پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

ساواک،سرانجام ساواکی ها بعدازانقلاب/خاطره خامنه ای ازساواک

  سرنوشت ساواک پس از انقلاب چه شد؟+تصاویرشکنجه گران ساواک

هر چند طی روزهای پایانی عمر رژیم پهلوی مجلس رو به زوال شورای ملی دوره ۲۴ طرح دولت بختیار مبنی بر انحلال ساواک را تصویب کرد، اما هنوز عناصری از ساواک در تهران و سایر شهرها در برابر انقلاب مقاومتهایی می‌کردند. به همین دلیل در واپسین روزهای عمر رژیم، حملات انقلابیون به مراکز، ساختمانها و مقرهای ساواک شدت گرفت. در این میان سقوط مقر اصلی ساواک در منطقه سلطنت‌آباد تهران و نیز تصرف کمیته مشترک ضدخرابکاری در حوالی میدان توپخانه تهران که سالها مرکز شکنجه‌های ساواک بود، 

بیش از سایر مراکز در افکار عمومی مردم و رسانه‌ها انعکاس یافت. مراکز و مقرهای ساواک پس از درگیریهای خونین به تسخیر انقلابیون درمی‌آمد و برخی اعضا و عوامل ساواک دستگیر می‌شدند و اعلام خبر تصرف این مراکز با شادی توأم می‌شد؛ به‌ویژه این‌که سالیانی طولانی نام ساواک با شکنجه، قتل و مسائلی از این دست مرادف بود.  از جمله روزنامه کیهان خبر تصرف کمیته مشترک ضدخرابکاری به دست انقلابیون را به شرح زیر به اطلاع عموم رسانید:

ساختمان کمیته [مشترک ضدخرابکاری] مرکز عملیاتی مأموران ساواک که طی سالهای اخیر بزرگ‌ترین شکنجه‌گاه جوانان ایران بوده است، دیروز [۲۲ بهمن ۱۳۵۷] به دنبال یک نبرد ۴ ساعته به تصرف مردم درآمد و گروهی از کارکنان آن دستگیر شدند... نیروهای انقلابی در یورش خود به کمیته مشترک شهربانی و ساواک حمله کردند و در سلولهای نمور و اتاقهای وحشتناک کمیته مقدار زیادی عکس از جنازه زندانیان سیاسی که در زیر شکنجه شهید شده بودند… پیدا کردند. تعداد زیادی از ابزارهای شکنجه هم در این حمله به دست نیروهای انقلابی افتاد…

به دنبال اعلام تصرف کمیته مشترک ضدخرابکاری، بسیاری از مردم برای بازدید از این شکنجه‌گاه مخوف هجوم بردند.

اخبار و گزارشات موجود نشان می‌داد که تعدادی از عوامل و اعضای ساواک در تهران و سایر شهرها در واپسین روزهای حکومت پهلوی در درگیری با انقلابیون به قتل رسیده و یا دستگیر و راهی زندان شدند.  انقلابیون و رهبران جمهوری اسلامی ایران علاقمند به شناسایی، دستگیری و پاکسازی عناصر وابسته به ساواک از ارکان حاکمیت و دولت بودند و از خطراتی که ساواکیان می‌توانستند با هماهنگی سایر گروههای ضدانقلاب برای نظام اسلامی به وجود بیاورند، آگاه بودند، اما در این میان احزاب و گروههایی نظیر سازمان مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، کمونیستها و عناصری از وابستگان به حزب توده خود را به افشای نام و مشخصات اعضا و عناصر وابسته به ساواک و نیز آشکار شدن اسناد و مدارک محرمانه و سرّی ساواک مشتاق‌تر نشان می‌دادند. برخی چنین تحلیل می‌کردند که تلاش گروههای چپ و کمونیستی برای افشای سریع نام اعضا و همکاران ساواک طرحی از پیش تعیین شده از سوی کا.گ.ب و سفارت شوروی در تهران برای دستیابی سریع و آسان به مراکز، منابع اطلاعاتی و اقدامات ساواک در سالیان گذشته بر ضد شوروی و کا.گ.ب در ایران و سایر مناطق جهان است. گفته می‌شد کا.گ.ب و محافل وابسته به شوروی قصد داشتند با شناسایی سریع ارتباطات و اقدامات و طرحهای ساواک، بر مجموعه منابع اطلاعاتی، امنیتی و ضدجاسوسی در ایران اطلاع یابند. در این میان در دی ۱۳۵۸ گروهی موسوم به اتحادیه کمونیستهای ایران کتابی حاوی فهرست نام و مشخصات حدود ۸۰۰۰ نفر را منتشر کرد که آنها را به عضویت در ساواک و یا همکاری با آن منتسب کرده بود.

در شرایطی که به مقتضای وضعیت انقلابی، احزاب و گروههای مختلفی با ارائه راه‌حلهایی خواستار رسیدگی به وضعیت ساواک و ساواکیان بودند، تا مدتها مردم به دنبال شناسایی و دستگیری اعضا و عناصر وابسته به ساواک بوده و در این میان دادگاههای انقلاب اعضای درشت ساواک را محاکمه و به تناسب جرایمشان مجازاتهایی تعیین می‌‌کردند. طی چند ماه اول پیروزی انقلاب اسلامی تعدادی از اعضای برجسته ساواک دستگیر، محاکمه و به جوخه اعدام سپرده شدند.

در این میان هر از گاه افرادی که از سوی برخی محافل، گروهها و افراد به عضویت و یا همکاری با ساواک متهم می‌شدند، طی اعلامیه‌ها و یادداشتهایی در نشریات و روزنامه‌ها، از وابستگی، همکاری و عضویت خود در ساواک تبری می‌جستند.  همچنین مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب، افرادی از مستخدمین و اعضای ساواک در تجمعی در مقابل ساختمان نخست‌وزیری، ضمن تبری جستن از جنایات و اقدامات غیرانسانی‌ ساواک خواستار روشن شدن وضعیت استخدامی و آینده کاری و شغلی خود شدند.

از جمله پدیده‌هایی که مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی رخ نمود، شیوع گسترده‌ اتهام افراد و شخصیتهای مختلف به وابستگی، عضویت و همکاری با ساواک بود. شواهد و قراینی وجود دارد که نشان می‌دهد در بسیاری از موارد این‌ اتهامها ‌بی‌پایه و اساس بود.

منوچهری-شکنجه گرمعروف ساواک

پاکسازی

از همان نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی تلاشهایی برای پاکسازی و تصفیه وزارت‌خانه‌ها، دوایر دولتی و حکومتی، دانشگاهها، مؤسسات، کارخانجات تولیدی، رادیو و تلویزیون و سایر مراکز از عناصر و عوامل وابسته به ضدانقلاب و به‌ویژه ساواک آغاز شد. در بسیاری از دوایر دولتی و حکومتی و وزارتخانه‌‌‌ها و مؤسسات، افراد وابسته و یا عضو ساواک عمدتاً توسط کارکنان و کارمندان شناخته شده و پیشاپیش تعیین تکلیف شده بودند. البته میان دولت موقت بازرگان که عمدتاً در برخورد با مشکلات و مسائل پیش رو، سیاست میانه‌رویی دنبال می‌‌‌کرد، با سایر بخشهای حاکمیت و مردم که خواستار برخورد قاطع‌تری با ضدانقلابیون و عوامل رژیم سابق و ساواکیان بودند، اختلاف‌نظرهایی وجود داشت.

با این حال حتی گروههای میانه‌رو نیز نمی‌توانستند خواست مردم را نادیده بگیرند و به همین دلیل موضوع پاکسازی مجموعه حاکمیت را از عناصر و عوامل وابسته و عضو ساواک امری ضروری دانسته و در اجرای‌ آن تردیدی نشان نمی‌دادند. از مهمترین مراکزی که موضوع ضرورت پاکسازی و تصفیه عناصر و عوامل ساواک را به سرعت مورد توجه قرار داد، رادیو و تلویزیون بود.  در حالی که مهمترین چهره‌های وابسته به ساواک در رادیو و تلویزیون پیشاپیش این سازمان را ترک کرده و یا از کشور گریخته بودند و تعداد قابل توجهی نیز از سوی کارکنان این سازمان شناسایی و معرفی شده بودند، مدیریت جدید رادیو و تلویزیون در اعلامیه‌‌های مکرری به کارکنان و کارمندان وابسته به ساواک، که هنوز در این سازمان مشغول به کار بودند، هشدار می‌داد که در اولین فرصت خود را به مراجع مسئول معرفی کنند.

از دیگر مراکزی که طرح پاکسازی و تصفیه آن از اعضا و وابستگان ساواک مورد توجه قرار گرفت، دانشگاهها و مراکز آموزش عالی بود. روزنامه کیهان در ۳ خرداد ۱۳۵۸ تصمیمات اتخاذ شده از سوی شورای رؤسای جدید دانشگاههای کشور را برای پاکسازی دانشگاهها از افراد وابسته به ساواک منتشر کرد.

مطبوعات نیز از مراکزی بود که مسئولان آن به سرعت به پاکسازی عناصر ساواک پرداختند. به همین دلیل در چند ماه اول پیروزی انقلاب اسلامی، بخشی از انرژی، وقت و امکانات مطبوعات صرف پاکسازی و تصفیه نشریات و روزنامه‌ها از عناصر و عوامل وابسته به ساواک شد.

مراجع قضایی، دادگاهها و نیز کانون وکلای دادگستری نیز به تدریج از عوامل و اعضای ساواک پاکسازی شدند.  وزارت امور خارجه نیز که در دوران طولانی گذشته صدها نفر از اعضا و وابستگان ساواک را در خود جای داده بود، بیش از سایر دوایر دولتی مشمول پاکسازی و تصفیه شد.  در نیروهای نظامی و انتظامی هم پاکسازی و تصفیه‌های گسترده‌ای صورت گرفت.

از دیگر مسائلی که نظام انقلابی مدتها با آن مواجه بود، خطر نفوذ اعضا و وابستگان ساواک و سایر عوامل ضدانقلاب در آنها بود. شواهد و قراینی هم وجود داشت که نشان می‌داد عناصری از ساواک در برخی نهادها و ارگانهای جدیدالتأسیس نفوذ کرده‌اند. امام خمینی هم طی سخنرانیهایی، هر از گاه از خطر نفوذ ساواکیهای سابق در ارکان حاکمیت و نهادهای انقلاب هشدار می‌دادند. دادستان انقلاب اسلامی نیز طی اطلاعیه‌ای در ۲۶ اسفند ۱۳۵۷ از افراد نفوذی خواست تا در اولین فرصت خود را به سپاه پاسداران معرفی کنند.

سفارت امریکا در تهران نیز بر پایه برخی گزارشات تصریح می‌کرد که اعضا و یا وابستگان ساواک هنوز در برخی از دوایر دولتی و حکومتی و ارگانهای تازه‌تأسیس انقلابی حضور دارند و تلاش می‌‌کنند خود را با وضعیت جدید وفق دهند.

برخی از رهبران انقلاب و مسئولان امر نیز طی اظهاراتی از نفوذ عوامل وابسته ساواک و رژیم پهلوی در بخشهایی از حکومت و دولت نظیر نخست‌وزیری، کمیته‌های انقلاب اسلامی، دادستانی و غیره سخن به میان می‌آوردند و تصریح می‌کردند که فقدان تشکیلات انسجام یافته در آغازین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی که با برخی آسان‌گیریها و تسامح‌های دولت موقت و سپس دوران ریاست جمهوری بنی‌صدر نیز توأم شده بود، موجبات این‌ رخنه و نفوذها را فراهم آورده است.

در حالی‌‌که موضوع نفوذ عوامل ساواک در دستگاههای دولتی و ارگانها و نهادهای جدیدالتأسیس تا مدتها در رسانه‌ها منعکس می‌شد، مسئولان امر نیز از تلاش خود برای پاکسازی حوزه‌‌های مسئولیت خود از عناصر و وابستگان به ساواک و رژیم سابق سخن به میان می‌آوردند و حدود دو سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بخش اعظمی از عوامل نفوذی ساواک شناسایی و تصفیه شدند.

در آستانه سقوط رژیم پهلوی بسیاری از شعب و نمایندگیهای ساواک در داخل و خارج کشور اسناد محرمانه و حساس را معدوم کرده و از میان بردند. با این حال چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، انقلابیون به دفترچه‌های رمزی دست یافتند و کشف رمز کردند که حاوی اسامی و مشخصات نفوذیها، خبرچینان، جاسوسان و عوامل ساواک در پوششهای مختلف در دوایر و وزارتخانه‌ها بود. در همان حال اخبار و گزارشات موجود نشان می‌داد که از همان روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی،  تلاشهای بسیاری برای ربودن اسناد بر جای مانده از ساواک صورت می‌گرفت. از جمله مهمترین مراکز ساواک که بخش قابل‌توجهی از پرونده‌های محرمانه آن ربوده شده و دیگر اثری از آن به دست نیامد، شعبه ساواک در تبریز و آذربایجان بود.

بدین ترتیب تا مدتها پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به دلیل فقدان دولتی کارآمد، افراد و گروههایی در پوششهای مختلف اسناد و مدارک بسیار حساس و قابل استنادی را که می‌‌توانست بر ضد برخی گروههای به ظاهر انقلابی به کار گرفته شود، ربودند و یا معدوم کردند.  مهندس بازرگان بعدها در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» این گروهها را انقلابیونی متظاهر ارزیابی می‌‌کند که جز برای رسیدن به قدرت و حکومت اندیشه دیگری در سر نداشتند و همانان بودند که در سرآغاز پیروزی انقلاب اسلامی به غارت پادگانها و مقرهای ساواک و غیره پرداخته و اسناد و مدارک و غنایم بسیاری به یغما بردند.

سازمان مجاهدین خلق از جمله گروههایی بود که از همان آغازین روزهای پیروزی انقلاب و طی اعلامیه‌‌ها و بیانیه‌‌‌های مختلف از ضرورت برخورد قاطع با عوامل و اعضای ساواک سخن به میان می‌آورد و به دولت موقت هشدار می‌‌داد که در برخورد با این افراد تعلل از خود نشان می‌‌دهد و در حالی‌‌که عضوی از آن (محمدرضا سعادتی) به جرم جاسوسی برای سفارت شوروی و کا.گ.ب در تهران دستگیر شده بود، این  سازمان طی تلگرامی با عنوان «اعلام جرم به مهندس بازرگان و شورای انقلاب و وزیر دادگستری» اقدام دولت انقلابی در دستگیری عضو خود را توطئه‌ای از سوی عوامل سیا و ساواک ارزیابی کرد.

از جمله اخبار و شایعاتی که در دوره نخست‌وزیری مهندس مهدی بازرگان در بین مردم بر سر زبانها افتاد موضوع تلاش دولت برای تجدید ساختار و سازمان ساواک در تشکیلاتی تحت عنوان «ساواما» بود. در این باره با برخی از اعضای دولت بازرگان نیز مصاحبه‌هایی شد تا صحت و سقم آن آشکار شود. در این میان حسین فردوست در خاطرات خود تصریح کرده که از آغازین روزهای پس از پیروزی انقلاب، برخی از مقامات دولت جدید با او تماس گرفته و درباره تشکیل سازمانی نظیر ساواک با او رایزنیهایی کرده بودند و او سپهبد ناصر مقدم آخرین رئیس ساواک را برای تصدی سازمان جدید معرفی کرده بود.  در اسناد سفارت امریکا در تهران نیز به گزارشی از جاسوسان این سفارت اشاره شده که در جریان تلاش دولت بازرگان برای تشکیل دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جدیدی تحت عنوان «ساواما» مورد مشورت قرار گرفته بودند. البته ابراهیم یزدی از اعضای کابینه بازرگان اخبار مربوط به ارتباط بازرگان با سپهبد ناصر مقدم پس از پیروزی انقلاب اسلامی را رد می‌کند و تصریح می‌کند که برخلاف شایعات موجود بازرگان هیچ‌ وعده‌ای مبنی بر انتصاب مقدم به ریاست سازمان اطلاعاتی و امنیتی جدید به او نداده است.  با این احوال شواهد و قراین موجود نشان می‌دهد که علاوه بر بازرگان، سایر تصمیم‌گیرندگان انقلاب نیز مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب بر ضرورت تأسیس سازمان اطلاعاتی و امنیتی جدیدی که مسائل ضداطلاعاتی و ضدجاسوسی را پی گیرد، واقف شده بودند.

در برخی از سخنان مهندس مهدی بازرگان هم به طور ضمنی از تلاش دولت موقت تحت مدیریت وی برای بهره‌گیری از تجارب و همکاری بعضی از اعضای اداره کل هشتم ساواک در امر ضدجاسوسی و مراقبت از جاسوسان و مأموران اطلاعاتی و امنیتی کشورهای خارجی در ایران (نظیر کا.گ.ب و سیا) از همان روزهای نخستین پس از پیروزی انقلاب اسلامی اشاراتی شده است.  سالها بعد سعید حجاریان در مصاحبه‌ای با روزنامه شرق تصریح کرد که در دولت موقت بازرگان اداره کل هشتم ساواک (ضدجاسوسی) بار دیگر فعالیتش را تجدید کرد.

شایعات مربوط به تجدید ساختار ساواک در سازمانی جدید و تحت عناوینی نظیر ساواما تا مدتها در محافل سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی وجود داشت. محسن مبصر در خاطرات خود، ارتشبد حسین فردوست را طراح تشکیلات ساواما معرفی می‌کند که مقرر بود با تمهیدات و امکاناتی که دولت موقت در اختیار او می‌گذارد و با بهره‌گیری از تجارب و همکاری اداره کل هشتم ساواک، این تشکیلات جدید را سازماندهی کند.  برخی گروههای سیاسی مخالف دولت بازرگان هم در اعلامیه‌ها، نوشته‌‌ها و موضع‌گیریهای خود این دولت را به تلاش برای تجدید ساختار و فعالیت ساواک متهم کرده‌اند.  افکار عمومی کشور و نیز بسیاری از گروههای سیاسی و اجتماعی شایعات مربوط به طرح تجدید ساختار و فعالیت ساواک را با نگرانی دنبال می‌کردند و در این راستا حملات و انتقادات بسیاری نیز متوجه دولت موقت می‌شد.

بحث تجدید ساختار بخشهایی از ساواک و نیز بهره‌گیری از تجارب و همکاری اعضای آن در تشکیل سازمان اطلاعاتی و امنیتی جدید در تمام دوران نخست‌وزیری بازرگان و سپس زمان ریاست جمهوری بنی‌صدر ادامه یافت. از پیروزی انقلاب اسلامی در بخشهای مختلفی چون نخست‌وزیری، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کمیته‌های انقلاب اسلامی و دادستانی انقلاب، دوایری به منظور پی‌گیری مسائل اطلاعاتی، امنیتی و ضدجاسوسی تشکیل شده بود. با این حال موضوع مربوط به تجدید ساختار و فعالیت ساواک در قالب سازمانی با عنوان جدید از حد شایعات و اخبار بی‌اساسی که در محافل مختلف سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی وجود داشت، فراتر نرفت و نیروهای مسئول در نظام جدید، به‌ویژه از اوایل دوران ریاست جمهوری شهید محمدعلی رجایی، طرح تشکیل سازمان اطلاعاتی و امنیتی جدیدی را پی افکندند که پس از مدتها به تأسیس نهایی وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۳ منجر شد.

تعقیب و محاکمه

از نخستین نهادهایی که تقریباً بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفت، دادگاههای انقلاب و محاکم شرع بود که برای محاکمه وابستگان به رژیم پهلوی تأسیس شد. از جمله وظایف این نهادها دستگیری، بازجویی و محاکمه اعضا و عوامل وابسته به ساواک بود. کمیته‌های انقلاب اسلامی که حتی زودتر از محاکم انقلاب در شهرها و مناطق مختلف کشور تشکیل شدند، در دستگیری و تسلیم متهمان و اعضای ساواک به دادگاههای انقلاب نقش قابل‌‌توجهی ایفا ‌کردند. یکی از وظایف محوله به کمیته‌های انقلاب اسلامی شناسایی، دستگیری و تسلیم اعضای ساواک و وابستگان به این سازمان به محاکم قضایی و دادگاههای انقلاب بود و به رغم انتقادات برخی بخشهای دولت موقت، این نهاد در آن مقطع حساس و پرخطر آغازین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نقش مهمی در استقرار و تثبیت موقعیت نظام اسلامی ایفا کرد.  از دیگر نهادهای جدیدالتأسیس که در شناسایی و دستگیری و مقابله با عوامل ساواک و ضدانقلاب نقش قابل‌‌توجهی داشت، بسیج مستضعفین بود که در ۵ آذر ۱۳۵۸ رسماً اعلام موجودیت کرد و به عنوان بازوی مردمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در شناسایی، دستگیری و نیز برخورد و مقابله با اعضای ساواک و ضدانقلابیون نقش مهمی داشت.

از جمله مدارکی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای شناسایی و محاکمه اعضای شاخص ساواک از آن بهره گرفته شد، اسناد و مدارک بر جای مانده از ساواک بود. محاکم شرع و دادگاههای انقلاب با استناد به این اسناد، پرونده‌های متهمان و وابستگان به رژیم سابق را تکمیل می‌کردند. چنان‌که اسناد بر جای مانده از ساواک ارتباط برخی اعضای نهضت آزادی ایران و جبهه ملی را که پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر و محاکمه شدند، با این سازمان مشخص کرد.

امام خمینی ، مجامع و سازمانهای جهانی و بین‌المللی را که نسبت به اجرای برخی احکام درباره اعضا و وابستگان ساواک انتقاد می‌کردند، مردود دانسته و می‌فرمودند که چرا در دوران رژیم پهلوی و در قبال جنایات، شکنجه‌ها، قتلها و اقدامات غیرانسانی و ناروایی که ساواک انجام می‌داد، هیچ‌ اعتراض و انتقادی روا نمی‌‌دانستند، اما اکنون با اعدام چند نفر از شکنجه‌گران به اعتراض برمی‌خیزند. امام خمینی در عین حال، نهادهای انقلابی نظیر کمیته‌های انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و محاکم انقلاب و شرع را هشدار می‌داد که در برخورد با مخالفان نظام جمهوری اسلامی از جاده صواب منحرف نشوند.  ایشان طی بیاناتی در ۲۷ آبان ۱۳۵۸ تصریح کردند که اگر فردی در نظام جمهوری اسلامی برخلاف مصالح و خواسته اسلام عمل کند، «این از ساواکی بدتر است.»

تظاهرات (تجمعات)ساواکی ها 

 کمالی یک فرد اهل تسنن متخصص بازجویی وشکنجه افراد مذهبی را بر عهده داشت و بسیار خشن با زندانیان برخورد می کرد و خیلی از افراد زیر دست وی شکنجه و یابقتل رسیدند،(بعدازاینکه تب وتاب ساواک گیری فروکش کرد)وی تصور کرد که پرونده اش گم شده است،کسی بسراغش نمی آید،  ،او از بازجو های من بود.هرچند کمالی خود در شمال زندگی می کرد و خانواده اش در تهران بودند.

 بسیاری از ساواکی ها تا یکی دو سال بعد از انقلاب به راحتی  زندگی کردند،بعضی ازساواکی ها حتی توانستند در مقامات بالاتر نیز نفوذ کنند

در زمان دولت موقت بسیاری از ساواکی ها تجمع کرده و خواستار دریافت حقوق عقب مانده اشان شدند. همان زمان دولت اطلاعیه داد که از دادستانی نامه بگیرید که تحت تعقیب نیستید ما حقوق عقب مانده تان را پرداخت می کنیم. آن زمان کمالی نیز آمده بود که حقوق خود را دریافت کند برای گرفتن نامه به زندان اوین می رود و در یکی از این روزها شهید کچویی که رئیس زندان اوین بود وی را در محوطه می بیند و به کمالی می گوید :”شما اینجا چه کار می کنید؟” گفته بود من آمده ام که نامه بگیرم. “شهید کچویی به وی می گوید :” من برایت نامه می گیرم و در نهایت وی را معرفی می کند و بازداشت می شود.” در طول دوران زندان چندین بار خواسته بود رگ بزند که نجات یافت و در نهایت اعدام شد. /مصاحبه عزت شاهی باخبرآنلاین۲۲ بهمن ۱۳۹۱-باکمی اصلاحات

در این اوضاع و احوال، مردم خواستار برخورد شدید و قاطع دادگاهها و محاکم شرع و انقلاب با اعضا و وابستگان ساواک بودند. گروهی از مادران کسانی که در دوران پهلوی توسط ساواک مورد آزار قرار گرفته و یا به شهادت رسیده بودند، طی نامه‌ای از امام خمینی خواستار مجازات عوامل ساواک شدند: «… حضرت آیت‌الله ما کینه‌‌توز و انتقام‌جو نیستیم اما خواستاریم که عدالت اجرا شود. مردم از این‌‌که نسبت به عناصر و اعضای سازمان مخوف ساواک تعللی به خرج داده می‌شود دچار نگرانی و دلهره هستند. در حالی که آنها با کمال وقاحت جهت دریافت حقوق ومزایا و تعیین تکلیف خویش به نخست‌وزیری مراجعه می‌کنند [اشاره به تجمع ساواکیها در مقابل ساختمان نخست‌وزیری]… ما مادران خواستاریم کلیه عناصر و افراد ساواک در گوشه و کنار این مرز و بوم دستگیر و به دادگاههای انقلابی سپرده شوند.»

امام خمینی نیز طی فرمانی در ۲۸ اسفند ۱۳۵۸، اعلام عفو عمومی کرد، اما افراد جانی و تبهکار را از قاعده عفو عمومی مستثنی ساخت.

روزنامه‌ها و نشریات آن دوره مملو از اخبار و گزارشات مربوط به تعقیب اعضای ساواک و دستگیری بسیاری از عوامل این سازمان است. در همان حال برخی از مهمترین چهره‌های ساواک در تهران و سایر شهرها به انحاء گوناگون تلاش می‌‌کردند از چنگ انقلابیون بگریزند. اخبار و گزارشات موجود حاکی از دستگیری برخی از همین افراد در آستانه خروج از مرزهای کشور بود. اسامی بسیاری از اعضای فعال و رده بالای ساواک که جرم ‌آنان در شکنجه، قتل و سایر اقدامات خلاف محرز شده بود، در روزنامه‌های آن دوره درج می‌شد.

در این میان، بسیاری از چهره‌های شکنجه‌گر و شناخته شده ساواک که از همان نخستین روزهای پس از انقلاب در گوشه و کنار کشور زندگی مخفیانه‌ای داشتند، تحت تعقیب دادگاههای انقلاب،‌کمیته‌ها و سایر مراجع مسئول قرار گرفتند. هر از گاه اسامی و مشخصاتی در روزنامه‌ها و نشریات منتشر شده و از مردم می‌خواستند چنانچه از این افراد اطلاعاتی در دست دارند، در اختیار دادگاهها و دادسراهای مربوطه قرار دهند. از جمله روزنامه کیهان در ۲ خرداد ۱۳۵۸ در این باره به نقل از دادستان انقلاب استان مرکز چنین آورد:

«دادستان انقلاب اسلامی مرکز صورت اسامی ۱۴ نفر از متهمین دادسرای انقلاب اسلامی را انتشار داد تا چنان‌که کسانی اطلاعاتی و یا شکایاتی علیه آنها دارند با مدارک کافی به دفتر این دادسرا ارسال دارند:

 محمود جعفریان،غلامحسین دانشی وپرویز نیکخواه در دادگاه انقلاب

«تهرانی»شکنجه گر ساواک در دادگاه درحال عذرخواهی!

جنازه «تهرانی»شکنجه گر ساواک پس از اعدام

پرویز نیکخواه پس از دستگیری در مدرسه رفاه



۱ـ سرهنگ هوشنگ سلیمی تهرانی رئیس ساواک اهواز، اردبیل، استان آذربایجان و بوشهر

۲ـ روح‌الله معبر بازجوی ساواک اهواز به‌ویژه دانشجویان دادگاه بندر شاپور

۳ـ فریدون سلیمی تهرانی بازجو

ـ صمد امیرصمصام‌پور معاون ساواک رشت و آبادان ۴

ـ سرهنگ پرنیانی رئیس ساواک کرج۵

علی‌اصغر صادقی یگانه بازجوی متخصص ۶-

ـ عبدالله ذوالفقاری عضو اکیپ کمکی کمیته مشترک به اصطلاح خرابکاری ۷-

ـ احمد اظهری بازجوی ساواک رضائیه ۸-

سرهنگ احمدی رئیس ساواک اراک ۹-

۱۰-هوشنگ امیرافشارنیا رئیس زندانهای اوین و قزل‌قلعه

۱۱ـ کریم باصرنیا رئیس ساواک قم، بازجو و شکنجه‌گر و دستگیر کننده

ـ ولی‌الله غیاثی جزو تیم گشتی اوین ۱۲

۱۳-پرویز حاجی فرجی جزو تیم گشتی و دستگیری اوین

۱۴ـ محسن نادریان معروف به محسن سگ‌سبیل.

تصاویر دادگاه شکنجه‌گران ساواک

تسنیم تصاویر شکنجه گران کمیته مشترک خرابکاری را در دادگاه

در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۸ روزنامه کیهان فهرست ۸۶ نفره‌ای منتشر کرد که در پوششهای مختلف سیاسی، دیپلماتیک، دانشجویی و غیره برای ساواک در خارج از کشور کار می‌کردند و بانک مرکزی همه ماهه حقوق و دستمزد آنان را از حساب ویژه ساواک ارسال می‌کرد اخبار و گزارشات موجود حاکی از آن بود که مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مردم خشمگین در شهرهای مختلف اعضای برجسته و در عین حال بدنام و جنایتکار ساواک را دستگیر و گاه به طرز فجیعی به قتل می‌رسانیدند. همچنان که روزنامه کیهان در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ از قتل فجیع ۶ ساواکی و نیز رئیس ساواک رشت توسط مردم خشمگین این شهر خبر داد

 برخی از مهمترین چهره‌های ساواک نیز قبل از دستگیری، خودکشی کردند. از مشهورترین و در عین حال جنایتکارترین ساواکیانی که قبل از دستگیری خودکشی کرد، محمدعلی شعبانی معروف به حسینی بازجوی کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. او تا حدود ۵۰ روز پس از آن که با اسلحه کمری خودکشی کرد، زنده بود و نهایتاً در روز جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ مرد.  تعداد قابل توجهی از ساواکیان و وابستگان آن سازمان نیز که شناسایی، دستگیر و در زندان به سر می‌بردند، از زندانها و از دست مأ‌مورین فرار کرده و بعضاً پس از مدتی از کشور گریختند.

اموال و داراییهای منقول و غیرمنقول بسیاری از اعضا و وابستگان ساواک نیز در شهرهای مختلف با رأی محاکم قضایی مصادره شد؛ البته تعداد قابل‌توجهی از ساواکیان ماهها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و با پیش‌بینی روند تحولاتی که آشکارا سقوط نهایی حکومت پهلوی را هدف گرفته بود، بخش اعظمی از داراییها و اموال و وجوه نقدی خود را ازکشور خارج کرده و خود نیز به خارج از کشور گریخته بودند. به رغم تمام قاطعیتی که قضات و محاکم شرع و انقلاب در محاکمه و صدور مجازات برای مقامات،‌ مدیران، شکنجه‌گران و جانیان ساواک از خود نشان می‌دادند، مواردی هم وجود داشت که برخی چهره‌‌های ساواک پس از آن که با استناد به مدارک موجود ثابت می‌‌کردند که در آن شرایط از انجام برخی اقدامات ناگزیر بوده‌اند ، از مجازاتهای سنگین نظیر اعدام، نجات یافتند.  با این احوال در چند ماه اول انقلاب هر از گاه روزنامه‌ها گزارشات مفصلی از روند محاکمه، صدور و اجرای احکام چهره‌های مشهور ساواک چاپ و منتشر می‌کردند؛ به‌ویژه جریان محاکمه چهره‌هایی از ساواک که به اعدام محکوم می‌شدند، در صدر اخبار قرار می‌گرفت. دادگاههای انقلاب درباره برخی از چهره‌های ساواک که پیش از دستگیری، از کشور خارج شده بودند و یا هنوز دستگیر نشده و در داخل کشور زندگی مخفی داشتند، احکام غیابی صادر می‌کردند. تعداد قابل‌‌توجهی از اعضای اداره کل سوم ساواک که اتهام آنان شکنجه و قتل مردم بود، به اعدام محکوم می‌شدند. از مهیج‌ترین محاکماتی که در ماههای نخست پیروزی انقلاب برگزار شد، دادگاه آرش و تهرانی بود، که از بی‌رحم‌ترین شکنجه‌گران ساواک بودند.

شاه طی سخنانی در خارج از کشور، از قاطعیتی که دادگاههای انقلاب در محاکمه، صدور و اجرای سریع احکام برای محکومان نشان می‌دادند، انتقاد ‌کرد. .  در همان حال برخی اعضای ساواک که ادعا می‌‌کردند در دوران فعالیت خود در ساواک مرتکب خلافی نشده‌اند، با برگزاری گردهماییهایی در برابر ساختمان نخست‌وزیری نسبت به دستگیری و زندانی شدن همکاران سابق خود در ساواک اعتراض می‌‌‌کردند و خواستار آزادی هر چه سریع‌تر آنان می‌شدند. جالب اینکه برخی از افراد جانی و تبه‌کار ساواک در درون همین معترضین و تشکیل‌دهندگان میتینگهای اعتراضی، شناسایی شده و دستگیر می‌شدند.

همکاری با سیا

در دوره انقلاب، سفارت امریکا در تهران و نیز مأموران سیا در ایران تحولات سیاسی و اجتماعی کشور را با دقت دنبال می‌‌کردند. در واپسین ماههای حکومت پهلوی آشکار شده بود که امید چندانی به نجات شاه نیست، به همین دلیل، سفارت و مأموران سیا، برای حفظ منافع خود در نظام سیاسی جدیدی که پیش‌بینی می‌شد در آینده‌ای نه چندان دور قدرت را در دست گیرد، با برخی افراد میانه‌رو وارد مذاکره شدند. با انتصاب بازرگان به سمت نخست‌وزیر موقت انقلابی، امریکا برای کنار آمدن با حکومت اسلامی امیدوار شد و به دنبال آن تماسهایی در سطح نمایندگان دولت و افرادی از سفارت امریکا در تهران ادامه یافت. در همان حال سفارت امریکا و نیز مأموران سیا در ایران به رغم انتقاداتی که از سوی انقلابیون متوجه آنان بود، با افراد و گروههایی از ضدانقلاب و اعضا و وابستگان ساواک در ارتباط بودند و تلاش می‌کردند قبل از آن که دادگاهها و محاکم انقلابی ساواکیان و عناصر وابسته به رژیم سابق را محاکمه و به مجازات برسانند، به آنان پناه داده و با جعل اسناد و تهیه گذرنامه‌های مستعار موجبات فرار آنان را از کشور فراهم آورند. سفارت امریکا در ایران، ضمن حمایت از مخالفان داخلی نظام جمهوری اسلامی و حرکت خزنده‌ای برای نفوذ در انقلاب و گسترش رابطه با دولت موقت، برای تضعیف دستاوردهای انقلاب فعالیت می‌کرد. سفارت امریکا در تهران کانونی برای فعالیت و آمد و شد جاسوسان، خبرچینان و مخالفان نظام جمهوری اسلامی شده بود و ناآرامیها را در گوشه و کنار کشور و تحرکات ساواکیان سابق و ضدانقلاب را هماهنگ می‌کرد.

بسیاری از اعضای برجسته ساواک که از کشور گریخته بودند با مقامات امریکا و نیز سیا ارتباط داشتند و درباره اقداماتی که می‌توانست بر ضد نظام جمهوری اسلامی صورت گیرد، رایزنی می‌کردند. همچنین برخی از رؤسا و رهبران بلندپایه و میانی ساواک که پس از پیروزی انقلاب در کشور مانده بودند، با مقامات سفارت امریکا و نیز سیا در ایران رابطه داشتند. قراین موجود نشان می‌دهد که اعضا و عناصر وابسته به ساواک به‌ویژه در خارج از ایران با مأموران موساد نیز ارتباط داشتند. سیا همچنین برخی از مهمترین و کارآمدترین جاسوسان و خبرچینان ساواک را در داخل و خارج کشور که هنوز هویتشان برای نظام اسلامی آشکار نشده بود، به خدمت گرفت. این افراد که در پوششهای مختلفی در داخل و خارج کشور فعالیت می‌کردند، می‌توانستند آزادانه به ایران مسافرت کنند و بیش از هر نیروی دیگری در خدمت اهداف اطلاعاتی ـ جاسوسی امریکا و سیا قرار گیرند. در همان حال برخی چهره‌‌های ناشناخته اما مهم ساواک در داخل و خارج کشور، فعالیتهایی بر ضد نظام جمهوری اسلامی سازمان می‌دادند و امیدوار بودند از طریق سفارت امریکا و نیز مأموران سیا در ایران اقدامات خود را به سرانجام رسانند.

گفته می‌شد تحرکاتی از این دست به منظور تقویت موقعیت میانه‌روها در مقابل دشمنان و مخالفان سازش ناپذیر امریکا، به رهبری امام خمینی صورت می‌گیرد. قراینی هم وجود داشت که نشان می‌داد این محافل با هماهنگی سفارت امریکا با برخی گروههای افراطی نظیر گروه تروریستی فرقان که طرح ترور رهبران اصلی انقلاب را داشتند، همکاری می‌کنند.  در نخستین ماههای پس از پیروزی، انقلاب اسلامی در برخی مراکز و مناطق کشور اغتشاشات و درگیریهایی وجود داشت که مقامات حکومت اسلامی بر این باور بودند که مأموران سیا و عناصر وابسته به ساواک در این آشوبها دخالت دارند.  برخی قراین نیز حاکی از تلاش مشترک سیا و اعضای پیشین ساواک برای نفوذ در سیستم امنیتی و اطلاعاتی نظام نوپای اسلامی از همان ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود. هر چند در آغاز امر دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی منسجم و یکپارچه‌ای در ایران وجود نداشت و هر یک از نهادهای جدیدالتأسیس و نیز دولت، دادستانی و غیره گروههایی برای امور اطلاعاتی و امنیتی خود به کار گرفته بودند، اما به نظر می‌رسید عواملی از جاسوسان و عناصر وابسته و مرتبط با سیا و نیز ساواکیها تلاش می‌کردند به انحاء گوناگون به درون نظام اطلاعاتی ـ امنیتی رژیم انقلابی نفوذ کنند.

بدون دلیل نبود که بخش اعظمی از مردم و نیز رهبران انقلاب از همان نخستین روزهای پس از پیروزی به جد نگران دخالتهای پیدا و پنهان سیا و امریکا در ایران بوده و دولت موقت را به دلیل مدارا با امریکا شماتت کرده و خواستار پایان دادن هرچه سریع‌تر به رابطه با آن بودند. گفته می‌شد طرح نهایی مشترک سیا، ساواک، سفارت امریکا و نیز میانه‌روهایی نظیر شریعتمداری، جلوگیری از تسلط انقلابیون سازش‌ناپذیر به رهبری امام خمینی بر ارکان حاکمیت نظام جدید و سپردن حکومت به گروههای میانه‌رو نظیر شریعتمداری و نیز برخی گروهها و احزاب مانند جبهه ملی و نهضت آزادی ایران بود که مشی آشتی‌جویانه‌ای‌ در قبال منافع و خواستهای امریکا در ایران دنبال می‌‌کردند. نیز به نظر می‌رسید عوامل سیا و ساواک امید بسیاری به موفقیتهای میانه‌روها و از جمله آیت‌الله شریعتمداری و نیز حزب خلق مسلمان داشتند. انتصاب مهدی بازرگان به نخست‌وزیری از مهمترین امیدهای امریکابرای کنار آمدن با نظام اسلامی بود . البته تصرف سفارت امریکا در تهران ـ ۱۳ آبان ۱۳۵۸ ـ که با مخالفت شدید دولت بازرگان مواجه شد، نشان داد عمر دولت بازرگان و حاکمیت میانه‌روها در ایران به سرآمده و تلاشهای امریکا برای حضور دوباره در ایران به شکست انجامیده است.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم روز پس از شکست طرح امریکا برای آزادی گروگانها، در بیانیه‌ای ـ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ ـ با اشاره به طرحهای امریکا و عوامل داخلی آنها برای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی، تصریح کرد که بسیاری از ساواکیهای سابق همراه با گروهی از ضدانقلابیون در داخل و خارج کشور، امریکا و سیا را در عملی ساختن این طرح شکست خورده حمایت می‌کردند. تعداد قابل توجهی از اعضا و وابستگان ساواک نیز، همزمان با انجام عملیات موسوم به «نیروی دلتا» در بغداد و مرزهای غربی ایران آماده انجام اقدامات خرابکارانه و تخریبی بر ضد نظام جمهوری اسلامی بودند. ضمن این‌‌که در داخل کشور نیز، همزمان با این حمله، اقدامات خرابکارانه‌ دیگری به وقوع پیوست که عوامل ساواک و ضدانقلابیون در آن نقش برجسته‌ای داشتند.

منصور رفیع‌زاده نماینده پیشین ساواک در امریکا نیز در خاطراتش تصریح می‌کند که مأموران سیا در آستانه حمله به ایران با او در امریکا تماس گرفته و گفته‌اند که در این عملیات از کمکهای برخی عوامل و عناصر وابسته به ساواک و از جمله منوچهر قربانی‌فر برخوردار هستند.

هنگامی که حمله به ایران برای آزاد کردن گروگانها با شکست مواجه شد، امریکا دست به کار طرحهای دیگری شد و در حالی که شبکه‌ گسترده‌ای از اعضای ساواک و وابستگان به رژیم سابق با همدستی برخی گروههای سیاسی مخالف نظام به نا‌آرامیها و آشوبهای قومی، سیاسی و غیره دامن می‌زدند، سازمان سیا با همکاری موساد و ساواک و سایر ضدانقلابیون و نیز برخی گروهها و افراد مخالف نظیر شاپور بختیار در حال آماده کردن یک طرح کودتای نظامی در ایران بودند که به «کودتای نوژه» مشهور شد. بر اساس این طرح، مقرر بود افرادی از نظامیان، رجال و عوامل سیاسی، امنیتی، اطلاعاتی و لشکری وابسته به رژیم سابق با هماهنگی و هدایت سیا و با بهره‌گیری از چندین فروند هواپیمای جنگی از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان به تهران حمله‌ کرده و با بمباران مراکزی چون محل زندگی امام خمینی در جماران و نیز برخی پادگانها و مراکز نظامی در تهران، صدا و سیمای جمهوری اسلامی را اشغال کرده و به عمر نظام نوپای جمهوری اسلامی پایان دهند. با کشف این توطئه که با دستگیری بسیاری از عوامل و دست‌اندرکاران کودتا همراه بود، بار دیگر از خطری که می‌رفت نظام انقلابی را تهدید کند، جلوگیری شد. اسناد و مدارک موجود نشان می‌دهد که کودتای نوژه مدتها قبل از سوی مأموران سیا و با همکاری عوامل موساد و برخی چهره‌های مشهور ساواک در داخل و خارج کشور، عوامل نظامی، لشکری و کشوری وابسته به رژیم سابق و برخی گروههای سیاسی معارض حکومت اسلامی در دست بررسی بود و مقدمات و تمهیدات لازم برای اجرای آن صورت گرفته بود.

 پرویز ثابتی که از مدتها قبل در خارج کشور به سر می‌برد، از جمله مهمترین چهره‌های ساواک بود که برای موفقیت کودتای نوژه به کمک فراخوانده شده بودند و سایر عناصر و اعضای کم‌تر شناخته شده و دستگیر نشده ساواک نیز که هنوز در داخل کشور به سر می‌بردند، برای یاری کودتاگران بسیج شده بودند؛ عناصر ساواک در داخل کشور، مهمترین نیروهای تشکیل دهنده شاخه نظامی کودتای نوژه بودند.

