پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

شاه:همه بایدعضو"حزب رستاخیز"شوندوگرنه زندان ویاخارج

سه اصل شاهی: قانون اساسی، انقلاب شاه-ملت و نظم و نظام پادشاهی

شاه:من  منتخب خداهستم!...همه بایدعضو«حزب رستاخیز»شوند،هرکس قبول ندارد،ایرانی نیست،جایش در«زندان»است ویا«گذرنامه»بگیردوازایران برود.

کنفراس مطبوعاتی رادیو تلویزیونی‌ شاهنشاه آریامهرکه ار ساعت ۱۵ آغاز شده بود دو ساعت طول کشید در تهران کاخِ نیاوران ۱۱ اسفند ۱۳۵۳

کنفراس مطبوعاتی رادیو تلویزیونی‌ شاهنشاه آریامهرکه ار ساعت ۱۵ آغاز شده بود دو ساعت طول کشید در تهران کاخِ نیاوران ۱۱ اسفند ۱۳۵۳
شاهنشاه چنین‌ فرمودند: «... کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مومن باین ۳ اصلی که من گفتم نباشد ۲ راه برایش وجود دارد یا یک فردی است متعلق‌ به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی باصطلاح خودمان‌« توده‌ای». یعنی باز باصطلاح خودمان و با قدرت‌ اثبات، «بی‌وطن». او(چنین کسی) جایش یا در« زندان» ایران‌ است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون‌ اخذ حق عوارضی، گذرنامه را در دستش می‌گذاریم‌ و به‌ هر‌جائی که دلش می‌خواهد برودخارج ،چون ایرانی‌ نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی‌ نیست، غیر قانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است...»

سازمان سیا، شاهنشاه «خود را پیشوایی با ماموریت مقدس و الهی می‌پنداشت، ماموریت هدایت کردن کشورش از سال‌های رکود به قدرتی عظیم تحت حمایت یک دستگاه نظامی بزرگ.» (میلانی، ۲۰۱۱، ص ۲۷۲)

سیستم پیشنهادی شاه مبتنی بر سه اصل بود: قانون اساسی، انقلاب شاه-ملت و نظم و نظام پادشاهی.

شاه:خداتکلیف مرامعین کرده

«خداوند سرنوشت هرکس را معلوم کرده‌است، من فکر می‌کنم مشیّت الهی برای من تکالیف و مأموریتی را معین کرده‌است که باید به‌دست من در راهِ تأمین سعادت ملتم اجرا گردد، هیچ عاملی نمی‌تواند این مشیت را متوقف سازد.» (در سلامِ عید غدیر، ۲ اردیبهشت ۱۳۴۴)

«اسدالله علم »در یادداشت‌های شخصی‌اش به تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۴۹به نقل ازشاه می نویسد:

« امتحان کرده‌ام، هر کس با من درافتاده است، از بین رفت. چه داخلی، چه خارجی. مثال برادران کندی را در آمریکا می‌زند -کندی رئیس جمهور بود و دو برادر سناتور داشت و هر سه با شاهنشاه بد بودند. جان کندی رئیس جمهور کشته شد. رابرد -سناتور- کشته شد و آخرین آنها ادوارد افتضاح عجیبی سر کشته شدن یک دختر درآورد و رو به زوال است. ناصر -رئیس جمهور مصر- از بین رفت. خروشچف نخست‌وزیر شوروی با شاهنشاه خوب نبود، از بین رفت. در داخله هم هر که با شاه درافتاده است، ورافتاده است.» (یادداشت‌های علم، جلد ۲، ص ۲۰۰-۲۰۱)

این توهم شاه در مورد خودش شامل تصوری از حمایت بی‌چون و چرای مردم ایران از او و پیشرفت سریع کشور هم بود. برای همین در پاسخ به پرسش خبرنگار گاردین که بر چه اساسی پیش‌بینی می‌کنید که ایران در طولِ زندگی یک نسل یکی از پنج کشورِ پیشرفتهٔ جهان خواهد شد؟ گفت:

«انرژی، پیشتکارِ ملّت و پیشوایی ما. البته شمار اندکی هستند که اعتراض می‌کنند. حالا تصور کنید که ایرانیان، اگر ایرانی باشند، پس از آن همه کاری که برای کشور انجام داده‌ایم علیه رهبرشان بپاخیزند! این است پیشوایی حقیقی که ما در کشورِ خود داریم. همه با دل و جان پشتِ سرِ پادشاهِ خود قرار دارند.» (مصاحبه با گاردین، ۱۹ ژانویه ۱۹۷۴)

شاید به همین دلیل زیاد تحمل مخالفت سیاسی با برنامه‌ها و حکومت خود را نداشت. این امر در سانسور شدید مطبوعات و کیش شخصیت و چاپلوسی فراگیر در زمان محمدرضا پهلوی قابل ردیابی است.

شاه شخصا و به طور مرتب در جزئیات مطالب منتشر شده دخالت می‌کرد و تذکر می‌داد. برای مثال اسدالله علم در ۲۵ فروردین ۱۳۵۴ از خشم شاه از یادداشت منتشر شده در ایران و دستور وی برای اصلاح آن خبر داده است. شاه از علم می‌خواهد به مطبوعات که در حال گمانه‌زنی در مورد حزب تازه تاسیس رستاخیز و ساختار قدرت در ایران بودند تفهیم کند که قدرت اجرایی کشور در انحصار او است.

«فرمودند همین حالا که مرخص شدی به روزنامه کیهان «مصطفی مصباح‌زاده»صاحب امتیازمؤسسه کیهان ،تلفن کن که مردکه این حرفها چیست که می‌نویسی؟ راجع به حزب هر کس هر غلطی می‌کند، می‌نویسند. منجمله یکی پرسیده چرا در اساسنامه حزب تکلیف تعیین دولت روشن نشده؟ شما هم چاپ کرده‌اید. به آنها تفهیم کن که تکلیف تعیین دولت و عزل و نصب وزرا با شخص پادشاه است و شاه ریاست فائقه قوه مجریه را دارد، دیگر اینها فضولی است. روزنامه از خودش توضیح بدهد.» (یادداشت‌های علم، جلد پنج، ص ۴۳).

کتاب «ماموریت برای وطنم»، شاه تاکید می‌کند که «برنامه تحولات و تکامل سیاسی باید با برنامه توسعه اقتصادی هم‌آهنگ باشد و در غیر این‌صورت ملت‌ها دچار دشواری‌های خطرناک خواهند گشت.» (ماموریت برای وطنم، صفحه ۱۱۸)

با وجود این موارد در اسفند ۱۳۵۳ شاه ایران ناگهان دستور تشکیل یک حزب فراگیر و انحلال احزاب وابسته موجود را داد.

حزب رستاخیز، تجدد خواص یا اپوزیسیون سلطنتی؟

«کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی باصطلاح خودمان: «توده‌ای». یعنی باز باصطلاح خودمان و با قدرت اثبات:بی‌وطن. او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض«گذرنامه» در دستش می‌خواهد -ازایران«برود»چون که ایرانی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده‌است.»

یا«رستاخیز»ویا«خروج» ازایران

شاه:همه ایرانیان بایددراین حزب« رستاخیز»عضوباشندو اگرکسی رستاخیزراقبول نداردازایران برود.

«مخالفین رستاخیز» برای اینکه  در ردیف «خائنان» قرارنگیرندوکارشان به زندان کشیده نشود بااخذگذرنامه، کشور را ترک می‌کردند.

مسئولین رژیم شاه تسهیلاتی دراخذگذرنامه فراهم کردند که هرکس-خائنی-براحتی بتواندازکشورخارج شود که بیشترین مهاجرت ایرانیان دراین سالها به امریکابود.

نحوه صدور گذرنامه

نگارنده(پیراسته فر):یادم است،سال  ۱۳۵۴یا۱۳۵۵بود،دبیرستانی بودم،امتحانات خرداد«فرم عضویت رستاخیز»راآوردند وازما امضاگرفتند،(البته بما نگفتند این فرم چیست،درگرماگرم پاسخ دادن به سئوالات ،فرمی رادرجلوی ماگذاشتند وگفتند اسمتان رابنویسیدوامضاء کنیدوکردیم!)

بدون مراجعه به

حدود۲ میلیون ایرانی در امریکازندگی می کنند در  کالیفرنیا و لس آنجلس  بعد از این دو شهر، واشنگتن، نیویورک، هیوستون، اوهایو و شیکاگو از لحاظ جمعیتی بیشترین ایرانی ها را به خود اختصاص داده اند.

از شش میلیون ایرانی که در کشورهای خارجی زندگی می کنند، حدود سه میلیون و ۵۰۰ تا چهار میلیون ایرانی در این پنج کشور(امریکا،کانادا،،انگلیس،فرانسه ،آلمان) زندگی می کنند.

اسفند۱۳۵۳بودکه شاه موجودیت«حزب رستاخیز»رااعلام کردو۲حزب دولتی «مردم و ایران نوین»رادرآن ادغام کرد وبقیه احزاب راباطل اعلام کرد وگفت:۲راه پیش روی شما(ایرانیان)است:

مروری بر جایگاه حزب رستاخیز در ایران معاصر

عضویت دررستاخیز ویاگذرنامه بگیردازایران بروید...

اسفند۱۳۵۳بودکه شاه موجودیت«حزب رستاخیز»رااعلام کردو۲حزب دولتی «مردم و ایران نوین»رادرآن ادغام کرد وبقیه احزاب راباطل اعلام کرد وگفت:۲راه پیش روی شما(ایرانیان)است:

عضویت دررستاخیز ویاگذرنامه بگیردازایران بروید...

وتسهیلات فراهم کردتامخالفین رستاخیزبتوانندبراحتی ویزای امریکابگیرندبروند(این خائنین!)،در طول در طول بهارسال ۱۳۵۴ تا پائیز۱۳۵۷هزاران ایرانی  به آمریکا، مهاجرت کریدند.

از رستاخیز شاه تا انقلاب مردم

«شاه» در کنفرانس مطبوعاتی اعلام موجودیت حزب رستاخیز مردم ایران گفت: «به هر حال کسی که وارد این تشکیلات سیاسی (حزب رستاخیز) نشود، دو راه در پیش دارد :

یا فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به اصطلاح خودمان توده‌ای و یک فرد بی‌وطن است، اگر بخواهد، فردا با کمال میل، بدون اخذ عوارض، گذرنامه‌اش را در دستش می‌گذاریم و به هر جایی که دلش خواست، می‌تواند برود؛ چون ایرانی نیست. وطن ندارد

۱۲اسفند۱۳۵۳روزنامه کیهان و آیندگان

شاه «امیرعباس هویدا» را به عنوان دبیرکل حزب فراگیر رستاخیزمعرفی کرد. هویدا نیز بلافاصله پس از انتخاب به سمت دبیرکلی حزب رستاخیز، طی تلگرافی به استانداری‌ها و فرمانداری‌ها، دستور دایر کردن دفاتری جهت تسهیل در ثبت عضویت همه طبقات مردم در حزب رستاخیز را صادر کرد.

یا«رستاخیز»ویا«خروج» ازایران

شاه:همه ایرانیان بایددراین حزب« رستاخیز»عضوباشندو اگرکسی رستاخیزراقبول نداردازایران برود.

«مخالفین رستاخیز» برای اینکه  در ردیف «خائنان» قرارنگیرندوکارشان به زندان کشیده نشود بااخذگذرنامه، کشور را ترک می‌کردند.

مسئولین رژیم شاه تسهیلاتی دراخذگذرنامه فراهم کردند که هرکس-خائنی-براحتی بتواندازکشورخارج شود که بیشترین مهاجرت ایرانیان دراین سالها به امریکابود.

نحوه صدور گذرنامه

کانون مترقی منصور، پلکان ترقی هویدا/ مردان جدید شاه چگونه و از کجا آمدند؟

در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ در کنفرانسی رادیو-تلویزیونی «حزب رستاخیز ملت ایران» به عنوان تنها حزب فراگیر در راستای برنامه های شاه تشکیل شد.

شاه اعلام نظام تک‌حزبی کرد:  هرکس نمی‌خواهد برود

از رستاخیز شاه تا انقلاب مردم

 محمدرضا شاه پهلوی در پیامی با انحلال تمام احزاب، آغاز به کار «حزب رستاخیز در ملت ایران» را به صورت فراگیر، اعلام کرد. او در مرجله اول تمام مردم ایران و کارمندان و حقوق بگیران دولتی به علاوه تمام نمایندگان مجالس شورا و سنا را مجبور به عضویت در این حزب کرد و در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت‌: «کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد، یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیر قانونی یعنی به اصطلاح خودمان، توده ای، یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بی وطن. او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش می خواهد برود چون که ایرانی نیست، غیر قانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. یک کسی که توده ای نباشد و بی وطن هم نباشد ولی به این جریان هم عقیده ای نداشته باشد، او آزاد است، بشرطی که بگوید علناً و رسماً و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم، ما به او کاری نداریم.» او همچنین در سوال خبرنگاری خارجی که نظام تک حزبی را مغایر با پشتیبانی وی از نظام دو حزبی دانست گفت: «آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی، دموکراسی! با پنج سال اعتصاب و راه پیمایی های خیابانی پشت سر هم! دموکراسی؟ آزادی؟ این حرف‌ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی‌خواهیم!»

حزب رستاخیز

طبق اساسنامه تعیین شده در اولین کنگره این به اصطلاح حزب! اعتقاد به نظام شاهنشاهی، اصول انقلاب شاه و ملت و قانون اساسی به عنوان اهداف حزب رستاخیز اعلام شد و تعیین شد که اعضای حزب، باید حداقل ۱۸ سال سن داشته باشند و بقیه افراد به عنوان اعضای وابسته حزب هستند و مقر اصلی حزب در تهران است. برخلاف روش احزاب سیاسی که وابسته به کمک مالی اعضا هستند، حزب رستاخیز برای امور جاری خود از بودجه عمومی دولت استفاده می‌کرد.

در سال ۱۳۵۴ بنابر نظر شاه جناح‌بندی در حزب آشکارتر شد، به طوری که منجر به تشکیل دو جناح سازنده به رهبری هوشنگ انصاری و ترقی‌خواه به رهبری جمشید آموزگار گردید.


سخنرانی امیرعباس هویدا در کنگره فوق‌العاده حزب رستاخیز به ریاست قاسم معتمدی(۱۳۵۶) ۱. امیرعباس هویدا ۲. شمس‌الدین مفیدی ۳. محمدحسین موسوی ۴. حبیب دادفر ۵. رحیم زهتاب فرد ۶. اسدالله نصر اصفهانی ۷. امیرقاسم معینی ۸. مهناز افخمی ۹. مهرداد پهلبد ۱۰. شجاع‌الدین شیخ‌الاسلام‌زاده ۱۱. مرتضی صالحی ۱۲. جواد سعید ۱۳. محمد باهری ۱۴. قاسم معتمدی ۱۵. جمشید آموزگار

طرح حزب رستاخیز که شاه آن را ” فراگیر“ خطاب می‌کرد، از طرف گروه آموزگار و با شناخت دقیق از خلقیات شاه ارائه شد. گروه آموزگار به قلم و فکر داریوش همایون، طرح این حزب را چنان نوشت که شاه در دورانی که در صدد ایجاد پایه‌های ایدئولوژیک برای رژیم خود بود، قانع شود که این تنها راه حرکت دادن به جریان از تحرک افتاده و بی تفاوت سیاسی مملکت است. به این ترتیب شاه ناگزیر شد از ادعاهای همیشگی خود در تبلیغ ” حکومت چند حزبی “ و نکوهشِ ”حکومت‌های دیکتاتوری تک حزبی“ دست بردارد.


جمشید آموزگار پس از انتخاب به دبیرکلی حزب رستاخیز در دومین کنگره حزب در ورزشگاه محمدرضا پهلوی(۱۳۵۵) ۱. جمشید آموزگار ۲. قاسم معتمدی ۳. امیرعباس هویدا

در طول حیات سیاسی حزب رستاخیز، امیرعباس هویدا اولین دبیرکل حزب به مدت ۲۰ ماه(از تاریخ ۱۱/۱۲ / ۱۳۵۳ تا ۶/۸ / ۱۳۵۴) در این سمت قرار داشت و فریدون مهدوی قائم‌مقام وی در حزب محسوب می‌شد.

پس از هویدا همزمان با تشکیل دومین کنگره حزب رستاخیز در آبان ماه ۱۳۵۵، جمشید آموزگار وزیر کشور کابینه هویدا به سمت دبیرکل حزب و محمدرضا عاملی تهرانی به عنوان قائم‌مقام وی انتخاب شدند. آموزگار پس از انتصاب به سمت نخست‌وزیری، در مرداد ماه ۱۳۵۶ از دبیرکلی استعفا داد و به جای وی محمد باهری معاون وقت وزارت دربار در همین تاریخ به این سمت انتخاب شد و داریوش همایون قائم‌مقام وی گردید. وقتی شاه طی دیدار با اعضای دفتر سیاسی و هیئت اجرایی حزب رستاخیز در یک سخنرانی در روز پنجم دی ماه ۱۳۵۶ ” جدایی پست دبیرکلی حزب را از سمت نخست‌وزیری به مصلحت ندانست“، جمشید آموزگار نخست‌وزیر وقت برای بار دوم دبیرکل حزب رستاخیز شد و جواد سعید به عنوان قائم‌مقام وی و محمود جعفریان، محمدرضا عاملی تهرانی و محمدحسین موسوی به سمت معاونین وی در حزب تعیین گردیدند. دیری نپایید که جمشید آموزگار در مهر ماه ۱۳۵۷ در یک نشست حزبی از دبیرکلی حزب استعفا داد و جواد سعید قائم‌مقام وی، به دبیرکلی انتخاب شد، ولی پس از پنج روز در نهم مهر ماه ۱۳۵۷ وی هم مجبور به استعفا گردید و حزب رستاخیز متلاشی شد.

طرح اولیه حزب رستاخیز، از طرف گروه آموزگار و با شناخت دقیق از خلقیات شاه ارائه شد. گروه آموزگار به قلم و فکر داریوش همایون، طرح این حزب را چنان نوشت که شاه در دورانی که در صدد ایجاد پایه‌های ایدئولوژیک برای رژیم خود بود، قانع گردد. پس از ادغام احزاب و تاسیس حزب، شاه، امیرعباس هویدا که فردی زیرک و تملق گو بود را به عنوان دبیرکل منصوب کرد و او نیز بلافاصله طی تلگرافی به استانداری‌ها و فرمانداری‌ها، دستور دایر نمودن دفاتری جهت تسهیل در ثبت عضویت همه طبقات مردم در حزب رستاخیز را صادر نمود.

در پی اجباری شدن عضویت مردم در حزب رستاخیز، حضرت امام خمینی‌  در پیامی از محل تبعید (نجف) در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۵۳ ضمن محکومیت این حزب، عضویت در این حزب را برای مسلمین حرام اعلام کرده و خلاف آن را کمک به ظلم دانستند. با انتشار این اعلامیه، تعداد زیادی از روحانیون از جمله، آیت‌الله انواری، آیت‌الله ربانی شیرازی و آیت‌الله خامنه‌ای را دستگیر و یا به تبعید فرستاده شدند. برای نشان دادن وجود فضای بحث و انتقاد، دو جناح درون حزب رستاخیز شکل گرفت. جناح اول «روشنفکران مترقی»، به رهبری جمشید آموزگار، وزیر کشور و جناح دوم «روشنفکران سازنده»، به رهبری هوشنگ انصاری‌، وزیر دارایی، تشکیل شد. البته در اواخر عمر حزب و در خرداد ۱۳۵۷، جناح لیبرال سومی به نام «گروه اندیشمندان»، به ریاست هوشنگ نهاوندی، رئیس سابق دانشگاه تهران به وجود آمد. ارکان حزب عبارت بودند از: کنگره، کمیته ملی، شورای مرکزی و دبیرکل. بنابراساسنامه حزب، کنگره بالاترین رکن حزب بود و می‌بایست هر دو سال یک بار با شرکت نمایندگان شوراهای حزب، نمایندگان دو مجلس سنا و شورای ملی و کمیته ملی تشکیل می‌شد. کنگره حزب سه بار، در تاریخ های۱۰ و ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ به عنوان کنگره مؤسس، ۵ و ۶ آبان ۱۳۵۵ به عنوان معروف به کنگره بزرگ و ۱۴ دی ۱۳۵۶ به عنوان کنگره فوق‌العاده و به مناسبت آغاز خیزشهای سیاسی بر ضد حکومت، برگزار شد. شتاب رویدادهای سیاسی اجازه نداد که برای انحلال حزب نیز کنگره تشکیل شود.

از مهمترین اقدامات حزب رستاخیر در جهت تخریب و حمله به نماد های دینی و اعتقادات مذهبی مردم می توان به تصویب تغییر تاریخ هجری شمسی به شاهنشاهی، در سال ۱۳۵۵ و تبدیل آن به ۲۵۳۵، دعوت زنان به نداشتن حجاب اسلامی در دانشگاه ها، فرستادن بازرسانی برای بررسی موقوفه‌های مذهبی، اعلام کردن اداره اوقاف به عنوان تنها نهاد مجاز منتشر کننده کتاب های مذهبی و آماده سازی برای تشکیل دوره ۲۴ مجلس شورای ملی، به عنوان آخرین دوره این مجلس، نام برد. نشریات حزب رستاخیزعبارت اند از:

 روزنامه رستاخیز(به سردبیری مهدی سمسار، که از ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۴ تا اوایل آذر ۱۳۵۷ انتشار یافت)، رستاخیز جوان، رستاخیز روستا، رستاخیز کارگران، رستاخیز هوایی (برای ایرانیان و فارسی‌زبانان خارج از کشور)، تلاش(که ابتدا زیرنظر هویدا منتشر می‌شد و در شهریور ۱۳۵۴ به جمع نشریه‌های رستاخیز پیوست) مبانی فلسفی رستاخیز و اندیشه‌های رستاخیز که نشریه نظری حزب بود و دفتر سیاسی حزب به آن توجه ویژه‌ای داشت اما بیش از چند شماره منتشر نشد.

امیر عباس هویدا تا مهر ۱۳۵۵ دبیر کلی حزب را برعهده داشت. در این تاریخ جمشید آموزگار جانشین او شد اما در مرداد ۱۳۵۶ محمد باهری معاون وزارت دربار، به عنوان دبیر کل حزب برگزیده شد ولی مجددا در تاریخ ۱۴ دی ۱۳۵۶، شاه دوباره جمشید آموزگار را به دبیر کلی حزب رستاخیز انتخاب کرد. دیری نپایید که جمشید آموزگار در مهر ماه ۱۳۵۷ در یک نشست حزبی از دبیرکلی حزب استعفاء داد و جواد سعید قائم ‌مقام وی، به دبیرکلی انتخاب شد، ولی پس از پنج روز و در نهم مهر ماه ۱۳۵۷، با روی کار آمدن جعفر شریف امامی به عنوان نخست وزیر و مخالفت علنی وی با وجود احزاب، وی هم مجبور به استعفاء گردید و حزب رستاخیز رسما متلاشی شد. بعدا محمدرضا پهلوی در کتاب« پاسخ به تاریخ» خود، از تشکیل این حزب به عنوان یک اشتباه یاد کرد.

ارکان، ساختار و اصول حزب

پس از اعلام تشکیل حزب همه حزب ها و سندیکاهای مجاز ایران مانند حزب «ایران نوین»، حزب «مردم»، حزب «پان ایرانیست» و حزب «ایرانیان» موظف شدند به حزب رستاخیز بپیوندند و به عقیده بسیاری تشکیل حزب رستاخیز تیر آخری بر مشروطیت بود. نظام شاهنشاهی در قدم بعدی تمام کارمندان دولت را مجبور به عضویت در حزب کرد. حزب که هدف خود را افزایش کمیت اعضا قرار داده بود، در سال ۱۳۵۴ دومیلیون و ۴۰۰ هزار نفر و در سال ۱۳۵۵ پنج میلیون و ۴۰۰ هزار نفر را به عضویت کانون های گوناگون خود پذیرفته بود. با این حال افرادی که عضو حزب بودند، تنها نام خود را در دفاتر حزب وارد کرده بودند و عملا گامی در جهت اهداف واقعی حزب برنمی داشتند. حزب بر پایه سه اصل نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت تشکیل و صیانت از این اصول اصلی ترین و مبرم ترین وظیفه حزب قلمداد شد. دبیرکل حزب که با نظر محمدرضا پهلوی انتخاب می شد، چند بار عوض شد. امیرعباس هویدا از آغاز تاسیس حزب تا کنگره دوم (پنجم و ششم آبان ۱۳۵۵) جمشید آموزگار از همین تاریخ تا ۱۷ مرداد ۱۳۵۶، محمد معتضد باهری تا دی ۱۳۵۶ و جمشید آموزگار از این تاریخ تا ششم شهریور ۱۳۵۷ دبیرکل حزب بودند و جواد سعید، آخرین دبیرکل زمانی به این سمت رسید که حزب جز انحلال راه دیگری پیش رو نداشت.

حزب ایران نوین تاسیس شد

پس از انحلال حزب ملیون،«حزب ایران نوین» در مقابل حزب مردم (تاسیس ۱۳۳۶ و به رهبری اسدالله علم) ظاهر شد و در انتخابات بیست و یکم مجلس شورای ملی در سال ۱۳۴۲ شرکت کرد و در این دوره و نیز در دو مجلس بعدی در جایگاه اکثریت قرار گرفت.

گزارش تاریخ|راز تصاحب 13 ساله کرسی نخست‌وزیری توسط هویدا چه بود؟

نخستین دبیرکل  حزب ایران نوین« حسنعلی منصور» بود که در اسفند ۱۳۴۲ به نخست‏‌وزیری رسید.

یکی از اقدامات منصور، طرح «مصونیت مستشاران آمریکایی» (کاپیتولاسیون) است. خبر تصویب این لایحه واکنش‌های بسیاری را در پی داشت. ازجمله سخنرانی امام خمینی در ۴ آبان ۱۳۴۳ علیه کاپیتولاسیون که به تبعید ایشان به ترکیه در دولت منصور منجر شد.

سردارآیت گودرزی(سردارآیت گودرزی(ازشاگردان ومعاونین« آیت الله مهدوی کنی»رئیس کمیته های انقلاب اسلامی):محمد بخارایی از اعضای هیئت‌های موتلفه شب قبل از ترور حسنعلی‌ منصور به مسجد جلیلی آمد و با حاج‌آقا مهدوی صحبت کرد و حلالیت طلبید و صبح فردا منصور را ترور کرد. همه ما گمان کردیم فردا قرار است به مسافرت برود که حلالیت طلب کرد و نمی‌دانستم که قرار است چه کار بزرگی انجام بگیرد.  برخی از نفرات برتر موتلفه مانند شهید هرندی و سایر اعضای گروههای مبارز به مسجد جلیلی رفت و آمد داشتند

آیت‌الله هاشمی  رفسنجانی : در خاطراتش درباره شب ترور حسنعلی منصور می نویسد: در شب آن روزی که شهید محمد بخارایی، حسنعلی منصور (نخست وزیر) را ترور کرد، من در جلسه‌ای سخنرانی داشتم و در همانجا خطاب به مسئولان رژیم گفتم :شما که فکر می‌کنید ملت ایران توانایی و قدرت ندارد، بدانید که جوانانی مانند بخارایی دارد و «اگر خیال می‌کنید ملت ایران بخار ندارد»، می‌بینید که «بخارایی »دارد.

‌حسنعلی منصور چگونه ترور شد؟

ساعت ۱۰:۱۵ صبح یکم بهمن سال ۱۳۴۳ مرد جوانی که پیراهن تریکو به تن داشت، جلوی مجلس شورای ملی ایستاده بود. او پاکتی به دست داشت و وانمود می‌کرد نامه‌ای برای دادن به نخست‌وزیر در آن دارد. جلوی مجلس شورای ملی تنها یک استوار و یک سرباز نگهبان دیده می‌شدند. نزدیک ساعت ۱۰:۳۰ خودروی شماره یک نخست‌وزیر در برابر مجلس شورای ملی ایستاد و حسنعلی منصور، نخست‌وزیر، درِ خودرو را باز کرد و یک پایش را بیرون گذاشت. در این هنگام محمد بخارایی، از اعضای حزب مؤتلفه، با پاکت در دستش به سمت منصور رفت. استوار به گمان این که بخارایی می‌خواهد نامه‌ای به نخست‌وزیر برساند، جلوی او را نگرفت. هنگام پیاده‌شدن منصور از خودرو، بخارایی دست در جیب خود کرد و با تپانچه‌ای به نخست‌وزیر شلیک کرد و بی‌درنگ پا به فرار گذاشت.

اسدالله بادامچیان:یکی از۷اسلحه ای که در ترورحسنعلی منصوراستفاده شد، توسط هاشمی رفسنجانی تهیه شده بود،ازطریق تولیت حرم حضرت معصومه.

‌حسنعلی منصور چگونه ترور شد؟

قتل حسنعلی منصورتوسط فدائیان اسلام.

 مرگ حسنعلی منصور پایانی بر سیاست‌های آمریکایی

با قتل حسنعلی منصور، «امیرعباس هویدا »معاون دبیرکل حزب ایران نوین، نخست‏‌وزیر و دبیرکل حزب شد.

اکثر وزرا و مقامات حکومتی کشور در سال‌های فعالیت این حزب از اعضای آن بودند. این حزب(ایران نوین) در اسفند ۱۳۵۳ در پی تاسیس حزب رستاخیز، منحل و در این حزب ادغام شد و نظام به اصطلاح دو حزبی دولتی، جای خود را به حزب واحد و انحصاری رستاخیز داد.کشورایران به دستورآریامهرشد«تک حزبی».یک کشور،یک شاه ویک حزب.

امیرعباس هویدا(نخست‌وزیر وقت) به دبیرکلی حزب رستاخیز رسید و مجددا بیشترین مقامات و مناصب حزبی نیز از آن سران و اعضای حزب ایران نوین شد. پس از هویدا، دبیرکلی حزب رستاخیز به دکتر جمشید آموزگار رسید و با نخست‌وزیری آموزگار، دکتر محمد باهری (دبیرکلی حزب) را به عهده گرفت.

«هوشنگ انصاری» که از مؤسسین حزب ایران نوین بود، با تاسیس حزب رستاخیز ایران، از طرف شاه با عنوان هماهنگ کننده جناح سازنده وارد این حزب شد. وی که از اعضای لژهای فراماسونری نیز بود، طی سال ها وزارت دایره نفوذ خود را کامل کرده و در جریان ارتباط با سفارت آمریکا برای خود دوستان و حامیانی در هیئت حاکمه آمریکا تدارک دیده بود و گزارش هایی از ساواک دال بر ارتباط او با سازمان «سیا» نیز وجود دارد. از سال ۱۳۵۲ داعیه نخست وزیری در سر داشت و از مدت ها قبل بین او و جمشید آموزگار بر سر کسب قدرت و تکیه زدن بر اریکه صدارت، رقابت نزدیکی به وجود آمده بود. انصاری و آموزگار قبلا دوستان صمیمی و حامیان یکدیگر بودند، اما مسئله نخست وزیری موجب رقابت و در نتیجه جدایی آنان شد:

در سال ۱۳۵۶، شاه برای انتخاب نخست وزیر جدید بین جمشید آموزگار و «هوشنگ انصاری» مردد است:

«شاه برای جانشینی هویدا به دنبال کسی می گشت که ضمن فرمانبرداری ازاو، از اعتماد و توجه ویژه آمریکا نیز برخوردار باشد. در میان وزیران آن زمان که واجد چنین شرایطی بودند، شاه به دو نفر نظر داشت: جمشید آموزگار. . . و هوشنگ انصاری».  سرانجام جمشید آموزگار، جامه صدارت پوشید و هوشنگ انصاری به عنوان «وزیر امور اقتصادی و دارایی» به کابینه او آمد.

حزب رستاخیز از دو جناح تشکیل می شد(پیشرو و مترقی-سازنده) ،«پیشرو»به رهبری جمشید آموزگار و «سازنده »به رهبری هوشنگ انصاری. ظاهرا قرار بود نمایندگان دو جناح دارای دو طرز فکر مختلف، اما وفادار به اصول سه گانه حزب و معتقد به اجرای اساسنامه و مرام نامه باشند و در واقع گرایش های مختلف سیاسی حزب های پیشین وفادار به سیستم، در این دو جناح متمرکز شود. رهبران جناح ها را خود شاه تعیین کرد. جناح لیبرال نیز در خرداد ۵۷ به رهبری هوشنگ نهاوندی پدید آمد. این جناح از نقد عملکردهای حزب رستاخیز شکل گرفت و اعضای آن به بررسی مسائل ایران می پرداختند که به گفته نهاوندی به پیشنهاد خود شاه تشکیل شده بود و غالبا «اپوزیسیون اعلیحضرت» خوانده می شد.

ارکان حزب عبارت بودند از: کنگره، کمیته ملی، شورای مرکزی و دبیرکل. بنابر ماده دوم اساسنامه حزب، کنگره بالاترین رکن حزب بود و باید هر دو سال یک بار با شرکت نمایندگان شوراهای حزب، نمایندگان دو مجلس سنا و شورای ملی و کمیته ملی تشکیل می شد. کنگره حزب سه بار برگزار شد: ۱۰ و ۱۱ اردیبهشت ۵۴ (کنگره موسس)؛ پنجم و ششم آبان ۵۵ (معروف به کنگره بزرگ) ۱۴ دی ۵۶ (کنگره فوق العاده، به مناسبت آغاز خیزش های سیاسی ضد حکومت). شتاب رویدادهای سیاسی اجازه نداد برای انحلال حزب نیز کنگره تشکیل شود.

حزب نشریاتی هم داشت از جمله روزنامه رستاخیز به سردبیری مهدی سمسار که از ۱۳ اردیبهشت ۵۴ تا اوایل آذر ۵۷ منتشر شد، رستاخیز جوان، رستاخیز روستا، رستاخیز کارگران، رستاخیز هوایی که برای ایرانیان و فارسی زبانان خارج از کشور منتشر می شد، تلاش که ابتدا زیر نظر هویدا منتشر می شد و در شهریور ۵۴ به جمع نشریه های رستاخیز پیوست، مبانی فلسفی رستاخیز که ماهانه به چاپ می رسید و اندیشه های رستاخیز که نشریه نظری حزب بود و دفتر سیاسی حزب به آن توجه ویژه ای داشت، اما بیش از چند شماره منتشر نشد.

حزب رستاخیز ملت ایران سه سال بعد از تشکیل به عنوان یکی از پایه های حکومت مورد حملات مخالفان حکومت قرار گرفت و عملکرد آن باعث تشدید نارضایتی ها شد. سرانجام در پاییز ۵۷ به دستور خود حکومت برچیده شد. محمدرضا پهلوی در کتاب «پاسخ به تاریخ» از تشکیل این حزب به عنوان یک اشتباه یاد کرده است.

اظهارات تند شاه و مخالفت امام خمینی  با حزب رستاخیز

شاه تا سال ۵۳ از نظام دوحزبی حمایت می کرد و همواره به مخالفان سلطنت اطمینان می داد که به هیچ وجه قصد ایجاد نظام تک حزبی را ندارد: «اگر من دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، سعی می کردم مانند هیتلر یا آنچه امروز در کشورهای سوسیالیستی می بینید، رهبری یک حزب واحد و مسلط را به دست بگیرم» (محمدرضا پهلوی، ماموریتی برای وطنم، ص ۱۷۳)

اما او در سال ۵۳ ناگهان تغییر عقیده داد و حزب ایران نوین و حزب مردم را منحل کرد، حزب رستاخیز را تشکیل داد و گفت که در آینده دولت تک حزبی خواهد داشت. در ضمن گفت: «کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم، نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی؛ یعنی به اصطلاح خودمان، توده ای؛ یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بی وطن. او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش می خواهد برود؛ چون که ایرانی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. کسی که توده ای نباشد و بی وطن هم نباشد؛ ولی به این جریان هم عقیده ای نداشته باشد، او آزاد است، به شرطی که بگوید -به شرطی که علنا و رسما و بدون پرده بگوید- که آقا من با این جریان موافق نیستم؛ ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم». او در پاسخ به انتقادات خبرنگاران خارجی که نظام تک حزبی می گفتند با پشتیبانی او از نظام دو حزبی به شدت مغایر است، گفت: «آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی، دموکراسی! با پنج سال اعتصاب و راهپیمایی های خیابانی پشت سر هم! دموکراسی؟ آزادی؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم».

هیچ یک از مخالفان جدی رژیم پهلوی حتی به ظاهر هم درصدد تایید حزب رستاخیز و عضویت در آن برنیامدند. ۱۰ روز پس از تشکیل حزب و تهدید مردم از سوی محمدرضا پهلوی، امام که در تبعید (نجف) به سر می برد، در پیامی عضویت در آن را حرام عنوان کرد: «نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به استیصال مسلمین است و مخالفت با آن از روشن ترین موارد نهی از منکر است. درباره این حزب به اصطلاح رستاخیز ملی ایران باید گفت این عمل با این شکل تحمیلی، مخالف قانون اساسی و موازین بین المللی است و در هیچ یک از کشور های عالم نظیر ندارد».

روایت علم از تشکیل حزب

اسدالله علم هم در کتاب «گفت وگوهای من با شاه» دیدگاه شاه درباره تشکیل حزب رستاخیز را این گونه توصیف کرده است: «شاه، با این پندار که شخصیت خود او و اصلاحات اجتماعی اش از پشتیبانی مردم برخوردار است، تصمیم گرفت سیستم به اصطلاح چندحزبی را منحل کند و اعلام کرد که سیستم قدیم بی مصرف و مانع از فعالیت سیاسی اقلیت می شود. از این پس فقط یک حزب وجود خواهد داشت: رستاخیز. جهت برانگیختن مناظرات سیاسی در داخل این سیستم تک حزبی، دو جناح تشکیل شد که در راس هر کدام یک وزیر کابینه به انتصاب شاه قرار داشت. پس از تنها چند ماه هر گونه امید به اینکه این حزب جدید فرصتی واقعی برای مناظرات سیاسی را فراهم آورد، واهی از آب درآمد. طبق گزارش علم به شاه، تنها دستاورد ملموس رستاخیز این بود که عکس همه را در روزنامه ها چاپ کنند و عرصه جدیدی برای شعبده بازی های مسخره هویدا به وجود آورد».

پرویز راجی، سفیر وقت ایران در انگلیس، هم نقل قولی از هویدا می آورد: «موقع صرف ناهار هویدا راجع به وضع حکومت صحبت کرد و گفت: «دولت فلج شده، حزب رستاخیز مرده و لاشه اش را دفن کرده اند، در مملکت هم هیچ سیاستی وجود ندارد».

دکان شاه در برابر جبهه ملی

مخالفان تاسیس حزب رستاخیز

مخالفت با تاسیس حزب رستاخیز و اثرات مخرب آن به میان رجال و دولتمردان و نیز برخی از دوست داران و طرفداران ظاهری رژیم پهلوی نیز کشیده شد. آنان این تصمیم را در راستای تحکیم پایه های قدرت و سلطنت شاه ارزیابی نمی کردند. از جمله این افراد باید از اردشیر زاهدی نام برد که تعلق خاطرش به شاه و رژیم پهلوی بر کسی پوشیده نیست. به گفته زاهدی «من اصولا مخالف یک حزبی بودم و راجع به رستاخیز هم شاید تنها کسی بودم که حتی وقتی کاغذ فرستادند به آمریکا، کتاب فرستادند از ایران، به همکاران خودم گفتم هرکس دلش می خواهد می تواند بنویسد، در اینجا امضا کند و به همین دلیل خودم هم آن را امضا نکردم. جعفر شریف امامی نیز شاه را از عواقب ناخوشایند این پدیده برحذر داشت. 

تنها کسی که  در نامه ای رسما مخالفت خود را با تاسیس حزب اعلام کرد، «مظفر بقایی» بود.


 او که از طرفداران رژیم محسوب می شد، مدعی بود مخالفت عمومی با حکومت شاه را باز هم افزایش خواهد داد و در تلگرام خود به شاه درباره عواقب سوء تاسیس حزب واحد رستاخیز برای تداوم سلطنتش هشدار داد و نوشت: «به شهادت تاریخ تمرکز امور در یک فرد هر قدر محبوب و قابل ستایش هم باشد، برای آینده یک کشور و استمرار نظام حکومت آن خطرناک خواهد بود».

 دکتر حسین رازانی و«ابراهیم خواجه نوری» از جمله افراد شناخته شده ای بودند که با ارسال نامه های جداگانه ای به منوچهر اقبال و نخست وزیران وقت (هویدا و آموزگار) «این اقدام نابخردانه شاه» را مورد انتقاد قرار دادند که به نظر می رسد پاره ای از این انتقادها عمدتا هشداری آسیب شناسانه بوده است. علی اصغر حاج سیدجوادی نیز در مکتوبات طولانی خود به شاه انتقاداتی به نظام سیاسی و ناکارایی مجموعه دولت و حکومت داشت و به نقد حزب رستاخیز پرداخت.

راجی، سفیر وقت ایران در انگلیس، در خاطرات خود چنین شرح می دهد: «گرچه فقط در عرض چند ماه، عده زیادی ظاهرا به عضویت حزب رستاخیز درآمدند؛ اما گفتنی است که رستاخیز با وجود تعداد کثیر اعضایش از کمترین حمایت مردمی برخوردار بود. در حقیقت حالت انجمن فرصت طلبان سیاسی را داشت که در آن، عده ای دور هم می نشستند و کاری جز تدوین وظایف حزب و ستایش از اعمال شاه انجام نمی دادند».

محمدرضا پهلوی همچنان نیرو‌های مسلح را پشتیبان اصلی خود می‌دانست. وی شمار نفرات نظامی را به ترتیب از ۲۰۰ هزار نفر در سال ۱۳۴۲ به ۴۱۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۶ افزایش داد. نیروی زمینی ارتش از ۱۸۰ هزار نفر به ۲۰۰ هزار نفر، ژاندارمری از ۲۵ هزار به ۶۰ هزار نفر، نیروی هوایی از ۷۵۰۰ به ۱۰۰ هزار نفر، نیروی دریایی از ۲ هزار به ۲۵ هزار نفر، واحد کماندو‌های ویژه از ۲ هزار به ۱۷ هزار نفر و گارد شاهنشاهی از ۲ هزار به ۸ هزار نفر افزایش داد. همچنین بودجه سالانه ارتش را از ۲۹/۰ میلیون دلار در سال ۱۳۴۲ به ۸/۱ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۲ و پس از چهار برابر شدن قیمت نفت، به ۳/۷ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۵ رساند (به قیمت نرخ ارز سال ۱۳۵۲). شاه با خرید تسلیحاتی به ارزش بیش از ۱۲ میلیارد دلار از کشور‌های غربی در سال‌های ۱۳۵۶-۱۳۵۰ زرادخانه عظیمی ایجاد کرد که افزون بر دیگر سلاح‌ها، ۲۰ هواپیمای جنگنده تامکت اف ۱۴ دارای موشک‌های دوربرد فونیکس، ۱۹۰ هواپیمای فانتوم اف ۴، ۱۶۶ جنگنده اف ۵، ۱۰ هواپیمای حمل و نقل بوئینگ ۷۰۷، ۸۰۰ هلیکوپتر، ۲۸‌هاورکرافت، ۷۶۰ تانک چیفتن، ۲۵۰ تانک اسکورپیون، ۴۰۰ تانک ام ۴۷، ۴۶۰ تانک ام ۶۰ و یک ناوشکن اسپرونس در اختیار داشت. ایران در سال ۱۳۵۵ بزرگ‌ترین نیروی دریایی خلیج فارس، پیشرفته‌ترین نیروی هوایی خاورمیانه و پنجمین نیروی بزرگ نظامی جهان را در اختیار داشت. شاه که گویا به این میزان هم قانع نبود، سلاح‌های دیگری به ارزش ۱۲ میلیارد دلار سفارش داده بود که می‌بایست از سال‌های ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ تحویل داده می‌شد. این سفارش‌ها عبارت بود از ۲۰۲ هلیکوپتر توپ‌دار، ۳۲۶ هلیکوپتر نفربر، ۱۶۰ هواپیمای اف ۱۶، ۲۰۹ هواپیمای اف ۴، هفت هواپیمای بوئینگ، سه ناوشکن اسپرونس و ۱۰ زیردریایی هسته‌ای. دلالان اسلحه امریکایی به شوخی می‌گفتند شاه کتاب راهنمای تسلیحات نظامی آن‌ها را با چنان دقتی مطالعه می‌کند که برخی افراد «پلی‌بوی» می‌خوانند. (پلی‌بوی نام مجله‌ای است درباره مسائل و روابط جنسی). همچنین شاه مبلغ ۲۰ میلیارد دلار برای طرح ضربتی احداث ۱۲ نیروگاه هسته‌ای در عرض یک دهه بعدی، کنار گذاشته بود. این طرح از لحاظ نظامی هم مهم بود، زیرا ایران را به تولید اورانیوم غنی شده (ماده حیاتی در ساخت سلاح‌های هسته‌ای) توانا می‌ساخت.

