پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

دیدارهای مردمی با"امام جمعه رشت"رفتار مردمی آیت الله فلاحتی

حاشیه های  چندنمازجمعه  

درادامه چندرفتارمردمی آیت الله فلاحتی(نماینده ولی فقیه دراستان گیلان)درغیرازنمازجمعه راخواهیددید.(رژه درروزبارانی ارتش،بج بینی )

 

همچنان مردم شوق دیدار امام جمعه محبوب خودرادارند۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ 

وقتی با آیت الله فلاحتی روبرو می شوید،چنان تحویلت می گیرد که انگار انتظاردیدنت راداشت

نوع برخوردش چنان مردمی ودوست داشتنی است که براحتی  حرفها ردوبدل می شود،بتعبیری ناطقه فعال می شود(نطق آدم بازمی شود)،حالا این گفتمان تعریف باشد ویا اعتراض ازوضع موجود

خیلی فرق دارد این امام جمعه با امام جمعه پیشین،خودم(نگارنده) یک جمعه ای شاهدبودم که خودروی حامل امام جمعه(قربانی) را رئیس راهنمایی ورانندگی همراهی میکرد،«چراغ قرمز»-درهمین درب ورودی مصلی- را«سبز»کردند(همهرانندگان ماندندکه آقای امام جمعه تشریف ببرد!

 چندسال بعد...(نگارنده)آمدم درصف نمازجمعه نشستم(دقایقی مانده به اذان بود)مکبرنمازاعلام کردکه ازحضرت آیت الله فلاحتی درخواست می کنیم به جایگاه تشریف بیارند برای ایرادخطبه ها...دیدم یک اخوندی ازصف جلویی ام بودبلندشد..دیدم آقای فلاحتی است!

آن بنده خدا اولاً بمحضی اتمام سلام «متواری»می شد،اگرهم بود ناطقه ها کورمی شد!

بعضی ها متوجه نبودند مه نگارند(مدیریت سایت-پیراسته فر)ازدوردارد این صحنه را بتصویرمی کشد،ازجمله یکی ازمدیران خیلی مصربود که عکسش با امام جمعه درست افتاده باشد!

بیش از یک سال ازامامت آیت الله رسول فلاحتی از امامت جمعه  گذشته ولی مردم ازدیدن نماینده مقام معظم رهبری سیراب نشدند

آیت الله فلاحتی بعدازپیایان نماز بجای منزل رفتن درمحل کارش که درشبستان مصلی است،جنب «مجتمع آدینه»حضورمی یابد ومعلوم نیست که کی بخانه می رود.

اوسراپا«اُذن»است

همچنان که حرکت می کند«پاسخگو»است.

دیداری که موجب ترشح«اُکسی توسین»می شود

مزارامام جمعه شهید مردمی رشت

مزارشهدای گمنام «مصلی»رشت

درمصلی رشت ۸شهیدگمام مدفون هستند دردوطرف مزار شهیدجانباز آیت الله حاج صادق احسانبخش درهرگوشه ۴ شهید.

امروز(جمعه، ۱۱ مرداد ۱۳۹۸)مصلی رشت

مردم همچنان مشتاق دیدار با امام جمعه خودهستند،مردم بعداز۱۵ماه ازدیدار نماینده ولی فقیه دراستان(آیت الله فلاحتی)سیرنشده اند.

شایددرطول ۴دهه ازانقلاب  اینچنین ندیده بودند که امام جمعه»بعدازنمازصبرکند وپاسخگوی مردم باشد.

البته خیلی ها می آیندبه دیدارحاج آقافلاحتی،خواسته ندارند،غیرازدیدار.

امامان جمعه قبلی ،بلفاصله بعدازنماز می پریدند!حتی درمحوطه مصلی امکان دیدارنبود

نگارنده(مدیریت سایت)شاهدبودم که امام جمعه (آیت الله قربانی وحتی مرحوم احسانبخش)بعداز السلام وعلیکم ورحمه الله وبرکاته،حرکت می کردند،دیگرفرصتی نبود که یکی برسد واگر یکی جسارتی داشت ودوان .دوان خودش را می رساند،امکان ملاقات-دیدار-بنود،چون چندین نفرازخواص دورش را احاطه کرده بودند،به بهانه امنیت!

اولین نمازجمعه به  امامت آیت الله رسول فلاحتی -درمصلی رشت جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۹۷(١٩رجب ١۴٣٩)-اقامه شد.

انگارامام جمعه  هم ازاین دیدارهای مردمی حس خوبی دارد که همه را باگرمی پذیراست .

مردی ازجنس مردم

مشی(رفتار) متواضعانه و مردمی آیت الله فلاحتی در کشور زبان زد است

امام جمعه موقت تهران(آیت الله سید احمد خاتمی) عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان دررشت(عیدغدیر): مشی متواضعانه و مردمی آیت الله فلاحتی در کشور زبان زد است، این مشی متواضعانه و مردمی بودن، مشیی است که مقام معظم رهبری می خواهند و می پسندند./۲۹ مرداد۱۳۹۸

Image result for ‫آیت الله خاتمی ..امام جمعه رشت‬‎

***

روز ارتش-رژه نیروهای مسلح درروزبارانی..مسئولین هم درباران-ترک جایگاه

درحالی که باران شدیدی می بارید، نظامیان از مقابل جایگاه رژه رفتند.

امام جمعه رشت زیر باران

استاندار وفرماندهان به پیشــنهاد آیت الله فلاحتی(امام جمعه رشت)،همه از جایگاه پایین آمدند تا مثل سربازان زیر باران باشند/۲۹ فروردین ۱۳۹۸

***

«بج بینی »رشتِ امام جمعه 

آیت الله رسول فلاحتی (نماینده ولی فقیه دراستان گیلان)دروی محصول برنج-کمک به کشاورزان-درحال عبورازمسیر

بخش چمخاله(لنگرود)۳۱ مرداد ۱۳۹۸

ماجرای درخواست"پری رو"شمس تبریزی ازمولوی چیست؟

خواسته های نامشروع شمس از مولوی!؟

در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:

روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی(دخترزیبا) التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری(پسرخوشگل) می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد. [1}

مقبره شمس                                   

:کامنت یک کاربرسایت ابن عربی

کتاب «عارف جانسوخته» نوشته «نهال تجدد» در شرح حال زنگدی مولانا را داشم میخواندم ابتدا از شور مولانا خیلی خوشم آمد ولی رفته رفته به رفتار مولانا و شمس مشکوک شدم نه حکمی صادر می کنم و نه بیهوده از چیزی دفاع می کنم.

اینکه شمس خلق و خویی آتشین داشته و زود از کوره در میرفته و فحش میداده. نمونه هایی از فحش دادن های مولانا را هم در مثنوی و هم در دیوان شمس می توان یافت. اینکه شمس حسام الدین چلبی را مامور می کند تا هر کس به دیدار مولانا می آید از او پول بگیرد! یا اینکه شمس با کیمیا خاتون که ۴۰ سال از شمس کوچکتر بوده ازدواج می کند! و پول مراسم را از حسام الدین می خواهد که حسام الدین مجبور به فروش اسباب و اثایه منزلش می شود. یا اشاره ای شده به شراب نوشی های شمس. اشاره به اذیت و آزار هایی که شمس بر پسر کوچکتر مولانا، علاالدین روا داشته.

کیمیا خاتون دختر مورد علاقه علاالدین بوده که شمس با وقوف بر این موضوع با کیمیا ازدواج می کند و هیچ خبری هم از شب زفاف و هم بستر شدنش در دست نیست که در جایی گفته من نه او را(کیمیا) و نه هیچ کس دیگر را دوست ندارم بلکه تنها خدا را دوست دارم! با این حال شما تمام این رفتارها را مقایسه کنید با رفتار پیامبر و ائمه و یا حتی علمای بزرگ معاصر تا قدیمی. مومن خود را در مظان اتهام قرار نمی دهد. به هر حال باز هم خیلی سخت است که در این مورد به قطعیت بتوان سخن گفت/پایان

 شمس تبریزی را فقط براساس اشعار مولانا می‌توان شناخت

شمس تبریزی در وصف مولوی

اگر از تو پرسند که مولانا را چون شناختی؟ بگو: اگر از قولش می پرسی، «انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»!

و اگر از فعلش می پرسی، «کل یوم هو فی شان»!

و اگر از صفتش می پرسی«قل هو الله احد»!

و اگر از نامش می پرسی «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمان الرحیم»!

و اگر از ذاتش می پرسی «لیس کمثله شیٌ و هو السمیع البصیر»! [۲]

مولوی در وصف شمس تبریزی

 عیسی و موسی چه باشد چاکران حضرتش   /  جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق می زند

**

جان ابراهیم مجنون گشت اندر شوق او   /  تیغ را بر حلق اسمعیل و اسحق می زند

**

احمدش گوید که واشوقا الی اخواننا  /   بر وفای عشق او صدیق صدّق می زند

**

کیست آنکس کین چنین مردی کند اندر جهان   /    شمس تبریزی که ماه بدر را شق می زند [۳]

پاورقی

[۱] نفحات الانس ص ۴۶۶ با تصحیح مهدی توحیدی پور

[۲] مقالات شمس تبریزی ص۷۸۹ چاپ دوم سال ۱۳۷۷ انتشارات خوارزمی

[۳] ریاض السیاحه و تاریخ تصوف،با تفاوت مختصر

منبع:ابن عربی

* کامنت یک کاربرمنتقدمولوی

اقدام به خود کشی پیامبر صلوات الله علیه و آله(مثنوی دفتر پنجم,ص۳۳۸)
قضا شدن نماز پیامبر صلوات الله علیه و آله(مثنوی دفتر اول,۴۱,طبع کلاله خاور)
توهین به موحد بزرگ حضرت ابیطالب و اجداد پیامبر صلوات الله علیه و آله(مثنوی دفتر ششم,ص۳۵۴و۳۵۵)
تبرئه ابن ملجم لعنه الله علیه(مثنوی دفتر اول,ص۷۴)
ادعای همه خدایی و رد دعا کردن و خواستن از خداوند(مثنوی دفتر پنجم,ص۳۱۷)
انحراف در مسأله امامت(مثنوی دفتر دوم,ص۹۳)
اهانت به شیعه(مثنوی دفتر سوم,ص۱۷۰)
تحریف حدیث متواتر سفینه(مثنوی دفتر چهارم,ص۲۲۵)
تایید حدیث جعلی اصحابی کالنجوم(مثنوی دفتر اول,ص۴۰و۷۱ , دفتر ششم,ص۳۶۹و۳۷۶و۳۹۱)
طعن بر عزاداری سیدالشهداء علیه السلام(مثنوی دفتر ششم,ص۳۶۴)
اهانت به امام حسین علیه السلام(مثنوی دفتر سوم,ص۱۵۰)
امیرالمؤمنین خواندن خلیفه دوم(مثنوی دفتر اول,ص۵۶)
تجلیل از خلیفه اول و دوم و سوم و معاویه
کتمان یکی از فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها و بیان آن برای عایشه
تجلیل از خلفای ستمگر بنی عباس لعنه الله علیهم اجمعین(مثنوی دفتر اول,ص۵۶)
و بسیاری انحرافات دیگر …

***

سماع

 سماع و آواز و موسیقی،رقص و پاى‏کوبی و واجب بودن سماع همچون نماز!!

آنان که هنوز در اثر فریبندگی اشعار و تبلیغات سوء اهل عرفان آن‏قدر از نصوص مکتب وحی و روش انبیا و امامان هدی علیهم السلام دور نیفتاده‏اند که مجلس شعر و سماع و رقص و موسیقی و اختلاط زن و مرد را بر مجلس زهد و تقوی و عقل و عدل و قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه ترجیح دهند، بدانند که:

مولانا در عقاید و افکار و تعلیمات خود به سه عنصر علم‏ الجمال تکیه کرده بود: عشق، موسیقى، سماع. و در تمام آثار خود از موسیقی به عنوان یک “هنر متعالى” یاد مى‏کند، او هم معتقد بود که: آنجا که سخن‏ باز مى ‏ماند، موسیقی آغاز مى ‏شود، زبان موسیقی زبان جهانی است و زبان عاشقان است.[۱]

به روایت “افلاکى” در “مناقب العارفین” در علاقه‏ ی مولوی به نی و رباب[۲] قونیه را از نوای موسیقی پر کرده بود. حتی در حال وضو گرفتن نیز بانگ رباب گوش درویشان را نوازش مى‏کرد و به نظر آنان دیگر بدعت به صورت سنّت درآمده بود.[۳]

سلطان ولد (فرزند مولوى) با اشاره به حالت پدر بعد از فراق شمس مى‏گوید:

 شیخ مفتی ز عشق شاعر شد         گشت خمار اگر چه زاهد بد

 یک نفس بی سماع و رقص نبود    روز و شب لحظه‏ای نمى‏آسود

 خلق از روی وی ز شرع و دین گشتند!   همگان عشق را رهین گشتند

 ورد ایشان شده است بیت و غزل    غیر این نیستشان صلاه و عمل

 عاشقی شد طریق و مذهبشان  غیر عشق است پیششان هذیان

 کفر و اسلام نیست در رهشان   شمس تبریز شد شهنشهشان

 گفته منکر ز غایت انکار             نیست بر وفق شرع و دین این کار[۴]

و «مولوى» مى‏گوید:

 پس غذای عاشقان باشد سماع            که در او باشد خیال اجتماع

 قوتی گیرد خیالات ضمیر           بلکه صورت گیرد از بانگ صفیر[۵]

شمس تبریزی مى‏گوید:

این تجلی و رؤیت خدا، مردان خدا را در سماع بیشتر باشد،… سماعی که فریضه است و آن سماع اهل حال است، که آن فرض عین است، چنانکه پنج نماز و روزه ماه رمضان!! و چنانکه آب و نان خوردن به وقت ضرورت، فرض عین است اصحاب حال را![۶]

مولوی دوستان، اگر از حالات عبادت و مناجات و دعا و نماز و راز و نیاز امامان شیعه آگاهی ندارند، بد نیست لااقل از این طرف در مورد مراسم مختلط (زنانه و مردانه)، و گروه ارکستر پیر صوفیان بدانند که:

کتب مناقب و آثار بر این متفق است که مولانا بعد از این خلوت (خلوت با شمس) روش خویش را بدل ساخت، و به جای اقامه نماز و مجلس وعظ به سماع نشست، و چرخیدن و رقص!! بنیاد کرد، و به جای قیل و قال مدرسه و اهل بحث، گوش به نغمه جان‏سوز نی و ترانه رباب نهاد. (سماع” عبارت است از وجد و سرور و پای کوبی و دست افشانی صوفیان با آداب و تشریفاتی خاص. فرهنگ معین، واژه سماع) [۷]


«سماع» یکی از ارمغان‏ هایی بود که شمس تبریزی همراه خود برای مولوی آورد. مولوی قبل از ملاقات با شمس، هر چند صوفی بود، ولی اهل سماع و شعر و… نبود.[۸]

و لکن بعد از آشنایی با شمس و انفعال باور نکردنی وى، یکسره به شعر و سماع پرداخت. به خصوص چرخ زدن در حال رقص و سماع را باید یکی از آموزه ‏ها و نوآورى‏های شمس تبریزی در قونیه به حساب آورد.[۹]

مولوی پس از بر خورد با شمس، موسیقی و دوستی سماع را تا بدان حد گسترش مى‏دهد که حتی به طور هفتگى، مجلسی ویژه بانوان، همراه با گل‏افشانی و رقص و پاى‏کوبی زنان در قونیه بر پا مى‏دارد.[۱۰]… تا جایی که حتی در مواردی چون سرگرم رباب و موسیقی مى‏شده است نمازش قضا مى‏شده است، و با وجود تذکار به وى، موسیقی را رها نمى‏کرده است، بلکه نماز را ترک مى‏گفته است![۱۱]


علاوه بر زنان طبقات مرفه، بین زنان… طبقات پایین و اصناف نیز مولانا علاقه‏ مندانی داشت که به خاطر او مجلس ترتیب مى‏دادند و دعوتش مى‏کردند. وقتی مولوی در مجلس آنان حاضر مى‏شد، گلبارانش مى‏کردند و همراه او به سماع بر مى‏خاستند! شب‏های جمعه زنان قونیه در منزل امین‏ الدین میکائیل که نایب خاص سلطان بود گرد مى‏ آمدند و سماع مى‏کردند. (مولانا جلال الدین، ۳۴، دکتر زرین کوب: پله پله تا ملاقات، ۱۶۵).

روزی علم‏ الدین قیصر سماع بزرگ داشت، و مولانا در آن سماع هر چه پوشیده بود به قوّالان (خوانندگان) بخشیده و همچنین عریان رقص مى‏کرد! و بعد از سماع، علم ‏الدین لباس سر تاپایی که مناسب او بود آورد و مولانا پوشید و بیرون آمد. در راه آواز “رباب” از خانه ارمنیان شنید، به چرخ آمد و ذوق‏ ها کرد تا صباح دیگر بر سر آن راه، در نعره و صیاح بود، باز هر چه پوشیده بود به مردمان شراب‏خانه بخشید و برفت! (مناقب العارفین، ۴۸۹، بنا به نقل تنبیه الغافلین، ۸۰).

واقعا در شگفتیم که آیا تفاوت رقص و آواز و غنا و شراب‏خواری و شاهدبازی و پرده‏دری این صوفیان، ـ به پیروی از کاخ‏نشینان اموی و عباسی که الگوها و امامان ایشان بودند ـ، با مجالس سایر مطربان و آوازخوانان و دلدادگان رقص و سماع و سکس و برهنگی ـ که نمونه مجالس و فیلم‏های آن‏ها، آب و نان و غذای روح!! بى‏خردان شده است ـ در چیست؟! آیا جز این است که اینان ـ بر خلاف اهل عرفان ـ برای اغفال بندگان خدا، و پرده‏پوشی بر هوس‏رانى‏های خود، از واژه‏ها و عناوین مقدس دینی سوء استفاده نکرده، بى‏پرده ماهیت خود را نشان مى‏دهند، و با رندی و زیرکی تمام، فسق و فجور خود را در لباس دین و شریعت ارائه نداده، با دین و دیانت و معنویت انسان‏ها بازی نمى‏کنند، و در پرده فروش کالای دین و معنویت تکدی و گدایی نمى‏کنند؟!

چنانکه درباره کانون فرهنگ و هنر “شمس تبریزى” نوشته‏ اند:

شمس … پاره‏ای اوقات در آستانه درگاه مى‏ نشست و تا از مریدان نیازی (وجه نقد یا غیر نقد) نمى ‏ستاد، آن‏ها را به محضر مولانا اجازه ورود نمى ‏داد! (دیوان شمس، غزلیات، ۵۰۹، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۷، انتشارات صفى‏ على‏شاه).

پاورقی

[۱] . سماع درویشان در تربت مولانا، ۱۷۲

[۲] . “رباب” ابزار موسیقى خاصى است که مشتمل بر تارهایى است که در قدیم آن را با ناخن یا زخمه، و سپس با آرشه مى‏نواختند و آن طنبور مانندى بود و دسته‏اى داشت. فرهنگ معین واژه رباب

[۳] . سماع درویشان در تربت مولانا، ۱۹۰

[۴] . رجوع کنید به: نقد مثنوی، ۳۱۱ ، ۵۶؛ سماع، عرفان و مولوی، ۱۲۵؛ مولانا جلال الدین، ۱۴۹

[۵] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر چهارم، ۷۴۳

[۶] . شمس تبریزی، مقالات، ۱/۷۳

[۷] . رساله در تحقیق حال و شرح آثار مولوى ص ۷۰، مناقب العارفین، ص ۸۹؛ فروزان‏فر، بدیع الزمان: احوال و زندگى مولانا جلال الدین محمد، تهران، ۱۳۱۵، ص ۷۰ ـ ۶۹، به نقل خط سوم، ۵۶ ـ آ

[۸] . خط سوم، ص ۳۹ بخش آ

[۹] . خط سوم، ص ۷۷، بخش آ

[۱۰] . افلاکى: ۳ / ۴۶۸، ۳ / ۵۹۱، به نقل خط سوم: ۷۴، آ

[۱۱] . افلاکى ۳ / ۳۲۸، به نقل خط سوم: ۷۵ ـ آ 

                                                                 ***

شمس ودیدگاهایش+چگونگی مرگ شمس

آشنایی مولوی با شمس

 روزی مولوی سوار بر استری در میان مریدانش برای تدریس علوم دینی به مدرسه میرفته است. در این هنگام شمس که تا آنروز عارفی ناشناس بوده، در هیئت درویشی، گستاخانه و ناگهانی لگام استر او را میگیرد و پُرسشهای زیادی از او میکند. از جمله میپرسد:

حضرت محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟

مولوی پاسخ میدهد: محمد مصطفی سرور و سالار همهی پیامبران و اولیاست و او کجا و بایزید کجا!

شمس میپرسد پس چرا حضرت محمد میفرماید: “[خدایا] ما تو را چنانکه بایست نشناختیم و بایزید می گوید: من خدایام و کارم بسیار بزرگ است؟”

مولانا از استر پایین می آید و از هیبت این پرسش نعرهای میزند و بی هوش میشود.

شمس از او میخواهد پاسخ بدهد که چرا محمد که مقام پیامبری دارد، در برابر خدا چنین خود را کوچک میداند، اما بایزید که عارفی بیش نیست، اینگونه با اعتماد به نفس خود را بجای او می نشاند.

این دیدار به دوستی میان شمس و مولوی، و عشق مولوی به شمس می انجامد و آغازگر دگرگونی روانی مولانای زاهد میشود و از او شاعری عاشق میسازد که شمس را پارهای از وجود خدا بر روی زمین و قابل پرستش میداند.

مولوی پس از این دیدار، با شمس خلوت میکند. روزها و روزها میگذرد و آنان آفتابی نمیشوند. این خلوت را یک تا سه ماه ضبط کرده اند. او چنان شیفته  شمس میشود که اطرافیانش او را دیوانه میپندارند و به حالش افسوس می خورند. از آن پس او درس و وعظ را کنار میگذارد و به شعر و ترانه و دف، و رقصِ سماع روی میآورد.

شمس در آنهنگام سفرهای بسیار کرده بود و بیش از شصت سال عُمر داشت، و «از خود ملول» شده بود. چنانکه در “مقالات شمس تبریزی” میگوید:

آبی بودم بر خود می جوشیدم و می پیچیدم و بوی میگرفتم، تا وجود مولانا بر من زد.

آنچه شمس از عشق با مولوی می گوید، عشق الاهی یا عشق به الله است. او در سرزمین عرفان سیر میکند که به گفته رضا فرمند جغرافیای آن با جغرافیای عرش قرآنی که زاهدی چون مولوی در آن گردش میکند، بس دگرگونه است. این جغرافیا نُه فلک دارد که آخرین آن فلک الافلاک است که جایگاه خدا یا عرش است.

شمس در سرزمینی به سیر و سلوک میپرداخته که جغرافیای آن را بایزید بسطامی در معراجنامه اش تاحدّی مشخص کرده است. بایزید عارفی است که به عرش رسیده، خدا را دیده، و با او گفتگو هم کرده است. چنانکه “معراجنامه” میگوید، او سی هزار سال در فضای وحدانیّتالله، و سی هزار سال در الوهیّت، و سی هزار سال هم در فردانیّت پرواز میکند. او در این نود هزار سال از چهار هزار بادیه میگذرد و به نهایت میرسد و خودش را میبیند که خدا شده است. یعنی با ذاتِ خدا به وحدت رسیده است. او تازه به آنجا که میرسد می فهمد به جایی رسیده که پیامبران تازه از آنجا به راه می افتند!

مولوی نخست غزلهای شمس تبریزی را می سراید، و سپس به کار مثنوی اش می پردازد.

شمس تبریزی از زاهدان بیزار. چنانکه در “مقالات شمس” به تصحیح محمد موحد گفته است:

“اغلب این شیوخ راهزنانِ دین محمد بودند. همه موشانِ خانه ی دینِ محمد خراب کنندگان بودند. اما گربگانند خدای را از بندگانِ عزیز، که پاک کنندگانِ این موشانند.”

و اما شمس آیه های قرآن را دو دسته میداند که برای خواص و عوام آورده شدهاند. چنانکه در “مقالات شمس” آمده است:

“بالای قرآن هیچ نیست، بالای کلام خدا هیچ نیست. اما این قرآن که از بهر عوام گفته است جهت امر و نهی و راهنمودن ذوق دگر دارد، و آنکه با خواص میگوید ذوق دگر.”

همه ی عارفان خود را از ذاتِ خدا میدانند و جزیی از او؛ چرا که خدا روح خود را در آدم دمید و او جان گرفت. رضا فرمند عارفان را به دو دسته ی “عارفان رادیکال” و “عارفان میانه رو” بخش میکند و شمس را در شمار “عارفان رادیکال” قرار میدهد که نمیخواهند همچون ابوسعید ابوالخیر “خاکسارانه و بی سروصدا” در الله محو شوند. به گفته ی او این عارفانِ رادیکال -مانند بایزید، حلاج، خرقانی، عین القضات همدانی- میخواهند دوباره به الله بپیوندند و “او” شوند. در سال ۶۲۶ قمری که شمس و مولانا به هم رسیده اند، این عرفانِ رادیکالِ خطرناکی که موجب کشته شدن کسانی چون حلاج و سهروردی و عین القضات گشته بود، دیگر پس نشسته و جای خود را به باورهای صوفیان میانه روی داده که مولوی هم یکی از آنان است.

“شمس بر اثر ستایش های عاشقانه مولوی تا بدان پایه دچار خودبزرگ بینی میشود که گمان میکند که از همه برتر است و به همه پُرسش های دشوار همه جهانیان میتواند پاسخ دهد؛ برخوردی که نهایت ساده اندیشی شمس را نشان میدهد.” ص. ۱۱۴

رضا فرمند با آوردن دو بیتی که در زیر می آید، یکی از دلیله ای عشق مولوی به شمس را این میداند که شمس جنبه هایی از اسلام را به او می نمایاند که تا پیش از آن بر او پوشیده مانده بود، و با این کارش موجب تقویت ایمان او گردید:

شمس تبریز تویی واقف اسرار رسول    /  نام شیرین تو هر گمشده را درمان باد

دلِ ایمان ز تو شادان، زهی استاد استادان  /  تو خود اسلامِ اسلامی، تو خود ایمانِ ایمانی

پس آن زمانی که این دو تن به هم می رسند، هر دو مسلمانند، اما مولوی بینشی شریعتمَدارانه، و شمس بینشی عشقمَدارانه به خدا دارد و در نتیجه مولوی عرش را بنا به تعریف قرآن در نظر دارد، و شمس بنابر تعریفِ عارفانِ رادیکالِ پیش از خود.

 اصلی ترین چیزی که شمس به مولانا آموخت، “عشق” بود، و آن عشقی بوده است الاهی. یعنی هرجا سخن از عشق است، سخن از عشق به الله است. او از زبان مولانا این نمونه ها را هم برای ما بازگو میکند:

مرا به عشق بپرورد شمس تبریزی  /  ز روح قدس ز کرّوبیان فزون باشم

شمس تبریزی چو کانِ عشقِ باقی را نمود   /  خون دل یاقوتوار از عکس آن برخاسته

پیشآ تو شمسِ مفخر تبریز، شاهِ عشق   /   کین قصه بر آتش از حرف برتر است

شمس الحق تبریز چو بگشاد پر عشق  /  جبریل امین را ز پی خویش دوان کرد

“سنائی پس از آشنایی با «اروس»، خدای عشق یونانی، عشق را با الله تلفیق میکند؛ و پایه  «عالم عشق» را در عرفان ایرانی می ریزد؛ عالمی که همان قلمروی روحِ الله است. همین برخورد به عشق و عالم عشق در آثار عطار و شمس و مولوی هم بازتاب یافته و گسترش مییابد.” ص. ۴۷

او برای تأیید حرف خود نمونه های زیر را از کتاب مهمانی افلاطون می آورد:

“نخست هستی بی نظم و درهم بود، سپس زمینِ گسترده که گاهواره ی همه ی موجودات است، و آنگاه عشق پیدا شد و…” ص.۴۱

“خدای جهان آفرین، عشق را پیش از خدایان دیگر آفرید.” ص. ۴۲

“اروس پادشاه خدایان است.” ص. ۴۳

پس عرفان عشق را در خدا می جوید و خدا را عشق می نامد و عارفان میخواهند در آن عشق فنا شوند و با بازگشتن و پیوستن به ذاتی که از ازل از آن زاده شده اند، جاودانگی یابند. آن ذات هم در عالمی است که ملک عشق است و دریای نور.

فرمند اینجا نتیجه میگیرد که:

“مفهوم «عالم عشق» … در ادبیات عرفانی پیش از شمس وجود داشته، و شمس با تبیین جغرافیای این عالم تصویری روشن تر از آن به دست میدهد و با تزریق این دریای عشق، این دریای نور به مولوی جغرافیای ایمانیاش را که متأثر از کیهان قرآنی بود ترکانده و بازتر میکند.” ص. ۴۹

در عالم عشقی که شمس از آن دم می زند و سراسر دریای نور است، قرار است که او به زیر سایه  خدا بنشیند و بی مرگ شود. او میتواند در آن عالم دارای صفت های خداوند شود و از جمله به دانشی الاهی دست یابد که با شش هزار سال تحصیل هم نمیتوان آنرا بدست آورد.

 شمس قصه های آسمانی برای مولوی میگوید و او را با «عالم اسرار» آشنا میسازد.

این عالم اسرار و قصه های آنجهانی تصویرهایی سوررآلیستی در شعر مولوی میآفرینند، تصویرهایی که در شعر و نثر عارفان دیگر هم به فراوانی یافت میشوند و گاه بسیار زیباست. فرمند پس از این، به نقل از مقالات مولانا این تکه را نیز آورده است:

“گفت… از آسمان هفت در باز شد… دو کس از هوا آمدند سوی مولانا، با گیسوهای عُلویانه، چشمهاشان بزرگ چون دروازه، و پر نور، طبق ها با طبق پوش بیاوردند پر جوهر پیش مولانا نهادند.»

روشن است که مولوی گفته ها و قصه های شمس را باور داشته است اگرنه آنهمه شعر را از بهر او نمی سرود. نزد او شمس انسانی کامل و از اولیاء بوده است.

و اما چگونه است که مولوی شمس را «شاهِ عشق»، «شاهِ روح»، «روح مصوّر»، «مربیِ جان»، «واقفِ اسرار رسول»، «خداوندِ اسرار»، و سرانجام «خدایِ من» میخواند؟

با آنچه گفته شد، پاسخ به این پرسش چندان دشوار نمینماید. برای مولوی شمس عارفی است “که با روح الله درآمیخته و سرشتی الاهی یافته است”. ص. ۶۵

جهان اصلی برای شمس همان عالم عشق است که نام دیگرش «روح بیکران خدا» است و این عالم از جایی آغاز میگردد که «آفریده ها»، یا به تعبیر دیگر «این جهان خاکی» پایان مییابد و عارف میتواند این جهانِ آفریده را پشت سر بگذارد و به جهانی برسد که خودِ آفریننده در آن نشسته است، و چیزی جز روح نیست و بیکران است و سراسر نور خیره کننده است. عارف “جان” را برگرفته از آن دنیای روحانی و خدایی، و از همان جنسِ روحِ بیکران خدا میداند که بخاطر اشتباه حضرت آدم به این خانه مکافات (کره زمین) آمده است تا تقاص حرف ناشنوی از خدا را پس بدهد. پس هنگامی که او بمیرد و به آن دنیا برسد، در واقع به منزل اصلی خود بازگشته، و جزیی از آن میشود و در آن ذوب میگردد. این بازگشت به آن جهان و به معشوق رسیدن را، صوفیان «فنا فیالله» یا ذوب شدن در خدا میدانند.

البته برای “فنا فی‌الله” عارف پیش از مرگ هم تلاش می‌کند تا از راه «ریاضت و چلّه نشینی» خود را بمیراند تا به خدا برسد، و اینکه ‏مولوی شمس را خدا میداند بدین سبب است که می‌پندارد شمس با آنکه هنوز زنده است، به خدا رسیده و در او حلّ شده است. ‏

صوفیان، این جهان و هرچه در آن هست را جور دیگری میبینند. شمس در باره جمله مشهور پیامبر اسلام “حبّ الوطن من الایمان” که بیشتر ما آنرا به مفهوم دوست داشتنِ وطن مان فهمیده و پذیرفته ایم، چنین میگوید:

“حبّ الوطن من الایمان، آخر مراد پیامبر (ص) چگونه مکه باشد؟ که مکه از این عالم است، و ایمان از این عالم نیست. پس آنچه از ایمان باشد، باید که هم از این عالم نباشد، [پس باید] از آن عالم باشد. آن وطن حضرت خداست که محبوب و مطلوب مؤمن است.”

پس آنچه که عارف را از معشوقش خدا، جدا میسازد، زندگی در این جهان خاکی است و آنچه که به همین جهان تعلق دارد. پس این جهان و این زندگی مانعی است میان او و معشوقش که عارف از آن بیزار است. برای همین او زندگی، شادی این دنیا، و رفاه آن را پست و بی ارزش میشمارد و ثناگوی خواری و حقارت و مرگ و نیستی میشود. مولوی میگوید:

در غریبستان، جان تا کی شود مهمان خاک   /  خاک اندر چشم این مهمان و مهماندار زن

این جهان زندان و ما زندانیان  /  حفره کن زندان و خود را وارهان

و عطار میگوید:

رخنه میجویی خلاص خویشتن؟  /  رخنه ای جز مرگ زین زندان که یافت؟

این یکی شدن با خدا بلندترین مقامی است که یک صوفی یا عارف میتواند بدست بیاورد، و مقام کمی هم نیست. این مقامی است که به گفته شمس چون به آن برسی:

“… از جمله سردی ها و مرگها امان یابی، موصوف به صفات حق شوی، از حی قیوم آگاهی یابی. مرگ تو را از دور میبیند میمیرد. حیات الاهی یابی…” به نقل از ص ۶۷ آموزهه ای شمس به مولوی.

گفته شد که خدا معشوق عارفان است. پس وقتی که مولانا شمس را معشوق خود می نامد بدان معنی است که او را فناشده درخدا، و به تعبیر دیگر جزیی از خدا میداند، و جزیی از خدا هم به هرحال همان خداست. پس عارفی که چون شمس به این مقام رسیده باشد، روشن است که به اسرار خدا هم دسترسی می یابد و در چشم مولانای شیفته شایسته این ستایش میگردد:

ای محوِ عشق گشته، جانی و چیز دیگر ای آنکِ “آن” تو داری، آنی و چیز دیگر  /  اسرار آسمان را، و احوال این و آن  را از لوحِ نانبشته خوانی و چیز دیگر

   و به او میگوید:

تو لطیفی تو لطیفی تو لطیف ابن لطیف  /  تو جهانی؛ دو جهان را به یکی کاه نگیری

هله این روح مصور، هله این روح مکرر  /  نه ز خاکی نه ز آبی نه از این چرخ اثیری

در ادبیات صوفیانه میتوان بجای مفهوم عشق، مفهوم های «حق» یا «روح» را هم گذاشت که فرمند در کتابش نمونه هایی را هم می آورد و می افزاید که در بسیاری از غزلهای مولوی میتوان بجای واژه عشق، واژه «روح الله» را گذاشت. پس این روح یا عشق همچون خودِ خدا ابدی است و این «دولتِ عشق» ابدی که بیاید، به چشم عارف «دولتی پاینده» و جاودان است:

مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم  /  دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاینده شدم

در باره شمس زیاد نوشته اند. اما بیشتر کسانی که در باره او چیزی نوشته اند، با همان نگاه عاشقانه مولوی او را دیده، و تنها به ستایش او پرداخته اند. پایه های ایمان و عقیده های شمس بر قرآن و حدیث و ادبیات دینی و اسلامی استوار گشته است، و او از همین دیدگاه به دینهای دیگر هم نگاه میکند، و نگاهش به زن نیز خارج از این چارچوب نیست.

سلطان ولد پسر بزرگ مولوی درمورد نگاه "شمس"درمورد"زنان" اینگونه می گوید:

“روزی حضرت مولانا شمس الدین صفت زنان نیک و عفت ایشان میکرد؛ فرمود با اینهمه حال اگر زنی را بالای عرش جا دهند و او را از ناگاه نظری بدنیا افتد و در روی زمین قضیبی(الت مردی) را برخاسته"شق" ببیند، دیوانه وار خود را پرتاب کند و بر سر قضیب افتد؛ از آنکِ در مذهب ایشان"مرام زنان" بالاتر از آن چیزی نیست.” ص. ۱۸۶

فرمند برای نشان دادن بنیان اسلامی دیدگاهِ شمس، از جمله این نقل قول را از “مقالات شمس تبریزی” میآورد:

“محمد (ص) گوید که تو عیسی را نشناختی ای نصرانی، مرا بشناس او را شناخته باشی”.

از اینها گذشته، شمس طبقه طبقه بودن آسمان، و وجودِ سیمرغ و هما و کوه قاف را هم که امروزه میدانیم پایه علمی ندارند، سخت جدّی می پندارد. او نه تنها به کرامات عارفان و دریافت وحی از سوی آنان باور دارد، بلکه خودش را نیز چنان نزدیک به خدا میداند که از بوی او برایمان میگوید، و از اینکه حق تعالی سرّ خود را از او دریغ نمیدارد. افزون بر اینها، شمس آنچه را هم که در خواب میبیند با آنچه که در بیداری میبیند درهم می آمیزد؛ چنانکه میگوید در یکی از این خوابها “ما را رسولالله در خواب خرقه داد”.

در خوابی دیگر خدا از او میخواهد که بر نفسش زیاد سخت نگیرد که نفسش نیز حقی بر او دارد. او که عمری با نفسش جنگیده است، این خواب را چنان واقعی میپندارد که به خودش اجازه میدهد تا پا را از دایرهی پایبندی های صوفیگری و دین بیرون گذاشته، و در پی راضی کردن نفس، به تمنّای جنسی خویش  پاسخی زمینی بدهد.

یکی از ترفندهای عارفان آن است که راه گفت و گو را از بیخ میبندند و میگویند با علم و عقل نمیشود سر از کار آنان، و آن جهانی که از آن سخن میگویند درآورد.

به نقل از افلاکی در مناقب العارفین:

“[شمس] فرمود که خداوند تعالی مرا چنان دوست می دارد که به هر صورتی که میخواهم بر من می آید؛ و این دم بصورت کیمیا آمده بود و مصورشده…” ص. ۱۰۷

کیمیا که همان کیمیا خاتون است، دخترکی بوده در حرم مولوی، به احتمال چهارده پانزده ساله که شمس  عاشق می شود. اما این صوفی که پس از سالها ریاضت و خاکساری در پیشگاه الله، و نه گفتن به لذّتهای زندگی گفته بود: “حجاب بنده از خدا تن است. تن چهار چیز است: فرج است و گلو و مال و جاه”، حال که با دیدن این دختر هوس در جانش شعله کشیده، به دنبال چاره ای میگردد و به شکلی که در بالا گفته شد، برای توجیهِ طلبِ تنِ مردانه اش، بناچار سرشار از رمز و راز به سخن درمی آید.

عشقبازی شمس با کنیزک ۱۴ساله خانه موی

عبدالحسین زرین کوب در توجیه خواسته تنِ شمس چنین میگوید:

“وقتی [شمس] در خلوت با او [کیمیا] دستبازی می کرد و سر و موی او را نوازش میداد، آنگونه که خود یکبار به مولانا گفته بود، به نظرش چنان میآمد که خدا بصورت کیمیا بر وی مصوّر گشته بود.” ص. ۱۰۷

"طلب سکس" شمس از پسربچه خوشگل یاپسرخوشگله ازشمس؟!

 از “مقالات شمس” نقل شده که شمس در شهر ارزروم است و نمیخواهد به کودکی که شاگردش بوده و بیشک پسرکی بوده است، درآویزد. پسرک از او سکس میخواهد و او پسرک را با سیلی از خود میراند و توضیح میدهد که:

“… شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت، همچنین برچسفیده، تا خواب دیدم که مرا میفرماید ان لنفسک علیک حق [نفس تو هم بر تو حقی دارد]، حق او بده!”

اما شمس که نمیتواند امر خدا را نادیده بگیرد، شال و کلاه میکند و به مکانی در آن شهر میرود تا به زبانِ مؤدّبِ تمدّنِ امروزی سکس بخرد:

«دروازه ای هست که در آن شهر معروف است به خوبرویان. در این گذرم، در این اندیشه، یک خوبروی چشمه ای قفچاق، در من آویخت، و مرا به حجرهای درآورد و چند درم بدیشان دادم، و شب پیش ایشان بودم، به اشارت خدا و لابه گری او، و من از این باب فارغ و دور.» ص. ۱۰۹

مدیریت سایت-پیراسته فر:اسنادومدارک نشان می دهد که «شمس»از پسربچه خوشگل! طلب سکس می کند،چون وقتی جواب منفی می گیرد،مولوی را می فرستد ازمحله روسپی ها(محله خوبرویان=زنان خیابانی)مثل مناطقی ازتهران"شهرنو"که قبل ازانقلاب محل حشرونشر زنان فاحشه بوده ویا همین حالا درکشورهای ترکیه"آنتالیا" وتایلند"بانکوک"..فاحشه هاجزءصنعت توریست آنهامحسوب می شود.به مقاله ام (درخواستهای نامشروع شمس ازمولوی)درسایتم راملاحظه کنید*

زندگی خصوصی شمس هم پس از آشناییاش با مولوی دستخوش دگرگونی میگردد. دخترکی یتیم بنام کیمیا خاتون در حرم مولوی است که پنجاه سالی از شمس کوچکتر بوده است. شمس بر او عاشق میشود و او را به زنی میگیرد.

پسرکوچک مولوی عاشق کیمیا۱۴ساله -شمس هم عاشق کیمیا

اما کیمیای جوان مورد توجه علاءالدین پسر کوچک مولوی هم بوده است و شمس نمی تواند نگاههای این دو را به یکدیگر تاب بیاورد و حتی از علاءالدین میخواهد که دیگر دور و بر مکان او پیدایش نشود.

شمس همچون بسیاری از پیران که همسران بسیار جوان میگیرند، دچار حسادت و بدبینی میشود و کیمیا را در خانه حبس میکند؛ تا اینکه روزی به خانه می آید و میبیند که نیست. آن روز زنان حرم او را به باغ برده بوده اند. شمس خشمگین در اتاق است که کیمیا وارد میشود و به گفته افلاکی نویسنده مناقب العارفین :

چون کیمیا خاتون بخانه آمد فی الحال دردِ گردن گرفته همچون چوبِ خشک بیحرکت شد، فریادکنان بعد از سه روز نقل کرد «مُرد»

رضا فرمند با برشمردن مواردی که نشاندهنده عقیده های تربیتی شمس و نظر او در باره زنان است، به این نتیجه میرسد که کیمیا خاتون بر اثر کتک هایی که شمس به او زده مُرده است.

تنبیه شاگردتا دم مرگ

شمس در مقالاتش “تربیت کردن” یکی از کودکانی را که پیشش آورده اند تا درس بخواند شرح میدهد. شمس نخست با پدر کودک شرط میکند که اگر پسرش با دستِ شکسته به خانه برگردد نباید اعتراض کند.

پسر که از ابهت و حرفهای او به وحشت افتاده هنگام باز کردن قرآن دستش میلرزد و صفحه ای را پاره میکند. شمس چنان او را سیلی میزند که بچه میافتد. شمس که سخت عصبانی است موهای او را میکند و دستهایش را چنان گاز میگیرد که خون از آنها بیرون میزند. اما اینها هنوز کافی نیست! خشم شمس هنوز فرو ننشسته است! او بچه را به فلک هم میبندد! و سپس با افتخار میگوید که آن بچه از همه مؤدب تر میشود و خوب درس میخواند، تا آنکه روزی میشنود آن کودک در کوچه قاپ بازی کرده است. شمس تبریزی ترک های در آب می گذارد تا خوب نرم شود و بچه را آنقدر میزند که دستِش درد میگیرد. اما بنظرش هنوز این تنبیه کافی نبوده است! پس ترکه را به دست مبصر کلاس میدهد تا فلک را ادامه دهد. و امّا! و اما چون مبصر که هنوز به اندازه استادش سر از حُسن تنبیه و تربیت درنمی آورد، چوب را چنانکه دلخواه استاد است نمیزند و شمس که از او عصبانی شده به مبصر میگوید:«چنین زنند!» بعد میافزاید:

“گفتم خلیفه را بگیرید. چنین زنند؟ او مینگرد. چوب برداشتم و خود زدمش. چهارم چوب، پوست پای او با چوب برخاست. چیزی از دل من فرو برید و افتاد. اولین و دومین را بانک زد. دگر بانک نکرد.”

چنان فهمیده میشود که اگر آن پسر نمرده باشد، با خوردن چوب دوم بیهوش شده است.

“اگر اهل ربع مسکون جمله یکسو باشند و من به سویی، هر مشکلشان که باشد همه را جواب دهم، و هیچ نگریزم از گفتن، و سخن نگردانم، و از شاخ به شاخ نجهم.”

شمس از«حال دان»کیمیا می گوید

«آن کیمیا بر من دختر آمد[باکره پیش من آمد] و به وقت آن [عشقبازی] چندان شیوه و صنعت از کجا بودش خداش بیامرزد چنان ها خوشی به ما داد(حال داد). روزان همه بدخویی بکردی و شب چو در جامه خواب درآمدی عجب بودی. گفتی: «ذکرم» می باید. خنده ام گرفتی. گفتی باری به قاضیام(آلتم) نبر و با آنهمه که یک پول از من به او نرسید و دهانش دریدم(دهانش راسرویس کردم)…»

عاقبت"شمس"جان خودش را درراه «سکس»ازدست داد

اما علاءالدین که عاشق کیمیا خاتون بوده و شمس او را از چنگش بدرآورده، نمی توانسته نسبت به مرگ او بی تفاوت مانده باشد؛ آنهم وقتی که در خانه ای زندگی می کرده که شمس هم در آن اتاقی داشته است. اتاقی که زندان محبوبش هم بوده است. پس او با همدستی هفت نفر دیگر در پنجم دسامبر ۱۲۴۷ برابر با ۶۴۵ هجری قمری شمس را با کارد می کشند، و جسدش را در چاهی می اندازند. پس از آن فرزند بزرگتر مولانا با یاری یاران محرمش او را از چاه درمی آورند و در زیرزمین مسجدی کوچک در قونیه که نام «مقام شمس» میگیرد خاک میکنند. این گور زمان زیادی نیست که کشف شده است. 

نقد:کتاب آموزه های شمس به مولوی-رضافرمند/منبع: وبلاگ فردوسی(باحذف واضافات واصلاخات)

تنهاکامنت یک کاربرپای مقاله

ایرانیان برای امام حسین علیه السلام با اشک و ناله، عزا داری میکنند ولی بعد برای شاعری(مولوی) که امام حسینشان را مسخره کرده، بزرگداشت میگیرند.
مولوی میگوید: کورکورانه مرو در کربلاتا نیفتی چون حسین اندر بلا
و در وصف این اُمّت میگوید: کی توان با شیعه گفتن از عمر….کی توان بربط زدن در پیش کر

***

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:

چه می کشندفلاسفه وعرفاازدست یک مشت اخباریگر(جمود)تهی مغز!

 حافظ وحلاج راهم درزمره« مُلحدین» دانسته اند،حتی گیردادندبه علامه حسن زاده! (یک نامه۱۵گانه)نوشتندبرای ایشان وایجادشبهه کردند وخواستارپاسخ شدند،البته بعنوان شاگردنوشتندولی درآن نامه اظهارفضل کرده اند!یک مشت سبکسر

این جماعت(اخباریون)طرفدارمکتب تفکیک که نه ازفلسفه سردرمی آورند ونه ازغرفان

رئیس این گروه جاهل(خیرالله مردانی)است،که درسایت"ابن عربی"درفضای مجازی فعالیت دارند

این تفکربودکه مانع ازپخش«تفسیرسوره حمد»توسط امام خمینی(سال۱۳۵۸) شدند،این تفکربوده که اهل فلسفه راکافرمی دانستند وکاسه ای که سیدمصطفی آب می نوشیدرانجس می دانستند!

برای اطلاع ازسوالات۱۵گانه این جماعت و«علت پخش نشدن تفسیرحمدامام خمینی» ومطالب دیگر-مکتب تفکیک- که 

به سایتم(pirastefar.ir)و(kelinic.com)+وبلاگم مراجعه نمایید


محمد بن علی بن ملک‌داد تبریزی ملقب به شمس‌الدین یاشمس تبریزی(متولد ۵۸۲ - متوفی ۶۴۵ هجری قمری) از صوفیان ایرانی مسلمان مشهور سده هفتم هجری است-قبرش در«خوی»است.

مولانا جلال الدین محمد بلخی «مولوی»: در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ متولد شد. پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است،به  او « سلطان العلماء »می گفتند

وفات مولوی درسال ۶۲۸ هجری قمری بود و در دیار «قونیه»ترکیه به خاک سپرده شد.

عشق وارادت شمس تبریزی به مولانا در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری اتفاق افتاد وفرودوفراز (هجران و وصل) چنان او را واله وشیدا کرد که درس و وعظ را کنار گذاشت .موجب شکوفایی طبع شعراوشد.

البته مادوست داریم این شبهه رفع بشودکه این ماجرای درخواست (دخترخوشگل،پسرنازنین+شراب ناب) چیست واین بساطی که براه انداخته بوده  وجودخارجی داشته ویایک استعاره است!؟

یک مولوی شناس"شیرپاک خورده"جواب بدهد که بقول امروزی ها"درخواست بی شرمانه آقاشمس چیست.

ودیگر اینکه این آقای مولوی ، وقتی می خواهدازافرادی حرف بزندکه بدون "تخصص"واستاد وراهنما  دست به کاری می زنند،داستان "کنیزک وخاتون "راشاهدمثال می آورد، بی پرده ومنشوری!

***

آیت الله مکارم شیرازی: ساخت غیلم شمس تبریزی حرام است 

جمعی از طلاب از آیت‌الله مکارم شیرازی درباره فیلم شمس تبریزی پرسیده‌اند و وی پاسخ داده است؛ با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضاله صوفیه می‌شود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد. در تماس خبرنگار ایسنا با مسئول دفتر آیت‌الله مکارم شیرازی، وی صحت این نامه را تایید کرد.

مکارم

 در تاریخ ۲۷ شهریورماه ۱۳۹۸جمعی از طلاب به آیت‌الله مکارم شیرازی نامه‌ای نوشته و از وی درباره ساخت سریال شمس تبریزی سوال کرده‌اند. وی در پاسخ به این سوال گفته با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضاله صوفیه می‌شود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد.

فیلم شمس تبریزی تولید مشترک ایران و ترکیه است و به برشی از زندگی شمس و مولانا در شهر قونیه می‌پردازد. مهران برومند، تهیه کننده "مست عشق" است، فیلمنامه را فرهاد توحیدی و حسن فتحی نوشته‌اند و شهاب حسینی در نقش شمس تبریزی و پارسا پیروزفر را به عنوان بازیگر نقش مولانا جلال‌الدین محمد بلخی انتخاب کرده بود.

بنا بر همین گزارش، طی فهرستی عوامل اصلی فیلم که جمعی از سینماگران ایرانی و ترکیه‌ای هستند نیز معرفی شدند:جانشین تهیه کننده: شهرام زاهدی، مدیر فیلمبرداری: مرتضی پورصمدی، مدیر هنری: نیلوفر چامور، طراح گریم: ایمان امیدواری، سرپرست گروه کارگردانی: محمدرضا رستمی، دستیار اول و مدیربرنامه ریزی : فاتیح کُجا، مدیرتولید: تولگا توسون، طراح جلوه های ویژه میدانی: آیتکین یالچین، طراح بدلکاری: شاهین کاراکوش، سرمایه گذاران: شرکت سیماریا simarya film production) و شرکت ای. ان. جی(ENG yepim medya))./منبع:۲ مهر ۱۳۹۸ / ۱۲:۵۶ایسنا

آیت الله نوری همدانی: ساخت غیلم شمس تبریزی حرام است 

آیت‌الله نوری همدانی در پاسخ به نامه جمعی از طلاب درباره این سریال، نوشته است: «طبق گفته حضرت صادق (ع) فرقه صوفیه دشمنان ما هستند و ترویج آن به هر شکلی باشد جایز نیست و حرام است.»
واکنش ابراهیم داروغه زاده به فتواهای دو مرجع تقلید

ابراهیم داروغه زاده؛ معاون سابق نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی در واکنش به فتوای آیت‌الله مکارم شیرازی درباره فیلم سینمایی «مست عشق» حسن فتحی نوشت: کنجکاوی و علاقه نسل جوان به تصوف با این فتوی افزایش چشمگیری خواهد یافت./۰۲ مهر ۱۳۹۸تابناک
***

مدافعان ساخت فیلم شمس تبریزی چه می گویند؟

مجید پازوکی با اشاره به ساخت فیلم «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی در نامه‌ای نوشت: شمس و مولانا متابعت حضرت رسول (ص) را در اولویت قرار داده‌اند.

مجید پازوکی

 دکتر مجید پازوکی، مدرس ادبیات عرفانی و مثنوی شریف و مولاناپژوه درباره استفتاء جمعی از طلاب حوزوی درباره ساخت فیلم سینمایی «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی و با بازی شهاب حسینی در نقش شمس تبریزی و پارسا پیروزفر در نقش حضرت مولانا، در نامه‌ای به مراجع و آیات عظام نوری همدانی و مکارم شیرازی نوشت: با سلام و ارادت و آرزوی صحت بزرگواران ارجمند، پیرامون استفتاء جمعی از طلاب حوزوی در مورد ساخت فیلم سینمایی «مست عشق» به کارگردانی جناب حسن فتحی سینماگر برجسته و ارزشمند کشور، لازم دانستم نکاتی را به اطلاع برسانم؛ ۱ـ متأسفانه متن استعلام طلاب عزیز، مملو از اخبار نادرست و گزارش‌های نامعتبر و البته ملکوک به صفات زشت غیراخلاقی و دور از مراتب ادب است که از ساحت طالبان و عالمان دین به‌دور است. به‌عنوان مثال، این فیلم هرگز با بودجه هیچ دولتی تهیه نشده و حتی در داخل کشور هم ساخته نمی‌شود و قرار هم نیست از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شود.

او همچنین نوشته است: ۲ـ  به قطع یقین، ایمان دارم که نویسندگان این استعلام، تاکنون یک کلمه از متن بسیار ثقیل و صعب مقالات شمس را مطالعه نفرموده و ایضا کمترین آشنایی نیز با مثنوی شریف که مورد شرح و تفسیر بزرگانی همچون؛ ملاهادی سبزواری مشهور به «شیخ اسرار» و مرحوم علامه محمدتقی جعفری قرار گرفته، ندارند.

در بخش دیگری از این نامه آمده است: ٣ـ سراسر این متون ماندگار و انسان‌ساز، مشحون از آیات قرآنی و احادیث نبوی و قصص تاریخی راجع به رسول الله (ص) و انبیاء عظام و اولیاء الله هست، شمس تبریزی شرط وصول به حقیقت و کمال انسانی را دو چیز می‌داند؛ عشق به خالق هستی و متابعت رسول‌الله (ص). اصولا شمس و مولانا متابعت حضرت رسول (ص) را در اولویت قرار داده و خط قرمز ایشان همین مطلب است و حتی شرط ارادت و دوستی با عالمان و بزرگان  و هر جا که بحث قضاوت شخصیت اشخاص به میان می‌آید، شمس، موضوع متابعت رسول اکرم (ص) را لحاظ می‌کند. مولانا نیز به‌شدت شیفته حضرت ختمی مرتبت بوده و تعابیر و تعاریف ایشان از رسول خدا و امیرالمومنین علی (ع) و سیدالشهدا (ع) در تاریخ ادب و زبان و فرهنگ ایرانی و اسلامی کم‌نظیر است.

پازوکی در ادامه این نامه نوشته است: ٤ـ چگونه چنین عارفانی که سراسر آثارشان مختص رسول خدا (ص) و انبیا و اولیا است می‌توانند نعوذ بالله به ساحت دُخت گرامی حضرت رسول (ص) و همسر فداکار امام علی (ع) یعنی فاطمه زهرا (س) اهانت روا دارند؟ شمس تنها حدیثی را نقل قول کرده در دو خط و کوچکترین اهانت و بی‌حرمتی در این مطلب دیده نمی‌شود. و تنها نقل پرسش و پاسخی است میان پیامبر (ص) و دُخت گرانقدر ایشان. آیا به‌نظر شما بزرگان، نقل نقل قول حتی اگر در صحت آن تردید داریم دلیلی بر تکفیر و تفسیق شخصیت ممتازی به‌نام شمس می‌تواند باشد؟ بنابراین حساب مرحوم علامه فقید مجلسی صاحب بحار الأنوار با کرام الکاتبین خواهد بود!!!

این مدرس ادبیات عرفانی و مثنوی شریف در ادامه نوشته است: ۵ ـ در تاریخ عرفان و ادبیات عرفانی هیچ عارف و شاعری به اندازه مولانا و شمس به صوفیان و خانقاه‌نشینان نتاخته و اعتراض نکرده‌اند؛ شمس به‌کرات در مقالات خود صوفیان را سرزنش کرده است و خانقاه و چله‌نشینی و رسوم غلط خرقه‌سپاری و ... را مذموم می‌شمارد. و ایشان را این‌طور تعبیر می‌کند که لاف درویشی می‌زنند!!! اساتید و علمایی که شمس محضر ایشان را درک کرده با واسطه یا بی‌واسطه اغلب از علما و فقهای برجسته زمان خود بودند از جمله؛ شیخ رکن‌الدین سجاسی و فخر رازی و شمس‌الدین خویی و اسداله متکلم و ... که همگی از عالمان دین و روات حدیث و اهل کلام و تفسیر و فقهای بزرگ زمان خود بودند.

این مولاناپژوه در ادامه نامه خود ذکر کرده است: لطفا به طلاب نازنین پرسشگر تأکید بفرمایید به‌جای غوغاافکنی و قیل و قال‌های عامیانه، با دقت آراء شمس و مولانا را مطالعه بفرمایند تا به عمق تقید ایشان به اصول دین و احکام شرع و فروعات پی ببرند. به‌راستی تعابیر ایشان از نماز، روزه، حج و زکات چنان ظریف و لطیف است که کمتر کسی است این مطالب را بخواند و عاشقانه دل به دین و آداب دینی نبندد.

مجید پازوکی در بخش دیگری از این نامه نوشته است: ۶ ـ از دیگر آراء شگفت‌انگیز شمس، بحث ولی مستور و ولی مشهور است که در کنار تعلیمات سیدبرهان‌الدین ترمذی در کتاب ارجمند معارف، همان سید سرّدان مربی و استاد مولانا به تبیین عرفانی وجود مبارک امام زمان (ع) به صراحت تأکید می‌کند. ٧ ـ ای کاش طلاب جویای علم و ارجمند ما پیش از ارسال این مرقومه درشت و تیز به بیانات رهبر ارجمند و ادیب جمهوری اسلامی دقت بیشتری می‌کردند که ضمن تجلیل از محتوا و مفاهیم عمیق معنوی دیوان شمس و مثنوی شریف با اشاره به مقدمه مثنوی می‌فرمایند من نیز این اثر را اصول اصول اصول دین می‌دانم و شهید مطهری نیز بر این باور بودند.

این مدرس ادبیات عرفانی و مثنوی شریف و مولاناپژوه در پایان نامه خود ذکر کرده است: ضمن تأکید بر مراتب تقوی و تدین و شایستگی سازندگان این اثر، بخصوص جناب استاد حسن فتحی از حضرات عظام تقاضا دارم، به‌ویژه در این اوقات، که جامعه ما بیش از پیش به همدلی وحدت و آرامش بیشتری نیاز دارد، همگان را به رعایت تقوای الهی و پرهیز از مواضع تهمت و تخریب دعوت بفرمایند. با آرزوی سلامتی‌تان. ملتمس دعای خیر.مجید پازوکی»/۴ مهر ۱۳۹۸ایسنا

مجید پازوکی و شهاب حسینی/مجید پازوکی و پارسا پیروزفر

***

دیدگاه مولوی به کربلا«عاشورا» وامام حسین(ع)

مذهب و آیین مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، همواره در طول تاریخ مورد بحث و جدل قرار گرفته‌است و می‌گیرد. این موضوع شاید به خاطر پیچیدگی‌های شخصیت و تفکر مولوی و حب و بغض‌های موجود پیرامون او باشد، که  پیچیده و حل نشدنی به نظر می‌رسد.

«گریه بر سیدالشهدا» ازنگاه مولوی:

مولوی در اوایل دفتر ششم مثنوی، داستانی تعریف می‌کند که در روز عاشورا،‌ در شهر شیعه نشین حلب:

روز عاشورا همه اهل حلب/ باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم/ ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا/ شیعه، عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان / کز یزید و شمر دید آن خاندان

شاعری غریب به شهر می‌رسد و متعجب می‌شود که چه اتفاقی افتاده است که مردم چنین عزاداری می‌کنند و شروع به پرس و جو می‌کند و چنین پاسخ می‌شنود:

روز عاشورا نمی‌دانی که هست / ماتم جانی که از قرنی بِه است

پیش مؤمن کی بود این غصه خوار / قدر عشق گوش، عشق گوشوار*

پیش مؤمن ماتم آن پاک‌ روح / شهره‌‌تر باشد ز صد طوفان نوح

*منظور از «گوش »حضرت پیامبر(ص) و «گوشواره »امام حسین(ع) است.


شاعر هم که این جواب، برایش سنگین آمده بود می‌گوید:

گفت آری لیک کو دور یزید / کی بُدست این غم چه دیر اینجا رسید

چشم کوران آن خسارت را بدید / گوش کرّان آن حکایت را شنید

خفته بودستید تا اکنون شما / که کنون جامه دریدید از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان / زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست / جامه چه درانیم و چون خاییم دست

چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند / وقت شادی شد چو بشکستند بند

یعنی که امام‌حسین(ع) با شهادت به وصال محبوبش رسید و این جای عزاداری ندارد بلکه شما باید بروید به حال خودتان گریه کنید که در خواب غفلت به سر می‌برید.

این بیان مولانا، حساسیت‌ها و مخالفت‌های زیادی را ایجاد کرده‌است. بسیاری معتقدند مولوی به طور کلی با عزاداری بر امام حسین(ع)‌ مخالف است و عاشورا را روز شادی و نه غم و اندوه می‌داند

و اخیرا هم برخی به اصطلاح روشنفکران با استناد به سخن او بر عزاداری‌های مردم در ایام محرم خرده می گیرند.

کار بعضا تا جایی پیش‌رفته که برخی مولوی را از مخالفین اهل بیت می‌نامند و او را ناصبی می‌دانند.

 نظر مولوی درباره اهل بیت(ع) ،علی الخصوص« امام حسین» چیست؟

ای پسِ سوءالقضا حسن‌القضا...

علی(ع) در تاریخ اسلام همواره یک شاخص بوده‌است. مرزهای تفکرات و مذاهب اسلامی اغلب بر سر محبت و ولایت ایشان ترسیم شده‌اند و اگر می‌خواهیم عقیده کسی را درباره اهل بیت بدانیم، بهتر از ارادت به علی(ع) مدرکی نخواهیم داشت.

مولوی در وصف علی(ع) چنین می‌سراید:

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای/ شمّه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد/ آب علمت خاک ما را پاک کرد

...

باز گو‌ای بازِ عرش خوش‌شکار /تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته/ چشمهای حاضران بر دوخته

آن یکی ماهی همی‌بیند عیان/ وان یکی تاریک می‌بیند جهان

...

راز بگشا‌ای علی مرتضی /ای پس از سؤ القضا حسن القضا

یا تو واگو آنچ عقلت یافتست/ یا بگویم آنچ برمن تافتست

این ارادت تا جایی پیش می‌رود که مولوی چنین می‌سراید:

در دایره وجود موجود علیست/ اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست

گر خانه اعتقاد ویران نشدی/ من فاش بگفتمی که معبود علیست

از این دست اشعار در نسخه‌های مختلف دیوان شمس و مثنوی او فراوان است. هرچند از این اشعار نمی‌توان درباره مذهب مولوی نظر قاطعی داد، به خصوص که اشعاری هم در وصف خلفای راشدین از او باقی‌مانده‌است ولی به قطع می‌توان گفت که مولوی از دوست‌داران و محبان اهل بیت عصمت و طهارت است و اتهام ناصبی بودن به او نمی‌چسبد!

کجایید ای شهیدان خدایی...مولوی

مولوی در وصف امام حسین‌(ع) هم بسیار سروده است. شعر معروفی که در هیئت‌ها و عزاداری‌های ماه محرم بسیار می‌خوانیمش از غزلیات مولاناست که سروده:

کجایید ای شهیدان خدایی/ بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک روحان عاشق/ پرنده‌تر ز مرغان هوایی

کجایید ای شهان آسمانی/ بدانسته فلک را درگشایی

کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی

کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وام داران را رهایی

کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بی‌نوایی

او همچنین در اشعار خود نسبت به «تبری از دشمنان اهل بیت» هم بی‌توجه نبوده است .

در «داستانی که  یک فرد ظالم، سیدی از آل رسول را آزار می‌داده» چنین می‌گوید:

با شریف آن کرد مرد ملتجی/ که کند با آل یاسین، خارجی

تا چه کین دارند دایم دیو و غول/ چون یزید و شمر با آل رسول

مولوی شاعری عارف‌مسلک است و عرفان هم همه شور است و شهود! عاشورا هم شورانگیز‌ترین و پرشهودترین واقعه تاریخ بشریت است و عارف اگر عارف باشد هیچگاه از توجه به آن غافل نخواهد بود و مولانا هم از قافله شور و شعور حسینی به قدر توان توشه برداشته‌است و با وجود اینکه از نظر تاریخی به نظر می‌رسد در میان شیعیان زندگی نکرده‌است ولی عاشورا را در اشعارش گرامی داشته‌است.

عاشورا روز غم یا سُرور؟!

در خبر است از شب عاشورا که امام حسین(ع) از حضرت قاسم پرسیدند:«قاسم جان مرگ از دید تو چگونه است؟»

حضرت قاسم پاسخ دادند:«شیرین‌تر از عسل» و گفته‌اند که وقتی امام حسین(ع) منازل بهشتی اصحاب را به ایشان نشان‌دادند و مرگ را پلی برای وصول به این نعمت‌ها خواندند، اصحاب از شوق آن به استقبال شهادت می‌شتافتند.

اما از سوی دیگر هم در روایات و اخبار زیادی،‌ غم و اندوه فراوانی برای اهل بیت در این ایام ذکر شده‌است،‌به طوری که یاد و نام کربلا و عاشورا اشک را از دیده مبارک اهل بیت جاری می‌کرده‌است.

همچنین معصومین به شیعیان فرموده‌اند: 

«محرم ماه حزن و اندوه و گریستن بر مصیبت اهل بیت است

اما این «حزن و سرور» چگونه جمع می‌شود؟! 

بزرگان گفته‌اند که کربلا واقعه‌ایست دو بعدی که بخشی از آن مربوط به دنیا و وقایع اجتماعی است که تمامش رنج و اندوه اهل بیت عصمت و طهارت و هتک حرمت آنان توسط امت جدشان است. بر این مصائب باید خون گریست که چرا

امت رسول خدا ۵۰ سال بعد از رحلتش به قدری در انحطاط و فساد غوطه‌ور می‌شوند که با سید جوانان بهشت و حرم رسول خدا این‌گونه برخورد می‌شود و یزیدی که وحی را دروغ می‌خواند به خلافت مسلمین می‌رسد؟

اما بُعد دیگرش همه عشق بازی مشتاقان وصل الهی با معشوق حقیقی است که به فرموده علی(ع)، دنیا زندان مؤمن است و حقیقتا برای پرنده مشتاق پرواز در آسمان بی‌کران چه چیزی شیرین‌تر از آزادی است؟!

«سید ابن طاووس» عالم معروف شیعی، در مقتل معروف خود «لهوف»، می‌گوید:

اگر  روایات معصومین که امر به عزاداری در عاشورا کرده‌اند نبود،‌ جایی برای عزاداری وجود نداشت بلکه باید شاد بود، چرا که عاشقی به معشوقش رسیده است.

مولوی هم چنین نظری را بیان می‌کند، هرچند که حرفی از روایات معصومین نزده‌است.

قضاوت درباره این‌که مولوی، در اشعارش خواسته به کلی عزاداری بر حسین(ع) را نفی کند و یا انتقادی به ضعف عزاداران حسینی در فهم عمق عاشورا کرده است، کار ساده‌ای نیست ولی لااقل به طور قطع می‌شود گفت که ملای رومی، از محبین اهل بیت بوده است./۰۸ مهر ۱۳۹۶خبرگزاری دانشجو

***

سابت ابن عربی اینگونه می نویسد:

جلال الدین مولوی بلخی نیز از این قافله عقب نمانده و اشعاری در این باب سروده است.

جلال الدین بلخی در دفتر سوم مثنوی به سرزمین کربلا و رفتن به آنجا اشاره می‌کند

و در دفتر ششم در قالب حکایتی به ترسیم عزدارای امام حسین پرداخته

و سپس آن را به نقد کشیده است. برای بررسی این اشعار سزاوار است نخست اشاره ای به متن این اشعار داشته باشیم. جلال الدین در دفتر ششم چنین سروده است :

روز عاشورا همه اهل حلب ... باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعى عظیم ... ماتم آن خاندان دارد مقیم‏

ناله و نوحه کند اندر بکا ... شیعه عاشورا براى کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان ... کز یزید و شمر دید آن خاندان‏

نعره ‏هاشان مى‏رود در ویل و وشت ... پر همى‏ گردد همه صحرا و دشت‏

یک غریبى شاعرى از ره رسید ... روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سو راى کرد ... قصد جستجوى آن هیهاى کرد

پرس پرسان مى‏شد اندر افتقاد ... چیست این غم بر که این ماتم فتاد

این رئیس زفت باشد که بمرد ... این چنین مجمع نباشد کار خرد

نام او و القاب او شرحم دهید ... که غریبم من شما اهل دهید

چیست نام و پیشه و اوصاف او ... تا بگویم مرثیه ز الطاف او

مرثیه سازم که مرد شاعرم ... تا از اینجا برگ و لالنگى برم‏

آن یکى گفتش که هى دیوانه‏اى ... تو نه‏اى شیعه عدوى خانه‏اى‏

روز عاشورا نمى‏دانى که هست ... ماتم جانى که از قرنى به است‏

پیش مومن کى بود این غصه خوار ... قدر عشق گوش عشق گوشوار

پیش مومن ماتم آن پاک روح ... شهره‏تر باشد ز صد طوفان نوح‏

نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه‏ ى حلب‏

گفت آرى لیک کو دور یزید ... کى بدست این غم چه دیر اینجا رسید

چشم کوران آن خسارت را بدید ... گوش کران آن حکایت را شنید

خفته بودستید تا اکنون شما ... که کنون جامه دریدیت از عزا

 پس عزا بر خود کنید اى خفتگان ... ز انکه بد مرگى است این خواب گران‏

 روح سلطانى ز زندانى بجست ... جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست‏

چون که ایشان خسرو دین بوده ‏اند ... وقت شادى شد چو بشکستند بند

سوى شادُروان دولت تاختند ... کنده و زنجیر را انداختند

 روز ملک است و گش و شاهنشهى ... گر تو یک ذره از ایشان آگهى‏

ور نه‏اى آگه برو بر خود گرى ... ز انکه در انکار نقل و محشرى‏

بر دل و دین خرابت نوحه کن ... که نمى‏بیند جز این خاک کهن‏

ور همى ‏بیند چرا نبود دلیل ... پشت دار و جان سپار و چشم سیر

در رخت کو از مى دین فرخى ... گر بدیدى بحر کو کف سخى‏

آن که جو دید آب را نکند دریغ ... خاصه آن کاو دید آن دریا و میغ [۱]‏


جلال الدین در دفتر سوم اشعار دیگری سروده و می گوید:

هین مدو گستاخ در دشت بلا ... هین مرو کورانه اندر کربلا

که ز موی و استخوان هالکان ... می نیابد راه پای سالکان [۲]

برخی پژوهشگران شعر دیگری نیز در این باره از جلال الدین نقل کرده اند که گفته است:

کورکورانه مرو در کربلا ... تا نیفتی چون حسین اندر بلا [۳]

البته این بیت در نسخه نیکلسون یافت نشد و گویا در نسخه‌های دیگر مثنوی موجود بوده یا به احتمال دیگر این بیت همان ابیات موجود در دفتر سوم است نه اینکه بیت جداگانه ای باشد اما در نسخه های گوناگون به صورت متفاوت نقل شده است.

«ملا هادی سبزواری» دراین باره می‌نویسد: «هین مرو کورانه اندر کربلا : مخفف کرب و بلا که مطلق زمین خوفناک باشد و از بعض نسخ نقل کرده اند که تا نیفتى چون حسین اندر بلا» [۴]

مضامین و یافته های اشعار مذکور :

متن اشعار کاملا واضح است و به جهت رعایت اختصار از شرح آن صرف نظر می‌کنیم، اما از مجموع این اشعار سه نکته استفاده می‌‌شود که اندیشه جلال الدین درباره واقعه عاشورا را ترسیم می‌کند:

۱- واقعه عاشورا صرفا یک حادثه ی تاریخی است که اساسا دوران آن گذشته و امروز دیگر سخن از یزید نیست؛

گفت آرى لیک کو دور یزید ... کى بد‏ست این غم چه دیر اینجا رسید

چشم کوران آن خسارت را بدید ... گوش کران آن حکایت را شنید

۲- کسانی که عمری برای امام حسین علیه السلام عزاداری کرده اند در خواب غفلت به سر برده اند و حقیقت عاشورا را نفهمیده اند؛

خفته بود‏ستید تا اکنون شما ... که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید اى خفتگان ... زانکه بد مرگى است این خواب گران


۳- روز عاشورا روز جشن و شادی است چون در این روز خسرو دین(امام حسین علیه السلام) از بند دنیا رهیده و به خدا پیوسته است؛

روح سلطانى ز زندانى بجست ... جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست‏

چون که ایشان خسرو دین بوده ‏اند ... وقت شادى شد چو بشکستند بند

سوى شادُروان دولت تاختند ... کنده و زنجیر را انداختند

روز ملک است و گش و شاهنشهى ... گر تو یک ذره از ایشان آگهى‏


۴- زیارت شهدای کربلا و رفتن به بارگاه سیدالشهداء خیره سری و گستاخی است زیرا آنچه از ایشان به جا مانده (اگر به جا مانده باشد) مو و استخوانی بیش نیست و زیارت این استخوانها سالک را به سر منزل مقصود نمی رساند.

هین مدو گستاخ در دشت بلا ... هین مرو کورانه اندر کربلا

که زموی و استخوان هالکان ... می نیابد راه پای سالکان


۵ – و از بیت ذیل، بر فرض صحت انتساب آن، چنین برداشت می شود که امام حسین علیه السلام نا آگاهانه و بدون هر گونه دوراندیشی به سمت کربلا خارج شدند و به تعبیر جلال الدین این حرکت کورکورانه انجام گرفته! لذا ما نباید مانند او عمل کنیم؛

کورکورانه مرو در کربلا ... تا نیفتی چون حسین اندر بلا

بررسی و نظر :

مطلب نخست مولوی که عاشورا را صرفا یک واقعه تاریخی قلمداد کرده است، بسیار عجیب است و درنگ بسیاری را می‌طلبد. اساسا آیا عاشورا ریشه ای مذهبی و اعتقادی دارد یا اینکه صرفا یک رخداد تاریخی است؟

آیا با گذشت تاریخ دیگر عزاداری و گریه بر سیدالشهداء لزومی نخواهد داشت؟

با توجه به مطالبی که در ادامه خواهد آمد روشن می‌شود که ائمه اهل بیت عاشورا را صرفا یک واقعه تاریخی ندانسته اند بلکه برای این روز به اعمال دینی زیادی سفارش فرموده اند و هیچگاه نفرمودند «کو دور یزید؟»، بلکه همچنان بر پاسداشت این واقعه همت می گماردند.

علامه جعفری در نقد و شرح خود بر مثنوی مولوی، با اعتراض بر مضامین اشعار مولوی درباره تخطئه عزاداری شیعیان در روز عاشورا، موارد متعالی و معنوی بسیاری را به طور مشروح بیان می کند. مواردی که مولوی می توانست با الهام گرفتن از وقایع کربلا در قالب شعر پیاده کند. ایشان در این زمینه می نویسد:

« آن چه که جلال الدین با نظر به چشم انداز کارى که در باره انسانیت ( هیومانیسم ) محض ، یا انسانى – الهى ، پیش گرفته بود ، مى توانست از داستان کربلا بهره بردارى کند ، مطالب زیر را که شمه اى از عناصر و واحدهاى داستان مزبور (تاریخ واقعه کربلا) است ، مطرح نموده و حقایق فراوانى را از واقعیتهاى قطعى نه از قصه هاى تمثیلى و ثابت نشده به فرهنگ مطلوب بشرى عرضه کند» سپس ایشان مفصلا مواردی را در چندین صفحه ذکر می کند که برای مطالعه آنها می توانید به آدرسی که در پاورقی درج شده مراجعه کنید. [۶]

علامه محمدتقی جعفری در ادامه به شدت بر مولوی اعتراض کرده و می نویسد:

«اگر گذشتن و انقراض حادثه ی کربلا بتواند دلیلى به عدم لزوم یادبود آن داستان باشد، حتى جلال الدین هم نمى تواند بگوید تنها به حال خود گریه کنید، زیرا چنانکه داستان خونین کربلا گذشته و به سلسلهء ابدیت پیوسته است هم چنین تبهکارى ها وگنه کارى هاى ما نیز به حکم

هر نفس نو مى‌شود دنیا و ما ... بى‌خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوى نو نو مى‌رسد ... مستمرى مى‌نماید در جسد

گذشته و به پشت پرده‌ی طبیعت خزیده است، دیگر جایى براى گریه نمى ماند. اگر بگویید: گریه توام با توبه و بازگشت، کثافتها و لجنهاى روح را شستشو مى‌دهید، مى‌گوییم: گریه بر داستان نینوا نیز کثافتها و لجنهایى را که به روى انسان و انسانیت با دست تبهکاران کشیده مى‌شود، شستشو مى‌کند و مى‌گوید: روى انسان را پاک نگه بدارید… جلال الدین دو موضوع فرد و اجتماع را در این داستان بهم مخلوط نموده و به نتیجهء نادرستى رسیده است» [۷]

شمس تبریزی  «نکوهش گریه بر امام حسین »

نکته دوم و سوم اشعار یاد شده که مستقیما به عزاداری برای امام حسین پرداخته و آن را به سخریه گرفته و روز عاشورا را روز شادی قلمداد می‌کند، بسیار عجیب تر از مطلب نخست است. و البته این تنها مولوی نیست که به واقعه عاشورا اینگونه می نگرد بلکه سخن مولوی ریشه در عقاید انحرافی تصوف دارد.

شمس تبریزى (استاد مولوی) نیز گریه بر خاندان عصمت و طهارت را به استهزا می گرفته و مولوی نیز از او تبعیت کرده است. شمس مى‏ گوید: «”خجندى” بر خاندان پیامبر مى ‏گریست، ما بر وی مى ‏گریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی مى ‏گرید…!» [۸]

شمس در جای دیگر می گوید: «خجندی می گوید که مصیبت خاندان می دارم! مصیبت خود را فراموش کرده است.» (مقالات شمس، صفحه۳۴۱)

این‏جا باید گفت: پس باید – العیاذ بالله – بر حال عرش و کرسی و لوح و قلم و زمین و آسمان که همه بر حسین علیه السلام گریستند، بلکه باید بر حال پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات للّه‏ علیهما و آلهما و… هم گریه نمود که حتی قبل از واقعه جگرگداز عاشورا بر حسین‏شان گریستند، و زمین و زمان را به سوختن و گداختن فرمان راندند، و عالم را در سوگ آن جانِ جانان به اندوه و ماتم ابدی نشاندند!

باید از کسانی که مى ‏کوشند بدیهیات را انکار کرده، و شمس و مولوی را شیعیانِ اهل تقیه و مدارا معرفی کنند، پرسید که: آیا در همان شرایطی که “شمس خجندى” بى ‏پروا بر شهید مظلوم کربلا گریه مى‏ کرد، تقیه ی شمس و مولوی اقتضا مى‏ کرد که به اجتهاد در مقابل نصوص بی حد و حصر برخیزند، و سوگواری بر امام شهیدان را استهزاء کنند؟[۹] در هر حال اندیشه جلال الدین در این اشعار کاملا روشن است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد.

دیدگاه «عبدالقادر گیلانی »درباره  عزاداری امام حسین(ع)در روز عاشورا

عبدالقادر گیلانی (قطب اعظم و سرسلسله فرقه صوفیه قادریه) نیز درباره عزاداری در روز عاشورا همین باور را ابراز کرده است؛ عبدالقادر گیلانی پس از بیان اشکالی که شیعیان درباره روزه روز عاشورا و سرور این روز بر اهل تسنن مطرح می کنند، چنین پاسخ می‌دهد:

قد طعن قوم على من صام هذا الیوم العظیم وما ورد فیه من التعظیم وزعموا أنّه لا یجوز صیامه لأجل قتل الحسین بن علی رضى اللّه عنهما فیه. وقالوا: ینبغی أن تکون المصیبه فیه عامّهً لجمیع الناس لفقده فیه، و أنتم تتّخذونه یوم فرح وسرور … هذا القائل خاطئ و مذهبه قبیح  فاسد لأن الله تعالی اختار لسبط نبیه صلی الله علیه (و آله) و سلم الشهاده فی اشرف الأیام و أعظمها و أجلها و اوقعها عنده… و لو جاز أن نتخذ یوم موته [یوم‏] مصیبه لکان یوم الإثنین أولى بذلک، إذ قبض اللّه تعالى نبیه [محمدا] صلّى اللّه علیه و سلّم فیه، و کذلک أبو بکر الصدیق رضی اللّه عنه قبض فیه.‏.. کذلک یوم عاشوراء لا یتخذ یوم مصیبه، و لأن یوم عاشوراء إن اتخذ یوم مصیبه لیس بأولى من أن یتخذ یوم فرح و سرور.[۱۰]

ترجمه: قومی (شیعیان) به روزه گرفتن و بزرگداشت روز عاشورا ایراد گرفته اند و گمان کرده اند به خاطر قتل امام حسین رضی الله عنه در این روز، روزه گرفتن جایز نیست و گفته اند به خاطر شهادت ایشان باید در این روز هر ساله عزاداری کرد و طعنه می زنند که

شما این روز را روز فرح و شادی قرار می دهید

«کسی که قائل به این حرف باشد خطا کار است و مذهبش قبیح است» زیرا خداوند خواسته است به خاطر قرار دادن شهادت سبط نبی صلوات الله علیه  و سلم در این روز مبارک بر مقام ایشان بیفزاید و او را به مقام خلفای راشدین برساند…

 اگر بنا باشد روز مرگ (سیدالشهدا) را روز ماتم قرار دهیم روز دوشنبه سزاوارتر به این کار است زیرا در این روز خدا جان پیامبرش محمد و همچنین ابوبکر را گرفت…

روز عاشورا روز مصیبت نیست زیرا عزای این روز شایسته تر از شادی و سرور نیست.

حاشیه: ابن عربی و تبرک جستن به روز عاشورا با پیروی از بنی امیه

پیش تر و در مطالب قبل اشاره شد که ابن عربی به کرّات و به انحاء مختلف، به شرافت، فضیلت و برکت روز عاشورا تاکید می کند و آن را در زمره ایامی چون ماه مبارک رمضان، شبهای قدر، روز عرفه و… قرار می دهد و روایاتی را از اسلاف خود در فضیلت و استحباب روزه این روز ذکر می کند.

آیا شعر کجائید ای شهیدان خدایی از مولوی است؟

اما در ادامه بررسی دیدگاه مولوی باید گفت که برخی با تکیه بر ابیات زیر که منتسب به وی است، تلاش می کنند تا دیدگاه او درباره عزاداری امام حسین علیه السلام را تعدیل کنند:

کجایید اى شهیدان خدایى ... بلاجویان دشت کربلایى‏

کجایید اى سبک ‏روحان عاشق ...  پرنده تر ز مرغان هوایى‏

کجایید اى شهان آسمانى ... بدانسته فلک را درگشایى‏ … [۱۱]

این ابیات در کتاب دیوان کبیر شمس با تصحیح بدیع الزمان فروزانفر آمده است.‌ لازم به ذکر است که دیوان شمس به دلیل حجمِ گسترده آن و مشوّش بودنِ نسخِ موجود از آن، هنوز متنِ کاملاً قابلِ اعتمادی از جهتِ تصحیح ندارد. فروزان فر، ده نسخه خطی را در تصحیح دیوان شمس به کار گرفته است. بر اساس فهرست توصیفی فروزانفر – که در مقدمه ی جلد اول دیوان کبیر آمده – می توان دریافت که وی نسخه ی «فذ» یعنی نسخه ی قونیه مورخ ۷۷۰ را به دلیل این که کامل ترین نسخ است و تعداد اشعار آن از همه بیشتر، در استنساخ مبنای کار»[۱۲] قرار داده است. بنابراین اساس کار، حجیم ترین نسخه است، نه معتبر ترین آن.

نقد استاد مینوی بر تصحیح دیوان شمس بدیع الزمان فروزانفر

استاد مجتبی مینوی در مقاله ی «لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی»، دیوان تصحیح شده توسط فروزانفر را در ترازوی انتقاد گذاشته است.

یکی از ایرادهایی که فروزانفر در مقدمه ی خود، بر دیوان شمس چاپ لکنهو وارد می کند این است که «در اشعار اصلی، حذف و اضافات ناروا راه یافته و عده ی بسیاری از غزلیات دیگران، در ضمن اشعار اصلی آمده است»[۱۳]، بنابراین در حین مطالعه ی این چاپ در سال ۱۳۱۲ «هر غزلی را که دور از مشرب صافی تصوف و فقر مولانا می شناخت، به علامتی مشخص می نمود.»[۱۴] پس فروزانفر کاملا بر این امر وقوف داشته است که در دیوان شمس، اشعار دخیل بسیاری وارد شده است؛ همان نظری که مینوی نیز بر آن است:

«…غزل سازی به روال غزل های مولانا در سرزمین روم در میان درویش های مولوی و اولاد و احفاد مولانا متداول شده بود و دو برابر دیوان غزلیاتی که از مولوی مانده است (دیوان کبیر یا دیوان شمس تبریزی) غزلیاتی است که دیگران ساخته و در آنها به شیوه ی مولوی، نام شمس تبریزی را گنجانده اند.» [۱۵]

بر این اساس، هر دو استاد، اذعان دارند که غزل های بسیاری از دیگران، وارد دیوان مولوی و به نام او شده است. این کار در تاریخ ادب فارسی، بی سابقه نیست؛ چرا که بسیاری از افراد ناشناخته، بدین وسیله آثار خود را زنده نگاه می داشته اند و یا گاه کاتبان بی اطلاع به دلیل نزدیکی اشعار، شعری را در دیوانی می گنجانیده اند. در بعضی موارد نیز خود کاتبان، اشعاری بر نظم و نسق دیوانی که کتابت می کرده اند، می سرودند و بدان می افزودند.

استاد مینوی در ادامه، طریقه ی دست یابی استاد فروزانفر را به نسخ، شرح می دهد و کار او را چنین نقد می کند:

«مرحوم فروزانفر، وقتی که در صدد چاپ کردن دیوان شمس تبریزی برآمد، از مردی موسوم به فریدون نافذ اوزلق که مدیر مؤسسه ی تاریخ طب در دانشگاه انقره است، خواهش کرد عکس نسخه ای را برای او بفرستد. فریدون نافذ عکس بزرگترین مجموعه ای از این غزلیات را که می توانست بیابد، گرفته فرستاد [یعنی همان نسخه ی «فذ» ]… بنده عکس سه نسخه ی بسیار معتبر از دیوان شمس از سه کتابخانه ی ترکیه فراهم آورده به طهران فرستادم. نسخه ای از قونیه، نسخه ای از افیون قره حصار و نسخه ای از کتابخانه ی اسعد افندی از استانبول. دو ثلث از غزل هایی که در نسخه ی عکسی فریدون نافذ بود، در این سه نسخه اصلا نیست. رمز این سه نسخه در چاپ مرحوم فروزانفر، قو، قح و عد است و اگر در مجلدات ده گانه ی این کتاب نظر بیندازید و مأخذ غزل ها را که در حاشیه ی پای صفحه ذکر کرده است بخوانید، خواهید دید که بیش تر غزل های مندرج در این دیوان کبیر را قو، قح و عد ندارد. یعنی که از مولانا نیست؛ به دلیل این که سه نسخه ی معتبر قدیم آنها را ندارد. ترجمه ای که آقای گلپینارلی از غزلیات مولانا به ترکی کرده است، از روی نسخه ی اسعد افندی بوده و بنابراین در آن ترجمه هم دو ثلث این غزل ها نیست. نسخه ی چستربیتی که یکی دیگر از مآخذ مرحوم فروزانفر بوده است نیز از همان نسخه های “اوعى و اجمع بوده و بنابراین دارای مبلغ زیادی غزلهای الحاقی مردود و مشکوک فیه است. مرحوم فروزانفر چون آن همه غزل را از روی آن نسخه ی اولی که به دستش رسیده بوده است، توسط آقایان یزدگردی و کریمان نویسانیده بوده، دیگر نخواسته است از آنها چشم بپوشد؛ آنها را با نسخه های دیگر مقابله کرده و ماخذ آنها را در حواشی ذکر کرده است که باز همین کار لااقل این فایده را دارد که از روی آن، ما بدانیم کدام غزلها مورد شک و تردید یا به کلی مردود است.» [۱۶]

در نتیجه بدون مشاهده و بررسی حواشی جناب فروزانفر، نمی توان به تمامی اشعار این چاپ از دیوان شمس، اعتنا و اعتماد نمود و به اشعار آن استناد کرد. از همین روی به یکی از کتابخانه های بزرگ مراجعه کردیم تا با بررسی تعلیقات جناب فروزانفر، مشخص شود که اشعار مذکور(کجائید ای شهیدان خدایی)، در نسخ معتبر خطی دیوان شمس موجود بوده است، یا از جمله اشعاری است که بعد ها به دیوان مولوی افزوده شده است؟

نتیجه بررسی ها این بود که اشعار مورد بحث(کجائید ای شهیدان خدایی)، در نسخه های معتبر و قدیمی قو(نسخه موزه قونیه که از روی نسخ دست اول استنساخ شده است)، قح(نسخه کتابخانه گدک احمد پاشا) و عد(نسخه کتابخانه اسعد افندی در سلیمانیه که از روی نسخ دست اول استنساخ شده است) وجود ندارد[۱۷]، و به قول استاد دکتر مینوی، انتساب آن به مولوی مردود است و نمی توان از این اشعار برای تحلیل دیدگاه های مولوی بهره جست. تصاویر مربوطه در ادامه درج شده است.

حاشیه: یکی دیگر از اشعاری که برخی از صوفیان شیعه برای اثبات تشیع مولوی از آن استفاده می کنند، ابیاتی است که طلیعه آنها اینچنین است:

ای شاه شاهان جهان الله مولانا علی .. ای نور چشم عاشقان الله مولانا علی… الی آخر

و

ای مرغ خوش الحان بخوان الله مولانا علی ### تسبیح خود کن بر زبان الّله مولانا علی… الی آخر

جالب است که این اشعار حتی در نسخه فروزانفر (که حدود دو سوم اشعار آن در نسخه های قدیمی و معتبر نیست) هم وجود ندارد. عجیب است که برخی چگونه برای اثبات تشیع مولوی به آن استناد می کنند. [۱۸]/منبع:ابن عربی

پاورقی

[۱] مولوی، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، تهران‏، ۱۳۷۳، چاپ اول‏، ص ۸۴۶

[۲] مولوی، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، تهران‏، ۱۳۷۳، چاپ اول‏، ص ۳۳۴

[۳] خیراتیه، ج۲، ص۴۵ به نقل از نقدی بر مثنوی، ص ۲۲۲ نقل شده که در بعضی از نسخ مثنوی این بیت موجود است.

[۴] ملا هادی سبزواری، شرح مثنوی، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى، ۱۳۷۴ ش، ج۲، ص ۴۸

[۶] محمد تقی جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال الدین محمد مولوى، انتشارات اسلامی، تهران، ۱۳۵۳ ش، ج ۱۳، ص ۳۰۷

[۷] محمد تقی جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال الدین محمد مولوى، انتشارات اسلامی، تهران، ۱۳۵۳ ش، ج ۱۳، ص ۳۱۸

[۸] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، زهره، تهران، ۱۳۴۹، ص ۲۷۱

[۹] یا اینکه خود را از سیده کائنات زهرای اطهر علیها السلام ، برتر دانسته، او را “زاهده بى‏ معرفت” بدانند و خود را “عارف واصل”؟! آیا حتی سنی مذهبان به خود اجازه می دهند که چنین جسارتی به ساحت قدس و طهارت والا ولیه‏ اللّه‏ عظمای خداوند، فاطمه صدیقه علیها السلام نمایند؟

[۱۰] عبدالقادر گیلانی، الغنیه لطالبی طریق الحق، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۷ م، ج۲، ص۹۳

[۱۱] مولوی، دیوان کبیر شمس‏، مصحح: بدیع الزمان فروزانفر، طلایه، تهران‏، ۱۳۸۴، چاپ اول،‏  ص ۱۰۰۴، غزل شماره ۲۷۰۷

[۱۲] مولوی، کلیات شمس، مقدمه ی فروزانفر، امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳: یج

[۱۳] مولوی، کلیات شمس(نسخه قونیه)، تصحیح توفیق هـ سبحانی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، ۱۳۸۶، ۲جلد

[۱۴] مولوی، کلیات شمس(نسخه قونیه)، تصحیح توفیق هـ سبحانی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، ۱۳۸۶، ۲جلد

[۱۵] مینوی، لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی، مجله آینه ی میراث،۱۳۸۱، سال۵، شماره۱، ص۹۲

[۱۶] مینوی، لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی، مجله آینه ی میراث،۱۳۸۱، سال۵، شماره۱، صص۹۲ و۹۳

[۱۷] مولوی، کلیات شمس(دیوان کبیر)، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۶۳، چاپ سوم، جلد۶، صص ۵۶ و ۵۷، غزل شماره ۲۷۰۷

[۱۸] البته قرائن دیگری نیز وجود دارد که نشان می دهد این شعر از مولوی نیست و بعد ها توسط صوفیان شیعه به دیوان او افزوده شده است. مثلا مولوی خودش را در این شعر، ملای رومی خطاب نموده در حالیکه به اقرار مولوی پژوهان، این لقب پس از قرن ۹ استفاده میشده و پیش از آن سابقه نداشته است.

***

«حجت الاسلام قادرفاضلی» پژوهشگر و شاگرد علامه جعفری :

«کورکورانه نرو در کربلا/ تا نیفتی چون حسین اندر بلا»شعرمولوی نیست

فاضلی درموردمولوی چنین می گوید:

اگر کسی از ابتدا تا انتهای مثنوی و دیوان شمس را خوانده باشد، متوجه می‌‌شود که مولوی نه تنها علیه امام حسین(ع) و قضیه کربلا چیزی نگفته، بلکه تأیید هم کرده است. منتها برخی از انسان‌های بی‌انصاف که می‌خواهند به اهداف خود برسند، یکی از شعرهای مولوی را تحریف کرده‌اند و جاهایی از شعر او را زده‌اند و جاهایی را اضافه کرده‌اند و به مولوی نسبت داده‌اند که به گوش من نیز رسیده است.

مثلاً می‌گویند که مولوی می‌گوید: «کورکورانه نرو در کربلا/ تا نیفتی چون حسین اندر بلا»، شما اگر کل مثنوی و دیوان شمس را زیر و رو کنید این بیت را پیدا نمی‌‌کنید و معلوم است این دروغی است که ساخته‌اند.

این بیت کذب محض است. اصلا واژه کورکورانه، ادبیات مولوی نیست و آن زمان واژه «کورکورانه» نبوده و استفاده نمی‌شده و از واژه «کورانه» استفاده می‌شده که در نسخه‌شناسی‌ها هم موجود است و کاملا مشخص است که این بیت بعدها جعل شده و به مولوی نسبت داده شده است.

مولانا شبیه این بیت، چیز دیگری گفته منتها آدم‌های مریض‌القلب تحریف کردند. مولانا کلاً در کل مثنوی در دو جا این مطلب را نسبتاً مشروح بیان کرده که یکی دفتر سوم و دیگری دفتر ششم است. در دفتر سوم، در اصل می‌گوید: «هین مدو گستاخ در دشت بلا / هین مران کورانه اندر کربلا» مولانا می‌خواهد بگوید وقتی انسان می‌خواهد در یک وادی پر خطر قدم بگذارد، باید آگاهانه برود. اگر انسان بخواهد در وادی که سرتاسر بلاست و خطرش زیاد است، کورکورانه برود گرفتار می‌شود و اجرش نیز از بین می‌رود.

در تاریخ داریم صدها نفر همراه امام حسین (ع) راه افتادند و به این خیال بودند که ایشان می‌خواهد حکومت کند و اینها هم دور و بر ایشان بپلکند و به چیزی برسند. بعد که آرام آرام دیدند نه اینجا بوی خون می‌آید، اکثریت برگشتند و اقلیت هفتاد و اندی نفر ماندند.

مولوی می‌گوید:

که ز موی و استخوان هالکان / می نیابد راه پای سالکان  

جمله‌ راه استخوان و موی و پی /  بس که تیغ قهر لاشی کرد شی

مولوی می‌گوید اینجا جایی است که انسان‌هایی که در اینجا فدایی شدند انقدر زیادند که تو جای پا پیدا نمی‌کنی تا روی زمین بگذاری. همه جا گوشت و پوست و استخوان و خون انسانهایی است که در این راه به هلاکت رسیدند و جانشان را فدا کردند. تو باید بفهمی به یک همچنین جایی می‌روی و باید آن بصیرت لازم را به دست آوری.

اگر بخواهی کور کورانه بروی مثل آن چندصد نفری می‌شوی  که راه افتادند و وسط راه برگشتند. اما اگر آگاهانه بروی و این فدا شدن و تکه تکه شدن را به جان بخری، هیچگاه بر نمی‌‌گردی کمااینکه برنگشته‌‌اند. در دفتر سوم این ماجرا را می‌گوید.

قسمتی ازمصاحبه فاضلی:«فاضلی» درس خارج فلسفه و عرفان را نزد حضرات آیات حسن زاده آملی و جوادی آملی و مصباح یزدی گذراند. پس از آن هشت سال در تهران در محضر علامه جعفری شاگردی کرد و پس بازگشت به قم مشغول تألیفات شد،وس دارای تألیفات متعددی است./۲۷آذر۱۳۹۲خبرگزاری فارس

محمدعذرخواه"خواننده"آهنگ سازوترانه سرا

محمدعذرخواه"خواننده"آهنگ سازو ترانه سرا 

محمدعذرخواه فومنی(متولد۱۳۳۳رشت) یکی ازخوانندگان قدیمی رشت می باشد.

«عیسی مرثیه خوان»پدرِمحمد ازمداحان(مرثیه خوان)مساجدچمارسرا وزادگاهش«ماتک»بازارجمعه بود،محمدهم تاکلاس ششم ابتدایی بهمراه پدربه مساجدمی رفته وبعضاً مرثیه خوانی می کرده واما به دورازچشم پدربه آوازه خوانی هم مشغول بوده،که کم کم تمرکزش را روی دومی کرد.

محمدضمن تحصیل درگروه های هنری مدرسه نقش فعالی داشت،وی چندمین مرحله رتبه برترهنر(آوازخوانی)استان راکسب کرد.

درسال۱۳۴۶دیپلم خودرادررشته ادبیات گرفت.(دیپلم درآن زمان به اندازه «دکتری»امروزارزش واعتبارداشت،یک دیپلمه می توانست براحتی هریک یکی ازمشاغل دولتی که علاقمندبودراانتخاب کند.)

پشتکار،خوش تیپی وجسارت «محمد»موجب شدکه خیلی زود،جذب «کاخ جوانان»شود

ومسئولیت بخش موسیقی آن مرکزهنری استان به ایشان واگذارشد.

آقای عذرخواه می گوید:درکلاسهای آموزشی «سُلفُژ» و«ریتم شناسی» استاد یحیی نیکنواز که درمحل«فرهنگ وهنر»برگزارمی شدشرکت می کردم وهمچنین آهنگ سازی راازاستاد«داریوش علیزاده»که نماینده سنتوراستان بود(مسئول هنری رادیوتلویزیون)آموختم

آقای عذرخواه هنوز بااحترام ازاساتیدش یادمی کند وازداریوش علیزاده که دریکی ازآسایشگاه های-معلولین- بخش خصوصی استان بستری است،سرکشی می کند.

اولین کاراقای محمدعذرخواه «امیرتوماردختری»که شاعراین اثر زنده یاد«شیون فومنی» است.

«امیرتومار»یکی از خان های معروف تالش بود(کنایه است به نامزد ، مگرتو چه شخصیتی هستی که برایم نازمی کنی).

اولین آلبوم(قبل ازانقلاب) ۱۰ترانه دریک«کاست»بود.

عذرخواه می گوید:تاقبل ازانقلاب اسلامی «۱۸ترانه»خوانده بودم که (غیرازسه تا)شعروآهنگش را هم خودم ساخته بودم.

فعالیت های عذرخواه -درزمان انقلاب

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:«عذرخواه» اگرچه درزمان مسئولیتش در«کاخ جوانان» کُنسرت های زیادی رادرداخل وخارج استان برگزارکرده بود،اما سعی نکرده هنر را به هرزگی وابتذال بکشاند،وخودش را آلوده به مسائلی که سبب سقوط وانحطاط بعضی ازخوانندگان شد،نکرد، لقمه حلالی که والدین سرسُفره می آوردند واینکه کامش راباتُربت امام حسین(ع)شیرین کرده بودند ونافش رابا«مسجد»بریده بودند،حفظش کرد.

وی درزمان انقلاب نیزکُنسرت داشته(سالن یادگارامام رشت وسالن کارگران)

عذرخواه: ۴تاآلبوم منتشرکردم :

۱-تی واستی

۲-گُل گُلاب

۳-رعنا

۴-اشتباه

آقای عذرخواه می گوید:یک ترانه برای استقبال«خوشامدگویی» ازمقام معظم رهبری به استان گیلان(نیمه اول اردیبهشت ۱۳۹۸۰)ساختم وخواندم.

نام این ترانه شاد«سُرخ گُلِ محمدی »بودکه خیلی هم گُل کرد.

ازایشان می پرسم:چقدرگرفتی ؟

جائزه «تاناکورایی» برای یک کارهنری ارزشمند

«عذرخواه »انگارداغش راتازه کرده باشم!جواب راباناراحتی وگله می دهد! می گوید:فقط یگ گلیم ۲×۱بودّآنهم ظاهراً مسئول خرید تلویزیون گیلان،چون میخواست ولخرجی نکند،جایی که رفته بوده برای خرید(فروشگاه صنایع دستی-سُنتی گیلان)هرچه «ضایعاتی»راجمع کرده بود!که سهم من همان یک گلیم ۲×۱سوراخ دارشد!.

محمدعذرخواه برای خوانندگان دیگرهم شعرگفته است:

ترانه های(کاس آقا/ماهیگیر/اِوردینی، آب بامو،بست ببرد)که آقای پوررضاخوانده است.

۵تابرای خواننده دیگرگیلان(رمضانی) و ۳ تابرای حسین زاده وچندتاهم برای خوانندگان دیگرسروده است.

عذرخواه،یکی ازآثارماندگارخودش درادرقبل ازانقلاب ترانه«خایم بشم زیارت»را می داند..خیلی مه دیل بگیفتیه..خایم بشم زیارت(میخواهم بروم زیارت)

شغل اصلی« آفای عذرخواه» تابلوسازی وخطاطی وخوشنویسی بوده که چندسالی است آنهارارهاکرده است.

نویدعذرخواه(تنهاپسرمحمدعذرخواه)است،نویدیک خواهرهم دارد.

«نوید»متولد۱۳۶۹ است ودررشته کارشناسی مکانیک تحصیل کرده است،وی نوازنده پیانونیزمی باشد. وهم اکنون درمغازه پدر(فروشگاه آلات موسیقی )کارمی کند.

«ناصرحبیبی »نوازنده سنتور،اُرگ وتُنبُک نقاره

اقای حبیبی (متولد۱۳۳۵،تحصیلات دیپلم) می گوید:ازسال ۱۳۵۳کارنوازندگی رابصورت حرفه ای در«فرهنگ وهنر»آن زمان شروع کردم وباخوانندگانی چون زیباکناری وداودتهرانی وکیانوش علیپور  کارکردم وسالهاست که درکنارآقای عذرخواه می نوازم.

ازاین ۲هنرمندمی پرسم:وضیعت هنروهنرمند درمقایسه باقبل وبعدازپیروزی انقلاب چگونه است؟

آقای عذرخواه می گوید:قبل ازانقلاب هنرمندبایدسالهاتلاش می کرد،سختیها ومرارتهارامتحمل می شدتاهنرش راارائه می داد.

خواننده وترانه سرای گیککی ادامه می دهد که خودم ۵سال درمسابقات هنری شرکت داشتم،واردوهای استانی وخارج استانی رارفتیم تابمامجوز خواندن وخوانندگی دادند ولی حالا یک جوان باپول وپارتی درطول چندماه به اجرای برنامه می پردازد!

آقایان عذرخواه وحبیبی گله دیگری از همکسوتان خوددارند:

اینکه نبایدیک هنرمندشأن خودراآنقدرپایین بیاورد که برود دررستورانها وچلوکبای ها برای مشتریان آوازبخواند ویا نوازندگی کند.

عذرخواه یک خاطره دردهه۵۰ دارد

نشان دهیدچاه مرا،راه عوض

سال ۱۳۵۴ برای ضیط یک کار(ترانه)رفته بودیم رادیوتلویزیون رشت،قراربود ترانه ای بنام«گُل پری»رااجراکنم،برنامه باموفقیت ضیط ومیکس شدومن خیلی خوشحال بودم ازاجرا،وقرارشدفردای آن روزازرادپخش شود،

برنامه رادست اندرکاران رادیوبردندبرای آقای مرحوم شیون فومنی(شاعرترانه)ایشان وقتی گوش می کنند،متوجه می شوند که من «شعر»را اشتباهی خوانده ام(بجای اینکه بخوانم«نشان دهیدچاه مرا،راه عوض»خوانده بودم»نشان دهید راه مرا،چاه عوض»

مسجد"جامع فومن"نمازجماعت

مسحدجامع فومن/نمازجماعت مغرب وعشاء قبل ازافطار+نمازصبح

دراین مسجد نمازمغرب وعشاء  همزمان بااذان به افق رشت برگزارمی شود /درمسجدولیعصربالامحله نیزهمزمان بااذان نمازجماعت(مغرب وعشا برگزارمیشود) 

این دوعکس مربوط به نمازجماعت مغرب وعشای دوشنبه، ۱ مهر ۱۳۹۸ به امامت «حجت الاسلام یوسف حسن زاده» است

هیئت امنای مسجدجامع رایکی ازفعالین اینگونه معرفی میکند

1-حجت الاسلام یوسف حسن زاده

2-حجت الاسلام محمدعلی حسن زاده

3-حجت الاسلام محسن حسن زاده

4-حجت الاسلام محمدحسن حسن زاده

5-حاج عباس اعلاءالدینی

6-حاج مرتضی کدیور

7-حاج علی اکبری

8-هادی حقیقت خواه

9-حاج فیروزپرندوار

نمازجماعت ظهروعصر وصبح این مسجدبه امامت حجت الاسلام یوسف حسن زاده برگزارمی شود.

امروزسه شنبه۹تیر۱۳۹۴ مصادف با۱۳ ماه رمضان۱۴۳۶ نمازجماعت مغرب وعشاء به امامت «حجت الاسلام علی رحیمی»

دراین مسجدبعدازنمازجماعت  سفره افطارنیزپهن است که ازنمازگزاران پذیرایی می شود

یکی ازنمازگزاران این مسجدعلاقمند بودکه باایشان یک مصاحبه ای داشته باشم،گفتم چه ویژگی دارید ومهارتی ویا برجستگی ای ؟که گفت من اینجانمازمیخوانم  وکاروتخصص دیگری ندارم  

وایشان گفتند که من بچه لاهیجانم وزنم هم بچه این شهرنیست اما خودم مأمورنیروی انتظامی فومن بودم وخونه ام فومن است/بازنشسته نیروی انتظامی  وماهم اجابت کردیم تقاضایش را اسمش آقای «باقرجوادزاده» است

پیراهن آبی ،نفردوم ازسمت راست که سرش بالاست.

نمازجماعت مغرب مسجدجامع دوشنبه، ۱ مهر ۱۳۹۸

نمازجماعت مغرب به امامت «حجت الاسلام یوسف حسن زاده »

مسجدجامع فومن

نمازجماعت مغرب مسجدجامع

نمازجماعت مغرب مسجدجامع

مسجدجامع فومن

سخنرانی «محمدحسن حسن زاده»بین۲نمازمغرب وعشای -دوشنبه، ۱ مهر ۱۳۹۸

صبح امروزچهارشنبه۱۰تیر۱۳۹۴ مصادف با۱۴ ماه مبارک رمضان درهمین مسجدبودیم.

متأسفانه مسجدرادیربازکردند،ورودی مسجدرایکربع  قبل ازاذان صبح بازکردند،آنوقت آن کسی که کلیدورودی مسجدراداشت،پیدایش نبود که ۵دقیقه به اذان رسید.

نمازجماعت صبح به امامت «حجت الاسلام یوسف حسن زاده »برگزارشد

DSC_0058

DSC_0057 DSC_0059 DSC_0053 DSC_0055 DSC_0056