خلاصه ای اززندگی شیخ عباس قمی
چگونه خودش ماندگارشدوکتابش همنشین قرآن؟
«شیخ عباس قمی»فرزندمحمدرضا،تولد:۱۲۹۴قمری(۱۲۵۵شمسی)،درقم ۳۲سالگی ازقم به نجف اشرف رفت بعداز ۷سال اقامت درنجف درسال۱۳۲۲قمری به قم برگشت ۱۰سال درقم اقامت نمود درسال ۱۳۳۱بادعوت آیت الله حسین قمی به مشهدرفت و۲۲سال درمشهداقامت کردمتوفی ۱ بهمن ۱۳۱۹
کتابهای مفاتیح الجنان،منتهی الاعمال،نفس المهموم،وقایع الایام،الفوائدالرضویه و...درطول اقامت درمشهدنوشت.
ازامامت جماعت مساجدی متروکه استقبال می کرد،آنهاراآبادمیکردوتحویل دیگری میداد.
ترک امامت مسجدگوهرشادبعلت ایجادشبهه،هنگامیکه دررکوع بود صدای یاالله ،یاالله وان الله مع الصابرین راازدورشنیدومتوجه عظمت وانبوه نمازگزاران شد،امامت این مسجدراترک کرد.«شیخ عباس قمی»
درسال(۱۳۵۴)قمری مجدداًعازم عتبات عالیات شدوتاپایان عمرمدت۶سال درخانه محقروکوچک درنجف اقامت داشت وکتاب سفینه البحارراآنجانوشت.
در۲۱سالگی اولین کتاب (الفوائدالرجبیه)رانوشت کل تألیفات وترجمه (کوچک وبزرگ)بیش از۱۰۰جلدمی باشد۵۶جلدفارسی،۴۵جلدعربی
وفات«شیخ عباس قمی» :درتاریخ۲۳ذیحجه سال ۱۳۵۹(۲ بهمن ۱۳۱۹)درنجف ودرحرم حضرت امیرالمؤمنین(ع)مدفون است،درکنارمرقداستادش حاج میرزاحسین نوری طبرسی(۱۲۵۴-۱۳۲۰ق)
شیخ عباس قمی اهل مبارزه هم بود،خطرات اجانب(امریکا)رابه مؤمنین گوشزدمیکردوبه همین مناسبت،کمیته مجازات دمکرات مشهد،نامه ای تهدیدآمیزبرایش می فرستد
۶۵سال مدت عمرشیخ عباس بود
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«حاج میرزاحسین نوری»معروف به محدث نوری و حاجی نوری از محدثان شیعه است، شهرت محدث نوری بیشتر به سبب تالیف کتاب «مستدرک الوسائل» و نیز کتاب« فصل الخطاب» فی تحریف کتاب رب الارباب است.(کتاب تحقیقی درآیات قرآن است که خیلی سروصداکرد،البته گفته می شود که مؤلف درنامگذاریش نادم بود نه درانتشارش!)
شیخ عباس قمی اهل مبارزه هم بود،خطرات اجانب(امریکا)رابه مؤمنین گوشزدمیکردوبه همین مناسبت،کمیته مجازات دمکرات مشهد،نامه ای تهدیدآمیزبرایش می فرستد
۶۵سال مدت عمرشیخ عباس بود
ماجرای بیرون انداختن شیخ عباس ازماشین
خاطره ای ازامام خمینی
صاحب مفاتیح الجنان ،شخصیتی است که حضرت امام خمینی سلامت نفس وتقوای کم نظیر او را مورد تاکید قرار داده است.
«آیت الله محمدرضا توسّلی»رئیس دفتر حضرت امام خمینی نقل می کند : « مرحوم حاج احمد آقا می گفت: من یک روز مفاتیح الجنان را برداشتم ، به برخی از دعاها که رسیدم برای من شک و تردید حاصل شد؛ رو کردم به امام و گفتم :که آقا! این چیزها که در این مفاتیح الجنان است درست است ؟یکوقت دیدم امام به من تندی کرد و گفت : احمد! یعنی مرحوم شیخ عباس ، دروغ می گوید!؟
امام خمینی درادامه خطاب به فرزندش گفت:به تو بگویم مرحوم حاج شیخ عباس،به خود من گفت : «در تمام عمرم یک دروغ گفتم و آن هم بعدش استغفار کردم».
«رئیس دفتر حضرت امام خمینی» گفت:خیلی مسئله است که آدم بگوید من در تمام عمرم یک دروغ گفته ام! این قدر [امام ] عنایت داشت به مرحوم حاج شیخ عباس که می گفت : گفته است من یک مرتبه دروغ گفته ام ، آن وقت حاج شیخ عباس دروغ گوست-دروغ نوشته درمفاتیح!؟» (فصل نامه بیّنات – سال ششم – شماره ۳-۲٫ تابستان و پاییز ۷۸)
ماجرای نحسی قدم شیخ عباس قمی
راننده مسلمان شیخ راوسط بیابان(به بهانه نحوست)پیاده کرد،اماراننده ارمنی اورابااحترام سوارکرد ودربدست شیخ عباس مسلمان شد-هر۲بمقصدشان رسیدند
خاطره امام خمینی از شیخ عباس قمی
امام خمینی می گوید:من وشیخ عباس درماشین نشسته بودیم،ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت ، ایستاد، راننده که مردى بلند و سیاه چرده بود با عجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت : بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسطهاى ماشین بود، آمد،« به من چون سید بودم حرفى نزد» ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت :«از نحسى قدم تو بود که ماشین ، ما را در این وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت ، یا الله برو پایین ودیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى»
امام خمینی گفت:وقتى این حرف را از او(شیخ عباس) شنیدم دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت مى کنم تا خوشحال کرده باشم ، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده سوار ماشین شدم …
خداوندچگونه جبران کرد این ظلم را؟
امام خمینی گفت:بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم چطوری رفتید؟
عدوشودسبب خیراگرخداخواهد(عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ)
شیخ عباس قمی به امام خمینی گفت : وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم ، براى هر ماشینى دست بلند مى کردم نگه نمى داشت ، تا اینکه یک ماشین کامیونى که بارش آجر بود برایم نگه داشت .
وقتى سوار شدم ، راننده آدم خوب و خون گرمى بود، و به گرمى پذیرایم شد و تحویلم گرفت ، خیلى زود با هم گرم شدیم قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او(راننده کامیون) «ارمنی» است و مسیرش همدان است ، از دست قضا من هم مى خواستم به همدان بروم ، چون مدتها بود که دنبال یک سرى مطالب مى گشتم و در جایى نیافته بودم فقط مى دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مى توانم آنها را بدست آورم ، به این خاطر مى خواستم به همدان بروم .
امام خمینی بنقل ازشیخ عباس قمی می گوید:راننده کامیون با آنکه ارمنى بود آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام ، حقانیت دین مبین اسلام و مذهب تشیع و… برایش گفتم .
وقتى او(راننده) را مشتاق و علاقه مند دیدم ، بیشتر برایش خواندم ، سعى مى کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم .
شیخ عباس قمی گفت:تا این که به نزدیکهاى همدان رسیدیم ، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه مى کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم .
راننده ارمنی مسلمان شد
شیخ عباس قمی برای امام خمینی گفت:سکوتى عمیق مدتى بر ما حکمفرما شد هنوز چند لحظه اى نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک آلود گفت:
فلانى این طور که تو مى گویى و من از حرفهایت برداشت کردم ، پس اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم .«شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان مى شوم»
راننده کامیون گفت:به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیلهایى که از من حرف شنوى دارند مسلمان مى کنم .
بعد هم گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله.پایان.
منبع: از بیانات امام خمینى به نقل از آیت الله شیخ على پناه اشتهاردى در درس اخلاقشان در مدرسه فیضیه
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درمنابع اخذشده ویرایش انجام داده ام،انتخاب تیتر+افزودن تصاویر.
«مرتضی اخوندی »عضو سابق هیئت مدیره اتحادیه ناشران و رییس انجمن اسلامی ناشران .«صاحب انتشارات اسلامیه»
پدرم کتاب «سفینه البحار»شیخ عباس قمی راچاپ کرد.
مدیر نشر دارالکتب الاسلامیه گفت: «پدرم سال ۱۳۱۷ در نجف مشغول تحصیل بودند. مرحوم شیخ عباس قمی هم به نجف آمده بودند، چون در زمان رضا خان اکثر علمای ایران به خاطر مسئله کشف حجاب به این شهر رفته بودند. ایشان قصد داشتند، کتاب «سفینه البحار» را در نجف چاپ کنند، اما سرمایه ای نداشتند. از پدرم که طلبه جوانی بود، خواست این کار را انجام دهد، و از راه فروش کتاب، این قروض ایشان را پرداخت کنند. پدر این کار را انجام داد و از این طریق وارد کار انتشار شدند.»
هدف ازنوشتن «مفاتیح الجنان»
پدرم در خصوص چگونگی تدوین کتاب «مفاتیح الجنان»می گفت: «شیخ عباس قمی به این دلیل مفاتیح الجنان را نوشتند، که کتابی به نام «مفتاح الجنان» در آن دوران وجود داشت، که در آن مطالب غیرمرتبطی وجود داشت؛ آن هم بدون سند. متأسّفانه این کتاب آلوده به روایات مجعول و نادرستى بود، که مرحوم شیخ عباس قمى و استادش حاجى نورى را سخت عصبانى کرده بود. همین امر سبب شد، که مرحوم شیخعباس، به نوشتن اثر پر ارزش «مفاتیح الجنان» به جاى «مفتاح الجنان» اقدام کند.»
مدیر چابخانه الاسلامیه گفت: «شیخ عباس در مقدمه مفاتیح الجنان هم به این مطلب اشاره کرده است. ضمن اینکه اینکار اقدام مثبت و مفیدی بود و آن کتاب مبتذل را از دسترس مردم خارج کرد. طبیعتا نسبت به آثار دیگر هم باید این گونه رفتار شود؛ باید آنقدر کتب و آثار قوی عرضه شود، که جای خالی بعضی آثار را پر کند و به تبع آن کتاب هایی که از جنبه فرهنگی نازل هستند، کنار بروند.»مصاحبه آخوندی باخبرآنلاین /۹ اسفند ۱۳۸۹
اخلاص در تالیف در سال ١٣۵۶ ه.ق هنگامیکه ناشری طی درخواستی از وی می خواهد تا در برابر یک هزار تومان(در آن مقطع) حق چاپ کتاب گهربار
مفاتیح الجنان را به موسسه علمی اش واگذار نماید؛ چنین پاسخ می دهد:« من کتاب را ننوشته ام که از آن استفاده مادی نمایم، طبع کتاب مذکور آزاد است و هر کس می خواهد چاپ نماید!»
تألیفات شیخ عباس قمی
«آثار قلمی و تالیفات محدث قمی»(شیخ عباس قمی) بسیار است ، خوداین عالم پژوهشگر بیان داشته که در سن ۴۰ سالگی دارای ۷۰ تالیف در ۷۴ جلد بوده است که این حجم تالیفات آنهم در این وقت از سن و با کسالت و سفرهای متعدد ایشان موجب حیرت می شود.
برخی از تالیفات محدث قمی عبارتنداز: الانوار البهیه، بیت الاحزان فی مصائب سیده النسوان، باقیات الصالحات(حاشیه مفاتیح الجنان)، تحفه طوسیه(مشهد نامه)، چهل حدیث، حکمه بالغه و ماه کلمه جامعه، الدر العظیم فی لغات القرآن العظیم، سفینه «بحارالانوار» و مدینه الحکم و الآثار(بر خلاف تصور، مهمترین کتاب آن مرحوم که ۳۵ سال تالیفش به طول انجامید و به جهت آن دوبار بحارالانوار را مطالعه نمود؛ همین کتاب می باشد)، شرح صحیفه سجادیه، ضیافه الاخوان،غایه القصوی، مفاتیح الجنان، منازل الآخره و المطالب الفاخره، منتهی الآمال فی ذکر مصائب النبی و الال(علیهماالسلام)، نفس المهموم و... می باشد.و سرانجام...شیخ عباس قمی غروب روز ذیحجه سال١٣۵۹ (۱بهمن ۱۳۱۹)، به دلیل بیماری «استسقاء»، حالش منقلب می گردد و پی در پی نام ائمه اطهار علیه السلام را بر زبان جاری می سازد.
آن شب به علت کسالت فراوان نمازهایش را نشسته خوانده و سرانجام درنیمه شب دعوت حق را لبیک گفته و در سن ۶۵سالگی به لقاءاللّه می پیوندد.
آب آوردن شکم است در این حالت بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار میخواهدPolydipsia بیماری استسقاء
استسقاء بیماری است که مایعات در شکم جمع میشود و بیمار بسیار آب مینوشد. تمام بدن متورم و سست است. غذا درست هضم نمیشود و ادرار به رنگ سفید درمیآید، این بیماری بیشتر توأم با بیماری قلب و جگر میباشد. شکم متورم و بزرگ است.
عارف وعالم نامدار آیت الله سیدعلی قاضی ظباطبایی(استادعلامه طباطبایی) نیزبا بیماری «استسقا »از دنیا رفته اند
آیت اللّه سیدابوالحسن اصفهانی بر جنازه مطهرش نماز خوانده و بعد از تشییعی باشکوه، توسط بزرگان و مراجع و عموم مردم، در صحن مطهر .حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، کنار مرقد استادش (محدث نوری)"نجف" به خاک سپرده می شود.
عالمی که برای مبارزه با نفس خود امامت جماعت بودن را ترک کرد
قدس انلاین۷مهر۱۳۹۲: یکی از زبده ترین چهره های درخشان روحانیت معاصر در علوم اسلامی، به خصوص در رشته های حدیث، تاریخ و تبلیغ، بی شک حاج شیخ عباس قمی می باشد، به نحوی که کتاب همیشه جاویدانش، مفاتیح الجنان، در میان مسلمانان و شیعیان جهان نام او را ماندگار و همیشگی نمود که این تنها گوشه ای از روح پربار او محسوب می گردد!
«شیخ عباس قمی» معروف به« محدث قمی» در سال ۱۲۹۴ ﻫ.ق در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی و نوجوانی اش را در زادگاهش گذراند و در اندک مدتی علوم رایج حوزه علمیه را نزد اساتید و بزرگانی همچون آیت الله آقا شیخ ابوالقاسم قمی، آیت الله حاج آقا احمد طباطبایی و آیت الله ارباب قمی سپری نمود و برای کسب معرفت بیشتر راهی نجف اشرف گردید تا روح عطشناک خود را سیراب گرداند. وی در ۲۲سالگی در نجف در محضر اساتیدی همچون آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی، علامه حاج میرزا حسین نوری مازندرانی و آیت الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی؛ صاحب عروة الوثقی به تحصیل پرداخته و در سال ۱۳۲۲ ﻫ.ق راهی ایران می گردد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی، علاوه بر آگاهی فراوان در زمینه ی تحقیق در علوم دینی، دارای صفات و کمالات اخلاقی فراوانی نیز بود به نحوی که ادهم نژاد در یک جمع بندی کلی آن ها را این گونه بیان می دارد.
شفای چشم با کتاب کافی
حاج شیخ عباس قمی، همان خضوعی که در برابر قرآن داشت، نسبت به ائمه اطهار (ع) و آثار و احادیث آن انوار مقدس نیز از خود نشان می داد. هیچ گاه بدون وضو و طهارت حدیثی یادداشت نمی کرد و یا دست بی وضو بر صفحه کتاب حدیث یا جلد آن نمی گذاشت و همواره هنگام مطالعه کتب حدیث، دو زانو و رو به قبله می نشست.
مرحوم میرزا علی محدث زاده می گوید: «فراموش نمی کنم زمانی که در نجف اشرف بودیم، یک روز صبح در حدود سال ۱۳۵۷ ق، یعنی دو سال قبل از وفاتشان، از خواب برخاستند و اظهار داشتند: امروز چشمم به شدت درد می کند و قادر به مطالعه و نوشتن نیستم و بسیار ناراحت به نظر می رسید و تقریباً زبان حالشان این بود که شاید خاندان پیغمبر (ص) مرا از در خانه شان طرد کرده باشند و این مطلب را با تأثر گفت و گریست.
در آن اوقات، مشغول تحصیل بودم. رفتم به درس و ظهر که به خانه برگشتم، دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند. عرض کردم: درد چشمتان بهتر شد؟ فرمود: درد به کلی مرتفع گردید، سؤال کردم: به چه چیز معالجه فرمودید؟ گفتند:
وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب کافی را به چشم کشیدم، درد چشمم برطرف شد، و ایشان دیگر تا پایان عمر به درد چشم مبتلا نگردید.»
روضه ای که شنوندگان را بیهوش می ساخت
محدث قمی(صاحب مفاتیح) شب های پنج شنبه و جمعه در «مدرسه میرزا جعفر» واقع در صحن مطهر رضوی، به عنوان درس اخلاق برای طلاب علوم دینی منبر می رفت و نزدیک به هزار نفر از طلاب و علمای بزرگ در آن مجلس شرکت می کردند. منبر ایشان حدود دو ساعت و نیم تا سه ساعت طول می کشد و در مباحث مختلف اخلاقی سخن می گفت.
واعظ دانشمند «حسینعلی راشد»(فرزندملاعباس تربتی) که در آن زمان یکی از طلاب حاضر در مجلس حاج شیخ بوده است، در مورد نفوذ سخنان ایشان چنین می گوید:
«اثر یک منبر ایشان در آن دو شب تا یک هفته در ما باقی بود. در طول یک هفته، مضامین سخنان آن مرحوم در اعماق دل ما ریشه دوانیده و ما را به خود مشغول داشته بود؛ به طوری که تا هفته بعد کاملاً تحت تأثیر آن بودیم. سخنان نافذ آن مرحوم چنان بود که تا یک هفته انسان را از پندارهای ناروا و گناهان بازمی داشت و به خداوند متعال متوجه می کرد.»
«آیت الله شیخ محمدکاظم مهدوی دامغانی»و«آیت الله سیدهادی میلانی»مرحوم «آیت الله آقا شیخ کاظم دامغانی» از علمای بزرگ مشهد مقدس می گوید:
«منبرهای حاج شیخ(صاحب مفاتیح) نورانیت عجیبی داشت و جز اخبار و احادیث و تاریخ، چیزی دیگری نبود. روضه را هم خیلی ساده می خواندند؛ اما چون با حال می خواندند و خودشان هم منقلب می شدند، مردم را فوق العاده منقلب می کردند. در یکی از سال ها، روز تاسوعا در مجلس منزل آیة الله حاج آقا حسین قمی، صبح همه منبری ها منبر رفتند و هر چه راجع به حضرت ابوالفضل العباس (ع) بود، گفتند و بعد از همه آن ها مرحوم حاج شیخ عباس منبر رفتند.
شیخ محمدکاظم مهدوی دامغانی درادامه گفت:وقتی وارد روضه شدند، شروع کردند به خواندن اشعار جناب ام البنین «لَا تَدعُونیّ وَیک ام البَنینِ» تا آخر. من از شدت گریه از حال رفتم. وقتی مرا به حال آوردند، دیدم یازده نفر در اطراف من هنوز در حال بیهوشی هستند. خود ایشان هم حال عجیبی داشتند و گریه می کردند.»اول مطالعه بعد منبر
آیة الله سیدرضا بهاءالدینی، به نقل از فرزند ارشد مرحوم محدث قمی می گوید: «یک روز در تهران منبری رفتم و در آن منبر حدیثی را بیان کردم. وقتی پایین آمدم، شخصی پرسید: این حدیث در کجاست؟ هر چه فکر کردم، یادم نیامد که کجا دیده ام. چون قبل از منبر ندیده بودم، لذا حضور ذهنی به سندش نداشتم و در جواب ماندم. شب پدرم مرحوم حاج شیخ عباس را در خواب دیدم که فرمودند: این حدیث در فلان کتاب و فلان صفحه هست؛
اما چرا بی مطالعه منبر می روی؟ همیشه اول مطالعه کن و بعد منبر برو»
و یکی از علمای مشهد می گوید: «واعظی بدون مطالعه به منبر رفته بود. مرحوم حاج شیخ عباس در عالم رؤیا به او می فرمایند: اگر انسان ضامن مالی مردم، مثلاً عطار و بقال باشد، می تواند از عهده برآید و دِین خود را ادا کند؛ ولی افرادی که پای منبر می نشینند، عمر خود را در اختیار گوینده می گذارند. او ضامن عمر آن هاست. اگر بی مطالعه منبر برود، چگونه می تواند از عهده برآید!»
ماجرای شوخی "شیخ عباس قمی"بازائری که در"سامرا"مفاتیح دردست درحال زیارت بود
مرحوم سلطان الواعظین شیرازی نقل می کند:
«زمانی که کتاب مفاتیح الجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامراء آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است.
شیخ از من پرسید: این کتاب از کیست؟
گفتم: از محدث قمی، آقای حاج شیخ عباس است و شروع به تعریف وی کردم.
شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بی خود تعریف می کنی!
من ناراحت شدم و گفتم: آقا! برخیز و برو!
کسی که پهلوی من نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش! ایشان خود محدث قمی، آقای حاج شیخ عباس هستند.
من فوراً برخاستم با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم،
ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.»
و احترام به سادات«حتی چند ساعت قبل از وفات او برایش آب سیب گرفتند و آوردند. دخترکی خردسال از سادات در منزل آن مرحوم بود. محدث قمی فرمود:
اول بدهید این دختربچه علویه از آن بنوشد، بعد به من بدهید! دخترک نوشید و سپس باقی مانده را به قصد استشفاء سرکشید.»
«دکترمحمود شهابی» استاد دانشگاه تهران و عضو هیئت علمی دانشکده حقوق دانشگاه تهران، متوفی ۰۴ مرداد ۱۳۶۵
دانشمند فقید« استاد محمود شهابی» می نویسد: «چند سالی که در مشهد بودم و با این دانشمند با ایمان معاشرت داشتم و از نزدیک با مراتب علم و عمل و پارسایی و پرهیزگاری و خلوص ایشان آشنا شدم، در یکی از ماه های رمضان با چند تن از رفقا از ایشان خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد اقامه نماز جماعت را بر معتقدان و علاقه مندان منت نهند. با اصرار و ابرام، این خواهش پذیرفته شد و چند روز نماز ظهر و عصر در یکی از شبستان های آنجا اقامه شد و بر جمعیت این جماعت روز به روز افزوده می شد. هنوز به ده روز نرسیده بود که اشخاص زیادی اطلاع یافتند و جمعیت فوق العاده شد. یک روز پس از اتمام نماز ظهر به من که نزدیک ایشان بودم، گفتند:
«من امروز نمی توانم نماز عصر بخوانم.» رفتند و دیگر آن سال برای نماز جماعت نیامندند. در موقع ملاقات و استفسار از علت ترک نماز جماعت، گفتند: حقیقت این است که در رکوع رکعت چهارم متوجه شدم که صدای اقتدا کنندگان که پشت سر من می گویند:
یا الله! اِنَّ اللهَ مَعَ الصابِرین از محلی بسیار دور به گوش می رسد.
این امر که مرا به زیادتی جمعیت متوجه کرد، در من شادی و فرحی تولید کرد و خلاصه خوشم آمد که جمعیت این اندازه زیاد است. بنابراین، من برای امامت اهلیت ندارم.»
منابع:
۱- دوانی، علی. مفاخر اسلام، ج11: 102، 103، 121، 130، 360، 370، 395.
۲- م. کدخدازاده، ر. عباسی. کرامات شگفت عارفان: 169، 170.
۳- ادهم نژاد، محمدتقی. حدیث نجات (حاج شیخ عباس قمی)، نشریه مبلغان، 1386.
۴- ستارگان حرم. گروهی از نویسندگان ماهنامه کوثر، ج4: 164.
***
زحمات صاحب مفاتیح (شیخ عباس قمی)درتألیف ومطالعه
محدث قمی که علاقه زیادی بهتألیف وتحقیق داشت،دراین راه سختیهای زیادی رامتحمل نمود،خوداودرنامه ای به ملا محسن فیض کاشانی(متوفی ربیع۱۰۹۱) می نویسد:من درتحصیل این چندنسخه کتابی که دارمخیلی زحمت کشیدم وبه زحمت تحصیل کرده ام ،چنان نبود که پدرم ازاهل علم بوده واوتحصیل کرده وبی زحمت بمن رسیده باشد،بلکه خرده خرده پول جمع کرده ،یک مجلد کتاب خریدم یاکه مکرراتفاق افتاده ،پیاده طهران رفته ومقداری پول داشته ومقداری مقابله کتاب کرده ام ووجه آنهاراچند مجلدکتاب خریده،مراجعت به قم نموده ام.
ایشان یکبارپس ازانجام زیارت خانه خدا،به منظورتهیه کتابهایی ازجمله"کامل بهایی"باکشتی ازجده به هندوستان عزیمت میکندوکتابهایی را ابتیاع کرده ومراجعت می نماید.
کیف سامسونت"بقچه" صاحب مفاتیح
آیت الله حاج شیخ حسنعلی مرواریدازعلمای مشهدخاطره آموزنده ای ازایشان نقل می کند:
شخصی بنام حاج میرزاآقاحسینیان که تاجربرنج وازعلاقمندان مرحوم حاج شیخ بودوبعضی دیگرازآقایان علمای مشهدرادعوت کردبه دمحلی بنام "ازغند"ازکوهپایه های اطراف مشهدبرد،من هم بودم،مرحوم حاج شیخ (عباس قمی)درآنجاهم مشغول کتابت وتألیف بودند،آقای حسینیان(میزبان)گفت:آقامن شمارادعوت کرده ام که بیاییداینجااستراحت کنید،نه اینکه دراینجاهم مشغول باشید.
وی همیشه دستمالی محتوی کتابها وکاغذ وقلم ودوات همراه داشته وهرجامی رفته ،پس ازلحظه ای گفتگوباهمراهان یاسائرمیهمانان ،ازآنهافاصله میگرفته ودرمکانی خلوت ،مشغول مطالعه ونوشتن می شد.
همیشه هنگام مطالعه کتاب حدیث یادداشت آنها۲زانو وروبه قبله وباطهارت بود.
تأئیدطلبه ای که پای منبر ،شیخ عباس نشسته باشد
از«آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی» (بنیانگذارحوزه علمیه قم)دررابطه بامنابرحاج شیخ عباس قمی ،نقل می کنند:هرطلبه ای راکه پای منبراوببینم ،تا۳روزحاضرم تمام نمازهای واجب خودرابه اواقتداکنم،زیرامنابراوومواعظ این مرددرشنونده ایجادروح عدالت میکند"
ازمرحوم آیت الله نجفی مرعشی هم نقل است:
"عجیب بودکه حاج شیخ درمدرسه فیضیه درمنبرآیه قرآن می خواندومردم ،زارزار،گریه می کردند"
شفاء به کتاب کافی
فرزندبزرگ شیخ عباس،مرحوم حاج میرزاعلی محدث زاده،نقل میکند:
زمانی که درنجف بودیم،یک روز،صبح درحدودسال۱۳۵۷فمری(۲سال قبل ازوفاتشان)ازخواب برخواستندواظهارداشتند"امروزچشم به شدت دردمی کندوقادربه مطالعه ونوشتن نیستم"وبسیارناراحت به نظرمی رسید،تقریباًزبان حالشان این بودکه شایدخاندان پیغمبر(ص)مراازخانه شان طردکرده باشد،آن مرحوم عادت داشتندکه گاهی این مطلب راباتآثربیان می کردومی گریست،درآن اوقات من مشغول تحصیل بودم،درس رفته بودم،ظهرکه برگشتم ایشان رامشغول نوشتن دیدم!عرض کردم،دردچشمان شمابهترشد؟فرمود:دردبکلی مرتفع گردید،سؤال کردم،چطوری معالجه نمودید؟گفتند:وضوءساختم ومقابل قبله نشستم وکتاب کافی رابه چشم کشیدم،دردچشمم برطرف شده،وتاپایان عمردیگربه دردچشم مبتلانشد.
«شیخ عباس» برای فرزندخودنقل میکند:وقتی کتاب «منازل الاخره» راتألیف وچاپ کردم وبه قم رسید،بدست شیخ عبدالرزاق مسئله گو که همیشه قبل ازظهردرصحن مطهرحضرت معصومه(س)مسئله می گفت،افتاد،مرحوم پدرم(کربلایی محمدرضا)ازعلاقمندان شیخ عبدالرزاق بودوهرروزدرمجلس اوحاضرمی شد،شیخ عبدالرزاق ،روزهاکتاب «درمنازل الاخره»رادردست گرفته وبرای مستمعین می خواند.
یک روزپدرم به خانه آمدوخطاب بمن گفت:شیخ عباس!کاش مثل این «مسئله گو»،می شدی ومی توانستی منبربروی واین کتاب راکه امروزبرای ماخواند،بخوانی!
چندبارمیخواستم بگویم آن کتاب ازآثاروتألیفات من است،اماهربارخودداری کردم وچیزی نگفتم،فقط عرض کردم،دعابفرمائید،خداوندتوفیقی مرحمت فرماید./منبع:شیخ بهلول -کیهان ۱۳۸۲/۱/۶
احترام به والدین شیخ عباس،حتی بالای منبر
ازدیگرویژگی های شیخ عباس قمی،احترام به والدین بود.ایشان درمشهد،هم درمنزل سیدحسین قمی وهم درمسجدگوهرشادمنبرمی رفت،
یک روزایشان دربالای منبرنشسته بودکه وسط صحبت متوجه ورودپدرمی شودکه جمع مستمغین نشست،شیخ عباس ازمنبرپایین آمدوبقیه صحبتهاراروی زمین(فرش) ادامه داد/حجت الاسلام مهدی محدث زاده-همشهری۱۳۸۹/۸/۳۰
مدیریت سایت،پیراسته فر:سعی کردم ازمنابع مختلف-موثق- دررابطه بااین عبدصالح خدا(صاحب مفاتیح)جمع آوری کنم که مفیدبحال طبقات مختلف ودانشجویان ومحققان باشد،که راهنماباشدوراهگشا.البته اگرچه باهمه تلاشهای چندین روزه،شاید نتوانسته باشم خوب جمع وجورش کنم(منابع مختلف راسروسامان بدهم)
نکته :اگرمی بینید یک موضوع واحد،چندجورگفته شده،بخاطرناقلین(راویان) است که دریادآوری خاطره ویا ثبت وضبطش اختلافات -اندکی-وجوددارد،ضمناً اینجانب درهنگام نگارش «ویرایش »هم انجام داده ام .سعی کردم ربطش را هم رعایت کنم.+عکسهای مناسب راهم تهیه کنم./
« آیت الله شیخ حسینعلی مروارید »:در شهر مشهد تاجری به نام حاج میرزا آقای« حسینیان» بود. او در بازار مشهد برنج میفروخت و به شیخ عباس قمی هم علاقهمند بود. روزی او چند نفر از علمای بزرگ مشهد، از جمله مرحوم شیخ عباس قمی را به محل ازغند از کوهپایههای اطراف مشهد دعوت کرد که من هم جزو آنها بودم.
درمیهمانی ها هم سرش درمطالعه وکتابت بود
وقتی شیخ عباس قمی وارد شد، مثل همیشه تألیف و تصنیف و کتابت را شروع کرد. آقای حسینیان (میزبان)خطاب به حاج شیخ گفت:
آقا من شما را دعوت کردهام که بیایید چند ساعتی در اینجا استراحت بکنید، نه اینکه باز به همان کارتان مشغول باشید.
حاج شیخ در جواب فرمود: من نوکر امام زمان سلاماللهعلیه هستم، باید برایش کار کنم. آقای حسینیان گفت: من که در اینجا سهم امام به شما نمیدهم که ملزم باشید در مقابل آن کار بکنید.
مخارج اینجا از پول تخمیسشده خودم است. حاج شیخ تأملی کرد و فرمود: «این بیانصافی نیست که من یک عمر نان امام زمان را بخورم و اگر یک روز یا چند روز نخورم، کارم را تعطیل کنم؟ و بعد مشغول کارش شد!»/آیت الله مروارید (متولد۱۲۸۹ -وفات۱۴مهر۱۳۸۳)
همکاری آیت الله بهجت باشیخ عباس قمی
حجت الاسلام علی بهجت(فرزندآیت الله محمدتقی بهجت فومنی)میگوید: مرحوم پدرم با مرحوم شیخ عباس قمی در بررسی روایات و تدوین کتاب «سفینةالبحار» همکاری میکردند. پدر تعریف میکردند که مرحوم حاج شیخ عباس، این کتاب را در منزل آیتالله میلانی تألیف کرده است. بیرونیِ منزل مینشسته و مشغول نوشتن میشده است.
حتی خانواده مرحوم میلانی از ایشان پذیرایی میکردهاند؛ مثلاً آب یا چایی میآوردند، و میخواستند در این کاری که ایشان میکند، شریک باشند.
مقدار زیادی از نسخۀ خطی «سفینةالبحار» به دستخط آیت الله بهجت است.
نظر پدرم این بود که رواجداشتن کتب بزرگانی چون مرحوم حاج شیخ عباس قمی، علامت توفیق و قبولی زحمات ایشان است. درباره مرحوم شهید اول و شهید ثانی هم همین نظر را داشتند که اینها چون همه وجودشان را صَرف این راه کردند و در ظاهر هم هیچ بهرهای نبردند، کتابشان مقبول افتاد و پربرکت واقع شد.
کتاب «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی
آیت الله بهجت می گوید: در نجف اشرف، باخبر شدم کتاب «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی را به فروش گذاشتهاند. به حاجشیخعباس قمی عرض کردم: میخواهید این کتاب را برای شما خریداری کنم؟
موافقت کرد. کتاب را خریدم و نزد او بردم. حاج شیخ بسیار خوشحال شد و بسیار تشکر کرد. هم از مطالب کتاب خوشش آمد و هم از خط آن، ولی به من فرمود: «یک بار دیگر نزد فروشنده برو و مطمئن شو که صاحب اصلی کتاب از فروش آن پشیمان نشده باشد یا پول بیشتری نخواهد!»بنا به خواست حاجشیخ بار دیگر به فروشنده مراجعه کردم. او گفت: صاحب کتاب راضی شد و رفت. این موضوع را به اطلاع حاجشیخ رساندم. سکوت کرد، اما مدتی بعد که به ایران سفر کرد، دوباره پیغام داد که اگر صاحب کتاب را پیدا کردی و احساس کردی که پشیمان یا مغبون است، به من خبر بده!
خاطرات فرزند ونوه شیخ عباس قمی
فرزند شیخ عباس قمی(محدث زاده) می گوید: «شبی مرحوم والد در اتاق خود گریه و زاری غیرمتعارفی داشت. نگران شدم و به محضرش رفتم تا از علت آن جویا شوم. فرمود: امروز، سهروز است که چیزی مطالعه نکردم و مطلبی ننوشتم. عرض کردم، آقا! این همه سال مدام تحقیق کردید و این همه آثار ارزشمند نوشتید و به چاپ رساندید، حالا چه میشود یکی ـ دو روزی هم ننویسید و استراحت بکنید؟! در جواب فرمود: من نگرانم از این که مبادا سلب توفیق شده باشم و دیگر نتوانم در خدمت اهلبیت علیهمالسلام قرار بگیرم».
مهدی محدث زاده :پدرم ازپدرش(شیخ عباس) نقل می کند: هر روز حدود هفده ساعت کار تحقیقی و تألیفی مفید انجام میداد. در اواخر عمر که به خاطر بیماری و کهولت سن به بستر افتاده بود، بهشدت نگران و گریان بود. روزی مرحوم «حاجآقا احمد قمی» از منبریهای تهران به عیادتش میآید و جویای حال میشود.
وی علت رااینگونه می گوید: «چند روز است که نتوانستهام حدیث بخوانم و بنویسم!» و شروع به گریه میکند. در این هنگام آقای قمی به فرزند بزرگ حاجشیخ میگوید کتابی بیاورید. جلد ۱۷ بحارالانوار علامه مجلسی را میآورند و او چند حدیثی از آن کتاب میخواند و محدث قمی گوش کرده و انبساط حال پیدا میکند.
مهدی محدثزاده، نوه مرحوم شیخ عباس قمی چهارشنبه گذشته (۲۹ فروردین ۱۳۹۷) دار فانی را وداع
مهدی محدثزاده فرزند( حجتالاسلام محسن محدثزاده) است،پدر هم امام جماعت مسجدحاجعبدالله-منطقه۱۷ شهرجنوبی تهران-بودکه درسال(۲۷اسفند۱۳۸۷) درسن ۷۰ سالگی دار فانی را وداع گفته بود.
مرحوم مهدی محدثزاده پس از پدرش در مسجد الصادق معروف به مسجد حاجعبدالله امامت جماعت را بر عهده داشت و بعد از ظهر امروز نیز مراسم ختمش در همین مسجد برگزار خواهد شد.
آنچه در ادامه مصاحبه سه سال قبل ازفوت مهدی محدثزاده با مجله همشهری است را-بطورخلاصه-می خوانید.
مفاتیح رابرای حق التألیف ننوشتم
آقای آخوندی صاحب کتاب فروشی دارالکتب الاسلامیه برای من تعریف کردند که سال ۱۳۱۶ از نجف به تهران آمدم و به محمدحسن علمی که مؤسسه علمی داشت و کتاب منتشر میکرد، برخورد کردم، دیدم کتاب مفاتیح را چاپ کرده، به من گفت:، چون شما با شیخ عباس قمی رفاقت و آشنایی داری، نامهای به ایشان بنویسید که حق طبع کتاب «مفاتیح الجنان» را در ازای دریافت ۱۰ هزار تومان به من واگذار کنند.
آقای آخوندی هم نامهای به حاج شیخ عباس قمی نوشتند و ماجرا را برایشان توضیح دادند، ایشان در جواب نامه نوشتند: «من این کتاب را برای پول ننوشتم و از ایشان حقالتألیف نمیگیرم، فقط به ایشان بگویید این کتاب را صحیح چاپ کنند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکنند».
وسط سخنرانی ازمنبرپایین امد
یکی از شاگردانشان تعریف میکرد: «یک سال ماه رمضان در مشهد وقتی بالای منبر رفتند، از آنجا پایین را نگاه کردند و متوجه شدند پ
«آخوند ملاعباس تربتی» از تربت حیدریه به مشهد آمده و پای منبر نشسته تا ایشان را میبینند میگویند: خب! ما تا امروز ۱۷،۱۶ روز صحبت کردیم، حالا که حاج آقا تربتی تشریف آوردهاند، منبر را به ایشان واگذار میکنیم، هرچه آقای تربتی میگویند من آمدهام از منبر شما استفاده کنم، ایشان قبول نمیکنند و از منبر پایین میآیند و روی زمین مینشینند و حاج آقای تربتی را بالای منبر میفرستند و تا روز آخر هم ایشان منبر رفته بودند».
ملاعباس تربتی :متولد۱۲۵۰-وفات ۲۴ مهرماه سال ۱۳۲۲
نوه:یکی از خاطراتی که مرحوم آقاجانم را از این خلوتها با پدر برایم تعریف کرده بودند، درباره تهجد و شب زنده داری ایشان بود. چون شب ها کم میخوابیدند و از یک ساعت و نیم به اذان صبح برای تهجد و شبزندهداری بیدار میشدند،یک شب پیش ایشان بودم که دیدم نیمه شب برای نماز شب برخاستند، من از زیر پتو ایشان را میدیدم و تکان نمیخوردم، دیدم در نماز مشغول خواندن سوره «یس» شدند و وقتی به آیه «هذه جهنم التی کنتم توعدون» رسیدند، حالتی پیدا کردند که انگار آتش جهنم را میبینند و مدام میگفتند: «اعوذ بالله من النار»، من تکان نمیخوردم تا حالت ایشان به هم نخورد، اینقدر در این حالت ماندند که نتوانستند ادامه آیه را بخوانند، هنگام اذان صبح شد و ایشان مشغول نماز صبح خود شدند.
مرحوم حاج شیخ عباس ملتزم و مقید به استفاده از همه لحظات عمر بودند، یکی از علمای قم (آقای وکیلی) میگفتند: وقتی ایشان در قم بودند، شخصی برای کمک به بازنویسی تألیفاتشان برای چاپ خدمتشان میرفت، او تعریف کرده بود: «یک روز از شدت کار خیلی خسته شدیم، حاج شیخ عباس به من گفتند: بلندشو به صحن برویم تا هم زیارتی کنیم و هم رفع خستگی شود، به اتفاق به حرم مشرف شدیم و ایشان وارد صحن شدند و سلامی عرض کردند و از آنجا آمدند کنار بقعه شیخ فضلالله نوری نشستند تا هم فاتحهای بخوانند و هم چند دقیقهای خستگی از تن به درکنند، وقتی کنار بقعه نشستند، این نخستین بار است که من کنار این بقعه آمدهام، این در حالی بود که آقای وکیلی میگفتند ما اهل علم برنامهمان این بود که هر شب آنجا بودیم».
«حجتالاسلام «مهدی محدثزاده»، نوه شیخ عباس قمی، در گفتوگو با خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) درباره ویژگیهای شخصیتی این محدث بزرگ اظهار کرد: شیخ عباس قمی به سادات احترام فوقالعادهای میگذاشت، حتی به احترام کودکان سید نیز تمامقامت برمیخاست، تا جایی که برای شیخ عباس قمی امکان داشت بدون وضو نبود. ایشان شبها کم میخوابید و به محض این که از خواب بیدار میشد، سریعاً با یک استکان آب وضو میگرفت.
محدثزاده تأکید کرد: «سیدمحمد میلانی»، فرزند آیتالله میلانی نقل میکند که شیخ عباس قمی به نجف آمده بود و در دهه عاشورا صبحها در مسجد «هندی» منبر میرفت و برای آن منبرها خیلی مطالعه میکرد؛ به نحوی که وقتی منبرش تمام میشد، تا صبح روز بعد که دوباره میخواست منبر برود، تمام وقت خود را برای آن منبر مطالعه میکرد.
من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم
وی ادامه داد: «سیدباقر خوانساری»، فرزند آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، نقل میکرد که روزی ما به منزل حاج حسین قمی رفته بودیم، کسی که قرار بود در منزل ایشان منبر برود، نیامده بود. شیخ عباس قمی در آنجا حضور داشت و حاج حسین قمی به شیخ عباس قمی پیشنهاد داد که ایشان منبر برود، شیخ عباس قمی پاسخ داد که من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم.
محدثزاده با بیان این که شیخ عباس قمی کسی بود که در روایات و احادیث مستغرق بود، گفت: ایشان به دلیل این که برای منبر مطالعه نکرده بود، منبر نرفت و این نشاندهنده اهمیتی است که محدث قمی برای منبر و ضرورت مطالعه قبل از منبر قائل بود.
نواده محدث قمی عنوان کرد: حجتالاسلام «سیدمحسن خلخالی»، فرزند آیتالله سیدمرتضی خلخالی، امام جماعت مسجد گیاهی سر پل تجریش تهران است. ایشان روزی به منزل ما آمده بود و میگفت که من و پدرم در نجف پای منبر شیخ عباس قمی در مسجد هندی شرکت میکردیم. یک روز ایشان برای منبر نیامد و ما برای این که حال ایشان را جویا شویم، به منزل ایشان رفتیم. ایشان گفت: من دیشب کسالت داشتم، نتوانستم مطالعه کنم و چون مطالعه نکرده بودم، برای منبر نیامدم.
۱۷ ساعت مطالعه-درشبانه روز
وی تصریح کرد: عمهام نقل میکرد که وقتی ما در نجف زندگی میکردیم، شیخ عباس قمی تا پاسی از شب مشغول مطالعه و کتابت بود و وقتی هم که به ایشان میگفتیم که چرا نمیخوابی؟ پاسخ میداد: اگر من بخوابم این مطالب را چه کسی بنویسد؟ لذا شیخ عباس قمی اهتمام ویژهای به کتابت داشته است.
نذرمنبر
وی با بیان این که مراجعان به شیخ عباس قمی برای منبر رفتن زیاد بودند، عنوان کرد: ایشان چون میخواست بیشتر مشغول مطالعه و کتابت باشد، «نذر »شرعی کرده بود که اگر جایی منبر برود، فاصله نجف تا مکه را پیاده طی کند و تنها مسجد هندی، منزل حاج حسین قمی و منزل خودشان را استثناء کرده بود و در این سه مکان منبر میرفت.
محدثزاده افزود: آن ایامی که شیخ عباس قمی در مشهد بود، «سیدعلی بلورفروش» قبل از شروع ایام فاطمیه با ماشین شخصی خود شیخ عباس قمی را به همراه خانوادهشان از مشهد به منزل خود در قم میآورد و به شیخ عباس قمی میگفت: من این منزل را به شما بخشیدم تا شما بتوانید در ایام فاطمیه در اینجا که دیگر منزل خودتان است، منبر بروید تا با نذرتان هم منافاتی نداشته باشد.
ماقبرستان نداریم-قم
وی اظهار کرد: در ایام اقامت شیخ عباس قمی در قم، روزی عدهای از اهل قم نزد ایشان آمدند و به ایشان گفتند که ما قبرستان نداریم، تنها یک قبرستان قدیمی هست که آن زمان از ابتدای مسجد امام حسن عسکری(ع) تا جلوی صحن بزرگ حرم حضرت معصومه(ع) بوده، و من خودم خواب دیدم که آن قسمت خیابان ارم که مقابل حرم حضرت معصومه(س) است، در آنجا قبرهایی هست که بعداً این مطلب را برای شیخ عباس قمی تعریف کردم و ایشان به من گفت: شما در خواب دیدی و ما در بیداری دیدیم که آنجا قبرستان بوده است.
محدثزاده تأکید کرد: آیتالله مرعشی نجفی میگفت: وقتی ملاکلباسی از اصفهان به قم میآمد و میخواست از جلوی درب مسجد امام حسن عسکری(ع) به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شود، کفشهایش را در میآورد و میگفت: نمیخواهم از روی قبر محدثین با کفش عبور کنم، عکس قدیمی هم از آن قبرستان وجود دارد.
«خیر»زمین قبرستان
نواده محدث قمی ادامه داد: شیخ عباس قمی مسئله قبرستان را روی منبر مطرح میکند و «حاج علی اسکویی »که از تجار قم بوده، میگوید که من یک قطعه زمینی آن طرف رودخانه دارم، آن را برای دفن اموات وقف میکنم. همین قبرستان «نو» که الآن در قم هست، همان قطعه زمینی است که حاج علی اسکویی وقف کرده بود.
وی بیان کرد: حاج معتمد خراسانی از منبریهای تهران و از شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی بود. ایشان که تحصیلاتش در مشهد بود، نقل میکند که در روزهای پنجشنبه و جمعه به اتفاق دیگر شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی به یک محله خوش آبوهوا در اطراف مشهد به نام «باقرآباد» میرفتیم. شیخ علیاکبر نهاوندی، شیخ عباس قمی، آیتالله مروارید و بزرگان دیگری نیز میآمدند. شیخ عباس قمی در آنجا بعد از یک استراحت کوتاه کتابهای خود را پهن میکرد و شروع به مطالعه و نوشتن میکرد، ایشان از کوچکترین فرصت برای مطالعه و کتابت استفاده میکرد.
محدثزاده با بیان این که محدث قمی در ماه مبارک رمضان در مدرسه ملاجعفر که اکنون تبدیل به دانشگاه علوم اسلامی رضوی شده، هر روز ساعت ۳ بعدازظهر منبر میرفت، گفت: دلیل این که ساعت ۳ بعداز ظهر را انتخاب کرده بودند، این بود که منبریها سخنان خود را تمام کرده باشند و ائمه جماعات نیز نماز را به اتمام رسانده باشند تا مردم مشتاق بتوانند از منبر ایشان استفاده کنند. اهل علم، اخیار بازار و مردم مختلف پای منبر ایشان مینشستند. روز پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان وقتی شیخ عباس قمی بالای منبر رفت، بعد از این که خطبه خواند، نگاهش به پای منبر افتاد که «شیخ عباس تربتی» نشسته است، از منبر پایین آمد و شیخ عباس تربتی را بهجای خود به روی منبر فرستاد و به احترام ایشان تا آخر ماه مبارک رمضان دیگر منبر نرفت.
وی با بیان این که حاج معتمد خراسانی نقل میکرد که شیخ عباس قمی زمانی که ساکن مشهد بود، در منزل حاج حسین قمی در روز عاشورا منبر رفت، عنوان کرد: البته قبل از ایشان در آن روز بزرگانی همچون شیخ مهدی خراسانی و حاج سید یحیی یزدی که اعاظم منبر بودند، منبر رفته بودند و آخرین منبر، منبر شیخ عباس قمی بود.
«تربت»امام حسین درجیب
محدثزاده ادامه داد: ایشان وقتی بالای منبر رفت، بعد از صحبت وقتی به روضه خواندن رسید، گفت: امالسلمه حدیثی نقل میکند که رسول خدا(ص) به من خاکی دادند و فرمودند: هر وقت که این خاک تبدیل به خون شد، بدان که حسین(ع) من را شهید کردهاند. وقتی روز عاشورا فرارسید، امالسلمه دید که آن خاک تبدیل به خون شده، شبش رسول خدا(ص) را خواب دید که سر و وضعشان خاکی است، امالسلمه از ایشان پرسید: آقا از کجا تشریف میآورید؟ رسول خدا(ص) فرمودند: از دفن حسینم میآیم. بعد از این که شیخ عباس این مطلب را نقل کرد، گفت: ما نیز باید به رسول خدا(ص) تأسی کنیم، سپس مقداری خاک تربت از جیب خود درآورد، عمامه را از سر برداشت و به سرش ریخت، این کار شیخ عباس در آن مجلس غوغایی به پا کرد.منبع :آبان ۱۳۸۹ایکنا
«حاج معتمد خراسانی»از وعاظ معروف تهران و از شاگردان مرحوم آیةالله شیخ علیاکبر نوقانی که از نزدیک با مرحوم حاج شیخ عباس قمی ارتباط داشت و شاهد این ماجراها بود، میگوید: «در آن وقتها، پنجشنبه و جمعهها جهت تفریح به پشت دروازه مشهد که اراضی سرسبزی به نام «باقرآباد» و به تعبیر مشهدیها «بقرآباد» بود و درختان تنومندی داشت، میرفتیم.
در آنجا تا غروب در خدمت مرحوم نوقانی بودیم.
علاوه بر تفریح، بحث علمی، ادبی و مشاعره هم داشتیم. گاهی وقتها مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی رضواناللهتعالیعلیه هم تشریف میآوردند.
ما معنای جدیّت در عمل را در آن ایام از مرحوم حاج شیخ عباس آموختیم.
اشتغال درفضای مجازی
«بساط مطالعه »همیشه دائربود ،چیزی شبیه عللاقمندان به فضای مجازی«همیشه سرش به کتاب وکتابت بود»
آن بزرگوار هر جا میرفت ولو مجلس میهمانی و تفریح، کتابها و نوشتههایش را در بقچهای به همراه میبرد و مشغول کار میشد، تا عمرش ضایع و وقتش هدر نشود.
سرش به گوشی موبایل-لپتاپ-ش بود!
او وقتی به باقرآباد-قم- میآمد، کناری، زیر درختی مینشست و بقچه را باز میکرد، عینک میزد و مشغول نوشتن میشد.
ما هم که طلبه جوان بودیم مشغول کار و تفریح خودمان میشدیم.
ایشان همینطور که مشغول تحقیق و تألیف بود، گاهی نگاهی هم به ما میانداخت، چیزی میفرمود و جستوخیز و بگو و بخند ما را زیرنظر داشت و سخن مناسب حال ما میفرمود که بفهماند با ما هست و از ما جدا نیست.»
فضای «مجازی»حقیقی است
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فضای مجازی ،فضای حقیقی است،وقتی می توانیم،مطالعه کنیم،مقاله بنویسم درسایت ،منتشرکنیم ومردم هم به نوشته هایمان دسترسی داشته باشند ویا پاسخ ایمیل وکامنت ویا دیگرپیامهارا میتوانیم بدهیم،و مخاطب مان را به عینه ببینیم وصدایش را بشنویم!دیگر «مجاز»بی معناست.
«آیت الله جوادی آملی»:لفظ «مجازی» برای رسانههای سایبری را نادرست است، فضای مجازی حقیقتاً مجازی نیست! جایی که اندیشه مبادله میشود و میتواند تاثیر بپذیرد و اثر بگذارد فضای حقیقت است بنابر این ما با فضای حقیقی رو به رو هستیم.دیداراعضای هیأت موسس و گروههای علمی انجمن «اندیشه و قلم»۴آذر۱۳۹۵خبرگزاری فارس
فضای مجازی به نظر من مجازی نیست بلکه یک فضای حقیقی است و هرجایی که اندیشه و فکر قابل بیان شد آن فضا فضای حقیقی است/۱۳۹۷/۰۲/۰۶دیداروزیرتعاون
***
پدر:شیخ عباس!کاش مثل «شیخ عبدالرزاق» میتوانستی مسئله گومی سدید
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است که: وقتى کتاب منازل الاخره را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت. مرحوم پدرم «کربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى که هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، کتاب منازل الاخرٍه مرا مى گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند. چندبار که پدرم ازمسجد به خانه برگشته بود،مرا صدا زد و گفت شیخ عباس! کاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این کتاب که او براى ما مى خواند، تو هم مى خواندى.
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این کتاب از آثار و تألیفات من است ،اما هر بار خوددارى کردم و چیزى نگفتم و فقط عرض کردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.
آیت الله مجتهدی تهرانی می گوید:
بشین سرجایت حرفهایروضه خوان راگوش کن!
روزی پدر حاج شیخ عباس قمی، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود.
حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم! حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت: پدرجان! دعا کن بفهمم. نگفت این کتاب را من خودم نوشتم، نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت:
پدرجان! دعا کن بفهمم!
این چنین انسانهایی می توانند کلید های بهشت (مفاتیح الجنان) را در اختیار داشته باشند. از میزان اجر و ثواب ایشان همین بس که هرکس مفاتیح می خواند ثوابی برای ایشان صادر می شود.
احترام به والدین،حتی بالای منبر
نوه-مهدی:یکی ازویژگی های برجسته شیخ عباس قمی،احترام به والدین بود.ایشان درمشهد،هم درمنزل سیدحسین قمی وهم درمسجدگوهرشادمنبرمی رفت،
یک روزایشان دربالای منبرنشسته بودکه وسط صحبت متوجه ورودپدرمی شودکه جمع مستمغین نشست،شیخ عباس ازمنبرپایین آمدوبقیه صحبتهاراروی زمین ادامه داد
مرحوم «میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
مرحوم «شیخ هادی محقق»فرزند مرحوم حاجمحقق خراسانی که او نیز از وعاظ مشهور مشهد بود، نقل میکرد:
«حضرات آقایان: آیةالله سیدصدرالدین صدر که در آن وقت در مشهد ساکن بودند و آیةالله حاج میرزا احمد کفایی که تازه از نجف آمده بود و آقا شیخ علیاکبر نوقانی و شیخ عباس قمی و پدرم و آقا سیدکاظم گنجبخش و آقا شیخ صادق فاضل
قرار گذاشتند چندروزی به باغ مرحوم نظام شهیدی در روستای «مهدیآباد» در یکفرسخی مشهد بروند و چند روزی در آنجا تغییر آبوهوا بدهند.
در این سفر که من هم در معیت آقایان بودم درست یادم هست در همان اوقاتی که این آقایان نشسته بودند و صحبت میکردند، مرحوم آقا شیخ عباس دستمالش را پهن کرده بود و مشغول نوشتن بود. یعنی یک لحظه از مطالعه و نوشتن فارغ نمیشد.»
ماجرای یکی ازارادتمندان شیخ عباس قمی که -ناشناخته-قصداخراجش راداشت!
(مؤلف کتاب شبهای پیشاور-سلطان الواعظین شیرازی) نقل میکند: در ایامی که مفاتیحالجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا، آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است.
شیخ از من پرسید: این کتاب کیست؟ پاسخ دادم: از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن.
شیخ عباس قمی گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بیخود تعریف میکنی!
من با ناراحتی به آن شیخ گفتم: آقا! برخیز و از این جا برو.
کسی که کنارش نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند.
من برخاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم، ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.
***
ساده زیستی شیخ عباس
از دیگر ویژگیهای بارز اخلاقی محدث قمی رحمةاللهعلیه قناعت و عزت نفس بود.
او به خوراک و پوشاک ساده و اندک بسنده میکرد تا زیر بار منت دیگران نباشد و با عزت و عظمت به زندگی و تلاش خود ادامه بدهد.
بسیاری از بازاریان و ثروتمندان نجف، تهران و جاهای دیگر از علاقهمندان پروپاقرص ایشان بودند و همیشه آرزو داشتند که اگر بتوانند و شیخ اجازه بدهد، از ثروت شخصی خود، ایشان را بینیاز کنند، اما او بینیاز از این همه بود و قبول نمیکرد.
منزل محدث قمی رحمةاللهعلیه در منطقه گرم و جنوب شهر نجف قرار داشت و عدم تمکن مالی اجازه نمیداد تا به مناطق خوشآبوهوا منتقل شود و یا منزلی دارای سرداب و سن اجاره کند.
بعضی از ثروتمندان در همین منزل به حضورش میرسیدند و دستشان را میبوسیدند.
فرزند بزرگش، آقای محدثزاده نقل میکند: «یک شب من و پدر در منزل تنها بودیم.
بقیه به کربلا مشرف شده بودند.
والدم فرمود: شام چی داریم؟ عرض کردم: چند تکه نان خشک، یک مقدار ماست و چند خیار پلاسیده.
فرمود: بیاور آبدوغخیار درست کنیم. در همین حال در زدند. رفتم باز کردم، دیدم آقای حاجعلی نقی کاشانی از ثروتمندان و تاجران معروف تهران است.
او از مقلدان آیةاللهالعظمی سیدابوالحسن اصفهانی بود.
هر وقت وارد نجف میشد، مثل توپ صدا میکرد! میگفتند حاج علینقی آمده و با سید دیدار کرده است.
آمدم به والد خبر دادم.
فرمود: بگو بفرمایید تو! وقتی آمد، پدر فرمود: ما شام ماست و خیار آبدوغ داریم، اگر شما هم میل دارید بیشترش کنیم؟ او گفت: نه! چون در مسافرخانه برایم غذا تهیه شده است.
فقط آمدهام دست شما را ببوسم و چند لحظهای در محضرتان باشم.
پدر فرمود: پس اجازه بدهید ما شام بخوریم و بعد از شام چایی در خدمتتان هستیم و با هم صحبت میکنیم.»
***
آیت اللّه سیدعباس کاشانی می گوید:روزی شیخ عباس قمی را دیدم با لباس مندرس و عمامه ای که به ۲ متر هم نمی رسید. با عصایی از چوب خرما که حتی تراشیده هم نشده بود.
لباسهایی ژنده اما تمیز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت. او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش -کابفروش-هر چه کتاب مفاتیح درمغازه اش موجودبود را فروختند.
خریدار با حرارت از نویسنده کتاب تعریف میکرد در حالیکه ایشان را روبروی خود میدید و نمیشناخت. این صحنه اثرات عجیبی در من گذاشت.
آیت اللّه سیدعباس کاشانی در۸۰سالگی فوت کردند(متولد۱۷ربیع الأول سال ۱۳۵۰(۱۰ مرداد ۱۳۱۰شمسی)-وفات ۲۷ تیرماه ۱۳۸۹
خودش می گوید:من در۱۱سالگی درکربلابودم بمدت ۲سال درحوزه کربلاتحصیل کردم ودر ۱۳ سالگی به سامرا رفتم.۲سال سامرا بودم.دردر ۲۱ سالگی اجازه اجتهادگرفتم
آیت اللّه سیدعباس کاشانی درکناراستادش-میرزاعلی آقاقاضی طباطبایی(استادعلامه طباطبایی)
در۲۰ ساله بودم که ۲سال درخدمت آیت الله قاضی تلمذکردم،درحالیکه اکثرشاگردانش حدود۵۰ساله بودند.
وفات آیت الله قاضی : چهارم ماه ربیع الاول سال ۱۳۶۶ هجری قمری در ۸۱ سالگی در نجف اشرف وفات
نان های ضایعاتی رامی خرید
«میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
«علی اکبر غفاری صفت» اگرچه ملبس به لباس روحانیت نبود ولی درس حوزوی خوانده بود.
استادمیرزاعلی اکبر غفاری (متولد۱۳۰۳ –وفات ۵آبان۱۳۸۳ش) محقق ومصح،حدیثشناس،۵۰ عنوان کتاب (حدود ۲۵۰ جلد) را با تحقیق، تعلیق و تصحیح خود منتشر کرد. الکافی، من لایحضره الفقیه، الاستبصار، تهذیب الاحکام، تفسیر ابوالفتوح رازی از جمله این آثار است. وی لباس روحانیت نمیپوشید. روحانیانی چون سید شهاب الدین نجفی مرعشی، علامه طباطبایی، عبدالحسین امینی، مرتضی مطهری، محمد تقی جعفری و جعفر سبحانی، تلاشهای او را ستودند سید عبدالحسین شرف الدین عاملی پس از مطالعه برخی آثار غفاری، او را «آیت الله» خطاب کرد. او در سال ۱۳۸۱، چهره ماندگار شناخته شد و در ششمین دوره انتخاب کتاب سال ولایت و دوازدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم نیز از وی تجلیل شد.
شیخ عباس قمی «سیاسی»هم بود
سالهای اقامت او در مشهد مقدس مصادف شده بود با رونقگرفتن فعالیت گروههای تبلیغی آمریکایی که در مشهد و شهرهای دیگر ایران به نفع مسیحیت کار میکردند و ذهن مردم را علیه اسلام پریشان میساختند.
حاجشیخ عباسقمی در مقابل این جریان مرموز فرهنگی، موضعگیری کرد و در سخنرانیها به طور علنی، به تشریح این خطر دینی و سیاسی پرداخت.
«کمیته مجازات دموکرات مشهد» که از حمایت محافل ماسونی و بهایی برخوردار بود و در مسیر گسترش نفوذ فرهنگی و سیاسی آمریکاییان در ایران فعالیت میکرد، گفتار حاجشیخ را با اهداف خود مغایر دید.
این کمیته طی نامهای از حاجشیخ خواست که علیه آمریکاییها حرف نزند، در غیر این صورت به ضرب گلوله کشته خواهد شد.
دموکراتها و همفکران آنها از دوران مشروطه، اقدام به تشکیل گروههای ترور کرده بودند، تا مخالفان خود را از میان بردارند.
هرچند حزب دموکرات دیگر منحل شده بود، بقایای آنها هنوز مخفیانه فعالیت میکردند؛ از این رو تهدید ایشان جدی بود.
حاجشیخ عباسقمی، پس از دریافت این نامه تهدیدآمیز، روزی مشغول خریدن گوشت از دکان قصابی بود، که چند نفر سوار بر اتومبیل به او رسیدند و از او خواستند تا بیرون شهر، با آنها همراهی کند.
حاجشیخ پذیرفت و همه با هم از مشهد خارج شدند.
در میان راه، سرنشینان اتومبیل به حاجشیخ اصرار کردند که از همانجا، همراه ایشان راهی سفر حج شود.
حاجشیخ نامهای برای مرحوم آیةاللهقمی (عموی همسرش) نوشت و قضیه را بازگو کرد.
آنگاه نامه را با گوشتی که برای خانه خریده بود، توسط یکی از همراهانش به مشهد فرستاد.
مرحوم آیةاللهقمی پس از باخبرشدن از موضوع، در پاسخ نوشت که با این سفر موافق است.
او نیز نامهاش را با یک دست پیراهن و شلوار حاجشیخ، به آورنده پیام داد تا به او برساند؛ به این ترتیب، حاجشیخ برای چندمین بار راهی حج شد.
هنگامی که بار دیگر به مشهد بازگشت، «کمیته مجازات» از بین رفته بود و تهدید به ترور منتفی شد.
شفای درد چشم ازکتاب کافی شیخکلینی
در سال ۱۳۵۷ قمری (حدود دو سال قبل از رحلت) یک روز صبح وقتی شیخ از خواب برخاست، درد چشم شدیدی او را آزار میداد، به گونهای که دیگر قادر به مطالعه و نوشتن نبود. احساس نگرانی میکرد که مبادا توفیقاتش کم شده و از در خانه اهل بیت علیهمالسلام رانده شده است.
فرزند ارشدش حاج میرزا علی محدثزاده میگوید: آن روز صبح به درس رفتم. وقتی ظهر آمدم دیدم مشغول نوشتن است. پرسیدم: درد چشمتان بهتر شد؟ فرمود: به کلی برطرف شد. سؤال کردم: چطور معالجه کردید؟ فرمود: «وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب کافی شیخکلینی را به چشم کشیدم، درد برطرف شد.» و تا پایان عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردید.» این کتاب کافی به دستخط فقیه مشهور ملاعبدالله تونی صاحب «وافیه» بوده و محدث قمی رحمةاللهعلیه به آن خیلی علاقه داشت.
در ایامی که محدث قمی رحمةاللهعلیه در مشهد سکونت داشت، پسر کوچکش که سهساله بود بیمار میشود. برایش داروی محلی جوشانده میآورند و به آن شکر اضافه میکنند تا به او بخورانند. در این حال محدث قمی رحمةاللهعلیه انگشت دست راست داخل دارو کرده، آن را به هم میزند. همسرش میگوید: صبر کنید تا قاشق بیاورم. حاجشیخ میگوید: در این کار قصد استشفا داشتم، چون با این دست و انگشتانم هزاران حدیث از ائمهطاهرین علیهمالسلام نوشتهام.
مس کُتُب حدیث هم شفادهنده است
خود حاجشیخ عباسقمی در کتاب فوایدالرضویه مینویسد: «.... این احقر نیز هر گاه به سبب زیاد چیز نوشتن چشمم ضعف پیدا میکند، تبرک میجویم به تراب مراقد ائمه علیهمالسلام و گاهگاهی به مس کتابت احادیث و اخبار و بحمدالله چشمم در نهایت روشنی است و امیدوارم انشاءالله که در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد.»
بدون وضو کتابت نمی کرد
فرزندش میگوید: «مرحوم پدرم نسبت به اهلبیت، خصوصا به آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام اخلاص و ارادت خاصی داشت.
مگر میشد بدون وضو قلمی به دست گرفت و چیزی درباره اهل بیت نوشت!
ازداواج ناموفق اول،موفق دوم
حاج شیخ عباس قمی درحوزه نجف( شاگرمحدث نوری) بود.که استادش در سال ۱۳۲۰ه(۱۲۸۱شمسی) فوت می کند وشیخ عباس تا دو سال پس از درگذشت وی در نجف ماند و سپس(بعداز۶سال) در اواخر ربیع الاول ۱۳۲۲ به قم شد و تا سال ۱۳۲۹درقم اقامت داشت(۷سال) و که دراین سال به حج رفت ،در مراجعت،به قم آمد و مدت دو سال در قم اقامت داشت.
دراین سال ازدواج کرد بادختر یکی ازعلمای بزرگ قم(آیت اللّه سیدزکریا قزوینی )ازدواج کرد
مرحوم سیدزکریا قزوینی سه دختر داشت که دختر اول به عقد ازدواج آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی در آمد، دختر دوم همسر مرحوم حاج شیخ عباس قمی گردید و سومین دختر همسر آقا سیدعلی بلورفروش قمی گشت، متأسفانه دوران ازدواج محدث قمی با این دختر زیاد طول نکشید و او بنای ناسازگاری را با شوهر خود گذاشت و سرانجام طلاق گرفت و با دیگری ازدواج کرد. ناکامی در این وصلت شیخ عباس را به شدت افسرده و غمگین کرد و تألم ناشی از آن به قدری عمیق بود که به مشهدهجرت کردسال سال ۱۳۳۲ (۱۲۹۲شمسی)
محدث قمی به اصرار آیت اللّه قمی(باجناق سابق) در مشهد ماندگار می شود.
کتاب فوائدالرضویه را درهمبن دوران نوشت.
آیت اللّه سیدحسین طباطبایی قمی(متوفی۱۴ ربیع الاول ۱۳۶۶درسن ۸۴ سالگی) دختربرادرش-بی بی سکینه- را به ازدواجش درمی آورد مرحوم محدث قمی با این ازدواج با مرحوم میرزا محمدتقی اشراقی واعظ مشهور قم، فرزند دانشمند استادش میرزا محمد ارباب قمی، مرحوم حاج میرزا محمود روحانی (از علمای اعلام قم) و مرحوم آقا سیدعباس فقیه قمی باجناق می شود و این چهار نفر دامادهای مرحوم حاج آقا احمد طباطبایی بودند.
فرزندان شیخ عباس قمی ازهمسردوم هستند.
همسر اول حاج شیخ عباس ازدواج زودترازدواج مجددمی کند واما ازشوهردومش هم متارکه می کند.
شیخ عباس قمی: «من هر موفقیتی که دارم از برکت مادرم است.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:روایت شده که «شیخ عباس قمی آنقدرغرق درمطالعه بود که فرصت خوردن نداشت،مادرش لقمه می کرددردهانش می گذاشت».
یکی ازتوفیقاتی که خدابه شیخ عباس داده این است که درهرمسجدوزیارتگاهی بروید،حتی حرم ائمه اطهارعلیهم السلام ،درکنارقرآن ،مفاتیح هم قرارداردومورداستفاده مؤمنین وزائرین می باشد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی، معروف به محدث قمی،(فرزند محمدرضا قمی) در سال ۱۲۹۴ ق، در شهر مقدس قم، متولد شد.
« پدرِشیخ عباس قمی»(کربلایی محمد رضا)یکی از علاقه مندان و شیفتگان خاندان اهل بیت علیهم السلام بود. وی با این که مردی کاسب و مغازه دار بود. اهتمام زیادی به درس خواندن فرزندش، آقا شیخ عباس، داشت و آرزویش این بود که روزی فرزندش از مبلغان دین شود. مادر گرامی ایشان نیز، زنی بسیار پرهیزکار و متدین بود و به نماز اول وقت پای بند بود؛ به طوری که حتی اگر میهمان هم داشت، ابتدا نماز اول وقت را به جا می آورد و سپس به میهمانان رسیدگی می نمود.
مادر شیخ عباس قمی:«در مدت دو سالی که عباس را شیر می دادم، حتی یک دفعه هم بی طهارت به او شیر ندادم.»
شیخ عباس قمی: «من هر موفقیتی که دارم از برکت مادرم است.»
فرزند ایشان میگوید: « با پدرم هر وقت از شهر بیرون میرفتم او از اول صبح تا به شام مرتب به نوشتن و مطالعه مشغول بود.» زمانی که برای زیارت به کشورهای دور مسافرت میکرد اوقات فراغت خود را با کتاب سپری میکرد.
داستانی از «برزخ حاج شیخ عباس قمی »(شفاباانگشتان)
فرزند بزرگوارش «حاج میرزا على آقا محدّث» مىگوید:پدر بزرگوارم در نجف اشرف بر اثر کثرت عباد و تألیف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّاء در او مؤثّر نیفتاد، یک روز در حالى که ناله مى کرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با یک ظرف براى من بیاور.قورى آب و ظرف را کنارش گذاشت، گفت: مرا بلند کنید، زیر بغل او را گرفته در بستر نشاندیم، گفت:« ۵۰ سال است با این انگشتان قال اللّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام».
آنوقت انگشتان خود را روى ظرف گرفت و از قورى به روی آن آب ریخت و آن آب را نوشید، «پس از چند ساعت شفاى کامل یافت!»
شفاباکتاب«اصول کافی»کُلینی
«حجت الاسلام میرزاعلی محدث زاده»می گوید: پدرم دچار چشم درد سختى شد، اطبّاء عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: کتاب « اصول کافى» را نزد من بیاور، مادر کتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: این کتاب(اصول کافی) منبع واقعیّات الهیّه و سراسر حکمت و هدایت و نور است و شفاء هر درد، نویسنده آن مرحوم کلینى از معتبرترین افراد روزگار است، نمى شود کتابش بى اثر باشد، «کتاب کافی را یکى دوبار به چشم خود کشید، یکى دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد»
باز آن مرحوم« علی محدث زاده»داستان دیگری نقل مى کرد: من بنا به توصیه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، اهل قم از منبرم هم به خاطر زیبایی و شیوایی کلام و هم محض اینکه فرزند محدّث قمّى هستم استقبال شایانى کردند. شبى حدیثى را مورد بحث قرار دادم، آقایى از علما به نام «حاج شیخ مهدى پایین شهری» از وسط مجلس فریاد زد: «آقاى میرزا على محدّث، این حدیث کجاست؟»
گفتم: جاى آن را نمیدانم در چه کتابى است، من این حدیث را از زبان بزرگان دین شنیده ام، فریاد زد: «دیگر از شنیده ها روى منبر مگو، سعى کن احادیث را در متون اسلامى ببینى سپس نقل کنى»
«شیخ عباس قمی درعالم خواب نشانی حدیث رابه فرزندش داد»
«میرزا على آقا محدّث » می گوید:انتقاد او(شیخ مهدی پائین شهری) به من بسیار سنگین آمد، برایم خیلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسردى و کسالت طى کرده و با تصمیم بر اینکه از برنامه ام دست بردارم به خانه آمدم.
پدرم،مراازتصمیم منصرف کرد
« على محدّث زاده » می گوید نیمه شب در عالم رؤیا به محضر مبارک پدرم(شیخ عباس قمی) رسیدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم! از تصمیمى که گرفته اى صرف نظر کن، زیرا تبلیغْ، عملى بسیار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، این کارى است که بر عهده انبیاء الهى بوده، درضمن «حدیثی که مورد اشکال آقاى شیخ مهدى پایین شهرى بود در فلان کتاب حدیث در صفحه فلان است» فردا شب دوباره حدیث را بخوان و به مدرک آن اشاره کن تا ایراد شیخ برطرف گردد!.
حاج میرزا على آقا مى فرمودند: وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در کنار مرقد حضرت مولی الموحّدین، امام عارفان و اسوه مشتاقان، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از دنیا رفت، همراه با علماى نجف و جمعیّت بسیار زیادى، آن مرد بزرگ را در کنار استادش حاج میرزا حسین نورى به خاک سپرده و به منزل برگشتیم، تا نیمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود که در عالم خواب پدر را با انبساطى عجیب زیارت کردم، عرضه داشتم: پدر جان در چه حالى هستید؟ فرمود: از لحظه اى که وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!
فرزندشیخ عباس قمی:بیشتراوقات پدردرمطالعه می گذشت،یامیخواند ویامی نوشت و در سفر و حضر از هر فرصتی برای کتابت بهره می برد. هر وقت شب بیدار می شدیم می دیدیم که چراغ اتاقش روشن است و پدرم در حال نگارش می باشد. گاهی در اثنای نوشتن از فرط خستگی چرتش می برد و دوباره بیدار می شد و با سرعت تنها با یک استکان آب دوباره وضو می ساخت و به نوشتن ادامه می داد.
فرزند محدث قمی«حجت الاسلام میرزاعلی محدث زاده» این مطالب را در ۲۸ مرداد ۱۳۷۴ در اجتماعی که مقام معظم رهبری حضرت آیت اللّه خامنه ای حضور داشت نقل می کرد و چون گفت «پدرم با این آب اندک وضو می ساخته» است یکی از حاضران پرسید: «مگر می شود؟!»
حضرت آیت اللّه خامنه ای پاسخ دادند: بلی.«اگر آدم عوام نباشد می تواند با یک استکان آب هم وضو بگیرد»
مقام معظم رهبری از قول آقای« سیدجلال مصطفوی» نقل کردند که مرحوم «محدث قمی در اثر تکیه دادن به میز و متکا و نوشتن فراوان دچار درد شکم شده بود» یک وقتی به ایشان گفتند قدری مراعات کنید تا این درد برطرف شود و این قدر اذیت نشوید، در جواب گفته بود: من می بینم در این دنیا هر کسی دردی دارد و من هم این کسالت را به عنوان بیماری دائمی خود انتخاب کرده ام و دیگر با آن انس گرفته ام./در محضر بزرگان، محسن غرویان، ص۱۷۶ ـ ۱۷۷
محدث قمی می نویسد: «سیدنعمت اللّه جزائری»(۱۰۵۰-۱۱۱۲ق) مشهور به «محدث جزایری» بر اثر کثرت مطالعه و نگارش دیدگانش ضعیف و کم نور گردید و از این رو« تُربت سیدالشهداء و سایر ائمه(ع) را به چشم خود می کشید که از برکت این خاکهای مقدس روشنی دیده اش افزون گشت» بعد می افزاید: این موضوع جای شگفتی نیست،
این احقر هرگاه به سبب زیاد نوشتن چشمم ضعف پیدا می کند به تراب مراقد ائمه(ع) تبرک می جویم و گاهی به مس کتابت احادیث و اخبار. و بحمداللّه دیده ام در نهایت روشنی است و امیدوارم که ان شاءاللّه در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد./فوائدالرضویه، ص۶۹۵.
خاطراتی از شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح الجنان)
شیخ عباس قمی هم همیشه درفضای مجازی بود۱۷ساعت
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درکمترخانه ای است که کتاب «مفاتیح»نباشد،درحرم ائمه اطهار(کربلا،نجف،کاظمین،سامرا) ویا لبنان وسوریه وهندوپاکستان که برویدیکی از کُتب موجود درطاقچه وقفسه وکتابخانه، کتاب معروف شیخ عباس قمی است،خلاصه یکجورایی «مفاتیح با قران مأنوس است».
درادامه مطالب جمع آوری شده ازمنابع مختلف، بااصلاحات انجام گرفته ارائه می شود.
.«شیخ عباس قمی»تولد:۱۲۹۴قمری،درقم ٣۲سالگی ازقم به نجف اشرف رفت بعداز ۷سال اقامت درنجف درسال١٣۲۲قمری به قم برگشت ۱۰سال درقم اقامت نمود درسال ١٣٣١بادعوت آیت الله حسین قمی به مشهدرفت و۲۲سال درمشهداقامت کرد
کتابهای مفاتیح الجنان،منتهی الاعمال،نفس المهموم،وقایع الایام،الفوائدالرضویه و…درطول اقامت درمشهدنوشت.
ازامامت جماعت مساجدی متروکه استقبال می کرد،آنهاراآبادمیکردوتحویل دیگری میداد.
ترک امامت مسجدگوهرشادبعلت ایجادشبهه،هنگامیکه دررکوع بود صدای یاالله ،یاالله وان الله مع الصابرین راازدورشنیدومتوجه عظمت وانبوه نمازگزاران شد،امامت این مسجدراترک کرد.
درسال١٣۵۴قمری مجدداًعازم عتبات عالیات شدوتاپایان عمرمدت۶سال درخانه محقروکوچک درنجف اقامت داشت وکتاب سفینه البحارراآنجانوشت.
در۲۱سالگی اولین کتاب (الفوائدالرجبیه)رانوشت کل تألیفات وترجمه (کوچک وبزرگ)بیش از۱۰۰جلدمی باشد۵۶جلدفارسی،۴۵جلدعربی
وفات :درتاریخ۲٣ذیحجه سال ١٣۵۹(۱بهمن ۱۳۱۹)درنجف ودرحرم حضرت امیرالمؤمنین(ع)مدفون است،درکنارقبراستادش« حاج میرزاحسین نوری طبرسی»(۱۲۵۴-۱۳۲۰ق)
«حاج میرزاحسین نوری»معروف به محدث نوری و حاجی نوری از محدثان شیعه است، شهرت محدث نوری بیشتر به سبب تالیف کتاب «مستدرک الوسائل» و نیز کتاب« فصل الخطاب» فی تحریف کتاب رب الارباب است.(کتاب تحقیقی درآیات قرآن است،که خیلی سروصداکرد،البته گفته می شود که مؤلف درنامگذاریش نادم بود نه درانتشارش!)
شیخ عباس قمی اهل مبارزه هم بود،خطرات اجانب(امریکا)رابه مؤمنین گوشزدمیکردوبه همین مناسبت،کمیته مجازات دمکرات مشهد،نامه ای تهدیدآمیزبرایش می فرستد.
۶۵سال مدت عمرشیخ عباس بود
«شیخ عباس قمی»درسال١٣۵۴قمری مجدداًعازم عتبات عالیات شدو تاپایان عمرمدت۶سال درخانه محقروکوچک درنجف اقامت داشت وکتاب «سفینه البحار»راآنجانوشت.
در۲۱سالگی اولین کتاب (الفوائدالرجبیه)رانوشت . کل تألیفات وترجمه (کوچک وبزرگ)بیش از۱۰۰جلدمی باشد۵۶جلدفارسی،۴۵جلدعربی
وفات :درتاریخ۲٣ذیحجه ١٣۵۹(۱بهمن ۱۳۱۹)درنجف ودرحرم حضرت امیرالمؤمنین(ع)مدفون است،درکنارقبراستادش حاج میرزاحسین نوری طبرسی(۱۲۵۴-۱۳۲۰ق)
«حاج میرزاحسین نوری»معروف به محدث نوری و حاجی نوری از محدثان شیعه است، شهرت محدث نوری بیشتر به سبب تالیف کتاب «مستدرک الوسائل» و نیز کتاب« فصل الخطاب» فی تحریف کتاب رب الارباب است.(کتاب تحقیقی درآیات قرآن است.)
«شیخ عباس قمی»درتاریخ۲٣ذیحجه سال ١٣۵۹(۱بهمن ۱۳۱۹)۶۵سالگی فوت کردند ودرنجف،حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع)مدفون است،درکنارقبراستادش« حاج میرزاحسین نوری طبرسی»(۱۲۵۴-۱۳۲۰ق)
شیخ عباس قمی اهل مبارزه هم بود،خطرات اجانب(امریکا)رابه مؤمنین گوشزدمیکردوبه همین مناسبت،کمیته مجازات دمکرات مشهد،نامه ای تهدیدآمیزبرایش می فرستد.
۶۵سال مدت عمرشیخ عباس بود.
ماجرای بیرون انداختن شیخ عباس ازماشین
خاطره ای ازامام خمینی
صاحب مفاتیح الجنان ،شخصیتی است که حضرت امام خمینی سلامت نفس وتقوای کم نظیر او را مورد تاکید قرار داده است.
«آیت الله محمدرضا توسّلی»رئیس دفتر حضرت امام خمینی نقل می کند : « مرحوم حاج احمد آقا می گفت: من یک روز مفاتیح الجنان را برداشتم ، به برخی از دعاها که رسیدم برای من شک و تردید حاصل شد؛ رو کردم به امام و گفتم :که آقا! این چیزها که در این مفاتیح الجنان است درست است ؟«آیت الله محمدرضاتوسلی»درادامه گفت: یکوقت دیدم امام به من تندی کرد و گفت : احمد! یعنی مرحوم شیخ عباس ، دروغ می گوید!؟
امام خمینی درادامه خطاب به فرزندش گفت:به تو بگویم مرحوم حاج شیخ عباس،به خود من گفت : «در تمام عمرم یک دروغ گفتم و آن هم بعدش استغفار کردم».
«رئیس دفتر حضرت امام خمینی» گفت:خیلی مسئله است که آدم بگوید من در تمام عمرم یک دروغ گفته ام! این قدر [امام ] عنایت داشت به مرحوم حاج شیخ عباس که می گفت : گفته است من یک مرتبه دروغ گفته ام ، آن وقت حاج شیخ عباس دروغ گوست-دروغ نوشته درمفاتیح!؟» (فصل نامه بیّنات – سال ششم – شماره ۳-۲٫ تابستان و پاییز ۷۸)
ماجرای نحسی قدم شیخ عباس قمی
امام خمینی می گوید:من وشیخ عباس درماشین نشسته بودیم،ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت ، ایستاد، راننده که مردى بلند و سیاه چرده بود با عجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت : بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسطهاى ماشین بود، آمد،« به من چون سید بودم حرفى نزد» ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت :«از نحسى قدم تو بود که ماشین ، ما را در این وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت ، یا الله برو پایین ودیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى»
امام خمینی درادامه گفت:مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچکترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او(شیخ عباس) مانع شد، ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمى کرد که با او باشم ، هر چه من پافشارى مى کردم ، او نهى مى کرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى .امام خمینی گفت:وقتى این حرف را از او(شیخ عباس) شنیدم دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت مى کنم تا خوشحال کرده باشم ، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده سوار ماشین شدم …
خداوندچگونه جبران کرد این ظلم را؟
امام خمینی گفت:بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم چطوری رفتید؟
عدوشودسبب خیراگرخداخواهد(عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ)
شیخ عباس قمی به امام خمینی گفت : وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم ، براى هر ماشینى دست بلند مى کردم نگه نمى داشت ، تا اینکه یک ماشین کامیونى که بارش آجر بود برایم نگه داشت .
وقتى سوار شدم ، راننده آدم خوب و خون گرمى بود، و به گرمى پذیرایم شد و تحویلم گرفت ، خیلى زود با هم گرم شدیم قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او(راننده کامیون) «ارمنی» است و مسیرش همدان است ، از دست قضا من هم مى خواستم به همدان بروم ، چون مدتها بود که دنبال یک سرى مطالب مى گشتم و در جایى نیافته بودم فقط مى دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مى توانم آنها را بدست آورم ، به این خاطر مى خواستم به همدان بروم .
امام خمینی بنقل ازشیخ عباس قمی می گوید:راننده کامیون با آنکه ارمنى بود آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام ، حقانیت دین مبین اسلام و مذهب تشیع و… برایش گفتم .
وقتى او(راننده) را مشتاق و علاقه مند دیدم ، بیشتر برایش خواندم ، سعى مى کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم .
شیخ عباس قمی گفت:تا این که به نزدیکهاى همدان رسیدیم ، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه مى کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم .
راننده ارمنی مسلمان شد
شیخ عباس قمی برای امام خمینی گفت:سکوتى عمیق مدتى بر ما حکمفرما شد هنوز چند لحظه اى نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک آلود گفت:
فلانى این طور که تو مى گویى و من از حرفهایت برداشت کردم ، پس اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم .«شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان مى شوم»
راننده کامیون گفت:به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیلهایى که از من حرف شنوى دارند مسلمان مى کنم .
بعد هم گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله.پایان.
منبع: از بیانات امام خمینى به نقل از« آیت الله شیخ على پناه اشتهاردى» در درس اخلاقشان در مدرسه فیضیه
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درمنابع اخذشده ویرایش انجام داده ام،انتخاب تیتر+افزودن تصاویر.
«مرتضی اخوندی »عضو سابق هیئت مدیره اتحادیه ناشران و رییس انجمن اسلامی ناشران .«صاحب انتشارات اسلامیه»
«مدیر نشر دارالکتب الاسلامیه» گفت: «پدرم سال ۱۳۱۷ در نجف مشغول تحصیل بودند. مرحوم شیخ عباس قمی هم به نجف آمده بودند، چون در زمان رضا خان اکثر علمای ایران به خاطر مسئله کشف حجاب به این شهر رفته بودند. ایشان قصد داشتند، کتاب «سفینة البحار» را در نجف چاپ کنند، اما سرمایه ای نداشتند. از پدرم که طلبه جوانی بود، خواست این کار را انجام دهد، و از راه فروش کتاب، این قروض ایشان را پرداخت کنند. پدر این کار را انجام داد و از این طریق وارد کار انتشار شدند.»
هدف ازنوشتن «مفاتیح الجنان»
پدرم در خصوص چگونگی تدوین کتاب «مفاتیح الجنان»می گفت: «شیخ عباس قمی به این دلیل مفاتیح الجنان را نوشتند، که کتابی به نام «مفتاح الجنان» در آن دوران وجود داشت، که در آن مطالب غیرمرتبطی وجود داشت؛ آن هم بدون سند. متأسّفانه این کتاب آلوده به روایات مجعول و نادرستى بود، که مرحوم شیخ عباس قمى و استادش حاجى نورى را سخت عصبانى کرده بود. همین امر سبب شد، که مرحوم شیخعباس، به نوشتن اثر پر ارزش «مفاتیح الجنان» به جاى «مفتاح الجنان» اقدام کند.»
مدیر چابخانه الاسلامیه گفت: «شیخ عباس در مقدمه مفاتیح الجنان هم به این مطلب اشاره کرده است. ضمن اینکه اینکار اقدام مثبت و مفیدی بود و آن کتاب مبتذل را از دسترس مردم خارج کرد. طبیعتا نسبت به آثار دیگر هم باید این گونه رفتار شود؛ باید آنقدر کتب و آثار قوی عرضه شود، که جای خالی بعضی آثار را پر کند و به تبع آن کتاب هایی که از جنبه فرهنگی نازل هستند، کنار بروند.»مصاحبه آخوندی باخبرآنلاین /۹ اسفند ۱۳۸۹
راننده شیخ عباس را علت بدبختی(نحسی)می دانست،ازماشین انداخت بیرون
حجت الاسلام احمداخوندی(بنیانگذارچاپخانه اسلامیه،پدرمرتضی اخوندی): «در دوره رضاخان پهلوی من با اتوبوس از مشهد عازم تهران بودم. در بین راه از دور دیدم شیخی در کنار جاده نشسته است و بساطی هم در جلو دارد. وقتی نزدیک شدیم، دیدم حاج شیخ عباس است. عبایش را انداخته روی زمین و اوراقش را پهن کرده و مشغول نوشتن است. تعجب کردم که ایشان در میان بیابان تک و تنها چه میکند؟! سر و صدا کردم و به راننده گفتم نگه دارد؛ ایستاد، رفتم پایین و گفتم: آقا! چه شده است؟ حاج شیخ فرمود: با ماشین جلویی میآمدم. ماشین در اینجا پنچر کرد. راننده گفت: چون آخوند توی ماشین است، هی پنچر میکند، و به من گفت: باید پیاده شوی! مسافرین هم حرف او را تصدیق کردند؛ من هم پیاده شدم! گفتم: چرا بیکار بنشینم و وقتم را به هدر بدهم؟ لذا عبایم را پهن و دستمالم را باز کردم و مشغول به نوشتن شدم تا این که خداوند شما را رسانید.»
« آیت الله شیخ حسینعلی مروارید »:در شهر مشهد تاجری به نام حاج میرزا آقای حسینیان بود. او در بازار مشهد برنج میفروخت و به شیخ عباس قمی هم علاقهمند بود. روزی او چند نفر از علمای بزرگ مشهد، از جمله مرحوم شیخ عباس قمی را به محل ازغند از کوهپایههای اطراف مشهد دعوت کرد که من هم جزو آنها بودم.
درمیهمانی ها هم سرش درمطالعه وکتابت بود
وقتی شیخ عباس قمی وارد شد، مثل همیشه تألیف و تصنیف و کتابت را شروع کرد. آقای حسینیان خطاب به حاج شیخ گفت: آقا من شما را دعوت کردهام که بیایید چند ساعتی در اینجا استراحت بکنید، نه اینکه باز به همان کارتان مشغول باشید. حاج شیخ در جواب فرمود: من نوکر امام زمان سلاماللهعلیه هستم، باید برایش کار کنم. آقای حسینیان گفت: من که در اینجا سهم امام به شما نمیدهم که ملزم باشید در مقابل آن کار بکنید.
مخارج اینجا از پول تخمیسشده خودم است. حاج شیخ تأملی کرد و فرمود: «این بیانصافی نیست که من یک عمر نان امام زمان را بخورم و اگر یک روز یا چند روز نخورم، کارم را تعطیل کنم؟ و بعد مشغول کارش شد!»/آیت الله مروارید (متولد۱۲۸۹ -وفات۱۴مهر۱۳۸۳)
همکاری آیت الله بهجت باشیخ عباس قمی
حجت الاسلام علی بهجت(فرزندآیت الله محمدتقی بهجت فومنی) میگوید: مرحوم پدرم با مرحوم شیخ عباس قمی در بررسی روایات و تدوین کتاب «سفینةالبحار» همکاری میکردند. پدر تعریف میکردند که مرحوم حاج شیخ عباس، این کتاب را در منزل آیتالله میلانی تألیف کرده است. بیرونیِ منزل مینشسته و مشغول نوشتن میشده است. حتی خانواده مرحوم میلانی از ایشان پذیرایی میکردهاند؛ مثلاً آب یا چایی میآوردند، و میخواستند در این کاری که ایشان میکند، شریک باشند.
مقدار زیادی از نسخۀ خطی «سفینةالبحار» به دستخط آیت الله بهجت است.
نظر پدرم این بود که رواجداشتن کتب بزرگانی چون مرحوم حاج شیخ عباس قمی، علامت توفیق و قبولی زحمات ایشان است. درباره مرحوم شهید اول و شهید ثانی هم همین نظر را داشتند که اینها چون همه وجودشان را صَرف این راه کردند و در ظاهر هم هیچ بهرهای نبردند، کتابشان مقبول افتاد و پربرکت واقع شد.
آیت الله بهجت می گوید: در نجف اشرف، باخبر شدم کتاب «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی را به فروش گذاشتهاند. به حاجشیخعباس قمی عرض کردم: میخواهید این کتاب را برای شما خریداری کنم؟ موافقت کرد. کتاب را خریدم و نزد او بردم. حاج شیخ بسیار خوشحال شد و بسیار تشکر کرد. هم از مطالب کتاب خوشش آمد و هم از خط آن، ولی به من فرمود: «یک بار دیگر نزد فروشنده برو و مطمئن شو که صاحب اصلی کتاب از فروش آن پشیمان نشده باشد یا پول بیشتری نخواهد!»بنا به خواست حاجشیخ بار دیگر به فروشنده مراجعه کردم. او گفت: صاحب کتاب راضی شد و رفت. این موضوع را به اطلاع حاجشیخ رساندم. سکوت کرد، اما مدتی بعد که به ایران سفر کرد، دوباره پیغام داد که اگر صاحب کتاب را پیدا کردی و احساس کردی که پشیمان یا مغبون است، به من خبر بده!
خاطرات فرزند ونوه شیخ عباس قمی
فرزند شیخ عباس قمی(محدث زاده) می گوید: «شبی مرحوم والد در اتاق خود گریه و زاری غیرمتعارفی داشت. نگران شدم و به محضرش رفتم تا از علت آن جویا شوم. فرمود: امروز، سهروز است که چیزی مطالعه نکردم و مطلبی ننوشتم. عرض کردم، آقا! این همه سال مدام تحقیق کردید و این همه آثار ارزشمند نوشتید و به چاپ رساندید، حالا چه میشود یکی ـ دو روزی هم ننویسید و استراحت بکنید؟! در جواب فرمود: من نگرانم از این که مبادا سلب توفیق شده باشم و دیگر نتوانم در خدمت اهلبیت علیهمالسلام قرار بگیرم».
مهدی محدث زاده :پدرم ازپدرش(شیخ عباس) نقل می کند: هر روز حدود هفده ساعت کار تحقیقی و تألیفی مفید انجام میداد. در اواخر عمر که به خاطر بیماری و کهولت سن به بستر افتاده بود، بهشدت نگران و گریان بود. روزی مرحوم «حاجآقا احمد قمی» از منبریهای تهران به عیادتش میآید و جویای حال میشود.
وی علت رااینگونه می گوید: «چند روز است که نتوانستهام حدیث بخوانم و بنویسم!» و شروع به گریه میکند. در این هنگام آقای قمی به فرزند بزرگ حاجشیخ میگوید کتابی بیاورید. جلد ۱۷ بحارالانوار علامه مجلسی را میآورند و او چند حدیثی از آن کتاب میخواند و محدث قمی گوش کرده و انبساط حال پیدا میکند.
***
مهدی محدثزاده، نوه مرحوم شیخ عباس قمی چهارشنبه گذشته (۲۹ فروردین ۱۳۹۷) دار فانی را وداع
مهدی محدثزاده فرزند( حجتالاسلام محسن محدثزاده) است،پدر هم امام جماعت مسجدحاجعبدالله-منطقه۱۷ شهرجنوبی تهران-بودکه درسال(۲۷اسفند۱۳۸۷) درسن ۷۰ سالگی دار فانی را وداع گفته بود.
مرحوم مهدی محدثزاده پس از پدرش در مسجد الصادق معروف به مسجد حاجعبدالله امامت جماعت را بر عهده داشت و بعد از ظهر امروز نیز مراسم ختمش در همین مسجد برگزار خواهد شد.
آنچه در ادامه مصاحبه سه سال قبل ازفوت مهدی محدثزاده با مجله همشهری است را-بطورخلاصه-می خوانید.
مفاتیح رابرای حق التألیف ننوشتم
آقای آخوندی صاحب کتاب فروشی دارالکتب الاسلامیه برای من تعریف کردند که سال ۱۳۱۶ از نجف به تهران آمدم و به محمدحسن علمی که مؤسسه علمی داشت و کتاب منتشر میکرد، برخورد کردم، دیدم کتاب مفاتیح را چاپ کرده، به من گفت:، چون شما با شیخ عباس قمی رفاقت و آشنایی داری، نامهای به ایشان بنویسید که حق طبع کتاب «مفاتیح الجنان» را در ازای دریافت ۱۰ هزار تومان به من واگذار کنند.
آقای آخوندی هم نامهای به حاج شیخ عباس قمی نوشتند و ماجرا را برایشان توضیح دادند، ایشان در جواب نامه نوشتند: «من این کتاب را برای پول ننوشتم و از ایشان حقالتألیف نمیگیرم، فقط به ایشان بگویید این کتاب را صحیح چاپ کنند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکنند».
وسط سخنرانی ازمنبرپایین امد
یکی از شاگردانشان تعریف میکرد: «یک سال ماه رمضان در مشهد وقتی بالای منبر رفتند، از آنجا پایین را نگاه کردند و متوجه شدند
«آخوند ملاعباس تربتی» از تربت حیدریه به مشهد آمده و پای منبر نشسته تا ایشان را میبینند میگویند: خب! ما تا امروز ۱۷،۱۶ روز صحبت کردیم، حالا که حاج آقا تربتی تشریف آوردهاند، منبر را به ایشان واگذار میکنیم، هرچه آقای تربتی میگویند من آمدهام از منبر شما استفاده کنم، ایشان قبول نمیکنند و از منبر پایین میآیند و روی زمین مینشینند و حاج آقای تربتی را بالای منبر میفرستند و تا روز آخر هم ایشان منبر رفته بودند».
« ملاعباس تربتی» :متولد۱۲۵۰-وفات ۲۴ مهرماه سال ۱۳۲۲
نوه:یکی از خاطراتی که مرحوم آقاجانم را از این خلوتها با پدر برایم تعریف کرده بودند، درباره تهجد و شب زنده داری ایشان بود. چون شب ها کم میخوابیدند و از یک ساعت و نیم به اذان صبح برای تهجد و شبزندهداری بیدار میشدند،یک شب پیش ایشان بودم که دیدم نیمه شب برای نماز شب برخاستند، من از زیر پتو ایشان را میدیدم و تکان نمیخوردم، دیدم در نماز مشغول خواندن سوره «یس» شدند و وقتی به آیه «هذه جهنم التی کنتم توعدون» رسیدند، حالتی پیدا کردند که انگار آتش جهنم را میبینند و مدام میگفتند: «اعوذ بالله من النار»، من تکان نمیخوردم تا حالت ایشان به هم نخورد، اینقدر در این حالت ماندند که نتوانستند ادامه آیه را بخوانند، هنگام اذان صبح شد و ایشان مشغول نماز صبح خود شدند.
مرحوم حاج شیخ عباس ملتزم و مقید به استفاده از همه لحظات عمر بودند، یکی از علمای قم (آقای وکیلی) میگفتند: وقتی ایشان در قم بودند، شخصی برای کمک به بازنویسی تألیفاتشان برای چاپ خدمتشان میرفت، او تعریف کرده بود: «یک روز از شدت کار خیلی خسته شدیم، حاج شیخ عباس به من گفتند: بلندشو به صحن برویم تا هم زیارتی کنیم و هم رفع خستگی شود، به اتفاق به حرم مشرف شدیم و ایشان وارد صحن شدند و سلامی عرض کردند و از آنجا آمدند کنار بقعه شیخ فضلالله نوری نشستند تا هم فاتحهای بخوانند و هم چند دقیقهای خستگی از تن به درکنند، وقتی کنار بقعه نشستند، این نخستین بار است که من کنار این بقعه آمدهام، این در حالی بود که آقای وکیلی میگفتند ما اهل علم برنامهمان این بود که هر شب آنجا بودیم».
«حجتالاسلام مهدی محدثزاده»( نوه شیخ عباس قمی) در مصاحبه با خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) درباره ویژگیهای شخصیتی این محدث بزرگ اظهار کرد: شیخ عباس قمی به سادات احترام فوقالعادهای میگذاشت، حتی به احترام کودکان سید نیز تمامقامت برمیخاست، تا جایی که برای شیخ عباس قمی امکان داشت بدون وضو نبود. ایشان شبها کم میخوابید و به محض این که از خواب بیدار میشد، سریعاً با یک استکان آب وضو میگرفت.
محدثزاده تأکید کرد: «سیدمحمد میلانی»، فرزند آیتالله میلانی نقل میکند که شیخ عباس قمی به نجف آمده بود و در دهه عاشورا صبحها در مسجد «هندی» منبر میرفت و برای آن منبرها خیلی مطالعه میکرد؛ به نحوی که وقتی منبرش تمام میشد، تا صبح روز بعد که دوباره میخواست منبر برود، تمام وقت خود را برای آن منبر مطالعه میکرد.
من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم
وی ادامه داد: «سیدباقر خوانساری»، فرزند آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، نقل میکرد که روزی ما به منزل حاج حسین قمی رفته بودیم، کسی که قرار بود در منزل ایشان منبر برود، نیامده بود. شیخ عباس قمی در آنجا حضور داشت و حاج حسین قمی به شیخ عباس قمی پیشنهاد داد که ایشان منبر برود، شیخ عباس قمی پاسخ داد که من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم.
محدثزاده با بیان این که شیخ عباس قمی کسی بود که در روایات و احادیث مستغرق بود، گفت: ایشان به دلیل این که برای منبر مطالعه نکرده بود، منبر نرفت و این نشاندهنده اهمیتی است که محدث قمی برای منبر و ضرورت مطالعه قبل از منبر قائل بود.
نواده محدث قمی عنوان کرد: حجتالاسلام «سیدمحسن خلخالی»، فرزند آیتالله سیدمرتضی خلخالی، امام جماعت مسجد گیاهی سر پل تجریش تهران است. ایشان روزی به منزل ما آمده بود و میگفت که من و پدرم در نجف پای منبر شیخ عباس قمی در مسجد هندی شرکت میکردیم. یک روز ایشان برای منبر نیامد و ما برای این که حال ایشان را جویا شویم، به منزل ایشان رفتیم. ایشان گفت: من دیشب کسالت داشتم، نتوانستم مطالعه کنم و چون مطالعه نکرده بودم، برای منبر نیامدم.
وی تصریح کرد: عمهام نقل میکرد که وقتی ما در نجف زندگی میکردیم، شیخ عباس قمی تا پاسی از شب مشغول مطالعه و کتابت بود و وقتی هم که به ایشان میگفتیم که چرا نمیخوابی؟ پاسخ میداد: اگر من بخوابم این مطالب را چه کسی بنویسد؟ لذا شیخ عباس قمی اهتمام ویژهای به کتابت داشته است.
وی با بیان این که مراجعان به شیخ عباس قمی برای منبر رفتن زیاد بودند، عنوان کرد: ایشان چون میخواست بیشتر مشغول مطالعه و کتابت باشد، نذر شرعی کرده بود که اگر جایی منبر برود، فاصله نجف تا مکه را پیاده طی کند و تنها مسجد هندی، منزل حاج حسین قمی و منزل خودشان را استثناء کرده بود و در این سه مکان منبر میرفت.
محدثزاده افزود: آن ایامی که شیخ عباس قمی در مشهد بود، «سیدعلی بلورفروش» قبل از شروع ایام فاطمیه با ماشین شخصی خود شیخ عباس قمی را به همراه خانوادهشان از مشهد به منزل خود در قم میآورد و به شیخ عباس قمی میگفت: من این منزل را به شما بخشیدم تا شما بتوانید در ایام فاطمیه در اینجا که دیگر منزل خودتان است، منبر بروید تا با نذرتان هم منافاتی نداشته باشد.
ماقبرستان نداریم
وی اظهار کرد: در ایام اقامت شیخ عباس قمی در قم، روزی عدهای از اهل قم نزد ایشان آمدند و به ایشان گفتند که ما قبرستان نداریم، تنها یک قبرستان قدیمی هست که آن زمان از ابتدای مسجد امام حسن عسکری(ع) تا جلوی صحن بزرگ حرم حضرت معصومه(ع) بوده، و من خودم خواب دیدم که آن قسمت خیابان ارم که مقابل حرم حضرت معصومه(س) است، در آنجا قبرهایی هست که بعداً این مطلب را برای شیخ عباس قمی تعریف کردم و ایشان به من گفت: شما در خواب دیدی و ما در بیداری دیدیم که آنجا قبرستان بوده است.
محدثزاده تأکید کرد: آیتالله مرعشی نجفی میگفت: وقتی «ملاکلباسی» از اصفهان به قم میآمد و میخواست از جلوی درب مسجد امام حسن عسکری(ع) به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شود، کفشهایش را در میآورد و میگفت: نمیخواهم از روی قبر محدثین با کفش عبور کنم، عکس قدیمی هم از آن قبرستان وجود دارد.
نواده محدث قمی ادامه داد: شیخ عباس قمی مسئله قبرستان را روی منبر مطرح میکند و حاج علی اسکویی که از تجار قم بوده، میگوید که من یک قطعه زمینی آن طرف رودخانه دارم، آن را برای دفن اموات وقف میکنم. همین قبرستان «نو» که الآن در قم هست، همان قطعه زمینی است که حاج علی اسکویی وقف کرده بود.
محدثزاده با بیان این که محدث قمی در ماه مبارک رمضان در مدرسه ملاجعفر که اکنون تبدیل به دانشگاه علوم اسلامی رضوی شده، هر روز ساعت ۳ بعدازظهر منبر میرفت، گفت: دلیل این که ساعت ۳ بعداز ظهر را انتخاب کرده بودند، این بود که منبریها سخنان خود را تمام کرده باشند و ائمه جماعات نیز نماز را به اتمام رسانده باشند تا مردم مشتاق بتوانند از منبر ایشان استفاده کنند. اهل علم، اخیار بازار و مردم مختلف پای منبر ایشان مینشستند. روز پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان وقتی شیخ عباس قمی بالای منبر رفت، بعد از این که خطبه خواند، نگاهش به پای منبر افتاد که «شیخ عباس تربتی» نشسته است، از منبر پایین آمد و شیخ عباس تربتی را بهجای خود به روی منبر فرستاد و به احترام ایشان تا آخر ماه مبارک رمضان دیگر منبر نرفت.
حاج معتمد خراسانی از منبریهای تهران و از شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی بود. ایشان که تحصیلاتش در مشهد بود، نقل میکند که در روزهای پنجشنبه و جمعه به اتفاق دیگر شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی به یک محله خوش آبوهوا در اطراف مشهد به نام «باقرآباد» میرفتیم. شیخ علیاکبر نهاوندی، شیخ عباس قمی، آیتالله مروارید و بزرگان دیگری نیز میآمدند. شیخ عباس قمی در آنجا بعد از یک استراحت کوتاه کتابهای خود را پهن میکرد و شروع به مطالعه و نوشتن میکرد، ایشان از کوچکترین فرصت برای مطالعه و کتابت استفاده میکرد.
محدثزاده با بیان این که محدث قمی در ماه مبارک رمضان در مدرسه ملاجعفر که اکنون تبدیل به دانشگاه علوم اسلامی رضوی شده، هر روز ساعت ۳ بعدازظهر منبر میرفت، گفت: دلیل این که ساعت ۳ بعداز ظهر را انتخاب کرده بودند، این بود که منبریها سخنان خود را تمام کرده باشند و ائمه جماعات نیز نماز را به اتمام رسانده باشند تا مردم مشتاق بتوانند از منبر ایشان استفاده کنند. اهل علم، اخیار بازار و مردم مختلف پای منبر ایشان مینشستند. روز پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان وقتی شیخ عباس قمی بالای منبر رفت، بعد از این که خطبه خواند، نگاهش به پای منبر افتاد که «شیخ عباس تربتی» نشسته است، از منبر پایین آمد و شیخ عباس تربتی را بهجای خود به روی منبر فرستاد و به احترام ایشان تا آخر ماه مبارک رمضان دیگر منبر نرفت.
منبر شیخ عباس قمی درمنزل آیت الله سیدحسین طباطبایی قمی
وی با بیان این که حاج معتمد خراسانی نقل میکرد که شیخ عباس قمی زمانی که ساکن مشهد بود، در منزل «آیت الله حاج حسین قمی» در روز عاشورا منبر رفت، عنوان کرد: البته قبل از ایشان در آن روز بزرگانی همچون شیخ مهدی خراسانی و حاج سید یحیی یزدی که اعاظم منبر بودند، منبر رفته بودند و آخرین منبر، منبر شیخ عباس قمی بود.«تربت»امام حسین درجیب
محدثزاده ادامه داد: ایشان وقتی بالای منبر رفت، بعد از صحبت وقتی به روضه خواندن رسید، گفت: امالسلمه حدیثی نقل میکند که رسول خدا(ص) به من خاکی دادند و فرمودند: هر وقت که این خاک تبدیل به خون شد، بدان که حسین(ع) من را شهید کردهاند. وقتی روز عاشورا فرارسید، امالسلمه دید که آن خاک تبدیل به خون شده، شبش رسول خدا(ص) را خواب دید که سر و وضعشان خاکی است، امالسلمه از ایشان پرسید: آقا از کجا تشریف میآورید؟ رسول خدا(ص) فرمودند: از دفن حسینم میآیم. بعد از این که شیخ عباس این مطلب را نقل کرد، گفت: ما نیز باید به رسول خدا(ص) تأسی کنیم، سپس مقداری خاک تربت از جیب خود درآورد، عمامه را از سر برداشت و به سرش ریخت، این کار شیخ عباس در آن مجلس غوغایی به پا کرد.منبع :آبان ۱۳۸۹ایکنا
«حاج معتمد خراسانی»از وعاظ معروف تهران و از شاگردان مرحوم آیةالله شیخ علیاکبر نوقانی که از نزدیک با مرحوم حاج شیخ عباس قمی ارتباط داشت و شاهد این ماجراها بود، میگوید: «در آن وقتها، پنجشنبه و جمعهها جهت تفریح به پشت دروازه مشهد که اراضی سرسبزی به نام «باقرآباد» و به تعبیر مشهدیها «بقرآباد» بود و درختان تنومندی داشت، میرفتیم.
در آنجا تا غروب در خدمت مرحوم نوقانی بودیم.
علاوه بر تفریح، بحث علمی، ادبی و مشاعره هم داشتیم. گاهی وقتها مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی رضواناللهتعالیعلیه هم تشریف میآوردند.
ما معنای جدیّت در عمل را در آن ایام از مرحوم حاج شیخ عباس آموختیم.
اشتغال درفضای مجازی
«بساط مطالعه »همیشه دائربود ،چیزی شبیه عللاقمندان به فضای مجازی«همیشه سرش به کتاب وکتابت بود»
آن بزرگوار هر جا میرفت ولو مجلس میهمانی و تفریح، کتابها و نوشتههایش را در بقچهای به همراه میبرد و مشغول کار میشد، تا عمرش ضایع و وقتش هدر نشود.
سرش به گوشی موبایل-لپتاپ-ش بود!
او وقتی به باقرآباد-قم- میآمد، کناری، زیر درختی مینشست و بقچه را باز میکرد، عینک میزد و مشغول نوشتن میشد.
ما هم که طلبه جوان بودیم مشغول کار و تفریح خودمان میشدیم.
ایشان همینطور که مشغول تحقیق و تألیف بود، گاهی نگاهی هم به ما میانداخت، چیزی میفرمود و جستوخیز و بگو و بخند ما را زیرنظر داشت و سخن مناسب حال ما میفرمود که بفهماند با ما هست و از ما جدا نیست.»
فضای «مجازی»حقیقی است
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فضای مجازی ،فضای حقیقی است،وقتی می توانیم،مطالعه کنیم،مقاله بنویسم درسایت ،منتشرکنیم ومردم هم به نوشته هایمان دسترسی داشته باشند ویا پاسخ ایمیل وکامنت ویا دیگرپیامهارا میتوانیم بدهیم،و مخاطب مان را به عینه ببینیم وصدایش را بشنویم!دیگر «مجاز»بی معناست.
آیت الله جوادی آملی:لفظ «مجازی» برای رسانههای سایبری را نادرست است، فضای مجازی حقیقتاً مجازی نیست! جایی که اندیشه مبادله میشود و میتواند تاثیر بپذیرد و اثر بگذارد فضای حقیقت است بنابر این ما با فضای حقیقی رو به رو هستیم.دیداراعضای هیأت موسس و گروههای علمی انجمن «اندیشه و قلم»۴آذر۱۳۹۵خبرگزاری فارس
فضای مجازی به نظر من مجازی نیست بلکه یک فضای حقیقی است و هرجایی که اندیشه و فکر قابل بیان شد آن فضا فضای حقیقی است/۱۳۹۷/۰۲/۰۶دیداروزیرتعاون
«شیخ عباس»ضایعات نان را ابتیاع می کرد
مرحوم «میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
مرحوم «شیخ هادی محقق»فرزند مرحوم حاجمحقق خراسانی که او نیز از وعاظ مشهور مشهد بود، نقل میکرد:
«حضرات آقایان:« آیت الله سیدصدرالدین صدر» که در آن وقت در مشهد ساکن بودند و «آیت الله حاج میرزا احمد کفایی» که تازه از نجف آمده بود
و آقا« شیخ علیاکبرنوقانی» و شیخ عباس قمی و پدرم و آقا «سیدکاظم گنجبخش» و آقا «شیخ صادق فاضل» قرار گذاشتند چندروزی به باغ مرحوم «نظام شهیدی »در روستای «مهدیآباد» در یکفرسخی مشهد بروند و چند روزی در آنجا تغییر آبوهوا بدهند.
در این سفر که من هم در معیت آقایان بودم درست یادم هست در همان اوقاتی که این آقایان نشسته بودند و صحبت میکردند، مرحوم آقا شیخ عباس دستمالش(بقچه) را پهن کرده بود و مشغول نوشتن بود. یعنی یک لحظه از مطالعه و نوشتن فارغ نمیشد.»
پدر:عباس!کاش مثل «شیخ عبدالرزاق» میتوانستی مسئله گومی سدید
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است که: وقتى کتاب منازل الاخره را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت. مرحوم پدرم «کربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى که هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، کتاب منازل الاخرٍه مرا مى گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند. چندبار که پدرم ازمسجد به خانه برگشته بود،مرا صدا زد و گفت شیخ عباس! کاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این کتاب که او براى ما مى خواند، تو هم مى خواندى.
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این کتاب از آثار و تألیفات من است ،اما هر بار خوددارى کردم و چیزى نگفتم و فقط عرض کردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.
آیت الله مجتهدی تهرانی می گوید:
بشین سرجایت حرفهایروضه خوان راگوش کن!
«آیت الله احمدمجتهدی تهرانی»:روزی پدر حاج شیخ عباس قمی، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود.
حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم! حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت: پدرجان! دعا کن بفهمم. نگفت این کتاب را من خودم نوشتم، نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت:
پدرجان! دعا کن بفهمم!
این چنین انسانهایی می توانند کلید های بهشت (مفاتیح الجنان) را در اختیار داشته باشند. از میزان اجر و ثواب ایشان همین بس که هرکس مفاتیح می خواند ثوابی برای ایشان صادر می شود.
احترام به والدین،حتی بالای منبر
نوه-مهدی:یکی ازویژگی های برجسته شیخ عباس قمی،احترام به والدین بود.ایشان درمشهد،هم درمنزل سیدحسین قمی وهم درمسجدگوهرشادمنبرمی رفت،
یک روزایشان دربالای منبرنشسته بودکه وسط صحبت متوجه ورودپدرمی شودکه جمع مستمغین نشست،شیخ عباس ازمنبرپایین آمدوبقیه صحبتهاراروی زمین ادامه داد.
تأئیدطلبه ای که پای منبر ،شیخ عباس نشسته باشد
ازآیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری (بنیانگذارحوزه علمیه قم)دررابطه بامنابرحاج شیخ عباس قمی ،نقل می کنند:هرطلبه ای راکه پای منبراوببینم ،تا۳روزحاضرم تمام نمازهای واجب خودرابه اواقتداکنم،زیرامنابراوومواعظ این مرددرشنونده ایجادروح عدالت میکند”
ازمرحوم آیت الله نجفی مرعشی هم نقل است:
“عجیب بودکه حاج شیخ درمدرسه فیضیه درمنبرآیه قرآن می خواندومردم ،زارزار،گریه می کردند”
ماجرای یکی ازارادتمندان شیخ عباس قمی که -ناشناخته-قصداخراجش راداشت!
(مؤلف کتاب شبهای پیشاور-سلطان الواعظین شیرازی) نقل میکند: در ایامی که مفاتیحالجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا، آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است.
شیخ از من پرسید: این کتاب کیست؟ پاسخ دادم: از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن.
شیخ عباس قمی گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بیخود تعریف میکنی!
من با ناراحتی به آن شیخ گفتم: آقا! برخیز و از این جا برو.
کسی که کنارش نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند.
من برخاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم، ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.
همه جا«شیخ عباس قمی»بساطش راپهن می کرد
مرحوم آقای «شیخ احمد آخوندی(پدرمدیرانتشاراتی اسلامی)» نقل میکرد: «در دوره رضاخان پهلوی من با اتوبوس از مشهد عازم تهران بودم. در بین راه از دور دیدم شیخی در کنار جاده نشسته است و بساطی هم در جلو دارد. وقتی نزدیک شدیم، دیدم حاج شیخ عباس است. عبایش را انداخته روی زمین و اوراقش را پهن کرده و مشغول نوشتن است. تعجب کردم که ایشان در میان بیابان تک و تنها چه میکند؟! سر و صدا کردم و به راننده گفتم نگه دارد؛ ایستاد، رفتم پایین و گفتم: آقا! چه شده است؟ حاج شیخ فرمود: با ماشین جلویی میآمدم. ماشین در اینجا پنچر کرد. راننده گفت: چون آخوند توی ماشین است، هی پنچر میکند، و به من گفت: باید پیاده شوی! مسافرین هم حرف او را تصدیق کردند؛ من هم پیاده شدم! گفتم: چرا بیکار بنشینم و وقتم را به هدر بدهم؟ لذا عبایم را پهن و دستمالم را باز کردم و مشغول به نوشتن شدم تا این که خداوند شما را رسانید.»
ساده زیستی شیخ عباس
از دیگر ویژگیهای بارز اخلاقی محدث قمی رحمةاللهعلیه قناعت و عزت نفس بود.
او به خوراک و پوشاک ساده و اندک بسنده میکرد تا زیر بار منت دیگران نباشد و با عزت و عظمت به زندگی و تلاش خود ادامه بدهد.
بسیاری از بازاریان و ثروتمندان نجف، تهران و جاهای دیگر از علاقهمندان پروپاقرص ایشان بودند و همیشه آرزو داشتند که اگر بتوانند و شیخ اجازه بدهد، از ثروت شخصی خود، ایشان را بینیاز کنند، اما او بینیاز از این همه بود و قبول نمیکرد.
منزل محدث قمی رحمةاللهعلیه در منطقه گرم و جنوب شهر نجف قرار داشت و عدم تمکن مالی اجازه نمیداد تا به مناطق خوشآبوهوا منتقل شود و یا منزلی دارای سرداب و سن اجاره کند.
بعضی از ثروتمندان در همین منزل به حضورش میرسیدند و دستشان را میبوسیدند.
فرزند بزرگش، آقای محدثزاده نقل میکند: «یک شب من و پدر در منزل تنها بودیم.
بقیه به کربلا مشرف شده بودند.
والدم فرمود: شام چی داریم؟ عرض کردم: چند تکه نان خشک، یک مقدار ماست و چند خیار پلاسیده.
فرمود: بیاور آبدوغخیار درست کنیم. در همین حال در زدند. رفتم باز کردم، دیدم آقای حاجعلی نقی کاشانی از ثروتمندان و تاجران معروف تهران است.
او از مقلدان آیةاللهالعظمی سیدابوالحسن اصفهانی بود.
هر وقت وارد نجف میشد، مثل توپ صدا میکرد! میگفتند حاج علینقی آمده و با سید دیدار کرده است.
آمدم به والد خبر دادم.
فرمود: بگو بفرمایید تو! وقتی آمد، پدر فرمود: ما شام ماست و خیار آبدوغ داریم، اگر شما هم میل دارید بیشترش کنیم؟ او گفت: نه! چون در مسافرخانه برایم غذا تهیه شده است.
فقط آمدهام دست شما را ببوسم و چند لحظهای در محضرتان باشم.
پدر فرمود: پس اجازه بدهید ما شام بخوریم و بعد از شام چایی در خدمتتان هستیم و با هم صحبت میکنیم.»
آیت اللّه سیدعباس کاشانی می گوید:روزی شیخ عباس قمی را دیدم با لباس مندرس و عمامه ای که به ۲ متر هم نمی رسید. با عصایی از چوب خرما که حتی تراشیده هم نشده بود.
لباسهایی ژنده اما تمیز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت. او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش -کابفروش-هر چه کتاب مفاتیح درمغازه اش موجودبود را فروختند.
خریدار با حرارت از نویسنده کتاب تعریف میکرد در حالیکه ایشان را روبروی خود میدید و نمیشناخت. این صحنه اثرات عجیبی در من گذاشت.
آیت اللّه سیدعباس کاشانی در۸۰سالگی فوت کردند(متولد۱۷ربیع الأول سال ۱۳۵۰(۱۰ مرداد ۱۳۱۰شمسی)-وفات ۲۷ تیرماه ۱۳۸۹
خودش می گوید:من در۱۱سالگی درکربلابودم بمدت ۲سال درحوزه کربلاتحصیل کردم ودر ۱۳ سالگی به سامرا رفتم.۲سال سامرا بودم.دردر ۲۱ سالگی اجازه اجتهادگرفتم
آیت اللّه سیدعباس کاشانی درکناراستادش-میرزاعلی آقاقاضی طباطبایی(استادعلامه طباطبایی)
در۲۰ ساله بودم که ۲سال درخدمت آیت الله قاضی تلمذکردم،درحالیکه اکثرشاگردانش حدود۵۰ساله بودند.
وفات آیت الله قاضی : چهارم ماه ربیع الاول سال ۱۳۶۶ هجری قمری در ۸۱ سالگی در نجف اشرف وفات
***
عارف وعالم نامدار آیت الله سیدعلی قاضی ظباطبایی(استادعلامه طباطبایی) نیزبا بیماری «استسقا »از دنیا رفته اند
آیت اللّه سیدابوالحسن اصفهانی بر جنازه مطهرش نماز خوانده و بعد از تشییعی باشکوه، توسط بزرگان و مراجع و عموم مردم، در صحن مطهر .حضرت
نان های ضایعاتی رامی خرید
«میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
«علی اکبر غفاری صفت» اگرچه ملبس به لباس روحانیت نبود ولی درس حوزوی خوانده بود.
استادمیرزاعلی اکبر غفاری (متولد۱۳۰۳ –وفات ۵آبان۱۳۸۳ش) محقق ومصح،حدیثشناس،۵۰ عنوان کتاب (حدود ۲۵۰ جلد) را با تحقیق، تعلیق و تصحیح خود منتشر کرد. الکافی، من لایحضره الفقیه، الاستبصار، تهذیب الاحکام، تفسیر ابوالفتوح رازی از جمله این آثار است. وی لباس روحانیت نمیپوشید. روحانیانی چون سید شهاب الدین نجفی مرعشی، علامه طباطبایی، عبدالحسین امینی، مرتضی مطهری، محمد تقی جعفری و جعفر سبحانی، تلاشهای او را ستودند سید عبدالحسین شرف الدین عاملی پس از مطالعه برخی آثار غفاری، او را «آیت الله» خطاب کرد. او در سال ۱۳۸۱، چهره ماندگار شناخته شد و در ششمین دوره انتخاب کتاب سال ولایت و دوازدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم نیز از وی تجلیل شد.
شیخ عباس قمی «سیاسی»هم بود
سالهای اقامت او در مشهد مقدس مصادف شده بود با رونقگرفتن فعالیت گروههای تبلیغی آمریکایی که در مشهد و شهرهای دیگر ایران به نفع مسیحیت کار میکردند و ذهن مردم را علیه اسلام پریشان میساختند.
حاجشیخ عباسقمی در مقابل این جریان مرموز فرهنگی، موضعگیری کرد و در سخنرانیها به طور علنی، به تشریح این خطر دینی و سیاسی پرداخت.
«کمیته مجازات دموکرات مشهد» که از حمایت محافل ماسونی و بهایی برخوردار بود و در مسیر گسترش نفوذ فرهنگی و سیاسی آمریکاییان در ایران فعالیت میکرد، گفتار حاجشیخ را با اهداف خود مغایر دید.
این کمیته طی نامهای از حاجشیخ خواست که علیه آمریکاییها حرف نزند، در غیر این صورت به ضرب گلوله کشته خواهد شد.
دموکراتها و همفکران آنها از دوران مشروطه، اقدام به تشکیل گروههای ترور کرده بودند، تا مخالفان خود را از میان بردارند.
هرچند حزب دموکرات دیگر منحل شده بود، بقایای آنها هنوز مخفیانه فعالیت میکردند؛ از این رو تهدید ایشان جدی بود.
حاجشیخ عباسقمی، پس از دریافت این نامه تهدیدآمیز، روزی مشغول خریدن گوشت از دکان قصابی بود، که چند نفر سوار بر اتومبیل به او رسیدند و از او خواستند تا بیرون شهر، با آنها همراهی کند.
حاجشیخ پذیرفت و همه با هم از مشهد خارج شدند.
در میان راه، سرنشینان اتومبیل به حاجشیخ اصرار کردند که از همانجا، همراه ایشان راهی سفر حج شود.
حاجشیخ نامهای برای مرحوم آیةاللهقمی (عموی همسرش) نوشت و قضیه را بازگو کرد.
آنگاه نامه را با گوشتی که برای خانه خریده بود، توسط یکی از همراهانش به مشهد فرستاد.
مرحوم آیةاللهقمی پس از باخبرشدن از موضوع، در پاسخ نوشت که با این سفر موافق است.
او نیز نامهاش را با یک دست پیراهن و شلوار حاجشیخ، به آورنده پیام داد تا به او برساند؛ به این ترتیب، حاجشیخ برای چندمین بار راهی حج شد.
هنگامی که بار دیگر به مشهد بازگشت، «کمیته مجازات» از بین رفته بود و تهدید به ترور منتفی شد.
شفای درد چشم ازکتاب کافی شیخکلینی
در سال ۱۳۵۷ قمری (حدود دو سال قبل از رحلت) یک روز صبح وقتی شیخ از خواب برخاست، درد چشم شدیدی او را آزار میداد، به گونهای که دیگر قادر به مطالعه و نوشتن نبود. احساس نگرانی میکرد که مبادا توفیقاتش کم شده و از در خانه اهل بیت علیهمالسلام رانده شده است.
فرزند ارشدش حاج میرزا علی محدثزاده میگوید: آن روز صبح به درس رفتم. وقتی ظهر آمدم دیدم مشغول نوشتن است. پرسیدم: درد چشمتان بهتر شد؟ فرمود: به کلی برطرف شد. سؤال کردم: چطور معالجه کردید؟ فرمود: «وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب کافی شیخکلینی را به چشم کشیدم، درد برطرف شد.» و تا پایان عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردید.» این کتاب کافی به دستخط فقیه مشهور ملاعبدالله تونی صاحب «وافیه» بوده و محدث قمی رحمةاللهعلیه به آن خیلی علاقه داشت.
در ایامی که محدث قمی رحمةاللهعلیه در مشهد سکونت داشت، پسر کوچکش که سهساله بود بیمار میشود. برایش داروی محلی جوشانده میآورند و به آن شکر اضافه میکنند تا به او بخورانند. در این حال محدث قمی رحمةاللهعلیه انگشت دست راست داخل دارو کرده، آن را به هم میزند. همسرش میگوید: صبر کنید تا قاشق بیاورم. حاجشیخ میگوید: در این کار قصد استشفا داشتم، چون با این دست و انگشتانم هزاران حدیث از ائمهطاهرین علیهمالسلام نوشتهام.
مس کُتُب حدیث هم شفادهنده است
خود حاجشیخ عباسقمی در کتاب فوایدالرضویه مینویسد: «.... این احقر نیز هر گاه به سبب زیاد چیز نوشتن چشمم ضعف پیدا میکند، تبرک میجویم به تراب مراقد ائمه علیهمالسلام و گاهگاهی به مس کتابت احادیث و اخبار و بحمدالله چشمم در نهایت روشنی است و امیدوارم انشاءالله که در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد.»
بدون وضو کتابت نمی کرد
فرزندش میگوید: «مرحوم پدرم نسبت به اهلبیت، خصوصا به آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام اخلاص و ارادت خاصی داشت.
مگر میشد بدون وضو قلمی به دست گرفت و چیزی درباره اهل بیت نوشت!
تألیفات شیخ عباس قمی
«آثار قلمی و تالیفات محدث قمی»(شیخ عباس قمی) بسیار است ، خوداین عالم پژوهشگر بیان داشته که در سن ۴۰ سالگی دارای ۷۰ تالیف در ۷۴ جلد بوده است که این حجم تالیفات آنهم در این وقت از سن و با کسالت و سفرهای متعدد ایشان موجب حیرت می شود.
برخی از تالیفات محدث قمی عبارتنداز: الانوار البهیه، بیت الاحزان فی مصائب سیده النسوان، باقیات الصالحات(حاشیه مفاتیح الجنان)، تحفه طوسیه(مشهد نامه)، چهل حدیث، حکمه بالغه و ماه کلمه جامعه، الدر العظیم فی لغات القرآن العظیم، سفینه «بحارالانوار» و مدینه الحکم و الآثار(بر خلاف تصور، مهمترین کتاب آن مرحوم که ۳۵ سال تالیفش به طول انجامید و به جهت آن دوبار بحارالانوار را مطالعه نمود؛ همین کتاب می باشد)، شرح صحیفه سجادیه، ضیافه الاخوان،غایه القصوی، مفاتیح الجنان، منازل الآخره و المطالب الفاخره، منتهی الآمال فی ذکر مصائب النبی و الال(علیهماالسلام)، نفس المهموم و... می باشد.
و سرانجام...شیخ عباس قمی غروب روز ذیحجه سال١٣۵۹ (۱بهمن ۱۳۱۹)، به دلیل بیماری «استسقاء»، حالش منقلب می گردد و پی در پی نام ائمه اطهار علیه السلام را بر زبان جاری می سازد.
آن شب به علت کسالت فراوان نمازهایش را نشسته خوانده و سرانجام درنیمه شب دعوت حق را لبیک گفته و در سن ۶۵سالگی به لقاءاللّه می پیوندد.
آب آوردن شکم است در این حالت بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار میخواهدPolydipsia بیماری استسقاء
استسقاء بیماری است که مایعات در شکم جمع میشود و بیمار بسیار آب مینوشد. تمام بدن متورم و سست است. غذا درست هضم نمیشود و ادرار به رنگ سفید درآمد،این بیماری بیشترتوأم بابیماری قلب وجگر می باشد(شکم متورم وبزرگ می شود)
عارف وعالم نامدار آیت الله سیدعلی قاضی ظباطبایی(استادعلامه طباطبایی) نیزبا بیماری «استسقا »از دنیا رفته اند
آیت اللّه سیدابوالحسن اصفهانی بر جنازه مطهرش نماز خوانده و بعد از تشییعی باشکوه، توسط بزرگان و مراجع و عموم مردم، در صحن مطهر .حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، کنار مرقد استادش (محدث نوری)"نجف" به خاک سپرده می شود.
عالمی که برای مبارزه با نفس خود امامت جماعت بودن را ترک کرد
قدس انلاین۷مهر۱۳۹۲: یکی از زبده ترین چهره های درخشان روحانیت معاصر در علوم اسلامی، به خصوص در رشته های حدیث، تاریخ و تبلیغ، بی شک حاج شیخ عباس قمی می باشد، به نحوی که کتاب همیشه جاویدانش، مفاتیح الجنان، در میان مسلمانان و شیعیان جهان نام او را ماندگار و همیشگی نمود که این تنها گوشه ای از روح پربار او محسوب می گردد!
«شیخ عباس قمی» معروف به« محدث قمی» در سال ۱۲۹۴ ﻫ.ق در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی و نوجوانی اش را در زادگاهش گذراند و در اندک مدتی علوم رایج حوزه علمیه را نزد اساتید و بزرگانی همچون آیت الله آقا شیخ ابوالقاسم قمی، آیت الله حاج آقا احمد طباطبایی و آیت الله ارباب قمی سپری نمود و برای کسب معرفت بیشتر راهی نجف اشرف گردید تا روح عطشناک خود را سیراب گرداند. وی در ۲۲سالگی در نجف در محضر اساتیدی همچون آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی، علامه حاج میرزا حسین نوری مازندرانی و آیت الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی؛ صاحب عروة الوثقی به تحصیل پرداخته و در سال ۱۳۲۲ ﻫ.ق راهی ایران می گردد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی، علاوه بر آگاهی فراوان در زمینه ی تحقیق در علوم دینی، دارای صفات و کمالات اخلاقی فراوانی نیز بود به نحوی که ادهم نژاد در یک جمع بندی کلی آن ها را این گونه بیان می دارد.
شفای چشم با کتاب کافی
حاج شیخ عباس قمی، همان خضوعی که در برابر قرآن داشت، نسبت به ائمه اطهار (ع) و آثار و احادیث آن انوار مقدس نیز از خود نشان می داد. هیچ گاه بدون وضو و طهارت حدیثی یادداشت نمی کرد و یا دست بی وضو بر صفحه کتاب حدیث یا جلد آن نمی گذاشت و همواره هنگام مطالعه کتب حدیث، دو زانو و رو به قبله می نشست.
مرحوم میرزا علی محدث زاده می گوید: «فراموش نمی کنم زمانی که در نجف اشرف بودیم، یک روز صبح در حدود سال ۱۳۵۷ ق، یعنی دو سال قبل از وفاتشان، از خواب برخاستند و اظهار داشتند: امروز چشمم به شدت درد می کند و قادر به مطالعه و نوشتن نیستم و بسیار ناراحت به نظر می رسید و تقریباً زبان حالشان این بود که شاید خاندان پیغمبر (ص) مرا از در خانه شان طرد کرده باشند و این مطلب را با تأثر گفت و گریست.
در آن اوقات، مشغول تحصیل بودم. رفتم به درس و ظهر که به خانه برگشتم، دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند. عرض کردم: درد چشمتان بهتر شد؟ فرمود: درد به کلی مرتفع گردید، سؤال کردم: به چه چیز معالجه فرمودید؟ گفتند:
وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب کافی را به چشم کشیدم، درد چشمم برطرف شد، و ایشان دیگر تا پایان عمر به درد چشم مبتلا نگردید.»
روضه ای که شنوندگان را بیهوش می ساخت
محدث قمی(صاحب مفاتیح) شب های پنج شنبه و جمعه در «مدرسه میرزا جعفر» واقع در صحن مطهر رضوی، به عنوان درس اخلاق برای طلاب علوم دینی منبر می رفت و نزدیک به هزار نفر از طلاب و علمای بزرگ در آن مجلس شرکت می کردند. منبر ایشان حدود دو ساعت و نیم تا سه ساعت طول می کشد و در مباحث مختلف اخلاقی سخن می گفت.
واعظ دانشمند «حسینعلی راشد»(فرزندملاعباس تربتی) که در آن زمان یکی از طلاب حاضر در مجلس حاج شیخ بوده است، در مورد نفوذ سخنان ایشان چنین می گوید:
«اثر یک منبر ایشان در آن دو شب تا یک هفته در ما باقی بود. در طول یک هفته، مضامین سخنان آن مرحوم در اعماق دل ما ریشه دوانیده و ما را به خود مشغول داشته بود؛ به طوری که تا هفته بعد کاملاً تحت تأثیر آن بودیم. سخنان نافذ آن مرحوم چنان بود که تا یک هفته انسان را از پندارهای ناروا و گناهان بازمی داشت و به خداوند متعال متوجه می کرد.»
«آیت الله شیخ محمدکاظم مهدوی دامغانی»و«آیت الله سیدهادی میلانی»
مرحوم «آیت الله آقا شیخ کاظم دامغانی» از علمای بزرگ مشهد مقدس می گوید:
«منبرهای حاج شیخ(صاحب مفاتیح) نورانیت عجیبی داشت و جز اخبار و احادیث و تاریخ، چیزی دیگری نبود. روضه را هم خیلی ساده می خواندند؛ اما چون با حال می خواندند و خودشان هم منقلب می شدند، مردم را فوق العاده منقلب می کردند. در یکی از سال ها، روز تاسوعا در مجلس منزل آیة الله حاج آقا حسین قمی، صبح همه منبری ها منبر رفتند و هر چه راجع به حضرت ابوالفضل العباس (ع) بود، گفتند و بعد از همه آن ها مرحوم حاج شیخ عباس منبر رفتند.
اول مطالعه بعد منبر:
«آیت الله سیدبهاءالدینی» به نقل از فرزند ارشد مرحوم محدث قمی می گوید: «یک روز در تهران منبری رفتم و در آن منبر حدیثی را بیان کردم. وقتی پایین آمدم، شخصی پرسید: این حدیث در کجاست؟ هر چه فکر کردم، یادم نیامد که کجا دیده ام. چون قبل از منبر ندیده بودم، لذا حضور ذهنی به سندش نداشتم و در جواب ماندم. شب پدرم مرحوم حاج شیخ عباس را در خواب دیدم که فرمودند: این حدیث در فلان کتاب و فلان صفحه هست؛
اما چرا بی مطالعه منبر می روی؟ همیشه اول مطالعه کن و بعد منبر برو»
و یکی از علمای مشهد می گوید: «واعظی بدون مطالعه به منبر رفته بود. مرحوم حاج شیخ عباس در عالم رؤیا به او می فرمایند: اگر انسان ضامن مالی مردم، مثلاً عطار و بقال باشد، می تواند از عهده برآید و دِین خود را ادا کند؛ ولی افرادی که پای منبر می نشینند، عمر خود را در اختیار گوینده می گذارند. او ضامن عمر آن هاست. اگر بی مطالعه منبر برود، چگونه می تواند از عهده برآید!»
ماجرای شوخی "شیخ عباس قمی"بازائری که در"سامرا"مفاتیح دردست درحال زیارت بود
مرحوم سلطان الواعظین شیرازی نقل می کند:
«زمانی که کتاب مفاتیح الجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامراء آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است.
شیخ از من پرسید: این کتاب از کیست؟
گفتم: از محدث قمی، آقای حاج شیخ عباس است و شروع به تعریف وی کردم.
شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بی خود تعریف می کنی!
من ناراحت شدم و گفتم: آقا! برخیز و برو!
کسی که پهلوی من نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش! ایشان خود محدث قمی، آقای حاج شیخ عباس هستند.
من فوراً برخاستم با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم،
ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.»
و احترام به سادات«حتی چند ساعت قبل از وفات او برایش آب سیب گرفتند و آوردند. دخترکی خردسال از سادات در منزل آن مرحوم بود. محدث قمی فرمود:
اول بدهید این دختربچه علویه از آن بنوشد، بعد به من بدهید! دخترک نوشید و سپس باقی مانده را به قصد استشفاء سرکشید.»
«دکترمحمود شهابی» استاد دانشگاه تهران و عضو هیئت علمی دانشکده حقوق دانشگاه تهران، متوفی ۰۴ مرداد ۱۳۶۵
دانشمند فقید« استاد محمود شهابی» می نویسد: «چند سالی که در مشهد بودم و با این دانشمند با ایمان معاشرت داشتم و از نزدیک با مراتب علم و عمل و پارسایی و پرهیزگاری و خلوص ایشان آشنا شدم، در یکی از ماه های رمضان با چند تن از رفقا از ایشان خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد اقامه نماز جماعت را بر معتقدان و علاقه مندان منت نهند. با اصرار و ابرام، این خواهش پذیرفته شد و چند روز نماز ظهر و عصر در یکی از شبستان های آنجا اقامه شد و بر جمعیت این جماعت روز به روز افزوده می شد. هنوز به ده روز نرسیده بود که اشخاص زیادی اطلاع یافتند و جمعیت فوق العاده شد. یک روز پس از اتمام نماز ظهر به من که نزدیک ایشان بودم، گفتند:
«من امروز نمی توانم نماز عصر بخوانم.» رفتند و دیگر آن سال برای نماز جماعت نیامندند. در موقع ملاقات و استفسار از علت ترک نماز جماعت، گفتند: حقیقت این است که در رکوع رکعت چهارم متوجه شدم که صدای اقتدا کنندگان که پشت سر من می گویند:
یا الله! اِنَّ اللهَ مَعَ الصابِرین از محلی بسیار دور به گوش می رسد.
این امر که مرا به زیادتی جمعیت متوجه کرد، در من شادی و فرحی تولید کرد و خلاصه خوشم آمد که جمعیت این اندازه زیاد است. بنابراین، من برای امامت اهلیت ندارم.»
منابع:
۱- دوانی، علی. مفاخر اسلام، ج11: 102، 103، 121، 130، 360، 370، 395.
۲- م. کدخدازاده، ر. عباسی. کرامات شگفت عارفان: 169، 170.
۳- ادهم نژاد، محمدتقی. حدیث نجات (حاج شیخ عباس قمی)، نشریه مبلغان، 1386.
۴- ستارگان حرم. گروهی از نویسندگان ماهنامه کوثر، ج4: 164.
***
زحمات صاحب مفاتیح (شیخ عباس قمی)درتألیف ومطالعه
محدث قمی که علاقه زیادی بهتألیف وتحقیق داشت،دراین راه سختیهای زیادی رامتحمل نمود،خوداودرنامه ای به ملا محسن فیض کاشانی(متوفی ربیع۱۰۹۱) می نویسد:من درتحصیل این چندنسخه کتابی که دارمخیلی زحمت کشیدم وبه زحمت تحصیل کرده ام ،چنان نبود که پدرم ازاهل علم بوده واوتحصیل کرده وبی زحمت بمن رسیده باشد،بلکه خرده خرده پول جمع کرده ،یک مجلد کتاب خریدم یاکه مکرراتفاق افتاده ،پیاده طهران رفته ومقداری پول داشته ومقداری مقابله کتاب کرده ام ووجه آنهاراچند مجلدکتاب خریده،مراجعت به قم نموده ام.
ایشان یکبارپس ازانجام زیارت خانه خدا،به منظورتهیه کتابهایی ازجمله"کامل بهایی"باکشتی ازجده به هندوستان عزیمت میکندوکتابهایی را ابتیاع کرده ومراجعت می نماید.
کیف سامسونت"بقچه" صاحب مفاتیح
آیت الله حاج شیخ حسنعلی مرواریدازعلمای مشهدخاطره آموزنده ای ازایشان نقل می کند:
شخصی بنام حاج میرزاآقاحسینیان که تاجربرنج وازعلاقمندان مرحوم حاج شیخ بودوبعضی دیگرازآقایان علمای مشهدرادعوت کردبه دمحلی بنام "ازغند"ازکوهپایه های اطراف مشهدبرد،من هم بودم،مرحوم حاج شیخ (عباس قمی)درآنجاهم مشغول کتابت وتألیف بودند،آقای حسینیان(میزبان)گفت:آقامن شمارادعوت کرده ام که بیاییداینجااستراحت کنید،نه اینکه دراینجاهم مشغول باشید.
وی همیشه دستمالی محتوی کتابها وکاغذ وقلم ودوات همراه داشته وهرجامی رفته ،پس ازلحظه ای گفتگوباهمراهان یاسائرمیهمانان ،ازآنهافاصله میگرفته ودرمکانی خلوت ،مشغول مطالعه ونوشتن می شد.
همیشه هنگام مطالعه کتاب حدیث یادداشت آنها۲زانو وروبه قبله وباطهارت بود.
تأئیدطلبه ای که پای منبر ،شیخ عباس نشسته باشد
از«آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی» (بنیانگذارحوزه علمیه قم)دررابطه بامنابرحاج شیخ عباس قمی ،نقل می کنند:هرطلبه ای راکه پای منبراوببینم ،تا۳روزحاضرم تمام نمازهای واجب خودرابه اواقتداکنم،زیرامنابراوومواعظ این مرددرشنونده ایجادروح عدالت میکند"
ازمرحوم آیت الله نجفی مرعشی هم نقل است:
"عجیب بودکه حاج شیخ درمدرسه فیضیه درمنبرآیه قرآن می خواندومردم ،زارزار،گریه می کردند"
شفاء به کتاب کافی
فرزندبزرگ شیخ عباس،مرحوم حاج میرزاعلی محدث زاده،نقل میکند:
زمانی که درنجف بودیم،یک روز،صبح درحدودسال۱۳۵۷فمری(۲سال قبل ازوفاتشان)ازخواب برخواستندواظهارداشتند"امروزچشم به شدت دردمی کندوقادربه مطالعه ونوشتن نیستم"وبسیارناراحت به نظرمی رسید،تقریباًزبان حالشان این بودکه شایدخاندان پیغمبر(ص)مراازخانه شان طردکرده باشد،آن مرحوم عادت داشتندکه گاهی این مطلب راباتآثربیان می کردومی گریست،درآن اوقات من مشغول تحصیل بودم،درس رفته بودم،ظهرکه برگشتم ایشان رامشغول نوشتن دیدم!عرض کردم،دردچشمان شمابهترشد؟فرمود:دردبکلی مرتفع گردید،سؤال کردم،چطوری معالجه نمودید؟گفتند:وضوءساختم ومقابل قبله نشستم وکتاب کافی رابه چشم کشیدم،دردچشمم برطرف شده،وتاپایان عمردیگربه دردچشم مبتلانشد.
«شیخ عباس» برای فرزندخودنقل میکند:وقتی کتاب «منازل الاخره» راتألیف وچاپ کردم وبه قم رسید،بدست شیخ عبدالرزاق مسئله گو که همیشه قبل ازظهردرصحن مطهرحضرت معصومه(س)مسئله می گفت،افتاد،مرحوم پدرم(کربلایی محمدرضا)ازعلاقمندان شیخ عبدالرزاق بودوهرروزدرمجلس اوحاضرمی شد،شیخ عبدالرزاق ،روزهاکتاب «درمنازل الاخره»رادردست گرفته وبرای مستمعین می خواند.
یک روزپدرم به خانه آمدوخطاب بمن گفت:شیخ عباس!کاش مثل این «مسئله گو»،می شدی ومی توانستی منبربروی واین کتاب راکه امروزبرای ماخواند،بخوانی!
چندبارمیخواستم بگویم آن کتاب ازآثاروتألیفات من است،اماهربارخودداری کردم وچیزی نگفتم،فقط عرض کردم،دعابفرمائید،خداوندتوفیقی مرحمت فرماید./منبع:شیخ بهلول -کیهان ۱۳۸۲/۱/۶
احترام به والدین شیخ عباس،حتی بالای منبر
ازدیگرویژگی های شیخ عباس قمی،احترام به والدین بود.ایشان درمشهد،هم درمنزل سیدحسین قمی وهم درمسجدگوهرشادمنبرمی رفت،
یک روزایشان دربالای منبرنشسته بودکه وسط صحبت متوجه ورودپدرمی شودکه جمع مستمغین نشست،شیخ عباس ازمنبرپایین آمدوبقیه صحبتهاراروی زمین(فرش) ادامه داد/حجت الاسلام مهدی محدث زاده-همشهری۱۳۸۹/۸/۳۰
مدیریت سایت،پیراسته فر:سعی کردم ازمنابع مختلف-موثق- دررابطه بااین عبدصالح خدا(صاحب مفاتیح)جمع آوری کنم که مفیدبحال طبقات مختلف ودانشجویان ومحققان باشد،که راهنماباشدوراهگشا.البته اگرچه باهمه تلاشهای چندین روزه،شاید نتوانسته باشم خوب جمع وجورش کنم(منابع مختلف راسروسامان بدهم)
نکته :اگرمی بینید یک موضوع واحد،چندجورگفته شده،بخاطرناقلین(راویان) است که دریادآوری خاطره ویا ثبت وضبطش اختلافات -اندکی-وجوددارد،ضمناً اینجانب درهنگام نگارش «ویرایش »هم انجام داده ام .سعی کردم ربطش را هم رعایت کنم.+عکسهای مناسب راهم تهیه کنم./
« آیت الله شیخ حسینعلی مروارید »:در شهر مشهد تاجری به نام حاج میرزا آقای« حسینیان» بود. او در بازار مشهد برنج میفروخت و به شیخ عباس قمی هم علاقهمند بود. روزی او چند نفر از علمای بزرگ مشهد، از جمله مرحوم شیخ عباس قمی را به محل ازغند از کوهپایههای اطراف مشهد دعوت کرد که من هم جزو آنها بودم.
درمیهمانی ها هم سرش درمطالعه وکتابت بود
وقتی شیخ عباس قمی وارد شد، مثل همیشه تألیف و تصنیف و کتابت را شروع کرد. آقای حسینیان (میزبان)خطاب به حاج شیخ گفت:
آقا من شما را دعوت کردهام که بیایید چند ساعتی در اینجا استراحت بکنید، نه اینکه باز به همان کارتان مشغول باشید.
حاج شیخ در جواب فرمود: من نوکر امام زمان سلاماللهعلیه هستم، باید برایش کار کنم. آقای حسینیان گفت: من که در اینجا سهم امام به شما نمیدهم که ملزم باشید در مقابل آن کار بکنید.
مخارج اینجا از پول تخمیسشده خودم است. حاج شیخ تأملی کرد و فرمود: «این بیانصافی نیست که من یک عمر نان امام زمان را بخورم و اگر یک روز یا چند روز نخورم، کارم را تعطیل کنم؟ و بعد مشغول کارش شد!»/آیت الله مروارید (متولد۱۲۸۹ -وفات۱۴مهر۱۳۸۳)
همکاری آیت الله بهجت باشیخ عباس قمی
حجت الاسلام علی بهجت(فرزندآیت الله محمدتقی بهجت فومنی)میگوید: مرحوم پدرم با مرحوم شیخ عباس قمی در بررسی روایات و تدوین کتاب «سفینةالبحار» همکاری میکردند. پدر تعریف میکردند که مرحوم حاج شیخ عباس، این کتاب را در منزل آیتالله میلانی تألیف کرده است. بیرونیِ منزل مینشسته و مشغول نوشتن میشده است. حتی خانواده مرحوم میلانی از ایشان پذیرایی میکردهاند؛ مثلاً آب یا چایی میآوردند، و میخواستند در این کاری که ایشان میکند، شریک باشند.
مقدار زیادی از نسخۀ خطی «سفینةالبحار» به دستخط آیت الله بهجت است.
نظر پدرم این بود که رواجداشتن کتب بزرگانی چون مرحوم حاج شیخ عباس قمی، علامت توفیق و قبولی زحمات ایشان است. درباره مرحوم شهید اول و شهید ثانی هم همین نظر را داشتند که اینها چون همه وجودشان را صَرف این راه کردند و در ظاهر هم هیچ بهرهای نبردند، کتابشان مقبول افتاد و پربرکت واقع شد.
کتاب «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی
آیت الله بهجت می گوید: در نجف اشرف، باخبر شدم کتاب «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی را به فروش گذاشتهاند. به حاجشیخعباس قمی عرض کردم: میخواهید این کتاب را برای شما خریداری کنم؟
موافقت کرد. کتاب را خریدم و نزد او بردم. حاج شیخ بسیار خوشحال شد و بسیار تشکر کرد. هم از مطالب کتاب خوشش آمد و هم از خط آن، ولی به من فرمود: «یک بار دیگر نزد فروشنده برو و مطمئن شو که صاحب اصلی کتاب از فروش آن پشیمان نشده باشد یا پول بیشتری نخواهد!»بنا به خواست حاجشیخ بار دیگر به فروشنده مراجعه کردم. او گفت: صاحب کتاب راضی شد و رفت. این موضوع را به اطلاع حاجشیخ رساندم. سکوت کرد، اما مدتی بعد که به ایران سفر کرد، دوباره پیغام داد که اگر صاحب کتاب را پیدا کردی و احساس کردی که پشیمان یا مغبون است، به من خبر بده!
خاطرات فرزند ونوه شیخ عباس قمی
فرزند شیخ عباس قمی(محدث زاده) می گوید: «شبی مرحوم والد در اتاق خود گریه و زاری غیرمتعارفی داشت. نگران شدم و به محضرش رفتم تا از علت آن جویا شوم. فرمود: امروز، سهروز است که چیزی مطالعه نکردم و مطلبی ننوشتم. عرض کردم، آقا! این همه سال مدام تحقیق کردید و این همه آثار ارزشمند نوشتید و به چاپ رساندید، حالا چه میشود یکی ـ دو روزی هم ننویسید و استراحت بکنید؟! در جواب فرمود: من نگرانم از این که مبادا سلب توفیق شده باشم و دیگر نتوانم در خدمت اهلبیت علیهمالسلام قرار بگیرم».
مهدی محدث زاده :پدرم ازپدرش(شیخ عباس) نقل می کند: هر روز حدود هفده ساعت کار تحقیقی و تألیفی مفید انجام میداد. در اواخر عمر که به خاطر بیماری و کهولت سن به بستر افتاده بود، بهشدت نگران و گریان بود. روزی مرحوم «حاجآقا احمد قمی» از منبریهای تهران به عیادتش میآید و جویای حال میشود.
وی علت رااینگونه می گوید: «چند روز است که نتوانستهام حدیث بخوانم و بنویسم!» و شروع به گریه میکند. در این هنگام آقای قمی به فرزند بزرگ حاجشیخ میگوید کتابی بیاورید. جلد ۱۷ بحارالانوار علامه مجلسی را میآورند و او چند حدیثی از آن کتاب میخواند و محدث قمی گوش کرده و انبساط حال پیدا میکند.
مهدی محدثزاده، نوه مرحوم شیخ عباس قمی چهارشنبه گذشته (۲۹ فروردین ۱۳۹۷) دار فانی را وداع
مهدی محدثزاده فرزند( حجتالاسلام محسن محدثزاده) است،پدر هم امام جماعت مسجدحاجعبدالله-منطقه۱۷ شهرجنوبی تهران-بودکه درسال(۲۷اسفند۱۳۸۷) درسن ۷۰ سالگی دار فانی را وداع گفته بود.
مرحوم مهدی محدثزاده پس از پدرش در مسجد الصادق معروف به مسجد حاجعبدالله امامت جماعت را بر عهده داشت و بعد از ظهر امروز نیز مراسم ختمش در همین مسجد برگزار خواهد شد.
آنچه در ادامه مصاحبه سه سال قبل ازفوت مهدی محدثزاده با مجله همشهری است را-بطورخلاصه-می خوانید.
مفاتیح رابرای حق التألیف ننوشتم
آقای آخوندی صاحب کتاب فروشی دارالکتب الاسلامیه برای من تعریف کردند که سال ۱۳۱۶ از نجف به تهران آمدم و به محمدحسن علمی که مؤسسه علمی داشت و کتاب منتشر میکرد، برخورد کردم، دیدم کتاب مفاتیح را چاپ کرده، به من گفت:، چون شما با شیخ عباس قمی رفاقت و آشنایی داری، نامهای به ایشان بنویسید که حق طبع کتاب «مفاتیح الجنان» را در ازای دریافت ۱۰ هزار تومان به من واگذار کنند.
آقای آخوندی هم نامهای به حاج شیخ عباس قمی نوشتند و ماجرا را برایشان توضیح دادند، ایشان در جواب نامه نوشتند: «من این کتاب را برای پول ننوشتم و از ایشان حقالتألیف نمیگیرم، فقط به ایشان بگویید این کتاب را صحیح چاپ کنند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکنند».
وسط سخنرانی ازمنبرپایین امد
یکی از شاگردانشان تعریف میکرد: «یک سال ماه رمضان در مشهد وقتی بالای منبر رفتند، از آنجا پایین را نگاه کردند و متوجه شدند پ
«آخوند ملاعباس تربتی» از تربت حیدریه به مشهد آمده و پای منبر نشسته تا ایشان را میبینند میگویند: خب! ما تا امروز ۱۷،۱۶ روز صحبت کردیم، حالا که حاج آقا تربتی تشریف آوردهاند، منبر را به ایشان واگذار میکنیم، هرچه آقای تربتی میگویند من آمدهام از منبر شما استفاده کنم، ایشان قبول نمیکنند و از منبر پایین میآیند و روی زمین مینشینند و حاج آقای تربتی را بالای منبر میفرستند و تا روز آخر هم ایشان منبر رفته بودند».
ملاعباس تربتی :متولد۱۲۵۰-وفات ۲۴ مهرماه سال ۱۳۲۲
نوه:یکی از خاطراتی که مرحوم آقاجانم را از این خلوتها با پدر برایم تعریف کرده بودند، درباره تهجد و شب زنده داری ایشان بود. چون شب ها کم میخوابیدند و از یک ساعت و نیم به اذان صبح برای تهجد و شبزندهداری بیدار میشدند،یک شب پیش ایشان بودم که دیدم نیمه شب برای نماز شب برخاستند، من از زیر پتو ایشان را میدیدم و تکان نمیخوردم، دیدم در نماز مشغول خواندن سوره «یس» شدند و وقتی به آیه «هذه جهنم التی کنتم توعدون» رسیدند، حالتی پیدا کردند که انگار آتش جهنم را میبینند و مدام میگفتند: «اعوذ بالله من النار»، من تکان نمیخوردم تا حالت ایشان به هم نخورد، اینقدر در این حالت ماندند که نتوانستند ادامه آیه را بخوانند، هنگام اذان صبح شد و ایشان مشغول نماز صبح خود شدند.
مرحوم حاج شیخ عباس ملتزم و مقید به استفاده از همه لحظات عمر بودند، یکی از علمای قم (آقای وکیلی) میگفتند: وقتی ایشان در قم بودند، شخصی برای کمک به بازنویسی تألیفاتشان برای چاپ خدمتشان میرفت، او تعریف کرده بود: «یک روز از شدت کار خیلی خسته شدیم، حاج شیخ عباس به من گفتند: بلندشو به صحن برویم تا هم زیارتی کنیم و هم رفع خستگی شود، به اتفاق به حرم مشرف شدیم و ایشان وارد صحن شدند و سلامی عرض کردند و از آنجا آمدند کنار بقعه شیخ فضلالله نوری نشستند تا هم فاتحهای بخوانند و هم چند دقیقهای خستگی از تن به درکنند، وقتی کنار بقعه نشستند، این نخستین بار است که من کنار این بقعه آمدهام، این در حالی بود که آقای وکیلی میگفتند ما اهل علم برنامهمان این بود که هر شب آنجا بودیم».
«حجتالاسلام «مهدی محدثزاده»، نوه شیخ عباس قمی، در گفتوگو با خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) درباره ویژگیهای شخصیتی این محدث بزرگ اظهار کرد: شیخ عباس قمی به سادات احترام فوقالعادهای میگذاشت، حتی به احترام کودکان سید نیز تمامقامت برمیخاست، تا جایی که برای شیخ عباس قمی امکان داشت بدون وضو نبود. ایشان شبها کم میخوابید و به محض این که از خواب بیدار میشد، سریعاً با یک استکان آب وضو میگرفت.
محدثزاده تأکید کرد: «سیدمحمد میلانی»، فرزند آیتالله میلانی نقل میکند که شیخ عباس قمی به نجف آمده بود و در دهه عاشورا صبحها در مسجد «هندی» منبر میرفت و برای آن منبرها خیلی مطالعه میکرد؛ به نحوی که وقتی منبرش تمام میشد، تا صبح روز بعد که دوباره میخواست منبر برود، تمام وقت خود را برای آن منبر مطالعه میکرد.
من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم
وی ادامه داد: «سیدباقر خوانساری»، فرزند آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، نقل میکرد که روزی ما به منزل حاج حسین قمی رفته بودیم، کسی که قرار بود در منزل ایشان منبر برود، نیامده بود. شیخ عباس قمی در آنجا حضور داشت و حاج حسین قمی به شیخ عباس قمی پیشنهاد داد که ایشان منبر برود، شیخ عباس قمی پاسخ داد که من چون مطالعه نکردهام، نمیتوانم منبر بروم.
محدثزاده با بیان این که شیخ عباس قمی کسی بود که در روایات و احادیث مستغرق بود، گفت: ایشان به دلیل این که برای منبر مطالعه نکرده بود، منبر نرفت و این نشاندهنده اهمیتی است که محدث قمی برای منبر و ضرورت مطالعه قبل از منبر قائل بود.
نواده محدث قمی عنوان کرد: حجتالاسلام «سیدمحسن خلخالی»، فرزند آیتالله سیدمرتضی خلخالی، امام جماعت مسجد گیاهی سر پل تجریش تهران است. ایشان روزی به منزل ما آمده بود و میگفت که من و پدرم در نجف پای منبر شیخ عباس قمی در مسجد هندی شرکت میکردیم. یک روز ایشان برای منبر نیامد و ما برای این که حال ایشان را جویا شویم، به منزل ایشان رفتیم. ایشان گفت: من دیشب کسالت داشتم، نتوانستم مطالعه کنم و چون مطالعه نکرده بودم، برای منبر نیامدم.
۱۷ ساعت مطالعه-درشبانه روز
وی تصریح کرد: عمهام نقل میکرد که وقتی ما در نجف زندگی میکردیم، شیخ عباس قمی تا پاسی از شب مشغول مطالعه و کتابت بود و وقتی هم که به ایشان میگفتیم که چرا نمیخوابی؟ پاسخ میداد: اگر من بخوابم این مطالب را چه کسی بنویسد؟ لذا شیخ عباس قمی اهتمام ویژهای به کتابت داشته است.
نذرمنبر
وی با بیان این که مراجعان به شیخ عباس قمی برای منبر رفتن زیاد بودند، عنوان کرد: ایشان چون میخواست بیشتر مشغول مطالعه و کتابت باشد، «نذر »شرعی کرده بود که اگر جایی منبر برود، فاصله نجف تا مکه را پیاده طی کند و تنها مسجد هندی، منزل حاج حسین قمی و منزل خودشان را استثناء کرده بود و در این سه مکان منبر میرفت.
محدثزاده افزود: آن ایامی که شیخ عباس قمی در مشهد بود، «سیدعلی بلورفروش» قبل از شروع ایام فاطمیه با ماشین شخصی خود شیخ عباس قمی را به همراه خانوادهشان از مشهد به منزل خود در قم میآورد و به شیخ عباس قمی میگفت: من این منزل را به شما بخشیدم تا شما بتوانید در ایام فاطمیه در اینجا که دیگر منزل خودتان است، منبر بروید تا با نذرتان هم منافاتی نداشته باشد.
ماقبرستان نداریم-قم
وی اظهار کرد: در ایام اقامت شیخ عباس قمی در قم، روزی عدهای از اهل قم نزد ایشان آمدند و به ایشان گفتند که ما قبرستان نداریم، تنها یک قبرستان قدیمی هست که آن زمان از ابتدای مسجد امام حسن عسکری(ع) تا جلوی صحن بزرگ حرم حضرت معصومه(ع) بوده، و من خودم خواب دیدم که آن قسمت خیابان ارم که مقابل حرم حضرت معصومه(س) است، در آنجا قبرهایی هست که بعداً این مطلب را برای شیخ عباس قمی تعریف کردم و ایشان به من گفت: شما در خواب دیدی و ما در بیداری دیدیم که آنجا قبرستان بوده است.
محدثزاده تأکید کرد: آیتالله مرعشی نجفی میگفت: وقتی ملاکلباسی از اصفهان به قم میآمد و میخواست از جلوی درب مسجد امام حسن عسکری(ع) به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شود، کفشهایش را در میآورد و میگفت: نمیخواهم از روی قبر محدثین با کفش عبور کنم، عکس قدیمی هم از آن قبرستان وجود دارد.
«خیر»زمین قبرستان
نواده محدث قمی ادامه داد: شیخ عباس قمی مسئله قبرستان را روی منبر مطرح میکند و «حاج علی اسکویی »که از تجار قم بوده، میگوید که من یک قطعه زمینی آن طرف رودخانه دارم، آن را برای دفن اموات وقف میکنم. همین قبرستان «نو» که الآن در قم هست، همان قطعه زمینی است که حاج علی اسکویی وقف کرده بود.
وی بیان کرد: حاج معتمد خراسانی از منبریهای تهران و از شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی بود. ایشان که تحصیلاتش در مشهد بود، نقل میکند که در روزهای پنجشنبه و جمعه به اتفاق دیگر شاگردان میرزا علیاکبر نوغانی به یک محله خوش آبوهوا در اطراف مشهد به نام «باقرآباد» میرفتیم. شیخ علیاکبر نهاوندی، شیخ عباس قمی، آیتالله مروارید و بزرگان دیگری نیز میآمدند. شیخ عباس قمی در آنجا بعد از یک استراحت کوتاه کتابهای خود را پهن میکرد و شروع به مطالعه و نوشتن میکرد، ایشان از کوچکترین فرصت برای مطالعه و کتابت استفاده میکرد.
محدثزاده با بیان این که محدث قمی در ماه مبارک رمضان در مدرسه ملاجعفر که اکنون تبدیل به دانشگاه علوم اسلامی رضوی شده، هر روز ساعت ۳ بعدازظهر منبر میرفت، گفت: دلیل این که ساعت ۳ بعداز ظهر را انتخاب کرده بودند، این بود که منبریها سخنان خود را تمام کرده باشند و ائمه جماعات نیز نماز را به اتمام رسانده باشند تا مردم مشتاق بتوانند از منبر ایشان استفاده کنند. اهل علم، اخیار بازار و مردم مختلف پای منبر ایشان مینشستند. روز پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان وقتی شیخ عباس قمی بالای منبر رفت، بعد از این که خطبه خواند، نگاهش به پای منبر افتاد که «شیخ عباس تربتی» نشسته است، از منبر پایین آمد و شیخ عباس تربتی را بهجای خود به روی منبر فرستاد و به احترام ایشان تا آخر ماه مبارک رمضان دیگر منبر نرفت.
وی با بیان این که حاج معتمد خراسانی نقل میکرد که شیخ عباس قمی زمانی که ساکن مشهد بود، در منزل حاج حسین قمی در روز عاشورا منبر رفت، عنوان کرد: البته قبل از ایشان در آن روز بزرگانی همچون شیخ مهدی خراسانی و حاج سید یحیی یزدی که اعاظم منبر بودند، منبر رفته بودند و آخرین منبر، منبر شیخ عباس قمی بود.
«تربت»امام حسین درجیب
محدثزاده ادامه داد: ایشان وقتی بالای منبر رفت، بعد از صحبت وقتی به روضه خواندن رسید، گفت: امالسلمه حدیثی نقل میکند که رسول خدا(ص) به من خاکی دادند و فرمودند: هر وقت که این خاک تبدیل به خون شد، بدان که حسین(ع) من را شهید کردهاند. وقتی روز عاشورا فرارسید، امالسلمه دید که آن خاک تبدیل به خون شده، شبش رسول خدا(ص) را خواب دید که سر و وضعشان خاکی است، امالسلمه از ایشان پرسید: آقا از کجا تشریف میآورید؟ رسول خدا(ص) فرمودند: از دفن حسینم میآیم. بعد از این که شیخ عباس این مطلب را نقل کرد، گفت: ما نیز باید به رسول خدا(ص) تأسی کنیم، سپس مقداری خاک تربت از جیب خود درآورد، عمامه را از سر برداشت و به سرش ریخت، این کار شیخ عباس در آن مجلس غوغایی به پا کرد.منبع :آبان ۱۳۸۹ایکنا
«حاج معتمد خراسانی»از وعاظ معروف تهران و از شاگردان مرحوم آیةالله شیخ علیاکبر نوقانی که از نزدیک با مرحوم حاج شیخ عباس قمی ارتباط داشت و شاهد این ماجراها بود، میگوید: «در آن وقتها، پنجشنبه و جمعهها جهت تفریح به پشت دروازه مشهد که اراضی سرسبزی به نام «باقرآباد» و به تعبیر مشهدیها «بقرآباد» بود و درختان تنومندی داشت، میرفتیم.
در آنجا تا غروب در خدمت مرحوم نوقانی بودیم.
علاوه بر تفریح، بحث علمی، ادبی و مشاعره هم داشتیم. گاهی وقتها مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی رضواناللهتعالیعلیه هم تشریف میآوردند.
ما معنای جدیّت در عمل را در آن ایام از مرحوم حاج شیخ عباس آموختیم.
اشتغال درفضای مجازی
«بساط مطالعه »همیشه دائربود ،چیزی شبیه عللاقمندان به فضای مجازی«همیشه سرش به کتاب وکتابت بود»
آن بزرگوار هر جا میرفت ولو مجلس میهمانی و تفریح، کتابها و نوشتههایش را در بقچهای به همراه میبرد و مشغول کار میشد، تا عمرش ضایع و وقتش هدر نشود.
سرش به گوشی موبایل-لپتاپ-ش بود!
او وقتی به باقرآباد-قم- میآمد، کناری، زیر درختی مینشست و بقچه را باز میکرد، عینک میزد و مشغول نوشتن میشد.
ما هم که طلبه جوان بودیم مشغول کار و تفریح خودمان میشدیم.
ایشان همینطور که مشغول تحقیق و تألیف بود، گاهی نگاهی هم به ما میانداخت، چیزی میفرمود و جستوخیز و بگو و بخند ما را زیرنظر داشت و سخن مناسب حال ما میفرمود که بفهماند با ما هست و از ما جدا نیست.»
فضای «مجازی»حقیقی است
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فضای مجازی ،فضای حقیقی است،وقتی می توانیم،مطالعه کنیم،مقاله بنویسم درسایت ،منتشرکنیم ومردم هم به نوشته هایمان دسترسی داشته باشند ویا پاسخ ایمیل وکامنت ویا دیگرپیامهارا میتوانیم بدهیم،و مخاطب مان را به عینه ببینیم وصدایش را بشنویم!دیگر «مجاز»بی معناست.
«آیت الله جوادی آملی»:لفظ «مجازی» برای رسانههای سایبری را نادرست است، فضای مجازی حقیقتاً مجازی نیست! جایی که اندیشه مبادله میشود و میتواند تاثیر بپذیرد و اثر بگذارد فضای حقیقت است بنابر این ما با فضای حقیقی رو به رو هستیم.دیداراعضای هیأت موسس و گروههای علمی انجمن «اندیشه و قلم»۴آذر۱۳۹۵خبرگزاری فارس
فضای مجازی به نظر من مجازی نیست بلکه یک فضای حقیقی است و هرجایی که اندیشه و فکر قابل بیان شد آن فضا فضای حقیقی است/۱۳۹۷/۰۲/۰۶دیداروزیرتعاون
***
پدر:شیخ عباس!کاش مثل «شیخ عبدالرزاق» میتوانستی مسئله گومی سدید
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است که: وقتى کتاب منازل الاخره را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت. مرحوم پدرم «کربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى که هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، کتاب منازل الاخرٍه مرا مى گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند. چندبار که پدرم ازمسجد به خانه برگشته بود،مرا صدا زد و گفت شیخ عباس! کاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این کتاب که او براى ما مى خواند، تو هم مى خواندى.
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این کتاب از آثار و تألیفات من است ،اما هر بار خوددارى کردم و چیزى نگفتم و فقط عرض کردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.
آیت الله مجتهدی تهرانی می گوید:
بشین سرجایت حرفهایروضه خوان راگوش کن!
روزی پدر حاج شیخ عباس قمی، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود.
حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم! حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت: پدرجان! دعا کن بفهمم. نگفت این کتاب را من خودم نوشتم، نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت:
پدرجان! دعا کن بفهمم!
این چنین انسانهایی می توانند کلید های بهشت (مفاتیح الجنان) را در اختیار داشته باشند. از میزان اجر و ثواب ایشان همین بس که هرکس مفاتیح می خواند ثوابی برای ایشان صادر می شود.
احترام به والدین،حتی بالای منبر
نوه-مهدی:یکی ازویژگی های برجسته شیخ عباس قمی،احترام به والدین بود.ایشان درمشهد،هم درمنزل سیدحسین قمی وهم درمسجدگوهرشادمنبرمی رفت،
یک روزایشان دربالای منبرنشسته بودکه وسط صحبت متوجه ورودپدرمی شودکه جمع مستمغین نشست،شیخ عباس ازمنبرپایین آمدوبقیه صحبتهاراروی زمین ادامه داد
مرحوم «میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
مرحوم «شیخ هادی محقق»فرزند مرحوم حاجمحقق خراسانی که او نیز از وعاظ مشهور مشهد بود، نقل میکرد:
«حضرات آقایان: آیةالله سیدصدرالدین صدر که در آن وقت در مشهد ساکن بودند و آیةالله حاج میرزا احمد کفایی که تازه از نجف آمده بود و آقا شیخ علیاکبر نوقانی و شیخ عباس قمی و پدرم و آقا سیدکاظم گنجبخش و آقا شیخ صادق فاضل
قرار گذاشتند چندروزی به باغ مرحوم نظام شهیدی در روستای «مهدیآباد» در یکفرسخی مشهد بروند و چند روزی در آنجا تغییر آبوهوا بدهند.
در این سفر که من هم در معیت آقایان بودم درست یادم هست در همان اوقاتی که این آقایان نشسته بودند و صحبت میکردند، مرحوم آقا شیخ عباس دستمالش را پهن کرده بود و مشغول نوشتن بود. یعنی یک لحظه از مطالعه و نوشتن فارغ نمیشد.»
ماجرای یکی ازارادتمندان شیخ عباس قمی که -ناشناخته-قصداخراجش راداشت!
(مؤلف کتاب شبهای پیشاور-سلطان الواعظین شیرازی) نقل میکند: در ایامی که مفاتیحالجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا، آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است.
شیخ از من پرسید: این کتاب کیست؟ پاسخ دادم: از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن.
شیخ عباس قمی گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بیخود تعریف میکنی!
من با ناراحتی به آن شیخ گفتم: آقا! برخیز و از این جا برو.
کسی که کنارش نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند.
من برخاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم، ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.
***
ساده زیستی شیخ عباس
از دیگر ویژگیهای بارز اخلاقی محدث قمی رحمةاللهعلیه قناعت و عزت نفس بود.
او به خوراک و پوشاک ساده و اندک بسنده میکرد تا زیر بار منت دیگران نباشد و با عزت و عظمت به زندگی و تلاش خود ادامه بدهد.
بسیاری از بازاریان و ثروتمندان نجف، تهران و جاهای دیگر از علاقهمندان پروپاقرص ایشان بودند و همیشه آرزو داشتند که اگر بتوانند و شیخ اجازه بدهد، از ثروت شخصی خود، ایشان را بینیاز کنند، اما او بینیاز از این همه بود و قبول نمیکرد.
منزل محدث قمی رحمةاللهعلیه در منطقه گرم و جنوب شهر نجف قرار داشت و عدم تمکن مالی اجازه نمیداد تا به مناطق خوشآبوهوا منتقل شود و یا منزلی دارای سرداب و سن اجاره کند.
بعضی از ثروتمندان در همین منزل به حضورش میرسیدند و دستشان را میبوسیدند.
فرزند بزرگش، آقای محدثزاده نقل میکند: «یک شب من و پدر در منزل تنها بودیم.
بقیه به کربلا مشرف شده بودند.
والدم فرمود: شام چی داریم؟ عرض کردم: چند تکه نان خشک، یک مقدار ماست و چند خیار پلاسیده.
فرمود: بیاور آبدوغخیار درست کنیم. در همین حال در زدند. رفتم باز کردم، دیدم آقای حاجعلی نقی کاشانی از ثروتمندان و تاجران معروف تهران است.
او از مقلدان آیةاللهالعظمی سیدابوالحسن اصفهانی بود.
هر وقت وارد نجف میشد، مثل توپ صدا میکرد! میگفتند حاج علینقی آمده و با سید دیدار کرده است.
آمدم به والد خبر دادم.
فرمود: بگو بفرمایید تو! وقتی آمد، پدر فرمود: ما شام ماست و خیار آبدوغ داریم، اگر شما هم میل دارید بیشترش کنیم؟ او گفت: نه! چون در مسافرخانه برایم غذا تهیه شده است.
فقط آمدهام دست شما را ببوسم و چند لحظهای در محضرتان باشم.
پدر فرمود: پس اجازه بدهید ما شام بخوریم و بعد از شام چایی در خدمتتان هستیم و با هم صحبت میکنیم.»
***
آیت اللّه سیدعباس کاشانی می گوید:روزی شیخ عباس قمی را دیدم با لباس مندرس و عمامه ای که به ۲ متر هم نمی رسید. با عصایی از چوب خرما که حتی تراشیده هم نشده بود.
لباسهایی ژنده اما تمیز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت. او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش -کابفروش-هر چه کتاب مفاتیح درمغازه اش موجودبود را فروختند.
خریدار با حرارت از نویسنده کتاب تعریف میکرد در حالیکه ایشان را روبروی خود میدید و نمیشناخت. این صحنه اثرات عجیبی در من گذاشت.
آیت اللّه سیدعباس کاشانی در۸۰سالگی فوت کردند(متولد۱۷ربیع الأول سال ۱۳۵۰(۱۰ مرداد ۱۳۱۰شمسی)-وفات ۲۷ تیرماه ۱۳۸۹
خودش می گوید:من در۱۱سالگی درکربلابودم بمدت ۲سال درحوزه کربلاتحصیل کردم ودر ۱۳ سالگی به سامرا رفتم.۲سال سامرا بودم.دردر ۲۱ سالگی اجازه اجتهادگرفتم
آیت اللّه سیدعباس کاشانی درکناراستادش-میرزاعلی آقاقاضی طباطبایی(استادعلامه طباطبایی)
در۲۰ ساله بودم که ۲سال درخدمت آیت الله قاضی تلمذکردم،درحالیکه اکثرشاگردانش حدود۵۰ساله بودند.
وفات آیت الله قاضی : چهارم ماه ربیع الاول سال ۱۳۶۶ هجری قمری در ۸۱ سالگی در نجف اشرف وفات
نان های ضایعاتی رامی خرید
«میرزا علیاکبر غفاری» از مرحوم آقا شیخاحمد آخوندی نقل میکرد که ایشان میگفت: «من از نزدیک شاهد وضع زندگی حاجشیخ عباس در مشهد بودم.
نانی که ایشان میخریدند به این نحو بود که نانواییها آخرشب نانهایی که اضافه میآمد، میآوردند در مسیر عبور زائران و با قیمت کمتری میفروختند.
من خودم دیدم مرحوم حاج شیخ درحالیکه عبا به سر کشیده بودند که شناخته نشوند، از این نانها میخریدند. قاتق نانش هم غالبا چغندر پخته (لبو) بود و گاهی هم کشک ساییده.»
«علی اکبر غفاری صفت» اگرچه ملبس به لباس روحانیت نبود ولی درس حوزوی خوانده بود.
استادمیرزاعلی اکبر غفاری (متولد۱۳۰۳ –وفات ۵آبان۱۳۸۳ش) محقق ومصح،حدیثشناس،۵۰ عنوان کتاب (حدود ۲۵۰ جلد) را با تحقیق، تعلیق و تصحیح خود منتشر کرد. الکافی، من لایحضره الفقیه، الاستبصار، تهذیب الاحکام، تفسیر ابوالفتوح رازی از جمله این آثار است. وی لباس روحانیت نمیپوشید. روحانیانی چون سید شهاب الدین نجفی مرعشی، علامه طباطبایی، عبدالحسین امینی، مرتضی مطهری، محمد تقی جعفری و جعفر سبحانی، تلاشهای او را ستودند سید عبدالحسین شرف الدین عاملی پس از مطالعه برخی آثار غفاری، او را «آیت الله» خطاب کرد. او در سال ۱۳۸۱، چهره ماندگار شناخته شد و در ششمین دوره انتخاب کتاب سال ولایت و دوازدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم نیز از وی تجلیل شد.
شیخ عباس قمی «سیاسی»هم بود
سالهای اقامت او در مشهد مقدس مصادف شده بود با رونقگرفتن فعالیت گروههای تبلیغی آمریکایی که در مشهد و شهرهای دیگر ایران به نفع مسیحیت کار میکردند و ذهن مردم را علیه اسلام پریشان میساختند.
حاجشیخ عباسقمی در مقابل این جریان مرموز فرهنگی، موضعگیری کرد و در سخنرانیها به طور علنی، به تشریح این خطر دینی و سیاسی پرداخت.
«کمیته مجازات دموکرات مشهد» که از حمایت محافل ماسونی و بهایی برخوردار بود و در مسیر گسترش نفوذ فرهنگی و سیاسی آمریکاییان در ایران فعالیت میکرد، گفتار حاجشیخ را با اهداف خود مغایر دید.
این کمیته طی نامهای از حاجشیخ خواست که علیه آمریکاییها حرف نزند، در غیر این صورت به ضرب گلوله کشته خواهد شد.
دموکراتها و همفکران آنها از دوران مشروطه، اقدام به تشکیل گروههای ترور کرده بودند، تا مخالفان خود را از میان بردارند.
هرچند حزب دموکرات دیگر منحل شده بود، بقایای آنها هنوز مخفیانه فعالیت میکردند؛ از این رو تهدید ایشان جدی بود.
حاجشیخ عباسقمی، پس از دریافت این نامه تهدیدآمیز، روزی مشغول خریدن گوشت از دکان قصابی بود، که چند نفر سوار بر اتومبیل به او رسیدند و از او خواستند تا بیرون شهر، با آنها همراهی کند.
حاجشیخ پذیرفت و همه با هم از مشهد خارج شدند.
در میان راه، سرنشینان اتومبیل به حاجشیخ اصرار کردند که از همانجا، همراه ایشان راهی سفر حج شود.
حاجشیخ نامهای برای مرحوم آیةاللهقمی (عموی همسرش) نوشت و قضیه را بازگو کرد.
آنگاه نامه را با گوشتی که برای خانه خریده بود، توسط یکی از همراهانش به مشهد فرستاد.
مرحوم آیةاللهقمی پس از باخبرشدن از موضوع، در پاسخ نوشت که با این سفر موافق است.
او نیز نامهاش را با یک دست پیراهن و شلوار حاجشیخ، به آورنده پیام داد تا به او برساند؛ به این ترتیب، حاجشیخ برای چندمین بار راهی حج شد.
هنگامی که بار دیگر به مشهد بازگشت، «کمیته مجازات» از بین رفته بود و تهدید به ترور منتفی شد.
شفای درد چشم ازکتاب کافی شیخکلینی
در سال ۱۳۵۷ قمری (حدود دو سال قبل از رحلت) یک روز صبح وقتی شیخ از خواب برخاست، درد چشم شدیدی او را آزار میداد، به گونهای که دیگر قادر به مطالعه و نوشتن نبود. احساس نگرانی میکرد که مبادا توفیقاتش کم شده و از در خانه اهل بیت علیهمالسلام رانده شده است.
فرزند ارشدش حاج میرزا علی محدثزاده میگوید: آن روز صبح به درس رفتم. وقتی ظهر آمدم دیدم مشغول نوشتن است. پرسیدم: درد چشمتان بهتر شد؟ فرمود: به کلی برطرف شد. سؤال کردم: چطور معالجه کردید؟ فرمود: «وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب کافی شیخکلینی را به چشم کشیدم، درد برطرف شد.» و تا پایان عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردید.» این کتاب کافی به دستخط فقیه مشهور ملاعبدالله تونی صاحب «وافیه» بوده و محدث قمی رحمةاللهعلیه به آن خیلی علاقه داشت.
در ایامی که محدث قمی رحمةاللهعلیه در مشهد سکونت داشت، پسر کوچکش که سهساله بود بیمار میشود. برایش داروی محلی جوشانده میآورند و به آن شکر اضافه میکنند تا به او بخورانند. در این حال محدث قمی رحمةاللهعلیه انگشت دست راست داخل دارو کرده، آن را به هم میزند. همسرش میگوید: صبر کنید تا قاشق بیاورم. حاجشیخ میگوید: در این کار قصد استشفا داشتم، چون با این دست و انگشتانم هزاران حدیث از ائمهطاهرین علیهمالسلام نوشتهام.
مس کُتُب حدیث هم شفادهنده است
خود حاجشیخ عباسقمی در کتاب فوایدالرضویه مینویسد: «.... این احقر نیز هر گاه به سبب زیاد چیز نوشتن چشمم ضعف پیدا میکند، تبرک میجویم به تراب مراقد ائمه علیهمالسلام و گاهگاهی به مس کتابت احادیث و اخبار و بحمدالله چشمم در نهایت روشنی است و امیدوارم انشاءالله که در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد.»
بدون وضو کتابت نمی کرد
فرزندش میگوید: «مرحوم پدرم نسبت به اهلبیت، خصوصا به آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام اخلاص و ارادت خاصی داشت.
مگر میشد بدون وضو قلمی به دست گرفت و چیزی درباره اهل بیت نوشت!
ازداواج ناموفق اول،موفق دوم
حاج شیخ عباس قمی درحوزه نجف( شاگرمحدث نوری) بود.که استادش در سال ۱۳۲۰ه(۱۲۸۱شمسی) فوت می کند وشیخ عباس تا دو سال پس از درگذشت وی در نجف ماند و سپس(بعداز۶سال) در اواخر ربیع الاول ۱۳۲۲ به قم شد و تا سال ۱۳۲۹درقم اقامت داشت(۷سال) و که دراین سال به حج رفت ،در مراجعت،به قم آمد و مدت دو سال در قم اقامت داشت.
دراین سال ازدواج کرد بادختر یکی ازعلمای بزرگ قم(آیت اللّه سیدزکریا قزوینی )ازدواج کرد
مرحوم سیدزکریا قزوینی سه دختر داشت که دختر اول به عقد ازدواج آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی در آمد، دختر دوم همسر مرحوم حاج شیخ عباس قمی گردید و سومین دختر همسر آقا سیدعلی بلورفروش قمی گشت، متأسفانه دوران ازدواج محدث قمی با این دختر زیاد طول نکشید و او بنای ناسازگاری را با شوهر خود گذاشت و سرانجام طلاق گرفت و با دیگری ازدواج کرد. ناکامی در این وصلت شیخ عباس را به شدت افسرده و غمگین کرد و تألم ناشی از آن به قدری عمیق بود که به مشهدهجرت کردسال سال ۱۳۳۲ (۱۲۹۲شمسی)
محدث قمی به اصرار آیت اللّه قمی(باجناق سابق) در مشهد ماندگار می شود.
کتاب فوائدالرضویه را درهمبن دوران نوشت.
آیت اللّه سیدحسین طباطبایی قمی(متوفی۱۴ ربیع الاول ۱۳۶۶درسن ۸۴ سالگی) دختربرادرش-بی بی سکینه- را به ازدواجش درمی آورد مرحوم محدث قمی با این ازدواج با مرحوم میرزا محمدتقی اشراقی واعظ مشهور قم، فرزند دانشمند استادش میرزا محمد ارباب قمی، مرحوم حاج میرزا محمود روحانی (از علمای اعلام قم) و مرحوم آقا سیدعباس فقیه قمی باجناق می شود و این چهار نفر دامادهای مرحوم حاج آقا احمد طباطبایی بودند.
فرزندان شیخ عباس قمی ازهمسردوم هستند.
همسر اول حاج شیخ عباس ازدواج زودترازدواج مجددمی کند واما ازشوهردومش هم متارکه می کند.
شیخ عباس قمی: «من هر موفقیتی که دارم از برکت مادرم است.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:روایت شده که «شیخ عباس قمی آنقدرغرق درمطالعه بود که فرصت خوردن نداشت،مادرش لقمه می کرددردهانش می گذاشت».
یکی ازتوفیقاتی که خدابه شیخ عباس داده این است که درهرمسجدوزیارتگاهی بروید،حتی حرم ائمه اطهارعلیهم السلام ،درکنارقرآن ،مفاتیح هم قرارداردومورداستفاده مؤمنین وزائرین می باشد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی، معروف به محدث قمی،(فرزند محمدرضا قمی) در سال ۱۲۹۴ ق، در شهر مقدس قم، متولد شد.
« پدرِشیخ عباس قمی»(کربلایی محمد رضا)یکی از علاقه مندان و شیفتگان خاندان اهل بیت علیهم السلام بود. وی با این که مردی کاسب و مغازه دار بود. اهتمام زیادی به درس خواندن فرزندش، آقا شیخ عباس، داشت و آرزویش این بود که روزی فرزندش از مبلغان دین شود. مادر گرامی ایشان نیز، زنی بسیار پرهیزکار و متدین بود و به نماز اول وقت پای بند بود؛ به طوری که حتی اگر میهمان هم داشت، ابتدا نماز اول وقت را به جا می آورد و سپس به میهمانان رسیدگی می نمود.
مادر شیخ عباس قمی:«در مدت دو سالی که عباس را شیر می دادم، حتی یک دفعه هم بی طهارت به او شیر ندادم.»
شیخ عباس قمی: «من هر موفقیتی که دارم از برکت مادرم است.»
فرزند ایشان میگوید: « با پدرم هر وقت از شهر بیرون میرفتم او از اول صبح تا به شام مرتب به نوشتن و مطالعه مشغول بود.» زمانی که برای زیارت به کشورهای دور مسافرت میکرد اوقات فراغت خود را با کتاب سپری میکرد.
داستانی از «برزخ حاج شیخ عباس قمی »(شفاباانگشتان)
فرزند بزرگوارش «حاج میرزا على آقا محدّث» مىگوید:پدر بزرگوارم در نجف اشرف بر اثر کثرت عباد و تألیف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّاء در او مؤثّر نیفتاد، یک روز در حالى که ناله مى کرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با یک ظرف براى من بیاور.
قورى آب و ظرف را کنارش گذاشت، گفت: مرا بلند کنید، زیر بغل او را گرفته در بستر نشاندیم، گفت:« ۵۰ سال است با این انگشتان قال اللّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام».
آنوقت انگشتان خود را روى ظرف گرفت و از قورى به روی آن آب ریخت و آن آب را نوشید، «پس از چند ساعت شفاى کامل یافت!»
شفاباکتاب«اصول کافی»کُلینی
«حجت الاسلام میرزاعلی محدث زاده»می گوید: پدرم دچار چشم درد سختى شد، اطبّاء عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: کتاب « اصول کافى» را نزد من بیاور، مادر کتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: این کتاب(اصول کافی) منبع واقعیّات الهیّه و سراسر حکمت و هدایت و نور است و شفاء هر درد، نویسنده آن مرحوم کلینى از معتبرترین افراد روزگار است، نمى شود کتابش بى اثر باشد، «کتاب کافی را یکى دوبار به چشم خود کشید، یکى دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد»
باز آن مرحوم« علی محدث زاده»داستان دیگری نقل مى کرد: من بنا به توصیه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، اهل قم از منبرم هم به خاطر زیبایی و شیوایی کلام و هم محض اینکه فرزند محدّث قمّى هستم استقبال شایانى کردند. شبى حدیثى را مورد بحث قرار دادم، آقایى از علما به نام «حاج شیخ مهدى پایین شهری» از وسط مجلس فریاد زد: «آقاى میرزا على محدّث، این حدیث کجاست؟»
گفتم: جاى آن را نمیدانم در چه کتابى است، من این حدیث را از زبان بزرگان دین شنیده ام، فریاد زد: «دیگر از شنیده ها روى منبر مگو، سعى کن احادیث را در متون اسلامى ببینى سپس نقل کنى»
«شیخ عباس قمی درعالم خواب نشانی حدیث رابه فرزندش داد»
«میرزا على آقا محدّث » می گوید:انتقاد او(شیخ مهدی پائین شهری) به من بسیار سنگین آمد، برایم خیلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسردى و کسالت طى کرده و با تصمیم بر اینکه از برنامه ام دست بردارم به خانه آمدم.
پدرم،مراازتصمیم منصرف کرد
« على محدّث زاده » می گوید نیمه شب در عالم رؤیا به محضر مبارک پدرم(شیخ عباس قمی) رسیدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم! از تصمیمى که گرفته اى صرف نظر کن، زیرا تبلیغْ، عملى بسیار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، این کارى است که بر عهده انبیاء الهى بوده، درضمن «حدیثی که مورد اشکال آقاى شیخ مهدى پایین شهرى بود در فلان کتاب حدیث در صفحه فلان است» فردا شب دوباره حدیث را بخوان و به مدرک آن اشاره کن تا ایراد شیخ برطرف گردد!.
حاج میرزا على آقا مى فرمودند: وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در کنار مرقد حضرت مولی الموحّدین، امام عارفان و اسوه مشتاقان، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از دنیا رفت، همراه با علماى نجف و جمعیّت بسیار زیادى، آن مرد بزرگ را در کنار استادش حاج میرزا حسین نورى به خاک سپرده و به منزل برگشتیم، تا نیمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود که در عالم خواب پدر را با انبساطى عجیب زیارت کردم، عرضه داشتم: پدر جان در چه حالى هستید؟ فرمود: از لحظه اى که وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!
فرزندشیخ عباس قمی:بیشتراوقات پدردرمطالعه می گذشت،یامیخواند ویامی نوشت و در سفر و حضر از هر فرصتی برای کتابت بهره می برد. هر وقت شب بیدار می شدیم می دیدیم که چراغ اتاقش روشن است و پدرم در حال نگارش می باشد. گاهی در اثنای نوشتن از فرط خستگی چرتش می برد و دوباره بیدار می شد و با سرعت تنها با یک استکان آب دوباره وضو می ساخت و به نوشتن ادامه می داد.
فرزند محدث قمی«حجت الاسلام میرزاعلی محدث زاده» این مطالب را در ۲۸ مرداد ۱۳۷۴ در اجتماعی که مقام معظم رهبری حضرت آیت اللّه خامنه ای حضور داشت نقل می کرد و چون گفت «پدرم با این آب اندک وضو می ساخته» است یکی از حاضران پرسید: «مگر می شود؟!»
حضرت آیت اللّه خامنه ای پاسخ دادند: بلی.«اگر آدم عوام نباشد می تواند با یک استکان آب هم وضو بگیرد»
مقام معظم رهبری از قول آقای« سیدجلال مصطفوی» نقل کردند که مرحوم «محدث قمی در اثر تکیه دادن به میز و متکا و نوشتن فراوان دچار درد شکم شده بود» یک وقتی به ایشان گفتند قدری مراعات کنید تا این درد برطرف شود و این قدر اذیت نشوید، در جواب گفته بود: من می بینم در این دنیا هر کسی دردی دارد و من هم این کسالت را به عنوان بیماری دائمی خود انتخاب کرده ام و دیگر با آن انس گرفته ام./در محضر بزرگان، محسن غرویان، ص۱۷۶ ـ ۱۷۷
محدث قمی می نویسد: «سیدنعمت اللّه جزائری»(۱۰۵۰-۱۱۱۲ق) مشهور به «محدث جزایری» بر اثر کثرت مطالعه و نگارش دیدگانش ضعیف و کم نور گردید و از این رو« تُربت سیدالشهداء و سایر ائمه(ع) را به چشم خود می کشید که از برکت این خاکهای مقدس روشنی دیده اش افزون گشت» بعد می افزاید: این موضوع جای شگفتی نیست،
این احقر هرگاه به سبب زیاد نوشتن چشمم ضعف پیدا می کند به تراب مراقد ائمه(ع) تبرک می جویم و گاهی به مس کتابت احادیث و اخبار. و بحمداللّه دیده ام در نهایت روشنی است و امیدوارم که ان شاءاللّه در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد./فوائدالرضویه، ص۶۹۵.
ازداواج ناموفق اول،موفق دوم
«حاج شیخ عباس قمی» درحوزه نجف( شاگرمحدث نوری) بود.که استادش در سال ۱۳۲۰ه(۱۲۸۱شمسی) فوت می کند وشیخ عباس تا دو سال پس از درگذشت وی در نجف ماند و سپس(بعداز۶سال) در اواخر ربیع الاول ۱۳۲۲ به قم شد و تا سال ۱۳۲۹درقم اقامت داشت(۷سال) و که دراین سال به حج رفت ،در مراجعت،به قم آمد و مدت دو سال در قم اقامت داشت.
دراین سال ازدواج کرد بادختر یکی ازعلمای بزرگ قم(آیت اللّه سیدزکریا قزوینی )ازدواج کرد
مرحوم سیدزکریا قزوینی سه دختر داشت که دختر اول به عقد ازدواج آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی در آمد، دختر دوم همسر مرحوم حاج شیخ عباس قمی گردید و سومین دختر همسر آقا سیدعلی بلورفروش قمی گشت، متأسفانه دوران ازدواج محدث قمی با این دختر زیاد طول نکشید و او بنای ناسازگاری را با شوهر خود گذاشت و سرانجام طلاق گرفت و با دیگری ازدواج کرد. ناکامی در این وصلت شیخ عباس را به شدت افسرده و غمگین کرد و تألم ناشی از آن به قدری عمیق بود که به مشهدهجرت کردسال سال ۱۳۳۲ ه(۱۲۹۲شمسی)
محدث قمی به اصرار آیت اللّه قمی(باجناق سابق) در مشهد ماندگار می شود.
کتاب فوائدالرضویه را درهمبن دوران نوشت.
آیت اللّه سیدحسین طباطبایی قمی(متوفی۱۴ ربیع الاول ۱۳۶۶درسن ۸۴ سالگی) دختربرادرش-بی بی سکینه- را به ازدواجش درمی آورد مرحوم محدث قمی با این ازدواج با مرحوم میرزا محمدتقی اشراقی واعظ مشهور قم، فرزند دانشمند استادش میرزا محمد ارباب قمی، مرحوم حاج میرزا محمود روحانی (از علمای اعلام قم) و مرحوم آقا سیدعباس فقیه قمی باجناق می شود و این چهار نفر دامادهای مرحوم «حاج آقا احمد طباطبایی »بودند.
فرزندان ازهمسردوم هستند.
همسر اول حاج شیخ عباس ازدواج زودترازدواج مجددمی کند واما ازشوهردومش هم متارکه می کند.