پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

خلبان امام خمینی"پروازانقلاب"کیست؟فرودگاه شارل۲گل پاریس

​گزارشی ازآخرین روزاقامت امام خمینی درپاریس ،حرکت امام خمینی  ازنوفل لوشاتو...فرودگاه شارل دوگل پاریس ...تافرودگاه مهرآبادتهران..

. چگونه شرکت ایرفرانس و «ژان مویی »خلبانِ هواپیمای بوئینگ ۷۴۷» فرانسوی-پذیرفت که مأموریت پرواز(انتقال امام خمینی ویارانش) راانجام دهد.

درآن وضعیت آشوب وطوفان تظاهرات درایران،هنوز«رژیم شاه حاکم بود«شاپوربختیار»نخست وزیربودوخودرا«مُرغ طوفان»می دانست،می گفت«یک کشور،یک دولت بیشترندارد»تهران شبه حکومت نظامی بود..

اعلام شده بودکه امام خمینی ششم بهمن به ایران می آید،اماوقتی آمدن امام به کشور قوت گرفت، دولت بختیار، برای جلوگیری از ورود امام، به کلیه شرکت‏های هواپیمایی بین المللی اعلام کرد که به تهران پرواز نکنند. علاوه بر این به دستور بختیار، تعداد زیادی تانک و زره‏پوش در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر شدند تا از ورود امام به میهن اسلامی جلوگیری نمایند. همچنین کلیه فرودگاه‏های کشور برای سه روز بسته اعلام شد و در نتیجه، ازنوفل لوشاتو اعلام شد، به مناسبت بسته بودن فرودگاه‏ها، سفر امام به تهران، دو روز به تعویق افتاد. عکس‏ العمل مردم در برابر این عمل بختیار به حدی شدید بود که «مرغ طوفان»گرفتارامواج سهمگین اعتراضات مردمی شد ومجبوربه بازگشایی فرودگاه مهرآبادشد...هواپیما (۲​​​​​​​ملیون دلار )بیمه شد.علاالدین میرمحمد صادقی عضو اتاق بازرگانی هزینه بیمه راپرداخت،قیمت بلیط پرواز ۴۰۰۰ تومان بود.(قیمت دلارده تومان وسکه۴۲۰ تومان بود).

ماجرای سئوال خبرنگارامریکایی ازامام..بعنوان یک شخصیت مقتدرکه رهبریت کشورایران دردست می گیریدچه احساسی دارید؟،جواب امام: «هیچ احساسی ندارم» و حواشی دیگر..درادامه خواهیدخواندودید.

 دهکده(نوفل لوشاتو)  در ۳۵ کیلومتری جنوب غربی شهر پاریس قرار دارد.

تصاویر کم‌تر دیده شده از امام‌خمینی(ره) در «نوفل لوشاتو»

نوفل لوشاتو-اقامتگاه (۱۱۶روزه)امام خمینی.

نوفل لوشاتو و کانون خبری

از ساعت هفت بعدازظهر به وقت پاریس تا لحظه‌ای که هواپیمای امام خمینی در آسمان «فرودگاه شارل دوگل»پاریس به پرواز درآمد۰۳:۳۰دقیقه پنج شنبه، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷

  فرودگاه «شارل۲گُل»پاریس-چهارشنبه، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ 

آخرین روزاقامت امام خمینی درنوفل لوشاتو-روزخداحافظی

حدود یک هزار تن از دانشجویان، زنان و مردان مقیم فرانسه و سایر کشورهای اروپایی و آمریکایی که برای مشایعت امام خمینی به فرودگاه آمده بودند،در محوطه‌ فرودگاه در حالی که ده‌ها عکس امام خمینی را در دست داشتند،به نفع او شعار می‌دادند و سرودهای انقلاب و پیروزی را می‌خواندند.

در گوشه‌ای از فرودگاه هم نمایشگاهی از عکس‌های شهدای انقلاب، مجروحان و کسانی که در طی سال‌های اخیر شکنجه دیده بودند برپا شده بود. که بر بالای آن نوشته بودند: «حقوق بشر شاه».

روایت مهماندار هواپیما از آرامش امام در هنگام ورود به ایران

 امام خمینی  درحال ترک اقامتگاه-نوفل لوشاتو-حرکت بسوی فرودگاه «شارل۲گُل»

 توضیح نگارنده-پیراسته فر:این خانم(سمت چپ)درتمام حرکات امام خمینی ،مثل یک پاسدارِفدایی،ازامام حفاظت ومراقبت می کند،بادرازکردن دستانش-درآن ازدحام فرودگاه- راه رابرایش بازمی کند،مثل پروانه دروبرامام درتحرک است که بهش آسیبی نرسد،درعکسهای دیگرهم می توانیدببینید،آنچه درفیلم دیدم،هیچکس مثل این خانم حضورفعال ندارد،خیلی خوب می شدمی دانستم این کیست؟

فرودگاه «شارل۲گُل»پاریس-چهارشنبه، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ 

  فرودگاه «شارل۲گُل»پاریس-چهارشنبه، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ 

حبیب‌الله عسگر اولادی: غروب چهارشنبه، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ برای حرکت به سمت ایران به  فرودگاه «شارل۲گُل»پاریس  رفتیم. جمعیت زیادی از کشورهای مختلف اروپایی و اسلامی آنجا جمع بودند و یکپارچه ابراز احساسات می‌کردند.

هواپیمای حامل امام خمینی سپس حدود ساعت یک به وقت فرانسه و ۰۳:۳۰دقیقه به وقت تهران

از فرودگاه «شارل۲گُل»پاریس  به سمت ایران به پرواز درآمد.

فرودگاه شارل دو گل (CDG) که به «فرودگاه رواسی »نیز شناخته میشود، در ۲۵ کیلومتری مرکز شهر «پاریس»قرار دارد.

  فرودگاه «شارل۲گُل»پاریس-چهارشنبه، ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ 

در داخل هواپیما حال و هوای خاصی حاکم بود. اما در این میان امام خمینی آرامش خاصی داشت.

عسکراولادی:وارد هواپیما که شدیم امام در صندلی جلوی هواپیما نشستند و بنده هم صندلی سوم پشت سر امام. همه توجه به امام و فعل وانفعالات ایشان بود،مقداری از شب که گذشت «خلبان آمد خدمت امام» و گفت : اگر میل داشته باشید، می‌توانید بروید و بر روی تخت من استراحت کنید.

بعضی از کسانی که در آنجا بودند، از روی نگرانی که نکند برای امام نقشه‌ای کشیده باشد، گفتند که مصلحت نیست و امام نباید برود و بعضی هم گفتند که خود امام باید تصمیم بگیرند. امام  گفتند:« می‌روم کمی استراحت کنم»

هدیه دختران نوفل‌لوشاتو به امام خمینی / روایت مهماندار هواپیمای ایرفرانس از آرامش امام

من و تعدادی دیگر حرکت کردیم که همراه ایشان برویم، امام گفتند: «همه سر جای خود بمانید و لازم نیست» اماسید احمدآقا و شهید عراقی ایشان را تا محل استراحت همراهی کردند که امام به آنها نیز گفتند: «بروید» و آنها نیز بیرون آمدند، ولی همگی مراقب بودیم.

بعداز یک ساعت و امام برگشتند، وضو گرفته بودندو به تهجد(نمازشب) مشغول شدند.

درحالیکه امام آرامش خاصی داشتند، ما نگران بودیم(دل تودلمان نبود) مخصوصاً وقتی وارد مرز می‌شویم،فکرمان هزارراه می رفت،اینکه نکند هواپیمای ما را بزنند. عمدتاً یک وضع روحی فوق‌العاده بدی داشتیم، کسی در چهره‌اش رنگی نبود غیر از امام که آرامش خاصی داشتند و مشغول ذکر بودند.

وقتی از مرز ترکیه وارد ایران شدیم، یکی دو هواپیمای فانتوم اطراف هواپیمای ما را احاطه کردند، نگرانی همه ما بیشتر شد، اما الحمدلله اتفاقی پیش نیامد و آن هواپیماها هم رفتند.

با فاصله کمی خبرنگارهایی که در انتهای هواپیما سوار بودند، برای مصاحبه به قسمت جلو و خدمت امام آمدند.یک خبرنگار-احتمالاً- آمریکایی بود، پرسید: شما به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، لطفاً بگویید چه احساسی دارید؟

امام جواب دادند: «هیچ»!.

این خبرنگار خیال کرد که یا حرفش را نتوانسته است برساند یا بد ترجمه کرده و یا امام متوجه نشده‌اند سؤالش چه بوده، مجدداًهمان سئوال را تکرارکردند.

امام نیزهمان جواب«هیچی»راتکرارکردند  و آهسته ادامه دادند،«إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا»؛ مگر اینکه حقی را استوار کنم و باطل را سرنگونسازم.»هنگام عزیمت به شهر بصره، جهت جنگ با ناکثیناولین سخنرانی های امام خمینی پس از ورود به ایران، از سخنرانی در فرودگاه تا بیانات در بهشت زهرا

توضیح نگارنده-پیراسته فر:اشاره به خطبه ۳۳نهج البلاغه: عبد اللّه بن عباس می گوید:هنگام عزیمت به شهربصره -جنگ بناکثین- در ذى قار ،پیش حضرت علی(ع)رفتم، در حالى که کفش خود را وصله مى‏زد، از من پرسید: ارزش این کفش چقدر است؟ گفتم: هیچ. امام گفت: به خدا سوگند این کفش پاره در نظر من از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر اینکه بتوانم حقّى را اقامه و باطلى را دفع کنم.

به خلبان پیشنهادسرنگونی امام راداده بودند!

هنگامی‌که هواپیما بر فراز شهر تهران و بر روی باند فرودگاه رسید، اجازه‌ فرود داده نشد، در نتیجه حدود ده دقیقه در آسمان تهران به پرواز خود ادامه داد اما در نهایت موفق شد در فرودگاه مهرآباد فرود آید. عسگراولادی می گوید: هواپیما آرام آرام نزدیک باند آمد و یک دور زد و اوج گرفت دو مرتبه برگشت و با آرامش نشست. امانفهمیدیم این قضیه چه بود.

رسول صدرعاملی می نویسد:۱۹۹ نفر مسافر این هواپیما بیش از ۵ بار به دقت توسط پلیس فرانسه مورد جستجو قرار گرفتند و بالاخره ساعت یک بامداد هواپیمای حامل آیت‌اتلله خمینی در حالی در آسمان فرانسه به پرواز درآمد که حدود ۲۰ نفر از ایرانیانی که قرار بود در این پرواز باشند جا مانده بودند و هواپیما با ۳۰ مسافر ایرانی و ۱۵۰ خبرنگار خارجی راهی تهران شد.

*خبرنگارانی که از اول برای این پرواز ثبت‌نام کرده بودند تعدادشان به ۴۰۰ نفر می‌رسید، ولی همین که متوجه خطرناک بودن این پرواز و پیام آیت‌الله به ایشان که «پای مرگ و زندگی شما در میان است» شدند تعدادشان به ۱۵۰ نفر تقلیل پیدا کرده بود و این ۱۵۰ نفر هم در حالی سوار هواپیما شدند که خانواده‌های‌شان با چشمان پراشک به بدرقه‌شان آمده بودند، اما همه آن‌ها معتقد بودند حضور در چنین پرواز تاریخی به خطرات احتمالی آن می‌ارزد.

امام خمینی  دستور داده بودند  که هیچ زن و کودکی در این پرواز حضور نداشته باشد ،فقط چند خبرنگار دختربودند، که رعایت حجاب راکرده بودند،حتی میهمانداران هواپیما که مسئول پذیرایی از قسمت درجه یک هواپیما که آیت‌الله در آن قرار داشتند نیز چنین موضوعی را رعایت کرده بود.

۵ ساعت پرواز پر از دلهره و اضطراب سپری شد و هواپیما به آسمان تهران رسید در حالی که هنوز هیچ‌یک از مسافرین هواپیما مطمئن نبودند این هواپیما در باند فرودگاه مهرآباد بنشیند.

 

 هواپیما، هنگام فروددرفرودگاه مهرآباد، بار دیگر اوج گرفت و در اطراف شهر تهران به گردش درآمد خیلی‌ها برای‌شان شکی باقی نماند که به پاریس باز خواهیم گشت، اما این‌طور نشد و بار دیگر که هواپیما به باند نزدیک شد در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست.

بعد از توقف کامل هواپیما و باز شدن درِ هواپیما حاج احمد آقا خمینی،  از هواپیما پیاده شدند و به سوی آیت‌الله طالقانی رفتند و پس از ۷ دقیقه مذاکره خصوصی با ایشان به اتفاق آیت‌الله طالقانی به داخل هواپیما برگشتند و بعد به خبرنگاران اجازه پیاده شدن دادند و من اولین کسی بودم که از پله‌های هواپیما قدم بر خاک ایران گذاشتم و به دنبال من سایر خبرنگاران و دستِ آخر آیت‌الله خمینی در میان هم‌سفران ایرانی خود.../پایان اظهارات صدرعاملی.

​توضیح نگارنده:این خاطره دیگری از صدرعاملی

خاطره «رسول صدر عاملی» خبرنگار اعزامی روزنامه اطلاعات به «نوفل لوشاتو»

صبح چهارشنبه گذشته (روزی که سفر آیت الله خمینی به ایران قطعی شد) سرهنگ لان‌ ون رئیس ژاندارمری منطقه به حضور آیت‌الله شرفیاب شد و از این بابت اظهار خوشحالی کرد و اظهار تأسف از اینکه دیگر نمی‌تواند آیت الله را ببیند. به غیر از او همسایگان آیت الله هم هدیه‌ای به آیت الله دادند که عبارت بود از «مقداری خاک فرانسه در یک شیشه کوچک».

ورود امام خمینی به ایران

شبی که قرار بود آیت الله خمینی به سوی ایران پرواز کنند و معلوم شد بیش از پنجاه ایرانی نمی توانند در این سفر که به قول حضرت آیت الله «سفر خطرناکی» بود و پای مرگ و زندگی در میان بود، باشند. یکی از روحانیون از قول آیت الله به صدها دانشجوی ایرانی که در تب و تاب و التهاب سفر با آیت الله بودند گفت حالا که وضع اینطور است من از برادرانی که نامشان در این لیست ۵۰ نفره هست خواهش می‌کنم رشد ملی خود را نشان دهند و جای خود را به برادران دیگر تعارف کنند، و آن‌وقت جایتان خالی که ببینید این ۵۰ نفر چطور می خواستند جای خود رابه برادران مشتاق دیگر بدهند و آنها هم قبول نمی‌کردند.

هر ایرانی که وارد پاریس می‌شد و نشانی اقامتگاه آیت الله را نداشت کافی بود سوار تاکسی بشود و بگوید«آیت الله».

همین یک کلمه کافی بود تا راننده تاکسی وی را به ۶۰ کیلومتر آنطرف‌تر که منزل آیت الله خمینی بود ببرد. کرایه تاکسی این مسیر معمولاً ۱۱۰ تا ۱۴۰ فرانک می‌شد.

«مسعود کیمیائی»، «پرویز کیمیائی» و «کامبیز درم‌بخش» فیلمبرداران ایرانی بودند که از زندگی آیت الله خمینی در پاریس فیلم گرفتند.

اتفاقاتی که برای رانندگان تاکسی پاریس تازگی داشت

راننده تاکسی که من را به فرودگاه شارل دوگل پاریس می‌برد در ۲۰ کیلومتری فرودگاه همینکه افراد پلیس فرانسه را در دو طرف شاه راهی که به فرودگاه منتهی می‌شد دید، دهانش از حیرت بازماند، او می‌گفت: بیست سال است در پاریس راننده تاکسی هستم، به خاطر نمی‌آورم هیچ‌وقت برای هیچ شخصیتی چنین کاری کرده باشند(که برای امام خمینی کردند).

در سالن فرودگاه صدها دانشجوی ایرانی که موفق نشده بودند در این سفر انقلابی و تاریخی همراه آیت الله باشند در سالن فرودگاه دست به تظاهرات زده بودند و علیه رژیم و به نفع آیت الله خمینی و حکومت اسلامی شعار می‌دادند، اینها انتظار داشتند آیت الله را در فرودگاه ببینند، اما پلیس فرانسه آیت الله را از یک درب مخفی مستقیماً به داخل سالن ترانزیت برد.

«مشروبات الکلی سبک»و«پرواز اسلامی»

چند تن از خبرنگاران خارجی یک ساعت پس از پرواز از میهمانداران هواپیما تقاضای مشروب‌های به قول خودشان «سبک» کردند، اما میهمانداران هواپیما از این بابت عذر خواستند و یکی از آنها مرتب به آنها می‌گفت: فراموش نکنید این پرواز یک «پرواز اسلامی» است.

« میهمانداران زن »و دختر هواپیما همگی هنگامی که می‌خواستند به قسمت درجه یک هواپیما که آیت الله خمینی نشسته بودند بروند، همه موهای خود را در زیر کلاه‌های مخصوص خود پنهان می‌کردند.

حضور«سرمایه داران بزرگ» درنوفل لوشاتو

در طول اقامت آیت‌الله خمینی در پاریس گروہ زیادی از تجار و شخصیتهای ایرانی برای دیدار از آیت الله خمینی به نوفل لوشاتو آمدند، که بسیاری از آنها را آیت الله خمینی به حضور نپذیرفتند، چرا که آنها اکثرشان از سرمایه‌داران معروف ایرانی بودند [و] آمده بودند تا در آینده به نوعی از این دیدار بهره‌برداری کنند، کسانی مثل «اخوان»، «لاجوردی»، «نیک‌پور» و ....

و من برای دومین بار لبخند آیت الله خمینی را دیدم و این هنگامی بود که در هواپیما اعلام شد: ما در آسمان ایران هستیم و هواپیما به زمین نزدیک شد و چشم آیت الله خمینی به خاک ایران افتاد و آیت الله که در این لحظات به هیچ‌وجه حاضر نبودند از اندیشه‌های خود خارج شوند، در جواب خبرنگاری که علیرغم قرار قبلی خود را نزدیک ایشان رسانده بود و پرسید: آیت الله چه احساسی دارند؟

گفتند: هیچ احساسی ندارم./روزنامه اطلاعات؛ ۱۴ بهمن۱۳۵۷

حبیب الله عسگراولادی می گوید:(۲۲ بهمن ۱۳۹۳) خلبان (ژان موئی)درمصاحبه‌ای  گفت از من یک کار شیطانی خواسته شده بود که من در دنیا و قیامت نمی‌توانم جواب بدهم، بدین‌جهت بالا رفتم و به خودم مسلط شدم و دو مرتبه پایین آمدم».

توضیح نگارنده-پیراسته فر: خلبان«ژان مویی خلبان » بعداز۳۶سال ازپروازتاریخی به ایران (۲۲ بهمن ۱۳۹۳) درمصاحبه ای با رادیوفرانسه می گوید:بلیط پروازایران فروخته شده بود،کارهاهمه ردیف بودواماهیچ خلبانی جرئت هدایت هواپیما بسوی ایران رانداشت،۳روزمانده بود به پرواز-رئیس شرکت ایرفرانس به دنبال یک خلبان دواطلب این پروازپرخطربود،بمن پیشنهادداد(قبول می کنیدبرویدایران؟)من گفتم به من فرصت بده،ودرادامه به رئیسم گفتم که دراین۳روزبرایم پروازتگذار تامن خودم راآماده کنم براین سفر..

«ژان مویی خلبان »می گوید:هواپیمای شرکت ایرفرانس به دلیل امنیتی، پس از تخلیه مسافرانش، در تهران نماند و فورا به فرودگاه ابوظبی رفت تا فردایش به پاریس بازگردد.

ورود امام خمینی به ایران

کاپیتان«ژان مویی خلبان »می گوید:این هواپیما در راه بازگشت، ایرانیانی را سوار کرده بوده که وطنشان را به خاطر وقوع انقلاب، ترک می گفتند بعضی ازاین مسافران با حالت عجیبی مرا نگاه می کردند. در میان آنها، یک مرد پنجاه ساله به من گفت: شما برای ما ... آوردید! . من به او پاسخ دادم: « من فقط مأموریتم را انجام دادم»

کاپیتان(ژان مویی)یک خاطره ازاین سفرتعریف می کند:موقع نماز، وقتی خمینی می خواست وضو بگیرد، یک شلوار کرمِ زرد پایش بود، ولی موقع خروج از توالت، رنگ این شلوار کرم، به صورتی تبدیل شده بود!.

امام خمینی (1)

هواپیمای امام ساعت ۸:۴۵ دقیقه در باند فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست. با گشوده شدن درِ خروجی هواپیما ابتدا همراهان امام و خبرنگاران خارج شدند. سپس ۹:۳۰ دقیقه گروهی از منتخبین کمیته‌ استقبال وارد هواپیما شدند و رأس ساعت ۹:۳۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه امام از هواپیما خارج شدند.

عسگراولادی در  کتاب خاطرات عسگراولادی از حذف نام خود و مهدی عراقی از لیست پرواز می‌گوید. تصمیمی که وقتی امام از آن مطلع می‌شود، لغوش می‌کند: «حرکت امام به سمت ایران باید در روز پنجم بهمن صورت می‌گرفت ولی چون فرودگاه مهرآباد بسته بود، پرواز انجام نشد. امام در روز نهم فرمودند که ما به تهران می‌رویم. خدمت ایشان عرض کردند که آقا راه بسته است و ممکن است وقتی از مرز ایران وارد شدیم ما را بزنند، ولی امام مصمم بود که به ایران بازگردد. روز دهم دوستان تلاش زیادی کردند و دو هواپیما تهیه کردند.

امام پرسیدند که مگر چه تعدادی هستیم، عرض کردیم تعدادمان از یک هواپیما بیشتر است و ناچار شدیم دو تا هواپیما بگیریم. امام فرمودند یک هواپیما کافی است، تعدادی را کم کنید. آن روز من در‌‌ همان چمن روبه‌روی منزل امام نشسته بودم که شهید عراقی با یک حالت ناراحت و بغض کرده پیش من آمد و گفت «می‌دانی چه شده؟» گفتم: «چه شده؟» گفت: «من و تو را از هواپیما حذف کردند. من که نمی‌توانم تحمل کنم امام سوار هواپیما بشود و من همراه او نباشم. این هواپیما هواپیمای شهادت است و من باید همراه ایشان باشم.» من هم کمی ناراحت شدم و به ایشان گفتم: «من نمی‌دانم چه می‌شود ولی می‌دانم امام قولی که داده، بی‌اساس نیست.» شهید عراقی گفت: «مگر چه قولی داده‌اند؟» گفتم: «فرموده بمانید، ان‌شاءالله با هم می‌رویم. من به اینکه با امام هستیم شک ندارم‌».

