دستگیری امام خمینی اززبان خودامام خمینی خواهیدخواند.
سرهنگ عصار(مأمورساواک)می گوید:رفتم داخل خانه...دادزدم .«روح الله خمینی کجاست»..خمینی ظاهرشدوگفت:آقای نظامی!روح الله خمینی منم..
هنگام بردن خمینی،مصطفی گریه می کرد،خمینی به اونهیب زدوگفت«این که گریه ندارد!»
«اعتمادبنفس امام خمینی»هنگام بازداشت...ماترسیده بودیم ..خمینی مارادعوت به آرامش می کرد.
هنگام اذان صبح -ماشین حامل خمینی درحال حرکت بود،یکدفعه خمینی گفت«نگه دار»راننده بی اختیارپابه ترمزگذاشت،یکی ازمأمورین ،پرید،درب ماشین سمت خمینی رابازکرد!همه گفتند«دست خودمان نبود!»انگارخمینی فرمانده مابود وماسربازش...درادامه خواهیدخواند..
بعد از سخنرانی مهم امام خمینی در۴ آبان ۱۳۴۳، اعتراضات گستردهای در میان مردم شکل گرفت. این وقایع منصور(نخست وزیر) را سخت به وحشت انداخت.
«سرلشکر حسین فردوست» رئیس دفتر ویژه اطلاعات دربار و قائممقام -وقت- ساواک نقل میکند که شب سه شنبه، ۱٢ آبان ۱۳۴۳منصور با عدهای دیگر مهمان شاه بود.
حسنعلی منصور نیم ساعت با محمدرضا شاه صحبت کرد. شاه فردوست را صدا زد و گفت: ببین نخستوزیر چه میخواهد؟
«حسنعلی منصور» گفت: هر چه سریعتر آیتالله خمینی باید به ترکیه تبعید شود. فردوست با سرلشکرحسن پاکروان رئیس ساواک تلفنی صحبت کرد. آنگاه «پاکروان» تلفنی با «محمدرضاشاه» صحبت کرد و دستور تبعید امامخمینی را گرفت.
همان شب به «سرهنگ علی اکبر مولوی» رئیس ساواک تهران مأموریت دادند تا به همراه نیروهایی از هوابرد به قم برود و ایشان را دستگیر و به تهران آورده و صبح فردا با هواپیما به ترکیه تبعید نمایند.
امامخمینی را مستقیم به فرودگاه بردند و سوار بر هواپیمای نظامی ۱۳۰ـ C کردند که از قبل «به فرمان مطاع شاهانه» مقرر بود از تهران به ترکیه پرواز کند. هواپیمای نظامی حامل رهبر نهضت مردم مسلمان ایران ساعت ۸ صبح از فرودگاه تهران به مقصد ترکیه پرواز کرد. اولین کلام امامخمینی خطاب به افسر مأمور، سرهنگ افضلی این بود: «من برای دفاع از وطنم تبعید شدم».
هواپیما پس از سه ساعت و نیم در فرودگاهی در ۳۵ کیلومتری آنکارا به زمین نشست. یک مأمور ترک امامخمینی و افسر همراه را به «هتل بلوار پالاس»، طبقه چهارم، اتاق ۵۱۴ که قبلاً آماده شده بود، برد و فردا از آنجا به یکی از محلات آنکارا در طبقه هشتم منتقل شدند.
ساعت ۱۴عصر چهارشنبه، ۱۳ آبان ۱۳۴۳(٢٩ جمادی الثانیه ١٣٨٤) رادیو ایران اعلام کرد: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد؛ لذا در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۴۳ از ایران تبعید گردید».
« حاج آقا مصطفی خمینی» نیز در روز تبعید امام بازداشت شد و ۲ ماه بعد(۱۳ دی ۱۳۴۳) به ترکیه نزد پدر منتقل شد.
نخستین باری که رژیم پهلوی احساس خطرکرد، پس از وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود.
روز ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ امام خمینی به مناسبت عاشورای حسینی در مدرسه فیضیه سخنانی را ایراد نمود که در شکل گیری رخدادهای بعدی تاریخ معاصر ایران نقش مهمی را ایفا کرد.
«حاج آقاروح الله» عملکرد رژیم را در حمله به «مدرسه ی فیضیه» با حادثه ی عاشورا مقایسه کرده و باصراحت «شاه »محمدرضاپهلوی را به طور بی سابقه ای مورد خطاب وعتاب قرار داد.
روز جمعه، ۲ فروردین ۱۳۴۲(٢٥ شوال ١٣٨٢) سالروز شهادت امام جعفر صادق،«قم »چهره دیگری به خود گرفت. به دنبال اعلام عزای عمومی و سخنرانیهای افشاگرانه امام وتلاش وی در جهت بسیج علما در سراسر کشور،«ساواک»نیز برای خنثی سازی از این فراخون به سرکوب این نهضت پرداخت.
رئیس وقت ساواک و مشاور عالی شاه، «سرهنگ علی اکبر مولوی» (رئیس ساواک تهران) با نیروهای تحت امرش برای سرکوب مردم عازم قم شد،حمله با سوت «سرهنگ مولوی »آغاز شد. به دنبال آن صدها کماندو و مآمور با سلاح گرم و سرد به جان مردم بی پناه افتادند. صدها نفر توسط چاقو و پنجه بکس وزنجیر، زخمی و با جراحتهای عمیق روانه بیمارستانهاشدند،تعداد زیادی نیز دستگیر و بازداشت شدند، مدرسه و میدان آستانه، به میدان جنگ تبدیل شد و شهر قم به صورت یک شهر جنگ زده درآمد. بسیاری از طلاب از طبقه فوقانی مدرسه به داخل رودخانه خشک قم پرتاب شدند و دست و پی عده زیادی شکست. کماندوها و مأموران مخفی با شکستن درختان مدرسه به سمت طلاب حمله کرده و در عین حال از سوزاندن قرآنها و کتب ادعیه و هر آنچه در حجرهها یافتند، ابایی نداشتند.
مردم به بیوت علما پناهنده شده،عده ای از مضروبین وحشت زده به بیت امام خمینی پناه بردند، امام همچنان مصمم به ادامه قیام، وعده پیروزی مردم و رسوایی دستگاه را نوید دادند«....دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم، ما از خدا خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند»
مجلس اول صبح جمعه(جمعه۲ فروردین ۱۳۴۲) در منزل امام بر پا شد. در حالی که سخنران جلسه به بیانات خود ادامه میداد عدهای از عوامل رژیم بر طبق دستور شروع به بینظمی و فرستادن صلواتهای بیجا نمودند.
بلافاصله امام توسط آقای «شیخ صادق خلخالی» پیغام دادند چنانچه این افراد از توطئه دست برندارند اما به سمت حرم حضرت معصومه حرکت و آنجا سخن آخر را با مردم خواهند کرد. به دنبال تهدید امام مجلس نظم خود را به دست آورده و بدون حادثهای ادامه یافت.
مجلس دوم به میزبانی آیتالله سیدکاظم شریعتمداری در مدرسه حجتیه قم برگزار گردید. در آن مجلس نیز با ایادی رژیم در هنگام سخنرانی «حاج آقا انصاری قمی »به فرستادن صلوات اقدام نمودند.
« حجت الاسلام علی دوانی» که خود در آن مجلس حضور داشت می نویسد:، برگزار کنندگان ناچار شدند از «آقا حسن میرهای» پهلوان معروف قم استفاده نمایند. ایشان درحالی که ۲متر قد داشت و از هیبت و احترامی برخوردار بود با ایستادن کنار منبر و دستور سکوت به اغتشاشگران توانست آرامش را برقرار سازد.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:«حاج آقا انصاری قمی »کیست؟
«حجت الاسلام شیخ مرتضی انصاری» پیش از آن که به لباس روحانیت ملبّس شود، روزی در تیمچه بزرگ بازار، بر فراز منبر بود که آیت الله شیخ عبدالکریم حایری یزدی(متوفی۹بهمن سال ۱۳۱۵ ) وارد مجلس شد و زمانی که منبر شاخص ونافذ وی را مشاهده کرد، او را نزد خود طلبید و پرسید: نام شما چیست و چرا تا کنون معمّم نشده ای!؟. شیخ انصاری گفت: آقا! نام من شیخ مرتضی است و تا کنون در خودم صلاحیت معمّم شدن را ندیده ام!. آیت الله حایری گفتند: انشاء الله که شیخ مرتضی انصاری بوده باشی تو بهترین کسی هستی که شایستگی عمامه نهادن را دارد. فردا من به حجره ات، در مدرسه فیضیه می آیم و عمامه بر سرت می گذارم وفرداهم به قولش وفاکرد.از همان زمان، نام خانوادگی اش در میان علما و مردم به «شیخ انصاری» معروف شد.
آیت الله بروجردی(متوفی۱۳۴۰) می گوید: «زبان انصاری» و قلم «سید شرف الدین»، هر دو خدمتگذار واقعی اسلام اند.
وفات شیخ مرتضی انصاری -ثانی- (درسن۷۰سالگی) درچهارشنبه، ۲۷ مرداد ۱۳۵۰،قبرش(قبرستان شیخان) روبروی مرقد جناب زکریا بن آدم اشعری.
علامه سیدعبدالحسین شرف الدین(متوفی ۱۰دی ۱۳۳۶)لبنان
نکته:همانطورکه احیاگرحوزه علمیه قم برایش دعاکرده بود،نه اینکه حیاتش عزت اسلام ومسلمین بود،بلکه مرگش نیزقیام علیه ستمشاهی شد،تشیع جنازه اش جشن شاهی راتیره کرد! تشییع جنازه این عالم مجاهد،مصادف شد۲۸ مرداد(مراسم رژه)اما کثرت تشیع کنندگان،موجب بهم خوردن این مراسم شد.
فاجعه فیضیه
مجلس سوم به دعوت آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی در بعداز ظهر همان روز(جمعه۲ فروردین ۱۳۴۲) در مدرسه فیضیه برگزارگردید. د رحالی که از صبح آن روز بیش از ۲۰ اتوبوس در پوشش دهقانان و کشاورزان و در واقع ایادی رژیم همراه با کماندوها و نیروهای مسلح قم تجمع کرده بودند.
مدرسه فیضیه به عنوان مرکز قیام قم از حساسیت و اهمیت بیشتری برخوردار بود. نیروهای سرکوبگر به دودسته تقسیم شده بودند. دستهای علنی با لباسهای نظامی سلاحهای گرم وابزار سرکوب و دسته دیگر با لباسهای مبدل در حالی که از سلاحهای سرد و چماق نیز بهرهمند بودند. اطراف مدرسه و درون مدرسه از نیروهای علنی و غیرعلنی پر بود. حدود هفت نفر بر زرهی و تعداد زیادی نیروهای مسلح در پشت بام مسجد همراه با دوربین و سایر آلات رعب، فضای وحشتناکی برای مردم ایجاد کرده بودند.
در اواسط سخنرانی «حجت الاسلام سیدمحمد آل طه»، آیتالله سید محمدرضاگلپایگانی با عبور از دالان ماموران نظامی در بیرون مدرسه وارد صحن شدند و در یکی از حجره های جنب کتابخانه مستقر شدند.
« آیت الله نعمت الله صالحی نجفآبادی» می نویسد:هنگام سخنرانی حاجآقا انصاری(شیخ مرتضی ثانی) عوامل رژیم، شروع به فرستادن صلوات کرده و به سمت سخنران هجوم برده و در حالی که سعی میکردند میکروفون را از سخنران بگیرند، ناگهان با شعارهای زنده باد شاه جلسه را به هم ریخته ودر یک درگیری گسترده و بیسابقه شروع به ضرب و شتم حاضرین و تخریب و انهدام مدرسه مینمایند.
رمزحمله به فیضیه:سوت ساواک-تکان دادن دست با«دستکش سفید»سرهنگ مولوی
شروع حمله با سوت سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران آغاز شد. به دنبال آن صدها کماندو و مآمور با سلاح گرم و سرد به جان مردم بی پناه افتادند. صدها نفر توسط چاقو و پنجه بکس وزنجیر، زخمی و با جراحتهای عمیق روانه بیمارستان و عده زیادی در بیوت علما پناهنده شده درحالی که تعداد زیادی نیز دستگیر و بازداشت شدند. در یک چشم به هم زدن مدرسه و میدان آستانه، به میدان جنگ تبدیل شد و شهر قم به صورت یک شهر جنگ زده درآمد. به گفته عینی بسیاری از طلاب از طبقه فوقانی مدرسه به داخل رودخانه خشک قم پرتاب شدند و دست و پی عده زیادی شکست. کماندوها و مأموران مخفی با شکستن درختان مدرسه به سمت طلاب حمله کرده و در عین حال از سوزاندن قرآنها و کتب ادعیه و هر آنچه در حجرهها یافتند، ابایی نداشتند.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:«آیت الله حاج سید محمد آل طه»از سخنرانان مراسم سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) مدرسه فیضیه در دوم فروردین سال ۱۳۴۲ در سن ۹۰ سالگی (۰۶ اسفند ۱۳۹۵ اسفند ۱۳۹۵)درگذشت.
«آیتالله ابراهیم امینی» که خود از شاهدان عینی آن فاجعه در قم بود در خاطراتش می نویسد: اواخر اسفند ۱۳۴۱ علما و مراجع در یک نشستی تصمیم گرفتند به مردم اعلام کنند که به عنوان اعتراض به دولت در تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی از مراسم عید نوروز صرفنظر نمایند. در آن روز در منزل امام، مراسم عزاداری برای امام صادق(ع) برپا بود. من به منظور شرکت در آن مراسم به سوی منزل امام حرکت کردم. در بین راه دیدم تعدادی اتوبوس درب مدرسه حکیم نظامی توقف کردند. افرادی از آنها پیاده شدند و به داخل مدرسه رفتند. افراد لباس شخصی داشتند ولی از قیافه آنها پیدا بود که نظامی هستند.
بعدازظهربه مجلس آیت الله گلپایگانی رفتم،حاج انصاری قمی در اوایل منبر ایشان از گوشه و کنار مجلس سروصدا و صلواتهای بیجا شروع شد. آقای انصاری سعی میکرد آنها را ساکت کند ولی نمیشد. من با مشاهده وضع موجود به سوی منزل امام حرکت کردم تا جریان را به اطلاع ایشان برسانم. امام در اتاق بیرون با چند نفر از علما و فضلا نشسته بودند. طولی نکشید که چند نفر از طلاب کتک خورده و سر و دست شکسته وارد بیت امام شدند و جریان فیضیه و ضرب و شتم طلبهها را تعریف کردند. وضع خطرناکی بود. احتمال میرفت مزدوران رژیم به «بیت امام خمینی» نیز حمله کنند.
بعضی حاضران پیشنهاد کردند درب منزل امام بسته شود.
آیتالله محمدصادق لواسانی(وکیل تام الاختیارامام خمینی،متوفی مهر ماه سال ۱۳۶۹) نیز که در نزدیک امام نشسته بود این پیشنهاد را خدمت امام عرضه داشت و تأیید کرد.
امام گفت: «نه!». اصرار کردند امام برآشفت و گفت: «نه! این چوبها را باید بر سر من میزدند، اکنون درب خانهام را به روی افراد کتکخورده ببندم. اگر اصرار کنید به سوی فیضیه حرکت میکنم».
طولی نکشید که منزل پر از جمعیت شد. نزدیک غروب بود. امام از اتاق بالا به قصد اقامه نماز مغرب و عشا پایین آمد. نماز مغرب و عشا را به امامت ایشان خواندیم، در حالی که احتمال حمله کماندوها وجود داشت.
بعد از خاتمه نماز عشا امام خمینی به اتاق بالا رفت و برای انبوه حاضران سخنرانی کرد. در حدود بیست دقیقه صحبت کرد.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:در یکی از اسناد ساواک آمده که این حادثه، امری از پیش طراحی شده بود.
براساس این دستورالعمل «تیمسار حسن پاکروان» رئیس ساواک در تاریخ ۲۸ اسفندماه ۱۳۴۱ به مناطق ساواک دستور داده است:چون احتمال دارد در منطقه آن ساواک بعضی از وعاظ در مساجد هنگام وعظ با توجه به این که روز جمعه دوم فروردین ( رحلت امام ششم) مطالبی برخلاف مصالح کشور ایراد کنند و اذهان عمومی را مشوش سازند. دستور فرمایید از هم اکنون با تشریک مساعی ماموران و مسوولین انتظامی محل همه گونه پیش بینی های لازم معمول شود حتی در صورت وجود احتمال اینگونه عملیات مخالف، مجالس با شکوه تر در مخالفت با این گونه اظهارات تشکیل داده و در مقابل بیانات وعاظ محرک در مساجد نیز دستجاتی وجود داشته باشد که با ذکر صلوات مانع اظهارات نامناسب آنان بشوند، چنانچه این تدابیر کارساز نباشد، برای دستورات بعدی از مرکز اجازه بگیرند.
درخاطرات«سپهبدمحسن مبصِّر» (معاون شهربانی کل کشور) در آن زمان آمده است: در روزهای آخر سال ۱۳۴۱ به سازمان های اطلاعاتی اطلاع رسید که طلبه های قم با صدور اعلامیه ای از مسلمان ها خواسته اند تا روز دوم فروردین ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم گردهم آیند و در تظاهرات با اصلاحات دولت مخالفت کنند، در برابر این تصمیم و برای جلوگیری از آن، کمیسیون هایی تشکیل و مساله را زیر بررسی قرار دادند و سرانجام طرح بسیار نابخردانه و می شود گفت کودکانه ای که اصلا به صلاح مملکت نبود به تصویب رساندند.
«سپهبد مبصِّر» طراح این پیشنهاد را «تیمسارنعمت الله نصیری» ریاست ساواک معرفی، و اضافه می کند« اسدالله علم» نخست وزیر آن را پسندید و شاه نیز آن را مورد تصویب قرار داد.
طرح مذکور این بود: «عده ای از سربازان گارد با لباس غیرنظامی در روزی که قرار بود در مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود، به آنجا ریخته و با طلبه های تحریک شده درگیر شوند و با آنها کتک کاری کنند.»
«سپهبدمحسن مُبَصِّر» پس از سرلشکر نعمتالله نصیری ،زئیس ساواک بود، از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۹ رئیس کل شهربانی بود،درزمان واقعه فیضیه،گرچه معاون شهربانی بود ولی فرمانده اصلی فاجعه آن روزایشان بود.
«محسن مبصر» رئیس شهربانی کل کشور»یک مأموراطلاعاتی بوده که دراسرائیل دوره دیده بود ،سمتهای مختلفی داشته که غالبا مشاغلی در «رکن دوم ارتش» به او ارجاع میشد ، در سال ۱۳۴۱ درجه سرلشگری گرفت و معاون شهربانی کل کشور شده بود.
«تیمسار مبصِّر»درخاطراتش می نویسد:با خود اندیشیدم که بلکه بتوانم «خمینی» را از رفتن به منبر منصرف کنم. به آگاهی شهربانی قم دستور دادم که کوشش کند گفت وگوی تلفنی مستقیم مرا نخست با خمینی و سپس با شخصی به نام «آقا حسن طباطبایی قمی »فراهم نماید.
«سپهبدمبصر»می گوید:آقا حسن طباطبایی اهل قم و زمانی نماینده قم در مجلس شورای ملی بوده و در قم و به ویژه در میان روحانیان نفوذ داشته است. او از دوستان سپهبد تیمور بختیار بود و اغلب به دیدن او می آمد و با من(مبصر) هم که رئیس ستاد فرماندهی نظامی تهران بودم آشنایی و دوستی داشت... ابتدا با «سیدحسن طباطبایی« گفت وگوی تلفنی کوتاهی داشتم.... گفت : تیمسار! شما اینجا چه میکنید، مگر از جانتان سیر شده اید! مطالب بسیار ناهنجار و توهین آمیز نسبت به دولت و اعلیحضرت بیان نمود...
تماس «تیمسارمبصر»با امام خمینی
بعد «رئیس آگاهی» با خوشحالی خبر داد که توانسته ارتباط تلفنی مرا با «خمینی» برقرار کند... خود را معرفی کردم و گفتم : من یک سربازم و مأموریت دارم که امروز از هرگونه بی نظمی در قم جلوگیری کنم. این مأموریت را هم به هر قیمتی که شده انجام خواهم داد چون میدانم و یقین دارم که شما راضی نخواهید بود که در عاشورا در قم خون ناحقی بر زمین بریزد و بیگناهی کشته شود. میخواستم از شما خواهش کنم که از رفتن به مسجد خودداری فرمائید.
تیمسارمبصرگفت:«خمینی»با لهجه ویژه خود چنین گفت : اینکه نمیشود! همان طور که شما مأموریت جلوگیری از بی نظمی در قم را دارید، من هم ماموریت دارم به مسجد بروم و منبر بگیرم و با مردم که منتظر هستند گفت وگو کنم و مطالب لازم را برای آنها شرح دهم و آنها را راهنمایی کنم. این تکلیف شرعی من است.
بنابه گزارش روزنامه واشنگتن پست: در این روز تنها در تهران بیش از یک هزار تن کشته شدند. با تصویب لایحه ی مصونیت قضایی نظامیان آمریکایی (کاپیتولاسیون) در نیمه ی دوم سال ۴۳، رویارویی امام خمینی با رژیم پهلوی وارد مرحله ی جدیدی گردید.
«کاپیتولاسیون» که نخستین بار پس از شکست در جنگ های ایران با روسیه به ایران تحمیل شده بود، پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ ملغی شده بود.
امام خمینی که پس از آزادی در منزلش تحت نظر بود در اجتماع بزرگی از مردم نطقی در مخالفت با کاپیتولاسیون ایراد کرد. در این سخنرانی ایشان شاه را مورد حمله قرار داد و دولت و مجلسین را فاسد دانست و آمریکا و اسراییل را دشمن اسلام و ایران خواند.
مأموران «ساواک»شبانه امام خمینی را در منزلشان دستگیر و به زندان تهران منتقل کردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:امام خمینی در۲ مرحله بازداشت شد،یکباردرسحرگاه ۱۳ آبان ۱۳۴۳ که صبح فردابه ترکیه تبعیدشد.
مرحله اول دستگیری امام خمینی :۱۵ خرداد۱۳۴۲
از ۱۵ خرداد۱۳۴۲ تا ۱۵ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی به مدت ۱۰ ماه در بازداشت و حصر رژیم شاه بودند.
«امام خمینی» این مدت را در ۵ نقطه گذراندند : زندان باشگاه افسران، زندان قصر، زندان عشرتآباد(۴۰ روز)و ۱۱ مرداد به منزل(روغنی نجاتی) در منطقه «داوودیه» تهران که تحت نظر ساواک و مأموران شهربانی بود، منتقل شدند(۳روز) وآخرین بازداشتگاه امام دریکی از منازل تحت اشراف-ساواک «قیطریه» بودکه ۸ماه محصوربود.
رژیم شاه سرانجام امام را پس از سالگرد واقعه فیضیه و پیش از فرا رسیدن ماه محرم آزاد کرد. مأموران امنیتی ساواک به سرپرستی سرهنگ مولوی، رییس ساواک تهران، شبانه امام را از قیطریه خارج کرده و به قم آوردند.
«سیدمحمود محتشمیپور »(برادرحجت الاسلام سیدعلی اکبرمحتشمی پور):یکی از دوستان که منزلش نزدیک منزل آقای« روغنی زنجاتی» بود، به ما خبر داد که در منزل محل اقامت امام، ساواکیها دور بر ایشان هستند و از مردم پذیرایی میکنند، بلافاصله جلسهای تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم در منزل آقای نجاتی حرکتی علیه ساواکیها انجام دهیم.بعد از ظهر همان روز، چند کیسه شکر و چای و یک سماور آماده کردیم و برای پذیرایی به خانه آقای نجاتی رفتیم. از آنجا که بیشتر مأموران ساواک را میشناختیم، توانستیم آنها را یکی یکی کنار بزنیم و خودمان بر اوضاع مسلط شویم. بعد از آن جمعیت بسیاری برای دیدار حضرت امام صف کشیدند، صفی طولانی، دو سه کیلومتر به شکلی که مجبور شدیم چند نفر از همراهان را برای ایجاد نظم به بیرون خانه بفرستیم.
«آیتالله سیدمرتضی پسندیده» : ما هم به آنجا روانه شدیم وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج میزند، مأمورین... هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم، ولی متعرض کسی نمیشوند. مردم روبروی ساختمان که امام در آنجا بود جمع شده بودند. من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عدهای از آقایان از جمله آقای فلسفی آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند.
«سیدمحمود محتشمیپور »(متوفی۱۶ فروردین ۱۳۹۸ ): رژیم وقتی دید که جمعیت برای دیدار حضرت امام این همه بیتابی میکند و صف طویل میکشد، دیدار امام را ممنوع کرد به این ترتیب دیگر نگذاشتند مردم به دیدار امام بیایند. آن روز، علمای شهرهای مختلف، آقایان: میلانی، قمی، مرعشی و شریعتمداری نیز آنجا بودند و قصد داشتند با حضرت امام دیدار کنند. سختگیری مأموران به حدی بود که حتی یک شب وقتی آقای میلانی قصد داشت تا به دیدن امام برود، جلوی ورود ایشان را گرفتند. بعد اعلام کردند که ما هم باید از منزل خارج شویم ولی ما سرپیچی کردیم. عدهای از آقایان علما، در حدود پنجاه نفر آن شب در منزل، مهمان امام بودند، وقتی دیدیم برای امام و مهمانهای امام غذایی در نظر گرفته نشده، تصمیم گرفتیم آن شب شام تهیه کنیم، بلافاصله از منزل خارج شدیم و مقداری مرغ و برنج تهیه کردیم. غذا که حاضر شد مطمئن نبودیم که بتوانیم وارد منزل شویم. آن روزها آقایی در نزدیکی خانة ما امام جماعت مسجد بود، به نام «عصار» برادرزاده او «عصار» نامی هم آن وقت رئیس سازمان امنیت شمیرانات بود. من خدمت امام جماعت رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. وقتی نام برادرزادهاش را گفتم بنا کرد به نفرین کردن برادرزادهاش. از او خواستم ترتیبی دهد تا توسط برادرزادهاش شام به محل اقامت امام ببریم. گفت: از قول من به او بگویید. «پدر سوخته قرتی»، او هم ترتیب ورود شما را به منزل خواهد داد!.(برادرحجت الاسلام سیدعلی اکبرمحتشمی پور)
«سیدمحمود محتشمیپور»(برادرحجت الاسلام سیدعلی اکبرمحتشمی پور)-سمت چپ-ازاعضای مؤتلفه اسلامی می گوید:غذا را برداشتیم و راه افتادیم. وقتی نزدیک منزل رسیدیم. مأمورین جلو ما را گرفتند از آنها خواستیم که «عصار» را خبر کنید، وقتی رئیس ساواک آمد. آنچه را که عمویش گفته بود برایش بازگو کردیم، او کلی خندید و بعد اجازه داد تا ما به اقامتگاه امام برویم. به هر ترتیب آن شب توانستیم از امام و مهمانهایشان پذیرایی کنیم./پایان
توضیح نگارنده-پیراسته فر:«سرهنگ سیف الدین عصار»فرزندعماد،افسر گارد جاویدان،آخرین رییس زندان زندان قزلقلعه پیش از انقلاب بود،پدرش،سردبیر مجله آشفته بود.
«سرهنگ سیفالدین عصار»در اوائل پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ دستگیر میشود و بخاطراین خدمتش موردعفوقرارمی گیرد،بعداًبه فرانسه مهاجرت می کند و زندگی پرآشوبی رادردیاغربت تجربه می کند(اعتیاد) در سال ۱۳۸۵ درهمانجا درگذشت.
«سرهنگ عصار»فرماندهی مأموران ساوراک رادر دستگیری وتبعیدامام خمینی به ترکیه رابعهده داشت می گوید:
غروب پنج شنبه، ۱۴ خرداد ۱۳۴۳(٢٣ محرم ١٣٨٤) بود. رئیس شهربانی(نصیری)، مرا خواست؛ به سرعت خودم را به ساختمان شهربانی رساندم که در اول بلوار کشاورز قرار داشت. وقتی وارد اتاق شدم، نصیری را دیدم که پشت میز منتظر من نشسته است. اسدالله علم، نخستوزیر و پاکروان، رئیس ساواک، هم در آنجا حضور داشتند. (معمولاًدریک اتفاق خیلی مهم رده بالای مملکتی یک جا جمع می شوند)، نصیری با لحنی آمرانه خطاب به من گفت: «مأموریتی به تو میدهم که باید به نحو احسن انجام دهی.»کاغذی را که در دست داشت، به من نشان داد و گفتک
«همین امشب به قم میروی. این آدرس دقیق منزل خمینی است. طوری باید حرکتت را تنظیم کنی که نیمه شب به آنجا برسی. او را دستگیر کن و بیاور. همه نیروها در اختیار تو هستند: ارتش، ساواک و شهربانی. به قم هم تلفن زدهایم و در جریاناند. هر چقدر میخواهی، میتوانی نیرو به همراه خودت ببری»
عصارمی گوید:سوار بر یک بنز لیمویی، خود را به قم رساندیم. شب از نیمه گذشته بود. طبق نقشه، منزل خمینی را یافتیم. اما کوچه به اندازهای باریک بود که اتومبیل وارد آن نمیشد. پای پیاده وارد کوچه شدم، در زدم، یک نفر در را باز کرد؛ همان جا حدس زدم که ایشان مصطفی باشد. گفتم: مأمور هستم آقا را با خودم ببرم. سر و صدا نکنید. چون مأموران مسلح دربیرون هستند، دستور دارند در صورت درگیری، شلیک کنند.
سید مصطفی بی هیچ حرفی وارد خانه شد. چند دقیقه بعد بازگشت و گفت«بفرمایید داخل»
فرمانده ساواک(سرهنگ عصار)می گوید:وارد حیاط شدم، خمینی(امام) را دیدم که لب حوض نشسته و وضو میگیرند،من پاهایم شروع به لرزیدن کرد. خمینی هنوز در کمال خونسردی لب حوض نشسته بود. نگاهی به من انداخت و گفت« بفرمایید»وامامن پاهایم همچنان می لرزید، خمینی به در باز یکی از اتاقها اشاره کرد و گفت: «برو آنجا و قدری آب بخور»تاآرام بگیری! به سمت اتاق رفتم. کاسهای آب در آنجا بود که آن را تا قطره آخر نوشیدم. تا خمینی وضو را به پایان برساند، من هم کمی آرامش پیدا کرده بودم. آن گاه خمینی گفتند: «همین جا بایست، میآیم»
فرمانده ساواک می گوید:اِنگارخمینی فرمانده بود ومن سربازش-بطوریکه با این دستور ایشان، من حتی یک قدم جلوتر نرفتم!.خمینی به داخل اتاق بازگشتند. دقایقی بعد در حالی که لباس پوشیده و بقچهای هم زیر بغل داشتند، برگشتند و گفتند: «برویم»
از در که خارج میشدیم، «مصطفی گریه میکرد». خمینی بر او نهیب زد: چرا گریه میکنی؟ گریه ندارد. سپس با فرزندانشان خداحافظی کرده و از منزل بیرون آمدند. ماشین«فولوکس» کوچکی که توانسته بود راه خود را به درون کوچه باریک امام بگشاید، دم در منتظر بود. سوار شدیم و بی درنگ به سمت تهران حرکت کردیم.
در طول راه، خمینی حتی کلمهای حرف نزد. مرتب مشغول ذکر بود و دعا میخواند.
با رسیدن به تهران، جلوی ساختمان شهربانی پیاده شدیم. من به همراه خمینی به داخل ساختمان رفتیم. درب اتاق نصیری را کوبیدم. او به همراه پاکروان و علم در اتاق نشسته و منتظر بودند. با ورود امام(خمینی)، هر ۳ آنها بی اختیار از جا برخاستند و سلام نظامی دادند! اما بعد که به خود آمدند، آرام و بی صدا، دستهایشان را پایین آوردند. به من گفتند: «شما بیرون منتظر باشید.»
سرهنگ عصارمی گوید:۲ ساعت بعد مرا صداکردند و امر کردند، ایشان را به باشگاه افسران ببرید. پس از انجام تشریفات اداری، امام را به باشگاه افسران منتقل کردم. اما مدام از خود میپرسیدم در آن «بقچه» چه چیزی است؟
اماپس از استقرار در باشگاه، زمانی که امام «بُقچه» خود را گشودند، نگاهی به درون آن انداختم. یک سجاده، کتاب دعا، قرآن، مفاتیح و یکی دو دست لباس زیر. گویا ایشان از مدت اقامت خود مطلع و مایحتاج خود را برای چند روز آماده کرده بودند.
پس از آن دستور دادند امام را از باشگاه افسران به «عشرت آباد» ببرید. وقتی امام را به عشرت آباد منتقل کردیم، روز اول از ایشان پرسیدم : ناهار چه چیزی میل دارید؟
عصارمی گوید:مقداری پول به من دادند وگفتند: با این پول یک «سنگک» بگیر و بقیهاش را «پنیر».
بقیه روزها فقط برایشان نان سنگک میگرفتم و با همان نان و پنیر روز را میگذراندند. اغلب اوقات هم «روزه »بودند. امام تمام وقت روی سجاده مینشستند و نماز و دعا میخواندند./پایان خاطره سرهنگ عصار.
آزادی امام شبانه.بعداز۱۰ماه
مأموران ساواک، امام را در ساعت ۱۰شب ۱۵ فروردین ۱۳۴۳ در میدان نکویی قم، که بیش از صد متر با منزلشان فاصله نداشت، پیاده کرده و به سرعت دور شدند. برخی که امام را شناختند به سوی ایشان شتافتند و با فرستادن صلوات و شعار برای امام ایشان را به منزل رساندند. انبوه جمعیت در مدت کوتاهی روانه منزل امام شد و برخی از علما و روحانیون طراز اول همان شب به دیدار امام آمدند.
وامادیدندزندان ،نهضت راخاموش نمی کند،لذابرای خاموشی چراغ پرفروغ «روح الله»را ۱۳ مهر ۱۳۴۴ازایران اخراج کردند،که امکان دسترسی مردم وعلماباقافله سالاراین نهضت قطع شود/آغاز«تبعید».
گفتگوی یک ایرانی با مأمورساواکی که امام را بازداشت کرد
محمود کرمپور-دانشجوی ایرانی درفرانسه می نویسد:۱۶سال بعد...سال ۱۳۵۹ درمترو-پاریس- با پیرمردی برخورد کردم که فارسی صحبت می کرد، از ما پرسید دانشکده دندانپزشکیی کجاست؟ او را به دانشکده راهنمایی کردم و کم کم با هم آشنا شدیم و فهمیدم او «سرهنگ عصاری» است. وی ماجرای دستگری امام خمینی رااینگونه تعریف کرد:
«عصار»می گوید:وقتی وارد خانه «خمینی »شدیم یک کُلفتی(خدمتکارزن) جلوی ما ایستادوگفت باکی کاردارید!. من،«چارقدش» را کشیدم و داد زدم« روح الله خمینی کجاست؟»
همان موقع یک دفعه درب یکی از اتاقها باز شد و «خمینی» ظاهر شد و گفت
آقای نظامی! «روح الله خمینی» منم.
امام را سوار ماشین کردیم. آن موقع ساواک ماشین آریا داشت. سروانی همراه ما بود به نام جوراب باف. سه چهار ماشین هم دنبال ما. وسط راه قم به تهران که هوا نزدیک به روشن شدن بود.
هنگام اذان صبح بود-امام خطاب به راننده یکدفعه گفت «نگه دار»
راننده بدون اختیار یک مرتبه پایش را گذاشت روی ترمز. سروان «جوراب باف» هم پرید و درب سمت امام را باز کرد.
امام «تیمم »کرد و عبایش را انداخت زیرپایش و همانجا «نماز »خواند.
در این فاصله بود که راننده -ازمن-عذرخواهی کرد که بدون اجازه ترمز کرده و گفت «دست خودم نبود!»
من هم گفتم ایرادی ندارد «سروان جوراب باف» هم بی اختیار پیاده شدودرب ماشین رابرای را باز کرد!
سرگرد جانب، سروان آشتیانی نسب، سرگرد خلج هدایتی و سرهنگ سیف الدین عصار از جمله رؤسای زندان قزل قلعه بودند. سرگرد سیف الدین عصار مامور خدمت از ارتش شاه به ساواک طی چند سال در بسیاری از دستگیری ها مشارکت داشت.
۲هفته پس از دستگیری و تبعید امام خمینی به ترکیه «سرهنگ عصار»تشویقی گرفت.
آن زمان«حسن پاکروان» رئیس ساواک بود،« پاکروان» در روز ۲۲ فروردینن ۱۳۵۸ (۲ ماه پس از اعدام نعمت الله نصیری) در زندان قصر تهران اعدام شد.
«سرهنگ مولوی»در سانحه سقوط هلیکوپتر حامل وی (۳اردیبهشت۱۳۵۱)به بیمارستان منتقل شده بودو۵اردیبهشت۱۳۵۱ درگذشت.
گیرنده: تیمسار ریاست ساواک
تاریخ:۲۵/۸/۴۳
شماره:۲۰۲۷ ر ق م
موضوع: سرکار سروان سیف الدین عصار
نامبرده بالا در مورد دستگیری خمینی (سحرگاه ۱۳ آبان ۱۳۴۳) با سرعت و دقت کامل انجام وظیفه نموده و در مدت توقف در قم با روحیه ای قوی وظایف محوله را به نحو احسن انجام داده است.به طوری کە از بدو آغاز عملیات از شهربانی تا خاتمه دستگیری با اشخاص خود در مدت ۱۵ دقیقه متهم را دستگیر و به شهربانی تحویل نموده . علی هذا بدین وسیله از فعالیت های مشارالیه تقدیر می گردد. مستدعی است امر و مقرر فرمایند مراتب را در سوابق با پرونده کارگزینی وی منعکس فرمایند/پ/رییس سازمان اطلاعات و امنیت قم./پایان خاطره سرهنگ عصار.
«پرویز معتمد» مسئول سابق تیمهای گشت تعقیب و مراقبت و شنود ساواک. او در حمله به مدرسه فیضیه در سال ۱۳۴۲ و بازداشت خمینی شرکت داشت و در دوران حصر خانگی امام خمینی، ۸ ماه در خانهی حاج غلامحسین روغنی با وی به سر برد و یکی از مأموران دستگیری و تبعید خمینی به ترکیه بود.
بازداشتگاه های امام خمینی قبل ازتبعید
۱- زندان باشگاه افسران ،مدت بازداشت:چندساعت
۲- زندان قصر ،مدت بازداشت: ۱۹ روز
۳- زندان عشرتآباد ،مدت بازداشت: ۴۰روز
۴-«قنات آباد» ،مدت بازداشت:کمترازیک روز
۵- منزلی متعلق به ساواک در «داوودیه» تهران مدت بازداشت ۳ روز
۶- منزل دیگری در «قیطریه»منزل«حاج غلامحسین روغنی» ،مدت بازداشت:۸ماه
معتمدمی گوید:اسامی چند نفر از تجار بازار که مورد تأیید آیتالله خمینی بودند و احساس میشد ایشان در منزلشان راحت خواهند بود در اختیارشان قرار داده شد.
معتمدمی گوید:اینهامنازلی بودند حضور آیتالله خمینی در آن کمتر به چشم میآمد(صاحبخانه هاباساواک مراوداتی داشتند)ازجمله حاج غلامحسین روغنی نماینده فروش اتوموبیل فورد انگلیسی بود.
این منزل گزینه امام خمینی بود.منزل «حاج غلامحسین روغنی »با نظر خود ایشان انتخاب شد و پذیرفت که به آنجا برود. در خیابان دولت، چهارراه قنات، اول خیابان قیطریه، نبش کوچه هوشمند قرار داشت،در طبقه اول ۶-۷ اتاق با سرویس کامل بود،مساحت حیاط آن بیش از ۲۰۰۰ متر بود،حوض بزرگ مثل یک استخر و ... دیگر امکانات این خانه بود.
۲ اتاق هم در اختیار مسئولین حفاظتی(ساواک) قرار گرفت، امکانات فنی -ارتباطی ما هم در این ۲ اتاق قرار داشت.،در طول شبانه روز ۹ مأمور در خانه کشیک میدادند که پستشان عوض میشد. پاسبانهای کلانتری ۲ قیطریه بودند. ماموران کلانتری وظیفه داشتند در داخل منزل از سه درب بطور شبانهروزی مراقبت کنند. «من و سیف عصار» بطور دائم روزها آنجا بودیم و چند مأمور عملیاتی هم به ما کمک میکردند. شبها یکی از ما به خانه میرفت و یک نفر آنجا میماند. من مسئول رابطههای روزانه و جمعآوری اطلاعات بودم.
فردای آن روز یا یکی دو روز بعد خانواده ایشان هم ساکن این منزل شدند. ۳ اتاق و سالن در اختیار خانواده و آیتالله خمینی قرار گرفت.
روز سوم به درخواست خانم آیتالله خمینی کارگر منزل قم هم جهت خرید وسایل به جمع خانواده پیوست.
خانمِ آیت الله خمینی گفتند آقا فرمودند از شما سؤال کنم حالا که ما در اختیار شما هستیم آیا اعضای فامیل اجازه ملاقات با ما را دارند یا خیر و چنانچه نیازی به دارو و یا احتمالاً پزشک پیش آمد اجازه هست که پزشک مخصوص خانواده به این محل بیاید؟.
در پاسخ ایشان گفتیم لیست کسانی را که مایل به ملاقات با آنها هستید در اختیار ما قرار دهید تا به اطلاع مقامات برسانیم و نتیجه را به شما ابلاغ کنیم.
حاجیه خانم نامهای به دست سیف عصار دادند که حاوی اسامی بیش از ۲۰ نفر از فامیل درجه یک و افرادی که از فعالیتهای آنان آگاهی داشتیم بود. ۲۴ ساعت بعد اسامی افرادی که میتوانستند به دیدار ایشان بیایند مورد تأیید قرار گرفت.
ابتدا آیتالله خمینی با ما حرف نمیزد تا این که سروان سیف عصار خود را به آیتالله خمینی معرفی کرد. انگار معجزه شد .
یک روزبه «سیف عصار »گفت تو پسر کدام عصار ها هستی؟
«سیف»گفت: من فرزند «عماد عصار» هستم سردبیر مجله آشفته، پدرم معمم(روحانی) بود و ما از پدر بسیار آموختیم. او ادامه داد من افسر گارد جاویدان بودم منتقل شدم به ساواک و الان هم کارمند ساواک هستم.
آیتالله خمینی او را شناخت و با لبخند گفت: «آن مرد محترم ،پس تو چرا اینقدر قلدری!» .
یک بار هم آقا سیف گفت پدرم را که شما میشناسید ولی ۵ فرزند «عماد عصار» راه پدر را پذیرا نبودند و به ارتش و شهربانی و کار دولتی وارد شدند. هدف ما خدمت به مردم بوده و هست.
آیتالله خمینی در جواب او گفت :«پس عماد عصار ۵ شکنجهگر تربیت کرده! خوشا به حالش، نمونهاش تو سید؛ من و خانوادهام در حبس شما هستیم»
بعد از این آشنایی بود که شوخی آقا سیف با آیتالله خمینی شروع شد. شوخی میکرد و خمینی میخندید.
البته معتمدمی گوید:آیت الله خمینی مطلقا با ما شوخی نمیکرد اما از شوخی آقا سیف هم رنجیده نمیشد.
پرویزمعتمدمی گوید:میانهی آیتالله خمینی با من بد بود اما رابطهاش با سیف(آقا سید) تا آخر خوب بود،چون من خادمش(علی)راتنبیه کرده بود وفحش هم داده بودم!
درشب دستگیری،وقتی مأمورین او را تحویل دادند که سوار ماشیناش کنیم، وقتی میخواست برود توی ماشین که فولکس آبیرنگی بود، بنشیند مکث کرد، من باخشونت،از پشت هلش دادم،بطوریکه عمامهاش افتاد-اجازه برداشتنش راندادم-بدون عمامه رفت تو ماشین. در اثر هل دادن و فشاری که که به سرش وارد کردم که داخل ماشین شود، سرش به ماشین خورد و زخمی شد.
ازکوچه که بیرون آمدیم، اتوموبیل راتعویض کردیموبا با ۲ اتوموبیل اسکورت به مقصد فرودگاه مهرآباد حرکت کردیم،سیف هم درکنارآیت الله خمینی نشست،ساعت ۷ و ۱۵ دقیقه وارد باند فرودگاه شدیم باید او را تحویل سرهنگ افضلی می دادیم که به اتفاق عازم ترکیه شدند.
پرویزمعتمدمی گوید:«سیف» معتاد شده بود. آنها ۵-۶ نفر بودند که پاتوقشان خیابان لالهزار نو چهارراه مهنا بود. با مسعود بهنود و کاشی و دو تا دیگه از مأموران اداره سوم بودند. به خاطر همین از ساواک اخراج شد. البته کارمند کمیته هم نبود. یک کار جنبی بهش دادند و شد رئیس حفاظت تربیت بدنی، او بیشتر جنبهی عملیاتی داشت. در عملیات خارج از کشور هم بود. با همدیگر عملیاتهای زیادی شرکت داشتیم.
ماجرای «فیضیه» اززبان مأمورساواک-ضارب طلاب
«پرویزمعتمد »درباره حادثه فیضیه می گوید:ما ۵۳ نفر مأمور عملیات ساواک بودیم که همگی در این عملیات شرکت داشتیم. با اتوبوس به قم رفتیم. گارد شهربانی هم بود.
معتمدمی گوید:ما فقط طلاب را زدیم، هیچ کار دیگری غیر از ضرب و شتم نکردیم!.
کارمان این بودکه میرفتیم در حجره و طلاب را میآوردیم بیرون. با پس گردنی و چک و لگد و باطوم آنها را میکشیدیم بیرون. البته فحش و ناسزا هم میدادیم .
گزارشگرازاین مأمورساواک می پرسد:طلاب رامی زدید؟
پرویزمعتمدمی گوید:مااز طبقه بالا که آنها را میزدیم، با چک و لگد و باطوم و فحش و ناسزا میآوردیم پایین تا توی حیاط و بعد تا دم ماشین.
مأمورساواک درموردخونریزی درفیضیه می پرسد،معتمدمی گوید:معلومه وقتی شدت عمل به خرج میدهی طرف ممکن است خونی هم بشود، سر و کلهاش کبود هم بشود. هر اکیپی مسئول ۴ اتاق بود. وسایل را جمع میکردند. بازرسی میکردند. صورت جلسه میشد.
اگر طرف(طلبه) یک کم آهسته میرفت با چک و لگد به جلو هلش میدادیم و بیشتر کتک می خورد. ممکن بود طرف تو راه بیافتد او را میکشیدند و میآوردند.
همه این ماجرافقط یک گوشمالی ساده بود!
معتمدمی گوید:یک حلقه گارد شهربانی هم داشتیم که محل را محاصره کرده بودند که کسی از بیرون وارد ماجرا نشود. هدف گوشمالی بود و نه بیشتر!
این مأمورعملیاتی ساواک می گوید:ما دربین آخوندها«جاسوس»داشتیم.
مأمورساواک می گوید:مملکت را منابع میگرداندند. کادر اداری مگر چقدر بود؟ ما ۳۹۹۱ کارمند بودیم. بقیه هرچی بود منبع بود. یکی از هنرهای ساواک این بود که پس از انقلاب هم منابع لو نرفتند. حفظ منابع برای ما مهم بود. معلوم است در حوزه و میان طلاب و روحانیون منبع داشتیم.
آنهایی که بر اساس گزارش منابع ما در حوزه حرف زده بودند شناسایی شدند. فکر کنم ۱۰ – ۱۲ نفر دستگیر و به تهران اعزام شدند. تعدادی در همان قم پس از بازجویی مقدماتی، تعهد دادند و آزاد شدند . آنها نه سازمانی داشتند و نه تشکیلاتی بنابر این برخورد با آنها در حد ساواک قم بود. آن ها به درد قزلقلعه و ... نمیخوردند. در آنجا ما یک چاقو هم پیدا نکردیم./پایان.
خاطره جالب ازدستگیری امام خمینی بنقل ازامام خمینی
«آیت الله حیدرعلی جلالی خمینی»(امام جمعه سابق خمین) می گوید: ایشان را دستگیر کردند و به تهران آوردند، من از شدت ناراحتی شبها نمیتوانستم بخوابم. چرا که شکنجهها و اقدامات ساواک را شنیده بودم. بعد از ۱۰ روز تصمیم گرفتم خدمت آیتالله کمرهای که از علمای تهران و انسان متدین و خوبی بود و اگر حرفی یا سفارشی میکرد دستگاه پهلوی حرف ایشان را میخواند، بروم چرا که از قبل با او و پسرش آشنایی داشتم.
نزد میرزا خلیل کمرهای رفتم و از ایشان خواستم که به رئیس کل شهربانی تلفن بزند و از او درخواست ملاقات من با امام را داشته باشد. او تماس گرفت و رئیس کل شهربانی مأخوذ به حیا شد و قبول کرد. ابتدا امام را به منطقه قنات آباد آورده و بعد به خانه یکی از تجار بازار(آقای روغنی) که طرفدار ساواک بود بردند. من به آنجا رفتم و دیدم نیروهای نظامی از آنجا محافظت میکنند.
اولین کسی بودم که در این وضعیت با امام دیدار کردم. امام را تنها در اتاقی در خانهای بزرگ دیدم. سرهنگها و سرتیپها که به دیدن امام میآمدند وقتی امام به آنها نگاه میکرد از ابهت امام سرشان را عقب میبردند.
ازامام خمینی خواستم ماجرای دستگیریش راتعریف کند.
من در این ملاقات «به امام گفتم از دستگیریتان داخل خانه حاج آقا مصطفی تعریف کنید. »
امام لبخندی زدند و گفتند :وقتی صدای جیغ و داد را شنیدم به سمت در خانه آمدم دیدم مشتی علی (خادم) را میزنند. در را باز کردم و گفتم چرا او را میزنید؟ روحالله منم و الان میآیم.
امام گفت:از شهر که خارج شدیم دیدم افراد مسلحی که سمت چپ و راست من نشستهاند دست و پایشان میلرزد. گفتم چرا رنگتان پریده؟
گفتند :«ما ترسیدهایم!»/
امام گفت:من دست روی پایشان گذاشتم و گفتم ناراحت نباشید من همراهتان هستم.(باخنده) این ماجرای ملاقات من با امام بود.
«حیدرعلی جلالی خمینی»(امام جمعه سابق خمین) می گوید:یک روز هم کنار امام نشسته بودیم، وقت ظهر شد و میخواستیم از خدمت ایشان مرخص شویم.
امام فرمود چند نفرتان بمانند. من و شیخ حسن صانعی و آقایان توسلی و خلخالی ماندیم.
دیدیم که «سرهنگ مولوی» رئیس ساواک تهران و معاون نخست وزیر یعنی حسنعلی منصور به ملاقات امام آمدند.
درخواست رئیس ساواک از امام
اامام خمینی بعد از چند دقیقه از اندرونی بیرون آمدند و گفتند: آقایان چه فرمایشی دارند؟
مولوی گفت :من رئیس ساواک تهران هستم و معاونِ «حسن علی منصور» همراهم است. آقا ما از تهران آمدهایم تا دست و پایتان را ببوسیم و التماس کنیم تا «شما اجازه بدهید حسنعلی منصور کارش را شروع کند.».
امام گفتند :من نه به کسی دست اخوت دادم و نه بیجهت با کسی دشمنی دارم. اگر منصور همین رویه را پیش برود من همینم که همینم و اگر او(نخست وزیر) از رویه اش برگشت من هم تجدید نظر و فکر میکنم.
«سرهنگ مولوی» باتهدیدگفت: «مگر ندیدی۱۵ خرداد ۱۳۴۲ چه شد؟ ۱۵ خرداد، ۱۵ هزار نفر از مردم کشته شدند!»
امام عصبانی شد و گفت :خُب چه کسی کُشت!؟ این درست است که شخص اول مملکت بگوید میکُشم و میزنم؟ کُشتی و زدی! دیگر چه کاری از دستت برمیآید!؟
آقای جلالی خمینی می گوید:یک نفر از آن ۲نفر گفت اجازه دهید این مطالب را یادداشت کنیم و امام هم اجازه داد. از امام تقاضا کرد بگذارید یک بار دیگر هم ما خدمتتان بیاییم.
امام گفت: اجازه نمیدهم دوباره به اینجا بیایید. آن دو نفر هم عقب عقب از نزد امام خارج شدند./مرداد ۱۳۹۷تسنیم
«آیت الله حیدرعلی جلالی خمینی»(امام جمعه سابق خمین)
توضیح نگارنده-پیراسته فر:امام خمینی به همراه فرزندشان حاج آقا مصطفی در ۱۳ مهر ۱۳۴۴ از «بورسای ترکیه« به «نجف اشرف» تبعید شدند،امام به همراه فرزندشان حاج آقا مصطفی وارد فرودگاه بغداد شدند و از آنجا به طرف کاظمین رفتند.(کاظمین درفاصله۸کیلومتری بغدادواقع است)کاظمین درمحدودشهربغداداست.
گزارش ساواک
گزارش مأمور ساواک-سرهنگ افضلی - که به عنوان مامور همراه امام با ایشان به ترکیه و سپس بورسا رفت - از مراحل تخلف پرداز تبعید امام خمینی به آنکارا -سه شنبه، ۱۲ آبان ۱۳۴۳
از : آنکارا تاریخ : سه شنبه، ۱۶ آبان ۱۳۴۳
به : تهران شماره : ۹۰۰
شماره هاى عطفى : ۱۳۸۵/۱۳۰ـ ۶۴/۱۱/۶تیمسار ریاست ساواک
در اجراى امر ساعت ۸ صبح،چهارشنبه، ۱۳ آبان ۱۳۴۳ آبان به اتفاق شخص مورد نظر۱ وسیله هواپیما به طرف آنکارا پرواز نموده اولین صحبت ایشان خطاب به اینجانب در هواپیما این بود که :
« من براى دفاع از وطنم تبعید شدم»
پس از سه ساعت و سى دقیقه پرواز در فرودگاه آنکارا پیاده شدیم در سالن فرودگاه یکى از مأمورین امنیتى ترکیه جلو آمده پس از بیان نام اینجانب و معرفى خود به نام مأمور ابتدا به زبان ترکى سپس آلمانى صحبت نمود. در فاصله کوتاهى به اتفاق شخص مورد نظر و مأمور معرفى شده با اتومبیل پس از طى 35 کیلومتر به آنکارا رسیده مستقیما به هتل بلوار پالاس طبقه چهارم اطاق ۵۱۴ که قبلاً آماده شده بود مستقر شدیم پس از ۲۴ ساعت توقف چون محل استقرار مشکوک به نظر مىرسید طبق طرح قبلى وسیله مأمورین ابتدا محل دیگرى انتخاب شد سپس در ساعت ۲ بعد از ظهر پنجشنبه ۱۴ آبان به وقت آنکارا با مراقبت کامل وسیله دو نفر مأمور ترک به محل جدید طبقه ۸ واقع در خیابانى که اسم آنرا نمىدانم منتقل گردیده که وسایل استراحت کاملاً مهیا مىباشد و نسبت به مکان اول داراى حفاظت بیشترى است. روحیه شخص مورد نظر نسبت به روز اول بهتر است و در محل جدید برنامه روزانهاش بیشتر استراحت و تلاوت قرآن و اداى نماز و صرف غذا است و گاهگاهى هم کلمات ترکى را یادداشت مىنماید ولى نباید وى را تنها گذاشت به علت کنجکاوى مخبرین جراید ترکیه و خبر منتشره از رادیو ایران و انتشار خبر دیگرى در روزنامه مورخ ۵ نوامبر ۱۹۶۴به نام YENI GAZETEترکیه در نظر است تا چند روز دیگر به بورسا یکى از شهرهاى ترکیه که در سیصد و بیست کیلومترى غرب آنکارا مىباشد منتقل گردد جریان کتبا تقدیم خواهد شد.۷ نوامبر ۱۹۶۴(۱۶آبان۱۳۴۳)
امام را از خانه سوار ماشین فولکس و سپس سرکوچه سوار ماشین شورلت کردند و به سمت تهران بردند. بین راه قم به تهران، حضرت امام اعلام می کند که می خواهد نماز بخواند. بنابراین نماز صبح را در صحرا خواندند. هنوز آفتاب روز ۱۳ آبان ۱۳۴۳ از افق بیرون نیامده بود که امام سوار هواپیما شد. سرهنگ افضلی نیز همراه امام بود و هواپیما ساعت ۳۰ : ۱۱ دقیقه در فرودگاه آنکارا به زمین نشست. امام خمینی هنگام تبعید به ترکیه به افسر مأمور در هواپیما گفت: من برای دفاع از وطنم تبعید شدم.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرموده است:حُبّ الوطن مِن الإیمان - دوست داشتن وطن، جزء ایمان است.
ملی گرایی غیراز وطن دوستی است
« از مسائلی که طراحان برای ایجاد اختلاف بین مسلمین طرح و عمال استعمارگران در تبلیغ آن بپاخاسته اند، قومیت و ملیت است که دولت عراق سالهاست بدان دامن میزند. و در ایران نیز دستجات محدودی دانسته یا ندانسته از آن ترویج و تأیید می کنند. و در سایر نقاط از ترک و کُرد و دیگر طوایف هم همان راه را پیش گرفته اند و مسلمانان را در مقابل هم قرار داده اند و حتی به دشمنی کشیده اند؛ غافل از آنکه حب وطن، حب اهل وطن و حفظ و حدود کشور مسئله ای است که در آن حرفی نیست؛ و ملی گرایی در مقابل ملتهای مسلمان دیگر، مسئله دیگری است که اسلام و قرآن کریم و دستور نبی اکرم (ص) بر خلاف آن است؛ و آن ملی گرایی که به دشمنی بین مسلمین و شکاف در صفوف مؤمنین منجر میشود بر خلاف اسلام و مصلحت مسلمین و از حیله های اجانب است که از اسلام و گسترش آن رنج میبرند.
از ملی گرایی خطرناکتر و غم انگیزتر، ایجاد خلاف بین اهل سنت و جماعت با شیعیان است، و القای تبلیغات فتنه انگیز و دشمنی ساز بین برادران اسلامی و ایمانی است.» صحیفه امام/۱۳/۲۰۹
« حاج آقا مصطفی خمینی» نیز در روز تبعید امام بازداشت و زندانی شد و در ۱۳ دی ۱۳۴۳ به ترکیه نزد پدر تبعید گردید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:سیدفضل الله کیست؟
علامه سید محمدحسین فضل الله
«فضل الله خوانساری »داماد آیت الله سیداحمدخوانساری(صاحب کتاب ۶جلدی جامع المدارک در شرح کتاب مختصرالنافع ) است که ارتباط نزدیکی با دربار پهلوی داشت.وشاه هم ازایشان تکریم می کرده.
همسر آیت الله خمینی: «هنگامی که آقا(امام) را به ترکیه بردند، تا چند ماه از ایشان هیچ خبری نداشتیم، آیت الله پسندیده تصمیم گرفتند به ترکیه بروند و آقا را ببینند، اما با مخالفت ساواک روبهرو شدند، تا اینکه آقای« فضل الله خوانساری »داماد آیت الله سید احمد خوانساری، از علمای تهران، موفق به کسب اجازه از رژیم شد تا به دیدار امام برود»
علامه سیداحمدخوانساری بعلت احترام ونفوذی که در«دربار»داشت،علمای حوزه وقتی به مشکلی برمی خوردندبه این بزرگوارمراجعه می کردند:
درزمان حمله کماندوها به فیضیه(فروردین ۱۳۴۲) ،آیت الله گلپایگانی هم متوسل به ایشان می شود تا پیامش رادربار پهلوی منتقل کند.
«آیت الله گلپایگانی» خطاب به «آیت الله خوانساری» می نویسد: «مستدعی است به هر نحو مقتضی میدانید عاجلا برای رفع منع از مدرسه فیضیه و دارالشفاء و آزادی طلاب و زندانیان بیگناه اقدام فرمائید…»
«آیتاللهسیداحمد خوانساری» ،متولد ۱۲۷۰ شمسی (مطابق با ۱۸ محرم ۱۳۰۹ قمری)-متوفی(دی۱۳۶۳) ۲۷ربیع الثانی ۱۴۰۵ در سن ۹۶ ،وی وصاحب کرامت بودو(۳۳سال امام جماعت سیدعزیزالله بوده)
آیتاللهسیداحمد خوانساری ،متولد ۱۲۷۰ شمسی (مطابق با ۱۸ محرم ۱۳۰۹ قمری)-متوفی(دی۱۳۶۳) ۲۷ربیع الثانی ۱۴۰۵ در سن ۹۶ ،وی امام جماعت مسجدسیدعزیزالله تهران بوده وصاحب کرامت.
بیش ازاین نتوانستم اطلاعاتی درموردنماینده علما(سیدفضل الله )پیداکنم./پایان توضیحات.
ملاقات نمایندگان آیت الله گلپایگانی(شیخ محمدعلی صفایی و سید مهدی گلپایگانی)باامام خمینی
در ملاقات بعدی، نمایندگان ایت الله گلپایگانی، یعنی آقایان «شیخ محمدعلی صفایی» و «سید مهدی گلپایگانی» در تاریخ شنبه، ۲۲ خرداد ۱۳۴۴(١٢ صفر ١٣٨٥) به استانبول عزیمت کردند. در زمان ملاقات، امام لباس روحانیون ترکیه را بر تن داشت و وضع ایشان طوری بود که آقای صفایی به گریه افتاد.
قبل از تبعید امام خمینی به عراق نیز، آقای «حاج شیخ عبدالجلیل جلیلی کرمانشاهی»، یکی از روحانیون سرشناس کرمانشاه، برای ملاقات با امام به استانبول رفت.
«آیت الله شیخ عبدالجلیل جلیلی کرمانشاهی» در۷ آبان ۱۳۹۲(سن۹۰سالگی)فوت کرد.
«آیت الله محمدحسن اختری »(دبیرکل-سابق- مجمع جهانی اهل بیت)می گوید:من به محض ورود به نجف در ساعت ۱۰ صبح به مدرسه آیتالله العظمی بروجردی نزد یکی از دوستانم که در آنجا تحصیل میکردند رفتم و در حجره ایشان مهمان شدم. همان طور که نشسته بودم دیدم که بیرون از حجره یک عدهای از آقایان و طلبهها نشستهاند و در مورد ورود امام به نجف صحبت میکنند. تعجب کردم که این صحبتها چیست؟ آمدم بیرون همان آقایی که داشت صحبت میکرد رو به من کرد و گفت شما از قم آمدید؟ در قم چه خبر بود؟ من اخبار قم و شایعاتی که در آنجا بود به ایشان گفتم.
«آیت الله اختری »می گوید:اما او گفت که الآن از بغداد به منزل آقای خویی تلفن شده مبنی بر اینکه من حاج آقا مصطفی هستم و به اتفاق پدرم وارد بغداد شدیم. همان جا یکی از اساتید حدود ساعت ۴ بعدازظهر منزل آقای خویی زنگ زد و آنها هم گفتند بله آقای خویی فرمودند من خودم تلفن را جواب دادم و ایشان اظهار داشت که من حاج آقا مصطفی هستم و الآن با پدرم وارد بغداد شدیم.
متولی مدرسه بروجردی مرحوم «حاج شیخ نصرالله خلخالی »که در آن روز در بغداد بود به ایشان خبر دادند که چنین است و شما در کاظمین و بغداد به جستجوی امام بگردید و ما را از سرنوشت ایشان مطلع سازید.
امام در منزل آقای «شیخ محمد حسین مؤید نجفی» بودند. گویا ابتدا به مسافرخانه ایشان میروند یعنی آقای مؤید نجفی خودشان مسافرخانه داشتند.
آقای اختری می گوید: امام دو روز و نصفی در کاظمین بودند و از آنجا به سمت سامرا جهت زیارت حرکت کردند و دو ـ سه شب در سامرا ساکن شدند. در آنجا هم منزلی برای امام گرفتند.
آیت الله دکترعمیدزنجانی(متوفی۸ آبان ۱۳۹۰) می گوید:خبرورودامام به عراق راشنیدیم«باورنکردیم...
در روز ۱۵ مهر سال ۱۳۴۴ حضرت امام خمینی به همراه فرزندش آقا مصطفی با انبوهی از استقبال کنندگان از کاظمین به سمت سامرا حرکت کردند. علمای بزرگ شیعه و سنی در سامرا از ایشان استقبال کردند.
آیت الله عباسعلی عمید زنجانی می گوید:ساعت ۱۱ شب بود که خبر رسید. این خبر به مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی که اخبار اول به آنجا میرسید و تقریبا مثل فیضیه قم بود ، رسید. ما آنجا بودیم وقتی خبردار شدیم ، اول شگفت زده شدیم و باورمان نشد. چون شایعات زیاد در نجف پخش میشد و پس از یک هفته معلوم میشد که دروغ است. لذا آن خبر را هم از شایعات تلقی کردیم ولاکن مسئله آنقدر مهم بود که خودمان را راضی نکردیم به اینکه این شایعه است.
در مدرسه تلفنی بود که بوسیله آن به منزل مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی که از دوستان قدیمی دوران جوانی امام بود و علاقه زیادی به امام داشت، زنگ زدیم و ایشان هم مسئله را تأیید کرد. گفتند بله ایشان وارد کاظمین شدند.
ما بیدرنگ، سر از پا نشناخته مینیبوسی اجاره کردیم. حدود ۱۵ نفر بودیم که متاسفانه من اشخاص آن الان یادم نیست، فقط میدانم به نظرم آقای رضوانی، آقای دعایی، آقای روحانی و... بودند. شبانه راه افتادیم با مینیبوس آمدیم به کاظمین. پرس و جو کردیم معلوم شد که امام و حاج آقا مصطفی به هتلی بنام "فُندق الجوادین" وارد شدند. به آنجا رفتیم گفتند که بله آقایان به اینجا آمده بودند اما صاحب هتل آنها را شناخت و ایشان را به خانهاش برد وبه امام گفت که اینجا مناسب شما نیست. ساعت از 12 شب گذشته بود؛ رفتیم خانه صاحب هتل. در زدیم و رفتیم داخل. دیدم مرحوم حاج آقا مصطفی بیدار است. خیلی خوشحال شدیم وبا حاج آقا مصطفی مصافحه کردیم. سراغ امام را گرفتیم گفتند که ایشان خسته بودند، خوابیدند. گفتند فردا صبح بیائید امام را ببینید.
وقتی حاج آقا مصطفی را سرحال و خوشحال دیدیم ما هم خیلی خوشحال شدیم. همه از سلامتی امام در تبعید نگران بودیم. آن شب حاج آقا مصطفی تعریف کردند که امام در ترکیه کارهای علمی انجام دادند. یکدوره وسیله النجاه مرحوم سید را تکمیل کردند به نام تحریرالوسیله؛ یک دوره فقه هم در عرض ۱۱ ماه نوشتند که زمان پربرکتی برای امام بود. حسینهای بود که ما آن شب آنجا اقامت کردیم که متعلق به یکی از تجار یزد بود. بعد از نماز صبح، از شدت اشتیاق رفتیم به محل اقامت حضرت امام، نشستیم و حضرت امام وارد شدند. وقتی ایشان را دیدیم حالتی پیدا کردیم که توصیف ناپذیر بود.
خب ما سالها در قم شاگرد ایشان (امام خمینی)بودیم اما این دیدار، دیدار خاصی بود. قابل توصیف با زبان و بیان نیست. اکثر دوستان اشک شوق میریختند.
امام با خوشرویی با دوستان احوالپرسی کردند. اکثر دوستان برای امام شناخته شده بودند. کم کم دیدارها شروع شد. ما هم چون فضا، فضای بزرگی نبود میایستادیم و یا پذیرایی میکردیم که جا را اشغال نکنیم. از گروه مهمی که اولین بار به دیدار امام آمدند ما بودیم. سپس یک گروه دیگرکه از طرف ریاست جمهوری عراق بودند، آمد. این گروه به ریاست یکی از وزراء که شیعه و در واقع وزیر "وحده" عراق بود و کمی هم تحصیلات نجف داشت ، بود. در زمان حسن البکر این اتفاق افتاد. او صحبتهای خوبی کرد وگفت که شما تصور نکنید که اینجا تبعید هستید ما شما را با این شرط پذیرفتیم که شما آزاد باشید و مثل شهروندی که میهمان ما هستید ، تمام امکانات برای فعالیت شما (البته منظور او سیاسی نبود بلکه علمی و مذهبی بود) فراهم است. شما تحت الحفظ نیستید. فقط ما دو نفر را گماردهایم برای حفظ جان شما. آنها پشت سر شما نیستند بلکه دورادور مواظب شما هستند. سلام رئیس جمهور را رساند و بسیار اظهار خوشحالی کرد که امام میهمان آنها هستند و سخنان امیدوار کنندهای مطرح کردند. امام چیزی نمیگفتند فقط نگاه میکردند و تأیید میکردند. و گاه هم سرشان پایین بود و فقط گوش میدادند. در این دیدار من حضور داشتم. ای کاش صحبتها ضبط میشد. اول کار بود. ما بیتجربه بودیم.
وقتی آقای حکیم به دیدار امام آمد اینجا همه دوستان منفعل شدند که این یک حادثه خیلی مهمی است اگر این موضوع در ایران منعکس شود برای نهضت بسیار مفید است. به احتمال زیاد این هم سیاست حاج آقا مصطفی بود. من سند و مدرکی ندارم ولی میدانم ماها هیچکدام عقلمان نمیرسید و این تجربه را نداشتیم که ضبط کنیم، عکس بگیریم.
البته ضبط صوت و گرفتن عکس در عراق خیلی متعارفتر از ایران بود ولکن این فکر در ماها نبود. حاج آقا مصطفی یکی از دوستان را مأمور کرد که برود عکاس بیاورد و عکسهای حرفهای بگیرد و قابل تکثیر باشد. جوانی را آوردند و عکسهای زیادی از حرکات مختلف حضرت امام و آقای حکیم گرفت.
متأسفانه صبح که رفتند سراغ عکسها گفتند همان دیشب از بیت آقای حکیم آمدند وهمه فیلمها را بردند که دیگر هیچ وقت منتشر نشد. پس از آن دیگر ما از دیدار آقای خویی و آقای شاهرودی عکسهایی تهیه شد. البته من از بغداد به نجف برگشتم و عرض کنم که دیدار آقای حکیم در نجف اتفاق افتاد. در بغداد هیچ عکس و تصویری باقی نماند.(کتاب امید اسلام ، ص ۱۷۵)
مرحوم عمیدزنجانی می نویسد:پس از آن در روز در ۱۶مهر۱۳۴۴ حضرت امام و همراهان وارد کربلا شدند و مورد استقبال بیسابقه مردم، علما و طلاب آنجا قرار گرفتند. حضرت امام خمینی بعد از توقف یک هفتهای در کربلا که عمدتاً به زیارت و دید و بازدید گذشت، در بعد از ظهر روز جمعه ۲۳مهر۱۳۴۴ به همراهی بدرقه کنندگان از کربلا به سوی نجف حرکت کردند..پایان.
نامه امام خمینی به شیخ نصرالله
امام خمینی پس از تبعید به ترکیه با ارسال نامهای به ایشان، ورودشان را به آن کشور به اطلاع وی رسانید و در آن مینویسد: «حضرت حجت الاسلام آقاى خلخالى- دامت افاضاته؛ به عرض عالى مىرساند، ان شاءالله مزاج شریف خالى از نقاهت است. از قرار مسموع، مکه مشرّف شده بودید. ان شاءالله زیارات شما مقبول است. حالت این جانب بحمدالله سلامت است. و چند روزى است در اسلامبول هستم. امروز حرکت مىکنم به بورسا. جنابعالى و سایر دوستان نگران نباشید.
آنچه خداوند تعالى مقرر فرموده صلاح است، و از آن متشکرم. خدمت حضرت حجت الاسلام آقاى لواسانى اگر تا رسیدن مکتوب، عتبات هستند سلام مىرسانم. از جنابعالى تقاضاى دعاى خیر براى حُسن عاقبت دارم.».
پس از ورود امام خمینی به عراق، «شیخ نصرالله خلخالی»نخستین فردی بود که توسط «حاج آقا مصطفی خمینی» از ورود امام به عراق مطلع شده و علاوه بر این که خود به استقبال معظم له شتافت، زمینه استقبال گسترده علما و روحانیون نجف از امام خمینی را فراهم کرد.
بترتیب ازراست:«آیت الله دکترمحمد صادقی تهرانی»،شیخ مجتبی لنکرانی و «شیخ نصرالله خلخالی» وامام خمینی-نجف،امام خمینی پس از ورود به نجف اشرف در «منزل شیخ نصرالله» ساکن شد.
در عصر روز پنجشنبه ۱۵ مهر۱۳۴۴ آیتالله خمینی به طرف سامرا حرکت کردند و در مدرسه شیرازی سامرا از او جهت صرف چای دعوت بهعمل آمد که در آن عدهای از طلاب و مردم سامرا نیز شرکت داشتند.
«آیتالله سید جعفر کریمی» (متولد ۱۳۰۹ بابل -متوفی۹ فروردین ۱۳۹۹) در باره جزئیات این واقعه میگوید: «من روزها طرف عصر، یک بحث کفایه در مدرسه مرحوم آقای بروجردی داشتم، که یک روز رفتم مدرسه، هنوز بحث شروع نشده بود که،
دیدم «آقاشیخ نصرالله خلخالی» در آن وقت روز و در هوای گرم، سراسیمه به مدرسه آمد، گفتم: آقا شیخ(نصرالله) خیر است! چه شده است؟
گفت: هیچی، خوب شد شما را دیدم، یک تلفنی به من زدند که «آقای خمینی آمده کاظمین»، ولی نمیدانم مرا سر کار گذاشتند یا واقعیت دارد؟.
به او گفتم که از اداره مخابرات نجف سوال کن! تلفن آن وقت نجف از این تلفنهای «هندلی» بود، گفتم بپرس این تلفنی را که ساعت فلان شده است، از کجا بود. گفت: خوب گفتی!
گفتند: این تلفن از کاظمین، از «مسافرخانه عبدالامیر جمالی »بود.
گفتم: بسیار خوب! حالا با آن مسافرخانه تماس بگیر. با مسافرخانه تماس گرفت؛
«حاج آقا مصطفی خمینی» که هنوز در دفتر مسافرخانه نشسته بود، گوشی را برداشت.
و«آقاشیخ نصرالله خلخالی» حال و احوال با ایشان کردند و گفتند: شما واقعاً به عراق آمدید؟
گفت: بله ما حدود« نیم ساعتی است که وارد کاظمین شدیم».
بعد از این خبر پرسیدیم: آقا(امام خمینی) کجاست؟
گفتند: آقا وضو گرفته و به حرم مشرف شده است.
«آقاشیخ نصرالله خلخالی» گفت ببین صاحب مسافرخانه هست یا نه؟
صاحب مسافرخانه رفیق و آشنای مرحوم حاج آقا شیخ نصرالله خلخالی بود.
گفت اتفاقاً او هم حضور داشت.
گفتند گوشی را به او بدهید.
وقتی گوشی را به صاحب مسافرخانه دادند به او گفت:
«میدانید چه شخصیتی به مسافر خانه شما آمده است؟! »
برای او(امام خمینی) مناسب نیست جایش در مسافرخانه باشد. یک منزلی تهیه کنید آنجا تشریف ببرند. مقدمات کار را فراهم کنید، تا فردا صبح که ما میآییم.
ما ( سیدجعفر کریمی)با آقا شیخ نصرالله درصدد این شدیم که حضور امام در کاظمین را به دیگران اطلاع دهیم.
استقبال ازامام خمینی(باگذاشتن سرویس ایاب وذهاب)توسط شیخ نصرالله
ماشینهایی را در نظر گرفتیم که طلبهها اگر خواستند، برای دیدار امام به کاظمین بروند. شب تا ساعت ده یازده شب، مشغول تنظیم این گونه امور بودیم.
بعد از نماز صبح من و آقا شیخ نصرالله به طرف کاظمین حرکت کردیم.
امام خمینی در منزل« عبدالامیر» تشریف داشتند.(کاظمین)
سر سفره صبحانه نشسته بودند، که ما وارد شدیم
و سلام عرض کردیم و در کنارشان نشستیم. و آشنایی نزدیک من با امام از این جا شروع شد.
امام خمینی بعداز۲زوزاقامت درکاظمین به«سامرا»رفتند
امام ۲ روزی در کاظمین بودند و بعد یک سفر مختصری مشرّف سامرا شدند.
واز «سامرا» به کربلا رفتند،
دو روزی هم در کربلا بودند، و بعد عازم نجف شدند.
استقبال ازامام خمینی درمسیرکربلا-نجف
و در برگشت از کربلا به طرف نجف ما یک عدهای را دعوت کردیم برای استقبال امام،
مستقبلین تا «خان نُص» که نصف راه بین کربلا و نجف است، آمدند و امام از آن جا راهی نجف شد،
و شب را در منزلی که در نجف تهیه کرده بودند، خدمتشان رسیدیم،
و از آن به بعد هم ما در منزل امام، حضور داشتیم و تقریباً جزء خصیصین افرادی بودیم که با امام تماس داشتند.».
به هرحال باسعی و تلاش ایشان استقبال خوبی از امام در شهرهای عراق به عمل آمد و در نجفمنزلی برای امام در نظر گرفت و به اصرار ایشان، امام، درس خود را شروع وشهریه پرداخت کردند.
«شیخ نصرالله »وکیل امام خمینی ومسئول امورمالی
پس از استقرار امام خمینی در نجف وی وکیل امام در امور مالی شد و از طرف امام پرداختشهریه طلاب را متقبل شد و به سبب تمکن مالی که داشت کاملاً از عهده آن بر میآمد. چنان که اموال شرعی رسیده از ایران با سرپرستی او به مصارف آموزشی و عمرانی و… میرسید. همچنین در این مقطع، به عنوان واسطه و رابط مراجع عظام تقلید در ایران با امام خمینی بود و مراجع تقلید در ایران نامههای خود را خطاب به امام خمینی به ایشان ارسال میکردند که این امر نشان از جایگاه ویژه او نزد امام دارد.
همه این عوامل باعث شد همواره تحت نظر رژیم بعث قرار گیرد و به خاطر تداوم این اقدامات، توسط رژیم بعث دستگیر و به لبنان تبعید شد. پس از بازگشت از تبعید به حمایت خود از امام خمینی ادامه داد و به این دلیل مدتی بازداشت شد. وی در عین حال تمام امور اقتصادی و پرداخت شهریه امام را در نجف، تقبل کرد. در آن زمان که امکان ارسال پول به امام از ایران وجود نداشت، او کمک شایانی به تامین هزینههای مورد نیاز حضرت امام مینمود. طرفداران علما تلاشهای بسیاری کردند که« شیخ نصرالله» را جذب خودشان کنند، ولی در این راه توفیقی نیافتند.
بعدها از مناطق اطراف خلیج فارس و دیگر جاها، سهم امام برای حضرت امام میآمد و ایشان هم تمام آن را در اختیار آقای خلخالی قرار میداد و او هم آنها را برای شهریه طلاب و نیز استمرار مبارزه صرف میکرد.
ایشان« شیخ نصرالله» با استفاده از این سهم امام، به روحانیون مبارز و مشتاقان دیدار امام خمینی که به نجف اشرف میرفتند، مساعدت مالی میکرد.
او مروج مرجعیت امام خمینی نیز بود و در این راه بسیار کوشید که این امر باعث ناراحتی طرفداران برخی از مراجع شده بود.
علاوه بر آن، از معتمدین امام خمینی بود و در صدور اجازه دخالت در امور حسبیه و شرعیه به روحانیون، امام به وی اعتماد داشت.
پس از اخراج جمعی از علما و روحانیون ایرانی مقیم عراق توسط رژیم بعث عراق، بیوت آنان را خریداری کرد تا مانع از توقیف آنها توسط رژیم بعث گردد.
« شیخ نصرالله» همزمان مدیریت مدارس آیتالله العظمی بروجردی در دو شهر نجف و کربلا را برعهده داشت و مدرسه بزرگ آیتالله بروجردی در نجف را به پاتوق اصلی طرفداران امام و محل سکونت آنان تبدیل کرد
و نماز جماعت امام در مغربها در این مدرسه برگزار شود و هم چنین در مناسبتهای زیارت مخصوصه امام حسین علیه السلام که امام به کربلا مشرف میشد،
نماز جماعت امام در حسینیه آیهالله بروجردی در کربلا که تحت مدیریت ایشان بود، اقامه میشد.
شیخ نصرالله خلخالی از ابتدا به فعالیتهای دینی همانند گسترش بناها، بهخصوص مشاهد شیعی، اهتمام ویژهای داشت و از طرف آیتالله العظمی بروجردی مامور مرمت بنای حرم مطهره حضرت رقیه دخت امام حسین و توسعه مقبره و حرم برآمد.
توسعه حرم حضرت رقیه
لذا خانههای اطراف را با کمک مردم خیر محل خریداری میکرد که در این میان عدهای راضی نشدند. وی طی سالهای طولانی پس از آن اهتمام میورزید این مهم را به سامان برساند و بدین منظور تعداد زیادی از خانههای اطراف حرم حضرت رقیه را خریداری کرد و قصد داشت حرم مزبور را توسعه دهدکه اجل مهلت نداد.فوت شیخ نصرالله :۱۳ اسفند ۱۳۵۶
این مردخیر در ۱۳ اسفند ۱۳۵۶(٢٤ ربیع الاول ١٣٩٨) در منزل خود در شهر دمشق در سوریه درگذشت. پیکرش به نجف اشرف منتقل و در آن شهر به خاک سپرده شد. متعاقب آن مراسم و مجالس ختم به این مناسبت برگزار شد و نام و یاد امام در آن مجالس مطرح گردید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آقای دکترهادی انصاری(ازخیرین درامورعتبات)فوتش را۲۹ ربیع الاول ۱۳۹۸ هجری قمری(۱۸ اسفند۱۳۵۶شمسی)گفته است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ازاین قسمت-مصاحبه حجتالاسلام محمدعلی رحمانی باتسنیم- خرداد ۱۳۹۷است.
امام خمینی پس از ورود به کربلا ۱۳۴۴.«دکتر محمد صادقی تهرانی»، «آیت الله سید محمد شیرازی» (امام جماعت حرم حضرت سید شهدا)، «امام خمینی»،«حاج آقا مصطفی خمینی»و «حجت الاسلام سیدمحمود مرعشی نجفی»گربلا- مهرماه ۱۳۴۴وروداما به خمینی
بعد از حضور امام در نجف اشراف در دوران تبعید و ورود به شهر کربلا، سید محمد شیرازی استقبال خوبی از رهبر کبیر انقلاب بهعمل آورد و حتی محل نماز خویش را در کربلا به امام راحل سپرد.سید محمد شیرازی در سال ۱۳۸۱ درگذشت.
وقتی خبر به نجف رسید که امام خمینی به عراق آمده است، همه علما برای استقبال از امام اقدام کردند و به کاظمین رفتند «آقایان مدرسی» هم بهخصوص آقای هادی مدرسی خیلی زحمت کشیدند که تمام هدایتگریها آنها از جانب شهید شیخ محمد منتظری صورت میگرفت. ایشان نقش عظیمی در انقلاب اسلامی داشتند، دوست و دشمن این موضوع را قبول دارند.
مرحوم مهندس بازرگان میگفت««هوشی مینه» انقلاب ما «محمد منتظری» است(فرزندآیت الله منتظری)» (هوشیمینه رهبر انقلاب ویتنام است).
حجتالاسلام رحمانی می گوید:»آیتالله حکیم» بهگمانم شب دوم یا سوم بود که بهدیدار امام آمدند، اکثر فضلای شهر نجف بهدیدار امام آمدند و امام هم کاری کردند که هیچ کس نکرد. اولین کار امام این بود که بهترتیب سریع به دیدار مراجع بزرگی که بهدیدارشان آمده بودند رفتند. بهیاد دارم که اول به منزل آیتالله خویی رفتند که ایشان استقبال بسیار خوب و پذیرایی فوقالعاده خوبی از امام کردند و امام هم از آیتالله خویی تشکر کردند و فرمودند: "شما، ما و همه علما را در همه جا همراهی و پشتیبانی کردید".
ماجرای دیدار آیتالله حکیم با امام خمینی
آیتالله حکیم با این ملاقاتها با حضرت امام علاقه ویژه به حضرت امام پیدا کردند و حضرت امام بازدید آیت الله حکیم رفتند. امام که به بازدید آیتالله حکیم رفتند به ایشان گفتند :آقا! به هر حال ما از شما انتظار بیشتری داشتیم من میدانم که شما چه قدرت بالایی دارید، آیا شما میدانید که در ایران چهتعداد مقلد دارید؟ ایکاش به ایران میآمدید تا ببینید چه جایگاه قویای دارید.
آیتالله حکیم گفتند:«ما توپهای توخالی بودیم، توپهایی که گلوله ندارد، ما سرباز نداشتیم" که امام فرمودند "من سرباز شما، شما هم جلودار ما باشید».
آیتالله حکیم بهزبان گله گفتند :من برای شما نامه فرستادم که همه بیایید و اینجا یک تصمیم کلی در رابطه با ایران بگیریم،
امام گفت :من قصد تمرد از حرف شما را نداشتم.
آیت الله حکیم گفتند :پس برای چی نیامدید؟،
امام پاسخ دادند: آیا بهیاد دارید که دولت عراق بدرفتاری کرد و آیت الله نائینی و کمپانی و حتی آیتالله کاشفالغطا به قم آمدند. من آن موقع جوان بودم و بهدیدار این بزرگان رفتم و گفتم که «اشتباه کردید به اینجا آمدید شما را که بیرون نکردند، قهر کردید به اینجا آمدید حالا خواستید بازگردید اگر راهتان ندادند میخواهید چهکار کنید!؟»، ما هم اگر به نجف میآمدیم و شاه هم پا روی دنده بیادبی میگذاشت و میگفت»اینها را راه ندید بیایند»، چهکار میکردیم، آیا ما از ملت جدا نمیشدیم و دیگر میتوانستیم کاری بکنیم؟ با پای خودمان از ایران بیرون بیاییم.
آیت الله حکیم گفتند: حرفت درست است.
امام حمینی ادامه دادند: من آن موقع به آیت الله کاشف الغطا گفتم :«شما که عراقی هستید شما برای چه به ایران آمدید از مردم خودت قهر کردی!؟»،
امام دوباره این حرف را به آیت الله حکیم گفتند: قصد ما معاذالله بیاعتنایی به دعوت شما نبود.
آیتالله العظمی حکیم گفته بودند که :شرایط بهنحوی نبود که کار پیش برود و سرباز نداشتم.
امام جواب دادند: من سرباز شما هستم، شما میآمدید و میدید که من چگونه جمعیت را پشت سر شما میآوردم که دشمن فرار کند.
جالبتر زمانی است که آیتالله حکیم بهدیدار امام خمینی آمدند، مشی ایشان از جهاتی شبیه امام خمینی بودند متین، مرتب و هیچ وقت توجهی به اینکه سر و دست میشکستند دستشان به ایشان برسد نداشتند و از این کارها خوششان نمیآمد، از نظر برخورد مثل امام بودند.
امام گفت «آیتالله حکیم رئیسکل است»
از توجه امام به جایگاه مراجع خاطرهای از آیتالله حاج آقا شیخ حسن صانعی نقل کنم که میفرمودند "با امام برای اقامه نماز مغرب و عشا بهسمت مدرسه بروجردی میرفتیم، من که از ایران آمده بودم آشنایی به نجف نداشتم امام به من گفت «آقا شیخ حسن، آن ماشین را که جلوی صحن ایستاده میبینی؟»، گفتم: «بله آقا»، امام گفت: «ماشین آقای حکیم است». ماشین باابهتی داشتند. امام فرمودند که ایشان رئیسکل است، در حالی که هنوز اذان نگفتند نماز را اقامه میکند»، چون آیت الله حکیم قائل به غروب آفتاب بودند و وقتی یک رکعت از نمازشان گذشته بود تازه اذان صحن پخش میشد اما کسی جرئت نمیکرد به ایشان حرفی بزند، نظرشان به جایگاه مهم مرجعیت آیتالله حکیم بهویژه در عراق بود.
از شهید سیدمحمد باقر حکیم نقل میکنم که میگفت »پدرم همه ما را جمع کردند و فرمودند «من این مرد بزرگ را نمیشناختم بعد از این دیدارها که با ایشان داشتم متوجه بزرگیشان شدهام، حرام است بر فرزندان من که با ایشان که مهمان ما هستند مخالفت کنند،»هر کسی با ایشان(امام خمینی) مخالفت کرد از خانه من بیرون برود»،
حجت الاسلام محمدعلی رحمانی می گوید:من خودم این حرف را از آقا سید محمد باقر حکیم شنیدم، در دو، سه جلسهای که امام با آیتالله حکیم دیدار داشتند، آیتالله حکیم به امام نظرشان جلب شد و امام هم نسبت به ایشان توجهشان جلب شد.
آیتالله حکیم تا زمانی که زنده بودند با امام خمینی خیلی محترمانه برخورد میکرد، منتها ایشان از لحاظ دیپلماسی بسیار بالا بود مثلاً یک وقتی امام کسالت پیدا کرده بودند ــ به دقتهای امام توجه کنید ــ از بیت آیتالله حکیم با بیت امام تماس گرفته بودند که "ایشان میخواهند به دیدار امام بیایند" که دفتر امام گفته بودند «در حال استحمام است». در نجف رسم بود که بعد از نماز مغرب و عشاء علما به دیدار هم میرفتند. امام که استحمامش تمام شد متوجه موضوع شد و فهمید آیتالله حکیم برای زیارت راهی حرم امیرالمؤمنین شدند.
امام از این بزرگمنشی ایشان خوشحال شدند. وقتی به هم رسیدند آیتالله حکیم گفت "شنیدم شما کسالت دارید میخواستم به ملاقاتتان بیایم اما وقتی متوجه شدم که در حال استحمام هستید خوشحال شدم، الحمدلله استحمام علامت سلامت شماست. اگر نرسیدم به ملاقات شما بیایم مرا معذور بدارید". امام هم از ایشان تشکر میکنند. در عین حال امام هم چند روز بعد بهدیدار آیتالله حکیم رفتند. ایشان پیام دادند که "میخواهم به دیدارتان بیایم" که اینها در سطحهای بالا بسیار مهم است.
نقش سفارت ایران در بغداد بر تفرقهافکنی در بیت آیتالله حکیم
رابطه آیتالله حکیم با امام خوب بود. خیلیها تند بودند و میگفتند که بعضی از اعضای بیت آیتالله حکیم با سفارت ارتباط دارند. پدرزن آقای سیدمحمد باقر حکیم، مرحوم آیتالله ممقانی است. ایشان با امام خمینی خوب نبودند. اگر کتاب خاطرات مرحوم عمید زنجانی را بخوانید متوجه خواهید شد. ایشان بهصراحت نوشتهاند که "ما وقتی به بیت آیتالله حکیم میرفتیم کسی ما را آدم حساب نمیکرد و نمیگذاشتند که ما به دیدار آیتالله حکیم برویم، تازه این برای زمانی بود که امام در تبعید ترکیه بود و هنوز به نجف نیامده بودند. شخص حضرت آیتالله حکیم از حضرت امام شناخت عمیقی نداشتند. علاوه بر نقش سفارت ایران در بغداد بر تفرقهافکنی در بیت آیتالله حکیم، افرادی هم بودند مخالف نهضت امام خمینی بودند و این رفتوآمدهای آیتالله حکیم با امام موجب شده بود که ایجاد علاقه مناسبی را در پی داشته باشد که فعلاً مجال ذکرش نیست".
آیتالله خویی با حاج آقا مصطفی خیلی رابطه بسیار خوبی داشت و به ایشان گفتند :«در سن تو و در زمان خودم ملایی بهخوبی تو در نجف ندیدهام».
آیتالله خویی -وقتی یک مدتی فرزندامام رانمی دید-میگفتند «دلم برای حاج آقا مصطفی تنگ شده" و ایشان را به خانه خود دعوت میکرد و با هم ناهار میخوردند. این نشان از رابطه خوب آیتالله خویی با ایشان داشت، البته حاج آقا مصطفی هم ملا و والامقام و انسان متینی بود و با این بزرگان رفتوآمد کردن کار آسانی نبود. در نجف اگر کسی ادعای آیتاللهی میکرد ولی سوادش را نداشت کسی دیگر نگاهش نمیکرد و هو میشد./پایان اظهارات رحمانی.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:«آیت الله سیدمحسن حکیم » بعدازرحلت آیت الله بروجردی،از سال ۱۳۴۰ تا زمان فوتش۱۲خرداد ۱۳۴۹)مرجع شیعیان بوده ،وی دارای۱۰پسراست که۵نفرشان(عبدالهادی، عبدالصاحب،علاءالدین،محمدحسین ومحمدباقر)درمبارزه وقیام شهیدشدند.،یکی ازفرزندانش(سیدمهدی حکیم)درزمان گرفتن عکس،درزندان بعثی بوده است.فوت در ۲۷ ربیعالاول ۱۳۹۰ در ۸۴ سالگی .
گفتگوی- چالشی- آیت الله حکیم باامام خمینی
آیت الله سید محسن حکیم، مرجع تقلید عام مردم عراق در آن روز بوده و پدر شهید سید محمدباقر حکیم و برادرش مرحوم سید عبدالعزیز است که اخیرا درگذشت.
بر اساس خاطرات به دست آمده حجت الاسلام شیخ محمد سمامی از سالهای اقامتش در نجف در(۲۷مهر۱۳۴۴)٢٣ جمادی الثانیه ١٣٨٥ «قرار بر این شد که آقای خمینی نماز مغرب و عشاء را در مدرسه آقای بروجردی (کبری) اقامه نمایند . البته این ابتکار از حاج شیخ نصرالله خلخالی بود.-تاریخ۲۷ازاینجانب است.مدیرسایت.
نماز مغرب و عشاء را ایشان در حیاط مدرسه خواندند. حیاط مدرسه شلوغ و مملو از جمعیت بود. سجاده ایشان در سمت راست در ورود به حیاط کوچک انداخته شد. الحق و الانصاف نماز ایشان بسیار گیرا و باحال بود.
پس از اتمام نماز عشاء ایشان حرکت کردند. عده ای از طلاب و حقیر در خدمت ایشان حرکت کردیم. معلوم شد که جهت بازدید به طرف منزل اقای حکیم می روند.
از طرف بازار قبله و سرطمه و از کنار مدرسه قزوینی عبور کردند وارد بازار شدند و سپس به منزل آقای حکیم رفتند، و هیچ کس جز خادم در منزل (یعنی در بیرونی) نبود. هنوز آقای حکیم به بیرونی نیامده بودند.
ایشان در اتاق آقای حکیم راهنمایی شد و کنار مسند آقای حکیم نشستند. ومن، پشت(خلفی) به« ارسی» قرار گرفتم.
لحظاتی نگذشته بود که آقای حکیم تشریف آوردند. تعارفات معمولی بین ایشان و آقای حکیم رد و بدل گردید.
مجلس که مستقر گردید آقای خمینی به آقای حکیم گفتند: شنیدم کسالت دارید. خوب است به ایران برای مداوا تشریف ببرید و در ضمن قضایای ایران را از نزدیک لمس کنید.
حکیم: من از تمام قضایا کاملا واقف هستم.
امام: گمان نمی کنم که از همه قضایا مطلع باشید. چه اگر مطلع بودید در قضایای اخیر ایران شما کوتاه نمی آمدید.
حکیم: آنچه وظیفه شرعی بود بجا آوردم، و شما هنوز از اوضاع سیاسی جهان باخبر نیستید. یک عده افراد سودجو این قضایا را ایجاد می کنند که خود سود ببرند، و باید خیلی متوجه و بیدار باشیم.
امام: شاید مطلع نباشید که آمریکا و انگلستان می خواهند دول اسلامی را محو و نابود کنند و فعلا از ایران شروع کردند. تمام منافع ایران را می برند و می خواهند خون این ملت ها را بمکند. باید متوجه بود و بیدار شد و ما بدین جهت قیام کردیم، و محمد رضا شاه پهلوی اصلا معتقد به اسلام نیست.
حکیم : بلی آن طور که شما می گویید صحیح است، ولی راه ایستادگی و مقاومت با آن ها آن طور که شما اقدام کردید درست نبود. چون ما که سلاح و قدرت نداریم. سلاح و قدرت ما همین مردم هستند. این ها هم حرکتشان از طرف باد است (یعنی با باد می آیند و با باد می روند.) و ما تجاربی از انقلاب ۱۹۲۰میلادی(۱۲۹۹شمسی) عراق داریم و می دانیم که چگونه با ما انگلیسی ها رفتار کردند و نتیجه قیام و انقلاب ما به کجا منتهی شد. خیلی محتاطانه باید حرکت کرد و به اندک غفلت ممکن است مسلمان ها ذلیل و نابود گردند؛ و من خود را در مقابل این مسائل مسؤول می دانم. بعضی از قضایا را که شما بیان کردید ما تحقیق کردیم آن طور نیست.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:انقلاب تابستان۱۹۲۰معروف به (ثوره العشرین)با شروع جنگ جهانی اول، انگلیس به بهانه جلوگیری از نفوذ آلمان، با نیروی نظامی خود از دهانه اروندرود به عراق که جزو قلمرو عثمانی بود، حمله کرد. مردم مسلمان عراق که در این اشغال تحت سلطه اجانب قرار گرفته بودند، با رهبری علمای دین دست به جهاد علیه اشغالگران انگلیس زدند. در این حرکت علمای عراق نه تنها حکم جهاد صادر کردند، بلکه خود در جبهه های مختلف شرکت کرده، به مقابله با نیروهای بیگانه پرداختند.
رهبری این قیام را«میرزای شیرازی»عهده داربودوجنگ ودرگیری ها۳ماه بطول انجامید.
در اواخر اکتبر ۱۹۲۰(هفته اول آبان ۱۲۹۹) با فوت رهبرانقلاب(میرزای شیرازی) انگلیس موفق شد که انقلاب را شکست دهد.
تعداد عراقیهای کشته شده در این قیام، حدود۹ هزار نفر بود. از انگلیسیها نیز ۴۰۰ نفر کشته شدند و هزینه این جنگ برای آنها معادل ۴۰ میلیون پوند تمام شد.
دولت انگلستان در نهایت تصمیم گرفت دولت عربی را در عراق بر سرکار بیاورد و در عین حال قدرت و منافع خود را نیز حفظ کند. در سال ۱۹۲۱میلادی «فیصل» فرزند شریف حسین توسط انگلیسیها به عنوان پادشاه عراق انتخاب شد. شیعیان با وجود اینکه در ابتدا خواهان پادشاهی یکی از فرزندان شریف حسین بودند، با فیصل مخالفت کردند./پایان توضیح.
شیخ محمد سمامی می نویسد:امام خمینی گفتند: البته من بدون تحقیق و تتبع اقدام نکردم و من مدارک مستدل دارم.
حکیم خطاب به امام گفتند :«شما جواب خدا را در این خون ریزی چه می دهید!؟»
امام خمینی جواب دادند: امام حسین (علیه السلام) که قیام کرد و خود و عده ای شهید شدند برای چه بود!؟ برای حفظ اسلام بود. پس باید این اعتراض را هم به او بنماییم!.
آیت الله حکیم خطاب به امام خمینی:شماراباامام حسین قیاس نکنید.
حکیم عصبانی شدند و با عصبانیت گفتند: ای آقا! شما خود را با امام حسین قیاس می کنید!؟ امام حسین(ع) امام مفترض الطاعه و عالم و مأمور از جانب خداوند بود.
آقای حکیم درادامه متعرضانه گفتند: شما چرا هر کاری که می خواهید بکنید و هر خونی که می خواهید ریخته شود امام حسین(علیه السلام) را در میان می آورید. ریختن یک قطره خون بی گناه در نزد خداوند مسؤولیت عظیم دارد.و سپس سکوت کردند.
و آقای خمینی هم صحبت نکردند.(جوابش راندادند)
چند لحظه بعد آقای خمینی بلند شدند و آقای حکیم تا در اتاق از ایشان مشایعت کردند و از منزل خارج شدیم.البته تمام مجلس حدود بیست دقیقه به طور انجامید.
حجت الاسلام سمامی می نویسد:در خلال این مدت آقای سید یوسف حکیم و بعضی از آقازادگان و حواشی آقای حکیم آمدند.
آقای خمینی از منزل آقای حکیم به طرف منزل آقای خوئی رفتند. هنوز آقای خوئی در درس نیامده بود. لحظاتی بعد آقای خوئی آمدند و در حدود ربع ساعت این بازدید به طول انجامید. مطالب مهمی بحث نشد.
و سپس به منزل آقای شاهرودی(آیت الله سیدمحمود) رفتند.
حجت الاسلام محمدسمامی می گویند: البته مطالبی که راجع به آقای حکیم و آقای خمینی نوشته شد نقل به طور خلاصه و با تغییر بعضی از عبارات بود، چون آقای حکیم فارسی شکسته صحبت می کرد.»طبعا دراین قبیل خاطرات به خصوص آنها که در زمان حادثه نوشته شده است، ممکن است صراحتی باشد که برخی را خوش نیاید. اما به هر حال، آنچه در زمان حادثه نوشته شده، طبعا و حتما بسیار دقیق تر از خاطراتی است که سالها پس از رخدادها به نگارش در می آید. چنان که در حال حاضر بیش از نود و پنج درصد خاطرات منتشر چنین بوده و اساسا در حجیت آنان و دست کم در لحن بیانشان تردید وجود دارد.
این خاطره را کسان دیگری هم منتشر کرده اند. از جمله آقای «سید صادق طباطبایی»،فرزند آیت الله سلطانی طباطبایی(برادرخانم حاج احمدآقا) این گونه آن را در خاطرات خود نقل می کند:
با تبعید امام به ترکیه، امام موسى صدر به واتیکان سفر مىکند و طى ملاقاتى طولانى و فشرده از پاپ اعظم مىخواهد که براى رهایى امام از تبعید اقدام کنند. در اروپا نیز بیانیه هاى متعددى توسط برادران انجمن اسلامى سازمان UMSO در حمایت از امام و قیام روحانیت در ایران صادر مىگردد. در تهران و قم و مشهد، در بازار و دانشگاه نیز اعتراضات به تبعید امام ادامه یافت سرانجام امام و حاج آقا مصطفى در ۱۳ مهر ماه ۱۳۴۴ از ترکیه به عراق تبعید مىگردند.
شاه خیال مىکرد، شرایط حوزه نجف امام را در خود تحلیل برده و حرکت ایشان به خاموشى خواهد گرایید.
گفتگوى ایشان با آیت الله حکیم در نجف در همان روزهاى اول ورودشان، روشنگر همه چیز هست الاّ سکوت و یا تصمیم به سکوت پیرامون حوادث ایران.
مطالب رد و بدل شده میان ایشان و آیتالله حکیم عیناً نقل مىگردد:
چند روز پس از تبعید امام از ترکیه به عراق،
امام خمینى در شب ۲۷ مهرماه ۱۳۴۴ در نجف اشرف به دیدار مراجع تقلید رفت. گفتگوى آن حضرت با آیت الله حکیم بیانگر عزم راسخ امام در انجام رسالت خویش در حوزه نجف و همچنین نشاندهنده تفکر و فضاى حاکم بر این حوزه است که عیناً نقل مىشود:
امام خمینى: «خوبست براى تغییر آب و هوا به ایران بروید و اوضاع آنجا را از نزدیک ببینید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه مىگذرد. در زمان مرحوم بروجردى عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حمل بر صحت مىکردم و مىگفتم مطالب را به ایشان نمىرسانند. نسبت به جنابعالى هم اینطور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمىرسانند والا شما هم ساکت نمىماندید.
در تهران به عنوان ۲۵ سال سلطنت پهلوی جشن گرفتند و به زور چهارصد هزار دلار از این مردم فقیر براى مصارف جشن گرفتند، ۸۰۰ دختر و ۸۰۰ پسر را به عنوان دعا در محلى به جان هم انداختند. به عنوان دعا چه کرده اند! از گفتنش خجلم.(جشن هنرشیراز(اختلاط طن ومرد)
حکیم گفت: شما که اینجا هستید، به من لطفى ندارد ایران بروم؛ وانگهى چه مىشود کرد، چه اثرى دارد؟
امام گفتند: قطعاً اثر دارد، ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم، چطور اثر ندارد!؟ اگر علما اتحاد داشته باشند قطعاً مؤثر است..
حکیم: اگر احتمال عقلایى نیز داشته باشد و از طریق عقلایى اقدام شود خوبست.
امام گفتند: قطعاً تأثیر دارد، چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیرعاقلانه اصلاً مورد بحث نیست. مقصود، اقدام علما و عقلاء ملت است.
حکیم: اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمىکنند... براى دین سینه چاک نمىکنند.
امام: عرض کردم که مردم در پانزده خرداد جوانمردى و صداقت خود را نشان دادند.
حکیم: اگر قیام کنیم و« خونى از بینى کسى بریزد» سروصدایى بشود مردم به ما ناسزا مىگویند و سروصدا راه مىاندازند.
امام گفت: ما که قیام کردیم از احدى بجز مزید احترام و سلام و دستبوسى ندیدیم و هر که کوتاهى کرد حرف سرد شنید و مورد بى ارادتى مردم واقع شد.
امام ادامه داد: در تبعید ترکیه به یکى از دهات ترکیه - اسمش یادم نیست- رفتم. اهالى آن ده گفتندوقتى« آتاتورک» مشغول عملیات ضد دینى خود شد علماى ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند. «آتاتورک» روستا را محاصره و چهل نفر از علماى ترکیه را به قتل رسانید.
امام خمینی درادامه گفت:من شرمنده شدم، پیش خود فکر کردم که آنها سُنى مىباشند. وقتى خطر را به دین اسلام نزدیک مىبینند، چهل نفر کشته مىدهند ولى علماى شیعه در این خطر عظیمى که بر دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامده (نه از دماغ من و نه شما و نه دیگرى). واقعاً جاى خجلت است.
حکیم گفت: چه باید کرد بایستى احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد؟
امام: عملیات ضد دینى دو جور است. یکى مثل رضاخان، بىدینى مىکرد و مىگفت: من مىکنم و نسبت به شرع نمىداد. البته موضوع اقدام علیه او از باب نهى از منکر بود ولى شاه فعلى هر عمل ضد قرآن و مذهب مىکند و مىگوید: از دین است، نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم مىگویم. این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد مىکند قابل تحمل نیست. باید جانبازى کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتى دین مورد حمله واقع شد عدهاى از علماى شیعه قیام کردند و دستهاى از آنها کشته شدند.
حکیم: تاریخ(ثبت درتاریخ) چه فایده اى دارد! باید اثر داشته باشد.
امام: چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسینبن على علیهماالسلام به تاریخ خدمت مؤثرى نکرد!؟ و چه بهره بزرگى از قیام آن حضرت مىگیریم؟
حکیم گفت: راجع به«امام حسن» چه مىفرمایید؟ایشان که قیام نکردند!.
امام خمینی خطاب به آقای حکیم گفتند: اگر امام حسن هم به اندازه شما مرید داشت قیام مىکرد. در اول امر قیام کرد، دید مریدها فروخته شده اند لذا فتح نکرد. اما شما در تمام ممالک اسلامى مقلد و مرید دارید.
حکیم گفت: من که نمىبینم کسى را داشته باشم که اگر اقدامى کردیم تبعیت نماید.
امام گفت: شما اقدام و قیام نمایید من اولین کسى خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد!
مرحوم حکیم: لبخند و سکوت...»
یکى از دلایل اساسى مشکلات ما در انتشار بیانیه هاى روحانیون و امام در آن زمان در اروپا، سکوت سایه افکنده بر حوزه نجف و بخش اعظم روحانیت و مراجع در ایران بود. حاکمیت ارتجاع بر اوضاع نجف به حدى بود که امام دوران اقامت خود را در نجف از تلخترین دوران حیات خود مىنامند.
اما آقای سمامی که خود در آن صحنه حاضر بوده همان زمان مطالبی را که میان این دو مرجع وقت رد و بدل شده را یادداشت کرده اند. نکته مهم در این خاطره تفاوت دیدگاه های آیت الله حکیم و امام درباره نحوه مبارزه به خصوص دفاع از نهضت روحانیون در ایران است.
یک مسأله اختلاف برداشت میان دو مجتهد و مرجع تقلید است که امری طبیعی و مطابق اصول است. اما شاید یکی از طبیعی ترین دلایل این اختلاف نظر تفاوت اوضاع عراق با ایران باشد و تجارب دو طرف و نوع تعامل آنان با مردم باشد. شاید تفاوت دیگر در نوع نگاه یک مرجع در داخل ایران با یک مرجع در خارج ایران نسبت به مسائل داخل ایران باشد.
نکته دیگر در تفاوت میان آنان، اعتمادی است که امام خمینی به ملت ایران دارد و به عکس تردیدی است که آیت الله حکیم نسبت به عراقی ها دارد. امام احساس حمایت مردمی بیشتری داشته است مردمی که به رغم همه فشارها همراهی خود را با مرجعیت در برابر نظام پهلوی حفظ کردند. اما در عراق وضعیت متفاوت بود. در آنجا حدود شصت و اندی درصد شیعه بودند در حالی که در ایران نود درصد بود. طبیعی بود که مرجعیت نمی توانست مطمئن حرکت کند. به نظر می رسد تجربه آقای حکیم مربوط به عراق بود اما امام ایران را به خوبی می شناخت.
آقای حکیم نسبت به سوابق مبارزات مردم عراق و شکستی که از ناحیه انگلیسی ها بر شیعیان وارد شده بود آگاهی کامل داشت. به علاوه آیت الله حکیم خود از مبارزان آن انقلاب بود و به خوبی اوضاع عراق را درک می کرد. وی در عراق با دولت شاهی و بعثی درگیر شد../پایان خاطره حجت الاسلام سمامی.منبع:آبان ۱۳۸۹پارسینه بنقل ازآینده/نگارنده-پیراسته فر:اصلاحات انجام داده ام ،بااقزودن عکسها وانتخاب تیتر ودیگرتوضیحات لازم.
حجتالاسلام « رحمانی »کیست؟
حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی رحمانی متولد ۱۳۳۲ در شهر قوچان است.
حجتالاسلام و المسلمین رحمانی در حال دریافت نشان "نصر" از فرمانده معظم کل قوا
رحمانی (نفر اول نشسته از سمت راست) کنار مرحوم حاج احمد خمینی و آیتالله پسندیده
فرماندهی بسیج مستضعفین در دوران هشتساله جنگ تحمیلی و مسئولیت ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها بخشی از سوابق درخشان وی است.
پس از پایان جنگ تحمیلی و در سال ۱۳۷۰ با ادغام نیروهای شهربانی، ژاندارمری و کمیته انقلاب اسلامی از سمت رهبر معظم انقلاب بهعنوان رئیس سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی منصوب شد و تا سال ۱۳۸۶ این مسئولیت را بهعهده داشت. سابقه آشنایی وی با رهبر معظم انقلاب آیتالله خامنهای به پیش از انقلاب و سالهای طلبگی وی در مشهد برمیگردد و آیتالله خامنهای در حکم انتصاب حجتالاسلام رحمانی چنین مینویسند «با اطلاع از شایستگی و سوابق علمی و عملی جنابعالی و خدمات مأجوری که در طول سالیان گذشته بهانجام رسانیدهاید و با توجه به نیاز نیروی انتظامی جدیدالتأسیس جمهوری اسلامی، جنابعالی را به ریاست سازمان عقیدتی، سیاسی آن نیرو منصوب میکنم».
توضیح نگارنده-پیراسته فر:درپی افشاگری های امام خمینی ازمفاسدومظالم رژیم،که اوج آن قانون کاپیتولاسیون بود،شاه دستورتبعید،امام رابه ترکیه داد(اخراخ ازایران).همه تبعید"اخراج"های امام خمینی
۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن/۲ماه زندان+۸ماه حصر
یازده ماه ترکیه+۱۳سال عراق+۴ماه فرانسه
۱۳آبان۱۳۴۳–تیعیدامام خمینی به ترکیه
۱۳سال اقامت درنجف
۱۳مهر۱۳۴۴تبعیدازترکیه به عراق"نجف"
۱۲مهر۱۳۵۷تبعید-اخراج-ازنجف به کویت
کویت اجازه حضوربه خاکش رانداد،بناچارامام چندساعت بعدبه عراق(بصره)برگشت وروزبعد۱۳مهر۵۷ازطریق فرودگاه بغدادبه «فرانسه»منتقل شد.
کویت اجازه حضوربه خاکش رانداد،بناچارامام چندساعت بعدبه عراق(بصره)برگشت وروزبعد۱۳مهر۵۷ازطریق فرودگاه بغدادبه «فرانسه»منتقل شد.
تدبیرازما(بنده)تقدیرازخدا
امام خمینی ۶اسفند۱۳۵۷:عازم حرکت(مقصد کشورکویت) شدم و آمدم به ــ البته تحت مراقبت دولت عراق ــ آمدم به سرحد کویت و در سرحد کویت هم همان فشاری که در آنجا بر دولت عراق بود بر دولت کویت هم بود. و آنها حتی اجازۀ اینکه ما عبور کنیم از این طرف شهر به آن طرف شهر هم ندادند. و من گلهای از هیچ کس ندارم؛ چون آنها ملتزم بودند بهواسطۀ قراردادهایشان عمل کنند. و من نه از دولت عراق نه از دولت کویت گلایهای ندارم. لکن خدای تبارک و تعالی تقدیری فرموده بود و «ما غافل بودیم».
ما بنایمان بر این بود که از کویت بعد از دو ــ سه روزی که با آقایان ملاقات میکنیم برویم به سوریه، و آنجا یک اقامت طولانی بکنیم. لکن خداوند تقدیر کرده بود که باید راه، چیز دیگر باشد. و ما نمیدانستیم که این تقدیر به کجا منتهی میشود. از آنجا برگشتیم به بصره؛ و از آنجا هم به بغداد ما را بردند. و من ملاحظه کردم که ما اگر هر جا برویم از این دوَل اسلامی همین مطلب است، به همین جهت تصمیم گرفتیم ــ بدون هیچ فکر سابق ــ که ما میرویم به« فرانسه» در عین حالی که مایل نبودم از دوَل اسلامی خارج بشوم لکن خداوند تقدیر کرده بود که مسائل در آنجا بهطور وسیع در همه جای دنیا پخش بشود./
۱۰مهر۱۳۵٨امام خمینی:حرکت کردیم طرف کویت و به سرحد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقهای... آن مأمور و گفت که نه، شما نمیتوانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما میرویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا میرویم.
گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید برگردید. از همانجا برگشتیم ما به عراق و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. من در بصره بنا بر این گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها میدادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه و بعد، در همانجا هم ــ حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست ــ که یک اعلامیهای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. امامسائلی بود که هیچ ارادۀ ما در آن دخالت نداشت. هرچه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با ارادۀ خدا بود.۱۰مهر۱۳۵٨اماخمینی-هیئت دولت.
۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن/۲ماه زندان+۸ماه حصر
یازده ماه ترکیه+۱۳سال عراق+۴ماه فرانسه
۱۳آبان۱۳۴۳–تیعیدامام خمینی به ترکیه
۱۳سال اقامت درنجف
۱۳مهر۱۳۴۴تبعیدازترکیه به عراق"نجف"
۱۲مهر۱۳۵۷تبعید-اخراج-ازنجف به کویت
کویت اجازه حضوربه خاکش رانداد،بناچارامام چندساعت بعدبه عراق(بصره)برگشت وروزبعد۱۳مهر۵۷ازطریق فرودگاه بغدادبه «فرانسه»منتقل شد.
۱۴مهر۱۳۵۷وارد فرانسه«پاریس»شد.
کویت اجازه حضوربه خاکش رانداد،بناچارامام چندساعت بعدبه عراق(بصره)برگشت وروزبعد۱۳مهر۵۷ازطریق فرودگاه بغدادبه «فرانسه»منتقل شد.
ساعت۲۲:۲۳ شنبه ۱۳خرداد۱۳۶۸(٢٨ شوال ١۴٠٩)روح خدا به خدا پیوست.