اجابت دعادرشب قدر(۲۳ رمضان) ردخورندارد.
دعای ابن ملجم(شب قدر)مستجاب شد!»
«استادشهیدمرتضی مطهری(سیری درسیره ائمه اطهار) می نویسد: یک بار که علی با ابن ملجم صحبت کردند،او با علی با خشونت برخوردکرد و گفت:«علی! من آن شمشیر را که خریدم با خدای خودم پیمان بستم که با این شمشیر بدترین خلق خدا کشته شود و همیشه از خدا خواستهام و دعاکرده که خدا با این شمشیر بدترین خلق خودش را بکشد.»
«ابن ملجم باشمشیرخودش کشته شد»
درمنابع دیگرآمده که ابن ملجم گفتند:به خدا سوگند من این شمشیرم را هزار دینار خریدم و هزار دینار هم داده ام تا آن را مسموم کرده اند، اگر این ضربه ام را به تمامی کوفیان می زدم هیچ یک از آنها جان سالم به در نمی بردند
«ابن ملجم» باشمشیرخودش کشته شد
امام علی به ابن ملجم گفتند:«اتفاقاً این دعای تو اجابت خواهد شد، چون خودت را با همین شمشیر خواهند کشت»
***
امام جمعه کازرون(۵۲ساله) که از مراسم احیاء شب بیست سوم ماه رمضان باز می گشت (که سحری بخوردومجدداً برگرددبرای مسجد-اقامه نمازجماعت)هنوزداخل منزل نشده بودکه در مقابل منزل خود هدف حمله و ضربات چاقو قرار گرفت و از ناحیه شکم به شدت مضروب , ساعتی بعد در اثر شدت و عمق جراحات درگذشت.چهارشنبه، ۸ خرداد ۱۳۹۸(٢٣ رمضان ١٤٤٠)
امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم درسحرگاه ۱۹ رمضان ١٤٤٠ ضربت خورد ازقاتل(ابن ملجم) ودرشب ٢١رمضان سال ۴۰ هجری قمری به شهادت رسید.
حضرت علی(ع) در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، مهمان دخترش ام کلثوم(س) بود و در آن شب حالت عجیبی داشت و دخترش را به شگفتی درآورد
آن حضرت درآستانه اذان نماز صبح وارد مسحد اعظم کوفه شد و خفته گان را برای ادای نماز بیدار کرد. از جمله، خود عبدالرحمن بن ملجم مرادی را که به رو خوابیده بود، بیدار و خواندن نماز را به وی گوش زد کرد.
هنگامی که آن حضرت وارد محراب مسجد شد و مشغول خواندن نماز گردید و سر از سجده اول برداشت، عبدالرحمن بن ملجم مرادی فریادی ، شمشیرآغشته به زهر خویش را بر فرق نازنین حضرت علی(ع) فرود آورد و سر مبارکش را تا به محل سجده گاهش شکافت.
حضرت علی(ع) در محراب مسجد، افتاد و در همان هنگام فرمود: بسم الله و بالله و علی ملّه رسول الله، فزت و ربّ الکعبه«سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم»
قاتل (حمید درخشنده)۴۰ساله با پوشش لباس تعزیه خود را به او رسانده و پس از اصرار به گرفتن عکس سلفی با مرحوم خرسند،اورا با چاقو ازناحیه شکم مجروح می کند و متواری می شود وامام جمعه هم به علت شدت جراحات وارده -در راه بیمارستان- همچون مولایش به لقایش می رسد.
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:حضرت علی(ع)دعایش درشب قدرمستجاب شد،امامظلومیتی که آن امام بزگوارکشید،شایدکمترامامی کشیده باشد،حتی مظلومیت مولا از فرزندش (مظلوم کربلا)بیشترباشد،درسالهای آخرزندگی جسارتهای زیادی ازملتش دید،چه آن زمانی که گله داشته ازاصحابش دراعزام به جبهه که همش بهانه گرما وفصل کارمی آوردند ..تاحدی همین اصحاب خون به دلش کرند که می گفت:حاضرم ۱۰ نفر از شما را با یکی از یاران معاویه عوض کنم.
وقتی حضرت علی اختلافات وستستی درعهدوپیمان یاران خودرا میبیند وجانفشانیهای یاران معاویه را میبیند می فرماید:آنها در باطل خود از شما که در حقید، استوارترند.
یاران معاویه سخت مطیع او بودند و معاویه نیز در خدعه و نیرنگ و مکر نظیری نداشت و مشاوران و فرماندهان سپاهی، مانند عمرو عاص و صحاک بن قیس داشت که در اطاعت از او جان باخته و سر میدادند.
