پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

عملیات «فروغ جاویدان»منافقین/«مرصاد»اصحاب خمینی

عملیات «فروغ جاویدان»منافقین/«مرصاد»اصحاب خمینی 

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر: قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق در ۲۹ تیر ۱۳۶۶صادرشد

عراق بلافاصله پذیرفت و ایران با یک بیانیه مشروط نه رد کرد و نه پذیرفت؛ بعداز مسائلی که درروندجنگ پیش آمد-گزارش فرماندهان جنگ ازکم کسری ها-امام خمینی در ۲۵ تیر ۱۳۶۷نماینده خوددرجنگ( هاشمی رفسنجانی)،وبعضی از مسئولان ارشد نظام  را فراخواند و از تصمیم خود برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ خبر داد. متعاقب آن، ایران در ۲۷ تیر ماه طی نامه ای به دبیرکل سازمان ملل، «پذیرش قطعنامه۵۹۸» رااعلام کرد و همان شب، خبر پذیرش قطعنامه از صدا و سیما اعلام شد. دو روز بعد، در ۲۹ تیر۱۳۶۷، پیام امام خمینی در مورد پذیرش قطعنامه(معروف به نوشیدن جام زهر) انتشار یافت.

به فاصله بین پذیرش قطعنامه( ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷) تا آتش بس(۲۹ مردادماه ۱۳۶۷) که حدود یک ماه بود، سازمان منافقین باتجهیزات وپشتیبانی های عراق ،درنیمه های شب ۴مرداد ۱۳۶۷ عملیات(فروغ جاویدان)را آغازکردندکه ۳۳ روز بطول انجامید.

گزیده های سخنرانی رئیس منافقین +همسررئیس، درشب حرکت ازعراق بسمت ایران برای «عملیات فروغ جاویدان»،درادامه از بریدگان سازمان منافقین وحتی خاطرات نیروی  منافقین که توفیق توبه نداشتند(درعملیات حضورداشتند)رامی آورم.

بامداد۳ مرداد ۱۳۶۷مسعودرجوی:شب حرکت:هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به‌صورت ستون حرکت می‌کنند.

جشن پیروزی  «میدان آزادی» تهران

کار آخر شب نفرات، بستن کوله پشتی هاست. به همه زنان سازمان گفته شده که روسری های قرمز خود را که در مراسم رسمی به سر میکنند، در کوله پشتی هایشان بگذارند، تا «در میدان آزادی همه با روسری قرمز حاضر شوند».

محمود! وقتی که تهران را گرفتی، در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به‌زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم./(محمود عطایی فرمانده محور تهران)

تشریح عملیات «مرصاد» به روایت عضو گروهک منافقین/ سازمان بعد از ترور صیاد جشن مفصلی گرفت

رجوی: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. (هورای جمعیت)

البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. (دست زدن حضار  شعار «امروز مهران، فردا تهران») البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» نام گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین(ع) آغاز خواهیم کرد.

چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورند! (با چوب‌دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین،‌ باختران و تهران را نشان می‌دهد)

همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ‌حتی کوچک‌ترین لحظه‌هاـ‌ باید استفاده کرده، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم، زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین‌کننده و سرنوشت‌سازند.

این عملیات باید در عرض ۲  یا ۳ روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛ چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد.

البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعتتان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟ پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده است و از مشکل‌ترین عملیات مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشکر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود.

با توجه به اینکه همیشه در عملیات به‌صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیاتتان از قبلی بیش‌تر بوده است ـ آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب‌ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد.

بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی‌ ـ‌هرچه که باید باشدـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان آن را ول کنیم و برگردیم؟! خوب، یا همان‌جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است.

(با لحن طنزآلود:) آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات قبلی عمل کنید، هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید (دست زدن حضار و ابراز احساسات).

البته یک‌سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک‌سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط‌شکنی نداریم و به‌راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم.

ثانیاً نزدیک‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران، کرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسیمات انجام‌شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشکر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان‌جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم، ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یک‌راست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.

باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم، اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد؛ یعنی به‌دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی، دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.

صلح ایران وعراق برای ما«سازمان مجاهدین خلق»خطرناک است

تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الآن اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت، زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک‌بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم‌اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم، زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است.

ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است.

ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم.« رژیم (ایران)دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند»؛ مثلاً عراق در همین چند  عملیاتی که کرده است به‌راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هرچه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته است.

ملت(ایران) دیگر از جنگ خسته شده‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید

کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به‌زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند.

 تمام لشگرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.

البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی(ع) بود که به شما کمک کرد و این‌بار هم حضرت محمد(ص) و امام حسین(ع) به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کرده‌اید.

از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم «حرکت می‌کنیم» آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.

ما از طرف قصر شیرین می‌رویم. در آنجا لشکر ۸۱ با عراق درگیر است، لشکر ۵۸ و لشکر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشکر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشکر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید

محمود! وقتی که تهران را گرفتی، در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به‌زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم./(محمود عطایی فرمانده محور تهران)

۵۰۰نفراسیران ایرانی دراردوگاه های عراق جذب منافقین شده بودند

مریم (رو به زن): شما خیالتان راحت باشد. همه‌چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست‌کم بگیریم؛ چراکه در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان‌دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دست‌شان را بلند کنند! (حدود ۵۰۰الی ۴۰۰ نفر دست بلند می‌کنند).

ما در ۳۰ خرداد۱۳۶۰(عملیات مسلحانه منافقین) از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم، ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد.

البته دلیل اینکه ما می‌خواهیم این‌‌قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم، ولی قبلاً بین هر عملیات یکی، دو ماه برای کارهای مقدماتی، ازجمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شد و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.

عده‌ای هم راجع‌به وضعیت بچه‌های کوچک سؤال کردند که ما بچه‌ها را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم.

آن زن کیست؟ زن مخالف نظرمسعودرجوی

رجوی-باتمسخر همراه باتبختر:  آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.

رجوی نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد همه حضار با تعجب به او نگاه می‌کردند.

رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.

زن: من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند، فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به‌کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟

رجوی:این نظر تو به ۴ ماه پیش برمی‌گردد و الآن ایران فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد./خبرگزاری فارس۱۳۹۵/۵/۳

***

خاطرات یک منافق ازعملیات فروغ جاویدان-خودش حضورداشته 

یکی ازاعضای ارتش منافقین( منیژه حبشی ) می گوید:در آن زمان-زمان عملیات- سازمان مجاهدین نیروئی به تقریب حدود ۳۰۰۰ - ۳۵۰۰ نفر داشت و با کمک تبلیغات وسیع و سازمان یافته، به توسط انجمن دانشجویان مسلمان خود، دست به بسیج نیرو زده و در حد توان،  قریب به هزار(۱۰۰۰) نفر را به عراق آوردند.

وقتی در۲۷ تیر ماه سال ۶۷ خمینی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت و در ۲۹ همان ماه گفت که «جام زهر» را سرکشیده است.

بدنبال این پذیرش، شرایط سازمان مجاهدین در عراق بسیار ملتهب شده بود. زیرا مجاهدین فقط از شرایط جنگی بین ایران و عراق و باز بودن مرز ها میتوانستند برای حمله استفاده بکنند و یکی از فرماندهان ارتش آزادیبخش  در تیپ جواد ، حرف دل رهبری سازمان را در قالب شوخی بیان میکرد و میگفت: «در شرایط حاضر تنها کسانی که جنگ در مرزها را میخواهند ما هستیم»

طبیعی بود که بعد از قطعیت صلح، صدام دیگر اجازه حمله گسترده از مرزهای عراق به ایران را نمیداد و سوال اصلی برای مجاهدین این بود: چه باید کرد؟

لازم به یادآوری است که در تابستان سال ۶۵ که بدنه سازمان به عراق منتقل شد، مهدی ابریشمچی در طی نشستی، تحلیل مسعود رجوی را به همگان اعلام کرد  و گفت که ما باید در طی یکسال آینده کار را یکسره کنیم و گرنه بلحاظ سیاسی خواهیم سوخت.

در نتیجه رهبر مجاهدین که با بسته شدن مرزها خود را قفل شده میدید، تصمیم گرفت که قبل از بسته شدن کامل مرزها، حرکت نهائی را بکند. بویژه که طبق تحلیل مسعود رجوی پذیرش صلح و سر کشیدن «جام زهر»توسط -امام-خمینی، به تلاشی کامل نیروهای وفادار به رژیم منجر شده بود و خمینی به هیچ‌وجه قادر به بسیج نیرو و مقابله با «ارتش آزادیبخش» نمیبود.

ماجرای سکه ۲ریالی  در«شب عملیات فروغ جاویدان»

«منیژه حبشی»(ایران پرورش) می گوید:در آن شب فضای قرارگاه اشرف عجیب است. همه از شوق بازگشت و رسیدن به تهران و دیدار خانواده‌ها حرف میزنند و در این میان چندین هم به جستجوی چند «سکه ۲ ریالی» است که در تمام این سال‌ها با خود حفظ کرده اند که بلافاصله بعد از بازگشت به تهران به خانواده‌هایشان تلفن کنند.

البته  می‌گویند: امیدواریم سکه ۲ریالی دستگاه‌ها(تلفن عمومی تهران) عوض نشده باشند.

جشن پیروزی  «میدان آزادی» تهران

کار آخر شب نفرات، بستن کوله پشتی هاست. به همه زنان سازمان گفته شده که روسری های قرمز خود را که در مراسم رسمی به سر میکنند، در کوله پشتی هایشان بگذارند، تا «در میدان آزادی همه با«روسری قرمز» حاضر شوند».

عملیات مرصاد

صبح روز دوشنبه، ۳ مرداد ۱۳۶۷، افراد درون کامیون‌های نفربر و مواد سوختی و غذائی بر کامیون‌ها و وانت‌ها به همراه  تانک‌های سبک (که با زنجیر حرکت نمیکنند) و خمپاره اندازها و چند ضد هوائی و... در صفی طویل از مقابل آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی که به شادمانی و بسیار خندان دست خداحافظی تکان میدهند، عبور کرده و با سرعتی نه چندان زیاد (علیرغم آنکه رهبر مجاهدین آنرا حرکت براندازی شهاب وار نامیده بود) به سمت مرز حرکت میکنند.

این نیروی ارتش منافقین می گوید:

عملیات مرصاد

سرانجام بعد از توقفی برای نهار ، در «اوائل شب، کاروان به مرز می رسد» و از آن عبور کرده و با همان وضعیت به سمت کرند و اسلام آباد و سپس به سمت تنگه معروف سرازیر می‌شود. در میانه راه، هستند مردمی که از دیدن این صف طویل «نظامی» متعجب بودند وفقط تماشامی کردند «ولی از گروه گروههائی که مسعود رجوی وعده  الحاقشان به صفوف مجاهدین  را میداد  خبری نبود»

قبل از رسیدن به تنگه، شب را در بیابان‌های اطراف جاده منتظر صبح میمانند و سپیده که میزند بر خودروها سوار و به راه ادامه میدهند. به نظر میرسد «فرماندهان از عدم درگیری بسیار مطمئن هستند که شب را میمانند و در روز روشن شروع به پیشروی میکنند.»

اما از اوائل صبح مشخص میشود که  نیروهای بسیجی در منطقه حضوردارند و چنانکه گذر وقایع گواهی میدهد فرماندهان نیروهای رژیم  ایران دچار مشکل رهبری مجاهدین نبوده‌اند و منطقه را بخوبی می شناخته‌اند.

بتدریج درگیری آغاز میشود. به چندین خودرو خمپاره میخورد. دستور میرسد که همه از خودرو ها پیاده شده و در اطراف جاده منتظر دستور بمانند. اندکی بعد هواپیماها و هلیکوپترهای رژیم ایران نیز به پرواز درآمده و دشت و تپه‌های اطراف جاده را که افراد مجاهدین در آن پراکنده اند، بمباران میکنند. تعدادی کشته و زخمی در همان موج اول بجا مانده است. از آن جمله یکی از زنان مجاهد بنام «منیژه» که ایستاده بمباران را تماشا میکرد و ترکش بمب نیمی از مغز او را متلاشی کرد، زیرا او نمیدانسته که باید هنگام بمباران بر زمین بخوابد و سر خود را در میان دست‌ها پنهان و محافظت کند.

تونل‌های مخصوص عبور آب در زیر جاده‌ها مملو از مجاهدین پناهنده است.

«نیروهای مجاهد حیرانند که چرا از هواپیماهای عراقی که قرار بوده به آنها پوشش هوائی بدهند، خبری نیست!»

البته معلوم شد که بعد آمده و گشتی زده و رفته‌اند. یکنفر از بیرون خبر میآورد که «بچه‌ها یک هلیکوپتر رژیم را زدند.» همه فریاد شادی سر میدهند.

اینکه چه ساعتی است و زمان چگونه میگذرد، هیچ کس بیاد نمیآورد.

عملیات مرصاد

مجددا دستور میرسد که همه سوار خودرو ها شوند و چون تپه سمت راست جاده و مسلط به تنگه در اختیار سپاه است، با سرعت سعی در عبور از تنگه کنند و در این فاصله برای ترساندن سپاه و بسیج مستقر در روی تپه جنگلی، به آن سمت شلیک کنند. نفرات مستقر در درون خودروهای سر باز، همگی بی هدف به آن سمت تیراندازی میکنند. ولی شلیک‌های بی هدف چاره نمی بخشد و «از روی تپه‌ها یکی بعد از دیگری خودرو های مجاهدین هدف خمپاره و آر پی جی قرار میگیرند»

آتش گرفتن چند کامیون و یک نفتکش پر از بنزین در اواسط تنگه، راه عبور را تقریبا مسدود کرده است.

هر خودروئی که وارد تنگه میشود، هدف قرار میگیرد و نفرات آن (گاه همراه خود خودرو) به سمت یکی از دو دامنه جاده سرازیر میشوند.

آنهائی که ناخواسته یا نادانسته به سمت راست جاده سرازیر میشوند، تماما بصورت هدف‌هائی روشن و در دسترس برای سپاهی ها و بسیجی های روی تپه درآمده‌اند.

مشاهده این افراد که از ابتدائی ترین فنون جنگی و نظامیگری هم بی خبرند بسیار دردناک است.

«همه بعد از سرازیر شدن در دامنه جاده، برخاسته و در یک مسیر مستقیم شروع بدویدن میکنند و نفر به نفر تیر میخورند و میفتند»

کسی نمیداند که برای پائین آوردن توان نشانه گیری دشمن حداقل میشود بصورت «زیگزاک» دوید.

شهدای دفاع مقدس ,

بهر حال از ۱۵–۱۰ دقیقه مشق نظامی بیش از این نباید انتظار داشت.

اجساد و زخمی ها همه جا پراکنده‌اند. بر روی جاده، خودرو های سوخته و جسدها در کنار هم دیده میشوند.

دختری که سه شب قبل از لندن آمده بود و ضمن گذاشتن روسری قرمز دریافتی اش در کوله پشتی، با علاقه از اشتیاق دیدار خانواده‌اش حرف می زد، تیر خورده و در کنار نفت کش سوزان افتاده است. بنزین مشتعل به سمت او جاری است. فقط باید آرزو کرد که گلوله‌ها کار او را قبل از رسیدن آتش تمام کرده باشند.

طرف دیگر جاده هم وضع خرابست. اکثراً با بلاتکلیفی سعی میکنند خود را از تیررس دشمن مخفی نگهدارند.

عملیات مرصاد

نافرمانی نیروها

در این میان فرمانده یک گروهان به افراد متلاشی و مجروح سمت چپ فرمان پیشروی می‌دهد ولی گوش شنوائی نمییابد.

زیر تونل‌های آب پر از پناهنده و مجروح است. همه بیم فرود آمدن شب و سرازیر شدن افراد سپاه و بسیج از روی تپه‌ها را دارند. در این میان یکی که مورد اصابت گلوله  یا گلوله ها قرار گرفته ، با تحسین میگوید : « چنین جنگ جانانه ای رو فقط مسعود میتونست راه بیندازه»...

شب فرا میرسد. فرمان رسیده که افراد به روی تپه‌های سمت چپ جاده و جنگل‌های درون آن بخزند و خود را از تنگه بیرون بکشند و به سمت دیگر تنگه برسانند.

عملیات مرصاد

حال که شب شده و هدف گیری ممکن نیست، نیروهای رژیم ایران تپه‌های سمت چپ را با کاتیوشا میکوبند.

کسانی که جراحت شدید دارند، امکان بالا خزیدن روی تپه‌ها را ندارند و اکثرشان بعد دستگیر میشوند. ولی بقیه با تمام توان سعی میکنند خود را از دام آن تنگه برهانند.

نقشه

آنها که موفق میشوند خود را بالا کشیده و از سمت دیگر تپه به پشت تپه‌ها و جاده برسانند، بخشی از مسئولین و امداد سازمان را درآنجا مییابند. برخی از مسئولین سعی در بازگرداندن نفرات به پشت جبهه را دارند و آنها را در خودروها پر کرده و برمیگردانند.

اما دشمن(بسیجیان)  با حرکت گازانبری تلاش در بستن راه بازگشت مجاهدین را دارد و در اطراف جاده اسلام آباد و کرند نیرو پیاده کرده است. جاده بسیار خطرناک است. تلفات زیادی در همان راه برگشت وارد میشود و بسیاری از نفرات در درون خودروها هدف گلوله ها قرار میگیرند و تعداد زیادی از خودرو ها نیز هدف قرار میگیرند.

جنگ ابلهانه فروغ جاویدان

سرانجام علیرغم تلفات بسیار، مابقی خود را به کرند میرسانند. ساختمانی نیمه تمام را میشود دید که پراز مجروح است و یا افرادی که« مبهوت این جنگ ابلهانه اند» و سرانجام از آنجا به داخل عراق عقب می نشینند.

عملیات مرصاد

این عقب نشینی نه تماماً در یکروز بلکه تا چند روز بصورت پراکنده ادامه مییابد. و تک و توکی هم سر از روستاها در آورده و با حمایت مردم مخفی شده و چند روز بعد برمیگردند.

...بالاخره لشگر شکست خورده به قرارگاه برمیگردد. روحیه‌ها متفاوت است. بخشی با دیدن جنگ حساب ناشده متفکرند و اکثریت بر حسب عادت چون آقای رجوی عملیات را پیروزمند و «فروغ جاویدان» خود را فخر تاریخ مبارزه و پیروزی بزرگ «خلق» ایران مینامد، لب به تائید میگشایند./منیژه حبشی (ایران پرورش)۱۶ آبان ۱۳۸۱ برابر۷ نوامبر ۲۰۰۲

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:طبق آماراعلام شده ،در جریان عملیات مرصاد بیش از ۲۵۰۰ نفر از منافقین کشته شدند،البته سازمان مجاهدین خلق، نیمی ازاین تلفات راپذیرفتند،احتمالاًبقیه از اسرای ایرانی زندانی دراردوگاه های عراق و ارتش عراق بودند.
نکته:این خانم هنوز ازجریان منافقین قطع ارتباط نکرده،دراین گزارش توهینهایی هم داشته که من حذفش کردم، ودیگراینکه  تصاویری که در آن منبع بود،عکسهای «مشرق»بود.

خاطرات عضوجداشده منافقین(علی پوراحمد)

دردرونم بشدت غوغایی بودواینکه عملیات سرنگونی با ۵ هزاررزمنده که البته یک سوم آن سالمند؛ اسیرجنگی بی انگیزه ؛ هوادار بی تجربه جنگی اعزامی ازخارج کشور و با کدام سلاح وتجیهزات پیشرفته جنگی وبا کدام طرح نظامی منطبق با علم فرماندهی عملیاتی که رجوی تشنه قدرت بویی ازآن نبرده بود وبالاخره آویختن به صدام که خود دشمن مردم ایران وقاتل هزاران ایرانی بود ودهها سوال وابهام ..

لگدمالی شرافت در حرمسرای اشرف/ افشای فساد جنسی کسی که مدعی آزادی زنان است
مریم قجرنیزبه عنوان حسن ختام جلسه واینکه دیگرکسی بعنوان معترض بلند نشود وچیزی نگوید گفت که حرکت ما دراین عملیات عاشوراگونه است هرچند که ما به پیروزی حتمی دراین عملیات ایمان داریم!
جلسه درساعت ۳ بامداد به اتمام رسید و رجوی یکساعت به حاضرین فرصت داد که از همدیگر خداحافظی کنند!
رجوی بطورجداگانه عصر روز بعد برای سطوح فرماندهی ازجمله فرماندهان محور؛ تیپ ؛ گردان ودسته جلسه توجیهی گذاشت ودرنهایت به همه اطمینان خاطرداد که تا کرمانشاه البته با حمایت  همه جانبه ارتش عراق  بی هیچ دردسری پیشروی کرده و هیچگونه درگیری نخواهیم داشت !
قراربراین شد که یکشنبه ، ۰۱ مرداد ۱۳۶۷ و یکشنبه ، ۰۲ مرداد ۱۳۶۷ کارمربوط به آماده سازی عملیات سرنگونی رژیم ! به اتمام برسد وروزدوشنبه «عیدقربان» ۰۳ مرداد ۱۳۶۷(۱۰ ذیحجه ۱۴۰۸) عازم تهران بشویم.

مطابق با هماهنگی های ازپیش تعیین شده « هدایای صدام حسین »ازتانک و نفربر زرهی خصوصا «خودروی چرخدارکاسکاول برزیلی» ومهمات وتسلیحات و….تحویل  «مسعود رجوی» شد.

و کارطاقت فرسای آماده سازی ازجمله تنظیف مهمات ومجهزکردن خودروهای آیفا وجیب لندکروز به زره و کدگزاریها و….. شروع شد. حجم کاربسیارسنگین وطاقت فرسا وتمام شدنی نبود ودرعوض کسی اجازه نداشت ولویکساعت برای استراحت برود وعملا تا ظهردوشنبه چندساعت قبل ازشروع عملیات جمله نیروها یک نفس به کاراجرایی آمادگی مشغول بودند. لازم به ذکراست که این دوروزحضور مخابرات واستخبارات صدام درقرارگاه بسیار پررنگ بود وهرکجا که لازم بود برای انتقال آموزش سلاحهای جدید اهدایی صدام به رجوی وارد صحنه میشدند وموظف بودند چیزی کم نگذارند !
همزمان می بایست به نیروهای جدیدالورود که درعمرشان کلت وکلاشینکف ندیده بودند؛ آموزش داده میشد
شخصا متعاقب دوعملیات پیشین(آفتاب وچلچراغ )بسیاربه هم ریخته بودم وصرف نظر ازسایرانتقادات جدی خطی واسترتژیکی که داشتم ،‌هضم این تناقض بزرگ برایم طاقت فرسا بود که چرا درارتش صدام ذوب شدیم وبرعلیه عالیترین منافع ملی وطن ومردم خود با دشمن ایران وایرانی ، منافع مشترک داریم ، ولی احساس میکردم که باید درآن حصارایجاد شده درونی بسوزم وبسازم ودرآن دستگاه مغزشوئی همه راهها را برای خودم بسته و راه برون رفتی نمی دیدم .


سازمان برای این عملیات سرنگونی ! با تمام توان ازجان دیگران مایه  گذاشت وازاعزام دورترین هوادار از دورافتاده ترین نقاط دنیا نگذشت طوریکه به سرعت برق ودرعرض کمتراز۲۴ ساعت نیروهای تازه نفس وخارجه نشین به عراق کشانده شدند و دریگانها سازماندهی شدند ودراین تجدید سازماندهی جدید ، ۹ نفرنیز به من سپرده شدند که طی ۲ روز با دادن حداقل آموزشهای نظامی و آشنائی با سلاح و ادوات جنگی ، انها را که درعمرشان حتی سلاح سبک کلاشینکف را ندیده بودند ، به عناصرعملیاتی تبدیل کرده و روانه میدان جنگ بکنیم{بخوانیدروانه قتلگاه بکنیم }


اینجا بودکه خدا به دادم رسید و آن نفس لوامه که دروجود هرانسانی به ودیعه گذاشته شده، درمن نیزعمل کرد و کاسه صبرم لبریزشد و برآشفتم و لب به اعتراض گشودم که چه شده است که اینقدربرای عملیات عجله داریم !؟ باکدام نیرو و ادوات جنگی میخواهیم به مصاف یک ملت برویم واینکه این نیروهای جدیدالورود برای امادگی عملیاتی حداقل ۲ ماه بایستی آموزش بگیرند
معلوم بود که ازنگاه مسؤلین سازمان زیاد پرروئی کرده بودم ، بلافاصله صدایم زدندوبا برخوردهای شدیداللحن که چرا درهنگامه عملیات سرنگونی نقش معاند را ایفاء میکنم ، تنبیه تشکیلاتی شده وتنزل رده یافته والنهایه درموضع فرمانده گروه ومتعاقب آن وقتی دیدند که کارنمیکنم ، درموضع فرمانده تیم برای شرکت درعملیات سازماندهی شدم .

باهمین موضع مسؤلیت درگردان مجتبی سارنچه { مشهود}ازتیپ (علی خدائی صفت{ حسین ادیب)}درقالب یکی ازچهارمحورعملیاتی با فرماندهی مهدی افتخاری {فتح الله که سالیان ازسازمان بریده ودرکمپ اشرف بشدت تحت کنترل بوده وسرانجام بطرزمشکوکی فوت کرده است }درعملیات شرکت داشتم .
اما درجریان درگیریها وتحمل تلفات وتجدید سازماندهی ها، مجبورشدندکه ازمن استفاده کرده ودرصحنه مسؤلیت دسته رابه من سپردند که من نیزلاجرم پذیرای دستورتشکیلاتی شده وبدان تن دادم وگرنه عواقب سرپیچی ازدستور آنهم درشرایط جنگی را میبایست می پذیرفتم که قیمت سخت وسنگینی بود !
فرمان عملیات
فرمان عملیات توسط زوجین خائن رجوی صادرشد ونیرویی درقالب ۲۵  یا ۳۰ تیپ به استعداد  ۷۰۰۰ تا ۵۰۰۰ نفرساعت ۱۵۰۰ عصرروزدوشنبه سوم مردادماه ۱۳۶۷ انگارکه به پیک نیک وتفریح میرفتیم مطابق طرح رجوی قراربود از مرز خسروی ودرگذر از شهرهای سرپل ذهاب ، کرند ، اسلام آباد به کرمانشاه برسیم وآنگاه همدان وقزوین تسخیرشود وبدنبال آن مقصد نهایی یعنی تهران بزرگ فتح شود تا رجوی بتواند با مریم قجربا هواپیما درتهران تسخیرشده فرود آید ودرمسند قدرت بنشیند !

فروغی جاویدان که به غروبی ابدی تبدیل شد

عمده نیروها در اثر کار طاقت فرسای آمادگی و خستگی و بی خوابی حاصل ازآن بشدت تحلیل رفته بودند وازتعادل روحی وجسمی برخوردارنبودند شخصا تا گردنه پاطاق که اندک درگیری به وجود آمده بود پشت خودروی آیفا درخواب وبیداری بودم وزیاد هشیارنبودم که مسیررا چگونه طی کرده ودرشرف ورود به شهرکرند هستم .
ستونها دستورداشتند هرجنبده ای را که درمسیرتهاجم قرارمیگرفتند با سلاحهای سبک ونیمه سنگین به رگبارببندند.

مردمان شهروروستا ازترس هجوم مشترک صدام ورجوی با ترک خانه وکاشانه خود به دنبال امنیت خود بودند وشماری درشیارها وکوهها پناه جسته بودند وشماری دیگرازجاده اصلی آسفالته به سمت کرمانشاه سواره یا پیاده حرکت میکردند که خود باعث ازدحام وترافیک وکندشدن حرکت ستون شده بود .


بعدازسرپل ذهاب وکرند ,ستون ساعت ۱۰ شب به اسلام آباد رسید ویک محورعملیاتی برای حفظ شهردرآنجا مستقرشد .بعدها خبردارشدم که به دستور رجوی خائن بسیاری ازمردمان عادی شهردرجریان درگیری با ستون مهاجم به شهادت رسیدند وهمچنین نیروهای رجوی به بیمارستان حمله کردند وبه بهانه دستگیری وکشتن نظامیان وعناصرسپاه ؛ مردم را قتل عام کردند که شواهد وگزارشات مربوطه موجود است .
چهار محور دیگر پیشروی به سمت کرمانشاه را ادامه دادند ومحورما با مسولیت مهدی افتخاری قراربود درقزوین مستقرشود ولذا پیشروی ادامه یافت ولیکن قبل ازکرمانشاه دردشت حسن آباد منتهی به تنگه چهارزبر بواسطه مقاومت شدید نیروهای ایرانی متوقف وبسا متحمل کشته وزخمی شدیم وستون ها به واسطه هجوم وبمباران هواپیماهای ایرانی درجاده اصلی متوقف ومتلاشی شدند وبه دستورفرماندهان نیروها ازخودروها پیاده شده ودرپناه گندم زاردشت حسن آباد به سمت تسخیرتنگه چهارزبر به راه افتادند .
تقریبا سازمان کاررزمی به کلی به ریخته بود وهرکسی درفکراختفاء وحفظ جانش بود. با شلیک هرگلوله آرپی جی ازجانب نیروهای ایران یک خودروی آیفای مهمات منفجرمیشد وضمن مسدود شدن جاده پیشروی ؛ انبوهی تلفات ازما میگرفت . شخصا فکرش را نمیکردم یک  فاجعه ایجاد شده بود وقربانیان رجوی داشتند درآتش می سوختند وکسی نبود که به مجروحین کمک کند لذا خیلی هایشان ازترس دستگیرشدن با نارنجک خودزنی میکردند .
شاهد خیلی صحنه های فجیع ودلخراش بودم. ازکشته های خودی پشته ها درست شده بود و مجروحین نیزدرخون خود می غلطیدند. درگوشه ای دیدم پیرمرد سالخورده ای چمپاتمه زده وازشدت ترس ازمرگ زبانش بند آمده بود . دستش را گرفتم وبا خود به زیریک پل بردم خودش را «کاظم باقرزاده »معرفی کرد که البته با زن وفرزندانش درسازمان بودند( اوعضوشورای ملی مقاومت بود که درجریان همین عملیات قربانی شد.)
زیرپل با صحنه عجیب وباورنکردنی مواجه شدم وجا خوردم .

محمود مهدوی (محمود قائمشهر) وداود ابراهیمی وشماردیگری ازفرماندهان ومعاونان محورعملیاتی برای حفظ جانشان زیرپل جاخوش کرده بودند وازآنجا به نیروهایشان دستورپیشروی وتسخیرارتفاعات گردنه چهارزبر را میدادند!
اززیرپل بیرون آمدم وبا یک تخمین مسافت ساده در یافتم که در۷۰۰ متری «گردنه چهارزبر»هستم . به دستورفرماندهان خودروهای چرخدارکاسکاول تحت پوشش آتش سلاحهایشان به سرعت به سمت گردنه حرکت میکردند ولیکن ازآتش بی امان طرف مقابل خبردارنبودند ودریک چشم به زدن دراثرشلیک یک گلوله آرپی جی درآتش می سوختند وخاکسترمی شدند.
حرکت کاسکاول هابه قصد نفوذ بارها وبارها تکرارشد ولیکن هربار با شکست مواجه می شدند ودرمیان آتش می سوختند وازبین می رفتند.
دشت حسن آباد وحتی زیرپل نزدیک چهارزبردیگرامن نبود وبتوسط هواپیماهای ایران به شدت بمباران میشد. خیلی ازنیروها حتی برای حفظ جانشان هم که شده درپناه گندم زارکه استتار خوبی فراهم می نمود بطورانفرادی ویا گروهی خود را به یالهای گردنه رسانده و به هر قیمتی بود خود را به بالای ارتفاعات گردنه می رساندند . شخصا نیزهمین مسیررا به همین منوال طی کردم وخودرا به بالای گردنه رساندم . تقریبا هوا گرگ ومیش و رو به تاریکی بود ولیکن پروازهواپیماها یک لحظه هم قطع نمی شد.
شب را تا صبح گرسنه وتشنه ومهمترازهمه خسته وکوفته ومستاصل از بروز چنین فاجعه ای که شخص رجوی خلق کرده بود؛ سپری کردیم .


حوالی ساعت ده صبح چهارشنبه درپایین تنگه چارزبربودیم که دیدم محمود مهدوی ازفرماندهان محورعملیاتی ازطریق بیسیم دارد به بالا گزارش کارمیدهد. کنجکاوشدم وشنیدم که گفت :


.. اصلا اینطورنیست که به شما گزارش کردند….. من خودم دیشب بالای چهارزبربودم نه ما بلکه آنان بودند که به ما تک زدند وانبوه کشته گرفتند…به گمانم اسیرهم دادیم….نه تنها به آنسوی یال نتوانستیم نفوذ کنیم بلکه متوقف شدیم وعقب نشستیم والان پایین یال دروردی گردنه هستیم ….. عقلم قد نمیدهد که چه کارکنیم….. ازدیروزشکل سازماندهی پاشیده شده وهرکی فرمانده خودش هست وکسی فرمان نمی پذیرد !…. آخه اینجا نیستید که ببینید چه وضعی داریم نه راه پیش داریم ونه راه پس…..


واقعا همینطوربود نه راه پیش داشتیم ونه راه پس . صحبت محمود مهدوی با مقربالاتر( به گمانم شخص رجوی بود) که تمام شد ازوی پرسیدم ” چی میشه ؟ ” وی جواب داد برو روی فرکانس فرماندهی گوش کن.سریع بیسیم ( تمپوی دستی ) را تغییر فرکانس دادم وصدای محمود مهدوی را که داشت خطاب به نیروها به دروغ اعلام وضعیت میکرد شنیدم :
 برادر ( رجوی ) به شما سلام رسانده وگفته که مطلقاً نگران نباشید. عمده نیروها ازچهار زبر گذشتند ودرشرف تسخیر کرمانشاه هستند!. تا فتح تهران راهی نمانده . شکیبا باشید !


پیام که تمام شد روبه وی کردم وگفتم برادرمحمود اینطورنیست آخه ! دقیقا عکس آنچیزی است که شما گزارش کردید!؟ ایشان سال ۱۳۶۳ که مسول بخش اجتماعی بود وموجب شده بود با وصل ارتباط تلفنی مرابه پاکستان ومتعاقبا به عراق بیاورد ودرادامه درمقاطعی خصوصا درعملیاتهای مرزی تحت مسولیتش بودم وحسابی مرا می شناخت جواب داد « کمال» ( اسم مستعارخودم ) من هم میدونم که اینطورنیست ولی قرارنیست هرطورکه هست به پایین دستها گزارش کنیم ! دستوردادند این شکلی وضعیت صحنه را بگویم!
هرچند روحیاتم با این دوز و کلکها سازگارنبود ومطلق نمی پسندیدم ولی چاره ای نداشتم که سکوت کنم وکماکان همراهشان باشم وبسوزم وبسازم .
هواپیماها امان نمیدادند وبی وقفه بالای سرمان به پروازدر می آمدند وبمب وراکد می بستند وما عملا دراختفاء بودیم وشرایط حکم میکرد که کمترین تحرک را داشته باشیم.
اینبارنه رسما بل ازطریق بیسیم حرف انداختند وشایع کردند که برای تجدید قوا وسازماندهی میخواهیم به شهراسلام آباد عقب نشینی کنیم ! لذا هرکس هرطورکه میشد ومیتوانست میبایست خودش را به پشت برساند. عمده خودروها یا سوخته وازدورخارج شده بود ویا پنچرشده بودند وکمترخودروی سالمی بود که بتوان ازآن درعقب نشینی به سمت اسلام آباد استفاده کرد . نیروها درپناه گندم زارکه پوشش مناسبی بود ودرامتداد جاده آسفالته اصلی به حرکت درآمدند وگهگاهی به کمین خورده ومتحمل خساراتی میشدیم . ازجمله غلامرضا پورآگل ( سعید ) ازفرماندهان تیپ دراین مقطع ازعقب نشینی بتوسط یک تک تیراندازکشته شد وخودم نیزازناحیه مچ دست راست گلوله خوردم . خودم را به یک خودروی آیفا رساندم وبا تقلای زیاد عقب خودرودرمیان مجروحین انبوه جا گرفتم . درادامه راه به خودروشلیک شد ودوچرخش پنچرشد ولیکن راننده کماکان هرچندبا سرعت کمتربه راه خود ادامه میداد تا اینکه به کمین خوردیم ومتوقف وازخودروپیاده شدیم.

عمده مجروحین ازترس دستگیری ناگزیر با انفجارنارنجک ویا با خوردن قرص سیانور خودزنی کردند وعده ای هم به اسارت درآمدند.

خودم به اتفاق جمعی درخندقی پناه گرفتیم . راضیه کرمانشاهی ( همسرعباس داوری ) که ازناحیه مچ دست بشدت آسیب دیده بود وهمچنین هادی افشار( سعیدجمالی جداشده مقیم اروپا ) نیزدرآن جمع بودند. فضا که مقداری آرام گرفت به حرکتمان ادامه دادیم وگفتند که نزدیک کارخانه قند هستیم وچیزی نمانده که به شهراسلام آباد برسیم .
 ماموریت مهم

هنگام بازگشت وعقب نشینی درشهراسلام آباد غرب با اکیپ فرماندهی با حضور«محمود قائمشهر»( محمود مهدوی ) و زهرا رجبی برخوردم وازمن خواستند که انجام یک ماموریت مهم را بپذیرم .

درابتدا ازاینکه گمان میکردم ماموریت روبه جلو باشد به بهانه خستگی از پذیرش آن امتناع ورزیدم ولیکن محمود قائمشهرخلاصم کرد وگفت با سه دستگاه خودروی کاسکاول میخواهم «سوژه ای را به عقب برگردانی و یکراست به اشرف برسانی» وازنتیجه آن نیزمرا مطلع سازی دراین هنگام زهرا رجبی نیزبا نگاه رضایت بخشش ازاین ماموریت مشوق من شد که زودی دست به کارشوم وسوار خودروی کاسکاولی شوم که درانتظارم بود.

«سوژه»چه کسی بود؟
 مشغله ذهنی ام« شخص سوژه» ای بود که حاملش بودم وکنجکاوبودم این شخص چه کسی است وموضوع چیست ؟


به شهرکرند که رسیدیم دستورتوقف اکیپ را دادم تا اندک استراحتی داشته باشیم وشخصا به بهانه خرید خوراکی ونوشابه ازکاسکاول پیاده شدم وبه منظورشناسایی سوژه که درخودروی کاسکاول دوم نشسته بود وارد کاسکاول شدم تا خوراکی ونوشابه را بین سرنشینان خودرو ازجمله شخص سوژه توزیع کنم . وقتی نگاهم به داخل خودروافتاد شوک ورم داشت. واقعا درست می بینم !؟

درکمال ناباوری دیدم که «ناصر» (مهدی افتخاری) ازفرماندهان محورعملیاتی درصحنه جنگ بریده بود وکف کاسکاول با روحیه درب و داغان چمپاتمه زده بود.

۲۳سال زندان برای یک فرمانده نافرمان
ازآن تاریخ یعنی پنجم مردادماه ۱۳۶۷ تا لحظه مرگش  تا۲۶ خرداد ۱۳۹۰ چیزی حدود ۲۳ سال مهدی افتخاری با تحمل شداید فراوان ازسوی سران سازمان خصوصا مسعود ومریم ، کج دارومریز در زندان رجوی با ذلت ماندگارشد ونهایتا چونان یک معتاد خمیده درگذشت که البته بغایت تاسفباربود و صرفا بمثابه یک تجربه تلخ درجریان یک فرقه به تمام معنا مخرب و خانمانسوز که امیدوارم عبرت آیندگان خصوصا نسلهای جوان ما باشد.
نتیجه خودزنی رجوی درعملیات دروغ جاویدان
دستگاه دروغ پردازرجوی میزان تلفات طرف مقابل را فقط ۵۵۰۰۰ کشته اعلام کرد شاید که بتواند اندکی شکست مفتضح خودرا بپوشاند! ولیکن تلفات خودی را بقرار زیرمنتشرکرد .
مجموع کشته ها ۱۲۶۳ تن
( شامل ۱۶ تن ازاعضای هیئت اجرایی ومعاونان )
شمار زیاد اسیرکه هیچگاه آماردقیقی ازآن منتشرنکرد
شمارمجروحان ۱۱۰۰ تن
خسارات مادی وتسلیحاتی:۶۱۲خودرو- ۷۲ تانک وزرهپوش – ۲۱ توپ ۱۲۲ میلمتری – ۵۱ تفنگ ۱۰۶ میلیمتری وبسیاری ازآلات جنگی اهدایی صدام که درصحنه جا ماند./پایان

سوم مرداد ۱۳۶۷عراق و سازمان مجاهدین خلق عملیات مشترکی را با عنوان «فروغ جاویدان» که در ایران «مرصاد» نام گرفت، آغاز کردند.

متن زیر چکیده‌ی گفتگوی اختصاصی خبرگزاری فارس(۱۳۹۵/۵/۳) با یکی از منافقینی است که پیش از این انجام شده و در این بخش، وی به تشریح عملیات مرصاد از نگاه خود پرداخته است.

«هادی شعبانی» راننده یکی از روسای وقت گروهک منافقین (مژگان پارسایی) و از نیروهای حاضر در عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) حدود ۲۰ سال از زندگی خود را در این گروهک سپری کرد و سرانجام در سال ۱۳۸۳ از پادگان «اشرف» گریخت و به ایران بازگشت.

فارس: موضوع عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) و حمله نظامی به ایران چگونه به شما ابلاغ شد؟

بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که مسعود (رجوی) سریعاً جلسه‌ای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم چراکه قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهه‌های جنگ است و گفت که ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد چون وقتی ما در عملیات «چلچراغ» مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و به همین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت.

بعد از این صحبت‌ها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپ‌ها و لشکر‌های جدید تشکیل شدند.

بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نیروهای عراقی) از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم به راحتی از سمت غرب پیشروی کنیم.

فارس:شب قبل از شروع عملیات در جلسه معروف به «توجیه فروغ» یا «خداحافظی» نیز حضور داشتید؟

بله، همه نیروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به فرمانده محور تهران گفت: «وقتی به تهران رسیدید اتاق کار سابق من در خیابان طالقانی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم» و بعد خطاب به نیروها گفت: «بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی دهم!»

مریم و مسعود رجوی در جلسه توجیهی عملیات سخنرانی کردند

فارس: نیروها چقدر به موفقیت در این عملیات امیدوار بودند؟

همه ما فکر می‌کردیم که واقعا این طرح عملی است. مسعود می‌گفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شده‌اند و منتظر جرقه‌ای هستند تا علیه حکومت شورش کنند. حتی وقتی به او گفتیم در بعضی یگان‌ها کمبود نیرو داریم، مسعود می‌گفت نگران نباشید در اولین شهر که وارد شویم مردم به ما می‌پیوندند و کمبودها جبران می‌شود.

از طرفی هم برای ما که با انگیزه مبارزه به سازمان پیوسته بودیم، این عملیات آخرین فرصت بود که بر اساس تصور و القائات سازمان، یا می‌کشیم و پیروز می‌شویم یا کشته می‌شویم.

فارس: ولی همان موقع نیروهای ایران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ایران عقب بزنند. این برای شما جای سوال نبود که چطور کشوری که به قول شما ضعیف شده می‌تواند چنین کاری کند؟

شما باید به این نکته توجه کنید که ذهن ما (نیروهای منافقین) یک ذهن تاکتیکی نبود و این مسائل را نمی‌دانستیم. مثال ما، مثال اسکی‌بازی بود که روی برف احساسات لیز می‌‌خورد. ما قدرت تحلیل نداشتیم و حتی نمی‌توانستیم روی نقشه کار کنیم. فرماندهان به ما می‌گفتند همین مسیر مستقیم را که برویم بدون مقاومت به کرمانشاه می‌‌رسیم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول کردیم.

الان که نگاه می‌کنیم می‌توانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شکست خورده بود. استفاده از زره پوش‌های لاستیک‌دار و حرکت در یک خط آن هم روی جاده آسفالت، امکان موفقیت نداشت ولی آن موقع کسی از نیروها این چیزها را نمی‌دانست.

در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچه‌ها بود و طوری صحبت کرد که همه می‌گفتند همین امشب حمله را شروع کنیم. حتی برخی افراد در شبانه روز ۲ ساعت می‌خوابیدند و فقط کار می‌کردند به همین خاطر خیلی از نیروها در حمله فروغ از فرط خستگی در میدان نبرد خوابشان برد!

فارس: برای انجام عملیات آموزش خاصی هم دیدید؟

آموزش ها بسیار مختصر بود و آن‌ هم برای کسانی که ۲، ۳ روز قبل از اروپا برای شرکت در عملیات آمده بودند. فقط هم آموزش تیراندازی با کلاش و کلت بود. کسانی که حین عملیات می‌رسیدند، همین آموزش مختصر را هم نمی‌دیدند و فقط سلاحشان را می‌گرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند.

سازمان به دروغ به آنها می‌گفت مثلا الان در کرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی در اروپا بودند که بچه خود را تحویل همسایه‌شان داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمی‌دانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!

فارس: نیروهایی که در این عملیات شرکت داشتند شامل 3 دسته می‌شدند. یک دسته اعضای قدیمی سازمان که آموزش دیده بودند، یک دسته اعضایی که از کشورهای دیگر اضافه شدند و دیگری هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدری توضیح بدهید.

نیروهای از خارج آمده آموزش ندیده بودند و با این انگیزه در عملیات شرکت می‌کردند که از این خوان نعمتی که گسترده شده بود، بهره‌ای ببرند! به این امید بودند که مثلا رژیم ایران تغییر کند و آنها به پست و منصبی برسند که اکثرا هم در عملیات کشته شدند. اما وضعیت اسرا از این هم وخیم‌تر بود.

هرگوشه میدان نبرد، جنازه منافقین بر روی زمین مانده بود

فارس: چطور؟

برخی از این اسرا، اسیران ایرانی حاضر در زندان‌های عراق بودند که در بدترین شکل با آنها رفتار می‌شد.

سازمان از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت اگر برای شرکت در عملیات به ما بپیوندید آزاد خواهید شد. برخی از آنها به این امید که در حین عملیات بتوانند فرار کنند، قبول کردند. اما غالب این اسرا کسانی بودند که در عملیات «آفتاب» اسیر شده بودند که تعدادشان به حدود ۳۰۰ نفر می‌رسید.

این اسرا بیشتر از نیروهای ارتش بودند که تعدادی در سردشت، تعدادی در فکه و تعدادی هم حین عملیات چلچراغ اسیر شده بودند.

همه این اسرا در پادگان معروف به «دبس» در کرکوک نگهداری می‌شدند که اردوگاه اسرای سازمان بود. وقتی عملیات شروع شد سازمان مجبور بود از حداکثر نیروهایش استفاده کند به همین دلیل سراغ این اسرا رفت.

برخی از اسرا اعلام آمادگی کردند که تعدادشان کم بود. بقیه آنها را در اتاقی حبس کردند و مقداری آب و غذا برایشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عملیات پیروز شدیم می‌آییم سراغ شما.

یکی از مسئولان عملیات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتیم و به دروغ به آنها گفتیم که ما توانستیم کرمانشاه را تصرف کنیم هر کس می‌خواهد بیاید.

تعدادی گول خوردند و آمدند و مابقی را دوباره حبس کرده و رفتیم، به این ترتیب سازمان توانست حدود 40 نفر از اسرا را در عملیات شرکت دهد که اکثر آنها هم در صحنه عملیات گریختند.

سازمان هم این موضوع را می‌دانست ولی می‌گفتند چاره‌ای نیست و باید تعداد نیروها را افزایش داد. این زمانی بود که «کرند» در حال تصرف توسط نیروهای ایران بود و این یعنی محاصر نیروهای سازمان در اسلام آباد.

تشریح عملیات «مرصاد» به روایت راننده گروهک منافقین

فارس: شما در عملیات مرصاد در چه واحدی بودید؟

من در عملیات مرصاد در واحد توپخانه مشغول بودم، فرمانده لشکرمان هم «مهین رضایی» معروف به «آذر» بود. روز عملیات یک توپ ۱۲۲ همراه ۲ دستگاه آیفا مهمات تحویل ما شد که ۴ نفر بودیم.

تا اسلام آباد درگیری خاصی نداشیتم تا اینکه به تنگه چهار زبر رسیدیم. آنجا درگیری کوچکی رخ داد ولی به هر صورتی بود توانستیم راه را باز کنیم تا به حسن آباد رسیدیم که درگیری اصلی شروع شد.

حوالی ۱۰ صبح بود که از ناحیه شکم مجروح شدم و من را به زیر پل حسن آباد که اکثر زخمی‌های مرصاد آنجا بودند، منتقل کردند. از حسن آباد به فرمانداری اسلام آباد رفتیم.

تعداد زخمی‌ها خیلی زیاد بود و اکثرا حال وخیمی داشتند، ما را از آنجا به کرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسیله هلی‌کوپتر عراقی به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند.

هوا در حال تاریک شدن بود که تعداد زخمی‌ها در بیمارستان به قدری شد که مابقی مریض‌ها را از آنجا منتقل کردند و بیمارستان به صورت کامل در اختیار سازمان قرار گرفت.

من از ناحیه شکم تیر خورده بودم و حال خوبی نداشتم، جالب اینجاست که بعد از اتمام عملیات و شکست کامل سازمان، برخی از فرماندهان پیش ما می‌آمدند و به دروغ می‌گفتند که کرمانشاه را تصرف کردیم و آنجا مستقر هستیم!

من ۸ ماه بستری بودم و بعد از آن هم تا ۲ سال تحت نظر دکتر قرار داشتم.

رویایی که در آتش حماقت سوخت

فارس: دوستانتان از صحنه درگیری مطلب خاصی به شما نگفتند؟

یکی از آنها خاطره‌ای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رأفت و عطوفتی که سازمان و خصوصا مسعود رجوی از آن دم می‌زد چگونه بود. استراتژی سازمان در عملیات «فروغ» استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار.

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات «فروغ» اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشه‌ای نگه داشتیم. هوا خیلی گرم بود و آنها بسیار تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان«عبدالوهاب فرجی نژادجهرمی»(افشینفرمانده گردان علملیات فروغ جاویدان» رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟«افشین» که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحه‌اش را بیرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را این طور آب بدهید.

با اشاره افشین، همه اسرا تیرباران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند. این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات نمایش داده  می‌شد.

فارس: بازتاب شکست عملیات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟

بازتاب این شکست آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحین را از بیمارستان به این نشست بیاورند.

من آن موقع در بیمارستان بستری بودم با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند چون از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمی‌دانستیم آینده چه می‌شود، آتش بس هم که برقرار شده بود.

فارس: سازمان برای ترمیم این وضعیت چه کار کرد؟

مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا می‌گفت ما در این عملیات ۱۵۰۰ کشته دادیم در حالی که توانستیم ۵۵ هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم! و حرف‌هایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود.

سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد، به آنها می‌گفتند چند ماه برای آموزش بیاید و هر کس که خواست می‌تواند بعد از آموزش برگردد. مسعود می‌گفت ما خودمان را برای عملیات فروغ ۲ آماده می‌کنیم، ولی دیگر فایده‌ای نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از حمله امریکا به عراق به اوج خود رسید./فارس.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«منافق کشته شده درحمله پلیس آلبانی به کمپ اشرف کیست؟»

«عبدالوهاب فرخی نژاد» درماجرای اعلان حمله مسلحانه(فازنظامی)ترورهای خیابانی در۳۰ خرداد ۱۳۶۰ ازفرماندهان ارشد سازمانبودکه دستورترورمی داد

مجید محمدی، از اعضای بریده سازمان:فرجی‌نژاد می‌گفت: «شاخص ما برای ترور چند مورد بوده؛ اول اینکه شخص ریش داشته باشد، دوم اینکه یقه پیراهن وی کامل بسته باشد»

«در این دو مورد برای ما کاملا مسجل می‌شد که وی یا پاسدار بوده یا طرفدار این حکومت. برای ما کاملا روشن بود و نیازی به پرسش و پاسخ نداشتیم و عمل ترور را انجام و او را به رگبار می‌بستیم.».
عیدالوهاب فرجی‌نژاد معاون تیپ خط‌شکن مجاهدین خلق درعملیات فروغ جاویدان۱۳۶۷ بود که باید از سرپل‌ذهاب تا کرند را اشغال می‌کرد

صمد نظری، یکی دیگر از بریده‌های سازمان، می‌نویسد: «حدود ۳۵ نفر از سربازان در روز دوم خود را تسلیم نیرو‌های سازمان منافقین به فرماندهی فردی به نام افشین (عبدالوهاب فرجی) کردند»

فرمانده به آن‌ها دست‌بند و چشم‌بند زد و در گوشه‌ای جمعشان کرد. تعدادی از آن‌ها به دلیل تشنگی مستمرا از نگهبانان تقاضای آب می‌کردند.

یکی از فرمانده‌های دسته‌ها به فرمانده خود اطلاع داد که آن‌ها آب می‌خواهند. فرمانده افشین با اشاره دست به دوتا از تیربارچی‌ها اشاره کرد و گفت «به اسرا آب بدهید. تیربارچی‌ها بی‌رحمانه تمامی اسرا را به رگبار بستند»

یکی از فرمانده‌های دسته‌ها به فرمانده خود اطلاع داد که آن‌ها آب می‌خواهند.« فرمانده افشین با اشاره دست به دوتا از تیربارچی‌ها اشاره کرد» و گفت «به اسرا آب بدهید» تیربارچی‌ها بی‌رحمانه تمامی اسرا را به رگبار بستند.

آلبانین دیلی نیوز(۳۰ خرداد ۱۴۰۲)نوشت: وزارت کشور آلبانی امروز نسبت به درگیری داخلی رخ داده در اردوگاه گروهک تروریستی منافقین واقع در «مانز» (Manze)شهر«دورس» واکنش نشان داد.

یورش پلیس آلبانی به اردوگاه اشرف(تیرانا)شهرک دورس منطقه مانز

Arnavutluk polisinden İran mülteci kampına baskın: 1 polis yaralandı

حمله پلیس آلبانی به کمپ اشرف

بر اساس این گزارش، پلیس آلبانی روز سه‌شنبه(۲۰ ژوئن ۲۰۲۳) هشداری مبنی بر درگیری بین اعضای این گروهک تروریستی دریافت کرده است.

منطقه مانز شهر «دورس»کشورآلبانی«مقرسازمان مجاهدین خلق ایران»(منافقین)

درگیری پلیس با اعضای مجاهدین خلق

مقرمجاهدین خلق ایران درشهرتیرانا

یورش پلیس آلبانی به اردوگاه اشرف(تیرانا)شهرک دورس منطقه مانز

مقرمنافقین(تیرانا)آلبانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد