شهدای نهضت مشروطیت گیلان
بعدازمقاومت مردم جنبش مشروطیت بثمرنشست ، مظفرالدین شاه ناچارشدفرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ امضاء وصادر کند.
علمایی که به عنوان اعتراض در شاه عبدالعظیم تحصن کرده بودند ویا به قم رفته بودند بازگشتند و تحصن در سفارت انگلیس نیز پایان یافت. مردم صدور فرمان مشروطیت را جشن گرفتند.
مجلس اول در ۱۸ شعبان ۱۳۲۴ (۱۴ مهر ۱۲۸۵) در تهران گشایش یافت. نمایندگان به تدوین قانون اساسی پرداختند و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه این قانون نیز به امضای او رسید
مشروطیت
مزارشهدای مشروطیت گیلان-رشت
پس از مرگ مظفرالدین شاه، ولیعهد او محمدعلی میرزا شاه شد و از همان ابتدا به مخالفت با مشروطه و مجلس پرداخت و در مراسم تاجگذاری خود نمایندگان مجلس را دعوت نکرد
در سال ۱۲۸۷ خورشیدی (۱۳۲۶ قمری)، محمدعلیشاه قاجار پس از آن که با مشروطهخواهان و مجلس از در مخالفت درآمد، مرکز فرماندهی خود را در باغشاه قرار داد،
شاه جدیدخواستارتبعید هشت تن ازسران آزادیخواهان شد ازجمله: جهانگیرخان صور اسرافیل، سید محمدرضا مساوات شیرازی، ملک المتکلمین، سید جمالالدین واعظ اصفهانی، بهاءالواعظین و میرزا داودخان..
ولی مجلس با درخواست شاه برای تبعید برخی از مشروطهخواهان مخالفت کرد. سرانجام در اثر ایستادگی و سرپیچی از فرمان شاه، بالاخره با فرستادن کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق حمله به مجلس را آغاز کرد
پس از حمله به مجلس و پخش خبر آن، در شهرهای دیگر ایران شورش هائی برخاست. مردم تبریز با شنیدن خبرهای تهران به هواداری از مشروطه و مخالفت با محمدعلی شاه برخاستند. انجمن تبریز عملاً جایگزین مجلس ملی شده بود. شاه نیروهای دولتی را برای سرکوب فرستاد. علی مسیو، ستارخان، باقرخان و حیدرخان عمواوغلی درتبریز به بسیج مردم و سازمان دهی نیروی مسلح برای مقابله با نیروهای دولتی کمک میکردند،۱۱ماه مقاومت کردند.
محمدعلیشاه از تزار روسیه نیکلای دوم درخواست کمک کرد و تبریز به محاصره نیروهای روس و نیروهای دولتی درآمد. سردار یارمحمدخان کرمانشاهی که از فعالان مشروطه بود به یاری ستارخان و باقرخان شتافت. وی بعداً به وسیله عبدالحسین میرزا فرمانفرما حاکم کرمانشاه و عامل حکومت مرکزی در ۱۳ مهر ۱۲۹۱ ه. ش به قتل رسید
در اوایل ربیعالثانی سال ۱۳۲۷ ه. ق. (اردیبهشت ۱۲۸۸ ه. خ) دولتین روس و انگلیس موافقت کردند که قشون روس به بهانه شکستن خط محاصره وارد تبریز شوند که بامقاومت رهبران مشروطیت شکست خوردند
در همین زمان کمیته "ستار" در گیلان تشکیل شده بود. یپرم خان ارمنی با مشروطهخواهان هم پیمان شد و جوانان ارمنی را برای نهضت بسیج کرد. در همین هنگام محمدولی خان تنکابنی از تبریز بازگشته بود. کمیته ستار با او مذاکره کرد و او را راضی کرد با نیروهایش برای پیروزی جنبش مشروطه به مبارزه برخیزد.
در روز ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ انقلابیون به کمک محمدولی خان تنکابنی و یپرم خان ارمنی حاکم رشت آقابالاخان را کشتند و شهر را تسخیر کردند. پس از آن تمام گیلان به تصرف آزادی خواهان درآمد.
به موجب این پیروزی آنها رونوشتی به سفرای خارجی نوشتند که نزاعی با شاه ندارند و فقط در صدد احیای مشروطهاند. صدای انقلاب رشت به گوش شهرهای دیگر ایران و کشورهای آزاد جهان رسید و باعث دلگرمی مجاهدان تبریز شد. ستارخان و باقرخان تلگرافهای مهیجی ارسال کردند و متحصنین سفارتهای عثمانی و انگلیس به جشن پرداختند.
پس از این ،شاه قشونی برای تصرف گیلان فرستاد. قشون او در قزوین اردو زدند و پس از رسیدن نیروهای بیشتر به سمت شمال حرکت کردند ولی در ۳۰ کیلومتری رشت خبر رسید نیروهای دولتی رشیدالملک در حاشیه دریا از مجاهدان شکست خوردهاند
اما نیروهای دولتی باکمک اجانب به دستگیری و اعدام آزادیخواهان،پرداختند جنبش مشروطه خواهی با شکست روبهرو شده بود. بسیاری از مشروطه خواهان مخفی شدند و برخی به خارج از ایران رفتند
از راست آصفالسلطنه، علاءالملک، مجدالدوله، موثقالدوله، مشیرالسلطنه، شاهزاده ظلالسلطنه (پسر کامران میرزا)، شاهزاده حسینقلیمیرزا نصرتالسلطنه (برادر محمدعلی شاه)، محمدعلی شاه قاجار، شاهزاده اعتضادالسلطنه (پسر محمدعلی شاه)، احمدمیرزا قاجار (پسر محمدعلیشاه)، لیاخوف، امیر بهادر، علاءالسلطنه، محمدعلیخان سردار افخم، مصطفی حاجبالدوله
اسامی شهدای نهضت مشروطیت گیلان
۱-صالح خان مژدهی
۲-کاظم خان کمیسر
۳-یوسف خان جوبنه ای
۴-حجت الاسلام عبدالعزیزشریعتمدارکرگانرودی
۴تن از مشروطه خواهانی که در صحرای ناصریه رشت اعدام شدند؛ ابتدا به زندان قازامات"تفلیس" روسیه تبعید می شوند ولی پس از بازگشت به ایران، فرمانده روسیه در رشت آنها را وادار نمود که اعتراف نامه ای بنویسند که مسبب کشتار حوادث ایشان بوده اند ،اماآنهاحاضربه اعتراف نشدند
مدیریت سایت-پیراسته فر: درپی این مقاومت دادگاه صحرایی تشکیل واین ۴نفرمحکوم به اعدام شدند که"سه نفراز نظامیان مصادراموربودندو
یکی ازچهاراعدامی، ازروحانیون خوشنام گیلان بوده "ملا عبد العزیز شریعتمدار کرگانرودی" ازاهالی تالش
صالح خان مژدهی- رسد چی باشی ژاندارمری رشت بود
کاظم خان نوکام،معروف به "کمیسر" نایب کلانتری سبزه میدان محله کیاب بود
یوسف خان جوبنه ای» رئیس نظمیه (شهربانی) بود وی حتی بعدازبازگشت سال ۱۳۲۷ قمری،برمسنداموربود
امابعداز۲سال بجرم توطئه سربازان روس در روز ۲۸ذی حجه ۱۳۲۹ ق، به خانه او و میرزا کریم خان رشتی و میرزا حسین خان کسمایی و چند تن دیگر ریخته و اموال آنها را غارت کردند. خود یوسف خان سرتیپ (رئیس نظمیه) ، که به همراه میرزا سلیم خان ایزدی(رئیس راه) و فتح الله خان کلانتر از بیم افتادن به دست روس ها، به سمت تهران گریخته بودند، در بین راه در رودبار توسط قزاق ها دستگیر و به رشت برگردانده می شوند.
وسرانجام
روزجمعه۱۲بهمن سال ۱۲۹۰یک ساعت مانده به ظهر ، جمعیت زیادی در صحرای ناصریه( بیمارستان پورسینا کنونی) بیرون دروازه رشت آن زمان، جمع شده بودند تا نظاره گر اعدام مشروطه خواهان باشند. ۴نامبرده را با یک عراده توپ به ناصریه آوردند و در یک دادگاه فرمایشی نامبردگان را پای چوبه دار بردند و پس از اعدام هر ۴نفر را در گودالی دفن و رویشان شفته آهک ریختند.
مزارشهدای مشروطیت ازچه زمانی "بنای یادبودساخته شد؟
محل دفن این چهار شهید که در زمان شهادتشان محدوده خارج از شهر و سبزه زاری معروف به «صحرای ناصریه» نامیده می شد، با احداث بیمارستان پورسینای رشت در صحرای ناصریه، بخشی از این بیمارستان شد و به رغم اینکه توسط آزادیخواهان خریداری و یادمانی گِلی برای نخستین بار بر مزار شهدای مشروطه ساخته شد اما، تا زمان روی کار آمدن نخستین دوره شورای شهر رشت، هنوز این بخش در حصار بیمارستان پورسینا و در حیاط بخش عفونی آن قرار گرفته بود و کمتر کسی می دانست صاحب این مزارها کیست.
در سال ۱۳۲۷ خورشیدی «حسن شکر الله زاده»، رئیس بیمارستان پورسینا، به دستور دولت، مقبره ای دو ستونه به یاد شهدا در گوشه بیمارستان و محل شهادت ایجاد نمود. با این حال امکان بازدید برای عموم همچنان وجود نداشت.
در نهایت با روی کار آمدن نخستین دوره شورای شهر رشت، این گور دسته جمعی از بخش عفونی بیمارستان پورسینا مجزا و در نهایت با هزینه یک گیلانی مقیم خارج صاحب بنای یادبودی در خور این شهدا شد.
جداسازی مزارشهداء ارمحوطه بیمارستان
رئیس نخستین دوره شورای شهر رشت درباره چگونگی جداسازی آرامگاه شهدای مشروطه از بخش عفونی بیمارستان پورسینا می گوید: طبق مذاکراتی که بین کمیسیون فرهنگی شورا با دکتر بهبودی- رئیس وقت بیمارستان- انجام شد، پیشنهاد خارج شدن این محوطه از بیمارستان مورد موافقت قرار گرفت و مقدمات این جداسازی فراهم شد.
سروش اکبرزاده می افزاید: بسیاری از حرکت های فرهنگی شورای اول، با مشارکت های مردمی انجام می گرفت و در موضوع یادمان شهدای مشروطه نیز تمامی هزینه های ساخت توسط مهندس «مهدی متقالچی» تامین شد.
رئیس کمیسیون فرهنگی نخستین دور شورای شهر رشت همچنین از پیگیری های دکتر صالحی پزشک فرهنگ دوست گیلانی در این امر به نیکی یاد کرده و یادآور می شود: بانی اصلی و واسطه مشارکت مهندس متقالچی، شادروان «دکتر صالحی» بود و در نهایت با تلاش های وی، چهار دستگاه ماشین لباس شویی بزرگ ویژه بیمارستان به مبلغی حدود ۴۰ میلیون تومان برای بیمارستان پورسینا خریداری شد تا مدیریت بیمارستان به شهرداری رشت اجازه داد بخش شهیدگاه را از محوطه بیمارستان خارج کند.
اکبرزاده می افزاید: همچنین تمامی هزینه های طراحی و اجرای بنای یادبود را نیز مهندس مهدی متقالچی به طراح و مجری یعنی مهندس «کاظم دلشاد» پرداخت کرد
کمیته سری ستار، که در دوره استبداد صغیر محمدعلی شاه در رشت، گیلان تشکیل شد و هدف از تشکیل آن، اعاده مشروطیت بود. ۴۶ نفر از مشروطه خواهان گیلانی و غیر گیلانی که در آن زمان در رشت بودند، در آن عضویت یافتند و با مساعی آنان بود که انقلاب محرم ۱۳۲۷ ه. ق رشت واقع شد که به نوبه خود منجر به فتح تهران و اعاده مشروطیت گردید. اعضای شناخته شده این کمیته عبارت بودند از: میرزا کریم خان رشتی - عبدالحسین خان سردار محیی - میرزا محمدعلی مغازه تبریزی - علیمحمد خان تربیت تبریزی - سید اشرف الدین حسینی نسیم شمال- میرزا حسین کسمایی- سید یحیی ناصرالاسلام ندامانی -احمدعلی خان امشهای - عباس خان امشهای - حسن خان عمیدالسلطان- آقاگل اسکندانی(میخ فروش) . کمیته ستار، نام محفلی سری است که توسط عدهای از مشروطه طلبان گیلان در رشت پایه گذاری شد.
انجمن "کمیته ستار" که محرمانه فعالیت میکرد، از این دست است.
علت نامگذاری"کمیته ستار"
نام کمیتهٔ سری "ستار" رشت، بعلت مستورماندن اعضایش که تصمیم گیران جنبش بودند انتخاب شدکه افرادش شناخته نشوند. چون به محض شناخته شدن دستگیر و اعدام میشدند.
البته عدهای معتقدند"ستار"رابه این دلیل گذاشتند که این جنبش درجمیت وپشتیبانی والگوبرداری ازرهبر قیام تبریزی "ستارخان باشد.
اعضای این کمیته عبارت بودند از: میرزا کریم خان رشتی (خان اکبر) و سه برادرش معز السلطان و عمید السلطان و احمد علی خان، سید ندامانی (ناصر الاسلام)، حسین کسمایی، علی محمد تربیت، حاجی حسین (اسکندانی)، جواد خان (ناصر الملکی)، مشهدی مختار (اردبیلی)، کاکا گل میخ فروش (اسکندانی)، رحیم شیشهبر و میرزا محمد علی (مغازه).
میرزا کریم خان رشتی در رأس کمیته سری قرار داشت. جلسات کمیته در محله سبزه میدان در خانه میرزا یوسف خان (معاون دیوان) که در ضمن شوهر خواهر مدیر الملک بود، تشکیل میشد. از قرار معلوم، سردار افخم از همان روز اول ورود خود به گیلان به تمام پیشنهادهای مجاهدین و آزادیخواهان گیلان بیاعتنا بود و به تقاضای مردم درخصوص تأسیس انجمن ایالتی به هیچ وجه توجهی نداشت و از این بابت مورد خشم و نفرت مردم آزادیخواه گیلان بود.
درهمین کمیته بودکه تصمیم به قتل حاکم ایالت گیلان(سردارافخم)گرفتنددرباغ مدیریه
در روزی که سردار افخم در مجلس مهمانی در باغ مدیریه حضور داشت، مجاهدین گیلان از سه نقطه، نخست خانه یوسف خان (معاون دیوان)، دوم از باغ حاجی وکیل و سوم از خانه میرزا کریم خان به سمت باغ به حرکت درآمدند. سپس پانزده نفر آنان همراه معز السلطان مأمور باغ مدیریه شدند و عدهای هم به همراه میرزا حسین خان کسمایی و علی محمد خان تربیت به سمت دارالحکومه حرکت کردند؛ گروهی هم بفرماندهی یپرم خان به دارالخلافه رفتند ودرنهایت سردارافخم راکشتند
بعدازاین واقعه عداه ای از این کمیته به مازندارن رفتند وازسردار"سپهدار"تنکابنی(محمدولی خان تنکابنی سپهدار اعظم) دعوت کردند که رهبری جنبش بعهده بگیرد وی ازاین پیشنهاداستقبال کرد وبا چند تن ازاصحاب و پانصد تفنگچی وارد رشت شد و اداره امور فرماندهی نیروهای انقلابی را به دست گرفت البته فتحالله اکبر(متولد۱۲۳۴رشت-وفات درگذشته ۱۳۱۷)سپهدار رشتی) نیز نقش مهمی تصمیمات داشت وی وزیر تلگراف دولت محمدعلی شاه شد
فتح الله خان در سال 1307 ه. ق با درجه امیر تومانی و عنوان بیگلربیگی، اجاره دار گمرکات شمال ایران شد و بر جای عموی خود نشست و به تدریج ملقب به سالار افخم، سالار اعظم و سردار منصور شد.
***
فرمان مشروطیت چگونه صادرشد؟
بیش ازیک قرن از تاسیس مجلس شورای ملی در ایران میگذرد؛ مجلسی که نه اولین مجلس قانونگذاری کشور بود، نه آن طور که خیلیها تصور میکنند مجلس مشروطه.
بعد از آن که مظفرالدین شاه نتوانست با صدور فرمان تشکیل عدالتخانه بستنشینی در تهران و بعضی شهرهای دیگر را متوقف کند، بالاخره کوتاه آمد و طی فرمان تازهای به مردم تهران نوشت: «رای و اراده همایون ما بدان تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشیید و تایید مبانی دولت اصلاحات مقتضیه به مرور در دوائر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود چنان مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان و علما و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف به انتخابات طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده به هیئت وزرای دولتخواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنمایند و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خود را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برساند که به صحه همایونی موشح و به موقع اجرا گذارده شود».
چهاردهم مهر ۱۲۸۵، اولین جلسه مجلس بعد از صدور این فرمان تشکیل شد.
فرمان مشروطه که در مرداد ۱۲۸۵ صادر شد، اشاره ای به نام مشروطه نکرده بود
این اولین باری نبود که در ایران مجلس تشکیل میشد،. در ۱۲۳۸ هجری شمسی هم اراده ملوکانه ناصرالدین شاه به تشکیل مجلس مصلحتخانه قرار گرفته بود، اسمش را گذاشته بودند: «مجلس مشورتخانه» و در مکمل اساسنامه آن، یعنی «قانون بر مشورت مجلس» تصریح شده بود که مصوبههای این مجلس «به محض امضای شاهنشاهی{…} عین قانون و حکم مطلق دولت خواهد بود؛ نه قبل از آن.
مجلس ملی که ۱۱۰ سال پیش تشکیل شد، در آغاز کار «مجلس مشروطه» هم نبود. در این فرمان، عنوان مشروطه یا مشروطیت ذکر نشده بود، بلکه تنها موافقت مظفرالدین شاه با تشکیل «مجلس شورای ملی» یعنی «مجلس منتخبین ملت» برای مشورت و قانونگذاری است و همچنین «اعانت و کمک لازم» به «هیئت وزرای دولتخواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران» انجام میدهند.
اولین صورت جلسات موجود از مجلس شورای ملی مربوط به ۴۵ روز بعد از تشکیل اولین جلسه مجلس است. با این وجود از دستور ثبت شده مشخص است که تا ۴۵ روز بعد هم، هنوز مساله اعتبارنامهها، آییننامه داخلی مجلس و قانون اساسی حکومت تازه مورد سوال بوده است.
