پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

دریک پارتی شبانه"زنی که بادوست پسرش"شوهربامعشوقه اش+عاشق زن دوستم شدم

زنی که بادوست پسرش به یک پارتی رفته بود،شوهرش رادرحال رقصیدن بامعشوقه اش می بیند!

درادامه خواهیدخواند:

*خواستگارم بادختردیگری ازدواج کرد ومن هم «کورش کردم» اسیدپاشیدم.

*در جشن عروسی بهترین دوستم «عاشق زنش شدم» وبعدخانه اش رفت وآمدکردم.... 

*بایک پسر«آزراسوار»دوست شدم قراربودبرایم ماشین مدل بالابخرد۲۰میلیون تومان ازمن گرفت وبعدپیدایش نشد.

«عشق خیابانی »بدبختم کرد./شکایت زن خیانتکارازشوهرخیانتکارش

برای فرار از سرزنش های اطرافیانم به مهمانی ها و پارتی های شبانه می رفتم تا این که روزی در یکی از همین پارتی ها همسر خودم را در کنار زن جوانی با پوشش زننده دیدم در حالی که حال طبیعی نداشتند. به آرامی از آن جا بیرون آمدم و با پلیس تماس گرفتم و...

این ها بخشی از اظهارات زن ۳۰ ساله ای است که قصد دارد به زندگی گذشته اش بازگردد و به آشفته بازار زندگی مشترک اش پایان دهد.

او که مدعی بود از این بی سر و سامانی و ارتباطات خیابانی خسته شده است درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم‌آباد مشهد گفت: در یک خانواده ۱۲ نفره به دنیا آمدم که همه خواهران و برادرانم فقط تا مقطع راهنمایی و دبیرستان تحصیل کرده اند. در این میان فقط من بودم که بعد از دیپلم در رشته کاردانی نرم افزار رایانه پذیرفته شدم و ادامه تحصیل دادم. برخی از دروس دانشگاهی با رشته های کارشناسی ادغام می شد و ما می توانستیم به صورت مشترک آن دروس را بگذرانیم. 

آشنایی ماازیک «تقلب»دانشگاهی  شروع شد!

روزی در یکی از همین کلاس های مشترک، استاد از یک دانشجوی پسر رشته کارشناسی سوالی کرد و او در پاسخ سکوت کرد من هم که پاسخ آن سوال را می دانستم روی برگه ای نوشتم و مقابل چشمانش قرار دادم. وقتی کلاس درس تمام شد «آرمان» نزد من آمد و از کمکم تشکر کرد.

همین موضوع به ایجاد یک رابطه دوستانه بین من و آرمان انجامید. تا جایی که مدتی بعد در حالی تقاضای ازدواج با مرا کرد که به طور غیررسمی با دخترخاله اش نامزد بود. پدر و مادر «آرمان» که با اصرارهای او و به ناچار به خواستگاری ام آمده بودند به صراحت گفتند هیچ مسئولیتی را در قبال فرزندشان قبول نمی کنند و تنها یک واحد آپارتمانی و خودروی پراید به او می دهند. در این میان پدر من نیز با این ازدواج مخالف بود ولی با اصرار من روبه رو شد این گونه بود که زندگی مشترک ما آغاز شد.

پلمب ۶ باشگاه‌ ورزشی متخلف سمنان در شرایط کرونا

آرمان تحصیل را رها کرد و به خرید و فروش منزل پرداخت. اما چون تجربه ای نداشت خیلی زود ورشکست شد و ما در پی فشار طلبکاران مجبور به فروش آپارتمان مان شدیم و به خانه کوچک اجاره ای نقل مکان کردیم. از آن روز به بعد همسرم پرخاشگر و عصبی شده بود و مدام سیگار می کشید. در این شرایط او یک باشگاه ورزشی اجاره کرد و من تلاش کردم با قرض گرفتن مبالغی از اطرافیانم روحیه از دست رفته همسرم را به او بازگردانم ولی رفتار آرمان به کلی تغییر کرده بود.