با شکست کودتای نوژه، امریکا توطئه دیگری برای به سقوط کشانیدن نظام اسلامی آغاز کرد و با اشاره ایالات متحده، رژیم بعثی عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به ایران حمله کرد. در این جنگ تحمیلی که حدود هشت سال به طول انجامید، برخی اعضا و عناصر وابسته به ساواک و ضدانقلاب همکاری تنگاتنگی با رژیم بعثی عراق داشتند. عراق در کسب خبر و اطلاعات و اخبار محرمانه و مهم درباره مراکز حساس نظامی، امنیتی، اقتصادی، سیاسی و غیره در ایران به عوامل ساواک و رژیم سابق در داخل و خارج کشور اتکا داشت. از جمله حوادث دوره جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، واقعه موسوم به «ایران گیت» یا «ایران کنترا» بود که شواهد نشان می‌داد برخی از اعضا و عوامل ساواک در رأس همه، منوچهر قربانی‌فر در این ماجرا نقش داشتند. گفته می‌شد امریکا امیدوار بود با وساطت و هماهنگی سیا، موساد و عوامل سابق ساواک، در ازای فروش برخی تجهیزات نظامی به دولت ایران، از نفوذ این کشور برای آزادی گروگانهای امریکایی در لبنان استفاده کند. در این رابطه مقدمات سفر مخفیانه هیئتی امریکایی به رهبری مک فارلین (در اردیبهشت ۱۳۶۴) به ایران فراهم شد که عضوی از موساد نیز در پوشش فردی امریکایی این هیئت را همراهی می‌کرد. اما، به رغم مسافرت این هیئت به تهران و ملاقاتی که با برخی از اعضای بلندپایه دولت و حکومت ایران و از جمله حجت‌الاسلام علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی صورت گرفت، این طرح به دنبال افشاگریهای به موقع هاشمی رفسنجانی با شکست روبرو شد.  روند تأثیرگذاری اعضا و عوامل وابسته به ساواک و رژیم سابق، که از یاری و مشارکت برخی گروههای سیاسی مخالف نظام جمهوری اسلامی نیز برخوردار بودند، از اواخر دهه ۱۳۶۰ به سرعت رو به کاهش نهاد و به تدریج نام و یاد ساواک و ساواکیان به حافظه تاریخ سپرده شد.

در صف ضدانقلاب

از همان نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رهبران نظام اسلامی شواهد و قراین آشکاری در دست داشتند که نشان می‌داد اعضا و عوامل ساواک با هماهنگی سایر عوامل رژیم سابق و نیز برخی گروههای سیاسی معارض، توطئه‌ را آغاز کرده‌ و به‌ویژه به دلیل شناخت قابل‌توجهی که از کشور دارند، در بسیاری از موارد هدایت‌ عوامل ضدانقلاب را برعهده گرفته‌اند. امام خمینی طی سخنرانیها و پیامهای مکرر خود مردم را به ضرورت هوشیاری در برابر اقدامات خرابکارانه و توطئه‌‌های عوامل و اعضای ساواک و سایر عناصر وابسته به رژیم سابق هشدار داده و تصریح می‌‌کردند که در شرایط پیروزی انقلاب، دشمنان نظام جمهوری اسلامی، عوامل وابسته به ساواک و سایر نیروهای خود را برای ایجاد اختلاف و چند دستگی و نیز اقدامات خرابکارانه بسیج کرده‌اند.

عوامل وابسته به ساواک برای ناامن کردن کشور و مقابله با نظام اسلامی در برخی شهرها به مدارس دخترانه حمله کرده و تعدادی از دانش‌آموزان و معلمان را به قتل رساندند و تعدادی را نیز مجروح و مضروب ساختند. ساواکیان امیدوار بودند با ایجاد رعب و وحشت نظام جدید را متزلزل کنند.  اخبار کشور حاکی از متشکل شدن ساواکیهای سابق در گروههای چندین نفری برای ضربه زدن به نظام اسلامی بود. رهبران انقلاب نیز به مردم هشدار می‌دادند که اعضا و عوامل وابسته به ساواک به انواع اسلحه‌های سرد و گرم مسلحند و منتظر فرصت برای درگیر شدن با مردم هستند. به تدریج در برخی استانها ناآرامیهایی به وقوع می‌پیوست و مسئولان تصریح می‌کردند که در سازماندهی این ناآرامیها، ساواکیهای سابق نقش مهمی دارند. عوامل و اعضای سابق ساواک در صف ناراضیان و مخالفان انقلاب وارد شده و برای ضربه زدن به نظام اسلامی تلاش می‌کردند. از جمله اقداماتی که در طول دوران یک ساله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عناصر و عوامل وابسته به ساواک در سازماندهی، هدایت و اجرای آن مشارکت داشتند، چنین است:

۱ـ ایجاد آشوب و کشتار مستمر در کلیه مناطق کردستان مانند مهاباد، سنندج، سقز، سردشت، بانه، پاوه، کامیاران، اورامانات، سلماس، نقده و …
۲ـ ایجاد اغتشاش و هرج و مرج و قتل در گنبد، تبریز، تهران، زاهدان، بندر لنگه، قم و …
۳ـ ترور شخصیتهای اسلامی و افراد مبارز
۴ـ قتل و ترور مداوم پاسداران در هر نقطه از کشور
۵ـ آتش زدن متناوب جنگلها و مراتع
۶ـ آتش زدن صندوقهای رأی
۷ـ آتش زدن خرمنها و تخریب زمینهای زراعتی و باغستانها
۸ـ مسموم کردن آب رودخانه‌ها برای از بین بردن ماهیها
۹ـ تخریب و آتش زدن مغازه‌‌ها و خانه‌های مردم
۱۰ـ سرقت اموال مردم
۱۱ـ اشغال مراکز دولتی بنام تحصن و…
۱۲ـ کارشکنی در جریان کار مراکز تولیدی و کارخانه‌‌ها
۱۳ـ راهزنی و سرقت اموال و گوسفندان مردم
۱۴ـ کشتار بی‌رویه گاوها و گوسفندان شیرده یا حامله بره‌های شیری و صید حیوانات و پرندگان وحشی
۱۵ـ پخش شدید سلاح
۱۷ـ خارج کردن پول، طلا، اجناس قیمتی و اسناد سیاسی
۱۸ـ جعل اسکناس، گذرنامه و مهر به نام کمیته امام و نظایر آن
۱۹ـ انفجار در مراکز عمومی و خصوصی از جمله راه‌آهن، لوله‌های نفت، دکلهای مخابراتی و … مثلاًٍ در دیماه ۵۸ طبق نوشته روزنامه‌ها ۳۰ مورد انفجار به وقوع پیوسته یا ماده انفجاری کشف و از کار افتاده است.
۲۰ـ ایجاد بی‌نظمی در روستاها و تشدید اختلافات خانوادگی و قبیله‌ای در میان روستائیان.
۲۱ـ سرقت بانکها، از باب نمونه از تاریخ ۲۰/۸/۵۸ تا ۴/۱۱/۵۸ ـ ۲۱ فقره موجودی بانکها یا قلمهایی از قبیل ۱۰ میلیون تومان به سرقت رفته است.
۲۲ـ طرح شعارها و کانالهای انحرافی، جو کاذب درست کردن، بالا بردن توقعات غیرعملی در مردم و دامن زدن به اختلافات قشرها و گروههای گوناگون
۲۳ـ شایعه پراکنی، تهمت و ایجاد جو بدبینی نسبت به انقلاب اسلامی و شخصیتهای اسلامی یا ملی
۲۴ـ روئیدن احزاب و گروههای قارچ‌گونه که بیشتر آنها مقاصد توطئه‌آمیز داشته و تعداد آنها در حدود صد گروه رسیده است و …

عوامل ساواک با پاسداران و نیروهای وفادار به نظام جمهوری اسلامی درگیر می‌شدند که معمولاً تلفات جانی نیز به همراه داشت. بسیاری از انقلابیون در شهرهای مختلف طی نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب، توسط ساواکیان تهدید به مرگ می‌شدند. در همان حال برخی مسئولان و وفاداران به انقلاب نیز در درگیریهای نظامی و یا طی عملیات تروریستی که توسط عوامل ساواک طراحی و اجرا می‌شد، به شهادت می‌رسیدند. در برخی مناطق کشور، ساواکیهای سابق در دسته‌های چندین نفری به گروههای گشت و مقر و محل استقرار نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته‌های انقلاب اسلامی حمله می‌کردند که طی آن تلفاتی به طرفین وارد می‌شد. در همان حال ساختمانها و دوایر دولتی و حکومتی نیز از حملات تروریستی و بمب‌گذاریها و دیگر اقدامات تخریبی عوامل ساواک و ضدانقلاب مصون نبود.

با این احوال هرچه زمان می‌گذشت نیروهای انقلاب در تقابل با ضدانقلابیون و ساواکیها حالت تهاجمی به خود می‌گرفتند و برای برخورد با مخالفان از برنامه‌ریزی و امکانات بیشتری برخوردار می‌شدند. با این احوال تا مدتها عوامل ساواک برای انقلاب نوپا تهدیدی جدی محسوب می‌شدند. چنان‌که در روز برگزاری رفراندوم تعیین نوع نظام انقلابی (در ۱۱ فروردین ۱۳۵۸) عوامل وابسته به ساواک در شهرهای مختلف، انقلابیون را به حملات تروریستی و غافلگیرانه تهدید می‌کردند. گفته می‌شد به دنبال پیروزی انقلاب صدها هزار اسلحه از پادگانها و مراکز نظامی خارج شده که بخش قابل توجهی از آن به چنگ ضدانقلابیون و زخم‌خوردگان از جریان انقلاب، نظیر ساواکیها افتاده و به تبع آن گروههای مختلفی از ضدانقلاب و ساواکیهای سابق فرصتی دوباره برای درگیری با انقلابیون و وفاداران به انقلاب به دست آورده‌اند. برخی بر این باورند که ترور افرادی نظیر آیت‌الله مرتضی مطهری و سرلشکر محمدولی قرنی با هدایت و برنامه‌ریزیهای عوامل ساواک صورت گرفته و گروههایی نظیر گروه فرقان آلت دست ساواکیهای سابق و عوامل وابسته به رژیم گذشته شده‌اند. همزمان با گسترش ناآرامیها در برخی استانهای کشور، مسئولان دولتی شواهدی در اختیار داشتند که حاکی از حضور و نفوذ اعضا و عوامل وابسته به ساواک در میان ضدانقلابیون و اغتشاشگران در گوشه و کنار کشور بود.

چنان‌که در پی وقوع ناآرامیها در استان خوزستان، دولت تصریح کرد که عوامل ساواک و سایر عناصر وابسته به رژیم سابق در رأس بر هم زنندگان نظم و شورشیان قرار داشته‌ و نیز در جریان ناآرامیهای گنبد کاووس و ترکمن صحرا نیز اعضا و وابستگان به ساواک و رژیم سابق نقش قابل‌توجهی داشتند. حضور و نقش ساواکیهای سابق در ناآرامیها و اغتشاشات کردستان نمود بیشتری داشت. به دلیل موقعیت خاص کردستان، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از عوامل و عناصر وابسته به ساواک و رژیم سابق به آن ناحیه گریخته و آماده بودند در صف برخی گروههای سیاسی که در سلک مخالفان و معارضان نظام جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته بودند، با وفاداران به نظام انقلابی درگیر شوند. درگیری نیروهای وفادار به انقلاب با عوامل وابسته به ساواک و رژیم سابق در کردستان از همان نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده و از شدت بیشتری برخوردار بود. در این میان به دلیل همجواری کردستان با عراق، ضدانقلابیون و عناصر وابسته به ساواک با سهولت و امکانات بیشتری با انقلابیون رو در رو شده و در شرایط مقتضی و تحت فشار انقلابیون، کشور را به مقصد عراق، که همکاری نزدیکی با ضدانقلابیون داشت، ترک می‌کردند. در این میان شواهدی هم وجود داشت که حاکی از حضور تعیین‌ کننده عوامل و مأموران سیا و موساد در صف ضدانقلابیون کردستان و برخی مناطق کشور بود.

شمار قابل‌‌توجهی از ساواکیهای سابق از کشور خارج شده و در کشورهای مختلف اروپایی، امریکا و خاورمیانه ساکن شده بودند و گروه قابل توجهی از این افراد نیز آماده پیوستن به اردوگاه ضدانقلاب (عمدتاً سلطنت‌طلب) در مناطق مختلف جهان بودند. هر از گاه اخباری در نشریات و خبرگزاریهای داخلی و خارجی منتشر می‌شد که حاکی از تلاش ساواکیان فراری برای تشکیل هسته‌های مقاومت طرفدار سلطنت ساقط شده پهلوی برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی بود. گفته می‌شد عناصری از ساواک گروهی تحت عنوان «نهضت آزادی طرفدار شاه» در قطر تشکیل داده‌اند. برخی از اعضای ساواک به هنگام حضور شاه در کشورهای مختلف جهان با او ملاقات کرده و درباره یافتن راههایی برای مبارزه با نظام اسلامی مشورت می‌‌کردند. شواهد موجود نشان می‌دهد که شاه نیز تا حدودی به این باور رسیده بود که اعضای ساواک و سایر سلطنت‌طلبان توان لازم برای ضربه زدن به نظام جدید ایران را دارند. بسیاری از وابستگان ساواک همگام با سایر ضدانقلابیون طرفدار سلطنت، مدتها با وعده نبرد با نظام جمهوری اسلامی از کمکهای مالی خاندان سلطنت برخوردار بودند و شمار قابل‌توجهی از آنان به هدف متشکل کردن ضدانقلابیون طرفدار رژیم سابق، در کشورهای مختلف اروپایی، امریکا و خاورمیانه در آمد و شد بودند. در این میان عراق پذیرای اکثر عناصر و عوامل وابسته به ساواک و رژیم سابق بود. سفارت امریکا در تهران تا واپسین هنگام فعالیت رسمی در ایران با بسیاری از افراد و گروههای سیاسی مخالف نظام جمهوری اسلامی در داخل و خارج تماس داشت. در گزارشات سفارت از مذاکرات، گفت و گوها و نشستهای متعددی سخن به میان آمده که بین چهره‌های مشهور ساواک و وابستگان رژیم سابق در کشورهای اروپایی، برای یافتن راههای مقابله با نظام نوپای جمهوری اسلامی در جریان بود.

در همان نخستین ماههای پس از سقوط رژیم پهلوی، برخی نشریات خارجی تنها شمار ساواکیهایی را که در گروههایی متشکل و با کمک امریکا به قاهره وارد شده بودند تا بر ضد نظام اسلامی وارد عمل شوند، ۹۰۰۰ نفر برآورد می‌کردند. گفته می‌شد این افراد قصد دارند با هدایت شاه و شاپور بختیار و نیز حمایتهای سیا و موساد و احیاناً حکومت وقت مصر، فعالیتهایی بر ضد نظام جمهوری اسلامی سازماندهی کنند.  پاریس از مهمترین مناطق اروپا به شمار می‌رفت که پذیرای شمار زیادی از اعضا و عوامل وابسته به ساواک و گروههای مختلف ضدانقلاب طرفدار سلطنت بود.  همزمان با آغاز تحرکات ساواکیهای سابق در خارج کشور، هر از گاه اخبار و شایعاتی هم درباره وجود هماهنگی بین آنان با همکاران سابقشان در شهرهای مختلف ایران و طرحهای مختلفی که برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی در دست اقدام داشتند، در بین افکار عمومی منتشر می‌شد. از جمله گفته می‌شد اعضا و عوامل ساواک در صدد راه‌اندازی برخی ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی در نقاطی از داخل و خارج ایران و پخش برنامه‌هایی بر ضد نظام اسلامی هستند. هرچه زمان می‌گذشت ساواکیها و سایر عوامل ضدانقلاب مأیوس از هر اقدام نظامی و رو در رو، عمدتاً به برنامه‌ها و طرحهای تبلیغاتی، رسانه‌ای و نظایر آن گرایش یافتند؛  این روند هنوز نیز ادامه دارد. اعضا و عوامل وابسته به ساواک، علاوه بر همکاری با ایرانیان معارض و مخالف نظام اسلامی، با برخی کشورها و سرویسهای اطلاعاتی ـ‌ امنیتی و جاسوسی بیگانه نیز بر ضد ایران متحد شده و در یک صف قرار گرفتند. در طول دوران ۸ ساله جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز اعضا و عوامل ساواک به حمایت از رژیم متجاوز عراق برخاستند.به دنبال تحکیم و تثبیت موقعیت و جایگاه نظام جمهوری اسلامی در عرصه‌های مختلف داخلی و بین‌المللی، اعضا و عوامل ساواک نیز در داخل و خارج کشور به تدریج از تأثیرگذاری در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی ناامید شده، منزوی و حذف شدند و به تاریخ پیوستند.

منبع:نسیم۲۱آبان۹۲ بنقل از کتاب «ساواک» سازمان اطلاعات و امنیت کشور

نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور، روزگاری چنان وحشت‌آفرین بود که اعتماد را از برادران هم‌خون می‌گرفت اما همین سازمان عریض و طویل که برای سازماندهی فعالیت‌های امنیتی رژیم شاه و البته سرکوب مخالفان سیاسی تاسیس شده بود، پس از پیروزی انقلاب همچون کارفرمایش چنان بر زمین خورد که تا مدتی به هیات گوشت قربانی طعمه سازمان‌های سیاسی سابقا مخالف رژیم درآمده بود؛ گروه‌هایی که هر یک برای دست یافتن به بخشی از اسناد بر جای مانده از سازمان سرکوب رژیم شاه در رقابت بودند.

سایت تاریخ ایرانی با این مقدمه نوشت: روایت آنچه پس از انقلاب بر ساواک گذشت، بخش‌هایی از کتاب «صخره سخت» را به خود اختصاص می‌دهد. کتابی که گردآورنده‌اش آن را تلاشی مکتوب برای بررسی پرونده‌های امنیتی جمهوری اسلامی در فاصله سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ معرفی کرده‌ و به تازگی از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.

آنچه شاید در شور روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب کمتر درباره ساواک مورد توجه قرار گرفته و در سال‌های بعد نیز آنچنان که باید مورد مداقه قرار نگرفت، آن بود که ساواک علاوه بر سرکوب مخالفان که به خاطر شرایط انقلابی بدان شناخته می‌شد، کارویژه‌ها و شرح وظایف دیگری هم داشت؛ مشاغلی چون کنترل اتباع و کارمندان شرکت‌های خارجی (که پیش از انقلاب حضور پرتعدادی در ایران داشتند) و فعالیت‌های ضد جاسوسی که در تمامی رژیم‌ها از جمله اصول و خط مشی سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی است. کارویژه‌هایی که در اوضاع آشفته روزهای ابتدای پیروزی انقلاب به کار دولت موقت انقلابی هم می‌آمد.

اداره‌ هشتمی‌ها در دولت موقت انقلاب

فعالیت‌های ضد جاسوسی ساواک در «اداره هشتم» متمرکز بود؛ جایی که منوچهر هاشمی به مدت ۱۵ سال ریاست آن را برعهده داشت. آیت‌الله صادق خلخالی اولین حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب که ناصر مقدم آخرین رئیس ساواک را به جوخه اعدام سپرد، معتقد بود: «مقدم پیش از مرگش افرادی را از ساواک به دولت موقت معرفی کرد و آنها در دولت موقت مشغول به کار شدند. اعضای اداره هشتم هم از جمله این افراد بودند که به نخست‌وزیری رفتند و اداره ضد جاسوسی را دوباره برپا کردند.» اما منوچهر هاشمی آخرین رئیس اداره هشتم ساواک یکی از معاونانش را عامل برقراری این ارتباط و آغاز همکاری میان اداره هشتم و دولت موقت می‌داند. او می‌گوید: «اولین اداره‌ای را که به کار گرفتند، ادارۀ من، اداره کل هشتم بود. یکی از معاونینم رفت پیش استادش که با نخست‌وزیر بازرگان ارتباط بسیار خوبی داشت. گفته بودیم آرشیوی بسیار ارزنده و مال مملکت و حیف است به دست این و آن بیفتد و از بین برود. بازرگان خودش او را خواسته بود و به (ابراهیم) یزدی معرفی کرده و یزدی به آن اداره آمده و این سازمان را گشته بود … بعد هم (شهید مصطفی) چمران آمد و برادرش را آنجا گذاشت. آن اوایل مدتی هم پسر بازرگان بود. به هر صورت اولین اداره‌ای که به کار گرفتند، اداره هشتم بود … در یکی دو سال اول من با سیستم ارتباط داشتم ولی بعد ارتباط قطع شد.»

هر چند هاشمی اشاره‌ای به نام معاونش نمی‌کند اما پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک افرادی که با انقلابیون همکاری کردند را اینچنین معرفی می‌کند: «علی‌اکبر فرازیان مدیرکل اداره دوم ساواک یعنی امور اطلاعات بود. او موقعی که سرلشگر ولی‌الله قرنی، ریاست رکن ۲ ارتش را داشت، آجودانش بود، به همین دلیل مقارن انقلاب در آمریکا بود و به ایران برگشت و بعد با تیمسار کاوه ۱۰ ماهی برای بازرگان و چمران و یزدی کار کردند … البته شایعاتی هم بود که او در ترور شهریار شفیق (فرزند اشرف پهلوی) دست داشت اما من گفتم که او چنین جربزه‌ای ندارد! یزدی و چمران … رفتند یک بخش از ساواک را گرفتند و بعد فرازیان را برگرداندند که مدتی کار کرد. بعد از اینکه بازرگان از قدرت برکنار شد، یزدی به فرازیان و کاوه گفته بود ما نمی‌توانیم امنیت شما را تامین کنیم و بهتر است از کشور خارج شوید، آنها هم خارج شدند.»

چنانکه هاشمی هم اشاره کرده است، دولت موقت امور مربوط به ساواک را ابتدا به ابراهیم یزدی، معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب و هاشم صباغیان، معاون نخست‌وزیر در امور انتقال قدرت سپرده بود. همچنین با حکم مهدی بازرگان، عبدالعلی بازرگان فرزند نخست‌وزیر دولت موقت، تشکیلات باقیمانده از ساواک را اداره می‌کرد.

عبدالعلی بازرگان درباره دلایل حفظ بخشی از نیروهای ساواک در سال‌های پس از انقلاب می‌گوید: «ساواک ۱۱ اداره کل داشت و هر اداره کل شامل ادارات فرعی و دوایری بود. هر چند همه کسانی که در آن سازمان تلاش می‌کردند مسئول بودند اما از این میان فقط اداره کل سوم با حدود ۵۰۰ کارمند در تهران و شهرستان‌ها مسئول امنیت داخلی و برخورد با مبارزان و سرکوب مخالفین بود. اداره هفتم که یکی از روسایش از رفسنجانی‌ها و تحصیلکرده بود، اصلا کارشان بررسی‌های سیاسی و اقتصادی برون‌مرزی بود. تخصص اداره هشتم که به ضد جاسوسی معروف بود، مراقبت از روس‌ها در بیمارستانی که در تهران داشتند، مراکز اقتصادی و سایر فعالیت‌هایشان بود.»

همچنانکه بازرگان می‌گوید اداره هشتم فعالیت‌های گسترده‌ای برای نظارت بر فعالیت‌های شوروی در ایران داشت و بنابراین عجیب نیست که یکی از مهم‌ترین دستاورد‌هایشان در ماه‌های ابتدای پیروزی انقلاب، کشف ماجرای محمدرضا سعادتی عضو ارشد سازمان مجاهدین خلق و ارتباط او با طرف‌های روس بود. جواد منصوری، اولین فرمانده سپاه پاسداران یکی از کسانی است که ضمن تائید حضور عناصر اداره هشتم در دولت موقت، ردگیری دیدار سعادتی با عناصر اطلاعاتی شوروی را به این افراد نسبت می‌دهد. او در این‌باره می‌گوید: «ما در‌ همان روزهای اول به وسیله افرادی از اداره هشتم ساواک که کارشان تنها در ارتباط با جاسوسان خارجی بود و هیچ ربطی به مسائل داخلی نداشتند، مطلع شدیم که بین سعادتی و وابسته نظامی سفارت شوروی ارتباط برقرار شده است …»

دولت موقت به دنبال یک ساواک دیگر بود؟

ارتباط و همکاری میان دولت موقت و اداره هشتم ساواک از نکات غیرقابل تردید تاریخ انقلاب است؛ چنانکه بسیاری از مسئولان دولت وقت و چهره‌ها و سازمان‌های انقلابی وقت به آن اذعان دارند اما این ارتباط در‌ همان سال‌ها شایعاتی را پیرامون تشکیل سازمانی جدید مشابه ساواک ایجاد کرده بود که البته از سوی دولت موقت به شدت رد شد. شایعاتی که از سوی مخالفان دولت موقت به‌ویژه وابستگان به شاپور بختیار مطرح می‌شد مبنی بر اینکه دولت موقت قصد دارد ساختار و سازمان ساواک را در تشکیلاتی جدید با نام «ساواما» بازسازی کند. در اسناد سفارت آمریکا در تهران نیز به گزارشی از سوی ماموران این سفارت اشاره شده که در جریان تلاش دولت بازرگان برای تشکیل دستگاه امنیتی و اطلاعاتی جدیدی تحت عنوان «ساواما» مورد مشورت قرار گرفته بودند. حسین فردوست نیز در خاطرات خود مدعی شده که از اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب، برخی از مقامات دولت جدید با او تماس گرفتند و درباره تشکیل سازمانی نظیر ساواک با او رایزنی کردند. او هم سپهبد ناصر مقدم آخرین رئیس ساواک را برای تصدی سازمان جدید معرفی کرد. او همچنین خاطراتی را از رایزنی‌هایش با شهید سپهبد ولی‌الله قرنی و ناصر فربد دو رئیس ستاد کل ارتش پس از پیروزی انقلاب نقل کرده است. این در حالی است که ابراهیم یزدی از اعضای کابینه مهندس بازرگان در کتاب «آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها» اخبار مربوط به ارتباط بازرگان با ناصر مقدم را رد کرده و می‌گوید: «بازرگان بر خلاف شایعات موجود هیچ‌گاه وعده‌ای مبنی بر انتصاب مقدم به ریاست سازمان اطلاعاتی و امنیتی جدید به او نداد.»

روایت‌هایی از باغ غارت‌زده مهران

چنانکه گفته شد بحث ساختمان‌ها، تجهیزات و اسناد ساواک طی روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب، میان گروه‌های مسلح و مبارز داغ بود و هر گروهی تمایل داشت به این تجهیزات و به‌ویژه بخش اسناد دسترسی پیدا کند. رقابت برای دستیابی به این اسناد از عصر روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شروع شد و تا استقرار گروهی از اعضای کمیته‌های استقبال از امام در محل ساختمان اصلی ساواک، ادامه یافت.

حسین صادقی از مبارزان پیش از انقلاب که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی مسئول حراست از ساختمان مرکزی ساواک بود، درباره چگونگی این حفاظت می‌گوید: «آن زمان هنوز نهادهای قانونی به شکل رسمی فعال نشده بودند. شورای انقلاب و کمیته استقبال عهده‌دار امور بود. کمیته استقبال از ما خواست تا حراست از ساختمان ساواک را که کار مهمی هم بود بر عهده بگیریم. من به اتفاق برخی از دوستان از جمله سیدجلال ساداتیان به آنجا رفتیم و پیگیر نظم‌دهی امور شدیم. اولین کاری که کردیم این بود که درب الکتریکی ساختمان ساواک را با کمک بچه‌های شرکت نفت بالا بردیم و چند نفر را در آنجا گماردیم تا نگهبانی بدهند.»

این حراست و حفاظت هر چند از آشفتگی روزهای نخست انقلاب در مخزن اسناد کاست اما تا‌ همان زمان برخی از اسناد ساواک توسط گروه‌های مسلح به تاراج رفته بود؛ شرایطی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سال‌ها بعد در مراسم افتتاح دانشکده وزارت اطلاعات اینچنین توصیفش کردند: «بعد از انقلاب که دروازه‌ها باز شد و یک قدری بی در و پیکر شدیم، در آن چند ماه اول وقتی اطلاعات سپاه شکل گرفت و کارهایی شروع شد، کشور ما تا اعماقش در اختیار سرویس‌های اطلاعاتی قرار گرفت. اوایل انقلاب ما آمدیم این ساختمان‌های گوناگون را در این عمارت نگاه کردیم، در پنهان‌ترین اتاق‌های اینجا، شعارهای چریک‌های فدایی خلق و منافقین را دیدیم، تا این اعماق آمده بودند.»

عبدالعلی بازرگان هم دربارۀ شرایط آن روز‌ها می‌گوید: «در زمان دولت موقت، نام ساواک را مرکز اسناد گذاشته بودند و همه هم و غم دولت، حفظ و نگهداری آن مرکز از نظر ساختمان و اسناد موجود در آن بود تا پس از آرام شدن اوضاع، سر فرصت از آن بهره‌برداری شود. در هجوم مردم انقلابی شیشه‌ها شکسته، برخی از لوله‌ها ترکیده و اسناد و مدارک کف اتاق‌ها پخش و پلا شده، چمن‌ها و درخت‌ها در حال خشک شدن بودند. خلاصه همه چیز در معرض خرابی بود …»

او با اشاره به اقدامات انقلابیون برای سازماندهی شرایط ساختمان ساواک می‌افزاید: «ساواک که قبلا به نام باغ مهران شناخته می‌شد، برای خود شهری بود. هنگام انقلاب دروازه غربی و جنوبی هر کدام در اختیار یک گروه بود. دکتر یزدی ابتدا شخصی اصفهانی به نام شادنوش را به عنوان سرپرست انتخاب کرد که او هم در مسجدی از شهر خود اعلام کرد و تعدادی داوطلب برای پاسداری آمدند. آقای شادنوش بعد از یکی دو ماهی رفت و دکتر یزدی حکمی به نام پنج نفر صادر کرد تا از آن مجموعه که همچون خانه‌ای در معرض خرابی بود مراقبت کنند.» این پنج نفر چنانکه عبدالعلی بازرگان می‌گوید «آقایان انتصاری، هادی نژادحسینیان، مجید حدادعادل، باقر ذهبیون و خود بازرگان» بودند که از میان این پنج تن انتصاری هیچ‌گاه به باغ مهران نرفت.

انجمن حجتیه در مرکز اسناد ساواک!

با رفتن ابراهیم یزدی به وزارت امور خارجه، شهید مصطفی چمران به عنوان معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب و بعد‌ها وزیر دفاع اداره این مجموعه را برعهده گرفت. در همین زمان برادر او مهندس مهدی چمران که ریاست دفتر دکتر چمران را برعهده داشت، فردی به نام مروج را که از اعضای انجمن حجتیه بود به سرپرستی این مرکز می‌گمارد. چنان که در کتاب «صخره سخت» آمده، مروج‌ همان «جواد مادرشاهی» است؛ چهره‌ای که پس از ریاست بر این مرکز، مشاور امنیتی رئیس‌جمهور شد.

اما حضور جواد مادرشاهی بی‌حاشیه هم نبود. برخی انقلابیون که او را پیش از انقلاب به عنوان مسئول کمیته تحقیق انجمن حجتیه در تهران می‌شناختند به این انتخاب معترض بودند. از آن جمله عزت شاهی مسئول تحقیقات کمیته‌های انقلاب است که در این‌باره می‌گوید: «در دوره مسئولیتم در بازپرسی واحد تخلفات کل کمیته خیلی تلاش کردم تا از اسناد و مدارک ساواک محافظت شود و آدم قابل اعتمادی این کار را به عهده بگیرد. این مدارک و اسناد در جایی به نام مرکز اسناد نگهداری می‌شدند و فردی به نام جواد مادرشاهی را به مسئولیت آنجا گماشته بودند. مادرشاهی از اعضای انجمن حجتیه بود که قبل از پیروزی انقلاب نه‌تنها در امور سیاسی دخالتی نداشت، بلکه بعضی از اعضای آن در بعضی از موارد با ساواک همکاری می‌کردند و بده‌بستان‌هایی داشتند. وجود مادرشاهی این فرصت را به آنها داد تا مدارک مربوط به خودشان را از میان پرونده‌ها بیرون بکشند.»

مرکز اسناد پس از دولت موقت

با استعفای دولت موقت در نیمه آبان ۱۳۵۸، بحث درباره سازماندهی مجدد امور دولتی در شورای انقلاب بالا گرفت و با دستور امام خمینی، این شورا مسئول اداره کشور و شهید مصطفی چمران به عنوان وزیر دفاع ابقاء شد. یک ماه بعد با تصویب شورای انقلاب سرپرستی و نظارت بر مرکز اسناد ملی که بعدا به مرکز اسناد انقلاب اسلامی تغییر نام داد، به آیت‌الله خامنه‌ای واگذار شد.

با برگزاری انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی و پیش کشیده شدن بحث اعتبارنامه نمایندگان، مرکز اسناد ملی روزهای پرکاری را پشت سر گذاشت. مرکز اسناد ملی در این دوره به درخواست کمیسیون تحقیق، برخی از اسناد مربوط به نمایندگانی را که به اعتبارنامه‌شان اعتراض شده بود، در اختیار این کمیسیون قرار داد. رد اعتبارنامه افرادی همچون خسرو قشقایی و ابوالفضل قاسمی دبیرکل حزب ایران به دلیل گزارش‌های مرکز اسناد ملی بود.

انتخابات ریاست جمهوری اول که برگزار شد، ابوالحسن بنی‌صدر به ریاست قوه مجریه برگزیده شد و پس از کش و قوس‌های فراوان قرعه نخست‌وزیری به نام محمدعلی رجایی افتاد. او نیز بلافاصله پیشنهاد ریاست دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست‌وزیری را به خسرو تهرانی داد. خسرو تهرانی در دوران دبیرستان از شاگردان شهید رجایی و در دوره زندان حدود سه سال با ایشان در یک زندان بود. او که پس از پیروزی انقلاب در شورای مرکزی کمیته‌های انقلاب اسلامی عضویت داشت، این پیشنهاد را با شهید بهشتی و آیت‌ا‌لله خامنه‌ای در میان گذاشت و از آنان مشورت خواست. خسرو تهرانی می‌گوید: «شهید بهشتی به من گفت حال که رجایی به تو اطمینان دارد، در پذیرش این سمت تردیدی نکن.» آیت‌الله خامنه‌ای هم توصیه‌ای به این مضمون به او می‌کنند. به گفتۀ منوچهر هاشمی، بیش از ۹۰ درصد کادر اداره هشتم ساواک تا دوران خسرو تهرانی در نهاد نخست‌وزیری مشغول به کار بودند: «تقریباً عوامل اصلی اداره من به جز رئیسشان، معاون وزارت (اطلاعات) که خواست از مملکت فرار کند و او را گرفتند و زندانی کردند، به کارشان ادامه دادند و الان هم مشغول هستند.»

از اطلاعات نخست‌وزیری تا وزارت اطلاعات

با شروع جنگ و سفر شهید مصطفی چمران و آیت‌الله خامنه‌ای به اهواز و تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم، اقتضائات امنیتی و احتمالا عدم ناسازگاری جواد مادرشاهی با خسرو تهرانی سبب شد تا مادرشاهی نیز به اهواز برود و فرماندهی رکن ۲ (اطلاعات) ستاد جنگ‌های نامنظم را به عهده بگیرد.

خسرو تهرانی پس از پذیرش دفتر اطلاعات نخست‌وزیری، عده‌ای از دانشجویان پیرو خط امام را برای حضور در این دفتر دعوت کرد. سیدمحمد هاشمی با نام مستعار موسوی‌زادگان و محسن امین‌زاده از جمله این دانشجویان بودند. تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مانند حبیب‌الله داداشی، سعید حجاریان و دوستان تهرانی در کمیته اداره دوم که توسط مهندس محمد رضوی اداره می‌شد، دیگر اعضای دفتر اطلاعات نخست‌وزیری بودند.

اگر چه مهم‌ترین وظیفه دفتر اطلاعات نخست‌وزیری پس از تقسیم کار با واحد اطلاعات سپاه در سال ۱۳۵۹، مسائل خارجی تعریف شده بود اما در خردادماه ۱۳۶۰ با پیشنهاد این دفتر، اساسنامه شورای امنیت کشور با ریاست نخست‌وزیر و حضور ارتش، سپاه، ژاندارمری، وزارت کشور، شهربانی و کمیته‌های انقلاب اسلامی تصویب شد. به طور کلی دفتر اطلاعات نخست‌وزیری در سه محور ضد جاسوسی، اطلاعات خارجی و حراست‌ها فعالیت می‌کرد؛ چنانکه همین دفتر حراست‌های کل کشور را بنیان گذاشت. در خردادماه ۱۳۶۰ حسن کامران از همکاران اطلاعات نخست‌وزیری به ریاست حراست کل کشور منصوب شد که قصور او در حفاظت از ساختمان نخست‌وزیری که منجر به انفجار هشت شهریور شد، منجر به دستگیری وی در روز ۱۰ شهریور و چند ماه بازداشت او شد.

تا پیش از تاسیس وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در مردادماه ۱۳۶۳، جز اطلاعات نخست‌وزیری، در سپاه، کمیته‌ها و دیگر نهادهای انقلابی نیز فعالیت‌های امنیتی متعددی انجام می‌شد اما در جریان طرح تشکیل وزارت اطلاعات که توسط برخی اعضای کمیته ستاد مشترک و دفتر اطلاعات نخست‌وزیری پیشنهاد شده بود، تلاش شد این فعالیت‌ها در یک وزارتخانه متمرکز شود. موضوعی که با تایید مجلس و آغاز به کار وزارت اطلاعات محقق شد. اسناد ساواک هم پس از مدتی به این وزارتخانه سپرده شد و اکنون در مرکز بررسی اسناد تاریخی وابسته به این وزارتخانه نگهداری می‌شود./۱۰اسفند۹۲ ایسنا

****

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:گزیده اخبارواطلاعانی ازافرادی که درتسخیرساواک رشت مستقیم ویاغیرمستقیم نقش داشتند ویا انقلابیونی که ازاین حرکت انقلابی مطلع بودند را اینجاگردآوری کردم.

حمله  خونین به ساواک رشت وتیراندازی ساواکی ها

مردم با بلدوزر درب ساواک را شکسته و به آن حمله کردند و یک گروه ۲۲ نفره از مأموران ساواک به سوی مردم تیر اندازی می‌کردندمحاصره ساواک ۸ ساعت به طول انجامید و ۹ نفر از مأموران ساواک کشته شدند. مأموران ساواک که مقاومت را بی‌فایده می‌دیدند با به آتش کشیدن ساواک موفق به فرار شدند و ساواک به تسخیر مردم در آمد.

تسلیم کلانتریها ومراکزدولتی بعداز کشته شدن ساواکی ها

پس از این واقعه ساواک رشت و سایر نیروهای رژیم نیز تسلیم شدند. دیگر تمام شهر به تصرف مردم در آمده بود خبرهایی که از رادیو تهران پخش شد به آخرین مقاومت‌ها پایان بخشید و همه مردم حتی خانواده‌هایی که در غم و اندوه شهادت عزیزان خود عزادار بودند، پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم را جشن گرفته به شادمانی و پایکوبی پرداختند. با فتح شهر رشت در ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ یک کمیته ۲۵ نفری به ریاست آیت الله احسان‌بخش زمام امور شهر رشت مرکز استان گیلان را در دست گرفت.

منبع:ویکی پدیا

مرحوم آیت الله احسانبخش(نماینده ولی فقیه)امام جمعه “وقت”رشت درکتاب(خاطرات صادق)اینگونه می نویسد/آمارکشته های ساواک۱۱نفر*

خاطرات یکی ازانقلابیون رشت ازحمله به ساواک

ناگهان صدای تیراندازی شدیدی بلند شد، ما به طرفین خیابان گریختیم، مینی بوسی درسرخیابان ظاهر شد و سرنشینان آن خیابان را به گلوله بستند،  خوشبختاانه  آسیبی به کسی نرسید بعد از رفتن مینی بوس، به طرف کلانتری۳ راه افتادیم.

 زمانی که به کلانتری رسیدیم باخبرشدیم که سرنشینان مینی بوس، با تیراندازی کور به دور و بر کلانتری و فراری دادن مردم، پاسبانهای مستقر درآن را با خود برده اند، همه به داخل کلانتری ریخته بودند، تمامی پرونده ها را به حیاط ریخته، آتش زده بودند، آتش و دود محوطه را پوشانده بود.

صبح روزبعد۲۳بهمن۵۷بعدیکی ازدوستان :زودباش دوربینت رابردار بیا بجه ها، ساواک رو گرفتند”. به سرعت به طرف پارک شهر محل ساواک رفتیم.

هجوم مردم به ساختمان ساواک رشت

 خیابان جلوی ساواک مملو از جمعیت بود، دم به دم نیز به آن افزوده می شد، سر خیابان جسد مرد میانسالی دراز به دراز افتاده بود می گفتند سرهنگ ساواک است و درحین فرار کشته شده است! روبروی درب ورودی ساواک از شاخه های درختان کهنسال و سربرفلک کشیده ی پارک شهر جسد نیمه لخت و آسیب دیده چند مرد آویزان بود، برگردن یکی از آنان تمثال برنجی نیم تنه ای از رضاشاه، آویزان بود.

از همه ی آنها عکس گرفتم و به طرف درب ساواک برگشتم، در جلوی رویم، دست بریده ای از یک مرد بر پارویی آویزان بود و بر پارو نوشته بودند “این دست کثیف یک مزدور ساواک است و باید قطع می شد”

 عده ای هم مشغول گردش و تفرج در محوطه بودند و به بازگویی جنایات ساواکی ها و توجیه قتل های صورت گرفته مشغول بودند.

 داخل ساختمان ساواک رفتم، چیزی از وسایل اداری باقی نمانده بود حتی پرونده های موجود دربایگانی را برده بودند، همان موقع می گفتند چند نفر از میان کسانی که در بین حمله کنندگان بودند پرونده ها را بار ماشین کرده و به منزل حاج آقا احسان بحش(ره) نماینده ی امام برده اند .


مردم در محوطه جستجو می کردند، هراز چندی صدای فریادی از کسی بر می خاست که به نقطه ای از زمین اشازه می کرد و می گقت صدایی از زیر زمین شنیده است تا اینکه یک دستگاه بیل مکانیکی وارد محوطه شد و با هدایت مردم شروع به کندن زمین کرد تا بلکه بتواند دالان یا زیرزمین مخوفی  را که  همه به وجود آن یقین داشتند! پیدا کند و زندانیان محبوس درآن را نجات دهد تمامی محوطه را براساس وهم و خیال مردم شخم زدند، هیچی پیدا نکردند /منبع:وبلاگpenandpace

میان سه مبارز سیاسی ملبس به لباس روحانیت ـ حجت‌الاسلام احسانبخش، سیدمحمد مودب‌پور و میرابوطالب حجازی ـ که در ماه‌های منتهی به انقلاب، در عرصه سیاسی بیش از دیگران تظاهر بیرونی داشته‌اند، تنها حجت‌الاسلام سیدمحمد مودب‌پور در شب حادثه اشغال ساواک رشت حضور داشت. کمیت و کیفیت این حضور و نگاهی که روحانیت به حادثه اشغال ساواک داشت یکی از مهم‌ترین موضوعات سیاسی آن روز‌ها بود.

میرابوطالب حجازی و جلال گنجه‌ای در حوزه علمیه قم ـ دهه ۴۰

میرابوطالب حجازی و جلال گنجه‌ای در حوزه علمیه قم ـ دهه ۴۰

میرابوطالب حجازی، نماینده دوره دوم مجلس شورای اسلامی و یکی از شاگردان آیت‌الله سیدمحمود ضیابری از فعالان سیاسی سال‌های دهه ۴۰ است که به روایت اسناد ساواک، در بسیاری از تجمعات، مکاتبات، مجالس مذهبی و سخنرانی‌ها علیه دستگاه پهلوی سخن گفته است. با این حال، در بین فعالان سیاسی سال‌های پس از انقلاب، او را یک روحانی کمتر شناخته شده در عرصه سیاسی قلمداد کرده‌اند. رئیس ستاد اقامه نماز استان گیلان در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» حمله به ساختمان ساواک رشت را کار مذهبی‌ها می‌داند اما معتقد است هویت عاملان کشتار و مثله کردن ساواکی‌ها نامعلوم است و روحانیون و بویژه حاج شیخ صادق احسانبخش به شدت این اقدام را محکوم کردند.

*حجازی یک دوره ای “مدیرکل اوقاف گیلان بوده”حالا هم رئیس ستاداقامه نمازجماعت”بقول خودش مسئول برگزارجماعت ادارات دولتی هستیم”*

 آقای سیدمحمد مودب‌پور در اشغال ساواک رشت در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، نقش عمده‌ای داشتند. موقعیتی که کم و بیش باید آقای احسانبخش یا جنابعالی هم حضور می‌داشتید؟ چطور این جایگاه را ارزیابی می‌کنید؟

 مرحوم حجت الاسلام مؤدب‌پور از فعالان سیاسی پرجنب و جوش بود و در آن شب نقش بسیار اساسی داشت. او حتی با خودش اسلحه برده بود و چندین بار شلیک کرد. من نمی‌دانم که ایشان آن اسلحه را از کجا تهیه کرده بود، اما حضورش بیشتر از دیگران بازتاب پیدا کرد.

  تجمع و اشغال ساختمان ساواک بیشتر مربوط به چه گروهی بود؟

 حمله به ساختمان ساواک کار مذهبی‌ها بود، البته به این معنی نیست که غیرمذهبی‌ها نبوده باشند. اما مذهبی‌ها در نوک پیکان حملات بودند و بعد عده‌ای کشته و به درخت آویزان شده بودند. مخصوصا سرهنگ لهسایی، رئیس ساواک رشت را اسیر کردند و بعد کشتند. آن جنازه‌ها دو روز در بالای درختان پارک آویزان بود.

  شما می‌خواهید بگویید که این عملیات متعلق به مذهبی‌ها بود؟

 بله، غالبا مذهبی‌ها بودند.

  در مورد حادثه و کشتار آن شب، اقوال متفاوتی تاکنون به دست آمده اما اغلب گفته می‌شود که گروه‌های مذهبی به چنین کشتاری دست نزدند و حتی مدتی بعد روحانیون و آقای احسانبخش این عمل را تقبیح و اعلام کردند این اقدام شایسته‌ای نبود. شما با چه داده‌ای به این حکم رسیده‌اید؟

 من نمی‌گویم که آن‌ها (چپی ها)اصلا در این حادثه دست نداشتند. آن‌ها در تسخیر ساواک نقش داشتند، ولی در کشتار ممکن است مذهبی‌ها تمایلی نشان نداده باشند. آن‌ها تنها به دنبال بازداشت ساواکی‌ها بودند اما عده دیگری به ساواکی‌ها حمله کردند که منجر به چنین کشتاری شد. اما در مورد تقبیح مثله کردن ساواکی‌ها، اساسا در آن زمان چنین بحث‌هایی مطرح نبود.دیارمیرزا

  پس منظور از این اقدام چه بود؟

 منظور این بود که انقلابیون ساواک را تسخیر و ساواکی‌ها را دستگیر کنند. شما در نظر داشته باشید که این حادثه ۲۰ روز پس از انقلاب رخ نداد بلکه دقیقا در شب پیروزی انقلاب رخ داد. بنابراین ساواکی‌ها به سمت مردم شلیک می‌کردند و این‌ها هم دفاع می‌کردند. پس در این بحثی نیست. اما آویزان کردن اجساد به معنای تسخیر کامل ساواک و پایان کشمکش‌ها بود. نمایش آن اجساد به منزله آن بود که دیگر کسی مدعی آن نباشد که این‌ها خودشان را در گوشه‌ای پنهان کرده‌اند.

  منظور بیشتر ماهیت آن افرادی بود که کشتار را انجام دادند؟

 هویت کسانی که اجساد را آویزان کرده‌اند از نظر ما نامعلوم است. اما اساسا آویزان کردن اجساد عیبی ندارد، برای اینکه مردم از این رفتار، روحیه بگیرند و آگاهی پیدا کنند که دیگر ساواکی در کار نیست و طرفداران آن‌ها هم از این نهاد مایوس شوند.

  در نتیجه شما یادتان نیست که روحانیت چنین رفتاری را تقبیح کرده باشد؟

 آقای احسانبخش این اقدام را مذمت‌ کرد. منظور آقای احسانبخش در آن زمان این بود که وقتی مقامات رژیم گذشته را دستگیر می‌کنید، ضرب و شتم نکنید و نکشید، فقط تحویل مراجع قضایی و قانونی بدهید. علت اینکه عده‌ای به آقای احسانبخش هم معترض بودند دقیقا همین بود. آن‌ها معتقد بودند که ایشان سازشکار است و نمی‌گذارد افرادی که دستگیر می‌شوند در دم کشته شوند.

  پس برچسب سازشکار به آقای احسانبخش از این واقعه ریشه گرفت؟

حجت الاسلام میرابوطالب حجازی: بله، نظر ایشان این بود که وقتی متهم را بازداشت می‌کنیم باید ابتدا محاکمه کنیم. ما نباید فوری و بدون فوت وقت به اعدام و کشتار دست بزنیم. این امکان را به متهم بدهیم که او دست‌کم آخرین حرف‌های خودش را بزند. وصیتش را بکند. محل دفن خودش را اعلام کند.

  یادتان هست در آن زمان مخالفان او از کدام گروه بود؟

 از هر دو گروه مذهبی و غیرمذهبی وجود داشتند. غیرمذهبی‌ها مدعی مدیریت جامعه بودند. شاید جالب باشد که هنگام راهپیمایی‌ها آن‌ها همیشه عقب صف بودند و ما در صفوف اول حرکت می‌کردیم. آن‌ها به این نیت ما را جلو می‌انداختند که اولین تیر‌ها به ما اصابت کند تا از شر ما راحت شوند که بعد قدرت را بدست بگیرند. آقای احسانبخش همیشه از من می‌خواست که در صفوف میانی تظاهرات باشم که در صورت اختلاف، با اعتبار و شهرتی که بین هر دو گروه داشتم موضوع را حل و فصل کنم. بنابراین در هر دو گروه این مخالفت‌ها بود. مخصوصا در گروه‌های مذهبی عده‌ای مخالفت داشتند و می‌گفتند وقتی ما کسی را بازداشت می‌کنیم باید سریع حکم مصادره اموال هم بدهیم و سریع آن‌ها را از بین ببریم. آقای احسانبخش معتقد بود که ما اگر مرغ را هم می‌خواهیم بکشیم لاقل یک آب به او بدهیم. پس بگذارید طبق قانون و عدالت شخص مظنون محاکمه و از خودش دفاع کند. اگر دفاع او پذیرفته نشد بعد حکم به مجازات او بدهید. ما که حاکم مطلق نیستیم، قاضی باید حکم بدهد.

  در ماجرای ساواک هم این نظر وجود داشت؟

 بله، آقای احسانبخش همیشه از اتفاق پیش آمده گلایه داشت که‌ ای کاش این‌ها دستگیر می‌شدند و در بازجویی‌ها اطلاعاتی زیادی از این‌ها بدست می‌آمد. اگر آن چند نفر ساواکی در آن شب کشته نمی‌شدند مدارک زیادی بدست می‌آمد.

  علیرغم آنکه شما و آقای احسانبخش در اغلب راهپیمایی‌ها حضور و یا اطلاع داشتید اما در آن شب هم جنابعالی و هم ایشان در آن تجمع شرکت نداشتید.

 بله، درست است. ما آن شب در رشت بودیم اما در محل حادثه نبودیم و فردای آن روز در آن محل حضور پیدا کردیم. برنامه‌ریزی خاصی در کار نبود. موضوع اشغال هم کاملا خودجوش و مردمی بود. مضافا بر اینکه ساختمان ساواک در آن زمان کمی دور از شهر بود. استانداری در وسط میدان شهرداری بودمنزل استاندار کنار مسجد ملاعلی محمد محله پیرسرا بود. ساختمان ساواک در پارک شهر بود که آن هم مانند امروز آباد و شلوغ نبود. خیابانی که به ساواک ختم می‌شد، به تازگی احداث شده بود. بیشتر محلات اطراف آن بودند که به چشم می‌آمدند. بنابراین وقتی چنین حرکت خودجوشی پیش آمد مردم از هر محله‌ای به سمت کلانتری‌ها و مراکز نظامی پیش رفتند. گفته‌اند که بیشتر بچه‌های مسجد سید ابوالقاسم در آنجا حضور داشتند. از افراد شاخص هم علی هوشیاری و برادران سمیعی هم بودند که کم و بیش احتمال داشت تشکیلاتی فراهم کرده باشند. اما در قتل‌عام این ساواکی‌ها نمی‌توانیم گروه یا جریان خاصی را متهم کنیم، ولی به قدر مقدور بپذیریم که در موقع جنگ نان و خرما پخش نمی‌کنند. اما آقای احسانبخش بعد از گذشت یکی، دو روز مخالفتش را با دار زدن ساواکی‌ها اعلام کردمردمی که این عمل را مرتکب شدند غرض و مرضی نداشتند و احکام شرعی را نمی‌دانستند. آن‌ها تصور نمی‌کردند مثله کردن انسان حرام است.

  از مراکز نظامی دیگر هیچ کمکی برای این‌ها گسیل نشد؟

 نه، چون قبلا نهادهای دیگر اشغال شده بودند. اما در‌‌ همان یکی دو شب بعضی از مراکز نظامی که از طرف بزرگان انقلاب حمایت نمی‌شدند و با مردم درگیر بودند خیلی مراقب بودند که اسلحه بدست مردم نیفتد. یادم هست یک روز آقای سرهنگ محمد سهرابی [اولین فرمانده ژاندارمری گیلان پس از انقلاب] با آقای احسانبخش تماس گرفت که آقا اینجا مردم به مقر ما حمله کرده‌اند که اسلحه‌ها را ببرند، ما چکار باید بکنیم. من بلافاصله با آقای احسانبخش به سمت ژاندارمری حرکت کردیم. آقای احسانبخش به ایشان دستور داد که شما در جای خودتان بمانید و ما هم از شما حمایت می‌کنیم و اسلحه به کسی تحویل ندهید تا من به شما دستور بدهم. این نشان می‌داد که آن‌ها خیلی مستاصل شده بودند و امکان کمک به دیگران را نداشتند.

  پس از حمله به ساواک، عده‌ای از قبل گریخته بودند و عده‌ای هم آن شب در لحظات واقعه حضور نداشتند. آن‌ها از طریق انقلابیون بازداشت شدند. شما مواجهه‌ای با آن نداشتید؟

 عمده آن‌ها را در روزهای نخست به کمیته انقلاب می‌آوردند و بعد از شناسایی تحویل مقامات قضایی داده می‌شد. من تنها حسن درخشی رئیس پلیس رشت را دیدم. او خیلی من را اذیت کرده بود. مدام از او تذکر می‌گرفتم.

  چه رفتاری با ایشان داشتید؟

 اذیت و آزاری به او نرساندیم. محکومیتی نکشید و بلافاصله آزاد شد. ا

***

گفت‌‌وگو با رضا رمضانی درباره تسخیر ساواک رشت

رضا رمضانی خورشید دوست، عضو هیات علمی دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر، را نسل انقلاب پیش از آنکه در کسوت نماینده رشت در مجلس اول شورای اسلامی ببیند، در راه‌اندازی کتابفروشی رعد شناخت.

    فعالیتهاومسئولیتها رمضانی

فکر می‌کنم ۱۹ یا ۲۰ بهمن ۵۷ روز بود. آقای احسانبخش چند روز قبل به من اطلاع داد که جلسه‌ای مرکب از گروه‌های چپ و ملی برگزار خواهد شد که می‌خواهند من هم در آن جلسه باشم.

آرام و درگوشی به آقای احسانبخش گفتم «هیچ حرفی را قبول نکنید و هیچ تعهدی در این جلسه ندهید.» در آن زمان آقای احسانبخش به نوعی به مشورتم ابراز علاقه می‌کردند. چون پاره‌ای از حرف‌های افراد جلسه رنگ و بوی مارکسیستی داشت، این نگرانی وجود داشت که آقای احسانبخش به برخی پیامدهای درخواست همکاری توجه نکند و وارد وضعیتی دشوار شود. وقتی با آقای احسانبخش آرام صحبت می‌کردم، ظاهراً آن‌ها نسبت به من ظنین شدند و از همانجا یک بدبینی نسبت به من ایجاد شد. بعد‌ها وقتی کمیته انقلاب شهر و استان تشکیل شد برخی افراد آن جمع هم به دعوت آقای احسانبخش در آن کمیته حضور یافتند. بعضی افراد آن جمع در جلسات کمیته انقلاب حرف‌هایی می‌زدند که به نظرم به لحاظ تسلط ایشان بر شهر و استان نگران‌کننده بود.

از جمله خیلی تمایل داشتند که مسائل نظامی شهر در دست یک فرد سی و چند ساله باشد که وی را افسر نیروی هوایی معرفی می‌کردند و می‌گفتند از تهران آمده است. من در آن جلسه کمیته انقلاب به شدت با این نوع خواست ایشان – که به نظرم به دنبال در اختیار گرفتن کنترل شهر بودند – مخالفت می‌کردم. پس از جروبحث‌های زیاد، آن جمع ابراز کرد که از این به بعد تا زمانی که رضا رمضانی در این جلسات هست ما هیچ‌کدام حضور پیدا نمی‌کنیم. آقای احسانبخش هم پذیرفت که آن‌ها به جلسات برگردند و من به عنوان مشاور آقای احسانبخش در جلسات شرکت کنم ولی حق رای نداشته باشم. جالب آنکه، در‌‌ همان جلسات آقای احسانبخش تصویب کرد که من به مدت سه ماه مسئول امور نظامی و انتظامی شهر باشم.

 در آن زمان ما خیلی پرشور و تند و به اصطلاح خیلی انقلابی بودیم و ایشان “احسانبخش”روحیهٔ بسیار ملایمی داشت و بسیار مردم‌دار بود. از آن منظر بسیاری اوقات من به مواضع و برخوردهای ایشان به طور خصوصی اعتراض می‌کردم. البته رابطه ما پدر و فرزندی بود و حقا نیز ایشان مانند پدر با من برخورد می‌کرد. ماه‌ها همکاری من با ایشان ادامه داشت و در واقع من در امور عدیده به ایشان مشورت می‌‌دادم و به درخواست ایشان امور نظامی، انتظامی و ستادی کمیته انقلاب اسلامی رشت را در دست گرفتم. این وظیفه را در سه ماه اول انقلاب برعهده داشتم و اساسا با روحیه من مغایرت داشت. من از چند سال پیش‌تر مشاور کتاب بودم و در مورد انتخاب کتاب مناسب به افراد و خانواده‌ها مشورت می‌دادم. هنوز بزرگترین لذت زندگی‌ام خواندن و نوشتن است. با این روحیه، ضرورت آن روزهای انقلاب ایجاب می‌کرد که وظیفهٔ عجیب و غریب فرماندهی نظامی و انتظامی شهر را بر عهده بگیرم. در این مورد لازم است ذکر شود که آقای مهندس سیدمحمدرضا واقفی – بعد‌ها نمایندهٔ مردم در مجلس شد – در‌‌ همان روزهای انقلاب برای دیدن بستگان خود از اصفهان به رشت آمده بود و مسؤولیت نظامی استان را عملاً و سپس با حکم برعهده گرفت. وی اولین فرمانده سپاه گیلان شد. من با روحیه‌ای که داشتم، برای دوری از جایگاه نظامی و انتظامی روزشماری می‌کردم. از این رو در اوایل خرداد ۱۳۵۸ با مراجعه و درخواست آقایان محسن میردامادی و محمدرضا امین ناصری از تهران، وظیفهٔ تاسیس جهاد سازندگی گیلان را به عهده گرفتم و از کمیته انقلاب شهر کنار رفتم. به‌ رغم تفاوت رویکرد، همکاری من با آقای احسانبخش ادامه داشت. متاسفانه حادثهٔ بدی رخ داد.”ماجرای سخنرانی انقلابی درمسجدسوخته تکیه”   

***

بعدازسقوط کلانتری ۳ ( کلیه سلاح‌های موجود در کلانتری به دست مردم افتاد. افسران و پاسبانان از پشت‌بام‌ها فرار کردند)

مردم خشمگین سپس عازم اداره ساواک شدند اما با رگبارهای طولانی و مداوم مسلسل و تفنگ‌های مامورین محافظ داخل ساواک روبرو شدند. سرانجام با مقاومت شدید جوانان و شکستن درب ساواک با بولدوزری که توسط مردم هدایت می‌شد تظاهرکنندگان به داخل ساواک نفوذ کردند. در این لحظه مامورین آخرین شقاوت خود را نشان دادند و با پرتاب نارنجک به وسط مردم می‌خواستند به کشتار دسته جمعی مردم بپردازند اما نارنجک‌ها به میان درخت‌ها افتاد و به مردم آسیبی نرساند. سرانجام ساعت ۲ بامداد ساواک سقوط کرد و ۸ مامور مسلح ساواک با اسلحه به دست مردم اسیر شدند. مردم خشمگین ۶ نفر آنان را قطعه قطعه کردند و جنازه‌های آنان را از درختان پارک شهر روبروی ساواک آویزان کردند.

گفته شد یک نفر از ماموران خارجی بوده است که او نیز قطعه قطعه شد. یک نفر سرباز و دو نفر مامور مسلح اسیر شدند که توسط مردم به خانه حجت‌الاسلام صادق احسانبخش برده شدند که سرباز به دلیل بی‌گناهی مورد عفو قرار گرفته و ۲ نفر مامور ساواک به دلیل زخمی شدن به بیمارستان بردند که ده‌ها نفر جوان از آنان محافظت می‌کنند.

از سپیده دم صبح امروز گروه گروه مردم رشت برای مشاهده ساختمان نوساز ساواک که بیشتر به قلعه مستحکمی شباهت دارد مراجعه می‌کنند. بسیاری از اسناد مدارک و کتاب‌ها و بایگانی ساواک به دست مردم افتاده است که همه آن‌ها را به جامعه روحانیت تحویل داده‌اند. کیوسک راهنمای شهر فعلا در دست مردم است. هنگ ژاندارمری رشت با نصب پارچه‌ای که به روی آن نوشته است «ما از مردم هستیم و به مردم پیوستیم» تسلیم شد و از هجوم مردم محفوظ ماند. شهربانی رشت تمامی کلانتری‌ها را قبلا تخلیه کرده بود و هم اکنون تمام قوا به نظر می‌رسد که از ساختمان زندان حفاظت می‌کند و کمترین اثری از آنان در شهر نیست و به تلفن‌ها جواب نمی‌دهند.»

این روزنامه افزوده است: «طبق آخرین گزارش رسیده سرباز وظیفه‌ای که در جریان حمله مردم به ساواک دستگیر شده بود و هم‌اکنون در منزل حجت‌الاسلام احسانبخش زندانی است. اظهار داشت یکی از کشته شدن این حادثه سرهنگ لهسایی رئیس ساواک استان گیلان بوده است که به دست مردم به طرز فجیعی به قتل رسید. در میان حمله مردم به ساواک متجاوز از ۴۰ دستگاه اتومبیل متعلق به ساواک به آتش کشیده شد. در حال حاضر جوانان رشت مشغول کاوش زمین حیاط و اطاق‌های ساواک هستند تا به زیرزمین‌های مخفی که گفته می‌شود عمال ساواک در آنجا مردم را شکنجه می‌دادند و یا اسناد و مدارک و اسلحه‌های خود را نگهداری می‌کردند، هستند. یک نا‌شناس به کیهان خبر داد که سه گروه اسلامی (میرزا کوچک‌خان جنگلی، توحیدی، واحد مقداد) مسئولیت حمله به ساواک را برعهده داشت. ساعت ۱۰ اطلاع رسید که گروهی از مردم رشت دیوار زندان مشرف به خیابان سعدی را خراب کردند و تمامی زندانیان نجات یافتند.»

یک روز بعد، روزنامه کیهان خبر روز گذشته و تعداد کشته‌شدگان حادثه را این‌چنین اصلاح کرد «در جریان تیراندازی و سقوط ساواک رشت علاوه بر ۶ نفری که به دست مردم قطعه قطعه و به دار آویخته شدند چهار جنازه نیز که متعلق به ماموران ساواک است در داخل ساختمان کشف شد. دو جنازه مامور در نزدیکی کوره‌ای که گفته می‌شود دستگاه شکنجه است افتاده بود و دو جنازه دیگر گویا متعلق به مامورینی است که پس از زخمی شدن خود را در گوشه‌ای پنهان کرده و در اثر خونریزی مرده‌اند. به این ترتیب تعداد ماموران کشته شده در ساواک رشت ۱۰ نفر و ۲ نفر دستگیر شده است. یک سرباز وظیفه نیز که گماشته رئیس ساواک بود اکنون تحت نظر است. ناظران حمله به ساواک گفته‌اند سرهنگ لهسایی رئیس ساواک رشت پس از دستگیری چند قرص از جیب خود بیرون آورده و خورد و این قرص‌ها باعث مرگ او شده است.»/منبع:تاریخ ایرانی

***

خاطره سردارامیرگل ازشب حمله به ساختمان ساواک رشت
سردار نادر”محمدحسین” امیرگل، از موسسان و بانیان سپاه گیلان وسابقه  فرمانده سپاه قدس گیلان رادرپرونده دارد وهم اکنون مشاورشهرداررشت 
است

photo_2016-11-20_22-10-10

کسی ادارهٔ اطلاعات شهربانی را نمی‌شناخت و عمدتاً کار‌ها را ساواک رفع و رجوع می‌کرد. اتفاقی که برای من و دوستانم پیش آمد هم از همین سنخ بود. ما در سال ۵۷ برای کوهنوردی به تپه‌هایی در اطراف امام‌زاده ابراهیم رفته بودیم. وقتی در آنجا بازداشت‌ شدیم، نمی‌دانستیم متولی امام‌زاده ابراهیم منبع ساواک است. ارتباط آن متولی با پاسگاه ژاندارمری تنظیم شده بود و به تعبیر دیگر، ساواک کار خود را از طریق دستگاه‌های نظامی پیش می‌برد. منابع ساواک همه‌ جا حضور داشتند اما مستقیم با ساواک کار نمی‌کردند. بنابراین وقتی ما را دستگیر کردند به ژاندارمری شفت بردند و بعد از آن‌ ما را تحویل ساواک رشت دادند. در داخل شهر هم ساواک کار خودش را با شهربانی تنظیم می‌کرد. بنابراین در همه ‌جا پیچیده بود که ساواک ناظر دستگیری‌ها در ژاندارمری و شهربانی است، اما خودش را نشان نمی‌داد. مردم هم اگر به کسی مشکوک می‌شدند و می‌خواستند به او اتهامی بزنند، او را ساواکی خطاب می‌کردند، یعنی ساواکی بودن را بد‌ترین اتهام می‌دانستند.

در زمستان ۵۵ که فرح به رشت آمد، وارد خیابانی شد که پس از عبور او، همهٔ خیابان‌های منتهی به پارک شهر را بستند. از آن تاریخ عده‌ای متوجه شدند در آن مسیر باید یک چیزی باشد که فرح را به آنجا بردند.

علت تسخیرکلانتری۳ازبین همه مراکزنظامی وانتظامی رشت

اولاً در آن زمان تاکید به عدم تخریب ساختمان‌های دولتی بود، اما در مورد کلانتری ۳، مردم کینه داشتند.

چون اداره آگاهی رشت در کلانتری ۳ واقع شده بود.

آگاهی مجموعه‌ای بود که در هر زمینه‌ای با شدت هرچه تمام‌تر برخورد می‌کرد. البته ادعایش این بود که با متخلف و خلافکار برخورد می‌کند، اما مورد تنفر عموم بود. طوری که هر کسی از شهربانی کتک خورده بود، می‌گفت من از آگاهی کتک خوردم، یعنی شدت ضرب و شتم در اداره آگاهی برای مردم مثل ساواک بود. آن شب هم وقتی خبرش پیچید، مردم سریع نزدیک ساواک جمع شدند. چون همه از قبل ذهنیت منفی داشتند. سر درش هم چیزی نوشته نبود. وقتی گفتند این‌ ساختمان ساواک است همه هجوم بردند.

شما سابقه بازداشت داشتید؟

یک بار در سال ۵۷ من و برادرم ناصر را احضار کردند.

به چه جرمی؟

برادرم مدتی پیش از انجمن حجتیه بیرون آمده بود. آن زمان حجتیه با ساواک همکاری داشت، حتی به ساواک اطلاع می‌داد که کدام اعضایش جدا شده‌اند. در مورد ناصر هم گزارش داده بودند که از انجمن جدا شده و مشغول فعالیت‌های انقلابی است. من هم مدتی پیش، با یک روحانی درگیر شده بودم. در مسجد ما منبر داشت و بعد از منبر، شاه را دعا ‌کرد. من هم به خاطر همین او را از منبر پایین آوردم. بعد‌ها او از من شکایت کرد و من و ناصر مجبور شدیم خودمان را به شهربانی معرفی کردیم، اما وقتی رفتیم، دیدیم بازجویی سیاسی است. به عنوان مثال می‌پرسیدند که چرا پسرعمویت کمونیست است؟ تکمیل بازجویی‌ها هم به عهدهٔ آقای مسیحا، معاون اطلاعات شهربانی استان بود که مقامش از حسن درخشی، مسئول اطلاعات رشت بالا‌تر بود. البته دیگر به آنجا نکشید که ما را به داخل ساختمان ساواک ببرند.

شب تسخیرساواک”رشت”کجابودید؟

 خانهٔ ما آن موقع در محلهٔ چهلتن نزدیک پارک شهر بود. پشت زورخانه، هنگ ژاندارمری یک مهمانسرا داشت. روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، ما هر روز غروب آنجا آتش برپا می‌کردیم و بعد درگیری می‌شد. آن روز هم دم غروب، دو، سه نفری داشتیم می‌رفتیم که به افسری لباس شخصی برخوردیم که کُلت دستش بود. وقتی به ما رسید گفت از پاسگاه نقله‌بر فرار کرده است. گفت اگر انقلاب شد و رژیم ساقط شد و تا فردا زنده ماندم، جان سالم به در برده‌ام، اگر نه من را اعدام می‌کنند. ما هم اصرار داشتیم کلتش را بگیریم. این ساعت‌ها، همزمان با سقوط دستگاه‌ها و نهادهای دولتی در شهرهای دیگر بود. فکر می‌کنم اگر در رشت هم اقدام چندانی صورت نگرفت، به خاطر این بود که نهاد‌ها و سازمان‌ها و ادارات سقوط کرده اطلاق می‌شد. آن زمان تاکید امام بر این بود که مردم اموال عمومی را تخریب نکنند. فکر می‌کنم هوا هنوز گرگ و میش غروب بود که زمزمهٔ تجمع در مقابل ساختمان ساواک پیش آمد. یک تعداد از مردم، در کنج، نه جلوی در ساواک، روبروی استانداری تجمع کرده بودند و زمزمه این بود که ساواک را اشغال کنیم؛ اما هنوز اوضاع ساواک را نمی‌دانستند که آن‌ها از داخل ساواک چه واکنشی نشان می‌دهند.

حدود۵۰نفر بودیم. ما دور زدیم و آمدیم و آن افسر را برداشتیم و دوباره رفتیم کنار مردم. وقتی برگشتیم یک عده‌ای از طرف پل لامپ‌سازی آمدند و جمعیت حدودا صد نفر شد.

جمعیت آرام و کم‌کم رفت جلو تا کار به سنگ و شعار کشید. واکنش ساواک از اینجا شروع شد و آن‌ها تیراندازی کردند.

هوا دیگر کاملاً تاریک شده بود. تیراندازی‌‌ها به مردم اصابت نمی‌کرد، اما به سمت بستنی‌فروشی‌ها و آن مغازه‌ها بود. وقتی آن‌ها شلیک کردند ما برای مقابله از کوکتل مولوتف استفاده کردیم و آقای خوش‌کلام با دولول آمده بود. آن افسر که با ما آمده بود هم اسلحه داشت. چند ساعتی درگیری همین‌طور ادامه داشت و کار ما از سنگ‌پرانی به آتش زدن ساواک کشیده بود. نزدیک صبحدم بود که آن‌ها پرچم سفید بلند کردند.

عده ای هم جرثقیل آوردند که در را بشکنند و داخل ساختمان ساواک شوند. بعداً که انقلاب پیروز شد،

زمان سقوط چندساواکی درداخل اداره ساواک بودند؟

سالاریان، مسئول عملیات ساواک در زندان برای ما اعتراف کرد که در روز سقوط حدود ۳۰ نفر داخل ساواک بودند که با شروع درگیری‌ها، ۲۰ نفر از پشت لامپ‌سازی و از طریق رودخانه فرار کردند و فقط ۱۰ نفر برای مقابله ماندند.

 سرهنگ لهسایی، رئیس ساواک رشت هم ماند و کشته شد. ظن من این است که شاید فکر می‌کردند اگر بمانند و اعلام همبستگی کنند و یا تسلیم شوند، کسی با این‌ها کاری ندارد.

در صحبت‌هایی که با برادرتان”ناصر” داشتیم، ایشان گفتند که سه گروه مسئولیت این عمل را بر عهده گرفتند.

 برادرتان(بنقل ازکیهان) گفتند که ما عضو گروه مقداد بودیم، ولی آن شب در آن موقعیت برای تجمع نیامده بودیم. حتی اسلحه هم داشتیم اما آن روز اسلحه نیاوردیم. این درست است؟

بله، ناصر یک کلت داشت که آن روز با خودش نیاورده بود.

من و ناصر در آن شب به کوکتل مولوتف اکتفا کردیم. بعد محاسبه کردیم که اگر در صحنهٔ درگیری از دست مامور‌ها اسلحه بگیریم و علیه خودشان استفاده کنیم بهتر است تا اینکه خودمان ببریم؛ چون انقلاب هنوز پیروز نشده بود و ما پیش‌بینی کردیم اگر ما را با اسلحه بگیرند، قطعاً حکم ما اعدام خواهد بود.

اما  حجت الاسلام “سیدمحمد”مؤدب‌پور این محاسبه را نکرده بود؟

2672

ایشان با اسلحهٔ شکاری در میانه درگیری آمد. اسلحهٔ ایشان مجوز داشت، اما کلت ناصر اسلحهٔ جنگی بود.

من عضو مقداد نبودم. ناصر عضو آن بود، ولی ناصر هم می‌گوید آن شب با نام مقداد به آنجا نیامده بود.

روزنامه کیهان می‌نویسد یک نا‌شناس تماس گرفته و گفته است این گروه‌ها این کار را کردند. به نظر شما گروهی به نام میرزا کوچک جنگلی یا واحد توحیدی می‌توانست وجود داشته باشد؟

بله، واحد توحیدی از قبل وجود داشت. یک تعدادیشان در تهران بودند، یک تعداد هم همین‌جا فعالیت می‌کردند، مثل محمود کنعانیان. حتی به این‌ها اسلحه داده بودند. اما اینکه گروه منسجمی بودند که برنامهٔ تشکیلاتی گسترده داشته باشند و باعث سقوط دستگاه یا نهادی بوده باشند نه، در این حد نبودند. یا احتمال دارد آن مقطع یک گروهی گفته باشند ما گروه میرزا کوچک‌خان هستیم و یک کارهایی هم برای خودشان کرده باشند، اما اینکه شناخته شده باشند و برای سقوط ساواک آمادگی داشته باشند نه. حداقل من چنین عنوانی نمی‌شناختم. حتی چریک‌های فدایی هم که تعدادیشان کتاب می‌خواندند و کتاب می‌دادند و مطالعه می‌کردند، آن‌قدر سازمان یافته نبودند. به همین دلیل است که من می‌گویم تقی اشکیل با نگاه چپ، در یک فعالیت مردمی و در جمع مردم تیر خورد و شهید شد، اما احتمال داشت این تیر به یکی دیگر می‌خورد. این‌طور نبود که یک گروه چریکی و مارکسیستی برود و عملیاتی انجام بدهد و میانشان یکی کشته بشود و بگذاریم به حساب چپ. واقعاً این‌طور نبود. حرکت مردمی بود.

حضور گروه‌های اسلامی را در آن شب تائید می‌کنید؟

نه اصلاً. یعنی اینکه به شکلی حضور پیدا کرده باشند تا مردم را هدایت کنند یا رهبری این حمله را بر عهده‌ گرفته باشند یا خودشان به صورت تشکیلاتی وارد شده باشند خیلی بعید است. اصلاً شرایط به گونه‌ای نبود که کسی مسئولیتی بر عهده بگیرد. قسمت زیادی از جمعیت هم محلی‌های همان‌ منطقه بود.

 درمورد کشتار”مثله کردن”ساواکی هادرشب تسخیر

نمی‌توان گفت مثله کردن ساواکی‌ها کار مردم عادی بود، چون مردم عادی نمی‌توانستند آن کار را بکنند، ولی شاید بعضی مردم در آن قالب قرار گرفتند.

چه کسی کبلاکیجارا کشت؟

اگر بخواهیم به اعدام‌هایی که در‌‌ همان روز‌ها اجرا شد نگاه کنیم. عموماً افرادی به عنوان اعدام‌کننده قرار می‌گرفتند که شرور‌تر از مردم عادی جامعه بودند، مثلاً اعدام کبلا کیجا یا مهدی پاسبان از همین سنخ خشونت‌ها بود.

کسی که کبلا کیجا را تیرباران کرد، یکی از شرور‌ترین لات‌های منطقهٔ پل عراق بود که در قماربازی و شرارت شهره بود. لحظهٔ اعدام، از نوک پا تا فرق سر کبلا کیجا را تیرباران کرد.

در ماجرای مثله کردن ساواکی‌ها هم همین‌طور. ما دیدیم که یک عده آدم‌های قمه به دست دارند آن کار‌ها را می‌کنند، ولی نه با شعار اسلامی. هیچ کسی هم نمی‌توانست مانع آن‌ها شود، چون شاید یک‌دفعه به آدم حمله می‌کردند. هرج و مرج بود.

اگرکسی میگفت اینهارانکشید” می گفتند: شما ساواکی هستید و می‌خواهید جلویش را بگیرد!

حالا تا اثبات کنید که نیستید، می‌ریختند و شما را می‌زدند! یعنی همه‌اش هیجان و جو بود.

آن اتفاق از آدم‌های عادی، متمدن و بافرهنگ برنمی‌آمد. واقعیت این است که من خودم بعضی از آن‌ها را دیدم. لات و قمه به دست و شرور بودند. تنها از آن‌ها برمی‌آمد که کسی را آویزان بکنند، دستش را ببرند یا شکمش را پاره کنند.

بادوستان وهم محلی ها تصمیم گرفتیم و تلاش کردیم که اسناد و مدارک ساواک را خارج کنیم و پیش آقای احسانبخش ببریم. حالا چرا آقای احسانبخش، به خاطر اینکه ایشان را از قبل می‌شناختیم و در روزهای آخر منتهی به پیروزی انقلاب، فکر می‌کردیم محوریت جریان مذهبی با ایشان است. احتمال دارد عد‌ه‌ای هم مثل ما فکر نمی‌کردند و به قول شما چپ بودند، من این امکان را رد نمی‌کنم. با این حال، وقتی ما اسناد و گاو صندوق را برداشتیم و داشتیم می‌بردیم که پشت یک نیسان بیندازیم و ببریم منزل حاج آقا، اگر محلی‌ها ما را نمی‌شناختند، مقابله می‌کردند و جلوی ‌ما را می‌گرفتند، اما چون آشنا بودیم گذاشتند ببریم و آنجا تحویل بدهیم. از قضا بعد از پیروزی انقلاب که پرونده‌های ساواک را نگاه کردم دیدم ساواک مرتب آقای احسانبخش را رصد می‌کرد.

بعد از تسخیر، مواجهه ساواکی‌ها با مردم چگونه بود؟ چند نفر بازداشت و مجروح شدند؟

تنها یک نفر”دررده بایگانی”. از وقتی که ساواک پرچم سفید بلند کرد، دیگر تیراندازی نکردند، چون در ساواک داشت شکسته می‌شد. وقتی هم باز شد و رفتیم داخل، لهسایی و بقیه مانده بودند که بعضی‌هایشان حالت تسلیم داشتند. جمعیت هم که سازماندهی شده نبود. هر کسی برای خودش می‌رفت و چیزی می‌گفت و کاری می‌کرد. یکی از ساواکی‌ها رفته بود داخل سلول ساواک که مردم فکر کنند زندانی است، اما مردم سریع فهمیدند.‌‌ فقط همان یک نفر زنده ماند ولی نمی‌دانم آن لحظه کجا تحویلش دادند. چند نفر هم از بین آن ۲۰ نفری که قبلاً فرار کرده بودند با اسلحه‌های ساچمه‌ای مجروح شده بودند که بعداً دستگیر شدند.

 بازداشتی های ساواک بعدازپیروزی انقلاب؟

همهٔ ساواکی‌هایی که دستگیر می‌شدند به زندان نیروی دریایی رشت منتقل می‌شدند که بیشترشان از رده‌های بالای ساواک بودند. پرونده‌‌های ساواک هم از سه ماه قبل به آنجا انتقال داده شده بود.

 اعدام دربازداشتی ها داشتید؟

بین ساواکی‌ها در گیلان اعدامی نداشتیم، مگر اینکه ثابت می‌شد شکنجه‌گر بودند یا به طور مستقیم قتل کرده‌اند؛ حتی مدتی بعد آقای مژدهی بایگان ساواک را آوردیم تا پرونده‌های ساواک را دسته‌بندی و طبقه‌بندی کند و او هم با ما همکاری کرد.

در میان کسانی که در‌‌ همان زمان بازداشت شده بود، یکی از اعضای ساواک به آیت‌الله صدوقی در یزد تحویل داده شد. گویا شما رابط این کار بودید. آن افسر ساواک بود یا یک مقام امنیتی مهمی محسوب می‌شد؟

 

نه، او روحانی تقریباً متنفذی در شرق گیلان بود که فعالیت مذهبی داشت و نزد مردم از احترام ویژه‌ای برخوردار بود. در واقع اصلاً به این شکل دستگیر هم نشده بود که او را بگیرند و بیاورند و بازجویی بکنند. آقای احسانبخش دستور داد بدون محاکمه به یزد تبعید شود. از قضا، در بین راه، ایشان از ما خواست که از قم نرویم. ما هم رعایت ایشان را کردیم و از جادهٔ کاشان رفتیم. وقتی هم نامهٔ آقای احسانبخش را به آقای صدوقی دادم، دیدم ایشان قبلاً در جریان قرار گرفته بودند.

خواننده ساواکی

 یکی از هنرمندان به نام شهر هم از منابع ساواک بود، اما وقتی او را گرفتند و آوردند، عفو و خیلی زود آزاد شد. یعنی بعد از پیروزی، نظر امام این بود که انتقام گرفته نشود.

پاسبانی که میگفت ازترس بقتل رسیدن مرازندانی کنید

خود ما‌ هم وقتی زندانبان بودیم، دنبال انتقام نبودیم، مثلاً پاسبانی را گرفته و آورده بودند. او گفت من را چرا آورده‌اید؟ من آدم خوبی هستم. در محله‌ام همه من را دوست دارند. ما هم مدرکی علیه او نداشتیم. شاکی هم نداشت. آزادش کردیم. فردا با سر شکسته آمد و گفت: آقا مردم رحم نمی‌کنند. من را در زندان نگه دارید. دیروز من را زدند و سرم را شکستند.

واکنش آیت الله احسانبخش به کشتارساواکی ها”مثله کردن”

هم روحانیت و هم مردم به شدت از این رخداد حیرت‌زده شدند و بانیان این کار را محکوم کردند. بسیاری از مردم تمایلی به این نوع رفتار‌ها نداشتند. مدتی بعد، آقای احسانبخش در یک سخنرانی موضوع مثله کردن را محکوم و آن ‌را مغایر با کلام خدا و نهج‌البلاغه دانست./منبع : تاریخ ایرانی

***۹ ساواکی بدار آویخته شدند

شنبه ۲۱ بهمن، ساعت ۸ شب بود که ساختمان «ساواک» شهر «رشت» را به محاصره در آوردیم بچه ها فقط یک تفنگ سرپر داشتند. و بقیه دارای کوکتل مولوتف و سنگ بودند. اما در مقابل، ساواکیها در داخل ساختمان کاملا مسلح بودند و مرتب آتش می کردند. بر اثر تیر اندازی ساواکی ها یک نفر از بچه ها از کتف گلوله خورد و زخمی شد و یکی دیگر هم از ناحیه کشاله ران مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. کشته شدن او خشم بچه ها را به حد انفجار برانگیخت.

درگیری تا ساعت چهار ونیم ادامه پیدا کرد و بالاخره ساواکی ها بر سر تفنگهای خود پارچه سفید زده و تسلیم شدند. بلافاصله من با یکی دیگر به داخل ساختمان ساواک پریدیم .یکی از ساواکی ها در حالیکه یک اسلحه در دست داشت در مقابل ما ظاهر شد با دیدن نفر اول به حالت تسلیم در آمده و اسلحه خود را می اندازد. به دنبال ساواکی اول ۸ ساواکی دیگر در مقابل جمعیت به حالت تسلیم در می آیند. در این موقع دیگر حیاط و ساختمان ساواک از جمعیت پر شده بود. مردم با چماق و لگد به جان ساواکی ها افتادند و از آنها می پرسیدند زندانیان ما کجا هستند؟ آنها می گفتند ما نمی دانیم. مردم آنقدر آنها را با سنگ و چوب زدند که آنها از حال رفته و بالاخره کشته شدند.

مردم ساعت ۶ صبح، لاشه ساواکیهای مزدور را از ساختمان بیرون آورده و در محل پارک شهر ( باغ محتشم) از پا به درخت آویزان کردند.

خبر در شهر رشت پیچید و توده های مردم بدیدن اجساد می آمدند و هر کس تفی بر روی جسدهای متعفن ساواکی ها /می انداخت و به دین ترتیب خشم و کینه خود 

را نسبت به نظام ستمگر پهلوی ابراز می داشتند./خاطرات یک انقلابی  کمونیست/رفیق/

                           

تیمسار حسن پاکروان”رئیس ساواک” 

دومین رئیس ساواک ( سازمان اطلاعات و امنیت کشور ) ایران در دوره محمدرضا پهلوی . تحصیلات نظامی خود را در فرانسه به پایان رساند . بعد از بازگشت به کشور در دانشکده افسری تدریس کرد ( ۱۳۲۰ هجری شمسی ) در سال ۱۳۲۸ هجری شمسی به رکن دو ستاد ارتش وارد شد و مدتی بعد وابسته نظامی ایران در پاکستان شد . در سال ۱۳۳۰ هجری شمسی رئیس رکن دو و پس از تاسیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور ( ساواک ) در سال ۱۳۳۵ هجری شمسی معاون آنجا شد . در طی سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳ هجری شمسی بعد از عزل تیمور بختیار از ریاست ساواک ، رئیس ساواک شد.

از عوامل مهم سرکوب مردم در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود .

در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۸ سفیر ایران در پاکستان و/ ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲ سفیر ایران در فرانسه شد .

در سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ در اداره بازرسی ارتش شاهنشاهی زیر نظر حسین فردوست خدمت کرد .

از سال ۱۳۵۶ تا بهمن ۱۳۵۷ مشاور و سرپرست امور مالی دربار بود .

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۱۳۵۷ ، دستگیر ، محاکمه و در فروردین ۱۳۵۸ هجری شمسی اعدام شد .

 وی فرزند سرکار خانم امینه پاکروان ؛ اولین زن تاریخ دان ایرانی ،نویسنده و نخستین استاد دانشگاه زن در ایران بود .

۹۰ نوع شکنجه در خاطرات مبارزین سیاسی
علاوه بر برخی اسناد که اعمال شکنجه های مختلف را در کمیته مشترک ضد خرابکاری اثبات می کند، در بیان خاطرات دهها نفر از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی نیز به وجود بیش از ۹۰ نوع شکنجه در کمیته مشترک اشاره شده است.
متداول ترین و رایج ترین شکنجه ای که هر زندانی در بدو ورود آن را با چشم بسته تجربه کرده است، زدن کابل های برق به کف پا بوده است. در این نوع شکنجه از کابل های قطور برای قسمت هایی از پا که دارای پوستی ضخیم تر می باشد ( پاشنه پا) و برای قسمت های پنجه و گودی کف پا از کابل نازک تر استفاده می شده است و منظور از تنوع کابل ایجاد بیشترین درد با کمترین آثار تخریب جسمی بوده است.
شخصی نام آشنا برای زندانیان سیاسی به نام محمد علی شعبانی که دارای تحصیلات چهارم ابتدائی بوده و نام مستعار (دکتر حسینی) را یدک می کشید، متخصص ترین فرد برای زدن کابل بوده است.
وی زندانی را روی دستگاه مخصوص شکنجه ( آپولو) می نشاند و کف دست و ساق پای زندانی را زیر گیره های آن پرس نموده و کلاه آهنی مخصوصی که تا گردن زندانی را می پوشاند روی سر او قرار می داد. آنگاه شروع به زدن کابل می نمود، سر کابل ها افشان بود و موقع اصابت به کف پا، نوک آن روی پا برمی گشت و موجب کنده شدن گوشت های آن می شد. گاهگاهی هم با شیئی چوبی یا فلزی ضربه ای به کلاه وارد می کردند که صدای بسیار وحشتناکی در آن ایجاد شده و در گوش زندانی می پیچد که فوق العاده آزار دهنده بود و شکنجه ای بود مضاعف بر سایر شکنجه ها.
بازجو برای جلوگیری از کاهش درد و برای بی حس نشدن موضعی ضربات کابل را به صورت کاملا موازی در کنار هم به کف پا فرود می آورد، به گونه ای که هیچ ضربه ای بر روی محل ضربه قبلی نمی خورد. وضعیت کف پا به صورتی در می آمد که گویی چندین سیخ کباب را کنار هم چیده اند. با این حال اگر نظر بازجو مبنی بر فنی تر شدن شکنجه بود، حتما آتش سیگار خود را روی بدن عریان زندانی خاموش می نمود. و همچنین گیره های شوک الکتریکی را به نقاط حساس بدن زندانی از جمله لاله های گوش، بینی، سرسینه ها و آلت تناسلی وصل می کرد. (کتاب «شکنجه گران می گویند» نوشته ی “قاسم حسن پور”)
انواع و اقسام شکنجه ها در ساواک:
سایت موزه عبرت ایران(بازداشتگاه کمیته مشترک) لیستی از شیوه های شکنجه های ساواک را منتشر کرده است که بدین شرح است:
آخور بند، دست را از کتف بیرون کشیدن، فشار آوردن بر چشم‌ها تا این که به شدت دردناک می‌شود، آپولو، آزار دادن بچه‌های شیر‌خواره برای گرفتن اقرار از مادر و پدر، آویزان کردن، آویزان کردن صلیبی، اجبار متهم به ایستادن بر روی گونی خیس با پای لخت و مجروح پشت در اتاق شکنجه، اجبار متهم به ایستادن رو به دیوار با چشم و دست بسته، اجبار متهم به ایستادن و مهار یا بستن آلت وی با نخ یا طناب به دیوار یا سقف، ادرار کردن بر روی متهم، ادرار کردن در ظرف غذا به علت ممانعت از دستشویی رفتن زندانی، اشکلک (خودکار را لای انگشتان فشار دادن )، اعدام مصنوعی (اعدام دروغین)، انباشتن زندانیان بر روی هم در جای تنگ، انداختن در داخل حوض آب، انواع مشت زدن، باز نکردن در سلول برای دستشویی، بر روی شکم خوابانیدن و با زانو بر پشت فشار آوردن و سر متهم را به سوی بالا کشیدن، پخش نوارهای موسیقی با صدای بلند، تبعید، تخت شلاق، تراشیدن موهای متهمین به صورت تمسخر و مختلف، حبس کردن در یک سلول متعفن، حمام، حوض آب، خاموش کردن سیگار زیر گلو و نقاط حساس بدن، خودکار در گوش کردن، دستگیری خانواده به همراه متهم توأم با هتاکی و کتک زدن، سوزانیدن بدن بوسیله میله و سیخ، سیلی زدن، شکنجه روحی و روانی جهت شکستن مقاومت زندانی، ضربه بر سر زدن، قفس داغ، قلقلک دادن کف پا، کشیدن ناخن با انبردست، گذاشتن پا لای در و شکستن آن، گرفتن و کشیدن موی سر زندانیان، لگد زدن، محروم نمودن زندانیان از استحمام، مشت زدن (کوبیدن)، نمک پاشیدن روی زخم، هتاکی، وادار به عرعر کردن و زندانی دیگر را وادار کردن که دنبال او برود و آنگاه هر دو را با شلاق زدن. (سایت موزه عبرت ایران
تعدادی از شکنجه‌گرهای مشهور ساواک:
در بین تمامی شکنجه‌گرهای ساواک برخی چهره ها به واسطه قساوت قلب و شدت شکنجه ها از شهرت بیشتری برخوردار شدند که در ذیل به برخی از این افراد و سابقه آنها اشاره می شود:
محمد علی شعبانی (دکتر حسینی):

وی برای مدتی مدیر داخلی بازداشتگاه اوین بود و خود در شکنجه و بازجویی زندانیان و متهمین سیاسی شرکت می‌جست. در پی بوجود آمدن کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی در سال ۱۳۵۱، به آنجا منتقل شد. وی دوره‌های آموزشی «توجیه و حفاظت»، «شوک الکتریکی» و «آپولو» را در ساواک طی نموده و در کمیته مشترک ضد خرابکاری به کار بست.

محمدعلی شعبانی معروف به «حسینی»شکنجه گر

حسینی به خاطر جدیت و پشتکار فراوان در امر شکنجه زندانیان، موفق به دریافت نشان‌ها و مدالهای مختلف گردید.
وی شخصی نام آشنا برای زندانیان سیاسی به نام محمدعلی شعبانی که دارای تحصیلات چهارم ابتدائی بوده و نام مستعار «دکتر حسینی» را یدک می‌کشید، متخصص‌ترین فرد برای زدن کابل بوده است.
وی زندانی را روی دستگاه مخصوص شکنجه «آپولو» می نشاند و کف دست و ساق پای زندانی را زیر گیره‌های آن پرس نموده و کلاه آهنی مخصوصی که تا گردن زندانی را می پوشاند روی سر او قرار می‌داد. آنگاه شروع به زدن کابل می نمود. سر کابل‌ها افشان بود و موقع اصابت به کف پا، نوک آن روی پا برمی گشت و موجب کنده شدن گوشت‌های آن می‌شد. گاهگاهی هم با شیئی چوبی یا فلزی ضربه‌ای به کلاه وارد می کردند که صدای بسیار وحشتناکی در آن ایجاد شده و در گوش زندانی می پیچید که فوق‌العاده آزار دهنده بود و شکنجه‌ای بود مضاعف بر سایر شکنجه‌ها.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ هنگامی که منزلش محاصره بود با اسلحه کمری اقدام به خودکشی نمود که بلافاصله به بیمارستان منتقل و سرانجام در تاریخ ۱۲/۲/۵۸ درگذشت. (موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران)
پرویز ثابتی:

مرد مخوف ساواک

پرویز ثابتی با جاه طلبی و سرسپردگی متظاهرانه خیلی زود در تشکیلات ساواک ترقی کرد. ابتدا با حمایت فردوست، قائم مقام ساواک؛ و ناصر مقدم، مدیرکل اداره سوم در سال ۱۳۴۵ رئیس اداره یکم اداره کل سوم شد. در همین سال ناگهان به اعتبار یک برنامه تلویزیونی به شخصیتی سرشناس بدل شد و به تدریج ابعاد قدرتش فزونی گرفت.

به راحتی می توان ادعا کرد تا سال ۱۳۴۹ که وی معاون اداره کل سوم ساواک شد، سایه اقتدارش بر همه عرصه های زندگی ایرانیان سنگینی می کرد. مخالفان رژیم او را خصم اصلی خود می دانستند. در عین حال، احراز همه مشاغل مهم از پست وزارت گرفته تا استادی دانشگاه و معلمی و حتی کارمندی دولت، در گرو دریافت اجازه اداره ای بود که ریاستش را او برعهده داشت.

ثابتی که مدیر امنیت داخلی ساواک بوده است در مورد نوشتن خاطراتش گفت: خاطراتم را از همان اول انقلاب نوشته ام ولی تاحالا منتشر نکرده ام، مسائل منفی را نگفته بودم که مورد سوءاستفاده جمهوری اسلامی قرار نگیرد و تنش نیروهای مخالف رژیم شاه را زیاد نکند!
ثابتی در مورد ارتباط ساواک و شخص خودش با موساد و سیا گفت: با سیا و موساد در تماس بودیم و ارتباط حرفه ای داشتیم مبادله اطلاعاتی داشتیم و سفر به اسرائیل هم می کردم، ولی رابطه خارج از مسائل اداری با موساد نداشتم!
ثابتی در اول آبان ۱۳۵۷ و هنگامی که دریافت رژیم شاه رفتنی است، به آمریکا رفت و در فلوریدا ساکن شد. در آمریکا، پرویز ثابتی، نام کوچک خود را به «پیتر» تغییر داد و همچنان به شرکت خود با عباس در زمینه خرید و فروش زمین و ساختمان سازی در آمریکا و فرانسه ادامه داد.

اغلب معاملاتی که ثابتی انجام می دهد به نام همسر و دو دخترش می باشد و در محضر یکی از بستگانش در آمریکا، به نام هوشنگ ثابتی، به ثبت می رسد. ثابتی، مالک چند شرکت ساختمانی در آمریکا و اروپا می باشد. (موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران)

بهمن نادری پور (تهرانی):

بهمن نادری پور معروف به تهرانی از نظر رتبه در ساواک کارمند رده نهم بود. در سال ۱۳۵۶ به علت عدم سازگاری با ناصری و سجده‌ای (رئیس کمیته مشترک) به کمیته مستقر در اوین منتقل ‌شد. او تا آخرین روزهای حکومت رژیم فاسد پهلوی امر بازجویی و شکنجه زنان و مردان مبارز زندانی را ادامه می داد و از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نمی کرد و به شدت مورد اعتماد پرویز ثابتی بود.

وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی به زندگی مخفی روی آورد و در اوایل سال ۱۳۵۸ توسط نیروهای انقلاب دستگیر شد.

بهمن نادری پور معروف به-تهرانی

تهرانی به دلیل ماهیت انقلاب اسلامی، سعی نمود با زیرکی خاصی صرفاً آن سری از فعالیت‌هایش را که در رابطه با گروههای غیر مذهبی بود بیان نماید و از آنچه که بر سر مبارزین مذهبی آورده بوده سخنی به میان نیاورده است در حالی که بنا به اظهارات بسیاری از زندانیان مذهبی وی به بازجویی و شکنجه مبارزین مذهبی هم مبادرت می ورزید.

سرانجام او با محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی و اعتراف به اعمال ننگین و جنایتکارانه خود در تاریخ یکشنبه سوم تیر ماه ۱۳۵۸ اعدام شد. (موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران)

اعترافات جالب بهمن نادری پور(تهرانی):
وی که نقل شده هیچ شلاقی را در کف پا در یک خط تکراری نمی‎زد، در دادگاه انقلاب می‎گفت: دو تا بچه دارم، یکی شش ساله و یکی دو ساله. شما اوج جنبش را ببینید، بچه دو ساله من توی خانه می‎دوید و می‎گفت خمینی‎ای امام و من که پدرش بودم به‎عنوان کارمند ساواک هنوز تردید داشتم.‎ ای کاش زودتر می‎آمدم، شما درد مرا نمی‎توانید حس کنید، دادگاه‎ها و مردم فقط می‎توانند جان مرا بگیرند، اما روح‎مان فقط مال خودمان است.
تهرانی در دادگاه گفته بود وقتی که حالش از شکنجه به هم می‎خورده، به مشهد می‎رفته او در دادگاه می‎گوید: چون سگی رو سیاه به زیارت امام رضا رفتم، من همیشه به زیارت امام رضا می‎رفتم و می‎خواستم که مرا به راه راست هدایت کند.

بخشی از اظهارات شکنجه‌گر معروف ساواک«بهمن نادری‌پور» مشهور به «تهرانی» است که در واپسین دادگاه خویش به عنوان دفاع بیان داشته و در جراید وقت انعکاس یافته است.

بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم ریاست و اعضای محترم دادگاه! من که در اول جلسات دادگاه گفتم من معترف به خیانت و جنایت هستم و به هیچ وجه قصد دفاع از خود را ندارم، ولی برای اینکه نقش من در‌ آنها روشن شود، به شرح جزئیات آن می‌پردازم.

تهرانی در دنباله مطالبش گفت: “اگر اعضای محترم دادگاه در اعتراف صادقانه من شکی دارند، بهتر است از آقایان سیروس نجفی شیرسری- محمد کچوری [کچویی] و احمد مصطفوی کاشانی سئوال فرمائید که چه کسی چند روز تمام پیغام می‌داد بیایید من می‌خواهم خود را از عذاب روحی راحت کنم و هم اکنون هم مگر مدارک دیگری غیر از جنایت و خیانت من در پرونده من وجود دارد. من از دست خودم شاکی هستم و به اعمال خودم معترضم و در مورد توبه من، بستگی به رابطه فرد گناهکار با خداوند دارد.”

تهرانی در قسمتی دیگر از گفتارش گفت: ” نماینده محترم دادسرا تصور می‌فرمایند روزی که ما را جهت استخدام به ساواک بردند، پرسیدند آیا حاضری آدم بکشی؟ آیا حاضری برای رژیم فاسد و سرسپرده بیگانه جانفشانی کنی؟ و ما هم با علاقه قبول کرده‌ایم!

در حالی که با یک بررسی مشخص می‌شود اکثر جوانانی که به ساواک آمده‌اند، قصد خدمت به مملکت را داشته و بر اثر شستشوی مغزی و تحت تاثیر جو حاکم بر ساواک، به‌ویژه کمیته‌ها و فشار سلسله اداری، آن چنان غرق می‌شوند که راه بازگشت ندارند.

مگر هدف از دادرسی غیر از این است که حقیقت کشف گردد. من از روز اول دستگیری‌ام تمام مطالبم را در ۶۰۰ صفحه نوشته و تقدیم کرده‌ام. شما این عمل را به غیر از ندامت و صداقت به چه چیز تعبیر می‌کنید؟ وقتی بت‌ها می‌شکنند و ماهیت حقیقی آنها آشکار می‌گردد، سیاهی از جلوی دیدگان گمراهان کنار می‌رود و خورشید حقیقت نمایان می‌شود. زمان تصمیم‌گیری‌ها فرا می‌رسد و به همین دلیل با خدای خود پیمان بسته‌ام جز حقیقت چیزی نگویم.

من دیگر نمی‌توانستم به روی همسر و دو فرزند خردسالم نگاه کنم، چون نگاه کردن به آنها مرا به یاد همسر و فرزندان شهدا می‌انداخت. من مثل همه ایرانیان به کشور و میهنم علاقه داشتم، ولی بیایید ببینید از من چه موجودی ساختند. آنها به یک دستم شلاق دادند و به دست دیگرم سیانور و وقتی شلاق و یا سیانور را پائین می‌گذاشتم، مسلسل را به من می‌دادند که قلب برادران مبارز و مجاهد را نشانه بگیرم. این است واقعیت رژیم پوسیده‌ای که آن مردک احمق و خودکامه که لقب بزرگ فاسدان برازنده‌تر از هر چیز دیگری برای اوست، در ایران به وجود آورده بود. مردی که بعد از سرنگونی رژیم همه سر فسادش- بعد از دستگیری در زندان از یکی از زندانیان شنیدم که از نوجوانی مغبون بود و فکر و ذکرش مسائل جنسی، اهل جوک گفتن و دلقک بازی بوده است و به همین علت نیز اطرافش را آدم‌های بی‌مایه و نوکرصفت گرفته بودند. من سوگند می‌خورم که از اعمال این خاندان که از ریز و درشتش سعی در رقابت با یکدیگر جهت چپاول هرچه بیشتر مردم ستمدیده و اشاعه فساد داشتند، اطلاعاتی نداشتم. من تصور نمی‌کنم این دادگاه شخص مرا، یعنی بهمن نادری پور را محاکمه می‌کند.این دادگاه یک قربانی سیستم ظلم و فساد و یک عمله امنیتی را محاکمه می‌کند که نمونه آن خیلی از کسان هستند. عوامل و سیستم این رژیم پوسیده چه سازمان‌هایی بودند؟ مجلس قانونگذاری یا مجلسین قانونگذاری، وسایل ارتباط جمعی، دادگستری،‌ وزارتخانه‌ها. چه کسی در خدمت این سیستم نبوده؟ چه کسی تاب مقاومت در مقابل این فشارها را داشته است؟ مگر این همه قوانین ضد مردمی را مجلسین و نمایندگانش تصویب نکردند؟ کاپیتولاسیون را چه کسانی مجدداً صحه گذاشتند؟! و به دولت شریف امامی و ازهاری چه کسانی رای دادند؟! فرمانداری نظامی در شهرهای مختلف را چه کسانی تعیین کردند و برادران سرباز و ارتشی را چه کسی در مقابل برادران مشت گره کرده و گل به دست قرار داد؟ مگر شما از مجازات‌های تمرد در سازمان‌های امنیتی خبر ندارید؟ مگر دادگستری در طول برقراری رژیم فاسد سرنگون شده در اکثر مواقع مطیع بی چون و چرای اعمال خلاف و غیرقانونی زعمای قوم نبوده‌اند. چه جنایتکارانی که با توصیه‌ها، شاد و خندان دادگستری را ترک کرده و همچنان به ادامه جنایت و اشاعه فساد در جامعه پرداخته‌اند.

 همه شما جریان تیراندازی به یک جوان در کفاشی شارل جردن را به وسیله راننده ثابتی که همراه همسر ثابتی بود، به یاد دارید؟ می‌دانید که اکنون او آزاد شده و شاید در ایران نباشد؟ فشار دستگاه و توصیه‌ها بود که او آزاد شد. سایر وزارتخانه‌ها مثل وزارت فرهنگ و هنر با برپایی جشن‌های مختلف در شیراز و شهرهای دیگر به اشاعه فساد و تشویق جوانان به سوی ابتذال و حتی فحشاء کمک می‌کرد. رادیو و تلویزیون، روزنامه‌ها و مجلات غیر از آنچه که به آنها دیکته می‌شد یا اجازه داده می‌شد چیز دیگری را می‌نوشتند؟ این شیران غره در آن روزهای خفقان خواب بودند که زیر بار درج مقالات رفتند؟ از چه می‌ترسیدند؟ آیا آن ترس برای من و امثال من نمی‌توانست وجود داشته باشد؟ دشمن زخم خورده و منافع به خطر افتاده امپریالیسم خونخوار جهانی و استعمارگران سرخ و سیاه، در نبود یک چنین سازمانی از فرصت‌ها استفاده و به اندازه کافی از مغزهای پوسیده و علیل ضد ملی پس از پیروزی انقلاب اسلامی که منافعشان به خطر افتاده استفاده می‌کنند و مجدداً صاحب قدرت می‌شوند. برای اعمال ضد انقلابی، شما فقط اعمال جنایتکارانه ساواک را و جنایتکارانش را محکوم کنید. به نظر من کسانی با تشکیل سازمان جمع‌آوری اطلاعاتی مخالفند که یا تصورشان از چنین سازمانی مثل ساواک یا سازمانی مثل خفقان و سانسور است؟ و یا قصدشان خیانت به ملت و مملکت است. در قسمتی دیگر تهرانی گفت اداره امنیت کشور با اداره سوم بود که از ادارات مختلفی تشکیل می‌شد. در مورد نصیری گفت:

دستور”مسقیم”کشتن “نفله شود”توسط ساواک

 نعمت‌الله نصیری را اکثر کارمندان ساواک به طور درگوشی نعمت خره صدا می‌کردند. او حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت. اکثر نوشته‌ها و گزارشاتی که برای بولتن می‌نوشت، بدون نقطه بود و به همین علت هم به آقای بدون نقطه اشتهار داشت! او آن قدر وقیح بود که وقتی بیژن چهرازی را با یک نفر در سال ۵۰ با یک مقدار مواد منفجره و مدارک دیگر دستگیر کردند و گزارشی از وضع آنها به نصیری داده شده بود، از قول خودش یا از طرف شاه خائن نوشته بود: “نفله شود”، یعنی به این واضحی دستور کشتن و سر به نیست کردن کسی را داده بود که حداقل از نظر احترام و قوانین دارای حکم بازداشت قانونی بود. البته بیژن چهرازی به بیدادگاه نظامی رفت و به ۱۰ سال زندان محکوم و اینک به دست مردم آزاد شده است. متهم به زندگی خود اشاره کرد و چگونگی آغاز فعالیت خود را برای دادگاه شرح داد. در قسمتی از این مطالب آمده است:

در ۱۳ اردیبهشت سال ۴۶، پس از آنکه به من تکلیف کردند در مقابل پرچم ایران زانو زده و به قرآن مجید قسم بخورم که به رژیم منفور شاهنشاهی و پرچم ایران وفادار باشم، به اداره کل سوم منتقل شدم و بعد از دو ماه به بخش ۳۱۱ که وظیفه‌اش جمع‌آوری اطلاعات در مورد کمونیست‌ها بود، منتقل شدم.” وی اضافه کرد: “وقتی کسی کارمند ساواک می‌شود، خود به خود دوستان و فامیل از او فاصله می‌گیرند.” تهرانی در مورد آغاز شکنجه گفت: “پس از ورود به زندان قزل قلعه و بازجویی از گروه‌های کمونیست، از طریق سرعمله‌جات امنیتی، به عمله دیگر منتقل شد. ترورهای نمونه‌ای که در فاصله ۵۲ و ۵۳ به وسیله اعضای سازمان چریک‌های فدایی خلق انجام شد و همچنین ترور مستشاران نظامی آمریکا که توسط سایر سازمان‌ها به عمل آمد، همه و همه باعث شدت یافتن خشونت شاه خائن و دیوانه‌تر شدن او شد و اعمال فشار بیشتر از طریق سلسله مراتب ساواک به همین کارمندان رده هشتم و نهم می‌شد و نصیری معدوم دستور می‌داد که اینها غیر از اجرای دستورها چاره‌ای نداشتند.

 از اواسط سال ۵۴، شاه خائن برای اینکه از شدت تبلیغات علیه رژیم که به مناسبت گام‌های انقلابیون در ایران بلند شده بود، کاسته شود، ‌دستور داد کادرهای آن سازمان‌ها را در خیابان به رگبار ببندند و دیگر دستگیری و کسب اطلاعات از آنها مطرح نبود. با اعلام به اصطلاح باز شدن فضای سیاسی در کشور، دستور جدید دیگری از ناحیه ابلیس آدم نما صادر شد: “کادرهای مخفی را دستگیر و بدون اینکه کسی متوجه شود، سر به ‌نیست کنید.” خدا می‌داند چند نفر به آن ترتیب شربت شهادت نوشیده‌اند. ارمغان‌های دیگر سیاسی، پیاده کردن کماندو در اطراف کوهستان‌های تهران و کتک زدن جوان‌هایی بود که هنگام صعود، الله‌اکبر می‌گفتند و یا بمب گذاشتن در مقابل منازل و یا محل کار روشنفکران مبارزی که قلمشان به‌سان سلاحی مرگبار، قلب رژیم را نشانه گرفته بود. تهرانی در قسمتی دیگر از سخنان خود در مورد رهبری و انقلاب اسلامی گفت: “دیگر حتی کشت و کشتارهای عظیم هم نمی‌توانست جلوی رهبر و ملتی را بگیرد که شعارشان به جمهوری اسلامی تبدیل شده بود. همه دستگاه‌ها و سازمان‌های دولتی عاجز بودند.

کارکمیته”ماهان”انتشاراعلامیه های جعلی -وبجان هم انداختن نیروهای انقلابی بود

ساواک با برپا کردن کمیته‌ای به نام کمیته ماهان، کوشش‌هایی را به عمل آورد تا با پخش اعلامیه‌های مختلف جعلی، جنبش را متوقف کند و مبارزین و مجاهدین را به جان هم بیندازد. از یکی کارمندان ساواک شنیدم که با زدن تلگراف به شهرستان‌ها، خواسته بودند از اشرار و چاقوکشان و با تطمیع آنها برای زهرچشم‌گیری از مجاهدین و جنبش اسلامی استفاده شود.۸۷/۱۲/۰۲فارس

تهرانی می‎گفت قرار بود هیأتی از صلیب سرخ به زندان بیاید. از کمیته مشترک به ما دستور دادند که سه نفر از اعضای اتحادیه کارگری نباید در زندان‎ها وجود داشته باشند و قبل از آمدن صلیب سرخ آن‎ها را بکشید. ماشین را پشت زندان اوین نگه داشتیم.

ازغندی (از اعضای مؤثر ساواک) هم برای کنترل آمده بود و مراقب عبور و مرور بود تا کسی متوجه ما نشود. ما سه نفر قرص‎‎های سیانور را که توسط سجده‎ای از کمیته مشترک داده شده بود، به آن‎ها دادیم و گفتیم مسکن است بخورید.

آن‎ها هم بدون این‎که سؤالی کنند یا اعتراضی داشته باشند قرص‎ها را خوردند. وقتی قرص‎ها را دادیم درب عقب ماشین را بستیم و دیگر جرأت نگاه کردن نداشتیم، سوار آمبولانس شدم و جنازه‎ها را تحویل بهشت زهرا دادم.

خبرنگاری که در آخرین ساعات زندگی تهرانی و پای چوبه اعدام حضور داشت می‎گفت وی با صدای بلند به همسرش می‎گفت: من جنایت کرده‎ام و باید کشته شوم و تو برای من از خانواده طلب آمرزش کن. آن‎چه را من کرده‎ام شمر نکرده بود. من باید اعدام شوم، در غیر این صورت نمی‎توانم در صورت مردمم نگاه کنم. ایمانت را از دست نده. سرت را بالا بگیر و بگو شوهرت هر کاری کرده، در آخرین لحظات عمرش انسان بود. (ماهنامه شاهد یاران، شماره ۳۹)

فریدون توانگری(آرش): 

فریدون توانگری معروف به آرش در سال ۱۳۵۱ با مدرک دیپلم به استخدام ساواک درآمد و به عنوان یک نیروی عادی مشغول به خدمت گردید. در اوایل سال ۱۳۵۲ با ارتقاء شغل مسئول اقدام دایره عملیات شد و به بازجویی و شکنجه مردان و زنان مبارز می‌پرداخت و در مورخ ۲۲/۲/۵۴ رهبر دایره عملیات گردید.

با آرش، خشن ترین شکنجه گر ساواک آشنا شوید

آرش توانگر به خاطر جدیت در سرسپردگی، مدال‌های متعددی از مقامات مافوق خود دریافت نمود و تا واپسین روزهای حکومت طاغوت مجدانه در کمیته مشترک مشغول خدمت به اربابان خود بود و با محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی و اعتراف به اعمال ننگین و جنایتکارانه خود در تاریخ یکشنبه سوم تیر ماه ۱۳۵۸ اعدام شد. (موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران)

بخشی از اعترافات آرش:

وی طی مصاحبه تلویزیونی در جواب سؤالی که از او در مورد نوع شکنجه هایی که در کمیته مشترک معمول بود اظهار داشت:

باتوم بود، شلاق بود یک تختی بود در یک اتاق مخصوصی که معروف به اتاق حسینی بود درست کرده بودند و روی این تخت می بستند. زندانیان را و به کف پای آنها شلاق می زدند و یک دستگاه دیگری هم بود به نام آپولو که صندلی مانند بود که متهم را روی آن می نشاندند و دستها و پاها شلاق می زدند و فرد وقتی بر اثر درد سر و صدا می کرد داخل کلاه می پیچید و اثر نامطلوب بر وی داشت و از نظر روحی هم فرد شکنجه می شد.

یک دستگاه دیگری بود به نام سنگ آسیاب. سنگی بود گرد که روی شانه های فرد قرار می گرفت و سنگینی می کرد. متهم وقتی شلاق می خورد و پایش زخم می شد مجبورش می کردند روی پایش بدود و چون پا ورم کرده بود باعث می شد که بیشتر درد بگیرد و لذا وقتی با آن حالت زندانی راه می رفت پایش می ترکید و خون می افتاد….. بعد اهانت بود و شوک الکتریکی بود که به این صورت بود که چند رشته سیم از یک دستگاه به جاهای حساس بدن وصل می کردند. یکی هم وقتی که پا شلاق خورده بود و ورم کرده بود بازجو در حالی که کفش پایش بود پایش را روی پای زندانی قرار می داد و فشار می داد.

فرج الله سیفی کمانگر معروف به کمالی:

کمیته مشترک ضد خرابکاری» از ابتدا تا انتها | خبرگزاری فارس

فرج‌الله سیفی کمانگر معروف به کمالی فرزند محمود در سال ۱۲۹۷ در سنندج به دنیا آمد. او پس از بازنشسته شدن در ارتش، در تاریخ ۱/۶/۱۳۵۰ در ساواک مشغول به کار می‌گردد. در سال ۱۳۵۲ به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل و با سمت بازجویی از گروههای مذهبی به کار مشغول گردید. از سمت‌های وی می‌توان به رهبر اداره امنیت داخلی، مسئول بررسی دایره مسئول بررسی ساواک تهران اشاره کرد.‌کمالی 

 که تا انحلال ساواک در کمیته مشترک به شکنجه زندانیان سیاسی مشغول بود، پس از پیروزی انقلاب برای مدتی مخفی شد و پس از گذشت مدتی در تاریخ ۲۰/۹/۵۸ در حالی که برای گرفتن گواهی عدم تعقیب به زندان اوین مراجعه کرده بود، توسط نیروهای انقلابی شناسایی و دستگیر شد.

او ابتدا در چندین جلسه خود را بی‌گناه جلوه می‌داد و وانمود می‌کرد که یک کارمند عادی است و حتی وقتی کسانی را که توسط او شکنجه شده بودند با او روبرو کردند می‌گفت آنها را نمی‌شناسم. اما پس از مدتی لب به اعتراف گشود و پرده از اعمال جنایت کارانه خود برداشت.
وی پس از محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم شد و حکم صادره در مورد وی در دی ماه سال ۱۳۵۸ اجرا در آمد.
بخشی از اعترافات کمالی:

دادگاه فرج‌الله سیفی کمانگر معروف به کمالی از نیروهای ساواک قسمت اول -  YouTube

باید عرض کنم کلیه بازجویان کمیته از جمله خود من متهمین را شکنجه می‌کردیم. اگر یک بازجو نسبت به متهم محبت می‌کرد عضدی او را شدیداً تنبیه می‌کرد و حتی هر وقت ثابتی به کمیته می‌آمد عضدی داخل حیاط می‌شد و با صدای بلند داد می‌زد؛ بازجوها مگر مرده هستند که صدایشان در نمی‌آید. داد بزنید، فحاشی کنید، آقا خوشش می‌آید و بارها در جمع کلیه کارمندان کمیته اظهار می‌داشت؛ هروقت آقا یعنی پرویز ثابتی به کمیته می‌آید شما متهم را بیاورید داخل اتاق و بزنید و فحاشی کنید با صدای بلند که آقا بشنود. 

خلاصه وضعی بوجود آورده بودند که هر کسی بیشتر فحاشی کند و متهم را اذیت کند و به همان اندازه نزد عضدی و سایر مقامات از جمله عطار‌پور معروف به حسین‌زاده، پرویز ثابتی و رئیس کمیته و عضدی بیشتر قدر و منزلت داشتند و از سال ۵۳ نیز کمیته اداره شده بود و هر بازجو برای اینکه رئیس بخشی شود یا رئیس دایره شود بیشتر متهمین را اذیت می‌کردند و در نتیجه مورد علاقه عضدی بودند، کما اینکه رسولی که یک کارمند مقام دو بود، رئیس دایره شد و وظیفه‌خواه معروف به منوچهری که سوابق بدی در ساواک رشت پیدا کرده بود ولی در اثر خوش‌خدمتی و اذیت کردن بیش از اندازه متهمین و با اینکه مقامش از سایرین کمتر بود.)

منوچهر وظیفه خواه معروف به «منوچهری»

خاطره اولین ملاقات سیدعلی خامنه‌ای با “منوچهری

 مقام معظم رهبری در سال ۸۴  از شکنجه گاه و کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک که اینک به موزه عبرت تغییر نام یافته ، بازدید داشتند و در این بازدید”بعداز۳۱سال” به بیان خاطره ای پرداختند.

 وقتی مرا با قطار از مشهد به تهران آوردند، زمانی که رسیدیم در همان ایستگاه قطار ما را به اتاقی بردند و مدتی در آنجا منتظر بودم. پس از آن چند نفر آمدند و مرا برده و سوار ماشین کردند و در همان ماشین چشم‌هایم را بستند و سرم را به پایین آوردند؛ ولذا من نمی‌فهمیدم کجا هستم.

ایشان به اتاقی در موزه عبرت اشاره می‌کنند و می‌گویند: به نظرم طی مسیری طولانی ما را از پله‌هایی بالا و پایین بردند تا این‌که بالاخره به این اتاق رسیدیم که اتاق افسر نگهبان بود. آن دو مأموری که مرا از مشهد به اینجا آورده بودند در اینجا از من عذرخواهی و خداحافظی کرده و رفتند. سپس لباس‌های ما را گرفتند و لباس زندان پوشاندند و داخل رفتیم.

رهبرانقلاب درادامه بازدید اتاق‌های شکنجه مخوف “موزه عبرت ” به سلولی می‌رسند که نام «سیدعلی خامنه‌ای» بر روی آن درج شده است. معظم‌له می‌گوید: این سلول دو متر و ۴۸ سانتیمتر در یک متر و ۶۰ سانتیمتر  است و من ۸ ماه اینجا بودم.

مقام معظم رهبری در ادامه به یکی از شکنجه گران” هوشنگ منوچهری” اشاره کرده و می‌گویند: 

تا آن روز او را ندیده بودم، در را باز کرد و داخل شد؛ یقه‌اش باز بود و به گردنش چیزی آویزان بود. مرا نگاه کرد و گفت: خامنه‌ای تویی؟

گفتم: بله

گفت: آها خامنه‌ای که میگن تویی، منو می شناسی؟

گفتم: نه

گفت: من منوچهریم؛ و بعد به چهره من نگاه می‌کرد تا اثر حرف خود را در صورت من ببیند.

من فوراً فهمیدم و شناختمش و با آنکه چیزهای زیادی از او شنیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم که میشناسمش. بعد گفت که من تو را خوب میشناسم، توهمون کسی هستی که مثل ماهی لیز می خوری و از دست بازجو خارج می شی! و کارای تو دونه‌دونه‌اش چیزی نیست، اما مجموعش خدا میدونه چیه!

ایشان با اشاره به مسیر سلول تا اتاق بازجویی ادامه می‌دهند: مرتب هر وقت ما را از اینجا می‌آوردند و به آنجا برای بازجویی می‌بردند، در این حیاط و ایوان‌ها مرتب، فریاد بلند بود و یکی سر دیگری داد می کشید. این تقریباً بی‌استثنا بود. زمانی هم که در سلول بودیم، خیلی از شب‌ها شاید تا صبح ساعت‌ها صدای فریاد بازجو و شکنجه‌گر از یک طرف می‌آمد.

ماجرای “مشیری“نگهبان ساواک وعاقبت بخیرشدنش

روزی در همین اتاق سرپاسپان به آقای مشیری اشاره کرد و گفت ایشان خیلی کمک کردند به این‌که مسئله شما زودتر تمام شود. مشیری هم تعارف کرد و گفت نه خود جناب ایشان (اشاره به آن سرپاسبان) خیلی مؤثر بودند. من دیدم که اینها هر دو به نحوی مسئولیت را به گردن دیگری می‌‌اندازند و هر کدام می‌خواهند بگویند که دیگری در این دستگاه آدم مؤثری است و من هیچ‌کاره‌ام و کاره‌ای نیستم. در دلم خدا را شکر کردم و گفتم من یک طلبه ضعیف فقیر زندانی هستم و اینها هر یک به فکر آن هستند که خود را در پیش من در حالی که هیچ قدرتی ندارم، تبرئه کنند.

رهبر انقلاب به مواجهه خود با مشیری در روزهای بعد از انقلاب اشاره می‌کنند: بعد از انقلاب یک روز در دفتر حزب بودم که گفتند زن آقای مشیری آمده و اصرار دارد با شما ملاقات کند. گفتم: «بگوئید بیاید» آمد و گریه کرد و گفت «مشیری را گرفته‌اند و او گفته که من به فلانی بدی نکرده‌ام، برو پیش او و بگو اگر من بدی نکرده‌ام یک چیزی بگوید که من نجات پیدا کنم». اعدامی بود. آن روزها این افراد را که می‌گرفتند، اعدام می‌کردند. من گفتم: «درست می‌گوید» و گمان می‌کنم یک چیزی هم در این باره نوشتم.

در ادامه چند سند از اسناد ساواک مرور می‌شود:

 «ستاد بزرگ ارتشتاران/ قرار بازداشت مورخ ۲۴/ ۱۰/ ۵۳ صادره درباره سیدعلی حسینی خامنه‌ای به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران به قید وجه التزام تبدیل گردید. مقرر فرمایید در صورتی که به اتهام دیگری دستگیر نباشد از زندان آزاد و نتیجه را ضمن بازگشت دادن پرونده اعلام دارند».

* «علی حسینی خامنه‌ای یکی از روحانیون افراطی مشهد به علت ایجاد زمینه‌های اخلال در نظم عمومی به سه سال اقامت اجباری در ایرانشهر محکوم و قرار است به آن منطقه اعزام گردد. آقای سیدعلی خامنه‌ای! برابر رأی کمیسیون امنیت اجتماعی شهرستان مشهد شما به مدت سه سال محکوم به اقامت اجباری در شهرستان ایرانشهر شده‌اید».

 «دفتر نخست وزیری، سازمان اطلاعات و امنیت کشور/ سیدعلی خامنه‌ای بازهم نیاز به مراقبت و کنترل دارد (پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک)».

دادگاه کمالی و اظهارات شهود محمدحسین طارمی:

من در اسفندماه سال ۵۲ در حالی که درحوزه علمیه قم به تحصیل اشتغال داشتم در قم دستگیر شدم و بلافاصله به تهران و به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقلم کردند. بازجوی من کمالی بود که آنجا به او می‌گفتند دکتر کمالی. به مجرد اینکه به بازجویی رفتم شکنجه‌ها، هتاکی‌ها و کتک زدن را شروع کردند و بعد تحویل کمالی دادند. اولین برخوردی که این شخص با من داشت این بود که مرا برد در اتاقی که کابل، تخت، شلاق و وسایل شکنجه بود و خودش هم با یک تکبری که فکر می‌کرد هیچکس مطابق او نیست. با من صحبت می‌کرد و صحبتهای او این بود من تو را می‌شناسم تو از کسانی هستی که مدتهاست مشغول فعالیت علیه رژیم هستی و بیرون که بودی به وسیله دوستانی که حمایتت می‌کردند گرم بودی و الآن آمده‌ای اینجا. مرا بردند اتاق حسینی معروف که از جلادهای رژیم‌های شاه مخلوع بود.
در آنجا هم شکنجه‌ها عبارت بود از شوک الکتریکی – شلاق حرارت – سوختن بعد از آن به من دستور داد که با پای ورم کرده راه بروم. بعد می‌گفت بخواب، می‌خوابیدم .

کمالی می‌گفت من متخصص هستم در امر شکنجه کردن افراد مذهبی.

مذهبی‌ها را به من می‌دهند که شکنجه کنم و ما از هیچ چیز ابا نداریم و خود من تا کنون چندین نفر را کشته‌ام. او می‌گفت شما فکر می‌کنید این انقلاب پیروز می‌شود؟ فرض کن شما نهایتاً بشوید یک میلیون نفر. ما همه‌تان را می‌کشیم تازه اگر بیشتر هم بشوید باز هم مشکل نیست و شما کاری نمی‌توانید بکنید، قدرت دست ماست. من شاهد شکنجه شدن دیگران هم بودم و می‌دیدم که چگونه شکنجه می‌کردند./۳۰دی۹۳جهان نیوز

***

5شکنجه گر-ساواکی

اعضای کمیته مشترک

منوچهری-ارغندی         نوذری-رسولی

+ ناصر نوذری معروف به «رسولی»+منوچهر منوچهری معروف به «ازغندی»

***

عضدی معاون ساواک بود که قبل از انقلاب از ایران فرار کرد. الان نمیدانم که زنده است یا نه. وی بسیار بدجنس، خبیث و شقی بود ما را بردند دفتر عضدی. تهرانی، شکنجه گر و باز جوی بنده بود. البته این اسم مستعار بود. به من می گفت؟ شیخ! تو که قرآن بلد نیستی! چرا رفتی کتاب های شریعتی را خواندی و گمراه شدی.

آیت الله محمدرضامهدوی کنی-زندان ساواک-ازسال۱۱۳۵۴الی۱۳۵۶
می گفت من مسلمانم لهجه اش کُردی و شکنجه‌گر بدی بود. یکی از کسانی که مرا بازجویی می‌کرد تهرانی بود. یکی دیگر از بازجوهایم اسدی بود که خانه اش نزدیک دروازه شمیران بود و بجه‌های حزب اللهی خانه اش را می شناختند. در روزهای قبل از انقلاب همان هایی که در زندان شکنجه دیده بودند. او را کشتند. ما را که می بردند در زیرزمین، چشم ها را می بستند و معمولا یا پایمان را به تخت می بستند و می زدند یا آویزان می کردند به طاق و شمارش معکوس می دادند. برای این که بترسانند و از لحاظ روحی تضعیف کنند. یادم رفت بگویم وقتی که من به طاق آویزان بودم سرانگشتان شست پایم که روز زمین آمده بود. آنوقت آنها مرا ول کردند و رفتند قدری خستگی شان رفع شود چون خودشان بیشتر از ما خسته می شدند. بعد پاهای من افتاد روی یک چیز و دیدم خونی است که لخته شده است. معلوم شد که این بچه ها را که می آوردند آنجا از پاهایشان خون می ریزد و این خون ها، جمع شده و بالا آمده است. از پای من هم خیلی خون می آمد چون همان وقت که مرا بردند بالا، شاید هشت تا کاشی پر خون شد از این کاشی هایی که در اتاق بود بعد از زدن هم مرا راه می بردند و می گفتند راه بروی بهتر است و و چرک نمی کند./سایت مشرق.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای اطلاعات بیشتر به این لینک مراجعه کنید:

رؤسای ساواک،کدها(شناسایی)ساواک+اسامی مسئولین بخشهای ساواک