مهدی عراقی گفت: «تو به این چیز‌ها خیال خودت را راحت و خوش کن و رفت». هنوز یکی دو ساعت نگذشته بود که شهید عراقی شادمان پیش من آمد و گفت: «می‌دانی چه شده؟» گفتم: «نه! چه شده؟» گفت: «امام وقتی فهرست کسانی که قرار بود سوار هواپیما بشوند را دیدند، چند نفر را حذف کردند و من و تو را به لیست اضافه کرده‌اند؛ حتی جای نشستن را مشخص کرده‌اند، صندلی سوم پشت سر خودشان». گفتم: «من که به شما عرض کردم امام قول داده و می‌دانستم امام بی‌پایه و اساس قول نمی‌دهد.»/کتاب خاطرات دبیرکل سابق حزب مؤتلفه اسلامی

 محمد هاشمی می گوید: «وقتی امام وارد سالن شدند، سرود «خمینی ای امام» خوانده شد و امام صحبت کوتاهی با ملت فرمودند؛ در آغاز از عواطف طبقات مختلف، عواطفی که بر دوششان بار گرانی بود، قدردانی کردند و سپس از تمامی طبقات، روحانیون، بازرگانان، دانشجویان و ... به خاطر تحمل زحمات تشکر نمودند. ایشان وحدت کلمه را رمز پیروزی دانستند اما متذکر شدند: «پیروزی ما وقتی است که دست اجانب از مملکت‌مان کوتاه شود.»

امام خمینی -بهشت زهرا

محسن رفیقدوست می گوید:امام گفتند باید برویم قطعه ۱۷ . دفعه اول که گفتند من خدمت ایشان عرض کردم که این ممکن نیست، با این ازدحام جمعیت اجازه دهید فکری بکنیم. درآن زمان ۳۸ سالم بود. امام گفتند که در را باز کن تا من پایین بروم. این حرف را کسی می‌گفت که من از ۱۶ سال پیش مقلد ایشان بودم و هرچه گفته بود با جان و دل گوش می‌کردم. در برزخ عجیبی بودم. شرایط بیرون به گونه‌ای نبود که بتوان در ماشین را باز کرد. همان‌جا با صدای بلند به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم یا زهرا تو را به پدرت قسم به من کمک کن تا بیش از این در مقابل امام مقاومت نکنم. امام هم شنیدند.

اولین سخنرانی امام خمینی(ره) پس از ورود به ایران. تهران، بهشت زهرا، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷.

امام خمینی دربهشت زهرا خیلی سعی می‌کردند در ماشین را باز کنند، من هم مدام خواهش و تمنا می‌کردم که ایشان تحمل داشته باشند. نیم ساعت با امام در آن وضعیت بودم. واقعاً مستأصل شده بودم، مردم روی ماشین نشسته بودند...


ناطق نوری در راهپیمایی یوم الله ۲۲ بهمن حضور یافت

۲۲ بهمن ۱۳۹۸حجت الاسلام علی اکبرناطق نوری 

جمعیت طوری است که اصلاً به قطعه ۱۷ نمی‌رسیم. از مردم خواهش کردیم که ماشین را به طرف هلیکوپتر هل بدهند. متأسفانه فرمان هیدرولیک ماشین به طرف خلاف جهتی که می‌خواستیم قفل شده بود. مردم ۱۰ سانت ۱۰ سانت، ۵۰۰ متر ماشین را بلند کردند تا به هلیکوپتر رساندند. خود ماشین نزدیک یک و نیم تن بود. بچه‌های استقبال هم فاصله مثلث مانند بین ماشین و هلیکوپتر را پر کردند. به مقابل پله هلیکوپتر رسیدیم در ماشین را باز کردم.

 آقای ناطق نوری روی پله‌های هلیکوپتر ایستادند. احمد‌آقا از روی پای من و از طرف صندلی راننده به درون هلیکوپتر رفتند.

 من کمک کردم و زیر بغل‌های امام را به احمد آقا و آقای ناطق نوری دادم. پاهای امام را هم گرفتم

به خاطر دارم وقتی امام در حال خروج از ماشین بودند پای امام را بوسیدم آن آخرین لحظه رمق من بود. وقتی به هوش آمدم آقای دکتر عارفی که پزشک امام بود در حال ماساژ دادن قلب من بود. لحظه‌ای که به هوش آمدم این جمله را شنیدم، من تو دهن این دولت می‌زنم؛ من دولت تعیین می‌کنم.»۱۲ بهمن ۱۳۹۳ایسنا

کمی مانده به بهشت زهرا ماشین بلیزر خاموش شد. امام اصرار داشت که پیاده شود. می‌گفت: ما باید برویم قطعه‌ی ۱۷ بهشت زهرا مردم منتظرند. بالاخره هلی‌کوپتر آمد و تا قطعه ۱۷ را با آن رفتند. آن‌ها از پرسنل هوانیروز بودند که وقتی برنامه‌ی زنده‌ی شبکه سراسری از ورود امام قطع شده‌بود، خودشان آمده ‌بودند تا ماجرا را از نزدیک ببینند.

قبل از سخنرانی امام پسری 12،11 ساله چند آیه قرآن خواند که بعدها اسمش معروف شد: محمد اصفهانی. سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» اجرا شد. امام سخنرانی‌اش را شروع می‌کند. صدایش بم و رساست. وقتی امام می‌گوید: «من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم...» اول جمعیت کف می‌زنند و سوت می‌کشند و بعد احمد ناطق‌نوری صدا زد: تکبیر. و تکبیر گفتن وسط سخنرانی، از آن روز سنت شد.

سخنرانی تمام شده، هلی‌کوپتری که برای بردن امام آمده، سه‌بار سعی می‌کند بنشیند ولی نمی‌تواند، شلوغ است. عبا و نعلین امام در می‌آید. همراهان امام را به جایگاه برمی‌گردانند و پارچه رویش می‌کشند تا گرد و غبار هلی‌کوپتر اذیتش نکند. پس از مدتی آمبولانس شرکت نفت می‌آید. ناطق‌نوری و احمد آقا همراه امام سوار می‌شوند و آمبولانس به طرف جاده قم می‌رود. آن هلی‌کوپتر هم از بالا دنبالشان می‌کند تا بالاخره در موقعیت و فضایی مناسب بنشیند و امام را به آن منتقل کنند.

هلی‌کوپتر روی شهر است. خلبان می‌گوید هرجا بخواهید فرود می‌آیم. حال امام خوب نیست. می‌روند سمت بیمارستان هزار تختخوابی و فرود می‌آیند. آمبولانس آماده نبود و امام را با ماشین یکی از پزشکان بیمارستان تا انتهای بلوار کشاورز بردند؛ پیکان ناطق‌نوری از صبح آن‌جا بود و همگی سوارش شدند.

همه فکر می‌کردند امام از بهشت زهرا می‌رود مدرسه‌ی رفاه، اما نرفته بود، همه نگران بودند. امام در بلوار کشاورز تصمیم‌اش را گفت: می‌خواست برود خانه‌ی برادرزاده‌اش، دختر آقای پسندیده؛ منزل برادرزاده امام حوالی جاده شمیران (شریعتی) بود.

خاطره ناطق‌نوری از ۲ ساعتی که کسی نمی‌دانست امام کجاست.روز 12 بهمن57

- در این روز پس از حضور امام در فرودگاه و رفتن به بهشت زهرا داخل خودروی بلیزر معروف شده و بنده نیز که در آن زمان طلبه جوانی بودم جلوتر از خودروی ایشان سوار یک دستگاه خودروی جیپ زرد رنگی که برای ایجاد ارتباط بی سیمی وجود داشت، شدم. هجوم جمعیت و استقبال میلیونی انقلابیون از ایشان در میانه راه باعث شد تا اتومبیل حامل حضرت امام دچار نقص شده و متوقف شود که بلافاصله خود را به خودروی امام رساندم و به همراه جمعیت حاضر کمک کردیم که ایشان سوار بالگردی که از قبل برای ایجاد چنین شرایطی پیش بینی شده بود، شوند.

*بنده به همراه امام  و مرحوم حاج احمد آقای خمینی سوار بر بالگرد شدیم اما مسیر و اینکه باید کجا برویم مشخص نبود و بنده به خلبان که نمی دانست باید به کجا برود گفتم تا به سمت بیمارستان هزار تختخوابی که خودروی خود را در حوالی آنجا پارک کرده بودم، برود. پس از فرود بالگرد در محوطه بیمارستان به وسیله خودروی یکی از پزشکان خود را به اتومبیل پیکان بنده رسانده و پس از سوار شدن گفتم کجا برویم که حاج احمد آقا اسم چند تن از بستگان و آشنایان را نام برد و قرار شد به منزل یکی از آنها برویم که آدرسشان را نیز به طور دقیق در اختیار نداشتیم.( خانه‌ی برادرزاده‌اش، دختر آقای پسندیده؛ منزل برادرزاده امام حوالی جاده شمیران "شریعتی" بود)

در این شرایط و در حالی که جمعیت کثیری از مردم در بهشت زهرا حاضر بودند به همراه امام  و حاج احمد آقا در خیابان های تهران به دنبال پیدا کردن آدرس مورد نظر بودیم و در این مدت 2 ساعت تقریبا کسی نمی دانست که امام کجا است و حتی برخی با ساواک تماس داشتند تا از آنها جویای ایشان بشوند.

افشای هویت کسی که روز 12 بهمن در پلکان هواپیما دست امام را گرفته بود

مرکز اسناد انقلاب اسلامی برای نخستین بار پس از 31 سال هویت فردی را که در پلکان هواپیمای ایرفرانس در فرودگاه مهرآباد را گرفته است فاش کرد.
سایت این مرکز گفتگویی را با این شخص فرانسوی منتشر کرده است که می خوانید:
در۱ آبان ۱۳۸۸ دوستی به نام آقای میرغضنفری تلفن زد و گفت: آیا شما از مهمانداری که همراه امام در روز 12 بهمن از پله‌های هواپیما پایین می‌آیند خبر داری؟ گفتم: چطور؟ گفت: ایشان در تهران هستند و سرگردان. خیلی تعجب کردم و گفتم: مشتاقانه منتظر دیدار این عزیز و شما در مرکز اسناد انقلاب هستم. بنابراین در تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۸۸ آقای میرغضنفری به همراه ژرژان فابین باتااوش محافظ مخصوص حضرت امام به مرکز تشریف آوردند. البته آقای باتااوش بدون لباس یونیفرم که در 12 بهمن بر تن داشت، آمده بود.
آقای باتااوش خیلی روان فارسی صحبت می‌کرد و خیلی هم پیر شده و با آن چهره معروف متفاوت است. به آقای باتااوش گفتم: چطور در ایران ماندگار شدی؟ و سپس به یاد فیلمی افتادم که چندین سال پیش آقای داود رشیدی پیرامون اقامت امام در پاریس تهیه کرده و در آن فیلم با افراد بسیاری صحبت شده بود. و گفته شد که فردی که همراه امام از پله‌های هواپیما پائین می‌آید نیز مرحوم شده است؟! «یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم.»سپس آقای باتااوش ادامه داد و گفت: 64 سال دارم و اصالتاً اهل الجزایر هستم و به فرانسه مهاجرت کردم و در یک خانواده مسیحی بزرگ شده‌ام. بعد از تحصیلات دانشگاهی جذب پلیس فرانسه شدم و به هنگام ازدواج قسمتم یک خانم ایرانی به نام «بیتا آهی» شد و ثمره این ازدواج هم دو فرزند است. یک دختر و یک پسر که الان بین آمریکا و ایران تردد می‌کنند.
از آقای باتااوش پرسیدم چگونه به پیر و مرشد و مراد ما روح‌الله الموسوی خمینی وصل شدی؟
گفت: وقتی آقای [امام] خمینی به پاریس آمد. پلیس فرانسه چند نفر را برای محافظت نزد امام فرستاد اما آقای خمینی هیچ کدام را نپذیرفت تا این که قسمت من شد و در همان دیدار اوّل علقه‌ای میان من و آقای خمینی برقرار شد و چون فارسی هم صحبت می‌کردم مزید بر علت شد. و در مدت 116 روز اقامت امام در نوفل لوشاتو همواره با امام بودم:
آقای باتااوش خاطرات شنیدنی زیادی از نوفل لوشاتو داشت. و سپس ادامه داد و گفت: وقتی که قرار شد آقای خمینی به ایران بیاید من هم همراه ایشان در آن پرواز تاریخی بودم و زمانی که هواپیما می‌خواست در فرودگاه مهرآباد به زمین بنشیند. یونیفرم مخصوص پوشیدم و به هنگام تشریف‌فرمایی امام از پله‌های هواپیما دست امام را گرفتم و امام هم دست مرا گرفت. و از پله‌ها پائین آمدیم‌ـ روز عجیبی بود. انگار مسیح(ع) ظهور کرده بود: ایشان ادامه داد و گفت به علت علاقه‌ای که به امام پیدا کرده بودم به احمد آقا گفتم می‌خواهم در ایران بمانم. احمد آقا گفت دولت فرانسه برای شما مشکل درست نمی‌کند گفتم خیر. خودم را بازنشسته می‌کنم. بعد از موافقت امام و احمد آقا و گرفتن حکم بازنشستگی به ایران آمدم و با نظر احمد آقا با شهید چمران و سپس مرحوم نظران همکاری‌های متعدد داشتم...
در کارهای مختلف کمک می‌کردم. حال هم که پیر شده‌ام و همسرم نیز از من جدا شده است و در غربت و بی‌کسی و آوارگی در تهران به سر می‌برم تا این که بمیرم و جنازه‌ام را آتش بزنند و در دریا بریزند تا به وسیله گردش آب به طبیعت برگردم.
قصه پرغصه‌ آقای باتااوش خیلی مرا متأثر کرد و گفتم چگونه کسی که به عشق امام جلای وطن نموده به ایران هجرت کرده، باید چنین آواره و بی‌خانمان، و هر چند شب مهمان کسی باشد، به چند نفر از مسئولین هم مشکلات و گرفتاری‌های آقای باتااوش را منتقل کردم: آنها هم پاسخی که دادند: هم تعجب می‌کردند که این آقا چطور تا به حال در ایران بوده و هیچ کس خبر ندارد و دوم آن که شاید... گفتم ما که از غیب خبر نداریم می‌توانید با چند سؤال مشکل این شیدایی امام را حل کنید و لااقل ایشان را از آوارگی نجات دهید تا مبادا رسانه‌های ضد انقلاب که کم هم نیستند از آقای باتااوش بهره‌برداری سیاسی نمایند.۱۳ بهمن ۱۳۸۸تابناک

توضیحات نگارنده-پیراسته فر: «مأمورفرانسوی» که دست امام خمینی راگرفته کیست؟

«ژرژان فابین با تااوش»محافظ حضرت امام خمینی ، که دستان امام را گرفته و در حال پائین آمدن امام از هواپیماست.

من متولد سال ۱۹۴۳ میلادی هستم  و در خانواده ای کاتولیک بزرگ شده ام که پس از استخدام در پلیس فرانسه با یک زن ایرانی مسلمان ازدواج نمودم و دارای دو فرزند می باشم.

وقتی امام خمینی به پاریس آمد پلیس فرانسه چند نفر را برای محافظت نزد امام فرستاد اما آقای خمینی هیچ کدام را نپذیرفت تا این که قسمت من شد و چون فارسی هم صحبت می‌کردم مزید بر علت شد و در مدت ۱۱۶ روز اقامت امام در نوفل لوشاتو همواره با امام بودم.

«باتااوش»مامور فرانسوی می گوید: بعد از ورود امام به ایران به احمد آقا فرزند امام گفتم می‌خواهم در ایران بمانم احمد آقا گفت دولت فرانسه برای شما مشکل درست نمی‌کند گفتم خیر، خودم را بازنشسته می‌کنم.وموافقت کرد.

واما حالا این بنده «ژرژان فابین با تااوش»خدا راگیردادندکه جاسوسه!.

شخصی  که هواپیمای امام خمینی  را بیمه کرد.

از تکبر به خدا پناه می برم/ نیکوکاری باید بزرگ داشته شود

علاءالدین میرمحمدصادقی در مراسم بزرگداشتی که برای تقدیر از وی با حضور معاون اول رئیس جمهور برگزار شد/۲۹ بهمن ۱۳۹۷

در بهمن ۵۷، زمانی که قرار بود هواپیمای امام به سمت ایران پرواز کندوقتی بختیار تهدید کرد فرودگاه ها را بسته و هر هواپیمایی را با موشک خواهد زد و ایرفرانس حاضر نشد هواپیمایی برای حضور امام به تهران اختصاص دهد،چون هیچ شرکت بیمه ای(مرسوم)‌،حاضربه بیمه کردن این هواپیمای نشد،علاالدین میرمحمد صادقی(متولد۱۳۱۰اصفهان) عضو اتاق بازرگانی(حاج‌آقا علاء، میلیاردر ایرانی)، وارد دفتر ایرفرانس در پاریس شد و با یک چک ۲میلیون دلاری ، هواپیما و مسافرانش را یکجا بیمه کرد تا پرواز انقلاب انجام شود.

اسدالله عسگراولادی(نایب رئیس اتاق) می گوید:باید اصلاح بکنم. مبلغ بیمه هواپیمای امام ۵۰۰ هزار دلار بود و توسط یک نفر انجام نشد بلکه توسط گروهی از افراد بازارهای تهران، تبریز، مشهد و اصفهان انجام شد.

 هزینه‌های خانه نوفلو شاتو توسط گروهی از بازاریان تهران انجام می‌شد و حتی خود من هم ۲ بار به آنجا رفتم، یکبار یک هفته ماندم و یک بار سه روز.

در واقع یک گروه ۴ نفره شامل حاج‌آقا ترخانی، حاج حبیب‌اله عسگراولادی، سعید امانی و محسن لبانی کسانی بودند که حمایت از خانواده بازداشتی‌ها را ت وقوع انقلاب پیگیری کرده و مسائل مالی حوزه‌ها را حل و فصل می‌کردند تا انکه اما در ۱۲ بهمن‌ماه در فرودگاه مهرآباد تهران توسط هواپیمایی فرانسه به زمین نشستند.

عسگراولادی(متوفی۲۳ شهریور ۱۳۹۸): ما یک کمیته اعتصابات داشتیم که به ۳ گروه تقسیم می‌شد.

واحد فرهنگی که توسط آقای لولاچیان ، قسمت اصناف که توسط سعید امانی و حاج‌حبیب‌الله عسگر اولادی و قسمت بازرگانی که توسط ۸ نفر اداره می‌شد(حاج‌آقا ترخانی ، ابوالفضل کرد احمدی، مصطفی عالی نسب، علی اکبر پورشهامی، محمدعلی نوید، علاالدین میرمحمد صادقی، علی‌نقی خاموشی و اسداله عسگر اولادی) در واقع ۸ نفری بودند که حضرت امام اتاف بازرگانی را به آنها سپردند که بعداز دو ماه آیت‌الله بهشتی محمود میرفندرسکی را به این جمع اضافه کردند.

من و کرد احمدی مسئول تنظیم اعتصابات گمرک و بانک مرکزی بودیم و یادم می‌آید که وارد دفتر رئیس گمرک شدم و گفتم من نماینده امام هستم و از امروز هرچه من بگویم اتفاق می‌افتد.

این ۸ نفر اتاق بازرگانی را از «طاهر ضیائی» که رئیس اتاق ایران بود تحویل گرفتند.

در آن زمان علی محمد بنکدار پور دبیر اتاق ایران و حسن متین دبیرکل اتاق تهران بود. اتاق تهران و اتاق ایران در همین ساختمان فعلی اتاق ایران در خیابان طالقانی بودند که دو طبقه اول این ساختمان به اتاق تهران تعلق داشت.

یک رکن انقلاب بازاربود،اقداماتی که پیش از آمدن امام در ۱۲ بهمن ماه رخ می‌داد به صورت سریع و با تکثیر اعلامیه‌هایی بود که توسط بازاریان و جوانان انجام شده و در سراسر کشور توزیع می‌شد.

روزنامه آستان قدس رضوی می پرسد :«بازار» از نظر مالی نهضت امام و انقلاب را ساپورت می‌کرد؟

عسگراولادی: اگرچه امام نیازی به ساپورت نداشت واما بازارها به طور کامل در خدمت روحانیت بودند و در واقع بازارهای سراسر کشور بودند که نهضت امام را و حرکت انقلاب را ساپورت می‌کردند. از طرفی دیگر بازاریها وظایف دیگری هم داشتند وقتی بازاریهای دیگری بازداشت می‌شدند و یا روحانیون بازداشت می‌شدند این بازاریها بودند که به خانواره افراد بازداشتی کمک کرده و آنها را تحت حمایت قرار می‌داد./قدس آنلاین۲۱بهمن۱۳۹۲/پایان

«سید محمد غرضی» در مصاحبه با ۵۵ آنلاین(۱۵ بهمن ۱۳۹۷) در مورد حواشی مربوط به بیمه هواپیمای امام خمینی در سفر به ایران و خرید خانه «نوفل لوشاتو» مطالب جدیدی را مطرح کرد که تاکنون بازگو نشده است

غرضی(ازبنیانگذاران وفرماندهان سپاه پاسداران،استاندار کردستان و خوزستان اوائل انقلاب،وزیر نفت  سال ۱۳۶۰،وزیر پست و تلگراف و تلفن ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۶ ) که در اغلب تبعیدهای امام خمینی از جمله در نجف و نوفل لوشاتو ایشان را همراهی می کرد درباره حواشی مربوط به بیمه هواپیمای حضرت امام خمینی گفت : به یاد دارم که در نوفل لوشاتو «محمود خیامی» به من رجوع کرد و درخواست دیدار با امام خمینی را داشت من موضوع رابه امام خمینی عرض کردم.

ایشان فرمود بیایند ، جناب خیامی آمد و بعد از احوالپرسی چکی به مبلغ ۴۳۵ میلیون تومان عرضه کرد امام خمینی با دست اشاره کرد و چک را نپذیرفت و جلسه را ترک کرد و آقای خیامی هم خجالت زده رفت.

غرضی می گوید: کریم دستمالچی (عضو جبهه ملی) و رفیق شمشیری مرحوم بود و نقشی در بیمه هواپیما و غیره نداشت.

او در ۲۴ تیرماه ۱۳۶۰ ،۱۲ نفر بازاری ازجمله دستمالچی و احمد جواهریان بجرم اغتشاش واختلال دربازار اعدام شدند.

غرضی افزود: آقای شهید صدوقی که به نوفل لوشاتو آمد به من ماموریت دادند که خانه بخرم رفتم در پاریس  یک خانه مناسب پیدا کردم یک میلیون و ششصد هزار فرانک بو.نتیجه را-به آقای صدوقی گفتم ایشان گفت پولش آماده است اما امام قبول نکردند.

اگرهواپیمارادرایران اجازه فرود نمی دادند؟

 امام خمینی به من گفتند برو سوریه و مقدمات حضورم را در آنجا فراهم کن که اگر هواپیما در تهران ننشست بیاییم سوریه  که خدا را شکر هواپیما در تهران نشست./پایان.

همه تبعیدها-اخراج- ها امام خمینی

۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن/۲+ماه زندان۸ماه حصر

 ۱۳آبان۱۳۴۳–تبعیدامام خمینی  به ترکیه

۱۳مهر۱۳۴۴تبعیدازترکیه به عراق(نجف)

۱۳سال اقامت درنجف

۱۲مهر۱۳۵۷تبعید-اخراج-ازنجف به کویت ۱۳آبان۱۳۴۳–تبعیدامام خمینی  به ترکیه

۱۳مهر۱۳۴۴تبعیدازترکیه به عراق(نجف)

۱۳سال اقامت درنجف

۱۲مهر۱۳۵۷تبعید-اخراج-ازنجف به کویت

کویت اجازه حضوربه خاکش رانداد،بناچارامام چندساعت بعدبه عراق(بصره)برگشت وروزبعد۱۳مهر۵۷ازطریق فرودگاه بغدادبه «فرانسه»منتقل شد.

۱۴مهر۱۳۵۷وارد"پاریس"شد.

شهیدمطهری درنوفل لوشاتو

۲روزبعد(۱۶مهر)به حومه پاریس(نوفل لوشاتو)منتقل شد.منزل(آپارتمان) غضنفرپور.

مدت اقامت در«فرانسه» :  ۴ماه (۱۱۸روز)

مدت اقامت دردهکده«نوفل لوشاتو» : ( ۱۱۶ روز )

ساعت۲۲:۲۳ شنبه ۱۳خرداد۱۳۶۸(٢٨ شوال ١۴٠٩)روح خدا به خدا پیوست.

اذن تکوینی" نهی تشریعی" چیست؟خداوند"اذن" قتل امام حسین راداد؟

​آیا قتل امام حسین(ع)بدون «اذن خدا»بود؟

اذن تکوینی چیست؟ نهی تشریعی چیست؟

وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّه...﴿١٠٢بقره﴾هیچ ضرروزیانی(بدون اذن خدا)بشمانمی رسد.

مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ﴿١١تغابن)هیچ مصیبتی به شما«بدون اذن خدا»نمی رسد.

هیچ برگی «بدون اذن خدا»ازدرخت نمی افتد.

وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ ﴿٥٩انعام﴾

چراقتل امام حسین اتفاق افتاد؟خدابه قاتلان «اذن»کُشتن امام حسین راداد؟

مقصود از اذن تکوینی ، این است که تحقّق هر پدیده در جهان ، منوط به اجازه تکوینی آفریدگار جهان است . توضیح مطلب ، این که در نظام آفرینش ، هر پدیده ، علّت خاصّی دارد که تنها از مجرای آن ، قابل تحقّق است ؛ امّا تأثیر اسباب در مُسبّبات ، منوط به اذن الهی است ؛ یعنی برای نمونه ، تا خدا نخواهد ، آتش نمی سوزانَد ، چنان که آتش نمرود ، ابراهیم علیه السلام را نسوزانْد . همچنین تا خدا نخواهد ، کارد نمی بُرَد ، چنان که کاردِ ابراهیم علیه السلام ، گلوی اسماعیل علیه السلام را نبُرید ، و این ، معنای «توحید اَفعالی» است .

جلد ۵۱ «تفسیر تسنیم» اثر آیت الله جوادی آملی منتشر شد

اذن تشریعی 

توضیح نگارنده-پیراسته فر:اذن تشریعی همان بایدهاونبایدهااست،فعلی راخداوندامرکرده ویانهی کرده(حرام دانسته است)

آیت الله عبدالله جوادی آملی دریکی ازبرنامه هایی صبح جمعه(۲۸ شهریور ۱۳۹۹) ازرادیوپخش شد گفتند:

قتل انبیاء «اذن تکوینی» است واما«نهی تشریعی»است.

یعنی انجام هیچ امری بدون اذن خدامحقق نمی شود واما بعلت «اختیار»ی که خداوندبه انسان داده(هم می تواندافعال معاصی رامرتکب شود وهم افعال نیک را)اینچنین اتفاقاتی رخ می دهد.

به زبان ساده:خداوندگناه ومعاصی را فعل حرام دانسته ومردم رانهی کرده واما باتوجه به اینکه انسان درکارهایش اختیاردارد(آزاداست) وبراساس همین اختیاردردنیاوآخرت موردمؤاخذه قرارمی گیرد،راه برایش بازاست،وقتی که لقمه حرام می خورد وفلبش آلوده است،مرتکب جنایت شود،مثل کشتن حضرت علی توسط آن خبیث(ابن ملجم) وقتل امام حسین توسط عوامل یزیدویا کشتن سردارسلیمانی به آمریت ترامپ. /پایان توضیح نگارنده.

 در نظام قانون گذاری (تشریعی) ، در مواردی ، خداوند متعال ، اجازه می دهد که انسان ، کاری را انجام دهد ، و در مواردی نیز اجازه نمی دهد .

 کشته شدن امام علیه السلام و یارانش ، سرآمد محرّمات تشریعی الهی است . بنا بر این ، مقصود از «اذن» در روایاتی که ملاحظه شد ، قطعا اذن تشریعی نیست .

بر این اساس ، مقتضای آزادی انسان ، امکان داشتن اجتماع اذن تکوینی الهی و نهی تشریعی اوست ؛ زیرا در غیر این صورت ، مخالفت با نهی تشریعی ، امکان پذیر نخواهد بود ، و این ، به معنای آزادی نداشتن انسان در انتخاب یکی از دو راه سعادت و شقاوت است .

بنا بر این ، سخن امام حسین علیه السلام در مورد اذن خداوند متعال در کشته شدن او و یارانش ، اشاره به این آیه شریف است که ـ «ومَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَا بِإِذْنِ اللَّهِ ؛هیچ ناگواری ای به شما نمی رسد ، مگر به فرمان خداست » ـ ، مقصود از آن نیز اذن تکوینی الهی در حادثه خونین کربلاست.

لمّا أصبح الحسین علیه السلام یوم عاشوارء، وکان یوم الجمعة، صلّى بأصحابه صلاة الصبح، وقام خطیباً فیهم، فحمِد الله وأثنى علیه، ثم قال:

إن الله تعالى قد أذِنَ فی قتلکم وقتلی فی هذا الیوم فعلیکم بالصبر والقتال

۱۰محرم سال۶۱«عاشورا»  روز جمعه بود،هنگامی امام حسین (ع) با اصحاب خود نماز صبح را خواند و برای آنهاسخنرانی کرد ، سپس خدا را ستایش کرد و او را ستود ، سپس گفت:

خداوند متعال در این روز اذن به کشتن من و شماداده است، بنابراین شما باید صبور باشید و بجنگید./إثبات الوصیة، ص۱۶۳ وکامل الزیارات ص ۷۳.

«تقدیر»آن است(مرگ،شهادت) واما این دلیل نمی شود که«تدبیر»اعمال نشود،وظیفه ساقط نمی شود.

إنَّ اللّهَ  قَد أذِنَ فی قَتلِکمُ الیومَ وقَتلی ./خداوند عز و جل امروز به کشتن شدن شما و من ، اجازه داد .

 امام علیه السلام با این سخن ، می خواهد به یاران خود بگوید که تقدیر حکیمانه خداوند ، این است که ما همگی ، امروز ، در راه انجام وظیفه ، شهید شویم . از این رو ، باید در برابر این مصیبت ، شکیبایی پیشه سازیم و تسلیم تقدیر الهی و راضی به قضای او باشیم .

مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۗ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّـهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ۚ وَاللَّـهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿١١تغابن)

سحر«ساحران»تأثیرگذاراست واما«اثرگذاریش »منوط به «اذن خدا»ست.

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَىٰ مُلْکِ سُلَیْمَانَ ۖ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَـٰکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ ۚ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّىٰ یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ ۖ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ ۚ وَمَا هُم بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنفَعُهُمْ ۚ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ ۚ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنفُسَهُمْ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿١٠٢بقره﴾

***

طبق آیات و روایات دو نوع ولایت داریم:

 ۱. ولایت تشریعی‏ یعنی‌ اینکه‌ تشریع‌ و امر و نهی‌ و فرمان‌ دادن‌ در اختیار کسی‌ باشد. مثلا دستور نماز و روزه به بندگان که توسط خدا تشریع شده است.

 ۲. ولایت تکوینی‏: یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف داشتن در آنها، که این سرپرستی را یا خدا انجام می‌دهد یا کسی که بتواند به فرمان و اذن خداوند در جهان آفرینش و تکوین تصرف کند مثلًا بیمار غیر قابل علاجی را به اذن خدا با نفوذ و سلطه‌‏ای که خداوند در اختیار او گذارده است شفا دهد نکته دوم: «ولایت تکوینی» سه معنا می‏‌تواند داشته باشد:

 ۱. «ولایت در امر خلقت و آفرینش جهان» به این معنا که خداوند به بنده‌‏ای از بندگان یا فرشته‌‏ای از فرشتگان خود توانایی دهد که عوالمی را بیافریند؛ یا از صفحه هستی محو کند؛ به یقین این امر محالی نیست؛ چرا که خداوند قادر بر همه چیز است و هر گونه توانایی را می‏‌تواند به هر کس بدهد. ولی آیات قرآن در همه جا نشان می‌‏دهد که آفرینش عالم هستی و سماوات و... همه به قدرت پروردگار انجام گرفته، نه به وسیله بندگان خاصی یا فرشتگانش، و لذا همه جا نسبت خلقت به او داده شده؛ بنابراین خالق آسمان ها و زمین ها و گیاه و حیوان و انسانها تنها خدا است.

 ۲. «ولایت تکوینی به معنی واسطه فیض بودن»: به این معنی که هر گونه امداد و رحمت و برکت و قدرتی از سوی خداوند به بندگانش یا سایر موجودات جهان هستی می‏‌رسد از طریق اولیاء اللَّه و بندگان خاص او است. ولی بدون شک اثبات این نوع ولایت نیاز به دلیل کافی دارد، و اگر هم ثابت شود باز به اذن اللَّه است.

 ۳. «ولایت تکوینی در مقیاس معین» مانند احیای مردگان و شفای بیماران غیر قابل علاج به وسیله پیامبران و اولیای الهی. نمونه هایی از این نوع ولایت درباره بعضی از پیامبران در قرآن مجید با صراحت آمده . از این رو این شاخه از ولایت تکوینی نه تنها از نظر عقل امکان‏پذیر است؛ بلکه دلایل نقلی متعدد نیز دارد.

 اثبات این نوع از ولایت در آیات قرآن

 ۱. وَ یُعَلِّمُهُ الکِتابَ وَالْحِکْمَهَ وَ التَّوراهَ وَالانْجیلَ- وَ رَسُولًا الی بَنی اسْرائیلَ انّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیهٍ مِنْ رَبِّکُمْ انّی اخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینَ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَانْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِاذْنِ اللَّهِ وَ ابْرِءُ الاکْمَهَ وَ الابْرَصَ وَ احْیِی الْمَوْتی بِاذْنِ اللَّهِ وَ انَبِّئُکُمْ بما تَأکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ انَّ فی ذلِکَ لآیَهَ لَکُمْ انْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ‏. و به او، کتاب و دانش و تورات و انجیل، خواهد آموخت.- و به سوی بنی اسرائیل فرستاده خواهد شد (تا به آنها بگوید:) من نشانه ای از طرف پروردگار شما، برایتان آورده‌‏ام؛ من از گِل، چیزی به شکل پرنده می‌سازم؛ سپس در آن می‌دمم و به اذن خدا، پرنده‏ای می‏‌گردد. و به اذن خدا، کور مادر زاد و مبتلا به بیماری پیسی را بهبودی می‌بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده می‌کنم؛ و به شما خبر می‌دهم از آنچه می‌خورید، و آنچه را در خانههای خود ذخیره می‌کنید، به یقین در این (معجزات)، نشانه‌ای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید.( آل عمران، آیه ۴۹)

با دقت در آیه، این نکته روشن می‌‏شود که حضرت مسیح علیه السلام آفرینش پرنده را به خدا نسبت می‏‌دهد، در حالی که در سه قسمت دیگر (شفا دادن کور مادرزاد و مبتلایان به برص، و احیای مردگان) به خودش نسبت می‌‏دهد؛ اما به اذن و فرمان خدا، و منظور از «ولایت تکوینی» همین است که گاه خداوند چنان قدرتی به انسان می‌‏دهد که بتواند به فرمان او در عالم آفرینش و طبیعت تأثیر بگذارد؛ و اسباب عادی را بر هم زند، مرده‌‏ای را زنده کند و بیماران غیر قابل علاجی را بهبودی بخشد. این یک نمونه از ولایت تکوینی است که خدا به بنده‌‏اش حضرت مسیح علیه السلام عطا فرمود؛ و دادن شبیه آن به سایر انبیاء یا امامان معصوم علیهم السلام هیچ مانع ندارد.

 ۲. قالَ الَّذی عِنّدَهُ عِلّمٌ مِنَ الّکِتابِ انَا آتیکَ بِه قَبْلَ انْ یَرْتَدَّ الَیْکَ طَرْفُکَ فَلَما رَآهُ مُسْتَقِراً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی لَیَبْلُوَنی أَاشْکُرُ امْ اکْفُرْ وَ مَنْ شَکَرَ فَانَّما یَششْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَانَّ رَبّی غَنیٌّ کَریم‏ (اما) کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت: «گفت من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد!» و هنگامی که (سلیمان) آن تخت را نزد خود ثابت و پا برجا دید گفت: «این از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را بجا می‌‏آورم یا کفران می‌‏کنم!؟ و هر کس شکر کند، به نفع خود شکر کرده است و هر کس کفران نماید (به خودش زیان رساند،) چرا که پروردگار من، بی نیاز و بخشنده است.» (نمل آیه ۴۰)

در این آیه سخن از تصرف تکوینی کسی است که از نزدیکان و خاصان حضرت سلیمان بوده است؛ ولی نامی از او در قرآن به میان نیامده جز با توصیف‏ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ‏: «کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) نزد او بود هنگامی که سلیمان به اصحاب و خاصان خود خطاب کرد و گفت: «کدام یک از شما تخت او را برای من می‌‏آورد پیش از آنکه به حال تسلیم نزد من آیند؟» (قالَ یا ایُّهَا المَلَاٌ ایُّکُمْ یَأْتینی بِعَرْشِها قَبْلَ انْ یَاْتوُنی مُسْلِمینَ). فرد نیرومندی از جن گفت: «من آن را نزد تو می‌‏آورم پیش از آن که از جایگاهت برخیزی». قالَ عِفْریتٌ مِنَ الجِّنِ انَا آتِیکَ بِه قَبْلَ انْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ‏. سپس می‌‏افزاید: «کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت گفت: من، پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را نزد تو خواهم آورد»!!! (وَ قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الْکِتابِ انَا آتیکَ بِه قَبْلَ انْ یَرْتَدَّ الَیْکَ طَرْفُکَ). البته این فقط یک ادعا نبود، بلکه او به گفته خود عمل کرد، زیرا در ادامه آیه می‌‏خوانیم: فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی‏: «و هنگامی که (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا دید گفت: «این از فضل پروردگار من است،» (که به ‏‌بعضی از یارانم چنین توانایی داده است). آن چه در اینجا مورد توجه ما است این است که یکی از اولیاء اللَّه به واسطه داشتن علم کتاب، یا آگاهی بر اسم اعظم، و یا هر چیز دیگر، توانایی داشته است که در جهان تکوین و عالم اسباب تصرف کند، و تخت ملکه سبا را از جنوب جزیره العرب در یک‏ چشم بر هم زدن به شمالی‌‏ترین نقطه آن برساند، نا گفته پیدا است که این امر در مورد سایر اولیاء اللَّه و پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام امکان دارد. از مجموع آیاتی که گذشت به روشنی استفاده می‏‌شود که‏ «ولایت تکوینی» از دیدگاه قرآن مجید امری است ممکن و قابل قبول. نکته سوم: اثبات ولایت تکوینی در کتب فریقین در کتب شیعه و اهل سنت معروف است که در جنگ خیبر هنگامی که پیروزی به وسیله بعضی از فرماندهان لشگر میسّر نشد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «فردا پرچم را به دست مردی می‏‌سپارم که خدا و رسولش را دوست دارد؛ و خداوند بر دست او پیروزی فراهم می‏کند؛ سپس به سراغ علی علیه السلام فرستاد، و در حالی که چشمش به شدّت درد می‌‏کرد؛ خدمت حضرت آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله آب دهان به چشم او کشید و از آن به بعد هیچ گونه دردی احساس نکرد؛ سپس پرچم را به دست او داد (و خیبر را فتح کرد)». این حدیث معروف نشان می‏‌دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله با نفوذ تکوینی خود- باذن اللَّه- چشم علی علیه السلام را شفا داد. /کامل، ابن اثیر، جلد ۲، صفحه ۲۱۹، علامه مجلسی در بحارالانوار، جلد ۲۱، صفحه ۲۹۸

عجیب این است که مخالفین شیعه برای عمر در کتاب هایشان ولایت تکوینی را ثابت کرده اند ولی هر وقت شیعه برای ائمه ولایت تکوینی ثابت می‌کند، سریع شیعه را مشرک می‌دانند. نمونه ای از اثبات ولایت تکوینی برای عمر بن خطاب فخر رازی می‌نویسد : وقعت الزلزله فی المدینه فضرب عمر الدره علی الأرض وقال : اسکنی بإذن الله فسکنت وما حدثت الزلزله بالمدینه بعد ذلک . روزی در مدینه زلزله شدیدی آمد و مردم ریختند بیرون و پناه آوردند به خلیفه دوم، خلیفه دوم شلاق خود را محکم بر زمین کوبید و گفت: " آرام باش به اذن خدا " زمین هم آرام شد؛ بعد از آن،‌ زمین مدینه دیگر زلزله نگرفت ./ تفسیر کبیر ج ۲۱ ص ۷۵

آیا این حدیث بر فرض صحت سند، ولایت تکوینی را برای عمر ثابت نمی‌کند؟ در حالی که اگر یکی از شیعیان عین همین مطالب را درباره امیر المؤمنین یا یکی دیگر از ائمه علیهم السلام نقل کند ، فوراً او را متهم به شرک و غلو می کنند نکته چهارم: شهید مطهری دباره ولایت تکوینی می‌فرماید: مقصود از ولایت تصرّف یا ولایت تکوینی این نیست که بعضی جهّال پنداشته‌‏اند که انسانی از انسانها سمت سرپرستی و قیمومت نسبت به جهان پیدا کند به طوری که او گرداننده زمین و آسمان و خالق و رازق و محیی و ممیت من جانب اللَّه باشد، در عین حال، ادب اسلامی اقتضا می‌‏کند که ما خلق و رزق و احیا و اماته و امثال اینها را به غیر خدا نسبت ندهیم زیرا قرآن می‏‌کوشد که ما از اسباب و وسائط عبور کنیم و به منبع اصلی دست یابیم و توجّه‌‏مان به کارگزار کلّ جهان باشد که وسائط نیز آفریده او و مجری امر او و مظهر حکمت او می‌‏باشند؛ ثانیاً نظام عالم از نظر وسائط نظام خاصّی است که خداوند آفریده است و هرگز بشر در اثر سیر تکاملی خود جانشین هیچیک از وسائط فیض نمی‌‏گردد بلکه خود فیض را از همان وسائط می‌‏گیرد؛ یعنی فرشته به او وحی می‌‏کند و فرشته مأمور حفظ او و مأمور قبض روح او می‌‏گردد، در عین اینکه ممکن است مقام قرب و سعه وجودی آن انسان از آن فرشته‏ای که مأمور اوست احیاناً بالاتر و بیشتر باشد./مجموعه ‏آثار استادشهید مطهری، ج‏۳ .

معنای ولایت تشریعی ایمه

ولایت تشریعی عنوان عامی است که از سوی متکلمان متأخر در مقابل ولایت تکوینی قرار داده شده است؛ و هرگونه سرپرستی و اولویتی را که مربوط به شؤون جامعه باشد، دربر می‌گیرد. با توجه به ادلۀ روایی فراوان و معتبر امامان(علیهم السلام) پس از پیامبر حجت‌های خدایند. از این رو، مرجعیت علمی جامعه بر عهدۀ آنان است و تفسیری که آنان از متن دین ارائه می‌‌دهند حجت است. همچنین آنان باید سرپرستی جامعه را در تمامی امور از قبیل امور سیاسی، فرهنگی و حقوقی برعهده داشته باشند و مردم نیز باید ولایت آنان را در این امور بپذیرند. همچنین امامان(علیهم السلام) می‌‌توانند در صورت نیاز به وضع احکام برپایه علم و عصمت خویش بپردازند و خلأهای قانونی را که ممکن است در سرپرستی جامعه یا مرجعیت علمی و دینی خویش با آن مواجه شوند، برطرف سازند./منبع: پایگاه مقاومت دانشگاه محقق اردبیلی.

فرماندارآستارا"عباس صابر"رئیس جمهورامریکامی شود؟

​درجلسه شورای اداری آستارامطرح شد،آیت الله رسول فلاحتی گفت:همین «فرماندار آستارا» هم می‌تواند آمریکا را اداره کند.

فرماندارآستارا«عباس صابر»رئیس جمهورامریکا می شود؟

 

آیت الله رسول فلاحتی:همین «فرماندار آستارا» هم می‌تواند آمریکا را اداره کند.

 «عباس صابر» به عنوان فرماندار آستارا منصوب شد./۱۶شهریور۱۳۹۹

در حکم رحمانی فضلی خطاب به عباس صابر آمده است:

به موجب این حکم و بنا به پیشنهاد استاندار محترم گیلان به سمت فرماندار شهرستان آستارا منصوب می‌شوید.

امید است با اتکال به خداوند متعال و در چارچوب وظایف مصوب در راستای تحقق اهداف و آرمان های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و سیاستهای دولت تدبیر و امید و پیروی از منویات رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای “مدظله العالی” موفق باشید.۱۶شهریور ۱۳۹۹

آیت‌الله رسول فلاحتی(نماینده ولی فقیه در استان گیلان) در جلسه شورای اداری شهرستان آستارا در محل فرمانداری گفت:عده‌ای در داخل کشور متأسفانه پس از ۴۰ سال از انقلاب شکوهمند اسلامی دلداده آمریکا هستند، همین فرماندار آستارا هم می‌تواند آمریکا را اداره کند،

ترامپ دیوانه‌ای است که از ارتباطات سیاسی درکی ندارد./شنبه، ۲۹ شهریور ۱۳۹۹دیارمیرزا.

فرماندار آستارا معرفی شد

 با حضور استاندار گیلان(ارسلان زارع) و غلامرضا مرحبا(نماینده آستارادرمجلس شورای اسلامی) جمعی از مسئولان استانی و شهرستانی، «عباس صابر» به عنوان فرماندار شهرستان  آستارا معرفی شد./۱۸ شهریور ۱۳۹۹

«عباس صابر»بیست و یکمین فرماندار شهرستان  آستارا ،پس ازپیروزی انقلاب اسلامی ایران است.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:فرماندار آستارا«رئیس جمهورامریکا»می شود!
آیت الله فلاحتی گفت:همین فرماندار آستارا می‌تواند آمریکا را اداره کند.*

امریکا۵۰ ایالت دارد وهرایالتی اختیاراتی دارد(مستقل)است.وهرکدام ازفرمانداران ایالتهابرای خودشان«گانگستر»هستند.

(پریتزکر)فرماندارایلینویز:دراینجا-امریکا-فضای غرب وحشی حاکم است.

آیت‌الله خامنه‌ای:یکی از سناتورهای غربی همین چند روز گفته بود« غرب وحشی زنده شده»

یکی از سناتورهای غربی همین چند روز گفته بود که غرب وحشی زنده شده؛ این حرف آنها است. ما وقتی که می‌گوییم/۲۱ فروردین ۱۳۹۹در گفتگوی زنده تلویزیونی با مردم به‌مناسبت نیمه شعبان

در غرب یک روح وحشیگری وجود دارد که با ظاهر آراسته و ادکلن‌زده و کراوات‌بسته‌اش منافاتی ندارد، بعضی‌ها تعجّب می‌کنند و انکار می‌کنند، این را حالا خودشان می‌گویند؛ می‌گویند این نماد زنده شدن غرب وحشی است./۲۱ فروردین ۱۳۹۹(نیمه شعبان)

حالاآقای «عباس صابر»توانایی اداره یک کشوربزرگ واما وحشی، مثل امریکا،باجمعیتی بالغ بر۳۳۰ میلیون نفررادارد،بطریق اولی، بایدگزینه خوبی برای استانداری ۲٬۵میلیون نفری گیلان باشد.

اما تنها«ترامپ نیست که دیوانه است«نانسی پولسی»رئیس مجلس امریکا-هم یک نامرددیگری است.

«ترامپ» همزمان با پا گذاشتن به محل سخنرانی یک کپی از متن سخنرانی خود را به مایک پنس، معاونش و یکی دیگر را به پلوسی داد؛ پلوسی دستش را دراز کرده بود تا با ترامپ دست بدهد اما رئیس جمهوری از این کار امتناع کرد.پلوسی هم نطقش راپاره کرد!/۱۶ بهمن ۱۳۹۸

شهرستان مرزی بندر آستارا با ۹۱ هزار نفر جمعیت در منتهی الیه غرب استان گیلان و همسایگی جمهوری آذربایجان واقع شده استبامرکزاستان(رشت)۱۷۰کیلومترفاصله دارد.

عباس صابر متولد شهرستان شفت و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مهندسی عمران است. در سوابق او عضویت در دوره چهارم شورای شهر رشت،

نائب رئیسی نظام مهندسی ساختمان گیلان و سرپرستی اداره کل مدیریت بحران استانداری گیلان از سوابق «گزینه ریاست جمهوری امریکا»است.

مسحد"صاحب الزمان"رشتیان -رشت

مسحد«صاحب الزمان»رشتیان -رشت

این مسجددرمحله سیاه اسطلخ-کنارپُل «فلکه جهاد»واقع است

DSC_0476

اسم قدیمی این مسجد«ملاآخوندگُل»بوده که زمینش مال خانم«شالچی»بود که   وقف کرد

دراین مسجد درهر۳وقت نماز(صبح وظهروشب)نمازجماعت برقرارمی باشد

امامان جماعت سابق مسجدصاحب الزمان(عج)عبارتنداز:حجت الاسلام حاجی میراحمدعابدینی/حجت الاسلام دعاگو/حجت الاسلام عباس  احمدی ادیب.

عیادت «حجت الاسلام حسن بخشی نژاد» و«علی اکبراصغری»(ابوشهید) ازحاج آقااحمدی(عصریکشنبه۱۱مهرماه۱۳۹۵)

«حجت الاسلام عباس احمدی ادیب»قائم مقام دفتر آیت الله احسانبخش ، مدیرکلی نهضت سوادآموزی استان گیلان و امام جماعت مساجد هاشمی ،طالقانی، صاحب الزمان رشتیان، در سال ۱۳۸۴ در سمینار ائمه جمعه ۹ استان کشور پس از ایراد سخنرانی، دچار ضایعه مغزی شده و ۱۶ سال در بستر بیماری به سر می‌برد(متوفی ۲۳ اسفند ۱۳۹۹)

«حجت الاسلام عباسعلی سهرابی» که سالهای برای این مسجدزحمت کشید

امام جماعت راتب فعلی «حجت الاسلام سبحان عاشوری »می باشد که نمازهای ظهروعصر+مغرب وعشاء را امامت می کند و«حجت الاسلام ستوده» امام جماعت  نمازصبح می باشد

حجت الاسلام عاشوری درمورد "هیأت امنای این مسجد می گوید "ماهنوز نتوانسته ایم روی افراد به توافق برسیم  ،هیچکس را بعنوان هیئت امناء به اوقاف معرفی نکرده ایم

دوشنبه20مهرماه1394/نمازجماعت ظهروعصربه امامت حجت الاسلام سبحان عاشوری

DSC_0479  DSC_0481 DSC_0482 DSC_0483 DSC_0484 DSC_0485

نمازجماعت صبح روزسه شنبه21مهر1394 به امامت حجت الاسلام ستودهDSC_0487 DSC_0488 DSC_0489 

DSC_0489

امروز پنج شنبه، ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۷  مسجدصاحب الزمان رشتیان

امام جماعت مسجدصاحب الزمان(عج) حجت الاسلام سبحان عاشوری است

نمازجماعت ظهروعصر  ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۷

شهدای مسجد-۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۷

DSC_0492

DSC_0472

 DSC_0475 

DSC_0478

مسجدصاحب الزمان"رشتیان

ارتش شاهنشاهی چگونه سقوط کرد؟اعلامیه بی طرفی فرماندهان نظامی

​فرماندهانی که اعلامیه «بی طرفی ارتش»امضاءکردند؟..مهندس کاظم جفرودی«سناتوررشتی»میزبان سران ارتش درروزهای پایانی حکومت شاه...

سرنوشت فرماندهان عالیرتبه رژیم شاه.ازهاری..اویسی...بختیار(آخرین نخست وزیر)روزهای آخرکجابود؟سرنوشت«مُرغ طوفان»؟

آیا«بختیار»دستوربمباران کارخانه اسلحه سازی»داده بود؟

ماجرای مصاحبه شاه»صدای انقلاب شماراشنیدم»...بازجویی دکتریزدی ازسران ارتش درمدرسه رفاه؟چندنفرازتیمساران ارتش در«پُشت بام مدرسه رفاه»اعدام شدند؟

اعلام بی طرف ارتش/ پیروزی انقلاب

ارتشبد عباس قره باغی آخرین رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی، در کتاب خاطراتش، 

آخرین لحظات سقوط ارتش رژیم شاه و ساواک را ترسیم کرده است.


  جلسه شورای فرماندهان ارتش در ساعت ۱۰:۳۰ روز ۲۲ بهمن ١٣٥٧ با حضور ۲٧ نفر فرماندهان، معاونین، رؤسا و مسئولین سازمان‌های نیروهای مسلح شاهنشاهی به شرح زیر تشکیل گردید:
١- ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران
۲- ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ


٣- ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات
۴- سپهبد هوشنگ حاتم جانشین دفتر ویژه اطلاعات
۵- سپهبد ناصر مقدم معاون نخست‌وزیر و رئیس ساواک
۶- سیهبد عبدالعلی نجیمی نائینی مشاور رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران


 ٧- سپهبد احمدعلی محققی فرمانده ژاندارمری کشور
۸- سپهبد عبدالعلی بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی
۹- سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی
١۰- دریاسالار کمال حبیب‌اللهی فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی
١١- سپهبد عبدالمجید معصومی نائینی معاون پارلمانی وزارت جنگ
 
١۲- سپهبد جعفر صانعی معاون لجستیکی نیروی زمینی شاهنشاهی
١٣- دریاسالار اسدالله محسن‌زاده جانشین فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی
١۴- سپهبد حسین جهانبانی معاون پرسنلی نیروی زمینی شاهنشاهی


 ١٥- سرلشکر خلبان منوچهر خسروداد، فرمانده هوانیروز
١۶- سرلشکر کبیر، دادستان ارتش.
١٧- سپهبد خلیل بخشی آذر، رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ
١۸- سپهبد علیمحمد خواجه‌نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ
١۹- سرلشکر پرویز امینی افشار، رئیس اداره دوم ستاد بزرگ

۲۰- سپهبد امیر فرهنگ خلعتبری، معاون عملیاتی نیروی زمینی شاهنشاهی
۲١- سرلشکر محمد فرزام، رئیس اداره هفتم ستاد بزرگ
۲۲- سپهبد جلال پژمان، رئیس اداره چهارم ستاد بزرگ
۲۳- سپهبد محمد کاظمی، معاون طرح و برنامه نیروی زمینی شاهنشاهی
۲۴- سپهبد ناصر فیروزمند، معاون ستاد بزرگ ارتشتاران
۲۵- سپهبد موسی رحیمی لاریجانی، رئیس اداره یکم ستاد بزرگ
۲۶- سپهبد محمد رحیمی آبکناری، رئیس آجودانی ستاد بزرگ ارتشتاران
۲٧- سپهبد رضا طباطبایی وکیلی، رئیس اداره بازرسی مالی ارتشپ.

«ارتشبدعباس قره‌باغی»می نویسد:بعد از اعلام رسمیت جلسه اظهار کردم: با توجه به تشدید وضعیت بحرانی کشور و نیروهای مسلح، امروز صبح پس از بررسی وضعیت کلی نیروها با سپهبد حاتم جانشین و سپهبد فیروزمند معاون ستاد، لازم دیدیم تیمساران را دعوت کنیم که در یک شورای ستادی، هر یک از فرماندهان ضمن تشریح آخرین وضعیت خصوصی نیروی مربوطه، اشکالات و نظراتشان را بگویند تا ستاد و فرماندهان در جریان حوادث و وقایع قرار گرفته و درباره آنها بحث و بررسی شود.

 

«رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران»می نویسد:اما از آنجا که تیمساران به خوبی در جریان وضعیت عمومی و همچنین کم و بیش در جریان وقایع روزهای اخیر کشور و به خصوص پایتخت هستند، بنابراین فکر می‌کنم بهتر است من ابتدا به طور خیلی خلاصه کلیات حوادث ۲۴ ساعت اخیر را مطابق گزارشات مرکز فرماندهی ستاد تشریح کنم و سپس فرماندهان نیروهای مسلح و رؤسای سازمان‌ها، هر یک آخرین وضعیت خصوصی خود را بیان نمایند.

بارقه های امید رژیم هم نابود شد/ ارتش اعلامیه بی طرفی داد/ واشنگتن در تدارک کودتای نظامی

قره باغی می نویسد:آنگاه فرماندهان نظرات خودراگفتندورأی گرفته شد. «بی‌طرفی ارتش» به اتفاق آراء مورد تصویب فرماندهان و رؤسای ادارات و سازمان‌‌های نظامی قرار گرفت.

بعد از قرائت مجدد صورتجلسه و توافق نظر در متن اعلامیه ارتش به شرح زیر، فرماندهان و رؤسا آن را تأیید و امضا نمودند:

 
«اعلامیه ارتش: ارتش ایران وظیفه دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیز ایران را داشته و تاکنون در آشوب‌های داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولت‌های قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در ساعت ده و۳۰دقیقه روز ۲۲ بهمن ١٣٥٧ تشکیل و به اتفاق تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام کند و به یگان‌های نظامی دستور داده شد که به پادگان‌های خود مراجعت نمایند. ارتش ایران

 همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن‌پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید.»

«ارتشبد قره‌باغی» می نویسد: نخست‌وزیر(بختیار) منتظر من باشد که پس از خاتمه شورا به نخست‌وزیری می آیم.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:گفته می شود«تیمسارجعفر شفقت» امضاءنکرد!

 

تیمسار ارتشبد جعفر شفقت (ژنرال آجودان شاه )درجلسه شورای فرماندهان بود ولی بیطرفی راامضانکرد  سرانجام در سال ۱۳۷۹ در سن ۸۵ سالگی در نیس - فرانسه درگذشت.

نگارنده-پیراسته فر:این اعلامیه بی طرفی بیشترازآشفتگی وتحیردرتصمیم گیری بود ورُعبی که ازحرکت نهضت امام خمینی دردلشان افتاده بود،بعضی ازهمین امضاءکنندگان روزبعدحاضرنشدند،به نیروهای تحت امرشان دستورعقب نشینی بدهند:

تیمسار مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران -بعدازدستگیری- خبرنگار سوالاتی از او می‌پرسد. پس از آن، دکتر ابراهیم یزدی(مترجم ومدیررسانه ای نوفل لوشاتو)درمصاحبه ،بازجویانه  با تیمسار رحیمی تلاش می‌کند وی رامجاب کندکه وی دستور بازگشت نیروهای ارتش به پادگان‌ها را بدهد که موفق نمی‌شود و یزدی تامرز عصبانیت نیز پیش می‌رود.

تیمسار چگونه دستگیر شدید؟

رحیمی: امروز ظهر (۲۲ بهمن) در حالی که به تنهایی در میدان سپه راه می رفتم چند نفر روی سرم ریختند و مرا دستگیر کردند و به اینجا آوردند. کمی هم اذیتم کردند و کتکم زدند ولی مهم نیست جوان بودند من بی گناه هستم و کاری نکرده ام من همیشه خدمت خدا را کرده ام و خدمتگذار مردم بوده ام.

ابراهیم یزدی - سپهبد رحیمی

 چرا پس از پیام امام خمینی که در آن شما و دیگر امرای ارتش را دعوت به پیوستن به مردم کرده بودند توجهی نکردید؟

تیمساررحیمی:من سرباز بودم و سوگند خورده -شاه-بودم و باید به سوگند وفادار می ماندم من ضمن ستایش شخصیت امام خمینی در مسیری حرکت می کردم که در آن مسیر خود را موظف میدانستم آنچه را که در خدمت ارتش است انجام دهم ضمنا به این انقلاب هم بی اعتقاد نبودم و مطمئن هستم از این به بعد ایران پیشرفت خواهد کرد.

 درباره وضع فعلی خود چگونه فکر می کنید؟

خوشحالم که اگر اسیر هستم اسیر دست مسلمانان هستم و حق و عدالت اجرا خواهد شد.

«دکترابراهیم یزدی » ماجرا را اینطور بیان می کند:

تیمسار رحیمی ، به عنوان فرماندار نظامی تهران ارشدترین افسر ارتش بود که توسط مردم در صبح روز ۲۲ بهمن در خیابان شناخته و بازداشت شد. به موجب آنچه که بعدا کسی که او را دستگیر و به مدرسه رفاه آورده بود برای من شرح داد، در حالی که وی با لباس مبدل در کنار خیابان سپه، حمله مردم به پادگان باغشاه را تماشا می‌کرده است، توسط یکی از افسران زیردستش، که با انقلابیون همکاری داشت و او هم با لباس غیرنظامی در میان مردم بود، مورد شناسایی قرار می‌گیرد و با کمک چند نفر وی را می‌گیرند و به مدرسه رفاه می‌آورند. وی در نیمه شب پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ در پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شد./پایان.

چرافرماندهان به زودی تسلیم شدند؟


شاه در۲۶دی١٣٥٧ازکشورفرارکرده بودبا همسرش وطلاوجواهرات.

فرمانده هوانیروز رژیم شاه(سرلشکرخسروداد) دردست انقلابیون اسیرشد.

محمدرضاشاه در ۱۴ آبان ۱۳۵۷درمصاحبه ردیووتلویزیونی  گفت:من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم!

«من به‌نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملّت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد.

 متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است به‌صورت کامل به مرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم! ، تضمین می‌کنم، که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به‌دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود.»

شاه ۲روزبعدازمصاحبه(۱۶آبان) برای اثبات جدی بودن درمبارزاتش علیه فسادحکومتش،دستوربازداشت نخست وزیر«امیرعباس هویدا»بود.

این مأموریت را به تیمسازازهاری(فرماندار نظامی تهران) داده بود،پس از استعفای دولت شریف‌امامی در ۱۵ آبان ۱۳۵۷، از سوی شاه به نخست‌وزیری برگزیده شد.

ارتشبد ازهاری از کشور فرار کرد

این تیمسار«ازهاری»که در ۱۵ آذر ۱۳۵۷ تظاهرات وفریادهای ملت را« سر و صدای غیر واقعی « صدای نوار »خوانده بود!.ومردم هم جواب داده بودند(باکوبیدن پاهایشان درزمین(درهنگام تظاهرات):«ازهاری بیچاره بازم بگو نواره، نوار که پا نداره!»..

 

«ازهاری »وقتی می بیند«شاه»برای تطهیرش درفکرفداکردن اطرافیانش است،ترسیدکه قربانی بعدی خودش باشد،ازکشورفرارکرد.

این ترس (فداشدن اطرافیان شاه)دردل ارتشبد غلامعلی اویسی هم افتاد،اوهم  با ازهاری فرارکرد.

اویسی در هجدهم بهمن ۱۳۶۲ توسط افراد نا‌شناس در پاریس به قتل رسید.

از اولین اقداماتی که باعث کنار رفتن برخی از این چهره‌ها شد، دولت «شریف‌امامی» برای آرام کردن اوضاع و کاهش نارضایتی‌ها، دست به عزل و نصب‌های جدیدی زد که در مهمترین‌شان، دولت عده‌‌ای از سران نظامی بازنشسته و غیربازنشسته را محاکمه یا مجبور به استعفا می‌کند. از جمله سرلشگر منصورمزین  مجبور به استعفا می‌شود(رفت امریکا در ۱۳۷۶ مرد. ارتشبد نصیری ( ریاست ساواک)به زندان می‌افتد.

تیمسارقره باغی پس از ۱۴ ماه اختفا باپاسوردجلی ازفرودگاه رفت فرانسه ودر ۲۲ مهر ۱۳۷۹ بدلیل بیماری سرطان، در بیمارستان در پاریس درگذشت.

اما این روند از میانه راه دولت ارتشبد ازهاری که خود پیش از تصدی در مقام نخست‌وزیر و رئیس ستاد ارتش بود، مبدل به فرار نزدیکان شاه از ایران شد. ناتوانی دولت نظامی در آرام کردن اعتراضات، باعث شد تا شخص محمدرضا پهلوی و افرادی که خود را در اعمال شاه دخیل می‌دانستند، تنها راه را نجات خود، خانواده و اموالشان از موج انقلاب ایجاد شده، بیابند.

در این میان معدودی از وفاداران به سلطنت مانند اردشیر زاهدی کوشیدند تا شاه را از خروج از ایران منصرف کنند، اما بسیاری از امیران وابسته ارتش، با سرعت خانواده و دارایی‌های خود را از کشور خارج کردند. مسئله فرار از کشور به حدی گسترش داشت که در زمان دولت بختیار، دادستانی تهران نام ۷۸ نفر را در لیست افرادی که از کشور به طور غیرقانونی ارز خارج کرده بودند، ممنوع‌الخروج اعلام کرد.

یکی از این افراد ارتشبد ازهاری بود که پس از پایان کار دولتش از کشور فرار کرد. اما مهمترین فرمانده نظامی که از کشور خارج شد، تیمسار اویسی بود. او در روز ۱۴ دی از ایران خارج شد و تیمسار نجیمی به عنوان جانشین او و تیمسار «قره‌باغی» هم به ریاست ستاد مشترک نیروهای مسلح، منصوب شدند.

عملاً بعد از ۲۶ دی‌ماه که محمدرضا پهلوی هم ایران را ترک کرد، اتفاق مهمی که رخ داده بود پالایش ارتش ایران از نیروهای ضد ملی بود. برای این پالایش هیچ برنامه از پیش تعیین‌شده‌‌ای وجود نداشت، اما سیر حوادث به گونه‌‌ای پیش رفت که در طی سه ماه منتهی به خروج شاه از ایران، چه با خاطر تدبیر دولت و چه به قصد فرار از محاکمه توسط ملت انقلابی، افرادی که در کارنامه عملکرد خود نقطه سیاهی داشتند، مناصب ارتشی را رها کرده و به جای آنان افراد دیگری قرار گرفته بودند. بنابراین اکثریت قریب به مطلق آنانی که در ساختارهای ارتش ایران مانده بودند، از بابت وطن‌دوستی خود نگرانی نداشتند که انگیزه‌ای برای گریختن از کشور داشته باشند یا به ریختن خون هموطنان خود ترغیب شوند.

فرار شاه از ایران به زبان ساده

«نامه اعلام بی طرفی ارتش» در بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن١٣٥٧ از رادیو قرائت شد.

این خلاصه ای ازماجرای اعلام بیطرفی ارتش بود.

دست بوسی قره باغی از غلامرضا پهلوی

واما رادیوفردا-جزئیات-را اینگونه می نویسد:

نگونه که شاپور بختیار بارها بعد از انقلاب تکرار کرد، او در شب ۲۱ بهمن بعد از صدور دستوراتی کلیدی در شورای امنیت ملی برای برخورد با معترضین، به منزل و محل کارش برگشت و منتظر ماند تا نتیجه دستوراتش را ببنید.

اما کسانی که باید این دستورات را دریافت می‌کرده‌اند می‌گویند که بختیار درباره وقایع آن روز و دستوراتی که داده، دروغ می‌گوید.

ارتشبد عباس قره‌باغی، رئیس ستاد ارتش که در این هنگام عالی‌ترین مقام نظامی ایران در غیاب شاه محسوب می‌شد٬ در کتاب خود نوشته است که اصولا جلسه شورای امنیت ملی در روز ۲۱ بهمن، پیش از درگیری‌های مسلحانه در اطراف کارخانه اسلحه‌سازی برپا شده و به همین دلیل بختیار هرگز دستوری برای بمباران اسلحه‌سازی صادر نکرده است.

به گفته قره‌باغی آنچه بختیار در جلسه شورای امنیت ملی روز شنبه ۲۱ بهمن بیان کرد، اصرار بر اجرای کامل حکومت نظامی و پاکسازی خیابان‌ها از معترضین بوده است؛ دستوری که بر اساس روایت قره‌باغی اصولا امکان اجرا نداشت.

بختیار می‌گوید که بعد از دستور بمباران اسلحه‌سازی به منزل خود برگشته و تا پنج صبح هیچ خبری از ارتش مبنی بر اجرای دستوراتش به دستش نرسیده است. قره‌باغی این موضوع را نیز رد کرده و می‌گوید به دلیل شرایط بحرانی آن شب، او و بسیاری دیگر از فرماندهان ارتش تا صبح روز ۲۲ بهمن در دفاتر خود بوده‌اند و در سراسر شب، گزارشها را به نخست‌وزیر اطلاع می‌داده‌اند. ارتشبد قره‌باغی در کتابش نوشته که تا صبح دستکم ۱۰ بار تلفنی با بختیار صحبت کرده است.

ارتشبد عباس قره‌باغی که در روزهای حساس بهمن ۵۷، پست کلیدی ریاست ستاد ارتش را برعهده داشت.

روایت آنچه در صبح ۲۲ بهمن ماه برای دولت و ارتش شاهنشاهی رخ داد، داستانهای متناقضی است که در سویی بختیار و دوستدارانش ایستاده‌اند و در سوی دیگر فرماندهان ارتش.

به گفته بختیار، او در ساعت پنج صبح روز ۲۲ بهمن با ارتشبد قره‌باغی تلفنی صحبت کرده و از او خواسته که در ساعت هشت صبح به دفتر نخست‌وزیری برود. او می‌گوید که می‌خواسته در جلسه‌ای با حضور قره‌باغی و همچنین سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و سپهبد عبدالعلی بدره‌ای، فرمانده نیروی زمینی ارتش، از اوضاع پایتخت و آخرین خبرهای درگیری‌ها مطلع شود.

ساعت هشت صبح روز ۲۲ بهمن، شاپور بختیار در دفتر نخست‌وزیری حاضر شده است. او باقی ماجرا را چنین روایت می‌کند:

«تا ساعت هشت و نیم کارهای عادی را انجام دادم و منتظر آمدن آقای قره‌باغی بودم. چون ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه گذشت، تلفن کردم ]به ستاد ارتش[ و به من گفتند که ایشان در یک جلسه‌ای هستند و می‌‌آیند. من فکر کردم که یک سری دستورات فوری می‌دهد و به نخست‌وزیری می‌آید. ساعت ۱۰ شد و او نیامد. دوباره تلفن کردم و تلفنچی جواب داد که ایشان در جلسه هستند. بعد تلفن کردم به تیمسار رحیمی، نبود. تلفن کردم به تیمسار بدره‌ای، نبود. معاون فرماندار نظامی به من گفت که تیمسارها در ستاد کل مشغول رایزنی هستند. پرسیدم که آیا این یک جلسه عادی است یا غیرعادی؟ گفتند که تیمسار قره‌باغی همه را احضار کردند و همه رفتند آنجا. من مشکوک شدم به این جلسه که اصلا برای چه برگزار شده. چون ساعت ۱۱ شد و نیامد، زنگ زدم و به تلفنچی‌ گفتم به ایشان بگویید بیاید پای تلفن. قره‌باغی آمد و گفت که همه تیمسارها اینجا هستند و ما مشغول تدوین یک اعلامیه‌ای هستیم که به اطلاع شما خواهیم رساند.»

اما روایت ارتشبد قره‌باغی از آنچه گذشت، روایت وضعیت بسیار آشفته و پراز بحران فرماندهانی است که کمابیش در یک سردرگمی عمیق به سر می‌برند.

به نوشته او از جلسه شورای امنیت ملی در غروب روز ۲۱ بهمن، لحظه به لحظه خبرهای ناگواری به او می‌رسیده و از نیمه‌شب او مطمئن بوده که مقدار زیادی اسلحه در دست مخالفین است و علاوه بر درگیری‌هایی که در آخرین ساعات روز در برابر کارخانه اسلحه‌سازی رخ داده بود، خبرهای متفاوتی نیز درباره شورش‌های مدرسه‌های نظامی به دستش می‌رسیده است.

همزمان برخی فرماندهان از جمله خود قره‌باغی به این نتیجه رسیده بودند که سیستم اطلاعاتی درون ارتش به دلیل نفوذ انقلابیون کارکرد خود را از دست داده و امکان ارتباط بی‌دردسر میانشان از میان رفته است. قره‌باغی در این ساعات بیشتر به مشاهدات شخصی خود با هلی‌کوپترهای نظامی اعتماد داشته و نوشته که در یکی از آخرین پروازها، هلی‌کوپتر حامل او نیز هدف گلوله مخالفان قرار گرفت که تلفاتی در بر نداشت.

قره‌باغی در کتابش تایید کرده که از سوی بختیار برای جلسه‌ای به نخست‌وزیری احضار شده. اما او نوشته که در همین مکالمه به بختیار گفته که از فرماندهان ارتش خواسته در صبح روز ۲۲ بهمن در ستاد بزرگ ارتشتاران جمع شوند. به نوشته قره‌باغی او از بختیار خواسته که اندکی صبر کند تا او بتواند مشکلات را با فرماندهان بررسی کند و بعد به نخست وزیری بیاید.

و بختیار هم پذیرفته است.

و در صبح ۲۲ بهمن هم فرماندهان یکی یکی به ستاد وارد شده‌اند و از همان ابتدا مساله غیرعملی بودن طرح سرکوب و دستگیری‌های گسترده مطرح شده است. قره‌باغی در روایتش از سپهبد ناصر مقدم فرمانده ساواک نقل کرده که حتی نخست‌وزیر هم از غیرعملی بودن دستوراتش مطلع بوده است.

در همین اثنا و پیش از آغاز رسمی جلسه فرماندهان، کاظم جفرودی از سناتورهای باسابقه با قره‌باغی تماس گرفته و به او گفته که در ساعت چهار بعدازظهر قرار است شاپور بختیار و مهدی بازرگان در منزل او با هم ملاقات کنند و در این ملاقات بختیار استعفای خود را ارائه کند. جفرودی از قره‌باغی خواسته که در این جلسه شرکت کند و گفته که بختیار نیز به زودی خود به او خبر این جلسه را خواهد گفت. قره‌باغی مدعی است که بختیار هم در فاصله کوتاهی زنگ زده و خبر این جلسه را تایید کرده است. رد این قرار در خانه کاظم جفرودی در نوشته‌های برخی انقلابیون مانند عباس امیرانتظام نیز دیده می‌شود.

سرانجام جلسه معروف فرماندهان ارتش در ساعت ۱۰ و نیم صبح روز ۲۲ بهمن آغاز شده است.

در گزارش قره‌باغی از این جلسه آمده که تک تک فرماندهان مشکلات مهمی را که با‌ آن روبه‌رو بودند بیان کردند. عمده گفته‌های فرماندهان به حملات انقلابیون و از دست دادن کنترل بخشهایی از ساختمانهای تحت نظرشان اختصاص داشته است.

تا اینکه سپهبد هوشنگ حاتم جانشین فرمانده ستاد با تشریح اوضاع و مساله خروج شاه از کشور گفته بر اساس اظهارنظر نخست‌وزیر، شاه به ایران بازنخواهد گشت. و افزوده که آیت‌الله خمینی خواهان جمهوری اسلامی است و ملت هم پشتیبان اوست. در مقابل بختیار هم می‌خواهد جمهوری اعلان کند ولی پشتیبانی مردمی ندارد.

سپهبد حاتم سپس به تجربه ارتش ترکیه در مجادلات سیاسی اشاره کرده و گفته که بهتر است ارتش ایران نیز مانند همسایه غربی اعلام کند که در مجادله سیاسی دخالت نمی‌کند و بی‌طرف است.

قره‌باغی نوشته است که بعد از بحث بسیار، اکثریت فرماندهان با این پیشنهاد موافقت کردند چرا که معتقد بودند بختیار خواهان اعلان جمهوری است و به همین دلیل دیگر نیازی به پیروی از دستور شاه برای حمایت از او ندارند.

بدین‌ترتیب بیانیه بی طرفی ارتش با رای اکثریت ۲۷ تن از فرماندهان ارتش تصویب شد و با اعلام سراسری این موضوع، رژیم پادشاهی مشروطه ظرف چند ساعت از هم فروپاشید و روزهای پرتلاطم هرج‌ و مرج آغاز شد؛ هرج‌ و مرجی که در نهایت به تشکیل کمیته‌های انقلابی انجامید و پس از اعدامها و تصفیه‌های خونین سرانجام موجب شد تا نظامی جدید به نام «جمهوری اسلامی ایران» از دل تحولات سال ۱۳۵۷ به دنیا بیاید.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:آخرین روزهای رژیم شاه:جلسه سران شاه بانخست وزیرامام خمینی.

آخرین ناهاربختیار:بنقل ازمهندس کاظم جعفرودی:

آن روز قراربود که این آقایان ناهاربه‌منزل من(کاظم جفرودی)بیایند. آقای نخست وزیر (بختیار) همراه آقای دکترعباسقلی بختیار(وزیر صنایع و معادن بختیار) قرار بود ازنخست وزیری مستقیما بیایند. رفتند به دانشکدهٌ افسری ، با تأخیر سوارهلی‌کوپترشدند و دراقدسیه پیاده شدند. از آن‌جا با یک اتومبیل پیکان به‌محل اختفایی که قبلا پیش بینی شده‌بود، رهسپارشدند. برای این‌که وقتی با من ازاقدسیه صحبت کردند به‌هردو این آقایان عرض کردم که درمنزل من شلوغ است. جمعیت است، آمدن این آقایان به‌آن‌جا امکان پذیر نیست و دور از هرنوع احتیاط است. به‌همین جهت این آقایان رفتند به‌مخفیگاه.

جفرودی می گوید:همان موقع من به‌تیمسار قره‌باغی تلفن کردم و گفتم شما با همراهان خودتان با لباس نظامی به‌منزل من نیایید، چون شناخته خواهید شد وممکن است خطر متوجه شما بشود.

تیمسار قره باغی به‌همراه سپهبد ناصر مقدم وگارد سیویل این آقایان با اتومبیل به‌منزل من آمدند و قبل از این آقایان آقای مهندس بازرگان، همراه دکتر یدالله سحابی و مهندس عباس امیرانتظام به‌منزل من آمدند.

همراه این سه نفر آقایان، عده‌‌ای ازجمعیت شهر به‌آن خیابان سلطنت‌آباد ریختند وخوب به‌یاد دارم که آقای یدالله سحابی به‌تقاضای آقای مهندس بازرگان چهارپایه گذاشتند، بلند گویی دردست گرفتند، ازجمعیت خواهش کردند متفرق بشوند واین اصطلاح را به کاربردند که آقا امروز سرنوشت این مبارزات است واین خانه هم جلسه مهمی در آن هست. خواهش می‌کنم ازحول وحوش این خانه دور شوید برای آن که‌کسانی که می‌خواهند دراین جلسه شرکت بکنند، بتوانند راه پیدا بکنند به‌این خانه…». (اظهارات مهندس جفرودی، نقل از کتاب «انقلاب ایران به‌روایت رادیو بی بی سی».

این همشهری ناخلف مان(مهندس کاظم جفرودی)یک شاهی بود(درسایه)که آنقدرقدرت داشت که نخست وزیرتعیین کند(منصور)وسران حکومت شاه -درمواقع خطر-به اومتوسل می شدند،خانه اومحل جلسات بود،درواقع «جفرودی»نماینده کارتردرایران بود،شاه هم ازاوحساب می برد،جرئت مخالفت ومبارزه بااورانداشته،واین -قدرت نفوذ-را زمانی فهمیدکه دربرگشت ازفرانسه دستوربازداشتش راداده بود واما مجبورشد،علیرغم مخالفتش اوراآزادکند ومهمترازهم اوراتحمل کند!

لازم به ذکراست همشهری(کاظم جفرودی)یک »بازیگر»ماهری بود،درفرانسه (تأئتر)بازی میکرده ودریکی ازاین بازیها«شاه»رابه سخره گرفته بود که بخاطرهمین ،شاه دستوربازداشتش راداده بود واما ارتباطات باشبکه های جاسوسی،عامل نجاتش ،بلکه عامل قدرت گرفتنش دربدنه نظام شاهنشاهی شد.

سرانجام«مهندس کاظم جفرودی»درسال ۱۳۸۹دریکی ازآسایشگاهای حومه پاریس فوت کرد.

کابینه شاپوربختیار:احمد میرفندرسکی(خارجه)، ارتشبد فریدون جم، یحیی صادق‌وزیری(دادگستری)، منوچهر کاظمی، مهندس عباسقلی بختیار(صنایع)، دکتر محمدامین ریاحی(آموزش وپرورش)، دکتر منوچهر رزم‌آرا(بهزیستی)، دکتر سیروس آموزگار یگانه(اطلاعات وجهانگردی)، دکتر رستم پیراسته(دارایی)، علی صمیمی(پست وتلگراف)، جواد خادم احمدآبادی(مسکن وشهرسازی)، منوچهر آریانا(کار) ،منوچهرکاظمی(کشاورزی)،جعفرشفقت(جنگ) ،ناصرمقدم(امنیت واطلاعات)،نادرجهانبانی(تربیت بدنی)،اکبراعتماد(انرژی)و محمد مشیری(معاون نخست وزیر)

گزارش۲۱بهمن۱۳۵۷ ارتشبدقره باغی:در هنگام سوارشدن به‌هلی کوپتر سپهبد ربیعی نزدیک آمده، و مرا به‌هلیکوپتر خود دعوت کرد. و اصرار نمود تا مرا همراه خودش به‌ستاد بزرگ ببرد. سؤال کردم چرا؟ جواب داد شب است و چون خودم خلبانی می کنم مطمئن‌ترم. وقتی هلیکوپتر از محوطهٌ دانشکدهٌ افسری بلند شد، خیابان‌‌ها پر از جمعیت بود. تقریبا در اغلب چهارراه‌‌ها و خیابان‌‌ها آتش روشن کرده‌بودند. شهر مملو از دود و آتش بود و هر کجا روشنایی بود، دستجات تظاهرکننده دیده‌می‌شدند که بدون توجه به‌ساعت منع عبور و مرور حکومت نظامی، در خیابان‌‌ها مشغول حرکت بودند. در بعضی نقاط لاستیک‌‌های اتوموبیل بود. بعد از رسیدن به‌ستاد، سپهبد ربیعی اظهار کرد که موقع رفتن به‌نخست‌وزیری، به هلیکوپتری که من سوار بودم تیراندازی شده و دو گلوله به‌آن اصابت نموده‌است.ضمناً این مرتبهٌ دوم بود که در چند روز آخر به‌هلی‌کوپتر من گلوله اصابت می‌کرد». («اعترافات ژنرال»، خاطرات ارتشبد عباس قره باغی(مردادـ بهمن ۵۷)

مأموریت یک ماهه«ژنرال هایزر»درایران

ژنرال هایزر(معاون فرمانده‌ نیروی هوایی آمریکا در اروپا) ۱۴ دی ۵۷ وارد ایران شد،بامداد ۱۴ بهمن کشور را ترک می‌کند.

هایزرمی نویسد:خبر  ورود من را به صورت محرمانه به «رئیس نمایندگی نظامی امریکا در ایران( سرلشگر فیلیپ گاست )داده بودند. مقدمات طوری فراهم شده بود که مرا به طور پنهانی بپذیرند. وقتی درهای هواپیما باز شد تعدادی از پرسنل نظامی امریکا که برخی با اونیفرم و بعضی بدون اونیفرم بودند ظاهرا به منظور آماده سازی هواپیما جهت سوختگیری وارد شدند. من در قسمت بار هواپیما بودم؛ دور از چشم قرار داشتم. وقتی آن گروه از هواپیما پیاده شدند من هم با آنها بیرون آمدم. با یکدیگر به گفتگو و گپ زدن پرداختیم و ظاهرا خود را سرگرم قدم زدن نشان دادیم. در همین موقع ناگهان به سمت اتومبیلی رفته و سوار شدم. از این هراس داشتم که مبادا نگهبان دروازه خروجی فرودگاه از من تقاضای کارت شناسایی کند. این سفر من یک تجربه هول آور و ترسناکی شده بود؛ چون در تمام بازدیدهای قبلی که از ایران داشتم اغلب رهبران ارشد نظامی شاه با سروصدای زیادی از من در فرودگاه استقبال می کردند.پایان اظهارات هایزر.

ژنرال هایزر(امور ارتش رژیم شاه را به‌جانشین خود ژنرال گاست واگذارکرده بود)  از مقر خود در آلمان حوادث ایران را‌‌ دنبال می‌کرددرباره روز ۲۱بهمن می نویسد:

«ساعت ۸صبح جنگ دوباره از سرگرفته می‌شود. گروهی که گفته می‌شد اعضای نیروی هوایی شاهنشاهی بودند به‌اسلحه‌خانه حمله کرده و حدود دو هزار تفنگ و مقادیر زیادی مهمات از آن جا خارج ساخته آن را به‌سرعت توزیع می‌کنند. برخی از تفنگ‌‌ها را به‌آن سوی نرده‌های پایگاه برده به‌مردم می‌دادند. تیراندازی تا بعد از ظهر ادامه یافت. اما حدود ساعت ۴بعد ازظهر اوضاع آرام شد. این غائله باعث شد که دولت بختیار اعلام کند که ساعت جدید حکومت نظامی تهران از ساعت ۴.۳۰دقیقه بعداز ظهر الی ۵صبح می‌باشد. حادثهٌ بسیار بدی بود که مقدار زیادی کشته‌‌ و مجروح داشت. به‌علاوه بدیهی بود که این ساعت حکومت نظامی نمی‌تواند رعایت شود». («مأموریت مخفی ژنرال هایزر در تهران»، خاطرات ژنرال هایزر)

اخبارروزنامه های ایام پیروزی انقلاب اسلامی

نقش ژنرال  هایزر و سالیوان


ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در دیدار با شاه

بی‌طرفی ارتش شاهنشاهی، میخ آخر بر تابوت نظام پادشاهی مشروطه است و به همین دلیل در جریان بررسی تحولات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی برای طرفداران شاه و بختیار اهمیتی کلیدی دارد. بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه هنوز کم نیستند کسانی که معتقدند اگر ارتش اعلام بی‌طرفی نمی‌کرد چه بسا رژیم پادشاهی مشروطه ایران از هم فرونمی‌پاشید و حکومت دینی «جمهوری اسلامی» با محدودیت‌های مذهبی گسترده‌ای که برای ایرانیان به همراه آورد، شکل نمی‌گرفت.

و در جریان این بی طرفی، نام یک ژنرال آمریکایی به شکل مرموزی تکرار می‌شود؛ رابرت هایزر.

ژنرال هویزر در زمستان تاریخی ۵۷ فرستاده رئیس جمهور آمریکا بود به کشوری که یکی از مهم‌ترین متحدین آمریکا در منطقه محسوب می‌شد.

ژنرال هویزر در زمستان تاریخی ۵۷ فرستاده رئیس جمهور آمریکا بود به کشوری که یکی از مهم‌ترین متحدین آمریکا در منطقه محسوب می‌شد.

بختیار خود از جمله کسانی بود که معتقد بود بی‌طرفی ارتش ابتکار هویزر برای پایان دادن به عمر رژیم شاهنشاهی ایران بوده است. او در مصاحبه با رادیو ایران در سال ۱۳۶۰ گفته است:

«حالا بعد از سه ]که از انقلاب گذشته است[ می‌توانم به ضرس قاطع به شما بگویم و مدارک غیرقابل انکاری الان پیدا شده که آقای هویزر قبل از رفتن ]از ایران[ این دستور را به قره‌باغی و فردوست داده بوده. فردوست که هیچ جا دیده نمی‌شد و مثل عنکبوتی یک گوشه‌ای مخفی بود، کارگردان اصلی آن جلسه بوده. قره‌باغی دفعه بعد ]در روز ۲۲ بهمن[ آمد پای تلفن گفت که سران ارتش تصمیم به بی طرفی گرفته‌اند. بهش گفتم تیمسار! بی طرفی بین کی و کی؟ بی‌طرفی ما بین دولت و رجاله؟ به شماها اینقدر این ممکلت کمک کرد که به هیچ طبقه‌ای نکرد و آن وقت در روزی که مملکت به شما احتیاج دارد، اینطور عمل بکنید؟ تازه به اجازه کی شما چنین کاری کردید؟ به دستور شورای سلطنتی بوده؟ که من خودم عضو شورا هستم. نخست وزیر که مسئول ممکلت است که چنین چیزی دیشب به من نگفتید. این چه دستوری است؟ و از کجاست؟»

ژنرال هویزر کیست که از سوی بختیار به عنوان معمار اصلی بی‌طرفی ارتش معرفی شده است؟

به گفته عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد و مورخی که مطالعات گسترده‌ای بر روی تحولات آن دوران داشته، رابرت هویزر معاون فرماندهی ناتو بود که از سوی رئیس‌جمهوری آمریکا ماموریت یافت تا در سفر به تهران با فرماندهان ارتش شاهنشاهی دیدار کند و او را در جریان تحولات ایران قرار دهد.

این استاد دانشگاه معتقد است که برای درک ماموریت این نظامی آمریکایی باید در تصویری کلی‌تر، سیاست دولت وقت آمریکا در قبال اعتراض‌های ایران بررسی شود.

او می‌گوید: «اکنون دیگر اسناد بسیاری منتشر شده و دیگر ما در این زمینه به حدس و گمان متکی نیستیم. بر اساس اسناد می‌توان با یقین بیشتری گفت که بین دولتمردان آمریکا اختلاف شدیدی بر سر اوضاع ایران وجود داشت. در این اختلاف‌نظر دو جناح وجود داشتند. یک جناح کاخ سفید و برژینسکی ]مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا[ بود و در مقابلش وزارت خارجه به رهبری ]سایرس[ ونس. برژینسکی معتقد بود که شاه می‌تواند بماند و باید بماند و در مقابل، ونس ]وزیر امور خارجه[ معتقد بود که شاه رفتنی است و باید به او بیشتر فشار آورد. آقای ]ویلیام[ سالیوان ]سفیر آمریکا در تهران[ هم به لحاظ غرور کاذب و خودشیفتگی که داشت، یک سیاست خارجی مستقلی را دنبال می‌کرد. در نتیجه بین کاخ سفید و سالیوان اختلاف شدیدی به وجود می‌آید و کار به جایی می‌رسد که کارتر می‌خواسته سالیوان را برکنار کند. در نهایت ونس، کارتر را متقاعد می‌کند که سالیوان برکنار نشود اما در عوض کارتر تصمیم می‌گیرد که یک نفر را خودش به تهران بفرستد برای انجام دو ماموریت: یکی اینکه گزارشی بدهد از اوضاع ارتش و دوم اینکه از کودتای احتمالی ارتش، جلوگیری کند.»

بدین ترتیب، این نظامی آمریکایی از میانه دی‌ماه سال ۵۷ از تهران سر درآورد و دیدارهایش با سران ارتش شاهنشاهی آغاز شد. چنانکه عباس میلانی می‌گوید، با اوج‌گرفتن اعتراضها در ایران، هویزر همراه با ویلیام سالیوان تلاش کردند تا در راستای جلوگیری از کودتای احتمالی ارتش، ارتباطی میان سران ارتش و انقلابیون برقرار کنند.

قره باغی +فردوست

در کنار هویزر که همچون اهرم فشار دولت آمریکا، به نفع انقلابیون و آیت‌الله خمینی وارد معادلات قدرت در ایران شده بود، بختیار در سالهای بعد از انقلاب بارها عباس قره‌باغی و حسین فردوست را به عنوان عاملین اصلی سقوط خود معرفی کرد و حتی برخی نزدیکانش با توصیفاتی تندتر آنها را به خیانت و همراهی با آیت‌الله خمینی متهم می‌کنند.

عباس قره‌باغی از نظامیان مورد اعتماد محمدرضا شاه بود که از سال ۱۳۵۴ به مقام ارتشبدی رسیده بود و سالها فرماندهی ژاندارمری را برعهده داشت. او در جریان بحران‌های اعتراضها در سال ۵۷، ابتدا به سمت وزارت کشور در کابینه جعفر شریف‌امامی رسید. سپس در کابینه نظامی ازهاری، سرپرستی وزارت اقتصاد نیز در کنار وزارت کشور به مسئولیت‌های افزوده شد. و سرانجام با روی کارآمدن بختیار، محمدرضا شاه، او را برای ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران برگزید تا در حساس‌ترین روزهای تاریخ ارتش شاهنشاهی، سکان هدایت این نیروی نظامی مهم را بر عهده بگیرد. قره‌باغی به محض خروج شاه از ایران، به واسطه دستور شاه اعلام کرد که ارتش، حامی نخست‌وزیر خواهد بود.

در کنار او، حسین فردوست شخصیت بسیار پیچیده و با نفوذی بود که به عنوان دوست دوران کودکی محمدرضا شاه، پست‌هایی استثنایی مانند ریاست بازرشی شاهنشاهی بر عهده داشت و یکی از نزدیکترین نظامیان ارتش به شخص شاه محسوب می‌شد. او در سال ۵۷ با درجه ارتشبدی رئیس سازمان بازرسی کل کشور بود.

عباس میلانی می‌گوید که هر دوی این افراد نقش بسیار مهمی در تحولات نهایی بهمن سال ۵۷ بازی کردند.

او می‌گوید: «نه بر اساس توهم توطئه بلکه بر اساس اسناد می‌توانیم بگوییم که قره‌باغی در این زمان هم با آمریکایی‌ها مذاکره می‌کند و هم از طریق آمریکایی‌ها با نمایندگان آیت‌الله خمینی مذاکره می‌کند. و همه این مذاکرات هم برای این بوده که دوران گذار به دولت جدید به رهبری آیت‌الله خمینی را فراهم کند. نقش فردوست در هاله‌ای از ابهام و اسطوره است. من از چند منبع شنیدم که فردوست در نشست‌ امرای ارتش علیه شدت عمل صحبت کرده و گفته که ارتش نباید خشونت به خرج بدهد و در واقع زمینه‌ساز اعلام بی‌طرفی شد. بهرحال قره‌باغی هم نوچه فردوست بود و برخواسته از دفتر فردوست بود.»

این مورخ معتقد است که در کنار این دو نفر، سپهبد ناصر مقدم نیز در این تحولات نقش مهمی بازی کرد و در مذاکرات با انقلابیون حضور داشت. او می‌گوید سطح همکاری مقدم چنان بوده که او هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد بعد از انقلاب اعدام شود.

بختیار و همفکرانش می‌گویند که او در ارتش محبوبیت داشته و تنها معدود فرماندهان انگشت‌شمار بودند که به واسطه ارتباطشان با آیت‌الله خمینی و مخالفان به او پشت کردند.

او در مصاحبه‌ای که در سال ۱۳۶۰ انجام داده مصر است که اگر ارتش کمی بیشتر مقاومت می‌کرد و او حدود یکماه بیشتر فرصت می‌داشت، آرام آرام شور اعتراضها فروکش می‌کرد و به واسطه روحیه دموکرات او، جلوی فروپاشی نظام پیشین و تشکیل یک حکومت دینی در ایران گرفته می‌شد.

اما مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن معتقد است که برپایه اسناد به جای مانده از دیپلماتهای غربی، شکاف میان دولت بختیار و ارتش شاهنشاهی، شکافی جدی بوده که از ابتدایی نخست‌وزیری‌اش موفقیت احتمالی او را تهدید می‌کرد و سرانجام همین موضوع نیز پایان کار را راقم زد.

او می‌گوید: «همانطور که از ابتدای امر پیش‌بینی می‌شد، آب بختیار با نظامیان توی یک جوی نرفت و بخش مهمی از بدنه ارتش با بختیار همراه نبودند. کتاب ماموریت در تهران ژنرال هویزر یا اسناد آزاد شده وزارتخارجه بریتانیا نشان می‌دهند که در این ۳۷ روز یکی از دغدغه‌های دولت‌های بریتانیا و آمریکا این بود که به نوعی یک آرامش مصلحتی میان ارتش و دولت ایجاد کنند.»

بعد از انتشار بیانیه بی‌طرفی ارتش، انقلابیون عملا خود را پیروز نهایی انقلاب دانستند چرا که دیگر برای آنها، تصاحب مناصب اصلی حکومت مانند نخست‌وزیری مانعی وجود نداشت. بدین ترتیب هر لحظه این امکان وجود داشت که جمعیت عیرقابل کنترل مردم عادی به دفتر کار بختیار هجوم بیاورند.

شاپور بختیار این ساعات نفس‌گیر روز ۲۲ بهمن را چنین شرح داده است:

«من ساعت یک بعد از ظهر تلفن کردم به ستاد ارتش و از نیروی هوایی خواستم که یک هلی‌کوپتر بفرستید تا در نزدیکی نخست‌وزیری باشد، برای رزرو. البته اتوموبیل ضدگلوله با گاردی همیشه نخست‌وزیر داره هم داشتم. ساعت یک و نیم بود که دیدم این تانک روبه‌روی نخست‌وزیری گویا به سوی هوا شلیک می‌کند و مثل اینکه مردم از چهار طرف به سمت نخست‌وزیری می‌آیند.

من باید در این زمان این حقیقت را به شما بگویم که تمامی افسران و درجه‌دارانی که در دفتر و منزل نخست‌وزیری انجام وظیفه می‌کردند تا آخرین دقیقه، با بهترین انضباط، مردانه ایستادند و معلوم بود که سران ارتش ایران، نالایق بودند. وگرنه مردم ایران اینطور نبودند.

ساعت دو من صدای مسلسل را در بالای آن پله‌های منتهی به نخست‌وزیری شنیدم. یکی دو تا هم خورد به آن بالا. خود من تا ساعت دو ربع در نخست‌وزیری بودم. اتوموبیل من که رفت به سوی در که از آنجا خارج بشود، دیدم که آنجا چند افسر و درجه‌دار آنجا به شکل خبردار ایستادند. من به رغم آن جو و وضعیتی که بود از اتوموبیل پیاده شدم و با یک یکشان دست دادم و گفتم که من برمی‌گردم.

دیگر همه خیابان‌ها از حالت عادی خارج شده بود و کنترل در دست کسی نبود. مردم در کوچه و بازار می‌گفتند که بختیار استعفا داده و دولت ساقط شده. این دولتی که ما داشتیم البته استعفا نداده بود. در مدرسه افسری که در حدود ۱۰۰ متری نخست‌وزیری بود، افسرها که شناختند، در را باز کردند و به شکل خبردار و بسیار منظم ایستادند. من آنجا سوار هلی‌کوپتر شدم و رفتم به آنجایی که نمی‌توانم بگویم کجا.»

با خروج شاپور بختیار از دفتر نخست وزیری و رفتن به مخفی‌گاه، نه فقط دولت ۳۷ روزه او که سلطنت ۵۳ ساله خاندان پهلوی و حکومت ۷۲ ساله سلطنت مشروطه که نتیجه انقلاب پرشور مشروطه بود، در میانه روز تاریخی بیست و دوم بهمن‌ماه به پایان رسید.

 

ارتشبدحسن طوفانیان بعدازپیروزی انقلاب زندگی مخفیانه ای داشت که سرانجام ۱۷ شهریور۱۳۵۸ازمرزترکیه فرارکرد.

«سپهبد محمد علی نوروزی» از ۲۳بهمن به سمت کفالت شهربانی دولت موقت منصوب شد .وی تا قبل این ریاست شهربانی اصفهان راعهده داربود(قبل ازانقلاب)،البته عمرفرماندهی «تیمسارنوروزی» کوتاه بودتا شنبه، ۲۸ بهمن ۱۳۵۷ که نخست وزیر« سرهنگ مبعلی »رابه ریاست شهربانی منصوب کرد.

البته «مهندس مصطفی میرسلیم»  نیزدرهمین روزدرشهربانی مسئولیت گرفت(قبل ازتیمساردستجردی)،کمترازیک سال ماندگاربود.

«سرتیپ مصطفی مصطفایی» به سرپرستی پلیس تهران و سپس معاونت انتظامی شهربانی کل کشور خدمت می نمود در  ۲۹ خرداد ۱۳۵۸ به ریاست شهربانی کل جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.

مصحبه بختیار«من مرغ طوفانم نمیترسم ز طوفان»

 آیا راست است که شما در روز ۲۲ بهمن ماه دستور دادید که کارخانه اسلحه سازی(حوالی پایگاه نیروی هوایی فرح آباد)بمباران شود؟

 

بله، این یکی از ایراداتی است که به من گرفته میشود. من این دستور را دادم و دلیلش نیز این بود که مخاذن اسلحه به دست یک مشت رجاله [انقلابیون]نیفتد، معتقد هم نیستم که عمل اشتباهی کردم کافی است به آنچه بعد از آن در کشورمان روی داد نگاه کنید متوجه بشوید که حق با من بود.

روزآخر

من تا زمانی که آجر ها از بالا نیفتاد و صدای مسلسل را نشنیدم، از جا برنخواستم. بعد هم خونسردانه رفتم جلوی در نخست وزیری و با همه دست دادم و با افسران خداحافظی کردم و به آنها گفتم که نمیدانم کی باز خواهم گشت، اما مطمئن هستم که روزی بر میگردم. من اهل سروصدا و هیاهو نیستم. هر کسی که سروصدای زیادی کند آدم شجاعی نمیتواند باشد. شجاعت حقیقی آرامش و بردباری در برابر حوادث بزرگ اشت.

اگردولتم ادامه پیدامی کرداخوندهارامی کشتم!

گر به من فرصت داده شده بود، اگر گذاشته بودند دو سه ماهی خدمت کنم، آقای خمینی از پا در میآمد. اگر همان زمانی که مثلا آقای شریف امامی یا آقای ازهاری را مامور این کار کردند من آمده بودم، شاید مسیر کشور چیز دیگری میشد.

شما که در این دو سال حوادثی را که اتفاق افتاد به خوبی پیش بینی کرده بودید آیا میتوانید بگویید که تا یک هفته دیگر، یک ماه دیگر، چه حوادثی اتفاق خواهد افتاد؟
متاسفانه این دیگر دست ایران، بتنهائی نیست، قضیه مربوط به اوضاع بین المللی میشود. مسئله نفت مطرح است. مسئله خلیج فارس مطرح است، مسئله خاور میانه در میان است احتیاجات شوروی به گاز و خیلی مسائل دیگر. اما آنچه مسلم است این است که اقامت ما دور از وطن، زیاد طولانی نخواهد بود. سرنگونی رژیم خمینی بتدریج دارد بصورت نیاز دول غرب در میآید زیرا با برقراری او نخواهند توانست در منطقه آرامش ایجاد کنند. ما هم به نام ایران و ایرانی بایستی به مصالح کشور خودمان بیندیشیم./پایان مصاحبه بختیار.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:رادیوفردادراینباره می نویسد:شاپور بختیار بارها بعد از انقلاب تکرار کرد، او در شب ۲۱ بهمن بعد از صدور دستوراتی کلیدی در شورای امنیت ملی برای برخورد با معترضین، به منزل و محل کارش برگشت و منتظر ماند تا نتیجه دستوراتش را ببنید.

اما کسانی که باید این دستورات می کردند«ارتشبد عباس قره‌باغی» رئیس ستاد ارتش که در این هنگام عالی‌ترین مقام نظامی ایران در غیاب شاه محسوب می‌شد،این دستوری که اصولا امکان اجرا نداشت.

بختیار می‌گوید که بعد از دستور بمباران اسلحه‌سازی به منزل خود برگشته و تا پنج صبح هیچ خبری از ارتش مبنی بر اجرای دستوراتش به دستش نرسیده است. قره‌باغی  می‌گوید به دلیل شرایط بحرانی آن شب، او و بسیاری دیگر از فرماندهان ارتش تا صبح روز ۲۲ بهمن در دفاتر خود بوده‌اند و در سراسر شب، گزارشها را به نخست‌وزیر اطلاع می‌داده‌اند،ما تا صبح دستکم چندین بارتماس گفتیم که «نخست وزیر»دردسترس نبودواما ۱۰ بار تلفنی با بختیار موفق به صحبت شدیم.

بختیار، می گوید: در ساعت پنج صبح روز ۲۲ بهمن با ارتشبد قره‌باغی تلفنی صحبت کردم و از او خواستم  در ساعت هشت صبح به دفتر نخست‌وزیری بیایند تادر جلسه‌ای با حضور  سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و سپهبد عبدالعلی بدره‌ای، فرمانده نیروی زمینی ارتش، از اوضاع پایتخت و آخرین خبرهای درگیری‌ها مطلع شوم

رادیوفردامی نویسد: «بختیار »باقی ماجرا را چنین روایت می‌کند:

«تا ساعت هشت و نیم کارهای عادی را انجام دادم و منتظر آمدن آقای قره‌باغی بودم. چون ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه گذشت، تلفن کردم ]به ستاد ارتش[ و به من گفتند که ایشان در یک جلسه‌ای هستند و می‌‌آیند. من فکر کردم که یک سری دستورات فوری می‌دهد و به نخست‌وزیری می‌آید. ساعت ۱۰ شد و او نیامد. دوباره تلفن کردم و تلفنچی جواب داد که ایشان در جلسه هستند. بعد تلفن کردم به تیمسار رحیمی« گفتندنیست». تلفن کردم به تیمسار بدره‌ای، « گفتندنیست». معاون فرماندار نظامی به من گفت که تیمسارها در ستاد کل مشغول رایزنی هستند. پرسیدم که آیا این یک جلسه عادی است یا غیرعادی؟ گفتند که تیمسار قره‌باغی همه را احضار کردند و همه رفتند آنجا. من مشکوک شدم به این جلسه که اصلا برای چه برگزار شده. چون ساعت ۱۱ شد و نیامد، زنگ زدم و به تلفنچی‌ گفتم به ایشان بگویید بیاید پای تلفن. قره‌باغی آمد و گفت که همه تیمسارها اینجا هستند و ما مشغول تدوین یک اعلامیه‌ای هستیم که به اطلاع شما خواهیم رساند(اعلامیه بی طرفی).

ردیوفردا،درادامه می نویسد:قره‌باغی به این نتیجه رسیده بودند که سیستم اطلاعاتی درون ارتش به دلیل نفوذ انقلابیون کارکرد خود را از دست داده و امکان ارتباط بی‌دردسر میانشان از میان رفته است. قره‌باغی در این ساعات بیشتر به مشاهدات شخصی خود با هلی‌کوپترهای نظامی اعتماد داشته و نوشته که در یکی از آخرین پروازها، هلی‌کوپتر حامل او نیز هدف گلوله مخالفان قرار گرفته است.

روایت ارتشبد قره‌باغی از آنچه گذشت، روایت وضعیت بسیار آشفته و پراز بحران فرماندهانی است که کمابیش در یک سردرگمی عمیق به سر می‌برند.

به نوشته او از جلسه شورای امنیت ملی در غروب روز ۲۱ بهمن، لحظه به لحظه خبرهای ناگواری به او می‌رسیده و از نیمه‌شب او مطمئن بوده که مقدار زیادی اسلحه در دست مخالفین است و علاوه بر درگیری‌هایی که در آخرین ساعات روز در برابر کارخانه اسلحه‌سازی رخ داده بود، خبرهای متفاوتی نیز درباره شورش‌های مدرسه‌های نظامی به دستش می‌رسیده است.

همزمان برخی فرماندهان از جمله خود قره‌باغی به این نتیجه رسیده بودند که سیستم اطلاعاتی درون ارتش به دلیل نفوذ انقلابیون کارکرد خود را از دست داده و امکان ارتباط بی‌دردسر میانشان از میان رفته است. قره‌باغی در این ساعات بیشتر به مشاهدات شخصی خود با هلی‌کوپترهای نظامی اعتماد داشته و نوشته که در یکی از آخرین پروازها، هلی‌کوپتر حامل او نیز هدف گلوله مخالفان قرار گرفت که تلفاتی در بر نداشت.

قره‌باغی در کتابش تایید کرده که از سوی بختیار برای جلسه‌ای به نخست‌وزیری احضار شده. اما او نوشته که در همین مکالمه به بختیار گفته که از فرماندهان ارتش خواسته در صبح روز ۲۲ بهمن در ستاد بزرگ ارتشتاران جمع شوند. به نوشته قره‌باغی او از بختیار خواسته که اندکی صبر کند تا او بتواند مشکلات را با فرماندهان بررسی کند و بعد به نخست وزیری بیاید.

و بختیار هم پذیرفته است.

و در صبح ۲۲ بهمن هم فرماندهان یکی یکی به ستاد وارد شده‌اند و از همان ابتدا مساله غیرعملی بودن طرح سرکوب و دستگیری‌های گسترده مطرح شده است. قره‌باغی در روایتش از سپهبد ناصر مقدم فرمانده ساواک نقل کرده که حتی نخست‌وزیر هم از غیرعملی بودن دستوراتش مطلع بوده است.

در همین اثنا و پیش از آغاز رسمی جلسه فرماندهان، کاظم جفرودی از سناتورهای باسابقه با قره‌باغی تماس گرفته و به او گفته که در ساعت چهار بعدازظهر قرار است شاپور بختیار و مهدی بازرگان در منزل او با هم ملاقات کنند و در این ملاقات بختیار استعفای خود را ارائه کند. جفرودی از قره‌باغی خواسته که در این جلسه شرکت کند و گفته که بختیار نیز به زودی خود به او خبر این جلسه را خواهد گفت. قره‌باغی مدعی است که بختیار هم در فاصله کوتاهی زنگ زده و خبر جلسه در خانه «کاظم جفرودی»راتائیدکرده است .

رادیوفردامدعی است که«عباس امیرانتظام» این موارد(جلسه)راتاییدکرده است.

واما نکته مهم این است که تیمسارقره باغی،بختیاررافردی دروغگو دانسته است!.

«مهندس کاظم جفرودی»متولد۱۲۹۳رشت،فرزندتقی جفرودی(تاجرچوب)، از اعضای شبکه فراماسونری(معاون دبیرکل حزب مردم  بودکه پس از تشکیل حزب رستاخیز وادغام حزبش دررستاخیزمسئولیت گرفت)در سال ۱۳۴۷ به عنوان سناتور انتصابی به مجلس سنا راه یافت.

» کاظم جفرودی» که در سال ۱۳۲۰ با سمت استادیاری به استخدام دانشکده فنی درآمده بود، ضمن عضویت در حزب مردم، در دوره ۱۷ مجلس شورای ملی کاندید شهرستان رشت شد و با حمایت دادور ـ شهردار رشت ـ به نمایندگی رسید و تادوره ۲۰ در کرسی نمایندگی مجلس بود.
او که علاوه بر استادی دانشگاه تهران، در فعالیت های مقاطعه کاری، ضمن تأسیس شرکت ساختمانی مثلث با قباد ظفر و صادق صادق، در اغلب مقاطعه کاری های دولتی شرکت داشت.

«مهندس جفرودی» اصولاً آدم مرموز و بازیگری است.
«کاظم» از دبیرستان شاهپور رشت دیپلم گرفت و در سال ۱۳۱۱ با بورس دولتی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در رشته ریاضی و مهندسی ساختمان (راه و پل) تحصیل کرد و پس از ۶ سال به ایران بازگشت.امابعلت گزارشاتی که به شاه داده بودند-اقدامات ضدحکومتیش درفرانسه-وقتی که از راه روسیه و باکو با کشتی وارد بندر پهلوی شده، همان لحظه اول از طرف شهربانی وقت دستگیر و مدت یکسال و نیم زندانی گردید،

«مهندس جفرودی»فردموزی بود در سال ۱۳۱۷ از فرانسه به ایران آمد به علت داشتن رابطه همکاری باشبکه های جاسوس  فرانسوی توانست کانالی باشد بامنابع قدرت،با قوام السلطنه و رشیدیان ها وارد همکاری شد و با »حسنعلی منصور»رفیق گرمابه وگلستان بودوتوانست با روابطی که باامریکایی های مقیم تهران داشت« حکم  نخست وزیری» رابرای حسنعلی منصوربگیرد. و سابقا شبهای جمعه در منزل جفرودی واقع در خیابان پهلوی جنب کلانتری یک آقایان : منصور، هویدا، مهندس اصفیا، مهندس شریف امامی، مهندس ریاضی، مهندس سعید، خسرو هدایت دورهمی داشتند.

«مهندس کاظم جفرودی»درسال ۱۳۸۹دریکی ازآسایشگاهای حومه پاریس فوت کرد.

سرانجام جلسه معروف فرماندهان ارتش در ساعت ۱۰ و نیم صبح روز ۲۲ بهمن آغاز شده است.

در گزارش قره‌باغی از این جلسه آمده که تک تک فرماندهان مشکلات مهمی را که با‌ آن روبه‌رو بودند بیان کردند. عمده گفته‌های فرماندهان به حملات انقلابیون و از دست دادن کنترل بخشهایی از ساختمانهای تحت نظرشان اختصاص داشته است.

تا اینکه سپهبد هوشنگ حاتم جانشین فرمانده ستاد با تشریح اوضاع و مساله خروج شاه از کشور گفته بر اساس اظهارنظر نخست‌وزیر، شاه به ایران بازنخواهد گشت. و افزوده که آیت‌الله خمینی خواهان جمهوری اسلامی است و ملت هم پشتیبان اوست. در مقابل بختیار هم می‌خواهد جمهوری اعلان کند ولی پشتیبانی مردمی ندارد.

سپهبد حاتم سپس به تجربه ارتش ترکیه در مجادلات سیاسی اشاره کرده و گفته که بهتر است ارتش ایران نیز مانند همسایه غربی اعلام کند که در مجادله سیاسی دخالت نمی‌کند و بی‌طرف است.

قره‌باغی نوشته است که بعد از بحث بسیار، اکثریت فرماندهان با این پیشنهاد موافقت کردند چرا که معتقد بودند بختیار خواهان اعلان جمهوری است و به همین دلیل دیگر نیازی به پیروی از دستور شاه برای حمایت از او ندارند.

بدین‌ترتیب بیانیه بی طرفی ارتش با رای اکثریت ۲۷ تن از فرماندهان ارتش تصویب شد و با اعلام سراسری این موضوع، رژیم پادشاهی مشروطه ظرف چند ساعت از هم فروپاشید

نخست‌وزیری شاپور بختیار در مجموع ۳۷ روز طول کشید

دکتر شاپور بختیار(متولد۱۲۹۴) با هفته نامه ایران تریبون در اوائل دهۀ ۶۰

بختیار تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در این سمت باقی ماند. بعد از کودتا به همراه چند تن از یاران مصدق از جمله مهندس بازرگان فعالیت سیاسی می‌کرد.


بختیار در جریان محاکمه مصدق در سال ۱۳۳۳ به اتهام اخلالگری و توهین به مقام سلطنت بازداشت و به سه سال زندان محکوم شداما پس از دو سال عفو شد.او بعد از آزادی از کار‌های دولتی کناره گرفت و تنها به عنوان عضو جبهه ملی فعالیت کرد. در سال ۱۳۴۱ به دلیل مخالفت جبهه ملی با رفراندوم ششم بهمن به همراه عد‌های دیگر از اعضای جبهه ملی دستگیر و تا شهریور ۱۳۴۲ در زندان به سر برد.

چگونگی فرار ازکشور؟

شاپور بختیار در خاطرات خود نوشته است: «چند دقیقه پس از خروج از نخست وزیری، زندگی مخفی من آغاز شد. تنها رابط من با دنیای خارج یک رادیو ترانزیستوری بود.»

شاپور بختیار می‌نویسد «باید از ایران باید می‌رفتم نمی‌توانستم تا اخر عمرم به صورت مخفیانه زندگی کنم. از طریق دوستان و آشنایان خود در سفارت فرانسه یک گذرنامه خارجی با نامی جعلی تهیه کردم سپس تغییر قیافه دادم.»

بختیار در کتاب «یکرنگی» گفته که ریش بزی گذاشته بود و تغییر چهره داده بود و با وضعی از ایران خارج شد که به گفته خودش «نه در چمدانم می‌بایست شی‌ای ایرانی وجود داشته باشد و نه بر لباس‌هایم مارک خیاطان کشور»

شاپور بختیار ماجرای خروجش را اینگونه روایت کرده است: «یک روز صبح با اتوموبیل به فرودگاه رفتم. قیافه‌ام به برکت یک ریش بزی و یک جفت عینک سیاه، مختصری عوض شده بود. کسی که همراه من بود با یک بلیط درجه یک و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد. در اتومبیل منتظر ماندم تا پرواز هواپیما برای یک ساعت بعد اعلام شود. آن موقع با شتاب کت را بر روی شانه‌ها انداختم و مثل بازرگانی شتاب‌زده وارد شدم. صف مسافران ایرانی طولانی بود، ولی در صف مسافر‌های خارجی فقط هفت یا هشت نفر ایستاده بودند.»

بختیار بدون هیچ مشکلی بخش‌های بازرسی را رد می‌کند، در اطاق ترانزیت نیز زیاد معطل نمی‌شود و سوار اولین اتوبوسی می‌شود که به طرف هواپیما می‌رود. در قسمت درجه یک هواپیما می‌نشیند. او گفته هدفم این بود که خطر بازشناخته شدن را به حداقل برسانم. در قسمت درجه یک از نظر آماری این خطر کمتر بود.

بختیار در حالی وارد پاریس شد که هیچ کس از روز و ساعت ورودش خبر نداشت. خودش گفته وقتی به پاریس رسیدم فرزندانم را خبر کردم که به دنبالم بیایند.

حمید شوکت در بخش پایانی کتاب خود درباره بختیار اینگونه می‌نویسد: «مهم‌ترین اقدام سیاسی بختیار علیه جمهوری اسلامی کودتای نوژه برای براندازی بود» شوکت می‌گوید این کودتا با گرفتن کمک مالی از کشور‌های عراق و عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس پایه‌ریزی و اجرا شد.

بختیار همواره فکر می‌کرد روزی خواهد توانست به ایران بازگردد. سیروس آموزگار در گفت‌وگویی شفاهی درباره آخرین وضعیت بختیار پیش از مرگ اینگونه گفته است: «بختیار امیدش را از دست داده بود و از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. او در بیمارستان روتشیلد پاریس بستری شد و چند غده سرطانی در روده‌اش را عمل کردند.»

فرزند شاپور بختیار گفته است «اگر پدرش با کارد از پا درنمی‌آمد، این ماه پول نداشت زندگی‌اش را اداره کند.» ترور شاپور بختیار یکبار به صورت ناموفق انجام شد. «انیس نقاش» درباره این ترور در مصاحبه‌ای که زمانی با خبرگزاری فارس داشته، ماجرا را اینگونه روایت کرده است: «حکم اعدام بختیار در دادگاه انقلاب صادر شد که امام (ره) هم آن را تأیید کردند. من به بچه‌های سپاه گفتم تجربه کار عملیاتی دارم و این کار را بر عهده می‌گیرم. به فرانسه رفتم و کار شناسایی را انجام دادم و بعد از دو هفته به ایران بازگشتم و خبرشان کردم که منزل بختیار را پیدا کرده و حتی توانستم با او مصاحبه کنم. بعد از ۲ روز طی جلسه‌ای اعلام شد که با انجام ترور موافقت شده است. حکم این کار توسط حاکم شرع صادر شد. طرح مدونی برای اجرای حکم اعدام بختیار تهیه کردم. قرار بر این شدبا دو نفر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختیار شده و در حین مصاحبه، با اسلحه صدا خفه کن او و همراهش را بدون اینکه صدایی بلند شود ترور کنیم؛ به طوری که پلیس‌های نگهبان جلوی منزل او متوجه نشوند. داشتم برای اجرای مامویت آماده می‌شدم که آقای خلخالی مرتکب اشتباه شد و در مصاحبه‌ای اعلام کرد که برای اجرای حکم اعدام شاپور بختیار به پاریس، کماندو فرستاده‌ام. اینگونه شد که شاپور بختیار دیگر نه جواب تلفن می‌داد و نه وقت ملاقات. محافظان او نیز افزایش پیدا کردند. به این ترتیب وقت ملاقاتی که با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا کار را تمام کنم، منتفی شد.»

انیس نقاش بعد از آن هم تصمیم می‌گیرد با وجود افزایش محافظان ترور را انجام دهد. او ادامه ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: «مجبور شدیم ابتدا با کشتن افراد پلیس جلوی در منزل بختیار به زور وارد خانه شویم و تا پشت در اتاق بختیار نفوذ کردیم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم وارد اتاقی که بختیار در آن حضور داشت بشوم. به در شلیک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. تا چهار ماه در زندان داشتم دیوانه می‌شدم که چطور نتوانسته‌ام یک در را باز کنم تا اینکه قاضی دادگاه عکس‌های مربوط به در اتاق را نشان داد که از لایه‌های آهن ضد آتش تشکیل شده است لذا متوجه شدم که تلاش برای بازکردن آن بیهوده بوده است.»

ترور دوم در ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ انجام شد. این بار شاپور بختیار و منشی‌اش، سروش کتیبه در خانه مسکونی بختیار در حومه پاریس به قتل رسیدند. ترور توسط گروه ۳ نفره فریدون بویراحمدی، محمد آزادی و علی وکیلی راد که در قالب حامیان و دوستداران بختیار توانسته بودند به اقامتگاه وی نفوذ کنند صورت گرفت.

فریدون بویراحمدی عضو شورای نهضت مقاومت ملی ایران و همشهری بختیار بود که از سال‌ها پیش به منزل بختیار رفت وآمد داشت. با وجود محافظت شبانه روزی از خانه بختیار و حضور ۱۳ محافظ مسلح، قاتلان از خانه وی خارج شده و متواری شدند.

جسد شاپور بختیار و سروش کتیبه منشی او حوالی صبح ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ در حالی که ۴۸ ساعت از مرگ آن‌ها گذشته بود، پیدا شد. بعد از چند روز علی وکیلی راد در لوزان، سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد.

علی وکیلی راد در دولت احمدی نژاد و در بحبوبه حوادث ۸۸ با استقبال کاظم جلالی عضو کمسیون امنیت ملی و حسن قشقاوی سخنگوی وقت وزارت خارجه به ایران بازگردانده شد. آن زمان این شائبه مطرح شد که او با کلوتید ریس زندانی فرانسوی در ایران معاوضه شده است.

از زمان بازگشت او هیچکس خبری از سرنوشت وکیلی راد ندارد. هنگام بازگشت او، زنی که تمام صورتش را پوشانده بود به عنوان مادر وکیلی راد از او استقبال کرد.

شهین تاج بختیار (همسر دوم بختیار) و گودرز بختیار (پسر بختیار) پس از قتل پدرشان از جمهوری اسلامی ایران شکایت کردند هم توانستند. بنی صدر در آن دادگاه به نفع بختیار شهادت داد.

حمید شوکت زندگی سیاسی بختیار را به زندگی کرنسکی در روسیه شبیه دانسته است. او می‌گوید الکساندر فیودورویچ کرنسکی در پی انقلاب روسیه، در ماه ژوئیه ۱۹۱۷ به مقام نخست‌وزیری دولت موقت رسید و پس از انقلاب اکتبر به فرانسه گریخت (بختیار هم به فرانسه گریخت)، کتاب و خاطرات نوشت (بختیار هم چندین کتاب و مقاله نوشت و مدام مصاحبه می‌کرد)

کرنسکی بختش را آزمود تشکیلاتی سیاسی با هدف «آزادی روسیه» تاسیس کرد؛ همانطور که بختیار در فرانسه «شورای ملی مقاومت» را تاسیس کرد. کرنسکی و بختیار هر دو فلسفه و حقوق خوانده بودند و به سیاست روی آورده بودند.

شعر «روز نخست، چون دم رندی زدیم و عشق/ شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم» بر سنگ قبر شاپور بختیار در گورستان مونپارناس پاریس حک شده است.

چگونگی قتل بختیار؟دوشنبه، ۱۸مرداد ۱۳۹۵

پلیس:روز چهارشنبه هشت ماه اوت2016 بود. تقریبا طرف‌های ساعت ۱۲ و ۱۲ و ربع پسر دکتر بختیار که در عین حال افسر پلیس فرانسه بودند مسئول امنیتی جان ایشان بودند می‌آیند خانه با جنازه سروش کتیبه که سکرتر دکتر بختیار بود و جنازه دکتر بختیار توی سالن خانه روبه‌رو می‌شوند.

بلافاصله زنگ می‌زنند. من شخصا طرف‌های یک ربع به ۲ بود که رسیدم آنجا. وقتی که وارد حیاط منزل دکتر بختیار می‌شدیم چند تا پله بود که می‌رفتیم بالا و بعد وارد یک راهروی کوچک می‌شدیم. می‌پیچیدیم دست چپ یک راهروی کوچولوی دیگر بود و سمت راست آشپزخانه بود.

انتهای این راهروی کوچک می‌خورد به سالنی که پنجره‌اش رو به حیاط باز می‌شد. همینطور که رسیدیم اولین جنازه‌ای که دیدیم جنازه سروش کتیبه بود که روی سینه‌اش افتاده بود و چندین ضربه چاقو از پشت خورده بود. وقتی که رفتم جلوتر دیدم که یک کاناپه که جلوی پنجره این سالن بود و به حیاط می‌خورد جنازه دکتر بختیار روی این کاناپه بود.

وقتی نگاه کردم دیدم که... البته قبلا همکارانم زودتر آمده بودند و به من هم گفتند که من رسیدم طرف‌های یک ربع به ۲ بود... ۱۰ دقیقه به ۲... دیدم که گردنش را بریدند و رگهای دستش را زدند.

جلو این کاناپه یک تکه از یک چاقوی نان بری افتاده بود روی این کاناپه. بعدها در بازجویی وکیلی راد ازش سئوال کردیم خودش گفت که اولین چاقویی که رفتم از آشپزخانه آوردم دادم به محمد آزادی، یک چاقوی نان بری بود که می‌خواست گردنش را ببرد این چاقو شکست. بعد به من گفت که برو یک چاقوی بزرگ دیگر بیاور که من رفتم یک چاقوی دیگر از آشپزخانه آوردم. وقتی تحقیقات شروع شد..

می‌دانید که وقتی که یک قتلی اتفاق می‌افتد اولین چیزی که می‌گردیم و دنبال اطلاعات و مدرک هستیم خانه مقتول است. چون قبلا دکتر بختیار را چند بار دیده بودم می‌دانستم که یک ساعت زیبای رولکس هم همیشه به دستش بود. حتی دو سه هفته قبلش وقتی دیده بودیمش صحبت می‌کردیم می‌گفت من این ساعت را همیشه دارم. من هم به شوخی گفتم که قیمتش اینقدر است و مارکش هم این است، اسمش این است و گفت بله، بله. وقتی که روز قتل در اتاق بالا دنبال مدرکی می‌گشتیم که کار چه کسی می‌تواند باشد جعبه ساعت و فاکتور این ساعت را پیدا کردیم.

ولی وقتی برگشتم پایین دیدم این ساعت روی مچ دکتر بختیار نیست. یادم آمد که دو سه هفته پیش به من گفته بود که من این ساعت را همیشه دارم. در رابطه با ساعت دکتر بختیار، برای ما خیلی اهمیت دارد که در اولین بازجویی کسی که دستگیر می‌شود آن حالت اضطراب و ناراحتی و اینها بازجویی‌های اول اکثریت اله‌مان‌ها را فوری لو می‌دهند و حرفهایی که می‌زنند واقعیت است. وکیلی راد که اول با خنده آمده بود آخر بازجویی حتی گریه کرد. به خاطر آن استرس سه هفته که راحت شده بود که دستگیر شده بود. وقتی ازش پرسیدیم که چرا ساعت را برداشتی گفت من برنداشتم. آزادی برداشت.

وقتی که می‌آمدیم به ما گفتند وقتی کارتان تمام شد این ساعت را بردارید بیاورید. وقتی ما تحقیقات بیشتری کردیم متوجه شدیم آخرین کسانی که به دیدن دکتر بختیار آمدند روز دوشنبه ساعت سه بعد از ظهر فریدون بویراحمدی بوده به اضافه دو نفر دیگر. که یکی وکیلی راد بود و آن یکی محمد آزادی. بلافاصله به خاطر امنیت جریان و مساله عکس‌های این سه نفر در تلویزیون و مطبوعات و اینها پخش شد. ما به دنبال اینها می‌گشتیم برای اینکه اینها آخرین کسانی بودند که دکتر بختیار را زنده دیده بودند. بعدها که تحقیقات ادامه پیدا کرد و سه هفته بیست و یکی دو روز بعد توانستیم وکیلی راد را دستگیر کنیم

روز بازجویی... وکیلی راد دور دریاچه ژنو دستگیر شده بود و همکاران ما که او را آوردند به اتاق بازپرسی، بازپرس بودند،‌ منشی‌شان، دادستان بودند و من و چندتا از همکاران دیگر بودیم. همکاران دیگر ما که رفته بودند او را از ژنو آورده بودند طبیعی است که به خاطر مسایل ایمنی که کسی نتواند به جان او حمله کند روی سرش کلاه کاسک گذاشته بودند و ضد گلوله داشت. دستهایش را هم از عقب دستبند زده بودند. وقتی که آوردند اتاق بازپرس و آقای بازپرس گفت که کاسک را بردارید و دستبند را هم باز کنید، کاسک روی سرش بود و وقتی برداشتند و همکار دیگر داشت دستبند را باز می‌کرد نگاه کرد به همه و یک چیزی به فارسی گفت و خندید. بازپرس از من پرسید که چه می‌گوید.

گفتم چیز مهمی نمی‌گوید. بازپرس گفت خواهش می‌کنم کلمه به کلمه ترجمه کنید. گفتم که می‌گوید «ای مادر به خطاها، چقدر اینجا هوا گرمه» بعد وقتی نشست و صحبت کرد و شروع کرد به توضیح دادن که این مساله به چه شکل اتفاق افتاد.

آقای شهاب، ببخشید، قبل از اینکه به صحبت‌های وکیلی راد برسیم که دوباره می‌رسیم و ادامه خواهیم داد، بفرمایید که محمد آزادی و علی وکیلی راد به اضافه بویراحمدی به چه عنوانی به دیدن بختیار رفته بودند و چرا بختیار اصلا آنها را پذیرفته بود؟

فریدون بویراحمدی جزو معدود کسانی بود که می‌توانست بیاید و دکتر بختیار را هر ساعتی که دلش می‌خواهد ببیند. یعنی چند سال قبل آمده بود فرانسه و پناهندگی گرفته بود و به نوعی شده بود دست راست دکتر بختیار و فریدون بویراحمدی به دکتر بختیار می‌گوید دو نفر از ایران می‌آیند از هواداران شما هستند و می‌خواهند شما را ببینند و با شما صحبت کنند.

از شما می‌خواهند اجازه بگیرند چون قصد منفجر کردن پالایشگاه نفت شیراز را دارند. چون از ایران آمده بودند نمی‌خواهند کسی ببیندشان. دکتر بختیار هم اعتماد صد در صد به فریدون بویراحمدی داشت گفته بود بسیار خب. و آن روز به همه می‌گوید بروند و حتی به پسرش می‌گوید که هیچکسی را نمی‌خواهم ببینم و نمی‌خواهم کسی بیاید و تلفن را هم قطع می‌کند. این اتفاق خیلی وقتها می‌افتاد که وقتی می‌خواست کسانی را بببیند، همه را بیرون می‌کرد و فقط خودش بود و تلفن را هم قطع می‌کرد و دیدارهایش را داشت. این دفعه اول نبود که چنین اتفاقی افتاده بود. آن روز دوشنبه ساعت ۳ قرار بود فریدون بویراحمدی با وکیلی راد و محمد آزادی بیایند.

آقای شهاب، شما گفتید در بازجویی‌ها وکیلی راد نحوه جنایت را توضیح داد. این واقعه به چه نحو اتفاق افتاد بنا به آنچه که او شرح داد؟

اصلا قرار نبود سروش کتیبه سکرترش آن روز باشد. اینها وقتی می‌رسند به ده بیست متری خانه یکهو می‌بینند سروش کتیبه دارد می‌آید. سروش کتیبه این سه را می‌بیند. بویراحمدی می‌پرسد اینجا چه کار می‌کنی؟ می‌گوید آمدم یک کتاب یادم رفته بردارم بروم. بویراحمدی می‌گوید حالا که آمدی با ما بیا تو. اینها که وارد می‌شوند بویراحمدی و سروش کتیبه توی آشپزخانه می‌نشینند. همانطور که گفتم از پله‌ها که بالا می‌رفتیم یک راهروی کوچک بود و بعد می‌پچیدیم دست چپ یک راهروی کوچک دیگر بود که آشپزخانه توی این راهرو دست راست بود که ته آن می‌خورد به سالن. بویراحمدی و سروش کتیبه می‌نشینند در آشپزخانه.

محمد آزادی و وکیلی راد می‌روند توی سالن پیش دکتر بختیار و محمد آزادی کسی بود که حداقل یک متر و هشتاد و پنج قدش بود و ۱۲۰ سی کیلو وزن داشت، نقشه‌ای می‌چینند روی میز، نقشه ایران را و محمد آزادی می‌گوید آقای دکتر بختیار پالایشگاه نفتی که می‌خواهیم بزنیم اینجاست. دکتر بختیار عینکش را می‌زند و دولا می‌شود روی میز که نقشه را نگاه کند محمد آزادی گلویش را فشار می‌دهد و با دستهایش خفه می‌کند.

بعدا در بازجویی خود وکیلی راد گفت که داشت وقتی خفه‌اش می‌کرد به من گفت برو یک چاقو بیاور. من هول شده بودم رفتم توی آشپزخانه یکهو سروش کتیبه دید من هول شده ‌ام گفت چی شده آقای دکتر چی شده؟

خواست از آشپزخانه بیاید توی سالن از پشت فریدون بویراحمدی دهنش را می‌گیرد و با چاقو می‌زند. وکیلی راد هم یک چاقو برمی‌دارد و می‌برد ولی یک چاقوی نان بری بود. وقتی محمد آزادی سعی می‌کند گلویش را ببرد، چاقو می‌شکند و می‌گوید برو یک چاقوی دیگر بیاور. بعد می‌رود یک چاقوی دیگر می‌آورد. یعنی فرق چاقوی نان بری و چاقوی معمولی را نمی‌دانست. کارشان که تمام می‌شود خودشان را تمیز می‌کنند و می‌روند بیرون یک گوشه حیاط می‌ایستند و فریدون بویراحمدی می‌رود پیش دو مامور پلیس که آنجا بودند، چون وقتی وارد می‌شدی دفتری بود و اسم را می‌دادیم و امضا می‌کردیم... می‌رود و دفتر را پر می‌کند و ساعت را می‌نویسد که چه ساعتی رفتند و پاسپورت‌ها را می‌گیرد و می‌آیند بیرون. هر کس که می‌آمد یک فتوکپی هم می‌گرفتند از کارت شناسایی یا پاسپورتش. بعد موقع رفتن پاسپورتها را پس می‌دادند.

آقای شهاب، ماموران پلیسی که در منزل بختیار بودند موقعی که اینها می‌روند پاسپورت‌هایشان بگیرند و بروند متوجه خون‌آلود بودن لباس‌های آنها نشدند؟

نه. برای اینکه تمیز کرده بودند لباس‌هایشان را و بعد سه تایی با هم می‌آیند توی حیاط و فرض کنید که این دو تا یک متری آن میزی که مامور پلیس بود ایستادند. چون وکیلی راد می‌گفت ما کنار ایستادیم و بویراحمدی رفت و صحبت کرد و امضا کرد و بعد پاسپورتهای ما را گرفت و ما آمدیم بیرون. هرسه با هم می‌آیند توی حیاط... اینها چون فرانسه و زبان خارجی بلد نبودند... از خانه می‌آیند بیرون و سوار ماشین بویراحمدی می‌شوند. ما کمی بعد از تحقیقات که یک حالت موش و گربه بازی بود چون عکس اینها را پخش کرده بودیم و دنبال اینها می‌گشتیم، چند روز بعد... دور و بر منزل دکتر بختیار یک جنگل خیلی بزرگی هست که شبها آنجا فاحشه‌ها هستند.

وکیلی راد در فرودگاه تهران

وکیلی راد در فرودگاه تهران

یکی از فاحشه‌ها زنگ زده بود به پلیس جنایی که من این اخبار را دارم می‌شنوم و من شبها آنجا کار می‌کنم. دو سه روز پیش توی سطل آشغال دو کت شلوار تمیز پیدا کردم ولی یک قطرات کوچک خون روی آنها بود. من اینها را بردم دادم شستم و تمیز کردم. حالا که صحبت می‌کنید فکر کردم شاید ربطی به قتل داشته باشد.

یکی از همکاران ما رفت و این کت و شلوارها را گرفت و آورد و فرستادیم لابراتوار پلیس و علی‌رغم شسته شدن قطراتش مانده بود. دیدند که قطرات خون شاپور بختیار و سروش کتیبه است. توی جیبش هم نوشته بود ماده این ایران بعدها که خود وکیلی راد در بازجویی اولش می‌‌گوید از خانه که آمدیم بیرون از یک جنگل که رد می‌شدیم بویراحمدی ماشین را پارک کرد و گفت لباس‌هایتان را در بیاورید.

لباس‌هایمان را در‌آوردیم و یک سری لباس دیگر توی صندوق ماشینش بود، آنها را انداختیم توی آشغال و لباس‌های جدید پوشیدیم و ما را برد دم راه آهن. به ما گفت که می‌روید دو تا بلیت می‌خرید و می‌روید به شهر انسی. شهری تقریبا سی چهل کیلومتری مرز سویس.

قرار بر این بود که اینها بروند انسی و از آنجا رد شوند و بروند ژنو و به گفته خود وکیلی راد در بازجویی اولش قرار داشتند جلوی ایران ایر. اینها چون زبان خارجه بلد نبودند، تقریبا ساعت باید باشد طرفهای پنج و نیم شش. اینها تلفظ بد می‌کنند و به جای اینکه بگویند بلیت می‌خواهیم برای شهر انسی دو تا بلیت می‌‌خرند برای شهر نانسی. شهر نانسی شمال شرقی دم مرز آلمان است. در صورتی که انسی مرکز شرق است. خود وکیلی راد می‌گوید چهارپنج ساعت قطار رفت و وقتی رسدیم دیدیم نوشته نانسی. اصلا با آن چیزی که بویراحمدی گفته بود فرق می‌کند. دوباره اینها بلیت می‌گیرند برمی‌گردند پاریس. نزدیک به پانصد ششصد کیلومتر می‌روند و پانصد ششصد کیلومتر برمی‌گردند.

خب این باعث می‌شود که ده ساعت عقب بیافتند از نظر زمانی. می‌گوید زنگ زدیم به ترکیه که بگوییم می‌آییم فقط قطار را اشتباه گرفتیم. کسانی که در ترکیه بودند و اینها با آنها در رابطه بودند هیچکس از قتل شاپور بختیار صحبت نمی‌کند. رادیو تلویزیون خبری نمی‌دهد. اینها سعی می‌کنند باعواملشان در پاریس تماس بگیرند که از عمو (کد رمز دکتر بختیار) خبری دارید؟ اینها به هر کس زنگ می‌زنند دوشنبه شب می‌گویند بله عمو حالش خوب است. هیچ مساله‌ای نیست.

اینها دوباره برمی‌گردند پاریس که رفت و برگشت حدود هشت تا ده ساعت طول می‌کشد. دوباره بلیت می‌خرند این بار به شهر انسی. از آنجا دو تا پاسپورت اصلی داشتند ترکی با نامهای ترکی ولی ویزایی که داشتند ویزای جعلی بود. وقتی می‌خواهند رد شوند بروند سویس ماموران مرزی سویس می‌بینند که اینها ویزاهایشان جعلی است. فکر می‌کنند آن موقع خیلی از کارگران مهاجر سعی می‌کردند از فرانسه بروند سویس کار کنند چون حداقل کارگر آن موقع سه برابر حداقل دستمزد کارگر در فرانسه بود... خیال می‌‌کنند اینها از این کارگرهای مهاجرند که سعی کرده‌اند با ویزای جعلی بروند سویس. اینها را برمی‌گردانند دوباره طرف پست فرانسه. این روز سه‌شنبه نزدیکهای ظهر است. اینها دوباره برمی‌گردند.

یعنی فردای روز قتل؟

بله. سه‌شنبه است. یعنی کمتر از ۲۴ ساعت از قتل شاپور بختیار گذشته. ولی هنوز کسی جنازه شاپور بختیار و سروش کتیبه را پیدا نکرده. اینها سعی می‌کنند ببینند چطوری می‌توانند بروند از مرز رد شوند.

خب وقتی پلیس سویس اینها را تحویل پلیس فرانسه می‌دهد به دلیل داشتن ویزای جعلی، پلیس فرانسه چه کار می‌کند؟ آنها را رها می‌کند؟

پلیس فرانسه صورت جلسه ‌ای تنظیم می‌کند که اینها خواستند با ویزای جعلی بروند سویس و مجبورند آنها را دوباره به فرانسه راه بدهند چون از فرانسه می‌خواستند بروند سویس. دوباره برمی‌گردند فرانسه ولی در منطقه مرزی هستند و تمام تلاش‌شان را می‌کنند که دومرتبه رد شوند بروند سویس. چون قرارشان بر این است که بروند ایران ایر در ژنو و از آنجا کمکشان کنند که خارج شوند.

در این بین با کسانی که در تماس بودند به همه زنگ می‌زنند و همه می‌گویند حالش خوب است. چندتایی هم به پسرش زنگ می‌زنند و پسرش می‌گوید نه امروز من با او صحبت کردم و تلفن را قطع کرده و کار دارد و گفته کسی مزاحمم نشود. این حالت را دکتر بختیار داشت. دفعه اول نبود که ۲۴ ساعت یا ۴۸ در خانه می‌ماند و با هیچکس تماس نمی‌گرفت. بر اساس تلفن‌های زیاد روز چهارشنبه صبح پسر دکتر بختیار طرفهای ۱۲ پا می‌شود می‌رود خانه چون کسی به تلفن جواب نمی‌داده و خیلی‌ها زنگ زده بودند. آنجاست که طرفهای ۱۲ و ربع یا ۱۲ و بیست دقیقه هردو جسد را پیدا می‌‌کنند.

شما گفتید که قرار بود رابط این دو آنها را جلوی دفتر ایران ایر در ژنو ببیند و نجات‌شان بدهد. ولی بالاخره چطور شد؟ چون محمد آزادی ناپدید شد و علی وکیلی راد دستگیر شد. در ژنو چه اتفاقی افتاد؟

زمانی که اینها دو شنبه شب تماس می‌گیرند و بعد سه‌شنبه صبح تماس می‌گیرند می‌گویند داریم می‌آییم ولی یک مشکلی پیش آمده، و قطار را اشتباه گرفتیم کسانی که در ترکیه تماس داشتند فکر می‌کنند که پلیس فرانسه اینها را گرفته و اینها می‌خواهند وقت کشی بکنند که کسی یا کسانی که می‌رود جلوی ایران ایر که آنها را خارج کند آنها را هم بگیرند. اینها دیگر فورا خودشان را جمع و جور می‌‌کنند و سعی می‌‌کنند که با آنها در تماس نباشند.

چهارشنبه تازه می‌فهمند که‌ای بابا اینها راست می‌گفتند. کارشان را کردند ولی دیگر تماس و ارتباط با ترکیه قطع شده بود. یعنی اینها فقط یکی دو شماره در ترکیه داشتند.

وقتی آنها تمام سیستم را جمع می‌کنند و تمام تلفن‌ها را قطع می‌کنند دیگر نمی‌توانند با اینها ارتباط برقرار کنند. رابطه اینها با کسانی که در ترکیه بودند یعنی با ستاد عملیاتی، قطع می‌شود. این موش و گربه بازی بین اینها و ما تقریبا بیست و یکی دو روز طول می‌کشد و اینها سعی می‌کنند به اشکال گوناگون و تلاش می‌کنند از مرز فرانسه برگردند بروند سویس. بالاخره موفق می‌شوند و با اتوبوس رد می‌شوند می‌روند. وقتی می‌رسند سویس دیگر نزدیک به نوزده بیست روز از قتل گذشته. ما هم شبانه روز... چون خیلی اهمیت داشت،

سنگ مزار بختیار در گورستان مون‌پارناس

سنگ مزار بختیار در گورستان مون‌پارناس

دولت فرانسه تمام امکانات را در اختیار شعبه ضد تروریستی جنایی گذاشته بود و رییس جمهور وقت فرانسوا میتران، هر روز ساعت شش می‌خواست که گزارش روزانه درباره این بدهند که تحقیقات تا کجا رفته. در عین حال که دنبال اینها هستیم کسان دیگر را هم شناسایی و دستگیر کردیم. مثلا یک سری کسانی که از ترکیه به اینها زنگ زده بودند که بعد معلوم شد اینها اصطلاحا هسته‌های خفته هستند و زمانی بیدارشان می‌کنند که به آنها احتیاج دارند.

به آنها زنگ زده بودند که از عمو چه خبر که آنها گفته بودند عمو حالش خوب است. شماره تلفن‌ آنها را دولت ترکیه به ما داد. شماره‌‌هایی که اینها گرفته بودند که مردم می‌گفتند آقا ما اینها را دیدیم یک ساعت پیش دو ساعت پیش دم این کابین تلفن دو نفر بودند شبیه آنها همکاران ما تا می‌رسیدند بلافاصله تا لیست تلفن‌ها را می‌گرفتند می‌دیدند که همه‌شان شماره تلفن‌های ترکیه است. یکی دو تا هم شماره تلفن ایران بود. اینها وقتی موفق می‌شوند از مرز بگذرند می‌گویند بهتر است از هم جدا شویم چون با هم جلب توجه می‌کنیم. دو روز سه روزی با هم توی ژنو بودند. یک شب توی ژنو می‌خوابند و بعد تصمیم می‌گیرند از هم جدا شوند.

که هر کسی تلاش کند خودش را به قرارهایش برساند و با ماموران خودشان تماس را برقرار کنند. یک روز بعد از ظهر همینطور که وکیلی راد کنار دریاچه ژنو راه می‌رفته و سرگردان بوده یکی از همکاران سویسی ما که با خانمش کنار دریاچه قدم می‌زدند او را می‌بیند و می‌شناسد و بلافاصله همانجا دستگیرش می‌کنند و بعد همکاران ما رفتند و آوردندش برای بازجویی. او تمام اینها را خودش در اولین بازجویی‌اش می‌گوید. ما یک سری مسایل را می‌دانستیم و یک سری مسایل را وکیلی راد در بازجویی اولیه‌اش گفت که وقتی به هم چسباندیم دیدیم کاملا با هم می‌خورد.

محمد آزادی چه شد؟

آزادی معلوم نشد. فریدون بویراحمدی هم دو سه روز می‌ماند و فقط متاسفانه وقتی که عکس اینها را پخش می‌کنند توی تلویزیون معلوم می‌شود که یک آپارتمان کوچکی در یکی از محله‌های پاریس کرایه کرده بود و کسی که خانه را به او کرایه داده بود بعد از دیدن عکس او را شناسایی می‌کند. در می‌زند کسی باز نمی‌کند. در را که باز می‌کند برود تو بویراحمدی توی آپارتمان بوده و محکم در را می‌بندد. هول می‌شود و می‌آید بلافاصله به ما زنگ بزند که تا ما برسیم بویراحمدی رفته بود. در حمامش یک مقداری پانسمان و پنبه خونین پیدا کردیم که بعد معلوم شد خون بویر احمدی بوده وقتی که با چاقو می‌زند به سروش کتیبه دست خودش را زخمی می‌کند. دستش مجروح بود. بویر احمدی ناپدید شد.

و شما دیگر خبردار نشدید او کجا رفت و چه شد؟

نه. فقط توانستیم از سه نفر عامل اصلی تنها وکیلی راد را دستگیر کنیم و یک سری آدمهای دیگر که در رده دوم و سوم بودند که به نوعی آگاهانه یا ناآگاهانه همکاری کرده بودند در آمدن آنها و اجرای این طرح.

چرا در این سوء قصد انگشت اتهام به سوی جمهوری اسلامی ایران گرفته شد؟

خود وکیلی راد رسما در بازجویی اولش دولت جمهوری اسلامی را محکوم می‌کند و می‌گوید آنها را ما را فرستادند. در صورتی که اگر دقت کرده باشید تا روز دستگیری و اولین بازجویی وکیلی راد صحبتی از جمهوری اسلامی نمی‌شود. چون مدرکی نداریم که بگوییم کار آنهاست. حتی اگر هم همه فکر کنند کار آنها است از نظر قضایی نمی‌توانیم بگوییم این مدرک است. در بازجویی اولش خود وکیلی راد می‌گوید ما را جمهوری اسلامی فرستاده و به ما گفتند برویم این کار را بکنیم. خب طبیعی است بعدا که حالش خوب می‌شود و ماهها می‌ماند و یکی دو سال بعد می‌زند زیر همه حرفهایش.

وکیلی راد در بازجویی‌هایش از کسی اسم نبرد که بگوید چه کسی یا چه دستگاهی آنها را برای این عملیات فرستاده؟

نه خیر. خیلی کلی می‌گفت به ما در ایران گفتند بروید این کار را بکنید. به ما در ایران گفتند پروژه تان این است و درباره این صحبت می‌کنید و کارتان وقتی تمام شد برمی‌گردید می‌آیید. خودش دارد می‌گوید که ما را جمهوری اسلامی فرستاد. خودش هم هست و اقدام کرده. ولی طبیعی است که بعدا زیرش می‌زند و می‌گوید نگفتم. چرا، خودش گفت.

آقای شهاب، علی وکیلی راد وقتی که آزاد شد و به تهران بازگشت در فرودگاه تهران حسن قشقاوی معاون وزارت خارجه و کاظم جلالی نماینده مجلس و رییس وقت فراکسیون ایرانیان خارج از کشور وکیلی راد را بی‌گناه دانست و گفت فرانسه با مردی که کاملا اثبات شد هیچ جرمی مرتکب نشده به شکل وحشیانه‌ای برخورد کرد. نظر شما در این باره چیست؟

در کشوری مثل فرانسه بر اساس مدرک کسی دادگاهی می‌شود و جرمش را می‌بیند. جرم ایشان صد در صد بوده و محکومیتی که کشیده به خاطر شرکت در قتل شاپور بختیار و سکرتر او سروش کتیبه بود. درست است چون محمد آزادی نبوده همه را می‌انداخت گردن او. می‌گفت او کشته. یا می‌گفت فریدون بویراحمدی سروش کتیبه را کشت. ولی به صرف اینکه جزو اکیپ سه نفره بوده، محکوم شد. خودش هم اعتراف کرده. صورت‌جلسه‌هایش هست، اقدام کرده بود. بعدها که یک سال و چند ماه بعد حالش جا افتاد و فهمید چه کار کرده و چه گفته خب زد زیرش. ماه‌ها همین حرف‌ها را جلوی بازپرس تکرار کرد با ریزه‌کاری‌ها. حتی شماره تلفنی هم که در رابطه با ایران بود وکیلی راد داده بود.

ولی سرانجام معلوم نشد که اینها عضو چه سازمانی بودند و احتمالا چه درجه‌ای دارند، افسرند و یا درجه دارند؟

نه. در این زمینه متاسفانه به جایی نرسیدیم. ولی در اینکه این برنامه ریزی بود و کارهای ویزایشان را کرده بودند و ویزا گرفته بودند و بویراحمدی رفته بود آنها را آورده بود و در هتل گذاشته بود و چهارپنج روز در هتل بودند، و روز دوشنبه خود بویراحمدی رفته بود آنها را از هتل برداشته بود و آورده بود. تمامش برنامه ریزی شده بود، ماهها شاید هم سالها.

شهاب ،اسم مستعارپلیس فرانسه است.

حمید فاطمی با یک مامور بلندپایهٔ ایرانی تبارِ پلیس فرانسه که مسئول تحقیق در باره این جنایت بود گفتگو کرده است.

به دلایل شغلی در این مصاحبه از پلیس پرونده قتل بختیار به عنوان آقای شهاب یاد می کنیم.

خاطرات هاشمی رفسنجانی: روز ۱۶ مرداد سال ۷۰ هاشمی رفسنجانی ۱۶ مرداد/ ۷ اوت می‌نویسد:آقای [علی] فلاحیان اطلاع داد که در فرانسه، [شاپور] بختیار  و یکی از کارکنانش در محل اقامت خود-در پاریس- کُشته شده است؛ تا شب خبری در این جهت در گزارش‌های جهانی نیامد./پایان.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:مشرق (مرداد ۱۳۹۰)مصاحبه ای قاتل بختیاررامنتشرمی کند،لازم به ذکراست که بختیاردریکی ازمصاحبه هایش(سال۱۳۶۰) توهین های خیلی زشتی به امام وانقلاب کرده بودکه حقش هلاکت بود./پایان.

انیس نقاش از مبارزان لبنانی که سابقه دوستی نزدیک با عماد مغنیه را نیز دارد

درماجرای کودتای نوژه طرح اولیه برنامه‌ای بود که می‌خواستند با اجرای آن، شاه را با آن همه جنایتی که انجام داده بود به ایران برگردانند،رهبریت اصلی این پروژه را«بختیار»مدیریت می کرد.
در جلسه‌ای که محمد منتظری نیز حضور داشت اطلاعاتی از انجام یک کودتا مطرح شد و من اعلام کردم که باید رفتارهای بختیار پیگیری و کودتا خنثی شود. محمد منتظری چون آن روزها تشکیلاتی تحت رهبری خود نداشت، گفت این عملیات را باید با دستگاه های دیگر مطرح کرد.

«انیس نقاش» اولین عامل ترور بختیار
حکم اعدام بختیار در دادگاه انقلاب صادر شد که امام هم آن را تأیید کردند. من به بچه‌های سپاه گفتم که باید هرچه زودتر وارد عمل شوید چون این آدم خطرناکی است ولی آنها هیچ اطلاعات و کانالی در این خصوص نداشتند. به آنها گفتم که من تجربه کار عملیاتی دارم و این کار را بر عهده می‌گیرم.
به فرانسه رفتم و کار شناسایی را انجام دادم و بعد از دو هفته به ایران بازگشتم و خبرشان کردم که منزل بختیار را پیدا کرده و حتی توانستم با او مصاحبه کنم.
بعد از ۲روز طی جلسه‌ای اعلام شد که با انجام ترور موافقت شده است. حکم این کار توسط حاکم شرع صادر شد. شاپور بختیار یک سیاستمدار فاسد بود و باید از بین می رفت.
طرح مدونی برای اجرای حکم اعدام بختیار تهیه کردم. قرار بر این شد تا من به همراه دو نفر دیگر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختیار شده و در حین مصاحبه، با اسلحه صدا خفه کن او و همراهش را بدون اینکه صدایی بلند شود ترور کنیم به طوری که پلیس‌های نگهبان جلوی منزل او متوجه نشوند.
داشتم برای اجرای مامویت آماده می شدم که متأسفانه آقای خلخالی مرتکب اشتباه شد و در مصاحبه‌ای اعلام کرد که برای اجرای حکم اعدام شاپور بختیار به پاریس، کماندو فرستاده‌ام.
اینگونه شد که شاپور بختیار دیگر نه جواب تلفن می‌داد و نه وقت ملاقات. محافظین او نیز افزایش پیدا کردند. به این ترتیب وقت ملاقاتی که با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا کار را تمام کنم، منتفی شد. همزمان از تهران با من تماس گرفتند و گفتند که اینجا به شدت از بابت کودتا نگرانی وجود دارد و باید هر چه زودتر بختیار کشته شود.

«انیس نقاش »می گوید:دیگر حجت بر من تمام شده بود و بر خودم واجب دیدم که هر کاری از دستم بر می آید انجام بدهم. یک اسلحه ۷ میلیمتری با صدا خفه کن تهیه کردم و رفتم سراغ بختیار. اما این ها شک کردند و در ساختمان را به رویم باز نکردند. من هم بلافاصله تصمیم گرفتم با گلوله قفل در را بشکنم و بروم داخل. ما مجبور شدیم که ابتدا با کشتن افراد پلیس در جلوی در منزل بختیار به زور وارد خانه او شویم و به زور تا پشت در اتاق بختیار نیز نفوذ کردیم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم وارد اتاقی که بختیار در آن حضور داشت بشوم.
یکی از دو گلوله‌ای که به من خورد، متعلق به سلاح خودم بود که به در شلیک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. بعد هم که با پلیس فرانسه درگیر شدم و یک گلوله دیگر هم خوردم و دستگیر شدم.
تا چهار ماه در زندان داشتم دیوانه می شدم که چطور نتوانسته ام یک در را باز کنم تا اینکه در دادگاه، قاضی عکس‌های مربوط به در اتاق را نشان داد که از لایه‌های آهن ضدآتش تشکیل شده است لذا متوجه شدم که تلاش برای بازکردن آن بیهوده بوده است.
«انیس نقاش »می گوید:من امروز پس از گذشت چند سال از ان واقعه، وقتی فکرش را می کنم می بینم هر آنچه که در گذشته انجام داده ام را صحیح می دانم. اما اگر پختگی حال حاضر را داشتم، نقشه ترور بختیار را به طور حتم تغییر می دادم. در زمان وقوع ترور به علت کمبود وقت، نتیجه عملیات ناموفق شد، اگر دو یا سه هفته صبر می‌کردیم و لوازم مناسب انتخاب می کردیم، نتیجه این عملیات بهتر از این حاصل می‌شد.