خانه سپهسالار، از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی محل تشکیل جلسات مجلس شورای ملی بود
مجلس اول ۱۰۴ نماینده داشت. به غیر از جلسه اول که در حضور پادشاه در کاخ گلستان برگزار شد، همه تا انقلاب اسلامی در خانه میرزا حسین خان سپهسالار تشکیل میشد. کسانی که حق داشتند در این دوره نماینده مجلس شوند، شش گروه شاهزادگان و درباریان، روحانیان و طلبهها، اشراف و اعیان، تاجرانی که مکان مشخصی برای کسب داشته باشند،
ملاکینی که زمینهایشان حداقل ۱۰۰۰ تومان ارزش داشته باشد و استادکارانی که صاحب مغازه بودندو یا نمایندههای اصناف بودند؛ رایگیری هم تنها در میان مردان طبقه شاهزادگان و درباریان، روحانیون و طلبهها، اعیان و اشراف، تاجران، مالکان، فلاحان و اصناف انجام میشد.
زنان، کارگران، شاگردها و کشاورزها حق رای نداشتند.
در اولین قانون اساسی که در دی ماه همان سال به تصویب رسید و پادشاه و ولیعهد امضایش کردند، هم نشانه و دلیلی مبنی بر مشروطه شدن حکومت ایران نبود. نه لفظا از مشروطیت ایران صحبتی شده، نه شاه فاقد مسئولیت و دارای مقام تشریفاتی است، نه قوه مجریه در مقابل قوه مقننه مسئول است و نه حتی اشارهای به حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی ملت شده است.
به همین دلیل بود که بعد از مرگ پادشاه و به تخت نشستن« محمدعلی شاه» دور تازهای از تلاشها برای مشروطه کردن ایران توسط نمایندهها آغاز شد که اولین گامش اعتراض به دعوت نشدن آنها در مراسم تاجگذاری بود و آخرین گامش، بعد از پایان استبداد صغیر، تبعید پادشاه به روسیه و بر تخت نشاندن احمد شاه جوان و مبارزهای که ادامه پیدا کرد./۱۴ مهر ۱۳۹۵ ایسنا
***
استاد شهید مرحوم آیتالله مطهری در کتاب «اسلام و نیازهای زمان» (جلد اول)، در ضمن بحث از جریاناتی که به نام اسلام با هر پدیده نوظهور اجتماعی سیاسی مخالفت میکردند، از تفکر منسوب به خوارج و نیز اخباریگری نام میبرند و سپس به طرح موضوع «مشروطیت» میپردازند. از منظر استاد مطهری، مخالفان مشروطه ـ قطع نظر از بزرگانی همچون شیخ فضلالله نوری که دستهای پیدا و پنهان داخلی و خارجی را در پشت صحنه مشروطهطلبی میدیدند ـ از سر جمود و تحجر با پدیده جدید مشروطیت مخالفت میکردند. استاد شهید با تحلیل جامعی که در باب این موضوع چالشبرانگیز ارائه میکنند، در واقع دیدگاه کلی اسلام را نسبت به موضوعات و مسائلی از این دست تبیین مینمایند. تاریخ این بحث به سال 1345ش بازمیگردد.
مشروطیت که به ایران آمد، مردم ایران را به دو قسم منقسم کرد: گروهى طرفدار استبداد و گروهى طرفدار مشروطیت. هم سیاسیون منقسم شدند و هم روحانیون، آنهم روحانیون بزرگ. عدهاى حامى مشروطیت شدند و سخت از آن حمایت کردند و عدهاى دیگر با مشروطیت مخالفت کردند، به طورى که مخصوصاً مخالفین در هرجا که بودند، در حوزههاى علمیه، فضلا، مدرسین و طلّابى را که طرفدار مشروطیت بودند، از خود نمىدانستند؛ یعنى اگر مىفهمیدند فلان شخص طرفدار مشروطیت است، به هیچوجه به او شهریه نمىدادند. کمکم کار به جایى رسید که هر دسته، دسته دیگر را تکفیر و تفسیق مىکردند و واقعاً فتنه بزرگى در دنیاى روحانیت به وجود آمد. چون موضوع اینجور نبود که مثلا سیاسیون مملکت طرفدار یک فکر باشند و روحانیونْ همه طرفدار فکر دیگر، بلکه خود روحانیون منقسم به دو دسته شدند: بعضى طرفدار مشروطیت و بعضى مخالف. در اینجا من قبل از اینکه مطلب را شروع بکنم، نکتهاى را تذکر مىدهم:در جریان مشروطیت دو مطلب است که ما به یکى از آنها کار نداریم و روى دیگرى بحث مىکنیم. یکى این است که از نظر اجتماعى و سیاسى چه عواملى در ایجاد مشروطیت ایران دخالت داشت و چه عواملى (عوامل سیاسى خارجى) مخالف بود؟ به طور قطع سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا روى مشروطیت و استبداد نظر داشتند؛ یعنى یکى از سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا طرفدار مشروطیت بود و کوشش مىکرد مشروطیت در ایران ایجاد بشود، و یک سیاست بزرگ دیگر دنیا از استبداد حمایت مىکرد و کوشش مىکرد که جلو مشروطیت را بگیرد، چرا؟
براى اینکه آن که طرفدار مشروطیت بود، مىخواست بعد از مشروطیت سیاست خودش را بر ایران تحمیل کند .
علت مخالفت علمابامشروطیت؟
و آن که مخالف بود، نفوذى داشت و مىخواست جلو نفوذ رقیب را بگیرد.
بنابراین اگر کسانى با مشروطیت مخالف بودند، از این نظر بود که دستهاى خارجى را مىدیدند و مىدانستند و پیشبینى مىکردند که منظور، مشروطیت واقعى نیست، بلکه یک سیاست خارجى دیگرى در کار است. یا اگر کسى مخالف استبداد بود، از آن جهت بود که آن سیاستهایى را که طرفدار استبداد بودند، مىشناخت و ضررهاى سیاست آنها را مىدانست.
موافقان و مخالفان مشروطیت
مرد بزرگى مثل مرحوم آخوند خراسانى سخت حامى مشروطیت بود و واقعاً این مقدار که بنده تحقیق کردهام، مرحوم آخوند خراسانى یکى از بزرگان علماى شیعه بوده است و مىشود گفت در دنیاى شیعه مدرّسى بهخوبى مرحوم آخوند نیامده است.
«آخوندخراسانی»حوزه درس هزار و دویست نفرى داشته است و شاید سیصد نفر مجتهد مسلّم پاى درس این مرد مىنشستهاند و ایشان فوقالعاده مرد باایمان و باتقوایى بوده است. در اینکه این مرد منتهاى حسن نیت را داشته است، شکى نیست. حالا اگر کسى گفت من با مشروطیت مخالفم، معنایش این نیست که ـ العیاذ بالله ـ مرحوم آخوند را تخطئه مىکند.
از آن طرف، در رأس مخالفین یک فقیه بسیار بزرگى بوده مثل مرحوم آقا سید کاظم یزدى که در فقاهت کمنظیر بوده است. اگر کسى با استبداد مخالف و طرفدار مشروطیت باشد، معنایش این نیست که مرحوم یزدى را تخطئه مىکند. شاید مرحوم یزدى که مخالف با مشروطیت بود، مىدانست که دستهاى خارجى دخالت دارد و بعد هم چنین و چنان مىشود. بنابراین بحث تصویب یا تخطئه علماى بزرگ نیست؛ چون موضوع یک جهت ندارد.
اگر موضوع مشروطیت و استبداد یک مسأله علمى بود، یک حرفى بود. مسألهاى بوده که عوامل زیادى در آن دخالت داشته است. ما از اینکه کدام دست سیاست چه دخالتى داشته است، صرفنظر مىکنیم و با مخالف و موافق کارى نداریم. قرائن هم نشان مىدهد
کسانى که مخالف با مشروطیت بودند، مىگفتند این مشروطیت که مىخواهد بیاید، غیر از آن مشروطیتى است که دارند صحبتش را مىکنند، «مشروطه مشروعه» به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضلالله نورى.
به هر حال یک چنین جریانى به وجود آمد و چه حوادث تلخ و خونینى به وجود آورد! مجتهدین کشته شدند، مردى مانند آقا شیخ فضلالله نورى به دار زده شد. این یک امر کوچکى نیست. مرحوم نورى مرد بزرگى بود، مجتهد مسلّم و تا حدودى که شنیدهایم، مرد بسیار پاک و باتقوا و عادلى بود، مجتهد مسلّمالعداله و عادل مسلّم الاجتهاد بود.
ما مطلب را از یک زاویه بالخصوصى مىخواهیم مطالعه کنیم، یعنى آن را تفکیک مىکنیم از عوامل خارجى و از این جهت که آیا ایران آن روز مستعد مشروطیت بود یا نبود. جایى غیر از مملکت خودمان و زمانى غیر از زمان خودمان را فرض مىکنیم؛ یعنى یک کشور اسلامى را فرض مىکنیم که در آن مردم مستعد هستند، یعنى مىفهمند که مشروطیت یعنى چه، چون در آن موقع اغلب مردم نمىدانستند که مشروطیت چیست.1 مستعد نبودن ملت یعنى اینکه نمىفهمید. ما مىخواهیم فرض کنیم یک کشورى را که مردمش مىفهمند. همچنین فرض کنیم که عوامل خارجى وجود ندارد، سوءنیتى در کار نیست. آیا مشروطیت با قانون اسلام انطباق دارد یا نه؟
بعضىها از همین نظر مجرّد، قطعنظر از عوامل خارجى مىگویند مشروطیت برخلاف دین اسلام است، یعنى دین اسلام با مشروطیت سازگار نیست. ناچار باید بگویند با استبداد سازگار است یا لااقل با استبداد سازگارتر است. چرا؟ تا تعریف نشود که مشروطیت چیست، نمىشود بحث کرد.
تعریف مشروطیت
معناى مشروطیت این است که مملکت احتیاج به یک سلسله تصمیمات دارد؛ یعنى مملکت احتیاج دارد به حکومت، یعنى دستگاهى که مجموعاً امر مملکت را اداره کند؛ چنان که یک مؤسسه فرهنگى یا یک شرکت تجارتى احتیاج به مدیر یا هیأت مدیره دارد. حرف اول این است که
هر مملکتى احتیاج به جمعى دارد که ادارهکننده مملکت باشند.
اگر ما گفتیم خیر، اساساً وجود مدیر یا هیأت مدیره خطاست و نباید باشند، هم مشروطیت را رد کردهایم و هم استبداد را؛ چون استبداد معنایش این است که یک فرد حکومت مىکند، مشروطیت شکل دیگر است. پس استبدادش غلط است، مشروطیتش هم غلط است. اگر بگوییم چرا؟
مىگویند مملکت همینقدر که دین داشته باشد،« دین مردم را بىنیاز مىکند از اینکه حکومت داشته باشند!»
اتفاقاً این همان حرفى است که خوارج مىگفتند.
آنها مىگفتند: «لا حُکْم الّا لله». در نهجالبلاغه، حضرت على(ع) در مورد این سخن مىفرماید: «کلمه حقٍّ یُرادُ بها الباطل: این حرف درستى است، اما اینجور که اینها قصد مىکنند، غلط است. لا حُکْم الّا لله: حکم از ناحیه خدا باید باشد، حرف درستى است؛ اما اینها این حرف درست را در مورد غلط به کار مىبرند. و لکنْ هؤُلاء یقولون: لا امْره الّا لله، یعنى امیرى مردم باید با خدا باشد، این که نمىشود. و لابُدّ للنّاس منْ امیرٍ برٍّ اوْ فاجر:۲
مردم احتیاج به امیر و حاکم دارند، حالا یا خوب باشد یا بد»؛ یعنى در درجه اول باید خوب باشد و در درجه دوم بد بودنش از نبودنش بهتر است؛ یعنى وجود قانون ـ و لو قانون دینى ـ مُقنع و کفایتکننده از اینکه مردم حکومت داشته باشند، نیست. و لهذا مسأله خلافت را، هم ما شیعهها و هم سنیها هر دو قبول داریم. حتى خوارج هم ابتدا گفتند که احتیاج به خلیفه ندارند، ولى بعد خودشان آمدند با یک خلیفه بیعت کردند. پس شیعه و سنى در این جهت اتفاق دارند که دینداشتن معنایش این نیست که حالا که دین داریم، پس دیگر حکومت لازم نیست. هر دو مىگویند حکومت مىخواهیم، منتها در حکومت بعد از پیغمبر(ص)، سنیها از یک راه رفتند و شیعهها گفتند کسى لایق است که پیغمبر او را تعیین کرده باشد.
مشروطیت درمقابل استبداداست
فرض دوم این است: حالا که ما احتیاج به حکومت داریم، آیا احتیاج داریم به اینکه به یک تعبیر یک عده تصمیم بگیرند و دیگران اجرا کنند یا نه، همان کسى که تصمیم مىگیرد، اجرا هم بکند؟ «استبداد» معنایش این است که همان کسى که تصمیم مىگیرد، اجرا هم بکند.
مشروطیت چیست؟
«مشروطه» معنایش این است که یک عده تصمیم بگیرند و عده دیگر اجرا کنند، و باید آنهایى که تصمیم مىگیرند، خود مردم انتخابشان کرده باشند. نمایندگان مردم تصمیم بگیرند، هیأت دولت اجرا کند. و تازه هیأت دولت را هم باید نمایندگان تعیین کرده باشند تا در نتیجه همه چیز را مردم تعیین کرده باشند و در واقع مردم خودشان بر خودشان حکومت کرده باشند.
ولى مخالفین مشروطه مىگفتند: خیر، شما اینجا مغالطه مىکنید و مىگویید «معناى استبداد این است که یک نفر تصمیم بگیرد و او هم اجرا کند
و معناى مشروطیت این است که نمایندگان مردم تصمیم بگیرند و هیأت دولت اجرا کند.» اینجا صرف تصمیم نیست؛ اگر صرف تصمیم بود، ما مخالف نبودیم، و راست هم مىگفتند. مىگفتند اگر مشروطیت اینطور بود که مردم نمایندگان را انتخاب مىکردند که نمایندگان قوه مجریه را انتخاب کنند، و نیز نمایندگان تصمیم بگیرند، هیأت دولت هم اجرا کند؛ ولى این تصمیم براى این باشد که ببینند قانون خدا چه گفته است و قانون دیگر وضع نکنند، هرچه قانون خدا گفته است، مطابق آن تصمیم بگیرند و دولت را موظف به اجراى آن کنند، خوب بود؛ اما مشروطیت که این نیست. شما یک کلمه قشنگى را به کار مىبرید براى اغفال ما.
مشروطیت معنایش این است که ملت نمایندگان را انتخاب کند و نمایندگان تصمیم بگیرند.
کلمه قشنگى است، ولى عین حقیقت نیست. نمایندگان قانون وضع کنند، تصمیم بگیرند، نه این است که مطابق قوانین الهى تصمیم بگیرند و قانون وضع کنند که هیأت دولت اجرا کند.
منطق موافقان
مىگویند ما قبول داریم که مشروطیت ـ که مىگوییم نمایندگان مردم تصمیم بگیرند ـ معنایش این نیست که مجتهدى که مىخواهد استنباط احکام بکند ببیند قانون خدا چیست، عین همان قانون را به دولت ابلاغ کند و دولت هم اجرا کند. ما هم قبول داریم که اینجور نیست. نمایندگان مردم قانون وضع مىکنند، ولى مگر هر قانون وضع کردنى، ممنوع است؟ نه. ما یک قانونى داریم به نام قانون دین. دین تکلیف مردم را براى همه زمانها روشن کرده است، قوانین کلى بیان کرده است؛ ولى برخى موارد جزئى پیش مىآید که در آن موارد، مردم حق دارند با توجه به قانون کلى الهى، قانون وضع کنند؛۳ لهذا ما مىگوییم قانون اساسى داریم.
در قانون اساسى ما قطعى و مسلّم شده است که یک هیأتى که از پنج نفر کمتر نباشد و افراد آن مجتهد و عارف به مقتضیات زمان باشند، باید ناظر باشند که قوانینى که مجلس طرح مىکند، انطباق با قوانین اسلامى داشته باشد. قانونى که وضع مىشود، اگر خلاف قانون اساسى بود، جلویش را بگیرند و اگر موافق بود، نه. و مثال ذکر مىکنند، مىگویند: معناى قانون اسلامى و قانون دینى این نیست که مردم در تمام جزئیات زندگى خود باید بروند ببینند که در قرآن یا سنت این حکم چگونه بیان شده است؛
مثلا اوضاع شهرها تغییر مىکند، وسایل نقلیه جدیدى به کار مىآید. مردم احتیاج دارند قوانینى داشته باشند که آن قوانین وضع رانندگى را منظم کند، چون اگر بنا بشود رانندگى قانون نداشته باشد، هر آنْ هزارها تصادف رخ مىدهد. باید قانون داشته باشد. اینها جزء امورى است که اسلام آنها را به خود مردم تفویض کرده است. نظیر این است که پدر در داخل خانواده خودش حق دارد یک سلسله مقررات وضع کند. قانون خدا این است که پدر رئیس خانواده است و همه باید امر او را اطاعت کنند. قانون دیگر این است که پدر حق حکومت دارد، ولى حق تحکّم ندارد؛ رئیس خانواده است، حق دارد در حدود مصالح خانوادگى امر و نهى کند، ولى حق زورگویى ندارد، یعنى حق ندارد که برخلاف مصالح خانوادگى رفتار کند. اما آیا خدا در مورد امور جزئى داخل خانواده هم قانون وضع کرده است که مثلا پدر این کار را بکند و آن کار را نکند؟ نه، خدا مىگوید اى فرزندان، از پدرانتان اطاعت کنید و اى پدرها، عادلانه با افراد خانواده رفتار کنید. خدا مىگوید اگر کسى رئیس یک مؤسسهاى بود، حق دارد بر طبق مصالح خودش براى آن مؤسسه مقررات عاقلانهاى وضع کند. بر مردم دیگر هم لازم است که آن مقررات را اطاعت کنند.
اینها در امور جزئى است. اما در امور کلى، همانطور که گفتیم، هر مملکتى احتیاج به مدیر یا هیأت مدیرهاى دارد. اینکه آن هیأت مدیره بخواهند قوانینى را در مقابل قوانین خدا وضع کنند (مثل اینکه خدا گفته است اختیار طلاق با مرد است و قانون، اختیار طلاق را به زن بدهد) درست نیست؛ اما اینها در حدودى که تکلیف اقتضا مىکند، حق دارند مقرراتى را وضع کنند که در واقع وضع قانون جزئى است که با قانون کلى الهى تطبیق کند. بله، اگر بخواهند به آن، اختیار وضع قانون بدهند به طورى که قوانین الهى را در نظر نگیرد صحیح نیست. ولى با در نظر گرفتن قانون الهى، وضع قانون براى موضوعات جزئى مانعى ندارد.
