پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

خاطره «دکترمهدی بهادری نژاد»ازدکترچمران+برادران چمران

خاطره «دکترمهدی بهادری نژاد»ازدکترچمران

«دکترمهدی بهادری‌نژاد» تحصیلات متوسطه را دردبیرستان البرز تهران گذراند. او در سال ۱۳۳۱ تحصیلات دانشگاهی را در رشتهٔ مهندسی مکانیک در دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران آغاز کرد و در سال ۱۳۳۵ با کسب رتبهٔ اول، فارغ‌التحصیل شد. وی پس از مدتی کار در یک شرکت مهندسی مشاور در تهران، با استفاده از یک بورس تحصیلی دولتی برای ادامه تحصیل به امریکا رفت.

دانشگاه ویسکانسین-مدیسون

پس از کسب مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه ویسکانسین(Wisconsin-Madison) مدرک دکتری را از دانشگاه «ایلینوی» در سال ۱۳۴۳ دریافت کرد.

 و پس از کسب مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه ویسکانسین، مدرک دکتری را از دانشگاه «ایلینوی» در سال ۱۳۴۳ دریافت کرد.

دانشگاه «ایلینویز»اوربانا شامپاین(University of Illinois at Urbana—Champaign)

شهرمعروف« شیکاگو»درهمین ایالت واقع است.

چهره ماندگارکشوردرسال ۱۳۸۰(دکتربهادری نژاد) پس از اخذ دکتری، برای دو سال در آمریکا( میزوری، آریزونا و کالیفرنیا) به تدریس پرداخت و سپس به ایران بازگشت و در دانشگاه شیراز به تدریس مشغول شد و در سال ۱۳۵۱ به مرتبه استادی رسیدو در سال ۱۳۶۶ به دانشگاه صنعتی شریف منتقل شد.

نحوه آشنایی با شهید چمران :

دکتر بهادری نژادمی گوید: آشنایی من با شهید چمران به دوران دبیرستان برمی‌گردد که هر دو دانش آموز دبیرستان البرز بودیم. من از دبیرستان خاقانی به البرز رفته بودم و ایشان از دبیرستان دارالفنون. لحظه آشنایی را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. ایشان با یک محبت و عشقی که از خصوصیاتشان بود آمد و سلام کرد و با هم آشنا شدیم. خوشبختانه مسیر دبیرستان تا خانه هامان طوری بود که می‌توانستیم با همدیگر دو بار در روز ظهر و عصر مسیر خانه تا مدرسه را طی کنیم و با هم صحبت کنیم و من از شخصیت و معلومات ایشان خیلی استفاده کردم در حالی که تقریبا همسن بودیم.

ایشان(مصطفی چمران) شاگرد بسیار خوبی بودند. هر دو در دبیرستان رشته ریاضی را می‌خواندیم و سپس هر دو در کنکور دانشکده فنی و همچنین کنکور هنرسرای عالی شرکت کردیم. از آنجا که نتایج دانشکده فنی را دیر اعلام کردند ما یک ماه به هنرسرای عالی می‌رفتیم که الان همان دانشگاه علم و صنعت است. پس از آن یک ماه، به دانشکده فنی رفتیم. آن موقع درس های دانشکده فنی طوری بود که سال اول تمام دانشجوها با هم درس های مشترک داشتند و ما(بهادری نژاد وچمران) در کلاس ها با هم بودیم. در دانشکده فنی هر دو دوچرخه خریدیم و مسیر دانشگاه تا خانه را با دوچرخه طی می‌کردیم. خوب آن زمان تهران خلوت بود و مشکلی از بابت تردد ماشین ها نبود. در حالی که الان این کار خطرناک است.

زمانی که ما وارد دانشکده فنی شدیم مقارن با حکومت مرحوم دکتر مصدق بود و حکومت ملی‌ایشان روی کار بود؛ نفت ملی شده بود و دانش آموزان و دانشجویان خیلی درگیر فضاهای سیاسی بودند و ما هم به طبع آن در این فضاها بودیم. 

«مهندس مهدی  بازرگان» که استاد و مدتی رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران بودند، انجمنی تاسیس کرده بودند به نام« انجمن اسلامی‌دانشجویان» که دانشجویان مسلمان در آنجا شرکت می‌کردند و خود ایشان یا دانشجویان سخنرانی داشتند و خیلی استفاده می‌کردیم.

دکتربهادری نژادمی گوید:یادم هست اولین جلسه ای که در انجمن اسلامی‌شرکت کردم زمانی بود که دانش آموز سال آخر دبیرستان بودم.

مصطفی چمران به من گفت :باهم برویم جلسه تفسیرآیت الله طالقانی

بترتیب:دکترابراهیم یزدی،دکترچمران،؟،مهندس مهدی بازرگان

شهید چمران به من گفت فلان روز به اتفاق ایشان به دبستان نظامی در خیابان سپه (خیابان امام خمینی )برویم و من با کمال میل پذیرفتم. 

در آن جلسه یکی از دانشجویان صحبت می‌کرد که برای من خیلی جالب بود و در همان جلسه با برادر بزرگتر ایشان دکتر عباس چمران که آن موقع دانشجوی سال اول دانشکده فنی بود، آشنا شدم.

f6285348_a771_4980_b5d3_f87aa4aee4bb.jpg

بعد از آن مرتبا در جلسات انجمن اسلامی‌دانشجویان شرکت می‌کردم. خود آقای مهندس بازرگان تقریبا ماهی یکبار سخنرانی داشتند که خوب برای ما خیلی جذاب بود.

بترتیب:غاده جابر(همسردکترچمران)،مصطفی چمران،آیت الله طالقانی،مهدی چمران،؟

کار دیگری هم که در زمان دانشجویی می‌کردیم این بود که به جلسات تفسیر قرآن  آیت الله طالقانی می‌رفتیم که شب های جمعه در مسجد هدایت در خیابان استانبول تهران برگزار می‌شد.

مسافرکشی بادوچرخه

دکتر بهادری نژاد:من و چمران با دوچرخه به این جلسات می‌رفتیم و ۲ نفر را هم دوترکه سوار می‌کردیم.

عکس(دوچرخه)نمادین است.

که یک نفر مرحوم دکتر ابتکار بود و دیگری مرحوم سعید کوزکانیانی که آنها هم دانشجوی دانشکده فنی بودند.

خانم دکترمعصومه ابتکار-پدر-تقی ابتکار

سعید کوزکانیانی با من و چمران همکلاس بود اما «تقی ابتکار» یک سال از ما عقب تر بود و ما خیلی با هم دوست بودیم.

در خیلی از این جلسات مرحوم مهندس مهدی بازرگان و  دکتر یدالله سحابی هم شرکت می‌کردند.

سحابی

همانطور که گفتم سال اول درس های بین همه دانشجوها مشترک بود و در سال دوم تعیین رشته می‌کردیم. آن موقع رشته های الکترومکانیک، معدن، مهندسی شیمی‌و رشته هایی از این دست ارائه می‌شد.

قُم- بیت امام خمینی:دکتریدالله سحابی،؟،حاج احمدآقاخمینی،شهیدمهدی عراقی،دکترعلی اکبرمعین فر

تبریز-سفردکتریدالله سحابی وآیت الله مهدوی کنی-حل غائله حزب خلق مسلمان

من و دکتر چمران هر دو الکترومکانیک را انتخاب کردیم. هردو همکلاس بودیم، پهلوی همدیگر هم می‌نشستیم.

تا آنجایی که من شاهد و ناظر بودم ایشان(چمران) وقت زیادی را برای درس خواندن خارج از کلاس صرف نمی‌کرد. سر کلاس درس را می‌گرفت. در موقع فارغ التحصیلی هم شاگرد اول دانشکده بود؛ یعنی معدلش از همه شاگرد اول ها بالاتر بود.

سال چهارم دانشجویان الکترومکانیک از هم جدا شدند و ایشان برق را انتخاب کردند و من هم مکانیک. اما در عین حال چند تا درس مشترک داشتیم. ما با هم دو سال کارآموزی می‌رفتیم؛ سال دوم و سوم دانشکده. با اینکه کارآموزی سال دوم و سوم اختیاری بود اما با هم بودیم تا اینکه در سال چهارم موضوع کاراموزیمان به خاطر رشته هامان تغییر ‌کرد.

شورای مرکزی«نهضت آزادی»:بترتیب از راست:دکترسید محمد مهدی جعفری، مهندس مهدی بازرگان دکتریدالله سحابی، مجمد بسته نگار ،احمد صدر حاج سید جوادی، احمد علی بابائی،امیرحسین  پولادی

بعد از این که فارغ التحصیل شدیم، آقای مهندس بازرگان که از دانشگاه اخراج شده بودند،

«مهندس بازرگان»به اتفاق ۱۰ نفر از اساتید دانشگاه شرکتی به نام «یاد» تاسیس کرده بودند که- مخفف -یازده نفر استاد دانشگاه بود.

 ایشان(مهندس مهدی بازرگان) از من دعوت کردند که با ایشان همکاری کنم و من هم با کمال افتخار و علاقه قبول کردم.

مؤسسین شرکت«یاد»:

مهندس مهدی بازرگان،دکتر یدالله سحابی،مهندس عباس امیر انتظام، دکتراسدالله بیژن، دکتر کمال‌الدین جناب،مهندس عبدالحسین خلیلی،دکتر رحیم عابدی،مهندس منصور عطایی،دکتر محمد قریب،دکتر کریم میربابایی، دکترابراهیم نعمت‌اللهی

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:بنیانگذاران شرکت یاد/به ترتیب از راست: مهندس عباس امیرانتظام، دکتریدالله  سحابی، دکتررحیم  عابدی، دکتر کمال الدین جناب، مهندس مهدی بازرگان(ایستاده)، مهندس عبدالحسین خلیلی ودکتر محمد قریب.

آپارتمانی۱۰ ‌طبقه، که یداله سحابی مدیر پروژه‌اش بوده و میرحسین موسوی و عبدالعلی بازرگان، مدیران شرکت «سمرقند»، مهندسان طراحش.

اردشیر زاهدی، شهناز دختر محمدرضا شاه و فضل‌الله زاهدی

 نخست‌وزیرِ کودتا(ژنرال فضل‌الله زاهدی)  قرارداد کنسرسیوم(نفتی) را امضا می‌کند.مهندس مهدی بازرگان  بیانیه ای رامنتشرمی کنند دراعتراض به این کنسرسیوم((سال۱۳۳۴)(سال۱۳۳۴) که ۱۱ استاددیگر دانشگاه تهران( دکتر یداله سحابی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر کریم سنجابی، دکتر محمد قریب.. )بیانیه راامضامی کنند(که مجموعاً یازده نفربودند)وخبرکه به گوش شاه می رسد،فرمان اخراخ امضاءکنندگان راازدانشگاه صادرمی کند.

رئیس دانشگاه تعلل می کندکه شایدآتش خشم دربارفروکش کند وامادستور مستقیم ومؤکدشاه بودکه باید رئیس  دانشگاه تهران(دکتر علی‌اکبر سیاسی)هر۱۲نفررا اخراج کند ومهندس مهدی بازرگان هم دستگیر و زندانی می‌شود(۵ماه درزندان بود)

این اساتیدکه اازکاربیکارشده بودند وحقوق ومزایاهم قطع شده بود درفکرتأسیس یک شرکتی افتادندوباید برای امرار معاش فکری اقدامی بکنندکه تصمیم می‌گیرند شرکتِ مهندسی «داد» مخفف دوازده استاد اخراجی دانشگاه را تشکیل دهند. یکی از استادان کنار می‌کشد و «داد» به «یاد» تبدیل می‌شود.

 شرکت «یاد» را با شرکت «سافیر» ادغام و شرکت «سافیاد» را تأسیس می‌کند. دولت می‌گوید «ساف»، «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» را تداعی می‌کند و اسم باید تغییر یابد و به این ترتیب «س» به «ص» تبدیل می‌شود و این شرکت با نام «صافیاد» که در زمینه‌ی اجرای پروژه‌های عمرانی وساختمانی (آپارتمان‌سازی)و تآسیساتی پایه گذاری شده بود./پایان توضیحات نگارنده.

دکتربهادری نژاد درادامه می گوید:بعدا شهید چمران هم به این شرکت(شرکت یاد) آمدند و هر دو به عنوان مهندس با آقای بازرگان همکاری داشتیم.

 آن موقع رسم بود که وزارت فرهنگ (علوم) به فارغ التحصیل های رتبه اول بورس تحصیلی می‌داد و دانشجوهای فنی را به آمریکا اعزام می‌کردند.

فقط از ما خواسته بودند که از هر دانشگاهی که می‌خواهیم پذیرش بگیریم. 

من و شهید چمران هر دو از بورس تحصیلی استفاده کردیم و من از دانشگاه ویسکانسین برای فوق لیسانسم پذیرش گرفتم و شهید چمران چون برادرش آقای عباس چمران سال قبل شاگرد اول شده بود و از بورس تحصیلی استفاده می‌کرد، و در ایالت تگزاس در دانشگاهی به نام Texas A&M درس می‌خواند، پیش برادرش رفت و همانجا فوق لیسانسش را گرفت.

دکتربهادری نژاد می گوید:یادم هست وقتی از کشور خارج می‌شدیم، در فرودگاه مهرآباد که آن موقع زمستان هم بود، مرحوم مهندس بازرگان و عده زیادی از کارکنان شرکت «یاد» و همچنین عده زیادی از همکلاسی هامان برای بدرقه ما آمده بودند .

آخرین جلسه شوراى مرکز نهضت با حضور مهدى بازرگان در منزل مهندس مسموعى، دى ماه ۷۳ ایستاده از راست: دکتر روحانى، مهندس هندى، مهندس توسلى، مهندس ابوالفضل بازرگان، عبدالعلى بازرگان، دکتر فرزدى، مهندس مسموعى نشسته از راست: دکتر یزدى، صدر حاج سیدجوادى، مهدى بازرگان، دکتر سحابى، مسکین، نوید اعلم، اشفاق، توسلى

من عکسی دارم که این موضوع را نشان می‌دهد و خوب خیلی برای ما باعث مباهات بود که مهندس بازرگان برای بدرقه ما تشریف آورده بودند. به هر حال با هم با هواپیما رفتیم نیویورک.

چند روزی برای دیدن پایتخت آمریکا به واشنگتن رفتیم و در نهایت به شیکاگو رفتیم که برادر مصطفی ( مرتضی چمران)آنجا زندگی و کار می‌کردند. چند روزی هم منزل ایشان بودیم که بعد از آن من به «ویسکانسین »رفتم و ایشان به تگزاس. ولی با هم مکاتبات داشتیم و تقریبا هفته ای یک نامه بین من و ایشان مبادله می‌شد.

آن موقع هنوز تلفن نداشتیم و این قدرها متداول نبود که دانشجویان در خوایگاه ها تلفن داشته باشند و بتوانیم با هم صحبت کنیم.

 ششم، هفتم فروردین ۱۳۵۸ بود و من ایشان را بعد از چندین سال دیدم و شبی را در منزل دوست بسیار عزیزمان آقای دکتر ابتکار بودیم و تمام مدت شب با هم صحبت می‌کردیم. و عکسی هم دارم.این عکس ها را به آقای مهدی چمران داده ام.

عکسی هست که ایشان هستند، برادرشان «عباس چمران »هست، دکتر ابتکار هست، تعداد زیادی از دوستان قدیمی، مهندس یدالله سحابی و… عکس بسیار جالبی هست که روز هفتم یا هشتم فروردین ۱۳۵۸ در حیاط منزل دکتر ابتکار گرفته شد.

ماجرای ۱۶ آذر ۱۳۳۲ اززبان همکلاسی دکترچمران:

دکتربهادری نژاد:من دانشجوی سال دوم دانشکده فنی بودم. آن زمان درس نقشه‌برداری به عنوان درسی مشترک به دانشجویان سال دوم دانشکده فنی تدریس می‌شد و من و مصطفی چمران هر دو سر کلاس درس نقشه‌کشی در حال آموزش بودیم.

ازسه روزمانده به حضورنیکسون(معاوت وقت ریاست جمهوری امریکا)یعنی از۱۴آذردانشگاه درکنترل نظامیان رژیم بود

دکتربهادری نژادمی گوید:روز ۱۵ آذر یکی از دانشجویان از سربازی به شوخی پرسیده بود «اگر یک تیر به گنجشک‌هایی که روی درخت هستند، بزنید چند گنجشک را می‌توانید، بکشید؟»

 سرباز جواب داده بود: «این تیر ارزش دارد، من تیر را به گنجشک نمی‌زنم بلکه آن را به سینه یک توده‌ای می‌زنم

 در آن زمان «حزب توده »در دانشگاه فعالیت زیادی داشت و تعداد زیادی از دانشجویان عضو این حزب بودند به سربازان تفهیم کرده بودند که تمام دانشجویان دانشگاه جزو حزب توده هستند(یعنی هرفعالیتی راتحرک کمونیستی می دانستند)

چهره ماندگارمی گوید: صبح روز ۱۶ آذردر حالی که استاد مشغول تدریس بود در کلاس باز شد و دو سرباز تنومند در شرایطی که یکی از مستخدم‌های دانشکده را به زور به همراه داشتند، وارد کلاس شدند. سربازها به مستخدم می‌گفتند:بگو چه کسی بود که به سرکار فلانی توهین کرد

مستخدم هم می‌گفت :«من نمی‌دانم»

استاد کلاس به حضور آنها اعتراض کرد و اینکه باید احترام کلاس را نگه دارید. سربازان به استاد توهین کردند که به شما مربوط نیست، یکی از سربازها اسلحه‌اش را روی شقیقه مستخدم گذاشت و گفت :بگو چه کسی بود که توهین کرد؟

او هم  از ترس دستش را به سمتی دراز کرد که چند دانشجو در آن قسمت حضور داشتند.

 سربازها یکی از دانشجویانی که در آن قسمت از کلاس بود را به بیرون بردند و رفتند. نظم کلاس به هم ریخت و دانشجویان از کلاس بیرون رفتند،همراه شهید چمران  به بیرون دانشکده رفتیم. به سمت در شرقی دانشکده که چند پله داشت رفتیم، تعدادی سرباز بیرون دانشکده حضور داشتند، درحالی که داشتیم از دانشکده خارج می‌شدیم، یکی از دانشجویان فریاد زد که "دست دژخیمان از دانشگاه کوتاه" تا این شعار داده شد سربازانی که بیرون دانشکده بودند به داخل دانشکده آمدند و شروع به تیراندازی کردند

بهادری نژادمی گوید:من و چمران هنوز درمحوطه دانشکده بودیم؛ هرکسی به سمتی فرار کرد ما هم به سمت در جنوبی دانشکده فرار کردیم، سربازان از در جنوبی بالا آمدند و شلیک می کردند.

دانشجوی وقت دانشکده فنی تهران می گوید: در این وضعیت من بین دو سربازی که مشغول تیراندازی بودند، قرار گرفتم. روی زمین نشستم، مترصد اصابت تیر بودم تنها ۱۰ متر با سربازانی که از در جنوبی وارد شده بودند، فاصله داشتم و مواظب بودم تیر به من اصابت نکند

16 آذر 1332

، پس از مدتی از تیراندازی‌ها من و چند نفر از دانشجویان که در دستشویی دانشکده پنهان شده بودند، به طبقه دوم رفتیم تا از دانشکده خارج شویم، از پله‌ها پایین آمدیم فضای سالن اصلی دانشکده مملو از آب و خون به هم آمیخته بود. 

 به این ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید شدند و ۲۷ نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند

هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتور‌های شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحان درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند.

بعدازاین حادثه دانشگاه تهران حدود یک ماه تعطیل شد.

***

دانشگاه میزوری(University of Missouri)

ایالت میزوری/دانشگاه ایلینوی در اربانا شامپاین

شهر مدیسون(شیکاگو) در ایالت ویسکانسین

(University of Wisconsin-Madison)

***

برادران شهیدچمران

چمران رئیس شورای شهر تهران باقی ماند

دکتر عباس چمران متولد ۱۳۰۶ در تهران است. وی برادر بزرگتر شهید دکتر مصطفی چمران است. که از نظر هوش و استعداد نه تنها از مصطفی کمتر نبود بلکه از او گاهی با نبوغ تر بود. وی دکترای برق را از آمریکا داشت.

از عباس چمران به عنوان پدر برق نوین ایران یاد می کنند.

وی بنیانگذار دانشکده برق دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر آن دکتر عباس چمران در دوران وزارت برادرش در وزارت دفاع مشاور او بود که در واقع وی بنیانگذاردانشکده عباسپور و کلانتری و دیگر مراکز علمی در زمینه برق و نظامی بود که مهمترین ان را می توان تاسیس سازمان صنایع دفاعی وزارت دفاع که امروز سازنده بسیاری از ابزار های نظامی و موشکی است دانست.

دکتر عباس چمران نخستین کسی بود که بمب لیزری را در ایران ساخت. و نیز خمپاره انداز های ۶۰ دانست.

دکتر عباس چمران در ۸ ماه پس از شهادت برادرش یعنی اسفند ۱۳۶۱ به علت نامعلومی در ماشین شخصی خود در میدان آزادی فوت می کند.

دکتر مرتضی چمران نیز برادر بزرگتر شهید مصطفی بود. که وی نیز دکترای الکترونیک پزشکی از آمریکا داشت. و مبدع چند دستگاه کاربردی در این زمینه بود.وی نیز در سال ۱۳۶۲ در آمریکا فوت کرد.

از یک خانواده ۳ پسر که هرکدام از انسان های تاثیر گذار بوده اند. باید افرین گفت بر پدر و مادر این شهید.

مهندس مهدی چمران گفت: شهید مصطفی که در دل خانواده‌ای پرجمعیت پرورش یافت همانند برادران بزرگتر دارای هوش و استعداد خاصی بود، اختراع او باعث شد اولین گام برای تولید و استفاده از کالای داخلی برداشته شود.


کمی از خانواده چمران و اوضاع و احوال آنها بگویید؟ پدر، مادر و برادران...

پدرمان «حسن چمران» در ۷ سالگی از روستای چمرون یا همان چمران (روستایی زیبا و کوهستانی بین ساوه و همدان) به تهران می‌آید و شروع به کار می‌کند. او در حالی که تحصیلات ابتدایی‌اش را در مکتب‌خانه‌های قدیم گذرانده بود از همان زمان در یک کارگاه بافندگی و جوراب بافی مشغول به کار می‌شود و در سن جوانی ۲۰ یا ۲۱ سالگی با مادرمان ازدواج می‌کند.

پدربزرگ مادری ما روحانی‌ای بسیار رشید و اهل ورزش بود و در محله چاله میدان کنار مرقد حضرت سید اسماعیل(ع) شیشه گرخانه داشتند. از این رو فامیلی مادر ما شیشه‌گر بود. پدر و مادر ما بعد از ازدواج با یکدیگر در خانه‌ای اجاره‌ای در منطقه بازار زندگی خود را آغاز کردند. پدر در سال ۱۳۷۷ و مادر در سال ۱۳۸۳ فوت شدند.

مهدی چمران : می توانستیم میلیاردر بشوم

ما ۶ برادر بودیم؛ عباس، مرتضی، مصطفی، مهدی، محمدهادی، نصرالله (حسین) که همه جز مصطفی در محله بازار به دنیا آمدیم.

مصطفی در قم متولد شد و شناسنامه او را در تهران گرفتیم.

خانواده هشت نفره ما ابتدا خانه‌ای اجاره‌ای در سرپولک داشت تا اینکه برای زندگی به منزل دایی رضایی خود رفتیم. دو اتاق به ابعاد ۴ در ۵ و ۲,۵ در ۵ در اختیار ما بود. به جز پدر و مادر و برادران، مادر مادری‌مان با ما زندگی می‌کرد. اکثر اوقات خاله ما که فرزند و شوهری نداشت به منزل‌مان می‌آمد. به طور کلی زندگی صمیمانه و نزدیکی با یکدیگر داشتیم.

