ازغدیرتارحلت پیامبر«ماجرای سقفیه» الی شهادت فاطمه زهرا(س)
فاصله «غدیر» تارحلت پیامبر ۷۰روز...تاشهادت فاطمه زهرا ۱۶۵روز
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اول یک مروراجمالی داشته باشیم به واقعه «غدیر» ورحلت پیامیر وبعدبپردازیم به «سقفیه» وشهادت حضرت زهرا(س) که چه اتفاقاتی افتادکه خیلی ازاصحاب رسول الله مبتلابه آلزایمرشدند!آن بَخْ بَخْ هارافراموش کردند،بلکه برجگرگوشه پیامبر(ص)ستم رواداشتند!
و سرنوشت«سپاه اُسامه»راخواهیدخواند.
اشاراتی به روزهای آخرعمرامام خمینی(نمازهای آخرامام دربیمارستان،توقف ضربان قلب واتفاقات آخرین دقایق عمربنیانگذارانقلاب اسلامی ایران(باتصاویر) خواهیم داشت.
هیجدهم ذیالحجه سال ۱۰ هجری-غدیر
ماجرای «غدیر خم»در۲۲۰ کلیومتری مکّه،سرزمینی بنام «جُحفه»واقع است، جُحفه، دهکدهای بزرگ است که در راه مکّه و مدینه قرار گرفته و محل جدایی حاجیان مدینه، مصر، عراق و نَجد از دیگر حجاج است.سرزمین غدیر اکنون در ۲۲۰ کلیومتری مکّه و نزدیک جحفه قرار دارد.
پس از جمع شدن همه حاجیان، رسول الله(ص) بر منبری از جهاز شتر قرار گرفت و برایشان سخنرانی کرد.پیامبر،پیام وحی الهی«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» «ای پیامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکردهای، خدا تو را از مردم حفظ میکند، که خدا مردم کافر را هدایت نمیکند.»(مائده، ۶۷)ابلاغ کرد.
آنگاه دست علی بن ابیطالب(ع) را گرفته و خطاب به مردم فرمود: آیا من ولیّ مؤمنین نیستم؟.
همه مردم ولایت پیامبر بر خود را تأیید کردند.
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ.
پیامبرادامه داد: «هرکس که من ولیّ او هستم، علی نیز ولیّ اوست».
رسول خدا در این دست به دعابرد وگفت: «خداوندا دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس علی را دشمن بدارد و یاری کن هرکس علی را یاری کند و خوار کن هر کس علی را خوار کند و لعنت نما هر کس علی را انکار کند و غضب نما بر هر کس که حق علی را انکار نماید»
وآنگاه پیامبر اکرم(ص) عمامه خود(سحاب)را به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمؤمنین گذاشتند.
پیامبرازجهازشترپایین نیامده«غلغله ای برپاشد،عمر بن خطاب،اولین کسی بودکه هیجان زده از جای خود بلند شدوعلی رادرآغوش گرفت ومصافحه ومعانقه کردو گفت: بَخْ بَخْ لَکَ یَا علی ابْنَ أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة / تبریک، تبریک (مبارک، مبارک) امروز شما مولا و سرور من و هر مرد مومن و زن مومنهای شدهاید» .
وبعددیگران به نوبت چنین صحنه هایی خلق کردند.حتی زنان نیزباعلی بیعت کردند(باتشتی ازآب)
هنوز مردم متفرق نشده بودند که خداهم مُهرتأییدبراین مراسم زد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا...» «امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم» (مائده، آیه ۳)
این تجمع( جشن ولایت) به مدت سه روزبطول انجامید.
در این سفر بیش از یکصد و بیست هزار نفر آن حضرت را همراهی کردند-تنهاسفری بودکه این تعدادجمعیت به حج آمده بودند.
امام خمینی:ولایتی که در غدیر است به معنای حکومت است نه معنای مقام معنوی، مساله، مساله حکومت است. مساله سیاست است خدای تبارک و تعالی این حکومت و این سیاست را امر کرد که پیغمبر به حضرت امیر واگذار کند. صحیفه ج ۲۰ ص ۱۱۳-۱۱۵
رهبرانقلاب(آیت الله خامنه ای):غدیر «عیدالله الاکبر»است، از همه اعیاد بالاتر است،خصوصیت غدیر در مساله ولایت است، آن عاملی که ضامن اجرای احکام است، حکومت اسلامی و حاکمیت قران است/۱۶فروردین۱۳۷۸ و ۱۵آذر۱۳۸۸
۷۰روزبعد
وفات پیامبر: ۲۸ صفر سال یازدهم هجری رحلت کردند(۶۳سالگی).
۱۲روزذیحجه+۳۰روزمحرم+۲۸روزصفر=۷۰(ذیحجه آخرین ماه قمری است)
«ماجرای سقفیه» را هفت الی ده روز،حتی یک ماه بعدازرحلت پیامبر(ص)نیزگفته اند واما منابع معتبرشیعی،این اتفاق راسه روز پس از رحلت پیامبر (ص)می دانند/علامه امینی(الغدیر) و آیت الله سبحانی(کتاب یورش به خانه وحی)
حجت الاسلام فضیلت می گوید:اولین اتفاقی که پس از رحلت پیامبر می افتد این است که به جای اینکه برای تجهیز بدن مبارک ایشان بیایند برای تعیین جانشین پیامبر تشکیل جلسه می دهند.
عباس عموی پیامبر موقع غسل بدن پیامبر به حضرت علی علیه السلام می گوید دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم، حضرت دست شان را می کشند. خیلی ها می پرسند که چرا حضرت این کار را کردند، می گویند اگر امیرالمومنین در آنجا با عموی پیامبر بیعت کرده بود آن چهل نفر دیگری هم که آنجا بودند بیعت می کردند و کار سقیفه یکسره میشد، در پاسخ به این شبهه چند نکته وجود دارد: اولا امیرالمومنین خواستند بگویند شما با من بیعت تان را در غدیر کردید و بیعت دوباره معنا ندارد. دوما اگر امیرالمومنین آنجا دست می دادند ثابت می کردند خلیفه را باید مردم تعیین کنند، در حالیکه به اعتقاد شیعه انتصاب خلیفه کار مردم یا حتی پیامبر هم نیست کار خود خداست، انتصاب الهی است و پیامبر فقط ابلاغ می کند. لذا امیرالمومنین آنجا دستش را کشید. این قصه نشان می دهد که خیلی ها با جریان سقیفه موافق نبودند حتی عباس عموی پیامبر.
این را مرحوم علامه مرتضی عسکری در کتاب (نقش عایشه دراسلام) بحث می کند که چه اتفاقاتی افتاد یا در نقش ائمه در احیای دین مفصل جریانات بعد از پیامبر را توضیح می دهند.
ولی در پاسخ به سوال شما اگر بخواهیم تیتر وار وقایع را بررسی کنیم اول جریان سقیفه است که همزمان با جریان سقیفه امیرالمومنین و نزدیکان پیامبر در حال تجهیز و تغسیل و تدفین و تکفین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند.
بعد از جریان سقیفه تثبیت جریان سقیفه و تعیین خلیفه است. بعد به دستور خلیفه یورش به خانه وحی است برای اینکه از کسانی که در خانه امیرالمومنین هستند برای خلیفه بیعت بگیرند. در روایات ما می فرمایند که سه بار هجوم اتفاق افتاده است. دفعه اول فقط می آیند در خانه و مثلا اولتیماتم می دهند، دفعه دوم با شدت بیشتری تهدید می کنند و دفعه سوم آن اتفاقات می افتد و امیرالمومنین را برای گرفتن بیعت به مسجد می برند، حضرت زهرا سلام الله علیها با آن وضعیتی که داشتند هر طوری هست خودشان را به مسجد می رسانند و تهدید میکنند که اگر دست از پسر عمویم برندارید شما را نفرین میکنم و اینجا حضرت زهرا سلام الله علیها جلوی به زور بیعت گرفتن از امیرالمومنین را می گیرند و حضرت را به منزل بر می گردانند.
بعد از این، طبق روایات ما چهل شب امیرالمومنین حضرت زهرا سلام الله علیها را سوار بر استر می کردند و دست حسنین را می گرفتند در خانه مهاجرین و انصار می رفتند و با آنها اتمام حجت می کردند که شما با ما بیعت کردید و بیعت شکنی کردید و آنها هم حرف های مربوط به خودشان را می زدند. بعد از این جریان وقتی شرایط تثبیت می شود و حق حضرت غصب می شود، به نظر می رسد یک دوره بین بیست تا سی روز طول می کشد تا جریان غصب فدک اتفاق می افتد. به خلیفه می گویند با وجود در اختیار داشتن فدک توسط امیرالمومنین و داشتن چنین امکان مالی، آنها می توانند بر علیه حکومت نیرو جمع کنند و سپاه تهیه کنند و قدرت را بگیرند. لذا دستور غصب فدک داده می شود.
سئوال:گفته می شود در زمان یورش، شهر مدینه به وضعیت حکومت نظامی در آمده بوده است و گردانندگان سقیفه مقابل درِ خانه مهاجرین و انصار، نیروی نظامی گذاشته بودند تا کسی نتواند به اهل بیت علیهم السلام کمک کند، لطفا در این باره توضیح دهید.
چهل نفر در کنار بستر پیامبر سقیفه را قبول نمی کنند مثل طلحه، زبیر، سعد ابی وقاص و عباس عموی پیامبر و خیلی های دیگر. خب سلمان و ابوذر و مقداد بیعت نمی کنند و طرفدار امیرالمومنین هستند ولی خیلی از افرادِ مخالف سقیفه طرفدار امیرالمومنین هم نبودند و خودشان داعیه خلافت داشتند. لذا اصحاب سقیفه مقابل در خانه تک تک افراد نیرو می گذارند تا کسی نتواند عملی انجام دهد. حالا نمی شود گفت حکومت نظامی چون حکومت هنوز آنچنان تثبیت نیافته است.
با توجه به تاکیدات فراوان پیامبر، چه عاملی سبب موفقیت اصحاب سقیفه در مدیریت جامعه در پروسه چند روزه شد؟
چند عامل دخیل است، که مهمترین آنهارفاه طلبی وتعلقات دنیایی بود. امیرالمومنین چهل روز هل من ناصر طلبید و پیامبر هم فرموده بودند اگر چهل نفر برای یاری تو آمدند برای گرفتن حقت قیام کن ولی اگر یارانت زیر چهل نفر بودند اقدام نکن چون اصل از بین می رود. در این چهل روز که امیرالمومنین یاری طلبیدند چهار نفر یا پنج نفر یا نهایتا هفت نفر بیشتر برای یاری ایشان نیامدند.
مثلا خود سعد ابی وقاص که یکی از مخالفین بود با پولی که در حلقومش می ریزند ساکت می شود. عامل اصلی دنیا طلبی و حب دنیا است. وقتی دنیا زیر زبان خواص مزه کرد «کلّا إِنَّ الاْءِنسَانَ لَیطْغَی أَن رَآهُ اسْتَغْنَی» اگر آدم بی نیاز شد سرکشی می کند. در قرآن کریم در مورد امت های پیشین هم آمده است که بنی اسرائیل به موسی کلیم گفتند از بین ما هفتصد نفر انتخاب کن و از بین این هفتصد نفر هفتاد نفر برگزیده را انتخاب کن، اینها که شاخص و خواص بنی اسرائیل هستند قرار شد با حضرت موسی به کوه طور بروند و از ایشان معجزه ای ببینند و اگر دیدند بیایند و پیامبری حضرت موسی را تایید کنند. قرآن می فرماید این هفتاد نفر با حضرت موسی آمدند و معجزه ای که طلب کرده بودند را دیدند و همه گفتند ما به تو ایمان آوردیم. قرار شد وقتی پایین آمدند به مردم هم این مطلب را اعلام کنند. وقتی پایین آمدند گفتند موسی ساحر است و تکذیب اش کردند. به فاصله زمانی از کوه پایین آمدن نظرشان برگشت.
وقتی حضرت زهرا(س) از سکوت علی انتقادکردند!
در روایت آمده بعد از جریان فدک حضرت زهرا سلام الله علیها به امیرالمومنین گفتند« مثل بچه داخل رحم زانوی غم در بغل گرفتی و حق ما را می برند!»
امیرالمومنین شمشیر و زره را برداشتند که بیرون بیایند، این هم به معنی اعتراض حضرت زهرا سلام الله علیها نیست، این روال طبیعی است برای اینکه بعدا من و شما سوال نکنیم که چرا امیرالمومنین سکوت کرد. نوشته اند وقتی امیرالمومنین خواستند بیرون بیایند صدای موذن بلند شد، حضرت امیر به حضرت زهرا سلام الله علیها رو کردند و فرمودند فاطمه جان، می خواهی این اسم بماند؟ حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند همه حرف ها این است که این اسم بماند.
تاریخ می نویسد بیست سی سال بعد از این جریان معاویه با ابوسفیان نشسته اند، معاویه می گوید ما به هر چیزی که می خواستیم رسیدیم، پول و قدرت و ثروت و امکانات داریم و بنی هاشم را هم کنار زدیم و خانه نشین کردیم، ابوسفیان جواب داد ما قبل از این ها هم حکومت و ریاست و همه این امکانات را داشتیم، دعوای ما سر این بود که این نام از روی مأذنه ها پایین بیاید که نشد.
عوامل دیگری مانند سستی مردم و خسته بودن آنها از جنگ های متعدد زمان پیامبر هم تاثیر داشت و از این عوامل سوء استفاده شد و همه اینها دست به دست هم داد تا این فاجعه رخ داد. اما دشمن به دلیل هوشمندی امیرالمومنین و استقامت حضرت زهرا ، به هدف نهایی اش که از بین بردن اسلام بود نرسید.
وقتی سقیفه به سرانجام رسید به دستور کسی که در سقیفه به عنوان خلیفه تعیین شد هجوم به خانه اهل بیت علیهم السلام صورت گرفت. یعنی او باید قدرت گرفته باشد که بتواند این دستور را بدهد که یک پروسه زمانی هر چند کوتاه را می طلبد. طبیعتا نمی توانیم بپذیریم که این اتفاق همان روز اول افتاده باشد، چون بالاخره آنها در سقیفه جمع شده بودند، خود اینکه بتوانند در سقیفه به نتیجه برسند زمان بر است با توجه به اینکه مخالفت های عمده ای صورت می گرفت، خیلی از افراد بودند که جریان سقیفه را قبول نداشتند. البته حضرت امیر هم قبول نداشتند ولی بعضی از افراد بودند که خودشان داعیه خلافت داشتند مثل سعد ابی وقاص که جریان سقیفه را تا مدت ها قبول نکرد. این مطلب نشان می دهد که برای تثبیت کار در سقیفه نیاز به زمان وجود داشت. اینکه بپذیریم این اتفاق دقیقا بلافاصله پس از رحت پیامبر و در همان روز اتفاق افتاده است خیلی منطقی نیست./حجت الاسلام محمود ریاضت آذر ۱۳۹۴تسنیم با اصلاحات(گزیده مصاحبه).
***
ازرحلت پیامبرتاشهادت فاطمه زهرا
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نخستین تشکیل دهندگان شورای رهبری که با هدف تعیین خلیفه در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند«انصار»بودند،آنهایی که در همه جا به پیروى از پیامبر اکرم زبانزد بودند و دوستى شان با خاندان آن حضرت به ویژه حضرت على بر همگان ثابت شده بود.
رحلت پیامبر اکرم(ص) در ۲۸ صفر سال۱۱هجری است.
«وَ تُوُفِّیَتْ وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ یَوْماً»
اشتباهی که درخوانش خط کوفی(بعلت فقدان اعرابگذاری ونقطه)رخ داد
۷۵ روز پس از رحلت پیامبریا ۹۵ روز(«خمسه سبعون» با «خمسه تسعون»)
اگر(سَبْعُونَ خوانده شود)۷۵ روز پس از رحلت می شود۱۳ جمادی الاولی.
اگر(تَسعُونَ خوانده شود)۹۵روز پس از رحلت می شود۳ جمادی الثانی .
بر همین اساس است که ایام عزای حضرت زهرا را هم ۱۳ جمادی الاولی ۱۱هجری گفته اند و هم ۳ جمادی الثانی سال۱۱هجری گفته اند که ۲۰ روز بعد از وفات(فاطمیه) اول است.
فاصله «غدیر»تاشهادت فاطمه زهرا ۱۶۵روزمی شود
***بعد از رحلت پیامبر، انصار که به واسطه میزبانی از پیامبر در مدینه و جانفشانی در راه آرمان های ایشان، خود را محق تر از مهاجرین (امثال عمر و ابوبکر) می دانستند، و نیز از نقشه قریش برای غصب خلافت از روی قرائن و شواهد آگاه بودند[۱] در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و در پی آن بودند که با انتخاب خلیفه از بین خود، مانع از انحراف اسلام توسط دیگران شوند. اما این کار آنها از روی بصیرت نبود.
درست است که آنها برای اسلام زحمات بیشتری از مهاجرین کشیده بودند، و به امامت حضرت علی (علیه السلام) نیز مایل بودند[۲]، اما این دلیل نمی شد که به خاطر پیروز شدن بر رقیب، بر وصی رسول خدا حضرت علی (علیه السلام) پیشی بگیرند.
البته بیشتر مردم در قضیه سقیفه بنی ساعده بصیرت نداشتند؛ اما از انصار که سابقه درخشان تری داشتند، انتظار بیشتری می رفت.
آنها با فخر فروختن به خدمات خود برای اسلام، مهاجرین (عمر و ابوبکر) را تحریک کردند که بر اصل و نسب قریشی خود تاکید ورزیده[۳] و با مطرح ساختن خود به عنوان پدر زن پیامبر، به خلافت ناحق خود برسند.
یکی دیگر از بی بصیرتی های مردم (مخصوصا انصار) در بعد از سقیفه بود، آنجا که حضرت علی (علیه السلام) به اتفاق حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) شبانه درِ خانه مهاجر و انصار رفتند و ماجرای غدیر را گوشزد کردند، اما کسی حاضر نشد به پشتیبانی مولا علی (علیه السلام) اقدام عملی کند.[۴] بعد از این بی بصیرتی های مردم بود که عده ای جرأت کردند که به بیت ولایت حمله کنند و درب خانه را آتش بزنند...
یکی دیگر از بی بصیرتی های مردم (مخصوصا انصار) در بعد از سقیفه بود، آنجا که حضرت علی (علیه السلام) به اتفاق حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) شبانه درِ خانه مهاجر و انصار رفتند و ماجرای غدیر را گوشزد کردند، اما کسی حاضر نشد به پشتیبانی مولا علی (علیه السلام) اقدام عملی کند. بعد از این بی بصرتی های مردم بود که عده ای جرأت کردند که به بیت ولایت حمله کنند و درب خانه را آتش بزنند...
اگر چه در منابع اهل سنت جریان هجوم ماموران ابوبکر به خانه اهلبیت آمده[۵] و نیز سقط شدن محسن بن علی (علیه السلام) ذکر گردیده است[۶]؛ اما برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا، از ذکر جسارت هایی که توسط خلفا به ساحت حضرت صدیقه طاهره شده است، طفره رفته اند.[۷]
چنانکه ابن ابی الحدید می گوید که استادم گفت از زبان من قضیه سقط شدن محسن را نقل نکن[۸] و یا تحریف حدیث امام صادق(علیه السلام) توسط سکونی[۹] که اصل حدیث را زراره به طور کامل نقل کرده و در منابع ما آمده است.[۱۰] دانشمندان متعصب اهل سنت باید بدانند با وجود این کتمان کردن ها، نور خدا را نمی توانند خاموش کنند.[۱۱]
اینک به عامل دیگری که در شهادت دخت گرامی پیامبر اسلام دخیل بود، اشاره می کنیم.
غصب فدک، گامی در جهت محدود کردن خاندان رسالت
غصب فدک، اقدام نامشروعی بود که از طرف ابوبکر برای محدود کردن بیشتر خاندان رسالت صورت گرفت، و متاسفانه باز هم بی بصیرتی مردم در اینجا خودش را نشان داد و از میان جمعیت انبوه حاضر در آنجا، فقط یک زن (ام ایمن) به حمایت از بی بی دو عالم برخاست، که آن هم به بهانه اینکه غیر فصح است رد شد.[۱۲]
غصب فدک توسط ابوبکر، و قبول نشدن استدلال های حضرت فاطمه (علیهاالسلام)[۱۳] برای بازگرداندن آن، سبب بیماری حضرت شد، بعد از همین بیماری بود که خلیفه اول و دوم تصمیم گرفتند که به عیادت ایشان بروند تا حضرت، آنها را ببخشد اما حضرت، نفرینشان کرد.[۱۴]/بهمن ۱۳۹۶باشگاه خبرنگاران
پی نوشت:
۱- از پیغمبر شنیده بودند که فرمود: امت در حق علی(علیه السلام) خیانت خواهند کرد و لذا اینها گفتند حالا که بناست که این خلافت به ایشان نرسد، بهتر است به ما برسد تا به مهاجرین: معجم اوسط ، طبرانی، ج ۶ ، ص ۱۶۳
۲- تاریخ طبری ج۲ص۴۴۳
۳- همان
۴- اسرار آل محمد، ترجمه کتاب سلیم، ص۲۲۵
۵- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۲ ص ۴۶
۶- لسان المیزان، ذهبی، ج۱، ص۲۶۸
۷- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۲، ص۶۰
۸- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳
۹- سکونی، علیرغم وثاقت خود بجای عمر از کلمه فلان استفاده کرده است. شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص۴۱۷، (منشورات شریف رضی)
۱۰- بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۷۰
۱۱- آیه هشت صف: «آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را کامل مى کند هر چند کافران خوش نداشته باشند.»
۱۲- اسرار آل محمد، ص۵۶۶
۱۳- الاحتجاج، طبرسی، ج ۱، ص ۱۴۴
۱۴- اسرار آل محمد، صص۵۶۷ و ۵۶۸
***
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:بعضی ازآقایان سخنرانان وحتی نویسندگان یک ایرادی-نکوهش- که بر اهل سقفیه می گیرند این است که قبل ازاینکه پیکرمطهررسول الله را بخاک بسپارندبرای تعیین جانشینی وی اقدام کردند که این اقدام جای ایرادنیست چرا که :
امام خمینی در شامگاه ۱۳ خرداد ۱۳۶۸درگذشت،امامراسم تدفین در ۱۶ خرداد انجام گرفت.
اما۱۴خرداد۱۳۶۸جلسه خبرگان رهبری تشکیل شد برای تعیین جانشین امام خمینی-رهبری-حتی درلحظات آخرعمرامام خمینی مسئولین ازجمله رؤسای قوا برای جلسه خبرگان تمهیدمقدمات کردند،
همان ساعات اولیه درگذشت امام خمینی ،یکی ازاعضای خبرگان مأمورشدکه برای اعضای خبرگان تماس بگیرد وآنهارابرای جلسه اضطرای صبح فردافراخوان کند.
پیکرمطهرحضرت امام خمینی ۲روزدر مصلای تهران قرارداشت.
غروب سیزدهمین روز خرداد نقطه شروعی برای آزمون سنگین خبرگان بود؛ روزی که با اعلام خبر رحلت امام خمینی از سوی حاج احمدآقا به چند نفر از اعضای مجلس خبرگان که برای عیادت به دیدار امام آمده بودند،
بار سنگین انتخاب جانشینی بر دوش نمایندگان مجلس خبرگان نهاده شد تا هر یک از اعضا با هر کلام و انتخاب خود، نقشی ماندگار برای آینده و امنیت کشور رقم بزنند.
«آیتالله محمد مومن» که در مجلس اول خبرگان سمت منشی هیئت رئیسه را به عهده داشته، در مورد لحظه ارتحال امام و تماس با اعضای خبرگان این گونه روایت میکند:«از من که منشی اعضای هیات رئیسه خبرگان بودم، خواستند تا با استفاده از تلفن دفتر حضرت امام با کلیه اعضای خبرگان در سراسر کشور تماس گرفته و آنها را به یک جلسه فوقالعاده در مجلس شورای اسلامی برای ساعت هشت صبح فردا دعوت کنم و در عین حال قرار نبود خبری درباره حال حضرت امام داده شود. این تماسها با توجه به این که تلفن تمامی اعضا را داشتیم تا دقایقی پس از اذان مغرب به طول انجامید و ما پس از ادای نماز، غمگین و ناراحت در بیت امام نشسته بودیم که حاج احمدآقا خبر فوت امام را دادند.»
مجلس خبرگان -روزبعدازرحلت امام خمینی
۷صبح روزیکشنبه، ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، رادیو با اعلام خبر رحلت امام خمینی، مردم را در بهت از دست دادن رهبرشان فرو برد؛ بُهتی که در میان تمامی اعضای خبرگان که از سراسر کشور خود را برای شرکت در جلسه اضطراری به تهران رسانده بودند، موج میزد.
«آیتالله سیدجعفر کریمی» از اعضای دوره اول مجلس خبرگان رهبری در تشریح این لحظات میگوید: «پس از تلاوت قرآن و قرائت حمد و سوره برای روح ملکوتی امام، دو پاکت سر به مهر که هر یک حاوی نسخهای از وصیتنامه الهی - سیاسی امام بودند و یکی به آستان قدس رضوی و دیگری در مجلس شورای اسلامی به امانت سپرده شده بودند، باز شدند. قرار بود وصیتنامه را مرحوم آسیداحمد آقا بخوانند که از شدت تأثر نتوانستند و قرائت وصیتنامه به عهده آیتالله خامنهای گذاشته شد/تسنیم
خاطرات« حسین روحانی صدر»درخاطرات شفاهی ازرحلت تاتدفین امام خمینی می نویسد:
کسالت آخر امام و بستری شدنشان در بیمارستان، مسئولان نظام اعم از نیروهای لشگری و کشوری به ویژه برخی فرماندهان و مقامات درجه اول کمیته انقلاب اسلامی از جمله حاج مختار کلانتری (قائم مقام کمیته های انقلاب اسلامی) را به شدت متاثر ساخت.
از این رو همواره از رویدادهای داخل بیت مطلع و در جریان امور قرار داشتند تا اینکه ساعت ۳ بعداز ظهر روز شنبه ۱۳خرداد۱۳۶۸ احمدآقا تلفنی به آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی اطلاع داد که حال امام وخیم شده و خواست با سایر رؤسای قوا سریع به جماران بروند. آیت الله مشکینی، آیت الله مهدوی کنی و آقای هاشمی رفسنجانی و تنی چند از بلندپایگان نظام در آن مقطع، مشغول بازنگری قانون اساسی و تهیه متمم برای آن بودند و همان روز جلسه داشتند اما جلسه را منحل و به جماران رفتند.
از خیابان نیاوران تا بیت امام، مردم دسته دسته در گوشه خیابان ها نشسته بودند. آقای محمد هاشمی رفسنجانی رئیس وقت صدا و سیما نیز به منزل امام رفتند.
کارشناس ارشد تاریخ پژوهشگر اسناد سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی ایران می نویسد:
تقریبا تمام مسئولین طراز اول همچون حضرات آیات: خلخالی، خزعلی، محمدی گیلانی، جنتی، امامی کاشانی، مؤمن و طاهری خرمآبادی و .... در اتاق ها و حتی حیاط منزل امام حضور داشتند.
امام در بیمارستان مجاور بیت خود بستری بودند. لحظات آخر امام به زحمت نفس می کشیدند. فقط یکبار چشم باز کرده و بستند و این آخرین نگاهشان بود. دکترها با عجله قلب را با ماساژ و شوک برقی و باتری و ریه را با تنفس مصنوعی به کار انداختند. تا ساعت ده و بیست دقیقه شب، ایشان را به این صورت نگاه داشتند، ولی دیگر مغز کار نمی کرد. فقط یکبار اطلاع دادند که تنفس طبیعی شده ولی زود این وضع تمام شد.
در آن روز با آقای حاج مختار کلانتری، در دفتر کارش واقع در مرکز ستاد کمیته امداد انقلاب اسلامی تماس گرفته و خواستند سریع به بیت امام برود. ایشان بلافاصله خود را به آنجا رساند. ناراحتی و تأثّر سران و افراد حاضر در آنجا ایشان را به بیمارستان کشاند و متوجه شد که امام فوت کرده است.
همه با صدای بلند گریه می کردند. آقای کروبی گوشه ای ایستاده و سرش را به دیوار می کوبید. دیگری نعره می زد.
آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی حضار را دعوت به صبر کرده و گفت: «با اعلام خبر فوت امام ممکن است مملکت به خطر بیفتد لذا آرامتر باشید و اگر هم کسی از بیرون از شما سؤال کرد که گریه و زاری برای چیست بگویید برای امام دعای توسل می خوانیم. حضار پذیرفته و کمی آرام گرفتند و قرار شد به عنوان دعای توسل گریه کنند. صبر خانم های بیت برای حاضرین جالب بود.
در این فاصله درباره کیفیت اعلان خبر و برنامه های اداره کشور و انتخاب رهبری و ... مشاوره شد. آقای هاشمی رفسجانی با آقای محسن رضایی تماس گرفته و دستور آمادگی کامل دادند. آقای رضایی هلی کوپتر و هواپیما خواست که سریع دستور ارسال دادند.
آقای محمد هاشمی رفسنجانی فوت امام را به آقایان محمد علی ایزدی مدیر کل امور سیاسی و مدیر کل خبر صدا و سیما و دکتر زورق معاون سیاسی صدا و سیما اطلاع داد. آنها نیز به بیت امام آمده و برای اعلام خبر فوت امام منتظر تصمیم سران قوا بودند.
آقایان و اعضا در رابطه با مسائل امنیتی و اتفاقات ممکن سریع تشکیل جلسه داده و به بحث پرداختند. همزمان چند تن از فرماندهان کمیته به دفتر نمایندگی امام رفتند.
با تلفن اعضای مجلس خبرگان را احضار کردند که فردا صبح خودشان را به تهران برسانند. تقریباً همه فرماندهان و افراد از فوت امام خبر دار شدند. مردم با بیت امام تماس گرفته و از حال امام جویا شدند اما فقط در جواب گفته شد که حالشان خوب نیست.
به هر حال از همه مسئولین خواسته شد که در بیت حضور پیدا کنند. هم چنین از آقای احد قضایی (فرمانده وقت کمیته استان تهران) خواستند در محل فرماندهی واقع در جماران حاضر شود.
در ابتدا، آقای هاشمی رفسنجانی به احمد آقا پیشنهاد داد تا خبر فوت امام را با تاخیر به مردم برسانند تا تدارک لازم برای برگزاری مراسم آماده گردد و همچنین کشور دچار بی نظمی نگردد بدین ترتیب که اعلان فوت را به پس فردا موکول کنند. یعنی پس از انتخاب رهبر و برگشت نمایندگان خبرگان به شهرها. اما احمد آقا نپذیرفته و گفت: بیت امام همیشه با مردم رو راست بوده و اطلاع غلط به مردم نداده، در این مورد نیز در اولین فرصت، باید خبر فوت امام به مردم رسانده شود. پس از آن جمعی از نمایندگان مجلس به منزل سید حسین موسوی تبریزی رفتند
اما آقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی به منظور تعیین رهبر و برنامه ریزی برای تشکیل جلسه خبرگان آینده در گوشه ای از بیت امام ماندند.
آقای آذری قمی نماینده وقت در مجلس خبرگان رهبری در شب فوت امام خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی رفته و به ایشان عرض کرد که شما بیایید برای خاطر خدا رهبری را قبول کنید اما ایشان قبول نکرده و گفتند: بنده مثل امام نیستم و نمی توانم.
ساعت۱:۳۰ نیمه شب، قسمت بیرونی منزل حضرت امام، مکان ملاقات های داخلی، خارجی و خصوصی امام در خلال سالیان متمادی پس از پیروزی انقلاب و مبدا تمام تصمیمگیریها و هدایتگریهای انقلاب، برای تغسیل امام مهیا گردید.
برای غسل دادن امام، دو تخت آوردند. یکی برای شستوشو و یکی برای کفن کردن. پیکر امام را از بیمارستان اختصاصی امام به روی تخت مخصوص تغسیل انتقال دادند. حدود بیست نفر آنجا جمع بودند. حاج احمد آقا بالای پله ورودی ایستاده و گفت: همه بیرون بروند تا بتوانیم کارمان را انجام دهیم. بعد به حسین سلیمانی (از محافظان بیت امام) گفت: شما پشت در بایست تا کسی داخل نشود.
تنها آقایان توسلی، صانعی، انصاری کرمانی، امام جمارانی، سید حسن آقا (فرزند حاج احمد آقا)، مسیح بروجردی (نوه حضرت امام)، آقای میریان، بهاءالدینی، سید محمد هاشمی، دکتر محمدعلی هادی نجف آبادی و فراهانی حضور داشتند.
مسؤولیت شستوشوی امام با حاج عیسی، خدمتگزار امام بود. آقای توسلی مسئول نیت کردن غسل و مراسم تشریفات مربوط به آن بود. غسل دادن شروع شد و تمام مراحل شرعی و دینی را یک به یک انجام دادند./منبع:سایت امام خمینی.
توضیحی برتوضیحم!-این شبهه ایجادنشودکه اینجانب ازظلمی که اصحاب سقفیه برحضرت علی(ع) کردند(حقش راضایع کردند) دفاع میکنم،حرفم این است که تاریخ بدرستی مطالعه ومنتقل شود،حتی برای دشمن.
«سقفیه» چیست؟
سقیفه به معنای «ایوانچه مسقف» (سایبان دار)است.چیزی شبیه موکب.
در عربستان برای گریز از گرمای سوزان، اکثر خانه ها و مغازه ها و مساجد، دارای سایبانی از حصیر یا گلیم هایی از پشم بز بود و در مواقع بیکاری ویاگرفتاری، در آنجا جمع می شدند و از اخبار تازه و امور اجتماعی مهم سخن می گفتندویابرای مشکلات خودچاره جویی می کردند.
از جمله این سایبان ها، سایبانی بود متعلق به قبیله بنی ساعده که در فاصله یک کیلومتر از خانه پیامبر(ص) قرار داشت وبزرگترین سایبانهای منطقه بودبطوری که مورخان نوشته اند گنجایش۱۰۰ نفر راداشت.
چون بعد از رحلت پیامبر(ص) انصار و مهاجرین برای تعیین خلیفه، در زیر این سایبان گرد آمدند، این واقعه «سقیفه بنی ساعده» نامیده شد.
این مکان درسابق نیزمرکزحل اختلاف بوده، ۲قبیله بزرگ مدینه ( اوس و خزرج) برای حل اختلافاتشان دراین مجل حضورپیدامی کردند.
پس از رحلت رسول الله(ص) اصحاب(اعم از انصارومهاجرین) برای تعیین جانشین پیامبر، دراین محل« سقیفه بنی ساعده» گردهم آمدند.
درروز رحلت پیامبر،ابوبکر درمنزل یکی ازهمسرانش (حبیبه بنت خارجه بن زید)در منطقه ای خارج از محدوده مرکزی مدینه بنام «سنْح» بود. چون خبر به گوش ابوبکر رسید، سوار بر اسبی شد و به سرعت خود را به مسجدالنبی رساند.
مهاجرین وانصار در سقیفه هر کدام خود را لایق تر از دیگری می پنداشتند، مردم مکه می گفتند:
اسلام در شهر ما و میان ما آشکار شد، پیامبر از مردم ماست. ما خویشاوندان او هستیم، ما پیش از شما این دین را پذیرفته ایم پس زمامدار مسلمانان باید از مهاجرین باشد.
انصار می گفتند:مکه دعوت پیامبر را نپذیرفت ،با او به مقابله و دشمنی پرداخت و این ما بودیم که پیامبر را یاری کردیم و اسلام را رونق بخشیدیم و... پس زمامدار باید از انصار باشد.
ابوبکر سخنرانی کرده و در آخر گفت: «من به خلافت عمر یا ابوعبیده راضی ام». برخی از انصار گفتند: امیری از ما و امیری از شما. هرگاه یکی مُرد، آن دیگری امیر شود و به همین صورت، یک امیر از ما و پس از مرگش امیری از شما. ابوبکر این سخن را نپذیرفت و گفت: امارت از ما و وزارت از شما.
حُباب بن منذر، که این سخن را شنید، برخاست و گفت: ای انصار، خلافت را از دست ندهید و به دیگران راضی نشوید؛ چون پایه های این حکومت را شما استوار ساختید، و اگر می گویید مهاجران با ما مخالفت می کنند حداکثر راضی شوید به اینکه امیری از ما و امیری از آنان باشد. عمر در جواب وی گفت: دو شمشیر در یک غلاف جای نمی گیرد.
نزاع بالا گرفت و بشیر بن نعمان از اوس، که به سعدبن عُباده از خزرج حسادت می ورزید، از روی حسادت و اینکه مبادا خلافت به سعدبن عباده برسد، طی سخنانی انصار را به بیعت با ابوبکر فراخواند. ابوبکر نیز از مردم خواست با عمر یا ابوعبیده بیعت کنند،
اما آن دو نپذیرفته، ابوبکر را اولی به این امر دانسته، خواستار بیعت با وی شدند. در این هنگام، بشیر بن سعد بر آنان پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. به دنبال این امر، اوسیان حاضر در جلسه نیز از ترس اینکه مبادا خلافت به خزرجیان برسد با ابوبکر بیعت کردند
مورخین نوشته اند:کاندیدای انصار( سعد ابن عباده)آرای لازم رابرای ریاست امت اسلام کسب نکردواما عمربن خطاب برای ریاست ابوبکررایزنی کردوتوانست نظرصاحبان منصبان راجلب کندو ابوبکر برکُرسی خلافت برگزیده شدو بلافاصله با او بعنوان «خلیفه»بیعت کردند
عده ای به بهانه اینکه با جماعت مسلمین نباید مخالفت کرد،طوعاً اوکرهاً،تن به بیعت دادند.
این درحالی بود که فقط۷۰روزازوقعه غدیرگذشته بود(آن غلغله وبخ بخ هارایافراموش کردند ویا توجیه کردند،)عده ای از بنی هاشم وصحابه که گرایش به حضرت علی داشتند ازجمله :عباس عموی پیامبر و سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و...هم ازمدعوین نبودند.
مذاکرات خبرگان رهبری(سقفیه بنی ساعده)بنقل ازویکی پدیا:
سعد بن عباده: وی عمدتاً در ابتدای جلسه و پیش از ورود ابوبکر و همراهانش سخن گفت و البته بهخاطر ناتوانیاش بر اثر بیماری، سخنان وی را فرزندش به جمعیت ابلاغ مینمود. اهم سخنان وی عبارتند از: ذکر مناقب و سابقه انصار، برتری آنان بر دیگر گروههای مسلمان، خدمات این جماعت به اسلام و پیامبر (ص) و اینکه پیامبر هنگام وفات از انصار رضایت داشت. وی با این استدلالها انصار را اولی به جانشینی اعلام کرده و آنان را به اقدام برای به دستگیری زمام امور دعوت نموده و پیشنهاد انتخاب یک امیر از انصار و امیری از مهاجران را شکست و عقبنشینی میدانست.
ابوبکر: سخنان وی را باید تعیینکننده نتیجه این اجتماع دانست. وی در چند نوبت سخنانی ایراد نمود که چکیده آنها چنین است: بیان امتیازات مهاجرین بر انصار از جمله پیشگامی آنان در تصدیق رسالت پیامبر (ص)، سبقت در ایمان و عبادت خدا، رابطه خویشاوندی و یا دوستی مهاجران با پیامبر؛ اولویت مهاجرین برای جانشینی پیامبر به همین دلایل، مناقب و سابقه انصار و شایستگی و اولویت آنان برای تصدی مقام وزارت و نه حکومت، نهی مخالفت با جانشینی مهاجران.
حباب بن منذر: وی دو یا سه نوبت در سقیفه سخن گفت که هربار مشتمل بر تحریک و یا تهدید علیه مهاجران بهخصوص ابوبکر و عمر بود. وی در نوبتی باز هم پیشنهاد امیری از هر قوم را مطرح کرد.
عمر بن خطاب: عمر بیشتر سخنان ابوبکر را تایید و با استدلالهایی بر آن تاکید کرده است. برخی از این دلایل عبارتند از: قطعیت عدم مخالفت اعراب با جانشینی خانواده پیامبر، عدم امکان انتخاب دو امیر از هر یک از دو گروه، چراکه دو شمشیر در یک غلاف نگنجند.
ابوعبیده جراح: وی در سخنی خطاب به انصار آنان را از تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان، نهی کرده است.
بشیر بن سعد: وی از قوم خزرج و انصار است. وی در چند نوبت استدلالهای ابوبکر و همراهانش را تایید کرده و با الفاظی مانند ترس از خدا و عدم مخالفت با یک حق مسلم، انصار را از مخالفت با مهاجران منع کرده است.
عبدالرحمن بن عوف: مقام و فضیلت افرادی مانند حضرت علی (ع)، ابوبکر و عمر را یادآوری کرده و جماعت انصار را فاقد چنین بزرگانی معرفی کرده است.
منذر بن ابیارقم: وی از انصار است، او در سقیفه و در مقابل استدلالهای ابوبکر و عبدالرحمن بن عوف، علی (ع) را آن فردی معرفی میکند که تمام این ویژگیها را دارد و اگر برای بیعت گرفتن پیشقدم میشد کسی با وی مخالفت نمیکرد.(سخنان منذر، با تایید واعلام موافقت برخی از انصار مواجه شده که فریاد زده و میگویند فقط با علی بیعت خواهند کرد.)/پایان خبرویکی پدیا.
در روز سقیفه، علی(ع) با ابوبکر بیعت نکردو پس از آن در خصوص پذیرش بیعت و همینطور در مورد زمان بیعت او، میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد. شیخ مفید می نویسد : امیر مؤمنان علی بن ابیطالب علیهالسلام هرگز با ابوبکر بیعت نکرد.
علی(ع) در همان روزهای نخستین که عاملان سقیفه سعی در اجبار وی به بیعت با ابوبکر داشتند در سخنانی خطاب به آنان گفت:
«من از شما به خلافت سزاوارترم، من با شما بیعت نخواهم کرد و شما سزاوارترید که با من بیعت کنید، شما خلافت را از انصار گرفتید، و به قرابت و نزدیکی با رسول خدا بر آنها احتجاج کردید و به آنها گفتید: چون ما به پیامبر نزدیکتریم و از اقربای او هستیم به خلافت سزاوارتر از شما هستیم، و آنها نیز روی همین اساس، پیشوایی و امامت را به شما دادند. من نیز با همان امتیاز و خصوصیت که شما بر انصار احتجاج کردهاید با شما احتجاج میکنم (یعنی همان قرابت و نزدیکی با رسول خدا) پس اگر از خدا میترسید با ما از در انصاف درآیید و همان را که انصار برای شما پذیرفتند شما نیز برای ما بپذیرید، و گرنه دانسته به ستم و ظلم دست زدهاید.»
علی(ع) به مناسبتهای مختلف و در سخنان متعددی به قضیه سقیفه اعتراض کرده و حق خود را در جانشینی پیامبر اسلام یادآوری نموده است. خطبه شقشقیه از معروفترین خطبههایی است که ناظربراین اتفاق است.
وی در ابتدای این خطابه گفته است: «به خدا قسم، فرزند ابوقحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهن در بر کرد هر چند که علم دارد، من برای خلافت مانند محور آسیاب هستم که علم و فضیلت از سر چشمه من مانند سیل سرازیر میشود و پرندگان هوا به اوج مقام من نمیرسند.»
علی(ع) پس از واقعه سقیفه و در زمان حیات حضرت زهرا(س) شبها دختر پیامبر را سوار مرکبی نموده و به خانهها و محافل انصار میبرد و یاری میخواست و پاسخ میشنید: «ای دختر پیغمبر!ا با ابوبکر بیعت کردهایم، اگر علی جلوتر آمده بود، از او عدول نمیکردیم، علی(ع) نیز جواب میداد: آیا پیغمبر را دفن نکرده درباره خلافت نزاع میکردم؟
حضرت فاطمه سلام الله علیها به عنوان خشم و غضب از انحراف خلافت به زنان قریش که برای تسلیت وتعزیت آمده بودندگفت:
از دنیای شما بیزارم و از فراق شما خوشحال، چون حق مرا حفظ نکردید و پیمان و عهد پیامبر صلّی الله علیه و آله مراعات نشد و وصیت او پذیرفته نگشت...
سرنوشت «سپاه اُسامه»
رازو رمز «انتخاب اُسامه» به فرماندهی سپاه اسلام
انتخاب فرمانده جوان واعزام لشکربه جبهه موته «زمینه سازی برای جانشینی حضرت علی بود»
۲ماه بعدازبیعت غدیر
بعدازبرگشت ازآخرین سفرحج که منجربه واقعه غدیرشد،
پیامبر خدا بیماریش فزونی می یافت، گاهی اوقات در خانه بستری می شدند و قادر به اقامه نماز جماعت نبودند.
اواسط ماه صفرسال ۱۱هجری، رسول خدا اعلام کرد: همهی کسانی که در مکه قادرند سلاح در دست بگیرند برای رفتن به ماموریتی که انتقام جنگ موته و شهادت سرداران بزرگ اسلام در آن جنگ است آماده حرکت بشوند.
ناحیهای به نام جرف در بیرون از مدینه را به عنوان اردوگاه این سپاه تعیین کردند و جوانی به نام اسامة بن زید را به فرماندهی این سپاه منصوب کردند و بنا به نقلی، جز ده نفر از بنی هاشم که استثناء شده بودند همه باید در این لشکر حضور پیدا میکردند.
چرا پیامبر خدا در این ایام و بیماری خود اقدام به اعزام چنین سپاهی میکند، اگر که دشمن حمله ور شده بود و حضرت برای دفاع لشکر اعزام میکردند جای بحثی نبود، اما پیغمبر( ص) میگوید که ما میخواهیم انتقام جنگ موته را بگیریم، ولی چرا این همه تعجیل در این قضیه میشود؟
آنچه مسلم است و بزرگان علمای شیعه به آن معتقد هستند، رسول خدا، چون ارتحال خود را نزدیک میدید، برای محکم کاری در امر خلافت و جانشینی بلافصل امیرالمومنین علیه السلام این تدبیر را اندیشیدند.
آنحضرت با توجه به علم و آگاهی که از دشمنیها و حساسیتهای بسیاری از اصحاب نسبت به علی دارند و اینکه میدانند این افراد نمیتوانند رهبری او را برتابند، میخواهد آنها را به این ماموریت اعزام کند و در غیاب آنها که به این ماموریت رفتند، رسول خدا رحلت میکند و امیرالمومنین علیه السلام که در غدیر معرفی شده است و برای او بیعت گرفته شده در جای رسول الله(ص) قرار خواهد گرفت و مسلمانان که از ماموریت موته برگردند، درعمل انجام شده قرار میگیرند و نمیتوانند با رهبری امیرالمومنین علیه السلام مقابله و منازعهای داشته باشند؛ لذا این سپاه را حضرت اعزام میکند.
اما باید دقت کرد در اعزام این سپاه و تعیین فرمانده آن از سخنانی که پیرامون این سپاه بیان میفرماید رموزی نهفته است. پیغمبر اکرم وقتی اسامة بن زید را که هفده ساله یا هجده ساله بوده است به عنوان فرمانده تعیین کرد و همه مسلمانان با سابقه را به عنوان سربازان او قرار داد، با اعتراض عمومی مواجه شد. خیلی گلایه و انتقاد داشتند که چرا این جوان باید بر ما مسلمانان با سابقه فرماندهی پیدا کند.
پیامبر خدا با همان حال بیماری در حالی که دستمالی بر سر بسته بود وارد مسجد شد و خطاب به مردم گفت که این سخنان چیست که به گوش من رسیده؟! اصل بر لیاقت است، نه بر سن و سال، اسامه لیاقت دارد همانگونه که پدرش پیش از این لیاقت داشت (پدر اسامه، زید بن حارثه بود که در جنگ موته به شهادت رسیده بود.) بعد پیغمبر بزرگوار ما لعنت میکند کسانی که از سپاه اسامه و فرمان او سرپیچی کنند و فرمود، چون من تعیین کردم، همه موظفید که اطاعت کنید و با او همراهی کنید.
این اقدام پیامبر(ص) جای تامل و تعمق دارد.
از این رو که اگر بحث بر لیاقت باشد آیا پیامبر ما افراد لایقی از اصحاب خود را سراغ ندارد که هم لایق اند و دارای سوابق بالا، و سنی هم از آنها گذشته باشد تا اعتراض و انتقاد اصحاب برانگیخته نشود؟ قطعاً آنحضرت اصحاب اینگونه داشتند، اما در کار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حکمتی نهفته است.
آن حضرت میخواهد جلوی انتقادات احتمالی دربارهی ولایت امیرالمومنین علیه السلام را به بهانهی کم بودن سن آن حضرت بگیرند، یعنی وقتی رسول خدا حکم میکند که شما باید تحت امر اسامهای که هجده سال بیشتر ندارد بروید، به اعتبار اینکه که پیامبر خدا آن را تایید کرده، قطعاً باید تابع امیرالمومنین علیه السلام باشید که خداوند او را تعیین کرده و سن او هم حدود دو برابر سن اسامه است.
امیرالمومنین علیه السلام هنگام رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام ۳۳ سال دارد و وقتی هم میفرماید اصل بر لیاقت است، همه میدانند که امیرالمومنین علیه السلام لایقترین اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده و سوابق درخشان و بی نظیر آن حضرت در خدمت به اسلام و دین الهی و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر همگان آشکار است.
مورد دیگر هم اینکه وقتی هر کسی که از رسول خدا سر پیچی کند مستوجب لعن و نفرین است، به طریق اولی اگر کسی از ولایت امیرالمومنین علیه السلام که توسط خداوند تعیین شده و توسط پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معرفی شده است سر پیچی کند لعن و نفرین ابدی برای خود خریده است.
پس رسول خدا در آخرین روزهای عمر شریف خود با اعزام سپاه اسامه در نظر دارد که مدعیان خلافت و یا مخالفان امیرالمومنان علیه السلام، به اعتبار حضور در ماموریت گرفتن انتقام جنگ موته، در مدینه نباشند./آبان ۱۳۹۷خبرگزاری مهر
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«سپاه اُسامه» حرکت می کند
دکترمحمدتیجانی درکتابش (صحابه در لشکر اسامه) می نویسد:مأموریت سپاه «اسامه بن زید بن حارثه» برای جنگ با رومیان بود، این تصمیم در شرایطی بود که در این لشکر، بزرگان مهاجرین و انصار، چون ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح و دیگر صحابه مشهور حضور داشتند. گروهی از آنها به این تصمیم پیامبر ج اعتراض کردند و گفتند:
«چگونه ممکن است جوانی(۱۸ساله) را که هنوز ریشش در نیامده است فرمانده ماباشد!»
محقق تونسی(تیجانی )می نویسد:ایشان در گذشته نیز به انتصاب پدر او به عنوان فرمانده لشکر نیز اعتراض کرده بودند. چون حرف و حدیثها درباره این قضیه زیاد شد پیامبر از گفتههایشان خشمگین شدند و با وجودیکه تب داشتند و در بستر بیماری افتاده بودند دونفر که بازوان او را گرفته بودند و از شدت درد و ضعف، پاهایشان بر زمین میکشیدند، بالای منبر رفتند و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به مردم گفت: ای مردم، این حرف و حدیثهایی که شما درباره فرمانده من، اسامه بن زید میگویید چیست!؟
شما که به فرماندهی اسامه اعتراضی دارید، از قبل نیز به انتخاب پدرش به عنوان فرمانده اعتراض داشتید. به خدا قسم زید شایسته امارت بود و بعد از او فرزندش نیز برای فرماندهی شایستگی دارد.
سپس به گمان اینکه صحابه صراحتاً با پیامبر ج مخالفت کردند و در رابطه با تجهیز و اعزام لشکر اسامه تعلل و درنگ کردند و تا وفات پیامبر ج آن وظیفه را انجام ندادند به بدگویی از اسامه می پردازد.
«سپاه اُسامه» حرکت می کند واما بافرمان خلیفه جدید
طبری می نویسد : «هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، خطاب به مردم گفت : باید لشکر اسامه راه بیفتد. اعراب بادیه نشین مرتد شدهاند، یهودیان و مسیحیان ها طغیان کردهاند و مسلمانان بخاطر وفات پیامبرشان و کمی تعداد و انبوهی دشمنانشان چون گوسفندانی هستند که در شبی بارانی و زمستانی رها شدهاند. مردم به او گفتند: اینها که در مدینه هستند بهترین مسلمانان هستند، و اعراب با ما پیمانشکنی کردهاند. بنابراین سزاوار نیست مسلمانان را از گرد خود دور کنید. ابوبکر پاسخ داد: قسم به کسی که جان ابوبکر در دست اوست، اگر بدانم که درندگان مرا می ربایند، باز هم لشکر اسامه را همچنانکه پیامبر ج دستور داده است، خواهم فرستاد، و اگر در شهر هم جز خودم کسی نماند باز آن را می فرستم.»
طبری درادامه می نویسد:فرمانده جوان (اسامه) یکی ازسردسته های معترضان (عمر) رانزد ابوبکر فرستاد « فرماندهی لشکر را به فردی مسنتر از اسامه بدهد»
همین موضوع را قول حسن بصری نیزگفته اند: اسامه ،عمر بن خطاب مأمورکردند پیش خلیفه(ابوبکر)برودواین پیام رابرساند،چون دراین سپاه ازکبائرهستند«بر ما فردی مسنتر از اسامه بگمارد»انصار هم گفتند: از طرف ما هم بگو، اگر نپذیرفت و اصرار بورزد!
عمر نیز پیش ابوبکر آمد و پیغام اسامه را به او رساند. ابوبکر گفت: حتی اگر سگها و گرگها مرا بربایند، هرگز دستوری را که پیامبر خدا ج صادر کرده است لغو نخواهم کرد. عمر سپس گفته انصار را به او رساند. ابوبکر که نشسته بود از جایش برخاست و ریش عمر را گرفته و به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند! ای پسر خطاب، او را رسول خدا به آن مقام گماشته است، آیا می خواهی من او را عزل نمایم؟ مادرانتان به عزایتان بنشیند! به خاطر شما از خلیفه رسول خدا چهها که ندیدم؟!.
نکته:دربعضی ازنقلها(مورخان)نوشته اندکه ابوبکرازلشکریان اسامه نبود،چون پیامبراورابرای اقامه جماعت(نماز)معرفی کرده بود،ازمعاف شدگان لشکراسامه بود.(رسول الله بعلت شدت بیماری قادربه امامت نمازنبوده)
مؤلف(تیجانی)درادامه می نویسد: اگر در این موضوع دقت نماییم میبینیم که خلیفه دوم بارزترین عنصر آن جریان بود، چون او بود که بعد از وفات رسول ج پیش ابوبکر رفت و از او خواست تا اسامه را از آن مقام برداشته و کسی دیگر را به جای او بگذارد. اما ابوبکر به او گفت: ای فرزند خطاب، مادرت به عزایت بنشیند، آیا میخواهی او را عزل کنم در حالی که پیامبر خدا ج او را به این مقام گماشته است.
عمربن خطاب دربعلت همین اعتراضات،بعدهاهم ازهمراهی با سپاه اسامه طفره رفت ولی ایندفعه باوساطتت خلیفه جدید
واقدی می نویسد: ابوبکر به خانه اسامه رفت و از او خواست که اجازه دهد عمر در مدینه بماند. اسامه نیز قبول کرد.
طبری می نویسد: ابوبکر وقتی اسامه را همراه با لشکرش بدرقه میکرد گفت: اگر خواستی مرا به وسیله عمر کمک نمایی، چنین کن که او اجازه داد عمر در مدینه بماند.
اسامه با این لشکر به شام رفت و بعد از به چنگ آوردن غنایمی به مدینه بازگشت.
زندگی بعدازفرماندهی« اسامه بن زیدبن حارثه»
«اسامه» بعدازمراجعت موفقیت آمیز، مدتی در وادی القری سکونت داشت، و در ایام خلافت معاویه مدتی در شام بود سپس در مدینه اقامت گزید وسرانجام در سال ۵۴ هجری قمری در (جرف) حوالی مدینه در شصت وسه سالگی درگذشت. جسدش را به مدینه انتقال دادند وامام حسین(ع)تغسیل وتکفینش را عهده دارشد و برجنازه اش نماز گذارد.
زیدین حارثه(پدراسامه)کیست؟
ازدواج زید با دختر عمه پیامبر (زینب)
واما علیرغم دخالت پیامبراکرم(ٌص)دراین ازدواج،منجربه طلاق شد.
زیتب ازاشرافزادگان بود،پیامبر شخصاً بخانه زینب رفت و رسماً او را برای زید خواستگاری کرد ، وی و برادرش در آغاز کار چندان تمایل نداشتند.
زَینَب بِنتِ جَحْشْ دختر امَیمَه بنت عبدالمطلّب و دخترعمّه رسول الله بود.
پدر زینب، جحش بن ریاب، از خاندان غَنْم و از دودمان اسد بن خُزَیمَه بود.
وقتی که پیامبر مسأله خواستگاری را مطرح کرد، در آغاز زینب و برادرش چنین تصور کردند که پیامبر برای خودش می خواهد و هر دو هم راضی شدند ؛ ولی وقتی که فهمیدند برای زید بن حارثه خواستگاری می کند قبول نکردند و زینب گفت: من از او برترم.
در این باره آیه آمد و اعلام کرد که هیچ زن و مرد مؤمنی حق ندارد در برابر درخواست پیامبر از خود استقلال نشان بدهد.
پس از نزول این آیه زینب و برادرش عبدالله رضایت دادند و زینب همسر زید شد و به این ترتیب، یکی از سنت های جاهلی و باطل مردم آن زمان، با این ازدواج باطل شد و مردم فهمیدند که از نظر اسلامی هیچگونه عیبی نیست در این که یک اشراف زاده با یک برده آزاد شده ازدواج کند.
این ازدواج دوام نیاورد و به طلاق منجر شد.
. ۳۵سال قبل از هجرت در مکه از خاندان بنیکلب به دنیا آمد. در ده سالگی محمّد او را به فرزندی گرفت. زید تنها صحابی محمّد است که نامش در قرآن ذکر گشتهاست. (فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا / سوره احزاب : آیه ۳۷)
«زید بن حارثة بن شُراحیل الکَلْبى» در سنین کودکى به همراه مادرش(سعدى بنت ثعلبة بن عبد عامر)، براى دیدار بستگانش به سوى قبیله ثعلبه بن عامر مىرفتند که قبیله بنى قین، آنها را مورد هجوم و غارت قرار دادند و زید به اسارت راهزنان درآمد. راهزنان پس از به اسارت در آوردن زید او را به بازار عکاظ مکه بردند و به عنوان برده فروختند.
حکیم بن حزام، زید را خریدارى کرد و براى خدمتگزارى در اختیار خدیجه(س) همسر رسول خدا(ص) قرار داد و خدیجه پس از ازدواج با پیامبر اسلام او را به رسول خدا هدیه کرد وزید همنشینى و خدمتگزارى پیامبر اسلام(ص) را عهدهدار شد.
وقتى پیامبر(ص) از مکه براى یک سفر تبلیغى به طائف رفت، زید که از کودکی به سن نوجوانى رسیده بود به عنوان محافظ همراه آنحضرت بود و آنگاه که دشمنان رسول گرامى اسلام را مورد حمله قرار دادند، او خود را مانند سپر قرار داده بود، سنگها به بدن او مىخورد و او از وجود نازنین پیامبر(ص) دفاع مىکرد.
زید نوجوان به رسول خدا (ص) انس و علاقه زیادى پیدا کرده بود، به همین دلیل وقتى پدر و عمویش براى یافتن و بردن او به مکه آمدند، نزد ابوطالب رفتند تا فرزند خود را که در خدمت رسول خدا بود تحویل بگیرند. پیامبر(ص) هم او را آزاد گذاشت تا چنانچه خود بخواهد همراه پدر و عمویش به خانواده خود ملحق شود. اما با کمال تعجب مشاهده کردند زید حاضر نیست از کنار پیامبر(ص) جدا شود! پدر زید گفت: واى به حال تو، بردگى را بر آزادى ترجیح مىدهى؟ و حاضر نیستى به خانواده خود بازگردى؟
زید گفت: همینطور است، آنچه من از این شخص دیدهام بر همه چیز ترجیح دارد و به هیچ شکلى حاضر نیستم از حضور پیامبر اسلام (ص) دست بردارم.
ارتباط و محبوبیت زید نزد پیامبر(ص) آنقدر قوى و صمیمى شد که او را زید فرزند محمد(ص) مىنامیدند، اینجا بود که آیه قرآن نازل شد: «پسرخواندگان را به نام پدرشان بخوانید که در نزد خدا منصفانه تر است».
زید سومین مسلمان صدر اسلام است. وی خدمات بسیاری در گسترش اسلام به پیامبر کرد. آنگاه که مسلمانان به خاطر نداشتن امنیت از مکه به مدینه هجرت کردند، او نیز به مدینه آمد و در هر نوبتى که اسلام و کشور مسلمانان مورد هجوم دشمن واقع مىشد و پیامبر اسلام ناچار مىشد دفاع انجام دهد، زید هم در هر جبهه اى براى حمایت از پیامبر شرکت مى کرد. او در جنگهای زیادی؛ مانند جنگ خندق، موته، جموم، قرده، وادی القری و... شرکت داشت و در چند مورد هم فرمانده سپاه اسلام بود.
ایمان و شجاعت زید تا آنجا بلند و شکوهمند گردیده بود که از یاران بزرگ و ممتاز رسول خدا شد، و نسبت به سایر رجال اسلام و صحابه آنحضرت خصوصیات منحصر به فردی داشت. زید کسی است که غیر از نام برخی پیامبران و پیامبر اسلام(ص)، از میان یاران و صحابه پیامبر تنها نام او در قرآن کریم آمده، زید است. زمانی که رسول خدا در جنگ بنی المصطلق(جنگ مریسیع) شرکت نمود، زید بن حارثه را به جانشینى خود و حکومت بر مدینه قرار داد./اسلام کوئیست/
ازدواج زیدبن حارثه بازینب بنت جحش
جدایی زینب و زید در سال پنجم یا پس از غزوه مُرَیسع در شعبان سال پنجم هجری بوده است.
سال ازدواج ومدت زندگی مشترک زیدبازینب چیزی پیدانکردم درمنابع و
سن زینب هنگام ازدواج با پیامبر را۳۵ سال نوشته اند.
زینب بنت جحش، سرانجام در تابستان گرم سال بیست هجری در سن ۵۳ سالگی در مدینه درگذشت.
عمر بن خطاب بر او نماز گزارد و او را در قبرستان بقیع به خاک سپرد.
زید درسال هشتم هجری در جنگ موته کشته شد.مزار وی در کشور اردن قرار دارد.