پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

داستان"پیراهن عثمان"علت این ضرب المثل

ماجرای «پیراهن عثمان » چیست؟

بعد از کشته شدن عثمان  ،همسر عثمان(نائله) پیراهن پاره وخونین عثمان را همراه با انگشتان بُریده شده خودش ,که در دفاع از شوهرش،توسط مهاجمان بریده شده بود و نیز مقداری از موهای ریش عثمان که توسط مهاجمین کنده شده بود  توسط «نعمان بن بشیر» به شام  به نزدحاکم اسلامی (معاویه)فرستاد!

معاویه که منتظر چنین فرصتی بود, دستور میدهد پیراهن و موهای عثمان ونیز انگشتان نائله همسر عثمان را به بالای منبر مسجد شام ببرند و علم کنند . وبه جهت قداست خلافت(مذمت خلیفه کُشی) که اگردرزمان حاضر معادلش رابیاوریم«ولی فقیه زمان »می شود،توانستندتبلیغات و جنگ روانی سنگینی در شام به خونخواهی عثمان براه بیندازند-،البته انگشت  اتهام بسوی علی و اصحابش بود(درحالی که می دانستندمحرکین وقاتلان غیرازعلی هستند)بهرحال از احساسات مردم کمال بهره برداری را در شوراندن مردم علیه علی کردند،به طوری که چندین هزار نفر کنار «پیراهن  علَم شده عُثمان» تجمع کردند وبه سوگواری پرداختند اشکها ریختند! وبه خونخواهی اش پیمان بستند،متعهدشدندکه به بستر نیاسایند، و با همسران خود مقاربت نکنند. تا انتقام  عثمان رابگیرند یا اینکه کشته شوند، و این «پیراهن» تایکسال به محل(هیئت) عزاداری شامیان مبدل شده بود.

«معاویه»شامیان هروقت طرح وبرنامه شومی داشتند،برای تجهیزقوا به «پیراهن عثمان »متوسل می شدند.

همین پیراهن «منشا فتنه» ،بنی امیه از «پیراهن عثمان »بهره های سیاسی فراوان بردند، زمینه ی جنگ جمل وصفین و نهروان فراهم شد.

«نعمان بن بشیر»کیست؟

«نعمان بن بشیر»ازاصحاب رسول الله(ص)بود،پدرش(بشیر)ازسابقون بود،مادرش هم درجنگ موته ازشهدابود،خودش هم تاقبل ازقتل عثمان ازحامیان حضرت علی(ع)بود« قاضیالقضات دمشق» شد و سپس استاندار «یمن» و درزمان یزید،حدودیکسال  استاندار کوفه بود.

نکته-توضیح نگارنده-پیراسته فر:درماجرای کربلا ازهمین واژه مقدس(ولایت وخلافت)بهره برداری کردند،خروج برولی فقیه زمان/«یزید»ولی فقیه حکومت اسلامی بود وامام حسین(ع)بخاطربیعت نکردن«خارجی»محسوب می شد وریختن خونش مباح بود،حتی برای آزارواذیت کاروان اسیران،به مردم می گفتنداینها«خارجی»هستند(ازولایت حاکم اسلامی سرباززده اند)خوارج=خارجی ،هستند،که مردم به پایکوبی وتحقیروتوهین اسراپرداختند.

ماجرای «کشتن عُثمان» چرامردم به «عثمان» خشم گرفتند؟

«نقش حضرت علی درقتل عثمان»چیست؟چه کسی «عثمان» راکُشت؟

خطبه ۳۰ نهج البلاغه، امام علی(ع) در مورد قتل عثمان می گوید: استبداد ورزید، چه بد استبدادى ..از حد گذراندید


«عبدالحمید بن هبةالله» معروف به« ابن ابی‌الحدید» می نویسد: صحیح ترین اخبار در مورد عثمان آن است که ‏مفسرقرآن ومورخ مشهور«طبرى‏»(ابوجعفر محمدبن جریر طبری-متوفی ۳۱۰) در تاریخ خود آورده که خلاصه آن چنین است: عثمان حوادث بدعتهایی در اسلام به وجود آورده که باعث ‏خشم مسلمانان ‏گردید،

این رویدادها عبارتند از: سر و کار آوردن بنى‌امیه مخصوصا فاسقان ‏سفیهان، و بى دینان آنها و اعطاى غنائم به فاسدان  و آزار و ستم‌هابه اصحاب رسول الله(ص) ازجمله: عمار یاسر، ابوذر و عبدالله بن مسعود .

نقش مالک اشتر نخعی
«ولید بن عقبه» را والى کوفه ساخت که گروهى به شراب نوشیدن وى ‏گواهى دادند.

«سعید بن عاص» را پس از ولید فرماندارِکوفه ساخت(فرمانداران او وضعى پدید آورده بودند که مردم آماده پرخاش وانفجار بودند) سعید بن عاص گفت: «عراق بُستان قریش ‏و بنى امیه است‏».

«مالک اشتر نخعى» در پاسخ وى گفت: خیال می‌کنى سرزمین عراق ‏که خداوند به وسیله شمشیر مسلمانان آنرا فتح نموده، مربوط به تو و اقوام ‏توست!؟

رئیس شرطه سعید ناراحت ‏شده و به اشتر پرخاش نمود، اشتر به‏ یارانش از طائفه نخع اشاره کرد، آنها به جان رئیس شرطه افتادند و او را سخت کُتک زدند و به دنبال این جریان در مجالس و محافل انتقاد و بدگوئى‏ از سعید فرماندار کوفه شروع شد، این بدگوئى و اعتراض کم کم، به عثمان که‏ سعید را والى ساخته بود، سرایت نمود و بسیارى از مردم را بر ضد دستگاه‏ حکومت، تجمعات برگزارکردند.

سعید جریان را به عثمان نوشت و عثمان دستور داد رهبران شورش را به شام تبعید کند،

معاویه را هم از این ‏تبعیدیان و جریان کار آنها، آگاه ساخت. تبعیدیان که عبارت از: اشتر نخعى، مالک بن کعب اسود بن یزید نخعى، علقة بن قیس نخعى، صعصعة بن صوحان و گروه دیگرى بودند وارد شام شدند پس از ورود، بین آنها و معاویه در جلسات متعددى سخنانى رد و بدل شد .

معاویه به آنان گفت: یا به نیکى گرائید و یا ساکت ‏باشید! بیندیشید و درباره آنچه براى شما و مسلمانان سودمند است نظر دهید آن را بخواهید و از آن متابعت کنید.

صعصعه گفت: تو لیاقت فرماندهی ونصیحت مارا نداری!

معاویه گفت: نخستین سخنم با شما این است که شما را به تقوى و اطاعت‏ خداوند و اتحاد فرمان می دهم. آنها گفتند: تو تاکنون پراکندگى و خلاف آنچه پیامبر(ص)آورده ‏دستور داده‏ اى!
معاویه گفت: اگر این کار را کرده ‏ام هم اکنون توبه مى‏کنم و شما را به‏ تقوا و اطاعت‏ خدا و همکارى با اجتماع مسلمانان امر می‌کنم و فرمان می دهم که‏ پیشوایان خود را محترم شمارید.

صعصعه گفت: اگر توبه کرده ‏اى من به تو امر می‌کنم که از کارت‏ کناره بگیرى، چه اینکه در میان مسلمانان از تو به این مقام سزاوارتر هست ‏افرادى هستند که پدرانشان از پدر تو آثار بهترى در اسلام داشته و پیشقدم‏تربوده ‏اند.

معاویه گفت: من هم در اسلام قدمى داشته‏‌ام گر چه دیگرى از من‏ بهتر بوده اما در این زمان کسى از من قوی تر نیست، اگر بود عمر بن خطاب ‏و عثمان مرا بر کنار می‌ کردند به جانم سوگند اگر کار در اختیار شما باشد یک روز و شب حکومت‏ براى مسلمانان باقى نخواهد ماند...

 معترضین بسوی «معاویه» حمله کردند درحالیکه پرخاش کردند ، موهاى سر و صورتش ر اکندند،

پس از آن معاویه نامه ‏اى به عثمان نوشت که اگر اینان در شام باشند، مردم ‏شام را نیز همچون مردم کوفه خواهند شورانید.
۲بار-۲جا-تبعید
عثمان دستور باز گرداندن آنها را به کوفه داد... باز هم والى کوفه از دست آنان به عثمان شکایت ‏برد، این بار دستور داد آنهارا به‏ «حمص‏» تحت نظر عبد الرحمن بن خالد تبعید کند و عبد الرحمن در«حمص‏» با وضع خشونت آمیزى با آنان رفتار کرد.

در سال یازدهم خلافت عثمان عده ‏اى از اصحاب پیغمبر(ص) تجمعات اعتراضی داشتند و ایراداتى که به عثمان داشتند وسیله‏ «عامر بن قیس‏» که مردى خداشناس ‏و عابد بود به او رساندند عثمان به عامر بن قیس جواب اهانت آمیزى داد.

اما وضع مدینه طورى بود که عثمان مجبور شد با چند نفر از فرمانداران مورد علاقه‌‏اش در این باره مشورت کند، به این جهت از عبد الله بن عامر، سعید بن عاص، معاویة بن ابى سفیان، عبد الله سعد و عمرو عاص دعوت کرد و جریان هیجان وآمادگى مدینه را براى شورش با آنان در میان گذارد.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:حاکمان«جنگ »الکی راه می انداختندتا مردم رامشغول کنند(سرکاربگذارند)ازشرمخالفین رهایی یابند!تأمل شود:

شورای عالی امنیت حکومت اسلامی- زمان خلیفه سوم «عثمان بن عفان»نظرات مشورتی فرمانداران بلاد ودیگرسران حکومت.
اولین نظررا(فرمانداربصره) می دهد که دایی عثمان بود: عبد الله بن عامر گفت: توصیه من این است که مردم را به جهاد مشغول سازى تا از این فکر منصرف‏ گردند.

عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه بن حبیب بن عبدشمس بن عبدمناف(پدرعبدالله ،پسرعمه پیامبربود)،عبدالله ،دایی عثمان بود

سعید بن عاص(فرماندارمدینه) گفت: باید ریشه درد را قطع کرد، از کسانى که وحشت دارى فاصله گیر و کار آنان‏را یکسره کن زیرا جمعیت ها چنانچه رهبران خویش را از دست دادند متفرق خواهندشد.

عثمان گفت: این نظریه خوبى است اما!. معاویه گفت: به نظر من باید سران لشکر خود را فرمان دهى آشوبگران را زیر نظر بگیرند و من در شام چنین خواهم کرد.

بذل وبخشش (دست ودل بازی)بکن تامردم بسویت جلب شوند!

عبد الله بن سعد(فرماندارمصر،برادررضاعی عثمان) گفت: مردم اهل طمع هستند آن قدر به آنان ببخش تا به تو علاقه‏ مند گردند.

عمرو بن عاص گفت: تو بنى امیه را بر مردم سوار کرده‏ اى یا عدالت کن و یا از کار کناره بگیر.

عثمان از این سخن سخت ناراحت‏ شد، ولى عمرو عاص با همان زرنگى ‏خود به او فهماند کسانى بودند که امکان داشت ‏خبر را براى آزادى خواهان ببرند و چون شما را دوست داشتم چنین گفتم. عثمان عمال و فرمانداران خویش را بازگرداند و دستور داد مردم را براى ‏جهاد مجهز سازند.
شروع انقلاب وتظاهرات وتظاهرات
در سال ۳۵ هجرى مخالفان عثمان و بنى امیه در شهرهاى اسلامى با یکدیگر مکاتبه نمودند و یکدیگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهییج کردند.

سرانجام به اینجا منتهى شد که از «مصر» ۲هزار نفر به رهبری ‏«ابو حرب غافقى‏ و کنانه‏ بن بشر سکّوفی و عمرو بدیل خزاعی»

از «کوفه »۲ هزار نفر به فرماندهی ‏«زید بن صوحان‏»، «مالک اشتر»، «زیاد بن ‏نضرو»، «عبد الله بن اصم غامدى‏»

 از «بصره» گروه بسیارى به رهبرى«حکیم بن جبله عبدی»و ‏«حر قوص بن زهیر» به بهانه زیارت خانه خدا به سوى مدینه حرکت کردند.

در ماه شوال سال ۳۵ هجرى در نزدیکى مدینه هر کدام در نقطه خاصى فرود آمدند.

پس از آن گروهى را به مدینه فرستادند تا اطلاع رسانی کنند.

سرانجام وضع به جائى رسید که منزل عثمان را محاصره کردند، اما از رفت و آمد با عثمان جلوگیرى ننمودند اینان در پاسخ رؤساى مهاجران می‌گفتند: ما به این مرد نیازى نداریم و براى همین جهت از شهرهاى خود به مدینه ‏آمده ‏ایم، از خلافت کناره بگیرد تا دیگرى را به جاى او قرار دهیم.

عثمان در این موقع فرصت را غنیمت ‏شمرد و از فرمانداران خود وسیله نامه ‏کمک خواست، فرمانداران وى به جز معاویه هر کدام در این راه اقدام کردند.

روز جمعه عثمان پس از نماز منبر رفت و به گروه معترضین خطاب‏ کرد: «همه اهل مدینه مى‏دانند شما مشمول لعن پیغمبرهستید»! .

هیجان ‏و شورش در مردم پدید آمد و شورش آنچنان بالا گرفت که عثمان از ترس بیهوش ‏شد، وى را به خانه آوردند. على(ع) و طلحه و زبیر به خانه عثمان رفتند و دیدند عده ‏اى از بنى امیه ازجمله« مروان» در آنجا هستند.
نقش امام علی درقتل عثمان
آنها به على(ع) گفتند: تو ما را هلاک کردى! این کار، کار توست، اگربه خلافت ‏برسى زندگى تلخى خواهى داشت.

حضرت علی خشمناک شدبر خاست ‏و باهمراهان از منزل خارج شدند.

«عثمان» پس از اطلاع از اجتماع مسلمانان در مدینه از بلاد مختلف اسلامى‏ به منزل حضرت علی رفت ، و گفت: تو پسر عم من هستى و من بر تو حق خویشاوندى دارم‏ .از طرفى تو در نزد مردم قدر و منزلت دارى و همه به سخنت گوش می‌دهند، اوضاع‏ هم که مشاهده می‌نمائى، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنى و آنان را از این ‏راهى که در پیش گرفته‏ اند منصرف سازى!

امام(ع):به چه عنوان آنها را راضى و منصرف نمایم؟

عثمان گفت: به این عنوان که من پس از این طبق صلاح اندیشى تو رفتار کنم!

امام(ع) گفت: من بارها با تو در این باره سخن گفته‏ ام و تو هم وعده داده ‏اى، اما به سخنان مروان و معاویه و ابن عامر، گوش دادى و به وعده‏ ات وفا نکردى.

سرانجام امام(ع) براى خاموش کردن غائله به اتفاق ۳۰ نفر از مهاجران ‏و انصار با کسانى که از مصر آمده بودند صحبت کرد و مصریان قبول کردند که ‏به مصر باز گردند.

در ضمن امام(ع) به عثمان سفارش کرد تو نیز با مردم سخن بگو و اعلام کن‏ که حاضر هستى به تمام شکایات آنها رسیدگى کنى و از کردار گذشته‏‌ات توبه‏ کنی!

عثمان نیز خطابه‏‌اى خواند و اعلام کرد توبه نموده و به تمام شکایت‌ها رسیدگى ‏می‌کند و هر کس حقى به گردن او دارد به منزلش بیاید و بگیرد!

عثمان پس از این خطابه و بازگشت‏ به منزل دید مروان و عده ‏اى از بنى امیه ‏در منزلش نشسته ‏اند.

مروان گفت: ‏سخن بگویم یا ساکت ‏بنشینم؟

همسر عثمان(نائله بنت فرافصه کلبی)گفت: ‏ساکت ‏باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود! چه اینکه او سخنى گفته که نباید از آن برگردد!

پیش بینی حضرت علی محقق یافت/مروان شیطنت کرد

اما مروان نتوانست ‏ساکت ‏بنشیند گفت: این حرف به صلاح خلافت‏ تو نیست، الان همه اجتماع کرده و هر کس حقى را مطالبه مى‏نماید...
سرانجام عثمان دستور داد مروان مردم را پراکنده کند .

مردم به خانه امام(ع) رفتند و جریان را گزارش دادند.

امام(ع) عبدالرحمان بن اسود را ملاقات کرد، به او گفت: خطابه ‏عثمان را شنیدى؟

گفت: آرى!

علی گفت: سخن مروان را هم گوش دادى؟

گفت: ‏بلى!

امام فرمود: خدا به فریاد مسلمانان برسد! من اگر در خانه بنشینم عثمان مى‏گوید: مرا ترک کردى و خوار ساختى و اگر برایش صلاح اندیشى کنم مروان او را بازیچه خود قرار مى‏دهد.

سپس امام  با خشم به خانه عثمان رفت

و به عثمان گفت: «مروان» عامل بدبختی توست و از آنچه دین و عقل مى‏گوید بر کنارت مى-سازد، من از این ببعد به سراغت نخواهم آمد!

همسر عثمان به عثمان گفتسخن على را شنیدى!؟ او دیگر باز نخواهد گشت،از مروان اطاعت ‏کردى و آنچه گفت: ‏به مرحله اجرا گذاشتى،
مروان در نظر مردم بى‏ ارزش‏ است و این به خاطر على بود که شورشیان به مصر برگشتند، باز هم به‏ خانه على بفرست و از او صلاح اندیشى کن!

معترضین به غلام عثمان کمین زدند،نامه محرمانه رابدست آوردند

پس از ۳ روزمعترضان مصری  بازگشتند و نامه‏ اى را به این مضمون ارائه دادند که ‏از غلام عثمان(رباح) در بین راه گرفته‏ اند.

در آن نامه عثمان به ‏«عبد الله بن سرح‏» فرماندارش‏ دستور داده بود، «عبد الرحمان بن عدیس‏» و«عمرو بن حمق‏» را شلاق‏ بزن و سر و ریش‏شان را بتراش و آنها را در زندان کن!

همچنین دستور داده بود که عده دیگرى  را اعدام کن.همچنین دستورسربه نیست کردن«محمد بن ابی بکر»راداده بود.

نامه را بامهارت خاصی درداخل ظرف آب روی شتر«رباح» یافتندکه درلای لوله مسین جاسازی شده بودکه «کنانة بن بشر»(کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس)درتفتیش غلام ومرکبش پیداکرد.

متن حُکم (نامه عثمان):بسم الله الرحمن الرحیم. عبدالله عثمان به عبدالله بن ابی سرح: چون عمرو بن بدیل خزاعی به مصر رسید او را دستگیر کن و گردنش را بزنعبدالرحمن بن عدیس و کنانة بن بشر را دست و پای قطع کن و بگذار تا در خون خود غوطه خورند و بمیرند . آنگاه پیکرشان را از درختان خرما بیاویز و منشور محمد بن ابی بکر را که از من به دست دارد مورد توجه قرار نده و اگر می توانی از راه حیله او را بقتل برسان .و با آرامش  در مصر حکومت کن.»

عثمان تکذیب کرد!

آنها گزارش نزد امام(ع ) آوردند که در این باره با عثمان سخن بگوید، امام(ع) ازاین کارخلیفه خشمگین شد وبه نزد عثمان رفت به سرزنشش پرداخت، واماعثمان تکذیب کرد که همچون نامه‌‏اى به مصر ننوشته است.

درحالی که خط،کتابت ،خط مروان(کاتب عثمان)بود ومُهرعثمان هم پای نامه بود.

نقش مروان در حکومت خلیفه سوم
محمد بن مسلمه گفت: این کار کار مروان است. عثمان گفت: من خبر ندارم. مصریان گفتند: مگر مروان آنقدر جرئت ‏یافته که غلام عثمان را بر شتر بیت المال سوار کند و
مُهر مخصوص عثمان را به پاى کاغذ بزند و او را مأموریتى ‏به این مهمى بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟

عثمان گفت:‏ بلى من بى‏ اطلاعم. در پاسخش گفتند: یا راست می‌گوئى یا دروغ اگر دروغ بگوئى واین عمل مروان نباشد، استحقاق برکنارى از مقام خلافت را یافته‏‌اى، زیرا تو فرمان به قتل و شکنجه ما و مسلمانان به نا حق داده‏اى و اگر گفته ‏تو راست ‏باشد، یعنى این عمل کار مروان باشد باز هم باید از خلافت کنار بروى، زیرا خلیفه ضعیف و ناتوان که دیگران بدون آگاهى او فرمان قتل ‏و شکنجه مسلمانان را با مُهر مخصوص او با استفاده از وسائل خلافت صادر کنند، لیاقت ‏خلافت اسلامى را نخواهد داشت! پس در هر صورت باید از خلافت کنار بروى.
خلافت لباس خداست درتن من
عثمان گفت: لباسى که خداوند به تنم کرده بیرون نخواهم آورد، ولى‏ توبه می‌کنم!

گفتند«توبه هایت»فریبکاری است

گفتند: اگر بار اول بود که توبه می‌کردى از تو می‌پذیرفتم، اما این‏ چندمین بار است که توبه کرده‏ اى و باز آنرا شکسته‏‌اى.

۳پیشنهادبه عثمان

بنابراین یکى از سه راه ‏بیش باقى نمانده:

۱-برکناری از خلافت ‏.

۳-  قتل تو .

۲-آنقدرباتومی جنگیم باترامی کشیم ویاشهید می شویم.

عثمان گفت: کشته شدن از برکنارى خلافت در نظر من محبوب‏تر است.

امام(ع) برخاست و خارج گردید، مصریان نیز همراه وى برخاستند.

اوضاع به وخامت گرائید، کار بر عثمان تنگ شد.

عثمان بار دیگر از امام(ع) درخواست کرد، بین او و مردم ضرب الاجلى تعیین کند تا به شکایات و ستم‏‌هایى که به مردم شده برسد، ۳ روز وى را مهلت دادند، اما او در خفا وسائل ‏جنگ را آماده می‌کرد.
۳ روز گذشت و او به وعده ‏اش وفا نکرد... شورش مردم بیشتر شد.

آب رابرعثمان بستندخانه محاصره

خانه عثمان محاصره شد، و از ترس اینکه مبادا از شام و بصره کمک براى او برسد بین او و مردم حائل گردیدند و آب را از او منع نمودند، عثمان به امام(ع) و همسران پیامبر جریان را مخفیانه گزارش داد.

مجدداً علی به کمک عثمان آمد

امام(ع) به میان مردم آمد و از این روش آنان را منع کرد.

۴۰روزخانه عثمان محاصره شد

این محاصره چهل روز به طول انجامید، در این مدت فرزندان امام(حسنین) از او دفاع مى‏کردند و آب به منزلش مى‏بردند.

اوضاع وخیمتر شد یکى از اصحاب پیامبر(ص)به نام ‏«نیار بن عیاض‏» عثمان را سوگند داد که از خلافت کناره گیرد،

اما «کثیر بن صلت‏» که از طرفداران عثمان بود «نیار» را با تیر کُشت.

معترضان مصری‌ فریادزدند «قاتل نیار را براى قصاص از خانه بیرون کن»!

عثمان گفت: هرگز کسى را که از من حمایت ‏نموده به دست ‏شما نخواهم داد!

خواستند به درون خانه هجوم برند، درب بسته شد.

معلوم نبود که چه ترفندی میخواست بزند که نمیخواست«حضرت علی»بفهمد!به یک بهانه بچه های امام رابیرون کرد

عثمان به فرزندان ‏امام(حسنین) که در خانه او بودند و از وى دفاع می‌نمودند گفت: ‏به خانه بروید که‏ پدرتان ناراحت است.
مروان با شمشیر از خانه بیرون آمد و با مردم به نبرد پرداخت.

جنگ خونین-مرگ عثمان

در اینجا بود که شورش به مرحله نهائى خود رسید و مردم بدرون ریختند و نزاع در گرفت ‏و تعدادى از طرفین کشته شدند، چند نفر پى در پى براى کشتن عثمان وارد اطاق ‏وى شدند و صدای جروبحثشان شنیده می شد وامابعد برگشتند.

اینبار «محمد بن ابى بکر» نیز به درون اطاق‏ رفت و با او گفتمانی خشونت بارداشتند-دراین آمدوشدها ،وقتی شمشیرکشیدند،«نائله»زن عثمان خودراسپر-حائل کرد-که شمیربه دستش خورد ویکی ازانگشتان نائله قطع شد«محمدبن ابی بکر» ضرباتى  به عثمان وارد کرد ودراین گیرودار «ابو حرب غافقى‏» و «سودان بن حمران‏» وارد اطاق او شدند و کارش را یک سره کردند.

بدینگونه  خلیفه سوم درروزجمعه ۱۸ ذیحجه ۳۵هجری  پس از حدود دوازده سال خلافت در سن ۸۲ سالگی کشته شد./مأخذ:شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد ۲، ص ‏۱۳۰-۱۵۸ومنابع متفرقه.

«غافقى بن حرب»پس از کشته شدن عثمان، تاچندروز امورات پایتخت حکومت اسلامی را عهده دارشد، اکابردرپی یکفرشایسته برای کرسی خلافت بودند؟«علی»گزینه اول بود واما خودعلی حاضربه پذیرش این مسئولیت نبود ،سعی میکرددرانظارنباشد-دردسترس نباشد-به بهانه های مختلف به باغ هاى اطراف مى رفت واما مردم(تصمیم گیران)فردمناسبتری ازعلی نیافتند.

حضرت علی می گوید:ازدحام جمعیت که مانند یالهای کفتار-تهاجمی- بود،مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان، از هر طرف، مرا احاطه کردند، چیزی نمانده بود که دو نور چشمم(حسنین) زیر پا له شوند! آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و «ردایم» از ۲ طرف پاره شد! مردم همانند گوسفندانی-گرگ زده- که دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در میان گرفتند.
مانند شترهای ماده ای که به فرزندان خود روی آورند، به سوی من روی آوردید و شعارمی دادند: «بیعت،بیعت». من، دستم را بستم و شما آن را می گشودید. من، آن را از شما برمی گرفتم و شما به سوی خود می کشیدید.
«طبری »می نویسد: که امام علی(ع) در برابر اصرار مردم بر بیعت، فرمود: «این کار را(بیعت)نکنید. اگر من، وزیر و معاون امام مسلمانان باشم، بهتر از این است که امیر و حاکم بر مسلمانان باشم.، اما آنان فریادمی زدند: «به خدا سوگند! ما، تو را رها نمی کنیم تا این که با تو بیعت کنیم.

مراجعه به حضرت علی ازروی اجباربود(ازمظالم موجود) وپذیرش خلافت ازحضرت علی ازروی اکراه بود:

چرا حضرت قبل از بیعت مردم گفت: «دعونی و التمسوا غیری» در همین خطبه امام بیان گردیده است.

توضیح این که: امام ـ علیه السلام ـ به خوبی می داند که مردم مسلمان در زمان خلفاء مخصوصا در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفته اند. به ویژه تقسیم پست ها و مناصب حکومت اسلامی به دلخواه، و تقسیم بیت المال به طور غیر عادلانه، و طبق امیال شخصی که در زمان عثمان به اوج خود رسید مردم را چنان عادت داده بود که اگر کسی بخواهد سنّت پیامبر را دقیقا اجرا کند با مخالفت های شدیدی رو برو خواهد شد و حوادث بعد، اثبات کرد که این پیش بینی امام ـ علیه السلام ـ کاملا بجا بوده است. لذا به عنوان اعلام خطر به هنگامی که مردم می خواستند با او بیعت کنند می گوید: «مرا رها کنید» زیرا شما طاقت تحمّل اجرای حق و عدالت را ندارید. بدانید اگر با من بیعت کنید مجبور خواهید بود برای تصفیه جامعه اسلامی دوران سختی را تحمّل کنید، و این درست به آن می ماند، که انسان نزد طبیب و جرّاح ماهری که در شهر نظیر ندارد می رود، او به بیمار می گوید: به طبیب دیگری مراجعه کن زیرا برنامه درمانی من سخت و سنگین است و تو یارای تحمّل آن را نداری، مسلّما منظورش این نیست که شایستگی را از خود سلب کند و یا دیگری را سزاوارتر از خویش ببیند، بلکه منظورش این است که از آغاز کار طرف را برای برنامه سنگینی که در پیش است آماده کند.

«اِبْن‌ِ اَبی‌ الْحَدید» کیست؟
«اِبْن‌ِ اَبی‌ الْحَدید» عزالدین‌ ابوحامد عبدالحمید بن‌ هبةالله‌ بن‌ محمد بن‌ محمد بن‌ محمد بن‌ حسین‌ بن‌ ابی‌ الحدید مداینی‌، دانشمند، شاعر، ادیب‌، فقیه‌، متولد ذی‌الحجه ۵۸۶ق مدائن ،بمناسبت رفاقت با ابن علقمی، وزیر شیعه مستعصم عباسی، در شمار کاتبان دیوان دارالخلافة درآمد. وی ابتدا کتابت دارالتشریفات را برعهده داشت. در ۶۲۹ق به کتابت خزانه منصوب شد و مدتی بعد کاتب دیوان گردید. در صفر ۶۴۲ق به‌عنوان ناظر حله تعیین شد. سپس خواجۀ «امیر علاءالدین طَبّرْس» گردید و پس از آن ناظر بیمارستان عَضُدی و سرانجام ناظر کتابخانه‌های بغداد شد.

ابن ابی‌الحدید روابط نزدیکی با ابن علقمی( وزیر مستعصم عباسی) داشت و او و برادرش از حمایت وزیر برخوردار بودند. از این‌رو، هنگامی که شرح نهج البلاغه و قصاید السبع را منتشر کرد، هدیه‌هایی دریافت نمود.

وقتی در سال۶۴۲ق «مغولان» به بغدادحمله کردند« شرف الدین اقبال شرابی»فرمانده سپاه مستعصم بالله آنهاراسرکوب کرد،«ابی‌الحدید»این پیروزی رامرهون تدبیروزیردانشمند«ابن علقمی»دانست و قصیده‌ای در تهنیت و ستایش وی سرود که ابیاتی از آن در شرح نهج البلاغه آورده است.

البته۱۳سال بعد دردوم  مغولان،ابن ابی‌الحدید و برادرش موفق‌الدین»اسیرشدند که بارایزنی «ابن علقمی» وخواجه نصیرطوسی نجات یافتند وامادرپی سقوط بغداد دراوائل سال۶۵۶ق بدست اشرارمغول کشته شد.

«ابی‌الحدید»،اگرچه حضرت علی راافضل از۳خلیفه اول می داند وامامی نویسد «سپاس‌ خداوندی‌ را که‌ مفضول‌ را بر افضل‌ مقدم‌ داشت‌».