قبل جنگ جهانی دوم پدرم در کارگاه جوراب بافی وضعیت خوبی داشت و حتی مدتی با یکی از معروفین صنف کشباف شریک بود اما پدرم به دلیل عقایدی خاص شراکت را ادامه نداد و در خیابان بوذر جمهوری یا همان ۱۵ خرداد کنونی، مغازه‌ای را خرید و مشغول به کار شد. هر ۶ برادر در کارهای مغازه به پدر کمک می‌کردیم.

در همان زمان پدر تمام سرمایه و پول خود را صرف خرید نخ کرد اما با شروع جنگ جهانی از آنجاکه دیگر نخ وارد کشور نمی‌شد، تمام سرمایه پدر از بین رفت. از این رو تا ۷ الی ۸ سال بعد از جنگ جهانی دوم پدر همچنان به دنبال زنده کردن سرمایه خود بود اما به دلیل کاهش ارزش پول، ضربه مالی سختی خورد.

پدر به مسائل عدالت اجتماعی و حلال بودن نان اعتقاد زیادی داشت. مثلا جوراب‌های بافته شده را که سر بازار به قیمت ۲ تومان فروخته می‌شد، ۱۷ ریال می‌فروخت و وقتی دلیل این کار را از او جویا می‌شدیم می‌گفت: «از آنجایی که تنها ۱۵ ریال صرف بافتن جوراب شده است باید ۲ ریال روی آن سود بیاید و به قیمت ۱۷ ریال فروخته شود». چنین اعتقادی به زندگی خانواده چمران برکت داده بود به گونه‌ای که علیرغم درآمد کم، زندگی خوبی داشتیم.

همه فرزندان با توصیه پدرم درس را دنبال می‌کردند و بعد از مدرسه به کمک پدر می‌رفتند، درحقیقت اینطور نبود که کار باعث رها شدن درس شود.
سال ۱۳۳۰ با بزرگ شدن پسران چمران و حضور دو دانشجو در خانواده دیگر نمی‌توانستیم در فضای کوچک خانه دایی رضایی زندگی کنیم. از طرف دیگر دایی ما هم دارای ۵ دختر بود که علیرغم روابط گرم و صمیمانه دو خانواده، زندگی را در آن شرایط سخت می‌کرد.


از این رو پدرم سرقفلی مغازه خود را ۱۵ هزار تومان فروخت و نصف (حدود ۲۵۰ متر) خانه‌ای که هم‌اکنون خانه موزه است را با ۱۳ هزار تومان خرید. این خانه اتاق‌های بسیار بزرگی داشت. یک اتاق برای مرتضی، مصطفی، عباس و من و اتاق دیگر برای پدر و مادر و دو برادر دیگر بود. این خانه دو اتاق دیگر هم داشت که آنها را به یکی از اقوام تازه عروس و داماد اجاره دادیم. من و برادرانم بیشتر عمر خود را در این خانه سپری کردیم.

دوران تحصیل برادران چمران 

برادر بزرگم عباس، با دیدن شرایط پدر بعد از پایان کلاس نهم خود به مدرسه پست و تلگراف قدیم رفت و بعد از دو سال آموزش، در اداره پست و تلگراف به عنوان کارمند استخدام شد. سپس شبانه درس خواند و توانست در کنکور دانشگاه فنی پذیرفته شود اما چون دو سال از تحصیل فاصله گرفته بود باید به سربازی می‌رفت از این رو او را به دانشکده افسری بردند. در دانشکده افسری تمام آموزش‌های دانشجویان به سربازان هم داده می‌شد. عباس بعد از سربازی مجدد کنکور داد و به دانشگاه فنی رفت، شب‌ها در اداره پست کار می‌کرد و روزها درس می‌خواند.

دکتر عباس چمران در سال ۱۳۳۵ جزو اولین گروه از دانشجویان بود که به عنوان شاگرد اول‌ها به امریکااعزام می‌شدند و سپس در آنجا دکترای برق گرفت

و در دانشگاه «جانز هاپکینز»در شهر بالتیمور در ایالت مریلند مشغول تدریس شد. سپس از او برای تدریس در دانشگاه آریامهر یا همان شریف کنونی دعوت شد لذا به شریف آمد و رئیس دانشکده برق شد. می توان گفت آموزش و سیستم برق نوین توسط دکتر عباس در ایران پایه گذاری شد و وی یکی از اساتید برجسته این رشته بود.

برادر دیگرم «مرتضی» بعد از اخذ سیکل برای کمک به پدر، سر بازار لباس‌های تریکو می‌فروخت تا اینکه موعد سربازی او فرا رسید و سرباز نیروی هوایی شد البته مرتضی شبانه درس خواند و دیپلمش را در همان سال‌ها گرفت.

او پس از سربازی بعنوان تکنسین در نیروی هوایی مشغول به کار شد و از همان طریق به آمریکا فرستاده شد. از آنجایی که با مسائل تحصیلی در آمریکا آشنا شده بود دیگر کار را رها کرد، به آمریکا رفت و در آنجا دکترای الکترونیک خود را گرفت.

برادرم «مصطفی »همچون برادران دیگر درسش را ادامه داد و در کنکور رتبه دو رقمی ۱۰ تا ۱۵ را کسب کرد او در طول تحصیل همواره شاگرد اول بود.

خانواده ما توان مالی فرستادن فرزندان به خارج از کشور را برای تحصیل نداشت و شهید مصطفی تنها یک بار در زمان کودکی به مشهد رفته بود. او با استفاده از بورس دولتی به آمریکا رفت.

درواقع دکتر عباس که به آمریکا رفته بود تجربه‌های خود را به مصطفی منتقل کرد، از این رو مصطفی فوق لیسانس خود را در آمریکا گرفت و توانست در حد بالایی ضمن همکاری با یکی از دانشمندان برجسته آمریکائی (پرفسور اسنون) دکترای خود را در فیزیک الکترونیک دریافت کند. یکی از دوستان شهید مصطفی درباره او می گفت: «یکبار مصطفی را دیدم و از او پرسیدم که درسش چه زمانی تمام می‌شود او پاسخ داد که تز خود را ارائه کرده و درحالیکه بیش از ۶ ماه از اتمام درسش می‌گذرد اما استادش بخاطر علاقه فراوان به همکاری پژوهشی با او، تز را نزد خود نگاه داشته است.»؛ درحقیقت استاد علاقه نداشت که کارهای تحقیقاتی را بدون حضور شهید مصطفی ادامه دهد.

گرچه شهید مصطفی می‌توانست با درجه فول استادی در بهترین دانشگاه‌های آمریکا تدریس کند اما به دلیل علاقه فراوان به کارهای پژوهشی بعنوان یک پژوهشگر در شرکتی آمریکایی که برای ناسا کار می کرد، مشغول بود. این امر باعث شد که کارهای بسیار خوبی را در فیزیک پلاسما انجام دهد و بتواند تغییرات و تحولات اساسی را در این رشته به وجود آورد.

ماجرای نمره ۲۲ دکترچمران
برادرانم( عباس و مصطفی) شاگردان ممتاز دانشگاه بودند به گونه‌ای که مهندس بازرگان در درس ترمودینامیک به شهید مصطفی نمره ۲۲ داد و دقیقا جزوه او را به عنوان کتاب این واحد درسی چاپ کرد. این کتاب تا سال‌ها در دانشکده فنی تدریس می‌شد./۳۱ خرداد ۱۳۹۷انا

ماجرای۱۶ آذر۱۳۳۲"قیام دانشجویان ایران"علیه نیکسون معان رئیس جمهورامریکا

نقش دکترچمران  

ماجرای۱۶ آذر۱۳۳۲«قیام دانشجویان ایران"علیه نیکسون معاون رئیس جمهورامریکا

دراین مقاله تحقیقی ،حادثه خونبار۱۶ آذر رااززبان شاهدان  حادثه خواهیدخواند(رئیس دانشگاه،معاونین دانشگاه ،دانشجویان آن روزدانشگده فنی(چمران وبهادری نژاد)

۱۱۰ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر« محمد مصدق» و روی کار آمدن دولت کودتایی« فضل الله زاهدی»  امریکایی‌ها که در برنامه‌ریزی و اجرای کودتا و براندازی نهضت ملی ایران، نقش پررنگ و تعیین‌کننده داشتند،درفکرتکمیل وتحکیمش شدند.

۱۱۰ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر محمد مصدق

شعبان جعفری(بی مُخ)+زن بدکاره(پری بلنده) ازسردمداران کودتابودند.

شاه وشعبان بی مخ  -برهنه

 

رئیس‌جمهور آمریکا «آیزنهاور »برای بررسی محصولات خود،معاونش(ریچارد نیکسون)را به تهران  می فرستد.

قرار بود با شاه ودولت کودتا یعنی فضل الله زاهدی ملاقات کند.

اردشیر زاهدی، شهناز دختر محمدرضا شاه و ژنرال فضل‌الله زاهدی(وزیرکشورکابینه مصدق)

اردشیرزاهدی-فرزندفضل الله(همسرشهنازپهلوی،سفیر و وزیر امور خارجه ایران) 

امیراسدالله علم (۱۲۹۸-۱۳۵۷) که در دوره نخست وزیری محمد مصدق به بیرجند تبعید شده بود، پس از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق، بار دیگر به میدان سیاسی بازمی گردد تا به محمدرضا پهلوی کمک کردکهتا قدرت بر بادرفته خود را در دست گیرد.

این سفر،روزبعدازحمله رژیم به دانشگاه که منجربه کشتار۳دانشجو وزخمی شدن عده زیاد وبازداشت کثیری ازدانشجویان شداتفاق افتاد(۱۷آذر۱۳۳۲)

کابینه دکترمحمدمصدق:از اردیبهشت ۱۳۳۰ تا مرداد ۱۳۳۲ فعالیت داشت.

(ریچارد نیکسون) از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱میلادی(از۱۳۳۲تا۱۳۴۰شمسی) به‌عنوان معاون رئیس‌جمهور بودو در سال۲۰ ژانویه ۱۹۶۹(۳۰ دی۱۳۴۷)بعنوان سی و هفتمین رئیس‌جمهور امریکابرگزیده شد(از۱۳۴۷تامرداد۱۳۵۳رئیس جمهوربود)

یعنی آقای نیکسون ۱۳سال درکاخ سفیدحاکمیت داشته(۸سال معاونت و۵سال ریاست جمهوری.

وامادوره دوم ریاست جمهوریش بیش ازیک سال بطول نیانجامید-بعلت رسوایی«واترگیت» مجبوربه استعفاشد-اگوست۱۹۷۴(مرداد۱۳۵۳) و در ۲۲ آوریل ۱۹۹۴(۲ اردیبهشت۱۳۷۳) در سن ۸۱ سالگی درگذشت.

 نویسنده کتاب «پهلوی‌ها» در تحلیل این رویداد چنین می‌نویسد:«نیکسون معاون رئیس‌جمهور امریکا در سال ۱۳۳۲، راهی ایران گردید تا نتیجه سرمایه‌گذاری ۲۱ میلیون دلاری سیا را که در راه کودتا و سرنگونی دولت مصدق هزینه کرده بود، از نزدیک مشاهده کند. ملت ایران در حالت افسردگی به سر می‌برد و از نفاق و تفرقه‌ای که استبداد توانسته بود در میان ملت ایجاد کند، ناراحت بود.

 رهبری نهضت مقاومت، قصد رساندن صدای اعتراض مردم را به گوش جهانیان داشت و تلاش لندن و واشنگتن را که می‌خواستند با مشروع جلوه دادن رژیم کودتا، امتیازات مورد نظر خود را در محیط آرام به دست آورند، خنثی کند. اجرای این برنامه به عهده کمیته هماهنگی دانشگاه واگذار شد.

دانشکده‌های حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکده‌های خود، تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا برپا کردند. رژیم با تمام قوا متوجه دانشگاه شد. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و مأموران انتظامی در زدوخورد با دانشجویان، شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی کردند.

صبح روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، گارد برای اولین بار وارد صحن دانشگاه شد، در یکی از کلاس‌های درس دانشکده فنی، چند تن از دانشجویان در اعتراض به حضور مأموران گارد، آن‌ها را به مسخره می‌گیرند و مأموران گارد با حمله به دانشجویان بی‌پناه، سه تن از آنان را به شهادت می‌رسانند.

ماجرای ۱۶ آذر ۱۳۳۲اززبان معاون دانشگاه

دکتر رحیم عابدی، معاون دانشکده فنی دانشگاه تهران می گوید:کوشش دستگاه و ارتش در این بود که یک رعب و وحشتی در دانشگاه ایجاد بکند که نیکسون اگر آمد، دانشگاه محصلان نتوانند کاری بکنند و این نقشه ۱۶ آذر را فراهم کردند. بنده صبح که به دانشکده رسیدم، ساعت هفت و نیم بود. به من خبر دادند که در دانشکده علوم چند تا کامیون ارتش هست که آنجا مشغول دستگیری دانشجو‌ها هستند.

آنها برای مرعوب کردن، دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یک نفر را می‌گرفتند! سرباز‌ها در این فاصله، دو تا دانشجو را کشان‌کشان آوردند توی کریدور دانشکده.

دکترعابدی می گوید:نوع رفتار سرباز‌ها دانشجو‌ها را تحریک کرده و آمدند به هواخواهی دانشجویان و تظاهرات شد. شعار‌های شدیدی علیه شاه و به نفع مرحوم دکتر مصدق دادند و در نتیجه آن تحریکاتی که قرار بود بشود و رعب و وحشت ایجاد بکنند، کردند و تیراندازی شروع شد و عده‌ای مجروح و سه نفر شهید شدند. وضع وحشتناکی بود. یک رادیاتور دانشکده را هم سوراخ کرده بودند و ریخته بودند سطح دانشکده و با خون دانشجویان قاطی شده بود! خونابه دلخراشی ایجاد شده بود بعد هم به ما تکلیف کردند که بیایید اینجا را پاک کنید! گفتیم: نه، چون این‌ها جرم است هیچ وقت پاک نمی‌کنیم، باشد تا نماینده دادستان بیاید و صورتجلسه بکند.

معاون وقت دانشگاه درادامه گفت:مرا در اتاق حبس کردند و بعد آقای مهندس خلیلی رفتند سراغ دکتر سیاسی که رئیس دانشگاه بود و گفتند که وضع خیلی خراب است، تعداد زیادی شیشه شکسته و به ساختمان‌ها تیراندازی شده است. تعداد تیر‌ها را که شمردیم، درست ۶۸ تیر در فضای مسدود دانشکده فنی شلیک شده بود.

دکترعابدی درادامه می گوید:« دکترعلی اکبر سیاسی» ساعت یک بعدازظهر با مهندس خلیلی آمدند و در اتاق رئیس دانشکده کمیسیونی تشکیل دادیم و مـــشغول مذاکره بودیم وقتی که این تیراندازی شد. بنده دریافتم که باید جریان را صورتجلسه کنم. استادان حاضر همه امضا کردند. 

 ساعت ۲ بعدازظهر سرهنگی آمد تو، در گوشی با دکتر سیاسی صحبتی کرد و دکتر سیاسی قدری در هم رفت و گفت: آمده‌اند آقای دکتر عابدی را جلب بکنند و بعد با ماشین رئیس دانشکده رفتیم.

فرماندار نظامی( سرلشکر فرهاددادستان)شوهرخاله شاه بود! بعد ما را به زندان لشکر ۲ زرهی بردند. بنده هشت روز در آنجا بودم.

معاون وقت دانشگاه درادامه گفت:بازجویی‌های مفصلی از من کردند. اصرار می‌کردند که: شما چرا زنگ زده‌اید؟ البته بنده گفتم: چون شما در پی یک مقصر هستید، اگر بنده زنگ نمی‌زدم و این اتفاق در داخل کلاس می‌افتاد و در داخل کلاس هم باز یک عده کشته می‌شدند، باز مرا می‌گرفتید، چون بالاخره شما دنبال یک مقصر می‌گردید، شما بی‌خود تیراندازی کرده‌اید یک عده‌ای را کشته‌اید.


مهندس مهدی بازرگان از اساتید وقت دانشگاه تهران بود که در آن دوره نزد دانشجویان دانشگاه تهران به عنوان یکی از نماد‌های وفاداری به نهضت ملی و مدافعان دکتر مصدق نیز شناخته می‌شد. وی بعدها، اجمالی از مشاهدات خود در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ را بدین ترتیب بیان کرد:

«تظاهرات دانشجویان در اعتراض به تجدید روابط دولت با انگلیس و نیز اعتراض به ورود ریچارد نیکسون معاون رئیس‌جمهور امریکا به ایران، از روز شنبه ۱۴ آذر با ایراد سخنرانی در کلاس‌ها شروع شد. عصر آن روز در دانشکده حقوق، علوم، دندانپزشکی، فنی و دانشکده‌های داروسازی و پزشکی، تظاهرات پرشوری انجام پذیرفت.

روز دوشنبه ۱۶ آذر، عده زیادی از افراد نظامی وارد محوطه دانشگاه شدند. دانشجویان به کلاس‌های خود رفته بودند و تظاهرات می‌کردند، ساعتی بعد زنگ دانشکده به صدا درآمد و دانشجویان از کلاس‌های خود خارج شدند و به طرف سرسرا‌ها و طبقات اول همکف رفتند.

برخورد بین دانشجویان و سربازان از دانشکده فنی- که مرکز عمده فعالیت‌های دانشگاه بود- شروع شد، به همین دلیل دستگاه قصد داشت با سرکوب دانشجویان این دانشکده، زهرچشم خود را نشان دهد و دیگر دانشجویان دانشکده‌ها را سر جایشان بنشاند. به نظر من آن عمل وحشیانه، با طرح و برنامه قبلی تدارک دیده شده بود و منظور اصلی از اشغال دانشگاه، سرکوب دانشجویان و ساکت کردن آن‌ها بود، تا قضیه انتخابات مجلس و قرارداد کنسرسیوم را بدون سروصدا تمام کنند. واکنش این جنایت، از سوی دانشگاهیان، مردم ایران و مطبوعات جهان، وسیع بود. خشم و غضب و رسوایی برای دولت کودتا به بار آورد. خبرگزاری‌های خارجی خبر واقعه را در مطبوعات منتشر کردند. اکثر دانشگاه‌های معروف دنیا به عنوان همدردی با دانشگاه تهران یک روز تعطیل اعلام کردند. دکتر سیاسی رئیس دانشگاه، در مذاکرات به زاهدی و محمدرضا شاه نسبت به این عمل ننگ‌آور اعتراض کرد

ماجرای۱۶ آذراززبان مهندس مصطفی چمران

مهندس مصطفی چمران زمان واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲، از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران بود

این دانشجوی مهندسی الکترومکانیک می گوید:«حدود ساعت ۱۰ صبح ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس خواندن بودیم. آقای مهندس شمس، استاد نقشه‌برداری، تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهروی پشت در به گوش رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت: بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید. 

مهندس« عبدالحسین خلیلی»(نفرسمت راست) درکناردکترمحمدقریب.

مهندس مصطفی چمران درادامه می گوید:مهندس عبدالحسین  خلیلی  به شدت عصبانی است و تلاش می‌کند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد. مهندس خلیلی و دکتر رحیم عابدی، رئیس و معاون دانشکده فنی، با تمام قوا می‌کوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند ولی سربازان نه تنها به حرف آن‌ها اهمیتی ندادند، بلکه آن‌ها را به مرگ تهدید کردند تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. 

عده‌ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی نگریزد. اکثر دانشجویان کوشیدند از در‌های جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند.

چمران می گوید: در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‌دید و خود را کشته می‌دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعار‌های کوتاه بیرون ریخت: دست نظامیان از دانشگاه کوتاه!

 هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت. در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود.

چمران می گوید: دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند؛ به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقب‌نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‌ها افتادند و نتوانستند خود را نجات دهند. اجساد خون‌آلود شهیدان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد، بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقی مانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند، گرفتند.

مهندس چمران می گوید: آنگاه دانشجویان دراسارت  را با قنداق تفنگ زدند، با دست‌های بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند.

 در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بی‌اندازه به دانشجویان کمک کردند.

 به این ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید شدند و ۲۷ نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند

چمران می گوید:هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتور‌های شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحان درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند؛ طوری که حتی پس از ماه‌ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‌آمد. 

جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن، در اعتصاب عمیقی فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجویان از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غم‌آلود و ماتم‌زده، رهسپار خیابان‌های مرکزی شهر شدند. مخصوصاً در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول، انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم می‌کرد. بیشتر دانشکده‌های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند.

مهندس مصطفی چمران دربخشی دیگرازاین حادثه می گوید:من نیز همراه عده‌ای از دانشجویان وارد آزمایشگاه شدم. خون مجروحین آنقدر زیاد بود که پایین پله‌ها گلگون شده بود. بین دوستان ما، شیشه پای یکی را شکافت. دیگری پایش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود.گلوله از یک طرف پا وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود. دانشجویان و مستخدمین آزمایشگاه مشغول بستن زخم‌های دانشجویان مجروح بودند. از حدود سی نفر که به آزمایشگاه مقاومت مصالح پناه بردند، به استثنای دو یا سه نفری همه مجروح شده بودند».

وی ادامه می‌دهد: «دانشکده کاملاً محاصره شده بود و کسی نمی‌توانست خارج شود. هنگام تیراندازی در داخل دانشکده، سربازان خارج دانشکده نیز شروع به تیراندازی کردند و مقداری از سنگ‌ها و شیشه‌های جلو دانشکده فنی را شکستند. پس از ختم گلوله باران، دقیقه‌ای سکوت دانشکده را فراگرفت. ناگهان در میان سکوت آه بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشک جاری شد».

شهید چمران می‌افزاید: «ناله‌های بلند و سوزناک به ما فهماند که عده‌ای مجروح شده‌اند و در همان جا افتاده‌اند. اولیای دانشکده مستخدمین و چند نفری از دانشکده پزشکی می‌خواستند مجروحین را به پزشکی برده معالجه کنند. ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع از این کار شدند. بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند».

بنابراین جنبش دانشجویی از همان سال ۱۳۳۲ که حادثه تلخ ۱۶ آذر اتفاق افتاد، به دنبال مطالبه‌گری و تکامل خود بوده‌اند.

سربازان نیز با راهنمایی برخی مسئولان ارشد خود به راه افتادند و جمعی از دانشجویان را که در جمع آنها چند استاد هم دیده می‌شد، دستگیر کردند.سربازان آنها را پس از مضروب شدن به داخل کامیون‌های مستقر شده بردند. رئیس وقت دانشگاه تهران برای حفظ جان دانشجویان، دانشگاه را تعطیل اعلام کرد.

در حالیکه برخی دانشجویان در حال ترک محوطه اصلی دانشگاه بودند، جمعی از سربازان به بهانه بازداشت دو دانشجوی رشته ساختمان که به حضور  نظامیان در دانشگاه اعتراض و آنها را تمسخر کرده بودند، وارد دانشکده فنی شدند.

نیروهای گارد وارد کلاس درس استاد شمس از اساتید نقشه‌کشی دانشکده فنی می‏‌شوند تا دانشجویان معترض را دستگیر کنند

وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در کلاس درس خود اعتراض می‏‌کند او را با مسلسل تهدید می‌کنند و با شکنجه مستخدم دانشکده سعی می‌‏کنند که آن دو دانشجو را پیدا کنند.پس از خروج سربازان از کلاس دانشجویان که قصد ترک کلاس را داشتند به صحن دانشکده رفتند.

حضور نظامیان در صحن دانشکده فنی به درگیری میان دانشجویان و نظامیان منجر شد. عده‏‌ای از سربازان، دانشکده فنی را محاصره کرده بودند تا کسی از دانشکده خارج نشود در این میان دسته‌ای از سربازان با سرنیزه از در اصلی وارد، دانشکده شدند.

 وقتی دانشجویان قصد خروج  از درهای جنوبی و غربی دانشکده را داشتند یکی از دانشجویان بغض مانده در گلویش را با فریاد "دست نظامیان از دانشگاه کوتاه» باز کرد. هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت، برخی دانشجویان با شکستن شیشه‌های آزمایشگاه به این محل پناه بردند و برخی به کلاس‌ها و دستشویی‌های دانشکده فرار کردند، برخی که فرصت فرار نداشتند هدف گلوله سربازان قرار گرفتند و مانند برگ خزان در صحن دانشکده و پله‌های آن به زمین افتادند.

این تصاویر-بازسازی شده-مراسم ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ است.

به گفته شاهدان عینی "مصطفی بزرگ‌نیا" از دانشجویان سال اول دانشکده فنی همان ابتدا با اصابت سه گلوله شهید شد و "آذر شریعت رضوی" که او هم دانشجوی سال اول دانشکده بود به سختی مجروح شد و در حالیکه بدن مجروح خود را بر زمین می‌کشاند و ناله می‌کرد دوباره هدف گلوله قرار گرفت و او نیز به شهادت رسید. "احمد قندچی" دانشجوی دیگری بود که هدف گلوله قرار گرفت  و مجروح شد.

هنگام تیراندازی برخی از رادیاتورها در اثر اصابت گلوله سوراخ شد و آب گرم آن با خون شهدا و مجروحین در هم آمیخت و محوطه مرکزی دانشکده فنی را دربرگرفت.

شهید چمران در بخشی از روایت خود از ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲  دانشگاه تهران می‌گوید:

"من نیز همراه عده‌ای از دانشجویان وارد آزمایشگاه شدم. خون مجروحین آنقدر زیاد بود که پایین پله‌ها گلگون شده بود. بین دوستان ما، شیشه پای یکی را شکافت. دیگری پایش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود.گلوله از یک طرف پا وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود. دانشجویان و مستخدمین آزمایشگاه مشغول بستن زخم های دانشجویان مجروح بودند. از حدود سی نفر که به آزمایشگاه مقاومت مصالح پناه بردند، به استثنای دو یا سه نفری همه مجروح شده بودند. دانشکده کاملا محاصره شده بود و کسی نمی‌توانست خارج شود. 

هنگام تیراندازی در داخل دانشکده، سربازان خارج دانشکده نیز شروع به تیراندازی کردند و مقداری از سنگ‌ها و شیشه‌های جلو دانشکده فنی را شکستند. پس از ختم گلوله باران، دقیقه‌ای سکوت دانشکده را فرا گرفت. ناگهان در میان سکوت آه بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشک جاری شد. ناله‌های بلند و سوزناک به ما فهماند که عده‌ای مجروح شده‌اند و در همان جا افتاده اند. اولیای دانشکده مستخدمین و چند نفری از دانشکده پزشکی می‌خواستند مجروحین را به پزشکی برده معالجه کنند. ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع از این کار شدند. بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند.

ماجرای ۱۶ آذر ۱۳۳۲ اززبان همکلاسی دکترچمران:

«دکترمهدی بهادری‌نژاد» ازدوستان وهمکلاسی های دکترچمران دردبیرستان البرزو دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران بوده وهمچون چمران  بااخذ بورسیه برای ادامه تحصیل به امریکا( دانشگاه ویسکانسین  ودانشگاه ایلینوی تحصیل کرده است.

دکتربهادری نژادمی گوید:من دانشجوی سال دوم دانشکده فنی بودم. آن زمان درس نقشه‌برداری به عنوان درسی مشترک به دانشجویان سال دوم دانشکده فنی تدریس می‌شد و من و مصطفی چمران هر دو سر کلاس درس نقشه‌کشی در حال آموزش بودیم.

چهره ماندگارمی گوید: در حالی که استاد مشغول تدریس بود در کلاس باز شد و دو سرباز تنومند در شرایطی که یکی از مستخدم‌های دانشکده را به زور به همراه داشتند، وارد کلاس شدند. سربازها به مستخدم می‌گفتند، "بگو چه کسی بود که به سرکار فلانی توهین کرد." مستخدم هم می‌گفت "من نمی‌دانم" استاد کلاس به حضور آنها اعتراض کرد و اینکه باید احترام کلاس را نگه دارید. سربازان به استاد توهین کردند که به شما مربوط نیست، یکی از سربازها اسلحه‌اش را روی شقیقه مستخدم گذاشت و گفت "بگو چه کسی بود که توهین کرد" او هم  از ترس دستش را به سمتی دراز کرد که چند دانشجو در آن قسمت حضور داشتند.

یکی از سربازها اسلحه‌اش را روی شقیقه مستخدم گذاشت و گفت "بگو چه کسی بود که توهین کرد" او هم  از ترس دستش را به سمتی دراز کرد که چند دانشجو در آن قسمت حضور داشتند.

 سربازها یکی از دانشجویانی که در آن قسمت از کلاس بود را به بیرون بردند و رفتند. نظم کلاس به هم ریخت و دانشجویان از کلاس بیرون رفتند،همراه شهید چمران  به بیرون دانشکده رفتیم. به سمت در شرقی دانشکده که چند پله داشت رفتیم، تعدادی سرباز بیرون دانشکده حضور داشتند، درحالی که داشتیم از دانشکده خارج می‌شدیم، یکی از دانشجویان فریاد زد که "دست دژخیمان از دانشگاه کوتاه" تا این شعار داده شد سربازانی که بیرون دانشکده بودند به داخل دانشکده آمدند و شروع به تیراندازی کردند. من و چمران هنوز درمحوطه دانشکده بودیم؛ هرکسی به سمتی فرار کرد ما هم به سمت در جنوبی دانشکده فرار کردیم، سربازان از در جنوبی بالا آمدند و شلیک می کردند.

دانشجوی وقت دانشکده فنی تهران می گوید: در این وضعیت من بین دو سربازی که مشغول تیراندازی بودند، قرار گرفتم. روی زمین نشستم، مترصد اصابت تیر بودم تنها ۱۰ متر با سربازانی که از در جنوبی وارد شده بودند، فاصله داشتم و مواظب بودم تیر به من اصابت نکند، پس از مدتی از تیراندازی‌ها من و چند نفر از دانشجویان که در دستشویی دانشکده پنهان شده بودند، به طبقه دوم رفتیم تا از دانشکده خارج شویم، از پله‌ها پایین آمدیم فضای سالن اصلی دانشکده مملو از آب و خون به هم آمیخته بود. مستخدم‌ها با طی مشغول تمیز کردن آن بودند، یکی از رادیاتورها بر اثر اصابت گلوله سوراخ شده بود، و آب آنها با خون دانشجویان مجروح و شهید که به زمین ریخته شده بود، آمیخته شده بود وبعدازاین حادثه دانشگاه تهران حدود یک ماه تعطیل شد.

بعد از پایان درگیری‌‏ها «احمد قندچی» که هنوز زنده بود به یکی از بیمارستان‏‌های نظامی تهران منتقل شد، آب جوش رادیاتورها سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او خودداری کردند و ۲۴ ساعت بعد مظلومانه به دوستان شهیدش پیوست.

در این حادثه سه دانشجو شهید و ۲۷ دانشجوی دیگر بازداشت شدند.

پیکر این سه شهید دانشجو در«امامزاده عبدالله» شهر ری دفن شد.

برادر شهید شریعت رضوی در این باره گفته بود «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه‌هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط ۳۰۰ کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هرکس می‌‏خواست به طرف امام زاده عبدالله برود، کارتش را کنترل می‏‌کردند.»

با کمک علم شاه‌ نخست‌وزیرِ خود شد

برادر شهید بزرگ نیا نیز می‏‌گوید:«از طریق علم(نخست وزیر رژیم پهلوی)، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد ۲۰۰ هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد می‌‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسئول باشم.»

اسدالله علم دستبوس شاه

علی اکبر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران بعدها در کتاب «گزارش یک زندگی» درباره روزحادثه اینگونه می نویسد:

 روز۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلو دانشکده فنی می‌گذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره می‌کنند و گویا کلمات زننده‌ای بر زبان می‌رانند و به سرعت وارد دانشکده(فنی) می‌شوند. سربازان آنها را دنبال می‌کنند. در این هنگام زنگ دانشکده به صدا در می‌آید و دانشجویان از کلاسها بیرون ریخته و سرسرای دانشکده با سربازان رو به رو و با آنها گلاویز می‌شوند.

رئیس دانشگاه تهران می نویسد:تیراندازی مفصلی صورت می‌گیرد و به سه دانشجو اصابت می‌کند و آنها را از پای در می‌آورد.

گزارشی که به من رسید، بی‌درنگ با سپهبد زاهدی تلفنی تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم که «با این حرکات وحشیانه مأمورین انتظامی شما، ‌من دیگر نمی‌توانم، اداره امور دانشگاه را عهده دار باشم »

سپهبدفضل الله زاهدی گفت: «متأسف خواهم بود، دولت رأساً از اداره امور آنجا عاجز نخواهد ماند!»

دکترسیاسی درادامه کتابش می نویسد:فردای آن روز، در جلسه رؤسای دانشکده‌ها،‌ دو ساعت درباره این جریان و خط مشی خود بحث کردیم. نخستین فکر این بود که جمعاً استعفا دهیم، بعد دیدیم که این کناره‌گیری نتیجه قطعی‌اش این خواهد بود که آرزوی همیشگی دولت‌ها بر آورده خواهد شد و استقلال دانشگاه را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا یک غیر نظامی قلدر را به ریاست دانشگاه خواهند گماشت. در نتیجه این مذاکرات و ملاحظات تصمیم گرفته شد که سنگر را خالی نکنم و به مقاومت بپردازم.

رئیس وقت دانشگاه:از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانه قوای انتظامی اعتراض کنم.

رفتم به ملاقاتش واماشاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب داده‌اند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداخته‌اید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟

به شاه گفتم: معلوم می‌شود که جریان را آن طور که خواسته‌اند، ساخته و پرداخته، به عرض رسانده‌اند.

 شاه گفت: ‌به دروغ نگفته‌اند، عقل هم حکم می‌کند که جریان همین بوده است.

دکترساسی می نویسد:گفتم هر چه بوده،‌ نتیجه‌اش این است که سه خانواده عزادار شده‌اند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند.

توضیح نگارنده(پیراسته فر):شاه یک وحشتی ازدانشجویان داشته،خاطره تلخ ترورش، دردوشنبه، ۱۵ بهمن ۱۳۵۲هنگام بازدید از همین دانشگاه توسط یکی ازدانشجویان نمی توانست فراموش کند.

محمدرضاپهلوی درخاطراتش می نویسد:یکی از وقایع عجیب و تلخ دوران سلطنتم در بهمن سال ۱۳۲۷ هنگامی که در جشن سالیانه دانشگاه شرکت می‌کردم، روی داد،

هنگامی که از اتومبیل پیاده شدم، و در شرف ورود به دانشکده حقوق و محل انعقاد جشن بودم، ناگهان صدای شلیک گلوله رسید و تیرهایی به جانب من شلیک شد،سه گلوله به کلاه نظامی من اصابت کرد و آسیبی به سر من وارد نیامد ولی گلوله چهارم از سمت راست گونه، وارد و از لب بالایی و زیر بینی من خارج گردید، فورا شروع به یک سلسله حرکات مارپیچی کردم.

 

اما ضارب(درفاصله چندمتری) مجددا گلوله دیگری شلیک نمود که شانه مرا زخمی کرد،آخرین گلوله در لوله تپانچه او گیر کرد ... خون از زخم‌های من مانند فواره می‌ ریخت./پایان

دکترسیاسی می نویسد:بهرحال دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و در عزای سه شهید از دست اعتراض واعتصاب زد.  بعداز ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کرده با سکوت غم‌آلود و ماتم زده رهسپار خیابان‌های مرکزی شهر شدند و در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار این ماجرا را برای عابران اعلام می‌کرد.

بیشتر دانشکده‌های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ به سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند.

روزورود نیکسون به تهران، روزنامه اطلاعات که در مقاله‌ای به شهادت دانشجویان اشاره کرده بود به سرعت از روی گیشه‌ها جمع شد.

در برنامه‌های نیکسون از ایران بازدید از دانشگاه تهران و دریافت دکترای افتخاری دانشکده حقوق نیز درج شده بود.

مراسم استقبال از ریچاردنیکسون درمیدان«شهیاد»-آزادی-با حضور محمدرضا شاه، فرح دیبا و غلامرضا نیک‌​پی، شهردار وقت تهران.۹ خرداد ۱۳۵۱.

مراسماعطای مدرک دکتری  نیکسون دردانشگاه تهران

 ماشین نیکسون و شاه که قصد عبور از سمت کوی دانشگاه را داشت با اعتراضات دانشجویان روبه‌رو شد و دانشجویان با سنگ و کلوخ به ماشین نیکسون و همراهانش حمله کردند.

دکترچمران سال ۱۳۴۱ درباره حادثه ۱۶آذرمی نویسد:صبح فردای حادثه( همزمان باورود نیکسون ) یکی ازروزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‏ای به نیکسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‏ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‏آید یا کسی از زیارت بازمی‌گردد یا شخصیتی بزرگ وارد می‏شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی می‏کنیم؛ آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که «آقای نیکسون! وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»

نیکسون بعدها در مصاحبه‌ای ‌درباره این سفر می‌گوید "تاکنون ندیده بودم دانشجویان یک کشور جهان سوم مقابل دیدگان یک مقام مسئول بالای آمریکایی به او ناسزا بگویند، هیچ‌گاه این صحنه از مقابلم نمی‌رود.نمی‌رود.

نیکسون وشاه

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:این فداکاری (قربانی کردن۳دانشجووزخمی زندانی کردن عده دیگر)آنقدرخوشایندامریکابود که میهمان عزیزش( نیکسون)درصدداین خدامات ارزنده شاه شد،و پاداش این شد که نیکسون ازمحمدرضادعوت کردبرای امریکا ،شاه در۱۵ آذر ۱۳۳۳درامریکا،آنقدربرای شاه خوش گذشت که شاه وهمراهان ۲ماه اقامتشان بطول انجامید.

آیزنهاور وشاه

وچندین باراین سفرهای رؤسای جمهورامریکابه ایران وسفرشاه ایران به امریکا درزمان ریاست جمهوری خود(ریچاردنیکسون)درسال۱۳۵۲نیزپذیرایی گرمی ازرفیقش کردوخودش هم به ایران آمد.

محمدرضاپهلوی(شاه مخلوع)روز ۲۰ خرداد ۱۳۵۸ با یک هواپیمای کرایه‌ای از باهاما راهی مکزیک شدند و در یک خانه ویلایی  اقامت داشت،امازندگیش مثل« زندگی درحصر»بود.

وحتی که درزمان فرار ایران ودوران اسارتباردرکشورهای مختلف،زمانیکه درمکزیک عذرش راخواستند،همین آقای نیکسون رفت به ملاقاتش وسفارش تمدیداقامتش راکرد.

منابع مورداستفاده : جوان آنلاین.۱۳۹۸ وتسنیم ۱۳۹۶ +منابع متفرقه وخارجی

باغ های گل"قشنگ ترین گلها"رااینجاببینید

گُل های خوشگل راببینید«لذت ببرید»

ورودی گلها

پله های گلی

باغ گل کوکنهوف هلند

به این گلهانگاه کنیدتاحس خوبی داشته باشید.

ورودی گلها

گلهای قشنگ

گل های دیدنی

گلهای خوشگل

خانه گُلی

مناظرتماشایی

گل های دیدنی

«گل‌فروشان دوهفته‌ای» بازار را خراب می‌کنند

باغ قشنگ

گل های زیبا

مناظرزیبا

گُلهای خوشگل

زیبایی درگلها

باغ گل کوکنهوف هلند

باغ گل

 خوشگلها

ساختمان  گلها

گلی هادیدنی

مناظرزیبا

باغ گل کوکنهوف هلند

باغ های زیبا

باغ گل

گلباغ های زیبا

خوشگلا

گُل گُل

گلهای جوان

دیدن داره این گلها

چشمهاتو قشنگ کن

مناظرخوشگل

کاهش ۶۰ تا ۷۰ درصدی قیمت‌ گل در آستانه روز پدر

تقدیم به همه خوشگلا!پسران«دختران»مادران،دوستان،تازه عروس ها وتازه دامادها وخواستگاران ونامزدها

سفره های گُلی

«گل‌فروشان دوهفته‌ای» بازار را خراب می‌کنند

گلهای دیدنی

گلباران

گل ودرخت

گلریزان

لاله های  قشنگ

نشای گل

خاطرات دوران دانشجویی"دکترچمران"درامریکااززباش خودش

تحصیلات دکترمصطفی چمران «امریکا» اززبان خودش:

مصطفی چمران(فرزند حسن چمران ساوجی) متولد ۱۸ اسفند ۱۳۱۱ خیابان پانزده خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولک.

وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه(پامنار) گذراند.

 دوران متوسطه :سوم وچهارم دردبیرستان   «دارالفنون»

۲سال پنجم وششم رادردبیرستان «البرز»گذراند. 

«مصطفی» اگرچه بعلت بازیگوشی معدل دیپلمش زیر۱۷بودوامادرکنکور سال ۱۳۳۲

 با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. 

این دانشجوی   الکترومکانیک در تمام دوران تحصیل  دردانشگاه،جزو شاگردان ممتاز بود.

«مصطفی چمران» بعداز اخذ مدرک مهندسی الکترونیک،یک سال درهمان دانشگاه تدریس کرد وسال بعد با دریافت بورس تحصیلی به

 دانشگاه( ای اند ام) تگزاس  آمریکا رفت

دانشگاه اِی اَند اِم(Texas A&M University)

دوران تحصیل درامریکا اززبان خوددکترچمران:

مصطفی چمران:من جزء شاگردان بورسیه  بودم که از دولت ایران بورس گرفتند، دومین دوره ای بود که شاگردان اول دانشگاه تهران را به خارج فرستادند  و بدین وسیله در سال  ۱۳۳۶ برای ادامه ی تحصیل با بورس دولتی روانه آمریکا شدم.

در آمریکا یک سال در تگزاس ، دوره ی فوق لیسانس خود را در رشته ی الکتریسیته ، در رشته ی برق گرفتم

و بعد از یک سال ، به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی منتقل شدم.

 مدت ۳سال دکتری خود را در رشته فیزیک اتمی و الکترونیک از دانشگاه برکلی کالیفرنیا (University of California, Berkeley)دریافت کردم.

دکترچمران درادامه می گوید:کسی که بتواند به محض ورود به آمریکا فوق لیسانس خود را در عرض یک سال بگیرد  با آنکه هنگامی که وارد آمریکا شدم زبان انگلیسی هم نمی دانستم چون در دانشگاه تهران و دبیرستان« فرانسه» خوانده بودم،کارآسانی نبود .

خاطره دکترچمران اززمان تحصیل

تا شش ماه که در کلاس می نشستم حرف استاد را نمی فهمیدم  .

یک بار یاد دارم که استاد آمد و گفت ، هفته ی بعد، ساعت فلان به بازدید می رویم ولی من نفهمیدم چی گفت و هفته ی بعد سر کلاس آمدم و دیدم هیچ کس نیامده! چون همه رفته بودند! تا آخر ساعت یکه و تنها نشستم و بعد متوجه شدم که بچه ها رفتند یک شهر دیگری برای بازدید تاسیسات!

اما با تمام این احوال در عرض یک سال فوق لیسانس خودم را تمام کردم و تمام علاماتم(نمرات) در آنجا A بود و A یعنی همش ۱۰۰ بود به قول آنها و یا به قول ما ۲۰ 

دانشگاه برکلی-کالیفرنیا

و به همین علت دانشگاه کالیفرنیا که بزرگترین دانشگاه دنیاست که بیش از ۱۵ استاد نوبل پرایز (Nobel prize) دارد ، یعنی استادانی که جایزه نوبل دریافت کرده اند! کسانی تدریس می کنند جایزه ی نوبل دارند که در دنیا بی نظیرند و پذیرش در چنین دانشگاهی بسیار مشکل است .

من نه تنها در آنجا پذیرفته شدم بلکه «اسکالرشیپ» (scholarship) گرفتم یعنی در عین اینکه دانشجو بودم، تحقیق می کردم و پول می گرفتم تا جایی که بر اثر مبارزات سیاسی بورس دولتی ما قطع شد - که این افتخارم بود- و از پولی که از دانشگاه به ما می دادند ارتزاق می کردیم تا اینکه درس ما به پایان رسید.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«اسکالرشیپ تحصیلی» به عنوان یک کمک هزینه ویژه  برای دانشجویانی است که ازشایستگیهای علمی برتری برخوردارند،این کمک هزینه شامل :وسایل کمک آموزشی، خوابگاه یا محل اقامت، خوراک، بیمه، هزینه سفر(علاوه برمعافیت شهریه دانشگاه)،اینچنین فارغ التحصیلانی راشکارمی کنندبرای پروژه های تحقیقاتی بزرگ دنیا،ازجمله«ناسا»این مَخ هارا.ویا همین کمپانی بِل که درآنجافعالیت می کرد،تاقبل ازجنگ اعراب واسرائیل.

دکترچمران می گوید:بهرحال فارغ التحصیلی  ۳ ساله از چنین دانشگاه معتبری، کار سخت و عجیبی بود.

در یک کلاس فیزیک که معلم آن استاد بسیار معروفی که از همترازانی چون  «انیشتین»به شمار

می رفت  ۴۰۰ دانشجو نشسته بودند که این دانشجویان همه استادان فیزیک در دانشگاه های مختلف بودند و ما یک نفر ایرانی هم بین آنها بُر خورده بودیم!

عده ی زیادی از بهترین استادان« هندی» بودند که واقعا بی نظیر بود، ژاپنی ، آلمانی و استادان مختلفی بودند  و در این کلاس فیزیک اتمی درس می دادند.

برای کسانی که می خواهند دکتری بگیرند درجه نمراتشان باید از سه ونیم بالاتر باشد تا کاندید دکتری بشوند؛ برای A عدد ۴ مشخص می کنند ،

برای B عدد۳ مشخص می کنند که ۵/۳ (سه ونیم)یعنی لااقل نصف از نمراتش A و نصفش B باشد، یعنی اگر C و D بیاد یعنی فاقدشرایط لازم است.

و عده ی زیادی از این استادان آمده بودند که A بگیرند چون اگر A نمی گرفتند و B می گرفتند ، به علت B های دیگری که در درس های دیگر گرفته بودند اصلا  نمی توانستند کاندید دکتری بشوند و رقابت آنچنان خصمانه ای بین دانشجویان در این کلاس برقرار بود که واقعا وحشتناک بود و این کلاسی بود که خود من با مشکل زبانم(انگلیسی) در آن روزگار A گرفتم که بزرگ ترین استادان هندی و ژاپنی و غیره تعجب می کردند که چگونه من توانستم A بگیرم!
در آنجا نمراتشان بر اساس منحنی تغییرات حساب احتمالات است که بر اساس این حساب، حدود ۷% از دانشجویان حق گرفتن A دارند یعنی اگر در اینجا صد دانشجو نشسته باشند، از صد دانشجو فقط هفت دانشجو حق گرفتن A دارند و حدود  ۱۵-۱۸ درصد حق گرفتن B دارند و بقیه C و D و E و F و خلاصه دراین پروسه کسب نمرات، ساقط می شوند.

بنابراین تمام دانشجویانی که در این کلاس نشسته اند سعی می کنند که A بگیرند، رقابت شدیدی بین این دانشجویان وجوددارد به طوری که کسی جرأت تقلب کردن ندارد.

