پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

سال قحطی وخشکسالی"مجاعه"مردم گوشت مِرده می خوردند.۱۲۵۰


سال «مجاعه »چیست؟

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آنقدر خُشکسالی ادامه داشت،قحطی آمده بودکه مردم گوشت حیوانات مُرده ای را می خوردند که خوداز گرسنگی ویا بیماری تلف شده بودند وحتی مُرده-میته- انسانهارا می خوردند تا جایی که دولت مجبورمی شد درقبرستان مأموربگذارد برای ممانعت از «نبش قبر»جنازه هاو....بقول سعدی:چنان قحط شد سالی اندر دمشق...مشقت به حد نهایت رسیددرادامه خواهیدخواند.

محققان قحطی بزرگ سال ۱۲۵۰ شمسی(۱۲۸۷قمری=۱۸۷۱میلادی) را از هولناک‌ترین و مرگبارترین رویدادها در طول دو قرن اخیر و حتی در دوران بعد از حمله مغول دانسته‌اند.به گونه‌ای که سال شروع قحطی به عنوان سال «مجاعه»مبدأ محاسبات تاریخی قرار گرفته‌است.

مورخین جمعیت ایران رادر سال۱۸۵۰میلادی(۱۲۲۸شمسی) ۱۰میلیون نوشته اند.

مستشرقین نوشته اند،درپی این قحطی،بیماری« وبا»شیوع پیداکردکه خیلی تلفات گرفت که درطی ۳سال(۱۸۷۳میلادی=۱۲۵۲شمسی)، جمعیت به شش میلیون نفر کاهش یافت،

شروع قحطی  از سال ۱۲۴۹ شمسی  بودکه به دلیل خشک‌سالی وبیماری «وبا» وطاعون بیش از۳نفر از گرسنگی  وبیماری ومُردندودرو طی چهارسال حدود ۴ میلیون نفر از جمعیت ایران کاسته شد یافت.جمعیت ده میلیونی ایران به شش میلیون نفررسید که بیشترین تلفات درشهرهای اصفهان، یزد، و مشهدبود.

قحطی وخشکسالی و «وبا»

«سال ۱۲۸۸ق(۱۲۵۰شمسی)، سال قحطی عمومی ایران است. از یکی دو سال پیش، کم بارانی شروع و گرانی و تنگی خواربار خودنمایی می کرد، ولی در زمستان سال ۱۲۸۷ باران هیچ نبارید و مایه های سنواتی هم تمام شده بود. قیمت نان که در اوایل ۱۲۸۷قمری(۱۲۴۹شمسی) بیش از یک من شش هفت شاهی نبود، به مرور ترقی کرده در این وقت به یک من یک قران رسید... در زمستان سال ۱۲۸۸ق(۱۲۵۰شمسی) قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید، به طوری که مجبور شدند از روس ها استمداد کنند... در این سال برف و باران بی حسابی آمد و همین بارندگی زیاد در پاره ای از جاها راه بندان کرد که بیشتر مایه ی تلف نفوس گردید. در بهار هم مرض حصبه و مُحرقه(تیفوس) خیلی از مردم مردند»./عبدالله مستوفی،شرح زندگانی من ج۱ ص ۱۶۴-۱۶۳

قحطی درگیلان

کتاب ریاض الارواح نوشته شده و نسخه خطی آن در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی نگهداری می شود.

 این متن به خط مولف کتاب، اسد الله بن عبدالغفار شهرخواستی گیلانی متخلص به «نادر» است. وی کتاب ریاض الارواح را اثری در نصیحت و اخلاق است و در سال ۱۲۵۳ نگاشته است. این عالم و شاعر قرن سیزدهم در شهرخواست مازندران متولد شده و پس از تحصیل در زادگاهش مدارج علمی خود را در اصفهان تکمیل کرده است. جز کتاب یادشده، کتابهای خصائل الملوک، رشگ بهشت، عبرة الناظرین و استبصار الباصرین، لب لباب، دیوان اشعار و.. از آثار قلمی او بشمار می آیند./ریاض العارفین:۵۲۶-۵۲۹، مجمع الفصحاءج ۶ص ۱۰۳۴-۱۰۳۵...الذریعه ج ۹ص ۱۱۴۸و ج ۱۵ص ۲۱۳، ج ۱۶ص

در دوازدهم محرم  هزار و سیصد، و دو آبان۱۲۶۳) گیلان قحطی سختی راتجربه کرد، صنعت نوغان در گیلان ازبین رفت ،مجبورشدند تخم کرم ژاپون  را از ولایت خارجه آوردند، گرانی آمد، برنج قحطی شد، وبه منی بیش از پنج قران رسید، قحطی وگرانی دزگیلان هفت هشت سال بطول انجامید بسیار مردم  مردند کار به جایی رسید گفتند: آدم گوشت آدم بخورد. در قبرستانها تفنگ چی گذاشته بودند که مردم مرده ها را درنیاورند، بخورند. در گیلان  سه دفعه  طاعون آمد ،شش هفت هزار نفری مردند.


محمد علی جمالزاده ایران در زمان جنگ جهانی اول، به خصوص در دو سال آخر را این طور توصیف می‌کند:

"جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که قحطی، آنفلوانزای اسپانیایی و « وبا »شیوع یافت، طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بی‌رحم فرو می‌ریختند.

هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، مردم مجبور بودند هرچه را که می‌توانستند بجوند و بخورند،هیچ گربه و سگ و کلاغ را باقی نماند، حتی موش‌ها نسلشان بر افتاده بود.

برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می‌کردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بی‌کس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند.

خشکسالی تبریز
احمد کسروی در کتاب "تاریخ هیجده ساله آذربایجان" از آن زمان به دست می‌دهد:

ما در تاریخ داستان خشکسالی زیاد می‌خوانیم، ولی گمان نمی‌دارم از این بدتر خشکسالی بوده. ما آن‌ها را ندیده‌ایم تا با این بسنجیم، ولی دلیل می‌داریم که این از سخت‌ترین خشکسالی‌ها بوده، زیرا نه ماه بیشتر آسمان از باریدن ایستاد و از تابستان که زمان برداشت خرمن‌ها بود کمیابی نمودار گردید. از آن سوی روسیان در بسیار جا‌ها انبار‌ها را مهر کرده و آنچه گندم و جو یافتند برای خود گرفتند.

بدتر از همه آنکه خشکی و نایابی در هر سوی ایران رو داده و آوردن گندم و جو اگر چه از جا‌های دوری باشد، نشدنی بود. در این میان زمستان هم فرا رسیده و سرما گرفتاری دیگری برای بینوایان بود.

کم‌کم رنگ‌ها زرد و تیره شدن گرفت و کسانی که از گرسنگی مرده بودند در کوچه‌ها دیده می‌شدند... یک زمستان سخت و دلگدازی می‌گذشت.

خوردن گوشت مُردگان
غیر ایرانیان حتی تصاویری دلخراش‌تر از آن روز‌ها را تصویر کرده‌اند بخصوص در مرز غربی ایران که بیش از هر جا آماج سپاهیان خارجی بود.

سرهنگ ام. اچ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش «ماموریت به پرشیا» می‌نویسد که درباره وخامت اوضاع اقتصادی و کمبود غذا در این کشور زیاد شنیده بودم، اما پس از عبور از مرز با عمق فاجعه روبرو شدم:

اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشته‌های چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلک‌زده، در میان انگشتان خشکیده آن‌ها هنوز دسته‌ای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده می‌شد یا ریشه‌هایی که از مزارع کنده بودند تا سدجوعی شود،تابتوانندازمرگ رهایی یابند.
در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشین‌هایی که می‌گذشتند می‌خزید و بجای حرف با علامت برای تکه‌ای نان التماس می‌کرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعا دل سنگ لازم است.

بیداد وبا در ایالت فارس

قحطی درکرمانشاه

در اولین روز در سرزمین گرسنگان در «قصر شیرین» توقف کوتاهی داشتیم و به سرعت جماعت گرسنگان ما را احاطه کردند. زن بیچاره‌ای که کودکی به بغل داشت از ما خواست فرزندش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکویت به او دادیم و او از خدا برای ما در خواست آمرزش کرد. ما تحت تاثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتیم؛ با اینکه معلوم بود از گرسنگی مفرط عذاب می‌کشد، اما تا بچه راسیر نکرد،خودش لقمه‌ای نخورد.

قحطی درهمدان

«داناهو »می‌نویسد در همدان نان، تنها قوت مستمندان، بسیار گران بوده: روز ششم مارس۱۹۱۸ آقای مک‌دانل کنسول بریتانیا رسما محاسبه کرد که روزانه ۲۰۰ نفر از گرسنگی می‌میرند.

مُرده خواری

"اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند، گرسنگان که عمدتا زنان هستند ، کودکانی که از مقابل در خانه‌هایشان ربوده شده‌اند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون می‌رفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آن‌ها دزدیده و خورده شوند.

روزگاری که در ایران «بلوای نان» بود

هجوم مردم گرسنه به لاشه یک حیوان

"هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچه‌های تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیره‌بختی بشری را احساس نکنم. کودکان اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند و دور آدم را می‌گرفتند و برای تکه‌ای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی می‌کردند.
داناهو می‌نویسد هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خورده اند از جمله یک و مادر دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدند و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدند.

اصفهان؛ سال دمپختکی

رسول جعفریان و منیژه کوشکی در مقدمه رساله "تنبیه‌الغافلین و عبرت‌الناظرین در قحطی اصفهان" نوشته سید محمد نجم‌الواعظین موسوی خواجویی  نویسد:

قحطی سال ۱۳۳۶ قمری(۱۲۹۷شمسی) در زمان سلطنت احمد شاه قاجار و در سال‌های پایانی جنگ جهانی از جهت شدت و عمومیت دومین قحطی ایران در سده‌های سیزدهم و چهاردهم بود.

"قحطی سال ۱۳۳۶ ق(۱۲۹۷شمسی). که در میان عامه مردم به مجاعه (قحطی و گرسنگی) و نیز «سال دمپختکی» معروف شد و به دلیل مهابت این واقعه مردم تا مدت‌ها حوادث ماقبل و مابعد آن را با معیار سال قحطی می‌سنجیدند.

بافروکش شدن شعله قحطی،شیوع بیماری  حصبه شروع شد، برخی به نفخ شکم دچار می‌شدند، به خصوص آن‌ها که علف و خون و سائر متفرقات خورده بودند،درآن سال دیگر  اسب و قاطر و الاغ باقی نماند،مردم همه راکشتندوخوردند./فرادید

قحطی که معروف به قحطی سال ۱۲۸۸ هجری قمری(۱۲۵۰شمسی) است، قحطی بزرگی که همزمان با سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به ایران آمده و باعث مرگ و میر و هلاک شدن تعداد بسیاری از مردم در شهرهای مختلف ایران شد.

عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» درباره قحطی سال ۱۲۸۸ نوشته است: «از یکی دو سال پیش، کم بارانی شروع و گرانی و تنگی خواربار خودنمایی می کرد ولی در زمستان سال ۱۲۸۷ هیچ باران نبارید و مایه های سنواتی هم تمام شده بود. قیمت نان که در اوایل سال ۱۲۸۷ بیش از یک من شش- هفت شاهی نبود، به مرور ترقی کرده و در این وقت به یک من یک قران رسید... در زمستان سال ۱۲۸۸ قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده- شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید... در زمستان این سال برف و باران بی حسابی آمد و همین بارندگی زیاد در پاره ای از جاها راهبندان کرد و بیشتر مایه تلف نفوس شد. در بهار هم مرض حصبه و محرقه (وبا) خیلی از مردم را، اعم از بی چیز و منعم، به دیار فنا فرستاد. این اول دفعه ای بود که ناصرالدین شاه در سلطنت خود با چنین پیشامدی مواجه شده و سبب شده است که در آتیه از تکرار نظیر آن جلوگیری کند.»

خشکسالی و در پی آن قحطی، گرسنگی و بیماری های واگیردار مسائلی هستند که در پی خشم طبیعت به سراغ انسان آمده و او را به مرگ می رساند. اما آنچه در این میان نقش بسزایی دارد و می تواند سنگینی این اتفاق را از جان مردم بردارد حکومت است و کسانی که به هر شکلی مسئولیتی در جامعه دارند و حتی اگر منصفانه تر بنگریم رفتار صحیح خود مردم با این وقایع طبیعی است. اما متاسفانه همیشه تاریخ نشان داده است حکومت ها و مسئولان و حتی خود مردم در این شرایط با رفتارهایی نادرست به دلایل مختلف، تاثیری برعکس داشته و وضع را بدتر کرده اند. بی تدبیری، بداخلاقی، ترس و طمع، احتکار، دخالت و سوءاستفاده کشورهای خارجی و سایر موارد دیگر، عامل اصلی شدت گرفتن این سختی ها و ثبت روزهای تلخ در تاریخ ایران شده اند.

ناصرالدین شاه(متولد۱۲۱۰ – مرگ ۱۲۷۵) از آذر۱۲۲۷حکومت کردتا ترورش-اردیبهشت۱۲۷۵.

بنا به نظر«پرفسور شوکو اوکازاکی» شرق شناس ژاپنی،درباره قحطی بزرگ سال ۱۲۸۸ در ایران می نویسد:

ناصرالدین شاه دربیستم جمادی الثانی سال ۱۲۷۷(۱۳ دی ۱۲۳۹)برای  زیارت عتبات راهی عراق شده بود،هنگام مراجعت از عتبات وقتی به قم می رسد دستور داد که از غله دیوان تدارک نان کرده تا پنجاه روز هزار نفر فقرا را اطعام کنند.

ناصرالدین شاه

افزایش قیمت تا کمبود نان

در مقاله ای که در«فصلنامه گنجینه اسناد» با عنوان «قحطی و گرانی در سال ۱۲۸۸-۱۲۸۷ هجری قمری(۱۲۴۹و۱۲۵۰شمسی)منتشر شده، نویسنده با بررسی اسناد مربوط به دوره قاجار آورده است که در تابستان ۱۲۸۸ قیمت گندم در تهران به خرواری ۵/۵ تومان، در بوشهر به خرواری ۷/۵ تومان، در مشهد و کرمانشاه به خرواری ۷ تومان رسید. در اصفهان قیمت نان سه برابر شد، در حالی که قیمت متوسط گندم در سال پیش از آن خرواری ۳/۵ تومان بود. در زمستان ۱۲۸۸ قیمت ها چندین برابر شده و در بعضی نقاط به ۲۰ تا ۵۰ تومان رسید. در کاشان که در وضع عادی بیشتر گندم سالانه خود را از شهرهای دیگر وارد می کرد وضع بسیار دشوار بود. در این شهر قیمت گندم به خرواری ۱۰ تومان یعنی بیش از ۲۰ برابر قیمت عادی رسید.

با تداوم این امر بتدریج قدرت خرید از مردم سلب می شود. کمبود آرد در نانوایی ها نیز باعث شد که پخت نان از سه نوبت به یک نوبت برسد و سرانجام هم نانوایی ها تعطیل شود. تعطیل شدن نانوایی ها مردم را در تنگنای بیشتری قرار داده و سر به شورش برمی دارند و دامنه این تشنج ها به اغلب شهرهای ایران کشیده می شود. در این میان شهرهایی مانند یزد، کرمان، کاشان، اصفهان و خراسان وضعیت بدتری داشتند. در مشهد از هر صد خانوار هشتاد خانوار آن محروم و متفرق شده اند.

مهاجرت گرسنگان

..در نتیجه این قحطی، در یزد بیست هزار نفر از بین رفته و سی هزار نفر متفرق شدند،اجساد در گوشه و کنار خیابان مانند سنگ و کلوخ افتاده بودند. کثرت مردگان و انباشته شدن آنها در گذرگاه ها، عدم امکان دفن، نبود بهداشت، شیوع وبا را سبب شده تا جایی که بعضی از شهرها دست کم تا یک سوم جمعیت خود را در این فاجعه مضاعف از دست دادند. قحطی سبب تفرقه و مهاجرت عده زیادی از مردم هم شد. مهاجران بیشتر از نقاط جنوبی به نقاط شمالی که وضع بهتری داشتند رفتند و بعضی از آنها حتی به روسیه عزیمت کردند.

در دوازدهم شعبان ۱۲۸۸(۵ آبان۱۲۵۰):بواسطه ۳ خشکسالی مردم برای سیرکردن شکم خود-حتی ازضایعات-به پایتخت روی آوردند.

هجوم جمعیت ایران به گیلان

مهاجرت به گیلان و از آنجا به روسیه در سال ۱۲۸۸ رقم بزرگ تری از جابه جایی جمعیت را نشان می دهد. در اسناد وزارت خارجه انگلستان مورخه ۱۸دسامبر ۱۸۷۱ آمده است:«سیل انبوه مهاجران از ولایات جنوبی به سوی گیلان که وضع خواربار در آنجا نسبتا خوب بود، از حدود ماه مه ۱۸۷۱ به راه افتاد، تا ماه نوامبر حدود ۲۰ تا ۳۰هزار مهاجر به این ولایت که جمعیت اصلی اش صد هزار نفر بود، سرازیر شده است. شماری از مهاجران راهشان را به شمال ادامه دادند و با گذشتن از مرز به روسیه رفتند».

خوردن حیوانات مرده

کمبود شدید غله و بالا رفتن قیمت آن عواقب شومی را به دنبال داشت،مردم برای زنده ماندن به خوردن  گوشت حیوانات مرده و حرام گوشتی که ازمرض ویا گرسنگی تلف شده بودندروی آوردند.

قحطی میزان مصرف کالا را نیز کاهش داده و سبب رکود بازار شد. تعداد زیادی از کسبه و فروشندگان کالاهای مصرفی به علت کسادی بازار ورشکست شدند و وسایل زندگی خود را برای به دست آوردن غذایی ناچیز فروختند. نبود وسایل ارتباطی و حمل و نقل و از بین رفتن حیوانات بارکش که می توانستند کمک موثری برای جابه جایی غله و خواربار از شهر ی به شهر دیگر باشند، به این فاجعه کمک کرد. احتکار و قبضه کردن بازار به وسیله بعضی از مقام های دولتی، عوامل متنفذ و حاکمان بزرگ و سودجو که از هر فرصتی برای پر کردن جیب خود استفاده کرده و در ظاهر با احتکار مبارزه می کردند از عوامل مهم در این قحطی به شمار می رفت.

در میان این قحطی دردناک و گرسنگی و قربانی شدن مردم، صدور گندم در سال ۱۲۸۸ توسط یک تجارخانه انگلیسی در بوشهر حکایت از ناتوانی دولت برای مقابله جدی با این بحران را دارد. از بررسی اسناد مربوط به قحطی در مجموعه بیوتات چنین برمی آید که زمینه اصلی این فاجعه انسانی، غیر از وجود خشکسالی های متوالی، بی کفایتی و سودجویی سردمداران وقت، خروج بی رویه گندم از کشور و عدم تصمیم گیری های مناسب و به موقع مقامات مسئول بوده که تلفاتی بسیار سنگین بر جا گذاشته است.

تلفات

«هنری رنخستینسون» دیپلمات و شرق شناس انگلیسی در سال ۱۸۵۰میلادی جمعیت ایران را ده میلیون نفر تخمین زده است، اما به گفته «جورج کرزن» دیگر سیاستمدار انگلیسی، در ۱۸۷۳میلادی در اثر بلای وبا و قحطی، جمعیت ایران به شش میلیون نفر کاهش یافته است. شهرهای اصفهان، یزد و مشهد دست کم یک سوم جمعیت خود را از دست دادند. همچنین برآورد شده است که تعداد خانوار ایل قشقایی از ۶۰هزار خانوار به ۱۲ هزار خانوار کاهش پیدا کرده که گویای ابعاد فاجعه است.

افزایش بی رویه قیمت ها موجب اعتراض و حتی ایجاد شورش هایی در اصفهان، بوشهر، قزوین و سایر شهرها شد. شدت قحطی به حدی رسید که مردم به خوردن علف، گوشت حیوانات بارکش، سگ، گربه، موش و حتی مردار و فضولات حیوانی روی آوردند.

قحطی درقم-آدمخواری

در بعضی نقاط آدم خواری، بچه دزدی و قتل کودکان نیز شایع شد. به حدی که در شهر قم هیچ کس جرات نمی کرد تنها به خیابان ها برود و در بیرون شهر قم اراذل، زنان در جست و جوی غذا را به بهانه اینکه می خواهند به آنان غذا بدهند فریب می دادند، به قتل می رساندند و از گوشت آنها استفاده می کردند.

بازرگان اهل جنوب خراسان به نام «حاج عباسعلی خراشادی» که برای ثبت و ضبط حساب و کتاب تجارتی خود یادداشت برمی داشته می نویسد: « در سال ۱۲۸۷ باران در کل ایران و ترکستان و خراسان نبارید( غیراز۲مرحله بارندگی ،یکی تا۹روز ودیگری تاده روزادامه داشت) و کم کم قحطی وگرانی شد تا نوروز-سال جدید -که در همه بلاد قحطی شد. در ولایت خراسان چنان گرانی وقحطی شد که در «ولایت تربت»مردم به خوردن گوشت میته(مُرده) ، مانند سگ روی آوردندو در یی ازمحلات تربت جوانی را کشتند و گوشت آن را خوردند»

دکتر احمد کتابی درباره قحطی سال ۱۲۸۸می نویسد: «فاجعه عظیم قحطی عمومی سال ۱۲۸۸ ه.ق / ۱۲۴۹ ه.ش، به تحقیق، هولناک ترین و مرگ بارترین رویداد در طول دو قرن اخیر و حتی در دوران بعد از حمله مغول است. مهابت و مخافت (ترس) این واقعه و آثار همه جانبه و بسیار عمیق آن بر حیات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، وفرهنگی این سرزمین به اندازه ای بود که مردم ایران تا چندین نسل از یادآوری خاطرات یا شنیده های دهشتناک آن دوران بر خود می لرزیدند. در تایید این مدعا کافی است خاطرنشان شود مطابق برآورد «گاد گیلبر» جمعیت شناس و مورخ معروف، مجموع تلفات ناشی از این قحطیبه ۱/۵ میلیون نفر بالغ شد. عظمت این فاجعه هنگامی بیشتر آشکار می شود که توجه کنیم جمعیت کل ایران در آن زمان رقمی بین ۹ تا ۱۰ میلیون نفر بوده است. همچنین، به موجب تخمین «اولیور سنت جان» سیاح انگلیسی، شهرهای اصفهان، یزد و مشهد، در قحطی مزبور، دست کم یک سوم نفوس خود را بر اثر مرگ و میر ناشی از گرسنگی یا مهاجرت از دست دادند.»

ماجرای هولناک خشکسالی ها و قحطی ها در ایران که بارها مردم این سرزمین شاهد آن بودند در سال ۱۲۸۸ برای همیشه پایان نیافت. چرا که هنوز چند دهه از این روزهای سخت نگذشته و مردم وحشت آنهمه گرسنگی و مرگ و میر و بیماری را فراموش نکرده بودند که فرزندانشان در آخرین روزهای سلسله قاجار و زمان حکومت احمدشاه، آخرین پادشاه این خاندان، شاهد قحطی بزرگ دیگری شدند که در تاریخ، معروف به «قحطی بزرگ و نسل کشی در ایران» است. سال هایی که با آغاز جنگ جهانی اول و تعرض کشورهای بریتانیا و روسیه به ایران، این سرزمین لبریز از رنج و دردی شد که تا به امروز هم آتش آن روزها در برگ های تاریخ شعله ور و جان سوز است.

آدمخواری

شمار قربانیان قحطی ۱۲۸۸ ق- در مقایسه با قحطی های پیشین- به مراتب زیادتر بود. در ۱۸ صفر ۱۲۸۸ (۱۹ اردیبهشت۱۲۵۰)، عبدالحمید اصفهانی، از تاجران مقیم مشهد، خطاب به حاج محمدحسن امین الضرب در تهران، در توصیف اوضاع فلاک تبار خراسان، چنین نوشت:... چه خراسانی!... آدم را می کشند ، گوشت او را می خورند، دیگر چه رسد به اسب و الاغ! هر روز آدم می گیرند که سگ کشته و گوشت او را آورده و فروخته است.

در سایر شهرها هم تعداد تلفات تکان دهنده بود: در اصفهان هر روز چندصد نفر هلاک می شدند؛ در کاشان، در روستاهایی که ۱۰۰۰ نفر سکنه داشت، بیش از ۲۰۰ نفر زنده نمانده و آنها هم عموما آواره و پراکنده شده بودند. یک مامور تلگراف خانه به نام اسمیت، که در ماه مه (اردیبهشت) از بوشهر راهی اصفهان بود، ضمن یادداشت های خود نوشت: «همه راه ها از اجساد مردم پوشیده و انباشته است. (بنقل ازاوکازاکی)

در بهار ۱۲۵۰، بیماری حصبه هم، که عوارض آن تا حدودی شبیه وباست، و نیز تیفوس در بعضی مناطق شیوع یافت.

با توام شدن قحطی و وبا، میزان مرگ ومیر دوچندان و حتی بیشتر شد. در بعضی شهرها، جمعیت، به علت تلفات یا مهاجرت اهالی، به کمتر از نصف کاهش یافت. در کازرون، دوسوم نفوس شهر یا از بی غذایی جان سپردند و یا شهر را ترک کردند. جمعیت سبزوار از ۳۰ هزار نفر به ۱۰ هزار نفر کاهش یافت و جمعیت قم، که در سال ۱۲۸۴ ق بیش از ۲۵هزار نفر برآورد شده بود، در سال ۱۲۹۱ ق(۱۲۵۳شمسی) (سه سال بعد از قحطی) تا مرز ۱۴۰۰۰ نفر تنزل کرد (کرزن،. اوکازاکی)

«مأموردرقبرستانها »برای جلوگیری ازنبش قبر

از شهرهای دیگر ایران نیز گزارش های دهشتناک متعددی از رواج آدم خواری در ایام قحطی در دست است. مثلا، روزنامه تایمز، مورخ ۲۸ ژوئیه ۱۸۷۱، نامه ای را منتشر کرد که از تهران فرستاده شده بود. در این نامه ادعا شده بود که مردم «از فرط استیصال بچه های خود را می خورند؛ به طوری که حاکم شهر مجبور شده نگهبانانی در قبرستان ها بگمارد تا آنهایی را که درصدد بیرون آوردن اجساد تازه دفن شده از قبرها بودند ممانعت کنند.» نامه دیگری مورخ ۳۰ مه ۱۸۷۲، ادعا می کرد که «آدم خواری رو به افزایش بوده و ابعاد ترسناکی پیدا کرده بود. بچه های کوچک والدینی که در مضیقه نبودند، به دام افتاده، کشته و خورده می شدند».

میرزا علیاکبر فیض نیز، در رسالهای که در شرح رویدادهای دلخراش قحطی ۱۲۸۸ ق نگاشته، به تفصیل درباره شرایط زندگی رقتبار مردم در آن ایام، نایابی و گرانی فوق العاده ارزاق، مرگ ومیر وسیع بر اثر گرسنگی و ناگزیرشدن مردم به خوردن گوشت حیواناتی نظیر اسب، خر، گربه و سگ سخن میگوید و به استناد مشاهدات یا مسموعات خود، از موارد متعددی از مردهخواری و ربودن و کشتن اطفال، زنان و مردان در شهرها یاد میکند

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درمنابع اخذشده،برای روان بودن جملات ومفهومی بودن آن،اصلاحاتی انجام گرفته است.

 

«شیخ مصلح‌الدین مشرف بن عبدالله» مشهور به سعدی شیراز (متولد۶۰۶شیراز – متوفی۶۹۰ ه.ق)(۵۸۸ -۶۶۹شمسی) پس ازآموختن تحصیل درنطامیه بغداد-مهمترین مرکزعلمی جهان اسلام بود، به شام(سوریه) وحجازبرای تبلیغ می رفته که ظاهراً درطی این سالهاشاهدخشکسالی وقحطی مردم «دمشق»می شود:

نخستین فرستاده ژاپن به دربار قاجار

البته  اجل مهلت ندادتامرحوم «سعدی»خشکسالی وقحطی زمان ناصرالدین شاه راببیند..درشام-دمشق-باغ وبوستانی بود وملخ که ،مردم ملخ می خوردند،امادرایران  سال ۱۲۵۰مردم «علف »هم نداشتندبخورند،تمام حیوانات حلال گوشت وحرام گوشت را خورده بودند،حتی ازقبرستان جنازه هارا برمی داشتندمی خوردند!

که یاران فراموش کردند عشق چنان قحط شد سالی اندر دمشق
که لب تر نکردند زرع و نخیل     چنان آسمان بر زمین شد بخیل
نماند آب، جز آب چشم یتیم        بخوشید سرچشمه‌های قدیم
اگر برشدی دودی از روزنی               نبودی بجز آه بیوه زنی
قوی بازوان سست و درمانده سخت        چو درویش بی برگ دیدم درخ
ملخ بوستان خورده مردم ملخ       نه در کوه سبزی نه در باغ شخ
از او مانده بر استخوان پوستی         در آن حال پیش آمدم دوستی
خداوند جاه و زر و مال بود          وگرچه به مکنت قوی حال بود
چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی     بدو گفتم: ای یار پاکیزه خوی
چو دانی و پرسی سالت خطاست بغرید بر من که عقلت کجاست؟
مشقت به حد نهایت رسید؟ نبینی که سختی به غایت رسید
نه بر می‌رود دود فریاد خوان      نه باران همی آید از آسمان
کشد زهر جایی که تریاک نیست    بدو گفتم: آخر تو را باک نیست
تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟   گر از نیستی دیگری شد هلاک
نگه کردن عالم اندر سفیه       نگه کرد رنجیده در من فقیه
نیاساید و دوستانش غریق که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق
غم بی مرادان دلم خسته کرد من از بی مرادی نیم روی زرد
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش نخواهد که بیند خردمند، ریش
که ریشی ببینم بلرزد تنم یکی اول از تندرستان منم
که باشد به پهلوی رنجور سست منغص بود عیش آن تندرست
به کام اندرم لقمه زهرست و درد چو بینم که درویش مسکین نخورد
کجا ماندش عیش در بوستان؟ یکی را به زندان بری دوستان

زندگینامه آیت الله هاشم قزوینی+ازاصحاب"مکتب تفکیک"بود؟

زندگینامه آیت الله هاشم قزوینی +خاطرات شاگردان آشیخ هاشم قزوینیدرادامه خواهیدخواندکمک جدِآیت الله سیستانی به میرزاهاشم قزوینی زمانی که ازفقروتنگدستی به عریضه نویسی روی آورده بود..

زندگینامه آیت الله «هاشم قزوینی »خاطرات شاگردان« آشیخ هاشم»

شاگردان آ شیخ هاشم قزوینی: آیت اللّه خامنه ای(رهبرانقلاب) و آیات عظام :شهید سعیدی ،  صالحی مازندرانی ، خزعلی ، میرزا حسنعلی مروارید ، واعظ زاده خراسانی، میرزا جواد آقا تهرانی ، سید جواد سبزواری ، شمس لنگرودی ، محمد باقر ملکی ،میرزا محمد انواری ، واعظ طبسی ، حاج میرزا مهدی نوغانی ، عبد الجواد غرویان، -دکتر کاظم مدیر شانه چی- ، محمد شریف رازی ، سید علیرضا قدّوسی ، دکتر سید جواد مصطفوی ،آیت الله شمس، آیت الله لنگرودی، استاد محمد تقی شریعتی مزینانی ، استاد محمد باقر بهبودی ،دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی ،دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ، دکتر عبد الجواد فلاطوری ،شهید حسین آستانه پرست، حاج علی اصغر عابدزاده ،  ذبیح اللّه صاحبکار واستاد محمد رضا حکیمی.

درادامه خلاصه زندگینامه آیت الله میرزا مهدی اصفهانی اُستادِآیت الله هاشم قزوینی»خواهیدخواند.

آیت اللّه حاج شیخ هاشم مدرس قزوینی، در سال ۱۲۷۰شمسی در روستای «قلعه هاشم خان» قزوین متولدشد، مقدمات و ادبیات را در قزوین فرا گرفت و پس از تکمیل ادبیات عرب، نزد استادان ادبیات، در محضر اساتید قزوین، که در رأس آنان «حاج ملا علی طارمی» و «آخوند ملا علی اکبر» بودند، سطوح عالیه فقه و اصول را خواند و در همین شهرستان فلسفه اشراق و مشّاء را نزد مرحوم آیت اللّه حاج سید موسی زرآبادی قزوینی آموخت،سپس به اصفهان عزیمت کرد و در آنجا نزد مرحوم «کلباسی» و «فشارکی» به کسب علم پرداخت و پس از شش سال اقامت به قزوین بازگشت.

طی این مدت، وصف حوزه علمیه مشهد را که در آن دوران سرآمد مجامع علمی به شمار می آمد شنید و طبع دانش پژوهش، او را مایل به مهاجرت به این سامان ساخت و به شوق وصول به این کانون معرفت، بار سفر بست. در مشهد از محضر آیات حاج آقا حسین قمی و میرزا محمد آقا زاده خراسانی (فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، صاحب کفایه ) کسب کمال نمود و از دو استاد اخیر به اجازه اجتهاد مفتخر گردید و همین اجازه از طرف آیت اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به توقیع «صدر عن اهله و وقع فی محله» موشّح گردید. و پس از بازگشت از عراق با مهاجرت آیت اللّه میرزا مهدی اصفهانی به مشهد در سال ۱۳۰۱ ش، مدتی نیز از محضر ایشان بهره برد و مبانی اصولی میرزا نایینی را از ایشان فرا گرفت.

از آنجا که استاد در شکل گیری شخصیت علمی و معنوی شاگرد نقش اساسی دارد، در اسلام سفارش بسیار شده است که احترام آنان حفظ شود. مرحوم حاج شیخ هاشم نیز مانند بسیاری از عالمان، به اساتید خود احترام فراوان می گذاشت و به آنان علاقه وافر داشت.

آیت الله هاشم قزوینی خطاب به استادش(میرزا مهدی اصفهانی):بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمّی

نامه ای از آشیخ هاشم قزوینی در دست هست که در سال ۱۳۲۲ش. به استادش حضرت آیت اللّه میرزا مهدی اصفهانی نوشته اند که نامه را با عبارت: «بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمّی»؛ «پدر و مادرم فدای تو باد!» آغاز می کند و پس از اظهار ارادت فراوان می نویسد:

«دعاگو قبل از عید نوروز به سمت عتبات حرکت کرده بودم، لذا از تشریف فرمایی جناب عالی به طرف تهران مطلع نشده، بعد از مراجعت هم به فاصله چند روز به مشهد حرکت نموده، در میامی، از توابع مشهد مطلع شدم که در تهران توقف دارید. در هر صورت میل دارم بقیه عمرم در خدمت شما صرف شود و فعلاًمتحیّرم که چه باید کرد. آیا جناب عالی میل دارید در تهران بمانید یا در عتبات متوقف خواهید شد یا مراجعت خواهید فرمود، و علی فرض اخیر، چه مقدار در تهران خواهید بود؟ اگر مدت زیاد است همان جا خدمت برسم. علی کلّ حال خوب است مخلص را از حال تحیّر خارج فرمایید.»

در پایانِ نامه می نویسد:«اگر امری، نهیی و خدمتی باشد به ارجاع آن سر افرازم فرمایید. و استدعا دارم که به دستخط شریف هر چه زودتر از حالات خودتان مرقوم و قلب افسرده و پژمرده دعاگو را روح تازه و حیات نوین بخشید.»

مرحوم آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی قبل از «حادثه گوهرشاد» و پس از سقوط رضاشاه و احیای مجدّد حوزه مشهد، یکی از بهترین مدرسان سطوح عالی، کفایه، رسائل و مکاسب بود. در دوران حضور پربرکت چهل ساله مدرس قزوینی در مشهد مقدس، شخصیتهای بسیاری ازمحضر وی بهره برده اند.

آیت‌الله محمد واعظ زاده خراسانی

آیت الله محمدواعظ زاده خراسانی(متولد۵ اسفند ۱۳۰۴ مشهد -متوفی ۲۸ آذر ۱۳۹۵ ) : شاید بیش از هزار طلبه در طول مدت تدریسش ، از درس وی استفاده کردنداو مردی روشنفکر، با تقوا و بسیار خوش بیان بود، اما از مردم عادی منزوی بود و تنها طلاب حوزه او را می شناختند. او در عین حال مرد انقلابی بود، اما زمانه به وی مجال عرضه وجود نداد.

انتقادهای محمدرضا حکیمی به جامعه دینی، عالمان، منبری ها و مداحان حرفه ای در یک سخنرانی قدیمی

استاد محمد رضا حکیمی(متولد۱۳۱۴مؤلف الحیات):آشیخ هاشم قزوینی در بیان مطالب علمی و عمیق، با روانی و سلاست، نمونه بود. گویی کلمات و جملات مانند جویباری نرم و تند از دهان او سیلان می یافت ،نمونه برجسته یک عالم دینی و یک روحانی اسلامی واقعی بود؛ مردی خردمند، وارسته، متواضع، هوشیار، متعهد، شجاع، روشن بین و بیزار از عوام فریبی و انحطاط پراکنی و ارتجاع گرایی.

این مربی گرانقدر، صبحهای زود آن هم در زمستانهای سرد مشهد پیاده به راه می افتاد و برای تدریس حاضر می شد، در مَدرَس مدرسه نواب، بر روی فرشهای حصیری مندرس، بدون وسیله گرمکن… و در عین حال با چه علاقه و نشاطی درس می گفت و ادای تکلیف می کرد و به پرورش طلاب همت می گماشت.

طلاب نیز با شوقی وافر در آن درسها حاضر می شدند: خارج اصول، سطح کفایه، مکاسب، رسائل… قامت رسا و هیکل درشت و چهره پر هیبت و نگاه بسیار نافذش مانع از آن نبود که انسان با او احساس پیوستگی کند و قلب خود را از محبت سرشار بیند.تصور می کنم ما طلبه ها را خیلی دوست می داشت، چون ما طلبه ها نیز او را خیلی دوست می داشتیم.بجز لحظاتی که درس می گفت، سکوت عمیق، وقار سنگین و قیافه پر معنی و با تأملش انسان را خود به خود به تأمل وا می داشت و به عمقها می برد.

 پاره ای خصوصیات در او بود که او را در شمار نوابغ جای می داد. روحی بسیار قوی داشت و برخوردهای روحی مهمی از نوع مکاشفات برایش اتفاق افتاده بود که برخی را گاه به مناسبتی وبه منظور آموختن در سر درس نقل می کرد.

زندگی‌نامه آیت‌الله خزعلی

آیت اللّه ابوالقاسم خزعلی(متولد۱۳۰۴بروجرد-متوفی۲۵شهریور۱۳۹۴) :آشیخ هاشم قزوینی در بیان به قدری روان و سلیس بود که مشکلی در مکاسب و کفایه برای انسان باقی نمی ماند.

 شبها وقتی درس استاد به پایان می رسید، هنگام برگشت، مسیرمان یکی بود. می آمدیم بازارچه حاج آقاجان، ایشان می رفتند تَپُل (تهِ پلِ) محلّه، من می رفتم کوچه حمام باغ. جوانی بود و شبهات گاهی پیش می آمد. در بین راه من شبهاتم را می گفتم. این مرد با یک دنیا حلم، شروع می کرد صحبت کردن، یک وقت کنار پیاده رو می ایستاد. مردم دارند رفت و آمد می کنند. گفتم: من از این شبهات می ترسم. با دست اشاره کرد و گفت: «نترس، نترس کله ای که در او شبهه نباشد، کدوست، کدوست»، کله باید توش شبهه بیاید و حل شود، خدا به تو عنایت کرده و به تو شبهه را القا می کند تا تو شبهه را دفع کنی، خلاصه می ایستاد کنار خیابان، جواب مرا می داد،یعنی من دلسوز طلبه هستم. می بینم یک طلبه سؤال و اشکالی دارد نمی گویم اینجا مَدرَس است، اینجا منزل است، اینجا پیاده رو است، من هستم و مغز.من آنجا یافتم ایشان از پدر هم مهربان تر است.

اگر طلبه ای بر اثر کسالت در درسی حاضر نمی شد ایشان می رفت به عیادت وی. طلبه می گفت: متأسفم، مریضم، نمی توانم در درس کفایه شرکت کنم.آیت اللّه شیخ هاشم به طلبه می فرمود: «طوری نیست، در ایام تعطیلی می آیم (و درس شما را می گویم» ). می آمد حجره فلان طلبه و درس را به او می گفت: با یک دنیا صفا و مهر

جناب آیت اللّه وحید می گوید: آیت اللّه شیخ هاشم به من فرمود: اواخر عمر من است، درسم را ناقص گذاشتم. شما در مشهد بمانید درس مرا کامل کنید. گفت، نه می خواهم بروم نجف. حاج شیخ ساکت شد. آیت اللّه وحید چهار ماه در تهران معطل می شود و نمی تواند به نجف برود،وی می گفت «مثل اینکه حاج شیخ مرا قبض کرد که من نتوانم به نجف بروم» تا بالاخره مجبور می شود برگردد مشهد بعد از فوت حاج شیخ درس ایشان را تمام کند.

ماجرای عریضه نویسی آیت الله هاشم قزوینی

آیت الله خزئلی داستانی نقل می کند:آشیخ هاشم مشکلات مالی پیداکرده بود تصمیم می گیرددرکنارحجره های مسجدگوهرشاد بنشیندبرای زوارعریضه نویسی بکند.

کمک جدِآیت الله سیستانی به میرزاهاشم قزوینی

 مرحوم حاج سید علی سیستانی – شاگرد آیت اللّه سید اسماعیل صدر (که آقا میرزا مهدی اصفهانی هم شاگرد او بود) ،اهل معنابود،شبانه می آید بیست قران (ریال) توی یک کیسه کرباسی به وی می دهد و می گوید برای شما رقعه نویسی حرام است، شما باید درس بدهید، آقا شیخ هاشم تعجب کرد، چطور ایشان از نیت درونی من خبر دارد و درمی یابد که ایشان سید علی سیستانی اهل اللّه است. فردا می رود درس سید علی سیستانی، چند روز بعد سید علی سیستانی رو می کند به حاج شیخ هاشم و می گوید:شما به درس من نیایید یعنی خودت مدرس قوی هستی من بر شما روا نمی دارم پای درس من بیایید. بعد به عده ای می گوید: پای درس حاج شیخ هاشم قزوینی بروید.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:مرحوم سیدعلی سیستانی «جد»رهبرشیعیان -فعلی-عراق(آیت الله سیدعلی سیستانی) است.

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب طبقات اعلام الشیعه درباره «جدِمرجع تقلیدشیعیان جهان» نوشت: : وی از شاگردان ملاعلی نهاوندی(صاحب -تشریع الاصول) در نجف اشرف و از شاگردان مجدد شیرازی در سامرا بود و پس از آن در زمره خواص سید اسماعیل صدر در آمد و در حدود ۱۳۱۸ قمری به مشهد امام رضا (ع) بازگشت و در آن‌ جا(خراسان) رحل اقامت افکند و با بهره وافری که از دانشِ و پارسایی و صلاح برده بود، به جایگاه بلندی دست یافت. /مرجع تقلیدفعلی،همنام جدش است.

پیام جاودانه شهیدان برحذر داشتن جامعه از ترس و اندوه است

رهبر معظم انقلاب اسلامی : پس از اینکه شرح لمعه را تمام کردم، رفتم درس مکاسب و رسائل مرحوم آیت اللّه شیخ هاشم قزوینی و اهل ریاضت و مدرس درجه یک مشهد و بسیار مرد محترم و ملا و معروف در بین خواص مشهد، مرد آزاده و روشن ضمیر بود. به خصوص در نزد اهل علم، ایشان مرد ملاّ و جامع و خوش بیان بودند؛ به طوری که من در نجف و در قم که اغلب درسهای آنجا را رفتم کسی به خوش بیانی ایشان ندیدم. بخش عمده درس رسائل و مکاسب و کفایه را پیش ایشان خواندم… یک مدتی هم درس خارج حاج شیخ هاشم قزوینی رفتم؛ یعنی ایشان با اصرار خود ما یک درس خارج اصول شروع کرد. مرحوم شیخ هاشم با بحث وسیع، همه اقوال را نقل می کرد و بعد رد می کرد.

 آیت اللّه خامنه ای(رئیس جمهوروقت)در سخنرانی ۱۱ تیرماه ۱۳۶۴ در مراسم دیدار با امام جمعه و جمعی از مسئولان قزوین:مرحوم آقاشیخ هاشم… بسیار برای ما محبوب بود. هیچ استادی یادم نمی آید که طلبه ها به قدر آقاشیخ دوست داشته باشند. خیلی عجیب بود در ایجاد محبت در دل شاگردان. عالمی بود بسیار سنگین، متین، خوش بیان، اهل معنی و زاهد و بی اعتنا به دنیا، در عین حال بسیار روشنفکر.

اهل مطالعه روزنامه بود

ادامه بیانات  آیت اللّه خامنه ای:آن زمان که اهل علم (اهل) روزنامه خوانی و مجله خوانی و این چیزها نبودند ایشان مرتبا مجلات مختلف را می گرفت و در جیبش می گذاشت، طوری که کاملاً دیده می شد و با آن محاسن سفید، خیلی مرد انصافا بزرگی بود. در طول سال، ماه رمضان ایشان می آمد قزوین قلعه هاشم خان و به منبر می رفت و پولی به آقا شیخ می دادند و ایشان با همان پول دوران سال را می گذراند و از هیچ کس وجوهات نمی گرفت.

سیزدهمین سالگرددرگذشت آیت الله صالحی مازندرانی پنجشنبه برگزار می شود

 آیت اللّه اسماعیل صالحی مازندرانی(متولد۱۳۱۲قائم شهر–متوفی۱۳۸۰ ش) :من در سال ۱۳۳۳ ش وارد مشهد شدم تا درس سطوح عالیه را ادامه دهم. در آن زمان عالمانی بزرگ در مشهد بودند و صاحب مقامات عالی علمی و معنوی بودند. در این فکر بودم که علما را آزمایش و اختیار کنم که کجا باید زانو بزنم. اولین بار که در درس شیخ هاشم شرکت کردم بلا تأمل و بلا درنگ درس ایشان برای من مقبول واقع شد. ایشان بیان سلیس و روانی داشت و من تا الآن به مثل ایشان کسی را ندیده ام، به طوری که سنگین ترین و سخت ترین مطالب را به گونه ای ساده بیان می کرد که معروف بود می گفتند که ایشان مسائل علمی را از علمیت می اندازد، به قدری آن را آسان و روان بیان می کرد ،وی از اخلاق بسیار عالی برخوردار بود، به طوری که ما را تحت تأثیر قرار می داد. ایشان همیشه ما را به اخلاق خوب و پسندیده سفارش می کرد. وقتی که در سر درس مسائل اخلاقی عنوان می کردند همه شروع به ضجّه و گریه می کردند و واقعا طوفان به پا می کرد، به گونه ای که گاهی درس تعطیل می شد.

ترس و وحشت محال بود به وجود شیخ هاشم راه پیدا کند و بسیار باهوش و شجاع بودند. ایشان از مبارزان عصر رضا خان بود، بسیار شجاع بود، هیچ وقت از خود تعریف نمی کرد. یک روز سر درس، خاطره ای تعریف کرد و گفت: روزی مرا دستگیر کردند، به جای اینکه من بترسم، سربازی که دست مرا می بست، از ترس به شدت می لرزید و گریه می کرد!.

توضیحات دانشگاه تهران درباره خبر ممانعت از ورود شفیعی کدکنی

دکتر محمد رضا شفیعی کَدْکَنی (متولد  ۱۳۱۸ کدکن تربت حیدریه ، نویسنده و شاعر) از شاگردان آیت اللّه قزوینی : لازم به یاد آوری است که در زندگی من، بعد از پدرم… چند نفر بوده اند که بیشترین تأثیر را داشته اند و یکی از مهم ترین ایشان، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی است، که علاوه بر فقه و اصول، عملاً به ما آموخت که از تنگ نظریهای قرون وسطایی به در آییم، و در یادگیری و دانش اندوزی مرزهای تعصب را بشکنیم…. ذهن باز و خاطر تند و تیز او و حاضر جوابی اش در میان استادان عصر بی مانند بود… غالبا در مباحث فقهی و اصولی مثالهایی از مسائل روز می آورد، تا از کلیشه شدن ذهن طالبان علم جلوگیری کند.

