مرحوم کافی« شراب فروشی» راخرید
زندگیتامه حجت الاسلام احمدکافی«بانی مهدیه»
ماجرای «کاباره» رفتن مرحوم کافی(کاباره عظیمه کرج)...درادامه.
مرحوم کافی:یک روز از خانه بیرون آمدم دیدم تعدادی جوان جلوی آن دکان نزدیک مهدیه بود،ایستادهاند. صاحب آن عرقفروشی یک پیرمرد ارمنی به اسمش «آرشاک» بود. یک بچه مذهبی را فرستادم گفتم: برو ببین اینها چه کار میکنند. آمد گفت: این آقا میفرستد دنبال جوانان مردم؛ وقتی میآیند به آنان آب جو میدهد. یک ساندویچ هم همینطوری(اشانتیون)به آنها تعارف میکند. کباب برایشان درست میکند. میخواهد اینها را مبتلا به شرابخوری کند تا بعد بتواند از آنان کار بکشد.
ماجرای خرید یک باب مغازه «مشروب فروشی» توسط حجت الاسلام کافی:
شیخ احمد کافی (نفر دوم از سمت راست) - حاج محمد کافی، پدر شیخ (نفر اول از سمت چپ)
«طیبه کافی» خواهر کوچکتر شیخ احمد کافی ،ماجرارااینگونه روایت می کند:
برادرم تعریف می کرد:یک روز از خانه بیرون آمدم دیدم تعدادی جوان جلوی آن دکان نزدیک مهدیه بود،ایستادهاند. صاحب آن عرقفروشی یک پیرمرد ارمنی به اسمش «آرشاک» بود. یک بچه مذهبی را فرستادم گفتم: برو ببین اینها چه کار میکنند. آمد گفت: این آقا میفرستد دنبال جوانان مردم؛ وقتی میآیند به آنان آب جو میدهد. یک ساندویچ هم همینطوری به آنها تعارف میکند. کباب برایشان درست میکند. میخواهد اینها را مبتلا به شرابخوری کند تا بعد بتواند از آنان کار بکشد.
همسرشهید«محمدرحیم ضیغمی» بنقل ازبرادرمرحومش نقل می کند:یک روز آن پیرمرد ارمنی«آرشاک» را خواستم. آمد خانه ما.
۳پیشنهادمرحوم کافی به صاحب مشروب فروشی
برادرم برایم تعریف میکرد: به«آرشاک» گفتم مرا میشناسی؟
گفت: بله حاج آقا؛ شما ۳، ۴ سال اینجا تشریف دارید.
گفتم:من ۳پیشنهاد برایت دارم؛
۱-ده هزار تومان از پول آخوندیام را که از کسی هم نمیگیرم، قربه الیالله به تو میدهم. در عوض، تغییر شغل بده. یعنی خودت باش. دکانت هم باشد فقط شغلت را عوض کن.
۲- دکانت را به من بفروش.
۳- درصورت عدم توافق، ناچاریم «در»دُکانت را ببندیم.
صاحب میخانه باتغییر گفت: تغییر شغل که نمیدهم. دکان را هم نمیفروشم. -وباتکبروتمسخر گفت-حالا چطور میخواهی ببندی!؟
حاجیه خانم «طیبه ضیافتی کافی»می گوید،برادرم گفت بهش گفتم:تو با کسیداری حرف میزنی که یخُرده قانون هم سرش می شود.
«آرشاک»گفت: چطور!؟
گفتم: چند سال است که قانونی تصویب شده که پیالهفروشی ممنوع است؛ یعنی بطری بفروشی مشکلی ندارد ولی اگر مشروب در پیاله بریزی و بفروشی ممنوع است.
مرحوم برادرم گفت بهش گفتم: من آخوندی هستم که در کارهای دینی عجیبم. به قیافهام نگاه نکن که شُل و وِل هستم. در کارهای نهی ازمنکر قُرص هستم.
در ادامه برادرم با افسوس گفت: مرد ارمنی یک کلمه گفت که مرا آتش زد. گفت: من ۲۸سال در این محله هستم. مسلمانان به من نان میدهند.
حاجیه خانم کافی بنقل ازبرادر(مرحوم کافی )می گوید:صاحب مغازه مشروب فروشی نگفت از من عرق میخرند بلکه گفت مسلمانان نانم میدهند!.
مرحوم کافی گفت: از نظر دین ما خرید و فروش و خوردن عرق و درست کردن آن حرام است. کار در کارخانه عرقفروشی و جنس فروختن به آن همه حرام است.»
(نفروسط)مرحوم کافی سرانجام، مغازه مشروب فروشی را بملغ۵۰هزار تومان از مرد ارمنی خرید .
وبعد آن مغازه را تبدیل به کتابفروشی کرد و در قفسههای آن مغازه به جای شیشههای عرق و شراب کتابهای دینی چید.
ماجرای کافی «کاباره» عظیمیه کرج
مرحوم کافی-دریکی ازسخنرانیهایش- می گوید:پارسال خدا یک توفیق به من داد. من خیلی شرمنده خدا هستم، خیلی زیاد. من یک وقتی فکرش را کردم، دیدم خدا بیش از سهم من،بمن نعمت وتوفیق داده. اینقدر سهم ما نمیشد.
من پارسال ۱۰ روز در کرج منبر میرفتم.
یک روز در کرج میرفتیم جلوی یک جایی، دیدیم خیلی مردم میروند آنجا. گفتیم اینجا کجاست؟ گفتند حاج آقا اینجا «کاباره »است.
من هم یک جوری هستم در برنامه تبلیغیام که اینقدر یاس و ناامیدی در قاموس لغتم نیست. من گفتم صاحب کاباره کیست؟
گفتند یک جوانی است، سی چهل سالش هم بیشتر نیست.
۷۰۰۰ متر زمین بود، یک استخر بزرگ داشت، قایق توی آن میگذاشتند و زنها، پسرها، دخترها، مردها همه مختلط بودند. غوغایی و یک رسوایی عجیبی بود. عرق، شراب، ویسکی، کنیاک و اینها میخوردند.
گفتم: میشود ما این صاحبش را ببینیم؟
گفتند: نه حاج آقا، یک طوری هست.
من هم سرم درد میکند برای این کارها. هر چه فکر کردم که چطور با این صاحب کاباره تماس بگیریم، دیدم یک بچه هیئتی را سراغش بفرستیم با این رفیق نیست.
«یکی از این داشهای کرج را من دیدم» گفت: حاج آقا سلام علیکم، امری داشتید؟
گفتم: شما با این صاحب کاباره رفیق هستی؟
گفت: آره.باهاش رفیقم
گفتم: ما یک کار داشتیم، فقط میخواهم این (صاحب کاباره) را دو ساعت به من برسانی.
قرارمان فردا درخانه همین«داش»کرج شد.
سرقرارآمدیم -صاحب کاباره هم آمد- نشستیم. یک خرده انداختم در وادی شوخی و تفریح و دو تا قصه و یک خرده حالش آوردم تا یک ُانسی با من پیدا بکند.
بعد گفتم فلانی روزی چقدر اینجا (کاباره) درآمد داری؟ گفت: خدا میرساند،روزی هفت هشت (هزار) تومان در میآید
گفتم: کاباره و عرق و شراب، خدا میرساند؟!
گفتم: هفت هشت هزار تومان فروشه؟ گفت: نه؛ روزی هفت هشت هزار تومان درآمد هست. گفتم: هفت هشت هزار تومان چیزی نیست، هفت هشت میلیارد تومان در روز برای تو چیزی نیست.
گفت: چطور؟
گفتم: با این چوبی که خدا بناست در قیامت به تو بزند این پولها چیزی نیست.
گفت: چه چوبی؟
گفتم: آقای عزیز، قرآن میگوید حرامه، امام میگوید حرامه، دین میگوید حرامه، اطباء دنیا دارند داد میزنند میگویند استعمال مشروبات الکلی، خونریزی مغز میآورد، دیوانگی درست میکند، زخم معده درست میکند. تو چرا همچین کردی؟
کافی درادامه می گوید:به جان شما مردم، هر چه از قرآن و روایات و نصایح بلد بودم گفتم، دو سه ساعت راجع به شراب و عرق به این (صاحب کاباره) گفتیم، دیدیم نه آقا، این «گوشت ناپزه» به این زودیها پخته نمیشود. حوصله میخواهد.
کافی می گوید:به صاحب این مجلس امام صادق علیه السلام قسم، از این توسلات، من چیزها گرفتهام. یکی این است. تا خسته شدم، دیدم هر کاری کردم در این صاحب کاباره اثری نکرد. یک دفعه همینطور که با این حرف میزدم، زبانم با او (صاحب کاباره) حرف میزد این دلم را فرستادم درب خانه خدا.
گفتم خدایا! میدانم میخواهی به من بفهمانی، بگویی حاج کافی حرفهایت را بزن، ببین اگر من اثر در آن نگذارم هیچ عرضهای نداری...
مرحوم کافی می گوید:گفتم خدایا! اثری بگذار این صاحب کاباره منقلب بشود.
به حقّ حق قسم، تا این توجه قلبی را به ذات مقدس حق پیدا کردم التماسش (التماس خدا) کردم کمکم کن، دو کلمه به صاحب کاباره گفتم، یک دفعه دیدم مثل بمب منفجر شد، این سرش را دارد به دیوار میزند، داد میزند.
گفتم: آقاجلال!چی شده؟
گفت: حاج آقا چکار بکنم؟
گفتم داداش، درب کاباره را ببند.
گفت: یک گرفتاری دارم، هفتاد هزار تومان قرض (بدهی) دارم، دست یکی از رباخورهای کرج هست.
گفتم: تو که گفتی روزی هفت هشت هزار تومان درآمد داریم.
گفت: تا یک چیزی جمع میشود -همه را-سر میز قمار مینشینم و میبازم. همیشه بدهکارم.
گفتم: حالا میگویی چکار کنیم؟
گفت: اگر شما میتوانی هفتاد هزار تومان یک جایی برای من قرض بکن، مجانی نمیخواهم، خانه هم دارم رهن میدهم.
گفتم: دو ساله من هفتاد هزار تومان پول قرض میکنم به تو میدهم.
گفت چهار ساله باشد.
قبول کردم، گفتیم بسمالله.
کافی می گوید:به امام حسین علیه السلام قسم، یک ریالش را جایی سراغ نداشتم(برنامه ریزی نکرده بودم) اما با خودم گفتم خدایا !ما روی میخ تو میپریم تا روی عرش. یقین دارم اگر برای تو (خدا) هست درست میکنی. اگر هم که توی بازی هستم بگذار در تهیه پول بمانم. این دیگر مربوط به نیت است ...
برای اینکه این (صاحب کاباره) سرد نشود شب در شهر کرج یک منبری داشتم این را با خودم برداشتم بردم آنجا.
مشکل«مالی»رادرمنبرمطرح کردم وکمک خواستم.
رفتیم آنجا و بالای منبر مطرح کردم و یک خرده تشویقش کردم که باز، صبح پشیمان نشود. به مردم گفتم که قرار شده این (صاحب کاباره) همچین جوانمردی بکند و کاباره را ببندد و ما هم قرار هست یک خدمت مختصری به او بکنیم.
پول در«منبر»جورشد
وقتی از بالای منبر آمدیم پایین، یک بنده خدایی مال کرج هست شهرسازی داره آنجا، ما را کشید کنار، گفت حاج آقا نمیخواهد تهران از کسی پول قرض کنی من یک چک مینویسم هفتاد هزار تومان به تو میدهم.
اگر کسی برای خدا قدم بردارد خدا به حال خود نمیگذاردش.
گفتم: جلال جان! (صاحب کاباره) کی درب کاباره را میبندی؟ گفت هروقت پول جورشد.
گفتم: اگر همین الان چکش را به تو بدهم؟ گفت: همین الان میرم میبندم.
سه چهار تا ماشین سواری برداشتیم رفتیم درب کاباره. رفتیم آنجا، ده پانزده تا شاگرد داشت. یک وقت اینها با تعجب دیدند که حاج کافی آمده کاباره!.
جلال جلو. وماپشت سرش ..جلال یک وقت جلوی شاگردهایش داد زد. جگرم را حال آورد.
جلال گفت: به فرمان ولی عصر(عج)، کاباره تعطیل است.
شاگردها(کارکنان کاباره)خیال کردن که جلال زیادمشروب خورده «مست کرده »دارد یک چیزی همینطوری میگوید.
یک دفعه اینها دیدن که آقا جلال، واقعاً آقا جلال شده،تعطیلی کاباره اعلام شد.
جمعه ناهارتهیه کن برای ۴،پنج هزار نفر،من برات مشتری میارم.
من گفتم که جلال جان، چهار پنج هزار نفر ناهار تهیه ببین برای روز جمعه. من در مهدیه اعلام میکنم و همه رفیقها با ماشین میآییم همینجا-درباغ، داخل صف میایستیم هر نفر(پرس) ده تومان به تو میدهیم ناهار میخوریم که خیال نکنی چهار تا عرقخور که رفت مذهبیها مُردهاند.
فقط انسان خوب درست نکنید، این خوب را هم نگه بدارید. فقط توبهکن درست نکنید این توبهکن را جمع و جورش بکنید.
یک ناهاری درست کرد و از مهدیه رفقا را برداشتیم رفتیم. در باغ ۷۰۰۰ متری که بلندگو میگذاشتند و جمعهها بزن بکوب و رقص بود، ما هم همان بلندگوها را گذاشتیم و اول اذان ظهر اذان گفتیم و یک نماز جماعت سه چهار هزار نفری خواندیم بعد هم ناهار را، خود من هم ده تومان دادم که کسی توقع نکند. همه ناهارها را خوردند، با میل هم پولهایشان را دادند.
همان استخر«لُختی های مختلط »راکردیم استخرشنای بچه مذهبی های مهدیه.
بعد هم به جلال گفته بودم که دویست سیصد تا لنگ تهیه کند.همه هفته جمعهها یک مشت اراذل و اوباش در این استخرها میرفتند این هفته بچه مذهبیها میخواهند شنا کنند جگرهایشان حال بیاد. شنا کردند و دو نفر از وعاظ تهران هم دعوت کرده بودم منبر رفتند.
«حاج محمد علامه مداح »هم گفتیم آمد یک قصیدهای خواند و غوغایی شد. عُلما خبردار شدند یک مشت آمدند، منبریها آمدند ...
صاحب کاباره هوای حج(مکه)کرد
«آقاجلال» ماه رمضان امسال(سال بعد) آمد خانه ما. گفت حاج آقا، گفتم بله، گفت من امسال کارهایم را کردهام میخواهم بروم مکه...»/تیر ۱۳۹۷ ایسنا.بااندکی اصلاحات.
خیابان ولیعصر (عج) بالاتر از خیابان مولوی، سالیان سال است محل ندبههای منتظران ظهور امام زمان (عج) در مهدیه تهران شده است که در سال ۱۳۴۷ به همت مرحوم کافی و علاقهمندان حضرت ولیعصر (عج) ملکی ابتدا به مساحت ۱۰۰۰ متر مربع برای آن خریداری شد و شهید محراب آیتالله مدنی نیز کلنگ آن را بر زمین زد.
مهدیه تهران در ابتدای امر به صورت سقف سولهای بنا شد و به مکانی برای برگزاری و مراسم قرائت دعای ندبه، دعای کمیل، عزاداری ماه محرم و ... تبدیل شد و این برنامه تا زمان حیات مرحوم کافی ادامه داشت.
حسن کافی(برادرمرحوم کافی)، مدیرعامل مهدیه تهران
کافی ۱۰ سال فعالیت داشت و این همه تاثیرگذاری داشته است.
مرحوم کافی اولین فردی بود که در سخنرانیاش قبل از انقلاب اسلامی، امام خمینی را با لقب« امام »مورد خطاب قرار داد. او در یکی از سخنرانیهایش در مهدیه تهران اینگونه فریاد زد: «حضرت امام خمینی در کنار قبر جدت، از حضرت بخواه که مولای ما کی میآید» بعد از این سخنرانی، مرحوم کافی بازداشت شد. در زمان تشییع جنازه ایشان نیز شعارهای مرگ بر شاه سر داده شد و عدهای به شهادت رسیدند.
بعد از رحلت کافی، مهدیه تهران چندماهی تعطیل شد.
و امادر بهمن ۱۳۵۷ مجدداً بازگشای شد.
در روزهای انقلاب سخنرانیهای مهدیه با حضور شخصیتهای سیاسی برگزار شد. در سال ۱۳۵۸گروههایی در مهدیه حاضر شدند و ادعای شراکت داشتند که حسن کافی در رمضان آن سال، خدمت امام خمینی میرسد و از ایشان درخواست میکند تا فردی را به عنوان نماینده خود برای مهدیه منصوب کنند. امام آیتالله محمد یزدی را برای این امر منصوب میکنند که این انتصاب منجر به خروج گروههای مختلف از مهدیه و مجدداً اجرای برنامههای این مکان طبق روال گذشته میشود./۱۶ شهریور ۱۳۹۸تسنیم.
رحلت سربازامام زمان(عج)درروزتولدامام زمان
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مرحوم حجت الاسلام احمد کافی چند ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پس از توقف در شیروان و اقامه نماز صبح جمعه ١٥ شعبان ١٣٩٨ (۳۰ تیرماه ۱۳۵۷) برابر با نیمه شعبان ۱۳۹۸ق، در ۳۰ کیلومتری مشهد در تصادف رانندگی کشته شد که برخی آن را مشکوک دانستهاند. جنازه وی به صحن حرم امام رضا(ع) آورده شده و پس از آنکه سید عبدالله شیرازی بر آن نماز گزارد، به تهران منتقل شد و پس از مراسم در مهدیه تهران مجددا جنازه به مشهد انتقال یافت و در خواجه ربیع دفن شد.
همسرشهید«محمدرحیم ضیغمی»می گوید:شیخ احمد وصیت کردهبود: اگر وسط هفته از دنیا رفتم، برای تدفینم تا روز جمعه صبر کنید تا مردم در مهدیه کنار پیکرم «دعای ندبه» بخوانند. بعد، در همان مهدیه دفنم کنید.
حاجیه خانم «طیبه ضیافتی کافی»می گوید:این موضوع را به ماموران امنیتی رژیم گفتیم. قبول کردند پیکر شیخ احمد را به تهران بفرستند. دو برادرم و همسرم هم همراه پیکر به تهران آمدند. این اتفاق ۳ بار تکرار شد اما آخرش هم اجازه ندادند پیکر را به مهدیه ببرند. میترسیدند مردم تجمع کنند و علیه حکومت تظاهرات شود. پیکر را به مشهد برگرداندند. در صحن حرم امام رضا (ع) اجازه دفن ندادند. میخواستند پیکر را با خودشان ببرند اما با التماسهای خانواده، منصرف شدند.
محل دفن«خواجه ربیع » هم پیشنهاد ساواک بود.
خواهرکوچک مرحوم کافی می گوید:از همان فرودگاه ساعت ۳ نیمهشب پیکر را به خواجه ربیع بردند و درحالیکه فقط به پدر و مادرم و حاج عمویم اجازه حضور دادند، پیکر را دفن کردند.
درِ مقبره را هم قفل کردند و کلیدش را با خودشان بردند!
حتی چند مأمور دائماً دم در خانهمان بودند و اجازه نمیدادند صدایمان دربیاید. اجازه برگزاری مراسم سوم و هفتم هم به ما داده نشد.
مقبره شیخ احمد تا ۷ ماه بعد یعنی تا پیروزی انقلاب در تصرف ماموران رژیم پهلوی بود و بعد از آن بود که توانستیم سر مزار برادرم برویم.
حاجیه خانم طیبه کافی می گوید:آقا مرتضی که در مبارزات انقلاب،ازروحانیون فعال بود و در دوران دفاع مقدس هم در سنندج فعالیت میکرد، سال ۱۳۷۱ وقتی در راه مشهد بود، در یک تصادف مشکوک از دنیا رفت. بعدها معلوم شد کومولهها عامل شهادت او بودند. شیخ احمد وقتی شهید شد، ۴۲سال داشت. آقا مرتضی هم موقع شهادت، ۴۱ ساله بود./پایان.
مصاحبه با فرزندمرحوم کافی:حجتالاسلام محسن کافی
اوائل در منزل استجاری که در تهران داشتند دعای ندبه و منبر وعظی دایر می کنند و با استقبال زیاد مردم روبرو می شود و کم کم جمعیت زیاد، موجب اذیت همسایگان می شوند.
لذا به فکر ایجاد پایگاهی برای این کار میافتند منزلی در تهران تهیه کرده بودند و برای حل مشکل تصمیم به فروش منزل می گیرند تا زمین مهدیه را خریداری کنند ، بازاریان تهران که متوجه مسئله می شوند مانع می شوند و با کمک ایشان زمین مهدیه خریداری میشود و کم کم توسعه یافت و در سال ۱۳۵۷ مساحت مهدیه به ۵۰۰۰ متر مربع رسید.
* مرحوم کافی در عرصه تبلیغ چگونه حضور داشت؟
محسن کافی:ایشان یک مبلغ کم نظیر بود، به لحاظ عشقی که به منبر و تبلیغ داشتند به یک منبر و دو منبر و.. اکتفا نمی کردند و تا آنجا که وقت اجازه می داد منبر می رفت، در ماه رمضان گاهی شش منبر داشتند و درباره کثرت منبر ایشان و هنر ایشان در منبر مطالب زیادی نقل شده است که مجال سخن نیست و همه این امور از برکات و عنایات است که اهل بیت(ع) در حق ایشان است .
* ماجرای عنایت امیر المومنین به مرحوم کافی چه بود ؟
محسن کافی:ماجراهای زیادی از ایشان نقل شده است در پنج سالی که در نجف بودند رسم بود، طلبه ها پنجشنبه ها پیاده به کربلا مشرف می شدند و گروهی از این طلاب به سرپرستی آیت الله مدنی راهی کربلای معلی می شدند و ایشان از مرحوم کافی می خواستند در بین راه زمزمه ای داشته باشند؛ مشهور است در اواخری که ایشان در نجف بودند نذر داشتند چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروند و توسلاتی به ساحت قدس امام زمان علیه السلام داشتند یکی از دوستان ایشان هم که این سیره را داشت می گوید: در چهارشنبه چهلم مرحوم کافی با حالت خاصی از مسجد بیرون می آید و از او سوال کردم : آیا حاجتی گرفتی ؟!
ایشان در جواب فرمودند : وقتی آمدی ایران می فهمی ! ایران که آمدم دیدم این آقای کافی آن کافی سابق نیست ! البته ایشان برای کسی نقل نکرده است که خدمت حضرت رسیده ام؛ اما بزرگان حدس زده اند که حضرت عنایتی به ایشان داشته اند.
* از کثرت منبر مرحوم کافی خاطره و مطلبی بیان کنید ؟
محسن کافی: ایشان(پدر) واقعا کثیر المنبر بودند و دراین مسیر خستگی ناپذیر بودند.
حجت الاسلام محسن کافی گفت:دو سال پیش «آیت الله ناصری اصفهانی»(حاج شیخ محمد باقر ناصری ،متوفی۴ شهریور ۱۴۰۱ ) خاطره ای برای من نقل کردند و گفتند که در نجف با مرحوم کافی دوست بودم و دیرتر از ایشان به ایران برگشتم وقتی برگشتم دیدم آقای کافی در اوج شهرت و منبر است و زمانی که وارد اصفهان شدم، آقای کافی هم در اصفهان بودند ، مردم دولت آباد به من گفتند؛ شما از دوستی خودتان استفاده کنید و از ایشان درخواست کنید منبری هم در این دیار داشته باشند ، من به اصفهان رفتم و از ایشان دعوت کردم و ایشان به من گفتند : آخرین منبر من ساعت دو و نیم شب تمام می شود تا دولت آباد چقدر راه است؟ گفتم : حدود چهل دقیقه .گفتند : من ساعت سه و نیم نیمه شب می آیم و منبر می روم ! آیت الله ناصری می فرمود : من با تعجب و بهت زده گفتم کسی آن موقع شب نمی آید و بالاخره بنا شد ایشان ساعت موعود به دولت آباد تشریف بیاورند و منبر بروند ، من شب جمعه دلشوره داشتم که نکند کسی نیاید و آبرو ریزی شود ساعت 11 شب به مسجد جامع رفتم و دیدم مسجد و خیابان جلوی مسجد جامع پر است و در نهایت مرحوم کافی ساعت سه و نیم منبر رفت و تا اذان صبح ادامه دادند و سه شب این منبر برگزار شد و بعد منبر از سه ربعی، استراحت می کردند و بعد می رفتند و خوابهای ایشان بیش از دو الی سه ربع نبود ؛کافی تب و عشق منبر داشت گویا می دانست فرصت او کوتاه است و وظیفه اش هم منبر است.
حجتالاسلام محسن کافی:من حدود ۱۵ ساله بودم که ایشان(پدر) از دنیا رفتند ؛ کثرت کار ایشان در خارج خانه دلیلی بود که کمتر پدر را ببینیم ، هفت الی هشت ماه سال در سفرهای خارج تهران بودند، لذا کمتر دیده می شدند و تهران که بودند ایشان را کم می دیدم ، خانه ایشان را می توان به یک زائر سرا تشبیه کرد ؛ هر که به تهران می آمد درب منزل کافی به روی او باز بود به یاد دارم ؛ خدمتکارانی در منزل بودند که همواره در حال خدمت به میهمانان بودند .
وصیت نامه مرحوم کافی؟
حجتالاسلام محسن کافی:متاسفانه از ایشان(پدر) وصیت مکتوبی نمانده است ، وصی ایشان شهید آیت الله مدنی تبریزی بودند قبل از انقلاب پدر منزلی در تهران برای ایشان اجاره کردند و مرحوم مدنی می فرمودند : مرحوم کافی دو سه ماه قبل از فوتشان وصیت نامه را از من می گیرد تا تغییراتی در آن اعمال کنند و پس بدهند و دیگر فرصتی نشد که برگرداند اما وصیت شفاهی داشتند که روی منبر گفته اند : که اگر من وسط هفته مردم جنازه مرا تا جمعه نگه دارید و کنار جنازه من دعای ندبه خوانده شود و شهادت ایشان هم روز جمعه و نیمه شعبان بود ، متاسفانه نگذاشتند به وصیت عمل شود و زمزمه انقلاب هم بود و ساواک می ترسید که؛ تشییع جنازه کافی انقلاب را در تهران به سرانجام برساند و این اتفاق در تهران نیفتاد اما در مشهد این اتفاف افتاد، در شهری که هنوز شعار مرگ بر شاه شروع نشده بود این شعار شروع شد و ساواک جنازه را از مردم گرفت و سرانجام ساواک مخفیانه ایشان را در خواجه ربیع دفن کرد؛ ساواک لقب شیخ آشوبگر را به ایشان داده بود .
مهدیه رشت-بنیانگذارش مرحوم کافی بود.
در شهر«رشت» مهدیه بزرگی است که از باقیات صالحات ایشان(پدرم) است و جمعیت زیادی هم می آید؛ مردم برای دعای ندبه نذر می کنند. سال ۱۳۸۶ به مناسبتی در رشت بودم ،مسئولین مهدیه رشت لیستی بمن نشان دادند،دیدم ، تاسال۱۳۹۰ نوبت گرفته اند .
درآن مهدیه(رشت)، فقط نوار مرحوم کافی می گذارند و یک سخنران هم قبل از آن سخنرانی میکند، عمده اثرایشان نوارهای ایشان است که هنوز دست به دست می گردد ، بعضی از بزرگان می فرمودند : ما نوار مرحوم کافی را می گذاریم و با خانواده گوش می کنیم و سخنان ایشان برای ما در حکم درس اخلاق است.
* از «تصادف مشکوک» والد گرامی بگویید ؟
«حجت الاسلام محسن کافی»:زمینه مسافرت ایشان به مشهد، فرمان امام بود امام اطلاعیه دادند : به عنوان اعتراض به رژیم کسی جشن نیمه شعبان نگیرد قاعدتا مهمترین جشن هم در مهدیه تهران برگزار می شد و مرحوم کافی در مصاحبه ای رسما اعلام کردند : امسال جشن نداریم؛ ساواک فشار زیادی آورد تا این جشن برگزار شود و با مخالفت ایشان که مواجه می شود اعلام می کنند پس نباید در تهران باشی و اعلام هم کنی کجا می روید ؟! ایشان مشهد را به عنوان مقصد خود معرفی کردند و راهی مشهد شدند ؛ دو سه ماهی بود که راننده جدیدی برای حاج آقا آمده بود و راننده سابق ایشان بخاطر مشکلاتی که داشتند در خدمت حاج آقا نبودند و بعدها معلوم شد که راننده جدید در صانحه تصادف بی تقصیر نبوده است و به نوعی عامل ساواک بوده است، نحوه تصادف به گونه ای بود که راننده اصلا صدمه ندیده بود افرادی که در ماشین بودند شنیدند که مرحوم والد خطاب به راننده می گویند : جعفر چرا چنین می کنی ! بعدها هم در اعترافات ساواک آمد که تصادف مرحوم کافی ساختگی و بدستور شاه بوده است ، اما خصوصیات حادثه اصلا معلوم نیست چون بعد از صانحه تصادف دیگران را به بیمارستان معمولی شهر بردند، اما حاج آقا را به بیمارستان ارتش می برند و از همان لحظه اول هم اعلام کردند که حاج آقا کشته شده و احتمالا در بیمارستان ارتش ایشان را از بین برده باشند./شیعه نیوز۰۵ شهریور ۱۳۹۱بنقل ازسایت حوزه.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:زندگینامه حجت الاسلام شیح احمدکافی خراسانی
حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد ضیافتی کافی (مشهوربه کافی) جمعه ، ۰۱ خرداد ۱۳۱۵برابر با جمعه اول ربیعالاول در مشهد مقدس دیده به جهان گشود.
در برخی اسناد،مرحوم کافی با نام «کافی خراسانی» و »کافی تهرانی» نیز از وی یاد شده است .
(سمت راست)پدرش «حاج میرزامحمد کافی» از جمله تربیت یافتگان مکتب حسینی و مادرش خانم زهرا غفورپور بود . پدربزرگش حضرت آیه الله میرزااحمد کافی امامی ، از علمای معروف یزد بود که به قصد زیارت به مشهد مقدس عزیمت و در آنجا سکنی گزیده بود .
«احمد» که فرزند دوم خانواده بود ، دوران کودکی را در دامان پر مهر پدر و مادر خود گذراند و در شش سالگی وارد دبستان ایمانی مشهد - به مدیریت حجه الاسلام حاج سید حسن مؤمن زاده – شد و به فراگیری دروس متداول مشغول شد . پس از آن همزمان با تحصیل دروس جدید در نزد نیای خود آیه الله حاج میرزااحمد کافی به فراگیری علوم اسلامی پرداخت . بخشی از مقدمات را نزد وی فراگرفت و در ۱۳۲۷(۱۳۶۷قمری) وارد مدرسه علمیه نواب مشهد شد
کافی در دوران کودکی با جمع کردن اعضای خانواده برای آنها به اصطلاح منبر رفته و سخنرانی می کرد ؛ ولی در دوران نوجوانی با ذوق و اشتیاق زائدالوصفی در مجالس هفتگی پدربزرگ خویش که محفل انس و دیدار برخی از علمای مشهد بود به منبر می رفت و مورد تحسین و تشوق آنان قرار می گرفت .
شیخ احمد از پانزده سالگی در حرم مطهر رضوی حضور می یافت و با صدای گرم و دلنشین خود برای زائران دعای کمیل را زمزمه و مرثیه سرایی می کرد . شیخ احمد در سال ۱۳۳۳ به همراه آیه الله حاج میرزااحمد کافی عازم نجف اشرف گردید ، در مدرسه آیه الله سید محمدکاظم یزدی معروف به مدرسه سید به تحصیل پرداخت و طی پنج سال اقامت در نجف اشرف از محضر عالمان وارسته و پرهیزکاری چون آیات عظام سید ابوالقاسم خویی ، سید محسن حکیم ، سید محمود شاهرودی ، حسین راستی کاشانی و شهید سید اسدالله مدنی بهره مند گردید . بین برخی از طلاب و فضلای نجف مرسوم بود که روزهای پنجشنبه از مسیر نخلستان فاصله نجف تا کربلا را با پای پیاده طی کرده تا شب جمعه در کنار مرقد حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام حضور داشته ونوحه خوان مجلس بود.
شیخ احمد با برخی از اساتید خود رابطه ای نزدیک و تنگاتنگ داشت . از جمله این اساتید ، عارف وارسته شهید آیه الله سید اسدالله مدنی بود که این دوستی و ارادت تا سالها بعد همچنان ادامه داشت . وی بنا به پیشنهاد ایشان در صحن مطهر حضرت امام حسین علیه السلام به قرائت دعای کمیل و دعای ندبه می پرداخت.
مرحوم کافی درکنارآیت الله سیداسدالله مدنی
در سال ۱۳۳۸ به توصیه شهید آیه الله سید اسدالله مدنی جهت وعظ و تبلیغ ، نجف اشرف را ترک نمود و عازم مشهد گردید ، در همین دوران بود که با صبیه ارشد آیه الله سید حسین موسوی خراسانی ( شاهرودی ) – خانم طاهره موسوی خراسانی – ازدواج نمود . وی پس از ازدواج جهت ادامه تحصیل راهی شهر مقدس قم شده ، حجه الاسلام کافی در پاسخ به سؤال مندرج در فرم بیوگرافی ساواک در سال ۱۳۴۲ ، میزان تحصیلات خود را خارج فقه و اصول عنوان نموده است . از این زمان به بعد است که به صورت جدی تر ، قدم در عرصه تبلیغ نهاد و به طور تخصصی این رشته را انتخاب و به موعظه و ارشاد پرداخت اندک اندک آوازه منبرهای او از قم و مشهد فراتر رفت و در اقصی نقاط کشور طنین انداز شد . مردم شهرهای مختلف وی را دعوت و این امر گاهی موجب رقابت بین آنان می گردید . اخلاص و ارادت وی به حضرت بقیه الله الاعظم و ارائه سبکی نوین و منحصر در امر ارشاد ، تبلیغ و تبیین معارف اسلامی وی را محبوب بسیاری نمود . وی پس از مسافرتهای متعدد و اقامتهای کوتاه مدت در تهران ، نهایتاً با اصرار برخی از دوستانش در اواخر ۱۳۴۲ به تهران عزیمت نمود و در خانه ای استیجاری در محله قنات آباد تهران سکنی گزید و پس از مدتی به منطقه امیریه نقل مکان نمود که تا هنگام رحلت در آنجا ساکن بود.
اولین بازداشت کافی
حجه الاسلام کافی به پیروی از نهضت حضرت امام خمینی در جریان مخالفت معظم له با لایحة انجمن های ایالتی و ولایتی ، فعالیتهای سیاسی خود را علیه رژیم ستمشاهی پهلوی از طریق سخنرانی آغاز کرد . نخستین گزارش مکتوب سازمان اطلاعات و امنیت درباره ایشان که در مورخه ۱۴ اسفند ۱۳۴۱(۹ شوال ۱۳۸۲)ثبت گردیده ، مربوط به سخنرانی وی در منزل آیت الله سیدحسین قمی است :
چند روز پس از این سخنرانی ، همزمان با حمله ددمنشانه رژیم شاه به مدرسه فیضیه قم در دوم فروردین ۱۳۴۲ که مصادف با ۲۵ شوال ۱۳۸۲سالروز شهادت حضرت امام صادق (ع) - بود ، وی مجدداً در منزل آیه الله قمی به منبر رفت و این بار پیکان تیز حملات خود را متوجه شخص شاه نمود . در بخشی از سخنانش ابراز داشت :
« تو چرا یعنی ای پادشاه اختیار خودت را به دست اجنبی داده ای یعنی به دست آمریکائیها » .
به دنبال این اظهارات اعضای کمیسیون امنیت استان متشکل از استاندار ، فرماندهی ارتش دوم ، فرماندهی لشکر ۱۲ خراسان ، رئیس ساواک خراسان و رئیس شهربانیهای خراسان در همان روز تشکیل جلسه دادند :
مقررشد دو نفر از وعاظ به نامهای «شیخ غلامرضا واعظ طبسی» و کافی در روز جاری سخنان مضره در منزل« آیت الله سیدحسین قمی» ایراد نموده بودند به وسیله شهربانی دستگیر و به ساواک خراسان جهت تعقیب قانونی تحویل شوند.
که حجه الاسلام کافی پس از این سخنرانی (اطلاع از قصد دستگیری) مدتی را به صورت مخفیانه زندگی می کرده است .
*حضورفعال در واقعه پانزده خرداد
در پی واقعه پانزده خرداد و دستگیری و بازداشت حضرت امام خمینی ، حضرت آیت الله سیدهادی میلانی و برخی از علمای سایر شهرستانها در اعتراض به این امر به تهران مهاجرت کرده و پی گیر ماجرا بودند . از جمله افرادی که در این اعتراض حضوری فعال داشت مرحوم کافی است . ساواک در گزارشی چنین می نویسد :
« ساعت ۱۹:۳۰ روز پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۴۲ در حدود پانصد نفر از طبقات مختلف مرکب از علماء ، وعاظ ... در محل اقامتگاه آیه الله میلانی در واقع در خیابان پهلوی ( امیریه ، منیریه ، کوچه حکمی منزل پورقدیری ) حضور داشتند .
به همراه جمعی از منبریهای خراسان اعلامیه ای را در حمایت از قیام امام خمینی منتشر نمودند .
* اعزام به خدمت سربازی به بهانه سخنرانی درگوهرشاد
سخنان تند و انتقادی حجه الاسلام کافی در مسجد گوهرشاد مشهد در مورخه دوشنبه ، ۲۵ آذر ۱۳۴۲ که ضمن آن به وارد کردن مشروبات الکلی از خارج و دایر کردن مراکز علنی فساد و فحشا در یکی از شهرها اعتراض و در پایان نیز آیه الله میلانی را دعا و دشمنان ایشان را نفرین نموده بود ، باعث خشم عوامل رژیم گشت .
(سمت چپ)سیدعبدالکریم هاشمی نژاد درکنارآیت الله خامنه ای
این بار عوامل ساواک تحت عنوان مشمول بودن ، تصمیم به اعزام وی و برخی دیگر از فضلای مشهد نظیرشهید «حجت الاسلام سیدعبدالکریم هاشمی نژاد» به خدمت سربازی گرفتند . ولی وی از طریق یکی از آشنایان مکاتبه ای که با آیت الله زاده میلانی داشت ، مورد شناسائی قرار گرفت :
« نامبرده فوق که چندی پیش برای اعزام به سربازی احضار گردیده بود به شاهرود متواری و از آنجا نامه ای به شرح پیوست برای آقای سید محمدعلی میلانی فرستاده ... »
* زندانی شدن مرحوم کافی بخاطرتجلیل از امام خمینی
عشق و ارادت مرحوم کافی به حضرت امام خمینی امری بارز و آشکار بود،وی در برخی از سخنرانیهای خود به صراحت از امام خمینی نام برده و برای سلامتی ایشان دعا کرد :
« در ساعت ۰۲:۰۰ بعد از نیمه شب جمعه ، ۱۸ بهمن ۱۳۴۲ کافی واعظ در مسجد قندی واقع در خانی آباد به منبر رفته و از آقای خمینی تجلیل نموده است . »
یک روز پس از ایراد اظهارت وی توسط ساواک دستگیر و روانه زندان قزل قلعه شد . در آنجا مورد بازجویی قرار گرفت و در پاسخ به این سؤال بازجو که : منظور شما از کسانی که گرفتار شده اند و برای آنها دعا کرده اید ، چه کسانی می باشند ؟ با صراحت و شجاعت اعلام می کرد :
مروارید(نفروسط)
« حضرت آیه الله العظمی خمینی و آیت الله حاج میرزا حسنعلی مروارید وحجت الاسلام شیخ جعفر شجونی و افرادی دیگری که اطلاع ندارم . »
این بار ، مدت بازداشت او هشت روز به طول انجامید و ساواک پس از این مدت ، وی را با اخذ تعهد آزاد نمود.
حجت الاسلام شیخ جعفر شجونی درکنارشهیدرجایی
* دستگیری و بازداشت مجدد مرحوم گافی، بخاطرتشبیه شاه به فرعون
تشبیه شاه به فرعون ، معرفی امام خمینی به عنوان نائب امام زمان (عج) و طلب دعا برای سلامتی و خلاصی ایشان از دست عوامل رژیم ، انتقاد شدید از رژیم به سبب زندانی کردن روحانیون ، اظهار خشنودی از ترور حسنعلی منصور و تعبیر به حکومت ظالم و ستمگر درباره رژیم پهلوی از جمله مطالبی بود که مرحوم کافی در سخنرانی خود در مسجد حضرتی تهران در مورخ جمعه ، ۰۲ بهمن ۱۳۴۳ ایراد نمود . بلافاصله پس از این سخنرانی ، وی دستگیر و روانه زندان قزل قلعه گردید . قرار بازداشت موقت مورخه یکشنبه ، ۰۴ بهمن ۱۳۴۳(۲۱ رمضان ۱۳۸۴) ایشان ، به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت توسط رئیس شعبه هفت بازپرسی دادستانی ارتش سرهنگ ستاد بهزادی صادر و وی به آن اعتراض نمود . این قرار شش روز بعد توسط دادگاه عادی شماره سه اداره دادرسی ارتش مورد تأیید واقع گردید . دادگاه عادی شماره دو دادرسی ارتش در حالی که بیش از چهار ماه از بازداشت+۲ماه وی سپری شده بود ، ایشان را به دو ماه حبس تأدیبی با احتساب مدت بازداشت قبلی محکوم نمود . وی در برخی از سخنرانیهای خود به این امر اشاره دارد :
« یک روز که از منبر پایین آمدن به من گفتند که سوار ماشین جیپ شوم و مرا به زندان بردند . این ماشین سواری ۶ ماه طول کشید برای اینکه ما نتوانیم حرفهایمان را بزنیم »
*افشاکننده اعدام آیت الله سعیدی
«آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی»یکی از نامدارترین شاگردان امام خمینی بود که به جهت مبارزات سیاسی اش پیوسته تحت نظر ساواک بود . او در این مسیر بارها از جانب ساواک دستگیر و ممنوع المنبر شد . وی ورود سرمایه گذاران آمریکایی به ایران را از کاپیتولاسیون و قرارداد استعماری تنباکو خائنانه تر می دانست و با سخنان تند ، نامه ها و بیانیه های افشاگرانه ، رژیم پهلوی را سخت به وحشت انداخت . لذا ساواک در شامگاه چهارشنبه ، ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ وی را در سلولش در زندان قزل قلعه به شهادت رساند . حجه الاسلام کافی در این ماجرا از پا ننشسته و خبر شهادت وی را در تهران منتشر نمود :
« نامبرده بالا [ شیخ احمد کافی ] در ساعت ۲۴:۰۰ روز پنجشنبه ، ۲۱ خرداد ۱۳۴۹ در یک ملاقات خصوصی در مدرسه برهان شهر ری اظهار داشت سعیدی امام جماعت مسجد غیاثی را کشتند و به منزلش رفته اند شناسنامه وی را گرفتند و جنازه را در قم به خاک سپردند . »
و پس از این اقدام بلافاصله با هواپیما عازم مشهد شد و ضمن اقامت در منزل پدر همسرش – آیه الله شاهرودی – خبر شهادت آیه الله سعیدی را به کلیه کسانی که به دیدارش آمدند ، اعلام نمود . پس از آن به همراه حضرت آیه الله خامنه ای و آیه الله عباس واعظ طبسی و برخی آقایان دیگر در درس آیات عظام میلانی و میرزا جواد آقا طهرانی حاضر شده است.
*******
راننده کافی نفوذی ساواک بود
حجت الاسلام محسن کافی فرزندمرحوم کافی:از تصادف مشکوک والد گرامی بگویید ؟خبرگزاری حوزه
زمینه مسافرت ایشان به مشهد، فرمان امام بود امام اطلاعیه دادند : به عنوان اعتراض به رژیم کسی جشن نیمه شعبان نگیرد قاعدتا مهمترین جشن هم در مهدیه تهران برگزار می شد و مرحوم کافی در مصاحبه ای رسما اعلام کردند : امسال جشن نداریم؛ ساواک فشار زیادی آورد تا این جشن برگزار شود و با مخالفت ایشان که مواجه می شود اعلام می کنند پس نباید در تهران باشی و اعلام هم کنی کجا می روید ؟! ایشان مشهد را به عنوان مقصد خود معرفی کردند و راهی مشهد شدند ؛ دو سه ماهی بود که راننده جدیدی برای حاج آقا آمده بود و راننده سابق ایشان بخاطر مشکلاتی که داشتند در خدمت حاج آقا نبودند و بعدها معلوم شد که راننده جدید در صانحه تصادف بی تقصیر نبوده است و به نوعی عامل ساواک بوده است، نحوه تصادف به گونه ای بود که راننده اصلا صدمه ندیده بود افرادی که در ماشین بودند شنیدند که مرحوم والد خطاب به راننده می گویند : جعفر چرا چنین می کنی ! بعدها هم در اعترافات ساواک آمد که تصادف مرحوم کافی ساختگی و بدستور شاه بوده است ، اما خصوصیات حادثه اصلا معلوم نیست چون بعد از صانحه تصادف دیگران را به بیمارستان معمولی شهر بردند، اما حاج آقا را به بیمارستان ارتش می برند و از همان لحظه اول هم اعلام کردند که حاج آقا کشته شده و احتمالا در بیمارستان ارتش ایشان را از بین برده باشند.
روی منبر گفته اند : که اگر من وسط هفته مردم جنازه مرا تا جمعه نگه دارید و درکنار جنازه من دعای ندبه بخوانید و شهادت ایشان هم روز جمعه و نیمه شعبان بود،متاسفانه نگذاشتند به وصیت عمل شود/پایان مصاحبه
صبح شنبه ، ۳۱ تیر ۱۳۵۷(۱۶ شعبان ۱۳۹۸) مراسم تشییع از میدان فردوسی مشهد به طرف حرم مطهر امام رضا (ع) آغاز گردید . مراسم تشییع به تظاهراتی علیه رژیم تبدیل و به سبب تیراندازی چند نفر کشته و مجروح گردیدند.
پس از طواف جنازه در حرم مطهر و اقامه نماز میت توسط آیه الله سید عبدالله شیرازی ، برای آرام کردن جو عمومی مشهد جنازه در همان روز به تهران منتقل گردید . مردم زیادی در فرودگاه منتظر بودند ولی جنازه با نظارت ساواک به سرعت به پزشکی قانونی منتقل گشت .
صبح شنبه ، ۳۱ تیر ۱۳۵۷(۱۶ شعبان ۱۳۹۸) مراسم تشییع از میدان فردوسی مشهد به طرف حرم مطهر امام رضا (ع) آغاز گردید . مراسم تشییع به تظاهراتی علیه رژیم تبدیل و به سبب تیراندازی چند نفر کشته و مجروح گردیدند.
ساواک تهران و شهربانی به سرعت تشکیل جلسه داده و با توجه به نگرانیهای استاندار خراسان در مورد بازگشت جنازه به مشهد و ایجاد ناآرامی در شهر از یک سو و احتمال بروز ناآرامی در تهران از سوی دیگر تصمیم به دفن بدون تشریفات وی در «خواجه ربیع مشهد» گرفتند . تنها به خانواده وی اجازه دادند که در ساعت ۱۰ شب یکشنبه ۰۱ مرداد ۱۳۵۷(۱۷ شعبان ۱۳۹۸) جنازه را بدون اطلاع هیچکس به مهدیه برده و مراسم مختصری را برگزار نمایند .پس از مراسم جنازه به فرودگاه منتقل و در ساعت یک بامداد دوشنبه ، ۰۲ مرداد ۱۳۵۷ وارد مشهد و شبانه در خواجه ربیع دفن گردیدو
از آنجا که ساواک بیم ربوده شدن جنازه را توسط مردم می داد کلیه جریانات مزبور با نظارت دقیق ساواک صورت گرفته و پس از دفن نیز تذکرات شدیدی را مبنی بر عدم برگزاری هر گونه مراسمی در خواجه ربیع به خانواده وی دادند . آیات عظام گلپایگانی ، مرعشی نجفی ، سید احمد خوانساری و بسیاری دیگر از علماء با انتشار اعلامیه هایی ضمن عرض تسلیت با خانواده وی و مردم داغدار اظهار همدردی نمودند . شهر مشهد در غم فرو رفت.
«علی توپریز »خبرنگار روزنامۀ خراسان دربارۀ آن روز گفته است: «آن وقتها من خبرنگار حوادث بودم... یک شب در روزنامه بودم که خبر تصادف مرحوم کافی به دستم رسید. جو طوری بود که بسیاری حدس میزدند تصادف ساختگی بوده و او را شهید کردهاند.»
کافی را در آمبولانس کشتند!
هر چند توپریز از جو ملتهب آن روز میگوید و اینکه در آن شرایط «شهادت کافی» تنها یک «حدس» بود، اما حسن کافی ۳۵ سال بعد از این ماجرا هنوز هم سناریوی «نقشۀ قتل» برادرش را جدی میداند و از مکالمهاش با تهرانی بازجوی مشهور ساواک در این باره سخن میگوید:
«بعد از پیروزی انقلاب و بازداشت ساواکیهای معروف، مجموعۀ بازجویی« آیت الله شیخ صادق خلخالی»(رئیس دادگاه انقلاب) از متهمان، از تلویزیون پخش شد. درباره همه سوال شد اما حرفی از مرحوم کافی زده نشد.
خودمان پیگیر شدیم و پس از مذاکرات فراوان، اجازۀ مکالمه تلفنی با«بهمن نادری پور» معروف به «تهرانی» بازجو و شکنجهگر معروف را از مسوولان گرفتیم تا شاید به سرنخی برسیم. تهرانی گفت: آن زمان در اوین بوده است و خبری از موضوع ندارد، اما تا جایی که در جریان قرار گرفته است ایشان را در آمبولانس کشتهاند.»
او دربارۀ شواهدی که این ادعا را تائید کند، گفته است: «نکتهای که بیش از همه جلب توجه میکند این است که در آن تصادف پنج خودرو به هم میخوردند و پنج نفر کشته میشوند، اما برای پسر کوچک مرحوم کافی که روی زانوی پدر نشسته بود، هیچ اتفاقی نمیافتد. آمبولانس فقط مرحوم کافی را انتقال میدهد، نه کس دیگری را. بعد هم میگویند وقتی به قوچان رسیدیم، ایشان از دنیا رفت...»
این چنین بود که مراسم تشییع جنازه و مجلس ختم به گردهماییهای اعتراضی تبدیل شد. توپریز خبرنگار وقت روزنامۀ «خراسان» در این باره میگوید: «خبرش را چاپ کردیم و فردای آن روز همه مردم شهر از قضیه باخبر شدند و منتظر ورود پیکر آن مرحوم بودند. چون حادثه در جاده شمال به مشهد که آن وقتها به آن خط کناره میگفتند پیش آمده بود، پیکر آن مرحوم را از سمت جادۀ قوچان آوردند. از میدان فردوسی تابوت را از خودرو بیرون آوردند و مردم سر و سینهزنان دنبال تابوت به راه افتادند. با هر قدمی که تابوت به جلو حمل میشد، تعداد تشییعکنندگان افزایش مییافت. نزدیکیهای دروازه قوچان جمعیت بسیار انبوهی دنبال جنازه بودند و کم کم الله اکبرها به شعارهای تند انقلابی تبدیل شد.»
شخصی که مأموریت کشتن کافی راداشت
دو روز بعد خبرگزاری دولتی «پارس» از بروز درگیریهای شدید در جریان مراسم تشییع جنازۀ یکی از خطیبان مشهور خراسان خبر داد. این خبرگزاری در متن تلکس خود آورده بود: «به هنگام تشییع جنازۀ مرحوم شیخ احمد کافی واعظ خراسانی در مدخل فلکه حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) عدهای از اخلالگران و آشوبگران فرصتطلب و مخل نظم و آرامش عمومی با رخنه به داخل صفوف تشییعکنندگان و پس از دادن چند شعار ضد ملی به چند تن از پاسبانانی که برای حفظ نظم مشایعین را بدرقه میکردند حملهور شده و با وارد کردن ضربات کارد به قسمت راست سینه یکی از پاسبانان به نام علیاصغر اکورزاده وی را از پای میآوردند... در نتیجۀ زد و خوردی که بین پلیس و این قبیل اخلالگران رخ میدهد در مجموع دو نفر کشته و ۲۴ نفر از آنها مجروح و مصدوم میشوند...»
این تنها مشهد نبود که به واسطۀ مرگ شیخ احمد کافی ناآرام شد، مرور مطبوعات آن روزها نشان میدهد مردم در بسیاری از شهرها از جمله تهران، اصفهان، قم، بهبهان و... در مراسمهای مشابهی علیه رژیم شعار دادند و مرگ احمد کافی را مشکوک دانستند.
با این وجود و با گذشت ۳۵ سال از انقلاب هنوز هم ابهامات دربارۀ این مرگ همچون تمامی مرگهای مشکوک سالهای حکومت پهلوی دوم ادامه دارد و با وجود گفتهها و شنیدههای بسیار همچنان سندی مکتوب و قطعی برای اثبات چگونگی مرگ این افراد به دست نیامده است چنانکه مجلۀ «خراسان فرهنگی» در بخشی از صفحات ویژۀ خود برای مرحوم کافی آورده است: «در آن ایام برای مردم مسلم بود که مرحوم کافی به دست عوامل ساواک به شهادت رسیده است. در این میان از وجود برخی اسناد و نشانهها در این باره هم سخن گفته شده است. از جمله گویا شهید موسوی قوچانی در دوران مسوولیتش در کمیتههای انقلاب اسلامی، اسنادی از ساواک مشهد مبنی بر ماموریت فردی به نام «غضنفری» برای به شهادت رساندن مرحوم کافی، یافته بوده است. تلاش ما برای به دست آوردن این سند مهم تا این لحظه بینتیجه بوده است./تاریخ ایرانی
آیت الله خوانساری درکنارآیت محمدرضا توسلی-مدرسه علوی
اولین مجلس ختم به دعوت آیت الله سید احمد خوانساری در مسجد حاج سید عزیزالله تهران تشکیل شد . در بسیاری از شهرها از جمله قم ، مشهد ، کرمانشاه ، رشت ، کاشان ، اصفهان و ... مجالس ختم و بزرگداشت برقرار شد .دربعضی ازشهرستانها بعدازمراسم تظاهرات خیابانی برپا شد .
آیت الله مرعشی نجفی می گفتند : خدمتی که مرحوم کافی به اسلام کرد کمتر مرجعی بعد از غیبت کبری کرده است . کافی دعای ندبه را به همه شناساند . الان مهدیه های رشت و سیرجان و گرگان و کرمان و تهران و...همه از آثار باقی مانده ایشان است .