آزادی اُسَرا-بااین سرعت وزمان کوتاه ،ازالطاف الهی بود..صدام عجله داشت برودبرای «تصرف کشورکویت»میخواست خیالش از ایران راحت بشود-طی نامه ای به رئیس جمهوروقت-هاشمی رفسنجانی-همه شرایط ایران راقبول کرد،آتش بس راپذیرفت واسیران راآزادکرد،آنقدرعجله داشت که ایران راغافلگیرکرد(آمادگی وانتظارش رانداشتند)آیت الله خامنه ای می گوید:ما-باتوجه به تبادل کشورهای درگیرباجنگ-ژاپن-احتمال می دادیم که تبادل اسرا ۳۰ سال طول بکشد واما-امدادهای الهی-یک ماهه انجام گرفت.
جزئیاتی درباره-اسیران ایرانی- اسرای جنگ+نحوه آزادی
از تاریخ ۶۹/۵/۲۶ تا ۶/۲۴ /۶۹ طی ۲۹ مرحله ۳۷ هزار و ۵۳۲ نفر از آزادگان سرافراز ما به میهن اسلامی بازگشتند.
در مجموع ۳۹ هزار و ۱۴۰ نفر آزادگان ایرانی طی ۶۵ مرحله از تاریخ ۲۶ مرداد ماه سال ۱۳۶۰ تا ۲۶ اسفندماه ۱۳۶۹ به کشور منتقل شدند.
تعداد کل اسرای عراقی : از تاریخ ۶۹/۵/۲۷ تا ۶۹/۶/۲۴ طی ۴۵ مرحله تعداد ۳۹۹۱۶ نفر آزاد شدند.
در مجموع از تاریخ ۶۰/۳/۲۶ تا ۸۲/۲/۱۵ طی ۱۱۸ مرحله تعداد ۵۸ هزار و ۳۳۲ نفر از اسرای عراقی توسط نمایندگان کمیته بینالمللی صلیب سرخ تحویل مقامات عراقی شدند.
به مناسبت بیست و هشتمین سالروز ورود آزادگان سرافراز به کشورمان«مجید شاهحسینی» معاون وقت کمیسیون اسرا و مفقودین ایرانی و عضو کمیته مذاکرات تبادل اسرا در جنگ تحمیلی
و کارشناس ارشد امور آزادگان سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس،، ضمن تشریح جزئیاتی چند از روند بازگشت آزادگان به کشورمان و انتقال اسرای عراقی به کشورشان، به سؤالات ما پاسخ داد.
اولین گامهای آزادسازی اسرا چگونه برداشته شد؟
در تاریخ ۲۲/ ۶۹/۵ پس از اینکه صدام دیکتاتور عراق چندین نامه به مقامات ایران نوشت، در ششمین نامه خود تصریح کرد قطعنامه ۵۹۸ شورای امینت مبنی بر آتشبس را به رسمیت میشناسد و از قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر مبنی بر عقبنشینی به مرزهای بینالمللی تمکین کرده و قصد دارد روند آزادسازی اسرا به شکل انبوه را تسریع بخشد.
صدام پس از اعلام رسمی آزادسازی اسرای جنگی ایرانی فرآیند این اقدام را در تاریخ ۵/۲۳/ ۶۹ عملیاتی کرد و تبادل اسرای دو کشور را از مقامات جمهوری اسلامی ایران خواستار شد.
فرازی ازنامه صدام به رئیس جمهوری «لَقَد تَحَقَّقَ کُلَّ مَا أرَدْتُمُوه» هرچه خواستهاید به آن رسیدید
از طرف صدام اعلام شد که من آمادهام که به عنوان حسن نیت از ۲۶ مرداد است گروهی از اسیران ایرانی را آزاد کنم. مسائل تمام شده است. هرچه اصرار میکردید و میخواستید به آن رسیدهاید.
پاسخ تهران
مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت در تاریخ ۶۹/۵/۲۷ یعنی یک روز پس از آغاز ترک خاک ایران توسط ارتش بعث و شکلگیری روند صلح میان طرفین پاسخ مثبت ایران برای آزادسازی اسرا را به صدام ابلاغ کرد.
رئیس جمهورایران نوشتند: «اعلام پذیرش مجدد معاهده ۱۹۷۵ از سوی شما راه اجرای قطعنامه و حل اختلاف در چارچوب قطعنامه ۵۹۸ و تبدیل آتشبس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت. شروع عقبنشینی نیروهای شما از اراضی اشغالی ایران را دلیل صداقت و جدی بودن شما در راه صلح با جمهوری اسلامی ایران بهحساب میآوریم و خوشبختانه در موعد مقرر آزادی اسرا هم آغاز شد که امیدواریم عقبنشینی نظامیان شما طبق زمانبندی اعلام شده و آزادی اسرای دو طرف با آهنگ و سرعت هر چه بیشتر ادامه یافته و تکمیل شود.»
اولین گروه آزادگان
بیانیه دولت عراق برای آزادسازی انبوه اسرا در تاریخ ۶۹/۵/۲۴ از پخش اخبار رادیو ساعت ۱۱ صبح اعلام شد و خبر رهایی روزانه ۱۰۰۰ نفر آزاده از بند رژیم بعث به اطلاع عموم رسید.
تحویل آزادگان-اسرا- در کجا و به چه ترتیب انجام شد؟
در تاریخ ۶۹/۵/۲۶ هیئت ایرانی در منطقهای بنام «پل خیر ناصر خان» بعد از قصر شیرین محل استقرار نیروهای صلیب سرخ و سازمان حضور یافت. پس از انجام تشریفات اداری با ۳۵ دستگاه اتوبوس با عبور از مرز خسروی وارد منطقه «منظریه» عراق محل اسکان آزادگان شدیم.
امکانات اسکان اسیران ایرانی
حدود ساعت ۱۲ ظهر بود که به منطقه اسکان اسرا رسیدیم. حدود ۱۰۰۰ نفر از آزادههای ایرانی در چادرهایی چند پارچه آنهم در گرمای شدید مردادماه و در بدترین وضع نگهداری شده بودند؛ بهگونهای که برای نفس کشیدن سرهایشان را از چادر بیرون آورده بودند. حتی از نظر آب آشامیدنی هم بچهها در مضیقه بودند و در آبوهوای داغ بیابان منظریه از کلمنهای آب گرم استفاده میکردند.
تغییرمحل تحویل اسرا
دو سه روز از تبادل اسرا با همین وضعیت گذشت که ما به مقامات عراقی اعلام کردیم این وضعیت برای ما قابل تحمل نیست. لذا با هماهنگی استاندار وقت کرمانشاه آقای نکویی و با کمک کلیه نیروهای استان کرمانشاه، محوطه نقطه صفر مرزی در کمتر از ۷۲ ساعت آسفالت شد و به مقامات عراقی اعلام کردیم که از این پس اتوبوسهای حامل آزادگان ایرانی به این منطقه آورده شوند و از اتوبوسهای عراقی به اتوبوسهای ایرانی منتقل شوند و در مورد اسرای بازگشتی عراقی هم بالعکس این امر انجام میشود.
آیاکسی ازاسیران ایران تقاصای «پناهندگی »کردند؟
در هنگام آزادسازی اسرا کمیته بینالمللی صلیب سرخ قانونی دارد بهنام «ملاقات بدون شاهد» یعنی فرد اسیر با یک نفر از نمایندگان کمیته بینالمللی صلیب سرخ طی ملاقاتی بدون حضور فردی از کشور بازداشتکننده از اسیر سؤال میکند آیا تمایل داری به کشور خود برگردی یا خیر؟
که اسیر پاسخ میدهد به کشور خود بازمیگردد یا به آن کشور پناهنده میشود یا به کشور ثالث دیگری پناهنده خواهد شد. الحمدلله -در هنگام تبادل اسرا -هیچیک از اسرای ایرانی حاضر نشدند که به کشور عراق پناهنده شوند.
واماتعداد حدود ۱۰۰۰ نفر از اسرای ایرانی درآن زمان(دوران اسارت) در سازمان منافقین در اردوگاه اشرف پیوستند که اسامی آنان را از قبل میدانستیم.
آماراسرای ایران و اسرای عراقی چقدر بود؟
در بخش ایرانی در تبادلی که به تبادل بزرگ یا انبوه معروف است،
از تاریخ ۶۹/۵/۲۶ تا ۶/۲۴ /۶۹ طی ۲۹ مرحله ۳۷ هزار و ۵۳۲ نفر از آزادگان سرافراز ما به میهن اسلامی بازگشتند.
در مجموع ۳۹ هزار و ۱۴۰ نفر آزادگان ایرانی طی ۶۵ مرحله از تاریخ ۲۶ مرداد ماه سال ۱۳۶۰ تا ۲۶ اسفندماه ۱۳۶۹ به کشور منتقل شدند.
این تعداد به تفکیک بدین شرح است:
۱۸ هزار و ۵۶۳ نفر اسرایی بودند که در اردوگاهها توسط نمایندگان کمیته بینالمللی صلیب سرخ ثبتنام شده بودند
تعداد ۲۰ هزار و ۵۷۷ نفر از مفقودالاثرها بودند که در زمان آزادسازی توسط نمایندگان کمیته بینالمللی صلیب سرخ ثبتنام شدند.
یعنی از این ۲۰ هزار نفر خبری در دست نداشتید؟
خیر، چون مورد ثبتنام رسمی نمایندگان کمیته بینالمللی صلیب سرخ قرار نگرفته بودند و ما هیچ خبری از حضور آنها در میان اسرا نداشتیم و تا آن زمان از نظر ما مفقودالاثر محسوب میشدند. اما اطلاع داشتیم که در جریان عملیاتهای مختلف در مناطق عملیاتی به اسارت درآمده یا مفقود شده بودند.
هیچ راهی برای شناسایی آنها تا قبل از تبادل وجود نداشت؟
رژیم صدام این تعداد از اسرا را دائماً تهدید میکرد و به آنها میگفت چون شما ثبتنام نشدهاید نامتان در هیچ کجا ثبت نیست و ما هر بلایی که بخواهیم سر شما میآوریم. به همین خاطر در بایکوت محض خبری و در یک فضای ارعاب این افراد در اردوگاههای مخوف عراق نگهداری شده بودند.
تعداد کل اسرای عراقی چند نفر بودند و آخرین مرحله تبادل چه سالی انجام شد؟
در بخش عراقی در تبادل بزرگ از تاریخ ۶۹/۵/۲۷ تا ۶۹/۶/۲۴ طی ۴۵ مرحله تعداد ۳۹۹۱۶ نفر آزاد شدند.
در مجموع از تاریخ ۶۰/۳/۲۶ تا ۸۲/۲/۱۵ طی ۱۱۸ مرحله تعداد ۵۸ هزار و ۳۳۲ نفر از اسرای عراقی توسط نمایندگان کمیته بینالمللی صلیب سرخ تحویل مقامات عراقی شدند.
اسرای ایرانی که درعراق شهیدند؟
پس از بازگشت کامل آزادگان به ایران، کمیسیونهای اسرا و مفقودین بهجد پیگیر تعیین تکلیف آزادگان شهید شد. این دسته از عزیزان جزو افرادی بودند که عراق گواهی فوت آنها را پیشتر به ما تحویل داده بود. ازاینرو در تاریخ ۴/۳۰ /۸۱ تعداد ۵۷۰ پیکر مطهر اسرای شهید مظلوم را از عراق دریافت کردیم.
ما به ازای این تعداد ۱۲۱۴ اسیر فوتشده عراقی هم به آنها تحویل دادیم.
آیا همه آزادگان از طریق مرز زمینی خسروی به ایران بازگشتند؟
از مجموع ۳۹ هزار و ۱۴۰ نفر اسیر، تعداد ۶ هزار و ۵۹۹ نفر از راه هوایی به کشور منتقل شدندو
تعداد۳۲ هزار و ۵۴۱ نفر هم از مرز زمینی وارد کشور شدند.
اسرا مفقودایرانی؟،بعضاً تا ۴۵ هزار اسیر هم در گزارشها ذکر شده
جمهوری اسلامی ایران تا قبل از سرنگونی حکومت صدام بارها به مقامات عراقی ابلاغ کرده بود که هر چه سریعتر نسبت به وضعیت نامعلوم اسرای ثبت نام نشده و مفقودالجسد ما تعیین تکلیف کند. یعنی دولت عراق باید برای ما مشخص میکرد که فرد اگر زنده است در کدام اردوگاه یا زندان بوده و تحویل مقامات ایرانی شود یا اگر به شهادت رسیده، بغداد مکلف به استرداد پیکر مطهر است.
بعد از جنگ ایران و عراق ارتش بعث به فاصله کوتاهی درگیر جنگ با کویت شد که در این میان نزدیک به ۶۰۰ نفر از نیروهای کویتی مفقود شدند و دولت عراق تا مدتها با این مسئله دستبهگریبان بود اما با ورود نیروهای ائتلاف به خاک عراق و سرنگونی صدام و با جستجوهای گسترده هیچ فرد زنده ایرانی و همچنین از مفقودین کویتی و از حدود یک میلیون نفر از شهروندان ناپدیده شده عراقی اثری بهدست نیامد و لذا از تاریخ ۸۲/۹/۹ وضعیت کلیه مفقودالاثرها به مفقودین شهید تغییر یافت که این موضوع به مبادی ذیربط و خانوادههای محترم مفقودین ابلاغ شد.
قبل از سال ۶۹ هم بین ایران و عراق تبادل اسرا صورت گرفته بود؟
بله، از تاریخ ۶۰/۳/۲۶ مبادلههایی صورت گرفت که مربوط به اسرای معلول، بیمار، مجروح و پیرمیشد و این روند تا۲۸دیماه ۱۳۶۸ادامه داشت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خبرگزاری مهراین آمارراارائه کرده است:
تلفات عراق:تعداد یک میلیون کشته و یک میلیون مجروح و۷۰۰۰۰ اسیر+خرابی ها.
ایران: ۲۲هزار شهید همچنین این جنگ ۵۵۵هزار رزمنده جانبازشدند ، از این تعداد ۶۰ درصد جانباز زیر ٢۵ درصد و ۴۰ درصد باقی مانده جانبار ٢۵ درصد و بالاتر هستندو۴۲هزاراسیر..
مفقودالاثرکیست؟
مفقودالاثر به شخصی اطلاق میشود که دارای سابقه گواهی سانحه در مناطق عملیاتی در نیروهای مسلح است، مبنی بر اینکه فلان رزمنده در یکی از عملیاتها حضور داشته و دیگر از او خبری نیست.
مفقودالجسدکیست؟
یعنی طبق مشاهدات همرزمان و گزارشات فرماندهان، رزمنده در میدان نبرد رؤیت شده ولی به خاطر شرایط جنگی به عقب منتقل نشده. بهطور کلی از تاریخ ۸۲/۹/۹ وضعیت کلیه مفقودالاثرها به مفقود شهید تغییر پیدا کرد که حدود ۷۰۰۰ نفر هستند.
سرنوشت مفقودین ؟ گفته میشود بیش از ۱۱ هزار نفر از مفقودین ما همچنان سرنوشت نامعلومی دارند؟
طبق جمعبندی و بررسی که از فهرستهای مفقودین و مفقودالجسدهای نیروهای مسلح و بنیاد شهید و ستاد معراج شهدا بهدست آوردیم بیش از ۱۱۰۰۰ نفر از رزمندگان ما بهعنوان مفقودالاثر و مفقودالجسد باقی ماندهاند که تاکنون سردار باقرزاده فرمانده کمیته تفحص مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح و مجموعه ایشان با تلاش شبانهروزی خود در مناطق عملیاتی ایران و عراق به جستجوی پیکر شهدا میپردازند.
روند کار در چه مرحلهای است؟
عملیات تجسس در خاک ایران تقریباً به صفر رسیده و در حال حاضر با همکاری مقامات عراقی مناطق عملیاتی در دست جستجو قرار دارد. از سال ۱۳۹۰ تاکنون بیش از ۶ هزار پیکر شهدای مفقودالاثر ما به کشور بازگردانده شده و از مجموع ۱۱ هزار نفر در حدود ۵ هزار نفر دیگر در پروسه تحقیق و تفحص قرار گرفتهاند.
اولین اسیرایرانی درعراق
شهید لشکری اولین اسیر جمهوری اسلامی پس از تجاوز به عراق محسوب میشود. ایشان ۱۹ مهرماه سال ۱۳۵۹ پس از سقوط هواپیما به اسارت نیروهای عراقی در آمده و بعد از مدت کوتاهی از سایر اسرای اردوگاه بهصورت جدا نگهداری میشوند.
چرا خلبان لشکری در زمان تبادل بزرگ تبادل نشد؟
صدام به خیال خودش ایشان را بهعنوان سند شروعکننده جنگ از طرف ایران گروگان نگه داشته بود. در مقاطعی هم که وزارت امور خارجه ما با ارائه اسناد و مدارک به دبیر کل وقت سازمان ملل متحد تلاش میکرد عراق را بهعنوان آغاز کننده جنگ محکوم کند، صدام بهصراحت اعلام کرده بود «من خلبانی در اختیار دارم که در مهرماه سال ۵۹ در خاک عراق به اسارت درآمده و این سند نشان میدهد که ایران شروعکننده جنگ است.» بعدها متوجه شدیم منظور صدام از خلبان مذکور، شهید لشکری است. نهایتاً وی در ۱۷ فروردین ۷۷ به ایران بازگشتند
«سیدالاسرا»کیست؟
خلبان حسین لشکری در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتند ضمن دریافت درجه سرتیپی از دست معظم له به مقام «سیدالاسرا» نائل آمدند.
اولین اسیری که آخرین نفری بودبه ایران برگشت
تنها آزادهای که متحمل ۱۸ سال اسارت شد فقط خلبان لشکری است و ما هیچ آزاده دیگری با این قدمت اسارت سراغ نداریم. ایشان سال ۱۳۷۵ به نیروهای صلیب سرخ معرفی و سال ۱۳۷۷ هم آزاد شدند اما بیش از ۱۰۰۰ اسیر بین سال ۵۹ تا ۶۹ در بند عراق بودند./۲۶ مرداد ۱۳۹۷ایسنابنقل ازجام جم
در طول دفاع مقدس ۴۲ هزار و ۸۷۹ آزاده داشتیم که ۳۶ هزار نفر آنها رزمنده و مابقی نیروهای غیرنظامی بودند.