نهج البلاغه، خطبه ۹۷ «به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من سودا کند. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد!»
حضرت علی(ع) از یاران و افرادی یاد میکند که خون به دل حضرت کردند، تا جایی که فرمود: رهبر شما از خدا اطاعت میکند شما با او مخالفت میکنید؛ اما رهبر شامیان خدای را معصیت میکند، از او فرمانبردارند. به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من سودا کند، ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد
شگفتا! شگفتا! به خداسوگند، این واقعیّت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند، وشما در حق خود متفرّقید.
زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید! به شما حمله می کنند، شما حمله نمی کنید! با شما می جنگند، شما نمی جنگید! این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید!
وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است،مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است بگذار سرما برود. همه اینها بهانه ها است، وقتی شما ازگرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید!.
شکوایئه حضرت علی ازاصحابش
ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! خیلی دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم وهرگز نمی شناختم!
خدا شما را بکُشد که دل من از دست شما پر خون، و سینه ام از خشم شما مالامال است.
وآن ماجرای حکمیت(ابوموسی اشعری)که جام زهررا بهش نوشاندند،منتخب علی رابرای مذاکره بامعاویه نپذیرفتند،گفتند«ابوموسی خیلی عابدوزاهداست».
نوشته انددراواخرعمرمولاعلی ،نه اینکه بهش یلام نمی گفتند،بلکه سلامش را پاسخ نمی دادند!
خوب درچنین اوضاعی رفتن برماندن ترجیح دارد وآن حضرت پس ازضربت خوردن،ازدست امتش خلاصی یافت وگفت:فزت و ربّ الکعبه«سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم».
اما زمان انقلاب اسلامی ایران بازمان پیامبروحضرت علی(علیهمالسلام)متفاوت است:
امام خمینی:من با جرات مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله(ص) و مردم کوفه در عهد امیرالمومنین(ع) هستند.
شایداگراین مردبزرگ (شهیدخرسند)دعامی کردبرای توفیقات بیشتروشهادتش را درمرحله بعدقرارمی داد،میتوانست مؤثرترباشد،باتوجه به تعریف وتمجیدی که رهبرانقلاب درپیامش درباره این بزرگوارکرده است.
مصاحبه مادرمداح معروف«محمودکریمی» مثال خوبی است برای ادعایم.
..من صاحب ۴ پسر شدم(ابوالفضل و احمد و محمود وحسین). من برای همه بچههایم شهادت خواستم؛ «اما برای محمود نه» خدمت به ارباب ما سید الشهدا و جذب جوانها در چنین زمانهای به دستگاه او کم از شهادت ندارد.
«حاجیه خانم زهرا نگهداری» همسرو مادرشهید ومادرحاج محمودکریمی
پدرمحمدکریمی(شهیدتقی کریمی)ازراست،ایستاده ،نفرسوم
حاج محمودکریمی
شهید ابوالفضل کریمی فرند حاجیه خانم نگهداری در کنار همرزمان/نفر اول ایستاده از سمت چپ
«داوود» بیشتر از سه ماه دوام نیاورد. سن و سال کمی داشت. ۲۰ ساله بود در۲۱دی سال ۱۳۶۵ بود که داوود(ابوالفضل) در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید(مفقودالاثربود)پیکر داوودبعداز ۱۳ سال آمد.
قاتل درساعت۱۲ ظهرهمان روز(۸ خرداد ۱۳۹۸) در مخفیگاهش دستگیرشد.
علی اصغر دریافت مسئول حسابداری و امور مالی ستاد نمازجمعه کازرون درباره این خبر گفت:
حاج آقا خرسند پس از مراسم احیا از ما خداحافظی کرد و به منزل رفت. وقتی زنگ منزل را میزند یک موتورسوار که لباس تعزیه به تن داشته و اتفاقاً آشنا و نامش حمید درخشنده است از حاج آقا میخواهد باهم عکس بگیرند که ایشان هم قبول میکند، همان زمان یک چاقو به پهلو، سینه و پای ایشان میزند و به سرعت دور میشود، ضارب عکاس بود، او بارها در محلههایی اطراف دفتر امام جمعه و حوزه علمیه عکاسی میکرده است.
(حمیددرخشنده )در طی روزهای اخیر در سطح شهر کازرون با اسب و لباسهای عربی در حالی که صورتش را با پارچه سبز رنگی پوشانده بود جولان میدادهاست،که مردم رامتوجه خودش کند که «امام زمان»است!
قاتل(درخشنده ) سواربراسب سفید با لباس عربی سفید و شال سبز و نقاب در خیابان.
امام جمعه محافظ نداشت؟
ایشان محافظ نداشت فقط یک راننده همراه او بود که تا راننده خودش را به امام جمعه برساند ضارب فرار کرده بود.
حجت الاسلام محمدخرسند از سال ۱۳۸۶ عهده دار سمت امام جمعه کازرون منصوب شده بود.
ایشان(حجتالاسلام محمد خرسند) در شب قدر و پس از ساعاتی توسّل و تضرّع به لقاءالله پیوست و این نشانهی پاداش بزرگ الهی به آن روحانی با اخلاص و پرتلاش است قسمتی ازپیام رهبرانقلاب،آیت الله خامنه ای،بمناسبت شهادت امام جمعه کازرون۱۱ خرداد ۱۳۹۸
همسرپلیس:آن شب که شب قدر،تلفنش جواب نمی داد- دلم آشوب بودبهطوریکه با توسل به قرآن زجه زنان گریه میکردم.
از درگاه خدا خواستم فقط همسرم را زنده به خانه برساند.
پلیس:تنها در این لحظه به همسرم فکر میکردم که در شهر غریب باید با جنازه من به شهرمان برگردد... (خدا در این لحظه کمکم کرد که بعدها فهمیدم همسرم در همان لحظه در حال دعا برای برگشتم بود)
***
دعادر«شب قدر»ردخورندارد واما متوجه باشیدکه چگونه دعاکنیدودرخواسستان چه باشد
پلیسی که به جای سارق مسلح تحویل کلانتری شد
همسرپلیس:آن شب که شب قدر،تلفنش جواب نمی داد- دلم آشوب بودبهطوریکه با توسل به قرآن زجه زنان گریه میکردم.
از خدا خواستم فقط همسرم را «زنده» به خانه برساند.
پلیس:تنها در این لحظه به همسرم فکر میکردم که در شهر غریب باید با جنازه من به شهرمان برگردد... (خدا در این لحظه کمکم کرد که بعدها فهمیدم همسرم در همان لحظه در حال دعا برای برگشتم بود)
***
«حمیدرضا رضاییان »جوان ۳۷ ساله از شهرستان جویبار و ساکن شهرستان ساری با سابقه ۱۸ سال سابقه خدمت در نیروی انتظامی یکی از افرادی است که در درگیری با اشرار آرامش را ازخود و خانوادهاش گرفته و دست و پنجه زدن با جراحت روحی، روانی و جسمی ۹ سال است که عرصه را بر وی و همسرش تنگ کرده
اشرار«ضربههای محکمی» به سر و رویم می زدند.. من فرارکردم به لنج پناه بردم اشرارتعقیبم کردند..
سمتم آمدند نارنجک دستی پرت میکردند ضربههای محکمی با پارو به دستها و پاهایم میزدند تا جایی که «عصبهای دستوپایم را از دست دادم» مرا روی زمین میکشیدند خون از سرو و صورتم به پایین میریخت ...
«آنها۶نفربودند،یکی از آنها شمشیر را زیر گلویم گذاشت» و گفت سرت را از بدن جدا میکنم و هر یک را در گوشهای میاندازم تا شناسایی نشوی
بدن نیمه جانم رادرصحرارهاکردند
من هم که «در حالت نیمهجان بهسر میبردم و مرگ را به چشم خود میدیدم »فکری به ذهنم خطور کرد دست در جیبم کردم دیدم کارت شناسایی من گم شده به آنها گفتم من سارقی مسلح هستم و قبلاًبه دروغ گفتم که پلیس هستم، تنها در این لحظه به همسرم فکر میکردم که در شهر غریب باید با جنازه من به شهرمان برگردد...
(خدا در این لحظه کمکم کرد که بعدها فهمیدم همسرم در همان لحظه در حال دعا برای برگشتم بود) آنجا بود که آنها از جان من گذشتند و تصمیم گرفتند مرا به کلانتری محله تحویل داده تا بتوانند به این بهانه یکی از دوستانشان-اشرار- را که قبلاًدستگیر شده بود، با من معاوضه کنند و برای خودشان برائت بگیرند
رضاییان : مرا به بیمارستانی روانی برده بودند! دست و پاهایم به تخت بسته شده بود...
بیشتر از جسمم ضربه به روحم وارد شده بود و پرخاشگر و عصبی شده بودم که با استرس گنگی همراه بود بعدها متوجه شدم من به بیماری PTSD مبتلا شدم.
آرزوی یک خواب راحت را دارم و اینها چیزی نیست که بهتوان جبران کرد، منزلم حتما باید کنار بیمارستان باشد.
ای کاش بتوانم سلامتیام را بهدست بیاورم هنوز تحت درمان هستم؛خودم را نابینا میپندارم در واقع به اندازه نابینایان استرس دارم؛ ترس از تاریکی و مرگ دارم ولی زجرهایی کشیدم ، آرزوی مرگ میکنم، در لحظاتی که با مرده شباهت زیادی داشتم تنها بهخاطر همسرم بود که به زندگی امید داشتم.
همسر آقای رضاییان سیده نیلوفر اسماعیلی میخوانیم؛
با اینکه همسرم هر شب باید در پستش حاضر میشد و من هم نگرانی خاصی نداشتم اما آن شب که شب قدر هم بود استرس و نگرانی خاصی داشتم بهطوریکه با توسل به قرآن زجه زنان گریه میکردم.
من فقط«زنده» شوهرم را میخواستم
چند باری هم با توجه به نگرانی زیاد با تلفن همراه همسرم تماس گرفتم و وقتی فهمیدم از دسترس خارج شده است از خدا خواستم فقط همسرم را زنده به خانه برساند.
پس از یک هفته همکارانش او را رسانده بود و به من گفتند « شهید زندهات را تحویل بگیر».
من در بهت و حیرت بودم، مدتی که گذشت فهمیدم نه تنها جسمش بلکه روحش هم متحول شد دیگر از آن آدم آرام، صبور و مهربان خبری نبود فردی که در مقابلم بود یک فرد پرخاشگر، پراسترس و بهانهجو بود.
اما حالا «اجابت آن دعای شب قدر» برایش دردسرشده!به« طلاق» ورهایی ازاین زندگی طاقت فرسا فکرمی کند
بارها برای درمان و اینکه راحت این زندگی را تحمل کنم به مشاوره رفتم، بیشتر پاسخها این بود که« شما جوان هستید و میتوانید طلاق بگیرید»..فهمیدم که برای ادامه زندگی فقط باید ساکت و صبور باشم.
شیرینترین لحظههای زندگیم را در قبل از این ماجرا تجربه کرده بودم و از آن روز تا به حال همه چیز تمام شد... حال فرزند چهار سالهای داریم و در خانهای نزدیک بیمارستان زندگی میکنیم، همسرم روزی پنج قرص اعصاب و روان مصرف میکند و سه دوره بستری را در بیمارستان گذارنده است.
شبها کابوس میبیند و از خواب میپرد و« در انزوا بهسر میبریم» نظر پزشک معالجش این بود که با این شرایط روحی و جسمی باید بازنشسته شود ولی فقط ما را از بندرعباس به مازندران منتقل کردند.
«تعادل روحی ندارد» بعد از این ماجرا ترس وجودش را فرا گرفته است، جانباز ۲۳ درصد ناجا است ولی از لحاظ روحی ضربه جبرانناپذیری بر او وارد شده است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:قسمت هایی ازمصاحبه ۱۳۹۷/۰۳/۲۲خبرگزاری فارس با ویرایش واصلاحات وانتخاب تیترها....بایدمواظب دعایمان باشیم که ازخداچه میخواهیم،این خانم تنها خواسته اش«زنده شوهر»ش بود که اجابت شد! درخواستش «سلامت» نبود.
ماجرای کسی که ازخداآنقدرپول خواسته بودکه ازشمارشش خسته شود
می گویندجوان فقیری بود که هروقت پول های کلان ثروتمندان را می دید یک حس بدی بهش دست می داد!می گفت خدایامی شود یک روزی من هم آنقدرپول داشته باشم که ازشمارش اسکناسهاخسته بشم؟
تااین جوان دربانک استتخدام می شود وپُستش هم«تحویلدار»ی می شود،ازصبح که به محل کارش می آمد،کارش شمارش اسکناس های می شود(بشماردتحویل بگیرید وبشماردوتحویل بدهد به مشتری) وازاین کارپردردسر "خسته کننده"اش ودرعین حال هنوز اوضاع مالیش روبراه نشده بود،به خداشکوه میکند که «خدایا من گفتم آنقدرپول بمن بده که نتوانم بشمارم»ولی این پول ها مال من باشد،نه مشتری!
مواظب باشید که ازخداچه طلب می کنید
قرآن بهعنوان نکوهش از اشتباه دعاکننده و انتخاب دعای شر به جای دعای خیر بر اثر عجله و عدم تفکر در موضوع دعا در سوره اسراء آیه ۱۱ میفرماید: وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً؛ آدمی درحالت ناراحتی، نادانی و غضب به شر دعا میکند آنگونه که دعای خیر میکند و انسان از نخست عجول و شتابگر بوده است،یعنی انسان نادانسته وناخواسته شرّ و بدى را برای خودطلب می کند
بعض وقتها «مستجاب نشدن» دعا یک نعمت است
عَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ ۗ وَاللَّـهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿٢١٦بقره﴾
شاید شما چیزی را بد و ناپسند داشته باشید، در حالی که آن چیز برای شما خیر باشد، و شاید شما چیزی را دوست داشته باشید، و حال آنکه آن چیز برای شما بد است؛ و خداوند مصلحت شما را می داند و شما نمی دانید.
فَعَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّـهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا ﴿١٩نساء﴾
وَلَوْ یُعَجِّلُ اللَّـهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَیْرِ لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ ۖ ﴿١١یونس﴾
اگر خدا تعجیل کند برای درمان، آنچه را که شر است، همچنان که مردم شتاب در خیر می کنند، هر آینه اجلشان حکم کرده می شود (یعنی هلاک می شوند) مراد این است که بعضی طلب شر می کنند، و تصور می نمایند که طلب خیر کرده اند، و چون مصلحت در آن نیست، خداوند اجابت نمی فرماید؛ و چه اموری که انسان به آن حریص است و گمان می کنند و خیر سعادت و خوشی او در آن است، و سعی می کند تا به آن برسد، و چون رسید، پشیمان شده و آرزو می کند که ای کاش به آن نرسیده بود!
پیامبراسلام حضرت محمد(ص) میفرماید:یا عباد الله انتم کالمرضی و رب العالمین کالطبیب فصلاح المرضی فیما یعلم الطبیب و تدبیره به لا فیما یشتهیه المریض و یقترحه الا فسلموالله امره تکونوا من الفائزون
ای بندگان خدا! شما همانند بیمار هستید، و پروردگار جهان طبیب شماست. خیر و صلاح بیمار در آن است که طبیب دستور می دهد، نه آنچه را که بیمار میل دارد. پس آگاه هوشیار باشید و خود را تسلیم خدای عزوجل کنید، تا از جمله رستگاران باشید.
مصلحت بیماران در دانش و تدبیر پزشک است، نه در اشتها و خواست بیمار. پس تسلیم فرمان الهی شوید .
یکی از وظایف مهم اطبا در برنامه های درمانی، تعدیل تمایلات بیمار است. مریض از یک طرف خواستار بهبودی، و از طرف دیگر مایل به خوردن غذاهای گوناگون است. بیمار اگر بخواهد تمایل خود را در خوردن غذاها آزادانه و بی قید و شرط ارضا نماید و هر چه میل دارد، بخورد، منافی با تمایل برای سلامتی و بهبودیست، زیرا بعضی از غذاها برای سلامتی وی مضر است و باعث تشدید بیماری می شود. پزشک دانا و ماهر، با بررسی دقیق، تمایل غذا را در بیمار تعدیل می کند و با محاسبه ی صحیح، به مصرف بعضی از آنها اجازه می دهد و بعضی را منع می نماید. طبیب با این عمل، از طرفی تمایل به غذا را با اندازه گیری صحیح ارضا نموده، و از طرف دیگر تمایل به بهبودی را نیز مورد توجه قرار داده است، و در ضمن، تضادی را که بین تمایل به غذا و خواهش بهبودی وجود داشت، با دستور خود برطرف کرده است.
امیر المؤمنین علی (ع) فرمود: خدای تعالی فرموده است: ای بندگان من! از آنچه که امر کرده ام، اطاعت کنید و مصالح خود را به من یاد ندهید (و نگویید اگر فلان چیز را خدا به من داده بود، بهتر می بود) زیرا من از خود شما به مصالحتان داناترم، و من چیزی که مصلحت شما در آن باشد، بخل نمی ورزم و به شما عطا می کنم.
ماجرای سرمایه دارقرن«قارون»که همه دوست داشتند مثل اوپولدارشوند
فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ ۖ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ ﴿٧٩قصص﴾
پس -قارون- با جلال وجبروت بر قومش نمایان شد کسانى که خواستار زندگى دنیا بودند گفتند اى کاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما هم داده مىشد واقعاً او بهره بزرگى-ثروت- دارد،
فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّـهِ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِینَ ﴿٨١قصص﴾
سپس ما، او و خانه اش را در زمین فرو بردیم و گروهی نداشت که او را در برابر عذاب الهی یاری کنند و خود نیز نمی توانست خویشتن را یاری دهد.
شُکرگذاری برای اجابت نشدن دعا
همان مردمی که یکی ازآرزوهایشان این بودکه مثل قارون بشوند بعدازدیدن این حادثه خداراشکرکردندکه آرزویمان برآورده نشد
***
رازهایی ازحکمت ومصلحت الهی که حتی انبیای الهی برآن اگاه نیستند
قرآن برای اینکه این مطلب را بفهماند، قضیه ی حضرت خضر را اینچنین بیان می کند: حضرت خضر پسر بچه یی را کشت. حضرت موسی (ع) به او اعتراض کرد: چرا بچه ی مردم را بی گناه کشتی؟ حضرت خضر (ع) گفت: چون آن بچه در بزرگسالی بر پدر و مادرش تسلط پیدا می کرد، و علاوه بر خودش، آنها را هم کافر می کرد؛ و خداوند بر جای آن، بچه یی صالح به این پدر و مادر عنایت می کند. در روایات آمده است که، خداوند به جای بچه، دختری به آنان داد، که از نسل این دختر، هفتاد پیغمبر از پیغمبران بنی اسرائیل به دنیا آمدند.
ماجرای ثعلبه
فقیری که آرزوی ثروت راداشت وشد
(ثعلبه) در زمان پیامبر خدا می خوانیم که: مرتب پیش پیغمبر می آمد و می گفت: یا رسولَ اللّه! از خدا بخواه مرا ثروتمند کند. پیغمبر می فرمود: تو کار را به جریان طبیعی واگذار کن، شاید مصلحتت این نباشد.
نه یا رسولَ اللّه! من می خواهم به این اغنیا یاد بدهم که اصلاً پول خرج کردن و در راه خدا خرج کردن چگونه است. پیغمبر هم برای او دعا کرد.
گوسفندهایی پیدا کرد. ثروتمند شد، کم کم ظهر دیگر به نماز جماعت نمی رسید. تا جایی که آیات زکات نازل شد و او نیز مانند دیگران ثروتمندان باید مقداری از اموال خود را به فقرا و مساکین می داد اما ثروت او را کر و کور کرده بود و دیگر نمی توانست از درهمی از اموال خود دل بکند. (مجموعه آثار شهید مطهری. ج۲۶، ص: ۸۰۵)
روایت دیگر-ثعلبه بن خاطب انصاری که به زهد و عبادت مشهور بود، روزی خدمت پیغمبر اکرم (ص) آمد و از تهیدستی و نداری خود شکایت کرد و به آن حضرت التماس کرد که، توانگری او را از خدا بخواهد. حضرت او را نصیحت فرمود که، از این حاجت منصرف شود و بر فقر و نداری صبر کند، که توانگری در معرض خطر است، و اگر به آنچه دارد، قناعت کند و بر اندک شکرگزاری نماید، بهتر است از بسیاری که شکرش را به جا نیاورد. حضرت در ادامه ی سخنانش فرمود: به خدا سوگند! اگر بخواهم کوه ها طلا و نقره شود و با من حرکت کند، حق تعالی چنین می فرماید، اما می دانم عاقبت فقر، خیر و سعادت است، و عاقبت غنا در مظنه ی شر. پس به رسول خدا (ص) اقتدا کن. ثعلبه نصیحت آن حضرت را نپذیرفت، و روز دیگر باز همان خواهش را از آن حضرت درخواست کرد.
اگرثروتمندبشوم به فقرامی پردازم و بیشترشاکرخواهم بود-به ایمانم افزوده خواهدشد
گفت:یا رسول الله (ص)! من با خداوند عهد می کنم که، اگر مال فراوانی به من می دهد، حقوق مستحقین را ادا نمایم. و به آن، رعایت صله ی رحم نمایم. چون زیاد اصرار کرد، حضرت برایش دعا کرد و توانگری اش را از خداوند درخواست نمود؛ خدا هم به گوسفندانش برکت داد، به طوری که برای محافظت و نگهداری آنها نتوانست که پنج نوبت نماز را با پیغمبر (ص) بخواند، و به نماز صبح و شام اکتفا کرد، تا کارش به جایی رسید که به واسطه ی زیاد شدن گوسفندانش، در حوالی مدینه حاکم بود، پس رو به بیابان آورد، و به واسطه ی کثرت مشاغل و دوری مسافت، از خواندن نماز پنج وقت با رسول خدا (ص) محروم گردید، و جز در روز جمعه نمی توانست به مدینه بیاید و فقط نماز جمعه را با پیغمبر می خواند؛ بالآخره از آن وادی بالاتر رفت، و از نماز جمعه هم محروم گردید.
روزی پیغمبر (ص) احوالش را پرسید که: چه شده ثعلبه به نماز ما حاضر نمی شود؟
گفتند: به قدری گوسفند دارد، که در هیچ وادی نمی گنجد؛ و در فلان وادی رفته و همانجا مانده است. حضرت سه بار فرمود: وای بر ثعلبه!
چون آیه ی زکات نازل شد، حضرت آن را به مرد جهنی داد و یک نفر از بنی سلیم را همراش کرد، و به جهنی امر فرمود: چون از ثعلبه زکات گرفتند، نزد فلان مرد سلیمی بروید و زکات او را هم بگیرید.
نه اینکه «ثروت»برایمانش نیقزود،بلکه علاقه به «مال »ایمانش را گرفت!
مأموران پیامبر آمدند پیش ثعلبه، آیه ی زکات را با نامه ی پیغمبر (ص)وآیه ی زکات راکه در آن، شرایط زکات نوشته شده بود، بر ثعلبه خواندند و مطالبه ی زکات نمودند. حب و دوستی مال، او را واداشت که از فرمان خدا و رسول سرکشی کند.
گفت این که محمد از اینقدراموال خواسته، جزیه (مالیات) است، گفت: به جای دیگر بروید، تا من در این باره فکر کنم.
مأموران پیامبراسلام(ص) نزدمردثرمایه داردیگری (سلیمی) رفتند و آیه ی قرآن و نامه ی پیغمبر (ص) را بر او خواندند، جواب داد: سمعاً و طاعة لامر الله و رسوله. آن گاه به میان شتران رفت، و آنچه پیغمبر نوشته بود، خوب تر و بهترش را جدا کرد و گفت: اینها را به نزد پیغمبر (ص) ببرید. گفتند: رسول خدا (ص) ما را امر نفرموده که بهترین مال را بستانیم. گفت: حاشا که من بهترین مالم را به خدا و رسول ندهم!
فرستادگان دربرگشت ، باردیگر نزد ثعلبه رفتند. آن بدبخت همان حرف اول را زد و زکات نداد.
آن دو نفر برگشتند و صورت حال ثعلبه را به عرض حضرت رسانیدند. فرمود: وای بر ثعلبه! و برای سلیم دعای خیر فرمود. اصحاب متعجب شدند!
«مؤمن صف اول نمازجماعت» کافرشد وپیامبرازوی بیزاری جست
حق تعالی آیه ی ۷۶ تا ۷۸ سوره ی توبه را درباره ی ثعلبه نازل فرمود. تا اینکه ثعلبه متوجه شد که خیلی بد کرده؛ بنابراین خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: یا رسول الله! اشتباه کردم! حضرت با او آشتی نکرد، تا اینکه از دنیا رفت. بعد هم صحنه طوری شد که ابابکر و عمر نتوانستند از او زکات بگیرند، تا اینکه عثمان توانست براوفائق آید وبتسلیم واداشت زکات راهم گرفت.
مسافرجامانده ازسفر«تنهابازمانده»پرواز
غلامرضا نقیپوریکی از مسافران جامانده پرواز روز۲۹ بهمن ۱۳۹۶هواپیمای ATR۷۲ شرکت آسمان که با بیش از ۶۰ سرنشین فرودگاه مهرآباد را به مقصد یاسوج ترک کرد و ۵۰ دقیقه پس از پرواز سقوط کرد وهمه سرنشینان مردند،حتی جنازهایشان تا حالا پیدانشده! ولی این مسافرجامانده سالم است.
«غصه برای جورنیامدن سفر» ولی سفری که زیانبار بود
مرحوم آقای سید عبدالله بلادی ساکن بوشهر نقل می کند: وقتی یکی از علمای اصفهان با جمعی به قصد تشرف به مکه ی معظمه و حج خانه ی خدا از اصفهان حرکت کردند و به شهر بوشهر وارد شدند تا از طریق دریا مشرف شوند، پس از ورود آنها، از طرف سفارت انگلیس سخت جلوگیری کردند و گذرنامه ها را ویزا ننموده و اجازه ی سوار شدن به کشتی را به آنها ندادند، و آنچه من و دیگران سعی کردیم، فایده نبخشید. آن شیخ اصفهانی و رفقایش سخت پریشان شدند و می گفتند: مدت ها زحمت کشیدیم و تدارک سفر مکه دیدیم و نزدیک یک ماه در راه صدمه خوردیم. ما نمی توانیم مراجعت کنیم.
بلادی می گوید: شدت اضطراب شیخ را دیدم، برایش رفت نمودم و برای اینکه مشغول و مأنوس شود، مسجد خود را در اختیارش گذاشته، خواهش کردم در آنجا نماز جماعت بخواند و به منبر رود. پس قبول کرد. شب ها بعد از نماز منبر می رفت، و خودش روی منبر و رفقایش در مجلس با دل سوخته خدا را می خواندند و ختم امن یجیب و توسل به حضرت سیدالشهدا (ع) می کردند، به طوری که صدای ضجه و ناله ی ایشان، هر شنونده یی را منقلب می ساخت. پس از چند شب که با این حالت پریشانی، خدا را می خواندند و می گفتند ما نمی توانیم برگردیم و باید ما را به مقصد برسانی، ناگاه روزی ابتدا از طرف کنسولگری انگلیس دنبال آنها آمدند و گفتند: بیایید تا به شما اجازه ی خروج داده شود. همه با خوشحالی رفتند و اجازه گرفتند و حرکت کردند.
پس از چند ماه، روزی در کنار دریا می گذشتم، فردی ژولیده و بدحال را دیدم، به نظر آشنا آمد.
از او پرسید: توهمون اصفهانی نیستی که چندی قبل همراه فلان اینجا آمدید و به مکه رفتید؟
گفت: بلی! حال شیخ و همراهانش را پرسیدم، بسیار گریست و گفت: در راه دچار دزدان شدیم و تمام اموال ما را بردند، و بعد گرفتار مرض شده، همه مُردند و فقط من زنده ماندم، واین روزگارمنست که می بینی.
بلادی گوید: دانستم سر اینکه حاجت آنها برآورده نمی شد، چه بود، و چون اصرار را از حد گذرانیدند، به آنها داده شد، ولی به ضررشان تمام گردید.
بنابراین ممکن است گاهی تأمین خواسته ی دعا کننده به تأخیر افتد و یا اصلاً در دنیا انجام نگیرد، لیکن آن هم بی مصلحت و حکمت نیست.
زیرا گاهی استجابت خواسته ی دنیوی انسان به صلاح واقعی او نیست، و خداوند حکیم بهتر از بنده به مصالح و مفاسد او آگاهی دارد.
بنابراین بنده باید همواره دست نیاز به سوی قادر علی الاطلاق دراز کند و حوایجش را بخواهد، اگر صلاحش بود، در همین دنیا حاجاتش برآورده می شود، اما گاهی خدا چنین مصلحت می داند که حاجت بنده اش را به تأخیر بیندازد، تا بیشتر با او مناجات و راز و نیاز کند و به مقامات عالی صعود نماید، و گاهی هم مصلحت بنده را چنین می داند که خواسته اش را در این دنیا برآورده نسازد، تا همواره به یاد خدا باشد و در جهان آخرت پاداش بهتری دریافت نماید.
نمونه هایی از ازدعاهایی که ازروی جهالت است
*طبیبی از مقابل گدایی عبور می کرد، دست به جیب کرد تا پولی به گدا بدهد، گدا شروع کرد به دعا کردن و گفت: خداوند پول حلالت را نصیب دکتر نکند. طبیب فوراً پول را به جیب خود گذاشت و گفت: (عمو!) این دعای تو بی موقع بود، زیرا من خودم دکتر هستم، و اگر در حق هر کسی که به تو پول می دهد، همین دعا را بکنی، پس من بدبخت از کجا بیاورم و زندگی کنم؟
گویندیک شخصی شروع کرده بودبه یادگیری دعاها ومیخواست درهرموقعیتی دعای مخصوص آن رابخواند،اما سوادچندانی نداشت ، روز در مستراح نشسته بود خواست دعایش رابخواندوامابجای در حال قضای حاجت، دعای وقت انتظار افطار را می خواند: اللهم لک صمت و علی رزقک افطرت و علیک توکلت . شخصی این دعا را شنید، گفت:ذکرخویست، اما سوراخ دعا را گم کرده است!.