«آقاحیدر »مشهدی کیست؟
حاج حیدر رحیمپور ازغدی(پدر دکترحسن رحیمپور ازغدی)و از فعالان و مبارزان سیاسی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت است که از سال ۱۳۴۲ تا پیروزی انقلاب اسلامی همراه با مبارزه علیه رژیم پهلوی کنار حضرت امام(ره) بوده است؛ او از دوستان نزدیک، صمیمی و هممباحثهای آیتالله خامنهای در دوران جوانی در مشهد مقدس بوده و با مواضع و مبانی فقهی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی ایشان آشناست، بر همین اساس و با توجه به ورود به دوران سیسالگی رهبری آیتالله خامنهای از حیدر رحیمپور برای گفتوگو دعوت کردیم که در نهایت منجر به مصاحبه یکساعته حضوری در منزل شخصی وی در مشهد مقدس شد.
از حیدر رحیمپور ازغدی که خود شاگرد بزرگان حوزه علیمه بوده و دوستی صمیمیای با رهبر معظم انقلاب اسلامی داشته درباره روزهای جوانیاش با آیت الله خامنهای میپرسم که میگوید که همیشه دلش برای روزهای جوانی که با رهبر انقلاب داشته تنگ میشود و او برای آنکه این روزها را برای خودش، یادآوری کند به دیدار رهبری میرود؛ دیداری که میگوید نیاز چندانی به هماهنگی ندارند و هر وقت که دلش بخواهد، میتواند رهبر را ببیند؛ "میروم نماز بیت رهبری، ایشان که من را میبیند، دستم را میگیرد میرویم یک گوشه مینشینیم و صحبت میکنیم".
آقای خامنهای از نظر سنی ۷ سال از من کوچکتر هستند. من با ایشان دوست صمیمی بوده و هستم .
رحیمپور ازغدی: آیتالله خامنهای چند وقت پیش آمد مشهد. به یکی از دوستان مشرکمان-شمقدری- گفته بودند «من همه دوستان را دیدم غیر حیدرآقا».
حاجعلی شمقدری، متولی حسینیه آیتالله حاج سیدجواد حسینیخامنهای
آقای شمقدری گفته بودند «بروم ایشان را بیاورم» که آقا گفتند «نه، خودم میروم منزلشان».
آیتالله خامنهای همیشه سادهزیست بودند و سادهزیستی ایشان در قبل رهبری بیشتر«متقیانه» و بعد از رهبری «متعهدانه» بوده است؛ آقای خامنهای واقعاً همیشه سادهزیست بودند، البته اگر عالمی اینچنین نباشد، عالم نیست.
یک بار هم، در بیت بودم. آقای خامنهای به من گفتند «بچههای سپاه اینجا غذا میخورند و شما هم بیایید». من رفتم و یک کتهپلو آوردند، خوردیم. یک بار هم یادم هست، عدسپلو آوردند که به آقای خامنهای گفتم، «میدانی که من کبابخور هستم، این غذاها مال خودتان» (با خنده).
آقای خامنهای(قبل ازرهبرشدن)منزل ما میآمدند، کباب هم اگر بود، میخوردند اما بعد از رهبری که آمدند حتی آجیل هم نمیخورند، چون فقرا نمیتوانستند آجیل بخورند.«من آجیل نمیخوردم، از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند، مگر فقرا آجیل میخورند؟!»،
آقای خامنهای یک عالم و روحانی متدین و متشرع است که اگر همه دنیا علیهش باشد دست از حق و حقیقت نمیکشد و برای دفاع از حق از هیچ اقدامی دریغ نمیکند. آقای خامنهای پیرو واقعی مکتب امام صادق است، من هیچوقت ندیدیم ایشان حرفی بزند یا کاری بکند که برای خودش باشد یعنی همیشه سعی کرده طبق آموختههای خود از مکتب امام صادق(ع) عمل کند.
آیت الله خامنهای در ۲۲سالگی «کفایه» میگفت؛ یعنی سختترین کتابهای سطح. وقتی نزد آقا (امام خمینی) رفت ۵ــ۴ سالی که خارج میخواند بیشترین اشخاص از جمله آیتالله رفسنجانی رحمه الله میگفتند "والله" ایشان مجتهد است. بعد از اینکه ولی فقیه شدند یک روز خانه ایشان رفتم و دیدم آقای مؤمن و آقای خزعلی، آقای هاشمی (هاشمی شاهرودی) آمدند، یعنی، ۴ شاگرد آقای صدر، آقای خویی و امام خمینی آمده بودند تا جلسه شورای فقهی تشکیل بشود و مباحث فقهی در آن مطرح گردد؛ یعنی با هم مباحثه علمی کنند.
بعد از آن جلسات فقهی بود که همه اذعان کردند که آقای خامنهای، اعلم است.
۲۳سالگی مجتهد بودند، ۱۵ سال کار علمی کردند. آقای خامنهای اعلم به فقه عبادی است؛ در فقه سیاسی و اجتماعی و مدیریت هم که رقیب ندارد.
در ایامی که ایشان تازه رهبر شده بودند، با فقهای برجسته چندین سال مباحثه میکردند، بنابراین آقای خامنهای، بحث علمی و فقهی را بهصورت ریشهای دنبال کردهاند و به علوم فقهی احاطه کامل دارند؛ من خدا را شاهد میگیرم که آقای خامنهای اعلم فقهای زمانه است.
آیتالله خامنهای را یک روشنفکر
رحیمپور ازغدی، آیتالله خامنهای را یک روشنفکر واقعی و ذاتی میداند و میگوید که متحجرین و مرتجعین همیشه با آقای خامنهای مشکل داشته و دارند چون ایشان در فقه اجتماعی قوی و مسلط بود.
آقای خامنه ای«عالم» ومردمیدان جهادبود
آقای خامنهای در امور اجتماعی مدیریتی بینظیر دارد. ایشان از آنهایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، خودش وسط میدان بود. با همین فرماندهان بوده و با اینها زندگی کرده است. از کسانی نبود که خانه بنشیند و از دور جنگ را مدیریت کند.
یادم هست یک بار گفتند آقای خامنهای از جبهه آمده، من نزد ایشان رفتم. گفتند ایشان به دبیرستان علوی رفته است. به آنجا رفتم. نگهبان جلوی در گفت، آقای خامنهای گفته «اگر از دفترم هم تماس گرفتند، من را تا ۴صبح بیدار نکنید چون ۴۸ ساعت است که نخوابیدهام».
بگویید «حیدرآقا »بیاید داخل
گفتم «به ایشان سلام برسانید». یکباره دیدم آقای خامنهای از پشت شیشه گفتند «بگویید حیدرآقا بیاید داخل».
آقای خامنهای به من گفت «درست است که خیلی خسته هستم ولی دوست دارم با شما قدری حرف بزنیم». از بیکفایتیهای بنیصدر در جبهه صحبت کردند".
من اهل غلو کردن درباره هیچ کسی نیستم و بر اساس مشاهداتم میگویم که آقای خامنهای نه یک روشنفکر، بلکه فراتر از روشنفکران مطرح بوده و هستند. البته روشنفکر مذهبی یا غیرمذهبی نداریم. کافر و مسلمان داریم. کافرها برخی روشنفکر هستند و برخی خرفت و در مسلمانان هم اینچنین است. کسی که بیشتر ببیند و از لحاظ فکری قویتر باشد، روشنفکر است. آقای خامنهای ذاتاً روشنفکر است و با مطالعات و نگاه خاصی که داشتهاند، واقعاً یک روشنفکر نابغه است.
روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند.
باز هم میگویم نمیتوانم مشاهدات خود را انکار کنم و بگویم آقای خامنهای روشنفکر نیست. نگاه روشن و فکر روشن ایشان برای همه ثابت شده است.
آقای خامنهای آنقدر روشنفکر است که روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند. خیلی قویتر از این هستند که شما تصور میکنید.
ابوحسن: من یکباربه ایشان انتقادکردم
هر کسی بود نمیتوانست این مدت با اینهمه مشکل و دشمن، این انقلاب را نگه دارد. روزی به ایشان درباره مدیریت کشور نقدی کردم.
ایشان در پاسخ گفتند «این به شما مربوط است که رأی به یک رئیسجمهور دهید یا وکیلی انتخاب کنید که صرفاً نظارت کند. ببینید ۲ کار به ولی فقیه واگذار شده است که یکی حفاظت از مرزهای کشور که با چندین سال جنگ با دشمن جهانی، توانستیم طوری مرزها را حفظ کنیم که یک وجب هم به دشمن نرسد. یکی هم مرزهای دین است که ذرهای در انقلاب اسلامی التقاط حاصل نشده است».
به آقای خامنهای گفتم، «پس برخی ناکارآمدیها برای چیست؟»، گفتند «این مربوط به انقلاب نیست بلکه ناشی از برخی اشتباهات و انتخابهاست».
رفاقت ابوحس(رحیم پور)+خامنه ای+شریعنی
هر سه نفر رفیق و خیلی با هم بودیم. بحث رفاقت بود نه ارتباط!"، این جمله پاسخ حیدر رحیمپور به سؤالی درباره دوستی مقام معظم رهبری با او و دکتر شریعتی است؛ او پاسخ میدهد: "رفیق بودیم تا اینکه صرفاً با یکدیگر در ارتباط باشیم"، رفاقتی که بهگفته رحیمپور، ۲۰ سال در مشهد طول کشیده است. وی در توصیف رابطه دکتر شریعتی با مقام معظم رهبری گفت: آقای خامنهای و آقای شریعتی بیشتر با هم رفیق بودند تا اینکه بگویم با هم فقط ارتباط داشتند. آقای خامنهای از شریعتی نقد میکردند، چون فقیه بودند و حق هم داشتند که نقد کنند چون اطلاعات فقهی و دینی شریعتی کافی نبود و لازم بود که آقای خامنهای ایشان را نقد کند. من هم به آقای شریعتی نقد میکردم. اینکه بگویند آیا آقای خامنهای، شریعتی را قبول داشتند یا نه، سؤال درستی نیست چون انسانها معصوم نیستند و ممکن است کارهای نامطلوب هم داشته باشند آقای شریعتی چون اطلاعات فقهی لازمی نداشتند، خطاهایی مرتکب میشدند و حق با آقای خامنهای بود که او را نقد کنند.
رحیمپور ازغدی با "سخت" خواندن توصیف دوستی مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی میگوید که رفاقت مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی مانعی برای نقدهای فقهی، علمی و منطقی آیتالله خامنهای به دکتر شریعتی نبود و چون آیتالله خامنهای فقیه بود و در عین حال آقای شریعتی نیز سواد فقهی لازم را نداشت، ایشان (مقام معظم رهبری) حق داشتند که به شریعتی انتقاد کنند.
وی با رد برخی ادعاها درباره شریعتی مبنی بر عدم نقدپذیری میگوید که دکتر شریعتی نهتنها از آیتالله خامنهای بلکه اشکال را از هرکسی قبول میکردند؛ او در نقل خاطرهای درهمینباره میگوید: یک روز دکتر شریعتی در همین اتاق روبهرو نشسته بود و درباره ولی فقیه صحبت میکرد. میگفت نظام اسلام این چنین است که فقها بین خود کسی را به اعلمیت قبول دارند و وقتی این اعلم مطلبی را بیان کرد، همه باید اطاعت کنند. من مخالفت کردم و گفتم همه مجتهد هستند و حق انتقاد دارند. آقای شریعتی میگفت، اگر مجتهدین میخواهند اسلام جان تازه بگیرد باید همه از بین خود یک نفر را برگزینند و همه هرچه او میگوید انجام دهند. این حرف شریعتی است که اشکال گرفتیم و ایشان قبول کرد.
دکترشریعتی:«اگر در ایران چند روحانی مثل آقای خامنهای داشته باشیم، ایران اسلامی میشود»
بهنظر من شریعتی بهخلاف آنچه همگان تصور میکنند یک چهره همچنان مظلوم است و این بهدلیل طرفداران و مخالفان اوست، یعنی از شگفتیهای زمان و شاید از شگفتیهای شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کردهاند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست، این جمله مشهور مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی است؛ جملهای که حیدر رحیمپور ازغدی از آن بهعنوان محبت و علاقه آیتالله خامنهای به دکتر شریعتی یاد میکند و توضیح میدهد: ما ۲۰ سال با هم رفیق بودیم و دائم با هم حرف میزدیم، بحث میکردیم. شریعتی میگفت که «اگر در ایران چند روحانی همانند آقای خامنهای داشته باشیم، ایران اسلامی میشود».
سه چهار سال پیش ادیب درس خواندم و بعد، سه چهار سال هم پیش مرحوم آشیخ هاشم قزوینی و مرحوم مدرس درس خواندم و بعد هم پیش آشیخ مجتبی قزوینی رفتم.
*پیش ایشان(آشیخ هاشم قزوینی) چه خواندید؟
ایشان «منظومه و اسفار »را درس میدادند، ولی در خلال درس، حرفهای خودشان را هم در نقد افکار مؤلفین این کتابها میزدند.
*یعنی در واقع رد میکردند؟
رد به شکل لجوجانه نه، ولی میگفت این حرف صحیح نیست.(نقدمی کردند)
*گرایش مخالفت ایشان با فلسفه از همان زمان معلوم بود؟
بحث موافقت، مخالفت نیست. نمیدانم برخی این حرفها را از کجا درمیآورند؟
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حرفهای عجیب قهرمان ورزش ومبارز(حیدر رحیمپور ازغدی)/تمام.
مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی در نجف استاد فلسفه بود و فلسفه درس میداد. بعد یک مرتبه از آن منزجر شد و به مشهد برگشت و دیگر حتی یک کلمه هم درباره فلسفه صحبت نکرد! بعد از مدتی هم شروع به رد این حرفها کرد.!
خبرنگار:*چه شد که آمیرزا مهدی یک مرتبه به این دیدگاهها رسید؟علت این تحول را در چه میدانستند؟
نهایتاً-آمیرزا مهدی- دید این حرفها به درد نمیخورد! بعد کمکم شروع به رد کردن این سخنان کرد و کتابهایی را نوشت و افرادی هم دورش جمع شدند. افرادی مثل مرحوم آمیرزا جواد آقاتهرانی یا شیخ محمود حلبی که مقررش بود، یا مرحوم آمیرزا حسنعلی مروارید، مرحوم شیخ عبدالصالح، مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، آشیخ کاظم دامغانی و دیگران.
حیدررحیم پور:جالب اینجاست که بعضی از همین آقایان، در آغاز در برابر حاج شیخ مقاومت میکردند و به آسانی حرفهای او را نمیپذیرفتند. مثلاً مرحوم آشیخ هاشم، به لحاظ علمی گردنکلفت بود و به راحتی سر تسلیم فرود نمیآورد که حتی برود ببیند آمیرزا مهدی چه میگوید؟ در آغاز کار، هیچ محل نگذاشت. یک روز به مرحوم آمیرزا مهدی گفته بودند آشیخ هاشم این جوری است! گفته بود: خب اشکالی ندارد، من یک روز خدمت ایشان میرسم!
*پس در آغاز، داب مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، بر عدم پذیرش مطالب مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی بود؟
بله، محل نمیگذاشت.
ایشان مرجع بود، همهشان مرجع بودند، منتها مراجع بیادعا! به هرحال آمیرزا مهدی صبح اول آفتاب به مدرسه نواب میآید و در دیدار با آشیخ هاشم به ایشان میگوید: حاج شیخ دلت میخواهد کجا بروی؟ حاج شیخ میگوید: اگر بگویم هندوستان، پاکستان، امریکا و... من که نرفتهام و دقیقاً نمیدانم چگونه جایی است، ضمن اینکه در آنجا هم، حرفهایی میزنند که من نمیدانم درست است یا غلط؟ حاج شیخ در ادامه میگوید: دوست دارم به روستایمان و به قلعهمان بروم!- ایشان میگفت: جیک و پوک قلعهمان را، فقط من میدانستم- به هرحال آمیرزا مهدی گفت: خیلی خوب...
*قلعه مورد نظر حاج شیخ هاشم کجا بود؟
روستای خودشان و شاید از قلعههای قزوین. خلاصه میگفت: گفتم میخواهم به قلعهمان بروم، او هم گفت: خیلی خوب. میگفت: همینطور که با او حرف میزدم، یکمرتبه دیدم در قلعهمان هستم! میرزا مهدی اینطور بود! میگفت: یکبار از دور دیدم دو نفر از دهقانها دارند میآیند و با هم سر آب دعوا دارند و یکی با بیل به سر دیگری زد و در رفت! بعد نگاه کردم دیدم آن یکی که ضربه خورده بود، مُرد!
*آشیخ هاشم از همان جا به آمیرزا مهدی ایمان آورد؟
واقعه ای راکه آشیخ هاشم دیده بود،آمیرزا مهدی اصفهانی می دانست!
بله، ایشان در ادامه میگفت: چند لحظه بعد به حجرهام در مدرسه نواب برگشتم و دیدم آمیرزا مهدی آنجاست!... ایشان باز هم تردید داشت و نقل میکرد: بعد برداشتم و یک کاغذ برای قلعهمان نوشتم و از حال و احوال همه پرسیدم و اینکه آنجا چه خبر است و از حال آن دو نفر هم که سر آب دعوا میکردند پرسیدم. جواب آمد که: فلانی سر آب بود و یک نفر او را با بیل کشت! معلوم شد آنچه را دیده بودم، راست بوده است.
*مکاشفه بود؟ یعنی همان لحظهای که آنجا بود این صحنه را دید؟
بله. خلاصه از آن به بعد، آشیخ هاشم، پیش آمیرزا مهدی لنگ میاندازد!
خبرنگار:*با این همه مکتب تفکیک، بیشتر به آشیخ مجتبی قزوینی شناخته میشود تا به آشیخ هاشم قزوینی. پرسش بعدی این است که مرحوم آشیخ مجتبی گرایش سیاسی داشت یا خیر؟
رحیم پور:مسلما داشت، منتها با حساب و دقیق وارد قضایا میشد. داستان رفتن آشیخ مجتبی به قم را نمیدانی؟
*بله میدانم. منتها سؤالم درباره بازه زمانی افکار و اقدامات سیاسی ایشان است. ایشان در دوره قبل از نهضت امام، یعنی در دوره نهضت ملی هم فعال بود؟
نه، در آن دوره اصلاً به این حرفها محل نمیگذاشت! البته قائل به حضور در جامعه و مواجهه با ظلم بود، صددرصد، ولی برای مردمی که با شاه یا حکومت در میافتادند، کاربرد زیادی قائل نبود!
*جریان سفر ایشان به قم برای دیدار با امامخمینی پس از آزادی ایشان از حبس و حصر را تعریف کنید، ظاهراً شما هم در آن سفر حاج شیخ را همراهی میکردید؟
بله، من از گردانندگان قضیه بودم. ما در آن دوره، روشنفکر مذهبی بودیم. روشنفکرهای مذهبی، بیشتر با مرحوم آقای میلانی بودند. اعضای «کانون نشر حقایق اسلامی» خیلی برای آقای میلانی کار میکردند.
پیغام آیت الله هاشم قزوینی به آقای رحیم حیدرپور
شبی که مرحوم آقای بروجردی رحلت فرمودند(۱۰فروردین۱۳۴۰)، آشیخ هاشم برایم پیغام دادند که: بیا!
حیدررحیم پور:چون من هم در حوزه بودم، هم در کانون، هم در مهدیه و هم در بازار، همه جا محبوبیت داشتم.
آشیخ هاشم به من گفت: کاری کنید مرجعیت از ایران برود و بیشتر اشارهاش به این بود که آقای میلانی مرجع نشود!...
حالا دلایل این امر بماند. من هم مرید بودم و تابع و هر چه او میگفت، به جان گوش میکردم. رفتم و در «چاپخانه »نشستم. مردم میآمدند و سفارش اعلامیههای تسلیت میدادند. هر کس هر تسلیتی که میگفت، من خطاب به آقایان شاهرودی و شیرازی تسلیت نوشتم...
ماجرای مرجعیت حاج آقاروح الله خمینی
خبرنگار:*و آقای حکیم؟
نه، برای آقای حکیم ننوشتم. فقط برای آسید عبدالهادی شیرازی و آسید محمود شاهرودی. آنجا حسابی کار کردم و شب رفتم کانون و دیدم ساواک دارد چه کار میکند! دیدم دست هر کس، یکی از اعلامیههای تسلیتی است که من چاپ کردهام!
در آنجا یکی از رفقای زمانِ دکتر مصدق ما، به اسم آقای دعایی بود. گفت: «فلانی! تو که اینقدر قدرت داری، چرا برای مرجعیت حاجآقا روحالله کاری نمیکنی؟»
گفتم: «اولاً حاجآقا روحالله، بیشتر اهل فلسفه و عرفان و این حرفهاست، ثانیاً به فکر مرجعیت نیست، اساساً دلش نمیخواهد که مرجع بشود.» گفت: «نباشد، ما باید ایشان را به جامعه معرفی کنیم.»
خبرنگار:*قبل از آن امام را میشناختید؟ کشف اسرار را که در رد حکمیزاده نوشته بود خوانده بودید؟
نه، نخوانده بودم. فقط به عنوان استاد اصول و فلسفه، امام را میشناختم، به عنوان فیلسوفی که «آشیخ هاشم» از چهار جلد کتابش، در شش جلد به سخنان ایشان و صدرالمتألهین تاخته بود!(من متوجه این جمله آقای رحیم پورنشدم-مدیرسایت-پیراسته فر)
به هرحال، وقتی آن رفیقمان این حرف را زد، صبح آمدم و گفتم: «حاج شیخ مجتبی! چطور است برای حاجآقا روحالله هم تبلیغات کنیم؟» حاج شیخ مجتبی گفت: «نه!»
پنج شش ماهی گذشت، دیدم نزدیک اذان صبح، مرحوم «فردوسیپور»در خانه ما را میزند!
*آشیخ اسماعیل؟(نماینده محلس که درانفحار۷ تیر ۱۳۶۰ مجروح شد-متولدشهریور ۱۳۱۷ -متوفی ۲۷ بهمن ۱۳۸۵)
بله، خدا رحمتش کند. با هم رفیق بودیم. او هم پیش حاج شیخ هاشم درس میخواند. در را باز کردم و گفتم:آ شیخ، داستان چیست؟
گفت: به خدا شرمندهام! آشیخ مجتبی از ساعت دو و سه صبح بیدار شده و میگوید برو دنبال حیدرآقا!
میگویم: آقاجان، او که خودش فردا صبح میآید. میگوید: شاید تا صبح زنده نمانم! نماز خواندم و همراهش پیش حاج شیخ مجتبی رفتم. تا مرا دید گفت: الحمدلله، الحمدلله که نمردم و تو آمدی!»
