پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

زندگینامه "علامه طباطبایی"گفته هاوناگفته ها

شرح حال علامه طباطبایی اززبان خودش

علامه محمد حسین طباطبایی علامه محمد حسین طباطبایی،متولد ۲۹ ذی‌الحجه ۱۳۲۱(۲۶ اسفند ۱۲۸۲)روستای شادآباد-تبریز. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند.

زندگینامه

من در خاندان علمى در شهر تبریزکه از زمانهاى دور شهرت علمى پیدا کرده متولد شدم، در پنج سالگى مادرم را و در نه سالگى پدرم را از دست دادم، واز همان کودکى درد یتیم بودن را احساس نمودم ولى خداوند متعال بر ما منت نهاد و زندگى را از نظر مادى بر ما آسان‏ نمود، وصى پدرم به منظور عمل به وصیت آن مرحوم از من و برادر کوچکترم مواظبت مى‏ کرد و با اخلاقى نیکو واسلامى از ما نگهدارى مى‏ کرد با اینکه همسرش از ما بچه‏ هاى کوچک مراقبت مى‏ کرد خادمى را نیز به این منظوراستخدام کرد.

علامه محمدحسین طباطبایی

معلم خصوصی علامه طباطبایی

مدتى از عمرمان که گذشت به مدرسه راه یافتیم و زیر نظر معلم خصوصى که هر روز به منزل ما مى‏ آمد به آموختن ‏زبان فارسى و آداب آن و درسهاى دیگر ابتدایى پرداختیم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شدیم. در آن زمان براى درسهاى ابتدایى برنامه مشخصى وجود نداشت بلکه هنگام ورود دانش آموز به مدرسه برنامه‏ اى‏ به صورت مقطعى تهیه مى‏ شد و هر کسى بر حسب ذوق و استعداد خود تعلیم مى‏ دید. من درس قرآن کریم (که پیش از هر چیز آموزش داده مى‏شد) و «گلستان » و«بوستان‏»، سعدى‏ شیرازى،«نصاب‏ الصبیان‏»، «انوار سهیلى‏»، «اخلاق مصور»، «تاریخ‏» معجم‏»، «منشئات امیرنظام‏» و «ارشادالحساب‏» رابه پایان بردم.

اینگونه بود که بخش اول تحصیلات من به پایان رسید. سپس به فرا گرفتن علوم دینى و زبان عربى پرداختم و بعد از هفت سال متن هاى آموزشى را که آن زمان در حوزه‏ علمیه مرسوم بود فرا گرفتیم، در طى این مدت، در علم صرف و اشتقاق کتابهاى: «امثلة‏»، «صرف میر» و «تصریف‏» درنحو کتابهاى: «العوامل فی النحو»، «انموذج‏»، «صمدیة‏»، «الفیة ابن مالک » همراه با« شرح سیوطى‏» و کتاب «نحو جامى‏»،«مغنی اللبیب‏» ابن هشام، در معانى و بیان: کتاب «المطول‏» تفتازانى، در فقه: «الروضة البهیة » معروف به شرح لمعه‏ شهید ثانى، «مکاسب‏» شیخ انصارى، در اصول فقه: کتابهاى‏«المعالم فی اصول الفقه‏» شیخ زین ،«قوانین‏الاصول‏» میرزاى قمى، «رسائل‏» شیخ انصارى، «کفایة الاصول‏» آیت الله آخوند خراسانى، در منطق: کتابهاى‏«الکبرى فی المنطق‏»، «الحاشیة‏»، «شرح الشمسیة‏»، در فلسفه: «الاشارات و التنبیهات‏» ابن سینا، در کلام:«کشف‏ المراد» خواجه نصیرالدین را خواندم و این گونه بود که متن هاى درس غیر از فلسفه متعالیه و عرفان را به‏ اتمام ‏رساندم.

براى تکمیل درسهاى اسلامى خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آیت الله شیخ‏ محمد حسین اصفهانى حضور پیدا کردم. همچنین به مدت شش سال متوالى خارج اصول فقه را خواندم، در طى این‏ مدت درسهاى عالى فقه شیعى را نزد استادمان آیت الله نائینى تحصیل کردم و نزد آن بزرگوار دوره کامل خارج ‏اصول فقه را نیز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پایان بردم، و در کلیات علم رجال نزد مرحوم آیت الله‏ حجت کوه کمرى درس خواندم.

علامه محمدحسین طباطبایی

استاد من در فلسفه اسلامى، حکیم اسلامى سید حسین بادکوبه‏ اى بود که نزد آن حضرت کتابهاى منظومه‏ سبزوارى، اسفار و مشاعر سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاء ابن‏ سینا، کتاب اثولجیاى ارسطو، تمهید القواعدابن ترکه و اخلاق ابن‏ مسکویه را خواندم.

استاد بادکوبه‏ اى ضمن ابراز علاقه وافر به بنده خود بر درسهایم اشراف کامل داشت و سعى مى‏ نمود که ریشه‏ هاى‏ تربیت را در اعماق وجود من مستحکم سازد و همواره مرا به مدارج اندیشه و راههاى استدلال راهنمایى مى‏ فرمود، تا اینکه در طرز تفکر خود بر آن روش خو گرفتم سپس به من فرمود تا در درس استاد هیئت و نجوم‏ سید ابوالقاسم خوانسارى حاضر شوم. من نیز نزد او دوره کامل ریاضیات عالى و علم هندسه در 

هر دو بخش: هندسه‏ فضائى و هندسه مسطحه و جبر استدلالى (جبر گزاره) را خواندم.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:حکیم بادکوبه کیست؟

حکیم سید حسین بادکوبه ای لاهیجی (قفقازی) ،فرزندسید رضا، متولد۱۲۵۴ شمسی در روستایی به نام «خوددلان» منطقه« لاهِج »شهربادکوبه - قفقاز،پدربزرگشان سید موسی حسینی لاهجی است.«حکیم بادکوبه ای»ازاکابر،فلسفه وعرفان وکلام درحوزه نجف می باشد،وفاتش  در۱۹ آذر ۱۳۱۸،درسن ۶۴سالگی درنجف می باشد.

مراجعت به وطن بعلت مشکلات اقتصادی

سپس به علت نابسامانى وضع اقتصادى به ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبریز زادگاه خود منزل گزیدم، درآنجا بیش از ده سال اقامت کردم و در واقع آن روزها روزهاى سیاهى در زندگى من بود زیرا به علت نیاز شدید مادى که‏ براى گذراندن زندگى داشتیم از تفکر و درس دور گشته و به کشاورزى مشغول شدم،

زمانى که در آنجا بودم احساس‏ مى‏ کردم که عمرم تلف مى‏شود فقر و تهیدستى روح مرا تیره و تار نموده و ابرهاى درد و رنج بر روى من سایه‏ مى‏ گستراندند، چرا که از درس و تفکر دور بودم، تا اینکه دیده خود را بر وضع زندگیمان بستم و شهر تبریز را به مقصدشهر مقدس قم ترک گفتم.

هنگامى که به این شهر وارد شدم احساس کردم از آن زندان رنج و درد رهایى یافتم، و خداى‏ منان را شاکرم که دعاى مرا اجابت نمود و در راه علم و آماده سازى رجال دین و تربیت نسل صالح براى خدمت به‏ اسلام و شریعت محمدى صلى‏ الله علیه و آله، توفیق را نصیب من ساخت، و تاکنون روزگارم در این شهر مقدس که‏ حرم رسول الله است، سپرى شده است.

البته، براى هر کس در طول زندگى به مقتضاى شرایط روزهاى تلخ و شیرینى‏ وجود دارد، به خصوص براى من از این جهت که مدتى از عمر خود را با یتیمى و دورى از دوستان خود گذراندم و باتمام وجود درد یتیمى را لمس کردم و با حوادث دردناکى در طول زندگى خود روبرو شدم ولى خداوند منان مرا از یادنبرده، لحظه‏ اى به خود وا نگذاشت. و همواره با نفحات قدسى‏ اش مرا در لغزشگاه‏ هاى خطرناک یارى کرده است واحساس مى‏کنم که گوئى قدرتى پنهانى مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.

هنگامى که کودک بودم درس صرف و نحو را مى‏ آموختم، هیچ رغبتى در خود براى ادامه درس و تحصیل‏ نمى ‏یافتم، چهار سال گذشت و من نمى‏ فهمیدم که چه بخوانم، ولى بناگاه آرامش در وجودم پدید آمد که گوئى انسان‏ دیروزى نیستم، و در راه علم و اندیشه با جدیت و درک کامل پیش مى‏رفتم، و از آن روز بحمد الله تا آخر روزهاى درس‏ که در حدود هفده سال به طول انجامید در راه طلب علم و دانش هیچگونه سستى برایم پیش نیامد و تمام رخدادها ولذت ها و مرارتهاى زندگى به فراموشى سپرده، و از همه چیز و همه کس بریدم مگر اهل علم و اصحاب فضیلت، و برنیازهاى روزمره اولیه اکتفا کرده و خود را وقف درس و تعلیم و نشر معارف دینى و تربیت طلاب نمودم.

بارها شب را تا به هنگام صبح مشغول مطالعه بودم و به خصوص در دو فصل بهار و پاییز، و چه بسیار معضلات‏  علمى که در طى مطالعه براى من حل شده است.

علامه طباطبایی

درس فردا را قبل از اینکه روزش فرا برسد خود مى ‏خواندم تا هنگام‏ رویاروى با استاد هیچ مشکلى براى من باقى نماند.

علامه سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی در اواخر اسفند سال 1324 از تبریز به قم مهاجرت کردند و از همان آغاز خلأیی را در زمینه پرداختن حوزویان به قرآن کریم و علوم عقلی احساس کردند خود ایشان می فرمایند:

چرا به "تفسیرقرآن" پرداختم؟

«هنگامی که از تبریز به قم آمدم، مطالعه‌ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‌ای در وضع حوزه قم کردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم که این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند. ازسوی دیگر چون شبهات مادی رواج یافته بود، نیاز شدیدی به بحث های عقلی و فلسفی وجود داشت،

تا حوزه بتواند مبانی فکری و عقیدتی اسلام را با براهین عقلی اثبات و از موضع حق خود، دفاع نماید. از این رو وظیفه شرعی خود دانستم که به یاری خدای متعال، در رفع این دو نیاز ضروری کوشش نمایم».

این تشخیص نیاز و تکلیف شناسی سبب گردید تا مرحوم علامه از همان آغاز رویکردی جدی به مباحث قرآنی و عقلی بیابد. ایشان از سال 1325 ش. دروس تفسیر خود را در قم آغاز کرد و آنچه را که در آن جلسات می فرمود، مکتوب می ساخت تا اینکه نخستین جلد المیزان درسال 1334 منتشر شد. و نگارش این تفسیر شگرف حدود 17 سال به طول انجامید.

تفسیر قرآن برای علامه طباطبایی نه یک کار علمی بلکه ایفای وظیفه و ادای تکلیف بود و این مفسر عارف چه حالات عرفانی و تأثرات قلبی که در هنگام مطالعه بر روی قرآن عظیم پیدا نکرده است.

آقای آیت الله موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان که برای مقابله و اطمینان از صحت ترجمه خدمت استاد علامه طباطبایی می‌رسید می‌گوید: در تفسیر قرآن، وقتی به آیات رحمت و یا غضب و توبه برمی‌خوردیم ایشان دگرگون می‌شد و در مواقعی نیز اشک از دیدگانش جاری می‌شد، در این حالت که به شدت منقلب به نظر می‌رسید، می‌کوشید من متوجه حالتش نشوم. در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم، من تفسیر فارسی می‌خواندم و ایشان تفسیر عربی، که بحث در رحمت پروردگار و آموزش گناهان بود، ناگهان معظم له به قدری متأثر شد که نتوانست به گریستن بی صدا اکتفا کند و با صدای بلند شروع به اشک ریختن کرد.

علامه طباطبایی یک رزمنده مبارزبود

ایشان تیراندازی و اسب سواری را خیلی خوب می دانستند و شناگر بسیار لایقی بودند؛ اهل پیاده روی بوده و کوهنورد ماهری بودند

 در سال ۱۳۲۰، در آذربایجان، ناامنی را افزایش داده بود و علامه طباطبایی نیز به  یک قبضه تفنگ و یک قبضه سلاح کمری تهیه کردند و اغلب روزها فرزند خود« عبدالباقی» را همراه خودشان به بیرون از روستا برده و آموزش تیراندازی و نشانه زنی می دادند

رزمنده ای که سربازان روس رافراری داد

در سال ۱۳۲۱  زمانی که علامه در روستای محل تولد خود ساکن شده بود ـ یک شب چند نفر از روستائیان آمدند و گفتند: «سربازان روسی به روستا حمله کرده اند.» مرحوم علامه فوراً تفنگ را برداشته، در پشت بام سنگر گرفـتند و مشغول تیراندازی شدند. این کار باعث شد سربازان روسی ـ که اغلب بی سلاح هم بودند! ـ برگشته و رفـتند.

علامه طباطبایی قربانی"ذبح"شد

یکی از مراجع تقلید گذشته عبارت شگفتی درخصوص زحمات طاقت فرسای مرحوم علامه طباطبایی در راه نگارش تفسیر المیزان دارند و می‌فرمایند: علامه طباطبایی خود را در این راه تضحیه کرد یعنی قربانی قرآن نمود.

علامه محمدحسین طباطبایی

 تضیحه یعنی چه؟

شهیدمطهری:یکی از فضلای خودمان در حدود یک ماه پیش مشرّف شده بود به عتبات.می‏گفت خدمت آیت ‏اللَّه -ابوالقاسم-خویی  رسیدم، به ایشان گفتم: چرا شما درس تفسیری که سابقاً داشتید ترک کردید؟ (ایشان در هفت هشت سال پیش درس تفسیری در نجف داشتند). ایشان ازموانع و مشکلات« درس تفسیر» گفتند، من گفتم: علامه طباطبایی در قم که به این کار ادامه دادند و بیشتر وقت خودشان را صرف این کار کردند چطور شد؟

ایشان گفتند: آقای طباطبایی «تضحیه» کرده‏اند؛ یعنی آقای طباطبایی خودشان را قربانی کردند، از نظر شخصیت اجتماعی ساقط شدند، و راست گفتند.

عجیب است که در حساس‏ترین نقاط دینی ما اگر کسی عمر خود را صرف قرآن بکند، به هزار سختی و مشکل دچار می‏شود؛ از نان، از زندگی، از شخصیت، از احترام، از همه چیز می‏افتد و اما اگر عمر خود را صرف کتابهایی از قبیل‏ کفایه‏ بکند صاحب همه چیز می‏شود. در نتیجه هزارها نفر پیدا می‏شوند که‏ کفایه‏ را چهارلا بلدند؛ یعنی خودش را بلدند، ردّ کفایه‏ را هم بلدند، ردّ ردّ او را هم بلدند، ردّ ردّ ردّ او را هم بلدند، اما دو نفر پیدا نمی‏شود که قرآن را به درستی بدانداز هرکسی درباره یک آیه «قرآن» سؤال شود، می‏گوید باید به تفاسیر مراجعه شود، عجب‏تر این که این نسل که با قرآن این طور عمل کرده از نسل آینده توقع دارد که قرآن را بخواند و قرآن را بفهمد و به آن عمل کند!

​توضیح نگارنده-پیراسته فر:خاطرهاجالب ازنوه علامه طباطبایی


 علامه طباطبایی  در ۲۴ ساعت کمتر از ۶ ساعت می‌خوابید و مدام در حال مطالعه بود. زمانی یکی از پزشکان او را از مطالعه نهی کرد، او فرمود: «بدون کار و مطالعه زندگی از مرگ بدتر است». یکی از ویژگی‌های بارز مرحوم علامه کم سخنی بود. هیچ کجا ابتدا به ساکن مطلبی را عنوان نمی‌کرد.

شوخی۲همسایه/ امام خمینی و علامه طباطبایی

 امام خمینی - قم - همسایه دیوار به دیوار علامه طباطبایی بودند. بعضاً مردم از دیوار خانه علامه بالا می‌رفتند تا به خانه حضرت امام بروند-دیدارکنند- واین کار باعث آزار و اذیت علامه می‌شدند.

روزی  برای دیدار با امام خمینی به همراه علامه طباطبایی به منزل امام رفتیم.

امام به شوخی به علامه گفتند :آقای طباطبایی! ما شما را اذیت می‌کنیم و باید شما به دادگاه بروید و علیه ما شکایت کنید.

علامه نیز در جواب شوخی امام گفت: دادگاه شما فایده‌ای ندارد! چون مسئولیت دادگاه‌ها با شماست، من باید به خدا شکایت کنم».

شوخی علامه دهر(قاضی طباطبایی)باشاگران

علامه طباطبایی (صاحب المیزان) نقل می کند: استادم حضرت سیدعلی قاضی طباطبایی اجازه نمی‌دادند کسی از او عکس بگیرد تا اینکه برای شناسنامه باید عکس می‌انداخت و آنها هم شماری عکس از او گرفتند و شاگردان هم سر تصاحب عکس‌ها دعوایشان شد. مرحوم آقای قاضی هم کشمکش آنها را نظاره می‌کرد و آخر فرمود شما عقل ندارید من خودم اینجا نشسته‌ام؛ شما سر عکس من دعوا می‌کنید! مرحوم علامه طباطبایی هم فرمود: من یکی از آنها بودم!

راوی:سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی، فرزند آیت‌الحق سیدحسین قاضی طباطبایی/جمعه، ۲۳ آبان ۱۳۹۹فارس.

مهندس عبدالباقی(فرزندعلامه طباطبایی)، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش             کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:

  

اطلاع ازمرگ

هنگامیکه علامه را به بیمارستان"قم"می بردیم،در وقت‌ خروج‌ از منزل‌ به‌ همسرش می‌گویند: من‌ دیگر بر نمی‌گردم‌! قریب‌ یک‌ هفـته‌ در بیمارستان‌ بستری‌ می‌شوند، و در دو روز آخر کاملاً بیهوش‌ بودند تا در صبح‌ یکشنبه‌ هجدهم‌ شهر محرّم‌ الحرام‌ یکهزار و چهارصد و دو هجریّ قمریّ، سه‌ ساعت‌ به‌ ظهر مانده‌ ،جان به جان آفرین تسلیم می کند.

خوابی که آیت الله کشمیری دید:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »

علامه محمدحسین طباطبایی

ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱(۱۶ خرداد ۱۳۶۰) به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.

تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

وفات علامه طباطبایی

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در

صبح یکشنبه ۱۸ محرم ۱۴۰۲(۲۴ آبان ۱۳۶۰)،‌ سه ساعت به ظهر مانده، به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن  تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.

امام خمینی درسخنرانی روزبعدازوفات مفسرقرآن) دوشنبه، ۲۵ آبان ۱۳۶۰ رحلت علامه طباطبایی را ضایعه‌ای برای مسلمین ذکر کرد:

«من قبلاً باید از این ضایعه‌ای که برای حوزه‌های علمیه و مسلمین حاصل شد - و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است - اظهار تأسف کنم و به شما و ملت ایران و خصوص حوزه‌های علمیه، تسلیت عرض کنم. خداوند ایشان را با خدمتگزاران به اسلام و اولیای اسلام محشور فرماید و به بازماندگان ایشان و به متعلقین و شاگردان ایشان صبر عنایت فرماید.»(صحیفه امام، ج۱۵، ص ۳۶۳)

«دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی» چهره ماندگار فلسفه و عضو انجمن حکمت و فلسفه از دیگر شاگردان علامه ضمن تأکید بر رابطه عمیق علامه با شاگردانش می‌گوید: «علامه با شاگردانش جلسات شبانه‌روزی بسیاری داشت که هر جلسه در منزل یکی برگزار می‌شد، در این مجالس چای و بحث به راه بود و هر کس هم که می‌خواست سیگار می‌کشید، علامه هم زیاد سیگار می‌کشید. در این جلسات بحث‌هایی مطرح می‌شد که نظیر آن‌ها را ندیده‌ام».

روزی فهمید که من شعر می‌گویم آمد و از من پرسید که تو شعر می‌گویی و من جواب دادم بله. پاسخ داد خوب است که شعر می‌گویی اما الان نگو. دلیلش را پرسیدم و ایشان گفت که تو فلسفه می‌خوانی، خوف این دارم که ذهنت تخیلی تربیت شود»

دکتر سید حسین نصر(فیلسوف و اسلام‌شناس ایرانی مقیم امریکا) از دیگر شاگردان علامه طباطبایی در گفت‌و‌گو با شبکه رادیویی فرهنگ از استاد خود چنین می‌گوید: «سعادت داشتم قریب بیست سال از ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ در خدمت مرحوم علامه تلمذ کنم و روزهای بسیاری را با ایشان در تهران، قم و دماوند بگذرانم. این سعادت در تمام عمر من فراموش نخواهد شد. بنده نه‎تنها مجنون و شیفته تعالیم علمی، ذهنی و مفاهیم فلسفی ایشان بودم؛ بلکه تعالیم شخصی و القائات معنوی که در شخصیت ایشان بود، همیشه‎ در ذهن من باقی خواهد ماند».

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نبایدنقش« پروفسورسیدحسین نصر»رادرترویج فلسفه وگسترش علم(به بهانه حضوردردفترفرح پهلوی)نادیده گرفت،آمدن پروفسورهانْری کُرْبَنْ با دعوت وساپورت دکترنصرانجام می گرفته واین استادفلسفه وعرفان فرانسوی درمنزل یکی ازاستادان دانشگاه تهران(دکترجزائری)بود_جلسات درمنزل دکترجزایری انجام می گرفت.

نکته:مگر«علی‌بن یقطین»ازاصحاب امام موسی‌بن جعفر علیه السلام،ازکارگزاران-وزیر در دربار هارون‌الرشید -نبود!؟ویاعلمای زیادی دردربارپادشاهان صفوی بودند ودردرباردیگرشاهان،که شأن روحانیت رانه اینکه تنزل ندادند،بلکه ارتقادادند،تشیع علوی درزمان صفویان -بطوررسمی-سروسامان گرفت.

توضیحات نگارنده-پیراسته فر:دکترغلامسین ابراهیمی دینالی می گوید

زندگینامه

دکتر دینانی می گوید: روزی در حضور علامه طباطبایی-که عده دیگری هم بودند- به هانری کربن گفتم: شما که این گونه با معارف اسلامی آشنا شده اید، استاد وراهنمایتان کیست؟

گفت:من ادریسی ام.

دکتردینالی توضیح می دهدکه «ادریسیون»معتقدبه رهنماواستادنیستند.

وبعدپرسیدم بعدبا چه ذکری مانوس اید؟وگفتم منظورم ذکرخفی نیست،بلکه ذکرجلی است؟

 «کربن» در پاسخ گفت: ذکر جلیم  «قال الباقر  و قال الصادق (ع) است».

دکتردینانی می گوید:علامه طباطبایی بادقت به مذاکراتمان توجه داشت.

پروفسورهانری کربن(Henry.Corbin )متولد،چهارم آوریل ۱۹۰۳(۱۴ فروردین ۱۲۸۲) پاریس،وفات در۷۵سالگی :۱۶ تیر ۱۳۵۷.

علامه طباطبایی وپروفسورکربن

علامه طباطبایی  درخاطراتش ازاشنایی باکربن می گوید: در اواخر سال ۱۳۳۷ که به تهران رفته بودم، آقای دکتر جزایری پیشنهاد کردند که طبق درخواست دکتر هانری کربن استاد فلسفه در دانشگاه سوربن فرانسه و رییس انجمن دوستی فرانسه و ایران، ملاقاتی با نام برده به عمل آید و من که از فضایل اخلاقی و مراتب علمی وی شنیده بودم، این پیشنهاد را پذیرفتم و در منزل آقای دکتر جزایری دیدار نخستین با هانری کربن رخ داد. در آن جلسه ایشان گفتند: آن چه که تاکنون در غرب درباره اسلام مطرح شده بیشتر از دیدگاه اهل تسنن است و اگر کسی درباره مذاهب اسلامی دیگر اطلاعاتی بخواهد، فقط از منظر آنان اطلاعات کسب می شود و حتی کسانی که به ایران سفر کرده اند با حقایق مذهب تشیع و معارف اهل بیت، آشنایی پیدا نکرده اند و با فلسفه اشراق هم هیچ گونه برخوردی نداشته اند، تا آن جا که «گوبینو» مستشرق معروف کتاب «اسفار» ملاصدرا را «سفرنامه»! تلقی کرده است. و یا اگر کسی راجع به «فلسفه اسلامی» تحقیق به عمل آورد، آن را با پایان دوران ابن رشد اندلسی، پایان یافته تلقّی می کنند.

علامه طباطبایی می گوید: پس از این بیان، دکتر هانری کربن گفت:

ولی من یک پژوهش گر مسیحی پروتستان هستم، بر این باور رسیده ام که حقایق و معارف اسلام از دریچه تشیع قابل فهم تر است و روی همین اصل من در غرب تلاش کرده ام که مذهب تشیع را آن طور که شناخته ام، معرفی کنم و در این رابطه کتاب شیخ اشراق سهروردی را چاپ کرده ام و درباره مکتب فلسفی میرداماد و ملاصدرا هم مباحثی را در کلاس های درس فلسفه یا نشست ها و سمینارها بیان داشته ام، اما این، مرا قانع نکرده و می خواهم از نزدیک با علماء شیعه آشنا شوم و حقایق تشیع و معارف اهل بیت را از زبان خود آنها بشنوم و اگر مشکلاتی دارم، توسط خود آنها حل و فصل کنم.

علامه طباطبایی عقیده داشت که اگر انسانی به عجز خود واقـف شود و از صمیم قلب هدایت خویش را خواستار گردد، بدیهی است که خداوند متعال هرگز بنده جویای حق و پویای حقیقت را رها نخواهد نمود، چنانچه در قرآن آمده است:«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: سوره عنکبوت آیه 69»

سپس این داستان را نقل کردند: «به یاد دارم هنگامی که در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقی و عرفـانی مرحوم حاج میرزا علی قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم. در این موقع نعاسی (خواب سبک) به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر در مقابل من نشسته اند. یکی از آنها حضرت ادریس (علی نبینا و آله و علیه السلام) بود و دیگری برادر عزیز و ارجمند خودم آقای حاج سید محمد حسن الهی طباطبایی که فعلاً در تبریز سکونت دارند. حضرت ادریس علیه السلام با من به مذاکره و سخن مشغول شدند ولی طوری بود که ایشان القـائ کلام می نمودند و تکلم و صحبت می کردند، ولی سخنان ایشان به واسطه کلام آقای اخوی استماع می شد... و این اولین انتقالی بود که عالم طبیعت را برای من به جهان ماوراء طبیعت پیوست و رشته ارتباط ما از اینجا شروع شد.». 

زندگینامه

علامه طباطبایی+علاهه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی
تالیفات علامه طباطبایی
کتاب‌هایى که در نجف تالیف کردم:
1. رسالة فی البرهان 2. رسالة فی المغالطة 3. رسالة فی الافعال
4. رسالة فی الترکیب 5. رسالة فی الاعتباریات (الافکار التی یخلقها الانسان) 6. رسالة فی النبوة منامات الانسان.
کتاب‌هایى که در تبریز تالیف کردم:
1. رسالة فی اثبات الذات 2. رسالة فی الصفات 3. رسالة فی الافعال 4. رسالة فی الوسائط بین الله و الانسان 5. رسالة فی الدنیا 6. رسالة فی بعدالدنیا 7. رسالة فی الولایة 8. رسالة فی النبوة‏(این رساله‏ها در مقایسه بین عقل و نقل است) 9. رسالة فی انساب السادات الطباطبائیین فی آذربایجان.
کتاب‌هایى که در قم تالیف نمودم:
1. المیزان فی تفسیرالقرآن، در بیست جلد به زبان عربى است و نیز به زبان فارسى ترجمه شده و از آن 37 جلد منتشر شده است، این تفسیر، قرآن را با خود قرآن تفسیر مى‏کند که نور هدایت است، چرا براى خود هدایت نباشد؟ 2. اصول فلسفه و روش رئالیسم در 5 جلد، ولى 4 جلد تاکنون چاپ شده است. 3. تعلیقة على کفایة الاصول

رصد عشق با اسطرلاب عقل / علامه حسن زاده آملی کیست؟

4. تعلیقة على کتاب الاسفار تالیف ملاصدراى شیرازى 5. وحى یا شعور مرموز 6. رساله‏اى در حکومت اسلامى به زبانهاى فارسى، عربى و آلمانى
7. گفت‌وگو با پروفسور کربن درباره شیعه سال 1338ه. 8. گفت‌وگو با پروفسور کربن سال 39 40 درباره نقش تشیع در جهان امروز
9. رسالة فی الاعجاز 10. علی و الفلسفة الالهیة، به زبان فارسى، نیز با عنوان على و فلسفه الهى ترجمه شده است. 11. شیعه در اسلام
12. قرآن در اسلام 13. تمام سخنانى که در تعریف شیعه بر «کنت مورکان» استاد دانشگاه‌هاروارد آمریکا القا کردم.
14. سنن النبی(صلى الله علیه و آله) که محمد‌هادى فقهى آن را در 400 صفحه به زبان فارسى ترجمه کرده 
.*پای

مدیریت سایت پیراسته فر:جانم به لب رسید،تاجام به لب رسید/علامه حسن زاده آملی

شنیدن اموات

آیت‌الله فاطمی نیا دوباره در بیمارستان بستری شد - تابناک | TABNAK
استاد فاطمی نیا می گفتند: «یکی از شاگردان استاد طباطبائی بیان می کرد که: با مرحوم علامه کاری داشتم؛ به خانه ایشان رفـته و در زدم، اما کسی در را باز نکرد. هیچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجره های همسایگان ایشان هم، همگی، بسته بود. ناگاه شنیدم صدایی گفت:

«علامه در قبرستان حاج شیخ است!». هر چه به اطراف نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفـتم: «به قبرستان حاج شیخ (نو) می روم؛ اگر علامه آن جا بود، هم مطلبم را عرض می کنم و هم درستی و راستی این آوای (صدای) ناشناس برایم روشن می شود.» به قبرستان که رسیدم، علامه را دیدم و ایشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند: «دست و پایت را گم نکن! از این اصوات، بسیار است؛ گوش شنوا نیست!»
                                        عالمی که پول نان رانداشت زنش غُرمی زد
علامه طباطبائی فرمودند: «من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی (برادر آیت الله سید علی قاضی) رفت و آمد می کردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی می کردم. روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتاقی که ما بودیم، آمد و از مرحوم سید احمد برای خرید نان، پول خواست. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قـهرآمیـزی گفت: این هم شد زندگی؟! و رفت. من دیدم که حال استادم دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگ های ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید. آیت الله قاضی به من فرمود: به حیاط برو؛ زیـر برگ های جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفـتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم.»
«و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلا بقدر معلوم: و چیزی نیست مگر آن که گنجینه ها و معادن آن نزد ماست، و فرو نمی فرستیمش مگر به اندازه معلوم (و حساب شده). سوره حجر/آیه 21»

خاطره گویی طلاب غیر ایرانی در مسجد جامع نبی اکرم(ص)

هنگامی که از تبریز به قم آمدم، مطالعه‌ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‌ای در وضع حوزه قم کردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم که این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند.

آیت‌الله ضیاءالدین نجفی می گوید:علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و می‌فرمود: استاد ما آیت‌الله قاضی فرموده‌اند: ذکری را که به شما یاد داده‌ام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژه‌اش برای شما آشکار شود لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود، مشغول نکند والا آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!

علامه ‌طباطبایی در این باره به داستان ذکر گفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزار مرتبه گفته می‌شد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کم‌کم بر من هویدا می‌شود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشته‌ای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آورده‌ام تا میل کنید.

علامه طباطبایی در ادامه ‌فرمودند: چون استاد ما آیت‌الله قاضی به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک می‌گفت: من فرشته‌ام و آب سلسبیل بهشتی برایت آورده‌ام از دست من بگیر و آن را بنوش.

آیت‌الله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا ملک که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.

استادم (علامه طباطبایی) فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.

علامه طباطبایی برای ما نقل می‌کردند که آن خاطره آمدن و رفتن فرشته و شکافته شدن سقف هنوز در خاطرم هست و اینگونه من عملا اثر ذکر خدا را در حین گفتن ذکر مشاهده کردم./فارس

نابغه ای که سابقه مردودی دارد/علامه طباطبایی

حضرت علامه درباره دوران تحصیلش این‏گونه نوشته‌است: "در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه می‌خواندم نمی‌فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث در برابر می‌پنداشتم."

                                                 ***

یک روز وقتی در نحو به «سیوطی» رسیده بودند، استاد از آنها امتحان گرفت و او رد شد. وقتی کاغذش را می گرفت، استاد بدون این که او را نگاه کند، گفت: «پسرجان! وقت خودت و من را ضایع کردی.» محمدحسین سرخ شد. کاغذ را پشتش قایم کرد و از مدرسه آمد بیرون. از خودش بدش می آمد. فکر کرد آدم چه قدر باید بی همت باشد، بی رگ باشد که چنین حرفی به او بزنند.

مأیوس نشدن درشکستها وافزودن تلاشها

نمی توانست آرام بگیرد یا برود بنشیند خانه. رفت بیرون شهر. شاید توی همان تپه هایی که همه شان سبز بودند، و بعدها گفت که آن جا «به عملی مشغول شد.» وقتی برگشت شهر، دوباره رفت سراغ درس و مدرسه، و خواند. طوری می خواند که انگار دنیا به آخر رسیده. به قول خودش: «با هر خودکشی ای که بود» می خواند و حل می کرد و می نوشت. تا آخر همین طور بود و تا آخر، تا وقتی زنده بود، برای کسی نگفت آن روزها، آن گوشه دور از شهر، به چه عملی مشغول بوده. جواب همه آن هایی که پرسیده بودند هم یک چیز بود: «عنآیت خداوندی دامن گیرم شد و عوضم کرد.»

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع این قصه «حوزه .داد.نت»است بااندکی اصلاحات.

***

همسرعلامه طباطبایی«قمر السادات مهدوی» سفارش کرده بود که بعدازمرگم "یکی ازدوستانم"را برایش خواستگاری کنید،تقریباً به روش فاطمه زهرا(س)

همسر علامه ازخانواده ای روحانی بود و زمینه های روحی ، معنوی بسیاری در این بانوی بزرگوار نمودار بود که شخصیتی چون علامه همواره خود را مدیون او دانسته و ثناگو و قدردان او بوده است . 

مرحوم علامه طباطبایی در سال 1304 در سن نوزده سالگی، با یکی از خویشان خودشان، دختر آقای حاج میرزا مهدی مهدوی طباطبایی ازدواج کردند

« پدرم صاحب اختیارخانه بود،اما انجام امورآن رابامادرم می دانستند. مادرم به کارهای درس ما و رفت و آمدهایمان رسیدگی می کرد وهمه مسائل را کنترل می نمود ، اوبه قدری با درایت عمل می کرد که پدرم با فراغت خاطر تمام به امورعلمی خود می پرداختند. »1

از سوی دیگر ، رابطه بین علامه و همسرش از نوع روابط عادی و مانند سایرین نبوده ، بلکه می توان اذعان داشت که آن دو در یکدیگر ذوب شده بودند ، ایمانی که همسر علامه به وی داشت به حقیقت ستودنی است.

قدردانی از همسر

حضرت علامه طباطبایی درباره همسر خود چنین می‏گوید: این زن بود که مرا به اینجا رسانید؛ او شریک من در کارهای علمی است و هرچه نوشته ‏ام نصفش مال این خانم است.

او به حدی به من کمک می‏کرد که گاه از چگونگی تهیه قبای خود اطلاع نداشتم (به این معنا که می‏رفت پارچه‏ای انتخاب می‏کرد، می‏خرید و پس از دوخت و آماده‏ سازی در اختیار ایشان قرار می‏داد)

وقتی مشغول تحقیق و پژوهش بودم، با من سخن نمی‏گفت و سعی می‏کرد، شرایط آرامی برایم ایجاد کند، رشته افکارم گسسته نشود و هر ساعت در اطاق مرا باز می‏کرد و آرام چای را می‏گذاشت و می‏رفت. مرحوم علامه به همسر باوفایش عشق می ‏ورزید و برایش احترام بسیاری قائل بود. پس از مرگش تا مدتها مرحوم علامه هر روز بر سر قبرش حاضر می‏شد و در فقدان او ناباورانه اشک می‏ریخت و این مهر دوسویه همگان را به تعجب وا داشته بود.

انتخاب همسربرای شوهر بعدازمرگش

"وقتی در محله یخچال قاضی قم زندگی می کردیم ، مادرم به من گفت: پس از فوت من ، خانم فلانی را برای پدرتان خواستگاری کنیدآن خانم زنی معقول و با مادر من دوست بود ، بچه و شوهر هم نداشت – من گفتم: مادر این حرفها چیست که می گوئید؟ مادرم گفت : همین که من می گویم!

گفتم : شما از کجا می دانید که عمر هر کس چه قدر است؟او گفت : پسرجان ، عمر من کمتر از پدرت است.

مدیریت سایت-پیراسته فر:اماعلامه طباطبایی خیلی خوش شانس نبود!آن خانم زودترازدواج کرد!

گفتم: آخر شما از کجا این چنین حرفی را می زنید؟مادرم گفت: خودش (علامه) به من گفته است که من قبل از او خواهم رفت و همینطور هم شد و والده ما درسال ۱۳۴۴ فوت کرد اما آن خانم قبل ازفوت مادر ما ازدواج کرد. 2

مرحوم علامه طباطبایی همواره از همسر خود به عنوان زنی صبور و شکیبا یاد می کرد و در قدردانی از محبت های همسرش کوتاهی نمی نمود ، او در این خصوص از رفتار خوب خود ذکری به میان نمی آورد و همه خوبیها را به همسرش نسبت می داد. 3

دختر علامه "همسرشهیدقدوسی"می گوید: " رفتارشان با مادرم بسیاراحترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتارمی کردند گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم . به قدری نسبت به هم مهربان ، فداکار و با گذشت بودند که ما گمان می کردیم هرگز با هم اختلافی ندارند . آنها واقعاً با هم مانند دو دوست بودند. 4

علامه پس از مرگ همسر به شدت بی تابی می کرد و در بیان سبب آن می گفت:

" مرگ حق است ، همه باید بمیریم ، من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم. گریه من برای صفا ، کدبانوگری و محبتهای خانم است ؛ ما زندگی پر فراز و نشیبی داشته ایم . در نجف اشرف با سختیهایی مواجه می شدیم که من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم. در طول مدت زندگی ما هیچگاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دل بگویم کاش این کار را نمی کرد. » 5

« علامه حتی تا چند سال پس از فوت همسرشان ، هر روز سر قبر او می رفت و پس از آن نیز که فرصت کمتری داشت ، به طور مرتب ، دو روز در هفته ، یعنی دوشنبه ها و پنجشنبه ها بر سر مزارش حاضر می شد و ممکن نبود این برنامه را ترک کند ، ایشان  همواره می گفتند: بنده خدا باید حق شناس باشد. اگر آدمی نتواند حق مردم را ادا کند ، حق خدا را نیز نمی تواند ادا کند. » 6

در آخر اینکه علامه در پاسخ نامه تسلیت یکی از شاگردانش نوشت: « با رفتن او برای همیشه خط بطلان بر زندگانی خوش و آرامی که داشتیم کشیده شد.» 7

پاورقی

1. مجله زن روز، ش 892، مصاحبه با خانم نجم السادات طباطبایی.  /2. مصاحبه با عبدالباقی طباطبایی، آرشیو بنیاد شهید قدوسی.

3و4. مجله زن روز، ش 892.      5. مهر تابان، ص 25.                   6. زن روز ، ش 892.                     7. عروة الوثقی ، ش 47.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: فاطمه زهرا سلام الله علیها، زنِ آینده حضرت علی را هم معین کرده بود

 فاطمه ـ سلام الله علیها ـ هم روز شهادتش ضمن وصایایی به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: مردان ناچارِ از داشتن همسر هستند،به همین جهت شما «امامه» (نوه پیامبر(ص)یعنی دختر زینب که دختر رسول خدا بود) را برای همسری اختیار کن، زیرا او همانند خودم نسبت به فرزندانم مهربان است.»[1] 

علی(ع)برای آن‎که به وصیت فاطمه(س)عمل کرده باشد با امامه ازدواج کرد.»[2] 

ازدواج دوم حضرت علی یکهفته بعدازشهادت فاطمه زهرا

اما زمان ازدواج در بحارالانوار چنین آمده است که علی ـ علیه السّلام ـ هفت روز پس از شهادت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ طبق وصیت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ با امامه بنت ابی العاص ازدواج کرد.»[3]

 بنابراین‎، اقدام علی ـ علیه السّلام ـ در ازدواج با امامه مطابق با وصیت حضرت زهرا سلام الله علیها بوده است. امّا این‎که اندک زمانی پس از شهادت حضرت زهرا (س) اقدام به ازدواج کردند، شاید چنین امری که در عرف امروز ناپسند به نظر می‎آید، در آن زمان اینگونه نبوده است و البتّه این عمل به نشانه بی‎مهری علی(ع) نسبت به همسر بزرگوارشان حضرت زهرا (س) نبوده است و بلکه احترام فوق‎العاده‎ای هم برای همسرشان قائل بودند.

