۲۳۰ سال سلطنت خاندان صفویه بر ایران ۲۱۷ سال اقتدار+۱۳ سال تزلزل.
شاه اسماعیل ۲۳سال/شاه تهماسب ۵۴ سال/شاه اسماعیل دوم ۱سال/سلطان محمد خدابنده ۱۰سال/شاه عباس ۴۲سال/شاه صفی ۱۴سال/شاه عباس دوم ۲۵سال/شاه سلیمان ۲۸سال/شاه سلطان حسین ۲۰سال/شاه تهماسب دوم ۱۰سال/شاه عباس سوم ۳سال.
۲خدمت بزرگ پادشاهان صفوی
آیت الله خامنه ای:در دوران طلوع صفویّه، سرزمین اردبیل توانست دو خدمت بزرگ به این کشور بکند. اوّل اینکه توانست از کشوری که بخشهای آن از هم جدا و باهم در حال اختلاف و درگیری بودند، یک کشور متّحد، بزرگ و مقتدر، به وجود آورد. قبل از طلوع صفویّه و بعد از دوران سلجوقیان، ایران کشوری بود که هر بخشی از آن آهنگ جداگانهای مینواخت و از عزّت و عظمت ایران در آن دورانها خبری نبود. این عزّت را صفویّه دادند. و صفویّه از اردبیل طلوع کردند و خاندان عرفای مجاهد و مبارز یعنی اولاد شیخ صفی الدّین اردبیلی توانستند این زمینه را به وجود آورند، تا فرزندان آنها ایران را به همهی عالمیان در دنیای آن روز، متّحد، مقتدر، عزیز، سربلند و پیشرفته معرفی کنند.
خدمت دوم، عاملی بود که در واقع پشتیبانی معنویِ عامل اوّل محسوب میشود؛ یعنی احیای مذهب شیعه، مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر. مردم همین مردم شجاع، همین عشایر غیور از این سرزمین با نام امیر المؤمنین، با نام امام حسین، با نام شهدای کربلا، با نام ائمهی معصومین(ع)توانستند بروند و نام خدا، یاد اهل بیت و آئین مقدس اسلام و فقه متین جعفری را در سرتاسر این کشور، مستقر کنند و کشوری یکپارچه، محکم و مقتدر به وجود آورند.
این اقتداری بود که از معنویت، از دین و از تعالیم اهل بیت به وجود آمد. بزرگانی که در این مدت در طول چند قرن در اردبیل پرورش پیدا کردهاند، همه همین خط مستقیم را نشان میدهند.
خودِ «شیخ صفی الدّین اردبیلی» برخلاف آنچه که بعضی گمان میکنند، یک صوفیمسلک از قبیل آنچه که ادّعا میشود، نبود. یک عالم، یک عارف، یک مفسّر و یک محدّث بود/بیانات رهبرانقلاب-دوشنبه، ۳ اَمرداد ۱۳۷۹جمع مردم اردبیل.
«شیخ صفى» از عارفان نامى عهد اولجایتو بود. وی که مرید شیخ زاهد گیلانی (متولد سال۷۰۰) و از رجال صوفیه بود از سوی شیخ زاهد به رهبری طریقت «زاهدیه» منسوب شد، فرقه صوفیه پس از مرگ شیخ به صفویه تغییر نام یافت. پس از درگذشت شیخ صفی، پسرش صدرالدین موسی جانشین وی شد.
پس از صدرالدین، فرزندش «خواجه علی» به رهبری طریقت رسید. وی به مدت ۱۲ سال در جنوب ایران به ارشاد مردم مشغول بود.
پس از خواجه علی، ابراهیم معروف به «شیخ شاه» ریاست معنوی نهضت را بر عهده گرفت ولی قدرت چندانی نداشت.
پس از وی «شیخ جُنید» به اشاعه طریقت پرداخت. خروج شیخ جنید و مهاجرت وی به «دیار بکر» بر ترویج طریقت صفوی تأثیر بسیاری داشت.
پس از وی پسرش «حیدر »جانشین پدر شد. پس از کشته شدن شیخ حیدر، پیروان وی ابتدا به پسر بزرگش سلطان علی شاه روی آوردند ولی وی در جنگ کشته شد و برادرش اسماعیل(شاه اسماعیل صفوی) به اتفاق عدهای از مریدان طریقت که «اهل اختصاص» نام یافتند به گیلان رفت و حدود ۵ سال نزد میرزا علی کارکیا از پادشاهان آلکیا بسر برد.
در سال (۹۰۵ قمری) اسماعیل به اردبیل بازگشت و سال بعد «شیروانشاه» را در نبردی به قتل رسانید و در تبریز «تاجگذاری» کرد. (۹۰۷ قمری) مهمترین اقدام شاه اسماعیل در آغاز سلطنت خویش، اعلام مذهب شیعه دوازده امامی(اثنی عشری) به عنوان «مذهب رسمی کشور» بود. آنان پس از بدست آوردن هویت سیاسی و ارضی توانستند دولتی متمرکز و قوی در ایران ایجاد کنند.
وی «محمد شیبان خان اُزبَک» را در مرو شکست داد. پس از سرکوبی ازبکها ،جنگ سختی بین شاه اسماعیل با عثمانیها اتفاق افتاد. علت جنگ ، یکی اقدامات صفویان در «آناتولی شرقی» در جلب وفاداری مردم آنجا و دیگر حمایت شاه اسماعیل از رقیبان سلطان سلیم، جانشین با یزید دوم بود
سطان سلیم پس از غلبه بر رقیبان و تحکیم سلطنت خویش به فتوای مفتی سنیان عثمانی به قتل عام شیعیان در قلمرو حکومت عثمانی دست زد و پس از آن به ایران لشکر کشید و در چالدران (شمال غربی خوی) سپاه شاه اسماعیل را سخت شکست داد (۹۲۰ قمری) و دیار بکر را به تصرف خود درآورد. این رویداد در اخلاق و رفتار شاه اسماعیل تأثیر فراوان بر جای گذاشت. وی پس از این شکست هرگز فرماندهی سپاهیانش را بر عهده نگرفت.
«شاه اسماعیل» در جوانی درگذشت (۹۳۰ قمری) و پسر ۱۰ سالهاش(شاه طهماسب) بر تخت نشست. طهماسب به تدریج توانست بر اوضاع تسلط یابد و حدود نیم قرن ایران را یکپارچه نگاه دارد.
پس از مرگ شاه طهماسب، هر کدام از عناصر گرجی، چرکس و ارمنی که در نهاد سلطنتی حضور داشتند از یک سو و قزلباش ها از سوی دیگر سعی داشتند شاهزادهای را که خود میخواهند بر سریر حکومت برنشانند.
سرانجام طبق خواست «قزلباشان» اسماعیل به سلطنت نشست.
«شاه اسماعیل دوم» بعداز یک سال سلطنت، با زهر هلاکت رسید.
پس از اسماعیل دوم برادرش «محمد خدابنده» نابینا را به سلطنت رساندند اما او به سال ۹۳۷شمسی تاج و تخت را به عباس تسلیم کرد و وی با نام «شاه عباس» تاج بر سر نهاد.
شاه عباس ،پس ازایجادامنیت داخلی، در سال ۹۷۶شمسی، با سپاهی بزرگ بسوی خراسان حرکت کرد ، «اُزبکان» پس از شکست تن به صلح دادند ،درسال۹۸۴شمسی، دوباره دولت عثمانی ازسمت غرب به ایران تجاوزکردند شاه عباس،جنگ سختی باآنان کرد، عثمانیها تن به شکست داند و از نواحی غربی قلمرو ایران بیرون رانده شدند.
باسقوط (حکومت عثمانی) بدست شاه عباس«حکومت سُنی ها»روبه «زوال»گذاشت و«مذهب شیعه »بنیانگذاری شد(حاکمیت یافت)
«گُرگین خان» که بعد از شورش در گرجستان فرار کرده بود، «میر ویس افغان» را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد. «میر ویس افغان» در اصفهان کسب اعتبار کرد و به چشمان خودش ضعف صفویه را دید. در سفری که به حج رفت و فتوای علمای اهل سنت را نیز در لزوم سقوط خاندان صفویه کسب کرد.
«میر ویس افغان»(پدرمحمودافغان) درتعقیب«روس» خودش را به قندهار رساند و «گُرگین خان» را کشت و خودش مستقلا به حکومت رسید. بعد از مدت کوتاهی که برادرش حکومت کرد، پسرش (محمود افغان) به قدرت رسید.
محمود افغان کرمان را فتح کرد و به طرف اصفهان حرکت کرد. در طول راه، نمایندگان سلطان حسین صفوی نزد او آمدند ولی به نتیجه نرسیدند. او اصفهان را محاصره کرد. محاصره محاصره ۷ ،هشت ماه به طول انجامید .
و کار به جایی رسید که مردم گوشت سگ و گربه می خوردند و آن قدر کم شد که پس از آن اقدام به خوردن گوشت دیگر هموطنان خودشان کردند.
چنان هرج ومرج وقحطی پیش آمد که مردم گوشت «سگ و گربه »می خوردند و این تنگی معیشت،آنقدرشدکه کاربه خوردن،گوشت میت انسان کشیده شد!
از طرف دیگر، جنازه های زیادی در اصفهان ریخته بود و دفن آن ها بسیار سخت شده بود. در این شرایط تنها تدبیری که دربار صفوی کرد این بود که یکی از پسران شاه سلطان حسین را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند. ابتدا سراغ سلطان محمد میرزا رفتند و او را از «حرمسرا» بیرون آوردند. او قبول نکرد و وقتی جمعیت را دید ترسید و به حرمسرا بازگشت.
سراغ پسر دیگر سلطان حسین (صفی میرزا) رفتند و او نیز قبول نکرد.
بناچارسومین پسر سلطان حسین (طهماسب میرزا )را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند و مخفیانه او را فراری دادند؛ به این امید که به شهرهای دیگر مانند قزوین، کاشان و ... برود و به شکستن محاصره کمک کند وامادر این ماموریت، طهماسب موفقیتی کسب نکرد.
محمود افغان به اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده و به جنگ افغانها روانه سازد.
محمود افغان پس از تسخیر اصفهان، عده اى از افغانها را برای دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد.
«طهماسب میرزا »نیز شهر را ترک و به امید بسیج وتجهیزنیرو(قوا) به سوى «تبریز» حرکت کرد.
مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب سپاهیان را کشتند و تعداد بسیار کمی از انها به اصفهان بازگشتند.محمود افغان که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد.
در یک روز ۱۱۴ تن از امراى قزلباش و ۳۱ تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد.
مردم اصفهان برای تهیه غذا(قوت لایموت)، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند.
بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.
شاه سلطان حسین«تسلیم تقدیر» آش نذری حاجت نداد!.
هم تاجش رفت وهم خواهرش!
روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید این اعتقادراداشت که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشد. لباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد!
شاه بی لیاقت صفوی، دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای ۱۱۳۵ (آبان۱۱۰۱) برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد :
« اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد»
حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و او دختر شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر تسلیم فرود آورد.
شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد
هم تاجش رفت وهم خواهرش!
روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید این اعتقادراداشت که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشد. لباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد!
شاه بی لیاقت صفوی، دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای ۱۱۳۵ (آبان۱۱۰۱) برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد :
« اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد»
حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و او دختر شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر تسلیم فرود آورد.
شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد
هنگامیکه اشرف و محمود افغان به اصفهان حمله کردند شاه سلطان حسین صفوی تمام درباریان خویش را فرا خواند تا چاره ای بیاندیشند هر کس چیزی گفت تا اینکه روحانی(مجلسی بزرگ) دربار گفت
: قربانت گردم اگر آشی بپزیم که بر هر دانه از نخود لوبیای آن ده قل هو الله بخوانند سربازان ما نامرئی شده و میتوان شبیخون زده و دشمن را شکست دهیم .
میلیونهاقرائت «سوره توحید»برای «شاه» کارسازنشد!
بامشاوره عالم دربار و به دستور سلطان «آش نذری» پُختندوچند میلیون قل هو الله براآن خوانده شد و به سربازان داده شد تا بخورند و «نامرئی» شوند(دشمن کورکرشود)!.
سربازان خوردند و اما«نامرئی» نشدند!.
«شاه»روحانی دربار(علامه مجلسی)را احضار کرد و گفت:
یا شیخ !چرا آش تو، سربازان را نامرئی نکرد! ؟
شیخ(علامه مجلسی) با شرمندگی وتأسف جواب داد: قربان! به گمانم بعضی از زنان دربار که بر نخود لوبیاها دعا خوانده بودند «حیض»،نجس بودند و آش خاصیت خود را از دست داده است .
«شاه» دستوردادمجدداً «آشی دیگر» پخته شود ولی «آش بی شُبهه».
امر کرد مأمورانی اززنان مجرب ،مفتش باشند(دامن همه زنان دست اندرکار آشن راپایین کشیدند) تا مطمئن شوند که «حیض» نبوده وبعد امر کرد بر «نخود، لوبیاها» دعا خوانده و دوباره آش بپزند و به سربازان بدهند.
این بارهم از«آش نذری»چاره ساز نشد.
«شاه» ازعلت بی خاصیتی «آش» پرسید.
علامه مجلسی جواب داد«تقدیردرتسلیم است!»
نتیجه این شد که شاه سلطان حسین با دست مبارک خویش تاج از سر برداشت و برسر محمود افغان نهاد.
لارنس لاکهارت( اسکاتلندی)ایرانشناس اسکاتلندی در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)درمورد«آش نذری»شاه سلطان حسین باعنوان «آبگوشت سحرآمیز» می نویسد:
لاکهارت در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)ماجرای «آبگوشت سحرآمیز و شاه سلطان حسین» می نویسد:
در برخی مواقع، شاه به پیشگویی منجمان اکتفا نمی کرد و خود اوامری صادر می نمود، به عنوان مثال شاه «سلطان حسین »در چگونگی مقابله با افغان دستور پخت «آبگوشتی سحرآمیز» را داد و چنین می پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان نامرئی خواهند شدکه دشمن متوجه حضورآنهانمی شود ولی این سربازان آنهرامیبینندوتارومارمی کنند( مزیتی عظیم بر دشمن خواهند یافت).اما آبگوشت باید در ظرفی تهیه می شد که در هر یک از آنها دو پاچه بز نر با ۳۲۵ غلاف سبز نخود و تلاوت ۳۲۵ تشهد توسط دوشیزه ای بر سر آن خوانده می شد و این سفارشهایی بود که به شاه برای پخت این آبگوشت سحرآمیز داده بودند.
«لارنس لاکهارت»از (۱۳۰۳تا۱۳۳۳شمسی) به مدت ۳۰ سال درایران به کارپژوهش وتحقیق مشغول بوده،اگرچه دراستخدام شرکت نفت انگلیس ،قبل ازآن دروزارت خارجه انگلیس فعالیت میکرده است.
شاه سلطان حسین ۱۰۷۳ تا ۱۰۹۹
آخرین سلطان کشور یکپارچه صفوی ( قبل از سقوط نهایی آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسین بود. که بعد از شاه سلیمان از سال ۱۰۷۳ تا ۱۰۹۹شمسی. سلطنت کرد .در اثر بی لیاقتی شاه سلطان حسین افغان ها به ایران حمله کردند وشهر اصفهان را تصرف کردند.
شاه سلطان حسین »متولد ۱۰۴۷شمسی پس از درگذشت پدرش(شاه سلیمان صفوی) اختلاف بر سر جانشینی او شدت گرفت تا سرانجام با صلاحدید مریم بیگم، عمه شاه سلیمان، حسین در ۱۰۷۲ جانشین پدر شد و« شیخ الاسلام »(محمدباقر مجلسی) ضمنی قرائت خطبه ای «تاج شاهی» را بر سر «سلطان حسین» گذاشت(مراسم تنفیذ)ورسماًبه عنوان «سلطان» معرفی شد.
محاصره اصفهان حدود هفت ماه طول کشید و مردم شهر دچار قحطی و بیماری شدند. سلطان حسین از محمود امان خواست و در ۱۰۹۹شمسی تاج و تخت شاهان صفوی را به او واگذار کرد. محمود نیز پس از ازدواج با یکی از دختران او، به نام خود سکه زد و خطبه خواند.
«اشرف افغان» در ۱۱۰۳شمسی «محمودافغان» را کشت و خود جانشین او شد. اشرف در ۱۱۰۵شمسی با رسیدن پیام عثمانیان مبنی بر حمایت از شاه صفوی و بازگرداندن تاج و تخت به او، دستور قتل سلطان حسین را داد. او را در اصفهان کشتند و سرش را برای اشرف فرستادند و پیکرش در قم به خاک سپرده شد
در سال ۱۱۰۵شمسی به علت حمایت سلطان عثمانی از سلطان حسین، دستور قتل «سلطان حسین»صادرشد. او را در اصفهان کشتند،«سر»(سلطان حسین) را برای«اشرف افغان» فرستادند و «پیکر»(بی سرش) را در «قُم» به خاک سپردند.
افغان ها ۷سال بر ایران حکومت کردند وپس از ان نادر شاه افشار با سپاهش به افغان ها حمله کرد و حکومت افشاریه را تشکیل داد.
۸سال بعد
ما«نادر»نداشتیم./نقش رهبردرریل گذاری جامعه
هنگامی که نادر شاه برافغانها تاخت و همگی را قلع و قمع نمود در میدان جنگ سربازان دلاوری را دید که انچنان شجاعانه و بیباکانه می جنگیدند،درحالیکه همین سربازها درزمان محمودافغان بودند ولی کاری ازپیش نبرده بودند، که «نادر شاه»در تعجب شد و« اُزیکی» از سرباز ها پرسید : تو و یارانت به این دلاوری کجا بودید وقتی افغانها به ایران حمله کردند!؟
سرباز جواب داد : ما بودیم اما شما کجا بودید قربان!؟
واین سربازادامه داد:«ما شاهی مثل شما نداشتیم که در کنارش جان فدای میهن خود کنیم»
توضیح نگارنده-پیراسته فر:«شاه سلطان حسین» ازدیدگاه رهبرانقلاب.
اگر ارادهی یک ملت - که در ارادهی مسؤولینش تجسّم و تجسّد پیدا میکند - سُست نشود، هیچ کاری نمیتوانند بکنند.
دشمنان فشار میآورند؛ سختی هست. برای استقلال و حفظ هویّت یک ملت و شرمنده نشدن در مقابل تاریخ، تحمّل این سختیها لازم است. شما تصوّر کنید:
« اگر شاه سلطان حسین صفوی بهجای اینکه دروازههای اصفهان را بر روی مهاجمان میگشود - بعد از ورود مهاجمان هم خودش به دست خودش تاج شاهی را روی سرشان میگذاشت - فکر میکرد که اگر به فکر خودم هستم، یک جان بیشتر ندارم و این قدر هم عمر کردهام، مگر دیگر چقدر عمر خواهم کرد؟ اگر به فکر مردم هستم، که در صورت تسلیم کردن شهر اصفهان، بلایی بر سر مردم خواهد آمد که از بلایی که در صورت جنگیدنِ با مهاجمان بر سرشان میآید، کمتر نیست، هرگز شهر را تسلیم نمیکرد».
تاریخ اصفهان را نگاه کنید و ببینید بعد از آنکه مهاجمان وارد اصفهان، کاشان، مناطق مرکزی ایران، فارس و مناطق دیگر شدند، چه بلایی بر سر این مردم آوردند و چه کشتاری بعد از تسلیم شدن مردم کردند! مهاجمان نگفتند که چون خودتان تسلیم شدید، پاداشتان این است که همهتان در امن و امان زندگی کنید. امروز هم همینطور است. امروز هم شما ببینید(امریکا)در عراق با مردم چه میکنند! هرجایی که اینها سیطره پیدا کنند، کارشان همین است.
اگر «شاه سلطان حسین» این گونه فکر کرده بود که یک جان که ارزشی ندارد، هزار جان را انسان برای حاکمیت اسلام، رضای خدا و سربلندی مردم فدا میکند و آن بلایی که قرار است در صورت تسلیم من بر سر مردم بیاید، سختتر و توأم با ذلّت است، اما آن بلایی که در صورت مقاومت پیش میآید، دستکم بدون ذلّت است، وارد میدان جنگ میشد و میجنگید.
آیت الله خامنه ای :بنده به دلیل ارادهی ایستادگی در مردم، احتمال قویام این است که اصفهان به دست مهاجمان نمیافتاد. البته خیلی از سرداران و مسؤولان خائن و ضعیف بودند؛ اما مَردُم آماده. او(شاه) باید به میان مردم میرفت و مبارزه میکرد،(دشمن رادفع می کرد)./بیانات دردیدارنمایندگان مجلس شورای اسلامی./چهارشنبه، ۷ خرداد ۱۳۸۲
رهبرانقلاب اسلامی:آن روزی که شهر اصفهان در دوره شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل عام شدند و حکومت باعظمت صفوی نابود شد، خیلی از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود.
اگر جمهوری اسلامی ،دُچار« شاه سلطان حسین ها» بشود، دچار مدیران و مسئولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمیکنند، در مردم خودشان احساس توانائی و قدرت نمیکنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود./بیانات آیت الله خامنه ای دردیداردانشجویان واساتیددانشگاه علم وصنعت./یکشنبه، ۲۴ آذر ۱۳۸۷(منبع:سایت رهبری)
سرنوشت سلطان حسین؟
یک خطر همچنان برای سلطان محمود وجود داشت و آن خطر، همان ولیعهدی بود که از اصفهان خارج شده بود و به قزوین رفته بود. محمود یکی از سرداران خودش به نام امان الله خان را به قزوین فرستاد. آن شهر را محاصره کردند. طهماسب فرار کرد و این شهر به تصرف افغان ها درآمد. کارهایی در آن شهر کردند که موجب شورش مردم قزوین شد که در آن چهار هزار افغانی کشته شدند. خود امان الله خان نیز در قزوین زخمی شد و عقب نشینی کرد و به اصفهان برگشت.
محمود افغان با این اتفاق، خشمگین شد و ضیافتی را در اصفهان تشکیل داد و بزرگان آن شهر را جمع کرد و همه را از دم تیغ گذراند. دستور قتل عام درباریان را صادر کرد و دوازده تن از پسران و شش تن از برادران شاه را کشت. حتی یک طفل هفت ساله ای بنام باقر میرزا را از دامان پدرش شاه سلطان حسین جدا کردند و کشتند. بدین ترتیب قتل عامی صورت دادند.
از تقدیر الهی، ۲ روز بعد از این کشتار، محمود افغان دچار جنون شد؛ بگونه ای که اطرافیانش مجبور شدند او را دستگیر کنند و پسر عمویش (اشرف) را در سال ۱۱۳۷ قمری یعنی ۲ سال بعد از تصرف اصفهان جانشین او کنند و بعدا نیز ناچار شدند «محمود» را خفه کنند.
در این حال «شاه سلطان حسین» در منزلی تا سال ۱۱۴۰ قمری در«حصر» است. در این حین، خبر می رسد عثمانی ها به سمت قزوین واصفهان حرکت می کنند و می خواهند شاه سلطان حسین را دوباره به حکومت برسانند. زمانی که این خبر به اصفهان می رسد «اشرف افغان» فرار می کند؛ زیرا عثمانی ها قزوین را تصرف کرده بودند و عازم اصفهان بود.
«اشرف افغان» چون نگران بود شاه سلطان حسین دوباره به حکومت برسد کسانی را فرستاد تا شاه سلطان حسین را به قتل برسانند. بدین گونه بود که «شاه سلطان حسین» در سال ۱۱۴۰ قمری کشته شد و جنازه اش را به شهر «قُم» منتقل کردند.
ظهور نادرشاه افشار
حرکت هایی در ایران رخ می دهد که یکی از مهم ترین آن ها نادر شاه افشار است. او به کمک شاه طهماسب می آید و اشرف افغان را شکست می دهد. افغان ها تا هندوستان فرار می کنند و نادر تا دهلی آن ها را تعقیب می کند. در دهلی به بهانه این که چرا به افغان ها پناه دادید؟ ثروت آن ها را غارت می کند و به ایران می آورد. هنوز هم هندی ها از نادر می ترسند؛ چون زمانی که به آن جا رفت قتل عام کرد.
نادر شخصیتی است که درخشیده و هنوز نادر شاه نشده است. او نادر قلی بیگ افشار است که به کمک طهماسب دوم آمده است. بعد از این که موفق می شود افاغنه را از ایران بیرون کند شاه طهماسب را دستگیر می کند و خودش مدعی حکومت می شود. پسر او را که طفلی بود به عنوان جانشین او تعیین می کند و چون نمی تواند چیزی را اداره کند خودش امورات را بر عهده می گیرد.
در سال 1148 در دشت مغان اعلام سلطنت کرد و انقراض صفویه را در شورایی اعلام کرد.
البته هرکسی درآن شورا مخالفت کرده بود نادر آن ها را کشت.
بالاخره جدیتی که صفویه در رواج مذهب داشتند نادر شاه نداشت. او تا سال 1160 قمری زنده است و قدرت را در دست دارد و عمده حکومتش به درگیری با عثمانی و شورش های داخلی گذشت. آن قدر شورش اتفاق افتاد که دیوانه شد و دستور نابینا کردن فرزند خودش را صادر کرد. او گرچه در ابتدا فردی محبوب بود ولی در اواخر عمرش بسیار خشن و منفور شد.
بعد از او مدت کوتاهی پسرش حکومت کرد تا این که کریم خان زند توانست سلسله کوتاه افشاری را براندازد و با استقرار در شیراز دوره زندیه در تاریخ ایران آغاز می شود. بعد از او لطفعلی خان زند و بعد از او آغا محمد خان قاجار در سال 1210 تاج گذاری کرد.
اسم محمود افغان باعث وحشت و بیقراری مردم اصفهان و به خصوص دربار صفوی شده بود. همه فکر میکردند محمود افغان به زودی وارد اصفهان میشود
***
بعد از ان که قوم تیموریان ضعیف شد،بی نظمی سراسرایران را فرا گرفت.
هر کس که قدرتی پیدا می کرد،حکومتی را ایجاد می کرد.
همسایگان ایران نیز با استفاده از بی نظمی ایران،مرز های ایران را تجاوز می کردند.در این هنگام،افراد خاندان صفویه که در میان مردم محبوبیت داشتند،حکومتی را تشکیل دادند و به تدریج،بخش های مختلف ایران را تصرف کردند. یکی از مهمترین دورههای تاریخی تمدن ایران، حکومت صفویه (1501 تا 1736 م) است
انتساب این سلسله به شیخ صفی الدین اردبیلی(1252 ـ 1334 م) وجه تسمیه آن به سلسله صفویه است، بعضی از مورخین نسبت شیخ صفی را به امام موسی کاظم(ع) برادر کوچک اسماعیل (امام اسماعیلیان) رسانیده و شاهان صفویه نیز خود را از اولاد علی (ع)می دانسته اند و چون ایرانیان بعد از اسلام به جهات ملی و مذهبی حضرت علی را دوست می داشتند نسبت به اولاد و احفاد آن حضرت نیز ارادت می ورزیدند.
زادگاه«شاه صفی» درگیلان-صومعه سرا(گسکر)
نگارنده-پیراسته فر:سنت لوبی رابینو(Hyacinth Louis Rabino)نائب کنسول بریتانیا دررشت درسالهای(۱۳۲۴ تا ۱۳۳۰ هجری قمری – ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۲ میلادی) بمدت۶سال درگیلان حضورداشته است ودرسال ۱۹۱۲به مراکش منتقل شد.
چهار شهر«بیه پس»گیلان عبارت بودنداز:فومن،،رشت،گسکر،تولم وهرکدام امیرانی مستقل داشتند.
توضیحات نگارنده-پیراسته فر:گسکرات شهری بودباتجهیزات وامکاناتی درحدشهررشت وفومن،حتی زمانی که «صومعه سرا»نام وآوازه ای نداشت،«گسکر»شهرت کشوری داشت،این شهرزادگاه شاه صفی(سام میرزا)پسر محمدباقر صفی میرزا،نوه شاه عباس کبیر ، ششمین پادشاه صفوی ایران بود که از سال۱۰۰۷ تا ۱۰۲۱شمسی(۱۴سال)حکمرانی داشت.
آدام-اولشلگر- اولئاریوس(متولدمرداد۹۸۲-متوفی اسفند۱۰۴۹)پژوهشگروکاتب -دبیر-سفیر دوک هولشتاین - فریدریک سوم دردربار«شاه صفی» درسفرنامه اش می نویسد:«گسکر» شهری در حدود چهار فرسنگی «کسماء» و دو فرسنگی دریا بوده است و آن را «گوراب گسکر» نیز مینامند،«شاه صفی» در آنجا ، در خانهی شخصی به نام «خواجه مسعود» متولد شد و این خانه بعدها به صورت پناهگاهی برای مردم در آمد... در اواخر سلطنت فتحعلیشاه از وسعت ناحیهی گسکر کاسته شد ، حاکم گسکرمقر خود را در «زیکسار »بنا نمود.
در کتاب «جغرافیای حدود العالم من المشرق الی المغرب» که در سال ٣٧٢قمری(٣۶۱شمسی) نگارش یافته ، آمده که «رشت از آبادی های کهن ایران است» و از آن با صفت «ناحیت بزرگ» یاد شده است .
«رشت » بین دو منطقة گیلان«بیه پیش وبیه پس »که دریک برهه ای شهرفومن مرکز «بیه پس » بود وبعداً مرکزیت به شهررشت انتقال یافت و مرکز«بیه پیش » لاهیجان بود.
«بیه پس»گیلان
«بیه پس»گیلان شامل چهار شهر بزرگ بود که هر یک امیر مستقلی داشت که بر شهر و تمام نواحی اطراف آن حکومت می کرد. فومن در مرکز این منطقه و مجاور کوهستان ها قرار داشت. در سمت مشرق به طرف دریا شهر تولم واقع بود. گسکر در مجاورت ولایت فومن و رشت واقع شده و کمی از ساحل دریا فاصله داشت. از نظر مذهبی تمام ساکنان این منطقه «حنبلی» مذهب بودند.
مؤلف«حدود العالم»می نویسد:بخش گسکر در زمینی هموار، در سی کیلومتری غرب رشت قرار گرفته و از شمال به تالش دولاب و از مشرق به مرداب انزلی و از جنوب به فومن و از مغرب به ماسال و شاندرمن محدود است. در ازای آن از «اسپند» در جنوب تا گیل چالان در شمال یک فرسنگ و نیم و از مرداب تا آهک کوره در حد ماسال دو فرسنگ است. سابقا یکی از بخشهای وسیع گیلان بوده و شامل زمینهای گسکر امروزی و خاک ماسال و شاندرمن و تالش دولاب میشده است.در زمان فتحعلی شاه، حاکم گسکر « زیکسار» را مرکز حکومت خودبرمی گزید.
شهرهای«بیه پیش»گیلان
سرزمین«بیه پیش»،شامل شهرهای کنارهی دریا همچون لاهیجان و کوتم و کوچصفهان و همام(خمام).
در روزگار صفویه، گیلان به دو قسمت منقسم شده بود، تا اینکه در سال ۹۳۴قمری(۹۰۶شمسی) شاه طهماسب حکومت هر دو قسمت گیلان را به«احمد خان لاهیجانی» سپرد وشهر«رشت »اهمیت اقتصادی و سیاسی یافت.
شهر رشت در این دوره با توجه به مرکزیت و جذب جمعیت بر وسعت خود افزود. رشد این شهر با اهمیت سیاسی، اداری و اقتصادی که از این دوره شروع مییابد آغاز گردید. به عبارت دیگر این شهر در زمان شاه عباس واجد جنبه های شهری شد. او برای از بین بردن ملوک الطوایفی و سرکوبی دو ناحیة حاکم نشین گیلان (لاهیجان و فومن) به رشت که وضعیت آن برای تجارت فوق العاده مناسب بود مرکزیت بخشید و آنجا را حاکم نشین گیلان کرد و با افزودن به وسعت آن باعث شد که شهر از شکل قصبه خارج شده و به مکان تجارت ابریشم تبدیل گردد/پایان توضیحات نگارنده.
«گسکر» بزرگترین شهر مدفون شده و بینظیر تاریخی شمال کشور با قدمت یکهزار و 200 ساله سر از جنگلهای هفتدغنان صومعهسرا بیرون آورد.
این شهرستان در 25 کیلومتری غرب مرکز گیلان قرار دارد و از شمال با بندرانزلی و رضوانشهر و از جنوب با فومن همسایه است.
صومعهسرا از شهرهای مهم تاریخی و توریستی گیلان به شمار میرود که علاوه بر جاذبههای بکر طبیعی دارای آثار و بناهای تاریخی بهجا مانده از دورهها و سدههای گذشته است.
پل خشتی در روستای پردسر ،حمام کسما، مناره آجری در منطقه مناره بازار و شهری تاریخی و مدفون در دل جنگلهای هفتدغنان طاهر گوراب صومعهسرا از جمله آثار ارزشمند و تاریخی بهجا مانده در این شهرستان است.
«گسکر» در 23 کیلومتری صومعهسرا و حد فاصل شهرستانهای ماسال، شاندرمن و تالش قرار دارد که از دوره قاجاریه به بعد شهری مدفون، فراموش شده و گمنام بود.
در سالهای 80 و 83 و با آغاز طرح جدیدی از کاوشها و پژوهشهای باستانشناسی در کوهپایهها، جلگهها و مناطق کوهستانی گیلان به تدریج شهر بزرگ گسکر در صومعهسرا نمایان و شناسایی شد.
آثار و بناهای زیادی از دوران گذشته با آغاز بهکار کاوشهای مذکور با حضور هیئتهای مختلف باستانشناسی در شهر گسکر مورد بررسی قرار گرفت تا اینکه بالغ بر 75 درصد از آثار و بناهای شهر تاریخی و مدفون شده گسکر در منطقه جنگلی هفتدغنان طاهر گوراب صومعهسرا کشف و شناسایی شد.
وجود حمامها، بازار، اماکن مسکونی و مذهبی، پلهای خشتی و آثار منقوش و غیر منقوش نمایان شده در این شهر تاریخی و مدفون شده نشان از وجود یک تمدن و حیات تاریخی در دوره اسلامی دارد.
شهر تاریخی گسکر نمایانگر یک منطقه امیرنشین در دوره باستان است.
شیخ صفی الدین و بعد پسرش صدر الدین مریدان بسیاری در گیلان پیدا کردند.
ایشان از عرفا بوده و موسس فرقه ای از تصوف در میان قبایل ترک گردیدند و مذهب شیعه را ترویج و تقویت کرده و نفوذ پیروان ایشان در شمال باختری ایران و خاور و جنوب آناطولی بسط یافت. شیخ جنید پسر خواجه علی پسر صدر الدین خواهر زاده اوزان حسن را بزنی گرفت و برای افزودن قدرت سیاسی به قدرت روحانی حمایت اوزون حسن را بدین وسیله به دست آورد، و پسرش شیخ حیدر دختر اوزون حسن را موسوم به مارتا که از زن یونانی داشت به زوجیت آورد و پیروان خود را به صورت افراد مسلح متشکل موسوم به قزل باش یعنی صاحب عمامه سرخ در آورد. وی از مارتا سه پسر یافت سلطان علی، ابراهیم میرزا، شاه اسماعیل…
شاه اسماعیل اول-1501 تا 1524
سلسلهی صفویه بدست اسماعیل فرزند شیخ حیدر صفوی با تاج گذاری او در سن15 سالگی تاسیس شد.او پایتخت خود را تبریز قرارداد. او مذهب شیعه رامذهب رسمی ایران اعلام کرد. او از طرف شمال شرقی گرفتارازبکان بود و از طرف شمال غربی گرفتار عثمانی ها بود. شاه اسماعیل به علت نداشتن توپ و تفنگ در جنگ با عثمانی(جنگ چالدران) شکست خورد. اسماعیل صفوى در سنین جوانی در 38 سالگى در ماه رجب 930 هـ بعد از آن که براى اولین بار در تأسیس یک دولت شیعى نیرومند موفق شد بر اثر بیماری حصبه دار فانى را وداع گفت.
شاه طهماسب اول- 1524 تا1576
تهماسب ، بزرگترین فرزند شاه اسماعیل که در سال 919 ه.ق. به دنیا آمده بود . در یک سالکی به دستور پدرش به هرات انتقال یافت . به دلیل اهمیتی که خراسان داشت حکومت این سرزمین تا رود آمویه ( جیحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و دیوسلطان روملو ( حاکم بلخ ) به للگی او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت که به سلطنت رسید . وی از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت کرد که بیشترین ایام سلطنت در دوران صفوی محسوب می شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولی از نظر کشور داری و تنظیمات زمان حکمرانی او را باید یکی از مهمترین ادوار صفویه شمرد.
دشمنان سر سخت دولت صفوی یعنی ازبکان و عثمانیان از همان آغاز زمامداری تهماسب حملات خود را به ایران آغاز کردند . عبیدالله خان ازبک و امرای دیگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و کشتار قرار می دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شکستی که تهماسب به عبیدالله وارد کرد ، برای مدتی خراسان از حملات ازبکان در امان ماند.
شاه اسماعیل دوم- 1576تا 1578
او فرزند ارشد شاه طهماسب صفوی بود که در زمان حیات پدرش به علت سو رفتار در قلعه قهقهه محبوس شد و به مدت نزدیک ۲۰ سال و تا زمان مرگ پدرش در آن جا زندانی بود. پس از مرگ شاه طهماسب با دسیسه چینی بخشی از قبایل قزلباش و کشته شدن فرزند دیگر شاه طهماسب به نام حیدر میرزا توسط قزلباشان طرفدارش به حکومت رسید. رفتار اسماعیل به علت مدت زیاد محبوس بودن بشدت خشن بود.اسماعیل که خود طبعی شرور داشت به علت ۲۰ سال زندانی بودن در قلعه قهقهه بسیار خشن تر و نسبت به اطرافیان بی اعتماد تر شده بود.اسماعیل از همان ابتدا شروع به کشتن و کور کردن فرزندان و فرزندزادگان پدرش کرد. مصطفی میرزا، ابراهیم میرزا، حسین میرزا، محمود میرزا، علی میرزا یکی پس از دیگری کشته و یا کور شدند. خشونت اسماعیل به حدی بود که حتی از خون فرزند یک ساله محمود میرزا نیز نگذشت.
مرگ شاه اسماعیل دوم
کشندگان شاه اسماعیل با همکاری کنیزان حرم و پریخان خانم افیون مصرفی شاه را مسموم کردند و محافظین روز بعد شاه را نیمه مرده همراه با رفیقشحسن بیک حلواچی از اتاق او در دولتخانه بیرون آوردند. شاه ساعتی بعد مرد اما حسن بیک زنده ماند
محمد خدابنده 1578تا1587
پادشاهی مریض و رنجور، دخالت همسرش (خیرالنساء بیگم ملقب به مهد علیا) در حکومت، تدارک اولیهی سپاه برای جنگ با عثمانی
شاه عباس اول-1587 تا 1629
بعد از محمد خدا بنده شاه عباس اول به حکومت رسید.شاه عباس با برنامه ریزی مناسب ، توانست ازبکان وعثمانی ها را شکست دهد وشهر های بغداد ،کربلا ونجف را تصرف کند.او پایتخت صفویه را به شهر اصفهان منتقل کرد.او ان شهر را به شهر خوبی تبدیل کرد.او بناهای بزرگ و باشکوهی را در ایران ساخت که هنوز هم پابر جاست وشهرت جهانی دارد
شاه صفی-1629 تا 1642
دولتمردان صفوی ، نواده او ( سام میرزا ) را از حرمسرای سلطنتی بیرون آوردند و با نام شاه صفی به سلطنت نشاندند ( 14 جمادی الثانی 1038 ه.ق.). شاه صفی که دوران کودکی خود را در حرمسرا و بیگانه با مسائل سیاسی و نظامی گذرانده بود لیاقت آن را نداشت که مملکت پهناوری را که جدش برای او باقی گذاشته بود اداره کند .همچنین زینل خان شاملو ( سپهسالار) را در زمان جنگ با عثمانی از میان برداشت . سلطان (مراد چهارم ) عثمانی با استفاده از ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی جانشین شاه عباس پیمان صلحی را که بین ایران و عثمانی انعقاد یافته بود زیرپا گذاشت و به منظور باز پس گیری مناطقی که در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهای ایران حمله کرد . وی در سه جنگ که بین سالهای 1038 تا 1048 ه.ق. رخ داد شهر بغداد را که مهمترین مرکز سوق الجیشی ایران برای حفظ عراق و عرب بود به تصرف خود درآورد.
( 1049 ه.ق. ) شاه صفی در 12 صفر سال 1052 ه.ق. فوت کرد و در همین سال فرزندش عباس میرزا ملقب به " شاه عباس ثانی " به سلطنت رسید.
شاه عباس دوم- 1642 تا 1666
شاه عباس دوم فرزند شاه صفی پس از مرگ پدر در سال 1052 هجری قمری جانشین پدر شد . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعایت قرارداد صلح زهاب بین دولتین ایران و عثمانی جنگی رخ نداد. در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبی این پادشاه و ضعف سرحدداران ایران و اختلال در دولت مرکزی شهر قندهار که از نظر موقعیت نظامی حائر اهمیت بود به تصرف دولت هند در آمد . همین مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا برای باز پس گیری این شهر لشکر کشی کند . در نتیجه این لشکر کشی شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار دیگر به تصرف ایران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشی گرجستان را که به تحریک تهمورث خان و پشتیبانی روسیه انجام گرفته بود خنثی کرد و مانع تجریه و وابستگی آن به روسیه گردید. دوران شاه عباس ثانی ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادی ،عمران و آبادانی ، اعتلای فرهنگی و دوران ظهور رجال دین و دانش بود .این پادشاه در 23 ربیع الاول سال 1077 ه.ق. وفات یافت و پسرش صفی میرزا با نام " شاه سلیمان " به سلطنت رسید.
سلیمان اول/1694تا1722
صفی میرزا پسر شاه عباس دوم بود که پس از فوت پدر با نام شاه سلیمان در سال 1077 بر تخت سلطنت نشست شاه سلیمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهی نالایق و بی اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتی بود . نخستین نشانه های انحطاط و سقوط صفوی از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمی در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود که هنوز آوازه قدرت ایران عصر شاه عباس اول طنین انداز بود و در ثانی در کشورهای مجاور ایران دولتهای نیرومندی مانند گذشته وجود نداشت تا تهدیدی جدی به شمار روند . از ویژگیهای دیگر این دوران ، ورود بازرگانان و سیاحتگران و میسیونرهای خارجی است که با انگیزه اقتصادی ، بهترین توصیفها را در زمینه اجتماعی ایران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنیه ، کمپفر ، سانسون ، کروسینسکی و مبلغان مسیحی را باید از این نمونه ها به شمار آورد.
شاه سلطان حسین1694تا1722
آخرین سلطان کشور یکپارچه صفوی ( قبل از سقوط نهایی آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسین بو.د که بعد از شاه سلیمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت کرد .در اثر بی لیاقتی شاه سلطان حسین افغان ها به ایران حمله کردند وشهر اصفهان را تصرف کردند.
***
افغان ها 7سال بر ایران حکومت کردند وپس از ان نادر شاه افشار با سپاهش به افغان ها حمله کرد و حکومت افشاریه را تشکیل داد.
حکومت صفویان ازسال۳۰٩شروع ودرسال۱۱۳۵به پایان رسید-یعنی۱۲۸سال حکومت کردند
حکومت های بعدازاسلام
طاهریان | ۱۹۹ - ۲۵۱ شمسی | طاهر ذوالیمینین | ۵۲سال |
صفاریان | ۲۳۹ - ۲۷۸ | یعقوب لیث | ۳۹سال |
علویان-طبرستان | ۲۴۲ - ۳۰۶ | ناصرالحق(اطروش) | ۶۴سال |
سامانیان | ۲۵۳ - ۳۷۷ | نصراول | ۱۲۴سال |
زیاریان | ۳۰۵ - ۴۴۸ | مرداویج پسر زیار | ۱۴۳سال |
آل بویه | ۳۱۰ - ۴۲۷ | عمادالدوله علی | ۱۱۷سال |
غزنویان | ۳۷۶ - ۵۳۸ | سلطان محمود | ۱۶۲سال |
سلجوقیان | ۴۱۶ - ۵۷۳ | طغرل بیک | ۱۵۷سال |
خوارزمشاهیان | ۴۵۶ تا ۶۱۰ | انوشتکین غرجه | ۱۵۴ |
ایلخانیان | ۶۳۴ - ۷۱۴ | هولاکوخان | ۸۰ |
تیموریان | ۷۴۸ - ۸۷۶ | تیمورگرگانی | ۱۲۸ |
صفویان | ۸۸۰ - ۱۱۰۱ | شاه اسماعیل اول | ۲۲۱ |
افشار | ۱۱۱۴ - ۱۱۲۶ | نادرشاه | ۱۲ |
زند | ۱۱۲۸ - ۱۱۷۳ | کریم خان زند | ۴۵سال |
قاجار | ۱۱۷۳ - ۱۳۰۵ | آقامحمدخان | ۱۳۲ |
پهلوی | ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷ | رضاخان | ۵۳ |
انقلاب اسلامی | بهمن۱۳۵۷ | امام خمینی | |