شب ها دیر به خانه می آمد و ساعت ها با تلفن همراهش مشغول گفت و گو بود و در برابر اعتراض های من نیز سر و صدا به راه می انداخت. وقتی خانواده اش متوجه فروش منزل اهدایی آن ها شدند سرزنش ها و کنایه ها از گوشه و کنار آغاز شد به گونه ای که حتی خانواده ام نیز مرا مقصر می دانستند.

 در همین روزها و در حالی که سعی می کردم با ورزش صبحگاهی در پارک به آرامش روحی برسم با زن مطلقه جوانی آشنا شدم به طوری که دوستی ما هر روز بیشتر می شد و با هم به مهمانی و پارتی های شبانه می رفتیم تا جایی که در یکی از همین مهمانی های شبانه با جوانی به نام «جهان» آشنا شدم و با او ارتباط برقرار کردم.

دستگیری ۷۲ زن و مرد در پارتی شبانه ساری/ سابقه محکومیت 60 میلیارد تومانی میزبان

مدتی بعد وقتی به همراه «شهره» به یک پارتی تولد رفتیم «آرمان» را در کنار زنی جوان با ظاهری زننده دیدم و نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم به آرامی از آن جا بیرون آمدم و به پلیس درباره این مهمانی مختلط خبردادم. 

باگزارش من ، همسرم دستگیر و به دلیل شرب خمر به تحمل شلاق محکوم شد.

این تنبیه موجب شدکه به  هیچ مهمانی نرود وامااین «بچه مثبت شدنش» برایم مشکوک بود!.

 او را تعقیب کردم و فهمیدم از مدتی قبل زنی میان سال را به عقد موقت خودش درآورده و در دام مواد مخدر گرفتار شده است. 

«با آن که خودم در همین پارتی های شبانه با مردی(جهان) آشنا شده بودم ولی نمی توانستم خیانت همسرم را تحمل کنم»

ماجرا را به خانواده آرمان بازگو کنم ولی آن ها با پرخاشگری مرا عامل همه بدبختی های پسرشان دانستند و گفتند که من زندگی او را نابود کرده ام! در حالی که من طی هشت سال زندگی مشترک با آرمان هیچ گاه روز خوشی نداشتم و همواره برای آن که توسط خانواده ام سرزنش نشوم خودم را خوشبخت جلوه می دادم./منبع:خبرآنلاین ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ بنقل ازروزنامه خراسان.

***

خواستگارم بادختردیگری ازدواج کرد ومن هم «کورش کردم» اسیدپاشیدم.

«عشق خیابانی »بدبختم کرد.

سال ۹۳  مرد ۳۳ ساله‌ای با سر و صورت و پیکری سوخته به بخش سوختگی بیمارستان امام رضا مشهد انتقال یافت.

«ف-م» زن سی ساله ای که مرتکب جنایت اسیدپاشی شده است در جلسات دادگاه که با حضور وکلای مدافع برگزار شد به صراحت ارتکاب جرم را پذیرفت و از اقدام هولناک خود ابراز پشیمانی کرد. او در اعترافات خود بیان کرده بود،

مربی یکی از رشته های ورزشی رزمی بوده که پس از آشنایی با «الف-الف» به او علاقه مند می شود. پس از این آشنایی، از همسرش طلاق می گیرد و حضانت فرزندش را نیز به شوهر سابقش می سپارد و به عقد موقت «الف» درمی آید.

او در اعترافاتش از وعده ای سخن گفته بود که عملی نشدنش، او را به ورطه نابودی کشاند؛ «قرار بود «الف» بعد از مدتی مرا به عقد دائم خودش درآورد، اما او در تیرماه با دختر دیگری ازدواج کرد و تصمیم گرفت به رابطه با من پایان دهد.» متهم که برخلاف مطرح ترین پرونده های اسیدپاشی کشور، زنی سی ساله است درباره انگیزه این انتقام گفته بود: «من که زندگی ام را به خاطر یک عشق خیابانی متلاشی کرده بودم وقتی با شکست روبه رو شدم نقشه ای برای انتقام کشیدم.

«الف» را به بهانه «آخرین دیدار» به ساختمانی در مشهد کشاندم .

با هم به مشهد آمدیم و به همان منزل رفتیم. بعد از مشاجره و جر و بحث، او مرا کتک زد، ولی باز هم چیزی نگفتم. صبح که از خواب بیدار شدیم. «الف» هنوز دراز کشیده بود که من اسید‌ها را برداشتم و روی صورت او ریختم. چون اومرا اذیت می‌کرد و بلا‌های زیادی به سرم آورده بود./۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ -تابناک بنقل ازخراسان

***

در جشن عروسی بهترین دوستم «عاشق زنش شدم»!


سال ۹۶ بود که معصومه ۲۸ ساله همراه دوستانش در یک مهمانی شبانه شرکت کرد و در آن با پسر شیک پوش و جوانی به نام حسین آشنا شد. مدتی از دوستی معصومه و حسین گذشت و علاقه آن ها روز به روز بیشتر شد تا این که حسین پس از شش ماه تصمیم به ازدواج با معصومه گرفت و ماجرای خواستگاری را برای دختر مورد علاقه‌اش مطرح کرد.

حسین که ازشرایط کاری و جایگاه اجتماعی خوبی برخورداربود، همراه خانواده اش به خواستگاری معصومه می رودوجواب مثبت می گیرد.

اسفند ۹۶ بود که مراسم جشن عروسی این زوج جوان برگزار شد.در این مراسم دوستان معصومه و حسین حضور داشتند و جشن باشکوهی برگزار شد و زوج جوان به خانه بخت رفتند. حسین و معصومه دوستان زیادی داشتند که همیشه با آن ها در ارتباط بودند تا حدی که حتی دوستان مجردشان هم به خانه شان رفت و آمد داشتند.

یک سال گذشت و هیچ اختلاف و مشکلی در زندگی شان نبود و روز به روز علاقه شان به هم بیشتر می شد و همه اطرافیان از آن ها به عنوان زوج موفق صحبت می کردند. 

«حمیدرضا» یکی از دوستان صمیمی حسین(داماد) بود که با معصومه(عروس خانم) رابطه خوبی داشت.

حمیددوست دختری بنام مرضیه داشت.

همیشه در مهمانی های آخر هفته با دختر جوانی به نام مرضیه به خانه آن ها می رفت و رابطه دوستانه عمیقی بین دختر و پسر جوان بود.

رابطه حمیدرضا با همسر دوستش آن قدر نزدیک بود که حتی  به معصومه تماس می گرفت و با هم حرف می زدند(دردودل میکردند) تا این که پس از مدتی حمید رضا به تنهایی وارد خانه معصومه و حسین شد و از مرضیه خبری نبود که زوج جوان با دیدن حمیدرضا شوکه و پیگیر مرضیه شدند.

حمیدرضا خواست پیگیر ماجرا نباشند ولی سکوت پسر جوان باعث ناراحتی معصومه و حسین شده بود تا این که حسین برای خرید سیگار از خانه خارج شد و زنش از حمیدرضا خواست تا سکوت را بشکند و حرف بزند. پسر جوان با نگاهی عاشقانه به معصومه گفت: مرضیه شروع به بهانه گیری کرده و مدتی بود که ما اختلاف پیدا کردیم و خواست تا برای رسیدن به آرامش دوباره مدتی از هم خبر نداشته باشیم و مرا تنها گذاشت و دیگر جواب تلفن هایم را هم نمی دهد.

«معصومه خانم وحمیدرضا»تنهایی درخانه بودند!

معصومه شروع به صحبت کرد و خواست تا حمیدرضا آرام باشد تا این که حسین(برای خریدسیگاربیرون رفته بود) وارد خانه می شود و معصومه بمحض دیدن شوهرش خواست حرفهایشان راتمام کنند- دیگر درباره مشکل حمیدرضا صحبتی نکنند!.

حسین مشکوک شده بود که معصومه در آشپزخانه از اختلاف حمیدرضا و دختر مورد علاقه اش حرف زد تا شک همسرش برطرف شود و آقاداماد(ازهمه جابیخبر هم خواست به رفیقش آرامش بدهد ویجورایی اوراسرگرم کند) شروع به صحبت و شوخی های دوستانه باحمیدمی کند تا جو سنگین غم و اندوه شکسته شود و با هم شروع به بازی پلی استیشن می کنند.

پیامک «عاشقانه» برای پاشیدن زندگی یک زوج

همه چیز خوب پیش می رفت تا این که چندی قبل پیامک های عجیبی به دست حسین رسید، طرز نوشتار پیام ها نشان از آن داشت که طرف مقابل اطلاعات کاملی از حسین دارد و احتمال می رفت که یک زن به او پیامک می دهد.

نقشه مرد خائن برای دوستش

پیامک های عاشقانه مرموز به دست حسین می رسید و حسین وقتی پیگیر ماجرا شد که چه کسی این پیام ها را می دهد به هیچ سرنخی نرسید.

یک شب حمید رضا در خانه حسین مهمان بود و گوشی موبایل حسین در دستان معصومه بود که ناگهان یک پیام عاشقانه به گوشی حسین رسید و معصومه با دیدن این پیام شوکه شد.

در این صحنه معصومه گوشی را به حسین داد و با تلخندی گفت که معشوقه ات پیام داده است!

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اما این موضوع مشکوک است،احتمالاً حمیدرضا ومعصومه درطراحی این نقشه باهم هماهنگی داشتند)عشق یکطرفه نبوده،مردی که درهمان شب عروسی دوستش عاشق دلباخته عروس خانم بوده وروابط گرم وصمیمی باهم داشتند وروابط خانوادگی غیرمتعارف (رفتن به منزلش درغیاب شوهر)این خودمانی شدنها ازجمله ازدلائل این خیانت متقابل می باشد به این جمله معصومه دقت شود«معصومه گوشی را به حسین داد و با تلخندی گفت که معشوقه ات پیام داده است!»که اگرغیرازاین بود-باتوجه به حساسیت زنانه- درهمان شب همین معصومه خانم یک الم شنگه ای راه می انداخت که واکنشش فقط یک پوزخندبوده.

این ۲ آنقدرباهم راحت-اُپن-بودندکه رازهای زندگی خصوصی خانوادگی رابرای هم دردودل می کردند.

حسین(ازهمه جابیخبردرصدد-رفع سوءظن-میشود)شوکه شد و با صدای بلند همسرش را صدا زد و تاکید کرد این شماره یک مزاحم است.

روابط غیرمتعارف«۲نامحرم» درقالب دردودل

فردای آن روز حمیدرضا با معصومه(عروس خانم) صحبت کرد و زن جوان شروع به درددل کرد و حمیدرضا پس از شنیدن حرف های معصومه شروع به ابراز احساسات کرد و با چرب زبانی می گفت که خودش را ناراحت نکند ودلداریش می دهد.

برای بدبین کردن عروس خانم نسبت به شوهرش،حمیدرضا درروزهای بعد به معصومه ادعا کرد که حسین در دوران مجردی اش شیطنت های زیادی داشته باکی وکی رابطه داشته..و شاید-این پیامکها-پیامک یکی از همان دختران روزهای مجردی اش باشد! و با صحبت هایش باعث شد روز به روز معصومه از مرد رویاهایش فاصله بگیرد. حمیدرضا از این خلأ عاطفی سوءاستفاده کرد و هر روز خودش را به معصومه نزدیک می کرد تا این که زن جوان که به رفتارهای شوهرش شک کرده بود (برای راحت بودن بهتروبیشتربهترباحمیدرضا)تصمیم به طلاق باحسین می گیرد!.

مزاحم -پیامکی-چه کسی بود؟

حسین خیلی تلاش کردتابیگناهیش را برای همسرش اثبات کند،وقتی شنید معصومه تصمیم به جدایی دارد تلفن همراهش را پیش روی همسرش گذاشت و خواست تا جواب هایی را که به مزاحمش داده است مشاهده کند و معصومه دید که شوهرش به بیشتر پیام ها جواب نداده و برخورد سرد و قاطعانه ای داشته است واما حسین آقانمیدانست که اینهاهمه نقشه شومی است که زنش باحمیدرضاکشیده اند.

حسین(ازهمه جابیخبردرصددپیداکردن فرستنده پیامک می شود) به اداره پلیس می رودو از مزاحم تلفنی اش شکایت کرد و تیمی از ماموران پلیس برای تحقیقات شماره تلفن را مورد بررسی قرار دادند و به یک زن جوان رسیدند.

زن جوان وقتی پلیس را پیش روی خود دید، ادعا کرد که چندی قبل یکی از دوستان قدیمی ام به نام حمیدرضا که می دانست یک سیم کارت در خانه ام دارم از من خواست آن را در اختیارش قرار دهم تا از اینترنتش استفاده کند و من هم که به او اعتماد داشتم سیم کارتی را که در خانه افتاده بود در اختیار حمیدرضا قرار دادم و دیگر نمی دانم چه اتفاقی افتاده است(این دروغی است که عروس خانم بافته)

همین سرنخ کافی بود تا ماموران پلیس به سراغ حمیدرضا بروند و مرد مزاحم را که همان دوست صمیمی حسین بود، دستگیر کنند. حمیدرضا ابتدا سعی کرد خود را بی گناه معرفی کند اما وقتی در برابر مدارک پلیسی قرار گرفت و راز پیام های ارسالی اش برای حسین در تلفن همراهش فاش شد لب به سخن باز کرد.

ازهمان شب عروسی،عاشق عروس خانم شدم

حمیدرضا به ماموران گفت: وقتی در جشن عروسی حسین شرکت کردم در همان شب عاشق معصومه شدم و در این سال ها-به بهانه های مختلف- با نزدیک کردن خودم به حسین و همسرش سعی داشتم معصومه را به سمت خودم بکشانم وبااوارتباط داشته باشم.

حمیدگفت: ماجرای قهر کردن با مرضیه هم یک نقشه بود تا از نظر عاطفی، دل معصومه را بلرزانم و به سمت خودم بکشانم اما این نقشه ام به نتیجه نرسید و تصمیم گرفتم تا نقشه آخر را که ماجرای خیانت حسین بود اجرا کنم و با سیم کارتی که در اختیار داشتم شروع به مزاحمت و دادن پیام به حسین کردم و آن ها را تا یک قدمی طلاق کشاندم ./ دی ۱۳۹۸ خبرآنلاین بنقل ازخراسان،باکمی اصلاحات

***

شوهرم نبود دلم میخواست بایکی باشم، حرف بزنم وازتنهایی دربیام،شماره موبایل یک پسرجوان«آزرا سوار»راداشتم.

بهش زنگ زدم،قرارملاقات گذاشتیم وکم کم باهم صمیمی«عاشقم شده بود»،قرارشدباهم ازدواج کنیم وبرایم ماشین مدل بالابخرد واما...به بهانه خریدماشین مدل بالا برایم۲۰میلیون تومان ازمن گرفت وبعد غیبش زد...

زن ۳۲ ساله درحالی که عنوان می کرد شکست در ازدواج، روحم را آزرده بود و به همین خاطر تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: روزی سوار بر خودرو از دانشگاه خارج شدم اما احساس کردم راننده یک دستگاه خودرو آزرا که پشت سر من حرکت می کرد مرا تعقیب می کند او مسیر طولانی را با من همراه شده بود تا این که من به طور ناگهانی در کنار بزرگراه صدمتری توقف کردم

 جوان آزرا سوار نیز که پشت سر خودروی من توقف کرده بود به سمت من آمد و شماره تماسی را به من داد.
احساس کردم جوانی با وقار و متین است به همین خاطر چند ساعت افکارم را درگیر خود کرد. چرا که بعد از جدایی از همسرم با کسی رابطه نداشتم و زنی تنها بودم

موضوع را با یکی از دوستان نزدیکم درمیان گذاشتم او گفت افراد خیابانی هدفی جز سوء استفاده ندارند اما من بازهم فریب احساساتم را خوردم و عاقلانه فکر نکردم.

چند روز بعد درحالی که تماس با آن شماره تلفن هر لحظه وسوسه ام می کرد

 پسرم  به شهرستان رفته بود، من که تنها  بودم درمیان شک و تردید با آن شماره تماس گرفتم.

وقتی خودم را معرفی کردم جوانی که تلفن را پاسخ می داد بلافاصله مرا شناخت او که گویی از مدتی قبل منتظر تلفنم بود خودش را «فرزاد» معرفی کرد

فرزادگفت: از همسرش جدا شده و به تنهایی زندگی می کند من هم که شرایط او را مناسب دیدم رابطه ام را با او آغاز کردم.

ارتباط تلفنی و تلگرامی ما ادامه داشت و من همه ریز و درشت زندگی ام را در اختیارش قرار دادم.

چند روز بعد او پیشنهاد ملاقات حضوری داد و مرا به یکی از رستوران های مجلل دعوت کرد ظاهر آراسته اش برایم مجذوب تر از روزی بود که او را دیدم آن روز برای آن که راحت تر با یکدیگر در ارتباط باشیم او خودش خطبه عقد را داخل ماشین خواند و من قبول کردم به عقد موقت او در آیم.

آن قدر با حرف های عاشقانه او غرق در رویا بودم که با هیچ کس در این باره مشورتی نکردم.

او می گفت زندگی برایت فراهم می کنم که همه انگشت به دهان و حیران بمانند! دو هفته بعد با من تماس گرفت و گفت قصد دارد خودروی ۲۰۶ صفر برایم ثبت نام کند و به این بهانه پنج میلیون تومان از من گرفت تا مابقی را خودش بپردازد او سپس از من خواست تا خودروام را بفروشم چرا که با تحویل خودروی صفر کیلومتر دیگر نیازی به آن نخواهم داشت من هم همراه او به نمایشگاه و ثبت اسناد رفتم و خودروام را فروختم.

«فرزاد» ۲۰ میلیون تومان پول خودرو را از من گرفت و مرا به خانه رساند. اما دیگر او را ندیدم و تلفن هایش را هم دیگر جواب نمی داد.

تنها شماره پلاک خودرواش را داشتم که با پیگیری های پلیس مشخص شد خودروی آزرا اجاره ای بوده است و... شایان ذکر است به دستور سرهنگ علایی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) تلاش ماموران انتظامی برای دستگیری مرد شیاد آغاز شد./مرداد۱۳۹۶روزنامه خراسان.


نقشه عجیب یک زن برای فرارازخانه

خودکشی قلابی/ سرقت  وخیانت واقعی

چند سال قبل در یکی از شهرستان‌های استان خوزستان به عنوان افسر جنایی مشغول به کار بودم. یک روز در اداره مشغول رسیدگی به پرونده‌ها بودم که آتش‌سوزی مشکوکی به پلیس گزارش شد و برای بررسی ماجرا راهی آنجا شدم.

با تلاش آتش‌نشان‌ها حریق مهار شد و صاحبخانه که مردی ۳۲ ساله به نام کریم بود اظهار کرد: دقایقی پیش همسرم مهشید ۲۲ ساله با محل کارم تماس گرفت و از آنجا که من در محل کارم نبودم به همکارم گفت که می‌خواهد خودش را از زندگی راحت کند در ادامه جسد سوخته زن جوان در خانه پیدا و به پزشکی قانونی منتقل شد.

پس از بررسی‌های مقدماتی، جسد به کریم تحویل داده شد. کریم در مراسم ختم می‌گفت: ای کاش با او مهربان‌تر برخورد می‌کردم،‌ اگر می‌دانستم دست به چنین کاری می‌زند، هرگز با او جر و بحث نمی‌کردم. این حرف‌ها در حالی مطرح شد که برادر کریم حرف‌های متفاوتی را مطرح کرد و مدعی بود مهشید زن بداخلاقی بوده و حتی یک بار به جرم واهی فروش مواد مخدر از کریم شکایت کرد و او را تا دادگاه کشاند که با تلاش بستگان بی‌گناهی‌اش ثابت و آزاد شد.

افشا بعداز۲سال بعدازخودکشی

بعد از گذشت دو سال از این ماجرا در یکی از روز‌های گرم تابستان زنگ تلفن اداره به صدا در آمد، پشت خط یکی از همکارانم بود که سال‌ پیش با او در خوزستان هم خدمت بودم و او برای ادامه خدمت به یکی از شهر‌های شمالی کشور منتقل شده بود.

پس از حال و احوالپرسی بسیار کوتاه رفت سر اصل مطلب و در حالی که صدایش می‌لرزید، گفت: مهشید را که خودسوزی کرد به یاد داری؟ گفتم بله، گفت: امروز وقتی داشتم متهمی را به زندان می‌‌بردم، با او برخورد کردم.

با تعدادی از همکاران عازم آن شهرستان شدیم،‌ وارد اداره پلیس که شدیم سراغ مهشید را گرفتم،‌ گفتند او در بازداشتگاه به سر می‌برد،‌ وقتی در بازداشتگاه باز شد،‌ چهره مهشید را دیدم، ‌خودش بود ولی چطور او زنده بود؟

مهشید که جز گفتن حقیقت چاره‌ای نداشت،‌ گفت: کم‌سن و سال بودم که با پسر عمویم(کریم) که حدود ۱۰  سال از من بزرگ‌تر بود ازدواج کردم، ‌او مرد خوب و پاکی بود، ‌ولی نمی‌خواستم با او زندگی کنم چون سنش زیاد بود و من جای دختر او بودم،‌ راستش مهری از او در دلم نبود. به همین علت در ۲۰ سالگی با پسری آشنا شدم، او بسیار جذاب و شوخ طبع بود، برعکس کریم که انسانی خشک بود،‌ بعد از چند ماه عاشق سروش شدم، او کار درست و حسابی نداشت، ولی من دل به دل او بسته بودم. تصمیم گرفتم از کریم جدا شوم و با سروش ازدواج کنم و بعد شروع کردم به اذیت کردن کریم تا او مرا طلاق دهد، ولی هرکاری کردم بی‌فایده بود و کریم صبر می‌کرد تا من درست شوم و به زندگی عادی خود بازگردم. هر چه تلاش کردم از کریم طلاق بگیرم نشد، به خاطر همین با سروش نقشه‌ای کشیدیم تا بدون هیچ‌گونه دلهره‌ای فرار کنیم و کسی هم دنبال ما نگردد. نقشه‌ این بود که زن سالخورده‌ای را به خانه دعوت کنیم، او را بکشیم و جسدش را همراه خانه به آتش بکشیم و طوری نشان دهیم که خودسوزی کرده‌ام. در جمعه بازار زنی سالخورده را پیدا کردیم که به دلیل مشکلات زندگی بسیار شکسته شده بود، با ترفندی این پیرزن را به خانه آوردیم و او را با روسری خفه کردم. بعد با دفتر کار همسرم تماس گرفته و نقشه خودسوزی را اجرا کردم.

به تهران آمدیم و نقشه سرقت از یکی از طلافروشی‌های تهران را کشیدیم. من با طرح و نقشه قبلی به مغازه طلافروشی رفتم و با جا زدن خودم به جای همسر یکی از پزشکان معروف تهران،‌ حدود دو میلیون تومان طلا را گرفتم و سپس با کمک سروش از محل متواری شدیم. مرد طلافروش سعی کرد ما را پیدا کند و همین‌طور تحت تعقیب پلیس نیز قرار گرفتیم، به خاطر همین موضوع به یکی از شهرستان‌های شمال کشور رفتیم، ولی سروش در آنجا پس از سرقت یک کپسول گاز توسط اهالی دستگیر و در اختیار ماموران قرار گرفت. سروش به جرم سرقت به زندان افتاد و آن روز که می‌خواستم برای دیدن او بروم،‌ یکی از ماموران که از اهالی خوزستان بود من را دید و در حالی که شوکه شده بود،‌ بازداشتم کرد.

باور کردنی نبود،‌ مهشید چطور می‌توانست دست به چنین قتلی بزند، وقتی این خبر را به کریم دادیم،‌ از حال رفت و بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهری دیگر رفت که هیچ‌کس نمی‌دانست. پس از محاکمه مهشید محکوم به اعدام و سروش به جرم مباشرت در قتل به ۱۲ سال حبس محکوم شد. زن جوان سال ۸۰ به دار مجازات آویخته شد./تیر۱۳۹۵برنا