پاورقی

[1] . صدوق، علل الشرایع، مؤسسة دارالحقة الثقافه، اول، 1416 ق، ج 1، ص 222. 
[2] . ابن اثیر، اسدالغابه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، اول، 1417 ق، ج 7، ص 25، قرطبی، استیعاب، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول، 1415 ق، ج 4، ص351. 
[3] . مجلسی، بحارالانوار، بیروت، ج 42، ص 92.
                                                        

سخنان دختر علامه طباطبایی درباره برخورد پدرش با حجاب و رفتار با همسر

نجمه السادات طباطبایی(دخترعلامه)همسرشهیدقدوسی:  وقتی سرم درد می‌کرد، مادرم ما را به پدرم ارجاع می‌داد و ایشان با آب وضوی دست خود بر روی پیشانی‌ام "بسم‌الله الرحمن الرحیم" را می‌نوشت و در کمترین زمان سر دردم خوب می‌شد./نشستی با طلاب خواهر شیعه عربستانی در دارالقرآن علامه طباطبایی-۱۳۹۴/۵/۱۵خبرگزاری حوزه

واما تقدیراین بود/مرگ 3فرزند وبشارت فرزنددرنومیدی

در سال 1304 علامه طباطبایی، برای گذراندن مراتب عالی دروس حوزوی، به همراه همسر و فرزند نورسیده‏اش «محمد» عازم نجف اشرف شدند و منزل محقری اجاره کردند. غربت نا مأنوس بودن با محیط و گرمای هوا، شرایط ناگواری برای این خانواده کوچک بوجود آورد. تنگی منزل و نبودِ آب خود مزید بر مشکلات بود. در این اوضاع تنها دلخوشی علامه و همسرش محمد کوچک بود. ولی ناگهان بیمار شد و بساط شادمانی خانواده را به یکباره برچید. نبود پزشکان متخصص و لوازم پزشکی مورد نیاز، باعث وخیم شدن حال محمد کوچک و مرگ او شد. فقدان آن کودک در دیار غربت، علامه و همسر مهربانش را در سوگ و ماتم نشاند. مرحوم علامه بار سنگین غم را در دل خود پنهان می‏کرد و همسرش را تسکین می‏داد. مدتی بعد خداوند فرزند دیگری به آ نها عنایت فرمود، ولی این شکوفه نورسته هم پس از یک سال  فوت کرد 

فرزند سوم هم به سرنوشت برادران خود دچار شد و این وضع خاطر لطیف همسر مهربان علامه را آزرده می‏ساخت. علامه طباطبایی به پیشگاه خداوند زاری می‏کرد تا از چنین وضع پریشانی رهایی یابند. روزی آیت الله قاضی طباطبایی که استاد علامه، و از بستگان همسرش بود، به منزل ایشان آمدند و از آنها دلجویی فرمودند. هنگام رفتن به همسر مرحوم علامه فرمودند این بار فرزندتان پسر است و باقی می‏ماند. نامش را عبدالباقی بگذار تا ان‏شاءالله برایتان بماند. علامه که تا آن زمان از بچه‏دار شدن همسرش خبر نداشت، متحیر ماند اما سرانجام پیش‏بینی این عارف وارسته درست درآمد و خداوند فرزندی به آنها عنایت فرمود.

علامه طباطبایی به اتفاق همسر و برادرش به مدت ده سال در نجف اشرف اقامت داشت.

بعدازبرگشت ازنجف10سال دوری ازحوزه ودرس به کشاورزی مشغول بود

                             

بعداز10سال وقفه درتحصیل حوزه،تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بود

امانمی توانست به همسرش بگوید،چون ازاوشرمنده بودبخاطررنجهایی که ازنداری کشیده بوده

بالاخره گفت وهمسروفادارش"قمرسادات مهدوی"نیزگفت: «هر جا شما بروید ما هم می اییم»

در قم یک اتاق دراز بیست متری اجاره کردند که قمرسادات وسطش را پرده زد که بشود یک طرف آشپزی کرد. صاحب خانه هم همان جا زندگی می کرد؛ ساختمان آن طرف حیاط. یکی دو ماه اول خیلی سخت گذشت. آب قم شور بود، میوه کم و گران و درخت ها از آن هم کم تر و همه خاک گرفته. برای آنها که از باغ و سبزه تبریز و بریز و بپاش آن خانه درندشت آمده بودند، کمی طول می کشید به این چیزها عادت کنند.

خاطرات"قمر السادات مهدوی"اززبان  همسر شهید مطهری: مرحوم علامه در کودکی پدر و مادرش را از دست می دهد. از آنجا که علامه در خانواده ثروتمندی به دنیا آمده بود، برای فرزندان خانواده خدمتکار گرفته بودند تا علامه و برادرشان مرحوم سید محمد حسن الهی را بزرگ کنند.

علامه وقتی به قم مشرف شدند مانند دوران نجف از نظر مالی تحت فشار بودند که این به دلیل نرسیدن عواید املاک و کتابهایشان بود و برای همین، خانه کوچک و محقری گرفتند. همسر علامه خانم قمر السادات مهدوی با اینکه در خانواده متمولی بزرگ شده بود و ظاهرا دختر یکی از تجار تبریز بود بسیار زن فهیم و قانعی بود.

یادم است همسر علامه، که از بستگان ایشان هم بودند، برای من تعریف می کردند که ما در تبریز سالی چند من روغن حیوانی مصرف می کردیمبه قم که آمدیم در منزل کوچکی ساکن شدیم که امکانات زیادی هم نداشت. حداکثر می توانستیم روزی پنج سیر گوشت بخریم. من دنبه های گوشت را جدا می کردم و داخل سبدی که از سقف آشپزخانه آویزان کرده بودم، می انداختم. هر چند روز یکبار دنبه ها را آب می کردم و از آن به عنوان روغن استفاده می کردم. هیچ وقت هم به علامه نمی گفتم ما روغن نداریم که ایشان ناراحت شود و از کار و مطالعه باز بماند. می خواستم فکرش آزاد باشد. دوستی با ایشان برای من درس آموز بود.

به عمرم خانمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغه همسرش را داشته باشد. می گفت:

وقتی علامه در حال مطالعه است چای کمرنگ را به اتاق ایشان می برم و به علامه نگاه هم نمی کنم. چای را می گذارم و می آیم بیرون تا مبادا رشته افکارش پاره شود.

-گاهی سه ماه تابستان ما به درکه می رفتیم و یک سال مرحوم علامه و همسرشان هم آنجا بودند و در این سه ماه منزل ما نزدیک هم بود.خیلی از اوقات خانم به منزل ما می آمدوگاهی وقت ها هم ما به منزل آنها می رفتیم.

یک روز که منزل ما آمده بودند، چهار تا تخم مرغ کنار گذاشته بودم که می خواستم با آن کوکو درست کنم. خانم به آشپزخانه آمدند و دیدند من در حال شکستن تخم مرغ هستم. گفت این همه تخم مرغ را برای چند نفر می خواهی درست کنی؟ گفتم برای خودمان، گفتند خانم جان دو تا تخم مرغ هم زیاد است، من برای خودم، حاج آقا و دو پسرمان سه تا تخم مرغ می زنم، دو تا از تخم مرغ ها را نگه دار.

در مدتی که من با ایشان آشنایی داشتم، همیشه به من درس زندگی می دادند. ایشان تمام لباس هایشان را خودشان می دوختند.

چه خاطره دیگری درباره همراهی و محبت همسر علامه نسبت به ایشان  دارید؟

علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.

- ازدواج دوم علامه چه زمانی بود؟

- چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند./منبع:motahari.ir

سخنان دختر علامه طباطبایی درباره برخورد پدرش با حجاب و رفتار با همسر

                                                                     ***

چرانصف ثواب تفسیرالمیزان به همسرعلامه طباطبایی داده شد؟ قمرالسادات مهدوی

 آیت‌الله العظمی علّامه طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان، وقتی خانمشان فوت کرد، خیلی گریه می‌کردندعلّامه حسن زاده آملی و آیت الله جوادی آملی که شاگردان آقا بودند، به ایشان عرض کردند: آقا! شما باید الگوی صبر باشید و به ما درس بدهید. آقا گفتند: شما که خبر ندارید و نمی‌دانید ایشان، که بود. من نیم ساعت به نیم ساعت چای می‌خوردم، وقتی مشغول به نوشتن بودم، خانم می-آمد یک استکان چای می‌گذاشت و وقتی می‌رفت که نیم ساعت دیگر چای بیاورد، با یک استکان جدید برای من چای می‌آورد و همان موقع، استکان قبلی را می‌برد. این‌طور که نبود که یک مرتبه برای بردن استکان خالی بیاید و یک مرتبه دیگر برای چای آوردن بیاید؛ چون نمی‌خواست دوبار بیاید و حواس من پرت شود. من چنین خانم با معرفتی داشتم.

بعد از اینکه خود آقا از دنیا رفتند، علّامه حسن‌زاده آملی ایشان را در خواب می‌بینند و به ایشان می‌گویند: آقا! چه خبر؟ آقا می‌فرمایند: خیلی سخت بود! ولی خدا به من رحم کرد.

وامادرموردثواب زحمات تفسیرالمیزان و گفتند: نصف آن، مال خانمت است که آن‌گونه برای تو، چای را می‌آورد.و(به امورات خانه می رسید،وسایدآسایش تورافراهم می کردکه تو خیالت بابت مطالعه راحت باشد) لذا ایشان خوشحال هم شده بودند که این‌طور گفتند.

لذا به علّامه طباطبایی گفتند: نصف تفسیر المیزان برای همسرت است تازه آن نصفی که مال همسرشان بودوقتی خانمشان جلوتر از خودشان رفتند و به ایشان داده بودند/آیت الله قرهی

تولدعلامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال ۱۳۲۱ هـ.ق در شاد آباد تبریز ، ۸۱ سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

***

شهیدمطهری درنگاه علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در خصوص شخصیت شهید مطهری می‌فرماید: مرحوم مطهری هوش فوق‌العاده‏ای داشت. حرف از او ضایع نمی‏شد. حرفی که می‏گفتیم، می‌گرفت. عبارتش، عبارت خوبی نیست ولی بنده وقتی که ایشان پای درسم می‌آمدند، از شوق و شعف حالت رقص پیدا می‌کردم؛ چون می‌دانستم هرچه بگویم هدر نمی‌رود.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/2/12/316274_382.flv    لینک فیلم /۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ مشرق

                                                          ***

مصاحبه تلویزیون با علامه طباطباییعلامه محمدحسین طباطبایی می گوید:آقای مطهری حرفی که می‌گفتم، می‌گرفت و به مغزش می‌رسید. هر چه می‌گفتم، هدر نمی‌رفت و مطمئن بودم که نمی‌رود. وقتی او در جلسه درس حاضر می‌شدند،از شوق و شعف،  حالت رقص پیدامی کردم، به جهت اینکه می‌دانستم هر چه می‌گویم هدر نمی‌رود و محفوظ است.

خاطراتی ناگفته از زبان آیت الله سبحانی/ نحوه آشنایی شهید مطهری با علامه طباطبایی

خبرنگارتلویزیون:در لحظه شنیدن خبر شهادت استاد مطهری چه احساسی به شما دست داد ؟

علامه طباطبایی:دیگر اینها غبر قابل وصف است . حقیقتا بعد از فوت ایشان تأثر من , تأثر در مرگ یکی از عزیزان است . از دست رفتن ایشان ضایعه ای بود . خداوند کسانی را که این طور جنایات را جایز می شمارند , نابود کند . لطفا درباره روابط معنوی ایشان با شما . . .خواهش می کنم راجع به معنویت و روابط معنوی ای که با ایشان داشتم و مطالبی که تأثر آور بود و بنده از آنها روحا متأثر شدم , نپرسید . به جهت اینکه من دوام ذکر و بیان آن را ندارم.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/2/12/316274_382.flv    لینک فیلم /۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ مشرق

                                                   

مصاحبه تلویزیون با علامه طباطبایی

خواهش میکنم ازرابطه من بامطهری نپرسید . به جهت اینکه من قدرت بیان آن را ندارم

لطفا درباره دوران شاگردی استاد شهید مطهری نزد شما, توضیحاتی بفرمایید؟

سی و دو سال پیش از شهادت ایشان , من از تبریز به قم پناهنده شدم . اوضاع آنجا خراب بود , بدین خاطر به قم آمدم . بعد بنا بر این شد که در قم بمانم . تدریس درس حکمت ( فلسفه ) را شروع کردم . غیر از بنده , در قم آقای خمینی بودند که درس فلسفه ای داشتند و چند نفری از آقایان در درس ایشان شرکت می کردند . ایشان[ اسفار] درس می دادند . بعد آن آقایان , درس ایشان را ترک کردند و به حوزه درس ما منتقل شدند و شروع به تحصیل کردند . سالها این درس ادامه داشت .

مخصوصا مرحوم مطهری هوش فوق العاده ای داشت و حرف از او ضایع نمی شد . حرفی که می گفتم , می گرفت و به مغزش می رسید . هر چه می گفتم هدر نمی رفت و مطمئن بودم که نمی رود . وقتی که ایشان در جلسه درسم حاضر می شدند . ( این عبارت , عبارت خوبی نیست ولی مقصود را بیان می کند ) بنده از شوق و شعف , حالت رقص پیدا می کردم , به جهت اینکه می دانستم هر چه بگویم هدر نمی رود و محفوظ است . به همین ترتیب خودش مبدأ تحصیل دیگران شد و شروع به تألیف کتابها کرد و انصافا هم کتابهایش خیلی عالی است.

در زمانی که عده ای خواندن فلسفه را حرام می دانستند, عمده کارهای استاد مطهری فلسفی بود . علت علاقه فوق العاده ایشان به فلسفه چه بود ؟

او انسانی برهانی بود و برهانی فکر می کرد و به برهان علاقه داشت . از این جهت , ایشان به حکمت علاقه مند شده بود و در این زمینه کارهایی هم کرد و خوب هم از عهده برآمد .

استاد مطهری علاقه و دلبستگی خاصی به شما داشتند . شما نسبت به ایشان چه احساسی داشتید ؟

در مقابل احساسات ایشان , من هم احساسات متقابل و علاقه فوق العاده ای به ایشان داشتم , به جهت خوش فکری و هوش سرشار و قلم بارز ایشان . خود فلسفه اسلامی که از دست علمای اسلام رد شده و به ما رسیده است , خالی از معنویت نیست . طوری است که خود به خود برای انسان متوجه , حالت معنویت می آورد و تقوا را تأیید می کند و توفیق می دهد و به هدایت می رساند . این فلسفه ای است که از دست علمای اسلام درآمده است . طبعا ایشان هم مردی با تقوا بود , تقوایی که از فلسفه به دست آورده باشد . تمام هم و نیرویش صرف فلسفه می شد و خوب بار آمده بود .

وقتی که ایشان درس را در خدمت شما شروع کردند , حدوداً در چه سنی بودند ؟

در حدود بیست و پنج بیست و شش سال داشتند , بعد , مباحث و مقالاتی را که در کتاب[ اصول فلسفه و روش رئالیسم] آمده , شروع کردیم , در آن مطالب هم یگانه کسی که از همه جهت مطمئن بودم که حرفم نزدش هدر نمی رود , ایشان بودند . قدری که گذشت , نوشتن پاورقی بر کتاب[ اصول فلسفه] را شروع کردند و همان وقت اینها را نوشتند . آن جلدهایی که منتشر شده , از درک و فکر خوب ایشان حکایت دارد . جلد چهارم هم که باقی مانده , ایشان نوشته و حاضر است . آن را آورد بنده دیدم و به خودش برگرداندم وگفتم کتاب دیگری تألیف شده است .

استاددرمنزل شاگرد

در رساله قوه و فعل , آن قدر ایشان شوق و شعف داشت که بنده را وارد کرد به تهران رفتم و یک هفته در منزلشان ماندم تا درباره این رساله بحث کنیم , زیرا مطالب آن برای ایشان حل نشده بود.یک هفته تمام , شب و روز با ایشان سروکار داشتم و درباره همین رساله صحبت می کردیم .اخیرا خودش صاحب نظر شده بود و نظر داشت , یعنی حکم می کرد . بهترین تعبیرش هم همین است که نظر داشت .

ضرورتی که برای شرح- اصول فلسفه- احساس کردید , چه بود ؟

ضرورتش این بود که مجملات بود و مقاله های فشرده , و من می خواستم باز شود و مطلب روشن شود . کسی هم که می توانست این کار را بر عهده بگیرد , مرحوم آقای مطهری بود . او شروع کرد و به بهترین وجهی هم از عهده بر آمد به همین دلیل بود که من دو دستی کار را به او می دادم . خدا ان شاءالله بیامرزدش 

در لحظه شنیدن خبر شهادت استاد مطهری چه احساسی به شما دست داد ؟

دیگر اینها غبر قابل وصف است . حقیقتا بعد از فوت ایشان تأثر من , تأثر در مرگ یکی از عزیزان است . از دست رفتن ایشان ضایعه ای بود . خداوند کسانی را که این طور جنایات را جایز می شمارند , نابود کند . لطفا درباره روابط معنوی ایشان با شما . . .

خواهش می کنم راجع به معنویت و روابط معنوی ای که با ایشان داشتم و مطالبی که تأثر آور بود و بنده از آنها روحا متأثر شدم , نپرسید . به جهت اینکه من دوام ذکر و بیان آن را ندارم./بنیادشهیدمطهری بنقل ازکتاب-پاره ای از خورشید ص۳۵۶

توضیحات  نگارنده-پیراسته فر:شهادت مرتضی مطهری درسه شنبه، ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸درسن ۵۹سالگی اتفاق افتاد.وفات علامه طباطیایی دریکشنبه، ۲۴ آبان ۱۳۶۰درسن ۷۸سالگی،یعنی  استاد۱۸ماه پس ازشاگردش درقیدحیات بودند.(۱۷ سال بین استادوشاگردتفاوت سنی بود)

دیدار(آشنایی)شیدمطهری باعلامه طباطبایی درسن ۳۱سالگی بوده است،علامه طباطبایی درآن مصاحبه سن مطهری درزمان آشنایی بیست وپنج،۲۶گفته اندکه بایداصلاح شود.

                                                                 ***

علامه از شهادت شهید مطهری چگونه مطلع شدند؟

همسرعلامه طباطبایی:آقای قدوسی به من گفت خبر شهادت مطهری را آرام آرام به حاج آقا بگو. فردا صبح که به علامه گفتم چنان اشکی ریختند که نمی‌توانستند جلوی آن را بگیرند. گفتند: «دیگر مغز مطهری نیست، این‌‌ها مغز بودند.»                                            *

درکدام جلسه علامه ازصحبت های ازسخنان شاگردش"مطهری"به شعف درآمدواحساس رقص

یکی از استادان حوزه علمیه قم می‌گوید: در یکی از جلسات درس علامه طباطبایی رحمه الله پس از اینکه روی آیه‌ای از قرآن بحث شده بود، سؤالی مطرح شد که خود مرحوم علامه به آن سؤال جواب فرمودند. بعد از اینکه حدود پنج دقیقه مرحوم علامه مطلب را تقریر و تبیین فرمودند، استاد مطهری همراه با تواضع حدود ربع ساعت با بیان جدیدتری همان مطلب را تشریح کردند. آن قدر جالب صحبت می‌کردند که همه سراپا گوش بودندخود علامه طباطبایی شدیدا به حالت وجد و شوق در آمده بودند. این بود که علامه پس از شهادت استاد مطهری رحمه الله فرمودند: با بودن مطهری در درس، می‌دانستم چیزی هدر نمی‌رود. و اگر تعبیر بدی نباشد من به حالت رقص در می‌آمدم. در همان جلسه هم این حالت شادی و شعف زیاد در مرحوم علامه دیده می‌شد. 

دیدگاه شهید مطهری درباره استادش(علامه طباطبایی)
«این مرد واقعا یکی از خدمتگزاران بسیار بزرگ اسلام است، او به راستی مجموعه تقوا و معنویت است،‌ در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی طی کرده... کتاب تفسیرالمیزان ایشان یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من می‌توانم ادعا کنم که بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است...»

 «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم.»

                                             ***

عکس‌العمل علامه طباطبایی نسبت(انقلاب ) و فعالیت‌های جوانان انقلابی چه بود؟

-اواخر انقلاب"آستانه پیروزی انقلاب" بود که همسایه‌ها «الله اکبر» می‌گفتند و تیراندازی هم می‌شدحاج آقا گفت: «من می‌ترسم. این‌‌ها خیلی بی‌حیا هستند، می‌ترسم بیایند همسایه ها را بگیرند و ببرند.» 

من گفتم: «حاج آقا نمی‌شود حرف زد، اگر چیزی بگوییم می‌گویند ضد انقلاب هستیم!» گفت: «دلم برای این‌‌ها می‌سوزد که جوان هستند

بعد من به خانم سبحانی گفتم حاج آقا ناراحت است و او هم به پسرش گفته بود این کارها را نکنید، حاج آقا حال ندارد و ناراحت است. علامه هیچ‌وقت ضد انقلاب نبود.

شنیده شده مرحوم علامه از برخوردهای اول انقلاب انتقادهایی داشتند، آیا اساس انقلاب را قبول داشتند؟

شخصی به آقا گله کرده بود. حاج آقا هم به آقای قدوسی گفت: «این کار چیست؟» ایشان هم فرمود: «حاج آقا جوان‌ها این‌طور می‌کنند. جوان‌ها داغ هستند.» یک‌دفعه ایراد گرفتند و ایراد دیگری نداشتند

-اما انقلاب را قبول داشتند، شاهد این امر که ایشان انقلاب را قبول داشتند این است که آقای مطهری شاگرد حاج آقا بودند و درس انقلاب را از علامه گرفته بودند.

 شهید قدوسی،  داماد علامه بودند و از طرفی در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت بزرگی داشتند(دادستان کل کشور)

  ۴۲ نفر از سران و فعالان انقلاب که بعضی از آن‌ها بعد انقلاب شهید شدند، همه از شاگردان علامه طباطبایی بودند

اتفاقاً خودشان هم همیشه به این نکته اشاره می‌کردند و می‌گفتند این‌‌ها شاگردهای «من» [با تاکید بر کلمه من] هستند. یک روز به دماوند رفته بودیم و ایشان یک باغی اجاره کرده بودند. حاج آقا عصرها در باغ قدم می‌زدند. یک روز که ایشان در حال قدم زدن بودند، من هم همراهشان بودم که یک وقت ساختمان را گم نکنند، باغ بزرگی بود. حرف و صحبتی نبود، اما یک‌دفعه برگشتند و گفتند: «بهشتی را که می دانم شهید کردند، از آقای خامنه‌ای خبر ندارم.»

از روابط بعد از انقلاب و علامه طباطبایی بگویید.

-امام سال ۱۳۵۷ و بعد از تبعیدشان که تشریف آوردند، علامه در مدرسه علوی به دیدنشان رفتند. من هم همراهشان آمدم. من رفتم خانه برادرم. آن‌ها هم رفتند دیدن امام. آقا تشریف بردند مدرسه علوی، امام را دیدند و امام هم وقتی آمدند قم بازدید ایشان را پس دادند. ما با امام خمینی (ره) رفت و آمد داشتیم. من هم به دیدن خانم امام می‌رفتم و  ایشان هم خانه ما می آمد. با دختر امام همسر آقای اشراقی همسایه بودیم. یک‌دفعه دخترشان به من گفتند: «ما مثل اینکه هم باید دیدنت بیاییم و هم بازدیدت!» چون روضه‌ای داشتند و من نتوانستم بروم. ما با امام همسایه بودیم.

حجاب از ضروریات دین است/ انتقاد از وزیر ارشاد

آقای یزدی(آیت الله محمدیزدی) خانه‌شان را خالی کردند و به امام دادند. امام آنجا ساکن شدند و خیلی هم سر و صدا بود، هر روز طبل و شعار می‌زدند. ختم آقای مطهری که شد، حاج آقا فرمودند: «من از پله‌های مسجد که بالا می رفتم و امام هم پایین می آمدند که تشریف ببرند، سلام و علیک کردیم و امام خندید و گفت من اگر جای شما بودم از سر و صدا شکایت می کردم.» با هم شوخی می‌کردند و به هم علاقه داشتند.

بمناسبت سالروز رحلت علامه طباطبایی (۲۴آبان۱۳۶۰)، ماهنامه فرهنگ و علوم انسانی «عصر اندیشه» با منصوره روزبه همسر علامه طباطبایی مصاحبه ای داشته اند--۲۴آبان۱۳۹۴خبرگزاری فارس

توجه به ذکرحتی فرشته ای ظاهرشود(حوری بهشتی جلوه گری کند)

خاطره گویی طلاب غیر ایرانی در مسجد جامع نبی اکرم(ص)

آیت‌الله ضیاءالدین نجفی(مسئول حوزه علمیه شرق تهران) می گوید:علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و می‌فرمود: استاد ما آیت‌الله قاضی فرموده‌اند: ذکری را که به شما یاد داده‌ام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژه‌اش برای شما آشکار شود لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود، مشغول نکند والا آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!

بی اعتنایی علامه طباطبایی به فرشته(حوری بهشتی)

علامه ‌طباطبایی در این باره به داستان ذکر گفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزار مرتبه گفته می‌شد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کم‌کم بر من هویدا می‌شود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشته‌ای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آورده‌ام تا میل کنید.

علامه طباطبایی در ادامه ‌فرمودند: چون استاد ما آیت‌الله قاضی به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک می‌گفت: من فرشته‌ام و آب سلسبیل بهشتی برایت آورده‌ام از دست من بگیر و آن را بنوش.

آیت‌الله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا «ملک» که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.

استادم (علامه طباطبایی) فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.

علامه طباطبایی برای ما نقل می‌کردند که آن خاطره آمدن و رفتن فرشته و شکافته شدن سقف هنوز در خاطرم هست و اینگونه من عملا اثر ذکر خدا را در حین گفتن ذکر مشاهده کردم./منبع:فارس

ماجرای پولی که"شاه حسین ولی"به علامه طباطبایی رساند

درنجف بودند که تنگی معیشت گریبانش راگرفته بودکتاب جلویش باز است و او سرش را فرو کرده توی آن و ابروهایش را کشیده به هم. مطپولیلب، باریک و حساس است، اما نمی داند چرا حواسش یک دفعه می رود پی جعبه ای که او و «قمر السادات مهدوی»همسرش- پس اندازشان را آن جا می گذارند، چند روز قبل آن هم تمام شد، چون الان دو سه ماه است که از تبریز پولی برایشان نرسیده. قمرسادات تودار است. چیزی نمی گوید، چون نمی خواهد تو شرمنده شوی. اما تا کی؟ تا کی می توانی این طور سر کنی؟ بدون پول، بدون اتاق گرم. آن زن و بچه چه گناهی کرده اند؟

درهمین احوال وافکار"پریشان حالی"بودکه ناشناسی واردشد.

انگار کسی در می زند. مرد قد بلندی پشت در بود که موها و ریش حنایی رنگ داشت. محمدحسین او را نمی شناخت. مرد گفت «من شاه حسین ولی هستمخدای تبارک و تعالی می فرماید در این هجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی؟ خداحافظ شما.»

چرا گفت در این هجده سال؟ از کی و چی را حساب می کرد؟ سن او که الان بالای سی سال است. از علوم دینی خواندنش هم که بیست و پنج سال، آن قدرها می گذرد، نجف هم که ده سال پیش آمده... عقلش به جایی قد نداد. چند روز بعد، نامه ای از تبریز آمد. نوشته بودند اوضاع طوری است که نمی شود پول فرستاد عتبات. نوشته بودند زمین ها کسی را می خواهد که بالا سرشان باشد و این که بهتر است برگردند و... چند اسکناس که از لابه لای نامه افتاد جلو پای محمدحسین آن قدر بود که بتوانند قرضی را که داشتند بدهند و تهش خرج برگشتنشان به تبریز هم بماند. با وجود سختی هایی که در این ده سال کشیده بودند، دلشان نمی خواست برگردند. محمدحسین و محمدحسن که دلشان نمی خواست، اما قمرسادات شاید تبریز را بیش تر دوست داشت او چیزی نمی گفت. می گفت: «طوری باشد که شما از درس و مطالعه نیفتید.»

علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند که:
« ... من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید.
روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟
به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر [ تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم و با مردی روبه رو شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، دستار خاصی بود، با فرم مخصوص به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفتم: علیکم السلام
گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید:
در این هجده سال (از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما!
در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟!
اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک « حالت کشفی » برای من رخ داده بود. »

اینطورهم نقل شده است:

مرحوم علامه طباطبایی خود می‏گوید: "وقتی ما وارد نجف شدیم، من نمی‏دانستم که چه درسی باید بخوانم و از چه کسی باید درس بگیرم. روزی آقایی دست به شانه من زد، برگشتم و دیدم سیدی است که تا آن تاریخ ایشان را ندیده بودم. سید از پدرم پرسد: شما محمد حسین هستید؟ ایشان هم خود را معرفی می‏کند آن آقا می‏گوید: شما آمده‏اید که درس بخوایند؛ اما احتمال می‏دهم که نمی‏ دانید چه درسی باید بخوانید و از چه کسی باید درس بگیرید؟" آن سید بزرگوار سپس به منزل علامه طباطبایی می ‏رود و آنها را راهنمایی می‏کند. از این پس ارتباط علامه طباطبایی با آن سید که مرحوم سید علی آقای قاضی بوده، شروع می‏ شود.

در سال 1314 شمسی رضا شاه دستور می‏دهد که از خروج ارز از ایران جلوگیری شود. بنابراین دو برادر نیز که به هیچ وجه از بیت‏المال استفاده نمی‏کردند، بی‏خرجی می‏مانند و ناچار می ‏شوند که از دوست و آشنا قرض بگیرند یا از این دکان و آن دکان نسیه کنند و امورات خود را بگذرانند. نامه نگاری به تبریز هم مشکلی را حل نمی‏کند و آنها هم نمی‏توانستند، پولی بفرستند. این موضوع موجب استیصال آنها می‏شود. بنابراین ناچار می‏شوند اثاثیه منزل را یک یک بفروشند و خرج کنند.

جناب علامه خود این‏گونه می‏گویند: "فشار و مشکل زندگی، ما را مستأصل کرده بود. از این رو به حرم حضرت علی(ع) رفته و پس از عرض سلام عرض کردم: یا جدا همین طوری طلبه داری می‏کنیداما بلافاصله متوجه شدم که اشتباه بسیار بدی کردم و این خلاف توکل است. اما به هر حال این اشتباه را مرتکب شده بودم و به شدت ناراحت و منفعل، سر بزیر و خجل از حرم حضرت امیرمؤمنان بیرون آمدم و به منزل بازگشتم. وارد خانه شدم و متوجه شدم که در خانه هیچ کس نیست. از فرط ناراحتی در گوشه ‏ای از حیات نشستم و برای اشتباهی که کرده بودم، خیلی ناراحت بودم. در همین هنگام مشاهده کردم که درب کوچه باز شد و مردی با لباس بلند وارد شد و گفت:  من شاه حسین ولی هستم. خدا سلام می‏رساند و می‏فرمایددر این هفده سال من کی شما را تنها گذاشتم؟! و بعدها پولی رسید و من بدهی‏ هایم را دادم." همان روز هم به همسرشان فرمودند: "روزی ما در نجف تمام شده است، حاضر باش که باید به تبریز برگردیم".

شاه حسین ولی کیست؟

این مقبره درتبریز(چایکنار) - نرسیده به پل سنگی و بالاتر از دمشقیه - جنب مدرسه شاه حسین ولی قراردارد

صاحب کتاب روضات الجنان و جنات الجنان " شاه حسین ولی " را از اولاد شیخ شهاب الدین عمر سهروردی متوفی به سال  ۸۸۲ق. می داند وبقولی پدرش شیخ حسن سهروردی بود

وی اززمان کودکی اهل تهجدوتفکربوده،در ۵ سالگی صرف، نحو، منطق، معانی، احادیث، فقه و تفسیر را فراگرفت.

شاه حسین ولی خلیفه و جانشین شیخ حسن سمرقندی بود و در سال ۸۸۲ هجری‌شمسی در سن ۱۱۵ سالگی دار فانی را وداع گفت.

علامه طباطبایی

وقتی نجف بود، عادت داشت بعد از نماز صبح برود بیرون شهر قدم بزند. بیش تر می رفت قبرستان شهر. در تبریز هم همین کار را می کرد. امروز وقتی داشت بین قبرها راه می رفت، یکی از آنها توجهش را جلب کرد. از ظاهر قبر معلوم بود که مال یک آدم حسابی است و وقتی سنگش را خواند دید بعد از کلی القاب و احترامات، نوشته «شاه حسین ولی». همان بود که در نجف آمده بود دم در خانه. اما تاریخ فوتش سیصد سال پیش بود.فهمیدم چرا گفته بودی در این هجده سال... آن موقع هجده سال بود که این لباس ها، این عبا، عمامه تن من بود.»18سال بود که ملبس شده بوده

علامه طباطبایی بمدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.تلاش‌های استاد سیدهادی خسروشاهی برای انتشار مجموعه آثار علامه طباطبایی

آیت الله سیدهادی خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل می‌کردند که: کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم!

بعداز10سال وقفه درتحصیل حوزه،تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بود

امانمی توانست به همسرش بگوید،چون ازاوشرمنده بودبخاطررنجهایی که ازنداری کشیده بوده

بالاخره گفت وهمسروفادارش"قمرسادات"نیزگفت: «هر جا شما بروید ما هم می اییم

در قم یک اتاق دراز بیست متری اجاره کردند که قمرسادات وسطش را پرده زد که بشود یک طرف آشپزی کرد. صاحب خانه هم همان جا زندگی می کرد؛ ساختمان آن طرف حیاط. یکی دو ماه اول خیلی سخت گذشت. آب قم شور بود، میوه کم و گران و درخت ها از آن هم کم تر و همه خاک گرفته. برای آنها که از باغ و سبزه تبریز و بریز و بپاش آن خانه درندشت آمده بودند، کمی طول می کشید به این چیزها عادت کنند.

خاطرات"قمر السادات مهدوی"اززبان  همسر شهید مطهری: مرحوم علامه در کودکی پدر و مادرش را از دست می دهد. از آنجا که علامه در خانواده ثروتمندی به دنیا آمده بود، برای فرزندان خانواده خدمتکار گرفته بودند تا علامه و برادرشان مرحوم سید محمد حسن الهی را بزرگ کنند.

علامه وقتی به قم مشرف شدند مانند دوران نجف از نظر مالی تحت فشار بودند که این به دلیل نرسیدن عواید املاک و کتابهایشان بود و برای همین، خانه کوچک و محقری گرفتند. همسر علامه خانم قمر السادات مهدوی با اینکه در خانواده متمولی بزرگ شده بود و ظاهرا دختر یکی از تجار تبریز بود بسیار زن فهیم و قانعی بود.

یادم است همسر علامه، که از بستگان ایشان هم بودند، برای من تعریف می کردند که ما در تبریز سالی چند من روغن حیوانی مصرف می کردیم. به قم که آمدیم در منزل کوچکی ساکن شدیم که امکانات زیادی هم نداشت. حداکثر می توانستیم روزی پنج سیر گوشت بخریم. من دنبه های گوشت را جدا می کردم و داخل سبدی که از سقف آشپزخانه آویزان کرده بودم، می انداختم. هر چند روز یکبار دنبه ها را آب می کردم و از آن به عنوان روغن استفاده می کردم. هیچ وقت هم به علامه نمی گفتم ما روغن نداریم که ایشان ناراحت شود و از کار و مطالعه باز بماند. می خواستم فکرش آزاد باشد. دوستی با ایشان برای من درس آموز بود.

به عمرم خانمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغه همسرش را داشته باشد. می گفت: وقتی علامه در حال مطالعه است چای کمرنگ را به اتاق ایشان می برم و به علامه نگاه هم نمی کنم. چای را می گذارم و می آیم بیرون تا مبادا رشته افکارش پاره شود.

-گاهی سه ماه تابستان ما به درکه می رفتیم و یک سال مرحوم علامه و همسرشان هم آنجا بودند و در این سه ماه منزل ما نزدیک هم بود. خیلی از اوقات خانم به منزل ما می آمد و گاهی وقت ها هم ما به منزل آنها می رفتیم.

یک روز که منزل ما آمده بودند، چهار تا تخم مرغ کنار گذاشته بودم که می خواستم با آن کوکو درست کنم. خانم به آشپزخانه آمدند و دیدند من در حال شکستن تخم مرغ هستم. گفت این همه تخم مرغ را برای چند نفر می خواهی درست کنی؟ گفتم برای خودمان، گفتند خانم جان دو تا تخم مرغ هم زیاد است، من برای خودم، حاج آقا و دو پسرمان سه تا تخم مرغ می زنم، دو تا از تخم مرغ ها را نگه دار.

در مدتی که من با ایشان آشنایی داشتم، همیشه به من درس زندگی می دادند. ایشان تمام لباس هایشان را خودشان می دوختند.

- چه خاطره دیگری درباره همراهی و محبت همسر علامه نسبت به ایشان  دارید؟

علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.

ازدواج دوم علامه چه زمانی بود؟

- چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند.

عکس‌العمل علامه طباطبایی نسبت(انقلاب ) و فعالیت‌های جوانان انقلابی چه بود؟

-اواخر انقلاب"آستانه پیروزی انقلاب" بود که همسایه‌ها «الله اکبر» می‌گفتند و تیراندازی هم می‌شدحاج آقا گفت: «من می‌ترسم. این‌‌ها خیلی بی‌حیا هستند، می‌ترسم بیایند همسایه ها را بگیرند و ببرند.» 

من گفتم: «حاج آقا نمی‌شود حرف زد، اگر چیزی بگوییم می‌گویند ضد انقلاب هستیم!» گفت: «دلم برای این‌‌ها می‌سوزد که جوان هستند

بعد من به خانم سبحانی گفتم حاج آقا ناراحت است و او هم به پسرش گفته بود این کارها را نکنید، حاج آقا حال ندارد و ناراحت است. علامه هیچ‌وقت ضد انقلاب نبود.

شنیده شده مرحوم علامه از برخوردهای اول انقلاب انتقادهایی داشتند، آیا اساس انقلاب را قبول داشتند؟

شخصی به آقا گله کرده بود. حاج آقا هم به آقای قدوسی گفت: «این کار چیست؟» ایشان هم فرمود: «حاج آقا جوان‌ها این‌طور می‌کنند. جوان‌ها داغ هستند.» یک‌دفعه ایراد گرفتند و ایراد دیگری نداشتند

-اما انقلاب را قبول داشتند، شاهد این امر که ایشان انقلاب را قبول داشتند این است که آقای مطهری شاگرد حاج آقا بودند و درس انقلاب را از علامه گرفته بودند.

 شهید قدوسی،  داماد علامه بودند و از طرفی در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت بزرگی داشتند. 

  ۴۲ نفر از سران و فعالان انقلاب که بعضی از آن‌ها بعد انقلاب شهید شدند، همه از شاگردان علامه طباطبایی بودند

اتفاقاً خودشان هم همیشه به این نکته اشاره می‌کردند و می‌گفتند این‌‌ها شاگردهای «من» [با تاکید بر کلمه من] هستند. یک روز به دماوند رفته بودیم و ایشان یک باغی اجاره کرده بودند. حاج آقا عصرها در باغ قدم می‌زدند. یک روز که ایشان در حال قدم زدن بودند، من هم همراهشان بودم که یک وقت ساختمان را گم نکنند، باغ بزرگی بود. حرف و صحبتی نبود، اما یک‌دفعه برگشتند و گفتند:

«بهشتی را که می دانم شهید کردند، از آقای خامنه‌ای خبر ندارم

از روابط بعد از انقلاب و علامه طباطبایی بگویید.

-امام سال ۱۳۵۷ و بعد از تبعیدشان که تشریف آوردند، علامه در مدرسه علوی به دیدنشان رفتند. من هم همراهشان آمدم. من رفتم خانه برادرم. آن‌ها هم رفتند دیدن امام. آقا تشریف بردند مدرسه علوی، امام را دیدند و امام هم وقتی آمدند قم بازدید ایشان را پس دادند. ما با امام خمینی  رفت و آمد داشتیم. من هم به دیدن خانم امام می‌رفتم و  ایشان هم خانه ما می آمد. با دختر امام همسر آقای اشراقی همسایه بودیم. یک‌دفعه دخترشان به من گفتند: «ما مثل اینکه هم باید دیدنت بیاییم و هم بازدیدت!» چون روضه‌ای داشتند و من نتوانستم بروم. ما با امام همسایه بودیم.

آقای  محمدیزدی خانه‌شان را خالی کردند و به امام دادند. امام آنجا ساکن شدند و خیلی هم سر و صدا بود، هر روز طبل و شعار می‌زدند. ختم آقای مطهری که شد، حاج آقا فرمودند: «من از پله‌های مسجد که بالا می رفتم و امام هم پایین می آمدند که تشریف ببرند، سلام و علیک کردیم و امام خندید و گفت من اگر جای شما بودم از سر و صدا شکایت می کردم.» با هم شوخی می‌کردند و به هم علاقه داشتند.       

مدیریت سایت-پیراسته فر:مصاحبه عصراندیشه-ماهنامه فرهنگ و علوم انسانی- با با «منصوره روزبه» همسر علامه طباطبایی،بمناسبت سالروز رحلت علامه طباطبایی (۲۴آبان۱۳۶۰) بنقل از۲۴آبان۱۳۹۴خبرگزاری فارس.

فوت همسر علامه +واکنش علامه

همسراول  علامه طباطبایی«قمر السادات مهدوی» درسال۱۳۴۴ درگذشت.

خانم روزبه(همسردومش)ازهمسراول علامه می گوید:علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.

ازدواج دوم علامه 

آقای روزبه:چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند.

سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی (متولد۱۲۸۱ در تبریز، درگذشت  ۲۴ آبان ۱۳۶۰)

آیت الله «قدوسی »که بود؟

«آیت الله علی قدوسی» در مرداد ۱۳۰۶ در خانواده‌ای روحانی در نهاوند به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در مدارس نهاوند به اتمام رساند و در سال ۱۳۲۱ وارد حوزه علمیه قم شد.وی شاگردان علامه طباطبایی بود.

محمدحسین قدوسی:محمد فخارزاده‌کرمانی، از اعضای نفوذی این گروهک، دستور انفجار دفتر دادستانی و به شهادت رساندن آیت‌الله قدوسی از سوی منافقین صادر شد. در این عملیات محمد فخارزاده با کار گذاشتن بمبی در سقف کاذب کتابخانه‌ای‌ که در زیر اتاق دادستانی واقع شده بود، در ۱۴شهریور۱۳۶۰ آیت‌الله قدوسی را به شهادت رساند. پیکر شهید آیت‌الله قدوسی پس از تشییع در صحن مطهر حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) در قم به خاک سپرده شد.

شهید آیت الله علی قدوسی-دادستان کل انقلاب اسلامی -شهادت 14 شهریور 1360

دفتر کار پدرم در طبقه دوم ساختمان دادستانی قرار داشت و طبقه زیرین اتاق ایشان،  کتابخانه‌ای با سقف کاذب بود. کارمندی به نام فخار که مسئول دبیرخانه دادستانی کل انقلاب و از نفوذی‌های سازمان منافقین بود، بمبی را در سقف کتابخانه، واقع در زیر اتاق پدرم کار گذاشت و ۱۵دقیقه قبل از انفجار، محل را ترک کرد. در ساعت هشت‌و‌چهل‌ دقیقه صبح روز‌ ۱۴شهریور۱۳۶۰،  بمب منفجر شد. موج انفجار، پدرم را از طبقه دوم به حیاط پشت دادستانی پرتاب کرد. ایشان دچار ضربه‌ مغزی هم شد. آن زمان من در سپاه مشغول فعالیت بودم که شنیدم دفتر دادستانی منفجر شده است. سریعا راه افتادم و وقتی به آن‌جا رسیدم، فهمیدم ایشان را به بیمارستان ارتش در خیابان ولی عصر(عج) منتقل کرده‌اند. وقتی بالای سرش رسیدم، بی‌هوش بود. بعد هم ایشان را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند و همان جا پدرم به شهادت رسید.

(زمان شهادت دادستان انفلاب بود)

حجت الاسلام  دکتر احمد احمدی،شاگرشهیدمطهری: شهید مطهری می‌گفت صد سال بعد قدر تفسیر المیزان شناخته خواهد شد.

«تفسیر المیزان ناسخ التفاسیر» است


دکتراحمدی گفت: من از زمانی که نخستین‌بار سال ۱۳۳۶ در درس اسفار و تفسیر علامه طباطبایی در مسجد مدرسه حجتیه حضور یافتم، عاشق ایشان شدم ،از سال ۳۶ تا ۵۶ پیوسته در خدمت ایشان بودم

عکس علامه همیشه همراهم است و هر روز آن را می‌بوسم.
علامه طباطبایی تجسمی از فضایل بود و فضایل‌شان آنقدر زیاد است که احصا نمی‌شود. پس از اتمام درس و خروج از مدرسه حجتیه شاگردان تا منزل هم ایشان را همراهی می‌کردند و حتی به در منزل خود تکیه می‌دادند تا بتوانند جواب شاگردان خود را بدهند. 
علامه یک دریا ذوق بود. در تبریز و نجف همیشه« تُرکی» صحبت می‌کرد و ما متعجب بودیم که عبارات نغز و فاخر خود به «زبان فارسی» را از کجا می‌آورد

کار فلسفه، رفتن به اوج است و کار شعر، آمدن به سطح و احساسات و عواطف و خدا به این انسان روحی داده بود که هر دو ساحت را به هم پیوسته در خود داشت.


* از عنایات خاص خدا این بود که از سال ۳۶ تا ۵۶ پیوسته در خدمت ایشان بودم. جلسات اسفار و شفا و جلسات شبانه ایشان، جلسه نبود؛ بلکه «بزم بهشتی» بود. در آن زمان خانه‌های ما اجاره‌ای و بعضاً یک اتاق سه در چهار بود و جلسات سیار ما در همین خانه‌ها برگزار می‌شد.
* علامه طباطبایی «یک ‌فرشته آسمانی »بود که به زمین آمده بود.
استاد فلسفه دانشگاه تهران در بخش دیگری از سخنان خود علامه طباطبایی گفت: «تفسیر المیزان علامه «ناسخ التفاسیر» است، 

شهید مطهری می‌گفت: صد سال بعد قدر ا ین تفسیر(المیزان) شناخته خواهد شد. یک ذره بافتنی در تفسیر ایشان نبود.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:این جملات گزیده ای ازسخنان حجت‌الاسلام دکتر احمد احمدی از شاگردان علامه طباطبایی بوددر آیین رونمایی کتاب «گلشن شیدایی»۱۳ اسفند ۱۳۹۲بقل ازخبرگزاری کتاب ایران(ایبنا).

کتاب تفسیر ناسخ التفاسیر و ناصر النحاریر (صدرالاسلام)، اثر شیخ علی‌اکبر (۱۲۷۰-۱۳۲۶ ق) فرزند میرزا شیرمحمد همدانی، عالم مجتهد ملقب به صدرالاسلام می باشد.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر «احمد احمدی» عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی و رئیس سازمان سمت، جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷ در ۷۵سالگی- به دلیل عارضه قلبی‌- درگذشت.

درکدام جلسه علامه ازصحبت های ازسخنان شاگردش"مطهری"به شعف درآمدواحساس رقص

یکی از استادان حوزه علمیه قم می‌گوید: در یکی از جلسات درس علامه طباطبایی رحمه الله پس از اینکه روی آیه‌ای از قرآن بحث شده بود، سؤالی مطرح شد که خود مرحوم علامه به آن سؤال جواب فرمودند.

 بعد از اینکه حدود پنج دقیقه مرحوم علامه مطلب را تقریر و تبیین فرمودند، استاد مطهری همراه با تواضع حدود ربع ساعت با بیان جدیدتری همان مطلب را تشریح کردند. 

آن قدر جالب صحبت می‌کردند که همه سراپا گوش بودندخود علامه طباطبایی شدیدا به حالت وجد و شوق در آمده بودند.

این بود که علامه پس از شهادت استاد مطهری رحمه الله فرمودند: با بودن مطهری در درس، می‌دانستم چیزی هدر نمی‌رود. و اگر تعبیر بدی نباشد من به حالت رقص در می‌آمدم. در همان جلسه هم این حالت شادی و شعف زیاد در مرحوم علامه دیده می‌شد. 

دیدگاه شهید مطهری درباره استادش(علامه طباطبایی):«این مرد واقعا یکی از خدمتگزاران بسیار بزرگ اسلام است، او به راستی مجموعه تقوا و معنویت است،‌ در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی طی کرده... کتاب تفسیرالمیزان ایشان یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من می‌توانم ادعا کنم که بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است...»

شهیدمطهری درادامه می گوید: «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم

نکته های اخلاقی اززندگی علامه طباطبایی
علامه طباطبایی می فرمودند: «حدیثِ : من أخلص لله أربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه: هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند.» را خواندم و تصمیم گرفـتم بدان عمل کنم. پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت.»
و همچنین می نویسد: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی، هر چه می خواندم نمی فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامنگیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم، به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل ـ تقریباً هیجده سال طول کشید ـ هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبایی جهان را فراموش کردم.»
علامه می فرمودند: «سرمایه و دارائی من، این است که مانند ترکهای پشت کوه، صاف و بی غلّ و غشّ به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ارادت و ایمان دارم.»
.نماز شب علامه
استاد علاّمه‌ طبلطبایی می‌فرمودند: چون‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ برای‌ تحصیل‌ مشرّف‌ شدم‌، از نقطۀ نظر قَرابت‌ و خویشاوندی‌ و رَحِمیّت‌ گاهگاهی‌ بمحضر مرحوم‌ قاضی‌ شرفیاب‌ می‌شدم‌؛ تا یک‌ روز درِ مدرسه‌ای‌ ایستاده‌ بودم‌ که‌ مرحوم‌ قاضی‌ از آنجا عبور می‌کردند، چون‌ بمن‌ رسیدند دست‌ خود را روی‌ شانۀ من‌ گذاردند و گفتند: «ای‌ فرزند! دنیا می‌خواهی‌ نماز شب‌ بخوان‌؛ و آخرت‌ می‌خواهی‌ نماز شب‌ بخوان‌!» این‌ سخن‌ آنقدر در من‌ اثر کرد که‌ از آن‌ به بعد تا زمانیکه‌ به‌ ایران‌ مراجعت‌ کردم‌ پنج‌ سال‌ تمام‌ در محضر مرحوم‌ قاضی‌ روز و شب‌ بسر می‌بردم‌؛ و آنی‌ از ادراک‌ فیض‌ ایشان‌ دریغ‌ نمی‌کردم‌. و از آن‌ وقتیکه‌ بوطن‌ مألوف‌ بازگشتم‌، تا وقت‌ رحلت‌ استاد، پیوسته‌ روابط‌ ما برقرار بود و مرحوم‌ قاضی‌ طبق‌ روابط‌ استاد و شاگردی‌ دستوراتی‌ می‌دادند و مکاتبات‌ از طرفین‌ برقرار بود.
گفتگوی علامه طباطبایی با حضرت ادریس-نبی
علامه طباطبایی عقیده داشت که اگر انسانی به عجز خود واقـف شود و از صمیم قلب هدایت خویش را خواستار گردد، بدیهی است که خداوند متعال هرگز بنده جویای حق و پویای حقیقت را رها نخواهد نمود، چنانچه در قرآن آمده است:«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: سوره عنکبوت آیه 69»
سپس این داستان را نقل کردند: «به یاد دارم هنگامی که در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقی و عرفـانی مرحوم حاج میرزا علی قاضی(ره) بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم. در این موقع نعاسی (خواب سبک) به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر در مقابل من نشسته اند. یکی از آنها حضرت ادریس (علی نبینا و آله و علیه السلام) بود و دیگری برادر عزیز و ارجمند خودم آقای حاج سید محمد حسن الهی طباطبایی که فعلاً در تبریز سکونت دارند. حضرت ادریس علیه السلام با من به مذاکره و سخن مشغول شدند ولی طوری بود که ایشان القـائ کلام می نمودند و تکلم و صحبت می کردند، ولی سخنان ایشان به واسطه کلام آقای اخوی استماع می شد... و این اولین انتقالی بود که عالم طبیعت را برای من به جهان ماوراء طبیعت پیوست و رشته ارتباط ما از اینجا شروع شد.».
شنیدن اصوات غیبی
استاد فاطمی نیا می گفتند: «یکی از شاگردان استاد طباطبائی بیان می کرد که: با مرحوم علامه کاری داشتم؛ به خانه ایشان رفـته و در زدم، اما کسی در را باز نکرد. هیچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجره های همسایگان ایشان هم، همگی، بسته بود. ناگاه شنیدم صدایی گفت: «علامه در قبرستان حاج شیخ است!». هر چه به اطراف نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفـتم: «به قبرستان حاج شیخ (نو) می روم؛ اگر علامه آن جا بود، هم مطلبم را عرض می کنم و هم درستی و راستی این آوای (صدای) ناشناس برایم روشن می شود.» به قبرستان که رسیدم، علامه را دیدم و ایشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند: «دست و پایت را گم نکن! از این اصوات، بسیار است؛ گوش شنوا نیست!»
  عالمی که پول نان رانداشت زنش غُرمی زد
علامه طباطبائی فرمودند: «من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی (برادر آیت الله سید علی قاضی) رفت و آمد می کردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی می کردم. روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتاقی که ما بودیم، آمد و از مرحوم سید احمد برای خرید نان، پول خواست. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قـهرآمیـزی گفت: این هم شد زندگی؟! و رفت. من دیدم که حال استادم دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگ های ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید. آیت الله قاضی به من فرمود: به حیاط برو؛ زیـر برگ های جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفـتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم.»
«و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلا بقدر معلوم: و چیزی نیست مگر آن که گنجینه ها و معادن آن نزد ماست، و فرو نمی فرستیمش مگر به اندازه معلوم (و حساب شده). سوره حجر/آیه 21»

دیدن صُوَر برزخی
علامه گاهی که مجلس را مناسب می دید و احساس می کرد حاضرین آن جلسه که معمولاً از شاگردان خواصش بودند و قدرت و توانایی درک مسائل غیبی را دارند برخی از جریانات و به اصطلاح مکاشفات خود را با عفت خاصی که از ویژگی های برجسته او بود، بازگو می کرد. شهید مطهری هم به این واقعیت اشاره کرده و خاطر نشان ساخته که علامه طباطبایی مسائل غیبی را که مشاهده آن برای افراد عادی دشوار است می دیده اند. /فراهم کردن مخارج علامه
علامه حسن زاده آملی در این باره می نویسد: علامه طباطبایی در مسیر عرفان عملی دارای چشم برزخی بودند و افراد را به صورت ملکوتیشان می دیدند و برای بنده بارها پیش آمد و در محضر علامه طباطبایی شواهدی دراین باره [چشم برزخی] دارم... بنده وقـتی به خدمت آیت الله محمد تقی آملی تشرف حاصل کردم... ایشان فرمودند که ما وقـتی در نجف بودیم در همان وقت، آقای طباطبایی، دارای مکاشفات عجیب و شگفتی بود.
علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند که: «... من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افـتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید. روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفـتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟ به محض اینکه مطلب علمی کنار رفـته و این فکر [تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، بلند شدم رفـتم، در را باز کردم و با مردی مواجه شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، دستار خاصی بود، با فرم مخصوص به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفـتم: علیکم السلام. گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، و خدای تبارک و تعالی می فرماید: در این هجده سال (منظور از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افـتادی، خداحافظ شما!
من هم در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، و یک دفعه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفـتم دم در و برگشتم؟! اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم. معلوم شد که، یک «حالت کشفی» برای من رخ داده بود.»
.همه عالَم، عالِم اند!
استاد امجد از قول علامه طباطبائی نقل می کنند که: «شبی در نجف، بر پشت بام خانه، آماده خوابیدن می شدم که مکاشفه ای برایم رخ داد و دیدم دست و همه اعضایم، می بینند و می شنوند و همان زمان دیدم که همه عالم، عالِم است.»
باز ایشان می گوید: «هرگاه سوالی داشتم و خدمت علامه می رسیدم، قبل از این که پرسش را بیان کنم، جوابش را می فرمودند.»
ذکر الله
علامه می فرمودند: «روزی در باغ بودم. ناگهان متوجه شدم همه کلاغ های روی درخت، یک پارچه «الله! الله!» می گویند!» و نیز می فرمود: «گاهی که به «ذکر» مشغولم، مشاهده می کنم درخت های حیاط خانه هم با من ذکر می گویند.»
.
 «یا الله» زائل کننده بیماری
شخصی نقل کرد که گرفـتار وسواس شدیدی شدم؛ به طوری که توانایی تکبیرة الاحرام گفتن نماز را نداشتم. روزی در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتی خود را به عرض آن واصل به حق، رساندم. مرحوم علامه فرمودند: «هرگاه می خواهی نماز بخوانی، یک یا الله بگو، سپس نماز را شروع کن.»
به منزل رفـتم؛ هنگام نماز فرا رسید و آماده به جا آوردن این واجب شدم. در آن حال دیدم اثری از آن بیماری وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نیست و نیازی [هم] به گفتن یا الله پیدا نکردم. فهمیدم همان یا اللهِ آقای طباطبائی باعث شفایم شده است.
.
دائم در نماز!
نجمه السادات (دختر علامه) نقل می کردند: «زمانی در درکه ی تهران بودیم که دیدم مرحوم پدر بر سجاده نماز، مشغول عبادتـند. همان لحظه به حیاط رفـتم و مشاهده کردم که ایشان در حیاط قدم می زنند. باز به اتاق رفـته و دیدم همان لحظه، سرگرم عبادتـند! تعجب کردم که چطور در یک لحظه ایشان در دو جا هستند! این مطلب را با مادرم در میان گذاشتم و مادر فرمود: «دخترم! مگر نمی دانی برخی از انسانها (اولیاء خدا) هنگامی که دست از عبادت می کشند، خداوند فرشته ای را به شکل آنان می آفریند تا به جای آنان عبادت کند؟!»


خبر از آینده
مهندس عبدالباقی فرزند علامه نقل می کند: «روزی مادرم به من گفت: پس از مرگ من، فلان خانم را ـ که خانم شایسته ای است ـ به همسری پدرتان برگزینید.» گفـتم: «مادرجان! زندگی و عمر، دست خداست و کسی از آن خبر ندارد. شما چه می دانید [کدامتان زودتر از دیگری از جهان خواهد رفت ؟!]» مادرم گفت: «خودِ پدرت (علامه طباطبایی) گفـته که عمر من زودتر به پایان می رسد.» و همین طور هم شد! هنگامی که مادرم در بستر بیماری بود، یک روز پدر ما به شدت نگران، غمگین و هیجان زده بود و آرام نداشت و دائم قدم می زد و یاد خدا می کرد و همان روز هم، مادر ما درگذشت و برایم روشن شد که گفـته پدرم درست بود و از پاره ای وقایع آینده خبر داشت.»

زندگینامه

وفات مهندس سید عبدالباقی طباطبایی:۳ آذر ۱۳۸۹
خبر از شهادت آیت الله بهشتی داد
پس از واقعه هفـتم تیر که نزدیکان و اطرافیان علامه طباطبایی نمی خواستند خبر شهادت دکتر بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان بدهند، در همین احوال یکی از اطرافیان علامه طباطبایی به اتاق ایشان می روند و علامه به او عبارتی بدین مضمون می فرمایند: «چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است.»

.
رویای صادقه /چشم برزخی
همسر شهید مطهری نقل می کنند: حدود یک هفـته به شهادت استاد مطهری، مرحوم علامه طباطبائی یک روز صبح، ساعت نه، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشی را برداشتند. علامه فرموده بودند که «دیشب حضرت امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم و از حضرت پرسیدم: حال آقا مطهری چطور است؟ایشان تبسم فرموده و جواب دادند: آقا مطهری از دوستان ماست.» [من هنگام گفت و گوی استاد مطهری و علامه، تنها شاهد بودم که آقای مطهری در مقابل علامه تواضع و تعارف می کند. پس از مکالمه آن دو، من از آقای مطهری سؤال کردم: «حاج آقا چه می فرمودند؟» پس از اصرار زیاد من، خواب علامه را برای ما تعریف کردند.
با این که شهید مطهری هنوز در قید حیات بود، علامه در خواب حال او را از حضرت سید الشهداء علیه السلام رسیده بودند و ما بعدها فهمیدیم که این بشارتی برای شهادت مرحوم مطهری بوده است.»
.
خون گریستن موجوداتِ عالم در رثای امام حسین(ع)
مرحوم حجت السلام وجدانی فخر می گوید: «بعد از ظهر عاشورایی به قبرستان «حاج شیخ (قبرستان نو)» در قم رفـته بودم که دیدم مرحوم علامه در گوشه ای از قبرستان هستند. برای عرض ارادت نزدیک شده و عرض سلام و ادب کردم. آن بزرگ چند بار از سوز و گداز به من فرمودند: «آقای وجدانی! می دانید امروز چه روزی است؟!» عرض کردم: «بله؛ امروز عاشوراست.» فرمودند: «می بینی همه دنیا، موجودات، آسمان، زمین و جمادات ـ همه ـ در حال اشکِ خون ریختن و گریستن بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام هستند؟!» متعجب شده و دانستم که ایشان خبر از حقایق هستی می دهند. در همین حال، ایشان خم شده وسنگی از زمین برداشته، آن را به سان سیبی با دست از وسط شکافـتند و میان آن را به من نشان دادند. با چشمان خودم، در میان سنگ، خون دیدم!و ساعتی با بهت و حیرت غرق مشاهده آن بودم. وقـتی به خود آمدم، متوجه شدم که علامه از قبرستان رفـته اند و من در تنهایی به نظاره آن سنگ خونین جگر مشغولم!»
.
توسل به امام زاده برای حل مشکل علمی
یکی از آشنایان علامه نقل می کند: «برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزاده ای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد!»
باز ایشان نقل کردند که: «اهل علمی دیوانه شده بود. او را نزد علامه آوردند و استاد علامه یک ربـع ساعت به وی نگریست؛ در اثر نگاه ایشان، بیمار عاقل و سالم شد.»
. ارادت به خاندان عصمت(ع)
استاد امجد از زبان علامه طباطبائی نقل می کنند که ایشان فرمود: «باطن دنیا، صلوات بر محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) است.»
اکثر افراد تصور می کردند که شاید فیلسوف بزرگی چون علامه طباطبایی کمتر به زیارت برود، روزی در سفر مشهد یکی از حاضرین از علامه  پرسید: شما هم به حرم می روید؟ علامه پاسخ داد: «آری» آن فرد پرسید: آیا شما هم مثل عامه مردم ضریح حضرت را می بوسید؟! علامه فرمود: «نه تنها ضریح، بلکه خاک و تخته در حرم را و هر چه متعلق به اوست می بوسم.»
او حتی در حل مسایل علمی و فلسفی و تفسیری، از معنویت ارواح معصومین علیهم السلام، استمداد می جست و گاهی برای حل مسایل تفسیری چندین ساعت، حتی یک شبانه روز به درون گرایی می پرداخت و از خدا و پیامبر و ائمه استمداد می طلبید. علامه می گفت: «ما هر چه داریم از اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داریم.»
آیت الله بهجت درمورد تبرّی جستن از دشمنان اهل بیت(ع) می فرمایند: آقای طباطبائی (ره) می فرمود: «پس از نمازها، معاویه را لعن می کنم زیرا همه مفـاسد قرنها پس از وی را، مستند به او می دانم.»
استاد امجد نقل می کنند که آیت الله طباطبائی می فرمود: «در بازبینی و تصحیح جلد اول المیزان، دو هزار غلط فـاحش یافـتم! (مثلاً به جای «روز» نوشته بودم «شب»!) و در تصحیح بار دوم، ششصد غلط! و حالا بهتر می فهمم «معصوم» و «عصمت» یعنی چه!»
صاحبِ تفسیر البصائر نقل می کند: «اوایل تحصیلم کتابی خواندم که بر مذهب شیعه دوازده امامی تاخته بود. پس از مطالعه آن، حالم دگرگون شد و گریه ام گرفت. بعدها (در سال 1356 ش) که آن خاطره و گریه را به علامه طباطبائی عرض کردم، فرمود: «در آن هنگام (که برای مظلومیت اهل بیت علیهم السلام گریستی) هر چه از خدا می خواستی، می گرفـتی.»
استاد امجد می گوید به مرحوم علامه عرض کردم: وقـتی به حرم مشرف می شویم، چگونه زیارت کنیم؟ فرمودند: «مگر چیزی جز خدا مشاهده می شود؟!» علامه هر ساله ایام فـاطمیه، ده روز در خانه اش برای شهادت حضرت فـاطمه علیها السلام اقامه عزا می نمودند و همه بستگان و اعضای خانواده حتی دخترانشان که در شهرهای دیگر سکونت داشتند مقید بودند، در این مدت در مجلس شرکت کنند. معمولاً در تهران و شهرستانها که می رفتند کمتر دید و بازدید می کردند ولی وقـتی که می گفتند: در همسایگی، یا فلان محل، مجلس روضه و توسلی به حضرت زهرا علیهاالسلام است، فوراً شرکت می کردند. حتی برای رفع خستگی در محافل به علت رفت و آمد زیاد، گاهی مداحی را صدا می کردند تا چند جمله ذکر مصیبت کند و او با عشق و علاقه خاصی شدیداً گریه می کردند. و یک بار هنگام خواندن خطبه حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام به عبارت لیس غیره که رسید، بسیار مبهوت شد؛ بعد رو به ما کرده و فرمود: «شما که این همه کتاب فلسفی و عرفـانی خوانده اید، آیا دیده اید کسی بتواند چنین بگوید؟! » و نیز سفـارش می کرد که شب های قدر، به یاد حضرت فـاطمه زهرا علیها السلام باشیم. در گشودن رمز و راز این سفـارش، کافی است به روایتی از حضرت امام صادق علیه السلام اشاره شود که فرمودند: «فمن عرف فـاطمه حقّ معرفـتها، فقد ادرک لیله القدر: پس هر کس فـاطمه علیها السلام را آن چنان که باید، بشناسد، حتماً شب قدر را درک کرده است.»
مرحوم علامه همچنین مقید بودند که هر سال، ایام شهادت آن بانوی بزرگوار ده روز در خانه شان اقامه عزا کنند و همه بستگان را دعوت نمایند.
یکی از فضلاء درباره شیفتگی و عشق و دلباختگی علامه طباطبایی به اهل بیت(ع) می گوید: به استاد مطهری عرض کردم که شما فوق العاده تجلیل می کنید و تعبیر«روحی فداه» را در مورد ایشان دارید، این همه تجلیل به خاطر چیست؟ استاد مطهری فرمودند: «من فیلسوف و عارف، بسیار دیده ام و احترام مخصوص من به علامه طباطبایی نه به خاطر این است که ایشان یک فیلسوف است، بلکه احترامم به این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بیت علیهم السلام است.
ارادت به حضرت اباعبدالله الحسین (ع) حتی به آجرهای حسینیه
آیت الله طباطبائی در مجالس عزاداری شاه شهیدان علیه السلام شرکت می کرد و می فرمود: «ما برای سیاهی لشکر بودن، شرکت می کنیم.» آن مرحوم در مجلس مرثیه ای که سیدی در محله ی گذرخان قم تشکیل می داد، شرکت می جستند. یک بار قسمتی از منزل آن سید، نوسازی شده بود و آیت الله طباطبائی در همان قسمت نشسته بودند. در آن هنگام می پرسند: «چه مدت است که در این جا مجلس عزاداری برپاست؟» گفـته بودند: «بیش از چهل سال». مرحوم علامه از آن قسمت نوسازی شده، برخاستند و به قسمت قدیمی خانه رفتند و فرمودند: «این آجرهایی که چهل سال شاهد گریه بر امام حسین علیهالسلام بودند، قداستی دارند که انسان به اینها هم تبرک می جویدد.»
یک بار شخصی به محضر علامه آمده بود، اما ایشان را نمی شناخت و به همین سبب سخنان ناپسندی گفـته بود. وقـتی فهمید شخصی که رو به روی وی نشسته، علامه طباطبائی است، اظهار شرمندگی و عذرخواهی کرد و به ایشان گفت: «من گمان نمی کردم که شما حضرت علامه طباطبائی باشید و از ظاهرتان این گونه تصور کردم که یک مرثیه خوان (امام حسین) هستید!» علامه فرمود: «ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشهدا علیه السلام بودم! همه سال هایی که سرگرم درس و بحث بوده ام، با یک مرثیه خوانی امام حسین علیه السلام برابری نمی کند!»
باز مرحوم علامه می فرمود: «در دوازده سالی که نجف بودم، به جز عاشورا، هیچ روزی درس را تعطیل نکردم. یک سال عاشورا درس را تعطیل نکرده بودم که به چشم درد شدیدی گرفـتار شدم! طوری که نزدیک بود کور شوم. از عظمت امام حسین علیه السلام ترسیدم و از آن پس تصمیم گرفـتم روز عاشورا را تعطیل کنم.»
. حضرت امام رضا (علیه السلام)
علامه می فرمودند: «همه امامان علیهم السلام لطف دارند، اما لطف حضرت رضا علیه السلام محسوس است.»
و در نقلی دیگر، بیان می کردند: «همه امامان معصوم علیهم السلام رئوف هستند، اما رأفت حضرت امام رضا علیه السلام ظاهر است.» و نیز می فرمودند: «انسان هنگامی که وارد حرم رضوی علیه السلام می شود، مشاهده می کند که از در و دیوار حرم آن امام(ع) رأفت می بارد.»
ایشان هر ساله به مشهد مشرف می شد حتی در پنج شش ماه آخر عمر با همه کسالتی که داشت به مشهد مشرف شد. یکی از بستگان نزدیک ایشان می گفت: «با آغوش باز با آن کهولت سن و کسالت، جمعیت را می شکافت و با علاقه ضریح را می بوسید و توسل می جست که گاهی به زحمت او را از ضریح جدا می کردیم...» او می گفت: «من به حال این مردم که این طور عاشقانه ضریح را می بوسند، غبطه می خورم....»
زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان علیهم السلام و این قبیل احترام نهادن ها را تشنیع می کرد. وقـتی سخن او را به مرحوم علامه در حرم رضوی علیه السلام عرض کردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می بوسیدم.» و روزی در صحن حرم امام رضا علیه السلام شخصی به علامه [که اصلاً اذن نمی داد کسی دست ایشان را ببوسد] عرض کرد: «از راه دور آمده ام و می خواهم دست شما را ببوسم.» علامه فرمود: «زمین صحن را ببوس که از سر من هم بهتر است!»
یک بار علامه می خواستند به روضه رضوی علیه السلام مشرف شوند. به ایشان عرض شد: «آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید!» فرمودند: «خوب، من هم یکی از شلوغ ها!» و رفـتند. مردم هم که ایشان را نمی شناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی کردند دستشان را به ضریح مبارک برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقـتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: «چطور بود؟» فرمودند: «خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم!»
حجت الاسلام معزّی نقل می کند که یک بار در ایام طلبگی به مشهد رفـته بودم و در صحن های حرم رضوی علیه السلام گام می زدم و به بارگاه امام علیه السلام می نگریستم اما داخل رواقها و روضه نمی رفـتم. ناگهان دست مهربانی بر روی شانه هایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود: «حاج شیخ حسن! چرا وارد نمی شوی؟!» نگاه کردم و دیدم علامه طباطبائی است. عرض کردم: خجالت می کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا علیه السلام وارد شوم. من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا! آنگاه مرحوم علامه فرمود: «طبیب برای چه مطب باز می کند؟ برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند. این جا هم دارالشفـای آل محمد ـ علیهم السلام ـ است. داخل شو که امام رضا علیه السلام طبیب الأطباء است.»
. حضرت فـاطمه معصومه (سلام الله علیها)
علامه طباطبایی در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها، افطار می کرد، ابتدا پیاده به حرم مشرف می شد و ضریح مقدس را می بوسید، سپس به خانه می رفت.
از علامه خواستند درباره بانوی عفـاف، حضرت فـاطمه معصومه علیها السلام، چیزی بگویند؛ فرمودند: «ایشان مادر ما هستند.» حضرت امام صادق علیه السلام درباره این نوه عزیزشان می فرمایند:«تدخل بشفـاعتها شیعتی الجنة باجمعهم: مقام و قدرت حضرت معصومه علیها السلام چنان است که اگر بخواهند همه شیعیان من، با شفـاعت او به بهشت می روند.»
همه خلق اند زیر سایه ی او        آفـتاب خداست معصومه!

یکی از معلمان قم می گوید: روزی مشاهده کردم که علامه طباطبائی هنگام ورود به حرم حضرت فـاطمه معصومه علیها السلام از خاک اطراف درهای صحن به دیدگانش کشید. وقـتی علت این کار را از ایشان پرسیدم، فرمود: «ما که لیاقت نداریم از گرد و غباری که بر ضریح مقدس این خانم و اطراف آن نشسته، به چشممان بکشیم!». .
خبر عبدالباقی از استاد!

زندگینامه آیت الله

علامه طباطبایی می فرمودند: «من و همسرم از خویشاوندان مرحوم قاضی بودیم، او در نجف برای تحقق اصل اسلامی و اخلاقی صله رحم و تفقد از حال ما، به منزلمان می آمد. ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند. روزی مرحوم قاضی به خانه ما وارد شد در حالی که همسرم آبستن بود و من از وضع او آگاهی نداشتم، موقع خداحافظی به همسرم گفت: دختر عمو این فرزندت باقی خواهد ماند و پسر است و آسیبی به او نخواهد رسید، نامش را عبدالباقی بگذارید. تا انشاء الله برایتان بماند. حال این پسر متولد شده و ما اسمش را عبدالباقی نهاده ایم.»
.
صبر بر فراق (نقدی از طرف استاد)
علامه طباطبائی از قول استادشان مرحوم آقای قاضی می فرمودند: «من از باباطاهر تعجب می کنم که در شعرش چنین سروده:
یکی درد و یکی درمان پسندد         یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران   پسندم آنچه را جانان پسندد
چه طور باباطاهر گفـته است: اگر جانان، هجران را پسندد، من هم آن را می پسندم.؟! چگونه انسان می تواند این را بپذیرد؟! عاشق بر هر چیز صبر می کند اما بر فراق، صبر نمی تواند کرد. مولا علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید: مولا و آقای من! گیرم بر عذاب تو صبر کنم؛ بر دوری تو چگونه شکیبا باشم؟!(فکیف أصبر علی فراقک)
.
نقلی از علامه در بیان چهره باطنی اعمال انسان
آیت الله جوادی آملی نقل کردند که علامه طباطبائی فرمودند: «در نجف، شخصی [عامی] مشهور به این شده بود که از اهل معرفت است و چشمش به باطن این عالم باز است. این شخص روز پنج شنبه ای به قبرستان وادی السلام رفـته بود و در حال بازگشت بود که جمعی از علماء، در راه بازگشت او را دیده و از او پرسیدند: شما در وادی السلام چه دیدید؟ ابتدا گفت: فاتحه ای خواندم و بازگشتم. آن عده چون از حال و مقام وی آگاه بودند. اصرا کردند که مشاهده خود را بگوید. او پاسخ داد: من رفـته بودم کنار آن قبرهایی که آماده ساخته بودند تا اگر کسی مرد معطل کندن قبر برای وی نشوند و به سرعت مرده را در آن دفن کنند. از قبرها پرسیدم: این علما می گویند: قبرها مار و عقرب دارند و مرده گنهکار را آزار و اذیت می کنند. آیا این کلام درست است؟ قبرها جواب دادند: ما مار و عقرب نداریم؛ هر کس با خود هر چه بیاورد، با آن همنشین خواهد شد.»
شاید ذکر این نکته مناسب باشد، که آیات و روایات فراوانی این معنی را تأیید می کند از جمله این دو آیه: «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره؛ و من یعمل مثقال ذره شراً یره: پس هر کس هموزن ذره ای، نیکی انجام دهد، (همان) را می بیند و هر کس هموزن ذره ای، بدی انجام دهد، (همان) را می بیند. سوره زلزال/آیات 7و8 » در این دو آیه ذکر نشده «جزای آن اعمال را می بیند». بلکه فرموده است: «خود آن اعمال را خواهد دید.»
این عمل های چو مار و کژ دمت         مار و کژدم گردد و گیرد دمت
.
مقام ولیّ خدا
علامه طباطبائی فرمودند: «روزی از خیابان عبور می کردم. بنّایی را در حال چیدن بنای ساختمان دیدم. ناگهان دیدم بنّا پایش لغزید از آن بالا به پایین افـتاد. در همین حال، کارگر او که پایین ساختمان بود، نگاهی به بنا کرد و گفت: «نیفت!» دیدم بنا از همان بالا آرام پایین آمد. من به دنبال کارگر به راه افـتادم تا ببینم او کیست که خود را به کارگری زده است؟! بعد فهمیدم آن فرد، شخصی است که هر روز به محضر مقدس ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجع الشریف ـ مشرف می شود.»
.
راز خلقت انسان!
از قول آیت الله حسن زاده نقل شده: «شبی در این موضوع فکر می کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفرید؟ آیاتی مانند و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدونرا هم که از نظر می گذراندم و این که در تفسیرش فرموده اند: لیعـبـدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به ذهنم می آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفـتی نسبت به خدا نداریـم، پس چه عبادتی؟! و ...» صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که «حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: «گرچه یک نفر!»
تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان علیه السلام افـتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد. دیگران همگی طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز می گردد.» امیر بیان، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا:ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم ـ همگی ـ پس از ما برای ما ساخته و آفـریده شده اند.»
.
اراده بسیار قوی
مرحوم، علامه طباطبایی اراده بسیار قوی ای داشتند. وقـتی که ایشان را برای معالجه به لندن برده بودند پزشکان گفـتند: درمقابل چشم شما پرده ای هست که باید برداشته شود تا چشم، بینایی خود را از دست ندهد. ایشان هم اعلام رضایت کرده بودند. بعد که پزشکان گفـته بودند، برای عمل جراحی باید شما را بیهوش کنیم، مخالفت کرده بودند و فرموده بودند: «بدون بیهوش کردن عمل کنید.» و پزشکان گفـتند، چون چشم باید به مدت پانزده دقیقه باز باشد و پلک نزند ناچاریم که شما را بیهوش کنیم. علامه طباطبایی فرموده بودند: «من چشم خود را باز نگه می دارم.» و به مدت هفده دقیقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتی یک بار هم پلک نزده بودند. این حکایت از ارده بسیار قوی و نیرومند ایشان می کند.
.
توان و ظرفیت فکری فوق العاده
مرحوم علامه اهل مطالعه و تحقیق و تفکر بود. تمام عمر پر برکتش را در مطالعه و تفکر و تألیف و تصنیف و تدریس صرف کرد و آثار گرانبهایی از خویش به یادگار گذاشت. در مطالعه و تفکر قدرت فوق العاده ای داشت. می توانست مدتی تمام حواسش را در یک مطلب متمرکز سازد و بدون اینکه از آن خارج شود فقط درباره آن بیندیشد. اکثر اوقاتش را در تالیف تفسیر المیزان صرف کرد. الطاف الهی شامل حالش شده بود که جز اشتغالات علمی اشتغالاتی نداشت. آنقدر فکر و مطالعه کرد که پزشکان معالج درباره کسالتش گفتند: سلولهای مغزی او به مقدار توانایی خودشان کار کرده اند و دیگر تاب تحمل درک مطالب تازه را ندارند یا به تعبیر پزشکی «اشباع» شده اند.
فرزند ایشان خانم نجمه السادات طباطبایی همسر شهید قدوسی از قول علامه نقل می کند: «وقـتی در نجف اشرف بودم، یک معلم ریاضی پیدا کردم که فقط ساعت یک بعد از ظهر وقت تدریس داشت، من یک بعد از ظهر از این سوی شهر به آن طرف شهر می رفـتم، وقـتی به مکان مورد نظر و جلسه استاد [درس ریاضی] می رسیدم، به دلیل گرمای زیاد و پیمودن راه طولانی آن قدر لباسهایم خیس عرق بود که همان طور با لباس داخل آب حوض می رفـتم و در می آمدم و بعد تنها یک ساعت نزد آن استاد ریاضی درس می خواندم.» بسیار حیرت آور است که انسانی در آن تابستان طاقت فرسای نجف این همه راه را طی نماید تا برای وقـتی مختصر به فراگرفـتن ریاضی بپردازد.
یکی از حاضران درس تفسیر علامه طباطبایی می گوید: «در ماه مبارک رمضانی که در فصل تابستان واقع شده بود، شبها در جلسه درس علامه شرکت می کردیم، برنامه شروع و ختم درس با توجه به کوتاهی شبها به نحوی بود که فرصتی برای خواب باقی نمی ماند، لذا شاگردان تقاضا کردند تدبیری اتخاذ شود که مقداری هم برای خواب در اختیار داشته باشند.» علامه طباطبایی (ره) در پاسخ به درخواست ما فرمودند: «من هم در طول عمرم تا بحال یاد ندارم که شبهای ماه مبارک رمضان را خوابیده باشم.»
به خوبی پیداست که برنامه سالهای دیگر عمر شریف علامه به همین منوال گذشته است، علامه، در شرح حالی که به قلم خود می فرماید: «در برهه ای از عمر، یعنی به مدت هفده سال چنان شوق وصف ناپذیری نسبت به تحصیل به من دست داد که شبهای بهار و تابستان در این مدت تا به صبح به مطالعه و تحقیق مشغولبودم.»

