پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

ماجرای سقیفه ساعده"خلفای راشدین "مدت حکومت هرکدام

​ماجرای انتخاب جانشین پیامبر«جلسه خبرگان رهبری»درسقیفه بنی ساعده/درغیاب حضرت علی.

خلفای راشدین / مدت حکومت

وفات پیامبر۲۸صفرسال یازده هجری..سقیفه بنی ساعده(مجلس خبرگان)برای تعیین رهبری

نامشروع خلافتمدت خلافتپایان خلافتتوضیحات.نکته 
ابوبکرربیع الاول۱۱هجری۲سال و سه ماه و ۲۶ روز۷جمادی ثانی سال۱۳ ابوبکر عبدالله بن ابی‌قحافة/ ۶۳ سالگی درگذشت/فتوحات:عراق وشام وایران
عُمَر۷جمادی الاخرسال۱۳۱۰سال و۶ماه و۴روز۹ربیع سال ۲۳ هجری«عمربن خطاب» بدست فیروزابولؤلؤکشته شددرسن ۵۵ سالگی/توسعه فتوحات ابوبکر+طرابلس وآذربایجان
عُثمانربیع سال ۲۳۱۲سالذی حجه۳۵هجریأبو عَبدِ اللهِ عُثمَانُ بْنُ عفَّان(ذوالنورین)
علیذیحجه۳۵هجری۴ سال و ۹ ماه۲۱رمضان سال۴۰هجری ۲۵سال مقاومت وصبوری 

توضیح نگارنده-پیراسته فر:اهل سُنت ،براساس یک روایتی منسوب به پیامبراکرم(ص) :

«حکومت خلفا پس از او ۳۰ سال است»

خلافت ابوبکر : ۲ سال و ۳ ماه 

خلافت عمر: ۱۰ سال 

خلافت عثمان : ۱۲ سال 

خلافت(امامت) حضرت علی : ۵ سال و ۷ ماه

 واما چون جورنیامد(مدت خلافت باروایت تطبقق نکرد)گفتند «امام حسن» هم بعنوان خلیفه پنجم(یکی ازخلفای راشدین است!) است ۲ ماه  خلافت امام حسن  است که  مجموعاً ۳۰ سال می‌باشد.

هنگامیکه حضرت علی درپی تغسیل وتدفین پیامبراکرم حضرت محمد صلی الله علیه وآله بود، عده‌ای از انصار به رهبری سعد بن عباده بزرگ قبیله خزرج، در محلی به نام سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند تا برای انتخاب رهبر خود پس از پیامبر(ص) تصمیم بگیرند.

به نظر برخی مورخین، این اجتماع انصار، فقط برای تعیین حاکمی برای شهر مدینه بوده است. با ورود برخی از مهاجرین به جلسه، مجادلات به سمت تعیین جانشین پیامبر برای رهبری تمام مسلمانان تغییر مسیر داد و در نهایت، با ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمین بیعت شد. بنابر نقل منابع تاریخی، به جز ابوبکر که از طرف مهاجران سخن می‌گفت،عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح نیز در سقیفه حاضر بوده‌اند.

اهل سُنت برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت و خلافت ابوبکر به اصل اجماع استناد کرده‌اند. این در حالی است که به نوشته تاریخ‌نگاران انتخاب ابوبکر مورد پذیرش عمومی نبود. پس از این واقعه افرادی مانند حضرت علی(ع)، فاطمه زهرا(س)، فضل و عبدالله پسران عباس عموی پیامبر و نیز برخی اصحاب معروف پیامبر مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو، زبیر بن عوام و حذیفة بن یمان به برگزاری شورای سقیفه و نتیجه آن اعتراض کردند. شیعیان واقعه سقیفه و نتایج آن را بر خلاف تصریحات پیامبر اسلام(ص) مبنی بر جانشینی امام علی(ع) به‌ویژه در غدیر خم، می‌دانند.

«سقفیه» چیست؟

توضیحات نگارنده-پیراسته فر:سقیفه به معنای «ایوانچه مُسقّف» (سایبان دار)است.چیزی شبیه موکب.

در عربستان برای گریز از گرمای سوزان، اکثر خانه ها و مغازه ها و مساجد، دارای سایبانی از حصیر یا گلیم هایی از پشم بز بود و در مواقع بیکاری ویاگرفتاری، در آنجا جمع می شدند و از اخبار تازه و امور اجتماعی مهم سخن می گفتندویابرای مشکلات خودچاره جویی می کردند.

 از جمله این سایبان ها، سایبانی بود متعلق به« قبیله بنی ساعده» که در فاصله یک کیلومتر از خانه پیامبر(ص) قرار داشت وبزرگترین سایبانهای آن نواحی بود بطوری که مورخان نوشته اند گنجایش۱۰۰ نفر راداشت.

چون بعد از رحلت پیامبر(ص) انصار و مهاجرین برای تعیین خلیفه، در زیر این سایبان گرد آمدند، این واقعه «سقیفه بنی ساعده» نامیده شد.

این مکان(سایبان بنی سقیفه) درسابق نیزمرکزحل اختلاف بوده، ۲قبیله بزرگ مدینه ( اوس و خزرج) برای حل اختلافاتشان دراین مجل حضورپیدامی کردند.

پس از رحلت رسول الله(ص) اصحاب(اعم از انصارومهاجرین) برای تعیین جانشین پیامبر، دراین محل« سقیفه بنی ساعده» گردهم آمدند.

