پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

ماجرای"مات الدین"عاش الدین چیست؟

​قضاوتی ازجنس «حضرت داوود» وحضرت علی

ماجرای «مات الدین»عاش الدین چیست؟
حضرت «داوود»نبی علیه السلام از کوچه‌ای می‌گذشت، کودکانی رادید که سرگرم بازی بودند، و شنید کودکی را به نام «مَاتَ الدِّین»(دین مُرده) صدا می‌زنند.

 داوود به نزدآن پسررفت و پرسید: نام تو چیست؟

کودک : مات الدین.
داوود : چه کسی این نام را برای تو توگذاشته؟
کودک: مادرم.
حضرت داوود(ع)ازآن کودک خواست تابه خانه شان بروندومادرش راببیند.

داوود پیامبر(ع)،زن راملاقات کرد و پرسید ای زن! اسم فرزندت چیست؟
زن : مات الدین.
داوود: چه کسی این نام را بر فرزندتان گذاشته است؟
زن : پدرش.
داوود: به چه مناسبت؟
زن : زمانی که این فرزند را حامله بودم، پدرش با گروهی(کاروانیان) به سفر رفت، ولی با آنان بازنگشت، احوالش را از ایشان جویا شدم گفتند: مُرده.

داوود: اموال شوهرت چطور شده؟

زن : همسفران شوهرم گفتندکه چیزی از خود برجای ننهاده!

زن درادامه می گوید،ازهمرهان همسرم پرسیدم:پس هیچ وصیت و سفارشی نکرد؟

همسفران شوهرم گفتند، وی می‌دانست که تو بارداری، شوهرت سفارش نمود به تو بگوییم فرزندت پسر باشد یا دختر، نامش را «مات الدین» بگذاری.

داوود: آیا همسفرهای شوهرت مرده‌اند یا زنده؟

زن: زنده.
داوود: مرا به منازل  کاروانیان ببر .
زن، داوود را به خانه‌های آنان برد،

حضرت داوود همه آنان رافراخواند وبه بازجویی آنان پرداخت.

ورازجنایت افشاشد.

چون جنایت ایشان برملا گردید،حضرت علی، آنها(متهمان)راملزم کردکه هم خونبها رابپردازندو هم اموال مقتول را.

 و آنگاه به زن گفت: حالا نام پسرت را« عاش الدین»(دین  زنده است) بگذار(عَاشَ الدِّین)

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آیت الله نجم الدین طبسی گفتند،همه پیامبران وائمه(ع)چنین علومی برخورداربودند وامامأموربه اجرای آن نبودند،ولی درآخرالزمان«حضرت مهدی»عجل الله اینگونه قضاوت خواهدکرد
این برنامه را من درصبح روزجمعه، ۱۴ آذر ۱۳۹۹ازرادیوی ماشینم شنیدم( شبکه معارف).

البته آقای طبسی دراول ازقضاوت امیرالمؤمنین علی علیه اسلام گفتند:امیرالمومنین علیه‌السلام وارد مسجد گردید، ناگهان جوانی گریه کنان در حالی که گروهی او را تسلی می‌دادند، جلوی آن حضرت آمد.

امام ازجوان پرسید: چرا گریه می‌کنی؟
جوان: یا امیرالمومنین! سبب گریه‌ام حُکمی است که «شُریح قاضی» درباره‌ شکوایه ام نموده، که نمی‌دانم بر چه مبنایی استوار است.

حضرت علی قضیه راپرسید؟

آن جوان، داستان خود را چنین شرح داد:

پدرم با این جماعت به سفر رفته و اموال زیادی به همراه داشته و اینها از سفر بازگشته و پدرم با ایشان نیامده است، به کاروانیان پرسیدم،پدرم چراهمراهتان نیامد؟ ، می‌گویند: مُرده است. از اموال و دارایی او می‌پرسم، می‌گویند: مالی از خود برجای نگذاشته است.

به دادگاه شکایت کرده ام ، شریح آنهارامحاکمه کرد و سرانجام با سوگندی آنان را آزاد کرده، با این که می‌دانم پدرم اموال و کالای زیادی به همراه داشته است.
حضرت علی(ع) : زود به نزد« شریح» برگردید تا خودم در کار این جوان تحقیق کنم.

آنان برگشتند و آن حضرت نیز نزد «شریح بن حارث کندی» مشهور به« شُریح قاضی»آمده به وی گفت: چگونه بین ایشان حکم کرده‌ای؟
شریح قاضی گزارش پرونده متهمین راداد: یا امیرالمومنین! این جوان مدعی بود که پدرش با این گروه به سفر رفته و اموال زیادی با او بوده و پدرش با ایشان از سفر بازنگشته است. و چون از حالش جویا شده، به وی گفته‌اند: پدرش مُرده است. و من به جوان گفتم: آیا بر ادعای خود گواه داری؟ شاکی گفت نه، ومن هم مراسم قسامه رااجراکردم ،متهمین منکر شدند قسم  خوردندکه درمرگ پدراین جوان نقشی نداشتیم و من هم آنهارا«تبرئه»و آزاد کردم.
امیرالمومنین علیه‌السلام به شریح فرمود: بسیار متاسفم که در مثل چنین قضیه‌ای این گونه حکم می‌کنی؟!
شریح: پس حکم آن چیست؟
حضرت علی : به خدا سوگند اکنون چنان بین آنان داوری کنم که پیش از من جز داود پیغمبر کسی به آن حکم نکرده باشد.
حضرت علی خطاب به غلامش کرد وگفت:ای قنبر! ماموران انتظامی را حاضر کن!

«قنبر» مأموران حکومت راپیش خلیفه مسلمین(حضرت علی) آورد.

آن حضرت هر ماموری را مسئول مراقبت یکی ازمتهمان کرد.(متهمان ۵ نفربودند)

و آنگاه به صورتهایشان خیره شد و گفت: چه می‌گویید آیا خیال می کنید که من از جنایتی که بر پدر این جوان آگاه نیستم؟! وآنگاه ادامه داد، اگر اطلاع نداشته باشم نادانم.

سپس به ماموران، دستورداد: صورتهایشان را بپوشانید و آنان را از یکدیگر جدا سازید پس هر یک را در کنار ستونی از مسجد نشاندند در حالی که سر و صورتشان با کیسه ای پوشیده شده بود،امام به«منشی خود»( عبدالله بن ابی‌رافع) گفت: قلم و کاغذ بیاور

توضیح نگارنده-پیراسته فر»آقای نجم الدین طبسی می گوید:«عبدالله بن ابی‌رافع »رئیس دفترحضرت علی بود. ودرمورد«قنبر»هم می گوید:اویک ایرانی بود.

حضرت علی علیه السلام در مجلس قضاوت نشست و مأموران حکومت نیز مقابلش نشستند.

و آن حضرت به مأموران گفت: هر وقت من «تکبیر» گفتن شما نیز تکبیر بگویید.

وآنگاه، مردم را از مجلس قضاوت بیرون نمود ودادگاه رسماً شروع شدو اولین نفر از متهمین را مقابل خود نشانید و صورتش را باز کرد و به «عبدالله بن ابی‌رافع »گفت: بازجویی این مرد را مکتوب کن و به باز پرسی او پرداخت .

اولین سئوال قاضی دادگاه: سفرتان درچه روزی شروع شد؟

متهم: فلان روز.

علی:چه روزی وچه  کسی به درِخانه پدر این جوان رفت؟
متهم:فلان کس ودر فلان روز.
علی:در کجا-کدام محل- بودید که پدر این جوان مرد؟
متهم:در فلان محل.
علی:در خانه چه کسی؟
متهم:در خانه فلان.
علی:بیماری اش چه بود؟
متهم:با فلان بیماری.
علی:مرضش چند روزی طول کشید؟
متهم:فلان مدت.
علی:در چه روزی مُرد؛ چه کسی او را غسل داده کفن نمود و پارچه کفنش چه بود و چه کسی بر او نماز گزارد و چه کسی با او وارد قبر گردید؟

متهم:همه را توضیح داد.
وقتی بازجوئی به پایان رسید،حضرت علی «تکبیر»(آلله اکبر)گفت و طبق هماهنگی اولیه- مأموران(هر ۵نفر) همصدا «تکبیر»گفتند.

 متهمان دیگر،که درجای دیگری  نگه داشته شده بودند، امکان دیدن همدیگررانداشتند(انفرادی) بازداشت بودند.وقتی صدای تکبیرها را شنیدند باخودگفتند:ای دادوبیداد،این رفیقمان مارافروخت! همه را«لو»داده ،رازشان را فاش شد.

 حضرت  دستور داد مجددا سر و صورت همین متهم را پوشانده وی را به زندان ببرند.
سپس نفردوم رااحضارکرد ود مقابل خود نشانید و صورتش را باز کرده به وی گفت:

آیا تصور می‌کنی که من از جنایت و خیانت شما اطلاعی ندارم؟
در این هنگام «متهم» که با صدای الله اکبردادگاه ،یقین کرده بودند، رفیقش(متهم اول)  ماجرا اعتراف کرده چاره‌ای جز اقرار به گناه خویش و شرح ماجرا ندید و گفت: یا امیرالمومنین! من هم یک نفر از آن گروه بودم ،من راضی به کُشتنش نبودم.و این گونه به تقصیر خود اعتراف نمود.
وآنگاه قاضی محکمه(حضرت علی)،متهمین دیگررابترتیب  احضارکرد وآنهاهم،یکی پس از دیگری به کُشتن همسقرخود و تصرف اموال او اقرار کردند.

و اما «متهم اول» که دربازجویی اش، اقرار نکرده بود،وقتی افشای رازرااززبان اینهاشنید،لب به اعتراف گشود.

و آنگاه امام علی(ع) آنان را ملزم به پرداخت خونبها و اموال پدر جوان گردانید.

واما یک مشکل دیگری پیش آمد.

وآن در موقعی بود که خواستند سهم خودازمال مقتول را بپردازند ، هر کدام مبلغی را ادعا می‌کردندکه متاوت باادعای دیگری بود.

امام علی(ع)دستوردادانگشترهایشان رادربیاوند وحضرت انگشترخودش راهم درآوردو گفت که آنها را مخلوط کنید.

و بعدگفت:هر کدامتان که انگشتر مرا بیرون آورد در ادعایش راست گفته است؛ زیرا انگشتر من سهم خداست و سهم خدا به واقع اصابت می‌کند.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:نجم‌الدین  طبسی کیست؟.

«آیت الله نجم‌الدین مروجی طبسی» متولد ۱۳۳۴ نجف(فرزندِ آیت الله محمد رضا طبسی نجفی)، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و مدیریت موسسه ولاء صدیقه کبری(ع) است.

آیت الله طبسی در مباحث درس خارج فقه و اصول نیز از محضر آیت الله جعفر سبحانی، آیت الله کوکبی، آیت الله جوادی آملی، آیت الله حسین نوری همدانی، آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله میرزا جواد تبریزی، آیت الله وحید خراسانی، آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی تلمذ کرده است.
وی در مسائل فقه و اصول، تفسیر و کلام و حدیث تطبیقی صاحب نظر می‌باشد و تدریس در دروس مقدمات و سطوح عالی حوزه و در حال حاضر خارج فقه و اصول و خارج مهدویت را در برنامه‌های خود دارد.
تدریس در مراکز تخصصی مهدویت، علوم حدیث، موسسه آموزشی پژوهشی مذاهب اسلامی، مرکز تخصصی تربیت محقق مذاهب اسلامی، مدرسه تخصصی امامت، موسسه در راه حق بخش دیگری از فعالیت‌های ایشان است.

آیت الله طبسی علاوه بر تدریس در دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه داخل و خارج کشور، سفرهای متعدد تبلیغی نیز در کشورهای عربی و اروپایی داشته است.
مباحث کارشناسی و گفتگو در شبکه‌های مختلف رادیو ـ تلویزیون به زبان‌های فارسی و عربی ارائه می‌شود که از سال ۱۳۸۲ تا کنون در برنامه‌های «نشان صبح»، «حیات طیبه»، «بیراهه»، «عصر انتظار»، «امت برتر»، «سخنرانی»، «نشانی»، «اندیشه‌های نو» و «سخن انتظار» رادیومعارف حضور داشته است.
وی عضو هیئت علمی و شورای علمی مراکز تخصصی مهدویت، علوم حدیث، موسسه آموزشی پژوهشی مذاهب اسلامی و مرکز تخصصی تربیت محقق مذاهب اسلامی می‌باشد.
ازاین پژوهشگرتوانمند،ده‌ها مقاله و کتاب از ایشان منتشر شده است.