مطالعه درشب قدر

از قول علامه نقل شده : «تابستانها که معمولاً از نجف به کوفه می رفتیم یکی از برنامه هایم این بود که مسائل فلسفی را با اشکال و قضایای منطقی تطبیق می کردم، پس از مقداری مطالعه و تحقیق می خوابیدم ولی بعد از آنکه از خواب بیدار می شدم متوجه می شدم که پاره ای از مسائل را در عالم خواب و رویا حل کرده ام.»
آیت الله حسن زاده آملی در رابطه با پی گیری و استمرار روحیه تحقیق در علامه می فرماید: علامه طباطبایی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید. 
روزی فرمود: «من در شبانه روز، شش ساعت را صرف خوردن و خوابیدن و عبادت می کنم و هجده ساعت هم مشغول تفکر هستم. گه گاهی هنگام تفکر خوابم می برد؛ وقـتی بیدار می شوم، افکارم را از آن جا که مانده بود، ادامه می دهم حتی در خواب هم فکرم مشغول بود!»
24 یا 48 ساعت، پیوسته درباره «غایت فعل الهی» می اندیشیدند. نقل شده است که یک بار از دکتر تـقی ارانـی مارکسیست که ایدئولوگ بزرگ و لنین و استالین عصر خود بود، دو، سه سؤال کرد که او مات و مبهوت شد و رفت که پاسخ بیاورد و هنوز هم بازنگشته است! مهندس سید عبدالباقی (فرزند علامه) می گوید: هرگاه خدمت پدر می رسیدم، ایشان را در حال تفکر می یافـتم و تقریباً هیچ گاه ایشان را در حال مطالعه ندیدم، مگر در حد جست و جو در کتاب های منبع و مرجع برای یافتن معنای دقیق کلمه یا نام های خاص یا مطلبی تاریخی و مانند اینها.
.
حالات مناجات و عبادت
یکی از شاگردان علامه طباطبایی در این باره می نویسد: «علامه در مراتب عرفان و سیر و سلوک معنوی مراحلی را پیموده بود. اهل ذکر، دعا و مناجات بود، در بین راه که او را می دیدم غالباً ذکر خدا را بر لب داشت، در جلساتی که در محضرشان بودیم وقـتی جلسه به سکوت می کشید، دیده می شد که لبهای استاد به ذکر خدا حرکت می کرد، و به نوافـل مقید بود. گاهی دیده می شد که در بین راه مشغول خواندن نمازهای نافله است، تا جایی که همسر شهید قدوسی دختر مرحوم علامه طباطبایی می گوید: «یک بار فردی آشنا علامه را در خیابان می بیند و سلام می کند، پدرم به جواب سلام اکتفا کرده و احوال پرسی نکرده بودند، شخص مزبور ناراحت شده و گلایه نموده بود که حاج آقا سنگین جواب داده اند، بعد پدرم برای رفع سوء تفاهم توضیح دادند که هر وقت از خانه بیرون می آیند تا مقصد، نماز نافله می خوانند و ما تا آن هنگام از این موضوع خبر نداشتیم.
شبهای ماه رمضان تا صبح بیدار بود، مقداری مطالعه می کرد و بقیه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذکار مشغول بود. علامه همواره حضور قلب داشت و مداوم مشغول ذکر خدا بود و در تمامی حالات حتی به هنگام پژوهش های علمی، این حالت را فراموش نمی کرد. در لحظات آخر عمرش یکی از شاگردان خصوصی علامه می گوید: از ایشان پرسیدم چه کنم در نماز به یاد خدا باشم و حضور قلب داشته باشم؟ برای شنیدن بیانات استاد، گوشم را نزدیک دهانـش بردم چند بار فرمود: «توجه، مراقبه، توجه، مراقبه، به یاد خدا باش و خدا را فراموش نکن.»
و نیز مرحوم علامه می فرمود: «سخت ترین حالات و اوقاتم، فاصله میان تطهیر و وضو ساختنم است.»
مهندس عبدالباقی، فرزند علامه  نقل می کند: «هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: «لا اله الا الله ».
.
اهمیّت به نماز
هنگامی که علامه طباطبائی برای عمل جراحی چشم به خارج سفر کردند در راه، نماز را در هواپیما خواندند و از این جهت خیلی غمگین و ناخرسند شدند. پس از عمل، طبیب جراح به ایشان گفت: «خوشبختانه جراحی چشم شما با موفقیت همراه بود.» علامه فرمودند: «اما من بسیار ناراحتم!» طبیب علت ناخرسندی ایشان را پرسید و ایشان گفتند: «هنگام آمدن، نماز را در هواپیما خواندم و نتوانستم آن گونه که شایسته بود، انجام دهم. از این که در بازگشت هم باید نماز را در هواپیما بخوانم، افسرده ام!» آن طبیب با شرکت هواپیمای گفت و گو می کند تا شرکت، پرواز را تنظیم و در جایی توقـف کند تا علامه نمازشان را روی زمین بخوانند؛ اما شرکت پاسخ می دهد که برایش ممکن نیست. دکتر، بار دیگر با یک شرکت هواپیمایی خصوصی صحبت می کند و آنان می پذیرند که در میان راه، در فرودگاه توقـف کنند تا علامه طباطبائی نمازشان را روی زمین و آن گونه که می پسندند، به جا آورند.»

آیت الله حسن ممدوحی
آیت الله حسن ممدوحی نقل می کنند: «مرحوم علامه طباطبائی جلساتی داشتند که گاهی در منزل خودشان و گاهی در خانه بعضی شاگردانشان تشکیل می شد. یک بار که در اواخر عمرشان قرار بود برای حضور در یکی از جلسات، شبانه از کوچه پس کوچه های تاریک شهر قم عبور کنند؛ با ارتعاشی که در بدن داشتند و راه ناهموار منزلی که آن شب قرار بود بروند و تاریکی کوچه ها، یکی از اطرافیان عرض کرد: احتمال دارد ـ خدای نکرده ـ با این وضع، به زمین بخورید. می شود جلسه این هفـته را مثلاً در خانه خود حضرت عالی برپا کرد تا اذیت نشوید. علامه فرمودند: «مگر ما در روز به وسیله نور خورشید خود را نگه می داریم و مگر نور خورشید باعث می شود زمین نخوریم؟!»
«قل من یکلؤکم بالیل و النهار من الرحمن؟! بگو: چه کسی شما را در شب و روز از [هر آسیب] خدای رحمان حفظ می کند؟! سوره انبیاء آیه 42»

.
تکریم میهمان

یکی از شاگردان علامه  نقل کردند که، بارها اتفاق افـتاد که وقـتی به محضرش رسیدم، ایشان شخصاً برایـم چای آوردند و این برای من خیلی سنگین بود و هر چه اصرار کردم که ایشان این کار را انجام ندهند، نمی پذیرفـتند و چون اکثر اوقـات کسی در منزل نبود و اگر هم کسی در منزل بود یک نفر بود که برای انجام کارها بیرون می رفت و لذا ایشان تنها می ماند و شخصاً اقـدام به پذیرایی از میهمان می کرد، در هر حدی که میهمان بود. از هیچ کس حتی فرزندان خود برای پذیرایی و خدمت از میهمان کمک نمی گرفت. هنگامی که درب خانه را می زدند برایش بیگانه و آشنا یا یک یا صد نفر تفاوت نداشت، خودش معمولاً بلند می شد و در را باز می کرد و با روی خوش از مراجعین استقبال می کرد.
در حدیث است که: «أفضل الحسنات تکرمة الجلساء: برترین نیکی ها گرامی داشتن همنشینان است.»


آیت الله عبدالقائم شوشتری می گوید:

: به مرحوم علامه طباطبائی عرض کردم: «من چله نشستم؛ عبادت ها کردم؛ خدمت بزرگان رسیدم و ... اما مشکلم حل نشد!» ناگهان حال ایشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گریستند و در میان گریه فرمودند: «داروی همه دردها خداست! داروی همه دردها خداست!»
.رعد/28» و من اثر این دستور را هم دیدم....


آیت الله  سیدمحمدصحفی می گوید در اواخر عمر مبارک علامه، از ایشان خواستم برای آرامش قلب، دستوری بفرمایند، فرمودند: «دست را روی سینه بگذار و سه ـ چهار بار نشسته و ایستاده (یا فرمود: ایستاده و نشسته ـ که یادم نیست) این آیه را بخوان: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله؛ ألا بذکر الله تطمئن القلوب:کسانی که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش می یابد. رعد/28» و من اثر این دستور را هم دیدم....

. سفـارش به دعای سحر و کتاب شریف بحارالانوار
علامه حسن زاده آملی می نویسد: وقـتی به حضور شریف علامه طباطبایی، تشرف حاصل کرده بودم و عرض حاجت نمودم، فرمود: «آقا دعای سحر حضرت امام باقر علیه السلام را فراموش نکن که در آن جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین تر است.»

واکنش حجت الاسلام قرائتی به شایعه فوت خود/ شرمنده محبت مردم هستم
حجت الاسلام محسن قرائتی  نقل می کند که روزی در مسیر راه به علامه طباطبائی(ره) برخوردم. از ایشان خواستم مرا نصیحت کند. ایشان فرمود: «بحار الانوار را زیاد مطالعه کنید و از روایت های آن ساده نگذرید.»

عاطفه زایدالوصف
یک روز شخصی قرآنی به علامه داد و از ایشان خواست که بالای همه صفحات آن خوب و بد نوشته شود تا بتواند با آن استخاره کند و علامه هم پذیرفت. آیت الله قدوسی به علامه اعتراض کرد که «حیف نیست وقت شما صرف این کار بشود؟!» علامه لبخندی زده و فرمود: «نخواستم ردش کنم!» و کار آن بنده خدا را انجام داد.
همسایه ایشان، نقل می کرد: یک روز صبح به دنبال ما فرستاد. با اینکه برای کار شخصی به کسی مراجعه نمی کرد. رفتیم دیدیم که بسیار ناراحت است و نمی توانست مطالعه کند.
معلوم شد که گربه ای در چاه حیاط خلوت خانه اش افـتاده است و با آنکه مرتب برای آن غذا و گوشت می ریخت ولی بسیار ناراحت بود که چرا ما باید غفلت کنیم و سر چاه را باز بگذاریم تا حیوانک در آن بیفـتد. سپس دستور داد که مقنّی بیاورند و در چاه را بکنند و گربه را بیرون بیاورند. طبق نقل فرزندش، این کار حدود 1500 تومان در آن روز برایش خرج برداشته بود. ولی خوشحال بود که برای نجات حیوانی اقدام کرده است.
همسر علامه گفـته بود ما در منزل حق نداشتیم برای از بین بردن مورچه یا سوسک و مانند آن سمپاشی کنیم. چون علامه معتقد بود: «اینها جان دارند و ما حق نداریم آنها را بی جان کنیم، باید بکوشیم منزل را نظافت کنیم تا اینها پیدا نشوند.»

صوت/ سرنوشت آمدنیوزها و «مرجفون» در کلام آیت الله جوادی آملی
 آیت الله جوادی آملی می می گوید:

: علامه طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ عاطفی بودند ... می فرمودند: « ما مرغ خانگی را نمی کشیم؛ باید آن قدر بماند تا بمیرد!»
ایثار و فداکاری
یکی از شاگردان علامه طباطبایی می گویند: «رساله ای در امامت نوشتم و آن را پیش علامه طباطبایی  بردم و گفـتم که گه گاهی که از درس و بحث خسته شدید به عنوان یک جلسه استراحت و به تعبیر عامه مردم «زنگ تفریح » این رساله ما را هم نگاه بفرمایید. ایشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا آخر، کلمه کلمه خواندند، تا اینکه پس از مدتی فرمودند که رساله را دیدم و مدتی حدود دو ماه طول کشید تا ایشان رساله را مطالعه کرد. من رفـتم که آن رساله را بگیرم. به من اعتراض کرد که در فلان جای رساله دعای شخصی در حق خودتان نموده اید. من در آنجا حدیثی را عنوان کرده و پس از بیان حدیثی و شرح این حدیث، گفـتم که بار الها توفیق فهم آیات الهی را به اینجانب مرحمت بفرما. علامه طباطبایی فرمودند: «چرا این دعای شخصی را فرمودید. چرا در کنار سفره الهی، دیگران را شرکت ندادید؟» بعد به من فرمود: «تا آنجایی که خودم را شناختم، دعای شخصی در حق خودم نکردم.»
در اصول کافی از ائمه اطهار علیهم السلام همین نقل شده است که دعای شخصی نکنید و بندگان خدا را هم در کنار سفره الهی شرکت بدهید. این تأدیب اخلاقی که حاکی از روحیه ایثار در ایشان بود بسیار در من [به عنوان شاگرد علامه] اثر گذاشت.»

علامه محمد حسین حسینی طهرانی فرمودند:: علامه طباطبایی آنقدر متواضع‌ و مؤدّب‌، و در حفظ‌ آداب‌ سعی‌ بلیغ‌ داشت‌ که‌ من‌ کراراً خدمتشان‌ عرض‌ کردم‌: آخر این‌ درجه‌ از ادبِ شما و ملاحظات‌ شما ما را بی‌ادب‌ می‌کند! شما را بخدا فکری‌ بحال‌ ما کنید!
از قریب‌ چهل‌ سال‌ پیش‌ تا بحال‌ دیده‌ نشد که‌ ایشان‌ در مجلس‌ به‌ متّکا و بالش‌ تکیه‌ زنند، بلکه‌ پیوسته‌ در مقابل‌ واردین‌، مؤدّب‌ و قدری‌ جلوتر از دیوار و پایین دست‌ میهمانِ وارد می‌نشستند. من‌ شاگرد ایشان‌ بودم‌ و بسیار بمنزل‌ ایشان‌ می‌رفـتم‌، و به‌ مراعات‌ ادب‌ می‌خواستم‌ پائین‌تر از ایشان‌ بنشینم‌؛ ابداً ممکن‌ نبود.
ایشان‌ بر می‌خاستند، و می‌فرمودند: بنابراین‌ ما باید در درگاه‌ بنشینیم‌ یا خارج‌ از اطاق‌ بنشینیم‌!
در چندین‌ سال‌ قبل‌ در مشهد مقدّس‌ که‌ وارد شده‌ بودم‌، برای‌ دیدنشان‌ بمنزل‌ ایشان‌ رفـتم‌. دیدم‌ در اطاق‌ روی‌ تشکی‌ نشسته‌اند (بعلّت‌ کسالت‌ قلب،‌ طبیب‌ دستور داده‌ بود روی‌ زمین‌ سخت‌ ننشینند). ایشان‌ از روی‌ تُشک‌ برخاستند و مرا به‌ نشستن‌ روی‌ آن‌ تعارف‌ کردند، من‌ از نشستن‌ خودداری‌ کردم‌. من‌ و ایشان‌ مدّتی‌ هر دو ایستاده‌ بودیم‌، تا بالاخره‌ فرمودند: بنشینید، تا من‌ باید جمله‌ای‌ را عرض‌ کنم‌!
من‌ ادب‌ ‌و اطاعت‌ کرده‌ و نشستم‌. و ایشان‌ نیز روی‌ زمین‌ نشستند، و بعد فرمودند: جمله‌ای‌ را که‌ می‌خواستم‌ عرض‌ کنم‌، اینست‌ که‌: «آنجا نرم‌تر است‌.»!
از همان‌ زمان‌ طلبگی‌ ما در قم‌، که‌ من‌ زیاد بمنزلشان‌ می‌رفـتم‌، هیچگاه‌ نشد که‌ بگذارند ما با ایشان‌ به‌ جماعت‌ نماز بخوانیم‌. و این‌ غصّه‌ در دل‌ ما مانده‌ بود که‌ ما جماعت‌ ایشان‌ را ادراک‌ نکرده‌ایم‌؛ و از آن‌ زمان‌ تا بحال‌، مطلب‌ از این‌ قرار بوده‌ است‌. تا در ماه‌ شعبان‌ امسال‌[38] که‌ بمشهد مشرّف‌ شدند و در منزل‌ ما وارد شدند، ما اطاق‌ ایشان‌ را در کتابخانه‌ قرار دادیم‌ تا با مطالعة‌ هر کتابی‌ که‌ بخواهند روبرو باشند. تا موقع‌ نماز مغرب‌ شد. من‌ سجّاده‌ برای‌ ایشان‌ و یکی‌ از همراهان‌ که‌ پرستار و مراقب‌ ایشان‌ بود پهن‌ کردم‌ و از اطاق‌ خارج‌ شدم‌ که‌ خودشان‌ به‌ نماز مشغول‌ شوند، و سپس‌ من‌ داخل‌ اطاق‌ شوم‌ و بجماعتِ اقامه‌ شده‌ اقتدا کنم‌؛ چون‌ می‌دانستم‌ که‌ اگر در اطاق‌ باشم‌ ایشان‌ حاضر برای‌ امامت‌ نخواهند شد.
قریب‌ یک‌ رُبع‌ ساعت‌ از مغرب‌ گذشت‌. صدائی‌ آمد، و آن‌ رفیق‌ همراه‌ مرا صدا زد، چون‌ آمدم‌ گفت‌: ایشان‌ همینطور نشسته‌ و منتظر شما هستند که‌ نماز بخوانند.
عرض‌ کردم‌: من‌ اقتدا می‌کنم‌! فرمودند: ما مُقتدی‌ هستیم‌!
عرض‌ کردم‌: استدعا میکنم‌ بفرمائید نماز خودتان‌ را بخوانید! فرمودند: ما این‌ استدعا را داریم‌.
عرض‌ کردم‌: چهل‌ سال‌ است‌ از شما تقاضا نموده‌ام‌ که‌ یک‌ نماز با شما بخوانم‌ تا بحال‌ نشده‌ است‌؛ قبول‌ بفرمائید! با تبسّم‌ ملیحی‌ فرمودند: یک‌ سال‌ هم‌ روی‌ آن‌ چهل‌ سال‌.
و حقّاً من‌ در خود توان‌ آن‌ نمی‌دیدم‌ که‌ بر ایشان‌ مقدّم‌ شده‌ و نماز بخوانم‌، و ایشان‌ بمن‌ اقـتدا کنند؛ و حالِ شرم‌ و خجالت‌ شدیدی‌ بمن‌ رخ‌ داده‌ بود. بالاخره‌ دیدم‌ ایشان‌ بر جای‌ خود محکم‌ نشسته‌ و ب هیچ وجه‌ من‌ الوجوه‌ تنازل‌ نمی‌کنند؛ من‌ هم‌ بعد از احضار ایشان‌ صحیح‌ نیست‌ خلاف‌ کنم‌، و به‌ اطاق‌ دیگر بروم‌ و تنها‌ نماز بخوانم‌.
عرض‌ کردم‌: من‌ بنده‌ و مطیع‌ شما هستم‌؛ اگر امر بفرمائید اطاعت‌ می‌کنم‌! فرمودند: امر که‌ چه‌ عرض‌ کنم‌! امّا استدعای‌ ما این‌ است‌! من‌ برخاستم‌ و نماز مغرب‌ را بجای‌ آوردم‌، و ایشان‌ اقتدا کردند. و بعد از چهل‌ سال‌ علاوه‌ بر آنکه‌ نتوانستیم‌ یک‌ نماز به‌ ایشان‌ اقتدا کنیم‌ امشب‌ نیز در چنین‌ دامی‌ افـتادیم‌.

Hamedani.jpg

آیت الله  سیدمحمدباقرموسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان نقل کرده اند که زمانی در یکی از روزها که مشغول ترجمه المیزان بودم، قرآن دستم بود و تفسیر هم روبرویم و در این حالت می خواستم کتاب دیگری را باز کنم، اما چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود و بهم بخورد، قرآن را از پشت، روی زمین نهادم، علامه طباطبایی که حالات و رفـتارم را مشاهده می کرد، فوراً قرآن را برداشت و بر آن بوسه زد و به من گفت: «دیگر از این کارها نکنید.»
یکی از شاگردان علامه طباطبایی می گوید: وقـتی که غروب فرا می رسید، علامه طباطبایی به تلاوت قرآن مشغول می شدند، عرض کردم آقا چرا در این موقع که هوا تاریک است قرآن می خوانید؟ می فرمود: «قرائت قرآن به نور چشم می افزاید همان گونه که بصیرت دل را افزایش می دهد.» اگر موقـعیتـی پیش می آمد قرائت قرآن و برخی از نوافـل را در راه یا حتی سوار بر اتومبیل انجام می داد... حتی در این اواخر که بیماری رعشه ایشان را گرفـتار ساخته بود و واقـعاً رنجشان می داد و مرتب داروی اعصاب مصرف می کرد، تلاوت قرآن را ترک نمی نمود.
حجت الاسلام قرائتی نقل می کند: خدا رحمت کند علامه طباطبائی را! می فرمود: «هر دو سال یک بار باید تفسیر قرآن نوشته شود. چون هر بار که انسان در قرآن تدبر می کند، به مطالب تازه ای می رسد.»
حجت الاسلام محمد فاضل (تبریزی) نقل می کنند که: ...روزی ایشان در ماشین، قرآنی از جیب خود درآورده و به بنده فرمود: «من عهد دارم که هر روز یک جزء از قرآن را بخوانم و الان چهل سال است که این کار را انجام می دهم. دیشب شما علما مزاحم شدید، نتوانستم بخوانم و اکنون قضا می کنم! هر ماه یک ختم قرآن تمام می شود و باز از ابتدای آن شروع می کنم و هر بار می بینم که انگار اصلاً این قرآن، آن قرآن پیشین نیست! از بس مطالب تازه ای از آن می فهم! از خدا می خواهم به بنده عمر بسیاری دهد تا بسیار قرآن بخوانم و از لطایف آن بهره ببرم. نمی دانید من چه اندازه از قرآن لذت می برم و استفاده می کنم!»
استاد امجد می گوید: «هرگاه از ایشان می پرسیدم: چگونه قرآن بخوانیم؟ می فرمودند: «توجّه داشته باشید که کلام الله است.»
نجمه السادات طباطبائی (فرزند علامه) از قول پدر می گوید: «بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست!»
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «(والله) لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه ولکنهم لایبصرون: (به خدا قسم که) خداوند در سخن خویش (قرآن) بر آفریدگان خود تجلی کرده، اما آنان او را نمی بینند (و توجه ندارند).
علامه(ره) با نهج البلاغه و کتاب های حدیثی همان معامله را می کرد که با قران معامله می کرد، یعنی آن را می بوسید و روی چشم می گذاشت. اگر در مجلسی، کتاب روایی، مانند بحارالانوار، روی زمین بود، آن را برمی داشت و می بوسید و روی طاقچه می نهاد؛ و به قـفسه کتابی که کتاب حدیث در آن بود، پشت نمی کرد.
مکاشفه ای با قرائت سوره ص
علامه حسن زاده آملی فرمودند: شب جمعه هفـتم ماه شعبان 1378 ه‍ ق. در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایى صاحب المیزان تشرف حاصل کرده ام، عرض نمودم حضرت آقـا امشب شب جمعه و شب عید است لطفى بفرمایید، فرمودند: سوره مبارکه ص و القرآن ذى الذکر را در نمازهاى و تیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره ص از ساق عرض نازل شده است.
سپس علامه طباطبایى فرمودند: من در مسجد سهله در مقام ادریس نماز مى خواندم، در نماز وتیره سوره مبارکه ص را قرائت مى کردم که ناگهان دیدم از جاى خود حرکت کردم ولى بدنم در زمین است و اینقدر با بدنم فاصله گرفـتم که او را از دورترین نقطه مشاهده مى کردم، تا پس از چندی به حال اول خود برگشتم. و در وقت دیگری نهر آب دیدم که در روایت آمده است: ص نهر فى الجنه (صاد نهری است در بهشت).
علت نوشتن تفسیر قرآن" المیزان"چه بوده؟
استاد سید محمد علی علوی نقل می کنند که: «روزی با مرحوم آیت الله موسوی گلپایگانی به دیدن علامه طباطبائی در منزلشان رفـتیم. در میان صحبت های آن روز، این سخن پیش آمد که چه انگیزه ای باعث شد که آیت الله طباطبائی، با اینکه اشتغال و تخصصشان فلسفه بود، به قرآن رو آوردند و تفسیر المیزان را نوشتند؟
مرحوم علامه فرمود: «بله؛ من مدتی دنبال فلسفه بودم تا اینکه شبی مادرم را در خواب دیدم که به من گفت: «محمد حسین! تو که این اندازه در پی فلسفه هستی، فردای قیامت چه خواهی کرد؟! دستت خالی است.» مرحوم علامه  که به مادر خود علاقه بسیاری داشت و می فرمود: «مادرم حق بزرگی بر گردن من دارد.» ایشان ادامه داد: «در خواب به مادرم گفـتم: «پس چه کنم مادر؟» مادرم گفت: «به دامان قرآن چنگ بزن! در پی قرآن و تفسیر آن برو تا انشاء الله شفـاعتت بکند.» من وقـتی این خواب را دیدم، خیلی مضطرب و نگران شدم و دریافـتم که مادرم کلام بسیار جالبی فرموده است. با خود گفـتم: چه بهتر که این آخر عمری، به ذیل عنایت قرآن، متوسل بشوم و این، انگیزه شد که من شب و روز به نگارش تفسیر المیزان همت بگمارم و بحمدالله، با عنایت خداوند و دعای مادرم، موفق به اتمام دوره آن شدم و این را از برکات عنایت مادرم می دانم.»
و البته این انگیزه و این که علامه در جایی فرموده است که کاستی حوزه قم درباره قرآن و تفسیر، انگیزه مطالعات و نگارش درباره قرآن و تفسیر آن شد، جمع پذیر است. آیت الله جوادی نقل می کنند: علامه طباطبائی، المیزان را ابتدا در تبریز و در دو جلد نوشتند و وقـتی به حوزه علوم دینی قم آمدند، آن دو جلد، با بحث و سؤال شاگردان به بیست جلد رسید. و شما مطالب مشترک المیزان و الحکمت المتعالیه را با هم مقایسه نکنید، المیزان بسیار بالاتر است!
و نیز استاد امجد نقل می کنند که مرحوم علامه، المیزان را پس از سه دوره خواندن بحارالانوار {110 جلد تألیف علامه مجلسی} نوشتند! و نیز شهید مطهری (ره) می گفت: «سی سال طول می کشد تا یادداشت هایی را که از المیزان برداشته ام، تنظیم و مرتب کنم!»
حجت السلام حسین گنجی می گوید: مرحوم علامه برای آیه «الهکم التکاثر، حتی زرتم المقابر» تفسیری لطیف فرمودند که نیاز به دانستن تاریخ و شأن نزول آیه در آن نبود. البته این وجه از تفسیر را در المیزان نیاورده اند. می فرمودند: «آیه می فرماید این کثرت بینی ها و اسب مادی دیدن ها و ... شما را سرگرم کرده است و نمی بینید و توجه ندارید که خداوند، همه کاره است و علت و سبب همه چیز؛ تا جایی که بمیرید و از اصحاب قبر شوید. آن جا دیگر «وحدت» را خواهید دید و اهل «لا اله الا الله» خواهید شد؛ که به اصحاب قبور گفـته می شود: «السلام علیکم یا اهل لا اله إلا الله!».
محاسبه امور
علامه طباطبایی تفسیر المیزان را که می نوشتند، چرک نویس نداشت. ابتدا بی نقطه می نوشتند، بعد که مرور می کردند مجدداً آن را نقطه گذاری می کردند. سئوال کردیم که آقا چرا اول بی نقطه می نویسید، فرمودند: «من حساب کرده ام اول که بی نقطه می نویسم و بعد در مرور نقطه می گذارم چند درصد در وقـتم صرفه جویی می شود.»
استاد امجد نقل می کنند که روزی از ایشان خواستیم که «بحث انسداد» از کتاب کفایه الاصول را برای ما تدریس کند. فرمود: «من تدریس نمی کنم؛ چون به نظر من انسداد درست نیست.» ما اصرار کردیم که بگویید. فرمود: «من برای خدا در روز قیامت برای این کار جواب حاضر نکرده ام. اگر روز قیامت بگویند: چرا عمر خودت و طلاب را تلف کردی؟! من جواب ندارم. این درس را تدریس نمی کنم.»

قدرت نقد و تحلیل علامه
علامه هنگامی که بر کتاب شریف بحارالانوار، تعلیقه می نوشت و در چند مورد آرای مرحوم مجلسی را نقد نوشته بود، به ایشان پیشنهاد شد که از اظهار این گونه مطالب بپرهیزد، تا مورد اعتراض گروهی قرار نگیرد. ولی ایشان اظهار داشت: «در مکتب شیعه، ارزش جعفربن محمّدالصادق از علامه مجلسی بیشتر است. و زمانی که امر دایر شود، که به جهت بیانات و شروح علامه مجلسی، ایراد عقلی و علمی بر حضرات معصومین علیهم السلام وارد گردد، ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسی بفروشیم.»
روحیه ای انتقاد پذیر و قوی
خدمت علامه طباطبائی(ره) گفـته شد: «شخصی، ضد المیزان کتابی نوشته است.» ایشان بدون این که خشمگین شود، فقط دو کلمه فرمود؛ فرمود: «بسیار خوب!»
یک بار به علامه گفتند: «فلان کس از شما انتقاد کرده است.» علامه فرمود: «من که رسوای جهانم! عیب من یکی ـ دو تا نیست؛ خوب این هم رویش.» استاد امجد نقل می کنند: مرحوم استاد، هیچ نامه نام و نشان داری را بی پاسخ نمی گذاشتند. حتی اگر حامل ناسزا به ایشان بود، جوابی کریمانه به آن می دادند. شخصی که ایشان را با سخنانش آزار می داد و با علامه دشمنی می کرد، در مجامع، مورد احترام استاد بود و استاد به او می فرمود: «به حرم که می روم، اول برای شما دعا می کنم!»
هیچ کس نمی توانست علامه را خشمگین کند. به طور خلاصه می توان گفت: «علامه، له شده بود». [یعنی بسیار بسیار متواضع بود.]
امر به معروف و نهی از منکر
یکی از اهل علم می گفت: «زمانی با مرحوم طباطبائی در درس آیت الله محمد حسین اصفهانی شرکت می کردیم. روزی یکی از شاگردان اشکال بی اساسی را مطرح کرد و همه خندیدند و من هم خنده ام گرفت. وقـتی از کلاس بیرون آمدیم با آقای طباطبائی روبه رو شدم که چهره درهم کشیده بود. مرا که دید فرمود: «تو چرا خندیدی؟! اگر مطلبی را تو خوب و روان می فهمی باید خدا را شکر کنی نه این که به دیگران بخندی!» علامه طباطبائی خودشان رفیقی داشتند که از او خواسته بودند هرگاه عیبی از ایشان دید، به ایشان تذکر دهد تا خود را اصلاح کنند.»
علم علامه
آیت الله جوادی آملی یکی از شاگردان برجسته ایشان دراین باره از قول علامه می فرماید: «سالی تابستان را در «درکه» اطراف تهران بسر می بردم و در آن سالها افکار کمونیستی و ماتریالیستی رایج بود، یکی از صاحب نظران افکار مادی میل پیدا کرد که با علامه طباطبایی به بحث آزاد بنشیند، به حضور ایشان رفت. در همان ییلاقی که در تابستان برای تعطیلات تابستان می گذراندند، می فرمودند: «وقـتی که این صاحب نظر آمد از صبح شروع کرد تا پایان روز و بحث به درازا کشید و شاید قریب هشت ساعت ادامه پیدا کرد و من از راه برهان صدیقین با این فرد به سخن نشستم.»
بعداً این صاحب نظر مادیگرا در یکی از خیابانهای تهران یکی از همفکران خود را دید و آن همفکرش از او پرسید: تو در دیدار و در مناظره و گفتگو با آقای طباطبایی به کجا رسیدی؟ گفت: آقای طباطبایی مرا موحد کرد.
ایشان یک کمونیست را الهی کرد و یک مارکسیست را موحد کرد. حرف توهین آمیز هر کافری را می شنید و نمی رنجید و پرخاش نمی کرد.
آیت الله مصباح نقل می کنند: «علامه هنگام درس به چشم شاگردان نگاه نمی کرد، بلکه به زمین یا سقـف می نگریست و درس می گفت. این از شدت حیای ایشان بود. معمولاً برای مطالعه، کتاب های مورد نیاز خود را عاریه می گرفت. اخلاق او همه را جذب می کرد و خود را مثل یکی از طلاب می دانست. او هرگز خود را سرآمد دیگران نمی دانست. او هرگز در برابر پرسشها، حتی اگر ارتباط نداشت، نمی گفت وقت ندارم و هرگز عصبانی و ناراحت نمی شد. و اگر طرف زیاد اصرار می کرد یا حتی در مطلب باطل پافشاری می نمود؛ می فرمودند: «من بیش از این چیزی نمی دانم.» از قول آیت الله مصباح نقل می کنند: وقـتی علامه پاسخ پرسشی را نمی دانستند، با صوت بلند و واضح می فرمودند: «نمی دانم»، اما هنگامی که می خواستند سؤالی را جواب دهند، با صوت آرام سخن می گفتند.
همچنین نقل شده: شب جمعه ای با ایشان به جلسه ای می رفـتیم. در راه چند سؤال از جنابشان کردم؛ فرمودند: «نمی دانم.» سپس افزودند: «مجهولات ما را باید با علم خداوند مقایسه کرد.» یعنی همان طور که خداوند به همه چیز عالم است و علمش بی نهایت، ما هم علم حقیقی به چیزی نداریم و جهلمان بی پایان است. از هیچ عالمی به اندازه ایشان «نمی دانم» شنیده نشده!
یک بار با شخص ماجراجویی هفت ساعت بحث کرد تا سرانجام او را محکوم و قانع کرد و آن شخص پس از شهادت به توحید و نبوت، گفت: «و شهادت می دهم که تو، ولیّ خدایی!»
یکی از اساتید دانشگاه می گوید: «زمانی که در دبیرستان درس می خواندم، دبیر ما از رهگذر آشنایی با علامه، گاهی که آیت الله طباطبایی به تهران می آمد، ایشان را به کلاس ما دعوت می کرد...؛ تا این که بنا شد ما پرسش های خود را از جنابش نوشته، دسته بندی کرده و هنگام تشریف فرمایی شان پاسخ آن ها را بشویم. ایشان وقـتی وارد کلاس شد و صورت سؤال ها را به ایشان دادیم، با این که او در آن مقام بلند علمی بود و ما دانش آموزان دبیرستانی و با سوالاتی سطح پایین، در همان نگاه نخست به برگه، فرمود: «چه کسی گفـته است بنده جواب این همه پرسش را می دانم؟!»
در وسعت ظرفیّت معرفـتی و معلوماتی علامه طباطبایی همین کلام کافی است که خود می فرمودند: «اگر مجالی باشد می توانم همه مسائل قرآن کریم را تنها با استفـاده از یک سوره کوچک بیان کنم.»
از نویسنده معروف لبنانی شیخ جواد مغنیه منقول است که: «از وقـتی که المیزان به دست من رسیده است، کتابخانه من تعطیل شده و پیوسته در روی میز مطالعه ام المیزان است.»
تواضع و فروتنی
استاد فـاطمی نیا از قول عالمی می گوید: «مرحوم استاد طباطبایی، با آن پایگاه رفیع علمی و فلسفی، با مشکلی فلسفی رو به رو شدند و کسی هم نبود که پاسخ ایشان را بداند. همان روزها، همراه خانواده، به یکی از آبادی های کوچک اطراف تهران مسافرت می کنند. در آن جا فرزندان خردسال استاد، از پدر درخواست توت می کنند؛ استاد هم با کمال سادگی و تواضع، کاسه ای به دست گرفـته و برای خرید توت از خانه خارج می شوند. به وسط روستا که می رسند، جوانی در لباس اهل همان ده، ایشان را می بیند و بی مقدمه به علامه می گوید: آن مشکل فلسفی شما راه حلی دارد؛ بیایید به شما بگویم. و همان جا با چند جمله، اشکال علامه را حل می کند، اما استاد طباطبائی در آن لحظه غافل از این بودند که این جوان از کجا می داند ایشان درگیر این سوال است و اصلاً او کیست؟! و ...
به هر حال، جوان خداحافظی می کند و می رود. فردای آن روز، علامه به همان جا رفـته و از بقالی می پرسند:«شما جوان با سوادی با این شکل و سیما دارید؛ او کجاست؟» بقال می گوید: «چنین کسی در این روستا نیست و اصلاً یک نفر هم در این جا الفبا نمی داند!!» باری، روشن نشد که آن جوان که بود و از کجا بود و ...، اما آن عالم ادامه داد: «این از تواضع استاد بود که مشکلشان این گونه حل شد.»
استاد فاطمی نیا نقل می کند: «یکی از آقایان درباره علامه طباطبائی گفـته بود: «آقای طباطبائی خوب است، اما نورانیت ندارد(!)» شخص ساده ای این نکته را در کاغذی نوشته به مرحوم علامه عرضه کرد. ایشان وقـتی این مطلب را خواند، بسیار خندید به گونه ای که شاید در عمرش به آن شکل نخندیده بود. اهل معرفـتی که آن جا شاهد این داستان بود، گفت: «علامه، غریب است و خوش!»
حجت الاسلام تحریری نقل می کنند: «روزی پس از درس و پیش از تعطیلات، یکی از شاگردان به ایشان عرض کرد: «نصیحتی بفرمایید!» ایشان بسیار منفعل و شرمنده شدند و آثار خجلت در چهره شان ظاهر شد و فـرمودند: «من که هستم که بخواهم نصیحت و موعظه کنم؟!»
استاد فاطمی نیا می گوید: «روزی دوچرخه سواری شانزده ـ هفده ساله، با وسیله خود به علامه برخورد و مرحوم علامه به زمین افـتاد و زخمی شد، اما برخاست و زود به سوی آن نوجوان رفـته و گفت: «شما مشکلی نداری؟ دوچرخه ات سالم است؟ ...» در حالی که آن نوجوان، در پاسخ دلجویی استاد، به ناسزاگویی و سرزنش مشغول بود!
حجت الاسلام موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان درباره تواضع علامه می گوید: «از خصوصیات اخلاقی علامه طباطبایی این بود، که هیچگاه با ما در یک اتاق نماز نمی خواند، در وقت نماز، بنده اصرار می کردم که شما باشید تا بنده به شما اقتدا کنم و نماز بخوانم، ایشان لبخندی می زد و به اندرون می رفت. جالب اینکه معمولاً مثل مردم عادی در صف نانوایی و ... می ایستاد در حالی که امکانات زیادتری برایش فراهم بود. هنگام خنده ـ گرچه تبسم بود ـ دستشان را مقابل دهانشان می گرفـتند و هنگام گریستن بر اهل بیت علیهم السلام می دیدم که دانه های درشت اشک از چشمه چشمشان می جوشید.
آیت الله  مصباح یزدی در این باره می گوید: در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان [علامه طباطبایی] را داشتم، هرگز کلمه «من» از علامه طباطبایی نشنیدم. در عوض، عبارت «نمی دانم» را بارها در پاسخ سئوالات از ایشان شنیده ام، همان عبارتی که افراد کم مایه از گفتن آن عار دارند. ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی می گفت و جالب این است که به دنبال آن پاسخ سئوال را به صورت «احتمال» و با عبارت «به نظر می رسد» بیان می کرد.
خانم نجمه السادات طباطبایی می گوید: «وقـتی به حرم حضرت معصومه (س) می رفـتند، عادی ترین جاها را انتخاب می کردند و دوست نداشتند جای خاصی داشته باشند، علاقه زیادی داشتند در میان مردم باشند و مقید به حفظ ظواهر دنیوی نبودند و می گفتند: «شخصیت را خدا می دهد و با امور دنیوی هرگز انسان به کسب شخصیت نایل نمی گردد.» روح بسیار حساس و متعالی داشت؛ وقـتی از خدا صحبت می شد یا در برابر شگفتی های جهان آفرینش قرار می گرفتند، آن قدر حالات عجیب از خود نشان می دادند که انسان متحیر می شد که واقعاً در این مواقع در کدام عالم سیر می کنند. گاهی در خانه مطرح می کردند که: «ممکن است انسانی در مواقعی از خدا غافل شود و پروردگار یک تب سخت و خطرناک چهل روزه به او بدهد، برای این که یک بار از ته دل بگوید یا الله و به یاد خدا بیفـتد!»
افـتادگی آموز اگر طالب فیضی        هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
رفـتار با شاگردان
آیت الله  سید حسن مرتضوی لنگرودی می گوید: «علامه طباطبایی بسیار کم حرف بود و از هیچ کس به بدی یاد نمی کرد، چشمانی نافذ و نگاهی پرمعنا داشت، در عین سادگی و بی آلایشی باابهت و با وقار بود، خجول بود و شرم حضور داشت، وقـتی تدریس می کرد نوعاً سرشان پایین بود، هیچ گاه برای تدریس بر فراز منبر نرفت. شاگردان به صورت حلقه ای می نشستند، ایشان هم بدون اینکه روی پتو و یا تشکی بنشیند، تدریس می کرد. مانع می شد از انداختن پتو و تشک، و می فرمود: «اگر همین مقدار جایم بلند تر از شما باشد نمی توانم حرف بزنم.»
در برخورد با شاگرد، سبک و شیوه خاصی داشتند و اصلاً تحکم فکر و تحمیل نظر در کار نبود، اگر مسئله ای مطرح می شد ایشان نظر خود را می گفتند و بعد می فرمودند این چیزی است که به نظرمان رسیده است، شما خودتان فکر و بررسی کنید و ببنید تا چه اندازه مورد قبول است، و بدین ترتیب به شاگرد میدان تفکر می داد. در عین حال همواره سعی داشت به هر شاگردی و در هر مجمعی متناسب با درک و استعداد و کشش آنها مطلب القاء کند.»
با آن که تا آن اندازه نسبت به فرصت و وقت حساس بود (تا حدی که مثلاً پس از اتمام نگارش مطالب، نقطه گذاری می کرد تا چند ثانیه وقت کمتری صرف شود)، اما اگر طلبه ای کوچک با ایشان سخن می گفت، تا پایان کلامش گوش می داد و من در عمرم کسی را چنین ندیدم.
خصوصیات رفـتاری علامه
جناب مهندس طباطبایی می گوید: «علامه طباطبایی در خانه خیلی مهربان و بی اذیت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چیزی مثل چای که احتیاج داشتند، خودشان می رفـتند و می آوردند. چه بسا هنگامی که عیال و یا یکی از اولادشان وارد اتاق می شدند، ایشان در جلوی پای آنها بلند می شد و این قدر خلیق و مؤدب بود.
هیچ ممکن نبود کسی با ایشان مدتها معاشرت بکند و بدون اطلاع از خارج بداند که ایشان چه کسی هست. اینقدر صادق و بی آلایش بود و کلاً ایشان از اخلاق اجدادشان برخوردار بود. مرحوم علامه اظهار می داشتند که عمده موفـقیتهایش را مدیون همسرشان بوده است.
در مسافرتها، بسیار باحوصله بودند و در طول سال خیلی وقـتها شب تا طلوع صبح را بیدار بودند و به کارهای علمی شان رسیدگی می کردند؛ چون سکوت شب فرصتی برای ایشان بود تا بتواند خوب کار کند.
در هر24 ساعت، ۱۲ یا ۱۳ ساعت را یکسره کار می کردند و در طول سال فـقط عاشورا را تعطیل می کردند. من از طفولیت تا آخر عمرشان که خدمتشان بودم؛ هیچ وقت یاد ندارم که در ماه رمضان ایشان یک شب بخوابند.
زندگی داخلی شان واقـعاً سرتاسر آموزنده بود، ایشان تیراندازی و اسب سواری را خیلی خوب می دانستند و شناگر بسیار لایقی بودند؛ اهل پیاده روی بوده و کوهنورد ماهری بودند؛ در باغبانی، زراعت و خصوصاً معماری مهارت فوق العاده ای داشتند و در زمینه کارهای طراحی ساختمان می توان از مدرسه «حجتیه فعلی» در قم نام برد.
در کارهای علمی خود بیشتر فکر می کردند و مطالعه زیادی روی کتب مختلف نداشتند به جز در مورد مراجعه به تاریخ و اسم و اختصاصات موجود و بدین جهت در کتابخانه شان خیلی کتاب انباشته نیست. یادم هست که در سن 12 سالگی همه روزه مرا به بیابان برده و به من تعلیم تیراندازی می دادند و به من توصیه می کردند که شکار کردن را یاد بگیر؛ ولی به کار نبر که شکار و کشتن یک جانور گناه است. گفـتم پس شکار برای چه خوب است. گفتند در صورتی می تواند مجاز باشد که انسان با یک ضرورت واقعی که جنبه حیاتی دارد مواجه بشود و الا ممنوع است. سپس ادامه دادند: «من هرگز از تو راضی نخواهم بود اگر یک جانور را بکشی.»
ایشان خیلی خیر خواه، بشردوست، مقید و بی اذیت بودند و من همیشه در زندگی مدیون تربیت های ایشان هستم. ایشان همواره باغچه های خانه را خودش بیل می زد و گلکاری می کرد و در تابستان ها و مخصوصاً پیش از آمدن به قم، در تبریز و در مِلک موروثی خویش، به مدت ده سال زراعت می کرد.»
فرزند ایشان «نجمه السادات طباطبایی» همسر شهید قدوسی می گوید: «همه خصوصیات اخلاقی پدرم، خود به خود در محیط خانوادگی ما نیز تأثیر داشت. ایشان اگر چه وقـت زیادی نداشتند، ولی با این حال برنامه ها یشان را طوری تنظیم می کردند که روزی یک ساعت، بعد از ظهرها، در کنار اعضای خانواده باشند. در این مواقع به قـدری مهربان و صمیمی بودند که آدم باورش نمی شد ایشان فردی با آن همه کار و مشغله هستند. رفـتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفـتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو و مگو و اختلافـی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان می کردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند. آنها واقـعاً مانند دو دوست با هم بودند. پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید می کرد و می گفت که این زن، یازده سال و نیم در «نجف» تحمل هر سختی را کرده است، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده و در همه این مدت من مشغول درس خواندن بودم و خوبیها را به مادرم نسبت می دادند. خودشان می گفتند که از اول ازدواج همیشه با هم یک رنگ و یک دل بودیم. و با بچه ها بسیار صمیمی بودند. گاهی ساعات بسیار از وقت گرانبهای خود را صرف شنیدن حرفهای ما یا آموختن نقاشی به ما و سرمشق دادن برای تکالیفمان می کردند.
در خانه اصلاً مایل نبودند کارهای شخصیشان را کس دیگری انجام دهد و بر سر آوردن رختخواب همیشه مسابقه بود، پدرم سعی می کردند زودتر از همه این کار را انجام دهند و مادرم هم سعی می کرد پیش دستی کند. حتی این اواخر که بیمار بودند و من به خانه شان می رفـتم با آن حالت بیمار برای ریختن چای از جای خود برمی خواستند و اگر من می گفـتم: «چرا به من نگفتید که برایتان چای بیاورم؟» می گفتند: «نه، تو مهمانی، سید هم هستی و من نباید به تو دستور بدهم.» وقـتی مادرم مریض می شد، اصلاً اجازه نمی داد از بستر بلند شود و کاری انجام دهد. مادر من حدود 17 سال پیش فوت کرده است، پیش از فوت حدود 27 روز در بستر بیماری بود و در این مدت پدرم از کنار بستر ایشان لحظه ای بلند نشدند. تمام کارهایشان را تعطیل کردند و به مراقبت از مادرم پرداختند. بسیار وفادار و عاطفی بودند، تا سه چهار سال پس از فوت مادرم، پدرم علامه طباطبایی هر روز سر قـبر او می رفـتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفـته، یعنی دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزار مادرم می رفـتند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند. می گفتند: «بنده خدا بایستی حق شناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی تواند ادا کند.»
صدقه دادن
یکی از ارادتمندان مرحوم علامه می گوید: «روزی آقای طباطبائی را در مشهد دیدم که از کوچه ای عبور می کرد و به فقیری که روی زمین نشسته بود، برخورد. پولی از جیب درآورده و در کف دست خود گذاشت و پیش آن نیازمند نشست و گفت: «بردار!» آن فـقیر پول را برداشت. پس از آن، علامه دست خود را بوسید و برخاست و رفت. بنده به ایشان عرض کردم: «این کار شما ـ که فرمودید «پول را بردار» و دست خود را بوسیدید ـ چه دلیلی داشت؟» فرمود: «در روایت است که صدقه پیش از آن که در دست فـقیر قرار گیرد، در دست خداوند قرار می گیرد. همچنین خدا می فرماید: «یدالله فوق ایدیهم: دست خداوند بالای دست آنان است.» پس رسم ادب این است که دست انسان زیر دست خدا قرار گیرد؛ من به فـقیر گفـتم پول را بردار تا دست خدا ـ که میان دست من و او قرار می گیرد ـ بالاتر از دست من باشد، و هنگامی که در صدقه دادن، ابتدا پول در دست خدا قرار بگیرد، بنابراین دست صدقه دهنده دست خداوند را زیارت کرده است و من، این دست زائر را برای تبرک بوسیدم.»
حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند: «پدرم (امام باقر علیه السلام) هرگاه چیزی صدقه می داد، آن را در کف {دست} سائل می نهاد و پس از آن، آن صدقه را از وی پس می گرفت و می بوسید و می بوییدش و باز آن را به سائل باز می گرداند.»
پرداخت وام به نیازمندان
فرزند ایشان نقل می کند: «پدرم از درآمد زمین زراعی که داشت به روستائیانی که نیازمند بودند وام می داد و رسید می گرفت و چنانچه کسی بعد از دوفصل برداشت محصول قادر به پرداخت بدهی خود نبود، آن را بخشیده و قبض را به خودش پس می داد و از طلب خود صرف نظر می کرد. یکبار چند قبض دست پدرم بود که از این واسطه ها طلبکار بود، آن روز من دیدم قبضها را از جیب خود درآورد، مدتی به آنها نگریست و ناگهان همه را پاره کرد و دور ریخت، در حالی که بیش از حد تصور به پول برای گذراندن معاش عادی احتیاج داشت، من با تعجب پرسیدم: پدر چرا اینکار را کردید؟ نگاهی عمیق به من کرد و گفت: «پسرم اگر داشتند، می آوردند و می دادند، خدا را خوش نمی آید که، من بدانم آنها دستشان خالی است و آنها را تحت فشار قرار دهم و ابراز طلبکاری کنم؟!.»
دفاع از وطن
حضور سربازان روسی در سال ۱۳۲۰، در آذربایجان، ناامنی را افزایش داده بود و مرحوم علامه نیز به ناچار یک قبضه تفنگ و یک قبضه سلاح کمری تهیه کردند و اغلب روزها فرزند خود، سید عبدالباقی را همراه خودشان به بیرون از روستا برده و آموزش تیراندازی و نشانه زنی می دادند. در سال ۱۳۲۱ ـ زمانی که علامه در روستای محل تولد خود ساکن شده بود ـ یک شب چند نفر از روستائیان آمدند و گفتند: «سربازان روسی به روستا حمله کرده اند.» مرحوم علامه فوراً تفنگ را برداشته، در پشت بام سنگر گرفـتند و مشغول تیراندازی شدند. این کار باعث شد سربازان روسی ـ که اغلب بی سلاح هم بودند! ـ برگشته و رفـتند.
درباره شهدا
علامه در اواخر عمرش فرمود: «راهی را که ما عمری با سختی ها و ریاضت ها رفـتیم، این جوان ها و شهیدان انقلاب اسلامی، در یک شب سپری کردند!»
استاد امجد نقل می کنند که: استاد طباطبائی را پس از ارتحالشان در خواب دیدم، به بنده فرمودند: «یک صلوات برای همه شهیدان کافی است!»
. مراقبه و خودسازی
آیت الله استاد حسن زاده آملی می فرماید: یکی از کلمات قصار علامه طباطبایی، این بود که: «ما کاری مهم تر از خودسازی نداریم.»
اواخر عمر مبارکشان دائم می فرمودند: «توجه! توجه!» و این، فراتر از «تذکر» و «تفکر» است. و نیز می فرمودند: «بزرگترین (و سخت ترین) ریاضت ها، همین دینداری است.» در روایتی از حضرت امیر علیه السلام هست که می فرماید: «الشریعة ریاضة النفس: آیین اسلام و احکام آن، ریاضت و ورزیدگی نفس می آورد.»
استاد حسن زاده آملی نقل می کردند: خداوند درجات ایشان را متعالی بفرماید که لفظ «ابد» را بسیار بر زبان می آورد و در مجالس خویش چه بسا این جمله کوتاه و سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که: «ما ابد در پیش داریم. هستیم که هستیم.»
«انما تنتقلون من دار الی دار» انسان از بین رفـتنی نیست، باقی و برقرار است، منتها به یک معنی لباس عوض می کند و به یک معنی، جا عوض می کند.
اثر اعمال انسان
استاد امجد از قول علامه می گوید: «اگر یک کاه برداری، در همه عالم(هستی) اثر میگذارد!» {پس گناه کردن چه اثری بر هستی میگذارد؟}
به استاد طباطبائی عرض شد: «شاعری مدعی است که مشاهداتی دارد و ...» ایشان فرمود: «یک وعده خوراک کامل به او بدهید!» وقـتی غذا را به وی رساندند و سیر خورد، پرسیدند: «حالا هم چیزی می بینی؟» گفت: «نه؛ آن حالت از بین رفت.»
استاد فـاطمی نیا به نقل از علامه می فرمود: «گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.»
همچنین ایشان نقل می کند: در اوایل طلبگی ام، روزی مرحوم علامه به حجره ام تشریف آوردند و فرمودند: «به ظاهر در این جا غیبت شده است!» گفـتم: بله؛ پیش از آمدن شما، چند نفر که درسشان از من بالاتر بود، این جا بودند و غیبت کسی را کردند. علامه فرمودند: «باید می گفتی از این جا بروند، این حجره دیگر برای درس خواندن مناسب نیست؛ اتاقت را عوض کن.»
علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می رفت و معتقد بود: «رفـتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است.» منزل پرخطر سلوک!
آیت الله مصباح نقل می کنند: «آقایی در قم بود که آلبومی از عکس های همه بزرگان و علما درست کرده بود. از هر یک از علما و مراجع عکسی همراه با امضایی از آنان تهیه کرده بود. از من خواستند که عکسی هم از علامه برایش بگیرم ... مرحوم علامه هم عکسی از خودشان را دادند و پشت آن، [این] شعر حافظ را نوشتند.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان! سهل مکن
ورنه تا بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کِی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟ .اشعار علامه

سوزاندان اشعاروغزلیات توسط خودعلامه طباطبایی
مهندس عبدالباقی طباطبایی می گویند: «پـدر، غزلیات و اشعار جالبی داشت که یک روز، تمام آنها را جمع کرد و آتش زد. هیچ کس نفهمید چرا؟ (شاید برای پرهیز از شهرت طلبی بوده است) فقط اشعار خودش نبود، بحثهای پرشور تجزیه و تحلیل اشعار حافظ هم بود که همه را یکجا آتش زد، از ایشان فعلاً ده دوازده شعر باقی مانده که، آنها را هم چون نوشته و به دست دوستان داده بود سالم مانده اند.» در زیر، گزیده ای از آنچه از اشعار علامه باقی مانده ، آمده است:
.غزلی از علامه طباطبایی
مِهر خوبان‌ دل‌ و دین‌ از همه‌ بی‌پروا برد              رخ‌ شَطرنْج‌ نبرد آنچه‌ رخ‌ زیبا برد
تو مپندار که‌ مجنون‌ سرِ خود مجنون‌ گشت        از سَمَک‌ تا به‌ سِماکش‌ کشش‌ لیلَی‌ برد
من‌ به‌ سرچشمۀ خورشید نه‌ خود بردم‌ راه‌        ذرّه‌ای‌ بودم‌ و مِهر تو مرا بالا برد
من‌ خَسی‌ بی‌سر و پایم‌ که‌ به‌ سیل‌ افـتادم‌       او که‌ می رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد
جام‌ صَهبا ز کجا بود مگر دست‌ که‌ بود               که‌ درین‌ بزم‌ بگردید و دل‌ شیدا برد
خم‌ ابروی‌ تو بود و کف‌ مینوی‌ تو بود                  که‌ بیک‌ جلوه‌ ز من‌ نام‌ و نشان‌ یکجا برد
خودت‌ آموختیم‌ مهر و خودت‌ سوختیم‌               با برافروخته‌ روئی‌ که‌ قرار از ما برد
‌ همه‌ یاران‌ به‌ سر راه‌ تو بودیم‌ ولی                   خم‌ ابروت‌ مرا دید و ز من‌ یَغما برد
همه‌ دل‌ باخته‌ بودیم‌ و هراسان‌ که‌ غمت‌           همه‌ را پشت‌ سر انداخت‌ مرا تنها برد
چقدر علامه طباطبایی از این‌ شعر خوشایند بودند‌:
منم‌ که‌ شهرۀ شهرم‌ بعشق‌ ورزیدن‌                 منم‌ که‌ دیده‌ نیالوده‌ام‌ به‌ بد دیدن‌
به‌ می‌ پرستی‌ از آن‌ نقش‌ خود بر آب‌ زدم‌          که‌ تا خراب‌ کنم‌ نقش‌ خود پرستیدن‌
وفا کنیم‌ و ملامت‌ کشیم‌ و خوش‌ باشیم           که‌ در شریعت‌ ما کافری‌ است‌ رنجیدن
به‌ پیر میکده‌ گفـتم‌ که‌ چیست‌ راه‌ نجات‌           بخواست‌ جام‌ می‌ و گفت‌ راز پوشیدن‌
استاد امجد نقل می کنند که علامه نیز به این بیت از اشعار استادش، آیت الله اصفهانی (که در مدح حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است) خیلی علاقمند بود:
مفتقرا ! متاب رو، از در او به هیچ سو               زان که مس وجود را فضّه او طلا کند!
دو هزار « لَن تَرانی» از علامه
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی             «أرنی» نگفـته، گفتی دو هزار «لَن تَرانی».
انقطاع از دنیا
در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود. در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود: «من دیگر میل به چای ندارم و گفـته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، و میل به غذا ندارم.»
و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.
.
مکاشفه همسر علامه
ایشان می فرمود: «عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگواری بود، ما در معیت ایشان برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شدیم و ایام عاشورا برای زیارت به کربلا می رفـتیم، وقـتی بعد از مدتی به تبریز مراجعت کردیم، عیال ما روز عاشورایی در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود، می گوید: ناگهان دلم شکست و با خود نجوا کردم؛ ده سال در روز عاشورا در کنار مرقد مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بودیم و امروز از چنین فیض عظمایی محروم شده ایم. یک مرتبه دیدم در حرم مطهر در بالا سر ایستاده ام و رو به مرقد مطهر مشغول خواندن زیارت هستم و حرم مطهر و مشخصات آن همچون گذشته بود، ولی حرم خیلی خلوت بود. چون روز عاشورا بود و مردم غالباً برای تماشای دسته های عزادار و سینه زن از حرم به بیرون رفـته بودند و تنها در پایین پای مبارک چند نفری ایستاده بودند و زیارت نامه می خواندند، بعد از مدتی چون به خود آمدم، دیدم، در خانه خود نشسته و در همان محل مشغول خواندن بقیه زیارت عاشورا هستم.»
. حالات‌ علاّمۀ طباطبائی‌ در اواخر عمر شریفشان‌
حالات‌ استاد در چندین‌ سال‌ آخر عمر بسیار عجیب‌ بوده‌ است‌، پیوسته‌ متفکّر و درهم‌ رفـته‌ و جمع‌ شده‌ بنظر می‌رسیدند؛ و مراقبۀ ایشان‌ شدید بود و کمتر تنازل‌ می‌نمودند. و تقریباً در سال‌ آخر عمر غالباً حالت‌ خواب‌ و خَلسه‌ غلبه‌ داشت‌، و چون‌ از خواب‌ بر می‌خاستند فوراً وضو می‌گرفتند و رو بقبله‌ چشم‌ بهم‌ گذارده‌ می‌نشستند.
در روز سوّم‌ ماه‌ شعبان‌ (میلاد حضرت‌ سیّد الشّهداء علیه‌ السّلام‌) یکهزار و چهار صد و یک‌ هجریّۀ قمریّه‌ در اتّفاق‌ زوجۀ خود و یکی‌ از طلاّب‌ محترم‌ که‌ اهل‌ فلسفه‌ و سلوک‌ بود و برای‌ رعایت‌ حال‌ ایشان‌ بهمراه‌ آمده‌ بود، به‌ مشهد مقدّس‌ ‌مشرّف‌ شدند، و بیست‌ و دو روز اقامت‌ نمودند. و بجهت‌ مناسب‌ بودن‌ آب‌ و هوا، تابستان‌ را در دَماوند طهران‌ اقامت‌ جستند. و در همین‌ مدّت‌ یکبار ایشان‌ را به طهران‌ آورده‌ و در بیمارستان‌ بستری‌ نمودند؛ ولی‌ دیگر شدّت‌ کسالت‌ طوری‌ بود که‌ درمان‌ بیمارستانی‌ نیز نتیجه‌ای‌ نداد. تا بالاخره‌ به‌ بلدۀ طیّبۀ قم‌ که‌ محلّ سکونت‌ ایشان‌ بود برگشتند و در منزلشان‌ بستری‌ شدند؛ و غیر از خواصّ از شاگردان‌ کسی‌ را بملاقات‌ نمی‌پذیرفتند.
یکی‌ از شاگردان می گوید: روزی‌ بعیادت‌ رفـتم‌؛ در حالیکه‌ حالشان سنگین‌ بود، دیدم‌ تمام‌ چراغ‌های‌ اطاق‌‌ها را روشن‌ نموده‌، و لباس‌ خود را بر تن‌ کرده‌ با عمامه‌ و عبا و با حالت‌ ابتهاج‌ و سروری‌ زائد الوصف‌ در اطاق‌‌ها گردش‌ می‌کنند؛ و گویا انتظار آمدن‌ کسی‌ را داشتند. یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم نقل کردند که در روزهای آخر عمر علامه طباطبایـی در حضورش بودم، دیدم دیده گشودند و فرمودند: «آنها را که انتظارشان داشتم به سراغمان آمدند.» . کیفیّت‌ رحلت‌ و تشییع‌ و دفن‌ علاّمۀ طباطبائی‌ رضوان‌ الله‌ علیه‌
از یکی‌ از فضلاء قم‌ که‌ از اساتید بنده‌زاده‌ هستند نقل‌ شد که‌ می گفت‌: من‌ در روزهای‌ آخر عمر علاّمه‌ عصرها بمنزل‌ ایشان‌ می رفـتم‌، تا اوّلاً اگر چیزی‌ در منزل‌ نیاز داشته‌ باشند تهیّه‌ کنم‌، و ثانیاً قدری‌ ایشان‌ را در صحن‌ منزل‌ راه‌ ببرم‌.
روزی‌ بمنزل‌ ایشان‌ رفـتم‌ و پس‌ از سلام‌ عرض‌ کردم‌: آقا به‌ چیزی‌ احتیاج‌ دارید؟ ایشان‌ چند مرتبه‌ فرمودند: احتیاج‌ دارم‌! احتیاج‌ دارم‌! احتیاج‌ دارم‌! من‌ متوجّه‌ شدم‌ که‌ گویا منظور علاّمه‌ مطلب‌ دیگری‌ است‌؛ و ایشان‌ در افق‌ دیگری‌ سیر می‌کنند. سپس‌ بدرون‌ اطاقی‌ راهنمائی‌ شدم‌، علاّمه‌ هم‌ وارد همان‌ اطاق‌ شدند و در حالتیکه‌ دائماً چشمشان‌ بسته‌ بود و باز نمی‌کردند به‌ اذکاری‌ مشغول‌ بودند که‌ من‌ نتوانستم‌ بفهمم‌ به‌ چه‌ ذکری‌ اشتغال‌ دارند؛ تا اینکه‌ موقع‌ نماز مغرب‌ رسید؛ من‌ دیدم‌ علاّمه‌ در همان‌ حالیکه‌ چشمانشان‌ بسته‌ بود، بدون‌ اینکه‌ به‌ آسمان‌ نظر کنند مشغول‌ اذان‌ گفتن‌ شدند، و سپس‌ شروع‌ کردند بخواندن‌ نماز مغرب‌. من‌ از کنار اطاق‌ دستمال‌ کاغذی‌ برداشته‌ و در مقابل‌ ایشان‌ روی‌ دست‌ قرار دادم‌ تا بر آن‌ سجده‌ کنند. ایشان‌ بر روی‌ آن‌ سجده‌ نکردند. با خود گفـتم‌ شاید از اینجهت‌ که‌ دستمال‌ کاغذی‌ در دست‌ من‌ است‌ و به‌ جائی‌ اتّکاء و اعتماد ندارد سجده‌ نمی‌کنند. به‌ اندرون‌ رفـتم‌ و چیز مرتفعی‌ برای‌ سجده‌ آوردم‌ و مُهری‌ بر روی‌ آن‌ قرار دادم‌. ایشان‌ بر آن‌ سجده‌ کردند؛ تا اینکه‌ نمازشان‌ خاتمه‌ یافت‌. حال‌ ایشان‌ روز به‌ روز سخت‌‌تر می‌شد؛ تا ایشان‌ را در قم‌ به‌ بیمارستان‌ انتقال‌ دادند. و در وقت‌ خروج‌ از منزل‌ به‌ زوجۀ مکرّمۀ خود می‌گویند: من‌ دیگر بر نمی‌گردم‌! قریب‌ یک‌ هفـته‌ در بیمارستان‌ بستری‌ می‌شوند، و در دو روز آخر کاملاً بیهوش‌ بودند تا در صبح‌ یکشنبه‌ هجدهم‌ شهر محرّم‌ الحرام‌ یکهزار و چهارصد و دو هجریّۀ قمریّه‌، سه‌ ساعت‌ به‌ ظهر مانده‌ به‌ سرای‌ ابدی‌ انتقال‌، و لباس‌ کهنۀ تن‌ را خَلع‌ و بخلعت‌ حیات‌ جاودانی‌ مخلّع‌ می‌گردند.
دادیم‌ به‌ یک‌ جلوۀ رویت‌ دل‌ و دین‌ را             تسلیم‌ تو کردیم‌ همان‌ را و همین‌ را
ما سیر نخواهیم‌ شد از وصل‌ تو آری            لب‌ تشنه‌ قـناعت‌ نکنـد ماءِ معیـن‌ را
می دید اگر لعل‌ ترا چشم‌ سلیمان‌              می داد در اوّل‌ نظر از دست‌ نگین‌ را
در دائــرۀ تـاجـــوران‌ راه‌ نـــدارد                    هر سر که‌ نسائیده‌ بپای‌ تو جبین‌ را

چه رازی نهفته درهمجواری علامه طباطبایی وامام جماعت مسجدسیدعزیزالله تهران

ماجرای دفن علامه طباطبایی-قبرآماده

اشتباه نشود!« آیت الله سیداحمدخوانساری» قصه مابا «صاحب نمازباران»آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری فرق داردکه درپایان خلاصه ای ازاقدامات این بزرگوارراهم آورده ام.

حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان در کتاب «مقالات و رسالات تاریخی‌« (دفتر چهارم)، از زبان «حجت الاسلام محمد حسین اشعری» فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی، از همدرسان امام راحل این گونه آورده‌:

«علامه طباطبایی این اواخر بیماری پارکینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن.

این اواخر در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود. روزی دکتر منافی وزیر بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم.

مخالفت بااعزام علامه 

من مخالفت کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد.


همان وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است، این مساله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند. اگر جوری بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت بعد درگذشت.

کجادفن شود؟

من تلفنا فوت ایشان را به آقای خمینی اطلاع دادم، ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم داد. من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد.

مخالف بادفن درجای موردنظر

من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند.

آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم، ایشان گفت اینجا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست، من نپذیرفتم. ایشان گفت:

حفاری قبر درمیان بتون آرمه

حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مساله را حل می کنم. معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت.

قبرعلامه طباطبایی درکنارآیت الله خوانساری

از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر.

غروب شد و آقای نجفی آمد. بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که

اینجا قبری از علما بوده است یا نه؟

ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست.

آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید!؟اینجانباشدوآنجاباشد؟ 

بتون هم باشد-شما-بکنید!

من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است.

بالاخره به این امر تن دادند!(پذیرفتند)

و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ مرمر را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند.

«بتون»ی پیدانشد!

خبری از بتون نبود!

خاک و خاشاک را برداشتند

یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد.

آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم آجرهای بزرگ است. برداشتند.

تقدیر«قسمت»این بود! قبرعلامه از»درغیب»رسید

در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک قبر آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد.

آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه معجزه است، همانجا آقای طباطبائی را دفن کردند.»

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای روان ومفهوم بودن موضوع،اصلاحاتی انجام گرفته است.

واما چه رازی نهفته است که «حجت الاسلام اشعری» باسماجت ولجاجت مثال زدنیش،نهایتاً منجربه آرام گرفتن علامه طباطبایی رادرکنارآیت الله سیداحمدخوانساری شود!؟(آبان۱۳۶۰علامه طباطبایی فوت می کند،دی۱۳۶۳آیت الله خوانساری) البته علامه ۳سال درانتظارآیت الله ماند(به تعبیری آیت الله خوانساری به علامه طباطبایی ملحق شد)

آیت الله سیداحمدخوانساری کیست؟

آیت الله سید احمد خوانساری »متولد ۱۸ محرم  ۱۳۰۹(۲۰ شهریور۱۲۷۰) ۳ ساله بود که پدر را از دست داد،قرائت قرآن به تحصیل ریاضیات مقدمات و سطوح عالیه نزد برادرش(سید محمد حسن) و دامادشان (آیت الله سید علی اکبرخوانساری )پرداخت و در ۱۶ سالگی اززادگاهش(خوانسار) به حوزه اصفهان رفت.

وی در ۲۰ سالگی  به نجف عزیمت نمود و پس از کسب فیض از محضر علمای آن حوزه بزرگ به اراک مهاجرت کرد. آیت الله خوانساری رهسپار اراک شد تا از فیض آیت الله حائری بهره گیرد تا در کنار تحصیل به تدریس سطوح بپردازد. پس از تاسیس حوزه علمیه قم و مهاجرت آیت الله حائری به قم ،پای درس مؤسس حوزه علمیه قم حضوریافت.

علمایی چون:شیخ مرتضی حائری یزدی، سید مصطفی صفایی خوانساری، سید موسی صدر، شهید مرتضی مطهری ، مجتهدی تهرانی ، سید رضی شیرازی،سید هادی غضنفری خوانساری،سید محمد جواد پیشوایی،سید محمدمهدی غضنفری،سید حسین شمس خراسانی ازجمله از شاگردان برجسته آن عالم می باشند.

ایشان از سال ۱۳۳۰ شمسی در تهران به تهران رفت و در مدت ۳۵ سال به تدریس و تالیف می پردازد

 و پس از فوت   امام جماعت مسجدسیدعزیزالله( آیت‌الله یحیی سجادی،متوفی محرم۱۳۷۰-آبان ۱۳۲۹)،آیت الله بروجردی،ایشان(آیت الله خوانساری )رابرای  امامت این مسجد مهم که مرکزانقلابیون، دردل بازاربوده،معرفی می کندتاروزوفاتش(۳۳سال امام جماعت سیدعزیزالله بوده)

آیت الله خوانساری ،عالم مبارزی بود،در نهضت امام خمینی نقش فعالی داشت،در جریان تبعید امام همراه با سایر علمای شهر قم نسبت به این اقدام اعتراض کرد،‌ در بیانه‌ای نوشت:

«حوادث اسف‌آور یکی دو روز اخیر که منجر به قتل و جرح یک عده مردم بیگناه و توقیف حضرت آیت‌الله خمینی ، و آیت‌الله قمی و دیگر آقایان عظام شده است، موجب کمال تأثر و تأسف حقیر گردید با کمال تعجب مشاهده می‌شود مسئولین امنیت کشور با نهایت گستاخی حضرات آقایان مراجع عظام و علمای اعلام دامت برکاتهم را موافق اموری که مبانیت آن‌ها با شرع مطهر محرز و مکرر تذکر داده شده است، جلوه می‌دهند، حقیر در این موقع حساس، لازم می‌دانم اولیا امور را متذکر سازم، انجام این گونه اعمال ضد انسانی نسبت به حضرات علمای اعلام و قتل و جرح مردم بی پناه، نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود، بلکه جز تشدید امور و ایجاد تفرقه و وخامت اوضاع، اثر دیگری نخواهد داشت،...»

۱- محمد یزدی، ۲- محمدمهدی ربانی املشی، ۳- احمد بیگدلی آذری قمی، ۴- ناصر مکارم شیرازی، ۵- سید محمدحسین طباطبایی، ۶- محمدتقی فلسفی

آیت الله خوانساری درکنارآیت محمدرضا توسلی-مدرسه علوی

بامراجعت امام خمینی به وطن  به نزدمعمارانقلاب در مدرسه علوی رفت واعلام همکاری کردودست یاری درپیشبرداهداف انقلاب داد.

 از آیت‌الله حاج میرزا جواد آقا تهرانی نقل‌شده است : شخصی به منزل آیت الله سید احمد خوانساری  رفته و به ایشان جسارت کرد و به فحش و ناسزا ادامه می دهد، تا این‌که وقت اذانمی شود، آیت‌الله خوانساری می گوید: «ببخشید آقا، وقت نماز است اجازه می‌فرمایید به نماز بروم!؟»

آن شخص با دیدن این‌ حالاتش،شرمنده می شود و از ایشان عذرخواهی می کند.

مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری چند روز قبل از وفاتشان صورت ملائکه را مشاهده کرده اند. ایشان می فرمودند: من صورت عزرائیل را دیدم که رو به من آمد و برگشت و هفت قدم برداشت، فهمیدم که تا ۷ روز دیگر بیشتر زنده نیستم.

وسرانجام درروزجمعه۱۷ربیع الثانی۱۴۰۵(۲۰دی۱۳۶۳)درسن۹۳ سالگی رحلت می کند.

مسجد"قاسمیه"رشت"مغازهاافتتاح"مسجدرها

آیا این مسجداست؟مغازه هاافتتاح،مسجدرها!

سرنوشت مسجدقاسمیه رشت بعداز۱۶سال ازبرف زمستان ۱۳۸۳تا زمستان ۱۳۹۹

مسجد«قاسمیه »رشت-خیابان شهیدقلیزاده-مسجد«حاج حسین» نظری

مسجد

مغازه هاافتتاح،مسجدرها  دیماه ۱۳۹۴

این ساختمان که هیچ شباهتی به "مسجد"ندارددرخیابان شهیدقلیزاده(بین خیابان سردارجنگل-بلواررودباری)قراردارد-درموازات بلوارشهیدبهشتی-بین فلکه رازی-پل غیرهمسطح گاز

مسجد

دیماه  ۱۳۹۹

مسجد

یک دهه پیش این مکان "مسجدقاسمیه"بود وزمین هم متعلق به حاجی فومنی(حاج قاسم تقی زاده)بوده که عده ای از"کرنق"ی های مقیم رشت(حسین نظری)باهمکاری حجت الاسلام عقیل حمیدی که حودشان صاحب یک مسجددرمحله شهیدنظری(مسجدامام حسین)هستندساخته اند.

همانطورکه درتصاویرمشاهده می کنید،مغازه های متعلق مسجدآماده شده(اجاره داده اند)ولی مسجدنیمه کاره رهاشده!

حدود۱۰سال است که کاربازسازی این مسحدراشروع کرده اند و۴سال است که ۴باب مغازه آن آماده شده وبه یک شرکت"آسانسور"اجاره داده اندولی مسجدآماده نشده ،فقط دیوارهایش گچ است ولی کف هیچ کاری نشده،شیرهای آب وصل نیست،فاقدروشنایی برق است،طبق پایین که زمین خاکی است،بالایش هم سنگ بلوک

مکانی که ۱۰سال است   قراراست "مسجد"بشود چگونه مجوز"کانون فرهنگی ایثارگران"صادرشده؟

دریک بازدیدی که یک هفته پیش-به پیشنهادآقایان متولی مسجد امام حسین- باحضورسازندگانش داشتیم-بعدازنمازعشای مسجدامام حسین کرنق-همین موردرا به آقایان گفتم:چرامسجدآماده نشده ولی مغازه هاراداریدبهره برداری می کنید؟ 

مسجد

درآن تاریکی برگه اجاره نامه ای بما نشان دادند که "یک باب مغازه"ماهیانه به مبلغ پنج میلیون (۵۰۰۰۰۰۰)ریال که  ازمستأجرکل مبلغ ششصت میلیون (۶۰۰۰۰۰۰۰۰)ریال بصورت یکجادرهنگام انعقادقراردادتحویل گرفته شده،البته معلوم  نشد که مؤجرچه کسی بوده ومستأجرچه کسی؟..مستأجرانی که نه پول برق»می دهند ونه آب! مجانی باکنتوررایگان مسجد!!..اصلاً کنتورندارن!

واینکه آن ۳باب مغازه وضعشان چطوراست؟

که اگرآن ۳باب را به همین مبلغ اجاره داده باشند،سالانه می شوددویست چهل میلیون تومان(درسال۱۳۹۴) فقط بابت اجاره مغازه ها گرفته می شود. ودرمدت ۴سال هم است که مغازه ها اجاره داده می شود بایدمحاسبه کردکه درطول این ۴سال چقدرپول گرفته اندوکجامصرف شده است؟

*تابلویی که دریک گوشه ازمسجدنصب کرده اند(کانون فرهنگی هنری ایثارگران مسجدقاسمیه)که سال تأسیس آن را۱۳۹۱نوشته اند!

که درآن زمان چیزی بنام"مسجد"نبود!فقط یک چهاردیواری بود،بقول خودهمین آقایان خیر،یک بنای نیمه سازی بوده که حتی دیوارکشی درست وحسابی نداشته ومحل تجمع معتادان ولگردبوده،که بااعتراض همسایه ها آمدند"محصور"کردند

مسجد

آیا نمیتوان حدس زدکه این تابلو یک پوششی است که ازامتیازات این مسجد وبلکه این« کانون» استفاده کرد؟

۳سال بعدازگزارش(۸سال)بعداز ساخت براساس تابلوی نصب شد:

امروزسه شنبه، ۳۰ مرداد ۱۳۹۷

مسجد

مغازه ها احیاء شده اند«بهینه سازی شده»ویک شرکت مصالح ساختمانی درآن مستقراست.۳۰ مرداد ۱۳۹۷

آقای حسین نظری که کارساخت این ۲مسجد(امام حسین وقاسمیه)راانجام داده در مورخه (۲۷فروردین۱۳۹۴)می گوید:

من بعنوان کارخیر"تنهایی"همه سرمایه گذاری راانجام داده ام

وحجت الاسلام عقیل حمیدی هم درحمایت وتشویق "مردخیر"حسین نظری می گوید:

حاج حسین هیچ نیازی به کمک دیگران نداردوازهیچ جاجمایت مالی نمی شود واو آنقدرسرمایه دارد که سالها درخانه بنشیند وبهترین زندگی را بکند"ثروتش"تمام نمی شود.

امام جماعت(حجت الاسلام عقیل حمیدی)+حاج حسین نظری(ردیف اول نفرسوم -ازسمت چپ)-نمازجماعت مربوط به مسجدامام حسین کرنق است.

حالا باید روی جمله جمله حرفهای حاج آقاحمیدی نشست وفکرکرد،مخصوصاً درهنگام تهیه گزارش ازمسجد(امام حسین کرنقیان)درتاریخ(۲۷فروردین۱۳۹۴) که درتوجیه عدم حضورجوانان ونوجوانان درمسجدکه گفت:

جوانان ما«ترکها»کرنقیان مقیم رشت همه اشتغال -مشغول به کارند-دارند وآنقدرسرشان شلوغ است که وقت مسجدآمدن ندارند واینکه«جوانانمان سرباردولت نیستند،بلکه دولت سربارآنهاست»

البته خیرمحترم«حاج حسین»این راهم گفت که مابدنبال یک سریداریم که مسجدرا راه بیندازیم وخطاب بمن-نگارنده- گفتند:اگرشما میتوانیدمسئولیت راقبول کنید،کلیدرا تحویل شما می دهم این را راه اندازی کنید.

لازم به توضیح است که همانطورکه ازشکل وقیافه این ساختمان بظاهرمسجدمعلوم هست،حتی یک نمازهم دراین مکان برگزارنشده است،افتتاح نشده.

این هم پیاده روی مستأجران آقای خیرکه «انسدادگُلدانی»کرده اند/شنبه، ۱۵ دی ۱۳۹۷

حجت الاسلام عقیل حمیدی امام جماعت  شهرداری رشت بود(درزمان ساخت وسازمغازه ها ومسجد)

امیدوارم آقایان یک جوابی داشته باشند که قابل قبول باشد(مستدل،منطقی،معقول وقابل فهم)ومارا متهم به سیاسی کاری نکنند.

درماه رمضان ١٤٤١(اردیبهشت ۱۳۹۹)این مسجد(قاسمیه)افتتاح شد.

برچسب مسجد(پرماجرای)قاسمیه - پیراسته فر

حاج حسین»امسال(۵سال بعدازانتشارگزارش مسجد)دریکی ازمساجداینجانب(نگارنده)رادید،وبابرخوردنیک ومؤدبانه ازمن خواست که باهم به مسجدبرویم تاهم امکانات وپیشرفتهای فیزیکی وساختاری  مسجدرانشانمان وبدهدوازازمشکلات این کارگفت واماحاج آقاحمیدی مرادرمصلی جمعه رشت دیدوبه ناسزایم پرداخت!که این چرت وپرتهاچیست که نوشته اید!وتهدیدم کرد..ومن جوابش راندادم(دیدم که درآن مکان مقدس،دراثنای ایرادخطبه های نمازجمعه هم  بودیم).

البته درساخت وسازهای تمکیلی مسجد،یک باب مغازه نیزبرآن مغازه هاافزوده شده است،مسجدهم رو به راه شده است.

کل زمین این مسجد(قاسمیه)هزارمترمربع می باشد،زیربنای مسجد ۷۰۰متربع است.با ۵ دهانه مغازه.

قدمت این مسجدبه سالهای قبل ازانقلاب می رسد واما دربرف سنگین ۱۳۸۳فروریخت وحدودیک دهه بلااستفاده ولاتکلیف ماندکه بعداًباهمت آقای نظری بازسازی کلی شد(تخریب وبنای جدید).

آنطوری که حاج حسین نظری می گوید:تاکنون(​دیماه  ۱۳۹۹)حدودیک میلیاردتومان دراین مسجدهزینه شده که تنها-حدود-یکصدمیلیون تومان ازکمکهای مردمی بوده است وفرشهای مسجدهم اهدایی است،بقیه هزینه ها باهمه امکانات موجود-بمرور-دریک دهه-تاامروز،توسط ایشان(نظری)فراهم شده است.

مسجد

واما وقتی به آقای پرسیدم:این مسجدبعدازتخریب،مصالحی وامکاناتی هم داشته که ارزش مالی-تبدیلی-داشته؟آنهاکجاهزینه شدند؟

پاسخ دادند:اطلاعی ازآنهاندارم،من هیچگونه دخل وتصرفی ازآن مصالح وتجهیزات بجامانده(قبل ازتخریب)ندارم.

البته حاج حسین نظری تأکیدداردکه این مطلب هم مکتوب شود:عایدات مغازه هامتعلق به این مسجداست،درآمد(کرایه مغازه ها)برای این مسجدبایدصرف شود،ایشان طوری این موضوع را تاکیدمی کندکه نگارنده اینطوربرداشت می کندکه اگرسالهای بعد،حتی قرنهای بعد،چشم طمع به منافع ومنابع این مغازه هاداشتند،راه های سوءاستفاده مسدودباشد،اگرچه هنوزاین مغازه های اسنادمکتوبی ندارند،اماقراراست این مسائل درهیئت امنای مسجدصورتجلسه شود،ماهم امیدواریم این تاکیدات آقای نظری راه رابرای هرگونه طمع ورزی احتمالی بسته باشد.

مسجد

نکته:ازیکی ازاعضای شورای شهر رشت(زمان تهیه گزارس اولیه ) شنیدم که «مغازه های این مسجدمجوزساخت ندارد»

زندگینامه شیخ طوسی"سیدمرتضی وسیدرضی"شیخ مفید

 زندگینامه" شیخ طوسی"+سیدمرتضی وسیدرضی+شیخ مفید 

شیخ طوسی+عضد الدوله دیلمی.ماجرای خواب شیخ مفید

شیخ طوسی،  متولد۳۸۵--وفات۴۶۰،مدت عمر۷۵سال.

۲۳سال درخراسان+۴۱سال درکاظمین+۱۱سال نجف

 


زندگینامه آیت الله بحر العلوم (سید محمد مهدی طباطبایی بروجردی)

درادامه دیداربحرالعلوم باامام زمان(عج) وحواله مالی امام برای بحرالعلوم راخواهیدخواند ونیزاخباری ازآینده(نمازمیتش) را که می داد ومحقق شد ومؤاخذه شاگردش(سیدجوادعاملی) بجهت عدم اطلاع ازهمسایه گرسنه اش  ونیزنظرعلمادرباره ایشان واینکه لقب«بحرالعلوم»راچه کسی به ایشان داد؟

سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علماء و مراجع کربلا بود،دارای دوفرزند می باشد،یکی سید جواد که جد مرحوم آیة الله العظمی بروجردی است،ودیگری،سید محمد مهدی طباطبایی(بحر العلوم)هر دو از بزرگان فقهاء و علمای اسلامی می باشند.

