پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

اولین اعدامی هارژیم شاه ،رحیمی،نصیری،خسروداد،ناجی

​چگونگی اجرای حکم(حال وروز)چهارنفراول رااززبان شاهدصحنه خواهیدخواند

کنفرانس مطبوعاتی  مقامات رژیم شاه که درزندان بودند ...امیرعباس هویدا، نخست وزیر ، منوچهر آزمون، وزیر مشاور ، غلامرضا نیک‌پی ،شهردار تهران ،منصور روحانی،وزیر کشاورزی.واین ۴اعدامی راهم خواهیددید+چگونگی رهای دکتر شیخ الاسلام زاده، وزیر بهداری ازاعدام.

اولین اعدامی هادرانقلاب اسلامی 

نخستین افسران شاه تیرباران شدند.

۱- «ارتشبد نعمت الله نصیری» رییس  ساواک

۲- «سپهبد مهدی رحیمی» فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی سابق.

۳۱- «سرلشگر خسروداد» فرمانده نیروی هوایی (فرمانده هوانیروز و متهم به هدایت مستقیم کشتار ۱۷ شهریور ۵۷ در تهران)

۴- «سرلشکر رضا ناجی» فرماندار نظامی اصفهان

«دکترابراهیم یزدی »می گوید :تیمسار رحیمی ، به عنوان فرماندار نظامی تهران ارشدترین افسر ارتش بود که توسط مردم در صبح روز ۲۲ بهمن در خیابان شناخته و بازداشت شد. به موجب آنچه که بعدا کسی که او را دستگیر و به مدرسه رفاه آورده بود برای من شرح داد، در حالی که وی با لباس مبدل در کنار خیابان سپه، حمله مردم به پادگان باغشاه را تماشا می‌کرده است، توسط یکی از افسران زیردستش، که با انقلابیون همکاری داشت و او هم با لباس غیرنظامی در میان مردم بود، مورد شناسایی قرار می‌گیرد و با کمک چند نفر وی را می‌گیرند و به مدرسه رفاه می‌آورند. وی در نیمه شب پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ در پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شد.

سپهبدمهدی رحیمی ،متولد سال ۱۳۰۰ آخرین فرماندار نظامی تهران بعد از تیمسار اویسی بود.

فرماندارنظامی تهران ۲۲ بهمن دستگیرمی شود(درحالیکه هنوزحاکمیت داشت) ودر فیلم ، تیمسار مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران به سئوالات خبرنگار پاسخ می دهد. پس از آن، دکتر ابراهیم یزدی بصورت بازجویی با تیمسار رحیمی جروبحث می کند وسعی می کندکه اورامجاب کندکه دستورنیروهای ارتش به پادگان‌ها را بدهد که  موفق نمی‌شود.

وبعدخلخالی ورودمی کند،اوررسماًمحاکمه می کند وسرانجام سحرگاه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷

«سپهبدرحیمی»بهمراه ۳ژنرال عالیرتبه دیگر ( نعمت الله نصیری، منوچهر خسروداد و رضا ناجی) که در کشتار مردم مشارکت مستقیم داشتند، بر اساس حکم صادره دادگاه انقلاب، در پشت بام مدرسه رفاه تیرباران می شوند.

آیا شما هنوز به او(شاهنشاه) وفاداری؟
سپهبد رحیمی: بنده قسمی خوردم و چون قسم خوردم تا وقتی پادشاه مملکت هستند من به ایشان وفادارم.

مصاحبه خبرنگار روزنامه اطلاعات زمان دستگیری سپهبد مهدی رحیمی 

تیمسار !چگونه دستگیر شدید؟

تیمساررحیمی: امروز ظهر (۲۲ بهمن) در حالی که به تنهایی در میدان سپه راه می رفتم چند نفر روی سرم ریختند و مرا دستگیر کردند و به اینجا آوردند. کمی هم اذیتم کردند و کتکم زدند ولی مهم نیست جوان بودند من بی گناه هستم و کاری نکرده ام من همیشه خدمت خدا را کرده ام و خدمتگذار مردم بوده ام.

جزئیات نخستین کنفرانس مطبوعاتی با سران دستگیر شده رژیم «پهلوی»
چرا پس از پیام امام خمینی که در آن شما و دیگر امرای ارتش را دعوت به پیوستن به مردم کرده بودند توجهی نکردید؟

من سرباز بودم و سوگند خورده بودم و باید به سوگند وفادار می ماندم من ضمن ستایش شخصیت امام خمینی در مسیری حرکت می کردم که در آن مسیر خود را موظف میدانستم آنچه را که در خدمت ارتش است انجام دهم ضمنا به این انقلاب هم بی اعتقاد نبودم و مطمئن هستم از این به بعد ایران پیشرفت خواهد کرد.

درباره وضع فعلی خود چگونه فکر می کنید؟

خوشحالم که اگر اسیر هستم اسیر دست مسلمانان هستم و حق و عدالت اجرا خواهد شد./پایان.

«همسرتیمساررحیمی» آنقدری که ازدکترابراهیم یزدی عصبانی است ازحاکم شرع(خلخالی )نیست!

خانم«منیژه سطوتی» همسر سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهراندر برنامه ای در تلویزیون صدای آمریکا می گوید:آرزوداشتم دکترابراهیم یزدی محاکمه واعدام شود!

سرلشکر منوچهر خسروداد در ۱۳۰۶ تهران متولد شد، وی آخرین فرمانده هوانیروز شاهنشاهی ایران بود که پس دستگیر و با حکم صادق خلخالی در ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ در پشت بام مدرسه رفاه اعدام شد.
پس از استقرار انقلابیون ، چهارنفر از امیران ارتش شاهنشاهی روزپنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ در پشت بام مدرسه علوی تیرباران شدند.

«روزنامه اطلاعات» پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ شماره فوق العاده ای در روز جمعه(۲۷ بهمن ۱۳۵۷) منتشر کرد که گزارش اعدام بوسیله «علیرضا نوری زاده» که در آن زمان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات بود نگاشته ومنتشر شد نوریزاده چنان با آب و تاب این مقاله را نوشته است که انگار سالها در پی این کار «بزرگ» بوده است. او با زیرکی تمام افسران و تیمسارانی را که با شجاعت در مقابل گلوله  می ایستند و «ایستاده» می میرند، حاضر نیستند وجدان و قسم ها و وفاداری خویش را لکه دار کنند!.
روزنامه اطلاعات در گزارش خود با قلم نوریزاده چنین می نویسد: رویه روزنامه اطلاعات در پایان نوشته ثبت تاریخ شده:
متهمان ردیف اول نصیری، رییس سابق ساواک، خسرو‌داد، فرمانده هوانیروز، ناجی، فرماندار نظامی اصفهان و رحیمی، فرماندار نظامی تهران و آخرین رییس شهربانی رژیم سابق را می‌آورند. هرکدام از آن‌ها براساس بازجویی که شده‌اند پرونده‌ای قطور دارند. نصیری مجرم نخستین است، او گنگ و بهت زده، به سوال‌ها با صدایی خفه پاسخ می‌دهد. درست همان‌گونه که در تلویزیون دیدیم. یکی دو بار نیز نام اربابش اعلیحضرت مخلوع را به زبان می‌آورد. او هیچ‌کدام از اتهامات را قبول ندارد. اما در بازجویی به چند قتل اعتراف کرده است. همچنین پذیرفته است که مأمورانش صدها جوان تحصیل کرده و فرزانه را زیر شکنجه شهید کرده‌اند.
رئیس ساواک به گریه می آید
یکی دو بار
«ارتشبد نعمت الله نصیری» (رئیس ساواک)چنان خود را می‌بازد که به گریه می‌افتد. محکمه شکل خاصی دارد، تلفیقی از محاکم شرع و عدلیه، آمیزه‌ای از مذهب و منش انقلابی بدین‌گونه است که احکام رنگی از مذهب دارند ولی با رفتاری انقلابی صادر می‌گردند.

«رئیس ساواک» آخرین حرف‌هایش را می زند، یک جفت چشم اشکبار او را می‌نگرد. چشمان رضایی بزرگ که به یاد آن روزهایی است که به نصیری می‌گفت لااقل نوه سه ساله‌ام را آزاد کنید.

«رئیس ساواک»نه توبه کرد ونه نام خدارابرد!
نصیری هیچ‌کدام از این لحظات را به یاد ندارد. سخنان او پایان می‌گیرد. حاضر نیست توبه کند. حتی حاضر نیست نام خدا را بر زبان آورد.

سوگندبه «جقه ملوکانه»(کلاه پادشاهی)

پس از او رحیمی نیز همین وضع را دارد. آمیزه‌ای از کلمات وجدان، قانون اساسی، شرافت سربازی، سوگند به «جقه ملوکانه» و‌… را بر زبان می‌آورد.

تلاش رحیمی ونصیری برای فرارازدادگاه

یکی دو ساعت پیش از شروع دادگاه نصیری ورحیمی تلاش کرده بودند که بگریزند ولی ظاهراً با هشیاری محافظین تیرشان به سنگ خورده بود.

گریه«سرلشکررضاناجی»

«فرماندارنظامی اصفهان»می‌آید. امیر باریک‌ اندام که مدعی بود نماز شب می‌خواند! ولی در روز حکم قتل صدها تن را امضا می‌کرد. او به کلی خود را باخته است و می‌زند زیر گریه. آقا به امام زمان ما با مردم اصفهان از برادر هم نزدیک‌تر بودیم.
«قصّاب نظامی » می گویدآقا ما آدم بدی نبودیم. بروید از مردم اصفهان بپرسید.

اما قبلاً این سوال از مردم اصفهان شده است. بیش از این پیکر خونین صدها جوان و پیر اصفهانی پاسخ این سوال را داده است.

در ۲ مرحله قراربودکودتاشود
وقتی خسرو داد  برمی‌خیزد، سایه‌ای از ترس در چشمان اوست اعترافات او شنیدنی است.

براساس نقشه‌های شیطانی سرلشکرخسروداد، دوبار قرار بوده کودتا بشود.

یک‌بار وقتی بختیار شاه را راهی کرد، ایشان تصمیم داشته با نیروهای ویژه‌اش پایتخت را تسخیر کند. بختیار را کنار بزند و خودشان فرمانروا شوند.

متهمان به گوشه‌ای برده می‌شوند و دادگاه وارد شور می‌شود. ساعتی بعد حکم‌ها به اطلاع رهبر انقلاب می‌رسد و بعد بار دیگر متهمان صف می‌کشند و حکم خوانده می‌شود.
بسم الله المنتقمبه فرمان خدا، به حکم دادگاه انقلاب اسلامی و با صحه نائب الامام خمینی، ارتشبد نعمت‌الله نصیری… محکوم به اعدام به سرعت تیرباران می‌شود.

به دنبال نصیری حکم بقیه خوانده می‌شود. آن‌ها «مفسد فی الارض» شناخته شده‌اند و چون وجودشان در زمین تولید فساد و زشتی می‌کند، باید زمین تطهیر گردد.


متهمان حکم را نگاه می‌کنند پلک چشم‌های «رحیمی» می‌پرد.

«چهار امیر» گمان می‌کنند که حکم تیرباران درباره آنان چند روز دیگر یا چند هفته دیگر اجرا می‌شود، هیچ‌کدام باور نمی‌کنند که یک ساعت و نیم دیگر گلوله‌ای قلب سنگی آنان را از کار خواهد انداخت.

مترجم امام خمینی درنوفل لوشاتو که بعدهاوزیرخارجه کابینه مهندس بازرگان شد«دکترابراهیم یزدی»  با استفاده از محکومین کنفرانس خبری راه  اندخت.

در آغاز قرار است علاوه بر این چهار تن سالار جاف نیز تیرباران شود. ولی در آخرین لحظه حکم درباره او نقض می‌شود ظاهراً حالا نوبت نظامی‌ها است که بیشترین سهم را در جنایات رژیم مزدور داشته‌اند. عقربه ساعت یازده و ربع را نشان می‌دهد. گروهی از برادران مسلح که جان بر کف گرفته انقلاب را تا این مرحله آورده‌اند سراغ چهار متهم می‌روند. آن‌ها به محض آن‌که چشمشان به گروهی مسلح می‌افتد حکایت را می‌فهمند «بدن نصیری می‌لرزد».

نویسنده (شاهدماجر)که ازاعضای سازمان مجاهدین خلق است می نویسد:حالا ژنرال برای اولین بار فهمیده است که ترس چیست.حالا فهمیده است که وقتی با لگد توی سینه «حنیف ‌نژاد» زد و گفت تکه تکه‌اش کنید برادر مجاهد چه حالی داشت. حالا شاید فهمیده است وقتی دستور داد در برابر چشمان وحشت‌زده« اشرف دهقانی »چریک فدایی به برادرش(بهروز)  تجاوز کنند چه بر آن‌ها گذشته است!.

یک روحانی با آرامش همیشگی‌اش کنار آن‌ها می‌آید. باید وصیت کنند، باید حرف آخر را بزنند باید توبه کنندک

اما«رحیمی و خسرو داد »حتی حاضر نمی‌شوند یک‌بار نام خدا را بر زبان جاری کنند.

«ناجی» گریه می‌کند. التماس می‌کند.

هرکدام جمله‌ای می‌گویند. سکوت سنگینی بر سالن نشسته است. یک کلاه پشمی به سر کشیده‌ام و خیلی گرمم است.

(شاهدماجرکه اززندان رژیم شاه بودها)می نویسد:یاد شبی می‌افتم که نصیری به دیدن زندانیان قزل قلعه آمد و در سلولی من نیز جایی داشتم. در را باز کرد. جرم من ترجمه کتاب «فلسفه انقلاب مصر» نوشته عبدالناصر بود. همراهش چیزی در گوش او گفت. فریاد زد این جاسوس مادر… عبدالناصر را تکه تکه کنید. ژنرال از این کلمه غرق لذت می‌شد.
شاهد درادامه نوشت:باید از پله‌ها بالا برویم. ناجی یکی دو بار تا می‌شود و پس از چند دقیقه وقتی به روی پشت بام ستاد می‌رسیم شهر در سکوت کامل خفته است. ساعت یازده و سی دقیقه است.

نیازی به چشم بندنیست

وقتی می‌خواهند چشمان متهمان را ببندند خسرو‌داد می‌گوید :من نیازی به« چشم‌بند» ندارم.

زندانی سابق ،حزب اللهی زمان  اعدام،که بعدها دردام نفاق افتادمی نویسد: چشم‌ها بسته می‌شود. دور و برم را نگاه می‌کنم. (آه آقا و خانم رضایی سلام، آقای حنیف‌نژاد، آه خانم آلاد‌پوش شما هستید.)
پدر رضایی‌ها چشمانی پر از اشک دارد برادران مبارز نیروهای رزمنده خلق صف می‌کشند. در تاریکی لرزش پای نصیری و ناجی را می‌بینم.

رحیمی (هنگام تبرباران))کاملاً خبردار ایستاده !و خسروداد نیز آرام‌تر از ناجی و نصیری است حکم بار دیگر خوانده می‌شود.

یکی از افسران آزاده که از ماه‌ها پیش به صفوف انقلابیون  پیوسته است و محل خدمتش را ترک گفته، فرمان می‌دهد افراد به دست… هدف، صدای رگبار‌ها... آدم‌هایی که حتی در آخرین لحظه حیات خود نخواستند توبه کنند.

رضایی بزرگ(پدرِرضایی ها) سر به آسمان برداشته. پروردگارا سپاس تراست که بزرگی و انتقام جگرگوشه‌های مرا گرفتی.

افسر تیر، تیر خلاص را در سر چهار عامل مزدور رژیم شاه خالی می‌کند.

چهره رحیمی درهم فشرده است.

ناجی حالت گریه دارد.

نصیری وحشت‌زده است.

خسروداد آرام. شتاب او برای رسیدن به دوزخ چشمگیر است.

شاهدمی نویسد:پایین می آییم. من احساس سرما می‌کنم. آسمان صاف است و سرد. توی سلول زندانیان ولوله‌ای است.

من گریه هویدا را می‌بینم. گمان برده است که نوبت اوست.

گریه دیگران را هم می‌بینم. سالارجاف با صدای بلند گریه می‌کند. دانشی و نیک‌پی(شهردار) رنگ به چهره ندارند.

«سرلشکرامیرحسین ربیعی» و «سرتیپ آیت محققی »فکر می‌کنند لحظه‌ای دیگر سراغشان می‌آیند.
یک روحانی صاحب ‌نام به سالن زندانیان می‌آید و آرام می‌گوید آقایان بخوابید کسی امشب اعدام نخواهد شد امید برای زیستن بار دیگر به چشم‌ها فروغ می‌دهند. یکی دو تن بهم نگاه می‌کنند و می‌خندند.عدل اسلامی هیچ‌کس را بی‌دلیل نمی‌کشد. چراغ‌ها خاموش می‌شود. زندانیان می‌خوابند. حالا همه آرام شده‌اند. یک آمبولانس در ساعات نزدیک بامداد اجساد را به پزشک قانونی می‌برد.

نویسنده:بیرون می‌زنم. در صبح دلنشین خیابان ایران. اینجا همه چهره انقلابی دارند. زمزمه‌ای از یک سرود قدیمی می‌شنوم. پیرمردی به من می‌رسد و می‌گوید: به لطف خدا نصیری جلاد

 تیرباران شد. سر تکان می‌دهم و می‌گویم بله پدر جان من خودم شاهد بودم.

تبریک سازمان مجاهدین خلق بمناسبت اعدام چهارعامل کشتاررژیم شاه  در همان شماره روزنامه اطلاعات منتشر شده است:
به نام خدا و بنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعظم حضرت آیت‌الله خمینی
مجاهدین خلق ایران و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن با قلبی سرشار از احترام فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات فوری چهار تن از عناصر جنایت کار و خیانت پیشه رژیم پیشین دریافت داشتند.
این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی‌بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین به ویژه خانواده‌های داغدار شهدا و شکنجه‌دیدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می‌گوییم. باشد که دیگر در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی‌پناه و فرزندان پیشتاز آنان دست نیابد.

حضرت آیت‌الله، شما با این فرمان انقلابی پرتو دیگری از چهره راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما اسلام به جهانیان عرضه گردید. لذا باز هم مشتاقانه امیدواریم که بدون کمترین توجه به برخی پادرمیانی‌های شرک‌آمیز سازشکارانه و به گونه‌ای هرچه سریع‌تر داد این خلق مظلوم و شکنجه‌دیده ما تا آخرین نفر از بقیه عناصر ضد انقلابی نیز بازستانده شود.

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون/زود است ستمکاران بدانند به کدامین جایگاه روانند.

سرلشکر منوچهر خسروداد پایه گذار و فرمانده گردان چترباز و تیپ نیروی ویژه هوابرد و از سال۱۳۵۰ به بعد فرمانده هوانیروز - در شامگاه پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ بر بام مدرسه رفاه تیرباران شد....
سرلشکر منوچهر خسروداد در ۱۳۰۶  تهران زاده شد، وی آخرین فرمانده هوانیروز شاهنشاهی ایران بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به دلیل احتمال بروز کودتا علیه انقلابیون، جزو اولین گروه افسران عالی رتبه ارتش شاهنشاهی بودند که در ۲۶ بهمن ۱۳۵۷  در پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شدند.
زندگینامه:منوچهر خسروداد فرزند محمدعلی به سال ۱۳۰۶ خورشیدی  در تهران به دنیا آمد. پس از دریافت دیپلم در ۱۳۲۵ با ورود به ارتش در دبیرستان نظام ادامه تحصیل داد.
خسروداد پس از طی دوره‌های مختلف نظامی در هوانیروز نیروی زمینی شاهنشاهی ایران به خدمت پرداخت و مسئولیت‌های ویژه‌ای را عهده دار بود.
سرلشکر خسروداد دومین فرماندهِ هوانیروز (هواپیمایی نیروی زمینی) بود.
در ۲۵ بهمن ۱۳۴۱  پس از تأسیس هوانیروز، به موازات پیشرفت و توسعه آن سازمان، نیروی زمینی به این نتیجه رسید که افسران واجد شرایط را برای احراز فرماندهی هوانیروز تربیت کند، منوچهر خسروداد برای این مأموریت انتخاب و به آمریکا اعزام شد، وی در آنجا موازین مقرر در آیین‌نامه ارتش ایالات متحده را گذراند و پس از طی دوره خلبانی اف-۱۶ (Senior wings)، ترابری او-اچ-۵۸ و چندین دوره دیگر در آلاباما به دریافت مدرک خلبانی ارتش ایالات متحده نایل آمد. از وی به عنوان خلبان رکوردشکن نام برده می‌شد که توانسته بود اوج‌گیری توسط هلیکوپتر را که رکوردش دست یک افسر آمریکایی بود بشکند.
او پس از مراجعت به ایران در اسفند ۱۳۵۰  به فرماندهی هواپیمایی نیروی زمینی گمارده شد و در فروردین ۱۳۵۴ به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
تحصیلات و دوره‌های نظامی:۱۳۲۸  از دانشکده افسری با درجه ستوان دومی. دوره (Senior wings خلبانی اف ۱۶)، ترابری او اچ ۵۸ و چندین دوره دیگر در آلاباما و دریافت مدرک خلبانی ارتش ایالات متحده.۱۳۳۲  با درجه سروانی دوره آموزشگاه چتربازی. دوره چتربازی و حمل و نقل هوای یدر فرانسه. دوره آموزگاری چتربازی پیاده نظام و مدرسه کماندویی (رنجر) درآمریکا فراگیری علوم و فنون جنگ هوایی در دانشگاه جنگ انگلستان. دوره پیاده نظام کوهستانی و جنگهای کوهستانی در کشور سوئیس.

مدالهای سرلشکر منوچهر خسروداد :پاس درجه ۳ و ۱/ افتخار درجه ۳/ خدمت درجه ۳/همایون درجه ۵/ لیاقت درجه ۳/سپه درجه ۳/سپه درجه ۲

مسئولیت‌ها: ۱۳۳۹  فرماندهی گردان چتربازان ارتش. ریاست مهمات ارتش در سلطنت‌آباد. ریاست ژاندارمری فارس و معاونت ژاندارمری کشور.آذر ۱۳۴۸  اولین فرمانده نیروهای ویژه هوابرد. اسفند ۱۳۴۹ ( فرمانده تیپ ۵۵ هوابرد. اردیبهشت ۱۳۵۰  آجودانی کل نیروی زمینی ارتش.
- اسفند ۱۳۵۰ فرمانده هواپیمایی نیروی زمینی (هوانیروز).
دستگیری و اعدام:سرلشکر منوچهر خسروداد
پس ازانقلاب ۵۷ وی از ایران نرفت و توسط نیروهای انقلابی دستگیر شد و به دادگاه انقلاب سپرده شد، سر انجام پس از محکومیت در دادگاه، مفسد فی الارض شناخته و در اقدامی سریع در نیمه شب پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷  ساعت ۲۳:۴۵ در کنار ارتشبد نعمت الله نصیری رییس ساواک، سرلشکر رضا ناجی فرماندار نظامی اصفهان، و سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران رییس شهربانی سابق، جزو اولین گروه افسران عالی رتبه ارتش شاهنشاهی بودند که بر روی پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شدند.
وی درتاریخ پنجم اسفندماه در قبرستان بهشت زهرا تهران در قطعه ۸۲ ردیف ۲۹ شماره ۵۰ به خاک سپرده شد.
روزنامه اطلاعات در فوق‌العاده خود به تاریخ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷  ماجرا را اینطور بیان می‌کند:
نیمه شب دیشب ۴ ژنرال عالیرتبه ارتش پادشاهی شاهنشاهی بر اساس حکم صادره دادگاه انقلاب، تیرباران شدند. در حالیکه یک ربع به ساعت ۲۴ مانده بود ارتشبد نعمت الله نصیری رییس ساواک، سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی سابق، سرلشکر رضا ناجی و سرلشکر خسروداد در دسته اول با چشمها و دستهای بسته روبروی جوخه آتش قرار گرفتند.
جلسه دادگاه از صبح دیروز در محل دبیرستان شماره ۲ علوی تشکیل شد و تا ساعت ۷ بعد از ظهر ادامه یافت. این دادگاه برای بررسی کارنامه ۲۶ تن از مقامات برجسته رژیم سابق که اکنون در زندان بسر می‌برند تشکیل شد. پس از پایان جلسه اعضای دادگاه به حضور امام خمینی رفتند و امام  حکم اعدام ۴ نفر از متهمین ردیف یکم را به حکم آیه شریفه «مفسدین فی الارض» تایید کرد.

بلافاصله پس از اعدام انقلابی عناصر رژیم سابق جوانان مستقر در اطراف کمیته انقلاب و خیابان‌های ایران و ژاله شروع به تیراندازی هوایی کردند و رسیدن روز جزا روز عدل الهی را جشن گرفتند. خبر اعدام این گروه بوسیله بلندگو به اطلاع ساکنان خیابان‌های اطراف کمیته انقلاب رسید.
خبرنگاری در خصوص مشاهدات خود از لحظه اعدام این گونه می‌نویسد:
برای ثبت در تاریخ باید بگویم رفتاری که تیمسار رحیمی و تیمسار خسرو داد در برابر جوخه اعدام داشتند رفتاری بسیار شجاعانه بود. تیمسار رحیمی سلام نظامی داد و «جاوید شاه» گفت و همچنین «پاینده ایران». و تیمسار خسروداد گفت چون من در اینجا ارشد هستم خودش حکم تیر خودش را به خودش صادر کرد. هیچ کدام اجازه ندادند چشم‌هایشان را ببندند. رحیمی بسیار دلاورانه جان داد؛ به گونه‌ای که بعدها آمام خمینی از او به عنوان یک نمونه یاد می‌کرد و می‌گفت که اگر قرار است کسی بمیرد حداقل مثل او شجاعانه بمیرد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:گزارش فوف ازسایت سازمان مجاهدین خلق اخذکرده ام،چون آنهاخیلی جسوربودندودرهمه جانفوذداشتندوشاهدماجرابودند،البته بااصلاحات(حذف توهینها).

کنفرانس مطبوعاتی با فرماندهانی که دستورتیرانقلابیون رادادند ویامرتکب مفاسدی شده بودند.

هویدا، نخست وزیر دکترسید شجاع الدین شیخ الاسلام زاده، وزیر بهداری ، منوچهر آزمون، وزیر مشاور ، غلامرضا نیک‌پی ،شهردار تهران ،منصور روحانی،وزیر کشاورزی.سرلشکررضاناجی(فرمانده نظامی اصفهان)،سپهبدمهدی رحیمی(فرمانده نظامی اصفهان)،سپهبد خلبان امیرحسین ربیعی(فرمانده نیروهوایی)،تیمسار آیت محققی(فرمانده  پایگاه یکم شکاری مهرآباد)،

بعداز ظهر روز یکشنبه، (۲۲ بهمن ۱۳۵۷) کمیته ارتباط مطبوعات امام بناگهان اعلام نمود که تعدادی از مقامات سابق رژیم شاه  که درزندان هستند در حضور خبرنگاران داخلی و خارجی در با مصاحبه مطبوعاتی شرکت خواهد داد 

کنفرانس(بازجویی) درروزسه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۵۷انجام شددکترسیدشجاع الدین شیخ الاسلام زاده

اتاق کوچک و مملو از خبرنگاران برد و در همین حال که بسیاری از خبرنگاران بر زمین نشسته بودند، گروه اول زندانیان شامل امیرعباس هویدای یهودی(نخست وزیری که۱۳سال حکومت کرد)  ، دکتر شیخ الاسلام زاده» وزیر اسبق بهداری ، «منوچهر آزمون» وزیر مشاور اسبق ، «غلامرضا نیک‌پی» وزیر اسبق و شهردار سابق تهران و «منصور روحانی» وزیر اسبق کشاورزی به اتاق وارد شدند، چهره‌هایشان مضطرب و در عین حال غمزده بود و بشدت سمی میکردند اضطراب خود را پنهان کنند. «هویدا» طبق روال همیشگیش خواست پیپ‌اش را در آغاز مصاحبه روشن کند اما مسئولین به تمام افراد حاضر در اتاق تذکر دادند که سیگار نکشند و «هویدا» نیز بناچار با لبخندی پیب خود را روی میز گذاشت که تا به آخر همانجا بود .

«هویدا» سعی میکرد بهنگام پاسخ دادن به خبرنگاران لبخند بزند و لحنی مطایبه آمیز با خبرنگاران خارجی داشته باشد اما در عین حال مضطرب و لرزان مینمود.

در این میان «منوچهر آزمون» با کبودی گوشه چشم چپ و در وهله بعد «نیک‌پی» بیشتر ازدیگران بر اعصاب خو مسلط بودند و روحانی ساکت‌تر و با قیافه‌ای مظلومتر از همه.

در این مطلب بعلت کمبود امکانات ترجمه بیشتر سوالات خبرنگاران داخلی آمده است.

در این مصاحبه دکتر «یزدی» نیز شرکت داشت که بر اداره جلسه و ترجمه گفتار کمک میکرد.

هویدا : تمام سیستم را

یکی از خبرنگاران از «هویدا» سوال کرد: شاه شما را به زندان انداخت تاخودش رانجات بدهد. حالا امروز نسبت به او چه احساسی دارید و آیا مقصرش میدانید؟

«هویدا» جواب داد : سیستم را، تمام سیستم را.

بعد درباره توقیفش گفت «من به دادگاهی نرفتم. طبق ماده و حکومت نظامی یک روز آمدند و مرا توقیف کردند . امروز (۱۱/۲۴) صبح هم در بازداشتگاه هیچ‌کس نبود. بنده خودم تصمیم گرفتم که آنجا بمانم و به مقامات رسمی مملکتی مثل این آقایان (به دکتر ابراهیم یزدی) خودم را تحویل بدهم. توسط آشنایان با کمیته تماس گرفته شد و بنده را به اینجا آوردند وگرنه میتوانستم بروم حتی شش ماه پیش.

کجا؟ فکر میکنید اگر فرار میکردید در امان بودید؟

«هویدا» گفت که من الان نیم ساعت است که به اینجا آمده‌ام و هنوز آقایان(اشاره به دکتر یزدی) نمیشناسم. مراسم و فقط عکس ایشان (دکتر یزدی) را در روزنامه دیدم که حتما بعدا آشنا میشویم . در یکی از لحظات که دیگران صحبت می کردند «هویدا» به آهستگی از «شیخ الاسلام‌زاده» که در کنارش نشسته بود سوال کرد بقیه کجا هستند؟ و او گفت همه فرار کرده‌اند.

نظر شما راجع به دادگاه انقلاب چیست؟

هویدا:نمیدانم چه دادگاهی است. حتما طبق یک اصول صحیح اسلامی خواهد بود.

رابطه شما با ساواک چگونه بود؟

هویدا: رییس ساواک معاون نخست وزیر بوده اما مسئولش خود او بوده نه من ، مسئول تمام جزءجزئ آن.

 پس نقش شما این و سط چه بوده؟

هویدا: این مسائل هم ناشی از سیستم است، قانون اساسی هم همینطور ، مسائل روشن خواهد شد. بعدا در دادگاه.

یکی از خبرنگاران گفت: کدام سیستم؟ مگر شماها نبودید که این سیستم را می ساختید؟

هویدا: قرار نبود من اینجا محاکمه بشوم!. به هرحال کفتم که مقصر سیستم است. مسائل را باید از دید زمان وقوع آن دید.

روحانی : انهدام کشاورزی را قبول ندارم

سپس «منصور روحانی» در جواب سوال یک خبرنگار گفت که کاخ وزارت کشاورزی چهارده سال پیش شروع شده بود و من تمامش کردم اما راجع به انهدام کشاورزی من این حرف را قبول ندارم. روزی که من وزیر شدم مجموع کود مصرفی که از کارخانه ها بیرون می‌آمد ۲۸۰ هزار تن بود اما روزی که من پستم را ترک کردم به ۷۰۰ هزار تن رسیده بود که لابد به مصرف تولیدات کشاورزی رسیده است . در مورد محصولات کارخانه‌ای هم به عنوان مثال مقدار چغندر مصرفی در سال ۱۳۵۵ خیلی کمتر بود اما در زمان من مقدار مصرف و تولید قند خیلی بیشتر شد و البته بایستی ازدیاد جمعیت را هم در نظر داشته باشیم و ر اینکه نوع خوراک های مصرفی هم بهتر شد که البته بعلت درامد نفت بود که همه مردم میدانند.


 

در اینجا دکتر «یزدی» خطاب به «روحانی»(وزیرکشاورزی) گفت: از کجا می‌دانید که همه مردم میدانند؟

روحانی: «خب ... باید بدانند

و دکتر «یزدی» با لحن خاصی تکرار کرد : ..پس باید بدانند!..

هویدا : من هم به اندازه دیگران...

در این موقع یکی از خبرنگاران از «هویدا» در مورد نقش وی در ایجاد فضای اختناق سوال کرد .

«هویدا» پاسخ داد که من هم به اندازه هر فرد ایرانی دیگر در این مورد مسئولم.

خبرنگار: چطور چنین چیزی امکان دارد درحالیکه شما مسئولیت‌هایی بسیار بیشتر از یک فرد عادی داشتید.

هویدا:باشد. با اینحال بازهم به قدر یک فرد معمولی مقصرم.

در اینجا مصاحبه مطبوعاتی با این گروه که در حدود سه ربع ساعت بطول انجامید تمام شد و گروه بعدی از مقامات سابق ارتش که طی یکی دو روز اخر بازداشت شده‌اند به اتاق مصاحبه آمدند که گفتگو با آنها در حدود دو ساعت بطول انجامید. این گروه هر چند نسبت به گروه قبلی تسلط بیشتری داشتند با اینحال عصبی و ناراحت بنظر میرسیدند. در این میان تیمسار «ربیعی» خونسردتر از دیگران بود.

این گروه شامل «تیمسار امیر حسین ربیعی» فرمانده سابق نیروی هوایی، سپهبد «مهدی رحیمی» رئیس سابق شهربانی کل کشور و فرماندار نظامی تهران وحومه (جانشین او یعنی)، «سرتیپ خلبان آیت محققی» فرمانده پایگاه یکم شکاری و« سرلشکر  رضا ناجی» معاون عملیاتی نیروی زمینی و معاون فرماندار نظامی تهران (فرماندار نظامی سابق اصفهان و بعد قزوین) بودند.

ناجی: دستور مافوق بود

یکی از خبرنگاران از سرلشکر «ناجی» سئوال کرد:شاه در مصاحبه با «نیوزویک» در زمان «ازهاری» گفته بوده که شما خودسرانه در اصفهان دست به کشتار زده‌اید. نظرتان در این مورد چیست؟

 ناجی : من بابد قبل از هر چیز توجه مخبرین محترم را به این نکته جلب کنم که هر نظامی هر عملی که انجام میدهد بدستور مقام مافوقش است .

خبرنگار:پس به این ترتیب شما از شاه دستور می گرفتید؟

ناجی: «ما ازشاه مستقیما جواب نمی گرفتیم از مقامات بالاتر دستور میگرفتیم.

«سرلشکررضاناجی» گفت: از مقامات بالاتر برای ما دستور می فرستادند. سپس در مورد واقعه کشتار اصفهان گفت که آنچه در اصفهان انجام گرفته صحبت قتل عام نبوده و ماسعی کردیم حداقل تعداد تلفات را داشته باشیم .

یکی از خبرنگارانپرسید: چطور اجازه دادید همشهری‌هایتان را بگلوله ببندند؟

ناجی: من به هیچ وجه اجازه ندادم که همشهری هایم کشته شوند، من خودم مستقیما هیچ وقت دستور ندادم .

خبرنگار: علت برکناری شما از پست فرمانداری نظامی اصفهان آیا بعلت سرپیچی شما از مقررات بود؟

ناجی: من البته اطلاعی از علت برکناری‌ام ندارم و نمیدانم به چه دلیل بوده است.

دستگیری شماراتوضیح بدهید؟

سرلشکر  ناجی: امروز (۲۳/ا ا) که طبق معمول به سر کارم در لویزان رفته بودم و سرجایم نشسته بودم آمدند و مرا دستگیر کردند.

محققی: من ازهیچ چیزاطلا ندارم!

یکی از خبرنگاران به سرتیپ «محققی» که بشدت عصبی اما با حالتی خشک و خیلی جدی نشسته بود و اغلب ساکت بود ،پرسید: در مردم این باور هست که در سیستم خاص نظامی یک فرد تبدیل به مو جودی بی اراده و فاقد شعور میشود. آیا این درست است؟

فرمانده پایگاه یکم شکاری بالحنی جدی پاسخ داد: «خیر، چنین چیزی نیست،من در تهران نبوده‌ام و هیچ اطلاعی ندارم و نمیدانم منظور شما ازفجایع چیست، من یک خلبانم.

خبرنگار:ولی دستورراشما میدهید.

ناجی: دستور میدهم ولی تابحال حتی یک گلوله از طرف هواپیماهای ما بسوی مردم شلیک نشده است .

خبرنگار:آیا این درست است که شاه پس از ترک ایران با مقامات ارتش در تماس بوده و حتی بطور پنهانی به جزیره کیش رفت و آمد میکرده است؟
تیمسار امیرحسین ربیعی: هیچگونه تماسی بعد از رفتن شاه حتی بطور تلفنی نبوده و از نظر بعد فاصله هم شاه نمی تو انسته به کیش بیاید و برود.

 در مورد چگونگی تشکیل شورای عالی ارتش که به اعلام بیطرفی ارتش انجامید توضیح دهید؟

تیمسار  ربیعی: صبح دیروز (۲۲ بهمن ۱۳۵۷) ساعت ۹به من اطلاع دادند که برای تشکیل بک میتینگ با شرکت فرماندهان ارتش به کمیته بروم، من به آنجا رفتم و در آنجا در حدود پنجاه هزار نفر از امرای والای ارتش بودند که به اتفاق و صددر صد تصمیم گرفتند و گفتند که ادامه پشتیبانی از دولت بختیار کار صحیحی نیست .

یکی از خبرنگاران گفت:  اما آنموقع دیگر دیر شده بود و شما چاره‌ای جز این نداشتید.

 تیمسارربیعی : من آنموقع از وضعیت اطلاعی نداشتم و از نقطه نظر نیروی هوایی، ما وضعیت بقیه نیروها را نداشتیم، اما من دیدم بختیار میگوید میخواهم از طریق قانون اساسی جمهوری اعلام کنم و آقای مهندس بازرگان هم میخواهند جمهوری اعلام کنند. پس فکر کردم نتیجه یکی است و چرا کاری کنم که منجر به خونریزی شود. پس نبایستی از دولت بختیار پشتیبانی کنم.

 آیا شاپور بختیار هم در این جلسه فوق العاده حضور داشت؟

 ربیعی : نه او نبود و وقتی کما بیش مطلع شد گفت برگردید به سر کارهایتان اما ما گوش نگردیم و سعی کردیم که این جلسه فوق العاده انجام شود.

آنگاه یکی از خبرنگاران در مورد نوار گفتارِ شاه خطاب به امرای ارتش در مو رد کشتار ضبط شده و به دست مردم رسیده بود سئوال کرد.

 تیمسارربیعی :صد در صد حقیقت ندار د، من هیچوقت نه خود این نوار را شنیدم و نه در باره‌اش هیچکس به من چنین دستوری داد، چون بنظر من اصولا کار نیروی هوایی نبود و بنظر من شاه از جهت دادن چنین دستوری آدم ضعیفی بود.

رحیمی :صدای شاه نبود

و در این موقع تیمسار «رحیمی» گفت که من هم نظر تیمسار «ربیعی» را تائید میکنم، بنا به و ظیفه‌ام نوار را شنیدم و چون خوب صدایش را میشناختم دیدم که نبود و نتوانستم قبول کنم.

*یکی از خبرنگاران : همه صدایش را میشناختند .

تیمسار  رحیمی : «من حتی از نظر سیلابی هم میشناختم. 

دکترابراهیم یزدی : اما مقامات و متخصصین امریکایی همه تایید کردند که صدای شاه خائن است .

در این موقع یکی ازخبرنگاران سئوال کرد: با تبلیغاتی که روی ارتش میشد ماباور میکردیم که همه چیز دارد ، جز بمب اتمی . ادعا بر این بود که فوق العاده نیرومند است اما اکنون بنظر می‌آید ارتش در برابر نیروی خارجی تحملی نداشته و همه قدرتش تنها برای مردم بوده است، با اینحال چطور شد که ارتش در مقابل مردم از هم متلاشی شد؟

فرماندار نظامی سابق و رئیس کل شهربانی سابق «سپهبد رحیمی» پاسخ داد: ارتش هیچوقت خودش را جدا از مردم نمیداند و با آنها یکی است.

این جواب باعث شد که یکی از خبرنگاران با لحن اعتراض آمیزی سوال کند:  پس مسئول کشتار بیرحمانه هفتم و هشتم بهمن چه کسی بو د؟.


سپهبد «رحیمی» بصورتی مردد و غافلگیر شده جواب داد: «من نبودم

در این لحظه جلسه متشنج شد که البته تازگی نداشت. در طول مصاحبه با هر دو گروه، به سبب فوق العاده بودن این مصاحبه، این حالت بکرات دیده شد. با دخالت دکتر «یزدی» مجددا سکوت برقرار شد و سپهبد «رحیمی» حرفهایش را ادامه داد و گفت:  ارتش هیچوقت از ملت جدا نبوده. ملت را در خودش میدیده و منهم خودم را از ملت جدا نمیدانم، اگر فکر میکنید ما ارتشیها با نیت سرکوبی مردم و تعمدا به طرف هموطنان عزیز شلیک کرده ایم اینطور نیست ، میخواهم این را عرض بکنم که هر سرباز برموضع خودش وظیفه دارد که اسلحه‌اش را محکم نگهدارد و اگر کسی خواست آن را از او بگیرد او را بزند.

یکی از خبرنگاران گفت: من خودم روز ۱۷ شهریور (جمعه سیاه) در میدان شهدا بودم و دیدم که مردم نشسته و بیدفاع را مورد [هدف] گلوله قرار دادند بدون آنکه کاری کرده باشند .

تیمسار رحیمی: قبول کنید که دستور ما در کلیه موارد این بود که مبادا از دهن کسی خون بیاید، این دستور ما بود، یک مثال جزئی بزنم، همین الآن که ما اینجا هستیم این آقایان چریکها به ما اخطار می‌کنند که اگر بخواهید تکان اشتباهی بخورید و با بطرف ما حمله کنید میکشیمتان، این وظیفه‌شان است که اگربطرف آنها رفتیم دفاع بکنند. بنابر این دستور کلی این بود که خونریزی نشود، حالا باید ببینیم که در حین برخورد چه پیشامدی شده است، خب مردم بطرف سربازان می آمدند با آجر و سنگ و به آنان فحش می دادند .

خبرنگار:جواب فحش گلوله است؟

رحیمی: ابدا نخیر خیر. جوانان آنطور تحت ناشر ایدئولوژی خودشان قرار داشتند که بی محابا به جلو می آمدند و سربازان برای اینکه اسلحشان را نگیرند شلیک می کردند.

F- 14 هاکجاهستند؟

یکی از خبرنگاران خارجی سئوال کرد: «چه اتفاقی برای سلاح‌های بسیار حساسی که در نیروی هوایی وجود داشته افتاده است؟ شنیده شد که بعضی را از بین برده‌اند که به دست نیروی انقلاب نیفتد و همچنین گویا هو اپیماهای اف-14 را به خارج فرستاده اند»

تیمسار  ربیعی: «یک دانه از طیاره نیروی هوایی ما از ایران خارج نشده و هواپیماهای اف-14 هم در پایگاه‌های اصفهان و شیراز هستند و سه تاهم در یک پایگاه تهران.» و اضافه کرد:من از اولین کسانی بودم که خواستم ارتش با مردم اعلام همبستگی کند و حتی در روز یکشنبه(۲۲ بهمن ۱۳۵۷) در ساعت ۹ صبح بختیار از من خواست تا ساختمان تسلیحات قورخانه را از هوا بمباران کنیم.
سپهبد رحیمی: «من هم(پاسخ ربیعی را) تایید می کنم.
تیمسار  ربیعی ادامه داد: «اما ما از اینکار امتناع کردیم و بدون اطلاع بختیار شورای عالی ارتش را تشکیل دادیم.

یکی از خبرنگاران خارجی سوال کرد: آیا وسایل فنی مجهز و پیشرفته ارتش را متخصصین آمریکایی از سوی پنتاگون حفاظت می کنند؟
تیمسار ربیعی: «خیر، دست خود ما هست فقط ممکن است از متخصصین و از کمپانی‌های خارجی تولید کننده استفاده کنیم چون ما در این مورد کاملا آموزش دیده‌ایم .

در این هنگام دکتر «یزدی» گفت: اما به گفته خود مقامات آمریکایی و برطبق شواهد بسیار، استفاده از این سلاح ها حداقل تا بیست سال دیگر برای افراد ارتش ایران امکان داشته است.

در این موقع یکی از خبرنگاران گفت جالب توجه اینست که این آقایان این همه دم از همبستگی ارتش و ملت و موافقتشان با این امر میزنند آنوقت ما شاهد اینهمه فجایع بودیم،

دکتر «یزدی» بلافاصله گفت:  لابد آن کشت وکشتارها هم توی نوار بوده، همانطور که ازهاری گفته بود(تظاهرات مرگ برشاه)
از سپهبد «رحیمی» سوال شد: چرا شما که میکوئید موافق همبستگی مردم و ارتش بوده‌اید در اعلامیه هابتان طرفداران امام خمینی را خائن وخرابکار معرفی میکردید؟

رحیمی جواب داد: «در مملکت ما داشتن اسلحه غیر مجاز غدغن است، به ما اطلاع میدادند که عده‌ای اسلحه دارند که ما در آنموقع به آنها خرابکار می گفتیم و ما برای آنکه این عده مسلح به جان افراد بی سلاح نیفتند جلوگیری میکردیم.
دکتر «یزدی»: ترجیح میدادید خود شما بکشید تا آنها بکشند.
سپس سپهبد «رحیمی» راجع به چگونگی دستگیریش و این که چشم مایش را بسته و او به محل فعلیش آورده‌اند به خبرنگاران خارجی توضیحاتی داد.

یکی از خبرنگاران از تیمسار «ربیعی» سوال کرد: «شما روی ارتش و نیروی هوایی منظم تاکید می کنید در حالی که سر تیپ محققی اشاره ای داشت به این که مسائلی که اخیر اتفاق افتاده در اثر کوشش همافران و مخالفت و پایمردی آنها بوده است.
ربیعی جواب داد: همافران دسته اول و تحصیلکرده ارتش هستند، نیروی هوایی سقوط نکرد اما همافران به پیروزی نهضت کمک کردند چون آنها میدانند و آگاهند که ارتش ما برای جنگهای خارجی است نه برای جنگهای داخلی .

خبرنگار نیوزویک سئوال کرد: شما همه زیر نظر شاه و تحت دستور او کار کرده‌اید. حالا پس از رفتن او چه احساسی دارید؟
دبیعی:شاه مرتکب اشتباهات زیادی شده است .

خبرنگار:آیا شما موافقید اگر شاه در ایران باشد برای جنایاتش محاکمه شود؟

ربیعی :  مربوط به تصمیم گیری مردم است.
سپهبد رحیمی : اصولا ارتش مال مردم و مال مملکت است. تا وقتی که شاه فرماندهی داشت ایشان بود و حالا که نیست ارتش می‌ماند دوش به دوش مردم، چون مملکت باید ارتش داشته باشد.
سرلشکر  ناجی :  من میخواهم نظر مخبرین محترم را به این مطلب جلب کنم که به هیچوجه هیچ فرماندهی، هیچ افسری ، هیچ درجه‌داری و هیچ سربازی در ارتش خودش را از ملت جدا نمیداند. اگر پیدا شده افسر یا سربازی که احساس کینه نسبت به مردم راشت مطرود است.

«سزلشکررضاناجی» درادامه گفت:من خودم موقعی که فرماندار نظامی اصفهان بودم بارها خودم در محل حاضر میشدم تا تیراندازی نشود. یک بارش موقعی بود که حداقل سیصد هزار نفر از اهالی اصفهان از مسجد سید به طرف مسجد مصلا یا بالعکس میرفتند. اگر هم تیراندازی میشد هوایی بود که مردم در آنصورت می گفتند پفکی (توخالی) است و افسران ناراحت میشدند، اما من در یک جلسه افسران را جمع کردم و گفتم از این حرف ناراحت نشوید . روش ما ین بود که اول با بلندگو بعد با ماشین آبپاش و گاز اشک‌آور اقدام میکردیم و در نهایت شدت با تیرهای هوایی.

خبرنگار:پس کشتار نجف آباد به چه شکلی اتفاق افتاد؟

ناجی : «من مطلقا در نجف آباد کاری نکردم چون آنجا فرماندار نظامی نداشت و برای ثابت کردن آن میتوانید بگویید همان آقایان پرورش و طالقانی بیایند اینجا و نظر بدهند. من همیشه تلاش میکردم بازار باز بشود، چون میگفتم هم بضرر دکانداران و هم به ضرر اقتصاد مملکت است. «ناجی» در ادامه حرفهایش مدعی شد که در اصفهان حتی یک تانک چیفتن در اختیار نداشته است و ادامه داد که ارتش ما مثل پاکستان یا انگلستان نیست که داوطلب داشته باشد. ۹۹ درصد آن کادر و وظیفه است و بنابر این خودشان را از مردم میدانند.

خبرنگار:چرا ساکت نشستید؟

*خبرنگار یک روزنامه ترکی سئوال کرد: «شماکه این ادعاها را می‌کنید، چرا ساکت نشستید و به اینهمه کشت و کشتار و شکنجه‌های ساواک و سیا اعتراض نکردید؟»

 «ناجی» جو اب داد: «همانطور که قبلا گفتم یک سرباز وظیفه‌اش چیز دیگری است و اینکه باید به هر ترتیبی هست برای حظ جانش جنگ افزارش را حفظ کند.»

در اینجا سپهبد «رحیمی» گفت: «اصولا وظیفه فرماندار نظامی اینست که مانع جمع شدن سه نفر بیشتر بشود. برای همین ما به گاز اشک‌اور و ماشین آبپاش و تیر هوایی متوسل میشدیم و آنقدر تیر هو ایی رها میکردیم که همه مردم فکر میکردند هوایی است. می‌آمدند جلو و در نتیجه بطرف آنها شلیک میشد.»

«دکتر ابراهیم یزدی»:در فیلمهایی که در روز ۱۷ شهریور گرفته شده بوضوح نمایان است که مردم نشسته بودند .

رحیمی»: من آنموقع نبودم ...

از «ربیعی» سوال شد: شایع بود که چند نوبت شاه میخواسته ایران را ترک کند اما عده‌ای از سران ارتش از جمله شما مانعش میشدید و ادعا میکرده‌اید او رابرتخت نگاه خواهید داشت.

امیرحسین ربیعی : ماهیچوقت جرئت اینکه بتوانیم بگوئیم شاه بماند با برود را نداشتیم و تصمیمات به عهده خودش بود.

در این موقع سرتیپ «آیت محققی» که از همه ساکت‌تر بود در مورد وقایع اخیر بکلی اظهار بی اطلاعی کرد و گفت:  من هشت ماه است که به تهران منتقل شده‌ام و واقعا نمیدانم چیست.

«تیمسارامیرحسین ربیعی» در مورد نحوه دستگیرش گفت:

نیروی هوایی سرجایش بود، سرپست بودیم، فقط تعدادی از پرسنل رفته بودند در شهردر تظاهرات و در پایگاه‌ها باز بود. امروز (۲۲/ ۱۱) مرتبا از نیروی زمینی سپهبد حاتم تلفن کرد و گفت نیروی زمینی از بین رفته، دریایی همینطور، فقط هوایی مانده، من خواستم تا ارتش از هم نپاشد بنابراین اقداماتی کردم. حتی از یک اسلحه‌خانه حفاظت کردیم و سلاحهایی را که مردم می‌آورند جمع میکردیم تا از بین نرود. بعد تلفن کردم به رادیو تلویزیون و خواستم با آقای قطب‌زاده صحبت کنم راجع به اینکه رادیو اعلامیه‌های محرک پخش نکند چون مردم بمارتش حمله میکنند و از هم میپاشد در حالیکه به آن احتیاج داریم، بالاخره توانستم داماد آقای طالقانی را پیدا کنم که گفت من می آیم اما وقتی من آمدم چشمم را بستند و آوردند اینجا مثل یک زندانی .

دکتر «یزدی»: من  حرف ربیعی راتکذیب میکنم. داماد آقای طالقانی الآن اینجا هستند و با آقای ربیعی هم تماسی نگرفته اند.

دراین موقع یکی از خبرنگاران گفت: مسئله اطاعت از مقررات و فرامین که آقایان دائما به آن اشاره میکنند، آنهم اطاعت کورکورانه برای زمان جنگ است نه صلح، هیچ فرماندهی موظف نیست از فرمان غلط استفاده بکند، فرض کنیم حرف هایتان درست اما وقتی با مردمی رو برو شدید که حتی بادست خالی بپیشواز گلوله می‌آمدند چرا به این فکر نیفتادید که آنها بخاطر چه میجنگند و اعتقادشان چیست.

ناجی: همانطور که گفم فردی در ارتش نیست که بخواهد علیرغم مسئولیت حفظ اسلحه اش آدم بکشد، من فکر میکنم یک دستهای ظریفی خواسته که ارتش را لجن‌مال کند، تمام فرماندهان را بدون استثناء، تاموقعی که مردم راه میرفتند ما کاری نداشتیم. در روز عاشورای اصفهان پس از آنکه جماعت به طرف مسجد مصلا حرکت کرد، آیت الله خاتمی به من اطلاع داد. گفتم فورا اجازه بدهید بروند و با آنکه بر بازگشتشان ه ناحیه شهرداری را آتش زدند، پنجاه، شصت مغازه و چند سینما را آتش زدند ما کاری نکردیم .

در این هنگام دکتر «یزدی» و چند تن دیگر از «ناجی» خو استند که منظورش را از عنوان کردن «دست‌های ظریف» بیان کند. «ناجی» گفت: «منظورم همانهائی هستند که میتوانند بین ارتش و مردم جدایی بیندازند.

دامادآیت الله طالقانی(همسرِاعظم طالقانی) به سرلشکرناجی اعتراض گرد

سمت راست: محمدبسته نگار(همسراعظم طالقانی)مکبرنمازجمعه به امامت آیت الله سیدمحمودطالقانی)

با گفتن این حرف یک تن از حضار که گویا دامادِ آقای طالقانی(محمدبسته نگار) بود خطاب به «ناجی» گفت: آقای ناجی بیانید برای یکبار هم که شده مرد باشید و مردانه رفتار کنید و اقرار کنید که چه ها کردید، شما چطور نمینوانید بعنو ان یک ژنرال این مملکت تشخیص بدهید که واقعیت چیست؟ از ابتدای این جلسه سعی کرده‌اید دائما مسائل را وارونه جلوه دهد و از زیر بار حقایق شانه خالی کنید، یا شما (اشاره به سرتیپ  محققی ) بعنو ان یک ژنرال چطور ادعا میکند که از اوضاع مملکت بی خبر بوده‌اید و از قتل عام مردم چیزی نمیدانید، و شما آقای «ناجی» بروید از دادگاه نورنبرگ درس بگیرید که چگونه جانیان نازی شجاعانه در مقابل دادگاه ایستادند و گفتند بما دستور دادند بکشید و ما کشتیم، شجاعت را لااقل از آنها یاد بگیرید.

در این حین «ناجی» سکوت کرد و دکتر«یزدی» خطاب به خبرنگاران گفت:

اینها شریک جرم‌های شاه هستند ولی اگر مدعی‌اند یا به عللی معتقدند ، باید بداند که مولا علی گفت هرگز نگو من مامورم و معذور، اگرچه اینها رفتارشان با ما در هیچ معیار جهانی درست و مطابق با قانون نبوده اما ما با آنها رفتاری مثل خودشان نخواهیم داشت. کسی که فردی را برای گرفتن اقرار زیر شکنجه قرار میدهد انسان نیست، ما به برادرانمان دستور صریح داده‌ایم که آنها را نکشند. مسائلی است که بر دادگاه انقلابی روشن خواهد شد.

پایان کنفرانس واعتراض 

در این لحظه جلسه بپایان رسید در حالی که زندانیان دیگر بیرون رفته بودند. سرتیپ «محققی» و تیمسار «ربیعی» آخر از همه بطور خصوصی از دکتر «یزدی» گله کردند که چرا آنها را با دیگران در یک ردیف قرار داده است، دکتر «یزدی» به آنها جو اب داد: «من بهیهچ وجه قصد ندارم پیش از تشکیل دادگاه انقلاب حرفی بزنم با قضاوتی کرده باشم اما باید بگویم در اسلام ما جرم خاص داریم و جرم عام ، مثلا نصیری جرم خاص دارد و شما دو نفر جرم عام بمنی بهرحال شما مجرمید.»

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع کنفرانس «مشرق»بااصلاحات وافزودن تصاویر.

خاطرات دستگیری ومحاکمات سران طاغوت اززبان یک مبارز

 آقای خلخالی  لیستی  24 نفره را خدمت امام برد که آنها را تیرباران کنند. امام آن لیست را مطالعه کردند و 4 نفر از آن لیست 24 نفر را اجازه دادند که تیرباران شوند. این چهار نفر عبارت بودند از نعمت‌الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامی تهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان

خبرگزاری فارس: ماجرای دیدار حاج احمد‌آقا خمینی با هویدا/ سران رژیم طاغوت توسط مردم دستگیر شدند

در روز پنج‌شنبه 26 بهمن 1357، چهار مقام عالی‌رتبه نظامی دوره پهلوی اعدام شدند. اندکی بعد تر در روز 18 فروردین 1358 امیرعباس هویدا نخست‌وزیر دوران پهلوی نیز اعدام شد. نکته جالب تاریخی این است همه این افراد توسط مردم دستگیر شدند. 

ابوالفضل توکلی بینا از جمله مؤسسین هیات‏‌های مؤتلفه‏ اسلامی بود. پس از اعدام انقلابی حسن علی منصور، نخست وزیر، همراه‏ دیگر اعضای جمعیت، دستگیر شد و در مدرسه‏ رفاه و مسجد قبا به فعالیت ‏پرداخت. به دلیل اینکه سال‌ها در خدمت بنیانگذار انقلاب اسلامی بودند. با او از دوران حضور امام در مدرسه رفاه و رویداد‌های که در مدرسه روی داد گفت‌وگو کرده که در زیر می‌خوانید:

​​​​​​​

* در اولین روز ورود امام به مدرسه رفاه چه اتفاقاتی افتاد؟

 امام فقط یک شب در مدرسه رفاه خوابیدند و بعد به مدرسه علوی رفتند. روز اول بعضی از آقایان کم لطفی کردن و به بچه‌هایی که ده پانزده روز نخوابیده بودند، گفتند: خوب کار شما تمام شد، یعنی تشریف ببرید. در حالی که خود ما از موسسین مدرسه رفاه بودیم و برادران ما زحمت زیادی کشیده بودند. مرحوم حاج مهدی عراقی شب خدمت امام رسید و از این ماجرا گله کرد. امام هم فرموده بودند: اعضای ستاد را بیاورید نزد من. شب همه برادران ستاد در خدمت امام بودیم. امام رضوان‌الله تعالی علیه از برادران تشکر و قدردانی فراوانی کردند.

خاطرات همراه امام از نوفل لوشاتو: ابراهیم یزدی مشاور امام نبود

*آیا امام دیدار مردمی هم داشتند؟

از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد. صبح‌ها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه می‌کردند و از ساعت 3 به بعد خانم‌ها برای دیدن امام می‌آمدند. برخی خانم‌ها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند، بی‌هوش می‌شدند. یادم هست که شهید محلاتی آمد خدمت امام و عرض کرد که این خانم‌ها اکثرا جوان هستند و از شدت علاقه و ازدحام جمعیت بی‌هوش می‌شوند، حرام است که به دیدار شما بیایند؟ امام خنده ملیحی کردند و فرمودند: خیال می‌کنید شما مردها شاه را از تخت پایین کشیدید، خانم‌ها در این انقلاب سهمشان از شما زیادتر است. لذا اجازه ندادند که دیدار خانم‌ها قطع شود.

* چه وقت هویدا را به مدرسه رفاه آوردند؟

تقریباً یکی دو روز بعد از پیروزی انقلاب او را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردند و در یک محل اختصاصی و اطاق مستقل نگهداری کردند.

*آیا کسی که او را بازداشت کرد را می‌شناسید؟

من الان یادم نیست که چه کسی او را بازداشت کرد.

*مردم هویدا را دستگیر کردند یا مبارزان شناخته شده علیه رژیم شاه؟

 اغلب عوامل رژیم توسط مردم بازداشت شدند مردم پس از دستگیری آنها را به مدرسه رفاه تحویل می‌دادند. البته می‌دانید که هویدا در زندان شاه بود. هویدا در این اواخر دستگیر شد نصیری هم در زندان بود.

این دستگیر‌ی‌ها در اواخر رژیم پهلوی بود و این‌ها در زندان جمشیدیه بودند ولی وقتی در زندان را باز کردند اینها می‌خواستند فرار کنند. مثل نصیری وقتی نصیری از زندان جمشیدیه آزاد شد مردم او را گرفتند و به مدرسه رفاه آوردند.

* چرا اتاق اختصاصی در اختیار هویدا قرار دادند؟

ج: برای اینکه با کسی ارتباط نداشته باشد، او آدم زیرکی بود.

*کسی هم اجازه ملاقات با او را نداشت؟

 خیر، فقط یک روز حاج‌ احمدآقا (خمینی) اظهار علاقه کرد که من می‌خواهم هویدا را ببینم، گفتم خیلی خوب ایشان را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردم و حاج احمدآقا هم مقداری با او صحبت کرد.مرحوم حاج احمد آقا به او گفت: این چه کارهایی بود که کردی؟ هویدا هم گفت: من نبودم سیستم بود او خیلی حراف بود. می‌گفت: من کاره‌ای نبودم سیستم بوده و همه را انداخت به گردن سیستم.

 امام دستور داده بودند که هر چه می‌خواهد برای هویدا فراهم کنید، هم غذا و هم سرویس جداگانه به او داده می‌شد.

* حکم اعدام این افراد همان جا صادر می‌شد؟

 آقای خلخالی در یک لیستی نام 24 نفر را خدمت امام برد که آنها را تیرباران کنند. امام آن لیست را مطالعه کردند و 4 نفر از آن لیست 24 نفر را اجازه دادند که تیرباران شوند. این چهار نفر عبارت بودند از نعمت‌الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامی تهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان.در بین این چهار نفر، روحیه خسروداد از همه قوی‌تر بود، بعد سرلشگر رحیمی بود خسروداد را وقتی از پله‌های مدرسه رفاه برای تیرباران بالا می‌بردند خیلی قوی و محکم به شاه فحش داد و گفت: به او گفتم کوتاهی کنی همه ما را خواهند کشت.

دولت موقت تلاش زیادی کرد تا هویدا تیرباران نشود. وقتی از امام خمینی این دستور را می‌گیرند. خلخالی از جریان مطلع می‌شود، بلافاصله قبل از اینکه نامه امام به دستش برسد دستور تیربارانش را صادر می‌کند.

*کجا اعدام شدند؟

بله، در پشت‌بام مدرسه رفاه.

* این اعدام‌ها فضای انقلاب را خشن نمی‌کرد؟

نه، به مردم و برادران ما روحیه می‌داد.

*آیا در لحظه اعدام شما نیز حضور داشتید؟

 نه، من به پشت‌بام نرفتم، ولی در مدرسه حضور داشتم.

*نحوه دستگیری رحیمی چگونه بود؟

وقتی شب 22 بهمن گاردی‌ها حمله کردند به نیروی هوایی و مردم هم به حمایت از آنها برخاستند؛ صحنه مهیجی به وجود آمد رحیمی فرماندار نظامی تهران که خیلی هم گردن کلفت بود سر خیابان جامی نرسیده به میدان حسن‌آباد توسط دو جوان بازداشت شد.

این دو جوان کم سن و سال که یکی از آنها اسلحه کمری داشت و دیگری چاقو، سر چهارراه حسن‌آباد ماشین رحیمی را متوقف می‌کنند. ماشین تا می‌ایستد یکی‌شان از یک درب اتومبیل و دیگری از درب دیگر وارد ماشین می‌شوند و رحیمی را دستگیر و او را به مدرسه رفاه می‌آورند و تسلیم مامورین می‌کنند. من خودم رحیمی را بردم زیرزمین مدرسه رفاه و او را زندانی کردم. همانطور که می‌دانید نصیری در بین زندانی‌های جمشیدیه بود. جوانی که او را آورد بازداشت او را این گونه برای من نقل کرد، می‌گفت: من شاهد باز کردن درب زندان جمشیدیه بودم. او را هم می‌شناختم. دیدم نصیری بارانی خودش را انداخته روی دستش خیلی آرام می‌‌خواهد در برود. پریدم گرفتمش، یک وقت مردم فهمیدند، ریختند روی سرش و زخمی‌اش کردند.

من هم داد و هورا کردم تا بتوانم او را سالم به ستاد تحویل بدهم، آن جوان می‌گفت من آنجا آنقدر داد و بیداد کردم که من می‌خواهم او را سالم به ستاد مدرسه رفاه تحویل بدهم. می‌بینید مردم ما حتی جوان کم سنی که او را بازداشت کرده چقدر عاقل و خوب فکر می‌کرد. او را آورد و تحویل ما داد.

وقتی نصیری را به مدرسه آوردند یک قسمت ازسر و زیر گلویش زخمی شده بود. من او را بردم داخل زیرزمین و تحویل گروه پزشکی دادم تا او را معاینه کنند. نصیری می‌گفت، گلویم را سفت بسته‌اند. گفتم نگران نباش به زودی راحتت می‌کنند.

بعدازظهر نصیری را برای مصاحبه به طبقه بالا بردم. در مصاحبه هم خیلی از رژیم شاه حمایت می‌کرد، خیلی افسر مغروری بود، فکر می‌کرد الان می‌آیند او را می‌برند. خیلی قلدری می‌کرد.این‌ها فکر نمی‌کردند یک روزی گرفتار شوند. امثال این افراد زیاد بودند که به دام افتادند، مثلاً ناجی فرماندار نظامی اصفهان را بازداشت کردند، فرماندار نظامی قزوین و زنجان که آن جنایات را کرده بودند. همه این‌ها در طبقه دوم مدرسه رفاه زندانی بودند./93/11/27فارس

.اما چگونه یک اعدامی ازمرگ رهایی پیداکرد

آیت الله صادق خلخالی او را مفسد فی الارض شناخت و حکم اعدام را بی تردید صادر کرد. اما اندک زمانی بعدتر جای خود را به آیت الله محمد محمدی گیلانی داد که حکم را از اعدام به حبس ابد تقلیل می دهد به اضافه مصادره تمامی اموال و موظف به طبابت رایگان می شود.

دکتر شیخ از حاکم شرع می خواهد زمینه طبابت او را در زندان فراهم کنند و عملا بهداری زندان اوین را در اختیار می گیرد و پس از چندی آوازه شهرت او در تخصص ارتوپدی چنان می پیچد که گفته می شود خود آقای محمدی گیلانی و همسرش نیز پس از یک سانحه به او مراجعه می کنند و آیت الله درمی یابد آنچه درباره مهارت های دکتر شنیده بود واقعیت دارد.امکانات پزشکی بیشتری در اختیار او قرار می گیرد و پس از چندی  محمدی گیلانی موافقت امام را برای آزادی او جلب می کند.

خاطره یک اعدامی رژیم شاه  اززندانبان انقلابی 

وزیربهداری شاه:« روزی در مطب نشسته بودم که دیدم مرد میان سال و محترمی وارد شد. اما به جای این که از دردی بنالد به چهره من نگریست و گفت: آقای دکتر! مرا نمی شناسید؟ پاسخ دادم:  چشمان من کم سو شده است اما پُرسو هم بود چون شمار بیماران زیاد است نمی توانم به خاطر بسپارم. گفت: بنویسید! زیاد بنویسید! ولو سه روز طول بکشد. ناگهان به یاد آوردم او یکی از همان انقلابیونی است که مرا در زندان اوین در اختیار داشتند و پس از این که حکم اعدام من جدی شده بود به صورت غیر مستقیم به من می فهماند اگر دو سه روز بگذرد ممکن است حاکم شرع جدیدی بیاید. همین اتفاق هم افتاد و با آمدن حاجی گیلانی حکم تغییر کرد و من اعدام نشدم.» دکتر شیخ آن گاه از او می پرسد که چرا این کار را کردی و چرا دوست نداشتی من اعدام شوم در حالی که آن روزها شور انقلابی و اعدام خواهی همه جا را گرفته بود و مرا دزد و خائن می دانستند؟

پاسخ داد: «من در یکی از روستاهای آذربایجان سرباز بودم. نامزدم به دیدار من می آمد. در راه اتوبوس آنها تصادف می کند. وقتی رسیدم گفتند خوش بختانه آمبولانس مجهزی حاضر بود و او را برد و آن زن – که اکنون همسر من و مادر فرزندان من است-  نجات یافت. آن مرد می گوید: وقتی پرسیدم در این جای دور افتاده آمبولانس از کجا آمد؟ پاسخ دادند: دکتر شیخ به تبریز – زادگاه خود- آمده بود و در راه بازگشت در اینجا توقف کرد و وقتی دید هیچ امکاناتی نداریم با هزینه خود این آمبولانس را اهدا کرد.

شما همسر مرا نجات دادی و من احساس دِین می کردم. اما نمی توانستم مانع اجرای حکم شرع شوم فقط می دانستم حاکم شرع دیگری می آید و خوش بختانه پیش بینی من درست بود و بی آن که هیچ صحبتی با ایشان شده باشد خودشان در بررسی دوباره حکم اعدام را به حبس ابد تغییر دادند.

«دکترسید شجاع الدین شیخ الاسلام زاده» مشهور به «دکتر شیخ »  ۳۵ سال بعد از صدور حکم اعدام، زندگی کرد و سرانجام در ۲۷ خرداد ۱۳۹۳ در ۸۳ سالگی درگذشت.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خاطره همسروزیربهداری شاه ازلطفی که حاکم شرع حکومت اسلامی به همسرش کرد.

آن چه در ادامه می آید  خاطره همسر یکی از اعدامیان رژیم شاه

خانم« آذر آریان‌پور»:در حوالى ظهر از دفتر« آیت‌الله  محمدمحمّدى گیلانى» حاکم شرع دادگاه انقلاب، تلفن بى سابقه‌اى دریافت کردم که مرا به تعجّب دچار کرد، منشیش به من اطلاع داد که باید براى امر مهمّى عصر همان روز در قم به حضور آیت‌الله برسم. با توجّه به این مساله که مسافت تهران تا قم بیش از ۱۴۰ کیلومتر بود، باید هر چه زودتر حرکت مى‌کردم تا به موقع برسم....
من به احترام بازدید از یک شهر مقدّس چادر نماز سیاهى عاریه کرده بودم که سراپایم را مى‌پوشاند. هر قدر بیش‌تر به دعوت ناگهانى حاکم شرع فکر مى‌کردم مضطرب‌تر مى‌شدم. منظورش از ملاقات با من چه بود؟ حالا حاکم شرع از جان من چه مى‌خواست؟ نکند که حبس ابد شجاع‌الدین را به اعدام تغییر داده باشد؟

به خانه حاکم شرع رسیدم،منتظرماندم تابیاید.
 از سرسرا سرفه مردانه‌اى شنیده شد. دو مرد معمّم «یا اللّه» گویان وارد اتاق شدند. زن‌ها به اتاق مجاور رفتند. دختر گیلانى  به مردى که چهره و موى کم رنگ و چشم‌هاى آبى داشت و عمامه سفید بر سر نهاده بود، گفت: «آقا جان، خانم شیخ الاسلام‌زاده از ساعت چهار بعد از ظهر منتظرتان هستند.»
آیت‌الله گیلانى با صدایى ملایم و شمرده مرا مورد خطاب قرار داد: «همشیره به منزل ما خوش آمدید. ببخشید که قدرى تاخیر کردم. براى مراسم هفت پسر ارشدم که غفلتاً وفات یافته، مراسمى در قبرستان داشتیم و معطل شدم. عذر مى‌خواهم


همسروزیررژیم شاه:حاکم شرع، مردى که شوهرم را به حبس ابد محکوم کرده بود، با آنچه تصور مى‌کردم، تفاوت داشت. خشن و عداوت‌طلب وسنگدل به نظر نمى‌رسید و بر اعصاب خود تسلّط داشت. از مرگ پسر ارشد خود چنان به آرامى یاد مى‌کرد که مرا به حیرت مى‌انداخت. او ادامه داد:«پس از وقوع حادثه اتومبیل، همسر شما را از اوین به بالین فرزندم آوردیم ولى متاسفانه کار از کار گذشته بود.»
ناگهان یاد اشاره شجاع در ملاقات آخرمان افتادم که مى‌گفت او را از اوین به بالین مرد جوان محتضرى برده بودند. در حالى که از نگاه میزبانم حذر مى‌کردم و به تصویر حضرت على علیه‌السلام که تنها زینت دیوار اتاق بود، نظر مى‌انداختم، با تاثّر گفتم:
ـ «آقا، به شما تسلیت مى‌گویم. داغ فرزند تسلى‌ناپذیر است.»
حاکم شرع با سر خود حرف مرا تصدیق کرد و گفت:
ـ «مع هذا چون حیات و ممات ما تابع مشیّت الهى است، جاى اعتراض باقى نمى‌گذارد.»

دامادش که چندان از خودش جوان‌تر نبود و قیافه سیه‌چرده‌اى داشت، دستى به ریش خود کشید و اظهار داشت:
ـ «عمر بشر دست خداست ولى نفرین آدم بدخواه را هم نباید دست کم گرفت!»
حاکم شرع در تایید سخن دامادش افزود: «آخرین حکمى که قبل از شروع ماه مقدس رمضان صادر کردم، مربوط به دکتر شیخ الاسلام‌زاده بود. خانواده‌ام معتقد است که محتملا نفرین او دامنگیر ما شده و از جانب ما طلب بخشش واجب است!»
همسروزیر:حالا فهمیدم که منظور از احضار من به قم چه بوده است. نفس بلندى کشیدم تا خشم سرکش‌ام فروکش بکند و بتوانم عاقلانه از خودمان دفاع بکنم.
خانم« آذر آریان‌پور»:آقایان، شما شوهرم را آن طور که سزاوار است، نمى‌شناسید. او بدخواه و کینه‌توز نیست و به دشمنانش هم نفرین نمى‌کند. من هم اهل نفرین نیستم و فقط بعد از حُکم بى‌دادگرانه شوهرم نسبت به کائنات بدبین شدم و کفر گفتم.
دامادِ گیلانى زبان به اعتراض گشود: همشیره، شما نباید کفر بگویید. دکتر شیخ الاسلام‌زاده مقصّر بود. او شغل شریف طبابت را ول کرد تا به طاغوت خدمت بکند. کفر شما معصیت کبیره است. استغفر‌الله بگویید!
حاکم شرع میانجى شدوگفت:«از حق نباید گذشت. دکتر شیخ‌الاسلام‌زاده واقعاً طبیب حاذقى است و از این طریق مصدر خدمات موثّرى بوده، در بهدارى اوین هم شبانه‌روز با صمیمیّت طبابت مى‌کند. فعالیت او نه تنها شامل افراد زندانى مى‌شود، بلکه شامل برادران پاسدار هم هست. به همت او وضع درمانگاه خیلى پیشرفت کرده و سبب رضایت خاطر ما شده است
سپس به طرف من برگشت و ادامه داد: همشیره، همسر شما انسان شریفى است. قدرش را بدانید!
«آذر آریان‌پور»:شگفتا! درست پنج هفته بعد از آن که حاکم شرع شوهرم را به عنوان «مفسد فى الارض» به حبس ابد محکوم کرده بود، از او مثل یک قهرمان ستایش مى‌کرد!
ناگهان میل شدیدى در من بیدار شد که در باره شوهرم با این مُجریان قانون صحبت بکنم و باطن نیک او را به آن‌ها بشناسانم. چادرم را به دورم کشیدم و با شور بى‌سابقه‌اى به بازگو کردن قصه زندگیمان مشغول شدم. از آشنایى و ازدواجم با شجاع، از آرمان‌هاى اجتماعیمان، از سال‌هاى اقامت و تحصیل در آمریکا و از بازگشتمان به ایران و تلاش براى معاش سخن گفتم. سپس صحبت را از طبابت خصوصى شوهرم به تاسیس سازمان توان بخشى کشاندم، و به عواملى که به شرکت او در کابینه‌هاى هویدا و آموزگار و سرانجام حبس او منجر شد، اشاره کردم. صادقانه از حس جاه‌طلبى شجاع که آغشته از اشتیاق شدید او به خدمت خلق بود، تعریف کردم. از کارشکنى‌هاى دربار و سازمان امنیت شمّه‌اى شرح دادم. چنان صمیمانه سخن مى‌گفتم که گویى با دوستان قدیمى به صحبت نشسته‌ام. آیت‌الله و دامادش با علاقه به من گوش مى‌دادند. زمان و مکان را فراموش کرده بودم و هر چه دل تنگم آرزو داشت، بى پروا به زبان مى‌آوردم. خودم را زنى در محضر دو مرد نامحرم نمى‌دیدم. دادخواهى در محضر حاکمان شرع بودم.

همسرِوزیربهداری شاه می گوید:نمى‌دانم چند ساعت بدون وقفه درد دل کردم. دهانم خشک شده بود و گلویم مى‌سوخت. جرعه‌اى آب نوشیدم و کلامم را این طور خاتمه دادم: «زندگى ما با زندگى شما تفاوت داشت: ما در فرنگستان تحصیل کردیم؛ به طبقه بالا تعلق داشتیم و برخلاف شما اهل تعبّد نبودیم. على رغم این تفاوت‌هاى ظاهرى، ما هم مثل شما افراد شریفى بودیم که به حفظ قانون و رعایت اخلاق اهمیت مى‌دادیم. ما سزاوار ظلم و بدنامى و تاراج نبودیم.»
خاموش شدم و چادرم را که از سرم افتاده بود، مرتب کردم.

دیروقت بود،سفره انداختند، حاکم شرع رو به من کرد: «همشیره، یک لقمه شام با ما صرف بکنید!»

 پس از صرف اندکى شام، میزبان(آیت‌الله گیلانى)با تانّى شروع به سخن کرد:«همشیره، انقلاب ما یک انقلاب اسلامى و ملاک قضاوت ما قرآن کریم است. هر حکمى که داده‌ایم بر مبناى شریعت اسلام بوده است. در دوران محمّدرضا دین و قرآن را زیر پا گذاشتند و ظلم را از حدّ گذراندند. مال و جان و ناموس مردم پشیزى ارزش نداشت. تصدیق مى‌کنید؟»
جواب دادم: «از سلطنت که ذاتاً متعدّى است، انتظار مردم‌دارى نمى‌رود، ولى حساب انقلاب جداست. انقلاب ما براى ایجاد برابرى و برادرى صورت گرفت نه براى اجحاف. بر فرض که شوهرم گناهکار است، من و پسرم مرتکب چه گناهى شده بودیم که از خانه خودمان بیرونمان کردند؟ کار تهدید کمیته به جایى رسید که مجبور شدم فرزندم را از ایران دور بکنم تا در امان باشد. از برکت انقلاب براى من نه خانه مانده است نه خانواده!»
حاکم شرع: «همشیره، حالا کجا اقامت دارید؟»
«آذر آریان‌پور» :سربار اقوامم شده‌ام.
آیت الله گیلانی:  خانه مسکونى شما متعلق به شوهرتان بود؟ 
جواب دادم: زمینش را پدرم به من داده بود. ساختمان آن را قریب ده سال قبل با درآمد طبابت شوهرم بنا کردیم.
حاکم شرع گفت: «من به عنوان یک مسلمان متعهد نمى‌توانم شاهد بى‌خانمانى شما باشم.

وبعدبمن گفت:همشیره، نامه‌اى به امام خمینى مرقوم دارید تا فردا که به حضورشان مى‌روم، از طرف شما بدهم و تقاضاى مساعدت بکنم. فهرستى هم از اثاث منزلتان که مصادره شد براى شخص خود من بفرستید تا در مورد استرداد آن‌ها هم اقدام بکنیم. فعلا تا روشن شدن وضعتان، همین جا در بالاخانه مهمان عزیز ما باشید.
همسروزیربهداری شاه:باورم نمى‌شد که مقامى که دستور مصادره اموال ما را صادر کرده بود، حالا خانه خود را به من تقدیم مى‌کرد!
حاکم شرع قلم و کاغذى به من داد و با کمک او نامه کوتاهى خطاب به آیت‌الله خمینى نوشتم و استدعاى استرداد خانه‌مان را کردم. بعد از جا بلند شدم تا مرخص بشوم. حاکم شرع با علاقمندى پرسید:همشیره، این وقت شب چطور به تهران برمى‌گردید؟
 جواب دادم:دوستى در اتومبیل انتظارم را مى‌کشد. به علاوه «خداوند خودش مرا حفظ مى‌کند
«آذر آریان‌پور»:حاکم شرع براى نخستین بار تبسّم کرد!.
حاکم شرع حکومت اسلامی امام خمینی:همشیره، پس از فوت فرزندم، قصد داشتم با رخصت امام خمینى در نجف در جوار حضرت امیرالمومنین متحصّن بشوم. ولى حالا به شما قول مى‌دهم که در همین مقام بمانم تا شوهر شما را آزاد بکنم.

اما درادامه گفت:البته هنوز محاکمه ایشان در اذهان مردم تازه است وتجدید محاکمه و یا عفو مصلحت‌آمیز نیست.
از او تشکر کردم و به سرعت خارج شدم. راننده پشت رل خوابش برده بود. بیدارش کردم و عازم تهران شدیم.

۳روزبعدازدیدارباحاکم شرع
سه روز بعد، حاکم شرع به قول خود وفا کرد و شخصاً به من تلفن زد وگفت:همشیره، امام خمینى درخواست شما را لبیک گفتند! ان شاء‌الله منزل مبارک است. از کمیته براى تحویل آن با شما تماس مى‌گیرند. خدا نگهدارتان باشد!

«خانم آذر آریان‌پور» همسر دکتر سید شجاع الدین شیخ الاسلام زاده (وزیر بهداشت رژیم پهلوى)، خواهر دکتر آریان‌پور کاشانى، خاله شاعر معروف سهراب سپهرى است.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مورداستفاده:۲ تیر ۱۳۹۴خبرگزاری مهربنقل ازروزنامه جمهوری اسلامی بااصلاحات(حذف اضافات غیرضرور)وافزدون تصاویر