پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

حکومت"صفویان"ازظهورتاسقوط/اسامی پادشاهان "روحانیون"علما

۲۳۰ سال سلطنت خاندان صفویه بر ایران ۲۱۷ سال اقتدار+۱۳ سال تزلزل.

شاه اسماعیل ۲۳​​​​​​​سال/شاه تهماسب ۵۴ سال/شاه اسماعیل دوم ۱سال/سلطان محمد خدابنده ۱۰سال/شاه عباس ۴۲سال/شاه صفی ۱۴سال/شاه عباس دوم ۲۵سال/شاه سلیمان ۲۸سال/شاه سلطان حسین ۲۰​​​​​​​سال/شاه تهماسب دوم ۱۰سال/شاه عباس سوم ۳سال.

۲خدمت بزرگ پادشاهان صفوی

آیت الله خامنه ای:در دوران طلوع صفویّه، سرزمین اردبیل توانست دو خدمت بزرگ به این کشور بکند. اوّل اینکه توانست از کشوری که بخشهای آن از هم جدا و باهم در حال اختلاف و درگیری بودند، یک کشور متّحد، بزرگ و مقتدر، به وجود آورد. قبل از طلوع صفویّه و بعد از دوران سلجوقیان، ایران کشوری بود که هر بخشی از آن آهنگ جداگانه‌ای می‌نواخت و از عزّت و عظمت ایران در آن دورانها خبری نبود. این عزّت را صفویّه دادند. و صفویّه از اردبیل طلوع کردند و خاندان عرفای مجاهد و مبارز یعنی اولاد شیخ صفی الدّین اردبیلی توانستند این زمینه را به وجود آورند، تا فرزندان آن‌ها ایران را به همه‌ی عالمیان در دنیای آن روز، متّحد، مقتدر، عزیز، سربلند و پیشرفته معرفی کنند.
خدمت دوم، عاملی بود که در واقع پشتیبانی معنویِ عامل اوّل محسوب می‌شود؛ یعنی احیای مذهب شیعه، مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر. مردم همین مردم شجاع، همین عشایر غیور از این سرزمین با نام امیر المؤمنین، با نام امام حسین، با نام شهدای کربلا، با نام ائمه‌ی معصومین(ع)توانستند بروند و نام خدا، یاد اهل بیت و آئین مقدس اسلام و فقه متین جعفری را در سرتاسر این کشور، مستقر کنند و کشوری یکپارچه، محکم و مقتدر به وجود آورند.
این اقتداری بود که از معنویت، از دین و از تعالیم اهل بیت به وجود آمد. بزرگانی که در این مدت در طول چند قرن در اردبیل پرورش پیدا کرده‌اند، همه همین خط مستقیم را نشان می‌دهند.

خودِ «شیخ صفی الدّین اردبیلی» برخلاف آنچه که بعضی گمان می‌کنند، یک صوفی‌مسلک از قبیل آنچه که ادّعا می‌شود، نبود. یک عالم، یک عارف، یک مفسّر و یک محدّث بود/بیانات رهبرانقلاب-دوشنبه، ۳ اَمرداد ۱۳۷۹جمع مردم اردبیل.


«شیخ صفى» از عارفان نامى عهد اولجایتو بود. وی که مرید شیخ زاهد گیلانی (متولد سال۷۰۰) و از رجال صوفیه بود از سوی شیخ زاهد به رهبری طریقت «زاهدیه» منسوب شد،  فرقه صوفیه پس از مرگ شیخ به صفویه تغییر نام یافت. پس از درگذشت شیخ صفی، پسرش صدرالدین موسی جانشین وی شد. 

پس از صدرالدین، فرزندش «خواجه علی» به رهبری طریقت رسید. وی به مدت ۱۲ سال در جنوب ایران به ارشاد مردم مشغول بود.

پس از خواجه علی، ابراهیم معروف به «شیخ شاه» ریاست معنوی نهضت را بر عهده گرفت ولی قدرت چندانی نداشت.

پس از وی «شیخ جُنید» به اشاعه طریقت پرداخت. خروج شیخ جنید و مهاجرت وی به «دیار بکر» بر ترویج طریقت صفوی تأثیر بسیاری داشت. 

پس از وی پسرش «حیدر »جانشین پدر شد. پس از کشته شدن شیخ حیدر، پیروان وی ابتدا به پسر بزرگش سلطان علی شاه روی آوردند ولی وی در جنگ کشته شد و برادرش اسماعیل(شاه اسماعیل صفوی) به اتفاق عده‌ای از مریدان طریقت که «اهل اختصاص» نام یافتند به گیلان رفت و حدود ۵​​​​​​​ سال نزد میرزا علی کارکیا از پادشاهان آل‌کیا بسر برد

در سال (۹۰۵ قمری) اسماعیل به اردبیل بازگشت و سال بعد «شیروان­شاه» را در نبردی به قتل رسانید و در تبریز «تاجگذاری» کرد. (۹۰۷ قمری) مهم‌ترین اقدام شاه اسماعیل در آغاز سلطنت خویش، اعلام مذهب شیعه دوازده امامی(اثنی عشری) به عنوان «مذهب رسمی کشور» بود. آنان پس از بدست آوردن هویت سیاسی و ارضی توانستند دولتی متمرکز و قوی در ایران ایجاد کنند.

وی «محمد شیبان خان اُزبَک» را در مرو شکست داد. پس از سرکوبی ازبک‌ها ،جنگ سختی بین شاه اسماعیل با عثمانی‌ها اتفاق افتاد.  علت جنگ ، یکی اقدامات صفویان در «آناتولی شرقی» در جلب وفاداری مردم آن‌جا و دیگر حمایت شاه اسماعیل از رقیبان سلطان سلیم، جانشین با یزید دوم بود

سطان سلیم پس از غلبه بر رقیبان و تحکیم سلطنت خویش به فتوای مفتی سنیان عثمانی به قتل عام شیعیان در قلمرو حکومت عثمانی دست زد و پس از آن به ایران لشکر کشید و در چالدران (شمال غربی خوی) سپاه شاه اسماعیل را سخت شکست داد (۹۲۰ قمری) و دیار بکر را به تصرف خود درآورد. این رویداد در اخلاق و رفتار شاه اسماعیل تأثیر فراوان بر جای گذاشت. وی پس از این شکست هرگز فرماندهی سپاهیانش را بر عهده نگرفت.

«شاه اسماعیل» در جوانی درگذشت (۹۳۰ قمری) و پسر ۱۰ ساله‌اش(شاه طهماسب) بر تخت نشست. طهماسب به تدریج توانست بر اوضاع تسلط یابد و حدود نیم قرن ایران را یکپارچه نگاه دارد.

پس از مرگ شاه طهماسب، هر کدام از عناصر گرجی، چرکس و ارمنی که در نهاد سلطنتی حضور داشتند از یک سو و قزلباش­ ها از سوی دیگر سعی داشتند شاهزاده‌ای را که خود می‌خواهند بر سریر حکومت برنشانند. 

سرانجام طبق خواست «قزلباشان» اسماعیل به سلطنت نشست. 

 «شاه اسماعیل دوم» بعداز یک سال سلطنت،  با زهر هلاکت رسید

 پس از اسماعیل دوم برادرش «محمد خدابنده» نابینا را به سلطنت رساندند اما او به سال ۹۳۷شمسی تاج و تخت را به عباس تسلیم کرد و وی با نام «شاه عباس» تاج بر سر نهاد. 

 شاه عباس ،پس ازایجادامنیت داخلی، در سال ۹۷۶شمسی، با سپاهی بزرگ بسوی خراسان حرکت کرد ، «اُزبکان» پس از شکست تن به صلح دادند ،درسال۹۸۴شمسی، دوباره دولت عثمانی ازسمت غرب به ایران تجاوزکردند شاه عباس،جنگ سختی باآنان کرد، عثمانی‌ها تن به  شکست داند و  از نواحی غربی قلمرو ایران بیرون رانده شدند. 

باسقوط (حکومت عثمانی) بدست شاه عباس«حکومت سُنی ها»روبه «زوال»گذاشت و«مذهب شیعه »بنیانگذاری شد(حاکمیت یافت)

«گُرگین خان» که بعد از شورش در گرجستان فرار کرده بود، «میر ویس افغان» را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد. «میر ویس افغان» در اصفهان کسب اعتبار کرد و به چشمان خودش ضعف صفویه را دید. در سفری که به حج رفت و فتوای علمای اهل سنت را نیز در لزوم سقوط خاندان صفویه کسب کرد. 

«میر ویس افغان»(پدرمحمودافغان) درتعقیب«روس» خودش را به قندهار رساند و «گُرگین خان» را کشت و خودش مستقلا به حکومت رسید. بعد از مدت کوتاهی که برادرش حکومت کرد، پسرش (محمود افغان) به قدرت رسید.

محمود افغان  کرمان  را فتح کرد و به طرف اصفهان حرکت کرد. در طول راه، نمایندگان سلطان حسین صفوی نزد او آمدند ولی به نتیجه نرسیدند. او اصفهان را محاصره کرد. محاصره محاصره ۷ ،هشت ماه به طول انجامید .

و کار به جایی رسید که مردم گوشت سگ و گربه می خوردند و آن قدر کم شد که پس از آن اقدام به خوردن گوشت دیگر هموطنان خودشان کردند.

چنان هرج ومرج وقحطی پیش آمد که مردم گوشت «سگ و گربه »می خوردند و این تنگی معیشت،آنقدرشدکه کاربه خوردن،گوشت میت انسان کشیده شد!
از طرف دیگر، جنازه های زیادی در اصفهان ریخته بود و دفن آن ها بسیار سخت شده بود. در این شرایط تنها تدبیری که دربار صفوی کرد این بود که یکی از پسران شاه سلطان حسین را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند. ابتدا سراغ سلطان محمد میرزا رفتند و او را از «حرمسرا» بیرون آوردند. او قبول نکرد و وقتی جمعیت را دید ترسید و به حرمسرا بازگشت.
سراغ پسر دیگر سلطان حسین (صفی میرزا) رفتند و او نیز قبول نکرد.

بناچارسومین پسر سلطان حسین (طهماسب میرزا )را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند و مخفیانه او را فراری دادند؛ به این امید که به شهرهای دیگر مانند قزوین، کاشان و ... برود و به شکستن محاصره کمک کند وامادر این ماموریت، طهماسب موفقیتی کسب نکرد.

محمود افغان به  اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده و به جنگ افغانها روانه سازد.

محمود افغان پس از تسخیر اصفهان، عده ‏اى از افغانها را برای دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد.

«طهماسب میرزا »نیز شهر را ترک و به امید بسیج وتجهیزنیرو(قوا) به سوى «تبریز» حرکت کرد.

مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب سپاهیان را کشتند و تعداد بسیار کمی از انها به اصفهان بازگشتند.محمود افغان که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد.

در یک روز ۱۱۴ تن از امراى قزلباش و ۳۱ تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد.

مردم اصفهان برای تهیه غذا(قوت لایموت)، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند.

بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.

شاه سلطان حسین«تسلیم تقدیر» آش نذری حاجت نداد!.

هم تاجش رفت وهم خواهرش!

روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید این اعتقادراداشت که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشد. لباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد!

شاه بی لیاقت صفوی، دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای ۱۱۳۵ (آبان۱۱۰۱) برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد :

« اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد»

حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و او دختر  شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر تسلیم فرود آورد.

شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد

هم تاجش رفت وهم خواهرش!

روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید این اعتقادراداشت که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشد. لباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد!

شاه بی لیاقت صفوی، دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای ۱۱۳۵ (آبان۱۱۰۱) برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد :

« اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد»

حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و او دختر  شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر تسلیم فرود آورد.

شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد
هنگامیکه اشرف و محمود افغان به اصفهان حمله کردند شاه سلطان حسین صفوی تمام درباریان خویش را فرا خواند تا چاره ای بیاندیشند هر کس چیزی گفت تا اینکه  روحانی(مجلسی بزرگ)  دربار گفت

: قربانت گردم اگر آشی بپزیم که بر هر دانه از نخود لوبیای آن ده قل هو الله بخوانند سربازان ما نامرئی شده و میتوان شبیخون زده و دشمن را شکست دهیم .

میلیونهاقرائت «سوره توحید»برای «شاه» کارسازنشد!

بامشاوره عالم دربار و به دستور سلطان «آش نذری» پُختندوچند میلیون قل هو الله براآن خوانده شد و به سربازان داده شد تا بخورند و «نامرئی» شوند(دشمن کورکرشود)!.

سربازان خوردند و اما«نامرئی» نشدند!.

«شاه»روحانی دربار(علامه مجلسی)را احضار کرد و گفت:

یا شیخ !چرا آش تو، سربازان را نامرئی نکرد! ؟

شیخ(علامه مجلسی) با شرمندگی وتأسف جواب داد: قربانبه گمانم بعضی از زنان دربار که بر نخود لوبیاها دعا خوانده بودند «حیض»،نجس بودند و آش خاصیت خود را از دست داده است .

«شاه» دستوردادمجدداً «آشی دیگر» پخته شود ولی «آش بی شُبهه».

امر کرد مأمورانی اززنان مجرب ،مفتش باشند(دامن همه زنان دست اندرکار آشن راپایین کشیدند) تا مطمئن شوند که «حیض» نبوده وبعد امر کرد بر «نخود، لوبیاها» دعا خوانده و دوباره آش بپزند و به سربازان بدهند.

این بارهم از«آش نذری»چاره ساز نشد.

«شاه» ازعلت بی خاصیتی «آش»  پرسید.

علامه مجلسی جواب داد«تقدیردرتسلیم است

نتیجه این شد که شاه سلطان حسین با دست مبارک خویش تاج از سر برداشت و برسر محمود افغان نهاد.

لارنس لاکهارت( اسکاتلندی)ایرانشناس اسکاتلندی در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)درمورد«آش نذری»شاه سلطان حسین باعنوان «آبگوشت سحرآمیز» می نویسد:

لاکهارت در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)ماجرای «آبگوشت سحرآمیز و شاه سلطان حسین» می نویسد:

در برخی مواقع، شاه به پیشگویی منجمان اکتفا نمی کرد و خود اوامری صادر می نمود، به عنوان مثال شاه «سلطان حسین »در چگونگی مقابله با افغان دستور پخت «آبگوشتی سحرآمیز» را داد و چنین می پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان نامرئی خواهند شدکه دشمن متوجه حضورآنهانمی شود ولی این سربازان آنهرامیبینندوتارومارمی کنند( مزیتی عظیم بر دشمن خواهند یافت).اما آبگوشت باید در ظرفی تهیه می شد که در هر یک از آنها دو پاچه بز نر با ۳۲۵ غلاف سبز نخود و تلاوت ۳۲۵ تشهد توسط دوشیزه ای بر سر آن خوانده می شد و این سفارشهایی بود که به شاه برای پخت این آبگوشت سحرآمیز داده بودند.

«لارنس لاکهارت»از (۱۳۰۳تا۱۳۳۳شمسی) به مدت ۳۰ سال درایران به کارپژوهش وتحقیق مشغول بوده،اگرچه دراستخدام شرکت نفت انگلیس ،قبل ازآن دروزارت خارجه انگلیس فعالیت میکرده است.