 محمد مهدى، فرزند سید مرتضى طباطبایى بروجردى، از نوادگان امام حسن مجتبى (ع) عید فطر در سال ۱۱۵۵ه.ق ( ۲۴ بهمن ۱۱۲۱) درکربلامتولدشد 

 سید بحر العلوم از دوران کودکى موردتوجه مادرو پدرش  بوده ، پس از گذراندن دوره هاى علوم مقدماتى و سطح (فقه و اصول)، از آغاز بلوغ به درس خارج که  پدرش می رفت ( مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول رادرمدت چهار سال آموخت) همچنین درس استاد کل، وحیدبهبهانی،و نیز درس شیخ یوسف بحرانی "صاحب حدائق "راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث فشرده و عمیق و طی مرحله سطح،به درجه اجتهاد عالیه نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را تأییدکردند.

سید در سال ۱۱۸۶ ق. به قصد زیارت مرقد مطهر امام رضا (ع) و دیدار با علماى بزرگ ایران وارد مشهد مقدس شد و در مدت اقامت  شش ساله خود در آن شهر، علاوه بر دیدارهاى علمى با مردم و مباحثات با علما، در درس استاد میرزا مهدى اصفهانى خراسانى (۱۱۵۳ - ۱۲۱۶ق) شرکت کرد و فلسفه، عقاید و کلام را از آن مرد بزرگ آموخت و بر اندوخته علمى خویش افزود.

پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد  هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بودمرجعیت جهان تشیع شد

بحر العلوم پس از وفات استادش وحید بهبهانی،رهبری و زعامت و مرجعیت شیعه شد

لقب"بحرالعلوم"را چه کسی به سیدمهدی داد؟

مورخین نقل کرده اند که سید مهدی به عنوان طلبه برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ،میرزا سید محمد مهدی اصفهانی به خراسان سفر کرد.مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره ها را ازاستاد خود گرفت.میرزا اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود،روزی در اثنای درس خطاب به او گفت:«انما انت بحر العلوم »(براستی تو دریای دانشی)و از آن لحظه سید به این لقب مشهور شد 

سید بحرالعلوم در اواخر سال ۱۱۹۳ق، راهى حجاز شد. استقبال شایان مردم و شخصیت هاى محافل علمى از او موجب شد که به مدت دو سال در کنار خانه خدا اقامت ورزد و به درس و بحث بپردازد.

تسلط او به فقه اهل سنت و حسن معاشرت و سخاوتش او را چنان در میان ساکنان آن دیار به خصوص اهل علم، محبوب ساخت که هر روزه شمارى از مردم و دانشمندان به دیدنش مى رفتند و از وى کسب فیض مىى نمودند. شگفت آنکه پیروان هر کدام از مذاهب چنین مى پنداشتند که بحرالعلوم پاى بند به مذهب ایشان است. او تمام این مدت را با تقیه گذرانید و جلسه درس او در علم کلام طبق مذاهب چهارگانه دایر بودد و در اواخر توقف در مکه، مذهب خود را اعلان فرمود. وقتى خبر اظهار مذهب او به گوش ‍ پیروان مذاهب دیگر رسید از اطراف به دور او ریخته ، با وى به مناقشه پرداختند و او با دانش انبوه خود بر تمامى آنها برترى پیدا کرد و همه آنها را با دلیل هاى قوى و منطقى به سوى حقیقت اسلام مجذوب ساخت.

تعیین و تثبیت جایگاه اعمال حج و مرکزیت دادن به مواقیت احرام به طورى که از نظر شرعى صحیح واقع شود و همچنین اصلاح مواقف حج، یکى از گام هاى ارزشمند سید بحرالعلوم بود؛ زیرا این مکان هاى مقدس قبل از او چندان مشخص نبود .علاوه بر اینها، سنگ هاى فرش شده در حرم را که حجاج بر آن اقامه نماز مى کردند تعویض نمود و سنگ هاى معدنى را خارج کرد و سنگ هایى را که از نظر شیعه سجده بر آنها صحیح است، جایگزین نمود. از آثار معنوى حضور این مرد بزرگ در حجاز، شیعه شدن امام جمعه مکه در هشتاد سالگى است.

بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف الغطاء"شاگردش" را برای فتوی و پاسخ به احکام شرعی تعیین نمود. و همچنین آیة الله شیخ حسین نجفی را که از علمای مقدس و پارسای نجف اشرف بود،به عنوان امام جماعت در مهم ترین و مشخص ترین مسجد،«مسجدهندی »نصب نمود و شیخ شریف الدین محی الدین را برای قضاوت و حل و فصل دعاوی مردم گماشت و خود بار سنگین تدریس و مشکلات حوزه و اداره امور مردم رابر دوش گرفت.

قهر"تحریم"شاگردانش بخاطر ترک نمازشب

بحرالعلوم بر امور عبادى شاگردان خویش نیز فوق العاده اهتمام مى ورزید و در صورت غفلت و کوتاهى شاگردان از این مهم بسیار رنج مى برد یک بار براى چند روز تدریس را ترک فرمود: طلبه ها واسطه اى را نزد وى فرستادند تا علت تعطیلى درس را جویا شود بحرالعلوم در پاسخ او چنین فرموده بود: «در میان این جمعیت طلبه هرگز نشنیدم که در نصف شبها صداى تضرع و زارى و مناجات آنها بلند بشود با اینکه من غالب شبها در کوچه هاى نجف راه مى روم چنین دانش پژوهانى شایسته نیستند تا براى ایشان درس ‍ بگویم» چون طلاب این سخن را شنیدند متحول شده شب ها به ناله و گریه در محضر الهى پرداختند وقتى این تحول اخلاقى در طلبه ها پدیدار شد آن جناب دوباره تدریس را شروع کردند.

رسیدگی به حال بینوایان

داستانهای بسیاری درباره دستگیری بحر العلوم از بینوایان و رسیدگی او به حال مستمندان نقل شده است.و برخی از نویسندگان دارند که شبها همانند جدش امیر المؤمنین(ع)کوله باری از مواد غذایی را بر دوش می گرفت و از تاریکی شب استفاده می کرد،در کوچه های نجف راه می افتاد و بر در خانه هر فقیر مستمندی که می رسید،مقداری از غذا و پول قرار می داد و همواره از حال مردم سؤال می کرد و به بینوایان رسیدگی کامل داشت.

توبیخ شاگرد،بخاطرغفلت ازهمسایه فقیر

نوشته اند شبی شاگرد برجسته اش سید محمد جواد عاملی(صاحب مفتاح الکرامه)را فرا خوانده،او را توبیخ و سرزنش نمود.مرحوم عاملی دلیل نگرانی استادش را پرسید،استاد در پاسخ گفت:یکی از برادران مسلمان که همسایه شما است، تهیدست است.او هر شب خرمای بد و ارزان قیمتی از بقال می گرفت و بچه های خود را با آن سیر می کرد.

امروز رفته است از بقال خرما بگیرد،بقال از دادن خرما امتناع ورزیده است،زیرا بدهکاریهای آن بیچاره زیاد شده بود و امشب او و بچه هایش بی شام مانده اند.سید جواد عاملی از آقای بحر العلوم معذرت خواهی می کند و از اینکه از حال او خبر نداشته است،پوزش می طلبد.

بحر العلوم در پاسخ او می گوید:معلوم است بی اطلاع بوده ای،چون اگر با علم به حال آن بیچاره شام می خوردی و به او اعتناء نمی کردی،کافر بودی،ولی آنچه مرانگران و ناراحت کرده است،این است که تو چرا از برادر مسلمانت خبر نداشته ای!؟

در هر حال سید،سینی بزرگی پر از غذا با مقداری پول به آقای عاملی داد و از اوخواست که به منزل آن برادر مؤمن برود و با هم شام بخورند و این پول را هم به اوبپردازد تا قرضهای خود را اداء کند،و خود همچنان منتظر ماند و شام تناول نکرد تااینکه آقای عاملی برگشت و به او خبر داد که غذا را با همسایه اش تناول کرده و پول راهم به او رسانده است،و جالب اینجاست که انعام بحر العلوم درست به اندازه قرضها ودیون آن مؤمن بوده  است.

ماجرای قلیان کشیدن بحرالعلوم وملاقات امام زمان

 آخوند ملا زین العابدین سلماسى از شاگردان و یاران نزدیک سید مى گوید: ایامى که در جوار خانه خدا نزد سید به خدمت مشغول بودم روزى اتفاق افتاد که در خانه چیزى نداشتیم. مطلب را به سید عرض کردم چیزى نفرمود. از عادات جناب بحرالعلوم این بود که صبح اول وقت طوافى دور کعبه مى کرد و به خانه مى آمد و به اتاقى که مخصوص خودش بود مى رفت. ما قلیان تنباکویى براى او مى بردیم آن را مى کشید و براى هر صنفى بر طریق مذهبش تدرس مى کرد.

امام زمان (عج)به ملاقات بحرالعلوم آمد وبرایش پول آورد

در آن روزى که از تنگدستى شکایت کردم چون از طواف برگشت طبق معمول هرروز ،قلیان را حاضر کردم که درهمین زمان ناگهان کسى در را کوبید، سید بحرالعلوم بشدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بگیر و از اینجا بیرون ببر، آنگاه خود با شتاب به طرف در رفت و آن را باز کرد، شخص بزرگوارى در لباس عربى داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت فروتنى و ادب دم در نشست. ساعتى نشستند و با یکدیگر سخن گفتند، آنگاه برخاست و در خانه را باز کرد و دست مهمان را بوسید او را بر ناقه اى که دم در خانه خوابانده بود سوار کرد. مهمان رفت و بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله اى به دست من داد و گفت: این حواله اى است براى مرد صرافى که در بازار صفا است، نزد او برو و هر چه بر او حواله شده بگیر. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد که سید سفارش کرد براى آن مرد بردم. مرد چون حواله را گرفت به آن نظر نمود و آن را بوسید و گفت: برو چند باربر و کارگر بیاور. پس رفتم و چهار باربر آوردم به قدرى که آن چهار نفر قدرت حمل داشتند، پول آن زمان را برداشتند و به منزل آوردند. من فورى برگشتم نزد آن صراف که از حال او و نویسنده حواله جویا شوم که او چه کسى بود. وقتى رفتم نه صرافى را دیدم و نه مغازه اى را که دیده بودم از مغازه صراف پرس و جو کردم گفتند ما اصلا در اینجا دکان صرافى ندیده ایم.

ماجرای صحبت سید بحرالعلوم با امام زمان(عج) در سرداب سامرا

یکی از شاگردان نزدیک سید بحرالعلوم می‌گوید: روزی به طور معمول مردم دور سید حلقه زده بودند اما او آن روز دوست داشت با خودش خلوت کند، پس از اینکه جمعیت متفرق شد دیدم در اتاقش نیست. پس پابرهنه به دنبال استاد!

سید مهدی بحرالعلوم که نام کاملش «سید محمدمهدى بن مرتضى بن محمد بروجردى ‏طباطبایى» است، از مشاهیر علماى شیعه در قرن دوازدهم، متبحّر در فقه، اصول، حدیث، کلام، تفسیر، رجال و سیر و سلوک معنوی در سال ۱۱۵۵ هجری  در کربلا متولد شد.

پدر و اجداد او از دانشمندان سرشناس بودند و با بعضى از خاندان‌‏هاى علمى شیعه، از جمله خاندان مجلسى، خویشاوندى سببى یا نسبى داشتند و به دلیل همین پیوند خانوادگى، سید بحرالعلوم از مجلسى اول به عنوان جد و از مجلسى دوم به عنوان دایى یاد مى‏‌کند.

پیش از این در گزارشی مفصل با عنوان «سید بحرالعلوم، مدرس فقه اهل‌سنت و بانی مسلمان‌شدن یهودی‌ها» به معرفی این فقیه و عالم جلیل‌القدر پرداختیم.

مقام عرفانی سید بحرالعلوم به قدری بلند و وصف‌ناپذیر است که عارف بی‌‌بدیلی همانند مرحوم قاضی طباطبایی(ره) درباره او فرموده است: «سه نفر در طول تاریخ عارفان، به مقام تمکّنِ در توحید رسیده‌اند: سید بن طاووس، احمد بن فهد حلى و سید مهدى بحرالعلوم».

در ادامه به نمونه‌ای از مکاشفه سید بحرالعلوم به نقل از کتاب «نامداران مکاشفه و کرامت» نوشته حجت‌الاسلام حمید احمدی جلفایی اشاره می‌شود:

ماجرای صحبت سید بحرالعلوم با امام زمان(عج) در سرداب سامرا

این داستان را سید مرتضی طباطبایی که از شاگردان بسیار نزدیک سید بحرالعلوم بوده، نقل کرده است:

در سفر زیارت سامرا همراه او بودم، او حجره‌ای داشت که تنها در آن‌ جا می‌خوابید و من نیز حجره‌ای متصل به آن حجره داشتم و در همه احوال، مراقب و مواظب سید بودم، شب مردم نزد او جمع می‌شدند تا اینکه پاسی از شب گذشت.

روزی به طور معمول او نشست و مردم دور او حلقه زدند، از قیافه مبارک او دیدم مثل اینکه امروز اجتماع مردم را دوست ندارد و دوست دارد با خودش خلوت کند و در سخنان او نشانه‌ای از عجله بود تا اینکه مردم متفرق شدند و جز من کسی باقی نماند.

سپس مرا نیز امر فرمود تا بیرون بروم، من به حجره خودم رفتم و در احوال او فکر می‌کردم، زمانی صبر کردم، سپس به صورت مخفی بیرون آمدم تا از حال سید جویا شوم، دیدم در حجره سید بسته است، از شکاف در نگاه کردم، دیدم چراغ او روشن است و کسی در حجره نیست. داخل حجره شدم و از وضع منزل دانستم که امشب را نخوابیده و به جایی رفته است.

سپس با پای برهنه در طلب سید بر آمده، داخل صحن شریف حرم عسکریین امام هادی و امام عسکری(ع) شدم، دیدم درهای حرم بسته است، در طرف خارج حرم، جستجو کردم، اثری از او نیافتم، داخل سرداب شدم، دیدم درها باز است از پله‌های آن آهسته پایین رفتم، به طوری که هیچ حس و حرکتی از من ظاهر نشود، همهمه‌ای از سرداب شنیدم، دیدم مثل اینکه گویا با کسی سخن می‌گوید، ولی من کلمات او را تشخیص نمی‌دادم تا اینکه سه یا چهار پله مانده بود، من در نهایت آهستگی می‌رفتم. ناگاه سید بحرالعلوم از همان مکان بلند شد و گفت: سید مرتضی چه می‌کنی؟ چرا از خانه بیرون آمدی؟

من در جای خود، میخکوب شدم و به فکر فرو رفتم و جوابی با معذورت دادم و در میان عذرخواهی، باز از پله‌ها پایین رفتم تا آن جا که صحنه را مشاهده می‌کردم و سید را دیدم که تنها رو به قبله ایستاده و اثری از کسی دیگر نیست و دانستم که او با کسی سخن می‌گفت و بعداً متوجه شدم که او با امام عصر(عج) تکلم می‌کرد.

***

ملاقات باامام زمان در مسجد سهله

از سید بحرالعلوم تشرفات متعددی نقل شده که تنها به همین بسنده می شود.

عالم جلیل آخوند ملاّ زین العابدین سلماسى رحمه اللّه فرمود:

روزى در مجلس درس فخر الشیعه، آیة اللّه علاّمۀ بحر العلوم قدّس سرّه در نجف اشرف نشسته بودیم، که عالم محقّق جناب میرزا ابو القاسم قمّى-صاحب کتاب قوانین-براى زیارت علاّمه وارد شدند.

آن سال، سالى بود که میرزا از ایران براى زیارت ائمّۀ عراق علیهم السّلام و حجّ بیت اللّه الحرام

آمده بودند. کسانى‌که در مجلس درس حضور داشتند که بیشتر از صد نفر بودند متفرّق شدند.

فقط من با سه نفر از خواصّ اصحاب علاّمه، که در درجات عالى صلاح و ورع و اجتهاد بودند، ماندیم.

محقّق قمّى رو به سیّد کرد و گفت: شما به مقامات جسمانى (به خاطر سیادت) و روحانى و قرب ظاهرى (مجاورت حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام) و باطنى رسیده‌اید. پس از آن نعمتهاى نامتناهى، چیزى به ما تصدّق فرمایید.

سیّد بدون تأمّل فرمود: شب گذشته یا دو شب قبل (تردید از ناقل قضیّه است) براى خواندن نماز شب به مسجد کوفه رفته بودم. با این قصد، که صبح اوّل وقت به نجف اشرف برگردم، تا درسها تعطیل نشود. (سالهاى زیادى عادت علاّمه همین بود.)

وقتى از مسجد بیرون آمدم، در دلم براى رفتن به مسجد سهله شوقى افتاد؛ امّا خود را از آن منصرف کردم، از ترس این‌که به نجف اشرف نرسم؛ ولى لحظه‌به‌لحظه شوقم زیادتر مى‌شد و قلبم به آن‌جا تمایل پیدا مى‌کرد.

در همان حالت تردید بودم که ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به طرف مسجد سهله حرکت داد. خیلى نگذشت که خود را کنار در مسجد سهله دیدم. داخل مسجد شدم؛ دیدم خالى از زوّار و متردّدین است جز آن‌که شخصى جلیل القدر مشغول مناجات با خداى قاضى الحاجات است آن هم با جملاتى که قلب را منقلب و چشم را گریان مى‌کرد. حالم دگرگون و دلم از جا کنده شد و زانوهایم مرتعش و اشکم از شنیدن آن جملات جارى شد. جملاتى بود، که هرگز به گوشم نخورده و چشمم ندیده بود؛ لذا فهمیدم که مناجات‌کننده، آن کلمات را نه آن‌که از محفوظات خود بخواند؛ بلکه آنها را انشاء مى‌کند.

در مکان خود ایستادم و گوش مى‌دادم و از آنها لذّت مى‌بردم، تا از مناجات فارغ شد. آنگاه رو به من کرد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا. پیش رفتم و ایستادم.

دوباره فرمود که پیش روم. باز اندکى رفتم و توقّف نمودم.

براى بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود: ادب در امتثال است. (یعنى تا هرجا که گفتم بیا نه آن‌که به خاطر رعایت ادب توقّف کنى.)

من هم پیش رفتم تا جایى رسیدم که دست ایشان به من و دست من به آن جناب مى‌رسید.

ایشان مطلبى را فرمود.

آخوند ملاّ زین العابدین سلماسى مى‌گوید: وقتى صحبت علاّمه رحمه اللّه به این‌جا رسید، یک‌باره از سخن گفتن دست کشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقّق قمّى راجع به سؤالى که قبلا ایشان پرسیده بود کرد. آن سؤال این بود، که چرا علاّمه با آن همه علم و استعداد زیادى که دارند، تألیفاتشان کم است. ایشان هم براى این مسأله دلایلى را بیان کردند؛ امّا میرزاى قمّى دوباره آن صحبت حضرت با علاّمه را سؤال نمود.

سیّد بحر العلوم رحمه اللّه با دست خود اشاره کرد که از اسرار مکتومه است.

منبع:رجانیوز بنقل ازکتاب برکات حضرت ولی عصر (عج) حکایات عبقری الحسان-جلددوم ، تألیف: آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

***

کرامات سید بحرالعلوم از زبان آیت الله بهجت

 آیت الله العظمی بهجت می گوید : وقتی سید بحرالعلوم  در مکه اقامت داشته زندگی ایشان در آن جا اشرافی بوده؛ بیرونی با تشریفات و مخارج، ریاست و رفت و آمد و .... زمانی توسط صاحب مفتاح الکرامه(1)، مقداری غذا و چند اشرفی برای کسی می‌فرستد، او می گوید: در عمرم چنین غذایی نخورده بودم.

حواله سبدکالای امام زمان برای بحرالعلوم

روزی خادم سید(بحرالعلوم) به او گفت: خرجی تمام شده است. سید نامه‌ای به صورت برات و حواله به او داد و محلی را در پشت «صفا» آدرس داد که در بازارچه‌ی آن جا دکان تاجری است، برو از او بگیر.

خادم رفت و دید و حواله را به او داد، و آن تاجر نیز با احترام مقدار زیادی پول به خادم تقدیم کرد، و مانند گذشته مشغول هزینه کردن آن شد؛ ولی بعد از مدتی خادم به همان جا رفت تا تاجر و دکان او را پیدا کند، هرچه گشت اثری از آن محله و بازارچه و دکان‌ها در پشت «صفا» ندید، ولی پولی که از آن تاجر گرفته بود هم چنان باقی بود و آن را خرج می‌کردند.

1)فقیه بزرگ، محمد جواد بن محمد حسینی شقراوی عاملی نجفی، صاحب تالیفات فقهی بسیار، از جمله: مفتاح الکرامه فی شرح قواعد العلامه./منبع:کتاب در محضر حضرت آیت ا... العظمی بهجت – ص ۱۹

***

به روایت دیگری

 ملاقات امام زمان(عج) باعلامه بحرالعلوم
حواله امام زمان به بحرالعلوم
آخوند ملا زین العابدین سلماسی از شاگردان و یاران نزدیک سید می گوید: ایامی که در جوار خانه خدا نزد سید به خدمت مشغول بودم روزی اتفاق افتاد که در خانه چیزی نداشتیم مطلب را به سید عرض کردم چیزی نفرمود از عادات جناب بحرالعلوم این بود که صبح اول وقت طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و به اتاقی که مخصوص خودش بود می رفت و برای هر صنفی بر طریق مذهبش درس می گفت در آن روزی که ازتنگدستی شکایت کردم چون از طواف برگشت که ناگهان کسی در را کوبید سید بحرالعلوم بشدت مضطرب شد و به من گفت : ازاینجا بیرون برو آنگاه خود با شتاب به طرف در رفت و آن را باز کرد شخص ‍ بزرگواری در لباس عربی داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت فروتنی و ادب دم در نشست.ساعتی نشستند و با یکدیگر سخن گفتند آنگاه برخاست و در خانه را باز کرد و دست مهمانرا بوسید او را بر ناقه ای که دم در خانه خوابانده بود سوار کرد مهمان رفت وبحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله ای به دست من داد و گفت : این حواله ای است برای مرد صرافی که در بازار صفاست نزد او برو و هر چه بر او حواله شده بگیر آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد که سید سفارش کرد برای بردم مرد چون حواله راگرفت به آن نظر نمود و آن را بوسید و گفت : برو چند باربر و کارگر بیاور پس رفتم وچهار باربر آوردم به قدری که آن چهار نفر قدرت حمل داشتند پول آن زمان را برداشتندو به منزل آوردند من فوری برگشتم نزد آن صراف که از حال او و نویسنده حواله جویاشوم که او چه کسی بود وقتی رفتم نه صرافی را دیدم و نه مغازه ای را که دیده بودم ازمغازه صراف پرس و جو کردم گفتند ما اصلا در اینجا دکان صرافی ندیده ایم.

***

امامان(معصومین)هم به ملاقات مؤمنین می روند

مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری آقازاده مؤسس حوزه و از بزرگان روزگار بود، ایشان هر ماه به مشهد مقدس می رفت و بسیار علاقمند به مشهد بود. در مراقبه بسیار دقیق بودند، میفرمایند: روزی برای پدرم نوشتم:مرحوم شیخ عبدالکریم حائری، ناگهان به خودم گفتم: از کجا می دانی که ایشان “مرحوم” است، شاید او مرحوم و مورد رحمت نباشد، به همین خاطر کلمه مرحوم را پاک کردم و نوشتم شیخ عبدالکریم حائری.

آیت الله حائری یزدی درکنارامام خمینی

شب پدرم را در خواب دیدم که می گفت: آقا شیخ مرتضی بگذار به خاطر این همه دقتی که داری دستت را ببوسم. ایشان بسیار به مشهد مقدس می رفتند. یکی از علما ایشان را در عالم رویا دیده بودند که فرموده اند: حضرت علی ابن موسی رضا(علیه السلام) دوبرابر دفعاتی که بنده به زیارت ایشان نائل شدم، به زیارت من آمدند.

روایت است که ایشان فرموده اند: این دفعه آخرین سفرم است، که به مشهد مقدس می روم . پرسیدند: آقا از کجا فهمیدید؟ پاسخ دادند: چون علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) فرمودند: آقا شیخ مرتضی این بار خودم به دیدنت خواهم آمد.

گاهی هم اتفاق می افتاد که آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) به ایشان می فرمودند: آقا شیخ مرتضی بیا مشهد خرجت با من

***

حجت الاسلام محسن قرائتی:توفیقى بود چند عاشورا کربلا بودم. روز عاشورا مردم کربلا عزادارى را زود تمام کرده و به استقبال هیئت طویریج  می‌روند.

علت بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهی عدم مهارت کافی است
من علماى زیادى را دیدم که پابرهنه در این هیئت شرکت کرده و به سر و سینه می‌زدند؛ از جمله شهید محراب آیت‏ اللّه مدنى. از ایشان پرسیدم: راز این قصه چیست؟ گفتند: سیدبحرالعلوم که از علماى بزرگ نجف بود، براى زیارت به کربلا آمده بودند. در مسیر راه

حرم، به تماشاى هیئت عزاداراى طویریج می‌ایستد. ناگهان مردم می‌بینند سید بحرالعلوم عبا و عمّامه را به کنارى گذارده و به داخل جمعیّت رفته و یاحسین! یاحسین می‌کند.

طلبه‌ها می‌روند آقا را از داخل جمعیّت نجات دهند تا زیر دست و پا له نشود؛ امّا اجازه نمی‌‏دهد. بعد از عزادارى می‌بینند سید در آستانه غش کردن است، علّت این حرکت را می‌پرسند؟ سید مى‏گویند: همین که مشغول تماشاى هیئت بودم، حضرت مهدى علیه‌السلام را دیدم که با پاى برهنه و سرِ بدون عمامه، در میان عزاداران به سر و سینه می‌زند؛ من شرم کردم که تماشاچى باشم./منبع:حوزه نیوز 

میرزای قمی درباره بحرالعلوم

میرزاى قمى (صاحب کتاب قوانین) مى گوید: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحید بهبهانى هم مباحثه بودم. اغلب من براى او بحث را تقریر مى کردم تا اینکه به ایران آمدم و کم کم شهرت علمى سید بحرالعلوم به همه جا رسید و من تعجب مى کردم تا زمانى که خدا توفیق عنایت فرمود که براى زیارت عتبات موفق بشوم، وقتى به نجف اشرف وارد شدم سید را ملاقات کردم، مسئله اى عنوان شد دیدم سید بحرالعلوم دریاى مواج و عمیقى از دانش ها است پرسیدم: آقا ما که با هم بودیم شما این مرتبه را نداشتید و از من استفاده مى کردید حال شما را مانند دریا مى بینم، سید فرمود: میرزا این از اسرار است که به تو مى گویم تا من زنده ام به کسى نگو و کتمان بدار، من قبول کردم، آنگاه فرمود: چگونه این طور نباشم و حال آنکه آقایم (حجة بن الحسن عج ) مرا شبى در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند.

 کاشف الغطاء (متوفی-۱۲۲۸ق)نیزدروصفش نکات نغزی دارد:همه فضایل و اخلاق شایسته را جمع کرده اى و در دنیا هیچ فضیلتى نیست، مگر این که از حضور تو صادر شده و تو داراى آن فضیلت هستى.

علامه وحید بهبهانى اوراباچنین القابی می ستاید: عزیزترین و گرامی ترین فرزندانم،پژوهشگر و محقق بزرگ،فرزند روحانی من، دانشمند مطلع و باهوش،عالم با تقوا،سید نجیب محمد مهدی..  این استاد در اواخر عمر خویش مردم را در مسائل و فتواهاى احتیاطى به سوى سید محمد مهدىراهنمایى مى کرد و او را مجتهدى جامع الشرایط مى دانست.

محقق خوانساری و سید حسین در اجازه ای که به او داده است،متذکر می شودکه ایشان مجتهد در فروع و  اصول و مقتدای خاص و عام و یگانه روزگار می باشد.

«محمد بن اسماعیل» معروف به شیخ ابو علی حائری(متوفی۱۲۱۶) صاحب منتهی المقال می نویسد:«...رهبر دینی وارسته ای که دوران مانند اوسراغ ندارد،و شخصیتی که روزگار از آوردن نظیر او،عقیم مانده است.

​​​​​​​

« سید رضی»باهمکاری برادرش سیدمرتضی " نهج البلاغه"راجمع آوری کرد،یعنی "نهج البلاغه"حاصل کاراین۲برادراست.

از میان آثار و تألیفات مرحوم سید رضی «نهج البلاغه» مشهورترین و ماندگارترین آن هاست که آن را در سال ۴۰۰ هجری، یعنی شش سال آخرعمرش تألیف"گردآوری" کرده است. سید رضی سخنان امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ را در سه بخش «خطبه‎ها» و «نامه‎ها» و «کلمات قصار» فصل بندی کرده است.

«ابن ابی الحدید» که از دانشمندان اهل سنت است، در مورد این دو دانشمند می‌نویسد: خداوند درهای علوم و فضائل را به روی آن‌ها گشود و آن دو را شهره آفاق گردانید و این شهرت تا جهان باقی است باقی خواهد ماند.


سید دانشمندان و عالمان،و ولی فاضلان،علامه دهر و یگانه عصر،کسی که اگر در معقول سخن گوید،می پندارم شیخ الرئیس ابو علی سینا است،و اگر در منقول بحث کند،بگویم این علامه ومحقق است که در فروع و اصول دریا آساست،و اگر در کلام مناظره کند،نخواهم گفت،جز اینکه او به خدا سید مرتضی(علم الهدی)است،و اگر قرآن را تفسیر کند و به اوگوش فرا دهم،حیرت زده خواهم گفت:گویا خدا قرآن را بر او نازل کرده است که این چنین از رموز و اسرار آن آگاه است.»

آوازخواندن بحرالعلوم بعدازمشاهده امام زمان

 میرزا حسین لاهیجى(فیاض لاهیجی) به نقل از شیخ زین العابدین سلماسى مى گوید: روزى بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على علیه السلام شد و سپس این شعر را زمزمه کرد:

چه خوش است صوت قرآن، زتو دلربا شنیدن/به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن

پس از آن، از بحرالعلوم سبب خواندن این شعر را پرسیدم فرمود: چون وارد حرم حضرت على (ع) شدم دیدم مولایم حجة بن الحسن (عج) در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مى کند چون صداى آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم.

***

امام جمعه مکه توسط سید بحرالعلوم شیعه شد
علامه بحرا‌لعلوم در سال ۱۱۸۶ قمری به قصد زیارت، عازم مشهد مقدس شد و به محض اینکه با علمای آنجا دیدار کرد به مدت ۶ سال در مشهد اقامت کرد، با توجه به اینکه در آن زمان علامه بحرالعلوم در زمره مجتهدان بزرگ قرار داشت اما فلسفه، عقاید و کلام را از استاد میرزا مهدی اصفهانی آموخت.
 
علامه بحرالعلوم در سال ۱۱۹۳ قمری راهی حجاز شد و مدت ۲ سال کنار خانه خدا ماند و «جار‌ الله» شد در طی این دو سال چنان تسلطی به اهل سنت داشت که شاگردان مذاهب چهارگانه اهل سنت پیش او می‌آمدند و علامه براساس هر یک از مذاهب بر آنها تدریس می‌کرد و در واقع، در تمام این مدت علامه بحرالعلوم در تقیه بود.
 
زمانی که علامه قصد داشت از حجاز خارج شود مذهب تشیع خویش را به اهل تسنن اعلام کرد، وقتی علما و بزرگان اهل تسنن از این موضوع با خبر شدند مقابل او ایستادند اما علامه بحر‌العلوم در بسیاری از مباحث، آنها را محکوم کرد و نکته جالب اینکه امام جمعه مکه در سن ۸۰سالگی به دست این عالم بزرگوار شیعه شد.
***

چرا ثواب گریه بر امام حسین زیاد است ؟

سید بحر العلوم رحمت الله علیه به قصد تشرف به سامرا تنها به راه اُفتاد ، در بین راه راجع به این مسئله که گریه بر آقا امام حسین علیه السلام گناهان را می‎آمرزد فکر می‎کرد ، همان وقت متوجه شد که شخص عربی ، سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد بعد پرسید : « جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفته‎ای ؟ و در چه اندیشه‎ای ؟ اگر مسئلة علمی است بفرمائید شاید من هم اهل باشم ؟ »

 سید بحر العلوم عرض کرد در این باره فکر می‎کنم که چطور می‎شود خدایِ تعالی این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سید الشهداء علیه السلام می‎دهد ، مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت برمی‎دارند ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملشان می‎نویسند و برای یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره‎شان آمرزیده می‎شود ؟!

 آن سوار عرب فرمود ؟ « تعجّب نکن ! من برای شما مثالی می‎آورم تا مشکل حل شود ، سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می‎رفت ، در شکارگاه از لشکریان دور شد و به سختی فوق العاده‎ای اُفتاد و بسیار گرسنه شد ، خیمه‎ای را دید ، وارد آن خیمه شد ، در آن سیاه چادر ، پیر زنی را با پسرش دید ، آنها در گوشة خیمه بُز شیردهی داشتند و از راه مصرف شیر این بز زندگی خود را می‎گذراندند ، وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی به خاطر پذیرائی از مهمان ، آن بز را سر بریدند و کباب کردند ، چون چیز دیگری برای پذیرائی نداشتند .

 سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هر طوری بود خودش را به درباریان رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد ، در نهایت از ایشان سؤال کرد ؛ اگر من بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم چه عملی باید انجام بدهم ؟

یکی از حضّار گفت : به او صد گوسفند بدهید ؟دیگری که از وزراء بود گفت : صد گوسفند و صد اشرفی به او بدهید و یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید .

سلطان گفت: هر چه به آنها بدهم کم است ، اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده‎ام ، چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند ، من هم باید هر چه دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود »

بعد سوار عرب به سید فرمود : « حالا جناب بحر العلوم حضرت سید الشهداء علیه السلام هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت ، همه را در راه خدا داد .

پس اگر خداوند به زائرین و گریه‎ کنندگان آن حضرت این همه اجر و ثواب بدهد نباید تعجب کرد .

چون خدا که خدائی‎اش را نمی‎تواند به سید الشهداء علیه السلام بدهد ، پس هر کاری که می‎تواند آنرا انجام می‎دهد ، یعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودِ امام حسین علیه السلام به زوّار و گریه کنندگان آن حضرت هم درجاتی عنایت می‎کند ، در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی‎داند »

وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود ، از نظر سید بحر العلوم غائب شد و بعد ایشان متوجه می‎شود که آن سید عرب آقا امام زمان علیه السلام بوده است ./ « برکات حضرت ولی عصر علیه السلام ، حکایات عبقری الحسان ، تألیف: آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی ، ص ۲۲۶ »

 ***

ماجرای قصر دارالاماره کوفه-علت تخریب قصر

سال ۶۱ هجری عبیدالله بن زیاد پس از شهادت امام حسین(ع) در کربلا دستور داد اهل بیت آن حضرت را به کوفه و قصر دارالاماره بیاورند و در آن جلسه سر بریده امام حسین (ع) را نزد خود قرار داد و با چوب دستی به سر مطهر حضرت جسارت کرد

*سال ۶۶ هجری مختار ثقفی قیام کرد، عبیدالله بن زیاد را به هلاکت رساند بر تخت دارالاماره نشست و سر بریده ابن زیاد را بر او وارد کردند.
سال ۶۷ هجری مصعب بن زبیر بر مختار پیروز شد و در حالی که مصعب بر تخت تکیه زده بود، سر مختار را برای او آوردند.
سال ۷۲ هجری عبدالملک بن مروان به عراق حمله کرد و پس از پیروزی، در قصر دارالاماره بر تخت نشست و سر بریده مصعب را برای او آوردند. شخصی در حضور او گفت: ای امیر! من سرگذشت عجیبی از این قصر به خاطر دارم و وقایع آن را تعریف کرد،عبدالملک با شنیدن این قضیه بر خود لرزید و دستور داد قصر دارالاماره را خراب کنند.

نحوه پیدا شدن قبر مختار

پس از شهادت مختار ، شیعیان جسد  او مخفیانه در دیوار قصر الاماره نزدیک مسجد مدفون کردند، چون زمین مسجد پائین تر از دیگر زمینهای اطراف بود،هنگام باراندگی آبها به آنجاسرازیرمی شدند وبوی مشمئزکننده این آبها وفاضلابها وضعیت ناخوشایندی داشت تا اینکه آیت الله بحر العلوم دستورتعمیروتسطیع  زمین مسجدکوفه راداد

چگونگی کشف قبرمختارثقفی ۱۱۴۵ سال بعدازشهادت - پیراسته فر

در هنگام تعمیرات وبازسازیها ،کارگران  قبر ی را درلای دیواردیدندکه بر آن قبر سنگی یافتند که بر آن اسم و لقب مختار نوشته شده بود.

چگونگی کشف قبرمختارثقفی ۱۱۴۵ سال بعدازشهادت - پیراسته فر

شاگردان بحرالعلوم

علماء و دانشمندان بسیاری از محضر درس ایشان استفاده کرده و به مقامات والائی رسیده اند که نام برخی از آنان را می آوریم:

۱-شیخ جعفر کاشف الغطاء،بزرگ شخصیت برجسته جهان اسلام

۲-سید محمد جواد عاملی،صاحب موسوعه بزرگ فقهی «مفتاح الکرامة »

۳-شیخ محمد تقی اصفهانی،صاحب حاشیه بر معالم

۴-شیخ احمد نراقی،صاحب «مستند الشیعة فی احکام الشریعة »

۵-شیخ ابو علی حائری،مؤلف کتاب «منتهی المقال در علم رجال »

۶-شیخ اسد الله تستری،نویسنده کتاب «المقابیس »در اصول

۶-شیخ محمد علی زینی عاملی نجفی

۸-سید میر علی طباطبائی،صاحب «الریاض »در فقه

۹-مولی محمد شفیع استر آبادی

۱۰-شیخ حسین نجف

۱۱-شیخ شمس الدین بن جمال الدین بهبهانی

آثار و تألیفات

بحر العلوم دارای تالیفات ارزنده ای در علوم مختلفه می باشدازجمله:

۱-مصابیح،کتابی ارزنده در فقه(در عبادات و معاملات)

۲-الدرة النجفیة،منظومه ای در فقه،مشتمل بر دو هزار بیت شعر که چندین بار

تفسیر و شرح شده است.

۳-مشکاة الهدایة،شاگردش مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء،به امر استاد بر آن شرحی نوشته است.

۴-الفوائد الاصولیة

۵-حاشیة علی طهارة شرائع المحقق الحلی

۶-الفوائد الرجالیة پیرامون علم شامخ رجال

۶-رسالة فی الفرق و الملل

۸-تحفة الکلام فی تاریخ مکة و بیت الله الحرام

۹-شرح باب الحقیقة و المجاز

۱۰-قواعد احکام الشکوک

۱۱-الدرة البهیة فی نظم بعض المسائل الاصولیة

۱۲-دیوان شعری که دارای بیش از یک هزار بیت می باشد.

*نقل است که کاشف قبرمختارثقفی،بحرالعل.م بوده است،یعنی تامدتها قبرش پنهان بوده

قبربحرالعلوم

سید محمدمهدی بحرالعلوم  رجب سال ۱۲۱۲(دی۱۱۷۶) در سن ۵۷ سالگی اتفاق افتاد و در کنار قبر شیخ طوسی به خاک سپرده شد.

قبرشیخ طوسی(شیخ الطائفه)

 علّامه سیّد محمدباقر خونسارى صاحب(روضات الجنّات) بحرالعلوم را درحد«ابن سینا»می داند:

«سیّد سند و رکن معتمد مولاى ما سیّد مهدى فرزند سیّد مرتضى فرزند سیّد محمد حسنى حسینى طباطبائى نجفى- که خداوند طولانى کند عمر او را و پیوسته گرداند علوّ منزلت و برکت و نعمت‌هاى مترشّحه از وجود او را- پیشوا و امامى است که روزگار نتوانسته است مانند او را به جهان بسپارد.

سلطان عظیم الهمّة و بلند پروازى است که مادر دهر سالیان دراز از زائیدن همانند او عقیم بوده است. بزرگ علماى اعلام و مولاى فضلاى اسلام علاّمه دهر و زمان خود و یگانه عصر و اوان خود بوده است.

اگر در بحث معقول زبان بگشاید تو گوئى این شیخ الرئیس است، این سقراط و ارسطو و افلاطون است. و اگر در منقول بحث کند تو گوئى این علاّمه محقّق در فروع و اصول است. و در فنّ کلام با کسى مناظره نکرده است مگر اینکه تو گوئى سوگند به خدا این علم الهدى است. و اگر گوش‌ فرادهى به آنچه در هنگام تفسیر قرآن کریم به زبان آرد فراموش مى‌کنى آنچه در ذهن دارى و چنین مى‌پندارى مثل اینست که این همان کسى است که خداوند قرآن را بر او فرستاده است.

علامه محمدحسین طهرانی:

ترجمه و شرح حال بحر العلوم و بیان اقصى مدارج و معارج سیر کمالى آن فرید عصر و نادره دهر، از حیطه پرواز فکر حقیر و از امکان رشحات خامه فقیر خارج است.

من چه گویم درباره کسى که شیخ اکبر، شیخ الفقهاء و المجتهدین شیخ جعفر کاشف الغطاء غبار نعلین او را با حنک عمامه خود پاک مى‌کرد، 

و محقّق خبیر و فقیه بصیر مجمع کمالات صورى و معنوى«میرزا ابو القاسم جیلانى قمى»(جیلانی=گیلانی)ازتبار شفت(فومن) در هنگام تشرّف به عتبات عالیات، روزى در مجلس پرفیضش در حضور جمعى از او پرسید: «پدر و مادرم فداى تو، چه عملى انجام داده‌اى تا بدین مرتبه و منزلت رسیده‌اى؟»

چه گویم درباره کسى که تشرّف او کرارا و مرارا به محضر مقدّس حضرت امام زمان حجّة ابن الحسن العسکرى- أرواحنا له الفداء- جاى شبهه و تردید نیست و این مسئله نزد علماى اعلام بلکه همه قاطنین و ساکنین نجف اشرف در حکم مسلّمات است، بلکه از بعضى از کلمات بزرگان استفاده مى‌شود که باب امکان تشرّف به خدمت آن ولىّ والاى عالم امکان پیوسته براى او باز بوده است، بلکه چه گویم درباره کسى که او را آن صاحب مقام ولایت کبرى امام زمان در آغوش گرفت!

توجه امام زمان(عج)به بحرالعلوم

«میرزای قمی »می گوید: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحید بهبهانی هم مباحثه بودم اغلب من برای او بحث را تقریر می کردم تا اینکه به ایران آمدم و کم کم شهرت علمی سید بحرالعلوم به همه جا رسید و من تعجب می کردم تا زمانی که خدا توفیق عنایت فرمود که برای زیارت عتبات موفق بشوم وقتی به نجف اشرف وارد شدم سید را ملاقات کردم مساله ای عنوان شد دیدم سید بحرالعلوم دریای مواج و عمیقی از دانش است.

میرزای قمی می گوید:پرسیدم : آقا ما که با هم بودیم شما این مرتبه را نداشتید و از من استفاده می کردیدحال شما را مانند دریا می بینم ؟

سید فرمود: میرزا این از اسرار است که به تو می گویم تا من زنده ام به کسی نگو و کتمان بدار من قبول کردم آنگاه فرمود: چگونه این طور نباشم و حال آن که« آقایم حجة بن الحسن عجل الله فرجه مرا شبی در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند»

حواله(پولی)امام زمان برای سیدبحرالعلوم

ملا زین العابدین سلماسی، از ناظر کارهای سید بحر العلوم نقل می کند:(اواخر سال ۱۱۹۳ق عازم حجازمی شود) در مدتی که سید در مکه معظمه سکونت داشت، با آن که در شهر غربت بسر می برد و از همه دوستان دور بود، در عین حال از بذل و بخشش کوتاهی نمی کرد و اعتنایی به کثرت مخارج و زیاد شدن هزینه ها نداشت.

به علامه بحرالعلوم گفتم  «پولی برای امرارمعاش نداریم»

یک روز که چیزی باقی نمانده بود، چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم، ایشان چیزی نفرمود.

بحرالعلوم «درمکه کُرسی تدریس »داشت

برنامه سید بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و شاگردان از هر مذهبی جمع می شدند و او هم برای هر جمعی به روش مذهب خودشان درس می گفت.

امام زمان(عج) به ملاقات بحرالعلوم آمد!

فردای آن روزی که از بی پولی شکایت کرده بودم، وقتی از طواف برگشت، ناگاه کسی در را کوبید. سید به شدت مضطرب شد و خود با عجله برخاست و رفت و در را باز کرد.

شخص جلیلی به هیئت اعراب داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت احترام و ادب دم در نشست ساعتی با هم صحبت می کردند.

هنگام رفتن- آن شخص برخاست، سید(بحرالعلوم) با عجله از جا بلند شد و در خانه را باز کرد،دستش را بوسید و آن بزرگوار را بر شتری که کنار در خانه خوابیده بود، سوار کرد.

او رفت و سید با رنگ پریده برگشت واما کاغذی دردستش بود،«آن کاغذ حواله بود »آ رابه من من داد و گفت: این حواله ای است به این نشانی می رود بااین مشخصات( مرد صرافی درکنار کوه صفا) نزد او برو و آنچه حواله شده، بگیر.

حواله را گرفتم وبه همان نشانی رفتم، نزد همان مرد بردم.

وقتی آن مردصراف کاغذ را گرفت و در آن نظر کرد، کاغذ را بوسید و گفت: «برو و چند حمال بیاور»

من هم رفتم ۴حمال آوردم. صراف مقداری که آن چهار نفر توان حمل داشتند، پول (یورو ) آورد و ایشان برداشتند و به منزل آوردند.

پس از مدتی، روزی نزد آن صراف رفتم تا از او بپرسم که این حواله از چه کسی بود،

اما با کمال تعجب نه صرافی دیدم و نه دکانی! از کسی که در آن جا بود، پرسیدم: این صراف با چنین خصوصیاتی کجا است؟ گفت: ما این جا هرگز صرافی ندیده بودیم و این جا مغازه فلان شخص می باشد. دانستم این موضوع، از اسرار ملک علام و پروردگار متعال بوده است. (محمد باقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج ۷)

آیت الله سید محمد باقر خوانساری معروف به صاحب روضات(متولد۱۳۱۳–متوفی۱۲۲۶ ق)اصفهان می باشد.

پیش بینی علامه بحرالعلوم از«نمازمیت »خودش

عالم بزرگ« زین العابدین سلماسی» ملازم بحرالعلوم درحضروسفربود،نقل می کند:
بحرالعلوم می گفت:

« دوست دارم نماز مرا « شیخ حسین نجف» بخواند، ولی  آمیرزا محمد مهدی شهرستانی به جا می آورد»

این سخن سید باعث تعجب همگان شده بود! زیرا که «میرزا مهدی شهرستانی» مقیم کربلا بود. چگونه این پیش بینی واقع خواهدشد!؟
بعدازمدتی سید بحرالعلوم فوت کرد، مشغول تجهیز او شدند و در آن حال از «سیدشهرستانی» خبری نبود. چون سید را غسل دادند و کفن کردند و جنازه اش را به صحن مقدس آوردند، وقت نماز رسید،قرارشدیکی ازعلمای حاضربرجنازه اش نمازبخواند،ناگاه از طرف باب شرقی صحن مطهر، سید شهرستانی درحالی که لباس های سفر دربرداشت، وارد صحن شد و نزدیک جنازه رسید، مشایخ علما به علت جامع الشرایط-اعلمیت- بودنش، او را مقدّم داشتند، بحرالعلوم هم این درخواست رااجابت کردونماز خواند؛ چنان که خود آن مرحوم خبر داده بود.

ماجرای آمدن بدون اطلاع وبدون دعوت«میرزا مهدی شهرستانی» اززبان خودش:
سیدشهرستانی:نماز ظهر را در مسجدخودم در کربلا خواندم و به خانه برگشتم. نامه ای از نجف دریافت کردیم که از سید بحرالعلوم ناامید شده اند(حالش روبه وخامت است). من به خانه رفتم و بی درنگ سوار بر مرکب(ماشین) شدم و یک سره آمدم و هنگام ورود، با تشییع جنازه بحرالعلوم مواجه شدم.

میرزامهدی شهرستانی کیست؟

بعد از حمله افغانها به اصفهان،خانواده میرزامحمدمهدی که ازعلمای اصفهان بودند به عراق کوچیدند، ودرکربلا اقامت گزیدندوی درآن زمان۱۰ ساله بود.(میرزا مهدی «سید»بود،معروفیت میرزاییش بخاطرملاییش بوده)

میرزامهدی شاگردعالم نامدار«وحیدبهبهانی»بود که بعدازمدتی خودبه مقامات علمی واجتماعی درعراق رسید,علمای بزرگی شاگردوی بودند،ازجمله ،نوه وحیدبهبهانی وملااحمدنراقی(مؤلف معراج السعاده).

وفات «میرزا محمد مهدی شهرستانی»صفر۱۲۱۶. درسن ۸۶ سالگی ودر کربلا مدفون است.

«شیخ حسین نجف« کیست؟

شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح) «شیخ حسین نجف»( اصالتاً تبریزی است،متوفی ۱۲۵۱ق)راوحیده دهر ...نادره زمان..وشیخ علمای عراق خوانده  ورفاقت وی رابا بحرالعلوم   در«فوائدروضه»اش متذکرشده است.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درجمع آوری این مجموعه ازمنابع مختلف استفاده شده واصلاحات واختصار-برای روانسازی ومفهومی بودن مطالب- انجام داده ام که خواننده درکوتاهترین زمان،بیشترین بهره راببرد.

«زین العابدین سلماسی» کیست؟

ملا زین العابدین سلماسی ملازم (رئیس بیت) بحرالعلوم بود(متوفی۱۲۶۶ق . درجوارقبورکاظمین علیهمااسلام، درکنارقبر«شیخ مفید»مدفون است)

قبر شیخ مفید

این قبر«شیخ مفید» و« سلماسی »درروبروی -دو۳متری ضریح کاظمین(ع) است

زندگینامه شیخ طوسی

حرم امامین کاظمین(امام موسی کاظم وامام جواد)یعنی پدروپسرامام رضا(ع)

یک آیت الله بحرالعلوم درگیلان"رشت"داریم که ازنوادگان بحرالعلوم است

 «سید حسن موسوی» فرزند سیدحسین در ۱۲ خرداد ۱۲۶۸ ش در رشت متولد شد. از آنجا که از نواگان آیت الله سیدمهدی بحرالعلوم بودند به «بحرالعلوم» معروف شدند. تحصیلاتش را ابتدا از مدرسه سپهسالار تهران شروع کرد و سپس به نجف اشرف نزد علمای رفت. پدرش «میرآقا» از علمای عصر مشروطه بود که از طرف آیت الله ملامحمد خمامی به نمایندگی اولین دوره مجلس شورای ملی برگزیده شده بود. میرآقا به نمایندگی از آیت الله شیخ فضل الله نوری و آیت الله ملامحمد خمامی به نجف رفته بود تا با مراجع نجف گفتگو کند. در راه بازگشت به رشت سید حسن که نوجوانی بیش نبود همراه پدر و برادر بزرش بود. مشروطه خواهان  میرآقا را در قزوین به جرم مشروعه خواهی گرفتند و او را به همراه پسر بزرگش سید جواد به شهادت رساندند،سیدحسن نوجوان جان بسلامت بدربرد.

سیدحسن بعد از مدتی مجدداًبه نجف بازگشت و به تحصیل ادامه داد تا اینکه مجتهدی مسلم شد و اجازه نامه های متعددی در اجتهاد گرفت،وی در زمان اجرای طرح رضاشاه در مورد کشف حجاب به مخالفت با آن پرداخت که موجب بازداشت۲هفته ای وی شد.

 بحرالعلوم اازمریدان امام خمینی بود. همزمان با نهضت امام خمینی در سال ۴۲،  به حمایت وی برخاست وبخاطرهمین مبارزات درچشم ساواک بود.

بعد از دستگیری امام  علمای گیلان نامه ای در مخالفت با دستگیری امام صادر می کنند. ۳۵ نفر از بزرگترین علمای شهرستانها پای این نامه را امضا کردند که اولین امضا متعلق به آیت الله بحرالعلوم و دومی متعلق به آیت الله ضیابری بود. زمانی هم که علمای زندانی شده خواستند نماینده ای برای مذاکره با شاه انتخاب کنند، این آیت الله بحرالعلوم بود که به نمایندگی علما انتخاب شد.

وی امام جماعت مسجد گلشن رشت بود .

بحرالعلوم (رشت)بعد از یک دوره مریضی در ۲۱ شهریور ۱۳۵۶ ش مصادف با ماه رمضان ۱۳۹۷ ق رحلت کردند گه قبرش در مشهد است.

زندگینامه"بحرالعلوم"سیدمهدی طباطبایی+ملاقات وحواله امام زمان

زندگینامه آیت الله بحر العلوم (سید محمد مهدی طباطبایی بروجردی)

«سید مرتضی طباطبائی بروجردی» که از علماء و مراجع کربلا بود،دارای دوفرزند می باشد،یکی«سید جواد» که جدِآیة الله  سیدحسین بروجردی است،ودیگری«سید محمد مهدی طباطبایی»معروف به« بحر العلوم»هر دو از بزرگان فقهاء و علمای اسلامی می باشند.

درادامه دیداربحرالعلوم باامام زمان(عج) وحواله مالی امام برای بحرالعلوم راخواهیدخواند ونیزاخباری ازآینده(نمازمیتش) را که می داد ومحقق شد ومؤاخذه شاگردش(سیدجوادعاملی) بجهت عدم اطلاع ازهمسایه گرسنه اش  ونیزنظرعلمادرباره ایشان واینکه لقب«بحرالعلوم»راچه کسی به ایشان داد؟

«سیدمحمدمهدی»، فرزند سید مرتضى طباطبایى بروجردى، از نوادگان امام حسن مجتبى (ع) صبحدم عید فطر در سال ۱۱۵۵ه.ق ( ۲۴ بهمن ۱۱۲۱) درکربلامتولدشد 

 سید بحر العلوم از دوران کودکى موردتوجه مادرو پدرش  بوده ، پس از گذراندن دوره هاى علوم مقدماتى و سطح (فقه و اصول)، از آغاز بلوغ به درس خارج که  پدرش می رفت ( مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول رادرمدت چهار سال آموخت) همچنین درس استاد کل، وحیدبهبهانی،و نیز درس شیخ یوسف بحرانی "صاحب حدائق "راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث فشرده و عمیق و طی مرحله سطح،به درجه اجتهاد عالیه نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را تأییدکردند.

سید در سال ۱۱۸۶ ق. به قصد زیارت مرقد مطهر امام رضا (ع) و دیدار با علماى بزرگ ایران وارد مشهد مقدس شد و در مدت اقامت  شش ساله خود در آن شهر، علاوه بر دیدارهاى علمى با مردم و مباحثات با علما، در درس استاد میرزا مهدى اصفهانى خراسانى (۱۱۵۳ - ۱۲۱۶ق) شرکت کرد و فلسفه، عقاید و کلام را از آن مرد بزرگ آموخت و بر اندوخته علمى خویش افزود.

پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد  هنوز سنش از ۳۰ ساله نشده بودمرجعیت جهان تشیع شد

بحر العلوم پس از وفات استادش وحید بهبهانی،رهبری و زعامت و مرجعیت شیعه شد

لقب«بحرالعلوم»را چه کسی به سیدمهدی داد؟

مورخین نوشته اند که «سیدمحمد مهدی» به عنوان طلبه برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ،«میرزا سید محمد مهدی اصفهانی»(متولد۱۳۰۳ ،متوفی ۱۳۶۵ ق، مشهد) به خراسان سفر کرد.مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره ها را ازاستاد خود گرفت.

میرزا اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود،روزی در اثنای درس خطاب به او گفت:«انما انت بحر العلوم »(براستی تو دریای دانشی)و از آن لحظه «سیدمهدی» به«بحرالعلوم»مشهورشد.

سید بحرالعلوم در اواخر سال ۱۱۹۳ق، راهى حجاز شد. استقبال شایان مردم و شخصیت هاى محافل علمى از او موجب شد که به مدت دو سال در کنار خانه خدا اقامت ورزد و به درس و بحث بپردازد.

تسلط او به فقه اهل سنت و حسن معاشرت و سخاوتش او را چنان در میان ساکنان آن دیار به خصوص اهل علم، محبوب ساخت که هر روزه شمارى از مردم و دانشمندان به دیدنش مى رفتند و از وى کسب فیض مىى نمودند. شگفت آنکه پیروان هر کدام از مذاهب چنین مى پنداشتند که بحرالعلوم پاى بند به مذهب ایشان است. او تمام این مدت را با تقیه گذرانید و جلسه درس او در علم کلام طبق مذاهب چهارگانه دایر بودد و در اواخر توقف در مکه، مذهب خود را اعلان فرمود. وقتى خبر اظهار مذهب او به گوش ‍ پیروان مذاهب دیگر رسید از اطراف به دور او ریخته ، با وى به مناقشه پرداختند و او با دانش انبوه خود بر تمامى آنها برترى پیدا کرد و همه آنها را با دلیل هاى قوى و منطقى به سوى حقیقت اسلام مجذوب ساخت.

تعیین و تثبیت جایگاه اعمال حج و مرکزیت دادن به مواقیت احرام به طورى که از نظر شرعى صحیح واقع شود و همچنین اصلاح مواقف حج، یکى از گام هاى ارزشمند سید بحرالعلوم بود؛ زیرا این مکان هاى مقدس قبل از او چندان مشخص نبود .علاوه بر اینها، سنگ هاى فرش شده در حرم را که حجاج بر آن اقامه نماز مى کردند تعویض نمود و سنگ هاى معدنى را خارج کرد و سنگ هایى را که از نظر شیعه سجده بر آنها صحیح است، جایگزین نمود. از آثار معنوى حضور این مرد بزرگ در حجاز، شیعه شدن امام جمعه مکه در هشتاد سالگى است.

بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف الغطاء(شاگردش) را برای فتوی و پاسخ به احکام شرعی تعیین نمود. و همچنین آیة الله شیخ حسین نجفی را که از علمای مقدس و پارسای نجف اشرف بود،به عنوان امام جماعت در مهم ترین و مشخص ترین مسجد،«مسجدهندی »نصب نمود و شیخ شریف الدین محی الدین را برای قضاوت و حل و فصل دعاوی مردم گماشت و خود بار سنگین تدریس و مشکلات حوزه و اداره امور مردم رابر دوش گرفت.

قهر(تحریم)شاگردانش بخاطر ترک نمازشب

بحرالعلوم بر امور عبادى شاگردان خویش نیز فوق العاده اهتمام مى ورزید و در صورت غفلت و کوتاهى شاگردان از این مهم بسیار رنج مى برد یک بار براى چند روز تدریس را ترک فرمود: طلبه ها واسطه اى را نزد وى فرستادند تا علت تعطیلى درس را جویا شود بحرالعلوم در پاسخ او چنین فرموده بود:

«در میان این جمعیت طلبه هرگز نشنیدم که در نصف شبها صداى تضرع و زارى و مناجات آنها بلند بشود با اینکه من غالب شبها در کوچهه هاى نجف راه مى روم چنین دانش پژوهانى شایسته نیستند تا براى ایشان درس ‍ بگویم» چون طلاب این سخن را شنیدند متحول شده شب ها به ناله و گریه در محضر الهى پرداختند وقتى این تحول اخلاقى در طلبه ها پدیدار شد آن جناب دوباره تدریس را شروع کردند.

داستانهای بسیاری درباره دستگیری بحر العلوم از بینوایان و رسیدگی او به حال مستمندان نقل شده است.و برخی از نویسندگان دارند که شبها همانند جدش امیر المؤمنین(ع)کوله باری از مواد غذایی را بر دوش می گرفت و از تاریکی شب استفاده می کرد،در کوچه های نجف راه می افتاد و بر در خانه هر فقیر مستمندی که می رسید،مقداری از غذا و پول قرار می داد و همواره از حال مردم سؤال می کرد و به بینوایان رسیدگی کامل داشت.

توبیخ شاگرد،بخاطرغفلت ازهمسایه فقیر

نوشته اند شبی شاگرد برجسته اش سید محمد جواد عاملی(صاحب مفتاح الکرامه)را فرا خوانده،او را توبیخ و سرزنش نمود.مرحوم عاملی دلیل نگرانی استادش را پرسید،استاد در پاسخ گفت:یکی از برادران مسلمان که همسایه شما است، تهیدست است.او هر شب خرمای بد و ارزان قیمتی از بقال می گرفت و بچه های خود را با آن سیر می کرد.

امروز رفته است از بقال خرما بگیرد،بقال از دادن خرما امتناع ورزیده است،زیرا بدهکاریهای آن بیچاره زیاد شده بود و امشب او و بچه هایش بی شام مانده اند.سید جواد عاملی از آقای بحر العلوم معذرت خواهی می کند و از اینکه از حال او خبر نداشته است،پوزش می طلبد.


بحر العلوم در پاسخ او می گوید:معلوم است بی اطلاع بوده ای،چون اگر با علم به حال آن بیچاره شام می خوردی و به او اعتناء نمی کردی،کافر بودی،ولی آنچه مرانگران و ناراحت کرده است،این است که تو چرا از برادر مسلمانت خبر نداشته ای!؟

در هر حال سید،سینی بزرگی پر از غذا با مقداری پول به آقای عاملی داد و از اوخواست که به منزل آن برادر مؤمن برود و با هم شام بخورند و این پول را هم به اوبپردازد تا قرضهای خود را اداء کند،و خود همچنان منتظر ماند و شام تناول نکرد تااینکه آقای عاملی برگشت و به او خبر داد که غذا را با همسایه اش تناول کرده و پول راهم به او رسانده است،و جالب اینجاست که انعام بحر العلوم درست به اندازه قرضها ودیون آن مؤمن بوده  است.

ماجرای قلیان کشیدن بحرالعلوم وملاقات امام زمان

بالصور.. إزاحة الستار عن شباکی ضریحی الشیخ المفید والطوسی - شفقنا العراق

قبر«شیخ مفید» و« سلماسی »درروبروی -دو۳متری ضریح کاظمین(شرق رواق جنوبى حرم )

آخوند ملا زین العابدین سلماسى از شاگردان و یاران نزدیک سید مى گوید: ایامى که در جوار خانه خدا نزد سید به خدمت مشغول بودم روزى اتفاق افتاد که در خانه چیزى نداشتیم. مطلب را به سید عرض کردم چیزى نفرمود. از عادات جناب بحرالعلوم این بود که صبح اول وقت طوافى دور کعبه مى کرد و به خانه مى آمد و به اتاقى که مخصوص خودش بود مى رفت. ما قلیان تنباکویى براى او مى بردیم آن را مى کشید و براى هر صنفى بر طریق مذهبش تدرس مى کرد.

امام زمان (عج)به ملاقات بحرالعلوم آمد وبرایش پول آورد

در آن روزى که از تنگدستى شکایت کردم چون از طواف برگشت طبق معمول هرروز ،قلیان را حاضر کردم که درهمین زمان ناگهان کسى در را کوبید، سید بحرالعلوم بشدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بگیر و از اینجا بیرون ببر، آنگاه خود با شتاب به طرف در رفت و آن را باز کرد، شخص بزرگوارى در لباس عربى داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت فروتنى و ادب دم در نشست. ساعتى نشستند و با یکدیگر سخن گفتند، آنگاه برخاست و در خانه را باز کرد و دست مهمان را بوسید او را بر ناقه اى که دم در خانه خوابانده بود سوار کرد. مهمان رفت و بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله اى به دست من داد و گفت: این حواله اى است براى مرد «صَرّافى» که در بازار صفا است، نزد او برو و هر چه بر او حواله شده بگیر. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد که سید سفارش کرد براى آن مرد بردم. مرد چون حواله را گرفت به آن نظر نمود و آن را بوسید و گفت: برو چند باربر و کارگر بیاور. پس رفتم و چهار باربر آوردم به قدرى که آن چهار نفر قدرت حمل داشتند، پول آن زمان را برداشتند و به منزل آوردند. من فورى برگشتم نزد آن صراف که از حال او و نویسنده حواله جویا شوم که او چه کسى بود. وقتى رفتم نه «صَرّافى» را دیدم و نه مغازه اى را که دیده بودم از مغازه صراف پرس و جو کردم گفتند ما اصلا در اینجا دکان صرافى ندیده ایم.

ماجرای صحبت سید بحرالعلوم با امام زمان(عج) در سرداب سامرا

یکی از شاگردان نزدیک «سیدبحرالعلوم» می‌گوید: روزی به طور معمول مردم دور «سیدبحرالعلوم» حلقه زده بودند اما«سید» آن روز دوست داشت با خودش خلوت کند، پس از اینکه جمعیت متفرق شد دیدم در اتاقش نیست. پس پابرهنه به دنبال استاد رفتم!

سید مهدی بحرالعلوم که نام کاملش «سید محمدمهدى بن مرتضى بن محمد بروجردى ‏طباطبایى» است، از مشاهیر علماى شیعه در قرن دوازدهم، متبحّر در فقه، اصول، حدیث، کلام، تفسیر، رجال و سیر و سلوک معنوی در سال ۱۱۵۵ هجری  در کربلا متولد شد.

پدر و اجداد او از دانشمندان سرشناس بودند و با بعضى از خاندان‌‏هاى علمى شیعه، از جمله خاندان مجلسى، خویشاوندى سببى یا نسبى داشتند و به دلیل همین پیوند خانوادگى، سید بحرالعلوم از مجلسى اول به عنوان جد و از مجلسى دوم به عنوان دایى یاد مى‏‌کند.

پیش از این در گزارشی مفصل با عنوان «سید بحرالعلوم، مدرس فقه اهل‌سنت و بانی مسلمان‌شدن یهودی‌ها» به معرفی این فقیه و عالم جلیل‌القدر پرداختیم.

مقام عرفانی سید بحرالعلوم به قدری بلند و وصف‌ناپذیر است که عارف بی‌‌بدیلی همانند مرحوم قاضی طباطبایی(ره) درباره او فرموده است: «سه نفر در طول تاریخ عارفان، به مقام تمکّنِ در توحید رسیده‌اند: سید بن طاووس، احمد بن فهد حلى و سید مهدى بحرالعلوم».

در ادامه به نمونه‌ای از مکاشفه سید بحرالعلوم به نقل از کتاب «نامداران مکاشفه و کرامت» نوشته حجت‌الاسلام حمید احمدی جلفایی اشاره می‌شود:

ماجرای صحبت سید بحرالعلوم با امام زمان(عج) در سرداب سامرا

این داستان را سید مرتضی طباطبایی که از شاگردان بسیار نزدیک سید بحرالعلوم بوده، نقل کرده است:

در سفر زیارت «سامرا» همراه او بودم، او حجره‌ای داشت که تنها در آن‌ جا می‌خوابید و من نیز حجره‌ای متصل به آن حجره داشتم و در همه احوال، مراقب و مواظب سید بودم، شب مردم نزد او جمع می‌شدند تا اینکه پاسی از شب گذشت.

روزی به طور معمول او نشست و مردم دور او حلقه زدند، از قیافه مبارک او دیدم مثل اینکه امروز اجتماع مردم را دوست ندارد و دوست دارد با خودش خلوت کند و در سخنان او نشانه‌ای از عجله بود تا اینکه مردم متفرق شدند و جز من کسی باقی نماند.

سپس مرا نیز امر فرمود تا بیرون بروم، من به حجره خودم رفتم و در احوال او فکر می‌کردم، زمانی صبر کردم، سپس به صورت مخفی بیرون آمدم تا از حال سید جویا شوم، دیدم در حجره سید بسته است، از شکاف در نگاه کردم، دیدم چراغ او روشن است و کسی در حجره نیست. داخل حجره شدم و از وضع منزل دانستم که امشب را نخوابیده و به جایی رفته است.

سرداب محل غیبت امام زمان

سپس با پای برهنه در طلب«سیدبحرالعلوم» بر آمده، داخل صحن شریف حرم عسکریین امام هادی و امام عسکری(ع) شدم، دیدم درهای حرم بسته است، در طرف خارج حرم، جستجو کردم، اثری از او نیافتم، داخل سرداب شدم، دیدم درها باز است از پله‌های آن آهسته پایین رفتم، به طوری که هیچ حس و حرکتی از من ظاهر نشود، همهمه‌ای از سرداب شنیدم، دیدم مثل اینکه گویا با کسی سخن می‌گوید، ولی من کلمات او را تشخیص نمی‌دادم تا اینکه سه یا چهار پله مانده بود، من در نهایت آهستگی می‌رفتم. ناگاه سید بحرالعلوم از همان مکان بلند شد و گفت: سید مرتضی چه می‌کنی؟ چرا از خانه بیرون آمدی؟

من در جای خود، میخکوب شدم و به فکر فرو رفتم و جوابی با معذورت دادم و در میان عذرخواهی، باز از پله‌ها پایین رفتم تا آن جا که صحنه را مشاهده می‌کردم و سید را دیدم که تنها رو به قبله ایستاده و اثری از کسی دیگر نیست و دانستم که او با کسی سخن می‌گفت و بعداً متوجه شدم که او با امام عصر(عج) تکلم می‌کرد.

تذکر: یکی ازالقاب   شیخ طوسی که درنجف مدفون است "بحرالعلوم"است

مؤسس حوزه نجف

از سید بحرالعلوم تشرفات متعددی نقل شده:

عالم جلیل آخوند ملاّ زین العابدین سلماسى گفت:روزى در مجلس درس فخر الشیعه، آیة اللّه علاّمۀ بحر العلوم قدّس سرّه در نجف اشرف نشسته بودیم، که عالم محقّق جناب میرزا ابو القاسم قمّى-صاحب کتاب قوانین-براى زیارت علاّمه وارد شدند.

آن سال، سالى بود که میرزا از ایران براى زیارت ائمّۀ عراق علیهم السّلام و حجّ بیت اللّه الحرام آمده بودند. کسانى‌که در مجلس درس حضور داشتند که بیشتر از صد نفر بودند متفرّق شدند.فقط من با سه نفر از خواصّ اصحاب علاّمه، که در درجات عالى صلاح و ورع و اجتهاد بودند، ماندیم.

محقّق قمّى رو به سیّد کرد و گفت: شما به مقامات جسمانى (به خاطر سیادت) و روحانى و قرب ظاهرى (مجاورت حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام) و باطنى رسیده‌اید. پس از آن نعمتهاى نامتناهى، چیزى به ما تصدّق فرمایید.

سیّد بدون تأمّل فرمود: شب گذشته یا دو شب قبل (تردید از ناقل قضیّه است) براى خواندن نماز شب به«مسجدکوفه» رفته بودم. با این قصد، که صبح اوّل وقت به نجف اشرف برگردم، تا درسها تعطیل نشود. (سالهاى زیادى عادت علاّمه همین بود.)

وقتى از مسجد بیرون آمدم، در دلم براى رفتن به «مسجدسهله» شوقى افتاد؛ امّا خود را از آن منصرف کردم، از ترس این‌که به نجف اشرف نرسم؛ ولى لحظه‌به‌لحظه شوقم زیادتر مى‌شد و قلبم به آن‌جا تمایل پیدا مى‌کرد.

در همان حالت تردید بودم که ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به طرف مسجد سهله حرکت داد. خیلى نگذشت که خود را کنار در مسجد سهله دیدم. داخل مسجد شدم؛ دیدم خالى از زوّار و متردّدین است جز آن‌که شخصى جلیل القدر مشغول مناجات با خداى قاضى الحاجات است آن هم با جملاتى که قلب را منقلب و چشم را گریان مى‌کرد. حالم دگرگون و دلم از جا کنده شد و زانوهایم مرتعش و اشکم از شنیدن آن جملات جارى شد. جملاتى بود، که هرگز به گوشم نخورده و چشمم ندیده بود؛ لذا فهمیدم که مناجات‌کننده، آن کلمات را نه آن‌که از محفوظات خود بخواند؛ بلکه آنها را انشاء مى‌کند.

در مکان خود ایستادم و گوش مى‌دادم و از آنها لذّت مى‌بردم، تا از مناجات فارغ شد. آنگاه رو به من کرد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا. پیش رفتم و ایستادم.

دوباره فرمود که پیش روم. باز اندکى رفتم و توقّف نمودم.

براى بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود: ادب در امتثال است. (یعنى تا هرجا که گفتم بیا نه آن‌که به خاطر رعایت ادب توقّف کنى.)

من هم پیش رفتم تا جایى رسیدم که دست ایشان به من و دست من به آن جناب مى‌رسید.

ایشان مطلبى را فرمود.

آخوند ملاّ زین العابدین سلماسى مى‌گوید: وقتى صحبت علاّمه رحمه اللّه به این‌جا رسید، یک‌باره از سخن گفتن دست کشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقّق قمّى راجع به سؤالى که قبلا ایشان پرسیده بود کرد. آن سؤال این بود، که چرا علاّمه با آن همه علم و استعداد زیادى که دارند، تألیفاتشان کم است. ایشان هم براى این مسأله دلایلى را بیان کردند؛ امّا میرزاى قمّى دوباره آن صحبت حضرت با علاّمه را سؤال نمود.

سیّد بحر العلوم رحمه اللّه با دست خود اشاره کرد که از اسرار مکتومه است.

منبع:رجانیوز بنقل ازکتاب برکات حضرت ولی عصر (عج) حکایات عبقری الحسان-جلددوم ، تألیف: آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

کرامات سید بحرالعلوم از زبان آیت الله بهجت

 آیت الله العظمی بهجت می گوید : وقتی سید بحرالعلوم  در مکه اقامت داشته زندگی ایشان در آن جا اشرافی بوده؛ بیرونی با تشریفات و مخارج، ریاست و رفت و آمد و .... زمانی توسط صاحب مفتاح الکرامه(1)، مقداری غذا و چند اشرفی برای کسی می‌فرستد، او می گوید: در عمرم چنین غذایی نخورده بودم.

حواله سبدکالای امام زمان برای بحرالعلوم

روزی خادم سید(بحرالعلوم) به او گفت: خرجی تمام شده است. سید نامه‌ای به صورت برات و حواله به او داد و محلی را در پشت «صفا» آدرس داد که در بازارچه‌ی آن جا دکان تاجری است، برو از او بگیر.

خادم رفت و دید و حواله را به او داد، و آن تاجر نیز با احترام مقدار زیادی پول به خادم تقدیم کرد، و مانند گذشته مشغول هزینه کردن آن شد؛ ولی بعد از مدتی خادم به همان جا رفت تا تاجر و دکان او را پیدا کند، هرچه گشت اثری از آن محله و بازارچه و دکان‌ها در پشت «صفا» ندید، ولی پولی که از آن تاجر گرفته بود هم چنان باقی بود و آن را خرج می‌کردند.

1)فقیه بزرگ، محمد جواد بن محمد حسینی شقراوی عاملی نجفی(متولد۱۱۶۰- ۱۲۲۶متوفی .ق) صاحب تالیفات فقهی بسیار، از جمله: مفتاح الکرامه فی شرح قواعد العلامه./منبع:کتاب در محضر حضرت آیت ا... العظمی بهجت – ص ۱۹

***

به روایت دیگری

 ملاقات امام زمان(عج) باعلامه بحرالعلوم
حواله امام زمان به بحرالعلوم
آخوند ملا زین العابدین سلماسی(متوفی  ۵ شعبان ۱۳۶۶ ) از شاگردان و یاران نزدیک سید می گوید: ایامی که در جوار خانه خدا نزد سید به خدمت مشغول بودم روزی اتفاق افتاد که در خانه چیزی نداشتیم مطلب را به سید عرض کردم چیزی نفرمود از عادات جناب بحرالعلوم این بود که صبح اول وقت طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و به اتاقی که مخصوص خودش بود می رفت و برای هر صنفی بر طریق مذهبش درس می گفت در آن روزی که ازتنگدستی شکایت کردم چون از طواف برگشت که ناگهان کسی در را کوبید سید بحرالعلوم بشدت مضطرب شد و به من گفت : ازاینجا بیرون برو آنگاه خود با شتاب به طرف در رفت و آن را باز کرد شخص ‍ بزرگواری در لباس عربی داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت فروتنی و ادب دم در نشست.ساعتی نشستند و با یکدیگر سخن گفتند آنگاه برخاست و در خانه را باز کرد و دست مهمانرا بوسید او را بر ناقه ای که دم در خانه خوابانده بود سوار کرد مهمان رفت وبحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله ای به دست من داد و گفت : این حواله ای است برای مرد صرافی که در بازار صفاست نزد او برو و هر چه بر او حواله شده بگیر آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد که سید سفارش کرد برای بردم مرد چون حواله راگرفت به آن نظر نمود و آن را بوسید و گفت : برو چند باربر و کارگر بیاور پس رفتم وچهار باربر آوردم به قدری که آن چهار نفر قدرت حمل داشتند پول آن زمان را برداشتندو به منزل آوردند من فوری برگشتم نزد آن صراف که از حال او و نویسنده حواله جویاشوم که او چه کسی بود وقتی رفتم نه صرافی را دیدم و نه مغازه ای را که دیده بودم ازمغازه صراف پرس و جو کردم گفتند ما اصلا در اینجا دکان صرافی ندیده ایم.

***

امامان(معصومین)هم به ملاقات مؤمنین می روند

مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری آقازاده مؤسس حوزه و از بزرگان روزگار بود، ایشان هر ماه به مشهد مقدس می رفت و بسیار علاقمند به مشهد بود. در مراقبه بسیار دقیق بودند، میفرمایند: روزی برای پدرم نوشتم:مرحوم شیخ عبدالکریم حائری، ناگهان به خودم گفتم: از کجا می دانی که ایشان “مرحوم” است، شاید او مرحوم و مورد رحمت نباشد، به همین خاطر کلمه مرحوم را پاک کردم و نوشتم شیخ عبدالکریم حائری.

شب پدرم را در خواب دیدم که می گفت: آقا شیخ مرتضی بگذار به خاطر این همه دقتی که داری دستت را ببوسم. ایشان بسیار به مشهد مقدس می رفتند. یکی از علما ایشان را در عالم رویا دیده بودند که فرموده اند: حضرت علی ابن موسی رضا(علیه السلام) دوبرابر دفعاتی که بنده به زیارت ایشان نائل شدم، به زیارت من آمدند.

روایت است که ایشان فرموده اند: این دفعه آخرین سفرم است، که به مشهد مقدس می روم . پرسیدند: آقا از کجا فهمیدید؟ پاسخ دادند: چون علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) فرمودند: آقا شیخ مرتضی این بار خودم به دیدنت خواهم آمد.

گاهی هم اتفاق می افتاد که آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) به ایشان می فرمودند: آقا شیخ مرتضی بیا مشهد خرجت با من

واکنش حجت الاسلام قرائتی به شایعه فوت خود/ شرمنده محبت مردم هستم

قرائتی:توفیقى بود چند عاشورا کربلا بودم. روز عاشورا مردم کربلا عزادارى را زود تمام کرده و به استقبال هیئت طویریج  می‌روند.
من علماى زیادى را دیدم که پابرهنه در این هیئت شرکت کرده و به سر و سینه می‌زدند؛ از جمله شهید محراب آیت‏ اللّه مدنى. از ایشان پرسیدم: راز این قصه چیست؟ گفتند: سیدبحرالعلوم که از علماى بزرگ نجف بود، براى زیارت به کربلا آمده بودند. در مسیر راه

حرم، به تماشاى هیئت عزاداراى طویریج می‌ایستد. ناگهان مردم می‌بینند سید بحرالعلوم عبا و عمّامه را به کنارى گذارده و به داخل جمعیّت رفته و یاحسین! یاحسین می‌کند.

طلبه‌ها می‌روند آقا را از داخل جمعیّت نجات دهند تا زیر دست و پا له نشود؛ امّا اجازه نمی‌‏دهد. بعد از عزادارى می‌بینند سید در آستانه غش کردن است، علّت این حرکت را می‌پرسند؟ سید مى‏گویند: همین که مشغول تماشاى هیئت بودم، حضرت مهدى علیه‌السلام را دیدم که با پاى برهنه و سرِ بدون عمامه، در میان عزاداران به سر و سینه می‌زند؛ من شرم کردم که تماشاچى باشم./منبع:حوزه نیوز 

میرزای قمی درباره بحرالعلوم

میرزاى قمى - نویسنده کتاب قوانین - مى گوید: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحید بهبهانى هم مباحثه بودم. اغلب من براى او بحث را تقریر مى کردم تا اینکه به ایران آمدم و کم کم شهرت علمى سید بحرالعلوم به همه جا رسید و من تعجب مى کردم تا زمانى که خدا توفیق عنایت فرمود که براى زیارت عتبات موفق بشوم، وقتى به نجف اشرف وارد شدم سید را ملاقات کردم، مسئله اى عنوان شد دیدم سید بحرالعلوم دریاى مواج و عمیقى از دانش ها است پرسیدم: آقا ما که با هم بودیم شما این مرتبه را نداشتید و از من استفاده مى کردید حال شما را مانند دریا مى بینم، سید فرمود: میرزا این از اسرار است که به تو مى گویم تا من زنده ام به کسى نگو و کتمان بدار، من قبول کردم، آنگاه فرمود: چگونه این طور نباشم و حال آنکه آقایم (حجة بن الحسن عج ) مرا شبى در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند.

 کاشف الغطاء نیزدروصفش نکات نغزی دارد:همه فضایل و اخلاق شایسته را جمع کرده اى و در دنیا هیچ فضیلتى نیست، مگر این که از حضور تو صادر شده و تو داراى آن فضیلت هستى.

علامه وحید بهبهانى (۱۱۱۷،متوفی۱۲۰۵ ه ق)اوراباچنین القابی می ستاید: عزیزترین و گرامی ترین فرزندانم،پژوهشگر و محقق بزرگ،فرزند روحانی من، دانشمند مطلع و باهوش،عالم با تقوا،سید نجیب محمد مهدی..  این استاد در اواخر عمر خویش مردم را در مسائل و فتواهاى احتیاطى به سوى سید محمد مهدىراهنمایى مى کرد و او را مجتهدى جامع الشرایط مى دانست.

محقق خوانساری و سید حسین در اجازه ای که به او داده است،متذکر می شودکه ایشان مجتهد در فروع و  اصول و مقتدای خاص و عام و یگانه روزگار می باشد.

صاحب منتهی المقال می نویسد:«...رهبر دینی وارسته ای که دوران مانند اوسراغ ندارد،و شخصیتی که روزگار از آوردن نظیر او،عقیم مانده است.سید دانشمندان و عالمان،و ولی فاضلان،علامه دهر و یگانه عصر،کسی که اگر در معقول سخن گوید،می پندارم شیخ الرئیس ابو علی سینا است،و اگر در منقول بحث کند،بگویم این علامه ومحقق است که در فروع و اصول دریا آساست،و اگر در کلام مناظره کند،نخواهم گفت،جز اینکه او به خدا سید مرتضی(علم الهدی)است،و اگر قرآن را تفسیر کند و به اوگوش فرا دهم،حیرت زده خواهم گفت:گویا خدا قرآن را بر او نازل کرده است که این چنین از رموز و اسرار آن آگاه است.»

آوازخواندن بحرالعلوم بعدازمشاهده امام زمان

 میرزا حسین لاهیجى به نقل از شیخ زین العابدین سلماسى مى گوید: روزى بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على علیه السلام شد و سپس این شعر را زمزمه کرد:

چه خوش است صوت قرآن، زتو دلربا شنیدن/به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن

پس از آن، از بحرالعلوم سبب خواندن این شعر را پرسیدم فرمود: چون وارد حرم حضرت على (ع) شدم دیدم مولایم حجة بن الحسن (عج) در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مى کند چون صداى آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم.

***

امام جمعه مکه توسط سید بحرالعلوم شیعه شد
علامه بحرا‌لعلوم در سال ۱۱۸۶ قمری به قصد زیارت، عازم مشهد مقدس شد و به محض اینکه با علمای آنجا دیدار کرد به مدت ۶ سال در مشهد اقامت کرد، با توجه به اینکه در آن زمان علامه بحرالعلوم در زمره مجتهدان بزرگ قرار داشت اما فلسفه، عقاید و کلام را از استاد میرزا مهدی اصفهانی آموخت.
علامه بحرالعلوم در سال ۱۱۹۳ قمری راهی حجاز شد و مدت ۲ سال کنار خانه خدا ماند و «جار‌ الله» شد در طی این دو سال چنان تسلطی به اهل سنت داشت که شاگردان مذاهب چهارگانه اهل سنت پیش او می‌آمدند و علامه براساس هر یک از مذاهب بر آنها تدریس می‌کرد و در واقع، در تمام این مدت علامه بحرالعلوم در تقیه بود.
زمانی که علامه قصد داشت از حجاز خارج شود مذهب تشیع خویش را به اهل تسنن اعلام کرد، وقتی علما و بزرگان اهل تسنن از این موضوع با خبر شدند مقابل او ایستادند اما علامه بحر‌العلوم در بسیاری از مباحث، آنها را محکوم کرد و نکته جالب اینکه امام جمعه مکه در سن ۸۰سالگی به دست این عالم بزرگوار شیعه شد.

چرا ثواب گریه بر امام حسین زیاد است ؟

سید بحر العلوم رحمت الله علیه به قصد تشرف به سامرا تنها به راه اُفتاد ، در بین راه راجع به این مسئله که گریه بر آقا امام حسین علیه السلام گناهان را می‎آمرزد فکر می‎کرد ، همان وقت متوجه شد که شخص عربی ، سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد بعد پرسید : « جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفته‎ای ؟ و در چه اندیشه‎ای ؟ اگر مسئلة علمی است بفرمائید شاید من هم اهل باشم ؟ »

 سید بحر العلوم عرض کرد در این باره فکر می‎کنم که چطور می‎شود خدایِ تعالی این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سید الشهداء علیه السلام می‎دهد ، مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت برمی‎دارند ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملشان می‎نویسند و برای یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره‎شان آمرزیده می‎شود ؟!

 آن سوار عرب فرمود ؟ « تعجّب نکن ! من برای شما مثالی می‎آورم تا مشکل حل شود ، سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می‎رفت ، در شکارگاه از لشکریان دور شد و به سختی فوق العاده‎ای اُفتاد و بسیار گرسنه شد ، خیمه‎ای را دید ، وارد آن خیمه شد ، در آن سیاه چادر ، پیر زنی را با پسرش دید ، آنها در گوشة خیمه بُز شیردهی داشتند و از راه مصرف شیر این بز زندگی خود را می‎گذراندند ، وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی به خاطر پذیرائی از مهمان ، آن بز را سر بریدند و کباب کردند ، چون چیز دیگری برای پذیرائی نداشتند .

 سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هر طوری بود خودش را به درباریان رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد ، در نهایت از ایشان سؤال کرد ؛ اگر من بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم چه عملی باید انجام بدهم ؟

یکی از حضّار گفت : به او صد گوسفند بدهید ؟دیگری که از وزراء بود گفت : صد گوسفند و صد اشرفی به او بدهید و یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید .

سلطان گفت: هر چه به آنها بدهم کم است ، اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده‎ام ، چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند ، من هم باید هر چه دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود »

بعد سوار عرب به سید فرمود : « حالا جناب بحر العلوم حضرت سید الشهداء علیه السلام هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت ، همه را در راه خدا داد .

پس اگر خداوند به زائرین و گریه‎ کنندگان آن حضرت این همه اجر و ثواب بدهد نباید تعجب کرد .

چون خدا که خدائی‎اش را نمی‎تواند به سید الشهداء علیه السلام بدهد ، پس هر کاری که می‎تواند آنرا انجام می‎دهد ، یعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودِ امام حسین علیه السلام به زوّار و گریه کنندگان آن حضرت هم درجاتی عنایت می‎کند ، در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی‎داند »

وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود ، از نظر سید بحر العلوم غائب شد و بعد ایشان متوجه می‎شود که آن سید عرب آقا امام زمان علیه السلام بوده است ./ « برکات حضرت ولی عصر علیه السلام ، حکایات عبقری الحسان ، تألیف: آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی ، ص ۲۲۶ »

ماجرای قصر «دارالاماره کوفه»علت تخریب قصر

*سال۶۱ هجری عبیدالله بن زیاد بر تخت «دارالاماره» نشسته بود که سر بریده  امام حسین(ع)رابرایش آوردند.

*۶سال بعد:۶۷ هجری،«مختار»بر تخت دارالاماره تکیه زده بود که «سرِعبیدالله بن زیاد» رابرایش آوردند.

*چندماه بعد-سال ۶۷ هجری «مصعب بن زبیر»  بر دارالاماره تکیه زده بود، «سرِ مختار» را برای او آوردند.
*۵ سال بعد: ۷۲ هجری «عبدالملک بن مروان»، در قصر دارالاماره بر تخت نشسته بود، «سرِ بریده مصعب» را برای او آوردند.

سال ۷۲ هجری عبدالملک بن مروان به عراق حمله کرد و پس از پیروزی، در قصر دارالاماره بر تخت نشست و سر بریده مصعب را برای او آوردند. شخصی در حضور او گفت: ای امیر! من سرگذشت عجیبی از این قصر به خاطر دارم و وقایع آن را تعریف کرد،عبدالملک با شنیدن این قضیه بر خود لرزید و دستور داد قصر دارالاماره را خراب کنند.

نحوه پیدا شدن قبر مختار

مختارثقفی«ابو اسحاق»، «مختار بن ابی عبید» مُلّقب به« کیسان»

پس از شهادت مختار ، شیعیان جسد  او مخفیانه در دیوار قصر الاماره نزدیک مسجد مدفون کردند، چون زمین مسجد پائین تر از دیگر زمینهای اطراف بود،هنگام باراندگی آبها به آنجاسرازیرمی شدند وبوی مشمئزکننده این آبها وفاضلابها وضعیت ناخوشایندی داشت تا اینکه«علامه بحر العلوم»دستورتعمیروتسطیع  زمین «مسجدکوفه» راداد.

در هنگام تعمیرات وبازسازی مسجدکوفه ،کارگران«قبری» را درلای دیوار مسجد مشاهده کردندکه بر آن قبر سنگی بود که بر آن اسم و لقب«مختار»نوشته شده بود.

نحوه پیدا شدن قبر مختار

پس از شهادت مختار در۱۴ رمضان ۶۷ هجری،  جسداو در دیوار قصر الاماره نزدیک «مسجدکوفه» مدفون شد , این قبر مخفی ماند تا اینکه علامه بحرالعلوم(متوفی ۱۲۱۲) به تعمیرمسجدکوفه پرداخت.

«سیدبحرالعلوم»(محمدمهدی) در آن زمان ترجیح داد مسجد کوفه با خاکِ پاک مدفون شود، چون زمین مسجد پائین تر از دیگر سرزمین های منطقه بود و در نتیجه آب های سطحی در آن جریان پیدا می کرد. پیرو دستور آیت الله بحر العلوم زمین مسجد کوفه که عمق آن مساوی مقام پیامبر وخانه حضرت نوح بود با خاک پرشد تا از آلودگی ها در امان نگه داشته شود در جای همان محراب ها بر روی خاک محراب های جدید ساخته شد همانگونه که اکنون هم نمایان است.

در زمان بررسی ها و جستجوی آثار مسجد که از طرف سید و جمعی از علما صورت گرفت, سید قبر شریف پنهان شده ای را پیدا کرد و جایگاه آن قبر انتهای راه رو در زیر زمین و به طرف خارج مسجد به سمت قصر الأماره بود و بر آن قبر سنگی یافتند که بر آن اسم و لقب مختار نوشته شده بود.

پس از یافتن قبرمختار،شخصی بنام (محسن الحاج عبود شلاش) ساختن حرم جدید وبزرگی برای مختار را بر عهده گرفت وآن را به رواق حرم حضرت مسلم از سمت جنوب ملحق کرد , و برای قبر پنجره ای آهنین قرار داد ودرب راه رو که در حجره ای در کنج مسجد کوفه قرار داشت را مسدود کرد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«علامه بحرالعلوم » رجب سال ۱۲۱۲(دی ماه ۱۱۷۶) در سن ۵۷ سالگی درگذشت و در کنار قبر شیخ طوسی به خاک سپرده شد.

اگر«کشف قبرمختار»را در۵ سال آخرعُمر«علامه بحرالعلوم »بدانیم،قبرمختار ۱۱۴۵ سال مخفی مانده بود.

شاگردان بحرالعلوم

علماء و دانشمندان بسیاری از محضر درس ایشان استفاده کرده و به مقامات والائی رسیده اند که نام برخی از آنان را می آوریم:

۱-شیخ جعفر کاشف الغطاء،بزرگ شخصیت برجسته جهان اسلام

۲-سید محمد جواد عاملی،صاحب موسوعه بزرگ فقهی «مفتاح الکرامة »

۳-شیخ محمد تقی اصفهانی،صاحب حاشیه بر معالم

۴-شیخ احمد نراقی،صاحب «مستند الشیعة فی احکام الشریعة »

۵-شیخ ابو علی حائری،مؤلف کتاب «منتهی المقال در علم رجال »

۶-شیخ اسد الله تستری،نویسنده کتاب «المقابیس »در اصول

۶-شیخ محمد علی زینی عاملی نجفی

۸-سید میر علی طباطبائی،صاحب «الریاض »در فقه

۹-مولی محمد شفیع استر آبادی

۱۰-شیخ حسین نجف

۱۱-شیخ شمس الدین بن جمال الدین بهبهانی

آثار و تألیفات

بحر العلوم دارای تالیفات ارزنده ای در علوم مختلفه می باشدازجمله:

۱-مصابیح،کتابی ارزنده در فقه(در عبادات و معاملات)

۲-الدرة النجفیة،منظومه ای در فقه،مشتمل بر دو هزار بیت شعر که چندین بار

تفسیر و شرح شده است.

۳-مشکاة الهدایة،شاگردش مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء،به امر استاد بر آن شرحی نوشته است.

۴-الفوائد الاصولیة

۵-حاشیة علی طهارة شرائع المحقق الحلی

۶-الفوائد الرجالیة پیرامون علم شامخ رجال

۶-رسالة فی الفرق و الملل

۸-تحفة الکلام فی تاریخ مکة و بیت الله الحرام

۹-شرح باب الحقیقة و المجاز

۱۰-قواعد احکام الشکوک

۱۱-الدرة البهیة فی نظم بعض المسائل الاصولیة

۱۲-دیوان شعری که دارای بیش از یک هزار بیت می باشد.

*نقل است که کاشف قبرمختارثقفی،بحرالعل.م بوده است،یعنی تامدتها قبرش پنهان بوده

وفات۵۷سالگی

قبرشیخ طوسی

قبربحرالعلوم

سید محمدمهدی بحرالعلوم  رجب سال ۱۲۱۲(دی۱۱۷۶) در سن ۵۷ سالگی اتفاق افتاد و در کنار قبر شیخ طوسی به خاک سپرده شد.

 علّامه سیّد محمدباقر خونسارى صاحب(روضات الجنّات) بحرالعلوم را درحد«ابن سینا»می داند:

«سیّد سند و رکن معتمد مولاى ما سیّد مهدى فرزند سیّد مرتضى فرزند سیّد محمد حسنى حسینى طباطبائى نجفى- که خداوند طولانى کند عمر او را و پیوسته گرداند علوّ منزلت و برکت و نعمت‌هاى مترشّحه از وجود او را- پیشوا و امامى است که روزگار نتوانسته است مانند او را به جهان بسپارد.

سلطان عظیم الهمّة و بلند پروازى است که مادر دهر سالیان دراز از زائیدن همانند او عقیم بوده است. بزرگ علماى اعلام و مولاى فضلاى اسلام علاّمه دهر و زمان خود و یگانه عصر و اوان خود بوده است.

اگر در بحث معقول زبان بگشاید تو گوئى این شیخ الرئیس است، این سقراط و ارسطو و افلاطون است. و اگر در منقول بحث کند تو گوئى این علاّمه محقّق در فروع و اصول است. و در فنّ کلام با کسى مناظره نکرده است مگر اینکه تو گوئى سوگند به خدا این علم الهدى است. و اگر گوش‌ فرادهى به آنچه در هنگام تفسیر قرآن کریم به زبان آرد فراموش مى‌کنى آنچه در ذهن دارى و چنین مى‌پندارى مثل اینست که این همان کسى است که خداوند قرآن را بر او فرستاده است.

علامه محمدحسین طهرانی:

ترجمه و شرح حال بحر العلوم و بیان اقصى مدارج و معارج سیر کمالى آن فرید عصر و نادره دهر، از حیطه پرواز فکر حقیر و از امکان رشحات خامه فقیر خارج است.

من چه گویم درباره کسى که شیخ اکبر، شیخ الفقهاء و المجتهدین شیخ جعفر کاشف الغطاء غبار نعلین او را با حنک عمامه خود پاک مى‌کرد، و محقّق خبیر و فقیه بصیر مجمع کمالات صورى و معنوى میرزا أبو القاسم جیلانى قمّى در هنگام تشرّف به عتبات عالیات، روزى در مجلس پرفیضش در حضور جمعى از او پرسید: «پدر و مادرم فداى تو، چه عملى انجام داده‌اى تا بدین مرتبه و منزلت رسیده‌اى؟»

چه گویم درباره کسى که تشرّف او کرارا و مرارا به محضر مقدّس حضرت امام زمان حجّة ابن الحسن العسکرى- أرواحنا له الفداء- جاى شبهه و تردید نیست و این مسئله نزد علماى اعلام بلکه همه قاطنین و ساکنین نجف اشرف در حکم مسلّمات است، بلکه از بعضى از کلمات بزرگان استفاده مى‌شود که باب امکان تشرّف به خدمت آن ولىّ والاى عالم امکان پیوسته براى او باز بوده است، بلکه چه گویم درباره کسى که او را آن صاحب مقام ولایت کبرى امام زمان در آغوش گرفت!

توجه امام زمان(عج)به بحرالعلوم

«میرزای قمی »می گوید: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحید بهبهانی هم مباحثه بودم اغلب من برای او بحث را تقریر می کردم تا اینکه به ایران آمدم و کم کم شهرت علمی سید بحرالعلوم به همه جا رسید و من تعجب می کردم تا زمانی که خدا توفیق عنایت فرمود که برای زیارت عتبات موفق بشوم وقتی به نجف اشرف وارد شدم سید را ملاقات کردم مساله ای عنوان شد دیدم سید بحرالعلوم دریای مواج و عمیقی از دانش است.

میرزای قمی می گوید:پرسیدم : آقا ما که با هم بودیم شما این مرتبه را نداشتید و از من استفاده می کردیدحال شما را مانند دریا می بینم ؟

سید فرمود: میرزا این از اسرار است که به تو می گویم تا من زنده ام به کسی نگو و کتمان بدار من قبول کردم آنگاه فرمود: چگونه این طور نباشم و حال آن که« آقایم حجة بن الحسن عجل الله فرجه مرا شبی در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند»

حواله(پولی)امام زمان برای سیدبحرالعلوم

 ملا زین العابدین سلماسی، از ناظر کارهای سید بحر العلوم نقل می کند:(اواخر سال ۱۱۹۳ق عازم حجازمی شود) در مدتی که سید در مکه معظمه سکونت داشت، با آن که در شهر غربت بسر می برد و از همه دوستان دور بود، در عین حال از بذل و بخشش کوتاهی نمی کرد و اعتنایی به کثرت مخارج و زیاد شدن هزینه ها نداشت.

به علامه بحرالعلوم گفتم  «پولی برای امرارمعاش نداریم»

یک روز که چیزی باقی نمانده بود، چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم، ایشان چیزی نفرمود.

بحرالعلوم «درمکه کُرسی تدریس »داشت

برنامه سید بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و شاگردان از هر مذهبی جمع می شدند و او هم برای هر جمعی به روش مذهب خودشان درس می گفت.

امام زمان(عج) به ملاقات بحرالعلوم آمد!

فردای آن روزی که از بی پولی شکایت کرده بودم، وقتی از طواف برگشت، ناگاه کسی در را کوبید. سید به شدت مضطرب شد و خود با عجله برخاست و رفت و در را باز کرد.

شخص جلیلی به هیئت اعراب داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت احترام و ادب دم در نشست ساعتی با هم صحبت می کردند.

هنگام رفتن- آن شخص برخاست، سید(بحرالعلوم) با عجله از جا بلند شد و در خانه را باز کرد،دستش را بوسید و آن بزرگوار را بر شتری که کنار در خانه خوابیده بود، سوار کرد.

او رفت و سید با رنگ پریده برگشت واما کاغذی دردستش بود،«آن کاغذ حواله بود »آ رابه من من داد و گفت: این حواله ای است به این نشانی می رود بااین مشخصات( مرد صرافی درکنار کوه صفا) نزد او برو و آنچه حواله شده، بگیر.

حواله را گرفتم وبه همان نشانی رفتم، نزد همان مرد بردم.وقتی آن مردصراف کاغذ را گرفت و در آن نظر کرد،
 
وقتی آن مردصراف کاغذ را گرفت و در آن نظر کرد، کاغذ را بوسید و گفت: «برو و چند حمال بیاور»

من هم رفتم ۴حمال آوردم. صراف مقداری که آن چهار نفر توان حمل داشتند، پول (یورو ) آورد و ایشان برداشتند و به منزل آوردند.

پس از مدتی، روزی نزد آن صراف رفتم تا از او بپرسم که این حواله از چه کسی بود،

اما با کمال تعجب نه صرافی دیدم و نه دکانی! از کسی که در آن جا بود، پرسیدم: این صراف با چنین خصوصیاتی کجا است؟ گفت: ما این جا هرگز صرافی ندیده بودیم و این جا مغازه فلان شخص می باشد. دانستم این موضوع، از اسرار ملک علام و پروردگار متعال بوده است. (محمد باقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج ۷)

آیت الله سید محمد باقر خوانساری معروف به صاحب روضات(متولد۱۳۱۳–متوفی۱۲۲۶ ق)اصفهان می باشد.

پیش بینی علامه بحرالعلوم از«نمازمیت »خودش

عالم بزرگ« زین العابدین سلماسی» ملازم بحرالعلوم ،نقل می کند:
بحرالعلوم می گفت:« دوست دارم نماز مرا « شیخ حسین نجف» بخواند، ولی  آمیرزا محمد مهدی شهرستانی به جا می آورد»

این سخن سید باعث تعجب همگان شده بود! زیرا که «میرزا مهدی شهرستانی» مقیم کربلا بود. چگونه این پیش بینی واقع خواهدشد!؟
بعدازمدتی سید بحرالعلوم فوت کرد، مشغول تجهیز او شدند و در آن حال از «سیدشهرستانی» خبری نبود. چون سید را غسل دادند و کفن کردند و جنازه اش را به صحن مقدس آوردند، وقت نماز رسید،قرارشدیکی ازعلمای حاضربرجنازه اش نمازبخواند،ناگاه از طرف باب شرقی صحن مطهر، سید شهرستانی درحالی که لباس های سفر دربرداشت، وارد صحن شد و نزدیک جنازه رسید، مشایخ علما به علت جامع الشرایط-اعلمیت- بودنش، او را مقدّم داشتند، بحرالعلوم هم این درخواست رااجابت کردونماز خواند؛ چنان که خود آن مرحوم خبر داده بود.

 سیدبحرالعلوم درآغوش امام زمان(عج)

«آیت الله میرزاابوالقاسم»معروف به«میرزای قمی» سپس ادامه داد: بعدها وقتی شهرت علمی سید‌بحرالعلوم به من رسید تعجب می‌کردم که این نباید تا این حد از حیث علمی قوی شده باشد تا اینکه من برای زیارت عتبات عالیات وارد نجف اشرف شده و سید را ملاقات کردم، با اینکه «میرزای قمی»، خود از بزرگان به شمار می‌رفت، می‌گوید: من دیدم سید ‌بحر‌العلوم همانند دریای مواج و عمیقی از دانش‌هاست سپس از او پرسیدم: ما در یک درجه‌ای از علم بودیم لذا شما در این حد نبودی و چطور شد که به این معارف دست یافتی؟ سید رو به من کرد و گفت: میرزا این از اسرار است اما من آن را به تو می‌گویم به شرطی که تا زنده هستم به کسی نگویی! علامه بحر‌العلوم ادامه داد: چگونه این طور نباشم در حالی که آقایم حجت‌بن ‌الحسن(ع) شبی مرا در «مسجد کوفه» به سینه مبارک خود چسباند!.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:میرزای قمی در سال ۱۲۳۱ ق  در ۸۰سالگى درگذشت ودرقبرستان شیخان قم ، مقابل مقبره زکریا بن آدم به خاک سپرده شد.

برای اطلاع از«زندگینامه میرزای قمی» به این لینک مراجعه کنید:

زندگینامه «میرزای قمی"فرزندیک گیلانی

 «ارتفاع مسجد کوفه آنقدر کوتاه بود که آب فرات وقتی بالا می‌آمد دیگر قسمت‌هایی از مسجد کوفه قابل استفاده نبود».

«علامه بحرالعلوم» چندین متر در آنجا خاکریزی کرد، از این رو کسانی که با مسجد کوفه آشنایی دارند آن قسمتی که به «کشتی نوح» منسوب است علامه بحر‌العلوم یک چاهی در آنجا قرارداد تا آیندگان بدانند چه مقدار از مسجد کوفه بالا آمده است، لذا کل مسجد کوفه به دستور سید‌بحر‌العلوم خاک‌ریزی شد.

امامان(معصومین)هم به ملاقات مؤمنین می روند

«آقاشیخ مرتضی حائری»، آقازاده مؤسس حوزه و از بزرگان روزگار بود، ایشان هر ماه به مشهد مقدس می رفت و بسیار علاقمند به مشهد بود. در مراقبه بسیار دقیق بودند، میفرمایند: روزی برای پدرم نوشتم:«مرحوم شیخ عبدالکریم حائری»

ناگهان به خودم گفتم: از کجا می دانی که ایشان«مرحوم» است، شاید او مرحوم و مورد رحمت نباشد، به همین خاطر کلمه «مرحوم» را پاک کردم و نوشتم «شیخ عبدالکریم حائری».

«آقاشیخ مرتضی حائری» گفت:شب پدرم را در خواب دیدم که می گفت:« آقا شیخ مرتضی بگذار به خاطر این همه دقتی که داری دستت را ببوسم»

ایشان(شیخ مرتضی حائری) بسیار به مشهد مقدس می رفتند. یکی از علما ایشان را در عالم رویا دیده بودند که فرموده اند: حضرت علی ابن موسی رضا(علیه السلام) ۲برابر دفعاتی که بنده به زیارت ایشان نائل شدم، به زیارت من آمدند.

روایت است که ایشان(شیخ مرتضی حائری) فرموده اند: این دفعه آخرین سفرم است، که به مشهد مقدس می روم . پرسیدند: آقا از کجا فهمیدید؟

پاسخ دادند: چون علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) فرمودند: «آقا شیخ مرتضی این بار خودم به دیدنت خواهم آمد».

گاهی هم اتفاق می افتاد که آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) به ایشان می فرمودند: آقا شیخ مرتضی بیا مشهد خرجت با من.

صدوراحکام برای شاگردان

«بحرالعلوم»، «شیخ جعفر کاشف الغطاء»(شاگردش) را برای فتوی و پاسخ به احکام شرعی تعیین نمود.

«آیت الله شیخ حسین نجفی» را که از علمای مقدس و پارسای نجف اشرف بود،به عنوان امام جماعت در مهم ترین و مشخص ترین مسجد،«مسجدهندی »نصب نمود.

«شیخ شریف الدین محی الدین» را برای قضاوت و حل و فصل دعاوی مردم گماشت و خود بار سنگین تدریس و مشکلات حوزه و اداره امور مردم رابر دوش گرفت.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:تفاوت میرزای قمی با کاشف الغطاء 

« آیت الله خامنه ای»:مرحوم «شیخ جعفر کاشف الغطاء» (رضوان الله تعالی علیه) در مقدمه‌ی «کتاب جهاد» که برای اداره‌ی دستگاه فتحعلی شاه نوشته ، از فتحعلی شاه به عنوان سلطان مسلمین اسم می‌آورد و مسائلی را ذکر می‌کند؛ این، ناظر به حکومت زمان بوده است. مرحوم میرزای قمی (رضوان اللّه علیه) برای جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه، رساله‌ی جهادش «رساله‌ی عباسیه» را به اسم عباس میرزا نوشت؛ چون مسائلی بود که دولت در آن زمان با آن‌ها سروکار داشت.

«البته میرزای قمی در این قضیه خیلی زیرکانه‌تر از مرحوم کاشف الغطاء با آن دستگاه برخورد کرده است» چون در اینجا(داخل دستگاه حکومتی بود)بود و از نزدیک اوضاع را می‌دیده و می‌دانسته که چگونه باید با آن‌ها رفتار کند؛ اما مرحوم کاشف الغطاء (رضوان اللّه علیه) دستگاه را قدری بهتر از واقعیت آن دیده است./۳۰بهمن ۱۳۷۰بیانات در دیدار جمعی از فضلای حوزه‌ی علمیه‌ی قم./پایان.

ماجرای آمدن بدون اطلاع وبدون دعوت«میرزا مهدی شهرستانی» اززبان خودش:
سیدشهرستانی:نماز ظهر را در مسجدخودم در کربلا خواندم و به خانه برگشتم. نامه ای از نجف دریافت کردیم که از سید بحرالعلوم ناامید شده اند(حالش روبه وخامت است). من به خانه رفتم و بی درنگ سوار بر مرکب(ماشین) شدم و یک سره آمدم و هنگام ورود، با تشییع جنازه بحرالعلوم مواجه شدم.

میرزامهدی شهرستانی کیست؟

بعد از حمله افغانها به اصفهان،خانواده میرزامحمدمهدی که ازعلمای اصفهان بودند به عراق کوچیدند، ودرکربلا اقامت گزیدندوی درآن زمان۱۰ ساله بود.(میرزا مهدی «سید»بود،معروفیت میرزاییش بخاطرملاییش بوده)

میرزامهدی شاگردعالم نامدار«وحیدبهبهانی»بود که بعدازمدتی خودبه مقامات علمی واجتماعی درعراق رسید,علمای بزرگی شاگردوی بودند،ازجمله ،نوه وحیدبهبهانی وملااحمدنراقی(مؤلف معراج السعاده).

وفات «میرزا محمد مهدی شهرستانی»صفر۱۲۱۶. درسن ۸۶ سالگی ودر کربلا مدفون است.

«شیخ حسین نجف» کیست؟

پیراسته فر

شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح) «شیخ حسین نجف»( اصالتاً تبریزی است،متوفی ۱۲۵۱ق)را«وحیده دهر» ...نادره زمان..وشیخ علمای عراق خوانده  ورفاقت وی رابا بحرالعلوم   در«فوائدروضه»اش متذکرشده است.

کاظمین

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درجمع آوری این مجموعه ازمنابع مختلف استفاده شده واصلاحات واختصار-برای روانسازی ومفهومی بودن مطالب- انجام داده ام که خواننده درکوتاهترین زمان،بیشترین بهره راببرد.

«زین العابدین سلماسی» کیست؟

هفتمین مظهر صبر و صلابت، امام موسی کاظم(ع) اسوه شکیبایی

ملا زین العابدین سلماسی - ملازم -رئیس بیت بحرالعلوم بود(متوفی۱۲۶۶ق . درجوارقبورکاظمین علیهمااسلام، درکنارقبر«شیخ مفید»مدفون است) 

این قبر«شیخ مفید» و« سلماسی »درروبروی -دو۳متری ضریح کاظمین(شرق رواق جنوبى حرم )

حرم امامین کاظمین(امام موسی کاظم وامام جواد)یعنی پدروپسرامام رضا(ع)

توضیح  مدیریت سایت-پیراسته فر:یک آیت الله بحرالعلوم درگیلان"رشت"داریم که ازنوادگان بحرالعلوم است

 سید حسن موسوی فرزند سیدحسین در ۱۲ خرداد ۱۲۶۸ ش در رشت متولد شد. از آنجا که از نواگان آیت الله سیدمهدی بحرالعلوم بودند به «بحرالعلوم» معروف شدند. تحصیلاتش را ابتدا از مدرسه سپهسالار تهران شروع کرد و سپس به نجف اشرف نزد علمای رفت. پدرش «میرآقا» از علمای عصر مشروطه بود که از طرف آیت الله ملامحمد خمامی به نمایندگی اولین دوره مجلس شورای ملی برگزیده شده بود. میرآقا به نمایندگی از آیت الله شیخ فضل الله نوری و آیت الله ملامحمد خمامی به نجف رفته بود تا با مراجع نجف گفتگو کند. در راه بازگشت به رشت سید حسن که نوجوانی بیش نبود همراه پدر و برادر بزرش بود. مشروطه خواهان  میرآقا را در قزوین به جرم مشروعه خواهی گرفتند و او را به همراه پسر بزرگش سید جواد به شهادت رساندند،سیدحسن نوجوان جان بسلامت بدربرد.

سیدحسن بعد از مدتی مجدداًبه نجف بازگشت و به تحصیل ادامه داد تا اینکه مجتهدی مسلم شد و اجازه نامه های متعددی در اجتهاد گرفت،وی در زمان اجرای طرح رضاشاه در مورد کشف حجاب به مخالفت با آن پرداخت که موجب بازداشت2هفته ای وی شد.

 بحرالعلوم اازمریدان امام خمینی بود. همزمان با نهضت امام خمینی در سال ۴۲،  به حمایت وی برخاست وبخاطرهمین مبارزات درچشم ساواک بود.

بعد از دستگیری امام  علمای گیلان نامه ای در مخالفت با دستگیری امام صادر می کنند. ۳۵ نفر از بزرگترین علمای شهرستانها پای این نامه را امضا کردند که اولین امضا متعلق به آیت الله بحرالعلوم و دومی متعلق به آیت الله ضیابری بود. زمانی هم که علمای زندانی شده خواستند نماینده ای برای مذاکره با شاه انتخاب کنند، این آیت الله بحرالعلوم بود که به نمایندگی علما انتخاب شد.

وی امام جماعت مسجد گلشن رشت بود .

بحرالعلوم (رشت)بعد از یک دوره مریضی در ۲۱ شهریور ۱۳۵۶ ش مصادف با ماه رمضان ۱۳۹۷ ق رحلت کردند گه قبرش در مشهد است.

مسجد«خمیران زاهدان »رشت+تاریخچه محلات قدیمی رشت

مسجد«خمیران زاهدان »شهررشت

درادامه«تاریخچه»مختصری ازرشت(محلات قدیمی رشت)+بیوگرافی  امام جماعت-حاج آقاریحانی-راخواهیدخواند.

«حجت الاسلام  سید محمد واحدی»  مدیر مدرسه علمیه حقانی قم - داماد ایشان است.

امروز(دوشنبه، ۱۵ مرداد ۱۳۹۷)نماز ظهروعصراینجابودیم

امام جماعت مسجد«خمیران زاهدان»رشت حجت الاسلام حسین ریحانی می باشد

اسامی اعضای هیئت امنای مسجد خمیران زاهدان:

۱-سیدمحمدخاتمی

۲-مهدی علیزاده

۳-فربانعلی افشار

۴-محمودیعقوبی

۵-عزت الله گیلانپور

۶-محمدحسن علیزاده

۷-محمدباقرجدی

این تصاویرمربوط به نمازمغرب وعشای (شنبه، ۲۰ مرداد ۱۳۹۷)می باشد

شهادت امام محمد تقی علیه السلام [ ٢٩ ذوالقعده ]

مسجدخمیران زاهدان

آبدارخانه

حجت الاسلام حسین ریحانی -پای منبرپسر(حجت الاسلام مصطفی ریحانی)

علت نامگذاری «خمیران زاهدان»چیست؟

علت نامگذاری مسجد به «خمیران زاهدان»بعلت این است که وجود۲روحانی مشهور رشت (آیت الله شیخ محمدزاهدخمیرانی  وآیت الله شیخ محمدعلی زاهدخمیران)که پدروپسربودند،ومنزل مسکونیشان نیزدرپشت همین مسجدقراردارد گرفته شده «زاهد» وخودشان ازبانیان وامامان جماعت این  مسجدبودند.

واما حجت الاسلام ریحانی می گوید:علت نامگذاری این مسجد دراین محله«خمیران» وجودعالمان زاهدمی باشد،که بنظرمیرسد هر۲نقل یکی باشد،چون عالمان زاهد این محله همان آقایان«زاهد»فوق الذکربودند

ازفلکه پُل عراق(ابتدای خیابان خمیران زاهدان) تاخیابان شهیدمطهری(چهاربرادران)کمترازیک کیلومتراست.

فاصله خیابان ورودی -ازطرف پل عراق  تاخیابان مطهری ۹۰۰متراست

خیابان مطهری-چهاربرادران

آقای «کمبودوند»ازمغازه داران -ابتدای ورودی خمیران زاهدان که متولد(۱۳۴۵)همین محله می باشد،علت نامگذاری «خمیران»را اینگونه می گوید:ازبزرگان قدیمی این محل شنیدم که چون مردم اینجا مذهبی بودند،دستجات راه می انداختند و«خیمه»برپامی کردند،چندین خیمه بود که اول «خیمه محله»بود که بعدها به خمیران مشهورشد

میان تکیه(حدفاصله بین خمیران زاهدان وگذرفرخ)

علت نامگذاری این محله «میان تکیه»:دراین اینجا میدانی بود(که حالا قسمتی ازآن میدان بصورت فضای سبزاست باقیمانده)که دستجات عزادرای -درایام محرم وصفر -دراینجا تجمع می کردند وبه سینه زنی وعزاداری می پرداختند-آن زمان ،این مسجدنبود وعزاداری هادرتکیه ها-هیئتی-انجام می گرفت درایام محرم وصفر

میان تکیه یعنی  حدفاصل «میان »تکیه اهالی خمیران زاهدان وگذرفرخ -«تکیه»همان تکیه های عزاداری که در دهه اول محرم برپامی کردند.

محلات قدیمی رشت:

«خمیران»یکی ازمحلات قدیمی شهررشت می باشد،یعنی همان زمان(۸۷۵شمسی) که یک آبادی بنام«رشت» شکل گرفت-محلاتش:

استادسرا، سبزه میدان، بیستون ،صالح آباد،رودبارتان،کُردمحله،سرچشمه ، خُمیران زاهدان ، خُمیران چهل تن ،چله خانه،شالکوه،سوخته تکیه،دباغیان،باقرآباد،زیرکوچه ،کوزه گران ، چمارسرا ،ساغریسازان ،بادی الله،یهودی تپه،ارمنی بولاغ، سرُخ بنده،پُل عراق،بوسار،صیقلان، زرجوب ،کرف آباد، دو برادران -چهار برادران -کیاب وآتشگاه و ..بودند.

دهخدا می نویسد: چون شهر رشت در سال ۹۰۰ هجری قمری(۸۷۵شمسی) ساخته شده، بنابراین برای نام این مکان از ماده تاریخ آن استفاده کرده اند و کلمه رشت به حساب «ابجد» ۹۰۰ هجری قمری  است.

دربعضی ازمنابع،مورخان –قدمت رشت- را به دوره قبل ازاسلام دانسته اند،که دورازدهن نیست،چون زمانیکه« زیدی ها »بعدازحادثه کربلا به ایران آمدند درطبرستان ودیلم-گیلان- سکونت اختیارکردند(قبل ازوروداسلام به ایران)

جمعیت ۲۷هزارنفره رشت درسال ۱۲۳۸

از سال ۱۰۰۴ هجری قمری«رشت» دردولت شاه عباس  مرکز تجارت نوغان و ابریشم شد که تجارت پرسودبودبرای تجارو بازرگانان ایرانی، روسی، یونانی و ارمنی
ملگونف، جهانگرد روسی(گریگوری-ملگونف) که در سال ۱۲۷۵ هجری قمری(۱۲۳۸شمسی) به رشت سفر کرده بود، در خاطرات خود می نویسد: این شهر (رشت)باجمعیت  ۲۷۳۱۴نفره ،دارای ۵۴۶۳ خانه ۱۰۲۱ مغازه می باشد.

ملگونف می گوید: رشت شهری است بامناظرزیبا وخوش  آب وهوا با خانه های زیبای رو به دریا که بازرگانان از هند، بخارا، روم و عثمانی بقرای تجارت ابریشم به آن سفر می کنند.

کاروانسرای لات جاذبه تاریخی گیلان

بعدها درزمان شاه عباس  برای امنیت وآسایش تجاروبازرگانان «کاروانسرا»یی بنام کاروانسرای شاه عباسی درنزدیکی های رشت  ساخته شد.

جمعیت کنونی رشت براساس آخرین سرشماری

ازجمعیت ۲ میلیون و ۶۰۰هزارنفری گیلان

۹۶۰هزار نفرجمعیت رشت است که ازاین تعداد ۷۵۰هزارنفردرمناطق شهری رشت ساکنند وبقیه درمناطق روستایی-حاشیه-رشت زندگی می کنند.

عکس بالا-میان تکیه-که مسجدجوادالائمه درآن قراردارد-عکس پایینی(گذرفرخ )می باشد

گذرفرخ

پدر(حسین)،فرزند(مصطفی)ریحانی

پدر(حجت الاسلام حسین ریحانی) قریب به ۵دهه اینجاسابقه امامت دارد

وی می گوید:من درسال ۱۳۴۹بانامه آیت الله سیدمحمودضیابری برای پیشنمازی این مسجدمعرفی شدم

این مسجددرسال ۱۳۵۳بازسازی شده است.

حجت الاسلام ریحانی می گوید:قبل ازمن مرحوم آیت الله زاهد پیشنمازاین مسجدبودند ولی بعضی وقتها که خودشان نمیتوانستندبیایند حجت الاسلام«آسیداسماعیل حسینی سنگری»امامت جماعت راعهده دارمی شدند.

حجت الاسلام حسین ریحانی متولد۱۳۲۶ می باشدکه ازسال۱۳۳۷ طلبه بوده که بعداز۳سال تحصیل درحوزه رشت به قم می روند ۹سال درحوزه علمیه قم به تحصیل می پردازند،سال ۱۳۴۹به رشت برمی گردند.

این روحانی خوش برخورد وخوش سیمامی گوید :وقتی سال۱۳۴۹ازقم برگشتم به نزدمرحوم آیت الله ضیابری رفتم،ایشان ازمن پرسید«خانه داری یامستأجری»؟ وقتی متوجه شدمستأجرهسم گفت «زمینش راتهیه بکن،من درساختش کمکت می کنم»من هم رفتم ۲۰۰مترزمین خریدم ومرحوم ضیابری آجُرهای منزلم را فرستاد.

حجت الاسلام مصطفی ریحانی (سرپرست  مدرسه علمیه صالح آباد رشت)فرزند امام جماعت این مسجدمی باشد

مصطفی(متولد۱۳۵۳) دارای تحصیلات سطح ۳ حوزوی بوده که پیش از این مدیریت مدرسه علمیه جامع رشت را به عهده داشته است.

حجت الاسلام  سیدمحمد واحدی واعظ(مدیرمدرسه-حوزه علمیه-حقانی)قم -دامادحاج آقا ریحانی می باشد
آقای واحدی یک روحانی محقق می باشد که سابقه همکاری پژوهشی  درمؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام‌  ونیز معاونت پژوهشی  شورای سیاستگذاری ائمه جمعه  سال۱۳۸۰  رادر رزومه اش دارد.
حجت‌الاسلام سیدمحمد واحدی (مدیر مرکز تخصصی فقه و اصول امام کاظم علیه السلام)  این مرکز مدارس و مراکز تخصصی مورد اشراف آیت‌الله مکارم شیرازی  در مدرسه -حوزه -علمیه امام کاظم(ع)قم است،بتعبیری می شود گفت آقای واحدی «معاون آموزشی وتحقیقاتی آیت الله مکارم شیرازی  درامورطلاب» است.

چهاردهمین اجلاس مدیران حوزه‌های علمیه خواهران در قم برگزار می‌شودآیت الله اعرافی مدیر حوزه های علمیه کشور می شود

واحدی(سمت راست)،عینکی(اعرافی)است.

«آیت الله علیرضا اعرافی» مدیر حوزه های علمیه کشور ،طی حکمی «حجت الاسلام والمسلمین حسن بهاری» را به عنوان مدیر جدید مدرسه علمیه حقانی،

ازخدمات «حجت الاسلام  سید محمد واحدی» درطول مدیریت مدرسه علمیه حقانی،تقدیرکردو در حکمی ایشان  را به عنوان «مسئول دفتر هماهنگی امور مدارس قم» به مدت دوسال منصوب کرد.۸شهریور۱۳۹۶/واحدی معاون ارتباطات و امور حوزه‌های علمیه خواهران هم هست.