نکاتی جالب اززندگی سرلشکرعباس بابایی .نمازاول وقت،سفرحج نرفت ولی درقربان قربانی شد،کمک به دیگران،شجاعت درپروازها درجبهه ها و..ماجرای «نخ»اتاق عباس بابایی درامریکا،+چندخاطره ازشخصیتها وعلما ازتأثیرات نمازاول وقت درزندگی ونگارنده رادرپایان خواهیدخواند.
تأثیرنمازاول وقت درموفقیت امورزندگی
نمازاول وقت شهیدعباس بابایی دراتاق ژنرال عباس بابایی
علامه طباطبایی وآیت الله بهجت ازعارف فرزانه، آقای قاضی طباطبایی نقل می کنند که ایشان میفرمودند: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لَعن کند!
عباس بابایی: ماجرای فارغالتحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی(کلنل باکستر فرمانده پایگاه) بود، احضار شدم.
به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤالهای ژنرال برمیآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد.
این ملاقات(مصاحبه) ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود،
با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.
به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود.
با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را میخوانم. انشاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد.
به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه میدهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از ژنرال معذرتخواهی کردم.
ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟
گفتم: عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانهروز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است.
لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است.
با چهرهای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد.
سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم.
بابایی می گوید:آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.
شهید عباس بابایی در خانواده ای متوسط و مذهبی در ۱۴ آذر سال ۱۳۲۹، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشته پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد.
با ورود هواپیماهای پیشرفته F – ۱۴ به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری F – ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای F–۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.
با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، فعالیت می کرد.
در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۶۰،بعنوان فرمانده پایگاه هشتم هوایی اصفهان برگزیده شد. در تاریخ ۹ آذر ۱۳۶۲ با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی کشورمنصوب و به تهران منتقل گردید.
با شروع جنگ تحمیلی او با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.
«بابایی» به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶، به درجه سرتیپی مفتخر گردید.
سرتیپ بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید
« تیمسار شهید عباس بابایی» در صبح روز پانزدهم مرداد ماه، (روز عید قربان) سال ۶۶ به همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. پس از انجام مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و درکنارهواپیمایش به شهادت رسید(سن ۳۷ سالگی)
به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای سرتیپ بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:رازشهادت سرلشکرخلبان بابایی درروزعیدقربان اززبان معلم قرآن
حجت الاسلام قرائتی:تیمسار بابائى هنگام سفر حج، به اتّفاق همسرش تا پاى پلکان هواپیما رفت.
امّا همسرش را فرستاد و خودش برگشت.
همسرش گفت: شما هم واجب الحج هستى.
گفت: حج واجب است، جهاد هم واجب است، امّا در شرائط کنونى تکلیف من جهاد است، به جبهه برگشت و در روز عید قربان به شهادت رسید./پایان.
تاریخ شهادت سرلشکربابایی:پنج شنبه،١٠ ذوالحجه ١٤٠٧ (۱۵ مرداد ۱۳۶۶)روزعیدقربان
نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاریهای بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما میرسانم»
همسرخلبان بابایی(ملیجه حکمت):شبِ رفتن، توی خانه کوچکمان، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند. عباس صدایم کرد که برویم آن طرف، خانه سابقمان . از این خانه جدیدمان که قبل از این که خانه ما بشود موتورخانه پایگاه بود، تا آن یکی راه زیادی نبود. رفتیم آنجا که حرف های آخر را بزنیم. چیزهایی می خواست که در سفر انجام بدهم. اشک همه پهنای صورتش را گرفته بود. نمی خواستم لحظه رفتنم، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت: (مواظب سلامتی خودت باش، اگر هم برگشتی دیدی من نیستم….) این را قبلاً هم شنیده بودم . طاقت نیاوردم . گفتم(عباس چه طوری می توانم دوریت را تحمل کنم ؟ تو چه طور می توانی؟)هنوز اشک های درشتش پای صورتش بودند. گفت (تو عشق دوم منی، من می خواهمت، بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر بخواهمت که برایم مثل بُت شوی.)
عیادت رهبرانقلاب از صدیقه حکمت همسر سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی ۱۴ اردیبهشت
خانم حکمت می گوید:بااین جواب عباس،ساکت شدم. چه می توانستم بگویم؟ من در تکاپوی رفتن به سفرخانه خدا و اماعباس…بفکرقُرب صاحبخانه!
گفت: (ملیحه، کسی که عشق خدایی خودش را پیدا کرده باشد باید از همه اینها دل بکند.)توی حیاط مسجد از شلوغی مرا کناری کشید. می دانست خیلی هلو دوست دارم . زود رفته بود هلو گرفته بود. انگار دوره نامزدی مان باشد، رقتیم یک گوشه و هلو خوردیم . بچه ها هم که می آمدند می گفت بروید پیش مامانی با بابا جون . می خواهم با مامانتان تنها باشم .اتوبوس منتظر آمدنم بود. همه سوار شده بودند. بالاخره باید جدا می شدیم .
آقایی کنار اتوبوس مداحی می کرد و صلوات می فرستاد. یک باره گفت: (سلامتی شهید بابایی صلوات!) پاهایم دیگر جلوتر نرفتند. برگشتم به عباس گفتم: (این چه میگه!)
گفت: (این هم از کارهای خداست.) پایم پیش نمی رفت. یک قدم جلو می گذاشتیم، ده قدم برگشتم. سوار اتوبوس که شدم، هیچ کدام از آدم هایی را که آن جا نشسته بودند، با آنکه همه آشنا بودند، نمی دیدم. فقط او را نگاه می کردم که تا وسط های اتوبوس هم آمده بود بدرقه ام، و گریه می کردم.
جایم را با خانم اردستانی عوض کردم تا وقتی ماشین دور می شود بتوانم ببینمش. خیال اینکه آخرین باری باشد که می بینمش، بی تابم می کرد. لحظه آخر از قاب پنجره اتوبوس او را دیدم که سرش را بالا گرفته و آرام لبخند می زند. یک دستش را روی سینه اش گذاشته و دست دیگرش را به نشانه خداحافظی برایم تکان می داد.
سال ۱۳۵۰ آمریکا، شهر لاکلند، پایگاه هوایی ریس سنتر، محل آموزش های خلبان F-5. عباس بابایی از دانشجویان اعزامی از ایران است. کارهایش طبق گزارش های مندرج در پرونده اش «آنُرمال(Abnormal)» است. نماز می خواند. در آن دوره که همه به فسق و فجور مباهات می کنند، وسط اتاق خوابگاهش یک «نخ» کشیده تا هم اتاقی مشروب خورش این طرف نیاید. خودش حتی پپسی هم نمی خورد. می گوید کارخانه اش مال اسرائیلی هاست.
عباس بابایی درپایگاه هوایی« لاکلند»امریکا.
کلنل باکستر فرمانده پایگاه وقتی به دفتر کارش برگشت جوان را که احضار کرده بود دید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درخاطره سایت مشرق«پایگاه هوایی ریس شهر لاواک امریکا »نوشته شده که بدینصورت اصلاح می شود:
«ریس سنتر»(Reese Center)یک منطقهٔ مسکونی در شهرستان لوبوک، تگزاس است واسم صحیح پایگاه(پایگاه نیروی هوایی «لاکلند» در ایالت تگزاس)است.
پایگاه «لاکلند» در شهر «سن آنتونیو» واقع شده و بخشی از ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا در تگزاس است./پایان توضیح نگارنده.
مشرق می نویسد:وقتی به دفتر کارش برگشت جوان را که احضار کرده بود دید. قیافه جوان ایرانی آشنا به نظر می رسید. یادش آمد شبی دیروقت با همسرش از مهمانی بر می گشته و او را دیده که دارد در خیابان های پایگاه می دود، برای اینکه (شیطان را از خودش دور کند.) حالا هم جوان داشت روی روزنامه هایی که کف دفترش پهن کرده بود دولا راست می شد. بعد از تمام شدن کارش توضیح داد این از واجبات دین آنهاست و الآن وقت انجام دادنش بوده و کلنل هم که نبوده … انگلیسی را گرچه کمی شمرده ولی روان صحبت می کرد. کلنل فکر کرد چه جالب! بقیه گزارش های پرونده را هم نگاه کرد. جوان را نگاه کرد. عکس های آن موقع، جوانی خوش چهره با ته ریش را نشان می دهند. کمربند کلفت چرمی روی شلوار جینش بسته و با رفقایش، خوش حال دور میز میکایی یک کافه نشسته. کلنل پرونده اش را امضا کرد. عباس خلبان شده بود. زمستان همان سال برگشتنش از آمریکا بود که عباس به خانه ما آمد(برای خواستگاری) من شانزده سالم بود. آمد و با پدر و مادرم، که معمولاً سر شب می خوابیدند، تا نصف شب بیدار ماندند./خاطرهخانم ملیحه حکمت، همسر شهیدعباس بابایی۱۶ مرداد ۱۳۸۹ مشرق/پایان
او با دختردایی خود «ملیحه حکمت» که متولد ۱۳۳۷ بود در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نامهای «محمد» و «حسین» شد.
فوت(ملیحه حکمت) همسرشهیدبابایی۰۳ خرداد ۱۳۹۵
عباس بابایی در هنگام شهادت ٣٧ سال داشت. او اسوهای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آرزوی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل شد و نام پرآوازهاش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد
امیر سرتیپ محمود انصاریپیری(فرمانده سابق پایگاه هوایی شهید نوژه همدان)مشاور عالی فرمانده نیروی هوایی ارتش :زمانی که این شهید گرانقدر قرار بود به همراه همسرش به حج برود ما به نزدش رفتیم و التماس دعا گفتیم اما متوجه شدیم که بهدلیل شلوغی منطقه جنوب و حساسیت جنگ قرار است بماند«بابایی» لحظهای که همسرش به سفر حج میرفت التماس دعا فرستاد و به او گفته بود زمانیکه برگردی دیگر مرا نمیبینی تا اینکه همزمان با عید قربان به شهادت رسید و شاهرگش در آسمان قطع شد و حتی خونش بر زمین ریخته نشد.
پیام رهبرانقلاب بمناسبت شهادت سرلشکرعباس بابایی
این شهید عزیزمان انسانی مومن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم ، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود.
او هیچگاه به مصالح خود فکر نمی کرد و تنها مصالح سازمان و انقلاب و اسلام را مد نظر داشت.
او فرمانده ای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود، اما در مقابل اعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سختگیر بود.
این شهید عزیز یک انقلابی حقیقی و صادق بود، و من به حال او حسرت می خورم و احساس می کنم که در این میدان عظیم و پرحماسه از او عقب مانده ام/پایان.
ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.
در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است. (راوی: سرلشگر رحیم صفوی)
خاطرات رشادتهای شهید عباس بابایی هیچگاه از ذهن و ضمیر یاران او پاک نخواهد شد. هنوز هم ابتکارات او در کلاسهای مختلف نیروی هوایی تدریس میشود.
در یکی از ماموریتهای جنگی به همراه عباس بر فراز خلیج فارس در حال پرواز بودیم. آن روز قرار بود که کاروان بزرگی از کشتیهای نفتکش و تجاری را تا آبهای بینالمللی اسکورت کنیم. براساس اطلاعات رسیده، دشمن تصمیم داشت تا به کاروان حمله کند. به همین خاطر موقعیت بسیار حساس و خطرناک بود. با طرحی که عباس ارائه کرده بود قرار شد تا 10 فروند شکاری اف 14، دو فروند، دو فروند، پوشش سنگین هوایی منطقه خلیج فارس را تامین کنند تا از این طریق کشتیها از حملات دشمن در امان بمانند. من و عباس کنار هم پرواز میکردیم.
از روی صفحه رادار هواپیما دیدم که آن دو جنگنده عراقی دور زدند. عباس هم موضوع را دریافت کرده بود. من و عباس هر دو از کابین یکدیگر را میدیدیم. با دست به او اشاره کردم که چه باید کرد؟
عباس به من پیام داد: من به عنوان طعمه جلو میروم و هواپیماهای دشمن را به دنبال خودم میآورم. سپس با یک حرکت سریع از من دور شد. او با مانورهایی که انجام میداد هواپیماهای دشمن را متوجه خود میکرد و آنها را به دنبال خود کشاند. روی صفحه رادار دیدم که هواپیمای عباس در تیررس کامل دشمن قرار گرفته است. پس از چند لحظه با چشم هواپیمای دشمن را دیدم. ناگهان عباس مانوری کرد و با یک چرخش بسیار خطرناک، مسیر خود را تغییر داد و ارتفاع را کم کرد. در این لحظه موشک من با هواپیمای دشمن برخورد کرد.
در این لحظه عباس فریاد زد: الله اکبر، الله اکبر
از شنیدن صدای او خوشحال شدم و گفتم: عباس میدانی چه کردی؟ عباس گفت: من کاری نکردم خدا کرد. (راوی: سرهنگ خلبان فضل الله جاوید نیا)
روزی من و شهید بابایی درباره مسائل روز ازجمله مشکل رفت و آمد و نداشتن ماشین، حرف میزدیم. آن روزها برای رفت و آمد به شهر که تا پایگاه فاصله زیادی داشت، باید از اتوبوسهای شرکت واحد استفاده میکردم. تمام دارایی من با داشتن چند سر عائله، 15 هزار تومان بود که این مبلغ برای خرید ماشین پول کمی بود.
روی شهید بابایی به من گفت: اقای قلهکی شنیدهام که تصمیم داری ماشین بخری. گفتم: جناب سروان، با این حقوق و داشتن چند سر عائله فکر خریدن ماشین، رویایی بیش نیست. گفت: خدا بزرگ است مشکل حل میشود. آنگاه رو به من کرد و گفت: شما ماشینی که میپسندید را پیدا کنید بقیه اش با من.
البته من گفتههای او را در حد یک تعارف میپنداشتم و جدی نگرفتم. تا اینکه پس از یک هفته، یک روز بعدازظهر زنگ خانه به صدا درآمد. در را که باز کردم سروان بابایی پشت در بود. گفت: آقای قلهکی بیا ببین این ماشین را میپسندی؟
یک دستگاه ماشین 504 بود که خیلی گران بود. هفته بعد او با یک پیکان صفر یکی از دوستانش و با قیمت 42 هزار تومان آمد. به من گفت فکر پولش را نکن. 10 هزار تومان از من گرفت و گفت فردا بیا محضر.
شب در خانه نشسته بودم فکر میکردم نکند او دلال ماشین است. درحالی که بقیه پول ماشین را او پرداخت کرده بود. (راوی: ستوان قلهکی)
ماجرای نخ اتاق عباس بابایی درامریکا
امیر خلبان روح الدین ابوطالبی می گوید: مدت زمانی که عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می کرد، آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می کوشید تا در غربت از انحرافشان جلوگیری کند. به یاد دارم که در آن سال، به علت تراکم بیش از حد دانشجویان اعزامی از کشورهای مختلف، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص داده بودند. همسویی نظرات و تنهایی، از علت های نزدیکی من با عباس بود؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یک روز هنگامی که برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم، در کمال شگفتی «نخی» را دیدم که به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم کرده بود . نخ در ارتفاع متوسط بود، به طوری که مجبور به خم شدن و گذر از نخ شدم. به شوخی گفتم: «عباس! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، که همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت، بی پاسخ گذاشت. بعدها دریافتم که هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق، دقیقاً رو به روی عباس، تعدادی عکس از هنرپیشه های زن و مرد آمریکایی چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است.
با پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد که با هم اتاقی اش به توافق رسیده و از او خواهش کرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین ترتیب یک سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود. روزها از پس یکدیگر می گذشت و من هفته ای یکی، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم که به تدریج نخ به قسمت بالاتر دیوار نصب می شود؛ به طوری که دیگر به راحتی از زیر آن عبور می کردم.
یک روز که به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم که اثری از نخ نیست. علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره کرد. من با کمال شگفتی دیدم که عکس های هنرپیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های مشروبات خارجی هم اثری نبود. عباس گفت: دیگر احتیاجی به نخ نیست؛ چون دوستمان با ما یکی شده./پایان.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:تأثیرنمازاول وقت بنقل ازآیت الله بهجت
آیتالله بهجت :بعضی از اساتید اخلاق [آیتالله قاضی رحمتاللهعلیه] در نجف میگفتند: «من ضامنم کسیکه این نمازهای پنجگانه را در اول وقت بخواند، به مقامات عالیه میرسد». خیلی کلام بزرگی ایشان گفت، گفت: «اگر نمازهای پنجگانه را در اول وقت خواند، باز هم نرسید به آن مقامات عالیه، به من لعن کند!». خیلی عجیب است! خیلی عجیب است! معلوم میشود این، چیزی هم نیست؛ هر کاری دارد، یکی از این نمازهای پنجگانه را میتواند در وسط آن کارها انجام دهد؛ چون اول وقت است.!
در روایت هم دارد: «فضل [نماز] اول وقت با غیر اول وقت، مثل فضل من[پیامبر] است بر امت». در یک روایت دیگر «مثل فضل آخرت (ابدیت) است بر دنیا».
سؤال: اینکه حضرت آقای قاضی فرمودند: هرکس نماز اول وقت بخواند، به مقام میرسد، آیا نماز با حضور قلب مراد ایشان بوده یا نه؟
پاسخ آیتالله بهجت: نه! اگر نماز با حضور قلب [مرادشان باشد]، آنوقت سؤال میکنند که چگونه نماز [با حضور قلب] را بخواند؟ به چه سببی بخواند نماز کامل را؟ اینکه چیزی به دست نداد. وقتی چیزی به دست میدهد که بگوید مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت، به نماز عالی میرسد. میرسد خودش، تکویناً! شیئاً فشیئاً، روزبهروز میرود بالاتر.
واما «نمازاول وقت»چه زمان است؟
اول «ظهر»که اول نمازنمازعصرنیست .اول غروب هم «نمازاول وقت عشا»نیست.
اول وقت "وقت فضیلت " نماز-چه موقعی است؟
وقت فضیلت نماز: قسمتی از وقت نماز است که نماز در آن زمان دارای ارزش وثواب بیشتری است که به آن" اول وقت نماز"می گویند
وقت اختصاصی نماز: قسمتی از وقت نماز است که مختص به همان نماز است که اگر در آن وقت مخصوص، عمدا نماز واجب"ترتیبی" دیگری خوانده شود؛ نماز باطل است. مثلا در نماز ترتیبی (ظهر و عصر )ویا (مغرب و عشا)، که اگر هر کدام در وقت اختصاصی دیگری خوانده شود؛ نماز باطل است. پس اگر فردی در آخر وقتِ نماز ظهر و عصر(نزدیک مغرب)، فقط به اندازه یک نماز چهار رکعتی وقت دارد؛ باید نماز عصر بخواند، هر چند که نماز ظهر را نخوانده باشد. ودرآخرنمازمغرب وعشاء هم همینطور
آخر وقت نماز: لحظات پایانی زمان انجام تکالیف دارای وقت معین، است. با درک آخر وقت نمازهای یومیه، حتی به اندازۀ یک رکعت، نماز به نیت اداء، اقامه می شود.
وقت فضیلت نماز صبح: از اذان صبح تا بیست و یک دقیقه بعد از اذان صبح ادامه دارد.
وقت اختصاصی نماز ظهر: از اول اذان ظهر به مقدار یک نماز چهار رکعتی می باشد. در این زمان خواندن نماز عصر جایز نیست.
وقت فضیلت نماز ظهر: از اذان ظهر تا یک ساعت و چهل دقیقه بعد از اذان ظهر ادامه دارد.
وقت اختصاصی نماز عصر: در آخر وقت نماز عصر، نزدیک به مغرب، به مقدار خواندن یک نماز چهار رکعتی، می باشد. در این زمان خواندن نماز ظهر جایز نیست.
وقت فضیلت نماز عصر: دو ساعت و پنجاه دقیقه بعد از اذان ظهر شروع می شود و تا چهل و دو دقیقه ادامه دارد.
وقت اختصاصی نماز مغرب: از اول وقت مغرب به مقدار خواندن یک نماز سه رکعتی است. خواندن نماز عشاء در این زمان مخصوص جایز نیست.
وقت فضیلت نماز مغرب: از اذان مغرب تا پنجاه و یک دقیقه ادامه دارد.
وقت اختصاصی نماز عشا: به اندازه خواندن یک نماز چهار رکعتی در آخر وقت نماز عشا(نصف شب) است.
وقت فضیلت نماز عشا: پنجاه و یک دقیقه بعد از اذان مغرب شروع می شود و تا سه ساعت و ده دقیقه ادامه دارد.
واماشایداین ابهام برایتان پیش بیاید(درمساجدنمازعصروعشا رادراول وقتش نمی خوانند!).جوابش این است:بله دروقت فضیلتش۲نمازمذکورخوانده نمی شود ولی بدلیل فضیلت ثواب جماعت،آن نقیصه قابل جبران است وبلکه ارجح./پایان توضیحات نگارنده.
علی آقا ،فرزند آیت الله بهجت درمصاحبه باخبرگزاری فارس(اردیبهشت۱۳۹۱) می گوید:
یکی از آقایان که الآن از مقامات است، سالها قبل به من گفت روزی وقتی آقای بهجت از حرم آمد، به من گفت ما وقتی کودک بودیم و سالها قبل از بلوغ، هنگام خواندن نماز چیزهایی را میدیدیم که فکر میکردیم همه دارند میبینند. یعنی در نماز ایشان آن پردههای باطنی کنار میرفته است.
نمازجماعت آیت الله بهجت درنوجوانی درکربلا-درچهارپایه
پدرم در خاطراتش میگوید :اولین روزی که به کربلا رسیدم، دیدم آقایی نماز فوقالعادهای میخواند. در یک رواق کوچک که شاید دو تا فرش جا میگرفت عدهای نیز با ایشان نماز میخواندند. تصمیم گرفتم فردا صبح به اینجا بیایم. فردا صبح که آمدم، آنقدر کوچک بودم(داخل چهارپایه جایم می شد) که کنار چهار پایهای که درکنار صف اول بود،شمعهای حرم را رویش روشن میکردند، ایستادم، فکر کردم که اگر بروم در چهار پایه جایم میشود. چون اگر درصف بایستم، مردم بخاطرتنگی جامرا بیرون میکنند و میگویند جا کم است،سرانجام به این نتیجه رسیدم که کنار چهار پایه بایستم که بمحض قصد بیرون کردنم راداشتند،بروم داخل چهار پایه نمازم رابخوانم ! اتفاقا کسی بیرونم نکرد. همان آقا برای نماز آمد و روز جمعه بود و ایشان سوره جمعه را خواند. خدا میداند در نمازش چه احوالاتی را سیر میکرد؛ نگفتنی است.
توضیحان مدیرسایت:«آخوندوانشا»بزبان رشتی - آخوند=روحانی/وانشا=بمعنی«نشاء»است که تازه از جالیزکنده شده وبه مزرعه ویاباغی کاشته شده ویامحصولی که هنوز جوانه است -یعنی نوجوانی که تازه درس طلبگی راشروع کرده ویا به کسی می گویند که بتازگی مبلس به لباس روحانیت شده/پایان
آیت الله بهجت از آقا سید عبدالهادی شیرازی نقل کردهاند که در کودکی بعد از فوت پدرم، میرزای بزرگ، تکفل خانواده به عهده من بود.
ایشان میگوید: پدرم را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی! حال شما چطور است؟ در جواب گفتم: خوب نیست.
فرمود: «به بچه ها و اهل خانه سفارش کنید که نماز اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود»
آثار و برکات نماز اول وقت
1- برآورده شدن خواسته ها
حضرت عبدالعظیم حسنی از امام حسن عسکری(ع) روایت می کند که فرمودند: "خداوند متعال با حضرت موسی تکلم کرد، حضرت موسی فرمود:خدای من. کسی که نمازها را در وقتش به جای آورد چه پاداشی دارد؟ خداوند فرمود:حاجت و درخواستش را به او عطا می کنم و بهشتم را برایش مباح می گردانم."1
حجةالاسلام والمسلمین شهیدعبدالکریم هاشمی نژاد (نماینده خبرگان-تولد۱۳۱۱ترور۷مهر۱۳۶۰)نقل می کنند:
پیرمردی مسن، ماه مبارک رمضان به مسجد لاله زار می آمد. خیلی آدم موفقی بود، همیشه قبل از اذان داخل مسجد بود. به او گفتم: حاج آقا. شما خیلی موفقید، من هر روز که به مسجد می آیم می بینم شما زودتر از ما آمده اید جا بگیرید، او گفت: نه آقا، من هرچه دارم از نماز اول وقت دارم و بعد گفت: من در نوجوانی به مشهد رفتم.مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودکی را پیدا کردم و گفتم: من سه حاجت مهم دارم، دلم می خواهد هر سه تا را خدا در جوانی به من بدهد، یک چیزی یادم بدهید
ایشان فرمودند: چی می خواهی؟ گفتم: یکی دلم می خواهد در جوانی به حج مشرف شوم، چون حج در جوانی لذت دیگری دارد.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان.
گفتم: دومین حاجتم این است که دلم می خواهد یک همسر خوب خدا به من عنایت کند.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان.
و حاجت سومم این است که خدا یک کسب آبرومندی (روزی حلال)به من عنایت فرماید.
فرمودند:نماز اول وقت به جماعت بخوان.
این عملی را که ایشان فرمودند من شروع کردم و در فاصله سه سال هم به حج مشرف شدم، هم زن مؤمنه و صالحه خدا به من داد و هم کسب با آبرو به من عنایت کرد.2
2- برطرف شدن گرفتاری و ناراحتی
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:"بنده ای نیست که به وقت های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این که من سه چیز را برای او ضمانت می کنم: برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش."3
3 - ورود به بهشت و دوری از جهنم
امام محمد باقر(ع) می فرمایند:"هر کس نماز واجب را در حالی که عارف به حق آن است در وقتش بخواند، به گونه ای که چیزی دیگر را بر آن ترجیح ندهد، خداوند برای وی برائت از جهنم می نویسد که او را عذاب نکند، و کسی که درغیر وقتش به جا آورد در حالی که چیزی دیگر را بر آن ترجیح دهد، خداوند می تواند او را ببخشد یا عذابش کند.4
4- در امان بودن از بلاهای آسمانی
قطب راوندی گوید: پیامبر خدا(ص) فرمود:
هنگامی که خداوند از آسمان آفتی بفرستد، سه گروه از آن، در امان می مانند: حاملان قرآن، رعایت کنندگان خورشید یعنی کسانی که وقت های نماز را محافظت می کنند و کسانی که مساجد را آباد می نمایند."5
5- خشنودی خداوند
امام صادق(ع) می فرمایند: اول وقت، خشنودی خداست و آخر آن، عفو خداست، و عفو نمی باشد مگر از جهت گناه."6 و در مقابل، تأخیر نماز موجب خشم خداست چرا که پیامبر اکرم(ص) به حضرت علی(ع) فرمودند: "نماز را با وضوی کامل و شاداب در وقتش به جای آور که تأخیر انداختن نماز بدون جهت، باعث غضب پروردگار است."7
6- استجابت دعا و بالا رفتن اعمال
در حدیث است که به هنگام ظهر درهای آسمان گشوده می شود و درهای بهشت باز می گردد و دعا مستجاب می شود ؛پس خوشا به حال کسی که در آن هنگام برای او عمل صالحی بالا رود.8 در حدیثی دیگر از حضرت صادق(ع) آمده است که فرمودند:"... بهترین ساعت های شب و روز، وقت های نماز است." سپس فرمودند:"چون ظهر می شود درهای آسمان گشوده شده و بادها می وزند و خداوند به خلق خود نگاه می کند. هر آینه من بسیار دوست دارم که در آن هنگام، عمل صالحی برای من بالا رود." آنگاه فرمودند:"
برشما باد به دعا کردن بعد از نمازها، چرا که آن مستجاب می شود."9
7- دوری شیطان و تلقین شهادتین
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
"شیطان تازمانی که مؤمن بر نمازهای پنج گانه در وقت آن محافظت کند، پیوسته از او در هراس است؛ پس چون آنها را ضایع نمود بر وی جرأت پیدا کرده و را در گناهان بزرگ می اندازد."10 امام صادق(ع) می فرمایند:"ملک الموت در هنگام مردن، شیطان را از محافظ بر نماز دور می کند و شهادت به یگانگی خدا و نبوت پیامبرش را در آن هنگامه بزرگ به او تلقین می نماید."11 زیاد شدن عمر، مال و اولاد صالح در دنیا،در امان بودن از ترس و هول مرگ در موقع مردن،آسان شدن سؤال نکیر و منکر در قبر، توسعه یافتن قبر، نورانی شدن چهره، دادن نامه عمل به دست راست و آسان گرفتن حساب در محشر، رضایت خداوند، سلام دادن خدا به او و نگاه کردن از روی رحمت به او در هنگام عبور از صراط 12 و... از دیگر آثار و برکات نماز اول وقت است که در روایات به آن اشاره شده است.
حجةالاسلام انصاری محمدعلی می گوید:
امام خمینی در روزهای آخر عمرشان می خواستند بخوابند؛ به من فرمودند اگر خوابیدم، اول وقت نماز صدایم بزن، گفتم چشم. دیدم اول وقت شد و امام خوابیده اند، حیفم آمد صدایشان بزنم؛ عمل جراحی، سرم به دست، گفتم صدایشان نزنم بهتر است.
چنددقیقه ای از اذان گذشت و امام چشم هایشان را باز کردند، گفتند:وقت شده؟ گفتم:بله فرمودند:چرا صدایم نزدی؟ گفتم:ده دقیقه بیشتر از وقت نگذشته است. گفتند:مگر به شما نگفتم. سپس امام فرزند خود را صدا زدند و فرمودند:
ناراحتم. از اول عمرم تا حالا نمازم را اول وقت خوانده ام، چرا الان باید ده دقیقه تأخیر بیفتد؟".
پاورقی
1،بحارالانوار، ج82، ص204.
2،داستان هایی از نماز اول وقت، ص 121.
3،سفینه البحار،ج 2، ص 42.
4،وسائل الشیعه، ج 3، ص 81، ح 23و ص 78، ح 1.
5،الصلاة فی الکتاب و السنة، ج 1، ص 329.
6،وسائل الشیعه، ج3، ص 90، ح16.
7،سرمایه سخنوران، ص 306.
8،سفینه البحار، ج2، ص 44.
9،اصول وافی، ج2، ص87.
10و 11،وسائل الشیعه، ج 3، ص 81و 9و 86.
12،حیات عارفانه فرزانگان، ص 10( به نقل از ثمرات،ص 408)
منبع:تبیان بنقل از روزنامه قدس+اصلاحات
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:دربعضی ازقسمتها اصلاحات ویرایشی ویا اصلاحات دیگرانجام داده ام
اگراهل نمازاول باشید،خداوندوسایلشو فراهم میکنه که توفیق را ازدست ندهی،حتی ازکارانداختن پیشرفته ترین وسیله
پایبندی به نماز اول وقت، از مهم ترین ویژگیهای اخلاقی - عبادی آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب "امام جمعه شیراز" و در رأس همه سفارشهایشان به دیگران قرار داشت.(شهادت۲۰آذر۱۳۶۰)
یکی از محافظان"ملازمان"شهیددستغیب نقل می کند: شهید دستغیب بسیار مقید بودند که نماز را حتی در مسافرتها اول وقت به جای آورند. در سالیان درازی که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به یاد می آورم که نماز را اول وقت نخوانده باشند یا نمازشان به تأخیر افتاده باشد.
در یکی از مسافرتهای عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط هواپیما یکسره برای جده فراهم نشد. بلیط هواپیما از تهران به بیروت و از بیروت به جده تهیه شد.
در فرودگاه بیروت به طور ترانزیت چند ساعت ما را نگاه داشتند و نزدیکهای مغرب بود که هواپیما برای پرواز به جده آماده شد. شهید دستغیب خیلی سعی میکردند اگر میسر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولی میسر نشد.
وارد هواپیما شدیم. در داخل هواپیما زیاد معطل شدیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پیاده شوند، گفتند مسافرین همه سوارند، الان حرکت میکنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدری شد که حساب کردیم وقتی به جده میرسیم ممکن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد.
آیتالله دستغیب با حالت پریشان و ناراحت گفتند: پیاده شویم هر چند هواپیما برود و ما جا بمانیم، اما درب هواپیما بسته بود.
ایشان با حالت توجه مخصوص و سکوت چند دقیقهای سرپا ایستاده بودند که هواپیما برای حرکت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپیما شعلههای آتش از موتور آن نمایان گردید. با عجله هواپیما را خاموش کردند و درب آن را باز کردند و از مسافرین خواستند که هرچه زودتر پیاده شوند.
آیتالله دستغیب با خوشحالی زائدالوصفی با دوستان پیاده شدند و مرتب میفرمودند: «نماز، نماز».
کارکنان هواپیما میگفتند حداقل 4 ساعت تأخیر داریم تا هواپیما آماده حرکت شود. به مجرد رسیدن به سالن فرودگاه ایشان به نماز ایستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شکرگزاری خاص انجام دادند.
سلام نماز را که دادند مأمورین گفتند: آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده و میخواهیم حرکت کنیم»/حاج محمدسودبخش
اگر"نیت"خالص باشد وعمل هم برای خدا،اوخودش زمین وزمکان را بهم وصل میکندتا رفع مشکل شود
ماجرای یازده هزار و پانصد تومان کسری
روز اول ماه که می خواستم شهریه طلاب را واریز کنم، پولها را شمردم و متوجه شدم که یازده هزار و پانصد تومان آن کم است. من در بازار افراد ثروتمند آشنا سراغ نداشتم و اگر هم سراغ می داشتم بنایم بر آن نبود که از کسی تقاضا کنم. در اتاقم تنها نشسته بودم؛ عرض کردم: خدایا! خودت می دانی بنا ندارم به سوی غیر تو دست دراز کنم و حال هم امید و اطمینانم به توست. لحظاتی بیش نگذشت که درب منزل را زدند. یک نفر برای حساب وجوهاتش آمد و بیست هزارتومان مقدار وجوهات او شد. امّا وقتی پولهایش را شمرد، گفت: آقا! معذرت می خواهم، بیش از این برایم میسر نشد. وجه را که شمردم دیدم یازده هزار و پانصد تومان است. می فرمود: بدانید! اگر برای خدا گام بردارید، درهای رزق و رحتمش را به روی شما می گشاید/آیت الله دستغیب
***
حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی :در قرآن 27 بار به نماز ذکر شده است
نماز از جمله عبادتهایی است که باید همراه با سر و صدا و هیاهو باشد، به همین خاطر است که گفته شده موذن بر بالای ماذنهها اذان بگوید، بنابراین تظاهر به نماز به معنای علنی خواندن آن است.
قرائتی گفت: صدای نماز باید از مساجد نمازخانهها به صورت علنی بلند شود. گاهی وقتها خود ریا نیز ثواب دارد و عباداتی همچون انفاق و نماز باید گاهی علنی انجام شود. چراکه با این کار به افرادی که خاکستری هستند جرات و جسارت داده میشود تا برای خواندن نماز انگیزه پیدا کنند.
رئیس ستاد اقامه نماز کشور خاطرنشان کرد: اگر یکی از منکرات در سفر را تصادف بدانید٬ پس بهترین کار این است که در زمان نماز توقف کنید و راننده و مسافر برای نماز پیاده شوند و وضو بگیرند که این در کنار معنویت نوعی استراحت و زنگ تنفس برای آنان است پس باید نماز را همه جا اقامه کرد
***
آیت الله مجتهدی تهرانی :
من علمای بسیاری را درک کردم از امام خمینی گرفته تا آیت الله بروجردی و آیت الله شاه آبادی و آیت الله حایری و …
و اگر بخواهم در یک کلام نصیحت تمام بزرگان را بگویم ؛ می گویم :
اگر دنیا و آخرت می خواهید ؛ اگر رزق و روزی می خواهید و در یک کلام اگر همه چیز می خواهید ؛ نماز اول وقتبخوانید
***
یکی از بازاریان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی(استاد امام خمینی) بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند:
“چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟
می فرمودند :آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم”
همین فرد می گوید:
بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟
ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم.
سه دستور ایشان چنین بود:
۱- مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.
۲ -در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعا” اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید . در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد.
۳- از نظر خمس ، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.
همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم.
در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید.
ایشان متحیر شد. تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم.
این اولین مشاهده ی من بود که در اثر دستورات آیه الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست. /منبع کتاب-آثار و برکات نماز اول وقت
***
رسول خدا درباره نماز فرمودهاند: «مَا مِن صَلاةٍ یحضََر وَقتَها إلّا نَادی مَلَکٌ بَینَ یَدَیِ النّاسِ: أیُّها النّاس! قُومُوا إلی نِیرانِکُم الَّتِی أوقَدتُمُوها عَلی ظُهُورِکُم فَاطفَئُوها بِصَلاتِکُم»؛
وقت هر نمازی که فرا میرسد فرشتهای به مردم میگوید: ای مردم برخیزید آن آتشهای که پشت سر خود روشن کردهاید با نماز خاموش کنید.
ناروایی را که مرتکب شدیم سخن بدی را که گفتیم بیراههای را که رفتیم از ما جدا و دور نیست،همه اینها آتشهایی است که با دست خود روشن کردهایم و بر دوش حمل میکنیم و نمیدانیم که خروارها آتش بر دوش ماست.
آیت الله جوادی آملی:حتی خود انسان آتش و هیزم افروخته میشود: «وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا» آنها که اهل قسط و ظلم هستند خود هیزم جهنماند و به صورت آتش و هیزم افروختهای مجسم میشوند.
اگر خداوند با اهل قسط و عدل دوست است با اهل قسط و ظلم نیز دشمن است. بسیاری از کارهای ما به صورت آتشی بر دوش ما انباشته شده است اما احساس نمیکنیم معلوم میشود اگر کسی نماز خواند نه تنها بعد از نماز گرفتار گناه نمیشود بلکه آتشهایی را هم که قبلا روشن کرده است خاموش میکند.
نماز، نهر روان و چشمه کوثری است که هم آتشهای گذاشته را خاموش میکندو نمیگذارد انسان بعدها گرفتار آتش شود. هم جلو بدیها را میگیرد و هم بدیهای گذشته را از بین میبرد. این خاصیت نماز است که در قرآن کریم به آن اشاره شده:«إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ»./11فروردین94فارس
***
2خاطره عجیب ازنمازاول وقت
نگارنده(مدیریت سایت-پیراسته فر) ازاول انقلاب مقیدبودم که نماز رااول وقت ،ترجیحاًجماعت ودرمسجدبخوانم که معجزات زیادی دیدم که 2تای آن رانقل می کنم
درسالهای اول انقلاب که جوان پرشوروحزب اللهی بودیم!امورتربیتی مدارس بودیم که یکی ازوظایف مان سروسامان دادن نمازجماعت مدرسه بود وبعضاً امامتش باخودمان بود،روزی دریکی ازروزهای بهارکه دریکی مدارس روستای- شهرمان مشغول انجام وظیفه بودم،بایدنامه "درخواست"شخصی ازاداره مان امضاء میگرفتم،به مدیرمان گفتم:یک ساعت زودترمیخواهم بروم ،ایشان باشرمندگی گفتند"نمازجماعت چی می شود!"گفت بمان فرداصبح برو اداره ..خلاصه ماندیم ونمازرا برگزارکردیم،درپایان نمازدیدم رئیس آموزش پرورش هم درصف آخرازنمازگزارن بوده! که همانجانامه ام را امضاء گرفتم!
خاطره دیگر
زمانیکه دردانشگاه شاهدتحصیل می کردم،یک استادی داشتیم که بین مان مشکل پیش آمد"بعلت زبان درازیم"این آقا هم خوب حالم را محترمانه گرفت!پایان نامه همه تأییدشدغیرازمن ویه خانم دیگر،آن خانم بعلت سفرحج به تأخیرافتاد،اما من که خیلی پروژه ام زحمت کشیده بودم،پرسشنامه های پروژه درسطح مدارس گیلان بود،وقت زیادی راصرف کرده بودم،هروقت می بردم که ببینه وبگه درست است یانه که تایبش کنم،نشد که نشد،هرباریه ایرادی می گرفت،ایرادش را هم بمن نمی گفت تارفعش کنم،(درحالیکه مال دیگران را باکمترین زحمت تأییدکرده بود،یکسال ارائه مدرکم به اداره به تأخیرافتاد(ازارتقاء هم محروم)اداره هم پیگیربود تاناچارشدم دریکی ازروزهای ،ماه رمضان به تهران سفرکنم واین استادرا ببینم
نزدیک ظهررسیدم میدان انقلاب،نزدیک ترین مسجد"مسجددانشگاه "بود(تصمیم داشتم بعدازنمازبرم پیدایش کنم،می دانستم که درسه جامشغول است(دانشگاه شاهد"خ ولیعصر،م فلسطین+دانشگاه علامه طباطبایی"شوش" +پل کریم خان)آنوقت هنوز"موبایل نبود
خلاصه باطمأنیه رفتم مسجد،حیلی شلوغ بودتابیرون مسجدهم فرش پهن کرده بودند،برای نمازجماعت دانشجویان -هنگامی رسیدم مسجد،نمازاول"ظهر"تمام شده بودریالعده ای درحال خروج وعده درحال ورود-من از3جای مهری قرارداده بودند،ناخودآگاه بسوی یکی رفتم که مهری رابردارم،تادستم را درازکردم برای برداشتن مهر،دستی رادیدم که "مهر"را می خواست بگذارد"برود"،همدیگرراشناخیم وسلام وعلیک مشکلم راگفتم،گفتم ببینم،من پایان نامه ام را که تازگیهاتایپ کرده بودم ازکیف بیرون آوردم ،تگاهی نکرده !!امضاء کرد ونمره را هم داد!وخلاص شدم ازدست این دکترروانشناس/پایان