شاه سلطان حسین ۱۰۷۳ تا  ۱۰۹۹

آخرین سلطان کشور یکپارچه صفوی ( قبل از سقوط نهایی آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسین بود. که بعد از شاه سلیمان از سال ۱۰۷۳ تا  ۱۰۹۹شمسی. سلطنت کرد .در اثر بی لیاقتی شاه سلطان حسین افغان ها به ایران حمله کردند وشهر اصفهان را تصرف کردند.

شاه سلطان حسین »متولد ۱۰۴۷شمسی پس از درگذشت پدرش(شاه سلیمان صفوی) اختلاف بر سر جانشینی او شدت گرفت تا سرانجام با صلاح‌دید مریم بیگم، عمه شاه سلیمان، حسین در ۱۰۷۲ جانشین پدر شد و« شیخ الاسلام »(محمدباقر مجلسی) ضمنی قرائت خطبه ای «تاج شاهی» را بر سر «سلطان حسین» گذاشت(مراسم تنفیذ)ورسماًبه عنوان «سلطان» معرفی شد.

محاصره اصفهان حدود هفت ماه طول کشید و مردم شهر دچار قحطی و بیماری شدند. سلطان حسین از محمود امان خواست و در ۱۰۹۹شمسی تاج و تخت شاهان صفوی را به او واگذار کرد. محمود نیز پس از ازدواج با یکی از دختران او، به نام خود سکه زد و خطبه خواند.

«اشرف افغان» در ۱۱۰۳شمسی «محمودافغان» را کشت و خود جانشین او شد. اشرف در ۱۱۰۵شمسی با رسیدن پیام عثمانیان مبنی بر حمایت از شاه صفوی و بازگرداندن تاج و تخت به او، دستور قتل سلطان حسین را داد. او را در اصفهان کشتند و سرش را برای اشرف فرستادند و پیکرش در قم به خاک سپرده شد

در سال ۱۱۰۵شمسی به علت حمایت سلطان عثمانی از سلطان حسین، دستور قتل «سلطان حسین»صادرشد. او را در اصفهان کشتند،«سر»(سلطان حسین) را برای«اشرف افغان» فرستادند و «پیکر»(بی سرش) را در «قُم» به خاک سپردند.

افغان ها ۷سال بر ایران حکومت کردند وپس از ان نادر شاه افشار با سپاهش به افغان ها حمله کرد و حکومت افشاریه را تشکیل داد.

۸سال بعد

ما«نادر»نداشتیم./نقش رهبردرریل گذاری جامعه

 هنگامی که نادر شاه برافغانها تاخت و همگی را قلع و قمع نمود در میدان جنگ سربازان دلاوری را دید که انچنان شجاعانه و بیباکانه می جنگیدند،درحالیکه همین سربازها درزمان محمودافغان بودند ولی کاری ازپیش نبرده بودند، که «نادر شاه»در تعجب شد و« اُزیکی» از سرباز ها پرسید : تو و یارانت به این دلاوری کجا بودید وقتی افغانها به ایران حمله کردند!؟

سرباز جواب داد : ما بودیم اما شما کجا بودید قربان!؟

واین سربازادامه داد:«ما شاهی مثل شما نداشتیم که در کنارش جان فدای میهن خود کنیم» 

توضیح نگارنده-پیراسته فر:«شاه سلطان حسین»  ازدیدگاه رهبرانقلاب.

اگر اراده‌ی یک ملت - که در اراده‌ی مسؤولینش تجسّم و تجسّد پیدا می‌کند - سُست نشود، هیچ کاری نمی‌توانند بکنند.
دشمنان فشار می‌آورند؛ سختی هست. برای استقلال و حفظ هویّت یک ملت و شرمنده نشدن در مقابل تاریخ، تحمّل این سختیها لازم است. شما تصوّر کنید:

« اگر شاه سلطان حسین صفوی به‌جای این‌که دروازه‌های اصفهان را بر روی مهاجمان می‌گشود - بعد از ورود مهاجمان هم خودش به دست خودش تاج شاهی را روی سرشان می‌گذاشت - فکر می‌کرد که اگر به فکر خودم هستم، یک جان بیشتر ندارم و این قدر هم عمر کرده‌ام، مگر دیگر چقدر عمر خواهم کرد؟ اگر به فکر مردم هستم، که در صورت تسلیم کردن شهر اصفهان، بلایی بر سر مردم خواهد آمد که از بلایی که در صورت جنگیدنِ با مهاجمان بر سرشان می‌آید، کمتر نیست، هرگز شهر را تسلیم نمی‌کرد».

تاریخ اصفهان را نگاه کنید و ببینید بعد از آن‌که مهاجمان وارد اصفهان، کاشان، مناطق مرکزی ایران، فارس و مناطق دیگر شدند، چه بلایی بر سر این مردم آوردند و چه کشتاری بعد از تسلیم شدن مردم کردند! مهاجمان نگفتند که چون خودتان تسلیم شدید، پاداشتان این است که همه‌تان در امن و امان زندگی کنید. امروز هم همین‌طور است. امروز هم شما ببینید(امریکا)در عراق با مردم چه می‌کنند! هرجایی که اینها سیطره پیدا کنند، کارشان همین است.

اگر «شاه سلطان حسین» این گونه فکر کرده بود که یک جان که ارزشی ندارد، هزار جان را انسان برای حاکمیت اسلام، رضای خدا و سربلندی مردم فدا می‌کند و آن بلایی که قرار است در صورت تسلیم من بر سر مردم بیاید، سخت‌تر و توأم با ذلّت است، اما آن بلایی که در صورت مقاومت پیش می‌آید، دست‌کم بدون ذلّت است، وارد میدان جنگ می‌شد و می‌جنگید.

آیت الله خامنه ای :بنده به دلیل اراده‌ی ایستادگی در مردم، احتمال قوی‌ام این است که اصفهان به دست مهاجمان نمی‌افتاد. البته خیلی از سرداران و مسؤولان خائن و ضعیف بودند؛ اما مَردُم آماده. او(شاه) باید به میان مردم می‌رفت و مبارزه می‌کرد،(دشمن رادفع می کرد)./بیانات دردیدارنمایندگان مجلس شورای اسلامی./چهارشنبه، ۷ خرداد ۱۳۸۲

رهبرانقلاب اسلامی:آن روزی که شهر اصفهان در دوره‏  شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل عام شدند و حکومت باعظمت صفوی نابود شد، خیلی از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود.

اگر جمهوری اسلامی ،دُچار« شاه سلطان حسین‏ ها» بشود، دچار مدیران و مسئولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمیکنند، در مردم خودشان احساس توانائی و قدرت نمیکنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود./بیانات آیت الله خامنه ای دردیداردانشجویان واساتیددانشگاه علم وصنعت./یکشنبه، ۲۴ آذر ۱۳۸۷(منبع:سایت رهبری)

سرنوشت سلطان حسین؟
یک خطر همچنان برای سلطان محمود وجود داشت و آن خطر، همان ولیعهدی بود که از اصفهان خارج شده بود و به قزوین رفته بود. محمود یکی از سرداران خودش به نام امان الله خان را به قزوین فرستاد. آن شهر را محاصره کردند. طهماسب فرار کرد و این شهر به تصرف افغان ها درآمد. کارهایی در آن شهر کردند که موجب شورش مردم قزوین شد که در آن چهار هزار افغانی کشته شدند. خود امان الله خان نیز در قزوین زخمی شد و عقب نشینی کرد و به اصفهان برگشت.
محمود افغان با این اتفاق، خشمگین شد و ضیافتی را در اصفهان تشکیل داد و بزرگان آن شهر را جمع کرد و همه را از دم تیغ گذراند. دستور قتل عام درباریان را صادر کرد و دوازده تن از پسران و شش تن از برادران شاه را کشت. حتی یک طفل هفت ساله ای بنام باقر میرزا را از دامان پدرش شاه سلطان حسین جدا کردند و کشتند. بدین ترتیب قتل عامی صورت دادند.

از تقدیر الهی، ۲ روز بعد از این کشتار، محمود افغان دچار جنون شد؛ بگونه ای که اطرافیانش مجبور شدند او را دستگیر کنند و پسر عمویش (اشرف) را در سال ۱۱۳۷ قمری یعنی ۲ سال بعد از تصرف اصفهان جانشین او کنند و بعدا نیز ناچار شدند «محمود» را خفه کنند.

در این حال «شاه سلطان حسین» در منزلی تا سال ۱۱۴۰ قمری در«حصر» است. در این حین، خبر می رسد عثمانی ها به سمت قزوین واصفهان حرکت می کنند و می خواهند شاه سلطان حسین را دوباره به حکومت برسانند. زمانی که این خبر به اصفهان می رسد «اشرف افغان» فرار می کند؛ زیرا عثمانی ها قزوین را تصرف کرده بودند و عازم اصفهان بود.

«اشرف افغان» چون نگران بود شاه سلطان حسین دوباره به حکومت برسد کسانی را فرستاد تا شاه سلطان حسین را به قتل برسانند. بدین گونه بود که «شاه سلطان حسین» در سال ۱۱۴۰ قمری کشته شد و جنازه اش را به شهر «قُم» منتقل کردند.


ظهور نادرشاه افشار

حرکت هایی در ایران رخ می دهد که یکی از مهم ترین آن ها نادر شاه افشار است. او به کمک شاه طهماسب می آید و اشرف افغان را شکست می دهد. افغان ها تا هندوستان فرار می کنند و نادر تا دهلی آن ها را تعقیب می کند. در دهلی به بهانه این که چرا به افغان ها پناه دادید؟ ثروت آن ها را غارت می کند و به ایران می آورد. هنوز هم هندی ها از نادر می ترسند؛ چون زمانی که به آن جا رفت قتل عام کرد.

نادر شخصیتی است که درخشیده و هنوز نادر شاه نشده است. او نادر قلی بیگ افشار است که به کمک طهماسب دوم آمده است. بعد از این که موفق می شود افاغنه را از ایران بیرون کند شاه طهماسب را دستگیر می کند و خودش مدعی حکومت می شود. پسر او را که طفلی بود به عنوان جانشین او تعیین می کند و چون نمی تواند چیزی را اداره کند خودش امورات را بر عهده می گیرد.

در سال 1148 در دشت مغان اعلام سلطنت کرد و انقراض صفویه را در شورایی اعلام کرد.

البته هرکسی درآن شورا مخالفت کرده بود  نادر آن ها را کشت.

بالاخره جدیتی که صفویه در رواج مذهب داشتند نادر شاه نداشت. او تا سال 1160 قمری زنده است و قدرت را در دست دارد و عمده حکومتش به درگیری با عثمانی و شورش های داخلی گذشت. آن قدر شورش اتفاق افتاد که دیوانه شد و دستور نابینا کردن فرزند خودش را صادر کرد. او گرچه در ابتدا فردی محبوب بود ولی در اواخر عمرش بسیار خشن و منفور شد.

بعد از او مدت کوتاهی پسرش حکومت کرد تا این که کریم خان زند توانست سلسله کوتاه افشاری را براندازد و با استقرار در شیراز دوره زندیه در تاریخ ایران آغاز می شود. بعد از او لطفعلی خان زند و بعد از او آغا محمد خان قاجار در سال 1210 تاج گذاری کرد.

 اسم محمود افغان باعث وحشت و بی‌قراری مردم اصفهان و به خصوص دربار صفوی شده بود. همه فکر می‌کردند محمود افغان به زودی وارد اصفهان می‌شود 

***

بعد از ان که قوم تیموریان ضعیف شد،بی نظمی سراسرایران را فرا گرفت.

هر کس که قدرتی پیدا می کرد،حکومتی را ایجاد می کرد.

همسایگان ایران نیز با استفاده از بی نظمی ایران،مرز های ایران را تجاوز می کردند.در این هنگام،افراد خاندان صفویه که در میان مردم محبوبیت داشتند،حکومتی را تشکیل دادند و به تدریج،بخش های مختلف ایران را تصرف کردند. یکی از مهم‌ترین دوره‌های تاریخی تمدن ایران، حکومت صفویه (1501 تا 1736 م) است

  انتساب این سلسله به شیخ صفی الدین اردبیلی(1252 ـ 1334 م) وجه تسمیه آن به سلسله صفویه است،  بعضی از مورخین نسبت شیخ صفی را به امام موسی کاظم(ع) برادر کوچک اسماعیل (امام اسماعیلیان) رسانیده و شاهان صفویه نیز خود را از اولاد علی (ع)می دانسته اند و چون ایرانیان بعد از اسلام به جهات ملی و مذهبی حضرت علی را دوست می داشتند نسبت به اولاد و احفاد آن حضرت نیز ارادت می ورزیدند. 

زادگاه«شاه صفی» درگیلان-صومعه سرا(گسکر)

نگارنده-پیراسته فر:سنت لوبی رابینو(Hyacinth Louis Rabino)نائب کنسول بریتانیا دررشت درسالهای(۱۳۲۴ تا ۱۳۳۰ هجری قمری – ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۲ میلادی) بمدت۶سال درگیلان حضورداشته است ودرسال ۱۹۱۲به مراکش منتقل شد.

چهار شهر«بیه پس»گیلان عبارت بودنداز:فومن،،رشت،گسکر،تولم وهرکدام امیرانی مستقل داشتند.

توضیحات نگارنده-پیراسته فر:گسکرات شهری بودباتجهیزات وامکاناتی درحدشهررشت وفومن،حتی زمانی که «صومعه سرا»نام وآوازه ای نداشت،«گسکر»شهرت کشوری داشت،این شهرزادگاه شاه صفی(سام میرزا)پسر محمدباقر صفی میرزا،نوه شاه عباس کبیر ، ششمین پادشاه صفوی ایران بود که از سال۱۰۰۷ تا ۱۰۲۱شمسی(۱۴سال)حکمرانی داشت.

 آدام-اولشلگر- اولئاریوس(متولدمرداد۹۸۲-متوفی اسفند۱۰۴۹)پژوهشگروکاتب -دبیر-سفیر دوک هولشتاین - فریدریک سوم دردربار«شاه صفی» درسفرنامه اش می نویسد:«گسکر» شهری در حدود چهار فرسنگی «کسماء» و دو فرسنگی دریا بوده است و آن را «گوراب گسکر» نیز می‌نامند،«شاه صفی» در آنجا ، در خانه‌ی شخصی به نام «خواجه مسعود» متولد شد و این خانه بعد‌ها به صورت پناهگاهی برای مردم در آمد... در اواخر سلطنت فتحعلیشاه از وسعت ناحیه‌ی گسکر کاسته شد ، حاکم گسکرمقر خود را در «زیکسار »بنا نمود.

در کتاب «جغرافیای حدود العالم  من المشرق الی المغرب» که در سال ٣٧٢قمری(٣۶۱شمسی) نگارش یافته ، آمده که «رشت از آبادی های کهن ایران است» و از آن با صفت «ناحیت بزرگ» یاد شده است .

