پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

شهیدمطهری ازنگاه علامه طباطبایی"به رقص می آمدم"وقتی دردرسم می آمد

علامه طباطبایی:​مرحوم مطهری هوش فوق العاده ای داشت و حرف از او ضایع نمی شد، وقتی که ایشان در جلسه درسم حاضر می شدند  از شوق و شعف(حالت رقص پیدا می کردم )به جهت اینکه می دانستم هر چه بگویم هدر نمی رود و محفوظ است،به همین ترتیب خودش مبدأ تحصیل دیگران شد و شروع به تألیف کتابها کرد و انصافا هم کتابهایش خیلی عالی است.

شهیدمطهری درنگاه علامه طباطبایی

درادامه  ناگفته هایی از زندگینامه استادشهیدمرتضی مطهری  واولین دیدار۲عاشق راخواهیدخواند+عکس.

علامه محمدحسین طباطبایی می گوید:آقای مطهری حرفی که می‌گفتم، می‌گرفت و به مغزش می‌رسید. هر چه می‌گفتم، هدر نمی‌رفت و مطمئن بودم که نمی‌رود. وقتی او در جلسه درس حاضر می‌شدند،از شوق و شعف،  حالت رقص پیدامی کردم، به جهت اینکه می‌دانستم هر چه می‌گویم هدر نمی‌رود و محفوظ است.

خاطراتی ناگفته از زبان آیت الله سبحانی/ نحوه آشنایی شهید مطهری با علامه طباطبایی

خبرنگارتلویزیون:در لحظه شنیدن خبر شهادت استاد مطهری چه احساسی به شما دست داد ؟

علامه طباطبایی:دیگر اینها غبر قابل وصف است . حقیقتا بعد از فوت ایشان تأثر من , تأثر در مرگ یکی از عزیزان است . از دست رفتن ایشان ضایعه ای بود . خداوند کسانی را که این طور جنایات را جایز می شمارند , نابود کند . لطفا درباره روابط معنوی ایشان با شما . . .خواهش می کنم راجع به معنویت و روابط معنوی ای که با ایشان داشتم و مطالبی که تأثر آور بود و بنده از آنها روحا متأثر شدم , نپرسید . به جهت اینکه من دوام ذکر و بیان آن را ندارم.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/2/12/316274_382.flv    لینک فیلم /۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ مشرق

                                                   

مصاحبه تلویزیون با علامه طباطبایی

خواهش میکنم ازرابطه من بامطهری نپرسید . به جهت اینکه من قدرت بیان آن را ندارم

لطفا درباره دوران شاگردی استاد شهید مطهری نزد شما, توضیحاتی بفرمایید؟

سی و دو سال پیش از شهادت ایشان , من از تبریز به قم پناهنده شدم . اوضاع آنجا خراب بود , بدین خاطر به قم آمدم . بعد بنا بر این شد که در قم بمانم . تدریس درس حکمت ( فلسفه ) را شروع کردم . غیر از بنده , در قم آقای خمینی بودند که درس فلسفه ای داشتند و چند نفری از آقایان در درس ایشان شرکت می کردند . ایشان[ اسفار] درس می دادند . بعد آن آقایان , درس ایشان را ترک کردند و به حوزه درس ما منتقل شدند و شروع به تحصیل کردند . سالها این درس ادامه داشت .

مخصوصا مرحوم مطهری هوش فوق العاده ای داشت و حرف از او ضایع نمی شد . حرفی که می گفتم , می گرفت و به مغزش می رسید . هر چه می گفتم هدر نمی رفت و مطمئن بودم که نمی رود . وقتی که ایشان در جلسه درسم حاضر می شدند . ( این عبارت , عبارت خوبی نیست ولی مقصود را بیان می کند ) بنده از شوق و شعف , حالت رقص پیدا می کردم , به جهت اینکه می دانستم هر چه بگویم هدر نمی رود و محفوظ است . به همین ترتیب خودش مبدأ تحصیل دیگران شد و شروع به تألیف کتابها کرد و انصافا هم کتابهایش خیلی عالی است.

در زمانی که عده ای خواندن فلسفه را حرام می دانستند, عمده کارهای استاد مطهری فلسفی بود . علت علاقه فوق العاده ایشان به فلسفه چه بود ؟

او انسانی برهانی بود و برهانی فکر می کرد و به برهان علاقه داشت . از این جهت , ایشان به حکمت علاقه مند شده بود و در این زمینه کارهایی هم کرد و خوب هم از عهده برآمد .

استاد مطهری علاقه و دلبستگی خاصی به شما داشتند . شما نسبت به ایشان چه احساسی داشتید ؟

در مقابل احساسات ایشان , من هم احساسات متقابل و علاقه فوق العاده ای به ایشان داشتم , به جهت خوش فکری و هوش سرشار و قلم بارز ایشان . خود فلسفه اسلامی که از دست علمای اسلام رد شده و به ما رسیده است , خالی از معنویت نیست . طوری است که خود به خود برای انسان متوجه , حالت معنویت می آورد و تقوا را تأیید می کند و توفیق می دهد و به هدایت می رساند . این فلسفه ای است که از دست علمای اسلام درآمده است . طبعا ایشان هم مردی با تقوا بود , تقوایی که از فلسفه به دست آورده باشد . تمام هم و نیرویش صرف فلسفه می شد و خوب بار آمده بود .

وقتی که ایشان درس را در خدمت شما شروع کردند , حدوداً در چه سنی بودند ؟

در حدود بیست و پنج بیست و شش سال داشتند , بعد , مباحث و مقالاتی را که در کتاب[ اصول فلسفه و روش رئالیسم] آمده , شروع کردیم , در آن مطالب هم یگانه کسی که از همه جهت مطمئن بودم که حرفم نزدش هدر نمی رود , ایشان بودند . قدری که گذشت , نوشتن پاورقی بر کتاب[ اصول فلسفه] را شروع کردند و همان وقت اینها را نوشتند . آن جلدهایی که منتشر شده , از درک و فکر خوب ایشان حکایت دارد . جلد چهارم هم که باقی مانده , ایشان نوشته و حاضر است . آن را آورد بنده دیدم و به خودش برگرداندم وگفتم کتاب دیگری تألیف شده است .

استاددرمنزل شاگرد

در رساله قوه و فعل , آن قدر ایشان شوق و شعف داشت که بنده را وارد کرد به تهران رفتم و یک هفته در منزلشان ماندم تا درباره این رساله بحث کنیم , زیرا مطالب آن برای ایشان حل نشده بود.یک هفته تمام , شب و روز با ایشان سروکار داشتم و درباره همین رساله صحبت می کردیم .اخیرا خودش صاحب نظر شده بود و نظر داشت , یعنی حکم می کرد . بهترین تعبیرش هم همین است که نظر داشت .

ضرورتی که برای شرح- اصول فلسفه- احساس کردید , چه بود ؟

ضرورتش این بود که مجملات بود و مقاله های فشرده , و من می خواستم باز شود و مطلب روشن شود . کسی هم که می توانست این کار را بر عهده بگیرد , مرحوم آقای مطهری بود . او شروع کرد و به بهترین وجهی هم از عهده بر آمد به همین دلیل بود که من دو دستی کار را به او می دادم . خدا ان شاءالله بیامرزدش .

در لحظه شنیدن خبر شهادت استاد مطهری چه احساسی به شما دست داد ؟

دیگر اینها غبر قابل وصف است . حقیقتا بعد از فوت ایشان تأثر من , تأثر در مرگ یکی از عزیزان است . از دست رفتن ایشان ضایعه ای بود . خداوند کسانی را که این طور جنایات را جایز می شمارند , نابود کند . لطفا درباره روابط معنوی ایشان با شما . . .

خواهش می کنم راجع به معنویت و روابط معنوی ای که با ایشان داشتم و مطالبی که تأثر آور بود و بنده از آنها روحا متأثر شدم , نپرسید . به جهت اینکه من دوام ذکر و بیان آن را ندارم./بنیادشهیدمطهری بنقل ازکتاب-پاره ای از خورشید ص۳۵۶


توضیحات  نگارنده-پیراسته فر:شهادت مرتضی مطهری درسه شنبه، ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸درسن ۵۹سالگی اتفاق افتاد.وفات علامه طباطیایی دریکشنبه، ۲۴ آبان ۱۳۶۰درسن ۷۸سالگی،یعنی  استاد۱۸ماه پس ازشاگردش درقیدحیات بودند.(۱۷ سال بین استادوشاگردتفاوت سنی بود)

دیدار(آشنایی)شیدمطهری باعلامه طباطبایی درسن ۳۱سالگی بوده است،علامه طباطبایی درآن مصاحبه سن مطهری درزمان آشنایی بیست وپنج،۲۶گفته اندکه بایداصلاح شود.

مروری کوتاه برزندگی شهیدمطهری

مرتضی مطهری فرزند،محمد حسین ،متولد۱۳بهمن۱۲۹۸

پس از پشت سر گذاردن دوران کودکی و فراگیری مقدمات علوم در فریمان، روح تشنه مرتضی ، او را به حوزه مشهد مقدس کشاند. بدین ترتیب، وی در سن دوازده سالگی(۱۳۱۰)، وارد حوزه علمیّه مشهد می‏شود و حدود دو سال که در این حوزه، به فراگیری دانش می‏ پردازد(۱۳۱۲)، شرایط سیاسی روز، به او اجازه اقامت و ادامه تحصیل در حوزه مشهد را نمی‏دهد. به دنبال ویران شدن خانه پدرش که یک روحانی بود در فریمان، به دست کارگزاران رضاخان، مرتضی، وادار به ترک مشهد و بازگشت به وطن می‏شود.

استادشهیدمرتضی مطهری در اشاره به شرایط بد سیاسی آن دوره می‏نویسند: «من که بچه بودم، در حدود سال‏های ۱۳۱۴ و ۱۳۱۵ در خراسان زندگی می‏کردم... در تمام خراسان، دو یا سه معمّم بیش‏تر پیدا نمی‏شود. پیرمردهای هشتاد ساله و ملاّهای شصت و هفتاد ساله، مجتهدها و مدرّس‏ها کلاهی شده بودند، درِ مدرسه‏ ها همه بسته شده بود ... دوباره به محل خودمان برگشتم. در آن جا هم وضع سخت‏تر از جاهای دیگر بود. پدرم که روحانی و پیرمرد هفتاد و هشتاد ساله بود، او را به زور کشیدند و بردند، مکلاّیش کردندامادر نظرم عظیم ‏تر و فخیم‏ تر می‏نمودند؛ تنها به این دلیل که آن‏ها را قهرمانان صحنه این اندیشه ‏ها می‏دانستم.

شهیدمطهری درادامه می نویسد:دقیقا یاد دارم که در آن سنین که میان ۱۳ تا ۱۵ سالگی بودم، در میان آن همه علما و فضلا و مدرّسین حوزه علمیّه مشهد، فردی که بیش از همه در نظرم بزرگ جلوه می‏نمود و دوست می‏داشتم به چهره‏اش بنگرم و در مجلسش بنشینم... و آرزو می‏کردم که روزی به پای درسش بنشینم، مرحوم «آقا میرزا مهدی شهیدی رضوی» مدرّس فلسفه الهی در آن حوزه بود.

باهمه  سخت‏گیری‏ها و کارشکنی ‏های رضاخان در فراگیری علوم دینی و فعالیّت روحانیون ،که حتی، عزاداری برای سیدالشهدا و دیگر شعایر اسلامی ممنوع بودد، امّا این مسائل نه اینکه اوراازتحصیل علوم دینی منصرف نکرد،بلکه مصمم ترکرد.

 استاد مطهری: «امّا من پاهایم را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت، [قم] مختصر طلبه ‏ای داشت که حدود چهارصد نفر بودند. مادرِ ما اصرار داشت که به قم نروم... به همین جهت دایی ما را که خود اهل علم بود... مأمور کرد تا مرا از رفتن منصرف سازد در سفری که با هم رفتیم، هر چه او می‏گفت، من جواب منفی می‏دادم.

عزیمت به قم - سال ۱۳۱۶

حسن مطهری(برادرِمرتضی): تاریخِ درستِ رفتن ایشان به قم، درست شش هفت ماه بعد از فوت آیة الله حائری، دوره اختناق شدید.

نگارنده-پیراسته فر(باتوجه به وفات مؤسس حوزه علمیه قم در۹ بهمن ۱۳۱۵،ورودآقای مطهری بایداواخر تیرماه سال۱۳۱۶باشد)

و مبارز با روحانیت و مظاهر دینی مذهبی و بستن مدارس و مساجد بود. اغلب کسانی که در کسوت روحانیت بودند تغییر لباس داده بودند. با همه اینها ایشان اصرار داشت برای ادامة تحصیل به قم برود. چون پدرم وضع بدی داشت و با پول مختصری ایشان را روانه قم کرد، در این دوران ایشان با فشار و مضیقه زیادی، زندگی را می گذراندند، و در اثر سوء تغذیه ایشان بیماری شدیدی گرفت که مرحوم آیة الله صدر ایشان را به بیمارستان نکویی قم بردند و مورد معالجه قرار دادند و عوارض آن بیماری تا مدتها بود.

درگذشت آیة الله  شیخ عبدالکریم حائری یزدی در ۱۷ ذی‌القعده ۱۳۵۵ق (۹ بهمن ۱۳۱۵ش)بود.

علامه طباطبایی درسن ۴۳سالگی عازم قم می شود

علامه طباطبائی در اواخراسفند ۱۳۲۴، از تبریز عازم قم می‌شود. وقتی ایشان به قم می‌آید مثل یک طلبۀ ناشناس زندگی می‌کند. اغلب در نماز جماعت به آیت‌الله خوانساری اقتدا می‌کرد و چون در صف‌های آخر می‌نشست، گاهی که زیلو نبود، عبای خود را به جای زیرانداز مورد استفاده قرار می‌داد. رفتارهای علامه او را به تقوا مشهور ساخته بود و کمتر کسی از فضل او با خبر بود. یک روز میرزا جواد آقا خندق آبادی نزد مطهری آمده و می‌گوید: آقای طباطبائی مرد ملائی است، ایشان درس شفا را شروع کرده‌اند، شما هم در این درس شرکت کنید. وی با بی‌اعتنایی می‌گوید که تدریس کتاب شفا از عهدۀ هر کسی برنمی‌آید، گمان نمی‌کنم ایشان هم بتواند شفا را تدریس کند. آقای خندق آبادی با اصرار مطهری را به آن درس می‌برد. در همان جلسه وی شیفته و مجذوب درس و بحث علامه طباطبائی می‌شود. /پاره ای ازخورشید.

اولین دیدار(آشنایی)شیدمطهری باعلامه طباطبایی درسن ۳۱سالگی بوده است.

«استاد مطهری »سال ۱۳۲۹ در محضر درس استاد علامه سید محمدحسین طباطبایی حاضر شد

علامه طباطبایی، درس دیگری ـ غیر از الهیات شفا ـ در فلسفه شروع کرده بود که در شب های پنج شنبه و جمعه تشکیل می‎شد. این درس خصوصی بود و در آن جمعی از فاضلان حوزه علمیه قم، از جمله آیت الله دکتر بهشتی، امام موسی صدر، استاد مطهری، دکتر احمد احمدی و... شرکت می‎کردند./یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، ج ۱، ص ۱۷۲

استادشهید(مرتضی مطهری) میان سال‌های ۱۳۳۲-۱۳۲۹ به تدریس الهیات شفا پرداختند. در این درس منتظری، بهشتی و واعظ زاده خراسانی شرکت می‌جستند.  هنگامی که مطهری در جلسات علامه طباطبائی شرکت می‌کرد محور بحث‌ها می‌شد. گاهی علامه مطالبی را به مدت پنج دقیقه مطرح می‌کرد، اما مطهری تفصیل آن را در بیست دقیقه بیان می‌کرد. تقریر ایشان به‌گونه‌ای بود که علامه به دقت گوش می‌داد و از صحبت‌های ایشان به وجد می‌آمد. مطهری مطالب علامه را گاه با بیان جدیدتری مطرح می‌کرد و همین امر موجب می‌شد تا همۀ حاضران در جلسه درس و بحث سراپا گوش شوند.

مطهری قبل از هجرت آیت الله العظمی حسین بروجردی به قم به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. و بعد از ورود ایشان به قم، در درس فقه و اصول ایشان شرکت می نمود. او پیش از رسیدن به مرحله اجتهاد، از آیت الله بروجردی تقلید می‎کرد.

مرتضی مطهری مدت ده سال از درس و بحث‌های فقه و اصول آیت‌الله بروجردی بهره‌ها برد و حتی وی از نخستین کسانی است که در تابستان ۱۳۲۶ قمری(۱۲۸۷شمسی) به بروجرد نزد ایشان می‌رود و بر اثر آشنایی با شخصیت فکری و اخلاقی ایشان جهت عزیمت وی به قم اقداماتی می‌کند.

مطهری، درس اصول فقه را از «مباحث عقلیه» به طور خصوصی از حضرت امام خمینی فراگرفت.

همچنین بحث حکمت از «شرح منظومه» حکیم سبزواری و مبحث نفس از «اسفار اربعه» صدرالمتألهین شیرازی را در محضر ایشان آموخت.

شهیدمطهری در پاییز سال ۱۳۳۱(۳۳سالگی)  همراه با برادر خود محمدتقی(حسن) عازم تهران می‌شود./پایان توضیحات نگارنده.

                                      

علامه از شهادت شهید مطهری چگونه مطلع شدند؟

همسرعلامه طباطبایی:آقای قدوسی به من گفت خبر شهادت مطهری را آرام آرام به حاج آقا بگو. فردا صبح که به علامه گفتم چنان اشکی ریختند که نمی‌توانستند جلوی آن را بگیرند. گفتند: «دیگر مغز مطهری نیست، این‌‌ها مغز بودند.»                                      


حجت الاسلام  دکتر احمد احمدی،شاگرشهیدمطهری: شهید مطهری می‌گفت صد سال بعد قدر تفسیر المیزان شناخته خواهد شد.

«تفسیر المیزان ناسخ التفاسیر» است


دکتراحمدی گفت: من از زمانی که نخستین‌بار سال ۱۳۳۶ در درس اسفار و تفسیر علامه طباطبایی در مسجد مدرسه حجتیه حضور یافتم، عاشق ایشان شدم ،از سال ۳۶ تا ۵۶ پیوسته در خدمت ایشان بودم

عکس علامه همیشه همراهم است و هر روز آن را می‌بوسم.
علامه طباطبایی تجسمی از فضایل بود و فضایل‌شان آنقدر زیاد است که احصا نمی‌شود. پس از اتمام درس و خروج از مدرسه حجتیه شاگردان تا منزل هم ایشان را همراهی می‌کردند و حتی به در منزل خود تکیه می‌دادند تا بتوانند جواب شاگردان خود را بدهند. 
علامه یک دریا ذوق بود. در تبریز و نجف همیشه« تُرکی» صحبت می‌کرد و ما متعجب بودیم که عبارات نغز و فاخر خود به «زبان فارسی» را از کجا می‌آورد

کار فلسفه، رفتن به اوج است و کار شعر، آمدن به سطح و احساسات و عواطف و خدا به این انسان روحی داده بود که هر دو ساحت را به هم پیوسته در خود داشت.


* از عنایات خاص خدا این بود که از سال ۳۶ تا ۵۶ پیوسته در خدمت ایشان بودم. جلسات اسفار و شفا و جلسات شبانه ایشان، جلسه نبود؛ بلکه «بزم بهشتی» بود. در آن زمان خانه‌های ما اجاره‌ای و بعضاً یک اتاق سه در چهار بود و جلسات سیار ما در همین خانه‌ها برگزار می‌شد.
* علامه طباطبایی «یک ‌فرشته آسمانی »بود که به زمین آمده بود.
استاد فلسفه دانشگاه تهران در بخش دیگری از سخنان خود علامه طباطبایی گفت: «تفسیر المیزان علامه «ناسخ التفاسیر» است، 

شهید مطهری می‌گفت: صد سال بعد قدر ا ین تفسیر(المیزان) شناخته خواهد شد. یک ذره بافتنی در تفسیر ایشان نبود.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:این جملات گزیده ای ازسخنان حجت‌الاسلام دکتر احمد احمدی از شاگردان علامه طباطبایی بوددر آیین رونمایی کتاب «گلشن شیدایی»۱۳ اسفند ۱۳۹۲بقل ازخبرگزاری کتاب ایران(ایبنا).

کتاب تفسیر ناسخ التفاسیر و ناصر النحاریر (صدرالاسلام)، اثر شیخ علی‌اکبر (۱۲۷۰-۱۳۲۶ ق) فرزند میرزا شیرمحمد همدانی، عالم مجتهد ملقب به صدرالاسلام می باشد.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر «احمد احمدی» عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی و رئیس سازمان سمت، جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷ در ۷۵سالگی- به دلیل عارضه قلبی‌- درگذشت.

درکدام جلسه علامه ازصحبت های ازسخنان شاگردش"مطهری"به شعف درآمدواحساس رقص

یکی از استادان حوزه علمیه قم می‌گوید: در یکی از جلسات درس علامه طباطبایی رحمه الله پس از اینکه روی آیه‌ای از قرآن بحث شده بود، سؤالی مطرح شد که خود مرحوم علامه به آن سؤال جواب فرمودند.

 بعد از اینکه حدود پنج دقیقه مرحوم علامه مطلب را تقریر و تبیین فرمودند، استاد مطهری همراه با تواضع حدود ربع ساعت با بیان جدیدتری همان مطلب را تشریح کردند. 

آن قدر جالب صحبت می‌کردند که همه سراپا گوش بودندخود علامه طباطبایی شدیدا به حالت وجد و شوق در آمده بودند.

این بود که علامه پس از شهادت استاد مطهری رحمه الله فرمودند: با بودن مطهری در درس، می‌دانستم چیزی هدر نمی‌رود. و اگر تعبیر بدی نباشد من به حالت رقص در می‌آمدم. در همان جلسه هم این حالت شادی و شعف زیاد در مرحوم علامه دیده می‌شد. 

دیدگاه شهید مطهری درباره استادش(علامه طباطبایی):«این مرد واقعا یکی از خدمتگزاران بسیار بزرگ اسلام است، او به راستی مجموعه تقوا و معنویت است،‌ در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی طی کرده... کتاب تفسیرالمیزان ایشان یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من می‌توانم ادعا کنم که بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است...»

شهیدمطهری درادامه می گوید: «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم

                                             

عکس‌العمل علامه طباطبایی نسبت(انقلاب ) و فعالیت‌های جوانان انقلابی چه بود؟

-اواخر انقلاب"آستانه پیروزی انقلاب" بود که همسایه‌ها «الله اکبر» می‌گفتند و تیراندازی هم می‌شد. حاج آقا گفت: «من می‌ترسم. این‌‌ها خیلی بی‌حیا هستند، می‌ترسم بیایند همسایه ها را بگیرند و ببرند.» 

من گفتم: «حاج آقا نمی‌شود حرف زد، اگر چیزی بگوییم می‌گویند ضد انقلاب هستیم!» گفت: «دلم برای این‌‌ها می‌سوزد که جوان هستند

بعد من به خانم سبحانی گفتم حاج آقا ناراحت است و او هم به پسرش گفته بود این کارها را نکنید، حاج آقا حال ندارد و ناراحت است. علامه هیچ‌وقت ضد انقلاب نبود.

شنیده شده مرحوم علامه از برخوردهای اول انقلاب انتقادهایی داشتند، آیا اساس انقلاب را قبول داشتند؟

شخصی به آقا گله کرده بود. حاج آقا هم به آقای قدوسی گفت: «این کار چیست؟» ایشان هم فرمود: «حاج آقا جوان‌ها این‌طور می‌کنند. جوان‌ها داغ هستند.» یک‌دفعه ایراد گرفتند و ایراد دیگری نداشتند

-اما انقلاب را قبول داشتند، شاهد این امر که ایشان انقلاب را قبول داشتند این است که آقای مطهری شاگرد حاج آقا بودند و درس انقلاب را از علامه گرفته بودند.

 شهید قدوسی،  داماد علامه بودند و از طرفی در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت بزرگی داشتند. 

  ۴۲ نفر از سران و فعالان انقلاب که بعضی از آن‌ها بعد انقلاب شهید شدند، همه از شاگردان علامه طباطبایی بودند

اتفاقاً خودشان هم همیشه به این نکته اشاره می‌کردند و می‌گفتند این‌‌ها شاگردهای «من» [با تاکید بر کلمه من] هستند. یک روز به دماوند رفته بودیم و ایشان یک باغی اجاره کرده بودند. حاج آقا عصرها در باغ قدم می‌زدند. یک روز که ایشان در حال قدم زدن بودند، من هم همراهشان بودم که یک وقت ساختمان را گم نکنند، باغ بزرگی بود. حرف و صحبتی نبود، اما یک‌دفعه برگشتند و گفتند:

«بهشتی را که می دانم شهید کردند، از آقای خامنه‌ای خبر ندارم

از روابط بعد از انقلاب و علامه طباطبایی بگویید.

-امام سال ۱۳۵۷ و بعد از تبعیدشان که تشریف آوردند، علامه در مدرسه علوی به دیدنشان رفتند. من هم همراهشان آمدم. من رفتم خانه برادرم. آن‌ها هم رفتند دیدن امام. آقا تشریف بردند مدرسه علوی، امام را دیدند و امام هم وقتی آمدند قم بازدید ایشان را پس دادند. ما با امام خمینی  رفت و آمد داشتیم. من هم به دیدن خانم امام می‌رفتم و  ایشان هم خانه ما می آمد. با دختر امام همسر آقای اشراقی همسایه بودیم. یک‌دفعه دخترشان به من گفتند: «ما مثل اینکه هم باید دیدنت بیاییم و هم بازدیدت!» چون روضه‌ای داشتند و من نتوانستم بروم. ما با امام همسایه بودیم.

آقای  محمدیزدی خانه‌شان را خالی کردند و به امام دادند. امام آنجا ساکن شدند و خیلی هم سر و صدا بود، هر روز طبل و شعار می‌زدند. ختم آقای مطهری که شد، حاج آقا فرمودند: «من از پله‌های مسجد که بالا می رفتم و امام هم پایین می آمدند که تشریف ببرند، سلام و علیک کردیم و امام خندید و گفت من اگر جای شما بودم از سر و صدا شکایت می کردم.» با هم شوخی می‌کردند و به هم علاقه داشتند.       

مدیریت سایت-پیراسته فر:مصاحبه عصراندیشه-ماهنامه فرهنگ و علوم انسانی- با با «منصوره روزبه» همسر علامه طباطبایی،بمناسبت سالروز رحلت علامه طباطبایی (۲۴آبان۱۳۶۰) بنقل از۲۴آبان۱۳۹۴خبرگزاری فارس.

فوت همسر علامه +واکنش علامه

همسراول  علامه طباطبایی«قمر السادات مهدوی» درسال۱۳۴۴ درگذشت.

خانم روزبه(همسردومش)ازهمسراول علامه می گوید:علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.

ازدواج دوم علامه 

آقای روزبه:چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند.

سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی (متولد۱۲۸۱ در تبریز، درگذشت  ۲۴ آبان ۱۳۶۰)

آیت الله «قدوسی »که بود؟

«آیت الله علی قدوسی» در مرداد ۱۳۰۶ در خانواده‌ای روحانی در نهاوند به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در مدارس نهاوند به اتمام رساند و در سال ۱۳۲۱ وارد حوزه علمیه قم شد.وی شاگردان علامه طباطبایی بود.

محمدحسین قدوسی:محمد فخارزاده‌کرمانی، از اعضای نفوذی این گروهک، دستور انفجار دفتر دادستانی و به شهادت رساندن آیت‌الله قدوسی از سوی منافقین صادر شد. در این عملیات محمد فخارزاده با کار گذاشتن بمبی در سقف کاذب کتابخانه‌ای‌ که در زیر اتاق دادستانی واقع شده بود، در ۱۴شهریور۱۳۶۰ آیت‌الله قدوسی را به شهادت رساند. پیکر شهید آیت‌الله قدوسی پس از تشییع در صحن مطهر حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) در قم به خاک سپرده شد.

شهید آیت الله علی قدوسی-دادستان کل انقلاب اسلامی -شهادت 14 شهریور 1360

دفتر کار پدرم در طبقه دوم ساختمان دادستانی قرار داشت و طبقه زیرین اتاق ایشان،  کتابخانه‌ای با سقف کاذب بود. کارمندی به نام فخار که مسئول دبیرخانه دادستانی کل انقلاب و از نفوذی‌های سازمان منافقین بود، بمبی را در سقف کتابخانه، واقع در زیر اتاق پدرم کار گذاشت و ۱۵دقیقه قبل از انفجار، محل را ترک کرد. در ساعت هشت‌و‌چهل‌ دقیقه صبح روز‌ ۱۴شهریور۱۳۶۰،  بمب منفجر شد. موج انفجار، پدرم را از طبقه دوم به حیاط پشت دادستانی پرتاب کرد. ایشان دچار ضربه‌ مغزی هم شد. آن زمان من در سپاه مشغول فعالیت بودم که شنیدم دفتر دادستانی منفجر شده است. سریعا راه افتادم و وقتی به آن‌جا رسیدم، فهمیدم ایشان را به بیمارستان ارتش در خیابان ولی عصر(عج) منتقل کرده‌اند. وقتی بالای سرش رسیدم، بی‌هوش بود. بعد هم ایشان را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند و همان جا پدرم به شهادت رسید.

(زمان شهادت دادستان انفلاب بود)

بسم اللّه الرحمن الرحیم

٢٢ رمضان ١٣٩٩(پنج شنبه، ۲۵ مرداد ۱۳۵۸)

جناب مستطاب حجت الاسلام حاج شیخ علی قدوسی دامت افاضاته
بدین وسیله جنابعالی به سمت دادستانی کل انقلاب اسلامی در سطح کشور منصوب می‌شوید که از این تاریخ در کارهای دادستانی اقدام و شروع به کار نمایید؛ و در هر حال احتیاط را کاملا مراعات نمایید. از خدای تعالی ادامه‌ توفیقات جنابعالی را خواستارم.
 روح‏ الله الموسوی الخمینی»

چگونگی شهادت اولین دادستان انقلاب اسلامی

شش روز پس از انفجار دفتر نخست‌وزیری و شهادت محمدعلی رجایی، رئیس‌جمهور، و دکتر باهنر، نخست‌وزیر،‌ ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه صبح شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ به دنبال انفجار یک بمب قوی آتش‌زا در یکی از اتاق‌های دادستانی کل انقلاب آیت‌الله علی قدوسی، دادستان کل انقلاب که در حال انجام کارهای جاری و شنیدن اظهارات مراجعین به دادستانی بود، به شدت مجروح و پس از انتقال به بیمارستان شهدا در اثر جراحات وارده در ساعت ۳ بعدازظهر شهید شد. شدت این انفجار به حدی بود که قسمتی از دیوار اتاق دادستانی کل ویران و آیت‌الله قدوسی از داخل اتاق به بیرون پرت شد.

جزئیات انفجار در دفتر دادستان کل انقلاب، ۶ روز پس از شهادت رجایی و باهنر / قسمتی از دیوار اتاق دادستانی کل ویران و آیت‌الله قدوسی به بیرون پرت شد

شش ساعت پس از بروز این حادثه اولین خبر از سوی خبرگزاری پارس و مرکز خبر به وسیله تلکس به روزنامه‌ها مخابره شد که متن آن به این شرح بود:

«به گزارش واحد مرکزی خبر در ساعت هشت و سی دقیقه صبح بر اثر انفجار بمب در محل دادستانی کل انقلاب آیت‌الله قدوسی، دادستان کل انقلاب، و دو نفر دیگر مجروح شدند و به بیمارستان انتقال یافتند. به گزارش خبرنگار واحد مرکزی خبر آیت‌الله قدوسی که از ناحیه پا مجروح شده است، تحت عمل جراحی قرار گرفته است. گرچه هنوز کیفیت بمب و محل کارگزاری آن دقیقا مشخص نیست ولی گفته می‌شود بمب مزبور در طبقه زیرین اتاق آقای قدوسی در یک کتابخانه جاسازی شده بود.»

دومین و سومین خبر خبرگزاری پارس و مرکز خبر نیز که حاکی از چگونگی انفجار بمب و شهادت آیت‌الله علی قدوسی بود به این شرح مخابره شد:

«بر اثر انفجار یک بمب آتش‌زاد که ساعت ۸ و ۴۰ دقیقه صبح امروز [۱۴ شهریور ۱۳۶۰] در ساختمان مرکز دادستانی کل انقلاب رخ داد آیت‌الله قدوسی دادستان کل انقلاب از ناحیه پا مجروح شد. در پی این حادثه حجت‌الاسلام ری‌شهری، حاکم شرع و رئیس دادگاه‌های انقلاب اسلامی ارتش، طی گفت‌وگویی اعلام کرد: «من هنگام وقوع انفجار در ۲۰ متری دادستانی بودم و مشاهده کردم که پس از انفجار تراس طبقه دوم ساختمان فروریخت. در این حادثه یک پای آیت‌الله قدوسی بر اثر انفجار بمب آتش‌زاد دچار سوختگی شده بود که بلافاصله برای معالجه به بیمارستان انتقال یافت و فرد دیگری که در اتاق وی بود آسیب چندانی ندیده است.»

چگونگی شهادت دادستان کل انقلاب/ فقدان آیت‌الله قدوسی ۳۸ ساله شد

بعدازظهر همان روز اما واحد مرکزی خبر از قول سخن‌گوی بیمارستان شهدای تهران اعلام کرد: «آیت‌الله علی قدوسی، دادستان کل انقلاب ایران، در پی جراحات سوءقصد بامداد امروز [۱۴ شهریور ۱۳۶۰] به شهادت رسیده است.»

به گزارش خبرنگاران سرویس شهری کیهان (مورخ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۶۰) در پی انفجار در دفتر دادستانی بلافاصله یک گروه از تکنسین‌های اورژانس تهران و همچنین ماموران ۴ ایستگاه آتش‌نشانی شهرداری خود را به محل رساندند.

بنا بر همین گزارش در لحظات اولیه چنین پیش‌بینی شد که احتمالا تعداد زیادی از افراد دچار حادثه شده‌اند، ولی بعدا معلوم شد که فرد دیگری آسیب ندیده است.

خبرنگاران کیهان که به محل رفته بودند اعلام کردند در اثر انفجار بمب آتش‌زا قسمت‌هایی از دیوار اتاق دادستانی کل فروریخته و وسایل قابل اشتعال نیز آتش گرفته بود که با کمک ماموران نجات و امداد و آتش‌نشانی تهران آتش خاموش شد.

ساعتی پس از این حادثه یکی دیگر از خبرنگاران سرویس شهری کیهان با بیمارستان تماس گرفت و جویای حال دادستان کل انقلاب شد. یکی از مسئولان بیمارستان در این باره اعلام کرد که «ایشان در حال حاضر در کما به سر می‌برند و برای انجام عمل جراحی به اتاق عمل منتقل شده‌اند.» (کیهان، یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۶۰)

در پی تلاش خبرنگاران کیهان برای کسب این خبر که آیا از شخصیت‌های انقلابی شخص دیگری آسیب دیده است یا خیر، اعلام شد که برادر مدبر، نماینده دادستان کل انقلاب در شرکت فرش، نیز مجروح و در بیمارستان بستری شده.

اطلاعیه دادستانی تهران

بسمه‌تعالی

باز در روند تکاملی اسلام و در ادامه حرکت انبیا، دشمنان دین و قرآن چکیده‌ای از تفکرات پوسیده خود را به مرحله عمل درآوردند ولی باید بدانند که این انفجارها و ترورها هر لحظه صفوف حزب‌الله را فشرده‌تر و آن‌ها را در ادامه و تثبیت انقلاب به رهبری زعیم خویش ثابت‌قدم‌تر می‌نماید. باشد تا کوردلان بر این باور خویش که امت را از امام خود دور می‌سازند همچون مردابی راکد بمانند. در رابطه با بمب‌گذاری امروز ۱۴ر۶ر۶۰ که در یکی از اتاق‌های دادستانی کل انقلاب اسلامی صورت گرفت در این واقعه سه نفر من‌جمله دادستان کل انقلاب مجروح گردیدند که جهت مداوا به بیمارستان انتقال یافتند. با کمال تاسف به اطلاع امت شهیدپرور می‌رساند که آیت‌الله علی قدوسی که در حادثه بمب‌گذاری دادستانی کل انقلاب اسلامی مجروح شده بودند ساعت ۳ بعدازظهر امروز [۱۴ شهریور ۱۳۶۰] به خیل شهدای گلگون‌کفن انقلاب پیوستند. شهادت این برادر و معلم را به امام امت و امت شهیدپرور ایران تبریک و تسلیت می‌گوییم. پیکر پاک و مطهر ایشان همراه با شهید وحید دستگردی [که بر اثر شدت جراحات در بمب‌گذاری دفتر نخست‌وزیری (۸ شهریور ۶۰) در تاریخ ۱۳ شهریور به شهادت رسید] فردا [یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۶۰] صبح ساعت ۹ از مدرسه عالی شهید مطهری تشییع خواهد شد./روابط عمومی دادستانی کل انقلاب اسلامی ایران.

شرح حال علامه طباطبایی اززبان خودش

علامه محمد حسین طباطبایی در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند.

علامه سید محمد حسین طباطبایى در شرح حال خود مىگوید:

من در خاندان علمى در شهر تبریزکه از زمانهاى دور شهرت علمى پیدا کرده متولد شدم، در پنج سالگى مادرم را و در نه سالگى پدرم را از دست دادم، واز همان کودکى درد یتیم بودن را احساس نمودم ولى خداوند متعال بر ما منت نهاد و زندگى را از نظر مادى بر ما آسان‏ نمود، وصى پدرم به منظور عمل به وصیت آن مرحوم از من و برادر کوچکترم مواظبت مى‏ کرد و با اخلاقى نیکو واسلامى از ما نگهدارى مى‏ کرد با اینکه همسرش از ما بچه‏ هاى کوچک مراقبت مى‏ کرد خادمى را نیز به این منظوراستخدام کرد.

معلم خصوصی علامه طباطبایی

مدتى از عمرمان که گذشت به مدرسه راه یافتیم و زیر نظر معلم خصوصى که هر روز به منزل ما مى‏ آمد به آموختن ‏زبان فارسى و آداب آن و درسهاى دیگر ابتدایى پرداختیم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شدیم. در آن زمان براى درسهاى ابتدایى برنامه مشخصى وجود نداشت بلکه هنگام ورود دانش آموز به مدرسه برنامه‏ اى‏ به صورت مقطعى تهیه مى‏ شد و هر کسى بر حسب ذوق و استعداد خود تعلیم مى‏ دید. من درس قرآن کریم (که پیش از هر چیز آموزش داده مى‏شد) و «گلستان » و«بوستان‏»، سعدى‏ شیرازى،«نصاب‏ الصبیان‏»، «انوار سهیلى‏»، «اخلاق مصور»، «تاریخ‏» معجم‏»، «منشئات امیرنظام‏» و «ارشادالحساب‏» رابه پایان بردم.

اینگونه بود که بخش اول تحصیلات من به پایان رسید. سپس به فرا گرفتن علوم دینى و زبان عربى پرداختم و بعد از هفت سال متن هاى آموزشى را که آن زمان در حوزه‏ علمیه مرسوم بود فرا گرفتیم، در طى این مدت، در علم صرف و اشتقاق کتابهاى: «امثلة‏»، «صرف میر» و «تصریف‏» درنحو کتابهاى: «العوامل فی النحو»، «انموذج‏»، «صمدیة‏»، «الفیة ابن مالک » همراه با« شرح سیوطى‏» و کتاب «نحو جامى‏»،«مغنی اللبیب‏» ابن هشام، در معانى و بیان: کتاب «المطول‏» تفتازانى، در فقه: «الروضة البهیة » معروف به شرح لمعه‏ شهید ثانى، «مکاسب‏» شیخ انصارى، در اصول فقه: کتابهاى‏«المعالم فی اصول الفقه‏» شیخ زین ،«قوانین‏الاصول‏» میرزاى قمى، «رسائل‏» شیخ انصارى، «کفایة الاصول‏» آیت الله آخوند خراسانى، در منطق: کتابهاى‏«الکبرى فی المنطق‏»، «الحاشیة‏»، «شرح الشمسیة‏»، در فلسفه: «الاشارات و التنبیهات‏» ابن سینا، در کلام:«کشف‏ المراد» خواجه نصیرالدین را خواندم و این گونه بود که متن هاى درس غیر از فلسفه متعالیه و عرفان را به‏ اتمام ‏رساندم.

براى تکمیل درسهاى اسلامى خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آیت الله شیخ‏ محمد حسین اصفهانى حضور پیدا کردم. همچنین به مدت شش سال متوالى خارج اصول فقه را خواندم، در طى این‏ مدت درسهاى عالى فقه شیعى را نزد استادمان آیت الله نائینى تحصیل کردم و نزد آن بزرگوار دوره کامل خارج ‏اصول فقه را نیز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پایان بردم، و در کلیات علم رجال نزد مرحوم آیت الله‏ حجت کوه کمرى درس خواندم.

استاد من در فلسفه اسلامى، حکیم اسلامى سید حسین بادکوبه‏ اى بود که نزد آن حضرت کتابهاى منظومه‏ سبزوارى، اسفار و مشاعر سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاء ابن‏ سینا، کتاب اثولجیاى ارسطو، تمهید القواعدابن ترکه و اخلاق ابن‏ مسکویه را خواندم.

استاد بادکوبه‏ اى ضمن ابراز علاقه وافر به بنده خود بر درسهایم اشراف کامل داشت و سعى مى‏ نمود که ریشه‏ هاى‏ تربیت را در اعماق وجود من مستحکم سازد و همواره مرا به مدارج اندیشه و راههاى استدلال راهنمایى مى‏ فرمود، تا اینکه در طرز تفکر خود بر آن روش خو گرفتم سپس به من فرمود تا در درس استاد هیئت و نجوم‏ سید ابوالقاسم خوانسارى حاضر شوم. من نیز نزد او دوره کامل ریاضیات عالى و علم هندسه در هر دو بخش: هندسه‏ فضائى و هندسه مسطحه و جبر استدلالى (جبر گزاره) را خواندم.

مراجعت به وطن بعلت مشکلات اقتصادی

سپس به علت نابسامانى وضع اقتصادى به ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبریز زادگاه خود منزل گزیدم، درآنجا بیش از ده سال اقامت کردم و در واقع آن روزها روزهاى سیاهى در زندگى من بود زیرا به علت نیاز شدید مادى که‏ براى گذراندن زندگى داشتیم از تفکر و درس دور گشته و به کشاورزى مشغول شدم،

زمانى که در آنجا بودم احساس‏ مى‏ کردم که عمرم تلف مى‏شود فقر و تهیدستى روح مرا تیره و تار نموده و ابرهاى درد و رنج بر روى من سایه‏ مى‏ گستراندند، چرا که از درس و تفکر دور بودم، تا اینکه دیده خود را بر وضع زندگیمان بستم و شهر تبریز را به مقصدشهر مقدس قم ترک گفتم.

هنگامى که به این شهر وارد شدم احساس کردم از آن زندان رنج و درد رهایى یافتم، و خداى‏ منان را شاکرم که دعاى مرا اجابت نمود و در راه علم و آماده سازى رجال دین و تربیت نسل صالح براى خدمت به‏ اسلام و شریعت محمدى صلى‏ الله علیه و آله، توفیق را نصیب من ساخت، و تاکنون روزگارم در این شهر مقدس که‏ حرم رسول الله است، سپرى شده است.

البته، براى هر کس در طول زندگى به مقتضاى شرایط روزهاى تلخ و شیرینى‏ وجود دارد، به خصوص براى من از این جهت که مدتى از عمر خود را با یتیمى و دورى از دوستان خود گذراندم و باتمام وجود درد یتیمى را لمس کردم و با حوادث دردناکى در طول زندگى خود روبرو شدم ولى خداوند منان مرا از یادنبرده، لحظه‏ اى به خود وا نگذاشت. و همواره با نفحات قدسى‏ اش مرا در لغزشگاه‏ هاى خطرناک یارى کرده است واحساس مى‏کنم که گوئى قدرتى پنهانى مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.

هنگامى که کودک بودم درس صرف و نحو را مى‏ آموختم، هیچ رغبتى در خود براى ادامه درس و تحصیل‏ نمى ‏یافتم، چهار سال گذشت و من نمى‏ فهمیدم که چه بخوانم، ولى بناگاه آرامش در وجودم پدید آمد که گوئى انسان‏ دیروزى نیستم، و در راه علم و اندیشه با جدیت و درک کامل پیش مى‏رفتم، و از آن روز بحمد الله تا آخر روزهاى درس‏ که در حدود هفده سال به طول انجامید در راه طلب علم و دانش هیچگونه سستى برایم پیش نیامد و تمام رخدادها ولذت ها و مرارتهاى زندگى به فراموشى سپرده، و از همه چیز و همه کس بریدم مگر اهل علم و اصحاب فضیلت، و برنیازهاى روزمره اولیه اکتفا کرده و خود را وقف درس و تعلیم و نشر معارف دینى و تربیت طلاب نمودم.

بارها شب را تا به هنگام صبح مشغول مطالعه بودم و به خصوص در دو فصل بهار و پاییز، و چه بسیار معضلات‏  علمى که در طى مطالعه براى من حل شده است 

درس فردا را قبل از اینکه روزش فرا برسد خود مى ‏خواندم تا هنگام‏ رویاروى با استاد هیچ مشکلى براى من باقى نماند.

علامه سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی در اواخر اسفند سال 1324 از تبریز به قم مهاجرت کردند و از همان آغاز خلأیی را در زمینه پرداختن حوزویان به قرآن کریم و علوم عقلی احساس کردند خود ایشان می فرمایند:

چرا به "تفسیرقرآن" پرداختم؟

«هنگامی که از تبریز به قم آمدم، مطالعه‌ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‌ای در وضع حوزه قم کردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم که این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند. ازسوی دیگر چون شبهات مادی رواج یافته بود، نیاز شدیدی به بحث های عقلی و فلسفی وجود داشت،

تا حوزه بتواند مبانی فکری و عقیدتی اسلام را با براهین عقلی اثبات و از موضع حق خود، دفاع نماید. از این رو وظیفه شرعی خود دانستم که به یاری خدای متعال، در رفع این دو نیاز ضروری کوشش نمایم».

این تشخیص نیاز و تکلیف شناسی سبب گردید تا مرحوم علامه از همان آغاز رویکردی جدی به مباحث قرآنی و عقلی بیابد. ایشان از سال 1325 ش. دروس تفسیر خود را در قم آغاز کرد و آنچه را که در آن جلسات می فرمود، مکتوب می ساخت تا اینکه نخستین جلد المیزان درسال 1334 منتشر شد. و نگارش این تفسیر شگرف حدود 17 سال به طول انجامید.

تفسیر قرآن برای علامه طباطبایی نه یک کار علمی بلکه ایفای وظیفه و ادای تکلیف بود و این مفسر عارف چه حالات عرفانی و تأثرات قلبی که در هنگام مطالعه بر روی قرآن عظیم پیدا نکرده است.

آقای آیت الله موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان که برای مقابله و اطمینان از صحت ترجمه خدمت استاد علامه طباطبایی می‌رسید می‌گوید: در تفسیر قرآن، وقتی به آیات رحمت و یا غضب و توبه برمی‌خوردیم ایشان دگرگون می‌شد و در مواقعی نیز اشک از دیدگانش جاری می‌شد، در این حالت که به شدت منقلب به نظر می‌رسید، می‌کوشید من متوجه حالتش نشوم. در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم، من تفسیر فارسی می‌خواندم و ایشان تفسیر عربی، که بحث در رحمت پروردگار و آموزش گناهان بود، ناگهان معظم له به قدری متأثر شد که نتوانست به گریستن بی صدا اکتفا کند و با صدای بلند شروع به اشک ریختن کرد.

علامه طباطبایی قربانی"ذبح"شد

یکی از مراجع تقلید گذشته عبارت شگفتی درخصوص زحمات طاقت فرسای مرحوم علامه طباطبایی در راه نگارش تفسیر المیزان دارند و می‌فرمایند: علامه طباطبایی خود را در این راه تضحیه کرد یعنی قربانی قرآن نمود.

مهندس عبدالباقی(فرزندعلامه طباطبایی)، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش             کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:

من دیگر بر نمی گردم

خوابی که آیت الله کشمیری دید:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.

تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

وفات علامه طباطبایی

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در

صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق  مصادف با 24 آبان ماه1360،‌ سه ساعت به ظهر مانده، به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن  تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.


تالیفات علامه طباطبایی
کتاب‌هایى که در نجف تالیف کردم:
1. رسالة فی البرهان 2. رسالة فی المغالطة 3. رسالة فی الافعال
4. رسالة فی الترکیب 5. رسالة فی الاعتباریات (الافکار التی یخلقها الانسان) 6. رسالة فی النبوة منامات الانسان.
کتاب‌هایى که در تبریز تالیف کردم:
1. رسالة فی اثبات الذات 2. رسالة فی الصفات 3. رسالة فی الافعال 4. رسالة فی الوسائط بین الله و الانسان 5. رسالة فی الدنیا 6. رسالة فی بعدالدنیا 7. رسالة فی الولایة 8. رسالة فی النبوة‏(این رساله‏ها در مقایسه بین عقل و نقل است) 9. رسالة فی انساب السادات الطباطبائیین فی آذربایجان.
کتاب‌هایى که در قم تالیف نمودم:
1. المیزان فی تفسیرالقرآن، در بیست جلد به زبان عربى است و نیز به زبان فارسى ترجمه شده و از آن 37 جلد منتشر شده است، این تفسیر، قرآن را با خود قرآن تفسیر مى‏کند که نور هدایت است، چرا براى خود هدایت نباشد؟ 2. اصول فلسفه و روش رئالیسم در 5 جلد، ولى 4 جلد تاکنون چاپ شده است. 3. تعلیقة على کفایة الاصول
4. تعلیقة على کتاب الاسفار تالیف ملاصدراى شیرازى 5. وحى یا شعور مرموز 6. رساله‏اى در حکومت اسلامى به زبانهاى فارسى، عربى و آلمانى
7. گفت‌وگو با پروفسور کربن درباره شیعه سال 1338ه. 8. گفت‌وگو با پروفسور کربن سال 39 40 درباره نقش تشیع در جهان امروز
9. رسالة فی الاعجاز 10. علی و الفلسفة الالهیة، به زبان فارسى، نیز با عنوان على و فلسفه الهى ترجمه شده است. 11. شیعه در اسلام
12. قرآن در اسلام 13. تمام سخنانى که در تعریف شیعه بر «کنت مورکان» استاد دانشگاه‌هاروارد آمریکا القا کردم.
14. سنن النبی(صلى الله علیه و آله) که محمد‌هادى فقهى آن را در 400 صفحه به زبان فارسى ترجمه کرده .

رصد عشق با اسطرلاب عقل / علامه حسن زاده آملی کیست؟

مدیریت سایت پیراسته فر:جانم به لب رسید،تاجام به لب رسید/علامه حسن زاده آملی

علامه  حسن زاده آملی:رساله ای در امامت نوشتم،چون به پایان رسید،آن را به حضور شریف استاد علامه طباطبایی_رضوان الله علیه_ ارائه دادم،مدتی در نزد ایشان بودم و لطف فرمودند و یک دوره تمام آن را مطالعه فرمودند.یک جای آن رساله دعای شخصی درباره خود کرده بودم که (بار خدایا مرا به فهم خطاب محمدی،صلی الله علیه و آله اعتلا ده)

در هنگام رد ساله به اینجانب فرمودند:آقا تا من خودم را شناختم،دعای شخصی در حق خود نکردم بلکه دعایم عام است.

وفات مهندس سید عبدالباقی طباطبایی:۳ آذر ۱۳۸۹

هنگامی که از تبریز به قم آمدم، مطالعه‌ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‌ای در وضع حوزه قم کردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم که این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند.

خاطره گویی طلاب غیر ایرانی در مسجد جامع نبی اکرم(ص)

آیت‌الله ضیاءالدین نجفی(مسئول حوزه علمیه شرق تهران) می گوید:علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و می‌فرمود: استاد ما آیت‌الله قاضی فرموده‌اند: ذکری را که به شما یاد داده‌ام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژه‌اش برای شما آشکار شود لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود، مشغول نکند والا آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!

بی اعتنایی علامه طباطبایی به فرشته(حوری بهشتی)

علامه ‌طباطبایی در این باره به داستان ذکر گفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزار مرتبه گفته می‌شد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کم‌کم بر من هویدا می‌شود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشته‌ای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آورده‌ام تا میل کنید.

علامه طباطبایی در ادامه ‌فرمودند: چون استاد ما آیت‌الله قاضی به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک می‌گفت: من فرشته‌ام و آب سلسبیل بهشتی برایت آورده‌ام از دست من بگیر و آن را بنوش.

آیت‌الله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا «ملک» که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.

استادم (علامه طباطبایی) فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.

علامه طباطبایی برای ما نقل می‌کردند که آن خاطره آمدن و رفتن فرشته و شکافته شدن سقف هنوز در خاطرم هست و اینگونه من عملا اثر ذکر خدا را در حین گفتن ذکر مشاهده کردم./منبع:فارس با اضافات