و از این تعداد آزاده ۹۰ درصد شان جانباز نیز هستند.
همچنین حدود ۱۰۰۰ نفر از آزادگان اسم شان توسط صلیب سرخ ثبت نشده بود
حدود ۱۰ سال اطلاعی از آنها موجود نبود که نمونه قابل افتخار آن شهید حسین لشگری است که ۱۸ سال اسیر بود.
سرنوشت نامعلوم ١١ هزار اسیر ایرانی
٤٥ هزار رزمنده و غیرنظامی که طی ٨ سال جنگ عراق علیه ایران، به اسارت رژیم بعث درآمدند و حتی پس از امضای قطعنامه ٥٩٨ هم سالهای جوانی خود را در اردوگاههای مفقودین و صلیب سرخ عراق گذراندند.
از این تعداد اسیر ایرانی ١١ هزار اسیر بنا بر تایید مسوولان وقت صلیب سرخ، هنوز و پس از ٢٩ سال از پایان جنگ، سرنوشتی نامعلوم دارند و خانوادههایشان همچنان چشم به راه این مفقودان هستند.
شهادت ٦ هزار اسیرایرانی بدستورصدام
سرهنگ «عبدالرشید الباطن» - بازپرس ویژه گارد ریاستجمهوری عراق در جنگ علیه ایران - در اعترافات خود که آذر ١٣٨٧ در رسانههای ایران منتشر شد:
در طول سالهای جنگ علیه ایران، ٦ هزار اسیر ایرانی ساکن در اردوگاههای مفقودین، به دستور صدام به شهادت رسیدهاند.
آماراسیران عراقی
در حالی که طی ٨ سال جنگ عراق علیه ایران، حدود ٦٨ هزار نفر از نیروهای عراقی توسط رزمندگان ایرانی به اسارت درآمدند که تمام این اسرا، درجهداران رژیم بعث بودند،
اردوگاه های اسرا
اسرای ایرانی که در ٣٥ اردوگاه واقع در شهرهای الانبار ، تکریت ، موصل ،بعقوبه و بغداد نگهداری میشدند،مثل اردوگاه تکریت ١٢و١١-موصل ٤و ٣-رمادیه ١٠و کمپ ٧-....
نخستین مرحله تبادل اسرای ایران و عراق مربوط به آزادی اسرای مجروح و معلول و سالمند بود که طی سالهای جنگ، حدود ٣٠٠ نفر از اسرای ایرانی مشمول این شرایط، آزاد شدند. مرحله دیگری از تبادل اسرا، سال ١٣٦٧ و پس از امضای قطعنامه ٥٩٨ بود اما آن چه امروز به نام «سالگرد بازگشت آزادگان» در متن تقویم جمهوری اسلامی ایران به ثبت رسیده، روز ٢٦ مرداد ١٣٦٩ است که بیشترین تعداد آزادگان ایران، پس از سالها اسارت، در این روز پا به خاک وطن گذاشتند و این مرحله تا پایان مهر ١٣٦٩ ادامه یافت. هر چند بازگشت اسرا به ایران تا نیمههای دهه ٧٠ هم ادامه داشت؛ چنان که خلبان حسین لشکری که به دلیل ١٦ سال اسارت در اردوگاههای مفقودین و دو سال اسارت در اردوگاههای شناساییشده توسط صلیب سرخ در عراق، به «سیدالاسرا» ملقب شد و تنها یک هفته پیش از نوزدهمین سالگرد بازگشت آزادگان به ایران، بر اثر شدت آسیبهای وارد شده در سالهای اسارت، به شهادت رسید، فروردین ١٣٧٧ به ایران بازگشت در حالی که تا سال ١٣٧٥ و در واقع، تا ٨ سال پس از پایان جنگ عراق علیه ایران، دولت عراق، اسارت این رزمنده را کتمان میکرد و نیروهای صلیب سرخ از اسارت وی در اردوگاههای مفقودین عراق بیخبر بودند.
منبع:۲۶مرداد۱۳۹۶ایسنا
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اختلاف آمارازایسنا بود که در۲خبرمتفاوت ازمنابع مختلف نقل نکرده بود،آورده ام ،ضمناً درجمع آوری مطالب اصلاحاتی انجام گرفته،مخصوصاً درتیترها وجابجایی پاراگراف ها
خلبان آزاده حسین لشکری(سیدالاسراء ایران)
تولد: ۲۰اسفند۱۳۳۱
ازدواج:فروردین ۱۳۵۸
اسارت : مهرماه۱۳۵۹
مدت اسارت:۶۴۱۰ روز (۱۷سال و۷ماه)
آزادی:۱۷فروردین ۱۳۷۷
شهادت: ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
زندگی بعدازاسارت:یازده و۴ماه
مدت زندگی مشترک:۱۳سال
مدت عمر:۵۶ سال ۵ماه
حسین متولد۲۰اسفند۱۳۳۱ روستای ضیاءآبادقزوین است،در سال ۱۳۵۴ پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری اف - ۵ مشغول به خدمت شد.
حسین لشکری با آغاز جنگ به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام ۱۲ ماموریت هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتاً در خاک دشمن به اسارت نیروی بعث عراق درآمد.۲۶شهریور۱۳۵۹
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: تولد«علی» ۹اردیبهشت ۱۳۵۹ -چهارماه بعدش واینکه همسرش تعداد روزهای اسارت رامحاسبه کرده(۶۴۱۰ روز)، میشه ۲۶شهریور۱۳۵۹
البته شروع رسمی جنگ ۳۱شهریور۱۳۵۹ بوده است.
این شهید بزرگوار سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت ۸ سال با
حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد.
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت ۱۶ سال به طول انجامید.
امیر سرتیپ خلبان حسین لشکری پس از ۱۶ سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در روز ۱۷ فروردین سال ۱۳۷۷ به ایران بازگشت.
امیر سرلشکر خلبان لشکری جانباز ۷۰ درصد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که با تحمل ۱۸ سال اسارت دشمن بعثی و مقاومت جانانه در برابر تهدید و تطمیع و شانتاژ رژیم بعث عراق، پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشته بود، در بدو ورود در دیدار صمیمانه با فرماندهی معظم کل قوا ضمن تجدید بیعت با معظم له مفتخر به لقب سید الاسرای ایران از سوی رهبر معظم انقلاب گردید.
این خلبان سرافراز سرانجام در روز نوزدهم مرداد سال ۱۳۸۸ بر اثر عارضههای ناشی از دوران اسارت در سالهای جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
شهید حسین لشکری در مصاحبه با رسانههای جمعی در سال ۱۳۸۷ (مقارن با سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی) گفته بود: وقتی به اسارت دشمن درآمدیم با تاسی به سیره اهل بیت(ع) و به خصوص حضرت موسی بن جعفر (ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردیم.
درموردفرزند می گوید: وقتی به جبهه رفتم علی دندان نداشت، وقتی برگشتم دانشجوی دندانپزشکی بود.
پسر ۴ ماه ام حالا ۱۸ ساله شده بود.
شهید حسین لشکری دارای لقب «سید الاسرای ایران» بود و با موافقت فرمانده کل قوا در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۷۸درجه نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت
شهید حسین لشکری دارای لقب «سید الاسرای ایران» بود و با موافقت فرمانده کل قوا در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۷۸درجه نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت.
در سال ۱۳۷۴ حدود پانزده سال پس از اسارت، نخستین نامهاش را برای خانواده و همسرش فرستاد.
متن نامه به این شرح است:
اولین نامه به ایران برای همسرم
(۱۳ /۳/ ۱۳۷۴) ـ ۱۹۹۵/۶/۴میلادی
به نام خدا
همسر عزیزم سلام، حالت چطور است. ان شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست.
من
این نامه را برای اولین بار برایت می نویسم. امروز ملاقات با نمایندهٔ
صلیب سرخ داشتم و مشخصات مرا ثبت کرد و گفت که از این به بعد می توانم نامه
برایت بنویسم. من نمی دانم که چقدر این حرف ها درست هست و ما می توانیم
نامه برای همدیگر بنویسیم ولی من هنوز شک دارم و اگر آن نامه به دست تو
رسید، برایم آدرس محل زندگی خودت را بنویس تا نامه های بعدی را به آنجا
بفرستم. از آنجا که نمی دانم هنوز آنجا هستید یا نه و در کجا منزل و مکان
دارید، نامه را برای نیروی هوایی نوشتم. امید دارم که آن ها هم سعی بکنند و
به دست شما برسانند.
دکترعلی درکنارمادرش
خودم هم باور ندارم که نامه می نویسم. وضعیت من معلوم نیست و تو شرعاً و عرفاً اجازه داری که اگر خواستی ازدواج بکنی، میدانم که خیلی سخت هست ولی چاره چیست، در تربیت علی کوشا باش و من راضی به راحتی و آسایش شما هستم.
منیژه لشکری(همسرسردارلشکری)درکنارنویسنده کتاب(گلستان جعفریان)شهریور ۱۳۹۶
همسر صبور این خلبان آزاده نیز در پاسخ به این نامه این گونه نوشت:
به نام خدا
حسین
عزیزم سلام، حالت چطور است؟ نامهات رسید و خیلی خوشحال شدم. پس از ۱۶ سال
حیرانی و بیخبری از تو نامه دریافت کردم. نامهات خیلی خشک بود، نمیدانم
روزگار چطور برایت میگذرد. من ۱۶ سال در اوج بیخبری برای تو صبر کردم و
با مشکلات زندگی مبازه کردم و تو خیلی راحت مینویسی بروم و ازدواج کنم.
بنیاد شهید از سالها قبل و همچنین بعضی از اقوام گفتند بروم و ازدواج کنم
گرچه تو نوشتی مخیر هستی ولی وقتی خودم فکر میکنم که در این میان علی را
داریم، او موجودی بیگناه است، چه تقصیری دارد که باید سرنوشت ناپدری را
داشته باشد، من هم وقتی در میهمانیهای فامیل میبینم که هر کس با شوهرش
هست و من تنها هستم به این مسئله فکر میکنم، آیا میتوانم ازدواج کنم یا
نه؟ ولی چهره معصوم و بیگناه علی را میبینم. آیا سرنوشت برای او چه نوشته
است لذا از ازدواج پشیمان میشوم. زندگی برایم سخت شده ولی چه باید بکنم
سعی خودم را میکنم، تو هم دعا کن و از خدا کمک بخواه. ناراحت نشوی من هم
احساس دارم.
قربانت ـ منیژه لشکری
یکی دیگر از نامههای شهید لشکری نیز که پس از گذشت سالها غربت و در اوج تنهایی و رنج دوران سخت اسارت، هنوز تاریخ تولد نخستین فرزندش را به یاد دارد و جشن تولد او را تبریک میگوید:
همسر عزیز و صبورم، سلام. نامهٔ تو را دریافت کردم. بسیار خوشحال شدم. حال من خوب است و دعاگوی شما هستم.
سال نو و عید نوروز را به شما تبریک میگویم.
پنج
قطعه عکس میفرستم. مواظب خودتان باشید. میدانم سخت است. ولی چه باید
کرد؟ خدا این طور خواسته. ما هم صبر میکنیم. هر وقت دلتنگ شدی، نماز
بخوان، قرآن بخوان و توجه به خدا بکن، خدا صبر میدهد. انشاءالله همدیگر
را میبینیم.
تاریخ تولد علی ۹ /۲ /۱۳۵۹ میباشد. شانزدهمین سالگرد تولدش را به او تبریک بگو.
همسرت ـ حسین لشکری ۲۸ /۱۲/ ۱۳۷۴
عیدی لذتبخش(یک لیوان آب سرد)ازدست سربازعراق
شهید حسین لشکری مردی که بهترین خاطره اش از اسارت لیوان آب خنکی است که از سرباز عراقی در نوروز ۱۳۷۴ میگیرد ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره و حسرت ۵ دقیقه آفتاب بود.
شهید حسین لشکری بعدها در یادآوری دوران اسارت و تحمل شکنجهها و آزارهای آن دوران گفته است: شکنجهها دو نوع بود، روانی و فیزیکی، بازجوییهای شدید، بیخوابی، توهین، شوک برقی، اعدام صوری. امام خمینی گفتند که جنگ برای ما نعمت است، من در اسارت معنی این را فهمیدم، من در اسارت، زندگی را دوباره شناختم، خدا را دوباره شناختم، خودم را دوباره شناختم.
خاطرات همسر شهید سرلشکرخلبان حسین لشکری:
اسارت ۲۸سالگی -آزادی -ورودبه ایران ۴۷سالگی
اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت ۲۸ ساله بود، وقتی برگشت ۴۷ سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه هایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند.(۱۷فروردین ۱۳۷۷ ) شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر ۴ ماه مان حالا ۱۸ ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید! اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا -منیژه-لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و ۱۷سال و۷ماه سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت. خانم لشکری حرف های بیشتر و شنیدنی تری دارد تا با خبرنگار نوید شاهد در میان بگذارد:
ده سال انفردای
فروردین سال ۱۳۵۸ ازدواج کردیم. یکسال و نیم بعد (شهریور۱۳۵۹) وقتی زمزمه های شروع جنگ به گوش می رسید حسین برای خنثی کردن توطئه های بعثی ها، به عراق رفت و همانجا در عملیات برون مرزی اسیر شد. به جرم توطئه علیه عراق در زندان های سیاسی فقط ده سال از آن هجده سال را در سلول های انفرادی حبس اش کردند.
روزی که دوباره زنده شدم
روزها بدون حسین سخت می گذشت. ناراحتی اعصاب گرفتم. خبری از او نداشتم و با یک بچه تنها مانده بودم. سال ۱۳۷۴ وقتی کمیته اسرا و مفقودین خبر زنده بودنش را اعلام کردند و نامه اش را از طریق صلیب سرخ به دستم رساندند، دوباره زنده شدم و به امید دیدارش روزها را می گذراندم. تا سال ۱۳۷۷ که به ایران بازگشت هر دو سه ماه یکبار به همدیگر نامه می دادیم؛ اما محدود و کنترل شده. اجازه نداشتیم بیشتر از سلام و احوالپرسی چیزی بنویسم. شرایط بدی بود و بازهم انتظار عذابم می داد.
دیداربعداز۱۸سال
۱۷فروردین سال ۱۳۷۷ بود که بالاخره حسین آزاد شد و به کشور بازگشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه هایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا ۱۸ ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید... لهجه اش کاملا عربی شده بودو گاهی در صحبته هایش بعضی از کلمات فارسی را ناخودآگاه عربی می گفت.
قدردانی سرلشکرازهمسرش
دوباره زندگی من با حسین شروع شد. نمی گذاشت آب در دلم تکان بخورد. علاقه عجیبی به من داشت و مراقب بود از اتفاقی ناراحت نشوم. میگفت اگر قرار است به من درصد جانبازی بدهند باید تو را ببرم؛ جانباز اصلی تو هستی. ناراحتی من ناراحتش میکرد و خوشحالی ام خوشحالش. غذا نمی خوردم ناراحت می شد؛ کم می خوابیدم غصه می خورد؛ قرص می خوردم توی هم میرفت. میگفت روزی می آید که ببینم دیگر قرص هایت را کنار گذاشتی؟می گفت: من برای تو کاری نکردم آن دنیا رو سفیدم اما تنها چیزی که باید جواب برایش پس بدهم، سختیهایی است که تو در نبودنم کشیدی...
هر موضوعی که پیش میآمد نظر من را میپرسید
مظلوم بود و ساده زندگی میکرد. اگر ده نوع غذا هم سر سفره بود، فقط از یکی میخورد. به خانه که میآمد و گاهی غذا آماده نبود می گفت خانم نان و پنیر که داریم، اگر نداریم نان که داریم همان را با هم میخوریم. هر موضوعی که پیش میآمد نظر من را میپرسید و قبول میکرد. احترامش به زن فوق العاده بود. مهربان بود و اگر هم عصبانی میشد، تنها عکس العملش این بود که توی خودش میرفت. در اثر شکنجههای سخت جانباز ۷۵ درصد شده بود و من توقعی نداشتم.
تاچندماه باورم نشده بود که شوهرم برگشته!
یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه!؟
تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت "یادت نره من برگشتم!"
چگونگی وفات سرلشکرآزاده؟
لحظه شهادتش تلخ ترین لحظه زندگی ام بود. ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ بود. شام خورده بودیم و حسین می خواست نوه مان محمد رضا را به بیرون ببرد. حالش خوب بود و ظاهرا مشکلی نداشت. رفت و بعد از دقایقی به خانه بازگشت. گفت می خواهم توی سالن کنار محمد رضا بخوابم. من هم شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرین پله که رسیم دیدم صدای سرفه اش بلند شد.
بخاطر شکنجه هایی که شده بود حالش بدی داشت و همیشه سرفه می کرد اما این دفعه صدایش متفاوت بود. پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمیدانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگی پیدا کرده بود. به سختی نفس میکشید. دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود. دنیا برایم تیره و تار شد. چشمان حسین دیگر نگاهم را نمیدید و لحظاتی بعد...
۶۴۱۰ روز اسارت (۱۷سال و۶ماه و۲۲روز)-آزادی:۱۷فروردین ۱۳۷۷
حجت الاسلام ابوترابی را هرکسی به عنوان یک عنصر تأثیرگذار در زمان اسارت رزمندگان ایرانی میشناسد. کسی که حضورش باعث افزایش روحیه مقاومت میان رزمندگان در بند عراق میشد. حضور او در میان اسرا تسکیندهنده بسیاری از دردهایی بود که شاید بیحضور وی حل و فصل اش ممکن نبود. این شخصیت نقطه اشتراک خاطرات شیرین همه آزادگانی است که روزگاری در بند عراق اسارت را پشت سر گذاشتهاند.
سید علی اکبر ابوترابی (زاده ۱۳۱۸ قزوین - درگذشته ۱۲ خرداد ۱۳۷۹) نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت به «سیدالاسرا» و «سید آزادگان» مشهور بود. پس از ۱۴ سال از درگذشت وی، به علت فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی او در زمان اسارتش، نشان افتخار جهادگر عرصه فرهنگ و هنر به خانواده وی اهدا شد.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار «مهدی چمران» حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. وی نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت. وی در دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علی بن موسی الرضا(ع) به همراه پدرش آیت الله سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی درگذشت و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا(ره)به خاک سپرده شد.
آیت الله خامنه ای:امام راحل در سال ۱۳۶۵به من فرمودند که من از اوّلِ انقلاب دست قدرت الهی را در همه جریانهای این کشور دیده ام. بنده هم بعد از رحلت امام تا به امروز دست قدرت پروردگار را در همه جریانهای این کشور مشاهده کرده ام.هزاران بار -درطول انقلاب-نصرت اللهی رادیدیم
بعد از آغاز جنگ تحمیلی هم ده ها بار - حالا اگر ریزهایش را بخواهیم حساب کنیم، بیش از این حرفها شاید بشود گفت؛ هزارها بار، اما حالا آن رقمهای درشت را آدم بخواهد حساب کند - ما نصرت الهی را دیدیم؛ کمک الهی را دیدیم. یکی اش همین آمدن اسرا بود.
ما حدود پنجاه هزار اسیر پیش عراق داشتیم؛ پنجاه هزار. او هم یک خرده کمتر از این، در همین حدودها، اسیر دست ما داشت. منتها فرقش این بود که اسیرهائی که او پیش ما داشت، همه نظامی بودند، اسیرهائی که ما پیش او داشتیم، خیلی شان غیرنظامی بودند. توی همین بیابانها مردم را جمع کرده بودند، برده بودند.
تیر ۱۳۶۶(وقتی جنگ تمام شد)..آزاد ی اسیران ۳۰سال بطول می انجامد
من وقتی که جنگ تمام شد، به نظرم رسید که پس گرفتن این اسیرها از صدام، احتمالاً سی سال طول میکشد؛ سی سال! چون تبادل اسرا را در جنگهای معروف دیده بودیم دیگر. در جنگ بین الملل، جنگ ژاپن، بعد از گذشت بیست سی سال، هنوز یک طرف مدعی بود که ما چند تا اسیر پیش شما داریم؛ او میگفت نداریم؛ چک چونه، بنشین برخیز؛ تا بالاخره به یک نتیجه ای میرسیدند. باید صد تا کنفرانس گذاشته بشود، نشست و برخاست بشود، تا ثابت کنیم که بله، فلان تعداد اسیر هنوز باقی اند؛ آن هم قطره چکانی. صدام اینجوری بود دیگر؛ آدم بدقلق، بداخلاق، خبیث، موذی، هر وقت احساس قدرت کند، حتماً قدرت نمائی ای از خودش نشان بدهد؛ اینجور آدمی بود؛ صدام طبیعتش خیلی طبیعت پستِ دنی ای بود. آدمهای پست و دنی هرجا احساس قدرت بکنند، آنچنان منتفخ میشوند که با آنها اصلاً نمیشود هیچ مبادله کرد؛ هیچ. آن وقتی که احساس ضعف میکنند، در مقابل یک قویتری قرار میگیرند، از مورچه خاکسارتر میشوند! دیدید دیگر؛ صدام به آمریکائی ها التماس میکرد. قبل از اینکه آمریکائی ها به عراق حمله کنند - این دفعه ی اخیر - التماس میکرد که بیائید با ما بسازید، همه مان علیه جمهوری اسلامی متحد بشویم. منتها شانسش نیامد دیگر که آمریکائی ها از او قبول کنند.
من میگفتم سی سال طول میکشد که اسرا آزاد بشوند. خدای متعال صحنه ای درست کرد و این احمق قضیه ی حمله اش به کویت پیش آمد، احساس کرد که اگر بخواهد با کویت بجنگد - البته جنگش با کویت به قصد تصرف کامل کویت بود - احتیاج دارد به اینکه از ایران خاطرش جمع باشد؛ این هم با بودن اسرا امکان پذیر نیست. اول نامه نوشت به رئیس جمهور وقت(هاشمی رفسنجانی) و به نحوی به بنده، چون از این طرف جواب درستی نگرفت، -بعد-بنا کرد اسرا را خودش آزاد کردن، که دیگر آنهائی که یادشان است، یادشان هست. یکهو خبر شدیم که اسرا از مرز دارند می آیند؛ همین طور پشت سر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد.
این کار خدا بود، این نصرت الهی بود. و دیگر همین طور از این قضایا تا امروز. .« بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر - ۵ مرداد ۱۳۸۸»
توضیح مدیریت نگارنده-پیراسته فر:پنجمین و آخرین نامه «صدام حسین» به رئیس جموروقت(هاشمی رفسنجانی) در ساعت ۳۰ : ۱۰ صبح روز چهارشنبه، ۲۴ مرداد ۱۳۶۹ به وقت تهران از رادیو «صوت الجماهیر بغداد» قرائت شد،صدام خیلی عجله داشت که خیالش ازطرف ایران(حمله نکنه)راحت باشد که برودبه سرخدمت کویت وهدفش تصرف خزائن کویت بود،اوحتی منتظرنماندتاایران جواب مثبت به درخواست(تبادل اسرا)بپردازد،خودش یکطرفه اسرای ایران راآزادکرد وعقب نشینی ازخاک ایران را هم پذیرفت.
در این نامه صدام در عین اینکه جملات عوام فریبانه ای را به کار برده و انگار نه انگار که وحشیانه ترین جنایات را علیه دو ملت ایران و عراق انجام داده، تمام شرایط ایران برای برقراری صلح میان دو کشور از
جمله قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، عقب نشینی نیروهای عراقی از اراضی اشغال شده ایران و آزادی اسیران ایرانی را می پذیرد.
متن نامه صدام به هاشمی
بسم الله الرحمن الرحیم
«جناب آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی» رئیس جمهوری محترم اسلامی ایران
پس از اتکال بر خداوند متعال و به نیت از بین بردن تمامی موانعی که بر سر راه ایجاد روابط برادرانه میان تمام مسلمانان و از جمله برادران مسلمان ایران وجود دارد و به منظور فعال ساختن جدی و هماهنگ کردن برادران مؤمن جهت رویارویی با اشراری که می خواهند به مسلمانان و امت عرب ضربه بزنند و برای اینکه ایران و عراق را از تحریکات و بازی های قدرت های شرور بین المللی و وابستگان آنان در منطقه بازداریم و به منظور هماهنگی با روح اصولی که درروزیکشنبه، ۱۲ اوت ۱۹۹۰( ۲۱ مرداد ۱۳۶۹) به منظور ایجاد صلح دائمی و همه جانبه در منطقه اعلام کردیم و خواست ما از آن نامه برقراری صلح دائم و همه جانبه در منطقه بود و برای آن که از هرگونه بهانه ای که مانع از همکاری و موجب افکار بد شود، ممانعت کند و همچنین برای این که امکانات عراق، دور از صحنه رویارویی عظیم معطل نماند و به منظور به کار گرفتن آن ها در جهت اهدافی که مسلمانان و اعراب شرافتمند به حق بر آن توافق دارند و دوری جستن از تداخل سنگرها و کینه ها و بغض ها و برای آن که خیرخواهان راه خود را در بازگشت روابط عادی خواهند یافت، به عنوان ثمره مذاکرات از زمان نامه روزشنبه،۱۹۹۰.۰۴.۲۱( ۱ اردیبهشت ۱۳۶۹) ما، تا آخرین نامه شما درروزچهارشنبه، هشتم اوت ۱۹۹۰(۱۷ اَمرداد ۱۳۶۹)، به عنوان حل نهایی و روشنی که جای هیچ گونه ابهامی باقی نگذارد، تصمیمات زیر را اتخاذ کردیم:
۱ - موافقت با پیشنهاد شما که در نامه جوابیه مورخ هشتم اوت ۱۹۹۰ توسط «برزان ابراهیم تکریتی» نماینده ما در ژنو از آقای سیروس ناصری نماینده شما دریافت شد. پایه قرار دادن قرار داد ۱۹۷۵ به عنوان اصول منسجم با آنچه که در نامه روزدوشنبه، ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۰( ۸مرداد ۱۳۶۹) به ویژه در مورد تبادل اسرا و بندهای ۶ و ۷ از قطعنامه ۵۹۸ آمده است.
۲ - بر اساس آنچه که در بند اول این نامه و آنچه که در نامه مورخ روزدوشنبه، ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۰( ۸ اَمرداد ۱۳۶۹) آمده است، ما آماده ایم هیاتی را به تهران بفرستیم و یا هیاتی توسط شما به بغداد اعزام شود تا موافقتنامه ها را جهت امضا آماده کند.
۳ - به عنوان ابتکار حسن نیت، ما از روز جمعه هفدهم اوت ( ۲۶ مرداد ۱۳۶۹) نیروهای خود را از مرزهای شما فرا می خوانیم و تنها نیروهای سمبلیکی را به عنوان نگهبانان و پلیس مرزی باقی می گذاریم تا در شرایط طبیعی به وظایف روزمره خود عمل کنند.
۴ - کلیه اسرای جنگ با تمام تعداد بازداشت شدگان را فوراً از راه مرزهای زمینی از جمله «خانقین» و «قصر شیرین» و مناطقی که مورد توافق دو طرف خواهد بود، آزاد خواهیم کرد و ما اولین گام در این زمینه را روز جمعه هفدهم اوت ( ۲۶ مرداد ۱۳۶۹) برخواهیم داشت.
آقای رفسنجانی رئیس جمهور، با این تصمیم ما همه چیز روشن و تمام خواسته ها و مسائلی که بر آن تکیه می کردید، تحقق می یابد و چیزی نمانده است مگر آن که موافقتنامه ها آماده و امضا شود تا هر یک از ما جهت ورود به زندگی جدید، اشراف واضح داشته باشیم.
همکاری ما باید در سایه اصول اسلامی و احترام متقابل و دور کردن طرف هایی باشد که خواستار شر برای منطقه هستند و قصد دارند از آب گل آلود ماهی بگیرند و شاید با یکدیگر همکاری کردیم تا خلیج (ِفارس)، دریاچه صلح و امن و خالی از ناوگان و نیروهای خارجی باشد که بدخواه ما هستند. به علاوه همکاری در مسائل حیاتی دیگر- والله اکبر والحمدلله.
صدام حسین - رئیس جمهوری عراق - ٢٣ محرم ١٤١١ - ۱۴ اوت ۱۹۹۰ .»سه شنبه، ۲۳ اَمرداد ۱۳۶۹(٢٢ محرم ١٤١١)
توضیح نگارنده-پیراسته فر:محرم درعراق یک روزعقبترازایران هست.
چگونگی حمله عراق به کویت
به دنبال برقراری آتش بس در جنگ ایران و عراق در ۱۹ مرداد ۱۳۶۷(۱۰اوت ۱۹۸۸) عراق عزم خود را جزم کرد تا قدرتمندترین کشور در منطقه خلیج فارس شود و جایگاه برتری در میان کشورهای عربی منطقه بدست آورد. این جاه طلبیها الحاق برخی از کشورهای منطقه چون کویت را طلب میکرد.
به فاصله یک ماه بعد از برقراری آتش بس ایران و عراق، عراق،کویت را مورد تجاوز قرار داده و تا 20 کیلومتری در داخل این کشور پیش روی کردند. البته این نیروها بعدا با فشارهای منطقهای و بینالمللی مجبور به عقبنشینی شدند.
عراقیها هر چند در برخی سالها فقط درخواست واگذاری بخشهایی از خاک کویت را به عراق کردهاند، اما در نهایت هدف آنها الحاق کامل کویت به عراق بوده است. عراقیها همواره امیدوار بودهاند که از طریق انضمام کویت به معضلات ژئوپلتیکی خود در منطقه خلیج فارس که بدون غلبه بر آنها، برخورداری از یک موقعیت برتر در خلیج فارس نمیتوانست مطرح باشد فائق آیند.
هنگامی که عراق در بامداد دوم اوت ۱۹۹۰(۱۱مرداد ۱۳۶۰) به کویت حمله کرد، به نظر نمیرسید در اندیشه یک توجیه صریح و منطقی برای عملکرد خود باشد، درگیری و اختلاف بین دو کشور از قبل روشن بود. علت اساسی این اختلاف در اعتراض اصولی عراق نسبت به موجودیت کشور کویت بود که از زمان انحلال امپراطوری عثمانی بوجود آمده بود. بحث فقط مربوط به اختلاف ارضی بین دو کشور نبود. مشکلات ناشی از قروض روز افزون عراق به کویت که به دنبال «جنگ مشترک» اعراب در برابر انقلاب اسلامی ایران پیش آمده بود در این زمان مسئله ساز شده بود و بهانههای لازم برای تهاجم عراق به کویت را فراهم آورد. هدف از این تهاجم در وهله اول کاملا روشن نبود. عراق عنوان میکرد که بنابر تقاضای «دولت آزاد و موقت» کویت وارد این کشور شده است. چند روز بعد تردیدها از بین رفت و زمامداران عراق رسما ادغام کلی و برگشت ناپذیر کویت به عراق را اعلام کردند.
بهانههای عراق در قبال کویت هر چه که باشد، به هیچ وجه فتح مسلحانه این کشور را بنابر حقوق بینالملل توجیه نمیکند. وانگهی جامعه بینالمللی در برابر این الحاق عکسالعمل شدیدی نشان داد.
آمارقطعنامه درجنگ۴۲ روزه
در این اثنا ، در شورای امنیت سازمان ملل متحد در ظرف چهار ماه دوازده قطعنامه علیه عراق به تصویب رسید که در تاریخ ۴۶ ساله شورا رویدادی بیسابقه بود. قطعنامههای مذکور درخواستهایی را مطرح و شرایط گوناگونی به عراق تحمیل کرد، از جمله خروج کامل و بیقید و شرط از کویت، با ادامه بحران و شروع جنگ و تحقق آتش بس و مسائل مترتب بر آن تعداد قطعنامههای شورای امنیت افزایش یافت به طوری که از دوم اوت ۱۹۹۰ تا ۱۱ اکتبر ۱۹۹۱، بیست وسه قطعنامه در خصوص جنگ عراق و کویت به تصویب رسید.
در ۲۸ فوریه، پس از حدود ۴۲ روز جنگ هوایی و فقط ۱۰۰ ساعت جنگ زمینی، رییس جمهور آمریکا با اعلام اینکه کویت آزاد شده، ارتش یک میلیون نفری عراقی به حد کافی تضعیف گردیده و سلاحهای دارای قدرت تخریب وسیع آن نابوده است، جنگ را خاتمه یافته تلقی کرد. /مرکزاسنادانقلاب اسلامی
صدام حسین، سرانجام در دوم آگوست سال ۱۹۹۰ مزد سال ها خدمت ویژه کویت به ارتش عراق را با حمله و اشغال خاک کویت پرداخت. وی در سخنرانی خود درباره علت اشغال کویت آن کشور را استان نوزدهم عراق نامید.
خاطرات اسیران ازدوران اسارت
بنده مظاهر مظاهری بازنشسته سپاه و اهل شهرستان بهشهر هستم، تحصیلاتم را تا مقطع فوقدیپلم ادامه دادم.
نخستینبار در چه سالی به جبهه رفتید؟
بهصورت بسیجی در سال ۱۳۵۹ از طریق سپاه بهشهر به منظور گذراندن یک دوره آموزشی سخت و فشرده به مدت ۴۵ روز به پادگان شهید رجایی چالوس منتقل شدیم و پس از پایان این دوره به منطقه غرب کشور به شهرستان مریوان اعزام شدیم.
بعد از پایان ماموریت مریوان در سال ۱۳۶۰ افتخار پاسداری نصیبم شد و در چند مرحله از طریق سپاه به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدم و در مرحله آخر در سال ۱۳۶۵ در عملیات غرورآفرین کربلای پنج به اسارت نیروهای عراقی درآمدم.
از چگونگی اسارتتان بگویید.
۱۹ دی ۱۳۶۵ بهمنظور شناسایی منطقه، برای ادامه مرحله دوم عملیات در پشت منطقه دشمن ـ جاده پاسگاه بوبیان به بصره ـ به اسارت نیروهای عراقی در آمدم، زمانی که برای شناسایی رفته بودیم در نزدیکیهای جاده بصره، ناگهان یک گلوله توپ در نزدیکی ما منفجر شد که منجر به بیهوش شدنم شد، همین باعث شد که دیگر چیزی متوجه نشوم، وقتی به هوش آمدم، تمام اطرافم را افسران و سربازان عراقی گرفته بودند، با تعجب به من نگاه میکردند و مدام میگفتند: «حارث خمینی» یعنی تو پاسدار خمینی هستی و مرا با لگد و قنداق اسلحه میزدند، حتی یکی از آنها به من تیراندازی کرد که خوشبختانه به من اصابت نکرد، آنها قصد داشتند مرا بکشند که سربازهای دیگر جلوی آنها را میگرفتند و بعضیها هم مرا با لگد میزدند.
در آن لحظه به تنها چیزی که فکر میکردم، این بود که نتوانستم اطلاعات جمعآوریشده خودم را به فرماندهانم برسانم.
بعد از اسارت ابتدا شما را به کجا بردند؟
بعد از اسارت در خط، فرمانده آنها دستور داد تا مرا با ماشین جیب فرماندهی به همراه پنج نفر سرباز عراقی بهمنظور حفاظت از من به مقر فرماندهی در نزدیکی بصره ببرند، در چند مرحله مرا مجدداً به همراه فرماندهان با ماشین فرماندهی به خط بردند تا یگانهای مستقر در خط مقدم را شناسایی کنم و بگویم که لشکر مقابل آنها کدام لشکر است.
