پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

مرکب راهوار(حُبَّ الْخَیْرِ) موجب شدنمازپیامبرخدا قضاشود/حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَاب

«إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَاب»(آیه۳۲ص)

رتق وفتق به امور(اسب ها)موجب قضاشدن نمازحضرت سلیمان شد.

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ (۳۰ص)

إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الجِیَادُ (۳۱ص)

فَقَالَ «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَاب»(۳۲ص)

«رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناق»(۳۳ص)

«وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى‌ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَناب»(۳۴ص)

قَالَ «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّاب»(۳۵ص)

«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ»(۳۶ص)

«وَٱلشَّیَٰطِینَ کُلَّ بَنَّآءٖ وَغَوَّاصٖ»(۳۷ص)

مـا بـه داوود سـلیمان را عطا کردیم که چه بنده خوبى بود و بسیار رجوع کننده (به ما) بود (۳۰ص).

به یادش آور که وقتى اسبانى نیک بر او عرضه شد (۳۱ص).

(از شـدت عـلاقه به تماشاى آنها از نماز اول وقت باز ماند و خود را ملامت کرد) و گفت من عـلاقـه به اسبان را بر یاد خدا ترجیح دادم تا خورشید غروب کرد (۳۲ص).

آنـها را به من برگردانید و چون برگرداندند سر و گردنهایشان را نشان کرد تا وقف راه خدا باشند(۳۳ص).

مـا سـلیـمـان را هـم بـیـازمـودیم و جسد بیجان (فرزندش ) را بر تختش افکندیم پس به سوى ما متوجه شد(۳۴ص).

و گـفـت پـروردگـارا مـرا بیامرز و به من سلطنتى بده که سزاوار احدى بعد از من نباشد البته تو بخشنده اى(۳۵ص).

پـس مـا بـه او سـلطـنـتـى دادیـم کـه دامنه اش حتى باد را هم گرفت و باد هر جا که او مى خواست بوزد به نرمى مى وزید(۳۶ص).

و نیز شیطانها را برایش رام کردیم شیطان هایى که یا بناء بودند و یا غواص (۳۷ص).

تفسیر(المیزان):علامه طباطبایی:


کـلمـه«عَشِی» در مـقـابـل (غـداة ) اسـت، کـه بـه مـعـنـاى اول روز اسـت و در نـتـیـجـه (عَشِی) بـه مـعـنـاى آخـر روز و بـعد از ظهر است.

و کلمه «صَّافِنَات» بـه طورى که در مجمع البیان گفته - جمع (صافنة ) است، و (صافنة ) آن اسبانى را مى گویند که بر سه پاى خود ایستاده و یک دست را بلند مى کـنـد تـا نـوک سـمش روى زمین قرار گیرد. و  کلمه «جِیَاد» جـمـع (جـواد) اسـت کـه (واو) آن در جـمـع بـه (یـاء) قـلب مـى شـود، و اصـل (جِیَاد) جـواد - بـه کـسره جیم - بوده، و معنایش تندرو است«اسبان تندرو».

چند وجه در معنـاى سخن سلیمان (علیه السلام): «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَاب»

ضمیر (قال گفت ) به سلیمان برمى گردد، و مراد از «خَیْر»  اسـب اسـت، چـون عـرب «اسـب» را خـیـر مـى نـامـنـد، و از رسـول خـدا (ص) هم روایت شده که فرمود: تا قیامت خیر را به پیشانى اسبها گره زده اند.

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: (مـراد از کـلمـه «خَیْر» مـال بـسـیـار اسـت و در بـسـیـارى از مـوارد در قرآن به این معنا آمده، مانند آیه «إِنْ تَرَکَ خَیْراً»(آیه ۱۸۰بقره).

مـفـسـریـن در تفسیر جمله «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ » گفته اند: کلمه «أَحْبَبْتُ» متضمن معناى ایثار است، و کلمه (عن ) به معناى (على) است، و منظور سلیمان (علیه السلام) این است که: من مُحبتى را که به اسبان دارم ایثار و اختیار مى کنم بر یاد پروردگارم، که عبارت اسـت از نـماز، در حالى که آن را نیز دوست مى دارم، و یا معنایش این است که: من اسبان را دوسـت مى دارم دوستى اى که در مقابل یاد پروردگارم نمى توانم از آن چشم بپوشم، در نـتـیـجـه وقـتـى اسـبـان را بـر مـن عـرضـه مـى دارنـد از نـمـازم غافل مى شوم تا خورشید غروب مى کند.

«حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَاب» ضمیر در«تَوَارَتْ» به طورى که گفته اند - بـه کـلمه«شمس»(خورشید) برمى گردد، با اینکه قبلا نامش ‍ نیامده بود، ولى از کلمه «عَشِی» کـه در آیـه قبلى بود استفاده مى شود. و مراد از «تَوَارَی» خورشید غروب کردن و پنهان شـدن در پـشت پرده افق است، مؤید اینکه ضمیر به خورشید برمى گردد کلمه«عَشِی»در آیـه قبلى است، چون اگر مقصود توارى خورشید نبود، ذکر کلمه«عَشِی» در آن آیه بدون غرض مى شد و غرضى که هر خواننده آن را بفهمد براى آن باقى نمى ماند.

و توضیحى درباره علاقه آن جناب به اسب ها و بازماندنش از عبادت خدا

پس حاصل معناى آیه این است که من آن قدر به اسب علاقه یافتم، که وقتى اسبان را بر مـن عـرضـه کـردند، نماز از یادم رفت تا وقتش ‍ فوت شد، و خورشید غروب کرد. البته بـایـد دانـست که علاقه سلیمان (ع) به اسبان براى خدا بوده، و علاقه به خدا او را علاقه مند به اسبان مى کرد، چون مى خواست آنها را براى جهاد در راه خدا تربیت کـنـد، پـس رفتنش و حضورش براى عرضه «اسبان» به وى ، خود عبادت بوده است. پس در حقیقت عبادتى او را از عبادتى دیگر باز داشته، چیزى که هست نماز در نظر وى مهم تر از آن عبادت دیگر بوده است.

بـعـضـى دیـگـر از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: (ضـمـیـر در «تَوَارَتْ» بـه کـلمـه «خَیْرِ» بـرمـى گردد و معنایش این است که: سلیمان از شدت علاقه اى که به اسبان داشـت، بـعـد از «سـان دیـدن از اسبان» همچنان به آنها نظر مى کرد، تا آنکه اسبان در پشت پـرده بـعـد و دورى نـاپدید شدند).

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:علامه طباطبایی درالمیزان نوشت:همانطور که پیش ازاین گفتیم ، کلمه «عَشِی» مؤید احتمال اول(غروب خورشید)است، و هیچ دلیلى هم نه در لفظ آیه و نه در روایات بر گفتار این مفسر نیست که به اسبان باشد.

بحث روایتى(درالمیزان)

روایاتـى در ذیـل آیـه «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَاب»(آیه۳۲ص) و درباره افتادن جسدى بر تخت او)

در مجمع البیان در ذیل آیه «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَاب» گفته: بعضى از مفسرین گفته اند: رسیدگى به کار اسبان، او را از نماز عصر بازداشت تا وقت نماز فـوت شـد، - بـه نقل از امام على(ع)و در روایات اصحاب ما امامیه آمده که فضیلت اول وقت از او فوت شد.

و نـیـز در مـجـمـع البیان گفته: ابن عباس نقل کرده که ازحضرت على(ع) از این آیه پـرسـیـدم، فـرمـود: اى ابن عباس تو درباره این آیه چه شنیده اى ؟

عرض کردم: از کعب شـنـیـدم مـیـگـفت: سلیمان سرگرم دیدن از اسبان شد تا وقتى که نمازش فوت شد، پس گفت اسبان را به من برگردانید، و اسبها چهارده تا بودند، دستور داد با شمشیر ساقها و گردنهاى اسبان را قطع کنند و بکشند و خداى تعالى به همین جهت چهارده روز سلطنت او را از او بگرفت ؛ چون به اسبان ظلم کرد، و آنها را بکشت.

حضرت عـلى(ع) فرمود: مطلب بدین قرار بوده که سلیمان روزى از اسـبـان خـود سـان دید، چون مى خواست با دشمنان خدا جهاد کند، پس آفتاب غروب کرد، به امر خداى تعالى به ملائکه موکل بر آفتاب گفت تا آن را برگردانند، ملائکه آفتاب را بـرگرداندند، و سلیمان نماز عصر را در وقتش بجاى آورد. آرى انبیا (علیهم السلام) هرگز ظلم نمى کنند، و به ظلم دستور هم نمى دهند، براى اینکه پاک و معصومند.

مؤلف المیزان(علامه محمدحسین طباطبایی): ایـن قـسـمـت از کلام کعب که گفت: خداى تعالى چهارده روز مُلک را از او بگرفت، اشاره است به انگشترى که ماجرایش از نظر خواننده مى گذرد.

و در کـتـاب فـقیه از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: سلیمان بن داوود، روزى بـعـد از ظـهـر از اسـبـان خـود بـازدیـد بـه عـمـل آورد(سان دید)، و مـشـغـول تـمـاشـاى آنـهـا شـد تـا آفـتـاب غـروب کرد، به ملائکه گفت: آفتاب را برایم بـرگـردانید تا نمازم را در وقتش بخوانم. ملائکه چنین کردند، سلیمان برخاست و نماز خود را خواند. و آفتاب دوباره غروب کرده و ستارگان درخشیدن گرفتند، و این است معناى کـلام خـداى عـزّوجـلّ کـه مـى فرماید: «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ»، تا آنجا که مى فرماید: «مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناق»(۳۳ص).

رد کلام فخر رازى در اشکال به «رد شمس»در قضیه سلیمان (ع)

مؤلف: ایـن روایـت اگـر لفـظ آیـه بـا آن مـسـاعـدت کـنـد، یـعـنى با جمله (فطفق مسحا بـالسـوق و الاعـنـاق ) بـسازد، روایت بى اشکالى است، و اما مسأله برگشتن خورشید اشکالى ندارد، براى اینکه وقتى ما معجزه را براى انبیاء بپذیریم و اثبات کنیم،

دیگر چه فرقى بین معجزات هست ؟ مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه از نظر روایات، آفتاب تنها براى سلیمان (علیه السلام) برنگشته بلکه براى «یوشع بن نون» و «على بـن ابـى طـالب» نـیـز بـازگـشـتـه و روایـات آن در کـمـال اعـتـبار است، پس دیگر نباید به اشکالى که فخر رازى در تفسیر کبیر خود کرده اعتنا نمود.

و اما پى کردن اسبان و زدن گردنهاى آنها با شمشیر، مطلبى است که (تنها در این روایت نـیـامـده ) در چـنـد روایـت دیـگـر نـیـز از طـریـق اهـل سـنـت نقل شده ، که «علی بن ابراهیم قمی»  هم آنها را در تفسیر خود آورده. ولى چیزى که هست همه این روایات به «کـعـب الاحـبـار یـهـودى الاصـل» برمى گردد، همچنان که در روایات گذشته از «ابن عباس» هم گذشت، و به هر حال به همان بیانى که گذشت نباید به آن اعتنا کرد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر» سخنان عجیب و غریبى که درباره سلیمان (ع) گفته اند ازآنهامی گذریم.

درتفسیرنمونه نتوانسته اند راست وریس کنند:
4 - مـسـئله (رد شـمـس ) گـر چـه در بـرابـر قـدرت خـدا مـحـال نـیـسـت ، امـا مـشـکـلات روشـنـى دارد کـه جـز در مـوارد قـیـام دلیل روشن نمى توان آنرا پذیرفت .
5 - آیات فوق با مدح و تمجید سلیمان شروع مى شود در حالى که این آیات طبق تفسیر اخیر به مذمت او مى انجامد.
6 - اگـر نـمـاز واجـب تـرک شـده توجیه آن مشکل است و اگر نماز نافله بوده رد شمس چه لزومى دارد؟
تـنها سؤ الى که در اینجا باقى مى ماند این است که این تفسیر در روایات متعددى که در مـنـابـع حـدیـث آمده است به چشم مى خورد، ولى اگر در اسناد این احادیث دقت کنیم تصدیق خواهیم کرد که هیچ کدام سند معتبرى ندارد، و غالبا روایات مرسله است .
آیـا بـهـتـر ایـن نـیـسـت کـه از ایـن روایـات غـیـر معتبر صرفنظر شود و علمش را به اهلش واگـذاریم و آنچه را از آیات با ذهن خالى از پیشداوریها استفاده مى کنیم برگزینیم ، و از اشکالات مختلف فارغ و آسوده شویم ؟

برخی معتقدند که ضمیر در «رُدُّوها» به خیل(اسبان) بر می‌گردد نه به خورشید
مکارم شیرازی درسایتش نوشته:«رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ»
سلیمان گفت: بار دیگر اسبها را نزد من بازگردانید و دست به ساق ها و گردن هاى آنها کشید (و آنها را نوازش داد).

حجت الاسلام قرائتی :پس سلیمان گفت: من این اسبان را به خاطر پروردگارم (و براى جهاد با کفّار) دوست دارم. (سان دیدن ادامه داشت) تا آنکه اسبان از دیدگان اوپنهان شدند.(پس دستور داد) اسبان را نزد من بازگردانید (تا بار دیگر آنها را ببینم) پس شروع کرد (به نوازش کردن اسبان و) تا ساق‏ها و گردن‏هاى اسبان را دست مى‏ کشید./پایان.

امام صادق (علیه السلام)- روزی به هنگام عصر سلیمان‌بن‌داود (علیه السلام) مشغول سان و بازدید از اسبان شد و به نظاره‌ی آنان سرگرم گردید تا خورشید رخ در حجاب کشید و فرو رفت، پس آن حضرت (علیه السلام) به فرشتگان دستور داد: «خورشید را بر من باز گردانید تا نمازم را در وقت مقرّرش بجا آورم و آن‌ها خورشید را باز گرداندند، آن حضرت (علیه السلام) برخاست و مشغول وضو شد به‌این‌ترتیب که دو ساق پای خود و گردنش را مسح نمود و به اصحاب خود که نماز ایشان فوت شده بود امر کرد تا به‌همان‌ترتیب عمل کنند وضوی ایشان برای نماز به این نحو بود، سپس سلیمان برخاست و نماز گزارد و هنگامی‌که از نماز فارغ شد خورشید نیز غروب کرد و ستارگان بردمید، این وفق همان فرمایش خداوند عزّ‌وجلّ است که می‌فرماید: «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سلیمان نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ* إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ* فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ* رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناق.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۵۴ من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۲۰۲/ بحارالأنوار، ج۷۹، ص۳۴۱/ نورالثقلین