پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

ارتش شاهنشاهی چگونه سقوط کرد؟اعلامیه بی طرفی فرماندهان نظامی

​فرماندهانی که اعلامیه «بی طرفی ارتش»امضاءکردند؟..مهندس کاظم جفرودی«سناتوررشتی»میزبان سران ارتش درروزهای پایانی حکومت شاه...

سرنوشت فرماندهان عالیرتبه رژیم شاه.ازهاری..اویسی...بختیار(آخرین نخست وزیر)روزهای آخرکجابود؟سرنوشت«مُرغ طوفان»؟

آیا«بختیار»دستوربمباران کارخانه اسلحه سازی»داده بود؟

ماجرای مصاحبه شاه»صدای انقلاب شماراشنیدم»...بازجویی دکتریزدی ازسران ارتش درمدرسه رفاه؟چندنفرازتیمساران ارتش در«پُشت بام مدرسه رفاه»اعدام شدند؟

اعلام بی طرف ارتش/ پیروزی انقلاب

ارتشبد عباس قره باغی آخرین رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی، در کتاب خاطراتش، 

آخرین لحظات سقوط ارتش رژیم شاه و ساواک را ترسیم کرده است.


  جلسه شورای فرماندهان ارتش در ساعت ۱۰:۳۰ روز ۲۲ بهمن ١٣٥٧ با حضور ۲٧ نفر فرماندهان، معاونین، رؤسا و مسئولین سازمان‌های نیروهای مسلح شاهنشاهی به شرح زیر تشکیل گردید:
١- ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران
۲- ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ


٣- ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات
۴- سپهبد هوشنگ حاتم جانشین دفتر ویژه اطلاعات
۵- سپهبد ناصر مقدم معاون نخست‌وزیر و رئیس ساواک
۶- سیهبد عبدالعلی نجیمی نائینی مشاور رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران


 ٧- سپهبد احمدعلی محققی فرمانده ژاندارمری کشور
۸- سپهبد عبدالعلی بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی
۹- سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی
١۰- دریاسالار کمال حبیب‌اللهی فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی
١١- سپهبد عبدالمجید معصومی نائینی معاون پارلمانی وزارت جنگ
 
١۲- سپهبد جعفر صانعی معاون لجستیکی نیروی زمینی شاهنشاهی
١٣- دریاسالار اسدالله محسن‌زاده جانشین فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی
١۴- سپهبد حسین جهانبانی معاون پرسنلی نیروی زمینی شاهنشاهی


 ١٥- سرلشکر خلبان منوچهر خسروداد، فرمانده هوانیروز
١۶- سرلشکر کبیر، دادستان ارتش.
١٧- سپهبد خلیل بخشی آذر، رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ
١۸- سپهبد علیمحمد خواجه‌نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ
١۹- سرلشکر پرویز امینی افشار، رئیس اداره دوم ستاد بزرگ

۲۰- سپهبد امیر فرهنگ خلعتبری، معاون عملیاتی نیروی زمینی شاهنشاهی
۲١- سرلشکر محمد فرزام، رئیس اداره هفتم ستاد بزرگ
۲۲- سپهبد جلال پژمان، رئیس اداره چهارم ستاد بزرگ
۲۳- سپهبد محمد کاظمی، معاون طرح و برنامه نیروی زمینی شاهنشاهی
۲۴- سپهبد ناصر فیروزمند، معاون ستاد بزرگ ارتشتاران
۲۵- سپهبد موسی رحیمی لاریجانی، رئیس اداره یکم ستاد بزرگ
۲۶- سپهبد محمد رحیمی آبکناری، رئیس آجودانی ستاد بزرگ ارتشتاران
۲٧- سپهبد رضا طباطبایی وکیلی، رئیس اداره بازرسی مالی ارتشپ.

«ارتشبدعباس قره‌باغی»می نویسد:بعد از اعلام رسمیت جلسه اظهار کردم: با توجه به تشدید وضعیت بحرانی کشور و نیروهای مسلح، امروز صبح پس از بررسی وضعیت کلی نیروها با سپهبد حاتم جانشین و سپهبد فیروزمند معاون ستاد، لازم دیدیم تیمساران را دعوت کنیم که در یک شورای ستادی، هر یک از فرماندهان ضمن تشریح آخرین وضعیت خصوصی نیروی مربوطه، اشکالات و نظراتشان را بگویند تا ستاد و فرماندهان در جریان حوادث و وقایع قرار گرفته و درباره آنها بحث و بررسی شود.

 

«رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران»می نویسد:اما از آنجا که تیمساران به خوبی در جریان وضعیت عمومی و همچنین کم و بیش در جریان وقایع روزهای اخیر کشور و به خصوص پایتخت هستند، بنابراین فکر می‌کنم بهتر است من ابتدا به طور خیلی خلاصه کلیات حوادث ۲۴ ساعت اخیر را مطابق گزارشات مرکز فرماندهی ستاد تشریح کنم و سپس فرماندهان نیروهای مسلح و رؤسای سازمان‌ها، هر یک آخرین وضعیت خصوصی خود را بیان نمایند.

بارقه های امید رژیم هم نابود شد/ ارتش اعلامیه بی طرفی داد/ واشنگتن در تدارک کودتای نظامی

قره باغی می نویسد:آنگاه فرماندهان نظرات خودراگفتندورأی گرفته شد. «بی‌طرفی ارتش» به اتفاق آراء مورد تصویب فرماندهان و رؤسای ادارات و سازمان‌‌های نظامی قرار گرفت.

بعد از قرائت مجدد صورتجلسه و توافق نظر در متن اعلامیه ارتش به شرح زیر، فرماندهان و رؤسا آن را تأیید و امضا نمودند:

 
«اعلامیه ارتش: ارتش ایران وظیفه دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیز ایران را داشته و تاکنون در آشوب‌های داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولت‌های قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در ساعت ده و۳۰دقیقه روز ۲۲ بهمن ١٣٥٧ تشکیل و به اتفاق تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام کند و به یگان‌های نظامی دستور داده شد که به پادگان‌های خود مراجعت نمایند. ارتش ایران

 همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن‌پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید.»

«ارتشبد قره‌باغی» می نویسد: نخست‌وزیر(بختیار) منتظر من باشد که پس از خاتمه شورا به نخست‌وزیری می آیم.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:گفته می شود«تیمسارجعفر شفقت» امضاءنکرد!

 

تیمسار ارتشبد جعفر شفقت (ژنرال آجودان شاه )درجلسه شورای فرماندهان بود ولی بیطرفی راامضانکرد  سرانجام در سال ۱۳۷۹ در سن ۸۵ سالگی در نیس - فرانسه درگذشت.

نگارنده-پیراسته فر:این اعلامیه بی طرفی بیشترازآشفتگی وتحیردرتصمیم گیری بود ورُعبی که ازحرکت نهضت امام خمینی دردلشان افتاده بود،بعضی ازهمین امضاءکنندگان روزبعدحاضرنشدند،به نیروهای تحت امرشان دستورعقب نشینی بدهند:

تیمسار مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران -بعدازدستگیری- خبرنگار سوالاتی از او می‌پرسد. پس از آن، دکتر ابراهیم یزدی(مترجم ومدیررسانه ای نوفل لوشاتو)درمصاحبه ،بازجویانه  با تیمسار رحیمی تلاش می‌کند وی رامجاب کندکه وی دستور بازگشت نیروهای ارتش به پادگان‌ها را بدهد که موفق نمی‌شود و یزدی تامرز عصبانیت نیز پیش می‌رود.

تیمسار چگونه دستگیر شدید؟

رحیمی: امروز ظهر (۲۲ بهمن) در حالی که به تنهایی در میدان سپه راه می رفتم چند نفر روی سرم ریختند و مرا دستگیر کردند و به اینجا آوردند. کمی هم اذیتم کردند و کتکم زدند ولی مهم نیست جوان بودند من بی گناه هستم و کاری نکرده ام من همیشه خدمت خدا را کرده ام و خدمتگذار مردم بوده ام.

ابراهیم یزدی - سپهبد رحیمی

 چرا پس از پیام امام خمینی که در آن شما و دیگر امرای ارتش را دعوت به پیوستن به مردم کرده بودند توجهی نکردید؟

تیمساررحیمی:من سرباز بودم و سوگند خورده -شاه-بودم و باید به سوگند وفادار می ماندم من ضمن ستایش شخصیت امام خمینی در مسیری حرکت می کردم که در آن مسیر خود را موظف میدانستم آنچه را که در خدمت ارتش است انجام دهم ضمنا به این انقلاب هم بی اعتقاد نبودم و مطمئن هستم از این به بعد ایران پیشرفت خواهد کرد.

 درباره وضع فعلی خود چگونه فکر می کنید؟

خوشحالم که اگر اسیر هستم اسیر دست مسلمانان هستم و حق و عدالت اجرا خواهد شد.

«دکترابراهیم یزدی » ماجرا را اینطور بیان می کند:

تیمسار رحیمی ، به عنوان فرماندار نظامی تهران ارشدترین افسر ارتش بود که توسط مردم در صبح روز ۲۲ بهمن در خیابان شناخته و بازداشت شد. به موجب آنچه که بعدا کسی که او را دستگیر و به مدرسه رفاه آورده بود برای من شرح داد، در حالی که وی با لباس مبدل در کنار خیابان سپه، حمله مردم به پادگان باغشاه را تماشا می‌کرده است، توسط یکی از افسران زیردستش، که با انقلابیون همکاری داشت و او هم با لباس غیرنظامی در میان مردم بود، مورد شناسایی قرار می‌گیرد و با کمک چند نفر وی را می‌گیرند و به مدرسه رفاه می‌آورند. وی در نیمه شب پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ در پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شد./پایان.

چرافرماندهان به زودی تسلیم شدند؟


شاه در۲۶دی١٣٥٧ازکشورفرارکرده بودبا همسرش وطلاوجواهرات.

فرمانده هوانیروز رژیم شاه(سرلشکرخسروداد) دردست انقلابیون اسیرشد.

محمدرضاشاه در ۱۴ آبان ۱۳۵۷درمصاحبه ردیووتلویزیونی  گفت:من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم!

«من به‌نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملّت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد.

 متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است به‌صورت کامل به مرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم! ، تضمین می‌کنم، که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به‌دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود.»

شاه ۲روزبعدازمصاحبه(۱۶آبان) برای اثبات جدی بودن درمبارزاتش علیه فسادحکومتش،دستوربازداشت نخست وزیر«امیرعباس هویدا»بود.

این مأموریت را به تیمسازازهاری(فرماندار نظامی تهران) داده بود،پس از استعفای دولت شریف‌امامی در ۱۵ آبان ۱۳۵۷، از سوی شاه به نخست‌وزیری برگزیده شد.

ارتشبد ازهاری از کشور فرار کرد

این تیمسار«ازهاری»که در ۱۵ آذر ۱۳۵۷ تظاهرات وفریادهای ملت را« سر و صدای غیر واقعی « صدای نوار »خوانده بود!.ومردم هم جواب داده بودند(باکوبیدن پاهایشان درزمین(درهنگام تظاهرات):«ازهاری بیچاره بازم بگو نواره، نوار که پا نداره!»..

 

«ازهاری »وقتی می بیند«شاه»برای تطهیرش درفکرفداکردن اطرافیانش است،ترسیدکه قربانی بعدی خودش باشد،ازکشورفرارکرد.

این ترس (فداشدن اطرافیان شاه)دردل ارتشبد غلامعلی اویسی هم افتاد،اوهم  با ازهاری فرارکرد.

اویسی در هجدهم بهمن ۱۳۶۲ توسط افراد نا‌شناس در پاریس به قتل رسید.

از اولین اقداماتی که باعث کنار رفتن برخی از این چهره‌ها شد، دولت «شریف‌امامی» برای آرام کردن اوضاع و کاهش نارضایتی‌ها، دست به عزل و نصب‌های جدیدی زد که در مهمترین‌شان، دولت عده‌‌ای از سران نظامی بازنشسته و غیربازنشسته را محاکمه یا مجبور به استعفا می‌کند. از جمله سرلشگر منصورمزین  مجبور به استعفا می‌شود(رفت امریکا در ۱۳۷۶ مرد. ارتشبد نصیری ( ریاست ساواک)به زندان می‌افتد.

تیمسارقره باغی پس از ۱۴ ماه اختفا باپاسوردجلی ازفرودگاه رفت فرانسه ودر ۲۲ مهر ۱۳۷۹ بدلیل بیماری سرطان، در بیمارستان در پاریس درگذشت.

اما این روند از میانه راه دولت ارتشبد ازهاری که خود پیش از تصدی در مقام نخست‌وزیر و رئیس ستاد ارتش بود، مبدل به فرار نزدیکان شاه از ایران شد. ناتوانی دولت نظامی در آرام کردن اعتراضات، باعث شد تا شخص محمدرضا پهلوی و افرادی که خود را در اعمال شاه دخیل می‌دانستند، تنها راه را نجات خود، خانواده و اموالشان از موج انقلاب ایجاد شده، بیابند.

در این میان معدودی از وفاداران به سلطنت مانند اردشیر زاهدی کوشیدند تا شاه را از خروج از ایران منصرف کنند، اما بسیاری از امیران وابسته ارتش، با سرعت خانواده و دارایی‌های خود را از کشور خارج کردند. مسئله فرار از کشور به حدی گسترش داشت که در زمان دولت بختیار، دادستانی تهران نام ۷۸ نفر را در لیست افرادی که از کشور به طور غیرقانونی ارز خارج کرده بودند، ممنوع‌الخروج اعلام کرد.

یکی از این افراد ارتشبد ازهاری بود که پس از پایان کار دولتش از کشور فرار کرد. اما مهمترین فرمانده نظامی که از کشور خارج شد، تیمسار اویسی بود. او در روز ۱۴ دی از ایران خارج شد و تیمسار نجیمی به عنوان جانشین او و تیمسار «قره‌باغی» هم به ریاست ستاد مشترک نیروهای مسلح، منصوب شدند.

عملاً بعد از ۲۶ دی‌ماه که محمدرضا پهلوی هم ایران را ترک کرد، اتفاق مهمی که رخ داده بود پالایش ارتش ایران از نیروهای ضد ملی بود. برای این پالایش هیچ برنامه از پیش تعیین‌شده‌‌ای وجود نداشت، اما سیر حوادث به گونه‌‌ای پیش رفت که در طی سه ماه منتهی به خروج شاه از ایران، چه با خاطر تدبیر دولت و چه به قصد فرار از محاکمه توسط ملت انقلابی، افرادی که در کارنامه عملکرد خود نقطه سیاهی داشتند، مناصب ارتشی را رها کرده و به جای آنان افراد دیگری قرار گرفته بودند. بنابراین اکثریت قریب به مطلق آنانی که در ساختارهای ارتش ایران مانده بودند، از بابت وطن‌دوستی خود نگرانی نداشتند که انگیزه‌ای برای گریختن از کشور داشته باشند یا به ریختن خون هموطنان خود ترغیب شوند.

فرار شاه از ایران به زبان ساده

«نامه اعلام بی طرفی ارتش» در بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن١٣٥٧ از رادیو قرائت شد.

این خلاصه ای ازماجرای اعلام بیطرفی ارتش بود.

دست بوسی قره باغی از غلامرضا پهلوی

واما رادیوفردا-جزئیات-را اینگونه می نویسد:

نگونه که شاپور بختیار بارها بعد از انقلاب تکرار کرد، او در شب ۲۱ بهمن بعد از صدور دستوراتی کلیدی در شورای امنیت ملی برای برخورد با معترضین، به منزل و محل کارش برگشت و منتظر ماند تا نتیجه دستوراتش را ببنید.

اما کسانی که باید این دستورات را دریافت می‌کرده‌اند می‌گویند که بختیار درباره وقایع آن روز و دستوراتی که داده، دروغ می‌گوید.

ارتشبد عباس قره‌باغی، رئیس ستاد ارتش که در این هنگام عالی‌ترین مقام نظامی ایران در غیاب شاه محسوب می‌شد٬ در کتاب خود نوشته است که اصولا جلسه شورای امنیت ملی در روز ۲۱ بهمن، پیش از درگیری‌های مسلحانه در اطراف کارخانه اسلحه‌سازی برپا شده و به همین دلیل بختیار هرگز دستوری برای بمباران اسلحه‌سازی صادر نکرده است.

به گفته قره‌باغی آنچه بختیار در جلسه شورای امنیت ملی روز شنبه ۲۱ بهمن بیان کرد، اصرار بر اجرای کامل حکومت نظامی و پاکسازی خیابان‌ها از معترضین بوده است؛ دستوری که بر اساس روایت قره‌باغی اصولا امکان اجرا نداشت.

بختیار می‌گوید که بعد از دستور بمباران اسلحه‌سازی به منزل خود برگشته و تا پنج صبح هیچ خبری از ارتش مبنی بر اجرای دستوراتش به دستش نرسیده است. قره‌باغی این موضوع را نیز رد کرده و می‌گوید به دلیل شرایط بحرانی آن شب، او و بسیاری دیگر از فرماندهان ارتش تا صبح روز ۲۲ بهمن در دفاتر خود بوده‌اند و در سراسر شب، گزارشها را به نخست‌وزیر اطلاع می‌داده‌اند. ارتشبد قره‌باغی در کتابش نوشته که تا صبح دستکم ۱۰ بار تلفنی با بختیار صحبت کرده است.

ارتشبد عباس قره‌باغی که در روزهای حساس بهمن ۵۷، پست کلیدی ریاست ستاد ارتش را برعهده داشت.

روایت آنچه در صبح ۲۲ بهمن ماه برای دولت و ارتش شاهنشاهی رخ داد، داستانهای متناقضی است که در سویی بختیار و دوستدارانش ایستاده‌اند و در سوی دیگر فرماندهان ارتش.

به گفته بختیار، او در ساعت پنج صبح روز ۲۲ بهمن با ارتشبد قره‌باغی تلفنی صحبت کرده و از او خواسته که در ساعت هشت صبح به دفتر نخست‌وزیری برود. او می‌گوید که می‌خواسته در جلسه‌ای با حضور قره‌باغی و همچنین سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و سپهبد عبدالعلی بدره‌ای، فرمانده نیروی زمینی ارتش، از اوضاع پایتخت و آخرین خبرهای درگیری‌ها مطلع شود.

ساعت هشت صبح روز ۲۲ بهمن، شاپور بختیار در دفتر نخست‌وزیری حاضر شده است. او باقی ماجرا را چنین روایت می‌کند:

«تا ساعت هشت و نیم کارهای عادی را انجام دادم و منتظر آمدن آقای قره‌باغی بودم. چون ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه گذشت، تلفن کردم ]به ستاد ارتش[ و به من گفتند که ایشان در یک جلسه‌ای هستند و می‌‌آیند. من فکر کردم که یک سری دستورات فوری می‌دهد و به نخست‌وزیری می‌آید. ساعت ۱۰ شد و او نیامد. دوباره تلفن کردم و تلفنچی جواب داد که ایشان در جلسه هستند. بعد تلفن کردم به تیمسار رحیمی، نبود. تلفن کردم به تیمسار بدره‌ای، نبود. معاون فرماندار نظامی به من گفت که تیمسارها در ستاد کل مشغول رایزنی هستند. پرسیدم که آیا این یک جلسه عادی است یا غیرعادی؟ گفتند که تیمسار قره‌باغی همه را احضار کردند و همه رفتند آنجا. من مشکوک شدم به این جلسه که اصلا برای چه برگزار شده. چون ساعت ۱۱ شد و نیامد، زنگ زدم و به تلفنچی‌ گفتم به ایشان بگویید بیاید پای تلفن. قره‌باغی آمد و گفت که همه تیمسارها اینجا هستند و ما مشغول تدوین یک اعلامیه‌ای هستیم که به اطلاع شما خواهیم رساند.»

اما روایت ارتشبد قره‌باغی از آنچه گذشت، روایت وضعیت بسیار آشفته و پراز بحران فرماندهانی است که کمابیش در یک سردرگمی عمیق به سر می‌برند.

به نوشته او از جلسه شورای امنیت ملی در غروب روز ۲۱ بهمن، لحظه به لحظه خبرهای ناگواری به او می‌رسیده و از نیمه‌شب او مطمئن بوده که مقدار زیادی اسلحه در دست مخالفین است و علاوه بر درگیری‌هایی که در آخرین ساعات روز در برابر کارخانه اسلحه‌سازی رخ داده بود، خبرهای متفاوتی نیز درباره شورش‌های مدرسه‌های نظامی به دستش می‌رسیده است.

همزمان برخی فرماندهان از جمله خود قره‌باغی به این نتیجه رسیده بودند که سیستم اطلاعاتی درون ارتش به دلیل نفوذ انقلابیون کارکرد خود را از دست داده و امکان ارتباط بی‌دردسر میانشان از میان رفته است. قره‌باغی در این ساعات بیشتر به مشاهدات شخصی خود با هلی‌کوپترهای نظامی اعتماد داشته و نوشته که در یکی از آخرین پروازها، هلی‌کوپتر حامل او نیز هدف گلوله مخالفان قرار گرفت که تلفاتی در بر نداشت.

قره‌باغی در کتابش تایید کرده که از سوی بختیار برای جلسه‌ای به نخست‌وزیری احضار شده. اما او نوشته که در همین مکالمه به بختیار گفته که از فرماندهان ارتش خواسته در صبح روز ۲۲ بهمن در ستاد بزرگ ارتشتاران جمع شوند. به نوشته قره‌باغی او از بختیار خواسته که اندکی صبر کند تا او بتواند مشکلات را با فرماندهان بررسی کند و بعد به نخست وزیری بیاید.

و بختیار هم پذیرفته است.

و در صبح ۲۲ بهمن هم فرماندهان یکی یکی به ستاد وارد شده‌اند و از همان ابتدا مساله غیرعملی بودن طرح سرکوب و دستگیری‌های گسترده مطرح شده است. قره‌باغی در روایتش از سپهبد ناصر مقدم فرمانده ساواک نقل کرده که حتی نخست‌وزیر هم از غیرعملی بودن دستوراتش مطلع بوده است.

در همین اثنا و پیش از آغاز رسمی جلسه فرماندهان، کاظم جفرودی از سناتورهای باسابقه با قره‌باغی تماس گرفته و به او گفته که در ساعت چهار بعدازظهر قرار است شاپور بختیار و مهدی بازرگان در منزل او با هم ملاقات کنند و در این ملاقات بختیار استعفای خود را ارائه کند. جفرودی از قره‌باغی خواسته که در این جلسه شرکت کند و گفته که بختیار نیز به زودی خود به او خبر این جلسه را خواهد گفت. قره‌باغی مدعی است که بختیار هم در فاصله کوتاهی زنگ زده و خبر این جلسه را تایید کرده است. رد این قرار در خانه کاظم جفرودی در نوشته‌های برخی انقلابیون مانند عباس امیرانتظام نیز دیده می‌شود.

سرانجام جلسه معروف فرماندهان ارتش در ساعت ۱۰ و نیم صبح روز ۲۲ بهمن آغاز شده است.

در گزارش قره‌باغی از این جلسه آمده که تک تک فرماندهان مشکلات مهمی را که با‌ آن روبه‌رو بودند بیان کردند. عمده گفته‌های فرماندهان به حملات انقلابیون و از دست دادن کنترل بخشهایی از ساختمانهای تحت نظرشان اختصاص داشته است.

تا اینکه سپهبد هوشنگ حاتم جانشین فرمانده ستاد با تشریح اوضاع و مساله خروج شاه از کشور گفته بر اساس اظهارنظر نخست‌وزیر، شاه به ایران بازنخواهد گشت. و افزوده که آیت‌الله خمینی خواهان جمهوری اسلامی است و ملت هم پشتیبان اوست. در مقابل بختیار هم می‌خواهد جمهوری اعلان کند ولی پشتیبانی مردمی ندارد.

سپهبد حاتم سپس به تجربه ارتش ترکیه در مجادلات سیاسی اشاره کرده و گفته که بهتر است ارتش ایران نیز مانند همسایه غربی اعلام کند که در مجادله سیاسی دخالت نمی‌کند و بی‌طرف است.

قره‌باغی نوشته است که بعد از بحث بسیار، اکثریت فرماندهان با این پیشنهاد موافقت کردند چرا که معتقد بودند بختیار خواهان اعلان جمهوری است و به همین دلیل دیگر نیازی به پیروی از دستور شاه برای حمایت از او ندارند.

بدین‌ترتیب بیانیه بی طرفی ارتش با رای اکثریت ۲۷ تن از فرماندهان ارتش تصویب شد و با اعلام سراسری این موضوع، رژیم پادشاهی مشروطه ظرف چند ساعت از هم فروپاشید و روزهای پرتلاطم هرج‌ و مرج آغاز شد؛ هرج‌ و مرجی که در نهایت به تشکیل کمیته‌های انقلابی انجامید و پس از اعدامها و تصفیه‌های خونین سرانجام موجب شد تا نظامی جدید به نام «جمهوری اسلامی ایران» از دل تحولات سال ۱۳۵۷ به دنیا بیاید.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:آخرین روزهای رژیم شاه:جلسه سران شاه بانخست وزیرامام خمینی.

آخرین ناهاربختیار:بنقل ازمهندس کاظم جعفرودی:

آن روز قراربود که این آقایان ناهاربه‌منزل من(کاظم جفرودی)بیایند. آقای نخست وزیر (بختیار) همراه آقای دکترعباسقلی بختیار(وزیر صنایع و معادن بختیار) قرار بود ازنخست وزیری مستقیما بیایند. رفتند به دانشکدهٌ افسری ، با تأخیر سوارهلی‌کوپترشدند و دراقدسیه پیاده شدند. از آن‌جا با یک اتومبیل پیکان به‌محل اختفایی که قبلا پیش بینی شده‌بود، رهسپارشدند. برای این‌که وقتی با من ازاقدسیه صحبت کردند به‌هردو این آقایان عرض کردم که درمنزل من شلوغ است. جمعیت است، آمدن این آقایان به‌آن‌جا امکان پذیر نیست و دور از هرنوع احتیاط است. به‌همین جهت این آقایان رفتند به‌مخفیگاه.

جفرودی می گوید:همان موقع من به‌تیمسار قره‌باغی تلفن کردم و گفتم شما با همراهان خودتان با لباس نظامی به‌منزل من نیایید، چون شناخته خواهید شد وممکن است خطر متوجه شما بشود.

تیمسار قره باغی به‌همراه سپهبد ناصر مقدم وگارد سیویل این آقایان با اتومبیل به‌منزل من آمدند و قبل از این آقایان آقای مهندس بازرگان، همراه دکتر یدالله سحابی و مهندس عباس امیرانتظام به‌منزل من آمدند.

همراه این سه نفر آقایان، عده‌‌ای ازجمعیت شهر به‌آن خیابان سلطنت‌آباد ریختند وخوب به‌یاد دارم که آقای یدالله سحابی به‌تقاضای آقای مهندس بازرگان چهارپایه گذاشتند، بلند گویی دردست گرفتند، ازجمعیت خواهش کردند متفرق بشوند واین اصطلاح را به کاربردند که آقا امروز سرنوشت این مبارزات است واین خانه هم جلسه مهمی در آن هست. خواهش می‌کنم ازحول وحوش این خانه دور شوید برای آن که‌کسانی که می‌خواهند دراین جلسه شرکت بکنند، بتوانند راه پیدا بکنند به‌این خانه…». (اظهارات مهندس جفرودی، نقل از کتاب «انقلاب ایران به‌روایت رادیو بی بی سی».

این همشهری ناخلف مان(مهندس کاظم جفرودی)یک شاهی بود(درسایه)که آنقدرقدرت داشت که نخست وزیرتعیین کند(منصور)وسران حکومت شاه -درمواقع خطر-به اومتوسل می شدند،خانه اومحل جلسات بود،درواقع «جفرودی»نماینده کارتردرایران بود،شاه هم ازاوحساب می برد،جرئت مخالفت ومبارزه بااورانداشته،واین -قدرت نفوذ-را زمانی فهمیدکه دربرگشت ازفرانسه دستوربازداشتش راداده بود واما مجبورشد،علیرغم مخالفتش اوراآزادکند ومهمترازهم اوراتحمل کند!

لازم به ذکراست همشهری(کاظم جفرودی)یک »بازیگر»ماهری بود،درفرانسه (تأئتر)بازی میکرده ودریکی ازاین بازیها«شاه»رابه سخره گرفته بود که بخاطرهمین ،شاه دستوربازداشتش راداده بود واما ارتباطات باشبکه های جاسوسی،عامل نجاتش ،بلکه عامل قدرت گرفتنش دربدنه نظام شاهنشاهی شد.

سرانجام«مهندس کاظم جفرودی»درسال ۱۳۸۹دریکی ازآسایشگاهای حومه پاریس فوت کرد.

کابینه شاپوربختیار:احمد میرفندرسکی(خارجه)، ارتشبد فریدون جم، یحیی صادق‌وزیری(دادگستری)، منوچهر کاظمی، مهندس عباسقلی بختیار(صنایع)، دکتر محمدامین ریاحی(آموزش وپرورش)، دکتر منوچهر رزم‌آرا(بهزیستی)، دکتر سیروس آموزگار یگانه(اطلاعات وجهانگردی)، دکتر رستم پیراسته(دارایی)، علی صمیمی(پست وتلگراف)، جواد خادم احمدآبادی(مسکن وشهرسازی)، منوچهر آریانا(کار) ،منوچهرکاظمی(کشاورزی)،جعفرشفقت(جنگ) ،ناصرمقدم(امنیت واطلاعات)،نادرجهانبانی(تربیت بدنی)،اکبراعتماد(انرژی)و محمد مشیری(معاون نخست وزیر)

گزارش۲۱بهمن۱۳۵۷ ارتشبدقره باغی:در هنگام سوارشدن به‌هلی کوپتر سپهبد ربیعی نزدیک آمده، و مرا به‌هلیکوپتر خود دعوت کرد. و اصرار نمود تا مرا همراه خودش به‌ستاد بزرگ ببرد. سؤال کردم چرا؟ جواب داد شب است و چون خودم خلبانی می کنم مطمئن‌ترم. وقتی هلیکوپتر از محوطهٌ دانشکدهٌ افسری بلند شد، خیابان‌‌ها پر از جمعیت بود. تقریبا در اغلب چهارراه‌‌ها و خیابان‌‌ها آتش روشن کرده‌بودند. شهر مملو از دود و آتش بود و هر کجا روشنایی بود، دستجات تظاهرکننده دیده‌می‌شدند که بدون توجه به‌ساعت منع عبور و مرور حکومت نظامی، در خیابان‌‌ها مشغول حرکت بودند. در بعضی نقاط لاستیک‌‌های اتوموبیل بود. بعد از رسیدن به‌ستاد، سپهبد ربیعی اظهار کرد که موقع رفتن به‌نخست‌وزیری، به هلیکوپتری که من سوار بودم تیراندازی شده و دو گلوله به‌آن اصابت نموده‌است.ضمناً این مرتبهٌ دوم بود که در چند روز آخر به‌هلی‌کوپتر من گلوله اصابت می‌کرد». («اعترافات ژنرال»، خاطرات ارتشبد عباس قره باغی(مردادـ بهمن ۵۷)

مأموریت یک ماهه«ژنرال هایزر»درایران

ژنرال هایزر(معاون فرمانده‌ نیروی هوایی آمریکا در اروپا) ۱۴ دی ۵۷ وارد ایران شد،بامداد ۱۴ بهمن کشور را ترک می‌کند.

هایزرمی نویسد:خبر  ورود من را به صورت محرمانه به «رئیس نمایندگی نظامی امریکا در ایران( سرلشگر فیلیپ گاست )داده بودند. مقدمات طوری فراهم شده بود که مرا به طور پنهانی بپذیرند. وقتی درهای هواپیما باز شد تعدادی از پرسنل نظامی امریکا که برخی با اونیفرم و بعضی بدون اونیفرم بودند ظاهرا به منظور آماده سازی هواپیما جهت سوختگیری وارد شدند. من در قسمت بار هواپیما بودم؛ دور از چشم قرار داشتم. وقتی آن گروه از هواپیما پیاده شدند من هم با آنها بیرون آمدم. با یکدیگر به گفتگو و گپ زدن پرداختیم و ظاهرا خود را سرگرم قدم زدن نشان دادیم. در همین موقع ناگهان به سمت اتومبیلی رفته و سوار شدم. از این هراس داشتم که مبادا نگهبان دروازه خروجی فرودگاه از من تقاضای کارت شناسایی کند. این سفر من یک تجربه هول آور و ترسناکی شده بود؛ چون در تمام بازدیدهای قبلی که از ایران داشتم اغلب رهبران ارشد نظامی شاه با سروصدای زیادی از من در فرودگاه استقبال می کردند.پایان اظهارات هایزر.

ژنرال هایزر(امور ارتش رژیم شاه را به‌جانشین خود ژنرال گاست واگذارکرده بود)  از مقر خود در آلمان حوادث ایران را‌‌ دنبال می‌کرددرباره روز ۲۱بهمن می نویسد:

«ساعت ۸صبح جنگ دوباره از سرگرفته می‌شود. گروهی که گفته می‌شد اعضای نیروی هوایی شاهنشاهی بودند به‌اسلحه‌خانه حمله کرده و حدود دو هزار تفنگ و مقادیر زیادی مهمات از آن جا خارج ساخته آن را به‌سرعت توزیع می‌کنند. برخی از تفنگ‌‌ها را به‌آن سوی نرده‌های پایگاه برده به‌مردم می‌دادند. تیراندازی تا بعد از ظهر ادامه یافت. اما حدود ساعت ۴بعد ازظهر اوضاع آرام شد. این غائله باعث شد که دولت بختیار اعلام کند که ساعت جدید حکومت نظامی تهران از ساعت ۴.۳۰دقیقه بعداز ظهر الی ۵صبح می‌باشد. حادثهٌ بسیار بدی بود که مقدار زیادی کشته‌‌ و مجروح داشت. به‌علاوه بدیهی بود که این ساعت حکومت نظامی نمی‌تواند رعایت شود». («مأموریت مخفی ژنرال هایزر در تهران»، خاطرات ژنرال هایزر)

اخبارروزنامه های ایام پیروزی انقلاب اسلامی

نقش ژنرال  هایزر و سالیوان


ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در دیدار با شاه

بی‌طرفی ارتش شاهنشاهی، میخ آخر بر تابوت نظام پادشاهی مشروطه است و به همین دلیل در جریان بررسی تحولات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی برای طرفداران شاه و بختیار اهمیتی کلیدی دارد. بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه هنوز کم نیستند کسانی که معتقدند اگر ارتش اعلام بی‌طرفی نمی‌کرد چه بسا رژیم پادشاهی مشروطه ایران از هم فرونمی‌پاشید و حکومت دینی «جمهوری اسلامی» با محدودیت‌های مذهبی گسترده‌ای که برای ایرانیان به همراه آورد، شکل نمی‌گرفت.

و در جریان این بی طرفی، نام یک ژنرال آمریکایی به شکل مرموزی تکرار می‌شود؛ رابرت هایزر.

ژنرال هویزر در زمستان تاریخی ۵۷ فرستاده رئیس جمهور آمریکا بود به کشوری که یکی از مهم‌ترین متحدین آمریکا در منطقه محسوب می‌شد.

ژنرال هویزر در زمستان تاریخی ۵۷ فرستاده رئیس جمهور آمریکا بود به کشوری که یکی از مهم‌ترین متحدین آمریکا در منطقه محسوب می‌شد.

بختیار خود از جمله کسانی بود که معتقد بود بی‌طرفی ارتش ابتکار هویزر برای پایان دادن به عمر رژیم شاهنشاهی ایران بوده است. او در مصاحبه با رادیو ایران در سال ۱۳۶۰ گفته است:

«حالا بعد از سه ]که از انقلاب گذشته است[ می‌توانم به ضرس قاطع به شما بگویم و مدارک غیرقابل انکاری الان پیدا شده که آقای هویزر قبل از رفتن ]از ایران[ این دستور را به قره‌باغی و فردوست داده بوده. فردوست که هیچ جا دیده نمی‌شد و مثل عنکبوتی یک گوشه‌ای مخفی بود، کارگردان اصلی آن جلسه بوده. قره‌باغی دفعه بعد ]در روز ۲۲ بهمن[ آمد پای تلفن گفت که سران ارتش تصمیم به بی طرفی گرفته‌اند. بهش گفتم تیمسار! بی طرفی بین کی و کی؟ بی‌طرفی ما بین دولت و رجاله؟ به شماها اینقدر این ممکلت کمک کرد که به هیچ طبقه‌ای نکرد و آن وقت در روزی که مملکت به شما احتیاج دارد، اینطور عمل بکنید؟ تازه به اجازه کی شما چنین کاری کردید؟ به دستور شورای سلطنتی بوده؟ که من خودم عضو شورا هستم. نخست وزیر که مسئول ممکلت است که چنین چیزی دیشب به من نگفتید. این چه دستوری است؟ و از کجاست؟»

ژنرال هویزر کیست که از سوی بختیار به عنوان معمار اصلی بی‌طرفی ارتش معرفی شده است؟

به گفته عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد و مورخی که مطالعات گسترده‌ای بر روی تحولات آن دوران داشته، رابرت هویزر معاون فرماندهی ناتو بود که از سوی رئیس‌جمهوری آمریکا ماموریت یافت تا در سفر به تهران با فرماندهان ارتش شاهنشاهی دیدار کند و او را در جریان تحولات ایران قرار دهد.

این استاد دانشگاه معتقد است که برای درک ماموریت این نظامی آمریکایی باید در تصویری کلی‌تر، سیاست دولت وقت آمریکا در قبال اعتراض‌های ایران بررسی شود.

او می‌گوید: «اکنون دیگر اسناد بسیاری منتشر شده و دیگر ما در این زمینه به حدس و گمان متکی نیستیم. بر اساس اسناد می‌توان با یقین بیشتری گفت که بین دولتمردان آمریکا اختلاف شدیدی بر سر اوضاع ایران وجود داشت. در این اختلاف‌نظر دو جناح وجود داشتند. یک جناح کاخ سفید و برژینسکی ]مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا[ بود و در مقابلش وزارت خارجه به رهبری ]سایرس[ ونس. برژینسکی معتقد بود که شاه می‌تواند بماند و باید بماند و در مقابل، ونس ]وزیر امور خارجه[ معتقد بود که شاه رفتنی است و باید به او بیشتر فشار آورد. آقای ]ویلیام[ سالیوان ]سفیر آمریکا در تهران[ هم به لحاظ غرور کاذب و خودشیفتگی که داشت، یک سیاست خارجی مستقلی را دنبال می‌کرد. در نتیجه بین کاخ سفید و سالیوان اختلاف شدیدی به وجود می‌آید و کار به جایی می‌رسد که کارتر می‌خواسته سالیوان را برکنار کند. در نهایت ونس، کارتر را متقاعد می‌کند که سالیوان برکنار نشود اما در عوض کارتر تصمیم می‌گیرد که یک نفر را خودش به تهران بفرستد برای انجام دو ماموریت: یکی اینکه گزارشی بدهد از اوضاع ارتش و دوم اینکه از کودتای احتمالی ارتش، جلوگیری کند.»

بدین ترتیب، این نظامی آمریکایی از میانه دی‌ماه سال ۵۷ از تهران سر درآورد و دیدارهایش با سران ارتش شاهنشاهی آغاز شد. چنانکه عباس میلانی می‌گوید، با اوج‌گرفتن اعتراضها در ایران، هویزر همراه با ویلیام سالیوان تلاش کردند تا در راستای جلوگیری از کودتای احتمالی ارتش، ارتباطی میان سران ارتش و انقلابیون برقرار کنند.

قره باغی +فردوست

در کنار هویزر که همچون اهرم فشار دولت آمریکا، به نفع انقلابیون و آیت‌الله خمینی وارد معادلات قدرت در ایران شده بود، بختیار در سالهای بعد از انقلاب بارها عباس قره‌باغی و حسین فردوست را به عنوان عاملین اصلی سقوط خود معرفی کرد و حتی برخی نزدیکانش با توصیفاتی تندتر آنها را به خیانت و همراهی با آیت‌الله خمینی متهم می‌کنند.

عباس قره‌باغی از نظامیان مورد اعتماد محمدرضا شاه بود که از سال ۱۳۵۴ به مقام ارتشبدی رسیده بود و سالها فرماندهی ژاندارمری را برعهده داشت. او در جریان بحران‌های اعتراضها در سال ۵۷، ابتدا به سمت وزارت کشور در کابینه جعفر شریف‌امامی رسید. سپس در کابینه نظامی ازهاری، سرپرستی وزارت اقتصاد نیز در کنار وزارت کشور به مسئولیت‌های افزوده شد. و سرانجام با روی کارآمدن بختیار، محمدرضا شاه، او را برای ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران برگزید تا در حساس‌ترین روزهای تاریخ ارتش شاهنشاهی، سکان هدایت این نیروی نظامی مهم را بر عهده بگیرد. قره‌باغی به محض خروج شاه از ایران، به واسطه دستور شاه اعلام کرد که ارتش، حامی نخست‌وزیر خواهد بود.

در کنار او، حسین فردوست شخصیت بسیار پیچیده و با نفوذی بود که به عنوان دوست دوران کودکی محمدرضا شاه، پست‌هایی استثنایی مانند ریاست بازرشی شاهنشاهی بر عهده داشت و یکی از نزدیکترین نظامیان ارتش به شخص شاه محسوب می‌شد. او در سال ۵۷ با درجه ارتشبدی رئیس سازمان بازرسی کل کشور بود.

عباس میلانی می‌گوید که هر دوی این افراد نقش بسیار مهمی در تحولات نهایی بهمن سال ۵۷ بازی کردند.

او می‌گوید: «نه بر اساس توهم توطئه بلکه بر اساس اسناد می‌توانیم بگوییم که قره‌باغی در این زمان هم با آمریکایی‌ها مذاکره می‌کند و هم از طریق آمریکایی‌ها با نمایندگان آیت‌الله خمینی مذاکره می‌کند. و همه این مذاکرات هم برای این بوده که دوران گذار به دولت جدید به رهبری آیت‌الله خمینی را فراهم کند. نقش فردوست در هاله‌ای از ابهام و اسطوره است. من از چند منبع شنیدم که فردوست در نشست‌ امرای ارتش علیه شدت عمل صحبت کرده و گفته که ارتش نباید خشونت به خرج بدهد و در واقع زمینه‌ساز اعلام بی‌طرفی شد. بهرحال قره‌باغی هم نوچه فردوست بود و برخواسته از دفتر فردوست بود.»

این مورخ معتقد است که در کنار این دو نفر، سپهبد ناصر مقدم نیز در این تحولات نقش مهمی بازی کرد و در مذاکرات با انقلابیون حضور داشت. او می‌گوید سطح همکاری مقدم چنان بوده که او هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد بعد از انقلاب اعدام شود.

بختیار و همفکرانش می‌گویند که او در ارتش محبوبیت داشته و تنها معدود فرماندهان انگشت‌شمار بودند که به واسطه ارتباطشان با آیت‌الله خمینی و مخالفان به او پشت کردند.

او در مصاحبه‌ای که در سال ۱۳۶۰ انجام داده مصر است که اگر ارتش کمی بیشتر مقاومت می‌کرد و او حدود یکماه بیشتر فرصت می‌داشت، آرام آرام شور اعتراضها فروکش می‌کرد و به واسطه روحیه دموکرات او، جلوی فروپاشی نظام پیشین و تشکیل یک حکومت دینی در ایران گرفته می‌شد.

اما مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن معتقد است که برپایه اسناد به جای مانده از دیپلماتهای غربی، شکاف میان دولت بختیار و ارتش شاهنشاهی، شکافی جدی بوده که از ابتدایی نخست‌وزیری‌اش موفقیت احتمالی او را تهدید می‌کرد و سرانجام همین موضوع نیز پایان کار را راقم زد.

او می‌گوید: «همانطور که از ابتدای امر پیش‌بینی می‌شد، آب بختیار با نظامیان توی یک جوی نرفت و بخش مهمی از بدنه ارتش با بختیار همراه نبودند. کتاب ماموریت در تهران ژنرال هویزر یا اسناد آزاد شده وزارتخارجه بریتانیا نشان می‌دهند که در این ۳۷ روز یکی از دغدغه‌های دولت‌های بریتانیا و آمریکا این بود که به نوعی یک آرامش مصلحتی میان ارتش و دولت ایجاد کنند.»

بعد از انتشار بیانیه بی‌طرفی ارتش، انقلابیون عملا خود را پیروز نهایی انقلاب دانستند چرا که دیگر برای آنها، تصاحب مناصب اصلی حکومت مانند نخست‌وزیری مانعی وجود نداشت. بدین ترتیب هر لحظه این امکان وجود داشت که جمعیت عیرقابل کنترل مردم عادی به دفتر کار بختیار هجوم بیاورند.

شاپور بختیار این ساعات نفس‌گیر روز ۲۲ بهمن را چنین شرح داده است:

«من ساعت یک بعد از ظهر تلفن کردم به ستاد ارتش و از نیروی هوایی خواستم که یک هلی‌کوپتر بفرستید تا در نزدیکی نخست‌وزیری باشد، برای رزرو. البته اتوموبیل ضدگلوله با گاردی همیشه نخست‌وزیر داره هم داشتم. ساعت یک و نیم بود که دیدم این تانک روبه‌روی نخست‌وزیری گویا به سوی هوا شلیک می‌کند و مثل اینکه مردم از چهار طرف به سمت نخست‌وزیری می‌آیند.

من باید در این زمان این حقیقت را به شما بگویم که تمامی افسران و درجه‌دارانی که در دفتر و منزل نخست‌وزیری انجام وظیفه می‌کردند تا آخرین دقیقه، با بهترین انضباط، مردانه ایستادند و معلوم بود که سران ارتش ایران، نالایق بودند. وگرنه مردم ایران اینطور نبودند.

ساعت دو من صدای مسلسل را در بالای آن پله‌های منتهی به نخست‌وزیری شنیدم. یکی دو تا هم خورد به آن بالا. خود من تا ساعت دو ربع در نخست‌وزیری بودم. اتوموبیل من که رفت به سوی در که از آنجا خارج بشود، دیدم که آنجا چند افسر و درجه‌دار آنجا به شکل خبردار ایستادند. من به رغم آن جو و وضعیتی که بود از اتوموبیل پیاده شدم و با یک یکشان دست دادم و گفتم که من برمی‌گردم.

دیگر همه خیابان‌ها از حالت عادی خارج شده بود و کنترل در دست کسی نبود. مردم در کوچه و بازار می‌گفتند که بختیار استعفا داده و دولت ساقط شده. این دولتی که ما داشتیم البته استعفا نداده بود. در مدرسه افسری که در حدود ۱۰۰ متری نخست‌وزیری بود، افسرها که شناختند، در را باز کردند و به شکل خبردار و بسیار منظم ایستادند. من آنجا سوار هلی‌کوپتر شدم و رفتم به آنجایی که نمی‌توانم بگویم کجا.»

با خروج شاپور بختیار از دفتر نخست وزیری و رفتن به مخفی‌گاه، نه فقط دولت ۳۷ روزه او که سلطنت ۵۳ ساله خاندان پهلوی و حکومت ۷۲ ساله سلطنت مشروطه که نتیجه انقلاب پرشور مشروطه بود، در میانه روز تاریخی بیست و دوم بهمن‌ماه به پایان رسید.

 

ارتشبدحسن طوفانیان بعدازپیروزی انقلاب زندگی مخفیانه ای داشت که سرانجام ۱۷ شهریور۱۳۵۸ازمرزترکیه فرارکرد.

«سپهبد محمد علی نوروزی» از ۲۳بهمن به سمت کفالت شهربانی دولت موقت منصوب شد .وی تا قبل این ریاست شهربانی اصفهان راعهده داربود(قبل ازانقلاب)،البته عمرفرماندهی «تیمسارنوروزی» کوتاه بودتا شنبه، ۲۸ بهمن ۱۳۵۷ که نخست وزیر« سرهنگ مبعلی »رابه ریاست شهربانی منصوب کرد.

البته «مهندس مصطفی میرسلیم»  نیزدرهمین روزدرشهربانی مسئولیت گرفت(قبل ازتیمساردستجردی)،کمترازیک سال ماندگاربود.

«سرتیپ مصطفی مصطفایی» به سرپرستی پلیس تهران و سپس معاونت انتظامی شهربانی کل کشور خدمت می نمود در  ۲۹ خرداد ۱۳۵۸ به ریاست شهربانی کل جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.

مصحبه بختیار«من مرغ طوفانم نمیترسم ز طوفان»

 آیا راست است که شما در روز ۲۲ بهمن ماه دستور دادید که کارخانه اسلحه سازی(حوالی پایگاه نیروی هوایی فرح آباد)بمباران شود؟

 

بله، این یکی از ایراداتی است که به من گرفته میشود. من این دستور را دادم و دلیلش نیز این بود که مخاذن اسلحه به دست یک مشت رجاله [انقلابیون]نیفتد، معتقد هم نیستم که عمل اشتباهی کردم کافی است به آنچه بعد از آن در کشورمان روی داد نگاه کنید متوجه بشوید که حق با من بود.

روزآخر

من تا زمانی که آجر ها از بالا نیفتاد و صدای مسلسل را نشنیدم، از جا برنخواستم. بعد هم خونسردانه رفتم جلوی در نخست وزیری و با همه دست دادم و با افسران خداحافظی کردم و به آنها گفتم که نمیدانم کی باز خواهم گشت، اما مطمئن هستم که روزی بر میگردم. من اهل سروصدا و هیاهو نیستم. هر کسی که سروصدای زیادی کند آدم شجاعی نمیتواند باشد. شجاعت حقیقی آرامش و بردباری در برابر حوادث بزرگ اشت.

اگردولتم ادامه پیدامی کرداخوندهارامی کشتم!

گر به من فرصت داده شده بود، اگر گذاشته بودند دو سه ماهی خدمت کنم، آقای خمینی از پا در میآمد. اگر همان زمانی که مثلا آقای شریف امامی یا آقای ازهاری را مامور این کار کردند من آمده بودم، شاید مسیر کشور چیز دیگری میشد.

شما که در این دو سال حوادثی را که اتفاق افتاد به خوبی پیش بینی کرده بودید آیا میتوانید بگویید که تا یک هفته دیگر، یک ماه دیگر، چه حوادثی اتفاق خواهد افتاد؟
متاسفانه این دیگر دست ایران، بتنهائی نیست، قضیه مربوط به اوضاع بین المللی میشود. مسئله نفت مطرح است. مسئله خلیج فارس مطرح است، مسئله خاور میانه در میان است احتیاجات شوروی به گاز و خیلی مسائل دیگر. اما آنچه مسلم است این است که اقامت ما دور از وطن، زیاد طولانی نخواهد بود. سرنگونی رژیم خمینی بتدریج دارد بصورت نیاز دول غرب در میآید زیرا با برقراری او نخواهند توانست در منطقه آرامش ایجاد کنند. ما هم به نام ایران و ایرانی بایستی به مصالح کشور خودمان بیندیشیم./پایان مصاحبه بختیار.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:رادیوفردادراینباره می نویسد:شاپور بختیار بارها بعد از انقلاب تکرار کرد، او در شب ۲۱ بهمن بعد از صدور دستوراتی کلیدی در شورای امنیت ملی برای برخورد با معترضین، به منزل و محل کارش برگشت و منتظر ماند تا نتیجه دستوراتش را ببنید.

اما کسانی که باید این دستورات می کردند«ارتشبد عباس قره‌باغی» رئیس ستاد ارتش که در این هنگام عالی‌ترین مقام نظامی ایران در غیاب شاه محسوب می‌شد،این دستوری که اصولا امکان اجرا نداشت.

بختیار می‌گوید که بعد از دستور بمباران اسلحه‌سازی به منزل خود برگشته و تا پنج صبح هیچ خبری از ارتش مبنی بر اجرای دستوراتش به دستش نرسیده است. قره‌باغی  می‌گوید به دلیل شرایط بحرانی آن شب، او و بسیاری دیگر از فرماندهان ارتش تا صبح روز ۲۲ بهمن در دفاتر خود بوده‌اند و در سراسر شب، گزارشها را به نخست‌وزیر اطلاع می‌داده‌اند،ما تا صبح دستکم چندین بارتماس گفتیم که «نخست وزیر»دردسترس نبودواما ۱۰ بار تلفنی با بختیار موفق به صحبت شدیم.

بختیار، می گوید: در ساعت پنج صبح روز ۲۲ بهمن با ارتشبد قره‌باغی تلفنی صحبت کردم و از او خواستم  در ساعت هشت صبح به دفتر نخست‌وزیری بیایند تادر جلسه‌ای با حضور  سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و سپهبد عبدالعلی بدره‌ای، فرمانده نیروی زمینی ارتش، از اوضاع پایتخت و آخرین خبرهای درگیری‌ها مطلع شوم

رادیوفردامی نویسد: «بختیار »باقی ماجرا را چنین روایت می‌کند:

«تا ساعت هشت و نیم کارهای عادی را انجام دادم و منتظر آمدن آقای قره‌باغی بودم. چون ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه گذشت، تلفن کردم ]به ستاد ارتش[ و به من گفتند که ایشان در یک جلسه‌ای هستند و می‌‌آیند. من فکر کردم که یک سری دستورات فوری می‌دهد و به نخست‌وزیری می‌آید. ساعت ۱۰ شد و او نیامد. دوباره تلفن کردم و تلفنچی جواب داد که ایشان در جلسه هستند. بعد تلفن کردم به تیمسار رحیمی« گفتندنیست». تلفن کردم به تیمسار بدره‌ای، « گفتندنیست». معاون فرماندار نظامی به من گفت که تیمسارها در ستاد کل مشغول رایزنی هستند. پرسیدم که آیا این یک جلسه عادی است یا غیرعادی؟ گفتند که تیمسار قره‌باغی همه را احضار کردند و همه رفتند آنجا. من مشکوک شدم به این جلسه که اصلا برای چه برگزار شده. چون ساعت ۱۱ شد و نیامد، زنگ زدم و به تلفنچی‌ گفتم به ایشان بگویید بیاید پای تلفن. قره‌باغی آمد و گفت که همه تیمسارها اینجا هستند و ما مشغول تدوین یک اعلامیه‌ای هستیم که به اطلاع شما خواهیم رساند(اعلامیه بی طرفی).

ردیوفردا،درادامه می نویسد:قره‌باغی به این نتیجه رسیده بودند که سیستم اطلاعاتی درون ارتش به دلیل نفوذ انقلابیون کارکرد خود را از دست داده و امکان ارتباط بی‌دردسر میانشان از میان رفته است. قره‌باغی در این ساعات بیشتر به مشاهدات شخصی خود با هلی‌کوپترهای نظامی اعتماد داشته و نوشته که در یکی از آخرین پروازها، هلی‌کوپتر حامل او نیز هدف گلوله مخالفان قرار گرفته است.

روایت ارتشبد قره‌باغی از آنچه گذشت، روایت وضعیت بسیار آشفته و پراز بحران فرماندهانی است که کمابیش در یک سردرگمی عمیق به سر می‌برند.

به نوشته او از جلسه شورای امنیت ملی در غروب روز ۲۱ بهمن، لحظه به لحظه خبرهای ناگواری به او می‌رسیده و از نیمه‌شب او مطمئن بوده که مقدار زیادی اسلحه در دست مخالفین است و علاوه بر درگیری‌هایی که در آخرین ساعات روز در برابر کارخانه اسلحه‌سازی رخ داده بود، خبرهای متفاوتی نیز درباره شورش‌های مدرسه‌های نظامی به دستش می‌رسیده است.

همزمان برخی فرماندهان از جمله خود قره‌باغی به این نتیجه رسیده بودند که سیستم اطلاعاتی درون ارتش به دلیل نفوذ انقلابیون کارکرد خود را از دست داده و امکان ارتباط بی‌دردسر میانشان از میان رفته است. قره‌باغی در این ساعات بیشتر به مشاهدات شخصی خود با هلی‌کوپترهای نظامی اعتماد داشته و نوشته که در یکی از آخرین پروازها، هلی‌کوپتر حامل او نیز هدف گلوله مخالفان قرار گرفت که تلفاتی در بر نداشت.

قره‌باغی در کتابش تایید کرده که از سوی بختیار برای جلسه‌ای به نخست‌وزیری احضار شده. اما او نوشته که در همین مکالمه به بختیار گفته که از فرماندهان ارتش خواسته در صبح روز ۲۲ بهمن در ستاد بزرگ ارتشتاران جمع شوند. به نوشته قره‌باغی او از بختیار خواسته که اندکی صبر کند تا او بتواند مشکلات را با فرماندهان بررسی کند و بعد به نخست وزیری بیاید.

و بختیار هم پذیرفته است.

و در صبح ۲۲ بهمن هم فرماندهان یکی یکی به ستاد وارد شده‌اند و از همان ابتدا مساله غیرعملی بودن طرح سرکوب و دستگیری‌های گسترده مطرح شده است. قره‌باغی در روایتش از سپهبد ناصر مقدم فرمانده ساواک نقل کرده که حتی نخست‌وزیر هم از غیرعملی بودن دستوراتش مطلع بوده است.

در همین اثنا و پیش از آغاز رسمی جلسه فرماندهان، کاظم جفرودی از سناتورهای باسابقه با قره‌باغی تماس گرفته و به او گفته که در ساعت چهار بعدازظهر قرار است شاپور بختیار و مهدی بازرگان در منزل او با هم ملاقات کنند و در این ملاقات بختیار استعفای خود را ارائه کند. جفرودی از قره‌باغی خواسته که در این جلسه شرکت کند و گفته که بختیار نیز به زودی خود به او خبر این جلسه را خواهد گفت. قره‌باغی مدعی است که بختیار هم در فاصله کوتاهی زنگ زده و خبر جلسه در خانه «کاظم جفرودی»راتائیدکرده است .

رادیوفردامدعی است که«عباس امیرانتظام» این موارد(جلسه)راتاییدکرده است.

واما نکته مهم این است که تیمسارقره باغی،بختیاررافردی دروغگو دانسته است!.

«مهندس کاظم جفرودی»متولد۱۲۹۳رشت،فرزندتقی جفرودی(تاجرچوب)، از اعضای شبکه فراماسونری(معاون دبیرکل حزب مردم  بودکه پس از تشکیل حزب رستاخیز وادغام حزبش دررستاخیزمسئولیت گرفت)در سال ۱۳۴۷ به عنوان سناتور انتصابی به مجلس سنا راه یافت.

» کاظم جفرودی» که در سال ۱۳۲۰ با سمت استادیاری به استخدام دانشکده فنی درآمده بود، ضمن عضویت در حزب مردم، در دوره ۱۷ مجلس شورای ملی کاندید شهرستان رشت شد و با حمایت دادور ـ شهردار رشت ـ به نمایندگی رسید و تادوره ۲۰ در کرسی نمایندگی مجلس بود.
او که علاوه بر استادی دانشگاه تهران، در فعالیت های مقاطعه کاری، ضمن تأسیس شرکت ساختمانی مثلث با قباد ظفر و صادق صادق، در اغلب مقاطعه کاری های دولتی شرکت داشت.

«مهندس جفرودی» اصولاً آدم مرموز و بازیگری است.
«کاظم» از دبیرستان شاهپور رشت دیپلم گرفت و در سال ۱۳۱۱ با بورس دولتی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در رشته ریاضی و مهندسی ساختمان (راه و پل) تحصیل کرد و پس از ۶ سال به ایران بازگشت.امابعلت گزارشاتی که به شاه داده بودند-اقدامات ضدحکومتیش درفرانسه-وقتی که از راه روسیه و باکو با کشتی وارد بندر پهلوی شده، همان لحظه اول از طرف شهربانی وقت دستگیر و مدت یکسال و نیم زندانی گردید،

«مهندس جفرودی»فردموزی بود در سال ۱۳۱۷ از فرانسه به ایران آمد به علت داشتن رابطه همکاری باشبکه های جاسوس  فرانسوی توانست کانالی باشد بامنابع قدرت،با قوام السلطنه و رشیدیان ها وارد همکاری شد و با »حسنعلی منصور»رفیق گرمابه وگلستان بودوتوانست با روابطی که باامریکایی های مقیم تهران داشت« حکم  نخست وزیری» رابرای حسنعلی منصوربگیرد. و سابقا شبهای جمعه در منزل جفرودی واقع در خیابان پهلوی جنب کلانتری یک آقایان : منصور، هویدا، مهندس اصفیا، مهندس شریف امامی، مهندس ریاضی، مهندس سعید، خسرو هدایت دورهمی داشتند.

«مهندس کاظم جفرودی»درسال ۱۳۸۹دریکی ازآسایشگاهای حومه پاریس فوت کرد.

سرانجام جلسه معروف فرماندهان ارتش در ساعت ۱۰ و نیم صبح روز ۲۲ بهمن آغاز شده است.

در گزارش قره‌باغی از این جلسه آمده که تک تک فرماندهان مشکلات مهمی را که با‌ آن روبه‌رو بودند بیان کردند. عمده گفته‌های فرماندهان به حملات انقلابیون و از دست دادن کنترل بخشهایی از ساختمانهای تحت نظرشان اختصاص داشته است.

تا اینکه سپهبد هوشنگ حاتم جانشین فرمانده ستاد با تشریح اوضاع و مساله خروج شاه از کشور گفته بر اساس اظهارنظر نخست‌وزیر، شاه به ایران بازنخواهد گشت. و افزوده که آیت‌الله خمینی خواهان جمهوری اسلامی است و ملت هم پشتیبان اوست. در مقابل بختیار هم می‌خواهد جمهوری اعلان کند ولی پشتیبانی مردمی ندارد.

سپهبد حاتم سپس به تجربه ارتش ترکیه در مجادلات سیاسی اشاره کرده و گفته که بهتر است ارتش ایران نیز مانند همسایه غربی اعلام کند که در مجادله سیاسی دخالت نمی‌کند و بی‌طرف است.

قره‌باغی نوشته است که بعد از بحث بسیار، اکثریت فرماندهان با این پیشنهاد موافقت کردند چرا که معتقد بودند بختیار خواهان اعلان جمهوری است و به همین دلیل دیگر نیازی به پیروی از دستور شاه برای حمایت از او ندارند.

بدین‌ترتیب بیانیه بی طرفی ارتش با رای اکثریت ۲۷ تن از فرماندهان ارتش تصویب شد و با اعلام سراسری این موضوع، رژیم پادشاهی مشروطه ظرف چند ساعت از هم فروپاشید

نخست‌وزیری شاپور بختیار در مجموع ۳۷ روز طول کشید

دکتر شاپور بختیار(متولد۱۲۹۴) با هفته نامه ایران تریبون در اوائل دهۀ ۶۰

بختیار تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در این سمت باقی ماند. بعد از کودتا به همراه چند تن از یاران مصدق از جمله مهندس بازرگان فعالیت سیاسی می‌کرد.


بختیار در جریان محاکمه مصدق در سال ۱۳۳۳ به اتهام اخلالگری و توهین به مقام سلطنت بازداشت و به سه سال زندان محکوم شداما پس از دو سال عفو شد.او بعد از آزادی از کار‌های دولتی کناره گرفت و تنها به عنوان عضو جبهه ملی فعالیت کرد. در سال ۱۳۴۱ به دلیل مخالفت جبهه ملی با رفراندوم ششم بهمن به همراه عد‌های دیگر از اعضای جبهه ملی دستگیر و تا شهریور ۱۳۴۲ در زندان به سر برد.

چگونگی فرار ازکشور؟

شاپور بختیار در خاطرات خود نوشته است: «چند دقیقه پس از خروج از نخست وزیری، زندگی مخفی من آغاز شد. تنها رابط من با دنیای خارج یک رادیو ترانزیستوری بود.»

شاپور بختیار می‌نویسد «باید از ایران باید می‌رفتم نمی‌توانستم تا اخر عمرم به صورت مخفیانه زندگی کنم. از طریق دوستان و آشنایان خود در سفارت فرانسه یک گذرنامه خارجی با نامی جعلی تهیه کردم سپس تغییر قیافه دادم.»

بختیار در کتاب «یکرنگی» گفته که ریش بزی گذاشته بود و تغییر چهره داده بود و با وضعی از ایران خارج شد که به گفته خودش «نه در چمدانم می‌بایست شی‌ای ایرانی وجود داشته باشد و نه بر لباس‌هایم مارک خیاطان کشور»

شاپور بختیار ماجرای خروجش را اینگونه روایت کرده است: «یک روز صبح با اتوموبیل به فرودگاه رفتم. قیافه‌ام به برکت یک ریش بزی و یک جفت عینک سیاه، مختصری عوض شده بود. کسی که همراه من بود با یک بلیط درجه یک و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد. در اتومبیل منتظر ماندم تا پرواز هواپیما برای یک ساعت بعد اعلام شود. آن موقع با شتاب کت را بر روی شانه‌ها انداختم و مثل بازرگانی شتاب‌زده وارد شدم. صف مسافران ایرانی طولانی بود، ولی در صف مسافر‌های خارجی فقط هفت یا هشت نفر ایستاده بودند.»

بختیار بدون هیچ مشکلی بخش‌های بازرسی را رد می‌کند، در اطاق ترانزیت نیز زیاد معطل نمی‌شود و سوار اولین اتوبوسی می‌شود که به طرف هواپیما می‌رود. در قسمت درجه یک هواپیما می‌نشیند. او گفته هدفم این بود که خطر بازشناخته شدن را به حداقل برسانم. در قسمت درجه یک از نظر آماری این خطر کمتر بود.

بختیار در حالی وارد پاریس شد که هیچ کس از روز و ساعت ورودش خبر نداشت. خودش گفته وقتی به پاریس رسیدم فرزندانم را خبر کردم که به دنبالم بیایند.

حمید شوکت در بخش پایانی کتاب خود درباره بختیار اینگونه می‌نویسد: «مهم‌ترین اقدام سیاسی بختیار علیه جمهوری اسلامی کودتای نوژه برای براندازی بود» شوکت می‌گوید این کودتا با گرفتن کمک مالی از کشور‌های عراق و عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس پایه‌ریزی و اجرا شد.

بختیار همواره فکر می‌کرد روزی خواهد توانست به ایران بازگردد. سیروس آموزگار در گفت‌وگویی شفاهی درباره آخرین وضعیت بختیار پیش از مرگ اینگونه گفته است: «بختیار امیدش را از دست داده بود و از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. او در بیمارستان روتشیلد پاریس بستری شد و چند غده سرطانی در روده‌اش را عمل کردند.»

فرزند شاپور بختیار گفته است «اگر پدرش با کارد از پا درنمی‌آمد، این ماه پول نداشت زندگی‌اش را اداره کند.» ترور شاپور بختیار یکبار به صورت ناموفق انجام شد. «انیس نقاش» درباره این ترور در مصاحبه‌ای که زمانی با خبرگزاری فارس داشته، ماجرا را اینگونه روایت کرده است: «حکم اعدام بختیار در دادگاه انقلاب صادر شد که امام (ره) هم آن را تأیید کردند. من به بچه‌های سپاه گفتم تجربه کار عملیاتی دارم و این کار را بر عهده می‌گیرم. به فرانسه رفتم و کار شناسایی را انجام دادم و بعد از دو هفته به ایران بازگشتم و خبرشان کردم که منزل بختیار را پیدا کرده و حتی توانستم با او مصاحبه کنم. بعد از ۲ روز طی جلسه‌ای اعلام شد که با انجام ترور موافقت شده است. حکم این کار توسط حاکم شرع صادر شد. طرح مدونی برای اجرای حکم اعدام بختیار تهیه کردم. قرار بر این شدبا دو نفر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختیار شده و در حین مصاحبه، با اسلحه صدا خفه کن او و همراهش را بدون اینکه صدایی بلند شود ترور کنیم؛ به طوری که پلیس‌های نگهبان جلوی منزل او متوجه نشوند. داشتم برای اجرای مامویت آماده می‌شدم که آقای خلخالی مرتکب اشتباه شد و در مصاحبه‌ای اعلام کرد که برای اجرای حکم اعدام شاپور بختیار به پاریس، کماندو فرستاده‌ام. اینگونه شد که شاپور بختیار دیگر نه جواب تلفن می‌داد و نه وقت ملاقات. محافظان او نیز افزایش پیدا کردند. به این ترتیب وقت ملاقاتی که با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا کار را تمام کنم، منتفی شد.»

انیس نقاش بعد از آن هم تصمیم می‌گیرد با وجود افزایش محافظان ترور را انجام دهد. او ادامه ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: «مجبور شدیم ابتدا با کشتن افراد پلیس جلوی در منزل بختیار به زور وارد خانه شویم و تا پشت در اتاق بختیار نفوذ کردیم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم وارد اتاقی که بختیار در آن حضور داشت بشوم. به در شلیک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. تا چهار ماه در زندان داشتم دیوانه می‌شدم که چطور نتوانسته‌ام یک در را باز کنم تا اینکه قاضی دادگاه عکس‌های مربوط به در اتاق را نشان داد که از لایه‌های آهن ضد آتش تشکیل شده است لذا متوجه شدم که تلاش برای بازکردن آن بیهوده بوده است.»

ترور دوم در ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ انجام شد. این بار شاپور بختیار و منشی‌اش، سروش کتیبه در خانه مسکونی بختیار در حومه پاریس به قتل رسیدند. ترور توسط گروه ۳ نفره فریدون بویراحمدی، محمد آزادی و علی وکیلی راد که در قالب حامیان و دوستداران بختیار توانسته بودند به اقامتگاه وی نفوذ کنند صورت گرفت.

فریدون بویراحمدی عضو شورای نهضت مقاومت ملی ایران و همشهری بختیار بود که از سال‌ها پیش به منزل بختیار رفت وآمد داشت. با وجود محافظت شبانه روزی از خانه بختیار و حضور ۱۳ محافظ مسلح، قاتلان از خانه وی خارج شده و متواری شدند.

جسد شاپور بختیار و سروش کتیبه منشی او حوالی صبح ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ در حالی که ۴۸ ساعت از مرگ آن‌ها گذشته بود، پیدا شد. بعد از چند روز علی وکیلی راد در لوزان، سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد.

علی وکیلی راد در دولت احمدی نژاد و در بحبوبه حوادث ۸۸ با استقبال کاظم جلالی عضو کمسیون امنیت ملی و حسن قشقاوی سخنگوی وقت وزارت خارجه به ایران بازگردانده شد. آن زمان این شائبه مطرح شد که او با کلوتید ریس زندانی فرانسوی در ایران معاوضه شده است.

از زمان بازگشت او هیچکس خبری از سرنوشت وکیلی راد ندارد. هنگام بازگشت او، زنی که تمام صورتش را پوشانده بود به عنوان مادر وکیلی راد از او استقبال کرد.

شهین تاج بختیار (همسر دوم بختیار) و گودرز بختیار (پسر بختیار) پس از قتل پدرشان از جمهوری اسلامی ایران شکایت کردند هم توانستند. بنی صدر در آن دادگاه به نفع بختیار شهادت داد.

حمید شوکت زندگی سیاسی بختیار را به زندگی کرنسکی در روسیه شبیه دانسته است. او می‌گوید الکساندر فیودورویچ کرنسکی در پی انقلاب روسیه، در ماه ژوئیه ۱۹۱۷ به مقام نخست‌وزیری دولت موقت رسید و پس از انقلاب اکتبر به فرانسه گریخت (بختیار هم به فرانسه گریخت)، کتاب و خاطرات نوشت (بختیار هم چندین کتاب و مقاله نوشت و مدام مصاحبه می‌کرد)

کرنسکی بختش را آزمود تشکیلاتی سیاسی با هدف «آزادی روسیه» تاسیس کرد؛ همانطور که بختیار در فرانسه «شورای ملی مقاومت» را تاسیس کرد. کرنسکی و بختیار هر دو فلسفه و حقوق خوانده بودند و به سیاست روی آورده بودند.

شعر «روز نخست، چون دم رندی زدیم و عشق/ شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم» بر سنگ قبر شاپور بختیار در گورستان مونپارناس پاریس حک شده است.

چگونگی قتل بختیار؟دوشنبه، ۱۸مرداد ۱۳۹۵

پلیس:روز چهارشنبه هشت ماه اوت2016 بود. تقریبا طرف‌های ساعت ۱۲ و ۱۲ و ربع پسر دکتر بختیار که در عین حال افسر پلیس فرانسه بودند مسئول امنیتی جان ایشان بودند می‌آیند خانه با جنازه سروش کتیبه که سکرتر دکتر بختیار بود و جنازه دکتر بختیار توی سالن خانه روبه‌رو می‌شوند.

بلافاصله زنگ می‌زنند. من شخصا طرف‌های یک ربع به ۲ بود که رسیدم آنجا. وقتی که وارد حیاط منزل دکتر بختیار می‌شدیم چند تا پله بود که می‌رفتیم بالا و بعد وارد یک راهروی کوچک می‌شدیم. می‌پیچیدیم دست چپ یک راهروی کوچولوی دیگر بود و سمت راست آشپزخانه بود.

انتهای این راهروی کوچک می‌خورد به سالنی که پنجره‌اش رو به حیاط باز می‌شد. همینطور که رسیدیم اولین جنازه‌ای که دیدیم جنازه سروش کتیبه بود که روی سینه‌اش افتاده بود و چندین ضربه چاقو از پشت خورده بود. وقتی که رفتم جلوتر دیدم که یک کاناپه که جلوی پنجره این سالن بود و به حیاط می‌خورد جنازه دکتر بختیار روی این کاناپه بود.

وقتی نگاه کردم دیدم که... البته قبلا همکارانم زودتر آمده بودند و به من هم گفتند که من رسیدم طرف‌های یک ربع به ۲ بود... ۱۰ دقیقه به ۲... دیدم که گردنش را بریدند و رگهای دستش را زدند.

جلو این کاناپه یک تکه از یک چاقوی نان بری افتاده بود روی این کاناپه. بعدها در بازجویی وکیلی راد ازش سئوال کردیم خودش گفت که اولین چاقویی که رفتم از آشپزخانه آوردم دادم به محمد آزادی، یک چاقوی نان بری بود که می‌خواست گردنش را ببرد این چاقو شکست. بعد به من گفت که برو یک چاقوی بزرگ دیگر بیاور که من رفتم یک چاقوی دیگر از آشپزخانه آوردم. وقتی تحقیقات شروع شد..

می‌دانید که وقتی که یک قتلی اتفاق می‌افتد اولین چیزی که می‌گردیم و دنبال اطلاعات و مدرک هستیم خانه مقتول است. چون قبلا دکتر بختیار را چند بار دیده بودم می‌دانستم که یک ساعت زیبای رولکس هم همیشه به دستش بود. حتی دو سه هفته قبلش وقتی دیده بودیمش صحبت می‌کردیم می‌گفت من این ساعت را همیشه دارم. من هم به شوخی گفتم که قیمتش اینقدر است و مارکش هم این است، اسمش این است و گفت بله، بله. وقتی که روز قتل در اتاق بالا دنبال مدرکی می‌گشتیم که کار چه کسی می‌تواند باشد جعبه ساعت و فاکتور این ساعت را پیدا کردیم.

ولی وقتی برگشتم پایین دیدم این ساعت روی مچ دکتر بختیار نیست. یادم آمد که دو سه هفته پیش به من گفته بود که من این ساعت را همیشه دارم. در رابطه با ساعت دکتر بختیار، برای ما خیلی اهمیت دارد که در اولین بازجویی کسی که دستگیر می‌شود آن حالت اضطراب و ناراحتی و اینها بازجویی‌های اول اکثریت اله‌مان‌ها را فوری لو می‌دهند و حرفهایی که می‌زنند واقعیت است. وکیلی راد که اول با خنده آمده بود آخر بازجویی حتی گریه کرد. به خاطر آن استرس سه هفته که راحت شده بود که دستگیر شده بود. وقتی ازش پرسیدیم که چرا ساعت را برداشتی گفت من برنداشتم. آزادی برداشت.

وقتی که می‌آمدیم به ما گفتند وقتی کارتان تمام شد این ساعت را بردارید بیاورید. وقتی ما تحقیقات بیشتری کردیم متوجه شدیم آخرین کسانی که به دیدن دکتر بختیار آمدند روز دوشنبه ساعت سه بعد از ظهر فریدون بویراحمدی بوده به اضافه دو نفر دیگر. که یکی وکیلی راد بود و آن یکی محمد آزادی. بلافاصله به خاطر امنیت جریان و مساله عکس‌های این سه نفر در تلویزیون و مطبوعات و اینها پخش شد. ما به دنبال اینها می‌گشتیم برای اینکه اینها آخرین کسانی بودند که دکتر بختیار را زنده دیده بودند. بعدها که تحقیقات ادامه پیدا کرد و سه هفته بیست و یکی دو روز بعد توانستیم وکیلی راد را دستگیر کنیم

روز بازجویی... وکیلی راد دور دریاچه ژنو دستگیر شده بود و همکاران ما که او را آوردند به اتاق بازپرسی، بازپرس بودند،‌ منشی‌شان، دادستان بودند و من و چندتا از همکاران دیگر بودیم. همکاران دیگر ما که رفته بودند او را از ژنو آورده بودند طبیعی است که به خاطر مسایل ایمنی که کسی نتواند به جان او حمله کند روی سرش کلاه کاسک گذاشته بودند و ضد گلوله داشت. دستهایش را هم از عقب دستبند زده بودند. وقتی که آوردند اتاق بازپرس و آقای بازپرس گفت که کاسک را بردارید و دستبند را هم باز کنید، کاسک روی سرش بود و وقتی برداشتند و همکار دیگر داشت دستبند را باز می‌کرد نگاه کرد به همه و یک چیزی به فارسی گفت و خندید. بازپرس از من پرسید که چه می‌گوید.

گفتم چیز مهمی نمی‌گوید. بازپرس گفت خواهش می‌کنم کلمه به کلمه ترجمه کنید. گفتم که می‌گوید «ای مادر به خطاها، چقدر اینجا هوا گرمه» بعد وقتی نشست و صحبت کرد و شروع کرد به توضیح دادن که این مساله به چه شکل اتفاق افتاد.

آقای شهاب، ببخشید، قبل از اینکه به صحبت‌های وکیلی راد برسیم که دوباره می‌رسیم و ادامه خواهیم داد، بفرمایید که محمد آزادی و علی وکیلی راد به اضافه بویراحمدی به چه عنوانی به دیدن بختیار رفته بودند و چرا بختیار اصلا آنها را پذیرفته بود؟

فریدون بویراحمدی جزو معدود کسانی بود که می‌توانست بیاید و دکتر بختیار را هر ساعتی که دلش می‌خواهد ببیند. یعنی چند سال قبل آمده بود فرانسه و پناهندگی گرفته بود و به نوعی شده بود دست راست دکتر بختیار و فریدون بویراحمدی به دکتر بختیار می‌گوید دو نفر از ایران می‌آیند از هواداران شما هستند و می‌خواهند شما را ببینند و با شما صحبت کنند.

از شما می‌خواهند اجازه بگیرند چون قصد منفجر کردن پالایشگاه نفت شیراز را دارند. چون از ایران آمده بودند نمی‌خواهند کسی ببیندشان. دکتر بختیار هم اعتماد صد در صد به فریدون بویراحمدی داشت گفته بود بسیار خب. و آن روز به همه می‌گوید بروند و حتی به پسرش می‌گوید که هیچکسی را نمی‌خواهم ببینم و نمی‌خواهم کسی بیاید و تلفن را هم قطع می‌کند. این اتفاق خیلی وقتها می‌افتاد که وقتی می‌خواست کسانی را بببیند، همه را بیرون می‌کرد و فقط خودش بود و تلفن را هم قطع می‌کرد و دیدارهایش را داشت. این دفعه اول نبود که چنین اتفاقی افتاده بود. آن روز دوشنبه ساعت ۳ قرار بود فریدون بویراحمدی با وکیلی راد و محمد آزادی بیایند.

آقای شهاب، شما گفتید در بازجویی‌ها وکیلی راد نحوه جنایت را توضیح داد. این واقعه به چه نحو اتفاق افتاد بنا به آنچه که او شرح داد؟

اصلا قرار نبود سروش کتیبه سکرترش آن روز باشد. اینها وقتی می‌رسند به ده بیست متری خانه یکهو می‌بینند سروش کتیبه دارد می‌آید. سروش کتیبه این سه را می‌بیند. بویراحمدی می‌پرسد اینجا چه کار می‌کنی؟ می‌گوید آمدم یک کتاب یادم رفته بردارم بروم. بویراحمدی می‌گوید حالا که آمدی با ما بیا تو. اینها که وارد می‌شوند بویراحمدی و سروش کتیبه توی آشپزخانه می‌نشینند. همانطور که گفتم از پله‌ها که بالا می‌رفتیم یک راهروی کوچک بود و بعد می‌پچیدیم دست چپ یک راهروی کوچک دیگر بود که آشپزخانه توی این راهرو دست راست بود که ته آن می‌خورد به سالن. بویراحمدی و سروش کتیبه می‌نشینند در آشپزخانه.

محمد آزادی و وکیلی راد می‌روند توی سالن پیش دکتر بختیار و محمد آزادی کسی بود که حداقل یک متر و هشتاد و پنج قدش بود و ۱۲۰ سی کیلو وزن داشت، نقشه‌ای می‌چینند روی میز، نقشه ایران را و محمد آزادی می‌گوید آقای دکتر بختیار پالایشگاه نفتی که می‌خواهیم بزنیم اینجاست. دکتر بختیار عینکش را می‌زند و دولا می‌شود روی میز که نقشه را نگاه کند محمد آزادی گلویش را فشار می‌دهد و با دستهایش خفه می‌کند.

بعدا در بازجویی خود وکیلی راد گفت که داشت وقتی خفه‌اش می‌کرد به من گفت برو یک چاقو بیاور. من هول شده بودم رفتم توی آشپزخانه یکهو سروش کتیبه دید من هول شده ‌ام گفت چی شده آقای دکتر چی شده؟

خواست از آشپزخانه بیاید توی سالن از پشت فریدون بویراحمدی دهنش را می‌گیرد و با چاقو می‌زند. وکیلی راد هم یک چاقو برمی‌دارد و می‌برد ولی یک چاقوی نان بری بود. وقتی محمد آزادی سعی می‌کند گلویش را ببرد، چاقو می‌شکند و می‌گوید برو یک چاقوی دیگر بیاور. بعد می‌رود یک چاقوی دیگر می‌آورد. یعنی فرق چاقوی نان بری و چاقوی معمولی را نمی‌دانست. کارشان که تمام می‌شود خودشان را تمیز می‌کنند و می‌روند بیرون یک گوشه حیاط می‌ایستند و فریدون بویراحمدی می‌رود پیش دو مامور پلیس که آنجا بودند، چون وقتی وارد می‌شدی دفتری بود و اسم را می‌دادیم و امضا می‌کردیم... می‌رود و دفتر را پر می‌کند و ساعت را می‌نویسد که چه ساعتی رفتند و پاسپورت‌ها را می‌گیرد و می‌آیند بیرون. هر کس که می‌آمد یک فتوکپی هم می‌گرفتند از کارت شناسایی یا پاسپورتش. بعد موقع رفتن پاسپورتها را پس می‌دادند.

آقای شهاب، ماموران پلیسی که در منزل بختیار بودند موقعی که اینها می‌روند پاسپورت‌هایشان بگیرند و بروند متوجه خون‌آلود بودن لباس‌های آنها نشدند؟

نه. برای اینکه تمیز کرده بودند لباس‌هایشان را و بعد سه تایی با هم می‌آیند توی حیاط و فرض کنید که این دو تا یک متری آن میزی که مامور پلیس بود ایستادند. چون وکیلی راد می‌گفت ما کنار ایستادیم و بویراحمدی رفت و صحبت کرد و امضا کرد و بعد پاسپورتهای ما را گرفت و ما آمدیم بیرون. هرسه با هم می‌آیند توی حیاط... اینها چون فرانسه و زبان خارجی بلد نبودند... از خانه می‌آیند بیرون و سوار ماشین بویراحمدی می‌شوند. ما کمی بعد از تحقیقات که یک حالت موش و گربه بازی بود چون عکس اینها را پخش کرده بودیم و دنبال اینها می‌گشتیم، چند روز بعد... دور و بر منزل دکتر بختیار یک جنگل خیلی بزرگی هست که شبها آنجا فاحشه‌ها هستند.

وکیلی راد در فرودگاه تهران

وکیلی راد در فرودگاه تهران

یکی از فاحشه‌ها زنگ زده بود به پلیس جنایی که من این اخبار را دارم می‌شنوم و من شبها آنجا کار می‌کنم. دو سه روز پیش توی سطل آشغال دو کت شلوار تمیز پیدا کردم ولی یک قطرات کوچک خون روی آنها بود. من اینها را بردم دادم شستم و تمیز کردم. حالا که صحبت می‌کنید فکر کردم شاید ربطی به قتل داشته باشد.

یکی از همکاران ما رفت و این کت و شلوارها را گرفت و آورد و فرستادیم لابراتوار پلیس و علی‌رغم شسته شدن قطراتش مانده بود. دیدند که قطرات خون شاپور بختیار و سروش کتیبه است. توی جیبش هم نوشته بود ماده این ایران بعدها که خود وکیلی راد در بازجویی اولش می‌‌گوید از خانه که آمدیم بیرون از یک جنگل که رد می‌شدیم بویراحمدی ماشین را پارک کرد و گفت لباس‌هایتان را در بیاورید.

لباس‌هایمان را در‌آوردیم و یک سری لباس دیگر توی صندوق ماشینش بود، آنها را انداختیم توی آشغال و لباس‌های جدید پوشیدیم و ما را برد دم راه آهن. به ما گفت که می‌روید دو تا بلیت می‌خرید و می‌روید به شهر انسی. شهری تقریبا سی چهل کیلومتری مرز سویس.

قرار بر این بود که اینها بروند انسی و از آنجا رد شوند و بروند ژنو و به گفته خود وکیلی راد در بازجویی اولش قرار داشتند جلوی ایران ایر. اینها چون زبان خارجه بلد نبودند، تقریبا ساعت باید باشد طرفهای پنج و نیم شش. اینها تلفظ بد می‌کنند و به جای اینکه بگویند بلیت می‌خواهیم برای شهر انسی دو تا بلیت می‌‌خرند برای شهر نانسی. شهر نانسی شمال شرقی دم مرز آلمان است. در صورتی که انسی مرکز شرق است. خود وکیلی راد می‌گوید چهارپنج ساعت قطار رفت و وقتی رسدیم دیدیم نوشته نانسی. اصلا با آن چیزی که بویراحمدی گفته بود فرق می‌کند. دوباره اینها بلیت می‌گیرند برمی‌گردند پاریس. نزدیک به پانصد ششصد کیلومتر می‌روند و پانصد ششصد کیلومتر برمی‌گردند.

خب این باعث می‌شود که ده ساعت عقب بیافتند از نظر زمانی. می‌گوید زنگ زدیم به ترکیه که بگوییم می‌آییم فقط قطار را اشتباه گرفتیم. کسانی که در ترکیه بودند و اینها با آنها در رابطه بودند هیچکس از قتل شاپور بختیار صحبت نمی‌کند. رادیو تلویزیون خبری نمی‌دهد. اینها سعی می‌کنند باعواملشان در پاریس تماس بگیرند که از عمو (کد رمز دکتر بختیار) خبری دارید؟ اینها به هر کس زنگ می‌زنند دوشنبه شب می‌گویند بله عمو حالش خوب است. هیچ مساله‌ای نیست.

اینها دوباره برمی‌گردند پاریس که رفت و برگشت حدود هشت تا ده ساعت طول می‌کشد. دوباره بلیت می‌خرند این بار به شهر انسی. از آنجا دو تا پاسپورت اصلی داشتند ترکی با نامهای ترکی ولی ویزایی که داشتند ویزای جعلی بود. وقتی می‌خواهند رد شوند بروند سویس ماموران مرزی سویس می‌بینند که اینها ویزاهایشان جعلی است. فکر می‌کنند آن موقع خیلی از کارگران مهاجر سعی می‌کردند از فرانسه بروند سویس کار کنند چون حداقل کارگر آن موقع سه برابر حداقل دستمزد کارگر در فرانسه بود... خیال می‌‌کنند اینها از این کارگرهای مهاجرند که سعی کرده‌اند با ویزای جعلی بروند سویس. اینها را برمی‌گردانند دوباره طرف پست فرانسه. این روز سه‌شنبه نزدیکهای ظهر است. اینها دوباره برمی‌گردند.

یعنی فردای روز قتل؟

بله. سه‌شنبه است. یعنی کمتر از ۲۴ ساعت از قتل شاپور بختیار گذشته. ولی هنوز کسی جنازه شاپور بختیار و سروش کتیبه را پیدا نکرده. اینها سعی می‌کنند ببینند چطوری می‌توانند بروند از مرز رد شوند.

خب وقتی پلیس سویس اینها را تحویل پلیس فرانسه می‌دهد به دلیل داشتن ویزای جعلی، پلیس فرانسه چه کار می‌کند؟ آنها را رها می‌کند؟

پلیس فرانسه صورت جلسه ‌ای تنظیم می‌کند که اینها خواستند با ویزای جعلی بروند سویس و مجبورند آنها را دوباره به فرانسه راه بدهند چون از فرانسه می‌خواستند بروند سویس. دوباره برمی‌گردند فرانسه ولی در منطقه مرزی هستند و تمام تلاش‌شان را می‌کنند که دومرتبه رد شوند بروند سویس. چون قرارشان بر این است که بروند ایران ایر در ژنو و از آنجا کمکشان کنند که خارج شوند.

در این بین با کسانی که در تماس بودند به همه زنگ می‌زنند و همه می‌گویند حالش خوب است. چندتایی هم به پسرش زنگ می‌زنند و پسرش می‌گوید نه امروز من با او صحبت کردم و تلفن را قطع کرده و کار دارد و گفته کسی مزاحمم نشود. این حالت را دکتر بختیار داشت. دفعه اول نبود که ۲۴ ساعت یا ۴۸ در خانه می‌ماند و با هیچکس تماس نمی‌گرفت. بر اساس تلفن‌های زیاد روز چهارشنبه صبح پسر دکتر بختیار طرفهای ۱۲ پا می‌شود می‌رود خانه چون کسی به تلفن جواب نمی‌داده و خیلی‌ها زنگ زده بودند. آنجاست که طرفهای ۱۲ و ربع یا ۱۲ و بیست دقیقه هردو جسد را پیدا می‌‌کنند.

شما گفتید که قرار بود رابط این دو آنها را جلوی دفتر ایران ایر در ژنو ببیند و نجات‌شان بدهد. ولی بالاخره چطور شد؟ چون محمد آزادی ناپدید شد و علی وکیلی راد دستگیر شد. در ژنو چه اتفاقی افتاد؟

زمانی که اینها دو شنبه شب تماس می‌گیرند و بعد سه‌شنبه صبح تماس می‌گیرند می‌گویند داریم می‌آییم ولی یک مشکلی پیش آمده، و قطار را اشتباه گرفتیم کسانی که در ترکیه تماس داشتند فکر می‌کنند که پلیس فرانسه اینها را گرفته و اینها می‌خواهند وقت کشی بکنند که کسی یا کسانی که می‌رود جلوی ایران ایر که آنها را خارج کند آنها را هم بگیرند. اینها دیگر فورا خودشان را جمع و جور می‌‌کنند و سعی می‌‌کنند که با آنها در تماس نباشند.

چهارشنبه تازه می‌فهمند که‌ای بابا اینها راست می‌گفتند. کارشان را کردند ولی دیگر تماس و ارتباط با ترکیه قطع شده بود. یعنی اینها فقط یکی دو شماره در ترکیه داشتند.

وقتی آنها تمام سیستم را جمع می‌کنند و تمام تلفن‌ها را قطع می‌کنند دیگر نمی‌توانند با اینها ارتباط برقرار کنند. رابطه اینها با کسانی که در ترکیه بودند یعنی با ستاد عملیاتی، قطع می‌شود. این موش و گربه بازی بین اینها و ما تقریبا بیست و یکی دو روز طول می‌کشد و اینها سعی می‌کنند به اشکال گوناگون و تلاش می‌کنند از مرز فرانسه برگردند بروند سویس. بالاخره موفق می‌شوند و با اتوبوس رد می‌شوند می‌روند. وقتی می‌رسند سویس دیگر نزدیک به نوزده بیست روز از قتل گذشته. ما هم شبانه روز... چون خیلی اهمیت داشت،

سنگ مزار بختیار در گورستان مون‌پارناس

سنگ مزار بختیار در گورستان مون‌پارناس

دولت فرانسه تمام امکانات را در اختیار شعبه ضد تروریستی جنایی گذاشته بود و رییس جمهور وقت فرانسوا میتران، هر روز ساعت شش می‌خواست که گزارش روزانه درباره این بدهند که تحقیقات تا کجا رفته. در عین حال که دنبال اینها هستیم کسان دیگر را هم شناسایی و دستگیر کردیم. مثلا یک سری کسانی که از ترکیه به اینها زنگ زده بودند که بعد معلوم شد اینها اصطلاحا هسته‌های خفته هستند و زمانی بیدارشان می‌کنند که به آنها احتیاج دارند.

به آنها زنگ زده بودند که از عمو چه خبر که آنها گفته بودند عمو حالش خوب است. شماره تلفن‌ آنها را دولت ترکیه به ما داد. شماره‌‌هایی که اینها گرفته بودند که مردم می‌گفتند آقا ما اینها را دیدیم یک ساعت پیش دو ساعت پیش دم این کابین تلفن دو نفر بودند شبیه آنها همکاران ما تا می‌رسیدند بلافاصله تا لیست تلفن‌ها را می‌گرفتند می‌دیدند که همه‌شان شماره تلفن‌های ترکیه است. یکی دو تا هم شماره تلفن ایران بود. اینها وقتی موفق می‌شوند از مرز بگذرند می‌گویند بهتر است از هم جدا شویم چون با هم جلب توجه می‌کنیم. دو روز سه روزی با هم توی ژنو بودند. یک شب توی ژنو می‌خوابند و بعد تصمیم می‌گیرند از هم جدا شوند.

که هر کسی تلاش کند خودش را به قرارهایش برساند و با ماموران خودشان تماس را برقرار کنند. یک روز بعد از ظهر همینطور که وکیلی راد کنار دریاچه ژنو راه می‌رفته و سرگردان بوده یکی از همکاران سویسی ما که با خانمش کنار دریاچه قدم می‌زدند او را می‌بیند و می‌شناسد و بلافاصله همانجا دستگیرش می‌کنند و بعد همکاران ما رفتند و آوردندش برای بازجویی. او تمام اینها را خودش در اولین بازجویی‌اش می‌گوید. ما یک سری مسایل را می‌دانستیم و یک سری مسایل را وکیلی راد در بازجویی اولیه‌اش گفت که وقتی به هم چسباندیم دیدیم کاملا با هم می‌خورد.

محمد آزادی چه شد؟

آزادی معلوم نشد. فریدون بویراحمدی هم دو سه روز می‌ماند و فقط متاسفانه وقتی که عکس اینها را پخش می‌کنند توی تلویزیون معلوم می‌شود که یک آپارتمان کوچکی در یکی از محله‌های پاریس کرایه کرده بود و کسی که خانه را به او کرایه داده بود بعد از دیدن عکس او را شناسایی می‌کند. در می‌زند کسی باز نمی‌کند. در را که باز می‌کند برود تو بویراحمدی توی آپارتمان بوده و محکم در را می‌بندد. هول می‌شود و می‌آید بلافاصله به ما زنگ بزند که تا ما برسیم بویراحمدی رفته بود. در حمامش یک مقداری پانسمان و پنبه خونین پیدا کردیم که بعد معلوم شد خون بویر احمدی بوده وقتی که با چاقو می‌زند به سروش کتیبه دست خودش را زخمی می‌کند. دستش مجروح بود. بویر احمدی ناپدید شد.

و شما دیگر خبردار نشدید او کجا رفت و چه شد؟

نه. فقط توانستیم از سه نفر عامل اصلی تنها وکیلی راد را دستگیر کنیم و یک سری آدمهای دیگر که در رده دوم و سوم بودند که به نوعی آگاهانه یا ناآگاهانه همکاری کرده بودند در آمدن آنها و اجرای این طرح.

چرا در این سوء قصد انگشت اتهام به سوی جمهوری اسلامی ایران گرفته شد؟

خود وکیلی راد رسما در بازجویی اولش دولت جمهوری اسلامی را محکوم می‌کند و می‌گوید آنها را ما را فرستادند. در صورتی که اگر دقت کرده باشید تا روز دستگیری و اولین بازجویی وکیلی راد صحبتی از جمهوری اسلامی نمی‌شود. چون مدرکی نداریم که بگوییم کار آنهاست. حتی اگر هم همه فکر کنند کار آنها است از نظر قضایی نمی‌توانیم بگوییم این مدرک است. در بازجویی اولش خود وکیلی راد می‌گوید ما را جمهوری اسلامی فرستاده و به ما گفتند برویم این کار را بکنیم. خب طبیعی است بعدا که حالش خوب می‌شود و ماهها می‌ماند و یکی دو سال بعد می‌زند زیر همه حرفهایش.

وکیلی راد در بازجویی‌هایش از کسی اسم نبرد که بگوید چه کسی یا چه دستگاهی آنها را برای این عملیات فرستاده؟

نه خیر. خیلی کلی می‌گفت به ما در ایران گفتند بروید این کار را بکنید. به ما در ایران گفتند پروژه تان این است و درباره این صحبت می‌کنید و کارتان وقتی تمام شد برمی‌گردید می‌آیید. خودش دارد می‌گوید که ما را جمهوری اسلامی فرستاد. خودش هم هست و اقدام کرده. ولی طبیعی است که بعدا زیرش می‌زند و می‌گوید نگفتم. چرا، خودش گفت.

آقای شهاب، علی وکیلی راد وقتی که آزاد شد و به تهران بازگشت در فرودگاه تهران حسن قشقاوی معاون وزارت خارجه و کاظم جلالی نماینده مجلس و رییس وقت فراکسیون ایرانیان خارج از کشور وکیلی راد را بی‌گناه دانست و گفت فرانسه با مردی که کاملا اثبات شد هیچ جرمی مرتکب نشده به شکل وحشیانه‌ای برخورد کرد. نظر شما در این باره چیست؟

در کشوری مثل فرانسه بر اساس مدرک کسی دادگاهی می‌شود و جرمش را می‌بیند. جرم ایشان صد در صد بوده و محکومیتی که کشیده به خاطر شرکت در قتل شاپور بختیار و سکرتر او سروش کتیبه بود. درست است چون محمد آزادی نبوده همه را می‌انداخت گردن او. می‌گفت او کشته. یا می‌گفت فریدون بویراحمدی سروش کتیبه را کشت. ولی به صرف اینکه جزو اکیپ سه نفره بوده، محکوم شد. خودش هم اعتراف کرده. صورت‌جلسه‌هایش هست، اقدام کرده بود. بعدها که یک سال و چند ماه بعد حالش جا افتاد و فهمید چه کار کرده و چه گفته خب زد زیرش. ماه‌ها همین حرف‌ها را جلوی بازپرس تکرار کرد با ریزه‌کاری‌ها. حتی شماره تلفنی هم که در رابطه با ایران بود وکیلی راد داده بود.

ولی سرانجام معلوم نشد که اینها عضو چه سازمانی بودند و احتمالا چه درجه‌ای دارند، افسرند و یا درجه دارند؟

نه. در این زمینه متاسفانه به جایی نرسیدیم. ولی در اینکه این برنامه ریزی بود و کارهای ویزایشان را کرده بودند و ویزا گرفته بودند و بویراحمدی رفته بود آنها را آورده بود و در هتل گذاشته بود و چهارپنج روز در هتل بودند، و روز دوشنبه خود بویراحمدی رفته بود آنها را از هتل برداشته بود و آورده بود. تمامش برنامه ریزی شده بود، ماهها شاید هم سالها.

شهاب ،اسم مستعارپلیس فرانسه است.

حمید فاطمی با یک مامور بلندپایهٔ ایرانی تبارِ پلیس فرانسه که مسئول تحقیق در باره این جنایت بود گفتگو کرده است.

به دلایل شغلی در این مصاحبه از پلیس پرونده قتل بختیار به عنوان آقای شهاب یاد می کنیم.

خاطرات هاشمی رفسنجانی: روز ۱۶ مرداد سال ۷۰ هاشمی رفسنجانی ۱۶ مرداد/ ۷ اوت می‌نویسد:آقای [علی] فلاحیان اطلاع داد که در فرانسه، [شاپور] بختیار  و یکی از کارکنانش در محل اقامت خود-در پاریس- کُشته شده است؛ تا شب خبری در این جهت در گزارش‌های جهانی نیامد./پایان.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:مشرق (مرداد ۱۳۹۰)مصاحبه ای قاتل بختیاررامنتشرمی کند،لازم به ذکراست که بختیاردریکی ازمصاحبه هایش(سال۱۳۶۰) توهین های خیلی زشتی به امام وانقلاب کرده بودکه حقش هلاکت بود./پایان.

انیس نقاش از مبارزان لبنانی که سابقه دوستی نزدیک با عماد مغنیه را نیز دارد

درماجرای کودتای نوژه طرح اولیه برنامه‌ای بود که می‌خواستند با اجرای آن، شاه را با آن همه جنایتی که انجام داده بود به ایران برگردانند،رهبریت اصلی این پروژه را«بختیار»مدیریت می کرد.
در جلسه‌ای که محمد منتظری نیز حضور داشت اطلاعاتی از انجام یک کودتا مطرح شد و من اعلام کردم که باید رفتارهای بختیار پیگیری و کودتا خنثی شود. محمد منتظری چون آن روزها تشکیلاتی تحت رهبری خود نداشت، گفت این عملیات را باید با دستگاه های دیگر مطرح کرد.

«انیس نقاش» اولین عامل ترور بختیار
حکم اعدام بختیار در دادگاه انقلاب صادر شد که امام هم آن را تأیید کردند. من به بچه‌های سپاه گفتم که باید هرچه زودتر وارد عمل شوید چون این آدم خطرناکی است ولی آنها هیچ اطلاعات و کانالی در این خصوص نداشتند. به آنها گفتم که من تجربه کار عملیاتی دارم و این کار را بر عهده می‌گیرم.
به فرانسه رفتم و کار شناسایی را انجام دادم و بعد از دو هفته به ایران بازگشتم و خبرشان کردم که منزل بختیار را پیدا کرده و حتی توانستم با او مصاحبه کنم.
بعد از ۲روز طی جلسه‌ای اعلام شد که با انجام ترور موافقت شده است. حکم این کار توسط حاکم شرع صادر شد. شاپور بختیار یک سیاستمدار فاسد بود و باید از بین می رفت.
طرح مدونی برای اجرای حکم اعدام بختیار تهیه کردم. قرار بر این شد تا من به همراه دو نفر دیگر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختیار شده و در حین مصاحبه، با اسلحه صدا خفه کن او و همراهش را بدون اینکه صدایی بلند شود ترور کنیم به طوری که پلیس‌های نگهبان جلوی منزل او متوجه نشوند.
داشتم برای اجرای مامویت آماده می شدم که متأسفانه آقای خلخالی مرتکب اشتباه شد و در مصاحبه‌ای اعلام کرد که برای اجرای حکم اعدام شاپور بختیار به پاریس، کماندو فرستاده‌ام.
اینگونه شد که شاپور بختیار دیگر نه جواب تلفن می‌داد و نه وقت ملاقات. محافظین او نیز افزایش پیدا کردند. به این ترتیب وقت ملاقاتی که با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا کار را تمام کنم، منتفی شد. همزمان از تهران با من تماس گرفتند و گفتند که اینجا به شدت از بابت کودتا نگرانی وجود دارد و باید هر چه زودتر بختیار کشته شود.

«انیس نقاش »می گوید:دیگر حجت بر من تمام شده بود و بر خودم واجب دیدم که هر کاری از دستم بر می آید انجام بدهم. یک اسلحه ۷ میلیمتری با صدا خفه کن تهیه کردم و رفتم سراغ بختیار. اما این ها شک کردند و در ساختمان را به رویم باز نکردند. من هم بلافاصله تصمیم گرفتم با گلوله قفل در را بشکنم و بروم داخل. ما مجبور شدیم که ابتدا با کشتن افراد پلیس در جلوی در منزل بختیار به زور وارد خانه او شویم و به زور تا پشت در اتاق بختیار نیز نفوذ کردیم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم وارد اتاقی که بختیار در آن حضور داشت بشوم.
یکی از دو گلوله‌ای که به من خورد، متعلق به سلاح خودم بود که به در شلیک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. بعد هم که با پلیس فرانسه درگیر شدم و یک گلوله دیگر هم خوردم و دستگیر شدم.
تا چهار ماه در زندان داشتم دیوانه می شدم که چطور نتوانسته ام یک در را باز کنم تا اینکه در دادگاه، قاضی عکس‌های مربوط به در اتاق را نشان داد که از لایه‌های آهن ضدآتش تشکیل شده است لذا متوجه شدم که تلاش برای بازکردن آن بیهوده بوده است.
«انیس نقاش »می گوید:من امروز پس از گذشت چند سال از ان واقعه، وقتی فکرش را می کنم می بینم هر آنچه که در گذشته انجام داده ام را صحیح می دانم. اما اگر پختگی حال حاضر را داشتم، نقشه ترور بختیار را به طور حتم تغییر می دادم. در زمان وقوع ترور به علت کمبود وقت، نتیجه عملیات ناموفق شد، اگر دو یا سه هفته صبر می‌کردیم و لوازم مناسب انتخاب می کردیم، نتیجه این عملیات بهتر از این حاصل می‌شد.