مثلا قانونى وضع مىکنند که آیا محصل به خارج بفرستیم یا نه؟ این چیزى نیست که حکمش در اسلام بیان شده باشد، ولى قرآن یک اصول کلى ذکر کرده است؛ مثلا در باب علم از آن جهت که علم است بیان شده است که آیا علم را اگر در دست غیرمسلمان دیدیم، مىتوانیم بگیریم یا نه؟ در این مورد یک حدیث نیست، بلکه دهها حدیث است که مىگوید بگیر: «الحکمهُ ضالّهُ المُؤمن: حکمت گمشدة مؤمن است؛ یأخُذُها ایْنما وجدها: هر جا آن را ببیند، مىگیرد.» در بعضى جاها تصریح دارد که حکمت را هر جا دیدید، بگیرید و لوْ منْ مُشْرکٍ:۴ اگرچه در دست کافر باشد. اینجا تکلیف معین است.
آنوقت موضوعات دیگرى پیش مىآید؛ مثلا فرض کنید ما وقتى محصل به خارج مىفرستیم، آنجا گمراه مىشوند. اینجا باید دید علت گمراه شدنشان چیست. طنطاوى در تفسیرش [به نقل از یک استاد غربى] مىگوید: یک وقتى با عدهاى از شاگردان عرب ـ که گویا مصرى بودهاند ـ سر و کله مىزدم. یک روز رفته بودیم بیرون. زمستان بود و هوا خیلى سرد بود و یخ نسبتآ ضخیمى بسته شده بود. یک وقت دیدم در این هواى سرد، این دانشجویان دستها را بالا زدند، یخها را شکستند و در آن آب سرد اول دستشان را شستند، بعد صورتشان را و بعد این دست و آن دست، و دستى به سر کشیدند و پاها را هم شستند و بعد هم ایستادند به انجام یک عملى که عبادتشان بود. بعد گفت: اى واى! اینها آمدهاند علم ما را بگیرند، دین خودشان را هم حفظ کردهاند. اینها یک حساب دیگرى است.
اگر بشر حتى این مقدار هم حق وضع قانون در مسائل جزئى را نداشته باشد، این دیگر جمود است و درست مثل حرف اخباریین است که مىگویند: «ما احتیاج به مجتهد نداریم و به اخبار مراجعه مىکنیم!» در اخبار، کلیات مسائل بیان شده است و مجتهد باید فکرش را به کار بیندازد و به همان نحو در مسائل جزئى حکم بدهد. پس اگر هیأت مدیرهاى بخواهند براى خودشان نظامنامهاى طبق قوانین کلى وضع کنند، این از نظر ما اشکالى ندارد.۵
پینوشتها:۱ـ مىآمدند درِ خانه مردم مىگفتند: «آیا مىدانید مشروطیت چیست؟ اگر مملکت، مشروطه بشود، نانهاى سنگک بزرگ با کباب به خانه شما مىآورند.» یک مرد سادهلوحى مىگفت: «عجب! مشروطه، یعنى شما مىخواهید مشروطه خانم را بیاورید اینجا و او را پادشاه کنید!» و از این جریانها زیاد بوده است که نه آن کسى که به نفع مشروطیت مبارزه مىکرد مىفهمید چه مىگوید و نه آن کسى که به نفع استبداد کار مىکرد مىفهمید دنبال چه مىرود.۲ـ نهجالبلاغه، خطبه۴۰
۳ـ استاد مطهری در حاشیه یکی از صفحات کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالملّه» تألیف مرحوم آیتالله نائینی در تفسیر آیه ۵۹سوره نساء (یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم) مینویسد: «یعنی مقصود از «اطیعوا الله» اطاعت اوامر الهی است که کلیات ثابت و لایتغیر اسلامی است و مقصود از اطاعت رسول و اولیالامر اطاعت از یک سلسله اوامر دیگر است که رسول اکرم(ص) و ولاه امر طبق اختیاری که به آنها داده شده، به موجب مصالح خاصی آن اوامر را صادر میکنند. این اوامر و قوانین، موقت و متغیر است و در عهده حکومت اسلامی است».۴ـ نهجالبلاغه، حکمت ۸۰[قریب به این عبارت].
۵ـمنظور از مشروطیت، نظامى حکومتى است که داراى مجلس قانونگذارى است نه مشروطه سلطنتى.*منبع: اسلام و نیازهای زمان(ج۱، ص۹۵ـ۱۰۲)/روزنامه اطلاعات۱۳مرداد۱۳۹۴
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مرحوم آیت الله بهجت می گوید:آخوندخراسانی درحال رفتن به محل درس بودکه عده ای از طلاب طرفدارمشروطیت، جلوی اوراگرفتند وبا تحکم ازوی امضاءگرفتند.
خبرگزاری تسنیم(۱۱ مرداد ۱۳۹۸) بنقل ازآیتالله بهجت اینگونه می نویسد:
«رؤسای مشروطه حتی روحانیون بانفوذ را یکی پس از دیگری کشتند، همانهایی را که توسط آنها دیگران را کشته بودند! حتی سید عبدالله بهبهانی رحمهالله را بدتر از شیخ فضلالله نوری رحمهالله کشتند، و همچنین بقیه روحانیون و امثال مرحوم مدرس را بعد از آن کشتند، بهحدی که بعد از قضیه شهادت شیخ فضلالله نوری رحمهالله هرکس از علما که مخالفت میکرد میکشتند، بلکه قبل از قضیه مرحوم شیخ فضلالله هم چنین بود.» در محضر بهجت، ج1، ص 325.
«علمای مشروطهخواه به اسم تقلیل ظلم قاجار به میدان آمدند و مشروطه را تأیید و امضا کردند، اما چه تقلیلی، که سرانجام حاضر نشدند بگویند ما با مشروطه موافق شرع و دین (مشروطه مشروعه) موافقیم و سرانجام کار به جایی رسید که موافقت قوانین مجلس با نظر طراز اول فقها را که به همین وسیله مردم و علمای اسلام و نجف را اغفال کرده بودند، اسقاط کردند و آن شخصی که موافق مشروطه بود گفت: مگر میشود قانون با مذهب موافقت کند، آن هم مذهب شیعه؟! و وکلای مجلس در تطابق قانون با دین توقف و تردید داشتند، از اطراف تلگراف آمد که از این بهتر نمیشود.» در محضر بهجت، ج2، ص381.
«امضای تأیید مشروطیت را زمانی از آخوند رحمهالله گرفتند که ایشان کاملاً مشغول به فکر و در حال آمادهسازی و ترتیب مطالب درس بود، هنگامی که آخوند رحمهالله از پلههای اطاق مطالعه شخصی به پایین میآمد تا به مجلس درس برود که تمام فکرش در جمعآوری درس بود و برای فکر کردن در امر دیگر وقت نداشت، اساسنامه و مرامنامه مشروطیت را به ایشان نشان دادند تا امضا کند. ایشان هم دید قانون اساسی و مجلس قانونگذاری و وکلا و نمایندگان مورد وثوق و منتخب مردم و… همه موافق اسلام و دین است و همه احکام و قوانین جاری مملکت بر طبق قرآن و اسلام و زیر نظر شش نفر از فقهای طراز اول است، بیدرنگ در همانجا امضا کرد! ما این قضایا را میبینیم و میشنویم، ولی باز هم مثل این است که ندیده و نشنیدهایم. یک امضا از روی غفلت و اشتباه و یا در اثر فریبخوردن که از انسان صادر میشود، خدا میداند که چقدر آثار زیانبار بر او مترتب میشود. نباید به خود تکیه کنیم، باید در هر حال به خدا پناه ببریم.» در محضر بهجت، ج2، ص373.
« آقایی که معتقد به مشروطه بود و برای نمایندهشدن در مجلس هم تلاش میکرد، گفت: بعد از بیست سال فهمیدیم که به سود انگلیس تلاش میکردیم! آری، ما مسلمانها در گولخوردن و آنها (کفار و ابرقدرتها) در گولزدن و فریبدادن مهارت داریم. به خدا پناه میبریم.» در محضر بهجت، ج2، ص374.
«کشتهشدن مرحوم شیخ فضلالله نوری مثل توپ در نجف صدا کرد، و علیه مرحوم آخوند خراسانی تمام شد. اگر این قضیه نبود، ریاست مطلقه و مرجعیت عامه مانند میرزای شیرازی بزرگ رحمهالله به ایشان میرسید. لذا وقتی بعد از قتل مرحوم نوری نزد مرحوم آخوند آمدند، فرمود: دنیای مرا از بین بردید، آیا میخواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟!» در محضر بهجت، ج2، ص 620.
«مرحوم شیخ فضلالله نوری میفرمود: مشروطه، مقدمه کشف حجاب است و کشف حجاب از لوازم مشروطیت است، همچنین مشروطه مقدمه جلوگیری و مبارزه با روحانیون است. ولی طرفداران مشروطه میگفتند: آیا میشود مجلس شورا و مشروطه را که خود آخوندها تأسیس کردهاند، آخوندها را از بین ببرد؟!ولی چنان شد که مرحوم شیخ فضلالله نوری میفرمود، یعنی بعد از مدتی دستور دادند که نمایندگان مجلس، حتی مرحوم بهبهانی باید عمامهها را از سرها بردارند.» در محضر بهجت، ج2، ص 261.
«مرحوم شیخ فضلالله نوری که از مخالفین مشروطه بود، از پیش خبر میداد که کشف حجاب از لوازم مشروطه است. آن مرحوم میدید که مقررات مشروطه به ظاهر اسلامی است، ولی از مصادر لاابالی و بلکه بیدین (سفارت انگلیس) سرچشمه میگیرد و تأیید میشود. لذا به مشروطهخواهان گفته بود: مرا میکشند، شما را هم میکشند. در نهایت نیز چنین شد، آقا سید عبدالله بهبهانی رحمهالله را که طرفدار مشروطه بود، بدتر از مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری از بین بردند و تیر باران کردند!» در محضر بهجت، ج2، ص189.
« رؤسای مشروطه حتی روحانیون بانفوذ را یکی پس از دیگری کشتند، همانهایی را که توسط آنها دیگران را کشته بودند! حتی سید عبدالله بهبهانی رحمهالله را بدتر از شیخ فضلالله نوری رحمهالله کشتند، و همچنین بقیه روحانیون و امثال مرحوم مدرس را بعد از آن کشتند، بهحدی که بعد از قضیه شهادت شیخ فضلالله نوری رحمهالله هرکس از علما که مخالفت میکرد میکشتند، بلکه قبل از قضیه مرحوم شیخ فضلالله هم چنین بود.» در محضر بهجت، ج1، ص 325.
کمیته سری ستار، که در دوره استبداد صغیر محمدعلی شاه در رشت، گیلان تشکیل شد و هدف از تشکیل آن، اعاده مشروطیت بود. ۴۶ نفر از مشروطه خواهان گیلانی و غیر گیلانی که در آن زمان در رشت بودند، در آن عضویت یافتند و با مساعی آنان بود که انقلاب محرم ۱۳۲۷ ه. ق رشت واقع شد که به نوبه خود منجر به فتح تهران و اعاده مشروطیت گردید. اعضای شناخته شده این کمیته عبارت بودند از: میرزا کریم خان رشتی - عبدالحسین خان سردار محیی - میرزا محمدعلی مغازه تبریزی - علیمحمد خان تربیت تبریزی - سید اشرف الدین حسینی نسیم شمال- میرزا حسین کسمایی- سید یحیی ناصرالاسلام ندامانی -احمدعلی خان امشهای - عباس خان امشهای - حسن خان عمیدالسلطان- آقاگل اسکندانی(میخ فروش) . کمیته ستار، نام محفلی سری است که توسط عدهای از مشروطه طلبان گیلان در رشت پایه گذاری شد.
انجمن "کمیته ستار" که محرمانه فعالیت میکرد، از این دست است.
علت نامگذاری"کمیته ستار"
نام کمیتهٔ سری "ستار" رشت، بعلت مستورماندن اعضایش که تصمیم گیران جنبش بودند انتخاب شدکه افرادش شناخته نشوند. چون به محض شناخته شدن دستگیر و اعدام میشدند.
البته عدهای معتقدند"ستار"رابه این دلیل گذاشتند که این جنبش درجمیت وپشتیبانی والگوبرداری ازرهبر قیام تبریزی "ستارخان باشد.
اعضای این کمیته عبارت بودند از: میرزا کریم خان رشتی (خان اکبر) و سه برادرش معز السلطان و عمید السلطان و احمد علی خان، سید ندامانی (ناصر الاسلام)، حسین کسمایی، علی محمد تربیت، حاجی حسین (اسکندانی)، جواد خان (ناصر الملکی)، مشهدی مختار (اردبیلی)، کاکا گل میخ فروش (اسکندانی)، رحیم شیشهبر و میرزا محمد علی (مغازه).
میرزا کریم خان رشتی در رأس کمیته سری قرار داشت. جلسات کمیته در محله سبزه میدان در خانه میرزا یوسف خان (معاون دیوان) که در ضمن شوهر خواهر مدیر الملک بود، تشکیل میشد. از قرار معلوم، سردار افخم از همان روز اول ورود خود به گیلان به تمام پیشنهادهای مجاهدین و آزادیخواهان گیلان بیاعتنا بود و به تقاضای مردم درخصوص تأسیس انجمن ایالتی به هیچ وجه توجهی نداشت و از این بابت مورد خشم و نفرت مردم آزادیخواه گیلان بود.
درهمین کمیته بودکه تصمیم به قتل حاکم ایالت گیلان(سردارافخم)گرفتنددرباغ مدیریه
در روزی که سردار افخم در مجلس مهمانی در باغ مدیریه حضور داشت، مجاهدین گیلان از سه نقطه، نخست خانه یوسف خان (معاون دیوان)، دوم از باغ حاجی وکیل و سوم از خانه میرزا کریم خان به سمت باغ به حرکت درآمدند. سپس پانزده نفر آنان همراه معز السلطان مأمور باغ مدیریه شدند و عدهای هم به همراه میرزا حسین خان کسمایی و علی محمد خان تربیت به سمت دارالحکومه حرکت کردند؛ گروهی هم بفرماندهی یپرم خان به دارالخلافه رفتند ودرنهایت سردارافخم راکشتند
بعدازاین واقعه عداه ای از این کمیته به مازندارن رفتند وازسردار«سپهدارتنکابنی»(محمدولی خان تنکابنی سپهدار اعظم) دعوت کردند که رهبری جنبش بعهده بگیرد وی ازاین پیشنهاداستقبال کرد وبا چند تن ازاصحاب و پانصد تفنگچی وارد رشت شد و اداره امور فرماندهی نیروهای انقلابی را به دست گرفت البته فتحالله اکبر(متولد۱۲۳۴رشت-وفات متوفی ۱۳۱۷)سپهدار رشتی، نیز نقش مهمی تصمیمات داشت وی وزیر تلگراف دولت محمدعلی شاه شد
فتح الله خان در سال ۱۲۶۸ با درجه امیر تومانی و عنوان بیگلربیگی، اجاره دار گمرکات شمال ایران شد و بر جای عموی خود نشست و به تدریج ملقب به سالار افخم، سالار اعظم و سردار منصور شد.
«استاد شهید آیتالله مطهری» در کتاب «اسلام و نیازهای زمان» (جلد اول)، در ضمن بحث از جریاناتی که به نام اسلام با هر پدیده نوظهور اجتماعی سیاسی مخالفت میکردند، از تفکر منسوب به خوارج و نیز اخباریگری نام میبرند و سپس به طرح موضوع «مشروطیت» میپردازند. از منظر استاد مطهری، مخالفان مشروطه ـ قطع نظر از بزرگانی همچون شیخ فضلالله نوری که دستهای پیدا و پنهان داخلی و خارجی را در پشت صحنه مشروطهطلبی میدیدند ـ از سر جمود و تحجر با پدیده جدید مشروطیت مخالفت میکردند. استاد شهید با تحلیل جامعی که در باب این موضوع چالشبرانگیز ارائه میکنند، در واقع دیدگاه کلی اسلام را نسبت به موضوعات و مسائلی از این دست تبیین مینمایند. تاریخ این بحث به سال 1345ش بازمیگردد.
مشروطیت که به ایران آمد، مردم ایران را به دو قسم منقسم کرد: گروهى طرفدار استبداد و گروهى طرفدار مشروطیت. هم سیاسیون منقسم شدند و هم روحانیون، آنهم روحانیون بزرگ. عدهاى حامى مشروطیت شدند و سخت از آن حمایت کردند و عدهاى دیگر با مشروطیت مخالفت کردند، به طورى که مخصوصاً مخالفین در هرجا که بودند، در حوزههاى علمیه، فضلا، مدرسین و طلّابى را که طرفدار مشروطیت بودند، از خود نمىدانستند؛ یعنى اگر مىفهمیدند فلان شخص طرفدار مشروطیت است، به هیچوجه به او شهریه نمىدادند. کمکم کار به جایى رسید که هر دسته، دسته دیگر را تکفیر و تفسیق مىکردند و واقعاً فتنه بزرگى در دنیاى روحانیت به وجود آمد. چون موضوع اینجور نبود که مثلا سیاسیون مملکت طرفدار یک فکر باشند و روحانیونْ همه طرفدار فکر دیگر، بلکه خود روحانیون منقسم به دو دسته شدند: بعضى طرفدار مشروطیت و بعضى مخالف. در اینجا من قبل از اینکه مطلب را شروع بکنم، نکتهاى را تذکر مىدهم:
در جریان مشروطیت دو مطلب است که ما به یکى از آنها کار نداریم و روى دیگرى بحث مىکنیم. یکى این است که از نظر اجتماعى و سیاسى چه عواملى در ایجاد مشروطیت ایران دخالت داشت و چه عواملى (عوامل سیاسى خارجى) مخالف بود؟ به طور قطع سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا روى مشروطیت و استبداد نظر داشتند؛ یعنى یکى از سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا طرفدار مشروطیت بود و کوشش مىکرد مشروطیت در ایران ایجاد بشود، و یک سیاست بزرگ دیگر دنیا از استبداد حمایت مىکرد و کوشش مىکرد که جلو مشروطیت را بگیرد، چرا؟ براى اینکه آن که طرفدار مشروطیت بود، مىخواست بعد از مشروطیت سیاست خودش را بر ایران تحمیل کند (کما اینکه همین کار را کرد) و آن که مخالف بود، نفوذى داشت و مىخواست جلو نفوذ رقیب را بگیرد. بنابراین اگر کسانى با مشروطیت مخالف بودند، از این نظر بود که دستهاى خارجى را مىدیدند و مىدانستند و پیشبینى مىکردند که منظور، مشروطیت واقعى نیست، بلکه یک سیاست خارجى دیگرى در کار است. یا اگر کسى مخالف استبداد بود، از آن جهت بود که آن سیاستهایى را که طرفدار استبداد بودند، مىشناخت و ضررهاى سیاست آنها را مىدانست.
موافقان و مخالفان مشروطیت
مرد بزرگى مثل مرحوم آخوند خراسانى سخت حامى مشروطیت بود و واقعاً این مقدار که بنده تحقیق کردهام، مرحوم آخوند خراسانى یکى از بزرگان علماى شیعه بوده است و مىشود گفت در دنیاى شیعه مدرّسى بهخوبى مرحوم آخوند نیامده است. حوزه درس هزار و دویست نفرى داشته است و شاید سیصد نفر مجتهد مسلّم پاى درس این مرد مىنشستهاند و ایشان فوقالعاده مرد باایمان و باتقوایى بوده است. در اینکه این مرد منتهاى حسن نیت را داشته است، شکى نیست. حالا اگر کسى گفت من با مشروطیت مخالفم، معنایش این نیست که ـ العیاذ بالله ـ مرحوم آخوند را تخطئه مىکند.
از آن طرف، در رأس مخالفین یک فقیه بسیار بزرگى بوده مثل مرحوم آقا سید کاظم یزدى که در فقاهت کمنظیر بوده است. اگر کسى با استبداد مخالف و طرفدار مشروطیت باشد، معنایش این نیست که مرحوم یزدى را تخطئه مىکند. شاید مرحوم یزدى که مخالف با مشروطیت بود، مىدانست که دستهاى خارجى دخالت دارد و بعد هم چنین و چنان مىشود. بنابراین بحث تصویب یا تخطئه علماى بزرگ نیست؛ چون موضوع یک جهت ندارد.
اگر موضوع مشروطیت و استبداد یک مسأله علمى بود، یک حرفى بود. مسألهاى بوده که عوامل زیادى در آن دخالت داشته است. ما از اینکه کدام دست سیاست چه دخالتى داشته است، صرفنظر مىکنیم و با مخالف و موافق کارى نداریم. قرائن هم نشان مىدهد
کسانى که مخالف با مشروطیت بودند، مىگفتند این مشروطیت که مىخواهد بیاید، غیر از آن مشروطیتى است که دارند صحبتش را مىکنند، «مشروطه مشروعه» به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضلالله نورى.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آیت الله بهجت و نظریه مشروطه
روایت آیت الله بهجت که اندکی از روزگار مشروطه را در سالهای ۱۳۰۹ ـ ۱۳۲۴ شمسی در عتبات عالیات به سر میبرده، غیر جامع، اما حاوی نکات مهمی درباره تنوعات فکری روحانیت در قبال نهضت مشروطیت است. او در گزارشهای پراکندهای که از آن دوران میدهد روحانیت را به چند گروه تقسیم میکند: گروه اول همان مشروطه خواهان هستند که به رهبری آخوند خراسانی «در قضایای مشروطه، تأسیس، تأئید و امضای آن وارد شدند، ولی نتوانستند از آن خارج شوند».
استدلال این گروه در حمایت از مشروطه «این بود که دولت قاجار، ظالم و مستبد است و دفع ظلم با مشروطه امکانپذیر میباشد؛ بنابراین، برای دفع ظلم قاجار، مشروطه واجب است».
آخوند خراسانی نیز بنا به اعتمادی که به مشروطه خواهان ظاهر الصلاح داشت، مشروطه را پذیرفت، «تعدادی از تجار حامی مشروطه در نجف اشرف به هنگام پائین آمدن آخوند از پلههای اطاق مطالعه شخصی خود و عزیمت به محل درس، از او درباب اساس مشروطیت امضا گرفتند؛ در حالی که تمام فکر آخوند، صرف جمعآوری مطالب درس بود». با این همه، همینان پس از به قدرت رسیدن، برای آخوند نوشتند این گونه نیست که ما همه فرمایشات شما را بپذیریم».
گذشته از این که از نظر آیت الله بهجت که معتقد است «اگر جریان مشروطیت اتفاق نمیافتاد مرحوم آخوند خراسانی در مرجعیت تعیّن میرزای شیرازی بزرگ را داشت» اساساً مشروطه قادر به دفع ظلم نبود و هرگز نمیتوانست به تقلیل آن بینجامد. در واقع، آنان «غافل از این بودند که ظلم را چگونه باید رفع و برطرف کرد؟
آیا میتوان ظلم را با چیزی تقلیل داد که «خود اشّد ظلماً است».
آیت الله بهجت، برخلاف استدلال مشروطه طلبان، نظام مشروطه را دفع افسد به فاسد نمیدانست، بلکه آن را فاسدتر از نظام سلطنت میانگاشت. دلایل او بر چنین ایدهای، علاوه بر این که او مشروطه را نظامی غیر دینی میانگاشت و به نقل از آقا ضیاء عراقی مشروطه را به پوشاندن لباسی فرنگی و انگلیسی بر تن ایرانیان تشبیه میکرد، اساساً برای او قابل قبول نبود که «مقدسین علماء» با مشروطه مخالف، و در عین حال مشروطه نظامی درست باشد.
«علمای مشروطه خواه به اسم تقلیل ظلم قاجار به میدان آمدند و مشروطه را تائید و امضا کردند» اما چه تقلیلی که سرانجام حاضر نشدند بگویند ما با مشروطه موافق شرع و دین (مشروطه مشروعه) موافقیم و سرانجام کار به جایی رسید که موافقت قوانین مجلس با نظر طراز اول فقها را که به همین وسیله مردم و علمای اسلام و نجف را اغفال کرده بودند اسقاط کردند و آن شخصی که موافق مشروطه بود، گفت: مگر میشود قانون با مذهب موافقت کند، آن هم مذهب شیعه؟! و وکلای مجلس در تطابق قانون با دین توقف و تردید داشتند از اطراف تلگراف آمد که از این بهتر نمیشود.
گروه دوم نیز روحانیونی مثل «مرحوم شیخ فضل الله نوری بودند که اول وارد مشروطه شدند، ولی بعد از آن خارج و به مخالفت با آن پرداختند».
شیخ فضل الله نوری وقتی دریافت که «مشروطه از سوی سفارت انگلیس تأئید و پشتیبانی میشود» و کسان دیگری غیر از علما و متدیّنین و به تعبیر ایشان «پاچهور مالیدهها» از مشروطه حمایت میکنند و دید که این دو طایفه روحانی و غیر روحانی در صف مشروطه خواهی با هم جمع نمیشوند و در یک صراط و یک خط و یک راه و به منظور یک هدف حرکت نمیکنند از مشروطه دست کشید گفت: «مشروطه باید مشروعه شود»و مشروطه خواهان با شایعه پراکنی وانمود کردند که ایشان موافق مشروطه است، ولی استبدادها با رشوه او را خریدهاند.
البته پیشگویی یا تحلیل نوری از دخالت دولت انگلیس در واقعه مشروطه نیز بعدها برای برخی از حامیان مشروطه روشن گردید. «یکی از آقایان میگفت: بعد از گذشت بیست سال از جریان مشروطه فهمیدیم که برای دولت انگلیس کار میکنیم نه به نفع دین». این چیزی بود که «در اول امر مشروطه، علما پیشبینی»کرده و آینده را دیده بودند. شیخ فضل الله نوری علاوه بر این که میفرمود: مشروطه، مقدمه کشف حجاب است و کشف حجاب از لوازم مشروطیت به حساب میآید» تأکید نیز میکرد که «مشروطه، مقدمه جلوگیری و مبارزه با روحانیون است».
۱. حاجی میرزا علیاکبر مجتهد بروجردی ۲. حاجی میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران ۳. سیدمحمد طباطبایی ۴. شیخ فضلالله نوری
و این همان چیزی بود که روزی سید کاظم یزدی در نجف در محضر عدهای از هواخواهان مشروطه که با شعر و نثر از مشروطیت تعریف و تمجید میکردند، گفته بود در مشروطه مواظب عمامههایتان باشید».
مرحوم شیخ فضل الله نوری از پیش خبر میداد که کشف حجاب از لوازم مشروطه است. آن مرحوم میدید که مقررات مشروطه به ظاهر، اسلامی است، ولی از مصادر لاابالی و بلکه بیدین، سرچشمه میگیرد و تأیید میشود. لذا به مشروطه خواهان گفته بود: مرا میکشند شما را هم میکشند.
نمایندگان مجلس شورای ملی اما هیچگاه به مجلس نرفتند(استعفاهم ندادند):حاج نورالله ثقة الاسلام و حاج نورالله ثقة الاسلام و حاج شیخ محمد باقر بهاری همدانی
نمایندگانی که انتخاب شدند واما استعفادادند(قبل ازورودبه مجلس) مثل «آسیدابوالحسن اصفهانی(مرجع)» و«احمدعلیخان غفاری فخرالممالک» و«حاج میرزا یحیی دولتآبادی»و «حاج میرزا سید علی حائری»و«حاج میرزا سید علی حائری»و «حاج شیخ محمدهادی مجتهد بیرجندی»
«در نهایت نیز چنین شد علاوه بر نوری، سید عبدالله بهبهانی را تیرباران و شخصیتهای بزرگی مانند مرحوم آل مقابین از علمای کاظمین و آقایان بحرالعلوم و خرگامی از علمای رشت را کشتند، ولی هیچ کس حتی بستگانشان نفهمیدند چه کسی آنها را کشته است».
اما آن چه در این حادثه اهمیت مییافت، بازتاب اعدام نوری در حوزه علمیه نجف بود.
کشته شدن مرحوم شیخ فضل الله نوری مثل توپ در نجف صدا کرد و علیه مرحوم آخوند خراسانی تمام شد. اگر این قضیه نبود ریاست مطلقه و مرجعیت عامه مانند میرزای شیرازی بزرگ به ایشان میرسید. لذا وقتی بعد از قتل مرحوم نوری نزد مرحوم آخوند آمدند، فرمود: دنیای مرا از بین بردید، آیا میخواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟!
مرحوم «شیخ محمد حسین اصفهانی» معروف که آیت الله بهجت از او به استاد ما یاد میکند نیز تأکید کرد که از زمانی که شیخ فضل الله نوری را به دار آویختند، دیگر این ملت روز خوش نخواهند دید.
عَسَىٰ رَبُّکُمْ أَن یَرْحَمَکُمْ ۚ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَٰفِرِینَ حَصِیرًا(شاید پروردگارت به تو رحم کند و اگر بازگردی ما نیز برمی گردیم و جهنم را برای کافران حصیر قرار دادیم.)آیه ۸ سوره اسرا
با این همه، بهجت با بیان این مطلب که «انْ عدّتم عُدنا» یعنی اگر برگردید ما نیز بر میگردیم، به طور ضمنی توصیه میکند که اگر از افعال خود در مشروطه توبه کنیم و رابطه خود با خدا را اصلاح کنیم، پیشبینی کمپانی اتفاق نخواهد افتاد.
گروه سوم نیز روحانیونی بودند به رهبری آسید کاظم یزدی که نه وارد جریان مشروطه خواهی شدند و نه هم آن را تائید کردند.
یزدی همان کسی است که بهجت از او به عنوان یکی از مقدسین مخالف مشروطه یاد میکند که گویا «مؤید من عندالله» بود. از نظر او یزدی، آینده مشروطه را پیشبینی و آن را مصداق «کلمة حق یراد بها الباطل» میدانست و با بهرهای که از مقام ثبوت داشت لوازم عقلی و عادی و آثار مترتبه و مترقبه مشروطه را ملاحظه و با آگاهی با آن مخالفت ورزید.
گرچه مخالفتهای او در شرایطی که نجف، هوا خواه مشروطه بود او را مجبور میساخت «برای مدتی نزد شیوخ عشایر نجف اشرف پناهنده شود تا از گزند مشروطه خواهان آن دیار که خواهان بیرون رفتن او از نجف بودند در امان بماند».
اما او قسم یاد کرده بود که در مقابل اباطیل مشروطه خواهان ایستادگی کند. او نه علاقهای به مرجعیت داشت و نه هم از به خطر افتادن مرجعیتاش در آن شرایط میهراسید و هنگامی که از او درباره فرد اعلم میپرسیدند، او با بیان این که:
اگر میزان در اعلمیت اقربیت به واقع باشد، آقای سید ابوالحسن، و اگر میزان تسلط بر استدلال بر مطلب باشد آقای نائینی اعلم است.
دیگران را از خود دور میساخت و این چنین با مشروطیت مخالفت میورزید. البته او همانند کلیه مشروطه خواهان، با استبداد و بیعدالتی مخالف بود، اما واقعه مشروطه را رافع آن نمیدانست. به همین دلیل همو، پس از مشروطه در پاسخ به این پرسش که مخالفین شما چطورند؟ گفته بود: مخالفت ما با آنها در کبریات نبود؛ نزاع موضوعی و صغروی بود». او به خوبی میدانست در شرایطی که نجف و ایران در تپش مشروطه خواهی به سر میبرد، مخالفتهایش ممکن است به ضرر مخالفین مشروطه تمام شود، اما احتیاط پیشه کرد و به قول آیت الله بهجت در موارد شبهه ناکی مثل مشروطه متوقف گردید.
روزی در جریان مشروطیت، مرحوم آخوند خراسانی خواست درس شروع کند یک نفر بلند شد و گفت در تبریز خونریزی شده است، بنا شد دسته جمعی به منزل آسید کاظم یزدی بروند... جمعیت وارد خانه سید شدند و گفتند، اگر با مشروطه موافقت نکنید ظلم و خونریزی میشود، سید فرمود: میدانم کاسه زهر است نمیخورم شما که نمیدانید اگر بخورید معذورید.
به غیر از آسید کاظم یزدی نیز عالمانی مثل آخوند ملاقربان علی زنجانی بودند که با مشروطه مخالفت میکردند، زنجانی «براساس نظر خود با مشروطه مخالف بودند برای اینکه سید کاظم یزدی مخالف مشروطه است، خود شان شخصیت مستقلی در اظهار مخالفت با مشروطه بودند؛ زیرا میدیدند افراد بیدین و لامذهب، پشتیبان و مروّج مشروطه هستند.
پیامدهای مشروطه
آیت الله بهجت نیز همانند بسیاری از علما ، اعدام شیخ فضل الله نوری را امّارهای بر بطلان مشروطه تحلیل میکرد. شیخی که به نقل او از دیگران، جنازهاش در یکی از حجرههای حرم حضرت معصومه(س) نورانیت داشت و تا صبح از آن قرائت قرآن بر میخاست.
گذشته از این که مشروطه، توانست مردم را از «ظلم و استبداد دولت قاجار» رها سازد یا نه؟ رخدادش از نظر بهجت برخواسته از «حکم و مصالح اراده تکویّنیه خدا» بود.
از نظر وی «به حسب ظاهر، جریان مشروطه، دسیسهای بود از انگلیس که ایران را از حلقوم روسیه بیرون آورد و مستعمره خود گرداند و در این امر هم موفق شد. احتمال میدهیم اگر ایران هم در دست روسیه باقی مانده بود مثل همان شهرها، بلشویکی میشد. بنابراین، یک چیز را در جریان مشروطه نمیتوان نادیده گرفت و آن، این که اگر مشروطه به پا نمیشد و ایران بر همان وضع سابق حکومت در دست قاجار میماند و براساس معاهده آنها با روسیه، تقریباً در حلقوم روسیه قرار میگرفت و اکنون دولت و ملت ایران، کمونیست بودند».
گذشته از صحت یا عدم صحت تحلیل آیت الله بهجت از ماهیت انگلیسی نهضت مشروطه، او نابسامانیهای دوره اخیر ایران را «مولود مشروطه» میداند. استدلال او بر چنین مدعایی، بیش از همه، برخاسته از تحلیل پیآمدهای منفی آن است. عوض شدن اخلاق ایرانیها و یا تشبه آنان به اروپائیان، تأکید بر این که اسلام برای اداره حکومت، ناتوان است و بالاخره، برداشتن عمامهها و تحدید روحانیت، سه پیامد عمده مشروطهاند که بر سرنوشت عمومی جامعه دینی ما تأثیر زیادی نهادهاند. روحانیت که پیش از آن «به قضاوت و رسیدگی به امور مردم نیز اشتغال داشت» عملاً پس از مشروطه «از این گونه کارها برکنار شد». و در عصر رضاخان نیز بر محدودیتهای آن افزوده شد. «فشار و اختناق بر علما و روحانیون حوزه علمیه قم به جایی رسیده بود که اگر پاسبانی در مدرسه فیضیه پیدا میشد، طلاب از در و دیوارهای بالای بام فرار میکردند و یا برای درس و مباحثه به باغهای اطراف قم میرفتند و مخفی میشدند تا کسی متعرض آنها نشود». ممنوعیت از تحصیل و درس و مباحثه به گونهای بود که در مدت ده سال، ده نفر هم برای تحصیل علوم دینی به نجف نرفتند».
آیت الله بهجت ضمن اشاره به نشانههای خروج مردم از دین در عصر رضاخانی میافزاید:
حضرت حجت(عج) به کسانی که به خدمتش مشرف شدهاند فرمودهاند: برای بیرون کردن بچهها از دین، همین مدرسههای دولتی کافی است: در زمان رضاخان برای هو هوّیت با کفار، بنا گذاشتند که ما کلاه آنها را به سر بگذاریم و در لباس با آنها هم شکل باشیم. برای هو هوّیت و عینیّت خادم و مخدوم، دستور هم شکلی در لباس و بیحجابی دادند تا در میان ما باشند و خودشان و زنهای بیحجابشان شناخته نشوند و در نتیجه از نزدیک دست در جیب ما بکنند و پول ما را بدزدند، علاوه بر اموال و مستعمراتی که در اختیارشان بود.
روحانیت در چنین شرایط محدود کنندهای که توان دفاع از «درس و بحث خود» را نداشت چگونه میتوانست در مقابل انحرافات کلان اجتماعی رضاخان مقابله کند. حائری نیز بنا به دلایلی با «قیام علیه دولت» مخالف بود، به نقل از امام خمینی، مرحوم سید محمد تقی خوانساری از مرحوم حائری خواسته بود علیه دولت کاری کند و الاّ مردم ـ بر میگردند ـ البته همین طور هم شد و عده زیادی در اصفهان حتی از تقلید از ایشان برگشتند ـ مرحوم حائری خیال کرد که مقصود آقای خوانساری از این جمله که «اگر کاری نکنید مردم بر میگردند، این است که از تقلید شما بر میگردند، هر چند مقصود آقای خوانساری این نبود، بلکه منظورش دین بود که مردم از دین بر میگردند. حائری در جواب فرمود: حاضرم عملی برخلاف یقین انجام ندهم و به روستا بروم و لنگ بپوشم و کار عملگی انجام دهم. البته آخر الامر، تلگرافی اعتراض آمیز به شاه کرد که مردم ناراحتند، ولی شاه اعتنایی نکرد».