«رشت » بین دو منطقة گیلان«بیه پیش وبیه پس »که  دریک برهه ای  شهرفومن مرکز «بیه پس » بود وبعداً مرکزیت به شهررشت انتقال یافت و مرکز«بیه پیش » لاهیجان بود.

«بیه پس»گیلان

«بیه پس»گیلان شامل چهار شهر بزرگ بود که هر یک امیر مستقلی داشت که بر شهر و تمام نواحی اطراف آن حکومت می کرد. فومن در مرکز این منطقه و مجاور کوهستان ها قرار داشت. در سمت مشرق به طرف دریا شهر تولم واقع بود. گسکر در مجاورت ولایت فومن و رشت واقع شده و کمی از ساحل دریا فاصله داشت. از نظر مذهبی تمام ساکنان این منطقه «حنبلی» مذهب بودند.

مؤلف«حدود العالم»می نویسد:بخش گسکر در زمینی هموار‌، ‌در سی کیلومتری غرب رشت قرار گرفته و از شمال به تالش دولاب و از مشرق به مرداب انزلی و از جنوب به فومن و از مغرب به ماسال و شاندرمن محدود است‌. در ازای آن از «اسپند» در جنوب تا گیل چالان در شمال یک فرسنگ و نیم و از مرداب تا آهک کوره در حد ماسال دو فرسنگ است‌. سابقا یکی از بخش‌های وسیع گیلان بوده و شامل زمین‌های گسکر امروزی و خاک ماسال و شاندرمن و تالش دولاب می‌شده است.در زمان فتحعلی شاه، حاکم گسکر « زیکسار» را مرکز حکومت خودبرمی گزید.

شهرهای«بیه پیش»گیلان

 سرزمین«بیه پیش»،شامل شهرهای کناره‌ی دریا همچون لاهیجان و کوتم و کوچصفهان و همام(خمام).

در روزگار صفویه، گیلان به دو قسمت منقسم شده بود، تا اینکه در سال ۹۳۴قمری(۹۰۶شمسی) شاه طهماسب حکومت هر دو قسمت گیلان را به«احمد خان لاهیجانی» سپرد وشهر«رشت »اهمیت اقتصادی و سیاسی  یافت.

شهر رشت در این دوره با توجه به مرکزیت و جذب جمعیت بر وسعت خود افزود. رشد این شهر با اهمیت سیاسی، اداری و اقتصادی که از این دوره شروع می­یابد آغاز گردید. به عبارت دیگر این شهر در زمان شاه عباس واجد جنبه­ های شهری شد. او برای از بین بردن ملوک الطوایفی و سرکوبی دو ناحیة حاکم نشین گیلان (لاهیجان و فومن) به رشت که وضعیت آن برای تجارت فوق العاده مناسب بود مرکزیت بخشید و آنجا را حاکم نشین گیلان کرد و با افزودن به وسعت آن باعث شد که شهر از شکل قصبه خارج شده و به مکان تجارت ابریشم تبدیل گردد/پایان توضیحات نگارنده.

 «گسکر» بزرگ‌ترین شهر مدفون شده و بی‌نظیر تاریخی شمال کشور با قدمت یک‌هزار و 200 ساله سر از جنگل‌های هفت‌دغنان صومعه‌سرا بیرون آورد.

این شهرستان در 25 کیلومتری غرب مرکز گیلان قرار دارد و از شمال با بندرانزلی و رضوانشهر و از جنوب با فومن همسایه است.

صومعه‌سرا از شهرهای مهم تاریخی و توریستی گیلان به شمار می‌رود که علاوه بر جاذبه‌های بکر طبیعی دارای آثار و بناهای تاریخی به‌جا مانده از دوره‌ها و سده‌های گذشته است.

پل خشتی در روستای پردسر ،حمام کسما، مناره آجری در منطقه مناره بازار و شهری تاریخی و مدفون در دل جنگل‌های هفت‌دغنان طاهر گوراب صومعه‌سرا از جمله آثار ارزشمند و تاریخی به‌جا مانده در این شهرستان است.

«گسکر» در 23 کیلومتری صومعه‌سرا و حد فاصل شهرستان‌های ماسال، شاندرمن و تالش قرار دارد که از دوره قاجاریه به بعد شهری مدفون، فراموش شده و گمنام بود.

در سال‌های 80 و 83 و با آغاز طرح جدیدی از کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی در کوهپایه‌ها، جلگه‌ها و مناطق کوهستانی گیلان به تدریج شهر بزرگ گسکر در صومعه‌سرا نمایان و شناسایی شد.

آثار و بناهای زیادی از دوران گذشته با آغاز به‌کار کاوش‌های مذکور با حضور هیئت‌های مختلف باستان‌شناسی در شهر گسکر مورد بررسی قرار گرفت تا اینکه بالغ بر 75 درصد از آثار و بناهای شهر تاریخی و مدفون شده گسکر در منطقه جنگلی هفت‌دغنان طاهر گوراب صومعه‌سرا کشف و شناسایی شد.

وجود حمام‌ها، بازار، اماکن مسکونی و مذهبی، پل‌های خشتی و آثار منقوش و غیر منقوش نمایان شده در این شهر تاریخی و مدفون شده نشان از وجود یک تمدن و حیات تاریخی در دوره اسلامی دارد.

شهر تاریخی گسکر نمایانگر یک منطقه امیرنشین در دوره باستان است.

شیخ صفی الدین و بعد پسرش صدر الدین مریدان بسیاری در گیلان پیدا کردند

ایشان از عرفا بوده و موسس فرقه ای از تصوف در میان قبایل ترک گردیدند و مذهب شیعه را ترویج و تقویت کرده و نفوذ پیروان ایشان در شمال باختری ایران و خاور و جنوب آناطولی بسط یافت.  شیخ جنید پسر خواجه علی پسر صدر الدین خواهر زاده اوزان حسن را بزنی گرفت و برای افزودن قدرت سیاسی به قدرت روحانی حمایت اوزون حسن را بدین وسیله به دست آورد،  و پسرش شیخ حیدر دختر اوزون حسن را موسوم به مارتا که از زن یونانی داشت به زوجیت آورد و پیروان خود را به صورت افراد مسلح متشکل موسوم به قزل باش یعنی صاحب عمامه سرخ در آورد. وی از مارتا سه پسر یافت سلطان علی، ابراهیم میرزا، شاه اسماعیل…

    شاه اسماعیل اول-1501 تا 1524

سلسله‌ی صفویه بدست اسماعیل فرزند شیخ حیدر صفوی با تاج گذاری او در سن15 سالگی تاسیس شد.او پایتخت خود را تبریز قرارداد. او مذهب شیعه رامذهب رسمی ایران اعلام کرد. او از طرف شمال شرقی گرفتارازبکان بود و از طرف شمال غربی گرفتار عثمانی ها بود. شاه اسماعیل به علت نداشتن توپ و تفنگ در جنگ با عثمانی(جنگ چالدران) شکست خورد. اسماعیل صفوى در سنین جوانی در 38 سالگى در ماه رجب 930 هـ بعد از آن که براى اولین بار در تأسیس یک دولت شیعى نیرومند موفق شد بر اثر بیماری حصبه دار فانى را وداع گفت.

                                            شاه طهماسب اول- 1524 تا1576

 تهماسب ، بزرگترین فرزند شاه اسماعیل که در سال 919 ه.ق. به دنیا آمده بود . در یک سالکی به دستور پدرش به هرات انتقال یافت . به دلیل اهمیتی که خراسان داشت حکومت این سرزمین تا رود آمویه ( جیحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و دیوسلطان روملو ( حاکم بلخ ) به للگی او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت که به سلطنت رسید . وی از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت کرد که بیشترین ایام سلطنت در دوران صفوی محسوب می شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولی از نظر کشور داری و تنظیمات زمان حکمرانی او را باید یکی از مهمترین ادوار صفویه شمرد.

دشمنان سر سخت دولت صفوی یعنی ازبکان و عثمانیان از همان آغاز زمامداری تهماسب حملات خود را به ایران آغاز کردند . عبیدالله خان ازبک و امرای دیگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و کشتار قرار می دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شکستی که تهماسب به عبیدالله وارد کرد ، برای مدتی خراسان از حملات ازبکان در امان ماند.

شاه اسماعیل دوم-  1576تا 1578 

او فرزند ارشد شاه طهماسب صفوی بود که در زمان حیات پدرش به علت سو رفتار در قلعه قهقهه محبوس شد و به مدت نزدیک ۲۰ سال و تا زمان مرگ پدرش در آن جا زندانی بود. پس از مرگ شاه طهماسب با دسیسه چینی بخشی از قبایل قزلباش و کشته شدن فرزند دیگر شاه طهماسب به نام حیدر میرزا توسط قزلباشان طرفدارش به حکومت رسید. رفتار اسماعیل به علت مدت زیاد محبوس بودن بشدت خشن بود.اسماعیل که خود طبعی شرور داشت به علت ۲۰ سال زندانی بودن در قلعه قهقهه بسیار خشن تر و نسبت به اطرافیان بی اعتماد تر شده بود.اسماعیل از همان ابتدا شروع به کشتن و کور کردن فرزندان و فرزندزادگان پدرش کرد. مصطفی میرزا، ابراهیم میرزا، حسین میرزا، محمود میرزا، علی میرزا یکی پس از دیگری کشته و یا کور شدند. خشونت اسماعیل به حدی بود که حتی از خون فرزند یک ساله محمود میرزا نیز نگذشت.

مرگ شاه اسماعیل دوم

کشندگان شاه اسماعیل با همکاری کنیزان حرم و پریخان خانم افیون مصرفی شاه را مسموم کردند و محافظین روز بعد شاه را نیمه مرده همراه با رفیقشحسن بیک حلواچی از اتاق او در دولتخانه بیرون آوردند. شاه ساعتی بعد مرد اما حسن بیک زنده ماند

محمد خدابنده  1578تا1587                                                                                                        

پادشاهی مریض و رنجور، دخالت همسرش (خیرالنساء بیگم ملقب به مهد علیا) در حکومت، تدارک اولیه‌ی سپاه برای جنگ با عثمانی  

                                    شاه عباس اول-1587 تا 1629      

بعد از محمد خدا بنده شاه عباس اول به حکومت رسید.شاه عباس با برنامه ریزی مناسب ، توانست ازبکان وعثمانی ها را شکست دهد وشهر های بغداد ،کربلا ونجف را تصرف کند.او پایتخت صفویه را به شهر اصفهان منتقل کرد.او ان شهر را به شهر خوبی تبدیل کرد.او بناهای بزرگ و   باشکوهی را در ایران ساخت که هنوز هم پابر جاست وشهرت جهانی دارد                                                            

                                       شاه  صفی-1629 تا 1642

دولتمردان صفوی ، نواده او ( سام میرزا )‌ را از حرمسرای سلطنتی بیرون آوردند و با نام شاه صفی به سلطنت نشاندند ( 14 جمادی الثانی 1038 ه.ق.). شاه صفی که دوران کودکی خود را در حرمسرا و بیگانه با مسائل سیاسی و نظامی گذرانده بود لیاقت آن را نداشت که مملکت پهناوری را که جدش برای او باقی گذاشته بود اداره کند .همچنین زینل خان شاملو ( سپهسالار)‌ را در زمان جنگ با عثمانی از میان برداشت . سلطان (مراد چهارم ) عثمانی با استفاده از ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی جانشین شاه عباس پیمان صلحی را که بین ایران و عثمانی انعقاد یافته بود زیرپا گذاشت و به منظور باز پس گیری مناطقی که در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهای ایران حمله کرد . وی در سه جنگ که بین سالهای 1038 تا 1048 ه.ق. رخ داد شهر بغداد را که مهمترین مرکز سوق الجیشی ایران برای حفظ عراق و عرب بود به تصرف خود درآورد.

( 1049 ه.ق. ) شاه صفی در 12 صفر سال 1052 ه.ق. فوت کرد و در همین سال فرزندش عباس میرزا ملقب به " شاه عباس ثانی " به سلطنت رسید.

                                      شاه عباس دوم- 1642 تا 1666

شاه عباس دوم فرزند شاه صفی پس از مرگ پدر در سال 1052 هجری قمری جانشین پدر شد . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعایت قرارداد صلح زهاب بین دولتین ایران و عثمانی جنگی رخ نداد. در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبی این پادشاه و ضعف سرحدداران ایران و اختلال در دولت مرکزی شهر قندهار که از نظر موقعیت نظامی حائر اهمیت بود به تصرف دولت هند در آمد . همین مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا برای باز پس گیری این شهر لشکر کشی کند . در نتیجه این لشکر کشی شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار دیگر به تصرف ایران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشی گرجستان را که به تحریک تهمورث خان و پشتیبانی روسیه انجام گرفته بود خنثی کرد و مانع تجریه و وابستگی آن به روسیه گردید. دوران شاه عباس ثانی ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادی ،‌عمران و آبادانی ، اعتلای فرهنگی و دوران ظهور رجال دین و دانش بود .این پادشاه در 23 ربیع الاول سال 1077 ه.ق. وفات یافت و پسرش صفی میرزا با نام " شاه سلیمان " به سلطنت رسید.

   سلیمان اول/1694تا1722

صفی میرزا پسر شاه عباس دوم بود که پس از فوت پدر با نام شاه سلیمان در سال 1077 بر تخت سلطنت نشست شاه سلیمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهی نالایق و بی اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتی بود . نخستین نشانه های انحطاط و سقوط صفوی از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمی در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود که هنوز آوازه قدرت ایران عصر شاه عباس اول طنین انداز بود و در ثانی در کشورهای مجاور ایران دولتهای نیرومندی مانند گذشته وجود نداشت تا تهدیدی جدی به شمار روند . از ویژگیهای دیگر این دوران ، ورود بازرگانان و سیاحتگران و میسیونرهای خارجی است که با انگیزه اقتصادی ، بهترین توصیفها را در زمینه اجتماعی ایران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنیه ، کمپفر ، سانسون ، کروسینسکی و مبلغان مسیحی را باید از این نمونه ها به شمار آورد.

شاه سلطان حسین1694تا1722

آخرین سلطان کشور یکپارچه صفوی ( قبل از سقوط نهایی آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسین بو.د که بعد از شاه سلیمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت کرد .در اثر بی لیاقتی شاه سلطان حسین افغان ها به ایران حمله کردند وشهر اصفهان را تصرف کردند.

***

افغان ها 7سال بر ایران حکومت کردند وپس از ان نادر شاه افشار با سپاهش به افغان ها حمله کرد و حکومت افشاریه را تشکیل داد.

حکومت صفویان ازسال۳۰٩شروع  ودرسال۱۱۳۵به پایان رسید-یعنی۱۲۸سال حکومت کردند

حکومت های بعدازاسلام 

طاهریان۱۹۹ - ۲۵۱ شمسیطاهر ذوالیمینین۵۲سال
صفاریان۲۳۹ - ۲۷۸ یعقوب لیث۳۹سال
علویان-طبرستان۲۴۲ - ۳۰۶ ناصرالحق(اطروش)۶۴سال
سامانیان۲۵۳ - ۳۷۷ نصراول۱۲۴سال
زیاریان۳۰۵ - ۴۴۸ مرداویج پسر زیار۱۴۳سال
آل بویه۳۱۰ - ۴۲۷عمادالدوله علی۱۱۷سال
غزنویان۳۷۶ - ۵۳۸سلطان محمود۱۶۲سال
سلجوقیان۴۱۶ - ۵۷۳ طغرل بیک۱۵۷سال
خوارزمشاهیان ۴۵۶ تا ۶۱۰ انوشتکین غرجه۱۵۴
ایلخانیان۶۳۴ - ۷۱۴هولاکوخان۸۰
تیموریان۷۴۸ - ۸۷۶تیمورگرگانی۱۲۸
صفویان۸۸۰ - ۱۱۰۱شاه اسماعیل اول۲۲۱
افشار۱۱۱۴ - ۱۱۲۶نادرشاه۱۲
زند۱۱۲۸ - ۱۱۷۳کریم خان زند۴۵سال
قاجار۱۱۷۳ - ۱۳۰۵آقامحمدخان۱۳۲
پهلوی۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷رضاخان۵۳
انقلاب اسلامیبهمن۱۳۵۷امام خمینی




روحانیون درزمان صفویان

علمای دربار صفویه / مناصب روحانیون درعصرصفوی

مقامات روحانی و وظایف روحانیان درحکومت صفویان
در دوره  صفویه، «قدرت مذهبی و قدرت دنیوی»توامان بودوعلمامخالفتی نداشتند الا«مقدس اردبیلی» که روش شاه عباس اول را در اداره حکومت نمی پسندیدند و آن را حکومت بر ملک عاریه می دانست(تفوبض -تنفیذ-می کردند) ، وامااین تفاوت دیدگاه مشکل چندانی بین دو قدرت حاکم- قدرت مذهبی و قدرت دنیوی- پیش نیاورد، و اتحاد دولت و علما به صورت پدیدار شدن مشاغل و مناصبی تجلی کرد. به روایت سفرنامه شاردن:

: آنچه یک«مُفتی» درحکومت عثمانی -اختیار و قدرت- دارد«صدر»دردولت صفویه «مقتدر» است و  حاکم امور مذهبی،«شیخ الاسلام»، قائم مقام پیغمبر و نایب ائمه معصومین است.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:«شاردن» درسفرنامه اش - در موضوع جانشینی امام درزمان غیبت-می نویسد : علمای روحانی و پیروانشان بر این اعتقادند که در تمام طول مدت غیبت امام، باید یک مجتهد متقی، امور دینی و اجتماعی و حکومتی مملکت را اداره کند، و این «مجتهد» باید جامع علوم، و از هر جهت منزّه از هر فساد و گناه باشد، و چنان بر همهٔ واجبات مذهبی و احکام دینی و دانشهای بشری احاطه داشته باشد که هر پرسشی دربارهٔ مسائل دینی و اجتماعی از او می‌کنند، بی‌درنگ به درستی جواب بدهد.

جهانگرفرانسوی«شاردن» می نویسد :عده دیگری ازعلمای روحانی معتقدند که در غیبت امام حق حکومت به یکی از «نائبان» امام می‌رسد، اما لازم نیست که «نائب امام»،مانند امام معصوم، جامع علوم ظاهر و باطن باشد،همینقدرکه مقبول اکثریت مردم باشدکفایت می کند.

«محقق کرکی» خیلی مورد توجه «شاه تهماسب» بود، توجه ویژه‌ای به این عالم شیعه داشت ،اطاعت از او را واجب و مخالفت با وی را در حد کُفر قلمداد می‌کرد.

«شیخ عباس قمی»درکتاب (فوائد الرضویه) می نویسد: شاه تهماسب می گفت:« کَرکَی» نایب امام زمان(عج) است و من یکی از کارگزاران او هستم و اجرای دستوراتش برمن واجب است.

مؤلف«سیاحت­نامه شاردن» درباره اعتقادات خرافات مردم ایران می‌نویسد: «ایرانیان علیرغم علم و دانش خود سخت پایبند خرافات می‌باشند و هیچ قومی در تمام جهان مانند آنها عقاید غیرمعقول ندارد.

مردم ایران معتقدند که تقدیر ازلی در همه شئونات زندگی حکمفرماست.

ایرانیان،براین باورندکه تمام ایام سال و ساعات روز از اوقات« سعد و نحس »تشکیل شده و برای رهایی(ابطال)سحر و جادو  به طلسم و تعویذ متوسل می شوند. طلسمات را معمولا در یک کیسه کوچک ابریشمی و یا انواع و اقسام منسوجات زربفت می‌پیچند و معمولا به گردن خود آویزان کرده یا دور بازوی خود می‌پیچند.

«شاردن»درباره عیدنوروز می نویسد:ایرانیان جشن نوروز را مطابق سال شمسی که معمولا تاریخ باستانی این بوم بوده است برگزار می‌کنند و بانی این عید را «جمشید» می‌دانندکه ۸ روز ادامه داشته است.

در نخستین روز عید«شاه» بارعام می‌دهد.

 نوروز سلطانی در دوران صفویه

روز دوم مخصوص- شرفیابی علما و دانشمندان و مخصوصا اخترشناسان بوده است، روزسوم به‌مغان و موبدان اختصاص داشته، روزچهارم ویژه قضات بوده، روزپنجم مخصوص بزرگان و اعیان و اشراف کشور، روزششم برای خویشاوندان و منسوبین شاهنشاه و ۲روز آخر به زنان و کودکان پادشاه(سلطان) اختصاص داشته است.

«ژان شاردن»فرزتدیک تاجرجواهربودکه شغل پدررابرگزیده بود،در سفر شش ساله اش به چندکشور،در تابستان  ۱۰۵۲ به اصفهان رسیدند و تا سال ۱۰۵۶شمسی در این شهر اقامت داشتند دراین سفر لقب «تاجرباشی»(تاجرشاه) را از شاه عباس دوم دریافت کرد ( شاردن ،دیماه ۱۰۹۱شمسی در  انگلیس درگذشت).

 «ولادمیر مینورسیکى» استاد ادبیات فارسی دانشگاه لندن در« تذکره الملوک» می نویسد:مقامات عالی روحانی در دربار صفوی عبارت بودند از: صدر، شیخ الاسلام، قاضی و قاضی عسکر. این مقامات گاه در دوره ای از این عهد تغییر نام داده اند و یا زمانی وظایف یک منصب در منصب دیگری ادغام شده است.
مقام «صدر» از زمان شاه اسماعیل اول وجود داشت و آن مقام «روحانی عالی مقام»، رییس «دیوان» روحانی بود که در آغاز بدان «صدر موقوفات» گفته می شد. تعیین حُکّام شَرع و مباشرین اوقاف و قضاوت درباره جمیع سادات، علماء، «شیخ الاسلام »ها، وزرا، مستوفیان و ... از وظایف وی بود. دادگاههای چهارگانه (دیوان اربعه) بدون حضور صدر حکمی صادر نمی کردند. در زمان شاه طهماسب اول دو مقام «صدر» وجود داشته است اما وظایف آن تفکیک نشده بود.

در زمان شاه عباس اول مقام «صدر »را مدتی خود شاه عباس به عهده می گیرد.

در دوره جکومت «شاه عباس دوم» منصب «صدر» در شغل وزیر اعظم ادغام شد.

و امادر دوره سلطنت «شاه سلیمان» مقام «صدر» به صدور (نواب) خاصه و عامه تقسیم شد و وظایف «صدر خاصه»، پرداختن به امور خالصه سلطنتی بود و رسیدگی به املاک عامه مردم بر عهده «صدرعامه »قرار گرفت.

«صدرعامه» زیر نظر «صدرخاصه» انجام وظیفه می کرد و تحت نظارت صدرعامه(صدرالممالک) بود که گاه این دو سمت به یک نفر تعلق داشته است.

«دکتر ﻭﻻﺩﯾﻤﯿﺮ ﻣﯿﻨﻮﺭﺳﮑﯽ» ﺩﺭ ۱۲۸۲شمسی ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ  ۱۲۸۳ ﺗﺎ ۱۲۸۷شمسی ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﺮﺩ.

دکترمجتبی مینوی(متوفی -بهمن ۱۳۵۵) ودکتر ﻭﻻﺩﯾﻤﯿﺮ ﻣﯿﻨﻮﺭﺳﮑﯽ/ایتالیا.
ﻣﯿﻨﻮﺭﺳﮑﯽ «ﺭﻭﺳﯿﻪ» ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ۱۲۹۶شمسی ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ۱۳۰۲شمسی ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺑﺎﻥﻫﺎﯼ ﺷﺮﻗﯽ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺍﺯ ۱۳۱۱شمسی ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺑﺎﻥﻫﺎﯼ ﺷﺮﻗﯽ ﻟﻨﺪﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ . ﻭﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ۱۳۱۶شمسی ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻟﻨﺪﻥ ﺷﺪ. ﻣﯿﻨﻮﺭﺳﮑﯽ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۲۳شمسی ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﺭ ﮐﻤﺒﺮﯾﺞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ. ﻭﯼ ﺩﺭ  ۵ فروردین ۱۳۴۵ ﺩﺭفوت کرد.

 مقام «صدر» در زمان شاه سلطان حسین به مقام «مُلاباشی »تبدیل شد که عالیترین مقام روحانی تشکیلات دولت صفوی بود. مقامات صدور اجازه ازدواج با شاهزادگان خاندان صفوی را داشتند و این امر نوعی تلفیق قدرت علما و دربار بود.

شیخ الاسلام «عالیترین و مطلع ترین مقام قضایی» بوده است. ظاهراً این مقام عالی در طول دولت صفوی نوساناتی بنا بر حسب شخصیت و خصایص صاحب منصب داشته است. گاه مستقلاً و گاه تحت نظارت مقام دیگر روحانی، انجام وظیفه می کرده است.

 «شیخ الاسلام »اصفهان (پایتخت) عهده دار دعاوی شرعی و امربه معروف و نهی از منکر بود. رسیدگی به اموال غایبین و یتیمان نیز از وظایف او بود. از جمله شیخ الاسلامان معروف، علامه محمد باقر مجلسی شیخ الاسلام دربار شاه سلیمان است که در عهد شاه سلطان حسین، ارتقاء منصب یافت.
«شیخ الاسلام »ها  اجازه ازدواج با زنان دربار را داشتند.
قاضی از نظر وظایف قضایی دارای اختیارات محدودی بود و وظیفه وی تشخیص دعاوی شرعیه مردم، نکاح، طلاق، وصایا، ضبط مال یتیم و غائب و ... بود.

در برخی از دوره ها حوزه وظایف قاضی و شیخ الاسلام به شبیه هم بودند.

بعضی از قضات مانند «قاضی پایتخت» از توجه و قدرت خاصی برخوردار بودند.

«قاضی عسکر» عهده دار امور روحانی لشکر و ابتدا مشاور کشیک خانه دیوان بیگی بود.

بعدها وظیفه رسیدگی به احکام شرع «قاضی عسکر» به «صدر» محول شد و در اواخر صفویه، وظیفه آنان منحصر به مطالبات سربازان و اثبات دعاوی آنان شد.

متفکران شیعی (علمای غیرمعمم)عصر صفوی
در آغاز عهد صفوی، از عصر شاه اسماعیل اول، به علت نیاز به آگاهی از اصول و قوانین تشیع، دربار صفوی در ایجاد مراکز مذهبی، توسعه کتب و نوشته های مربوط و ورود و پرورش متفکران مذهبی سعی فراوان مبذول داشت. به دنبال این هدف، فقهای شیعی مذهب به دعوت دربار صفوی از جبل عامل و بحرین به ایران وارد شدند و دستور ترجمه کتب مذهبی به فارسی- که اغلب به عربی نوشته شده بودند- داده شد.

«عرب زبان» بودن بسیاری از فقها و عدم آشنایی آنان به زبان فارسی مشکلاتی از قبیل عدم امکان ترجمه کتب عربی و همچنین سخنرانی در جلسات وعظ را به وجود آورد و در پی آن سعی به یادگیری زبان فارسی توسط علمای غیر ایرانی شد.

«کتاب وشریعت» دوره شاه اسماعیل اول

 در عصر شاه اسماعیل اول،جلد اول کتاب «قواعدالاسلام» تألیف شیخ جمال‌الدین، ابومنصور، حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی ملقب به «علامه حلی»، توسط قاضی «نصراله زیتونی» اساس قوانین تشیع قرار گرفت و به آن عمل شد.(علامه حلی،متولد۹ دی ۶۲۹-متوفی ۱۵دی ۷۰۴،مدت عمر۷۵سال)

سیاست دولت صفوی در عهد شاه اسماعیل دوم که سیاست مذهبی معتدلی در پیش گرفته بود، به جایی رسیده بود که علمای مذهبی(غیرشیعی) مانند میرزا مخدوم شریفی(وزیر اعظم شاه طهماسب)، مولانا میرزاجان شیرازی(ملاحبیب الله) و «میرمخدوم شریفی» که اهل سُنَّت بودند، تهدید می شدند تا اینکه شاه برای حفظ جان آنان در جلسات وعظ ،محافظ تعیین کرد. مع ذلک از همان اوایل عهد صفوی علمای مذهبی والاترین مقام را در دربار صفوی دارا بودند. میر سید فتح الله شیرازی، پزشک

در عهد شاه اسماعیل اول ابتدا شیخ عبدالباقی و سپس جمال الدین محمد استرآبادی مقام« صدر» را به خود اختصاص دادند  و هم در عهد اوست که امیر سیدفتح الله شیرازی«صدر» دربارصفویه- در ترویج مذهب تشیع یکی از پیش قدمان این راه محسوب می شود. قاضی محمد کاشی(کاتبی) در سال ۸۸۲ شمسی به مقام وزارت می رسد و سمت صدر را نیز داشته است.امیرمعزالدین محمد بن تقی‌الدین حسینی اصفهانی

در دوره شاه طهماسب اول در سال ۹۱۵شمسی مقام« صدر» به «امیرمعزالدین محمدبن تقی الدین اصفهانی» تفویض شد.

معزالدین به ترویج مذهب تشیع همت گماشت و در زمان اوست که به دستور وی شیره خانه ها، باده فروشی ها و قمارخانه ها خراب می شود.

مقام علمای مذهبی در عهد صفوی به حدی بود که گاه مأموریتهای سیاسی نیز به آنها واگذار می شد.

در عهد شاه طهماسب اول و به فرمان وی «قاضی جهان قزوینی» که از روحانیون بزرگ آن عهد بود، برای امضای قراردادی به دربار همایون در هندوستان فرستاده شد .

مأموریتهایی نیز به «خواجه افضل الدین محمد ترکه اصفهانی»معروف به «ترکه»(قاضی ومحدث) که از علمای مورد توجه دربار شاه طهماسب اول بود، محول شده بود.


اوج نفوذ روحانیان در عهد صفوی

نفوذروحانیون ابتدا در زمان «شاه اسماعیل اول» اتفاق افتاد و سپس در زمان «شاه طهماسب اول» این نفوذ فزاینده شد، به طوری که فرامین دربار فقط با تأییدوتنفیذ علما قابل اجرشد.

در عهد شاه عباس اول به خاطر قدرت فوق العاده شخص شاه از نفوذ روحانیون کاسته می شود و شاه از دخالت آنان در امور جلوگیری می کند، به ویژه که آنان« می خواستند تغییر و تبدیل در مهمات امور سلطنت مثل تعیین وکیل و وزیر و صدور و غیرها نمایند». 

در عهد جانشینان وی و به ویژه شاه سلطان حسین مجدداً قدرت عمده در دست روحانیان است و برخی از آنان مانند «علامه محمد باقر مجلسی» از اعتبار و اهمیت خاصی برخوردارند.


معروفترین علمای عصر صفوی که فرامینشان نافذبوده:

۱۳ - محقق ثانی ( محقق کرکی )
شیخ نورالدین علی بن عبدالعال عاملی کرکی معروف به محقق ثانی و یا محقق کرکی (متوفی۹۱۲شمسی) از علمای قرن دهم هجری از قریه کرک در ناحیه جبل عامل شام و معاصر با شاه طهماسب اول و استاد زین الدین عاملی شهید ثانی از شاگردان احمدبن فهد حلی بود. وی از علمای شام بود که مدتی را نیز در عراق عرب به تحصیل علم پرداخت و سپس به ایران آمد.

محقق کرکی حدود ۹۲۰ قمری از جبل عامل لبنان به ایران آمد و مبانی تئوریک حکومت شیعی در دوران صفویه را تبیین کرد. منصب شیخ‌الاسلامی برای نخستین بار در ایران به او تفویض شد.» شاه طهماسب در قزوین تاج خود را از دست ایشان گرفت تا مشروعیت پیدا کند.

 نفوذ وی«محقق کرکی» در دربار صفوی به حدی رسید که دربار صفوی در حقیقت از وی دستور می گرفت و در واقع عملاً سلطنت در دست وی بود. فرامین و دستورات شاهانه با تأیید وی رسمیت یافت و حتی فرمان همایونی به کلیه نقاط کشور رسید که بر تمامی «امتثال امر شیخ» لازم می باشد، زیرا که نایب حضرت ولی عصر(عج) بوده و سلطنت حقه حق اوست؛ و شاه خود را یکی از عُمّال وی معرفی می کرد.

 فرامین مربوط به اخذ مالیات و تعیین مقدار آن و بسیاری از احکام دربار از طریق وی صادر می شد. حتی به امر وی برخی از علمای مذهبی مخالف او نیز از ایران اخراج شدند. وی در اجرای دستورات مذهبی تعصب فراوان داشت تا به حدی که وی را «بنیانگذار-احیاگر- مذهب شیعه» لقب دادند؛ همچنین مشهور است که اولین کسی بود بجای مُهرنماز ازواژه«تُربَت» استفاده کرد وتویه به این عنوان می کرد.

محقق کرمی در نجف اشرف وفات یافت و شیخ علی منشار (پدر زنشیخ بهایی) جانشین وی و شیخ الاسلام پایتخت شد.

۲- شیخ عبدالعالی ( فرزند محقق کرکی )
شیخ عبدالعالی بن علی فرزند محقق کرکی اصفهانی (متوفی۹۶۳) از علمای معاصر با سلطان محمد خدابنده و شاه عباس اول و دایی میرداماد بود.

۳ - غیاث الدین منصوربن 
غیاث الدین منصوردشتکی«صدرالحکما » (متوفی۹۲۰شمسی) غیاث الدین منصور از علما و حکما و معروف به غیاث الحکما از کودکی علوم و حکمت را فرا گرفت و در ایام جوانی به حدی رسید که با علما به بحث و جدل می پرداخت و در بیست سالگی از تحصیل علوم فارغ شد و در زمان شاه طهماسب اول مقام صدارت عظمی یافت و به «صدرالممالک» ملقب شد.

وی بر اثر اختلافی که با شیخ علی محقق کرکی داشت،مغضوب دربارصفوی واقع شدو از مقام صدر استعفا دادو به شیراز رفت. مدرسه منصوریه شیراز به مناسبت وی تأسیس شد و در آنجا تدریس می کرد و در همان جا نیز مدفون است.

۴- شهید ثانی
زین الدین عاملی (زین الدین بن علی بن احمد بن محمد جمال الدین بن تقی الدین بن صالح) (متوفی۹۳۷)، ملقب به شهید ثانی و شاگرد علامه حلی. زین الدین عاملی بیشتر اوقات را از شر متعصبین اهل سنت در خفا به سر می برد. وی در نه سالگی قرآن را پایان رساند و علوم فقه و غریبه را ابتدا نزد پدر و سپس نزد استادان دیگر مانند ملامحمد گیلانی، محمدبن عبدالقادر عرضی، شیخ احمدبن محمدبن خاتون عاملی و شیخ عبدالصمد جد شیخ بهایی در شام، مصر، بغداد و قسطنطنیه فرا گرفت. وی به روایتی در راه حج کشته شد و به روایتی دیگر به سبب شیعی مذهب بودن در قسطنطنیه به قتل رسید و جسدش را به دریا انداختند.

۵- شیخ حسین عاملی پدر شیخ بهایی )
شیخ حسین عاملی (شیخ حسین بن عبدالصمد عزالدین جبعی عاملی حارثی همدانی) (متوفی۹۵۵شمسی). از حکما و علمای قرن دهم هجری قمری و از شاگرد شهید ثانی. وی پدر شیخ بهایی است که به دعوت شاه طهماسب اول و با دریافت هدایای فراوان از جانب شاه، بالاخره از جبل عامل شام به قزوین پایتخت صفوی آمد. وی مدتها در قزوین و مشهد به ترویج مذهب تشیع پرداخت و از مقام برجسته ای در دربار برخوردار بود و جهت ترویج تشیع با منصب شیخ الاسلامی به مشهد و هرات سفر کرد. وی نظرات خاصی در وجوب عینی نماز جمعه داشت و در زمان غیبت امام، آن را واجب عینی می دانست.

 پس از سفر به حج مقام شیخ الاسلامی وی را فرزندش شیخ بهایی عهده دار شد. شیخ حسین عاملی پس از مراجعت از مکه در بحرین اقامت گزید و در همان جا نیز وفات یافت. 

۶- شیخ بهایی
شیخ بهاءالدین عاملی،معروف به«شیخ بهایی» (متوفی۹۹۰شمسی) وی اهل قریه جبع از قراء جبل عامل سوریه، بود و در ایام کودکی به اتفاق پدر به ایران آمد و پس از تحصیل کمالات، ریاست علمی– مذهبی به وی داده شد،پس از وفات پدرزنش(شیخ علی منشار )،جانشین محقق کرکی، مقام شیخ الاسلامی اصفهان را یافت و از فقهای عهد شاه عباس اول و مورد توجه خاص وی بود و تاریخ عباسی را نیز به نام وی نوشت. شیخ بهایی به آذربایجان، مصر، شام، عراق، حلب، مکه و در ناحیه شرق هرات تا سراندیب سفر کرده بود. در سال ۹۷۸شمسی، در سفر مشهد همراه شاه عباس اول بود.
شیخ بهایی علاوه بر آگاهی از علوم اسلامی، ریاضی دان، معمار و طبیب نیز بود. وی دیوار صحن امام رضا (ع) را طوری ساخته بود که در تمام فصول وقت ظهر و زمان نماز گزاردن را مشخص می کرد، تعیین قبله مسجد امام اصفهان، تقسیم آب زاینده رود اصفهان به قراء و محلات مختلف، منارجنبان اصفهان، ساختمان گلخن حمامی در اصفهان معروف به حمام شیخ بهایی- که با یک شمع آب را گرم می کرد- همگی از کارهای وی می باشد.
بسیاری از بزرگان این عصر از شاگردان شیخ بهایی بودند از آن جمله فاضل جواد، مجتهد قزوینی، ملاصدرا، ملامحسن، محقق سبزواری و محمد تقی مجلسی.

۷- میر داماد
میرمحمدباقرداماد (میرداماد) (متوفی۱۰۱۰شمسی)، میرمحمدباقر بن شمس الدین محمد، متولد اصفهان و از مردمان استرآباد بود. وی دخترزاده محقق کرکی است. پدرش داماد محقق کرکی بود و به همین علت شهرت داماد داشت و شهرت میرداماد نیز از این جهت به فرزندش منتقل شد. به قولی نیز لقب میرداماد را به لحاظ دامادی شاه عباس اول به او داده اند. میرداماد شیعه مذهب و عالم در علم فقه بود و در قرن یازدهم از حکمای اسلام به شمار می رفت، به ویژه که وی علاوه بر اصول فقه و الهیات به علوم غریبه و دیگر علوم مانند شعر و ادب نیز آشنایی کامل داشت. میرداماد معاصر شیخ بهایی بود. وی شاگرد شیخ حسین عاملی (پدر شیخ بهایی) بود و از شاگردان وی ملاصدرای شیرازی می باشد.

۸- میر فندرسکی
میرابوالقاسم (صدرالدین موسوی حسینی) میرفندرسکی، (متوفی۱۰۱۹شمسی). حکیم و فیلسوف و عارف معاصر شاه عباس اول، شاه صفی، و نیز معاصر مشاهیری مانند شیخ بهایی و میرداماد، اهل فندرسک از توابع استرآباد بود و در ایام جوانی عازم هندوستان شد. اما پس از مدتی به ایران بازگشت و در دربار ایران مقامی والا یافت و در سن هشتاد سالگی در اصفهان وفات یافت. مقبره میرفندرسکی در تکیه ای به نام میر در نزدیکی تخت فولاد اصفهان واقع است. 

۹- ملاصدرا
محمد بن ابراهیم بن یحیی صدرالدین شیرازی ملقب به صدرالدین یا صدرالمتألهین، معروف به ملاصدرا (متوفی۱۰۱۴شمسی) از فلاسفه و حکمای قرن یازدهم هجری قمری، از تلامذه شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی بود. ملامحسن فیض کاشانی(نوه ملاصدرا) و ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجانی از شاگردان ملاصدرا بوده اند (فیض داماد وی نیز بود). 

۱۰- محمد تقی مجلسی
محمد تقی مجلسی، (متوفی۱۰۳۸شمسی) ملامحمدتقی بن مقصودعلی اصفهانی مشهور به مجلسی معاصر شاه عباس اول و شاه صفی از علمای شیعه اثنی عشری و از تلامذه شیخ بهایی می باشد. وی صاحب نوشته های بسیار در فقه، تفسیر و حدیث است.

«مجلسی»نخستین کسی است که پس از روی کار آمدن دولت صفوی شروع به جمع آوری و نشر احادیث شیعه کرد.

۱۱- ملامحسن فیض کاشانی
محمدبن مرتضی کاشانی معروف به ملامحسن فیض (متوفی۱۰۵۸شمسی). وی معاصر شاه عباس دوم بود. در ایام جوانی از کاشان به قم و سپس به شیراز رفت، و ابتدا در زمره شاگردان سید ماجد و سپس در شمار شاگردان ملاصدرا قرار گرفت و با دختر وی ازدواج کرد و نزد وی به تحصیل حکمت پرداخت. تألیفات وی بیشتر در حکمت و عرفان می باشد. فیض در شرعیات و شعر نیز دست داشت و در اشعار خود «فیض» تخلص می کرد. 

۱۲-علامه محمد باقر مجلسی (متوفی۱۰۷۷شمسی)، پسر محمد تقی مجلسی از علمای شیعی و یکی از با نفوذترین علمای عهد صفوی می باشد. وی در عهد سلیمان شیخ الاسلام بود و در زمان شاه سلطان حسین منصب «مُلاباشی» را دارا شد که بالاترین مقام روحانی در این زمان بوده است.

نویسندگان وشعرا ومداحان مذهبی عصرصفوی
شعرا و نویسندگان اوایل دوره صفوی، هنرمندان متعلق به اواخر دوره تیموری بودند و به مکاتب آن دوره، تعلق دارند و برخی از آنان حتی جان خود را بر سر مبارزات سیاسی و مذهبی عهد صفوی گذاشتند.

 از جمله معروفترین آنان که در دربار صفوی صاحب مقام و جایگاه شد،

ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری (متوفی۸۸۳شمسی) می باشد. واعظ کاشفی به علت چند اثر مهم از جمله انوار سهیلی و فتوت نامه سلطانی مشهور است.
در عهد صفوی گاه مشاغلی مانند مسئول « امنیت شهر» و معاونت داروغگی به اهل فتوت داده می شد.
تشویق دربار صفوی به  و گسترش کتابت ومطالعات تأثیر مستقیمی بر ادبیات گذارد، به ویژه که هدف اصلی دربار و نیز علمای این عهد تشریح اصول مذهب تشیع و جلوگیری از گسترش مذهب تسنن بود.

با اتخاذ چنین سیاستی، خواندن «کُتب مذهبی»ومقاتل  رونق می گیرد که نمونه بارز آن، کتاب واعظ کاشفی (روضه الشهداء )می باشدکه درباره مقاتل شهیدان کربلاست،

این کتاب از آن جهت اهمیت دارد که زمان زندگی نویسنده با ظهور شاه اسماعیل اول و رسمیت یافتن تشیع نزدیک بوده است. خواندن کتاب روضه الشهداء در مجالس مختلف- که به مجالس «روضه خوانی» معروف شده بود- بعدها نیز ادامه یافت و در واقع از دوره صفوی مجالس ذکر مصائب و حوادث کربلا، رونق گرفت و روضه خوانی در ایران قوت گرفت.
اغلب علما یا از جبل عامل سوریه و یا از بحرین به ایران آمدند و بسیاری از آنان با زبان فارسی نیز بیگانه بودند.
در نتیجه چنین سیاستی، به تدریج بسیاری از مراکز ادب و شعر به خارج از ایران به ویژه هند منتقل شد. شعرایی هم که در ایران به سر می بردند، بنابر توصیه شاهان صفوی، به خصوص شاه طهماسب و شاه عباس اول در منقبت ائمه شعر می سرودند و بدین ترتیب اشعار مذهبی رونق یافت.


محتشم کاشانی (متوفی۹۶۶شمسی) یکی از بزرگترین مرثیه سرایان عهد صفوی است.


عهد شاه سلطان حسین را باید دوره اوج نفوذ علمای روحانی و تأثیر آنان بر ادبیات عصر صفوی بدانیم.
با وجود اثرات سیاست خاص عهد صفوی و جلوگیری از گسترش شاخه های دیگر ادبی و یا به عبارتی تشویق نوع خاصی از ادبیات، در این دوره چهره های تابناکی در حیات فرهنگی ایران درخشیدند. چهره هایی مانند ملاصدرای شیرازی و شاگردان وی:

ملامحسن فیض کاشانی و عبدالرزاق فیاض لاهیجانی و بهاءالدین محمد عاملی (شیخ بهایی) سعی کردند که مضامین علوم دیگر مانند حکمت، فلسفه و ادبیات را با الهیات پیوند دهند.
آنچه که از ادبیات عصر صفوی به جای مانده و تأثیرات عمده ای در سده های بعد از خود باقی گذاشته است، همانا آثار ادبی مذهبی مانند بحارالنوار مجلسی و کلمات مکنونه و وافی ملامحسن فیض می باشد. 

