پیش بینی حضرت علی ازسرنوشت شوم «قاری قرآن نمازشب خوان» که جهنمی(خوارج)شد.
شیخ عباس قمی می نویسد:سحرگاهی، امام علی وکُمیل بسوی مسجد کوفه می رفتند،در هنگام عبور ازکنارخانه(حَروُریّه) -که ظاهراً نماز شب خوانده ومشغول تلاوت بود، صدای تلاوت قرآنش به گوش میرسید.. أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٩زمر﴾...آیا کسی که شب را به اطاعت خدا به سجود و قیام پرداخته و از عذاب آخرت، ترسان و به رحمت الهی امیدوار باشد، با کسی که شب و روز به کفر و عصیان مشغول است یکسان خواهد بود!؟...
«کُمیل» در دل خود آهی کشید. صدای دلنشین قرآن، آن هم در دل شب و از لبان یک انسان شب زنده دار، او را به نشاط آورد،دردل آرزوکردکه ایکاش مثل این مردمؤمن بودم، ولی چیزی برزبان نیاورد.
امام متوجه ماجراشد،به کمیل گفت: صدای دلنشین این شخص تو را نفریبد، این قاری قرآن، ازاهل جهنم است که به زودی راز این مطلب را به تو خبر خواهم داد.
کمیل در حیرت و تعجب فرو رفت، از این رو که امام از فکر و نیّت او آگاه گشته و گواهی می دهد که آن قاری قرآن(اهل تهجد) از اهل دوزخ است!.
مدتی از این جریان گذشت، تا این که ماجرای خوارج نهروان(۳۸ق) پیش آمد و آنها بر ضد علی (ع) اعلام جنگ کردند و در سرزمین نهروان، جنگ خونینی بین سپاه علی (ع) با سپاه خوارج درگرفت و همه خوارج ـ جز ۹ نفر فراری ـ کشته شدند.
جنگ به پایان رسید،خوارج شکست سختی خوردند(چهارهزارنفرازدم تیغ گذشتند)-کمیل در جبهه همراه امیرالمومنین (ع) بود، امام در حالی که از شمشیرش خون می چکید، به کمیل رو کرد و گفت: با من بیا سپس هر دو نفر به اتفاق هم کنار کشته ها و سرهای بریده که به زمین افتاده بود رفتند،-حضرت علی علیه السلام-سرشمشیرش را بر سر کشته ها می نهاد، تا این که نوک شمشیر را بر سر یکی ازکُشته هانهاد و گفت: «ای کمیل !امّن هو قانت آناء اللّیل... این سر همان شخصی است که نیمه شب این آیه قرآن را می خواند و تو را مجذوب ساخته بود!»
«کُمیل» امام را بوسید و از آرزوی جاهلانه خود استغفار کرد.
شهادت حضرت علی:۲۱رمضان سال۴۰هجری درسن ۶۳سالگی«نجف»
کمیل۴۰سال بعدازحضرت علی زندگی کرد/ پس از شهادت امام علی (ع)، کمیل در زمره یاران امام حسن مجتبی (ع) محسوب می شد و همچنان در کنار آن حضرت بود و در واقعه صلح، کاملاً مطیع امام حسن مجتبی (ع) بود.
«کُمیل بن زیادنخعی» در زمان شهادت امام حسن (ع)، در مدینه نبود و در زمان امام حسین (ع) نیز دستگیر شد، و تا یک روز بعد از واقعه ی عاشورا در زندان عبیدالله بن زیاد بود.
پس از آزادی در قیام های کوفه به افشاگری پرداخت، و در کنار مُختار(سال۶۶هجری) جنگید و بعد از آن در تاریخ درباره وی مسکوت مانده است.
«قبر کُمیل» در مسیر راه نجف به کوفه در منطقه ثویّه (حیّ الحنّانه) نزدیک مسجد حنّانه قرار دارد.
وفات کمیل :در سال ۸۳ هجری درسن۹۰ سالگی
وفات کمیل را درسن۷۰سالگی (۶۳هجری)هم نوشته اند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:جلد۲ «سفینةالبحار»( گزیدهای از روایات بحار الانوار علامه مجلسی )تألیف محدث قمی بااندکی اصلاحات.
شیخ عباس قمی،معروف به مُحَدِّث قمی(متولد۱۲۵۶قم-متوفی۱بهمن۱۳۱۹نجف)،صاحب کتاب مفاتیح.
علامه محمدباقرمجلسی(متولد۱۰۰۶ متوفی ۱۰۷۷ شمسی)،بحارالانوار رادر ۱۱۰ جلدتألیف کرده است.
خوارج چه کسانی بودند؟
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:شکل گیری«خوارج» از جنگ صفین آغاز شد. در این جنگ سپاه امیرالمؤمنین(ع) با سپاه شام (معاویه) وقتی معاویه که خود را در آستانه شکست دید، با مشورت عمرو بن عاص دست به حیلهای بزرگ زد تا از این شکست رهایی یابد. آنها تصمیم گرفتند قرآنها را سر نیزه کنندومدعی شدند ما هر دو گروه مسلمان هستیم و قرآن باید بین ما حَکَم و داور باشد.
وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا ۖ فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّىٰ تَفِیءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ﴿٩﴾ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ﴿١٠حجرات﴾
عناصربی بصیرت وباافکارمنجمد به این آیه قرآن متمسک شدند ومتعرض فرمانده کل قوا(حضرت علی)شدند ،گفتندحالا لازم است «طبق دستورقرآن داوری شود»،مغزقرآن رارهاکردند وبرپوسته چسبیدند(قرآن ناطق راوانهادند ومتوسل شدندبرقرآن صامت) وماجرا،یلکه فاجعه حکمیت شکل گرفت.
اگرچه امام علی به همراهی قلیلی از اصحاب به روشنگری پرداختند تا پرده از فتنه بردارند، اما برای اصحابی که افتخارشان درعبادات اذکار(بدون تفکروتعقل)بود،ثمری نداشت و در نهایت ولی امرزمان را با تهدید به قتل مجبور کردند فرمانده سپاه(مالک اشتر) نبردرامتوقف کند وبه پشت جبهه برگردد.
وباستنادجاهلانه از«فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا»برای آتش بس،داوری(مذاکره)راپیشنهاددادند وتأسف بارتراینکه تیم مذاکره کننده رابرامامشان،تحمیل کردند.
معاویه که ازمشاوره شیطان بزرگ( عمرو بن عاص) بهره می برد، او را فرمانده تیم مذاکره کننده برگزید.
امام علی(ع)۲گزینه داشت(ابن عباس و مالک اشتر)و اما همان کسانی علم علمدارمیدان نبردراپایین کشیده بودند،اینبارنافرمانی دیگرکردند ،باگزینه های امام دراین مذاکره(حکمیت)به مخالفت ورزیدند و عابدوزاهد جاهل وجمودفکرکه ظاهرآراسته وموجهه داشت (ابوموسی اشعری) را به نمایندگی برای حَکَمیت معرفی کردند.ونتیجه این مذاکرات به خلع حضرت علی وابقای معاوبه منجرشد.
خلاصه ماجرای جکمیت
قرار بر این شد که عمروعاص معاویه را و ابوموسی علی(ع) را عزل کند و انتخاب خلیفه را به شورا واگذار کنند.
ابوموسی اشعری(عبدالله بن قیس) نتیجه حکمیت را به اینجا رسانید که هر دو فرمانروا یعنی معاویه و علی(ع) از خلافت برکنار شوند و هیچ کدام فرمانروا نباشند،«عمرو عاص» نیز به ظاهر این امر را پذیرفت،وباکمال احترام وتعریف وتجلیل از ابوموسی وی را بر خودش مقدم کرد.
عمروعاص، ابوموسی را در اعلام نتیجه، بر خود مقدم کرد(فرستادبالای منبر)
ابوموسی بر بالای منبر رفت و گفت:ای مردم! برای این که مسلمانان روی آسایش ببینند و بینشان دودستگی نباشد، من و عمرو عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت برکنار کنیم تا خود مسلمانان شورایی تشکیل دهند و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند؛ پس من به نمایندگی از مردم حجاز و عراق چنان که انگشتری ام را از دست خود خارج می کنم، علی(ع) را از خلافت برکنار می نمایم.
حیله شیطان بزرگ
عمرو بن عاص به بالای منبررفت و(بااستفاده ازمکانیسم انگشتر)درتأییداظهارات ابوموسی۲انگشترش راانگشتانش درآورد .گفت همانطورکه رجل کبیر،فخرعرب(ابوموسی اشعری)فرمود، من هم هر۲راخلع می کنم وامادرآن احساسات وهیجان،بلافاصله یک انگشتررا مجددبه انگشتش کرد وگفت من به نمایندگی ازمردم معاویه را به خلافت منصوب می کنم!
سرزمین«اذرح»منطقه مرزى میان شام و حجاز
نکته:این جلسه (اعلان داوری)حکمیت بدون مقدمه نبوده،بلکه این۲نماینده مسلمین،جلسات متعددباهم داشتند،جلسات هم محرمانه بود،محل مذاکرات(نه وین بود ونه هتل کوبورگ)دریک چادرباکلاسی بود که ورودبرای دیگران ممنوع بود،اینهاچندروز درپیرامون جنگ وآشفتگی ها و۲دستگی هاواختلافات مسلمین،بتعبیری به تحلیل اوضاع سیاسی روزپرداخته بودند،ودرنهایت باهم به توافق رسیدند که درجلسه عمومی(حضورمسلمین)چگونه مطرح کنند،یعنی درباره مفادتوافق«مذاکرات محرمانه»داشتند.
محل مذاکرات اشعری وعمروعاص
منطقه«اذرح» ناحیه ای در غرب اردن، بین معان و پترا است(اطراف تبوک) که منزلگاههای کاروانهای تجاری حجاز به شام بود.
پس از ماجرای حکمیت در (شعبان یاصفر سال۳۷)میان ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص واز فریب خوردن ابوموسی از عمروعاص، امام علی(ع)، داوری حکمین را مغایر حکم قرآن دانست و بار دیگر برای جنگ با معاویه آماده شد و در نامهای به عبدالله بن وهب راسبی و یزید بن حصین، دو تن از سران خوارج،که در نهروان گرد آمده بودند، از آنان خواست برای نبرد با معاویه و ادامه جنگ صفین به او بپیوندند.
شهید مطهری:«خوارج که به وجودآورنده این جریان (حکمیت) بودند، رسوایی حکمیت را با چشم دیدند و به اشتباه خود پی بردند، اما نمیفهمیدند اشتباه در کجا بوده است. نمیگفتند خطای ما در این بود که تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف کردیم، و هم نمیگفتند که پس از قرار حکمیت، در انتخاب «داور» خطا کردیم که ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلکه میگفتند: اینکه ۲ نفر انسان را در دین خدا حکم و داور قرار دادیم خلاف شرع و کفر بود!،
حاکم منحصراً خداست نه انسانها. آمدند پیش علی که نفهمیدیم و تن به حکمیت دادیم؛ هم تو کافر گشتی و هم ما؛ ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. مصیبت تجدید و مضاعف شد.
علی گفت: توبه به هر حال خوب است، «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار میکنیم.
گفتند: این کافی نیست، بلکه باید اعتراف کنی که «حکمیت» گناه بوده و از این گناه توبه کنی.
امام گفت: آخر من مسأله حکمیت را به وجود نیاوردم؛ خودتان به وجود آوردید و نتیجهاش را نیز دیدید،
و از طرفی دیگر چیزی که در اسلام مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد کنم! و گناهی که مرتکب نشدهام به آن اعتراف کنم؟!» (مجموعه آثار شهید مطهری. ج. ۱۶، ص. ۲۹۸)
آنان در پاسخ از امام علی(ع) خواستند به کُفر اعتراف و از آن توبه کند وگرنه از او دوری خواهند کرد. پس از اعلام رأی حکمین، خوارج در مخالفت با امام سرسختتر شدند.
خوارج در ۱۰ شوال ۳۷ق با عبدالله بن وهب بهعنوان امیر(خلیفه) بیعت کرده و از کوفه به نهروان حرکت کردند،در مسیر راه، مردم بیگناه را کشتند.
حضرت علی(ع) پس از دعوت آنان به حق و اتمام حجت، ناگزیر به جنگ با آنها شد و در جنگ نهروان در سال ۳۸ق، بیشتر آنان را از میان برداشت. گروهی از آنان به ریاست فروة بن نوفل ، از همان آغاز از جنگ کناره گرفتند.
***
پرسمان بنقل ازکتاب «وقعهٔ الصفین»،نصر بن مزاحم، اینگونه می نویسد:
هنگامی که آثار شکست در سپاه معاویه هویدا گشت و امیرالمؤمنین بر در دروازههای پیروزی ایستاد، اهل شام قرآنها را بر سر نیزه بردند و اهل عراق را به حکم قرآن دعوت کردند.در این موقعیت که اختلاف در میان لشکر حضرت افتاد و گفتند که آنها ما را به حکم قرآن دعوت میکنند و ما نمیتوانیم با آنها بجنگیم،امیرالمؤمنین فرمودند: «ای بندگان خدا من سزاوارترین مردم به اجابت کتاب خدایم و لکن معاویه و عمرو بن العاص و ابن أبی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابیسرح نه اهل دینند و نه اهل قرآن. من آنها را بهتر از شما میشناسم، من کودکی و بزرگی خود را با آنها گذراندهام، پس بدانید که بدترین کودکان و بدترین بزرگان بودند. این را که میبینید ،خواندن شما به حکم قرآن،کلمه حقیست که از آن باطل اراده شده است.
به خدا سوگند آنها نه به خاطر آنکه قرآن را میشناسند و به آن عمل میکنند آن را بلند کردهاند، بلکه این عمل آنها از سر مکر و حیله و نیرنگ است. بازوان و جمجمههای خود را ساعتی به من بسپارید، که حق به جایگاه خود رسیده و چیزی به قطع شدن بنیاد ستمکاران نمانده است.
هیبت خوارج درجنگ صفین:
در این هنگام بیست هزار نفر که شمشیرهایشان را بر گردن آویخته بودند و پیشانی هایشان در اثر سجده های طولانی پینه بسته بود و به رهبری «مسعر بن فدکی و زید بن حصین» و گروهی از «قاریان قرآن »که بعد از این ماجرا «خوارج »نامیده شدند بودند گفتند:
«یا علی! دعوت این قوم را اجابت کن که تو را به سوی کتاب خدا میخوانند وگرنه تو را میکشیم همچنان که عثمان را کشتیم و اگر دعوت آنها را اجابت نکنی به خدا قسم این کار را خواهیم کرد.»
حضرت در جواب گفتند که آنها میخواهند شما را بفریبند و نسبت به توطئه شامیان، به آنها هشدار دادند ولی آن گروه یاغی سخنان حضرت را قبول نکردند و گفتند:
«به سوی مالک اشتر بفرست که برگردد» و این در حالی بود که مالک به خیمهگاه معاویه رسیده بود و میخواست وارد آن شود. (نصر بن مزاحم بن سیار منقری، وقعهٔ صفین، ص ۴۸۹ و ۴۹۰، چاپ کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، قم، سال نشر ۱۴۰۳ هـ . ق.)
حضرت به ناچار به دنبال مالک فرستاد و فرمود که برگردد. مالک در ابتدا پیک حضرت را بر میگرداند و عرض میکند که پیروزی نزدیک است و فقط چند ساعتی به من مهلت دهید تا کار را تمام کنم ولی شورشیان دست از خواسته خود بر نمیدارند و حضرت و هر آن کس را که با او بود تهدید به مرگ میکنند، مالک به ناچار بر میگردد و درگیریهای لفظی بسیاری بین آنان در میگیرد ولی آن مردم ساده لوح و ظاهربین بر عقیده غلط خود پای میفشارند. کار که به اینجا میرسد حضرت با عصبانیت امر به سکوت میکند و جمعیت آرام میشوند ولی بلافاصله گروه یاغی فریاد میزنند که حکمیت را امیرالمؤمنین قبول کرد و به آن راضی شد، و با این کار دست به ایجاد یک فضای تبلیغاتی وسیعی بر علیه امیرالمؤمنین میزنند.
نصر بن مزاحم در کتاب خود نقل میکند:
«مالک گفت: اگر حضرت قبول کرده باشد و به آن راضی شده باشد، من هم راضیم، پس گروه شورشی همه جا پخش کردند که امیرالمؤمنین راضی شد به حکمیت و آن را قبول کرد ولی حضرت همچنان ساکت بود و هیچ حرفی نمیزد و خاموش نگاه خود را بر زمین دوخته بود.» (وقعهٔ صفین، ص ۴۹۲.)از آنچه که نقل شد میتوان دریافت که حضرت در جهت تأیید حکمیت هیچ اقدامی نفرمود و تنها در مقابل موج باطل، سکوت اختیار فرمود و چون نیرویی برای مقابله با آن موج باطل نداشت حرکتی نیز در جهت تأیید آن نفرمود.
اما در ماجرای تعیین حکم نیز گروه یاغی از در مخالفت با امیرالمؤمنین درآمدند و هر چه حضرت از ساده لوحی ابوموسی و دشمنی او با امیرالمؤمنین گفت آنها قبول نکردند.
حضرت اول ابنعباس و سپس مالک اشتر را به عنوان حکم پیشنهاد دادند ولی گروه یاغی بر حکمیت ابوموسی اصرار ورزیدند. نصر بن مزاحم آورده است:
در آخر کار حضرت پرسید: آیا از غیر ابوموسی رو میگردانید؟خوراج گفتند: آری.
چون حضرت لجاجت آنها را دید با ناراحتی گفتند: هر چه میخواهید بکنید. (وقعهٔ صفین، ص ۵۰۰.)
حضرت علی نتیجه حکمیت راپذیرفتند؟
الف. سؤالات پیرامون علت پذیرش حکمیت و شبهات پیرامون آن، تا زمان حکم حکمین است نه بعد از حکم؛ چرا که حضرت بنابر توافقنامهای که نوشته شد، خود را ملزم به پایبندی به آن کرد، البته با این شرط که حکمین به حکم قرآن عمل کنند و رأی و نظر خود را کنار بگذارند. ولی با زیر پا گذاشته شدن شرط از طرف حکمین و عمل نکردن آنها به شرط حضرت ایشان نیز خود را ملزم به پایبندی به حکم حکمین ندیدند و با تجدید قوا به معاویه اعلام جنگ دوباره کردند که در مدت تجهیز لشکر برای رویارویی دوباره با سپاه معاویه، به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی به شهادت رسیدند. (هاشم معروف الحسنی، سیرهٔ الائمهٔ الاثنی عشر، ج ۱، ص ۴۹۸ و ۴۹۹، چاپ دارالتعارف و دارالقلم، لبنان، بیروت، طبع اول، سال نشر ۱۳۹۷ هـ . ق.)/پایان.