پرسیدم: «چه شده است آقا؟» جواب داد: «یادت هست گفتم حاجآقا روحالله مرجع نیست؟» گفتم: «بله.» گفت: «به هر کسی که این حرف مرا گفتی، برو بگو حاج شیخ مجتبی اشتباه کرده است!»
*جالب است...
به قول امروزیها، داخل پرانتز بگویم که: حاج شیخ مجتبی یکی بود و نظیر نداشت! به هرحال، در جواب ایشان گفتم: من از قول شما، این حرف را به احدی نگفتم و اصلاً در این مورد، به حرف شما گوش ندادم! خندید و خیلی خوشحال شد.
آیت الله مجتبی قزوینی-کنارامام خمینی(۱۳۴۳)درماجرای کاپیتولاسیون- متوفی ۱۴ فروردین ۱۳۴۶
و گفت: حاج آقا روحالله چند روز پیش، از زندان آزاد شده است، میخواهم به زیارت ایشان بروم، برو و به رفقا خبر بده. نشان به آن نشان که به هر کسی که گفتم، مسخرهمان کرد! توی باغ نبودند.
فقط آمیرزا جواد آقا تهرانی گفت: سلام برسانید و بگویید من پریروز آنجا بودم، الان اگر دستور میدهند باز هم بیایم.
حالا شما ببینید میرزا جواد آقا کی بود!(خمپاره اندازجنگ)
خبرنگار:*مرحوم آیتالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی؟(متوفی۲آبان ۱۳۶۸)
بله، ایشان یک روز جلوتر رفته بود. من هر دو اینها را آدمهای غیرعادی میدیدم و میدانم.
*متوجه شدید که آن شب چه شد که آشیخ مجتبی تغییر عقیده داد و به دنبال شما فرستاد؟(به مرجعیت حاج آقاروح الله اقبال کرده بود)
جزئیاتش را نمیدانم و ایشان هم به من نگفت، اما مسلماً ماوراءالطبیعی بود. آنطور که بعدها شنیدم با مرحوم آمیرزا جواد آقا با حالت گریه حرف زده و ایشان هم گفته بود خودم پریشب رفتم، همان حرفی که به من هم گفته بود. خلاصه دو ماشین جمع شدیم و به قم رفتیم. مشهدیهای قم، از دم دروازه قم به استقبال آمده بودند! تا دم خانه آقای خمینی رفتیم. آقا مصطفی در را باز کرد و گفت: «امام گفته است: آشیخ مجتبی دارد با مشهدیها میآید!» امام در مقام حضور در جایی نشست و برخاست، هیچ وقت جایی را نگاه نمیکرد، اما آن روز نگاه کرد و به استقبال آمد. روبوسی کردند و سرهایشان را روی شانه همدیگر گذاشتند و گریه کردند! فهمیدم که او هم فهمیده است که به تو رساندهاند او را تقویت کنی! مرحوم حاج شیخ مجتبی میگفت: گفت من مأمور هستم! به هرحال بعد از چند ساعتی، امام با احترام خاصی به آشیخ مجتبی گفت: «من در مسجد اعظم آستانه درس دارم، شما میآیید درس را بگویید؟» آشیخ مجتبی گفت: «نه آقا! شما تشریف ببرید، من میخواهم استراحت کنم. ما و سید محمود...»
*مرحوم آقای سید محمود مجتهدی (برادر آیتالله العظمی سید علی سیستانی)...
ماشاءالله همه را میشناسید ها! بله، با آسید محمود، آسید عباس و یک نفر دیگر رفتیم به درس امام...
خبرنگار:*ظاهراً «آیتالله سید جعفر سیدان» هم در آن سفر با شما بودند. ایشان هم به درس امام آمدند؟
نه، ایشان با آشیخ مجتبی رفته بود برای استراحت، ولی ما رفتیم درس امام. ما در اصول سابقه داشتیم، آشیخ هاشم و آشیخ مجتبی همیشه یک درس اصول به ما میدادند.
اول درس هم، مطالب مرحوم کمپانی را به ما میگفت که ما در آنجا از آیت الله کمپانی انتقاد کنیم. به هرحال، امام شروع به درس دادن کرد. یک مرتبه آسید محمود به من گفت: «اشکال میکنی یا اشکال کنم؟» گفتم: «خودت بگو، چرا من بگویم که بیرونم کنند؟» اشکال کرد، امام جواب داد. یکی دو بار دیگر هم اشکال کرد و طلبهها برگشتند نگاه کردند که یعنی ساکت! وقتی درس تمام شد، طلبهای پیش ما آمد و گفت: «آقا گفتهاند مشهدیها بیایند اینجا!» ما رفتیم و گفتیم: «آقا از کجا فهمیدید مشهدی هستیم؟» امام گفت: «آخر اشکالتان مشهدی بود!» صد تومان هم به ما داد. آن روزها صد تومان خیلی پول بود. قطعههای زمین سعدآباد، هر کدام صد تومان بود! آسید محمود از من پرسید: «چه کارش کنیم؟» جواب دادم: «مال خودت است!»
*ظاهراً در آن سفر، حضرت امام با مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، ملاقاتهای دیگری هم داشتهاند که تصاویر آن موجود است. در آن ملاقاتها چه گذشت؟
حقیقتش این است که ما از طلبههای شرّی بودیم که یک ساعت با آشیخ مجتبی و امام نایستادیم و همهاش در مدرسهها بودیم که ببینیم اوضاع چه جوری است و چگونه شلوغ کنیم! اصلاً آرام و قرار نداشتیم. مدرسه آقای صدر پایگاه بچههای مشهدی بود که معمولاً در آنجا شلوغ میکردند. ما حتی ملاقات داخل خانه امام و حاج آقا مجتبی را به طور کامل ندیدیم!
ظاهراً علاوه بر بازتابهای گسترده و مثبت ابن سفر برای نهضت امام، حمایتهای آیتالله حاج شیخ مجتبی قزوینی از امام، پس از این سفر تداوم یافت. یک بار از استاد محمدرضا حکیمی شنیدم: مرحوم حاج شیخ مجتبی پس از تبعید امام، عکس ایشان را در حجرهاش، در بالای سر خود نصب کرده بود. برخی به اعتراض ایشان گفته بودند: آقا اولا این کار بچه طلبههاست و در شأن شما نیست، ثانیاً شما که با ایشان اختلاف مشرب دارید، چرا یک چنین کاری میکنید؟ ایشان در جواب فرموده بودند: اگر شاه موفق شود، نه اثری از اسلام من میماند و نه اسلام او...
ارادت وعلاقه خاص آیت الله مجتبی قزوینی به امام خمینی
وقتی آیتالله خمینی تبعید شد، آشیخ مجتبی رفت و با ریسمان خودش را به ضریح بست! از این حرفها شلوغتر بود. وقتی میگفتی آقای خمینی، از جا بلند میشد! به اندازهای از امام حمایت کرد و پیش رفت که هیچ احدی آنطور نکرد.
این حالت در بسیاری از رفقا و مریدان ایشان هم نسبت به امام وجود داشت. مگر رفتارهای آقای آمیرزا جواد آقای تهرانی را پس از انقلاب ندیدی؟
این پیرمرد خمیدهقامت، لباس رزم میپوشید و به جبهه میرفت وخودش را تحت امر یک جوان ِ بسیجی ۲۰ ساله در میآورد!
آیتالله مروارید(متوفی۱۴ مرداد ۱۳۹۶) هم همینطور بود، ایشان در همان سفر هم، همراه آشیخ مجتبی به قم رفت که عکسهایش هست. ایشان هم تا آخر پشتیبان نظام و آقای خامنهای بود و انصافاً سر همین قضایا، خیلی هم از این و آن حرف شنید!همهشان همینطور بودند /حیدر رحیمپور ازغدی۲۵ بهمن ۱۳۹۳مشرق
حاج حیدر رحیمپور ازغدی، پدر حسن رحیمپور ازغدی و از فعالان و مبارزان سیاسی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت است که از سال 42 تا پیروزی انقلاب اسلامی همراه با مبارزه علیه رژیم پهلوی کنار حضرت امام(ره) بوده است؛ او از دوستان نزدیک، صمیمی و هممباحثهای آیتالله خامنهای در دوران جوانی در مشهد مقدس بوده و با مواضع و مبانی فقهی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی ایشان آشناست، بر همین اساس و با توجه به ورود به دوران سیسالگی رهبری آیتالله خامنهای از حیدر رحیمپور برای گفتوگو دعوت کردیم که در نهایت منجر به مصاحبه یکساعته حضوری در منزل شخصی وی در مشهد مقدس شد.
آقای خامنهای یک روحانی متشرع و در عین حال روشنفکر است/ متحجرین آقای خامنهای را قبول نداشتند
از حیدر رحیمپور ازغدی که خود شاگرد بزرگان حوزه علیمه بوده و دوستی صمیمیای با رهبر معظم انقلاب اسلامی داشته درباره روزهای جوانیاش با آیت الله خامنهای میپرسم که میگوید که همیشه دلش برای روزهای جوانی که با رهبر انقلاب داشته تنگ میشود و او برای آنکه این روزها را برای خودش، یادآوری کند به دیدار رهبری میرود؛ دیداری که میگوید نیاز چندانی به هماهنگی ندارند و هر وقت که دلش بخواهد، میتواند رهبر را ببیند؛ "میروم نماز بیت رهبری، ایشان که من را میبیند، دستم را میگیرد میرویم یک گوشه مینشینیم و صحبت میکنیم".
آقای خامنهای از نظر سنی ۷ سال از من کوچکتر هستند. من با ایشان دوست صمیمی بوده و هستم .
رحیمپور ازغدی: آیتالله خامنهای چند وقت پیش آمد مشهد. به یکی از دوستان مشرکمان-شمقدری- گفته بودند «من همه دوستان را دیدم غیر حیدرآقا».
آقای شمقدری گفته بودند «بروم ایشان را بیاورم» که آقا گفتند «نه، خودم میروم منزلشان».
آیتالله خامنهای همیشه سادهزیست بودند و سادهزیستی ایشان در قبل رهبری بیشتر«متقیانه» و بعد از رهبری «متعهدانه» بوده است؛ آقای خامنهای واقعاً همیشه سادهزیست بودند، البته اگر عالمی اینچنین نباشد، عالم نیست.
یک بار هم، در بیت بودم. آقای خامنهای به من گفتند «بچههای سپاه اینجا غذا میخورند و شما هم بیایید». من رفتم و یک کتهپلو آوردند، خوردیم. یک بار هم یادم هست، عدسپلو آوردند که به آقای خامنهای گفتم، «میدانی که من کبابخور هستم، این غذاها مال خودتان» (با خنده).
آقای خامنهای(قبل ازرهبرشدن)منزل ما میآمدند، کباب هم اگر بود، میخوردند اما بعد از رهبری که آمدند حتی آجیل هم نمیخورند، چون فقرا نمیتوانستند آجیل بخورند.«من آجیل نمیخوردم، از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند، مگر فقرا آجیل میخورند؟!»،
آقای خامنهای یک عالم و روحانی متدین و متشرع است که اگر همه دنیا علیهش باشد دست از حق و حقیقت نمیکشد و برای دفاع از حق از هیچ اقدامی دریغ نمیکند. آقای خامنهای پیرو واقعی مکتب امام صادق است، من هیچوقت ندیدیم ایشان حرفی بزند یا کاری بکند که برای خودش باشد یعنی همیشه سعی کرده طبق آموختههای خود از مکتب امام صادق(ع) عمل کند.
