۹ ساواکی را برهنه به دار آویخته شدند.شامگاه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷
اجساد نیمه لخت و آسیب دیده چند مرد آویزان بود، برگردن یکی از آنان تمثال برنجی نیم تنه ای از رضاشاه، آویزان بود.
یک دستگاه بیل مکانیکی وارد محوطه شد و با هدایت مردم شروع به کندن زمین کرد تا بلکه بتواند دالان یا زیرزمین مخوفی را که همه به وجود آن یقین داشتند! پیدا کند و زندانیان محبوس درآن را نجات دهد تمامی محوطه را براساس وهم و خیال مردم شخم زدند، هیچی پیدا نکردند.
جنازه برهنه ساواکی ها بربالای درختان آویزان شده بودند،یکی ازآنها «سرهنگ لهسایی» رئیس ساواک رشت را اسیر کردند و بعد کشتند. آن جنازهها دو روز در بالای درختان پارک آویزان بود.
مردم برای تماشای جنازه ها (آویزان ساواکی ها) می آمدند.
کشتن ساواکی با داس
عضوهیئت رئیسه اولین دوره مجلس شورای اسلامی گفت:ناگهان یک نفر با داسی بلند سر رسید، داس را به بالای سر خود برد و محکم به سر آن ساواکیای کوبید،خون از سرش فواره زد که به دور و بر پاشید،داس به اندازه سه سانت درون مغز مامور ساواک فرو رفت.
مردم بدون احساسی از زشتی و ترسناک بودن آن صحنهها دسته دسته از رشت و شهرهای دیگر برای دیدن جنازههای آویزان میآمدند؛ مدتها آنها را نگاه میکردند، انگار که به دیدار «موزه یا نمایشگاه» رفته بودند.
حجت الاسلام میرابوطالب حجازی: عمده آنها را در روزهای نخست به کمیته انقلاب میآوردند و بعد از شناسایی تحویل مقامات قضایی داده میشد. من تنها حسن درخشی رئیس پلیس رشت را دیدم. او خیلی من را اذیت کرده بود.
روبروی ساختمان ساواک: دست بریده ای از یک مرد بر پارویی آویزان بود و بر پارو نوشته بودند:«این دست کثیف یک مزدور ساواک است و باید قطع می شد»!
ماجرای «کشتارساواکی ها در رشت» به روایت شاهدان حادثه
مصاحبه با رضا رمضانی درباره تسخیر ساواک رشت شامگاه شنبه ۲۱ بهمن۱۳۵۷ ساعت ۲۰
«رضا رمضانی خورشید دوست» عضو هیات علمی دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر، را نسل انقلاب پیش از آنکه در کسوت نماینده رشت در مجلس اول شورای اسلامی ببیند، در راهاندازی کتابفروشی رعد شناخت.
آیت الله محمدرضا مهدوی کنی:
پایان گفت: «اینک من طبق وظیفهای که دارم و به من محول شده، و طبق گزارشی که از دبیرخانه به اینجا ارائه شده جناب آقای دکتر یدالله سحابی را دعوت میکنم به عنوان رییس سنی
و جناب آقای مهندس مهدی بازرگان به عنوان نایب رییس سنی که به جایگاه تشریف بیاورند،
و منشیها جناب آقای «رضا رمضانی خورشید دوست»(نماینده رشت).»...
فعالیتهاومسئولیتها رمضانی
فکر میکنم ۱۹ یا ۲۰ بهمن ۵۷ روز بود. آقای احسانبخش چند روز قبل به من اطلاع داد که جلسهای مرکب از گروههای چپ و ملی برگزار خواهد شد که میخواهند من هم در آن جلسه باشم.
آرام و درگوشی به آقای احسانبخش گفتم «هیچ حرفی را قبول نکنید و هیچ تعهدی در این جلسه ندهید.» در آن زمان آقای احسانبخش به نوعی به مشورتم ابراز علاقه میکردند. چون پارهای از حرفهای افراد جلسه رنگ و بوی مارکسیستی داشت، این نگرانی وجود داشت که آقای احسانبخش به برخی پیامدهای درخواست همکاری توجه نکند و وارد وضعیتی دشوار شود. وقتی با آقای احسانبخش آرام صحبت میکردم، ظاهراً آنها نسبت به من ظنین شدند و از همانجا یک بدبینی نسبت به من ایجاد شد. بعدها وقتی کمیته انقلاب شهر و استان تشکیل شد برخی افراد آن جمع هم به دعوت آقای احسانبخش در آن کمیته حضور یافتند. بعضی افراد آن جمع در جلسات کمیته انقلاب حرفهایی میزدند که به نظرم به لحاظ تسلط ایشان بر شهر و استان نگرانکننده بود.
از جمله خیلی تمایل داشتند که مسائل نظامی شهر در دست یک فرد سی و چند ساله باشد که وی را افسر نیروی هوایی معرفی میکردند و میگفتند از تهران آمده است. من در آن جلسه کمیته انقلاب به شدت با این نوع خواست ایشان - که به نظرم به دنبال در اختیار گرفتن کنترل شهر بودند - مخالفت میکردم. پس از جروبحثهای زیاد، آن جمع ابراز کرد که از این به بعد تا زمانی که رضا رمضانی در این جلسات هست ما هیچکدام حضور پیدا نمیکنیم. آقای احسانبخش هم پذیرفت که آنها به جلسات برگردند و من به عنوان مشاور آقای احسانبخش در جلسات شرکت کنم ولی حق رای نداشته باشم. جالب آنکه، در همان جلسات آقای احسانبخش تصویب کرد که من به مدت سه ماه مسئول امور نظامی و انتظامی شهر باشم.
نماینده رشت دراولین دوره مجلس گفت: در آن زمان ما خیلی پرشور و تند و به اصطلاح خیلی انقلابی بودیم و حاج آقا«احسانبخش روحیهٔ بسیار ملایمی داشت و بسیار مردمدار بود».
از آن منظر بسیاری اوقات من به مواضع و برخوردهای ایشان به طور خصوصی اعتراض میکردم. البته رابطه ما پدر و فرزندی بود و حقا نیز ایشان مانند پدر با من برخورد میکرد. ماهها همکاری من با ایشان ادامه داشت و در واقع من در امور عدیده به ایشان مشورت میدادم و به درخواست ایشان امور نظامی، انتظامی و ستادی کمیته انقلاب اسلامی رشت را در دست گرفتم. این وظیفه را در سه ماه اول انقلاب برعهده داشتم و اساسا با روحیه من مغایرت داشت.
من از چند سال پیشتر مشاور کتاب بودم و در مورد انتخاب کتاب مناسب به افراد و خانوادهها مشورت میدادم. هنوز بزرگترین لذت زندگیام خواندن و نوشتن است. با این روحیه، ضرورت آن روزهای انقلاب ایجاب میکرد که وظیفهٔ عجیب و غریب فرماندهی نظامی و انتظامی شهر را بر عهده بگیرم. در این مورد لازم است ذکر شود که آقای مهندس سیدمحمدرضا واقفی - بعدها نمایندهٔ مردم در مجلس شد - در همان روزهای انقلاب برای دیدن بستگان خود از اصفهان به رشت آمده بود و مسؤولیت نظامی استان را عملاً و سپس با حکم برعهده گرفت.
«اولین فرمانده سپاه رشت»(سیدمحمدرضا واقفی امامزاده)
اولین فرمانده سپاه گیلان«سیدمحمدرضا واقفی» بود.
اولین رئیس جهاد سازندگی گیلان
رضا رمضانی خورشید دوست گفت:من با روحیهای که داشتم، برای دوری از جایگاه نظامی و انتظامی روزشماری میکردم. از این رو در اوایل خرداد ۱۳۵۸ با مراجعه و درخواست آقایان محسن میردامادی و محمدرضا امین ناصری از تهران، وظیفهٔ تاسیس جهاد سازندگی گیلان را به عهده گرفتم و از کمیته انقلاب شهر کنار رفتم. به رغم تفاوت رویکرد، همکاری من با آقای احسانبخش ادامه داشت. متاسفانه حادثهٔ بدی رخ داد."ماجرای سخنرانی انقلابی درمسجدسوخته تکیه"/تاریخ ایرانی.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«سیدمحمدرضا واقفی امامزاده»دانشآموخته کارشناسی مهندسی مکانیک از دانشگاه اصفهان است و در دوم و سوم مجلس شورای اسلامی( نماینده اصفهان)بود، در دولت هاشمی، از ١٣۶٨ تا ١٣٧١ استاندار اصفهان بود.
حوادث«شب حمله به ساواک رشت»
شامگاه ۲۲ بهمن سال ۵۷ شما یکی از فعالان سیاسی شهر رشت بودید که در اشغال ساختمان ساواک این شهر حضور داشتید. شما در آن روز چند سالتان بود؟
من(رضارمضانی) متولد مهر ۱۳۳۳ هستم. واقعه در شب رخ داد. وقتی من رسیدم هوا کاملا تاریک بود. جمعیت از بیرون سعی میکردند در اصلی ساواک را بشکنند و وارد ساختمان شوند. از درون، از لابلای پنجرههای ساختمان هم به سوی مردم تیراندازی میشد.
وقتی اوضاع کشور درهم و برهم شد بهطور خودانگیخته و همچون عقدهای گشوده شده همه دست بهکار شدند. بنابراین یکی از نقاطی که انتظار میرفت به آن حمله شود ساختمان ساواک بود. آن سازمان در نظر بسیاری پر رمز و راز بود و بسیاری از خشم یا برای برملا کردن ابهامات به سوی آن هجوم آوردند. مردم به طور خودجوش به آنجا رفته بودند.
شب واقعه تسخیر ساختمان ساواک
جلسه گروههای چپ و ملی دو روز قبل از آن در کنار ساختمان ساواک برگزار شده بود.
وقتی من وارد صحنه درگیریها شدم تعداد از چهرههای چپ و مردم عادی را در آن شب دیدم. حمله دو طرف مخصوصا از سوی مردم خیلی شدید بود.
یک نگرانی هم وجود داشت که بعضی از اعضای ساواک از در پشتی ساختمان فرار کنند. آنچه که این گمانه را تقویت میکرد تیراندازیهای پراکندهای بود که به سوی مردم و نسبتا بیهدف شلیک میشد.
حملۀ مردم و تیراندازی آنها حدودا تا چه ساعتی از شب ادامه داشت؟
به نظرم میآید تا ساعت یک یا دو شب ادامه داشت.
شکستن درب ساواک با تریلی
حدود ساعت دو شب یک راننده تریلی پیدا شد که تمایل خودش را برای کوبیدن تریلی به در اصلی ساختمان ساواک ابراز کرد.
این نقطهٔ عطف اتفاق آن شب بود و ناگهان ورق برگشت. او حاضر شد با پشت ماشین خود در ساختمان ساواک را بشکند. اما پیش از این ماجرا چند نفری که در داخل ساختمان ساواک بودند پارچههای سفیدی را به علامت تسلیم بلند کرده بودند ولی همزمان نیز تیراندازی میشد.
آیا حملۀ آن شب توسط کسی هدایت میشد؟
نه، من یادم نمیآید کسی توان رهبری آن جمع را داشته باشد. اما یک نکته مهم این است که باید عملیات ۲۲ بهمن سال ۵۷ را دو قسمت کنید. بخش نخست آن تا زمانی بود که در شکسته شد. مرحله دوم، از لحظهای بود که درب ساختمان ساواک شکسته شد. از این لحظه فضا کاملا تغییر کرد. بنابراین ساعت حدودا پس از دو نیمه شب بود که در ساختمان با پشت ماشین و فشار مردم باز شد. وقتی که جمعیت به داخل حیاط هجوم برد اگر اشتباه نکرده باشم،
خروج٣ساواکی با بدنی نیمه عریان
مردم خشمگین سه نفر راازساختمان ساواک خارج کردند.
اینطور یادم میآید که آن سه نفر نیمه عریان بودند. من نمیدانم که خودشان پیراهنشان را به عنوان پارچه سفید اعلان تسلیم درآورده بودند یا مردم آن را پاره کرده بودند، ولی آنچه که من دیدم این بود که اینها با لباسهای زیر رکابی سفید به دست مردم اسیر شدند.
افرادی که در داخل ساختمان رفته بودند از چه گروههایی بودند؟
شکنجه ساواکی ها بدست چپی ها
از همه جور پیدا میشد. اما افرادی که این ساواکیها را در دست داشتند، بر حسب ظاهر به ویژه سبیلهای پرپشت، نیروهای چپ بودند.
البته بعضی را قبلا دیده بودم و نامشان را نمیدانستم. پیش از انقلاب رسم بر این بود که از دانستن نام افراد سیاسی پرهیز شود، به خاطر اینکه اگر کسی روزی دچار ضرب و شتم ساواک شد، نام افراد را نداند تا لو ندهد. نیروهای چپ آن شب دست بالا را داشتند اما مذهبیها بسیار محدود بودند. وقتی ساواکیها را به بیرون از ساختمان بردند، در سه نقطه روی زمین نشاندند و فاتحان ساواک در اطرافشان در سه حلقه بزرگ و مجزا گرد آمدند.
رئیس جهادسازندگی رشت گفت: ساواکیها هم بر اثر وحشت شدید، توانایی ایستادن نداشتند؛ من در یکی از حلقهها بودم که مرد چاقی با سر تاس در وسط حلقه نشسته بود و ترس از چشمانش میبارید. از استیصال و عجز یارای حرف زدن نداشت و صداهای گنگی از او شنیده میشد. چند دقیقه جمعیت ملتهب بود و شور و بلوایی از شادی گرفتن چند ساواکی برقرار بود.
شایعه ای که به کندن اتاق های ساواک منجرشد
از قبل شایعات عجیب و غریبی در میان مردم شنیده میشد که ساختمانهای ساواک در رشت دارای زیرزمینها و تونلهای تودرتو برای زندانیان هستند و حتی طول تونل را کیلومترها میگفتند. از این رو بعضیها به خیال نجات دادن زندانیهای اسیر محتمل در آن تونلهای خیالی در آن وقت شب میگفتند که باید بولدوزر پیدا کنند و زمین را بکنند! واقعا پس از ورود به ساواک، جمعیت نمیدانست چه باید بکند.
دادگاه انقلابی سرصحنه
بعضیها میگفتند که باید چند ساواکی را در همانجا بکشند، برخی میگفتند که باید آنها را سر برید.
این حرفها و بحثها در جلوی همان ساواکیها گفته میشد. دلم از آن خشونت شگفت فروریخت. فرهنگ اسلامی و مطالعاتم چنین حرفهایی را مظهر نوعی جنایتخواهی میپنداشت. سر بریدن یک ساواکی در نظرم آن روی سکه جنایات ساواک بود. واقعا در آن شب و در آن جمع احساس وحشت و بیچارگی میکردم.
به ذهنم رسید که بسیاری از این افراد، نیروهای چپاند و کمابیش در جریان رخدادهای کهنهکارهای چپ در شهر رشت هستند، به ویژه از آن جلسه بزرگ برای در دست گرفتن مدیریت شهر خبر دارند. گفتم حتما عدهای خبر دارند که عدهای از زعمای چپ و ملی، جایگاه آقای احسانبخش را در جلسه ۱۹ بهمن به رسمیت شناخته بودند. با این ذهنیت، فریاد زدم که این چه حرفی است که این افراد را همین جا بکشید یا سر ببرید، اینها جنایت کردهاند ولی انقلاب مانند جنایتکاران شکنجه نمیکند و بیمحاکمه نمیکشد. در آن وضعیت، واقعا با احتیاط این حرفها را زدم.
نماینده دوره اول رشت درمجلس شورای اسلامی گفت:پیشنهاد کردم طناب بیاوریم و اینها را ببندیم و تحویل آقای احسانبخش بدهیم که بعد محاکمه شوند.
در همین لحظه که من چنین پیشنهادی ارائه دادم شورشی علیه حرفهای من برپا شد؛ عدهای با انگهای زشت علیه من حرف زدند و بعضیها مرا تهدید کردند. واقعا ترسناک و رنجآور بود.
چرا آنها چنین واکنشی نشان دادند؟
رضارمضانی گفت: اکثر افراد از پیشنهاد من بوی سازشکاری و ضدانقلابی احساس کردند. در آن التهاب و هیجان سخن من برای آنها اصلا قابل درک نبود، چون از اظهاراتشان برمیآمد که پس از تحویل ساواکیها به منزل آقای احسانبخش احتمال داشت ساواکیها فرار کنند یا آزاد شوند. به نظرشان ساواکیها همان زمان نقداً در دستشان بود و ایشان بیمانع و رادع میتوانستند انتقام بگیرند.
درآن شب سخنی غیرازانتقام وکشتن خیانت بود
صاحب کتابفروشی رعد رشت(نزدیک مسجدصفی) گفت: آن شب جمعیت در سه گروه حلقهوار بودند. من میدیدم که نمیتوانم در هر سه گروه بایستم. مامور ساواک در حلقه ما مردی با سر تاس بود و سیاهی چشمانش خیره به مردمی که دورادور او حلقه زده بودند با هراس و دلهره میچرخید. من در برابر جمعیت ایستاده بودم و برخی نگاه غضبآلودی به من داشتند. در میان جمعیت کسی فریاد زد «خائن کسی است که سخنی غیر از انتقام بگوید». عدهای هم من را شناخته بودند که در کتابفروشی رعد - تنها کتابفروشی مذهبی و انقلابی رشت - بودم.
من تصور نمیکنم "آن جمع"هیچ کدامشان حتی سابقهٔ اندکی در بازداشت و تجربهٔ ضرب و شتم ساواک داشتند. آنها اغلب وقایع و مسائل ساواک را شنیده بودند اما هیچ وقت لمس نکرده بودند. من فضا را برای بحث و استدلال مناسب ندیدم و شروع کردم به خواهش و التماس و از آنها خواستم که صحبت از کشتن افراد نکنند. با اصرار بارها گفتم که ما انقلابی هستیم و باید برخورد انسانی بکنیم. اصلا جا نداشت در مورد اسلام حرفی بزنم. دقایق نسبتا پرالتهابی در همین کشمکش و جروبحث گذشت. ساواکی نزدیک من بر زمین نشسته، از پایین وحشتزده به جمعیت اطراف نگاه میکرد.
تنهاکسی که مخالف کشتن ساواکی هابود
هیچ کس در آن سیل خروشان جرأت مخالفت نداشت. فضا و جو آن شب آنچنان سنگین بود که توانی برای مقابله با آنها نبود. در همان هنگام که من از جمع خواهش میکردم ساواکیها را نکشند،
کشتن ساواکی با داس
عضوهیئت رئیسه اولین دوره مجلس شورای اسلامی گفت:ناگهان یک نفر با داسی بلند سر رسید. هر چه فریاد زدم، دوست عزیز، دوست عزیز، که شاید تأملی کند، فایدهای نداشت. وی داس را به بالای سر خود برد و محکم به سر آن ساواکیای کوبید که در کنارم بر زمین نشسته بود. من با حیرت نوک داس را دیدم که در جمجمه آن ساواکی فرو رفت و خون از سرش فواره زد که به دور و بر پاشید و روی یقه پیراهن من هم ریخته شد،داس به اندازه سه سانت درون مغز مامور ساواک فرو رفت.
هرج ومرج درشب یورش به ساختمان ساواک رشت
من وقتی آن صحنه را دیدم گویی مثل اینکه داس بر سر من فرو شده باشد دیگر تابی برای مقاومت نداشتم؛ احساس کردم تمام وجودم یخ زد. تلخی ناامیدی عظیمی را در عمق درونم چشیدم. در میان دست و پای جمعیت خارج شدم و به طرف منزل حرکت کردم.
صحنهٔ کشتار آن ساواکی آنچنان در یادم زنده است که بعد از ۳۶ سال هنوز فریادها و تهدیدها، مرگخواهیها و انتقامجوییها، آمیخته با عجز و لابه و ضجهها در گوشم طنینانداز است. همان لحظه گفتم خدایا سرانجام این انقلاب را به خیر کن. وقتی به منزل رسیدم اذان صبح شده بود، وضو گرفتم و با دلی شکسته و درونی فروپاشیده نمازی خواندم.
خواهرم در آن زمان سیزده ساله بود، بعد از چند سال یک روز به من گفت: «یادم میآید یک روز در همان کشاکش انقلاب تو نزدیک صبح به خانه آمدی و نماز خواندی. من هیچ وقت تو را آن قدر خسته ندیده بودم.» من گفتم درست است. شب قبل ساواک را گرفته بودیم.
قتل ۹ ساواکی دررشت
گویی آن شب ۹ نفر کشته شدند.
بله. افراد پس از گرفتن سه نفر، درون ساختمان و اتاقهای ساختمان ساواک را میگشتند. اما من تا گرفتن سه نفر اول و دقایق نخست کشتن اولین نفر در آنجا ماندم. من یارای دیدن آن همه خشونت غیرانسانی را نداشتم. به هر حال جو بسیار سنگین و مهیب بود.
جز شما هیچ کسی مقاومت یا مخالفتی از خود نشان نداد. حتی آنهایی که شما را میشناختند به طرفداری از شما نیامدند؟
اصلا فضا به گونهای نبود کسی مخالفت کند. من هم چون نمیتوانستم سکوت کنم، بر اثر فشار درون خود به حرف درآمدم. ممکن بود حتی آن داس را بر سر من یا هر کس دیگری که مقاومت بیشتری میکرد، بکوبند. تاب و بازتابهای آن فضا قابل پیشبینی نبود.«سرهنگ لهسایی»
«سرهنگ لهسایی» یکی از کشتهشدگان آن حادثه بود که به دار آویخته نشد و روبروی نانوایی پارک درگذشت.
سئوال خبرنگار: گفتند که او قبل از اینکه به دست مردم بیافتد سیانور خورد. عدهای هم میگویند آنقدر از دست مردم کتک خورد که کشته شد. کدام یک از این روایتها میتواند صحیح باشد؟
پاسخ رضارمضانی: بعید نیست که وی از ترس مرده باشد. ساواکیها شب حادثه به شدت ترسیده بودند. چون برخی از همکارانشان در نیمههای راه مقاومت، از در پشتی گریختند و اینها تنها مانده بودند و این به شدت بر ترسشان افزوده بود.
یکی از اشتباهات ناگوار آنها تک تیراندازییهای پراکنده پیش از اشغال بود که مهاجمان را بسیار عصبانی کرد. من هنوز یاد دارم که بعضی از تیرها به بالای تریلر میخورد و در شب جرقه میزد و کمانه میکرد. ما در اطراف آنجا بودیم و اصلا عجیب نبود که تیر به افراد مهاجم به ساواک بخورد. اگر ساواکیها بلندگو بر میداشتند با مردم حرف میزدند که تسلیم میشوند یا مهلت بخواهند، شاید از حاد شدن جو روانی علیه خودشان کم میشد. ساواکیها دست و پای خود را گم کرده بودند و رفتار همگون نداشتند؛ از یک طرف پارچه سفید بلند میکردند و از طرف دیگربسوی مردم تیراندازی میکردند.
«جنازه های ساواکی ها»تا چندروزبردرختان روبروی ساختمان ساواک(پارک شهر)آویزان بود.
رضارمضانی:من تا چند روز بعد به آنجا نرفتم. یک بار به صورت گذرا از آنجا عبور کردم دیدم چند جنازه را آویزان کردند. اجساد سوخته و زغال شده بود. من فقط چند ثانیه به آنها نگاه کردم.
مردم برای تماشای جنازه ها (آویزان ساواکی ها) می آمدند.
شگفت اینکه مردم بدون احساسی از زشتی و ترسناک بودن آن صحنهها دسته دسته از رشت و شهرهای دیگر برای دیدن جنازههای آویزان میآمدند؛ مدتها آنها را نگاه میکردند، انگار که به دیدار موزه یا نمایشگاه رفته بودند.
عدم احساس مخوف بودن رخداد در میان مردم خود یک فاجعه بود و نیاز به پژوهش روانشناختانه دارد. دستکم یک جای کار میلنگد که حسگرهای مردم در قبال خشونت و برخورد ناانسانی با انسان - حتی یک جنایتکار مانند ساواکی شکنجهگر - بیحس است. پاسخ شکنجهگر، شکنجه نیست، نه اسلام چنین اجازهای میدهد و نه انسانیت. اینکه مردم در این مورد احساس حرمت اسلامی، نابهجایی انسانی و تخلف اخلاقی نداشتند، موضوع غمانگیز یک پژوهش است.
واکنشهای رسمی و غیررسمی در آن زمان نسبت به این واقعه چگونه بود؟
رضارمضانی: آقای احسانبخش به حق چنین کاری را زشت میدانست، چون از نظر اسلامی هیچ توجیهی نداشت. شاید کسی که روی سرش داس خورده بود دربان ساواک و یا کارمند اداری ساواک بود. در اسلام حتی آمران قتل را نمیکشند. اسلام حریمها، اخلاقیات و چارچوب روشنی دارد.
«پیتیریم آلکساندروویچ سوروکین»(Pitrim Aleksandrovich Sorokin)جامعه شناس و فیلسوف اجتماعی روسی-آمریکایی،متوفی ۱۳۴۶ شمسی کتابی درباره انقلاب روسیه نوشته که آن را سالها پیش خواندم و یکی از کتابهای وحشتناک عمرم بود. وقتی کاخ سلطنتی روسیه توسط بلشویکها اشغال شد، کاخ لایه به لایه محافظینی داشت. این اتفاق در زمستان ۱۹۱۷ رخ داد. سوروکین نمایندهٔ مجلس و رئیس انجمن جامعهشناسی روسیه بود و در آن زمان تمایلات معتدل برای اصلاحات رژیم داشت. وی میگوید که وقتی انقلابیون به کاخ حمله کردند گاردهای مرد از صحنه گریختند اما گاردهای زن مدت طولانی مقاومت کردند. بعد از مدتی کاخ سقوط کرد و زنان گارد به اسارت مهاجمان درآمدند.
وقتی انقلابیون این زنان را گرفتند آنچنان به این زنها تجاوز جنسی کردند که در جای جای کاخ بر زمین افتاده بودند و رودههایشان بیرون ریخته بود.
«سوروکین» تاکید کرده که وی از کنار زنانی که تا مرگ به آنها تجاوز شده و لاجرم پاره پاره شده بودند عبور میکرد؛ برای دقایقی احساس وحشت کرد. وی بعد از انقلاب بر اثر دوستی دیرینه با لنین، رهبر انقلاب و نیز بلیت قطاری که لنین برایش مخفیانه تهیه کرده و فرستاده بود از روسیه گریخت تا اعدام غیابی وی اجرا نشود، یعنی لنین هم توانایی مقابله با سیل خروشنده انقلابیون را نداشت و این چنین مخفیانه سوروکین را رهانید.
رمضانی گفت: من در تمام این سالها وقتی به حادثه شب اشغال ساواک فکر میکنم ناخودخواسته به یاد این روایت سوروکین میافتم. چه کسی میتوانست در آن شب و در آن جمع جلوی فرود آمدن داس بر سر آن ساواکی را بگیرد و از قطعه قطعه شدن دیگران جلوگیری کند؟ به نظرم، هیچ کس. تاریخ کمتر میگوید که چه باید کرد و بیشتر میگوید که چه نباید کرد.
خوشبختی یا شاید بدبختی من در آن زمان این بود که مدتی پیش کتاب «آموزش ستمدیدگان» پائولو فریره با ترجمه دکتر علی شریعتمداری با عنوان «فرهنگ سکوت» را خوانده بودم که در آن فریره میگفت ستمدیدگان اگر فرصت پیدا کنند، خود ستمگرانی بزرگی خواهند شد.
حالا در آن نیمه شب و در میان فریادها و عصیان مردم، بعد از آن همه بدبختی و زحمت، وقتی مردم ساختمان را به اشغال خود درآوردند حالا هر کدام از آن مهاجمان در نظرم یک شاه کوچک ستمگر حیرتانگیز شده بودند و میخواستند بیمحابا خون بریزند. با این پیشزمینهٔ ذهنی در آن جمع و آن هیاهو دچار کابوس شده بودم. عدهای میگفتند که ساواکیها را سر ببریم، برخی دنبال طناب دار بودند. برخی به دنبال قطعه قطعه کردن اعضای بدنشان بودند. تصور میکردند که باید حیاط ساختمان ساواک را شخم بزنند تا زندانهای مخفی را پیدا کنند. این ذهنیت آن جمع در آن شب بود و آنها سراسیمه به دنبال تصوراتی بودند که ذهنشان پرورانده بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مأخوره«تاریخ ایرانی» است،بااندکی اصلاحات وافزودن تصاویر.
خاطرات یکی ازانقلابیون(چپی) رشت ازحمله به ساواک
ناگهان صدای تیراندازی شدیدی بلند شد، ما به طرفین خیابان گریختیم، مینی بوسی درسرخیابان ظاهر شد و سرنشینان آن خیابان را به گلوله بستند، خوشبختاانه آسیبی به کسی نرسید بعد از رفتن مینی بوس، به طرف کلانتری۳ راه افتادیم.
زمانی که به کلانتری رسیدیم باخبرشدیم که سرنشینان مینی بوس، با تیراندازی کور به دور و بر کلانتری و فراری دادن مردم، پاسبانهای مستقر درآن را با خود برده اند، همه به داخل کلانتری ریخته بودند، تمامی پرونده ها را به حیاط ریخته، آتش زده بودند، آتش و دود محوطه را پوشانده بود.
صبح روزبعد( ۲۲ بهمن ۱۳۵۷)بعدیکی ازدوستان :زودباش دوربینت رابردار بیا بجه ها، ساواک رو گرفتند". به سرعت به طرف پارک شهر محل ساواک رفتیم.
خیابان جلوی ساواک مملو از جمعیت بود، دم به دم نیز به آن افزوده می شد، سر خیابان جسد مرد میانسالی دراز به دراز افتاده بود می گفتند سرهنگ ساواک است و درحین فرار کشته شده است! روبروی درب ورودی ساواک از شاخه های درختان کهنسال و سربرفلک کشیده ی پارک شهر جسد نیمه لخت و آسیب دیده چند مرد آویزان بود، برگردن یکی از آنان تمثال برنجی نیم تنه ای از رضاشاه، آویزان بود.
در کنارساختمان ساواک: دست بریده ای از یک مرد بر پارویی آویزان بود و بر پارو نوشته بودند:«این دست کثیف یک مزدور ساواک است و باید قطع می شد»!
رفیق کمونیست نوشت: داخل ساختمان ساواک رفتم، چیزی از وسایل اداری باقی نمانده بود حتی پرونده های موجود دربایگانی را برده بودند، همان موقع می گفتند چند نفر از میان کسانی که در بین حمله کنندگان بودند پرونده ها را بار ماشین کرده و به منزل حاج آقا احسان بحش نماینده ی امام برده اند
مردم در محوطه جستجو می کردند، هراز چندی صدای فریادی از کسی بر می خاست که به نقطه ای از زمین اشازه می کرد و می گقت صدایی از زیر زمین شنیده است تا اینکه یک دستگاه بیل مکانیکی وارد محوطه شد و با هدایت مردم شروع به کندن زمین کرد تا بلکه بتواند دالان یا زیرزمین مخوفی را که همه به وجود آن یقین داشتند! پیدا کند و زندانیان محبوس درآن را نجات دهد تمامی محوطه را براساس وهم و خیال مردم شخم زدند، هیچی پیدا نکردند.
ماجرای «کشتارساواکی ها در رشت» به روایت شاهدان حادثه
میان سه مبارز سیاسی ملبس به لباس روحانیت ـ حجتالاسلام احسانبخش، سیدمحمد مودبپور و میرابوطالب حجازی ـ که در ماههای منتهی به انقلاب، در عرصه سیاسی بیش از دیگران تظاهر بیرونی داشتهاند، تنها حجتالاسلام سیدمحمد مودبپور در شب حادثه اشغال ساواک رشت حضور داشت. کمیت و کیفیت این حضور و نگاهی که روحانیت به حادثه اشغال ساواک داشت یکی از مهمترین موضوعات سیاسی آن روزها بود.
میرابوطالب حجازی و جلال گنجهای در حوزه علمیه قم ـ دهه ۴۰
میرابوطالب حجازی، نماینده دوره دوم مجلس شورای اسلامی و یکی از شاگردان آیتالله سیدمحمود ضیابری از فعالان سیاسی سالهای دهه ۴۰ است که به روایت اسناد ساواک، در بسیاری از تجمعات، مکاتبات، مجالس مذهبی و سخنرانیها علیه دستگاه پهلوی سخن گفته است. با این حال، در بین فعالان سیاسی سالهای پس از انقلاب، او را یک روحانی کمتر شناخته شده در عرصه سیاسی قلمداد کردهاند. رئیس ستاد اقامه نماز استان گیلان در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» حمله به ساختمان ساواک رشت را کار مذهبیها میداند اما معتقد است هویت عاملان کشتار و مثله کردن ساواکیها نامعلوم است و روحانیون و بویژه حاج شیخ صادق احسانبخش به شدت این اقدام را محکوم کردند.
*حجازی یک دوره ای "مدیرکل اوقاف گیلان بوده"حالا هم رئیس ستاداقامه نمازجماعت"بقول خودش مسئول برگزارجماعت ادارات دولتی هستیم"*
آقای سیدمحمد مودبپور در اشغال ساواک رشت در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، نقش عمدهای داشتند. موقعیتی که کم و بیش باید آقای احسانبخش یا جنابعالی هم حضور میداشتید؟ چطور این جایگاه را ارزیابی میکنید؟
آقای مودبپور از فعالان سیاسی پرجنب و جوش بود و در آن شب نقش بسیار اساسی داشت. او حتی با خودش اسلحه برده بود و چندین بار شلیک کرد. من نمیدانم که ایشان آن اسلحه را از کجا تهیه کرده بود، اما حضورش بیشتر از دیگران بازتاب پیدا کرد.
تجمع و اشغال ساختمان ساواک بیشتر مربوط به چه گروهی بود؟
«حجت الاسلام میرابوطالب حجازی»: حمله به ساختمان ساواک کار مذهبیها بود، البته به این معنی نیست که غیرمذهبیها نبوده باشند. اما مذهبیها در نوک پیکان حملات بودند و بعد عدهای کشته و به درخت آویزان شده بودند. مخصوصا سرهنگ لهسایی، رئیس ساواک رشت را اسیر کردند و بعد کشتند. آن جنازهها دو روز در بالای درختان پارک آویزان بود.
شما میخواهید بگویید که این عملیات متعلق به مذهبیها بود؟
بله، غالبا مذهبیها بودند.
در مورد حادثه و کشتار آن شب، اقوال متفاوتی تاکنون به دست آمده اما اغلب گفته میشود که گروههای مذهبی به چنین کشتاری دست نزدند و حتی مدتی بعد روحانیون و آقای احسانبخش این عمل را تقبیح و اعلام کردند این اقدام شایستهای نبود. شما با چه دادهای به این حکم رسیدهاید؟
حجت الاسلام حجازی: من نمیگویم که آنها اصلا در این حادثه دست نداشتند. آنها در تسخیر ساواک نقش داشتند، ولی در کشتار ممکن است مذهبیها تمایلی نشان نداده باشند. آنها تنها به دنبال بازداشت ساواکیها بودند اما عده دیگری به ساواکیها حمله کردند که منجر به چنین کشتاری شد. اما در مورد تقبیح مثله کردن ساواکیها، اساسا در آن زمان چنین بحثهایی مطرح نبود.دیارمیرزا
پس منظور از این اقدام چه بود؟
حجت الاسلام حجازی: منظور این بود که انقلابیون ساواک را تسخیر و ساواکیها را دستگیر کنند. شما در نظر داشته باشید که این حادثه ۲۰ روز پس از انقلاب رخ نداد بلکه دقیقا در شب پیروزی انقلاب رخ داد. بنابراین ساواکیها به سمت مردم شلیک میکردند و اینها هم دفاع میکردند. پس در این بحثی نیست. اما آویزان کردن اجساد به معنای تسخیر کامل ساواک و پایان کشمکشها بود. نمایش آن اجساد به منزله آن بود که دیگر کسی مدعی آن نباشد که اینها خودشان را در گوشهای پنهان کردهاند.
منظور بیشتر ماهیت آن افرادی بود که کشتار را انجام دادند؟
حجت الاسلام حجازی: هویت کسانی که اجساد را آویزان کردهاند از نظر ما نامعلوم است. اما اساسا آویزان کردن اجساد عیبی ندارد، برای اینکه مردم از این رفتار، روحیه بگیرند و آگاهی پیدا کنند که دیگر ساواکی در کار نیست و طرفداران آنها هم از این نهاد مایوس شوند.
در نتیجه شما یادتان نیست که روحانیت چنین رفتاری را تقبیح کرده باشد؟
حجت الاسلام میرابوطالب حجازی: آقای احسانبخش این اقدام را مذمت کرد. منظور آقای احسانبخش در آن زمان این بود که وقتی مقامات رژیم گذشته را دستگیر میکنید، ضرب و شتم نکنید و نکشید، فقط تحویل مراجع قضایی و قانونی بدهید. علت اینکه عدهای به آقای احسانبخش هم معترض بودند دقیقا همین بود. آنها معتقد بودند که ایشان سازشکار است و نمیگذارد افرادی که دستگیر میشوند در دم کشته شوند.
پس برچسب سازشکار به آقای احسانبخش از این واقعه ریشه گرفت؟
حجت الاسلام حجازی::بله، نظر ایشان این بود که وقتی متهم را بازداشت میکنیم باید ابتدا محاکمه کنیم. ما نباید فوری و بدون فوت وقت به اعدام و کشتار دست بزنیم. این امکان را به متهم بدهیم که او دستکم آخرین حرفهای خودش را بزند. وصیتش را بکند. محل دفن خودش را اعلام کند.
یادتان هست در آن زمان مخالفان او از کدام گروه بود؟
حجت الاسلام حجازی: از هر دو گروه مذهبی و غیرمذهبی وجود داشتند. غیرمذهبیها مدعی مدیریت جامعه بودند. شاید جالب باشد که هنگام راهپیماییها آنها همیشه عقب صف بودند و ما در صفوف اول حرکت میکردیم. آنها به این نیت ما را جلو میانداختند که اولین تیرها به ما اصابت کند تا از شر ما راحت شوند که بعد قدرت را بدست بگیرند. آقای احسانبخش همیشه از من میخواست که در صفوف میانی تظاهرات باشم که در صورت اختلاف، با اعتبار و شهرتی که بین هر دو گروه داشتم موضوع را حل و فصل کنم. بنابراین در هر دو گروه این مخالفتها بود. مخصوصا در گروههای مذهبی عدهای مخالفت داشتند و میگفتند وقتی ما کسی را بازداشت میکنیم باید سریع حکم مصادره اموال هم بدهیم و سریع آنها را از بین ببریم. آقای احسانبخش معتقد بود که ما اگر مرغ را هم میخواهیم بکشیم لاقل یک آب به او بدهیم. پس بگذارید طبق قانون و عدالت شخص مظنون محاکمه و از خودش دفاع کند. اگر دفاع او پذیرفته نشد بعد حکم به مجازات او بدهید. ما که حاکم مطلق نیستیم، قاضی باید حکم بدهد.
در ماجرای ساواک هم این نظر وجود داشت؟
حجت الاسلام حجازی: بله، آقای احسانبخش همیشه از اتفاق پیش آمده گلایه داشت که ای کاش اینها دستگیر میشدند و در بازجوییها اطلاعاتی زیادی از اینها بدست میآمد. اگر آن چند نفر ساواکی در آن شب کشته نمیشدند مدارک زیادی بدست میآمد.
خبرنگار:علیرغم آنکه شما و آقای احسانبخش در اغلب راهپیماییها حضور و یا اطلاع داشتید اما در آن شب هم جنابعالی و هم ایشان در آن تجمع شرکت نداشتید.
حجت الاسلام حجازی: بله، درست است. ما آن شب در رشت بودیم اما در محل حادثه نبودیم و فردای آن روز در آن محل حضور پیدا کردیم. برنامهریزی خاصی در کار نبود. موضوع اشغال هم کاملا خودجوش و مردمی بود. مضافا بر اینکه ساختمان ساواک در آن زمان کمی دور از شهر بود.
استانداری در وسط میدان شهرداری بود. منزل استاندار کنار مسجد ملاعلی محمد محله پیرسرا بود. ساختمان ساواک در پارک شهر بود که آن هم مانند امروز آباد و شلوغ نبود. خیابانی که به ساواک ختم میشد، به تازگی احداث شده بود. بیشتر محلات اطراف آن بودند که به چشم میآمدند. بنابراین وقتی چنین حرکت خودجوشی پیش آمد مردم از هر محلهای به سمت کلانتریها و مراکز نظامی پیش رفتند. گفتهاند که بیشتر بچههای مسجد سید ابوالقاسم در آنجا حضور داشتند. از افراد شاخص هم علی هوشیاری و برادران سمیعی هم بودند که کم و بیش احتمال داشت تشکیلاتی فراهم کرده باشند. اما در قتلعام این ساواکیها نمیتوانیم گروه یا جریان خاصی را متهم کنیم، ولی به قدر مقدور بپذیریم که در موقع جنگ نان و خرما پخش نمیکنند. اما آقای احسانبخش بعد از گذشت یکی، دو روز مخالفتش را با دار زدن ساواکیها اعلام کرد. مردمی که این عمل را مرتکب شدند غرض و مرضی نداشتند و احکام شرعی را نمیدانستند. آنها تصور نمیکردند مثله کردن انسان حرام است.
از مراکز نظامی دیگر هیچ کمکی برای اینها گسیل نشد؟
نه، چون قبلا نهادهای دیگر اشغال شده بودند. اما در همان یکی دو شب بعضی از مراکز نظامی که از طرف بزرگان انقلاب حمایت نمیشدند و با مردم درگیر بودند خیلی مراقب بودند که اسلحه بدست مردم نیفتد.
یادم هست یک روز آقای سرهنگ محمد سهرابی [اولین فرمانده ژاندارمری گیلان پس از انقلاب] با آقای احسانبخش تماس گرفت که آقا اینجا مردم به مقر ما حمله کردهاند که اسلحهها را ببرند، ما چکار باید بکنیم؟.
من بلافاصله با آقای احسانبخش به سمت ژاندارمری حرکت کردیم. آقای احسانبخش به ایشان دستور داد که شما در جای خودتان بمانید و ما هم از شما حمایت میکنیم و اسلحه به کسی تحویل ندهید تا من به شما دستور بدهم. این نشان میداد که آنها خیلی مستاصل شده بودند و امکان کمک به دیگران را نداشتند.
پس از حمله به ساواک، عدهای از قبل گریخته بودند و عدهای هم آن شب در لحظات واقعه حضور نداشتند. آنها از طریق انقلابیون بازداشت شدند. شما مواجههای با آن نداشتید؟
حجت الاسلام میرابوطالب حجازی: عمده آنها را در روزهای نخست به کمیته انقلاب میآوردند و بعد از شناسایی تحویل مقامات قضایی داده میشد. من تنها حسن درخشی رئیس پلیس رشت را دیدم. او خیلی من را اذیت کرده بود. مدام از او تذکر میگرفتم.
چه رفتاری با ایشان داشتید؟
حجت الاسلام حجازی»: اذیت و آزاری به او نرساندیم. محکومیتی نکشید و بلافاصله آزاد شد.
منبع :۵اسفند ۱۳۹۳ دیارمیرزا
۹ ساواکی بدار آویخته شدند
شنبه ۲۱ بهمن۱۳۵۷ ساعت ۸ شب بود که ساختمان «ساواک» شهر «رشت» را به محاصره در آوردیم بچه ها فقط یک تفنگ سرپر داشتند. و بقیه دارای کوکتل مولوتف و سنگ بودند. اما در مقابل، ساواکیها در داخل ساختمان کاملا مسلح بودند و مرتب آتش می کردند. بر اثر تیر اندازی ساواکی ها یک نفر از بچه ها از کتف گلوله خورد و زخمی شد و یکی دیگر هم از ناحیه کشاله ران مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. کشته شدن او خشم بچه ها را به حد انفجار برانگیخت.
درگیری تا ساعت چهار ونیم ادامه پیدا کرد و بالاخره ساواکی ها بر سر تفنگهای خود پارچه سفید زده و تسلیم شدند. بلافاصله من با یکی دیگر به داخل ساختمان ساواک پریدیم .یکی از ساواکی ها در حالیکه یک اسلحه در دست داشت در مقابل ما ظاهر شد با دیدن نفر اول به حالت تسلیم در آمده و اسلحه خود را می اندازد. به دنبال ساواکی اول ۸ ساواکی دیگر در مقابل جمعیت به حالت تسلیم در می آیند. در این موقع دیگر حیاط و ساختمان ساواک از جمعیت پر شده بود. مردم با چماق و لگد به جان ساواکی ها افتادند و از آنها می پرسیدند زندانیان ما کجا هستند؟ آنها می گفتند ما نمی دانیم. مردم آنقدر آنها را با سنگ و چوب زدند که آنها از حال رفته و بالاخره کشته شدند.
مردم ساعت ۶ صبح، لاشه ساواکیهای مزدور را از ساختمان بیرون آورده و در محل پارک شهر ( باغ محتشم) از پا به درخت آویزان کردند.
خبر در شهر رشت پیچید و توده های مردم بدیدن اجساد می آمدند و هر کس تفی بر روی جسدهای متعفن ساواکی ها /می انداخت و به دین ترتیب خشم و کینه خود را نسبت به نظام ستمگر پهلوی ابراز می داشتند.
منبع:خاطرات یک انقلابی کمونیست/رفیق/
شانزده۱۶ گونی اسناد ارتش و ساواک در حومه رشت کشف شد
مهندس انصاری استاندار گیلان در گفتوگویی با خبرنگار ما در مورد چگونگی کشف این اسناد اظهار داشت: اسناد مذکور از درون یک غار که در اطراف امامزاده هاشم واقع در ۲۵ کیلومتری رشت در نزدیکی پاسگاه ژاندارمری اسکلک قرار دارد، کشف شد. وی افزود: چند نفر از برادران نظامی که در کوههای حوالی امامزاده هاشم مشغول گشت بودند متوجه غار مذکور شده و جریان را به ما اطلاع میدهند. پس از آن یک گروه عازم منطقه شده و با تجهیزات و راهنما وارد غار که وضعی غیرعادی داشت شدند و از آنجا حدود ۱۵ تا ۱۶ کیسه گونی سند به دست آوردند. این اسناد مربوط به اسرار ارتش و نیروهای انتظامی و اسامی ساواکیهاست همراه با عکس و وضع امور مالی ارتش و پرونده پرسنلی نظامیان و همچنین نقشههایی از منطقه و مقادیری وسایل ساده نظامی چون کلاهخود میباشند. مهندس انصاری افزود: اسناد مکشوفه را در اختیار ارگانهای مربوطه قرار دادیم و بقیه آنها را نیز در اختیار سپاه پاسداران و کمیته پاکسازی استان گیلان قرار دادیم که آنها در حال حاضر مشغول مطالعه و کلاسه کردن آنها میباشند.
استاندار گیلان در پایان این گفتوگو اظهار داشت: فکر میکنم این غار محل نگهداری اسناد سری ساواک منحله و ارتش بوده است و احتمالا در این مدت دستبردهایی نیز به این محل زده شده است و به احتمال قریب به یقین اسناد محرمانه را بردهاند. وی افزود: به دولت پیشنهاد میکنم غارهایی را که در مناطق مختلف وجود دارد بازرسی نمایند، زیرا احتمال وجود چنین اسنادی در غارهای دیگر نیز بعید به نظر نمیرسد.روزنامه انقلاب اسلامی/۱۴خرداد۱۳۵۹
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درمیان سه مبارز سیاسی ملبس به لباس روحانیت ـ حجتالاسلام احسانبخش، سیدمحمد مودبپور و میرابوطالب حجازی ـ که در ماههای منتهی به انقلاب، درعرصه سیاسی بیش از دیگران تظاهر بیرونی داشتهاند، تنها «حجتالاسلام سیدمحمد مودبپور» در شب حادثه اشغال ساواک رشت حضور داشت. کمیت و کیفیت این حضور و نگاهی که روحانیت به حادثه اشغال ساواک داشت یکی از مهمترین موضوعات سیاسی آن روزها بود.
خاطرات برادرِ سردارامیرگل(فرمانده سپاه رشت)از شب حمله به ساواک رشت
« ناصر امیرگل» سپاه تشکیل شد و ما هم دوره دیدیم و وارد سپاه شدیم و کنترل اسناد در دست ما بود.
تا سال ۵۹ که انقلاب فرهنگی شد و من به حالت قهر از سپاه بیرون آمدم. یک استعفای دسته جمعی نوشتیم و رفتیم پیش آقای لاهوتی.
برادر من(نادر) هم یک مدت قهر کرد اما آمدند دنبالشان. چون به اصطلاح ورزشی و چریک بود، نیاز داشتند به او. فقط انقلابی ها دنبالش نبودند. یک بار یادم هست که بچه محل های سازمان مجاهدینی ما آمدند درب منزل را زدند و به آقا نادر ما گفتند بیا سمت ما. همان موقع که در سپاه بودیم. می گفتند شما بچه های روشنفکری هستید اما انقلابی ها مرتجع هستند. اما افکار ما با این ها جور در نمی آمد و فریبشان را نخوردیم. در مورد حمله به ساواک قبلا مصاحبه طولانی ای داشتید. بد نیست کمی هم از آن روز بگویید.
ماجرای حمله به ساواک رشت
تقریبا حوالی ساعت ۸ شب دوستان ما دنبال ما آمدند که می خواهیم ساواک را بگیریم.متاسفانه ساواک رشت برعکس ساواک های دیگر عقلانیت نشان نداد و مقاومت کرد. درست روز قبل از پیروزی انقلاب بود.
یعنی ۲۱ بهمن ماه. ما از ۸ شب شروع کردیم به کوکتل انداختن.(پردیس)
ساختمان ساواک روبروی پارک شهر بود. الان ساختمان دانشگاه گیلان(پردیس) شده. آن ها از پنجره می توانستند ما را ببینند اما ما اشراف نداشتیم.
ناصر امیرگلما و بچه محل هایمان که اهل چهل تن و سیدابوالقاسم بودیم و پاتوقمان پارک شهر بود به ساواک حمله کردیم.
هر لحظه هم به تعدادمان اضافه می شد و از محله های دیگر هم می آمدند. یکسری از بچه ها هم به شهربانی رشت که در میدان صیقلان قرار داشت حمله کردند که نیکمرام همان جا شهید شد.
شهید نیکمرام چپ بود؟
نمی دانم. شاید برادرانشان علاقه هایی به مارکسیست ها داشتند اما خودش خیلی بچه ساده ای بود و فکر نکنم درگیر جریانات سیاسی شده بود. حداقل آن موقع این دسته بندی ها شکل نگرفته بود.
خبرنگار: از حمله به ساختمان ساواک بگویید؟
ناصر امیرگل: جمعیت زیاد می شد و ساواکی ها به سرعلیحضرت قسم می خوردند وبه انقلابیون می گفتند که اگر نروید می زنیم.
بلدوزر را بچه های محل ما به دیوارساواک کوبیدند
که همینطورکه ساواکی ها قسم خورده بودندکه اگر محل راترک نکنیدمیزنیم، شلیک کردند.
ناصر امیرگل: بچه های محل ما هم با بولدوزر زدند به درب ساختمان. تا این که در باز شد.
آن ها شلیک می کردند و ما کوکتل مولوتف پرتاب می کردیم. دود بزرگی منطقه را گرفته بود. آقای مودب پور پدر که بعدها نماینده مجلس شد و چند سالی هست فوت کرده اند را دیدم که تفنگ دولول داشت. آقای خوشکلام که مدیر باشگاه استقلال بود هم حضور داشت. چپ ها هم بعدها اضافه شدند. یک حرکت خودجوش فراگیر بود. مثلا من شب از آنجا رفتم و صبح که بازگشتم رضا فرهمند از بچه های چپ که الان انتشاراتی دارد را آنجا دیدم. آن زمان در پل عراق کتاب فروشی داشت. آن شب نقطه عطفی در زندگی من بود. هنوز که هنوز است وقتی بوی دود و آتش به مشامم می رسد یاد آن شب می افتم.
بعدها داستانی از آن شب نوشتم که در روزنامه رسالت در سال ۶۷ چاپ شد و آقای مرتضی نبوی هم یک سکه به عنوان جایزه مسابقه بهترین خاطره به من دادند. خلاصه اینکه قبل از اینکه صبح شود ساواکی ها به خاطر تیراندازی مردم و کوکتل مولوتف هایی که پرتاب می شد مجبور به تسلیم شدند.
اما دیگر تعداد حمله کنندگان ۲۰۰ ، ۳۰۰ نفر نبود. هزاران نفر امده بودند. رهبری هم که نداشتیم در آن جریان. فضا هم کاملا احساسی شده بود. خشم و نفرت به اوج رسیده بود. کسی دستور قتل نداد. خشم آنقدر زیاد بود که شروع کردند به کشتن ساواکی هایی که تسلیم شده بودند.
خبرنگار: شما شاهد مثله کردن اجساد و آویختنشان از درخت ها بودید؟
نه. چون ما از ساعت ۸ صبح ترک کردیم آنجا را. وقتی دیدم پرچم سفید ساواک رفته بالا فهمیدم که رژیم ۲۵۰۰ ساله فروریخته است. شعف خاصی داشتم.
اما واقعا اهل آن برخوردهای خشن نبودم. وقتی ساواکی های تسلیم شده را دیدم احساس کردم انگار چیزی خورده باشند. چون حال طبیعی نداشتند. حتی وقتی تفنگ جلویشان گرفته می شد یا مردم به جانشان افتاده بودند حالی نداشتند.
من اهل درگیری نبودم. چون آموزه های مذهبی به من اجازه نمی داد که دست و پا قطع کنم. درحقیقت کنترل آن صحنه ها سخت بود. در آن فضای احساسی کسی جرات نداشت به مردم بگوید که اینقدر خشونت نکنند. اگر کسی مانع مردم می شد احتمال قوی خودش را هم به جرم ساواکی بودن یا طرفدارای از ساواک می گرفتند و به همان شکل می کشتند.
امیرگل: من آن ساعت صحنه را ترک کردم وقتی خشونت ها زیاد شد.
وقتی برگشتم، دیدم گوش های ساواکی ها بریده شده اند و چند نفری هم از درخت ها آویزان شده اند. ما چنین چیزی را پیش بینی نکرده بودیم. من دل این را نداشتم که در گوش کسی بزنم چه برسد که بخواهم کسی را قطع عضو کنم. آن شب خیلی ها آمدند. کسانی آمدند که وقتی ریختیم داخل ساواک تا اسلحه ها و اسناد را برداریم ، رفتند برنج ها و وسایل ساواک را بردند.
ناصر امیرگل: الان شما فارغ بال نشسته اید و دارید درباره آن شب صحبت می کنید اما باید آنجا می بودید و آن جو وحشتناک را می دیدید. من هم به اندازه کشتنشان از آن ها غیض داشتم اما حتی برخورد فیزیکی هم نداشتم. چون آدم خشنی نبودم. بازهم شاید می توانستم با تیر آن ها را بزنم از بس که از آن ها متنفر بودم اما اهل قطعه قطعه کردن نبودم. این حد از خشونت در روحیه من نبود.
باور کنید کسی نمی توانست مانع مردم شود. مانع می شدیم می زدند ما را هم قطعه قطعه می کردند/پایان مصاحبه نادرامیرگل.
اولین شهیداستان واولین شعار"شاه ترامی کشیم"ازصومعه سرابود
به دنبال تظاهرات مردم رشت و دیگر شهرهای استان گیلان، ماموران انتظامی از ترس حملات چریکی روستاهای اطراف لاهیجان و سیاهکل را تحت کنترل شدید قرار دادند. در روز ۱۱ آبان ۱۳۵۷ به مناسبت شهادت یکی از جوانان روستای پشتیر صومعهسرا گروه کثیری از اهالی رشت به صومعه سرا رفته و به تظاهرات پرداختند. در این تظاهرات برای نخستین بار شعار «شاه ترا میکشیم» شنیده میشد. در آن روز تظاهر کنندگان تصاویری از میرزا کوچک خان را در دست داشتند و از مقابل قرارگاه میرزا کوچک خان عبور کردند. به دنبال تظاهرات مردم در رشت و صومعهسرا، مردم لاهیجان در روزهای ۲۲ و ۲۳ آبان تظاهرات وسیعی را آغاز کردند که این راه پیمائیها منجر به زد و خورد شدید با نیروهای پلیس گردید و منجر به کشته شدن ۱۳ نفر از تظاهر کنندگان گردید. در طول دهه محرم سال انقلاب (از اواسط آذرماه) در ضمن سوگواری برای حسین ابن علی علیهالسلام، تظاهرات مردم شهرهای گیلان ادامه یافت. در تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷ در استان گیلان عزاداری در خیابانها از سوی رژیم ممنوع اعلام شد. اما در اغلب شهرهای استان مراسم عزاداری به تظاهرات روز به روز خشن تر و خونین تر میشد. شهر لاهیجان به میدان جنگ تبدیل شده و آتشسوزی بزرگی بخش عظیمی از شهر را به خاکستر تبدیل کرد و عبور و مرور بواسطه موانعی که مردم در خیابانها ایجاد کرده بودند متوقف شد.
۲۳ آذر۱۳۵۷حامیان جکومت پهلوی دررشت تظاهرات کردند
به دنبال تظاهرات مردمی در ایام عزاداری عاشورا نیروهای دولتی در ۲۳ آذرماه گروهی بزرگی از طرفداران حکومت پهلوی در شهرها و روستاهای گیلان را تجهیز کرده و به شهر رشت کشاندند تا متقابلاً تظاهراتی به نفع شاه و حمایت از دولت انجام گیرد. اما تظاهر کنندگان به غارت اموال مردم، تخریب مغازهها، آتش زدن وسائل نقلیه و ضرب و شتم مردم پرداختند.
تظاهرات پزشکان ونیروهای درمانی دررشت ۶ دی ۱۳۵۷
پزشکان و پرستاران رشت نیز در ۶ دی ماه در بیمارستان رازی گرد آمده و سپس در یک راه پیمایی شرکت کردند.
در ۱۳ دی ماه در آستانه اشرفیه آتشسوزی مهیبی از طرف ساواک صورت پذیرفت و منزل «آیت الله سیدعبدالله ضیایی نیا» و تعدادی مغازه و خانه در آتش سوخت.
۲۵دی "تصمیم"به پایین کشیدن«مجسمه رضا شاه»دررشت
در ۲۵ دی ماه نیز پس از تدفین شهدا تظاهرات مردم رشت از گورستان به مرکز شهر کشیده شد. مردم قصد داشتند مجسمه رضاشاه در میدان شهر داری رشت را پائین بکشند، اما در میدان فرهنگ با تیراندازی و مقاومت ماموران مواجه شدند در نهایت چند روز بعد با خروج شاه از ایران مجسمه رضاشاه پائین کشیده شد. در دی ماه در تمام شهرهای استان گیلان به ویژه شهر رشت تظاهرات متعددی صورت میپذیرفت که در هر تظاهرات عدهای کشته و زخمی میشدند در طول اوجگیری نهضت.
تظاهرات بازاریان رشت
بازاریان نیز با همراهی مردم بازارها را بسته و گاه تا ۵ روز این تحصن ادامه مییافت.
با انتشار خبر ممانعت رژیم از ورود آیت الله خمینی و بسته شدن فرودگاه خشم عمومی در استان گیلان برانگیخته شد و مردم با تظاهرات، بستن خیابانها و آتش زدن لاستیک به زد و خورد با پلیس پرداختند و ماموران را از برقرار ساختن نظم عاجز ساختند. روز ۱۲ بهمن همزمان با ورود آیت الله خمینی به ایران تا پاسی از شب مردم در خیابانها به شادی پرداختند. روز ۱۹ بهمن با اعلام نخست وزیری بازرگان، یک راهپیمایی بیسابقهای در شهرهای گیلان به ویژه رشت برگزار شد. در ۲۲ بهمن ماه روز پایان نظام شاهنشاهی در ایران مردم گیلان به کلانتریها و پادگانها حمله بردند. این درگیریها تا ۲۳ بهمن ادامه داشت. از جمله مراکز مقاومت که
تا بعدازظهر روز ۲۳ بهمن هنوز تسلیم نشده بود ساواک رشت (واقع در مجاورت باغ محتشم-پارک بزرگ شهر-) بود.
حمله خونین به ساواک رشت وتیراندازی ساواکی ها
مردم با بلدوزر درب ساواک را شکسته و به آن حمله کردند و یک گروه ۲۲ نفره از مأموران ساواک به سوی مردم تیر اندازی میکردند. محاصره ساواک ۸ ساعت به طول انجامید و ۹ نفر از مأموران ساواک کشته شدند. مأموران ساواک که مقاومت را بیفایده میدیدند با به آتش کشیدن ساواک موفق به فرار شدند و ساواک به تسخیر مردم در آمد.
تسلیم کلانتریها ومراکزدولتی بعداز کشته شدن ساواکی ها
پس از این واقعه ساواک رشت و سایر نیروهای رژیم نیز تسلیم شدند. دیگر تمام شهر به تصرف مردم در آمده بود خبرهایی که از رادیو تهران پخش شد به آخرین مقاومتها پایان بخشید و همه مردم حتی خانوادههایی که در غم و اندوه شهادت عزیزان خود عزادار بودند، پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم را جشن گرفته به شادمانی و پایکوبی پرداختند.
با فتح شهر رشت در ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ یک کمیته ۲۵ نفری به ریاست آیت الله احسانبخش زمام امور شهر رشت مرکز استان گیلان را در دست گرفت./منبع:ویکی پدیا
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آیت الله احسانبخش(امام جمعه رشت)درکتاب(خاطرات صادق)،آمارکشته های ساواک۱۱نفر نوشته اند.