شاه رابانام « دیوید نیوسام»بیمارستان امریکابستری کردند!
قسمت اول رادرپست دیگرپیگیرباشید
پس از رفتن نخستوزیر، اعلیحضرت(شاه) که کمی روحیهشان بهتر شده بود به عنوان شوخی گفتند:
این هم نخستوزیر است، «هویدا »هم نخستوزیر بود! نخستوزیر باهاما دختران زیبا را اطراف خود جمع کرده است در حالی که « هویدا» مردان گردن کلفت را دور خود گرد میآورد!»
همه از این شوخی به خنده افتادیم. (اشاره شاه به سوءاخلاق جنسی هویدا بود).
اما خانم فریده دیبا (مادر فرح) ناراحت شدند و گفتند: اعلیحضرت در حالی که سگهای خود را با هواپیمای اختصاصی به خارج آوردهاند نباید اجازه میدادند هویدا و سایرین در ایران بمانند و به دست انقلابیون بیفتند.
شهبانو در«باهاما» عاشق یک مردی شده بود
در مدت اقامت در باهاما دعوای سختی میان شاه و شهبانو پیش آمد و علت آن هم توجه زیاد شهبانو به «رابرت آرمائو» بود.
«رابرت آرمائو» که جوان خوش قیافه و بلندبالایی بود شبها شهبانو را به خارج از اقامتگاه میبرد تا ایشان را به نمایشهای شبانه گوناگون ببرد و از اندوه و افسردگی نجات دهد.
آرمائو ۲۸ سال داشت و پرتغالی تبار بود. او از زمانی که راکفلر فرماندار نیویورک شد با او آشنا شده و به خدمت بنیاد راکفلر درآمده بود.
عشق «رابرت آرمائو»به فرج بعدازمرگ شاه بیشترشد
«رابرت آرمائو» همچنان به فرح عشق می ورزید، پس از مرگ شاه هم مدت دو سال تمام در کنار شهبانو و فرزندان شاه باقی ماند تا به اوضاع زندگی آنها در آمریکا و اروپا سر و سامان بدهد.
باید بگویم که بدون اقامت «آرمائو» سلامت شاه و همه ما در معرض خطر قرار داشت.
قاضی دادگاه انقلاب (آیتالله) خلخالی برای سر شاه و شهبانو جایزه تعیین کرده بود و حفظ جان ما در آن شرایط در باهاما (سرزمینی که در آن مافیا حاکم بود) از شاهکارهای آرمائو محسوب میگردید.
آرمائو یک سرباز سابق نیروی دریایی آمریکا به نام «مارک مرس» را استخدام کرده بود تا سایه به سایه شاه راه برود و به طور ۲۴ ساعته همراه او باشد.«مارک مرس» از مأموران نابغه (FBI) بود که در گروهان ویژه پلیس به نام «جان پاسها» مأموریتش حفظ جان شخصیتهای عمده سیاسی بود.
او تا پایان عمر اعلیحضرت مثل یک دوقلوی به هم چسبیده همراه شاه بود و آن طور که شنیدم قبلاً بادیگارد پرزیدنت نیکسون و پرزیدنت جانسون بوده است.
«مارک مرس» علاوه بر سلاح بغلی یک مسلسل کوچک دستی از گردن آویخته بود و دور کمرش هم یک قطار فشنگ داشت و در جیبهایش هم نارنجک و بعضی سلاحهای کوچک را نگه میداشت و آن طور که خودش میگفت: «یک زرادخانه متحرک بود!»
رابرت آرمائو خیلی از قابلیتهای وی تعریف میکرد و میگفت او میتواند به تنهایی یک لشکر را از پای دربیاورد!مارک مرس وقتی با آن بازوان ستبر و درهم پیچیده و آن هیکل قوی و چهارشانه و قدبلند در کنار شاه که به علت بیماری بسیار لاغر و تکیده شده بود قرار میگرفت مثل پدری به نظر میرسید که با کودک خود راه میرود.
«مارک مرس» به قدری تنومند و «شاه» به قدری نحیف(لاغر) بود که«مارک مرس» میتوانست شاه را در بغل خود بگیرد و پنهان کند!
مارک مرس خیلی مأموریت خود را جدی گرفته بود و حتی شبها در پشت در اتاق محمدرضا شاه میخوابید و هرکس ولو شهبانو میخواست با شاه ملاقات کند باید از سد مارک مرس میگذشت!
مارک مرس مأموری وظیفهشناس و بسیار با حس مسئولیت بود و نسبت به خانواده پهلوی چنان تعصب نشان میداد که وقتی در پاناما بودیم و فرزندان اعلیحضرت برای دیدار خانواده به آنجا آمده بودند،
یک سرباز پانامایی از شاهزاده فرحناز خواهش بیادبانهای کرده بود مارک مرس آن سرباز را حسابی کتک زد و باعث درگیری زیادی شد.حتی «مانوئل نوریهگا »رئیس گارد ملی پاناما به این کار اعتراض کرد و همه سربازان خود را از اطراف اقامتگاه شاه جمعآوری کرد و به شاه گفت:
این سرباز حرف بدی نزده، بلکه مؤدبانه از دختر شما دعوت همخوابگی نموده است و این امر در بعضی از کشورها معمول و مرسوم است!
البته دستمزد چنین شخصی (مارک مرس) بسیار بالا بود و شاه و شهبانو علاوه بر دستمزد کلان مخارج او را هم میپرداختند. تعدادهمراهان شاه درباهاماتعداد همراهان اعلیحضرت در «باهاما »مجموعاً ۲۰ نفر بود و هزینه اقامت این افراد در باهاما به شبی ۱۰ هزار دلار میرسید.
خانم فریده دیبا با این افراد بسیارمخالف بود و مرتباً به اعلیحضرت شکایت میکرد که چرا ما باید این افراد را نزد خود نگه داریم و مخارج آنها را بدهیم؟!
باج خواهی ازشاه درباهاما
در این موقع ماجرایی پیش آمد که موجب گردید مخارج حفاظت از جان شاه افزایش پیدا کرد.هر اتفاقی که روی میداد مسئولان باهاما – که عدهای مافیایی بودند – آن را بهانه قرار داده و از شاه تقاضای پول میکردند.در اطراف شاه علاوه بر «مارک مرس» چند بادی گارد دیگر آمریکایی هم بودند که توسط آرمائو استخدام شده بودند.اما بعد از آنکه یاسر عرفات رهبر چریکهای فلسطینی برای تبریک پیروزی انقلاب اسلامی و دریافت کمکهای مالی به تهران رفت و با (آیتالله) خمینی ملاقات کرد روزنامههای ایران نوشتند که «یاسر عرفات» در مذاکرات تهران قول داده است تا عدهای را برای ترور شاه و خانوادهاش به باهاما بفرستد!
انتشار این خبر موجب نگرانی شاه شد و از نخستوزیر باهاما تقاضای کمک کرد. سر «پیندلینگ» فوراً ۳۰ نفر از مأموران زبده پلیس محلی باهاما را مسئول مراقبت از اطراف اقامتگاه شاه و همراهان ایشان کرد، ولی به آرمائو گفته بودند که «نمیتوان این عده را با یک شام و غذای معمولی راضی نگه داشت، و باید حقوق آنها را پرداخت(اضافه شود)!»
شاه یک روز با عصبانیت به« سرهنگ نویسی» و «سرهنگ جهانبانی» توپید و به درستی به آنها گفت: «شما مسئول حفظ جان من هستید، در حالی که در اینجا باید برای حفظ جان شماها هم پول بپردازم!» و بعد خواستار رفتن آنها از باهاما شد.
اعلیحضرت یک روز متوجه شد که مسئولان باهاما برای مدت کوتاه اقامت ما در باهاما و مخارج سربازان محافظ اقامتگاه و سایر خدمات یک میلیون دلار پول طلب میکنند!
معلوم بود که شاه و همراهان ایشان به منبع درآمدی برای مجمعالجزایر باهاما تبدیل شدهاند و رهبران مافیایی باهاما قصد سرکیسه کردن شاه را دارند.
شاه که از سرکیسه شدن خود توسط مسئولان باهاما عصبانی بود به آرمائو دستور داد تا عذر همه اطرافیان را بخواهد.
آرمائو همانطور که عادت همه آمریکاییان است و حتی با پدر و مادر خوشان هم تعارف ندارند به همه گفت که فقط کسانی میتوانند همراه شاه بمانند که خودشان قادر به تأمین مخارجشان باشند!بدین ترتیب بقیه بازماندگان از سفر مراکش یعنی لوسی پیرنیا و سرهنگ نویسی و سرهنگ جهانبینی هم ما را ترک کردند.
به جای کسانیکه از باهاما رفتند فرزندان شاه برای دیدن پدر و مادرشان از آمریکا به باهاما آمدند. فرزندان شاه (رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا) در آمریکا تحصیل میکردند. موقعی که فرزندان شاه به باهاما آمدند پسر «پیندلینگ»نخستوزیر باهاما اطلاع داد که مجبور است اقدامات تأمینی و حفاظتی را افزایش دهد و بر تعداد مأموران امنیتی بیفزاید.
این حرف به معنای آن بود که نخستوزیر باهاما خواب جدیدی برای جیب شاه دیده است و شاه باید پول بیشتری بپردازد.
کم کم صورتحساب شاه از مرزیک یک میلیون دلار گذشت و شاه متوجه شد که نمیتواند در باهاما بماند.
مارک مرس که فردی متخصص و آگاه بود به شاه اطلاع داد مقامات باهاما از وضع خوب مالی شاه مطلع هستند و ممکن است حتی با ترتیب دادن یک حادثه ساختگی گروگانگیری پولهای هنگفت را مطالبه کنند و با مافیای باهاما بر سر تحویل دادن شاه به معامله بپردازد!
در باهاما برای یک گیلاس آب خالی هم تقاضای پول میکردند درگیرلفظی شاه با محافظش در«باهاما»سر «پیندلینگ» یک کلاهبردار واقعی بود و معلوم بود این پولها را با شرکای خود در دولت تقسیم میکند.
او یک روز شخصاً به اعلیحضرت مراجعه کرد و گفت یک مشکل شخصی برایش پیش آمده و نیاز به دویست هزار دلار پول نقد دارد و مطمئن است اعلیحضرت این پول را به او خواهد داد اعلیحضرت که متوجه شده بود «پیندلینگ» قصد سرکیسه کردن ایشان را دارد به نخستوزیر باهاما گفت:
«رفتار شما شبیه یک جنتلمن نیست!» و سر «پیندلینگ» هم با وقاحت و بیادبی به اعلیحضرت گفت:
«شما هم که افسران و نظامیان خود را با بیرحمی رها کرده و به خارج گریختهاید یک جنتلمن نیستید!»
این اتفاق موجب بروز کدورت در روابط اعلیحضرت و نخستوزیر باهاما گردید و دیگر ماندن ما در باهاما به صلاح نبود.
مصاحبه «آیت الله خلخالی» موجب وحشت «شاه» شد وهزینه حفاظت رابالابرد.
در این میان اخبار منتشر شده در مطبوعات بینالمللی روز به روز شاه و شهبانو را بیشتر مضطرب میکرد. از تهران خبر میرسید که قاضی دادگاه انقلاب دستور ترور شاه، شهبانو، فرزندان شاه و والاحضرت اشرف را صادر کرده است.شاه و افراد خانوادهاش در دادگاه انقلاب تهران غیاباً به مرگ محکوم شده بودند و قاضی دادگاه از همه انقلابیون در سراسر جهان خواسته بود که برای کشتن این افراد اقدام کنند و در قبال کشتن هر یک از آنها یک میلیون دلار جایزه دریافت کنند!
این خبر شاه و شهبانو را به وحشت انداخت و شاه به درستی میگفت:
«هر یک از محافظین ما در واقع یک خطر بالقوه هستند و ممکن است به خاطر این پول زیاد ما را بکشند تا از قاضی دادگاه تهران جایزه بگیرند!» هر خبری که منتشر میشد ناراحت کننده بود.
شکوه شاه ازرئیس جمهورفرانسه
ژیسکاردستن رئیسجمهوری فرانسه که از زمان شروع کارش در وزارت دارایی فرانسه با ایران مرتبط بود و از سفارت ایران در پاریس هدیه میگرفت و موقعی که وزیر دارایی فرانسه شد برای عقد قراردادهای اقتصادی میان تهران و پاریس چاپلوسی اعلیحضرت را میکرد و ساعتها پشت در اتاق کار اعلیحضرت میایستاد تا او را به داخل راه بدهند حالا در اظهارات جدیدش به دولت انقلابی ایران تبریک میگفت و شاه را محکوم و از همه بدتر متهم به زیر پا گذاشتن حقوق مردم ایران میکرد.
رؤسای جمهوری و پادشاهان کشورهایی که برای سالهای طولانی جزو دوستان صمیمی شاه بودند و از ایشان قالیچههای نفیس و خاویار دریای مازندران هدیه میگرفتند حالا در اظهارات رسمی شاه را محکوم کرده و مورد انتقاد قرار میدادند. آری! حقیقت این است که دنیای سیاست فوقالعاده بیرحم است و بیرحمی خود را در روزهای آخر سلطنت به شاه ایران نشان داد.
"شاه"همسرش"شاهبانو را متهم به توطئه کرد که قصدکشتنش را داشته
این بار به پیشنهاد آقای «رابرت آرمائو» پزشکی از دانشگاه کورنل نیویورک که از معروفترین پزشکان جهان بود استخدام شد و برای معالجه شاه به مکزیک آمد.
دکتر «بنجامین کین» که پزشک افراد پولدار جهان بود در مکزیک شاه را ملاقات کرد و علاوه بر سرطان و مالاریا، زردی (یرقان) شاه را هم تشخیص داد و گفت «بروز این زردی نشاندهنده پیشرفت سرطان در لوزالمعده اعلیحضرت است!»
دکتر «بنجامین کین» پس از معایناتی که انجام داد و بعد از مطالعه پرونده پزشکی شاه به صراحت دکتر ژرژ فلاندرن (فرانسوی) را که از هشت سال قبل پزشک مخصوص شاه بود مسئول پیشرفت سرطان شاه و وخیم شدن حال او معرفی کرد.
او گفت: «داروهایی که پزشکان فرانسوی در طول هشت سال گذشته تجویز کردهاند باعث وخامت حال شاه شده است...»
"شاه"همسرش"شاهبانو را متهم کرد که قصدکشتنش را داشته
وی اضافه کرد: «شاه باید همان هشت سال قبل مورد عمل جراحی قرار میگرفت، در حالی که برای او کورتیزون تجویز کردهاند که واقعاً زیانآور است!» این مطلب باعث درگیری و جنگ لفظی شاه و شهبانو شد و اعلیحضرت در حضور همه شهبانو را متهم کرد که از هشت سال قبل قصد کشتن او را داشته است!علت این بود که پزشکان فرانسوی را شهبانو استخدام کرده بود تا شاه را معالجه کنند!
مرگ شاه دربیمارستان امریکا
اعلیحضرت محمدرضا در ساعت نه صبح روز 5 مرداد 1359 درگذشت و من برای شرکت در مراسم تشییع جنازه ایشان عازم قاهره شدم. در قاهره تشییع جنازه باشکوهی از جنازه ایشان به عمل آمد.
پرزیدنت انورسادات حق دوستی و برادری را کاملاً به جا آورد. جسد شاه را در تابوتی که روی یک عراده توپ قرار داده شده بود و با اسب کشیده میشد، در یک فاصله پنج کیلومتری از بیمارستان قاهره تا مسجد الرفاعی حمل کردند.
تابوت شاه در پرچم سه رنگ ایران پوشانده شده و مدالها و نشانهای شاه روی آن قرار داشتند. در پشت جنازه ریچارد نیکسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا)، هنری کیسینجر (وزیر امور خارجه اسبق آمریکا) کنستانتین پادشاه سابق یونان، والاحضرت اشرف و شهبانو فرح و بنده به اتفاق همسر سابقم والاحضرت شهناز و عدهاز از رجال بلندپایه آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی حرکت میکردیم.
توطئه "دوم"مرگ شاه
پس از دفن شاه و پایان مراسم خاکسپاری چند روزی در کاخ قبه نزد شهبانو باقی ماندیم و شهبانو در این فرصت مطالبی را از روزهای پایانی عمر شاه برایم تعریف کردند که نشان میداد بردن شاه به آمریکا همانا توطئهای برای قتل ایشان بوده و پزشکان آمریکایی به جای معالجه شاه مرگ او را تسریع کرده بودند. شهبانو برایم چنین تعریف کردند و من این مطالب را چون خودم شاهد و ناظر نبودهام از قول ایشان تعریف میکنم: «... هنوز چند روز از عمل جراحی شاه نگذشته بود که عکسبرداریها نشان دادند پزشکان جراح در هنگام عمل شاه سنگ ریزهای را در کیسه صفرای او جا گذاشتهاند!
هنگامی که این مطلب به اطلاع پروفسور کولمن رسانده شد او به جای آنکه متأسف باشد، شروع به خندیدن کرد و گفت: هه... هه... هه...! به راستی چه مسخره و خندهآور است که جراحان متوجه به جاماندن این سنگریزه نشدهاند!»
من (فرح) فوراً به پاریس تلفن کردم و با پروفسور (فلاندرن) مشورت نمودم. دکتر ژرژ فلاندرن که از جراحان برجسته فرانسوی و از دوستان دیرینه من و شاه بود گفت: «در عمل کیسه صفرا یک روش استاندارد وجود دارد که جراح باید ضمن عمل جراحی به کبد بیمار فشار بیاورد تا معلوم شود آیا همة سنگها از کیسه صفرا خارج شدهاند یا نه؟
چرا آنها این کار را نکردهاند؟ از آنها بپرسید چرا؟ و بعد هم به خاطر حفظ جان شاه فوراً او را از امریکا خارج کنید زیرا این علامت آن است که میخواهند او را در بیمارستان بکشند!
در وضع بدی قرار گرفته بودیم. مدتها تلاش کردیم تا به آمریکا بیاییم و حالا باید شاه را برمیداشتیم و از آمریکا فرار میکردیم!
از یک طرف پزشکان فرانسوی همکاران آمریکایی خود را متهم میکردند که قصد کشتن شاه را دارند و عمداً سنگریزه را در کیسه صفرای شاه جا گذاشتهاند، و از طرف دیگر پزشکان آمریکایی فرانسویها را متهم به تعلل در معالجه شاه کرده و آنها را مسئول پیشرفت سرطان میدانستند.
به هر حال پس از مشورتهای زیاد پزشکان نظر دادند که عمل جراحی دوم روی محمدرضا برای بیرون آوردن سنگریزه باقی مانده به سبب ضعف جسمانی شاه ممکن نیست و بهتر است یک متخصص کانادایی برای اشعه درمانی و خرد کردن سنگ ریزه باقی مانده با روش پرتو درمانی از «اوتاوا» احضار شود.
آنها همچنین تصمیم گرفتند تا غده سرطانی گردن شاه را برق بگذارند!
در این حال از تهران خبر رسید که دانشجویان تندرو به رهبری یک نفر از ملایان ضدآمریکایی وارد محوطة سفارت آمریکا شده و 66 نفر از دیپلماتها را به زور اسلحه گروگان گرفته و خواستار استرداد شاه به ایران شدهاند...»
گروگانگیری 66 دیپلمات آمریکایی در تهران احساسات آمریکاییها را علیه شاه برانگیخت و افکار عمومی آمریکا خواستار اخراج شاه از آمریکا شدند.
در این موقع وزارت امور خارجه آمریکا از شاه خواست تا خاک آمریکا را ترک کند. شاه تصمیم میگیرد به مکزیک بازگردد اما پرزیدنت «لوئیز پورتییو» علیرغم قول مردانهای که قبلاً داده بود حاضر به پذیرش مجدد شاه نشد و گفت ممکن است حادثة مشابهی برای دیپلماتهای مکزیکی مقیم تهران روی بدهد و جان آنها به خطر بیفتد.
چون هیچ کشوری مایل به پذیرش شاه نبود خود آمریکاییها محلی را برای اقامت شاه پیدا کردند و او را به پاناما فرستادند که یک پایگاه آمریکایی در دریای کارائیب بود. بعدها دخترم (والاحضرت مهناز) تعریف کرد که در موقع انتقال پدربزرگش به پاناما او آن قدر لاغر شده بود که لباس از فرط لاغری به تنش بند نمیشد و مرتباً شلوارش پائین میآمد. به همین خاطر هنگامی که «عمر توریخوس» حاکم کانادا که قهرمان مشتزنی سابق این کشور بود چشمش به شاه افتاد گفت: «شاه، شاه که میگویند همین است؟ اینکه یک مشت پوست و استخوان است!»
اقامت در پاناما به بهای چندین میلیون دلار تمام شد و چون مقامات پاناما تصمیم گرفته بودند در قبال دریافت پول ونفت شاه را تحویل ایران بدهند شاه مجدداً مجبور به رفتن به مصر شد و عاقبت در همین کشور درگذشت.
شاه پس از رسیدن به قاهره در بیمارستان معادی قاهره تحت عمل جراحی قرار گرفت. موقعی که پروفسور دوبیکی آمریکایی برای عمل جراحی شاه به قاهره آمده بود یکی از جراحان مصری اتاق عمل را ترک میکند و میگوید من سوگند خوردهام تا از جان بیماران محافظت کنم در حالیکه پروفسوردوبیکی عمداً لولهای را داخل شکم شاه جا گذاشته است تا عفونت کند و شاه بمیرد.
دو روز پس از عمل جراحی حال شاه رو به وخامت گذاشت و شاه درگذشت. پزشکان مصری پس از مرگ شاه طی مصاحبههایی گفتند اگر چه شاه به سرطان مبتلا شده و محکوم به مرگ بود اما، با معالجات درست میتوانست برای مدتی زنده بماند، ولی پزشکان آمریکایی مرگ او را جلو انداختند!
و این پایان زندگی سراسر ماجرا و هیجان پادشاه بود.سرنوشت این طور میخواست که شاه در سرگردانی و تبعید و با آن وضع ناگوار این جهان را ترک کند/۰۵ مرداد ۱۳۸۸عصرایران بنقل ازپارسینه
خاطرات آخرین سفر شاه ازقول خلبان شاه -سرهنگ معزی
سال1357 سال انقلاب بود. سال اوجگیری اعتراضهای حقطلبانهیی که علیه دیکتاتوری و سرکوب شکل گرفت و خواستة اولش آزادی بود. سالی که بهسقوط نظام دیکتاتوری سلطنتی منجر شد. بههرحال اوجگیری اعتراضهای مردمی باعث شد که شاه از موضع قدر قدرتی پائین بیاید و از ایران فرار کند. شاه تصمیم گرفت ابتدا بهمصر و سپس بهمراکش برود.
بهما گفتند آمادة پرواز باشیم. ما خدمه را آماده کردیم و روز موعود فرا رسید.
شاه بهاتفاق فرح آمد که سوار شود. مقداری شلوغ پلوغ بود. قبل از سوار شدن چند نفر ریختند دور و برش و از زیر قرآن ردش کردند. چند نفر گریه کردند. شاه آمد بالا. سپهبد بدرهای که بسیار تنومند و قد بلند بود خودش را انداخت روی پای فرح و کفشهایش را بغل کرد. با حالت گریه میبوسید و میگفت شهبانو! تو را بهخدا اعلیحضرت ما را سالم برگردانید و گریه میکرد. فرح خم شد و از زمین بلندش کرد و گفت هیس! پاشو تیمسار خوب نیست! بلند شو! بلند شو! بعد از چند دقیقه بختیار آمد توی کابین. ما هنوز موتورها را روشن نکرده بودیم. شاه جلو نشسته بود و بختیار از پشت آمد. بختیار فکر میکرد پشت شاه هم چشم دارد! چون سه بار از پشت سر بهشاه تعظیم کرد. شاه از نیمرخ روی شانة خودش را میدید. تعظیم سوم بختیار را دید و گفت چیه؟ بختیار گفت: قربان جان نثار آمدهام… شاه دستش را از روی شانهاش آورد که دست بدهد. بختیار سه بار دستش را بوسید و گذاشت روی پیشانیش. شاه گفت همان کارهایی را که بهت گفتم بکن! بختیار گفت چشم! حتماً! خیالتان جمع باشد!
انورالسادات آمد استقبال. با مراسم رسمی استقبال کردند. چند روزی آنجا بودیم(6روز). در آنجا معاون رئیسجمهور آمریکا آمد دیدن شاه.
بعد رفتیم مراکش.بعد از رسیدن بهمراکش ما را بردند بههتل...تا این که گفتند امام خمینی بهایران آمد. یک مقدار با بچهها صحبت کردیم و قرار شد برگردیم. شاه قصد اقامت در مراکش را داشت. هنگام پرواز از تهران دو هواپیما بودیم. یکی رزرو بود که دنبال ما میآمد. آن هواپیما بعد از چند روز برگشت! هواپیمای ما کهاسمش شاهین بود باقی ماند. بهمن گفتند بقیه کروه را بفرست بهاسپانیا از آنجا سوار شوند بروند اما خودت بمان. قبول نکردم و گفتم باید بیایم صحبت کنم.رفتم با شاه در یکی از کاخهای ملک حسن صحبت کردیم. یکی از گاردیها هم حضور داشت. شاه گفت هواپیما را با شما اینجا نگه میداریم بقیه برگردند. من بهدروغ گفتم این هواپیما مال دولت ایران است و چون ثبت دولت ایران است هیچ جا اجازة پرواز ندارد. ضمن این که هواپیما چون نوع707 است، هزینة نگهداریش بی اندازه بالا است.
شاه نمیدانست که هواپیما ثبت دولت ایران نیست و مال خودش است. یعنی نام مالک هواپیما محمدرضا پهلوی بود. بهقدری مال و ثروت و چندین هواپیمای کوچک و بزرگ داشت که نمیدانست این هواپیمای707 مال خودش است. گفت خیلی خوب پس بروید هواپیما را بگذارید اسپانیا و خودت برگرد! گفتم خودم هم میخواهم بهایران برگردم! گفت من راجع بهشما با ملک حسن صحبت کردهام. ایشان بهخلبانی مثل شما احتیاج دارد. گفتم مایلم بهایران برگردم. گفت اگر هم نخواهی با ملک حسن کار کنی ملک حسین هم در جریان کار شما هست و میتوانید بروید برای ملک حسین پرواز کنید. چون بهاو گفتهام که شما خلبان خوبی هستید! گفتم اگر خلبان خوبی هستم مال حسن و حسین نیستم. مال مردم ایرانم. با پول آنها خلبان شدهام! شاه گفت مال کی؟ گفتم ببخشید ملک حسن و ملک حسین. شاه یک لحظه مکث کرد و گفت نخواهی با اینها بپری میتوانی بمانی اینجا با همین درجه سرهنگی در ارتش مراکش کار کنی. گفتم من مایلم برگردم. باز مکث کرد و گفت میتوانی در اینجا در ایرلاین مراکش باشی. باز هم گفتم من مایلم برگردم بهکشورم ایران. گفت اصلاًً میتوانی همین طوری باشی من تأمینت میکنم. گفتم متأسفم! میخواهم بروم ایران. اینرا که گفتم، گفت امیدوارم همیشه بهکشورت خدمت کنی.آمدم و بهسایر پرسنل هواپیما گفتم برویم! گفتند ما میرویم؟ گفتم نه همه با هم میرویم. آن موقع خواهرم در آمریکا در کنسولگری تگزاس کار میکرد. زنگ زدم و بهاو گفتم من میخواهم یک چنین کاری بکنم که هواپیما را برگردانم بهایران. شما هم بهمقامات خبر بده ما میخواهیم چنین کاری بکنیم.
برگشتیم بههتل. تعدادی از همراهان و گاردیها آمدند نزد من.که ما هم می خواهیم باشمابرگردیم ایران، محافظین مخصوص شاه و پیشخدمتش جمع شدند که ما هم میخواهیم بهایران برگردیم. گفتم بهیک شرط شما را میبرم. کسانی را میبرم که دستشان بهجنایت آلوده نیست و کسی را نکشتهاند. اگر هرکدام از شما کسی را کشته باشد من نمیبرم. جالب این که همة پیشخدمتها و یک خانم خدمتکار گفتند ما کسی را نکشتهایم. همهشان قرار شد بیایند. تنها یک نفر باقی ماند بهاسم شهبازی که گفت من نمیآیم. ولی دلیلش را نگفت. او فردی کاراتهباز بود و بهطوری که میگفتند خیلی هم برو برو داشت. سوار هواپیما شدیم و برگشتیم بهایران.وقتی سوار شدیم اول از همه آرم دربار سلطنتی را برداشتیم و یک آیه قرآن چسباندیم.بعد یک مقدار زیادی مشروب الکلی گران قیمت بود که همه را خالی کردیم توی توالت. در فرودگاه مهرآباد اجازه نشستن گرفتیم. بهما گفت بروید ته باند. رفتیم. سه چهار ماشین آمد دور و بر ما و با افراد مثلاً گروه ضربت ما را محاصره کردند. سلاحهایشان را بهطرف ما نشانه رفتند. اشاره کردم که سلاح را بیاورند پائین و گفتم بابا قمیت هواپیما 100میلیون تومان بیشتر است! تیر میزنید خراب میشود! آنها تا من را دیدند شناختند. حدود 16-17نفر بودیم. ما را بهاتاقی در مدرسه رفاه بردند.. پسر بازرگان آمد با ما صحبت کرد. نفرات همراهم را نمیشناخت. پرسید: اینها کی هستند ؟ گفتم اینها گاردیها و یا خدمة شاه هستند. با این شرط اینها را آوردهام که جنایتی نکرده باشند. بهخودشان هم گفتهام کهاگر کسی، کسی را کشته با من نیاید. اما اگر جنایتی نکردهاید تضمین هم میکنم که با شما کار نداشته باشند. بنابراین قبل از هرچیز اعلام میکنم هرکدام از اینها را بخواهید دست بزنید یا اعدام کنید اول باید من را بزنید. برای این کهاینها قول داده و تضمین دادهاند که قتلی انجام ندادهاند. گفت نه کاریشان نداریم. بعد پرسید سؤال و جواب که میتوانیم بکنیم؟ گفتم بله. گفت یکی دو ساعت از همه سؤال میکنیم که چه شد و چه نشد. هر نفر را بهیک نفر سپردند. رفتیم در اتاقهای جداگانه و ما هم برایشان توضیح دادیم. بعد از سه چهار ساعت آزاد شدیم و من رفتم پایگاه مهرآباد.
چند ساعت بعد دیدم یک جوان رشید با سلاحی در دست دم در است. گفتم بفرمایید. گفت من را دادگاه انقلاب فرستاده که محافظ شما باشم تا سلطنتطلبها شما را نزنند. گفتم خیلی ممنون بیا تو چای بخور! ولی من محافظ نمیخواهم یک سلاح از پایگاه میگیرم خودم از خودم محافظت میکنم. با اصرار او را رد کردم. بعد هم رفتم در گردان خودم و شروع بهکار کردم./منبع:سایت میلتاری
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:قسمت اول آوارگی شاه رادراین پُست بخوانید:
آوارگی شاه
زمانی که«محمدرضاپهلوی» در دنیا سرگردان شده بود و میکوشید برای عمل جراحی و معالجه به آمریکا بیاید و واشنگتن او را راه نمیداد در تماس تلفنی به من گفت:
«اردشیر جان! در این دنیای بزرگ آیا جایی برای پناه دادن من پیدا نمیشود؟!»
آخرین روزهای شاه به روایت زاهدی شاه پس از رسیدن به قاهره در بیمارستان معادی قاهره تحت عمل جراحی قرار گرفت. موقعی که پروفسور دوبیکی آمریکایی برای عمل جراحی شاه به قاهره آمده بود یکی از جراحان مصری اتاق عمل را ترک میکند و میگوید من سوگند خوردهام تا از جان بیماران محافظت کنم در حالیکه پروفسوردوبیکی عمداً لولهای را داخل شکم شاه جا گذاشته است تا عفونت کند و شاه بمیرد.
اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی که تا آخرین لحظات عمر شاه سابق ایران در کنار او بود، در کتاب خاطرات خود" 25 سال در کنار پادشاه" به بیان وقایع آخرین هفته های عمر محمدرضا پرداخته است که نظر به اهمیت تاریخی این خاطرات، منتشر می شود، گفتنی است محمدرضا پهلوی 5 مرداد 1359 در مصر درگذشت و جسد وی در کنار جسد رضاخان در مسجد الرفاعی قاهره مدفون شده است.من 25 سال تمام به انحای مختلف در کنار شاه بودم، من هم داماد شاه بودم و هم دوست صمیمی او. شاید کمتر مورد مشابهی را بتوان یافت که یک نفر داماد حتی پس از جدایی و طلاق از همسرش همچنان دوست صمیمی پدر همسرش باقی بماند!شاه آدم باهوشی بود اما متأسفانه ضعف کارآکتر داشت و اصلاً به درد موقعیتهای مشکل و مواقع اضطراری نمیخورد. او پادشاهی بود که برای مواقع آرامش ساخته شده بود. به محض آنکه مشکلی پیش میآمد خودش را میباخت و سلسله اعصابش در هم میریخت.دوست ندارم اکنون که او در این دنیا نیست و نمیتواند پاسخگو باشد این حرفها را بزنم اما باید بگویم که در جریان حوادث 25 تا 28 مرداد ماه سال 32 هم خود را به کلی باخته بود و به همین خاطر از کشور خارج شد.هر وقت با هم تنها میشدیم میگفت: «اگر مرا آزاد گذاشته بودند ترجیح میدادم در آمریکا یک مزرعه بزرگ میخریدم و کشاورزی میکردم.» اشکال دیگر اعلیحضرت این بود که به اطرافیانش اعتماد بیمورد داشت و حرفهای دروغ اشخاص متملق و چاپلوس را میپذیرفت.تقریباً ده روز قبل از رفتن (آیتالله) خمینی به ایران آقای پاکروان رئیس اسبق ساواک به من اطلاع داد که شاه میخواهد مملکت را ترک کند. او با اصرار از من میخواست تا شاه را تشویق به ماندن در ایران کنم و میگفت اگر شاه برود ارتش ماجرای 28 مرداد 32 را تکرار نخواهد کرد. من این مطلب را به شاه گفتم و او گفت: «ارتش! ارتش ممکن نیست به من خیانت کند!»بعد که در خارج شنید قرهباغی اعلامیه بیطرفی ارتش را امضاء کرده است فوقالعاده عصبانی شد و تا مدتی قرهباغی را فحش میداد. اردشیر زاهدی-محمدرضا پهلوی یک جمله شاه هرگز از یادم نمیرود.
زمانی که در دنیا سرگردان شده بود و میکوشید برای عمل جراحی و معالجه به آمریکا بیاید و واشنگتن او را راه نمیداد در تماس تلفنی به من گفت:
«اردشیر جان! در این دنیای بزرگ آیا جایی برای پناه دادن من پیدا نمیشود؟!»
محمدرضا شاه در سالهای پایان سلطنت خود عمیقاً دچار افسردگی بود. چه کسی را در دنیا سراغ دارید که از ابتلای خود به بیماری کشنده سرطان مطلع باشد و داروهای مخصوص بیماران سرطانی را مصرف کند و دچار افسردگی نشود؟ او در دو سال آخر حکومت خود به هیچ چیز علاقه و توجه نشان نمیداد و حتی خانم گیلدا آزاد (طلا) دوست دختر مورد علاقهاش را هم ترک کرده بود. مشکل دیگر اعلیحضرت بها دادن زیاد ایشان به زنان بود و به طور عجیبی از زنان حرفشنوی داشت.
متأسفانه نفوذ شهبانو فرح روی ایشان و تصمیمات زنانهای که شهبانو تحتتأثیر دوستان و فامیل خود میگرفتند بزرگترین لطمات را بر سلطنت شاه وارد آورد. وی تا آخرین روز حیات، رضا قطبی را لعن و نفرین میکرد و میگفت آن نطق کذایی را قطبی نوشت و به دست من داد تا بخوانم. اشاره ایشان به آن نطق معروف بود که مردم اسم آنرا «غلط کردم» گذاشته بودند و شاه را به خاطر آن تحقیر میکردند.مدتی بعد که در مراکش میهمان سلطان حسن دوم بودیم،دریادار کمالالدین حبیباللهی فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی که موفق شده بود با کمک قاچاقچیان انسان از راه کوههای صعبالعبور کردستان به عراق و از آنجا به ترکیه بگریزد خود را به ما رساند و داستانهای شگرفی را برایمان تعریف کرد.البته باید بگویم اکثر فرماندهان ارتش افراد بیوجود و فاقد ابتکار و ذلیل و زبونی بودند و تنها هنر آنها دزدی بود.پدرم (سپهبد زاهدی) میگفت شاه عمد دارد که افراد فاقد ابتکار و ذلیل و زبون را اطراف خود جمع کند تا این افراد قدرت کودتا و براندازی شاه را نداشته باشند. مثلاً ارتشبد غلامرضا ازهاری که رئیس ستاد ارتش بود شاید باورتان نشود اگر بگویم یک ترس عجیبی از گربه داشت و چون در کودکی گربه او را پنجه کشیده بود همیشه از گربه میترسید! آن وقت سکان اداره مملکت در خطرناکترین و بحرانیترین شرایط را به دست این آدم که از گربه میترسید – داده بودند!این دریادار حبیباللهی از آن دزدهای روزگار بود و در ایامی که فرمانده نیروی دریایی بود تا توانست دزدی کرد و پولها را به خارج فرستاد و اکنون در آمریکا و انگلستان دارای اوضاع اقتصادی رشگبرانگیزی است.حبیباللهی که از تهران آمده بود و همه ما را مشتاق شنیدن اخبار و گزارشات دست اول میدید شروع به صحبت کرد. او هر چه بیشتر صحبت میکرد ما در بهت زیادتری فرو میرفتیم. دریادار حبیباللهی گفت که ارتشبد قرهباغی با امان از انقلابیون با آنها سازش کرده و ارتش را به پادگانها بازگردانده و پشت بختیار را خالی کرده است.اعلیحضرت با شنیدن این مطلب به زمین تف کرده و گفتند این مردک مادر... خواهر... را من از روستاهای اردبیل آوردم و ترقی دادم و به ریاست ستاد رساندم، اما او به من خیانت کرد.خانم فریده دیبا که معلوم بود از زمان ازدواج دخترش با شاه همیشه بغض خود را فرو داده و امکان اظهارنظر و یا مخالفت در حضور شاه را نداشته است، در جلو همه به اعلیحضرت گفت: «شما فرمانده کل قوا بودید و اگر صحبت از خیانت باشد شما خیانت کردهاید که افسران و درجهداران و قوای تحت امر خود را رها کرده و گریختهاید. یک نفر فرمانده باید آخرین نفری باشد که عرصه را ترک میکند. امثال قرهباغی فهمیدهاند بازگشتی برای شما متصور نیست و در واقع خواستهاند جان خودشان را نجات بدهند!»این اظهارات باعث رنجش اعلیحضرت شد و اعلیحضرت پس از چند دقیقه سکوت اظهار داشت: «من صحنه را به میل خودم ترک نکردم. آمریکاییها و دوستان انگلیسیام به من گفتند که خوب است شما در مواقع خونریزی در ایران نباشید تا کشت و کشتارها به نام شما تمام نشود.» تازه اینجا بود که همه فهمیدند آمریکاییها میخواستهاند در غیاب شاه ماجرای سال 1954 را در ایران تکرار کنند و با توسل به قوای ارتش مردم را شدیداً سرکوب نمایند.دریادار حبیباللهی ادامه صحبت را در دست گرفت و در تأیید اعلیحضرت گفت: «افسران عالیرتبه و وفادار مانند سپهبد بدرهای و سرلشکر نشاط قصد کودتای خونینی را داشتهاند اما قرهباغی با برگرداندن ارتش به پادگانها موقعیت آنها را تضعیف کرد و باعث شد گارد شاهنشاهی به تنهایی دست به کودتا بزند و در واقع خودکشی کند، به طوری که مردم با سنگ و کوکتل مولوتوف و بطریهای آتشزا و سلاحهایی که از اسلحهخانه نیروی هوایی تهیه کرده بودند به قوای گارد جاویدان (سرلشکر نشاط) و گارد شاهنشاهی (سپهبد بدرهای) در خیابان تهراننو و میدان شهناز حملهور شده و آنها را نابود کرده بودند.حبیباللهی مدعی شد که قرهباغی با انقلابیون همکاری میکرده و حتی خبر احتمال کودتا توسط گارد را به آنها اطلاع داده بود!او داستانهای عجیبی هم در مورد همکاری ارتشبد، حسین فردوست با انقلابیها تعریف کرد که برایمان باورنکردنی بود.حبیباللهی که در جلسات فرماندهان ارشد مشارکت فعال داشت لیست بلندبالایی از افسران ارشد را که علیه اعلیحضرت صحبت کرده و یا با کودتا مخالفت کرده و یا با انقلابیون تماس گرفته بودند ارائه کرد.او اطلاع داد که سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی با تجهیز یک اسکادران بمبافکن قصد بمباران مقر (آیتالله) خمینی و همکاران او را داشته اما چند نفر از افسران نیروی هوایی نقشه او را خنثی کرده بودند.یکی از حضار که حرفهای حبیباللهی را با دقت گوش میکرد با شنیدن این مطلب از روی چاپلوسی گفت: «این افراد بعدها چطور میتوانند بایستند و به روی اعلیحضرت نگاه کنند!» خود شاه با شنیدن این حرف چاپلوسانه پوزخندی زد که ما معنای آن پوزخند را فهمیدیم. اولاً وضع جسمانی شاه روز به روز تحلیل میرفت و امیدی به زنده ماندن ایشان برای حتی چند ماه آینده نبود و ثانیاً اوضاع و احوال ایران نشان میداد که دیگر هیچ شانسی برای بازگشت سلطنت وجود ندارد. موقعی که در مراکش بودیم حملات دولت جدید انقلابی ایران به سلطان حسن دوم شدت گرفت و او را به خاطر پناه دادن به شاه مورد حمله قرار میداند و مراکش را تهدید به انتقام میکردند.سلطان حسن دوم که از دوران جوانی با اعلیحضرت دوست بود و بعضی سالها حتی دو سه بار به ایران میآمد و میهمان خانواده سلطنتی میشد و در اداره بعضی سرمایهگذاریها با شاه شریک بود این تهدیدات را جدی گرفت و یک روز به ما اطلاع داد که جان شاه در خطر است و برابر اطلاعات رسیده از سازمان جاسوسی فرانسه (متحد مراکش) یک گروه تروریستی برای کشتن شاه به مراکش اعزام شدهاند. ما در آن موقع در «کاخ بهشت بزرگ» رباط که اختصاص به میهمانان عالیرتبه داشت اسکان داده شده بودیم.شاه با شنیدن این مطلب گفت باید هر چه زودتر از این کشور برویم زیرا عربها ذاتاً افراد بیعاطفهای هستند و ممکن است این مردک (سلطان حسن دوم) حتی ما را دستگیر و تحویل رژیم انقلابی بدهد.مراکش از جمله کشورهای فقیر عرب – آفریقایی است که در دوران سلطنت شاه کمکهای مالی و اقتصادی سخاوتمندانهای از ایران دریافت میکرد. حتی سلطان حسن دوم در جنگ با چریکهای مخالف دولت مرکزی (پولیساریو) از ایران کمک نظامی میگرفت و مستشاران نظامی ایران برای این منظور به مراکش رفته بودند.خود سلطان حسن با والاحضرت اشرف دوستی شخصی داشت و زمانی از ایشان خواستگاری رسمی کرده بود. من به اعلیحضرت عرض کردم که وینستون چرچیل جمله معروفی دارد و میگوید: «دنیا برای شکست خوردگان جایی ندارد!»شاه گفت: «منظورت این است که ما شکست خوردهایم؟!»عرض کردم: «اگر شکست نخوردهایم پس اینجا چه میکنیم؟!»فرزندان شاه در آمریکا تحصیل و زندگی میکردند و بیشتر سرمایههای اعلیحضرت و خانواده پهلوی هم به بانکهای آمریکایی سپرده شده بود. البته اعلیحضرت سرمایههای قابل توجهی هم در بانکهای اروپا و به ویژه سوئیس داشتند.اعلیحضرت علاقه زیادی به رفتن به آمریکا نشان میدادند و به این ترتیب آمریکا را دچار بحران کرده بودند. اگر آمریکا شاه را میپذیرفت روابطش با دولت جدید ایران بحرانی میشد و منافع حیاتی او در ایران و منطقه به خطر میافتاد و اگر شاه را نمیپذیرفت موجب ناامیدی همه رهبران منطقه و دوستان آمریکا در جهان میشد و آنها نسبت به وفاداری آمریکا دچار تردید میشدند و از خود میپرسیدند که آیا این سرنوشت آینده ما نخواهد بود؟! شاه قصداعدام امام خمینی رادرسال 1342داشتاعلیحضرت در خارج که بودیم مرتب غصه میخوردند که چرا در سال 1342 کار را یکسره نکرد و طبق توصیه اسدالله علم (آیتالله) خمینی را به جوخه اعدام نسپرد. ایشان میگفت که در مبارزه با روحانیون، هم پدرشان اشتباه کرد و هم خودش خطر آنها را دست گم گرفت!حقیقت این بود که در سال 1342 اعلیحضرت بیمیل نبود که کار (آیتالله) خمینی را یکسره کند اما مطابق قانون اساسی نمیتوانست یک مجتهد مسلم را به اعدام بسپارد و از طرفی روحانیون هم ممکن بود علیه دستگاه سلطنت اعلام جهاد کنند! اعلیحضرت تا آخرین لحظات عمر حیاتش هویدا را لعن و نفرین میکرد و او را باعث و بانی نابودی مملکت میدانست.من در آن لحظات به اعلیحضرت توصیه گذشته خودم را یادآوری کردم همان موقع که آن نامه معروف علیه (آیتالله) خمینی چاپ شد و باعث بروز اغتشاش در کشور گردید من به اعلیحضرت توصیه کردم فوراً هویدا را دستگیر و به جرم نوشتن نامه محاکمه و مملکت را آرام کند! اما اعلیحضرت به جای قبول این نصیحت و توصیه مشفقانه بنده را متهم به خصومت شخصی با هویدا کرد.زمانی که در پاناما بودیم شاه با ناراحتی ضمن یادآوری علل بروز انقلاب قبول کرد که در برخورد با اغتشاشات روزهای آغازین نهضت تعلل و کوتاهی کرده و فریب هویدا را خورده است.اعلیحضرت تعریف کرد که چطور وقتی از نعمتالله نصیری (رئیس ساواک) پیرامون شورشهای تبریز توضیح میخواسته، هویدا به کمک نصیری شتافته و برای آنکه بیکفایتی ساواک را توجیه کند گفته است شورشیان مشتی کمونیست و تودهای هستند که از آن طرف مرزها آمدهاند! این دو نفر مدتها این فکر را به مخیله شاه انداخته بودند که کمونیستها (تودهایها) در پشت این حوادث هستند! پس از وقوع تظاهرات و آشوبهای تبریز شاه در یک مصاحبه اعلام کرد که باورش نمیشود تبریزیها این کارها را کرده باشند و او معتقد است که این افراد همه از آن سوی مرز آمده بودند.من به شاه عرض کردم: قربان! ترکیه همپیمان ما در پیمان نظامی ناتو است و با ما قرارداد امنیتی دارد و اجازه نمیدهد حتی یک نفر به طور غیرقانونی از مرز آن کشور به ایران عبور کند. مرز اتحاد شوروی هم با وسایل راداری پیشرفته کنترل میشود و حتی یک کلاغ هم نمیتواند از آن طرف مرز بپرد و وارد ایران شود.گفتن این حرف که شورشیان از آن طرف مرز آمدهاند در شأن اعلیحضرت نیست، و باعث مضحکه ایران در دنیا میشود و جهانیان سئوال میکنند این چه مملکتی است که صدها هزار نفر میتوانند از مرزهای آن به طور غیرقانونی عبور کنند؟!اعلیحضرت گزارش بلندبالایی را که توسط ساواک تهیه شده بود نشانم داد و من دیدم که ساواک ضمن اشاره به عضویت یک آذربایجانی در کادر رهبری اتحاد شوروی (پولیت بورو) نتیجه گرفته است که حیدر علیاف که اصالتاً متولد زنجان است اهداف ناسیونالیستی دارد و دنبال اتحاد دو آذربایجان میباشد و به همین خاطر آشوبهای تبریز را دامن زده است.خدمت شاه عرض کردم: «چطور تا قبل از انتشار نامه علیه (آیتالله) خمینی این مسائل نبود؟!»معلوم بود که خود شاه هم به این حرفها اعتقاد ندارد اما دنبال خودفریبی است و نمیخواهد باور کند که پس از یک دوره نسبتاً طولانی آرامش و سکون مملکت به طرف ناامنی و سقوط پیش میرود. همه ساله به دستور اعلیحضرت بودجه هنگفتی در اختیار ساواک قرار میگرفت و ساواک هم برای آنکه نشان بدهد لایق دریافت این بودجه عظیم است داستانهای عجیب و غریب جاسوسی درست میکرد و طی گزارشاتی به عرض شاه میرساند. مثلاً گزارش میکردند که در فلان شبنشینی خصوصی در برلین صدراعظم آلمان از نزدیکی بیش از حد ایران به انگلستان انتقاد کرده و گفته نمیداند چرا شاه ایران فرصتهای اقتصادی به آلمان نمیدهد.یا متن گفتگوی رهبر حزب کارگر در جلسه خصوصی حزب را میآوردند و به شاه میدادند و متأسفانه اعلیحضرت سئوال نمیکردند که چگونه شما به این مطالب دست یافتهاید؟!ساواک حتی یک بار مدعی شده بود که در دفتر نخستوزیر انگلستان شنود گذاشته است.اعلیحضرت از این مطلب خوششان میآمد. اصولاً اعلیحضرت از جوانی به داستانهای پلیسی و خصوصاً داستانهای شرلوک هلمز و مایک هامر علاقه وافری داشتند و ساواک هم با اطلاع از این علاقه شاه برای ایشان داستان میساخت. آنها گاهی اوقات هم برای نشان دادن کارایی ساواک عدهای را میگرفتند و متهم به کارهایی میکردند که اصلاً صحت نداشت. مثلاً یک گروه روشنفکری را که شب شعر برگزار میکرد و هر ماه در خانه یکی از شعرا و نویسندگان (بیشتر مطبوعاتی) دوره میگذاشت و تمایلات چپی داشت گرفتند و برای آن که کار خود را مهم جلوه بدهند اعلام کردند که این گروه قصد گروگانگیری و ربودن والاحضرت ولیعهد و سایر فرزندان شاه را داشتهاند. دو نفر از اعضای این گروه بعداً اعدام شدند.در نتیجه این گزارشات بیاساس اعلیحضرت به همه کس و همه چیز بدبین شده بودند و همه را به چشم جاسوس «سیا» و یا اینتلیجنت سرویس و یا ک – گ – ب میدیدند! اشکال دیگر ساواک (در زمان مدیریت نصیری) این بود که با هویدا ساخته بودند و مطابق میل نخستوزیر گزارشات مثبت در مورد پیشرفتهای همه جانبه و توسعه امور مملکت به شاه میدادند و تصویری از خوشبختی و رفاه و سعادت مردم ایران را در پیش چشمان شاه میگشودند. گویی در این مملکت حتی یک ناراضی هم وجود ندارد. متأسفانه شاه این مطلب را باور کرده بود و وقتی در جریان تأسیس حزب فراگیر رستاخیز اعلام شد که هر کس در این مملکت ناراضی است میتواند بیاید پاسپورت خود را بگیرد و برود، تنها یک نفر تقاضای خروج از مملکت را داد و شاه با توجه به این مطلب همیشه میگفت: «در این مملکت یک نفر ناراضی بود که او هم پاسپورتش را گرفت و رفت!»ارتشبد نصیری (رئیس ساواک) به جای پرداختن به وظایفش به یک ماشین امضاء تبدیل شده بود و اداره ساواک با پرویز ثابتی بود.نصیری در شمال ایران و در کیش به ساختمانسازی سرگرم بود و فعالیتهای اقتصادی میکرد. اشکال دیگر شاه علاقه مفرطش به ارتباطات جنسی گسترده با زنان بود و اوقات خود را به این امور میپرداخت و از وظایف کاریاش بازمیماند. باید بگویم که اصولاً انتخاب نصیری برای ریاست ساواک کار درستی نبود و نصیری قابلیتهای لازم برای کارهای امنیتی و اطلاعاتی را نداشت. او چون سالها در گارد شاهنشاهی خدمت کرده و در جریان حوادث 25 تا 28 مرداد سال 32 هم وفاداری خودش را به شاه نشان داده بود به این پست رسید و لیاقت بیشتری از خود نشان نداد.شاه از او خوشش میآمد چون نصیری خودش را سگ اعلیحضرت مینامید. اینکه او خود را چاکر مینامید از روی احترام بود و «چاکر» در فرهنگ فارسی از گذشتههای دور وجود داشته و برای عرض احترام و ارادت به کار میرفته و اکنون هم به کار میرود. اصولاً لفظ «چاکر» یک اصطلاح درباری بوده است. اما اینکه یک نفر خود را سگ بنامد برای ما قابل قبول نبود.من در طول زندگیم دو نفر را به کلی فاقد کارآکتر دیدهام. اولی همین ارتشبد نصیری بود که خود را سگ شاهنشاه مینامید و دومی دکتر اقبال بود که میگفت غلام خانهزاد شاهنشاه است. دعوابرسرغلامزادگی /علم واقبالجالب اینکه چندین بار میان اسدالله علم و دکتر اقبال بر سر به کار بردن این اصطلاح دعوا و درگیری شده بود و اقبال میگفت او اصطلاح «غلام خانهزاد» را ابداع کرده و علم مدعی بود که قبل از وی پدرش هم غلام خانهزاد اعلیحضرت رضاشاه و محمدرضاشاه بوده است!شاه دچار توهم بود و این توهم را همین اطرافیان خائن و چاپلوس و متملق و دروغگو به ذهن او انداخته بودند.حتی در آمریکا هم مخالفان سیاسی وجود دارند حتی در انگلستان هم زندانیان سیاسی وجود دارند. چطور شاه باورش شده بود که در ایران فقط یک ناراضی وجود داشته و او هم از کشور خارج شده است. هنوز برای من مبهم است!اعلیحضرت فقط روزی متوجه پایان کار خود شد که با هلیکوپتر از فراز تهران به تماشای تظاهرات مردم پرداخت و شخصاً دید که میلیونها نفر در خیابانهای تهران با مشتهای گره کرده شعار «مرگ بر شاه» میدهند.بعدها شهبانو فرح برایم تعریف کرد که شاه بعد از بازگشت از آن بازدید هوایی دستور داد تمام افراد فامیل و نزدیکان خانوادههای پهلوی و دیبا به فوریت از کشور خارج شوند. همه کسانی که به نوعی وابسته به دو خانواده پهلوی و دیبا بودند به فوریت کشور را ترک کردند. افسران عالیرتبه ارتش و مدیران بلندپایه مملکتی با کسب اجازه از شاه از مملکت خارج شدند و فقط شخص شاه و شهبانو تا روز نخستوزیری بختیار در کشور باقی ماندند. تنها کسانی گیر افتادند که از نظر شاه در طول 13 سال گذشته به نوعی خیانت کرده و آشوبهای مملکت ناشی از عملکرد اشتباه آنها بود.موقعی که در پاناما بودیم اعلیحضرت از اعدام بعضی سران رژیم شاهنشاهی توسط دادگاه انقلاب اظهار خوشوقتی میکردند اما از اعدام سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی و سرتیپ خسروداد فرمانده هوانیروز ناراحت شدند.اعلیحضرت این دو نفر را زندانی نکرده بودند و آن دو فرصت کافی برای فرار از کشور را داشتند. لیکن دیر جنبیدند و به دام افتادند. فرزند والاحضرت اشرف هم که فرمانده یگان هاورکرافت نیروی دریایی در بندرعباس بود نتوانسته بود از کشور بگریزد.شاه به روان سپهبد ربیعی درود میفرستاد و به یاد میآورد که در موقع خروج از ایران ربیعی و خسروداد خود را به روی پاهای شاه انداخته و از او خواسته بودند تا چند ساعت دیگر در ایران بماند و به آنها اجازه بدهد تا مخالفان را بمباران هوایی کند.داستان عزیمت شاه از کشور و سرگردانی او در مصر، مراکش، پاناما، مکزیک، گرانادا و آمریکا بسیار تکاندهنده است.من یک جمله شاه را هرگز از یاد نمیبرم. هنگامی که آمریکاییها به بهانههای مختلف میکوشیدند تا از ورود وی به آمریکا جلوگیری کنند اظهار داشت: «ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودم!»در آن روزهای پایان عمرش همه نزدیکانش نقاب از چهره کنار زدند و روی واقعی خود را به او نشان دادند. جعفر شریف امامی و محمدجعفر بهبهانیان و هوشنگ انصاری که هر یک مقادیری از اموال شاه را در خارج کشور سرپرستی میکردند هر یک به توان خود تا توانستند از اموال شاه دزدیدند.در مصر شاه بهبهانیان را احضار کرد و او از سوئیس به آنجا آمد و شاه از او خواست تا اسناد مربوط به اموال غیرمنقول و منقول را به او برگرداند و به بانکهای سوئیس اطلاع دهد که از آن پس شاه شخصاً حسابهای خود را سرپرستی خواهد کرد.شریف امامی را هم احضار کرد که او نیامد و تلفنی اطلاع داد که آنچه مربوط به شاه بوده است را به حسابهای ایشان منتقل کرده است. هوشنگ انصاری هم بیادبی کرده و نیامد و گفت مشغله کاریاش اجازه مسافرت را به او نمیدهد.در آن روزهای خروج از ایران عدهای همراه شاه و شهبانو بودند. من هم از آمریکا به آنها پیوسته بودم.مدتی قبل از سقوط رژیم عدهای از دانشجویان و مخالفان حرفهای ایران (مقیم آمریکا) به سفارت ایران حمله کرده و آن را اشغال کردند و من به ناچار نتوانستم در سر کار خودم حاضر شوم. از آن پس اداره سفارت را جوان کم سن و سالی به نام روحانی در دست گرفت که داماد ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه دولت بازرگان بود. (وقتی که هنوز رسمیت نداشت و یک دولت سایه در کنار دولت بختیار بود.) اما دولت آمریکا با اشغالکنندگان سفارت برخورد نکرد و حاکمیت دولت جدید انقلابی و سفیر خود خوانده آنها بر سفارت را پذیرفت. بچه خوشگل شاه چه کسی بود؟ یکی از دوستان صمیمی شهبانو هم در ایران جا مانده بود و علیاحضرت بیم آن داشتند که او به دست انقلابیون بیفتد و اعدام شود. این فرد آقای فریدون جوادی بود که اعلیحضرت از او متنفر بودند و همیشه بین ایشان و شهبانو بر سر این شخص دعوا بود. شاه او را بچه خوشگل مینامید و همیشه به شهبانو میگفت که خوب است این بچه خوشگلها را از دور خود دور کنید(!) اما شهبانو اهمیتی نمیداد و از فریدون جوادی حمایت میکرد. دوست دختر شاه/دوست پسرفرح چه کسانی بودند؟واقعیت این است که از سال 1353 یا 54 به بعد که اعلیحضرت پای دختر سرلشکر آزاد را به کاخ باز کرد شهبانو برای مقابله به مثل و انتقامجویی از شاه با افرادی مانند فریدون جوادی رفت و آمد میکرد.متأسفانه این فریدون جوادی موفق به فرار از ایران شد و به آمریکا آمد و در نیویورک موقعی که شاه در بیمارستان بستری بود خودش را به شهبانو رساند و باعث عذاب و ناراحتی شاه در آن روزهای آخر عمر گردید. ماجرای فراری دادن معشوقه فرحماجرای فراری دادن فریدون جوادی از ایران هم بسیار جالب است و شهبانو فرح برای آنکه او را از ایران خارج کنند یک میلیون دلار به فرزند راننده شاه که در لندن زندگی میکرد و دوستانی در ایران داشت دستمزد پرداختند.موقعی که در مصر بودیم یک شب در سر میز شام خانم جهان سادات، همسر رئیس جمهوری مصر که یک زن اصفهانیالاصل و بسیار خونگرم و مهربان بود از شاه سئوال کرد که چرا در برابر مخالفان شدت عمل از خود نشان نداده و دچار بیارادگی و انفعال و شکست شده است؟شاه گفت که بدش نمیآمده نهضت را متلاشی کند اما فرار سربازان از پادگانها و حملة مسلحانه یک سرباز وظیفه به افسران گارد شاهنشاهی در سالن ناهارخوری این فرصت سرکوبی نهضت خمینی را از او گرفت و معلوم بود که در این شرایط اگر دستور کشتار مخالفان را صادر میکرد افسران و درجهداران و به ویژه سربازان تبعیت نمیکردند و چه بسا که علیه خود وی اقدام کنند. سرکوبی اخوان المسلمین سپس خانم جهان سادات از قاطعیت شوهرش و مردانگی او در کشتار مخالفان و به ویژه اعضای اخوانالمسلمین و مسلمانان بنیادگرا تعریف و تمجید کرد که در واقع تعرضی به شاه و ضعف او بود.پرزیدنت سادات که تا آن موقع ساکت نشسته بود برای اینکه جو را عوض کند و موضوع صحبت را تغییر دهد مطلب تاریخی بسیار جالبی را به یاد شاه آورد و گفت که شاه را برای اولین بار در مراسم خواستگاری ایشان از علیاحضرت ملکه فوزیه دیده است.شاه کنجکاو شد و توضیح بیشتری خواست و پرزیدنت سادات گفت: «وقتی که ولیعهد جوان ایران (شاه بعدی) برای خواستگاری از پرنسس فوزیه به قاهره آمده بود او جزو کادر افسران تشریفات ارتش در مراسم استقبال از ولیعهد ایران بوده است!محمدرضاشاه از این یادآوری تاریخی خیلی خوشحال و مشعوف شد و متلکهای چند لحظه قبل جهان سادات را فراموش کرد.باید بگویم که پرزیدنت سادات مرد وفاداری بود و علیرغم حملات شدید دولت انقلابی جدیدالتأسیس شاه را پناه داد و از او در کاخ پذیرایی دولت پذیرایی گرمی کرد.برای نخستین بار در تاریخ میخواهم به عنوان وزیر خارجه اسبق ایران و مطلعترین شخص عرض کنم که عامل اصلی صلح اعراب و اسرائیل و به ویژه عامل اصلی امضای قرارداد صلح میان اسرائیل و مصر شخص شاه بود و لاغیر! باح ایران"شاه"به مصرواسرائیل برای کمپ دیویدایران در آن زمان یک میلیارد دلار به مصر کمک مالی بلاعوض داد تا با استفاده از آن کانال سوئز (تنها منبع درآمد ارزی مصر) را لایروبی و بازگشایی کند. در حدود همین مبلغ را هم به اسرائیل دادیم و چون روابط خوبی با هر دو کشور داشتیم توانستیم آنها را به مذاکره و امضای قرارداد صلح متقاعد کنیم.البته امضای قرارداد بعدها انجام شد اما پایهگذار این صلح شخص شاه ایران بود و تاریخنگاران در آینده باید به این مطلب توجه کنند.موقعی که در مصر بودیم شاه به یاد جلسات احضار ارواح والاحضرت اشرف در تهران افتاد و تصمیم گرفت در مصر به احضار روح پدرش بپردازد و با او گفتگو کند.در تهران والاحضرت اشرف با استفاده از چند هیپنوتیزور و مدیوم قوی و احضارکننده ارواح جلسات احضار ارواح را به طور مرتب برگزار میکرد. آن موقع یک استوار در ارتش بود(کابوک) که قدرت روحی خارقالعادهای داشت و احضار ارواح میکرد. یک نفر نویسنده پا به سن هم در مؤسسه اطلاعات بود که مطالب جالبی در مورد احضار ارواح مینوشت و خودش هم استاد در این فن بود.من گاهی در جلسات احضار ارواح حاضر میشدم و هنوز هم تصورم این است که احضار روح در کار نیست، بلکه شخص هیپنوتیزور که مدعی احضار ارواح است در واقع حاضرین در جلسه را به خواب مغناطیسی میبرد و وقتی آنها همه در خواب مغناطیسی هستند به آنها میقبولاند که در حال صحبت با روح موردنظرشان هستند. (تصور من این است و شخصاً با آنکه در چندین جلسه احضار ارواح شرکت کردهام نسبت به این مطلب بیاعتماد هستم!)به هر حال یک نفر احضارکننده ارواح پیدا کردند و آن چند شب که در مصر بودیم بازی احضار ارواح برقرار بود و شاه که به شدت بیمار بود و در اثر استفاده از داروهای قوی ویژه بیماران سرطانی دچار توهمات ذهنی شده بود ادعا میکرد با رضاشاه و قوامالسلطنه و محمدعلی فروغی تماس گرفته و آنها چه و چه به او گفتهاند!حالا چطور یک نفر احضار کننده روح که مصری بود و زبان فارسی نمیدانست ترتیب ملاقات شاه و گفتگوی او را با رضاشاه و رجال متوفی ایران داده بود برای ما هنوز لاینحل مانده است.در مصر که بودیم دیوید راکفلر بانکدار معروف آمریکایی و یکی از چند نفر سرمایهدار بزرگ جهان و صاحب بانک معروف «چیس مانهتن» که گفته میشود دارایی او و خانوادهاش (خانواده راکفلر) بیشتر از داراییهای دولت آمریکا است به دیدن شاه آمد. باید بگویم در میان دوستان آمریکایی شاه که بعضی از آنها دوست صمیمی من هم هستند هیچکس را مانند آقای هنری کیسینجر، فرانک سیناترا، ریچارد نیکسون و دیوید راکفلر باعاطفه و رفیقدوست و پایمرد ندیدم! چه کسی مانع تحویل شاه به انقلابیون"ایران"شد؟مطمئناً اگر پیگیریهای دیوید راکفلر و نفوذ او نبود شاه را در پاناما تحویل داده بودند. فرانک سیناترا و نیکسون و کیسینجر مرتباً به شاه تلفن میزدند و در آن شرایط بحرانی که شاه بیش از همیشه به دلداری و حمایت دوستان نیاز داشت به او تقویت روحی میدادند. هنری کیسینجر که یک نفر یهودی آمریکایی و از مردان پرنفوذ صحنه سیاسی آمریکا و وزیر خارجه اسبق آمریکا بود شاه را به خاطر کمکهایش به اسرائیل همیشه میستود و معتقد بود آمریکا و اسرائیل باید با همه توان از شاه حمایت کنند.بعدها که در آمریکا بودیم آقای راکفلر که سالها معاون رئیس جمهوری آمریکا بود و از مسائل فوق محرمانه اطلاع کافی داشت به شاه گفت که باید فکر بازگشت سلطنت به ایران را به کلی فراموش کند زیرا منافع آمریکا با منافع شاه و سلطنت منافات دارد.او گفت که تاکنون منافع ما ایجاب میکرد از شاه و حکومت سلطنتی حمایت کنیم و اکنون منافع درازمدت ما حکم میکند که حمایت از شاه را کنار بگذاریم.من چون سالها در دستگاه دیپلماسی کار کرده بودم معنای حرفهای راکفلر را بهتر میفهمیدم.راکفلر میگفت برنامه درازمدت آمریکا انحلال اتحاد شوروی و تجزیه این امپراطوری است. او گفت که آمریکا به دنبال درگیر کردن اتحاد شوروی با جهان اسلام است. در آن زمان هنوز نیروهای شوروی وارد افغانستان نشده بودند. مدتی بعد که شوروی وارد افغانستان شد راکفلر با یادآوری پیشبینی خود گفت که شوروی اشتباه آمریکا در ویتنام را تکرار کرده و قوایش در افغانستان تحلیل خواهد رفت.بدین ترتیب آمریکاییها موفق شدند اتحاد شوروی را به جنگی ناخواسته بکشانند و سپس سازمان سیا و سایر نهادهای مخفی و نظامی آمریکا با تجهیز مجاهدین افغانی شوروی را در مرداب افغانستان گیر انداختند.راکفلر معتقد بود با ایجاد حکومتهای بنیادگرای اسلامی در مرزهای شوروی میتوان بنیادگرایان را به جان شوروی انداخت و پنجاه میلیون مسلمان اتحاد شوروی را با روسها درگیر کرد و نهایتاً شوروی را به تجزیه کشاند. در سالهای بعد صحت حرفهای آن روز راکفلر ثابت شد و اتحاد شوروی به 15 جمهوری مستقل تجزیه شد و حتی ناسیونالیستها در داخل فدراسیون روسیه هم به جنگهای استقلالطلبانه روی آوردند.باید بگویم که اقتصاد شوروی مبتنی بر فروش نفت بود. اتحاد شوروی در آن زمان بزرگترین صادرکننده نفت جهان بود و با گران بودن بهای نفت درآمد زیادی کسب میکرد و این دلارهای نفتی را برای سرنگونی حکومتهای طرفدار غرب هزینه مینمود و روز به روز بر دامنه میزان نفوذ خود میافزود. بروز انقلاب در ایران سبب کاهش شدید قیمت نفت گردید و کاهش قیمت نفت درآمد اتحاد شوروی را به یک پنجم کاهش داد و سرانجام باعث متلاشی شدن اقتصاد شوروی گردید.فروپاشی اتحاد شوروی از عواقب انقلاب در ایران بود و کاهش قیمت نفت از بشکهای 40 دلار به بشکهای هفت دلار چنان ضربه مهلکی به اتحاد شوروی وارد آورد که حتی از تأمین مخارج جنگ افغانستان و خرید گندم برای مردم خود بازماند.در مصر بیماری شاه شدت گرفت و پزشکان فرانسوی اطلاع دادند که شاه مدت زیادی زنده نخواهد ماند زیرا علاوه بر مشکل پروستات، کبد و طحال ایشان هم بزرگ شده است. (سرطان پیشرفت کرده بود.)اگر چه این مطالب را فقط به شهبانو گفتند و در حضور شاه طوری رفتار کردند تا از وخامت حال خود مطلع نگردد اما شاه که آدم باهوشی بود به فراست دریافت که روزهای پایان عمرش فرا رسیده است.آن شب با آنکه پزشکان، محمدرضا را از نوشیدن مشروبات الکلی منع کرده بودند شاه کنیاک موردعلاقهاش (کوری وایزر) را نوشید و پس از چند بار پر و خالی شدن گیلاس ناگهان به گریه افتاد و همگان را منقلب ساخت.خانم لیلی ارجمند شروع به مالیدن شانههای شاه کرد و وقتی شاه قدری حالش جا آمد با ناراحتی گفت: «من درست حال فرماندهی را دارم که سربازان خود را در میدان جنگ تنها گذاشته و گریخته است! اگر میدانستم که مرگ این قدر زود به سراغم میآید هرگز کشور را ترک نمیکردم و حتی اگر به قیمت کشته شدنم تمام میشد در کشور باقی میماندم.سپس اضافه کرد که اگر از کشور خارج نشده بودم و مقاومت میکردم و حتی کشته میشدم لااقل تاریخ درباره من طور دیگری قضاوت میکرد!در روزهای اولیه سقوط سلطنت و روی کار آمدن دولت انقلابی در ایران، فکر وجود ارتباط میان آمریکا و دولتمردان جدید در تهران فکری سادهلوحانه و خام به نظر میرسید اما بعداً که سفارت آمریکا اشغال شد و اسناد آن به دست تندروها افتاد معلوم شد که آمریکا از دو دهه قبل با رهبران اپوزیسیون در تماس بوده است.این اسناد به دنیا نشان داد که آمریکا یک «ریاکار» بزرگ است و در کشورهای جهان سوم در حالی که از دولتهای همپیمان خود حمایت و پشتیبانی میکند در عین حال آلترناتیو آنها را هم پرورش میدهد.بعدها عدهای از این افراد مانند صادق قطبزاده که وزیر خارجه دولت انقلابی بود به جوخه اعدام سپرده شدند و بعضیها هم نظیر ابوالحسن بنیصدر به خارج گریختند. (و این از عجایب روزگار و بازیهای نادر دنیای سیاست است که اولین رئیسجمهوری اسلامی حالا از مخالفین جدی نظام دینی و جمهوری اسلامی است و در پاریس به طور مرتب با شهبانو فرح ملاقات میکند و برای سرنگونی جمهوری اسلامی طرح و برنامه میدهد...)موقعی که ایرانیان به سفارت آمریکا حمله کردند و دیپلماتهای آمریکایی را به گروگان گرفتند صادق قطبزاده موفق شد به مقامات آمریکا بقبولاند تا شاه را دستگیر و به ایران مسترد کند.موقعی که در پاناما بودیم موضوع دستگیری شاه و استرداد او به ایران وارد مراحل جدی و خطرناکی شد و اگر آقای راکفلر و کیسینجر به داد شاهنشاه نرسیده بودند، مانوئل نوریهگا شاه را به دستور کارتر تحویل ایران داده بود! صادق قطب زاده ازعوامل"سیا"بود «صادق قطبزاده» وزیر امور خارجه ایران از زمان جوانی و اقامت در آمریکا برای سازمانهای «سی – آی – ای) و (اف – بی – آی) در میان دانشجویان ایرانی و اعراب مقیم آمریکا جاسوسی میکرد. او از افراد بسیار مورد اعتماد آمریکا بود و یک مأمور چندجانبه محسوب میشد. من او را خوب میشناختم و میدانستم که اصلاً دانشجو نیست و آدم فرصتطلب و عنصر ویژهای است که برای پول کار میکند. ما در آمریکا سفارتخانه معظمی داشتیم و سوابق ایرانیان مقیم آمریکا در آنجا نگهداری میشد و به همین دلیل من خوب میدانستم که خیلی از این افراد که حالا به عنوان انقلابی به ایران رفتهاند و خودشان را در حکومت وارد کردهاند دارای ملیت مضاعف آمریکایی هستند و به قول مقامات اطلاعاتی، نفوذی میباشند.وقتی این حرفها را به شاه منتقل میکردم نمیپذیرفتند اما بعد که سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان تندرو اشغال شد و آنها پروندههای سفارت را منتشر کردند بسیاری از چهرههای به ظاهر انقلابی را به واسطه ارتباط با دولت آمریکا و یا حتی جاسوسی برای آمریکا دستگیر و تحویل زندان دادند و حتی معاون نخستوزیر آنها هم بعداً مأمور آمریکا از کار درآمد.این حرفها را من نمیزنم که بگوئید حرفهای یک مخالف است، بلکه اسنادی است که در سفارت آمریکا به دست آمد و پس از انتشار منجر به دستگیری عده زیادی از دولتمردان جدید ایران گردید. عدهای از آنها در ضمن محاکمات خود در دادگاه انقلاب جاسوسی طولانی مدت برای آمریکا اعتراف کردند.از روزی که اعلیحضرت و شهبانو و همراهان به مصر آمدند و من به آنها پیوستم همیشه پای یک گیرنده رادیویی نشسته و به اخباری که از تهران میرسید گوش میکردیم. شنیدن این اخبار آخرین قوای جسمی و دماغی پادشاه را هم به تحلیل میبرد و او اصلاً باورش نمیشد که کلانتریها و پادگانهای نظامی و کاخهای سلطنتی توسط مردم اشغال شده است. واقعاً فکر میکرد در رویا به سر میبرد. شهبانو که بیشتر از ما متوجه روحیات شاه بود میگفت: «محمدرضا توان عقلی و فکری خود را از دست داده است»بله این عاقبت تأسفبار آن پادشاه بود و ما از اینکه شاه مملکت را در این وضعیت ناگوار میدیدیم واقعاً رنج میبردیم؟!بدترین خبر برای شاه و برای ما اشغال سفارت آمریکا در روز 25 بهمن 1357 بود. حمله به سفارت در روز «سنت والنتین» که عید مذهبی آمریکائیان است صورت گرفت این اولین حمله به سفارت آمریکا بود و اشغالکنندگان سفارت که عدهای از نیروهای چپگرا بودند بعداً محل سفارت را تخلیه کردند اما بعد از مدتی سفارت مجدداً و این بار برای مدتی طولانی اشغال شد. بختیاردرسفارت امریکا"هنگام اشغال"بود؟ما در آن موقع از طریق تلفن با بعضی دوستان و آشنایان خود در تهران تماس داشتیم و اطلاع یافتیم که در این حمله ویلیام سولیوان (سفیر وقت آمریکا) و شاهپور بختیار (آخرین نخستوزیر شاه) که در محل سفارت مخفی بوده دستگیر و به محل مدرسهای در حوالی میدان ژاله (که مقر رهبران انقلاب بود) منتقل شدهاند.حمله به یک سفارتخانه در عرف سیاسی چه معنایی دارد؟ در این شرایط کمترین عکسالعمل قطع رابطه سیاسی میان دو کشور است، اما آقای سایروس ونس وزیر امور خارجه آمریکا اعلام کرد که اشغال سفارت آمریکا موجب قطع روابط ایران و آمریکا نخواهد شد.این طرز برخورد نشان میداد که آمریکا با دولت جدید ایران که دولت موقت نامیده میشد و مهندس بازرگان در رأس آن قرار داشت ارتباط حسنهای دارد.اعلیحضرت و همراهان با هواپیمای اختصاصی شهباز که یک هواپیمای جت بوئینگ 747 بسیار مدرن و با تجملات شاهانه بود از کشور خارج شده بودند و با همین هواپیما به مصر و از مصر به مراکش و بالعکس رفت و آمد کردند. اما چون این هواپیما در فهرستهای بینالمللی «یاتا» تحت مالکیت دولت ایران قرار داشت متوجه شدیم که ممکن است دولت ایران با تمسک به راههای قانونی هواپیما و مسافران آن را توقیف کند. پس شاه دستور داد تا خلبان معزی و خدمه پرواز که عموماً از نیروی هوایی بودند هواپیمای 25 میلیون دلاری را به ایران بازگردانند.سرهنگ معزی خلبان ورزیدهای بود و به اعلیحضرت علاقه زیادی داشت. او شخصاً مایل بود نزد ما بماند اما به دستور شاه به ایران بازگشت و هواپیما را به مسئولان دولت جدید تحویل داد. معزی بعداً به سازمان چریکی مجاهدین خلق پیوست و به همکاری با مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر پرداخت. در آن موقع علیاحضرت شهبانو خیلی به اعلیحضرت انتقاد کردند که چرا فکر چنین روزی را نکرده و هواپیما را به نام خود به ثبت نداده است! دارایی هایی که شاه ازایران بردمن از این جوانمردی اعلیحضرت و بازگرداندن هواپیما خیلی خوشم آمد و به سهم خود از ایشان تشکر کردم.در واقع اعلیحضرت نیازی به گرفتن این هواپیما نداشتند زیرا ایشان با داراییهایی که نزدیک به 40 میلیارد دلار تخمین زده میشد میتوانستند هر وقت مایل باشند یک فروند از نوع جدید آن را خریداری کنند.مشکل دیگر اعلیحضرت در ایام خروج از ایران وجود اطرافیانی بود که اصلاً مراعات حال ایشان را نمیکردند و به شاه مملکت (!) به عنوان یک صندوقچه پول و «مادر خرج» نگاه میکردند!این اطرافیان در هتلهای مصر و مراکش و مکزیک و پاناما و مراکز خوشگذرانی هر غلطی میخواستند میکردند و صورتحساب اعمال قبیح خود را به حساب اعلیحضرت میگذاشتند. مثلاً آقای کامبیز آتابای روزی چند نوبت دختران جوان ماساژور را به سوئیت مجلل خود در هتل مأمونیه دعوت میکرد و دستمزد آنها را به حساب شاه میگذاشت. یا خانم امیرارجمند در قمار شبانه دویست هزاردلار باخته بود و حالا از شاه میخواست تا آن را بپردازد.برخی از همراهان به قدری وقیح بودند که دستمزدهای کلان شبنشینی با زنان مخصوص بار هتل را هم به حساب مخارج شاه میگذاشتند.کم کم این صورتحسابها فزونی گرفت و وقتی به هشتصد هزار دلار رسید شاه همه را خواست و به آنها گفت: «ما به پیکنیک نیامدهایم و در اینجا پول زیادی نداریم و وزارت درباری هم وجود ندارد تا مخارج ما را بپردازد بنابراین هر کس قادر به تأمین مخارج خود نیست میتواند همین الساعه ما را ترک کند!در اولین موقع عدهای به التماس و گدایی افتادند و حتی با تضرع و گریه از شاه میخواستند تا پولی به آنها بدهد. البته همه آنها دروغ میگفتند و قبلاً حسابهای بانکی خود در اروپا و آمریکا را کاملاً پر و مملو از دلار و ارزهای معتبر کرده بودند و همه آنها دارای خانه و آپارتمان و املاک باارزش در اروپا و آمریکا بودند اما با تضرع و حتی گریه میخواستند که شاه به آنها پولی بدهد و ادعا میکردند که حتی پول سفر به اروپا و آمریکا را هم ندارند.به هر حال آنها موفق شدند هر یک مبالغی از 20 تا 50 هزار دلار از شاه بگیرند و هر چه من به اعلیحضرت عرض کردم که اینها دروغ میگویند و وضع مالی خوبی دارند، شاهنشاه(!) با جوانمردی قبول کردند که پولی به آنها پرداخته شود.حتی کامبیز آتابای که قوم و خویش اعلیحضرت بود هم موقعیت را برای تیغ زدن شاه مناسب دید و گفت اگر چه نیازی به پول ندارد اما اگر شاه به او پولی بدهد این پول برای او شگون خواهد داشت و خوشبختی به ارمغان خواهد آورد!اعلیحضرت از این چرت و پرت آتابای خوشش آمد و صدهزار دلار به او داد. کامبیز آتابای چه نسبتی باشاه داشت؟ازدواج های شاهاصولاً اعلیحضرت آتابای را خیلی دوست داشت چون او خواهرزادهاش (پسر همدمالسلطنه) بود. بعضی مسائل خانوادگی پهلوی از دید تاریخنگاران مخفی مانده است و کسی نمیداند که اعلیحضرت فقید (رضاشاه) قبل از آنکه به تهران بیاید در همدان موقعی که یک نفر قزاق ساده بود با یک زن همدانی به نام صفیه ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر و یک پسر شد که این دختر (همدمالسلطنه) بعدها با آقای ابوالفتح آتابای ازدواج کرد و این فرزند (کامبیز آتابای) در واقع خواهرزاده شاه بود.باز داستان جالب دیگری که هیچکس نمیداند این است که اعلیحضرت در فاصله طلاق دادن ملکه ثریا و ازدواج با ملکه فرح با یک خانم تهرانی زندگی میکرد و بدون ازدواج رسمی از ایشان صاحب یک دختر به نام «فومیکا» شد. این دختر خانم که اکنون در لسآنجلس زندگی میکند پس از تولد به مادرش سپرده شد و اعلیحضرت حاضر به اعطای لقب شاهزادگی به او نشدند زیرا ازدواج ایشان رسمی نبود و اعلام آن سبب مشکلاتی میشد. به همین خاطر اعلیحضرت امکانات مالی گستردهای به آن زن بخشید و حقوق و مقرری ویژهای نیز برای او و دخترش تعیین کردند تا به خارج از کشور برود و دور از ایران و دربار زندگی کند.همین شبکه تلویزیونی فارسی زبان معروف به پارس – تی – وی که اکنون در لس آنجلس برنامههای جالبی (!) پخش میکند متعلق به دختر شاه یعنی خانم فومیکا پهلوی است!این دختر"فولیکا" که یک سال از رضاجان(!) بزرگتر است و سال 1338 در تهران متولد شده است بسیار دختر مهربان و باعاطفه است و موقعی که شاه و همراهانش در مراکش بودند به اتفاق مادرش به قصر جنانالکبیر آمد و خود را به پاهای پدرش انداخت و او را غرق بوسه کرد. شاه در آن حالت بحرانی از دیدن این دختر که شباهت فوقالعادهای به پدرش دارد بسیار خوشحال شد و بعدها شنیدم که نیم درصد از داراییهای خود را به او بخشیده است.با اخطار شاه که دیگر پولی برای ولخرجیهای اطرافیان ندارد بسیاری از کسانی که از تهران با هواپیمای اختصاصی و همراه شاه به خارج آمده بودند اطراف ایشان را خالی کردند و سراغ سرنوشت خود رفتند و دور و بر شاه و شهبانو خلوت شد.موقعی که سلطان حسن دوم پادشاه مراکش تحت فشارهای دولت انقلابی ایران تصمیم به اخراج محترمانه ما گرفت اعلیحضرت از من خواستند تا به فکر یافتن پناهگاهی امن برای ایشان باشم.من فوراً به دیدار سفیرکبیر آمریکا در رباط رفتم و به سفیر پارکر گفتم که در این شرایط بحرانی آمریکا باید به دوست وفاداری که در طول 37 سال سلطنت خود همیشه حافظ منافع منطقهای آمریکا بوده است بشتابد و او را به آمریکا راه دهد.اما سفیر پارکر گفت که هنوز یک هفته بیشتر از اشغال آمریکا در تهران نگذشته و اگر ما شاه را در آمریکا بپذیریم ممکن است منافع آمریکا در تهران و یا حتی سراسر منطقه به خطر بیفتد.من از شاه خواستم شخصاً به آقای برژینسکی (که در طول زمان سلطنت اعلیحضرت بارها هدایای گرانبهایی از دربار ایران دریافت کرده بود و خود من در زمان تصدی سفارت ایران در آمریکا بارها برای او فرش و پسته و خاویار و صنایع دستی گرانبها فرستاده بودم) تلفن بزند.شاه این پیشنهاد را نپذیرفت و به جای آن به آقای دیوید راکفلر تلفن کرد، ولی این گفتگو مؤثر نبود و راکفلر با آنکه قول داد موضوع را پیگیری و شخصاً با پرزیدنت کارتر صحبت کند، به شاه گفت: «این مردک روستایی"کارتر" مایل نیست شاه به آمریکا بیاید!» اعلیحضرت پس از گذاشتن گوشی تلفن گفتند: «من تعجب میکنم و علت دشمنی کارتر را با خودم نمیفهمم!»شاهالبته این دشمنی دلایل زیادی داشت و یک دلیل عمده آن این بود که اعلیحضرت همیشه طرفدار متعصب جمهوریخواهان بودند و در انتخابات آمریکا به رقیب کارتر کمکهای مالی وسیعی داده بودند.من به اعلیحضرت پیشنهاد کردم به اردن هاشمی برویم که در آنجا اعلیحضرت ملک حسین حکومت مقتدرانهای داشتند و روابطشان با اعلیحضرت و خانواده پهلوی آنقدر صمیمانه بود که به واقع یکی از اعضای خانواده پهلوی محسوب میشد.اما علیاحضرت شهبانو و مادرشان (خانم فریده دیبا) با این مطلب مخالفت کردند و گفتند اردن یک کشور عربی عقب افتاده است و در آنجا امکانات درمانی مناسبی برای معالجه شاه وجود ندارد.بدین ترتیب من مجدداً پای تلفن رفتم و شروع به تلفن کردن و گفتگو با دوستانم نمودم. اول به آقای «دیوید آرون» تلفن کردم و ایشان که عضو شورای امنیت ملی بود به من گفتند که در صورت ورود شاه به آمریکا ممکن است مجدداً به سفارت آمریکا حمله شود، و دیپلماتهای آمریکایی به گروگان گرفته شوند. حمله اول به سفارت آمریکا و اشغال چند ساعته آن با کمک دولت انقلابی پایان یافته و حملهکنندگان سفارت را ترک کرده بودند. در تهران به اعضای سفارت گفته شده بود که این حادثه باید در واشنگتن جدی تلقی شود، زیرا در صورت ورود شاه به آمریکا ممکن است حادثه سفارت تکرار شود و این بار دولت انقلابی نتواند جلوی مردم خشمگین را بگیرد. آقای دیوید آرون گفت که اگر شاه به آمریکا بیاید ممکن است در تهران این سوءظن به وجود بیاید که آمریکا میخواهد مجدداً شاه را به قدرت برگرداند و این برای منافع آمریکا خطرناک خواهد بود.پس از چند تلفن دیگر وقتی کاملاً ناامید شده بودم شهبانو فرح پیشنهاد کردند تا همگی راه سوئیس و ویلای مجلل و باشکوه «سن موریتس» را در پیش بگیریم.» اعلیحضرت هر سال در فصل زمستان برای تفریحات زمستانی و اسکی در دامنههای پر برف کوهستانهای سر به فلک کشیده شمال عازم سوئیس میشدند و به همین منظور ویلای بزرگ و مجللی را در سن موریتس خریداری و مجهز کرده بودند. در مدت کوتاهی که اعلیحضرت برای اسکی در سوئیس اقامت داشتند دو هتل برای اسکان همراهان ایشان اجاره میشد و دولت سوئیس یکی دو میلیون دلار درآمد به دست میآورد. همچنین اعلیحضرت و خانواده ایشان بخش اعظم ثروت خود را به بانکهای سوئیس سپرده بودند و حالا انتظار داشتند سوئیس آنها را با آغوش باز بپذیرد.درآمد سوئیسیها از راه دلالی اسلحه و هتلداری و توریسم است. در مورد سوئیسیها یک مثل معروف وجود دارد و آن اینکه همه آنها در طول زندگی خود مدتی گارسون بودهاند و یا برای خارجیها و توریستها دلالی محبت کردهاند!معروف است که میگویند اگر یک نفر سر زده وارد پارلمان سوئیس بشود و صدا بزند: «آهای گارسون!» همه بلااستثنا سر خود را برمیگردانند و میگویند: «چه فرمایشی داشتید؟!»رفتن به سورتا (سن موریتس) فکر خوبی بود و چون سوئیس کشور بیطرفی شناخته میشد همه فکر کردیم سوئیس بیتردید شاه و همراهانش را خواهد پذیرفت.من مأمور انجام مقدمات کار شدم. اما در همان لحظه شروع، یعنی با اولین تلفن به وزیر امور خارجه سوئیس ناامید شدم. سوئیسیها گفتند که از پذیرش پناهندگان سیاسی و یا تبعیدیهای تحت تعقیب معذورند و نمیخواهند با پذیرش شاه بیطرفی خود را نقض کنند و موجبات خشم و عصبانیت دولت ایران را فراهم بیاورند.سوئیسیهای تاجر مسلک نمیخواستند تأمین نفت کشورشان را به خاطر حمایت از پادشاه معزول ایران به خطر بیندازند.وقتی همگان از رفتن به سوئیس ناامید شدیم خانم فریده دیبا (مادر شهبانو فرح) پیشنهاد انگلستان را مطرح کرد.انگلستان در طول سلطنت 37 ساله اعلیحضرت از مواهب اقتصاد ایران بهرهمند شده بود و علاوه بر برخورداری از نفت ایران یک فروشنده بزرگ اسلحه و محصولات صنعتی به ایران بود و در اواخر حکومت شاه شریک اول تجاری ایران محسوب میشد. انگلستان در سال 1975 نیروهای دریایی خود را از خلیج فارس بیرون برده بود و حفظ امنیت خلیج فارس را که تا آن زمان هزینه زیادی برای لندن داشت به شاه سپرده بود. شاه همیشه با محبت و ابراز دوستی خود را متعهد به منافع انگلستان میدانست و این مطلب را متواضعانه به ملکه و رئیس دولت انگلستان ابراز میداشت!اگر انگلستان شاه را نمیپذیرفت خود را در موقعیت بدی قرار میداد و سایر همپیمانان او در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه به این فکر میافتادند که انگلستان متحد غیرقابل اعتمادی است و مسلماً اگر آنها هم به سرنوشت شاه دچار شوند جایی در انگلستان نخواهند داشت.از سوی دیگر اعلیحضرت همه امکانات قانونی ورود به انگلستان را داشتند. قبل از همه ایشان شهروند افتخاری انگلستان بودند و سالها قبل در سفر رسمی به انگلستان ملکه این کشور اضافه بر اعطای بالاترین نشانهای ملی بریتانیای کبیر به اعلیحضرت، عنوان شهروند افتخاری را هم به ایشان داده بودند.همچنین اعلیحضرت در جنوب لندن در منطقه معروف «استیل مانس» در ایالت ساری یک مزرعه و قصر بینظیر متعلق به دوره ویکتوریا را که از قصرهای تاریخی انگلستان بود و در یک محوطه 80 هکتاری قرار داشت خریداری کرده بودند (سند آن به نام ولیعهد بود.)ما فکر رفتن به انگلستان را با اعلیحضرت در میان گذاشتیم و اعلیحضرت با روشنبینی گفتند که انگلستان او را راه نخواهد داد.با این اوصاف من به دوستان خودم در وزارت خارجه انگلستان تلفن کردم و مطلب را بیان نمودم.همانطور که اعلیحضرت پیشبینی کرده بود انگلیسیها با خشم و تغیر این تقاضا را رد کردند و گفتند فقط میتوانند به همسر و فرزندان شاه روادید ورود بدهند و در مورد خود شاه متأسفند! تعبیرجالب شاه"دروران آوارگی"ازانگلستان وقتی مطلب را به شاه گفتم ایشان فحشهای زشتی به مسئولین انگلیسی دادند و گفتند: «تقاضای شما از انگلستان بیمورد بود زیرا این پدرسوختهها خودشان وسایل سقوط مرا فراهم آوردهاند، حالا چطور انتظار دارید از من حمایت کنند؟ آنها کارشان تغییر پادشاهان است. محمدعلی شاه را آنها بردند، احمدشاه را آنها بردند، پدرم را آنها بردند و خود مرا هم آنها به این وضعیت انداختند!» شاه درست حکم یهودی سرگردان را پیدا کرده بود که در هیچ کجای دنیا جایی برای اقامت او وجود نداشت.شاهزاده شمس در دریای مدیترانه و شاهزاده اشرف در اقیانوس اطلس و والاگهر شهرام(!) در اقیانوس آرام جزایر اختصاصی داشتند و جزیرهای که والاگهر شهرام (فرزند والاحضرت اشرف) در اقیانوس آرام خریداری کرده بود بسیار بزرگ و وسیع با چشماندازهای زیبا و یک قصر باشکوه و تعداد زیادی ویلای مجهز و یک اسکلة نسبتاً بزرگ و تأسیسات رفاهی بود و او علاوه بر این جزیره یک کشتی تفریحی هم داشت.در نهایت فکر کردیم به یکی از این جزایر برویم، اما این فکر سریعاً رد شد زیرا وضع جسمی و روحی اعلیحضرت فوقالعاده رو به وخامت میرفت و ایشان قبل از هر چیز نیاز به بستری شدن در یک بیمارستان مجهز را داشتند.من به عنوان آخرین شانس تصمیم گرفتم به سفیر سولیوان در تهران تلفن کنم و از او کمک بخواهم.شاه این فکر را پسندید. شاه گفت که سولیوان در ملاقاتهایش ضمن آنکه همیشه به او توصیه میکرد تا کشور را ترک کند، اطمینان میداد که آمریکا او را خواهد پذیرفت. وقتی به سولیوان تلفن کردم و مطالبی در مورد بیماری و وضع نامطلوب روحی شاه بیان کردم سولیوان فاش ساخت که مسئولان دولت جدید ایران به سفارت تأکید کردهاند تا شاه را به آمریکا راه ندهند زیرا رفتن شاه به آمریکا بهانهای به دست تندروها خواهد داد تا در روابط شکننده ایران و آمریکا اخلال کنند!سفیر سولیوان گفت که میداند شاه نیاز به خدمات درمانی و عمل جراحی دارد اما در واشنگتن این وحشت وجود دارد که پذیرش شاه جان اتباع آمریکایی را در ایران به خطر بیندازد.سفیر سولیوان اطلاعات جالبی را در اختیارم گذاشت و از جمله گفت دولت موقت ایران نگران هجوم تندروها به سفارت است و به همین خاطر آقای دکتر یزدی وزیر خارجه دولت موقت عدهای تفنگدار را به رهبری یک نفر قصاب سابق به نام ماشاءالله در داخل سفارت مستقر کرده و ایرانیان به طنز به این گروه لقب کمیته سفارت آمریکا را دادهاند. توضیح مدیریت وبلاگ-پیراسته فر:ماشاءالله قصاب دراوائل انقلاب " مسوول کمیته انقلاب" بود.چریکهای فدایی خلق بودند که تقریبا اواخر سال ۵۷ وارد لانه جاسوسی شده و آنجا را گرفتند، اما به سرعت امام خمینی دستور داد که اینها را از سفارت بیرون کنید. در خاطرات آقای سالیوان اشاره شده که گروهی از چریکهای فدایی خلق ایران به سفارت آمریکا حمله کرده و برای چند ساعت آنجا را در تصرف خود قرار دادند. بعد از اطلاع کمیته انقلاب از ماجرای حمله چریکهای فدایی خلق به سفارت آمریکا به دستور امام خمینی، ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه دولت موقت و ماشاءالله قصاب که مسوول کمیته انقلاب بود وارد عمل شده و کمک کردند تا تسخیرکنندگان سفارت را از آنجا بیرون کنند.پایانسفیر سولیوان گفت که باید شاه را تا چند روز دیگر در مراکش نگه دارید تا در این مدت دولت موقت ایران موفق شود باقیمانده هزاران مستشار نظامی آمریکا و خانوادههایشان را از ایران خارج کند.بعد سفیر سولیوان طبق قولی که داده بود با مقامات وزارت خارجه آمریکا وارد گفتگو شد و از آنها خواست تا پس از خروج کامل مستشاران و تقلیل تعداد کارکنان سفارت آمریکا و کاهش سطح روابط تا حد کاردار شاه را برای معالجه بپذیرند.ما بیصبرانه منتظر نتیجه اقدامات سفیر سولیوان بودیم. اطلاع داشتیم که سولیوان سفارت را به دست کاردار خود سپرده و از ایران به آمریکا رفته است. حقیقت این است که من در تماس تلفنی با سولیوان به او فهماندم در صورتی که تلاشهایش برای پذیرش شاه موفقیتآمیز باشد مسلماً پاداش قابل توجهی دریافت خواهد کرد و همچنین به او گفتم که میتواند برای جلب رضایت مقامات متنفذ واشنگتن جهت پذیرش شاه به آنها قول رشوه بدهد و ما در این راه حاضریم تا یک میلیون دلار بپردازیم! این روش چارهساز بود. اصولاً در آمریکا همه چیز بر محور پول میچرخد و ارزش مطلق پول است.آمریکاییها ملتی واحد نیستند، آنها مهاجرانی از سراسر جهان هستند که برای کسب پول به آمریکا سرازیر شدهاند و معلوم است که در هر کشوری هدف فقط پول باشد همه به فکر منافع شخصی خودشان هستند و سختترین مشکلات و مسائل به کمک پول سریعاً حل میشوند. ما همچنان منتظر نتیجه اقدامات در واشنگتن بودیم.محمدرضاشاه روزها تلفنی با نلسون راکفلر و دیوید راکفلر گفتگو میکرد و نلسون راکفلر (معاون اسبق رئیسجمهوری آمریکا) و دیوید راکفلر (بانکدار و سرمایهدار مشهور) به او قول میدادند که کارها در مسیر موفقیتآمیزی پیش میروند. فرانک سیناترا خواننده معروف آمریکایی – دوست صمیمی شاه نیز هر روز تلفن میکرد و به او میگفت دوستانش در آمریکا منتظر ورود وی هستند.ریچارد نیکسون و پرزیدنت جانسون و هنری کیسینجر هم از کسانی بودند که تقریباً هر روز تلفن میکردند. اخراج شاه ازمراکشبه هر حال یک روز ضیافت به پایان رسید و به قول معروف انگلیسی که میگوید: «میهمان نباید آن قدر بماند تا صاحبخانه او را جارو کند!» یک روز صبح هنوز صبحانهامان را تمام نکرده بودیم که رئیس تشریفات دربار ملک حسن دوم بدون اطلاع قبلی به اقامتگاه شاه آمد و در همان سر میز صبحانه خطاب به شاه گفت: «اعلیحضرت ملک حسن دوم از میزان علاقه وافر شاه به خروج از مراکش(!) مطلع هستند و به همین خاطر هواپیمای اختصاصی خود را در اختیار جنابعالی گذاشتهاند تا فردا صبح مراکش را ترک کنید!»بعد هم بدون آنکه منتظر پاسخ شود با بیادبی تمام و بدون خداحافظی سالن را ترک کرد و رفت!شاه فوراً به راکفلر تلفن کرد و مطلب را به او اطلاع داد.خوشبختانه راکفلر خبرهای خوبی داشت و به شاه گفت که جای هیچ نگرانی نیست و او (راکفلر) موفق شده است تا با دادن رشوههای کلان به مسئولان دولت باهاما آنها را به پذیرفتن شاه وادار نماید!باهاما یک کشور جزیرهای (مجمعالجزایر) مرکب از هفتصد جزیره کوچک است که اکثراً غیرمسکونی و صخرهای هستند و بسیاری از آنها در هنگام مد آب به زیر اقیانوس میروند. روز سیزدهم فروردین ماه سال 1358 به فرودگاه رباط رفتیم تا از آنجا به طرف باهاماسیتی پرواز کنیم. اقامتگاه شاه و همراهان در ناسو (مرکز باهاماسیتی) بود که به «جیمز کراسبی» میلیاردر آمریکایی تعلق داشت و راکفلر آن را برای اقامت شاه اجاره کرده بود.در فرودگاه ناسو یک جوان مؤدب و کارآزموده به نام «رابرت آرمائو» به استقبال ما آمد که معلوم شد راکفلر او را برای ارائه خدمات به شاه استخدام کرده است.این جوان از کارکنان صدیق و نزدیک راکفلر و متخصص روابط عمومی بود،اما اعلیحضرت اعتقاد راسخ داشتند که این فرد از مأموران سی – آی – ای است و آمریکاییها او را در کنارش قرار دادهاند تا هر وقت بخواهند ماشه را بکشند و به زندگی وی خاتمه دهند.باید بگویم که شاه در این روزها نسبت به همه چیز بدبین شده بود.در باهاما اعلیحضرت کنستانتین پادشاه سابق یونان هم به ما پیوست. او پس از خلع از سلطنت (به دلیل کودتای سرهنگها) تحت حمایت شاه قرار داشت و در کارهای تجاری و اقتصادی با شاه همکاری میکرد.باهاما که آمریکاییان آن را جزایر بهشت مینامند مرکز خوشگذرانی جهان است و هیچ ممنوعیتی در این کشور وجود ندارد. ثروتمندان از سراسر دنیا برای کامجویی از هر چیز ممنوع به این کشور میآیند، در باهاما قمارخانهها و باشگاههای شبانه مجلل تا صبح کار میکنند و مشتریان آنها شیوخ و شاهزادگان ثروتمند عرب و کلان سرمایهداران آمریکایی و اروپایی هستند. جیمز کراسبی که ویلایش را به شاه اجاره داده بود مالک نیمی از مجللترین هتلها و قمارخانهها و عشرتکدههای باهاما بود.راکفلرها (دیوید و نلسون) هم در این جزایر سرمایهگذاریهای زیادی کرده بودند. در باهاما سن فحشاء از همه دنیا پائینتر است و چون هیچ قانونی برای محدود کردن کامجویی توریستهای پولدار وجود ندارد مردم فقیر از سایر کشورهای اطراف به اینجا میآیند تا فرزندان خردسال خود را به کامجویان بفروشند.قاچاق انسان هم در این جزیره رواج دارد و دختران خردسال از کشورهای آمریکای مرکزی و حتی خاور دور به این جزیره آورده میشوند و پس از یک فصل توریستی جای خود را به دختران جدید میدهند.در باهاما گاه مشاهده میشود که یک شیخ عرب شصت – هفتاد ساله سرگرم عشقبازی با یک دختر بچه ده – دوازده ساله و حتی با سنین کمتر است. شاه از این همه آزادیها در باهاما به وجد آمد و قدری روحیهاش بهتر گردید و سرانجام در آن شرایط سخت بیماری یک شب به من پیشنهاد کرد تا به اتفاق برای تجربه کردن باهاما با هم به یکی از هتلها برویم.ترتیب این کار را رابرت آرمائو داد و من و شاه موفق شدیم شام را در خارج از اقامتگاه و در هتل ناسو به اتفاق دو دختر زیباروی کشور پرو که به باهاما آمده بودند صرف کنیم!جزایر باهاما در نزدیکی ایالت فلوریدای آمریکا قرار دارند و این نزدیکی به آمریکا سبب قوت قلب شاه میشد.احساس نزدیک بودن به آمریکا برای همه ما مطلوب بود و امیدوار بودیم که به زودی شاه را به آمریکا ببریم و تحت معالجه قرار دهیم. شاه از صدای "الله اکبر"وحشت داشت
در مصر و مراکش که بودیم احساس بدی داشتیم و هنگامی که در موقع ظهر و غروب آفتاب صدای الله اکبر مساجد در شهر طنین افکن میشد اعلیحضرت دچار اضطراب میشدند و به یاد صدای الله اکبر گفتن مردم تهران میافتادند و آشکارا چهرهاشان منقلب میگردید.چند روزی که در باهاما بودیم خیلی خوش گذشت و روزها که شهبانو برای اسکی روی آب از اقامتگاه خارج میشد چند دوشیزه باهامایی و آمریکایی (اهل میامی) که آرمائو استخدام کرده بود شاه را به حمام میبردند و شستشو و ماساژ میدادند.
"باهاما "مرکزصنعت توریست"فحشاء"وفساداست
در باهاما بعضی دوستان شاه دارای سرمایهگذاریهایی بودند. پرزیدنت سوهارتو (رئیسجمهوری اندونزی) و پسرانش در باهاما تعداد زیادی فاحشهخانه و قمارخانه بزرگ داشتند. تعدادی از عشرتکدهها هم متعلق به شاهزاده موناکو و فرانک سیناترا و پرزیدنت نیکسون بود. غربیها خوشگذرانی و تفریح را مذموم و بد نمیدانند و از عینک ما به فحشاء و روابط آزاد زن و مرد نگاه نمیکنند. من در آمریکا که بودم میدیدم بسیاری از زنان آمریکایی چندین دوست پسر دارند و شوهر آنها هم اطلاع دارد و حرفی نمیزند!در حالی که در ایران و کشورهای اسلامی اگر یک زن بخواهد آزادی عمل جنسی داشته باشد ممکن است جانش را از دست بدهند و در بهترین شرایط، دادگاهی و مجازات خواهد شد!آن طور که شاه برایم تعریف کرد تا قبل از انقلاب کوبا و روی کار آمدن فیدل کاسترو آمریکاییها برای عیش و عشرت و تفریح به کوبا میرفتند و کوبا فاحشهخانه بزرگ آمریکاییها بود، اما پس از انقلاب کوبا کاسترو این کشور را از درآمدهای توریستی محروم کرد و با تعطیل قمارخانهها و روسپیخانهها صنعت توریسم کوبا را به نابودی کشاند و به همین خاطر سرمایهگذاران آمریکایی سرمایههای خود را به باهاما بردند و در آنجا به کار انداختند و موجب رونق اقتصادی باهاما شدند!باهاما ظاهراً کشوری مستقل است (در سال 1973 استقلال خود را اعلام کرد) اما قسمت اعظم این سرزمین در تملک آمریکاییها قرار دارد. به طور مثال آقای جیمز کراسبی مالک یک چهارم کلیه زمینهای مرغوب و قابل سکونت باهاما است. کراسبی گاهی اوقات به دیدار محمدرضا میآمد. او برایمان تعریف کرد که در این جزیره دارای 40 شرکت توریستی و خدماتی، 17 هتل پنج ستاره و شش کازینو میباشد.شب دوم یا سوم اقامتمان در باهاما بود که سر «پیندلینگ» نخستوزیر باهاما به دیدن شاه آمد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:بقیه درپُست بعدی
رضاخان ۱۲ فرزند داشت که نخستین پسرش ، محمدرضا بعد از او به سلطنت رسید.
سرنوشت«شهنازپهلوی» راهم درادامه خواهیدخواند،تاج الملوک کیست..ملکه توران (قمرالملوک)کیست؟..عصمت الملوک کیست؟..کدام دخترشاه با حاکم عراق(ملک فیصل)ازدواج کرد؟ راخواهیم آورد.
سرنوشت ۱۱برادر و خواهر محمدرضا پهلوی
۱- علیرضا پهلوی دومین پسر و پنجمین فرزند رضا خان و برادر تنی محمدرضا بود. او در سال ۱۳۰۱ به دنیا آمد.مدتی در تهران و لوزان سویس تحصیل کرد و در سال ۱۳۱۵ به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد. در سال ۱۳۲۰ از این دانشکده فارغ التحصیل شد و به همراه پدر به تبعیدگاهش در سن موریس رفت و تا زمان مرگ در کنار او بود.
علیرضادر سال ۱۳۲۳ وارد ارتش فرانسه شد و تا سال ۱۳۲۶ در آنجا خدمت کرد و سپس به ایران بازگشت. علیرضا در ایام خدمت در فرانسه با دختری لهستانی تبار ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد، ولی دربار ایران این ازدواج را به رسمیت نشناخت و بنابراین همسر و فرزند شاهپور علیرضا در پاریس زندگی میکردند.
علیرضا پهلوی در ۶ آبان ۱۳۳۳ درست در زمانی که شایعه ولیعهدی او (به دلیل بچه دار نشدن محمدرضاشاه و ثریا اسفندیاری ) بر سر زبانها بود، در یک سانحهٔ هوایی کشته شد. جنازه او در کنار جسد مومیایی پدرش رضا شاه که از آفریقا آورده شده بود، در در شهر ری به خاک سپرده شد.اشرف در سالهای پس از انقلاب در امریکا زندگی می کرد و درحال حاضر از سرنوشت او خبری در دست نیست. یکی دو سال پیش، جسته و گریخته، خبرهایی از ابتلای او به آلزایمر شدید حکایت می کرد.
اسامی خاندان پهلوی
نام | نام پدر | نام مادر | توضیحات |
۱-فاطمه پهلوی | رضا | تاج ماه | |
۲-شمس (خدیجه) پهلوی | رضا | تاجالملوک | |
۳-تاجالملوک پهلوی | تیمور | ملکالسلطان | |
۴-اشرف (زهرا) پهلوی | رضا | تاجالملوک | |
۵-میررضا آتابای | هادی | فاطمه | |
۶-ملکه اقدس(سیمیندخت)پهلوی | هادی | فاطمه | |
۷-سیروس آتابای | هادی | فاطمه | |
۸-مهناز (زهرا) زاهدی | اردشیر | شهناز | |
۹-کیوان پهلوینیا | علی | هیلر فاطمه | |
۱۰-کامبیز خاتمی | محمد | فاطمه | |
۱۱-فرحناز(معصومه) پهلوی | محمدرضا | فرح | |
۱۲-علیرضا پهلوی | رضا | تاجالملوک | |
۱۳-غلامرضا پهلوی | رضا | توران | |
۱۴-عبدالرضا پهلوی | رضا | عصمتالملوک | |
۱۵-احمد رضا پهلوی | رضا | عصمتالملوک | |
۱۶-محمود رضا پهلوی | رضا | عصمتالملوک | |
۱۷-فاطمه پهلوی | رضا | عصمتالملوک | |
۱۸-حمیدرضا پهلوی | رضا | عصمتالملوک | |
۱۹-مهرناز پهلوی | غلامرضا | هما | |
۲۰-بهمن پهلوی | غلامرضا | هما | |
۲۱-شهناز پهلوی | محمدرضا | فوزیه | |
۲۲-بهزاد رضا پهلوی | حمیدرضا | هما | |
۲۳-نازک پهلوی | حمیدرضا | هما | |
۲۴-شاهرخ پهلوی | احمدرضا | سیمینتاج | |
۲۵-شهلا پهلوی | احمدرضا | سیمینتاج | |
۲۶-شهریار شفقنیا | احمد | اشرفالملوک | |
۲۷-آزاده شفقنیا | احمد | اشرفالملوک | |
۲۸-نیلوفر پهلوی | حمیدرضا | مینو | آشتیانی |
۲۹-شهرام پهلوینیا | علی قوام | اشرف | |
۳۰-داریوش پهلوینیا | علی | هیلر فاطمه | |
۳۱-سیروس پهلوینیا | شهرام | نیلوفر | |
۳۲-سونیا ماریا (مریم) پهلوی | والتر | رزا | |
۳۳-کیخسرو جهانبانی | خسرو | شهناز | |
۳۴-جعفر رضا پهلوی | حمیدرضا | حوریه خامنه | |
۳۵-کامران عباس وحید | فرشاد | آزاده | |
۳۶-آذردخت (خدیجه) پهلوی | غلامرضا | منیژه | |
۳۷-مریم (زهرا) پهلوی | غلامرضا | منیژه | |
۳۸-بهرام پهلوی | غلامرضا | منیژه | |
۳۹-کامیار پهلوی | عبدالرضا | پریسیما | |
۴۰-سروناز پهلوی | عبدالرضا | پریسیما | |
۴۱-شاهین پهلوی | احمدرضا | رزا | |
۴۲-شهرناز پهلوی | احمدرضا | رزا | |
۴۳-پریناز پهلوی | احمدرضا | رزا | |
۴۴-رضا پهلوی | محمدرضا | فرح | |
۴۵-علیرضا پهلوی | محمدرضا | فرح | |
۴۶-لیلا(فاطمه)پهلوی | محمدرضا | فرح | |
۴۷-رامین خاتمی | محمد | فاطمه | |
۴۸-یونس (محمد)پهلوی | علی | سونیاماریا(مریم) | اسلامی اصل |
۴۹-داوید پهلوی | علی | سونیاماریا(مریم) | |
۵۰-هود پهلوی | علی | سونیاماریا(مریم) | |
۵۱-آناهیتا پهلبد | شهباز | بئاتریس | |
۵۲-دارا شفیق | شهریار | مریم | |
۵۳-فوزیه جهانبانی | خسرو | شهباز | |
۵۴-فرح دیبا | سهراب | فریده | |
۵۵-شهباز پهلبد | شهباز | بئاتریس | |
۵۶-شهریار پهلبد | شهباز | بئاتریس | |
۵۷-رضا پهلوی | داداشبک | نوشآفرین |
لیست خاندان پهلوی
نامبرده پس از انقلاب در سال ۱۳۵۷ به اتفاق خانوادهاش کشور را ترک کرد و هیچکس از محل زندگی او اطلاعی ندارد و گفته می شودکه نام خانوادگی خود را هم تغییر داده است .
۵-احمدرضا پهلوی هشتمین فرزند و پنجمین پسر رضا شاه بود. او در سال ۱۳۰۴به دنیا آمد و پس از تحصیلات ابتدایی مشغول تحصیل در مدرسه نظام بود که پس از برکناری و تبعید پدرش در سال ۱۳۲۰با او به آفریقای جنوبی و در سال ۱۳۲۳برای ادامه تحصیل به بیروت رفت.
پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۵ با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین احیاءالسلطنه بهرامی (همان کسی که در صحن مجلس شورای ملی به گوش سید حسن مدرس سیلی زد) ازدواج کرد .این پیوند در سال ۱۳۳۳به جدایی انجامید .احمدرضا در سال ۱۳۳۷ دوباره ازدواج کرد .
«احمدرضا»در امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دخالتی نمیکرد و کمتر در دربار حاضر میشد . پس از انقلاب اسلامی درسال ۱۳۵۷به اتفاق خانوادهاش ایران را ترک کرد و در سال ۱۳۶۱با بیماری سرطان خون در فرانسه درگذشت.
۷- حمیدرضا پهلوی یازدهمین فرزند رضا خان وهفتمین پسر وی در ۱۳تیر ماه ۱۳۱۱به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در تهران سپری کرد.
۱۰- همدمالسلطنه نخستین فرزند رضاخان بود. در زمان سلطنت پدرش در مجالس و محافل مطرح نبود و بیشتر اوقات را با نامادریاش ملکه تاجالملوک میگذراند و همدم و مصاحب او بود. او با ابوالفتح آتابای ازدواج کرد.
«فرزندان رضاشاه» در آستانه سفر به اروپا جهت تحصیل (۱۳۱۲ش). از چپ: محمودرضا پهلوی (فرزند عصمتالملوک)، غلامرضا پهلوی (فرزند توران امیرسلیمانی)، غلامرضا رشیدیاسمی، احمدرضا پهلوی (فرزند عصمتالملوک) و عبدالرضا پهلوی (فرزند عصمتالملوک)
برخی، همدم السلطنه را فرزند صفیه همدانی دانستهاند. صفیه همدانی زنی بود که در زمان خدمت رضاخان در همدان به ازدواج موقت او در آمد.به نقل برخی منابع، او فرزند مریم سوادکوهی بود و مادرش در جوانی درگذشت.همدم السلطنه که نام اصلی اش فاطمه بود در سال ۱۳۵۷ در تهران درگذشت.۱۱- صدیقه پهلوی متولد ۱۲۹۶فرزند یکی از ۴همسر رضاشاه یعنی زهرا سوادکوهی بود و مادرش را در شیرخوارگی به علت بیماری سل از دست داد. صدیقه پهلوی تا زمان انقلاب ایران با نام خانوادگی پدرخوانده اش، کدویی، شناخته می شد و لذا هرگز به خاندان سلطنتی راه نیافت. او در دی ماه ۱۳۶۸در سن ۷۲سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
رضاخان هنگامی که هجده سال بیشتر نداشت، با «مریم سوادکوهی» دخترعموی خود ازدواج کرد که حاصل آن دختری به نام «همدم السلطنه پهلوی» بود.
پس از چهارده سال زندگی مشترک، همسر نخست رضاخان درگذشت. وی یک سال بعد و در سال 1291 برای ادامه خدمت راهی همدان شد. او در همدان با زنی به نام «صفیه(زهرا) همدانی» ازدواج کرد که نتیجه آن تولد «صدیقه» بود.
صدیقه مادر خود را در شیرخوارگی به علت بیماری (یا طلاق) از دست داد و رضاخان سرپرستی او را به یکی از زیردستان امین خود به نام علیاکبر کدویی سپرد. وی صدیقه را به عنوان فرزند خویش بزرگ کرد و در سال 1296 با نام خانوادگی خود برای او شناسنامه گرفت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درخیلی ازنوشته ها(خاندان شاه)اسمی ازشهنازپهلوی نبوده،بنده سعی کردم بیوگرافی برای این دخترهم بنویسم.
۱۲- شهنازپهلوی.
فوزیه در ۱۴ آبان سال ۱۳۰۰ در شهر اسکندریه مصر به دنیا آمده بود و در سال ۱۹۳۹ میلادی با محمدرضا پهلوی ازدواج کرده بود.
«شهنازپهلوی»،متولد ۵ آبان ۱۳۱۹، اولین فرزند محمدرضا پهلوی و تنها فرزند فوزیه از محمدرضا پهلوی است. وی، نوه دختری ملک فواد اول پادشاه پیشین مصر و رضاشاه است.
تولد شهناز پهلوی با ناراحتی خاندان پهلوی توأم شد. چرا که این خانواده برای به دنیا آمدن فرزند پسری که جانشین و ولیعهد محمدرضا پهلوی باشد نقشهها کشیده بودند.
او در جایی شنیده بود که ولادت اولین نوزاد دختر در خانواده سلطنتی شگون ندارد و شوم است. سال ها پیش به او گفته بودند، اگر اولین نوزاد سلطنتی دختر باشد آن پادشاه کشته و یا تبعید میشود و عجیب اینکه این پیشگویی عوامانه در سال ۱۳۲۰ به تحقق پیوست. دربار پهلوی انتظار تولد بچه پسر را داشتند و برای او نقشه ها کشیده بودند. بعد از تولد شهناز اوضاع و رفتار دربار نسبت به فوزیه تغییر پیدا کرد و روابط کاملا سرد و بی توجهی را نسبت به او داشتند. این رفتار ها باعث شد حالات روحی فوزیه هر روز بدتر بشود. حتی شوهر فوزیه هم نسبت به او بی توجه شده بود و رفتاری سرد با او داشت.
فوزیه ایران را ترک نمود و سال بعد به دلیل پافشاری فوزیه، دربار ایران ناچار شد طلاق او را صادر کند. از این پس شهناز که از یک سو از محبت مادر جدا شده بود و از سوی دیگر پدر را به دلیل مشغله و خوش گذرانی در کنار خود نداشت تنها شد
روابط او با عمهها و مادربزرگش چندان گرم نبود. چرا که از یک طرف آنها را برای رفتن مادرش مقصر میدانست و از طرف دیگر از همان ابتدای تولد از آنها محبتی ندیده بود. در نهایت به دلیل دلتنگیهای شهناز قرار شد که جهت تحصیل به یک مدرسه و سپس کالجی در اروپا فرستاده شود.
او از سن ده سالگی با ثریا به عنوان نامادری روبه رو گشت، با تمام تلاش های ثریا هرگز با او از در دوستی درنیامد ، تنها پس از کودتای ۱۳۳۲ حاضر به بازگشت به ایران شد.
ازداوج شهنازپهلوی باملک فیصل
شاه خیلی تمایل داشت دخترش شهناز با پادشاه جوان عراق ملک فیصل دوم(که از خواستگاران شهناز بود) ازدواج کند و به این ترتیب پیوندی بین ایران و عراق برقرار شود.شهناز۱۵سال داشت و ملک فیصل۲۰ سال،ملکه ثریا بهمراه شهناز به دعوت ملک فیصل به کشتی تفریحی اش رفتند.یک شب هم ملکه ثریا برای آشنایی بیشتر شامی ترتیب داد ولی به گفته ی ثریا هر دو در این مراسم بسیار ساکت و رسمی بودند و فردای آنروز شهناز به ثریا می گوید که اصلا از شاه جوان عراق خوشش نیامده!دو سال بعد شهناز به همسری اردشیر زاهدی درآمد و ملک فیصل با فاضله سلطان پرنسس عثمانی نامزد کرد.ملک فیصل جوان در کودتای عراق در ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸(۲۴ خرداد ۱۳۳۷) در سن۲۳ سالگی به همراه تمام اعضای خانواده اش کشته شد!و پرنسس فاضله در دوران نامزدیش بیوه شد!
خسرو معتضد در کتاب شهناز پهلوی نقل کرده:سرانجام شاهزاده خانم فاضله که به مراتب خیلی از شهناز زیباتر بود!به نامزدی ملک فیصل درآمد.
اردشیرزاهدی درسال ۱۳۳۶ با شهناز پهلوی، دختر فوزیه و محمدرضا ازدواج کرد و از همان سال بهعنوان نماینده شاه در امور دانشجویان خارج از کشور به اروپا رفت.
شهنازپهلوی ازاردشیرزاهدی طلاق گرفت.
نتیجه این ازدواج دختری به نام مهناز زاهدی است. این ازدواج پس از هفت سال به جدائی انجامید.
پس از جدایی از اردشیر زاهدی، مدتها شایعه ازدواج شهناز با محمود زنگنه مطرح بود، و حتی با او نامزد کرد و مدتی باهم رفت و آمد داشتند؛ ولی ناگهان او را رها کرد و به سوئیس رفت و در آنجا با جوان معتاد و بی بندوباری به اسم خسرو جهانبانی که در رشته نقاشی مشغول تحصیل بود، دلبستگی پیدا کرد.
در این میان رضاشاه، بزرگ خانواده پهلوی، کسی که در تمام مدت حضور ملکه فوزیه در ایران سعی کرده بود با توجهات ویژه دل او را به دست آورد، پس از شنیدن این خبر خشمگین شد و از فرط عصبانیت تمام وسایل روی میز دفترش را با عصا به پایین پرت کرد! او از آن زمان کمتر به فوزیه توجه کرد و اعضای خانواده پهلوی علیالخصوص تاجالملوک از در ناسازگاری با فوزیه برآمدند.
ازدواج رضاخان بامریم سوادکوهی
رضاخان هنگامی که هجده سال بیشتر نداشت، با «مریم سوادکوهی» دخترعموی خود ازدواج کرد که حاصل آن دختری به نام «همدم السلطنه پهلوی» بود.
پس از چهارده سال زندگی مشترک، همسر نخست رضاخان درگذشت. وی یک سال بعد و در سال ۱۲۹۱ برای ادامه خدمت راهی همدان شد. او در همدان با زنی به نام «صفیه(زهرا) همدانی» ازدواج کرد که نتیجه آن تولد «صدیقه» بود. صدیقه مادر خود را در شیرخوارگی به علت بیماری (یا طلاق) از دست داد و رضاخان سرپرستی او را به یکی از زیردستان امین خود به نام علیاکبر کدویی سپرد. وی صدیقه را به عنوان فرزند خویش بزرگ کرد و در سال ۱۲۹۶ با نام خانوادگی خود برای او شناسنامه گرفت.
سومین ازدواج رضاخان در سال ۱۲۹۵ با «تاجالملوک آیرملو» بود که چهار فرزند ـ از جمله محمدرضا پهلوی ـ را برای او به دنیا آورد.
پنج سال بعد رضاخان با ملکه توران (قمرالملوک) ازدواج کرد. رضاشاه از وی صاحب یک فرزند پسر شد.
برخی منابع میگویند این ازدواج به دور از چشم تاجالملوک صورت گرفته بود و به همین دلیل به طلاق انجامید. اما تاجالملوک در خاطرات خود مدعی است که رضاخان با اجازه او تجدید فراش کرد. در این مورد میگوید: «بعداً که رضا با اجازه من تجدیدفراش کرد، من اجازه ندادم عصمت و توران را به سعدآباد بیاورد.»
تاجالملوک در خاطرات خود مدعی است که رضاخان با اجازه او تجدید فراش کرد. در این مورد میگوید: « بعداً که رضا با اجازه من تجدید فراش کرد من اجازه ندادم عصمت و توران را به سعدآباد بیاورد.»
آخرین همسر رضاشاه در سال ۱۳۰۲، «عصمتالملوک» و در واقع سوگلی او بود. عصمتالملوک پنج فرزند به دنیا آورد. او پس از انقلاب اسلامی در ایران ماند و در سال ۱۳۷۴ شمسی در سن ۹۰ سالگی در تهران درگذشت.
حکایت دختر رضاخان و نامهاش به امام خمینی
صدیقه که حاصل دومین ازدواج رضاخان بود، پس از مرگ رضاشاه از هویت حقیقی خویش آگاه شد. او با همسر و فرزندانش به تهران آمده و در صدد اعاده هویت برآمد، ولی دربار به بهانه بیسوادی او و مصدقی بودن شوهرش حاضر به پذیرش وی به عنوان فرزند رضاخان نشد و نزدیک به 20 سال دوندگی صدیقه در دادگستری برای اثبات رسمی هویت خود با نام پدر یا مادر واقعیاش ناکام ماند.
با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، صدیقه شرح ماجرای خود را طی نامهای خطاب به امام خمینی(ره) نوشت که با توجه به اسناد موثق، نهایتاً توانست در 63 سالگی هویت واقعی خویش را در مراجع قانونی اثبات کند.
صدیقه 6 سال با نام خانوادگی «پهلوی» زندگی کرد و در سن 72 سالگی در تهران درگذشت. او در 22 دی 1368 در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
* متن نامه به امام خمینی
در نامه صدیقه که روزنامه اطلاعات متن آن را منتشر کرده، آمده است: اینجانب صدیقه دختر رضاخان (رضاشاه سابق) و زهرا سوادکوهی میباشم که با انگیزه تلفن مورخه سهشنبه اول اسفند 57 خانمی که خود را از کمیته آن امام به من معرفی کرد و گویا من بی نام و نشان را که از مردم طبقه سوم اجتماع نیز محرومترم، با شاهزاده خانمهای معروف پهلوی اشتباه گرفتند و به کمیته احضارم کردند. لذا مصدع اوقات گرانبهای شما شدم در حالی که اکنون مجال رسیدگی به این امور نیست.
اینجانب بنا به وظیفه شرعی خود در روز ششم تشریففرمایی آن حضرت موفق به زیارت شدم ولی حال که احضار گردیدم چه بهتر که این سعادت از نزدیک دست دهد تا جریان 20 سال مبارزه حقطلبانه از دستگاه بیعدالت دربار و طبقه حاکمه نخست وزیری هویدا را به عرض برسانم. پرونده دادخواهی در مورد اثبات نسب و احقاق حق خود را که بنا بر امر مرجع تقلید شیعیان آن زمان مرحوم حضرت آیت الله بروجردی به جریان انداختهام در تمام مراجع صلاحیت دار کشور نظیر اداره معاضدت قضایی شعبه اول دادگاههای شهرستان تهران، شعبه 6 دادگاه استان مرکزی و شعبه هفتم دیوان عالی کشور و دادگاههای کرمانشاه، همدان، مازندران، وزارت دربار، کمیسیون عرایض دربار، سازمان امنیت و... سابقه طولانی دارد.
ضمنا چون مرحوم آیتالله بروجردی به من فرمودند در نهایت سیدی شما را یاری خواهد کرد من ابتدا فکر کردم منظورشان امام جمعه سابق تهران است. پس از ملاحظه منزل و دم و دستگاه درباری و بریز و بپاش ایشان متوجه شدم او نیست و با تلفن پریروز دستگیرم شد آن سید یاریکننده زعیم و مرجع عالیقدر شیعیان فعلی میباشد. علی هذا من فاقد شناسنامه هستم به جهت اینکه وزارت دربار گفتند که شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفت ما این خواهر بیسواد که با لهجه صحبت مینماید را نمیتوانیم شناسنامه پهلوی دهیم ناچار تقاضا کردم شناسنامه پهلوی نمیخواهم با شناسنامه مادرم که سوادکوه است به من شناسنامه بدهید آن هم پس از تشریفات اداری از دربار به وزارت دادگستری سپس به اداره ثبت احوال ارسال کردم که آنها هم اظهار داشتند باید یک مقام صلاحیت دار دستور بدهد.
به علت پیگیری 20 ساله نه تنها چیزی دست مرا نگرفت بلکه بیش از 40 هزار تومان قرض و از دست دادن درآمد روزانه شوهرم نصیبم گردید و فقط نزدیک به 700 متر زمین از ارثیه مادری که در مازندران است. بنابراین پس از تحقیق کافی از ادارات فوق و محل های سکونت من استدعای رسیدگی و احضارم را مینمایم تا با مدارک موجود بتوان حق مظلومی را از ظالمان اخذ و ضمناً به وصیت مرحوم آیتالله بروجردی نیز عمل شود.
ازعزل تامرگ رضاشاه
باشروع جنگ جهانی دوم ( زمان قدرتگیری هیتلر) رضاشاه به شدت به آلمانِ هیتلری متمایل شد و روابطش را با آن گسترش داد،ازطرفی،دولت آلمان نیز چون به دنبال جذب متحدان بیشتری بود، توسعه روابط سیاسی و تجاری خویش را با ایران مؤثر میدانست
فرح و شاه در ویلای سنت موریتس سوئیس در سال ۱۹۷۰
واما این امر، اسباب نگرانی انگلیس را فراهم کرد. شوروی هم از این امر ناخشنود بودونهایتاً ارباب رضاشاه(همان قدرتی که اورا در۲۴ اسفند ۱۲۵۶به شاهی رسانده بود)دستورعزلش راصادرکرد.
در۲۵ شهریور ۱۳۲۰با ورود نیروهای بیگانه به خاک ایران(جنگ جهانی دوم)، رضا شاه مجبور به استعفا از سلطنت شد. و به جای او فرزندش «محمدرضا پهلوی» بر تخت سلطنت جلوس نمود. سپس رضاشاه مجبور به ترک تهران و عزیمت به سوی اصفهان شد، پس از آن از طریق یزد و کرمان وارد بندر عباس شد و روز پنجم مهرماه با کشتی محقر پستی به نام «بندرا» به اتفاق خانواده، عدهای خدمه و منشی مخصوص خود، علی ایزدی خاک ایران را ترک کرد.
روز دهم مهر ماه به ساحل بمبئی نزدیک شد ولی به دستور دولت انگلستان به جای توقف در بمبئی با کشتی دیگری به نام «برمه» عازم «موریس» شد، پس از ده روز دریاپیمایی کشتی در بندر «لویی » لنگر انداخت.
سپس رضاخان به اتفاق همراهان با چندین دستگاه اتومبیل به محلی که برای آنان درنظر گرفته شده بود به « مُکا» انتقال یافت. آب و هوای گرم و شرجی جزیره«موریس» روز به روز رضاخان را ناراحت و بیمارتر میکرد،
رضاخان درخواست سفر به امریکای جنوبی و سپس به کانادا را نمود ولی انگلیسیها از خیال فرستادن او به کانادا منصرف شده و تنها موافقت کردند به «آفریقای جنوبی» و بندر «دوربان» یا «ژوهانسبورگ» سفر کند.
پس از مدتی اقامت در دوربان عازم ژوهانسبورگ شدند. رضاخان پادشاه مستعفی، در «ژوهانسبورگ» آخرین ماههای زندگی خود را با اندوه و تلخکامی سپری کرد و با بیماری قلبی که عارض او شده بود بالاخره در ۴ مرداد ماه ۱۳۲۳ درگذشت.
رضاشاه درتبعید-افریقای جنوبی
آشوبگران قوم ترامپ «لپتاپ رئیس مجلس امریکا»رابه سرقت بردند
«رایلی جون ویلیامز»۲۲ساله از «هریسبورگ» که هدایت آشوبگران (حمله به کُنگره)بعهده داشته آنهارا از راه پله به دفتر رئیس مجلس نانسی پلوسی هدایت می کند.۶ژانویه ۲۰۲۱
«ویلیامز» تصویر یک اسلحه بزرگ را در ماه های قبل از حادثه در دست گرفته است. اعتبار: ITV در دادخواست دادگاه که جزئیات این ادعاها را شرح می داد ،
«جان لوند» مأمور FBI گفت که یک شرک سابق عاشقانه ویلیامز - که فقط W1 نامیده می شود - به آژانس گفته است که در جریان آشوب ها ، ویلیامز یا لپ تاپ یا یک هارد دیسک را از دفتر Pelosi گرفته است.
W1 همچنین گفت که آنها توسط همکاران دیگر ویلیامز ویدیویی پخش شده اند که نشان می دهد او در حال گرفتن این آیتم است. تصاویر بعد از شورش ها نشان داد که تعدادی از دفاتر داخل پایتخت - از جمله پلوسی - مورد هجوم قرار گرفته اند.
این زن، که «رایلی جُن ویلیامز» نام دارد و اهل ایالت پنسلوانیا است، در تصاویر دوربینی که از حادثه چهارشنبه دو هفته گذشته در کنگره ثبت شده در نزدیکی دفتر کار پلوسی دیده شده است.
اداره تحقیقات فدرال (افبیآی) مدعی شده زنی که در میان حملهکنندگان به ساختمان کنگره حضور داشته و به دفتر کار «نانسی پلوسی»، رئیس مجلس نمایندگان آمریکا نزدیک شده، لپ تاپ وی را به سرقت برده و قصد داشته آن را به روسیه بفروشد.
ویلیامز تصویر یک اسلحه بزرگ را در ماه های قبل از حادثه در دست گرفته است. اعتبار: ITV در دادخواست دادگاه که جزئیات این ادعاها را شرح می داد ،
به گزارش پولیتیکو ، W1 ادعا کرد ویلیامز قصد دارد دستگاه را برای دوست خود در روسیه بفرستد و سپس آن دوست آن را به SVR ، سرویس اطلاعات خارجی روسیه بفروشد. گزارش شده است که بنا به دلایلی که مشخص نیست ، این طرح عملیاتی نشده است. لوند می نویسد: "انتقال دستگاه رایانه به روسیه به دلایل نامعلومی از بین رفت و ویلیامز هنوز دستگاه رایانه را در اختیار دارد یا آن را نابود کرد.
به گزارش پولیتیکو ، W1 ادعا کرد «ویلیامز» قصد دارد دستگاه را برای دوست خود در «روسیه» بفرستد و سپس آن دوست آن را به (SVR )«سرویس اطلاعات خارجی روسیه» بفروشد.
نکته عجیب دراطلاعیه FBI این استه که خانم ویلیامز به بی اعتنایی به حکومت نظامی(منع تردد)متهم است، به دزدیدن لپتاپ خانم پلوسی !
لوند می نویسد: انتقال دستگاه رایانه به روسیه به دلایل نامعلومی منتفی شده واماهنوزمعلوم نیست که خانم «ویلیامز» دستگاه رایانه را در اختیار دارد یا آن را نابود کرده است.
وزارت دادگستری آمریکا درعصرروز سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹ گفت: زنی که در جریان حمله هواداران ترامپ به ساختمان کنگره، به سرقت لپتاپ «نانسی پلوسی» رئیس مجلس نمایندگان این کشور و تلاش برای فروش آن به روسیه متهم شده بود، روز دوشنبه بازداشت شد.
ازحال رفتن-غش کردن-نمایندگان مجلس
«سارق لپتاپ رئیس مجلس امریکا» هنوز در رابطه با اتهاماتی که برای وی مطرح شده بازداشت نشده است ، اگرچه حکم بازداشت وی صادر شده است.
در این اعلامیه که شب گذشته به صورت علنی منتشر شد ، آمده است: ویلیامز متواری است.
«مادر ویلیامز» به مأموران اجرای قانون محلی در «هریسبورگ»مرکزایالت پنسیلوانیا گفته که «ویلیامز»یک کیسه ای را محکم بسته بود ، خانه را ترک کرده و گفته است که برای دو هفته نیستم .
مأموران گفتند:ویلیامز هیچ اطلاعاتی در مورد مقصد مورد نظر خود در اختیار مادرش قرار نداده است.
در فیلم های گرفته شده توسط ITV ، ویلیامز دیده می شود که آشوبگران را از پله ای در داخل پایتخت بالا می برد و مرتبا فریاد می زند:«طبقه بالا ، طبقه بالا ، طبقه بالا».
هدف هدایت مهاجمین به راه پله طبقه بالا ،به سمت دفتر پلوسی (رئیس مجلس)است.
«ویلیامز »تصویر یک اسلحه بزرگ را در ماه های قبل از حادثه در دست گرفته است. اعتبار: ITV در دادخواست دادگاه که جزئیات این ادعاها را شرح می داد ،
تصاویر همچنین ویلیامز را در مقطعی قبل از شورش نشان می دهد که یک تفنگ بزرگ در دست دارد و ماسک صورت با مضمون جمجمه بر سر دارد. مادر ویلیامز که در صحبت با بازرسان گزارش شده بود ، وی را در این کلیپ شناسایی کرد و گفت که وی اخیراً به سیاست MAGA علاقه مند شده و استفاده از "تابلوهای پیام راست افراطی" را آغاز کرده است.
بازجویی از«مادرویلیامز»در تاریخ ۱۱ ژانویه(۲۲ دی ۱۳۹۹) تنظیم شده است.
سارق لپتاپ درمیان جمعیت
پلیس امریکامی گوید:دست کم ۱۲۵ نفر تاکنون به دلیل نقش آنها در شورش در ساختمان کاپیتول درروزچهارشنبه ، ۶ژانویه ۲۰۲۱(۱۷ دی ۱۳۹۹) دستگیر وتفهیم متهم شده اند ،
از جمله یک مرد در حالی که پاهای خود را روی میز «نانسی» پلوسی بالا گرفته است(لم داده). دستگیر شدگان به اتهام نقض قانون منع رفت و آمد و ورود به یک ساختمان محدود تا سرقت و اسلحه گرم غیر مجاز روبرو هستند.
«ریچارد بارنت» ، یکی از هواداران رئیس جمهور ترامپ ، پس از نقض تظاهرات معترضین به حکومت کامپیتول آمریکا در واشنگتن دی سی ، در ۶ژانویه ۲۰۲۱ ، هنگام نشسته در داخل دفتر رئیس مجلس نانسی پلوسی ، نامه ای را در دست دارد.
تریبون رئیس مجلس رابه غارت بردند
زن آشوبگری درمیزکارنانسی پلوسی.
درگیری آشوبگران باپلیس
تخریب وسائل نمایندگان مجلس
«اندی کیم»نماینده دمکرات کنگره اهل نیوجرسی-رئیس شورای امنیت امریکا درزمان بارک اوباما
«اندی کیم»درحال جمع کردن وسائل واشنگتن ، دی سی - معترضانی که امروز به پایتخت کشور حمله کردند و وارد ساختمان کاپیتول ایالات متحده شدند ، به اتاق های نانسی پلوسی یورش بردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مأموران امنیتی هشدارداده بودند که آشوبگران آماده حمله هستند.
مردی که خود را به عنوان الیاس شفر نشان می داد وارد دفتر شد و با به اشتراک گذاشتن عکسی از یکی از لپ تاپ های Pelosi ، ادعا کرد که یک ایمیل نشان دهنده هشدار فدرال(FBI) به اعضای کنگره درباره "آشوب" است.
آشوبگران -داخل صحن مجلس
الیجا شفر گزارشگر گزارش Blaze در گزارش امروز توییتر لپ تاپ نشان داده شده متعلق به Pelosi’s Press Advisor میا ارنبرگ است. کارمندان دفتر را تخلیه کردند و دستگاه های الکترونیکی را که دارای اطلاعات بالقوه حساس در دفتر بودند ، باقی گذاشتند. عکس لپ تاپ ارنبرگ را با آخرین ایمیل دریافت شده در ساعت 2:05 بعد از ظهر امروز ET نشان می دهد.
آشوبگران درحال تفتیش جایگاه نمایندگان مجلس
شکرگزاری آشوبگران از تسخیرکنگره
آشوبگران قوم ترامپ
سرخ پوستان قوم ترامپ درکنگره
دستگیری آشوبگران
مهاجمان وسائل نمایندگان مجلس رابهم زدند
مهاجمان وارداتاقهامی شوند.
همجوم آشوبگران به کنگره
نمایندگان مجلس امریکا آماده شلیک بسوی مهاجمین
نمایندگان مجلس درحال فرار.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:هواداران دونالد ترامپ(قوم ترامپ)، عصر روزچهارشنبه،۶ژانویه۲۰۲۱ (۱۷ دی ۱۳۹۹) وارد ساختمان کُنگره شدند و حصار امنیتی آن را شکستند.۴نفر ازجمله یک زن باگلوله کشته،ده هانفر نفرزخمی شدند.
«چهارساعت» کنگره دراشغال مهاجمان بود،نمایندگان مجلس،حدود ۲۰ دقیقه لحظات دلهره آوری راشاهدبودندکه بعدمأموران آنهاراازطریق «تونل»اضطراری به منظقه امن هدایت کردند.
برای اطلاع بیشتربه این لینک مراجعه کنید:
چگونه بدانیم کدام سیمکارت بنام خودم درسامانه ثبت شده؟
اطلاع ازمالکیت سیمکارت
آمارسیمکارتهای فعال کشور+اولین سالی که درایران«مویایل» آمد؟چه تعدادبود؟+قیمت؟
مالکیت سیمکارت خود را با پیامک چگونه استعلام کنید؟
یکی از آسان ترین این روش ها پیامک می باشد. افراد می توانند مالکیت سیمکارت خود را از این طریق استعلام کنند. به این صورت که بنا به گفته ی معاون نظارت و اعمال مقررات رگولاتوری مشترکان می توانند با ارسال شماره «کد ملی» خود به سرشماره ۳۰۰۰۵۰۴۹۰۱ یا به سرشماره ۳۰۰۰۱۵۰ به اطلاعات اپراتوری خود دست یابند.
هم چنین دریافت استعلام مالکیت سیمکارت توسط مشترکان با پیامک هر ۱۰روز یک بار امکان دارد. اگر مغایرتی در اطلاعات به دست آمده به وجود بیاید مشترکان می توانند با کارت ملی خود به دفاتر اپراتور های تلفن همراه مراجعه و اطلاع یابند. در صورتی که تعداد سیم کارت های اعلام شده بیشتر از آن باشد که فرد خریداری کرده است، امکان دارد بدون رعایت مقررات تغییر نام به افراد دیگر واگذار کرده باشد یا حتی بدون اطلاع خود فرد چندین سیمکارت به نام وی در بانک اطلاعاتی اپراتور ها ثبت گردیده باشد. اگر تعداد سیم کارت کمتر از انتطار وی باشد، امکان دارد مالکیت سیم کارت های خریداری شده، به نام وی ثبت نگردیده باشد.
این سامانه که برای استعلام تعداد سیمکارت مشترکین تلفن همراه روی پورتال سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی شروع به فعالیت کرده از مهر سال ۱۳۹۴ دایرمی باشد.
مشترکین می توانند با مراجعه کردن به سایت cra.ir.http://mobilecount از تعداد سیم کارت هایی که با شماره ملی آن ها ثبت شده است اطلاع یابند. همچنین تمامی مشترکین چهار اپراتور اصلی کشور می توانند در این سامانه به این اطلاعات خود دسترسی داشته باشند.
دریافت استعلام مالکیت سیمکارت از این سامانه مانند پیامک، هر ۱۰روز یک بار امکانپذیراست.
روشهای دیگراستعلام
جهت استعلام سیم کارت و اطلاع از تعداد خطوط ثبت شده به نام شما به نشانی اینترنتی mobilecount.cra.ir مراجعه و از تعداد سیم کارت هایی که با کد ملی شما ثبت شده آگاه شوید و نسبت به غیرفعال کردن خطوطی که از آنها استفاده نمیکنید، اقدام نمایید.
استعلام سیم کارت ایرانسل، همراه اول و رایتل با اپلیکیشن و کد دستوری
۱- مشترکین ایرانسل می توانند با ورود به اپلیکیشن ایرانسل من، نام مالک اصلی سیم کارت فعال روی گوشی خود را مشاهده نمایند و یا از کد دستوری #۸۰* استفاده کنند.
۲- مشترکین همراه اول می توانند با ورود به اپلیکیشن همراه من، نام مالک اصلی سیم کارت فعال روی گوشی خود را مشاهده نمایند.
۳- مشترکین رایتل جهت استعلام سیم کارت می توانند کد دستوری #۲۱۱* را شماره گیری نمایند.
هرشخص میتواندتا ۹عدد سیم کارت بنام خودش داشته باشد،بیش ازآن درسامنه ثبت نمی شود.
روش لغو مالکیت سیمکارتهایی که بدون کد ملی میباشند چگونه است؟
ازسال ۱۳۹۴خطوطی را که کد ملی صاحبشان در پرونده موجود نباشد را سلب مالکیت می شود؛ بنابراین مالکیت سیمکارت اشخاص بدون وجود شماره کد ملی امکان ندارد. به این صورت که افراد برای جلوگیری از سلب مالکیت سیم کارت خود، سیم کارتهای همراه اول، شماره کد ملی خود را میتوانند به ۸۹۸۰ و صاحبان سیمهای ایرانسل کد ملی خود را به ۲۷۲ پیامک کنند، که این طرح لغو مالکیت سیمکارت در بهمن ماه سال ۱۳۹۳ راه اندازی شد و مالکیت سیم کارتهای بدون کد ملی به طور کامل سلب شد.
آمارسیمکارتهای فعال درکشور
۱۱۳۰۰۰۰۰۰ سیمکارت
افزایش تعداد سیم کارتهای تلفن همراه از هفت میلیون به ۱۱۳ میلیون
تعداد سیم کارتهای تلفن همراه در کشور طی هشت سال اخیر ۱۶ برابر شده و از هفت میلیون سیم کارت در سال ۱۳۸۴ به ۱۱۳ میلیون در سال ۱۳۹۱ رسیده است.
بررسی نقش دولتها در توسعه شبکه تلفن همراه نشان میدهد سهم دولتهای نهم و دهم دراین توسعه ۹۴ درصد بوده است.
هماکنون در ایران به ازای هر شهروند بیش از یک خط تلفن همراه وجود دارد. ضریب نفوذ تلفن همراه کشور حدود ۱۱۰ درصد است، در حالی که در اکثر کشورها ضریب نفوذ تلفن همراه زیر ۸۰ درصد است. /منبع:روزنامه ایران ۱۱تیر۱۳۹۲
ضریب نفوذ ۶۰ درصدی تلفن همراه در آغاز دولت نهم
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«موبایل» ازچه سالی درایران رواج پیداکرد؟سیمکارت
تلفن همراه(موبایل) از سال ۱۳۷۳ وارد کشور شد.
درآن سال(۱۳۷۳) قیمت سیمکارت، بالای یک میلیون تومان بود ولی گوشی ارزان بود،قیمت ارز(دلار)۲۶۵تومان بود.
در این سال(۱۳۷۳) فقط ۹ هزار و ۲۰۰ سیم کارت آن هم به برخی مدیران و مسئولان تحویل داده شد،
در سال۱۳۷۶ تعداد سیم کارتها در کشور به ۱۵۰ هزاررسید.
تعدادسیمکارت درسال ۱۳۷۹ به ۹۶۰ هزاررسید.
و در سال ۱۳۸۴ ، هفت میلیون ایرانی صاحب موبایل بودند.
با روی کار آمدن دولت نهم، مشترکان تلفن همراه از ۷ میلیون در سال ۱۳۸۴
ودر سال ۱۳۸۷به ۴۵ میلیون رسید.
و ضریب نفوذ تلفن همراه به ۶۰ درصد ارتقا یافت.
بر اساس آمارهای سال ۲۰۱۲ میلادی،ایران در این زمینه از نظر ضریب نفوذ تلفن همراه، رتبه ۸۵ را در میان کشورهای جهان به خود اختصاص داده است. جالب آنکه کشوری مانند ایالات متحده امریکا با ضریب نفوذ ۹/۸۹ درصد در این فهرست به جایگاه ۸۷ بسنده کرده است.
ارتباط رومینگ با ۱۲۰ کشور جهان
هماکنون ایران با ۱۲۰ کشور جهان دارای ارتباط رومینگ است که تمام افراد با سفر به این کشورها دیگر نیازی به خرید سیمکارتهای جدید نخواهند داشت.
حسن رضوانی :معاون سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی در گفتگو با مهر ۱۷تیر۱۳۹۲
هم اکنون بالغ بر ۱۶ میلیون نفر در کشور مشترک سیم کارت دائمی و ۲۵ میلیون نفر مشترک تلفن ثابت دائمی هستند/همرا اول:۴۱میلیون/بقیه ایرانسل ودیگرشرکتهاست
روش جلوگیری از ارسال پیامکهای تبلیغاتی
برای جلوگیری از ارسال پیامکهای تبلیغاتی، راههای مختلفی از جمله استفاده از سامانه #۸۰۰* که برای ساماندهی پیامکهای تبلیغاتی که از طریق سامانههای ارسال پیام کوتاه و با سرشمارههای مختلف برای مشترکان تلفن همراه ارسال میشد، ایجاد شد؛ سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی (رگولاتوری) نیز سامانه ۱۹۵ را برای ساماندهی پیامکهای تبلیغاتی که با شمارههای شخصی ارسال میشدند، راهاندازی کرد که تا کنون ۱۴۱ هزار و ۷۷۵ سیمکارت از ابتدای راهاندازی این سامانه مسدود شده است.
در این راستا پیمان قرهداغی -مدیر کل حفاظت از حقوق مصرفکننده رگولاتوری- در گفتوگو با ایسنا با اشاره به سامانه ۱۹۵ اظهار کرد: این سامانه از سال ۹۵ شروع به کار کرده و در هنگام آغاز به کار، برخی از اپراتورها عملکردشان خوب نبوده اما رفتهرفته بهتر شده است، البته آنچه اهمیت دارد عملکرد کنونی اپراتورهاست. بععضی اپراتورها عملکرد خیلی خوبی داشتند و خودشان سامانه کشف تخلف دارند و شناسایی و قطع سرویس میکنند، بعضی از اپراتورها هم سامانه دارند اما هنوز به آن شکلی که مد نظر ما است، نرسیدهاند.
دو روش شناسایی سیمکارتهای مزاحم
وی با بیان اینکه سیمکارتهای ارسالکننده پیامک به دو روش شناسایی میشوند، توضیح داد: یکی سامانه کشف تخلف رگولاتوری و دیگر گزارشهای مردمی که به سرشماره ۱۹۵ ارسال میشود. البته بخش اعظمی از این پیامکها را خودمان با سامانه کشف تخلف شناسایی میکنیم، اما این فرصت برای مردم وجود دارد که اگر شمارهای برایشان پیامک مزاحم ارسال میکند به سرشماره ۱۹۵ بفرستند.
قرهداغی درباره آمار مسدود کردن هریک از اپراتورها گفت: از تاریخ ۶ مهر ماه تا ۱۲ مهرماه سال جاری، در مجموع ۴۳۷۶ سیمکارت ارسالکننده پیامک مزاحم شناسایی شده است. از این تعداد بالغ بر ۶۵ درصد یعنی ۲۸۳۴ سیمکارت برای شرکت خدمات ارتباطی ایرانسل، رتبه بعدی رایتل با ۲۴ درصد یا ۱۰۵۷ سیمکارت، رتبه بعدی همراه اول با ۳۰۸ مورد یا هفت درصد، رتبه بعدی شاتل موبایل با ۹۳ مورد یا دو درصد، کیش سلپارس با ۸۱ سیمکارت یا دو درصد و در نهایت کیش موبایل که سه مورد شماره شناسایی و مسدود شده است و دیگر امکان ارسال پیامک ندارند.
مدیر کل حفاظت از حقوق مصرفکننده رگولاتوری خاطرنشان کرد: بخشی از سیمکارتهای مزاحم ممکن است مربوط به موضوع احراز هویت باشد که خیلی سفت و سخت گرفته نشده، اما این موضوع در دستور کار اپراتورها قرار دارد و انتظار داریم که عدد و ارقام خیلی کمتر از اینها باشد که ظرف هفتههای آتی خیلی کمتر خواهد شد. همانطور که همراه اول در مقایسه با تعداد مشترکانی که دارد، این موضوع را مدیریت کرده و تعداد پیامکهای مزاحم از این اپراتور بسیار کاهش یافته است.
قرهداغی پیش از این از مسدودسازی خدمات هشت دفتر فروش متخلف اپراتورها و قطع ۲۵۴۸ سیمکارت ارسالکننده پیامک تبلیغاتی مزاحم از ۲۹ شهریور تا دوم مهر خبر داده بود که براساس پایش و نظارت انجامشده در سامانه مدیریت کشف تخلف رگولاتوری (FMS) ، ۶۷ درصد از سیمکارتهای کشفشده مربوط به تخلف در حوزه پیامکهای انبوه تبلیغاتی مزاحم مربوط به سیمکارتهای اپراتور ایرانسل، ۲۲ درصد اپراتور رایتل، ۹ درصد اپراتور همراه اول و دو درصد به اپراتورهای مجازی تلفن همراه بوده است.
وی با بیان اینکه اولویت رگولاتوری ساماندهی مبادی صدور سیمکارت در اپراتورها و دفاتر پیشخوان خدمات دولت است، گفته بود: دفاتر متخلف در استانهای سیستان و بلوچستان، مازندران، ایلام، تهران، قم و اصفهان بدون رعایت کردن الزامات احراز هویت متقاضیان، سیمکارتهائی را فعال کرده و فروختهاند که متخلفین از آنها برای ارسال پیامکهای تبلیغاتی مزاحم به مردم استفاده کردهاند. در راستای حمایت از حقوق مشترکین تمامی دفاتر فروش یا پیشخوان خدمات دولت متخلف در این حوزه بسته شده و سیمکارتهائی که از این روش واگذار شدهاند، مسدود میشوند.
قرهداغی با اشاره به ابراز نارضایتی مشترکین تلفن همراه از دریافت پیامکهای انبوه تبلیغاتی گفت: سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیوئی به منظور جلوگیری از ادامه تخلف و سوءاستفاده از حقوق مردم بر نحوه سرویسدهی اپراتورها نظارت کرده و شفافسازی و اطلاعرسانی لازم را در این زمینه انجام میدهد تا مشترکین نیز متناسب با تعهد اپراتورها به حفظ حقوق آنها، برای انتخاب اپراتور و سرویس خود اقدام کنند.
همچنین تمامی مشترکان تلفن همراه درصورت دریافت پیامک تبلیغاتی مزاحم، میتوانند شماره سیمکارت ارسالکننده پیامک را به سرشماره ۱۹۵ ارسال کنند تا این شمارهها در شبکه مسدود شوند.