درروز رحلت پیامبر،ابوبکر  درمنزل یکی ازهمسرانش (حبیبه بنت خارجه بن زید)در منطقه ای خارج از محدوده مرکزی مدینه بنام «سنْح» بود. چون خبر به گوش ابوبکر رسید، سوار بر اسبی شد و به سرعت خود را به مسجدالنبی رساند.

مهاجرین وانصار در سقیفه هر کدام خود را لایق تر از دیگری می پنداشتند، مردم مکه می گفتند:
اسلام در شهر ما و میان ما آشکار شد، پیامبر از مردم ماست. ما خویشاوندان او هستیم، ما پیش از شما این دین را پذیرفته ایم پس زمامدار مسلمانان باید از مهاجرین باشد.
انصار می گفتند:مکه دعوت پیامبر  را نپذیرفت ،با او به مقابله و دشمنی پرداخت و این ما بودیم که پیامبر را یاری کردیم و اسلام را رونق بخشیدیم و... پس زمامدار باید از انصار باشد.

 ابوبکر سخنرانی کرده و در آخر گفت: «من به خلافت عمر یا ابوعبیده راضی ام». برخی از انصار گفتند: امیری از ما و امیری از شما(یکی ازما،یکی ازشما). هرگاه یکی مُرد، آن دیگری امیر شود و به همین صورت، یک امیر از ما و پس از مرگش امیری از شما. ابوبکر این سخن را نپذیرفت و گفت: امارت از ما و وزارت از شما.

حُباب بن منذر، که این سخن را شنید، برخاست و گفت: ای انصار، خلافت را از دست ندهید و به دیگران راضی نشوید؛ چون پایه های این حکومت را شما استوار ساختید، و اگر می گویید مهاجران با ما مخالفت می کنند حداکثر راضی شوید به اینکه امیری از ما و امیری از آنان باشد. عمر در جواب وی گفت: دو شمشیر در یک غلاف جای نمی گیرد.

مذاکرات به خشونت کشیده شد-نزاع بالا گرفت و بشیر بن نعمان از اوس، که به سعدبن عُباده از خزرج حسادت می ورزید، از روی حسادت و اینکه مبادا خلافت به سعدبن عباده برسد، طی سخنانی انصار را به بیعت با ابوبکر فراخواند.« ابوبکر » از خُبرگان خواست با «عمر یا ابوعبیده »بیعت کنند،

اما آن ۲ نپذیرفتند، ابوبکر را اولی به این امر دانسته، خواستار بیعت با وی شدند. در این هنگام، بشیر بن سعد بر آنان پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. به دنبال این امر، اوسیان حاضر در جلسه نیز از ترس اینکه مبادا خلافت به خزرجیان برسد با ابوبکر بیعت کردند
مورخین نوشته اند:کاندیدای انصار( سعد ابن عباده)آرای لازم رابرای ریاست امت اسلام کسب نکرد.

لابی عمربن خطاب

واما «عمربن خطاب »برای ریاست« ابوبکر»رایزنی کردو توانست نظردیگرنمایندگان حاضردرمجلس راجلب کند .

بدینصورت «ابوبکر » برای خلافت برگزیده شدو بلافاصله با او بعنوان «خلیفه»بیعت کردند.

عده ای به بهانه اینکه با جماعت مسلمین نباید مخالفت کرد،«طوعاً اوکرهاً»تن به بیعت دادند.

وفات پیامبر: ۲۸ صفر سال یازدهم هجری رحلت کردند(۶۳سالگی).

۱۲روزذیحجه+۳۰روزمحرم+۲۸روزصفر=۷۰(ذیحجه آخرین ماه قمری است)

«ماجرای سقفیه» را هفت الی ده روز،حتی یک ماه بعدازرحلت پیامبر(ص)نیزگفته اند واما منابع معتبرشیعی،این اتفاق راسه روز پس از رحلت پیامبر (ص)می دانند/علامه  امینی(الغدیر) و آیت الله سبحانی(کتاب یورش به خانه وحی)

این درحالی بود که فقط«۷۰روزازوقعه غدیر»گذشته بود(آن غلغله و بَخٍ بخٍ ها هارایافراموش کردند ویا توجیه کردند،)عده ای از بنی هاشم وصحابه که گرایش به حضرت علی داشتند ازجمله :عباس عموی پیامبر و سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و...هم ازمدعوین نبودند.

گزارش چکیده مذاکرات مجلس خبرگان رهبری -بعدازرحلت رسول الله(ص):

سعد بن عباده: وی عمدتاً در ابتدای جلسه و پیش از ورود ابوبکر و همراهانش سخن گفت و البته به‌خاطر ناتوانی‎اش بر اثر بیماری، سخنان وی را فرزندش به جمعیت ابلاغ می‌نمود. اهم سخنان وی عبارتند از: ذکر مناقب و سابقه انصار، برتری آنان بر دیگر گروه‌های مسلمان، خدمات این جماعت به اسلام و پیامبر (ص) و اینکه پیامبر هنگام وفات از انصار رضایت داشت. وی با این استدلال‌ها انصار را اولی به جانشینی اعلام کرده و آنان را به اقدام برای به دست‌گیری زمام امور دعوت نموده و پیشنهاد انتخاب یک امیر از انصار و امیری از مهاجران را شکست و عقب‌نشینی می‌دانست.

ابوبکر: سخنان وی را باید تعیین‌کننده نتیجه این اجتماع دانست. وی در چند نوبت سخنانی ایراد نمود که چکیده آنها چنین است: بیان امتیازات مهاجرین بر انصار از جمله پیشگامی آنان در تصدیق رسالت پیامبر (ص)، سبقت در ایمان و عبادت خدا، رابطه خویشاوندی و یا دوستی مهاجران با پیامبر؛ اولویت مهاجرین برای جانشینی پیامبر به همین دلایل، مناقب و سابقه انصار و شایستگی و اولویت آنان برای تصدی مقام وزارت و نه حکومت، نهی مخالفت با جانشینی مهاجران.

حباب بن منذر: وی دو یا سه نوبت در سقیفه سخن گفت که هربار مشتمل بر تحریک و یا تهدید علیه مهاجران به‌خصوص ابوبکر و عمر بود.

عمر بن خطاب: عمر بیشتر سخنان ابوبکر را تایید و با استدلال‌هایی بر آن تاکید کرده است. برخی از این دلایل عبارتند از: قطعیت عدم مخالفت اعراب با جانشینی خانواده پیامبر، عدم امکان انتخاب دو امیر از هر یک از دو گروه، چراکه دو شمشیر در یک غلاف نگنجند.

ابوعبیده جراح: وی در سخنی خطاب به انصار آنان را از تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان، نهی کرده است.

بشیر بن سعد: وی از قوم خزرج و انصار است. وی در چند نوبت استدلال‌های ابوبکر و همراهانش را تایید کرده و با الفاظی مانند ترس از خدا و عدم مخالفت با یک حق مسلم، انصار را از مخالفت با مهاجران منع کرده است.

عبدالرحمن بن عوف: مقام و فضیلت افرادی مانند حضرت علی (ع)، ابوبکر و عمر را یادآوری کرده و جماعت انصار را فاقد چنین بزرگانی معرفی کرده است.

منذر بن ابی‌ارقم: وی از انصار است، او در سقیفه و در مقابل استدلال‌های ابوبکر و عبدالرحمن بن عوف، علی (ع) را آن فردی معرفی می‌کند که تمام این ویژگی‌ها را دارد و اگر برای بیعت گرفتن پیش‌قدم می‌شد کسی با وی مخالفت نمی‌کرد.سخنان منذر، با تایید واعلام موافقت برخی از انصار مواجه شده که فریاد زده و می‌گویند فقط با علی بیعت خواهند کرد.

مورخان نوشته اند:از بین مهاجرین تنها ابوبکر، عمر و ابوعبیده در جلسه سقیفه حضور داشتند که امکان همراهی چند ملازم شخصی، اعضای خانواده و موالی این سه نفر نیز دور از ذهن نیست. همین‌گونه برخی محققان حضور سالم بنده آزادشده ابوحذیفه، را ذکر می‌کنند که از نخستین افرادی بود که در سقیفه با ابوبکر بیعت کرد؛ هرچند هیچ‌یک از منابع معتبر نخستین، درباره حضور وی سخنی به میان نیاورده‎اند. منابع درباره حضور دیگر مهاجرین حتی اصحاب مرتبه متوسط یا پایین غیر از این افراد، سخنی به میان نیاورده‎اند.برخی محققین با استناداتی تصریح کرده‎اند که تعداد مهاجرین حاضر در سقیفه بسیار کم بوده است.

معروف‎ترین انصار حاضر در سقیفه : سعد بن عباده، پسرش قیس، بشیر بن سعد پسر عمو و رقیب سعد، اسید بن حضیر، ثابت بن قیس، منذر بن ارقم، براء بن عازب، حباب بن منذر.

واکنش حضرت علی دررابطه با سقیفه:

من از شما به خلافت سزاوارترم، من با شما بیعت نخواهم کرد و شما سزاوارترید که با من بیعت کنید، شما خلافت را از انصار گرفتید، و به قرابت و نزدیکی با رسول خدا بر آنها احتجاج کردید و به آنها گفتید: چون ما به پیامبر نزدیک‌تریم و از اقربای او هستیم به خلافت سزاوارتر از شما هستیم، و آنها نیز روی همین اساس، پیشوایی و امامت را به شما دادند. من نیز با همان امتیاز و خصوصیت که شما بر انصار احتجاج کرده‎اید با شما احتجاج می‌کنم به قرابت به رسول الله(ص) پس اگر از خدا می‌ترسید با ما از در انصاف درآیید و همان را که انصار برای شما پذیرفتند شما نیز برای ما بپذیرید، و گرنه دانسته به ستم و ظلم دست زده‎اید.

مورخین نوشته اند:حضرت علی بعداز۶ ماه با ابوبکربیعت کرد،بخاطرمصالح اسلام ووحدت مسلمین.

علی(ع) به مناسبت‌های مختلف و در سخنان متعددی به قضیه سقیفه اعتراض کرده و حق خود را در جانشینی پیامبر اسلام یادآوری نموده است. خطبه شقشقیه از معروف‌ترین خطبه‌هایی است که ناظربراین اتفاق است.

وی در ابتدای این خطابه گفته است: «به خدا قسم، فرزند ابوقحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهن در بر کرد هر چند که علم دارد، من برای خلافت مانند محور آسیاب هستم که علم و فضیلت از سر چشمه من مانند سیل سرازیر می‌شود و پرندگان هوا به اوج مقام من نمی‌رسند.»

علی(ع) پس از واقعه سقیفه و در زمان حیات حضرت زهرا(س) شب‌ها دختر پیامبر را سوار مرکبی‌ نموده‌ و به خانه‌ها‌ و محافل‌ انصار می‌برد و یاری می‌خواست و پاسخ می‌شنید: «ای دختر پیغمبر!ا با ابوبکر‌ بیعت‌ کرده‌ایم، اگر علی جلوتر آمده بود، از او عدول نمی‌کردیم، علی(ع) نیز جواب می‎داد: آیا‌ پیغمبر‌ را دفن نکرده درباره خلافت نزاع می‌کردم؟

حضرت فاطمه سلام الله علیها به عنوان خشم و غضب از انحراف خلافت به زنان قریش  که برای تسلیت وتعزیت آمده بودندگفت:
از دنیای شما بیزارم و از فراق شما خوشحال، چون حق مرا حفظ نکردید و پیمان و عهد پیامبر صلّی الله علیه و آله مراعات نشد و وصیت او پذیرفته نگشت...

توضیح نگارنده-پیراسته فر:بعضی ازآقایان سخنرانان وحتی نویسندگان یک ایرادی-نکوهش- که بر اهل سقفیه می گیرند این است که قبل ازاینکه پیکرمطهررسول الله را بخاک بسپارندبرای تعیین جانشینی وی اقدام کردند که این اقدام جای ایرادنیست چرا که :امام خمینی در شامگاه ۱۳ خرداد ۱۳۶۸درگذشت/مراسم تدفین در ۱۶ خرداد انجام گرفت.

اما۱۴خرداد۱۳۶۸جلسه خبرگان رهبری تشکیل شد برای تعیین جانشین امام خمینی-رهبری-حتی درلحظات آخرعمرامام خمینی مسئولین ازجمله رؤسای قوا برای جلسه خبرگان تمهیدمقدمات کردند.

درگزارش مسئولین آمده:همان ساعات اولیه درگذشت امام خمینی(قبل ازاعلام) ،یکی ازاعضای خبرگان مأمورشدکه با اعضای خبرگان تماس بگیرد وآنهارابرای جلسه اضطرای صبح فردافراخوان کند.پیکرمطهرحضرت امام خمینی ۲روزدر مصلای تهران قرارداشت.

رحلت امام خمینی  : شامگاه شنبه ۱۳ خرداد۱۳۶۸( شوال ۱۴۰۹)

اعلام :بامداد یکشنبه  ۱۴ خرداد۱۳۶۸

تشیع جنازه  وتدفین امام خمینی : روزسه شنبه ، ۱۶ خرداد ۱۳۶۸

اینجانب-نگارنده- فقط خواستم زمان تشکیل جلسه برای انتخاب رهبررا متذکرشوم،که بایدهرچه زودترجامعه اسلامی رهبرآینده خودرا می شناخت،اما نه اینکه توصیه ها واشارات پیامبرنادیده گرفته شدبلکه درمقابل«نصح»،اجتهادشد.

ماجرای خلیفه چهارم

مردم به خانه علی هجوم آوردند واما«علی» زیربار«خلافت »نمی رود.

مردم پس از پشت سر گذاشتن دوران سخت و تلخ حکومت پیشینیان و انواع تبعیضها، بی عدالتیها و فساد و تباهی، به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجاتشان از آن اوضاع نابسامان و جوّ تبعیض آمیز و ستم آلود، پایان دادن به دوران حکومت خلیفه پیشین و تعیین خلیفه قاطع وعادل است، لذا پس از کشتن عثمان، به در خانه وصی و جانشین بحق پیامبر(ص) حضرت علی(ع) روی آوردند و دست بیعت به سویش گشودند و به طور جدی، خواهان حکومت علوی بودند و در برابر عدم پذیرش امام(ع) اصرار ورزیده و آن حضرت را بر اجابت درخواست خود در تنگنا قرار دادند.

حضرت علی می گوید:ازدحام جمعیت که مانند یالهای کفتار-تهاجمی- بود،مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان، از هر طرف، مرا احاطه کردند، چیزی نمانده بود که دو نور چشمم(حسنین) زیر پا له شوند! آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و «ردایم» از ۲ طرف پاره شد! مردم همانند گوسفندانی-گرگ زده- که دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در میان گرفتند.
مانند شترهای ماده ای که به فرزندان خود روی آورند، به سوی من روی آوردید و شعارمی دادند: «بیعت،بیعت». من، دستم را بستم و شما آن را می گشودید. من، آن را از شما برمی گرفتم و شما به سوی خود می کشیدید.
«طبری »می نویسد: که امام علی(ع) در برابر اصرار مردم بر بیعت، فرمود: «این کار را(بیعت)نکنید. اگر من، وزیر و معاون امام مسلمانان باشم، بهتر از این است که امیر و حاکم بر مسلمانان باشم.، اما آنان فریادمی زدند: «به خدا سوگند! ما، تو را رها نمی کنیم تا این که با تو بیعت کنیم.

مراجعه به حضرت علی ازروی اجباربود(ازمظالم موجود) وپذیرش خلافت ازحضرت علی ازروی اکراه بود:

چرا حضرت قبل از بیعت مردم فرمود: «دعونی و التمسوا غیری» در همین خطبه امام بیان گردیده است.

توضیح این که: امام ـ علیه السلام ـ به خوبی می داند که مردم مسلمان در زمان خلفاء مخصوصا در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفته اند. به ویژه تقسیم پست ها و مناصب حکومت اسلامی به دلخواه، و تقسیم بیت المال به طور غیر عادلانه، و طبق امیال شخصی که در زمان عثمان به اوج خود رسید مردم را چنان عادت داده بود که اگر کسی بخواهد سنّت پیامبر را دقیقا اجرا کند با مخالفت های شدیدی رو برو خواهد شد و حوادث بعد، اثبات کرد که این پیش بینی امام ـ علیه السلام ـ کاملا بجا بوده است. لذا به عنوان اعلام خطر به هنگامی که مردم می خواستند با او بیعت کنند می گوید: «مرا رها کنید» زیرا شما طاقت تحمّل اجرای حق و عدالت را ندارید. بدانید اگر با من بیعت کنید مجبور خواهید بود برای تصفیه جامعه اسلامی دوران سختی را تحمّل کنید، و این درست به آن می ماند، که انسان نزد طبیب و جرّاح ماهری که در شهر نظیر ندارد می رود، او به بیمار می گوید: به طبیب دیگری مراجعه کن زیرا برنامه درمانی من سخت و سنگین است و تو یارای تحمّل آن را نداری، مسلّما منظورش این نیست که شایستگی را از خود سلب کند و یا دیگری را سزاوارتر از خویش ببیند، بلکه منظورش این است که از آغاز کار طرف را برای برنامه سنگینی که در پیش است آماده کند.

از اینجا معلوم می شود میان این گفته امام ـ علیه السلام ـ و گفتاری که از ابوبکر به هنگام تصدّی خلافت نقل شده: «اقیلونی اقیلونی فلست بخیر منکم و علیّ فیکم» مرا رها کنید من بهتر از شما نیستم درحالی که علی ـ علیه السلام ـ در میان شما است، از جهات زیادی با هم تفاوت دارد که یکی از آنها این است که مردم در آن زمان آمادگی کافی برای پذیرش حق و عدالت داشتند زیرا تعلیمات پیامبر در گوش آنها بود و هنوز فراموش نشده بود. تایید گفته بالا وضعی است که پس از بیعت امام ـ علیه السلام ـ پیش آمد زیرا امام ـ علیه السلام ـ در روز دوم خلافت خود بر منبر رقت و اعلام کرد راه و رسم من همان روش پیغمبر است. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، و اگر سابقه و کوشش بیشتری در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خدا است. و اضافه کرد: فردا کسی نگوید، فرزند ابی طالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدایند، و بیت المال مال خدا است و به طور مساوی بین همه تقسیم می شود، فردا همه حاضر شوند تا اموالی که موجود است بین آنها تقسیم گردد، عرب را بر عجم امتیازی نیست.

امام ـ علیه السلام ـ فردای آن روز به «عبیدالله ابن ابی رافع» کاتب خویش دستور داد از مهاجرین شروع کند، سپس به انصار و سایر مسلمانان هر کدام سه دینار بدهد.

از این تقسیم جز «طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، و سعید بن عاص و مروان بن حکم» کسی سر باز نزد، عبید الله جریان را به امام ـ علیه السلام ـ گزارش داد.

هنگامی که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشه ای از مسجد کنار یکدیگر نشستند و با یکدیگر آهسته صحبت می کردند، پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امام ـ علیه السلام ـ آمد و گفت تو در روز «بدر» بستگان نزدیک ما را کشتی اما امروز ما با تو بیعت می کنیم به شرط اینکه همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت می شد بپردازی و کشندگان عثمان را به قتل برسانی و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق می شویم. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: امّا مسأله «بدر» وظیفه الهی بوده و امّا مسأله مال در اختیار من نیست که کم و زیاد کنم، آنچه خدا فرموده انجام می دهم و در مورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را می کردم، و اگر شما از من بیم دارید به شما تأمین می دهم برای چه بیم داشته باشید؟... من روشی جز قرآن و سنت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد؛ سپس.... عمار یاسر را با عبدالرحمن به سوی طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند فرستاد، آنها نزد امام ـ علیه السلام ـ آمدند. فرمود: شما را بخدا سوگند می دهم آیا این طور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟ گفتند: چرا؛ فرمود: پس این چه وضعی است که از شما مشاهده می کنم؟ گفتند: بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکن و ما را بر دیگران برتری بخشی، اما اموال را به طور مساوی تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی. امام فرمود: استغفار کنید که من (چنین شرطی را از شما بر خلاف رضای خدا پذیرفته باشم) هم اکنون بگوئید آیا حقّی از شما گرفته ام یا به شما ستم کرده ام؟ گفتند: معاذالله.فرمود: آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانان بوده که من جاهل به آن بوده ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟ گفتند: نه؛ ... باز امام فرمود: اما در مورد مشورت با شما، من به حکومت رغبتی نداشتم، مرا به سوی آن دعوت نمودید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر ردّ کنم اختلاف افتد. و پس از قبول مسئولیت، در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم، آنچه مرا راهنمائی کردند عمل نمودم و احتیاج به نظر و رأی شما ندیدم.

بنابراین این کلام امام علی ـ علیه السلام ـ نه بخاطر این بود که سزاوار خلافت نیست و نه به خاطر این بود که کسی دیگر در امر خلافت سزاوارتر از آن حضرت است./  مکارم شیرازی، ترجمه و شرح گویای نهج البلاغه، ج۱، ص۴۰۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱.

«میزان» رأی ملت است:امام خمینی

آیت الله خامنه ای:«بیعت» در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار است

در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده«رأی مردم »در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام میدهد، مورد قبول و پذیرش قرار گرفته.

لذا شما می‌بینید که امیرالمؤمنین (ع) با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیغمبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری میداند، آنوقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم میکشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه میکند. یعنی آن را معتبر میشمارد و بیعت در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار است.

اگر یک زمامداری بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنی آن را قبول نکردند، آن زمامدار خانه‌نشین خواهد شد .

رهبرانقلاب درخطبه نمازجمعه می گوید:مشروعیت ولایت و حکومت به بیعت مردم وابسته است .

آیت الله خامنه ای می گوید:یا -بهتراست-بگوئیم فعلیت زمامداری و حکومت به بیعت مردم وابسته است.

آنوقتی که بعد از قتل عثمان مردم آمدند اطراف خانه‌ی امیرالمؤمنین را گرفتند، امیرالمؤمنین خطاب به مردم نفرمود که شما چه کاره‌اید؟ رأی شما چه تأثیری دارد؟

بلکه فرمود: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی»؛(۱) وقتی میخواست استنکاف کند از قبول خلافت و زمامداری، به مردم گفت من را رها کنید، به سراغ دیگری بروید. یعنی اراده‌ی شما، خواست شما، انتخاب شماست که تعیین کننده است؛ پس از من منصرف بشوید، به سراغ دیگری بروید. در مکاتباتی که امیرالمؤمنین با معاویه در پیش از جنگ صفین داشتند و استدلال میکردند؛ هر کدام یک دلیلی، استدلالی در نامه‌ی خود می‌آوردند - هم معاویه به یک چیزهائی استدلال میکرد تا روش سیاسی خودش را توجیه کند، هم امیرالمؤمنین استدلالهائی میکردند.

امام جمعه  تهران می گوید: آنجا یکی از جملاتی که امیرالمؤمنین به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم امیرالمؤمنین این را به کار برده این است که: «إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ»؛(۲) یعنی تو چرا در مقابل من می‌ایستی و تسلیم نمیشوی، در حالی که همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند و تو به خاطر بیعت آن مردم خلافت آنها را قبول داری، همان مردم با من هم بیعت کردند. یعنی مشروعیت دادن به رأی مردم و بیعت مردم؛ این یک اصل اسلامی است.

لذا «بیعت »یکی از چیزهای اصلی بود.

آیت الله خامنه ای درادامه می گوید: اگر کسی به عنوان خلیفه انتخاب میشد، مردم اگر بیعت نمیکردند، هیچ الزامی نبود که دیگران او را «خلیفه »بدانند. حتی آن زمانهائی که خلافت جنبه‌ی صوری هم به خودش گرفته بود، یعنی در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، آن روز هم باز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند/۲۲خرداد۱۳۶۶خطبه های نمازجمعه تهران.

(۱)دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً/ خطبه ۹۲نهج البلاغه

ترجمه:رهایم کنید و غیر مرا بخواهید، زیرا ما با حادثه‏اى روبرو هستیم که آن را چهره‏ها و رنگهاست، حادثه‏اى که دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پایدار نمى‏ماند. آفاق حقیقت را ابر سیاه گرفته، و راه مستقیم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانید اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى‏دانم با شما رفتار مى‏کنم، و به گفتار هیچ گوینده و سرزنش هیچ سرزنش کننده‏اى توجه نمى‏کنم. و اگر رهایم کنید مانند یکى از شما خواهم بود، و شاید شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى کسى باشم که حکومت خود را به او مى‏سپارید. و من براى شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است.
(۲) إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ السَّلَامُ ./نامه ۶ : از نامه‏ هاى آن حضرت است به معاویه
ترجمه:آن مردمى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط و مقررات با من بیعت کردند، حاضر را حقّى نیست که غیر را اختیار کند، و غایب را نمى‏رسد که آن را قبول نکند. شورا براى مهاجرین و انصار است. اگر بر مردى در خلافت اجتماع کردند و او را پیشوا نامیدند خداوند به آن راضى است، بنا بر این اگر کسى از فرمان اهل شورا با انکار و بدعت بیرون رود او را به آن بر مى‏گردانند، و اگر فرمان آنان را نپذیرد با او به خاطر پیروى از غیر راه اهل ایمان مى‏جنگند، و خداوند بر گردن او نهد آن را که خود بر عهده گرفته (یعنى عذاب دوزخ را). به جان خودم سوگند اى معاویه، اگر با دیده عقل نظر کنى نه از روى هوا و هوس، خواهى یافت که که من از همه مردم از خون عثمان مبرّاترم، و خواهى دانست که از آن گوشه گرفتم، مگر آنکه مرا متّهم کنى، پس هر اتهامى که به نظرت مى‏رسد وارد آور. و السلام.

ماجرای«قتل عُثمان»

عثمان، حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمانان شد، از جمله: سپردن امارت ها به دست بنى امیّه به ویژه فاسقان و سفیهان و افراد بى دین آنها و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستمهایى که در مورد «عمّاریاسر» و «ابوذر» و «عبدالله بن مسعود» روا داشت و کارهاى دیگرى از این قبیل که در آخر خلافت خویش انجام داد.

فرماندارن عثمان برخلاف احکام اسلام عمل می کردند/شراب می خوردند.
«ولید بن عُقبِه» را والى «کوفه» ساخت که گروهى به شراب نوشیدن او گواهى دادند... و نیز «سعید بن عاص» را پس از «ولید» فرماندار «کوفه» ساخت. سیعد اعتقاد داشت که «عراق» باغ «قریش و بنى امیّه» است؛ که «مالک اشتر» در پاسخ وى گفت: «تو گمان مى کنى سرزمین عراق که خداوند آن را به وسیله شمشیر ما مسلمانان فتح نموده، مربوط به تو و اقوام توست!» این معنا به درگیریهایى میان «اشتر» و «طایفه نخع» از یک سو و «رئیس شرطه» از سوى دیگر انجامید و تدریجاً صداى اعتراض مردم بر ضدّ «سعید» و سپس بر ضدّ «عثمان» بلند شد. «عثمان» به جاى این که مردم «کوفه» را از طریق صحیحى آرام کند، دستور تبعید رهبران شورش را به «شام» صادر کرد که عدّه اى از بزرگان «کوفه» از جمله «مالک اشتر» و «صَعْصَعَةِ بْنِ صُوحان» را به شام تبعید نمود.
در سال یازدهم خلافت او، عدّه اى از یاران پیامبر(ص) گرد هم آمدند و ایرادهاى مختلفى را که به عثمان داشتند به وسیله «عامر بن عبد قیس» که مردى عابد و خداشناس بود به او رساندند؛ «عثمان» به جاى این که برخورد منطقى با او کند، پاسخ اهانت آمیزى به او داد.
وضع در «مدینه» نیز بحرانى شد و پایتخت اسلام براى شورش آمادگى پیدا کرد؛ «عثمان» گروهى از یارانش مانند «معاویه» و «سعید بن عاص» را دعوت کرد و با آنها به مشورت نشست، بعضى صلاح در این دیدند که: «عثمان» مردم را به جهاد مشغول کند و بعضى از او خواستند: مخالفان را سرکوب و نابود کند و بعضى: او را دعوت به بذل و بخشش از بیت المال براى فرونشاندن خشم مردم ـ کردند؛ تنها یک نفر حقیقت مطلب را به او گفت که: تو «بنى امیّه» را بر گردن مردم سوارى کرده اى، یا عدالت پیشه کن یا از خلافت کناره گیرى نما!
«عثمان نظریه سرگرمى مردم را به جهاد پذیرفت و دستور داد آنها را براى جهاد مجهز سازند (ولى کار از کار گذشته بود و این تدبیر سودى نداشت).
در سنه ۳۵  هجرى (سال آخر حکومت عثمان) مخالفان او و «بنى امیّه» با یکدیگر مکاتبه کردند و یکدیگر را بر عزل «عثمان» و فرماندارانش تهییج نمودند، سرانجام یک گروه عظیم دو هزار نفرى به سر کردگى «ابو حرب» از «مصر» و گروه دیگرى به همین تعداد به همراهى «زید بن صوحان» و «مالک اشتر» و بعضى دیگر از بزرگان «کوفه» و گروه سوّمى از «بصره» به رهبرى «حرقوص بن زبیر» به عنوان زیارت خانه خدا حرکت کردند و به «مدینه» آمدند و مردم مدینه را از قصد خود (دائر به عزل عثمان و فرماندارانش) با خبر ساختند. چیزى نگذشت که منزل عثمان را محاصره کردند و به او تکلیف کردند که از خلافت کناره گیرى کند، ولى «عثمان» از فرماندارانش به وسیله نامه کمک خواست.

روز جمعه «عثمان» با مردم نماز خواند و به منبر رفت و به گروهى که از شهرهاى مختلف (مخصوصاً مصر) براى احقاق حقّ نزد او آمده بودند، خطاب کرد و گفت: «همه اهل مدینه مى دانند شما به وسیله پیامبر(ص) لعن شدید...». در این جا شورش عظیمى در مردم پیدا شد و آن چنان بالا گرفت که «عثمان» از ترس بیهوش شد از منبر به زیر افتاد و او را به خانه بردند.
بعداً «عثمان» به عنوان استمداد به خانه «على» آمد و گفت: «تو پسر عمّ من هستى و من بر تو حقّ خویشاوندى دارم و تو نزد مردم قدر و منزلت دارى و همه به سخنت گوش فرا مى دهند، وضع را مشاهده مى کنى، من دوست دارم با آنها سخن بگویى و آنها را از راهى که در پیش گرفته اند منصرف سازى!» امام فرمود: «چگونه آنها را راضى و منصرف کنم؟» عثمان گفت: «به این صورت که من، بعد از این، مطابق صلاح اندیشى تو رفتار مى کنم».
امام(ع) فرمود: «من بارها در این باره به تو هشدار داده ام، تو هم وعده دادى ولى به وعده ات وفا نکردى».
سرانجام امام(علیه السلام) براى خاموش کردن غائله، به اتّفاق سى نفر از مهاجران و انصار با کسانى که از «مصر» آمده بودند (و از همه در مورد عزل عثمان فّعال تر بودند) سخن گفت. «مصریان» قبول کردند که به «مصر» باز گردند و «عثمان» نیز به مردم اعلام کرد که حاضر است به شکایت آنان رسیدگى کند و از اعمال گذشته خویش توبه نماید، ولى هنگامى که به منزل آمد، دید مروان و گروهى از بنى امیّه در منزلش نشسته اند. «مروان» به او گفت: «سخن بگویم یا ساکت بنشینم»!
همسر عثمان «نائله» با عصبانیّت گفت: «ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفال او خواهید بود او به قولى که به مردم داده است باید وفا کند و نباید از آن برگردد».
ولى مروان ساکت ننشست و گفت: «آنچه را در مسجد گفتى به صلاح خلافت تو نبود از آن صرف نظر کن»!
«على» خشمگین شده به خانه «عثمان» آمد و به او فرمود: «من راه صحیح را به تو نشان مى دهم ولى مروان تو را منحرف مى سازد از این پس به سراغت نخواهم آمد».
مصرى ها که روانه «مصر» شده بودند بعد از سه روز به مدینه باز گشتند و نامه اى را ارائه دادند که از غلام «عثمان» در بین راه گرفته بودند. در آن نامه «عثمان» به «عبدالله بن صرح» فرماندار «مصر» دستور داده بود: «سران شورش را شلاّق بزند و موهاى سر و صورتشان را بتراشد و در زندان کند» و عدّه دیگرى را دستور داده بود به دار بیاویزد. آنها نزد «على» آمدند که در این باره با «عثمان» سخن بگوید. «على» جریان را از «عثمان» جویا شد. «عثمان» از نوشتن چنین نامه اى اظهار بى اطلاعى کرد، یکى گفت: «این کار، کار مروان است». «عثمان» گفت: «من اطلاعى ندارم». مصریان گفتند: «آیا مروان این قدر جرأت دارد که غلام عثمان را بر شتر بیت المال سوار کند و مهر مخصوص او را پاى نامه بزند و مأموریت خطرناکى با این اهمیّت به او بدهد و عثمان بى خبر باشد»؟!
عثمان باز گفت: «من از این مطلب خبر ندارم»!
مصریان در پاسخ او گفتند: «از ۲ حال خارج نیست: اگر راست مى گویى و این کار، کار مروان است باید از خلافت کنار بروى زیرا فردى این چنین ناتوان که دیگران بدون آگاهى او، فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوصش صادر کنند لیاقت خلافت اسلامى را ندارد و اگر دروغ مى گویى و این کار، کار توست باز هم شایسته خلافت مسلمانان نیستى»!
«عثمان» گفت:

«خلافت لباسى است که خداوند به تنم کرده و آن را بیرون نخواهم آورد ولى توبه مى کنم».

گفتند: «اگر بار اوّل بود که توبه مى کردى پذیرفته بود، امّا بارها توبه کرده اى و شکسته اى! بنابراین یا از خلافت بر کنار شو، یا تو را به قتل مى رسانیم!» ولى باز آنها عجله نکردند و اوضاع ساعت به ساعت بحرانى تر مى شد. سرانجام «عثمان» از «على» درخواست کرد که: «سه روز به او مهلت دهند تا به شکایت مردم رسیدگى کند»، مردم پذیرفتند؛ ولى او در خفا وسایل جنگ را آماده مى کرد (و هدفش از این مهلت خواستن ها، فرا رسیدن نیروهاى کمکى از خارج مدینه بود). بعد از سه روز، حلقه محاصره بر عثمان تنگ تر شد و مردم نگران این بودند که از «شام» و «بصره» کمک براى او برسد، لذا براى تسلیم او آب را از او منع کردند. «عثمان» از على علیه السلام در خواست آب کرد و امام به وسیله فرزندانش آب براى او فرستاد؛ در این هنگام مردم به درون خانه عثمان ریختند و نزاع خونینى میان طرفداران او از یک سو و مردم از سوى دیگر روى داد و عده اى از طرفین کشته شدند، باز چند نفر وارد اتاق «عثمان» شده و او را نصیحت کردند امّا اثرى نداشت، سرانجام به او حمله کرده و کارش را یکسره کردند.
آنچه در بالا آمد خلاصه اى از این ماجرا بود که «ابن ابى الحدید» از «تاریخ طبرى» نقل نموده است و ما نیز آن را براى پرهیز از طولانى شدن بار دیگر خلاصه کردیم. 
بسیارى از مورّخان روز قتل او را ۱۸ ذى الحجه سال ۳۵ یا ۳۶ هجرى ذکر کرده اند و عجب این که به گفته کامل و مورّخان دیگر،

جنازه «عثمان»۳ روز روى زمین مانده بود و کسى او را دفن نکرد.

این نشانه نهایت خشم مردم بر اوست.

سرانجام با وساطت «على» تصمیم به دفن او گرفته شد، اما جمعى از مردم مانع از نماز بر او و حتّى مانع از دفن او در «بقیع» شدند. گروهى بر سر راه نشسته بودند و تابوت او را سنگباران نمودند، «على» مانع شد،

بالاخره بر جنازه او نماز خواندند و در محلى به نام «حشّ کوکب» در بیرون بقیع دفن شد که بعداً در زمان «معاویه» براى رفع اهانت، دستور داد آن محل را جزء «بقیع» قرار دهند. 
اینها همه به خوبى نشان مى دهد که مردم تا چه حد از عثمان و حکومتش خشمگین و ناراحت بودند و تفسیر روشنى است بر آنچه امام علی علیه السلام در جمله هاى کوتاه از خطبه (خُطْبه شِقْشِقِیَّه) بیان فرموده است، آنها که تعبیرات امام(علیه السلام) را در این خطبه تند مى پندارند، از ماجراى زندگى «عثمان» و پایان کار او و عکس العمل مسلمانان در برابرش آگاهى کافى ندارند وگرنه تصدیق مى کردند که این تعبیرات در برابر آنچه روى داده است بسیار ملایم است/سایت آیت الله مکارم شیرازی/

توضیح نگارنده-پیراسته فر:ماجرای قتل عثمان -بطورمشروح-درپُست دیگر مراجعه کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد