پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

تفاوت اهل طریقت با اهل شریعت چیست؟

طریقت چیست؟شریعت چیست،حقیقت چیست

اهل تصوف وعرفان چه می گویند،دیدگاه شیوخ اهل طریقت چیست؟نمازشان چگونه است،علمای اهل سنت وشیعه نظرشان چیست؟چه کسانی باعث تعطیلی" تفسیرسوره حمد"امام خمینی شدند!؟فرق اهل"حق"کدامند؟

 تفاوت صوفی و عارف چیست

الف) عرفان» در لغت به معناى شناخت و شناسایى است و در اصطلاح روش و طریقه ویژه‏اى است که براى شناسایى و دستیابى به حقایق هستى و پیوند ارتباط انسان با حقیقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه مى‏کند و نیل به این مرتبه را نه از طریق استدلال و برهان و فکر؛ بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علاقه از دنیا و تعلق به امور دنیوى و توجّه تام به امور روحانى و معنوى و در رأس همه به مبدأ و حقیقت هستى، مى‏داند. به بیان دیگر، تکیه‏گاه عرفان «علم حضورى» است؛ از این رو از دانش شهودى، مدد مى‏جوید و بر آن اعتماد و به آن استناد مى‏کند. اگر گاهى پس از اثبات شهودى و احراز حضورىِ مطلب، از برهان عقلى یا دلیل نقلىِ معتبر سخن به میان مى‏آورد فقط براى تأیید و تقویت و ایجاد انس است و نه براى اثبات اصل مطلب. هدف غایى عرفان حقیقی، وصول به مرتبه «توانایى نفس به معرفت حق» است و این معرفت برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحث و مبتنى بر «مجاهده و ریاضت» است، نه نتیجه استدلال و چون و چرا کردن! چنین عرفانى، مورد تأیید اسلام و آموزه‏هاى قرآنى و روایى آن است؛ این طریقى است که ابراهیم خلیل آن را طى نمود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»( انعام/75). درک ابراهیم جنبه مفهومى نداشت؛ بلکه شهودى بود و این شهود غیر از شهادتى است که آدمى در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنین معرفت و علمى، خواسته امامان معصوم‏ علیهم السلام نیز بود؛ چنان که در دعاهاى معروف و مشهور به این عبارت‏ها بر مى‏خوریم: «وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظر ها الیک»؛«و ارزقنى النظر الى وجهک الکریم»؛ «لاتحرمنى النظر الى وجهک»( مناجات شعبانیه) و...

«عرفان» خود دو گونه است: 1. عرفان عملى؛ یعنى سیر و سلوک و وصول و فنا 2. عرفان نظرى؛ یعنى ضوابط و روش‏هاى کشف شهود.
‏و اما، «تصوف» در اصطلاح؛ یعنى، صافى شدن از تعلق به ما سوى اللَّه و رذایل نفسانى. در وجه تسمیه واژه «صوفی» گفته اند: به کسانى اطلاق مى‏شود که پشمینه پوش باشند، یا منسوب به اصحاب صفه باشند، یا برخوردار از صفاى باطنى باشند، یا منسوب به حکمت «سوف» باشند و یا ... (رک: جامعه‏ شناسى نظرى اسلام، ابوالحسن تنهایی، صص‏149 و 150 و نیز نگا: عرفان نظرى، یحیی یثربی، صص‏64 - 59).
ب) تفاوت تصوف و عرفان با توجه به پیشینه تاریخی مسئله: در بسیارى از اوقات به ویژه در متون ادبی، از روی تسامح و یا غرض ورزی و یا مصالح دیگر، دو واژه و مسلک «تصوف» و «عرفان»‏، مترادف یکدیگر به کار رفته اند؛ ولى حقیقت آن است که تفاوت‏هایى بنیادین با یکدیگر دارند. البته در متون عرفانی و نیز ادبی ما گاه تصوف ناظر به فرقه‏اى است که خود را به عنوان یک گروهى از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح کرده است؛ از این رو «عرفان» به جنبه فرهنگى و علمى اهل شهود و کشف اطلاق مى‏گردد و تصوف به جنبه اجتماعى آنان.( آشنایى با علوم اسلامى؛ کلام و عرفان، مرتضی مطهری، ص‏186)
اما غالباً تصوف به گروهى اطلاق مى‏شود که عرفان و آموزه‏ هاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنیوى و این سویى قلمداد مى‏کنند و با این کار خود، معنا و وجهه ای ناخوشایند به آن مى‏بخشند؛ که وجود گروه ها و فرقه های بی شمار و انشعابات متعدد متصوفه با آموزه های متعارض، بهترین شاهد و گواه این مدعاست.
«عرفان» و «تصوف» با وجود شباهت های ظاهری در برخی از آداب، اساساً متمایز با یکدیگر و مجزای از هم هستند؛ چراکه عرفان شیعه ریشه در آموزه های ثقلین دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) چهارده معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته است. درباره تاریخچه تصوف باید دانست که در زمان پیامبر اکرم (ص ) پیروان آن حضرت را «مسلم» و «مؤمن» می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، «صحابه» نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند «تابعین» خوانده اند.
سپس عناوین زاهد و عابد به میان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه «صوفی» و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقه ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت. اولین چهره معروف متصوفه، ابوهاشم صوفی کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: «انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است» و در ادامه فرمود: «و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفینه البحار، ج 2، ص 57).
رویارویی ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا از روی حماقت».(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی) و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود «الصوفیه کلهم من مخالفینا؛ همه طریقه ها و گروه های صوفیه از مخالفین ما اهل بیت هستند» قابل توجه و تأمل است.
ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت. بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (ع) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از زوال، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (ع ) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(ص ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(ع) بوده است (ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند.

تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است
همچنین تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ گزارش می دهد که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316).
با توجه به این توضیح، در طول تاریخ اسلام، نگاه علماء و فقهای شیعی به صوفیه که برگرفته از نگرش قرآن و مکتب اهل بیت به این گروه هاست، معلوم می شود؛ گروه ها و جریاناتی که برخی از آنها را با تسامح و اغماض نیز نمی توان در دایره وسیع اسلام جای داد. بر اساس این نگاه به تصوف، فقهای شیعه به صراحت نظر خود را درباره انحراف و بلکه بطلان طریقه صوفیه اعلام کرده اند که تنها برای نمونه در ذیل چند مورد از استفتائات فقهای معاصر را با هم می خوانیم:
 آیت الله صافی گلپایگانی: بسمه تعالی ـ صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است. چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420
حضرت آیت الله مکارم شیرازی: بسمه تعالی ـ تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست ... 29/2/78.
آیت الله بهجت(2 استفتاء): بسمه تعالی ـ هر چه سبب تفرقه در بین مسلمانها باشد جایز نیست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسینیه ها و امثال آنهاست و هر عنوانی که سبب تشکیل حزب و گروهی شود که مولد فرقه ای از 72 فرقه شود، باطل است و تاسیس و ترویج آن جایز نیست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالی ـ تاسیس و ترویج این قبیل اماکن و مجالس کلاً جایز نیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
ج) مکتب تصوف دارای انحرافات بسیاری است که در این مجال تنها به ذکر مواردی از آنها اکتفا می کنیم:

 تفاوت "قطب"با امام چیست؟
1. ولایت گریزی و پیروی از مکتب خلفاء؛ همه بزرگان و سلسله داران متقدم صوفیه به گواهی تاریخ، از پیروان مکتب فقهی، اعتقادی و سیاسی اهل تسنن بوده اند. تأسی از مکتب خلفاء (در مقابل مکتب اهل بیت) نه تنها آنان را از عرفان حقیقی و اسلامی ـ شیعی که اولین مولّفه آن «ولایت پذیری» است، دور کرد بلکه زمینه ساز انحرافات بزرگ دیگری نیز گردید که به آنها اشاره خواهد شد. اشخاصی چون مولوی و منصور حلاج به گواهی اسناد غیر قابل خدشه تاریخی، از پیروان مکتب خلفاء (مذهب اهل سنت) می باشند؛ پس اگر خود و یا کسانی آنان را عارف بنامند، بدیهی است که منظور آنها نمی تواند عرفان شیعی و مولفه های عرفان ناب چهارده معصوم باشد. باید دانست که یکی از اساسی ترین ارکان عرفان شیعه، «ولایت گرایی» و پذیرش کامل ولایت ائمه هدی(ع) است؛ پس چگونه ممکن است کسی هم عارف باشد و هم از پذیرش ولایت معصومین(ع) سر باز زند؟!

2.جعل عنوان «قطب» در مقابل «امام معصوم»؛ در این زمینه بازخوانی نوشته‌های صوفیه در شأن رهبران خود، موجب اعجاب و شایان تأمل است؛ مانند نوشته یکی از دراویش ذهبی در وصف سرکرده فراماسونر فرقه ذهبیه اغتشاشیه احمدیه، آنجا که می‌نگارد:

«رکن رکین و بلد امین، وارث اقطاب الولایه و الهدایه مروج الشریعه الغراء المصطفوی و قائد الطریقه البیضاء المرتضوی، کهف الابدال و الاوتاد الزمان، قطب الاولیا الکاملین، ابوالوقت مولانا الاعظم، استاد دکتر حاج عبدالحمید گنجویان متعناالله بطول بقائه و ارواحنا فداه و افاض الله علینا و علی جمیع المسلمین انوار هدایته و ولایته...»!

(مقدمه کتاب «مکاتیب عبدالله قطب»، انتشارات خانقاه احمدی) القابی که در جهان هستی، برازنده کسی جز امام معصوم (ع) نیست.

3. عدم تقیّد به شریعت و آداب دینی و بى توجهى و یا کم مهرى نسبت به احکام و تکالیف الهی. می توان گفت که دو ملاک سنجه عمده صحت ادعاهای اهل عرفان عبارتند از: الف)تقید به شریعت اسلام و انجام مو به موى قوانین مطهر شرع ب) داشتن اذن و اجازه راهنمایى و ارشاد از بزرگان اسلامی ـ به عنوان تأییدیه ـ تا آنکه رشته هر سلسله به معصوم (ع) برسد، یعنى، تقید به همان اصل ولایت منصوص اهل بیت (ع)؛ اما مدعیان متصوفه از هر دو عاری هستند
4. تقید به آداب و رسوم خرافى و اختراعات غیر دینی و ذکرها و وردهایى که نه تنها فاقد اسناد معتبرند بلکه یا بدعت بزرگان هر فرقه اند و یا برداشت های التقاطی از سنّت های غیر اسلامی می باشند
5. جعل «خانقاه» در مقابل «مسجد»؛ بنا بر گزارش عبدالرحمن جامی در «نفحات الانس»، اولین خانقاه توسط امیری ترسایی (مسیحی) در منطقه شامات (مرکز فرماندهی دشمنان اهل بیت) ساخته و تقدیم دراویش شد! به ویژه از قرن هفتم به بعد «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد رواج یافت (مقالات تاریخى، رسول جعفریان، ج 7، صص 272)
6. اعتقاد به سه رکن: شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها معتقدند که اگر سالکی به حقیقت و یقین رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و می تواند اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را انجام ندهد! در صورتی که بنای اهلبیت (ع) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه احوال بوده است
7. اعتقاد به مهدویت نوعیه قطب فرقه در تقابل با مهدویت شخصیه امام زمان(ع)؛ آنها به نوع کلی موعود معتقدند نه شخصی مشخص به نام «حجت ابن الحسن العسکری(ع)»؛ پس در هر زمان اقطاب صوفیه می توانند موعود و نجات دهنده آنها باشند! در تاریخ تصوف کم نبوده اند کسانی که ادعای «مهدویت نوعیه» کرده و با توّهم امام زمان بودن خروج کرده اند! به عنوان مثال، در قرن هشتم درویش محمد نوربخش ـ سر سلسله نوربخشیه و ذهبیه از سلاسل معرفیه ـ به نام مهدی موعود خروج کرد اما به دست امیر تیمور گورکانی گرفتار و تأدیب گردید!
8. اعتقاد به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به عشق حقیقی(محبت خدا)!
9. ابراز شطح یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق شریعت و عقل کشانده می شود
10. انجام سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با احکام شرعی می باشد
11. عزلت گزینی و جامعه گریزی و دوری از وظایف اجتماعی، انقلابى و سیاسى به بهانه مذمت دنیا. صوفیه در طول تاریخ با برداشت افراطى از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتى که در تشویق بر زهد و تقوا است، بخش عمده‏اى از فقه را که دانش اجتماعى زیستن اسلام می باشد، بى ‏اعتبار ساختند. بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیت‏هاى اجتماعى، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کمترین آموزه‏هایى بود که این طیف بر آن پاى مى‏فشرند.
12. نزدیکی به حکومت های استکباری و همپیالگی با قدرت های استعماری؛ مانند سرسپردگی فرقه های صوفیه به رژیم پهلوی و یا تحت الحمایه بودن بیشتر اقطاب و بزرگان آنها از جانب دولت های انگلیس و آمریکا؛ کسانی چون قطب نعمت اللهیه (جواد نوربخش که مدتی پیش در انگلستان مرد)، قطب ذهبیه احمدیه(عبدالحمید گنجویان در انگلستان)، قطب اویسیه (نادر عنقا در آمریکا)، قطب ذهبیه گمنامیه(منشی زادگان در آمریکاا)؛
آری: عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند/ مرد اگر هست به جز عارف ربانى نیست (سعدی)/منبع:پرسمان

***

«شریعت» - «طریقت» و «حقیقت»چیست؟

بسیاری از اهل تصوّف و عرفان، واژة «شریعت» را در برابر «طریقت» و «حقیقت» نهاده و تفاسیر گوناگونی از آنها به‌دست داده‌اند. برخی این سه تعبیر را نام‌های گوناگون یا مراتب طولی یک واقعیت شمرده، بر جدایی‌ناپذیری آنها تأکید می‌ورزند؛ اما دیدگاه دیگر ـ که بسیاری از صوفیان پرآوازه از آن جانبداری نموده‌اند ـ هر کدام، شریعت و طریقت را نردبانی بیش نمی‌دانند؛ به‌گونه‌ای که پس از رسیدن به بام حقیقت، نیازی به نردبان شریعت و طریقت باقی نمی‌ماند.

در میان منابع معرفت آدمی، کشف و شهود ـ که از شاخصه‌های اصلی مکتب‌های عرفانی است ـ منزلتی بس والا دارد و می‌تواند انسان را به شناختی بسیار عمیق‌تر از آگاهی‌های حسی و عقلی رهنمون شود. معارف اصیل اسلامی، هر کدام از این منابع را در جایگاه حقیقی خود نشانده‌اند و داد هیچ‌کدام را از راه بی‌حرمتی به دیگری نستانده‌اند. عرفان نابی که از دعاها، مناجات‌ و سخنان پیشوایان معصوم به دست می‌آید، از هرگونه افراط و تفریط به دور بوده، سالکان بسیاری را به سر‌منزل مقصود رسانده است. با این همه، در میان مسلمانان ـ همچون پیروان دیگر ادیان ـ مدعیان دروغین عرفان و داعیه‌داران بی‌بهره و ناآگاه نیز فراوان بوده‌اند و کج‌اندیشی‌ها و کجروی‌هایی جبران‌ناپذیر پدید آورده‌اند.

سؤال اصلی  بر این بحث متمرکز است که عرفان واقعی و حقیقی چیست و چه لوازمی دارد؟ بی‌تردید اسلام دارای آدابی ظاهری و احوالی باطنی است. گروهی از اهل دیانت، بر آداب ظاهری تأکید ورزیده و احوال و ملکات باطنی را نادیده گرفته‌اند و برخی از جویندگان معنویت، عبادت را جز خدمت خلق ندانسته و بر هر آنچه ظاهری و قشری می‌نماید، پشت‌پا زده‌اند. در این میان، کم نبوده‌اند کسانی که ظاهر و باطن را کنار هم نشانده و عرفان حقیقی را با دین اصیل آسمانی سازگار یافته‌اند.

بر این اساس در جهان اسلام به عارفان مسلمانی بر‌می‌خوریم که سیر و سلوک معنوی خود را بر پایه کتاب و سنّت استوار می‌کردند و بدون وابستگی به خرقه و خانقاه، راه زهد و ریاضت را در پیش می‌گرفتند.  اینان ـ که بسیاری از ایشان فقیهانی بودند که بی‌اعتنایی به حلال و حرام فقهی را برنمی‌تابیدند ـ عقل و کشف و شهود را همنشین شایستة وحی می‌ساختند و جز در چارچوب شریعت، نغمه‌ای نمی‌نواختند.

در عصر حاضر، همگان تبلور این عرفان ناب را در وجود بنیانگذار جمهوری اسلامی، حضرت امام خمینی+ دیده و او را عارفی شریعت‌مدار  و فقیهی پرهیزگار یافته‌اند. این عارف بزرگ الاهی، برخلاف برخی صوفیان خانقاهی که حقیقت‌یافتگان را بی‌نیاز از عبادت می‌شمارند، بر این نکته پای می‌فشارد که جز از راه شریعت، به طریقت و حقیقتی دست نتوان یافت، و بی‌نیازی از اعمال ظاهری، خیال خامی بیش نیست‌. (موسوی خمینی(امام)، 1406ق: 201)

شریعت و واژه‌های مقابل آن

شریعت در لغت به‌معنای راهی است در کناره رودخانه که دستیابی به آب را آسان می‌سازد و در اصطلاحِ رایج اسلامی، تقریباً با واژة دین یکسان قلمداد می‌گردد. (ر.ک: تهانوی، 1967: 1/ 761 ـ 759؛ ابن‌منظور، 1416 ق: 7/ 86؛ دهخدا، 1373: 9/ 12568) گویی هر کدام از ادیان آسمانی راهی است که تشنگان حقیقت و معنویت را به سرچشمه هدایت می‌رساند.

در قرآن کریم می‌خوانیم: «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً (مائده(5): 48، ترجمه خرمشاهی)؛ برای هر یک از شما راه و روشی معین داشته‌ایم». در جای دیگر آمده است: «ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلی‏ شَرِیعَةٍ مِنَ الْأمْرِ؛ (جاثیه(45): 18) سپس تو را برخوردار از آبشخوری از امر [دین] ساختیم». درنگ بیشتر در این آیات و آیه‌هایی که واژه دین را به‌کار می‌گیرند، روشن می‌سازد که دین در اصطلاح قرآن، گسترده‌تر از شریعت است و به منزله نهر آبی است که هر کدام از شرایع آسمانی آبشخوری از آن به‌شمار می‌روند.

بسیاری از اهل تصوّف و عرفان در کاربردی دیگر، واژه شریعت را در برابر طریقت و حقیقت نهاده و تفاسیر گوناگونی از آنها به‌دست داده‌اند. برخی این سه تعبیر را نام‌های گوناگون یا مراتب طولی یک واقعیت شمرده، بر جدایی‌ناپذیری آنها تأکید می‌ورزند؛ (ر.ک: آملی، 1362: 7 ـ 5؛ شیرازی، بی‌تا: 1/ 56) اما دیدگاه دیگر ـ که بسیاری از صوفیان پرآوازه از آن جانبداری نموده‌اند ـ هر کدام از شریعت و طریقت را نردبانی بیش نمی‌دانند؛ به‌گونه‌ای که پس از رسیدن به بام حقیقت، نیازی به نردبان شریعت و طریقت باقی نمی‌ماند.

مولوی در این باره می‌گوید:

  چون تجلّی کرد اوصاف قدیم      /    پس بسوزد وصفِ حادث را گلیم

در چنین مستی مراعات ادب  /    خود نباشد، ور بُود، باشد عجب

اندر استغنا مراعات نیاز   /    جمع ضدّین است چون گِرد و دراز

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد    /    گشت دلّاله به پیش مرد، سرد

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح   /   شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام‌های آسمان  /    سرد باشد جستجوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر   /     سرد باشد راه خیر از بعد خیر

آن یکی را یار پیش خود نشاند  /  نامه بیرون کرد و پیش یار خواند

بیت‌ها در نامه و مدح و ثنا  /    زاری و مسکینی و بس لابه‌ها

گفت معشوق این اگر بهر من است  /    گاه وصل این عمر ضایع کردن است

من به پیشت حاضر و تو نامه‌خوان  /   نیست این باری نشان عاشقان

(1375: دفتر سوم، ابیات 1401 ـ 1391)

پیش از آنکه به تعریف این سه واژه بپردازیم، بیان نکاتی را سودمند می‌دانیم: نکته اول: چندان روشن نیست که اولین‌بار چه کسی این اصطلاحات را به کار گرفته است؛ هر چند برخی صوفیان از احادیثی سخن می‌گویند که بر پایة آنها پیامبر اکرم(ص) به تعریف این سه واژه پرداخته، یا دست‌کم نامی از آنها به میان آورده است؛ چنانکه در حکایتی آمده است: رسول(ص) کفی نمک برداشت و گفت: هذه الشریعة، و در قدح افکند. و کفی دیگر برداشت و گفت: هذه الطریقة، و در وِی افکند، و کفی دیگر برداشت و گفت: هذه الحقیقة، و دَرو انداخت و به علی داد تا قدری باز خورد. (کاشانی، 1370: 12)

نکته دوم: شمار مراحل یادشده، گاه در کلام صوفیان افزوده یا کاسته می‌شود؛ برای مثال، برخی تنها شریعت و حقیقت را برابر یکدیگر می‌نهند و از طریقت سخنی نمی‌گویند (ر.ک: هجویری، 1336: 449) و گروهی نیز اصطلاح «معرفت» را افزوده (ر.ک: شیمل، 1374: 540) یا آن را جانشین «حقیقت» می‌سازند؛ (هجویری: 449) چنانکه گفته‌اند: در شریعت، مال تو متعلق به تو و مال من... متعلق به من است. در طریقت، مال تو متعلق به تو و مال من هم متعلق به توست. در معرفت، من و تویی وجود ندارد. (شیمل: 183)

نکته سوم: برخی از خاورشناسان، این سه اصطلاح را با آنچه در مسیحیت به نام راه تزکیه،  راه تدبّر  و راه تنویر  خوانده می‌شود، همانند می‌دانند. (همان:‌ 181) با این حال به نظر می‌آید که سه اصطلاح «تخلیه»، «تحلیه» و «تجلیه» در عرف اخلاق‌دانان مسلمان، با این سه واژه لاتین همخوانی بیشتری دارد.

تعریف اصطلاحات سه‌گانه

تنوع تعاریفی که عارفان و صوفیان از سه اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت به‌دست داده‌اند، به‌گونه‌ای است که به سختی می‌توان اختلاف میان آنها را نادیده گرفت. در اینجا، برخی از این تعاریف را از نظر می‌گذرانیم:

1. از سخنان هُجویری (متوفی پس از 465 ق) چنین بر می‌آید که گویا شریعت به معنای گفتار زبانی است و حقیقت به معنای تصدیق قلبی؛ یا دست کم، شریعت با گفتار زبانی پیوند می‌خورد و حقیقت با پذیرش درونی؛ چنانکه در ردّ کلام کسانی که هیچ‌گونه تفاوتی را میان این دو نمی‌پذیرند، می‌گوید: دلیل بر آنکه شریعت اندر حکم، از حقیقت جداست، آن است که تصدیق از قول جداست. (هجویری: 499)

2. همین نویسندة نام‌آور در ادامه تعابیری به‌کار می‌گیرد که به تعریفی نوین می‌ماند، نه تفسیر معنای پیشین. براساس این تعریف، آنچه گوهر ادیان آسمانی است و نسخ آن روا نیست، حقیقت نام می‌گیرد و آنچه از زمانی تا زمانی دیگر تفاوت می‌یابد، شریعت خوانده می‌شود: حقیقت عبارتی است از معنا که نسخ بر آن روا نباشد و از عهد آدم تا فنای عالَم، حکم آن متساوی است؛ چون معرفت حق... و شریعت عبارتی است از معنا که نسخ و تبدیل بر آن روا بود. (همان)

3. عبدالکریم قشیری (465 ـ 376 ق) بی‌آنکه نامی از طریقت بیاورد، شریعت را با بندگی و پرستش خداوند پیوند می‌زند و حقیقت را با کشف و شهود عرفانی. او می‌گوید: شریعت امر بود به التزام بندگی، و حقیقت مشاهدت ربوبیت بود.... شریعت به تکلیف خلق آمدست و حقیقت خبر دادن است از تصریف حق. شریعت پرستیدن حق و حقیقت دیدن حق است. شریعت قیام کردن است به آنچه فرمود، و حقیقت دیدن است آن را که قضا و تقدیر کردست. (بی‌تا: 43 و 127)

از شبلی (334 ـ 247 ق) نیز سخنی آورده‌اند که در آن، میان پرستیدن (شریعت) و دیدن (حقیقت)، حلقه «طلبیدن» را می‌افزاید و آن را طریقت نام می‌نهد: شریعت آن است که او را پرستی و طریقت آن است که او را طلبی و حقیقت آن است که او را بینی. (عطار نیشابوری، 1366: 633)

4. نجم‌الدین رازی (654 ـ 573 ق) شریعت و طریقت را به ترتیب به معنای اَعمال ظاهری و باطنی می‌داند. وی به «حقیقت» همچون هدف نهایی این دو گونه اعمال می‌نگرد و صدرالمتالهین شیرازی (1050 ـ 979 ق) در رویکردی مشابه، چنین تفسیری از آن به‌دست می‌دهد: پاکسازی جهتِ والای نفس و قوه عقلی از باورداشت‌های فاسد و نادانی. (1371: 128 و 129)

5. شیخ محمد لاهیجی (قرن نهم هجری)، شارح معروف منظومة گلشن راز، شریعت را با احکامی برابر می‌داند که «شامل احوال خواص و عوام بوده، جمیع امّت در آن شریک باشند»؛ اما طریقت «سیری است مخصوص سالکان راه اله» که در پایان به ظهور ذات حق می‌انجامد. (بی‌تا: 290 و 291)

6. سید حیدر آملی (متوفی پس از 782 ق) از میان تعاریف گوناگونِ این سه اصطلاح، بر تعریفی تأکید می‌ورزد که بر پایه آن، شریعت به‌معنای آن است که آدمی به سخنان انبیا دل بندد و آن را در عمل خویش به‌کار گیرد. طریقت آن است که رفتار و خلق‌وخوی آنان را الگوی خویش سازد، و حقیقت به‌معنای اینکه با کشف و شهود درونی به مشاهده حالات و مقامات آنان بپردازد. (آملی: 1/ 57) شیخ عزیز نسفی (متوفای پس از 680 ق) نیز با استناد به حدیث «الشریعةُ اَقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی» که به پیامبر نسبت داده شده است، می‌گوید: ای درویش! هر که قبول می‌کند آنچه پیغمبر گفته است از اهل شریعت است. و هر که می‌کند آنچه پیغمبر کرده است، از اهل طریقت است و هر که می‌بیند آنچه پیغمبر دیده است، از اهل‌حقیقت است. (بی‌تا: 214؛ نیز ر.ک: Chittick, 1994:10)

7. در دیباچه دفتر پنجم مثنوی، این سه واژه به ترتیب با علم و عمل و رسیدن به مقصد، همانند گشته‌اند. مولوی (672 ـ 604 ق) در این باره از مثال‌های گوناگونی بهره می‌گیرد و برای نمونه، شریعت را همچون آموختن علم کیمیا می‌داند و طریقت را با کاربرد این شیوه و مِس را به کیمیا مالیدن همسان می‌کند. در نظر وی، حقیقت همچون تبدیل شدن به طلا است. (1375: دفتر پنجم، دیباچه) با این همه، می‌توان گفت که در سخنان صوفیان، اصطلاح شریعت دارای دو کاربرد اصلی است که بر اساس هر یک از آنها، طریقت و حقیقت نیز معنای خاصی می‌یابند.

در کاربرد اول، شریعت به معنای مجموعة قوانین مربوط به اعمال ظاهری است که علم فقه بدان می‌پردازد؛ چنانکه نجم‌الدین رازی می‌نویسد: شریعت [به معنای عام] را ظاهری است و باطنی. ظاهر آن اعمال بدنی است که کلید طلسم‌گشای صورت قالب آمد و آن کلید را پنج دندانه است؛ چون نماز و روزه و زکات و حج و گفتِ کلمة شهادت و باطن شریعت اعمال قلبی و سرّی و روحی است و آن را طریقت خوانند... و طریقت کلید طلسم‌گشای باطن انسان است تا به عالم حقیقت راه یابد. (نجم‌الدین رازی، 1373: 162)

بر پایه این اصطلاح، اخلاق و عقاید، بیرون از قلمرو شریعت جای می‌گیرند و شریعت‌گریزی رویکردی است که هرچند به حلال و حرام فقهی بی‌اعتناست؛ اما بر امور اخلاقی تأکید می‌ورزد و عبادت را جز خدمت خلق نمی‌داند. شریعت در کاربرد دوم، به معنای جنبة ظاهری همة آن چیزی است که بر پیامبر(ص) وحی گردیده است. (Chittick, 1983: 170 – 171 & 260) بر این اساس، همة آموزه‌های اسلامی، از حرکات بدنی تا اعتقادات، پوستی دارند و مغزی. پوست را شریعت می‌خوانند و مغز (و مغزِ مغز) را طریقت و حقیقت. این تفسیر به خوبی از سخنان ابن‌عربی قابل استفاده است. (ر.ک: 1296: 4/ 743 ـ 741)

سید حیدر آملی، عارف پرآوازة شیعی نیز با چنین رویکردی هر کدام از اصول پنج‌گانه توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد و عباداتی همچون نماز، روزه، زکات و حج را در مراتب سه‌گانه بررسی می‌کند؛ برای مثال، از نمازِ اهل شریعت، نمازِ اهل طریقت و نمازِ اهل حقیقت سخن می‌گوید. وی بر این نکته تأکید دارد که اهل طریقت و حقیقت، مرتبة شریعت را فرو نمی‌گذارند؛ بلکه با پایبندی به آن، قدم در مرحله‌ای بالاتر می‌نهند.

اما همة کسانی که عارف یا صوفی خوانده می‌شوند، چنین نبوده‌اند. بسا صوفیانی که برای دستیابی به حقیقت بر منبع کشف و شهود تکیه می‌زنند و دست‌کم در برخی از مراحل سیر و سلوک، آن را در جایگاهی بالاتر از وحی می‌نشانند و به تعبیر نیکلسن (1945 ـ 1868 م) «کلام مکتوب خداوند را در برابر کشف و شهودی بلاواسطه و درونی، منسوخ می‌شمارند». (1372:‌ 169)

حقیقت، بی‌نیازکننده از شریعت

بسیاری از مشایخ تصوّف، با اشاره یا تصریح، چنین می‌نمایانند که گویا حقیقت‌یافتگان بی‌نیاز از شریعت می‌گردند و پس از دستیابی به گوهر حقیقت، صدف شریعت را وامی‌نهند؛  چنانکه مولوی، به دنبال مثالی که پیشتر گذشت، می‌افزاید: کیمیادانان به علم کیمیا شادند که ما علم این می‌دانیم و عمل‌کنندگان به عمل کیمیا شادند که ما چنین کارها می‌کنیم و حقیقت‌یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم؛ عُتقاءالله‌ایم». (1375: دفتر پنجم، دیباچه)

در مثالی دیگر، شریعت به دانستنِ علم طب و طریقت به استفاده از داروها همانند می‌گردد: اما «حقیقت» همچون شفا یافتن است که آدمی را از دانستن و به کار بستن بی‌نیاز می‌سازد. مولوی با استفاده از این مثال‌ها، بر این جمله مشهور مهر تأیید می‌زند: «لو ظهرتِ الحقائقُ بطلتِ الشرائع؛ حقیقت پدیدار گردد، شریعت رخت بربندد». (همان)

هر که محراب نمازش گشته عین /سوی ایمان رفتنش می‌دان تو شین

  (همان: دفتر اول، بیت 1765)

شمس تبریزی (متوفی حدود 645 ق)، استاد و مراد مولوی نیز هر چند ورود به بارگاه ربوبی را جز از درِ شریعت ناشدنی می‌شمارد؛ ولی به دنبال آن می‌گوید: اینکه لابد باید که از در درآید، این کسی را باشد که او بیرون در باشد؛ اما آن خاصان که به خدمت پادشاهند، ایشان در اندرون باشند. (1369: 2/ 144)

سلطان ولد (712 ـ 623 ق) فرزند مولوی نیز از مثال حضور در خدمت پادشاه بهره برده، خطاب به کسانی که از درویشان شریعت‌گریز خرده می‌گیرند، می‌گوید: یکی به پادشاه رسیده است و در حضور او نشسته، مطالعه جمال پادشاه می‌کند... . تو آمده‌ای و می‌گویی که این پادشاه را نمی‌جوید؛ زیرا در راه نیست و چون ما منزل‌ها را نمی‌برد. [در حالی که] خودْ راه او بریده است که پادشاه را یافته است.... پس به نتیجه و به مقصود رسیده. تو که در راهی، شاید که به پادشاه نرسی. (1367: 303)

برخی دیگر، شریعت را همچون پوست بادام دانسته‌اند که وجود آن برای رسیده‌شدن مغز لازم و ضروری است؛ اما پس از آنکه مغز به رشد نهایی خود رسید، نه تنها نیازی به پوست نمی‌ماند؛ بلکه دستیابی به مغز جز از راه کنار افکندن پوست ممکن نیست. شیخ محمود شبستری (720 ـ 687 ق) در منظومة گلشن راز ـ که از شاهکارهای ادبیات عرفانی است ـ در این باره چنین می‌سراید:

تبه گردد سراسر مغز بادام  /  گرش از پوست بخراشی گه خام

ولی چون پخته شد بی‌پوست نیکوست  /  اگر مغزش بر آری برکنی پوست

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت   /  میان این و آن باشد طریقت

خلل در راه سالک نقص مغز است  /   چو مغزش پخته شد بی‌پوست نغز است

چو عارف با یقین خویش پیوست  /    رسیده گشت مغز و پوست بشکست

(1361: 40 و 41)

شیخ محمد لاهیجی به صورتی گسترده به شرح این ابیات پرداخته و به صراحت می‌گوید: چون سالک واصل از باده توحید حقیقی که از جام مشاهده جمال ذوالجلال نوش کرده، مست و لایعقل گردد و قلم تکالیف شرعیه به اجماع همه در حال مستی بر او نیست... فلهذا انکار ایشان نشاید نمود. (بی‌تا: 297)دیگر شارحان گلشن راز نیز از لاهیجی پیروی کرده، عباراتی کم و بیش مشابه به نگارش در آورده‌اند. (ر.ک: الهی اردبیلی، 1376: 183)

با این همه، کلام صوفیان در اینجا خالی از تناقض نیست؛ چنانکه شمس تبریزی از یک سو خاصان درگاه الاهی را بی‌نیاز از شریعت می‌شمارد و از دیگر سو در کنار ستایش از محی‌الدین بن عربی (638 ـ 560 ق) این‌گونه از او خرده می‌گیرد: نیکو همدرد بود، نیکو مونس بود، شگرف مردی بود شیخ محمّد؛ اما در متابعت نبود. یکی گفت: عین متابعت خود آن بود. گفتم: نی متابعت نمی‌کرد. (1369: 1 / 299)

یکی از نویسندگان معاصر، دوگانگی در سخنان شمس را ناشی از مصلحت‌سنجی و ترس از ظاهرگرایان و قشریان دانسته، تحلیل نهایی خود را چنین ابراز می‌دارد: شمس از روی مصلحت در میان جمع گفتگو می‌کند؛ لیکن در محفلی خصوصی‌تر، به هنگام یادکرد خاطرات شیرین مصاحبت‌های گذشته، خود را لو می‌دهد که بزرگ‌ترینان عرفان... غالباً ترک متابعت کرده بوده‌اند. (صاحب‌الزمانی، 1351: 464)

رجحان شریعت‌مداری مرشدان

از دیدگاه برخی بزرگان اهل تصوف، هر چند وانهادن شریعت برای پیران طریقت رواست، بهتر است تا آنجا که می‌توانند پایبند شریعت بمانند و بندگی خدای را به‌جا آرند. (ابن‌عربی، 1392 ق: 3/ 412 و 413). بر این اساس، شریعت‌گریزی نشان ضعف و ناپختگی است و مردان کامل آنان‌اند که به گِرد معصیتی نمی‌گردند. (باخرزی، 1358: 2/ 88)

به نظر می‌رسد که شریعت‌گریزان صوفی، جز آنانکه عاقلان دیوانه‌نما (عقلاء المجانین) خوانده می‌شوند، یکباره شریعت را ترک نمی‌گفتند؛ هرچند تقید به‌آن را نیز نمی‌پسندیدند؛ چنانکه شمس‌تبریزی می‌گوید: وقت‌ها شیخ محمّد [محی‌الدین ابن‌عربی‌] سجود و رکوع کردی و گفتی: بنده اهل شرعم؛ اما متابعت نداشت. مرا از او فایده بسیار بود؛ اما نه چنانکه از شما. (1369:‌ 1/ 304) ابن‌حزم اندلسی (456 ـ 384 ق) نیز ـ که معاصر ابوسعید ابوالخیر (440 ـ  375 ق) و از دشمنان صوفیان است ـ ابوسعید را متهم می‌سازد که گاه در روز هزار رکعت نماز می‌خوانَد و گاه به کلی از گزاردن هر گونه نمازی (واجب یا مستحب) سر باز می‌زند. (بی‌تا: 4/ 188)

لزوم شریعت‌مداری مریدان

از دیدگاه صوفیان، رهروانی که مراحل آغازین سیر و سلوک را می‌گذرانند و قدم در وادی حقیقت نگذاشته‌اند، باید سر مویی از احکام شریعت فرو نگذارند و خود را بی‌نیاز از آنها نپندارند. (نیکلسن، 1372: 174) چیزها باشد در طریقت که با ظاهر شریعت راست ننماید... و هر که بدین مقام نارسیده قدم آنجا نهد، زندیق و مباحی بود؛ مگر هر چه کند به فرمان شرع کند. (عطار، 1366: 146)

این دلیل راه رهرو را بود

  کو به هر دَم در بیابان گم شود

واصلان را نیست جز چشم و چراغ

  از دلیل راه‌شان باشد فراغ (مولوی، 1375: دفتر دوم، ابیات 3312 و 3313)

صائن‌الدین علی بن محمد ترکه (م. 835 ق) در شرح بیتی از گلشن راز که پیش از این گذشت (خلل در راه سالک نقص مغز است / چو مغزش پخته شد بی‌پوست نغز است) بر این نکته تأکید ورزیده، می‌گوید: سالک پیش از رسیدن به مقام و مرتبة مشاهده، که اقصای مرتبه یقین است، اگر پوست بشکند، حقیقت شخصیه او فاسد شده باشد... اگر پیش از ایقان یقین که مقام مشاهده است، سلب قیود کند، نشان فساد حقیقت سالک باشد. (ابن‌ترکه، 1375: 132)

شمس تبریزی نیز که برای خود روا می‌دارد که منع خداوند را نادیده بگیرد، (1369:‌ 2/ 141) مریدان را بیم می‌دهد که مبادا مشایخ را در این زمینه الگوی خویش سازند و از الحاد سر درآورند: کسی که ما را دید، یا مسلمانِ مسلمان شود یا مُلحدِ ملحد؛ زیرا چون بر معنای ما وقوف نیابد، همین ظاهر ما بیند و در این عبادات ظاهر تقصیری بیند و همّت او بلند شده باشد و پندارد که او را به این عبادات حاجت نمانده است. (همان)/منبع این مقاله:92/06/02خبرگزاری فارس

***

رابطۀ شریعت با طریقت و حقیقت چگونه‏ ‎‏است؟

همراهی شریعت تا کدامین منزل سلوک است؟ آیا منزلی وجود دارد که سالک پس‏‎ ‎‏از سیر در منازل و عبور از آن، خود را بی نیاز از شریعت تلقّی کند یا نه؟‏

مفهوم شریعت

‏‏ریشۀ شریعت در لغت، کلمۀ «شرع» است؛ «شرع» یعنی راه روشن و «شارع» یعنی‏‎ ‎‏جادۀ معلوم. «شریعت» بر طریقه و راه و رسم الهی استعاره شده است و به شریعت،‏‎ ‎‏شریعت گویند چون که آن، چون شریعۀ آب باشد که هر کس بر آن وارد شود، پاک و‏‎ ‎‏سیراب برمی گردد؛ بنابراین شریعت الهی نیز چنین  است.‏

‏‏بنابراین معنای اصطلاحی شریعت نیز روشن شد و آن این که شریعت، طریقی الهی‏‎ ‎‏است و آن هم چیزی جز دستورات و قوانین الهی نیست. ‏

 شریعت در کلمات عارفان

‏‏در کتب عرفا در مفهوم «شریعت» سخنان مختلفی آمده است:‏

‏‏شریعت امر بود به التزام بندگی و پرستیدن حقیقت و قیام کردن به آنچه فرمود.‏‎‎

‏‏شریعت اسمی است موضوع برای راه های الهی و مشتمل بر فروع آن راه ها است و عبارت‏‎ ‎‏است از تصدیق قلبی افعال انبیا و عمل کردن بدان.شریعت آن است که او را پرستی.‏

در قرآن واژۀ «شریعه» آمده است: ‏‏«‏‏ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَی شَرِیعَةٍ مِنَ الْأمْرِ فَأتْبِعْهَا‏‏»‏

‏‏کلمۀ «شریعه» در آیه به معنای طریق و راهی است که آدمی را به دین الهی می رساند و‏‎ ‎‏خطاب آیه به رسول خدا ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ و امت او است که از این طریق خاص تبعیت کنند.

‏‏در سورۀ مائده سخن از قرار دادن شریعت اختصاصی برای همۀ انبیا است؛ می فرماید:‏‎ ‎‏«‏‏لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً‏‏»‏‏.‏

‏‏آیه خطاب به همۀ ملت ها است که برای هر ملتی شریعتی و راهی قرار دادیم. به نظر‏‎ ‎‏مفسّرین با توجه به مجموعه ای از آیات قرآن می توان گفت: دین از نظر قرآن دارای‏‎ ‎‏معنایی  عمومی و وسیع می باشد و شریعت عبارت است از طریقه ای خاص که برای امتی از‏‎ ‎‏امت ها و یا پیامبری از پیامبران تعیین شده است؛ مانند شریعت نوح، ابراهیم، موسی،‏‎ ‎‏عیسی،  محمد ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏.‏

‏‏بنابراین چون دین معنای عمومی تر از شریعت دارد، قابل نسخ نیست اما شریعت قابل نسخ‏‎ ‎‏است. به تعبیر دیگر: با مبعوث شدن پیامبری، دین قبل از او نسخ نمی شود بلکه شریعت‏‎ ‎

ادیان قبلی نسخ می گردد و البته نسخ، به معنای بطلان طریق سابق نیست، بلکه نسخ‏‎ ‎‏گذشتن تاریخ مصرف شریعت سابق نسبت به شریعت لاحق است. ‏

‏‏نتیجه این که به تعبیر قرآن، دین هدف است و شریعت راه های گوناگون در رسیدن به آن‏‎ ‎‏هدف می باشد.‏

 مفهوم طریقت

 شریعت طریقه ای است که از ناحیۀ خدای تعالی و به منظور سلوک مردم به‏‎ ‎‏سوی او تهیه و تنظیم شده است.‏

‏‏در این جا می گوییم: «طریقت» عبارت از به فعلیت درآوردن و محقّق ساختن قوانین و‏‎ ‎‏دستورات شریعت در سیر به سوی خدا است؛ یعنی شریعت قانون طریقت است و‏‎ ‎‏طریقت عمل به شریعت است. بنابراین بین شریعت و طریقت قرابتی ناگسستنی است.‏

‏‏البته بعضی از بزرگان عرفان و تصوف بین شریعت و طریقت فرق نگذاشته و آن دو را‏‎ ‎‏در مقابل حقیقت، با یک تعبیر بیان کرده اند؛ چنان که گفته شده است:‏

‏‏شریعت عبارت است از تصدیق قلبی افعال انبیا و عمل کردن به آن؛ و حقیقت عبارت است‏‎ ‎‏از مشاهدۀ احوال آن ها از طریق ذوق و اتصاف بدان.‏

‏‏لاهیجی می گوید:‏

‏‏طریقت در لغت «مذهب» است و در اصطلاح، سیری است مخصوص سالکان راه اله، از‏‎ ‎‏قطع منازل بعدد دوری و ترقّی به مقامات قرب و رفتن از حادث به قدیم.

‏‏با توجه به آنچه ذکر شد می توان چنین نتیجه گرفت که صوفی تا وقتی که به دستور‏‎ ‎‏مرشد و پیر خانقاه خود، تکالیف شرعی را به جا  آورد در شریعت است و همین که قصد‏‎ ‎‏تکمیل نفس را کرد و یا مرشد او را برای به جا آوردن مراحل خاصّۀ تصوف و درویشی‏

مستعد دید، طریقت شروع می شود و چون به سر منزل مقصود رسید به حقیقت واصل‏‎ ‎‏شده است.

‏‏بنابراین شریعت، دستور راه رفتن است و طریقت، راه رفتن، اما نه هر راه رفتنی، بلکه‏‎ ‎‏راه رفتنی که راهرو در آن قصد رسیدن به سعادت و کمال را دارد.‏

‏‏در اشعار حافظ طریقت بر حال رفتن اطلاق شده است.‏

‏‏ـ روندگان طریقت به نیم جو نخرند‏    ‏        ‏‏قبای طلس آن کس که از هنر عاریست‏

‏‏ـ در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست‏  ‏در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست‏

‏‏ـ در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار‏   ‏هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت‏

‏‏ـ تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون‏    ‏ کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد‏

‏‏ـ ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل‏    ‏ که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز‏

‏‏ـ روندگان طریقت ره بلا سپرند‏    ‏     رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز‏

‏‏ـ تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست‏    ‏  راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش‏

‏‏ـ وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم‏    ‏که در طریقت ما کافریست رنجیدن‏

‏‏با دقت در اشعار حافظ در می یابیم که آغاز طریقت، آغاز سلوک و صیرورت و شدن‏‎ ‎‏است و طبیعی است که در گذرگاه وصول به بارگاه حقیقت باید مردانه در وادی طریقت‏‎ ‎‏قدم زد و عاشقانه دستور سلوک را ـ که همان شریعت است ـ مو به مو رعایت نمود.‏

‏‏حضرت امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ نیز در دیوان خود، اصحاب طریقت را کسانی می داند که‏‎ ‎‏حرکت در مسیر استکمال نفس را آغاز کرده اند:‏

‏‏بر در میکده از روی نیاز آمده ام‏   ‎ ‎‏پیش اصحاب طریقت به نماز آمده ام‏

‏‏از نهان خانۀ اسرار ندارم خبری‏   ‎     ‎‏به در پیر مغان صاحب راز آمده ام.

یک دیدگاه هر کدام از شریعت، طریقت و حقیقت دارای محدودۀ خاصی‏‎ ‎‏می باشند که با ورود به هر کدام، خروج از دیگری حاصل می شود؛ زیرا با ورود به‏‎ ‎‏مرحله ای بالاتر و کامل تر نیازی به مراحل قبلی نیست؛ گویا چون پله ای است که با قدم‏‎ ‎‏گذاشتن بر هر پلّه، دیگر نیازی به پلّۀ پیشین برای بالا رفتن نیست و هنگامی که شخص‏‎ ‎‏به  پشت بام دست یافت دیگر هیچ نیازی به نردبان نیست؛ شریعت و طریقت و حقیقت‏‎ ‎‏این گونه اند!‏

‏‏اما دیدگاه دیگر می گوید: شریعت و طریقت و حقیقت رابطۀ طولی دارند و ظاهر و‏‎ ‎‏باطن یکدیگرند؛ یعنی در باطن شریعت، حقیقت نهفته شده است و به تعبیر دیگر،‏‎ ‎‏شریعت بازخوانی حقیقت محض است و عمل به شریعت وصول به بارگاه حقیقت است‏‎ ‎‏و بین آن ها نوعی تعامل ارگانیک قابل تصور است. بنابراین طبق این دیدگاه، نه شریعت‏‎ ‎‏بدون حقیقت وجود دارد و نه حقیقت بدون شریعت قابل وصول است.‏

‏‏در بین عارفان و بزرگان وادی عرفان و سلوک از هر گروه یافت می شود. با اشاره به‏‎ ‎‏زمینه های تاریخی آن و سخنان هر دو گروه، به تحلیل آن ها پرداخته و به نظر امام‏‎ ‎‏خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ اشاره خواهیم کرد.‏

‏‏ زمینه های تاریخی تفکر جدایی طریقت و حقیقت از شریعت

‏‏در دوران خلفای اموی و عباسی، ترجمۀ کتب یونانی، رومی، هندی، فارسی، عبری و‏‎ ‎‏سریانی به عربی آغاز شد و کم کم کرسی تدریس علومی از قبیل منطق ارسطویی،‏‎ ‎‏طبیعیات و ریاضیات به طور مستقل پا گرفت. فلسفه نیز از جملۀ این علوم بود.‏

‏‏بعضی از کسانی که اهل فلسفه بودند اما نسبت به فلسفه جاهل بودند، مواجه با‏‎ ‎‏نظریاتی شدند که در ظاهر با عقاید مذهبی و دینی در تعارض بود. از این جا بود که گفتند:‏

‏‏دین وظایفی تقلیدی است که انبیای الهی از طرف خداوند برای تربیت عقول ساده و‏‎ ‎‏تکمیل  نفوس بسیط آورده اند، اما فیلسوفان با بهره مندی از علوم حقیقی و استدلال، به دین‏‎ ‎‏نیازی ندارند.‏

‏‏اظهار این گونه مطالب باعث جبهه گیری فقها و متکلّمان شد و درصدد برخورد‏برآمدند و اظهار کنندگان این عقاید را تکفیر نمودند و از هیچ تلاشی در نابودی این‏‎ ‎‏علوم  فروگذار نکردند. تا این که کسانی چون ابونصر فارابی (م 339 ق) و بوعلی سینا‏‎ ‎‏(م 428 ق) و افرادی مثل ابن مسکویه و ابن رشد، فلسفه را دوباره احیا کردند و در همین‏‎ ‎‏برهه از زمان، تصوف در بین مسلمانان ظهور کرد.‏

‏‏در اوایل دوران عباسی افرادی مثل بایزید بسطامی (م 261 ق) و جنید بغدادی‏‎ ‎‏(م  267  ق) و ابوبکر شیعی (م 334 ق) در تصوف مشهور شدند. این گروه معتقد بودند که‏‎ ‎‏راه رسیدن به حقیقت کمال انسانی  و حصول حقایق معارف، وارد شدن به وادی طریقت‏‎ ‎‏است و طریقت، ریاضت کشیدن بر طبق شریعت  است.‏

‏‏این گروه کم کم دست به اعمالی زدند که با ظاهر دین و حکم عقل غیر قابل جمع بود‏‎ ‎‏که اسم آن را «کرامات» گذاشتند و در برابر چون و چرای فقها اظهار داشتند که این امور از‏‎ ‎‏اسرار شریعت است و شما را از آن خبری نیست؛ زیرا شریعت پوست است و حقیقت‏‎ ‎‏نسبت به آن، مغز می باشد.‏

‏‏این عدّه پس از قرن سوم کم کم به نوشتن رساله هایی در رابطه با کارها و اعمال خود‏‎ ‎‏پرداختند و در شهرهای مختلف رواج دادند. در قرن ششم و هفتم این نوشته ها به اوج‏‎ ‎‏خود رسید و در طول این مدت برای سلوک، راه و رسمی را تدوین کردند و گفتند: این ها‏‎ ‎‏اموری است که در شریعت از آن ها خبری نیست و سنّتی جدید است.‏

‏‏این امر باعث شد که آن ها شریعت را یک طرف و طریقت را طرف دیگر قرار دهند و‏‎ ‎‏به بسیاری از محرّمات عمل کرده و از بسیاری واجبات دست بکشند و این روش منجر به‏‎ ‎‏ظهور گروه های مختلفی از اهل تصوف شد.‏

‏‏علاوه بر آنچه گفته شد، ذکر این نکته نیز قابل دقت است که خفقان حاکم بر جامعه از‏‎ ‎‏طرف حکومت بنی امیه و بنی عباس نسبت به اهل شریعت، از جمله عواملی است که‏‎ ‎‏زمینه های باطن گرایی را فراهم آورد. در حقیقت تصوف در اسلام، در آغاز با اعتزال‏‎ ‎‏سیاسی و پارسایی انسانی آغاز شد و به یک معنا، نوعی نهضت اخلاقی ـ انسانی بود. این‏‎ ‎‏نهضت در ابتدا کوشید تا انسانیت و مفاهیم انسانی اسلام را از مرداب عفن و مرگ زای‏ خلافت که بعد از کودتای سقیفه به وجود آمد، نجات دهد و چهرۀ اشرافی، بدوی، خشن‏‎ ‎‏و مکّاری که از پیامبر و اولیای الهی در اذهان مردم ترسیم شده بود را نفی و محو کند و در‏‎ ‎‏نخستین ایام پیدایش، سخن از وجود رموز پیچیده ای نبوده است.

‏‏بنابر آنچه ذکر شد، پیدایش تفکر تفکیک و اظهار مطالبی که با شریعت و دستورات‏‎ ‎‏الهی سازگاری ندارد از دو گروه صادر شده است:‏

‏‏گروه اول: جاهلان عارف که به دلیل عدم احاطه به راه و رسم سلوک، در طریقت دچار‏‎ ‎‏اعوجاج شخصیتی شدند و به اظهار «شطحیات» پرداختند.‏

‏‏گروه دوم: عارفان واصل و سالکان وادی معرفت که به اظهار متشابهات پرداختند که‏‎ ‎‏باید گفته های متشابه آن ها را به محکمات برگرداند و آن را تفسیری هماهنگ نمود.‏

‏‏آنچه نیازمند تحلیل و تبیین است سخنانی است که از گروه دوم صادر شده است. ابتدا‏‎ ‎‏در بررسی سخنان این بزرگان به نقل آن ها می پردازیم و در ادامه، آن را نقد و بررسی کرده‏‎ ‎‏و نظر امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ را بیان می کنیم.‏

نقل سخنانی که در آن، شریعت، طریقت و حقیقت قابل تفکیک هستند

‏‏ابن سینا: ‏‏وی در فصل بیست و ششم از نمط نهم کتاب ‏‏اشارات و تنبیهات‏‏ می گوید:‏

‏‏گاهی عارف از چیزی که به وسیلۀ آن به سوی خدا تقرّب جسته می شود غفلت دارد؛ پس او‏‎ ‎‏از هر چیزی غافل است و در حکم کسی است که تکلیف ندارد، و چگونه مکلف باشد در‏‎ ‎‏حالی که تکلیف برای کسی است که تکلیف را تعقّل کند؛ آن هم در همان حال تعقّل و آگاهی‏‎ ‎‏از تکلیف؟!‏

‏‏مراد ایشان این است که عارف گاهی در حال اتصال به حق، از جهان محسوس غافل‏‎ ‎‏می شود و تکالیف شرعی را انجام نمی دهد. او گناهکار نیست؛ چرا که در حکم غیر‏‎ ‎‏مکلفین است و تکلیف به کسی تعلّق می گیرد که از تکلیف آگاه باشد؛ آن هم در حین‏‎ ‎‏آگاهی و یا به کسی تعلّق می گیرد که عملاً باعث ترک تکلیف شود.

به نظر می رسد این سخن، الهام بخش بسیاری از سخنانی است که بین شریعت،‏‎ ‎‏طریقت و حقیقت، نوعی مرز ترسیم نموده اند؛ بدین معنا که با شروع طریقت و تحقّق سیر‏‎ ‎‏و سلوک و غور در باطن، کم کم نیاز به شریعت کم تر می شود؛ تا به جایی می رسد که‏‎ ‎‏سالک هیچ گونه نیازی به رعایت شریعت نخواهد  داشت.‏

‏‏مولوی‏‏: وی در مقدمۀ دفتر پنجم ‏‏مثنوی معنوی‏‏ در مقام شرح و توضیح شریعت و‏‎ ‎‏طریقت و حقیقت برآمده و با تبیین تمثیلی آن، نظری ارایه داده است که عدّه ای با تمسک‏‎ ‎‏به آن به تفکیک شریعت و طریقت و حقیقت فتوا داده اند؛ او می گوید:‏

‏‏شریعت همچو شمعی است که ره می نماید و بی آنکه شمع به دست آوری، راه رفته نشوی و‏‎ ‎‏کاری کرده نگردد. چون در راه آمدی این رفتن تو طریقت است و چون به مقصد رسیدی آن‏‎ ‎‏حقیقت است و جهت این گفته اند: «‏‏لو ظهرت الحقائق بطلت الشرائع‏‏». همچنان که چون‏‎ ‎‏مس، زر شود و یا خود از اصل زر بود او را نه علم کیمیا حاجت است که آن شریعت است، و‏‎ ‎‏نه خود در کیمیا مالیدن که آن طریقت است.‏

‏‏حاصل آن که شریعت همچو علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب، و طریقت استعمال‏‎ ‎‏کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن، و حقیقت زر شدن مس.‏

‏‏کیمیادانان به علم کیمیا شادند که ما علم این می دانیم، و عمل کنندگان به عمل شادند که ما‏‎ ‎‏چنین کارها می کنیم، و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل‏‎ ‎‏کیمیا آزاد شدیم.‏

‏‏یا مثال شریعت همچو علم طب آموختنی است، و طریقت، پرهیز کردن به موجب طب و‏‎ ‎‏خوردن داروها است، و حقیقت، صحت یافتن ابدی و از آن دو فارغ شدن. چون آدمی از این‏‎ ‎‏حیات می رود شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند.

‏‏از عبارت ذکر شده چنین بر می آید که رابطۀ بین شریعت، طریقت و حقیقت رابطۀ‏‎ ‎‏وسیله و هدف می باشد؛ وسیله تا زمانی ارزش بهره مندی دارد که انسان را به هدف‏‎ ‎‏برساند  و آن گاه که انسان به هدف مطلوب خود دست یافت، دیگر نیازی به رعایت‏‎ ‎‏وسایل نیست.‏

شریعت دستور سلوک است؛ با رعایت دستور سلوک حرکت در راه آغاز می شود؛‏‎ ‎‏با  حرکت، انسان به هدف خود می رسد و با وصول به هدف بی نیازی از آن ها‏‎ ‎‏حاصل  می گردد.‏

‏‏شبستری‏‏: از جمله عرفایی که در مورد رابطۀ شریعت، طریقت و حقیقت به صراحت‏‎ ‎‏سخن گفته است، شیخ شبستری است. ایشان در چندین جای ‏‏گلشن راز‏‏ به تبیین رابطۀ‏‎ ‎‏شریعت و طریقت و حقیقت پرداخته اند. ظاهر بعضی از اشعار ‏‏گلشن راز‏‏ جدایی پذیری‏‎ ‎‏شریعت، طریقت و حقیقت در مراحل سلوک است.‏

‏‏شبستری در جواب این سؤال که مرد تمام و کامل کیست؟ می گوید:‏

‏‏مرد کامل کسی است که:‏

‏‏شریعت را شعار خویش سازد‏   ‏طریقت را دثار خویش سازد‏

‏‏شریعت پوست، مغز آمد حقیقت‏    ‎ ‎‏میان این و آن باشد طریقت‏

‏‏خلل در راه سالک نقص مغز است‏  ‎ ‎‏چو مغزش پخته شد بی پوست نغز است‏

‏‏چو عارف با یقین خویش پیوست‏   ‎ ‎‏رسیده گشت مغز و پوست بشکست‏

‏‏وجودش اندرین عالم نپاید‏    ‎ ‎‏برون رفت و دگر هرگز نیاید‏

‏‏لاهیجی در شرح خود بر‏‏ گلشن راز‏‏ در این ارتباط می گوید:‏

‏‏بدان که نزد محققان غرض از شرایع و اعمال و عبادات ظاهری و باطنی، تقرّب به حق است‏‎ ‎‏و روندگان این راه چون با وسایل عبادات و متابعت اوامر و نواهی به نهایت کمال می رسند بر‏‎ ‎‏دو گروهند:‏

‏‏گروه اول: کسانی که تجلی نور الهی، نور عقل ایشان را بپوشاند و در دریای وحدت محو و‏‎ ‎‏مستغرق شدند و از آن استغراق و بی خود شدن به ساحل محو و مرتبۀ عقل باز نیایند؛ چون‏‎ ‎‏مسلوب العقل شده اند. به اتفاق نظر اولیا و علما تکالیف شرعیه از این طایفه ساقط است؛ زیرا‏تکالیف شرعیه بر عقل است و این ها از والهان طریقتند. ‏

‏‏گروه دوم: کسانی که بعد از استغراق در دریای وحدت و دستیابی به مقام توحید و بهره مندی‏‎ ‎‏از سُکر بقا به حق، به جهت ارشاد خلق به مقام صحو بعد از محو (هشیاری بعد از استغراق)‏‎ ‎‏باز می گردند. این گروه چنانچه در ابتدا قیام به ادای حقوق شرعیه می کنند، از فرایض و نوافل‏‎ ‎‏در انتها نیز بهره مندند.

بهاءالدین محمد بن علی شریف لاهیجی از عالمان قرن ۱۱ هجری قمری‏‏«کتاب  تفسیرش»  می نویسد:گروهی از سالکان در مرحله ای از سیر خود به بی نیازی از شریعت‏‎ ‎‏دست می یابند. این بی نیازی نه تنها نقص بر آن ها نیست، بلکه نوعی کمال نیز می باشد.‏

‏‏حافظ‏‏: وی نیز دارای سخنان متناقض نما می باشد. ادعای بی نیازی از شریعتی که‏‎ ‎‏از  طرف خداوند توسط پیامبر ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ بر بشر عرضه شده است از سخنان متناقض نمای‏‎ ‎‏او  است.‏

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت‏ / ‏‏ ‏‏آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد‏

‏ـ گنج در آستین و کیسه تهی‏   /  ‏‏بحر توحید و ما غرقۀ گنهیم‏

‏ـاین چه استغناست یا رب وین چه نادر حکمتست‏ /‏‏ ‏‏کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

‏‏با ذکر نمونه هایی از سخنان رمزآلود بزرگان وادی عرفان در صدد بیان این نکته بودیم‏‎ ‎‏که وجود چنین سخنانی از طرف بزرگان، موجب این شده است که عدّه ای در مرحله ای از‏‎ ‎‏سلوک از عمل به شریعت دست بکشند و به زعم خود از ظاهر عبور کرده و به باطن قدم‏‎ ‎‏بگذارند، که این مطلب رهزن کسانی شده است که در اوایل سلوک می باشند. و چه بسا‏‎ ‎‏عدّه ای با تمسک به این سخنان، عمل به شریعت را امری عارضی دانسته و آن را در‏‎ ‎‏مقطعی از زندگی لازم دانسته و به فکر جایگزین بیفتند.‏

کلام بزرگان عرفان تصوف در عرصۀ سلوک

‏‏1.‏‏ جنید‏‏ (م 297 ق) از پیشگامان تصوف اسلامی، در لزوم و ارزش شریعت و‏‎ ‎‏ضرورت متابعت از آن در همۀ مراحل سلوک می گوید:‏

‏‏همۀ راه ها به بن بست می رسند، مگر راهی که به دنبال رسول خدا ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ باشد؛ پس هر که‏‎ ‎‏حافظ قرآن و کاتب حدیث نباشد، پیروی از وی در این کار روا نیست؛ چون عمل و مذهب ما‏‎ ‎‏در قید کتاب و سنّت است.‏

‏‏2. ‏‏غزالی ‏‏(م 505 ق) در این رابطه می گوید:‏

‏‏اگر همۀ عقلا و حکما و عالمان اسرار شرع دست به دست هم بدهند تا چیزی از روش و‏‎ ‎‏اخلاق صوفیه را به بهتر از آن تغییر دهند، نخواهند توانست، به دلیل آن که تمام حرکات و‏‎ ‎‏سکناتشان در ظاهر و باطن از نور مشکاة نبوّت اقتباس گردیده و جز نور نبوّت در جهان‏‎ ‎‏نوری نیست تا به روشنایی آن پناه برد.‏

‏‏از سخنان این بزرگان بر می آید که عدّه ای از متجاهلان سلوک با مرزبندی بین‏‎ ‎‏شریعت، طریقت و حقیقت، نسبت به شریعت الهی در مرحله ای بی مهری  کرده و با‏‎ ‎‏برداشت غلط، خود را فراتر از قید و بند تکالیف قلمداد کرده اند. روی این اساس بزرگان‏‎ ‎‏سلوک چنین سخنانی را رد کردند و ساحت بزرگان وادی عرفان و تصوف را از چنین‏‎ ‎‏سخنانی پاک نمودند.‏

‏‏3. ‏‏حیدر آملی‏‏ (م 782 ق) به شرح کامل این مسأله پرداخته و می گوید:‏

‏‏مراتب مردم به طور کلی ـ اعم از عوام و خواص و خواصِ خواص ـ از سه صورت بیرون‏‎ ‎‏نیست: حالت ابتدا، حالت وسط و حالت نهایت. البته حصر مراتب به لحاظ کلیات و اجمال‏

است و گرنه به لحاظ جزئیات و تفصیل، حصر نمی پذیرد.‏

‏‏پس «شریعت» نام و عنوانی است برای وضع الهی و شرع نبوی از حیث بدایت، و «طریقت»‏‎ ‎‏اسم آن است از حیث وسط، و «حقیقت» اسم آن است به لحاظ نهایت. و مراتب ـ هر چند‏‎ ‎‏که بسیار باشند ـ از این سه مرتبه بیرون نیستند؛ پس شریعت اسم جامعی ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ برای همۀ‏‎ ‎‏مراتب، و مراتب یاد شده بر آن مترتّب است.‏

‏‏4. ‏‏جلال الدین همایی ‏‏در توجیه آنچه در مقدمۀ دفتر پنجم‏‏ مثنوی معنوی‏‏ آمده است‏‎ ‎‏می گوید:‏

‏‏قشر و مغز و روغن بادام، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ چرا که قشر، حافظ مغز و مغز، حافظ روغن‏‎ ‎‏است. همچنان شریعت و طریقت و حقیقت نیز لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا که شریعت‏‎ ‎‏محفظۀ طریقت و طریقت خزانه دار حقیقت است.‏

‏‏نکته این جا است که در طیّ مراحل طریقت و رسیدن به سر منزل حقیقت، در همه حال و‏‎ ‎‏هر مرحله و مقام که باشیم، رعایت آداب شریعت و عمل کردن و تقیّد به تکالیف و وظایف‏‎ ‎‏شرعی مذهبی، واجب و لازم است و در هیچ حال و مقامی اسقاط تکلیف نمی شود؛ مگر در‏‎ ‎‏جایی که خود شارع رفع قلم و اسقاط تکلیف کرده باشد.‏

‏‏و به اعتقاد من حقیقت امر این است که رسیدن به مرحلۀ طریقت و حقیقت جز از راه‏‎ ‎‏شریعت و التزام عبادات و مقررات احکام و رعایت حلال و حرام شرعی، اصلاً و ابداً ممکن و‏‎ ‎‏میسر نیست. کدام ریاضت معقول بالاتر و نتیجه بخش تر از مواظبت بر فرایض و اجتناب از‏‎ ‎‏محذورات و محرّمات مذهبی است؟! هرگاه پای مندوبات و مکروهات را هم به میان بکشیم‏‎ ‎‏و خود را مقیّد به جمیع این قبیل امور و آداب نیز قرار دهیم، بزرگ ترین و سخت ترین‏‎ ‎‏ریاضت های معقول سودمند را متحمّل شده ایم. و بالجمله: برای رسیدن به سرمنزل حقیقت‏‎ ‎‏که جایگاه مقربان الهی است: اطاعت فرمان و مراعات مقررات شریعت، فرض عین و واجب‏‎ ‎‏مؤکّد است و اگر کسی از این قاعده مستثنا باشد، همان طایفۀ دیوانگان و مجذوبان را توان‏‎ ‎‏گفت که در اثر عشق دشوار الهی در حالت سکر و محو و استغراق به سر می برند.‏

‏‏معلوم شد که:‏

اوّلاً: نیل به حقیقت بدون طریقت متناسب با شریعت ممکن نیست.‏

‏‏ثانیاً: تکلیف تنها از دیوانگان و مجذوبان ساقط است که در حال سکر و محو و استغراقند.‏

‏‏ثالثاً: شاید منظور مولوی نقل قول دیگران بوده و یا این که مقصود او همان طایفۀ مجذوبان‏‎ ‎‏است که تکالیف شرعی و آداب طریقت از ایشان ساقط است.‏

‏‏گرچه سخنان امثال جنید، غزالی، حیدر آملی، و همایی همه در توجیه و تفسیر و تأویل‏‎ ‎‏سخنان امثال ابن سینا، مولوی، شبستری، لاهیجی و دیگران است که شریعت، طریقت و‏‎ ‎‏حقیقت در همۀ مراحل سلوک قابل تفکیک نیستند و اگر سخنانی شطح گونه مشاهده‏‎ ‎‏می شود که در آن اظهار بی نیازی از شریعت شده مربوط به گروهی از سالکان ویژه است،‏‎ ‎‏اما آنچه در این جا لازم است گفته شود این است که استثنای سالکان مستغرق وجه‏‎ ‎‏درستی ندارد؛ زیرا ما نباید حقیقت را در نقطه ای پس از طیّ مسافت های روحانی تلقّی‏‎ ‎‏نموده، شریعت و طریقت را در نقاط مسیر حقیقت تلقّی کنیم؛ بلکه هر قدمی که مطابق‏‎ ‎‏دستور الهی بر می داریم به همان اندازه از حقیقت مطلق برخوردار می شویم. این سیر و‏‎ ‎‏تحول نمی تواند در نقطه ای به نام «وصول به حقیقت» ختم شده و محدودیتی برای‏‎ ‎‏خود  حقیقت ایجاد کند. این سیر بی نهایت که با تحول کمال روحی همراه است، در هر‏‎ ‎‏مرتبه ای روح انسانی را با کیفیت خاصی روبه رو می سازد که از قلمرو پیشین عمیق تر و‏‎ ‎‏عالی تر است.‏

‏‏پایان این سیر و سلوک را مانند پایان سیر طبیعی و حرکت معمولی فرض کردن، از‏‎ ‎‏نهایت بی خبری است؛ زیرا تصور پایان و آغاز و وسط در «بی نهایت»، آن اندازه بی اساس‏‎ ‎‏است که فرو رفتن در تناقض! روح آدمی، آن بارقۀ الهی، در مسیر خود به عظمت ها و‏‎ ‎‏نورانیت هایی نایل می شود که اگر برگردد و به مراتبی که در پشت سر گذاشته است بنگرد‏‎ ‎‏و آن مراتب پست را شئون انسانی خیال کند، آن مرتبۀ عظیم و نورانیت فوق معمولی را‏‎ ‎‏وصول به خدا می شمارد و این تخیل، کاشف از بی گنجایشی انسان است که معنای ‏‏«‏‏ثُمَّ‏‎ ‎‏أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ‏‏»‏‏ و ‏‏«‏‏نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏‏»‏‏ را نمی داند.‏

دیدگاه امام خمینی

حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ در علوم مختلف عصر خود سرآمد‏‎ ‎‏بودند؛ و وجود کتب عرفانی و نیز حواشی ایشان بر کتب اصیل عرفانی، نشانه ای از سرّ و‏‎ ‎‏باطن عرفانی آن حضرت است؛ نوشتن کتاب عمیقی چون‏‏ شرح دعای سحر‏‏ در ۲۹ سالگی و‏‎ ‎‏طراحی کتاب دیگری چون ‏‏«مصباح الهدایه الی الخلافة والولایه‏‏» در ۳۹ سالگی حکایت از‏‎ ‎‏تسلط امام در عرفان دارد.‏

‏‏از طرف دیگر سیرۀ عملی آن مرد بزرگ در عرصۀ رفتار فردی و تحقّق تحول عمیق و‏‎ ‎‏معجزه آسا در عرصۀ رفتار جمعی و به وجود آوردن موج جدید فرهنگی در فرا روی‏‎ ‎‏بشریت عصر مدرن و فرامدرن، نمایانگر تجربیات عمیق عرفانی ایشان در عرصۀ عرفان‏‎ ‎‏عملی است.‏

‏‏صاحب فتوا بودن در فقه در همۀ قلمروهای زندگی و احیای آن در ساحت های‏‎ ‎‏جدیدی از زندگی بشر و تصلّب در رعایت حدود شریعت در زندگی فردی و جمعی، در‏‎ ‎‏کنار سیر و سلوک عارفانۀ واقعی و توجه به باطن با سرودن سروده های عرفانی، موجب‏‎ ‎‏حیرت است. به عنوان نمونه، امام ‏‏رحمه الله‏‏ در ‏‏دیوان‏‏ خود چنین می گوید:‏

‏ـ اسفار و شفای ابن سینا نگشود‏    /   ‏‏با آن همه جر و بحث ها مشکل ما‏

‏ـ از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد‏  /  ‏‏ ‏‏کی می توان رسید به دریا از این سراب‏

‏ـ آنچه روح افزاست جام باده از دست نگارست‏  / ‏‏ ‏‏نی مدرّس، نی مربی، نی حکیم و نی خطیب است‏

ـ گفته های فیلسوف و صوفی و درویش و شیخ‏ /  ‏‏ ‏‏در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست‏

‏ـ در مدرس فقیه به جز قیل و قال نیست‏ /  ‏‏ ‏‏در دادگاه هیچ از او داستان نبود‏

‏در محضر ادیب شدم، بلکه یابمش‏  /   ‏‏دیدم کلام جز ز معانی بیان نبود‏

.‏ـ ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت‏ /  ‏‏ ‏‏آن که را برهان حیران ساز تو حیران نمود‏‏ ‏

‏‏این ها نمونه ای از اشعار امام ‏‏رحمه الله‏‏ می باشد که در جنبه های عرفانی امام ‏‏رحمه الله‏‎ ‎‏هویدا است.‏

‏‏امام ‏‏رحمه الله‏‏ در کتاب قیّم ‏‏مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه‏‏ مقام خلافت و امامت در نشئۀ‏‎ ‎‏ظاهر و غیب را تبیین کرده و در قسمت پایانی کتاب به تبیین و تحلیل «اسفار اربعه»‏‎ ‎‏پرداخته اند. در این بخش ابتدا سفرهای چهارگانه در سیر و سلوک را از دیدگاه مرحوم‏‎ ‎‏حکیم قمشه ای نقل و نقد می کنند؛ پس از آن به طرح نظریۀ خود در اسفار اربعه‏‎ ‎‏می پردازند که به نظر نگارندۀ مقاله از آن می توان به تحلیل رابطۀ شریعت، طریقت و‏‎ ‎‏حقیقت از دیدگاه امام ‏‏رحمه الله‏‏ دست یافت.‏

‏‏به نظر حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ سفرهای چهارگانه در سیر و سلوک الی الله عبارتند از:‏اساراربعه

‏‏اول: سفر از خلق به سوی حق مقیّد

‏‏یعنی این که همۀ حجاب هایی که جنبۀ این سویی دارد را از میان بردارد و جمال‏‎ ‎‏حضرت حق را به واسطۀ ظهور فعلی حق در عالم وجود مشاهده کند و بداند که این ظهور‏‎ ‎‏فعلی (عالم مخلوقات) در حقیقت، ظهور ذات حق در مراتب هستی است. با این مشاهده‏‎ ‎‏همۀ خلق را ظهور حضرت حق می بیند و همه را آیات او می داند و این مرحله، پایان سفر‏‎ ‎‏اول او است.‏

دوم: سفر از حق مقیّد به حق مطلق

‏‏در این سفر، تعیّنات عالم خلقی و هویات وجودی کم کم در نظر او مستهلک می شود‏‎ ‎‏و سالک از ظهور فعلی حق عبور کرده و حق تعالی با وحدانیت بر او تجلّی پیدا می کند و‏‎ ‎‏سالک اشیاء را اصلاً نمی بیند و از ذات و صفات و افعال خود فانی می شود. در این سفر‏‎ ‎‏اگر از اَنانیّت او چیزی باقی مانده باشد شیطان به صفت ربوبیت بر او ظهور می کند و‏‎ ‎‏موجب صدور «شطح» از او خواهد شد.‏

‏‏بنابراین باید دانست که تمام شطحیات که از افراد صادر می شود به نقصان‏‎ ‎‏سلوک  (رعایت نکردن آداب و رسوم طریقت و شریعت) و یا به نقصان سالک‏‎ ‎‏(نداشتن  ظرفیت وجودی) بر می گردد؛ زیرا در وجود چنین کسانی هنوز از اَنانیّت‏‎ ‎‏بقایایی  وجود دارد و به همین دلیل اهل سلوک معتقدند که سالک باید دارای معلم و‏‎ ‎‏رهبر  باشد تا بتواند او را نسبت به راه سلوک آگاهی دهد تا از میان راههای‏‎ ‎‏فراوان  سلوک  باطنی از جادۀ ریاضات شرعی (حفظ شریعت) خارج نشود؛ به‏‎ ‎‏قول حافظ:‏

‏‏قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن‏   ‏ظلمات است بترس از خطر گمراهی

‏‏پس در این مرحله اگر عنایت الهی در مقام تقدیر استعدادها شامل حال او شده باشد،‏‎ ‎‏خداوند او را از عالم فنا به خویشتن بر می گرداند و سفر سوم را شروع می کند.‏

‏‏سوم: سفر از حق به سوی خلق حقّی به واسطه حق

‏‏در این سفر، سالک از حضرت احدیت جمعی (به دست آمده در سفر دوم) به‏‎ ‎‏حضرت اعیان ثابته سفر می کند. در این سفر حقایق اشیاء و کمالاتشان، کیفیت ترقّی آن ها‏‎ ‎‏به مقام نخستینشان و نحوۀ بازگشت آنان به وطن اصلی برای او منکشف می گردد. و البته‏‎ ‎‏سالک تا در این سفر است نمی تواند پیامبر باشد و لذا حق تشریع ندارد؛ زیرا هنوز به‏‎ ‎‏سوی خلق در نشئۀ عینی باز نگشته است.‏

چهارم: سفر از خلقی که همان حق است به سوی خلق

‏‏در این سفر، سالک از اعیان ثابته (غیب ـ ملکوت) به اعیان خارجی سفر می کند، در‏‎ ‎‏حالی که در همه چیز جمال حق را مشاهده می کند و مقاماتی که اعیان خارجی در نشئۀ‏‎ ‎‏علمی دارند را می شناسد و راه سلوک آن ها را به حضرت اعیان ثابته و بالاتر از آن می داند‏‎ ‎‏و از کیفیت وصول آن ها به وطن اصلی شان آگاه است. در این سفر است که دین و شریعت‏‎ ‎‏می آورد و احکام ظاهری بدنی و احکام باطنی قلبی جعل می کند و از خدای تعالی و‏‎ ‎‏صفات و اسماء و معارف الهی ـ به اندازۀ استعداد مستعدان ـ خبر می دهد.‏

‏‏بنابر نظر امام ‏‏رحمه الله‏‏ اگر، در طریقت، سخن و یا عملی از سالک سرزند که با منطق نظری‏‎ ‎‏سلوک و با ساحت ربوبی حق تعالی سازگار نباشد، دو علت دارد: اول این که سالک از راه‏‎ ‎‏و رسم منزل ها خبر ندارد و یا این که خبر دارد ولی ظرفیت وجودی اش توانایی و کشش‏‎ ‎‏این بار را پیدا نکرده است و در حین سلوک، کاسۀ وجود او لبریز شده و به شطحیات پناه‏‎ ‎‏آورده است. و «‏‏الشطحیات کلّها من نقصان السلوک و السالک‏‏» طبق این بیان، سخنان بزرگانی‏‎ ‎‏چون لاهیجی که می گفت: «کسانی که بعد از استغراق در دریای وحدت و دستیابی به مقام‏‎ ‎‏توحید باز نیایند از تکالیف شرعیه معاف هستند» و شبستری که می گفت:‏

‏جز از حق نیست دیگر هستی الحق‏    ‏هوالحق گوی و گو خواهی انا الحق‏

‏‏و مولوی که شریعت را آموختن و طریقت را استعمال کردن و حقیقت را شدن می داند‏‎ ‎‏و استاد همایی که گروهی را از شریعت مستثنا می کند، نمونه های دیگر شطح خواهند بود.‏

‏‏مطلب مهم دیگری که مؤیّد این دیدگاه است این که اگر با طیّ طریقت، بی نیازی از‏‎ ‎‏شریعت حاصل گردد، انبیای الهی و اولیا و اوصیا که خود از آورندگان شریعت هستند باید‏‎ ‎‏در مرحله ای از مراحل سلوک، خود را بی نیاز از عمل به شریعت دیده و یا لااقل در این‏‎ ‎‏مورد توصیه ای به شاگردان خاص خود کرده باشند؛ اما در تاریخ زندگی پیامبران و پیامبر‏‎ ‎‏اسلام و امیرالمؤمنین ‏‏علیهم السلام‏‏ و ائمۀ هدی به عنوان حاملان امانت الهی هیچ گونه اثری از‏‎ ‎‏چنین مطالبی وجود ندارد.‏

حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ در آثار دیگر خود نیز به این مطلب اشاره دارد. در کتاب‏‏ شرح دعاء‏‎ ‎‏السحر ‏‏می فرماید:‏

‏‏کیف، و علم ظواهر الکتاب و السنّة من أجلّ العلوم قدراً و أرفعها منزلةً، و هو أساس‏‎ ‎‏الأعمال الظاهریة و التکالیف الإلهیة و النوامیس الشرعیة و الشرائع الإلهیة و الحکمة‏‎ ‎‏العملیة، التی هی الطریق المستقیم إلی أسرار الربوبیة و الأنوار الغیبیة و التجلّیات الإلهیة.‏‎ ‎‏و لولا الظاهر لَما وصل سالک إلی کماله و لا مجاهد إلی مآله.‏

‏‏امام ‏‏رحمه الله‏‏ در پایان این فراز، اصلی کلی ارائه داده است که بدون شریعت و حفظ ظواهر،‏‎ ‎‏هیچ سالکی به کمال خود و هیچ مجاهدی به هدف خود نمی رسد.‏

‏‏ایشان در تعلیقات خود بر ‏‏شرح فصوص الحکم‏‏ در «فصّ ایوبی» در توضیح ضرورت‏‎ ‎‏حفظ شریعت در همۀ ادیان می فرماید:‏

‏‏طریقت و حقیقت تنها از طریق شریعت به دست می آیند؛ زیرا ظاهر، طریق باطن است.‏

‏‏و در پایان می فرماید:‏

‏‏و من أراد أن یصل إلی الباطن من غیر طریق الظاهر ـ کبعض عوامّ الصوفیة ـ فهو علی غیر‏‎ ‎‏بیّنة من  ربّه.‏

‏‏امام ‏‏رحمه الله‏‏ در کتب عرفانی خود که به زبان فارسی نگاشته شده است نیز متذکر این مسأله‏‎ ‎‏شده است. در کتاب ‏‏شرح چهل حدیث‏‏ در رابطه با رعایت آداب شرعی، آن را تا پایان سلوک‏‎ ‎‏لازم دانسته، می فرماید:‏‏‏بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی شود مگر آن که ابتدا کند انسان از ظاهر‏‎ ‎‏شریعت و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او‏‎ ‎‏پیدا نشود و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار‏‎ ‎‏شریعت بر او منکشف شود و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب‏‎ ‎‏به آداب ظاهره خواهد بود.‏

‏‏و از این جهت، دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر، علم باطن پیدا شود یا پس از‏پیدایش آن، به آداب ظاهره احتیاج نباشد. و این از جهل گوینده است به مقامات عبادات و‏‎ ‎‏مدارج انسانیت.‏

‏‏حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ در این مورد که ممکن است کسانی که نسبت به مسائل عرفانی بیگانه‏‎ ‎‏هستند نتوانند بعضی از تفسیرهای عرشی عارفان را درک کنند، می فرماید:‏

‏‏از امور مهمّه ای که تنبّه بر آن لازم است آن است که اگر کلامی از بعض علمای نفس و اهل‏‎ ‎‏معرفت دیدند، بدون حجت شرعی رَمی به فساد نکنند و گمان نکنند که هر کس اسم از‏‎ ‎‏مقامات اولیا برد، صوفی است یا مروّج دعاوی آن. به جان دوست قسم! کلمات نوع آن ها‏‎ ‎‏شرح بیانات قرآن و حدیث است.

‏‏با وجود آنچه گفته شد، این واقعیت را نمی توان انکار کرد که عدّه ای از عرفا سخنان‏‎ ‎‏رمزآلودی دارند که از آن تعبیر به «شطحیات» شده است. عدّه ای از عرفا و صوفیان وجود‏‎ ‎‏شطح را ناشی از اکمال و اتمام دستورات و اتصاف ذاتی به آن شمرده و در برابر طعن‏‎ ‎‏دیگران، آن را اقتضای سیر در منازل در برابر ناپختگان دانسته اند و می توان این شعر‏‎ ‎‏حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ را نیز بر این طریق حمل کرد که فرمود:‏

‏‏فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم‏    ‏همچو منصور خریدار سر دار شدم‏

‏‏در میخانه گشایید به رویم شب و روز‏   ‏که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم‏.

منبع:سایت جماران حجة الاسلام مجتبی سپاهی. +بااندکی اصلاحات توسط مدیریت سایت-پیراسته فر

***

ماجرای سکته       و       کرامت آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی/طی الارض

 کرامت آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی از کتاب «نامداران مکاشفه و کرامت» نوشته حجت‌الاسلام حمیداحمدی جلفایی اشاره می‌شود:

از حجت‌الاسلام عباسعلی جوادی نقل شده است:

در اوایل تحصیلم در مشهد مقدس، میرزای اصفهانی در حمام سکته کردند، جنازه ایشان را به منزل منتقل کردند و به دستور پزشک، تشییع جناره را یک روز به تأخیر انداختند.

روز بعد، عده‌ای از طلاب حوزه علمیه مشهد، به محل جنازه آمدند و تختی را گذاشته و بدن ایشان را غسل دادند، برخی از علما و مدرسان حوزه علمیه مشهد از قبیل آیت‌الله نهاوندی، حاج شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقا تهرانی و آقای صدرزاده نیز حضور داشتند.

بعد از آماده شدن جنازه، آیت‌الله حاج سید یونس اردبیلی - از مراجع تقلید خراسان، که در بالا سر حضرت رضا (ع) نماز جماعت می‌خواند - آمد و بر بالای چهار پایه‌ای ایستاد و سخنرانی کرد و گفت: آقایان طلاب! توجه کنید من یک خاطره‌ای دارم از مرحوم میرزا که تا به حال، حق ابراز و اظهار آن را نداشتم، اما الان آن را برای شما می‌گویم:

در یکی از شب‌های سرد زمستان، از منزل بیرون آمدم تا طبق معمول هر شب، به حرم حضرت رضا(ع) بروم. از طرف بالا خیابان - خیابان شیرازی فعلی - می‌رفتم، چون ساعت نداشتم، احساس کردم که خیابان خلوت است و هنوز اذان صبح نشده است مردد بودم که به منزل برگردم یا به طرف حرم بروم تا این که دیدم آقایی عبا به سر کشیده به طرف حرم می‌رود با خودم گفتم: این آقا می‌داند که ساعت چند است و به حرم می‌رود، من هم پشت سر آن آقا رفتم. وقتی ایشان به در بستِ بالا رسید، درب باز شد و من هم رفتم. به در صحن کهنه رسید و آن درب نیز باز شد و من هم پشت سر ایشان رفتم، به در حرم رسید و درب باز شد و من هم پشت سر ایشان رفتم، وقتی ایشان وارد حرم شد و عبا را از سر برداشت و به دوش کشید و کفش‌ها را برداشت، همین که صورت را برگرداند، مرا دید و گفت: سید یونس! تو این جا چه می‌کنی؟

گفتم: آقا! من از بالا خیابان، پشت سر شما بودم.

فرمود: تا من زنده‌ام، راضی نیستم این راز را فاش کنید. حالا دلت می‌خواهد به مزارهای دیگر ائمه(ع) بروی و زیارت کنی؟

گفتم: بله.

آن‌گاه او مرا با قدرت طی الارض خودش، به مدینه، نجف، کاظمین، سامرا و کربلا برد و در حرم سیدالشهدا(ع) بودیم که نزدیک اذان صبح بود و مرحوم میرزا رو کرد به من و گفت: برگردیم که شما به نماز صبح برسید.

یک وقت نگاه کردم، دیدم در بالای سر حضرت رضا(ع) قرار داریم و من نماز صبح را با جماعت خواندم.

منبع:۱۴ آبان ۱۳۹۱سایت مشرق

 مدیریت سایت-پیراسته فر:یکی ازکاربران ،ایشان را"حجتیه"واهل طریقت معرفی کرده

 میرزا مهدی اصفهانی سرسلسله ی مکتب تفکیک است که البته مطالب خود را در پوشش ولایت اهل بیت به خورد مردم می دهد.
انجمن حجتیه مولود این طرز تفکر است. حتما میزان زاویه ای که انجمن حجتیه و همگی شاگردان میرزا با مرحوم حضرت امام خمینی و نظام جمهوری اسلامی دارند را آگاهید؟؟؟
یک سوال
درس تفسیر سوره حمد امام خمینی مگر جز با فشاری که همین شاگردان وی .. داشتند تعطیل شد؟
به این لینک مراجعه کنیدhttp://www.pirastefar.ir/?p=2353
اثری از میرزا مهدی اصفهانی از سوی انتشارات ... یکی از ارگانهای انجمن... به نام ابواب الهدی منتشر شده است و خوب است که پژوهشگران ملاحظه کنند طرز فکر اخباری میرزا مهدی اصفهانی را در این کتاب.

البته برای "نکارنده"(مدیریت سایت-پیراسته فر)هم این سئوال پیش آمده که چرااین بزرگوار به سیدیونس میگه:در حرم سیدالشهدا(ع) بودیم که نزدیک اذان صبح بود و مرحوم میرزا رو کرد به من و گفت: برگردیم که شما به نماز صبح برسید.*مگرخودش اهل "شریعت"نبوده!نمازنمی خوانده؟  

                                                     ***

کتابهای معتبر اهل حق       //ah

- شاهنامه حقیقت: تالیف مرحوم حاجی نعمت الله جیحون آبادی مکری متخلص به مجرم  در سال 1345 به چاپ رسید این فرد  متولد 1288 هجری قمری ساکن دیه جیحون آباد در بخش دینور بوده است وی در این کتاب شرح حال بزرگان اهل حق و آداب و رسوم و عقاید آئین حقیقت را با کمال صراحت در یازده هزارو یکصدو شانزده بیت بیان کرده است و مطالب این کتاب شامل عقائد عمومی اهل حق و مورد تایید آقای نورعلی – الهی بوده است.

 - مجموعه رسائل اهل حق : مجموعه ایست از کتب "تذکره ی اعلی"  که مشتمل بر عقاید و آداب و رسوم و حکایات و کرامات مربوط به بزرگان و پیشوایان اهل حق می باشد که با انشاء سست و عامیانه نوشته شده و شامل نظم و نثر است.

- سرودهای دینی یارسان: از کتب معتبر اهل حق است  مطالب آن گفته ائمه دین حقیقت است .

آداب و رسوم علی اللهی ها خیلی شبیه این مسلک است از زمان پیدایش آن اثری نیست خود اهل حق پیدایششان را از عالم الست میدانند که تا زمان حضرت علی جزء اسرار انبیا بوده است. و میگویند اسرار حق را علی (ع) به حسن بصری بیان فرموده است.و سپس د رزمانهای مختلف این اسرار به کمیل و مقداد و اباذز منتقل شده است و سینه به سینه به خواص یاران رسیده است.

پیدایش این مسلک:

    شاید در قرن چهارم مردی بنام "مبارک شاه" ملقب به "شاه خوشین" که او را مظهراله ومتولد از مادری بکر بنام "ماماجلاله" میدانند در میان ایلات لر ظهور و آئین حقیقت را در میان قسمتی از مردم لرستان شایع کرده است ایلات لرستان در قرن چهارم هجری مرکز مذهبی این فرقه بشمار میرفته است. در قرن هشتم "سلطان اسحق" یا "سلطان سحاک" "صحاک"  (نسبش به امام هفتم میرسد متولد حلبچه در استان کرکوک از طایفه اکراد بدنیا آمده ) گفته میشود وی اشخاص حق جو را با کشش و الهام باطنی به حضور طلبیده کما اینکه خیلی از یارانش اهل چین و هند و بخارا و سایر بلاد دور دست از ایران بوده اند مسلک اهل حق در زمان ایشان رواج یافت و رسمیت پیدا کرد و چون اسرار کذائی اهل حق بصورت قانون و ارکان اهل حق و بنام حق و حقیقت به یاران ابلاغ شد روی همین اصل مؤسس مسلک اهل حق محسوب میگردد. (برهان ص 32) وی مکتب واحدی ما بین عموم اهل حق تشکیل داده همه آنها را به هم نزدیک میکرد. و اصول و آداب و رسوم و قوانین لازم را وضع می نمود و بنای خاندانها را میگذارد بعدا سایر پیشوایان اهل حق از او پیروی کرده به توسعه آئین مزبور پرداختند.    

گوران:

    گوران محل زندگی اهل حق بود که در کرمانشاه واقع است افرادی که از این محل به تبریز یا جاهای دیگر کوچ کرده اند گوران گفته شده است. کلمه گوران به سه معنی آمده است. 1- نام یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه است. 2- نام زبانیست که تا این اواخر در مرکز غربی و جنوبی کردستان با آن تکلم و دفاتر و کلامهای مذهبی نوشته میشد بعدا بر اثر انتشار زبان کردی و فارسی ادبی بتدریج متروک گردیده است. گویش گوران ترکیبی است از لهجه های کردی اورامانی – کرمانج – لکی و کردی کرمانشاهی 3- نام یکی از بخشهای مهم شهرستان شاه آباد میباشد که در شمال باختری شهرستان مزبور و شمال بخش "کرند" واقع است . شایان ذکر است که خیلی از اهل حق ها از اینکه به آنها گوران کفته میشود ناراحتند.

فرق اهل حق

ظاهرا این جماعت به دو دسته "چهل تنان" و "هفتنان" تقسیم میشوند. علاوه بر این دو فقره، تیره های دیگری از قبیل تیره "آتش بیگی" و "شاه حیاسی" که اختلاف جزئی در اجرای آداب و رسوم مذهبی با هم دارند در میان این جماعت دیده میشود. بعقیده آنان: «"چهل تنان" و "هفتنان" از جمله موجودات پاک نورانی و از یاران خدا می باشند که در عالم الست پیش از خلقت "آدم ابوالبشر" و سایر موجودات خلق شده اند. و پس از آنکه با خدا عهد و پیمان بسته اند که بشر در دنیا از راه حق منحرف نشود بنا به استدعا و خواهش آنان خداوند حضرت آدم را خلق کرده است.» در مجموعه رسائل اهل حق ص141 – 143 در حق چهل تنان آمده است: «قصه ای از عالم راز است ، نور حق هرجائی که بروز و ظهور نمود او را حق خوانند . وحضرت خاتم موافق احادیث شریعت و رموز طریقت از نور حق تعالی بود این است که این دوره را اولش حقانی می خوانند و چهل تن نور که از نور مولی علی بودند و سر حلقه آنها سلطان محمود بود ختم بر "جانی" شد. دلیل همین است و چندین جا این چهل تن پاک بروز و ظهور نموده و مینماید و همان نور ولایت مولاست. در شب معراج حضرت رسول بجائی رسید گنبدی دید از دانه زمرد دری دید از یک دانه یاقوت سرخ ... جبرائیل نازل شد عرض کرد یا رسول الله این منزل "چلتنان" میباشد و این گنبد خضرا می باشد. حضرت فرمود گنبد چیست. عجب سبز و چرخ است و مراد از گنبد چیست. .. مراد از گنبد ده ده "روشنعلی" میباشد .. مراد از در لعل "شهباز قلندر" است ... مراد از حلقه "جانی"  و مراد از شحنه دربان حضرت "نور نهال" است و صاحب خانه "میرشیر شاه سید جلال" است بخارائی...{در اینجا صحبت از دریافت یک طاقه پارچه از آسمان میشود که پیامبر آنها را به شکل لنگ درآورد} اول لنگ را به سلطان محمود پاطلی داد و اخرین را به جانی»

در لغت نامه دهخدا مینویسد علی اللهیان (منظور همان اهل حق) به هفت فرقه تقسیم می شوند: ابراهیمی – خانتاشی- خموشی – داوودی – سلطان ببری – شاه ایازی و میری و نیز می نویسد که آنها مدعیند که بابا طاهر عریان و خواهرش بی بی فاطمه و سیدالحمیری بر مذهب آنان بوده اند. پیشوایان سلسله چهل تنان تا "سلطان نهانی" عنوان قطب داشته اند ولی از "باباسلمان" به بعد با اجازه "سلطان نهانی" به آنها "چراغ" گفته میشود و به همین مناسبت در جمخانه ها در بالای مسند همیشه چراغی روشن است. پس از بابا سلمان پیشوائی سلسله چهل تن به اولاد ذکور و کبیر او مخصوص گردید .

علی اللهی ها به دو دسته تقسیم میشوند: دسته ای از آنها فقط به الوهیت حضرت علی (ع) معتقد هستند ولی فرقه دیگر علاوه بر اینکه به الوهیت علی (ع) اعتقاد دارند معتقدند که خدا در کسان دیگری نیز حلول کرده است. مشعشیان از این فرقه محسوب میشوند که به اعتقاد آنها خداوند در زمانهای مختلف در کالبدهای گوناگون داخل میشود. بانی این فرقه سید محمد فرزند سید فلاح است.

اعتقاد به حلول و تناسخ 

   حلول و تناسخ از اصول مهم عقاید اهل حق می باشدو در واقع پایه و اساس آئین مزبور را تشکیل میدهد و میتوان گفت این دو قسمت از عقاید آنهاست که اهل حق را از اسلام جدا مینماید چرا که حلول و تناسخ نه تنها از نظر اسلام مطرود است بلکه کفر محسوب میگردد و شاید حلول و تناسخ از ادیان هندی و زردشتی داخل آئین حقیقت گشته است.

  حلول: حلول عبارت از فرود آمدن چیزیست در غیر خود و در اصطلاح به معنی حلول ذات خداست در اشیاء و کسانیکه بدین عقیده اند که خدا در اشیاء و در مرشد حلول کرده است حلولیه گویند. بنا به عقیده اهل حق خدا در هفت جامه یا هفت تن پاک حلول کرده است علاوه بر این ممکن است در هر تن پاک دیگری جلوه کند و هر بار الوهیت بهمراهی چهار یا پنج ملک که آنها را یاران چارملک  گویند ظهور میکند. (این چهار ملک همواره همراه با یک زن بوده اند) – عدد هفت همیشه ارزشی مهم در "فرقان الاخبار" از امهات کتب این فرقه دارد، بدین وجه چهار فرشته بمنزله افراد "هفت تن" بشمار میروند و آن هفت تن از این قرارند: 1- بن یامین "پیر دو عالم" 2- داود کبود سوار "سوار باد" تعبیر میشود. وی "دلیل" (راهنمای) همه مؤمنان فرقه است، و آنان هر یک باید چهار شاهی بدو هدیه دهند 3- پیر موسی کاتب و وزیر سلطان صهاک 4- پیر رذبار"فرشته و رمز حقیقت" 5- مصطفی داودان دژخیم ، سپاهسالار و فرشته مرگ 6- شاه ابراهیم بوزه سوار ، وارث و نایب سلطان صهاک

    تناسخ: عبارت از داخل شدن روح است از بدنی به بدن دیگر بلافاصله پس از مرگ. بنابه عقیده اهل حق روح انسان هزار و یک دون (جامه) عوض میکند و با گردش در جامه های مختلف جزای اعمال گذشته خود را می بیند و به این ترتیب جامه های بعدی آن متناسب با اعمالی خواهد بود که انجام داده است، در صورتیکه کارهای نیک و اعمال خوب از او سر زند بجامه ثروتمندان و اشخاص مرفه خواهد رفت و اگر مرتکب اعمال زشت و ناپسند شود بجامه فقرا آمده دچار مصائب و نا ملایمات خواهد شد. تا از این راه جزای کردار خود را ببیند، پس از عوض کردن "هزار جامه" "هزارو یکمین" جامه خود را که عبارت از بقا و ابدیت است خواهد پوشید. مثلا به عقیده اهل حق حضرت شیث، نوح، صالح ، یعقوب ، ایوب، شعیب، یونس، و مسیح عبارت از همان "بنیامین" بوده اند و همین بنیامین است که در جامه های گوناگون در میان مردم ظاهر گشته است.

حلولی بودن اهل حق: از نظر اهل حق خداوند در جامه های مختلف به میان مردم آمده است: در وهله اول در جامه ی "خاوندگار" در مرتبه دوم در جامه ی "علی(ع)" در مرحله سوم در جامه "شاه خوشین" در مرتبه چهارم در جامه "سلطان سحاک" (سلطان اسحاق) در مرتبه پنجم در جامه "قرمزی" (شاه ویس قلی) در مرتبه ششم در جامه "محمد بیک" در مرتبه هفتم در جامه "خان آتش" ظاهر شده است. به این ترتیب اهل حق بالاترین غلو را در حق پیشوایان خود قائل هستند و آنها را به تمام معنی بدرجه الوهیت می رسانند. در واقع اهل حق این شش تن را جزو جامه های خدا دانسته به تجسم و تجسد خدا در لباس آنها معتقد میباشند. از نظر آنان چهار تجلی نخستین مربوط و مطلق است با مراحل چهارگانه معرفت یعنی ، مرحله شریعت ، مرحله طریقت، مرحله معرفت ، مرحله حقیقت «و آنکه مظهر حقیقت است سلطان اسحاق است که او را صاحب کرم و سلطان مطلق نیز می گویند»

"هفت تنان": اهل حق، هفت تنان را از مقربین خدا دانسته معتقدند که آنان قبل از خلقت عالم الست با خدا بوده اند و بنا به خواهش آنها خداوند آدم ابوالبشر را آفریده است. هفت تنان گاها چنین معرفی شده اند: بنیامین – داودشهسوار- موسی وزیر- مصطفی داودان- رمزبار- شاه ابراهیم- بابایادگار.

  گر چه به عقیده مینورسکی "اهل حق" غیر از "علی اللهی" و "چراغ سوندورن" و "خروس کشان" و "اهل الحقیقه" و "متصوفه" است. ولی خود او میگوید: "مذهب اهل الحق روی عقیده غلات شیعه بنا شده و با مذهب تناسخ و تصوف آمیخته و بشکل آئین مخصوص ظهور کرده است. این فرقه معتقدند خدا در هفت تن که یکی از آنها علی (ع) میباشد حلول کرده است،.

      شاهنامه حقیقت علی (ع) را اینگونه به مقام الوهیت رسانده است:

 بدور محمد همان کردگار                شد از جامه مرتضی آشکار ص12

و یا:

  پس از رحلت احمد مصطفی                        بر او جانشین گشت آن مرتضی

 که آن مرتضی بود ذات خدا             بتخت بقا گشت فرمانروا ص 23

     اهل حق خود را چنین معرفی میکنند: دین ما اسلام، مذهب ما شیعه اثنی عشری، مسلک ما اهل حق است.

 تاریخ مسلک اهل حق به زعم آنان به دوره خود حضرت امیر می رسد و از اهل حق آن روز قنبر، سلمان فارسی، مادر حضرت علی و نصیر را محترم می دانند و آنها را مرشد می خوانند.

  "کنت دوگوبنیو" دانشمند فرانسوی در کتاب سه سال در ایران می نویسد: «دیگر از مذاهبی که در ایران وجود دارد مذهب "اهل حق" است که ترکها و اعراب بنام نصاری میخوانند و ایرانیان "علی اللهی" مینامند.»

وجه تسمیه متصوفه با علی اللهی ها

متصوفه بیشتر معتقد به وصولند لیکن "علی اللهیان" (همان اهل حق و یا به اشتباه نُصَیریه نیز گفته میشوند) معتقد به سلوک هستند.

وجه تسمیه نُصَیریه با علی اللهی ها

نصیریه از نظر اهل حق علی (ع) را مظهر تام و تمام حق "لذاته" میدانند ولی علی اللهی ها آن حضرت را مظهر تام و تمام حق "لصفاته" میدانند.

ائمه اهل حق :

  پیشوایان اهل حق به هشت انجمن و یا طبقه بشرح ذیل تقسیم میشوند: 1- هفتن – 2- هفتوان 3- هفت هفتوان  4- چهلتن 5- هفتاد و دو تن پیر 6- شصت و شش تن غلامان 7- هزار و یک تن شه صفت 8- غلامان بی حدو حصر – از میان این هشت طبقه، طبقه "هفتن" و "هفتوان" به ترتیب از سایرین مقرب و مقدم می باشند. چرا که گفته میشود: «آسمانها به هفتن و زمینها به هفتوان سپرده شده و به تعداد آنها خلق گردیده اند،» بطور کلی اهل حق به بیست و هشت تن از پیشوایان خود احترام و مقامی شامخ قایلند که سایرین را دارای چنین مقامی نمی دانند و در واقع آنها را اشرف مخلوقات میدانند و آنها عبارتند از "هفتنان" و "هفتوان" و "هفت سردار" و "قولطاسیان"

البته این موضوع هم مربوط به اعتقاد اهل حق به تناسخ است که بعقیده آنها هر یک از این بیست و هشت تن از عالم الست تا زمان زندگی خودشان در جامه های گوناگون گردیده و باسامی مختلف نامیده شده اند. مثلا نام بنیامین در عالم الست جبرائیل و در دوره شریعت سلمان و بالاخره در دوره زندگانیش (آخرالزمان) بنیامین بوده است

سه مقام:

     اهل حق از روز ازل (عالم الست) تا روز آخر را به سه مقام تقسیم می کنند:

1- مقام اول روز ازل یا "عالم الست"

2- مقام دوم یا "شریعت" همان دوره ایست که حضرت محمد (ص) شریعت اسلام را تبلیغ کرده است.

3- مقام آخر عبارت از دوره ایست که پس از آمدن اسلام «آئین حقیقت ظاهر »شده است و بنابه عقیده اهل حق از زمان حضرت علی (ع) به بعد گفته می شود.

چهار قاپی (باب) اهل حق همان :

1- معرفت  2- شریعت   3- طریقت  4- حقیقت می باشد.

جمخانه

هر هفته و ده روز اهل حق در محلی جمع و با تشریفات خاصی مشغول عبادت و خواندن اوراد و اذکار مخصوص بخود می شوند عده حاضر را "جم" و آن مجمع را "جمخانه" می گویند. (در اصطلاح دراویش به چنین محلی خانقاه گفته میشود) از نفرات مهم این جمخانه " سید" "نایب سید" "کلام خوان" "خلیفه" را میشود نام برد که هر کدام جای مخصوصی برای نشستن دارند.

"سید" کسی است که از اولاد یکی از خاندانهای یازده گانه حقیقت باشد و وظیفه اش خواندن دعای نذرها است. (مادامی که به نذرهای اهل حق دعا خوانده نشود خوردن آنها جایز نیست) –

"نایب سید" کسی است که از اولاد "دلیلهای" اهل حق باشد و وظیفه اش در غیاب سید، خواندن دعاهای نذور می باشد.

"خلیفه" کسی است که نذرها را بین حاضرین بطور مساوی قسمت نماید.

"کلام خوان" کسی است که به علم کلام بزرگان اهل حق اطلاع داشته، اذکار جلی را در جمخانه می خواند تا جم نیز به تبعیت از او اذکار را بخوانند.

"خادم" حفظ انتظامات داخلی و خارجی انجام دستورات ،اعلام شروع و ختم وسایر مراسم جمع ، گفتن تکبیر مخصوص نذور و بالاخره تقسیم قسمتهای نذر در بین جم کلا به عهده خادم می باشد. خادم باید بدون جوراب وظایف خود را انجام دهد

در مراسم، سید یا نایب سید در مقابل آستانه جمخانه و کلام خوان در طرف راست و خلیفه در طرف چپ سید می نشیند و خادم نیز باید در آستانه جمخانه سرپا به ایستد و تا ختم مراسم جم حق نشستن ندارد.

·     از یک مصاحبه چنین بر می آید که هیچ کس را غیر از صوفیهائی که به مرحله حقیقت رسیده اند درجمخانه راه نمی دهند ولی به خانقاه میبرند. در خانقاه به او اول از قرآن میگویند تا جائی که طی 2 الی 12 سال یاد گیرد. و روزه را 30 روز میگیرد و نماز را باید پنج وقت در روز بخواند تا جائیکه آماده شود به جمخانه وارد شود. هر خانقاه یک پیری دارد و او اجازه ورود به جمخانه را می دهد. در اینصورت فرد "سرسپرده" شده و به جمخانه می رود. با دادن نذر طی مراسمی بخصوص سر می سپارد و درویش می شود اهل حق واقعی باید از مادیات ببرد و به معنویات روی آورد و کثافت کاری نکند.

سرسپردگی:

سرسپردگی یکی از ضروریات آئین اهل حق است.

    طبق احکام و دستورات آئین حقیقت هر یک از پیروان این آئین موظف به سرسپردن در یکی از خاندانها می باشد و باید پیر و دلیلی هم داشته باشد و این امر به حدی مهم و ضروری است که گفته میشود: «حتی خود سلطان صحاک (سلطان اسحاق) برای انجام تشریفات مذهبی  "بنیامین" را به پیری (ریاست شورا) و "داود" را به دلیلی (رهبری) خود انتخاب و مراسم سرسپردن را انجام داد و برای آینده نیز "هفت خاندان" تعیین کرد که برای جماعت اهل حق نسلا بعد نسل انجام وظیفه نمایند.»

طبق دستور سلطان صحاک "دلیل" از دو طبقه انتخاب می شود یکی از اولاد "هفتاد و دو پیر" و طبقه دیگر از طرف "خاندانهای مذکور" تعیین می شود.

شرایط اهل حق شدن:

اهل حق بودن شرایط خاصی دارد که مهمترین آنها عبارت از اینست که: اولا اهل حق باید که از نسل اهل حق بوده و پس از تولد در خانواده پیروان آئین حقیقت تحت سرپرستی و مراقبت کامل قرار گیرد.

ثانیا کلیه دستورات و تکالیف آئین مزبور را بموقع اجرا گذاشته و عمل نماید. ثالثا بعد از تولد به خاندانی که اولیاء طفل به آن خاندان سر سپرده اند سرش سپرده شود.

بنابر این موضوع سرسپردن یکی از شرایط اصلی و مهم اهل حق بودن است و باید پس از تولد طفل اعم از دختر و پسر در اولین فرصت بعد از نام گذاری (که از هفت روز پس از روز تولد تجاوز ننماید) به وسیله ولی یا وکیل قانونی او مراسم سر سپردن بعمل آید.

  هر یک از اهل حق به خاندانی که سرسپرده است حق ازدواج با افراد آن خاندان را ندارد.

نماز اهل حق:

  نماز در میان اهل حق جنبه وجوب ندارد و خواندن آن استحبابی است. و اغلب به جای نماز در جمخانه نیاز (کردار) میدهند. میگویند چون نماز باید با حضور قلب باشد و حضور قلب کمتر حاصل میشود بنابر این نماز خواندن بی فایده است لیکن نهی از نماز خواندن هم ندارند.

  اگر نیاز نباشد نماز بی سود است             اگر نیاز دهی پس نماز بیهوده است

نیت وضو ی اهل حق

 «وضوی حقیقت می سازم از چشمه تشار به آب تشار بجام شاه ابراهیم، پیرم بنیامین رهبر، داود دلیل، دستگیرم سید محمد گوره سوار، اول و آخر خاوندگار.»

روزه اهل حق

سه روز در سال روزه میگیرند و موقع آن از دوازدهم "چله بزرگ" لغایت چهاردهم زمستان است و روز پانزدهم روز عید سلطان و جشن حقیقت است،

علاوه بر این، روزه پیوستی بعنوان گذشت از تقصیر "قوالطاسیان" از طرف "سلطان صحاک" بر اهل حق برقرار گردیده است. که موعد آن نیز از پانزدهم زمستان لغایت هفدهم آن است لذا نیت روزه دو نوع است "قوالطاسی": که به مناسبت مورد عفو قرار گرفتن قواالطاسیان می باشد. و نیز نیت "مرنوی" به معنی غار نو، و این روزه به این مناسبت می باشد که سلطان صحاک وقتی میخواهد بعلت اختلاف با برادرانش از "برزنجه" مهاجرت کند برادرانش او را تعقیب می نمایند، در بین راه در کوه (شندر واقع در مرز ایران و عراق) غاری که تا آن تاریخ کسی از آن خبر دار نبود پدیدار می شود و سلطان صحاک و یارانش سه شبانه روز در آنجا در حال روزه میمانند و بر اثر طوفانی همه قشون برادرش بهلاکت رسیده و سلطان و یارانش نجات می یابند.

     یک عده از جماعت اهل حق منکر روزه با آب و نان هستند و آن را حرام میدانند.

میخوارگی

در کتاب ایلخچی از کتاب کشف الاسرار نقل شده است خوردن می از هر نوع که باشد برای اهل حق حرمت ندارد.

اسلام و اهل حق

 این فرقه دو دسته اند 1- دسته ای که علنا خود را علی اللهی قلمداد میکنند و اغلب در غرب ایران و کرمانشاهان زندگی میکنند 2- دسته دیگر که خود را شیعه اثنی عشری و عامل به تمام دستورات و احکام شرع اسلام معرفی میکنند. چنانکه آقای نورعلی – الهی در "برهان الحق" اهل حق را مسلمان دوازده امامی و معتقد به تمام احکام اسلام معرفی میکند. .. اهل حق علاوه بر شریعت پیرو طریقت نیز می باشند. ولی باید دانست که اسلامی که اینها به آن اعتقاد دارند با اسلام حقیقی فرق کلی و فاحش دارد. اهل حق اسلام را چون پوست بادام و آئین حقیقت را مغز آن میدانند.

  اهل حق نماز را در مسجد نمی خوانند بلکه در جمخانه میخوانند- بعد از نماز هزاربار یا بیشتر سبحان الله یا لااله الاالله میگویند- اهل حق رساله عملیه مخصوص بخود دارند که اغلب بزبان ترکی است. اما کمیاب بوده و در دسترس نیست.

   منظور از "هو" در صفحه 60 کتاب چهل تنان (اسامی اقطاب سلسله چهل تنان) حضرت مولا علی است.

  مذهب اهل حق آئین خاصی است که اصول و مبادی آن از ادیان مختلف علی الخصوص از مهرپرستی و زردشتی گرفته شده است. حلول از اصول عقاید هندوئیزم و تناسخ از مبادی آئین زردشت و یا هندوئیزم است. اصولا کلیه مذاهبی که در ایران وضع شده اند و ظاهرا شیعی هم هستند (غلات شیعه) مذاهبی می باشند که با احکام و دستورات اسلام مطابقت ندارند و هدف از آن ایجاد اختلاف وتشتت در میان مسلمین و از میان بردن وحدت کلمه و اتحاد اسلامی و برپا کردن آداب و رسوم مذهبی خود بوده است.

قسمت آخر از اشعار شاهنامه حقیقت که مربوط به بازگشت پیامبر از معراج میشود: ص204

محمد از آن گشت حاجت قبول           که بسپرد سر را به زوج بتول

گرفتی چنان دامن او بصدق              به اوصاف او اول آمد به نطق

بگفتا علی اول و آخر است               خداوند در باطن و ظاهر است

جز حیدر نباشد بمن کس خدا             که دیدم همه اوست در دوسرا

علی گفت با احمد ای نیکرو              نکن کشف بر کس تو سر مگو

نهان کن تو اسرار حق زین سکون      که تا در حقیقت شوی رهنمون

اصطلاحات فرقه اهل حق :

   دفتر: فرقه اهل حق گفتارهای بزرگان و سرودهای دینی خود را کلام  و کلامهای مدون را دفتر میگویند .از دفترهای معروف "سرانجام" یا "پردیوری" است که به لهجه ی گورانی و کلام خود سلطان سحاک می باشد.

  یارسان: یارسان در اصطلاح گورانی بمعنی جماعت اهل حق است. نام اصلی این جماعت یارسان و "طایفه سان" است که یارسان مخفف "یارستان" و بنا به تعبیر خود آنها به معنی یاران حق است.

   پردیور: قبله اهل حق (به زبان کردی یعنی این طرف رودخانه) برای اهل حق مناطق کرند و گوران واقع در کنار پل رودخانه سیروان در شمال شرقی ناحیه گوران منزل سلطان سحاک که اصول و قوانین دین حقیقت را جمع و تدوین کرد.

 ایام هفته اهل حق: جمعه سید محمد- شنبه سید بوالوفا- یکشنبه میر- دوشنبه مصطفی- سه شنبه سید شهاب الدین شاه – چهارشنبه سلطان بادوسی- پنجشنبه سید حبیب شاه.

داد زد به زیر دار منصور/به خدا قسم! خدایم

پس چرا که من نگویم/مرتضی علیست خدایم

خلاصه کتاب سرسپردگان تالیف: سید محمد علی – خواجه الدین/منبع این مقاله:ازوبلاگ احمدیغما

***

مصاحبه بایکی ازپیروان«پارسان»

نویسنده کتاب "سرسپردگان" مصاحبه ای با یکی از پیروان مسلک یاری انجام داده است که آن مصاحبه بدین قرار است.

س: ممکن است سوالاتی راجع به اهل حق از جنابعالی بکنم ؟

ج: بلی با کمال میل حاضرم هر چه بپرسند پاسخ بدهم

س: این که می گویند اهل حق علی اللهی هستند صحیح است؟

ج: بلی اهل حق علی اللهی هستند و خودم هم علی اللهی می باشم این دیگر مذهب و اعتقاد من است و نمی توانم و نمی خواهم از کسی مخفی بدارم در کرمانشاه یک مرکز تبلیغاتی داریم که با بلندگو علنا معتقدات خود را می گوییم .

آیا خدا همان علی است؟ -

- بلی خدا همان علی است شما معتقدید که خدا دیده نمی شود و نخواهد شد ما معتقدیم که خدا دیده شده است و شاید در آینده هم دیده شود.

شما نماز هم می خوانید؟ -

- نه خیر ما نماز نمی خوانیم به جای آن در جم خانه در هر هفته و در هر پانزده روز نیاز می دهیم.

روزه شما چقدر است؟ -

- روزه ما سه روز است که روز سوم نان و روغنی مخصوص می پزیم و روز چهارم را عید سلطانی می گوییم و هر یک از ما مقداری برنج و روغن و یک خروس یک ساله به جم خانه برده و مشغول نیاز می شویم.

به قرآن واسلام اعتقاد دارید ؟ -

- بلی ما به قرآن و اسلام احترام می گذاریم.(البته احترام غیر از اعتقاد است).

اگر به قرآن اعتقاد دارید و در قرآن روزه یک ماه است پس چرا شما سه روز روزه می گیرید ؟ آقای نورعلی الهی هم در برهان اهل حق را مسلمان دوازده امامی معرفی می کنند.

ما به قرآن طور دیگر اعتقاد داریم و در برهان الحق می نویسد شیعه اثنی عشری حقیقی اهل حق است بنابراین اعتقاد ما در این مورد غیر از شما است.

شما از متصوفه محسوب می شوید ؟

نه ما از متصوفه نیستیم بلکه متصوفه می خواهند خود را به ما برسانند .

البته آنها متصوفه نیستند ولی بسیاری از مراسم آنها را دارند به شریعت طریقت و حقیقت معتقدند.

مصاحبه ای دیگر:

- تاریخ این مسلک به دوره خود حضرت امیر می رسد و از اهل حق آن روز "قنبر" "سلمان فارسی" ما در حضرت علی (فاطمه بنت اسد) و ... را محترم می دانند و آنان را مرشد می خوانند.

- دین شما چیست؟

- دین ما اسلام مذهب شیعه ثنی عشری مسلک اهل حق است ولی برای رسیدن به مسلک اهل حق باید از مراحلی گذشت به اسامی شریعت طریقت معرفت و حقیقت که هر کس به حقیقت برسد اهل حق می شود اهل حق آنهایی هستند که همیشه با خدای خویش هستند هیچ کس را غیر از صوفی هایی که به مرحله حقیقت رسیده اند در جم خانه راه نمی دهند ولی به خانقاه می برند در خانقاه به او اول از قرآن می گویند تا جایی که کاملاً آن را یاد بگیرند و روزه را سی روز می گیرند و نماز را باید پنج وقت در روز بخواند تا جاییکه آماده شود که به جم خانه وارد شود.

البته این دوره برای هر کس فرق می کند و ممکن است دو تا سه حتی دوازده سال طول بکشد و آن که استعداد خوبی دارد زودتر می رود و هر خانقاه یک پیری دارد که به او اجازه ورود به جم خانه را می دهد./منبع:یارسان

***

عرفان یا علم باطن از نظر قدر و منزلت علمی از مهم ترین دانش های اسلامی است و خداوند نیز کسانی را که وارد طریقت و عرفان می شود پس از پیامبران بر تمام مخلوق و بندگان برتری داده است همچنین خداوند قلب اهل عرفان را به معدن و سر چشمه اسرار خویش تبدیل می کند. طیبی فرموده است برای همه مسلما نان چه انان که عالم و اگاهند و چه انان که علم ندارند ضروری و واجب است با اهل عرفان و طریقت مراودت و همنشینی نمایند تا از افات درونی و مشکلات و گرفتاری های مادی پرستی و دنیا دوستی پاک و منزه گردند و قلب و درونشان به محک علم لدنی پاک و اراسته گردد نیز فرموده است و علمناه من لدنا علما.یعنی از طرف خودمان علم خاصی را که جز از طریق وحی نمی توان به هیچ طریقی دیگر فهمید بدون استفاده از معلم ویا راهنمایی مرشد به خضر اموزش دادیم این علم خلاصه تمام علوم و دانش هایی است که نزد خداوند می باشد این دانسته ها از نظر سطح علمی و درجه اهمیت با هم متفاوتند و معلومات هر کس به اندازه مشیت و تقدیر خداوند است بعضی از علما فرموده اند عالم ان نیست که برخی کتب و منابع را حفظ کند و هر انچه را از بر نموده فراموش کند جاهل و نادئان شود بلکه عالم واقعی ان است که هر گاه بخواهد بدون از بر نمودن و فرا گرفتن ان را از خداوند بگیرد این است علم ربانی و اشاره خداوند در ایه 118سوره حج موید همین موضوع است.

برخی دیگر از علما فرموده اند خداوند متعال افراد و انسان هایی ترس او را در دل دارند از برخی اسرار خود اگاه می کند و شایسته است که بپذیریم تمام علوم از جانب خداست اما برخی از علوم به شیوه تعلیم و فراگیری اموخته می شود و دسته علم دیگر لدنی است و ان راز ی از اسرار خداوند است که پروردگار در دل و درون و احباب و دوستان خود قرار می دهد و ملایک و انسان های عادی به ان تصرف و اگاهی ندارند .

ابی سعید خراز فرموده است وارد مسجد الحرام شدم فقیری را دیدم که دو خرقه جامهی وصله و پینه زده بر تن داشت با خود گفتم این چنین افراد فقیری سر بار جامعه هستند از دور مرا صدا زد و گفت خداوند متعال از انچه در درون و نفس شما می گذرد اگاه است بنابر این از فساد و غیبت و نسبت نا روا بپرهیزید.فاستغفرت الله فی سری فنادانی و هو الله یقبل التوبه عن عباده (شوری ایه 25)ثم غاب عنی و لم اره(احیا علوم الدین جلد سوم ص27)ابی سعید می گوید در جا از نیت نادرست ذهنی ام که نسبت به ان در ویش روا داشته بودم پشیمان شدم و از خداوند طلب امرزش کردم ان مرد دوباره مرا خواند و گفت خداوند توبه ی واقعی اهل ایمان است را می پذیرد انگاه از دیده ام نهان شد و دیگر او را ندیدم .حیات و جهان هر دو بی وفاست 0فنا را طلب کن که اخر فناست.شیخ سعدی .

طیبی فرموده است :اگر مومنی انسان اهل عرفان و طریقت نیافت و در میهن و دیار خویش با چنین انسانی بر خورد نکرد ضروری است برای یافتن اهل عرفان و طریقت به دیگر ممالک و کشورها برود تا امراض و افات درونیش را به واسطه طریقت و عرفان انان علاج نماید پیداست که علاج بیماری های درون هر انسان مومنی واجب و ضروری است (و ما لا یتم الواجب الا به فهو واجب )

امام احمد (رح )خطاب به پسرش فرمود از همنشینی با اهل عرفان و طریقت چون ایشان جاهل و به احکام دینشان نا اگاهند اما هنگامی که با ابا حمزه بغدادی دیدار نمود امام احمد از فرموده خود پشیمان شد و به پسرش فرمود با اهل طریقت و عرفان همنشینی کن چون ایشان نسبت به ما در علم من لدنی که از درونشان بر خواسته برتری دارند و شب بیداری می کنند و سجده و قیام می نمایند و بسیار در مسجد و خا نقاه ها و احیای سنت های ارزشمند پیامبر اسلام ص مشغول هستند .

ان النبی بینما هو جالس فی المسجد و الناس معه ای حوله فی طاعه الله من ذکر و قران .حضرت رسول در مسجد نشسته بود اصحاب و یارانش همراه او در طرف ایشان جمع شده و به ذکر خدا و تلاوت قران مشغول بودند که این امر گویای ضرورت و اهمیت و ذکر و یاد خدا برای ما مسلما نان است .کتانی فرمودهخ است فراست کنجکاوی و پزوهش اهل عرفان یکی از نشانه های ایمان است نقل است که امام احمد حنبل به نزد بشر حافی می رفت و برای وی اکرام و احترام فراوان قایل می شد دوستان و شاگردان امام به ایشان گفتند شما با این همه علم و دانش که در باب حدیث و فقه و تفسیر دارید برای بشر حافی احترام می گذارید که سزاوار ان نیست امام احمد در پاسخ فرمود خداوند بزرگ مرا راهنمایی فرموده به نزد بشر حافی بروم و به او بگویم حدثنی عن ربی در باره وحدانیت و یگانگی خداوند برایم سخن بگو .حضرت امام شافعی و محمد فرزند حسن شیبانی در مکه بودند مردی به مکه امد امام شافعی فرمود اهنگر است و محمد شیبانی فرمود به نظر من وی درودگر است برای صحت فرموده هایشان از ان مرد در مورد شغلش سوال کردند در پاسخ عرض کرد قبلا اهنگر بودم اما اینک به حرفه درود گری مشغو لم. 

پزوهش امامان اهل سنت.[باطن اهل طریقت] 

باطن و نهاد اهل طریقت همچون یک دستگاه صوتی و تصویری است که ادمی می تواند با استفاده از قسمت صوتی ان با مردم ارتباط برقرار کند و از مکالمه و گفتگو هایشان اگاه گردد درون و نهاد انسان مومن نیز اگر خالی از ریا و حیله و حسادت بوده و به ذکر و یاد خدا اراسته گردد به صورت اینه پاک و بی غل و غشی در می اید که در ان می توان نور تجلی خدا را دید و از تمام زشتی های مادی پرستی و بی تقوایی دور شد. 

{خواهر بشر حافی}روزی خواهر بشر حافی بهنزد امام احمد بن حنبل رفت و عرض کرد ما زنان شب ها در بامهای بلندی که با نور چراغهای اماکن دو لتی نزدیک ان روشن شده است به کار دوک ریسی مشغو لیم ایا این امر برای دین زیانی در بر دارد یا خیر امام در پاسخ فرمود برای اینکه ورع و تقوی از میان خانواده های شما خارج نشود در روشنایی این چراغها دوک نرسید . 

بنا بر این با بررسی مسائل دینی و جستجو در لابه لای تاریخ زندگی علما و اندیشمندان اهل طریقت می توان به این نتیجه اخلاقی مهم دست یافت که مردان و زنان حق پرستی که سکانداران کشتی عرفان و طریقت بو ده اند هیچ گاه فریفته زرق و برق و تجملات این دنیا نشده اند و همواره در گفتار و کردار خداوند را حی و ناظر دانسته و با یاد و ذکر خداوند و اظطراب و هراس از عذاب قبر و عقاب الهی زندگی دنیوی را سپری نموده اند اهل طریقت همواره به دین و زوایای گوناگون ان با دیده دقت و کنجکاوی نگریسته و در پی یافتن خداوند یگانه و درک عظمت واقعی ان بوده اند از این رو همواره گام در جاده کمال و نزدیکی به خدا می نهادند و در اثر این طی طریق روز به روز و لحظه به لحظه بر ترس و بیمشان افزوده می شد و ورع و تقوا و و تواضعشان در مقابل خداوند حد و اندازه نداشت اری زندگی بزرگان و عرفا این گونه بوده است به راستی وظیفه ما در مقابل افرادی که این کونه بندگی می کنند و خدا را بدین سان درک نموده اند چیست ؟

اگر به سرشت خود رجوع کنیم و پاسخ این سوال را از خود بخواهیم وجدان بیدار ادمی در پاسخ به ان احترام و اعتماد و همنشینی با اهل عرفان و طریقت راپیش قرار می دهد و احترام واقعی و ارزش نهادن به تلاش معنوی و زهد ان بزرگواران در پیروی از راه انان است در نتیجه انجام این کار علاوه بر این که خود به رستگاری می رسیم می توان با زهد و تقوا و تزکیه سر چشمه خیر و برکت برای اطرافیان و جامعه نیز باشیم .

حضرت امام شافعی (رح)بسیار با عرفا و اهل طریقت مراودت و همنشینی داشت و در حلقه ذکر انان حضور می یافت عرض کردند چرا تا این اندازه با این جماعت می نشینی و رفت و امد می کنی در پاسخ فرمود بر علما و فقها لازم است که برای شناخت و اشنایی به شیوه عبادت و بندگی اهل عرفان و طریقت با انان در ارتباط باشند تا هر انچهئ را از عرفان و طریقت نمی دانند از عارفان بیاموزند .تنویر القلوب ص 405 

عرفان و طریقت دانشی است که با استفاده از ان احوال و چگونگی نفس از نیک و بد به خوبی اشکار می شود ارکان و ریسشه های طریقت و عرفا ن عبارتند از 1-تزکیه نفس و پالایش روح و پاکی کردار و صداقت در گفتار و عاری نمودن ضمیر و باطن از لوث و گناه و شرک و نافرمانی خدا 2-ثمره عرفان شناخت ذات خداوند و ایمان عملی و علمی به ئصفات اوست.3- رسیدن به سعادت و نیک بختی در اخرت 4-روشنایی درون ادمی با انوار معرفت الهی 5-شیوه های کشف و اگاهی اعمال و کردار عجیب و خارق العاده است که عارف قادر به انجام ان می شود همچنان که حضرت عمر (رض)از مدینه خطاب به اطراف همدان فرمود ((یا ساریه الجبل الجبل ))و یا در هنگام فتح مصر به خدمت وی رسیدند و عرض کردند همه ساله رود نیل طغیان می کند و باعث ضرر وزیان فراوان برای مردم مصر می شود ،حضرت عمر نامه ای نوشت و فرمود ان را در رود نیل اندازند که در ان نهوشته بود ((بسم الله الر حمن الر حیم))ای رود نیل اگر رفت و امد طغیان و جزر و مد تو در اختیار خودت است ما در مقابلت عاجزیم و اما اگر به اذن و خواست خدا است به یاری خدا برو و پس از این فرموده حضرت عمر رود نیل هرگز نایستاد و طغیان نکرد.الصواعق الالهیه امام ابن حجر هیتمی ص63.

قال النبی (ص)لو کان محدثون من بعدی لکان عمر بن خطاب .اگر پس از من کسی بتواند از غیب و هر انچه نهان است خبر دهد همانا ان کس عمر بن خطاب است .

بدین ترتیب اشکار است که طریقت و عرفان بر تمام علوم و دانش های اسلامی بر تری دارد از ان رو که طریقت ارتباط مستقیم با شناخت خداوند و دوستی ذات او دارد و به راستی هیچ علم و عمل و کرداری در روز قیامت پذیرفته نیست مگر علم و رفتاری که به خداوند باز گردد و بنیانگذار اصلی عرفان و تصوف ذات پاک باری تعالی است.

و اوحاه الی رسول الله و الانبیا قبله فانه روح الشرائع و الادیان منزله کلها.یعنی خداوند بر پیامبر خدا که اخرین پیامبر است و نیز با پیامبران بزرگوار قبل از وی وحی نازل فرموده است و وحی روح تمام شریعت ها و ادیانی است که نازل شده اند عرفان و طریقت مضامین زیاد و وسیعی دارد که این مفاهیم در سه کلمه جمع شده اند :1-حقیقت2- شریعت3- طریقت.1-شریعت: عبارت است از احکام و دستوراتی که در قالب وحی توسط حضرت جبرئیل امین بر سینه پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد مصطفی نازل شده است و شامل علوم توحید فقه و تصوف است.2-طریقت :طریقت عمل کردن به شریعت و احکام و دستوراتی است که برای سعادت دنیا و اخرت انسان بر پیامبر نازل شده است در واقع طریقت انجام اموری است که شرع انها را نیک و پسندیده دانسته و پرهیز و دوری از کرداری است که از نظر شرع زشت و ناپسند است طریقت انجام فرائض واجبات و سنت هایی است که پیامبر اسلام در زندگی پر برکتشان بدان ها عمل فرموده اند و دوری از گفتار و کردار نهی شده به طور اشکار است خلاصه شریعت و طریقت لازم و ملزوم یکدیگر هستند.3-حقیقت:یعنی ایمان و باور ادمی به گونه ای باشد که میان خود و خالق هیچ مانع و مشکلی احساس نکند و در همه او ضاع و احوال ذات و صفات و جلال و جمال خداوند را در خود پرورش داده و متجلی سازد و انچه را که حضرت محمد صاز نعمت یا عذاب قبر و روز قیامت و نعمت های بهشت و عذاب جهنم و اتش دوزخ خبر داده با چشم بصیرت ببیند و ایمان و یقین به امها چنان باشد که گویی با چشم سر می بیند و شبهه ای در ان نیست.اللهم انی اسالک رضاک و الجنه و اعوذ بک من سخطک و النار و ما قرب الیها من قول او فعل او عمل.

روایت شده است که حارث پسر مالک انصاری هنگامی که پیامبر از او پرسید چگونه روز را به شب می رسانی فرمود شب را با ایمانی واقعی به روز می رسانم پیامبر دو باره پرسید همچنان برای هر گفته و سخنی حقیقتی و جود دارد حقیقت و زیر بنای ایمان تو چیست عرض کرد از این جهان و هر انچه در ان است دوری کردم و از نظر من سنگ و کلوخ با زر و سیم یکسان و همانند بوده و هیچ کدام از دیگری با اهمیت تر نیست دشب ها بیداری می کشم و روزها تشنگی را تحمل می کنم توان و قدرت بی پایان خداوند نزد من اشکار و بی پرده است و مومنان را می بینم وکه در بهشت در حال رفت و امد هستند و در جوار رحمت الهی شاد و خرم هستند و ناله ها و فریاد های اندوه بار اهل جهنم را می شنوم پیامبر پس از این گفتگو فرمود اگر می خواهید کسی را که خداوند درونش را به نور یقین روشن و نورانی نموده است ببینید به حارث پسر مالک بنگرید.رواه الطبرانی

و این هم عین فرموده پیامبر (ص)قال النبی لحارثه ابن مالک الانصاری کیف اصبحت ؟قال اصبحت مومنا حقا فقال له ان لکل قوم حقیقه فما حقیقه ایمانک قال عرفت نفسی عن الدنیا فاستوی عندی حجرها و ذهبها فاسهرت لیلی و اظمات نهاری و کانی اری عرش ربی بازارا و کانی انظر الی اهل الجنه یتزاورون فیها و کانی اسمع عواءاهل النار فقال له من سره ان ینظر الی من نور الله قلبه فلینظر الی حارثه بن مالک .این هم کرامت حضرت حارثه(رض)صحابی جلیل القدر حضرت رسول اکرم (ص).این گفتگوی صمیمانه پیامبر ص با حارث نشان از عظمت روح و شیرینی یقین و ایمان قلبی اصحاب پیامبر ص به حقیقت دین اسلام دارد کسی که ادعای ایمان و زندگی اسلامی دارد و بر این باور است که ذره ذره وجودش از ان خداست و لحظه به لحظه زندگی اش باید در راه خدا و تحصیل رضایت او صرف گردد به جهان و هر چه در ان است می نگرد فطرت پاک خود را نیالوده و هر انچه را که از شریعت بر پیامبر نازل شده و به وی و دیگر انسان ها رسیده با گوش جان شنیده و از زرفای وجود بدان اویخته است طریقت را پیشه خود ساخته و از دستورات دین برای پرورش و تعالی روح استفاده نموده و در نهایت به حقیقتی دست یافته است که پیامبر ص او را به عنوان الگوی ایمان و حقیقت واقعی به مسلمانان معرفی می نماید بنابراین اگر می خواهیم در جهان پر از تلاطم امروزی کشتی عمر به سلامت به ساحل مقصود بر سانیم ما نیز باید این گونه باشیم.

هزار خویش که بیگانه باشد .فدای یک تن بیگانه که اشنا باشد . 

اللهم انی اسالک من خیر ما تعلم و استغفر لک من کل ما تعلم انک انت علام الغیوب لا اله الا الله الملک الحق المبین محمد رسول الله الصادق الوعد الامین .اللهم انی اسالک کما هدیتنی للا سلام ان تنزعه منی حتی تتو فانی علیه و انا مسلم.

امام مالک فرموده است :کسی که شرع را بپذیرد اما در ان پزوهش و تفحص ننماید فاسق به حساب می اید و کسی که حقیقت را قبول کند اما در کردار و رفتارش شریعت به چشم نخورد زندیق و کافر تلقی می گردد (تنویر القلوب).بر اساس فرموده امام مالک شریعت و حقیقت از هم جدا نیستند و از هم جدا نمی شوند شریعت همچون کشتی ای هست که وسیله انسان به هدف و ارزوهایش می باشد و به انسان کمک می کند تا به یاری خدا بیم و خطرات ناشی از حرکت کشتی و جزر و مدهای دریای پر خاطره این جهان را به سلامت پشت سر بگذارد طریقت نیز همچون در یاست یعنی برنامه و نقشه اجرای شریعت است که انسان مومن به ان معتمد است و بر این باور است که حقیقت بدون شریعت و طریقت ممکن نیست در واقع شریعت به منزله درخت است و طریقت شاخ و برگ ان درخت و حقیقت ثمره و میوخ ان می باشد (همچون جسم و روح که هر دو با هم یک انسان کامل را تشکیل می دهد و بدون وجود هر کدام از انها ادمی شکل نمی گیرد)گروهی از غلما فرموده اند از ان بیم داریم کسی که به راستی به عرفان و طریقت باور و ایمان نداشته باشد دروازه دلش حقایق بر روی حقایق بسته شده و پرده سیاهی ان را بپوشاند و از هیچ سو روشنایی دین بر ان نتابد و دین را نپذیرد.

(اسامی و زیر بنای طریقت بر مبنای سه اصل مهم و ضروری پایه گذاری شده است)اول بندگی و عبادت خالصانه خداوند در اشکار و نهان .دوم پیروی و انجام سنت های ارزشمند حضرت رسول(ص).سوم پرهیز ار افراد و محالفی که انسان را از یاد و بندگی او غافل کند.{قال النبی ان من عباد الله عبادا یغبطهم الانبیا و الشهداءقیل من هم یا رسول الله لعنا نحبهم قال هم قوم تحابوا بنور الله علی غیر اموال و انساب وجوهم نور و هم علی منابر من نور لا یخافون اذا خاف الناس و لا یحزنون اذا حزن الناس}(رواه النسائی) 

پیامبر فرموده است کسانی که پیامبران و شهیدان اطراف انان را می گیرد و با انان همنشین و هم مجلسند از بندگان محبوب خداوند هستند عرض کردند یا رسول الله اینان که شما می فرمایید چه کسانی هستند حق ان است که ما نیز انان را بشناسیم و دو ست بداریم حضرت ص فرمود گروهی هستند که به واسطه ای نور و روشنایی ایمان به خدا که در دلشان جای گرفته به همدیگر دوستی و محبت می ورزند بدون اینکه مال دنیا و خویشاوندی و نسبت یکدیگر را در این دوستی پاک و بی الایش دخیل کنند یعنی به ثروت و نسبتشان به یکدیگر فخر نمی کنند رخسارشان نور و روشنی است و بر منبر و بلندای از نور قرار دارند ایشان از پیزی که دیگران بیم و ترس دارند نمی ترسند و هراسی در دل ندارند و از مسائلی که دیگران را ناراحت و اندوهگین می کند مضطرب و نگران نمی شود.[اثبات کرامت اولیا با دلیل عقلی و نقلی]

به دلیل عقلی یعنی رجوع به ذهن کاوشگر و تحلیل مقام و منزلت اولیا و عارفان و همچنین به دلیل نقلی یعنی با توجه به قران و سنت که در مورد اولیا اشاره هایی داشته اند این نتیجه مهم به دست می اید که اولیا دارای کرامت بوده و این کرامت و منزلت رفیع انان اثبات است که در ادئامه بع بررسی دلایلی بر وجود و ثبات کرامت اولیا می پردازیم.با توجه به دلایلی که ذکر شد کرامت اولیا قابل انکار نیست و ایشان کارها و افعال عجیب و مهمی را که در جهان امروزی انجام داده اند که دیگران قادر به انجام انها نبوده اند و همگی را به شگفتگی و تامل در مقام و مرتبه معنوی انان واداشته است از این رو همچنان که باور به مفاهیم و معنویات اسلامی پسندیده تر از نداشتن ایمان به این معنویات است کرامت اولیا نیز چون حد تواتر یعنی تایید علمای اسلامی رسیده و تواتر هم در احکام شرعی و حکم معینی دارد سزاوار و تامل و داشتن ایمان قلبی محکم به ان است.پیامبر ص این ایه را قرائت فرمود که (الا ان اولیا الله لا خوف علیهم و لا یحزنون)سوره یونس ایه 62.اگاه باشید که دوستان خدا درروز قیامت هیچ ترس و بیمی و ناراحتی ندارند و اگاه باشید اولیا کسانی هستند که همواره خداوند بزرگ را ناظر بر اعمال و کردار خود بدانند در عبادت و بندگی خدا پایدار و پابت باشند از گناه و خطا بپرهیزند و از هوای نفس پیروی ننمایند.

امام فخر رازی در تفسیر کبیر سوره یونس ایه 62جلد 17-18صفحه 120می فرماید اولیا به کسی گفته می شود که بسیار به خدا نزدیک باشند به نحوی که ذهن و درون خود را با دوستی و حب باریتعالی پرورش دهد چشم گوش و دست و زبان و تمامن اندامش تابع فرمان خدا و تسلیم اراده او باشد و لجام هوش خود را مهار کند تا به هیچ سویی نلغزد اشکار است که نزدیکی به خدا ادمی را به مدارج والای انسانی و تکامل می رساند به درجه که انسان با توکل به خدا خود را پشت گرم و در امان می یابد و از هر گناهی پرهیز می کند.

استاد عبد الکریم مدرس رحمه الله تعالی علیه در کتاب یاد مردان چنین فرموده است ولی به کسانی گفته می شود که به اداب دین و احکام شریعت اسلام اگاه باشند و از اطاعت و فرمانبرداری از قوانین شریعت غافل نشوند چنین انسان هایی در هر مکان و زمانی به باور ما اولیای الهی هستند و صاحب کرامت و فضیلتند .

غالب علمای اهل سنت بر این باورند که کرامت اولیا باید چه در زمان حیات دنیوی و چه حیات اخروی باشد و هیچ کدام از مذاهب چهارگانه این امر را رد نکرده اند و فرموده اند کسی که بعد از مردن و خروج از این دنیا کرامتی از وی سر نزده باشد کرامت دوران حیاتش نیز حقیقت نداشته است.

کرامت از کسانی ظاهر می شود که عبادت و بندگی خدا را به جای اورند و به تبعیت و پیروی از پیامبر بزرگوار (ص)اخلاق و منش زیبا و پسندیده داشته باشد.همچنان که شاعر می گوید .و اثبتن للاولیا الکرامه .و من نفاها فانبذن کلامه

یعنی برای اولیا کرامت مقرر و ثابت گردیده است کسی که این امر را نفی کند سخنش مورد قبول نیست و ان را نپذیرند.اگر هر موی من گردد زبانی .شود هر یک از ان تسبیح خوانی .هنوز از بی زبان خفته باشم.زصد شکرش یکی نا گفته باشم.شیخ مولانا خالد.(رح).{کرامت اولیا از دیدگاه قران)

در قران کریم نمونه هایی از کرامت بزرگان نقل شده است در داستان حضرت مریم و تولد حضرت عیسی امده است حضرت عیسی بدون وجود پدر و تنها از مادرش متولد گردیده و مطابق شرح ایه 22 سوره مریم در تفسیر جلالین و الحمل و التصویر فی ساعه واحده (بار دار شدن حضرت مریم و دوران حاملگی و تکامل جنین در رحم مادر و تولد حضرت عیسی یک ساعت به طول انجامید که این خود گویای کرامت بانوی جون حضرت مریم است.

سر پرستی حضرت عیسی نیز بر عهده حضرت زکریا بوده است و هر گاه حضرت زکریا به دیده حضرت مریم می رفت در زمستان میوه های فصول گرم سال و در تابستان میوه های فصول سرد سال را می دید و چون از حضرت مریم می پرسید که این میوه ها از کجا به دست شما می رسد ان بانوی مکرمه می فرمود این میوه ها از سوی خداوند برای ما فرستاده می شود و یا سرگذشت یاران غار (اصحاب الکهف)که دلیل و برهان مهمی است بر قدرت و اراده بی پایان خداوند به مدت سیصد سال خورشید با گرمای سوزان و حیوانات وحشی و درنده گزندی به انها نرسانده اند.خداوند می فرمایند (و تری الشمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات الیمین و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )سوره کهف ایه17.و ای محمد اگر در نزدیکی غار انها بودی خورشید را هنگام طلوع می دیدی که مایل شده و از سمت راست غار انها می گذرد و هنگام غروب از سمت چپ انها را دور می گردد (و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال)سوره کهف ایه 18.و ما انها را از راست به چپ و از چپ به راست می گردانیم تا رطوبت زمین به بدنشان اسیب نرساند .

خداوند بزرگ با سرگذشت اصحاب کهف چگونگی زنده شدن دوباره انسان را پس از مرگ و خروج از این دنیا را به مردم می اموزد و زنده شدن یاران غار را پس ار پپز سیصد و نه سال گویای این اصل اساسی اسلام است .(و تحسبهم ایقاظا و هم رقود)کهف ایه18.ای محمد اگر شما به حال انها مطلع شده و در حال خواب انها را می دیدی از حالاتشان انها را بیدار می پنداشتی ولی خوابیده بودند از طرز خوابیدن و این دست و ان دست حرکت گردنشان چنان معلوم می شد که انها در بیداری دراز کشیده اند .

خداوند بزرگ از اجسام و بدنهای اصحاب کهف نگهداری و مراقبت نمود و با قدرت و توان سرشار خود پس از سیصد و نه سال انها را دو باره زنده گرداند و مرگ و زندگی هر دو نزد خداوند بی ارزش است از این رو ادمی نباید خود و خدا را فراموش کند و مغرور شده کبر و بزرگی او را احاطه کند چون زندگی دنیا گذرا و فانی است و مرگ به دنبال او می اید اما پس از مرگ نیز همچنان که بار اول نعمت زندگی یافتیم زنده شدنی در راه است ما باید به گونه ای باشیم که سزاوار روبه رو شدن با حیات دو باره باشیم و بتوانیم به حضرت رسول (ص)بگوئیم که ما را شفاعت کند و از زیر بار ذره بین دقیق و حساس عدل الهی به سلامت بیرون اییم.

(ولبثوا فی کهفهم ثلث مائه سنین وازدادوا تسعا)سوره کهف ایه 25.و یاران غار سیصد سال در غار ماندند لازم به ذکر است و نه سال بدان افزودند و اصحاب رسول الله ص به قدرت و مشیت الهی سیصد سال شمسی معادل سیصد و نه سال قمری در خواب بوده اند .

هنگامی که حضرت ابوبکر صدیق فوت فرمود و جنازه مطهرش را به قصد خاک سپاری به نزدیکی مزار پیامبر اسلام ص بردند صدایی بر خاست که السلام علیک یا رسول الله این جسد مبارک حضرت ابوبکر است که این جاست ناگهان قبر پیامبر همچون دروازه ای گشوده شد و صدایی از مزار مبارک بر خاست که فرمود دوست و یار صمیمی ام را به نزد من بیاورید.

و یا هنگامی که در مدینه زلزله ای به وقوع پیوست حضرت عمر رض با دستان مبارکش بر زمین کوفت و فرمود ارام بگیر و زمین ارام گرفت و از ان پس مشاهده نشد که در مدینه منوره زلزله ای رخ دهد همچنین در چند خانه از خانه های مدینه اتش سوزی روی داد حضرت عمر با روی دادن اتش و خطرات و زیان هایی که خا نه ها را تهدید می کرد بر روی تکه ای سفال چنین مرقوم فرمود یا نار اسکنی باذن الله و ان را به درون اتش انداخت بلا فاصله اتش خاموش شد و از ان پس اتش سوزی مشاهده نگردید .انس فرموده است در راهی می رفتم و زنی بیگانه و نامحرم را دیدم سپس به نزد حضرت عثمان رض رفتم حضرت عثمان فرمود شگفتا شما به نزد ما می ایید اما اثار و نشانه های زنا در شما موجود است عرض کردم ایا پس از پیامبر وحی نازل شده است که ایت گونه از وضع من اگاه شده اید فرمود خیر اما به وسیله فراست و معنویاتی که از جانب خداوند به من رسیدهخ است واقعیت رفتار تو را درک کردم.تفسیر کبیر ص88سوره کهف.امام فخر رازی.این هم اقوال از طریقت از اقوال علما و اندیشمندان که تقدیم شما عزیزان شدامید است که موجب هدایت

***

تفاوت "اهل طریقت" با"اهل شریعت"چیست؟عارفان چی می گویند

۱-از سخنان هجویری چنین بر می آید که گویا شریعت به معنای گفتار زبانی است و حقیقت به معنای تصدیق قلبی، یا دست کم، شریعت با گفتار زیانی پیوند می خورد و حقیقت با پذیرش درونی؛ چنان که در رد کلام کسانی که هیچ گونه تفاوتی را میان این دو نمی پذیرند، می گوید:دلیل بر آنکه شریعت اندر حکم از حقیقت جداست، آن است که تصدیق از قول جدا است.[۱]

۲-همین نویسنده نام آور در ادامه تعبیری به کار می گیرد که به تعریفی نوین می ماند، به تفسیر معنای پیشین. بر اساس این تعریف، آنچه گوهر ادیان آسمانی است و نسخ آن روا نیست، حقیقت نام می گیرد و آنچه از زمانی تا زمانی دیگر تفاوت می یابد، شریعت خوانده می شود:حقیقت عبارتی است از معنا که نسخ برآن روا نباشد و از عهد آدم تا فنای عالم حکم آن متساوی است، چون معرفت حق… و شریعت عبارتی است از معنا که نسخ و تبدیل بر آن روا بود.[۲]

۳-عبد الکریم قشیری بی آنکه نامی از طریقت بیاورد، شریعت را با بندگی و پرستش خداوند پیوند می زند و حقیقت را با کشف و شهود عرفانی؛ چنانکه می گوید:شریعت امر بود به التزام بندگی و حقیقت مشاهدت ربوبیت بود. … شریعت به تکلیف خلق آمدست و حقیقت خبر دادن است از تصریف حق. شریعت پرستیدن حق است و حقیقت دیدن حق. شریعت قیام کردن است به آنچه فرمود و حقیقت دیدن است آن را که قضا و تقدیر کردست.[۳]

از شبلی نیز سخنی آورده اند که در آن، میان پرستیدن(شریعت) و دیدن(حقیقت)، حلقه(طلبیدن) را می افزاید و آن را طریقت نام می نهد. «شریعت آن است که او را پرستی و طریقت آن است که او را طلبی و حقیقت آن است که او را بینی[۴]

۴-نجم الدین رازی شریعت و طریقت را به تربیب به معنای اعمال ظاهری و باطنی می داند. وی به "حقیقت" همچون هدف نهایی این دو گونه اعمال می نگرد و صدر المتالهین شیرازی در رویکردی مشابه، چنین تفسیری از آن به دست می دهد:پاکسازی جهت والای نفس و قوه عقلی از باورداشت های فاسد و نادانی[۵]

۵-شیخ محمد لاهیجی شارح معروف منظومه گلشن راز، شریعت را با احکامی برابر می داند که «شامل احوال خواص و عوام بوده، جمیع امت در آن شریک باشند»؛ اما طریقت «سیری است مخصوص به سالکان راه اله» که در پایان به ظهور در ذات حق می انجامد.[۶]

۶-سید حیدر آملی از میان تعاریف گوناگون این سه اصطلاح، بر تعریفی تاکید می ورزد که بر پایه آن، شریعت به معنای آن است که آدمی به سخنان انبیاء دل ببندد و آن را در عمل خویش به کار گیرد. طریقت آن است که رفتار و خلق و خوی آنان را الگوی خویش سازد و حقیقت به معنای اینکه با کشف و شهود درونی به مشاهده حالات و مقامات آنان بپردازد.[۷]

شیخ عزیز نفیسی نیز با استناد به حدیث -الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی و الحقیقه احوالی[۸] که به پیامبر (ص) نسبت داده شده است، گفته:ای درویش! هر که قبول می کند آنچه پیغمبر گفته است، از اهل شریعت است و هر که می کند آنچه پیغمبر کرده است، از اهل طریقت است و هر که می بیند آنچه پیغمبر دیده است، از اهل حقیقت است.[۹]

۷-در دیباچه دفتر پنجم مثنوی، این سه واژه به ترتیب با علم و عمل و رسیدن به مقصد همانند گشته اند. مولوی در این باره از مثالهایی گوناگون بهره می گیرد و برای نمونه، شریعت را همچون آموختن علم کیمیا می داند و طریقت را با کاربرد این شیوه و مس را به کیمیا مالیدن همسان می کند. در نظر وی حقیقت همچون تبدیل شدن به طلاست.[۱۰]

در نتیجه کسانی که قرار است در مورد شریعت، طریقت و حقیقت صوفیانه سخن به میان بیاورند، باید دقت نظر به معانی مختلفی که از سوی بزرگان صوفیه در این باره بیان شده، داشته باشند./منبع:پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب

پاورقی :

۱-کشف المحجوب، ص ۴۴۹

۲-همان، ص ۴۹۹

۳-ترجمه رساله قشیریه، ص ۱۲۷

۴-تذکره الاولیاء، ص ۶۳۳

۵-عرفان و عارف نمایان، صص ۱۲۸ و ۱۲۹

۶-مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، صص ۲۹۰ و ۲۹۱

۷-اسرار الشریعه، ص ۹؛ طرائق الحقایق، ج ۱، ص ۵۷

۸-عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۲۴ و ۱۲۵

۹-مقصد الاقصی(ضمیمه کتاب اشعه اللمعات)، ص ۲۱۴

۱۰-مثنوی معنوی، دفتر پنجم، دیباچه