 دکترکاظم مدیر شانه چی:(متولد۱۳۰۶مشهد – متوفی۱۳۸۱): بعد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی که از مدرسین عالیقدر مشهد قبل از تعطیل حوزه بودند و به وسیله رضا شاه تبعید شده و در قزوین به سر می بردند، سفری به مشهد کردند و با توصیه مرحوم آیت اللّه آمیرزا مهدی اصفهانی که از مجتهدین وارسته و زهاد مشهد بودند و شاگردان بزرگی تربیت کردند، خدمت حاج شیخ رفتیم و از ایشان تقاضای ماندن در مشهد و تجدید درس در حوزه را کردیم. ایشان هم پذیرفتند و برای اولین مرحله دروس سطوح عالیه یعنی رسائل و مکاسب شیخ انصاری و کفایه الاصول را برای چند نفر از ما که طلاب جدید حوزه محسوب می شدیم و چند نفر از بقایای طلاب سابق تدریس کردند که این جانب به هر سه درس ایشان غیر از مقداری از اول کفایه که بعدا نزد مرحوم حاج میرزا علی اکبر نوقانی خواندم حاضر می شدیم. بعد هم از محضر ایشان تقاضای درس خارج نمودیم که یک دور اصول و چند بحث از فقه را از درس پرفیض آن مرحوم استفاده بردیم.

دکترمحمد کاظم شانه چی-کنگره شیخ طوسی۸۲اسفند. ۱۳۴۸ تا ۳ فروردین ماه ۱۳۴۹

«در اصفهان به سال «مجاعه »که یکی از آن «قحط سالهای دمشقی» بود و مردم، پیر و جوان و زن و مرد، از گرسنگی، خیل خیل می مردند، من و شماری اندک از طلاب مدرسه نیماوَرْد (یا مدرسه ای دیگر که استاد همایی نامش را یاد کرد و من اکنون به یاد ندارم) با گرسنگی و قحطی همچنان دست و پنجه نرم می کردیم، و نستوه در کار تحصیل علم کوشا بودیم. چنان مستغرق در جمال معنی و لذات حاصل از کسب معرفت بودیم که گویی در پیرامون ما هیچ اتفاقی نیفتاده است.

گذران ایام تحصیل را با کمترین سد جوعی به شیوه اصحاب صُفّه، شبی را به روز می آوردیم و روزی را به شب…

یک روز در ضمن مباحثه با رفیق همدرسم که طلبه برجسته ای از اهل قزوین بود متوجه شدم که ناگهان حالش دگرگون شد و تشنجی به او دست داد و بی هوش افتاده و به حالت غش درآمد، می دانستم که هیچ بیماری و دردی ندارد، در کمال سلامت و نشاط جوانی است، دردش از گرسنگی است که آن را از من نیز پنهان می کند.

به ناچار با شتاب از جای برخاستم. هر چه در گوشه و کنار طاق و رواق مدرسه و ذهن و ضمیرم بود گشتم که وجهی حاصل کنم و از آن راه لقمه نانی برای او فراهم آورم، به هیچ روی حاصل نشد، که همه در کمال فقر و قناعت می زیستیم و هر کس هر چه داشت، از کتابهای غیر درسی گرفته تا لوازم زندگی، در روزهای گذشته، همه را فروخته بود. دیگر چیزی در بساط باقی نبود. به ناگزیر خود را به خیابانی که در نزدیکی آن مدرسه بود رساندم، به تعبیر بیهقی، همچون متحیری و غمناکی می گشتم و چشمم به هیچ چیز نمی افتاد که بتوان سدّ جوع کرد.

از پس جست و جوی بسیار و نومیدی، ناگهان در گوشه خیابان چشمم به چند برگ کاهوی گل آلود افتاد، که از قضای روزگار در آنجا افتاده بود. گویی هنوز کسی از خیل گرسنگان شهر آن را ندیده بود. آن چند برگ کاهوی گل آلود را همچون مائده ای بهشتی که از آسمان فرود آمده باشد، از زمین برداشتم، آن را در جوی آب شستم، خود را به کنار آن دوست رساندم، همچنان بی هوش افتاده بود.

دیدم رنگ رخساره اش از فرط گرسنگی زرد شده است. از آثار حیات نفسی هنوز باقی است که به دشواری صدای آمد و رفتنش را می توان شنید. اندکی از آن برگهای کاهو در دهانش نهادم، بی رمق، با چشمان بسته، به زحمت به جویدن پرداخت. با هر برگی که می جوید و فرو می برد، چنان بود که گویی پاره ای از حیات رفته باز می گردد.

هنوز آن چند برگ کاهو به پایان نرسیده بود که اندک اندک چشمانش باز شد و با لبخندی که در آن شکرها بود و نه شکایتی، برخاست و نشست و بی درنگ روی به من کرد و انگشت روی خط نهاد و گفت: «در کجای بحث بودیم؟» و دیگر از آن گرسنگی و بی هوشی و پیچ و تابهای حاصل از آن هیچ سخنی نگفت. چنان بود که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.

من نیز که از به سامان رسیدن سعی خویش، در رمق بخشیدن به او، رضایتی در خود احساس می کردم، روا نداشتم که آن مایه اشتیاق و جویندگی او را در راه دانش، که تا بدین پایه بود، به سخنانی دیگر گونه بیالایم و از گرسنگی او و حالاتی که در آن میان بر من و او رفته بود سخن بگویم، یا چیزی بپرسم. هیچ اشاره ای به آن احوال نکردم و دنباله بحث را یاد آور شدم. مباحثه ما از همان جا که قطع شده بود ادامه یافت، چنان که گویی هیچ واقعه ای در میان نبوده است.»

همان دوستانی که این داستان را از سخنرانی استاد همایی برای من نقل کردند چنین گفتند که او در دنباله این داستان یاد آور شد که آن دوست، طلبه ای بود به نام «شیخ هاشم قزوینی» که شنیده ام هم اکنون یکی از استادان برجسته حوزه علمی خراسان است.

هاشم قزوینی

آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی درماجرای قیام گوهرشاد،بلکه مبارزه بارضاخان قلدرکه فعال بود، مدت هفت سال در زادگاه خویش قلعه هاشم قزوین به صورت محصور به سر می برد، تا شهریور ۱۳۲۰ اجازه بازگشت به مشهد را پیدا نکرد، پس از سقوط رضاخان به مشهد بازگشت و تدریس را ادامه داد.

«کلاه پهلوی» یا «کلاه شاپو» بود، به گونه ای که هیچ کس حق نداشت بدون کلاه یا با کلاههای محلی در جامعه ظاهر شود.

بعد از پخش این بخشنامه ها و پس از حوادث مدرسه شاهپور شیراز و میدان جلالیه تهران برای علما و همه ملت ثابت گردید که برنامه دقیق و حسابشده ای برای تغییر فرهنگ و هویت ملی و کشف اجباری حجاب زنان و حذف روحانیون از جامعه طراحی شده است.از این رو مقاومت آغاز شد. از جمله مراکز اصلی مقاومت و پایداری در این قضیه، مردم شهرهای شیراز، تبریز، تهران و مشهد بودند.

علمای بزرگ مشهد همچون حضرات آیات حاج آقا حسین قمی، حاج میرزا محمّد آقا زاده، شیخ هاشم قزوینی، سید عبداللّه شیرازی، سید علی سیستانی و سید علی اکبر خویی (پدر آیت اللّه العظمی خویی)، در منزل حضرت آیت اللّه سید یونس اردبیلی گرد هم آمدند و تصمیمهای مهمی گرفته شد، از جمله نوشتن تلگراف به شاه و هشدار به وی که این نقشه ها در ایران اسلامی قابل اجرا نیست و باید از تصمیم خود منصرف شود.

به صلاحدید آقایان بنا شد حضرت آیت اللّه حاج آقا حسین قمی تلگراف را به شاه رسانده، او را برای انصراف از برنامه های خود قانع کند. افراد حاضر در جلسه از جمله مدرس قزوینی پای تلگراف را امضا کردند و مخالفت صریح خود را با نقشه های استعماری آشکار نمودند. حاج آقا حسین قمی پس از رسیدن به شهر ری به دستور شاه محاصره و به عتبات تبعید شد.یکشنبه .

سرانجام پاسی از نیمه های شب یکشنبه  ۱۲ ربیع الثانی ۱۳۵۴(۲۲ تیر۱۳۱۴)گذشته بود که قشون سرتا پا مسلح رضاخان، به سرکردگی سرلشکر ایرج مطبوعی و… برای فتح مسجد گوهر شاد به حرکت در آمد و صدای شیپور آغاز جنگ از همه طرف بلند شد و مردم به خاک و خون کشیده شدند و دو تا پنج هزار تن مظلومانه و غریبانه از پای درآمدند،فردای آن روز خفقان شگفت آوری در مشهد حاکم شد و دژخیمان رژیم وابسته پهلوی بعد از کشتار در مسجد گوهر شاد آغاز به دستگیری و زندانی کردن افراد سرشناس، متدین، وعاظ و علمای درجه اول نمودند که یکی از افراد و علمای برجسته و سرشناس آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی بود. آنان را ابتدا در زندانهای مشهد مورد بازجویی قرار دادند و سپس به زنجیرشان کشیده و با توهین و تحقیر فوق العاده و با تأمین حفاظت شدید، از راه زمینی به زندان تهران منتقل کردند.1358/ قم/ دیدار امام خمینی با آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی

آیت الله سید عبدالله موسوی شیرازی(۲۳ اسفند ۱۲۷۰–۵ مهر ۱۳۶۳) :پس از دو ماه محاکمه علمای بزرگ اردبیل، شیراز، شاهرود، قزوین و… حکومت پهلوی تصمیم می گیرد که آنها را تبعید کند. طبق امضایی که در تلگراف نموده اند، یکی به شیراز، دیگری به اردبیل و آیت اللّه حاج شیخ هاشم به قزوین تبعید شدند.سرانجام مدرس والامقام مشهد، مدت هفت سال در زادگاه خود قلعه هاشم خان به صورت تبعید به سر برد.تا اینکه در شهریور ۱۳۲۰ بر اثر حوادث جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای خارجی رژیم طاغوت سرنگون و رضاشاه به جزیره موریس در آفریقا تبعید شد.آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی مجددا به مشهد مقدس باز گشت و مجاورت اختیار نمود… قیام خراسان را علمای خراسان، مرحوم آمیرزا یونس و مرحوم آقازاده و امثال اینها. بعد از او هم یک قیام تنهایی آقای قمی کرد که آمد به حضرت عبدالعظیم و ما هم حضرت عبدالعظیم بودیم.. یک نهضت، نهضت علمای خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسید یونس و سایر علمای آن وقت، همه را گرفتند و آوردند و در حبس در تهران، و من خودم مرحوم آمیرزا محمّد آقازاده رحمه الله (فرزند مرحوم آخوند خراسانی صاحب کفایه) را دیدم که یک جایی نشسته بود بدون عمامه … تحت مراقبت بود

آیت اللّه سید حسن موسوی شالی-امام جمعه تاکستان (فرزند سید محمّد -تولد ۱۲۹۶-وفات-مرداد۱۳۸۵):اولین بار شیخ را در مشهد مقدس که به همراه عموی خود مشرف شده بودم شناختم. وی را فردی مقتدر و شجاع یافتم. مرحوم شیخ خودشان برای من تعریف کردند من دو بار پیش رضاخان رفتم؛ اولین بار علمای خراسان مرا به عنوان نماینده پیش شاه فرستادند تا خواسته های آنان را به شاه برسانم، وقتی که پیش شاه رسیدم او مثل دیوار تکان نمی خورد. بعد از لحظه ای شروع به قدم زدن کرد و به من گفت: آخوند! نظر شما در رابطه با کشف حجاب چیست؟!

به او گفتم: مملکت به منزله یک تن است که سر آن تن، شاه است و دو چشم آن سر، روحانیت اند. چشم آنچه می بیند به سر خبر می دهد تا مواظب شر و فساد باشد. من الآن به تو می گویم: این کشف حجاب شرّ و فساد است و ریشه تو را این شر می سوزاند.رضا خان گفت: راست می گویی آقا شیخ.

مهم ترین مانع کمال آدمی، وابستگی به دنیاست. اگر این حالت بر روح انسان حاکم گردد، تمام ارزشها را تحت الشعاع قرار می دهد و از فروغ آنها می کاهد. برای رهایی از جلوه های فریبنده دنیا و مظاهر مادی، راهی بهتر از زهد و ساده زیستی نیست.مرحوم شیخ هاشم قزوینی نیز از این توفیق بهره های فراوان داشت و در زندگی اش بجز مایحتاج اولیه و فردی، چیزی یافت نمی شد. یکی از اساتید نقل می کنند:

مرحوم شیخ هنگام رحلت، از مال دنیا جز خانه اش که به او بخشیده بودند و مقداری کتاب که تمام آنها را وقف کتابخانه حضرت رضا علیه السلام کرده اند، نداشت. بعد از رحلت شیخ هاشم، از خانواده ایشان سؤال کردم مخارج زندگی را از کجا تأمین می کنید، همسر ایشان گفتند: خانه ای که از ایشان مانده است، بیرونی اش را اجاره داده ایم و با درآمد آن زندگی می کنیم.

در خصوص این خانه آیت اللّه حاج سید حسن موسوی شالی نقل می کنند در مشهد مقدس خدمت آیت اللّه شیخ هاشم رسیدم، بعد از مدتی صحبت و گفت وگو از مسائل منطقه خودمان، خدمت ایشان عرض کردم، عده ای از اهالی قلعه هاشم خان می گویند، شما پولهای آنها را گرفته، برای خود در مشهد خانه ساخته اید.

صاحبخانه شدن عجیب شیخ هاشم قزوینی

آیت اللّه شیخ هاشم فرمودند: من از خودم خانه ای ندارم تا با پول آنها خریده باشم! قضیه خانه دار شدن من به این نحو است که روزی کسی آمد و گفت: آقا! زمینی دارم، می خواهم آنجا را خانه بسازم و دلم می خواهد نقشه آن را یک روحانی بدهد و روحانی پسند باشد. مرا همراه خود برد و من با عصای خود نقشه خانه را کشیدم. مدتی از این قضیه گذشت همان شخص آمد و گفت: شیخ این کلید همان خانه است که نقشه آن را کشیدی. این را بگیر و فردا هم بیا محضر تا آن را به اسم شما کنم. این خانه هم این طوری برای من درست شده است.

کرامات آیت الله هاشم قزوینی

جگری که به زن+۲دختر گرسنه ارمنی داد

خاطره ای حاج شیخ هاشم ازگرسنگی+مائده الهی :زمانی که من در اصفهان درس می خواندم، سال سختی پیش آمد و ما طلبه ها در مدرسه با وضع نامناسبی زندگی می کردیم و گاهی از گرسنگی، ضعف شدید بر ما عارض می شد. روزی شنیدیم که در خارج شهر گوشت شتر پخش می کنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشمهایشان را به مقَسِّم دوخته بودند تا اینکه در آخر مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد.

مسرور بودم که بی نصیب نشده ام، به طرف مدرسه راه افتادم. در مسیر راه در کنار کوچه ای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچه اش را در دو طرف خود خوابانیده، سر یکی را روی زانوی راست و سر دیگری را روی زانوی چپ خود گذاشته است. چشمان این دو دختر از بی حالی و بی رمقی مانند مردگان روی هم بود و آهسته آهسته نفس می کشیدند. آن زن که چشمش به من افتاد و از لباسهایم مرا فرد روحانی تشخیص داد، با حال شرمساری و ضعف بی نهایت به من ملتجی شد و با زبانی که من نمی فهمیدم اظهار حاجت کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید که در شرف تلف و هلاکت هستند و گاهی هم سر به سوی آسمان می کرد و با زبان خود دعا می کرد.

خیلی ناراحت شدم، خود را فراموش کردم و به آن زن فهماندم که اینجا باشید من می آیم.به مدرسه رفتم و همان گوشتها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم. او قلیه ای از آن را نزدیک دهان یکی از دخترها برد و فشار داد و قطره آبی از آن گوشت به دهان او چکید و مقداری چشم خود را باز کرد! قلیه دیگری را گرفت و در دهان دختر دیگر فشار داد. او هم چشم باز کرد. کم کم آن تکه های گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. از او خداحافظی کردم و آمدم به مدرسه، در حالی که بعد از ظهر بود و هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که سدّ جوع کنم. ناگاه دیدم درِ حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچه ای در دست داشت وارد شد، سلام کردم. حالم را پرسید، بسیار محبت نمود و پرسید: چه می کنی؟

گفتم: دراز کشیده ام.فرمود: این بقچه از آنِ شماست، این را گفت و از اتاق بیرون شد! من به شک افتادم که این پیر مرد خوشرو و نورانی که بود؟! دنبالش روان شدم، ولی او را نیافتم! آمدم به حجره و آن بسته را باز کردم، دیدم که نانهای تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان از آنها ندیده و نخورده بودم. یادم آمد که از آن پیر مرد پرسیدم چه کسی اینها را فرستاده است؟ اشاره ای کرد که مپرس، کسی که چرخ و پر به دست اوست به یاد شماهاست و از اتاق خارج شد! بعضی از دوستان خود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تافتونها همه سیر خوردند و من از حالت ضعف و سستی بیرون آمدم.

پولی کارگران شیخ هاشم  ازغیب رسید

مرحوم حاج میرزا عبداللّه ، از اهالی قلعه هاشم خان نقل می کردند:درقلعه هاشم خان یخچال طبیعی می ساختند، روزی یکی از کارگران که ازحضور شیخ آگاه نبود به کارگران می گوید: پسرِ مهدی (مهدی نام پدرمرحوم شیخ هاشم است) پولها را به خمره می ریزد و به ما مزد نمی دهد، و این درحالی بود که شیخ هیچ پولی برای پرداخت مزد کارگرها نداشت.

حاج شیخ از این موضوع بسیار ناراحت شده، بیرون می رود ودر ابتدای روستا ناراحت قدم می زند و در فکر فرو می رود که چگونه پول کارگران را بپردازد. یک مرتبه اسب سواری از راه می رسد و مبلغ یک صد تومان به شیخ می دهد و می گوید: شیخ! بری ء الذمه شدم، بری ء الذمه شدم.شیخ می گوید تأمل کن حساب کنیم، ولی آن شخص به سرعت از نظرها دور می شود و شیخ با آن یک صد تومان تمام بدهیها و مزد کارگرها را پرداخت می نماید.

چگونگی فوت آیت الله هاشم قزوینی

آقای حاج شیخ موسی، داماد آیت اللّه حاج شیخ هاشم،می گفتند، جریان رحلت ایشان از این قرار بود که مرحوم شیخ هاشم، روز وفات به حمام می روند تا خود را پاکیزه کرده برای عروج ملکوتی آماده کنند. حمام ایشان طول می کشد. خدمتکار ایشان سؤال می کند: آقا! چرا حمام شما این همه طول کشید؟

ایشان پاسخ می دهند: بله، طول کشید.بعد از حمام برای ایشان یک استکان چایی می برند و کس دیگری را کنار ایشان مشاهده می کنند. چایی برای میهمان می برند.بعد از مدتی میهمان ناشناخته ناپدید می شود و شیخ جان به جان آفرین تسلیم می کند.

نقل دیگر آن است که مرحوم آیت اللّه شیخ هاشم روز وفات به حمام می روند و بعد از حمام تمام گلهای باغچه منزل را می چینند. در همین وقت کسی درِ منزل را می زند و میهمانی وارد می شود. برای میهمان چای می برند، ولی بعد از چند لحظه میهمان غایب می شود و مردم بدون اطلاع اهل منزل جهت تشییع جنازه هجوم می آورند.۶۹

  سرانجام آیت اللّه شیخ هاشم در تاریخ ۲۲ مهر ماه ۱۳۳۹(بیستم ربیع الآخر ۱۳۸۱) درسن۶۹سالگی درگذشت و در مدخل ورودی حرم مطهر رضوی، از طرف ضلع شمالی صحن آزادی (صحن نو) کفشداری شماره ۷، به خاک سپرده شد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع اصلی این تحقیق «صداوسیمای قزوین»است،البته باجرح وتعدیل واضافات واصلاحات.

***

آیت الله هاشم قزوینی اهل «مکتب تفکیک» بود؟

من در آن دوره،  ۲۳ ساله و ورزشکار بودم. از پانزده، شانزده سالگی در «‌خروس وزن» قهرمان شدم که مرا به تهران بردند تا به شهرهای مختلف بروم و مسابقه بدهم. نسلمان-خانوادگی- عمدتاً کشتی‌گیر بوده‌اند، خادم‌ها پسرعموی ما هستند، محمد خادم پسرعموی پدرم است. خلاصه ذات همه‌مان پهلوانی است. بنده خدایی بود به اسم «گلکار» که سه سال قهرمان کشور شده، اما آن سال باخته بود. با بچه‌ها در غذاخوری باشگاه نشسته بودیم که یکی آمد و گفت: اوستا خورد! وقتی داخل غذاخوری آمد، بچه‌ها هر بی‌ادبی‌ای بلد بودند نسبت به او کردند! او با پدر ما رفیق بود و به ما می‌گفت: بچه برادر. به من گفت: «بچه برادر! ببین عوض اینکه دلداری‌ام بدهند، چه کارم می‌کنند؟» تکان سختی خوردم و گفتم بعد از سه سال قهرمان شدن، آخرش این است؟

داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که رادیو خبر مرگ مهاتما گاندی را پخش کرد. فردای آن دیدم در روزنامه‌ها نوشته‌اند: دنیا به هم خورد! دیدم آخر شخصیت کاریزماتیک این می‌شود و آخر گردن‌کلفتی آن! همان‌جا سوار ماشین شدم و به مشهد آمدم و پیش مرحوم حاجی عابدزاده رفتم و شروع به درس خواندن کردم. پنج شش ماه بعد هم به حوزه پیشِ ادیب دوم رفتم. سه چهار سال پیش ادیب درس خواندم و بعد، سه چهار سال هم پیش مرحوم آشیخ هاشم قزوینی و مرحوم مدرس درس خواندم و بعد هم پیش آشیخ مجتبی قزوینی رفتم

سه چهار سال پیش ادیب درس خواندم و بعد، سه چهار سال هم پیش مرحوم آشیخ هاشم قزوینی و مرحوم مدرس درس خواندم و بعد هم پیش آشیخ مجتبی قزوینی رفتم.

مشرق

*پیش ایشان(آشیخ هاشم قزوینیچه خواندید؟

ایشان «منظومه و اسفار »را درس می‌دادند، ولی در خلال درس، حرف‌های خودشان را هم در نقد افکار مؤلفین این کتاب‌ها می‌زدند.

*یعنی در واقع رد می‌کردند؟

رد به شکل لجوجانه نه، ولی می‌گفت این حرف صحیح نیست.(نقدمی کردند)

*گرایش مخالفت ایشان با فلسفه از همان زمان معلوم بود؟

بحث موافقت، مخالفت نیست. نمی‌دانم برخی این حرف‌ها را از کجا در‌می‌آورند؟

حرفهای عجیب قهرمان ورزش(حیدر رحیم‌پور ازغدی)

مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی در نجف استاد فلسفه بود و فلسفه درس می‌داد. بعد یک مرتبه از آن منزجر شد و به مشهد برگشت و دیگر حتی یک کلمه هم در‌باره فلسفه صحبت نکرد! بعد از مدتی هم شروع به رد این حرف‌ها کرد.

*چه شد که آمیرزا مهدی یک مرتبه به این دیدگاه‌ها رسید؟علت این تحول را در چه می‌دانستند؟

نهایتاً دید این حرف‌ها به درد نمی‌خورد! بعد کم‌کم شروع به رد کردن این سخنان کرد و کتاب‌هایی را نوشت و افرادی هم دورش جمع شدند. افرادی مثل مرحوم آمیرزا جواد آقاتهرانی یا شیخ محمود حلبی که مقررش بود، یا مرحوم آمیرزا حسنعلی مروارید، مرحوم شیخ عبدالصالح، مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، آشیخ کاظم دامغانی و دیگران. جالب اینجاست که بعضی از همین آقایان، در آغاز در برابر حاج شیخ مقاومت می‌کردند و به آسانی حرف‌های او را نمی‌پذیرفتند. مثلاً مرحوم آشیخ هاشم، به لحاظ علمی گردن‌کلفت بود و به راحتی سر تسلیم فرود نمی‌آورد که حتی برود ببیند آمیرزا مهدی چه می‌گوید؟ در آغاز کار، هیچ محل نگذاشت. یک روز به مرحوم آمیرزا مهدی گفته بودند آشیخ هاشم این جوری است! گفته بود: خب اشکالی ندارد، من یک روز خدمت ایشان می‌رسم!

حیدر رحیم پور

روحانی کنارامام خمینی-نفروسط-آیت الله مجتبی قزوینی است.

*پس در آغاز، داب مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، بر عدم پذیرش مطالب مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی بود؟

بله، محل نمی‌گذاشت.

ایشان مرجع بود، همه‌شان مرجع بودند، منتها مراجع بی‌ادعا! به هرحال آمیرزا مهدی صبح اول آفتاب به مدرسه نواب می‌آید و در دیدار با آشیخ هاشم به ایشان می‌گوید: حاج شیخ دلت می‌خواهد کجا بروی؟ حاج شیخ می‌گوید: اگر بگویم هندوستان، پاکستان، امریکا و… من که نرفته‌ام و دقیقاً نمی‌دانم چگونه جایی است، ضمن اینکه در آنجا هم، حرف‌هایی می‌زنند که من نمی‌دانم درست است یا غلط؟ حاج شیخ در ادامه می‌گوید: دوست دارم به روستایمان و به قلعه‌مان بروم!- ایشان می‌گفت: جیک و پوک قلعه‌مان را، فقط من می‌دانستم- به هرحال آمیرزا مهدی گفت: خیلی خوب…

*قلعه مورد نظر حاج شیخ هاشم کجا بود؟

روستای خودشان و شاید از قلعه‌های قزوین. خلاصه می‌گفت: گفتم می‌خواهم به قلعه‌مان بروم، او هم گفت: خیلی خوب. می‌گفت: همین‌طور که با او حرف می‌زدم، یکمرتبه دیدم در قلعه‌مان هستم! میرزا مهدی این‌طور بود! می‌گفت: یکبار از دور دیدم دو نفر از دهقان‌ها دارند می‌آیند و با هم سر آب دعوا دارند و یکی با بیل به سر دیگری زد و در رفت! بعد نگاه کردم دیدم آن یکی که ضربه خورده بود، مُرد!

*آشیخ هاشم از همان جا به آمیرزا مهدی ایمان آورد؟

واقعه ای راکه آشیخ هاشم دیده بود،آمیرزا مهدی اصفهانی می دانست!

بله، ایشان در ادامه می‌گفت: چند لحظه بعد به حجره‌ام در مدرسه نواب برگشتم و دیدم آمیرزا مهدی آنجاست!… ایشان باز هم تردید داشت و نقل می‌کرد: بعد برداشتم و یک کاغذ برای قلعه‌مان نوشتم و از حال و احوال همه پرسیدم و اینکه آنجا چه خبر است و از حال آن دو نفر هم که سر آب دعوا می‌کردند پرسیدم. جواب آمد که: فلانی سر آب بود و یک نفر او را با بیل کشت! معلوم شد آنچه را دیده بودم، راست بوده است.

*مکاشفه بود؟ یعنی همان لحظه‌ای که آنجا بود این صحنه را دید؟

بله. خلاصه از آن به بعد، آشیخ هاشم، پیش آمیرزا مهدی لنگ می‌اندازد!

*با این همه مکتب تفکیک، بیشتر به آشیخ مجتبی قزوینی شناخته می‌شود تا به آشیخ هاشم قزوینی. پرسش بعدی این است که مرحوم آشیخ مجتبی گرایش سیاسی داشت یا خیر؟

مسلما داشت، منتها با حساب و دقیق وارد قضایا می‌شد. داستان رفتن آشیخ مجتبی به قم را نمی‌دانی؟

*بله می‌دانم. منتها سؤالم درباره بازه زمانی افکار و اقدامات سیاسی ایشان است. ایشان در دوره قبل از نهضت امام، یعنی در دوره نهضت ملی هم فعال بود؟

نه، در آن دوره اصلاً به این حرف‌ها محل نمی‌گذاشت! البته قائل به حضور در جامعه و مواجهه با ظلم بود، صد‌در‌صد، ولی برای مردمی که با شاه یا حکومت در می‌افتادند، کاربرد زیادی قائل نبود!

*جریان سفر ایشان به قم برای دیدار با امام‌خمینی پس از آزادی ایشان از حبس و حصر را تعریف کنید، ظاهراً شما هم در آن سفر حاج شیخ را همراهی می‌کردید؟

بله، من از گردانندگان قضیه بودم. ما در آن دوره، روشنفکر مذهبی بودیم. روشنفکرهای مذهبی، بیشتر با مرحوم آقای میلانی بودند. اعضای «کانون نشر حقایق اسلامی» خیلی برای آقای میلانی کار می‌کردند.

شبی که مرحوم آقای بروجردی رحلت فرمودند، آشیخ هاشم برایم پیغام دادند که: بیا! چون هم در حوزه بودم، هم در کانون، هم در مهدیه و هم در بازار، همه جا محبوبیت داشتم. به من گفت: کاری کنید مرجعیت از ایران برود و بیشتر اشاره‌اش به این بود که آقای میلانی مرجع نشود!… حالا دلایل این امر بماند. من هم مرید بودم و تابع و هر چه او می‌گفت، به جان گوش می‌کردم. رفتم و در چاپخانه نشستم. مردم می‌آمدند و سفارش اعلامیه‌های تسلیت می‌دادند. هر کس هر تسلیتی که می‌گفت، من خطاب به آقایان شاهرودی و شیرازی تسلیت نوشتم…

ماجرای مرجعیت  حاج آقاروح الله خمینی

*و آقای حکیم؟

نه، برای آقای حکیم ننوشتم. فقط برای آسید عبدالهادی شیرازی و آسید محمود شاهرودی. آنجا حسابی کار کردم و شب رفتم کانون و دیدم ساواک دارد چه کار می‌کند! دیدم دست هر کس، یکی از اعلامیه‌های تسلیتی است که من چاپ کرده‌ام! در آنجا یکی از رفقای زمانِ دکتر مصدق ما، به اسم آقای دعایی بود. گفت: «فلانی! تو که این‌قدر قدرت داری، چرا برای مرجعیت حاج‌آقا روح‌الله کاری نمی‌کنی؟» گفتم: «اولاً حاج‌آقا روح‌الله، بیشتر اهل فلسفه و عرفان و این حرف‌هاست، ثانیاً به فکر مرجعیت نیست، اساساً دلش نمی‌خواهد که مرجع بشود.» گفت: «نباشد، ما باید ایشان را به جامعه معرفی کنیم.»

*قبل از آن امام را می‌شناختید؟ کشف اسرار را که در رد حکمی‌زاده نوشته بود خوانده بودید؟

نه، نخوانده بودم. فقط به عنوان استاد اصول و فلسفه، امام را می‌شناختم، به عنوان فیلسوفی که آشیخ هاشم از چهار جلد کتابش، در شش جلد به سخنان ایشان و صدرالمتألهین تاخته بود! به هرحال، وقتی آن رفیقمان این حرف را زد، صبح آمدم و گفتم: «حاج شیخ مجتبی! چطور است برای حاج‌آقا روح‌الله هم تبلیغات کنیم؟» حاج شیخ مجتبی گفت: «نه!» پنج شش ماهی گذشت، دیدم نزدیک اذان صبح، مرحوم فردوسی‌پور در خانه ما را می‌زند!

*آشیخ اسماعیل؟

بله، خدا رحمتش کند. با هم رفیق بودیم. او هم پیش حاج شیخ هاشم درس می‌خواند. در را باز کردم و گفتم:آ شیخ، داستان چیست؟ گفت: به خدا شرمنده‌ام! آشیخ مجتبی از ساعت دو و سه صبح بیدار شده و می‌گوید برو دنبال حیدرآقا! می‌گویم: آقاجان، او که خودش فردا صبح می‌آید. می‌گوید: شاید تا صبح زنده نمانم! نماز خواندم و همراهش پیش حاج شیخ مجتبی رفتم. تا مرا دید گفت: الحمدلله، الحمدلله که نمردم و تو آمدی!» پرسیدم: «چه شده است آقا؟» جواب داد: «یادت هست گفتم حاج‌آقا روح‌الله مرجع نیست؟» گفتم: «بله.‌» گفت: «به هر کسی که این حرف مرا گفتی، برو بگو حاج شیخ مجتبی اشتباه کرده است!»

*جالب است…

به قول امروزی‌ها، داخل پرانتز بگویم که: حاج شیخ مجتبی یکی بود و نظیر نداشت! به هرحال، در جواب ایشان گفتم: من از قول شما، این حرف را به احدی نگفتم و اصلاً در این مورد، به حرف شما گوش ندادم! خندید و خیلی خوشحال شد و گفت: حاج آقا روح‌الله چند روز پیش، از زندان آزاد شده است، می‌خواهم به زیارت ایشان بروم، برو و به رفقا خبر بده. نشان به آن نشان که به هر کسی که گفتم، مسخره‌مان کرد! توی باغ نبودند. فقط آمیرزا جواد آقا گفت: سلام برسانید و بگویید من پریروز آنجا بودم، الان اگر دستور می‌دهند باز هم بیایم. حالا شما ببینید میرزا جواد آقا کی بود!

حیدر رحیم پور

*مرحوم آیت‌الله حاج میرزا جواد آقا تهرانی؟

بله، ایشان یک روز جلوتر رفته بود. من هر دو اینها را آدم‌های غیرعادی می‌دیدم و می‌دانم.

*متوجه شدید که آن شب چه شد که آشیخ مجتبی تغییر عقیده داد و به دنبال شما فرستاد؟

جزئیاتش را نمی‌دانم و ایشان هم به من نگفت، اما مسلماً ماوراءالطبیعی بود. آنطور که بعدها شنیدم با مرحوم آمیرزا جواد آقا با حالت گریه حرف زده و ایشان هم گفته بود خودم پریشب رفتم، همان حرفی که به من هم گفته بود. خلاصه دو ماشین جمع شدیم و به قم رفتیم. مشهدی‌های قم، از دم دروازه قم به استقبال آمده بودند! تا دم خانه آقای خمینی رفتیم. آقا مصطفی در را باز کرد و گفت: «امام گفته است: آشیخ مجتبی دارد با مشهدی‌ها می‌آید!» امام در مقام حضور در جایی نشست و برخاست، هیچ وقت جایی را نگاه نمی‌کرد، اما آن روز نگاه کرد و به استقبال آمد. روبوسی کردند و سرهایشان را روی شانه همدیگر گذاشتند و گریه کردند! فهمیدم که او هم فهمیده است که به تو رسانده‌اند او را تقویت کنی! مرحوم حاج شیخ مجتبی می‌گفت: گفت من مأمور هستم! به هرحال بعد از چند ساعتی، امام با احترام خاصی به آشیخ مجتبی گفت: «من در مسجد اعظم آستانه درس دارم، شما می‌آیید درس را بگویید؟» آشیخ مجتبی گفت: «نه آقا! شما تشریف ببرید، من می‌خواهم استراحت کنم. ما و سید محمود…»

*مرحوم آقای سید محمود مجتهدی (برادر آیت‌الله العظمی سید علی سیستانی)…

ماشاءالله همه را می‌شناسید ها! بله، با آسید محمود، آسید عباس و یک نفر دیگر رفتیم به درس امام…

*ظاهراً آیت‌الله سید جعفر سیدان هم در آن سفر با شما بودند. ایشان هم به درس امام آمدند؟

نه، ایشان با آشیخ مجتبی رفته بود برای استراحت، ولی ما رفتیم درس امام. ما در اصول سابقه داشتیم، آشیخ هاشم و آشیخ مجتبی همیشه یک درس اصول به ما می‌دادند. اول درس هم، مطالب مرحوم کمپانی را به ما می‌گفت که ما در آنجا از کمپانی انتقاد کنیم. به هرحال، امام شروع به درس دادن کرد. یک مرتبه آسید محمود به من گفت: «اشکال می‌کنی یا اشکال کنم؟» گفتم: «خودت بگو، چرا من بگویم که بیرونم کنند؟» اشکال کرد، امام جواب داد. یکی دو بار دیگر هم اشکال کرد و طلبه‌ها برگشتند نگاه کردند که یعنی ساکت! وقتی درس تمام شد، طلبه‌ای پیش ما آمد و گفت: «آقا گفته‌اند مشهدی‌ها بیایند اینجا!» ما رفتیم و گفتیم: «آقا از کجا فهمیدید مشهدی هستیم؟» امام گفت: «آخر اشکالتان مشهدی بود!» صد تومان هم به ما داد. آن روزها صد تومان خیلی پول بود. قطعه‌های زمین سعدآباد، هر کدام صد تومان بود! آسید محمود از من پرسید: «چه کارش کنیم؟» جواب دادم: «مال خودت است!»

*ظاهراً در آن سفر، حضرت امام با مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، ملاقات‌های دیگری هم داشته‌اند که تصاویر آن موجود است. در آن ملاقات‌ها چه گذشت؟

حقیقتش این است که ما از طلبه‌های شرّی بودیم که یک ساعت با آشیخ مجتبی و امام نایستادیم و همه‌اش در مدرسه‌ها بودیم که ببینیم اوضاع چه جوری است و چگونه شلوغ کنیم! اصلاً آرام و قرار نداشتیم. مدرسه آقای صدر پایگاه بچه‌های مشهدی بود که معمولاً در آنجا شلوغ می‌کردند. ما حتی ملاقات داخل خانه امام و حاج آقا مجتبی را به طور کامل ندیدیم!

ظاهراً علاوه بر بازتاب‌های گسترده و مثبت ابن سفر برای نهضت امام، حمایت‌های آیت‌الله حاج شیخ مجتبی قزوینی از امام، پس از این سفر تداوم یافت. یک بار از استاد محمدرضا حکیمی شنیدم: مرحوم حاج شیخ مجتبی پس از تبعید امام، عکس ایشان را در حجره‌اش، در بالای سر خود نصب کرده بود. برخی به اعتراض ایشان گفته بودند: آقا اولا این کار بچه طلبه‌هاست و در شأن شما نیست، ثانیاً شما که با ایشان اختلاف مشرب دارید، چرا یک چنین کاری می‌کنید؟ ایشان در جواب فرموده بودند: اگر شاه موفق شود، نه اثری از اسلام من می‌ماند و نه اسلام او…

وقتی آیت‌الله خمینی تبعید شد، آشیخ مجتبی رفت و با ریسمان خودش را به ضریح بست! از این حرف‌ها شلوغ‌تر بود. وقتی می‌گفتی آقای خمینی، از جا بلند می‌شد! به اندازه‌ای از امام حمایت کرد و پیش رفت که هیچ احدی آنطور نکرد. این حالت در بسیاری از رفقا و مریدان ایشان هم نسبت به امام وجود داشت. مگر رفتارهای آقای آمیرزا جواد آقای تهرانی را پس از انقلاب ندیدی؟ این پیرمرد خمیده‌قامت، لباس رزم می‌پوشید و به جبهه می‌رفت وخودش را تحت امر یک جوان ِ بسیجی ۲۰ ساله در می‌آورد! آیت‌الله مروارید هم همینطور بود، ایشان در همان سفر هم، همراه آشیخ مجتبی به قم رفت که عکس‌هایش هست. ایشان هم تا آخر پشتیبان نظام و آقای خامنه‌ای بود و انصافاً سر همین قضایا، خیلی هم از این و آن حرف شنید!همه‌شان همین‌طور بودند /حیدر رحیم‌پور ازغدی۲۵ بهمن ۱۳۹۳مشرق

***

حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی، پدر حسن رحیم‌پور ازغدی و از فعالان و مبارزان سیاسی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت است که از سال ۴۲ تا پیروزی انقلاب اسلامی همراه با مبارزه علیه رژیم پهلوی کنار حضرت امام خمینی بوده است؛ او از دوستان نزدیک، صمیمی و هم‌مباحثه‌ای آیت‌الله خامنه‌ای در دوران جوانی در مشهد مقدس بوده و با مواضع و مبانی فقهی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی ایشان آشناست، بر همین اساس و با توجه به ورود به دوران سی‌سالگی رهبری آیت‌الله خامنه‌ای از حیدر رحیم‌پور  برای گفت‌وگو دعوت کردیم که در نهایت منجر به مصاحبه یک‌ساعته حضوری در منزل شخصی وی در مشهد مقدس شد.

آقای خامنه‌ای یک روحانی متشرع و در عین حال روشنفکر استمتحجرین آقای خامنه‌ای را قبول نداشتند 

از حیدر رحیم‌پور ازغدی که خود شاگرد بزرگان حوزه علیمه بوده و دوستی صمیمی‌ای با رهبر معظم انقلاب اسلامی داشته درباره روزهای جوانی‌اش با آیت الله خامنه‌ای می‌پرسم که می‌گوید که همیشه دلش برای روزهای جوانی که با رهبر انقلاب داشته تنگ می‌شود و او برای آنکه این روزها را برای خودش، یادآوری کند به دیدار رهبری می‌رود؛ دیداری که می‌گوید نیاز چندانی به هماهنگی ندارند و هر وقت که دلش بخواهد، می‌تواند رهبر را ببیند؛ “می‌روم نماز بیت‌ رهبری، ایشان که من را می‌بیند، دستم را می‌گیرد می‌رویم یک گوشه می‌نشینیم و صحبت می‌کنیم”.

آقای خامنه‌ای از نظر سنی ۷ سال از من کوچک‌تر هستندمن با ایشان دوست صمیمی بوده و هستم .

رحیم‌‌پور ازغدی: آیت‌الله خامنه‌ای چند وقت پیش آمد مشهد. به یکی از دوستان مشرکمان-شمقدری- گفته بودند «من همه دوستان را دیدم غیر حیدرآقا».

آقای شمقدری گفته بودند «بروم ایشان را بیاورم» ؟

که آقا گفتند «نه، خودم می‌روم منزل‌شان».

حاج‌علی شمقدری، متولی حسینیه آیت‌الله حاج سیدجواد حسینی‌خامنه‌ای

آیت‌الله خامنه‌ای همیشه ساده‌زیست بودند و ساده‌‌زیستی ایشان در قبل رهبری بیشتر«متقیانه» و بعد از رهبری «متعهدانه» بوده است؛ آقای خامنه‌ای واقعاً همیشه ساده‌زیست بودند، البته اگر عالمی این‌چنین نباشد، عالم نیست.

یک بار هم، در بیت بودم. آقای خامنه‌ای به من گفتند «بچه‌های سپاه اینجا غذا می‌خورند و شما هم بیایید». من رفتم و یک کته‌پلو آوردند، خوردیم. یک بار هم یادم هست، عدس‌پلو آوردند که به آقای خامنه‌ای گفتم، «می‌دانی که من کباب‌خور هستم، این غذاها مال خودتان» (با خنده).

آقای خامنه‌ای(قبل ازرهبرشدن)منزل ما می‌آمدند، کباب هم اگر بود، می‌خوردند اما بعد از رهبری که آمدند حتی آجیل هم نمی‌خورند، چون فقرا نمی‌توانستند آجیل بخورند.«من آجیل نمی‌خوردم، از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند، مگر فقرا آجیل می‌خورند؟!»،

آقای خامنه‌ای یک عالم و روحانی متدین و متشرع است که اگر همه دنیا علیهش باشد دست از حق و حقیقت نمی‌کشد و برای دفاع از حق از هیچ اقدامی دریغ نمی‌کند. آقای خامنه‌ای پیرو واقعی مکتب امام صادق است، من هیچ‌وقت ندیدیم ایشان حرفی بزند یا کاری بکند که برای خودش باشد یعنی همیشه سعی کرده طبق آموخته‌های خود از مکتب امام صادق(ع) عمل کند.

گفتگوی تسنیم با حیدر رحیم‌پور ازغدی: روشنفکران باید نزد آیت‌الله خامنه‌ای شاگردی کنند/ تعبیرجالب دکتر شریعتی درباره رهبر انقلاب+ فیلم

آیت‌ الله خامنه‌ای در ۲۲سالگی «کفایه» می‌گفت؛ یعنی سخت‌ترین کتاب‌های سطح. وقتی نزد آقا (امام خمینی) رفت ۵ــ۴ سالی که خارج می‌خواند بیشترین اشخاص  از جمله آیت‌الله رفسنجانی رحمه الله می‌گفتند “والله” ایشان مجتهد است.

جلسه شورای فقهی

بعد از این‌که ولی فقیه(رهبر) شدند یک روز خانه ایشان رفتم و دیدم آقای مؤمن و آقای خزعلی، آقای هاشمی (هاشمی شاهرودی) آمدند، یعنی، ۴ شاگرد آقای صدر، آقای خویی و امام خمینی آمده بودند تا جلسه شورای فقهی تشکیل بشود و مباحث فقهی در آن مطرح گردد؛ یعنی با هم مباحثه علمی کنند.

بعد از آن جلسات فقهی بود که همه اذعان کردند که آقای خامنه‌ای، اعلم است.

۲۳سالگی مجتهد بودند، ۱۵ سال کار علمی کردند. آقای خامنه‌ای اعلم به فقه عبادی است؛ در فقه سیاسی و اجتماعی و مدیریت هم که رقیب ندارد.

در ایامی که ایشان تازه رهبر شده بودند، با فقهای برجسته چندین سال مباحثه می‌کردند، بنابراین آقای خامنه‌ای، بحث علمی و فقهی را به‌صورت ریشه‌ای دنبال کرده‌اند و به علوم فقهی احاطه کامل دارند؛ من خدا را شاهد می‌گیرم که آقای خامنه‌ای اعلم فقهای زمانه است.

آیت‌الله خامنه‌ای را یک روشنفکر

رحیم‌پور ازغدی، آیت‌الله خامنه‌ای را یک روشنفکر واقعی و ذاتی می‌داند و می‌گوید که متحجرین و مرتجعین همیشه با آقای خامنه‌ای مشکل داشته و دارند چون ایشان در فقه اجتماعی قوی و مسلط بود.

آقای خامنه ای«عالم» ومردمیدان «جهاد»بود

 آقای خامنه‌ای در امور اجتماعی مدیریتی بی‌نظیر دارد. ایشان از آنهایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، خودش وسط میدان بود. با همین فرماندهان بوده و با اینها زندگی کرده است. از کسانی نبود که خانه بنشیند و از دور جنگ را مدیریت کند.

یادم هست یک بار گفتند آقای خامنه‌ای از جبهه آمده، من نزد ایشان رفتم. گفتند ایشان به دبیرستان علوی رفته است. به آنجا رفتم. نگهبان جلوی در گفت، آقای خامنه‌ای گفته «اگر از دفترم هم تماس گرفتند، من را تا ۴صبح بیدار نکنید چون ۴۸ ساعت است که نخوابیده‌ام».

بگویید «حیدرآقا »بیاید داخل

گفتم «به ایشان سلام برسانید». یک‌باره دیدم آقای خامنه‌ای از پشت شیشه گفتند «بگویید حیدرآقا بیاید داخل».

آقای خامنه‌ای به من گفت «درست است که خیلی خسته هستم ولی دوست دارم با شما قدری حرف بزنیم». از بی‌کفایتی‌های بنی‌صدر در جبهه صحبت کردند”.

من اهل غلو کردن درباره هیچ کسی نیستم و بر اساس مشاهداتم می‌گویم که آقای خامنه‌ای نه یک روشنفکر، بلکه فراتر از روشنفکران مطرح بوده و هستند. البته روشنفکر مذهبی یا غیرمذهبی نداریم. کافر و مسلمان داریم. کافرها برخی روشنفکر هستند و برخی خرفت و در مسلمانان هم این‌چنین است. کسی که بیشتر ببیند و از لحاظ فکری قوی‌تر باشد، روشنفکر است. آقای خامنه‌ای ذاتاً روشنفکر است و با مطالعات و نگاه خاصی که داشته‌اند، واقعاً یک روشنفکر نابغه است.

«روشنفکران ایران» باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند.

باز هم می‌گویم نمی‌توانم مشاهدات خود را انکار کنم و بگویم آقای خامنه‌ای روشنفکر نیست. نگاه روشن و فکر روشن ایشان برای همه ثابت شده است.

آقای خامنه‌ای آن‌قدر روشنفکر است که روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند. خیلی قوی‌تر از این هستند که شما تصور می‌کنید.

ابوحسن: من یکباربه ایشان (آقای خامنه ای)انتقادکردم

هر کسی بود نمی‌توانست این مدت با این‌همه مشکل و دشمن، این انقلاب را نگه دارد. روزی به ایشان درباره مدیریت کشور نقدی کردم.

ایشان در پاسخ گفتند «این به شما مربوط است که رأی به یک رئیس‌جمهور دهید یا وکیلی انتخاب کنید که صرفاً نظارت کند. ببینید ۲ کار به ولی فقیه واگذار شده است که یکی حفاظت از مرزهای کشور که با چندین سال جنگ با دشمن جهانی، توانستیم طوری مرزها را حفظ کنیم که یک وجب هم به دشمن نرسد. یکی هم مرزهای دین است که ذره‌ای در انقلاب اسلامی التقاط حاصل نشده است».

به آقای خامنه‌ای گفتم، «پس برخی ناکارآمدی‌ها برای چیست؟»،

گفتند «این مربوط به انقلاب نیست بلکه ناشی از برخی اشتباهات و انتخاب‌هاست».

رفاقت ابوحسن(رحیم پور)+خامنه ای+شریعنی 

هنوز هم شریعتی حرف اول را می‌زند

هر سه نفر رفیق و خیلی با هم بودیم. بحث رفاقت بود نه ارتباط!”، این جمله پاسخ حیدر رحیم‌پور به سؤالی درباره دوستی مقام معظم رهبری با او و دکتر شریعتی است؛ او پاسخ می‌دهد: “رفیق بودیم تا اینکه صرفاً با یکدیگر در ارتباط باشیم”، رفاقتی که به‌گفته رحیم‌پور، ۲۰ سال در مشهد طول کشیده است. وی در توصیف رابطه دکتر شریعتی با مقام معظم رهبری گفت: آقای خامنه‌ای و آقای شریعتی بیشتر با هم رفیق بودند تا اینکه بگویم با هم فقط ارتباط داشتند. آقای خامنه‌ای از شریعتی نقد می‌کردند، چون فقیه بودند و حق هم داشتند که نقد کنند چون اطلاعات فقهی و دینی شریعتی کافی نبود و لازم بود که آقای خامنه‌ای ایشان را نقد کند. من هم به آقای شریعتی نقد می‌کردم. اینکه بگویند آیا آقای خامنه‌ای، شریعتی را قبول داشتند یا نه، سؤال درستی نیست چون انسان‌ها معصوم نیستند و ممکن است کارهای نامطلوب هم داشته باشند آقای شریعتی چون اطلاعات فقهی لازمی نداشتند، خطاهایی مرتکب می‌شدند و حق با آقای خامنه‌ای بود که او را نقد کنند.

رحیم‌پور ازغدی با “سخت” خواندن توصیف دوستی مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی می‌گوید که رفاقت مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی مانعی برای نقدهای فقهی، علمی و منطقی آیت‌الله خامنه‌ای به دکتر شریعتی نبود و چون آیت‌الله خامنه‌ای فقیه بود و در عین حال آقای شریعتی نیز سواد فقهی لازم را نداشت، ایشان (مقام معظم رهبری) حق داشتند که به شریعتی انتقاد کنند.

وی با رد  برخی ادعاها درباره شریعتی مبنی بر عدم نقدپذیری می‌گوید که دکتر شریعتی نه‌تنها از آیت‌الله خامنه‌ای بلکه اشکال را از هرکسی قبول می‌کردند؛ او در نقل خاطره‌ای درهمین‌باره می‌گوید: یک روز دکتر شریعتی در همین اتاق روبه‌رو نشسته بود و درباره ولی فقیه صحبت می‌کرد. می‌گفت نظام اسلام این چنین است که فقها بین خود کسی را به اعلمیت قبول دارند و وقتی این اعلم مطلبی را بیان کرد، همه باید اطاعت کنند. من مخالفت کردم و گفتم همه مجتهد هستند و حق انتقاد دارند. آقای شریعتی می‌گفت، اگر مجتهدین می‌خواهند اسلام جان تازه بگیرد باید همه از بین خود یک نفر را برگزینند و همه هرچه او می‌گوید انجام دهند. این حرف شریعتی است که اشکال گرفتیم و ایشان قبول کرد.

تصویر عینی از معلم انقلاب در «شریعتی بدون روتوش»

دکترشریعتی:«اگر در ایران چند روحانی مثل آقای خامنه‌ای داشته باشیم، ایران اسلامی می‌شود»

به‌نظر من شریعتی به‌خلاف آنچه همگان تصور می‌کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به‌دلیل طرفداران و مخالفان اوست، یعنی از شگفتی‌های زمان و شاید از شگفتی‌های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده‌اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست، این جمله مشهور مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی است؛ جمله‌ای که حیدر رحیم‌پور ازغدی از آن به‌عنوان محبت و علاقه آیت‌‌الله خامنه‌ای به دکتر شریعتی یاد می‌کند و توضیح می‌دهد: ما ۲۰ سال با هم رفیق بودیم و دائم با هم حرف می‌زدیم، بحث می‌کردیم. شریعتی می‌گفت که «اگر در ایران چند روحانی همانند آقای خامنه‌ای داشته باشیم، ایران اسلامی می‌شود».

فلسفه وعرفان ازدیدگاه ابوحسن(رحیم پور)

فیلسوف داریم که دین ندارد و عارف هم داریم که منحرف است

دسته از افراد علم کافی نسبت به اسلام ندارند،ممکن است عرفانی باشد که اسلامی نباشد، عرفانی که اسلامی نباشد، کفر است. این تفکیک‌ها درست نیست.

کسانی که این «تفکیک‌ها» را دارند بی‌سواد هستند.

فیلسوف داریم که دین ندارد و عارف هم داریم که منحرف است، این چنین نیست که هم فقیه باشد و در عرفان یک مسلکی داشته باشد و در فقه مسلک دیگری.

عرفان همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت. تصوف همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت و حکمت همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت. شیعه امیرالمؤمنین هم اینها را دارد.

آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان یک متشرع و فقیه هم فلسفه را خوب فهمیده و هم عرفان را.

یک طلبه وقتی درس می‌خواند باید همه درس‌ها را همزمان بخواند و به هیچ کدام دلباختگی خاصی ندارد. می‌شود فقیه باشد و استدلال عقلی نداشته باشد؟ نمی‌شود. شغل فقیه استدلال عقلی است. ایشان هم فقیه هست و هم فلسفه را به‌درستی می‌فهمد. در ایام جوانی هم این‌گونه بود./پایان مصاحبه.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اصلاحات اندک(درمصاحبه ۰۳ تیر ۱۳۹۷تسنیم )انتخاب تیترمناسب وحذف توضیحات غیرضرور وافزودن تصاویر انجام گرفته است .درادامه ازمنابع دیگرخلاصه ای اززندگی بنیانگذارمکتب توحید (آیت الله میرزا مهدی اصفهانی کیست؟)اضافه می کنم.

میرزا مهدی اصفهانی خراسانی در اوایل سال ۱۳۰۳ ه.ق، در اصفهان به دنیا آمد. پدرش میرزا اسماعیل اصفهانی از نیکان اصفهان بود.

در ۱۲ سالگی، برای ادامه تحصیل عازم نجف اشرف شد. وی بنا به سفارش آیت الله حاج آقا «رحیم ارباب»، نزد آیت الله العظمی سید اسماعیل صدر (متوفی ۱۳۳۸ ق) رفت و زانوی شاگردی به زمین زد.

بنیانگذار «مکتب معارفی خراسان» یا «مکتب تفکیک»بود.

وی دانش‌آموخته نجف و از شاگردان میرزای نایینی بود. پس از مهاجرت در مشهد، فقه، اصول و دروس معارف را تدریس کرد و به ضدیت با فلسفه پرداخت و مکتب معارفی خراسان یا مکتب تفکیک را بنا نهاد. ابواب الهدی، اعجاز القرآن، تقریرات از آثار به جای مانده از اوست. محمود حلبی، میرزا علی اکبر نوقانی،محمدتقی شریعتی مزینانی،میرزا جواد تهرانی، میرزا هاشم قزوینی، شیخ مجتبی قزوینی و.. از شاگردان مکتب وی هستند.

میرزا مهدی اصفهانی در سال ۱۳۴۰ ه.ق به ایران برمی‌گردد و در مشهد اقامت می‌کند.

یک هفته قبل از فوتش ازمرگش اطلاع داشت.

وی یک هفته پیش از رحلت، وصیت می‌کند و امانت‌ها را به صاحبانش برمی‌گرداند.

او روز پنجشنبه(۲۶ ذی الحجه  ۱۳۶۵) پیش از رفتن به حمام مقبره که نزدیک منزل وی بود، با تمامی اهل منزل خداحافظی می‌کند و از آنان حلالیت می‌طلبد. سپس به حمام می‌رود و بدن را شستشو می‌دهد و از حمام خارج می‌شود، و در محل رختکن حمام سکته می‌کند«فوت می کند»

پیکر وی را  در عصرروز جمعه(۲۷ ذی الحجه  ۱۳۶۵) با تشییعی عظیم، به صحن مطهر حضرت امام رضا علیه السلام آوردند، و پس از ادای مراسم، در دارالضیافه به خاک سپردند.

آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی کیست؟

آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی فرزند شیخ احمد تنکابنی قزوینی، سال ۱۳۱۸ قمری در یک خانواده مذهبی در قزوین دیده به جهان گشود و توانست در طول عمر با برکت خود خدمات زیادی را در زمینه های مختلف علمی و تبلیغی انجام دهد.  

سال ۱۳۳۰ هجرت به نجف

مرحوم شیخ مجتبی قزوینی، تحصیلات مقدماتی را در شهر قزوین به پایان برد و بعد از آن در سال ۱۳۳۰ هجری قمری به همراه پدر خود راهی نجف اشرف شد و هفت سال در آن سامان مقدس ماند و از اساتید و علمای بزرگی مانند سید محمد کاظم یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی کسب فیض کرد.  

شیخ در سال ۱۳۳۷ از عتبات مقدسه به ایران بازگشت و به مدت دو سال در زادگاه خود ماند، در این مرحله از عمر خود بود که به مربی بزرگ، دانای اسرار و حقایق و عالم به معارف قرآنی یعنی آیت الله سید موسی زرآبادی رسید و با تعالیم او پا به دایره عوالم انسانیت و سناخت این عوالم گذاشت و در راه کسب علم باطن افتاد.  

شیخ پس از این دو سال به قم سفر کرد و دو سال هم در این شهر سپری کرده و از محضر شیخ عبدالکریم حائری استفاده کرد.  

پس از قم ایشان به مشهد سفر کرده و در آستانه علم و حقیقت و آستانه فیض و ولایت ماندگار گشت و از محضر اساتید مختلفی استفاده کرد.  

اساتید شیخ مجتبی قزوینی

 اساتید شیخ مجتبی قزوینی عبارتند از:

علامه سیدموسی زرآبادی،محمدحسین نائینی،سید محمدکاظم یزدی،حکیم شهیدی،میرزا محمد آقازاده خراسانی،آقاحسین قمی،موسی خوانساری،اسدالله عارف یزدی،میرزا مهدی غروی اصفهانی،عبدالکریم حائری یزدی

شاگردان شیخ مجتبی قزوینی

شیخ مجتبی قزوینی شاگردان زیادی را در شهرهای مختلف تربیت کرده است، اما مهم ترین شاگردان او عباتند از:

سید جمال الدین استرآبادی،محمدباقر ملکی میانجی،سید علی حسینی سیستانی،سید حسن ابطحی،ابوالقاسم خزعلی،سید عباس سیدان،سید جعفر سیدان،محمد واعظ‌زاده خراسانی،عبدالنبی کجوری،محمدرضا سعیدی،سید محمود مجتهدی،اسماعیل فردوسی‌پور،محمدکاظم مدیرشانه‌چی،سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد،محمد حکیمی،محمدرضا حکیمی،علی حکیمی،محمد مهدی رکنی یزدی،علی نوروزی،مهدی مروارید،محمدرضا دهشت،سید علی خامنه‌ای،عباس واعظ طبسی،،سیدجمال جلیلی پروانه وحبیب‌اله احمدی قزوینی( فرزند ایشان).

امام خمینی..آیت الله مجتبی قزوینی

آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی در عین حال که مستغرق در عوالم روحانی و معنوی بودند، هیچگاه از انجام تکالیف سیاسی و اجتماعی غفلت نمی کردند و از همان ابتدای شروع نهضت امام خمینی در سال ۱۳۴۲ حکم کردند. «حاج آقا روح الله در همه زمین مرجع است و همه باید به ایشان رجوع کنند!» و پیوسته از ایشان حمایت کامل داشتند و حتی تصویر امام خمینی (رض) را در منزل خود که محل آمد و شد روحانیون و طلاب بود، در بالای سر خود نصب کرده بودند.  

در مشهد مقدس، رهبری حرکت طلاب حوزه در مسیر نهضت امام خمینی (ره) را عمدتاً مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی بر عهده داشتند.  

«من خودم از دوران جوانی و طلبگی، به مناسبت وجود دو استاد بزرگ در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد، با نام قزوین و قزوینی آشنا شدم: شخصیت برجسته‌ی مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و شخصیت ممتاز مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی دو ستاره‌ درخشان در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد که ما از دوران جوانی و نوجوانی نگاهمان به این دو چهره‌ی ارزشمند بود. نام قزوینی در ذهن طلبه‌ی مشهدی، به برکت وجود این دو شخصیت بزرگوار، یک نام درخشان و همراه با افتخار تلقّی شده است. این دو نفر - بخصوص مرحوم حاج شیخ مجتبی - جزو ارادتمندان و شاگردان یک شخصیت برجسته‌ی دیگر قزوینی یعنی مرحوم «سیّد موسی زِرآبادی» بودند. شخصیت عظیمی که در همین شهر، مرکز پرتوفشانیِ معنوی و سلوکی و عرفانی به شعاع وسیعی از طلّاب و جویندگان معرفت محسوب می‌شد:.  

وفات

این عالم برجسته پس از سال ها تلاش و کوشش در راه اسلام در روز دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۴۶–۲۲ ذی‌الحجه ۱۳۸۶ پس از تحمل یک بیماری طولانی، درگذشت.  

پیکر ایشان در حرم علی بن موسی‌الرضا (ع) درصحن عتیق به خاک سپرده شد و  مزار ایشان اکنون در طبقه پایین صحن رضوی واقع در دارالاجابه، پذیرای خیل مشتاقان و زائران حضرت رضا (ع) است.

زندگینامه آیت الله هاشم قزوینی+خاطرات شاگردان آشیخ هاشم

درادامه خواهیدخواندکمک جدِآیت الله سیستانی به میرزاهاشم قزوینی زمانی که ازفقروتنگدستی به عریضه نویسی روی آورده بود..

زندگینامه آیت الله «هاشم قزوینی »خاطرات شاگردان« آشیخ هاشم»

شاگردان آ شیخ هاشم قزوینی: آیت اللّه خامنه ای(رهبرانقلاب) و آیات عظام :شهید سعیدی ،  صالحی مازندرانی ، خزعلی ، میرزا حسنعلی مروارید ، واعظ زاده خراسانی، میرزا جواد آقا تهرانی ، سید جواد سبزواری ، شمس لنگرودی ، محمد باقر ملکی ،میرزا محمد انواری ، واعظ طبسی ، حاج میرزا مهدی نوغانی ، عبد الجواد غرویان، -دکتر کاظم مدیر شانه چی- ، محمد شریف رازی ، سید علیرضا قدّوسی ، دکتر سید جواد مصطفوی ،آیت الله شمس، آیت الله لنگرودی، استاد محمد تقی شریعتی مزینانی ، استاد محمد باقر بهبودی ،دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی ،دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ، دکتر عبد الجواد فلاطوری ،شهید حسین آستانه پرست، حاج علی اصغر عابدزاده ،  ذبیح اللّه صاحبکار واستاد محمد رضا حکیمی.

درادامه خلاصه زندگینامه آیت الله میرزا مهدی اصفهانی اُستادِآیت الله هاشم قزوینی»خواهیدخواند.

آیت اللّه حاج شیخ هاشم مدرس قزوینی، در سال ۱۲۷۰شمسی در روستای «قلعه هاشم خان» قزوین متولدشد، مقدمات و ادبیات را در قزوین فرا گرفت و پس از تکمیل ادبیات عرب، نزد استادان ادبیات، در محضر اساتید قزوین، که در رأس آنان «حاج ملا علی طارمی» و «آخوند ملا علی اکبر» بودند، سطوح عالیه فقه و اصول را خواند و در همین شهرستان فلسفه اشراق و مشّاء را نزد مرحوم آیت اللّه حاج سید موسی زرآبادی قزوینی آموخت،سپس به اصفهان عزیمت کرد و در آنجا نزد مرحوم «کلباسی» و «فشارکی» به کسب علم پرداخت و پس از شش سال اقامت به قزوین بازگشت.

طی این مدت، وصف حوزه علمیه مشهد را که در آن دوران سرآمد مجامع علمی به شمار می آمد شنید و طبع دانش پژوهش، او را مایل به مهاجرت به این سامان ساخت و به شوق وصول به این کانون معرفت، بار سفر بست. در مشهد از محضر آیات حاج آقا حسین قمی و میرزا محمد آقا زاده خراسانی (فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، صاحب کفایه ) کسب کمال نمود و از دو استاد اخیر به اجازه اجتهاد مفتخر گردید و همین اجازه از طرف آیت اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به توقیع «صدر عن اهله و وقع فی محله» موشّح گردید. و پس از بازگشت از عراق با مهاجرت آیت اللّه میرزا مهدی اصفهانی به مشهد در سال ۱۳۰۱ ش، مدتی نیز از محضر ایشان بهره برد و مبانی اصولی میرزا نایینی را از ایشان فرا گرفت.

از آنجا که استاد در شکل گیری شخصیت علمی و معنوی شاگرد نقش اساسی دارد، در اسلام سفارش بسیار شده است که احترام آنان حفظ شود. مرحوم حاج شیخ هاشم نیز مانند بسیاری از عالمان، به اساتید خود احترام فراوان می گذاشت و به آنان علاقه وافر داشت.

آیت الله هاشم قزوینی خطاب به استادش(میرزا مهدی اصفهانی):بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمّی

نامه ای از آشیخ هاشم قزوینی در دست هست که در سال ۱۳۲۲ش. به استادش حضرت آیت اللّه میرزا مهدی اصفهانی نوشته اند که نامه را با عبارت: «بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمّی»؛ «پدر و مادرم فدای تو باد!» آغاز می کند و پس از اظهار ارادت فراوان می نویسد:

«دعاگو قبل از عید نوروز به سمت عتبات حرکت کرده بودم، لذا از تشریف فرمایی جناب عالی به طرف تهران مطلع نشده، بعد از مراجعت هم به فاصله چند روز به مشهد حرکت نموده، در میامی، از توابع مشهد مطلع شدم که در تهران توقف دارید. در هر صورت میل دارم بقیه عمرم در خدمت شما صرف شود و فعلاًمتحیّرم که چه باید کرد. آیا جناب عالی میل دارید در تهران بمانید یا در عتبات متوقف خواهید شد یا مراجعت خواهید فرمود، و علی فرض اخیر، چه مقدار در تهران خواهید بود؟ اگر مدت زیاد است همان جا خدمت برسم. علی کلّ حال خوب است مخلص را از حال تحیّر خارج فرمایید.»

در پایانِ نامه می نویسد:«اگر امری، نهیی و خدمتی باشد به ارجاع آن سر افرازم فرمایید. و استدعا دارم که به دستخط شریف هر چه زودتر از حالات خودتان مرقوم و قلب افسرده و پژمرده دعاگو را روح تازه و حیات نوین بخشید.»

مرحوم آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی قبل از «حادثه گوهرشاد» و پس از سقوط رضاشاه و احیای مجدّد حوزه مشهد، یکی از بهترین مدرسان سطوح عالی، کفایه، رسائل و مکاسب بود. در دوران حضور پربرکت چهل ساله مدرس قزوینی در مشهد مقدس، شخصیتهای بسیاری ازمحضر وی بهره برده اند.

آیت‌الله محمد واعظ زاده خراسانی

آیت الله محمدواعظ زاده خراسانی(متولد۵ اسفند ۱۳۰۴ مشهد -متوفی ۲۸ آذر ۱۳۹۵ ) : شاید بیش از هزار طلبه در طول مدت تدریسش ، از درس وی استفاده کردنداو مردی روشنفکر، با تقوا و بسیار خوش بیان بود، اما از مردم عادی منزوی بود و تنها طلاب حوزه او را می شناختند. او در عین حال مرد انقلابی بود، اما زمانه به وی مجال عرضه وجود نداد.

انتقادهای محمدرضا حکیمی به جامعه دینی، عالمان، منبری ها و مداحان حرفه ای در یک سخنرانی قدیمی

استاد محمد رضا حکیمی(متولد۱۳۱۴مؤلف الحیات):آشیخ هاشم قزوینی در بیان مطالب علمی و عمیق، با روانی و سلاست، نمونه بود. گویی کلمات و جملات مانند جویباری نرم و تند از دهان او سیلان می یافت ،نمونه برجسته یک عالم دینی و یک روحانی اسلامی واقعی بود؛ مردی خردمند، وارسته، متواضع، هوشیار، متعهد، شجاع، روشن بین و بیزار از عوام فریبی و انحطاط پراکنی و ارتجاع گرایی.

این مربی گرانقدر، صبحهای زود آن هم در زمستانهای سرد مشهد پیاده به راه می افتاد و برای تدریس حاضر می شد، در مَدرَس مدرسه نواب، بر روی فرشهای حصیری مندرس، بدون وسیله گرمکن… و در عین حال با چه علاقه و نشاطی درس می گفت و ادای تکلیف می کرد و به پرورش طلاب همت می گماشت.

طلاب نیز با شوقی وافر در آن درسها حاضر می شدند: خارج اصول، سطح کفایه، مکاسب، رسائل… قامت رسا و هیکل درشت و چهره پر هیبت و نگاه بسیار نافذش مانع از آن نبود که انسان با او احساس پیوستگی کند و قلب خود را از محبت سرشار بیند.تصور می کنم ما طلبه ها را خیلی دوست می داشت، چون ما طلبه ها نیز او را خیلی دوست می داشتیم.بجز لحظاتی که درس می گفت، سکوت عمیق، وقار سنگین و قیافه پر معنی و با تأملش انسان را خود به خود به تأمل وا می داشت و به عمقها می برد.

 پاره ای خصوصیات در او بود که او را در شمار نوابغ جای می داد. روحی بسیار قوی داشت و برخوردهای روحی مهمی از نوع مکاشفات برایش اتفاق افتاده بود که برخی را گاه به مناسبتی وبه منظور آموختن در سر درس نقل می کرد.

زندگی‌نامه آیت‌الله خزعلی

آیت اللّه ابوالقاسم خزعلی(متولد۱۳۰۴بروجرد-متوفی۲۵شهریور۱۳۹۴) :آشیخ هاشم قزوینی در بیان به قدری روان و سلیس بود که مشکلی در مکاسب و کفایه برای انسان باقی نمی ماند.

 شبها وقتی درس استاد به پایان می رسید، هنگام برگشت، مسیرمان یکی بود. می آمدیم بازارچه حاج آقاجان، ایشان می رفتند تَپُل (تهِ پلِ) محلّه، من می رفتم کوچه حمام باغ. جوانی بود و شبهات گاهی پیش می آمد. در بین راه من شبهاتم را می گفتم. این مرد با یک دنیا حلم، شروع می کرد صحبت کردن، یک وقت کنار پیاده رو می ایستاد. مردم دارند رفت و آمد می کنند. گفتم: من از این شبهات می ترسم. با دست اشاره کرد و گفت: «نترس، نترس کله ای که در او شبهه نباشد، کدوست، کدوست»، کله باید توش شبهه بیاید و حل شود، خدا به تو عنایت کرده و به تو شبهه را القا می کند تا تو شبهه را دفع کنی، خلاصه می ایستاد کنار خیابان، جواب مرا می داد،یعنی من دلسوز طلبه هستم. می بینم یک طلبه سؤال و اشکالی دارد نمی گویم اینجا مَدرَس است، اینجا منزل است، اینجا پیاده رو است، من هستم و مغز.من آنجا یافتم ایشان از پدر هم مهربان تر است.

اگر طلبه ای بر اثر کسالت در درسی حاضر نمی شد ایشان می رفت به عیادت وی. طلبه می گفت: متأسفم، مریضم، نمی توانم در درس کفایه شرکت کنم.آیت اللّه شیخ هاشم به طلبه می فرمود: «طوری نیست، در ایام تعطیلی می آیم (و درس شما را می گویم» ). می آمد حجره فلان طلبه و درس را به او می گفت: با یک دنیا صفا و مهر

جناب آیت اللّه وحید می گوید: آیت اللّه شیخ هاشم به من فرمود: اواخر عمر من است، درسم را ناقص گذاشتم. شما در مشهد بمانید درس مرا کامل کنید. گفت، نه می خواهم بروم نجف. حاج شیخ ساکت شد. آیت اللّه وحید چهار ماه در تهران معطل می شود و نمی تواند به نجف برود،وی می گفت «مثل اینکه حاج شیخ مرا قبض کرد که من نتوانم به نجف بروم» تا بالاخره مجبور می شود برگردد مشهد بعد از فوت حاج شیخ درس ایشان را تمام کند.

ماجرای عریضه نویسی آیت الله هاشم قزوینی

آیت الله خزئلی داستانی نقل می کند:آشیخ هاشم مشکلات مالی پیداکرده بود تصمیم می گیرددرکنارحجره های مسجدگوهرشاد بنشیندبرای زوارعریضه نویسی بکند.

کمک جدِآیت الله سیستانی به میرزاهاشم قزوینی

 مرحوم حاج سید علی سیستانی – شاگرد آیت اللّه سید اسماعیل صدر (که آقا میرزا مهدی اصفهانی هم شاگرد او بود) ،اهل معنابود،شبانه می آید بیست قران (ریال) توی یک کیسه کرباسی به وی می دهد و می گوید برای شما رقعه نویسی حرام است، شما باید درس بدهید، آقا شیخ هاشم تعجب کرد، چطور ایشان از نیت درونی من خبر دارد و درمی یابد که ایشان سید علی سیستانی اهل اللّه است. فردا می رود درس سید علی سیستانی، چند روز بعد سید علی سیستانی رو می کند به حاج شیخ هاشم و می گوید:شما به درس من نیایید یعنی خودت مدرس قوی هستی من بر شما روا نمی دارم پای درس من بیایید. بعد به عده ای می گوید: پای درس حاج شیخ هاشم قزوینی بروید.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:مرحوم سیدعلی سیستانی «جد»رهبرشیعیان -فعلی-عراق(آیت الله سیدعلی سیستانی) است.

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب طبقات اعلام الشیعه درباره «جدِمرجع تقلیدشیعیان جهان» نوشت: : وی از شاگردان ملاعلی نهاوندی(صاحب -تشریع الاصول) در نجف اشرف و از شاگردان مجدد شیرازی در سامرا بود و پس از آن در زمره خواص سید اسماعیل صدر در آمد و در حدود ۱۳۱۸ قمری به مشهد امام رضا (ع) بازگشت و در آن‌ جا(خراسان) رحل اقامت افکند و با بهره وافری که از دانشِ و پارسایی و صلاح برده بود، به جایگاه بلندی دست یافت. /مرجع تقلیدفعلی،همنام جدش است.

پیام جاودانه شهیدان برحذر داشتن جامعه از ترس و اندوه است

رهبر معظم انقلاب اسلامی : پس از اینکه شرح لمعه را تمام کردم، رفتم درس مکاسب و رسائل مرحوم آیت اللّه شیخ هاشم قزوینی و اهل ریاضت و مدرس درجه یک مشهد و بسیار مرد محترم و ملا و معروف در بین خواص مشهد، مرد آزاده و روشن ضمیر بود. به خصوص در نزد اهل علم، ایشان مرد ملاّ و جامع و خوش بیان بودند؛ به طوری که من در نجف و در قم که اغلب درسهای آنجا را رفتم کسی به خوش بیانی ایشان ندیدم. بخش عمده درس رسائل و مکاسب و کفایه را پیش ایشان خواندم… یک مدتی هم درس خارج حاج شیخ هاشم قزوینی رفتم؛ یعنی ایشان با اصرار خود ما یک درس خارج اصول شروع کرد. مرحوم شیخ هاشم با بحث وسیع، همه اقوال را نقل می کرد و بعد رد می کرد.

 آیت اللّه خامنه ای(رئیس جمهوروقت)در سخنرانی ۱۱ تیرماه ۱۳۶۴ در مراسم دیدار با امام جمعه و جمعی از مسئولان قزوین:مرحوم آقاشیخ هاشم… بسیار برای ما محبوب بود. هیچ استادی یادم نمی آید که طلبه ها به قدر آقاشیخ دوست داشته باشند. خیلی عجیب بود در ایجاد محبت در دل شاگردان. عالمی بود بسیار سنگین، متین، خوش بیان، اهل معنی و زاهد و بی اعتنا به دنیا، در عین حال بسیار روشنفکر.

اهل مطالعه روزنامه بود

ادامه بیانات  آیت اللّه خامنه ای:آن زمان که اهل علم (اهل) روزنامه خوانی و مجله خوانی و این چیزها نبودند ایشان مرتبا مجلات مختلف را می گرفت و در جیبش می گذاشت، طوری که کاملاً دیده می شد و با آن محاسن سفید، خیلی مرد انصافا بزرگی بود. در طول سال، ماه رمضان ایشان می آمد قزوین قلعه هاشم خان و به منبر می رفت و پولی به آقا شیخ می دادند و ایشان با همان پول دوران سال را می گذراند و از هیچ کس وجوهات نمی گرفت.

سیزدهمین سالگرددرگذشت آیت الله صالحی مازندرانی پنجشنبه برگزار می شود

 آیت اللّه اسماعیل صالحی مازندرانی(متولد۱۳۱۲قائم شهر–متوفی۱۳۸۰ ش) :من در سال ۱۳۳۳ ش وارد مشهد شدم تا درس سطوح عالیه را ادامه دهم. در آن زمان عالمانی بزرگ در مشهد بودند و صاحب مقامات عالی علمی و معنوی بودند. در این فکر بودم که علما را آزمایش و اختیار کنم که کجا باید زانو بزنم. اولین بار که در درس شیخ هاشم شرکت کردم بلا تأمل و بلا درنگ درس ایشان برای من مقبول واقع شد. ایشان بیان سلیس و روانی داشت و من تا الآن به مثل ایشان کسی را ندیده ام، به طوری که سنگین ترین و سخت ترین مطالب را به گونه ای ساده بیان می کرد که معروف بود می گفتند که ایشان مسائل علمی را از علمیت می اندازد، به قدری آن را آسان و روان بیان می کرد ،وی از اخلاق بسیار عالی برخوردار بود، به طوری که ما را تحت تأثیر قرار می داد. ایشان همیشه ما را به اخلاق خوب و پسندیده سفارش می کرد. وقتی که در سر درس مسائل اخلاقی عنوان می کردند همه شروع به ضجّه و گریه می کردند و واقعا طوفان به پا می کرد، به گونه ای که گاهی درس تعطیل می شد.

ترس و وحشت محال بود به وجود شیخ هاشم راه پیدا کند و بسیار باهوش و شجاع بودند. ایشان از مبارزان عصر رضا خان بود، بسیار شجاع بود، هیچ وقت از خود تعریف نمی کرد. یک روز سر درس، خاطره ای تعریف کرد و گفت: روزی مرا دستگیر کردند، به جای اینکه من بترسم، سربازی که دست مرا می بست، از ترس به شدت می لرزید و گریه می کرد!.

توضیحات دانشگاه تهران درباره خبر ممانعت از ورود شفیعی کدکنی

دکتر محمد رضا شفیعی کَدْکَنی (متولد  ۱۳۱۸ کدکن تربت حیدریه ، نویسنده و شاعر) از شاگردان آیت اللّه قزوینی : لازم به یاد آوری است که در زندگی من، بعد از پدرم… چند نفر بوده اند که بیشترین تأثیر را داشته اند و یکی از مهم ترین ایشان، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی است، که علاوه بر فقه و اصول، عملاً به ما آموخت که از تنگ نظریهای قرون وسطایی به در آییم، و در یادگیری و دانش اندوزی مرزهای تعصب را بشکنیم…. ذهن باز و خاطر تند و تیز او و حاضر جوابی اش در میان استادان عصر بی مانند بود… غالبا در مباحث فقهی و اصولی مثالهایی از مسائل روز می آورد، تا از کلیشه شدن ذهن طالبان علم جلوگیری کند.

 دکترکاظم مدیر شانه چی:(متولد۱۳۰۶مشهد – متوفی۱۳۸۱): بعد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی که از مدرسین عالیقدر مشهد قبل از تعطیل حوزه بودند و به وسیله رضا شاه تبعید شده و در قزوین به سر می بردند، سفری به مشهد کردند و با توصیه مرحوم آیت اللّه آمیرزا مهدی اصفهانی که از مجتهدین وارسته و زهاد مشهد بودند و شاگردان بزرگی تربیت کردند، خدمت حاج شیخ رفتیم و از ایشان تقاضای ماندن در مشهد و تجدید درس در حوزه را کردیم. ایشان هم پذیرفتند و برای اولین مرحله دروس سطوح عالیه یعنی رسائل و مکاسب شیخ انصاری و کفایه الاصول را برای چند نفر از ما که طلاب جدید حوزه محسوب می شدیم و چند نفر از بقایای طلاب سابق تدریس کردند که این جانب به هر سه درس ایشان غیر از مقداری از اول کفایه که بعدا نزد مرحوم حاج میرزا علی اکبر نوقانی خواندم حاضر می شدیم. بعد هم از محضر ایشان تقاضای درس خارج نمودیم که یک دور اصول و چند بحث از فقه را از درس پرفیض آن مرحوم استفاده بردیم.

دکترمحمد کاظم شانه چی-کنگره شیخ طوسی۸۲اسفند. ۱۳۴۸ تا ۳ فروردین ماه ۱۳۴۹

«در اصفهان به سال «مجاعه »که یکی از آن «قحط سالهای دمشقی» بود و مردم، پیر و جوان و زن و مرد، از گرسنگی، خیل خیل می مردند، من و شماری اندک از طلاب مدرسه نیماوَرْد (یا مدرسه ای دیگر که استاد همایی نامش را یاد کرد و من اکنون به یاد ندارم) با گرسنگی و قحطی همچنان دست و پنجه نرم می کردیم، و نستوه در کار تحصیل علم کوشا بودیم. چنان مستغرق در جمال معنی و لذات حاصل از کسب معرفت بودیم که گویی در پیرامون ما هیچ اتفاقی نیفتاده است.

گذران ایام تحصیل را با کمترین سد جوعی به شیوه اصحاب صُفّه، شبی را به روز می آوردیم و روزی را به شب…

یک روز در ضمن مباحثه با رفیق همدرسم که طلبه برجسته ای از اهل قزوین بود متوجه شدم که ناگهان حالش دگرگون شد و تشنجی به او دست داد و بی هوش افتاده و به حالت غش درآمد، می دانستم که هیچ بیماری و دردی ندارد، در کمال سلامت و نشاط جوانی است، دردش از گرسنگی است که آن را از من نیز پنهان می کند.

به ناچار با شتاب از جای برخاستم. هر چه در گوشه و کنار طاق و رواق مدرسه و ذهن و ضمیرم بود گشتم که وجهی حاصل کنم و از آن راه لقمه نانی برای او فراهم آورم، به هیچ روی حاصل نشد، که همه در کمال فقر و قناعت می زیستیم و هر کس هر چه داشت، از کتابهای غیر درسی گرفته تا لوازم زندگی، در روزهای گذشته، همه را فروخته بود. دیگر چیزی در بساط باقی نبود. به ناگزیر خود را به خیابانی که در نزدیکی آن مدرسه بود رساندم، به تعبیر بیهقی، همچون متحیری و غمناکی می گشتم و چشمم به هیچ چیز نمی افتاد که بتوان سدّ جوع کرد.

از پس جست و جوی بسیار و نومیدی، ناگهان در گوشه خیابان چشمم به چند برگ کاهوی گل آلود افتاد، که از قضای روزگار در آنجا افتاده بود. گویی هنوز کسی از خیل گرسنگان شهر آن را ندیده بود. آن چند برگ کاهوی گل آلود را همچون مائده ای بهشتی که از آسمان فرود آمده باشد، از زمین برداشتم، آن را در جوی آب شستم، خود را به کنار آن دوست رساندم، همچنان بی هوش افتاده بود.

دیدم رنگ رخساره اش از فرط گرسنگی زرد شده است. از آثار حیات نفسی هنوز باقی است که به دشواری صدای آمد و رفتنش را می توان شنید. اندکی از آن برگهای کاهو در دهانش نهادم، بی رمق، با چشمان بسته، به زحمت به جویدن پرداخت. با هر برگی که می جوید و فرو می برد، چنان بود که گویی پاره ای از حیات رفته باز می گردد.

هنوز آن چند برگ کاهو به پایان نرسیده بود که اندک اندک چشمانش باز شد و با لبخندی که در آن شکرها بود و نه شکایتی، برخاست و نشست و بی درنگ روی به من کرد و انگشت روی خط نهاد و گفت: «در کجای بحث بودیم؟» و دیگر از آن گرسنگی و بی هوشی و پیچ و تابهای حاصل از آن هیچ سخنی نگفت. چنان بود که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.

من نیز که از به سامان رسیدن سعی خویش، در رمق بخشیدن به او، رضایتی در خود احساس می کردم، روا نداشتم که آن مایه اشتیاق و جویندگی او را در راه دانش، که تا بدین پایه بود، به سخنانی دیگر گونه بیالایم و از گرسنگی او و حالاتی که در آن میان بر من و او رفته بود سخن بگویم، یا چیزی بپرسم. هیچ اشاره ای به آن احوال نکردم و دنباله بحث را یاد آور شدم. مباحثه ما از همان جا که قطع شده بود ادامه یافت، چنان که گویی هیچ واقعه ای در میان نبوده است.»

همان دوستانی که این داستان را از سخنرانی استاد همایی برای من نقل کردند چنین گفتند که او در دنباله این داستان یاد آور شد که آن دوست، طلبه ای بود به نام «شیخ هاشم قزوینی» که شنیده ام هم اکنون یکی از استادان برجسته حوزه علمی خراسان است.

هاشم قزوینی

آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی درماجرای قیام گوهرشاد،بلکه مبارزه بارضاخان قلدرکه فعال بود، مدت هفت سال در زادگاه خویش قلعه هاشم قزوین به صورت محصور به سر می برد، تا شهریور ۱۳۲۰ اجازه بازگشت به مشهد را پیدا نکرد، پس از سقوط رضاخان به مشهد بازگشت و تدریس را ادامه داد.

«کلاه پهلوی» یا «کلاه شاپو» بود، به گونه ای که هیچ کس حق نداشت بدون کلاه یا با کلاههای محلی در جامعه ظاهر شود.

بعد از پخش این بخشنامه ها و پس از حوادث مدرسه شاهپور شیراز و میدان جلالیه تهران برای علما و همه ملت ثابت گردید که برنامه دقیق و حسابشده ای برای تغییر فرهنگ و هویت ملی و کشف اجباری حجاب زنان و حذف روحانیون از جامعه طراحی شده است.از این رو مقاومت آغاز شد. از جمله مراکز اصلی مقاومت و پایداری در این قضیه، مردم شهرهای شیراز، تبریز، تهران و مشهد بودند.

علمای بزرگ مشهد همچون حضرات آیات حاج آقا حسین قمی، حاج میرزا محمّد آقا زاده، شیخ هاشم قزوینی، سید عبداللّه شیرازی، سید علی سیستانی و سید علی اکبر خویی (پدر آیت اللّه العظمی خویی)، در منزل حضرت آیت اللّه سید یونس اردبیلی گرد هم آمدند و تصمیمهای مهمی گرفته شد، از جمله نوشتن تلگراف به شاه و هشدار به وی که این نقشه ها در ایران اسلامی قابل اجرا نیست و باید از تصمیم خود منصرف شود.

به صلاحدید آقایان بنا شد حضرت آیت اللّه حاج آقا حسین قمی تلگراف را به شاه رسانده، او را برای انصراف از برنامه های خود قانع کند. افراد حاضر در جلسه از جمله مدرس قزوینی پای تلگراف را امضا کردند و مخالفت صریح خود را با نقشه های استعماری آشکار نمودند. حاج آقا حسین قمی پس از رسیدن به شهر ری به دستور شاه محاصره و به عتبات تبعید شد.یکشنبه .

سرانجام پاسی از نیمه های شب یکشنبه  ۱۲ ربیع الثانی ۱۳۵۴(۲۲ تیر۱۳۱۴)گذشته بود که قشون سرتا پا مسلح رضاخان، به سرکردگی سرلشکر ایرج مطبوعی و… برای فتح مسجد گوهر شاد به حرکت در آمد و صدای شیپور آغاز جنگ از همه طرف بلند شد و مردم به خاک و خون کشیده شدند و دو تا پنج هزار تن مظلومانه و غریبانه از پای درآمدند،فردای آن روز خفقان شگفت آوری در مشهد حاکم شد و دژخیمان رژیم وابسته پهلوی بعد از کشتار در مسجد گوهر شاد آغاز به دستگیری و زندانی کردن افراد سرشناس، متدین، وعاظ و علمای درجه اول نمودند که یکی از افراد و علمای برجسته و سرشناس آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی بود. آنان را ابتدا در زندانهای مشهد مورد بازجویی قرار دادند و سپس به زنجیرشان کشیده و با توهین و تحقیر فوق العاده و با تأمین حفاظت شدید، از راه زمینی به زندان تهران منتقل کردند.1358/ قم/ دیدار امام خمینی با آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی

آیت الله سید عبدالله موسوی شیرازی(۲۳ اسفند ۱۲۷۰–۵ مهر ۱۳۶۳) :پس از دو ماه محاکمه علمای بزرگ اردبیل، شیراز، شاهرود، قزوین و… حکومت پهلوی تصمیم می گیرد که آنها را تبعید کند. طبق امضایی که در تلگراف نموده اند، یکی به شیراز، دیگری به اردبیل و آیت اللّه حاج شیخ هاشم به قزوین تبعید شدند.سرانجام مدرس والامقام مشهد، مدت هفت سال در زادگاه خود قلعه هاشم خان به صورت تبعید به سر برد.تا اینکه در شهریور ۱۳۲۰ بر اثر حوادث جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای خارجی رژیم طاغوت سرنگون و رضاشاه به جزیره موریس در آفریقا تبعید شد.آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی مجددا به مشهد مقدس باز گشت و مجاورت اختیار نمود… قیام خراسان را علمای خراسان، مرحوم آمیرزا یونس و مرحوم آقازاده و امثال اینها. بعد از او هم یک قیام تنهایی آقای قمی کرد که آمد به حضرت عبدالعظیم و ما هم حضرت عبدالعظیم بودیم.. یک نهضت، نهضت علمای خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسید یونس و سایر علمای آن وقت، همه را گرفتند و آوردند و در حبس در تهران، و من خودم مرحوم آمیرزا محمّد آقازاده رحمه الله (فرزند مرحوم آخوند خراسانی صاحب کفایه) را دیدم که یک جایی نشسته بود بدون عمامه … تحت مراقبت بود

آیت اللّه سید حسن موسوی شالی-امام جمعه تاکستان (فرزند سید محمّد -تولد ۱۲۹۶-وفات-مرداد۱۳۸۵):اولین بار شیخ را در مشهد مقدس که به همراه عموی خود مشرف شده بودم شناختم. وی را فردی مقتدر و شجاع یافتم. مرحوم شیخ خودشان برای من تعریف کردند من دو بار پیش رضاخان رفتم؛ اولین بار علمای خراسان مرا به عنوان نماینده پیش شاه فرستادند تا خواسته های آنان را به شاه برسانم، وقتی که پیش شاه رسیدم او مثل دیوار تکان نمی خورد. بعد از لحظه ای شروع به قدم زدن کرد و به من گفت: آخوند! نظر شما در رابطه با کشف حجاب چیست؟!

به او گفتم: مملکت به منزله یک تن است که سر آن تن، شاه است و دو چشم آن سر، روحانیت اند. چشم آنچه می بیند به سر خبر می دهد تا مواظب شر و فساد باشد. من الآن به تو می گویم: این کشف حجاب شرّ و فساد است و ریشه تو را این شر می سوزاند.رضا خان گفت: راست می گویی آقا شیخ.

مهم ترین مانع کمال آدمی، وابستگی به دنیاست. اگر این حالت بر روح انسان حاکم گردد، تمام ارزشها را تحت الشعاع قرار می دهد و از فروغ آنها می کاهد. برای رهایی از جلوه های فریبنده دنیا و مظاهر مادی، راهی بهتر از زهد و ساده زیستی نیست.مرحوم شیخ هاشم قزوینی نیز از این توفیق بهره های فراوان داشت و در زندگی اش بجز مایحتاج اولیه و فردی، چیزی یافت نمی شد. یکی از اساتید نقل می کنند:

مرحوم شیخ هنگام رحلت، از مال دنیا جز خانه اش که به او بخشیده بودند و مقداری کتاب که تمام آنها را وقف کتابخانه حضرت رضا علیه السلام کرده اند، نداشت. بعد از رحلت شیخ هاشم، از خانواده ایشان سؤال کردم مخارج زندگی را از کجا تأمین می کنید، همسر ایشان گفتند: خانه ای که از ایشان مانده است، بیرونی اش را اجاره داده ایم و با درآمد آن زندگی می کنیم.

در خصوص این خانه آیت اللّه حاج سید حسن موسوی شالی نقل می کنند در مشهد مقدس خدمت آیت اللّه شیخ هاشم رسیدم، بعد از مدتی صحبت و گفت وگو از مسائل منطقه خودمان، خدمت ایشان عرض کردم، عده ای از اهالی قلعه هاشم خان می گویند، شما پولهای آنها را گرفته، برای خود در مشهد خانه ساخته اید.

صاحبخانه شدن عجیب شیخ هاشم قزوینی

آیت اللّه شیخ هاشم فرمودند: من از خودم خانه ای ندارم تا با پول آنها خریده باشم! قضیه خانه دار شدن من به این نحو است که روزی کسی آمد و گفت: آقا! زمینی دارم، می خواهم آنجا را خانه بسازم و دلم می خواهد نقشه آن را یک روحانی بدهد و روحانی پسند باشد. مرا همراه خود برد و من با عصای خود نقشه خانه را کشیدم. مدتی از این قضیه گذشت همان شخص آمد و گفت: شیخ این کلید همان خانه است که نقشه آن را کشیدی. این را بگیر و فردا هم بیا محضر تا آن را به اسم شما کنم. این خانه هم این طوری برای من درست شده است.

کرامات آیت الله هاشم قزوینی

جگری که به زن+۲دختر گرسنه ارمنی داد

خاطره ای حاج شیخ هاشم ازگرسنگی+مائده الهی :زمانی که من در اصفهان درس می خواندم، سال سختی پیش آمد و ما طلبه ها در مدرسه با وضع نامناسبی زندگی می کردیم و گاهی از گرسنگی، ضعف شدید بر ما عارض می شد. روزی شنیدیم که در خارج شهر گوشت شتر پخش می کنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشمهایشان را به مقَسِّم دوخته بودند تا اینکه در آخر مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد.

مسرور بودم که بی نصیب نشده ام، به طرف مدرسه راه افتادم. در مسیر راه در کنار کوچه ای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچه اش را در دو طرف خود خوابانیده، سر یکی را روی زانوی راست و سر دیگری را روی زانوی چپ خود گذاشته است. چشمان این دو دختر از بی حالی و بی رمقی مانند مردگان روی هم بود و آهسته آهسته نفس می کشیدند. آن زن که چشمش به من افتاد و از لباسهایم مرا فرد روحانی تشخیص داد، با حال شرمساری و ضعف بی نهایت به من ملتجی شد و با زبانی که من نمی فهمیدم اظهار حاجت کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید که در شرف تلف و هلاکت هستند و گاهی هم سر به سوی آسمان می کرد و با زبان خود دعا می کرد.

خیلی ناراحت شدم، خود را فراموش کردم و به آن زن فهماندم که اینجا باشید من می آیم.به مدرسه رفتم و همان گوشتها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم. او قلیه ای از آن را نزدیک دهان یکی از دخترها برد و فشار داد و قطره آبی از آن گوشت به دهان او چکید و مقداری چشم خود را باز کرد! قلیه دیگری را گرفت و در دهان دختر دیگر فشار داد. او هم چشم باز کرد. کم کم آن تکه های گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. از او خداحافظی کردم و آمدم به مدرسه، در حالی که بعد از ظهر بود و هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که سدّ جوع کنم. ناگاه دیدم درِ حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچه ای در دست داشت وارد شد، سلام کردم. حالم را پرسید، بسیار محبت نمود و پرسید: چه می کنی؟

گفتم: دراز کشیده ام.فرمود: این بقچه از آنِ شماست، این را گفت و از اتاق بیرون شد! من به شک افتادم که این پیر مرد خوشرو و نورانی که بود؟! دنبالش روان شدم، ولی او را نیافتم! آمدم به حجره و آن بسته را باز کردم، دیدم که نانهای تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان از آنها ندیده و نخورده بودم. یادم آمد که از آن پیر مرد پرسیدم چه کسی اینها را فرستاده است؟ اشاره ای کرد که مپرس، کسی که چرخ و پر به دست اوست به یاد شماهاست و از اتاق خارج شد! بعضی از دوستان خود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تافتونها همه سیر خوردند و من از حالت ضعف و سستی بیرون آمدم.

پولی کارگران شیخ هاشم  ازغیب رسید

مرحوم حاج میرزا عبداللّه ، از اهالی قلعه هاشم خان نقل می کردند:درقلعه هاشم خان یخچال طبیعی می ساختند، روزی یکی از کارگران که ازحضور شیخ آگاه نبود به کارگران می گوید: پسرِ مهدی (مهدی نام پدرمرحوم شیخ هاشم است) پولها را به خمره می ریزد و به ما مزد نمی دهد، و این درحالی بود که شیخ هیچ پولی برای پرداخت مزد کارگرها نداشت.

حاج شیخ از این موضوع بسیار ناراحت شده، بیرون می رود ودر ابتدای روستا ناراحت قدم می زند و در فکر فرو می رود که چگونه پول کارگران را بپردازد. یک مرتبه اسب سواری از راه می رسد و مبلغ یک صد تومان به شیخ می دهد و می گوید: شیخ! بری ء الذمه شدم، بری ء الذمه شدم.شیخ می گوید تأمل کن حساب کنیم، ولی آن شخص به سرعت از نظرها دور می شود و شیخ با آن یک صد تومان تمام بدهیها و مزد کارگرها را پرداخت می نماید.

چگونگی فوت آیت الله هاشم قزوینی

آقای حاج شیخ موسی، داماد آیت اللّه حاج شیخ هاشم،می گفتند، جریان رحلت ایشان از این قرار بود که مرحوم شیخ هاشم، روز وفات به حمام می روند تا خود را پاکیزه کرده برای عروج ملکوتی آماده کنند. حمام ایشان طول می کشد. خدمتکار ایشان سؤال می کند: آقا! چرا حمام شما این همه طول کشید؟

ایشان پاسخ می دهند: بله، طول کشید.بعد از حمام برای ایشان یک استکان چایی می برند و کس دیگری را کنار ایشان مشاهده می کنند. چایی برای میهمان می برند.بعد از مدتی میهمان ناشناخته ناپدید می شود و شیخ جان به جان آفرین تسلیم می کند.

نقل دیگر آن است که مرحوم آیت اللّه شیخ هاشم روز وفات به حمام می روند و بعد از حمام تمام گلهای باغچه منزل را می چینند. در همین وقت کسی درِ منزل را می زند و میهمانی وارد می شود. برای میهمان چای می برند، ولی بعد از چند لحظه میهمان غایب می شود و مردم بدون اطلاع اهل منزل جهت تشییع جنازه هجوم می آورند.۶۹

  سرانجام آیت اللّه شیخ هاشم در تاریخ ۲۲ مهر ماه ۱۳۳۹(بیستم ربیع الآخر ۱۳۸۱) درسن۶۹سالگی درگذشت و در مدخل ورودی حرم مطهر رضوی، از طرف ضلع شمالی صحن آزادی (صحن نو) کفشداری شماره ۷، به خاک سپرده شد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع اصلی این تحقیق «صداوسیمای قزوین»است،البته باجرح وتعدیل واضافات واصلاحات.

***

آیت الله هاشم قزوینی اهل «مکتب تفکیک» بود؟

من در آن دوره،  ۲۳ ساله و ورزشکار بودم. از پانزده، شانزده سالگی در «‌خروس وزن» قهرمان شدم که مرا به تهران بردند تا به شهرهای مختلف بروم و مسابقه بدهم. نسلمان-خانوادگی- عمدتاً کشتی‌گیر بوده‌اند، خادم‌ها پسرعموی ما هستند، محمد خادم پسرعموی پدرم است. خلاصه ذات همه‌مان پهلوانی است. بنده خدایی بود به اسم «گلکار» که سه سال قهرمان کشور شده، اما آن سال باخته بود. با بچه‌ها در غذاخوری باشگاه نشسته بودیم که یکی آمد و گفت: اوستا خورد! وقتی داخل غذاخوری آمد، بچه‌ها هر بی‌ادبی‌ای بلد بودند نسبت به او کردند! او با پدر ما رفیق بود و به ما می‌گفت: بچه برادر. به من گفت: «بچه برادر! ببین عوض اینکه دلداری‌ام بدهند، چه کارم می‌کنند؟» تکان سختی خوردم و گفتم بعد از سه سال قهرمان شدن، آخرش این است؟

داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که رادیو خبر مرگ مهاتما گاندی را پخش کرد. فردای آن دیدم در روزنامه‌ها نوشته‌اند: دنیا به هم خورد! دیدم آخر شخصیت کاریزماتیک این می‌شود و آخر گردن‌کلفتی آن! همان‌جا سوار ماشین شدم و به مشهد آمدم و پیش مرحوم حاجی عابدزاده رفتم و شروع به درس خواندن کردم. پنج شش ماه بعد هم به حوزه پیشِ ادیب دوم رفتم. سه چهار سال پیش ادیب درس خواندم و بعد، سه چهار سال هم پیش مرحوم آشیخ هاشم قزوینی و مرحوم مدرس درس خواندم و بعد هم پیش آشیخ مجتبی قزوینی رفتم

سه چهار سال پیش ادیب درس خواندم و بعد، سه چهار سال هم پیش مرحوم آشیخ هاشم قزوینی و مرحوم مدرس درس خواندم و بعد هم پیش آشیخ مجتبی قزوینی رفتم.

مشرق

*پیش ایشان(آشیخ هاشم قزوینیچه خواندید؟

ایشان «منظومه و اسفار »را درس می‌دادند، ولی در خلال درس، حرف‌های خودشان را هم در نقد افکار مؤلفین این کتاب‌ها می‌زدند.

*یعنی در واقع رد می‌کردند؟

رد به شکل لجوجانه نه، ولی می‌گفت این حرف صحیح نیست.(نقدمی کردند)

*گرایش مخالفت ایشان با فلسفه از همان زمان معلوم بود؟

بحث موافقت، مخالفت نیست. نمی‌دانم برخی این حرف‌ها را از کجا در‌می‌آورند؟

حرفهای عجیب قهرمان ورزش(حیدر رحیم‌پور ازغدی)

مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی در نجف استاد فلسفه بود و فلسفه درس می‌داد. بعد یک مرتبه از آن منزجر شد و به مشهد برگشت و دیگر حتی یک کلمه هم در‌باره فلسفه صحبت نکرد! بعد از مدتی هم شروع به رد این حرف‌ها کرد.

*چه شد که آمیرزا مهدی یک مرتبه به این دیدگاه‌ها رسید؟علت این تحول را در چه می‌دانستند؟

نهایتاً دید این حرف‌ها به درد نمی‌خورد! بعد کم‌کم شروع به رد کردن این سخنان کرد و کتاب‌هایی را نوشت و افرادی هم دورش جمع شدند. افرادی مثل مرحوم آمیرزا جواد آقاتهرانی یا شیخ محمود حلبی که مقررش بود، یا مرحوم آمیرزا حسنعلی مروارید، مرحوم شیخ عبدالصالح، مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، آشیخ کاظم دامغانی و دیگران. جالب اینجاست که بعضی از همین آقایان، در آغاز در برابر حاج شیخ مقاومت می‌کردند و به آسانی حرف‌های او را نمی‌پذیرفتند. مثلاً مرحوم آشیخ هاشم، به لحاظ علمی گردن‌کلفت بود و به راحتی سر تسلیم فرود نمی‌آورد که حتی برود ببیند آمیرزا مهدی چه می‌گوید؟ در آغاز کار، هیچ محل نگذاشت. یک روز به مرحوم آمیرزا مهدی گفته بودند آشیخ هاشم این جوری است! گفته بود: خب اشکالی ندارد، من یک روز خدمت ایشان می‌رسم!

حیدر رحیم پور

روحانی کنارامام خمینی-نفروسط-آیت الله مجتبی قزوینی است.

*پس در آغاز، داب مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، بر عدم پذیرش مطالب مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی بود؟

بله، محل نمی‌گذاشت.

ایشان مرجع بود، همه‌شان مرجع بودند، منتها مراجع بی‌ادعا! به هرحال آمیرزا مهدی صبح اول آفتاب به مدرسه نواب می‌آید و در دیدار با آشیخ هاشم به ایشان می‌گوید: حاج شیخ دلت می‌خواهد کجا بروی؟ حاج شیخ می‌گوید: اگر بگویم هندوستان، پاکستان، امریکا و… من که نرفته‌ام و دقیقاً نمی‌دانم چگونه جایی است، ضمن اینکه در آنجا هم، حرف‌هایی می‌زنند که من نمی‌دانم درست است یا غلط؟ حاج شیخ در ادامه می‌گوید: دوست دارم به روستایمان و به قلعه‌مان بروم!- ایشان می‌گفت: جیک و پوک قلعه‌مان را، فقط من می‌دانستم- به هرحال آمیرزا مهدی گفت: خیلی خوب…

*قلعه مورد نظر حاج شیخ هاشم کجا بود؟

روستای خودشان و شاید از قلعه‌های قزوین. خلاصه می‌گفت: گفتم می‌خواهم به قلعه‌مان بروم، او هم گفت: خیلی خوب. می‌گفت: همین‌طور که با او حرف می‌زدم، یکمرتبه دیدم در قلعه‌مان هستم! میرزا مهدی این‌طور بود! می‌گفت: یکبار از دور دیدم دو نفر از دهقان‌ها دارند می‌آیند و با هم سر آب دعوا دارند و یکی با بیل به سر دیگری زد و در رفت! بعد نگاه کردم دیدم آن یکی که ضربه خورده بود، مُرد!

*آشیخ هاشم از همان جا به آمیرزا مهدی ایمان آورد؟

واقعه ای راکه آشیخ هاشم دیده بود،آمیرزا مهدی اصفهانی می دانست!

بله، ایشان در ادامه می‌گفت: چند لحظه بعد به حجره‌ام در مدرسه نواب برگشتم و دیدم آمیرزا مهدی آنجاست!… ایشان باز هم تردید داشت و نقل می‌کرد: بعد برداشتم و یک کاغذ برای قلعه‌مان نوشتم و از حال و احوال همه پرسیدم و اینکه آنجا چه خبر است و از حال آن دو نفر هم که سر آب دعوا می‌کردند پرسیدم. جواب آمد که: فلانی سر آب بود و یک نفر او را با بیل کشت! معلوم شد آنچه را دیده بودم، راست بوده است.

*مکاشفه بود؟ یعنی همان لحظه‌ای که آنجا بود این صحنه را دید؟

بله. خلاصه از آن به بعد، آشیخ هاشم، پیش آمیرزا مهدی لنگ می‌اندازد!

*با این همه مکتب تفکیک، بیشتر به آشیخ مجتبی قزوینی شناخته می‌شود تا به آشیخ هاشم قزوینی. پرسش بعدی این است که مرحوم آشیخ مجتبی گرایش سیاسی داشت یا خیر؟

مسلما داشت، منتها با حساب و دقیق وارد قضایا می‌شد. داستان رفتن آشیخ مجتبی به قم را نمی‌دانی؟

*بله می‌دانم. منتها سؤالم درباره بازه زمانی افکار و اقدامات سیاسی ایشان است. ایشان در دوره قبل از نهضت امام، یعنی در دوره نهضت ملی هم فعال بود؟

نه، در آن دوره اصلاً به این حرف‌ها محل نمی‌گذاشت! البته قائل به حضور در جامعه و مواجهه با ظلم بود، صد‌در‌صد، ولی برای مردمی که با شاه یا حکومت در می‌افتادند، کاربرد زیادی قائل نبود!

*جریان سفر ایشان به قم برای دیدار با امام‌خمینی پس از آزادی ایشان از حبس و حصر را تعریف کنید، ظاهراً شما هم در آن سفر حاج شیخ را همراهی می‌کردید؟

بله، من از گردانندگان قضیه بودم. ما در آن دوره، روشنفکر مذهبی بودیم. روشنفکرهای مذهبی، بیشتر با مرحوم آقای میلانی بودند. اعضای «کانون نشر حقایق اسلامی» خیلی برای آقای میلانی کار می‌کردند.

شبی که مرحوم آقای بروجردی رحلت فرمودند، آشیخ هاشم برایم پیغام دادند که: بیا! چون هم در حوزه بودم، هم در کانون، هم در مهدیه و هم در بازار، همه جا محبوبیت داشتم. به من گفت: کاری کنید مرجعیت از ایران برود و بیشتر اشاره‌اش به این بود که آقای میلانی مرجع نشود!… حالا دلایل این امر بماند. من هم مرید بودم و تابع و هر چه او می‌گفت، به جان گوش می‌کردم. رفتم و در چاپخانه نشستم. مردم می‌آمدند و سفارش اعلامیه‌های تسلیت می‌دادند. هر کس هر تسلیتی که می‌گفت، من خطاب به آقایان شاهرودی و شیرازی تسلیت نوشتم…

ماجرای مرجعیت  حاج آقاروح الله خمینی

*و آقای حکیم؟

نه، برای آقای حکیم ننوشتم. فقط برای آسید عبدالهادی شیرازی و آسید محمود شاهرودی. آنجا حسابی کار کردم و شب رفتم کانون و دیدم ساواک دارد چه کار می‌کند! دیدم دست هر کس، یکی از اعلامیه‌های تسلیتی است که من چاپ کرده‌ام! در آنجا یکی از رفقای زمانِ دکتر مصدق ما، به اسم آقای دعایی بود. گفت: «فلانی! تو که این‌قدر قدرت داری، چرا برای مرجعیت حاج‌آقا روح‌الله کاری نمی‌کنی؟» گفتم: «اولاً حاج‌آقا روح‌الله، بیشتر اهل فلسفه و عرفان و این حرف‌هاست، ثانیاً به فکر مرجعیت نیست، اساساً دلش نمی‌خواهد که مرجع بشود.» گفت: «نباشد، ما باید ایشان را به جامعه معرفی کنیم.»

*قبل از آن امام را می‌شناختید؟ کشف اسرار را که در رد حکمی‌زاده نوشته بود خوانده بودید؟

نه، نخوانده بودم. فقط به عنوان استاد اصول و فلسفه، امام را می‌شناختم، به عنوان فیلسوفی که آشیخ هاشم از چهار جلد کتابش، در شش جلد به سخنان ایشان و صدرالمتألهین تاخته بود! به هرحال، وقتی آن رفیقمان این حرف را زد، صبح آمدم و گفتم: «حاج شیخ مجتبی! چطور است برای حاج‌آقا روح‌الله هم تبلیغات کنیم؟» حاج شیخ مجتبی گفت: «نه!» پنج شش ماهی گذشت، دیدم نزدیک اذان صبح، مرحوم فردوسی‌پور در خانه ما را می‌زند!

*آشیخ اسماعیل؟

بله، خدا رحمتش کند. با هم رفیق بودیم. او هم پیش حاج شیخ هاشم درس می‌خواند. در را باز کردم و گفتم:آ شیخ، داستان چیست؟ گفت: به خدا شرمنده‌ام! آشیخ مجتبی از ساعت دو و سه صبح بیدار شده و می‌گوید برو دنبال حیدرآقا! می‌گویم: آقاجان، او که خودش فردا صبح می‌آید. می‌گوید: شاید تا صبح زنده نمانم! نماز خواندم و همراهش پیش حاج شیخ مجتبی رفتم. تا مرا دید گفت: الحمدلله، الحمدلله که نمردم و تو آمدی!» پرسیدم: «چه شده است آقا؟» جواب داد: «یادت هست گفتم حاج‌آقا روح‌الله مرجع نیست؟» گفتم: «بله.‌» گفت: «به هر کسی که این حرف مرا گفتی، برو بگو حاج شیخ مجتبی اشتباه کرده است!»

*جالب است…

به قول امروزی‌ها، داخل پرانتز بگویم که: حاج شیخ مجتبی یکی بود و نظیر نداشت! به هرحال، در جواب ایشان گفتم: من از قول شما، این حرف را به احدی نگفتم و اصلاً در این مورد، به حرف شما گوش ندادم! خندید و خیلی خوشحال شد و گفت: حاج آقا روح‌الله چند روز پیش، از زندان آزاد شده است، می‌خواهم به زیارت ایشان بروم، برو و به رفقا خبر بده. نشان به آن نشان که به هر کسی که گفتم، مسخره‌مان کرد! توی باغ نبودند. فقط آمیرزا جواد آقا گفت: سلام برسانید و بگویید من پریروز آنجا بودم، الان اگر دستور می‌دهند باز هم بیایم. حالا شما ببینید میرزا جواد آقا کی بود!

حیدر رحیم پور

*مرحوم آیت‌الله حاج میرزا جواد آقا تهرانی؟

بله، ایشان یک روز جلوتر رفته بود. من هر دو اینها را آدم‌های غیرعادی می‌دیدم و می‌دانم.

*متوجه شدید که آن شب چه شد که آشیخ مجتبی تغییر عقیده داد و به دنبال شما فرستاد؟

جزئیاتش را نمی‌دانم و ایشان هم به من نگفت، اما مسلماً ماوراءالطبیعی بود. آنطور که بعدها شنیدم با مرحوم آمیرزا جواد آقا با حالت گریه حرف زده و ایشان هم گفته بود خودم پریشب رفتم، همان حرفی که به من هم گفته بود. خلاصه دو ماشین جمع شدیم و به قم رفتیم. مشهدی‌های قم، از دم دروازه قم به استقبال آمده بودند! تا دم خانه آقای خمینی رفتیم. آقا مصطفی در را باز کرد و گفت: «امام گفته است: آشیخ مجتبی دارد با مشهدی‌ها می‌آید!» امام در مقام حضور در جایی نشست و برخاست، هیچ وقت جایی را نگاه نمی‌کرد، اما آن روز نگاه کرد و به استقبال آمد. روبوسی کردند و سرهایشان را روی شانه همدیگر گذاشتند و گریه کردند! فهمیدم که او هم فهمیده است که به تو رسانده‌اند او را تقویت کنی! مرحوم حاج شیخ مجتبی می‌گفت: گفت من مأمور هستم! به هرحال بعد از چند ساعتی، امام با احترام خاصی به آشیخ مجتبی گفت: «من در مسجد اعظم آستانه درس دارم، شما می‌آیید درس را بگویید؟» آشیخ مجتبی گفت: «نه آقا! شما تشریف ببرید، من می‌خواهم استراحت کنم. ما و سید محمود…»

*مرحوم آقای سید محمود مجتهدی (برادر آیت‌الله العظمی سید علی سیستانی)…

ماشاءالله همه را می‌شناسید ها! بله، با آسید محمود، آسید عباس و یک نفر دیگر رفتیم به درس امام…

*ظاهراً آیت‌الله سید جعفر سیدان هم در آن سفر با شما بودند. ایشان هم به درس امام آمدند؟

نه، ایشان با آشیخ مجتبی رفته بود برای استراحت، ولی ما رفتیم درس امام. ما در اصول سابقه داشتیم، آشیخ هاشم و آشیخ مجتبی همیشه یک درس اصول به ما می‌دادند. اول درس هم، مطالب مرحوم کمپانی را به ما می‌گفت که ما در آنجا از کمپانی انتقاد کنیم. به هرحال، امام شروع به درس دادن کرد. یک مرتبه آسید محمود به من گفت: «اشکال می‌کنی یا اشکال کنم؟» گفتم: «خودت بگو، چرا من بگویم که بیرونم کنند؟» اشکال کرد، امام جواب داد. یکی دو بار دیگر هم اشکال کرد و طلبه‌ها برگشتند نگاه کردند که یعنی ساکت! وقتی درس تمام شد، طلبه‌ای پیش ما آمد و گفت: «آقا گفته‌اند مشهدی‌ها بیایند اینجا!» ما رفتیم و گفتیم: «آقا از کجا فهمیدید مشهدی هستیم؟» امام گفت: «آخر اشکالتان مشهدی بود!» صد تومان هم به ما داد. آن روزها صد تومان خیلی پول بود. قطعه‌های زمین سعدآباد، هر کدام صد تومان بود! آسید محمود از من پرسید: «چه کارش کنیم؟» جواب دادم: «مال خودت است!»

*ظاهراً در آن سفر، حضرت امام با مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، ملاقات‌های دیگری هم داشته‌اند که تصاویر آن موجود است. در آن ملاقات‌ها چه گذشت؟

حقیقتش این است که ما از طلبه‌های شرّی بودیم که یک ساعت با آشیخ مجتبی و امام نایستادیم و همه‌اش در مدرسه‌ها بودیم که ببینیم اوضاع چه جوری است و چگونه شلوغ کنیم! اصلاً آرام و قرار نداشتیم. مدرسه آقای صدر پایگاه بچه‌های مشهدی بود که معمولاً در آنجا شلوغ می‌کردند. ما حتی ملاقات داخل خانه امام و حاج آقا مجتبی را به طور کامل ندیدیم!

ظاهراً علاوه بر بازتاب‌های گسترده و مثبت ابن سفر برای نهضت امام، حمایت‌های آیت‌الله حاج شیخ مجتبی قزوینی از امام، پس از این سفر تداوم یافت. یک بار از استاد محمدرضا حکیمی شنیدم: مرحوم حاج شیخ مجتبی پس از تبعید امام، عکس ایشان را در حجره‌اش، در بالای سر خود نصب کرده بود. برخی به اعتراض ایشان گفته بودند: آقا اولا این کار بچه طلبه‌هاست و در شأن شما نیست، ثانیاً شما که با ایشان اختلاف مشرب دارید، چرا یک چنین کاری می‌کنید؟ ایشان در جواب فرموده بودند: اگر شاه موفق شود، نه اثری از اسلام من می‌ماند و نه اسلام او…

وقتی آیت‌الله خمینی تبعید شد، آشیخ مجتبی رفت و با ریسمان خودش را به ضریح بست! از این حرف‌ها شلوغ‌تر بود. وقتی می‌گفتی آقای خمینی، از جا بلند می‌شد! به اندازه‌ای از امام حمایت کرد و پیش رفت که هیچ احدی آنطور نکرد. این حالت در بسیاری از رفقا و مریدان ایشان هم نسبت به امام وجود داشت. مگر رفتارهای آقای آمیرزا جواد آقای تهرانی را پس از انقلاب ندیدی؟ این پیرمرد خمیده‌قامت، لباس رزم می‌پوشید و به جبهه می‌رفت وخودش را تحت امر یک جوان ِ بسیجی ۲۰ ساله در می‌آورد! آیت‌الله مروارید هم همینطور بود، ایشان در همان سفر هم، همراه آشیخ مجتبی به قم رفت که عکس‌هایش هست. ایشان هم تا آخر پشتیبان نظام و آقای خامنه‌ای بود و انصافاً سر همین قضایا، خیلی هم از این و آن حرف شنید!همه‌شان همین‌طور بودند /حیدر رحیم‌پور ازغدی۲۵ بهمن ۱۳۹۳مشرق

***

حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی، پدر حسن رحیم‌پور ازغدی و از فعالان و مبارزان سیاسی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت است که از سال ۴۲ تا پیروزی انقلاب اسلامی همراه با مبارزه علیه رژیم پهلوی کنار حضرت امام خمینی بوده است؛ او از دوستان نزدیک، صمیمی و هم‌مباحثه‌ای آیت‌الله خامنه‌ای در دوران جوانی در مشهد مقدس بوده و با مواضع و مبانی فقهی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی ایشان آشناست، بر همین اساس و با توجه به ورود به دوران سی‌سالگی رهبری آیت‌الله خامنه‌ای از حیدر رحیم‌پور  برای گفت‌وگو دعوت کردیم که در نهایت منجر به مصاحبه یک‌ساعته حضوری در منزل شخصی وی در مشهد مقدس شد.

آقای خامنه‌ای یک روحانی متشرع و در عین حال روشنفکر استمتحجرین آقای خامنه‌ای را قبول نداشتند 

از حیدر رحیم‌پور ازغدی که خود شاگرد بزرگان حوزه علیمه بوده و دوستی صمیمی‌ای با رهبر معظم انقلاب اسلامی داشته درباره روزهای جوانی‌اش با آیت الله خامنه‌ای می‌پرسم که می‌گوید که همیشه دلش برای روزهای جوانی که با رهبر انقلاب داشته تنگ می‌شود و او برای آنکه این روزها را برای خودش، یادآوری کند به دیدار رهبری می‌رود؛ دیداری که می‌گوید نیاز چندانی به هماهنگی ندارند و هر وقت که دلش بخواهد، می‌تواند رهبر را ببیند؛ “می‌روم نماز بیت‌ رهبری، ایشان که من را می‌بیند، دستم را می‌گیرد می‌رویم یک گوشه می‌نشینیم و صحبت می‌کنیم”.

آقای خامنه‌ای از نظر سنی ۷ سال از من کوچک‌تر هستندمن با ایشان دوست صمیمی بوده و هستم .

رحیم‌‌پور ازغدی: آیت‌الله خامنه‌ای چند وقت پیش آمد مشهد. به یکی از دوستان مشرکمان-شمقدری- گفته بودند «من همه دوستان را دیدم غیر حیدرآقا».

آقای شمقدری گفته بودند «بروم ایشان را بیاورم» ؟

که آقا گفتند «نه، خودم می‌روم منزل‌شان».

حاج‌علی شمقدری، متولی حسینیه آیت‌الله حاج سیدجواد حسینی‌خامنه‌ای

آیت‌الله خامنه‌ای همیشه ساده‌زیست بودند و ساده‌‌زیستی ایشان در قبل رهبری بیشتر«متقیانه» و بعد از رهبری «متعهدانه» بوده است؛ آقای خامنه‌ای واقعاً همیشه ساده‌زیست بودند، البته اگر عالمی این‌چنین نباشد، عالم نیست.

یک بار هم، در بیت بودم. آقای خامنه‌ای به من گفتند «بچه‌های سپاه اینجا غذا می‌خورند و شما هم بیایید». من رفتم و یک کته‌پلو آوردند، خوردیم. یک بار هم یادم هست، عدس‌پلو آوردند که به آقای خامنه‌ای گفتم، «می‌دانی که من کباب‌خور هستم، این غذاها مال خودتان» (با خنده).

آقای خامنه‌ای(قبل ازرهبرشدن)منزل ما می‌آمدند، کباب هم اگر بود، می‌خوردند اما بعد از رهبری که آمدند حتی آجیل هم نمی‌خورند، چون فقرا نمی‌توانستند آجیل بخورند.«من آجیل نمی‌خوردم، از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند، مگر فقرا آجیل می‌خورند؟!»،

آقای خامنه‌ای یک عالم و روحانی متدین و متشرع است که اگر همه دنیا علیهش باشد دست از حق و حقیقت نمی‌کشد و برای دفاع از حق از هیچ اقدامی دریغ نمی‌کند. آقای خامنه‌ای پیرو واقعی مکتب امام صادق است، من هیچ‌وقت ندیدیم ایشان حرفی بزند یا کاری بکند که برای خودش باشد یعنی همیشه سعی کرده طبق آموخته‌های خود از مکتب امام صادق(ع) عمل کند.

گفتگوی تسنیم با حیدر رحیم‌پور ازغدی: روشنفکران باید نزد آیت‌الله خامنه‌ای شاگردی کنند/ تعبیرجالب دکتر شریعتی درباره رهبر انقلاب+ فیلم

آیت‌ الله خامنه‌ای در ۲۲سالگی «کفایه» می‌گفت؛ یعنی سخت‌ترین کتاب‌های سطح. وقتی نزد آقا (امام خمینی) رفت ۵ــ۴ سالی که خارج می‌خواند بیشترین اشخاص  از جمله آیت‌الله رفسنجانی رحمه الله می‌گفتند “والله” ایشان مجتهد است.

جلسه شورای فقهی

بعد از این‌که ولی فقیه(رهبر) شدند یک روز خانه ایشان رفتم و دیدم آقای مؤمن و آقای خزعلی، آقای هاشمی (هاشمی شاهرودی) آمدند، یعنی، ۴ شاگرد آقای صدر، آقای خویی و امام خمینی آمده بودند تا جلسه شورای فقهی تشکیل بشود و مباحث فقهی در آن مطرح گردد؛ یعنی با هم مباحثه علمی کنند.

بعد از آن جلسات فقهی بود که همه اذعان کردند که آقای خامنه‌ای، اعلم است.

۲۳سالگی مجتهد بودند، ۱۵ سال کار علمی کردند. آقای خامنه‌ای اعلم به فقه عبادی است؛ در فقه سیاسی و اجتماعی و مدیریت هم که رقیب ندارد.

در ایامی که ایشان تازه رهبر شده بودند، با فقهای برجسته چندین سال مباحثه می‌کردند، بنابراین آقای خامنه‌ای، بحث علمی و فقهی را به‌صورت ریشه‌ای دنبال کرده‌اند و به علوم فقهی احاطه کامل دارند؛ من خدا را شاهد می‌گیرم که آقای خامنه‌ای اعلم فقهای زمانه است.

آیت‌الله خامنه‌ای را یک روشنفکر

رحیم‌پور ازغدی، آیت‌الله خامنه‌ای را یک روشنفکر واقعی و ذاتی می‌داند و می‌گوید که متحجرین و مرتجعین همیشه با آقای خامنه‌ای مشکل داشته و دارند چون ایشان در فقه اجتماعی قوی و مسلط بود.

آقای خامنه ای«عالم» ومردمیدان «جهاد»بود

 آقای خامنه‌ای در امور اجتماعی مدیریتی بی‌نظیر دارد. ایشان از آنهایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، خودش وسط میدان بود. با همین فرماندهان بوده و با اینها زندگی کرده است. از کسانی نبود که خانه بنشیند و از دور جنگ را مدیریت کند.

یادم هست یک بار گفتند آقای خامنه‌ای از جبهه آمده، من نزد ایشان رفتم. گفتند ایشان به دبیرستان علوی رفته است. به آنجا رفتم. نگهبان جلوی در گفت، آقای خامنه‌ای گفته «اگر از دفترم هم تماس گرفتند، من را تا ۴صبح بیدار نکنید چون ۴۸ ساعت است که نخوابیده‌ام».

بگویید «حیدرآقا »بیاید داخل

گفتم «به ایشان سلام برسانید». یک‌باره دیدم آقای خامنه‌ای از پشت شیشه گفتند «بگویید حیدرآقا بیاید داخل».

آقای خامنه‌ای به من گفت «درست است که خیلی خسته هستم ولی دوست دارم با شما قدری حرف بزنیم». از بی‌کفایتی‌های بنی‌صدر در جبهه صحبت کردند”.

من اهل غلو کردن درباره هیچ کسی نیستم و بر اساس مشاهداتم می‌گویم که آقای خامنه‌ای نه یک روشنفکر، بلکه فراتر از روشنفکران مطرح بوده و هستند. البته روشنفکر مذهبی یا غیرمذهبی نداریم. کافر و مسلمان داریم. کافرها برخی روشنفکر هستند و برخی خرفت و در مسلمانان هم این‌چنین است. کسی که بیشتر ببیند و از لحاظ فکری قوی‌تر باشد، روشنفکر است. آقای خامنه‌ای ذاتاً روشنفکر است و با مطالعات و نگاه خاصی که داشته‌اند، واقعاً یک روشنفکر نابغه است.

«روشنفکران ایران» باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند.

باز هم می‌گویم نمی‌توانم مشاهدات خود را انکار کنم و بگویم آقای خامنه‌ای روشنفکر نیست. نگاه روشن و فکر روشن ایشان برای همه ثابت شده است.

آقای خامنه‌ای آن‌قدر روشنفکر است که روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند. خیلی قوی‌تر از این هستند که شما تصور می‌کنید.

ابوحسن: من یکباربه ایشان (آقای خامنه ای)انتقادکردم

هر کسی بود نمی‌توانست این مدت با این‌همه مشکل و دشمن، این انقلاب را نگه دارد. روزی به ایشان درباره مدیریت کشور نقدی کردم.

ایشان در پاسخ گفتند «این به شما مربوط است که رأی به یک رئیس‌جمهور دهید یا وکیلی انتخاب کنید که صرفاً نظارت کند. ببینید ۲ کار به ولی فقیه واگذار شده است که یکی حفاظت از مرزهای کشور که با چندین سال جنگ با دشمن جهانی، توانستیم طوری مرزها را حفظ کنیم که یک وجب هم به دشمن نرسد. یکی هم مرزهای دین است که ذره‌ای در انقلاب اسلامی التقاط حاصل نشده است».

به آقای خامنه‌ای گفتم، «پس برخی ناکارآمدی‌ها برای چیست؟»،

گفتند «این مربوط به انقلاب نیست بلکه ناشی از برخی اشتباهات و انتخاب‌هاست».

رفاقت ابوحسن(رحیم پور)+خامنه ای+شریعنی 

هنوز هم شریعتی حرف اول را می‌زند

هر سه نفر رفیق و خیلی با هم بودیم. بحث رفاقت بود نه ارتباط!”، این جمله پاسخ حیدر رحیم‌پور به سؤالی درباره دوستی مقام معظم رهبری با او و دکتر شریعتی است؛ او پاسخ می‌دهد: “رفیق بودیم تا اینکه صرفاً با یکدیگر در ارتباط باشیم”، رفاقتی که به‌گفته رحیم‌پور، ۲۰ سال در مشهد طول کشیده است. وی در توصیف رابطه دکتر شریعتی با مقام معظم رهبری گفت: آقای خامنه‌ای و آقای شریعتی بیشتر با هم رفیق بودند تا اینکه بگویم با هم فقط ارتباط داشتند. آقای خامنه‌ای از شریعتی نقد می‌کردند، چون فقیه بودند و حق هم داشتند که نقد کنند چون اطلاعات فقهی و دینی شریعتی کافی نبود و لازم بود که آقای خامنه‌ای ایشان را نقد کند. من هم به آقای شریعتی نقد می‌کردم. اینکه بگویند آیا آقای خامنه‌ای، شریعتی را قبول داشتند یا نه، سؤال درستی نیست چون انسان‌ها معصوم نیستند و ممکن است کارهای نامطلوب هم داشته باشند آقای شریعتی چون اطلاعات فقهی لازمی نداشتند، خطاهایی مرتکب می‌شدند و حق با آقای خامنه‌ای بود که او را نقد کنند.

رحیم‌پور ازغدی با “سخت” خواندن توصیف دوستی مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی می‌گوید که رفاقت مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی مانعی برای نقدهای فقهی، علمی و منطقی آیت‌الله خامنه‌ای به دکتر شریعتی نبود و چون آیت‌الله خامنه‌ای فقیه بود و در عین حال آقای شریعتی نیز سواد فقهی لازم را نداشت، ایشان (مقام معظم رهبری) حق داشتند که به شریعتی انتقاد کنند.

وی با رد  برخی ادعاها درباره شریعتی مبنی بر عدم نقدپذیری می‌گوید که دکتر شریعتی نه‌تنها از آیت‌الله خامنه‌ای بلکه اشکال را از هرکسی قبول می‌کردند؛ او در نقل خاطره‌ای درهمین‌باره می‌گوید: یک روز دکتر شریعتی در همین اتاق روبه‌رو نشسته بود و درباره ولی فقیه صحبت می‌کرد. می‌گفت نظام اسلام این چنین است که فقها بین خود کسی را به اعلمیت قبول دارند و وقتی این اعلم مطلبی را بیان کرد، همه باید اطاعت کنند. من مخالفت کردم و گفتم همه مجتهد هستند و حق انتقاد دارند. آقای شریعتی می‌گفت، اگر مجتهدین می‌خواهند اسلام جان تازه بگیرد باید همه از بین خود یک نفر را برگزینند و همه هرچه او می‌گوید انجام دهند. این حرف شریعتی است که اشکال گرفتیم و ایشان قبول کرد.

تصویر عینی از معلم انقلاب در «شریعتی بدون روتوش»

دکترشریعتی:«اگر در ایران چند روحانی مثل آقای خامنه‌ای داشته باشیم، ایران اسلامی می‌شود»

به‌نظر من شریعتی به‌خلاف آنچه همگان تصور می‌کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به‌دلیل طرفداران و مخالفان اوست، یعنی از شگفتی‌های زمان و شاید از شگفتی‌های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده‌اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست، این جمله مشهور مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی است؛ جمله‌ای که حیدر رحیم‌پور ازغدی از آن به‌عنوان محبت و علاقه آیت‌‌الله خامنه‌ای به دکتر شریعتی یاد می‌کند و توضیح می‌دهد: ما ۲۰ سال با هم رفیق بودیم و دائم با هم حرف می‌زدیم، بحث می‌کردیم. شریعتی می‌گفت که «اگر در ایران چند روحانی همانند آقای خامنه‌ای داشته باشیم، ایران اسلامی می‌شود».

فلسفه وعرفان ازدیدگاه ابوحسن(رحیم پور)

فیلسوف داریم که دین ندارد و عارف هم داریم که منحرف است

دسته از افراد علم کافی نسبت به اسلام ندارند،ممکن است عرفانی باشد که اسلامی نباشد، عرفانی که اسلامی نباشد، کفر است. این تفکیک‌ها درست نیست.

کسانی که این «تفکیک‌ها» را دارند بی‌سواد هستند.

فیلسوف داریم که دین ندارد و عارف هم داریم که منحرف است، این چنین نیست که هم فقیه باشد و در عرفان یک مسلکی داشته باشد و در فقه مسلک دیگری.

عرفان همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت. تصوف همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت و حکمت همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت. شیعه امیرالمؤمنین هم اینها را دارد.

آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان یک متشرع و فقیه هم فلسفه را خوب فهمیده و هم عرفان را.

یک طلبه وقتی درس می‌خواند باید همه درس‌ها را همزمان بخواند و به هیچ کدام دلباختگی خاصی ندارد. می‌شود فقیه باشد و استدلال عقلی نداشته باشد؟ نمی‌شود. شغل فقیه استدلال عقلی است. ایشان هم فقیه هست و هم فلسفه را به‌درستی می‌فهمد. در ایام جوانی هم این‌گونه بود./پایان مصاحبه.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اصلاحات اندک(درمصاحبه ۰۳ تیر ۱۳۹۷تسنیم )انتخاب تیترمناسب وحذف توضیحات غیرضرور وافزودن تصاویر انجام گرفته است .درادامه ازمنابع دیگرخلاصه ای اززندگی بنیانگذارمکتب توحید (آیت الله میرزا مهدی اصفهانی کیست؟)اضافه می کنم.

میرزا مهدی اصفهانی خراسانی در اوایل سال ۱۳۰۳ ه.ق، در اصفهان به دنیا آمد. پدرش میرزا اسماعیل اصفهانی از نیکان اصفهان بود.

در ۱۲ سالگی، برای ادامه تحصیل عازم نجف اشرف شد. وی بنا به سفارش آیت الله حاج آقا «رحیم ارباب»، نزد آیت الله العظمی سید اسماعیل صدر (متوفی ۱۳۳۸ ق) رفت و زانوی شاگردی به زمین زد.

بنیانگذار «مکتب معارفی خراسان» یا «مکتب تفکیک»بود.

وی دانش‌آموخته نجف و از شاگردان میرزای نایینی بود. پس از مهاجرت در مشهد، فقه، اصول و دروس معارف را تدریس کرد و به ضدیت با فلسفه پرداخت و مکتب معارفی خراسان یا مکتب تفکیک را بنا نهاد. ابواب الهدی، اعجاز القرآن، تقریرات از آثار به جای مانده از اوست. محمود حلبی، میرزا علی اکبر نوقانی،محمدتقی شریعتی مزینانی،میرزا جواد تهرانی، میرزا هاشم قزوینی، شیخ مجتبی قزوینی و.. از شاگردان مکتب وی هستند.

میرزا مهدی اصفهانی در سال ۱۳۴۰ ه.ق به ایران برمی‌گردد و در مشهد اقامت می‌کند.

یک هفته قبل از فوتش ازمرگش اطلاع داشت.

وی یک هفته پیش از رحلت، وصیت می‌کند و امانت‌ها را به صاحبانش برمی‌گرداند.

او روز پنجشنبه(۲۶ ذی الحجه  ۱۳۶۵) پیش از رفتن به حمام مقبره که نزدیک منزل وی بود، با تمامی اهل منزل خداحافظی می‌کند و از آنان حلالیت می‌طلبد. سپس به حمام می‌رود و بدن را شستشو می‌دهد و از حمام خارج می‌شود، و در محل رختکن حمام سکته می‌کند«فوت می کند»

پیکر وی را  در عصرروز جمعه(۲۷ ذی الحجه  ۱۳۶۵) با تشییعی عظیم، به صحن مطهر حضرت امام رضا علیه السلام آوردند، و پس از ادای مراسم، در دارالضیافه به خاک سپردند.


آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی کیست؟

آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی فرزند شیخ احمد تنکابنی قزوینی، سال ۱۳۱۸ قمری در یک خانواده مذهبی در قزوین دیده به جهان گشود و توانست در طول عمر با برکت خود خدمات زیادی را در زمینه های مختلف علمی و تبلیغی انجام دهد.  

سال ۱۳۳۰ هجرت به نجف

مرحوم شیخ مجتبی قزوینی، تحصیلات مقدماتی را در شهر قزوین به پایان برد و بعد از آن در سال ۱۳۳۰ هجری قمری به همراه پدر خود راهی نجف اشرف شد و هفت سال در آن سامان مقدس ماند و از اساتید و علمای بزرگی مانند سید محمد کاظم یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی کسب فیض کرد.  

شیخ در سال ۱۳۳۷ از عتبات مقدسه به ایران بازگشت و به مدت دو سال در زادگاه خود ماند، در این مرحله از عمر خود بود که به مربی بزرگ، دانای اسرار و حقایق و عالم به معارف قرآنی یعنی آیت الله سید موسی زرآبادی رسید و با تعالیم او پا به دایره عوالم انسانیت و سناخت این عوالم گذاشت و در راه کسب علم باطن افتاد.  

شیخ پس از این دو سال به قم سفر کرد و دو سال هم در این شهر سپری کرده و از محضر شیخ عبدالکریم حائری استفاده کرد.  

پس از قم ایشان به مشهد سفر کرده و در آستانه علم و حقیقت و آستانه فیض و ولایت ماندگار گشت و از محضر اساتید مختلفی استفاده کرد.  

اساتید شیخ مجتبی قزوینی

 اساتید شیخ مجتبی قزوینی عبارتند از:

علامه سیدموسی زرآبادی،محمدحسین نائینی،سید محمدکاظم یزدی،حکیم شهیدی،میرزا محمد آقازاده خراسانی،آقاحسین قمی،موسی خوانساری،اسدالله عارف یزدی،میرزا مهدی غروی اصفهانی،عبدالکریم حائری یزدی

شاگردان شیخ مجتبی قزوینی

شیخ مجتبی قزوینی شاگردان زیادی را در شهرهای مختلف تربیت کرده است، اما مهم ترین شاگردان او عباتند از:

سید جمال الدین استرآبادی،محمدباقر ملکی میانجی،سید علی حسینی سیستانی،سید حسن ابطحی،ابوالقاسم خزعلی،سید عباس سیدان،سید جعفر سیدان،محمد واعظ‌زاده خراسانی،عبدالنبی کجوری،محمدرضا سعیدی،سید محمود مجتهدی،اسماعیل فردوسی‌پور،محمدکاظم مدیرشانه‌چی،سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد،محمد حکیمی،محمدرضا حکیمی،علی حکیمی،محمد مهدی رکنی یزدی،علی نوروزی،مهدی مروارید،محمدرضا دهشت،سید علی خامنه‌ای،عباس واعظ طبسی،،سیدجمال جلیلی پروانه وحبیب‌اله احمدی قزوینی( فرزند ایشان).

امام خمینی..آیت الله مجتبی قزوینی

آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی در عین حال که مستغرق در عوالم روحانی و معنوی بودند، هیچگاه از انجام تکالیف سیاسی و اجتماعی غفلت نمی کردند و از همان ابتدای شروع نهضت امام خمینی در سال ۱۳۴۲ حکم کردند. «حاج آقا روح الله در همه زمین مرجع است و همه باید به ایشان رجوع کنند!» و پیوسته از ایشان حمایت کامل داشتند و حتی تصویر امام خمینی (رض) را در منزل خود که محل آمد و شد روحانیون و طلاب بود، در بالای سر خود نصب کرده بودند.  

در مشهد مقدس، رهبری حرکت طلاب حوزه در مسیر نهضت امام خمینی (ره) را عمدتاً مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی بر عهده داشتند.  

«من خودم از دوران جوانی و طلبگی، به مناسبت وجود دو استاد بزرگ در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد، با نام قزوین و قزوینی آشنا شدم: شخصیت برجسته‌ی مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و شخصیت ممتاز مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی دو ستاره‌ درخشان در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد که ما از دوران جوانی و نوجوانی نگاهمان به این دو چهره‌ی ارزشمند بود. نام قزوینی در ذهن طلبه‌ی مشهدی، به برکت وجود این دو شخصیت بزرگوار، یک نام درخشان و همراه با افتخار تلقّی شده است. این دو نفر - بخصوص مرحوم حاج شیخ مجتبی - جزو ارادتمندان و شاگردان یک شخصیت برجسته‌ی دیگر قزوینی یعنی مرحوم «سیّد موسی زِرآبادی» بودند. شخصیت عظیمی که در همین شهر، مرکز پرتوفشانیِ معنوی و سلوکی و عرفانی به شعاع وسیعی از طلّاب و جویندگان معرفت محسوب می‌شد:.  

وفات

این عالم برجسته پس از سال ها تلاش و کوشش در راه اسلام در روز دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۴۶–۲۲ ذی‌الحجه ۱۳۸۶ پس از تحمل یک بیماری طولانی، درگذشت.  

پیکر ایشان در حرم علی بن موسی‌الرضا (ع) درصحن عتیق به خاک سپرده شد و  مزار ایشان اکنون در طبقه پایین صحن رضوی واقع در دارالاجابه، پذیرای خیل مشتاقان و زائران حضرت رضا (ع) است.

"واقعه گوهرشاد"نقش بهلول ودیگرشخصیتهای محوری+تلاش رضاخان درکشف حجاب

 مروری برکشف حجاب وتلاش رضاخان (قیام گوهرشاد)

رهبر معظم انقلاب اسلامی ۱۳۹۶/۱/۸ ضمن بازدید از نمایشگاه آثار هنری و اسناد تاریخی مرتبط با واقعه‌ی مسجد گوهرشاد که در حرم مطهر رضوی : مایه‌ی تأسف است که حادثه‌ی مسجد گوهرشاد با این عظمت و با این اهمیت هیچ انعکاسی در تاریخ، ادبیات و کتاب‌های رمان ما نداشته باشد.

مدیریت سایت-پیراسته فر- درتلاشیم-براساس منویات رهبری تحلیلی جامع وکامل ازتاریخ «واقعه مسجد گوهرشاد»درتیر۱۳۱۴راارائه کنیم،باشدکه مرضی خدای متعال قراربگیرد.

درادامه خاطرات«بهلول»ازقیام مسجدگوهرشاد وچگونگیفرارومدت زندانی درافغانستان وعزیمت به «مصر»عراق رااززبان خودش خواهیدخواند+آمارکشته ها+حُرِّقیام گوهرشاد ..و..

از اواسط دهه ۱۳۰۰ و با رشد جریانهای روشنفکری غرب زده، انتقاد به حجاب آغاز شد و  گروه‌های فعال جنبش زنان از حجاب انتقاد می‌کردند. نشریه عالم نسوان در سال ۱۳۱۰  بحثی دربارهٔ حجاب باز کرد و فراخوانی برای این بحث چاپ نمود. روشنفکران غرب زده که متاثر از فرهنگ غربی بودند، تنها راه پیشرفت را پیروی از فرهنگ غربی می دانستند.

با روی کار آمدن رضاشاه، به تدریج لباس‌های اروپایی زنان با کنسرت‌های بی‌حجاب قمرالملوک وزیری در باشگاه ایران به بنیان‌گذاری تیمورتاش وزیر دربار بانفوذ و نوگرای رضاشاه، به میان مردم آمد.

نخستین زمزمه ها درباره کشف حجاب، به سال ۱۳۰۸ بازمی گردد که امان‌الله خان و ملکه ثریا، شاه و ملکه افغانستان به ایران آمدند.ملکه افغانستان در این سفر بی‌حجاب بود.

بدنبال سفر رضاشاه به ترکیه(شنبه۲۶ خرداد ۱۳۱۳،مصادف با۱۶ژوئن۱۹۳۴) ودیداربا مصطفی کمال پاشا (آتاتورک)،هر۲بفکر اصلاحات حجاب زنان کشورخودشدند،البته اتاتورک ازچندسال پیش اقدام کرده بود،رضاشاه بادیدن زنان بی حجاب ترکیه تصمیم گرفت که زنان ایران رانیزبی حجاب کند،حتی اگرشده دستوربدهدباخشونت وزور «چادروچاقچور»ازسرزنان بردارند.

چاقچور: چادری چون عبایی گُشاد که از فرق سر تا پای زنان می پوشاند.

رضاشاه، ۱۲ خرداد ۱۳۱۳، در رأس یک هیأت ۱۷ نفره که اکثرشان نظامی بودند وارد آنکارا شد. در این سفر ۳۸ روزه که تنها سفر خارجی رضاشاه بود دو پیمان دوستی و امنیت و رفع اختلاف مرزی در آنکارا بین دو کشور به امضا رسید.

رضا شاه پس از این سفرکه تنها سفر خارجی‌ وی بود، تحت تأثیر اقدامات غرب‌گرایانه آتاتورک قرار گرفت،وخواست هرچه زودتر«زنان»رابه دروازه طلایی تمدن برساند!بقول خودش «نیمه فلج»جامعه رافعال کند.

حضور میسیونهای مذهبی و تأسیس مدارس خارجی در آن ایام، بازگشت فرزندان خانواده های اشرافی از فرنگ پس از اتمام تحصیل، نشر برخی مطبوعات متأثر از فرهنگ غربی و نهایتا فکر تشبه به غرب از جمله عوامل داخلی بود که زمینه اندکی را آن هم محدود به طبقه اشراف جامعه شهری برای اجرای سیاست کشف حجاب فراهم کرد.

شاه بعدازسفراروپا خیلی پیگیربودکه هرچه زودترزنان  حجاب راکناربگذارند

در آبانماه سال ۱۳۱۴ به هنگامی که شاه سفری به مازندران داشت ،شاهدبی بندوباری درسواحل دریابوده ،پس از بازگشت ازاین سفردرفکرسرعت بخشیدن به نقشه هایش می شود، از علی اصغر حکمت - وزیر معارف ،ازمیزان موفقیت و پیشرفت بی حجاب کردن بانوان سؤال می کند، وزیر معارف پاسخ می دهد: «اکنون دختران خردسال باروی گشاده به مدرسه می روند ولی نسبت به زنان سالخورده، تنها این اقدام معارف کافی نیست، باید در خانواده های عالی مملکت یک عمل جدی به ظهور برسد، و اگر شخص اعلیحضرت همایونی پیشقدم شوند، مردم همه تأسی خواهند کرد که از قدیم گفته اند: «الناس علی دین ملوکهم».

رضاشاه:منِ پیرمردحاضرم به میدان بیایم تازودترزنان به بی حجاب تشویق بشوند-ازخانواده ام الگوبگیرند.

شاه پس از شنیدن سخنان وزیر معارف ، می گوید: «بسیار خوب، دیگران که اقدام نمی کنند، من پیرمرد حاضرم که جلو بیفتم و سرمشق بشوم».
از این به بعد و در شرایطی که شاه آماده می‌شد تا با برداشتن حجاب زنان دربار، ملکه و دخترانش، آنان را با قافله تمدن غربی همراه سازد و از حرم خود وسیله ای برای تعمیم فرهنگ تشابه به غرب در جامعه ایران بسازد، جریان اجبار محصلین به کشف حجاب در تهران و شهرها ادامه یافت.

رضاشاه: چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم

محمود جم و موضوع لباس زنان و مردان

مشورت رضاشاه بامحمودجم (متولد۱۲۵۹تبریز -فوت ۱۹ مرداد ۱۳۴۸)نخست‌وزیر ایران رضاشاه که کشف حجاب در کابینه او انجام گرفته: «این چادر چاقچورها را چطور می شود از بین برد؟!» دو سال است که این موضوع فکر مرا بخود مشغول داشته، از وقتی که به ترکیه رفتم و زنهای آنها را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری بود بدم آمده است ».

گذرگاه سعادت

و در ادامه، برداشت خود را از کشف حجاب ترکیه چنین تحلیل می نماید که: اصلاً چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم ماست.

«مهدیقلی هدایت» مشهور به «مخبرالسلطنه هدایت»متولد۱۲۴۳ تهران،فرزندعلیقلی‌خان مخبرالدوله،وی  حاکم آذربایجان و فارس، نماینده مجلس در صدر مشروطه، وزارت علوم، وزارت فواید عامه، وزارت عدلیه، ریاست دیوان تمیز (دیوان عالی کشور) ،وزیر علوم ناصرالدین‌شاه و وزیر داخله مظفرالدین‌شاه و نخست‌وزیر ایران در دوره رضاشاه پهلوی بود،بنیانگذار«مسجدهدایت»است، نویسنده هم بوده ،وی تحت عنوان «رفع حجب یا حجاب سوقات آنکارا»اینگونه می نویسد:

دستور رضاشاه برای بی حجابی و پاسخ وزیر معارف.(فرخ روپارسا)

رضاشاه رو به وزیر معارف کرده و گفت: «سابقا به کفیل معارف دستور دادم برای رفع روپوشیدن زنان اقدام نماید. امّا او نخواست یا نتوانست و کاری نکرد. حالا باید شما در این کار با کمال متانت و حسن تیربیراقدام کنید که این رسم دیرین که برخلاف تمدن است از میان برداشته شود».

وزیرمعارف شاه:حجاب باطبیعت خلقت درتعارض است چون «هیچ حیوان ماده حجاب ندارد»!

وزیر معارف پاسخ می دهد: «امر مبارک را اطاعت می کنم، این رسم نه تنها برخلاف تمدن است بلکه برخلاف قانون طبیعت است، زیرا که در دنیا هیچ دو جنس ذکور و اناث در نباتات و حیوانات خلق نشده که جنس ماده از جنس نر روی خود را پنهان کند... بعلاوه یکی از علل بزرگ عقب افتادن مملکت ما از غافله تمدن دنیا همین است که نیمی از بدن ملت ما بکلی فلج مانده است

اعلام رسمی رفع حجاب از زنان مسلمان

روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ شمسی که قرار بود روز جشن فارغ التحصیلی دانشسرای عالی باشد، علی اصغر حکمت - وزیر معارف وقت - به رضاشاه پیشنهاد کرد که همراه با اعضای خانواده سلطنتی بی حجاب در این مراسم شرکت جویند. رضاشاه که از قبل به علی اصغر حکمت دستور آماده سازی بی حجاب نمودن زنان مسلمان را داده بود و نیز در ماه تیر همان سال واقعه خونبار مسجد گوهرشاد رخ نموده بود،از این پیشنهاد استقبال کرد و در روز موعود در دانشسرای تربیت معلم با اعضای خانواده سلطنتی بصورت بی حجاب شرکت نموده و بدین ترتیب رفع حجاب از زنان مسلمان از طرف رییس قدرت حکومت بگونه اى کاملا رسمی اعلام گردید

علی‌اصغر حکمت متولد١۲۷۲ در شیراز -فرزند احمدعلی حکمت‌الممالک (حشمت‌الممالک)

خانواده شاه بدون روسری-لباس اروپایی

چهارشنبه، ۱۷ دی ۱۳۱۴(١٣ شوال ١٣٥٤)مصادف با هشتم ماه ژانویه سال ۱۹۳۶

در این روز  شاه برای اعطای گواهینامه تحصیلی  درجشن  فارغ التحصیلی دانشجویان دختر دانشسرای مقدماتی حضوریافت،

رضاشاه با اتومبیل سلطنتی  وارددانشسرا شدند.

اتوموبیل دوم- ملکه ایران(تاج الملوک) و دو دخترش( شمس پهلوی١٨ ساله) و اشرف پهلوی۱۶ساله،خواهر۲قلوی محمدرضا) که با لباسی اروپائی و بدون حجاب بودند وارددانشسرای عالی شدند.

فرازی ازسخنرانی شاه 

من بی اندازه خوشحالم زنانی را در اینجا می بینم که در نتیجه تحصیل و آموختن دانش آمده اند وضع و موقعیت حقیقی خود را به ببینند، حقوق و منافع خودشان را بهفمند.

چرا رضاخان اصرار بر «کشف حجاب» داشت؟/ ماجرای گریه زن‌ها میان سخنرانی شاه + سند

*  زنان کشور ما به علت کنار ماندن از جامعه قادر نبودند استعداد و لیاقت ذاتی خود را نشان دهند. در حقیقت من باید بگویم آنها قادر نبودند استعداد و لیاقت ذاتی خود را نشان دهند.

*تاحالانیمی از افراد ملت را به حساب نمی اوردیم و یا به عبارت دیگر نیمی از قوه عامله مملکت بیکار و عاطل و باطل بود

اما در حال حاضر علاوه بر حق شخصی مادری می توانند از حقوق و مزایای دیگر اجتماعی بهره مند گردند. ما نباید تصور کنیم که ممکن است نیمی از افراد ملت را به حساب نیاوریم و یا به عبارت دیگر نباید این نیت را داشته باشیم که نیمی از قوه عامله مملکت بیکاری و عاطل و باطل بماند.

نخستین روز کشف حجاب به فرمان رضاخان! +عکس

شما زنها باید این روز را که روز سعادت و موفقیت شماست روز بزرگی بدانید و از فرصتی که بدست آورده اید برای خدمت به کشور خود از آن استفاده کنید...

آغازهرزگی بعداز۱۷دی

نویسنده‌ای که ستون فرهنگ رضاخانی بود

«علی اصغر حکمت» یکی از سرشناس ترین چهره هایی که خود در آفرینش ماجرای حجاب فعال بود، در مورد تبعات این واقعه می نویسد: «بلافاصله بعد از مراسم ۱۷دی در تهران دو امر پیش آمد که یکی به افراط و دیگری به حد تفریط بود. از یک طرف بعضی از زنهای معلوم الحال به کافه ها و رقاصخانه ها هجوم آورده و همه در مرئی و منظر جوانان بوالهوس به رقص پرداخته و با آن جوانان به انواع رقصهای معمول فرنگستان، مشغول دست افشانی و پایکوبی شدند و از طرف دیگر مأمورین شهربانی و پلیس ها در تهران و فرمانداری ها و بخشداری ها در شهرها و قصبات مملکت بر حسب دستور وزارت کشور به زنان بی خبر مزاحم شده و آنها را به اجبار وادار به کشف حجاب می کردند و حتی چادر و نقاب آنان را پاره می کردند...

زنان ازبرداشتن حجاب« معذب» بودند

در تمام طول سخنرانی شاه بعضی از بانوان چنان از بی حجابی خود ناراحت بودند که رو به دیوار ایستاده و روی خود را بر نمی گرداندند و از گریه خود نمی توانستند جلوگیری نمایند. از فردای آن روز، بر سر کردن چادر در خیابانهای تهران ممنوع گردید.

تبلیغات تصویری زنان بی حجاب

روزنامه ها و مجلات مرتباً از جشنها و میهمانی هایی اروپایی تشکیل می گردید و در آن زنان بی حجاب به همراه شوهرانشان شرکت می‌کردند، عکس و تفسیر می‌نوشتند. تصاویر-بدون روسرس- شاگردان ممتازدختر مدارس را در روزنامه ها چاپ می‌ کردند. هدف اصلی نشان دادن تصویر زنان بی حجاب و در واقع تشویق و ترغیب دیگران به این کار بود... و اسفبار تر از همه، معرفی زنان هنرپیشهٔ خارجی به عنوان سمبل زنان آزاد و بصورتی احترام انگیز و قابل ملاحظه با لباسهایی که از نظر بیشتر زنان ایران عجیب و غریب می نمود، بود.

تعرض به زنان چادری

 از  فروردین ۱۳۱۴دستوراین بودکه مردها کلاه شاپو به سر بگذارند و زنها بدون چادر از خانه خارج گردند. درپی این دستورخیلی اززنان، وقتی از خانه خارج می شدند، پیراهنهای بلندی برتن ، روسری بر سر داشتند.

... پلیس اجازه یافت روسری ها را با زور از سر زنان بردارد و اگر روسری ها قیمتی بود(ارزش مالی داشت) بود، به اداره پلیس تحویل داده شود. درگیری میان زنان و پلیس تا مدتها ادامه داشت و نتیجتا بسیاری از بانوان که نمی خواستند به هیچ‌وجه بدون حجاب خارج شوند تصمیم به ماندن در خانه گرفتند تا به تمام درگیریها خاتمه دهند. برای عده ای، این خانه ماندن تا رفتن رضاشاه از ایران ادامه داشت و عده ای رفت و آمدهای خود را فقط در شبها انجام می دادند و چه بسیار خانه هایی که اجبارا اقدام به ساختن حمام نمودند که زنان جهت حمام مجبور نشوند از خانه ها خارج گردند.

*در زمان کشف حجاب، در اتوبوس زن با حجاب را راه نمی دادند و در معابر پاسبان ها از اهانت و کتک زدن به زنهایی که چادر داشتند با نهایت بی پروایی و بی رحمی فروگذار نمی کردند. حتی بعضی از مامورین به خصوص در شهرها و داهات زنهایی که پارچه روی سر انداخته بودند، را اذیت می کردند و  آن پارچه را از سر آنها کشیده و پاره پاره می کردند و اگر زن فرار می کرد، او را تا توی خانه اش تعقیب می کردند،حتی واردخانه اش می شدندو اتاق زنها و صندوق لباس آنها را تفتیش کرده، اگر چادر از هر قبیل می دیدند، پاره پاره می کردند یا پاسگاه وکلانتری می بردند.

مادرم  ازباوحشت دست مأموران فرار می کند و...بچه اش سقط می ود

فدائیان اسلام از محمد مصدق درخواست حکومت اسلامی داشتند

مهدی عبدخدایی (دبیرکل جمعیت فدائیان اسلام)می گوید نامادری من داستانی را تعریف می کردند که همین داستان را علی آقا ضیاء هم تعریف می کنند که من یکساله بودم که مادرم از حمام بازمی گشته است. بین حمام و منزل ما قریب صد یا صد و پنجاه قدم راه بوده، پاسبان اداره ثبتی بوده که می بیند دو زن (مادرم و همسایه ) با چادر راه را طی می کنند. حمله می کند چادر مادر مرا از سرشان می کشد. مادرم فرار می کند و خود را به آستانه خانه همسایه می اندازد در همانجا سقط جنین می کند و خونریزی شدیدی می کند و به علت شرایطی که پدرم داشته (او بصورت یک تبعیدی و فراری بوده و یکسال بعد از آن ماجرا باز می گردد) نمی تواند مادرم را به دکتر برساند و مادرم پس از شانزده روز می میرد در حالی که بیست و یکساله بوده است.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:محمدمهدی عبدخدایی،(فرزندشیخ غلامحسین ترک تبریزی)متولداردیبهشت۱۳۱۵مشهداست،از۱۰ سالگی باسیدمجتبی نواب صفوی وازهمان زمان باشهیدنواب صفوی همکاری داشته وهم اکنون  (دبیرکل جمعیت فدائیان اسلام)است./پایان توضیح.

***

مقام معظم رهبری: تهاجم فرهنگی، مثل خودِ کار فرهنگی، اقدامِ آرام و بی سر و صدایی است. یکی از راههای تهاجم فرهنگی، این بوده است که سعی کنند جوانان مؤمن را از پایبندیهای متعصّبانه به ایمان، که همان عواملی است که یک تمدّن را نگه میدارد، منصرف کنند. همان کاری را که در اندلس، در قرنهای گذشته کردند. یعنی جوانان را در عالم، به فساد و شهوترانی و میگساری و این چیزها مشغول کردند. این کار، حالا هم انجام می گیرد.

یکی از پلیدترین توطئه‌های دشمنان اسلام در تاریخ معاصر، توطئه‌ی کشف حجاب است. رضا‌خان- که با طرح کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و با حمایت و هدایت انگلیسی‌ها بر سر کار آمد- درصدد اجرای تز اسلام‌زدائی و جایگزینی ارزش‌های لیبرالیستی در جامعه بود.

از مهم‌ترین جلوه‌های این طرح، پدیده‌‌ی کشف حجاب بود. اقدامات رضاخان در این جهت، واکنش و مخالفت‌های مردمی را به رهبری روحانیت باعث شد که از مهم‌ترین آن‌ها، می‌توان به سرکوب قیام مسجد گوهرشاد و کشتار مردم مظلوم اشاره کرد.

شورای فرهنگ عمومی کشور، ۲۱ تیر سالروز قیام مردم مشهد را علیه کشف حجاب، به عنوان روز عفاف و حجاب نام‌‌گذاری کرده است. قیام مردم مشهد و واقعه‌ی مسجد گوهرشاد در مقابله با کشف حجاب، مصداق بارز مبارزه با منکری است که هنوز متأسفانه آثار شومش در کشور ریشه ‌کن نشده است.

قیام مسجد گوهرشاد مشهد خود موضوع و مناسبتی است که در درون آن موضوعات کمتر پژوهش شده ای وجود دارد.

مبارزات انقلابی اجداد پدری و مادری رهبر انقلاب

یکی از این موضوع ها نقش خاندان و نیاکان آیت‌الله سید علی خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب از دو سو، هم پدری و هم مادری است، این دو خاندان، هر دو مبارز و موثر در تحولات سیاسی اجتماعی بوده‌اند که در ادامه اشاره ای کوتاه به آن کرده و سپس نگاهی خواهیم انداخت به بیانات مقام معظم رهبری و دیدگاه های ایشان درباره اقداماتی که رژیم پهلوی و خصوصا رضا خان قلدر برای کشف حجاب و حیا زدایی از جامعه اسلامی داشت.

خاندان پدری مقام معظم رهبری در آذربایجان در عرصه سیاسی اجتماعی حضوری موثر داشته‌اند؛ از آن جمله بزرگانی چون آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای پدر مقام معظم رهبری است. جالب آنکه عقدنامه شهید شیخ محمد خیابانی (داماد خاندان خامنه‌ای و «شوهر عمه» رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به حساب می‌آید.) در کتابخانه شخصی آیت‌الله خامنه‌ای موجود است. ضمن آنکه دست‌نوشته‌های آقا سید محمد پیغمبر (عموی رهبری) از فعالان دوره مشروطیت در آذربایجان نزد ایشان است

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:شیخ محمد خیابانی(مشروطه‌خواهان تبریزی) نماینده دوره دوم مجلس شورای ملی

شیخ محمد خیابانی .فرزند حاجی عبدالحمید تاجر، متولد۱۲۵۹ ( خامنه) شبستر  ، در سن ۲۹ سالگی به نمایندگی از طرف مردم تبریز در تاریخ ۲۴ آبان ۱۲۸۸ راهی مجلس دوم شد،وی لیدرنمایندگان بودونطق های تندی علیه  روسها قزاق ودولت ایران  و مشیرالدولهِ صدراعظم داشت..

قوای قزاق به دستور کلنل روس به مجاهدان تبریزی شوریدند و یا خلع سلاح کردند و یا از دم تیغ گذراندند و ادارات تبریز را از اشغال مجاهدان آزاد کردند. قزاق‌ها به خانه شیخ در تبریز هجوم بردند،شیخ خیابانی از راه پشت‌بام به خانه همسایه‌اش شیخ حسنعلی میانجی پناه برد اما قزاق‌های قاجار فردای آن روز مخفی‌گاه شیخ را پیدا کردند و سردسته آنها اسماعیل قزاق در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۲۹۹ با شلیک چند گلوله وی رابقتل رساندند و  در قبرستان امامزاده سید حمزه تبریز دفن کردند.

وامابعدازچندماه خانواده اش پیکر شیخ را مخفیانه به شهر ری انتقال دادند و در محوطه باغ طوطی حرم عبدالعظیم حسنی در جوار مزار ستارخان، سردار ملی تبریز بخاک سپردند.

آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای پدر مقام معظم رهبری
آیت‌الله خامنه‌ای از جانب مادر نیز در خاندانی جلیل‌القدر در عرصه علم و فقاهت و مجاهده قرار دارند. مادر معظم‌له فرزند آیت‌الله سید هاشم میردامادی معروف به نجف‌آبادی یا نجفی است. آیت‌الله سید هاشم نجف‌آبادی پدربزرگ آیت‌الله خامنه‌ای علاوه بر مقام علمی، عرفانی، زهد و تقوا در تحولات سیاسی – اجتماعی مشهد حضوری فعال داشت. از آن جمله حضور در قیام مسجد گوهرشاد است اما این حضور و شرکت کمتر مورد بررسی قرار گرفته است.بر اساس اسناد، در واقعه مسجد گوهرشاد آیت‌الله سید هاشم نجف‌آبادی دستگیر و به تهران اعزام می‌شوند و مدتی را در زندان به سر می‌برند

آیت‌الله سید هاشم میردامادی معروف به نجف‌آبادی یا نجفی جد مادری رهبری

مرور بیانات رهبر انقلاب درباره کشف حجاب رضاخانی

از زمان رضاخان به این طرف، انگیزه‌های اساسی وارد کار شد و غرب - خصوصاً انگلیس - قصد داشت که کلّاً ایران را قبضه کند. این تصرّف یا به صورت ایجاد یک حکومت واقعاً انگلیسی بود - که البته نتوانستند این کار را بکنند - و یا این که حکومتی ایرانی تشکیل دهند ولی همه‌ی مقدّراتش به دست آنها باشد. راه دوم انتخاب شد و حکومت پهلوی بر اساس این تصمیم شکل گرفت و رضاخان روی کار آمد.

رضاخان  آدم لاتِ بی سر و پایی بود وضددین

اگر می بینید همه آدمهای حسابىِ ایران با رضاخان مخالفند، به خاطر آن است که آدم لاتِ بی سر و پایی بود که اصلاً اسم دین را نشنیده و مزه آن را هم نچشیده بود. او در یک خانواده بی سوادِ لاابالی و دور از معارف دینی تربیت شده بود و وقتی هم که بزرگ شد، در میان قهوه‌خانه‌ها و میخانه‌ها و الواط پرسه میزد. اصلاً رضاخان کسی نبود که با دین سر و کاری داشته باشد. مزاجش آماده معارضه با دین - آن هم به قصد براندازی - بود. آدمهای ضعاف النفسِ بددلِ کج سلیقه‌ای هستند که گاهی از کارهای به اصطلاح عمرانی رضاخان تعریف می کنند و مثلاً می گویند او راه آهن کشید و امنیت را برقرار کرد! باید از اینها پرسید که آیا احداث راه‌آهن و ایجاد امنیت برای مردم بود یا برای قدرتهای خارجی؟! چه کسانی از این کارهای به اصطلاح عمرانی سود می بردند؟ در حقیقت رضاخان عاملی بود که انگلیسی ها او را وارد صحنه کردند تا نظام دینی را در ایران به هم بریزد. به همین خاطر در سال ۱۳۱۴ شمسی گذاشتن عمامه و حضور روحانیّت در جامعه را ممنوع کرد و نظام حوزه علمیّه را به هم زد و روحانیت را مجبور به خانه نشینی کرد. زمانی که او رفت و پسرش - محمدرضا - بر سرِکار آمد و بر امور مسلّط شد، همین نیّت را داشت و همین هدف و راه را - البته به شکلهای مدرنتر و پیشرفته تر - دنبال کرد و تا روزی که انقلاب پیروز شد، در این زمینه جلو رفت.۱۳۷۴/۰۶/۱۴ بیانات در آغاز درس خارج فقه‌

یکی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئله‌ی ۱۷ دی «کشف حجاب» است

یکی از همین فعالیتهای فاجعه‌آمیز، قضایای هفدهم دی بود که در زمان رضاشاه اتفاق افتاد. طبق نقشه‌ی دشمنان اسلام و ایران، به کمک روشنفکران آن روزِ متصل به دربار پهلوی، تصمیم گرفتند که زن ایرانی را از دائره‌ی عفاف و حجاب خود بیرون کنند و این نیروی عظیم ایمانی را که به برکت عفاف، زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود کنند و بر باد بدهند.

یکی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئله‌ی هفده دی هست. کشف حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصله‌ای که در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است - که این برای سلامت زن و سلامت مرد است؛ برای سلامت جامعه است - تا همان بلائی که بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند. این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل کشور انجام داد.

برداشتن حجاب، مقدمه‌ای برای برداشتن عفت وحیا بود

برداشتن حجاب، مقدمه‌ای برای برداشتن عفت بود؛ برای برداشتن حیا در جامعه‌ی اسلامی بود؛ برای سرگرم کردن مردم به عامل بسیار قوی و نیرومند جنسی بود؛ برای اینکه از همه‌ی کارهای دیگر بمانند؛ و یک مدتی هم موفق شدند، اما ایمان عمیق ملت ایران نگذاشت. زنهای مسلمان ما با وجود سختگیریها در طول زمان، در مقابل این فشار سرکوبگر مقاومت کردند؛ بعد از رفتن رضاخان به نحوی، در زمان خود او به نحوی، در طول دوران بقیه‌ی طاغوت هم به نحوی. لذا در همان ۱۷ دی ۱۳۵۶ در مشهد، یک اجتماع عظیمی، تظاهراتی از زنان مسلمان با شعار «حفظ حجاب» راه افتاد. ما آنوقت در تبعید بودیم؛ خبر آن را شنیدیم که زنان مؤمن و مسلمان و شجاع یک چنین حرکتی را به راه انداختند. این، گوشه‌ای از فجایع رژیم طاغوت بود؛ نابود کردن آرمانهای دینی، ارزشهای اخلاقی، پیشرفتهای اقتصادی، عزت بین‌المللی و خلاصه بر باد دادن سرمایه‌های یک ملت جزو کارهائی بود که آن رژیم طاغوت و سیاهکار انجام داد.۱۳۸۶/۱۰/۱۹ بیانات در دیدار مردم قم در سالروز قیام ۱۹ دی‌ماه‌

سوغات سیاه رضاخان برای ایران

رضاخان قُلدُر وقتی خواست از غرب برای ما سوغات بیاورد، اولین چیزی که آورد، عبارت از لباس و رفع حجاب بود؛ آن هم با زور سر نیزه و همان قلدریِ قزّاقیِ خودش! لباسها نباید بلند باشد؛ باید کوتاه باشد؛ کلاه باید این‌طوری باشد؛ بعد همان را هم عوض کردند: اصلاً باید کلاه شاپو باشد! اگر کسی جرأت می‌کرد غیر از کلاه پهلوی - کلاهی که آن موقع با این عنوان شناخته می‌شد - کلاه دیگری سرش بگذارد، یا غیر از لباس کوتاه چیزی بپوشد، باید کتک می‌خورد و طرد می‌شد. این چیزها را از غرب گرفتند! زنها حق نداشتند حجابشان را حفظ کنند؛ نه فقط چادر - چادر که برداشته شده بود - اگر روسری هم سرشان می‌کردند و مقداری جلوی چانه‌شان را می‌گرفتند، کتک می‌خوردند! چرا؟ برای این‌که در غرب، زنها سربرهنه می‌آیند! اینها را از غرب آوردند. چیزی را که برای این ملت لازم بود، نیاوردند. علم که نیامد، تجربه که نیامد، جِدّ و جهد و کوشش که نیامد، خطرپذیری که نیامد - هر ملتی بالاخره خصوصیات خوبی دارد - اینها را که نیاوردند. آنچه را هم که آوردند، بی‌دریغ قبول کردند. فکر و اندیشه را آوردند، اما بدون تحلیل قبول کردند؛ گفتند چون غربی است، باید قبول کرد. فرم لباس و غذا و حرف زدن و راه رفتن، چون غربی است، بایستی پذیرفت؛ جای برو برگرد ندارد! برای یک کشور، این حالت بزرگترین سمّ مهلک است؛ این درست نیست./۱۳۸۰/۰۲/۱۲ بیانات در دیدار جوانان و فرهنگیان در مصلّای رشت‌

بی بندوباری دربعضی ازشهرهای ایران ازجمله تهران از  اروپا بیشتر بود!

شما خیال کرده‌اید که اگر ما چادر را کنار گذاشتیم، فرضاً آن مقنعه‌ی کذایی و آن لباسهای «و لیضربن بخمرهنّ علی جیوبهنّ» و همانهایی را که در قرآن هست، درست کردیم، دست از سر ما بر می دارند؟ نه، آنها به این چیزها قانع نیستند؛ آنها می خواهند همان فرهنگ منحوس خودشان عیناً این‌جا عمل بشود؛ مثل زمان شاه که عمل می شد. در آن زمان، زن اصلاً پوشش و حجابی نداشت؛ حتّی در این‌جاها وقتی نوبت به این کارها می رسد، بی بندوباری خیلی بیشتر هم می شود؛ کما اینکه در زمان شاه، بی بندوباری ای که در همین شهر تهران و بعضی دیگر از شهرهای کشور ما بود، از معمول شهرهای اروپا بیشتر بود! زن معمولی در اروپا، لباس و پوشش خودش را داشت؛ اما در این‌جا آن‌طوری نبود.

۱۳۷۰/۱۰/۰۴ بیانات در دیدار اعضای شورای فرهنگی، اجتماعی زنان

کشف حجاب »آزادی زنان نیست،بلکه آزادی مردان است برای هوسرانی

همان تربیت غلط غربی موجب شد که در دوران حکومت طاغوت در این کشور، زنان به آرایش، تجمّلات، زینت های بی خودی، تبرّج و خودنمایی تمایل پیدا کنند، که این هم از نشانه‌های مردسالاری است. یکی از نشانه‌های مردسالارىِ غربیها همین است که زن را برای مرد می خواهند؛ لذا می گویند زن آرایش کند، تا مرد التذاذ ببرد! این مردسالاری است، این آزادی زن نیست؛ این در حقیقت آزادی مرد است. می خواهند مرد آزاد باشد، حتّی برای التذاذ بصری؛ لذا زن را به کشف حجاب و آرایش و تبرّج در مقابل مرد تشویق می کنند! البته این خودخواهی را بسیاری از مردان در جوامعی که از دین خدا بهره‌مند نبودند، از دورانهای قدیم هم داشتند، امروز هم دارند؛ غربیها هم مظهر اعلای این بودند.

۱۳۷۶/۰۷/۳۰ بیانات در دیدار جمعی از زنان

قم پرچمدار قیام علیه پهلوی ها

اولین فریاد مقابله‌ی با ظلم رضاخانی از شهر قم بلند شد. مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی برای اینکه بتواند با استبداد رضاخانی در آغاز حکومت او مقابله کند، قم را پناهگاه خود قرار داد؛ به قم آمد و علمای شهرهای مختلف از نقاط مختلف کشور در قم جمع شدند؛ که البته با سرکوب حکومت مستبد چکمه‌پوش پهلوی مواجه شدند و مرحوم حاج آقا نورالله مسموم شد و به شهادت رسید. بعد از آن در همین صحن مطهر، یک عالم دینیِ باتقوا فریادش را علیه کشف حجاب بلند کرد و همه را متوجه خود کرد.رضاخان از تهران بلند شد آمد، آن مرد عالم و متقی و پرهیزگار و مجاهد و معنوی را زیر مشت و لگد گرفت.۱۳۸۹/۰۸/۰۵ بیانات در دیدار مسئولان اجرائی استان قم‌

باشگاه خبرنگاران جوان-۲۲ تیر ۱۳۹۸در تقویم کشورمان ۲۱ تیرماه به نام «روز حجاب و عفاف »نامگذاری شده است.

به مناسبت سالروز این قیام تاریخی، کانال منتسب به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت اللّه خامنه‌ای، بخشی از بیانات رهبر انقلاب در خصوص مرحوم حاج آقا حسین قمی را در قالب یک لوح منتشر کرد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «نکته محوری قضیه مسجد گوهرشاد مرحوم حاج آقا حسین قمی است. ایشان یک ملّای مجاهدِ فی سبیل‌الله نترسِ آماده‌ای بود که حاضر بود برود در دهان شیر؛ ایشان سر مسئله‌ی کشف حجاب گفت من می‌روم با رضا شاه صحبت می‌کنم و مجبورش می‌کنم گوش کند.» ۹۶/۰۱/۰۸

نقش محوری آیت الله حسین قمی درقیام گوهرشاد

نکته‌ی دوم اینکه ببینید اصلاً قضیه‌ی مسجد گوهرشاد برای چه به وجود آمد؟‌ این را فراموش نکنیم. نکته‌ی محوری، مرحوم حاج آقا حسین قمی است.

مرحوم حاج آقا حسین قمی سر مسئله‌ی کشف حجاب گفت من می‌روم با رضا شاه صحبت می‌کنم و مجبورش می‌کنم که گوش کند. با همین نیت از مشهد بلند شد رفت تهران، که البته وقتی رسید تهران، ایشان را از طرف دولتی‌ها هدایت کردند به شاه عبدالعظیم و آنجا در یک جایی نگه داشتند و شاه هم ملاقات نداد. البته ایشان گفته بود می‌روم و به او می‌گویم؛ اگر گوش کرد که هیچی، اگر گوش نکرد همانجا خودم خفه‌اش می‌کنم، می‌کشمش مثلاً؛ با این نیت رفته بود و نشد که ملاقات کند و بعد هم از همانجا ایشان را تبعید کردند به عراق. وقتی که ایشان در تهران بود، علمای مشهد در مسجد گوهرشاد جمع شدند برای اینکه بگویند که اولاً آقای حاج آقا حسین برگردند به مشهد؛ ثانیاً حرفهایی که ایشان خواسته‌اند، باید تحقق پیدا کند. اصلاً اجتماع علما در کشیک‌خانه‌ی مسجد گوهرشاد که بعد منجر به اجتماع مردم شد، برای این بود. یعنی عنصرِ مرحوم حاج آقا حسین قمی فراموش نشود؛ یک ملّای واقعاً مجاهدِ فی‌سبیل‌اللهِ نترسِ آماده‌ای که حاضر بود برود در دهان شیر دیگر، یعنی هیچ اِبایی نداشت. از اینجا هم که بلند شد رفت، تنها رفت؛ با خودش مثلاً حَشم و خَدم و اینها نبرد، فقط دوتا از پسرهایش ظاهراً‌ رفتند. این نکته‌ی قابل توجهی است.

آقازاده ای که شهید شد

نکته‌ی بعدی این است که مرحوم آقازاده فراموش نشود. آقازاده در قضایای مسجد گوهرشاد دخالتی نداشته، لکن دستگاه دربار، او را متهم کردند. بعد هم به خاطر همین اتهام، آقازاده را که در مشهد دارای شأن خیلی زیادی بود -اصلاً کسی تصور نمی‌کرد که مأمور دولتی به خانه‌ی آقازاده برود، یعنی تا این حد که مأمور جرأت کند برود خانه‌ی آقازاده- مأمورین رفتند در خانه گرفتند او را، کشیدندش بیرون، بدون اینکه اجازه بدهند حتی لباس مرتبی تنش کند، برش داشتند از مشهد اول بردند یزد و مدتی آنجا بود، بعد هم به تهران و بعد از یکی دو سال مسمومش کردند و شهیدش کردند. ببینید اینها عناصر مهم قضیه‌ی مربوط به مسجد گوهرشاد است.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:(حاج میرزا محمد آقازاده‌ی خراسانی-متولد۱۲۵۴ فرزند ارشدعالم مجاهدآخوندمحمدکاظم خراسانی-متوفای ۲۸اردیبهشت۱۳۲۴سن۷۰سالگی)

قضیه‌ی مسجد گوهرشاد یک فاجعه تاریخی برای حذف حجاب بود

یک نکته‌ی دیگر این است که ببینید یک وقت قضیه‌ی مسجد گوهرشاد را از نگاه یک فاجعه‌ی تاریخی که اتفاق افتاده نگاه می‌کنید؛ آن همین است دیگر، همینی است که تصویرهایش این جوری کشیده می‌شود؛ یعنی یک عده مردم مؤمن برای خاطر مقصودی در یک جای مقدسی جمع شدند، مأ‌مورین دولتی ریختند اینها را کشتند. البته کشتار فقط در مسجد هم نبوده، بلکه بیرون، در فلکه -آن فلکه‌ی قدیم که البته حالا دیگر نیست- بست پایین خیابان، جلوی آن باصطلاح خیابان تهران، یعنی خیابان امام رضا (علیه‌السلام) اینجاها همه آدم کشته شده. همین درِ جنوبی مسجد گوهرشاد که الان آن درِ جنوبی بسته است و در محلش صحن قدس را درست کرده‌اند، آنجا به عوض صحن قدس یک راهرویی بود که می‌آمد در مسجد گوهرشاد و در همان راهرو عده‌ی زیادی کشته شدند که قضایایش را من نمی‌دانم کجا خواندم و الان واقعاً یادم نیست که این را خواندم اما مطلعم که همانجا عده‌ای را کشتند. کسانی می‌گویند ما از بالاخانه نگاه میکردیم و می‌دیدیم که مردم را می‌کشند و نیمه‌جان سوار کامیون می‌کنند و می‌برند و در منطقه‌ی عَلم‌دشت هم دفن می‌کنند؛ همان حرفهایی که معروف است. پس بنابراین یک نگاه، این نگاه است؛ نگاه یک فاجعه‌ای که در مشهد به مناسبت حجاب اتفاق افتاده.

کشف حجاب رضاخانی

یک مسئله که به نظر من از این دایره‌اش خیلی وسیع‌تر و مهمتر است، خود اصل مسئله‌ی حجاب است. حالا من دیدم که دوستان اینجا «روضه‌خوانی ممنوع» را مطرح کرده بودند، اما «حجاب ممنوع» یک موضوع خیلی مهمی است، که حالا خاطراتی هم که شما اینجا نقل کرده‌اید، غالباً درباره‌ی همین مسئله‌ی حجاب است. البته در این دو سه تا خاطره‌ای که من خواندم، خیلی چیزهای برجسته‌ای نبود. خیلی چیزها را می‌شود پیدا کرد؛ حالا در ذهنیات خود ما حرفهایی هست و کسانی که در سنین ما هستند از بزرگترهایشان شنیده‌اند، از مادرهایشان مثلاً که خودشان مواجه بوده‌اند و از خواهرهایشان مثلاً شنیده‌اند؛ هستند هنوز افراد زیادی از این قبیل. مسئله‌ی حجاب دیگر مخصوص مشهد و مسجد گوهرشاد هم نیست. یک قضیه‌ی وسیعِ همه‌جایی سراسری است در کشور و اقدامی که رضا شاه کرد و مواجهه‌هایی که با رضا شاه شد. اینقدر هم درباره‌ی قضیه‌ی حجاب، خاطره و داستان و اینها می‌توانید پیدا بکنید که من خیال می‌کنم مجموعه‌اش یک چیز عظیمی خواهد شد. حالا شما گفتید مثل اینکه یکی از آقایان هم -نمی‌دانم کدام یکی از آقایان بودند- بنا دارند رمان بنویسند. خیلی به نظر من مسئله‌ی مهمی است که باز این هم از همان مسائلی است که درست رویش کار نشده و توضیح داده نشده.

ضرورت شناخت شخصیت های فرهنگی زمان رضاشاه

یک مسئله‌ی دیگر آنهایی‌اند که نقش‌آفرینی کردند. ببینید شخصیتهای فرهنگی معروف زمان رضا شاه، مثلاً علی اصغر حکمت -اینها چهره‌ها هستند دیگر- در قضیه‌ی کشف حجاب نقش ایفا کردند، نقش استعماری ایفا کردند، یعنی آن پشت جبهه‌ی حقیقی رضا شاه اینها بودند. رضا شاه تفنگ دستش بوده و اینها کسانی بوده‌اند که فکر می‌ساختند و به رضا شاه جهتگیری می‌دادند که او تفنگ را کجا به کار ببرد. به نظر من این شخصیتهای فرهنگی خیلی مؤثرند، چهره‌های اینها شناخته بشود. رضاخان فقط یک سفر خارجی رفت و آن هم به ترکیه بود در زمان آتاترک. آنجا زنهای بی‌حجاب را‌ آوردند به او نشان دادند. ایده‌ی بی‌حجابی را به او تزریق کردند و بعد این دُور و بری‌هایش گفتند راه تمدن و اینها همین کاری است که آتاترک کرده و از آن وقت او به فکر فرو رفت و مقدماتش را شروع کرد. بعد ۱۳۱۴ دیگر اجباری شد اما قبلاً چیزهای دیگری بود.

شجاعت آیت الله کاشانی در قضیه کشف حجاب

نکته‌ی دیگر شخصیتهایی‌اند که اقدام کردند و کار کردند و می‌شود از آنها اسم آورد. امام (رضوان‌الله‌علیه) یک بار به ما گفتند که من هیچ‌کس را به شجاعت مرحوم آقای کاشانی ندیدم، ایشان مدرس را هم دیده بودند،

اما درعین‌حال گفتند کاشانی. بعد سه قضیه از مرحوم کاشانی نقل کردند که دو تایش مربوط به همین قضایای مربوط به پهلوی است و متأسفانه سومی‌اش را من یادم نیست. آن قضیه‌ای که به‌طور مشخص مربوط به قضیه‌ی حجاب است این است که گفتند خانه‌ی ایشان در پامنار بود، مأمور کلانتری آنجا آمد پیش آقای کاشانی و گفت که مثلاً فرمانده‌مان سلام رساندند و گفتند که شبِ مثلاً سه‌شنبه، شما و خانواده‌تان در فلان مجلس دعوتید -دعوت می‌کردند دیگر که با زنهایشان سربرهنه بیایند؛ حالا آمده بوده از آقای کاشانی دعوت می‌کرده- آقای کاشانی یک تشری به او می‌زند و تندی می‌کند. او می‌گوید که آقا فرمانده گفتند. آقای کاشانی می‌گوید -نزدیک به این تعبیر که- خیلی غلط زیادی کردند فرمانده‌تان! بعد او دستپاچه می‌شود، می‌گوید آقا مقامات بالا این را گفتند. آقای کاشانی باز می‌گوید مقامات بالا -نزدیک به این تعبیر که- خیلی غلط زیادی کردند این حرف را زدند! پا شو برو گم‌شو! می‌آید به رئیس کلانتری می‌گوید. او می‌گوید بابا نزدیک این سید نروید، خطرناک است. غرض، از این جور قضایا هست در مسائل مربوط به حجاب.

مادررهبرانقلاب«خدیجه میردامادی »تنها فرزند آیت‌الله سید هاشم نجف‌آبادی از همسر اول بود؛ وی در ۱۶ اردیبهشت ۱۲۹۳ در نجف اشرف به دنیا آمد

جزو همین فهرست دستگیرشدگان یکی هم مرحوم آشیخ هاشم قزوینی است دیگر که استاد ما بود. ایشان مدرّس درجه‌ی یک بود در مشهد و ما سالها درس ایشان می‌رفتیم. ایشان می‌گفت که وقتی کشف حجاب شد، خب همه ناراحت بودند. دیدیم یکی از آقایان خیلی خوشحال است. گفتیم شما چطور [این قدر خوشحالی]؟ گفت خیلی کار خوبی شد، بگذار مردم بفهمند من چهل سال با چه کسی زندگی کرده‌ام! غرض، حرف و گفت و نقل در حواشی مسئله‌ی حجاب خیلی زیاد است.

من البته سالی که کشف حجاب شد، در دنیا نبودم؛ بنده متولد ۱۳۱۸ هستم یعنی چهار سال بعد از کشف حجاب، ولیکن خب مادرم و اینها نقل می‌کردند قضایا را و اینکه در خانه می‌ماندند، مدتها بیرون نمی‌رفتند و برای بیرون رفتن‌های اضطراری چه مشکلاتی را تحمل می‌کردند.‌ هم از مادرم شنیدیم و هم از زنهای دیگر شنیدیم. خیلی قضایای واقعاً دردناکی است که اتفاق افتاده. اینها همه باید دیده بشود. یعنی اگر واقعاً مسئله‌ی حجاب بحث می‌شود، این قضایا دیده بشود. پس مسئله‌ی حجاب یک مسئله‌ای شد جدای از قضیه‌ی مسجد گوهرشاد، یعنی یک مسئله‌ی فراگیر بزرگِ مهم.

آیت الله سید حسین طباطبایی قمی کیست؟

گوهرشاد

سید حسین طباطبایی قمی در ۲۶ آذر ۱۲۴۴ (۲۸ رجب ۱۲۸۲ هجری قمری) در قم به دنیا آمد.

وی تحصیلات ابتدایی خود را در قم شروع کرد و تا اوان بلوغ در قم به تحصیل مبادرت ورزید و سپس در پی تکمیل تحصیلات راهی تهران شد و درس‌های دوره سطح مانند معالم، قوانین، شرح لمعه، و رسائل و مکاسب را نزد استادان آن حوزه خواند. وی پس از پنج سال تحصیل تهران را به مقصد عراق ترک کرد.

او در ۲۲ سالگی عازم مکه و مدینه شد و در بازگشت، وارد نجف گردید و پس از زیارت، راهی سامرا شد و در جلسه درس میرزای شیرازی شرکت کرد و پس از دو سال اقامت در سال ۱۳۰۶ قمری بار دیگر به تهران بازگشت.

وی در حوزه علوم عقلی و عرفان شاگرد میرزا ابوالحسن جلوه، علی مدرس یزدی و میرزا محمود قمی بود و درس فقه و اصول را نزد میرزاحسن آشتیانی و فضل‌الله نوری گذراند. در ۱۳۱۱ قمری برای تکمیل تحصیلات خود به نجف رفت و از محضر« میرزا حبیب‌الله رشتی»، ملا علی نهاوندی، آخوند خراسانی و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی بهره برد. وی تهذیب اخلاق را در محضر سید مرتضی کشمیری و علم حدیث را نزد محدث نوری فرا گرفت. پس از آن به سامرا رفت و نزد میرزا محمدتقی شیرازی عمده تحصیلات خود را به انجام رساند و در نهایت از او اجازه اجتهاد گرفت.

فرزندش (آیت الله سید حسن‌ قمی‌)سید حسن قمی‌ در سال‌ ۱۲۸۹ ش‌ در شهر نجف‌ به‌ دنیا آمد و پس از تحصیلات مقدماتی در دروس محمد حسین نائینی‌، محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) ‌، شیخ‌ کاظم‌ شیرازی‌ و میرزا محمد آقازاده‌ به‌ تعلیم‌ علوم‌ دینی‌ و حوزوی‌ پرداخت.

پس‌ از چند سال همراه‌ پدر به‌ ایران آمده و در مشهد مقیم‌ شده و به ادامه تحصیل و تدریس علوم دینی پرداخت. پس‌ از واقعه مسجد گوهرشاد در ۱۳۱۴ ش‌، همراه‌ پدر به‌ عراق رفت‌ و به‌ تحصیل‌ و تدریس‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ عراق پرداخت‌. سید حسن‌ قمی‌ بعد از درگذشت پدر‌، در اواخر دهه‌ ۱۳۲۰ ش‌ از عراق به‌ ایران‌ مراجعت‌ کرد و در شهر مشهد سکونت‌ گزید. وی‌ بعد از اقامت‌ در مشهد به‌ تدریس‌ علوم‌ دینی‌ در حوزه‌های‌ دینی‌ خراسان‌ پرداخت‌.

امام جماعت مسجدگوهرشاد

سید حسن‌ قمی‌ در مشهد، به‌ تدریج‌ ارتباطات‌ خود را با توده‌های‌ مردم‌ گسترش‌ داد و امامت‌ جماعت‌ مسجد گوهرشاد را به‌ عهده‌ گرفت‌.

آیت‌الله قمی‌ در سال‌ ۱۳۴۱ ش‌ و به‌ دنبال‌ تصویب‌ لایحه انجمن‌های ایالتی‌ و ولایتی‌، طی‌ تلگرافی‌ به‌ اسدالله علم‌، الغای‌ شرط‌ اسلام‌ از شرایط‌ منتخبان‌ و تبدیل‌ قسم‌ قرآن‌ به‌ کتاب‌ آسمانی‌ را تخلف‌ از قوانین‌ دینی‌ و موجب‌ انزجار و تشویش‌ اذهان‌ عمومی‌ مردم‌ جامعه‌ی‌ اسلامی‌ قلمداد کرد و دولت‌ را ملزم‌ به‌ صرف‌نظر کردن‌ از تمامی‌ مصوبات‌ خلاف‌ شرع‌ نمود. وی ضمن‌ سخنرانی‌های‌ مختلف‌ در ارتباط‌ با مسئله اصلاحات‌ ارضی‌ و تقسیم‌ زمین‌ موضع‌ گرفت‌ و آن‌ را زمینه‌ای‌ برای‌ نفوذ و تسلط‌ بیگانگان‌ از جمله‌ یهودیان‌ در کشاورزی‌ و اقتصاد جامعه ایران‌ معرفی‌ کرد.

آیت الله سید محمدهادی میلانی در آئینه تصاویر

آیت الله سیدمحمدطباطبایی وآیت الله سیدمحمدهادی میلانی

در شهر مشهد نیز، آیت‌الله سیدحسین  قمی‌ در جلسه‌ای‌ که‌ در منزل‌ آیت‌الله سیدهادی میلانی‌ برای‌ بررسی‌ عواقب‌ لایحه‌ مذکور تشکیل‌ شده‌ بود، سید جلال‌ تهرانی‌ استاندار خراسان‌ را تهدید کرد که‌ در صورت‌ لغو نکردن‌ تصویب‌نامه‌، مردم‌ را به‌ تحصن‌ در مسجد گوهرشاد دعوت‌ خواهد کرد.

درماحرای «قیام گوهرشاد»دستگیرشد

به‌دنبال‌ تحریم‌ عید نوروز سال‌ ۱۳۴۲ از طرف‌ امام خمینی و سایر مراجع‌، در مشهد آیت‌الله قمی‌ ۱ فروردین ۱۳۴۲ را عزای‌ ملی‌ اعلام‌ کرد و مجلس‌ عزاداری‌ در منزلش‌ برگزار گردید که‌ آیت‌الله میلانی‌ نیز شرکت‌ کرد. در طی‌ برگزاری‌ مراسم‌، نیروهای‌ نظامی‌ و امنیتی‌ خراسان‌ به‌ آنجا حمله‌ کردند و در درگیری‌هایی‌ که‌ روی‌ داد، کار به‌ تشکیل‌ کمیسیون‌ امنیت‌ خراسان‌ و تهدید آیت‌الله میلانی‌ و قمی‌ کشید. موضع‌گیری‌های‌ سیدحسن‌ قمی‌ باعث‌ شد که‌ قبل‌ از فرارسیدن‌ محرم‌ ۱۳۴۲ و ۱۵ خرداد، ساواک‌ مشهد در گزارشی‌ پیشنهاد کند که‌ آیت‌الله قمی‌ به‌ علت‌ اینکه‌ هسته‌ اصلی‌ تشنج‌ در مشهد است، تبعید گردد.

درزندان‌ قصر «همبند»امام خمینی بود

در محرم (۱۵ خرداد) قمی‌ در بازگشت‌ از مسجد گوهرشاد توسط‌ نیروهای‌ امنیتی‌ رژیم‌ پهلوی‌ دستگیر و به‌ تهران‌ منتقل‌ گردید. وی را در تهران‌ همراه‌ امام‌ خمینی‌ در زندان‌ قصر حبس‌ کرده‌ و بعد به‌ پادگان‌ عشرت‌آباد منتقل‌ کردند. وی‌ بعد از مدتی‌ از زندان‌ آزاد شد و به‌ مشهد بازگشت‌.

به‌ دنبال‌ تبعید امام‌ خمینی‌ از ایران‌ و انتشار خبر آن‌ در مشهد، علمای‌ مبارز آن‌ شهر در منزل‌ آیت الله میلانی اجتماع‌ کردند و تصمیم‌ گرفتند تا به‌ عنوان‌ اعتراض‌ نسبت‌ به‌ اقدام‌ رژیم‌ پهلوی‌ در اخراج‌ امام‌ از ایران‌ در مسجد گوهرشاد تحصن‌ نمایند. از جمله‌ علمای‌ شرکت‌ کننده‌ در این‌ اجتماع‌ آیت‌الله قمی‌ بود که‌ بلافاصله‌ منزل‌ وی به‌ محاصره‌ قوای‌ نظامی‌ درآمد.

هم‌زمان‌ با پخش‌ خبر تصویب‌ قانون‌ حمایت‌ خانواده‌ در سال‌ ۱۳۴۵ آیت‌الله قمی‌ آن‌ لایحه‌ را مخالف‌ شرع‌ معرفی‌ کرد و با ارسال‌ تلگرافی‌ به‌ هویدا ضمن‌ اعتراض‌ به‌ اقدام‌ وزیر دادگستری‌ در تقدیم‌ لایحه‌ای‌ به‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌، بعضی‌ از مفاد و مواد آن‌ را در زمینه‌ی‌ ازدواج‌ و طلاق مخالف‌ احکام‌ قطعیه‌ی‌ اسلام و قرآن دانسته‌ و از هویدا خواست‌ که‌ لایحه‌ی‌ مذکور را پس‌ بگیرد.

فرجام نقش آفرینان در قیام گوهر شاد

شیخ محمدتقی بهلول گنابادی  کیست؟

خطیب توانایی بود که به دلیل سخنرانی هایش علیه رضا خان تحت تعثیب بود .او دو روز قبل از قیام گوهرشاد وارد مشهد شد و با توانایی در سخنرانی ها، جمعیت زیادی را پای منبر خود کشاند که نهایتا ختم به تحصن در مشجد گوهرشاد شد. شیخ بهلول زمان قتل عام توانست به طور مخفیانه از مسجد گوهرشاد خارج شود.

شیخ محمدتقی بهلول، متولد ۱۲۷۹ شمسی - روستای بیلَند،شهرستان گناباد- متوفی۷ مرداد ۱۳۸۴.
قیام بهلول اززبان خودش.

رفتم منزل آیت الله قمی
... به منزل آیت الله قمی رفتم و سؤال کردم که قضیه چه نحو است، آقا خودش رفته یا برده اند؟ عیالشان گفت: آقا خودش به تهران رفته است ولی خبر داریم که در تهران در یک باغی زندانی است و طرفداران او را در مشهد گرفته اند و تو هم با خبر باش که تو راهم می گیرند. من گفتم عیبی ندارد، و با خود فکر کردم که به تهران بروم و با آیت الله  ملاقات کنم، هر دستوری که داد اجرا کنم.
... آن روز هم پنج شنبه بود تصمیم گرفتم روز جمعه زیارت کنم و بعد بروم تهران. برای اینکه کسی من را نبیند تصمیم گرفتم از حرم امام رضا (ع) بیرون نروم، شب و روز جمعه را در حرم بگذرانم و بعد بروم تهران. ولی از آن جهت که جستجوی زیاد برای پیدا کردن من داشتند همان روز پنج شنبه ساعت دو بعد از ظهر پلیس مخفی آمد و من را پیدا کرد و گفت بیا برویم که شهربانی تو را خواسته.

زندانی شدن بهلول در صحن حرم

 چند نفر مشهدی که من را می شناختند آمدند جلو و گفتند شیخ بهلول را کجا می بری؟ ... نزدیک بود نزاع شود که خدّام حرم آمدند که واسطه شوند که نگذارند من را به شهربانی ببرند. ... خدّام که چنین دیدند به مأمورین گفتند حالا شیخ تا صبح شنبه در صحن کهنه در اطاقی در بسته تحت نظر باشد و فردا صبح رئیس شهربانی بیاید هر چه می خواهد بگوید، اینجا به شیخ بگوید. ظاهرِ عمل خدّام، مصلحت را می رساند و باطن چیز دیگری بود که خدّام می خواستند مردم را ساکت کنند و شب مرا به شهربانی تحویل بدهند.

... من را در یکی از اطاق های صحن کهنه زندانی کردند. من به این فکر افتادم که اگر مردم ردِّ من را گُم کنند و نفهمند که چه شدم دیگر من را خواهند کشت و از دست آنها خلاصی ندارم و مردم هم از قضیه با خبر نمی شند تا قیامی بکنند لذا به فکر افتادم که درِ اطاق شیشه ای است، سر خود را به شیشه بچسبانم و این طور وانمود کنم که دارم شهر را نگاه می کنم و این عمل را انجام دادم.

نواب احتشام رضوی آمد
... شب که شد مردم زیاد جمع شدند. صحن کهنه سر تا سر پر از جمعیت شد، روی بام ها و غرفه ها همگی پر از جمعیت شد. ... یک مرتبه دیدم یک آدم دارای کلاه پهلوی و کراواتی و دارای فکل، خلاصه به تمام معنی متجدد، دارد به طرف اطاق من می آید.

«حُر»قیام گوهرشاد
... متجدد را راه دادند آمد داخل اطاق من و پرسید که شما را برای چه آوردند به این اطاق و زندانی کرده اند؟ من فکر کردم که این متجدد مأمور شهربانی است و دارد از من بازجوئی می کند، لذا ملایم حرف زدم و گفتم من به زیارت آمده ام و نمی دانم چرا مرا به اینجا آورده اند. متجدد گفت: وای، حالا علما را می گیرند، مثل شما آدم ها را. ... گفتم: برادر، اگر با من دوست هستی گرفتن من قابلیت محزون شدن تو را ندارد به فکر آیت الله حسین قمی باش که در تهران زندانی است. تا این سخن را گفتم، گفت: واقعاً آیت الله زندان است؟ گفتم: بلی.

«نواب احتشام رضوی »خودرامعرفی کرد وگفت:میخواهم توبه کنم

گفت: پس حالا خود را به شما معرفی می کنم، اسم من نواب احتشام رضوی است، سر کشیک پنجم آستانه هستم و تا دو ماه قبل عمامه داشتم، گفتند که شاه دستور داده خدّام باید کلاهی شوند لذا من هم کلاهی شدم، ولی فکر می کردم فقط سخن از یک کلاه است، نمی دانستم زیر این کلاه، چه کلاه ها بر سر ما خواهند گذاشت. حالا دیگر امروز می خواهم توبه کنم، ببینید چه می کنم الآن.

در پس کلاه برداشتن و کلاه‌گذاری بر سر ملت ایران چه می‌گذشت؟

نواب شریعت رضوی:لعنت بر کسی که این کلاه فرنگی را بر سر ما گذاشت

این را گفت و رفت بیرون. نمی دانستم چه می خواهد بکند، اگر نه نمی گذاشتم. ولی رفت وسط حرم و یک مرتبه صدا زد:

« ای مردم بی غیرت، نزدیک به پنج هزار نفر هستید از چهار تا پلیس محافظ شیخ بهلول می ترسید؟ بریزید و عالِم خود را آزاد کنید. لعنت بر کسی که این کلاه را بر سر ما گذاشت

بهلول:نواب احتشام رضوی مرانجات داد

نواب کلاه را متجدد برداشت و به زیر پای خود انداخت و گفت یا حسین (ع) و حمله کرد به اطاقی که من بودم و مردم هم به پیروی او حمله کردند و یک مرتبه چهار تا پلیس فرار کردند و گم شدند. من را مردم برداشتند و روی دست بلند کرده و بردند در مسجد گوهر شاد روی منبری که معروف است به منبر امام زمان با صلوات جا دادند.
رئیس شهربانی آمد جلوی منبر و گفت: شیخ، منبر نرو، ممنوع است. و مردم هم او را زیر مشت و لگد گرفتند و از مسجد بیرون کردند. ...

در تمام محوطه مسجد و صحن ها صدای مرگ بر شاه و لعنت بر شاه و مرده باد پادشاه و زنده باد اسلام، لعنت بر بهایی و لعنت بر دشمن علما بلند بود.

مردم که مشغول شعار دادن بودند، من وقت را غنیمت شمرده به فکر فرو رفتم که حال باید چه کنم. نقشه ای کشیدم که کاملاً صحیح نبود ولی باز هم خوب بود در آن وضع.

یامرگ یاآزادی آیت الله قمی
وقتی مردم کم کم ساکت شدند و منتظر اینکه من چه بگویم، من بلند شده روی منبر ایستادم و گفتم: مردم، خوب کاری نکردید، لازم نبود که این طوری کنید دست به زد و خورد بزنید، اگر شما جمعاً به جای این کار می رفتید پیش رئیس شهربانی یا استاندار و خواهش می کردید که من را آزاد می کردند، مشکلی پیش نمی آمد، می ترسیدند و آزاد می کردند.

اما اکنون عملی شده کاری که نباید می شد، و ما نباید نرمی نشان دهیم، باید پایمردی کرده و مقاومت کنیم، یا حاج آقا حسین قمی را آزاد کرده و احکام اسلام را جاری کنیم یا همه کشته شویم.

اعلام جهاددادم وخواستم مردم۲هفته آماده باش باشند

و گفتم: مردمی که در مسجد و صحنین [صحن نو و صحن قدیم]، پس دسته دسته بروید به خانه خود خرجی خانواده را برای مدت یک هفته یا هر قدر که می توانید آماده کرده و برگردید، کاری که می خواهیم عملی کنیم حداقل یک هفته یا دو هفته وقت لازم دارد و شما باید از خانواده های خود خاطر جمع باشید، هر دسته بعد از انجام کار خود با اسلحه ای که دارید به مسجد بیایید تا ببینیم باید چه کنیم.
همین چند کلمه را توانستم بگویم. بعد عده کثیری رفتند. ما با آنهایی که از خانواده راحت بودند و در مسجد مانده بودند، در مسجد جای خود را به صحن نو تغییر دادیم و« شب جمعه را در صحن نو گذراندیم»

تا صبح دعا می خواندیم. گاهی سخنرانی می کردم، گاهی یادی از شب عاشورا می کردیم و دولتی ها در آن شب به جنگ ما نیامدند چون تلگراف به تهران زده بودند و منتظر جواب بودند که شاه در جواب چه خواهدگفت و در عین حال دولتی ها هم می دانستند که خواباندن این شورش هم آسان نیست، می خواستند اگر بتوانند شهر را آرام کرده و من را دستگیر کنند، چون نمی توانستند شهر را آرام کنند و من را بگیرند، اگر من را هم بدون ساکت کردن شهر می گرفتند به ضررشان تمام می شد.

صبح جمعه رژیم شاه «آماده باش»اعلام کرد.
در آن شب جمعه عوامل شهربانی به طرف ما نیامدند. اول اذان صبح یک شیپور بلندی زدند. آنهایی که سربازی رفته بودند گفتند شیپور آماده اش است و لشگر آماده جنگ خواهد شد و ممکن است به طرف ما بیایند. البته همین حرف هم درست بود. اول طلوع آفتاب تمام دور فلکه پر از نظامی شد و فقط مأموریت داشتند کسی به ما ملحق نشود.

استانداراعلام مذاکره داد
اول صبح داشتیم دعای ندبه می خواندیم یک شخصی آمد و گفت: آقایان من آمده ام از طرف استاندار به شما بگویم متفرق بشوید و اگر کاری دارید بیایید به استاندار بگویید. من خودم جواب او را دادم، گفتم: ما برای این جمع نشدیم که به سخن تو و استاندار متفرق شویم. نه، ما استاندار را نمی شناسیم، برو زود از اینجا که اگر نروی سرنوشتت مثل رئیس شهربانی خواهد شد.

شروع جنگ-تیراندازی وسنگباران
او رفت. ما توی صحن مشغول دعا و ذکر بودیم و مردم از بیرون هجوم آوردند که از ارتش گذشته و به ما ملحق شوند، مأموران هم جلوگیری می کردند. جنگ جاری شد، نه با تفنگ، بلکه با نیزه و شمشیر و این طور چیزها بود. مردم با کمک بعضی از درشکه ها از بیرون فلکه سنگ آوردند نزدیک فلکه و به مأموران زدند.

فرمان آتش

به مأموران امر کردند که شلیک کنند. در همان وهله اول شلیک دو نفر افسر دولتی کشته شدند که یکی خودش را [برای تیر اندازی نکردن به مردم] کشته بود و سربازی هم افسر دیگری را کشته بود. چند تن مأمور در جنگ (صبح جمعه) کشته شد و چند نفری هم از مردم شهید شدند.

سربازان به پادگان برگشتند

رئیس شهربانی برای اینکه انقلاب نظامی هم نشود و عده ای از سربازان به ما نپیوندند دستور باز گشت داد که سربازان به پادگان برگردند. سربازها رفتند و جلوی درب ها را باز گذاردند.

غنائم جنگی
در این جنگ و گریز صبح جمعه چند قبضه از سلاح مأموران به دست ما افتاد. بالاخره راه باز شد و مردم به ما می پیوستند. اگر در همین وقت به فکر می افتادم که دنبال سربازان کنیم و بعد به پادگان حمله کنیم هم عده کثیری از سربازان به ما می پیوستند  و هم اسلحه بیشتری به دست می آوردیم و شاید غالب و پیروز می شدیم اما من که ... ۲۷  ساله بودم و به فنون جنگی و سیاست زیاد وارد نبودم و طلبه ای بودم لذا به فکر نیفتادم.

شنبه۲۱ تیر ۱۳۱۴ روستائیان بابیل وکلنگ آمدند

... ما به اجتماع خود ادامه دادیم و هر چه صبح جمعه کشته بودند و شهید شده بودند دفن کردیم و زخمی ها را به صاحبان خود دادیم، اگر صاحبی نداشت بردیم بیمارستان. بالاخره روزجمعه گذشت و شب شنبه شد. ... شب شنبه به آرامی گذشت. روز شنبه سر تا سر مشهد شعار و حرکت بود و شهر شلوغ بود و از دهات شروع کردند به آمدن با کلنگ و بیل و تیشه و ... .

یکشنبه، ۲۲ تیر ۱۳۱۴اعلام همبستگی  ومسلح شدن روستائیان
عده ای از دهات آمدند گفتند: ما از دهات نزدیک آمده ایم و بی سلاح هستیم ولی فردا صبح یکشنبه از دهات دور و نزدیک باسلاح زیاد به یاری شما می آیند. این خبر که به ما رسید خوشحال شدیم ولی دولت هم از این کار با خبر بود و لذا تصمیم گرفته بود سحر کار را تمام کند.

شاه دستور«آتش» داد

در این جنگ دو تلگراف از رضا شاه به مشهد رسیده بود که وقتی به او خبر دادند مردم در مسجد هستند و بهلول علیه حکومت تو سخنرانی می کند گفته بود بهلول کیست، مسجد چیست، آتش کنید. تلگراف دوم وقتی روز جمعه جنگ شد و به او خبر دادند گفت به هر قیمت شده مسجد را بگیرید. این تلگراف نصفه شب یکشنبه رسید. همه آمادگی های خود را فراهم کردند، لشگر را عوض کرده بودند، سربازهای مؤمن را از میدان گرفته بودند و سربازهای بی دین را آماده برای حمله کرده بودند که از کشتن مضایقه نکنند.

ساعت ۱۲ نصفه شب یکشنبه به ما خبر دادند که دولتی ها تمام آمادگی خود برای جنگ را درست کرده اند و سنگر بندی کرده اند و توپها را مسلط بر مسجد گوهر شاد و صحن نصب کرده اند و می خواهند نیم ساعت به صبح مانده حمله کنند و ما را متفرق کنند.

.. ما تمام درهای مسجد را به طرفداران خود سپردیم که از  هر دری دشمن بخواهد حمله کند تا جای امکان مدافعه کنند. توی ایوان مسجد من روی منبر بودم مردم دور منبر جمع شدند. دیدم اگر روی منبر بمانم، [منبر را] چپه می کنند و من را می گیرند، [چون مأمورین] داخل شده بودند. من و چند نفر فرار کردیم.
مأموران به ظاهر عقب نشینی می کردند ولی مقصود این بود مسجد را بگیرند و ما را در بیرون بگیرند. ما در ظاهر می جنگیدیم ولی مقصود این بود که راهی پیدا کنیم و فرار کنیم. به همین ترتیب بیرون شدیم.
افراد محکم و مدافعین سرسخت ۲۵ نفر با من فرار کردند. وقتی به فلکه رسیدیم به آنها گفتم مقصد پایین خیابان است. ما با فرار بین فلکه رسیده بودیم. بیشتر مأموران خیال می کردند که تا به ما حمله کنند زودتسلیم خواهیم شد ولی عملاً دیدند که اعتنایی به آنها نداریم و مشغول فراریم، لذا تیر اندازی را به طرف ما شروع کردند و ما بدون اینکه اهمیتی بدهیم، چون از شهادت باکی نداشتیم، به حرکت خود ادامه می دادیم.
ما همراه با شعار الله اکبر، لا اله الّا الله رو به پایین خیابان پیش می رفتیم و گاهی با چند تفنگی که همراهان داشتند به طرف مزدوران در فرصت مناسب تیر اندازی می کردیم.
همین طور می رفتیم یک دفعه دیدیم از پایین خیابان، هفت مأمور با فرمانده جلوی ما پیدا شدند. فرمانده فریاد زد: ایست! پدر سوخته کجا فرار می کنید؟
یک نفر از میان ماگفت: ما جزو انقلابیون نیستیم و زوّاریم و زن و بچه ما منتظرند، ما به کسی کاری نداریم. بگذار برویم. به خاطر ابوالفضل بگذار رد شویم.

توهین فرمانده ارتش شاه به حضرت ابوالفضل(ع)
آن طرف فرمانده فریاد زد: ابولفضل هم [العیاذ بالله] مانند شما مزدور و دزد بوده. تا این حرف را گفت یکی از همراهان ما پرید روی فرمانده و با چوب به سرش زد و نقش زمین شد و اسلحه را برداشت و دو مأمور مزدور دیگر را کشت و بقیه فرار کردند.
همین طور می رفتیم. در راه از ۲۴ نفر همراه، ۶ نفر شهید شدند و در خیابان افتادند. من دیدم اگر حرکت جمعی را تا دروازه ادامه دهیم همگی کشته خواهیم شد. من فریاد زدم هر کدام می توانید فرار کنید و خود را نجات بدهید. این را خطاب به یاران گفتم، خود به کوچه باریکی فرار کردم و چهار نفر از همراهان هم با من آمدند.

نحوه نجات یافتن شیخ محمد تقی بهلول

در داخل کوچه می رفتیم که در خانه ای باز شد و زنی خواست بیرون آید.نزدیکی های صبح بود. تا چشمش به ما افتاد وحشت کرد. گفت:شما کیستید؟ یک نفرمان گفت: سر و صدا نکن ما از مسجد فرار کردیم. زن گفت: بهلول چه شد؟ [او را] کشتندیا نه؟ گفت همراه ماست. زن فوری گفت: بفرمایید تو و در را بست.

زن گفت صبحانه و هر چه می خواهید بگویید، این خانه من است و زوّار خانه [است]، اکنون هم خالی است.
گفتیم: ما چون چند شب است استراحت نکرده ایم احتیاج به خواب داریم. زن وسایل خواب را فراهم کرد. به او گفتم: برو بیرون و اخبار و اوضاع را برای ما بیاور.
ما خوابیدیم و تا نزدیک ظهر ساعت ۱۰ خواب بودیم. در ساعت ۱۰ زن آمد و ما را بیدار کرد و گفت: تمام مسجد گوهرشادبه خون شهیدان آغشته است و طبق اخبار، مردم مجروح و کشته همگی را با هم می ریزند در گودال و رویشان را خاک می ریزند و هرچه مجروحین فریاد می زنند ما زنده هستیم کسی اعتنایی نمی کند. بعد از شنیدن این اخبار چهار نفر را گفتم رفتند و من هم با نقشه ای از شهر فرار کردم.»

تابناک۲۱ تیر ۱۳۸۹بنقل از(حکایت کشف حجاب، انتشارات قدر ولایت، جلد اول، صفحات ۱۰۳ تا ۱۱۰)+اصلاحات(انتخاب تیترها)

مدیریت سایت-پیراسته فر: درگزارش فوق وذیل اصلاحات انجام گرفت است،

مصاحبه روزنامه جوان با صحنه گردان دلیرقیام مسجدگوهرشاد(شیخ بهلول)خبرگزاری صدای افغان(آوا)۱۱ مرداد ۱۳۸۹+اصلاحات

از فاجعه کشتار مسجد گوهرشاد برایمان بگویید.
کشف حجاب توسط رضاخان در بسیاری از علما و متدینین انگیزه ایجاد کرد تا در برابر حکومت بایستند. در این میان حضرت آیت‌الله حاج‌ آقا حسین قمی طباطبایی به تهران سفر کرد تا رضاخان را از کشف حجاب برحذر دارد. شاه نه تنها جلوی کشف حجاب را نگرفت، بلکه ایشان را در باغی بازداشت کرد. علاوه بر این به مأمورین مشهد دستور داد تا مقربین آیت‌الله قمی را هم بگیرند. آنها هم ۱۵ نفر از علمای شاخص مشهد از جمله

مرحوم حاج شیخ عباس قمی (مؤلف مفاتیح‌الجنان) و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی و حاج شیخ مهدی واعظ و حاج شیخ غلامرضا طبسی و امثال آنها را دستگیر کردند و می‌خواستند مرا هم بگیرند.

گفت‌وگویی منتشر نشده از بهلول گنابادی
در زمان کدام پادشاه به افغانستان رفتید؟
در زمان ظاهر شاه.
چه شد که دستگیرتان کردند؟
من به قانون عمل کردم و رفتم به هرات پیش استاندار آنجا. دم استانداری سربازی ایستاده بود. گفتم: برو به استاندار بگو که بهلول انقلاب مشهد از آنجا فرار کرده و به افغانستان پناه آورده.

استاندارکابل گفت:زندان یادیپورت

او رفت و به استاندار گفت و دیدم که خودش بیرون آمد و احوالپرسی کرد و گفت خوش آمدید. بعد گفت: «شما باید در یک اتاق دربست مخصوص بمانید و با هیچ کس صحبت نکنید تا من به کابل نامه بنویسیم و در باب شما کسب تکلیف کنم.

یک ماه آنجا بودم تا از کابل نامه آمد که اگر به زندگی در زندان قناعت دارد، نگه بدارید و اگر ندارد به ایران بازگشت بدهید.

من ناچار بودم به زندان قناعت کنم، چون اگر به ایران برمی‌گشتم، مرا می‌کشتند. مرا به کابل بردند و ۳۱ سال در زندان‌های مختلف بودم.
شما در افغانستان ازدواج کردید؟
بله در آخر که از زندان برآمدم، ازدواج کردم و بچه‌ای پیدا شد که مرده به دنیا آمد و مادرش هم مرد.

به چه کشورهایی سفر کرده‌اید؟
بسیاری کشورها را دیده‌ام: پاکستان، هندوستان، عراق، حجاز، سوریه، مصر. . .

۳۱ سال زندان افغانستان
بعد از ۳۱ سال که در زندان افغانستان بودم، حکومت‌ها بدل شد و حکومت جدید افغانستان تصمیم گرفت که دیگر مرا از زندانش خلاص کند و از من پرسیدند کجا می‌روی؟

گفتم هر جا که مرا جا بدهند. دیدم اگر در افغانستان بمانم، باز ممکن است کارهایی بشود که کارم به زندان برسد، چون قضیه سنی و شیعه و این حرف‌ها بود، برای همین تصمیم گرفتم از آنجا بروم. پرسیدند کجا می‌خواهی بروی؟

اززندان افغانستان به کارمندی«مجری»رادیودرمصر

گفتم اگر به مصر بفرستید که دارالعلم دارد، برایم بهتر است. مرا با هواپیما به مصر فرستادند. به مصر که رسیدم، اول در یک مسافرخانه جای گرفتم. در آنجا چهار طلبه ایرانی بودند که در رادیوی مصر به طرفداری از جمال عبدالناصر و به ضد پهلوی کار می‌کردند. آن چهار نفر فکر کردند که من مزاحمشان هستم و اگر آنجا باشم، بازار آنها می‌شکند. یک کاری کنیم که اقامتش بگذرد و محکوم به اخراج شود و ما آسوده باشیم. این توطئه‌ای بود که آن چهار طلبه برای من کردند. به دیدنم آمدند و من با آنها مشورت کردم که در اینجا چه کار کنم؟ گفتند شما هیچ کاری نکنید. آسوده بنشینید. ما خودمان می‌رویم و با مقامات عالی صحبت می‌کنیم و برای شما کاری را درست می‌کنیم. آنها ما را به انتظار گذاشتند، ولی مقصدشان این بود که اقامتم طولانی و محکوم به اخراج بشوم. من هم که نمی‌دانستم فقط یک ماه وقت دارم و یک ماه دیگر اقامتم تمام می‌شود، چون به انگلیسی نوشته بود.

نمازاول وقت(مادر)شیخ محمدتقی بهلول - پیراسته فر

این ماند و یک ماه گذشت. در مدتی که آنجا بودم، به جامع‌الازهر رفته و اعلام کرده بودم که طلبه‌های آنجا هر کدام در ادبیات و علوم اشتباهاتی داشته باشند، من بیکارم و می‌توان اشتباهاتشان را رفع کنم. هر روز‌۴۰ تا ۵۰ نفر از طلبه‌های الازهر برای پرسیدن اشتباهات درسی‌شان پیش من می‌آمدند.

بعد از یک ماه که آنجا بودم، یک روز صاحب مسافرخانه آمد و گفت شما چرا این طور بی‌فکرید؟ از دوره اقامت شما سه روز گذشته و شما یا باید تمدید اقامت کنید یا خارج شوید، چون شهربانی گفته هر کس یک روز بیشتر از اقامتش اینجا ماند، اطلاع بدهیم. ما تا به حال اطلاع ندادیم. یا اقامتتان را تمدید کنید یا ما مجبوریم به شهربانی اطلاع بدهیم. من که دیدم این طور است، تصمیم گرفتم بروم، چون پیش خود فکر کردم حالا که این طور شده، نمی‌توانم بمانم. فهمیدم که آن چهار نفر به من خیانت و مرا غافل کرده بودند، ولی حالا دیگر وقتش گذشته بود.

مکری که باطل شد

روز آخر هر کدام از طلبه‌های الازهر که می‌آمدند اشتباهاتشان را بپرسند، می‌گفتم فردا دیگر نیا که من باید بروم. یک نفر از آنها پرسید: چرا شما این طور زود می‌روید؟ چرا نمی‌مانید که ما از شما استفاده کنیم؟

گفتم: من که آمده بودم دائمی در اینجا بمانم، ولی این طور واقعه‌ای شد و چهار نفر گفتند ما برای تو کرسی درست می‌کنیم و نکردند و سه روز هم اضافی از اقامتم گذشته و مسافرخانه‌چی هم باید مرا تحویل شهربانی بدهد و آنها هم مرا تحویل ایران می‌دهند.

طلبه آقازاده(شاگرد)بهلول ،شخص بانفوذی بود،مکر۴طلبه راباطل کرد

آن طلبه گفت: اگر من بتوانم برای شما اقامت بگیرم، می‌خواهید؟

گفتم: بله، ولی این آقا می‌گوید قانوناً ممکن نیست.

گفت: برای این می‌گویید ممکن نیست که مرا نمی‌شناسید. من پسر وزیر تبلیغات مصر هستم. الآن به پدر خود می‌گویم که برود پیش خود عبدالناصر و برای شما اقامت بگیرد. محتاج هیچ جایی نباش.

مکروکید۴طلبه دامن خودشان راگرفت!

رفت و به پدرش گفت و او گفت بیاید خودم او را ببینم. شب مرا مهمان کرد و نان داد و بعد از اینکه من رفتم خوابیدم، رفت و با جمال عبدالناصر حرف زد که این کسانی که از ایرانی‌ها آوردی در رادیو که ضد پهلوی صحبت کنند، کاری از دستشان ساخته نیست، چنین آدمی هست. او را نگه بدار، چون او می‌تواند ضد پهلوی صحبت کند.
فردا صبح آمدند که شما را اداره رادیو خواسته‌اند. رفتم آنجا و رئیس رادیو بی‌مقدمه گفت که شما به شعبه عربی و فارسی رادیوی تبلیغی جامع‌الازهر از طرف جمال عبدالناصر مقرر شده‌اید و اگر قبول می‌کنید، قرارداد را امضا و شروع به کار کنید. قضیه خدایی شد.
آن چهار طلبه شما را غافلگیر کردند، غافل از اینکه و مکروا و مکر الله والله خیر الماکرین.
این بود که از آن روز مجری شدم و صحبت می‌کردم و شعرهای هزلی که گفته بودم می‌خواندم. شعر هم زیاد گفتم. برای شاه ایران گفته بودم: شاه ایران دیشب از ایران گریخت/ روبه مکاری از شیران پابرجا گریخت/ آنکه می‌کردند کفار آریامهرش لقب/ شاه بی دین و علم از ترس شمشیر مسلمانان گریخت. . . .

دیدار مرحوم علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی با مرحوم آیت الله مجتهدی

امام خمینی در کلام شیخ بهلول

مرحوم شیخ محمدتقی بهلول در خاطرات خود می گوید: در یک سفری از تهران به قم همراه امام خمینی رحمه الله بودم. وقتی به ترمینال رسیدیم، فقط یک اتوبوس مانده بود که آن هم جا نداشت. آقا از بنده پرسید: چرا با همین ماشین نمی رویم؟ گفتم: صندلی خالی ندارد، فقط بوفه مانده. فرمود: برویم بالا. اطاعت امر کردم و رفتیم و در بوفه اتوبوس نشستیم. اتفاقا مسافرت با لذتی بود.

در علاقه ایشان به حضرت امام می توان به این نکته اشاره کرد که شیخ بهلول، اشعار بسیاری در وزن شاهنامه فردوسی در مدح امام سروده که به نام «خمینی نامه» شهرت یافته است.

رابطه بهلول و مقام معظم رهبری
موسوی: آقای بهلول همیشه حمایت و ارادت خود به مقام معظم رهبری را بیان می‌فرمودند و بعد از انقلاب هم، چه در زمان ریاست جمهوری و چه الان که زمان زعامت و رهبری ایشان است با وی ملاقات کرده‌اند و می‌فرمودند: وظیفه‌ی ماست که به رهبری شیعیان سر بزنیم و او را حمایت کنیم.
یکی از این ملاقاتها که اخیرا انجام گرفت خود حقیر هم آن جا حضور داشتم. شرح آن این چنین است:

در روز شنبه، ۵ تیر ۱۳۷۸  اینجانب به همراهی معظم له به دفتر آقا رفتیم و پس از هماهنگی‌های لازم به اتاقی که آنجا نماز اقامه می‌فرمودند رفتیم. نماز به امامت مقام معظم رهبری اقامه شد و بعد از نماز آقا روی سجاده‌اش یکی یکی با حضار سلام و احوال پرسی می‌کرد که یک وقت متوجه حضور شیخ بهلول شد. بلافاصله آقا فرمودند: «به به شیخ بهلول، سلام علیکم احوال شما

بهلول هم جواب ایشان را دادند و مقام رهبری پیشانی ایشان را بوسید و او را به سینه چسباند و بعد مقام معظم رهبری فرمودند«  قبلا بیشتر به ما سر می‌زدید

آقای بهلول جواب دادند: آقا شما متعلق به همه ی نفوس ایران هستید من اگر وقت شما را بگیرم وقت همه ی ایرانی‌ها را گرفته‌ام... بعد از تعارفات معمول آقا فرمودند: «ایشان حق بزرگی به گردن انقلاب دارند.

منبع: (اعجوبه عصر بهلول قرن چهاردهم)سید عباس موسوی مطلق.

توضیحات مدیریت سابت-پیراسته فر:شیخ بهلول درتیر۱۳۱۴بعدازواقعه گوهرشادازبهافغانستان فرارکرد.

۳۶سال دوری ازوطن

به افغانستان رفت(۳۱ سال درزندانهای افغانستان بود)یعنی تاسال ۱۳۴۵شمسی.

از ۱۳۴۵به مصررفت(یک سال ونیم گوینده رادیوبود)،یعنی تا ۱۳۴۷ درکشورمصربود.

بهلول:در سال ۱۳۴۷بنده پس از اطلاع از اینکه دستگاه قصد توقیف و محاکمه مرا دارد، به‌طور قاچاق از مرز آبادان به عراق رفتم و مدت چندین ماه در نجف و کربلا اقامت نمودم و در این مدت در درس بعضی از مراجع عظام در نجف اشرف شرکت می‌کردم و در مدرسه مرحوم آیت‌الله بروجردی

در اتاق حضرت آقای عمید زنجانی سکنی گزیده بودم که امام هم نماز مغرب و عشا را در آن مدرسه به جماعت اقامت می‌کردند.

شیخ بهلول برای دیدن خواهر و مادرش به نجف رفت و پس از دوسال و نیم اقامت در کنار حرم امام علی، اقامت داشت وامادر هنگامه اخراج ایرانی‌ها از عراق توسط رژیم بعث صدامی احساس کرد که به‌زودی به دولت ایران تحویل داده خواهد شد و لذا تصمیم مراجعت به ایران گرفت.

بهلول: من خود در سال ۱۳۵۰ به ایران برگشتم و در مرز، ماموران وقتی فهمیدند من همان بهلول مسجد گوهرشاد هستم، دستگیرم کردند و به تهران فرستادند که زندانی شدم. چند روزی از من بازجوئی کردند و وقتی دیدند که من آدم راستگوئی هستم و حقیقت را می‌گویم، گفتند جرم تو شامل مرور زمان شده و پس از یک ماه و اندی مرا آزاد نمودند، ولی شایع کردند که مرا نزد شاه برده‌اند و من تقاضای عفو! کرده‌ام و شاه مرا بخشیده است که این شایعه، کذب محض بود. من اصلا با شاه ملاقاتی نداشتم، بلکه مرا پس از بازجوئی‌های مقدماتی نزد ژنرال نصیری، رئیس ساواک بردند و او هم چند سئوال از من پرسید و بعد مرا بدون هیچ قید و شرطی آزاد کردند.

شیخ‌ محمدتقی‌ بهلول‌ ۳۴سال بعدازمراجعت به وطن(ایران) عمرکرد.

شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، این عارف و عالم ربانی و عابد مجاهد، در اواخر عمرش در شهر گناباد و تهران، در منازل اقوام خود زندگی می کرد. وی در ۲۴ فروردین ۱۳۸۴ بر اثر سکته مغزی در بیمارستان خاتم الانبیا تهران بستری شد و در عصر روز جمعه، ۷ مرداد ۱۳۸۴ در ۱۰۵ سالگی دار فانی را وداع گفت و به جوار رحمت حق پیوست. پیکر آن مرحوم پس از تشییع در تهران و مشهد، در زادگاهش، گناباد به خاک سپرده شد. وی نود سال از عمر پر برکت خود را در خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید.

پیام تسلیت مقام معظم رهبری

در پی رحلت عالم ربانی شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، حضرت آیت اللّه خامنه ای در پیامی، به گوشه ای از فضیلت های ایشان چنین اشاره کردند: «این بنده صالح و مجاهد و پرهیزکار که عمر طولانی و پرماجرای خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گذرانید، یکی از شگفتی های روزگار ما بود. هفتاد سال پیش در ماجرای خونین مسجد گوهرشاد، زبان گویای ستمدیدگان و حق طلبان شد و ۲۵ سال مظلومانه در اسارت حکومت ظالم دیگری، انواع رنج ها و آزارها را تحمل کرد. در سال های دفاع مقدس، همه جا دل های جوان و نورانی رزمندگان را از فیض بیان رسا و صادقانه خود، نشاط و شادابی بخشید.

زهد و وارستگی او، تحرک و تلاش بی وقفه، پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعال او، حافظه بی نظیر او، دهان همیشه صائم او، غذا و لباس و منش فقیرانه او، شجاعت و فصاحت و ویژگی های اخلاقی برجسته او، از این مؤمن صادق، انسانی استثنایی ساخته بود».

آشنایی با سوابق مرحوم روح‌الله حسینیان؛ از دادستانی انقلاب تا تحول در مرکز اسناد انقلاب

یادداشت حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی۲۳ تیر ۱۳۹۵ایسنا-درذیل می خوانید:

شهربانی‌ مشهد در پایان‌ گزارش‌ می‌نویسد:

 علت‌ طغیان‌ و سبب‌ اصلی‌، حرکت‌ آقای‌حاجی‌ حسین‌ قمی‌ بوده‌، به‌ علت‌ اینکه‌ مردم‌ به‌ وی‌ معتقد می‌باشند. سرمنشأ فساد هم‌ شیخ‌ بهلول‌، نواب‌ احتشام‌ و این‌ اشخاص‌ می‌باشند: شیخ‌ مقتدر، شیخ‌ عباسعلی‌ محقق‌، شیخ‌ مهدی‌ واعظ‌، شیخ‌ محمدحسین‌ اردبیلی‌، سیدعبدالعظیم‌ مسئله‌گو، کاتب‌ خاقان‌، شیخ‌ محمد صاحب‌الزمانی‌، حسن‌ اردکانی‌، سیدزین‌العابدین‌ سیستانی‌، شیخ‌ هاشم‌مدرس‌ قزوینی‌، شیخ‌ آقابزرگ‌ شاهرودی‌، سیدیونس‌ اردبیلی‌ و سیدعبدالله‌ موسوی ‌شیرازی‌. تاکنون‌ مدرکی‌ به‌ دست‌ نیامده‌ که‌ دست‌ اجنبی‌ در این‌ امر دخالت‌داشته‌ باشد.

برچسب رضاخان درحرم امام رضا - پیراسته فر

«سرلشکر ایرج‌ مطبوعی‌» فرمانده‌ لشکر خراسان‌ و مسئول‌ سرکوب‌ قیام‌، پس‌ از انقلاب‌ دستگیر و محاکمه‌ شد. او در بازجویی‌ گفته‌ است‌: استاندار و اسدی‌ از مرکزتقاضا کردند عده‌ای‌ نظامی‌ به‌ کمک‌ شهربانی‌ داده‌ شود...از تهران‌ دستور دادند عده‌ای‌ نظامی‌ به‌ فرماندهی‌ سرهنگ‌ قادری‌ در اختیار استاندار گذارده‌ شد.

آمارکشته شدگان داخل مسجدگوهرشاد

نظمیه‌ی‌ مشهد در گزارش‌ بعدی‌ که‌ به‌ منظور تصحیح‌ گزارش‌ قبلی‌ فرستاده‌، می‌نویسد: توضیحاً عرض‌ می‌کند که‌ عده‌ی مقتولین‌ در مسجد، ۱۱ نفر بوده‌، توسط‌ مأمورین‌ نظمیه‌ جمع‌آوری‌ و به‌وسیله‌ی اتومبیل‌ ،‌ برای‌ دفن‌ به‌ قبرستان‌ منتقل شدند...اشخاصی‌ که‌ از مجروحین‌ در مریض‌خانه‌ فوت‌ کرده‌اند مدرک‌ کتبی‌ مریض‌خانه‌ دوسیه‌ [پرونده] مربوطه‌ ضبط ‌می‌باشد.

با اینکه‌ گزارش‌ اوّل‌ در تاریخ‌۱۶ مرداد ۱۳۱۴ یعنی‌ ۲۶ روز بعد از واقعه‌ی گوهرشاد تنظیم‌ شده‌ است‌، شهربانی‌ به‌ صراحت‌ اعلام‌ کرده‌ خبر از مقتولین‌ ندارد، زیرا ارتش‌ مأمور جمع‌آوری‌ آنها بوده‌ است‌.

سرلشکر ایرج‌ مطبوعی‌ که‌ در آن‌ زمان‌ کفیل‌ لشکر خراسان‌ بوده‌ است‌، اعتراف‌ می‌کند که‌ «به‌طور تقریب‌ در حدود ۲۰ الی‌ ۲۲ نفر کشته‌ و در حدود ۴۰  الی ۵۰ نفر هم‌ از دو طرف‌ مجروح‌ شدند».

آقای‌ مطبوعی‌ مدعی‌ است‌ که‌ وقتی‌ فرمان‌ سرکوبی‌ صادر شد «اینجانب‌ اظهار نمودم ‌نظریه‌ام‌ این‌ است‌ که‌ با نصیحت‌ حتی‌ به‌ وسیله‌ی‌ علمای‌ عظام‌ آنها را متفرق کنند...ازتهران‌ دفتر مخصوص‌ ابلاغ‌ نمود که‌ بایستی‌ فوراً غائله‌ کنده‌ شود. مجدداً با استاندار (پاکروان‌) و بیات‌ (رئیس‌ شهربانی‌) مذاکره‌ و نظریه‌ خواسته‌ شد. اینجانب‌ نظریه‌ی‌ سابق‌ را اظهار نمودم‌...آقای‌ اسدی‌ اظهار نمود که‌ ایشان‌ به‌ دهات‌ آستانه ‌می‌نویسد که‌ رعایا بیایند و آنها را بیرون‌ کنند. آقای‌ استاندار اظهار نمود که‌ من‌ سفیر ایران‌ در روسیه‌ بودم‌ و در آنجا نظیر این‌ قبیل‌ مسائل‌ را فوراً با قوای‌ نظامی‌ سرکوب‌ می‌کنند. اینجانب‌ به‌ ایشان‌ گفتم‌: اقدام‌ نظامی‌ صلاح‌ نیست‌. قرار شد هرکس‌ نظریه‌ی خویش‌ را به‌ مرکز گزارش‌ دهد. اینجانب‌ نظریه‌ی‌ فوق خود را گزارش‌ دادم‌. در جواب‌ تلگراف‌ اینجانب‌ شاه‌ توسط‌ دفتر مخصوص‌ با نهایت‌ تغیّر و فحاشی‌ جواب‌ داد که‌ تو نباید نظامی‌ می‌شدی‌.»

شاه بافحاشی به فرمانده لشکرخراسان گفت توبی عُرضه ای،اختیارارتش بااستاندارباشد

مطبوعی:بر اثر پیشنهادم‌ به‌ شاه‌ که‌ اعمال‌ قوای‌ نظامی‌ صلاح‌ نیست‌، ایشان‌ با تغیّر و فحاشی‌ به‌ اینجانب‌ دستور دادند که‌ قوای‌ نظامی‌ به‌ اختیار پاکروان‌ (استاندار) بگذارم‌.

ارتشبد حسین‌ فردوست‌:مطبوعی‌ در زمانی‌ که‌ سرلشکر بازنشسته‌ بود، برایم‌ تعریف‌ کرد که‌ وقتی‌ دستور رضاخان‌ رسید، پاسخ‌ دادم‌ که‌ خوب‌ است‌ کمی‌ سیاست‌ به‌ خرج‌ بدهیم‌، چون‌ ممکن‌ است‌ در شهر اغتشاش‌ شود. این‌ من‌باب‌ طبع‌ رضاخان‌ نبود و در جوابی‌که‌ داد تندی‌ کرد و خواستار خشونت‌ شد. لذا رضاخان‌، سرتیپ‌ البرز را به‌ مشهد فرستاد و به‌ دستور مطبوعی‌ و البرز واحدهای‌ لشکر مشهد وارد صحن‌ شده‌ ومردم‌ را به‌ گلوله‌ بستند./ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،۱۳۶۹، ج ۱، ص۷

 ایرج مطبوعی 

سرلشگر مطبوعی،دومین اعدامی قیام گوهرشاد

مطبوعی در همان سال ۱۳۱۴به فرماندهی لشگر خراسان انتخاب شد و تنها بعد از گذشت مدتی از انتصابش واقعه گوهر شاد رخ داد. رضا خان به وی دستور سرکوب متحصنین را داد او از فرماندهان حاضر در میدان بود و به سوی متحصنین شلیک می کرد. بعد از این قتل عام و خوش خدمتی مطبوعی، در جه اش به سرلشگر ارتقا یافت و فرمانده لشگر سوم تبریز شد. او در دوره پهلوی دوم شش دوره سناتور انتصابی تهران بود.

بعد از انقلاب و درجریان دادگاه های انقلاب به اتهام کشتار مردم در مسجد گوهرشاد به اعدام محکوم شد و حکم اعدامش ۲ مهر ۱۳۵۸ اجرا شد

 سرهنگ شیخ‌لی
شیخ‌لی سرهنگی ساده در لشگر خراسان بود و اطلاعات کاملی از گذشته وی در اختیار نیست. اما چرا نام او در لیست افراد موثر آمد؟
رضاخان به همراه فرماندهان لشگر خراسان دنبال کسی بودند تا فرماندهی حمله را بر عهده بگیرد؛ اما هیچ کس حاضر نمی شد تا به بارگاه ملکوتی امام هشتم شیعیان جسارت کند. رضاخان و اطرافیان که از فرماندهان ظاهرا شیعه و مسلمان خود قطع امید کرده بودند با جستجوهای فراوان متوجه شدند در لشگر خراسان سرهنگی سنی مذهب در حال خدمت است بنام سر هنگ شیخ لی . او را فراخواندند و پیشنهاد ارتقا درجه در ازای حمله به آستان را دادند اما او نیز مانند بقیه نپذیرفت تا به بارگاه شاه خراسان حمله کند؛ اما همیشه مزدورهایی مثل قادری در این مواقع پیدا می شوند که حاضرند برای خودشیرینی هر کاری کنند.

سرهنگ حبیب الله قادری
قادری در زمان قتل عام گوهرشاد فرمانده تیپ پیاده مشهد بود و نقش اصلی را در کشتار مردم بر عهده داشت. او در این کشتار آنقدر زیاده روی کرد که حتی برخی وابستگان رژیم هم از اینکار اعلام انزجار کردند . او بعد از این خوش خدمتی فرمانده لشگر اردبیل شد و بعد از اینکه در سال ۱۳۲۰ و با حمله متفقین لشگر اردبیل از هم پاشید، فراری شد. به دلیل همین فرار از ارتش اخراج شد و با توجه به منفوریتش در نزد مردم کسی نمی توانست کاری به او بسپارد.

در مورد تعداد کشته‌شدگان‌  تا پنج هزار تن‌ نوشته‌اند.

سوغاتی که رضاخان پس از سفر به ترکیه برای مردم کشورمان آورد چه بود؟

سالروز قیام مسجد گوهرشاد علیه کشف حجاب

پس از آن که زمزمه شوم نقشه ننگین رضاخانی برای به تاراج دادن ارزش‏‌های دینی در قالب کشف حجاب به مردم رسید، اعتراضات سراسری، کشور را فرا گرفت؛ ​ اعتراضات و سخنرانی‌های علما و مجتهدان از جمله علمای مشهد ناکام ماند تا این که جمع زیادی از معترضان در مسجد گوهرشاد مشهد متحصن شدند و شعار‌های ضد سلطنت و ضد حجاب زدایی سر دادند و مسجد، یکپارچه سرود مقاومت سر می‏‌داد.
قوای دولتی که مقاومت مردم را دیدند به دستور رضاخان به اجتماع آنان یورش بردند و در کشتاری خونین و وحشیانه، هزاران نفر را کشتند و به خاک و خون کشیدند و بی شماری این تعداد به نحوی بود که بنا بر مشاهدات تاریخی، کامیون‌‏های بسیاری، اجساد مبارزان را که جز سلاح ایمان و شهادت، سلاح دیگری نداشتند، جابه‏ جا کردند.
به گفته شاهدان عینی، ماموران دولتی، شهدا و زخمی‌‏ها را با ۵۶ کامیون منتقل کردند و در خندق‏‌هایی که در اطراف مشهد پیش‏ بینی شده بود، دفن کردند. بدین ترتیب، این فاجعه هولناک، سرکوب شد، اما یاد حماسه خونین این نهضت اسلامی و برخاسته از باور‌های ارزشی مردم، برای همیشه در تاریخ مبارزات اسلامی ملت ما باقی ماند.
پس از این واقعه، روحانیان سرشناس مشهد، دستگیر و تبعید شدند و به دستور رضا شاه برخی از روسای ادارات مشهد تغییر کردند.
در کالبدشکافی این واقعه تلخ تاریخی باید به سیاست‌های غلط و ضد اسلامی- فرهنگی رضاخان که یکی از آن‌ها تغییر لباس بود، اشاره کرد که پس از تثبیت قدرت او، به مرور و در طول چند سال دنبال شد.
 قانون «اتحاد شکل لباس اتباع ایرانی در داخلۀ مملکت» به تاریخ ۱۰ دی‌ماه ۱۳۰۷ در مجلس شورای ملی وقت تصویب شد و بر اساس این مصوبه، به جز برخی از روحانیان، کلیه اتباع ذکور ایران در داخلۀ مملکت مکلف بودند که ملبس به لباس متحدالشکل شوند.
در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۳۱۴ جشنی با حضور علی اصغر حکمت، وزیر معارف، در شیراز برپا شد. در بخشی از این جشن عده‌ای از دختران روی صحنه رفتند و ناگهان، نقاب از چهره برگرفتند و با آهنگ ارکستر به رقص و پایکوبی پرداختند.
عده‌ای از مردم شیراز به اعتراض، مجلس را ترک کردند و روز بعد تعدادی از مردم در مسجد وکیل گرد هم آمدند و «سیدحسام الدین فالی »برای آن‌ها سخنرانی کرد و در اعتراض به آن، اعمال جشن را تقبیح و محکوم کرد که پس از این سخنرانی، فالی دستگیر و زندانی شد.
 دستور تغییر لباس و تبدیل «کلاه پهلوی» به «کلاه بین المللی» معروف به «شاپو» به فتح الله پاکروان، استاندار خراسان ابلاغ شد؛ او نیز بدون کمترین تاملی، دستور رضاخان را اجرا و در این زمینه، دستور‌های اکیدی به شهربانی خراسان و دیگر ادارات و عوامل تابع، صادر کرد.
بنا به گفته محمدعلی شوشتری، خفیه نویس عصر رضاشاه که در این موقع در مشهد ماموریت داشت: «اجرای حکم در مشهد تا حدی مشکل بود؛ زیرا عوامل مخفیه و متدینین و مجاورین به جنب و جوش افتاده، عنوان «من تشبه بقوم فهو منهم» را پیش گرفته، سرا و علنا بنای اعتراض را گذاردند».
 علمای مشهد، جلساتی برای بحث و گفتگو درباره این بخشنامه برگزار کردند. در یکی از این جلسات که در منزل آیت الله سیدیونس اردبیلی تشکیل شده بود، پیشنهاد شد آیت الله حسین قمی به تهران برود و با رضاخان درباره توقف اجرای بخشنامه یاد شده و تغییر لباس مذاکره کند.
وی در هشتم یا نهم تیر به تهران آمد و پس از ورود به باغ سراج الملک، نیرو‌های دولتی، باغ را محاصره کردند و تحت کنترل ماموران قرار گرفت و ممنوع الملاقات شد.
روحانیان مشهد در اطلاعیه‌هایی از مردم خواستند با اعتراض به سیاست مذهبی و اجتماعی رضاخان و محدودیتی که برای آیت الله قمی به‌وجود آورده است، اعتصاب و تحصن کنند و در مسجد گوهرشاد گرد هم آیند. خود نیز تصمیم گرفتند در آن مسجد به مردم بپیوندند و هر روز یکی از آن‌ها درباره اوضاع جاری کشور برای مردم سخنرانی کنند.
مردم مشهد با پیگیری علت توقیف آیت الله قمی، آزادی وی را خواستار شدند. همچنین نامه‌ای به امضای ۱۵۰ نفر از روحانیان و متنفذان مشهد خطاب به رضاخان نوشته شد و در آن خواستار آزادی آیت الله قمی شدند؛ اما مسئول تلگرافخانه مشهد پیش از ارسال تلگراف، آن را به اطلاع فتح الله پاکروان رساند. استاندار خراسان هم بدون درنگ، دستور تعقیب همه امضاکنندگان تلگراف را صادر کرد؛ از این‌رو، عده‌ای دستگیر و برخی نیز مجبور به ترک مشهد شدند. با این پیشامد، اوضاع مشهد بیش از پیش به وخامت گرایید.
شیخ محمدتقی بهلول نیز از شخصیت‌هایی بود که در واقعه مسجد گوهرشاد در آگاه‌سازی مردم نقش مهمی ایفا کرد.
شیخ محمدتقی بهلول که تحت تعقیب بود و از شهری به شهر دیگر می‌رفت، از گرفتاری آیت الله قمی مطلع شد و ۱۸ تیر به مشهد رسید و به حرم رضوی رفت؛ ماموران انتظامی ساعاتی پس از ورودش به حرم، او را دستگیر و در یکی از اتاق‌های صحن کهنه بازداشت کردند. ساعاتی پس از بازداشت شیخ محمدتقی بهلول، مردم به تدریج از این امر آگاه شدند و پس از تجمع در مقابل محل توقیف او، شیخ محمدتقی را آزاد کردند.
در پی دریافت دستور رضاخان، زمان اذان صبح جمعه، نظامیان به تدریج بر مواضع حساس اطراف حرم مسلط شدند. در این مرحله، نظامیان در صدد کشتار مردم نبودند، بلکه سعی می‌کردند جلو ورود مردم خارج از حرم را به داخل حرم و مسجد گوهرشاد بگیرند؛ نظامیان به افراد متحصن در مسجد گوهرشاد اعلام کردند متفرق شوید و عرایض خود را تسلیم استاندار کنند تا رسیدگی شود. شیخ بهلول در پاسخ به مأموری که این سخن را گفته بود، گفت: «ما جمع نشده‌ایم برای این که به حرف استاندار متفرق شویم. زود از این جا برو که نمی‌خواهیم به تو صدمه برسد». آن مامور رفت و بین سرباز‌ها و کسانی که می‌خواستند از اطراف به صحن و حرم و مسجد بیایند، درگیری به وجود آمد و عده‌ای کشته و زخمی شدند و سلاح‌هایی نیز از سربازان به دست مردم افتاد؛ به گفته محمدتقی بهلول در جمعه ۲۲ نفر کشته و عده‌ای نیز زخمی شدند.
بر اساس گزارش نظمیه مشهد، تعداد مردم گرد آمده در مسجد گوهرشاد هر لحظه در حال افزایش بود؛ عده‌ای نیز از روستا‌های اطراف به مردم متحصن پیوستند و مسجد گوهرشاد و صحن‌ها مملو از جمعیت شد و سخنرانان در موضوعات مختلف به ویژه درباره آیت الله قمی، تغییر لباس و رفع حجاب برای مردم صحبت می‌کردند.
از سوی دیگر نیز قشون شرق به فرماندهی سرلشکر ایرج مطبوعی، شهربانی و آگاهی نیرو‌های خود را برای سرکوب مردم هماهنگ می‌کردند. شوشتری به نقل از اسدی و پاکروان می‌گوید: «اعلیحضرت فرموده بود: اگر بیش از این مسامحه کنید و تعلل ورزید، نه کلاه بر سر شما و نه تاج بر سر من باقی خواهند گذارد، امر می‌کنم و فرمان می‌دهم امشب [نیمه شب شنبه]باید غائله بدون خونریزی خاتمه یابد. هر قدر قشون لازم است، باید آن‌ها را محاصره کرده، محرکین را دستگیر، مردم متفرقه را آزاد سازید».
نیرو‌های امنیتی تصورمی کردند بیشتر متحصنان مثل روز قبل، شب هنگام مسجد را ترک خواهند کرد؛ اما چنین نشد و لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده شد و بین ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر در مسجد گوهرشاد و اطراف آن گرد آمدند؛ در ادامه دستور فوق، آمده است که از سلاح گرم در درون صحن و آستانه استفاده نکنند و در مواقع نیاز از سرنیزه و امثال آن استفاده شود.
پس از فرا رسیدن نیمه‌های شب و پراکنده نشدن مردم، همه در‌ها و راه‌های ورود و خروج به مسجد گوهرشاد و حرم بسته شد. در این حال، مردم با کلنگ، شروع به شکستن در‌ها و اقدام به خروج از آن کردند. در این لحظه دستور شلیک و کشتار مردم صادر شد و مردم بی‌دفاع و بدون سلاح، در درون و بیرون مسجد، آماج گلوله نظامیان قرار گرفتند و در عرض چند ساعت، کشتار بی‌رحمانه و عظیمی صورت گرفت و داخل و بیرون مسجد از اجساد کشته‌شدگان و زخمی‌ها پر شد و آسیب‌هایی نیز به مسجد وارد و حرمت حرم رضوی نیز شکسته شد.
پیش از دمیدن سپیده روز ۲۲ تیر ۱۳۱۴ مقاومت متحصنان و معترضان شکسته و قیام مسجد گوهرشاد سرکوب شد و بسیاری از کشته شدگان و حتی برخی مجروحان را در گودالی انداختند که به همین منظور کنده بودند.

آمارکُشته ها
محمدعلی شوشتری به نقل از شاهدان عینی، تعداد کشته‌ها را ۱۶۷۰ نفر ثبت کرده است: «عباس نام، شوفر شاهزاده سردار ساعد... به آقای سردار ساعد اظهار کرده بود، آن چه که کشته بود، ما حمل کردیم و بردیم زیر باغ خونی و مقابل اراضی معجونی و عسکریه، بالغ بر یک هزار و ششصد و هفتاد نفر بودند».

سوغاتی که رضاخان پس از سفر به ترکیه برای مردم کشورمان آورد چه بود؟

 احمد بهار در روزنامه بهار تعداد کشته‌ها را ۱۷۵۰ نفر ذکر کرده و علیرضا بایگان نیز که از شاهدان واقعه بوده، ۱۶۷۰ را تایید کرده است. بایگان می‌گوید: «تعداد آن‌ها ۱۶۷۰ نفر بوده و حدود ۷۰ نفر افراد سالم که در گوشه و کنار خود را مخفی کرده بودند و به دنبال فرصت برای فرار می‌گشتند، به دست مامورین افتاده، جزو کشته‌شدگان در کامیون ریخته و در گودال‌هایی ریخته و به داد و فریاد و التماس آن‌ها که ما زنده هستیم، وقعی نگذارده و آن مردم بیچاره را زنده به گور کردند»./منبع:خبرگزاری صداوسیما

منابع:
تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ۱۳۷۸، سند شماره ۲، صص ۱۰-۱۱
حسین مکی، ۱۳۶۲، ص ۲۵۲-۴۵۹
محمدعلی شوشتری، ۱۳۷۹، ص ۳۹
حمید بصیرت منش، ۱۳۷۶، ص ۴۵۹
واقعه گوهرشاد به روایت دیگر، ۱۳۷۹، صص ۵۷، ۵۸، ۱۳۷،۷۳ و ۱۳۸
عباس موسوی مطلق، ۱۳۷۹، ص ۵۷ - ۵۹
خاطرات سیاسی بهلول، ۱۳۶۹، ص ۶۵-۷۲
محمدتقی بهلول، ۱۳۶۹، ص ۶۵-۷۲
بازکاوی نقش پاکروان در فاجعه مسجد گوهرشاد
خاطرات سیاسی سید محمدعلی شوشتری، ۱۳۷۹، صص۶۱-۶۳ و ۶۶
مرکز اسناد انقلاب اسلامی، آرشیو، پرونده وقایع مسجد گوهرشاد، شماره بازیابی ۴۲۲، صص ۱۹، ​۲۴، ۲۲، ​ ۲۹ - ۳۵، شماره بازیابی۴۲۴، صص ۷۱.۷۳.۸۴ و ۹۰
خاطرات سیاسی محمدعلی شوشتری، ۱۳۷۹، صص ۷۰-۷۹ و ۸۲-۸۳
کفایی، سیری در سیره علمی و عملی آخوند خراسانی، صص ۸۲-۸۳
علی کریمیان، ۱۳۷۴، صص۱۹۳ - ۲۰۴

***

تقابل اسناد و خاطرات در قیام مسجد گوهرشاد

از میان انبوه مصاحبه‏ هایی که راجع به تاریخ معاصر در مدیریت اسناد آستان قدس رضوی انجام شده است یکی از مداخل مورد بحث در پاره‏ای از مصاحبه‏ ها ‏قیام مسجد گوهر شاد است. راویان مختلفی راجع به این قیام خاطراتی را بیان داشته‏ اند و به صورت پراکنده از این قیام یاد کرده‏اند. هرچند این موضوع طرحی مستقل بود که هم بخش تاریخ شفاهی مدیریت اسناد آستان قدس رضوی به آن پرداخته و هم شعبه منحل شده مرکز اسناد انقلاب اسلامی مشهد مصاحبه ‏های مفصلی در این زمینه انجام داده‏اند. در واقع این مصاحبه ‏ها سال‏ها بعد از قیام خونین مسجد گوهرشاد انجام شده است و روایتگران یا شاهدان اصلی موضوع نبوده‏ اند و یا اینکه به لحاظ گذشت زمان طولانی از واقعه خاطره درحافظه کم رنگ شده بود. ولی اهمیت این موضوع موجب شده تا بازتاب حادثه به صورت شفاهی چندنسل بعد هم در میان خانواده‏های مشهدی انعکاس داشته باشد.
روایت قیام مسجد گوهرشاد انعکاس خفقانی است که بعد از این حادثه در شهر مشهد پدید‏ می ‏آید، سانسور مطبوعات و فشارهای حکومت تا جایی است که کمتر نوشته‏ ای راجع به این موضوع تا قبل از شهریور١٣۲٠ وجود دارد. عدم پرداختن به موضوع در زمان واقعه موجب شده تا منابعی که بعدها به رشته تحریر در‏ می‏آیند بیشتر محتوای احساسی و مبهم به خود گیرند. در لابلای اسناد و خاطرات موجود هرآنچه بیشتر نمود پیدا کرده است اصل ماجرا است و تحلیل‏ های متفاوت از موضوع بعد از انتشار اسناد شکل گرفته ‏اند.
در مواردی روایت‏های شفاهی این قیام در رمان‏هایی همچون «پاریس پاریس» آقای تشکری و «جاده جنگ» انوری انعکاس داشته است که واکاوی و بررسی دقیقی را‏ می‏طلبد. هرچند مطالب رمان «پاریس پاریس» در صدد القای قصه‏ ای جدید از قیام گوهرشاد است که اسناد به آن اشاره ندارند و به عبارتی زایش ‏های فکری نویسنده در خلق داستانی نه چندان مستند، موفق نبوده است وخواننده با مرور آن به روایتی جدید و غیرمستند آگاهی پیدا‏ می‏کند.
با اینکه خاطرات گردانندگان قیام منتشر شده است ولی در مواردی تحلیل‏های منتشر شده در نخستین مقالات، پژوهشگران را با زمینه‏ های جدیدی از قیام آشنا‏ می‏کند که کمتر در خاطرات منعکس شده ‏اند.

 به طوری که درباره بهلول در ‏شماره‏ های ۴٣۴ تا ۴۴۴ مجله تهران مصور درسال ١٣٣٠ مقاله ‏با عنوان «پنجه خون‏ آلود انتلی جنس سرویس» به قلم آشنا برای اولین بار پرده از یک راز مهم سیاسی، قتل داور وزیر مالیه و «محمد ولی  اسدی »نایب التولیه آستان قدس رضوی، برمی‏دارد. تقابل اسناد و خاطرات قیام خونین مسجد گوهرشاد قابل تامل است. هر کدام درصدد ارائه اطلاعات جدید بوده ولی در یک نکته مشترک‏ هستند و آن ابهام در آمار کشتار و مکان تدفین شهدای گوهرشاد است.

محمد ولی اسدی در ۲۹ آذر ۱۳۱۴ در مشهد تیرباران شد.

قیام مسجد گوهرشاد در ‏زمان خود یکی از اتفاقات مهم است زیرا در دوره رضاشاه با توجه به برخوردهای شدید با هر گونه تحصن در شهر مشهد، این قیام به وقوع‏ می‏پیوندد و منشاء برخی از تحولات‏ می‏شود.
باروی کار آمدن رضاشاه عصر تجدد و نوگرایی هم با شتاب شروع‏ می‏شود. زیرا او مدعی بود وقتی مردم لباس متحدالشکل به پوشند، کلاه پهلوی بر سرگذارند و نسبت به تقیدات دینی سست شوند متمدن خواهند شد. هر چند که وی فکر تجدد مآبی را از اوایل سلطنت(1) خود درسر‏ می ‏پروراند و متحدالشکل کردن البسه در سال ١٣٠٧،ماجرای حضور خانواده پهلوی در حرم حضرت معصومه (س) و مخالفت مرحوم شیخ محمد بافقی در سال 1306 و نوع پوشش اعضای خانواده شاه و دیگر اقدامات اوموید این واقعیت بود ولی سفر ترکیه این تلقی را تقویت کرد.
مسئله کشف حجاب و برخورد با افرادی که حجاب را رعایت‏ می‏کردند در تمام ایران از سال ۱۳۱۴ به شدت اجرا‏ می‏شد.

مخبرالسلطنه هدایت رئیس ‏الوزراء رضاشاه در مورد تغییر لباس با تمسخر می ‏نویسد: «۱۷دی ۱۳۱۴ روز ورود به صحنه تمدن است. مملکت را آوازه تمدن و ترقی فراگرفته است. مسرورم که‏ می‏بینم خانم‏ها در نتیجه معرفت به وضعیت خود آشنایی یافته‏ اند، نصف قوای مملکت بیکار بود، به حساب نمی آمد، اینک داخل جماعت شده ‏اند.(2) مبارزه با کشف حجاب در اکثر نقاط وجود داشت ولی تبلور این قیام در مشهد بود ‏و به قول نویسنده‏ای در مشهد غیرت زیاد بود.(3) داستان قیام مسجد گوهرشاد از آنجا شدت‏ می‏گیرد که پس از برگزاری جلسات مخفیانه روحانیون مشهد تصمیم ‏گرفته‏ می‏شود که آیت ‏الله حاج حسین قمی به تهران برود و مستقیماً با رضاشاه وارد مذاکره شود ولی آقای قمی را در باغ سراج‏ الملک توقیف و ممنوع‏ الملاقات‏ می‏کنند(4) انتشار این واقعه در مشهد موجب خشم دوستداران آیت ‏الله قمی شده و حوادث مسجد گوهرشاد به وقوع‏ می‏پیوندد. تا جایی که سرکوب قیام مردم مشهد و کشتار متحصنین مسجد گوهرشاد بزرگترین جنایت عصر پهلوی اول به حساب‏ می ‏آید.(5)
مهمترین منابع منتشر شده در موضوع قیام را‏ می‏توان در سه محور کتاب‏ها، اسناد و خاطرات تقسیم ‏بندی نمود.

الف: کتاب‏ها
۱- حدیقة الرضویه؛ نوشته محمدحسن بن محمدتقی خراسانی هروی، کتاب مزبور در سال 1326 توسط شرکت چاپخانه مشهد به چاپ رسیده. در ‏حقیقت این کتاب از بسیاری جهات مهم است نخست اینکه زمانی نگارش شده ‏که چند سالی از قیام نگذشته است. دوم اینکه خود نویسنده از شاهدان قیام ‏بوده است.
۲- ‏قیام گوهرشاد؛ به کوشش سینا واحد. این کتاب در سال 1361 توسط اتشارات وزارت ارشاد اسلامی منتشر شده است. در این کتاب نویسنده در دو بخش کلی به مسائل پیرامون واقعه گوهرشاد پرداخته است. بخش اول به شرح و تحلیل وقایع مسجد گوهرشاد‏ می‏پردازد و بخش دوم گفتگو با 20 نفر از افرادی است که یا در جریان واقعه گوهرشاد حضور داشته ‏اند و در واقع از شاهدین عینی ماجرا‏ هستند و یا آنکه دیگران برای آنها وقایع مسجد گوهرشاد را نقل کرده‏اند.
۳- واقعه خراسان؛ به کوشش مسعوى کوهستانی‏نژاد، این کتاب در سال 1375 در تیراژ 3300 نسخه و 194 صفحه توسط انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است. واقعه خراسان در دو بخش تدوین شده بخش اول(۶) آن اختصاص به مصاحبه خبرنگار هفته نامه پرچم با آقای نواب احتشام رضوی است که وی به 22 سئوال در ارتباط با واقعه مسجد گوهرشاد پاسخ داده است و بخش دوم(7) خاطرات یک افسر در جریان واقعه مسجد گوهرشاد است.
۴- ضربه دوازدهم؛ تالیف محمدجواد میری و سعید کریمیاین کتاب به همت سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری مشهد در سال ‎۱۳۸۷منتشر شده است.
۵- مسجد گوهرشاد و وقایع مهم آن؛ تالیف ابراهیم زنگنه جدیدترین اثری است که به صورت خلاصه به موضوع قیام مسجد گوهرشاد پرداخته است این اثر در سال 1390 توسط انتشارات خورشید شرق در مشهد منتشر شده است.
۶- کشف حجاب از کشف حجاب؛ مجموعه مقالات همایش بزرگداشت قیام مسجد گوهرشاد؛ انتشارات آهنگ قلم مشهد در سال 1388 چاپ نموده است.
۷- اعجوبه قرن؛ مجموعه مقالات برگزیده همایش ملی بهلول شگفتی روزگار؛ انتشارات سخن گستر مشهد در سال1390 منتشر نموده است.
ب: اسناد
اهمیت اسناد به این جهت است که حتی به جزئیات واقعه گوهرشاد هم اشاره دارند به عنوان نمونه یکی از افرادی که پس از واقعه گوهرشاد در معرض اتهام قرار گرفت «محمدولی‏خان اسدی» است در مطالعه اسناد منتشرشده در این موضوع کاملاً نکات مبهم روشن خواهند شد اسدی در وصیتنامه ‏اش اشاره(8) به این دارد که بی‏گناه و قربانی یک توطئه است و حتی این واقعیت در اسناد آمده است که شکنجه باعث شده که حرف‏های غیر واقعی بزند.

در ارزیابی اسناد واقعه گوهرشاد در ارتباط با محاکمه اسدی به این شناخت‏ می‏رسیم که حتی بتوانیم تمام افرادی که وی را محاکمه کرده(9) و یا کسی که حکم اعدام را اجرا نموده و پزشکی که صحت مرگ اسدی را تایید کرده است بشناسیم.
۱- واقعه کشف حجاب: اسناد منتشر نشده از واقعه کشف حجاب در عصر رضاخان؛ به کوشش مرتضی جعفری این کتاب توسط سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی در سال 1371 منتشر شد.دراین مجموعه تعداد 226 سند در موضوع کشف حجاب مربوط به اکثر استان‏های کشور آمده است اکثر این اسناد در قالب تلگراف و اعلامیه‏ها از وزارت داخله و وزارت جنگ صادر شده اند.
۲- واقعه گوهر شاد به روایت دیگر از مجموعه اسناد چاپ نشده روان شاد اسماعیل رائین؛ به کوشش سیما رائین در سال 1379 چاپ شده است. کتاب مزبور در واقع به بررسی شخصیت‏هایی‏ می‏پردازد که در جریان قیام گوهرشاد نقش داشته‏اند. تکیه‏گاه اصلی این ‏پژوهش اسناد ‏منتشرنشده از قیام ‏گوهرشاد ‏است ‏به خصوص اسنادی که به ‏محاکمه اسدی اشاره دارند.
۳- قیام مسجد گوهرشاد به روایت اسناد؛ تدوین داود قاسم‌پور این کتاب توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال ‎۱۳۸۶منتشر شده است.
۴- بهلول گنابادی به روایت اسناد؛ تالیف دکتر محمد ذبیحی، این کتاب در زمستان 1389توسط انتشارات آیین احمد در قم چاپ شده است.
ج: خاطرات
از جمله منابع مهم در بررسی وشناخت قیام مسجد گوهرشاد خاطرات‏ هستند. اهمیت خاطره ‏نگاری در تاریخ معاصر تا آنجاست که این گونه نوشته‏ ها در ردیف منابع دست اول در کنار پژوهش‏های تاریخی قرار‏ می‏گیرند. در ارتباط ‏با قیام مسجد گوهرشاد با کمبود خاطره روبرو نیستیم، هرچند تعدادی از این خاطرات تاکنون چاپ شده‏اند ولی تعداد کثیری هم در آرشیوهای تاریخ شفاهی قرار دارند.
بررسی خاطرات سیاسی بهلول(10) بعنوان برجسته ترین فردی که رهبری ‏قیام مسجد گوهرشاد را داشته است از بسیاری جهات ما را با واقعیت ‏های این قیام آشنا‏ می‏سازد. آنچه در خاطرات به آن‏ می‏رسیم ترسیم ابعاد واقعه از زبان رهبران قیام است بنابراین اگر کوچکترین کتمان یا دروغ‏پردازی در جریان باشد کاملاً مشخص است. نکته اساسی در ‏خاطره نگاری زمان نگارش یا بیان خاطرات است. به عبارتی بهتر، زمان بیان خاطرات در ارتباط با قیام گوهر شاد چه وقتی است؟ آنچه قابل ذکر است و اعتبار خاطرات را تا حدی کم‏ می‏کند گذشت زمان زیاد از وقوع قیام است.

رهبر قیام گوهرشاد(شیخ بهلول) به واسطه اینکه بعد از گذشت سال ها ازماجرا لب به سخن گشوده است،

بسیاری از ناگفته‏ های قیام مزبور را فراموش کرده است. اگر نگاهی موشکافانه به خاطرات بهلول داشته باشیم باید گفت: یکی از نقایص خاطرات سیاسی بهلول این است که از زندگینامه و پیشینه خانوادگی وی مطلبی بیان نشده است. وی علت بیان نکردن خاطراتش را حاکمیت پهلوی می‏داند(11) و معتقد است که اگرچه درباره قیام گوهرشاد بسیاری از نویسندگان متناسب با اطلاعاتی که در این باره داشته‏اند، سخنی گفته ‏اند، اما هیچ یک از آن نوشته‏ ها همه حقایق را بیان نکرده است. زیرا بعد از فرار این جانب به افغانستان و دستگیر شدنم در آنجا، رضاشاه پهلوی و همکارانش فکر‏ می‏کردند من در حادثه گوهرشاد فوت کرده ‏ام.
در خاطرات بهلول ضد و نقیض ‏گویی به مراتب وجود دارد، پس از آنکه نواب احتشام با بهلول ملاقات کرد و بیرون رفت بهلول‏ می‏نویسد: من از تصمیم او با خبر نبودم وگرنه اجازه چنین کاری را به او نمی‏دادم زیرا در آن هنگام، خواهان ورود به جنگ مسلحانه و یا آماده کردن مقدمات آن نبودم. هدف من از تحریک احساسات مردم آن بود که عوامل حکومت از نیروی مردمی ترسیده و مرا آزاد کنند. من به فکر جنگ مسلحانه نبودم، زیرا مرجع تقلیدم آیت‏ الله‏ العظمی اصفهانی(سیدابوالحسن اصفهانی) به من دستور داده بود با جنگ سرد بر دشمن پیروز شوم.(12) در ادامه مبارزه بهلول در مسجد گوهرشاد بر عکس این قضیه اتفاق‏ می‏ افتد و پس از این که بر روی منبر مسجد گوهرشاد قرار‏ می‏گیرد، چنین ادامه‏ می‏دهد: «... بعد از کتک زدن به رئیس اطلاعات، آنها به ما حمله خواهند کرد و هیچ راهی برای اصلاح نیست. راهی جز جنگ(13) نداریم ...»
بهلول در خاطراتش با اشاره به خیانت نواب احتشام به وی دارد: «همچنین اگر نبود خیانت احتشام رضوی چه بسا مقاومت ادامه‏ می‏ یافت.... نواب احتشام رضوی(14) این شخص خائن که فرماندهی در ورودی اصلی را به او داده بودم به نیروهای تحت فرمانده ی‏اش‏ می‏گوید: شیخ بهلول و یاران او دیوانه هستند، من الآن‏ می‏روم شما نیز بروید دنبال زندگی تان
از دیگر شخصیتهای موثر در قیام مسجد گوهر شاد نواب احتشام رضوی است. آن گونه که نواب‏ می‏گوید :«قسم‏ می‏خورم که در قسمت ورود من به نهضت(15) مشهد کوچکترین مداخله یا مذاکره یا تحریکی از طرف مرحوم اسدی نبود»

اختلاف نظر بهلول وتولیت حرم

نواب ‏احتشام رضوی در جریان قیام گوهرشاد یکی از همراهان اصلی بهلول بود. پس از اینکه نواب احتشام رضوی به نمایندگی جمعیت با رئیس قشون مطبوعی مذاکره کرد، نزد بهلول‏ می‏رود و‏ می‏گوید: «باید مردم را به آرامش دعوت کنیم.» بهلول‏ می‏گوید: «آرامش و سکون جامعه کاری است غلط، باید آتش را تیز تر کرد واین فتنه را تعمیم داد.... اگر کلمه ‏ای از آنچه گفتی با مردم حرف بزنی ترا تکذیب و تکفیر‏ می‏کنیم. این انقلاب به هر قیمتی هست ولو خرابی مسجد وآستانه و قتل عام مشهد باید توسعه یابد»(16)

در جایی دیگر از خاطرات نواب راجع به بهلول آمده است: «حالا‏ می‏ فهمم شما عنصری آشوب‏طلب و فتنه‏ جو هستید، و همان طور که در همه جا فتنه کرده و فرار کرده‏ اید در این جا هم‏ می‏خواهید مردم را در بحبوهه خطر گزارده و فرار کنید.»

خانم سکینه نواب رضوی در ارتباط بابهلول گفته: «بهلول آمده بود برای اینکه دست نشانده خارجی‏ها بود و به او گفته بودند که بیاید شلوغ کند»(17)

قضاوت در ‏ارتباط بهلول را برخی از خاطرات طوری نوشته‏ اند که نیاز ‏به تامل ودقت بیشتری دارد. بهلول ممکن بود یک کلاه پهلوی سرش گذاشته و یک کت و شلوار پوشیده بوده و آن هم شب تاریک و شلوغ راحت‏ می ‏توانسته این کار را بکند. بهلول فرار کرد و به«محمدولی خان اسدی» چسباندند که« اسدی بهلول را فراری داده »و در صدد این معنی بوده است که خطه‏ ای خراسان را از ایران جدا کند.(18)

یکی ازافراد، مشاهداتش را در ارتباط با مسجد گوهر شاد چنین نوشته : «...خلاصه آمدم دیدم چند نفر داش و قلدر، بهلول را روی دوش گرفته ‏اند و‏ می‏برند به طرف منبر(19)، بنابراین پس از سرکوب قیام اکثر خاطره نویس‏ ها تقصیر را به گردن بهلول انداخته‏ اند.(20)
از دیگر کتاب‏های مهم «خاطرات سیاسی محمدعلی شوشتری»، خفیه‌نویس رضاشاه پهلوی است. شوشتری در سال1314 بازرس در آستان قدس بوده و مشاهدات خود را نوشته است. این خاطرات به اهتمام غلامحسین میرزاصالح در سال 1379 توسط انتشارات کویر منتشر شده است.
هریک از منابع منتشر شده اعم از خاطرات و اسناد و کتاب‏های تحقیقی به نوعی حادثه قیام مسجد گوهرشاد انعکاس داده ‏اند. اسناد مرجع مهمی در این ارتباط‏ هستند و در واقع تقابل خاطرات و اسناد در برخی از موارد مداخل جدیدی از قیام ایجاد کرده‏ اند که واکاوی جدی آنها انتشار اسناد و خاطرات بیشتر‏ می ‏طلبد./نویسنده:غلامرضا آذری خاکستر

پانویس‏ها:
1. جعفری، مرتضی. واقعه کشف حجاب، اسناد منتشر نشده از واقعه کشف حجاب در عصر رضاخان. به اهتمام مرتضی جعفری، صغری اسماعیل‌زاده، معصومه فرشچی. تهران: سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، ‎۱۳۷۱.ص21
2. جعفری، مرتضی. واقعه کشف حجاب.ص22
3. واقعه عاشورای ثالث یا انقلاب خونین ثانی مشهد مقدس در دهم ماه ربیع‌الثانی مطابق هشتم دیماه. تهران: بی‏نا،1331. ص6
4. حسینی معینی، سید عباس. روحانیون اصل محکم. بی جا: بی نا، بی تا. ص22
5. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان. تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، ‎۱۳۷۵. ص1
6. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان ص19تا97
7. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان. ص101تا179
8. رائین، سیما. واقعه گوهرشاد به روایت دیگر. تهران: رائین. 1379. ص235
9. کارقضاوت پرونده اسدی توسط 1-سرهنگ حبیب الله قادری 2- سرهنگ دوم رضا افشار قاسملو 3- سرگرد ابوالقاسم داورپناه
5- سرگرد محسن آیرم انجام شده است. اجرا کنندگان حکم توسط رزاقی سرکلانترشهربانی شرق، تقی بردبارمدیر زندان، ستوان دوم غفوری منش محکمه دیوان حرب زمان جنگ و سروان عبدالله رجایی فرمانده پیاده نظام تیر باران - رائین، سیما. واقعه گوهرشاد به روایت دیگر. ص227و239
10. جهت اطلاع از خاطرات بهلول بنگرید به: خاطرات سیاسی بهلول. ترجمه عربی، عبدالعظیم مهتدی بحرانی. برگردان فارسی، علی ‏اصغر کیمیایی. قم: اسوه. 1380
11. خاطرات سیاسی بهلول. ص45
12. خاطرات سیاسی بهلول. ص93و94
13. خاطرات سیاسی بهلول. ص97
14. خاطرات سیاسی بهلول. صفحات 116-117-118
15. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان. ص58
16. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان. ص72-71
17. واحد، سینا. قیام گوهر شاد. ص245
18. واحد، سینا. قیام گوهر شاد. ص112
19. مصاحبه با حاج غلامعلی نخلعی به نقل از سینا. قیام گوهرشاد. ص179
20. گفتگو با سیدعبدالله شیرازی .... در نظمیه مأمورها‏ می‏ آمدند و دست و صورت خود را‏ می‏ شستند، چون از جنگ فارغ شده بودند .یکی از آنها که نمی‏دانست من چه کسی هستم به من گفت: واقعاً شما نمی‏دانید ما چه کردیم از روس‏ها بدتر کردیم کاری که ما کردیم روس‏ها نکردند..... همه ‏اش تقصیر این ریش بزی بهلول است. به نقل از سینا واحد. قیام گوهرشاد. ص127

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نواب احتشام رضوی، سرکشیک خُدّام بود که  مسوولیت کشیک و تمامی خدمه را در آن زمان داشته است

***

کلام  امام خمینی درباره قیام گوهرشاد :

سندی از دستور امام خمینی مبنی بر وحدت شیعه و سنّی

* در زمان خود ما- زمان خود من- بوده است آن روسیاهی هایی که به بار آوردند؛ برای کسانی که در مسجد گوهرشاد مسلمین را آن طور قتل عام کردند که خون هایش به دیوار تا مدتی بود و مسجد را درش را بسته بودند که کسی نبیند.. اینها شقاوت داشتند. (صحیفه امام؛ ج ۲، ص ۳۶۳ - ۳۶۴)

*تمام گرفتاری ملت ایران در این پنجاه سال سلطنت غیر قانونی دودمان خیانتکار پهلوی از شخص آن پدر و این پسر سیاه روی بوده و هست؛ اینها بودند و هستند که دستشان تا مرفق در خون ملت مظلوم فرو رفته. آن پدر که قتل عام مسجد گوهرشاد و اهانت به مرقد مطهر ثامن الحجج- علیه السلام- کرد و این پسر که قتل عام ۱۵ خرداد۱۳۴۲ را مرتکب شد و اهانت به مرقد مطهر فاطمه معصومه نمود. (صحیفه امام؛ ج ‏۳، ص ۲۶۱)

*آن جنایاتی- کشتار عامی- که در مسجد گوهرشاد واقع شد و دنبال آن علمای خراسان را گرفتند آوردند به تهران حبس کردند؛ علمای بزرگ را حبس کردند و بعضی شان [را] هم محاکمه کردند و بعضی شان [را] هم کشتند. اسلحه در دست بی‏ عقل بود. (صحیفه امام؛ ج ‏۳، ص ۳۰۰)

*در زمان خود رضا شاه، قتل عام مسجد گوهرشاد را من به خاطر دارم، و کسانی که به سن من هستند به خاطر دارند که در مسجد و معبد مسلمین- که مرکز اقامه نماز بود، عبادت خدا بود- اینها ریختند و یک عده از مظلومین که برای دادخواهی آنجا مجتمع شده بودند، قتل عام کردند و از بین بردند. (صحیفه امام؛ ج ‏۱۱، ص ۳۲)

*یکی از بزرگترین ضربه ‏های این جنایتکار به اسلام، به مسلسل بستن بارگاه قدس حضرت علی بن موسی الرضا- صلوات اللَّه علیه- است. این بارگاه مقدس در زمان رضا خان به مسلسل بسته شد و قتل عام مسجد گوهرشاد به وجود آمد (صحیفه امام؛ ج‏ ۵، ص ۹۳)

*درقضیه «مسجد گوهرشاد» ، مرحوم آقازاده، که رأس علمای آن وقت بود می ‏آوردند با مأمور توی خیابان؛ سر برهنه می ‏آوردند و می ‏بردند به دادگاه که آنجا محاکمه ‏اش کنند! (صحیفه امام؛ ج ‏۷، ص ۲۱۱) 

*شما می ‏دانید که در ظرف پنجاه و چند سال در ایران چه گذشت. مسلماً همه شما شاهد نبودید، از باب اینکه جوان هستید اغلب؛ لکن من از همان زمان، از کودتای رضا خان تا امروز، شاهد همه مسائل بوده ‏ام. رضا خان آمد و ابتدا با چاپلوسی و اظهار دیانت و سینه زدن و روضه بپا کردن و از این تکیه به آن تکیه رفتن در ماه محرّم، مردم را اغفال کرد. پس از آنکه مستقر شد حکومتش، شروع کرد به مخالفت با اسلام و روحانیین، به طوری که مجالس روضه ما هیچ امکان نداشت که منعقد بشود. اگر بعضی مجالس می ‏خواست منعقد بشود، قبل از اذان صبح منعقد می ‏شد که اول اذان تمام بشود. مأمورین دور می ‏گردیدند برای اینکه نگذارند مجالسی باشد. روحانیین را در هر جا که بودند یا به حبس کشید، و یا بعضی را تلف کرد، کُشت. و در همان وقت آنهایی که قیام کردند بر ضد رضا شاه، روحانیون بودند؛ که یک دفعه مشهد قیام کرد و قضیه مسجد گوهرشاد پیش آمد و قتل عموم، قتل عامی که در مسجد گوهرشاد واقع شد؛ و یک دفعه ‏شما اکثراً اصلًا آن زمان را یادتان نیست، چند قیام که در ایران شد همه ‏اش از روحانیون بود. یک قیام از آذربایجان شد، از علمای آذربایجان قیام کردند، و لکن خوب، قدرت دست آنها بود گرفتند آنها را و در - گمان می‏ کنم- سُنْقُر مدتها تبعید بودند. (همان؛ ص ۲۴۹ – ۲۵۰)

 یک قیام از خراسان بود، منتها همه علما. قضیه قیام مسجد گوهرشاد، تمام علمای خراسان را که در این قیام دخالت داشتند و سرشناس بودند گرفتند و آوردند تهران و حبس کردند و محاکمه کردند. (صحیفه امام؛ ج ‏۹، ص ۱۷۲)

همین سالهای آخر [که‏] من در قم بودم(۱۳۴۳) شاید همان سال آخری بود که ۱۵ خرداد۱۳۴۲ بعدش پیش آمد- من شنیدم که زنها می ‏خواهند بروند سر قبر رضا شاه و راجع به همین قضیه کشف حجاب تظاهرات بکنند. رؤسای اداراتی که در قم بود، پیش من آمدند، گفتم که شما هر کدام به وزارتخانه خودتان اطلاع بدهید که اگر این کار را بکنید من به ملت می ‏گویم که عزا بگیرند برای روزی که قتل عام کردید در مسجد گوهرشاد، اینها اطلاع دادند و از این منصرف شدند. (صحیفه امام؛ ج ‏۱۳، ص ۱۹۳)

***

یک شبهه+پاسخ

قیام گوهرشاد-یک سال-قبل ازکشف حجاب بود!

توضیح مدیریت پیراسته فر:رضا شاه پس از سرکوبی  قیام  گوهرشاددر تیرماه ١٣١٤ خطاب  وزیر معارف: میخواستم «کشف حجاب» بهار ١٣١٥ باشد واما ولی حالا بواسطه حوادثی که در خراسان وسرکوب اشرار در مسجد گوهرشاد ، باید سریعتر  جلسه کشف حجب برگزارشود.پایان توضیح.

این روزها شبهه‌ای مطرح شده است که قیام گوهرشاد پیش از دستور کشف حجاب بوده است و نمی‌تواند با موضوع حجاب مرتبط باشد. این در حالی است که زمینه‌سازی رضاشاه برای رفع حجاب از حدود ۱۰۰ ماه قبل از ۱۷ دی‌ماه ۱۳۱۴ آغاز شده بود.

نخستین واکنش روحانیت علیه طرح حجاب زدایی از قم شروع شد؛ سه شنبه ۲۹ اسفندماه ۱۳۰۶ شمسی که برابر با روز ۲۷ ماه مبارک رمضان بود؛ حدود ۵۰ هزار زائر که اکثریت آن بانوان بودند، در حال قرائت دعای ندبه در آستانه تحویل سال بودند. اعضای خانواده رضاخان از جمله، تاج‌الملوک آیرملو مادر ولیعهد وقت، به قم آمده و در غرفه بالای ایوان آیینه نشسته بودند و حجاب از سر بر می‌دارند.

«آیت الله حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی» دعای ندبه را قطع کرده و لب به اعتراض می‌گشاید که « توی ایوان بروید و از آن جا با صدای بلند از طرف من بگویید: رفع حجاب حرام است، خاصّه در حرم دختر پیغمبر (ص)» این اعتراض آن هم از سوی چهره‌ای که سابقه اعتراض کتبی پیشین در این خصوص داشت، موجب خشم شدید رضاشاه گشت و با چکمه وارد حرم شده و آیت‌الله بافقی را شخصا مورد ضرب و شتم قرار داده و زندانی کرد.

این رویه ادامه داشت، چنانکه محمدرضا شاه پس از اشاره به این حادثه در کتاب « ماموریت برای وطنم» می‌گوید: «پدرم بدوا به‌رفع حجاب زنان اقدام کرد و در اثر تشویق و تحریض وی در سال ۱۳۰۹ نخستین بار بعضی از بانوان طبقه اول در خانه‌های خود و مجالس مهمانی به لباس زنان اروپایی در آمدند وعده کمی هم جرأت کرده، بدون حجاب در خیابانها ظاهر می‌شدند . در سال ۱۳۱۳ آموزگاران و دختران دانش آموز از داشتن حجاب ممنوع شدند و افسران ارتش با زنانی‌که حجاب داشتند راه نمی‌رفتند.»

در آغاز سال ۱۳۱۴ یکی از گام‌های اصلی رضاشاه برای کشف حجاب از شیراز آغاز شد. در جشنی با حضور علی‌اصغر حکمت، وزیر معارف در مدرسه شاهپور شیراز برگزار شد، « عده‎ای از دختران جوان بر روی سن ظاهر گشته، به ناگاه برقع از روی بر گرفتند و با چهره‎ای باز و گیسوانی نمایان، پایکوبی را آغاز کردند».

متدینین شیراز چنین ننگی را برنتابیدند، فردای آن روز در مسجد وکیل شیراز اجتماعی با محوریت روحانی مبارز« آیت الله سید حسام‎الدین فال اسیری »برگزار شد و خواستار مواظبت مردم در برابر توطئه‌ها شد. این دعوت مردم به حضور در صحنه منجر به دستگیری و حبس سریع وی شد.

روحانیون حوزه علمیه مشهد در برابر این حادثه، تجمعی اعتراضی در منزل آیت‌الله شیخ یونس اردبیلی در برابر اقدام‌های انجام شده بر علیه حجاب برگزار کردند. حاصل این تجمع، درخواست از آیت‌الله حاج آقا حسین قمی، از مراجع وقت که سابقه زعامت حوزه علمیه خراسان را داشتند بود تا جهت گفتگوی مستقیم با رضا شاه به تهران عزیمت کنند.

وی پس از عزیمت به تهران در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) بازداشت و ممنوع الملاقات گردید. واکنش تند رضاشاه در برابر خیرخواهی روحانیت، موجب تجمعی از روحانیان معترض در مسجد گوهرشاد شد.

از تهران به شهربانی مشهد دستور رسید که وعاظ معروف زودتر دستگیر شوند. علما تصمیم گرفتند به شاه تلگراف فرستاده و او را از این کار بار دارند. هشت نفر از علما، صبح روز جمعه ۲۰ تیر ۱۳۱۴ این تلگراف را امضا کردند. این تجمع با حدود یکصد نفر کشته و زخمی توسط قزاق‌ها، وارد مرحله جدیدی شد. مردم به مقاومت ادامه دادند و نظامیان عقب نشینی کردند. مردم از اطراف به مسجد گوهرشاد آمده و برای متحصنین غذا آوردند، زنان با علم کردن چادری در وسط مسجد، به نهضت پیوستند.

« نواب احتشام رضوی» برای زنان سخنرانی کرد. شعارها در این تجمع به صراحت بر علیه حجاب زدایی و تغییر لباس بود و شعارهایی نیز بر ضد سلطنت داده شد.

آمارشهدای قیام گوهرشاد

در این مرحله رضاشاه شخصا دستور قتل عام مسجد نشینان را صادر کرد. ۲۱ تیرماه با استقرار نظامیان در نقاط حساس و در مرکز تجمع مردم، مسلسل‌ها بر نقاط مشرف بر تجمع مردم نصب شد. نیمه شب مسلسل‌ها با هدف تصرف مسجد به کار افتاد. عده کشته شدگان بین ۲ تا ۵ هزار نفر و دستگیرشدگان ۱۵۰۰ نفر برآورد شده است. نقل موجود حکایت از حمل جنازه‌ها و زخمی‌ها با ۵۶ کامیون و دفن آنها دارد.

رضا شاه پس از سرکوبی این قیام در تیرماه ١٣١٤ خطاب به علی اصغر حکمت وزیر معارف اظهار می‌دارد: «سابقاً به شما گفته بودم یک روز جلسه بکنید و خانم‌ها هم حاضر شوند و حجاب از میان برداشته شود ولی آن وقت هنوز مصمم نبودم و خیال می‌کردم این کار را در بهار ١٣١٥ بکنم ولی حالا بواسطه حوادثی که در خراسان پیش آمده است و بعضی از اشرار در مسجد گوهرشاد تجمع کرده بودند و متفرق شدند و خیانتکاران مجازات شدند زمینه حاضر است باید به فوریت این جلسه را حاضر کنید.»

از جمله اثرات این حادثه، مساعد شدن زمینه عمومی برای احیای حجاب در فاصله کوتاهی از سقوط رضاشاه با محوریت مراجع وقت بود که موجب عدم امکان تداوم این سیاست در دوره پهلوی دوم شد و خون این شهدا، نگذاشت ایران اسلامی مسیر ترکیه و برخی دیگر از بلاد اسلامی را در تسامح طی کند.

بیش از هشت دهه از حادثه مسجد گوهرشاد گذشته است، اما ابعاد بسیاری از آن، از جمله قبور شهدای آن حادثه همچنان ناشناخته باقی مانده است. رخدادی که از ابعاد مذهبی قیام، قداست محل شهادت و ... یک حادثه منحصر به فرد است و به جهت قتل عام رخ داده شده نیز تا کنون مورد توجه هیچ یک از مدعیان حقوق بشر قرار نگرفته است.

منابع:
۱- پهلوی، محمد رضا، مأموریت برای وطنم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۳۹
۲- صلاح، مهدی، کشف حجاب، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۴.
۳- مخبر، عباس، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، تهران: طرح نو، ۱۳۷۱
۴- نشست تخصصی کشف حجاب، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۴.
۵- نوری همدانی، حسین، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۱.
۶- هاکس، مریت، ایران افسانه و واقعیت، ترجمه نظری‌نژاد و اکبری و نمایی، مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۶۸.

یک شبهه عجیب درباره قیام گوهرشاد

خبرآنلاین ۲۲ تیر ۱۳۹۸ بنقل ازکانال تلگرامی محمدمهدی اسلامی عضو حزب موتلفه اسلامی.

توضیح(نگارنده-پیراسته فر) ورفع ابهام

کشف حجاب بظوررسمی وقانونی بعدازقیام گوهرشادبود واما همین قیام گوهرشادبخاطر«کشف حجاب خانواده رضاخان درداخل حرم بود» وآنهمه کشتاروتبعید بخاطرمبارزه بااقدام بی حجابی زنان درباربود.

مندائیان"صابیئین" چه کسانی هستند؟+غسل تعمیدواعتکاف

صابئین مندائی گروهی از اقوام سامی نژادند که محل اصلی ظهورشان در فلسطین و اطراف رودخانه اردن بوده است واما پس از مهاجرت از موطنشان، در ناحیه  بین النهرین، در جنوب عراق و نیز در ایران در کنار  رودخانه های پرآبی مانند دجله و فرات و کارون(خوزستان ایران) زندگی می کنند

«صابئی ها»(صابئین)چه کسانی هستند؟

«صابئین» از ماده «صَبَأَ» به معنای تغییر(انحراف)دین می‌باشد، هر کسی که از دین وآئین برگشته باشد «صابئی»نامیده می شود.
قرآن در سه آیه کلمه «الصابئون» و «الصابئین» را استفاده کرده است(۶۲بقره،۶۹ مائده،۱۷ حج).
مفسران و علماء نیز نظرات مختلف ومتفاوتی در مورد آنان ارائه کرده‌اند،برخی«صائبی ها» رامشرک دانسته اند.
مشرکان مکه به پیامبر اسلام را «الصابئ» می گفتند،آنهامعتقدبودندکه حضرت محمد(ص)دین خود را تغییر داده و خود را مسلمان خوانده است. به همین جهت در مورد ایشان تعبیر الصابئ استفاده می‌شده است، برخی مسلمانان نیز تعبیر «الصابئ» استفاده می‌شد،برخی از قبائل نیز برای اینکه مسلمان شدن خود را نشان دهند از تعبیر «صبأنا صبأنا» استفاده می‌کردند.
واما امروزه صابئان به یک گروه اطلاق می‌گردد که آنان را «صابئان مندایی» می‌نامند. این گروه خود را پیرو حضرت یحیی(ع) می‌دانند. آنان معابدی از نی و گِل، کنار رودخانه‌ها بنا می‌کنند.

مراسم غسل تعمید مندائیان - رود کارون

پیروان آیین مندایی که پیروان حضرت یحیی (ع) به شمار می آیند از امروز آغاز سال مندایی را جشن گرفتند؛ صابئین قبل از عید بزرگ به نظافت خانه های خود می پردازند و برخی از آن ها دو روز قبل از عید (مصادف با ۲۷ تیر) مراسم غسل تعمید را در ساحل شرقی کارون در اهواز انجام می دهند و بعد از آن اعتکاف ۳۶ ساعته خود را آغاز می کنند./ الف+فارس+مهر+انتخاب+عصرایران+تسنیم،یورونیوزو...

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درکشور«روسیه»رودخانه شوسووالا-شهر«یکاترینبورگ»هم چنین مراسمی برگزارمی شود،که درادامه خواهیددید.

مراسم اعتکاف

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

دعاکنارساحل

« ﮔﻨﺰﻭﺭﺍ ﻧﺠﺎﺡ ﭼﺤﯿﻠﯽ»(ﺭﻫﺒﺮ صابئین مندایی ﺍﯾﺮﺍﻥ)خوزستان

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:صابئین مندائی گروهی از اقوام سامی نژادند که محل اصلی ظهورشان در فلسطین و اطراف رودخانه اردن بوده است واما پس از مهاجرت از موطنشان، در ناحیه  بین النهرین، در جنوب عراق و نیز در ایران در کنار  رودخانه های پرآبی مانند دجله و فرات و کارون(خوزستان ایران) زندگی می کنند

غسل تعمید مندائیان در رود کارون

غسل تعمیم

غسل

کمک درتغسیل تعمید

1

کمک میکنند تا سربزیرآب برود-غسل انجام بگیردمنداییان، یکتاپرستانی کمتر شناخته شده و پیروان یکی از قدیمی‌ترین ادیان جهان

تغسیل

غسل تعمید مندائیان در رود کارون

اعتکاف

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون​مراسم مندایی ها

​مراسم صائبین مندائئ

اعتکاف مندایی ها/غسل تعمید صابئین مندائی در ساحل کارون

دعاخوانی

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

اهدای شاخه درخت بعدازتغسیل

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

زنان نیز غسل می کنند

تصاویر روز :

تغسیل زنان

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

نظافت پیروان  مندائیان

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

«ایرنا»اینگونه گزارش می کند:

پیروان دیانت صابئین مندائی در اهواز با برگزاری آیینی میلاد حضرت یحیی (ع) را در ساحل رودخانه کارون گرامی داشتند.

میلاد حضرت یحیی (ع) در اهواز گرامی داشته شد

آیین غسل تعمید صابئین مندایی، به مناسبت میلاد حضرت یحیی (ع) و آغاز سال ۲۰۲۲ یحیایی، صبح یکشنبه در ساحل کارون اهواز برگزار شد.
«بهرام عباده اهوازی» عضو انجمن صابئین مندایی درباره آیین های امروز در گفت وگو با ایرنا اظهار کرد: روز میلاد حضرت یحیی (ع) یکی از اعیاد مندائیان به شمار می رود که در آن مراسم غسل تعمید در ساحل رودخانه ها انجام می شود و نوزادی که به دنیا آمده و تا پیش از این عید تعمید نشده اند، نیز در همین روز غسل داده می شوند.
وی افزود: این عید به مدت یک روز در آب جاری رودخانه های جهان که مندائیان در آنجا سکونت دارند، برگزار و آیین غسل تعمید آن بعد از طلوع آفتاب آغاز می شود تا پیش از غروب به پایان می رسد.

عباده اهوازی اضافه کرد: در این روز مندائیان به یکدیگر عید را تبریک می گویند و به دید و بازدید می روند و با بزرگان خود دیدار می کنند، همچنین برای آمرزش مردگان خود غذا درست می کنند.
وی گفت: صابئین مندائی دارای ۲ سالنامه هستند که یکی از آنها سال یحیایی و همزمان با میلاد حضرت یحیی (ع) و دیگری ۲۶ تیر مصادف با هبوط حضرت آدم (ع) است که عید بزرگ «دهوا ربا» نامیده می شود که امسال مصادف با سال ۴۴۵۳۸۸ است.
عباده اهوازی توضیح داد: «صابئین مندایی» در سال چهار عید دارند که شامل پنج روز مقدس «بنجه» در اواخر اسفند و اوایل فروردین، میلاد حضرت یحیی، عید بزرگ «دهوا ربا» و عید کوچک «دهوا حمینا» یا آغاز آفرینش زمین است که در آبان برگزار می شود.

مراسم غسل تعمید صابئین مندایی در اهواز

وی اضافه کرد: «عید فل» برای پخت غذایی مخصوص از خرما و کنجد و آیین «عاشوریه» نیز برای گرامیداشت غرق شدگان توفان نوح است.

مندائیان که در خوزستان با نام صابئین نیز شناخته می شوند، پیروان حضرت یحیی (ع) تعمید دهنده و یکی از اقلیت های مذهبی ایران، عراق و سوریه هستند.
پیروان مندایی در کنار رودخانه های دجله، فرات و کارون زندگی می کنند و کتاب مقدس آنها «گنزا ربّا» یا گنج عظیم نام دارد که آموزه های حضرت آدم و فرزندش شیتل (شیث در فرهنگ اسلامی) را دربرداشته و حاوی روش ها و قوانین آیین مندایی است.
همه مناسک صابئین مندایی وابسته به آب جاری و اصلی ترین رکن دینی آنها غسل تعمید است.
جمعیت منداییان در عراق۵۰ هزار نفر و در ایران ۱۴هزار نفر برآورد شده است.
واژه صابئین به عنوان یک دین، سه بار در قرآن (سوره بقره آیه ۶۲، سوره انعام آیه ۶۹ و سوره حج آیه ۱۷) آمده است./پایان گزارش ایرنا۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸


وَکَذَٰلِکَ أَنزَلْنَاهُ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّـهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ ﴿١٦﴾ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّـهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿١٧حج﴾

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿٦٢بقزه﴾

عصرایران درگزارشی اینچنین می نویسد:
 تعمید یعنی ارتباط روحی و روانی با خداوند و تطهیر روح و روان و جسم. هر شخص مندائی مکلف است برای فرزند خود در سی و یکمین روز تولد انجام دهد، تا اگر مشکلی برای وی پیش آمد کلیه ی مراسم دینی برای وی بدون نقص انجام گردد.

هر شخص مندائی در چهار عید بزرگ مندائی باید تعمید شود و خود با آرمان های هزراران ساله ی مندائی تجدید بیعت کند و چنانچه دچار خطایی غیر عمد شده باشد، از خداوند طلب مغفرت می کند، ولی حتا اگر گناه بزرگ را انجام داده باشد باز هم باید تعمید کند و توبه نماید و از خداوند در هنگام تعمید طلب بخشش کند و البته غفران خطای آن با خداوند است.

تعمید بر دو نوع است؛ شومیثا و زهریثا.

«شومیثا »یک تعمید عادی است و همه بوثه های موجود در آن خوانده می شود.

درغسل« زهریثا »در بوثه بیشتر خوانده می شود. بوثه در تعبیر دینی، شبیه چند آیه از قرآن است.

زهریثا برای زائو و عروس و داماد بعد از هفت روز و برای اشخاصی است، که جنازه بلند کرده باشند.

شخص تعمید شونده وقتی برای تعمید خود را آماده می کند و به کنار رودخانه برود، شخص تعمید شونده از سمت راست تعمید کننده (روحانی) وارد آب می شو،د دور زده و پشت سر روحانی قرار می گیرد و شخص روحانی بر روی آن آب می پاشد و خود شخص باید سه بار کامل در آب فرو رود و بعد از سه بار (برای تطهیر روح و روان و جسم) نزدیک دست راست تعمید کننده می آید، اول روحانی اِکلیل یاس که در انگشت کوچک دست راست وی است برمی دارد و زیر عمامه ی وی قرار می دهد و این به معنای منوّر شدن فکر آن شخص است، سه بار پیشانی آن را از چپ به راست نشان می کند، که به معنای سه ی فرشته هیبل زیرا (جبرئیل رسول) و دو فرشته همراه او شیتل و اُنش است.

 تعمید در آیین مندائی (+عکس)

وقتی از آب خارج می شود به طرف طریانه می رود و طریانه را دور می ریزد و در جایی می نشیند و در آخر، مرد روحانی از کتاب سیدرا اد مصوتا برای تعمید شونده دعای تبرّک می خواند و به تعمید خاتمه می دهد.

تعمید، در کتاب محقق مندائی آقای ساهی خمیسی که با نام (آیا صابئین مندائی را می شناسید؟) زیر چاپ است، بطور کامل شرح داده شده است.

امروز یکشنبه، ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ در شهر اهواز و در روخانه ی کارون، شاهد مراسم تعمید صابئین مندائی بودیم.

شیخ الصابئة المندائیون

این عقد، بین داماد - از شهروندان استکهلم سوئد – از روحانیان دین مندائی است با درجه ی گنزورانامزد ایشان از مندائیان ایران است و برای این مراسم، "رهبر صابئین مندائی جهان" جناب ریش اد اما «ستار جبار حلو» از عراق آمده بودند.

با این عقد، آقای ترمیذا "طالب دراجی" به درجه ی گنزورا ارتقا پیدا کرد.

بروال، این ازدواج را به "گنزورا سلوان شاکر" و خانم "شارت جیزان" تبیریک می گوید.

پایان گزارش عصرایران/ ۲۶ مرداد ۱۳۹۴

جلسات مختلف دراعتکاف

تصاویر روز :

اجتماع -تجماعات معتکفین

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

مندائیان را در خوزستان به نام «صابئین مندایی» می‌شناسند

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

معتکفین

مراسم اعتکاف

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

مدیریت سایت-پیراسته فر:خبرگزاری مهردرباره مراسم غسل تعمیداینگونه گزارش می کند:

دعاخوانی

تغسیل

تغسیل 

غسل

قصابان -ذبح

پایان گزارش خبرگزاری مهر/۲۶ تیر ۱۳۹۷

*** 

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درروسیه -رودخانه شوسووالا-شهر«یکاترینبورگ»هم چنین مراسمی دارند:

باحجاب وبی حجاب درمراسم شرکت می کنند.

برگزاری مراسم غسل تعمید در شهرهای روسیه

برگزاری مراسم غسل تعمید در شهرهای روسیه

مراسم غسل تعمید به نشانه یادآوری تعیین مسیحیت به عنوان یک دین رسمی و دولتی در روسیه عهد کهن روز یکشنبه۳۰جولای۲۰۱۹(۸ مرداد ۱۳۹۸) در سراسر این کشور برگزار شد.

حدود ۱۵۰ نفر در در یکاترینبورگ، از شهرهای مهم روسیه که در استان سوردلوفسک واقع شده به همین منظور در کنار رودخانه شوسووالا جمع شدند و در این مراسم شرکت کردند.

این آقای روحانی مسئول «تغسیل»است

افراد شرکت کننده در این مراسم با غوطه ور شده در آب رودخانه تلاش کردند خود را از گناه منزه کنند و سپس پوششی سفید رنگ به تن کردند که سمبل پاکیزگی روح است.

در پی پیشنهاد کلیسای ارتدوکس برای رسمیت بخشیدن به مراسم غسل تعمید، روز برگزاری این مراسم در سال ۲۰۱۰ به فهرست تعطیلات رسمی اضافه شد.

غسل تعمید در مسیحیت برگرفته از غسل تعمید داده شدنِ مسیح توسط یحیای تعمیددهنده در رود اردن است./یورونیوز

ویدیو؛ برگزاری مراسم غسل تعمید در شهرهای روسیه

افراد شرکت‌کننده در این مراسم با غوطه ور شده در آب رودخانه تلاش کردند خود را از گناه منزه کنند و سپس پوششی سفید رنگ به تن کردند که سمبل پاکیزگی روح است. در پی پیشنهاد کلیسای ارتدوکس برای رسمیت بخشیدن به مراسم غسل تعمید، روز برگزاری این مراسم در سال ۲۰۱۰ به فهرست تعطیلات رسمی اضافه شد. غسل تعمید در مسیحیت برگرفته از غسل تعمید داده شدنِ مسیح توسط یحیای تعمیددهنده در رود اردن است./۸ مرداد ۱۳۹۸ایلنا ویورونیوز.

 

مراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارونمراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارونمراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارونمراسم غسل تعمید مندائیان در رود کارون

مندائیان نمازشان را کنار رودخانه می‌خوانند

1

لباس سفید به تن می‌کنند و سپیده‌دم یکشنبه‌ها برای غسل تعمید و نماز کنار رودخانه کارون می‌روند. مندائیان را در خوزستان به نام «صابئین مندایی» می‌شناسند.

پیروان حضرت یحیی رسوم و سنت‌های خاصی دارند که با آیین هزاران ساله، آنها را به جای می‌آورند. در دین مندایی طلاق وجود ندارد، فقط از گوشت گوسفند نر استفاده می‌کنند، نمازشان را کنار رودخانه می‌خوانند، زبان و خطی خاص دارند، دروغ را بشدت نهی می‌کنند. آب را مقدس می‌دانند و معتقدند آب به فرمان خدا و از عالم نور برای حیات و زندگی به زمین فرستاده شده است. منداییان را با لباس‌های خاص سفید رنگ می‌شود صبح‌های زود و پیش از غروب آفتاب زیر پل سفید و روبه‌روی کارخانه قدیم سیلوی اهواز ملاقات کرد. می‌آیند و به شیوه خودشان وضو می‌گیرند و نماز می‌خوانند. آنها را در اهواز به نام «صبی» می‌شناسند. محل زندگی‌شان نزدیکی رودخانه کارون است و بیشتر جمعیت‌شان در حرفه نقره‌کاری و میناکاری و زرگری فعالیت دارند.

دکتر مسعود فروزنده، نویسنده کتاب «ایران سرزمین صلح ادیان» در کتابش درباره منداییان چنین می‌نویسد: «قوم صابئین مندایی پیروان حضرت یحیی هستند که نزدیک به هزار و ۹۵۰ سال پیش به دلیل اذیت و آزار برخی از اهالی شهر قدس به سوی رودخانه فرات مهاجرت و در شهرهای بغداد، بصره، عماره، خرمشهر و هویزه و شوشتر و اهواز مستقر شدند. صابئین اگرچه در قانون اساسی جمهوری اسلامی جزو چهار دین پذیرفته شده نیست اما بنا به فتوای رهبری آنها برای برگزاری آیین خود آزادند. حجت الاسلام یونسی دستیار ویژه رئیس جمهور در امور اقوام در این زمینه می گوید: «با توجه به فتوای راهگشای مقام معظم رهبری در اهل کتاب بودن دین صابئین و حقانیت این دین کهن و یکتاپرست و افزودن نظر فقهای دیگر، می توان آن را به عنوان یک ماده الحاقی به ادیان رسمی دیگر ملحق کرد.»

منداییان، در ازدواج و ایجاد رابطه خونی با دیگر ادیان سختگیرند و معتقدند وقتی آدم و حوا خلق شدند و ازدواج کردند، صاحب سه دختر و سه پسر شدند و چون ازدواج برادر و خواهر ممنوع است از دنیای نور و به امر خداوند ۶۰ خانواده مشابه این خانواده هشت نفری به زمین فرستاده شد که اولین اجتماع بشری را شکل دادند.»

 رهبر منداییان ایران

ملاقات یکی از پیروان دین منداییان در کنار کارون که برای نماز آمده بود، بهانه‌ای شد برای مصاحبه با «گنزورا نجاح چحیلی»، رهبر دینی صابئین مندایی ایران. او هم مثل بسیاری از همکیشانش در زمینه میناکاری و زرگری فعالیت دارد. او را در عبادتگاهشان در خیابان شهید غلامپور، نزدیکی‌های بلوار ساحلی شرقی که برخی از مراسم‌های مذهبی و حتی همایش‌های‌شان را آنجا برگزار می‌کنند، ملاقات می‌کنم. ساختمانی یک طبقه که بی‌شباهت به هیأت‌های مذهبی خودمان نیست؛ سالنی فرش‌شده و بزرگ با تابلوهای بسیاری از رهبران و گذشتگان این قوم روی دیوار که برای هر غریبه‌ای جذاب است. قفسه‌های باریک شیشه‌ای به دیوار نصب شده‌اند که کتاب‌های مقدس منداییان، لباس ویژه مراسم مذهبی را توی آن چیده‌اند.

«گنزورا چحیلی »۶۰ ساله با لباس‌هایی یکدست سفید وسط سالن ایستاده؛ مردی لاغر اندام و نسبتاً قد بلند با ریشی که خیلی وقت است سفیدی در آن دویده. بعد از اجازه گرفتن برای عکاسی و شروع مصاحبه، از او می‌خواهم درباره آیین و سنت‌های منداییان برایم بگوید. برخی در شهرهای دیگر و حتی خود اهواز آشنایی زیادی با منداییان ندارند و برخی تصور می‌کنند آنها ستاره‌پرست و آب‌پرست هستند ولی گنزورا چحیلی درباره دین صابئین می‌گوید:

«قدمت‌ ما از زمان حضرت آدم است. اورشلیم زندگی می‌کردیم و به خاطر برخی آزارها به ایران و عراق مهاجرت کردیم و به خاطر تقدس آب در کنار رودخانه‌ها ساکن شدیم تا راحت‌تر بتوانیم فریضه‌های دینی‌مان را به جای بیاوریم. پیامبران ما حضرت آدم، حضرت شیت، حضرت نوح، حضرت سام و حضرت یحیی هستند.

کتاب مقدس مندائیان

کتاب مقدس ما «صحف آدم» یا «کنزا ربا» و به خط آرامی قدیمی است. زبان ما منداییان یکی از زبان‌های سامی است.»

از چحیلی درباره لباس سفیدی که پیروان این دین می‌پوشند، می‌پرسم. به گفته او، لباسی که منداییان هنگام مراسم به تن می‌کنند از« کتان خالص» است و هیچ پلاستیکی در آن بکار برده نمی‌شود. سفیدی نشانه پاکی است و به همین خاطر شریعت‌شان این رنگ را برای برگزاری مراسم مذهبی برای آنها انتخاب کرده است. لباس پیروان حضرت یحیی از ۵تکه تشکیل شده که در مراسم تعمید استفاده می‌شود. پیراهن بلند یا همان رسته، شلوار، کمربند یا همیان که از پشم گوسفند است، حمایل و دستار بلندی که آن را همانند عمامه می‌پیچند و روی سر می‌گذارند و زن‌ها هم به عنوان روسری از آن استفاده می‌کنند.

ازدواج و جدایی بین صابئین

می‌گویند در دین مندایی عروسی با تشریفات خاصی برگزار می‌شود و چیزی به نام طلاق وجود ندارد. گنزورا درباره مراسم عروسی می‌گوید: «برای اینکه دو مندایی با هم ازدواج کنند، آنها را در مراسمی خاص در آب رودخانه تعمید می‌دهیم تا گذشته از طهارت جسم، روح و روان آنها هم پاک شود. این مراسم در حضور خدا، فرشتگان و جمعیتی که برای این مراسم آمده‌اند برگزار می‌شود. عروس و داماد در پیشگاه خدا عهد می‌بندند به هم دروغ نگویند و خیانت نکنند.»

در مراسم ازدواج منداییان که صبح بسیار زود و در کنار رود کارون حضور داشتم، ابتدا عروس با لباس یکدست سفید از جنس کتان وارد رودخانه کارون شد، سپس تعمیدکننده طی تشریفاتی خاص و با ریختن آب رودخانه روی سر عروس او را تعمید داد و دعایی به زبان مندایی خواند. بعد از عروس نوبت به داماد جوان رسید. وی هم تعمید داده شد و در ادامه« گنزورا »دعایی برای آنها خواند و سه بار سر عروس و داماد را به نشانه وصال روحانی به آرامی به هم چسباند. پس از این مراسم که در حضور اقوام عروس و داماد و بیش از یک ساعت به طول انجامید، آنها آماده شدند برای مراسم دیگری که در معبد برگزار می‌شود و عده‌ زیادی از منداییان در آن حضور پیدا می‌کنند. اما گذشته از جالب بودن این مراسم ازدواج که نمونه‌اش را در اقوام و ادیان دیگر در کشورمان ندیده بودم، موضوعی که شاید عجیب به نظر برسد جدایی زوج مندایی است. پیروان حضرت یحیی در شریعت‌ خود سنتی به عنوان طلاق ندارند. گنزورا نجاح درباره این مسأله می‌گوید: «ما کلمه‌ای به نام طلاق نداریم. در کتاب مقدس ما توصیه شده اگر زوجی باهم تفاهم دارند و می‌توانند با هم خوشبخت شوند، ازدواج کنند. ما جماعت صلح‌طلبی هستیم و بندرت رخ می‌دهد که بین پیروان‌مان اختلافی به وجود بیاید. مرد یا زن در دین ما به دو دلیل می‌تواند متارکه کند، یکی به دلیل دروغی که زندگی را تحت تأثیر قرار دهد و بنیان آن را به هم بزند و دیگری خیانت در زناشویی است که گناهانی نابخشودنی است.»

مقررات خاص برای ذبح حیوانات

منداییان از هر گوشتی برای خوردن استفاده نمی‌کنند و مراسم خاصی برای ذبح پرندگان یا گوسفند دارند. آنها پرندگانی را ذبح می‌کنند که از گوشت تغذیه نکنند و چنگال نداشته باشند مثل عقاب و شاهین و قرقی چرا که اعتقاد دارند ذبح آنها حرام است. اما از چهارپایان فقط از گوشت گوسفند نر استفاده می‌کنند. البته گوسفند قربانی نباید بیمار باشد و هیچ زائده غیرمعمول و غده‌ای نداشته باشد وگرنه ذبح نمی‌شود.

رهبر دینی منداییان کشور در این باره عنوان می‌کند: «اگر گوسفند نری که برای ذبح انتخاب شده دارای نقیصه‌ای باشد آن را ذبح نمی‌کنیم به این دلیل که احتمال دارد بیماری‌اش به انسان منتقل شود و ذبح آن را حرام می‌کنیم. اما ذبح گوسفند یا پرندگان حلال گوشت طی مراسم خاصی صورت می‌گیرد. گوسفند را در آب جاری غسل می‌دهیم و بدون اینکه به لباس‌مان یا زمین بخورد روی نی‌هایی مخصوص می‌گذاریم و در حضور شخصی معتمد که شاهد بر اعمال ذبح است، حیوان قربانی می‌شود. سپس گردن گوسفند با نمک و آتش ضدعفونی می‌شود.»

آیین دفن و کفن مردگان

منداییان اعتقاد دارند روحی که قرار است از جسم خارج شود و به آسمان برود باید پاک و طاهر باشد به همین دلیل اگر کسی درحال احتضار است و چیزی به مرگش نمانده، او را در رودخانه غسل می‌دهند و پس از پوشاندن کفن، منتظر می‌مانند تا خداوند امانت را از آنها پس بگیرد. اما اگر فرد مندایی در اتفاقی غیرمنتظره از دنیا برود، جسد او را در رودخانه غسل می‌دهند و کفن و دفن او توسط ۴ نفر که به آنها «اشکندا» می‌گویند، صورت می‌گیرد. پس از این مراسم غذایی برای آمرزش روح تازه گذشته بین مستمندان توزیع می‌شود.

نجاح چحیلی از مراسم وفات منداییان می‌گوید: «صابئین مرگ را تولد ابدی می‌دانند و برای کسی که از دنیا می‌رود عزاداری و گریه نمی‌کنند. وقتی کسی می‌میرد روحش از جسم او آزاد می‌شود و این دنیای فانی را ترک می‌کند. در آیین ما نباید برای تازه گذشته گریه کرد. ما از این کار نهی شده‌ایم و لباس سیاه هم نباید بپوشیم.»

اشتراکات دینی با سایر ادیان

از رهبر دینی منداییان می‌خواهم درباره اشتراکات دین مندایی با سایر ادیان برایم بگوید چراکه آنها مثل برخی ادیان دیگر وضو، غسل، نماز و روزه دارند: «هر دین جدیدی از دین‌های گذشته وام گرفته و برخی از آیین‌ها و رسوم‌شان باهم مشترک است. در اسلام بخشی از حرکات وضو با وضوی ما یکی است، در یهود محرمات‌شان یا ذبح و قربانی کردن‌شان با ما مشترک است. در مسیحیت غسل تعمید دارند و ماهم تعمید داریم ولی اشتراک اصلی همه ما اعتقاد به وحدانیت خداوند بزرگ است. همه ادیان به معاد اعتقاد دارند و هر کدام به نوعی خدا را عبادت می‌کنند.»

نجاح چحیلی در ادامه می‌افزاید: «دین ما با سیاست کاری ندارد و به ما توصیه شده کاری با سیاست نداشته باشیم چراکه سیاست تلفیقی از دروغ و ریا و تزویر است و نمی‌شود سفید را با سیاه مخلوط کرد. دین و اعتقاد به خدا سفید است و سیاست سیاه.»

ایران وطن اصلی ماست

پیروان حضرت یحیی نزدیک به ۲ هزار سال پیش از اورشلیم به کشورهای دیگر از جمله ایران و عراق که آن زمان بخشی از ایران بود، آمده‌اند و آنهایی که در خوزستان و شهرها و استان‌های دیگر ساکن شدند، ایران را وطن اصلی خود می‌دانند و حتی در جنگ تحمیلی هم به دفاع از وطن جنگیده‌اند. گنزورا از جنگ ۸ ساله و زمانی که ارتش بعث به نزدیکی‌های اهواز رسیده بود برایم می‌گوید: «ما از ساکنان اصلی ایران هستیم و به آن تعصب داریم و اجازه نمی‌دهیم کسی به آن نگاهی چپ بیندازد. زمانی که ارتش بعث عراق به ۱۰ کیلومتری اهواز رسید با هر چیزی که دم‌دستمان بود برای مقابله با آنها رفتیم. پیران و کودکان و زنان را به شهرهای دیگر فرستادیم و با چوب و میله آهنی و هر چیزی که فکر می‌کردیم به دردمان می‌خورد همراه با برادران مسلمان به مقابله با دشمن رفتیم. زمان جنگ، گذشته از اینکه بسیاری از جوانان ‌ما در جبهه حضور داشتند و تعدادی اسیر و جانباز و شهید شدند آنهایی که پشت خط بودند در خطوط مختلف کارخانه یخ‌سازی می‌زدند. صنعتکاران مندایی با تعمیر یا تولید قطعات ماشین‌آلات سنگین خاکریز و سنگر درست می‌کردند. بازاریان ما هم برای تجهیز رزمندگان کمک مالی می‌کردند.»

در دهه ۸۰ جمعیت منداییان حدود ۷۰ هزار نفر تخمین زده می‌شد ولی جمعیت آنها در دهه ۹۰ کاهش داشته و بیشتر پیروان حضرت یحیی هم‌اکنون در کشور عراق بسر می‌برند.

نماز کنار رودخانه کارون

گفت‌وگو با گنزورا نجاح چحیلی که به پایان می‌رسد، می‌گوید دوست دارد مردم سایر شهرها، منداییان را بشناسند. دین صابئین دینی موروثی است و امکان گرویدن به این دین از سوی غیر منداییان وجود ندارد. بیشتر ساکنان خیابان غلامپور مندایی هستند و پیش از غروب برخی از آنها برای به جای آوردن نماز بسوی کارون می‌روند. همراه با یکی از آنها بسوی کارون می‌روم. لباس سفیدی به تن دارد، لب آب می‌نشیند و به شیوه خودشان وضو می‌گیرد و رو به شمال کارون نماز می‌خواند. چون اعتقاد دارند آب از شمال آسمان به زمین فرستاده شده. چند نفری از بالای پل سفید به نظاره مرد مندایی ایستاده‌اند؛ مرد سفیدپوشی که دست‌هایش را بالا گرفته و زیرلب دعا می‌خواند./۱۰ شهریور ۱۳۹۷ایسنابنقل ازروزنامه ایران

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:گزارشی ازحضور « رهبر صابئین مندایی جهان شیخ صلاح چحیلی درایران-اهواز» بنقل از/۱۲ مهر ۱۳۹۶شوسان.

« رادیشما شیخ صلاح چحیلی »‎رهبر صابئین مندایی جهان که از استرالیا به ایران سفر کرده بود با حضور در دفتر دکتر علی ساری نماینده اهواز در مجلس شورای اسلامی از واحد امور مندائیان دفتر این نماینده بازدید کرد و اظهار کرد: این سفر در راستای سر زدن به پیروان دین مندایی در جهان است و پیش از با سفر به اورپا با مندائیان کشورهای سوئد، آلمان و دانمارک دیدار کردیم و از نزدیک مشکلات آن‌ها را پیگیری کردیم.

وی افزود: در کشور دانمارک با سفیر دانمارک ملاقاتی داشتیم و بحث‌ها خوبی انجام شد و امیدواریم این ارتباط با جمهوری اسلامی ایران همچنان پایدار و مستحکم باشد.

رهبر صابئین مندایی جهان با اشاره به مطالبات پیروان این دین الهی گفت: صابئین جزو ادیان الهی است که در قران چندین بار ذکر شده است و طبق دین اسلام، مندایی یک آسمانی و جایگاه ویژه‌ای دارد، اما متاسفانه هنوز در ایران این دین از ادیان رسمی نیست.

شیخ چحیلی ادامه داد: به دلیل این که اغلب مندائیان ساکن جنوب ایران هستند در زمان قاجار و سپس پهلوی در قانون اساسی ذکر نشده‌اند،پس از روی کار آمدن نظام جمهوری امید بسیاری پیدا کردیم که حق رسمی بودن به همراه ادیان رسمی ذکر شود اما تاکنون صابئین مندایی به عنوان اقلیت رسمی کشور ذکر نشده اند.

وی با این که نظام جمهوری اسلامی حکومت الهی و قرانی است و به همین دلیل امید بسیاری پیدا کردیم، عنوان کرد: با برقراری نظام جمهوری اسلامی با ما با عدالت بسیاری رفتار شده است و در اجرای مراسمات منعی قرار داده نشد اما خواسته ما حق به رسمیت شناخته شدن است.

‎رهبر صابئین مندایی جهان تصریح کرد: رهبر انقلاب اسلامی در کتاب و نشریات فتوا دادند که مندایی دین الهی است. با رسمی شدن دین ما در قانون اساسی می‌توانیم بهتر از حقوق خود دفاع کنیم.

وی ادامه داد: نمایندگان خوزستان چه در مجلس شورای اسلامی و چه در خبرگان رهبری همواره به ما کمک کردند و ازاضافه شدن دین مندایی به ادیان قانون اساسی حمایت کرده اند به ویژه دکتر ساری نماینده اهواز کمک بسیاری به پیروان دین مندایی کرده و مشکلات و خواسته‌های آن‌ها را پیگیری می‌کند و این امر قابل تقدیر و تحسین است.

شیخ چحیلی با اشاره به مشکلات صابئین شهر اهواز گفت: از ۲هزار سال گذشته در اهواز ساکن هستیم اما یک محل برای تعمید در این شهر نداریم. یک سکو با هزینه های خود در ساحل کارون ایجاد کردیم اما با کم شدن آب کارون امکان استفاده از آن دیگر وجود ندارد.

Related image

« رادیشما شیخ صلاح چحیلی »افزود: آقای خاتمی در زمان ریاست جمهوری زمینی در اهواز را به مندائیان اهدا کرد و دستور داد که استانداری و شهرداری محلی ویژه اجرای مراسم مندائیان از جمله تعمید و از بودجه ریاست جمهوری احداث کنند اما تاکنون این محل ساخته نشد.

شیخ چحیلی در پایان عنوان کرد: حضور امروز در این دفتر جهت تقدیر و تشکر از دکتر ساری نماینده اهواز و اعضای دفتر ایشان جهت پیگیری مشکلات شهروندان مندایی و ایجاد کمیته امور منداییان است و قطعا تلاش این عزیزان و اقدامات آن‌ها را در سایر نقاط جهان منعکس و بازگو خواهیم کرد.


مدیریت سایت-پیراسته فر:باشگاه خبرنگاران جوان(۰۱ دی ۱۳۹۴) نقل از پایگاه اطلاع رسانی انسجام ملی اینگونه گزارش می کند:

 صابئین دارای کتاب آسمانی و پیامبر بوده و می تواند در ردیف ادیان رسمی قرار گیرد.

حجت الاسلام یونسی :با توجه به فتوای راهگشای مقام معظم رهبری در اهل کتاب بودن دین صابئین و حقانیت این دین کهن و یکتاپرست و افزودن نظر فقهای دیگر، می توان آن را به عنوان یک ماده الحاقی به ادیان رسمی دیگر ملحق کرد.

رفع مشکلات اهالی عسلویه جدی‌تر دنبال شود

وی با بیان اینکه هیچ منع قانونی برای شناسایی صابئین به عنوان دین رسمی وجود ندارد اظهار داشت: فقه ما اهل کتاب را منحصر به ادیان خاص نکرده بلکه اهل کتاب را تعریف کرده است. و تعریف از اهل کتاب شامل دین صابئین نیز می شود.

دستیار ویژه رییس جمهور خطاب به اعضای انجمن صابئین مندایی تاکید کرد: در گذشته خودتان را خوب معرفی نکردید. باید برای شناساندن دین خود تلاش بیشتری انجام دهید. کتاب مقدس ما، قرآن کریم دین صابئین را بصورت مستقل بارها در کنار ادیان الهی مطرح کرده است. فقه شیعه و شافعی نیز شما را بطور مستقل مطرح کرده اما در اینکه این صابئین شما مندائیان عزیز هستید شناختی وجود نداشته است.

حجت الاسلام یونسی در پایان افزود: شما ایرانی و شهروند این سرزمین هستید و هم مقام معظم رهبری دین شما را تایید کرده و از اهل کتاب محسوب می شوید. دولت وظیفه دارد مشکلات شما را حل کند و ما مشکلات شما را پیگیری خواهیم کرد.

پیشوای منداییان ایران: انقلاب اسلامی ایران برای ما نور بود

در ابتدای این جلسه جناب «نزورا نجاح چحیلی» رهبر صابئین مندایی ایران  گفت:ما بسیار از شما متشکریم که به ما فرصت دیدار و ملاقات داده اید. ما شما را دلسوز خود می دانیم، حقیقتا در این دوره ما حس کردیم که دولت به فکر ما صابئین مندایی هست. فرصت بیان دغدغه ها و مشکلات و دیدار با شما برای ما بسیار ارزشمند و با اهمیت است./پایان

تشرف« شیخ ستار جبار حلو »رهبر صابئین مندائی عراق به حرم امیرالمؤمنین علی(ع)

خبرگزاری«ابنا»(جمعه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۴)٢٧ جمادی الثانیه ١٤٣٦«شیخ ستار جبار حلو»رهبر صابئین مندائی عراق و (پیروان حضرت یحیی) به همراه جمعى از مسؤولین و نمایندگان این آیین در پارلمان عراق به زیارت حرم مطهر حضرت امام علی(ع) شرفیاب شدند و با مسؤولین آستان دیدار کردند.

رهبر صابئین مندائی پس از زیارت بارگاه مطهر امام اول شیعیان طى مصاحبه‌اى ضمن قدردانى از حسن ضیافت خادمان آستان اظهار داشت: مرقد امام على(ع) پناهگاه تمامى طوایف و مذاهب گوناگون ملت عراق است.

شیخ الحلو تاکید کرد: مرجعیت عالیقدر نجف اشرف ضامن برقرارى امنیت و صلح براى تمامى عراقیان است و تمامى ملت عراق به برکت وجود مرجعیت دینى و لطف پدرانه این نهاد آگاه زندگى می‌کنند.

وی افزود: ما خود را پیرو دستورات مرجعیت می‌دانیم و در این زمینه با تمامى ملت عراق یک‌دست و یکپارچه‌ایم. کما اینکه عراق مهد تمامى مردمش است و ارزش‌هاى ملى هیچ تبعیضى بین دین و مذهب و ‌نژاد ایجاد نمی‌کنند.

در این دیدار «رعد جبارانمار مهاوی» عضو شورای استان بغداد، «صباح مهاوی» عضو شورای روحانی صابئیان، طارق برکات و «دکتر کامل کریم »دو عضو شورای عمومی صابئیان و «عدی اسعد» خماس مشاور رسانه‌ای رویس صابئیان مندائی، این گروه را همراهی می‌کردند.

رهبر صابئین مندائی عراق در سفر به نجف اشرف با آیت الله العظمی بشیر نجفی از مراجع عالیقدر شیعیان نیز دیدار کرده بود./پایان

نجاح چحیلی(رهبرمندائیان) فوت کرد.

(تصاویر) خاکسپاری رهبر صابئین ایران

«رهبر صابئین مندائی جهان»(گنزورا نجاح چحیلی) معروبه «شیخ جبار طاووسی» در صبح روز یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳ در منزلش در اهواز درگذشت.

«صابیئین» چه کسامی هستند؟

شیعه نیورآبان ۱۳۹۴(بنقل ازجهان نیوز)اینگونه می نویسد:در قرآن سه بار از صابئین نام برده شده است.(۱)راغب اصفهانی می‌گوید:«صبی از نظر لغت به معنای میل است و چون صابئین از دین حنیف و آسمانی خویش به انحراف و شرک میل کردند، صابئین نامیده شدند.(۲) برخی هم گفته‌اند: که اصل صابئین «صابعین» و به معنای «مُغتسلین» و غسل تعمید کنندگان بوده است. و از آنجا که فرقة صابئین، دارای سنّت غسل تعمید بوده‌اند. این نام بر آنها نهاده شده است.(۳)
دربارة این گروه و عقاید آنها دیدگاه‌های مختلفی از طرف محققان و دانشمندان، ابراز شده است و تاکنون دهها نظریه در معرفی آنها ارایه گردیده. آنچه در تاریخ از آنها نقل شده، این‌ست که این گروه قبل از ظهور آیین زردتشت زندگی می‌کرده‌اند و به تدریج، بین النهرین مرکز جمعیتی آنها شده است. و به مرور زمان ادیان دیگر را نیز پذیرفته‌اند.
پس از ظهور اسلام، در دروه عباسیان مأمون خلیفة عباسی تصمیم به لشکرکشی علیه صابئین گرفت، امّا به دلیل اعتبار علمی آنها، نتوانست کاری انجام دهد.«ثابت بن قره» که از سران و دانشمندان آنها بود، در زمان دولت عباسی اقدام به تأسیس یک شعبه از صابئین در بغداد کرد.(۴)
محققین دیدگاه واحدی دربارة این آیین ندارند و هر کدام نظری خاص ابراز نموده‌اند که به تعدادی از آنها اشاره می‌گردد:
۱. ابوریحان بیرونی آنان را پیروان «یوذاسف» می‌داندکه مدعی نبوّت بوده است. وی می‌گوید: «یوذاسف» یک سال پس از سلطنت «طهمورث» در هندوستان ظهور کرد و نویسندگی فارسی را اختراع نمود و مردم را به دین «صابئین» دعوت کرد که عدة کثیری از وی پیروی کردند.(۵)
۲. برخی معتقدند که یونانیان صابئی، بت‌ها و هیکل‌هایی داشتند. کعبه که مرکزیت بت‌پرستی شده بود. متعلق به آنها بوده است. آنان پیامبران زیادی همچون «هرمس» داشتند و در سه وعده نماز می‌خواندند، هشت رکعت در وقت طلوع، پنج رکعت در ظهر، و همچنین نماز شب، وضو و غسل جنابت و احکام و حدود و ازدواج و غسل مس میّت، و احکام دیگری که مانند فقه مسلمین است، داشتند.(۶)
۳. عده‌ای هم معتقدند که آنها پیروان برادر ابراهیم، یعنی «هاران بن تارخ» اند.(۷)
۴. بعضی هم گفته‌اند که: صابئین پیروان یحیی بن زکریای معروف‌اند.(۸)
۵. علی بن ابراهیم قمی می‌گوید: آنان نه یهودی‌اند و نه نصرانی بلکه ستاره پرستند.(۹)
 دیدگاه‌های دیگری نیز وجود دارند و لکن از مجموع نظراتی که دربارة صابئین داده شده، دو دیدگاه قابل طرح است:
اول اینکه: صابئین آئینی است ممزوج از ادیان و اندیشه‌های مختلف.
 دوم اینکه: صابئین در تاریخ دو گروه کاملاً مستقل و جدای از هم بوده‌اند:
الف: صابئین موحد که نماز و روزه و حج و احترام به کعبه و پرهیز از محرمات و نجاسات داشته‌اند.
ب: صابئین مشرک و بت‌پرست که ساکن بین النهرین بوده و ستاره پرستی و هیکل پرستی داشته‌اند.
با پذیرش این دو دیدگاه، می‌توان همة آرای گذشته را تا حدّی صحیح و قابل قبول دانست. زیرا هر فضیلت که به صابئین نسبت داده شده مربوط به گروه موحدین و خداپرستان می‌باشد و هر انحراف و شرکی که به آنان نسبت داده شده مربوط به گروه مشرک ساکن در بین النهرین بوده است.(۱۰)
عقاید و باورهای صابئین
در کتاب تاریخ ادیان و مذاهب جهان راجع به عقاید و تعالیم صابئین چنین آمده است: «آنان به خدای یکتای ازلی و ابدی و بی‌نهایت و منزّه از ماده و طبیعت معتقد هستند و عقیده دارند خدا علّت وجود اشیاء و پیدایش موجودات است. مابئین به تعداد روزهای سال یعنی سیصد و شصت روحانی یا قوای جاودانی اعتقاد دارند و آنان را وکیل و دستیار خداوند در خلقت جهان می‌دانند، که هر کدام در عالم نور، دارای کشوری جداگانه هستند.
به عقیده صابئین عالم نورانی (=علیا) و جهان ظلمانی (=سفلی) همیشه در نبردند و آدمی از دو عنصر تشکیل شده است. روزه نزد آنان ممنوع است و نماز، عبادت روزانة ایشان می‌باشد. صابئین در روز سه مرتبه نماز می‌خوانند: قبل از طلوع آفتاب، بعد از زوال خورشید و قبل از غروب خورشید. آنها روحانی بزرگ خود را «دیشاما» گویند، صابئین تورات را کتاب نادرست و گمراه کننده می‌دانند. آنان اجرام آسمانی را نمی‌پرستند، اما عقیده دارند که ستارگان دارای گوهر هستند که از عالم نور است.
در نزد صابئین قتل نفس، سوگند دروغ، اکل و شرب قبل از غسل جنابت، راهزنی و دزدی، کار در اعیاد مقدس، زنا، ختنه، عدم ادای دین، خوردن گوشت حیوانی که دُم داشته باشد، ازدواج با زنان بیگانه، پوشیدن جامة کبود، شهادت به دروغ، رباخواری، خیانت در امانت، لواط و قمار از محرمات است.‌»(۱۱)
کتب صابئین

آنها معتقدند نخست کتاب‌های مقدس آسمانی به آدم و پس از وی به نوح و بعد از او به سام و سپس به رام، و بعد به ابراهیم خلیل، سپس به موسی و بعد از آن بر یحیی بن زکریا، نازل شده است.
۱. کتاب‌های مقدسی که از نظر آنان اهمیّت دارد «سدره» یا «صحف» نامیده می‌شود.که از چگونگی خلقت و پیدایش موجودات بحث می‌کند.
۲. کتاب «ادرفشادهی» یا «سدرادهی» که دربارة زندگی حضرت یحیی و دستورات و تعالیم او سخن می‌گوید، آنها معتقدند که این کتاب به وسیلة جبرئیل بر یحیی وحی و الهام شده است.
۳. کتاب «قلستا» دربارة مراسم ازدواج و زناشوئی است

از آنجا که این گروه هویّت واحد و ثابتی ندارند و هم‌چنین به دلیل درون گرایی این قوم و ازدواج نکردن با پیروان دیگر ادیان و نداشتن تبلیغ دینی، در هزار سال اخیر، اثر و خبر مهمی از آنان وجود نداشته است جز اینکه عده‌ای اندک از آنان (حدود پنج هزار نفر) در جنوب ایران، (خوزستان، کنار رود کارون، اهواز، خرمشهر، آبادان و شادگان» و نیز در جنوب عراق زندگی می‌کنند.(۱۲)

 نتیجه اینکه: صابئین دو گروه بوده‌اند. گروهی موحد و خداپرست و گروهی مشرک و بت‌پرست که گروه اول دارای عقاید و باورهای مشابه ادیان توحیدی نیز می‌باشدکه در متن مقاله به برخی از آنها اشاره شد. آئین صابئی در هزار سال اخیر بسیار کمرنگ شده به گونه‌ای که هیچ گونه ظهور و بروزی از آنها دیده نمی‌شود. مگر اینکه گروه اندکی از ایشان در جنوب ایران زندگی می‌کنند.

پی نوشت ها:

۱. بقره:۶۲، مائده:۶۹، حج:۱۷.
۲. اصفهانی، راغب، المفردات فی غریب القرآن ، ص ۷۴.
۳. دهخدا، لغت‌نامة دهخدا، حرف صاد.
۴. همان.
۵. طباطبائی، محمد حسین، ترجمة تفسیر المیزان، ج۱، ص۲۵۸.
۶. همان، ج۱، ص ۲۶۰.
۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران،  ج۱. ص ۲۹۰.
۸. المیزان، ج۱، ص ۲۵۷.
۹. همان.
۱۰. تفسیر نمونه، ج۱، ص۲۹۱.
۱۱. مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، بی تا بی جا، ج۲، ص۸۳۱.
۱۲. تفسیر نمونه، ج۱، ص۲۹۱.