اگر کسی بخواهد از روی دست دیگری نگاه کند، خود آن دانشجو جلوی او را می گیرد که نگاه نکند چون پیروزی یکی یعنی شکست دیگری رابهمراه دارد.

به همین علت هم وقتی دانشجویی از دانشجوی دیگری سوال می کند کسی جوابش را نمی دهد چون می ترسد که او بهتر یاد بگیرد و نمره او A  شود و خودش نمره A نگیرد.

همه ازکارمن تعجب می کردند

اما من درآن شرایطی که همه درصددحذف رقیب هستند به همه دانشجویان، کمک می کردم! و این موضوع تعجب دانشجویان وحتی استادان رابرانگیخته بود!

من مخصوصاً در ریاضیات خیلی قوی و توانا بودم و بیشتر دانشجویان از کشورهای مختلف به خصوص خود آمریکایی ها برای اینکه یکی از مسائل خودشان را حل کنند پیش من می آمدند و من هم دریغ نمی کردم وبه همه کمک می کردم، چون احساس می کردم که مستوای من بالاتر از آنهاست و دیگر وحشتی ندارم که این بیاید جای من را بگیرد .

استادِ «مقامات سیاسی وافسران عالیرتبه ارتش امریکا»بودم

و شب که می شد حدود ۱۰-۱۵ نفر از رجال آمریکایی می نشستند که اکثراً افسران عالی رتبه بودند!خلبان هایی بودند ، سرهنگ یا ژنرال یا مسئولین رده بالای بازنشسته که  می خواستند درس بخوانند و نیازداشتند کسی برایشان شرح دهد، می آمدند دنبال من!

به هرحال در یک چنین شرایطی و در یک چنین دانشگاهی بعد از سه سال

 دکتری خودم را در رشته ی الکترونیک و پلاسما فیزیک(Plasma Physics)  باموفقیت به پایان رساندم. 

و بعد به لابراتوار کمپانی تلفن بِل (Bel Telephon Company) که جزئی از بزرگترین شرکت    AT&T  

(American Telephone and Telegraph Corporation) است.

توضیح نگارنده(پیراسته فر):نیوجرسی-ایالتی است درشرق امریکا-ساحل اقیانوس اطلس،دانشگاه پرینستون (Princeton University)درآنجاست.

نوبل پرایز(Nobels fredspris)دارندگان جوایزنوبل

معتبرترین جایزه‌ای است که در حوزه‌های علمی به یک دانشمند تعلق می‌گیرد که در سال ۱۸۹۵، به وصیت کارخانه‌دار و شیمی‌دان سوئدی«آلفرد نوبل»(متولد۲۱ اکتبر ۱۸۳۳-متوفی دهم دسامبر ۱۸۹۶) که بیشتر او را به دلیل  اختراع« دینامیت» می‌شناسند، پایه‌گذاری شد.

پروفسورچمران می گوید: به «نیوجرسی» رفتم و آنجا جایی بود که بزرگترین تحقیقات روز درآن ایالت انجام می شد! بیش از پنج هزار دکتری و عده زیادی« نوبل پرایز» در آنجا تحقیق علمی می کردند .

افتخارجهان اسلام(پروفسورچمران) درتوضیح لابراتوارنیوجرسی -که خودش درآنجامشغول بود اینگونه می گوید:

 واقعا باید بگویم که استادان دانشگاه برای اینکه چیزی یاد بگیرند ، به این لابراتوار می آمدند و چند سال کار می کردند تا بعد که به دانشگاه بر می گردند، تجارب علمی خودشان را در دانشگاه تدریس کنند  .

دکترچمران درادامه می گوید: اینجا جایی بود که اولین قمر مصنوعی(توسط بِل) ساخته شد.

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:شرکت بِل بِل درژوئیه۱۸۷۷(تیر۱۲۵۶) توسط توماس ساندرزتأسیس شد.

این قمرمصنوعی با پوشش بسیار براق پلیمری با قطر ۲۰ برابر کمتر از موی انسان است که به منظور کشف زباله‌های فضایی در مدار ساخته خواهد شد.

‌ساخت اولین ستاره مصنوعی جهان

پس از آنکه در ۳ نوامبر ۱۹۵۷، شوروی توانست ماهواره‌ بزرگی به‌ نام اسپوتنیک ۲ همراه با سگی به نام «لیکا» را پرتاب کند،

امریکا در ۳۱ ژانویه ۱۹۵۸، اولین ماهواره‌اش که جستجوگر ۱ (Explorer 1) نام داشت را به بالای جو زمین فرستاداما این ماهواره ۱۳ کیلوگرمی تنها جرمی معادل ۲ درصد جرم اسپوتنیک ۲ را داشت.

پرتاب این سه ماهواره آغازگر عصر رقابت فضایی میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بود. رقابتی که حداقل تا اواخر دهه ۱۹۶۰ به درازا انجامید. تمرکز بر ماهواره‌ها به عنوان یک ابزار سیاسی و شدت گرفتن این رقابت سرانجام به جایی رسید که هر دو کشور در سال ۱۹۶۱ موفق به ارسال انسان به فراتر از جو زمین شدند.
از این زمان به بعد اهداف دو کشور دیگر مشترک نبود؛ درحالی که ایالات متحده در صدد فرود آوردن انسان بر روی ماه و ساخت شاتل‌های فضایی بود، شوروی مشغول طراحی اولین ایستگاه فضایی جهان به نام Salyut 1 بود و توانست در ۱۹۷۱ با موفقیت آن را پرتاب کند (ایستگاه‌های فضایی بعدی به ترتیب اسکای‌لب متعلق به ایالات متحده و Mir شوروی بودند).

کاوشگر جستجوگر ۱ (Explorer 1) اولین ماهواره ایالات متحده و همچنین اولین ماهواره‌ای بود که تجهیزات علمی حمل می‌کرد./پایان توضیح نگارنده.

پروفسورچمران ازکارکردهااین پروژه می گوید: برای ارتباطات از نقطه ای به نقطه ی دیگر اگر بخواهید امواج به کار ببرید ، محدودیت هایی هست! بنابراین یک قمر مصنوعی به آسمان می فرستند که این قمر در آن بالا ایستاده و یا حرکت می کند و بنابراین موج از یک نقطه میاید و به قمر میرسد و قمر این را تقویت می کند و به جهت دیگری، به نقطه ی دیگری از عالم این را منعکس می کند! و به این ترتیب است که ارتباط از آمریکا به ایران یا نقطه ی دیگری به سهولت عملی است ! در حالی که امواج با فرکانس زیاد ، در برخورد با کوه ها و برجستگی ها قابل عبور نیست.

مثلا برای تلویزیون اگر بخواهید در نظر بگیرید، باید موج آنتن شما و فرستنده در یک خط مستقیم باشد که همدیگر را ببینند، اگر انحنای زمین زیاد شود، دیگر موج نمی تواند برسد، به هرحال قمر مصنوعی اولین پروژه ای بود که من به همراه عده زیادی از دانشمندان بر روی آن کار می کردم و پروژه هایی از این قبیل، بسیار بسیار شگفت آمیز که یکی از پروژه ها راداری بود که آمریکا در آلاسکا قرار داد تا هر پرنده ای را بر بالای آسمان روسیه و مسکو پروازمی کندبتواندتشخیص دهد(رصدکند).

 این رادار از ده هزار رادار ترکیب شده بود  که صد رادار در یک خط و صد خط در صفوف که این رادارها همه به طور پارالل(parallel) موج می فرستادند(امواج همسو) به جای اینکه یک رادار داشته باشیم که یک موج بفرستد، ده هزار رادار که ده هزار موج به طور پارالل با هم می فرستند و بنابراین یک موج بسیار بسیار قوی ، که قادر است از بالای آمریکا، بالای روسیه را هم ببیند و هر پرنده ای را در آنجا تشخیص دهد.

محقق ایرانی لابراتوارنیوجرسی می گوید: این یکی از پروژه های ما هم  بود( پروژهای دیگری از این قبیل نیز بودند).

چراامریکاراترک کردم؟

دانشمند ایرانی بزرگترین کمپانی امریکامی گوید:بعد از ماجرای جنگ ژوئن  ۱۹۶۷اعراب واسرائیل(تیر ۱۳۴۶) ،معروف به جنگ شش روزه که تهمت و افترا و سرشکستگی عرب و اسلام به طور کلی به حدی بود که برای من قابل تحمل نبود! به هر مسلمانی اهانت می کردند نه فقط به عرب ، به هر مسلمانی اهانت می کردند و گاهگاهی اتفاق می افتاد که در یک لابراتواری که عده زیادی از بزرگان و دانشمندان جمع شده بودند ساعتها با هم جنگ و جدال سیاسی داشتیم ،چه در مورد فلسطین چه در مورد ویتنام.

بزرگترین دانشمندجهان«خون وآتش وگلوله»رابه «معتبرترین لابراتوارجهان» ترجیح داد!

پروفسورچمران می گوید:بنابراین دیگر برای من قابل تحمل نبود که در لابراتورهای بزرگ آمریکایی تحقیق کنم و از خانه و زندگی و امتیازات بسیار زیاد و دوستان و همه چیز و همه چیز بهره مند باشم(امادینم،اعتقادانم درخطرباشند).

مشکل مراجعت به ایران

 به دلیل فوق الذکرتصمیم گرفتم که آمریکا را ترک کنم و امابه علت مبارزات سیاسی امکان بازگشت به ایران هم به هیچ وجه عملی نبود!

چراهمان سال به ایران نیامدم؟

همان روزگاری که دوست شهیدم «دکتر علی شریعتی» به تهران آمدند قرار بود که من هم در همان روزها به تهران برگردم و حتی ماشینی خریدم و با زن و بچه حتی تا عراق هم آمدیم.اما از ایران به ما خبر دادند که پرونده ات آنقدر سنگین است که اگر وارد ایران شوی سرت را زیر آب خواهند کرد و بهتر است که برگردی و به همین علت بود که به لبنان رفتم و مدت هشت سال نیز در جنوب لبنان بودم و علیه اسرائیل جنگیدم!

دکترعلی شریعتی تولد:پنج شنبه، ۲ آذر ۱۳۱۲(٤ شعبان ١٣٥٢)/شهادت:یکشنبه، ۲۹ خرداد ۱۳۵۶( ١ رجب ١٣٩٧)

چمران درجمع همکاران -نماینده مجلس-دوره اول

عشق  دکترچمران به دکترشریعتی:

ایسنا (۲۹ خرداد ۱۳۹۷ )اینگونه می نویسد: هیچ‌کس مانند چمران، شریعتی را نفهمید .

 زمانی که همه در برابر سیل انتقادات علیه شریعتی سکوت کرده بودند،کسی که شجاعانه از او سخن گفت، مصطفی چمران بود؛ مهندس چریک عارفی که برای یک روشنفکر دینی مبارز، مرثیه‌ها سرود و عاشقانه رازونیازهایش رانجواکرد.

۲۹ خرداد ۱۳۵۶، علی شریعتی هزاران کیلومتر دورتر از وطن خود، در انگلستان از دنیا رفت؛ رفتنی که تا همین امروز هم محل سوالات و ابهامات فراوانی بوده است. دلیل رسمی مرگ او انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد. جسدش را در لندن غسل دادند اما چون دوستان و خانواده‌اش انتقال جسد را با وجود اعلام آمادگی حکومت پهلوی به صلاح ندانستند، پیکرش با هماهنگی امام موسی صدر به سوریه منتقل شد.

 

چمران-مجلس شورای اسلامی-نماینده دوره اول

روزنامه کیهان، ۲۹ خرداد ۵۹ در گزارشی درباره مراسم تدفین نوشت: «عده‌ای از بهترین و نزدیک‌ترین دوستان دکتر علی شریعتی تابوت او را حمل کردند و در داخل قبر نهادند. امام موسی صدر نمازهای مختلفه آخرین لحظات را برای او خواند و دوستانش خاک ریختند و قبر را پر کردند. آقای دعایی با صدای گیرای خود قسمتی از کتاب «شهادت» دکتر شریعتی را قرائت کرد و بعد دکترابراهیم  یزدی شرح زندگی شهید دکتر علی شریعتی را به تفصیل بیان داشت و بعد مصطفی چمران مرثیه معروفی را که جنبه احساسی و عاطفی و دوستانه و عرفانی داشت، خواند. بعد خانواده او - احسان، پسر او و نزدیکان و کسان او - جمع شدند و چند روزی حوالی زیبنیه سکونت داشتند.»

 چمران و شریعتی


«ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه می‌خوانم!

 ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم زیرا تو بزرگ‌تر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی! ... خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم و تو «نیِ» وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابه‌لای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی. می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدل کنی و سوز و گداز دلم را تسکین بخشی. .


دکترچمران ودکتریزدی ۲یاردوران تحصیل درامریکا-درمراسم رحلت دکترشریعتی به تسلی می دهند.

می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم و ستم را که بر شیعیان علی (ع) و حسین (ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.

دکترصادق طباطبایی (کت سفید) وآیت الله شهیدمفتح-حرم حضرت زینب (س)

ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن یافتم

قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.

دکترچمران-سرقبردکترشریعتی-سوریه-درکنار«احسان شریعتی» ودکترابراهیم یزدی(مشاوررسانه ای امام خمینی درنوفل لوشاتو)

ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ 

کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود.

ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در طوفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد.

ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابهت و جلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز درمی‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق‌بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم.

ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگ‌تر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، 

اتاق کوچکی که علی (ع)، فاطمه (س)، زینب (س)، حسن (ع) و حسین (ع) را یک‌جا در خود جمع کرده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.

خانه فاطمه-علی(کوفه)

راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند!

ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد! من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد.

‌ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.

ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره «شهید» کرد.»

استفاده از عبارت «شهید»، نشان می‌دهد لااقل برای چمران، آن ابهاماتی که گفته شد وجود نداشته و او یقین داشته که علی شریعتی به شهادت رسیده است.

چمران در خرداد ۵۸ نیز به مناسبت دومین سالگرد درگذشت علی شریعتی در سخنرانی مهمی گفت: «من امروز به بعد روحی و عرفانی دوست شهید خود، دکتر علی شریعتی می‌پردازم و معتقدم این بعد از اساسی‌ترین ابعاد شخصیت این مرد بزرگ است و بدون شناخت آن، نمی‌توان دکتر علی شریعتی را شناخت.

من به علم و هنرش احترام می‌گذارم اما به عشق و عرفانش عشق می‌ورزم.

 علمش عقلم را جذب می‌کند و عملش احساسم را برمی‌انگیزد، 

مبارزات و فداکاری‌هایش در من احترام ایجاد می‌کند و عملش احساسم را برمی‌انگیزد، مبارزات و فداکاری‌هایش در من احترام ایجاد می‌کند، عشقش قلبم را می‌سوزاند وعرفانش روح مرا به معراج می‌برد.

خدای بزرگ برای پروراندن استعداد آدمیان، سه رحمت بزرگ بر او ارزانی داشته است: عشق، فقر و تنهایی که من درباره این سه اصل کمی سخن می‌گویم.

علی به قدرت عشق، پای از گلیم هستی فرا نهاد تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند به پیش رفت تا به ملاقات خدای خویش نائل آمد و همیشه خوش داشت که در این سفر دراز، تنها باشد تا در این خلقت تنهایی، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کند.

فقر که از ممیزات زندگی علی است و او به‌حق، خود را نماینده فقرا و محرومین می‌شمرد و به‌راستی که درد و رنج فقرا را خوب حس می‌کرد، فریاد آنها را با تاریخ می‌شنید، ناله دردمندان، قلب حساسش را مجروح می‌کرد.

تنهایی «علی» شگفت‌انگیز است .

 هر چه قدر که انسان به خدا نزدیک‌تر می‌گردد، تنهاتر می‌شود و مگر خدا تنها نیست؟ وحدانیت خدا خود نتیجه تنهایی است و هرکس به کمال نزدیک‌تر می‌شود به همین درجه تنهاتر است.

علی تنها بود. در گفته‌ها و نوشته‌هایش و در تیتر کتاب‌هایش تنها بود و در همین تنهایی به تنهایی حضرت علی پی برده بود و چه ارتباط روحی محکمی بین خود و او از فراز تاریخ برقرار کرده بود.

 از همین تنهایی است که دست به دامان کویر می‌زند و حیات و هستی خویش را در کویر جست‌وجو می‌کند و می‌گوید این کویر، هم جهان من، تاریخ من، میهن من، دل من، هم زیستن باآتش‌ناک من و بالاخره داستان من است.

یکی از پدیده های مهمی که می‌توان در آثار بزرگ عرفان مشاهده کرد، غم است.

اول که نتیجه روح‌های لطیف و وجدان‌های مسئول است. ادراک قوی از یک طرف واحساس مسئولیت از طرف دیگر سبب بروز غم و درد می‌شود. هرکس که احساسش شدیدتر و وجدانش زیباتر باشد، غم ودردش زیادتر است؛ تا جایی که می‌توان شخصیت یک انسان را باشدت غم و درد او سنجیدعلی(ع) دلش مالامال از غم ودرد بود؛ تا جایی که در دل شب در میان نخلستان کنار فرات آنقدر ناله می‌کرد تا بی‌هوش می‌شد یا سر به چاه فرو می‌برد و فریاد می‌کشید تا از بار سنگین غم و دردش بکاهد.

علی شریعتی قلبش مالامال از غم ودرد بود. درک قوی و احساس مسئولیت، او را به حدی حساس کرده بود که فریاد می‌کشید و گفته‌ها و نوشته‌هایش از آتش غم و درد، روح می‌گرفت. این حساسیت شدید در مقابل غم و درد بود که که او را با علی بزرگ پیوند می‌داد، آن‌چنان او را شیفته علی (ع) کرده بود و آن قدر به علی (ع) عشق می‌ورزید که اگر پرستش غیر خدا جایز بود حضرت علی (ع) را می‌پرستید. این شور و اخلاص و این عشق پاک به علی (ع) آنقدر در نوشته‌های شریعتی تجلی می‌کند که می‌توان آن را روح فلسفه و هدف زندگیش نامید و راستش را بخواهید ما هم به قدر توان خود، علی(ع) را از زبان شریعتی شناخته‌ایم.


شریعتی با قدرت عشق و اعجاز درد، از فراز تاریخ، خود را به علی (ع) رسانیده و پنجره‌ای کوچک به خانه گلین علی (ع) و فاطمه (س) گشوده بود و عظمت روح و شخصیت ملکوتی آنان را با هنر جادویی خود برای ما بازگو می‌کرد.

آخر ای مولای من چندی به درگاهت شدم/در طریقت از دل و جان پیرو راهت شدم»

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:سایت مشرق ۳۱ خرداد ۱۳۹۳عکسهایی ازمراسم سالگردشریعتی گذاشته بود که بعلت اعتراض مقدس مآبهای-کاربر-مجبوربه حذفش شد!این یکی لگوی سایت بوده که باقیمانده.

عکاس این مراسم دکتر مصطفی چمران (دوربین دکتردکتر سید صادق طباطبایی)افرادحاضر:

یاسر عرفات، امام موسی صدر، آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی و پوران شریعت رضوی(همسرشریعتی) و..

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:امام هیچوقت دلش برای کسی تنگ نشده بوده(یابرزبان نیاورده)واما برای تنهاکسی که این عشق را نشان داده«چمران»است:

یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگ های نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام می‏‏ فرمایند:

 «دلم برای دکتر چمران تنگ شده است بگویید به تهران بیاید

دکترمصطفی چمران که در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهی تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید. در معیت ایشان نقشه‏‏ ها و کالک های منطقه عملیاتی را به خدمت امام بردیم.

 دکتر از ناحیه پا ناراحتی داشت و نمی ‏توانست پایش را جمع کند و دو زانو بنشیند 

اما به احترام امام که به او عشق می‏‏ ورزید در مقابل ایشان دو زانو نشست و در حالی که فشار زیادی را متحمل می ‏‏شد شروع به توضیح و توجیه نقشه ‏ها کرد

. امام متوجه ناراحتی دکتر شده و فرمودند: /«آقای دکتر پایتان را دراز کنید و راحت باشید.»/ دکتر عرض کرد راحت هستم.

 امام فرمودند: «می ‏گویم پایتان را دراز کنید

 دکتر به احترام امام نپذیرفتند و عرض کردند دردی احساس نمی‏ کنند. دو مرتبه امام با لحن خاصی  فرمودند: «می ‏گویم پایتان را دراز کنید و راحت بنشینید» که لاجرم او هم پذیرفت.

دلم برای چمران تنگ شده استاین دیدار۱۵خرداد۱۳۶۰ بود(شهادت۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ )

معاون نخست وزیر(بازرگان)درامورانقلاب :۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ – ۸ مهر ۱۳۵۸

وزیردفاع:مهر ۱۳۵۸ – ۱۹ شهریور ۱۳۵۹/ نماینده امام خمینی  در شورای عالی دفاع

نماینده اولین دوره مجلس(تهران):۷خرداد ۱۳۵۹ – تاشهادت

*شما قبلاً در یکی از مصاحبه‌ها از سفرتان به نوفل لوشاتو و دیدار با امام خمینی، خاطراتی را نقل کرده بودید. برخورد امام چگونه بود؟

احسان شریعتی:همان طور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه می‌خوانی؟  من(احسان) گفتم: فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین-امام- در باره دکترشریعتی  گفتند: «خیلی‌ها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم

احسان شریعتی می گوید:، من دو ملاقات با امام خمینی  داشتم. 

در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه می‌خوانی؟  من گفتم: فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. 

همچنین در باره دکتر گفتند: «خیلی‌ها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.»

گلایه احسان شریعتی از حواشی مراسم تشییع پیکر مادرش/ ساختمان حسینه ارشاد برای ما یک نماد است

پیش از آن هم با آقای اشراقی(دامادامام خمینی) در آشپزخانه نوفل‌لوشاتو نشسته بودیم و ایشان می‌گفتند که فرزندان آقا(امام خمینی)، کتاب‌های دکتر را برایشان می‌خواندند، به‌خصوص آقا مصطفی و آقا کاملا در جریان فعالیت‌های دکتر هستند. خیلی‌ها آمده‌اند که علیه دکتر از ایشان مطلبی بگیرند که زیر بار نرفته‌اند.


 برداشت ما این بوده که ایشان می‌خواهند در مورد این مسئله، مثل قضیه کتاب «شهید جاوید» کاملاً سکوت کنند که مجادله‌ای ایجاد نشود،  چون طرفداران دکتر، هم در بیت ایشان و هم در جامعه که جذب انقلاب شده بود و همین ‌طور در انجمن‌های اسلامی دانشجویان، زیاد بودند. در باره تسلیت‌هائی هم که پس از درگذشت دکتر برای امام ‌فرستاده شدند، ایشان پاسخ دادند که در فقدان دکتر شریعتی تسلیت‌های زیادی به من رسیده که به همه نمی‌توانم جواب بدهم. جامعه سیاسی و دانشجوئی و جوان آن موقع طبعاً از ایشان انتظار داشت که صریح‌تر از دکتر دفاع کنند.اشاره کردم به رابطه خانواده ایشان با آثار دکتر.

ماحرای"خط سوم"حاج احمدآقا 

 در سال 58 آقای شیخ‌علی تهرانی و  مرحوم حسن‌لاهوتی برای دیدن استاد شریعتی به منزل ما در خیابان جمال‌زاده آمده بودند. مرحوم سیداحمد زنگ زد که من هم می‌خواهم بیایم. یک عده‌ای هم آمده بودند استاد را ببینند. احمد‌آقا در مقابل انتقاداتی که مطرح ‌شد و در مورد مسائلی که از جمله در زندان‌ پیش آمده بود، در مقابل آن جمعیت سخنرانی کرد و گفت: «این دعواهائی که بین حزب جمهوری و بنی‌صدر مطرح شده، هیچ‌کدام اصالت ندارند. راه سومی هست که آن راه درستی است و آن راه شریعتی است.» البته بعد جنجال راه افتاد و ایشان توضیحاتی داد و توجیهاتی کرد، ولی در مجموع این دیدگاه را بیان کرد. از آنجا که به هرحال آرای ایشان به عنوان کسی که از طرف ‌آیت‌الله خمینی، رویدادها را تعقیب می‌کرد، مطرح شد، واکنش‌های مختلفی را هم در پی داشت؛ مثلا سازمان مجاهدین واکنش نشان داد و مطلبی در ارگان خود نوشت به نام «خط سوم: راه یا سراب؟» آنها فکر کرده بودند که شاید خط ‌فکری دکتر پیمان و امثالهم منظور نظر است که بیایند و امور را به نحو دیگری اداره کنند. از سوی دیگر عده‌ای از روحانیون هم واکنش نشان دادند و بحث و جنجالی به پا شد.

*عده‌ای بر این باورند که در زمانة ما، نسبت به دکتر شریعتی، اقبالی همانند گذشته وجود ندارد.  این ارزیابی را چگونه می‌بینید؟

فکر می‌کنم که در نسل چهارم که متولدین دهه‌ 70 به بعد هستند، به‌طورکلی نسبت به گذشته و مسائل فکری و فرهنگی آن زمان، نوعی انقطاع و کم‌توجهی دیده می‌شود، اما در میان متولدین سال‌های دهه‌ی60، با اینکه دکتر را ندیده‌اند، اقبال به آثار و افکار او همچنان وجود دارد.

نکته جالب برای من که مدت‌ها در خارج کشور بودم و برگشتم، این است که در بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک، در مراسم عزاداری و سوگواری، از ادبیات و شعارهای دکتر استفاده می‌شود؛ ادبیات دکتر در اعماق گروه‌های متوسط جامعه رسوخ کرده است؛ درحالی که این میزان اقبال عمومی به کسی، در میان روشنفکران بسیار نادر است. هنوز از آثار دکتر استقبال می‌شود و همچنان تیراژ کتاب‌هایش، به‌خصوص از نوع کویریات، بسیار بالاست. اجتماعیات و اسلامیات کمتر، اما باز هم فروش خود را دارد. مثلا کتاب «حج» دکتر مورد اقبال است و کسانی که به حج می‌روند، مایلند که این کتاب را بخوانند. آثاری مثل «کویر، هبوط در کویر، حج، نیایش، گفتگوهای تنهائی، نامه‌ها» و متونی چون «امت و امامت» که محل مناظره‌ فکری است، از این نظر که بخوانند و ببینند مسئله چه بوده که چنین مناقشاتی‌ را برانگیخته، همچنان مورد توجه هستند. اتفاقا در نظرسنجی‌هایی که شده، یکی از اقشاری که به مطالعه این آثار توجه خاص نشان می‌‌دهد، شما‌ر چشمگیری از روحانیون و طلاب جوانند!

مصاحبه احسان شریعتی بافارس

نقش دکتر شریعتی در آغازگری ها چه بود؟ آیا او را در این مورد با اقبال یا سید جمال می توان مقایسه کرد؟

البته شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. چنین کسانی اما هیچ کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در غالب واژه ها و تغییراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند.

اما « شریعتی» آغازگر طرح جدیدترین مسایل کشف شده اسلام مترقی بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ دهنده به سوال ها و روشن کننده نقاط ابهام و تاریک بود.

اما اینکه ما او را با سید جمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه! اگر کسی چنین مقایسه ای بکند ناشی از این است که اقبال و سید جمال را به درستی نشناخته است. 

دقیقا در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود، در مشهد سخنرانی، سخنرانی کرد و او را حتی از سید جمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند، بلکه با آنها غیر قابل مقایسه هم دانست. همان وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به درستی می شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم.

با توجه به دوستی و ارتباط عمیق و نزدیک بین شما و مرحوم شریعتی، شما در مجموع چه احساسی نسبت به خط حرکت مبارزاتی و ایدئولوژیکی و عقیدتی شریعتی دارید و جمعا آن را چگونه برآورد می کنید؟

از مطالبی که گفتم فکر می کنم بتوان گفت که احساسات من نسبت به مرحوم شریعتی چه می باشد، من همیشه شریعتی را یک عنصر پیکاری ناپذیر در خط گسترش فکر اسلامی می دیدم و احساس می کردم.

از سال 1336 که من شریعتی را از نزدیک شناختم و با هم دوست شدیم (قبل از اینکه به فرانسه برود) در جلسات کوچکی در حاشیه کار پدرش آقای محمد تقی شریعتی که در کانون نشر فرهنگ اسلامی داشت، او را فردی می دیدم که یک انگیزه تمام نشدنی در او وجود دارد برای آن چیزی که او از اسلام درک می کند.

البته تلاش های او را در خارج از کشور من نمی دانم، در حدود 5 الی 6 سال در خارج از کشور بود، یعنی همان سال 1336 بود که به خارج از کشور رفت و اواخر سال 1342 بود که به ایران برگشت. بعد از آنکه ایشان به ایران مراجعت کردند، چهار الی پنج سالی به طور محدود فقط در دفتر کارش در مشهد بود و بعد در سطح ایران این تلاشش به خوبی مشهود شد.

او یک انسان تلاشگر و در راه عقیده و فکر اسلامی خستگی ناپذیر و ارعاب ناپذیر بود. وجودی بود که در یک مقطع زمان واقعا به وجود او نیاز بود و او خلایی را پر کرد. البته این به آن معنی نیست که کار شریعتی بی عیب و نقص بود. یقینا کار او اگر فارغ از بقیه تلاش هایی که در جامعه انجام می داد، مورد ملاحظه قرار بگیرد، یک کار کاملی نخواهد بود؛ اما در کنار تلاش هایی که آن روز انجام می گرفت، حقیقتا یک جریان برای گسترش فکر اسلامی بود./ایسنا ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ بنقل از عصر ایران

***

مصاحبه ودیدگاه شهیدبهشتی درباره دکترشریعتی

دو اظهار نظر شهید بهشتی را می‌آوریم: یکی در قالب گفتگوست و دیگری بخشهایی از سخنرانی آن بزرگوار در جمع طلاب است که در کتاب «شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن» آمده و با تلخیص تقدیم می‌شود.

دکتر شریعتى از استعدادها و قریحه‌هاى سرشار، پرارزش و پرخروش زمان ماست. اجازه دهید نگویم‌ «بود»؛ چون او زنده است. همه این فعلها را متناسب با زنده بودن او، با زمان حال بیان خواهیم کرد. شریعتى خود را ساخته و پرداخته رنج مى‌دانستپیرامون دکتر و کار او و افکار او و کتابهاى او و سخنرانى‌هاى او و حسینیه ارشاد جنجالى بود. خوب، این جنجال بر سر ما هم مى‌ریختمدام از ما مى پرسیدند: «درباره دکتر چه نظرى دارى؟ درباره کتابهاى او چه مى گویى؟ درباره طرز تفکرش چه مى‌گویى؟» من هم معمولاً با صراحت بیان مى‌کردم که: دکتر یک قریحه سرشار سازنده و آموزنده است؛ خطا، اشتباه و لغزش در کار او هست و نمى‌تواند نباشد. اما هیچ کس حق ندارد به خاطر این اشتباه‌ها و لغزش‌ها، ارزش‌هاى عالى و سازنده او را نادیده بگیرد، چه رسد به اینکه به او حمله کند. مکرر گفته بودم: آن چیز که قطعاً از اسلام منحرف است، روشى است که این آقایان در برخورد با دکتر در پیش گرفته‌اند. این قطعاً ضد اسلام است. این قطعاً با آن چیزى که قرآن به ما یاد مى‌دهد که «فبشر عبادی الذین یستَمِعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب» ناسازگار است.

ما به خاطر این جریان حتى با بعضى از دوستان پر دانش قدیمى خود نیز به هم زدیمیکى از دوستان واقعاً اهل مطالعه من که او نیز کمالاتى دارد و من به خاطر کمالات و مطالعه فراوانش، همواره او را دوست مى‌داشته‌ام، بر سر این موضع‌گیرى که نسبت به دکتر داشتم، اوقاتش با بنده تلخ شد و حتى درس خود را در مؤسسه‌اى که تدریس مى‌کرد (مدرس ارزنده‌اى است) ترک کرد و دیگر نیامد و قهر کرد. گفت من دیگر به اینجا نمى‌آیم و آرام آرام رابطه‌اش را نیز با من کم کرد!

تقدیر و ستایش من از دکتر به خاطر این است که او را جستجوگرى یافتم که اگر با زبان روشن و منطق بى‌غرضانه با او صحبت مى‌کردى، آماده آن بود که در نظراتش، در ساخته‌هاى پیشینش، تجدیدنظر کند و این خود یک بُعد زیبا و متعالى در هر انسانى است؛ زیرا حق و حق‌پرستى هم از نکته‌هاى بارز اسلام است. چرا جامعه ما به جاى استفاده مثبت از چهره‌ها و سرمایه‌هایش، سراغ انگ‌زدن‌هایى مى‌رود که به این استفاده مثبت ضرر مى‌زند؟ این شیوه، شیوه‌اى که من از اسلام آموخته‌ام، نیست و آن را نمى‌پسندم. من معتقدم از دکتر و بسیارى سرمایه‌هاى علمى دیگر مى‌توان استفاده مثبتِ سازنده کرد و این نکته‌هاى ابهام را مانع استفاده سازنده قرار نداد .

موضع من در برابر دکتر شریعتى و کارهاى او، موضع بهره‌بردارى صحیح است؛ نه لگدکوب کردن، نه لجن‌مال کردن و نه ستایش‌کردن و بالابردن، بلکه حسن استفاده از سرمایه‌اى در خدمت هدفى، با روشنگرىِ بدون کمترین محافظه‌کارى براى تمام نقطه‌هاى ضعف او که من در این زمینه تاکنون محافظه‌کارى نکرده‌ام و آن را روا نمى‌دارم. هر نقطه ضعفى در هر نوشته‌اى از دکتر مطرح شده و دوستان نشان داده‌اند، در جایى که سخن خوبى بوده، گفته‌ام خوب است و در جایى که حرف بدى بوده، گفته‌ام خطاست، غلط است، خام است و مکرر گفته‌ام و به خود ایشان هم گفتم که: «دکتر، اصولاً رَوشت خطاست؛ روشت نقص دارد؛ روشت را کامل کن»؛ ولى موضعم این موضع است که باید از مجموعه کار او بهره‌بردارى کرد؛ چون انصافاً در نوشته‌هاى دکتر تنبهات جالب، زیبا، خوب و مؤثر فراوان است در کنار خطاهاى بسیار و هیچ ضرورت و دلیلى در یک موضع‌گیرى حاد به جاى یک موضع‌گیرى نقاد نمى‌بینم...

همین حالا هم که دارم حرف مى‌زنم، حرفى است که دوست با دوست مى‌زند. مى‌گویم: شما طلاب مدرسه نمى‌توانید با این اسلوب بار بیایید، وگرنه لااقل بنده نمى‌توانم در چنین مدرسه‌اى ذره‌اى در کارها سهیم باشم. مدرسه‌اى که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بى‌جا، متعصب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشى دارد؟ در این صورت چه خدمتى به اسلام و به حق کرده‌اند؟ به چه انگیزه‌اى؟

موضع‌گیرى جنجالى و جنجال‌آفرین و تحریکات‌دار که با شدت و حدّت همراه است، به نظر من با توجه به مجموع جوانب مختلف مربوط به این بحث و این شخص و این عصر، نتیجه عکس دارد. این نوع موضع‌گیرى‌ها بسیارى از افراد را به یاد چماق‌هاى تکفیرى مى‌اندازد که در تاریخ درباره عصر تفتیش عقاید کلیسا و قرون وسطى خوانده‌اند و موجب مى‌شود که زمینه‌هاى مثبت و ارزنده هدایت نسل جوان که امروز در دسترس دوستان علاقه‌مند قرار گرفته، تباه شود و به زمینه‌هاى ضد تبدیل شود، و باز به‌تدریج (فکر نکنید که این کار کارى است که در ظرف یک روز یا دو روز مى شود)، شریعتی با تبلیغات مسموم دیگرى که نهضت‌هاى مادى الحادى و قدرت‌هاى خودکامه سوء‌استفاده کننده از همه چیز (از جمله مذهب) دارند، بار دیگر میان همه مردم جوان درس‌خواندة مطالعه‌کن و اهل علم، همان جدایى شوم که بنده در شهر قم ناظر آن بودم (ناظر یعنى دیگر خبر نیست که کسى بخواهد براى من نقل کند) به وجود مى‌آید...

من به عنوان یک فرد کارشناس این فن می‌گویم. اگر قرار است در روحانیت کسی به عنوان صاحب‌نظر در مسائل مربوط به نسل جوانِ درس‌خوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من که یکی از آنها هستم. عمرم را در این راه گذراندم. من به عنوان کارشناس صاحب‌نظر این فن می‌گویم: این خطرناک است.

«اتمام حجت» چیست؟! می‌گویم این، تمام رشته‌های این سی ـ چهل سال را پنبه می‌کند. اتمام حجّت یعنی چه؟ چه کسی گفته است اگر ما با بیان روشنگر، نقطه‌های انحرافی را بیان کنیم، کافی نیست؟ طول می‌کشد؟ طول بکشد. کار مفیدِ طولانی بهتر است یا کار پر خطر فوری؟ کدام یک؟ 

                             

مصاحبه دکتربهشتی پیرامون دکترشریعتی

آشنایى شما با دکتر از چه زمانى آغاز مى‏شود؟ 

نخستین آشنایى من با مرحوم دکتر شریعتى مربوط مى‏شود به سال 1349. در تابستان آن سال در مشهد با آقاى خامنه‏ اى و مرحوم دکتر شریعتى و بعضى از آقایان چند جلسه داشتیم و پیرامون مسائل و نیازها صحبت کردیم. در همان مواقع عده ‏اى از افراد علاقه‏ مند به تنظیم مواضع فکرى اسلامى جلساتى داشتند و خلاصه کارشان را در مجموعه ‏اى تنظیم کرده بودند. در آن مجالسى که داشتیم، گاهى هم پیرامون دین بحث و صحبت مى ‏شد؛ ولى به‏ طور عمده با دکتر پیرامون حرکت اسلامى و جنبش اسلامى و نیازهاى آن در شرایطى که جنبش در آن موقع داشت و همچنین آینده جنبش گفتگو مى‏کردیم. به‏ هر حال جلسات خوب و سودمندى بود. از آن به بعد باز جلسات گفتگو و بحث داشتیم. مخصوصاً زمانى که دکتر به تهران آمدند، گاهى فرصت‏هایى براى تبادل‏نظر و گفتگو پیش مى‏آمد.

نظرتان را در مورد طرز تفکر و عقاید دکتر شریعتى بیان بفرمایید.

این سؤال مکرر گفته شده و جواب آن نیز مکرراً بیان شده است. حالا هم همان جواب را مى‏گویم. مرحوم دکتر شریعتى یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستجوگر و یک اندیشه ناآرام بود؛ اندیشه‏اى که همواره در پى فهمیدن و شناختن بود. مایه ‏هاى اصلى این اندیشه، یکى معارف اسلامى بود که دکتر در خانه پدرشان و در شهر مشهد با آنها آشنا شده بود (آشنایى بیش از یک جوان معمولى و در سطحى بالاتر) و مطالعاتى که در زمینه ادبیات و جامعه‏شناسى در رابطه با فرهنگ غربى و اروپایى داشت.

خصوصیت دکتر این بود که هویت و اصالت خود را در این مطالعات گم نکرده و دچار از خودبیگانگى نگشته بود. پیدا بود که در طول سالها مطالعه و تحصیل در زمینه جامعه‏ شناسى و معارف غربى، شیفته و دلباخته مطلق فرهنگ غربى نشده بود، بلکه اصالت فرهنگ غنى اسلام همواره براى او جاذبه نیرومند داشت. همین امتیاز سبب شده بود که دکتر بتواند با حفظ خویشتن خویش و هویت خود، در یک سیر و سلوک فکرى و معرفتى، گامهاى بلندى به جلو بردارد و نتایج جالب و زیبا و ارزنده‏اى را به‏ دست آورد.

یک استعداد سرشار و قریحه دانا، در چنین حرکت و پویش سازنده‏اى، خود به‏ خود درباره مسائل مختلف نظر مى‏دهد و چه‏ بسا نظراتش در مورد یک مسئله‏ اى در زمان‏هاى مختلف، گوناگون مى‏شود. نخستین چیزى که از این بابت در ذهنم مانده، مطلبى است که دکتر در کتاب «یاد و یادآوران» بیان این است که چگونه دکتر شریعتى در یک سال که به حج مشرف مى ‏شود و در مراسم حج مى‏ بیند عده‏اى از حجاج شیعه در عرفات و مواقف دیگر حج، به یاد امام حسین هستند، زیارت وارث مى‏خوانند، زیارت عاشورا مى‏خوانند، در برخورد با این جریان اول بار این مطلب به ذهنش مى‏آید که آیا اینجا در این کنگره عمومى مسلمانان جهان، بجاست که شیعه، آن آهنگ و آرمان ویژه خودش، یعنى حسینى بودن را مطرح مى‏کند؟ آیا بهتر نیست که در آنجا، شیعه مثل دیگر مسلمانان همان دعاها و دیگر مناسک عمومى اسلام را به جاى آورند؟ سال بعد وقتى دوباره به حج مشرف مى‏شود و همین مناظر را مى‏بیند، یکمرتبه متوجه مى‏شود که عجب! حقیقت این است که مراسم پرشکوه حج، یک ظاهر و جسم است که باطن و روح آن در حسینى اندیشیدن و حسینى زیستن است؛ بنابراین توجه به امام حسین، به هر صورت، در مواقف مختلف حج یعنى توجه به روح این مناسک و عبادت بزرگ و در پیوند همه عبادت‏ها ولایت و امامت. ذهنش متوجه این مى‏شود که اگر حج، این مراسم بزرگ و باشکوه در خدمت خلافت اموى و عباسى و زمامداران طاغوتى قرار گیرد، حقى است که باطل از آن بهره‏بردارى مى‏کند؛ اما اگر همین مناسک حج در راستاى امامت حسین و حسینیان قرار گیرد، آن‏وقت حقى است که یک حق پرشکوه‏تر با آن همراه است؛ بنابراین به ‏نظرش مى‏آید که بسیار به‏جاست که در همان جا، در همان مواقف، دلها متوجه کربلاى امام حسین باشد و زیارت‏هاى مربوط به امام حسین خوانده شود ـ که در آن زیارت‏ها از شهادت و امامت حسینى یاد شود و دل و جان و ضمیر حج‏گزاران با روح حج، که امامت حسینى باشد، تجدید عهد کند. یعنى سال قبل به‏نظرش مى‏رسد که این کار نابجاست، در سال بعد به‏نظرش مى‏رسد که نه تنها به جاست، بلکه ضرورت حفظ محتواى راستین حج است. در این رابطه است که یک سخنرانى ایراد مى‏کند که به ‏صورت این کتاب منتشر مى‏شود؛ یعنى چگونه باید همیشه به یاد حسین و حسینیان بود.

یک اندیشه پویا و جستجوگر همیشه از این گردش‏ها و چرخش‏هاى صد و هشتاد درجه‏اى دارد و دکتر شریعتى در رابطه با مسائل بسیارى، یک چنین اندیشه‏اى داشت. خودش درباره مارکس مى‏گفت که وقتى مى‏گویید مارکس چه گفت، بگویید مارکس در چه سالى: مارکس در زمانى که مانیفست را مى‏نوشت (1848)، یا مارکس سال 1870، یا بعد؟ بنابراین در ذهن و اندیشه‏اش توجه داشته که براى انسان‏هاى جستجوگر در رابطه با مسائل مختلف در طول زمان نظرات مختلف پیدا مى‏شود. 

حالا او از مارکس سخن گفته، من مى‏خواهم بگویم که در تاریخ فقهمان، فقهاى برجسته‏اى داریم که آنها نیز داراى ذهن نقاد، قریحه‏اى سرشار و اندیشه‏اى پویا بوده‏اند. علامه حلّى و شیخ طوسى دو فقیه معروف هستند و هر دو داراى کتاب‏هاى فراوان. ما مى‏بینیم که در مورد یک مسئله فقهى، علامه حلى در کتاب‏هاى مختلف، فتاوى گوناگون دارد؛ یعنى اندیشه‏اش پویاست. و عجیب این است که او گاهى در یک کتاب فقهى مسئله‏اى را برحسب نیاز در دو جا مطرح کرده: یک بار در آغاز کتاب و یک بار در پایان آن، و تا کتاب را به آخر نرسانده داراى یک برداشت جدید مى‏شده و درباره همان مسئله در پایان کتاب، در اواخر کتاب، یک فتواى جدید مى‏دهد. این ویژگى اندیشه‏هاى پویا و پرتوان است، و دکتر اندیشه‏اى پویا و پرتوان داشت.

آنچه مى‏توانم در رابطه با دکتر بگویم دو نکته است: یکى اینکه بر حسب برخوردهایى که داشتیم و تا حدى که شنیده و یا نوشته‏ هایش را خوانده ‏ام، دکتر همواره رو به اصالت اسلامى پیش مى‏رفت؛ یعنى هر چه جلو مى‏رفت، به اصالت اسلامى نزدیکتر مى‏شد. دوم اینکه، برعکس آنچه گاهى درباره او گفته مى‏شد که آدمى است که حرف دیگران را نمى‏پذیرد، او حرفهاى مستند و منطقى افرادى را که صاحب‏نظر بودند، مى‏شنید و گوش مى‏داد و مى‏پذیرفت، به ‏شرط آنکه آن طرف در آن سطح و در آن حد از قدرت فکرى و قدرت تحلیل باشد که بتواند مشکلى را براى او بگشاید و مطلبى را برایش باز کند.
نظر روحانیت مبارز از دیرباز نسبت به دکتر شریعتى چه بوده است؟

نظر روحانیون در مورد دکتر چند دسته بود: یک دسته کسانى که دکتر را به‏ عنوان یک تحصیل‏کرده و روشنفکر در خط دفاع از اسلام مى‏ دانستند و او را ارج مى‏نهادند و کار او را خدمت مى‏دانستند. دسته دیگر کسانى که به‏ دلیل اشتباهات قابل ملاحظه ‏اى که در برداشت‏ هاى اسلامى دکتر بود، در عین آنکه کار او را ارج مى‏نهادند، سخت انتقاد مى‏کردند؛ اما انتقادى منصفانه و سازنده. یک دسته هم کسانى بودند که چون از دور با دکتر برخورد مى‏کردند، نسبت به او آن بینش گروه اول و دوم را نداشتند؛ به‏ طورى که در روحانیون مبارز نیز در رابطه با دکتر برداشت‏ هاى گوناگون وجود داشت.
ویژگى‏هاى دکتر شریعتى در چه چیزهایى بود؟
دکتر مردى سختکوش، پرتلاش، پرکار و پراحساس بود. او یک انسان به‌راستى هنرمند بود، و این جنبه هنرى، در قلمش و نوشته‏ هایش به‌خوبى مشهود است. او یک اندیشه پرجهش بود و این جهش‏ها به‌خوبى در نوشته ‏ها و گفتارش مشهود است. به‌راستى علاقه ‏مند بود به اینکه دور از تأثیر فرهنگ غرب و شرق، در سرزمین ما یک جنبش و انقلاب اصیل در پرتو اسلام و براساس تعالیم اسلام به وجود بیاید و به این کار سخت عشق مى‏ورزید و علاقه داشت. او به نسل جوان بسیار بها مى‏داد و با رنج و درد نسل جوان خوب آشنا بود و مى‏توانست بیانگر آرمان‏ها و آرزوها و رنج‏ها و دردها باشد. به‏ هر حال او یک سرمایه ارزنده بود. البته، همان‏طور که گفتم، دکتر یک پوینده و جوینده بود که در راه پویش و جویایى‏اش، در برداشت‏هاى اسلامى و اجتماعى‏اش، در مواردى اشتباهات قابل ملاحظه‏اى داشت و لازم است در رابطه با خواندن آثار دکتر به این نکات توجه شود.

نقش دکتر على شریعتى در انقلاب اسلامى چه بود؟
دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثرى در جو اسلامى و انقلاب اسلامى به‏وجود آورد، و در جذب نیروهاى جوان درس‏خوانده و پرشور و پراحساس به ‏سوى اسلام اصیل نقش سازنده‏اى داشت و دلهاى زیادى را با انقلاب اسلامى همراه کرد. این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد.

 نظر مجاهدین خلق درباره دکتر شریعتى چه بود؟
آن موقع‏ها جوان‏هایى که با مجاهدین ارتباط داشتند، مکرر مى‏ آمدند و از کار حسینیه ارشاد و افکار دکتر شریعتى انتقاد مى‏کردند و مى‏گفتند که این جریانى است که مخالفین انقلاب اسلامى به‏ وجود آورده‏ اند تا از گرایش جوان‏ها به انقلاب و قیام مسلحانه ـ که تز مجاهدین و فدائیان خلق بود ـ جلوگیرى کنند و بکاهند؛ بنابراین از نظر اصولشان و برطبق نظراتشان نسبت به کار دکتر و آن برنامه‏ ها نظر مخالف داشتند. آنها دکتر را یک نوع حرکت انحرافى تلقى مى‏کردند.30 خرداد 1395روزنامه اطلاعات

***

مصاحبه منتشر نشده با مرحوم استاد حمید سبزواری

شریعتی در تاریخ اسلام مطالعه کرده و خواندنی‌ها را خوانده بود و نسبت به اهل بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در رفتار و آثار او مشهود است.

روزنامه خراسان در صفحه گفت و گو امروز خود مصاحبه منتشر نشده ای از مرحوم سبزواری درباره دکتر شریعتی منتشر کرده است که در زیر این گفتگو را می خوانید :

تا اسم دکتر "علی شریعتی" را بردم، درخشیدن برقی را در چشمان سالخورده اش احساس کردم. او بیشتر از من مشتاق گفتن و شنیدن از شریعتی بود و پیش از اینکه سوالات زیادی کرده باشم، در تعریفاتش پاسخ‌های سؤالات ناگفته را داد. بارها و بارها بر این نکته تأکید داشت که "علی مؤمن بود"، "امام را دوست داشت"، "علی اهل دل بود و دلبسته اهل بیت(ع)". او گفت که بسیاری از چیزهایی که به او نسبت می‌دهند "تهمت" است. علی جای کسی را تنگ نکرده بود، ولی نمی‌دانم چرا بعضی، جای او را حتی در این زمان که او در میان ما نیست، این‌قدر تنگ می‌کنند. "حمید سبزواری" متولد 1304 از شهرستان سبزوار، دوست و همشهری دکتر علی شریعتی، در یک صبح زیبای روزهای گرم خرداد سال 87 ،با من هم سخن شد، تا از یک دوستی که نیم قرن پیش آغاز شده است، برایم بگوید. اولین سراینده سرودهای انقلابی و خالق اشعار حماسی و پرشوری همچون "صبح پیروزی"، "شهید مطهر" و "جانان من"، درباره ارتباط و دوستی اش با دکتر شریعتی، این‌گونه می‌گوید که سی سال پیش، در سوگنامه "خفتی چرا" ... همه چیز را درباره خود و شریعتی گفته ام.

 از سابقه و چگونگی دوستی خود با دکتر شریعتی بگویید؟
از آنجا که من و علی شریعتی همشهری بودیم، پیش از دوستی با او، با خانواده و به خصوص پدرش، آشنایی و دوستی داشتیم؛ ولی عمق یافتن موانست من با علی، از آغاز مبارزات، در سال‌های پس از تبعید امام خمینی (ره) بود. در آن سال ها، هر گاه که به مشهد مقدس می‌رفتم، بهانه بعد از زیارت حضرت ثامن الحجج (ع)، دیدن علی بود. به همین خاطر، به دانشگاه یا منزل شریعتی می‌رفتم و با هم صحبت می‌کردیم. از سوی دیگر، در همان ایام، ما در سبزوار گروه خاصی را تشکیل داده بودیم که در رابطه با مسایل سیاسی - اجتماعی روز تبادل نظر می‌کردیم. علاوه بر آن، مجلس شعر خوانی هم داشتیم و دکتر، گاه در جمع ما حاضر می‌شد و با ما تبادل نظر می‌کرد.

افراد تشکیل دهنده این گروه چه کسانی بودند، چه گرایش فکری داشتند؟
نفرات تشکیل دهنده گروه ما، افرادی همچون دکتر شریعتی، با سواد، آگاه به مسایل روز و در عین حال، مذهبی‌های ضدرژیم بودند. از جمله این دوستان، حاج آقای فاضل، بنده، دکتر شریعتی و جناب آقای محمودی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی معاونت آموزش و پرورش در تهران را بر عهده داشت، بودند؛ دوستان دیگری هم در جلسه حضور داشتند؛ افرادی مانند آقایان "تولایی" و "سعیدیان" هم که اهل ذوق و شاعری بودند و همچون من، در جلسات، اشعار سیاسی و کنایه آمیزی نسبت به رژیم طاغوت می‌خواندند. این گروه که بیش از همه، با تلاش و علاقه مندی من ایجاد شد، اهداف سیاسی، اجتماعی و ضد رژیم سلطنتی داشت که متأسفانه پس از چند سال متوقف شد.

علت توقف فعالیت‌های سیاسی گروه چه بود؟
برخورد رژیم. حدوداً سه - چهار سالی فعالیت خوبی داشتیم و از وجود شریعتی عزیز هم بهره می‌بردیم که من به خاطر فعالیت‌های سیاسی، از اداره فرهنگ اخراج و محاکمه شدم. بعد از آن، در آزمون بانک بازرگانی شرکت کردم و با نمره بالا، در سمت معاون شعبه استخدام شدم؛ سه سال آنجا مشغول بودم. پس از آگاهی از اختلاس پنهانی رئیس شعبه و عده‌ای از کارمندان، به بازرسی گزارش دادم. چیزی نگذشت که با بازرسی‌های به عمل آمده، معلوم شد که مسئله واقعیت دارد. به همین خاطر، رئیس شعبه عوض شد، ولی این بار، رئیس جدید آن قدر با من مخالفت و دشمنی بی‌دلیل داشت که دیگر قادر به ماندن در آن شعبه نبودم؛ لذا تصمیم گرفتم از آنجایی که قطعه زمینی در مشهد داشتم، به آنجا بروم. اما به اصرار خانواده و به خاطر این که می‌گفتند بیشتر اقوام و فامیل‌های ما در تهران هستند، انتقالی گرفتم و به تهران عزیمت کردیم. مدتی بعد، مبارزات مردم مسلمان ایران به اوج خود رسید و انقلاب پیروز شد، ولی دریغ و صد دریغ که علی دیگر در کنارمان نبود. او که تا روزهای پایانی زمستان سیاه طاغوت، دست از مبارزه برنداشت، بهار آزادی را ندید.

آثار دکتر شریعتی را به لحاظ ادبی چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا ایشان همانند شما شعر هم می‌گفت؟
دکتر پدری ادیب و اهل دل داشت و خود قلمی شعرگونه. آن گونه که شاهد هستیم، برخی نوشته‌های ایشان همچون نیایش ها، مدح دوست داشتن، عشق و ستایش علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س)، مانند شعری ماندگار در گفته‌ها به کار می‌رود. شریعتی شعر نمی‌گفت، اما این بدان معنا نیست که او طبع شعر نداشت، بلکه برعکس، ایشان تبحر بالایی در شعر و نقد اشعار داشت. به عقیده من، شریعتی ذوق شاعری داشت، ولی به تشخیص خود و به خاطر موقعیت عصر و زمانش، این‌گونه نوشتن را به شعر و شاعری ترجیح داد تا میدان قلم وسیع تری داشته باشد.

شما هم شعر می‌گفتید، هیچ پیش آمد که اشعارتان را برای دکتر بخوانید؟
بله؛ پیش می‌آمد که شعرهایم را برای علی می‌خواندم و از او می‌خواستم نظرش را درباره آن بگوید. درخور ذکر است که اغلب اشعار من در آن زمان، هدفدار و انقلابی بود و شاید بتوانم به جرأت بگویم که یکی از معدود شاعرانی هستم که زودتر از هر شاعری در عصر خودم، شعر انقلابی و حماسی سرودم. در آن زمان، شعرهایم در مجلاتی چون "صائب" چاپ می‌شد و دعوای همیشگی من، آن بود که شعرهایم دستکاری نشود و بدون کم و کاست منتشر شود؛ زیرا می‌خواستم گوشه‌هایی که به فضای اجتماعی آن زمان می‌زدم، به جامعه منتقل بشود؛ مانند این شعر که در اوایل دهه 50 سرودم:
هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
گواهی می‌دهد رخساره از راز درون اما
بسا آتش که پنهان در دل خاکستری باشد

علت تأثیر سخن و نوشته‌های شریعتی در آن زمان چه بود؟
شریعتی هم قلم خوبی داشت و هم تفکر و عقیده خوبی و در عین حال، درد جامعه را می‌شناخت. از این رو،  تشخیص می‌داد که جامعه چه چیزی نیاز دارد و از چه چیزی رنج می‌برد.  در اینجا لازم است نکته‌ای را عرض کنم؛ بعضی‌ها طی سال‌های مبارزه و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سعی کردند به جامعه این گونه القا کنند که راه شریعتی، از راه امام (ره) کاملاً جدا بوده است یا اینکه او با وجود نازنین امام(ره) مخالفت داشت. به عقیده من، این کاملاً دروغ است. این را مطمئن هستم که شریعتی نقش امام(ره) را نداشت و خیلی از امام(ره) کوچک تر بود؛ آنچنان‌که هیچ کدام از روشنفکران هم عصر ما، به بزرگی امام (ره) نبودند. ولی خود شاهد بودم که دکتر شریعتی، در دوران تبعید امام(ره)، بارها و بارها، در سخنرانی‌ها و جلسات خصوصی، بسیار صریح از امام(ره) دفاع می‌کرد و راه او را، راه درست می‌دانست، به همین خاطر، اعتقاد دارم که شریعتی عقیده سالم دینی داشت. ما و دیگران هم به این نکته پی برده بودیم و از همین رو، در دوران تبعید امام (ره)، وجود شریعتی را برای خود غنیمت می‌دانستیم. جمع این خوبی‌ها بود که باعث می‌شد کلام شریعتی تأثیرگذار باشد. او واقعاً استثنایی بود.

چه چیزهای دیگری شریعتی را برای شما یک فرد استثنایی کرده بود؟
همان طور که در شعر "خفتی چرا ..." به آن اشاره کرده ام، مواردی چون درد آشنایی، رهنمایی، ره گزینی، اندیشمندی، نقشبندی و تیزبینی او؛ که نقش بندی اش نمایان تر از دیگر خصیصه‌های خوب او بود. می‌دانیم که هنرمند نقاش، پیش از به تصویر کشیدن چیزی، ابتدا نقش آن را در ذهن خود ترسیم و بعد به صفحه سفید منتقل می‌کند. هر چه نقش ترسیم شده در ذهن روشن تر باشد، نقاشی زیباتر خواهد شد. این در مورد شاعر و نویسنده هم صدق می‌کند، مثلاً، پیش از آنکه "فردوسی"، شاهکار حماسه شعری ادب فارسی را بنگارد، ابتدا آن را در ذهن خود نقش بندی کرده و به خاطر نقش بندی خوب او، "شاهنامه" شاهکاری به تمام معنا شده است. شریعتی هم این‌چنین بود؛ او در نقش بندی ماهر بود و به همین خاطر است که آثار او ماندگار شده است.

علاقه شریعتی به اهل بیت پیامبر چگونه یود؟ آیا برای شما در رابطه با آن صحبت می‌کرد؟
همان‌طور که می‌دانید، نثر علی خاص خودش بود. آثار و نوشته‌های علی، خود گویای علاقه و شیفتگی وافرش به اهل بیت(ع) است. با این‌که از من کوچک تر بود، ولی گاهی اوقات، در این مورد به او غبطه می‌خوردم. من خود می‌دیدم که چگونه از علی(ع) سخن می‌گفت و اشک می‌ریخت. شریعتی در تاریخ اسلام مطالعه کرده و خواندنی‌ها را خوانده بود و نسبت به اهل بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در رفتار و آثار او مشهود است. اصلاً یکی از دلایل انس من به علی که باعث می‌شد از سبزوار به مشهد بیایم تا او را ببینم، پی بردن به این عشق بود و گاه پیش می‌آمد که از گفته‌های او تحت تأثیر قرار می‌گرفتم و اشک می‌ریختم. در حقیقت علت تأثیر گذاری آثاری چون "فاطمه فاطمه است" و دیگر گفته هایش در مورد حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) وجود همین عشق و علاقه بود.

به نظر شما هدف اصلی دکتر چه بود؟
او همانند سایر مذهبی‌های روشنفکر، به دنبال تحقق عدالت اسلامی در جامعه بود؛ از خرافات و تحجر دوری می‌کرد و خواهان اسلام ناب بود.  علی تشنه آن بود که از طریق اسلام و فرهنگ اسلامی، مظلومیت رفع و طاغوت سرنگون و نظام اسلامی ایجاد شود. با وجود اظهارنظرهای بی‌اساس برخی افراد در مورد شریعتی که شاید با او کمترین ارتباطی نداشته اند، اگر شریعتی امروز زنده بود، یقیناً از انقلاب اسلامی و ارزش‌های دینی دفاع و با تحجر و دورویی‌های برخی روشنفکرنماهای سکولار مقابله می‌کرد.
باید به این نکته هم اشاره کنم که علی شریعتی و اندیشه هایش، چه در آن زمان و چه اکنون، متعلق به هیچ شخص یا گروهی نیست، بلکه نگاه شریعتی همیشه به سوی جامعه بود و او و اندیشه اش، متعلق به تمام جامعه است.  به نظر من شریعتی از این نظر، در این زمان هم مظلوم است.

 چرا شریعتی امروز هم مظلوم است؟ بیشترین ظلم از کدام ناحیه به او شده است؟
بیشترین جفا در حق علی نسبت به عقیده او شده است. من نماز خواندن او را می‌دیدم، باورهای او را لمس می‌کردم؛ او یک مجاهد مبارز بود. البته اگر بخواهم بگویم او یک عالم دینی بود، نه... این‌گونه نبود. او نه مطهری بود و نه امام (ره). او شریعتی بود و مقدمه، ولی امام مقدمه و مؤخره را با هم داشت. انتساب علی به مارکسیسم ظلم بزرگی است که برخی به او روا داشته اند. برای علی نباید از "ایسم"‌ها گفت، چون او به هیچ وجه با آنها میانه‌ای نداشت. شاید شریعتی جنبه‌های مثبت بعضی مکاتب را می‌گفت (کاری که امروز هم بسیاری از سخنرانان می‌کنند) ولی این به آن معنا نبود که او، آن مکتب را قبول داشت. شریعتی بارها در گفته هایش از این اندیشه‌ها تبرّی جسته بود. لازم به عرض است که در آن زمان، به من هم تهمت توده‌ای بودن می‌زدند؛ لذا شاید بتوان این تهمت‌ها را با شعر "نسیم شمال" توجیه کرد که در زمان قاجار سروده است و نسبت به افرادی که به بهانه مبارزه با فرقه ضاله "بابیت" ،با برخی افراد مؤمن تسویه حساب می‌کردند، آورده است: «ایها الناس بگیرید که این هم بابی است»!

شریعتی درد چه چیزی را بیشتر در دل داشت؟
او درد چند چیز را در سینه داشت؛ اول اینکه حرف‌هایی در دل داشت که به خاطر خفقان، قادر به بیان آن نبود. نگاهش معطوف به جامعه بود، چرا که می‌دید جامعه نیاز دارد به این‌که فردی دستش را بگیرد و به آن بگوید که چگونه به جلو راه برود و بالغ بشود. علی به بیداری می‌اندیشید، باوجود فشارهای بسیاری که از جانب رژیم طاغوت به او وارد شد، تا پایان راه، نگاهش را از جامعه به سوی دیگر برنداشت.

به نظر شما نگاه جامعه امروز به شریعتی چگونه است؟ آیا امروز هم به او بی‌مهری می‌شود؟
به عقیده من امروز بسیاری از جوانان جامعه ما که در انقلاب نبوده و حضور نداشته اند، این نکته را باور دارند که شریعتی بیدار شده و بیدارگر تاریخ پیش از انقلاب است که به سهم خود، توانست گوشه‌ای از جریان عظیم انقلاب را ایجاد و راه پیروزی را هموار کند و در این مسیر، همچون دیگر راست قامتان، جاودانه تاریخ شود. نسل جدید، به این اعتقاد دارد که شریعتی یکی از سنگرداران مبارزه علیه طاغوت بود و ایجاد این اعتقاد، به خاطر آن است که علی شریعتی، توانسته هنرمندانه شخصیت خود را به دور از افراط و تفریط برخی سیاسیون و گروه ها، در آثار به جای مانده از خود، به جامعه معرفی کند.

فکر می‌کنید  اگر علی شریعتی امروز زنده بود، اکنون  در جامعه کنونی چه موقعیتی داشت؟
علی در صورت زنده بودن در این زمان، اهل معامله نبود. اگر در کنار ما بود، امروز هم می‌گفت و می‌نوشت و با اندیشه بالغ شده تری نقد می‌کرد. از انقلاب و ارزش‌های اسلامی دفاع می‌کرد و یقیناً رابطه خوبی با جوانان داشت. بدون این که جای کسی را تنگ کند، حرف می‌زد و عمل می‌کرد./۳۰ خرداد ۱۳۹۵تسنیم

دکترصادق طاطبایی:مدتی ایشان پاریس بود. آن موقع امام موسی صدر آمده بودند آلمان. ما به اتفاق ‏‎ ‎‏ایشان رفتیم پاریس. مرحوم پدرم هم بودند. در آنجا گفتگوهایی شد و قرار گذاشتند ‏‎ ‎‏یک نوع سازمانی مثل حسینیه ارشاد به عنوان پایگاه تبلیغاتی در خارج از کشور مثلاً در ‏‎ ‎‏پاریس و یا لندن ایجاد شود. آقای صدر خیلی استقبال کردند و قول مساعدت دادند. ‏‎ ‎‏قرار شد دکتر شریعتی چند روزی استراحت بکند و بعداً برنامه ها را پیگیری کند. ما به ‏‎ ‎‏آلمان برگشتیم و او نیز به انگلستان رفت، خانه ای داشتند در ساوتهمپتون در جنوب ‏‎ ‎‏لندن. قرار بود خانواده اش به او ملحق شوند منتها از ایران به خانمش اجازه خروج ‏‎ ‎‏نداده بودند فقط دخترهایش آمده بودند. همان شب که به اتفاق فرزندانش از فرودگاه ‏‎ ‎‏به خانه رفته بود دخترش می گفت خیلی ناراحت بود و دائم سیگار می کشید چون ‏‎ ‎‏مادرمان نتوانسته بود بیاید. تا پاسی از شب با هم صحبت می کردند و ایشان می خوابد ‏‎ ‎‏که دیگر دار فانی را وداع می گوید.‏

‏‏آن زمان من در بوخوم بودم. آقای نواب از اشتوتگارت تماس گرفت و قضیه را ‏‎ ‎‏خبر داد. خوب، خیلی برای ما شوک آور بود. آقای نواب گفت باید زود برویم لندن ‏‎ ‎‏برای اینکه زمزمه هایی وجود دارد. موضوع از این قرار بود که ساواک و ارگان های ‏‎ ‎‏تبلیغاتی رژیم، مرگ دکتر شریعتی را با آب و تاب در روزنامه ها عنوان کرده بودند و ‏‎ ‎‏تلویحاً گفته بودند جنازه قرار است به تهران بیاید و تشییع جنازه رسمی خواهد شد. ما ‏‎ ‎‏اعتقادمان این بود که با توجه به تاثیر عمیقی که دکتر شریعتی بر روی قشر جوان و ‏‎ ‎‏دانشگاهی گذاشته و به دلیل نگرانی از روشنگری مذهبی و سیاسی و عقیدتی او، ‏‎ ‎‏ساواک قصد دارد او را به عنوان یک عنصر وابسته به نظام پهلوی قلمداد کند. وقتی ‏‎ ‎‏آمدیم لندن گفته شد که سفارت ایران با سردخانه پزشکی قانونی تماس گرفته مبنی بر این ‏‎ ‎‏که این فرد یک تبعه ایران است و در انگلستان متعلقینی ندارد، بنابراین جنازه باید در اختیار ‏‎ ‎‏سفارت ایران به عنوان متولی اینگونه موارد قرار بگیرد که به تهران منتقل شود.‏

برای خنثی سازی  سفارت ایران  درصدد چاره جویی بودیم. آقای حبیبی ناگهان به ذهنش رسید که از ‏‎ ‎‏احسان پسر دکتر شریعتی ـ که آن موقع در آمریکا بود ـ بپرسیم چند سالش است؟ ‏‎ ‎‏آقای میناچی ـ اول با تهران تماس گرفت و شماره تلفن احسان را پیدا کرد و بعد با او ‏‎ ‎‏تماس گرفت. جالب بود که فردای آن روز احسان هیجده سالش تمام می شد، لذا به او ‏‎ ‎‏گفتند که تلگرافی بزند به پزشکی قانونی و بگوید جنازه پدرش را تحویل کسی ندهند ‏‎ ‎‏تا خودش بیاید و تحویل بگیرد. تلگراف که رسید کپی آن را دادیم به دو وکیل که ‏‎ ‎‏بروند علیه سفارت وارد کار شوند. در این مدت واقعاً دل تو دل ما نبود، خیلی دلهره و ‏‎ ‎‏نگرانی داشتیم.‏

جنازه را به ایران نیاوریم چون دست ما در ایران بسته بود و رژیم هم به دنبال ‏‎ ‎‏بهره برداری خودش بود. یک گزینه حرم حضرت امیر(ع) در نجف بود. تماسی با آقای ‏‎ ‎‏دعایی گرفتیم. ایشان اطلاع دادند که مقامات بعثی نمی گذارند. بنی صدر تلفن کرد و ‏‎ ‎‏گفت من به آقای سید موسی اصفهانی می گویم با بعثی ها صحبت کند و آنها را راضی ‏‎ ‎‏کند، ولی ما دیگر منتظر نشدیم، گفتیم گزینه بعدی سوریه است. من با آقای صدر ‏‎ ‎‏تماس گرفتم ایشان گفت شما هیچ نگرانی نداشته باشید من ترتیب کار را خواهم داد. ‏‎ ‎‏تضمین آقای صدر خیلی ارزش داشت. قرار شد تدارک انتقال جنازه را بدهیم، در عین ‏‎ ‎‏حال می خواستیم یک بهره برداری سیاسی هم بکنیم، لذا اعلام یک تشییع جنازه در لندن ‏‎ ‎‏کردیم. برای این کار اتحادیه انجمن های اسلامی تمام نیروهای خود را در سراسر اروپا ‏‎ ‎‏بسیج کرد. آن موقع یک موضوعی که دست ما را در سفر به کشورهای اروپایی باز ‏‎ ‎‏گذاشته بود، قراردادهایی بود که دولت ایران با کشورهای اروپایی داشت مبنی بر لغو ‏‎ ‎‏روادید ویزا برای مسافرت، البته برای اتباع دو طرف بود. به جز تعداد کثیری از اعضای ‏‎ ‎‏انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا، نمایندگان سایر گروه های مبارز از جمله ‏‎ ‎‏دوستان روحانیت مبارز خارج از کشور و نمایندگانی از انجمن اسلامی دانشجویان در ‏‎ ‎‏آمریکا در مراسم حضور داشتند. قبلاً از پلیس اجازه گرفته بودیم.ما به اعضای ‏‎ ‎‏ناشناخته مان اعم از خواهر یا برادر ماسک هایی داده بودیم که به صورتشان بزنند چون ‏‎ ‎‏احتمال می دادیم که ساواک بخواهد افراد را شناسایی کند. افراد شناخته شده مانند خود ‏‎ ‎‏من مامور انتظامات بودیم و با پلیس حرکت می کردیم. تشییع جنازه بسیار مفصلی ‏‎ ‎‏برگزار شد. احسان شریعتی و دوستان دیگر پشت سر آمبولانس بودند. انبوه جمعیت که ‏‎ ‎‏گرد آمدند و صف چهار نفره طولانی و منظم که شکل گرفت، آقای حبیبی به من اشاره ‏‎ ‎‏کرد که به پلیس بگو حرکت کند. وقتی حرکت آغاز شد و غریو الله اکبر به آسمان ‏‎ ‎‏برخاست، دیدم اشک در چشمان دکتر حبیبی جمع شده و صورتش گلگون و سرخ ‏‎ ‎‏شده است. خیلی ها این حالت را داشتند. فریاد الله اکبر حاضران، واقعاً در و دیوار شهر ‏‎ ‎‏لندن را به لرزه درآورده بود. در خلال تشییع یکی از افرادی که با گروه محمد منتظری ‏‎ ‎‏همکاری داشت کمک کردند.

بعد از پایان تشییع جنازه و تحویل جسد به شرکت هواپیمایی سوریه‏‎‎‏ که نیمه شب ‏‎ ‎‏همان روز عازم دمشق بود، کلیه شرکت کنندگان در مراسم تشییع به مسجد پاکستانیها ‏‎ ‎‏هدایت شدند و در واقع اولین مجلس ختم دکتر شریعتی همان روز برگزار شد. 

پس از تشییع جنازه، آن را به فرودگاه منتقل کردیم. آقای ‏‎ ‎‏قطب زاده و دیگر برادران رفتند و جنازه را به شرکت هواپیمایی سوریه تحویل دادند. ‏‎ ‎‏سعی بر این بود که در همه حال مراقب باشیم. اواخر شب بود که پرواز انجام شد و ما ‏‎ ‎‏نزدیک اذان صبح به دمشق رسیدیم. آقای صدر و دکتر چمران و عده ای دیگر برای ‏‎ ‎‏استقبال آمده بودند. آقای دعایی از عراق آمده بود، چند نفر از برادران روحانیت مبارز ‏‎ ‎‏خارج از کشور و عده ای از ایرانیان مقیم سوریه هم بودند. ما در پاویون نشسته بودیم ‏‎ ‎‏که تدارکات انجام شود. آقای صدر گفتند در زینبیه قبر آماده شده، پس از دفن مراسم ‏‎ ‎‏کوچکی برگزار می کنیم و همه به اتفاق می رویم بیروت. تعدادی هم اتومبیل آورده ‏‎ ‎‏بودند، یک آمبولانس کوچک با نوار قرآن آماده شده بود. بعد از مدتی یکی از مامورین ‏‎ ‎‏آمد و یک چیزی در گوش آقای صدر گفت. ایشان کمی درهم رفت و به من گفت سر ‏‎ ‎‏و صدایش را در نیاور، جنازه کجاست؟ گفتم جنازه را خودمان تحویل هواپیمای سوریه ‏‎ ‎‏دادیم. ایشان گفت می گویند جنازه نیست. از حالت من و آقای صدر، قطب زاده که ‏‎ ‎‏شگفت زده شده بود، آمد و پرسید چه شده؟ گفتم رو دست خوردیم، می گویند جنازه ‏‎ ‎‏نیست. او یک فحشی داد و گفت فلان و فلان می کنم. برگشتم به آقای صدر گفتم ‏‎ ‎
مطمئن هستند که نیست؟ ایشان گفت تمام قسمت های بار هواپیما را تخلیه کردند، اما ‏‎ ‎‏چند درصدی امیدواری هست. خوشبختانه در همین لحظه صدای قرآن بلند شد، ایشان ‏‎ ‎‏با یک حالت لبخند گفتند مثل اینکه پیدا شده. از یکی از مامورین قضیه را پرسید. ‏‎ ‎‏مشخص شد جنازه را چون مومیایی شده بود، در قسمت مراسلات پستی هواپیما ‏‎ ‎‏گذاشته بودند نه بخش بار مخصوص حمل جنازه. ابتداء که بارها را تخلیه کرده بودند ‏‎ ‎‏گفته بودند جنازه نیست. خلاصه یک ربع، بیست دقیقه ای ما دلهره داشتیم. جنازه را ‏‎ ‎‏حرکت دادیم و تشییع کردیم و در حرم حضرت زینب(س) طواف دادیم، نماز به ‏‎ ‎‏امامت امام موسی صدر خوانده شد، پس از آن جنازه را به سوی قبری که آماده شده ‏‎ ‎‏بود با تشریفات روحی و عاطفی خاصی حرکت دادیم و دفن کردیم (رحمةالله علیه). از ‏‎ ‎‏این مراسم غریبانه عکس هایی تهیه شد که در بخش مربوط به عکس ها آمده است. در ‏‎ ‎‏سر مزار شریعتی، دکتر چمران با احساس فراوان قطعه ای نوشته بود که قرائت کرد.‏‎‎‏ از ‏‎ ‎‏افرادی که در مقبره بودیم اینها یادم است: آقایان دعایی، یزدی، 

امام خمینی"به چمران بگویید"دلم برایت تنگ شده+زندگینامه شهیدچمران

دلم برای چمران تنگ شده

وقتی دل امام برای یک رزمنده تنگ می شود

چگونگی حادثه شهادت رااززبان شاهدزنده خواهیدخواند-ادامه-ومناجاتهای سردارچمران+زندگی خانوادگی،همسروفرزندان،صحبتهای دخترشهیدنواب صفوی وخواهرامام موسی صدررا وحواشی های جالب ودردناک زندگی پرماجرای سردارجنش اَمَل وفرمانده جنگهای نامنظم را.

دلم برای چمران تنگ شده است

۱۵روزقبل از شهادت مصطفی چمران ،امام خمینی به سیداحمداقامی گوید با جبهه تماس بگیربه چمران بگویید«بیایدببینمش«

«دلم برات تنگ شده»که با همین عصامی آید..وبه سیداحمدآقاسفارشات لازم میکندکه میزها وموانع را پیش پای چمران بردارد که حاج احمداقا هم به شوخی می گوید:»امام خیلی هوای توروداره».چمران با احمدآقادر«امل»همرزم بودند.

مرادومرید

لبنان-مصطفی چمران-حاج سیداحمدآقاخمینی

عکس بعدی(حاج احمدآقادرمنزل چمران-بعدازشهادت)

 دلم برای چمران تنگ شده است

یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگ های نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام می‏‏ فرمایند:


 «دلم برای دکتر چمران تنگ شده است بگویید به تهران بیاید

دکترمصطفی چمران که در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهی تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید. در معیت ایشان نقشه‏‏ ها و کالک های منطقه عملیاتی را به خدمت امام بردیم.

 دکتر از ناحیه پا ناراحتی داشت و نمی ‏توانست پایش را جمع کند و دو زانو بنشیند 

اما به احترام امام که به او عشق می‏‏ ورزید در مقابل ایشان دو زانو نشست و در حالی که فشار زیادی را متحمل می ‏‏شد شروع به توضیح و توجیه نقشه ‏ها کرد

. امام متوجه ناراحتی دکتر شده و فرمودند: 

«آقای دکتر پایتان را دراز کنید و راحت باشید

 دکتر عرض کرد راحت هستم.

 امام فرمودند: «می ‏گویم پایتان را دراز کنید

 دکتر به احترام امام نپذیرفتند و عرض کردند دردی احساس نمی‏ کنند. دو مرتبه امام با لحن خاصی  فرمودند: «می ‏گویم پایتان را دراز کنید و راحت بنشینید» که لاجرم او هم پذیرفت.

پس از اینکه دیدار به اتمام رسید، امام که آماده رفتن به حسینیه جماران برای دیدار با مردم بودند فرزند خود حاج احمد آقا را که وسط حیاط منزل ایستاده بود صدا کردند و به او فرمودند: «احمد، احمد!» ولی حاج احمد آقا در داخل حیاط بود و صدای امام را نمی ‏شنید بنده او را از داخل ایوان صدا کردم و گفتم که امام شما را صدا می‏‏ زنند حاج احمد آقا خدمت امام که رسیدند. آقا به او فرمودند: «این میزها را که گذاشته ‏اید، آقای چمران با پای زخمی که نمی ‏تواند از روی آنها رد شود. اینها را بردارید و راه را باز کنید.» 

 مهدی چمران. بین اتاق امام و دری که به درون حسینیه باز می ‏‏شد و از سطح زمین فاصله داشت میزهایی چوبی به هم چسبانیده بودند. این میزها تراس جلوی اتاق امام را یک راست به حسینیه متصل می‏‏ کرد و حیاط کوچک منزل امام را نصف کرده عملاً عبور از سمتی به سمت دیگر را غیرممکن می ‏نمود. 

منبع: کتاب برداشت هایی از سیره امام خمینی  از قول مهدی چمران/برداشتهایی از سیره امام، جلد ۲،ص۲۰۴    

یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگ های نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام می‏‏ فرمایند: «دلم برای دکتر چمران تنگ شده است بگویید به تهران بیاید.»

دکتر که در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهی تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید. در معیت ایشان نقشه‏‏ ها و کالک های منطقه عملیاتی را به خدمت امام بردیم.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:من تاحالا جایی نخواندم ونشنیدم که امام خمینی بگوید«دلم برای فلانی تنگ شده»،چمران تنهاکسی بوده که امام نتوانسته عشقش رابه این عبدصالح بروزندهد،علاقه امام به چمران،مثل علاقه رهبرانقلاب به حاج قاسم است:

جزئیات جدید و کامل نحوه شهادت سردار سلیمانی در بغداد

عاشق ومعشوق : انگاربوی بهشت رااستشمام می کند..درشانه مولایش احساس آرامش می کند

رازهای این «دستان» را چه کسی می داند!

همراه با چمران از ایران به آمریکا و لبنان می‌رویم/ امام موسی صدر در قاب تصویر

آن چه خواهید خواند روایت این آخرین دیدار است که توسط مهندس مهدی چمران نقل شده است:

۱۵خرداد۱۳۶۰ بود(شهادت۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ ) که حاج احمد آقا عصر زنگ زد و گفت: به دکتر بگو به تهران بیایید زیرا امام گفته دلم برایش تنگ شده، من هم گفتم که قول می‌دهم فردا ایشان را بیاورم. به دکتر هم گفتم که هماهنگ می‌کنم با اولین هواپیما به تهران برویم، چون امام اینطوری گفته‌اند و در حالی که ران و قوزک پای دکتر زخمی بود، خدمت امام با پای زخمی چهار زانو نشسته بود و امام گفتند: آقا پاتونو دراز کنید! دکتر گفت: نه! امام دوباره تکرار کرد و دکتر به احترام این کار را نمی‌کرد و در ‌‌نهایت امام گفتند: آقا می‌گم پاتونو دراز کنید و دکتر گفتند: چشم!

دکتر در مورد نحوه عملیات کوه‌های الله اکبر تعریف می‌کرد. ناگهان امام صدا زد احمد احمد! احمد آقا سراسیمه آمد و گفت: بله! امام که می‌خواست به حسینیه برود باید از پله‌ها می‌رفت و برای اینکه هی این پله‌ها را بالا و پایین نرود میز چوبی گذاشته بودند و امام از طریق آن میز به حسینیه می‌رفت. امام گفتند: این میزهایی که در حیاط چیده‌اید دکتر چمران بدلیل اینکه پایش زخم است نمی‌تواند از روی این میزها بپرد! حاج احمد آقا رفت یکی از میزها را برداشت که بتوانیم از روی آن رد شویم و حاج احمد آقا به شوخی به دکتر گفت: امام خوب هوای شما رو داره!/۳۱ خرداد ۱۳۹۱ خبرآنلاین 

دیدار هوانیرور

جمله تاریخی امام خمینی درباره شهید چمران چه بود؟+ صوت

چمران درکنارامام

چمران

چمران

چمران وامام موسی صدر-روسیه

پدرِشهیدچمران دردیدارباحاج سیداحمدآقاخمینی-سال۶۰

برادران چمران(مهدی ومصطفی)دردیدارباحاج احمدآقا

آیت الله فلسفی ودکترچمران

حافظ اسدرئیس جمهورسوریه(پدربشاراسد)درکنارچمران

1358/ شهید دکتر مصطفی چمران درکنار آیت الله سید محمود طالقانی وجمعی از لبنانی هایی که برای تبریک پیروزی انقلاب،به ایران آمده اند. همسر شهید چمران در کنار ایشان دیده میشود.

دکترچمران دربین همسر(غاده جابر) وآیت االله طالقانی+مهدی چمران،کنارآیت الله طالقانی

دکترمصطفی چمران در ساعت ۱۲ ظهر۳۱ خرداد ۶۰بر اثر اصابت گلوله خمپاره بهمراه ۲تاازهمرزمان(مقدم وحدادی)  شهید می‌شوند و ترکش خمپاره به پشت سر دکتر چمران اصابت کرده و بر زمین می‌غلطد. محافظ شهید چمران که بر اثر اصابت ترکش جراحاتی سطحی برداشته بود وی را به بیمارستان سوسنگرد منتقل می‌کند و پس از مداوای اولیه راهی اهواز می‌شوند و در یک کیلومتری اهواز بر اثر خون‌ریزی شدید  شهید می‌شود.

آیت الله فلسفی ودکترچمران

چمران

سوابق مصطفی چمران(متولد(١۰ مهر ۱۳۱١تهران)

دکتری فیزیک پلاسما،سابقه دعوت به کار«ناسا»راهم دارد،عضوفعال جنبش اَمَل درلبنان بود،وی بعداز ۲۳ سال،زمان پیروزی انقلاب به ایران برگشت.

حاج احمدآقا وچمران-لبنان

شهیدمجتبی هاشمی(نخستین فرمانده کمیته انقلاب اسلامی تهران) درکنارسردارچمران.

مسئولیتهای دکترمصطفی چمران:

*معاون نخست وزیر(بازرگان)درامورانقلاب :۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ – ۸ مهر ۱۳۵۸

*وزیردفاع:مهر ۱۳۵۸ – ۱۹ شهریور ۱۳۵۹

*نماینده امام خمینی  در شورای عالی دفاع

*نماینده اولین دوره مجلس(تهران):۷خرداد ۱۳۵۹ – تاشهادت

شهید دکتر مصطفی چمران

دهلاویه روستایی است در شمال غربی سوسنگرد قراردارد.

امام موسی صدر-لبنان-جنبش امل

تصاویر منتشر نشده از شهید دکتر مصطفی چمران

آیت الله خامنه ای درپای سخنرانی دکترمصطفی چمران

وزارت دفاع و نماینده امام خمینی  در شورای عالی دفاع

دکتر مصطفی چمران درکنارآیت الله خامنه ای(رئیس جمهوروقت)/۱۳۵۸ 

 دراین  تصویر مهندس بازرگان، داریوش فروهر و عباس امیرانتظام دیده می‌شوند.

شهید چمران - دکتر چمران - مصطفی چمران

چمران ورهبرانقلاب

قسمتی ازپیام امام بمناسبت شهادت چمران

«شهادت انسان‌ساز سردار پرافتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به ملا اعلی، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‌عصر ـ ارواحنا فداه - تسلیت و تبریک عرض می‌کنم.
تسلیت از آن‌رو که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد که در جبهه‌های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‌آفرید و سرلوحه‌ مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزکار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت.

 و تبریک از آن‌رو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‌ها و توده‌های مستضعف می‌کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‌دهد. مگر چنین نیست که زندگی، عقیده و جهاد در راه آن است.

هنر آن است که بی‌هیاهوهای سیاسی و خودنمایی‌های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند، نه هوی و این هنر مردان خداست.
او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید./

مهدی چمران در حال غسل برادر شهیدش

آخرین دیدار برادر(مهدی ازمصطفی)

کردستان-هیئت دولت-خلخالی-چمران

1358/ کردستان، شهید دکتر مصطفی چمران در کنار آیت الله صادق خلخالی و اعضای دولت موقت

دکتر مصطفی چمران درحال صحبت بانخست وزیر(مهندس مهدی بازرگان) ، آیت الله صادق خلخالی و اعضای دولت موقت/۱۳۵۸ کردستان1358/ کردستان، شهید دکتر مصطفی چمران در کنار اعضای دولت موقت

دکترچمران درجمع کابنیه مهندس بازرگان/کردستان

چگونگی شهادت «مصطفی چمران»بقلم یک سردارشهید :

سردارشهید حسن باقری در گزارشی به بیان جزئیات و نحوه شهادت دکتر مصطفی چمران در دهلاویه پرداخته و اینطور گزارش می کند:

بسمه تعالی

إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
سرداری از سرداران بزرگ اسلام به ملکوت اعلی پیوست

شیر مردی که زندگی را در جبهه جنگ به همه مسلمانان آموخت. از بیروت گرفته تا کوه های جبل عامل و از کردستان گرفته تا دهلاویه، هر لحظه از عمرش در جنگ و ستیز با کفار و منافقان و مرتدان گذشت و آخر الامر در مصاف با مزدوران کافر صدام آمریکائی با گلوله های روسی نزد خدایش شتافت
برادر شهید دکتر مصطفی چمران نماینده امام در شورایعالی دفاع، در ساعت حدود ۱۱:۰۰ الی ۱۱:۳۰ دقیقه در حالیکه در غرب سوسنگرد فرمانده جدید را برای برادران جنگهای نا منظم معرفی میکرد، به شهادت رسید، طبق اطلاع رسیده در شب شنبه، ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ برداران ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی برادر سروان رستمی به دشمن مزدور در دهلاویه شبیخون زده و ضمن منهدم نمودن ۵ دستگاه تانک و ۲ انبار مهمات تعدادی از مزدوران را کشته و زخمی نمودند که در این حمله سروان رستمی فرمانده عملیات منطقه شهید می شود و در صبح یکشنبه(۳۱ خرداد ۱۳۶۰) شهید دکتر چمران فرماندهان جدید بنامهای مقدم و حدادی را جهت معرفی به دهلاویه می برد و ضمن سخنرانی و دعوت به استقامت و پذیرای شهادت در راه اعتلای اسلام به برداران روحیه ای تازه می بخشد در همین زمان دشمن شروع به کوبیدن همان نقطه بوسیله خمپاره ۶۰ م م (میلیمتری)می‌نماید، که دکتر می گوید به سنگرها بروید.

در همین موقع یک خمپاره‌ای به نزدیک آنها اصابت نموده و دکتر بهمراه دو تن فرماندهان در اثر ترکش خمپاره زخمی می‌شوند

البته بنا به اظهارات پزشکان، دکتر را پس از مجروح شدن به سوسنگرد می‌آورند و اقدامات اولیه را نیز انجام می‌دهند و سپس وی را به اهواز منتقل می‌کنند و حتی در نزدیکی استادیوم ورزشی اهواز دکتر زنده بوده و بعد از گفتن شهادتین به نزد خدایش می‌رود. روحش شاد و راهش پردوام باد.

ستاد عملیات جنوب،شهادت این سردار بزرگ اسلام را به پیشگاه حضرت ولی عصر(عج) و نائب به حقش حضرت امام خمینی و برادر ارجمندش و کلیه رزمندگان و بستگان و آشنایان تبریک و تسلیت عرض نموده و برای آنان از خداوند طلب صبر میکند که : (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ.)

والسلام. ستاد عملیات جنوب/امضا: حسن باقری

سید ابوالفضل کاظمی(مؤلف کوچه نقاشها)که شاهدماجرابوده اینگونه می نویسد:

 به دهلاویه رسیدیم، دکتر بچه‌ها را جمع کرد و گفت که برادر عزیز ما رستمی(۲ شب قبل) شهید شده و آقای سید محمود مقدم را معرفی می کنم.

شهید سید احمد مقدم پور

بعد یک آن بلند شد،دوربین رابرداشت، همراه با ناصر حدادی  و سید محمود مقدم روی خاکریز رفتند،داشت آن‌ها را توجیه می‌کرد که حصر تا کجاست، محورهای چپ و راست چه هستند و دشمن چه شیوۀ جنگی دارد.

 یک دفعه صدای الله اکبر بچه‌ها بلند شد، دو عدد خمپارۀ ۶۰ (بی صدا) دو طرف این‌ها خورده بود، یکی به محور چپ دکتر که ناصر حدادی در جا شهید شده بود، یک خمپاره هم به جایی خورده بود که محمود مقدم و دکتر آنجا بودند.

حدود ۲۰ نفر از افراد ستاد جنگ‌های نامنظم شاهدحادثه بودند،ازجمله برادردکترچمران(مهدی چمران)وعلی ارشادی، سیروس بادپا، محمد نخستین، حسین غمگین، آقای شاه حسینی، آقای میرجانی، آقای امراللهی، آقای ابراهیمی مجد، سید مرتضوی، جمیل پا کوتاه (جمیل نقاش)، ..شاهد صحنه بودند.

ثروت ودارایی فرمانده ارشدجبهه

همه دارایی دکترچمران:فقط یک حساب بانکی داشت که  ۳۵هزار تومان موجودی داشت ویک منزل مسکونی در خیابان وصال شیرازی که با همسر لبنانی‌اش آنجا زندگی می‌کرد،(درحالیکه «وزیر»بود،نماینده مجلس بود،بامدرک تحصیلی دکترای فیزیک هسته ای .

راوی جبهه وجنگ(کاظمی) ازمناجات دکترچمران می گوید:

مناجات شبانه شهید چمران:...خدایا! تو می‌دانی مصطفی به جز تو کسی را ندارد و غریب است. مصطفی تنهاست....

دستنوشته دکتر چمران : ...همیشه می‌خواستم شمع باشم، بسوزم و نور بدهم، همیشه می‌خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم، می‌خواستم فریاد شوم. خدایا! هدایتم کن، زیرا می‌دانم گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا! هدایتم کن که ظلم نکنم، زیرا می‌دانم که ظلم چه گناه نا ‌بخشودنی است. نگذار دروغ بگویم، چون دروغ ظلم کثیفی است. محتاجم نکن که به کسی تهمت بزنم، زیرا تهمت خیانتی ظالمانه است.
ارشادم کن که بی‌انصاف نباشم. زیرا کسی که انصاف ندارد، شرف هم ندارد. از بلای غرور و خودخواهی نجاتم بده تا حقایق وجودم را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم. خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل طوفان هستم. خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکش‌های پوچ مدفون نشوم....

مؤلف کوچه نقاشها می نویسد:دکترچمران روزهای آخر طلب مرگ می‌کرد!، دست خطی از دکتر چمران به جا مانده که دارای چنین مضمونی است: ...

خدایا! مرا در بستر مرگ آرام بخش. خسته شدم، پیر و دلشکسته‌ام، آرزویی ندارم، فقط می‌خواهم با تو تنها باشم. خدایا! من از عالم و عالمیان گریزانم...

البته نویسنده ازدردودل-محرمانه- چمران سخن بمیان آورده که یکی از یقه سفیدهای«پیشانی  پینه بسته مقدس مآب» که ازمسئولین نظام بوده بهش تهمت(جاسوس اسرائیل)زده بود!

ماجرای «گنجشک»

سردارلوطی(فرمانده گردان میثم)می نویسد:وقتی ایرج رستمی(مسئول عملیات در دهلاویه) شهید شد؛  دکتر تصمیم گرفت سید محمود مقدم را به جای او بگذارد 

ومیخواست  من و شهید قاسم دهباشی را از کرخه کور بیاورد و به جای« سید محمود مقدم »بگذارد.

 وقتی به سمت دهلاویه راه افتادند، ما هم پشت سرشان با ماشین راه افتادیم. بعد از طی مسافتی، ماشین دکتر متوقف شد و ایشان پیاده شدند، کنار جاده، ماشینی خراب شده بود. دکتر به سمت ماشین رفتند و شروع به تعمیر ماشین کردند. گویا گنجشکی داخل رادیاتور گیرکرده بود ،ظاهراًرفته بود آب بخورد، بعد از چند دقیقه گنجشک را درآورد و با دستمال خشکش کردو پروازش داد.

دکتر گفت:خدایا! همین جور که این پرنده(گنجشک) را آزاد کردی، مرغ دل مصطفی را هم آزاد کن. وجودم خسته است، مرا از این دنیا رهایی ببخش.

رئیس دولت باید مثل کامپیوتر کار کند / کلمه نه شرقی نه غربی برای آمریکا بسیار کشنده است

مهندس محمدغرضی که آن زمان(شهادت دکترمصطفی چمران) استاندار خوزستان بود.

«هنر آن است که بى‏ هیاهوهاى سیاسى و خودنمایی هاى شیطانى براى خدا به جهاد برخیزد و خود را فداى هدف کند نه هوى‏، و این هنر مردان خداست

پیام امام خمینی بمناسبت شهادت مصطفی چمران:دوشنبه، ۱ تیر ۱۳۶۰(١٩ شعبان ١٤٠١)

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیم

إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون
شهادت انسان ساز سردار پر افتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به ملأ اعلی‌، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی عصر - ارواحنا فداه - تسلیت و تبریک عرض می‌کنم.
تسلیت از آنرو که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد که در جبهه‌های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران حماسه می‌آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزکار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت. و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملتها و توده‌های مستضعف می‌کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‌دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است.
چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیر وابسته به دستجات و گروه‌های سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و با آن ختم کرد.  او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید ..
هنر آن است که بی‌هیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی‌، و این هنر مردان خداست./جلد۱۴،صفحه ۴۷۸صحیفه امام خمینی

1358/ کردستان، شهید دکتر مصطفی چمران در کنار آیت الله صادق خلخالی و اعضای دولت موقت

کردستان-هیئت دولت-،بازرگان،خلخالی،چمران و..

اخلاق شهیدچمران اززبان امام خمینی(درسفربه کردستان چمران):سه شنبه، ۱۳ شهریور ۱۳۵۸
 ( مردم کردستان)... تشکر مى‏ کنند از وضع معاشرت اینها با آنها. همان دیشب در رادیو راجع به آقاى چمران بود که از آن تعریف کرده بودند که چه قدر با ما خوشرفتارى مى ‏کند. لشکر اسلام است دیگر، لشکر اسلام که بدرفتارى نمى‏ کند.» ( صحیفه امام، ج‏٩، ص:۴۱٩)

اوضاع و احوال آن روزهای کردستان و قضایای پاوه و آن همه قصاوت و سنگدلی گروههای معارض با سپاهیان اسلام و در کنار آن بروز و ظهور این روش، یقینا نشان دهنده ی اعمال و انتخاب آگاهانه کردارها در راستای هدف مقدسی است که کردار را ماندگار و مثال زدنی  و رفتار سردار بزرگ اسلام حضرت مالک اشتر را تداعی می کند.

نمازجمعه تهران۵ اردیبهشت ۱۳۵۹

1358/ نمازجمعه تهران، شهید دکتر مصطفی چمران در اقتدا به رهبرمعظم انقلاب

نمازجمعه تهران

سخنران قبل ازخطبه -نمازجمعه تهران

چمران در کنار ابراهیم یزدی و احسان شریعتی بر سر مزار دکتر شریعتی در سوریه

اما درس آموز تر از همه، انذار حضرت امام به تعدادی از مبارزین قدیمی است که بعضا هم در مقطعی با آن شهید بزرگوار همراه بوده اند و از اعتبار بالای چمران و موضوعات تاریخی چنین یادآوری می فرمایند که البته برای همه عبرت گیرندگان آموزنده و وسیله عبرت است:                        
 «من در حالات همه ‏تان مطالعه کردم و مى‏ کنم و نمى‏ خواهم که منتهى بشود آن رأیى که من دارم به اینکه شما- خداى نخواسته- دیگر در فکر اسلام نیستید، و همه فکر خود هستید. مگر من و شما چند سال دیگر هستیم؟ مگر شماها چه قدر مى‏ خواهید عمر بکنید؟ مگر شما هر مقامى هم پیدا بکنید از مقام رضا خان و محمد رضا خان بیشتر مى‏ شود؟ عبرت بگیرید! عبرت بگیرید از این حوادث تاریخ. تاریخ معلم انسان است.
تعلیم بگیرید از این حوادثى که در دنیا واقع مى‏ شود. شماها چند سال دیگر نیستید در این عالم، چمران  هم نیست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد؛ ما و شما هم خواهیم رفت. مثل چمران بمیرید.» (صحیفه امام، ج‏14، ص:491)


ماجرای همسران وفرزندان شهیدچمران

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مصطفی چمران ازهمسراول(امریکایی)به نام«تامسن» ازدواج می‌کندوچمران  درحالیکه ۳فرزندداشت،بعد از ماجرای جنگ ژوئن  ۱۹۶۷اعراب واسرائیل(تیر ۱۳۴۶) تصمیم گرفت برای سفرطولانی مدت  از آمریکا به لبنان برود. تامسن به همراه سه فرزندش هم او را همراهی می‌کند

تاریخ ازدواج «تامسن»،سال ۱۳۴۰ است.

۴فرزندبه نامهای: روشن، رحیم، علی و جمال داشته.(یک دخترو۳پسر)،

عکس رحیم چمران.

علی ورحیم برعکس پدر،بجای ادامه تحصیل به کارهای خدماتی پرداختند(در آتش‌نشانی و شرکت صنایع چوب مشغول به کارشدند) 

جمال درحوض بابابزرگ -امریکاغرق شد که ماجرای عجیبی دارد:

دخترشهیدچمران(روشن خانم)

«تامسن هیمن» اهل کالیفرنیا ،پدر تامسن در سانفرانسیسکو صاحب یک انتشاراتی بود و از امکانات مالی خوبی برخوردار بودند. ،تامسن  بر اثر حادثه‌ای فلج شده بود، اماحالات عرفانی داشت؛گاه تجارب شهودی خاصی پیدا می‌کرد وصمیمیت جالبی بین مصطفی وتامسن وخانواده همسرش برقراربود.

«تامسن»همسرش به مصطفی می گوید که اینجا جنگ است وما امنیت نداریم،هرلحظه ممکن است،موشکی بیاید وبچه هایم کشته شوم،من تصمیم دارم بروم امریکا تازندگی امنی برفرزندام فراهم کنم که نگران آینده شان نشوم..ایشان می روندامریکا،روزی درمنزل پدرشان میعمان بودند که «جمال»بازیگوشی می کند ودورازچشم خانواده دراستخربابابزرگ غرق می شود(اینطوری ازمنطقه ناامن جنگی -لبنان-به منطقه رفاهی زندگی می کنند!)،تامسن هیمن فلج بود(ویلچری)هیچ عکسی ازایشان موجودنیست.وامابقیه ماجرای ازدواج وطلاق رابنقل ازدخترشهیدنواب صفوی میخوانید:

فاطمه نواب صفوى، فرزند شهید مجتبی نواب صفوى(رهبرفدائیان اسلام)، در سال هاى قبل از پیروزى انقلاب اسلامى، در آمریکا به تحصیل اشتغال داشت. او در آستانه پیروزى انقلاب به میهن بازگشت و همزمان با آغاز جنگ تحمیلى به جبهه ها شتافت تا شاهد صادقى بر رویدادهاى شکوهمند پایدارى و مقاومت این ملت مقاوم باشد و بسیارى از آن صحنه ها را با دوربین عکاسى خود براى همیشه جاودان سازد. او در کنار سردار شهید، دکتر چمران در بسیارى از صحنه هاى نبرد حضور یافت. همسر او در سال هاى آغازین دفاع مقدس به شهادت رسید. او در این مصاحبه، برخى از خاطرات خود از شهید چمران را بازگو کرده است.

آشنایى شما با شهید چمران به چه دورانى بازمى گردد؟
من و همسرم در سال ۱۳۵۶ در آمریکا به تحصیل مشغول بودیم و در کنار آن در انجمن هاى اسلامى دانشجویان هم فعالیت مى کردیم.


ادم هست که در یکى از سمینارهایى که این انجمن برگزارکرده بود، یکى از سخنرانان درباره فعالیت هاى «حرکة المحرومین» در جنوب لبنان و نقش امام موسى صدر و شهید چمران در شکل گیرى مجموعه و تداوم فعالیت هاى آن صحبت کرد و من براى نخستین بار نام دکتر را درآنجا شنیدم.

در سال ۵۷ و در آستانه پیروزى انقلاب، ما(ازامریکا) به ایران بازگشتیم و شهید چمران هم از لبنان به ایران آمدند. من با نهایت علاقه و دورادور، فعالیت هاى ایشان را دنبال مى کردم تا زمانى که ماجراى کردستان پیش آمد. از آنجا که من براى مشارکت در عرصه هاى مختلف، بسیار مشتاق بودم و مى خواستم هرکارى که از دستم برمى آید براى انقلاب انجام دهم، همراه با بسیارى از کسانى که همین گونه مى اندیشیدند به طرف کردستان به راه افتادیم. قبل از این که به کردستان برسم، یک فرد نظامى به شدت از دکتر چمران بدگویى کرد و گفت که او در لبنان بسیارى از فلسطینى ها را کشته و یا تارومار کرده است و حرفهایى از این قبیل، ردیف کرد.

فاطمه نواب صفوی خبرنگارجنگ-پل در دست احداثی که توسط ستاد جنگ های نامنظم (به فرماندهی شهید چمران) بر روی رودخانه کرخه جهت آزادسازی شهر بستان ایجاد شده بود.
این صحبت ها موجب شدند که من نسبت به شهیدچمران نظرمساعدى نداشته باشم. دکتر درآن برهه زمانى، فرمانده نیروهاى نظامى حاضر در کردستان بودند.

اولین ملاقات چمران بادخترنواب صفوی

نخستین دیدارى که با ایشان داشتم، به سردى برگزارشد و من در مجموع رغبت چندانى براى همکارى با ایشان درخود احساس نمى کردم.
۲ ماه بعد به لبنان سفر کردم.

در این سفر، همسر شهیدچمران هم همراه من بودند.

من در دوران اقامت در جنوب لبنان و به ویژه در محدوده اى که «حرکة المحرومین» سازماندهى شده بود، متوجه شدم که شهیدچمران در جنوب لبنان منشأ چه خدمات عظیمى بوده اند و به بى پایه بودن سخنان آن فرد نظامى پى بردم و از این بابت خدا را بسیار شاکر هستم که ذهن مرا درباره دکترچمران با حقایق آشنا کرد.

مردم جنوب لبنان، به ویژه کودکان یتیم، بعد از امام موسى صدر، همه چشم امیدشان به شهید چمران بود و او را حامى و پدر مهربان خود مى دیدند .

اغراق نیست اگر بگویم که او را تا حد پرستش دوست داشتند.

همراهى با همسر ایشان، نعماتى بود که در آن سفر نصیب من شدند، تا زمانى که دکتر چمران زنده بودند، من درکنار ایشان با دشمنان انقلاب جنگیدم .

فاطمه نواب+غاده جابر

پس از شهادتشان، ارتباط من با همسر بزرگوار ایشان همچنان ادامه دارد و ایشان یکى از نزدیک ترین و صمیمى ترین دوستان من هستند.

ازدواج چمران بادخترامریکایی

او درکنار تحصیل به کار سیاسی نیز پرداخت و بنیانگذار حرکت اسلامی در آمریکا شد. در خلال کار سیاسی و مذهبی با خانمی آمریکایی که مسلمان شده بود ازدواج کرد و نام «پروانه» را بر او گذاشت. خداوند ۴ فرزند به آنها داد.

زمانی که دخترش ۸ ساله شد گفت صلاح نمی‌دانم او درآمریکا بزرگ شود. تصمیم گرفت به لبنان برود.

حقوق 20 هزار دلاری و آرامش و رفاه زندگی را رها کرد و به جنوب لبنان رفت.

خانواده فکر می‌کردند او به دانشگاه آمریکایی بیروت رفته و به تدریس خواهد پرداخت اما این‌کار را نکرد. به محرومترین بخش لبنان و به میان شیعیان که فقیرترین قشر لبنان بودند رفت و مدرسه‌ای صنعتی را برای آموزش سیاسی، ایدئولوژیک و صنعتی تاسیس کرد و ۴۵۰ یتیم و بچه‌های زیرخط فقر را درآن مدرسه پرورش داد.

« ربابه صدر» خواهر امام موسی صدر می گوید:

نظرش برگشت:گفت میرویم امریکا

اما بعدا همسرش از او خواست که به آمریکا بازگردند و مصطفی ترجیح داد به سرپرستی آن ۴۵۰ کودک ادامه دهد. فرزندانش نیز خواستند که همراه مادرشان به آمریکا برگردند و دکتر مانع آنها نشد. آنها در آمریکا زندگی بسیار مرفهی داشتند.

روزی که قرار بود از جنوب لبنان به بیروت و از آنجا به آمریکا بروند همه خانواده حال خاصی داشتند.

هر چند وقت یک بار اتومبیل می‌ایستاد و تمام خانواده پیاده شده و گریه می‌کردند. اما دکتر در عین ناراحتی بسیار محکم بود. همه دربیروت به منزل آقای موسی صدر رفتند. حالشان خیلی بد بود.این جدایی برای همسر و فرزندان دکتر بسیار سنگین بود.

طلاق بدون دعوا

از دکتر پرسیدند چرا بچه‌ها را به آمریکا فرستادی؟

گفت: من پولی نداشتم که آنها را به مدرسه خصوصی بفرستم، زبان آنها انگلیسی بود، آنها درآمریکا همه چیز دارند و بدینسان همسر و فرزندانش درکمال عشق و علاقه‌ای که به دکتر داشتند از او جدا شدند.

این فراز از مناجات چمران قابل تأمل است بویژه برای آنان که درصدد تعیین خطر مشی شهید چمران هستند،ذکر خاطره‌ای از ربابه صدر خواهر امام موسی صدر در اینجا برای فهم عبارت فوق راهگشا می‌باشد:
«شهید چمران طی سالهایی که در آمریکا بود، عاشق دختری می‌شود . با او ازدواج می‌کند و سالهای بعد صاحب سه فرزند می‌شود

چمران «تامسن» را راضی می‌کند تا با او به مصر و بعد لبنان بیاید.

 آنها مدتی هم در لبنان با هم زندگی می‌کنند، اما بعد از مدتی کاسه صبر همسرش لبریز می‌شودو به نزد خانواده اش برود،

روزی که چمران خانواده‌اش را به فرودگاه می‌برد، من همراهشان بودم.

 چمران در تمام طول مسیر گریه می‌کرد. یعنی در نهایت عشقی که به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترک کرد. اما مسئله مبارزه آنقدر برایش مهم بود که راضی به این جدایی شد.

1358/ شهید دکتر مصطفی چمران درکنار آیت الله سید محمود طالقانی وجمعی از لبنانی هایی که برای تبریک پیروزی انقلاب،به ایران آمده اند. همسر شهید چمران در کنار ایشان دیده میشود.

مصطفی چمران درکنارهمسرش«غاده جابر»-دیدارآیت الله طالقانی ۱۳۵۸

 پس از مدتی همسر چمران«تامسن» تلاش کرد تا وی را وادار کند تا هر از گاهی به دیدن آنها برود، اما چمران گفت دیگر تمام شد.

و طلاق گرفتند و دیگر هم سراغ آنها نرفت.

 این نرفتن حتی بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. او به همسرش گفت: یا با ما بمان و به این زندگی با تمام ویژگی‌هایش ادامه بده یا برو

بعد از مدتی فرزند پسرش در سواحل آمریکا غرق شد.»

ربابه صدر شرف‌الدین خواهر امام موسی صدر و ملیحه صدر دختر ایشان و نجاد شرف الدین مدیرکل موسسات امام موسی صدر با میشل عون رئیس جمهوری  لبنان/۱۳ آذر ۱۳۹۵

مؤسسه صدر-لبنان

همسردوم دکتر زنی لبنانی و از خانوده‌ای ثروتمند بود که پدرش راضی به این ازدواج نبود. هر چند دختر خواستار چنین وصلتی بود و دکتر پس از رضایت پدر حاضر به این ازدواج شد. بعد از نمایش فیلم نخستین سخنران جلسه، هیاء امیرکمالی یکی از شاگردان دکتر چمران درمدرسه جنوب لبنان بود.

غاده جابر؛ همراه و همسفر لبنانی شهید

غاده جابر-همسرمصطفی چمران

مادر همسر دکتر روحیه و مشرب عرفانى داشت و دکتر به دلیل همین ویژگى، علاقه خاصى به این خانم داشتند.

شهید چمران از ازدواج اولشان صاحب چهار فرزند شدند که یکى از آنها در زمان اقامت دکتر در لبنان، در استخر خفه شد.

خانم دکتر تا مدتى در لبنان بود، اما هنگامى که اوضاع لبنان بحرانى شد، تصمیم گرفت به آمریکا برگردد و از دکتر گلایه کرد که چرا به فکر فرزندانمان نیستید؟

دکتر در پاسخ گفتند، «تمام بچه هاى جنوب لبنان فرزندان من هستند و من فرقى بین آنها و فرزندان خود نمى بینم.» این خانم بعد از مدتى از دکتر جدا شد.

ازدواج دوم باتوصیه امام موسی صدر

چندى بعد، دکتر به توصیه امام موسى صدر با خانم «غاده جابر» که اهل جنوب لبنان بودند، ازدواج کردند. درمحیط خانواده، مهم ترین ویژگى دکتر این بود که هیچ وقت به همسرشان تکلیف نکردند که حتماً باید از لبنان به ایران بیایند و یا در ایران، همراه ایشان به جبهه بروند .

خانم جابر، همه این کارها را براساس میل ورغبت خود انجام مى دادند. دکتر در منزل بخش زیادى از کارها را خودشان مى کردند. 

مثلاً به یاد دارم یکى دو بار که به منزلشان رفتم، دیدم دکتر(چمران) مشغول ظرف شستن هستند. هنگامى که دکتر مى خواستند با این خانم ازدواج کنند،

 خانواده غاده از ثروتمند ترین افراد جنوب لبنان بودند به ایشان گفتند «شما دخترى را به همسرى انتخاب کرده اید که دست به سیاه و سفید نزده و صبحانه اش را هم حتى خدمتکار در رختخواب براى او مى برد و بعد هم اتاقش را مرتب مى کند.» 

دکتر(مصطفی چمران) جواب مى دهند، ممکن  است من نتوانم براى دختر شما خدمتکار بگیرم که این کارها را انجام دهد، اما قول مى دهم که خودم همیشه قبل از بیدار شدن ایشان صبحانه اش را آماده و اتاقش را مرتب کنم.» و تا پایان عمر هم به این عهد خودشان پایبند بودند.

همانطور که از زندگی نامه ها وخاطرات شهید چمران است برای چمران معشوق نه در خاک که در افلاک بود و دنیا را باید سه طلاقه کرد:

 «روزگاری گذشته که دنیا و ما فیها را سه طلاقه کرده‌ام و از همه چیز خود گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهم‌ترین و اساسی‌ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد»./پایان صحبتهای دخترنواب صفوی(فاطمه السادات وخواهرموسی صدر(ربابه)

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خوب بودکه فاطمه خانم  ازتحصیل-رشته تحصیلی- درامریکا وخداماتی که درامریکابرای ترویج اسلام وشناسایی انقلاب اسلامی انجام داده کمی توضیح می داد واینجانب برای اینکه یادش نرودفرزندچه کسی است،چندتاعکس پدرراگذاشته ام.

***

«…شهادت انسان‏ ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می‏کنم….ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، که در جبهه‏ های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏ آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت.چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.

هنر آن است که بی‏ هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر…»

اما جان کلام این جا است که حضرت امام که در باره چمران با قطعیت و قاطعیت  سخن می راند، با نوعی آرزومندی برای خویش چنین عاقبتی را مطرح می سازد که:
«او در پیشگاه خداى بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر. و اما، ما مى‏ توانیم چنین هنرى داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.»‏
اما درس آموز تر از همه، انذار حضرت امام به تعدادی از مبارزین قدیمی است که بعضا هم در مقطعی با آن شهید بزرگوار همراه بوده اند و از اعتبار بالای چمران و موضوعات تاریخی چنین یادآوری می فرمایند که البته برای همه عبرت گیرندگان آموزنده و وسیله عبرت است:
«من در حالات همه ‏تان مطالعه کردم و مى‏ کنم و نمى‏ خواهم که منتهى بشود آن رأیى که من دارم به اینکه شما- خداى نخواسته- دیگر در فکر اسلام نیستید، و همه فکر خود هستید. مگر من و شما چند سال دیگر هستیم؟ مگر شماها چه قدر مى‏ خواهید عمر بکنید؟ مگر شما هر مقامى هم پیدا بکنید از مقام رضا خان و محمد رضا خان بیشتر مى‏ شود؟ عبرت بگیرید! عبرت بگیرید از این حوادث تاریخ. تاریخ معلم انسان است.
تعلیم بگیرید از این حوادثى که در دنیا واقع مى‏ شود. شماها چند سال دیگر نیستید در این عالم، چمران  هم نیست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد؛ ما و شما هم خواهیم رفت. مثل چمران بمیرید.»

آیت الله خامنه ای که همزمان با شهادت شهید چمران، نمایندگی امام در شورای عالی دفاع را برعهده داشتند در جلسه علنی مجلس در اول تیر۱۳۶۰بیانات کوتاهی را در باره شهادت دکتر مصطفی چمران بیان کردند.

حضرت آیت الله خامنه ای بیان داشتند:

«درباره برادر شهید عزیزمان دکتر چمران هیچ زبان وبیانی من نمیتوانم ستایش خودم را نسبت به این برادر شهید و عزیز و تاسف خودم رااز فقدان او به عرض شما برسانم و نکته ای را که من در مورد ایشان لازم میدانم بگویم این است که ایشان در طول مدت این دو سال،‌ که ما با ایشان همکاری مستمری داشتیم یعنی از دوران دولت موقت، همکاریهای نزدیکی ما با مرحوم دکتر چمران داشتم، در زمینه های مختلف یک لحظه من دکتر چمران را متخطی از خط ولایت فقیه نیافتم. ایشان فرمان امام را، امر امام را، عشق به امام را از همه صبغه‌ها و رنگهایی که در عالم سیاست و خطوط سیاسی وجود دارد مرجح می دانست و این خصوصیت دکتر چمران بود».

رهبرمعظم انقلاب:ما اگر از چمران تجلیل می کنیم در واقع از اسلام و شیوه های اسلامی تجلیل می کنیم و شهید چمران جزو عناصر بسیار برجسته‏ى ما بود که داراى ابعاد مختلف علمى، جهادى و عرفانى بود.