مروری به شخصیت وخدمات ودیدگاه ها دکترعلی شریعتی.
امام خمینی:سخنان دکترشریعتی جوانها را بیدار و به دین اسلام علاقهمند می کند.هیچکس معصوم نیست.
«آیتالله دکتر محمد صادقی تهرانی» با اشاره به آراء دکتر شریعتی و نظر امام خمینی نسبت به آثار او میگوید:
در میان علما، آقای خمینی در رابطه با شخصیت دکتر شریعتی سکوت میکردند و گاهی اوقات «شبه تأییدی» داشتند.
«دکتر محمد صادقی تهرانی» :حتی یک بار«امام خمینی» در جواب سؤال در مورد شخصیت دکتر شریعتی فرمودند: مطالب ایشان(دکترعلی شریعتی) جوانها را بیدار و به دین اسلام علاقهمند مینماید. اگر هم اشتباهاتی باشد، ما هم اشتباه میکنیم. هیچکس معصوم نیست.
امام خمینی درادامه گفتند:«بنده برخی کتابهای ایشان(دکترشریعتی) را دیدهام البته صددرصد درست نیست (مانند تعبیر ایشان از خلیفهالله بودن انسان و یا اینکه خدا نه گونه و نه گانه دارد) اما این یک حقیقت است؛ چراکه همه ما انسان و جایزالخطا هستیم. همان اندازه که در ایران ایشان را وهابی دانسته و بلاد عرب از او به عنوان شیعه متعصب نام بردهاند.»
در گفت و شنود حاضر، «دکتر احسان شریعتی» سعی دارد تا نگاه پدر به رویکرد مبارزات مسلحانه را مبنای کشف دیدگاه او نسبت به عملکرد فرقانیان قرار دهد، موضوعی که او را ناگزیر از پرداختن به مقولاتی چون بازخوانی دیدگاه شریعتی در بارة روحانیت، آغاز و انجام رابطة او با استاد شهید مطهری و نیز بازگوئی خاطرات روزهای ترور فرقان نموده است.
*بسیاری از صاحبنظران، این انگاره را که گروه فرقان بر اساس دیدگاههای دکتر شریعتی دست به ترور زده باشد، رد میکنند، مگر عدهای که با او مخالفت جدی و قاطع دارند، ولی در این میان برخی معتقدند که بخشهائی از اندیشه دکتر، این ظرفیت را دارد که گروههائی مثل فرقان را بپروراند، یعنی با دمیدن بر کوره احساسات مخاطبین، آنها را بهقدری عصبانی کند که دست به ترور کسانی بزنند که از قضا برخی از آنها از دوستان دکتر بودهاند. دیدگاه شما در باره این تلقی چیست؟
بهطورکلی، تفکر دکتر یک خط مشی فرهنگی، آگاهیبخشِ و خشونتپرهیز است و با این معیار باید مشی و روشهای گروههای مدعی تداوم راه او را سنجید. کسی که با این خطمشی آشنا باشد، میداند که در اواخر دهه 40 و دهه 50 که گفتمان حاکم بر مبارزات، مشی قهرآمیز مسلحانه بود، دکتر از نقطهنظر استراتژیک، شیوه مبارزات چریک شهری سبک امریکای لاتینی را نمیپذیرفت و معتقد بود که بهجز در مواردی چون انقلابات ویتنام، الجزایر و فلسطین که خود مردم در برابر اشغالگر خارجی یا دیکتاتور وابسته داخلی مقاومت میکنند و مسلح میشوند، مانند روزهای انقلاب در بهمن 57، مبارزه مسلحانه روشنفکران جدای از مردم در نطفه خفه میشود و مهمتر آنکه به رهبری فکری- سیاسی مبارزه، صدمه جدی جبرانناپذیری وارد میآید.
یادم هست در جوانی با بر و بچههای گروههای چریکی آن زمان، در باره خط مشی چریکی- که در آن زمان به ایننام، معروف و در بین گروههای سیاسی ایرانی و مخصوصاً فدائیان خلق، به عنوان «نظریه مسعود احمدزاده» مطرح بود- بحث میکردیم. این گرایش متاثر از انقلاب کوبا و چهگوارا و نظریات رژیسدبره بود که بنا به تجربیات امریکای لاتین، به تئوری «موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت میآورد» باور داشتند. البته بعدها در آرای خود تجدیدنظرکرد، زیرا این تئوری در همه جا، حتی در همان امریکای جنوبی هم جواب نمیداد، ولی در ایران منعکس شده بود و گروههائی هم به آن پیوسته بودند.
پس از سرکوب ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هم در میان نیروهای مذهبی و هم نیروهای چپ و ملیگرا، مشی مبارزه مسلحانه مسلط شده بود. در چنین فضائی هم، هرچند دکتر با مبارزان همدلی و همسویی داشت،
اما این نظریه را به عنوان راه و مشی غالب مبارزه رد میکرد و در عوض روش انقلاب فرهنگی- اجتماعی را درپیش گرفت که همان پروژه نوزایی و بازسازی سیدجمال و«اقبال لاهوری» و برنامه "چه باید کرد؟" حسینیه ارشاد بود.
یادم هست که پس از آزادی دکتر از زندان، روزی در روزنامهها خبری منتشر شد که گروهی به نام «هدفیها»، یک روحانی را در اصفهان ترور کردهاند. دکتر تازه از زندان آزاد شده بود و همواره از سوی دستگاه منتظر توطئهای بود. او بسیار ناراحت بود و میگفت که این میتواند توطئهای باشد و بخواهند آن را به ما نسبت بدهند.
*اشاره شما به ترور آیتالله شمسآبادی است؟
«احسان شریعتی»:بله، و پیش از اینکه خبرهای دقیق این ماجرا بیاید، یادم هست که از این بابت که چنین سوءاستفادههایی از سوی رژیم گذشته بشود، بسیار نگران بود. با توجه به اینکه بخشهائی از روحانیت سنتی هم با حرکت حسینیه ارشاد مخالف بود، دکتر نگران بود که شاید رژیم، این ترور را بهنوعی به حرکت فکری او و ارشاد ربط بدهد؛ درحالیکه این حادثه هیچ ربطی به او نداشت. غرضم از بیان این نکته تاریخی این است که دکتر حتی نسبت به موارد مشابه هم بسیار حساس بود.
اصولاً نگاه دکتر به روحانیت و انتقاداتی که نسبت به این نهاد از دیدگاه اسلامی و قرآنی و تاریخی و اجتماعی دارد، بحث پیچیده و چندجانبهای است. در این میان در استنباط از واژگان و فرمولبندیهای دکتر سوءتعبیرهائی شده، از جمله تز «اسلام منهای روحانیت» که بهنام دکتر مشهور شده و در اصل تز اسلام منهای «آخوند» است که در قاموس او معنای خاصی دارد و در نامهای به پدرش آن را به کار برده است. همچنان که هر یک از اصطلاحات روحانی، آیه و...، یا عالم، طلبه، و ..، تعاریف خاص خود را دارند. باید با زبان او آشنا بود تا این اصطلاحات در متن خود و نه الزاماً به معنای رایج، فهمیدهشوند.
*اشاره کردید که دکتر شریعتی نسبت به مبارزات چریکی دید مثبتی نداشت.
«احسان شریعتی»:در مورد مجاهدین، دکتر برای نسلاول بنیانگذاران سازمان مجاهدین، بهخصوص شخص حنیفنژاد، احترامخاصی قائل بود و هرچند رابطه تنگاتنگی با او نداشت، اما در مورد او برداشت مثبتی داشت و میگفت اینها چهرههائی هستند که میتوانند از یک سو با جامعه دینی و سنتی و از سوی دیگر با روشنفکران ارتباط ذهنی برقرار و گفتوگو کنند. و از آنجا که چهرههای ایثارگری بودند، برای آنها به لحاظ اخلاقی و مبارزاتی ارزش بسیار قائل بود؛ اما از نظر فکری میگفت باید کار فکری و اعتقادی عمیقتری بکنند. یکی از ایرادهائی هم که به خط مشی چریکی داشت، اینبود که پیشگامان از میان میروند و کارها به دست نسل دومیها میافتد که صرفاً پراگماتیست هستند و برای کارهای فکری- عقیدتی «وقت ندارند»! لذا اصطکاک دکتر با مسئولان نسل دوم سازمان پیش آمد که بخشی از آنها بعداً تغییر ایدئولوژی دادند و به مارکسیسم گرائیدند. در اینجا مناسبات دکتر با این گرایش، بر خلاف نسل اولیها که به مشی مسلحانه آنها انتقاد داشت، اما از نظر اخلاقی و مبارزاتی به آنها باور داشت، تغییر کرد.
خلاصه حرفم این است که مشی مبارزاتی دکتر، حتی با گروههائی که او را «پشتجبهه» فرهنگی خود و «ماکسیمگورکی انقلاب» (در قیاس با لنین) فرض میکردند، متفاوت بود. بسیاری از اعضای این سازمانها از حسینیه ارشاد به مجاهدین پیوستند. چهرههایی چون حسن آلادپوش و محبوبه متحدین که از شاگردان مستقیم ارشاد بودند و دکتر حتی داستان آنها را به شکل نمادین در داستان «حسن و محبوبه» به عنوان مصادیقی از پیروان راه خود آوردهاست، اما در واقع، استراتژی شریعتی اساساً با سبک مبارزات نظامی- سیاسی آن دوران متفاوت بود.
*اشاره کردید که نگاه دکتر شریعتی نسبت به رفتارهای نسل دوم مجاهدین ... «خنجر از پشت خوردن»، چرا چنین تعبیری را در مورد این تغییر به کار برد؟
«احسان شریعتی»:بله، دکتر در نامههایی که به برخی از سمپاتهای آنها که در حسینیه ارشاد هم بودند، نوشته، در پاسخ به آنها گفته است که ما همیشه از بخشی از مارکسیستها ضربهخوردهایم و به عنوان نمونه، جریان جنبش جنگل و نهضتملی و نقش کمونیستها و حزب توده را مطرح کرده و در مورد مجاهدین هم گفته که مارکسیستشدهها بهشکلی در مرکزیت مجاهدین نفوذ و کودتا و مجاهدین مسلمان و مقاوم را در درون سازمان ایزوله وحتی ترور کردند. اطلاعات دکتر هم در این زمینه درست بود و واقعا چنین حوادثی رخ داده بود. ولی دکتر همواره بین مجاهدین مسلمان و آنهایی که تغییر ایدئولوژی داده بودند، تفکیک قائل بود.
*پس خنجر خوردن را به نفوذیهای سازمان نسبت میداد؟
«احسان شریعتی»:بله، دکتر فکر میکرد اپورتونیستهائی که ممکنبود حتی با ساواک هم همکاری کردهباشند، برای از بین بردن سازمان، چنین وضعیتی را پیشآوردهاند. به هرحال، بهرغم انتقاداتی که به کمبود کار ایدئولوژیک در سازمان داشت و برداشتهای مکانیکی و سطحی آنها را رد میکرد، از نسل اول مجاهدین بهعنوان چهرههای عملی مثبت یاد میکرد، ولی به نسل دوم پراگماتیست که سازمان را مآلاً به انحراف ایدئولوژیک- استراتژیک کشاندند، طبعا انتقاداتی کیفی را وارد میدانست و متقابلاً بخشهائی از انتقادات آنها هم در بیانیه «اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک» سال ۱۳۵۴ علیه دکتر و مهندس بازرگان، منعکس شدهاست.
*بعد از تغییر ایدئولوژیک، بخش مسلمان سازمان با دکتر شریعتی ارتباط داشتند؟
«احسان شریعتی»:بله، البته از بخشی که مسلمان مانده بودند، گروهی در زندان و گروهی خارج از زندان پراکنده بودند. اینها هنوز به عنوان مجاهدین خلق اعلام موجودیت نکرده، اما بین خودشان اصول و موادی را تدوین و اعلام کرده بودند. بعد از تغییر ایدئولوژیک، هنگامی که گروه اول از زندان بیرون آمدند، من در خارج بودم. ما به عنوان طیف فکری شریعتی، با نمایندگان آنها در خارج ارتباط یافتیم و انتقاداتمان را در دو محور مطرح میکردیم: یکی در زمینه ایدئولوژیک که معتقد بودیم ضعفهای درونی باعث شده که کار به اینجا بیانجامد و دیگر، در زمینه تشکیلاتی که میگفتیم سازماندهی غیردموکراتیک موجب تسلط بر مرکزیت و تغییر ایدئولوژیک شده است. آنها در پاسخ میگفتند ما به دنبال بازسازی آن نوع سازمانی هستیم که دموکراتیک باشد و سانترالیسم مطلق به شکل سابق بر آن حاکم نباشد؛ بعد هم میخواهیم کار ایدئولوژیک اساسی کنیم. البته در مورد دکتر میگفتند چون آثار ایشان ذیل جدولبندیهای ما به شکل تخصصی سیاسی، اقتصادی، تاریخی و .. قرار نمیگیرد، فقط در زمینه ادبیات و احیای ارزشهای اسلامی و شیعی از ادبیات او استفاده میکنیم که البته این استدلال برای ما قانعکننده نبود، چون شریعتی را یک متدلوژی میدانستیم و نه ادبیات صرف، از این رو طیف فکری شریعتی به دنبال سازماندهی مستقل، مبتنی بر مشی خود رفت و جذب آنها نشد.
*پس در واقع آیا جوهره تفکر شریعتی را دور نمیزدند، چون این تفکر با تفکر سازمان چندان سازگار نبود؟
«احسان شریعتی»:بهطورکلی تفکر دکتر آن طور که بعدها گرایش طیف فکری شریعتی ارزیابی و با سایر برداشتهای مذهبی مرزبندی کرد، نوعی اسلام «تطبیقی» بود و نه «انطباقی». اسلام انطباقی یعنی اسلامی که سعی در انطباق با لیبرالیسم و یا مارکسیسم دارد و در واقع پوششی فرهنگی- زبانی برای بیان بومی و دینی همان سیستمهای فکری آماده و مسلط است. به عکس، روش اسلامشناسی شریعتی «قیاسی- سنجشی» بود. در اینجا جهانبینی و مکتبِ توحید و اسلام جوهر و پیام ویژه خود را داشت و در یک دستگاه عام یا در یک «طرح هندسی» میشد آن را با سایر ایدئولوژیها سنجید و قیاس کرد؛ بنابراین از لحاظ روششناختی، هم دینشناسی و هم ایدهشناسی دکتر با سایر نحلههای نواندیشی تفاوت داشت. مجاهدین در مجموع، نه به عنوان متفکر و ایدئولوگ، بلکه به عنوان مبارز یا رزمنده در نظر گرفته میشدند و حتی آثار متأخرشان چون «شناخت» و «راهانبیاء» و «نهضتِحسینی» و «اقتصاد بهزبانِ ساده» و..، جزوات عقیدتی ساده شدهای برای یک ارتش رهاییبخش بودند. میشود گفت تفکر جامع آنها حتی بعد از انقلاب هم بهطور کامل مطرح نشد و در برخی حوزههای اصلی هم نظریات تکوین یافتهای نداشتند و منتشر نکردند.
به هرحال بعد از ضربه سال 54، بخشی از افرادی که میخواستند مسلمان بمانند و بر اساس الگوی پیشین مجاهدین، تشکیلاتی را درست کنند، گروههای مختلفی را در شهرهای مختلف به وجود آوردند، مانند ابوذر، مهاجرین و برخی از گروههایی که پس از انقلاب «مجاهدین انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند. در این میان، تفاسیری هم به نام تفاسیر «مسجد حجر» از سوی همین گروه که بعدها به فرقان شهرت یافت، به خارج کشور میآمد و «انتشارات ابوذر»، آنها را به عنوان نشریات مجاهدین راستین منتشر میکرد. در این مقطع بود که گروه فرقان بهتدریج نضج گرفت. البته آنها هنوز به عنوان یک گروه، شناخته نشده بودند، بلکه آثارشان به عنوان تفاسیر قرآن میآمد و تحلیلهایشان از نظر کیفیت، انقلابی، اما گاه سطحی ومکانیکی بود.
ازچپ:مهندس مهدی بازرگان وآیت الله سیدمحمودطالقانی
گروه فرقان، بعد از اطلاعیه مشترک مرحوم مطهری و مهندس بازرگان در مورد ضرورت بازبینی آثار دکتر، اعلام موجودیت کرد و طی اعلامیهای که در آن شدیداً به اطلاعیه این دو شخصیت حمله کرده بود، مطرح شد. در آنجا بود که اولین بار گروهی به این نام شناخته شد. پیشتر در خود آن تفاسیر که اشاره کردم، از نظر ایدئولوژیک، ارجاع خاصی به دکتر نبود و این تفاسیر به عنوان تفاسیر گروهی که طرفدار شریعتی باشند، مطرح نبودند، بلکه آنها به طور عام به عنوان یک گروه مسلمان مجاهد از سنخ مجاهدین شناخته میشدند.
شهید مطهری
*به نکته خوبی اشاره کردید. تا قبل از انتشار اعلامیه مشترک استاد مطهری و مهندس بازرگان و واکنش فرقان، این گروه هویت مشخصی نداشتند امابعدشریعتی را به عنوان شهید پنجم خود اعلام کردند.
«احسان شریعتی»:بله، شهید اول و ثانی نشان از سوابق حوزویشان داشت و شهیدان حنیفنژاد و شریفواقفی را تحت تأثیر مجاهدین شهدای سوم و چهارم میدانستند و در انتها دکتر را شهید پنجم اعلام کردند. خود همین ترکیب شهدا به ما نشان میداد که گروهی است که یک ریشه روحانی و طلبگی دارد و از مجاهدین خلق هم به عنوان الگوی سازمانی تأثیر میگیرد. بعد هم نماد شریعتی را افزودند؛ بنابراین میشود آنها را گروهی دانست که ترکیبی از عقاید و خط مشیهای مختلف را در هم میآمیختند. اما پس از شهادت دکتر و اطلاعیه آن دو بزرگوار، با نقلقولهایی از دکتر علیه آخوندیسم، به عنوان گرایشی طرفدار دکتر معرفی شدند.
مهندس بازرگان در اواحر عمر
*ما تا مقطع صدور اعلامیه مطهری و بازرگان، از اینها اثری به عنوان وراث فکر شریعتی نمیبینیم! اما فرقانیها مدعی بودند که تِز «اسلام منهای روحانیت» را بهطور مطلق از دکتر شریعتی گرفتهاند
«احسان شریعتی»:«اسلام منهای آخوند» یا معادل اقتصادی آن یعنی «اقتصاد منهای نفت»، تعبیری است از دکتر در زمانی که پس از تعطیل ارشاد مخفی بود، برای معرفی اسلام نوین غیرمنحصر به نهاد دینی همچون اقتصاد ملی غیر متکی به درآمد نفت، در نامهای خصوصی به استاد محمدتقیشریعتی مطرح کرد. آخوند و آخوندیسم در ادبیات دکتر معنای خاصی دارد که با روحانیت، متفاوت است و دکتر شریعتی آن را، بهویژه در مورد شماری از روحانیون که در جامعه روحانیت، در رده دوم و جزو بدنه و در حاشیه بودند- چهرههایی مانند شیخ قاسم اسلامی و شیخ احمد کافی و ..، که علیه ارشاد بهشدت فعالیت میکردند- به کار میبرد. گاهی اوقات، این افراد بهخوبی شناخته شده هم نبودند، مثل نوه آیتالله میلانی که میگفتند جزواتی را با عنوان «دکتر چه میگوید؟» مینوشت و یا شخص دیگری که «پرسش و پاسخ (البته بدون پاسخ!) با دکتر علی شریعتی» را منتشر کرده بود، پرسشها را نوشته بود و جای پاسخها را خالی گذاشته بود و دکتر به شوخی میگفت منتظر پاسخهای بنده نشده و نصف کتاب سفید بود!
دکتر بین علما و نهاد روحانیت هم تفکیک قائل بود و اگر به روحانیسالاری میتاخت، برای دفاع از علم و تعهد و بازگشت به مفهوم اسلامی- شیعی مقام عالم بود : «بزرگترین امیدم به همین حوزههای علمیه است، انتقادهایم در باره علمای اسلامی و متون شیعی نیست. صحبت از روحانیت صفوی است، وگرنه عالم شیعه علوی هم اکنون نیز مایه امید و افتخار من و امثال من است.... من همیشه قویترین و متعصبانهترین دفاع را از روحانیت مترقی و راستین و از جامعه علمی اصیل اسلامی کردهام و در اینجا حتی به خود شما هم گفتهام که دفاع و نگهبانی و جانبداری از این جامعه علمی، نه تنها وظیفه هر مسلمان مؤمنی است، بلکه از آنجا که آخرین و تنهاترین سنگری است که در برابر هجوم استعمار فرهنگی ایستادگی میکند، دفاع از آن، وظیفه هر روشنفکر مسئول است.» حتی در جایی اشاره میکند که: «در خارج از کشور در محفلی بودیم و عدهای داشتند به اسلام و روحانیت حمله میکردند و میگفتند ما از دیدن اینها حالمان بد میشود. من گفتم: بدم میآید و خوشم میآید که مال زنهای باردار است...، پای هیچ قرارداد استعماری، امضای یک آخوند نجف رفته نیست، ولی اسباب خجالت من و شما! امضای دکترها و مهندسها هست.» البته در جای دیگر هم میگوید که اساساً روحانیون به دلیل در حاشیه بودن، در موضع مسئولیت اجرایی و نفیاً و اثباتاً در جریان تحول امور نبودهاند.
دکتر به قول خودش، به تشیع صفوی یا روحانیت نزدیک به دستگاه حاکمه آن دوران و ادوار بعدی و در کل 400 سال گذشته انتقاداتی داشته و در «دریغها و آرزوها» میگوید که عملکرد روحانیت، بهویژه در 40 سال گذشته منفیتر بوده و جز تک چهرههایی که نماینده کل نهاد روحانیت نبودهاند، مثل آیات خمینی و طالقانی و زنجانی و..، و در گذشته، امثال سید جمال و میرزای شیرازی، اکثریت را شامل همان حکم میداند و تأکید میکند که بحث او در باره «نهاد» روحانیت و برآیند کارکرد تاریخی اوست.
بهطورکلی او بر این باور بود که در اسلام، تفکیکی به نام روحانی و جسمانی و نهادهای روحانی و سلطنتی مانند غرب و مسیحیت کاتولیک نداریم، بلکه کارکرد علماء را داریم. معنای روحانیت در تشیع، با معنای آن در روحانیت مسحیت تفاوت دارد. روحانی در شکل مسیحی و غربیاش نهادی است از بالا و دگم که دکترین و مواضع کلامی- فقهی رسمی را اعلام میکند و دستگاه تفتیش و انگیزیسیون دارد و ما چنین نهاد اجتماعی را در اسلام و تشیع نداریم و بررسی میکند که علما از دیدگاه قرآن و دین، چه مسئولیتی دارند و آیا این یک مسئولیت علمی و عقیدتی یا کارکردی است متعلق به یک نهاد طبقاتی و سیاسی که منافع ویژهای دارد؟ اگر او در بارة آخوند و «آخوندیسم» برداشتی منفی دارد و اسلام «منهای آخوند» را به این معنا و نه منهای عالم دینی مطرح میکند، به این دلیل است که عالم دینی در نظر او همان کارکرد روشنفکر مسلمان را دارد. او نسبت به نهاد روحانیت که در تاریخ اسلام و تشیع یک پدیدة تاریخی است و از دوران صفویه به بعد شکل گرفته، انتقاداتی دارد. اینها تحلیلهای شناخته شده دکتر درباره موضوع روحانیت است که پیش از انقلاب زمانی مورد بحث بین روشنفکران و روحانیون قرار میگرفت. نکته مهم در اینجا این است که لفظ «منها» در اینجا به معنای «حذف» نیست بلکه نفی «انحصار» است.
شریعتی خود از هر دو طرف پدری و مادری متعلق به یک خانواده روحانی بود و پدربزرگ و عمو و پدر و ...، همگی تحصیلات حوزوی در سطح اجتهاد داشتند. خود دکتر هم مقدمات را در حوزه و نزد پدرش خوانده بود و با نظام آموزشی حوزه آشنائی و ارتباط داشت که آثار و اسناد و حتی عکسهای آن موجود است؛ بنابراین دکتر همیشه نسبت به روحانیت بحثهای انتقادی داشت و به قشری از روحانیت که متحجر بودند و حرکت حسینیة ارشاد را تکفیر میکردند و سخت در برابرش ایستادهبودند، بهخصوص قشری که نزدیک به دستگاه هم بودند، حملات تندی میکرد که اتفاقا باب طبع برخی از روحانیون هم بود. مثلا مرحوم حسن لاهوتی میگفت من هر وقت دو فراز از آثار دکتر را میخوانم، بسیار لذت میبرم. یکی آنجا که احوال برخی از روحانیون را توصیف میکند و دیگر آنجا که از چشمان آن دختر اثیری «در باغ ابسرواتوار» در «کویر» سخن میگوید. این نشان میدهد که توصیفات دکتر از سر شناختِ مورد و "پدیدارشناسانه" بود، یعنی دعوت به بهتعلیق درآوردن داوری و «بازگشت به خود امور!»
هیچیک از این آراء، توجیه و زمینهای را فراهم نمیآورد که گروهی بخواهد با توسل به آنها، دنبال حذف فیزیکی حریف عقیدتی باشد. زمانی آقای علی مطهری فرمودهاند که دکتر شریعتی طرفدار حذف فیزیکی نبود، بلکه میخواست روحانیت را حذف معنوی کند؛ در حالی که به نظر من دکتر اصولاً دنبال حذف کسی نبود، بلکه میخواست از منظر عقیدتی، بهترین دفاع را از «عالم» به معنای متعالی کلمه در برابر موقعیت روحانی موجود بکند. ما در بیشتر متفکرین و عرفای بزرگ مسلمان و مسیحی، این نوع رابطه تنشآلود با نهاد روحانیت رسمی را دیدهایم، مثلا کییرکهگارد همیشه با این نهاد درگیری داشت، درحالی که او یکی از مجددین و احیاگران بزرگ و مدرن ایمان مسیحی است. این خط مشی را ما در شیوه همه پیامبران در قرآن هم مشاهده میکنیم. گروه فرقان بسیاری از سخنان تند قرآن را علیه روحانیون یهود و نصارا میآورد. البته قرآن به حذف دعوت نمیکند، زیرا ذات دین با اکراه و اجبار بیگانه است.
* تفکیک بین تشیع علوی و صفوی، امثال مجلسیها (بحارالانوار ) «علی: حقیقتی برگونه اساطیر» یا «فاطمه فاطمه است»
«احسان شریعتی»: دوران صفویه که برخی از مستشرقین مانند هانری کربن از آن به عنوان «رنسانس» صفوی نام بردهاند، در زمینههای هنری، علمی و همچنین سیاسی، ایران جدیدی را آفرید. پس از آن دوران، هویت ملی ایرانی، مؤلفه مذهبی و محتوای دینی هم یافت و ایران عصر جدید با این دو بُعد شکل گرفته است؛ اما در ارزیابیها باید جنبههای فرهنگی و تاریخیای را که از نظر هویتی و فرهنگی میتوانند مثبت باشند و جنبههائی را که شریعتی از منظر عقیدتی نقد میکند، از هم تفکیک کرد. مثلا وقتی شریعتی فلاسفه مسلمان را با اصحاب پیامبر(ص) مقایسه میکند و از منظر تعهد اخلاقی- اجتماعی یا بینش عقیدتی و انسانشناختی مورد انتقاد قرار میدهد، مثلا ابوذر را در برابر ابوعلی سینا مینشاند، منظور بههیچوجه تخفیف مقام و موقعیت بوعلیها نیست. فیلسوفان ما از بوعلی تا ملاهادی، همان طور که شریعتی خود تصریح میکند، در سطح بینالمللی و در مواجهه فکری با متفکران جهان از افتخارات ما هستند؛ اما وقتی ما با رجوع به سرچشمه اولیه وحی و آموزههای قرآن به میراث فلسفه یونان مینگریم، میتوانیم از نتیجه و مؤلفههائی که به نام علوم و معارف و حکمت «اسلامی» از عصر فارابی و رئیس الحکماء تا کنون تکوین یافته، ارزیابی انتقادی داشته باشیم.
بحارالانوار را که مجموعهای است از روایات صحیح و سقیم و منظور مؤلف این بوده که تمام میراث شفاهی منقول شیعه حفظ شود، میتوانیم با درصد بالائی از روایات و احادیث خلاف واقع آن از نظر تاریخی و عقیدتی، برخورد تفکیکی و منتقدانه کنیم، زیرا این قولها موجب سوء تفاهم میشوند و نقل آنها باید توسط مجتهدین و اهل علم و فن حدیث و رجال که قدرت تشخیص و نقض و ابرام دارند، صورت گیرد. استاد حکیمی با این رویکرد که هر حدیث و روایتی باید با قرآن همخوانی داشته باشد، تا حد زیادی این کار را کرده و این تصفیهها را انجام دادهاند. این کار باید بر اساس یک متدلوژی علمی محکم در تقسیم روایات به صحیح و سقیم صورت بگیرد و این همان رسالت نقادی و تصحیح علمی متون در عصر جدید است که دکتر به آن اعتقاد داشت و انتقادات او هم متوجه بخشهائی بود که با روح قرآن سازگاری ندارند.
*اشاره کردید که منتقدین روحانی دکتر شریعتی عمدتا از بدنه روحانیت بودند، اما ... شما چه گفتنیهائی در این باره دارید؟
«احسان شریعتی»:استاد مطهری با استاد محمدتقی شریعتی از قدیم مراوده و دوستی داشتند و حتی به توصیه استاد مطهری، برادر خانم ایشان، آقای دکتر روحانی، با عمه من، یعنی دختر استاد محمدتقی شریعتی ازدواج کردند. حتی در میان نامههای دکتر، نامهای از آقای مطهری هست که از دکتر دعوت میکند که به حسینیه ارشاد بیاید. من از همان کودیکی یادم هست که ما به فریمان میرفتیم. خاطرات زیادی از دوران کودکی از خانواده آقای مطهری داریم. زمانی در آنجا در اوقات تفریح، الاغسواری میکردیم. علیآقای مطهری در کودکی به والدینش گفته بود: «انسان خر سواری میکند!» (احسان و انسان را یکی گرفته بود). من در نوجوانی آثار آقای مطهری از جمله «داستان راستان»، «درسهائی از نهجالبلاغه» و «عدل الهی» و ... را خواندهبودم.
در دوران فعالیت حسینیه ارشاد، یک بار ایشان را در مشهد در خانه دکتر روحانی دیدم. چند نفر از شخصیتهای مشهدی که دوست دو طرف بودند، حضور داشتند و آقای مطهری انتقاداتی را از وضعیت حسینیه ارشاد مطرح کردند. در اختلافاتی که در حسینیه ارشاد پیش آمد، استاد مطهری مدتی از آنجا قهر کردند.
دکتر بهطورکلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی میکرد، مثلاً مقالههای ایشان در باره حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زنروز چاپ میشد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتابهای خوب روحانیت روشنبین میدانست.
در توضیح این اختلاف باید بگویم که ایشان در مشهد میگفتند که من در نحوه مدیریت «حسینیه ارشاد» با آقای «ناصرمیناچی» اختلاف دارم. ایشان به روزنامهها آگهی میدهد که سخنرانی دکتر شریعتی در این تاریخ است، درحالی که دکتر شریعتی شناخته شده است و ضرورتی ندارد که برایش تبلیغ کنیم. خلاصه، ایشان انتقاداتی را نسبت به نحوه مدیریت حسینیه ارشاد مطرح میکرد، ولی هیچ اشارهای به دکتر نداشت. دکتر هم در تمام مدت سکوت کرده بود و معتقد بود اینها نکاتی نیست که موجب سوءتفاهم شود.
شریعتی،میناچی،مطهری(ازچپ)
این موضوع گذشت تا بعد از آزادی دکتر از زندان که ما برای دیدن آقای مطهری به منزل ایشان در خیابان دولت رفتیم. دکتر به ایشان گفت: «این احسان ما کتابهای شما را میخواند و میخواهد یک دوره هم درس طلبگی بخواند.» استاد مطهری گفتند: «الآن به مدیر مدرسه چیذر زنگ میزنم که ایشان برود آنجا ثبت نام کند.» ایشان زنگ هم زدند و قرار شد بروم آنجا و یک دوره جامعالمقدمات بخوانم، منتهی آنجا از خانه ما که در جمالزاده شمالی بود، خیلی دور بود و من باید سه چهار تا اتوبوس عوض میکردم تا به آنجا برسم و دیدم نمیتوانم بروم و به جای آن به «دارالعلومالعربیه» در خیابان بهار رفتم و نزد استاد نجفی، عربی را شروع کردم. بار آخری هم که استاد مطهری برای بازدید دکتر به منزل ما آمدند، کتاب «بیست و سه سال» منتسب به دشتی را آورده بودند که دکتر جواب بدهد و میگفتند: «شما بهترین کسی هستید که میتوانید این کتاب را از نظر تاریخی و جامعهشناسی جواب بدهید، این وظیفه شماست.» اما پس از ترور ایشان، یادداشتها و نامههای منفیای علیه دکتر (وحتی استاد شریعتی) از ایشان منتشر شد. البته این را میدانستیم که آقای مطهری بهطور کلی به حسینیه ارشاد و به دکتر انتقاد دارند، ولی نه در این حدی در اینجاها عنوان شده است و در زمان حیات آن دو، این نوع حرفها اصلاً و علناً مطرح نبود.
*خود شما از نحوه مراودات و ارتباطات شهید مطهری و دکتر شریعتی و از نگاه دکتر به عملکرد و شخصیت آقای مطهری چه برداشتی دارید؟
«احسان شریعتی»:دکتر بهطورکلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی میکرد، مثلاً مقالههای ایشان در باره حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زنروز چاپ میشد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتابهای خوب روحانیت روشنبین میدانست.
دکتر بهطورکلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی میکرد، مثلاً مقالههای ایشان در باره حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زنروز چاپ میشد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتابهای خوب روحانیت روشنبین میدانست.
در آن زمان آقای طالقانی، مهندسبازرگان و مجموعه نزدیک به حسینیه ارشاد از روشنفکران دینی محسوب میشدند و مرحوم مطهری در دورهای، نزدیک به آنان بود، هرچند اختلاف سلیقههای فکری و ذوقی هم داشتند. دکتر اهل طنز و شوخی هم بود و مثلاً میگفت بهجای تیتر «جاذبه و دافعه علی(ع)» میشد عنوان زیباتری انتخاب کرد، بهخصوص در سفری که به حج داشتند، از این جور شوخیها میکرد. دکتر البته این گله را داشت که چرا این گروه از روحانیون، در تهاجمی که از سوی روحانیت وابسته یا متصلّب علیه ارشاد میشود، موضع بینابینی میگیرند یا خود را کنار میکشند و یا حتی موضع مخالف میگیرند، درحالی که انتظار این بود که اینگونه روحانیون نواندیش از جریان روشنفکری مسلمان آن زمان دفاع بیشتری کنند.
*منظور آقای مطهری بود؟
«احسان شریعتی»:آقای مطهری و دوستان ایشان که از سایرین به دکتر و ارشاد نزدیکتر بودند، گاهی دکتر را تأئید میکردند، گاه جناح مقابل را. البته پس از انقلاب برای ما کشف شد که خود ساواک هم در تعمیق این اختلافات نقش پنهان داشته، یعنی مأمورانی به بیوت مراجع میرفتند تا بدگوئی کنند و فتوای تکفیر دکتر را از آنها بگیرند، از جمله نزد علامه طباطبائی هم رفتند و حتی از ایشان هم چند خطی در تخطئه برخی آثار دکتر گرفتند، درحالی که ایشان از قدیم با استاد شریعتی دوست بود و اساساً اهل فتوا دادن علیه کسی نبود. ایشان بسیار آزادمنش و نرمخو بود و رضایت نداشت که بر مبنای حرف ایشان به کسی توهین کنند. من در رجوعی که بعد از انقلاب به پروندههای دکتر کردم، دیدم که ساواک هم عواملی داشت که در مجالس روحانیون شرکت میکردند و گزارش میدادند که در حسینیة ارشاد، دکتر یا دیگران چه و چگونه گفتند تا اختلافات را تشدید کنند.
*مدیریت کنونی حسینیه ارشاد، مشکل رفتن شهید مطهری از آنجا را متوجه اختلاف ایشان با دکتر شریعتی میداند شما چیزی به یاد دارید؟
برداشت من این بود که چند عامل مؤثر در هم ترکیب شده بودند: اول، از نظر احساسی، موقعیت دکتر در ارشاد و استقبال جامعه و نسل جوان و ..، مرحوم مطهری را نگران و مردّد میکرد، علاوه بر این، هیاهوئی که علیه حسینیه ارشاد و دکتر به راه افتاده بود و بخشی از روحانیت، از جمله آقای مطهری را که از نظر فکری هم نسبت به دکتر انتقاداتی داشتند، نگران کرده بود. به هرحال ایشان به عنوان یکی از هیئت امنای آنجا میدید که از شریعتی استقبال میشود و احساس میکرد که مدیریت حسینیه هم که ملاحظات خود را داشت، حرفشنویاش از ایشان کمتر شده و همه اینها به شکل مقررات اداری و هزینه و بازدهی و ..، که جنبه فرعی و بهانه داشتند، بروز میکرده است.
* آیا اختلاف با مدیریت موجب شد که شهید مطهری از حسینیه ارشاد برود؟
«پسردکتر شریعتی»:استاد مطهری میگفت حسینیه ارشاد باید ضوابطی داشته باشد که بودن و نبودن افراد در آن تغییری به وجود نیاورد. ایشان قبلاً با حضور فخرالدینحجازی هم مخالفت کرده بود. در مورد دکتر هم ضوابطی را به مرحوم آقای همایون پیشنهاد داده بود که ایشان به شوخی در پاسخ گفته بود: «بد نیست در آخر اینها یک بند هم اضافه شود که سخنران نباید کچل باشد!» و این نشان میدهد که فقط شکل ظاهری قضیه، مخالفت با مدیریت حسینیه ارشاد بوده، اما در واقع، اینطور که از نامهها برمیآید، انتخابی که مرحوم همایون و میناچی در مورد دکتر کرده بودند، مورد انتقاد بوده است. شاید انتقادات دیگری هم در سطح مدیریتی که اشاره شد، مطرح بوده است.
*دربارة رابطه دکتر شریعتی و مهندس بازرگان چه تحلیلی دارید؟
«احسان شریعتی»:از مهندس بازرگان و تفاوت دیدش با دکتر شریعتی این را به یاد دارم که دکتر زمانی میگفت من از نظر اقتصادی، دیدگاههایم به آقای طالقانی نزدیکتر است تا به مهندس بازرگان. این مجموعهای که بعداً نهضت آزادی را تشکیل دادند، بخش مذهبی جبهه ملی یا نهضت مقاومت ملی بود که آیتالله زنجانی و آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی بودند، البته دکترپیمان و دکترسامی و دیگران هم در این طیف بودند.
* نامتجانس نبودند؟
«احسان شریعتی»:پیشنهاد دکتر این بود که که اسمش نهضت «آزادیبخش» باشد، ولی به هرحال نامش نهضت آزادی شد. در سال 40 در خارج کشور هم شخصیتهاییچون ابراهیمیزدی و مصطفیچمران و صادققطبزاده و صادقطباطبائی به این جریان پیوستند. دکتر هم در آن زمان در خارج بود و پیشنهاداتی هم داد که در نامههایش به دکتر یزدی هست که مثلا ما باید یک نهضت آزادیبخش باشیم که ایدئولوژی و استراتژی رهائیبخش و رادیکال، اما نه الزاما با متد مسلحانه، بلکه از نوعی باشد که در الجزایر و فلسطین و اینگونه جنبشهای انقلابی وجود داشت. میگفت که در آن نهضت آزادیبخش، دیدگاه اقتصادی من به آقای طالقانی و مهندس سحابی نزدیکتر است تا به مهندسبازرگان.
*دیدگاه آیتالله طالقانی در کتاب «اسلام و مالکیت» مدنظر دکتر بود؟
«احسان شریعتی»:بله، مهندس بازرگان نسبت به آقای طالقانی، دیدگاه لیبرال و راستتری در زمینه اقتصادی داشت. این تفاوت دیدی بود که دکتر با مهندس داشت، اما از نظر شخصیتی و نقش تاریخی او، به ایشان بسیار احترام میگذاشت و همیشه از کارهای قرآنی ایشان تعریف میکرد و میگفت در زمینه «سیر تحول قرآن»، تحقیقات ارزندهای کردهاند. یادم هست آن زمان مهندس سحابی که به مشهد میآمد، نمودارهای قرآنی را میآورد و درباره پیشرفت پژوهشهایشان با هم بحث میکردند.
بعدها شنیدم که وقتی در سال 48 ، دکتر نظریه «امت و امامت» را مطرح کرد، مهندس بازرگان و دوستانی هم که در بین مستمعین بودند، با این نظریه مخالفت کردند. این نوع تفاوت دیدگاهها وجود داشت، ولی اینها موضوعاتی نبودند که به مناقشه و قهر بینجامد. این تفاوت دیدگاهها بین همه روشنفکران و علماء محسوس بود.
دکتر شریعتی تا چه حد به آداب و مناسک دینی پایبند بود؟ این سئوال را از این جهت میپرسم که برخی از چهرههای شاخص ملی مذهبی که در شماره پیشین یادآور با ما گفت و گو کردند، اعتقاد داشتندکه دکتر به اندازة برخی از سران نهضت آزادی همچون مهندس بازرگان و دکتر سحابی، پایبند به لوازم شرع نبود؟
این یک واقعیت است که برخی از این دوستان به معنای سنتی متشرعتر بودند. دکتر به احکام پایبند بود و لاقید نبود، اما یک تیپ متشرع هم نبود، از همین نقطهنظر هم گاه مورد انتقاد آقایان یا برخی از روحانیون قرار میگرفت که چرا یک جا نمازش قضا شده یا فلان مستحب را انجام نداده است. از این جور انتقادات به رفتار دکتر داشتند، ولی این به این معنا نبود که دکتر نسبت به این مسائل یکسره بیاعتنا بوده باشد. انتقادی که متقابلا دکتر به برخی داشت این بود که در زمینههای شرعی گاه بسیار صوری و سنتگرا هستند. این اختلاف سلایق الان هم در طیف ملی- مذهبیها وجود دارد، یعنی عدهای زیاد مقید و متشرعند، و برخی هم از آن سوی بام افتادهاند. دکتر در خط میانه حرکت میکرد.
*فرقان در سال 56 و پس از مرگ دکتر سر برآورد. چه خاطراتی دارید؟
«احسان شریعتی»:بعد از انتشار اولین اطلاعیه به نام فرقان، توجه جامعه، از جمله خانواده و طیف ما به این مسئله جلب شد، بهخصوص که نقل قولی از دکتر بالای آن نقش بسته بود. در آغاز اقامت آیتالله خمینی در نوفللوشاتو، ما در آنجا بودیم و دو بار با ایشان ملاقات داشتیم که یکی از آنها بعد از آمدن آیتالله مطهری بود. آقای مطهری گویا از مسئله فرقان یا مسائل روشنفکری در جامعه ایران، گزارشی به آیتالله خمینی داده بود و لذا تفاوت برخورد ایشان با ما در آن دو ملاقات، کاملا محسوس بود. ما با عدهای برای مصاحبه به بیت آقا در پاریس رفته بودیم که آقای لاهوتی به من گفت: «الان آقای مطهری اینجا بودند و ذهن آقا نسبت به روشنفکرها کمی خراب شده است.»
در آن مصاحبه که آقای «دکتر منصور فرهنگ» از آمریکا آمده بود، از آیتالله خمینی سئوال کرد: «نقش روشنفکرها امثال طالقانی، بازرگان و شریعتی در این جنبش چهبوده؟» آقای خمینی جواب دادند: «هیچ نقشی نداشتند!» پرسید: «عرفا چه نقشی داشته؟» جواب دادند: «آنها هم هیچ نقشی نداشتهاند.»
در این جلسه یادم هست که آقایان حجج اسلام: حسن لاهوتی، سید احمدآقاخمینی، سیدمحمد موسوی خوئینیها، دکترابراهیم یزدی و شاید« آیت الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی» هم بودند.
معلوم بود که اوقات آقا کمی تلخ شده بود. البته احمدآقا در ادامه مصاحبه از ایشان پرسید: «خود شما چه نقشی داشتید؟» ایشان جواب دادند: «ما هم هیچ نقشی نداشتیم، ما 15 سال است که داریم اطلاعیه میدهیم و کسی گوش نمیدهد و الان عنایت الهی شامل حال ما شده و «وحدت کلمه»ای پیش آمده. در مورد آقایان اختلافاتی پیش آمد که الان نباید دامن زد.» بعد هم سخنرانی کردند و به گروههائی اشاره کردند که «اسلام منهای آخوند» را مطرح میکنند که معلوم بود اشارهشان به گروه فرقان است.
این حوادث خیلی سریع گذشت و گروه فرقان چند اعلامیه دیگر هم داد که «دیکتاتوری چکمه میرود و دیکتاتوری نعلین» میآید. این برای خیلیها عجیب بود که اولین گروهی که به مخالفت با رهبری انقلاب پرداخت، گروهی مذهبی بود، نه گروههای غیرمذهبی! پس از پیروزی 22 بهمن هم که ناگهان وارد عمل شدند و ترورها پشت سر هم اتفاق افتاد. اول هم معلوم نبود که اینها که هستند و چه میخواهند.
در شب حادثه ترور مرحوم مطهری، اتفاقاً شوهر عمه ما آقای دکتر روحانی منزلمان بود. فردای روز حادثه با ماشین خودم، پسران آقای مطهری را به مراسم تشییع بردم. رفتم ماشین را پارک کردم و برگشتم و دیدم صف طویلی از مردم در دانشگاه تهران تشکیل شده است، طوری که ما آخر صف تشییعکنندگان بودیم. اتفاقا مرحوم فخرالدین حجازی هم آمد کنار ما و گفت: «بله من هم با آقای مطهری اختلافاتی داشتم، ولی الان که صحنه را دیدم، حلال کردم».
بعد از چند روز دیدم که در نشریه «صبح آزادگان» به ما حمله شده و مرا به گروه فرقان نسبت دادهاند! در آن زمان گروههای ناشناختهای هم تشکیل شده بودند که بعضی از روحانیون را ترور میکردند، مثلا گروه 21 که میگفتند 21 تیر به روحانیونی که بر اساس اسناد با ساواک همکاری کرده، خالی میکند! نوعی آشوب پیش آمده بود که هر کسی هرچیزی میگفت و هرکاری میکرد، از این نظر دوستان توصیه کردند که شما سریع این موضوع را تکذیب کنید. مادر ما زنگ زد به این روزنامه و گفت که این را تکذیب کنید. آنها خندیدند و گفتند: «اگر ما بخواهیم خبرهایمان را تکذیب کنیم، باید هر روز دو تا روزنامه در بیاوریم. یکی صبح که خبر را میدهیم، یکی عصر که خبرهای صبح را تکذیب کنیم!»
*اختلاف نظر(بهشتی-مطهری)درباره دکترشریعتی
«احسان شریعتی»:همینطور است. ما رفتیم دادگستری که شکایت کنیم و با مرحوم آقای بهشتی ملاقات کردیم. ایشان گفتند شما بروید طبقه پائین پیش آقای موسوی اردبیلی که دادستان هستند، ولی توصیه کردند که سعی کنید در روشتان مثل خود دکتر باشید. ببینید که در مورد آقای مطهری چه تعبیر زیبائی به کار میبرد. میگفت ایشان خیلی «کافر غضب» هستند. من فهمیدم مرحوم بهشتی هم نسبت به برخوردهای احساسی مرحوم مطهری انتقاد دارند، اما این را بسیار مؤدبانه مطرح کردند. این آراء را در کتاب «شریعتی: متفکری درحال شدن» هم که مؤسسه آقای بهشتی منتشر کرده، دیدهام و یا در بحث تصحیح آثار دکتر، ایشان توصیه کرده بودند که اگر کسی هم میخواهد در مورد آثار دکتر نظری بدهد و نقدی کند، باید در حاشیه آثار باشد، نه اینکه در آنها دست ببرد. به هر حال، از نظر خانوادگی، دوستی ما با مرحوم مطهری و خانوادة ایشان قدیمی بود. عرض کردم که اتفاقاً، من خودم فرزندان آقای مطهری را برای تشییع ایشان بردم.
*آیا کسی از گروه فرقان با دکتر شریعتی یا شما ارتباطی داشت؟
خیر. البته دکتر در جامعه به عنوان «معلم انقلاب» مطرح بود و اقوالش توسط همه گروهها مورد استناد قرار میگرفت و این پدیده، امری رایج بود. بهعلاوه در اوایل، مشخص نبود این ترورها کار چه کسانی است. برخی فکر میکردند ممکن است کار بقایای نظام سابق باشد. بعدها مشخص شد که چنین گروهی وجود دارد، مسئول آن هم یک طلبه و مرکز فعالیت آن در مسجد قلهک بوده است. دکتر محمد ملکی بعضی از اعضای این گروه را میشناخت و من در خاطرات آقای محمدمهدی جعفری هم در بارهشان مطالبی از این دست را خواندهام. بیش از این، شناختی از این گروه نداشتم.
*بالاخره توانستید رابطه دکتر با فرقان را تکذیب کنید؟
بله. فوراً اطلاعیهای دادیم که نباید از آراء دکتر سوءاستفاده شود. دکتر همیشه این نگرانی را داشت که نکند حوادثی پیش بیاید که رژیم سابق بخواهد از اختلافات او و روحانیون بهرهبرداری کند. متاسفانه بعد از انقلاب، این نگرانی به وقوع پیوست و این به چهره دکتر و افکارش ضربه زد. اگر گروه فرقان میخواست با آرای مرحوم مطهری مبارزه کند، این کارشان اثر معکوس داشت و موجب اقبال بیشتر به آثار آقای مطهری شد. به قول دکتر «بد دفاع کردن» همیشه بدتر از «خوب حمله کردن» است و نتیجه معکوس میدهد. دوستان نادان همیشه بدتر از دشمنان دانا ضربه میزنند!
*شما قبلاً در یکی از مصاحبهها از سفرتان به نوفل لوشاتو و دیدار با امام خمینی، خاطراتی را نقل کرده بودید. برخورد امام چگونه بود؟
«احسان شریعتی»:همان طور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه میخوانی؟ من گفتم: فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین در باره دکتر گفتند: «خیلیها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.»
همان طور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه میخوانی؟ من گفتم: فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین در باره دکتر گفتند: «خیلیها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.»
پیش از آن هم با آقای اشراقی در آشپزخانه نوفللوشاتو نشسته بودیم و ایشان میگفتند که فرزندان آقا، کتابهای دکتر را برایشان میخواندند، بهخصوص آقا مصطفی و آقا کاملا در جریان فعالیتهای دکتر هستند. خیلیها آمدهاند که علیه دکتر از ایشان مطلبی بگیرند که زیر بار نرفتهاند. برداشت ما این بوده که ایشان میخواهند در مورد این مسئله، مثل قضیه کتاب «شهید جاوید» کاملاً سکوت کنند که مجادلهای ایجاد نشود، چون طرفداران دکتر، هم در بیت ایشان و هم در جامعه که جذب انقلاب شده بود و همین طور در انجمنهای اسلامی دانشجویان، زیاد بودند. در باره تسلیتهائی هم که پس از درگذشت دکتر برای امام فرستاده شدند، ایشان پاسخ دادند که در فقدان دکتر شریعتی تسلیتهای زیادی به من رسیده که به همه نمیتوانم جواب بدهم. جامعه سیاسی و دانشجوئی و جوان آن موقع طبعاً از ایشان انتظار داشت که صریحتر از دکتر دفاع کنند.اشاره کردم به رابطه خانواده ایشان با آثار دکتر.
ماحرای"خط سوم"حاج احمدآقا
در سال ۱۳۵۸ آقای شیخعلی تهرانی و مرحوم حسنلاهوتی برای دیدن استاد شریعتی به منزل ما در خیابان جمالزاده آمده بودند. مرحوم سیداحمد زنگ زد که من هم میخواهم بیایم.
یک عدهای هم آمده بودند استاد را ببینند. احمدآقا در مقابل انتقاداتی که مطرح شد و در مورد مسائلی که از جمله در زندان پیش آمده بود، در مقابل آن جمعیت سخنرانی کرد و گفت: «این دعواهائی که بین حزب جمهوری و بنیصدر مطرح شده، هیچکدام اصالت ندارند. راه سومی هست که آن راه درستی است و آن راه شریعتی است.» البته بعد جنجال راه افتاد و ایشان توضیحاتی داد و توجیهاتی کرد، ولی در مجموع این دیدگاه را بیان کرد. از آنجا که به هرحال آرای ایشان به عنوان کسی که از طرف آیتالله خمینی، رویدادها را تعقیب میکرد، مطرح شد، واکنشهای مختلفی را هم در پی داشت؛ مثلا سازمان مجاهدین واکنش نشان داد و مطلبی در ارگان خود نوشت به نام «خط سوم: راه یا سراب؟» آنها فکر کرده بودند که شاید خط فکری «دکترحبیب الله پیمان» و امثالهم منظور نظر است که بیایند و امور را به نحو دیگری اداره کنند. از سوی دیگر عدهای از روحانیون هم واکنش نشان دادند و بحث و جنجالی به پا شد.
*عدهای بر این باورند که در زمانة ما، نسبت به دکتر شریعتی، اقبالی همانند گذشته وجود ندارد. این ارزیابی را چگونه میبینید؟
فکر میکنم که در نسل چهارم که متولدین دهه 70 به بعد هستند، بهطورکلی نسبت به گذشته و مسائل فکری و فرهنگی آن زمان، نوعی انقطاع و کمتوجهی دیده میشود، اما در میان متولدین سالهای دههی60، با اینکه دکتر را ندیدهاند، اقبال به آثار و افکار او همچنان وجود دارد.
نکته جالب برای من که مدتها در خارج کشور بودم و برگشتم، این است که در بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک، در مراسم عزاداری و سوگواری، از ادبیات و شعارهای دکتر استفاده میشود؛ ادبیات دکتر در اعماق گروههای متوسط جامعه رسوخ کرده است؛ درحالی که این میزان اقبال عمومی به کسی، در میان روشنفکران بسیار نادر است. هنوز از آثار دکتر استقبال میشود و همچنان تیراژ کتابهایش، بهخصوص از نوع کویریات، بسیار بالاست. اجتماعیات و اسلامیات کمتر، اما باز هم فروش خود را دارد. مثلا کتاب «حج» دکتر مورد اقبال است و کسانی که به حج میروند، مایلند که این کتاب را بخوانند. آثاری مثل «کویر، هبوط در کویر، حج، نیایش، گفتگوهای تنهائی، نامهها» و متونی چون «امت و امامت» که محل مناظره فکری است، از این نظر که بخوانند و ببینند مسئله چه بوده که چنین مناقشاتی را برانگیخته، همچنان مورد توجه هستند. اتفاقا در نظرسنجیهایی که شده، یکی از اقشاری که به مطالعه این آثار توجه خاص نشان میدهد، شمار چشمگیری از روحانیون و طلاب جوانند!
مصاحبه احسان شریعتی بافارس۹۵/۰۳/۲۹
***
مصاحبه خواندنی مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی
امروز ۲۹ خرداد، سی و ششمین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. گفت و گوی مجله سروش (شماره ۱۰۲ ، خرداد ۱۳۶۰ ) با حضرت آیت الله خامنه ای که در آن نقل قولی هم از امام خمینی (ره) درباره دکتر علی شریعتی دیده می شود همچنان خواندنی است.
امروز ۲۹ خرداد، سی و ششمین سالروز درگذشت دکتر علی با توجه به اینکه شما با دکتر شریعتی سابقه دوستی و صمیمیت داشتید و با او از نزدیک آشنا بودید، آیا تمایل دارید در مورد چهره و شخصیت او با ما مصاحبه کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، من حرفی ندارم که درباره شخصیت شریعتی و معرفی شخصی از جوانب انسانی که برای مدت های مدیدی مرکز و محور گفت و گوها و قال و قیل های زیادی بوده، آشنایی های خودم را تا حدودی که در این فرصت می گنجد بیان کنم.
به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتیهای زمان و شاید از شگفتیهای شریعتی این است که هم طرفدارانش و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کردهاند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست.
مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می کنند و این موجب می شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بیگمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمیکنم که این اشتباهات کوچک بود. اما ادعا میکنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی میتوانیم نام بگذاریم، چهره شریعتی از برجستگیها و زیبایی هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی های او را نبینیم. من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان گفت که مراحل پایانی قال و قیل های مربوط به شریعتی محسوب می شد، امام در ضمن صحبتی بدون این که نام از کسی ببرند، اشاره ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت هایی که در اطراف او هست، نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود. در آنجا امام بدون این که اسم شریعتی را بیاورند این جور بیان کرده بودند: کسی را که خدماتی کرده (چیزی نزدیک به این مضمون) به خاطر چهار تا اشتباه در کتاب هایش بکوبیم این صحیح نیست، این دقیقا نشان می داد موضع درست را در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی؛ ممکن بود او اشتباهاتی بعضا در مسایل اصولی و بیانی تفکر اسلامی داشته باشد، مثل توحید، یا نبوت و یا مسایل دیگر. اما این نباید موجب می شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی باید بشناسیم. در او محسنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست که الان من این محسنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره برجستگی های دکتر من مطالبی گفته ام. این درباره مخالفان.
اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از مخالفانش نبود؛ بلکه حتی کوبنده تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف آرایی ها کردند و در اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند. سعی کردند حتی کوچک ترین اشتباهی را از او نپذیرند. سعی کردند هرگونه اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت و یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفه اسلام.
خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس العمل ها را در مقابل شریعتی تندتد و شدیدتر کند و مخالفان او را در مخالفت حریص تر کند.
بنابراین من امروز می بینم کسانی که به نام شریعتی و به عنوان دفاع از او درباره شریعتی حرف می زنند، کمک می کنند تا شریعتی را هر چه بیشتر منزوی کنند. متاسفانه به نام رساندن اندیشه های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پی گیری خط و راه او فجایعی در کشور ما صورت می گیرد. فراموش نکرده ایم که یک مشت قاتل و تروریست به نام "فرقانی ها" خودشان را دنباله رو خط شریعتی می دانستند.
آیا شریعتی به راستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیت عظیمی مثل شهید مطهری باشد؟ او که خودش را همواره علاقه مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می کرد. من خودم از این مطلب را شنیدم، مخالفان را می شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می شود با بیان برجستگی های شریعتی، اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد، او را منزوی کرد.
اما این گونه موافقان را به هیچ وسیله ای نمی شود از جان شریعتی و از سر شریعتی دور کرد. بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع ظلمی بکنم به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم، حتما ابایی ندارم.
عده ای معتقدند که معمولا شخصیت ها از دور یا پس از مرگ مبالغه آمیز و افسانه ای جلوه می کنند. آیا به نظر شما در مورد شریعتی نیز می توان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟
البته من تصدیق می کنم که بخشی از شخصیت شریعتی مبالغه آمیز و افسانه آمیز جلوه می کند، در میان قشری از مردم، اما متقابلا بخش های ناشناخته ای از شخصیت شریعتی هم که آنها به قدر آنچه که بوده اند هم بروز نکرده اند و رویش امروز حساب نمی شود، مثل فرقانی ها هستند، در یک سطح دیگری، کسانی که امروز در جنبه های سیاسی در مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته اند و خودشان را به شریعتی منتسب می کنند. از آن جمله هستند بعضی از افراد خانواده شریعتی، اینها در حقیقت از نام و از عنوان، از آبروی شریعتی دارند سوءاستفاده می کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقینا ضربه اش به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست، وجود دارند.
شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی بکنند. اینها البته همان طوری که اشاره کردید، افسانه آمیز و مبالغه آمیز است و چنین تغیراتی باب مرحوم دکتر شریعتی نیست. اما متقابلا شریعتی یک چهره دردمند پرسوز پیگیر برای حاکمیت اسلام بود، ااز جمله منادیانی بود از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غلفت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماعی رنج می برد و کوشش می کرد تا اسلام را به عنوان یک تفکر سازندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندکی مطرح کند. این بعد از شخصیت شریعتی آنچنان که باید و شاید شناخته نشده است و روی این بخش وجود او تکیه نمی شود. می بینید که اگر از یک بعد از سوی قشری از مردم شریعتی چهره اش مبالغه آمیز جلوه می کند، باز بخش دیگری از شخصیت او و گوشه دیگر از چهره او حتی ناشناخته و تاریک باقی مانده است. بنابراین می توانم در پاسخ شما بگویم بله، در صورت مشروط در مورد شریعتی هم این بیماری وجود داشته است، اما نه به صورت کامل و قسمت هایی از شخصیت او آنچنان که باید هم حتی شناخته نشده است.
نقش دکتر شریعتی در آغازگری ها چه بود؟ آیا او را در این مورد با اقبال یا سید جمال می توان مقایسه کرد؟
البته شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. چنین کسانی اما هیچ کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در غالب واژه ها و تغییراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند. شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسایل کشف شده اسلام مترقی بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ دهنده به سوال ها و روشن کننده نقاط ابهام و تاریک بود.
اما اینکه ما او را با سید جمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه! اگر کسی چنین مقایسه ای بکند ناشی از این است که اقبال و سید جمال را به درستی نشناخته است. دقیقا در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود، در مشهد سخنرانی، سخنرانی کرد و او را حتی از سید جمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند، بلکه با آنها غیر قابل مقایسه هم دانست. همان وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به درستی می شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم.
با توجه به دوستی و ارتباط عمیق و نزدیک بین شما و مرحوم شریعتی، شما در مجموع چه احساسی نسبت به خط حرکت مبارزاتی و ایدئولوژیکی و عقیدتی شریعتی دارید و جمعا آن را چگونه برآورد می کنید؟
از مطالبی که گفتم فکر می کنم بتوان گفت که احساسات من نسبت به مرحوم شریعتی چه می باشد، من همیشه شریعتی را یک عنصر پیکاری ناپذیر در خط گسترش فکر اسلامی می دیدم و احساس می کردم.
از سال ۱۳۳۶ که من شریعتی را از نزدیک شناختم و با هم دوست شدیم (قبل از اینکه به فرانسه برود) در جلسات کوچکی در حاشیه کار پدرش آقای «محمد تقی شریعتی» که در کانون نشر فرهنگ اسلامی داشت، او را فردی می دیدم که یک انگیزه تمام نشدنی در او وجود دارد برای آن چیزی که او از اسلام درک می کند.
البته تلاش های او را در خارج از کشور من نمی دانم، در حدود ۵ الی ۶ سال در خارج از کشور بود، یعنی همان سال ۱۳۳۶ بود که به خارج از کشور رفت و اواخر سال ۱۳۴۲ بود که به ایران برگشت. بعد از آنکه ایشان به ایران مراجعت کردند، چهار الی پنج سالی به طور محدود فقط در دفتر کارش در مشهد بود و بعد در سطح ایران این تلاشش به خوبی مشهود شد.
او یک انسان تلاشگر و در راه عقیده و فکر اسلامی خستگی ناپذیر و ارعاب ناپذیر بود. وجودی بود که در یک مقطع زمان واقعا به وجود او نیاز بود و او خلایی را پر کرد. البته این به آن معنی نیست که کار شریعتی بی عیب و نقص بود. یقینا کار او اگر فارغ از بقیه تلاش هایی که در جامعه انجام می داد، مورد ملاحظه قرار بگیرد، یک کار کاملی نخواهد بود؛ اما در کنار تلاش هایی که آن روز انجام می گرفت، حقیقتا یک جریان برای گسترش فکر اسلامی بود./ایسنا ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ بنقل از عصر ایران
***
مصاحبه ودیدگاه شهیدبهشتی درباره دکترشریعتی
دو اظهار نظر شهید بهشتی را میآوریم: یکی در قالب گفتگوست و دیگری بخشهایی از سخنرانی آن بزرگوار در جمع طلاب است که در کتاب «شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن» آمده و با تلخیص تقدیم میشود.
دکتر شریعتى از استعدادها و قریحههاى سرشار، پرارزش و پرخروش زمان ماست. اجازه دهید نگویم «بود»؛ چون او زنده است. همه این فعلها را متناسب با زنده بودن او، با زمان حال بیان خواهیم کرد. شریعتى خود را ساخته و پرداخته رنج مىدانست. پیرامون دکتر و کار او و افکار او و کتابهاى او و سخنرانىهاى او و حسینیه ارشاد جنجالى بود. خوب، این جنجال بر سر ما هم مىریخت. مدام از ما مى پرسیدند: «درباره دکتر چه نظرى دارى؟ درباره کتابهاى او چه مى گویى؟ درباره طرز تفکرش چه مىگویى؟» من هم معمولاً با صراحت بیان مىکردم که: دکتر یک قریحه سرشار سازنده و آموزنده است؛ خطا، اشتباه و لغزش در کار او هست و نمىتواند نباشد. اما هیچ کس حق ندارد به خاطر این اشتباهها و لغزشها، ارزشهاى عالى و سازنده او را نادیده بگیرد، چه رسد به اینکه به او حمله کند. مکرر گفته بودم: آن چیز که قطعاً از اسلام منحرف است، روشى است که این آقایان در برخورد با دکتر در پیش گرفتهاند. این قطعاً ضد اسلام است. این قطعاً با آن چیزى که قرآن به ما یاد مىدهد که «فبشر عبادی الذین یستَمِعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب» ناسازگار است.ما به خاطر این جریان حتى با بعضى از دوستان پر دانش قدیمى خود نیز به هم زدیم. یکى از دوستان واقعاً اهل مطالعه من که او نیز کمالاتى دارد و من به خاطر کمالات و مطالعه فراوانش، همواره او را دوست مىداشتهام، بر سر این موضعگیرى که نسبت به دکتر داشتم، اوقاتش با بنده تلخ شد و حتى درس خود را در مؤسسهاى که تدریس مىکرد (مدرس ارزندهاى است) ترک کرد و دیگر نیامد و قهر کرد. گفت من دیگر به اینجا نمىآیم و آرام آرام رابطهاش را نیز با من کم کرد!تقدیر و ستایش من از دکتر به خاطر این است که او را جستجوگرى یافتم که اگر با زبان روشن و منطق بىغرضانه با او صحبت مىکردى، آماده آن بود که در نظراتش، در ساختههاى پیشینش، تجدیدنظر کند و این خود یک بُعد زیبا و متعالى در هر انسانى است؛ زیرا حق و حقپرستى هم از نکتههاى بارز اسلام است. چرا جامعه ما به جاى استفاده مثبت از چهرهها و سرمایههایش، سراغ انگزدنهایى مىرود که به این استفاده مثبت ضرر مىزند؟ این شیوه، شیوهاى که من از اسلام آموختهام، نیست و آن را نمىپسندم. من معتقدم از دکتر و بسیارى سرمایههاى علمى دیگر مىتوان استفاده مثبتِ سازنده کرد و این نکتههاى ابهام را مانع استفاده سازنده قرار نداد .موضع من در برابر دکتر شریعتى و کارهاى او، موضع بهرهبردارى صحیح است؛ نه لگدکوب کردن، نه لجنمال کردن و نه ستایشکردن و بالابردن، بلکه حسن استفاده از سرمایهاى در خدمت هدفى، با روشنگرىِ بدون کمترین محافظهکارى براى تمام نقطههاى ضعف او که من در این زمینه تاکنون محافظهکارى نکردهام و آن را روا نمىدارم. هر نقطه ضعفى در هر نوشتهاى از دکتر مطرح شده و دوستان نشان دادهاند، در جایى که سخن خوبى بوده، گفتهام خوب است و در جایى که حرف بدى بوده، گفتهام خطاست، غلط است، خام است و مکرر گفتهام و به خود ایشان هم گفتم که: «دکتر، اصولاً رَوشت خطاست؛ روشت نقص دارد؛ روشت را کامل کن»؛ ولى موضعم این موضع است که باید از مجموعه کار او بهرهبردارى کرد؛ چون انصافاً در نوشتههاى دکتر تنبهات جالب، زیبا، خوب و مؤثر فراوان است در کنار خطاهاى بسیار و هیچ ضرورت و دلیلى در یک موضعگیرى حاد به جاى یک موضعگیرى نقاد نمىبینم...همین حالا هم که دارم حرف مىزنم، حرفى است که دوست با دوست مىزند. مىگویم: شما طلاب مدرسه نمىتوانید با این اسلوب بار بیایید، وگرنه لااقل بنده نمىتوانم در چنین مدرسهاى ذرهاى در کارها سهیم باشم. مدرسهاى که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بىجا، متعصب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشى دارد؟ در این صورت چه خدمتى به اسلام و به حق کردهاند؟ به چه انگیزهاى؟موضعگیرى جنجالى و جنجالآفرین و تحریکاتدار که با شدت و حدّت همراه است، به نظر من با توجه به مجموع جوانب مختلف مربوط به این بحث و این شخص و این عصر، نتیجه عکس دارد. این نوع موضعگیرىها بسیارى از افراد را به یاد چماقهاى تکفیرى مىاندازد که در تاریخ درباره عصر تفتیش عقاید کلیسا و قرون وسطى خواندهاند و موجب مىشود که زمینههاى مثبت و ارزنده هدایت نسل جوان که امروز در دسترس دوستان علاقهمند قرار گرفته، تباه شود و به زمینههاى ضد تبدیل شود، و باز بهتدریج (فکر نکنید که این کار کارى است که در ظرف یک روز یا دو روز مى شود)، شریعتی با تبلیغات مسموم دیگرى که نهضتهاى مادى الحادى و قدرتهاى خودکامه سوءاستفاده کننده از همه چیز (از جمله مذهب) دارند، بار دیگر میان همه مردم جوان درسخواندة مطالعهکن و اهل علم، همان جدایى شوم که بنده در شهر قم ناظر آن بودم (ناظر یعنى دیگر خبر نیست که کسى بخواهد براى من نقل کند) به وجود مىآید...من به عنوان یک فرد کارشناس این فن میگویم. اگر قرار است در روحانیت کسی به عنوان صاحبنظر در مسائل مربوط به نسل جوانِ درسخوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من که یکی از آنها هستم. عمرم را در این راه گذراندم. من به عنوان کارشناس صاحبنظر این فن میگویم: این خطرناک است.«اتمام حجت» چیست؟! میگویم این، تمام رشتههای این سی ـ چهل سال را پنبه میکند. اتمام حجّت یعنی چه؟ چه کسی گفته است اگر ما با بیان روشنگر، نقطههای انحرافی را بیان کنیم، کافی نیست؟ طول میکشد؟ طول بکشد. کار مفیدِ طولانی بهتر است یا کار پر خطر فوری؟ کدام یک؟
مصاحبه دکتربهشتی پیرامون دکترشریعتی
آشنایى شما با دکتر از چه زمانى آغاز مىشود؟
نخستین آشنایى من با مرحوم دکتر شریعتى مربوط مىشود به سال 1349. در تابستان آن سال در مشهد با آقاى خامنه اى و مرحوم دکتر شریعتى و بعضى از آقایان چند جلسه داشتیم و پیرامون مسائل و نیازها صحبت کردیم. در همان مواقع عده اى از افراد علاقه مند به تنظیم مواضع فکرى اسلامى جلساتى داشتند و خلاصه کارشان را در مجموعه اى تنظیم کرده بودند. در آن مجالسى که داشتیم، گاهى هم پیرامون دین بحث و صحبت مى شد؛ ولى به طور عمده با دکتر پیرامون حرکت اسلامى و جنبش اسلامى و نیازهاى آن در شرایطى که جنبش در آن موقع داشت و همچنین آینده جنبش گفتگو مىکردیم. به هر حال جلسات خوب و سودمندى بود. از آن به بعد باز جلسات گفتگو و بحث داشتیم. مخصوصاً زمانى که دکتر به تهران آمدند، گاهى فرصتهایى براى تبادلنظر و گفتگو پیش مىآمد.
نظرتان را در مورد طرز تفکر و عقاید دکتر شریعتى بیان بفرمایید.
این سؤال مکرر گفته شده و جواب آن نیز مکرراً بیان شده است. حالا هم همان جواب را مىگویم. مرحوم دکتر شریعتى یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستجوگر و یک اندیشه ناآرام بود؛ اندیشهاى که همواره در پى فهمیدن و شناختن بود. مایه هاى اصلى این اندیشه، یکى معارف اسلامى بود که دکتر در خانه پدرشان و در شهر مشهد با آنها آشنا شده بود (آشنایى بیش از یک جوان معمولى و در سطحى بالاتر) و مطالعاتى که در زمینه ادبیات و جامعهشناسى در رابطه با فرهنگ غربى و اروپایى داشت.
خصوصیت دکتر این بود که هویت و اصالت خود را در این مطالعات گم نکرده و دچار از خودبیگانگى نگشته بود. پیدا بود که در طول سالها مطالعه و تحصیل در زمینه جامعه شناسى و معارف غربى، شیفته و دلباخته مطلق فرهنگ غربى نشده بود، بلکه اصالت فرهنگ غنى اسلام همواره براى او جاذبه نیرومند داشت. همین امتیاز سبب شده بود که دکتر بتواند با حفظ خویشتن خویش و هویت خود، در یک سیر و سلوک فکرى و معرفتى، گامهاى بلندى به جلو بردارد و نتایج جالب و زیبا و ارزندهاى را به دست آورد.
یک استعداد سرشار و قریحه دانا، در چنین حرکت و پویش سازندهاى، خود به خود درباره مسائل مختلف نظر مىدهد و چه بسا نظراتش در مورد یک مسئله اى در زمانهاى مختلف، گوناگون مىشود. نخستین چیزى که از این بابت در ذهنم مانده، مطلبى است که دکتر در کتاب «یاد و یادآوران» بیان این است که چگونه دکتر شریعتى در یک سال که به حج مشرف مى شود و در مراسم حج مى بیند عدهاى از حجاج شیعه در عرفات و مواقف دیگر حج، به یاد امام حسین هستند، زیارت وارث مىخوانند، زیارت عاشورا مىخوانند، در برخورد با این جریان اول بار این مطلب به ذهنش مىآید که آیا اینجا در این کنگره عمومى مسلمانان جهان، بجاست که شیعه، آن آهنگ و آرمان ویژه خودش، یعنى حسینى بودن را مطرح مىکند؟ آیا بهتر نیست که در آنجا، شیعه مثل دیگر مسلمانان همان دعاها و دیگر مناسک عمومى اسلام را به جاى آورند؟ سال بعد وقتى دوباره به حج مشرف مىشود و همین مناظر را مىبیند، یکمرتبه متوجه مىشود که عجب! حقیقت این است که مراسم پرشکوه حج، یک ظاهر و جسم است که باطن و روح آن در حسینى اندیشیدن و حسینى زیستن است؛ بنابراین توجه به امام حسین، به هر صورت، در مواقف مختلف حج یعنى توجه به روح این مناسک و عبادت بزرگ و در پیوند همه عبادتها ولایت و امامت. ذهنش متوجه این مىشود که اگر حج، این مراسم بزرگ و باشکوه در خدمت خلافت اموى و عباسى و زمامداران طاغوتى قرار گیرد، حقى است که باطل از آن بهرهبردارى مىکند؛ اما اگر همین مناسک حج در راستاى امامت حسین و حسینیان قرار گیرد، آنوقت حقى است که یک حق پرشکوهتر با آن همراه است؛ بنابراین به نظرش مىآید که بسیار بهجاست که در همان جا، در همان مواقف، دلها متوجه کربلاى امام حسین باشد و زیارتهاى مربوط به امام حسین خوانده شود ـ که در آن زیارتها از شهادت و امامت حسینى یاد شود و دل و جان و ضمیر حجگزاران با روح حج، که امامت حسینى باشد، تجدید عهد کند. یعنى سال قبل بهنظرش مىرسد که این کار نابجاست، در سال بعد بهنظرش مىرسد که نه تنها به جاست، بلکه ضرورت حفظ محتواى راستین حج است. در این رابطه است که یک سخنرانى ایراد مىکند که به صورت این کتاب منتشر مىشود؛ یعنى چگونه باید همیشه به یاد حسین و حسینیان بود.
یک اندیشه پویا و جستجوگر همیشه از این گردشها و چرخشهاى صد و هشتاد درجهاى دارد و دکتر شریعتى در رابطه با مسائل بسیارى، یک چنین اندیشهاى داشت. خودش درباره مارکس مىگفت که وقتى مىگویید مارکس چه گفت، بگویید مارکس در چه سالى: مارکس در زمانى که مانیفست را مىنوشت (1848)، یا مارکس سال 1870، یا بعد؟ بنابراین در ذهن و اندیشهاش توجه داشته که براى انسانهاى جستجوگر در رابطه با مسائل مختلف در طول زمان نظرات مختلف پیدا مىشود.
حالا او از مارکس سخن گفته، من مىخواهم بگویم که در تاریخ فقهمان، فقهاى برجستهاى داریم که آنها نیز داراى ذهن نقاد، قریحهاى سرشار و اندیشهاى پویا بودهاند. علامه حلّى و شیخ طوسى دو فقیه معروف هستند و هر دو داراى کتابهاى فراوان. ما مىبینیم که در مورد یک مسئله فقهى، علامه حلى در کتابهاى مختلف، فتاوى گوناگون دارد؛ یعنى اندیشهاش پویاست. و عجیب این است که او گاهى در یک کتاب فقهى مسئلهاى را برحسب نیاز در دو جا مطرح کرده: یک بار در آغاز کتاب و یک بار در پایان آن، و تا کتاب را به آخر نرسانده داراى یک برداشت جدید مىشده و درباره همان مسئله در پایان کتاب، در اواخر کتاب، یک فتواى جدید مىدهد. این ویژگى اندیشههاى پویا و پرتوان است، و دکتر اندیشهاى پویا و پرتوان داشت.
آنچه مىتوانم در رابطه با دکتر بگویم دو نکته است: یکى اینکه بر حسب برخوردهایى که داشتیم و تا حدى که شنیده و یا نوشته هایش را خوانده ام، دکتر همواره رو به اصالت اسلامى پیش مىرفت؛ یعنى هر چه جلو مىرفت، به اصالت اسلامى نزدیکتر مىشد. دوم اینکه، برعکس آنچه گاهى درباره او گفته مىشد که آدمى است که حرف دیگران را نمىپذیرد، او حرفهاى مستند و منطقى افرادى را که صاحبنظر بودند، مىشنید و گوش مىداد و مىپذیرفت، به شرط آنکه آن طرف در آن سطح و در آن حد از قدرت فکرى و قدرت تحلیل باشد که بتواند مشکلى را براى او بگشاید و مطلبى را برایش باز کند.
نظر روحانیت مبارز از دیرباز نسبت به دکتر شریعتى چه بوده است؟
نظر روحانیون در مورد دکتر چند دسته بود: یک دسته کسانى که دکتر را به عنوان یک تحصیلکرده و روشنفکر در خط دفاع از اسلام مى دانستند و او را ارج مىنهادند و کار او را خدمت مىدانستند. دسته دیگر کسانى که به دلیل اشتباهات قابل ملاحظه اى که در برداشت هاى اسلامى دکتر بود، در عین آنکه کار او را ارج مىنهادند، سخت انتقاد مىکردند؛ اما انتقادى منصفانه و سازنده. یک دسته هم کسانى بودند که چون از دور با دکتر برخورد مىکردند، نسبت به او آن بینش گروه اول و دوم را نداشتند؛ به طورى که در روحانیون مبارز نیز در رابطه با دکتر برداشت هاى گوناگون وجود داشت.
ویژگىهاى دکتر شریعتى در چه چیزهایى بود؟
دکتر مردى سختکوش، پرتلاش، پرکار و پراحساس بود. او یک انسان بهراستى هنرمند بود، و این جنبه هنرى، در قلمش و نوشته هایش بهخوبى مشهود است. او یک اندیشه پرجهش بود و این جهشها بهخوبى در نوشته ها و گفتارش مشهود است. بهراستى علاقه مند بود به اینکه دور از تأثیر فرهنگ غرب و شرق، در سرزمین ما یک جنبش و انقلاب اصیل در پرتو اسلام و براساس تعالیم اسلام به وجود بیاید و به این کار سخت عشق مىورزید و علاقه داشت. او به نسل جوان بسیار بها مىداد و با رنج و درد نسل جوان خوب آشنا بود و مىتوانست بیانگر آرمانها و آرزوها و رنجها و دردها باشد. به هر حال او یک سرمایه ارزنده بود. البته، همانطور که گفتم، دکتر یک پوینده و جوینده بود که در راه پویش و جویایىاش، در برداشتهاى اسلامى و اجتماعىاش، در مواردى اشتباهات قابل ملاحظهاى داشت و لازم است در رابطه با خواندن آثار دکتر به این نکات توجه شود.
نقش دکتر على شریعتى در انقلاب اسلامى چه بود؟
دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثرى در جو اسلامى و انقلاب اسلامى بهوجود آورد، و در جذب نیروهاى جوان درسخوانده و پرشور و پراحساس به سوى اسلام اصیل نقش سازندهاى داشت و دلهاى زیادى را با انقلاب اسلامى همراه کرد. این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد.
نظر مجاهدین خلق درباره دکتر شریعتى چه بود؟
آن موقعها جوانهایى که با مجاهدین ارتباط داشتند، مکرر مى آمدند و از کار حسینیه ارشاد و افکار دکتر شریعتى انتقاد مىکردند و مىگفتند که این جریانى است که مخالفین انقلاب اسلامى به وجود آورده اند تا از گرایش جوانها به انقلاب و قیام مسلحانه ـ که تز مجاهدین و فدائیان خلق بود ـ جلوگیرى کنند و بکاهند؛ بنابراین از نظر اصولشان و برطبق نظراتشان نسبت به کار دکتر و آن برنامه ها نظر مخالف داشتند. آنها دکتر را یک نوع حرکت انحرافى تلقى مىکردند.30 خرداد 1395روزنامه اطلاعات
***
مصاحبه منتشر نشده با مرحوم استاد حمید سبزواری
شریعتی در تاریخ اسلام مطالعه کرده و خواندنیها را خوانده بود و نسبت به اهل بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در رفتار و آثار او مشهود است.
روزنامه خراسان در صفحه گفت و گو امروز خود مصاحبه منتشر نشده ای از مرحوم «حمیدسبزواری» درباره دکتر شریعتی منتشر کرده است که در زیر این گفتگو را می خوانید :
تا اسم دکتر "علی شریعتی" را بردم، درخشیدن برقی را در چشمان سالخورده اش احساس کردم. او بیشتر از من مشتاق گفتن و شنیدن از شریعتی بود و پیش از اینکه سوالات زیادی کرده باشم، در تعریفاتش پاسخهای سؤالات ناگفته را داد. بارها و بارها بر این نکته تأکید داشت که "علی مؤمن بود"، "امام را دوست داشت"، "علی اهل دل بود و دلبسته اهل بیت(ع)". او گفت که بسیاری از چیزهایی که به او نسبت میدهند "تهمت" است. علی جای کسی را تنگ نکرده بود، ولی نمیدانم چرا بعضی، جای او را حتی در این زمان که او در میان ما نیست، اینقدر تنگ میکنند.
"حمید سبزواری" متولد ۱۳۰۴ از شهرستان سبزوار، دوست و همشهری دکتر علی شریعتی، در یک صبح زیبای روزهای گرم خرداد سال ۱۳۸۷ ،با من هم سخن شد، تا از یک دوستی که نیم قرن پیش آغاز شده است، برایم بگوید. اولین سراینده سرودهای انقلابی و خالق اشعار حماسی و پرشوری همچون "صبح پیروزی"، "شهید مطهر" و "جانان من"، درباره ارتباط و دوستی اش با دکتر شریعتی، اینگونه میگوید که سی سال پیش، در سوگنامه "خفتی چرا" ... همه چیز را درباره خود و شریعتی گفته ام.
از سابقه و چگونگی دوستی خود با دکتر شریعتی بگویید؟
از آنجا که من و علی شریعتی همشهری بودیم، پیش از دوستی با او، با خانواده و به خصوص پدرش، آشنایی و دوستی داشتیم؛ ولی عمق یافتن موانست من با علی، از آغاز مبارزات، در سالهای پس از تبعید امام خمینی (ره) بود. در آن سال ها، هر گاه که به مشهد مقدس میرفتم، بهانه بعد از زیارت حضرت ثامن الحجج (ع)، دیدن علی بود. به همین خاطر، به دانشگاه یا منزل شریعتی میرفتم و با هم صحبت میکردیم. از سوی دیگر، در همان ایام، ما در سبزوار گروه خاصی را تشکیل داده بودیم که در رابطه با مسایل سیاسی - اجتماعی روز تبادل نظر میکردیم. علاوه بر آن، مجلس شعر خوانی هم داشتیم و دکتر، گاه در جمع ما حاضر میشد و با ما تبادل نظر میکرد.
افراد تشکیل دهنده این گروه چه کسانی بودند، چه گرایش فکری داشتند؟
نفرات تشکیل دهنده گروه ما، افرادی همچون دکتر شریعتی، با سواد، آگاه به مسایل روز و در عین حال، مذهبیهای ضدرژیم بودند. از جمله این دوستان، حاج آقای فاضل، بنده، دکتر شریعتی و جناب آقای محمودی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی معاونت آموزش و پرورش در تهران را بر عهده داشت، بودند؛ دوستان دیگری هم در جلسه حضور داشتند؛ افرادی مانند آقایان "تولایی" و "سعیدیان" هم که اهل ذوق و شاعری بودند و همچون من، در جلسات، اشعار سیاسی و کنایه آمیزی نسبت به رژیم طاغوت میخواندند. این گروه که بیش از همه، با تلاش و علاقه مندی من ایجاد شد، اهداف سیاسی، اجتماعی و ضد رژیم سلطنتی داشت که متأسفانه پس از چند سال متوقف شد.
علت توقف فعالیتهای سیاسی گروه چه بود؟
برخورد رژیم. حدوداً سه - چهار سالی فعالیت خوبی داشتیم و از وجود شریعتی عزیز هم بهره میبردیم که من به خاطر فعالیتهای سیاسی، از اداره فرهنگ اخراج و محاکمه شدم. بعد از آن، در آزمون بانک بازرگانی شرکت کردم و با نمره بالا، در سمت معاون شعبه استخدام شدم؛ سه سال آنجا مشغول بودم. پس از آگاهی از اختلاس پنهانی رئیس شعبه و عدهای از کارمندان، به بازرسی گزارش دادم. چیزی نگذشت که با بازرسیهای به عمل آمده، معلوم شد که مسئله واقعیت دارد. به همین خاطر، رئیس شعبه عوض شد، ولی این بار، رئیس جدید آن قدر با من مخالفت و دشمنی بیدلیل داشت که دیگر قادر به ماندن در آن شعبه نبودم؛ لذا تصمیم گرفتم از آنجایی که قطعه زمینی در مشهد داشتم، به آنجا بروم. اما به اصرار خانواده و به خاطر این که میگفتند بیشتر اقوام و فامیلهای ما در تهران هستند، انتقالی گرفتم و به تهران عزیمت کردیم. مدتی بعد، مبارزات مردم مسلمان ایران به اوج خود رسید و انقلاب پیروز شد، ولی دریغ و صد دریغ که علی دیگر در کنارمان نبود. او که تا روزهای پایانی زمستان سیاه طاغوت، دست از مبارزه برنداشت، بهار آزادی را ندید.
آثار دکتر شریعتی را به لحاظ ادبی چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ایشان همانند شما شعر هم میگفت؟
دکتر پدری ادیب و اهل دل داشت و خود قلمی شعرگونه. آن گونه که شاهد هستیم، برخی نوشتههای ایشان همچون نیایش ها، مدح دوست داشتن، عشق و ستایش علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س)، مانند شعری ماندگار در گفتهها به کار میرود. شریعتی شعر نمیگفت، اما این بدان معنا نیست که او طبع شعر نداشت، بلکه برعکس، ایشان تبحر بالایی در شعر و نقد اشعار داشت. به عقیده من، شریعتی ذوق شاعری داشت، ولی به تشخیص خود و به خاطر موقعیت عصر و زمانش، اینگونه نوشتن را به شعر و شاعری ترجیح داد تا میدان قلم وسیع تری داشته باشد.
شما هم شعر میگفتید، هیچ پیش آمد که اشعارتان را برای دکتر بخوانید؟
بله؛ پیش میآمد که شعرهایم را برای علی میخواندم و از او میخواستم نظرش را درباره آن بگوید. درخور ذکر است که اغلب اشعار من در آن زمان، هدفدار و انقلابی بود و شاید بتوانم به جرأت بگویم که یکی از معدود شاعرانی هستم که زودتر از هر شاعری در عصر خودم، شعر انقلابی و حماسی سرودم. در آن زمان، شعرهایم در مجلاتی چون "صائب" چاپ میشد و دعوای همیشگی من، آن بود که شعرهایم دستکاری نشود و بدون کم و کاست منتشر شود؛ زیرا میخواستم گوشههایی که به فضای اجتماعی آن زمان میزدم، به جامعه منتقل بشود؛ مانند این شعر که در اوایل دهه 50 سرودم:
هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
گواهی میدهد رخساره از راز درون اما
بسا آتش که پنهان در دل خاکستری باشد
علت تأثیر سخن و نوشتههای شریعتی در آن زمان چه بود؟
شریعتی هم قلم خوبی داشت و هم تفکر و عقیده خوبی و در عین حال، درد جامعه را میشناخت. از این رو، تشخیص میداد که جامعه چه چیزی نیاز دارد و از چه چیزی رنج میبرد. در اینجا لازم است نکتهای را عرض کنم؛ بعضیها طی سالهای مبارزه و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سعی کردند به جامعه این گونه القا کنند که راه شریعتی، از راه امام خمینی کاملاً جدا بوده است یا اینکه او با وجود نازنین امام(ره) مخالفت داشت. به عقیده من، این کاملاً دروغ است. این را مطمئن هستم که شریعتی نقش امام خمینی را نداشت و خیلی از امام خمینی کوچک تر بود؛ آنچنانکه هیچ کدام از روشنفکران هم عصر ما، به بزرگی امام خمینی نبودند. ولی خود شاهد بودم که دکتر شریعتی، در دوران تبعید امام خمینی، بارها و بارها، در سخنرانیها و جلسات خصوصی، بسیار صریح از امام خمینی دفاع میکرد و راه او را، راه درست میدانست، به همین خاطر، اعتقاد دارم که شریعتی عقیده سالم دینی داشت. ما و دیگران هم به این نکته پی برده بودیم و از همین رو، در دوران تبعید امام خمینی، وجود شریعتی را برای خود غنیمت میدانستیم. جمع این خوبیها بود که باعث میشد کلام شریعتی تأثیرگذار باشد. او واقعاً استثنایی بود.
چه چیزهای دیگری شریعتی را برای شما یک فرد استثنایی کرده بود؟
همان طور که در شعر "خفتی چرا ..." به آن اشاره کرده ام، مواردی چون درد آشنایی، رهنمایی، ره گزینی، اندیشمندی، نقشبندی و تیزبینی او؛ که نقش بندی اش نمایان تر از دیگر خصیصههای خوب او بود. میدانیم که هنرمند نقاش، پیش از به تصویر کشیدن چیزی، ابتدا نقش آن را در ذهن خود ترسیم و بعد به صفحه سفید منتقل میکند. هر چه نقش ترسیم شده در ذهن روشن تر باشد، نقاشی زیباتر خواهد شد. این در مورد شاعر و نویسنده هم صدق میکند، مثلاً، پیش از آنکه "فردوسی"، شاهکار حماسه شعری ادب فارسی را بنگارد، ابتدا آن را در ذهن خود نقش بندی کرده و به خاطر نقش بندی خوب او، "شاهنامه" شاهکاری به تمام معنا شده است. شریعتی هم اینچنین بود؛ او در نقش بندی ماهر بود و به همین خاطر است که آثار او ماندگار شده است.
علاقه شریعتی به اهل بیت پیامبر چگونه یود؟ آیا برای شما در رابطه با آن صحبت میکرد؟
همانطور که میدانید، نثر علی خاص خودش بود. آثار و نوشتههای علی، خود گویای علاقه و شیفتگی وافرش به اهل بیت(ع) است. با اینکه از من کوچک تر بود، ولی گاهی اوقات، در این مورد به او غبطه میخوردم. من خود میدیدم که چگونه از علی(ع) سخن میگفت و اشک میریخت. شریعتی در تاریخ اسلام مطالعه کرده و خواندنیها را خوانده بود و نسبت به اهل بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در رفتار و آثار او مشهود است. اصلاً یکی از دلایل انس من به علی که باعث میشد از سبزوار به مشهد بیایم تا او را ببینم، پی بردن به این عشق بود و گاه پیش میآمد که از گفتههای او تحت تأثیر قرار میگرفتم و اشک میریختم. در حقیقت علت تأثیر گذاری آثاری چون "فاطمه فاطمه است" و دیگر گفته هایش در مورد حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) وجود همین عشق و علاقه بود.
به نظر شما هدف اصلی دکتر چه بود؟
او همانند سایر مذهبیهای روشنفکر، به دنبال تحقق عدالت اسلامی در جامعه بود؛ از خرافات و تحجر دوری میکرد و خواهان اسلام ناب بود. علی تشنه آن بود که از طریق اسلام و فرهنگ اسلامی، مظلومیت رفع و طاغوت سرنگون و نظام اسلامی ایجاد شود. با وجود اظهارنظرهای بیاساس برخی افراد در مورد شریعتی که شاید با او کمترین ارتباطی نداشته اند، اگر شریعتی امروز زنده بود، یقیناً از انقلاب اسلامی و ارزشهای دینی دفاع و با تحجر و دوروییهای برخی روشنفکرنماهای سکولار مقابله میکرد.
باید به این نکته هم اشاره کنم که علی شریعتی و اندیشه هایش، چه در آن زمان و چه اکنون، متعلق به هیچ شخص یا گروهی نیست، بلکه نگاه شریعتی همیشه به سوی جامعه بود و او و اندیشه اش، متعلق به تمام جامعه است. به نظر من شریعتی از این نظر، در این زمان هم مظلوم است.
چرا شریعتی امروز هم مظلوم است؟ بیشترین ظلم از کدام ناحیه به او شده است؟
بیشترین جفا در حق علی نسبت به عقیده او شده است. من نماز خواندن او را میدیدم، باورهای او را لمس میکردم؛ او یک مجاهد مبارز بود. البته اگر بخواهم بگویم او یک عالم دینی بود، نه... اینگونه نبود. او نه مطهری بود و نه امام (ره). او شریعتی بود و مقدمه، ولی امام مقدمه و مؤخره را با هم داشت. انتساب علی به مارکسیسم ظلم بزرگی است که برخی به او روا داشته اند. برای علی نباید از "ایسم"ها گفت، چون او به هیچ وجه با آنها میانهای نداشت. شاید شریعتی جنبههای مثبت بعضی مکاتب را میگفت (کاری که امروز هم بسیاری از سخنرانان میکنند) ولی این به آن معنا نبود که او، آن مکتب را قبول داشت. شریعتی بارها در گفته هایش از این اندیشهها تبرّی جسته بود. لازم به عرض است که در آن زمان، به من هم تهمت تودهای بودن میزدند؛ لذا شاید بتوان این تهمتها را با شعر "نسیم شمال" توجیه کرد که در زمان قاجار سروده است و نسبت به افرادی که به بهانه مبارزه با فرقه ضاله "بابیت" ،با برخی افراد مؤمن تسویه حساب میکردند، آورده است: «ایها الناس بگیرید که این هم بابی است»!
شریعتی درد چه چیزی را بیشتر در دل داشت؟
او درد چند چیز را در سینه داشت؛ اول اینکه حرفهایی در دل داشت که به خاطر خفقان، قادر به بیان آن نبود. نگاهش معطوف به جامعه بود، چرا که میدید جامعه نیاز دارد به اینکه فردی دستش را بگیرد و به آن بگوید که چگونه به جلو راه برود و بالغ بشود. علی به بیداری میاندیشید، باوجود فشارهای بسیاری که از جانب رژیم طاغوت به او وارد شد، تا پایان راه، نگاهش را از جامعه به سوی دیگر برنداشت.
به نظر شما نگاه جامعه امروز به شریعتی چگونه است؟ آیا امروز هم به او بیمهری میشود؟
به عقیده من امروز بسیاری از جوانان جامعه ما که در انقلاب نبوده و حضور نداشته اند، این نکته را باور دارند که شریعتی بیدار شده و بیدارگر تاریخ پیش از انقلاب است که به سهم خود، توانست گوشهای از جریان عظیم انقلاب را ایجاد و راه پیروزی را هموار کند و در این مسیر، همچون دیگر راست قامتان، جاودانه تاریخ شود. نسل جدید، به این اعتقاد دارد که شریعتی یکی از سنگرداران مبارزه علیه طاغوت بود و ایجاد این اعتقاد، به خاطر آن است که علی شریعتی، توانسته هنرمندانه شخصیت خود را به دور از افراط و تفریط برخی سیاسیون و گروه ها، در آثار به جای مانده از خود، به جامعه معرفی کند.
فکر میکنید اگر علی شریعتی امروز زنده بود، اکنون در جامعه کنونی چه موقعیتی داشت؟
علی در صورت زنده بودن در این زمان، اهل معامله نبود. اگر در کنار ما بود، امروز هم میگفت و مینوشت و با اندیشه بالغ شده تری نقد میکرد. از انقلاب و ارزشهای اسلامی دفاع میکرد و یقیناً رابطه خوبی با جوانان داشت. بدون این که جای کسی را تنگ کند، حرف میزد و عمل میکرد./۳۰ خرداد ۱۳۹۵تسنیم
***
عده ای ازروحانیون هم با شریعتی مخالف بودند وهم با شهیدمطهری
زمانیکه مرحوم دکتر شریعتی روشنگریهای خودش را آغاز و جلسات اسلام شناسی خودش را برگزار می کرد، متاسفانه طیفی از روحانیون ناآگاه و خشن در مواجهه با او قرار گرفتند. البته نمیخواهیم بگوییم آنچه مرحوم شریعتی ارائه میکرد و به عنوان نظرات خودش عرضه می کرد را درست، قطعی و خالی از اشکال میدانیم ولی واقعیت این است که او هم درد دین داشت و طیف وسیعی از روحانیون روشنفکر و آگاه ما او را تایید می کردند.
مقام معظم رهبری در زمان خودشان یکی از پیشگامان ارتباط و صمیمیت با دکتر شریعتی بودند. یا بانی دعوت دکتر از مشهد به تهران مرحوم شهید مطهری بودند و اصرار داشتند که ایشان به تهران بیاید و حسینیه ارشاد را به ایشان پیشنهاد دادند. منتهی شرایطی پیش آمد که عدهای به هر دلیلی کفه توازن بین این دو بزرگوار را بهم زدند و نزدیک به آقای شریعتی شدند، این نزدیکی به حدی افراطی شد که برخی تلقی میکردند در دکتر شریعتی در مقابل روحانیت موضع دارند.
از آنجایی که اظهارات مرحوم شریعتی نمیتوانست خالی از اشتباه و نقد باشد، بزرگانی مانند مرحوم مطهری دلسوزانه و علاقمندانه به خود مرحوم شریعتی نظراتشان را درباره مبانی فکریش را با خودش مطرح میکردند.
در مقابل دکتر شریعتی هم به این نتیجه رسیده بود که حق میتواند با دوستان باشد وخودش تشخیص داده بود که آنچه تاکنون عرضه کرده میتواند مورد تجدید نظر قرار گیرد، کسانی که اهل نظر هستند نظر بدهند یا نقد و پالایش کنند. که در نهایت نه عمر او کفاف داد نه دوستانی که ایشان انتخاب کرده بود این توفیق را پیدا کردند.
عده ای ازروحانیون مطهری راعامل بی دینی مردم می دانستند!
در این شرایط نامههایی در نقد و علیه مرحوم شریعتی به امام میرسید. خاطرم است روزی خدمت ایشان رسیدم، حضرت امام فرمودند «آقایی را از تهران برای ملاقات با من حرکت دادند، بلیت هواپیما و ویزا برای او گرفتند، خرج سفر او را دادند که ایشان بیاید و با من ملاقات کند و علیه دو نفر پیش من صحبت کند، یکی آقای مطهری و دیگری آقای شریعتی.»
امام گفتند «این فرد کتاب مساله حجاب شهید مطهری را جلو من گذاشت و گفت این کتاب جنوب تهران را بی حجاب کرده است ولی من آقای مطهری را میشناسم و میدانم نه تنها نوشتههای ایشان جنوب تهران را بیحجاب نمیکند بلکه شمال تهران را هم به حجاب نزدیک خواهد کرد. بنابراین چون ایشان را می شناختم چیزی نگفتم.»
حضرت امام ادامه دادند «این شخص کتاب اسلام شناسی آقای شریعتی را جلو من گذاشت و گفت این کتاب سراسر شبههناک است. به او گفتم من وقت ندارم بخوانم شما علامت بگذارید من بخوانم. بعد که نقاط علامتگذاری شده را خواندم، به او گفتم اینها چیزی نیست که باعث گمراهی افراد شود.»
تعبیر و تفسیر امام از این جریان این بود که توطئههایی در کار است که می خواهند علیه کسانی که فعالیتهای مفید دارند انجام شود.
یا در موردی دیگر خاطرم هست نامه ای از ایران به امام رسیده بود که تصادفا واسطه آن نامه هم خود من بودم. یکی از فضلای قم نامهای را به من داده بودند که به حضرت امام بدهم و پاسخش را از امام بگیرم. این نامه بعد از یک جریانی نوشته شده بود. آن جریان هم این بود که «در مدرسه حقانی قم نوعا طلاب گزیدهای را جمع کرده بودند و با یک شیوه مفید و تقریبا بهروزی آموزش میدادند. این طلاب به دلیل آگاهیهایی که داشتند گرایش به مرحوم شریعتی پیدا کرده بودند و در جلسات ایشان شرکت میکردند یا کتاب های شریعتی را می خواندند.
به دنبال این موضوع یکی از اساتید آن مدرسه که با آقای شریعتی مخالفت داشت و او را منحرف می دانست طلاب را از ادامه حضورشان در جلسات دکتر شریعتی منع کرده بود. این طلاب هم علاقمند به شریعتی بودند و منطق او را قبول کرده و جاذبیت سخن شریعتی در آنها تاثیرگذاشته بود. به همین خاطر پیش دکتر بهشتی که از اساتید برجسته آن مدرسه بود شکایت کرده بودند.
آقای بهشتی هم گفته بودند که ما یک جلسهای را به عنوان نقد و نظر ترتیب میدهیم کسانی که علاقمند هستند بیایند و صحبت کنند. کسانی که مخالف هستند هم بیایند حرف شان را بزنند تا در نهایت به جمع بندی برسیم. به دنبال آن جلسه که خیلی هم طولانی بود بزرگواری که مخالف دکتر شریعتی بود نه اینکه بگوییم محکوم شده بود ولی پیروز هم نشده بود. دوستان طلاب موافق دکتر شریعتی هم از این موضوع خوشحال بودند.
آن بزرگوار بعد از شکست در آن جلسه از حضورش در مدرسه استعفا داده بود و نامهای را به حضرت امام نوشته بود و آن را به من داده بود که برای حضرت آقا ببرم. تلقی او این بود که این موج انحرافی دارد حوزه و کل جامعه را تهدید میکند امام باید فکری کند.
امام پاسخ آن نامه را در یکی از سخنرانیهایشان دادند. امام فرمودند «نصحیت هم به حوزه بود، هم به دانشگاه. هم به مدرسین حوزههای علمیه بود، هم به اساتید دانشگاه. هم با طیف دانشگاهی بود، هم طیف طلاب. الان در شرایطی هستیم که وحدت بین شما ضروری است و هر تلاشی که بتواند این وحدت را بهم بزند یا عاملی علیه آن وحدت شود بر ضد مصالح اسلام است.»
ایشان تعبیر دیگری هم داشت که گفتند «شما بزرگانی که نسبت به دانشگاهیان اعتراض دارید اگر حکومتی تشکیل شود شما که آمادگی برای اداره این کشور را ندارید و طبیعتا همین نسل تحصیلکرده دانشگاه هستند که باید به میدان بیایند و کشور را اداره کنند بنابراین نباید آنها را کلا رد کنیم.» ۱۲ خرداد ۱۳۹۵ایسنا
***
حیدررحیم پورازغدی: آیتالله خامنهای را یک روشنفکر واقعی و ذاتی میدانم
«حاج حیدر رحیمپور ازغدی» (پدردکترحسن رحیم پورازغدی)ازدوستان قدیمی وصمیمی وهمشهری رهبرانقلاب است -وی می گوید:، آیتالله خامنهای را یک روشنفکر واقعی و ذاتی میداند و میگوید که متحجرین و مرتجعین همیشه با «آقای خامنه ای» مشکل داشته و دارند چون ایشان در فقه اجتماعی قوی و مسلط بود.
آقای خامنه ای«عالم» ومردمیدان جهادبود
«آقای خامنه ای» در امور اجتماعی مدیریتی بینظیر دارد. ایشان از آنهایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، خودش وسط میدان بود. با همین فرماندهان بوده و با اینها زندگی کرده است. از کسانی نبود که خانه بنشیند و از دور جنگ را مدیریت کند.
یادم هست یک بار گفتند آقای خامنهای از جبهه آمده، من نزد ایشان رفتم. گفتند ایشان به «دبیرستان علوی» رفته است. به آنجا رفتم. نگهبان جلوی در گفت، آقای خامنهای گفته «اگر از دفترم هم تماس گرفتند، من را تا ۴صبح بیدار نکنید چون ۴۸ ساعت است که نخوابیدهام».
بگویید «حیدرآقا»بیاید داخل
گفتم «به ایشان سلام برسانید». یکباره دیدم آقای خامنهای از پشت شیشه گفتند «بگویید حیدرآقا بیاید داخل».
آقای خامنهای به من گفت «درست است که خیلی خسته هستم ولی دوست دارم با شما قدری حرف بزنیم». از بیکفایتیهای بنیصدر در جبهه صحبت کردند”.
من اهل غلو کردن درباره هیچ کسی نیستم و بر اساس مشاهداتم میگویم که آقای خامنهای نه یک روشنفکر، بلکه فراتر از روشنفکران مطرح بوده و هستند. البته روشنفکر مذهبی یا غیرمذهبی نداریم. کافر و مسلمان داریم. کافرها برخی روشنفکر هستند و برخی خرفت و در مسلمانان هم اینچنین است. کسی که بیشتر ببیند و از لحاظ فکری قویتر باشد، روشنفکر است. آقای خامنهای ذاتاً روشنفکر است و با مطالعات و نگاه خاصی که داشتهاند، واقعاً یک روشنفکر نابغه است.
روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند.
باز هم میگویم نمیتوانم مشاهدات خود را انکار کنم و بگویم آقای خامنهای روشنفکر نیست. نگاه روشن و فکر روشن ایشان برای همه ثابت شده است.
آقای خامنهای آنقدر روشنفکر است که روشنفکران ایران باید نزد ایشان درس روشنفکری بخوانند. خیلی قویتر از این هستند که شما تصور میکنید.
ابوحسن: من یکباربه ایشان(آقای خامنه ای) انتقادکردم
هر کسی بود نمیتوانست این مدت با اینهمه مشکل و دشمن، این انقلاب را نگه دارد. روزی به ایشان درباره مدیریت کشور نقدی کردم.
ایشان در پاسخ گفتند «این به شما مربوط است که رأی به یک رئیسجمهور دهید یا وکیلی انتخاب کنید که صرفاً نظارت کند. ببینید ۲ کار به ولی فقیه واگذار شده است که یکی حفاظت از مرزهای کشور که با چندین سال جنگ با دشمن جهانی، توانستیم طوری مرزها را حفظ کنیم که یک وجب هم به دشمن نرسد. یکی هم مرزهای دین است که ذرهای در انقلاب اسلامی التقاط حاصل نشده است».
به آقای خامنهای گفتم، «پس برخی ناکارآمدیها برای چیست؟»، گفتند «این مربوط به انقلاب نیست بلکه ناشی از برخی اشتباهات و انتخابهاست».
رفاقت ابوحس(رحیم پور)+خامنه ای+شریعنی
هر سه نفر رفیق و خیلی با هم بودیم. بحث رفاقت بود نه ارتباط!”، این جمله پاسخ حیدر رحیمپور به سؤالی درباره دوستی مقام معظم رهبری با او و دکتر شریعتی است؛ او پاسخ میدهد: “رفیق بودیم تا اینکه صرفاً با یکدیگر در ارتباط باشیم”، رفاقتی که بهگفته رحیمپور، ۲۰ سال در مشهد طول کشیده است. وی در توصیف رابطه دکتر شریعتی با مقام معظم رهبری گفت: آقای خامنهای و آقای شریعتی بیشتر با هم رفیق بودند تا اینکه بگویم با هم فقط ارتباط داشتند. آقای خامنهای از شریعتی نقد میکردند، چون فقیه بودند و حق هم داشتند که نقد کنند چون اطلاعات فقهی و دینی شریعتی کافی نبود و لازم بود که آقای خامنهای ایشان را نقد کند. من هم به آقای شریعتی نقد میکردم. اینکه بگویند آیا آقای خامنهای، شریعتی را قبول داشتند یا نه، سؤال درستی نیست چون انسانها معصوم نیستند و ممکن است کارهای نامطلوب هم داشته باشند آقای شریعتی چون اطلاعات فقهی لازمی نداشتند، خطاهایی مرتکب میشدند و حق با آقای خامنهای بود که او را نقد کنند.
رحیمپور ازغدی با “سخت” خواندن توصیف دوستی مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی میگوید که رفاقت مقام معظم رهبری و دکتر شریعتی مانعی برای نقدهای فقهی، علمی و منطقی آیتالله خامنهای به دکتر شریعتی نبود و چون آیتالله خامنهای فقیه بود و در عین حال آقای شریعتی نیز سواد فقهی لازم را نداشت، ایشان (مقام معظم رهبری) حق داشتند که به شریعتی انتقاد کنند.
وی با رد برخی ادعاها درباره شریعتی مبنی بر عدم نقدپذیری میگوید که دکتر شریعتی نهتنها از آیتالله خامنهای بلکه اشکال را از هرکسی قبول میکردند؛ او در نقل خاطرهای درهمینباره میگوید: یک روز دکتر شریعتی در همین اتاق روبهرو نشسته بود و درباره ولی فقیه صحبت میکرد. میگفت نظام اسلام این چنین است که فقها بین خود کسی را به اعلمیت قبول دارند و وقتی این اعلم مطلبی را بیان کرد، همه باید اطاعت کنند. من مخالفت کردم و گفتم همه مجتهد هستند و حق انتقاد دارند. آقای شریعتی میگفت، اگر مجتهدین میخواهند اسلام جان تازه بگیرد باید همه از بین خود یک نفر را برگزینند و همه هرچه او میگوید انجام دهند. این حرف شریعتی است که اشکال گرفتیم و ایشان قبول کرد.
دکترشریعتی:«اگر در ایران چند روحانی مثل آقای خامنهای داشته باشیم، ایران اسلامی میشود»
بهنظر من شریعتی بهخلاف آنچه همگان تصور میکنند یک چهره همچنان مظلوم است و این بهدلیل طرفداران و مخالفان اوست، یعنی از شگفتیهای زمان و شاید از شگفتیهای شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کردهاند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست، این جمله مشهور مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی است؛ جملهای که حیدر رحیمپور ازغدی از آن بهعنوان محبت و علاقه آیتالله خامنهای به دکتر شریعتی یاد میکند و توضیح میدهد: ما ۲۰ سال با هم رفیق بودیم و دائم با هم حرف میزدیم، بحث میکردیم. شریعتی میگفت که ««اگر در ایران چند روحانی همانند آقای خامنهای داشته باشیم، ایران اسلامی میشود»».
مدیریت سایت -پیراسته فر:ازمنبع اخذشده( شبکه ایران)اصلاحات واضافاتی انجام گرفته است.
برای اطلاعات بیشتراززندگی دکترشریعتی به این لینک مراجعه کنید: