۴فرمانده رده بالا که اعدام شدند
۲فرمانده نیروی دریایی +فرمانده نیروی هوایی+فرمانده ژاندارمری
۲فرمانده نیروی دریایی که بعدازانقلاب اسلامی به فرماندهی برگزیده شدند"اعدام"شدند/تیمساردریادارعلوی+ناخداافضلی
فرماندهی کل کودتا «نوژه»به دست ژنرال سعید مهدیون (فرمانده نیروی هوایی ایران)
رهبری قسمت نیروی هوایی این کودتا «نوژه»بر عهده ژنرال احمد محققی (فرمانده ژاندارمری )
که ازفرماندهان سابق این۲نیروبودند
یازده(۱۱)فرماندهی که اعدام شدند
سرانجام شنبه، ۶ اسفند ۱۳۶۲ ناخدا «بهرام افضلی» فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش، سرهنگ «بیژن کبیری» فرمانده نیروهای هوابرد،
ناخدا افضلی در دادگاه (نفر اول از چپ) به همراه پرتوی (نفر سوم)
سرهنگ «هوشنگ عطاریان» مشاور وزیر دفاع، سرهنگ «حسن آذرفر» استاد دانشکدهی افسری و معاون پرسنلی نیروی زمینی، «شاهرخ جهانگیری» عضو مشاور کمیتهی مرکزی حزب و از مسئولان سازمان اطلاعاتی نوید، «ابوالفضل بهرامینژاد»، «محمد بهرامینژاد»، «فرزاد جهاد»،«رضا خاضعی» و «خسرو لطفی» از کادرهای ورزیده و باسابقهی حزب توده، بهجرم طراحی کودتا و جاسوسی برای دشمن (اتحاد جماهیر شوروی که اطلاعات جمع آوری شده توسط عوامل نفوذی حزب توده را به عراق منتقل میکرد و باعث لو رفتن برخی عملیات جنگ نیز شده بود) اعدام شدند
«پرتوی »خود با ۴ نفر از افسران ارشد نظامی یعنی ناخدا بهرام افضلی (فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش)، سرهنگ بیژن کبیری (فرمانده یگانهای کماندویی ویژه)، سرهنگ هوشنگ عطاریان (فرمانده جبهه غرب و دستیار ویژه وزیر دفاع) و سرهنگ شمسارتباط انفرادی برقرار کرده و با سایر نظامیان نیز از طریق شاهرخ جهانگیری و امیر معزز (مسئولین دو سر شاخه) مرتبط شد. سابقه تشکیلات مخفی حزب توده به سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بازمیگردد. پس از پیروزی انقلاب، این تشکیلات که به سازمان نظامی نیز معروف بود،۱۱۴ نفر (نظامی و غیر نظامی) عضو داشت و به تدریج، از اواسط ۱۳۵۸ که این تشکیلات سازماندهی شد، و نورالدین کیانوری (دبیر اول حزب)، محمدمهدی پرتوی (با نام مستعار خسرو) را در رأس آن قرار داد.
این دو نفر از مسئولین سرشاخه، به تنهایی با ۵۰ و ۵۵ نفر از نظامیان به طور مستقیم و یا از طریق ۸ نفر مسئول شاخه در ارتباط بودند.
بیژن کبیری، سرهنگ ارتش ایران و فاتح عملیات جنوب و شکستن محاصره آبادان در جنگ ایران و عراق و فرمانده یگانهای کماندویی هوابرد معروف به کلاه سبزها بود.توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:
در همان ماههای ابتدایی پس از انقلاب، گروهی از افراد ارتشی که تحت تاثیر تبلیغات و شعارهای حزب توده قرار گرفته و هوادار حزب بودند، به دفتر حزب مراجعه یا از طریق رابطین حزبی تقاضای عضویت کرده بودند.
«کیانوری »در سال ۱۳۵۸ برخی از قراردادهای ارتباط این افراد ارتشی را بر عهده «پرتوی» گذاشت و او نیز مجموعه این قراردادها را به زیرمجموعه خود محول میکرد.
این گونه ارتباطات درسال ۱۳۵۸ محدود بود و در عین حال مسولان تشکیلات مخفی، به صورت پراکنده با ارتشیها، افسران، درجهداران، هُمافران و نیروهای شهربانی و ژاندرمری ارتباط برقرار میکردند.
نفراول(چپ)ناخداافضلی
امیرافضلی درکناررئیس جمهور
در اوایل سال ۱۳۵۹ به دستور کیانوری قرار بر این شد که برای ازدیاد تدریجی افراد ارتش در تشکیلات مخفی، تشکیلات جداگانهای برای آنها ایجاد شود.
منظور از ایجاد تشکیلات مستقل برای ارتشیها، «مخفیتر شدن فعالیتها» و ضمانت بیشتر برای حفظ این نیروها بود. بدین ترتیب از آغاز سال ۱۳۵۹، برخی از کادرهای با سابقه تشکیلات مخفی، که پیش از انقلاب فعالیت میکردند، از تشکیلات مخفی جدا شدند و در یک یا دو شاخه مجزا مسئولیت افراد ارتشی را به عهده گرفتند و ترکیب در شاخه مجزای ارتش تحت مسئولیت عدهای از کادرهای غیرنظامی در تشکیلات مخفی تا هنگام دستگیری ادامه داشت.
درخصوص مکانیسمهای حفاظتی تشکیلات مخفی در برقراری ارتباطات تشکیلات، رهنمودهای امنیتی خاصی برای حفظ تشکیلات و اعضای آن داده میشد ازجمله اینکه ارتباطات تمامی اعضا به صورت انفرادی برقرار میشد و هر عضو ارتش تحت نظر یکی از کادرهای حزبی غیرارتشی فعالیت میکرد.
ظاهراً رهنمودهای مسئولان تشکیلات مخفی به نحوه پنهان کردن عقاید مارکسیستی و تظاهر منافقانه به اسلام مربوط بوده است؛ به طوری که نیروهای نظامی بتوانند در محل شغلی خود، موقعیتشان را تثبیت کنند و حتی موقعیتهای تازهای به دست بیاورند.
بنابراین اهداف مرحلهای و کوتاه مدت تشکیلات مخفی، در قالب نوعی کار اطلاعاتی منظم برآورده میشد. اطلاعات موردنظر از درون ارتش، از طریق مناصب شغلی و تماس با ارتشیها یا از طریق برخی از مقامات سیاسی کشور -که افراد نظامی امکان تماس با آنها را داشتند- جمعآوری میشد و «پرتوی» تمامی اینگونه اطلاعات را به «کیانوری» ارایه میداد.
علاوه بر این، نیروهای شوروی سابق نیز برخی اطلاعات نظامی خاص را به طور مستقیم از حزب میخواستند که به دستور «کیانوری»، «پرتوی» در چندین مرحله به نیروهای آنها تحویل میداد.
پرتوی در ابتدا محکوم به اعدام شد اما بعدها این حکم به ۲۰ سال زندان تقلیل یافت.
پرتوی در این مقطع به بازخوانی ماهیت تشکیلات مخفی و میزان ارتباط با روسها و نوع درخواست آنها برای جاسوسی از ارتش میپردازد که قطعا گوشهای از اطلاعاتی بود که اعضای حزب توده از طریق رابط های خود برای روسها کسب می کردند.
* سابقه و وظایف تشکیلات مخفی:
سابقه تشکیلات مخفی، به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. من و «رحمان هاتفی» که قبلا در یک گروه نیمه مائوئیستی عضویت داشته و به زندان رفته بودیم، پس از آزادی از زندان، با هم در جستوجوی راهی برای شروع فعالیت جدید بودیم.
در اواسط سال ۱۳۵۳ به تدریج با خط مشی حزب توده از طریق «رادیو پیک» آشنا شدیم و به آن گرایش پیدا کردیم و طبق رهنمودهای آن، از دوستان نزدیک خود، یک گروه کوچک تودهای به وجود آوردیم و کوشش کردیم از طریق نامه با «رادیو پیک» تماس بگیریم. این تماس سرانجام در اواخر سال ۱۳۵۳ برقرار شد.
از همان آغاز، ما در پی ایجاد فعالیتهای تبلیغی و انتشاراتی بودیم و با وسایل دستساز ابتدایی، آن را شروع کردیم و به تدریج موفق شدیم وسایلی نظیر تایپ و پلوکپی تهیه نماییم (خریدیم) و نخست، نشریه «به سوی حزب» و سپس «نوید» را با مشورت مرکز حزب (که از طریق نامه و پاسخ آن در رادیو پیک صورت میگرفت) منتشر کردیم.
با گسترش تیراژ و انتشار «نوید»، این نام به تدریج به نام تشکیلات مبدل شد. تشکیلات نوید عمدتا در اطراف انتشار و پخش وسیع و مخفی این نشریه گسترش یافت. شبکههای آن عمدتا شبکه پخش نوید بود و هر عضو جدید، پس از یک دوره آموزش کوتاه درباره رعایت مسائل امنیتی و شیوههای پخش، وارد کار پخش میشد و در جریان آن خود را نشان میداد.
امکانات چاپ در سالهای اول بسیار محدود بود و به یک تایپ و یک پلوکپی و استنسیل ساز که در خانه خود من (خانه پدری) در اتاقی قرار داشت و من خودم کار چاپ را انجام میدادم، محدود می شد.
از سال ۱۳۵۶، با گسترش کار و امکانات، توانستیم یک خانه در تهرانپارس اجاره کنیم و وسایل چاپ را در آن مستقر کنیم و این وسایل را افزایش دهیم.
سمت اصلی نشریه نوید، افشاگری علیه رژیم شاه و پشتیبانی از تمام مبارزان ضدرژیم ورهنمودهای مشخص به این مبارزان بود و در عین اینکه اعلامیهها و نظریات رهبری حزب را بازتاب میکرد.
این نشریه هفتگی تا چند هفته پس از انقلاب به انتشار خود ادامه میداد و با انتشار نخستین شماره «روزنامه مردم» به طور علنی به کار خود پایان داد.
تعداد اعضای «سازمان نوید »در هنگام پیروزی انقلاب به نزدیک ۲۰۰ نفر میرسید. پس از پیروزی انقلاب یک دوره بلاتکلیفی چند ماهه بر تشکیلات حاکم بود. از طرفی پیروزی انقلاب و باز شدن افقهای آزادی، همه را مجذوب خود میکرد و دیگر کسی در فکر پنهانکاری نبود و از سوی دیگر از ما خواسته میشد که فعلا وارد فعالیت علنی نشویم تا اوضاع روشن شود. اما به طور کلی، جاذبههای فعالیت آزاد، استحکام درونی این تشکیلات را از بین بُرد.
سرانجام با آمدن همه رهبران حزب از خارج، «کیانوری» گفت که طبق تصویب پلنوم ۱۶ (که پس از پیروزی انقلاب در خارج تشکیل شده بود) سازمان نوید باید تا مدتها مخفی باقی بماند تا شرایط برای آزادی فعالیت حزب روشن شود.
مهمترین وظیفهای را که کیانوری در برابر این تشکیلات گذاشت، فعالیت اطلاعاتی و کسب خبر بود.
یک جهت از این فعالیت، ورود عدهای از افراد این تشکیلات به گروهها و سازمانهای سیاسی رنگارنگ آن زمان به ویژه گروههای لیبرال و راستگرا بود که از داخل آنها خبر میدادند و سرانجام نیز زمانی که این گروهها به مقابله با جمهوری اسلامی برخاستند، اطلاعات آنها را حزب برای ارسال برای مقامات دولتی از ما میگرفت و در چندین مورد، خود این افراد را هم به عنوان منبع این اطلاعات به دادستانی انقلاب معرفی کرد و اینگونه افراد پس از پایان کار به شبکه علنی انتقال یافتند.
چند نفری نیز از این تشکیلات به ارگانها و نهادهای دولتی وارد شدند که عملا تنها عدهای توانستند در سپاه بمانند.
بخش دیگر و از نظر حجم گسترده کار خبری افراد این تشکیلات تهیه خبر و رپورتاژ برای روزنامه مردم از اول تا آخرین دوره انتشار آن بود به طوریکه بخش اعظم صفحات خبری کارگری و دهقانی و سایر رپورتاژهای روزنامه را افراد این تشکیلات تهیه و ارسال میکردند به طوری که پس از توقیف روزنامه، یک خلأ جدی در میان افراد این تشکیلات پیدا شد.
یکی دیگر از کارهایی که در اوایل بعد از انقلاب انجام میشد، تهیه منتخب مقالات مردم و پخش وسیع آن بود که بعدها به علت مغایرت آن با فعالیت قانونی روزنامه، به دستور رهبری حزب از ادامه آن خودداری شد.
به طور کلی در مورد وظایف تشکیلات مخفی و علت وجودی آن، نظریات گوناگون و گاه متناقض در مراحل مختلف از طرف رهبری حزب ارائه میشد و یک نوع حالت بلاتکلیفی و سردرگمی در میان افراد این تشکیلات پس از انقلاب وجود داشت.
زمانی کیانوری میگفت که این تشکیلات باید بماند و حتی از نظر تعداد، تا ۲هزار نفر هم میتواند گسترش یابد و باید برای شرایط دشوار که حزب زیر ضربه قرار میگیرد (مثلا کودتای راست شود یا انقلاب شکست بخورد و حزب غیرقانونی شود و...) آماده شود. افرادی از آن ناشناخته بمانند و امکانات چاپ به حد کافی داشته باشد و بتواند ادامه کار حزب را تا مدتی که بتوان شبکه علنی را از زیر ضربه خارج کرد و تجدید سازمان داد تأمین نماید.
زمانی «جوانشیری» میگفت ادامه کار تشکیلات مخفی بستگی به وضع حزب دارد. اگر به حزب اجازه فعالیت رسمی داده شود، دیگر به آن نیازی نخواهد بود و میتوان آن را منحل کرد و از افراد آن در شبکه علنی استفاده کرد. اگر شرایط فعالیت حزب محدود شود، باید آن را حفظ کرد و گسترش داد.
به طور کلی هم این نظریه تا حدود زیادی درست بود به طوری که هر زمان فعالیت حزب محدود میشد و یا دورنمای این فعالیت علنی تیره میگردید (مثلا توقیف روزنامه، اشغال دفاتر و...) توجه کیانوری و دیگران به تشکیلات مخفی جلب می شد و بلافاصله از کم و کیف آن سوال میکردند و برای دادن امکانات مالی برای ایجاد امکانات چاپ و... اظهار آمادگی میکردند و بر عکس، هر زمان که کار علنی رونق میگرفت، روزنامه اجازه انتشار مجدد مییافت، شرایط مساعدتری برای فعالیت علنی ایجاد میشد، توجه به این تشکیلات هم کاهش مییافت.
از جمله وظایف دیگری که بعدها به عهده این تشکیلات گذاشته شد، یکی تهیه و اجاره خانهها و واحدهای مسکونی مناسب برای مخفی کردن اعضای رهبری و کمیته مرکزی در شرایط دشوار بود و دیگری ایجاد امکاناتی برای خروج از مرز (به طور جداگانه قبلا درباره آن توضیح نوشتهام)
به طور کلی باید بگویم توجیه مخفی ماندن در شرایط فعالیت علنی بعد از انقلاب برای افراد تشکیلات مخفی، بسیار دشوار بود و آنها غالبا تمایل شدیدی به انتقال به شبکه علنی از خود نشان میدهند و وقت زیادی صرف توجیه آنها برای ماندن در این تشکیلات میشد و حتی عدهای از افراد که قبل از انقلاب در این تشکیلات کار میکردند، به طور مختلف بعد از انقلاب از این تشکیلات رفتند و یا درستتر بگویم عدهای فرار کردند. چون تمام کار در فعالیت حزب در شبکه علنی متمرکز بود و افراد این تشکیلات از هر نوع فعالیت علنی، تماسگیری با مردم و تبلیغ –حتی با نزدیکترین خویشاوندان خود– منع میشدند.
در افراد این تشکیلات به تدریج یک نوع خمودگی و احساس بطالت به وجود آمده بود و بارها نسبت به این وضع اعتراض میشد.
افراد این تشکیلات به علت جدا ماندن از فعالیتهای حزبی، حتی تصور روشنی از چگونگی فعالیت حزب و شعب آن و... نداشتند و ارتباط آنها به طور عمده در حد انتشارات حزب که این اواخر به پرسش و پاسخ و تحلیل هفتگی محدود میشد، باقی میماند.
پس از انقلاب، عضو گیری در این تشکیلات بسیار محدود و در حد معرفی خویشاوندان نزدیک (مانند همسر، برادر، خواهر و ...) صورت میگرفت و بدین جهت از لحاظ تعداد اعضا نیز عملا رشدی نداشت.
(متن بازجویی از پرتوی چهارشنبه، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۲)
* گزارش کامل ارتباط با شورویها:
من قبلا مجموعه اطلاعات خود را در مورد ارتباط با افراد شوروی در چندین نوبت نوشتهام اما از آنجا که آن نوشتهها تا حدودی پراکنده بوده و جمعآوری آنها در یکجا، کار برادران را آسانتر میکند، دوباره مشروح آن را مینویسم.
در سال ۱۳۵۸، کیانوری چندین بار روی تهیه اطلاعات و اسناد فنی مربوط به ساختمان سلاحهای آمریکایی F14، موشک فنیکس و موشک هارپن به من تاکید کرد و گفت که به دست آوردن این اطلاعات اهمیت جهانی دارد و در مبارزه تسلیحاتی بین دو سیستم (امپریالیسم و سوسیالیسم) فوقالعاده تاثیر خواهد داشت و خلاصه با کلی از این استدلالات، بر لزوم تلاش در این زمینه تاکید بسیار کرد.
من مسئله را با «بهرام، احمد و هوشنگ» که در آن موقع مسئولین تشکیلات مخفی بودند و زیر مسئولیت من کار میکردند و هر کدام چند ارتشی را زیر مسئولیت مستقیم خویش داشتند، مسئله را در میان گذاشتم.
از این میان، بهرام توانست از طریق کامران (برادر افشاری که توسط افشاری معرفی شده بود و با بهرام تماس داشت) که هُمافر بود و در پایگاه هوایی اصفهان کار میکرد و به دفاتر فنی F14 و فونیکس دسترسی داشت، مقادیری از کتابهای فنی مذکور را تهیه و برای من بیاورد که اینها نزد من ماند تا اینکه یک روز «جوانشیر »با من قرار خیابانی گذاشت (در خیابان وزرای سابق) و بسته حاوی کتابهای مذکور را از من گرفت و برد.
در آغاز سال ۱۳۵۹، یک روز کیانوری طی یک قرار خیابانی به من گفت که ارتباط با یک نفر «نماینده حزب برادر بزرگتر، همسایه شمالی» را به من خواهد داد و تاکید کرد که او در مورد تهیه بقیه اسناد و دفاتر مربوط به همان سلاحهای آمریکایی با تو صحبت خواهد کرد و تو آنچه را که میخواهد برایش تهیه کن و باز هم همان سفارشات و توجیهات قبلی را تکرار کرد.
من سر قرار رفتم. با علامتِ یک کتاب در دست چپ که روزنامه تاشدهای لای کتاب قرار داشت و فرد شوروی با من تماس گرفت و جمله قرار رد و بدل شد (جملات را فراموش کردم) به هر حال او خود را«آران» معرفی کرد.
در جلسه اول که ۷،۸ دقیقه بیشتر طول نکشید، او قرار دفعه بعد و قرار علامتی را به من گفت و شماره تلفن مرا گرفت که اگر کاری داشت، با تلفن مرا به سر قرار احضار کند و رفت.
پس از دیدار اول یا دوم بود که روزی جوانشیر با من قرار گذاشت و در خیابان مرا سوار ماشین خود کرد و بعد، سر راه، آران را هم سوار کرد و به اتفاق به ساختمان مطب دکتر دانش واقع در خیابان مهناز عباسآباد رفتیم. کسی در مطب نبود و جوانشیر کلید آنجا را داشت.
در آنجا، جوانشیر با آران مقداری روسی صحبت کردند و بعد جوانشیر مطالب آران را که فکر میکرد من خوب متوجه نشدهام، در مورد نحوه قرارگزاری و محل علامت و... به من به اصطلاح تفهیم کرد و باز هم روی تهیه کتابهای فنی که« آران» میخواست تکیه کرد. بعد من از آنها جدا شده و بیرون آمدم.
پس از آن هم چند نوبت دیگر آران را دیدم. او یکی دوبار مشخصات تایپشده کتابهای فنی را که میخواست (به زبان انگلیسی) به من داد و من هم آنها را به هوشنگ، احمد، افضلی میدادم که هر کدام میتوانند تهیه کنند. مقداری را هوشنگ تهیه کرد که به آران دادم.
آران، زبان فارسی را با لهجه و به سختی صحبت میکرد. پس از حدود یک ماه و نیم یا دو ماه، آران روزی که سر قرار آمد گفت که مدت اقامتش در ایران تمام شده و باید برود و با من قرار گذاشت که دفعه بعد پارول تازهای را برای تماس با فرد دیگری به جای خود به من بدهد. در ضمن یک ساعت مچی هم به عنوان هدیه به من داد که من با اکراه قبول کردم (این ساعت را بعدا به «شایان »که ساعت نداشت دادم).
در دیدار آخر، من هم متقابلا یک قاب خاتم از صنایع دستی خریدم و به او هدیه کردم و قرار شد که من با همان پارولی که او را اول بار دیده بودم، به ملاقات فرد دیگری به جای او بروم.
فرد دوم را پس از دو سه هفته دیدم. او اهل آذربایجان شوروی بود و «حسین» نام داشت (کیانوری از او به نام «مهندس» یاد میکرد).
ارتباط من با حسین تا زمان بازداشت من در مرداد ماه سال ۱۳۵۹ ادامه داشت. حسین نیز در دیدارهایش با من فقط روی تهیه کتابهای فنی F14، فنیکس، هارپن و رادار F14 تکیه میکرد و دو، سه بار هم او مشخصات تایپشده کتابهایی را که میخواست (به زبان انگلیسی) به من داد که من مثل سابق به هوشنگ و احمد دادم. مقداری از این کتابها نیز در طی آن مدت توسط هوشنگ و کامران (در ارتباط با بهرام) تهیه شد که من اصل یا کپی آنها (در صورتی که اصل را باید پس میفرستادم) به حسین دادم.
«حسین »یک بار یک چمدان کوچک به من داد که حاوی یک دستگاه عکسبرداری از روی کتاب یا اوراق بود و گفت برای کم شدن حجم تجهیزات از روی کتابهای فنی مذکور عکس گرفته و فیلم آن را به او بدهیم (چند حلقه فیلم هم داد و گفت این فیلمها را در ایران نمیتوانند ظاهر کنند).
این چمدان حاوی دوربین مذکور را من در خانه «عبدالله عربی» واقع در تهرانپارس (محل چاپخانه مخفی) گذاشتم و چند بار هم (دو سه بار) از آن برای عکسبرداری از متن کتابهایی که تهیه شده بود، استفاده کردیم -«عبدالله عربی و ظفر آبی» کار عکسبرداری را انجام میدادند اما نمیدانستند من برای چه منظوری میخواهم. من هیچ توضیحی به آنها نداده بودم).
در فاصله ای که من با حسین تماس داشتم، یکی دو بار هم یادداشت دربسته به من داد که به کیانوری بدهم و من هم دادم (از محتوای یادداشت خبری ندارم). یکی دو بار هم کیانوری یادداشت در پاکت دربسته به من داد که به حسین دادم. از مضمون آن هم خبری ندارم.
موضوع دیگر آنکه در تابستان سال ۱۳۵۹، حسین یک رادیو (رادیو ساخت ژاپن بود و یک رادیوی ۵ موج عادی بود) به من داد باضافه یک متن تایپ شده حاوی علامتهای رادیویی و گفت که راس ساعت ۹ بمدت ۵ دقیقه روی طول موج متوسط (عدد طول موج یادم نیست) رادیو را بگیرم. او به عنوان آزمایش، علامت رادیویی خواهد داد و قرار بود در صورتی که او کاری داشت، از این سیستم برای مطلع کردن من استفاده کند.
علامت ها عبارت بودند از ترکیبی از بوق کوتاه و پیوسته بصورت نقطه و خط (-0-0-0) یا (0000) یا (----) که هرکدام به یک معنی بود نظیر «وضع عادی است»، «فردا سر قرار حاضر شوید»، «وضع در اطراف شما غیرعادی است همه چیز را از بین ببرید» و غیره.
از این سیستم فقط یکبار بطور آزمایشی استفاده شد که روز معین، او علامت «وضع عادی است» را فرستاد.
در مورد اینکه فرستنده این علامتهای رادیویی کجاست، چیزی نگفت اما من تصور می کنم در سفارت شوروی بوده باشد.
پس از آن، دوسه هفتهای من در روزهای تعیین شده به مدت ۵ دقیقه به رادیو گوش می کردم اما علامتی داده نشد (ما برای دیدارهایمان هر بار قرار می گذاشتیم و قرار بود او از رادیو در صورت کار فوری استفاده کند که نکرد)
و پس از دستگیری من در مرداد ۱۳۵۹ این ارتباط قطع شد و رادیو هم پیش من باقی ماند و من آن را بصورت یک رادیوی عادی نگهداری می کردم و چون در خانه رادیوی دیگری داشتم و این رادیو در واقع مورد استفاده نبود، در دو ماهه آخر، آن را توسط همسرم به خانه خواهرم بردم و می خواستم که از آنجا آن را ببرم بدهم به بچه های تهران که برای ضبط رادیوهای خارجی به رادیو احتیاج داشتند.
پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۹، ارتباط من با تشکیلات مخفی قطع شد و مسئولیت آن به «هاتفی »محول گردید.
ضمنا دیگر ارتباط من با حسین هم برقرار نشد. (کیانوری گفت دیگر لازم نیست). اما رابطه دو شاخه ارتش (هوشنگ و احمد) همچنان با من باقی ماند (قرار بود که کیانوری کس دیگری را برای این کار پیدا کند و بعد من این ارتباطات را تحویل او دهم ولی این کار را عملی نکرد).
در زمستان سال ۱۳۵۹، یکبار «جوانشیر» به من گفت که به سر قرار حسین بروم و گفت او اصرار کرده که تو را ببیند. من سر قرار رفتم و او را دیدم و او روی ادامه تهیه کتابهای فنی تکیه داشت و من گفتم که مسئله را دنبال خواهم کرد. پس از آن، دیگر او را ندیدم تا اوایل سال ۱۳۶۰.
دراوایل سال۱۳۶۰، یک روز کیانوری تلفنی از من خواست که به خانه جوانشیر (واقع در خیابان حافظ شیراز روبروی پارک ملت) بروم و او را ببینم. من بلافاصله رفتم.
او در حضور جوانشیر گفت که به ما خبر رسیده که هاتفی از طرف «ساواما» {سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران} تحت تعقیب است و چند محل هم که رفته او را دنبال کرده اند از جمله در یوسف آباد با سه نفر ملاقات کرده (آن سه نفر حمید، عباس، رستگار بودند). باید فورا به او خبر داد که همه ارتباطات خود را قطع کند و تشکیلات مخفی هم همه ارتباطاتش منجمد شود تا ببینیم وضع چگونه است.
همان روز من از طریق «خدایی »موضوع رابه اطلاع «هاتفی» رساندم.
چند هفته بعد کیانوری به من گفت که با هاتفی تماس بگیرم و به او بگویم دو یا سه روز متوالی، راس ساعت معین، از خانه با ماشین بیرون بیاید و مسیر را از خیابان آفریقا-ولی عصر تا بلوار کشاورز طی کرده و پس از خرید از یک فروشگاه، همان مسیر را برگردد تا چک شود که آیا تحت تعقیب هست یا نه؟
من عین جریان را به اطلاع هاتفی رساندم. هفته بعد از آن، بدستور کیانوری بار دیگر ملاقاتی با حسین داشتم که او باز روی تهیه بقیه دفاتر فنی تاکید داشت و فکر می کنم لیست تایپ شده ای از چهار پنج مورد آن را هم آورده بود.
در آن دیدار او گفت که وضع در اطراف هاتفی هنوز خوب و عادی نیست و در مسیرهایی که طی کرده، تعقیب می شده است (از اینجا فهمیدم که اولا هاتفی با حسین تماس داشته و ثانیا اطلاع در مورد تحت تعقیب بودن هاتفی را حسین داده است).
هاتفی بعدا خودش نیز از ارتباط با حسین پس از قطع ارتباط من با او صحخبت کرد. بهرحال از آن پس دیگر من حسین را ندیدم تا اواخر سال ۱۳۶۰
از حدود مهرماه سال ۱۳۶۰، مسئولیت تشکیلات مخفی مجددا به من سپرده شد (البته قرار بود که این امر موقتی باشد و پس از مدتی سه نفر از تشکیلات خودشان تشکیلات را اداره کند و من برای آشنایی کامل آنها، مدتی همراه با آنها کار کنم ولی بعد مسئولیت من دائمی شد).
از همین زمان، ارتباط سعید آذرنگ (که قبل از من با هاتفی بود) به من وصل شد و من پس از مدتی فهمیدم که ارتباط با حسین از چندی قبل از آن به سعید واگذار شده است و سعید هم از طریق حسین فهمیده بود که قبلا مدتی من با حسین رابطه داشتهام.
به هر حال هروقت کیانوری در رابطه با حسین کاری داشت (بویژه در ماههای اول) مستقیما با سعید ملاقات می کرد و من در جریان نبودم ولی بعدها دیگر در جریان ارتباط سعید یا حسین قرار داشتم.
به دنبال تقاضای مکرر حسین برای تهیه کتابهای فنی، این کار از طریق سهاب و شهاب (که در صنایع نظامی کار میکردند و به این کتابها دسترسی داشند و ارتباطشان با شبکه علنی از طریق سیامک در نیمه دوم سال ۱۳۶۰ به ما داده شده بود و زیر مسئولیت حمید و بهمن قرار داشتند) انجام شد و توسط آنها مقداری از این کتابها تهیه شد که توسط سعید به حسین داده شد.
ضمنا فراموش کردم جلوتر بنویسم که در نیمه دوم سال ۱۳۵۹ (یا اوایل سال ۱۳۶۰) کیانوری از من خواست که اطلاعاتی درباره سایتهای رادار که قبل از انقلاب در اختیار آمریکاییها بوده بدست آورم و اینکه آیا هنوز هم آن سایتها فعال هستند یا نه.
من این را هم از هوشنگ (شاهرخ جهانگیری) و هم از افضلی خواستم. دقیقا یادم نیست که این موضوع را با عطاریان هم مطرح کردم یا نه. بهرصورت، افضلی اطلاعاتی در این مورد شفاها به من داد که من همانجا یادداشت کردم (احمد هم حضور داشت) که یادم هست که افضلی گفته بود یکی از سایتها در خوزستان منهدم شده و به تصرف نیروهای متجاوز عراقی درآمده است.
بهرحال این یادداشت را من به کیانوری دادم. (البته وقتی برادران بازجو شفاها پرسیدند، دقیقا یادم نبود که به کیانوری دادم یا به حسین -فرد شوروی- اما با توجه به اینکه این جریان مربوط به مدتی بعد از شروع جنگ و در اواخر سال ۱۳۵۹ یا اوایل سال ۱۳۶۰ است و من آن موقع با حسین تماس نداشتم، برایم مسلم شد که به کیانوری دادهام.)
از اواسط سال ۱۳۵۸، کیانوری مرتباً در جهت به دست آوردن اسناد فنی و سری بعضی سیستمهای پیچیده آمریکایی که در زمان شاه، آمریکا به ایران داده بود، نظیر {جنگندههای} F14، موشک فنیکس و موشک هارپون، سفارش و تأکید جدی میکرد.
مقداری از این اسناد را برادر« افشاری »که در اصفهان هُمافر بود و به اسناد F14 و فنیکس دسترسی داشت و آن موقع با بهرام ارتباط داشت، تهیه کرد (نام مستعار او کامران بود و بعد از مدتی از حزب کنار کشید و ارتباط خود را قطع کرد) و من آنها را یکجا به جوانشیر دادم.
در اوایل سال ۱۳۵۹، کیانوری روزی قراری به من داد و گفت این قرار نماینده دوستان شمالی ماست (آنطور که او گفت از حزب کمونیست) و این ارتباط را حفظ کنید و اسناد فنی را که آنها میخواهند تهیه کنید و به آنها بدهید.
من سر قرار رفتم (محل قرار در جلوی یک کتابفروشی در انتهای خیابان ونک بود) و تماس برقرار شد.
فرد شوروی قیافه شرقی داشت و به زبان فارسی دست و پا شکسته صحبت میکرد، او هر بار لیستی از اسناد فنی فوقالذکر میآورد و روی تهیه آنها اصرار داشت.
بعد از حدود یک ماه و نیم، او گفت مدت اقامتش در ایران تمام شده و فرد دیگری با همان قرار تماس خواهد گرفت و پس از حدود یک ماه، من با فرد تازه آشنا شدم.
او یک چمدان حاوی یک دوربین برای عکسبرداری از اسناد به من داد که برای کم شدن حجم فیلم آنها را به او بدهم (این دستگاه در خانه تهرانپارس موجود است).
درمدتی که با او ارتباط داشتم که دو یا سه ماه بیشتر نبود، پارهای از اسناد فوقالذکر را برای او تهیه کردم و دادم ولی اسناد ناقص بود و او هر بار لیست نواقص را میآورد و تکمیل آن را برای مقابله با اردوگاه امپریالیسم و با توجه به مسابقه تسلیحاتی که آمریکا تحمیل کرده بسیار با اهمیت میدانست.
یکی دو بار هم کیانوری پاکت پستی دربسته به من داد که به او دادم. یک بار هم در جریان« قطب زاده »از من خواست خلاصهای از جریان را بنویسم و به او بدهم که نوشتم و به سعید دادم که به او بدهد (آن موقع من دیگر با او تماس نداشتم).
در مردادماه سال 59 به علت دستگیری من که جریان آن را شرح خواهم داد، ارتباط من با فرد شوروی قطع شد. بعدها فهمیدم این ارتباط چند ماهی با رحمان هاتفی بوده و سپس به سعید آذرنگ منتقل شده است.
از حدود یک سال و نیم پیش هم از اوایل سال 59، کیانوری اصرار در ایجاد چند تیم تعقیب و مراقبت برای ردیابی جریانهای راستگرا داشت و دو سه تیم در تهران به وجود آوردیم و چند مورد هم کیانوری ردهایی برای دنبال کردن داد که به واسطه عدم تجربه بچهها و نداشتن امکانات نتیجهای از آنها به دست نیامد.
البته در مواردی که بعضی از افراد تشکیلات مخفی در گروهها و احزاب راستگرا نظیر جبهه ملی، حزب خلق مسلمان، حزب ایران، جبهه دموکراتیک متین دفتری، رنجبران، حزب ملت فروهر و ... نفوذ کرده بودند موفق شدند اطلاعات نسبتاً دقیق از درون آنها و فعالیتهای آنها علیه انقلاب و نظام جمهوری اسلامی به دست آورند که همه آنها به کیانوری داده شد و او آنطور که میگفت، مرتباً این اطلاعات را به مقامات مختلف جمهوری اسلامی میرساند و در بعضی موارد، منبع اطلاعات یعنی افراد ما را هم به دادستانی معرفی کرد که پس از آن این افراد به شبکه علنی منتقل شدند.
حتی در بعضی موارد، افراد و تشکیلات مجاز بودند که اطلاعات فوری خود را درباره جریانهای ضد انقلابی در محل، به کمیته یا سپاه اطلاع دهند و بعد گزارش آن را به حزب برسانند.
در مورد سازمانهایی نظیر مجاهدین و پیکار پس از آنکه به تعارض علنی با جمهوری اسلامی برخاستند، افراد تشکیلات اطلاعاتی میفرستادند و میپرسیدند که اگر از آنها شناسایی دارند، خودشان به مقامات مسئول بدهند یا نه.
کیانوری در پاسخ گفت که در مورد این سازمانها اطلاعات را فقط به ما بدهید. ما بعداً دربارهاش تصمیم خواهیم گرفت.
در مردادماه سال 59، کیانوری یک روز که مرا دید گفت برای فردا، یک ساواکی خطرناک را قرار است دادستانی انقلاب دستگیر کند و به ما تحویل دهد تا از او اطلاعاتش را که بسیار مهم است و در مورد بمبگذاری در نمازجمعه و... است به دست آوریم و شما برای فردا آماده باشید و حتی قرار آن را هم با من گذاشت. (شب تلفنی قرار گذاشت و حتی در مورد آوردن اسلحه هم گفت بیاورید شاید لازم شود).
من به سرعت دنبال چند نفر از بچهها رفتم و توانستم عدهای را پیدا کنم و با عجله برای فردا آماده شدیم و در موعد مقرر سر قرار رفتیم و کیانوری مرا با آقای منتظر از دادستانی انقلاب آشنا کرد و به اتفاق ایشان و چند نفر از بچههای ما (فرهاد و حیدر) به منزل ساواکی مذکور رفته و او را دستگیر کردیم و به سپاه منطقه در ظفر و سپس دادستانی انقلاب در چهارراه قصر بردیم.
* در سال 58 یا 59 (متاسفانه تاریخ دقیق یادم نیست) کیانوری روزی از من پرسید در میان افراد ارتشی، خلبان F14 نداریم؟ گفتم نه. گفت اگر داشتیم و میتوانستیم یک هواپیمای F14 را به شوروی بفرستیم، خیلی عالی بود. من با تعجب پرسیدم مگر چنین چیزی ممکن است؟ این کار در مناسبات ایران و شوروی مشکل جدی ایجاد میکند و شوروی نمیتواند هواپیما و خلبان را نگه دارد زیرا با ایران قرارداد استرداد هواپیمای ربوده شده دارد.
کیانوری گفت: لازم نیست مستقیم به شوروی برود میتواند برود طرف افغانستان و یا طوری برود که کسی نفهمد اصلا به کجا رفته و فکر کنند در بیابانها گم شده. این مسئله دیگر بعدا دنبال نشد و دیگر هیچگاه هم صحبتی در این باره نشد چون اصلا موضوع به علت اینکه ما خلبان F14 نداشتیم، به خودی خود منتفی بود.
یکی از افراد ارتشی که با هوشنگ مربوط بود (فکر میکنم به نام مستعار کیهان) خلبان هواپیمای «فرندشیپ» بود و چند بار هوشنگ پیشنهاد کرده بود که میشود از او برای خرج اضطراری چند نفر از رهبران حزب از کشور استفاده کرد و من این مسئله را به کیانوری گفته بودم و کیانوری گفته بود در درجه اول از راههای زمینی باید استفاده کرد ولی این را هم باید به عنوان یک امکان حفظ کرد.
یکبار که من کیانوری را به خانه هوشنگ برده بودم، هوشنگ این پیشنهاد و امکان را بار دیگر با خود کیانوری مطرح کرد و گفت: میشود خلبان مذکور در موقع لزوم، یک ماموریت در مشهد بگیرد و در یکی از فرودگاههای اضطراری متروکه کسانی را که باید سوار شوند، سوار کند و به فاصله کوتاهی از مرز افغانستان خارج شود.
کیانوری به هوشنگ گفته بود باید روی این مسئله بررسی کرد و هوشنگ خواسته بود که افراد حزبی، وضع فرودگاههای متروکه را در حوالی مشهد از نزدیک بررسی کنند و اطلاع دهند.
تا آنجا که من خبر دارم این موضوع پیگیری نشد. من مسئله امکان استفاده از این راه (هواپیما) را ضمن صحبت درباره امکانات خروج از کشور با حجری و شلتوکی (که از من در این مورد همکاری خواسته بودند) و همچنین با جوانشیر در میان گذاشته بودم.
محمدمهدی پرتوی (خسرو) رییس تشکیلات مخفی حزب توده که در جریان دستگیریهای اردیبهشت ماه سال 62 توسط سپاه پاسداران که به «ضربه دوم» معروف شد و عملیات امیرالمومنین (ع) نام گرفت طیبازجوییهای صورت گرفته در چند مرحله به موضوعات بسیار مهمی در خصوص افراد مرتبط با این حزب و نیز جاسوسیهایی که اعضای حزب توده به نفع شوروی انجام میدادند اشاره کرده است
تشکیلات مخفی حزب توده که به سازمان نظامی نیز معروف بود، 114 نفر (نظامی و غیر نظامی) عضو داشت و به تدریج، از اواسط 1358 سازماندهی شد.
این تشکیلات تا هنگام دستگیری گسترده اعضای حزب توده، به فعالیت و عضوگیری به منظور کسب خبر از ارگانها و نهادهای گوناگون میپرداخت و به گفته پرتوی، «کسب خبر» هدف مرحلهای و کوتاه مدت این تشکیلات و در درازمدت، هدف آن ادامه کار در شرایط ضربه احتمالی به حزب بوده است.
در همان ماههای ابتدایی پس از انقلاب، گروهی از افراد ارتشی که تحت تاثیر تبلیغات و شعارهای حزب توده قرار گرفته و هوادار حزب بودند، به دفتر حزب مراجعه یا از طریق رابطین حزبی تقاضای عضویت کرده بودند.
از این رو، کیانوری در سال 1358 برخی از قراردادهای ارتباط این افراد ارتشی را بر عهده پرتوی گذاشت و او نیز مجموعه این قراردادها را به زیرمجموعه خود محول میکرد.
این گونه ارتباطات درسال 1358 محدود بود و در عین حال مسولان تشکیلات مخفی، به صورت پراکنده با ارتشیها، افسران، درجهداران، هُمافران و نیروهای شهربانی و ژاندرمری ارتباط برقرار میکردند.
در اوایل سال 1359 به دستور کیانوری قرار بر این شد که برای ازدیاد تدریجی افراد ارتش در تشکیلات مخفی، تشکیلات جداگانهای برای آنها ایجاد شود.
منظور از ایجاد تشکیلات مستقل برای ارتشیها، مخفیتر شدن فعالیتها و ضمانت بیشتر برای حفظ این نیروها بود. بدین ترتیب از آغاز سال 1359، برخی از کادرهای با سابقه تشکیلات مخفی، که پیش از انقلاب فعالیت میکردند، از تشکیلات مخفی جدا شدند و در یک یا دو شاخه مجزا مسئولیت افراد ارتشی را به عهده گرفتند و ترکیب در شاخه مجزای ارتش تحت مسئولیت عدهای از کادرهای غیرنظامی در تشکیلات مخفی تا هنگام دستگیری ادامه داشت.
درخصوص مکانیسمهای حفاظتی تشکیلات مخفی در برقراری ارتباطات تشکیلات، رهنمودهای امنیتی خاصی برای حفظ تشکیلات و اعضای آن داده میشد ازجمله اینکه ارتباطات تمامی اعضا به صورت انفرادی برقرار میشد و هر عضو ارتش تحت نظر یکی از کادرهای حزبی غیرارتشی فعالیت میکرد.
ظاهراً رهنمودهای مسئولان تشکیلات مخفی به نحوه پنهان کردن عقاید مارکسیستی و تظاهر منافقانه به اسلام مربوط بوده است؛ به طوری که نیروهای نظامی بتوانند در محل شغلی خود، موقعیتشان را تثبیت کنند و حتی موقعیتهای تازهای به دست بیاورند.
بنابراین اهداف مرحلهای و کوتاه مدت تشکیلات مخفی، در قالب نوعی کار اطلاعاتی منظم برآورده میشد. اطلاعات موردنظر از درون ارتش، از طریق مناصب شغلی و تماس با ارتشیها یا از طریق برخی از مقامات سیاسی کشور -که افراد نظامی امکان تماس با آنها را داشتند- جمعآوری میشد و «پرتوی» تمامی اینگونه اطلاعات را به «کیانوری» ارایه میداد.
علاوه بر این، نیروهای شوروی سابق نیز برخی اطلاعات نظامی خاص را به طور مستقیم از حزب میخواستند که به دستور «کیانوری»، «پرتوی» در چندین مرحله به نیروهای آنها تحویل میداد.
پرتوی خود با 4 نفر از افسران ارشد نظامی یعنی ناخدا بهرام افضلی (فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش)، سرهنگ بیژن کبیری (فرمانده یگانهای کماندویی ویژه)، سرهنگ هوشنگ عطاریان (فرمانده جبهه غرب و دستیار ویژه وزیر دفاع) و سرهنگ شمس ارتباط انفرادی برقرار کرده و با سایر نظامیان نیز از طریق شاهرخ جهانگیری و امیر معزز (مسئولین دو سر شاخه) مرتبط شد.
این دو نفر نیز از مسئولین سرشاخه، به تنهایی با 50 و 55 نفر از نظامیان به طور مستقیم و یا از طریق 8 نفر مسئول شاخه در ارتباط بودند.
آنچه در زیر میخوانید بخشهایی از متون بازجویی محمدمهدی پرتوی است که در آن به نحوه ارتباط با 2 تن از فرماندهان نظامی ارتش یعنی ناخدا بهرام افضلی فرمانده وقت نیروی دریایی و سرهنگ هوشنگ عطاریان از فرماندهان اسبق نیروی زمینی و مشاور وقت وزیر دفاع میپردازد.
این 2 نفر پس از دستگیری در سال 62 در دادگاهی به ریاست آیتالله محمدی ری شهری محاکمه و سپس اعدام شدند.
* درباره ارتباط با ناخدا افضلی:
ناخدا افضلی از حدودا اواسط سال 1358 با ما مرتبط شد. پارول تماس با او را کیانوری به من داد (او آن موقع فرمانده نیروی دریایی نبود و مسئولیت پایینتری داشت) من پارول را به احمد (امیر معزز) دادم و او تماس گرفت.
تا مدتی این ارتباط با احمد بود در اوایل سال 59 ارتباط با افضلی را خودم گرفتم. پس از آن من و احمد اغلب مشترکا او را میدیدیم.
محل دیدار در ماشین خود افضلی بود و حدود نیم ساعت تا حداکثر یک ساعت در خیابانها صحبت میکردیم.
در تابستان سال 59 من دستگیر شدم و حدود 4-3 ماه ارتباط افضلی با احمد بود. در این فاصله که من زندان بودم، جنگ تجاوزی عراق علیه ایران شروع شده بود و یکبار کیانوری افضلی را دیده بود.
پس از آزادی از زندان قرار شد تا مدتی که بشود کسی به جای من گذاشت، من ارتباط خود را با شاخههای ارتش حفظ کنم. این بود که از آن موقع دوباره افضلی را ملاقات کردم (البته با حضور احمد).
از آن پس تا آخرین دیدار، ملاقات ما به این صورت بود که احمد او را در خیابان (محلی نزدیک خانه پدرزن افضلی) سوار میکرد و به خانه کاوه (3-2 بار هم خانه احمد) و چند بار هم خانه محمدرضا معزز برادرزاده احمد) میبرد و من هم به آنجا میرفتم و او را میدیدم.
در تمام جلسات ملاقات سه نفره بود و احمد هم حضور داشت.
افضلی این اواخر ماهی 2 هزار تومان حق عضویت میپرداخت که احمد میگرفت و در حساب شاخه خودش منظور میکرد.
مسائلی که در هر دیدار مطرح میشد، عبارت بود از اول خبرهایی که او میداد و سپس صحبت درباره وضع سیاسی و نظرات حزب و در آخر هم او در همان جا اطلاعیه یا تحلیل هفتگی حزب را میخواند.
خبرها و اطلاعاتی که او میداد پراکنده بود و از مجموعه حوادث و برخوردها و ملاقاتهای او با شخصیتها در طول روزهای قبل بود.
از جمله خبرهای او نکات اصلی ملاقاتهای او با مقامات مختلف در جمهوری اسلامی بود که به شناخت مواضع هر یک از آنها در مسائل مختلف کمک میکرد. ما هم همیشه او را به گسترش اینگونه ملاقاتها تشویق میکردیم.
گاهی خبرهایی را از بولتن اداره دوم یا بولتن وزارت ارشاد که به نظرش مهم میرسید نقل میکرد گاهی هم اخباری درباره خرید تسلیحات از خارج داشت یا هیأتهایی که برای مذاکره در این باره آمد و رفت میکردند (مثلا کرهایها یا چینیها یا ایتالیاییها) به ویژه چند بار وابسته دریایی ایتالیا نزد او آمده بود و صحبتهای اصلی با او را میگفت.
در همه این موارد آنچه را که از میان خبرهای او به نظرم مهم میآمد در یک کاغذ کوچک یادداشت میکردم و در ملاقاتهای خود با کیانوری شفاها به او اطلاع میدادم.
یک بار از او راجع به موشک هارپون اطلاعات خواسته بودم که او آنچه را که خود میدانست در دو سه صفحه نوشت و داد که چون جنبه کلی داشت و مشخصات فنی در آن نبود آن را از بین بردم.
یک بار نیز اطلاعاتی درباره سایتهای راداری که قبل از انقلاب در دست آمریکاییها بود خواستم و او شرح مختصری درباره آنها و وضع قبل و بعد از انقلاب داد که من نوشتم (دو مورد اخیر یعنی اطلاعات فنی درباره موشک هارپون و درباره سایتها را رابط شوروی خواسته بود که در مورد هارپون اطلاعات داده شده ارزش فنی نداشت و اطلاعات در مورد سایتهای مذکور را برای او فرستادم).
در ارتباط با افضلی و عطاریان آنها گاهی که در جلسه شورای عالی دفاع یا عطاریان در جلسات پیش از شورا شرکت میکردند، اگر نکته مهمی وجود داشت به من میگفتند که طبق معمول من مثل همه خبرها به کیانوری میگفتم.
یکی از مسائلی که اغلب مورد بحث واقع میشد، مسئله جنگ بود. بیشتر این صحبتها بعد از حملات بزرگ بود که او راجع به نحوه عملیات و نتایج آن توضیح میداد. گاهی هم مدتی قبل از عملیات، خبر از قریبالوقوع بودن آن میداد.
در توضیح عملیات بزرگ میگفت که از چند جناح حمله شده و دشمن چه عکسالعملی نشان داده و نتیجه چه شده است. البته توضیحات او کمتر جنبه فنی دقیق داشت چون از طرفی نیاز به تخصص داشت که من نداشتم و از طرف دیگر بیشتر جریان کلی جنگ برای من مطرح بود و من هم در همین حد کلی که عملیات پیروز شده یا شکست خورده و تلفات و ضایعات کم یا زیاد بوده به کیانوری اطلاع میدادم و او هم بیشتر از این از من نمیخواست.
فیالمثل در مورد آخرین عملیات والفجر، اطلاعاتی که او داد چنین بود که حمله ایران از دو جناح صورت گرفته در یک جناح نیروهای مسلح ما نتوانستند پیشروی کنند و در جناح دیگر پیشروی کرده و چند موضع و تپه را آزاد کردند اما در روزهای بعد، زیر حملات متقابل و آتش شدید دشمن و احتمال اینکه دشمن نیروهای ما را دور بزند مجبور به عقبنشینی به مواضع قبلی شدهاند و شهدا و مجروحین نیروهای ما نیز زیاد بوده است.
در مورد هیأتهایی به ایتالیا یا انگلستان، شوروی، کره شمالی و یا بالعکس و یا آمدن هیأتی از چین و کشورهای دیگر که اغلب نتیجه این آمد و رفتها نامشخص باقی میماند یا بینتیجه میماند. باز در این موارد خبر کلی آن را من به کیانوری میدادم.
در مورد دیگر نکات اصلی صحبتهایی بود که او در ملاقاتهای عادی خود با مقامات مختلف جمهوری اسلامی داشت که من آن نکاتی را که جنبه سیاسی داشت و یا به شناخت دقیقتر مواضع آن مقام کمک میکرد یادداشت کرده و به اطلاع کیانوری میرساندم.
یک مورد سفر او به لیبی بود همراه هیأتی که پس از بازگشت شرح مختصری از آن را به ما داد که اگر لازم است اطلاع دهید تا توضیح دهم چون گزارش مفصل سفر خود را به مقامات ذیربط در جمهوری اسلامی داده است.
موضوع دیگر اینکه هر چند گاه وابسته دریایی ایتالیا (که گویا از دوره تحصیلی افضلی در ایتالیا او را میشناخت) نزد او می آمد و در مورد مسائل مختلف از جمله جنگ و آینده آن صحبت میکرد.
افضلی سعی میکرد در این ملاقاتها از او اطلاعاتی به دست آورد این اطلاعات را به من میگفت و من هر بار مصرا از او میخواستم که دقیقا این اطلاعات را به مقامات بالاتر جمهوری اسلامی گزارش کند و اگر اهمیت بیشتری داشت، حضورا با یکی از مقامات عالی ملاقات و توضیح دهد که او هم این کار را میکرد.
در مورد اطلاعات صرفا نظامی، یکبار من از او خواستم که در مورد سایتهای رادار که قبل از انقلاب در دست آمریکاییها بوده خبر بگیرد که اکنون فعال هستند یا نه و اگر هستند در چه جهت (این را رابط شوروی خواسته بود) افضلی در مورد 5 یا 6 سایت رادار در نقاط مختلف کشور خبر داد که کدام را آمریکایها برچیدهاند، کدامیک باقی مانده ولی فعال نیست و کدامیک فعال است (که عمدتا سایتهای غرب و جنوب کشور بود) و من این اطلاع را به رابط شوروی دادهام (البته با اطلاع کیانوری).
یک بار هم افضلی درباره کارکرد موشک هارپون نوشت که جنبه فنی ویژه و محرمانه نداشت (آنطور که خود افضلی میگفت) و بدین جهت من آن را از بین بردم.
در بعضی از جلسات، افضلی درباره آخرین اطلاعات در مورد مسابقه تسلیحاتی در سطح جهانی بین شرق و غرب و مثلا اینکه موشک پرسینگ دو یا کروز چیست و چطور عمل میکند یا موشک MX چیست و ... برای من صحبت کرد و من به اینگونه اطلاعات از جهت دانش شخصی خودم علاقمند بودم و از او سوال میکردم. او این اطلاعات را از مطالعه نشریات و مجلات خارجی به دست میآورد. گاهی هم خبرهایی از بولتن اداره دوم یا بولتن وزارت ارشاد میداد که به ندرت اتفاق میافتاد.
در هر جلسه دیدار او مختصری هم بحث سیاسی میکردیم و بعد او نشریات جاری نظیر پرسش و پاسخ، تحلیل هفتگی یا احیانا اعلامیهای را اگر بود میخواند و من میرفتم.
همانطور که قبلا هم توضیح داده بودم، در دیدارهایم با افضلی، ابتدا او اخبار و اطلاعات تازه را مطرح میکرد سپس درباره بعضی آنها که اهمیت سیاسی داشت صحبت میشد و سپس من هم پیرامون اوضاع کشور و تحلیل حزب صحبت میکردم و سرانجام او در وقت باقیمانده، تحلیل هفتگی پرسش و پاسخ یا دیگر نشریات حزب را که احمد میآورد مطالعه میکرد.
در زیر کوشش میکنم جزئیات اخبار و اطلاعاتی را که افضلی در جلسات مختلف مطرح کرده بود شرح دهم.
* جنگ از موضوعاتی بود که اغلب دربارهاش صحبت میشد چه به صورت اطلاعات مشخص و چه به صورت بحث کلی سیاسی در مورد اثرات و پیامدهای آن. اغلب من در مورد جنگ و خبرهای تازه از آن سوال میکردم.
گاهی زمانی که عملیات از طرف نیروهای ایرانی در پیش بود و او اطلاع پیدا میکرد، میگفت که قرار است به زودی یا مثلا در ظرف یک هفته تا ده روز آینده حمله تازهای از طرف ایران صورت گیرد.
البته غالبا او در مورد چگونگی شروع عملیات اطلاع دقیقی نداشت و تنها پس از پایان عملیات و در دیدارهای بعد از آن، درباره نتایج آن نسبتا دقیقتر صحبت میکرد و میگفت که عملیات از کدام جناحها صورت گرفته، کدام لشکرها در عملیات شرکت داشتهاند، پیشروی چقدر بوده، ضدحملات دشمن و آتش او چگونه بوده و سرانجام نتیجه عملیات چه شده و میزان شهدا و مجروحین و اسیران ما و کشتهها و تلفات آنها (دشمن) چه حدود بوده.
مثلا در مورد اولین عملیات والفجر، هنگامی که صورت گرفت او در لیبی بود. پس از بازگشت، در جلسهای که داشتیم گفت که عملیات با شکست روبهرو شده، آتش عراقیها بسیار شدید بوده و سپس با ضدحملات خود توانستهاند نه تنها مواضع عقبنشسته را دوباره اشغال کنند بلکه تلفات سنگینی به نیروهای ما وارد کردند و در جلسات بعد، از پایین آمدن روحیه در نیروهای ایرانی چه در ارتش و چه در بسیج صحبت میکرد و در عملیات دوم والفجر، قبل از عملیات گفته بود که بعد از تعطیلات عید قرار است حملهای صورت گیرد ولی از کم و کیف آن خبری نداشت.
چند روزی پس از عملیات که او را دیدم، گفت که عملیات از دو جناح در محور فکه انجام شده ولی یک محور موفق به پیشروی نشده و قرارگاه دوم موفق به پیشروی و گرفتن چندین تپه استراتژیک شده اما در روزهای بعد، نیروهای عراقی با آتش سنگین دست به ضدحملههای پی در پی میزنند و حتی شروع به محاصره نیروهای ایرانی میکنند در نتیجه از فرماندهی ایران دستور عقبنشینی داده میشود و نیروهای ما به مواضع قبلی برمیگردند.
به طور کلی اطلاعاتی که او درباره عملیات دیگر هم میداد در همین حدود بود و گاهی برای روشن کردن مسئله، کروکی منطقه را می کشید و روی آن نشان میداد که عملیات چگونه انجام شده و نتیجه چه شده است.
طبق اظهارات او، نیروهای ما پس از عملیات پیروزمندانه خرمشهر و بستان، تقریبا پیروزی دیگری نداشتند و در سایر عملیات بعد از آن اگر هم پیشروی بوده، بسیار جزئی و با دادن شهدا و مجروحین بسیار بوده است و خود افضلی اعتقاد داشت که امکان یک پیروزی وسیع و تعیین کننده در برابر نیروهای عراقی که دارای تجهیزات و آمادگیهای کافی هستند بعید به نظر میرسد ولی معتقد بود که نمیشود مسئله را عریان با مقامات مطرح کرد چرا که هیچکس حاضر نیست درباره توقف جنگ قبل از به دست آوردن لااقل پیروزی بزرگ و برگ برنده، سخنی بشنود.
* یکی از خبرهایی که افضلی در زمان خودش داده بود، موضوع تشکیل قرارگاه دریایی مشترک نوح بین نیروی دریایی و سپاه پاسداران بود.
آنطور که افضلی میگفت، قبلا در ملاقاتی که او با فرماندهان سپاه در تهران داشت، درباره همکاریهای میان نیروی دریایی و سپاه مفصلا صحبت شده بود و او درباره نقش دریا و نیروی دریایی مطالب زیادی را شرح داده بود که مورد توجه فرماندهان سپاه واقع شده بود و او را فردی با تخصص بالا ارزیابی کرده بودند.
در آن موقع فرماندهان سپاه پیشنهاد ایجاد قرارگاه مشترک نوح را مطرح کرده بودند که مورد موافقت افضلی قرار گرفته بود و افضلی در مورد ایجاد یگانهای دریایی ساحلی که سپاه در صدد ایجاد آنها بود نیز توضیحاتی داده بود. سپس در مسافرت او و فرماندهان سپاه به بوشهر طی مراسمی این قرارگاه مشترک افتتاح گردید.
افضلی از دیدارهایی که با برادر تیموری مسئول امور دریایی سپاه داشت اینطور استنباط میکرد که اصرار بر تشکیل این قرارگاه برای نشان دادن این نکته است که در اختلافات میان سپاه و صیادشیرازی (که در آن موقع زیاد از آن صحبت میشد) این صیادشیرازی است که مانع و موجب اختلافات است وگرنه سپاه آماده همکاری با همه نیروهاست.
* از جمله مواردی که افضلی در مورد خرید سلاح صحبت کرده بود، سفر هیأتی به انگلستان برای رسیدن به توافق بر سر قراردادهای زمان شاه با انگلستان بود که بخش مهمی از پول آن هم قبلا پرداخت شده بود اما انگلستان از اجرای قرارداد خودداری کرده بود که تا آنجا که من یادم هست افضلی گفت که این مذاکرات به نتیجه نرسیده و انگلستان بازی درآورده است.
* از دیگر موارد، مذاکره با یک هیأت چینی بود. چینیها اعلام کرده بودند که حاضرند سلاحهای مورد نیاز ایران را تأمین کنند منتهی گفته بودند که باید از طریق یک کشور واسط (آنها پاکستان را پیشنهاد کرده بودند) این سلاحها را بفروشند و آنها افراد پاکستانی را آموزش دهند و افراد ایرانی از پاکستانیها آموزش بگیرند. آرش با این پیشنهاد مخالفت کرده بود و به اداره دوم نوشته بود شرایط چینیها چون سیاسی است و ما را وابسته میکند درست نیست من خبر را که به کیانوری دادم او گفت بهتر است از چینیها اسلحه خریداری شود تا آمریکا. این اواخر باز مسئله مطرح شده بود و قرار بود هیأتی به چین برای خرید اسلحه سفر کند.
* از مدت ها پیش موضوع سفر هیأتی از وزارت دفاع و نیروهای هوایی و زمینی به شوروی جهت خرید اسلحه مطرح بود و کیانوری همیشه درباره اینکه بالاخره این هیأت کی خواهد رفت سوال میکرد.
یک بار که سفر هیأت جدیتر مطرح شد (خبر آن را هم افضلی میداد و هم از طریق شاهرخ جهانگیری میآمد) کیانوری گفت به رابط روسی (که آن موقع در اوایل سال 59 من مدتی با او ارتباط داشتم) بگو. من گفتم.
او سوال کرد که آیا حزب با دادن اسلحه از طرف شوروی موافق است؟ من مسئله را با کیانوری مطرح کردم و او گفت که صددرصد موافقیم. من هم پاسخ را به فرد روسی گفتم.
یکبار که افضلی با فرمانده نیروی هوایی سرهنگ معینپور ملاقاتی داشت او گفته بود که از نیروی هوایی چیز زیادی باقی نمانده است. یکبار هم افضلی (مدتها پیش) در مورد تعداد محدود باقی مانده از هواپیماهای F14 که برای کنترل هوایی ایران به ویژه منطقه جنوب اهمیت زیادی داشت صحبت میکرد و اینکه عراقیها با ایجاد نقاط کاذب باعث به هدر رفتن موشکهای فنیکس این هواپیماها میشوند و به این ترتیب تعداد این موشکها به زودی تمام خواهد شد و F14 بدون موشک فونیکس هم اثری نخواهد داشت.
در مقابل او از قدرت نیروی هوایی عراق و اینکه عراق توانسته است تقریبا تمام هواپیماهای از دست داده در طول جنگ را جبران کند و از کشورهای مختلف به ویژه فرانسه هواپیما دریافت دارد، صحبت میکرد.
یکبار هم« افضلی »میگفت مسئله نداشتن هواپیما و تجهیزات هوایی توسط فرمانده نیروی هوایی در شورای عالی دفاع مطرح شده بود که آقای «خامنهای» تأکید داشتند باید حتیالمقدور از امکانات و تجهیزات موجود استفاده کرد و آنچه را که از کار افتاده، راهاندازی کرد.
* افضلی در هر مورد که در رابطه با کارش با یکی از مقامات مسئول ملاقات داشت، اگر نکته قابل ذکری در آن بود میگفت که بیشتر از جهت موضعگیریهای آن مقام و گاه جنبههای دیگر اهمیت داشت.
مثلا در ملاقاتی که این اواخر با نخستوزیر داشت در مورد جنگ صحبت شده بود و آقای نخستوزیر گفته بود ما هنوز باید بنشینیم و خط مشی جنگی خودمان را تعیین کنیم. این سخنان در مقابل حرفهای افضلی بود که گفته بود جنگ دارد طولانی میشود و جنگ فرسایشی به نفع ما نیست و مشکلات اقتصادی ما را افزایش میدهد.
آقای نخستوزیر در این ملاقات از وضع ارزی اظهار رضایت کرده و نسبت به آینده اقتصاد اظهار امیدواری کرده بودند و گفته بودند ما برای حتی ۲۰ سال آینده برنامه تنظیم کردهایم و انشاءالله مشکلات رفع خواهد شد.
بازجویی پرتویشنبه، ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۲)
* اخبار مربوط به خرید اسلحه از بازارهای آزاد از جمله از طریق شرکتی که «صادق طباطبایی» در سوئیس برای این منظور تأسیس کرده بود و در چند مورد کلاهبرداری بعضی از فروشندگان آزاد اسلحه یا فرار کردن مسئول ایرانی خرید اسلحه همراه با پولی که در اختیارش بود.
* از سال ۱۳۵۸ توسط کیانوری و سپس در سال ۱۳۵۹ توسط مأمور شوروی، مسئله تهیه مشخصات و مدارک فنی ساختمان برخی سلاحهای پیچیده آمریکایی نظیر رادار F14 موشک فونیکس، موشک هارپن و ... با من مطرح شده بود و از جمله من با افضلی هم مطرح کرده بودم.
در اوایل سال ۱۳۶۰ افضلی به من خبر داد که یکی از ناوهای ایرانی که در اوایل جنگ توسط عراقیها غرق شده حامل یک موشک سالم هارپون است و شورویها میتوانند بروند آن را بردارند.
من موضوع را با کیانوری مطرح کردم او بعداً از من مشخصات دقیق محل غرق کشتی را ساخت که از افضلی گرفتم و به او دادم.
بعدها در ملاقاتی که به دستور کیانوری یا «جوانشیر »با مأمور شوروی داشتم، او گفت که چون منطقه جنگی است، آنها نمیتوانند به آنجا نزدیک شوند و موشک مزبور را بردارند.
* اخبار و اطلاعاتی که افضلی طی چند سال داده بود، تنها به موارد بالا خلاصه نمیشود منتهی متأسفانه من اکنون همه را به یاد ندارم.
(متن بازجویی پرتوی یکشنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۳)
* درباره ارتباط من با سرهنگ عطاریان:
آنطور که خودش میگفت، در سالهای حوالی 28 مرداد با سازمان جوانان حزب مربوط بوده و از آنجا علایقی از حزب در ذهنش باقی مانده بود.
پس از پیروزی انقلاب و باز شدن دفتر حزب در سال 58 او(سرهنگ عطاریان) همراه برادرخانمش به دفتر حزب مراجعه کرده و ثبتنام کرده بوده است.
سپس پارول ارتباط با او را کیانوری به من داد و من به احمد دادم که او هم به بابک داد و بابک با او تماس گرفت و تا اواخر 58 یا اوایل سال 59 بابک در ارتباط با او بود.
از اوایل سال 59، من با او(سرهنگ عطاریان) تماس میگرفتم و ارتباط او با بابک قطع شد. او در اوایل بعد از انقلاب، فرمانده لشکر یک پیاده بود اما پس از انحلال این لشکر به ستاد بزرگ منتقل شد و در واقع کار مهمی نداشت.
در تابستان سال 59 به علت بازداشت من، ارتباط من با او قطع شد و پس از آغاز جنگ و تجاوز عراق او به جبهه غرب اعزام شد و پس از آزادی من از زندان نیز تا مدتی با او ارتباط وجود نداشت سپس بابک را دو بار برای دیدارش به کرمانشاه فرستادم و او توانست در مدت کوتاهی (حدود نیم ساعت) با او صحبت کنم و مشی حزب را در مورد بنیصدر برای او بگوید. او قبلا نتوانسته بود ماهیت جریان بنیصدر را بشناسد و در نتیجه حتی تمایل به او پیدا کرده بود.
تا موقعی که در غرب بود، امکان تماس با او وجود نداشت و تنها یک بار من موفق به دیدار کوتاه او در ماشین در تهران شدم که کوشیدم جریان بنیصدر و نظر حزب را برای او روشن کنم.
تنها پس از کنار رفتن از قرارگاه غرب و بازگشت او به تهران بود که امکان تماس مجدد با او فراهم شد. از آن تاریخ این تماس تا چند ماه پیش که او به خانه جدیدش رفت، در خیابان و در ماشین انجام میشد و مدت آن هر بار به طور متوسط از نیم ساعت تجاوز نمیکرد و بارها هم به علت نیامدن او به سر قرار برای مدتی گاه بیش از یکی دو ماه قطع می شد.
از موقعی که او به خانه جدیدش در خیابان پاسداران انتهای بوستان ششم نقل مکان کرد، برای دیدارش به خانه میرفتم منتهی باز هم به واسطه اینکه هنوز وضع خانه آماده نشده بود و من هم فرصت کمی داشتم، دیدارمان خیلی کوتاه بود.
در هر دیدار او ابتدا اگر خبری داشت میگفت من هم توضیحی درباره سیاست حزب میدادم و تحلیل هفتگی پرسش و پاسخ و دیگر نشریات جاری حزب را به او میدادم که بخواند.
درباره خبرها و اطلاعاتی که او به من میداد باید بگویم تنها در مدتی که او در وزارت دفاع مشاور بود پارهای خبرها به دستش می رسید وگرنه در دورانی که در ستاد بود و بعد هم که به دانشکده فرماندهی و ستاد منتقل شده بود عملا خبری نداشت.
به هر حال نمونههای خبرهای او را تا آنجا که به یاد دارم در زیر ذکر میکنم.
* جریان تجاوز آمریکاییها به طبس: پس از شکست تجاوز آمریکا به طبس، عطاریان طی حکمی از سوی دادستان انقلاب مأمور رسیدگی به این حادثه شد و از محل حادثه نیز بازدید کرد. خلاصهای از گزارشهایی را که برای مقامات تهیه کرده بود به من هم داد. این گزارش قسمتی به نحوه ورود هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی تا کویر و تعداد آنها و بعد از ازکارافتادگی بعضی از آنها و آتش گرفتن هواپیمای حامل سوخت و ... بود که البته همه اینها بعدها به تفصیل در مطبوعات منتشر شد و
قسمتی هم مربوط به قسمت بمباران هلیکوپترهای آمریکایی بود که در« طبس» سالم مانده بودند و احتمالا حاوی اسناد سری بودند که گزارش او نشان میداد که این یک خیانت آشکار از طرف تیمسار باقری فرمانده آن موقع نیروی هوایی و احتمالا تیمسار شادمهر بوده است.
به هر حال بنیصدر در آن زمان اجازه نداد مسئله پیگیری شود ولی بعدها موضوع چنان مشخص شد که در مطبوعات هم منعکس گردید.
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:ماجرای طبس وسقوط هلی کوپترها ومرگ خلبانان امریکایی.
۵اردیبهشت ۵۹ زبده ترین خلبانان نظامی امریکابا ۸ فروند بالگرد عظیم الجثه RH-۵۳D برای آزادی۵۳گروگان خوددرسفارت امریکا(لانه جاسوسی)درمنطقه طبس(خراسان)عملیات راشروع می کنند واما بامشکل مواجهه میشوند.
یک فروند بالگرد که سوختگیری کرده بود تیک آف کرد تا جای خود را به بالگرد دیگری بدهد که به دلیل طوفان شن و عدم دید کافی به یک فروند MC-۱۳۰E برخورد کرد. هر دو بالگرد به تلی از آتش بدل گردیدند و باعث کشته شدن ۸ نفر و مجروح گردیدن ۵ نفر دیگر شدند.
این حادثه موجب رُعب ووحشت نظامیان امریکاشد بناچار۵ فروند بالگرد باقیمانده را سالم رها کرده و حتی فرصت نکردندمدارک و اسناد محرمانه موجود در آنها را نیز از بین ببرند(شن جندالله بود).به فرمایش امام خمینی«شن هامأمورخدابودند»/پایان توضیحات/
* درباره جنگ: در مورد جنگ هر وقت موردی پیش میآمد صحبت میشد. گاهی از قریبالوقوع بودن عملیات تازه از طرف نیروهای ایران را میداد البته تاریخ دقیق تا چگونگی عملیات را نمیدانست. معمولا پس از عملیات و روشن شدن نتایج آن بود که او خبر از نتیجه آن میداد. معمولا خبر او کوتاه بود و در این حد که شکست خوردیم و مجبور به عقبنشینی شدیم تا تلفات بالاست اکتفا میکرد.
در مورد آخرین عملیات والفجر، او میگفت نیروهای ما شکست خوردهاند و چند تا تپه را هم گرفته بودند. مجبور شدند پس بدهند و حدود 1500 شهید و چند هزار مجروح داشتیم و یا در عملیات قبلی که او سفری هم به منطقه جنگی بعد از پایان آن مرحله کرده بود، خبر از تلفات وسیع نیروهای ما میداد و میگفت در بیابانها هنوز اجساد افتاده است و آن را فاجعهآمیز توصیف میکرد و گویا عین همین جمله را در گزارش خود برای وزیر دفاع هم نوشته بوده است.
آخرین باری که او را دیدم از تحلیلی راجع به جنگ صحبت میکرد که برای وزیر نوشته و سپس این تحلیل نزد ریاست جمهوری نیز مطرح شده بوده است.
میگفت در این تحلیل گفتهآم که امکان رفتن تا بغداد و سقوط صدام در بغداد نیست تنها میشود منطقهای را گرفت و به عنوان برگ برنده پشت میز مذاکره نشست و برای این کار هم باید تغییرات اساسی در سیستم فرماندهی و طرحهای عملیاتی ایجاد شود که آقای رئیسجمهور از او خواسته بودند در این زمینه کار کند و طرح دقیق خود را ارائه کند.
* در مورد سمینار طرحهای استراتژیک دفاعی در ستاد مشترک عطاریان هم در آن موقع خبر آن را داد. گویا تنها در یک جلسه آن شرکت کرده بود.
او میگفت در جلسه اول، «تیمسار ظهیرنژاد» سخنرانی خوبی کرده بود و خطرات آمریکا، پاکستان و ترکیه را برجسته کرده بوده اما در جلسه آخر، او خطر را از جانب شوروی و نفوذ حزب توده دانسته و گفته بوده باید توجه را به اینجا معطوف کرد.
* چند هفته بعد از دستگیری سران حزب، تیمسارظهیرنژاد گفت فهمیدم علت دستگیری آنها چیست، گفتم چیست؟ گفت من بولتن اداره دوم را که برای وزیر آمده بود دیدم درباره گروههای مختلف تحلیل کرده بود و تحلیل مفصلی هم درباره حزب توده داشت که به استناد اعلامیهها و نشریات و بخشهای داخلی تحلیل کرده بود که این حزبی است وابسته و جاسوس و همه جا نفوذ میکند و باید هرچه زودتر جلوی فعالیت آن را گرفت و میگفت تاریخ این بولتن قبل از دستگیری سران حزب است. البته من این ارتباط را نپذیرفتم و گفتم مسئله دستگیری رهبران حزب از مدتها قبل باید تدارک شده باشد و نمیتواند تنها با یک بولتن انجام گرفته باشد. بعد از او خواستم که چند نمونه از بخشنامههایی که در بولتن به آنها اشاره شده بیاورد زیرا او میگفت که نشان میدهد که در حزب نفوذ کردهاند.
در جلسه بعد چند نمونه را که یادداشت کرده بود آورد دیدم چیز مهمی در آن نیست یا از تحلیل هفتگی است یا از بولتن جوانان و سایر انتشارات درونی حزب که البته به دست هواداران و اطرافیان هم میرسید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«سرلشکرقاسمعلی ظهیرنژاد»فرماندهی ژاندارمری کل کشور در ۹ مهر ۱۳۶۰ به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد.
او در سال ۱۳۶۶ به درجه سرلشگری گرفت و در ۶ آبان ۱۳۶۸ به ریاست گروه مشاوران نظامی فرماندهی کل نیروهای مسلح برگزیده شد در ۲۱ مهر ۱۳۷۸ بر اثر سکته مغزی درگذشت.
ادامه اعترافات سرهنگ پرتوی:پس از آن او در ملاقاتی که با سرهنگ کتیبه داشت در مورد این بولتن با او صحبت کرده بود. کتیبه گفته بود که ما (اداره دوم) از مدتها پیش سران و اعضای حزب توده را شناسایی کرده بودیم و کار گرفتن آنها را به اداره خود نسبت داده بود و گفته بود الآن یک لیست 4هزار نفری از اعضای حزب در کشوی میز من است که هر وقت بخواهیم میتوانیم آنها را بگیریم و لیست را به عطاریان نشان داده بود که از روی حروف الفبا تنظیم شده بود. در مورد عاقبت کار هم گفته بود تا اینجا را ما انجام دادیم از این به بعد را ما تحویل دادیم و دیگر به ما مربوط نیست.
* جریان قطبزاده: عطاریان به پیشنهاد کبیری و موافقت آقای ریشهری به جریان قطبزاده وارد شد و همراه کبیری زیر نظر آقای ری شهری و دو برادر از اطلاعات سپاه آن را تا آخر دنبال کردند.
در ماههایی که این جریان ادامه داشت او هر هفته پس از دیدار قطبزاده خلاصهای از آن را به من میگفت و دو سه بار هم رونوشت گزارش کتبی را که برای برادران سپاه نوشته بود به من داد.
البته در این مورد من به طور جداگانه از طرف کبیری نیز در جریان قرار میگرفتم.
* عطاریان گاهی برخی از ملاقات ها و برخوردها که با بعضی از مقامات و شخصیتها نکاتی را مطرح میکرد مثلا گاهی از جلسات زیر شورای عالی دفاع که در آنها شرکت میکرد و صحبتهایی که با بعضی از شرکتکنندگان در آنها نظیر آقای میرمحمدی از وزارت خارجه داشت مطرح میکرد. البته این جلسات این اواخر مدتی بود که تشکیل نشده بود و او چیز تازهای نداشت.
آنطور که به یاد دارم عطاریان گفته بود آقای میرمحمدی نظر داشت که باید از طولانی شدن جنگ جلوگیری کرد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ماجرای خیانت فرماندها واعدام۲فرمانده ارشد نیروی دریایی:
این مصاحبه(واگویی خاطرات جنگ) در پاییز ۱۳۸۳ و با حضور سردار درودیان سردبیر وقت فصلنامه تخصصی جنگ ایران و عراق انجام شده است، یعنی زمانی که امیر شمخانی وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بود.
این ۲ هم اکنون نیز از مقامات عالیرتبه نظام جمهوری اسلامی هستند؛ سردار رشید جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و دریابان شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی است
سرلشکرعلی شمخانی: به بنی صدرگزارشات غلطی داده بودند که سپاهیها دارند عراق راتحریک می کند.
سرلشکرغلامعلی رشید: آیا میتوان گفت که ارتش و ژاندارمری اطلاعات را به او میدادند؟
شمخانی: این دو سازمان سیستم اطلاعاتی داشتند. به هر حال، آن زمان، آمادگی رژیم عراق را برای حمله گزارش دادیم و او تقریباً پذیرفت که خبرهایی هست. به همین دلیل، وقتی به اهواز رفتیم، فردی به نام سرهنگ عطاریان حدود یک هفته پیش از آغاز جنگ، از طرف ستاد مشترک ارتش به اهواز آمد که بعد، فرمانده غرب کشور شد.
* ماجرای نامه تاریخی شمخانی
درودیان: او همان فرد تودهای بود که بعداً او را دستگیر کردند. منبع اطلاعات او روسها بودند.
شمخانی: به هرحال، او به آنجا آمد و توضیح داد که عراق قصد حمله به ایران را دارد و طرحهایی با نام عقاب و... را مطرح کرد.
به یاد دارم که به او گفتم: شما به ما آر.پی.جی بدهید. او گفت: آر.پی.جی نداریم. در حالی که آن زمان، ارتش خیلی آر.پی.جی داشت، در هر حال در آن جلسه، به ما ابزار ندادند؛ موضوعی که به نوشتن آن نامه تاریخی منجر شد که به داد ما برسید.
سیدمحمدغرضی
در آن جلسه، به او خیلی اصرار کردیم که امکانات تسلیحاتی بگیریم و شهید بقایی را به عنوان نماینده خودمان در اتاق جنگ لشکر ۹۲گذاشتیم. این جلسه در اتاق جنگ لشکر۹۲ تشکیل شد. من و آقای غرضی استاندار خوزستان/بازخوانی اول مهر۱۳۹۴فارس
اعدام ۲فرمانده نیروی دریایی
دقت شود :سران «نیروی دریایی» یا جاسوسان امریکابودند ویاازجاسوسان روس بودند وتوده ای
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خاطره آیت الله خامنهای از انتصاب اولین فرمانده نیروی دریایی از سوی بازرگان و اعدام وی
دیدیم یک جناب، با یال و کوپال – ما درست هم این گونه قیافههایی را ندیده بودیم – و با آن تشکیلات و اینها آمد! گفتیم ایشان کیست؟ گفتند فرماندهی نیروی دریایی از طرف نخست وزیر است!
رهبرمعظم انقلاب اسلامی در دیدار تشکّلهای مختلف دانشجویی دانشگاههای تهران گه در تاریخ بیست و هفتم دی ماه ۱۳۷۷ برگزار شد، به انتصاب یکی از فرماندهان ارتش سابق از سوی مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت به عنوان فرمانده جدید نیروی دریایی ارتش و سرنوشت او اشاره می کنند که بازخوانی آن خالی از لطف نیست.
متن این سخنرانی به نقل از سایت رسمی رهبرانقلاب بدین شرح است:
من یادم نمیرود در اوایل انقلاب، جلسهای به اسم جلسهی شورای عالی دفاع تشکیل شد؛ نخستوزیر وقت و چند نفر از مسؤولین، بنده و مرحوم چمران هم بهعنوان دو نمایندهی امام در آن جلسه شرکت کردیم. بعضی از مسائل نظامیِ خیلی سطحی در آنجا مطرح میشد. البته آنوقت، سپاه پاسداران تشکیل شده بود؛ منتها آن را به بازی نمیگرفتند! سپاه را جدّی فرض نمیکردند، چندان هم از بودن آن راضی نبودند و دلشان میخواست سپاه را حذف کنند! عمده، ارتش در آنجا مطرح بود.
فرماندهان ارتش هم همان کسانی بودند که در گذشته
بودند. البته فرماندهان نیروها فرار کرده، یا دستگیر شده، یا محاکمه شده
بودند؛ اینها هم معاونین آنها بودند. مثلاً یک نفر معاون فرمانده نیروی
هوایی رژیم شاه، آن روز همهکارهی نیروی هوایی شده بود! فرمانده نبود؛ اما
همه کاره بود و دلش میخواست و میکوبید که فرمانده شود؛ بعید هم نبود!
اگر آنها بودند، فرمانده میگذاشتند؛ کمااینکه برای فرماندهی نیروی دریایی، یکی مثل آنها را انتخاب کردند!
همان روزهای اوّل که ما در مدرسهی رفاه بودیم – در همان جوش انقلاب – دیدیم یک جناب، با یال و کوپال – ما درست هم این گونه قیافههایی را ندیده بودیم – و با آن تشکیلات و اینها آمد! گفتیم ایشان کیست؟ گفتند فرماندهی نیروی دریایی از طرف نخست وزیر است!
بعد هم چند روز که گذشت و یک خرده سوابق اعمالش معلوم شد، کمیتهی انقلاب او را گرفت، محاکمه و اعدامش کردند! وضعشان این طور بود؛ اینها را به عنوان فرمانده گذاشته بودند! فرماندهان ارتش آن روز، مثل فرماندهان صالح و مؤمن و انقلابی امروز نبودند. امروز فرماندهان ارتش، واقعاً همه انقلابی و مؤمن و سالمند.
گفتنی است،با رجوع به آرشیو مجلات و مطبوعات اوایل انقلاب معلوم می شود فرمانده مذکور "
تیمسار دریادار محمود علوی" بود که دربهمن ۱۳۵۹ توسط دادستانی به اتهام جاسوسی و ارتباط با آمریکا دستگیر و اعدام شد.وی همچنین در رژیم گذشته در شرکت فورترس-اکاس-کنتینانتال به عنوان مشاور مخصوص شرکت اف ، آی ، سی با موسسات و ادارات دولتی در رابطه بوده است./۴ تیر۱۳۹۴روزشمار
***
خبرگزار ی فارس،۹۱/۱۰/۱۲ حمید داوودآبادی نویسنده و محقق تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در جدیدترین نوشته خود پرده از برخی اقدامات حزب توده که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام داده است، برداشته است که نظر شما را به آن جلب میکنیم:
در اولین روزهای سال 1358 که جلوی دانشگاه شده بود پاتوق گروهک های ضدانقلاب، از منافقین گرفته تا حزب توده و چریک های فدایی، چادری قرار داشت که محل تجمع بچه حزباللهیها بود.
«چادر وحدت»، جایی بود که طی دو سه سال اول پیروزی انقلاب اسلامی، توانست به مقابله با فتنهها و توطئههای دشمنان قسم خوردهی انقلاب اسلامی بپردازد.
از همان زمان تا امروز، ضدانقلابیون و بهخصوص منافقین که بسیاری از نقشههای شومشان توسط چادر وحدت رسوا و خنثی گردید، همواره از آن بهعنوان محلی که ضربات سختی بر آنان وارد کرد نام میبرند، میسوزند و برمیآشوبند!
کیانوری و همسرش مریم فیروز، در آخرین روزهای حیات
دو سه سال پیش، در میهمانیای در خانهی یکی از دوستان، با پیرمردی همسخن گشتم که در کمال تعجب متوجه شدم وی از مسئولین اصلی سازمان اطلاعات حزب توده در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. سال 1362 در زمان دستگیری سران حزب توده، وی نیز بازداشت شد، چند سال در زندان بود تا این که با آزادی سران حزب، او نیز مرخص گردید.
گفت وگو و ذکر خاطرات با "م. ر"، پرده از رازهای بسیاری برایم کنار زد. مخصوصا وقتی فهمید من در جوانی از نیروهای چادر وحدت بودهام، همسخنی و همنشینی برای او نیز بسیار جالب آمد.
درست زمانی که او در دفتر مرکزی حزب توده در خیابان 16 آذر (ساختمانی که درحال حاضر انتشارات بعثت در آن قرار داد) مستقر بوده و ماموریت اطلاعاتیاش را انجام میداد، ما در چادر وحدت بهدنبال مقابله با آنان بودیم؛ و حالا هر دو بر سر سفرهی دوستی مشترک، نشسته و شام میخوردیم!
یکی از نکات بسیار مهم، نظر جالب او دربارهی «زهراخانم» و «رضا. ا» از نیروهای چادر وحدت بود که ما همواره او را "تودهای" خطاب کرده و از ورود به جمع چادر وحدت منع میکردیم.
زهرا خانم در کنار صادق قطب زاده
وی دربارهی آن دو نفر مدعی شد:
«ما مسئولین اطلاعاتی حزب توده و شخص کیانوری، معتقد بودیم آن دو نفر نیروهای نفوذی جبههی ملی در چادر وحدت هستند. حتی چندبار کیانوری به من گفت تا با چند نفر از نیروها، آن دو را سوار ماشین کرده، به بیابانهای اطراف تهران ببریم و بهاسم بچههای چادر وحدت، آنقدر کتک بزنیم تا اعتراف کنند از کجا ماموریت دارند؛ که با مخالفت من این کار انجام نشد.
بعضی روزها زهراخانم و رضا. ا که بسیار هوچیگر و شلوغ کن بودند، میآمدند جلوی دفتر مرکزی حزب توده و شروع میکردند به شعار دادن و گاهی فحاشی علیه مسئولین حزب. من هم میرفتم و نفری 50 ریال کف دست شان میگذاشتم که میرفتند پی کار خود.»
وی دربارهی حملهی روز دوشنبه 30 تیر 1359 نیروهای حزباللهی به دفتر حزب توده گفت:
«ما در بین حزباللهیها چند نیروی نفوذی داشیم. آن روز که شما میخواستید به دفتر حزب حمله کنید، آنها زودتر به ما خبر دادند؛ برای همین سریع اسناد و مدارک اصلی را از ساختمان خارج کردیم. با وجودی که خطر خیلی جدی بود، نورالدین کیانوری رئیس حزب، به هیچ وجه حاضر به ترک ساختمان نبود. بدان حد که به او گفتم: من محافظ ویژه و مسئول جان شما هستم، اگر لازم باشد بهزور شما را از ساختمان بیرون میبرم.
با توجه به اینکه همه مسلح بودیم، اگر کیانوری با این وضعیت بهدست شما میافتاد، خیلی بد میشد. او را به زور بیرون کشیدم و همراه دو سه نفر دیگر از ساختمان خارج شدیم. درست همان لحظه شما داشتید از پایین خیابان به طرف بالا میآمدید. سریع نشستیم داخل ماشین پیکان من. نشستم پشت فرمان، کیانوری هم نشست جلو کنارم. کیانوری همواره یک قبضه کُلت رولور کالیبر 38 کوچک با خود حمل میکرد. هرگاه احساس خطر میکرد، آن را به صورت آماده در دست راست میگرفت و در آستین کت خود پنهان میکرد. آن روز هم که همهمان بدجوری ترسیده بودیم، کیانوری کُلت را در دست داشت.
شما داشتید شعار میدادید و دواندوان از جنوب خیابان به طرف بالا میآمدید. ظاهرا هیچ راه گریزی نبود. سریع دنده عقب گرفتم و با سرعت زیاد به سمت شمال خیابان گاز دادم. به اولین خیابان خروجی که رسیدیم، متوجه شدم تعدادی نیروی کمیتهی انقلاب آنجا ایستادهاند. همه مسلح بودیم و این خیلی خطرناک بود. سرانجام با شگرد مخصوص خودمان! بدون این که توجه کسی را جلب کنیم و مشکلی پیش بیاید، از بین آنها گذشتیم و فرار کردیم.»
او درباره ارتباط حزب توده با (کا.گ.ب - K.G.B) - سازمان جاسوسی اتحاد جماهیر شوروی (روسیه فعلی) - میگفت:
«وظیفهی اصلی ما، کشف اطلاعات دو گروه و افشای آنها برای مسئولین جمهوری اسلامی بود. اول سازمان مجاهدین خلق، بعد هم گروههای سلطنت طلب. بیشتر این اطلاعات را هم سازمان کا.گ.ب از طریق سفارت شوروی در تهران به ما میداد. من به سفارت میرفتم و آنها را از نمایندهی کا.گ.ب تحویل میگرفتم و پنجشنبه هر هفته، شخصا به زندان اوین میرفتم و هر دفعه حدود 100 صفحه اطلاعات از مجاهدین و سلطنت طلبها به آقای "اسدالله لاجوردی" تحویل میدادم. بعدها که دستگیر شدم، همان اطلاعات شد سند اثبات جاسوسی و ارتباط من با کا.گ.ب.»
با وجودی که سازمان اطلاعاتی شوروی (کا.گ.ب - K.G.B) - که بعد از سازمان جاسوسی آمریکا (سیا - C.I.A) دومین قدرت اطلاعاتی جهان محسوب میشد - پشت آنان بود، وی دربارهی دستگیری سران حزب توده گفت:
«ما در زمان دستگیری شدیدا غافل گیر شدیم. چون در اطلاعات نخست وزیری - که مسئولیتش با خسرو تهرانی و سعید حجاریان بود - نیروی نفوذی داشتیم و کوچک ترین اطلاعات دربارهی حزب، به ما میرسید. ما خیال مان راحت بود کسی با ما کار ندارد.
کیانوری میگفت: "بزرگ ترین اشتباهی که ما کردیم و همان باعث شد غافل گیر شویم، این بود که همواره سپاه را دست کم میگرفتیم."
کیانوری راست میگفت.
اولا ما در واحد اطلاعات سپاه، نیروی نفوذی نداشتیم که شاید علت آن برمیگشت به اینکه اصلا تصور نمیکردیم با وجود اطلاعات نخست وزیری که ظاهرا قوی و نخبه بودند، سپاه عددی بهشمار آید و اصلا ارزش نداشت نیرو هایمان را برای نفوذ در آن، بهخطر بیندازیم.
دوم اینکه همین حقیر نگاه کردن به اطلاعات سپاه، باعث شد کاملا غافل شویم.
سوم هم اینکه فکر میکردیم اگر قرار باشد به حزب توده حمله شود، این کار توسط اطلاعات نخست وزیری صورت خواهد گرفت که با وجود نفوذیهای ما در آن، خیال مان راحت بود فعلا در لیست سوژههای آنها قرار نداریم.
برای همین وقتی دستگیر شدیم، کیانوری گفت: "اصلا تصور نمیکردیم سپاه در کار اطلاعاتی اینقدر قوی باشد و پیشرفت کرده باشد."»
"م. ر" دربارهی نقش حزب توده در کشف کودتای نوژه در 18 تیر 1359 مدعی بود:
«ما در لو رفتن کودتای نوژه، فعالیت زیادی داشتیم. خود من اطلاعات آنها را از سفارت شوروی در ایران میگرفتم و به دادستانی و مسئولین مملکتی میدادم. تلاش زیادی داشتیم آنها شکست بخورند. برای ما، دشمن اصلی مجاهدین خلق و سلطنت طلبها که مزدوران آمریکا محسوب میشدند، بودند.
در روز دستگیری عوامل کودتای نوژه، کیانوری تلاش زیادی کرد. مدام پای تلفن بود و اطلاعات میداد. ما خبر داشتیم قرار است تعدادی از کودتاگران در بلوار کشاورز سوار اتوبوس شده و عازم ماموریت خود شوند. ما کاملا مراقب تحرکات آنان بودیم. کیانوری از نرسیدن نیروهای انتظامی بسیار عصبانی بود. سرانجام گفت که باید خودمان وارد عمل شویم. همه از جمله خود کیانوری، مسلح شدیم، به اتوبوس حمله کرده و آنها را دستگیر کردیم. بهمحض رسیدن نیروهای ضدکودتا، بازداشتیها را تحویل آنها دادیم و از صحنه خارج شدیم. چون نمیخواستیم لو برود که ما هم در کشف کودتا نقش داشتهایم. این برای حزب خوب نبود که مشخص شود ما با دستگاههای اطلاعاتی جمهوی اسلامی همکاری داریم.»
وقتی از او دربارهی ناخدا "بهرام افضلی" (فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش) و تعداد دیگری از اعضای نفوذی حزب توده در نیروهای مسلح که سال 1362 بهجرم جاسوسی برای دشمن، دستگیر و اعدام شدند سوال کردم، پاسخ جالبی شنیدم:
«همان طور که برای شما، امام خمینی همه چیز بود و حاضر بودید برای او به میدان جنگ بروید و حتی جانتان را فدای دین و رهبر خود میکردید، ما هم همین احساس و نگاه را به شوروی داشتیم.
ما حاضر بودیم جانمان را برای رهبران اتحاد جماهیر شوروی بدهیم. همه آمال و آرزوی ما، شوروی بود. ما اصلا این احساس را نداشتیم که داریم جاسوسی میکنیم. نگاه ما این بود که داریم به آرمانهای حزب کمونیست خدمت میکنیم. حالا یک زمان اطلاعاتی دربارهی توطئههای مجاهدین خلق و سلطنت طلبها از شوروی میگرفتیم و به جمهوری اسلامی میدادیم، یک زمان هم از طریق عوامل نفوذی خود، اطلاعاتی را که شوروی نیاز داشت تهیه میکردیم و خود من به سفارت شوروی میرفتم و به مسئول کا.گ.ب تحویل میدادیم. در هر دو حال، نگاه ما نگاه خدمت به حزب بود. همه چیز ما حزب بود و حزب هم دربست و کامل در خدمت آرمانهای اتحاد جماهیر شوروی و اهداف حزب کمونیست آن. حالا این که شوروی آن اطلاعات را در اختیار عراق قرار میداد یا هر استفادهی دیگری میکرد، به ما هیچ ربطی نداشت.
خاطرهای از «محمدمهدی پرتوی»
یک کوچه آنطرفتر از خانهی ما، خانهی سه طبقهای بود که دو سه دختر جوان که والیبالیست هم بودند، زندگی میکردند. آنها که حدوداً بیست سال سن داشتند، با لباسهای تنگ اسپرت و موهای بافتهی بلند، در محل رفتوآمد میکردند. در اکثر میتینگها و مراسم، از مجاهدین گرفته تا تودهای و فدایی، حداقل یکی از افراد آن خانواده را میدیدم. آن هم بدون اینکه شعاری بدهد، آرام کناری میایستاد و همه را از نظر میگذراند.
در طبقهی دوم خانه، مردی حدود 40 ساله با عینکی دور مشکی و با سبیلی کلفت زندگی میکرد که آمار او را از زیر زبان بچهها درآورده بودم. او "محمدمهدی پرتوی" از کله گندههای حزب توده بود. کمتر در محل آفتابی میشد. ولی همواره منتظر فرصتی بودم تا مچ او را بگیرم. مخصوصاً که فهمیدم آن دو سه تا دختر که در همهی برنامههای سیاسی شرکت میکنند، خواهرهای او هستند.
صبح روز هشتم تیر 1360، همه گریان و عصبانی از انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی، مانده بودیم چه کنیم. صبح زود، هرکدام از بچهها که ماشین و اسلحه داشت، با خود آورده بود. قرار شد بریزیم و همهی ضدانقلابهای محل را دستگیر کنیم. این برنامه توسط کمیتهی باغ چایچی انجام میشد و ما به عنوان نیروی کمکی عمل میکردیم. همانجا به ذهنم رسید و گفتم من خانه یکی از کله گندههای تودهای را سراغ دارم. همه سوار پیکانها شدیم و بهطرف خانه پرتوی رفتیم. تا زنگ در را زدیم و اف.اف را زدند، ریختیم داخل. همهی اهلخانه از جمله پرتوی، همسر و خواهرانش بودند. داخل خانه، هیچ چیز حتی اعلامیه و نشریه هم پیدا نشد، ولی زیر تختخواب پرتوی، یک دستگاه که بعدا فهمیدم مخصوص "شنود بیسیم" بود، پیدا کردیم.
به بچههای کمیته گفتم که خواهرانش چنین برنامههایی دارند که آنها گفتند آنها را نمیشود کاری کرد. ولی درحالی که اهالی محل جلوی خانه جمع شده بودند، پرتوی را سوار ماشین کردند و بردند.
قبلا یکبار دیگر بچهها پرتوی را گرفته بودند، ولی ظاهراً بهدلیل مهارت و زرنگی خاصی که داشت، نتوانسته بودند مدرکی از او بهدست بیاورند و آزادش کرده بودند. ولی این بار همین دستگاه شنود بیسیم پایش را گیر داد.
البته چند وقت بعد نیز دوباره پرتوی آزاد شد ولی یکی دو سال بعد، هنگامی که بچههای سپاه در عملیاتی وسیع، سران حزب توده را دستگیر کردند، تازه فهمیدم محمدمهدی پرتوی مسئول سازمان "نوید" (بخش اطلاعاتی حزب توده بوده) است. دربارهی اینکه چرا دو دفعهی قبل که بازداشت شد، آزادش کردند، حرفهای بسیاری گفته میشد که غالب آنها روی این دو محور بود:
- بعد از این که دو بار او را دستگیر و آزاد کردند، خیالش راحت شد که دیگر نمیتوانند از او مدرکی گیر بیاورند، پس با خیالراحت کارهای اصلیاش را ادامه داد و در زمان مناسب مچش را گرفتند.
- او در دوباری که دستگیر شد، قول همکاری داد و در مدت آزادیاش، روی حزب توده کار کرد و نقش مهمی در دستگیری گستردهی کادر اصلی حزب توده و افشای اسناد نظامی و اطلاعات جاسوسی آنان داشت.
(بخشی از کتاب منتشر نشدهی «چادر وحدت»نوشتهی حمید داودآبادی)
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:
ماجرای زهراخانم
از اولین روزهای سال 58 که جلوی دانشگاه رفتم، متوجه زنی میانهسال شدم که به سبک زنان قدیمی و محلی، چادر گلدار خود را بهدور کمر گره زده و در خیابان علیه فداییها شعار میداد. او که سواد چندانی نداشت، با لهجهی آذری خود، هرچه از دهانش درمیآمد، به مجاهدین و فداییها میگفت. هیچوقت ندیدم زهرا خانم به چادر وحدت بیاید و یا بچههای اصلی چادر، با او ارتباطی داشته باشند. زهرا خانم نسبت به "صادق قطبزاده" خیلی حساس بود و شدیداً از او دفاع میکرد.
بعد از فتح لانهی جاسوسی و انتقال موقت چادر وحدت به مقابل لانه، اکثر گروههای سیاسی فعالیت خود را در آنجا متمرکز کردند، دیگر از زهراخانم خبری نشد و از آن روز که مجلهی "تهران مصور" عکسهایی از قطبزاده درحالی که زهرا خانم جلوی او ایستاده بود و انگار قربان صدقهاش میرفت، منتشر کرد، نه من، که هیچ کدام از بچهها دیگر او را ندیدند.
(بخشی از کتاب منتشر نشدهی "چادر وحدت" نوشتهی حمید داودآبادی)
آغاز و انجام حزب توده:
حزب توده که کاملا بنیان گذاشته حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بود، از اولین روزهای تاسیس، بنا را بر نفوذ در نیروهای نظامی و فعالیت های جاسوس برای شوروی گذاشت. در طی بیش از نیم قرن فعالیت های این حزب وابسته به بیگانه، از زمان حکومت پهلوی تا آخرین روزهای حیات در دههی60، "سازمان افسران حزب توده" جایگاه ویژهای داشته که از طریق آن، به اطلاعات مورد نیاز شوروی دست پیدا میکردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این حزب به فعالیت های جاسوسی برای بیگانگان رویآورد و در طی هشت سال دفاع مقدس که ملت ایران زیر موشک باران و بمباران وحشیانهی صدام با حمایت قدرت های استکباری بود، این حزب سریترین اطلاعات را از عوامل نفوذی خود کسب کرده، به شوروی میداد که آنها نیز مستقیم به عراق میدادند. چرا که برترین کمک شوروی به حزب بعث عراق در 8 سال جنگ - گذشته از موشک های زمین به زمین اسکاد، هواپیماهای جنگی میگ، توپولُف و سوخو - اطلاعاتی بود که توسط حزب توده از وضعیت نظامی نیروهای ایرانی و احیانا آمادگی آنان برای عملیات و آزادسازی خاک ایران، کسب میکرد.
بدون شک خاطرهی لو رفتن عملیات والفجر مقدماتی در زمستان 1361 در فکه و شهادت تعداد زیادی از دلاورمردان ارتشی، بسیجی، سپاهی و جهادگر، از خاطر محو نخواهد شد. عملیاتی که ارتش عراق با بهرهگیری از اطلاعات اهدایی حزب توده، قادر به مقابله با آن شد.
از مهرماه تا بهمن 1361، اولین مرحلهی برخورد عملیاتی با حزب توده، از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاز گردید. پس از این موج (که به ضربهی اول مشهور شد) دومین عملیات گسترده در 7 اردیبهشت 1362 انجام گرفت و بسیاری از فعالان حزب توده را به دام انداخت (ضربهی دوم). حزب در این فاصله، همچنان زیر نظر بود و فعالیتهایش رصد میشد.
در واقع فعالیتهای حزب توده از زمان کشف اسناد سازمان مخفی حزب در خانهی محمدمهدی پرتوی معروف به خسرو (رییس سازمان مخفی حزب) در سال 58 زیر نظر بود.
در این ضربات، بسیاری از رهبران این حزب و تعدادی از نظامیان (از افسران ارتش، شهربانی و ژاندارمری) به اتهام عضویت در شبکهی مخفی افسران وابسته به حزب توده، دستگیر و محاکمه شدند.
چند تن از سران حزب از جمله: "نورالدین کیانوری" ( رئیس حزب)، "محمدعلی عمویی" (عضو ارشد سازمان نظامی حزب)، "محمود اعتمادزاده" معروف به "بهآذین" (از روشنفکران عضو حزب)، "محمدمهدی پرتوی" معروف به خسرو (مسئول سازمان مخفی حزب - نوید) و "احسان طبری" (نظریهپرداز ارشد و ایدئولوگ حزب) در اردیبهشت 1362 در تلویزیون ظاهر شده و به خطاهای خویش اعتراف کردند.
سران حزب حتی در دادگاه علیه یکدیگر دست به افشاگری میزدند و همدیگر را وادار به اعتراف میکردند. ناخدا افضلی در پی افشاگریهای مهدی پرتوی در دادگاه، ناچار مجبور به اعتراف شد.
ناخدا "بهرام افضلی" (فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش)، دارای درجهی دکترا در مهندسی الکتروتکنیک از ایتالیا بود. وی دههی 60 میلادی از طرف نیروی دریایی برای تحصیل به ایتالیا فرستاده شد که در آنجا با حزب کمونیست ایتالیا آشنا گردید.
افضلی قرارهایی را اجرا و برخی جلسات تشکیلاتی را درمنزل خود و یکی از افراد تشکیلات مخفی همراه مسئولان تشکیلاتی خود برگزار کرده بود. همچنین اطلاعات بسیاری را دربارهی مسایل مختلف سیاسی محرمانه و سری، از طریق تماس با مقامات بهدست میآورد و این اطلاعات را در اختیار جاسوسان شوروی مستقر در ایران، قرار میداد.
یازده(۱۱)فرماندهی که اعدام شدند
سرانجام در 6 اسفند 1362ماه، ناخدا "بهرام افضلی" فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش، سرهنگ "بیژن کبیری" فرمانده نیروهای هوابرد،
سرهنگ "هوشنگ عطاریان" مشاور وزیر دفاع، سرهنگ "حسن آذرفر" استاد دانشکدهی افسری و معاون پرسنلی نیروی زمینی، "شاهرخ
جهانگیری" عضو مشاور کمیتهی مرکزی حزب و از مسئولان سازمان اطلاعاتی نوید، "ابوالفضل بهرامینژاد"، "محمد بهرامینژاد"، "فرزاد
جهاد"، "رضا خاضعی" و "خسرو لطفی" از کادرهای ورزیده و باسابقهی حزب توده، بهجرم طراحی کودتا و جاسوسی برای دشمن (اتحاد
جماهیر شوروی که اطلاعات جمع آوری شده توسط عوامل نفوذی حزب توده را به عراق منتقل میکرد و باعث لو رفتن برخی عملیات جنگ نیز
شده بود) اعدام شدند
فرماندهانی که اعدام شدند
تیمسارسعیدسعیدمهدیون درسال ۱۳۵۱جانشین فرمانده پایگاه چهارم شکاری
۱۳۵۲درسال ۱۳۵۲فرمانده پایگاه چهارم شکاری بود
۱۳۵۴درسال۱۳۵۴ با درجه سرلشکری گرفت و فرمانده پایگاه نهم شکاری شد
درسال ۱۳۵۵ فرمانده پدافند هوایی شد
از ۲۳ تا ۲۴ بهمن ۱۳۵۷ فرماندهی ارتش ایران را برعهده داشت.
البته روایت استه که «سپهبد سعید مهدیون» درجمهوری اسلامی ،فقط یک شبانه روز فرمانده نیروی هوایی بود. سپس برکنار و بانشستگی اش صادر شد.
فرماندهی کل کودتا«نوژه»با« ژنرال سعید مهدیون» بود،در ۲۸ تیر ۱۳۵۹اعدام شد.
رهبری قسمت نیروی هوایی این کودتا بر عهده «ژنرال احمد محققی» (فرمانده ژاندارمری )بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فرماندهی که درکودتابود واعدام شد«آیت محققی باشد،نه احمدعلی.
«سپهبد احمدعلی محققی
»آخرین فرمانده ژاندارمری کل کشور در دوره پهلوی بود و با پیروزی انقلاب،
از سوی مهدی بازرگان به عنوان سرپرست ژاندارمری کل کشور منصوب شد.
محققی
فعالیت های نظامی خود را در نیروی زمینی ارتش آغاز کرد. او در زمان ریاست
تیمسار عباس قره باغی بر ژاندارمری جانشینی وی بود. پس از انتصاب قره باغی
به مقام عباس قره باغی در کابینه ارتشبد غلامرضا ازهاری به پیشنهاد قره
باغی، محققی فرمانده ژاندارمری کل کشور شد. او بعد از انقلاب برای مدتی
کوتاهی(کمترازیک هفته) مسوولیت ژاندارمری را در دولت موقت مهدی بازرگان بر
عهده داشت.
او در مقام ریاست ژاندارمری کل کشور از شرکت کنندگان در جلسه امرا در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و امضاء کنندگان اعلامیه بی طرفی ارتش بود.
تیسمار محققی بعد از کناره گیری از ریاست ژاندارمری به آمریکا رفته و در سال ۱۳۸۴ به ایران بر می گردد. او در اردیبهشت ۱۳۸۸ فوت کرد.
«سرهنگ خلبان آیت محققی»
تیمسار آیت محققی، فرمانده سابق پایگاه یکم شکاری مهرآباد در رژیم شاه بود که فرماندهی عملیات هوایی کودتا را برعهده داشت. محققی یکی از ارکان اصلی سازمان نجات قیام ایران بزرگ (نقاب) بود. این سازمان، فعالترین گروه در کودتای ۱۸ تیر نوژه بود که تیمسار محققی در راس فرماندهی شاخه عمل قرار گرفت. چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۵۹ اعدام شد.
اعدام شدگان کودتای نوژه
سپهبد
خلبان سیدسجاد مهدیون، سرتیپ خلبان آیت محققی، سرهنگ خلبان داریوش جلالی،
سروان خلبان فرخزاد جهانگیری، سروان خلبان محمد ملک، سروان خلبان علیاصغر
سلیمانی، سروان خلبان کریم افروز، سروان خلبان امیدعلی بویری، سروان خلبان
ناصر زندی، ستوان یکم خلبان مهدی عظیمی فرد، سروان خلبان محمد بهروزفر،
ستوان یکم خلبان نجات یحیی، سروان فنی هوایی بیژن ایراننژاد، سروان فنی
هوایی هرمز زمانپور، ستوان یکم فنی هوایی ایوب حبیبی، سرهمافر سوم یوسف
پوررضایی، سرهمافر جعفر مظاهری کاشانی، استوار یکم فنی پرویز بینایی، ستوان
دوم فنی سیدجلال عسگری، ستوان دوم فنی هوایی ناصر رکنی، ستوان دوم فنی
هوایی جعفر راستگو، سرگرد هوایی سیاوش بیاتی.
بخشی ازاعترافات «سرهنگ خلبان آیت محققی
»در دادگاه انقلاب است. در جلسه اول دادگاه از پاسخ به شیوه کنترل مردم پس
از بمباران بیت امام طفره میرود. اما در جلسه دوم میگوید بر اساس
هماهنگی که پیش از کودتا با آیتالله شریعتمداری و روحانیان دیگر مانند سید
حسن قمی، روحانی و سیدرضا زنجانی انجام شد، قرار بود شریعتمداری پس از
کودتا از تلویزیون با مردم صحبت کند و ضمن تایید کودتا مردم را به آرامش
دعوت کند. اولین سوال درباره جلسهای است که او در منزل ناصر رکنی با
تیمسار مهدیون و قربان سیاسی مسوول شاخه سیاسی کودتا داشته است.
ملاقات در منزل رکنی چقدر طول کشید؟
فکر میکنم حدود یک ساعت. حداکثر یک ساعت.
در یک ساعت چیزهای زیادی میشود گفت؟
حداکثر
یک ساعت بود. یعنی قرار بود ۴۵ دقیقه بیشتر نشود، منتها چون آقای یک مقدار
دیر آمد. آن آقای سیاسی، اسمش را بلد نیستم (قربان سیاسی مسوول شاخه سیاسی
کودتا) و یکی – دو باری هم آن خانم مسن آمد و چای آورد، مجبور شدند
صحبتهایشان را قطع کنند.
توضیح دهید.
صحبت درباره این بود که در مسایل اقتصادی، چه کسی کمک میکند. چه طوری به گروههای سیاسی کمک میشود...
درباره گروههای سیاسی چه؟
آقا! مطلبی هست که اینجا نمیتوانم عرض کنم و قبلا خدمتتان عرض کردهام.
درباره خود گروههای سیاسی چه گفته شد؟
درباره
گروههای سیاسی در بخشهای مختلف، قبلا مطلبی خدمت خودتان عرض کردم که به
هیچ وجه اینجا نمیتوانم بیان کنم. جلو ملت را چگونه میشود گرفت که به
خیابانها نیایند، از چه طریقی؟ واقعا بگویند، به حرفی که میگویند؛ عمل
کنند. یکیاش عضو عمومی بود که عضو عمومی شامل همه میشود و در رادیو و
تلویزیون اعلام شود.
دیگر چی؟
یکی دیگر این بود که افراد ناراضی برگردند سر کارهایشان. مسلما میدانید مهمترین نارضایتیها، بیکاری است.
یعنی افرادی که این رژیم به دلیل وابستگیها و اتهامها، از رژیم سابق بیرونشان کرده، برگردند سرکارشان؟
تقریبا چنین چیزی. کسانی که بیکار شدهاند و بازنشستهها برگردند سرکارشان.
میتوانید درست مشخص کنید قرار بود چه جاهایی بمباران شود؟
عرض
کردم به حضورتان! اول منزل امام بود. بعد ۲ تا باند فرودگاه مهرآباد بود،
یکی هم جاهایی که ما به آن قطع خطهای مواصلاتی میگوییم. یعنی مثلا وقتی
۳۰ تانک از قزوین به سمت تهران حرکت میکنند، نقطهای از جاده قطع شود که
این تانکها نتوانند راه را پیدا کنند.
دیگر چی؟
دیگر سوپرسونیک بود شما فرمودید بمباران.
نخستوزیری در طرح بمباران نبود؟
این طور نبود که نخستوزیری بمباران شود. آقای بنیصدر را زنده میخواستند.
برای چه؟
نمیدانم
آقا! قرار بود گروهی بروند و آقای بنیصدر را بگیرند. نمیدانم چه کسانی و
چه طوری؟ ولی قرار بود وقتی از روی شهر هم سوپرسونیک رد میشویم، احیانا
وقتی آقای بنیصدر بیاید بیرون ببیند چه خبر است همان موقع که آمد بیرون،
گرفته شود.
پس قرار نبود او کشته شود؟
نمیدانم آقا! مثل اینکه قرار بود محاکمه شود.
این طوری که میفرمایید منزل امام قرار بوده که بمباران شود. ولی بمباران نخستوزیری در برنامه نبوده؟
نخستوزیری
و اینها را قرار بود که پس (PASS) بیاییم و رد شویم. همین طور عبور کنیم.
توی این عبورها بالاخره میآمدند بیرون و ممکن بود آنها را بگیرند یا
ممکن بود آقای بنیصدر بیرون آمده باشد.
جلسه دوم محاکمه
در ادامه
مطلبی که از آقای محققی سوال شد، به نظر میرسد مسالهای را باید روشن کند.
او اظهار کرده در منزل آقا رکنی مسالهای مطرح شد که نمیخواهد بیان کند،
آن مساله چیست؟ از او میخواهیم بیشتر درباره آن مساله برای ما توضیح دهد.
آیا با افراد عمامه به سر و روحانی هماهنگی صورت گرفته بود یا نه؟ آیا آنها هم دخالتی داشتهاند؟
آقا! به عرضتان برسانم مدتها بود از این آقا میپرسیدم، یعنی از این آقای توی همان جلسه.
کدام آقا؟
از
این آقای سیاسی، آقای قربان نام. مدتها بود که از این آقای میپرسیدم هی
توی آن جلسه که شما میگفتید کسی نمیمیرد، کسی بیرون نمیآید، کسی کشته
نمیشود. من از کجا بدانم کسی بیرون نمیآید؟ آمدیم و مردم ریختند بیرون و
۱۰ هزار نفر، شد ۲۰ هزار نفر، شد ۳۰ هزار نفر، آن وقت چه میشود؟
شما که
آدم ندارید جلو اینها را بگیرید. اگر از من هم بخواهید، به اینها
تیراندازی نخواهم کرد. این آقا به ما گفتند: وقتی امام دیگر وجود نداشته
باشد، یکی جای امام مینشیند از رادیو و تلویزیون صحبت میکند و فتوا
میدهد مطالبی که امام تا امروز گفته، غلط است. ما – من و مهدیون – خواستیم
بیشتر توضیح دهد. گفت: از آقایون روحانیون، ۴ نفر هستند که بلافاصله از
رادیو و تلویزیون برای ملت صحبت خواهند کرد.
۴ نفر یا ۵ نفر؟ یکی دیگر از آقایون گفته ۵ نفر.
من
آقا! ۴ نفر شنیدم. گفتند این ۴ نفر هستند که بلافاصله وقتی رادیو و
تلویزیون گرفته شد، برای ملت صحبت میکنند و فتوا میدهند مطالبی که اماl
گفته، واقعیت ندارد و ملت را مینشانند سر جای خودشان. آن وقت من خیالم
راحت شد که اینها هر چه میگویند درست است و واقعا کسی کشته نخواهد شد، من
فهمیدم اینکه میگویند ۱۰ میلیون کشته میشوند، ۱۰ نفر هم کشته نمیشوند.
یعنی تا قبل از آن احتمال میدادید کشتار زیاد شود؟
تا
قبل از آن میترسیدم و میگفتم اگر این طور باشد، شما چه کار میکنید؟ ملت
بیاید، چه کار میکنید؟ آنها دایم میگفتند: ملت نمیآیند توی خیابان،
گفتم: چه طور خیالم راحت شود؟ گفت: بعد از این ۴ نفر هم، افرادی توی خط
ایستادهاند. آخوندها، توی خط ایستادهاند.
توی خط ایستادهاند، برای چه؟
برای اینکه از رادیو و تلویزیون صحبت کنند.
نام آن ۴ نفر را بگویید.
نام آن ۴ نفر را آیت الله شریعتمداری، آیت الله (ر)، آیت الله (ق) و آیت الله (ز) است.
همان آقای (ر) که قم هستند؟
نمیدانم
آقا! من فقط اسمش را میدانم و حتی شنیدهام که آقای شریعتمداری را
میخواستند بدزدند و بیاورند در تهران و در خانه امنی مخفی کنند، طوری که
روزی که این عملیات آغاز میشود، بلافاصله آقای شریعتمداری از رادیو صحبت
کند.
بعضی از آقایان دیگر میگویند منزلی هم برای آقای شریعتمداری در نظر گرفته شده بود. شما اطلاعی از این جریان ندارید؟
من شنیدم برای آقای شریعتمداری ۲ باغ اجاره کرده بودند.
در کجای تهران؟ نمیدانید؟
نمیدانم،
آقا! قبلا میدانستم ولی حالا یادم نمیآید. نمیخواهم که دروغ بگویم. فکر
میکنم نزدیک هتل شرایتون و دیگری هم در کرج بوده.
در این باره از پسر آقای شریعتمداری، خبر دارید؟
پسر
آقای شریعتمداری را نه دیدهام و نه میشناسم و نه حتی عکسشان را
دیدهام. ولی همان شب، وقتی ما (مهدیون و من) کمی کنجکاوی بیشتر نشان
دادیم که چه طور آقای شریعتمداری میآید؟ شنیدهایم که آقای شریعتمداری
تحتالحفظ است و شاید زندانی است، آزاد نیست. قربان سیاسی گفت: ایشان را به
وسیله پسرش میدزدیم و حتی اگر شده یک آقای شریعتمداری درست میکنیم و
میگذاریم جایش. آقا را با خودمان میآوریم.
اطلاعی ندارید پسر آقای شریعتمداری در این جریان بود یا نه؟ با شما همکاری میکرد؟
عرض
کردم پسر آقای شریعتمداری را ندیدهام... نمیدانم آقا، که حمل بر مثبت
کنم یا حمل بر منفی. ولی احتمالا از آقای شریعتمداری هم در جریان بوده یا
نه، نمیدانم.
اگر یادتان باشد قبلا به من گفتید صحبت این بود که
آقایانی که نام بردید، در جریان امر گذاشته شدهاند و هماهنگیهای لازم با
آنها انجام شده است.
بله.
در این باره توضیح دهید.
باز از آن آقا
– قربان سیاسی – پرسیدیم که اگر آقا نیاید یا آقای (ق) نیاید، یا این
آقایان بگویند نه، آن وقت چه میشود؟ گفتند: نه، ما قرار داریم. البته
اینها را که عرض کردم حضورتان، تمام مطالب، سخنان نقل قول شده از آن آقای
به نام مستعار «قربان» است وگرنه خودم از جای دیگر یا مستقیما نشنیدم.
الحاقات
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:فرمانده-درسایه-اصلی کودتای نوژه(نقاب)آقای تیموربختیاربود وامافرمانده ارشدعملیاتی «تیمسار سعید مهدیون»آخرین فرمانده نیروی هوایی زمان شاه بود.
اعترافات تیمسارآیت محققی دردادگاه-ازرهبران کودتای «نقاب»نوژه
در۲۵ مرداد ۱۳۵۹ سپهبد سعید مهدیون به همراه تیمسار آیت محققی، سرهنگ دوم احمد آزموده، سرهنگ هادی ایزدی، سرهنگ سعید امیری، سرهنگ داریوش جلالی، سرهنگ رحمت الله خلیفه بیگی، سرهنگ منوچهر صادقی، سرهنگ علی فاریا، سرهنگ حسین مصطفوی قزوینی، سرهنگ محمدرضا نادری، سرهنگ ایرج خلف بیگی، سرهنگ غلامحسن بیگدلو، سرهنگ داریوش جلالی، سرهنگ رحمت الله خلیفه سلطانی،سرگرد کوروش آذرتاش، سروان محمد ملک، سروان هرمز زمانپور، ستوان ناصر رکنی، ستوان امیدعلی بویری، ستوان شکرالله احمدی، استوار عبدالعلی سلامت، استوار غلامحسین قایق ور، استوار قاسم نقیب زاده، استوار جمشید بختیار، نظامی غلامحسین خرقانی خوب، نظامی محمود کیانی، ذبیح الله مومنی، منصور کتیرلو، مرتضی فرحپور، منصور ساجدی، علی اکبر عوض زاده و اسماعیل عرب شیرازی و تعدادی دیگر از عواملی که در کودتای نوژه دخالت داشتند در دادگاه محکوم به اعدام و در نتیجه تیرباران شدند.
تسنیم (تیر ۱۳۹۷)می نویسد:کل نیروهایی که در کودتا دخیل بودند حدود۳۰۰ نفر بودند.
*ناصررکنی آنقدرمهم بوده که تنهافردی است که توسط رئیس اطلاعات نخست وزیری(سعیدحجاریان) بازجویی شد
حجاریان:من مدیریت بازجوییها را برعهده داشتم و البته خودم مسوول بازجویی ناصر رکنی هم بودم./۳ مرداد ۱۳۹۶عصرایران
دادگاه کودتاچیان-قطب زاده
صادق قطب در کنار امام خمینی در پرواز بازگشت به ایران-داخل هواپیما۱۲ بهمن ۱۳۵۷
صادق قطب زاده: ۱۷ فروردین ۱۳۶۱ دستگیر،در ۲۳ مرداددادگاهی شد ودر ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ اعدام شد
آیتالله سیدکاظم شریعتمداری پذیرفت تا از نقشه کودتا پشتیبانی کند و سخنرانیای در حمایت از آن ضبط کرد که قرار بود بعد از پیروزی کودتا از رادیو و تلویزیون پخش شود.
مصاحبه فرمانده سپاه(محسن رضایی)درباره اتفاقات «کودنای نوژه»چگونگی دستگیری
خبرگزاری میزان اینگونه می نویسد:سازمان "نقاب" رهبری جریان کودتای نوژه را به عهده داشت.
گردانندگان اصلی این سازمان در داخل کشور همفکران بختیار در جبهه ی ملی بودند و درحقیقت می توان گفت که این کودتا را جبهه ملی و یا حداقل بخشی از این جبهه هدایت می کرد. از گردانندگان اصلی این توطئه که بگذریم اعضای سازمان نقاب از وابستگان به رژیم سابق بودند که عمده ی آنها را ساواکی ها و نظامیان اخراجی و بازنشسته و تعداد محدودی از نظامیان شاغل تشکیل می دادند.
شهریور ۱۳۹۵جواد خادم آخرین وزیر مسکن و شهرسازی حکومت پهلوی دردولت بختیار-برنامهBBC
توضیح نگارنده-پیراسته فر:جوادخادم دراین برنامه ضمن دفاع ازکودتا،ایرداری به یکی ازاهداف فرماندهان کودتامی گیرد،وی می گوید«درجلسات دروران حکومت پهلوی ،بختیارباکشتن خمینی مخالف بود ومی گفت کشتنش عواقب دردسرسازدارد ودرادامه می گوید،شاه هم همین نظرراداشت که کشتن خمینی بی دردسرنیست./پایان توضیح نگارنده.
میزان بنقل از یکی از عوامل کودتا می نویسد: سازمان نقاب، شامل یک ستاد در پاریس که در رأس آن بختیار و یک ستاد در ایران که به دو شاخه ی سیاسی و نظامی تقسیم می شد بود.
سازماندهی کودتا با ابوالقاسم خادم یکی از اعضای فعال حزب ایران بود و پس از دستگیری او درتاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۵۹به مهندس جواد مرزبان واگذار شد./پایان گزارش میزان.
مرکزاسنادانقلاب اسلامی-حجت الاسلام علی رجبی-دوانی
ازخاطرات محمدی ریشهری رئیس دادگاههای انقلاب :رکنی در قسمتی دیگر از بازجوییهای خود ، به نقل از «مرزبان» طراح سیاسی کودتا، چنین اظهار میدارد:
«مهندس مرزبان که تئوریسین سازمان بختیار بود و خودش اظهار میداشت که من به صورت یک ADVISOR (راهنما) کار میکنم، اظهار میداشت که سازمان به صورت شبکه میباشد؛ یعنی هر نفر بایستی با دو نفر زیر دست خود و یک نفر بالا دست خود، فقط در تماس باشد تا چنان چه احیاناً قسمتی از شبکه لو رفت، همهی افراد به سرعت دستگیر نشوند و فرصت جهت جابجایی، وجود داشته بشد. شمای شبکهی او، بدین ترتیب بود و هر نفر در هفته دو روز بایستی در جلسات شرکت کند، یک بار در جلسات با زیر دست و یک بار در جلسات با بالا دست، تا تبادل افکار و ایده به سرعت و راحتی و بدون این که همهی افراد همدیگر را بشناسند، انجام پذیرد.»
اظهارات سروان نعمتی که سالها پس از کشف کودتا دستگیر شد، دربارهی محتوای جلسات کودتاچیان و چارت تشکیلاتی کودتا بدین شرح است:
«در جلسهی اول که در همان ساختمان دو طبقه، در طبقهی دوم بود که بنیعامری در بالای پلکان خارج از درب ایستاده بود که با دیدن ما به داخل رفت و من و عباس دهقانی و احتمالاً خالصی به داخل رفتیم و احتمالی ناصر رکنی نیز وجود داشت که در این جلسه، سخنگوی اصلی من بودم و طرح را که تقریباً در مغزم جا انداخته بودم، بدین صورت مطرح میکردم: حدود 5/5 سال در جمع، در پایگاه نوژه خدمت کردم و ... البته نمی دانم که کروکی پایگاه را قبلاً کشیده بودم یا در آن جا کشیدم.»
در این جلسه من نقاط حساس را که باید بمباران شوند خواستم. در این جلسه که حدود یک ساعت به طول انجامید، اطاق پذیرایی که داخل آن نشسته بودیم بسیار کوچک بود و مبلهایی در دو ردیف مقابل یکدیگر، قرار داشت که قرار شد در جلسهای بعد، با حضور شخصی که باید عملیات اشغال پایگاه را انجام دهد، مفصلاً صحبت نماییم.
... در جلسهی بعد که درمنزل دیگری انجام شد که خالصی نبود،
بنیعامری و کوروش آذر تاش بعنوان فرمانده عملیات اشغال پایگاه
و دهقانی که گاهی میآمد و خارج میشد و خانمی به نام مریم که یا خودش نظامی بود و یا اگر درست به خاطرم باشد، همسرش نظامی بوده که اعدام شده، نیز حضور داشت و در این جا من در روی نقشه، نقاط حساس پایگاه که باید اشغال شود، مشخص کردم.
... در این محل فکر میکنم دو بار جلسه داشتیم، که بحث کلی، روی اشغال پایگاه و هدفها بود.
... جلسهی دیگری که تشکیل شد و خلبان تهران و احتمالاً یکی از خلبانان پایگاه نوژه در آن شرکت داشتند،در منزل ناصر رکنی بود که فکر میکنم در این جلسه بود که برای اولین بار، به تیمسار محققی معرفی میشدیم، که جزئیات صحبتهای آن شب یادم نیست و بیشتر جنبهی تشریفاتی و قوت قلب دادن به خلبانان بود.
خلبانان کودتا
جلسهی دیگری که خودم در منزل خواهرم تشکیل دادم و در آن، خلبانان تهران، یعنی ملک و آبتین و احتمالاً بویری یا بیتاللهی شرکت داشتند که در این جلسه، خبرهای هر کس همراه با آمار و ارقام پایگاهها و هدفها و وظایف هر کس صحبت شد.»(سروان محمد ملک، سروان کیومرث آبتین)
فرمانده نظامی کودتا
همانطور که در این گزارشها ملاحظه شد، رهبری نظامی کودتا در داخل با سرهنگ دوم، بازنشستهی ژاندارمری، محمد باقر بنیعامری با نامهای مستعار امید محمدی، و احسان و ... از مالکهای بزرگ در رژیم گذشته بود.
او و قمر الملوک حجازی، همسر موقتش، «بنا به گفته همسر» با نام مستعار مریم که بیوهی یکی از افسران «گارد» بود و شوهرش روزشنبه، ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ در درگیری با مردم کُشته شده بود، کودتا را رهبری میکردند
پایگاه سوم نیروی هوایی تا قبل از انقلاب «پایگاه شاهرخی» نامیده می شد. پس از پیروزی انقلاب ، به «پایگاه حر» تغییر نام یافت. به دنبال واقعه پاوه در دهه سوم مرداد ماه ۱۳۵۸ و صدور فرمان تاریخی امام در ۲۷/۵/۵۸ خطاب به نیروهای مسلح جهت پاکسازی کردستان از عناصر آشوبگر، یکی از خلبانان حزب اللهی پایگاه حر «نوژه» به یاری شهید چمران شتافت و در مأموریت های کردستان به شهادت رسید. به همین مناسبت نام پایگاه حر مجددا تغییر کرد و پایگاه شهید «نوژه» نام گرفت
سازمان نقاب چیست؟
«نقاب» مخفف «سازمان قیام ایران بزرگ» است. این سازمان در ظاهر، تشکیلات هوادار دکتر بختیار، آخرین نخستوزیر رژیم شاهنشاهی، و در واقع، سازمان کودتای نظامی آمریکا علیه انقلاب اسلامی ایران بود.
البته در جلسات خصوصی کودتاگران را قانع کرده بودند که «ما قیام و انقلاب ایران را قبول داریم، ولی تا زمانی که شاه از مملکت رفت، اقدامات و عملیات انجام شدهی بعد از آن، در کنار انقلاب نبوده، بلکه بر ضد آن بوده است. در نتیجه، ما جهت نجات این انقلاب از دست امام خمینی، شروع به عملیات سیاسی نمودهایم»
به هر حال سازمان «نقاب» رهبری جریان کودتای نوژه را به عهده داشت. گردانندگان اصلی این سازمان در داخل کشور، هم فکران بختیار در جبههی ملی بودند و در حقیقت میتوان گفت که این کودتا را جبههی ملی و یا حداقل بخشی از این جبهه هدایت میکرد. از گردانندگان اصلی این توطئه که بگذریم،
اعضای سازمان نقاب، از وابستگان به رژیم سابق بودند که عمدهی آنها را ساواکیها و نظامیان اخراجی و بازنشسته و تعداد محدودی از نظامیان شاغل، تشکیل میدادند.
بنابر اظهارات یکی از عوامل کودتا:
«سازمان نقاب، شامل یک ستاد در پاریس که در رأس آن بختیار و یک ستاد در ایران که به دو شاخهی سیاسی و نظامی تقسیم میشد، بود.
سازماندهی کودتا با ابوالقاسم خادم،» یکی از اعضای فعال حزب ایران بود و پس از دستگیری او در تاریخ 8/2/1359، به مهندس جواد مرزبان واگذار شد.»
سروان نعمتی، سروان ایراننژاد، همافر پور رضایی،تیمسار محققی، تیمسار مهدیون قبلاً در پایگاه نوژه مدتهای زیادی خدمت کرده و اکثر پرسنل خلبان و فنی آن جا را میشناختند، درحالی که این امر در پایگاه مهرآباد صادق نبود.»
سروان حمید نعمتی در این باره مینویسد:
«در مورد انتخاب پایگاه نوژه برای مرکز عملیات، بعد از این که در مورد طرح با بنیعامری صحبت کردم و وی با ستاد کودتا صحبت کرد، به من اطلاع داد که بهتر است به جای پایگاه نوژه از پایگاه یکم استفاده شود؛ چون این پایگاه به قول خودمانی راه دست آنها و نیروهای عمل کننده میباشد که من با دلایلی با آن مخالفت نمودم که در طرح نهایی هم، پایگاه نوژه مورد تصویب قرار گرفت.»
وی در بخش دیگری از بازجوییهای خود، دربارهی تغییر مکان شروع کودتا از تهران به همدان، چنین مینویسد:
«در یکی از همان جلسات اولیه، گفته شد که بهتر است پایگاه مهرآباد به جای پایگاه نوژه برگزیده شود که من به بدلایل زیر، آن را رد کردم:
چون رهبری عملیات هوایی به عهدهی من "نعمتی"بود، اظهار داشتم که به خاطر مدت خدمتم در این پایگاه، آن را مثل کف دستم چه از لحاظ محل و موقعیت و چه از نظر پرسنل میشناسم و در ثانی، این پایگاه در وسط بیابان قرار گرفته و اگر مورد تهاجمی بخواهد قرار بگیرد یا از ده کبوتر آهنگ میباشد که مسألهی خاصی نیست و قادر به دفاع خواهیم بود و اگر از طرف همدان باشد، از طرف تیپ زرهی ممکن است باشد که دردرجهی اول، سعی بر همراه کردن آنها کنید و اگر نشد، با ا نجام پروازهای متعدد، جلوی آنها را گرفته و مانع پیشرویشان شویم؛ ولی چون پایگاه مهرآباد در نزدیکی شهر واقع شده،خیلی زود میتواند حداقل مورد تهاجم مردم قرار گیرد و کار را لنگ کند که با پایگاه نوژه موافقت شد.
خطرات هوایی که ما را تهدید میکرد، یکی از طرف فرودگاه مهرآباد بود که قرار بود، دو فروند هواپیما باند فرودگاه را بزنند تا اعلام برنامهی کودتا، موقتاً ، این پایگاه غیر قابل استفاده بماند و دیگری پایگاه دزفول بود که دو اسکادران هواپیما (8 فروند) از نوع 4D ـ F در این پایگاه، به عنوان CAP بر روی نوار مرزی عراق مأموریت داشتند که فرمانده آنها «مرادی »و معاونش «ابوالفضل مهدیار» بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:این خلبان(مهدیار)،باتوسل خانمش به حضرت زهرا(س)آزادشد ودرجنگ کمکهای زیادی کرد وسرانجام هواپیمایش مورداصابت موشک عراقی هاقرارگرفت وشهیدشد-هنوزمفقودالاثراست.
که برای هماهنگ نمودن و رفع این خطر ، خودم به این پایگاه رفته و به عنوان مهمان، تقاضای ملاقات با یکی از این دو را کردم که احتمالاً مهدیار با جیپ آمد و مرا به گردان برد و در آن جا مرادی را نیز صدا کرده و سه نفری خصوصی، به صحبت نشستیم که به آنها گفتم که قرار است از پایگاه نوژه، با هماهنگی نیروی زمینی در آیندهی نزدیک، کودتا نماییم و اگر به شما مأموریتی علیه هواپیماهای ما دادند، با فرکانسی که به شما میدهم، تماس بگیرید و ما به شما دستورالعمل خواهیم داد که چه باید بکنید، که هر دو موافقت کردند».
ستوان یکم محمدمهدی عظیمی فرد نیز چنین آورده است:
«جلسه بعد... من بودم، رکنی، نعمتی، برای اولین بار بویری و جوانمرد، مریم و دو نفر دیگر... و آبتین و ملک ... برای اولین بار راجع به تغییر محل عملیات از مهرآباد به همدان صحبت شد. در ضمن هواپیمای LODA شده زیاد نبود و در صورت درگیری قدرت مقابله نداشتیم و البته یکی از آشیانهها به عنوان زندان در نظر گرفته شده بود».
بدین ترتیب پایگاه هوایی نوژه برای نقطهی شروع و مرکز هدایت عملیات هوایی کودتا، انتخاب گردید
مصاحبه حجتالاسلام محمدی ریشهری رئیس دادگاههای انقلاب ارتش روزدوشنبه، ۲۳ تیر ۱۳۵۹
تعداد کسانی را که طی۵ روز پس از کشف و خنثیسازی کودتای نوژه دستگیر شدهاند ۳۰۰ نفر اعلام کرد.
آیت الله محمدی ری شهری:نزدیک غروب آفتاب روز سه شنبه، ۱۷ تیر ۱۳۵۹، آقای سعید حجاریان که با کمیتهی ادارهی دوم ارتش همکاری داشت، به دفترم آمد و هیجان زده گفت کار خصوصی دارم. ظاهراً چند نفر در دفتر بودند، به من نزدیک شد و گفت : «امشب قرار است کودتا شود»
بدین سان، ظاهراً من نخستین کسی است که از دستگاه قضایی بودم که در جریان این کودتا قرار گرفتم. نظارت بر دستگیری، بازجویی و محاکمهی بیشتر کودتاچیان نکات تاریخی ارزنده و آموزندهای در برداشت که متأسفانه در آن هنگامه ثبت و ضبط نشد.
سالها پس از این ماجرا، آن چه را که در خاطر داشتم، به صورت سلسله مقالاتی در مجلهی پاسدار اسلام گردآوردم. پس از آن، مقدمات تألیف کتابی در این باره را فراهم کردم که کثرت اشتغالات، مانع تکمیل آن گردید، تا آن که حاصل تلاشها در اختیار برخی از همکاران قرار مصاحبه باهمت آنان کتاب «کودتای نوژه» منتشر شد؛ اما این کتاب نمیتوانس خلأ خاطرات اینجانب را در این رابطه پر کند، بخصوص آن که یکی ازمهره های اصلی کودتا، سروان نعمتی، که سالها فراری و در خارج از کشور به سر میبرد، به وسیلهی سازمان حفاظت ارتش، دستگیر شد و نکات تازهای را از اسرار کودتا افشا کرد. این رو مجدداً تصمیم گرفتم کتابی در این باره تهیه کنم. تلاشهایی صورت گرفت، اما به پایان نرسید. اکنون بر این باورم که دیگر چنین فرصتی برای نگارش کتابی مستقل دربارهی آن حادثه پیش نخواهد آمد،بنابراین برای ثبت در تاریخ، مهمترین مطالب و نکاتی را که جمعآوری کرده بودم، بین میکنم. از این رو این بخش از خاطرات مفصلتر از سایر بخشها خواهد شد.
یکی از رویدادهای مهم تاریخ انقلاب اسلامی که هنگام تصدی این جانب در دادگاههای انقلاب اسلامی ارتش اتفاق افتاد، کودتای نافرجام۱۸ تیر ۱۳۵۹ است.
کتاب خاطرات مصاحبه حجتالاسلام محمدی ریشهری رئیس دادگاههای انقلاب ارتش
نقش استکبارجهانی"امریکا" ومنافقین+شریعتمداری درکوتای نوزه
در آذر ۱۳۵۹، انجام کودتایی به دستور امریکا در برنامه شاهپور بختیار (از رهبران جبهه ملی و آخرین نخستوزیر رژیم شاهنشاهی) و عوامل داخلی و بیرونیاش قرار گرفت. آغاز کودتا از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان برنامهریزی شده بود و به همین دلیل پس از کشف و سرکوب به «کودتای نوژه» شهرت یافت.۱
آژانس جاسوسی آمریکا («سیا») به «کودتای نوژه» امید زیادی بسته بود و آن را ضربه نهایی و قطعی بر پیکر نظام نوپای جمهوری اسلامی میپنداشت و اهمیت آن را بیش از تجاوز نظامی صدام ارزیابی میکرد. به گفته سران «کودتای نوژه» مدتی بر سر تقدم «کودتای نوژه» یا آغاز جنگ تحمیلی بحث شد و سرانجام، بعد از سفر بنیعامری(از عناصرکودتا) به پاریس در اسفندماه، این طرح (آغاز جنگ تحمیلی) در «تقدم ۲» قرار گرفت و «تقدم ۱» به کودتا داده شد.
این کودتا، از لحاظ تجهیزات نظامی که قرار بود از داخل و خارج در جریان آن به کار گرفته شود در تاریخ کودتاهای جهان بیسابقه بود و چنان دقیق طرحریزی شده که سیا موفقیت آن را قطعی میدانست. امید به موفقیت کودتا تا بدان حد بود که حتی اعلامیه پیروزی آن نیز آماده شده و خانهای نیز برای انتقال شریعتمداری به تهران اجاره شده بود. شریعتمداری باید در این خانه مستقر میشد و به عنوان «رهبر مذهبی»! کودتا، آن را تأیید میکرد.
یکی از سران کودتا در دادگاه انقلاب، نقش سازمان سیا و ارتجاع عرب و جریانهای سیاسی راست مرتبط با کودتا را چنین توضیح میدهد :
«دو الی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اولین تماس بین مأمورین «سیا» و یکی از دوستان بنیعامری در اروپا برقرار شد و آنها بنیعامری را در خط بختیار قرار دادند. تمام هماهنگیهای لازم بین کشورهای عضو بازار مشترک اروپا و ستاد بختیار در پاریس از طریق سیا انجام گرفت…هماهنگی بین اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه نظیر عربستان، مصر و عراق توسط نماینده سیا که در دفتر دکتر بختیار در پاریس است انجام میگرفته است. (طبق اظهارنظرهای بنیعامری نه تنها به من بلکه به خیلی از افراد…) تأمین هزینههای مادی چه به صورت مستقیم (احتمالاً) و چه به صورت غیرمستقیم (حتماً) نظیر چک ده میلیون دلاری عربستان سعودی، توسط آمریکا صورت گرفته است…
نقش آیت الله شریعتمداری وبعضی روحانیون درکودتای نوژه
شناسائی افراد مخالف در کشور یا در خارج از کشور و معرفی آنها به بختیار و تقویت امکانات آنها یا در اختیار گذاردن امکانات لازم به آنها نظیر معرفی پالیزبان که در یکی از دهات عراق مخفی بوده و توسط سازمان جاسوسی اسرائیل شناسائی و معرفی و هماهنگی لازم را بین او و بختیار انجام داده است…. آقای مهندس قاضی در جواب ایشان (در جواب تیمسار محققی) گفتند که ما با روحانیت(!) پیشرفت خوبی داشتهایم و توانستهایم به توافق برسیم، مثلاً با آقای شریعتمداری. با پسر ایشان وارد صحبت شدیم، پسرشان از جانب آقای شریعتمداری قول همهگونه همکاری را دادند. حتی منزلی در حوالی یوسفآباد برای ایشان اجاره کرده و قرار بود که ایشان بلافاصله به تهران منتقل بشوند… تا اینکه زمان به اصطلاح آماده شود، و مکان آماده شود، رادیو تلویزیون تصرف بشود که یا ایشان مستقیماً خودشان از رادیو تلویزیون صحبت بکنند یا اینکه نوار و اعلامیهشان پخش شود و از ایشان کمک گرفته شود.»
کودتاچیان پس از جلب برخی از روحانینمایان «متنفذ» مانند شریعتمداری با استفاده از ده میلیون دلاری که ارتجاع عرب، از طریق سعودی، در اختیار گذارده بود، مخفیانه به جذب نیرو پرداختند.
سران کودتا از طریق بختیار با «کومهله» و «حزب دمکرات» نیز تماس گرفته و بختیار در جریان ملاقاتهای متعدد با قاسملو و عزالدین حسینی موافقت آنها را جلب کرده بود.
«توضیحی که مهندس قاضی به تیمسار مهدیون و محققی میداد به این ترتیب بود که ما در حال مذاکره با هر دو گروه هستیم، هم مجاهدین و هم فدائیان خلق. میگفت که با فدائیان خلق ما زیاد تمایلی نداریم چون مارکسیست هستند ولی با مجاهدین خلق نه، صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در آن روز ازشان بخواهیم که به نفع ما وارد کار نشوند، ما احتیاجی نداریم که آنها به نفع ما وارد عمل بشوند… وی میگفت که ما این قول را از مجاهدین خلق گرفتهایم که آن روز بیطرف بمانند، در عوض اینکه آنروز بیطرف میمانند بهشان قول دادهایم که آزادی فعالیت سیاسی داشته باشند و هر نوع فعالیت سیاسی که بخواهند در نهایت آزادی انجام بدهند.»
همکاری منافقین باکودتاگران
تماسهایی میان کودتاگران و موسی خیابانی صورت گرفته بود و ضمن پیشنهادی که رهبران کودتا به سازمان مجاهدین داده بودند، موافقت شده بود که سازمان مجاهدین در مقابل پستی که به مسعود رجوی واگذار میشود، به نفع کودتاگران از موضعگیری در مقابل عمل کودتا خود را کنار بکشد.
«ناصر رکنی» از سران کودتا در اعترافاتش میگوید که ابتدا «مسعود رجوی» و «موسی خیابانی» از هدفهای دستگیری کودتا بودند، اما یک ماه پیش از کودتا «بنیعامری» به این موضوع اشاره کرده که مذاکرههای مهمی با سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی در حال انجام است.
آنها نیروهای عملیاتی سازمان مجاهدین خلق را ۸۰۰ نفر و چریکهای فدایی خلق را ۳۰۰ نفر ارزیابی میکردند.
ناصر رکنی از سران کودتا در اعترافاتش میگوید که ابتدا «مسعود رجوی» و «موسی خیابانی» از هدفهای دستگیری کودتا بودند اما یک ماه پیش از کودتا خانم «پروین شیبانی» از اعضای شاخهی سیاسی کودتا اظهار داشته که تماسهایی با سازمان مجاهدین خلق برقرار شده و بعداً نیز بنی عامری به این موضوع اشاره کرده که مذاکرههای مهمی با سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی در حال انجام است. ناصر رکنی همچنین از «پرویز قادسی» نقل میکند که مجاهدین خلق قول دادهاند که روز کودتا بیطرف بمانند و در عوض ما هم به آنها قول دادهایم که هر نوع فعالیت سیاسی که بخواهد در نهایت آزادی انجام بدهد.
سازمان تعدادی از افراد نظامی را که تا آن هنگام در ارتش شناسایی و جذب کرده بود، فراخواند
با استفاده از شناساییهای قبلی سازمان از ناراضیان داخل ارتش، ضمن تشکیل تیمهای جداگانه، افراد ناراضی را جذب نموده و در پوشش چند تیم عمل کننده در اختیار کودتا قرار دهند. تعدادی از افراد از جمله استوار «ایرج بهی» و گروهبان «حمیدرضا ترکپر» و چند تن از تیپ ۳۳ نوهد مرتبط با سازمان مأمور به این کار شدند.
«ایرج بهی» که محل خدمتش تیپ۲۳ نوهد بود، قبل از فرار به عراق در پوشش رانندهی مینیبوس به جاسوسی و جمعآوری اخبار نظامی برای عراق مشغول بود و سرانجام در پایگاه منصوری واقع در کاریزهی عراق در اثر بمباران هواپیماهای جمهوری اسلامی به هلاکت رسد. تیم ایرج بهی به گفتهی اعضای کودتا کیفیت و کمیتی بسیار خوبی به نسبت دیگر شاخههای کودتا داشت.
«حمیدرضا ترکپور» هم در تیپ ۲۳ نوهد خدمت میکرد. او هم پس از کودتا به کردستان عراق گریخت و علیرغم آنکه بازدهی چندانی برای سازمان داشت، به واسطهی تلاشهای بیوقفه در جریان جذب نیرو در ارتش به منظور تقویت کودتای نوژه ارتقای تشکیلاتی یافت و بعدها یکی از مسئولین نهادهای سازمان منافقین شد.
«سیروس لطیفی» از اعضای بلندپایهی سازمان منافقین هم که بعد از دستگیری جزو توابین شد، این گونه برخورد سازمان منافین با کودتای نوژه را روایت میکند:
«این کودتا که یک کودتای آمریکایی بود و کودتای نسبتاً سرتاسری بوده و قرار بوده از چندین نقطهی کشور شروع شود و مرکز اصلی آن نوژه میباشد. این کودتا که عامل اصلی آن آمریکا بود قرار بود بهوسیلهی ضدانقلاب انجام گیرد و هستهی مرکزی آن نیز در ارتش تشکیل شده بود.
در هنگام کودتای نوژه که سازمان قبل از کودتا از آن مطلع شده بود (از چه طریقی اطلاع پیدا کرده بود نمیدانم ولی احتمالاً در رابطه با هواداران و با نفوذیهایی که در ارتش داشته مطلع شده بود و شاید هم با افرادی از کودتا ارتباط داشته است) وقوع کودتا را به دولت آن زمان اطلاع داد.
ضمناً سازمان میگفت که حزب توده نیز از کودتا مطلع شده و آن [حزب] نیز مسئله را به اطلاع سیستم رسانده است و این مطلع کردن سیستم را سازمان یک امتیاز برای خود میدانست و این طور تحلیل میکرد که ما بر اساس تعصب سازمانی عمل نمیکنیم بلکه منافع انقلاب برایمان مطرح میباشد بنابراین بایستی از هر حرکت ضدانقلابی جلوگیری نماییم و در این زمینه تا موقعی که با سیستم تضادهایمان آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) نشده است با او در جهت کوبیدن ضدانقلاب همکاری خواهیم کرد.
لازم به یادآوری است که سازمان در جریان کودتای نوژه به تمام نیروهای درونی خود آماده باش داده بود و در سطوح بالا مسئله را دقیقاً برای افراد گفته بود که در هستههایی در سطح تهران و در خانهها یا جاهای مختلف ایجاد کرده بود که بهصورت آمادهی ۲۴ ساعته باشد تا به محض وقوع کودتا وارد عمل شوند.
حتی طرح عملیاتی بسیاری از این هستهها مشخص بود و قرار بود که وقتی کودتا ایجاد شد این هستهها توسط سلاحهایی که سازمان به آنها خواهد داد به مراکز خاصی حمله کرده و آنها را در اختیار خود بگیرند و به طور خاص بر مراکزی مانند رادیو، تلویزیون، هتلها و ساختمانهای بلند تکیه میشد و در واقع سازمان میخواست از این کودتا استفاده کرده و در جهت گرفتن مراکز و حتی در انتها در صورت امکان در جهت گرفتن قدرت از دست کودتاچیان عمل نماید که البته کودتا خنثی شده و مسئلهای نیز ایجاد نشد و تقریباً بعد از یک هفته آماده باش سازمان نیز شکست.»