مشاغل و مناصب مهم علما در عصر صفویه

مقام‏ های ویژه‏ای که به علمای روحانی در عصر صفویه داده می‏شد، در خور اهمیت فراوان است و اختیارات آنان را در شؤون مملکت و اداره امور، نشان می‏دهد. 

روحانیونی که مفتخربه عنوان «صدر» شدند:

۱. تقی‏ الدین محمد اصفهانی - دوره طهماسب یکم.

۲. ابوالولی انجو -عصر محمد خدابنده و اوایل عصر عباس یکم.

۳. میرزا رضی داماد -عصر شاه عباس اول.

۴. صدر الدین محمد صدر،دوره شاه عباس اول.

۵. رفیع الدین محمد صدر، دوره شاه عباس اول.

۶. رفیع شهرستانی صدر، دوره شاه عباس اول.

۷. میرزا مهدی اعتمادالدوله ،دوره شاه عباس دوم.

به صدرها عنوان «نوّاب» یانمایندگان شاه نیز داده بودند. و منصب صدر در این دوره در وزیر اعظم ادغام می‏شد.

 لقب« شیخ‏ الإسلامی»: شیخ الإسلامی عالی‏ترین و مطلع ‏ترین مقام قضایی آن عصر بود که گاهی مستقل و گاهی تحت نظارت مقام روحانی دیگری عمل می‏کرد و شیخ ‏الإسلام پایتخت، عهده‏ دار آن بود.

شیخ ‏الإسلام‏ های معروف عصر صفویه:

محقّق کرکی، شیخ بهایی، زین الدین علی بن احمد بن محمد بن هلال کرکی عاملی معروف به شیخ علی منشار(پدر زن شیخ بهائی)، شیخ بهائی و علامه محمد باقر مجلسی.

مناصب های دیگر روحانی دردربارصفویان: خلیفة‏الخُلفا، نقیب ‏النُّقَبا، وزیر، مستوفی، متصدّی موقوفات، مجتهد، قاضی القُضات، مؤذّن و حافظ در عصر صفویه وجود داشت.

نقد منصفانه صفویان

اسناد و مدارک و دلایل تاریخی فراوانی بر این حقیقت تأکید دارد که نه تنها مذهب شیعه، مذهبی ریشه‌دار در تاریخ اسلام است و بنیاد آن در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله بنا نهاده شده است، بلکه ورود تفکر و گرایش شیعی به ایران هم در سال‌هایی بسیار دورتر از پیدایش صفویان اتفاق افتاده است؛ شکی نیست که صفویان در گسترش مذهب تشیع نقش برجسته‌ای دارند، اما آیا می‌توان به آسانی باور کرد که تشیع در تاریخ ایران پیش از صفویه سابقه‌ای نداشته است و صفویه با خشونت و اجبار آن را رسمیت بخشیده و ترویج کرد‌ه‌اند؟! با شروع قرن دوم هجری، تشیّع از مرزهای جزیره العرب و عراق بیرون رفت و به تمام قلمرو اسلامی کشیده شد؛ یکی از نتایج قطعی این، نهضت‌ علویان و پراکندگی آنها در مناطق گوناگون بود؛ چنانکه بعد از قیام محمد نفس زکیه در زمان حکومت منصور و شکست او، نوادگان امام حسن (ع) در مناطق گوناگون پراکنده شدند؛ قم یکی از مهمترین شهرهای شیعه‌نشین ایران است که از قرن دوم هجری، سابقه‌ تشیع پررنگی داشته است!
بدون تردید شاه اسماعیل صفوی بنا به دلایل و انگیزه‌های مختلف، مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی ایران معرفی کرد و اقدامات سختگیرانه‌ای‌ نیز در این زمینه انجام داد که برخی از آنها یقینا درست نبوده است؛ اما این واقعیت هیچ ربطی به مذهب تشیع ندارد و آن را باید در راستای اقدامات یک حکومت برای تحقق اهداف و برنامه‌های خود تحلیل کرد؛ البته همه‌ گزارش‌هایی که در این‌باره شایع است، درست نبوده و نقدهای زیادی به آ‌نها وارد است؛ برای شناخت حقانیت یا بطلان هرمذهب فکری باید به منابع اصیل اعتقادی و کتاب‌های علمای آن مذهب مراجعه کرد، نه تاریخ شکل‌گیری یک حکومت در بخشی از جهان با نام آن مذهب! دردومین بخش ازمقاله حاضر درباره ضرورت نقد منصفانه دوران صفویه وعملکرد حاکمان صفوی سخن گفته شده است.
***
در خصوص  تاریخ صفویه یکی از شبهات این است که با بررسی تاریخ دولت صفویان از آغاز تا پایان، این گونه به دست می‌آید که مذهب شیعه، دست‌پرورده‌ شاهان صفوی برای از میان بردن اسلام و تحکیم پایه‌های حکومت خود در ایران است؛ شیعیان با غفلت و ناآگاهی از تاریخ کشور خویش، از یاد برده‌اند که تبار ایشان، همه از اهل سنت بوده‌اند و چگونه شاهان صفوی و در رأس آنها، شاه اسماعیل اول، با جنگ و خونریزی بر همه‌ رقیبان و مخالفان خود چیره شد و با اهداف سیاسی و قدرت‌طلبانه، پایه‌های مذهب شیعه را استوار کرد!(1)
شیعه، رویشی ریشه‌دار در تاریخ ایران!
برای پاسخ به شبهه‌ بالا تبیین چند نکته، مهم و ضروری است:
یکم: در ایران پیش از صفویه، مذهب تشیع به صورت فزاینده‌ای رواج یافته بود و به صورت طبیعی، زمینه‌های بروز یک دولت با گرایش شیعی انتظار می‌رفت؛ دولت‌ علویان طبرستان و دولت آل بویه، آشکارا حکومت‌هایی شیعی بودند که پیش از صفویه در ایران وجود داشتند؛ در چنین شرایطی، سیاست صفویان، که رسمیت دادن به تشیع اثنی‌عشری بود، با مقاومت چندانی روبرو نمی‌شد؛ زیرا زمینه‌های تشیع و موج شیعه‌پذیری در میان ایرانیان، از پیشترها به راه افتاده بود.
دوم: یک تحلیلگر منصف و کاوشگر نمی‌تواند درباره‌ همه‌ پادشاهان صفوی و اقدامات آنها بطور یکسان اظهار نظر کند؛ چرا که هریک از آنها شیوه و رفتاری متفاوت و خاص به خود داشته‌اند و شخصیت و منش هرکدام باید جداگانه و بطور دقیق و منصفانه مورد ارزیابی قرار گیرد؛ ما منکر برخی از اعمال و رفتارهای نامشروع و ناپسند و یا احتمالاً وحشیانه‌ برخی از پادشاهان صفوی نیستیم، ولی باید توجه داشت که اقدامات ناشایست پیروان و منتسبان به یک دین و مذهب، به هیچ‌وجه نباید به پای آن دین و مذهب نوشته شود؛ چنانکه امروزه نیز جنایات وحشیانه و غیرانسانی یهودیان صهیونیست و اشغالگر را با دین یهود یکی نمی‌دانیم؛ همچنین جنایت‌های بی‌نظیر و سفاکانه وهابیون تکفیری همچون داعشی‌ها در اقصی نقاط جهان و خصوصا در کشورهای اسلامی را به پای مذهب اهل سنت نمی‌نویسیم؛ در طول تاریخ بسیاری از حاکمان عرب به نام اسلام حکومت کرده‌اند و از قضا رفتار و منش آنها کمترین شباهتی با ارزش‌های اسلامی و سیره‌ پیامبر اسلام نداشته است؛ اما هرگز نمی‌توان آن را به پای دین مبین اسلام ثبت کرد؛ منابع مهم شناخت اسلام و مذهب تشیع، قرآن، سنت و سیرت پیامبر و امامان هدی علیهم السلام است و بس!
سوم: با نگاهی به تاریخ جهان و حکومت‌های مختلف، می‌توان دریافت که در هرحکومتی خطاها و معضلاتی بوده است و کمتر حکومتی را می‌توان یافت که ظلم و بی‌‌عدالتی در آن وجود نداشته است؛ بویژه در دوره‌های گذشته که زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی متفاوتی وجود داشته و اکثر کشورها و جامعه‌ها با بحران‌های پرشمار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی دست و پنجه نرم می‌کرده‌اند؛ حتی امروز نیز در مقتدرترین و دموکراتیک‌ترین حکومت‌های جهان، جنایات و ستم‌های زیادی، به صورت خواسته یا ناخواسته رخ می‌دهد که همه محصول حکومت‌های بشری و مدیریت غیرمعصوم است؛ دوران حکومت صفویه نیز از خبط و خطا و ظلم پیراسته نیست و هیچگاه نمی‌توان اشتباهات، گناهان و ظلم‌هایی که احیانا به امر آنها و به دست عاملانشان انجام شده را نادیده گرفت و توجیه کرد؛ اما باید همواره رویه انصاف را ملاک قضاوت‌ قرار دهیم و تنها خطاها و بدی‌ها را نبینیم و به اقدامات مثبت نیز توجه کنیم؛ یکی از محققین در این زمینه می‌نویسد: «شاهان صفوى خطاهاى زیادى داشتند؛ حتى در اداره کشور در اواخر دوره صفوى، آنچنان ضعفى از خود نشان دادند که مشتى افغان قندهارى، از راه طولانى به اصفهان آمدند و این عروس آسیا را نابود کرده و دولت صفوى را ساقط کردند؛ طبعاً دفاع از این دوره‌ پرشکوه، دفاع از خرابى‏ها، مظالم و ستمگرى‏هاى برخى از شاهان صفوى نیست؛ دفاع از مجموعه‏اى است که در این دوره، تحت رهبرى این دولت، توانست کشور خویش را با کمترین امکانات بسازد و آباد کند و از تجزیه و چپاول آن توسط مهاجمان جلوگیری کند»؛(2) «صفویان توانستند مناطق مختلف ایران را که متفرّق و هرکدام در سلطه‌ حاکمى محلى بود، متحد سازند و حکومت مرکزى شیعه را بنیان نهند؛ این امر، نقش بسزایى در وحدت ملى ایران داشت و توانست از سیادت ایران در میان دولت‌هاى اسلامى سُنّى مذهب، که او را احاطه کرده بودند، دفاع و حفاظت کند و ایران همچون سد محکمى میان این کشورها باشد».(3)
چهارم: واقعیت این است که گاهی درباره‌ دوره‌ صفویه و اقدامات آنها به شدت اغراق و سیاه‌نمایی می‌شود و برخی با نیت‌های خصمانه و برای ضربه زدن به حقانیت تشیع، می‌کوشند که این دوره‌ مهم را سیاه و تاریک جلوه دهند، تا مشروعیت مذهب شیعه را زیر سؤال ببرند؛ انصاف و اخلاق تحقیق حکم می‌کند که در قضاوت‌های خود حق‌طلب و حق‌مدار باشیم و حقیقت را، هرچند با گرایش‌های قلبی ما در تقابل باشد، پاس داریم؛ «در چند دهه‌ اخیر دشمنى‏هاى زیادى با صفویان ابراز شده است که ریشه در برخى از ناآگاهى‏هاى تاریخى و مذهبى دارد؛ جریان روشنفکرى دینى در ایران، در مقطعى از حرکت خود، با حمله به صفویان و فرهنگ مذهبى صفوى، کوشید تا آن را از پایه، سست گرداند؛ مع الاسف، این حرکت توفیق زیادى به دست آورد و توانست در یک مقطع تاریخى، تصور مردم کشور ما را به آن دوره، بدبین سازد؛ چیزى که هنوز آثار آن در اذهان و افکار جامعه ما بر جاى مانده است؛ براى زدودن آثار منفى این حرکت، لازم است تا روى این دوره‌ ناشناخته، که تا به امروز بسیارى از منابع آن در دسترس عموم قرار نگرفته و ابعاد آن از سوى مورخان و محققان بى‏طرف آشکار نگشته، کارهاى جدى‏ترى صورت گیرد».(4)
پنجم: دولت صفویه برای نیل به مقاصد خود و رسمی کردن مذهب تشیع، راه‌های مختلفی را در پیش گرفت، که اعمال خشونت، تنها یکی از آنها بوده است؛ در حالی که راه‌ها و برنامه‌های دیگری نیز داشته‌ که منتقدان و مخالفان، جاهلانه یا عامدانه به آن نمی‌پردازند؛ صفویان سیاست‌های تشویقی هم در این زمینه داشته‌اند؛ در دو منطقه از سرخه سمنان، سنگ‌نوشته‌هایی از شاه عباس بر جای مانده که حاوی این دستور است که اگر کسی شیعه شود از مالیات معاف خواهد بود!(5) 
ششم: بر محققان منصف پوشیده نیست که موفقیت مذهب تشیع در مسیر گسترش و ریشه‌دارشدن، نشان‌دهنده‌ این حقیقت است که علاوه بر تلاش‌هایی که برای تحکیم پایه‌های آن در جامعه‌ ایرانی صورت گرفت، یقینا جاذبه‌های برجسته‌ای که در فرهنگ شیعه وجود دارد و اتفاقا با روحیه‌ سلحشوری و ظلم‌ستیزی ایرانیان، هماهنگ و همنواست، یکی از مهمترین علل پذیرفته‌شدن آن از سوی مردم ایران است. 
هفتم: اسناد تاریخی گواه این واقعیت است که برخی سختگیری‌ها و آزارهایی که از رفتارهای صفویان گزارش شده است، در ابتدای دولت صفویه رخ داده و این امر زمانی رخ می‌دهد که خود شاهان صفویه نیز اطلاع چندانی از فرهنگ تشیع نداشته‌اند؛ رفته رفته و پس از برقراری ارتباط دولت صفوی با علمای بزرگ شیعه و تلاش مجاهدانه این عالمان، که تشیع واقعی را توسعه و تعمیق دادند، دیگر از آن اقدامات خبری نبود.
 علمای شیعه در استقرار اولیه‌ سلسله‌ صفویه هیچ نقشی نداشتند؛ سلسله‌ صفویه براساس نظریه‌‌ سیاسی ویژه‌ای که در دایره‌ تصوف، بین مرشد کامل و مریدان وجود داشت، به وجود آمد؛ نظامی که می‌توان از آن با عنوان خلیفه‌گری یاد کرد؛ مبنای اطاعت قزلباشان از شاه اسماعیل، اعتقاد آنان به اسماعیل، به عنوان رئیس خانقاه اردبیل - و نه فقیه جامع‌الشرایط طبق نظریه‌ شیعه دوازده امامی- بود(6).
دکتر زرین کوب درباره‌ این موضوع می‌نویسد: «در حقیقت، نه خود صفویان و نه هواداران قزلباش آنها، آشنایی چندانی با اصول و مبانی فقهی مذهب شیعه نداشتند و تشیعی که آنها بر آن پای می‌فشردند، بیشتر متأثر از اندیشه‌های غالبانه‌ای بود که اعتقاد به تجسم و حلول، محبت غلوآمیز در حق ائمه (علیهم السلام) و دشمنی شدید با اهل تسنن، از ویژگی‌های بارز آن به شمار می‌رفت و با تشیع فقاهتی مورد تأئید علمای شیعه ارتباط چندانی نداشت؛ در چنین شرایطی، صفویان برای اینکه بتوانند تشیع را به مذهب رسمی و مورد قبول مردم درآورند، به علمای شیعه و کتب فقهی آنها توجه ویژه‌ای نشان دادند»(7).
یکی از محققان پس از ذکر گزارش‌های موجود در سختگیری‌های صفویه می‌نویسد: «گفتنی است این چنین اظهارنظرهایی، اصولی و منطقی نیست؛ زیرا بی‌طرفانه و دور از غرض‌ورزی نبوده است؛ با وجود این باید به این واقعیت نیز توجه داشت که خشونت‌ها و بی‌رحمی‌های صفویان در همه‌جا و در همه‌ احوال یکسان نبوده و چنین خشونت‌هایی بیشتر زمانی اعمال می‌شد که فرد یا افرادی در برابر سیاست مذهبی جدید از خود مقاومت نشان می‌دادند؛ به علاوه این خشونت‌ها صرفاً جنبه‌ مذهبی نداشته‌اند، بلکه کینه‌توزی‌های شخصی و اهداف و مطامع سیاسی نیز در این امر بسیار مؤثر بوده است؛ اصولاً تأسیس یک دولت جدید و گسترش مناطق تحت نفوذ آن در مراکز مختلف، بدون در نظر گرفتن سیاست مذهبی آن، مستلزم اعمال زور و خشونت برای از میان برداشتن رقیبان و به تمکین واداشتن مردم بود»(8).
*مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم 
______________________________
1. مقاله‌ صفویان و تغییر ماهیت مذهبی ایرانیان.
2. رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چ اول، ش‏1379، ج1، ص15مقدمه مولف.
3. عبدالرضا هوشنگ مهدوى، تاریخ روابط خارجى ایران از عهد صفوى تا پایان جنگ جهانى دوم، تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، چ سوم، 1364ش، ص14.
4. جعفریان، صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، پیشین، ج1، ص15تا16.
5. رسول جعفریان، تایخ تشیع در ایران، سازمان تبلیغات اسلامی، چ پنجم، 1377ش، ج1، ص 760. 
6. نجف لک‌زایی، چالش سیاست دینی و نظم سلطانی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385ش، ص113.
7. عبدالحسین زرین کوب، روزگاران دیگر از صفویه تا عصر حاضر؛ تهران، سخن، 1375، ص84.
8. مقاله: چگونگی رسمیت یافتن تشیع توسط صفویان و پیامدهای آن، محمد امیر شیخ نوری و محمدعلی پرغو، مجله شیعه شناسی، سال هشتم، تابستان 1389، شماره 30، ص7.
منبع:۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴کیهان
***

دکتر علی اکبر حسنی

علما و فقهای مشهور در دربار صفوی و وظائف و نقش مذهبی و اجتماعی آنها در آن عصر 

دربار صفویه مجمع علما و فقهای بزرگ بود. آنان علاوه بر جذب علما و مجتهدان ایران، علمای مشهور و مهمی را نیز از عراق، سوریه و جبل عامل دعوت کردند.

تجمع این علما در تبیین بیشتر رسالت نبوی و ولایت علوی و نهادینه کردن اصول فکری تشیّع، فقه، احکام، معارف و قوانین مکتب شیعه دوازده امامی و گسترش مکتب اهل بیت علیهم‏السلام نقش بسزا داشته و سبب تألیف و ترجمه صدها کتاب ارزنده علمی و فقهی، فلسفی و کلامی شده است. به تعبیر «عیسی صدّیق»:

«آثار مهمی که در رابطه با معرفی فرهنگ تشیّع در عصر صفویه تألیف شده، به اندازه همه اعصار و قرون بود» که فشرده آن در پی خواهد آمد.

در رأس اقدامات مهم علما در عصر صفویه، نخست می‏توان سه کار عمده و مهم را بر شمرد:

1. رسمیت دادن به مذهب شیعه دوازده امامی و آن را دین رسمی مملکت پهناور ایران قرار دادن.

2. نهضت علمی و فرهنگی به منظور ترویج مکتب شیعه به وسیله تألیف کتاب و تدریس.

3. تأسیس مدارس و حوزه‏های علمیه برای پرورش طلاّب، مدرّس، مبلّغ، فقیه، محدّث، حکیم و متکلّم.

هر یک از این کارها خود به تنهایی دارای اهمیت فراوان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است و ارزش آن را داشت که علما خود را به آب و آتش بزنند و به هر قیمتی هم شده، با حکّام و سلاطین کنار بیایند تا این خواسته‏ها را به کرسی بنشانند، حتی اگر سلطان جور و ناحق باشند و معتقد به مذهب شیعه نباشند، زیرا این عمل تأسّی به امام هشتم امام رضا علیه‏السلام بود که با پذیرش ولایت‏عهدی خلیفه غاصب و گذاشتن جانش بر سر این کار، توانست شیعه و مذهب اهل بیت علیهم‏السلام را در سطح مملکت پهناور آن روز اسلام، مطرح سازد و برتری فقهی و فرهنگی و اعتقادی آن را اثبات کند و بدین وسیله شیعه را از انزوا و مخفیگاه خارج سازد و جلوی انشعاب‏های بیش‏تر در فِرَق شیعه را بگیرد، تا چه رسد به همکاری علما با صفویه که خود را شیعه دوازده امامی می‏خواندند و آماده هرگونه ترویج از آن بودند(حال به هر قصد و نیّتی که داشتند).

علما و فقها در عصر صفویه علاوه بر ارشاد سلاطین در خط رسمیت تشیّع دوازده امامی و کنترل آنان در راه ترویج احکام و فرایض و اصول دین و تعدیل آنان می‏بایست در جبهه‏های دیگری نیز بجنگند، که مبارزه با جبهه افراطی علوّ و صوفیگری از جمله آنها بود.

1. مبارزه با خط سیر تصوّف

پیدایش مکتب‏های تصوّف تحت حمایت عثمانیها مبتنی بر عشق علی علیه‏السلام یا در بُعد سیاسی و انقلابی شیعه سربه‏داری و حرکتهای بعد و تأویلهای نابجا چون مکتب حروفیگری و نیز نقطیان و... به نحوی قد عَلَم می‏کرد و ایجاد آشوب و بلوا می‏نمود و مبارزه علمی و فکری و سیاسی بنیانی را می‏طلبید که علماء شیعه عهده‏دار این مهم بودند...!

در این زمینه کتب متعددی علیه صوفیه نوشته شده از جمله کتاب «المطاعن المجرمیّة فی ردّ الصوفیة» از «محقق کَرَکی»، معاصر شاه طهماسب، کتاب «عهدة‏المقال فی کفر أهل الضلال» تألیف شیخ حسن فرزند محقق کرکی و کتاب «حدائق الشیعة» از «مقدس اردبیلی». و کتابی از مولانا «احمد بن محمد تونی» و رساله‏ای از «شیخ حرّ عاملی» و فتاوای تاریخی و مبارزات علامه «محمد باقر مجلسی» علیه آنان.

2. مبارزه با مبلّغان مسیحی

مبلغان مسیحی در عصر صفویه بلاد اسلامی و ایران را مورد توجه دقیق خود قرار داده بودند و با تبلیغ تمدن غرب که دو رویه بود، جاذبه‏ای ایجاد کرده بودند و می‏خواستند ایران را مسیحی سازند که یک روی آن دانش و تکنیک نوپای غرب و کارشناسی بود و روی دیگر آن، نقش استعماری و مسیحی ساختن مشرق، به ویژه ایران؛ مبلّغان و کشیشان مسیحی که پیش‏قراول و طلایه‏دار غرب بودند، علمای شیعه توانستند از نفوذ آنان بکاهند و مردم را نسبت به اهداف کشیشان و فرنگیان بدبین سازند. با همه تمجیدهایی که از رفتار صفویان با مسیحیان، کشیشان و اروپاییان شده است و حتی «سانسون» از رفتار پسندیده شاه با مسیحیان صحبت می‏کند ولی بنابر نوشته «شاردن» رفتار آنان با کشیشان خوب نبود. وی می‏نویسد:

«شاه اسماعیل بر عکس؛ با کشیش «دومان» که در زمان شاه عباس دوم به عنوان مترجم دربار خدمت می‏کرد، اعتماد نداشت، زیرا هیچ اعتمادی به کشیشان نداشته است».

به طور خلاصه: جلوگیری از مسیحی شدن ایران و نیز سقوط در دامان امپراتوری عثمانی و تسنّن، و یا تصوّف، همچنین رواج مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی و مهار قدرت سلاطین صفوی، به علاوه خدمات عظیم فکری و فرهنگی از خدمات بسیار مهم علما در این دوران به شمار می‏رود.

مشاغل و مناصب مهم علما در عصر صفویه

مقام‏های ویژه‏ای که به علمای روحانی در عصر صفویه داده می‏شد، در خور اهمیت فراوان است و اختیارات آنان را در شؤون مملکت و اداره امور، نشان می‏دهد. که به برخی از این مقام‏ها اشاره می‏کنیم:

1. مقام صدارت: از جمله این مقام‏ها، مقام صدارت بود که به علمای بزرگ داده می‏شد و لقب کسانی که «صدر» بود، می‏توان به افراد زیر اشاره کرد:

1. تقی‏الدین محمد اصفهانی «صدر» دوره طهماسب یکم.

2. ابوالولی انجو «صدر» عصر محمد خدابنده و اوایل عصر عباس یکم.

3. میرزا رضی داماد «صدر» عباس یکم.

4. صدر الدین محمد صدر، «صدر» عباس یکم.

5. رفیع الدین محمد صدر، «صدر» عباس یکم.

6. رفیع شهرستانی صدر، «صدر» عباس یکم.

7. میرزا مهدی اعتمادالدوله وزیر و «صدر» عباس دوم.

به صدرها عنوان «نوّاب» یانمایندگان شاه نیز داده بودند. و منصب صدر در این دوره در وزیر اعظم ادغام می‏شد.

2. لقب شیخ‏الإسلامی: شیخ الإسلامی عالی‏ترین و مطلع‏ترین مقام قضایی آن عصر بود که گاهی مستقل و گاهی تحت نظارت مقام روحانی دیگری عمل می‏کرد و شیخ‏الإسلام پایتخت، عهده‏دار آن بود.

«شیخ‏الإسلام» عهده‏دار دعاوی شرعی، امر به معروف و نهی از منکر، رسیدگی به اموال غایبین و یتیمان بوده است.

شیخ‏الإسلام‏های معروف عصر صفویه عبارت بودند از:

محقّق کرکی، شیخ حسین عاملی، شیخ علی منشار(پدر زن شیخ بهائی)، شیخ بهائی و علامه محمد باقر مجلسی.

«قاضی عسکر» مقام دیگری بود که عهده‏دار امور روحانی لشگر بود و بعدها این کار محوّل به صدر شد و «قاضی عسکر» در اواخر عهد صفویه تنها به مطالبه سربازان و اثبات دعاوی آنان می‏پرداخت.

مناصب روحانی دیگر نیز چون: خلیفة‏الخُلفا، نقیب‏النُّقَبا، وزیر، مستوفی، متصدّی موقوفات، مجتهد، قاضی القُضات، مؤذّن و حافظ در عصر صفویه وجود داشت.

3. مقام ملاّ باشی: عالی‏ترین مقام روحانی تشکیلات دولت صفویه بود و مقامی بود که صلاحیت صدور اجازه ازدواج با شاهزادگان خاندان صفوی را داشت.

این مقام را برای اولین بار سلطان حسین صفوی به علامه مجلسی داد و این منصب در واقع جایگزین منصب صدر که بالاترین مقام روحانی در عصر صفویه بود، گردید. پس از رحلت علامه مجلسی، لقب ملاباشی به ملا محمد حسین داده شد.

صدر به روایت تذکرة‏الملوک، عالی‏ترین مقام بود او رئیس دیوان روحانی بود. نصب حکام شرع و مباشران اوقاف و قضاوت درباره جمیع سادات، علما، شیخ‏الإسلام‏ها، وُزرا و مستوفیان از وظایف وی بوده است.

دادگاه‏های چهارگانه(دیوان اربعه) بدون حضور صدر حکمی صادر نمی‏کرد. مقام «صدر» در زمان شاه اسماعیل یکم و سپس در عصر شاه طهماسب نفوذ و گسترش بیشتر یافت. در عهد شاه عباس یکم، دو مقام صدر وجود داشت که وظایف آنان تفکیک نشده بود. در عهد شاه عباس یکم مقام صدر را مدتی خودش به عهده گرفته بود.

در عهد شاه عباس دوم منصب صدر در شغل وزیر اعظم ادغام گردید.

در عهد شاه سلیمان صفوی مقام صدر به صدور(نواب) خاصه و عامه تقسیم شد، وظایف «صدر» خاصه پرداختن به امور خالصه سلطنتی بود و رسیدگی به املاک عامّه مردم به عهده صدر عامه قرار داشت.

«صدر خاصّه» زیر نظر «صدر عامه» انجام وظیفه می‏کرد. صدر عامه یا صدرالممالک نیز بوده است که گاهی به یک نفر تعلّق داشت. بعدها این مقام در عهد سلطان حسین یکم که عالی‏ترین مقام دربار صفوی بوده است، به مقام ملاباشی تبدیل شد.

***

مذهب شیعه در دوره صفوی چگونه رسمیت بافت؟

 

جعفریان، از جمله کسانی است که درباره دوره صفویه، تحقیقات و پژوهش های بسیاری انجام داده که از آن جمله می توان به کتاب دو جلدی «سیاست و فرهنگ روزگار صفوی» و «صفویه از ظهور تا زوال(دفتر چهارم تاریخ ایران اسلامی)» اشاره کرد. 
رئیس کتابخانه مجلس شورای اسلامی، به پرسش هایی درباره سیر فقهی شدن دولت صفویه پاسخ داده است که در ادامه می خوانید:
-با توجه به رسمی شدن مذهب شیعه در دوره صفوی فضایی ایجاد شد که علمای شیعه از آن برای ترویج و گسترش آموزه‌های شیعی استفاده ‌کردند. بسیاری از علمای شیعه از نقاط دیگر جهان اسلام چون جبل عامل و بحرین به ایران آمدند و از حکومت صفوی حمایت و با آن همکاری کردند. با توجه به این‌که تا پیش از آن قاطبه علمای شیعه حکومت را مختص امام زمان (ع) می‌دانستند و حاکمان و پاشاهان دیگر را حاکم جائر می‌دانستند، به نظر شما حمایت و همکاری علمای شیعی از حکومت صفوی چگونه قابل تحلیل است. آیا در اصول اندیشه سیاسی علمای آن دوره تحولی ایجاد شد یا این‌که آن همکاری‌ها و حمایت‌ها تاکتیکی بود و نگاهی ابزاری به حکومت صفویه داشتند و صرفا می‌خواستند با استفاده از امکانات فراهم شده در جهت ترویج آموزه‌های شیعی بین مردم استفاده کنند؟

در فقه شیعه، همیشه اصل بر همکاری با حکومت ها برای حفظ منافع شیعیان بوده که در اقلیت قرار داشتند. شیعیان در دوره خلفای عباسی و بعدها در دوره دولت های مستقل ایرانی مانند سلجوقی ها مناسبات مثبتی با حکومت داشتند. حتی در دوره ایلخانان مغول نیز این روابط مثبت و مساعد است. آنان برای این اقدام خود توجیهات فقهی هم داشتند. شاید یکی از قدیمی ترین رساله‌های مستقل فقهی در باره همکاری با حکومت، رساله سید مرتضی باشد که بارها تحلیل شده است. در عمل هم رویه علما همین طور بوده است. آنچه از علمای شیعه در آن ادوار شهید شده اند کسانی هستند که مثل شهید اول یا ثانی به دست متعصبان مذهبی به شهادت رسیده‌اند و الا خود آنها همواره رویه تقیه را عمل می کردند. این همکاری با دولت صفوی صورت جدی‌تری گرفت. تحلیل آنها این بود که بالاخره بعد از هزار سال یک دولت شیعه تشکیل شده و لزوم همکاری با آن بیشتر گذشته است. با این حال، بنیاد فقه شیعه همان طور که شما گفته اید روی مفهوم امامت است نه سلطنت. این اساس کار است. بنابرین شما باید بین دو نکته جمع کنید. اول این که همکاری با سلاطین در نظر و عمل امری پذیرفته شده بوده. ثانیا اینکه مشروعیت روی مفهوم امامت است نه سلطنت. بدین ترتیب همیشه نوعی کشمکش مفهومی میان این دو مسأله وجود داشته و هر بار، هر کدام که شرایط بروز بهتری یافته، به همان عمل شده است.

ـ در ابتدای تشکیل حکومت صفوی مناسبات و روابط بیشتر بر اساس رابطه مرید و مرادی و مبتنی بر روابط صوفیانه بود، اما بعد از به روی کار آمدن شاه طهماسب آرام آرام رویکرد فقهانی پر رنگ‌تر می‌شد و فقه‌ها هم نقش برجسته‌ای پیدا کردند. به نظر شما چرخش از مناسبات صوفیانه به سمت مناسباسبات فقیهانه چگونه اتفاق افتاد و آیا می‌توان حکومت صفوی یک حکومت فقهی دانست؟

تمام تاریخ فرهنگی و سیاسی و مذهبی ایران در قرن هشتم و نهم روی مفهوم مراد و مریدی بود. صفویان هم که خاندانشان از خاندانهای برجسته تصوف بود همین طور بودند. مسأله ای که پیش آمد آنان در دوره جنید و حیدر سیاسی شدند و به قدرت فکر کردند. آن زمان هنوز تشیع چندان فراگیری نداشت. با این حال وقتی مریدان آنها در آناتولی از میان کسانی برخاستند که علائق شیعی ـ صوفی داشتند، روی خانقاه شیخ صفی هم اثر گذاشت. در ابتدای کار صفوی ها این اولین تغییر بود. یعنی گذار از تصوف شیعی به تشیع. اندکی بعد تشیع مستحکم شد و استحکام آن به دو چیز بود. یکی آن که از تصوف جدا شد و به رنگ اصلی خود که در حله و نجف بود درآمد و دیگری آن که به فقه نزدیک شد. با این که اساس کار صفویان روی آداب صوفیانه بود اما تشیع که از مکتب حله و نجف و جبل عامل برخاسته بود، به سمت و سویی رفت که تصوف را به عنوان یک بدعت کنار زد. این کار را خود طهماسب شروع کرد و این کار البته در طول بیش از یک قرن صورت گرفت. بدین ترتیب دولت صفوی با نوعی تطور روبروست. تطور از مناسبات صوفیانه به سمت تشیع فقاهتی. البته این که درعمل چه قدر وفادار به فقه بودند سخن دیگری است، اما هرچه هست، فقه رشد چشمگیری در این دوره دارد و فقها نیز دخالت زیادی در حکومت دارند.

ـ سئوال مهم دیگر درباره مکتب فقاهتی این دوره این است و این‌که که چرا بیشتر فقها در این دوره به سمت اخبارگری گرایش داشتند و اصولیون غایب بزرگ این دوره بودند؟

جریان دینی دوره صفوی با دو تفکر اصولی آغاز شد. با مکتب محقق کرکی و مکتب مقدس اردبیلی. این دو مکتب فقهی که اصولی بود جریان حاکم در دوره صفوی بود. جریان اخباری نشانه هایش از دوره شاه عباس اول آغاز شد. البته این آغاز بسیار محدود بود و بیشتر در نیمه دوم قرن یازدهم جریان اخباری از طریق بحرین به سمت شیراز و سپس اصفهان آمد. فیض کاشانی یکی از کسانی بود که تحت تاثیر این جریان واقع شد و به تدریج یک فقیه اخباری – اصولی شد. یعنی اخباری گری او مقدم بر اصولگرایی او بود. پدر علامه مجلسی یعنی محمد تقی مجلسی هم همین مشی را حتی پیش از فیض داشت. اما از آخرین دهه قرن یازدهم و بیشتر در سه دهه اول قرن دوازدهم بود که جریان اخباری بر حوزه اصفهان و برخی از شهرها غلبه کرد. تازه معنای آن این نبود که اخباری گری کاملا غلبه کرده است. فاضل هندی که در جریان فتنه افغان و به احتمال 1137 درگذشت یک فقیه کاملا اصولی و در اصفهان محبوب بود. با این حال این درست است که مشی اخباری در اصفهان تحت تاثیر برخی از مناطق عربی – شیعی غلبه کرد. شبیه این جریان برای فلسفه و کلام هم رخ داد.

درباره ارتباط دین و دولت در عصر صفوی چه تحلیلی دارید آیا در عصر صفوی دین دولتی شد یا دولت دینی تشکیل شد؟

دولت در ذات خود یک نهاد دنیوی و این جهانی است و می تواند زیر نظر شریعت و تحت تاثیر مناسبات دیگر مانند قواعد عرفی اداره شود. ممکن است بخشی از آن زیر نظر شریعت دینی و آموزه های دینی از جمله اخلاقیات مذهبی درآید. در ایران دولت همیشه متاثر از شریعت بوده است. وقتی این دولت شیعی شد، فقه شیعه مبنا قرار گرفت. با این حال بخشی از دولت با عرف خاص خود کار دارد. به ویژه سلطنت و اخلاقیات سلطنت نقش مهمی در آن داشت. در دوره صفوی ترکیبی از عرف و شرع بر دولت حاکم بود. عرف نیز بخشی از آن اخلاقیات سلطنت از نوع سنتی آن و قواعدی بود که در تفکر سیاسی _ اخلاقی ایرانشهری وجود داشت.

ـ اغلب علمای شیعه از حکومت صفوی حمایت می‌کنند از امکانات حکومتی برای بسط و ترویج نظرات خود استفاده می‌کنند. با این وجود آیا جریان انتقادی قدرتمندی در بین علما وجود داشت که به سلطنت و مناسبات حاکم بر دربار ه نگاه انتقادی داشته باشند. همان‌گونه که خودتان در مقالات و کتاب‌های‌تان اشاره کرده‌اید مقدس اردبیلی از مهم‌ترین و شاخص‌ترین علمای شیعه این عصر است افراد منتقدی چون مقدس اردبیلی چه جایگاهی در بین علما و جامعه داشتند و حکومت صفوی با این عالمان منقد چه برخوردی داشت؟

فکر افرادی مانند مقدس اردبیلی از آن دسته از علمای زاهد هستند که به دلیل ای که تمایلی به آلوده کردن خود به مظاهر دنیوی ندارند وارد سیاست نمی شوند. در زمان ما هم این قبیل افراد را می شناسیم. بنابرین نمی توان این دسته را منتقد دانست. اما فکر می کنم شیخ ابراهیم قطیفی که معاصر کرکی بود از نخستین منتقدان جدی دولت صفوی به ویژه همکاری علما با آن است. اما در کل باید بگویم در میراثی که از تاریخ این دوره باقی مانده جریان انتقادی مهمی نمی شناسیم. انتقادها معمولا ساده و با حفظ حرمت اساس دولت صفوی است. برای علمای حاضر در دولت صفوی، این دولت یک نعمت خدادادی بود که پس از هزار سال نصیب شیعه شده است. انتقادها از نوع آنچه مثلا محمد تقی مجلسی مطرح می کرد یا برای مثال عبدالحی رضوی در کتاب حدیقه الشیعه خود مطرح کرده، بیشتر انتقادهای درونی و ساده از رفتارهای عادی است. اخیرا رساله ای در انتقاد از قاضی کاشان یافتم که بسیار تند و انتقادی است اما نسبت به شاه عباس بسیار محترمانه است. در واقع یا جرات نمی کند یا باور دارد که شاه حریم خاصی دارد و نباید به او چپزی گفته شود که باید تعریف هم باشد اما امکان انتقاد از قاضی وجود دارد. با این حال به نظرم باید از زاویه سوال شما پژوهش جامعی صورت گیرد.

ـ تفاوتی که دکتر شریعتی بین تشیع علوی و تشیع صفوی (تفاوت بین شیعه‌گرا حقیقت‌گرا و انقلابی و شیعه مصلحت‌گرا و محافظه‌کار) قائل بود را تا چه میزان مبتنی بر مستدنات تاریخی می‌دانید و آیا ایشان از توضیح و تشریح این تقابل به دنبال توصیف واقعیات بود و یا این‌که با نمادسازی تلاش می‌کرد از آموزه‌های تشیع برای مبارزه با شرایط آن زمان استفاده کند؟

حکایت تشیع علوی و صفوی نوعی بازنگری در نظریه اخباری اصولی در بخش عقاید است که با نگاه به مصادیق تشیع عامیانه در هم آمیخته شده است. صد البته نگاه انقلابی هم بی تاثیر در آن نیست. یعنی شریعتی اساس را بر تشیع زیدی می گذارد که تشیع انقلابی است در حالی که تشیع امامی ذاتا تشیعی انقلابی نیست. وی این تفاوت را لحاظ نمی کند. اندیشه انقلابی و چپ گرایانه بر او حاکم است. اما در بیشتر مسائل مقصود وی از تشیع صفوی نوعی نگرش اخباری است که سابقه هم داشته و او توجه به این امر دارد و تذکر هم می دهد. همان طور که من در جای دیگر هم نوشته ام دکتر بسیاری از تجربه های تشیع عامیانه از نوع مشهدی یا رایج در دوایر مذهبی مشهد را که اصولا در هر مذهب و دینی این قبیل نگرش هم رواج دارد، تحت عنوان تشیع صفوی تبیین می کند. در این باره باید تک تک آن موارد را بحث کرد که از چه نوعی است و آیا اصالت در آموزه های شیعی دارد یا ندارد و سابقه آن به کجا بر می گردد. البته نوعی خردگرایی نشأت گرفته از مدرنیته هم در این تبیین و تعریف دیده می شود.

ـ امام خمینی چه نگاهی به دوره صفوی داشت و آیا در سخنرانی‌ها و مکتوبات خود درباره عصر صفوی نظری بیان کرده است یا نه؟

اصولا نگاه امام به سلطنت نگاه مثبتی نیست و این هم به دلیل آن است که اولا در فقه شیعه سلطنت جایی ندارد و تفکر امام یک تفکر فقهی است یعنی تعلیم و تعلم او بر اساس فقه است. و ثانیا تجربه ای که امام از سلطنت در زندگی سیاسی خود داشت تجربه بسیار منفی بود. بعد هم در جریان انقلاب باید سلطنت از بین می رفت و این هم نیاز به همین پشتوانه نظری داشت. بدین ترتیب همه شرایط فراهم بود تا دید ایشان نسبت به سلطنت، صفوی باشد یا قاجاری، منفی باشد. تا آنجا که می دانم و البته باید مراجعه کنم ایشان ضمن دفاع از بحث امامت و این که این نظریه کهن شیعه است اشاره کردند که صفویه و سیاست آنها کوچکتر از آن است که امامت را که یکی از اصول بزرگ اسلام است بتراشد (کشف الاسرار، تهران: نشر ظفر، [بیتا]، صفحه 157) یک بار هم در باره مجلسی فرمودند مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش را صفویه کرد (صحیفه امام 8/437).
این مطلب برگرفته از مجله مهرنامه، شماره 22 (خرداد 1391)، ص 144 ـ 145 است./7 آبان 1391خبرآنلاین

 ***

طریقتهای تصوف در ایران( سنی و شیعه )عبارتند از

1- قادریه که به وسیله شیخ یحیی الدین عبدالقادر گیلانی (571 یا 562-471ه.ق) تأسیس شد. وی ملقب به غوث الثقلین، شیخ کل و قطب الاعظم نیز بود. پیروان عبدالقادر در ایران در گذشته بیشتر بودند و در عهد صفوی به علت سنی (حنبلی) بودن، مجبور به ترک ایران شدند. طریقت قادریه منشأ طریقتهای سهروردیه، چشتیه و نعمت اللهیه می باشد.
2- رفاعیه به تأسیس سید احمد رفاعی، از اهالی بصره (م.578ه.ق)، که در ایران و آسیای مقدم گسترش یافت.
3- طیفوریه که مؤسس آن بایزید طیفور بسطامی بود. آنان نسب خود را به امام چهارم زین العابدین(ع) می رسانند.
4- سهروردیه طریقتی سنی مذهب به تأسیس عبدالله سهروردی (م.539ه.ق). آنان نسب خود را به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) می رسانند. سهروردیه سماع را جایز نمی شمارند. 
5- شاذلیه به تأسیس شاذلی مغربی (م.656ه.ق) که در ایران پیروان چندی یافت.
6- مولویه طریقتی سنی که مؤسس آن جلال الدین رومی بود. پیروان وی در زمان اسماعیل اول از ایران طرد شدند. هم اکنون طرفداران آن در ترکیه زندگی می کنند. سماع در نزد آنان مقبول است.
7- کبرویه به تأسیس نجم الدین کبرای خوارزمی، در ایران و آسیای میانه.
8- چشتیه به تأسیس معین الدین چشتی (م. 634ه.ق) در افغانستان (هرات) و هندوستان.
9- نقشبندیه به تأسیس بهاءالدین محمد نقشبند از مردم بخارا، این طریقت منشعب از طیفوریه است. پیروان این طریقت در دوره تیموری در دربار دخالت و نفوذ داشتند و از نظر تاریخی و سیاسی نقش مهمی را بر عهده داشتند. 
10- نعمت اللهیه به تأسیس سید نعمت اله کرمانی در قرن هشتم در ماهان کرمان، این طریقت در دوره تیموری در ایران و هندوستان گسترش یافت و نسب آنان به امام پنجم حضرت محمدباقر(ع) می رسد.
11- جلالیه که مؤسس آن شیخ جلال الدین بخاری است و در ایران، هندوستان و آسیای میانه گسترش یافت.
12- بکتاشیه طریقتی سنی به تأسیس حاجی بکتاش که در قرن هشتم هجری قمری در ترکیه به وجود آمد. بکتاشیه تحت تأثیر غلات شیعه ایران و حروفیان جنبشهایی را علیه حکام عثمانی به راه انداختند.
13-  طریقت شیعی صفویه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد