آیت الله لاهوتی چگونه مُرد؟(فرمانده سپاه،امام جمعه رشت،نماینده مجلس)
شیخ حسن لاهوتی وسیداحمدآقاخمینی درکنارامام خمینی/۱۳۵۸فیضیه قم
عبدالله محمودزاده:«اولین حکم فرماندهی را حضرت امام خمینی ،در اسفند ۱۳۵۷ برای آقای لاهوتی صادر کردند» که به نوعی نماینده ایشان در سپاه باشد. ودیگرامام برای هیچ فرماندهی نامهای ننوشتند(حکم نزدند)،یکی از دوستان ما در آن مقطع (مرحوم علی فرزین) پیش من آمد و گفت که من با آقای مطهری و بهشتی صحبت کردهام و نظر اینها این است که بچهها جمع شوند و یک سپاه تشکیل شود چرا که در آینده خطرهایی وجود دارد و ما به افراد مؤمن و انقلابی که آموزش نظامی دیده باشند نیاز داریم.
من(محمودزاده) گفتم حالا که آقای لاهوتی از امام حکم دارد، پیش ایشان برویم. آقای لاهوتی آن موقع در عباسآباد مستقر بود که بعد به پاسداران منتقل شد، همراه مرحومآقای فرزین و مرحوم آقای خلیل طباطبایی پیش آقای لاهوتی رفتیم. این دو نفر هم در خارج از کشور تحصیل کرده بودند و آقای طباطبایی دکترای خودش را پیش از انقلاب از انگلستان گرفته بود و به ایران آمده بود.
به هر حال رفتیم و صحبت کردیم، بعد قرار شد من و آقای فرزین برویم و با این گروهها صحبت کنیم تا یکی شوند. تأکید شهید بهشتی هم بر یکی شدن این تشکلها بود.
هم به جمشیدیه و هم به نیاوران و هم مراکز دیگر مثل خلیج رفتیم که محل استقرار آقای رفیقدوست بود. آقای رفیقدوست یک گروه داشت و تقریباً با تمام تشکلهای موجود ارتباط داشت چون هم سابقه زندان داشت و هم سرشناس بود.
مرحوم آقای« فرزین» یک ارتباطی هم با شورای انقلاب داشت و قرار بر این شد که با اجماع این گروهها یک شورای واحد تشکیل شود.
نمایندگانی از این گروهها جمع شدند که البته من در آن جلسه حضور نداشتم اما آقای فرزین بود و از میان آنها یک شورای ۷ نفره انتخاب شد./قسمتی ازمصاحبه سردارمحمودزاده بافارس/دوم اردیبهشت۱۳۹۶»
سرتیپ ستاری ،سردارصیادشیرازی،محسن رفیقدوست،آیت الله خامنه ای ومحسن رضایی
صیاد شیرازی – سردار محسن رضایی ،سردارمحسن رفیق دوست – سردارسیدرحیم صفوی مهمان آیت الله عباس واعظ طبسی
اولین وزیرسپاه:سپاه در روز نهم اسفندماه ۱۳۵۷ و با فرمانی که حضرت امام به آقای لاهوتی داده بودند، زیر نظر دولت موقت تشکیل شد و بنده به دستور بزرگان شورای انقلاب در پادگان عباسآباد که محل تشکیل سپاه بود، حضور یافته و به عنوان اولین سپاهی ثبتنام کردم.
در همان جلسه آقای «دانش منفرد» به عنوان فرمانده سپاه و بنده به عنوان مسئول تدارکات و بقیه برادران هم به عنوان اعضای شورای فرماندهی انتخاب شدند. مسئولیت تهیه مکان و امکانات از روز اول به عهده اینجانب بود، بعدها آقای غرضی تشریف آوردند که ما با دولت موقت بهشدت اختلافنظر داشتیم.
بنده(محسن رفیقدوست) به اتفاق همین آقای غرضی و مرحوم خانم دباغ در قم به محضر امام شرفیاب شدیم،
به نشانی آنکه قبل از ملاقات ما مرحوم شهید مدنی از اتاق امام خارج شده و در حضور امام هم بنده حقیر صحبت کردم که ما با دولت موقت مشکل داریم و نمیتوانیم کار کنیم،
خانم مرضیه حدیدچی(دباغ)
ایشان(امام خمینی) فرمودند: امر سپاه با شورای انقلاب باشد. بنده عرض کردم مرقوم میفرمایید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آقای رفیقدوست میخواستند که امام «حکم»بزند-بنویسد که امام ننوشت،چون هنوز یک هفته ازصدورحکم امام برای آقای لاهوتی نگذشته بود.
رفیقدوست درادامه می گوید:امام فرمودند: بروید از طرف من به شورای انقلاب بگویید. من این جمله امام را در دفتر یادداشتم نوشتم و به تهران آمده خدمت حضرت آیتالله شهید بهشتی تقدیم کردم./۱۵ تیر ۱۳۹۹ پارسینه.پایان.
بترتیب ازچپ:لاهوتی-منتظری-یاسرعرفات-رفسنجانی-شهیدبهشتی
مرحوم لاهوتی اولین امام جمعه رشت بود.
نمازجمعه مرحوم لاهوتی-پارک شهر-رشت
وامادرانتخابات اوّلین دوره مجلس شورای اسلامی در ۲۴ اسفند ۱۳۵۸ که برگزار شد«لاهوتی»کاندیدابودکه انتخاب شد ومجلس ۷ خرداد ۱۳۵۹ آغاز به کارکرد،بارفتن لاهوتی به مجلس،وی نتوانست همه جمعه هابه رشت بیایدو مرحوم آیت الله مختارامینیان امام جمعه موقت شد،
وامابعدهامسائلی اتفاق افتادکه تاچندماه دررشت نمازجمعه برگزارنشد(دوران فطرت)،تادربهمن ۱۳۵۹آقای احسانبخش به امامت جمعه رشت منصوب شد وچندی بعد آقای امینیان هم درزادگاهش « آستانه اشرفیه » حکم امامت جمعه گرفت.
اولین امام جمعه رشت مرحوم حجت الاسلام حسن لاهوتی اشکوری بود،باانتخابش بعنوان نماینده مردم رشت درمجلس شورای اسلامی ،ازسال۱۳۵۹ امامت را به مرحوم آیت الله امینیان واگذارکرد.بعدمسائلی پیش آمدکه سنگرنمازجمعه چندین ماه خالی ماند.
وامادرتاریخ۹بهمن ۱۳۵۹ امام خمینی برای مرحوم حاج صادق احسانبخش،حکم امامت رشت راصادرکردند.
ازدواج دختران آیتالله هاشمی رفسنجانی با پسران آیتالله لاهوتی
هاشمی رفسنجانی و حسن لاهوتی هر دو از مبارزان سیاسی با رژیم پهلوی بودند. همین سوابق و مناسبات سبب شد دو پسر آیتالله لاهوتی یعنی حمید و سعید با دو دختر آیتالله هاشمی رفسنجانی به ترتیب فائزه و فاطمه هاشمی ازدواج کنند. فرزندان آیتالله لاهوتی از موقعیت سیاسی خود برای ورود به حکومت استفاده نکردند اما فائزه هاشمی در سال 1375 نماینده دوم مردم تهران در مجلس شورای اسلامی شد و به عضویت حزب کارگزاران سازندگی درآمد و همواره به عنوان نماد گرایش لیبرالی پدرش شناخته شد و فاطمه هاشمی نیز به عضویت حزب اعتدال و توسعه درآمد که گرایشی میانهرو در میان محافظهکاران ایران را نمایندگی میکند. یکی از مهمترین مصائب و مسائل این دو ازدواج، درگذشت آیتالله لاهوتی بود. حسن لاهوتی گرچه از روحانیون مبارز و مبارزین مذهبی محسوب میشد اما به جز حمید و سعید فرزند دیگری به نام وحید لاهوتی داشت که مانند فرزندان بسیاری از روحانیون مبارز آن عصر (همچون آیتالله طالقانی، محمدی گیلانی، جنتی و...) دگراندیش بود و چپگرا. کار به جایی رسید که روز چهارشنبه 6 آبان 1360 اکبر هاشمی رفسنجانی در کارنامه روزانهاش نوشت: «ساعت سه بعدازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای [حسن] لاهوتی ریختهاند و خانه را تفتیش میکنند. به آقای [اسدالله] لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بیحرمتی نشود. گفت دنبال مدارک وحید [لاهوتی] هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان بردهاند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوییم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد به آقای [سیدحسین] موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب گفتم و قرار شد فورا آزاد کنند. احمد آقا گفت امام هم از شنیدن خبر ناراحت شدهاند.» (عبور از بحران: ص 341) اما آیتالله لاهوتی هرگز به خانهاش بازنگشت. فردا صبح هاشمی رفسنجانی نوشت: «عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب بردهاند بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفتهاند تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشتهاند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بیاثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد.» عبورازبحران: ص 340
خبر درگذشت حسن لاهوتی نماینده امام خمینی در استان گیلان، امام جمعه رشت، نماینده مردم رشت در مجلس اول و فرمانده سپاه پاسداران رسانهای نشد و همین مساله اعتراض فرزندان و عروسان وی را برانگیخت. آنان حتی به پدرشان اکبر هاشمی رفسنجانی که در آغاز جلسه علنی مجلس شورای اسلامی خبر درگذشت آیتالله لاهوتی را داده بود، اعتراض کردند: «حمید و فائزه آمدند و شب را پیش من ماندند. چون تنها بودم مقداری آنها را تسلیت دادم و ارشاد کردم. غیرمستقیم گله داشتند که چرا من با صراحت نگفتم که آقای لاهوتی در زندان سکته کرده و فوت شده» عبورازبحران: ص 359
ماجرای آقای طالقانی یا آقای لاهوتی، بهخصوص فوت آقای لاهوتی.آن چیزی که من در جریانش بودم با آنچه گفته شده، بسیار متفاوت است.
سوال: در مورد آقای طالقانی کدام رویداد مد نظرتان هست؟
دکترسیذصادق طباطبایی: بیرون رفتنشان از شهر و حوادث بعدی که به شکلهای متفاوتی بیان شده است. چند نکته مبهم در قضیه فرقان باید برایم روشن شود، چون تعداد ترورهای اینها بیشتر از اعدامیهاست! نوارهائی که از شبهای آخر اینها مانده، پر از ضجه و توبه و در عین حال اصرار بر اعدام شدن است، در عین حال که بسیاری از آنها اعدام نشدند، البته خود گودرزی و چند نفر دیگر اعدام شدند. اساسا نوع انتخاب افراد توسط آنها، دلائلی که نقل میشود و آنچه که در دادگاه گفتند، سئوال برانگیز است.این نوع ابهامات، برای نسل جوانی که میخواهید به عنوان یک منبع موثق، تاریخ را برایش نقل کنید، نباید مجال رشد پیدا کند و باید همه حقایق، شفاف بیان شوند.
آیت الله شهاب الدین اشراقی(داماد حضرت امام)، دکترسید صادق طباطبایی(برادرخانم سیداحمدخمینی) و دکترمحمود بروجردی(داماد حضرت امام)، اسفند ۱۳۵۷،قم
سوال: روایت شما از فوت آقای لاهوتی چیست؟
طباطبایی: اگر بخواهم صادقانه نقل کنم، برای من هیچ نکته ابهامی در مورد مرگ آقای لاهوتی وجود ندارد و همه اجزای آن برای من روشن است. شب قبلش من و احمدآقا منزل آقای لاهوتی بودیم، البته دومین شب متوالی بود که آنجا بودیم. صبح آن روز یک سر رفتم اداره و برگشتم. آقای لاهوتی خیلی عصبانی بود و میخواست علیه آقای بهشتی سخنرانی بکند. احمدآقا گفت: "حواست باشد که آقای بهشتی عملاً رئیس شورای انقلاب بوده است و انتقاد از او نباید به انتقاد از شورای انقلاب منجر شود، چون امام روی شورای انقلاب حساسیت دارند. اگر میتوانی حساب آقای بهشتی را از شورای انقلاب جدا کنی، برو و سخنرانی کن. اگر نمیتوانی، صلاح نیست." پسر آقای لاهوتی فردای آن روز دستگیر شد. ما تا قبل از ظهر آنجا بودیم و بعد آمدیم. وقتی آقای لاهوتی خانه نبود،از طرف دادستانی به آنجا میریزند و مقادیر زیادی اسلحه پیدا میکنند. آقای لاجوردی دستور داده بود بریزند و اسلحهها را جمع و وحید را دستگیر کنند. آقای لاهوتی به خانه برمیگردد و میبیند خانه را تفتیش و تخلیه کردهاند. خانمش هم بسیار از نحوه برخورد آنها،ناراحت بود. آقای لاهوتی با آن حالی که شب پیش داشت و صحبتی که با احمدآقا کرده و این وضعی که پیش آمده بود، احساس کرد دارد دسیسهای برایش چیده میشود. بلند میشود و به دادستانی میرود که ببیند چه خبر شده. وقتی به اوین میرسد، لاجوردی میگوید آقاوحید کلاه سر ما گذاشته. آقای لاهوتی میبیند که ضربان قلبش فوقالعاده بالا رفته و قرصش هم همراهش نیست. با ماشین دادستانی به خانه برمیگردد و قرصش را برمیدارد و برمیگردد اوین و سراغ وحید را میگیرد. به او میگویند وحید بعد از یکی دو ساعت گفتگو، میگوید که با چند تن از دوستانش قرار دارد و محل آن هم بالای ساختمان القانیان در خیابان اسلامبول است. بچههای دادستانی به اتفاق وحید به آنجا میروند و وحید خودش را از آن بالا پرت میکند پائین! آقای لاهوتی با شنیدن این حرف سکته میکند و تا او را به درمانگاه برسانند، فوت میکند. به احمدآقا خبر میرسد که آقای لاهوتی بازداشت شده و او به آقای هاشمی زنگ میزند. نمیتوانند لاجوردی را پیدا کنند و با دادستان تماس میگیرند که به آقای لاهوتی بیاحترامی نشود و زود ایشان را آزاد کنید و اگر کاری با ایشان دارید، در منزلشان با ایشان صحبت کنید. آقای هاشمی تماس میگیرد و متوجه میشود که آقای لاهوتی فوت کرده است. *سوال: اخیراً افرادی از خانواده آقای هاشمی و نیز فرزندان آقای لاهوتی ادعا میکنندآقای لاهوتی کشته شده است. طباطبایی: این مطلبی است که بعدها بچههای مرحوم لاهوتی گفتند. البته حرف بچههای او که همگی وابسته به مجاهدین خلق بودند، با شیوههای خاصی که این افراد دارند، نمیتواند ملاک قرار بگیرد.
سوال: آیا روایتی که از این موضوع نقل کردید، از احمدآقا شنیدید؟
طباطبایی: هرجا که احمد این مسئله را برای کسی تعریف میکرد، من حضور داشتم و بارها این قصه را شنیدهام. فاطی، خواهر من، با خانم لاهوتی بسیار دوست بود و نقل داستان توسط او که از خانم آقای لاهوتی شنیده بود، صد در صد مثل همین چیزی بود که من گفتم، بنابراین من دلیلی برای اینکه این داستان را به شکل دیگری بیان کنم، ندارم، اما آقای هاشمی در مورد این مسئله، ابهام ایجاد کرده است که لابد دلایل خودش را هم دارد. همین مسئله، کار مرا دشوار میکند، یعنی من ابتدا باید صداقتم را اثبات و بعد از جریانی دفاع کنم که توسط افرادبسیاری متهم شده است. در اینجا باید به شکلی دفاع کنم که قصد دفاع از کلیت عملکرد آن جریان از آن استنباط نشود. در مورد حزب جمهوری اسلامی، قصد دفاع ندارم، اما قصد تخریب هم ندارم. من از لاجوردی انتقادات زیادی دارم، ولی دلیلی ندارد که در مورد مرگ آقای لاهوتی، یک امر غیر واقع را به او نسبت بدهم. تمام تلاش من این است که حتیالامکان باور این نسل را به نظام خدشهدار نکنم. آقای هاشمی به دلیل خویشاوندی، عملا به این ذهنیت نادرست دامن میزند. نوعی که ایشان و فائزه هاشمی مطلب را نقل میکنند، در واقع ستم به احمدآقاست، درحالی که احمد با آقای لاهوتی بسیار رفیق بود. ما تا شش ساعت قبل از فوت آقای لاهوتی با ایشان بودیم. نظیر این نوع حوادث، مانع از این میشود که جلد چهارم و پنجم را به شکلی که هست چاپ کنم و به شکلی گیر کردهام! 88/11/20مصاحبه فارس بادکترسیدصادق طباطبایی
شما با آقای لاهوتی هم ارتباط داشتید؟
شجونی:ما با مرحوم لاهوتی و پسرش وحید در زندان باهم قدم می زدیم. یک پسر جوانی داشت به نام وحید، خیلی هم دوستش داشت و هرکدام ما از بندمان به داخل حیاط زندان می آمدیم و آنجا با هم قدم می زدیم. بعد هم غروب که می شد هر کسی به بند خودش برمی گشت. رفتن ما به بند آن ها یا آمدن آن ها به بند ما ممنوع بود و راه نمی دادند. بعد از آزادی هم مرحوم لاهوتی آمد سروقت من. گفت بیا مسلحانه برویم توی مجاهدین خلق، گفتم: نه من توی مجاهدین نمی آیم.
حجتالاسلام شیخ حسن لاهوتی در صف نخست یکی از راهپیماییهای انقلاب در تهران. درتصویر آیات و حجج اسلام: شیخ نصرالله شاه آبادی و حاج آقا نظام الهی قمشه ای دیده میشوند/بهمن۱۳۵۷
آمفی تئاترمدرسه علوی تهران:آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی،یاسرعرفات،آیت الله حسینعلی منتظری و حجتالاسلام شیخ حسن لاهوتی درکنار آیات:/ بهمن ۱۳۵۷
یعنی لاهوتی به شما پیشنهاد همکاری با مجاهدین خلق را داد؟
پیشنهاد داد. بله. حتی گفت که بتول خانم هم جزء مجاهدین است. گفتم بتول خانم را من نمی شناسم. گفت: بتول خانم دزفولی، جزو مجاهدین شده و علنی می گوید که افتخار می کنم با آن ها هستم! گفتم نه! آقای لاهوتی ما دیگر بیاییم با زن ها قاطی بشویم مبارزه کنیم، ما نیستیم.گفت : پس تو بریدی؟! گفتم : آره من به قول تو بریدم.به مبارزه مسلحانه عقیده ندارم چراکه با ترور کردن 10 نفر نمی شود رژیم را واژگون کرد.
دقیقا سال چند بود؟
سال 53 یا 54 آن وقت ها بود. من گفتم. نه من این طوری مبارزه نمی کنم. بعدها هم امام(ره) با اصرار یکی از همراهان در نجف دو نفر از اعضای مجاهدین را پذیرفته بود و یک هفته با این ها نشسته بود، صحبت کرده بود. امام به آن ها هم گفته بود که با ترور کردن 4 نفر رژیم واژگون نمی شود. باید انقلاب کرد. بعد هم امام گفته بود: این دو جوان یک هفته آمدند با من صحبت کردند مثل اینکه می خواستند قرآن و نهج البلاغه را یاد من بدهند! امام اصلا عقیده ای به این کار ها نداشت. امام می گفت باید انقلاب کرد که رژیم بگذارد فرار کند نه اینکه بیاییم یک گروهی را تشکیل بدهیم و جنگ و گریز داشته باشیم و چهارنفر را بکشیم.
بعد از آن ماجرا، دیگر آقای لاهوتی را ندیدید؟
حجت الاسلام جعفرشجونی: نه دیگر. لاهوتی، پسرش وقتی آزاد شد، جزء مجاهدین شد و مجاهدین هم به او سلاحهای سازمانی دادند. البته من یک وقتی قبل از اینکه نماینده مجلس بشوم. رئیس کمیته کرج بودم و ازکارخانه ایران ناسیونال(جاده مخصوص کرج) تا طالقان دست من بود و در حدود 500 پاسدار تحت امرم بودند. بعد از پیروزی انقلاب مرحوم لاهوتی رئیس پادگان حر شد و دکترابراهیم یزدی را می فرستاد از من اسلحه می گرفت، میبرد. بعدا من فهمیدم که این ها این سلاح ها را به مجاهدین خلق می دهند. یعنی دکتر یزدی به دستور لاهوتی وانت وانت و کامیون کامیون از ما اسلحه می گرفت می برد، بعدها معلوم شد که می دهند به مجاهدین خلق و در مبارزه علیه توده مردم استفاده می کنند.
حجت الاسلام جعفرشجونی:در هرحال، لاهوتی وقتی با پسرش از زندان بیرون آمد، پسرش اقرار کرده بود که من سلاح های سازمانی را در منزلم پنهان کرده ام. مرحوم لاجوردی که رئیس زندان اوین و دادستان بود، عده ای را فرستاد منزل لاهوتی و گفته بود که من می خواهم آن سلاحهایی را که مجاهدین به پسرتان داده اند را بگیرم اما لاهوتی ایستادگی کرده بود که نه من نمی گذارم. گفته بود که تلفن را بدهید به پاسدارها و به آن ها گفته بود که حالا که اقای لاهوتی راضی نیست که شما بگردید خانه را، شما بگردید خانه را و اگر لاهوتی مقاومت کرد، خودش را هم دستگیر کنید و بیاورید که در خانه لاهوتی یک مشت اسلحه پیدا کرده بودند. آن موقع، من در مجلس بودم. کروبی به من گفت که لاهوتی را گرفته اند و به اوین برده اند، بیا با هم برویم اوین. من و کروبی با اتفاق رفتیم اوین پیش لاجوردی. لاجوردی ما را فرستاد در یک اتاقی که آنجا آنچه از خانه لاهوتی گرفته بودند به ما نشان دادند.
حجت الاسلام جعفرشجونی: علی کلّ حال، گفتند که لاهوتی مقداری مرگ موش در منزلش داشته و خودکشی کرده و بردند پزشکی قانونی قلبش را شکافتند. چون پزشکی قانونی آن وقت اصلا قبل از کالبد شکافی اجازه دفن صادر نمی کرد لاهوتی را بردند و کالدشکافی اش کردند و چنین بلایی سرش آمد. مرحوم شد. خدا بیامرزدش.
حجت الاسلام جعفرشجونی:البته "لاهوتی"با من هم که مجلس بود به هاشمی رفسنجانی خیلی بدبین بود. و خیلی راضی به ازدواج پسرانش با دختران هاشمی نبود و به من می گفت که دو تا پسر گل من را برده اند و از این شکایت ها داشت.آن دو تا پسرش هم الان هستند و دکترند و مهندس ولی وحید بعدها درزندان به دادستانی گفته بود که من دروغ گفتم آن سلاح های سازمانی در خانه ما نیست. در ساختمان القانیان است که مامورین با او به آن ساختمان رفتند که آنجا اسلحه ها را پیدا کنند ولی آنجا هم دروغ می گفت و به دنبال یک پنجره باز می گشت و "وحیدلاهوتی"طبقات را هی بالا می رفت که یکی از این پنجره ها باز شود. خودش را پرت کند پایین و همین کار را هم کرد. خودش ر از یک پنجره ای پرت کرد توی خیابان جمهوری کشته شد./9فروردین94خبرآنلاین/مصاحبه باحجت الاسلام شیخ جعفر شجونی
***
علت مرگ لاهوتی از زبان فرمانده سپاه وقت"رفیقدوست"
از زمانی که ما با فشار توانستیم وی(لاهوتی) را از سپاه بیرون کنیم تا زمانی که لاهوتی دستگیر و به زندان رفت و تا زمان مرگش خدمات زیادی به منافقین انجام داد، «مـُهر سپاه» را با خود برده بود برای حمل و نقل اسلحه منافقین و به نام سپاه برای آنها مـُهر می زد.
در سپاه همه کارهایش جاده صافکنی برای منافقین بود. در خانه فعالیت می کرد، فرزند سومش که منافق بود، دستگیر شد. مامورین را فریب داده بود که من در پاساژ آلومینیوم قرار دارم. خودش را از بالا به پایین پرتاب کرد و کشت. لاهوتی این را نمی دانست. داشت نامه ای به این پسرش می نوشت که آن نامه در زندان اوین و روی پرونده لاهوتی موجود است. من خودم نامه را خوانده ام، چندین بار آن را مطالعه کردم.
فردی که در رأس گروه دستگیری لاهوتی بود، مدت ها در تیم حفاظت من بود که یکبار به من گفت وقتی لاهوتی بساطش را جمع کرد گفت یک دارویی دارم که باید با خودم بیاورم.
یک شیشه «پنیسیلینی» برداشت و داخل وسایلش جاسازی کرد که «در آن شیشه، سم بود». فردای روز مرگش فهمیدم که با سم« آرسنیک» خودکشی کرده است.
سایت الف۳ شهریور ۱۳۹۵ بنقل:مصاحبه خبرگزاری مهربا"محسن رفیقدوست"
بترتیب ازراست:ناشناس،علیاصغر سلطانیه، سردار احمد غلامپور و سردار عبدالله محمودزاده و سردارخضرایی
«سردار عبدالله محمودزاده» متولد سال ۱۳۲۹ یکی از موسسین اولیه سپاه؛ دانشجوی کامپیوتر و منطق ریاضیات دانشگاه «میدلزبورو» انگلستان است که در سال ۱۳۵۶ درس را رها کرد و به جریان انقلابی نزد امام در پاریس پیوست.
«عبدالله زاده » باخانم دباغ درانگلستان آشناشده وهمراه ایشان وآقای محمد غرضی و دیگرانی که با هم در سوریه و لبنان مبارزه و فعالیت کرده بودند.
سردار محمودزاده می گوید:من ازاعضای شورای هفت نفرۀ بودیم،که مسئولیت بررسی تشکیل سپاه را داشت،به شهرستانها می رفتیم که احکام مسئولین -فرماندهان-سپاه رابررسی کنیم.
در همدان به منزل آیت الله شهید سیداسدالله مدنی رفتیم تا دربارۀ چگونگی تشکیل سپاه از ایشان کسب تکلیف کنیم و هفت نفر بودیم. ساعت ۳۰ : ۱۴ بعد از ظهر رسیدیم و شهید مدنی از ما پرسید غذا خورده اید؟ پاسخ ما منفی بود. ایشان برای ما غذا آورد .
ما مشغول خوردن غذا بودیم که« خواهر دباغ» هم رسید.
پی بردیم که برای فرماندهی سپاه، ایشان(خانم دباغ) حکمی از مرحوم حاج آقا لاهوتی نماینده امام در سپاه با امضای آقای جواد منصوری (اولین فرماندۀ کل سپاه) دارند-حکم رانشانمان داد و من آن حُکم را دیدم.
/منبع :کتاب«پرواز با نور»خاطرات خانم مرضیه حدیدچی(دباغ) +خبرگزاری فارس وپرتال امام خمینی
***
ماجرای بازداشت وفوت اززبان"دادستان کل انقلاب"وقت
ظاهرا بین شما و آقای لاجوردی بر سر ماجرای آقای لاهوتی اختلافی پیش آمده بود. آیا این درست است؟
اختلاف نبوده؛ البته اختلاف فکری بود. ولی هیچگاه به اختلاف علنی نرسیدیم. مرحوم آقای لاهوتی را من از زمان شاه میشناختم و به ایشان علاقه داشتم. مجلس هم بود که ما در دوره اول نماینده بودیم. با آقای هاشمی هم رفیق و فامیل بود و دو پسرش دامادهای آقای هاشمی هستند. منزل ما هم جماران بود و همسایه بودیم. خانم من با دختران و خانم آقای هاشمی ارتباط داشتند. من دادستان کل انقلاب بودم اما از بازداشت آقای لاهوتی خبر نداشتم.
بعدازظهر آقای لاهوتی را گرفته بودند، به من خبر دادند که حاجاحمدآقا با من کار دارد. آنموقع تلفن و موبایل نبود، یک چیزی بود که ما میگفتیم پیجر؛ پیج میکردند و میگفتند که فقط با این شماره تماس بگیرید.
حوالی ساعت شش بود و داشتم به منزل میرفتم. ما با حاجاحمدآقا همسایه بودیم؛ یعنی یک دیوار کوتاهی بین خانه ما و خانه ایشان بود. رفتم پیش ایشان و گفتم چه شده؟ گفت آقای لاهوتی را گرفتهاند و امام ناراحت است، باید زود آزاد شود.
من یکی، دوبار تلفن کردم اما لاجوردی را پیدا نکردم. به اوین رفتم، دیدم که آقای لاجوردی آشفته است. گفتم چه شده؟ گفت آقای لاهوتی حالش بههم خورد. (یادم نیست که گفت) فرستادیم دکتر بیاید یا فرستادیم به بیمارستان. بههرحال گفتند که آقای لاهوتی فوت کرده است.
ادعای آقای لاجوردی این بود که آقای لاهوتی فهمیده بود که پسرش که از مجاهدین بوده و خودش را از بالای پشت بام انداخته و کشته ؛ یعنی تحمل نکرده و خودکشی کرده است. این ادعای آقای لاجوردی بود. پزشکیقانونی هم چنین چیزی نوشته بود.
خودکشی را در بازداشت چگونه انجام داده بود؟
اینطور که میگفت، آیتالله لاهوتی را جستوجوی بدنی نکرده بودند. بالاخره نماینده بود و احترام داشت. خانهاش را گشته بودند، ولی خودش را نگشته بودند. هنوز داخل زندان هم نبرده بودند و در اتاقهای دادسرای انقلاب در اوین این مسئله پیش آمده بود. حالا آنها میگفتند که چند قرص خورده، من نمیدانم. من این حرف را قبول ندارم. اما نه خانواده لاهوتی به من شکایت کردند؛ چون قاعدتا آنها باید شکایت میکردند، نه از طرف مسئولان پیگیری شد، مثلا آقای اردبیلی که رئیس دیوانعالی کشور و رئیس شورایعالی قضائی بود، یا حاج احمدآقا، هیچکس چیزی نگفت. خانوادهاش هم که الان هستند، حتی یکنفرشان هم نگفتند که تحقیق کنید.
من فکر میکنم که آقای هاشمی هم نمیخواست پیگیری انجام شود، من فکر میکنم به این دلیل که جمعبندیشان این بود که اگر این مسئله باز شود بهنفع نظام نیست. آقای هاشمی خودش در مجلس هم صحبت کرد و گریه کرد. آیتالله لاهوتی پدرشوهر دوتا از دخترانش بود. بههرحال من اختلافی با لاجوردی نداشتم، ولی اینکه گفت این قضیه خودکشی بوده برای من ثابت نشده است.
22شهریور94سایت الف/آیت الله سید حسین موسویتبریزی،دبیر مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم و دادستان اسبق انقلاب در نخستین سالهای پیروزی انقلاب در گفت وگو با روزنامه شرق22شهریور94
علت مرگ آقای لاهوتی اززبان پسربزرگش"دکترحمید"لاهوتی
رفت آمدخانوادگی هاشمی رفنسنجانی با آقای لاهوتی منجربه ازدواج فرزندان شد
پدر در آبان سال 57 از زندان آزاد شدند و یک ماهی را به دید و بازدید پرداختند. بعد از آن ما به شمال رفتیم و در آنجا ایشان با آقای هاشمی تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به شمال بیایند و با هم باشیم که آقای هاشمی هم همراه با خانواده به شمال آمدند و آن سفر، مقدمه ازدواج من"بافائزه" و سعید"بافاطمه" دخترهای آقای هاشمی بود. بعد از این سفر بود و اواخر آذر یا دی که به گمانم سید احمد آقا با آقای لاهوتی تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به پاریس بیایند و همدیگر را ببینند. سیداحمد آقا رابطه خوبی با خانواده ما و پدرمان داشت.
وقتی پدر در زندان بود ایشان گاه تنها و گاه به همراه همسرش به خانه ما میآمدند. یادم هست که تماس میگرفت و میگفت که مثلا ما امشب با همسرم به خانه شما میآییم. بعضی وقتها سیداحمد آقا میآمد و ماشین پیکان من را برمیداشت و با خانم و تنها فرزندش که سیدحسن آقا بود و پنج شش سال داشت، به مسافرت میرفت. خلاصه آقای لاهوتی به خواست سیداحمد آقای خمینی به پاریس رفت و با هواپیمای انقلاب به ایران بازگشت.
آیا نمیدانید که واکنش سیداحمد آقا و امام به بازداشت آقای لاهوتی چه بوده است؟
سید احمد آقا که برای تسلیت به خانه ما آمده بود میگفت که خبر به رهبر انقلاب که رسید، خیلی عصبانی شدند و گفتند غلط کردند ایشان را بازداشت کردند. گویا تماس با آقای موسوی اردبیلی و موسوی تبریزی هم میگیرند که آنها را پیدا نمیکنند و در نهایت یک پیک موتوری به اوین میفرستند تا پیغام ببرد که آقای لاهوتی آزاد شود. اما وقتی پیک میرسد به او میگویند که حال آقای لاهوتی بد شده و به بیمارستان منتقل شدهاند.
آنچنان که گفته شد ایشان در زندان سکته کرده بودند.
ما هم همین تصور را داشتیم اما گزارش پزشکی قانونی که بعدا به دست من رسید علت فوت را سکته تشخیص نداده بود.، مطابق این گزارش آقای لاهوتی به علت مسمومیت با سم استرکنین فوت کرده بودند.
آیت الله شیخ حسن لاهوتی درکنارامام خمینی-فیضیه قم
لاهوتی،عبدالسلام جلود،منتظری وسیداحمدخمینی
نظر آقای هاشمی چه بود؟ آیا از ایشان توقع پیگیری نداشتید؟
آقای هاشمی هم میگفت که اشتباه شده است و ایشان اصلا نباید بازداشت میشد ولی کاری از دست کسی ساخته نبود. ما هم البته دیگر به لحاظ روحی آنقدر آسیب دیده بودیم که به دنبال پیگیری در آن ماهها نباشیم. من خودم تا چند سال به لحاظ روحی وضعیت مناسبی نداشتم و حادثه فوت پدر و برادر"وحید" به صورت همزمان به شدت زندگی مرا تحت تاثیر خود قرار داده بود و اصلا به دنبال مذاکره و گفتوگو در اینباره نبودم. زیرا حادثه با تمام سنگینی آن، واقع شده بود و دیگر چیزی قابل تغییر نبود.
قسمتی ازمصاحبه دکتر حمید لاهوتی(فرزند بزرگ آقای لاهوتی،همسرفائزه) با هفته نامه "شهروند امروز"شماره ۷۰
***۱۳۵۷۶۰
بیوگرافی
آیت الله حسن لاهوتی اشکوری متولد رودسر در سال ۱۳۰۶ می باشد و از مخالفان و زندانیان سیاسی بر جسته در دوران حکومت پهلوی بود. وی از روحانیون هوادار امام بود ،هنگام مراجعت امام خمینی ازپاریس همسفرامام بوده وهنگام پایین آمدن آمام درفرودگاه درپلکان هواپیما تصویرش قابل مشاده است.
وی پس از انقلاب ازرشت به مجلس اول راه یافت و مدتی نیز فرماندهی کمیتههای انقلاب اسلامی و برای مدتی کوتاه «فرماندهی سپاه» را بر عهده داشت.
حسن لاهوتی به واسطه مبارزه با رژیم پهلوی و حمایت از مبارزه مسلحانه و مجاهدین خلق به دفعات راهی زندان شد و برای آخرین بار، از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ را در زندان شاه سپری کرد
لاهوتی نماینده مجلس اول بود که چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۶۰، در حالی که دو روز پیشتر فرزند او وحید نیز روانه زندان شده بود، بازداشت شد.
آیت الله حسن لاهوتی در۷ آبان ۱۳۶۰(یک روزبعدازدستگیری)فوت کرد.