من فقط میگفتم« لشکر ۲۵ کربلا» آنها تا توان داشتند مرا کتک میزدند و میگفتند هر جا که تو را میبریم مدام میگویی لشکر ۲۵ کربلا، مگر لشکر ۲۵ کربلا چقدر نیرو دارد که همه جا حضور دارد، از لشکرهای دیگر بگو، من نیز در جوابشان فقط جمله خود را تکرار میکردم و میگفتم من از سربازان « لشکر ۲۵ کربلا» هستم و خبری از لشکرهای دیگر ندارم، بعد مرا به قرارگاه سپاه سوم ارتش عراق که در بصره مستقر بود، بردند و پس از شکنجه شروع به بازجویی کردند.
اولین سوال عراقی ها این بود که چرا پشت خط ما اسیر شدهای و برای چه به اینجا آمدهای؟ چارهای جز دروغ نداشتم که بگویم، گفتم من در قسمت تاسیسات و خدمات لشکر ـ لجستیک ـ کار میکردم، چون شغلم برق کار بود، برای سنگرها برقکشی میکردم، آنها مرا به زور به جبهه آوردند و برای این که در جنگ کشته نشوم، تصمیم گرفتم که خودم را اسیر کنم و به جلو آمدم تا اسیر شوم، باور نمیکردند، میگفتند تو نیروی اطلاعات عملیات و یا فرمانده هستی، هر چه میگفتم قبول نمیکردند و فقط شکنجه میدانند تا اینکه از لشکر ما برادران دیگر اسیر شدند و از آنها سوال کردند که آیا این مرد فرمانده شما است یا نه، اگر فرمانده شماست با شما کاری نداریم و همه شما را آزاد میکنیم، الحمدالله کسی از بچهها مرا نمیشناخت و اگر هم کسی میشناخت چیزی نگفت، بنده را به زندان انفرادی بردند و هر لحظه که اسیر جدید میگرفتند، از پشت پنجره مرا شناسایی میکردند.
در کدام اردوگاه بودید؟ اردوگاه چند آسایشگاه داشت و در هر آسایشگاه چند نفر بودند؟
ابتدا ما را به پادگان الرشید بغداد بردند و چند روز در آنجا بودیم، ناگهان در تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۶۵ ساعت شش بعد از ظهر آمدند و گفتند اسرای کربلا پنج بیایند بیرون، ما کل اسرا عملیات کربلا پنج از تمام لشکرها ۶۰ الی ۷۰ نفر بیشتر نبودیم، از آسایشگاهها بیرون آمدیم، ما را سوار اتوبوس کردند، نمیدانستیم به کجا میرویم، نیمههای شب رسیدیم به نزدیکی منطقه عملیات، کجا بود را نفهمیدیم ما را داخل یک واگن قطار زنگزده پیاده کردند و درب واگن را بستند و رفتند، یکی دو ساعت گذشت، آمدند درب واگن قطار را باز کردند، فکر میکنم ساعت یک یا دو شب بود که ما و عدهای دیگر از اسرا را به صف کردند، این را هم باید بگویم که آنقدر به خط مقدم جبهه نزدیک بودیم که صدای انفجار گلوله خمپارههایی که شلیک میشد را میشنیدیم، همانطور که در صف نشسته بودیم، ناگهان دهها پروژکتور روشن شد و خبرنگارهای داخلی و خارجی از ما فیلمبرداری کردند، سپس دوباره ما را داخل همان واگن قطار انداختند.
صبح روز بعد بار دیگر ما را به صف کردند و یک تکه نان و مقداری پنیر آوردند و بین ما تقسیم کردند، همینطور که سربازان عراقی نان و پنیر تقسیم میکردند از ما فیلمبرداری میشد، بعد از فیلمبرداری، نوبت به رادیو عراق بود، با همه اسرا مصاحبه کرد، «تمام هدف ارتش عراق از این همه سر و صدا این بود که بگویند ما در شب ۲۲ بهمن ۱۳۶۵ عملیات کردیم و پیروز شدیم و این همه اسیر گرفتیم و ایران نتوانست در عملیات پیروز شود.» دوباره ما را به بغداد و پادگان الرشید بردند و با اسرای کربلای چهار ادغام شدیم، همچنین در تاریخ ۹ یا ۱۰ اسفندماه ما را به« اردوگاه تکریت ۱۱ » انتقال دادند، این اردوگاه دارای چهار بند و هر بند، سه آسایشگاه داشت، طول هر آسایشگاه 20 متر و عرض آن شش متر بود.
شکنجه کردن اسیران ایرانی برای عراقی ها یک تفریح بود.
ابتدا که وارد اردوگاه شدیم، مشاهده کردیم که تعدادی از سربازان عراقی مشغول بازی هستند، همین که اتوبوسها را دیدند هر کدام بهسمتی دویدند، تعجب کردیم که چرا به هر سوی میدوند، طولی نکشید که دیدیم همین سربازها در دو ردیف صف، با در دست داشتن چوب، آهن، نبشی، کابل و ... ایستادهاند و منتظرند که ما از اتوبوس پیاده شویم.
فاصله اتوبوسها تا آسایشگاه حدوداً ۱۰۰ الی ۱۵۰ متر میشد و اتوبوسها میتوانستند ما را تا درب آسایشگاه ببرند، ولی عمداً ما را در فاصله دورتر پیاده کردند و« تونل وحشت »که برای هر آزاده مشخص و مفهوم خودش را دارد.
برای رسیدن به آسایشگاه فقط دستهایمان را بر روی سرمان میگذاشتیم تا در اثر ضربات آسیب نبینیم.
تا رسیدن به آسایشگاه حداقل ۱۰۰ ضرب کابل و چوب میخوردیم، بسیار وحشتناک بود.
حمام اردوگاه
فردای آن روز ما را به صف کردند که به حمام برویم ـ بعد از دو ماه اسارت ـ البته باید گفت در عمل حمامی در کار نبود و تنها یک سرویس بهداشتی که چند تا توالت و حمام داشت و فاضلابش نیز پر بود و تا قوزک پا کثافت انباشته شده بود، در اختیار ما قرار گرفت، خلاصه عزیزانی که نیاز به آب داشتند، با آب سرد کارشان را انجام دادند و کسانی که مشکلی نداشتند، فقط سرشان را خیس میکردند که کتک نخوردند و کمتر از سه دقیقه برمیگشتند و سپس با تقسیم ما به گروهای ۶۵ نفری، ما را در بند یک و آسایشگاه سه ریختند.
از صبح روز گذشته که از بغداد حرکت کرده بودیم، تا فردا شب هیچ چیزی برای خوردن به ما نداده بودند، شب که شد آمدند یک ظرفی آلومینیومی تقریباً به طول ۴۵ و عرض ۳۰ و ارتفاع ۱۵ سانتیمتر با دو دسته در دو طرف به ما دادند و گفتند این ظرف غذا برای هشت نفر شماست و بیایید شام بگیرید، بچهها از گرسنگی دیگر رمقی نداشتند، ظرف غذا را گرفتند و بهسمت آشپزخانه رفتند و غذا آوردند، از فردا صبح شکنجه، آزار و اذیت سربازها شروع شد، به هر بهانه بچهها را شکنجه میدادند، البته لازم است این نکته را بگویم که اردوگاه ما اردوگاه مفقودالاثرها بود، چنانکه تا زمان آزادی، صلیب سرخ به آنجا نیامده بود.
عراقی هاباورنمی کردند که مااهل «نمازوروزه» هستیم،مارامسلمان نمی دانستند!
درباره انجام فرائض دینی چند روز اول محدودیتهایی داشتیم، ولی تصمیم گرفتیم که فرائض دینی خود را آشکار کنیم، یادم هست در همان روز اول که شروع به خواندن نماز کردیم، یک شب دیدیم یک سرباز عراقی دو تا دستش را جلو شیشه آورده و داخل آسایشگاه را نگاه میکند، دید که بچهها مشغول خواندن نماز هستند.
سربازعراقی گفت: به ما گفتند که شما نماز نمیخوانید، اصلاً فکر نمیکردیم شما نماز میخوانید، بهخدا قسم از پادگان که بیرون بروم به همه میگویم که شما نماز میخوانید و مسلمان هستید، البته دیگر او را ندیدیم.
ازروزه گرفتن ماهم متعجب شدند!خاطره بعدی که به یاد دارم، به ماه مبارک رمضان مربوط میشود، یکی دو روز مانده به ماه مبارک رمضان در سال اول اسارتمان، مسئول اردوگاه، بعد از آمارگیری، گفت، ماه مبارک رمضان نزدیک است، ما مسلمان هستیم و روزه میگیریم اگر کسی از شما روزه میگیرد، از صف بیرون بیاید تا ببینیم که چند نفر روزه میگیرند تا برنامه غذایی شما را عوض کنیم، یعنی افطار و سحر بدهیم.
آمار گرفتند از 85 نفر که در آسایشگاه بودیم تنها هفت الی هشت نفر روزه نمیگرفتند و بقیه روزه میگرفتند.
مسئول اردوگاه خندهای کرد و گفت شما هفت، هشت نفر روزه میگیرید، بچهها گفتند ما همه روزه میگیریم،غیرازآن۸نفر،مسئول اردوگاه با شنیدن این حرف یکهای خورد و گفت واقعاً شما همه روزه میگیرید!؟
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:انقدرتبلیغات منفی از «مجوس ورافضی بودن ایرانی ها»گفته بودند که خیلی ازعراقی ها باورکرده بودند که اسیران ایرانی همه کافروبی دینند که ازاینکه می دید اینها نمازمی خوانند وروزه می گیرند،متعجب شده بود!/پایان
، بچهها گفتند بله، مسئول اردوگاه رفت، ما خیال میکردیم که به ما افطار و سحر میدهند، ماه مبارک رمضان رسید، اما از افطار و سحر خبری نشد، به نگهبان گفتیم مسئول اردوگاه گفت که افطار و سحر میدهیم چه شد؟ نگهبان خندید و گفت به ما گفتند، همان صبحانه، ناهار و شام بدهید، میخواهند بخورند و یا بریزند.
طی روز هم به داخل آسایشگاه میآمدند و بازدید میکردند که غذا نگهداری نکنیم، ما زرنگتر از عراقیها بودیم غذا را داخل سطل آب قرار میدادیم، به بیرون میبردیم و نگهداری میکردیم، عراقیها که از داخل آسایشگاه بازدید میکردند از غذای صبح و ناهار خبری نبود؛ تا افطار و سحر، صبحانه را افطار میخوردیم، ناهار و شام را سحر میخوردیم، ناراحتی مسئول اردوگاه از روزه گرفتن بچهها به کینه تبدیل شد و درست در روز دهم ماه مبارک رمضان بلایی بر سر ما آوردند که انگار تازه اسیر شدیم.
صلیب سرخ چه زمانی آمد و شما را دید؟ عکسالعمل شما چه بود؟
صلیب سرخ فقط در زمان تبادل اسرا به اردوگاه ما آمد و اسامی ما را یادداشت کرد و ما سوار اتوبوس شدیم و به مهین عزیزمان آمدیم.
رحلت حضرت امام خمینی راچگونه مطلع شدید؟ عراقیها چه عکسالعملی داشتند؟
در مرحله اول بیماری امام ، سربازان عراقی خبر آوردند که حال امام مساعد نیست، بچهها خیلی ناراحت و افسرده بوده، هر روز هزاران صلوات برای شفای امام نذر میکردند و میفرستادند، تا اینکه گفتند حال امام بهتر شده، بسیار خوشحال شدیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم، اما ناگهان در روز ۱۴ خرداد۱۳۶۸، صبح زود یکی از نگهبانها به مسئول آسایشگاه گفت که امام رحلت فرمودند، افرادی که مطلع شده بودند، بسیار ناراحت شدند، ولی به کسی چیزی نمیگفتند، فکر میکردیم دشمن شایعه درست کرده تا ما را اذیت کند، کلاسهایی که داشتیم تعطیل شد و عدهای که نمیدانستند مدام از این و آن سوال میکردند، چه شده است، ناگهان ساعت هفت بعد از ظهر از طریق بلندگو «خبر رحلت امام خمینی» را اعلام کردند که همه متوجه شدند، اردوگاه پر از سر و صدا شده بود، صدای گریه و زاری از هر گوشه به گوش میرسید، بعضیها چندینبار غش کرده بودند، تا صبح صدای گریه بچهها قطع نمیشد، بچهها تصمیم گرفتند که 40 روز عزای عمومی بگیرند، به همین علت لباسهای زرد اردوگاه را عوض کرده و لباس سبز پررنگ که مایل به مشکی بود که ما زمستان آن را میپوشیدیم، به تن کردند؛ بعضی از آسایشگاه که این کار را نکرده بودند، با دیدن لباس آسایشگاه سه، همگی لباس سبز خود را پوشیدند، آنچنان که سرتاسر اردوگاه سبزپوش و یکپارچه شد، با دیدن این وضعیت سربازهای عراقی از داخل اردوگاه بیرون رفتند و وحشت عجیبی عراقیها را فرا گرفت، هر آسایشگاه برای رحلت امام مراسم عزاداری برگزار میکرد و از آسایشگاههای دیگر برای شرکت در مراسم ختم دعوت میکردند.
تا یک هفته عراقیها هیچ کاری با ما نداشتند، برای سرگرمی تور والیبال و فوتبال آورده بودند که اصلا قبلاً در فکرشان نبود و ورزش کردن جرم داشت، اما کسی توجهی نمیکرد و بچهها فقط مراسم عزاداری و ختم قرآن میگرفتند، تا روز هشتم که افسر اردوگاه آمد و گفت چرا لباس زمستانی پوشیدهاید، یکی از برادران بلند شد و گفت بهخاطر رحلت امام خمینی ما سیاهپوش شدیم، با شنیدن این حرف افسر عراقی گفت تا فردا فرصت دارید لباسها را بیرون بیاورید، وگرنه شما را به اشد مجازات تنبیه میکنیم، کسی گوشش به این حرفها بدهکار نبود، فردای آن روز یک گردان نیروی ضدشورش با تجهیزات کامل آوردند و ریختن داخل آسایشگاهها و همه را تا جا داشت با کابل، چوب، نبشی و ... زدند و از بین برادران که چند نفر را بهعنوان رهبر شورشیان بیرون کشیدند و ما را به اردوگاه ملحق 11 بردند.
تعداد ما 45 نفر بود که از بند یک و دو و سه و چهار جمع کردند و داخل یک اتاق ۴×۴ انداختند و ۴۵ روز زندانی کردند، روزی یکبار و آنهم ۱۵ دقیقه فرصت دستشویی برای ۴۵ نفر داشتیم، در این ۴۵ روز، به بدترین وضع شکنجه شدیم و بعد از آن ما را به اردوگاه ۱۸ بعقوبه تبعید کردند.
چه زمانی مطلع شدید قرار است اسرا را آزاد کنند؟ و عکسالعمل شما چگونه بود؟
دقیق نمیدانم چه زمانی بود، ناگهان شنیدیم که رادیو مارش نظامی مانند زمان عملیات میزند و میگوید تا ساعتی دیگر صدام حسین یک خبر مهم میدهد، تا ساعت دو بعد از ظهر مارش نظامی طول کشید و اخبار اعلام کرد که عراق یکطرفه میخواهد اسرا را در سر مرز ایران و عراق آزاد کند، با شنیدن این خبر، بچهها یکه خوردند و در نهایت خوشحال شدیم که میخواهیم آزاد شویم که خبر آزادی اولین گروه اسرا را در تاریخ 26 مرداد به ایران شنیدیم، بعد از آزادی، اولین گروه از اسرا به ایران مطمئن شدیم که تبادل اسرا شروع شده، به فکر افتادیم که انتقام ظلم و ستمهای مسئولان آسایشگاهها را که در داخل اردوگاههای عراق به بچهها آزار و اذیت رسانده بودند و با این اقدامات درصدد پناهندگی بودند، را بگیریم.
با یک برنامهریزی همه افراد آسایشگاه در بعد از ظهر که نگهبان عراقی دیگهای غذا را به آشپزخانه برده بود، حمله کردیم و حسابی آنها را کتک زدیم، در این هنگام عراقیها متوجه زد و خورد ما شدند و بر بالای آسایشگاه خودشان که خارج محوطه اردوگاه بود، رفتند و شروع به تیراندازی کردند که یکی از برادرانمان به نام حسین پیراینده به شهادت رسید، سپس ما را سه روز در آسایشگاه بازداشت کردند و بچهها هم چند روز اعتصاب غذا کردند که خبر به مسئول کل اسرا در بغداد رسید و مسئول اسرای عراقی دستور داد هر طوری که است اردوگاه را آرام کنید.
آسایشگاه را باز کردند و انواع دارو و سرم آوردند و بچهها را سرم وصل کردند، ما برای شهادت دوست عزیزمان شهید حسین پیراینده مراسم ختم برگزار کردیم و افسران عراقی در مراسم ما با سینی خرما و گلاب حضور پیدا میکردند و سخنران هر شخص که بود اول با مرگ بر صدام سخنش را آغاز میکرد و سرهنگ عراقی فقط سکوت میکرد، همانند سخنرانی حضرت زینب (س) در بارگاه یزید.
با چه وسیلهای شما را به مرز آوردند و وقتی پس از مدتها چشمتان به نیروی خودی و خاک وطن افتاد، چهکار کردید؟
آخرین گروه اسرای آزاد شده از عراق ما بودیم و دیگر هیچ اسیری تبادل نشد، ساعت 9 صبح صلیب سرخ آمد اردوگاه 18 بعقوبه و آمار ما را گرفت، سپس ما سوار اتوبوس شدیم و بهسوی میهن اسلامی حرکت کردیم، در بین راه متوجه شدیم که از 10 اتوبوسی که از اردوگاه حرکت کرد، چهار اتوبوس در بین راه از ما جدا شده و با ما نیامدند، در سر مرز آنقدر ایستادیم تا اتوبوسهای دیگر بیایند و بعد داخل کشور شویم، هر چه عراقیها اصرار کردند ما قبول نکردیم، چند نفر از نمایندگان صلیب سرخ در سر مرز آمدند و گفتند ما پیگیری میکنیم، شما بروید، ما قبول نکردیم و اصرار داشتیم که بقیه اتوبوسها بیایند، تا جایی که یک تیمسار ارتش عراق که فرمانده آنها بود، آمد داخل اتوبوس و گفت که پیاده شوید و به کشور خودتان بروید، بچهها با سر و صدا گفتند تا آن چهار تا اتوبوس نیایند، ما نمیرویم و او را از اتوبوس پایین انداختند و شروع کردن به شیشه اتوبوس لگد زدن و تیمسار عراقی به راننده اتوبوس دستور داد که برگردد تا اتوبوس فرمان گرفت که برگردد، بچهها با صدای اللهاکبر راننده را به وحشت انداختند و راننده ناگهان ایستاد، برادران پاسدار که سر مرز خسروی بودند، صدای ما را شنیدند، به طرف اتوبوس دویدند و به داخل اتوبوس آمدند و ما ماجرا را برای آنها تعریف کردیم، برادران پاسدار قول دادند که پیگیر باشند و ما به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران آمدیم، آنقدر خوشحال بودیم که مدام گریه میکردیم.
از ورودتان به خاک ایران و از آمدن به استان و شهرتان بگویید؟
با اتوبوس به کرمانشاه رفتیم و بعد به تهران آمدیم، دو ،سه روز در قرنطینه بودیم و بعد به طرف شهرمان حرکت کردیم، نیمههای شب بود، برادران سپاه مسئول استقبال، همراه ما بودند گفتند در سپاه رستمکلا شب استراحت کنید، فردا صبح وارد بهشهر میشویم، درست یادم هست ورود ما به شهرمان مصادف بود با رحلت جانسوز نبیاکرم حضرت محمد (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع)، من نیز از مسئولان استقبال خواستم ابتدا برای تجدید بیت با امام و شهیدان وارد بهشت فاطمه (س) بهشهر شویم./۱۳۹۴/۰۶/۱۸خبرگزاری فارس
توضیحات مدیرسایت-پیراسته فر:همانطورکه قبلاً گفتم،درتهیه وتنظیم اخبار اصلاحات، ویرایش انجام گرفته است،مخصوصاً درتیتر
واما نمی شوداز»اسرا»گفت وذکری ازابْر فیاض«ابوترابی»نکرد
«ابْر فیاض» لقبی است که مقام معظم رهبری در پیام تسلیت درگذشت مرحوم ابوترابی ( ۱۲ خرداد۱۳۷۹) به حجت الاسلام ابوترابی دادند : «او همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید و چون ستارۀ درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید...»
درس حجت الاسلام علیاکبر ابوترابی برای مسلمانان
اسرارمسلمانان رابرای کفار«صلیب سرخ»افشانکرد
روزی صلیب سرخ برای بازدید و سرکشی از اسرای ایرانی به داخل اردوگاهی که ایشان در آن حضور داشتند، میرود. همراه صلیب سرخ رئیس اردوگاههای اسرای ایرانی که انسانی بسیار خبیث نیز بود حضور داشته است. صلیب سرخ پس از بازدید از اردوگاه و آسایشگاهها،با تعدادی از اسرا صحبت کرده و از آنها سوالاتی مبنی بر اینکه آیا شما را در اینجا اذیت میکنند یا نه، پرسیده بود. هر کسی چیزی گفته بود. تا اینکه نمایندگان صلیب سرخ سراغ حاج سیدعلیاکبر ابوترابی رفته و از او همین سوال را پرسیده بودند اما ایشان مطلبی که چیزی علیه عراقیها باشد را به زبان نیاورده بود.
روز بعد همین رئیس اردوگاه اسرای ایرانی آقای ابوترابی را خواسته و از او پرسیده بود چرا به صلیب سرخ حقیقت را نگفتی؟. حاجآقا ابوترابی گفته بود: «من هر چقدر که فکر کردم علیه کشور عراق و مسئولان این کشور شکایت کنم دیدم انصاف نیست اختلاف دو کشور مسلمان را که به صورت مقطعی با هم در حال جنگ هستند به کفار بیان کنم و شکایتم را پیش آنها ببرم.» این مسئول عراقی پس از شنیدن حرف او دست و صورت ایشان را بوسیده و به او گفته بود:هرچه غیر از آزادی میخواهی بگو تا برایت آماده کنم. حاجآقا ابوترابی نیز از او خواسته بود که اجازه بدهد در اردوگاههای مختلف اسرای ایرانی برود و با اسرا صحبت کند. این صحبت برای شورش نبود بلکه در نظر داشت اسرا را به صبر و ایستادگی دعوت کند. مسئول اسرای ایرانی نیز از آن موقع به بعد به بهانههای مختلف حاجآقا ابوترابی را به اردوگاههای مختلف میفرستاده است. /خاطره سردار عبدالله عراقی جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه۳۰ مرداد ۱۳۹۳ ایسنا
***
...یک سرباز شیعه به نام کاظم در اردوگاه صلاحالدین 5 با حاج آقای ابوترابی بود. ولی به شدت با ایرانیها دشمنی میکرد، چون قوم و خویشهایش را در جنگ از دست داده بود. او با حالت کینهای فراتر از کینهای که دو تا ملت با هم دارند حاج آقا را تحقیر و تنبیه میکرد و شکنجه میداد. او اندک اندک مرید آقای ابوترابی شد. وقتی حاج آقا وضو میگرفت میرفت کنار او میایستاد و نگاه میکرد. بچهها شک کردند که این چرا اینجا میایستد. از حاج آقا پرسیدند که گفت: ایشان شیعه است و میآید احکام شرعیاش را از من سؤال میپرسد.
این سرباز آنقدر عاشق «حاج آقای ابوترابی» شد که وقتی که حاج آقا را میخواستند از آن اردوگاه ببرند کاظم رفت و از فرمانده خواسته بود با او برود. قصدش این بود که دو ساعت بیشتر در محضر حاج آقا باشد. ولی به فرمانده گفته بود که این سربازها جدید هستند و ابوترابی آدم زرنگی است و در عراق بوده و اینجا را میشناسد و ممکن است فرار کند. بگذارید من به عنوان نگهبان با او بروم. شبیه به حکایت شمس و مولانا شده بود. بعدها ایشان دو نوبت به ایران آمد و ما با او مصاحبه کردیم. نام فامیلش یادم نمیآید ولی اسم کاملش را در فیلم میگوید. دو سه نوار از او ضبط کردهایم که یک تکهاش را پارسال در مراسم سالگرد حاج آقا ابوترابی پخش کردیم. مادرش به او گفته بود که حرام میکنم به تو اگر به آقا اهانت کنی. چون به مادرش خبر داده بود که او سید است. عراقیها سادات را دوست دارند. او یک خانواده پاکی داشته است.
در برخی از افسران عراقی نیز این شیفتگی پدید آمده بود و حتی بعضی نیروهای صلیب سرخ از علاقمندان ایشان شده بودند. و البته در میان خود ایرانیهای آزاده که عاشقان فراوان داشت. به نظر میرسد که خداوند آقای ابوترابی را عمداً اسیر کرده بود. اما هرکدام از آزادگان دیگر، این موضوع در تقدیرشان بوده است. کما اینکه از طبقات و اصناف مختلف در آنجا بودند؛ روحانی، دانشجو، سیاسیون، آدمهای متموّل و غیره. ولی همهمان فقط با شمشیر زبان با عراقیها میجنگیدیم ولی آقای ابوترابی روشهای دیگر را به ما آموخت. او مأمور خداوند در آنجا بود، یعنی فرستاده شده بود برای اینکه جمع آزادگان از حجت خداوند خالی نباشد. /خاطره فریبرز خوبنژاد که درسال 1363 در حین مجروحیت اسیر شد.
***
خاطرات سرتیپ دوم آزاده عزیزالله فرخی: یکی از اقوام صدام مرید حاج آقاابوترابی شد
دو ماهی که خدمت حاج آقا ابوترابی در اردوگاه بینالقفصین بودم آموزشهای بسیار خوبی دیدم. شخصیت و منش حاج آقا برای من بسیار تاثیر گذاشت بود. بعد از انتقال به اردوگاه عنبر از آن آموزه ها استفاده کردم.
حاج آقا به اسرا گفتند که ما در اینجا اسیر هستیم و حفظ جانمان اهم است. این سخن حاج آقا بر من و دیگر اسرا بسیار تاثیرگذار بود. تا آخر دوران اسارت هم طبق آموزههای حاج آقا رفتار کردیم.
وقتی به اردوگاه عنبر برگشتم و با آن نگهبان بعثی به نام عبدالرحمن برخورد کردم. دیگر همچون سابق تندروی نمیکردم در حالی که او فریاد می زد و می گفت من تو را فرستادم اردوگاه دیگری چرا بازگشتی. بی دلیل شروع به کتک زدن من کرد. وقتی به عنبر برگشتم برخورد تند با بعثی ها را کم کردم. با وجود این که کتک می خوردم.
در این اردوگاه یک ستوان دو جوان به نام محمدی بود. میگفتند یکی از اقوام صدام است. او در یک فاصله چندماهه دو رتبه ارتقاء درجه گرفت و سروان شد. پیش از این هم با این که ستوان دو بود ولی نفوذ خوبی داشت.
روزی که داشتند ما را از اردوگاه بین القفصین منتقل میکردند، اردیبهشت و خردادماه بود. هوا خیلی گرم بود و برای اذیت کردن اسراَ، ما را چندین ساعت زیر آفتاب نشاندند.
اجازه داده بودند حاج آقا ابوترابی انتهای اردوگاه قدم بزند. حدود ۶۰۰ نفر بودیم و من در ستونهای وسط نشسته بودم. یک جیپ فرماندهی وارد حیاط اردوگاه شد و سروان محمدی از آن پیاده شد. با دیدن حاج آقا به سمت ایشان دوید و دستانش را باز کرد تا او را در آغوش بگیرد. حاج آقا نیز وقتی این صحنه را دید به رسم ادب به سمت او حرکت کرد و یکدیگر را آغوش کشیدند. سروان محمدی بدون ترس از عواقب این کار و در حالیکه نزدیک به ۵۰ افسر ارشد بعثی آنجا حضور داشتند، به عربی گفت: «به دنبال شما میگشتم و نمییافتم و از دیدنتان خوشحالم.»
او حدود چهل دقیقه با حاج آقا با اشتیاق صحبت میکرد. دست حاج آقا را گرفته بود کنار دیوار زیر سایه قدم میزدند. از دیدن این صحنه خیلی مسائل برایم مطرح شد و پاسخ خیلی از سوالاتم را گرفتم.
***
شجاع آهنگری، آزاده قزوینی : درارودگاه موصل بودیم که یک روز آمدند و اسامی 20 نفر را خواندند که من و حاج آقا هم جزو آنها بودیم، گفتند: صدام حکم اعدام شما را داده اند و بلافاصله هم مأموران عراقی آمدند و ما را بردند.
ابتدا ما را به داخل اتاقی بردند و بعد از دقایقی یک افسر و چند سرباز شلاق به دست وارد شدند، گفتند دستور است که نفری یکصد ضربه شلاق به شما بزنیم و بعد حکم اعدام را اجرا کنیم.
سربازهایی که شلاق به دست داشتند بسیار قوی و قد بلند و خشن بودند به طوری که قیافه ها و حالت های آنها ما را وحشت زده کرده بود.
ما که مانده بودیم چه کار بکنیم ، حاج آقا از جایشان بلند شده و به افسر عراقی گفتند: شما با بقیه کاری نداشته باشید و شلاق همه را به من بزنید.
افسر عراقی وقتی جثه ی کوچک و ضعیف حاج آقا را دید خنده ای کرد و گفت: اگر من 2 ضربه بزنم که تو مرده ای؟
حاج آقا فرمودند: شما بزنید، اگر من مردم که مردم، ولی اگر زنده ماندم اینها را آزاد کنید. افسر عراقی هم قبول کرد و دستور شلاق حاج آقا را داد، شلاقی که به دست عراقی ها بود از چند رشته سیم مسی درست شده بود که قوی ترین افراد طاقت خوردن یک ضربه ی آن را نداشتند.
سربازها با قدرت تمام 5 ضربه به بدن حاج آقا زدند، در حالی که ایشان زیر لب در حال گفتن ذکر بودند که افسر عراقی گفت: دست نگهدارید و آمد جلو و لباس حاج آقا را کنار زد تا جای شلاق ها را ببیند، اما در کمال ناباوری وقتی لباس حاج آقا را کنار زد، هیچ اثری از شلاق در بدن ایشان دیده نمی شد، به طوری که افسر عراقی تعجب کرده و اصلا باور نمی کرد، لذا خطاب به سربازها گفت: شلاق ها را کنار بگذارید، این آدم، آدم معمولی نیست. و از حاج آقا پرسید: چطور می شود که آثار شلاق روی بدنتان نیفتاده است؟
حاج آقا هم فرمودند: بالاخره ما هم خدایی داریم!
صادق ابوالحسنیها : در اردوگاه موصل که بودیم، در محوطه ی اردوگاه دستگاه بلوک زنی و قالب های آن را مستقر کرده بودند که این کار توسط رزمندگان انجام می شد و در قبال انجام این کار مزدی هم به بچه ها تعلق میگرفت.
یک روز یکی از اسرا بچه ها را تحریک کرد و گفت: این بلوک هایی که شما می زنید، عراقی ها به جبهه ها برده و سنگر می سازند تا در پناه آن رزمندگان ما را قتل و عام کنند.
این موضوع که مطرح شد، بچه هایی که بلوک می زدند دست از کار کشیدند به طوری که عراقی ها عصبانی شده و همه را به داخل سلول ریخته و هر 24 ساعتی فقط 5 دقیقه اجازه می دادند که آنها برای بیرون روی، از سلولهایشان خارج شوند آن هم با اعمال شاقه.
مدتی بچه ها در شرایط سخت زندان بسر بردند تا این که حاج آقای ابوترابی را از اردوگاه عنبر به اردوگاه ما منتقل کردند و ایشان وقتی از وضعیت اسرا با خبر شد، در جمع آنها حاضر شده و گفت: شما اشتباه می کنید، این بلوکها را برای ساختمانهای اردوگاهها استفاده میکنند و مورد مصرف جبهه ندارد، لذا خود ایشان هم مدتی مشغول به بلوک زدن شد و سایر بچه ها هم قبول کردند که این کار را انجام دهند که همگی از سلول خارج و به وضع عادی بازگشتند.
علی اکبرشاهی: در یک دوره ای از ایام اسارت، عراقی ها شدیدا با اقامه نماز جماعت بچه ها مخالفت می کردند و بعد هم به بهانه های مختلف تلاش می کردند که خواندن نماز برای بچه ها به قدری سخت شود که منجر به ترک آن بشود.
یک روز رفتیم سراغ حاج آقا و گفتیم: با توجه به اقداماتی که عراقی ها انجام می دهند، می خواهند نمازجماعت را از ما بگیرند.
حاج آقا گفت: اتفاقا زمانی که در زندان ساواک بودیم، آنجا هم نظیر همین بساط را پیاده کرده و به بهانه های مختلف تلاش می کردند که بچه ها ترک نماز کنند، اما ما باید هوشیار باشیم. ما اصراری بر انجام مستحبات نداریم، اما اگر بخواهند جلوی واجبات ما را بگیرند، ما هم جلویشان خواهیم ایستاد، حتی اگر به کشتنمان ختم شود.
سید عباس ایزدپناه : یک روز، تعرض یکی از نگهبانان عراقی به یکی از اسرای جانباز، موجب سرنگونی و مجروحیت او شد که تعرض همگانی آزادگان را در پی داشت، به طوری که به نگهبانان عراقی حمله کرده و زد و خورد شدیدی پیش آمد که منجر به تیراندازی عراقی ها و کشته و زخمی شدن تعدادی از آزادگان و کشته شدن 2 عراقی شد.
عراقی ها هم که فکر می کردند مسبب شلوغی حاج آقای ابوترابی هستند ایشان را بردند استخبارات.
وقتی حاج آقا از استخبارات برگشتند بچه ها به دور ایشان حلقه زده و از ماجرایی که بر ایشان گذشته بود جویا شدند که ایشان فرمودند: مرا از اینجا مستقیم بردند به دادگاه و وقتی وارد دادگاه شدم، رییس دادگاه مأمورانی را که مرا آورده بودند، صدا زد و خطاب به آنها گفت: شما چقدر احمق هستید که ایشان را آورده اید دادگاه، فکر می کنید اردوگاه را شما اداره می کنید، اگر ایشان نبود شما از اداره اردوگاه عاجز بودید و بلافاصله هم دستور برگرداندن مرا به اردوگاه صادر کردند.
حشمت اله برچلو : با یکی از خلبانان که در جریان کودتای نوژه دستگیر و محکوم به اعدام شده بود در اردوگاه موصل عراق آشنا شدیم.
ایشان تعریف می کرد: دادگاه ایران که قاضی آن یک روحانی بود، مرا محکوم به اعدام کرده و از من خواست که آخرین درخواستم را قبل از اعدام مطرح کنم.
من هم با توجه به این که زن و فرزندانم در مسافرت بودند، گفتم: به مدت 4 روز فرصت بدهید تا خانواده ام از مسافرت بیایند و آنها را ببینم و بعد مرا اعدام کنید. قاضی هم قبول کرد، اما در فاصله همین 4 روز تهاجم گسترده رژیم عراق علیه ایران آغاز شد و آن روزها درست زمانی بود که هواپیماهای عراق، همدان، تهران و برخی از شهرهای کشور را بمباران کرده و در جبهه های مختلف هم حملات نظامی آنها آغاز شده بود.
بعد از 4 روز همسر و فرزندانم به دیدارم آمدند و با آنها خداحافظی کردیم، اما به دلیل آغاز جنگ و درگیری هایی که به وجود آمده بود، بحث اعدام ها به تعویق افتاد تا این که پس از گذشت چند روز مسوولین زندان را خواستم و گفتم: برای من که یک خلبان ایرانی هستم خیلی زور دارد که عراقی ها بیایند و شهرهای ما را بمباران کنند، لذا من حاضرم به جای من زن و بچه ام را در زندان نگه دارید و من بروم میدان جنگ و با عراقی ها بجنگم.
این را که گفتم، چند روزی گذشت و با پیشنهاد من موافقت کرده و مرا از زندان آزاد کرده و عازم مناطق جنگی شدم.
این خلبان ایرانی بعد از چند مورد که به ماموریت های مختلف می رود هواپیمایش مورد اصابت گلوله های عراقی ها قرار گرفته و ایشان خود را از هواپیما با چتر نجات به بیرون می اندازد که در حیاط منزل یکی از عراقی های شهر بغداد سقوط می کند.
ایشان تعریف می کرد: وقتی من با چتر افتادم زمین، در حالی که مجروح بودم، مردم عراق به سر من ریخته و تا جا داشتم مرا با مشت و لگد و چوب و چماق زدند، به طوری که کاملا از هوش رفته و وقتی چشمم را باز کردم داخل سلولی تنگ و تاریک بودم و آقایی را کنارم دیدم که از من پرستاری می کرد. به هوش که آمدم پرسیدم: شما کی هستید؟
گفت: من بچه قزوین هستم و از روحانیون این شهر و اسمم هم ابوترابی است و ...
خلبان ایرانی که متوجه می شود ایشان روحانی است و با توجه به این که حکم اعدام ایشان را هم یک روحانی صادر کرده بود، ناراحت شده و به حاج آقا می گوید: تا الآن هر چه قدر مرا کمک کرده و برایم دلسوزی کرده ای کافی است و از شما ممنونم، اما از حالا تو آن طرف سلول، من هم این طرف و دیگر با هم هیچ کار و حرفی نداریم.
حاج آقای ابوترابی هم حرفی نمی زند، اما از آنجایی که خلبان ایرانی دست ها و پاهایش شکسته و مجروح بوده و توان انجام دادن هیچ کاری را نداشته، او را رها نکرده و تمام کارهایش را برایش انجام می دهد. حتی نظافت و گذاشتن غذا به دهان او را.
خلبان ایرانی : این وضعیت ماه ها ادامه داشت و من هر روز به ایشان کم محلی کرده و او را از خودم طرد می کردم و گاهی هم به ایشان و روحانیت ناسزا می گفتم، اما ایشان می گفت: تو هر چه می خواهی به من بگو، اما افتخار خدمت به یک مجروح جنگی را از من نگیر، شما ستون دولت ما هستید، شما زینت کشورید، شما سرباز امام زمانید و من افتخار می کنم که برای شما کاری انجام بدهم، ضمن این که بگذار حالت کاملا خوب بشود، بعد از آن دیگر با تو کاری ندارم.
بیش از ۳ ماه که از این ماجرا می گذرد کم کم حال خلبان خوب شده و قادر می شود که به سختی قاشق غذا را به دهانش برساند، اما هنوز حاج آقا به ایشان توجه ویژه داشته و مرتب هم در حال نماز، دعا و نیایش بوده است.
خلبان ایرانی می گوید: وقتی این همه ایثار، گذشت، مهربانی و صداقت حاج آقا را دیدم کم کم خودم را به او نزدیک کرده و سرانجام هم گفتم: من به هیچ وجه نمی خواستم با شما رفیق باشم، اما دیدم شما واقعا انسان کاملی هستید و می خواهم از این پس رفیق و مطیع شما باشم.
نورالدین چوپانی : بعد از اسارت، ما به اردوگاه موصل یک منتقل شدیم، آنجا بچه ها تظاهرات کرده و شعارهای الموت لصدام می دادند که منجر به درگیری با نگهبانان عراقی شد و در این درگیری تعدادی از بچه ها شهید و تعدادی هم مجروح شدند.
بعد از این درگیری، ما را فرستادند به موصل 3، آنجا 24 ساعته در حبس بودیم و هیچ گونه آزادی نداشتیم و فقط دو وعده صبح و شب، آن هم چند دقیقه ای برای بیرون روی ما را از آسایشگاه با شکنجه خارج و داخل می کردند.
یک شب که برق ها هم رفته بود و همه جا تاریک بود، دیدیم سر و صدای عراقی ها می آید. آنها در آسایشگاه ما را باز کرده و گفتند: میهمان عزیزی برای شما آورده ایم، که باید احترامش را داشته باشید، سپس حاج آقای ابوترابی را به آسایشگاه ما منتقل کردند.
آن شب همه جا تاریک بود، اما وقتی حاج آقا وارد آسایشگاه ما شد انگار همه جا روشن است و از همه مهم تر اینکه دل هایمان آرام گرفت و همه ی سختی ها، شکنجه ها و ناملایمات را فراموش کردیم.
حاج آقا از وضع اردوگاه ما پرسیدند و ما هم ماجرا را تعریف کرده و گفتیم: ما هم آماده هستیم که علیه رژیم عراق قیام کرده و نگذاریم که این ها در آسایش باشند، اما حاج آقا ما را دعوت به صبرکرده و چندین سخنرانی برای ما گذاشتند.
ایشان می فرمودند: زمانی که ما در جبهه ها حضور داشتیم وظیفه حسینی داشتیم و امروز که در اسارت هستیم باید زینبی عمل کنیم. بنابراین هیچ گونه عکس العملی شما نباید از خودتان نشان دهید، چرا که شما بایستی در سلامت کامل مانده، ساخته شوید و برای خدمت کردن به جامعه، به کشور خود برگردید. با صحبت هایی که حاج آقا کردند، آتش بچه ها خوابید و اردوگاه کاملا آرام و رفتار عراقی ها هم با ما مناسب شد، این افکار حاج آقا به سایر اردوگاه ها هم منتقل شد و آرامش عجیبی به اردوگاه های اسرای ایرانی در عراق حاکم شد.
ابوالفضل خسروی : اردوگاه موصل زمستان های سخت و طاقت فرسایی داشت. یک سال به قدری هوا سرد شده بود که تحمل آن واقعا برای بچه ها سخت بود از طرفی هر کاری هم که می کردیم به ما لباس گرم بدهند نمی دادند.
یک روز 5 نفر از نمایندگان صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه آمدند. ابتدا به سراغ حاج آقای ابوترابی رفته تا وضع موجود و مشکلات را از ایشان جویا شوند.
صلیبی ها از کشورهای مختلف بودند، از جمله خانمی که اهل سوئیس بود. خواسته های اسرا را جویا شدند، حاج آقا فرمودند: ما برای اسرا لباس گرم می خواهیم تا بتوانند زمستان را تحمل کنند.
زن سوئیسی، بلافاصله گفت: من به خاطر احترامی که برای شما قایل هستم خودم شخصا از سوئیس لباس گرم تهیه کرده و برای شما می فرستم و سپس آمار اسرای آسایشگاه را گرفته و 2 روز بعد برای همه ی ما لباس گرم هایی فرستادند که زمستان را برای ما تابستان کرد و تا آخرین روز اسارت هم این لباس ها را داشتیم.
گفتوگوی گروه تاریخ "خبرآنلاین" را به این مناسبت میخوانید:
همان طور که میدانید، صدام در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۹ نامهای به سران نظام جمهوری اسلامی نوشت تا "صلح مورد علاقه دو کشور" محقق شود. به نظر شما انگیزه اصلی او از نوشتن این نامه چه بود؟
صدام در آن زمان در صدد حمله به کویت بود و میخواست خیالش از جانب مرزهای شرقی عراق آسوده باشد. او با این نامه میخواست خواستههای ایران را تامین کند؛ چرا که در فاصله سالهای ۶۷ تا ۶۹، بسیاری از مسائل اصلی مربوط به جنگ، از جمله تبادل اسرا و پذیرش معاهده ۱۹۷۵ که مبنای تعیین حدود مرزی ایران و عراق بود، حل نشده بود.
در قطعنامه ۵۹۸ تکلیف این مسائل روشن نشده بود؟
در قطعنامه ۱۹۷۵ تکلیف این امور روشن شده بود ولی وقتی که صدام گفت قطعنامه ۱۹۷۵ را نمیپذیرد، در واقع میخواست قراردادهای قبل از معاهده ۱۹۷۵ را مبنای روابط دو کشور قرار دهد؛ قراردادهایی که در آنها مسائل فیمابین دو کشور به نفع عراق حل شده بود. اما قرارداد ۱۹۷۵ تا حد زیادی به نفع ایران تنظیم شده بود.
قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر در قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل به رسمیت شناخته شده بود؟
قطعنامه ۵۹۸ آخرین قطعنامهای بود که از طرف شورای امنیت سازمان ملل درباره پذیرش آتش بس و حل و فصل کردن جنگ ایران و عراق صادر شد. این قطعنامه متضمن بازگشت دو کشور به مرزهای بینالمللی بود. طبیعتاً بازگشت به مرزهای بینالمللی نیز باید بر اساس قانونی خاص شکل میگرفت. قانون آن زمان نیز همان قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر بود. با توجه به اینکه صدام در زمان جنگ میگفت که قرارداد ۱۹۷۵ را نمیپذیرد، پس منطقاً بعد از برقراری آتش بس، از نظر او "مرزهای بین المللی" نامشخص بود اما از نظر ما تاکید بر "بازگشت به مرزهای بینالمللی" در قطعنامه ۵۹۸، با توجه به قرارداد ۱۹۷۵، مدلول عملی روشنی داشت.
حرف صدام در این نامه این بود که تازه باید تکلیف مرزهای ایران و عراق روشن شود؟
نه. صدام در این نامه میگوید که من قرارداد ۱۹۷۵ را میپذیرم.
صدام در جایی از نامه به "صلح قابل اجرا و فراگیر" اشاره میکند. منظور او از این عبارت چه بود؟
از زمان پذیرش ۵۹۸ تا زمان ارسال این نامه، در واقع شرایط "نه جنگ نه صلح" بین ایران و عراق حاکم بود. هنوز اسرا مبادله نشده و بعضی از مناطق هم تخلیه نشده بودند. چنانکه گفتم، صدام میخواست به کویت حمله کند و به همین دلیل به دنبال صلحی پایدار با ایران بود.
یعنی این نامه فتح بابی شد برای آزادی اسرا؟
بله، با این نامه نگاریها آزادی اسرا آغاز شد.
چرا تا پیش از این نامه صدام، مقامات ایران نامهنگاری برای آزادی اسرا را شروع نکرده بودند؟
کمیسیونهایی برای آزادی اسرا تشکیل شده بود اما اراده آزادی اسرا به صورت جدی در کشور عراق وجود نداشت. آنها به دنبال امتیاز گرفتن از ایران بودند. تا آن زمان مذاکرات مربوط به آزادی اسرا در جریان بود ولی این مذاکرات بسیار طولانی شده بود. مقامات کشور ما منتظر بودند که این مذاکرات به نتیجه برسد.
یعنی اگر صدام نمیخواست به کویت حمله کند، اسرای ایرانی خیلی دیرتر آزاد میشدند؟
نمیتوان نظر قطعی داد که این امر چقدر دیگر طول میکشید ولی حتما در روند آزادی اسرا تاثیر میگذاشت.
صدام در یکی دو جای نامهاش به صلح عراق و ایران در کنار صلح "امت عرب و ایران" اشاره میکند. یعنی تلویحاً تهدید میکند که اگر مساله شما با عراق حل نشود، مسالهتان با جهان عرب حل نشده است. به نظر شما انگیزه او از این طرز حرف زدن چه بود؟
در چنین نامههایی قطعاً بلوفهای سیاسی هم وجود دارد. چنانکه میدانید، در جنگ ایران و عراق به غیر از سوریه و در آغاز لیبی و تا حدودی هم الجزایر، بقیه کشورهای عربی از عراق پشتیبانی میکردند. صدام در این نامه به حمایت کشورهای عربی از خودش اشاره میکند و در واقع میخواهد بگوید که من به نمایندگی از سایر کشورهای عربی با شما وارد جنگ شدم. حالا بگذریم که در همان زمان در حال برنامه ریزی برای حمله به کویت بود! باید افزود که در همان مقطع زمانی مشکل صدام با کشورهای حوزه خلیج فارس شروع شده بود. بدهیهای عراق به کشورهای عربی، یکی از دلایل مشکل صدام با سران این کشورها بود.
صدام در این نامه میگوید "عوامل دست اندرکار وقوع فتنه میان ایران و عراق در گذشته" ممکن است باز هم برای شروع جنگی دوباره بین این دو کشور تلاش کنند. منظورش آمریکا و جهان غرب بود؟
همه حرفهای صدام در این نامه نمیتواند صادقانه باشد. صدام میخواست مساله مهم جنگ ایران و عراق را حل و فصل کند و داوری آیندگان هم برایش اهمیت داشت. بنابراین به نکاتی اشاره میکرد که لااقل همه آنها صحت نداشت. شاید اشاره او به کشورهای غربی بوده باشد.
چون که مخاطبش مقامات ایران بود که ضد غرب به شمار میرفتند، چنین نکاتی را در نامهاش مطرح کرده است؟
میتوان چنین برداشتی هم از این جملات او کرد. در واقع او میخواهد بگوید ما و شما توسط دیگران وارد جنگ شدیم.
نشانههای آغاز تیرگی روابط عراق با آمریکا و جهان غرب نیز در این نامه مشهود است؛ زیرا صدام به «تهدیدهای برخی ابرقدرتها و کشورهای بزرگ علیه عراق و امت عرب» هم اشاره میکند.
عراق در طول جنگ با ایران به تجهیزات بسیار پیشرفتهای دست یافت و به لحاظ نظامی تجربه بسیار زیادی کسب کرد و استعداد نیروهایش را در مقایسه با سایر کشورهای خاورمیانه، به سطح بسیار بالایی رساند. بنابراین از حیث تهدید نظامی میتوانست کشور بسیار خطرناکی باشد؛ مثل آلمان که پیش از جنگ جهانی دوم دائماً در حال توسعه نظامی بود. به هر حال از نظر کارشناسان نظامی، کشوری که در فرایند توسعه نظامی قرار دارد، حتما در جایی از نیروی نظامیاش استفاده میکند. شاید غربیها چنین خطری را از ناحیه صدام احساس میکردند و شاید حتی نگران بودند که ایران و عراق به یکدیگر نزدیک شوند.
به نظر شما، در مجموع واکنش قامات ایران به نامههای صدام چطور بود؟
تا جایی که من اطلاع دارم، ما هیچ وقت به صدام اعتماد نکردیم؛ چرا که او را فرد صادقی نمیدانستیم. اما از فرصتهایی که برای حل و فصل مسائل مابین ایران و عراق پیش میآمد، استفاده میکردیم. به نظر من رهبران جمهوری اسلامی اعتمادی به صدام نداشتند. البته در داخل کشور ما، رویکردهای دیگری هم نسبت به صدام وجود داشت.
در آغاز دهه ۱۳۷۰ که صدام با آمریکا و سایر کشورهای غربی درگیر جنگ شد، جناح چپ در ایران واقعاً خواستار همراهی ایران با صدام در آن جنگ بود؟
بله.
اما اعضای این جناح مدعیاند که چنین موضعی نداشتند.
به هر حال اسناد سخنان آنها موجود است و میتوان به این اسناد مراجعه کرد. البته موضع آنها در قالب یک بیانیه رسمی مطرح نشد ولی حرفهایی زدند که بیانگر چنین موضعی است. جناح چپ در آن زمان معتقد بود از آنجا که ما با آمریکا مشکل دائمی داریم، هر جا که بتوان با این کشور درگیر شد، باید این کار را انجام داد. بنابراین جنگ آمریکا و عراق را هم یک فرصت برای ایران میدانست.
صادق خلخالی هم در سال ۸۲ از صدام تعریف کرده و گفته بود: "این صدام آدم جالبی است."
خود آقای خلخالی هم آدم جالبی بود (خنده). در آن زمان با توجه به تبیلغاتی و تصوری که از صدام در جامعه ما وجود داشت، تقابل صدام و امریکا برای خیلیها قابل تصور نبود. بنابراین وقتی که صدام با آمریکا درگیر شد، طبیعی بود که این اتفاق برای خیلیها جالب باشد.
صدام پیشنهاد "ملاقات در مکه مکرمه" را به رهبری و ریاست جمهوری ایران میدهد که با استقبال مقامات ایرانی مواجه نمیشود.
بله، مقامات کشورمان ترجیح میدادند که حل و فصل مشکلات ایران و عراق از طریق مکانیسمهای حقوقی و راهکارهای مشخص شده از سوی سازمان ملل پیگیری شود.
با توجه به ژستهای مذهبی صدام در این نامه، این سئوال هم قابل طرح است که او آدم مذهبیای بود؟
رفتارش این را نشان نمیداد. حزب بعث در عراق اندیشه ناسیونالیستی داشت ولی سعی میکرد از عناصر مذهبی نیز در اندیشه ناسیونالیستیاش استفاده کند و بویژه از سال ۱۳۶۱ به بعد، مقولات مذهبی را در ایدئولوژی خودش به نحو پررنگ تری مطرح میکرد.
با توجه به تبیلغاتی که در طول جنگ در کشور ما علیه صدام شده بود، نامه نگاریهای محترمانه مقامات کشورمان با صدام، چه واکنشی در افکار عمومی و بویژه در میان نیروهای حزباللهی پدید آورد؟
بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، جامعه ایران به تدریج از فضای جنگ فاصله میگیرد. پس از انتشار نامهای که امام درباره جنگ نوشت، واکنشهای منفی رزمندگان تا حدودی از بین رفت. ضرورتهایی که امام خمینی در آن نامه ذکر میکند، رزمندگان را به این نتیجه میرساند که مصلحت کشور در پذیرش این قطعنامه است. دوران بازسازی شروع شده بود و این امر در سطح جامعه تبلیغ میشد که بازسازی جامعه نیازمند صلح و آرامش است. بنابراین آن حساسیتهای اولیه کمتر شده بود. ممکن است برخی از رزمندگان در محافل خودشان چنین انتقادی کرده باشند که صدامی که تا دیروز کافر بود حالا برادر شده است ولی در سطح جامعه، واکنش منفیای به عباراتی که در این نامهها به کار برده میشد، وجود نداشت./تاریخ ایرانی ۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
پنجمین و آخرین نامه "صدام"
پنجمین و آخرین نامه "صدام" به مقامات ایرانی در ساعت ۱۰:۳۰ صبح روز چهارشنبه ۲۴ مراد۱۳۶۹ به وقت تهران از رادیو "صوت الجماهیر بغداد" قرائت شد.
در این نامه صدام در عین اینکه جملات عوام فریبانه ای را به کار برده و انگار نه انگار که وحشیانه ترین جنایات را علیه دو ملت ایران و عراق انجام داده، تمام شرایط ایران برای برقراری صلح میان دو کشور از جمله قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، عقب نشینی نیروهای عراقی از اراضی اشغال شده ایران و آزادی اسیران ایرانی را می پذیرد.
متن نامه صدام
بسم الله الرحمن الرحیم
«جناب آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهوری محترم اسلامی ایران
پس از اتکال بر خداوند متعال و به نیت از بین بردن تمامی موانعی که بر سر راه ایجاد روابط برادرانه میان تمام مسلمانان و از جمله برادران مسلمان ایران وجود دارد و به منظور فعال ساختن جدی و هماهنگ کردن برادران مؤمن جهت رویارویی با اشراری که می خواهند به مسلمانان و امت عرب ضربه بزنند و برای اینکه ایران و عراق را از تحریکات و بازی های قدرت های شرور بین المللی و وابستگان آنان در منطقه بازداریم و به منظور هماهنگی با روح اصولی که در ۱۲ اوت ۱۹۹۰ به منظور ایجاد صلح دائمی و همه جانبه در منطقه اعلام کردیم و خواست ما از آن نامه برقراری صلح دائم و همه جانبه در منطقه بود و برای آن که از هرگونه بهانه ای که مانع از همکاری و موجب افکار بد شود، ممانعت کند و همچنین برای این که امکانات عراق، دور از صحنه رویارویی عظیم معطل نماند و به منظور به کار گرفتن آن ها در جهت اهدافی که مسلمانان و اعراب شرافتمند به حق بر آن توافق دارند و دوری جستن از تداخل سنگرها و کینه ها و بغض ها و برای آن که خیرخواهان راه خود را در بازگشت روابط عادی خواهند یافت، به عنوان ثمره مذاکرات از زمان نامه ۲۱ آوریل ۱۹۹۰(۰۱ اردیبهشت ۱۳۶۹) ما، تا آخرین نامه شما در هشتم اوت ۱۹۹۰، به عنوان حل نهایی و روشنی که جای هیچ گونه ابهامی باقی نگذارد، تصمیمات زیر را اتخاذ کردیم:
۱ - موافقت با پیشنهاد شما که در نامه جوابیه مورخ هشتم اوت ۱۹۹۰ توسط «برزان ابراهیم تکریتی» نماینده ما در ژنو از آقای« سیروس ناصری» نماینده شما دریافت شد. پایه قرار دادن قرار داد ۱۹۷۵ به عنوان اصول منسجم با آنچه که در نامه ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۰ به ویژه در مورد تبادل اسرا و بندهای ۶ و ۷ از قطعنامه ۵۹۸ آمده است.
۲ - بر اساس آنچه که در بند اول این نامه و آنچه که در نامه مورخ ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۰ آمده است، ما آماده ایم هیاتی را به تهران بفرستیم و یا هیاتی توسط شما به بغداد اعزام شود تا موافقتنامه ها را جهت امضا آماده کند.
۳ - به عنوان ابتکار حسن نیت، ما از روز جمعه هفدهم اوت (۲۶ مرداد ۱۳۶۰) نیروهای خود را از مرزهای شما فرا می خوانیم و تنها نیروهای سمبلیکی را به عنوان نگهبانان و پلیس مرزی باقی می گذاریم تا در شرایط طبیعی به وظایف روزمره خود عمل کنند.
4 - کلیه اسرای جنگ با تمام تعداد بازداشت شدگان را فوراً از راه مرزهای زمینی از جمله "خانقین" و "قصر شیرین" و مناطقی که مورد توافق دو طرف خواهد بود، آزاد خواهیم کرد و ما اولین گام در این زمینه را روز جمعه هفدهم اوت برخواهیم داشت.
آقای رفسنجانی رئیس جمهور، با این تصمیم ما همه چیز روشن و تمام خواسته ها و مسائلی که بر آن تکیه می کردید، تحقق می یابد و چیزی نمانده است مگر آن که موافقتنامه ها آماده و امضا شود تا هر یک از ما جهت ورود به زندگی جدید، اشراف واضح داشته باشیم.
همکاری ما باید در سایه اصول اسلامی و احترام متقابل و دور کردن طرف هایی باشد که خواستار شر برای منطقه هستند و قصد دارند از آب گل آلود ماهی بگیرند و شاید با یکدیگر همکاری کردیم تا خلیج (ِفارس)، دریاچه صلح و امن و خالی از ناوگان و نیروهای خارجی باشد که بدخواه ما هستند. به علاوه همکاری در مسائل حیاتی دیگر- والله اکبر والحمدلله.
صدام حسین - رئیس جمهوری عراق - ۲۳ محرم ۱۴۱۱ - ۱۴ اوت ۱۹۹۰»
متن کامل پاسخ رئیس جمهوری اسلامی ایران به نامه پنجم رئیس جمهور عراق
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم
ریاست جمهوری محترم عراق جناب آقای صدام حسین
نامه مورخ 1369.5.23 (14 اوت 1990) جنابعالی دریافت شد. اعلام پذیرش مجدد معاهده 1975 از سوی شما راه اجرای قطعنامه و حل اختلاف در چارچوب قطعنامه 598 و تبدیل آتش بس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت.
شروع عقب نشینی نیروهای شما از اراضی اشغالی ایران را دلیل صداقت و جدی بودن شما در راه صلح با جمهوری اسلامی ایران به حساب می آوریم و خوشبختانه در موعد مقرر آزادی اسراء هم آغاز گردید که امیدواریم عقب نشینی نظامیان شما طبق زمان بندی اعلام شده و آزادی اسرای دو طرف با آهنگ و سرعت هر چه بیشتر ادامه یافته و تکمیل گردد.
همان گونه که از طریق نماینده ما، در ژنو به اطلاع رسانده ایم اکنون ما برای پذیرش نمایندگان شما در تهران آمادگی داریم و امیدواریم با تداوم جوّ مثبت و حسن نیت موجود بتوانیم به صلح جامع و پایدار با حفظ همه حقوق و حدود مشروع دو ملت و دو کشور اسلامی دست یابیم.
والسلام علیکم
اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری اسلامی ایران
۲۷ مرداد ۱۳۶۹
در همین باره سردار سرلشکر "سید یحیی صفوی"، مشاور عالی فرماندهی معظم کل قوا می گوید:
«در قیام کربلا، جبهه مقابل امام حسین(ع)، یزیدیان با نهایت کفر و شرک حضور داشتند و آشکارا کفر و شرک می ورزیدند و برایشان مهم نبود که مسلمانان راجع به آن ها چطور قضاوت می کنند و از سوی دیگر در جنگ تحمیلی، برای ما کفر صدام به وضوح روشن بود و مشرکینی که پشتیبان صدام بودند، قساوت و بی رحمی شان آشکار بود. قساوت صدام آن قدری بود که فقط مردم ایران را شامل نمی شد و این قساوت را در بمباران شیمیایی حلبچه عراق به وضوح می توان دید.».
سردار صفوی می افزاید: «در کربلای حسین ابن علی(ع)، شکست ظاهری حاصل شد، ولی در کربلای ایران هم پیروزی ظاهری هم پیروزی باطنی با ایران بود.
عراقی ها می خواستند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. آن ها می خواستند خوزستان را از ایران جدا کرده و قرارداد 1975 را لغو کنند که نتوانستند. ما به طور قطع پیروز از این جنگ بیرون آمدیم، هم کشورمان و هم منافعمان را حفظ کردیم. صدام در آخرین نامه خود به آقای هاشمی قبل از حمله به کویت نوشته بود که من تمام بندهای قرارداد 1975 را قبول دارم.».
گفتنی است پذیرش رودخانه شط العرب به عنوان خط مرزی دو کشور بر اساس قرارداد 1975 الجزایر، مسئله ای اساسی بود. بر اساس بیانیه الجزایر، عراق با پذیرش «خط تالوِگ» به عنوان خط مرزی دو کشور، در واقع حاکمیت ایران را بر اروند رود پذیرفته بود.
اقدام صدام در پاره کردن بیانیه الجزایر در مقابل دوربین تلویزیون در سال 1980 و طرح مجدد ادعای حاکمیت مطلق عراق بر اروند رود، نقطه شروع جنگ بود. مذاکرات دو کشور بعد از برقراری آتش بس عمدتاً بر محور درخواست عراق در مورد همین مسئله بود. اما صدام تصمیم گرفت تا تغییر روش دهد.
وی در نامه چهاردهم اگوست خود گفته بود: «آقای هاشمی رئیس جمهور، با تصمیم ما همه چیز روشن شده و آنچه می خواستید و بر آن تاکید داشتید، حاصل شده است.».
چرا صدام حاضرشدطی نامه ای تسلیم خواسته های ایران شود؟
پیشنهاد غیر منتظره صدام به ایران با مسئله تجاوز به کویت مرتبط بود. او می خواست از جناح شرقی خود و اینکه ایران در هیچ گونه اتحاد نظامی تهاجمی علیه عراق مشارکت نخواهد کرد، اطمینان یابد و سربازان خود را به منظور به کارگیری در مرز کویت- سعودی، آزاد سازد.
حاکم عراق در نامه اش هر چه بیشتر مواضع رئیس جمهور ایران را مورد تایید قرار داد. وی در توجیه پیشنهاد خود چنین گفت: «نباید قابلیت های عراق در یک جنگ بزرگ خارجی هدر رود، بلکه این توانایی ها باید در جهت اهداف مشترک مسلمان ها و اعراب مورد استفاده قرار گیرند»!!
صدام با پیشنهاد امضای پیمان صلح امیدوار بود بتواند ایران را متقاعد سازد تا تحریم های تجاری علیه عراق را نقض کند؛ بنابراین برداشت صدام از مناسبات عادی بین دو کشور، مشارکت ایران و عراق در جهت تأمین امنیت خلیج فارس و دور نگه داشتن منطقه از حضور نیروها و ناوگان های خارجی و همچنین مشارکت در سایر امور حیاتی بود.
این پیشنهاد پس از دو سال مذاکرات متناوب و بی ثمر بین دو کشور که آتش بس آگوست 1988 را در پی داشت، مطرح شد. آتش بس بر پایه قطعنامه 598 شورای امنیت در بیستم جولای 1987 استوار بود. این قطعنامه از طرفین خواسته بود نسبت به آتش بس فوری و عقب نشینی نیروها به سوی مرزهای بین المللی اقدام کنند تا زمینه مبادله اسرا فراهم شود.
جمهوری اسلامی ایران همواره این مسئله را مطرح می کرد که لازمه صلح این است که جامعه جهانی، رژیم بعث عراق را به عنوان متجاوز بشناسد.
پذیرش قطعنامه از سوی ایران در شرایطی صورت می گرفت که این کشور بخش های مهمی از خاک عراق را در تصرف خود داشت. علاوه بر این، بندهای قطعنامه به گونه ای تنظیم شده بودند که بر اساس آن لازم بود خروج نیروها همزمان با اجرای آتش بس صورت گیرد. از این رو، از ایران خواسته می شد که از چانه زنی و تبلیغات علیه عراق دست بکشد. تهران در برابر پیشنهادات فوق - خروج نیروها قبل از اجرای آتش بس - مقاومت می کرد.
مرحله جدید مذاکرات در بیست و یکم آوریل ۱۹۹۰ با ارسال نامه صدام حسین خطاب به حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر انقلاب و هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهوری وقت ایران آغاز شد. وی در این نامه مذاکره مستقیم بین رهبران دو کشور برای دستیابی به نوعی توافق را پیشنهاد کرده بود.
تعدادنامه های صدام به هاشمی رفسنجانی
این پیشنهاد منجر به مبادله نامه هایی بین رفسنجانی و صدام شد که در مجموع، شش نامه از سوی حاکم عراق خطاب به همتای ایرانی و چهار نامه از هاشمی رفسنجانی به صدام بود.
این تبادل، دور تازه ای از مذاکرات را موجب شد که با پیشنهاد نمایشی صدام به هاشمی رفسنجانی در چهاردهم آگوست به اوج خود رسید.
صدام سعى داشت حرکت عراق را با جنبش عربیسم پیوند دهد و چنین وانمود سازد که این درگیرى فقط یک اختلاف بین ایران و عراق نیست، بلکه معارضه بین ایران و اعراب است.
وی در نامه اول خود به هاشمی رفسنجانی اظهار می دارد که «عراق همزمان هدف توطئه های صهیونیسم و امپریالیسم است، زیرا این کشور مانع و خطری در برابر توسعه صهیونیسم به حساب می آید! دشمنان سعی دارند با تضعیف عراق دست صهیونیسم را در تهدیدات و اجرای نقشه های شوم خود در منطقه و ادامه اشغال فلسطین و بیت المقدس عرب باز نگه دارند! این نیروها مایلند آتش درگیری مجددی را بین ایران در یک سو و عراق و امت عرب از سوی دیگر، شعله ور سازند»! وی اظهار می دارد که عراق از سوی کشورهای مترقی منطقه حمایت می شود!
پاسخ هاشمی به نامه اول صدام
هاشمی رفسنجانی این ادعای صدام را بی پاسخ نگذاشت. وی در پاسخ اظهار داشت: «البته ما هیچ مشکلی با امت عرب نداریم و از همکاری صادقانه برخی دولت های عربی بهره مند هستیم... این نکته را همه می دانند که ایران مدافع راستین نهضت فلسطین است نه عراق.».
نامه دوم
هاشمی،در نامه دوم خود نوشت: «انقلاب اسلامی از ابتدای کار و همیشه عظمت و اقتدار اسلام و مسلمین، مبارزه علیه دولت غاصب اسرائیل و آزاد سازی فلسطین را هدف خود قرار داده است.».
رئیس جمهور وقت ایران در نامه ۱۸ ژوئن خود در پاسخ به دعوت صدام از ایران برای پیوستن به مبارزه علیه امپریالیسم و صهیونیسم می گوید: «شما خود را مدافع فلسطینی ها، متولی امور آن ها و نیروهای مقاومت در برابر تجاوزات امپریالیست ها قلمداد می کنید و از ما دعوت می کنید که به صف مبارزین بپیوندیم، اما نویسندگان این نامه آگاهی دارند که جمهوری اسلامی ایران پیشگام مبارزه علیه امپریالیسم و هدف اصلی تجاوزات استکبار است... اگر همه دولت های عربی با انقلاب ایران همکاری کنند [چنانکه عراق آشکارا از این امر سر باز زده است] توازن قوا در خاورمیانه به نفع اسلام و مسلمین تغییر خواهد کرد. علاوه بر این، نیروهای مترقی منطقه پشتیبان ایران هستند و متقابلاً، عراق بر خلاف ادعای صدام، از سوی سلاطین، شیوخ و رهبرانی که اعضای امت عرب به حساب نمی آیند، حمایت می شود.».
پیشنهادصدام ،اجلاسی با شرکت رهبران 2کشور
در طرف عراقی، شخص صدام، جانشین فرماندهی و عزت ابراهیم جانشین شورای فرماندهی انقلاب، و در طرف ایرانی، دو مقام عالی رتبه یعنی آیت الله خامنه ای و هاشمی رفسنجانی.
صدام گمان می کرد در نشستی در چنین سطح، مذاکره کنندگان از اقتدار لازم برای دستیابی سریع و مؤثر به توافق برخوردار خواهند بود. وی برای آغاز مذاکرات، 28 آوریل یا 7 روز پس از رسیدن اولین نامه به دست مقامات ایرانی را پیشنهاد کرده بود.
شاید صدام بیش از حد به قدرت مجاب کنندگی خود ایمان داشت و با این باور که روزی رو در روی رهبران ایران می نشیند، موضوعاتی را برای نتیجه گیری سریع و موفقیت آمیز مطرح می ساخت.
صدام همچنین می پنداشت که رهبری ایران دچار تفرقه و تشتت شده است. بدین جهت خواستار آن بود که چنین موافقتنامه ای به امضاء مقامات عالی ایرانی برسد.
صدام، در نامه دوم خود به هاشمی رفسنجانی در ۱۹ مه ۱۹۹۰ ایده نشستی با شرکت همه تصمیم گیرندگان عالی دو کشور را مطرح ساخت. او در نامه اش خطاب به رفسنجانی می نویسد: «شرکت چنین مقاماتی در مذاکرات توافق، از نظر روان شناختی و اخلاقی آن ها را مقید به اجرا و پایبندی به توافقنامه می نماید و مانع تأثیر گذاری حوادث بعدی بر فرایند صلح می گردد.».
مخالفت ایران باپیشنهاد اجلاس صدام
هاشمی رفسنجانی با نشستی در این سطح موافق نبود، لذا پیشنهاد کرد که «ابتدا مذاکره توسط یک نماینده اعزامی از عراق صورت گیرد و ملاقات در سطح بالاتر زمانی مورد پذیرش قرار خواهد گرفت که به نتایج مشخصی که مبنای مراحل بعدی قرار گیرند، دست یافته باشیم.».
هاشمی رفسنجانی در پاسخ به صدام نه تنها ایده برگزاری یک اجلاس اولیه را رد کرد، بلکه تاکید کرده بود که حضرت آیت الله خامنه ای (رهبری)در هیچ گونه مذاکره ای در هیچ سطحی شرکت نخواهند کرد. با این وجود، وی به حاکم عراق اطمینان داد که «نمایندگان ایران تحت رهنمودهای مقام معظم رهبری عمل کرده و اگر رئیس جمهور ایران در مذاکرات شرکت کند قطعاً دارای اختیارات تام خواهد بود و تصمیمات یقیناً اجرا خواهد شد و شما نباید از بابت مسائلی که در نامه خود طرح کرده اید، نگران باشید.».
پاسخ ایران به نامه 18 ژوئن صدام
رئیس جمهور وقت ایران در نامه 18 ژوئن خود خطاب به صدام اعلام کرد: «ما راه صلح را به مذاکرات مستقیم محدود نخواهیم کرد و راه های دیگر از جمله مسیری (راه حل سازمان ملل) را که قبلا طی شده است، مسدود نمی کنیم.».
محتوای نامه های اولیه مبادله شده بین هاشمی رفسنجانی و صدام به کلیاتی از قبیل مسائل رویه ای، طرح ادعاهای ایدئولوژیکی و بیان مواضع بسیار کلی محدود می شد. فقط در نامه 30 جولای صدام برای اولین بار به طرح دقیق یک پیشنهاد پرداخته بود.
دو2روزبعدازحمله عراق به کویت
دو روز بعد، حمله به کویت صورت گرفت. با گذشت چهار ماه از مبادله نامه ها و آغاز مذاکرات در ژنو هیچ تحولی که حاکی از نزدیک شدن طرفین به توافق باشد، صورت نگرفته بود.
هاشمی رفسنجانی اظهار داشت که نتیجه ای که از مبادله نامه ها حاصل شده است صرفاً " نگارش نامه ها و تطویل مذاکرات " بوده است و تاکید بیشتر بر صورت قضیه بوده است تا محتوا. مذاکرات ژنو موفقیت چندانی در دستیابی به وجوه اشتراک بین دیدگاه های طرفین نداشته است.
بی پاسخ گذاشتن نامه سوم صدام
رئیس جمهور ایران حتی به نامه سوم صدام در 16 جولای با پیشنهاد او مبنی بر اعزام یک نماینده شخصی به تهران، پاسخی نداد.
نامه (بی پاسخ)چهارم صدام به ایران /هاشمی
صدام پیشنهادات سی ام جولای خود را در نامه چهارم خطاب به هاشمی رفسنجانی بیان کرد. وی پیشنهاد برگزاری یک اجلاس سران را دوباره مطرح ساخته و در توجیه آن چنین عنوان کرد که یک موافقت نامه صلح از سویی باید تمامی مسائل مهم بین دو کشور را مورد توجه قرار دهد و از سوی دیگر هرگونه توافقی باید جزئی از یک کل تجزیه ناپذیر و مجموعه به هم پیوسته باشد به گونه ای که شکاف در هر بخش از آن رخنه در تمامی مواد آن به حساب آید.
وی پیشنهاد کرد که عقب نشینی نیروها به مرزهای بین المللی و مبادله اسرای جنگی در مدت دو ماه از تاریخ پذیرش نهایی یک موافقتنامه صلح صورت گیرد.
زبان به کارگرفته شده از سوی وی پیچیده است، ولی همان گونه که هاشمی رفسنجانی اشاره کرده است، از نرمش مواضع صدام در مورد اروند رود حکایت می کند.
صدام به ایران پیشنهاد کرد که حقوق کشتیرانی و ماهیگیری ایران و شکلی از اداره مشترک - نه حاکمیت - را به رسمیت بشناسد.
صدام که خود در رأس رژیمی بود که ارزشی برای قوانین و موافقتنامه های بین المللی قائل نبود، این بار می خواست موافقتنامه ای را با ایران بر پایه ملاحظات قانونی منعقد سازد. وی پیشنهاد کرد که موافقتنامه تنها پس از طی تمامی مراحل تصویب بر اساس قانون اساسی دو کشور از قابلیت اجرایی برخوردار باشد.
وی پیشنهاد کرد که طرفین موافقتنامه های خود را به رؤیت دبیر کل سازمان ملل برسانند و حتی پیشنهاد کرد که از یک مرجع بین المللی مثل شورای امنیت سازمان ملل به منظور تضمین اجرای موافقتنامه دعوت به عمل آید.
هاشمی رفسنجانی هرگز به نامه سی ام جولای صدام حسین پاسخ نداد و قبل از اینکه چنین کاری بکند، صدام به کویت حمله کرد.
واما نامه سرنوشت ساز صدام/یک روز بعدازحمله عراق به کویت
در سوم آگوست، یک روز پس از تهاجم، حاکم عراق نامه پنجم خود را به رئیس جمهوری ایران نوشت.
این نامه آشکارا نشان دهنده نگرانی عراق از احتمال همکاری ایران با گروه دشمنان عراق بود.
صدام ادعا می کرد که حمله عراق به کویت یک مسئله عربی است و ایران نباید در آن مداخله کند. وی به طور صریح و بی پرده به ایران در مورد مداخله در این بحران هشدار داد.
صدام با بدگمانی اظهار داشت که گزارشاتی در مورد فعالیت های سیاسی هاشمی رفسنجانی و ملاقات هایش با فرماندهان نظامی ایران دریافت کرده است. وی(صدام) همچنین اظهار داشت که در صورتی که ایران غیر عاقلانه رفتار کند یا با پیشنهاد سی ام جولای وی موافقت نکند، ممکن است پیشنهاد خود را پس بگیرد!
پاسخ هاشمی به نامه پنچم
پاسخ هاشمی رفسنجانی در ۷ آگوست به این نامه و به پیشنهادات تفصیلی سی ام جولای صدام جالب است، زیرا مواردی را مطرح می کند که بیانگر موضع دائمی ایران در طول بحران کویت و حداقل تا قیام شیعیان در جنوب در فوریه - مارس ۱۹۹۱ را تشکیل می دهد.
*آگوست( نام دیگرماه اوت)مصادف بامرداد
از سویی رئیس جمهور وقت ایران خواهان ادامه مذاکرات بین ایران و عراق بود. او می دانست که موضع عراق در مورد اروند رود تا حدودی تغییر کرده است، اما پیشنهاد صدام همچنان برای ایران غیر قابل پذیرش بود.
بدین لحاظ هاشمی رفسنجانی می گوید: «پیشنهاد مشخص ما این است که قرارداد ۱۹۷۵ مبنای مذاکرات صلح قرار گیرد، زیرا بدون پایبندی به قراردادهای پیشین، خصوصاً پیمانی که حامل امضای شخص شماست، نمی توان به گفته های امروز اعتماد کرد.».
نامه ۱۴ آگوست صدام به عنوان تأییدی بر مواضع گذشته ایران تفسیر شد. روشن بود که این نامه از سوی ایران، حداقل در محیط داخلی و بین المللی چگونه تفسیر خواهد شد. هاشمی رفسنجانی در پاسخ این نامه خطاب به صدام آورده است که " اعلام شما مبنی بر پذیرش مجدد قرارداد ۱۹۷۵ راه را برای اجرای قطعنامه ۵۹۸، حل مسائل در چارچوب آن و گذر از آتش بس موجود به یک صلح پایدار هموار می سازد."
عراق به سرعت خروج نیروهایش از خاک ایران را به اتمام رساند و مبادله سریع اسرای جنگی را آغاز کرد.
رایزنی های دیپلماتیک عراق وایران
بین ۱۴ آگوست تا پایان ماه مارس ایران میزبان چندین هیئت نمایندگی بلند پایه عراقی بود. "طارق عزیز" در اوایل سپتامبر از تهران دیدار کرد و "علی اکبر ولایتی"، وزیر امور خارجه ایران در ماه نوامبر دیدار او را پاسخ گفت. "عزت ابراهیم" به اتفاق "سعدون حمادی" در اوایل ژانویه در تهران بودند.
پیام محرمانه صدام به ایران(هاشمی رفسنجانی)
حمادی در اواخر ژانویه حامل پیام محرمانه ای از سوی صدام برای هاشمی رفسنجانی بود. دیدار مجدد حمادی از تهران در ماه فوریه صورت گرفت. طارق عزیز در مسیر رفت و برگشت خود به مسکو در اواسط فوریه در تهران توقف کرد.
در ششم مارس حمادی سفر اعلام نشده ای به مناطق مرزی ایران داشت. این سفر در بحبوحه قیام شیعیان جنوب عراق و ظاهراً با هدف ترغیب ایران به عدم حمایت از شورشیان صورت می گرفت. هر از چند گاهی مذاکراتی بین مقامات بلند پایه ایرانی و عراقی، شامل هاشمی رفسنجانی، ولایتی و حسن حبیبی، معاون اول رئیس جمهور صورت می گرفت.
این فرض که ایران از موفقیت عراق در حمله به کویت خرسند باشد، امری غیر قابل قبول بود. زیرا عراق در صورت بهره مندی از منابع نفتی و ثروت و بنادر کویت در خلیج فارس به یک تهدید عمده علیه امنیت ایران تبدیل می شد.
ایران هرگز در خواسته خود مبنی بر خروج بی قید و شرط عراق از کویت - حتی در شرایطی که این کشور در پی امضای یک پیمان صلح جامع با عراق بود - تردید نکرد. ایران تحریم ها را نقض نکرد و از قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل علیه عراق حمایت کرد. در عمل، ایران بدون آنکه ادعایی بکند همچون ایالات متحده و هم پیمانان او مرز خود را به روی عراق بست.
قیام شیعیان جنوب عراق در فوریه و مارس مناسبات بین دو کشور را بدتر کرد. شدت و وسعت این قیام نشان می داد که رهبران و نیروهای پیشرو آن بومی بوده و ایران نقشی در ترغیب یا هدایت آن بر عهده ندارد.
تا ظهور این قیام، محدودیت هایی علیه شیعیان عراق از سوی ایران اعمال می شد. در تمامی مدت بحران کویت و پس از شکست ارتش عراق روشن شد که ایران حرکت شیعیان جنوب عراق را تشویق و ترغیب نمی کند. به همین دلیل در دوران حیات امام خمینی(ره) مسئله ای به نام حکومت شیعه در بغداد مطرح نشد. البته "آیت الله محمد باقر حکیم"، رئیس وقت مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که در ایران به سر می بُرد دارای مواضع استواری بود.
بنابراین، این میزان کمک با توجه به سرکوب وحشیانه قیام و هتک حرمت در کربلا و نجف امری قابل پیش بینی بود. تا پایان ماه مارس ۱۹۹۱ مناسبات دو کشور بار دیگر به تیرگی گرایید و تردیدهایی در طرفین نسبت به رفتار یکدیگر ایجاد شد. عراق ایران را متهم به دخالت در امور داخلی این کشور می کرد و از مقامات ایرانی می خواست تا خود را از این امر کنار بکشند.
شاید از ابتدای امر نیز محتوای نامه چهاردهم آگوست صدام حسین چیزی کمتر از آن بود که عموماً ادعا می شد. آنچه صدام در نامه بدان اشاره می کرد شاید بیش از آن چیزی بود که در عمل مایل به انجام بود.
پیشنهاد صدام در هر مورد با توقعات کاملاً غیر واقعی اش در هم آمیخته بود. وی انتظار داشت که ایران به مسئله تجاوز عراق به کویت به دیده اغماض بنگرد و بیشتر به خواسته اش در مورد حاکمیت مشترک بر شط بیندیشد نه به خطری که تجاوز عراق ممکن است ایجاد نماید.
سرانجام، شرایط حاصل از تجاوز عراق به کویت که منجر به نگارش نامه های صدام به هاشمی رفسنجانی شد، خود تهدیدات و موانع جدی در مسیر برقراری روابط ایران - عراق ایجاد کرد. قیام شیعیان جنوب عراق تنها یکی از حوادث بسیاری بود که بار دیگر اختلافات عمیق و پیچیده میان دو کشور را نمایان می ساخت.
صدام در آخرین نامه خود به هاشمی رفسنجانی نوشت:
«با این تصمیم ما، دیگر همه چیز روشن شده و بدین ترتیب همه آنچه را که می خواستید و بر آن تکیه می کردید تحقق می یابد» و این یعنی دست های صدام به نشانه تسلیم بالا رفت.
چگونگی حمله عراق به کویت
به دنبال برقراری آتش بس در جنگ ایران و عراق در ۱۹ مرداد ۱۳۶۷ (۱۰ اوت ۱۹۸۸) عراق عزم خود را جزم کرد تا قدرتمندترین کشور در منطقه خلیج فارس شود و جایگاه برتری در میان کشورهای عربی منطقه بدست آورد. این جاه طلبیها الحاق برخی از کشورهای منطقه چون کویت را طلب میکرد.
به فاصله یک ماه بعد از برقراری آتش بس ایران و عراق، عراق،کویت را مورد تجاوز قرار داده و تا ۲۰ کیلومتری در داخل این کشور پیش روی کردند. البته این نیروها بعدا با فشارهای منطقهای و بینالمللی مجبور به عقبنشینی شدند.
عراقیها هر چند در برخی سالها فقط درخواست واگذاری بخشهایی از خاک کویت را به عراق کردهاند، اما در نهایت هدف آنها الحاق کامل کویت به عراق بوده است. عراقیها همواره امیدوار بودهاند که از طریق انضمام کویت به معضلات ژئوپلتیکی خود در منطقه خلیج فارس که بدون غلبه بر آنها، برخورداری از یک موقعیت برتر در خلیج فارس نمیتوانست مطرح باشد فائق آیند.
هنگامی که عراق در بامداد دوم اوت ۱۹۹۰ ( ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ ) به کویت حمله کرد، به نظر نمیرسید در اندیشه یک توجیه صریح و منطقی برای عملکرد خود باشد، درگیری و اختلاف بین دو کشور از قبل روشن بود. علت اساسی این اختلاف در اعتراض اصولی عراق نسبت به موجودیت کشور کویت بود که از زمان انحلال امپراطوری عثمانی بوجود آمده بود. بحث فقط مربوط به اختلاف ارضی بین دو کشور نبود. مشکلات ناشی از قروض روز افزون عراق به کویت که به دنبال «جنگ مشترک» اعراب در برابر انقلاب اسلامی ایران پیش آمده بود در این زمان مسئله ساز شده بود و بهانههای لازم برای تهاجم عراق به کویت را فراهم آورد. هدف از این تهاجم در وهله اول کاملا روشن نبود. عراق عنوان میکرد که بنابر تقاضای «دولت آزاد و موقت» کویت وارد این کشور شده است. چند روز بعد تردیدها از بین رفت و زمامداران عراق رسما ادغام کلی و برگشت ناپذیر کویت به عراق را اعلام کردند.
بهانههای عراق در قبال کویت هر چه که باشد، به هیچ وجه فتح مسلحانه این کشور را بنابر حقوق بینالملل توجیه نمیکند. وانگهی جامعه بینالمللی در برابر این الحاق عکسالعمل شدیدی نشان داد.
آمارقطعنامه درجنگ۴۲ روزه
در این اثنا ، در شورای امنیت سازمان ملل متحد در ظرف چهار ماه دوازده قطعنامه علیه عراق به تصویب رسید که در تاریخ ۴۶ ساله شورا رویدادی بیسابقه بود. قطعنامههای مذکور درخواستهایی را مطرح و شرایطط گوناگونی به عراق تحمیل کرد، از جمله خروج کامل و بیقید و شرط از کویت، با ادامه بحران و شروع جنگ و تحقق آتش بس و مسائل مترتب بر آن تعداد قطعنامههای شورای امنیت افزایش یافت به طوری که از ۲ اوت ۱۹۹۰ تا ۱۱ اکتبر ۱۹۹۱، بیست وسه قطعنامه در خصوص جنگ عراق و کویت به تصویب رسید.
در ۲۸ فوریه، پس از حدود ۴۲ روز جنگ هوایی و فقط ۱۰۰ ساعت جنگ زمینی، رییس جمهور آمریکا با اعلام اینکه کویت آزاد شده، ارتش یک میلیون نفری عراقی به حد کافی تضعیف گردیده و سلاحهای دارای قدرت تخریبب وسیع آن نابوده است، جنگ را خاتمه یافته تلقی کرد. /مرکزاسنادانقلاب اسلامی
صدام حسین، سرانجام در دوم آگوست سال ۱۹۹۰ مزد سال ها خدمت ویژه کویت به ارتش عراق را با حمله و اشغال خاک کویت پرداخت. وی در سخنرانی خود درباره علت اشغال کویت آن کشور را استان نوزدهم عراق نامید.
حکام وابسته کویت حتی برای لحظه ای در مقابل تجاوز صدام ایستادگی نکردند. امیر کویت با همان لباس خانگیش از ترس، سوار هواپیمای اختصاصی خود شد و به آمریکا گریخت.
این در حالی بود که ملت سلحشور ایران از خرد و کلان تا فرماندهان و مسئولین سیاسی، همگی در مقاومت علیه استکبار جهانی در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضوری چشمگیر داشتند. وقتی کویت اشغال شد، صدام با همان لباس عربی تابستانی خویش مقابل دوربین ها ظاهر شد و به سؤالات خبرنگاران پاسخ داد.
صدام حسین :ایرانی ها«مرد»بودند،درجنگ
یکی از خبرنگاران جرأت کرد و از وی دلیل پوشیدن لباس شخصی در این جنگ و تفاوت پوشیدن لباس نظامی در مقابل ایران را از وی پرسید.
صدام در جواب گفته بود ایرانی ها مرد بودند و من در مقابل چنین دشمن قدرتمندی باید لباس نظامی می پوشیدم.جام جم، ۲۰ مرداد ۱۳۹۲بنقل از(خبرگزاری دفاع مقدس)
واماوقتی که صدام را داشتند بر دار مجازات آویزان میکردند آخرین حرفش این بود که «علیکم بالفرس»میگفت «این ایرانیها هستند که دارند من را اعدام میکنند» آمریکاییها نیستند. من اینجا باید شجاعت آقای« نوری مالکی» را تحسین کنم چرا که صدام به دستور آقای نوری مالکی اعدام شد./خاطرات سرلشکررحیم صفوی(مشاور عالی فرمانده معظم کل قوا)