آیت الله خامنهای در ۲۲سالگی «کفایه» میگفت؛ یعنی سختترین کتابهای سطح. وقتی نزد آقا (امام خمینی) رفت ۵ــ۴ سالی که خارج میخواند بیشترین اشخاص از جمله آیتالله رفسنجانی رحمه الله میگفتند "والله" ایشان مجتهد است.
جلسه شورای فقهی
بعد از اینکه ولی فقیه(رهبر) شدند یک روز خانه ایشان رفتم و دیدم آقای مؤمن و آقای خزعلی، آقای هاشمی (هاشمی شاهرودی) آمدند، یعنی، ۴ شاگرد آقای صدر، آقای خویی و امام خمینی آمده بودند تا جلسه شورای فقهی تشکیل بشود و مباحث فقهی در آن مطرح گردد؛ یعنی با هم مباحثه علمی کنند.
بعد از آن جلسات فقهی بود که همه اذعان کردند که آقای خامنهای، اعلم است.
۲۳سالگی مجتهد بودند، ۱۵ سال کار علمی کردند. آقای خامنهای اعلم به فقه عبادی است؛ در فقه سیاسی و اجتماعی و مدیریت هم که رقیب ندارد.
در ایامی که ایشان تازه رهبر شده بودند، با فقهای برجسته چندین سال مباحثه میکردند، بنابراین آقای خامنهای، بحث علمی و فقهی را بهصورت ریشهای دنبال کردهاند و به علوم فقهی احاطه کامل دارند؛ من خدا را شاهد میگیرم که آقای خامنهای اعلم فقهای زمانه است.
آیتالله خامنهای را یک روشنفکر
رحیمپور ازغدی، آیتالله خامنهای را یک روشنفکر واقعی و ذاتی میداند و میگوید که متحجرین و مرتجعین همیشه با آقای خامنهای مشکل داشته و دارند چون ایشان در فقه اجتماعی قوی و مسلط بود.
آقای خامنه ای«عالم» ومردمیدان «جهاد»بود
آقای خامنهای در امور اجتماعی مدیریتی بینظیر دارد. ایشان از آنهایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، خودش وسط میدان بود. با همین فرماندهان بوده و با اینها زندگی کرده است. از کسانی نبود که خانه بنشیند و از دور جنگ را مدیریت کند.
یادم هست یک بار گفتند آقای خامنهای از جبهه آمده، من نزد ایشان رفتم. گفتند ایشان به دبیرستان علوی رفته است. به آنجا رفتم. نگهبان جلوی در گفت، آقای خامنهای گفته «اگر از دفترم هم تماس گرفتند، من را تا ۴صبح بیدار نکنید چون ۴۸ ساعت است که نخوابیدهام».
بگویید «حیدرآقا »بیاید داخل
گفتم «به ایشان سلام برسانید». یکباره دیدم آقای خامنهای از پشت شیشه گفتند «بگویید حیدرآقا بیاید داخل».
آقای خامنهای به من گفت «درست است که خیلی خسته هستم ولی دوست دارم با شما قدری حرف بزنیم». از بیکفایتیهای بنیصدر در جبهه صحبت کردند".
من اهل غلو کردن درباره هیچ کسی نیستم و بر اساس مشاهداتم میگویم که آقای خامنهای نه یک روشنفکر، بلکه فراتر از روشنفکران مطرح بوده و هستند. البته روشنفکر مذهبی یا غیرمذهبی نداریم. کافر و مسلمان داریم. کافرها برخی روشنفکر هستند و برخی خرفت و در مسلمانان هم اینچنین است. کسی که بیشتر ببیند و از لحاظ فکری قویتر باشد، روشنفکر است. آقای خامنهای ذاتاً روشنفکر است و با مطالعات و نگاه خاصی که داشتهاند، واقعاً یک روشنفکر نابغه است.
«روشنفکران ایران» باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند.
باز هم میگویم نمیتوانم مشاهدات خود را انکار کنم و بگویم آقای خامنهای روشنفکر نیست. نگاه روشن و فکر روشن ایشان برای همه ثابت شده است.
آقای خامنهای آنقدر روشنفکر است که روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند. خیلی قویتر از این هستند که شما تصور میکنید.
ابوحسن: من یکباربه ایشان (آقای خامنه ای)انتقادکردم
هر کسی بود نمیتوانست این مدت با اینهمه مشکل و دشمن، این انقلاب را نگه دارد. روزی به ایشان درباره مدیریت کشور نقدی کردم.
ایشان در پاسخ گفتند «این به شما مربوط است که رأی به یک رئیسجمهور دهید یا وکیلی انتخاب کنید که صرفاً نظارت کند. ببینید ۲ کار به ولی فقیه واگذار شده است که یکی حفاظت از مرزهای کشور که با چندین سال جنگ با دشمن جهانی، توانستیم طوری مرزها را حفظ کنیم که یک وجب هم به دشمن نرسد. یکی هم مرزهای دین است که ذرهای در انقلاب اسلامی التقاط حاصل نشده است».
به آقای خامنهای گفتم، «پس برخی ناکارآمدیها برای چیست؟»،
گفتند «این مربوط به انقلاب نیست بلکه ناشی از برخی اشتباهات و انتخابهاست».
رفاقت ابوحسن(رحیم پور)+خامنه ای+شریعنی
هر سه نفر رفیق و خیلی با هم بودیم. بحث رفاقت بود نه ارتباط!"، این جمله پاسخ حیدر رحیمپور به سؤالی درباره دوستی مقام معظم رهبری با او و دکتر شریعتی است؛ او پاسخ میدهد: "رفیق بودیم تا اینکه صرفاً با یکدیگر در ارتباط باشیم"، رفاقتی که بهگفته رحیمپور، ۲۰ سال در مشهد طول کشیده است. وی در توصیف رابطه دکتر شریعتی با مقام معظم رهبری گفت: آقای خامنهای و آقای شریعتی بیشتر با هم رفیق بودند تا اینکه بگویم با هم فقط ارتباط داشتند. آقای خامنهای از شریعتی نقد میکردند، چون فقیه بودند و حق هم داشتند که نقد کنند چون اطلاعات فقهی و دینی شریعتی کافی نبود و لازم بود که آقای خامنهای ایشان را نقد کند. من هم به آقای شریعتی نقد میکردم. اینکه بگویند آیا آقای خامنهای، شریعتی را قبول داشتند یا نه، سؤال درستی نیست چون انسانها معصوم نیستند و ممکن است کارهای نامطلوب هم داشته باشند آقای شریعتی چون اطلاعات فقهی لازمی نداشتند، خطاهایی مرتکب میشدند و حق با آقای خامنهای بود که او را نقد کنند.
رحیمپور ازغدی با "سخت" خواندن توصیف دوستی مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی میگوید که رفاقت مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی مانعی برای نقدهای فقهی، علمی و منطقی آیتالله خامنهای به دکتر شریعتی نبود و چون آیتالله خامنهای فقیه بود و در عین حال آقای شریعتی نیز سواد فقهی لازم را نداشت، ایشان (مقام معظم رهبری) حق داشتند که به شریعتی انتقاد کنند.
وی با رد برخی ادعاها درباره شریعتی مبنی بر عدم نقدپذیری میگوید که دکتر شریعتی نهتنها از آیتالله خامنهای بلکه اشکال را از هرکسی قبول میکردند؛ او در نقل خاطرهای درهمینباره میگوید: یک روز دکتر شریعتی در همین اتاق روبهرو نشسته بود و درباره ولی فقیه صحبت میکرد. میگفت نظام اسلام این چنین است که فقها بین خود کسی را به اعلمیت قبول دارند و وقتی این اعلم مطلبی را بیان کرد، همه باید اطاعت کنند. من مخالفت کردم و گفتم همه مجتهد هستند و حق انتقاد دارند. آقای شریعتی میگفت، اگر مجتهدین میخواهند اسلام جان تازه بگیرد باید همه از بین خود یک نفر را برگزینند و همه هرچه او میگوید انجام دهند. این حرف شریعتی است که اشکال گرفتیم و ایشان قبول کرد.
دکترشریعتی:«اگر در ایران چند روحانی مثل آقای خامنهای داشته باشیم، ایران اسلامی میشود»
بهنظر من شریعتی بهخلاف آنچه همگان تصور میکنند یک چهره همچنان مظلوم است و این بهدلیل طرفداران و مخالفان اوست، یعنی از شگفتیهای زمان و شاید از شگفتیهای شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کردهاند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست، این جمله مشهور مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی است؛ جملهای که حیدر رحیمپور ازغدی از آن بهعنوان محبت و علاقه آیتالله خامنهای به دکتر شریعتی یاد میکند و توضیح میدهد: ما ۲۰ سال با هم رفیق بودیم و دائم با هم حرف میزدیم، بحث میکردیم. شریعتی میگفت که «اگر در ایران چند روحانی همانند آقای خامنهای داشته باشیم، ایران اسلامی میشود».
فلسفه وعرفان ازدیدگاه ابوحسن(رحیم پور)
فیلسوف داریم که دین ندارد و عارف هم داریم که منحرف است
دسته از افراد علم کافی نسبت به اسلام ندارند،ممکن است عرفانی باشد که اسلامی نباشد، عرفانی که اسلامی نباشد، کفر است. این تفکیکها درست نیست.
کسانی که این «تفکیکها» را دارند بیسواد هستند.
فیلسوف داریم که دین ندارد و عارف هم داریم که منحرف است، این چنین نیست که هم فقیه باشد و در عرفان یک مسلکی داشته باشد و در فقه مسلک دیگری.
عرفان همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت. تصوف همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت و حکمت همان چیزی است که امیرالمؤمنین داشت. شیعه امیرالمؤمنین هم اینها را دارد.
آیتالله خامنهای بهعنوان یک متشرع و فقیه هم فلسفه را خوب فهمیده و هم عرفان را.
یک طلبه وقتی درس میخواند باید همه درسها را همزمان بخواند و به هیچ کدام دلباختگی خاصی ندارد. میشود فقیه باشد و استدلال عقلی نداشته باشد؟ نمیشود. شغل فقیه استدلال عقلی است. ایشان هم فقیه هست و هم فلسفه را بهدرستی میفهمد. در ایام جوانی هم اینگونه بود./پایان مصاحبه.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اصلاحات اندک(درمصاحبه ۰۳ تیر ۱۳۹۷تسنیم )انتخاب تیترمناسب وحذف توضیحات غیرضرور وافزودن تصاویر انجام گرفته است .درادامه ازمنابع دیگرخلاصه ای اززندگی بنیانگذارمکتب توحید (آیت الله میرزا مهدی اصفهانی کیست؟ )اضافه می کنم.
میرزا مهدی اصفهانی خراسانی در اوایل سال ۱۳۰۳ ه.ق، در اصفهان به دنیا آمد. پدرش میرزا اسماعیل اصفهانی از نیکان اصفهان بود.
در ۱۲ سالگی، برای ادامه تحصیل عازم نجف اشرف شد. وی بنا به سفارش آیت الله حاج آقا «رحیم ارباب»، نزد آیت الله العظمی سید اسماعیل صدر (متوفی ۱۳۳۸ ق) رفت و زانوی شاگردی به زمین زد.
بنیانگذار «مکتب معارفی خراسان» یا «مکتب تفکیک»بود.
وی دانشآموخته نجف و از شاگردان میرزای نایینی بود. پس از مهاجرت در مشهد، فقه، اصول و دروس معارف را تدریس کرد و به ضدیت با فلسفه پرداخت و مکتب معارفی خراسان یا مکتب تفکیک را بنا نهاد. ابواب الهدی، اعجاز القرآن، تقریرات از آثار به جای مانده از اوست. محمود حلبی، میرزا علی اکبر نوقانی،محمدتقی شریعتی مزینانی،میرزا جواد تهرانی، میرزا هاشم قزوینی، شیخ مجتبی قزوینی و.. از شاگردان مکتب وی هستند.
میرزا مهدی اصفهانی در سال ۱۳۴۰ ه.ق به ایران برمیگردد و در مشهد اقامت میکند.
یک هفته قبل از فوتش ازمرگش اطلاع داشت.
وی یک هفته پیش از رحلت، وصیت میکند و امانتها را به صاحبانش برمیگرداند.
او روز پنجشنبه(۲۶ ذی الحجه ۱۳۶۵) پیش از رفتن به حمام مقبره که نزدیک منزل وی بود، با تمامی اهل منزل خداحافظی میکند و از آنان حلالیت میطلبد. سپس به حمام میرود و بدن را شستشو میدهد و از حمام خارج میشود، و در محل رختکن حمام سکته میکند«فوت می کند»
پیکر وی را در عصرروز جمعه(۲۷ ذی الحجه ۱۳۶۵) با تشییعی عظیم، به صحن مطهر حضرت امام رضا علیه السلام آوردند، و پس از ادای مراسم، در دارالضیافه به خاک سپردند.
***
ملاصدراکیست؟
صدر الدین محمد شیرازی، معروف به «صدرالمتالهین» و «ملاصدرا»، حکیم، عارف، محدث و مفسر بزرگ شیعه و اسلام در سال ۹۷۹ یا ۹۸۰ (نهم جمادی الاولی) هجری قمری در شیراز به دنیا آمد.
پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهیم قوامی ـ سیاستمداری دانشمند و مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و عزت و مقام، هیچ فرزندی نداشت ولی سرانجام بر اثر دعا و تضرع فراوان به درگاه الهی، خداوند پسری به او داد که نامش را محمد گذاشتند.
استادان :ملاصدرا در قزوین با دو دانشمند و نابغه بزرگ، یعنی شیخ بهاءالدین عاملی (شیخ بهایی) و میرداماد،آشناشد ودرمحضرشان تلمذکرد.
وی تا حدود سال (۱۰۴۰ هـ / ۱۶۳۲ م) به شیراز باز نگشت و در روستای کهک قم ماند و شاگردان بزرگی را پرورش داد و در تمام این مدت به نوشتن کتب معروف خود مشغول بود یا رسالههایی در پاسخ فلاسفه همزمان خود مینوشت. دو تن از شاگردان معروف او به نام «فیاض لاهیجی» و «علامه فیض کاشانی» هستند که هر دو داماد ملاصدرا شدند و مکتب او را ترویج کردند.
مورخین علت مراجعت را دعوت حاکم استان فارس یعنی اللهوردیخان از وی بوده، زیرا مدرسهای را که پدرش امام قلیخان بنا کرده بود به پایان برده و آنرا آماده برای تدریس فلسفه ساخته بود و با سابقه ارادتی که به ملاصدرا داشته وی را برای اداره علمی آن به شیراز دعوت کرده است.
ملاصدرا ۷ سفر ـ پیاده ـ به سفر مکه داشته است(چند هزار کیلومتری)و سرانجام (۱۰۵۰ هـ / ۱۶۴۰میلادی)در سفر هفتم بر سر راه خود به مکّه و زیارت کعبه در شهر بصره (در خاک عراق) بیمار شد و چشم از جهان فرو بست،درنجف(جوارحرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام مدفون است)
فرزندان ملاصدرا
ملاصدرا پنج فرزند داشته، سه دختر و دو پسر؛
۱- ام کلثوم:بزرگترین فرزند ملاصدرا که خود دانشمند و شاعر و زنی اهل عبادت و زهد بوده و به همسری ملا عبدالرزاق لاهیجی (شاگرد معروف ملاصدرا) درآمد.
۲- زبیده:همسر علامه فیض کاشانی (شاگرد ملاصدرا) شده است.
۳-معصومه :همسر قوام الدین محمد نیریزی،وی نیز معروف به دانش و شعر و ادبیات است.
۴- ابراهیم : یکی از دانشمندان زمان خود بوده و فیلسوف و فقیه و متکلم و مفسر شمرده میشد و از علوم دیگر مانند ریاضیات نیز بهره داشته است.
۵- نظام الدین احمد :فیلسوف و ادیب و شاعر بوده است.
دیدگاه اصحاب علم وتقوی درباره ملاصدرا
امام خمینی:ملا صدرا و ما ادریک ما ملا صدرا
امام خمینی در یکی از مصاحبههای خود درباره علل شکل گیری انقلاب در پاسخ به این سوال خبرنگار «یک سؤالِ شاید کمى شخصى دارم که مطرح کنم؛ چه شخصیت یا شخصیتهایى- در تاریخ اسلامى یا غیر اسلامى- غیر از رسول اکرم (ص) و امام على (ع) شما را تحت تأثیر قرار داده است و روى شما مؤثر بوده است؟ و چه کتابهایى- بجز قرآن- در شما اثر گذاشته است؟» میفرماید: من نمىتوانم به این سؤال الآن جواب بدهم. احتیاج به تأمل دارد. کتابهاى زیادى ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملا صدرا، از کتب اخبار: کافى، از فقه: جواهر. علوم اسلامى ما خیلى غنى هستند؛ خیلى کتب داریم. نمىتوانم براى شما احصا کنم. (صحیفه امام، ج۵، ۲۷۱ - مصاحبه با محمد حسنین هیکل درباره علل شکل گیرى انقلاب)
حضرت امام در شرح چهل حدیث، ملاصدرا را فخر شیعه معرفی میکند و او را چنین لقب میدهد: «و جناب محقق فلاسفه و فخر طایفه حقه، صدر المتألهین، رضوان اللّه علیه»
آیت الله سید احمد فهری در مقدمه ترجمه شرح دعای سحر امام خمینی درباره حساسیت امام نسبت به ملاصدرا مینویسد:
«(امام خمینی) از میان حکما و عرفاى گذشته علاقه خاصى به صدر المتألهین دارد و او را فردى محقق و متخصص که بسیارى از معارف را فهمیده و چشیده و مشکلات و مسائل را حل کرده است مىداند. شنیدهام که روزى در درس به عنوان تجلیل از مقام این فیلسوف عارف و در رابطه با تقدیر از علم و توبیخ کوته فکران که پیوسته درباره او سخنان ناشایست مىگویند چنین فرموده است: «ملا صدرا و ما ادریک ما ملا صدرا؟! او مشکلاتى را که بو على به حل آن در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است!»
امام در پیام مهم و تاریخی خود میخائیل گورباچف مینویسد: «از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدر المتألّهین - رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین و الصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.»
«ملاصدرا«اول کسی است که مبدا و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی با برهان عقلی کرد.
امام خمینی در کتاب کشف الاسرار عبارت عجیبی درباره ملاصدرا دارد. ایشان مینویسد: «محمد بن ابراهیم شیرازی از بزرگترین فلاسفه الهی و موسس قواعد الهیه و مجدد حکمت ما بعدالطبیعه، او اول کسی است که مبدا و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی با برهان عقلی کرد و خللهای شیخ الرئیس-ابوعلی سینا- را در علم الهی روشن کرد و شریعت مطهره و حکمت الهیه را با هم ائتلاف داد، ما با بررسی کامل دیدیم هر کس درباره او چیزی گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلندپایه اوست»
علامه سید محمدحسین طباطبایی
علامه طهرانی در کتاب مهر تابان درباره نظر علامه طباطبایی نسبت به ملاصدرا مینویسد: علّامه طباطبائى فلسفه صدرالمتألّهین را به واقع نزدیکتر مىیافتند. و خدمت او را به عالم علم و فلسفه به علّت تکثیر مسائل فلسفه (که در این فلسفه، از دویست مسأله به هفتصد مسأله ارتقاء یافت) فوق العاده تقدیر مىکردند.
و از اینکه صدر المتألّهین تنها بدنبال مکتب مشّائین نرفته؛ و فلسفه فکرى و ذهنى را با اشراق باطنى و شهود قلبى جمع کرده، و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است بسیار تحسین مىکردند....
مرحوم استاد معتقد بودند که صدر المتألّهین فلسفه را از اندراس و کهنگى بیرون آورد، و روح نوینى در آن بخشید، و جان تازهاى در او دمید؛ پس مىتوان او را زنده کننده فلسفه اسلامیّه دانست.
و از اینها گذشته استاد ما نسبت به مقام زهد و بى اعتنائى بدنیا، و به روش ارتباط با خدا، و تصفیه باطن، و ریاضات شرعیّه، و انزوائى که صدر المتألّهین داشت و در کهَک قم به تصفیه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را اهمّ از هر چیز شمرد، بسیار ارزش قائل بوده و تحسین مىنمودند.
و معتقد بودند که: غالب اشکالاتى که بر صدر المتألّهین و فلسفه او مىشود، ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراک بحاقّ مسائل اوست. گرچه خود ایشان نیز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حیث المجموع او را زنده کننده فلسفه اسلامیّه، و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مىشمردند.
شهید استاد مطهری
شهید مطهری ارادت خاصی به ملاصدرا داشته و اسم انتشارت خود را صدرا نامگذاری کرده است و در سفرش به شیراز عنوان کرده بود که چقدر لذتبخش است در جایی نفس میکشم که ملاصدرا ۴۰۰ سال پیش در این شهر نفس کشیده است.
تمجید«علامه حسن زاده آملی» ازملاصدرا
«آیت الله حسن رمضانی» از استاد« علامه حسن حسن زاده آملی» نقل کرده که وقتى در محضر استاد علامه طباطبائى صاحب المیزان سخن از اقامه برهان بر اصول معارف قرآنى و عقائد انسانى عنوان شده است فرمود: اینها را ملاصدرا به ما یاد داده است. و وقتى به تنهائى در محضر مبارکش مشرف بودم که سخن از خدمت علمى این اکابر الهى به میان آمد فرمود: آقا آنهمه ناملایمات روزگار را چشیدهاند، و آنهمه سنگ حوادث را خوردهاند، و طعنها و دشنامها از این و آن شنیدهاند، و محرومیتها و آوارگیها را تحمل کردهاند، ولى دست از گوهر گرانبهاى عقیدت ایقانى، و حقیقت ایمانى خود برنداشتهاند و با همه آن رنج و سختیها معارفى را که با خون جگر تحصیل کردهاند نوشتند و گذاشتند و گفتند حق و حقیقت این است که نوشتهایم.
همچنین آیت الله حسن رمضانی نقل کرده علامه حسن زاده آملی میفرمود: جناب علامه طباطبایی رحمت الله علیه، کلید را از جیبشان در آورده بودند و میخواستند در منزل را باز کنند و بروند داخل. نگاهی کردند به من و فرمودند: آقا ما هر چه داریم از آخوند (یعنی ملاصدرا) داریم.
در اصطلاح فلاسفه و حکمای معاصر، مراد از آخوند، صدرالمتالهین شیرازی است و اگر حکما و فلاسفه، کلمه آخوند را به تنهایی و به صورت مطلق بگویند منظورشان ملاصدرا است)
علامه محمدرضا مظفر
علامه محمدرضا مظفر(متوفی رمضان ۱۳۸۳) در مقدمه خود بر اسفار مینویسد: سخن گفتن از صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى قوامى، نویسنده کتاب اسفار، که در بین مردم به ملا صدرا و در میان شاگردان مکتبش به صدر المتالهین مشهور است، برایم بسى لذتبخش است.
من از عقل و خرد، روح بلند، نیروى مقاومت، آزاد اندیشى، بیان نیکو، کمال و پختگى اندیشهها و صراحت در ابراز عقاید و افکار این مرد بزرگ، با وجود تکفیر و آن همه آزار که در حق وى رفته است، شگفت زده ام. ویژگىهایى که برشمردم پیش از آنکه از تاریخ زندگى او درک کنم از نوشتهها و کتابهایش احساس نموده ام.
علامه سید محمد حسین طهرانی
علامه طهرانی در کتابالله شناسی عبارت جالبی درباره صدرالمتالهین دارد. مینویسد: این برهان که متّخذ است از مجموع کتب صدر المتألّهین شیرازى؛ افتخار ما و افتخار اسلام و مسلمین و افتخار بشریّت تا روز قیامت، ملاحظه مىکنید که چقدر انسان داراى ترقّى و کمال بوده است! و کسانیکه از فلسفه و حکمت وى دور هستند و در تکاپوى فهم آن عمر عزیزشان را سپرى نمىکنند چقدر در ظلمت و جهالت غوطه ورند.
در کتاب امام شناسی مینویسد: کتابهاى صدر المتألّهین شیرازى رضوان الله علیه حقّاً موجب فخر عالم تشیّع و بلکه عالم اسلام است؛ تحقیقات و تدقیقات این راد مرد بزرگ در زوایاى آیات و روایات، مشکل گشاى اساسى راه معرفت و پیشرفت است.
حضرت آیتالله خامنهای(رهبرانقلاب)
رهبر معظم انقلاب در پیام خود به همایش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهین فرمود: «از تشکیل این مجمع بزرگ علمى و فکرى که برگرد اندیشه و شخصیت فیلسوف نامدار ایرانى، حکیم صدرالمتالهین شیرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرت مىکنم و خداى سبحان را سپاس مى گویم.
اگر چه دانستههاى دنیاى غرب و حتى بخشهایى از دنیاى اسلام از این شخصیت کم نظیر چندان وسیع نیست، ولى حوزههاى فلسفى ایران لااقل در سه قرن اخیر - یعنى تقریبا از صد سال پس از تألیف کتاب اسفار تا کنون - یکسره از آراء فلسفى صدرالمتالهین تغذیه شده و کتابها و آراء مهم او - که بسیارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانى اش از ابتکارات اوست - محور درس و تحقیق و شرح و تنقیح بوده است.»
مکاشفه صدر المتألهین در حرم فاطمه معصومه(س)
ملاصدرا، هنگامی که در کهک زندگی میکرد، برای عرض ادب و توسل به بارگاه کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (س) مشرف میشد.
ملاصدرا:هرگاه در زمینه مسائل علمی، مشکلی برایم پیش میآمد که از حلّ آن عاجز میماندم، با پای پیاده از کهک به قم میرفتم و به کنار قبر حضرت فاطمه معصومه - سلام اللّه علیها - رفته، از آن حضرت استمداد مینمودم. با این کار، مسأله و مشکل من حل میشد و سپس به روستای کهک باز میگشتم.
در یکی از این سفرها در جوار قبر فاطمه معصومه یک مساله مهم و پیچیده فلسفی یعنی اتحاد عاقل و معقول در یک مکاشفه عرفانی، برایش حل شد. او خود در این زمینه میگوید: مساله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است که تاکنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود.
دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد. «کنت حین تسوید هذا المقام بکهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر» (الشواهد الربوبیة) هنگام نوشتن این بحث من درقریه کهک قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر(س) مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مساله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید. (اتحاد عاقل و معقول، علامه حسن زاده آملی، ص ۱۰۸).
مدیریت سایت-پیراسته فر:مطالب ملاصدر بااستفاده ازمأخذا۲ اردیبهشت ۱۳۹۲سایت مشرق بااندکی اصلاحات واضافات.
حیدر رحیمپور ازغدی از مبارزین قدیمی مشهد است که دوستی دیرینهای با آیت الله خامنهای دارد. آنچه در ادامه میخوانید روایت رحیمپور ازغدی از زندگی رهبر انقلاب اسلامی که جذابیت فراوانی دارد. عدم ویرایش متن نیز به دلیل نزدیکی به گفتار و جذابیتهای روایت حیدر رحیمپور ازغدی است.
- درباره نحوه آشنایی خود با رهبر معظم انقلاب و خاطرات مربوط به مبارزات پیش از انقلاب و نقش آیت الله خامنهای در پیشبرد انقلاب توضیح دهید.
درباره شناخت من از آقا، من هفت سال از آقا بزرگترم. محمدرضا حکیمی هم شش سال یا پنج سال. این داستانش اینه :
یک روزی بعد از کودتای بیست و هشت مرداد ما همه عصبانی که خدایا چی میشه توی مدرسه بودیم. در مشهد روحانیت خط اول نهضت نفت را بر عهده داشت. حکیمی هفده هجده ساله بود و من بیست ساله. میگفتیم هر صد سال یک نابغه میاد. جنگ داشتیم که نابغه آینده من هستم یا او؟
او ادبیاتش خیلی خوب بود، ادبیات عربش، من هم سوادم در ادبیات خوب بود ولی ادبیات او بهتر بود. به همین خاطر او میگفت که نابغه آینده من هستم. بنده هم به خاطر کتابهای زیاد به خصوص کتابهای حوزوی که خوانده بودم میگفتم من هستم. یک مرتبه دیدیم یک نوجوان دوازده سیزده ساله از جلوی ما رد شد که به تمام معنا آخوند بود. یعنی نعلین و کفش آخوندی و عبا و عمامه، به تمام معنا. یک الفیه در دستش است و دارد میخواند و الفیه را حفظ میکند و ما بطاعت و الف قد جمع یبصر فیالجت... به یکباره حکیمی گفت (آن نابغه) این است، نه تویی و نه من! بعد ما دیگر ایشان را ندیدیم.
نمیدانم از چه سنی از مشهد برای تحصیلش به قم و تهران رفت. هنوز هم نمیدانم. حالا در مورد اینکه رسائل و مکاسبش را نزد آقا مجتبی خوانده بود یا نزد آیت الله میلانی خوانده بود یا نه نمیدانم. میدانم که در سال ۴۲، یعنی زمانی که بیست و چهار ساله بود به نمایندگی از طرف امام آمد که با علمای مشهد پیرامون مذاکرات درباره ماجراهای سیاسی تماس بگیرد. من ده یازده سال بود که ایشان را ندیده بودم. ما دیدیم که یک طلبه خیلی خوش تیپ و جاافتاده، با علما تماس میگیرد. یعنی با افراد مثل آشیخ حسین و استاد ما آقا مجتبی، با آیت الله میلانی تماس میگیرد و بعداً یکی از اشخاصی که در هماهنگی انقلاب در مشهد و روحانیت مشهد با امام نقش مهمی داشت، ایشان بودند.
این حرفها را کسی نمیداند و من هم به هیچ کس نگفتهام. این مسائل گذشت و آقا صد در صد به چهرهای سیاسی تبدیل شد. بگیر و ببندها، زندان، تبعید و... ادامه داشت. در همان زمان در مشهد، او و هاشمینژاد و طبسی را گرفتند. آقای طبسی فردی بسیار متدین و خوب بود ولی در آن زمان، سیاسی نبود. هاشمینژاد هم پیش از جریان انقلاب، کارهای فرهنگی عام المنفعه میکرد. این سه نفر زندان رفتند. وقتی که از زندان آمد...
ما دیگه کم کم رفیق شده بودیم. از سال تقریباً ۳۵ ما دیگر رفیق شده بودیم در کانون نشر حقایق علی شریعتی با شخصیتهای سیاسی درجه یک رفیق شده بودیم و آقای خامنهای هم دقیقاً در جمع ما بود. در صورتی که فاصله سنی بود، فاصله کاری بود، ما زمان نهضت نفت از شخصیتها بودیم، در حالی که ایشان در آن زمان ده دوازده ساله بودند. یادم میآید وقتی نواب به مشهد آمد و میهمان مهدیه بود ایشان هم میآمدند و هر جا نواب میرفت کاملاً محو در او بودند که چه میگوید و چه کار میکند. بعد وقتی در سال ۴۲ به زندان رفت با آقایان طبسی و هاشمینژاد در یک بند بودند.
وقتی برگشت من گفتم که اینها خیلی در فاز سیاست نیستند گفت در زندان هر دو نفرشان را ساختم. دیگر بعد از آن بینی و بین الله کاملاً قرص و محکم در صحنه حاضر بودند، به طوری که تا سال ۵۷، طبسی و هاشمینژاد و آقا و بنده از شخصیتهای انقلاب بودیم و من از سال ۴۲ تا ۵۷ شب نامه نویس بودم و بسیار خوب کار میکردیم و شب نامه اول به اصفهان میرفت و در آنجا ماشین و منتشر میشد و بعد در ایران پخش میشد و دو ماه بعد یکی از آنها را به خانه خود ما میانداختند.
بعد آقا زندانهای کوتاه مدت و بلندمدت و تبعید و... را تجربه کردند و کم کم طوری شد که تقریباً اکثریت انقلابیون و جوانهای ایران ایشان را میشناختند. این را فراموش نمیکنم که به شهرهای مختلف میرفت و به هر شهری که میرفت به خانه آخوند بزرگ آن شهر یا امام جمعه آن شهر میرفت حالا آن امام جمعه با هر عقیدهای بود انقلابی یا غیر آن با بزرگان به خانه او میرفت و گپ میزدند و گفتوگو میکردند و برایش منبر درست میکردند و وقتی بر میگشت، میگفت که یک پایگاه در آنجا درست کردم و ایشان همین طور به هر جایی که میرفت پایگاه ایجاد میکرد.
چون من از نزدیک شاهد بودم اینها را میدانم و الا کس دیگری نبوده و نمیداند. ما میدیدیم که یک پایگاه خوب درست کرده و خدا شاهد است که تا قبل از رهبری ایشان در ایران هیچ کس به اندازه آقای خامنهای در سراسر ایران دوست و آشنا و شناس نداشت. هیچ احدی در ایران... هر جا که میرفت اهالی آنجا را به اسم میشناخت و با آنها حال و احوال پرسی میکرد. تا سالهای اخیر که نزدیک به انقلاب بود و ایشان شخصیت مبرزی بودند. یادم میآید که در اوایل سال ۵۶ بود که ایشان را گرفتند و به ایرانشهر تبعید کردند. ما چهار پنج نفر بودیم که تصمیم گرفتیم به دیدن کسانی که تبعیدی هستند برویم و هدف اصلیمان هم آقا بود. این چهار پنج نفر، همه صاحب نظر بودند. آقای سرشدار رحمت الله علیه بود، قدسی بود که شخصیتی علمی فرهنگی بود، آقای امیرپور بود، یک فرد دیگری بود که حالا روشنفکر شده، روشنفکر یعنی تاریک فکر. ابراهیم خدادادیان. پنج نفری به آنجا رفتیم. در راه وقتی این افراد تبعیدی را میدیدیم پول برده بودیم، گفتیم این بچهها محتاج نباشند. اول از همه پیش آقا رفتیم. قبل از اینکه برویم این طور تصور میکردم که ایشان در آنجا گرفتاری دارد.
خانمم تمام طلاهایش را جمع کرد. تحویل داد به سرشدار گفت بده به آقای خامنهای. وقتی رفتم آنجا و پول را هم بردم آقا خندید. گفت هر چه پول لازم دارید هر کمکی میخواهید برایتان انجام بدهم. گفت مردم اینجا با من هستند. به همین زودی یک جوری رفیق شده بود یک جوری خودمانی شده بود که تمام مردم با او بودند. رفیق شهر شده بود؛ یعنی افرادی که میآمدند و جوانهایی که میآمدند مثل این بود که ده سال است با او رفیقند. یک جوری که تصور نمیکنید. بعد گفت آقاجان هر چی میخواهید به شما بدهم. شما بروید به خلخالی و معادی خواه و شیخ علی تهرانی و... که در جاهای دیگر تبعید بودند بدهید.
آقای خامنهای گفت برو به آنها بده، من نمیخواهم. طلاها را هم به صندوق مشهد بده که دست رضازاده بود. همه این مسائل را که دیدیم در راه که میرفتیم گفتم بچهها بیایید رأی مخفی بگیریم ببینیم چه کسی از ما شایستهتر است! هر شش نفرمان به آقای خامنهای رأی دادیم. در صورتی که آقای خامنهای در آن زمان هم جوانتر بودند و هم عکس العمل خارجیش آن طور نبود. خلخالی را شما یک چیزی میشنوید چه کار میکرد، شیخ علی تهرانی در مشهد غوغا میکرد، هر شش نفرمان گفتیم که بعد از امام شایستهترین فرد ایشان است. رأی مخفی هم داده بودیم. برای چه؟ برای اینکه وقتی آدم نگاه میکرد میدید که بینی و بین الله، به قول قدسی، این چیز دیگری است.
- درباره دوران پس از پیروزی انقلاب و فعالیتهای آیت الله خامنهای در آن دوران بفرمایید.
تا زمانی که انقلاب پیروز شد. بعد از پیروزی انقلاب، من اصلاً گریهام میگیرد از آنچه ایشان کشید. چپ و راست، پشت پرده با ایشان مبارزه میکردند، لیبرالها هم مبارزه میکردند، همهشان دشمن درجه یکش بودند. دقیقاً شرایطش مانند امیرالمومنین(ع) بود. قاسطین و مارقین و ناکثین با او مقابله میکردند. ولی خب امام به صورت غیرمستقیم هوایش را داشت. ایشان را به عنوان نماینده خودش در ارتش گذاشت و بعد هم مسئولیت فرماندهی قوا را به ایشان داد.
یک روزی من در تهران بودم. آقا همیشه جبهه بود. من در تهران بودم؛ گفتند آقای خامنهای از جبهه آمده و نماز جمعه را ایشان میخواند. دیر به نماز جمعه رسیدم. گفتند رفته دبیرستان علوی. رفتم آنجا. آن کسی که آنجا بود مرا شناخت و گفت که آقا دستور دادند که حتی اگر از دفتر امام زنگ زدند تا چهار بعدازظهر، بگویید امکان ندارد بیاید. من سه شبانه روز است که چهارپنج ساعت بیشتر نخوابیدهام. یک دفعه گفت که حیدر آقا را بگویید بیاید داخل. گفتم آقا شما میخواهید بخوابید. گفت نه، خوابم نمیبرد. نشسته بود دیدم واقعاً لاغر و نحیف شده است. تا که مرا دید شروع کرد گریه کردن. گفت حیدر آقا! بنی صدر بسیاری از بچههای لانه جاسوسی را کشت. آن جریان هویزه و شهید علم الهدی را میدانید که؟ جریان را تعریف کرد و زار زار گریه کرد. شدیداً گریه میکرد و میگفت بچهها را کشت! بچهها را کشت به همین راحتی. بعد هم گفت خیلی کار خوبی کردی آمدی، دلم پر بود و خوابم هم نمیبرد.
دیگر ما دو سه ساعتی با هم بودیم بعد من گفتم آرام گرفتید استراحت کنید ولی در آن شب خیلی ناراحت بود. بعد از یک جهت، آخوندهای سنتی، مرتجعین، هر چه اسمش را بگذارید، اینها آقای خامنهای را رد میکردند. از یک طرف مجاهدین خلق و مارکسیستها و از یک طرف هم لیبرالها و شکست خوردههای نهضت، دشمن درجه یکشان را ایشان میدانستند. تا بالاخره ترور ایشان اتفاق افتاد. بعد از ترور من چند روز بعد به دیدنشان رفتم و خیلی ناراحت شدم. پرسیدم که دستتان چطور است؟ گفت یک آرزو داشتم که موجه بود این را قطع کنم از بس که درد میگیرد ولی نمیشود شخصیت رئیس جمهور دستش را قطع کنند، با یک دست بیاید نمیشود؛ باید ظاهرش را داشته باشد اما خیلی درد میکشد.
برگردیم به مدیریتها و ریاستهای ایشان. هر کجا و با هر کسی که برخورد داشت، چه موافق و چه مخالف، اندکی که میگذشت اگر از اشقیا بود کینهاش بیشتر میشد، اگر انسان معمولی بود تسلیم میشد. در مورد ریاست جمهوری ایشان هم که میدانید جریان آنچه بود؟ امام به هیچ کس از روحانیون شغل نمیداد. فقط راشد را گذاشته بود در وزارت ارشاد. ولی شغل نمیداد. در امور اجرایی روحانی به کار نمیگرفت و در وکلای مجلس هم آزاد گذاشته بود که خود مردم هر که را خواستند انتخاب کنند. بعد وقتی که آقا ترور شد امام گفت که در ریاست جمهوری نامزد شود.
- پس از رحلت حضرت امام خمینی و در دوران رهبری ایشان چه وقایعی رخ داد؟ نحوه مدیریت و برخورد ایشان در وقایع مختلف چگونه بود؟
تا اینکه دوران رحلت امام و ولایت ایشان شد. بعد از ولایتش من خدمت ایشان رسیدم، به حال گریه میگفت که من نمیدانم! مگر خود خدا تأیید کند که من بار خمینی را بکشم. مگر خود خدا تأیید کند. گفت وقتی مرا کاندید کردند، یک نفر و آن هم خود من در مخالفت صحبت کردم بقیه موافق، صحبت کردند. من اعلام کردم که من رأی ندادهامها! من رأی ندادم و موافق هم نیستم اما اگر تحمیل شود دیگر چاره ندارم. وقتی ولی فقیه شدند، حالا شعور سیاسی را ببینید، آقای خامنهای در عین کارهای سیاسی، هم سطح درجه یک درس میدادند و هم کفایه درس میدادند و هم مطالعات خوبی داشتند.
به نظرم قرآن و نهج البلاغه را حفظ هستند، یکی را کامل و آن دیگری را به صورت نیمه. در روایات هم بسیار بسیار کار کردهاند. بسیار زیاد. وقتی ولی فقیه شدند برخی شروع به کنایه زدن کردند کهای بابا! مراجعی مثل خویی، مثل بروجردی و... داشتیم حالا اوضاع به کجا کشیده؟! ایشان تحمل کردند و بلافاصله یعنی چند روز بعد یک حوزه کامل درست کردند از شاگردان چهار نفر از مراجع بزرگ، بروجردی، حکیم، امام و خویی. شاگردان این آقایان را جمع کردند. همان وقت شروع به بحث کردند. ایشان یک مسئله را عنوان میکنند آنها رد میکنند یا یک نفر بین آنها رد میکند. در طول این بیست سال این کار را رها نکرد و به طور رسمی ادامه دادند.
کار به جایی کشید که پارسال یک نفر از آقای مصباح پرسیده بود که آقا ما به چه کسی مراجعه کنیم؟ بعد ایشان میفرمایند از نظر من، اعلم بر همه آقای خامنهای است. آقای مصباح برای خودش عالمی است؛ محقق هم هست؛ میگوید از نظر من ایشان اعلم است. آقای جوادی آملی به خود من میگفت: «شما از کسانی هستید که بسیار تند مینویسید. یادتان باشد که خط قرمز آقای خامنهای است. گفتم: باباجان! شما چهار روز است که آقای خامنهای را میشناسید و من چهل سال است که ایشان را میشناسم. (همراه با خنده) شما اگر یکی یکی بپرسید همین را میگویند. حالا من خودم سطح تحصیلاتم بالاست، خارج را سه چهار سال خواندهام و خوب هم درس خواندهام. خدا شاهد است آقای خامنهای را به معنای حوزوی اعلم میدانم نه به معنای سیاسی. به آن معنا که از هجده سالگی، از بیست و دوسالگی، بیست و پنج سالگیش اعلم بود. به معنای جهان بینی و... از بیست و پنج سالگی اعلم بود.
حالا برگردیم به ماجراهای سبزپوشها. آقای خامنهای در دوران دوم خردادیها، بسیار پخته شد. بسیارها! نه اندک! اول دوم خردادیها وقتی رفتند در یک مجلسی برای دیدار با رهبر، یک جوری در مجلس نشسته بودند که من تلویزیون را خاموش کردم. یعنی قصد اهانت داشتند. فیلمهایش را بروید نگاه کنید. مربوط به مجلس ششم است. چقدر اهانت آمیز نشسته بودند. بعد دو سه روز بعد یک دختر چهارده پانزده ساله را که فکر میکنم نخبه بود یا چیز دیگر بود، یک چیزی بود که بهانه خوبی شد، علم کرده بودند و از او پرسیدند که تو به عشق چه کسی این کار را کردی؟ او هم گفت فقط به عشق خاتمی. فقط خاتمی؛ نه دیگری! در رادیو و تلویزیون وضعیت به این صورت بود. خلاصه ما آتش گرفته بودیم.
دیدارمن وفرزند(دکترحسن)بارهبرانقلاب
یک روز برای دیدن آقا به تهران آمده بودیم و با حسن آقافرزندم(دکترحسن رحیم پورازغدی)، به دیدن آقا رفتیم. ما واقعاً ناراحت بودیم. رفتیم دیدن ایشان و ابتدا کمی احوالپرسی کردیم. ایشان هم ساکت و آرام بودند.
حسن گفت: آقا! «جو» چه جوریه!
گفت: «بسیار بسیار خوب!» ما از این جوابش خیلی تعجب کردیم. خلاصه صحبت کردیم و دیدم که بسیار آرام و خوب هستند و میگفت که اوضاع بسیار خوب دارد پیش میرود. خدا شاهد است وقتی گفت خیلی خوب دارد پیش میرود کسی نمیفهمید. بعد من فهمیدم. اللهم اشغل الظالمین بالظالمین. بعد رسید به جایی که دیگر وقتی آنها خیلی شلوغ کردند. رهبری فقط تحمل، تحمل، تحمل، تحمل؛ فیعینه قضا و فی حلقه شجی: خار در چشم و استخوان در گلو اصلاً اعتنا نمیکرد. خیلی ساکت و واقعاً هم اهانت میکردندها! منظور و هدفشان ساختار ولایت فقیه بود نه شخص ایشان.
بعد -حسن-که شروع به اهانت و تندروی کردند ایشان-رهبری- یک کلام گفت که« هر چه مردم بخواهند من همان کار را انجام میدهم».
خلاصه بعد از مدتی دوم خردادیها افولشان شروع شد. من در آن زمان بود که فهمیدم چرا آقا میگوید بسیار بسیار خوب شد. ایشان دیگر در آن مرحله پخته شده بود؛ علاوه بر آن مطالعات چهل ساله و پنجاه ساله و اندوختههای همه جانبه، اینجا پخته شده بود که با اینها آن طور برخورد کرد. ایشان همین جور نشست و نشست و تماشا کردند. فقط گاه گاهی یک کلمه میگفتند که همان یک کلمه بس بود.
باز هم او را رها نمیکردند و شروع کرده بودند به ایجاد نزاع، در تدبیر، از اول جوانیش مدبر بود ولی در اثر این کارکشتگی که زمان دوم خرداد به دست آورده بود فهمید با سبزپوشها چه کار کند. خیلی حلم میخواهد که کسی قدرت داشته باشد و پشت تلویزیون بنشیند و آن صحنههایی که آنها انجام میدادند را ببیند و عکس العملی نشان ندهد و تماشا کند. توی خیابانها آشوب کنند، رهگذرها را بکشند، آتش بزنند و این بنشیند نگاه بکند. چرا؟ میخواهد مردم اینها را بشناسند نه اینکه ایشان بگوید که اینها بدند. ایشان معرفیشان نکند؛ مردم ببینند. بعد هم اینقدر تحمل کرد که همه مردم بگویند آقا! چرا اینها را قصاص نمیکنند؟ چرا اینها را نمیگیرند؟
بعد نامه نوشتند به یک صورت خیلی بدی و میخواستند که آقا انتخابات را باطل کند. ایشان هم گفت به من چه؟ من چی کاره هستم که انتخابات را باطل کنم؟ باید به شورای نگهبان بگویید. شورای نگهبان هم هی اینها را دعوت کرد، نیامدند و نمیآمدند؛ تا به فضاحت کشیده شدند. بعد شرایطی ایجاد شد که آن دو تا تظاهرات را مردم برگزار کردند و تظاهرات ۲۲ بهمن جوری شد که نه تنها سبزپوشها در ایران بلکه ساختار کودتای مخملین در جهان متزلزل شد، به برکت آقای خامنهای. یعنی به برکت آقای خامنهای کارهایی که در تاجیکستان شد، اتفاق نیافتاد؛ به برکت ایشان کارهایی که در اوکراین شد، اتفاق نیافتاد، یعنی پرچم نفاق قرآن سر نیزه کردن را ایشان شکستند. دیگر اصلاً کودتای مخملین در جهان اتفاق نمیافتد. کودتای مخملین هر جا بشود افشا میشود.
مدیریت سایت-پیراسته فر:ازادبیات ردوبدل شده میتوان فهمیدکه این دیدار،بعدازفتنه۱۳۸۸بوده است.
- آیا آقای موسوی از دوران نخست وزیری با آیت الله خامنهای مشکل داشت؟
من و آقای موسوی را آقای خامنهای در هیئت مؤسس حزب جمهوری اسلامی آورد.
هر دو تای ما را و روزنامه را هم به او داد. حقیقتش هم شخصیت من بیشتر به ایشان نزدیک بود. چون آقای موسوی با میثمی بود؛ با بچههای التقاطی بود. آقا نجاتش داد و آوردش این طرف. علیه ولایت فقیه خیلی کار میشد.
از ریاست جمهوری (زمان بنی صدر) یک نامه بیست، سی صفحهای علیه ولی فقیه نوشته بود که من جوابش را دادم به عنوان بحران کشنده. بردم ولی موسوی در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ نکرد.
گفتم چرا چاپ نمیکنی؟ آقای خامنهای گفت این زیاد از این کارها میکند؛
که بعد دادم به کیهان و در کیهان چاپ شد.
آقای خامنهای میگفت که موسوی تقریباً یک هدف دارد. اینکه یا با من هم گامی نکند و یا به حرف من عمل نکند.
لذا به رو نمیآورد ولی میترسید که این از این رفقای چپیش الهام بگیرد و به صورت مذهبی درآمده ولی از آنها الهام میگیرد. این وضعیت به همین صورت بود تا یک روزی موسوی آمد مشهد و سخنرانی کرد درباره ولی فقیه. عین عبارت این بود که گفت:
« ما شاه را برداشتیم باز با دست خودمان شاه بتراشیم؟! »
مرادش ولی فقیه بود. من دو سه تا حملات بدی بهش کردم ولی روزنامهها اینها را چاپ نمیکردند.
- درباره روش رهبر معظم انقلاب در برخورد با فتنه گران و مقایسه تطبیقی این روش با مشی امیرالمؤمنین(ع) توضیح دهید.
حق، تدبیر و سیاست نمیخواهد. درست که عمل کنی همان درست عمل کردن، پیروزی محسوب میشود. بنابراین لازم نیست ایشان روش خاصی به کار ببرد؛ همین که بر مبنای حق عمل میکند خودش منجر به پیروزی میگردد.
مدیریت رهبر انقلاب در دوره فعلی شبیه دوران بیست و سه سال سکوت امام علی(ع) و مظلومیت اوست.
یعنی دقیقاً به لحاظ تقدم و تأخر زمانی، رفتار مبارزاتی ایشان در قبل از انقلاب و دوران مبارزه مشابه مدیریت علی(ع) در دوره بعد از رسیدن به حکومت است و مدیریت ایشان در دوره فعلی مانند دوران بیست و سه سال سکوت علی(ع) در دوران پیش از رسیدن به حکومت است.
- در مورد توکل رهبر معظم انقلاب و توجهشان به عنایات معصومین در اداره انقلاب و کشور توضیح دهید.
تمام دنیا اگر یزید بشوند آقا دست از حق و حقیقت بر نمیدارد. یک عالم شیعه تمام عیار به معنای واقعی است. نمره توکل ایشان هم به جای بیست، بیست و یک است. نه برای ابزار اهمیت قائل است و نه از چیزی میترسد. در زمان شاه در شرایطی که تحت تعقیب بود و ساواک به شدت دنبال او بود یک جوری منبر میرفت و علیه رژیم شاه صحبت میکرد که انگار به یک مجلس عادی میرود. توکلش به تمام معناست.
یک روزی در زندان بود. به ما زنگ زدند گفتند آقا در ابرکوه است. بیایید ببریدش. در راه که میآمدیم گفت که اینها من را آزاد کردهاند که حرفهای باب دلشان بزنم.
اما بعد از آن کاملاً برعکس عمل کرد و یک جوری صحبت و سخنرانی میکرد و فعالیتهایی میکرد که من گفتم دیگه اعدامش میکنند. در ایجاد این انقلاب هم بیشترین سهم را دارد. درست است که شخصیتهای بزرگی مانند بهشتی و... مطرح بودند، اما هیچ کس به اندازه ایشان برای پیروزی انقلاب فعالیت نکرد و زحمت نکشید. هر شهری رفت یک پایگاه برای انقلاب ایجاد کرد.
- با توجه به اینکه «با رهبر معظم انقلاب دوستی دیرینه و رفت وآمد خانوادگی داشتهاید»، درباره ویژگیهای شخصیتی ایشان صحبت کنید و اگر خاطراتی دارید بیان فرمایید.
درباره وضع زندگیش یک وقتی به تهران به خانه ایشان رفتم برای غذا جلوی ما برنج خالی گذاشت. آن هم از این برنجهای تایلندی و کوپنی. جلوی خودش هم هیچی نبود.
روز بعد-یکبار دیگر برنج با کشمش جلوی ما گذاشت.
روزبعد-میهمانی دیگر-یک بار دیگر با عدس خالی گذاشت.
-دفعه بعد ماکارونی جلوی ما گذاشت.
گفتم: آقاجان! تو به خانه ما میآمدی ما اینجور از تو پذیرایی میکردیم!؟(باخنده)
آقاگفت: من درآمد زیادی ندارم. فقط کتابهایی که مینویسم را بیست درصد قیمتش را میگیرم.
یکبار آقا مجتبی، پسر آقا را دیدم که کلی لاغر شده بود.
از سمت راست :سید میثم و سید مصطفی، آیت الله مجتهدی و سید مجتبی و سید مسعود
توضیح مدیریت سایت:رهبر معظم انقلاب دارای ۶ فرزند هستند نام دخترانشان بشری و هدی است و سید مصطفی و سید مجتبی دو تن از فرزندان پسر ایشان ۸ سال در جبهههای جنگ ایران و عراق حضور داشتند.سید مسعود و سید میثم کوچکترین پسران ایشان هستند.
گفتم: بابا به شما غذا نمیده!؟
گفت: چرا! اتفاقاً به تازگی از بس به ما فشار آمده رفته یک سری از کتابهایش را به مبلغ یک میلیون فروخته و پولش را بین ما بچهها تقسیم کرده و دویست تومان هم به من رسیده!
مدیریت سایت -پیراسته فر:ازمنبع اخذشده( شبکه ایران)اصلاحات واضافاتی انجام گرفته است.
حاج آقاحیدر(ابوحسن)دارای۳پسرهستند که یکی(حسین) درمبارزات علیه رژیم-حین تظاهرات-شهیدشدند.
حمیدهم درعملیات کربلای۴شهیدشدند.
حسن آقاهم که تحصیلکرده حوزه ودانشکاه است.
واما......هیچکس برای من «هاشمی»نمی شود
فقدان این رفیق دیرین، همرزم و همکار نزدیک سخت و جانکاه است
بسمالله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون
با دریغ و تأسف خبر درگذشت ناگهانی رفیق دیرین، و همسنگر و همگام دوران مبارزات نهضت اسلامی، و همکار نزدیک سالهای متمادی در عهد جمهوری اسلامی جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی را دریافت کردم.
فقدان همرزم و همگامی که سابقهی همکاری و آغاز همدلی و همکاری با وی به پنجاه و نه سال تمام میرسد، سخت و جانکاه است. چه دشواریها و تنگناها که در این دهها سال بر ما گذشت و چه همفکریها و همدلیها که در برهههای زیادی ما را با یکدیگر در راهی مشترک به تلاش و تحمل و خطرپذیری کشانید.
هوش وافر و صمیمیت کمنظیر او در آن سالها، تکیهگاه مطمئنی برای همهی کسانی که با وی همکار بودند به ویژه برای اینجانب به شمار میآید.
اختلاف نظرها و اجتهادهای متفاوت در برهههائی از این دوران طولانی هرگز نتوانست پیوند رفاقتی را که سرآغاز آن در بینالحرمین کربلای معلّی بود به کلی بگسلد و وسوسهی خناسانی که در سال های اخیر با شدت و جدیت در پی بهره برداری از این تفاوت های نظری بودند، نتوانست در محبت شخصی عمیق او نسبت به این حقیر خلل وارد آورد.
او نمونهی کم نظیری از نسل اول مبارزان ضد ستم شاهی و از رنج دیدگان این راه پر خطر و پر افتخار بود.
سال ها زندان و تحمل شکنجه های ساواک و مقاومت در برابر این همه و آن گاه مسئولیت های خطیر در دفاع مقدس و ریاست مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان و غیره، برگ های درخشان زندگی پر فراز و نشیب این مبارز قدیمی است.
با فقدان هاشمی اینجانب هیچ شخصیت دیگری را نمی شناسم که تجربه ای مشترک و چنین دراز مدت را با او در نشیب و فرازهای این دوران تاریخ ساز به یاد داشته باشم.