چه کسی «کبلاکیجا»را کُشت؟
اگر بخواهیم به اعدامهایی که در همان روزها اجرا شد نگاه کنیم. عموماً افرادی به عنوان اعدامکننده قرار میگرفتند که شرورتر از مردم عادی جامعه بودند، مثلاً اعدام کبلا کیجا یا مهدی پاسبان از همین سنخ خشونتها بود.
کسی که کبلا کیجا را تیرباران کرد، یکی از شرورترین لاتهای منطقهٔ پل عراق بود که در قماربازی و شرارت شهره بود. لحظهٔ اعدام، از نوک پا تا فرق سر کبلا کیجا را تیرباران کرد.خاطره سردارامیرگل(فرمانده سابق سپاه گیلان)
اسم کبلاکیجا-اسماعیل خداترس- بوده
کبلا کیجا را به جرم شرارت و مزاحمت برای نوامیس مردم بعداز دراولین ماه پیروزی انقلاب اعدام انقلابی کردند. می گویند"کیجا"ازهرزنی خوشش می آمد به صیغه خودش درمی اورد،حتی اگرشوهرداربود،شوهرش را باقلدری ازسرراه برمی داشت زنانی را که شوهر شان به زندان می رفت یا کشته می شد را به باعنوان حمایت های مالی صیغه خود در می آورد او را در میدان صیقلان اعدام کردند. او در اخرین لحظات اعدام لب به فحش به شخص اول مملکت گشود که همان زمان فرمان آتش صادر شد نیرهارا پاهایش بعدبه دستانش را زدند و بعد سینه اش شلیک کردند.
درشعر« حال وروز کبلاکیجا روشن فومنی»عیسی افلاکی
راستی برار جان عجب اییامی بو / رینگوی رشت «کبلا کیجا» نامی بو
ناخلف ؤ شر طلب و خامی بو / آدم بدجنس و ناآرامی بو
بیست تومن وستی ایتاخون کودی / لاش خوران راضی و ممنون کودی
دارای یک دو سه هزار نوچه بو / قییم هر محلله و کوچه بو
صاحب هف زن ؤ چهل بچچه بو / پیچا سبیل و کترا مچچه بو
ایوار بیدی کبلائی ایلجار بوکود / خلق مره چنگیزی رفتار بوکود
گوفته می پئر مثل کیجا هیچ کسی / یار و مددکار ها مردم نوبو
یتیم زاک و زوکانأ جا فاده / مسافر و غریبأ مأوا فاده
ضعیف کوشانا رگ و شاهرگ زه یی/باج سبیلا ایا اویا فاده
کبلا کیجا با همه ی سور و سات / داشتی هزار دکان و باغ و حیاط
دولت وقتأ فادائی مالیات / تا نوبوهه درگیر اجرائیات
اصلاحیه:سراینده این شعر:عیسی افلاکی(روشن فومنی)می باشد.
کامنت یکی از خوانندگان: وعذرخواهی مدیریت سایت.
جناب هنرمندعزیز(آقای افلاکی)،اینجانب(پیراسته فر)نگارنده مقاله-ازشمابابت این اشتباه عذرخواهی میکنم.
ماحاضریم برای جبران بهتراین اشتباه عکسی ازخودتان ردرکناراین شعرتان منتشرکنیم.
ایمیل بزنید عکس راارسال کنیدلطفاً:: pirastehfar2@yahoo.com
قربعلی که ابتدا از حضور محمد سوادکوهی آگاه میشود برای تسویه حساب به سمت او می رود و درگیری با بگو مگو و فحاشی آغاز میشود.کافه به سمت آشوب می رود؛جشن در آستانه بر هم خوردن قرار میگیرد.
یوسف سجودی به صحنه درگیری می آید تا وساطت کند.او نمیخواهد طعم شیرین پیروزی و لذت بردن از جشن قهرمانی را از دست بدهد.نمی خواهد شبش خراب شود.اما کسانیکه به اندازه سن او چاقو به دست گرفته اند هرگز به میانجیگری او تن نمی دهند.
با اینحال هیچکس ندید(یانگفت) که چه کسی قداره را بر سینه بوکسور جوان فرو کرد و خود محکوم حتی تا پای چوبه دار بهعنوان آخرین حرف قسم خورد که او قاتل نیست.
امروزه بسیاری از قدیمی های شهر رشت این گفته معروف را بخاطر دارند که قربعلی چماق در مقابل قاضی گفت : « من چاقو زدن را بلدم!یک مرغ به من بدهید،هزار ضربه چاقو به او می زنم بطوریکه نمیرد! »/منبع:گیل نگاه
***
روزنامه کیهان روز نهم فروردینماه ۱۳۵۰ خبر قتل قهرمان مشتزنی کشور را در صفحه اول خود منتشر کرد و به شرح ماجرا پرداخت. «یوسف سجودی»
در حالی عکسش به صفحه اول کیهان آمده بود که عکسهایش تازه داشت دست به دست میشد تا مردم با قهرمان وزن نهم کشور در رشته مشتزنی آشنا شوند. این جوان ۲۵ ساله در سال ۱۳۴۶ برای نخستینبار مورد توجه اهالی ورزش قرار گرفت .
در سال ۱۳۴۹ بود که برای نخستینبار مقام اول مشتزنی در استان گیلان را از آن خود کرد.
آن سال از دوم فروردینماه مسابقات مشتزنی قهرمانی کشور در شهر رشت برگزار شده بود و تا روز هشتم فروردینماه ادامه داشت که در همان روز قهرمانی «یوسف سجودی» قطعی شد.
این جوان گیلانی توانست در مسابقه نهایی بر حریف خود پاکمنش که قهرمان مشتزنی آسیا بود چیره شود.
در کل سجودی توانسته بود در میان ۹۷ مشتزن در وزن نهم بعد از ۹ پیروزی این مقام را از آن خود کند و در این مسابقات گیلان قهرمان کشور شد.روزنامه کیهان در همان روزهای نوروزی سال ۱۳۵۰ چندین گزارش صفحه اول خود را به این ماجرا، دستگیری ضارب قهرمان مشتزنی و تحقیق از او اختصاص داد. پرونده این قتل در ابتدای اردیبهشتماه به دادگاه عالی جزایی گیلان تقدیم شد.
بنا به گزارش روزنامه اعتماد، روزنامه کیهان در روایت آن جنایت نوشته است:
وقتی یوسف به همراه برادر و دوستانش به «کافه لاله صحرایی» رسیدند در نزدیکی میزی که فردی شرور به نام «غلام خویشاوندی» معروف به «قربانعلی چماق» نشسته بود، نشست.
برپایه اظهارات شهود، بعد از مدتی که از حضور قهرمان مشتزنی در کافه سپری شده بود غلام متوجه حضور فردی به نام «محمدسوادکوهی» در کافه میشود که در زندان با او اختلافاتی پیدا کرده بود.
جشنی که عزاشد
محمدسوادکوهی نیز به تازگی از زندان آزاد شده بود و دوستانش در همان کافه به افتخار آزادیاش برایش مراسمی گرفته بودند. نتیجه جر و بحث غلام و محمد، منجر به نزاعی بین آنها شد.
یوسف که نمیخواست این نزاع ادامه پیدا کند برای میانجیگری به سراغ آن دو رفت و همین که یکی را گرفت تا مانع از ادامه دعوا شود «غلام »با چاقویی که داشت ضربهیی به قفسه سینه او زد. درست در ناحیه چپ. یوسف همانزمان به زمین افتاد.
یکی از حاضران یک صندلی از کافه را برداشته به سر غلام میکوبد و همین باعث میشود که او نیز نقش بر زمین شود. مردم حاضر خشمگین هجوم آورده و غلام را دستگیر میکنند و به محض ورود نیروهای ژاندارمری او را تحویل آنها میدهند.
«دیوشلی» بازپرش شعبه سوم دادسرای جنایی رشت رسیدگی و تحقیق درباره این ماجرا را شروع میکند و برای غلام به اتهام قتل و ضرب و جرح دو تن دیگر حکم بازداشت بدون ملاقات صادر میکند. همان زمان مردم یوسف را به بیمارستان پورسینای رشت بردند و دکتر منوچهراسماعیلی بالای سر این جوان حاضر شده و گفته بود که این جوان دیر رسیده و علت مرگش پارگی شاهرگ و خونریزی شدید است. روز بعد از این حادثه اجازه دفن داده شد و با حضور مسوولان و بسیاری از مشتزنانی که هنوز در رشت حاضر بودند مراسم تشییع جنازه یوسف سجودی برگزار شد/منبع:سایت نامه
***مدیریت سایت پیراسته فر:مرگ کبلاکیجااززبان فرمانده- وقت -سپاه رشت:
چه کسی کبلاکیجارا کشت؟
سردارمحمدحسین(نادر)امیرگُل:کسی که کبلا کیجا را تیرباران کرد، یکی از شرورترین لاتهای منطقهٔ پل عراق بود که در قماربازی و شرارت شهره بود. لحظهٔ اعدام، از نوک پا تا فرق سر کبلا کیجا را تیرباران کرد.
نگارنده(پیراسته فر):برای تهیه گزارش از«مسجدکردمحله»سه راه فلسطین رفته بودم ازتاریخچه مسجدسؤال کردم گفتند این مسجدرا «کبلاکیجا»ساخته است.
مهردادکاظمی(متولد۱۳۴۰پُل عراق)یکی ازداش های قدیمی که فرازوفرودهایی داشته می گوید:کبلاکیجا۱۰سال ازمن بزرگتربوده،وی بعلت روابط تنگاتنگی که بادستگاه (عوامل شاه)داشته توانست عرض اندام بکند،وقتی چهارآبان(تولدمحمدرضاشاه) می شد«اسماعیل خداترس» چندتا تریلی ومینی بوس می آوردشهر ومردم راسوارمی کرد وهمه رایادمی دادبگویند«جاویدشاه» ویا هروقت میخواست شاه وفرح به گیلان بیایند همین کبلا کیجا«طاق نصرت»برپامی کرد...شاهپورغلامرضاکه به رشت می آمد،میهمان کبلاکیجابودودیگردرباریاهمینطور.هنرمندان،خوانندگان مثل علی آزاد،لیلافروهر،نوش آفرین،میری-دلقک-ایرج قادری،اقامتگاهشان درمنزل ویا ویلای کبلاکیجابود.
«مهرداد»یک خاطره از حضورشاه دررشت می گوید:
شاه وقتی واردرشت می شود،مسیرش معلوم بود،راهها زیادنبودند که آدم نتواندبفهمدازکجامی روند،خلاصه..یک آقایی بودبنام (پ.و)که درهمین اطراف فلکه گاز زندگی می کردند،حدود۱۷تابچه داشته،درآن روز پسرانش را برهنه می کند،ودرمسیردیدشاه اینهامی دوند،صحنه عجیبی(حدود۱۰جوان لُخت،می دوند! شاه پیاده می شود،اینهاراصدامی زند،پدرشان رامی خواهد،می گویدچرااینها لباس ندارند؟ پدرمی گوید:مانه خانه داریم ونه زمین ونه پول..شاه می گوید:همین زمین (دروازه لاکان)مال تو واینها(پسرانت)سربازان من هستند وخلاصه این آقا بااین ترفندبه آلاف والوفی می رسد ومی شودمالک قسمتی از دروازه لاکان!
مهردادکه درآخرین قمارش میلیاردی باخته،اخیراًباجمع آوری ضایعات پلاستکی وکارتون روزگارمیگذراند،قیلاً برای خودش «یلی»بود.دستانش وبدنش،گردنش،اسامی دوستان مقتول ودوستان زنده بامرامش خالکوبی شده است.
ازمهرداددرباره داش هاولاتهای رشت می پرسم؟
ایشان می گوید،آنوقت هرکس میخواست مطرح(سلبریتی) شودبایدیک مردم آزاری می کرد،حال کسانی رامی گرفت،یک «زهرچشمی »تادیگران ازتوحساب می بردند!
وی مثال می زند:همین«محمودعلی اکبری» که باقیچی کراوات آدمهای متمول رامی بریدتا تا«رُعب»ایجادکندوبتواند«حق وحساب»بگیرد.
مهرداد،اسامی اشراردیگری راهم می برد:«حسن سهیلی»که درمحله چمارسرا«قمارخانه»داشت،البته بظاهر«گاراژ»بود،گاراژداربود.
«ابراهیم انزا»صاحب مسافرخانه«اشرفیه»میدان صیقلان،ساختمان کلانتری ،محل این مسافرخانه بود،که درواقع یک قمارخانه بود.
«اصغرثابت شجاع»یک جوان بود ولی باچاقوزدن به شهرت رسید!
«امُلاخانی»که درحمله ،هجوم،ازچماق میخ دار،بهره می برده.
«حسن دارسینگ»که فومنی بود،باآنهمه هیکل وقلدربدست یک نوجوان -باچاقو-کُشته شد.
«آقامهرداد»ازشهرت عظیم رشتی می گوید:عظیم رشتی(محمدتقی شریفیان)درتهران بازارتره بار-میدان شوش -حُجره داشت،«طیب»هم درهمان بازارحجره داربود،اماطیب معروف بود وکلی نوچه داشت وعظیم گمنام بود،
درمحله سیداسماعیل یک گروه-برادرانی بودند که آنهارا(چون ۷نفر-برادر-بودند وهمه اشرار)هفت کچلان می گفتند،طیب با آن همه نوچه هایش ازدست اینهاکلافه شده بود،تایک روزی «هفت کچلان» وعظیم رشتی باهم سرموضوعی باهم اختلاف پیدامی کنند،باهم کل کل می کنند،هفت کچلان به عظیم رشتی می گویند«کله ماهیخورً توازرشت آمدی برایمانآدم شدی!؟که دریک درگیری سختی بینشان اتفاق می افتد،چنان بامهارت وترفندباآنهادرگیرمی شود که یکی ازبرادران کشته می شود و6نفردیگرهم مجروح می شوند(نقص عضومی شوند)،این خبر درشهرمی پیچد،وقتی خبربه «طیب»می رسد،می گوید»این عظیم رشتی کیه! اینو پیشم بیاورید»,عظیم به نزد طیب می آیدوکلی موردتقدیرقرارمی گیرد وازآن تاریخ تحت حمایت مالی طیب هم قرارمی گیرد.
بترتیب ازراست:پرویز،کل رضا،کبلاکیجا و؟
«مهرداد»می گوید:یک زنی بوددر«لب آب»مشروب فروشی داشت،بنام«زهرامهاجر»،کبلاکیجااین رابه زنی گرفت وبعدهم با«گُلنوش»ازدواج کرد.
عروسی گوگوش-محمودقربانی(صاحب کاباره میامی)
مهردادقصه ما،خاطره ای از«گوگوش وکبلاکیجا»تعریف می کند:گوگوش(فائقه آتشین)متولد۱۳۲۹،درسال ۱۳۴۶درهمان کاباره که خوانندگی میکرد
با صاحب کاباره میامی (محمودقربانی)ازدواج کرد،چندسال بعدازازدواج این خواننده ورشکست شد،شدیداًبامشکل مالی مواجهه شد،«کبلاکیجا»براش پیغام فرستاد«طلاق بگیربیازن من بشو،من همه قرضهای تورومتفبل می شوم»که بامخالفت محمودمواجهه شد.
«گوگوش »بعدبا«بهروزوثوق ازدواج کرد۱۳۵۴،بعدازیکسال ،طلاق، با«داریوش»خواننده ازدواج کرد وبعدبا همایون مصداقی وبعدبا«مسعودکیمایی» وبعدبا..رفت «لُس آنجلس» که حالاباهشتمین شوهرش زندگی می کند!
گلنوش خالقی، موسیقیدان ایرانی و فرزند روح الله خالقی،یک ترانه گیلکی «دختر پیرن گلی»با علی زیباکناری (مشترک)خوانده اند.
در سال ۱۳۴۱ راهی اتریش شد و در رشته رهبری کُر (آواز گروهی) در آکادمی موتسارتئوم سالزبورگ مشغول تحصیل شد. پس از سه سال به آمریکا رفت و همین رشته را در کالج اوبرلین در اوهایو پی گرفت و در نهایت در سال ۱۳۵۳ فوق لیسانس رهبری کُر را از دانشگاه ویسکانسین دریافت کرد. در همین دوران با استفان اکرت، نوازنده هارپسیکورد آشنا شد و با او ازدواج کرد. هر دو به دعوت دولت ایران به تهران آمدند و تقریبا در همه پروژههای هنری خالقی، اکرت نیز همکاری نزدیک داشت.
گلنوش خالقی،چندماه پس از انقلاب، همراه با خانواده به آمریکا کوچ کرد. در حومه واشنگتن اقامت گزید و تدریس پیانو را آغاز کرد. در۲۶ بهمن ۱۳۹۹ در سن هشتاد سالگی در واشنگتن درگذشت. از او دو پسر به نام های رامین (دیوید) و جولین به یادگار مانده است.
لب آب(زردجوب)
مهردادازاولین باری که قدرتنمایی «کبلاکیجا»سرزبانهاافتادمی گوید:بانوچه هایش رفته بود،لاهیجان،می رونددریک کفاشی،سرموضوعی بینشان اختلاف می افتد،کبلاکیجابا«قالب کفش دوزی»می افتدبه جان کفاش ودوستانش،حدود۷،۸نفررامی زند،یکی هم کشه می شود،که ازآنجابود،همه از«کبلاکیجا»حساب می برند،تاحدی ایجاد«رُعب شده بود که
مادران میخواستندبچه هایشان رابترسانند،میگفتند«فلان کاررانکن،کبلاکیجامیادا!»یعنی چیزی شبیه «لؤلؤخورخوره»
وامامهرداد می گوید»کبلاکیجا پولداربود،پولهارا ازگردن کلفتها-ثرمایه دارن می کند وبرای فقرخرج می کردریالوی درادامه می گوید:کبلاکیجا برای مردم خانه می ساخت،مسجدمی ساخت،۷تامینی بوس خریدگذاشت تو خط(رشت-خمام)که مردم درترددمشکل نداشته باشند.
ازدیگرکارهای خیر کبلاکیجارا اینگونهمی گوید:هفته ای یک روز «سلاخی »می کرد،۲روز قبلش درگردن حیوانی که می خواست ذبح کند،یک پلاکاردی آویزان می کرد، دراطراف لب آب بنمایش می گذاشت که درفلان روز کُشتارداریم.
این حرفها(دفاع ازکبلاکیجا)مرابیاد«رابین هود»انداخت:
«رابین هود» و نوچه هایش، در جنگل «شِروود» واقع در ناتینگهام (۹۰کیلومتری منچستر)مخفی می شدند و با غارت اموال اغنیا، ،به فقراوضعفاکمک می کردند!(به تعبیری ازثروتمندان می دزدیدو-قستی ازاموال تصاحب شده را-به فقرامی دادند وازاین راه برای خودشان نام وآوازه ای کسب می کردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فیروزابولؤلؤ،غلام ایرانی بوده که درجنگ نهاوند،یکی ازاسیران بو،به مدینه آورده شدند،«عمربن خطاب»وقتی متوجه شد که فیروز،صاحب حرفه-کارآفرین-است،اورابه غلامی گرفت،تخصصش ساخت کارخانه آسیاب بود،که درکار ،یک روزی عمربرای بازدیدمی آید،فیروز لبه به گله می گشایدازبی عدالتی وبعدش هم «عُمر»رامی کشد،وقتی خبردرشهرپخش می شود،همه انگشت به دهان می شوند که این چه یلی بوده که جرئت کرده«خلیفه مسلمین»رابکُشد،این خبردراطراف واکناف ،پخش شد،که ازآن تاریخ باب شد که اگرمیخواستندکسی رابترسانند،می گفتند«لولو میادا، ویامادران برای ساکت کردن بچه هایشان می گفتند«لولوتورومیخوره یا».
البته یکی از نوجوانانی که آرزوداشت روزی «داش مشتی» شهرباشد وکبلاکیجای ثانی ! که خداوند توفیق داد که نشد!
اواکنون ازنمازگزاران یکی ازمساجدرشت است وحتی درنمازهای جماعت صبح هم شرکت می کند وازاینکه مدتی باآنهابوده شرمنده است وخجالت زده ..وبخاطرهمین شرمندگی هنوز رضایت به مصاحبه -با نگارنده- نداده.
هفت کچلان چه کسانی بودند؟
غلام کچلا، ممد کچلا، صفر کچلا، احمد کچلا، باقر کچلا، محمود کچلا و امیر کچلا.
پدر ۷کچلان «عباس حاج عباسی» بودکهدرمحله«فردوس»خیابان مولوی،صاحب یک آسیاب (آسیاب مهدی داد اله) بود «آسیابان» بودبعداًترقی کردویک نانوایی (خبازی) راه انداخت و شاطر نانوا شد،همسر وی(مادرهفت کچلان)،مکتب خانه داشت و به تدریس قرآن برای زنان و دختران مشغول بود.
۱-پسر بزرگتر عباس حاج عباسی«مهدی» بود که وی نانوا بود و کار پدرش را ادامه دادوبانام پدر(عباس)زندگی کرد
۲-برادر دوم حاج محمد حاج عباسی معمار بود و با عنوان حاج ممد معمار شهرت داشت.
۳-برادر سوم حاج غلامعلی حاج عباسی معروف به حاجی غلام بود که او هم شغل معماری داشت و حاج غلام معمار خوانده میشد.
چهارمین برادر حاج صفر حاج عباسی بود که هیئت معروف ابوالفضل در جنوب تهران که به هیئت حاج صفر معروف است و از دیرباز تا دوران حاضر مراسم مفصلی برگزار میکرد که شام و خرجی و پذیرایی سه شنبه شبهای آن بسیار مشهور بود.
۵-برادر پنجم«حاج شعبان »حاج عباسی
۶-ششمین برادر«حاج احمد» که نانوایی داشت و به احمد شاطر معروف بود وشرورترین«بزن بهادرترین »آنها هم محسوب میشد.
۷-برادرششم« محمود حاج عباسی »بود.
۸-هشتمین فرزندحاج عباس،« امیر حاج عباسی» بود که در دعواها و بزن و بکوبهای هفت کچلون نقش فعال داشتند.
چرابه اینها« هفتکچلون»می گفتند؟
اینها ۸ برادربودند وموهایی پُرپشتی هم داشتند واماچرا به «۷کچلون »معروف هستند؟
نه هفت نفر بودند و نه کچل!
«عباس حاج عباسی» ۸فرزندداشت وهمه هم دارای موبودند وامابرای اینکه بچشم بیایندُستاره«سلبریتی»(Celebrity)شوند،موهای سرشان راتیغ می زند(ازته می تراشیدند)
برادر بزرگتر آنها(عباس حاج عباسی) کمی رحم ومروت سرش می شد(ژن مادردرخونش بود) نه سرش راکچل می کرد ونه در اقدامات شرورانه وماجراجوییهای آنها چندان دخالتی داشت.
نکته:چرانام پدر وپسربزرگتر یکی(همنام)است؟
پسر بزرگتر عباس حاج عباسی «مهدی حاج عباس »بودواما برای احیاء نام پدرش (حاج عبّاس) ،نام پدررا برای خودبرگزیده بود.
این برادران یک رستوران راه انداختند که -چلوکبابی حاج عباسی که به «چلوکبابی هفت کچلون»معروف بود، و هنوز هم شعبههایی از آن دایر است متعلق به محمود حاج عباسی است.
به طور کلی این هشت برادر برخی شغل پدر خود را ادامه دادند و شاطر و نانوا شدند و برخی به چلوکبابی باز کردند و به رستوران داری روی آوردند. دو سه برادر آنها هم از معمارهای معروف جنوب شهر تهران بودند در کتاب گذر لوطیها به قهوه خانه داری و قصابی و قصابخانه داری نیز بعنوان دیگر مشاغل و فعالیتهای برادران هفت کچلون در دوره هایی از زندگی آنان اشاره شدهاست
هفت کچلون برای خودشان قمارخانه داشتند و صد نفر از همین قمارخانه نان میخوردند.
محیط اجتماعی خاص رایج در جنوب شهر تهران و جولان دادن تیغ کشها و داش ها و جاهلها و بزن بهادرها در آن محیط، خودبخود این هفت برادر را نیز به همین مسیر سوق داد و رفته رفته همهٔ این برادران جاهل و بزن بهادر از آب درآمدند. گرچه تمامی این برادران در بزرگسالی موهای پرپشت داشتند و کچل نبودند اما ظاهراً از آنجا که در جوانی و نوجوانی با موهای تراشیده و کلههای تیغ زده در انظار ظاهر شده و به اتفاق یکدیگر در دعواها و چاقوکشیها شرکت میکردند، اسم در کردند و به هفت کچلون مشهور شدند.
نکته:«باقر کچل» از لمپنهای جنوب شهر بود و این اواخر مال و مکنت خوبی به هم زده بود، اما ربطی به برادران حاج عباسی و هفت کچلون ندارد.
روابط با حسین رمضان یخی
دار و دسته هفت کچلون نخست بخاطر پیوندهای شغلی و خانوادگی (از جمله شراکت حسین در یکی از نانواییهای هفت کچلون)، جزو دوستان و اطرافیان حسین رمضون یخی محسوب میشدند و به «نوچه های» او بودند، و در اقدامات و جار و جنجالهایی که حسین رمضون یخی به راه میانداخت، به نفع او به میدان میآمدند و مبارزه و بزن بزن و در پارهای موارد چاقوکشی به راه میانداختند. از جمله در دعوا و چاقوکشی معروفی که میان طیب خان و حسین رمضون یخی درگرفت، هفت کچلون جزو نوچههای حسین رمضان یخی بودند. بعد از دعوای معروف بین طیب حاج رضایی و حسین اسماعیلی پور معروف به حسین رمضون یخی و بعد از این که با پادرمیانی سپهبد تیمور بختیار و ریش سفیدی ارباب زین العابدین این دو گنده لات به اصطلاح با یکدیگر آشتی کردند، هفت کچلون هم عملاً به جمع اطرافیان طیب پیوستند. به همین خاطر از هفت کچلون گاهی با عنوان دشمنان و رقبای طیب و گاهی دیگر بعنوان دوستان و هوادران و دنباله طیب یاد شدهاست.