پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

آبگوشت سحرآمیز"آش نذری"شاه سلطان حسین که سربازان را» نامریی نکرد»بی خاصیت.

ماجرای آش نذری(آبگوشت سحرآمیز)شاه سلطان حسین که سربازان را» نامریی نکرد»بی خاصیت.

۲۳۰ سال سلطنت خاندان صفویه بر ایران ۲۱۷ سال اقتدار+۱۳ سال تزلزل.

شاه اسماعیل ۲۳​​​​​​​سال/شاه تهماسب ۵۴ سال/شاه اسماعیل دوم ۱سال/سلطان محمد خدابنده ۱۰سال/شاه عباس ۴۲سال/شاه صفی۱۴سال/شاه عباس دوم ۲۵سال/شاه سلیمان ۲۸سال/شاه سلطان حسین ۲۰​​​​​​​سال/شاه تهماسب دوم ۱۰سال/شاه عباس سوم ۳سال.

شاه سلطان حسین ۱۰۷۳ تا  ۱۰۹۹

شاه سلطان حسین »متولد ۱۰۴۷شمسی پس از درگذشت پدرش(شاه سلیمان صفوی) اختلاف بر سر جانشینی او شدت گرفت تا سرانجام با صلاح‌دید مریم بیگم، عمه شاه سلیمان، حسین در ۱۰۷۲ جانشین پدر شد و« شیخ الاسلام »(محمدباقر مجلسی) ضمنی قرائت خطبه ای «تاج شاهی» را بر سر «سلطان حسین» گذاشت(مراسم تنفیذ)ورسماًبه عنوان «سلطان» معرفی شد.

آخرین پادشاه  صفوی «سلطان حسین» بود. که بعد از شاه سلیمان از سال ۱۰۷۳ تا  ۱۰۹۹شمسی. سلطنت کرد .در اثر بی لیاقتی این شاه« افغان ه»ا به ایران حمله کردند وشهر اصفهان را تصرف کردند.

محاصره اصفهان حدود هفت ماه طول کشید و مردم شهر دچار قحطی و بیماری شدند. سلطان حسین از محمود امان خواست و در ۱۰۹۹شمسی تاج و تخت شاهان صفوی را به او واگذار کرد. محمود نیز پس از ازدواج با یکی از دختران او، به نام خود سکه زد و خطبه خواند.

«اشرف افغان» در ۱۱۰۳شمسی «محمودافغان» را کشت و خود جانشین او شد. اشرف در ۱۱۰۵شمسی با رسیدن پیام عثمانیان مبنی بر حمایت از شاه صفوی و بازگرداندن تاج و تخت به او، دستور قتل سلطان حسین را داد. او را در اصفهان کشتند و سرش را برای اشرف فرستادند و پیکرش در قم به خاک سپرده شد

در سال ۱۱۰۵شمسی به علت حمایت سلطان عثمانی از سلطان حسین، دستور قتل «سلطان حسین»صادرشد. او را در اصفهان کشتند،«سر»(سلطان حسین) را برای«اشرف افغان» فرستادند و «پیکر»(بی سرش) را در «قُم» به خاک سپردند.

افغان ها ۷سال بر ایران حکومت کردند وپس از ان نادر شاه افشار با سپاهش به افغان ها حمله کرد و حکومت افشاریه را تشکیل داد.

مروری کوتاه برخاندان صفوی:«شیخ صفى» از عارفان نامى عهد اولجایتو بود. وی که مرید شیخ زاهد گیلانی (متولد سال۷۰۰) و از رجال صوفیه بود از سوی شیخ زاهد به رهبری طریقت «زاهدیه» منسوب شد،  فرقه صوفیه پس از مرگ شیخ به صفویه تغییر نام یافت. پس از درگذشت شیخ صفی، پسرش صدرالدین موسی جانشین وی شد. 

پس از صدرالدین، فرزندش «خواجه علی» به رهبری طریقت رسید. وی به مدت ۱۲ سال در جنوب ایران به ارشاد مردم مشغول بود.

پس از خواجه علی، ابراهیم معروف به «شیخ شاه» ریاست معنوی نهضت را بر عهده گرفت ولی قدرت چندانی نداشت.

پس از وی «شیخ جُنید» به اشاعه طریقت پرداخت. خروج شیخ جنید و مهاجرت وی به «دیار بکر» بر ترویج طریقت صفوی تأثیر بسیاری داشت. 

پس از وی پسرش «حیدر »جانشین پدر شد. پس از کشته شدن شیخ حیدر، پیروان وی ابتدا به پسر بزرگش سلطان علی شاه روی آوردند ولی وی در جنگ کشته شد و برادرش اسماعیل(شاه اسماعیل صفوی) به اتفاق عده‌ای از مریدان طریقت که «اهل اختصاص» نام یافتند به گیلان رفت و حدود ۵​​​​​​​ سال نزد میرزا علی کارکیا از پادشاهان آل‌کیا بسر برد

در سال ۸۸۰شمسی اسماعیل به اردبیل بازگشت و سال بعد «شیروان­شاه» را در نبردی به قتل رسانید و در تبریز «تاجگذاری» کرد.۸۸۰شمسی مهم‌ترین اقدام شاه اسماعیل در آغاز سلطنت خویش، اعلام مذهب شیعه دوازده امامی(اثنی عشری) به عنوان «مذهب رسمی کشور» بود. آنان پس از بدست آوردن هویت سیاسی و ارضی توانستند دولتی متمرکز و قوی در ایران ایجاد کنند.

وی «محمد شیبان خان اُزبَک» را در مرو شکست داد. پس از سرکوبی ازبک‌ها ،جنگ سختی بین شاه اسماعیل با عثمانی‌ها اتفاق افتاد.  علت جنگ ، یکی اقدامات صفویان در «آناتولی شرقی» در جلب وفاداری مردم آن‌جا و دیگر حمایت شاه اسماعیل از رقیبان سلطان سلیم، جانشین با یزید دوم بود

سطان سلیم پس از غلبه بر رقیبان و تحکیم سلطنت خویش به فتوای مفتی سنیان عثمانی به قتل عام شیعیان در قلمرو حکومت عثمانی دست زد و پس از آن به ایران لشکر کشید و در چالدران (شمال غربی خوی) سپاه شاه اسماعیل را سخت شکست داد (۸۹۳شمسی) و دیار بکر را به تصرف خود درآورد. این رویداد در اخلاق و رفتار شاه اسماعیل تأثیر فراوان بر جای گذاشت. وی پس از این شکست هرگز فرماندهی سپاهیانش را بر عهده نگرفت.

«شاه اسماعیل» در جوانی درگذشت (۹۰۲شمسی) و پسر ۱۰ ساله‌اش(شاه طهماسب) بر تخت نشست. طهماسب به تدریج توانست بر اوضاع تسلط یابد و حدود نیم قرن ایران را یکپارچه نگاه دارد.

پس از مرگ شاه طهماسب، هر کدام از عناصر گرجی، چرکس و ارمنی که در نهاد سلطنتی حضور داشتند از یک سو و قزلباش­ ها از سوی دیگر سعی داشتند شاهزاده‌ای را که خود می‌خواهند بر سریر حکومت برنشانند. 

سرانجام طبق خواست «قزلباشان» اسماعیل به سلطنت نشست. 

 «شاه اسماعیل دوم» بعداز یک سال سلطنت،  با زهر هلاکت رسید

 پس از اسماعیل دوم برادرش «محمد خدابنده» نابینا را به سلطنت رساندند اما او به سال ۹۳۷شمسی تاج و تخت را به عباس تسلیم کرد و وی با نام «شاه عباس» تاج بر سر نهاد. 

 شاه عباس ،پس ازایجادامنیت داخلی، در سال ۹۷۶شمسی، با سپاهی بزرگ بسوی خراسان حرکت کرد ، «اُزبکان» پس از شکست تن به صلح دادند ،درسال۹۸۴شمسی، دوباره دولت عثمانی ازسمت غرب به ایران تجاوزکردند شاه عباس،جنگ سختی باآنان کرد، عثمانی‌ها تن به  شکست داند و  از نواحی غربی قلمرو ایران بیرون رانده شدند. 

باسقوط (حکومت عثمانی) بدست شاه عباس«حکومت سُنی ها»روبه «زوال»گذاشت و«مذهب شیعه »بنیانگذاری شد(حاکمیت یافت)

«گُرگین خان» که بعد از شورش در گرجستان فرار کرده بود، «میر ویس افغان» را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد. «میر ویس افغان» در اصفهان کسب اعتبار کرد و به چشمان خودش ضعف صفویه را دید. در سفری که به حج رفت و فتوای علمای اهل سنت را نیز در لزوم سقوط خاندان صفویه کسب کرد. 

«میر ویس افغان»(پدرمحمودافغان) درتعقیب«روس» خودش را به قندهار رساند و «گُرگین خان» را کشت و خودش مستقلا به حکومت رسید. بعد از مدت کوتاهی که برادرش حکومت کرد، پسرش (محمود افغان) به قدرت رسید.

محمود افغان  کرمان  را فتح کرد و به طرف اصفهان حرکت کرد. در طول راه، نمایندگان سلطان حسین صفوی نزد او آمدند ولی به نتیجه نرسیدند. اواصفهان را محاصره کرد. محاصره محاصره ۷ ،هشت ماه به طول انجامید .

و کار به جایی رسید که مردم گوشت سگ و گربه می خوردند و آن قدر کم شد که پس از آن اقدام به خوردن گوشت دیگر هموطنان خودشان کردند.

چنان هرج ومرج وقحطی پیش آمد که مردم گوشت «سگ و گربه »می خوردند و این تنگی معیشت،آنقدرشدکه کاربه خوردن،گوشت میت انسان کشیده شد!
از طرف دیگر، جنازه های زیادی در اصفهان ریخته بود و دفن آن ها بسیار سخت شده بود. در این شرایط تنها تدبیری که دربار صفوی کرد این بود که یکی از پسران شاه سلطان حسین را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند. ابتدا سراغ سلطان محمد میرزا رفتند و او را از «حرمسرا» بیرون آوردند. او قبول نکرد و وقتی جمعیت را دید ترسید و به حرمسرا بازگشت.
سراغ پسر دیگر سلطان حسین (صفی میرزا) رفتند و او نیز قبول نکرد.

بناچارسومین پسر سلطان حسین (طهماسب میرزا )را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند و مخفیانه او را فراری دادند؛ به این امید که به شهرهای دیگر مانند قزوین، کاشان و ... برود و به شکستن محاصره کمک کند وامادر این ماموریت، طهماسب موفقیتی کسب نکرد.

محمود افغان به  اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده و به جنگ افغانها روانه سازد.

محمود افغان پس از تسخیر اصفهان، عده ‏اى از افغانها را برای دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد.

«طهماسب میرزا »نیز شهر را ترک و به امید بسیج وتجهیزنیرو(قوا) به سوى «تبریز» حرکت کرد.

مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب سپاهیان را کشتند و تعداد بسیار کمی از انها به اصفهان بازگشتند.محمود افغان که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد.

در یک روز ۱۱۴ تن از امراى قزلباش و ۳۱ تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد.

مردم اصفهان برای تهیه غذا(قوت لایموت)، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند.

بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.

شاه سلطان حسین«تسلیم تقدیر» آش نذری حاجت نداد!.

هم تاجش رفت وهم خواهرش!

روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید این اعتقادراداشت که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشدلباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد!

شاه بی لیاقت صفوی، دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای ۱۱۳۵ (آبان۱۱۰۱) برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد :

« اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد»

حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و او دختر  شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر تسلیم فرود آورد.

شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد

هم تاجش رفت وهم خواهرش!

روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید این اعتقادراداشت که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشدلباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد!

شاه بی لیاقت صفوی، دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای ۱۱۳۵ (آبان۱۱۰۱) برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد :

« اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد»

حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و او دختر  شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر تسلیم فرود آورد.

شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد
هنگامیکه اشرف و محمود افغان به اصفهان حمله کردند شاه سلطان حسین صفوی تمام درباریان خویش را فرا خواند تا چاره ای بیاندیشند هر کس چیزی گفت تا اینکه  روحانی(مجلسی بزرگ)  دربار گفت

قربانت گردم اگر آشی بپزیم که بر هر دانه از نخود لوبیای آن ده قل هو الله بخوانند سربازان ما نامرئی شده و میتوان شبیخون زده و دشمن را شکست دهیم .

میلیونهاقرائت «سوره توحید»برای «شاه» کارسازنشد!

بامشاوره عالم دربار و به دستور سلطان «آش نذری» پُختندوچند میلیون قل هو الله براآن خوانده شد و به سربازان داده شد تا بخورند و «نامرئی» شوند(دشمن کورکرشود)!.

سربازان خوردند و اما«نامرئی» نشدند!.

«شاه»روحانی دربار(علامه مجلسی)را احضار کرد و گفت:

یا شیخ !چرا آش تو، سربازان را نامرئی نکرد! ؟

شیخ الاسلام دربارصفوی(علامه مجلسی) با شرمندگی وتأسف جواب داد: قربانبه گمانم بعضی از زنان دربار که بر نخود لوبیاها دعا خوانده بودند «حیض»،نجس بودند وآش خاصیت خود را از دست داده است .

«شاه» دستوردادمجدداً «آشی دیگر» پخته شود ولی «آش بی شُبهه».

امر کرد مأمورانی اززنان مجرب ،مفتش باشند(دامن همه زنان دست اندرکار آشن راپایین کشیدند) تا مطمئن شوند که «حیض» نبوده وبعد امر کرد بر «نخود، لوبیاها» دعا خوانده و دوباره آش بپزند و به سربازان بدهند.

این بارهم از«آش نذری»چاره ساز نشد.

«شاه» ازعلت بی خاصیتی «آش»  پرسید.

علامه مجلسی جواب داد«تقدیردرتسلیم است

نتیجه این شد که شاه سلطان حسین با دست مبارک خویش تاج از سر برداشت و برسر محمود افغان نهاد.

لارنس لاکهارت( اسکاتلندی)ایرانشناس اسکاتلندی در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)درمورد«آش نذری»شاه سلطان حسین باعنوان «آبگوشت سحرآمیز» می نویسد:

لاکهارت در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)ماجرای «آبگوشت سحرآمیز و شاه سلطان حسین» می نویسد:

در برخی مواقع، شاه به پیشگویی منجمان اکتفا نمی کرد و خود اوامری صادر می نمود، به عنوان مثال شاه «سلطان حسین »در چگونگی مقابله با افغان دستور پخت «آبگوشتی سحرآمیز» را داد و چنین می پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان نامرئی خواهند شدکه دشمن متوجه حضورآنهانمی شود ولی این سربازان آنهرامیبینندوتارومارمی کنند( مزیتی عظیم بر دشمن خواهند یافت).اما آبگوشت باید در ظرفی تهیه می شد که در هر یک از آنها دو پاچه بز نر با ۳۲۵ غلاف سبز نخود و تلاوت ۳۲۵ تشهد توسط دوشیزه ای بر سر آن خوانده می شد و این سفارشهایی بود که به شاه برای پخت این آبگوشت سحرآمیز داده بودند.

«لارنس لاکهارت»از (۱۳۰۳تا۱۳۳۳شمسی) به مدت ۳۰ سال درایران به کارپژوهش وتحقیق مشغول بوده،اگرچه دراستخدام شرکت نفت انگلیس ،قبل ازآن دروزارت خارجه انگلیس فعالیت میکرده است.

«ژان شاردن»می نویسد:در دوره  صفویه، «قدرت مذهبی و قدرت دنیوی»توامان بودوعلمامخالفتی نداشتند الا«مقدس اردبیلی» که روش شاه عباس اول را در اداره حکومت نمی پسندیدند و آن را حکومت بر ملک عاریه می دانست(تفوبض -تنفیذ-می کردند) ، وامااین تفاوت دیدگاه مشکل چندانی بین دو قدرت حاکم- قدرت مذهبی و قدرت دنیوی- پیش نیاورد، و اتحاد دولت و علما به صورت پدیدار شدن مشاغل و مناصبی تجلی کرد.

جهانگردفرانسوی«شاردن» می نویسد :علمای روحانی معتقدند که در غیبت امام حق حکومت به یکی از «نائبان» امام می‌رسد، اما لازم نیست که «نائب امام»،مانند امام معصوم، جامع علوم ظاهر و باطن باشد،همینقدرکه مقبول اکثریت مردم باشدکفایت می کند.

«محقق کرکی» خیلی مورد توجه «شاه تهماسب» بود، توجه ویژه‌ای به این عالم شیعه داشت ،اطاعت از او را واجب و مخالفت با وی را در حد کُفر قلمداد می‌کرد.

«شیخ عباس قمی»درکتاب (فوائد الرضویه) می نویسد: شاه تهماسب می گفت:« کَرکَی» نایب امام زمان(عج) است و من یکی از کارگزاران او هستم و اجرای دستوراتش برمن واجب است.

مؤلف«سیاحت­نامه شاردن» درباره اعتقادات خرافات مردم ایران می‌نویسد: «ایرانیان علیرغم علم و دانش خود سخت پایبند خرافات می‌باشند و هیچ قومی در تمام جهان مانند آنها عقاید غیرمعقول ندارد.

مردم ایران معتقدند که تقدیر ازلی در همه شئونات زندگی حکمفرماست.

ایرانیان،براین باورندکه تمام ایام سال و ساعات روز از اوقات« سعد و نحس »تشکیل شده و برای رهایی(ابطال)سحر و جادو  به طلسم و تعویذ متوسل می شوند. طلسمات را معمولا در یک کیسه کوچک ابریشمی و یا انواع و اقسام منسوجات زربفت می‌پیچند و معمولا به گردن خود آویزان کرده یا دور بازوی خود می‌پیچند.

۸سال بعد

ما«نادر»نداشتیم.

 هنگامی که نادر شاه برافغانها تاخت و همگی را قلع و قمع نمود در میدان جنگ سربازان دلاوری را دید که انچنان شجاعانه و بیباکانه می جنگیدند،درحالیکه همین سربازها درزمان محمودافغان بودند ولی کاری ازپیش نبرده بودند، که «نادر شاه»در تعجب شد و« اُزیکی» از سرباز ها پرسید : تو و یارانت به این دلاوری کجا بودید وقتی افغانها به ایران حمله کردند!؟

سرباز جواب داد : ما بودیم اما شما کجا بودید قربان!؟

واین سربازادامه داد:«ما شاهی مثل شما نداشتیم که در کنارش جان فدای میهن خود کنیم» 

توضیح نگارنده-پیراسته فر:«شاه سلطان حسین»  ازدیدگاه رهبرانقلاب.

اگر اراده‌ی یک ملت - که در اراده‌ی مسؤولینش تجسّم و تجسّد پیدا می‌کند - سُست نشود، هیچ کاری نمی‌توانند بکنند.
دشمنان فشار می‌آورند؛ سختی هست. برای استقلال و حفظ هویّت یک ملت و شرمنده نشدن در مقابل تاریخ، تحمّل این سختیها لازم است. شما تصوّر کنید:

« اگر شاه سلطان حسین صفوی به‌جای این‌که دروازه‌های اصفهان را بر روی مهاجمان می‌گشود - بعد از ورود مهاجمان هم خودش به دست خودش تاج شاهی را روی سرشان می‌گذاشت - فکر می‌کرد که اگر به فکر خودم هستم، یک جان بیشتر ندارم و این قدر هم عمر کرده‌ام، مگر دیگر چقدر عمر خواهم کرد؟ اگر به فکر مردم هستم، که در صورت تسلیم کردن شهر اصفهان، بلایی بر سر مردم خواهد آمد که از بلایی که در صورت جنگیدنِ با مهاجمان بر سرشان می‌آید، کمتر نیست، هرگز شهر را تسلیم نمی‌کرد».

رهبرانقلاب:تاریخ اصفهان را نگاه کنید و ببینید بعد از آن‌که مهاجمان وارد اصفهان، کاشان، مناطق مرکزی ایران، فارس و مناطق دیگر شدند، چه بلایی بر سر این مردم آوردند و چه کشتاری بعد از تسلیم شدن مردم کردند! مهاجمان نگفتند که چون خودتان تسلیم شدید، پاداشتان این است که همه‌تان در امن و امان زندگی کنید. امروز هم همین‌طور است. امروز هم شما ببینید(امریکا)در عراق با مردم چه می‌کنند! هرجایی که اینها سیطره پیدا کنند، کارشان همین است.

اگر «شاه سلطان حسین» این گونه فکر کرده بود که یک جان که ارزشی ندارد، هزار جان را انسان برای حاکمیت اسلام، رضای خدا و سربلندی مردم فدا می‌کند و آن بلایی که قرار است در صورت تسلیم من بر سر مردم بیاید، سخت‌تر و توأم با ذلّت است، اما آن بلایی که در صورت مقاومت پیش می‌آید، دست‌کم بدون ذلّت است، وارد میدان جنگ می‌شد و می‌جنگید.

آیت الله خامنه ای :بنده به دلیل اراده‌ی ایستادگی در مردم، احتمال قوی‌ام این است که اصفهان به دست مهاجمان نمی‌افتاد. البته خیلی از سرداران و مسؤولان خائن و ضعیف بودند؛ اما مَردُم آمادهاو(شاه) باید به میان مردم می‌رفت و مبارزه می‌کرد،(دشمن رادفع می کرد)./بیانات دردیدارنمایندگان مجلس شورای اسلامی./چهارشنبه، ۷ خرداد ۱۳۸۲

رهبرانقلاب اسلامی:آن روزی که شهر اصفهان در دوره‏  شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل عام شدند و حکومت باعظمت صفوی نابود شد، خیلی از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود.

اگر جمهوری اسلامی ،دُچار« شاه سلطان حسین‏ ها» بشود، دچار مدیران و مسئولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمیکنند، در مردم خودشان احساس توانائی و قدرت نمیکنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود./بیانات آیت الله خامنه ای دردیداردانشجویان واساتیددانشگاه علم وصنعت./یکشنبه، ۲۴ آذر ۱۳۸۷(منبع:سایت رهبری)

سرنوشت سلطان حسین؟
یک خطر همچنان برای سلطان محمود وجود داشت و آن خطر، همان ولیعهدی بود که از اصفهان خارج شده بود و به قزوین رفته بود. محمود یکی از سرداران خودش به نام امان الله خان را به قزوین فرستاد. آن شهر را محاصره کردند. طهماسب فرار کرد و این شهر به تصرف افغان ها درآمد. کارهایی در آن شهر کردند که موجب شورش مردم قزوین شد که در آن چهار هزار افغانی کشته شدند. خود امان الله خان نیز در قزوین زخمی شد و عقب نشینی کرد و به اصفهان برگشت.
محمود افغان با این اتفاق، خشمگین شد و ضیافتی را در اصفهان تشکیل داد و بزرگان آن شهر را جمع کرد و همه را از دم تیغ گذراند. دستور قتل عام درباریان را صادر کرد و دوازده تن از پسران و شش تن از برادران شاه را کشت. حتی یک طفل هفت ساله ای بنام باقر میرزا را از دامان پدرش شاه سلطان حسین جدا کردند و کشتند. بدین ترتیب قتل عامی صورت دادند.

از تقدیر الهی، ۲ روز بعد از این کشتار، محمود افغان دچار جنون شد؛ بگونه ای که اطرافیانش مجبور شدند او را دستگیر کنند و پسر عمویش (اشرف) را در سال ۱۱۰۳شمسی یعنی ۲ سال بعد از تصرف اصفهان جانشین او کنند و بعدا نیز ناچار شدند «محمود» را خفه کنند.


در این حال «شاه سلطان حسین» در منزلی تا سال ۱۱۰۶شمسی در«حصر» است. در این حین، خبر می رسد عثمانی ها به سمت قزوین واصفهان حرکت می کنند و می خواهند شاه سلطان حسین را دوباره به حکومت برسانند. زمانی که این خبر به اصفهان می رسد «اشرف افغان» فرار می کند؛ زیرا عثمانی ها قزوین را تصرف کرده بودند و عازم اصفهان بود.

«اشرف افغان» چون نگران بود شاه سلطان حسین دوباره به حکومت برسد کسانی را فرستاد تا شاه سلطان حسین را به قتل برسانند. بدین گونه بود که «شاه سلطان حسین» در سال ۱۱۰۶شمسی  کشته شد و جنازه اش را به شهر «قُم» منتقل کردند.


ظهور نادرشاه افشار

حرکت هایی در ایران رخ می دهد که یکی از مهم ترین آن ها نادر شاه افشار است. او به کمک شاه طهماسب می آید و اشرف افغان را شکست می دهد. افغان ها تا هندوستان فرار می کنند و نادر تا دهلی آن ها را تعقیب می کند. در دهلی به بهانه این که چرا به افغان ها پناه دادید؟ ثروت آن ها را غارت می کند و به ایران می آورد. هنوز هم هندی ها از نادر می ترسند؛ چون زمانی که به آن جا رفت قتل عام کرد.

نادر شخصیتی است که درخشیده و هنوز نادر شاه نشده است. او نادر قلی بیگ افشار است که به کمک طهماسب دوم آمده است. بعد از این که موفق می شود افاغنه را از ایران بیرون کند شاه طهماسب را دستگیر می کند و خودش مدعی حکومت می شود. پسر او را که طفلی بود به عنوان جانشین او تعیین می کند و چون نمی تواند چیزی را اداره کند خودش امورات را بر عهده می گیرد.

در سال ۱۱۱۴شمسی در دشت مغان اعلام سلطنت کرد و انقراض صفویه را در شورایی اعلام کرد.

البته هرکسی درآن شورا مخالفت کرده بود  نادر آن ها را کشت.

بالاخره جدیتی که صفویه در رواج مذهب داشتند نادر شاه نداشت. او تا سال ۱۱۲۵شمسی زنده است و قدرت را در دست دارد و عمده حکومتش به درگیری با عثمانی و شورش های داخلی گذشت. آن قدر شورش اتفاق افتاد که دیوانه شد و دستور نابینا کردن فرزند خودش را صادر کرد. او گرچه در ابتدا فردی محبوب بود ولی در اواخر عمرش بسیار خشن و منفور شد.

بعد از او مدت کوتاهی پسرش حکومت کرد تا این که کریم خان زند توانست سلسله کوتاه افشاری را براندازد و با استقرار در شیراز دوره زندیه در تاریخ ایران آغاز می شود. بعد از او لطفعلی خان زند و بعد از او آغا محمد خان قاجار در سال ۱۱۷۴شمسی تاج گذاری کرد.

 اسم محمود افغان باعث وحشت و بی‌قراری مردم اصفهان و به خصوص دربار صفوی شده بود. همه فکر می‌کردند محمود افغان به زودی وارد اصفهان می‌شود