علایق شاه تنها به خرید تسلیحات و بودجه‌های سالانه ارتش محدود نمی‌شد. او به رفاه افسران ارتش، نظارت بر آموزش آنها، شرکت در مانور‌های نظامی و پرداخت حقوق و پاداش‌های هنگفت، مزایای شغلی گوناگون از جمله مسافرت‌های متعدد خارجی، امکانات درمانی پیشرفته، خانه‌های مرفه و فروشگاه‌های ویژه و ارزان‌قیمت نیز به شدت علاقه‌مند بود. وی همچنین بر ترفیع درجه‌های نظامیان رده بالا نظارت داشت، بیشتر کار‌های دولتی را با لباس نظامی انجام می‌داد و اغلب از افسران ارتش به دلیل نجات ملت (کودتا) در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ قدردانی می‌کرد. شاه مسئولیت اداره سپاه دانش را که درباره آن بسیار تبلیغ شده بود و تأسیسات مهم دولتی به ویژه مؤسسات بزرگ صنعتی را به افسران عالیرتبه واگذار می‌کرد. سرنوشت شاه و ارتش آنچنان درهم تنیده شده بود که او در مصاحبه با یک محقق امریکایی، خودش را نه مانند لویی چهاردهم، دولت، بلکه همانند رضاشاه یک ارتش می‌نامید.

توسعه شاهانه


شاه در کنار ارتش سازمان‌های امنیتی را نیز گسترش داد. اعضای نیرو‌های ساواک در مجموع بالغ بر ۵ هزار و ۳۰۰ مأمور تمام‌وقت و شمار بسیاری از جاسوسان ناشناس را دربر می‌گرفت. ساواک با هدایت ارتشبد نصیری، همدم قدیمی شاه می‌توانست رسانه‌های گروهی را سانسور کند، متقاضیان مشاغل دولتی را گزینش کند و بر پایه اظهارات منابع قابل اعتماد غربی از هر شیوه‌ای از جمله شکنجه برای از بین بردن مخالفان استفاده می‌کرد. به گفته یک خبرنگار انگلیسی، ساواک «چشم و گوش شاه و در مواقعی مشت آهنین وی بود». افزون بر ساواک دو سازمان امنیتی دیگر نیز بازرسی شاهنشاهی و رکن ۲ ارتش وجود داشت. اداره سازمان بازرسی شاهنشاهی را که در سال ۱۳۳۷ تأسیس شده بود، ارتشبد فردوست، دوست دوران کودکی شاه برعهده داشت. مهم‌ترین کار آن، نظارت بر ساواک، جلوگیری از دسیسه‌های نظامی و ارائه گزارش‌هایی درباره فعالیت‌های مالی خانواده‌های ثروتمند بود. سازمان دوم در سال ۱۳۴۲ و به تقلید از اداره دوم فرانسه تأسیس شد. این سازمان به عنوان بخشی از تشکیلات نیرو‌های مسلح نه تنها اطلاعات سری نظامی را گردآوری می‌کرد بلکه دو سازمان ساواک و بازرسی شاهنشاهی را از نزدیک زیر نظر داشت.

شاه رفت ۲۶دی۱۳۵۶

توضیحات نگارنده-پیراسته فر:آمارایرانیانی که به خارج مهاجرت کردند:

تخمینها در مورد ایرانیان مقیم سراسر آمریکا بین نیم میلیون تا یک میلیون تن است، و بزرگترین گروه آنها در منطقه شهر لس آنجلس ساکنند. نیمی از این جمعیت در لس آنجلس و دیگر نقاط کالیفرنیا زندگی می کنند و رتبه های بعدی به نیویورک و محدوده شهر« واشنگتن دی سی »تعلق دارند.

آمارها از میزان ایرانی های مقیم آمریکا متفاوت است و از سال ۲۰۰۰میلادی(۱۳۷۹شمسی) به بعد تعداد رسمی ایرانی های آمریکا اعلام نشده اما آمارهای متفرقه از حضور یک میلیون و ۸۰۰ تا دو میلیون ایرانی در این کشور خبر می دهد. گفته می شود بیشتر ایرانیان در جنوب کالیفرنیا و لس آنجلس (حدود ۷۰۰ هزار نفر) حضور دارند. بعد از این دو شهر، واشنگتن، نیویورک، هیوستون، اوهایو و شیکاگو از لحاظ جمعیتی بیشترین ایرانی ها را به خود اختصاص داده اند.

تخمینها در مورد ایرانیان مقیم سراسر آمریکا بین نیم میلیون تا یک میلیون تن است، و بزرگترین گروه آنها در منطقه شهر لس آنجلس ساکنند. نیمی از این جمعیت در لس آنجلس و دیگر نقاط کالیفرنیا زندگی می کنند و رتبه های بعدی به نیویورک و محدوده شهر« واشنگتن دی سی »تعلق دارند.

آمارها از میزان ایرانی های مقیم آمریکا متفاوت است و از سال ۲۰۰۰میلادی(۱۳۷۹شمسی) به بعد تعداد رسمی ایرانی های آمریکا اعلام نشده اما آمارهای متفرقه از حضور یک میلیون و ۸۰۰ تا دو میلیون ایرانی در این کشور خبر می دهد. گفته می شود بیشتر ایرانیان در جنوب کالیفرنیا و لس آنجلس (حدود ۷۰۰ هزار نفر) حضور دارند. بعد از این دو شهر، واشنگتن، نیویورک، هیوستون، اوهایو و شیکاگو از لحاظ جمعیتی بیشترین ایرانی ها را به خود اختصاص داده اند.
واشنگتن و حومه حدود ۳۰۰ هزار ایرانی و کمترین جمعیت ایرانی ها مربوط است به ایالت «مین» در شمال شرقی آمریکا که حدود ۱۰ خانوار در آن زندگی می کنند. 

حدود ۸۰ درصد ایرانیانی که در آمریکا زندگی می کنند دارای تحصیلت عالی هستند و همین نکته نشانگر آن است که ایرانی ها مقیم آمریکا جزو تاثیرگذارترین قشر این کشور هستند.

تفاوت مهاجران ایران بادیگرمهاجران
یکی از تفاوت های مهم در مهاجرت ایرانی ها به آمریکا نسبت به کشورهای دیگر، حضور پررنگ خانواده هاست. برخلاف چهار کشور دیگر پرجمعیت ایرانی که مهاجرت کنندگان آن را اکثرا دانشجویان و جوانان تشکیل می دهند، آمریکا اما شرایط آسانتری را برای دادن اقامت به خانواده ها دارد و همین نکته باعث شده تا سبک مهاجرت کنندگان به این کشور متفاوت باشد.
 به همین دلیل میزان زاد و ولد ایرانی ها در آمریکا از کشورهای دیگر بیشتر است و طبق آخرین آمار ثبت احوال ایران، سالانه در آمریکا حدود دو هزار ایرانی متولد می شوند.

پزشکان و متخصصان، اساتید دانشگاهی، مهندسان کامپیوتر و... ازجمله مشاغلی هستند که ایرانی های زیادی را به خود جذب کرده اند و قشر اعظم ایرانی ها جذب این شغل ها می شوند. به جز این صنوف، ایرانی های شاغل در آمریکا گروه بزرگ دیگری را تشکیل می دهند که به علت داشتن مهارتی متوسط و مدرک تحصیلی نه چندان بالا، نتوانسته اند به مدارج بالایی برسند و در سطوح بسیار پایین مشغول شده اند و اگر ماندن در ایران را انتخاب می کردند، مطمئنا موقعیت های شغلی و مالی بهتری را نصیب خود می کردند.

۲– انگلستان

آخرین آمار رسمی هم مربوط به سال ۲۰۰۱میلادی(۱۳۸۰شمسی) است که خود دولت بریتانیا تعداد ایرانیان یان کشور را ۴۳ هزار نفر ذکر کرده بود و در سال ۲۰۰۹میلادی(۱۳۸۸شمی) تخمین زده اند این آمار به ۵۸ هزار نفر رسیده. هرچند به نظر می رسد آمار خیلی بیشتر از این رقم ها باشد. در سال ۲۰۰۴ میلادی(۱۳۸۳شمسی)سفارت ایران در انگلیس این تعداد را ۷۵ هزار نفر اعلم کرده بود، درحالی که چندی پیش سایت های خبری ایران این تعداد را ۵۰۰ هزار نفر نوشته بودند.
موج مهاجرت ایرانیان به انگلیس از سال ۱۹۷۹ میلادی(۱۳۵۸) یعنی بعد از انقلاب اسلامی آغاز شد که در آن مقطع حدود هشت هزار نفر از ایران به این کشور مهاجرت کردند. نقل می کنند که درصد بالایی از مهاجرین ایران به انگلستان بعد از مدت کوتاهی دچار افسردگی های روحی می شوند و بازگشت را ترجیح می دهند. دلیل این مسئله شاید تفاوت سبک زندگی و آب و هوای کاملا متضاد منطقه بریتانیا باشد. هزینه زندگی در انگلستان نسبت به سایر کشورهای اروپایی فوق العاده بالاست (حدودا سالی ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان) و به همین دلیل ما با سیل مهاجرین به این کشور مواجهیم که بعد از مدتی از نظر مالی کم می آورند و به کشور بازمی گردند.

۳ – آلمان 

۳۵۰ هزار نفر، این قابل اطمینان ترین آماری است که در حال حاضر از تعداد ایرانیان مقیم آلمان به دست آمده. البته آمارهای تاییدشده سازمان های بین المللی از حضور ۱۲۰ هزار ایرانی در سال ۲۰۰۳میلادی(۱۳۸۲شمسی) خبر می داد که کمتر از حد واقعی به نظر می رسد. در کل، آلمان و کشور همسایه اش اتریش از مقاصد محبوب ایرانی ها برای زنگدی محسوب می شوند. در سال های دفاع مقدس و بعد از آن بعضی از جانبازان برای درمان به این کشور اعزام می شدند که تصویر آن را در فیلم «از کرخه تا راین» حاتمی کیا به خاطر داریم. بعدها هم با ترانسفر چند بازیکن ایرانی به بوندس لیگا مثل مهدوی کیا و دایی و... برخورد اجتماعی ژرمن ها با ایرانی ها بهتر شد و شرایط زندگی در این کشور سهل تر از قبل شد. پس از آمریکا بیشترین ثبت ولادت ایرانی ها مربوط به کشور آلمان است که سالانه حدود ۷۰۰ ایرانی در این کشور متولد می شوند.

۴ – فرانسه

 تعداد ایرانیان مقیم فرانسه در سال ۲۰۰۰ میلادی(۱۳۷۹شمسی) ۱۹ هزار نفر ذکر شده که کاملا واضح است نمی تواند آمار دقیق و قابل اعتنایی باشد. این آمار تا سال ۲۰۱۰ بین ۳۰۰ تا ۳۲۰ هزهار نفر تخمین زده شده است. بخش عمده ای از سفر ایرانیان به فرانسه به دلیل تحصیل در دانشگاه های این کشور است. اگر گشتی در سایت های فارسی زبان بزنید با انبوه سایت هایی مواجه می شوید که جوانان ایران را تشویق به ادامه تحصیل در فرانسه می کنند. پس از این نظر ایرانیان مقیم فرانسه اغلب از قشر تحصیلکرده و ثروتمند محسوب می شوند. البته ایرانیانی که بها ین کشور مهاجرت می کنند بیشتر برای تحصیل آنجا هستند و ایرانی های کمتری این کشور را برای اقامت دائم انتخاب می کنند. یکی از مشکلات اصلی ایرانیان در این کشور برخورد نه چندان مناسب فرانسوی ها با مهاجرین خاورمیانه است.


۵ – کانادا

با این که در لیست پنج کشور دارای بیشترین ایرانی، کانادا آخرین رتبه را به خود اختصاص داده است اما شواهد نشان می دهد تا چند سال آینده رشد ایرانی های این کشور بسیار بالاتر برود و جزو سه کشور اول قرار بگیرد. طبق آمار ثبت و احوال ایران، سالانه حدود یک میلیون و ۱۰۰ هزار ایرانی در کانادا تولد خود را ثبت می کنند و روند رو به رشدی دارند. به گزارش برترین ها براساس اطلاعات مربوط به سال ۲۰۰۸میلادی(۱۳۸۷شمسی) از اداره آمار کانادا، جمعیت ایرانیان مقیم کانادا ۴۱۲۹۰ نفر هستند که مسلما این آمار چندان دقیق نیست و تعداد ایرانی های کانادا بسیار بیشتر از این است. طبق آمارهای سازمان های مختلف در حال حاضر تعداد ایرانی های مقیم کانادا حدود ۳۰۰ هزار نفر است و فقط ۱۱۰ هزار نفر در ایالت اونتاریو زندگی می کنند که اکثر آنها به قشر برتر کانادا اختصاص دارند.
مهم ترین قشر مهاجر ایرانی به کانادا از دانشجویان هستند که اکثرا حداقل مدرک لیسانس دارند و برای مدارک بالاتر تحصیلی ترجیح داده اند به این کشور سفر کنند. باتوجه به اینکه در این کشور هزینه زندگی ایالت به ایالت با یکدیگر تفاوت های اساسی دارند، دانشجویان ایرانی اکثرا ترجیح می دهند، زندگی خود را در شهرها و روستاهای دورافتاده شروع کنند و به همین جهت در شهرهای کوچک کانادا هم ایرانی های زیادی وجود دارند.
این شهرهای کوچک و روستاهای کانادایی پر است از ایرانی هایی که در ایران مدرک پزشکی عمومی خود را گرفته اند و حالا در این شهرهای دورافتاده، امتحان های سخت پزشکی را می گذارند تا شاید در پنج، شش سال بعد اجازه طبابت در کانادا را کسب کنند. در آن طرف ماجرا ایرانی های تورنتو از مرفه ترین مردم کانادا هستند که در بین خود کانادایی ها هم زبانزد هستند و بهترین خودروها و منازل متعلق به آنهاست./منبع روزنامه هفت صبح وبرترینها+اصلاحات مدیرسایت.

نظرات 1 + ارسال نظر
میم سه‌شنبه 10 فروردین 1400 ساعت 22:05

این تیتر کاملا با متن و حرف های شاه مغایر هست و بد ذاتی شما رو نشون میده. شاه نگفته همه، از سه دسته نام برده و این رو در مورد اقلیت توده ای گفته که میتونن پاسپورت بگیرن و برن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد