پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

ماجرای بازداشت(مجتبی طالقانی)فرزندآیت الله طالقانی

​ماجرای بازداشت مجتبی طالقانی

حفظ "حرمت ها"اصحاب امام خمینی،سرمایه های انقلاب
در داستان دستگیری پسر آقای طالقانی، امام خمینی ما را به قم خواندند. من و اگر اشتباه نکنم «خانم دباغ»، آقای غرضی و احتمالا آقای رضایی به قم رفتیم. پرونده پسر آقای طالقانی را برای امام خمینی بردیم. امام خمینیفرمودند «اگر این پرونده متعلق به احمد بود و شما احمد را می گرفتید، من از شما تشکر می کردم، امااین پرونده مربوط به آقای طالقانی است که حق بزرگی بر گردن مملکت و جوانان ما دارد بروید ماجرا را یکجوری جمع کنید

آیت الله طالقانی وامام خمینی

امام گفت مگر بناست هزارسال با آمریکا رابطه نداشته باشیم؟

سایت الف۳ شهریور ۱۳۹۵-بنقل ازمصاحبه خبرگزاری مهربا محسن رفیقدوست"فرمانده سابق سپاه"
طالقانی
امام حتی در زمانی که داستان مجاهدین خلق شروع شده بود ، پشت سر آقای طالقانی ایستاده بودند ، امام اجازه نداد بی‌احترامی به آقای طالقانی شود.

سایت جماران گفت‌وگویی با عبدالواحد موسوی‌لاری"وزیرکشوردولت اصلاحات" /۰۶ آذر ۱۳۹۱انتخاب
عکس متفاوت از روحانی معروف بر سر مزار آیت الله طالقانی
امام خمینی : شما دیدید که آن بیل و کلنگی که قبر ایشان"آیت الله طالقانی" را کنده بودند و با او خاک را بیرون آورده بودند و مردم با آن بیل و کلنگ چه می‌کردند، عشق بازی می‌کردند، می‌بوسیدند، حمله می‌کردند، بعضی به بعض و این بیل و کلنگ را می‌بوسیدند؛ چرا می‌بوسیدند؟ بیل و کلنگ که بوسیدنی نیست! ... به همان انگیزه‌ای که ضریح ائمه اطهار و بزرگان ما را می‌بوسند، همان انگیزه مردم را وادار کرد که بیل و کلنگش را ببوسند[ صحیفه نور، ج ۹ ص ۵۳۴]

 در سومین روز از شهادت استاد شهید آیت الله مطهری، مراسم ترحیم آن بزرگوار از سوی خانواده ایشان در «حسینیه ارشاد» برگزار شد. برای سخنرانی در این محفل از مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی دعوت شده بود. 

در این محفل پس از قرائت آیاتی از قرآن کریم، آیت الله طالقانی پس از تفسیر آیاتی از سوره نازعات، از نقش حسینیه ارشاد و آیت الله مطهری و دکتر شریعتی در آگاهی بخشی به نسل جوان، در شرایط خطیر رژیم گذشته تجلیل کردند و به ذکر خاطراتی در این باره پرداختند. 

تسنیم   آیت الله سید محمود طالقانی در ورود به حسینیه ارشاد و قبل از آغاز سخنرانی. آیت الله سید محمود طالقانی پس از ورود به حسینیه ارشاد وقبل از آغاز سخنرانی.در تصویر محمود مانیان نیز دیده می شود. آیت الله سید محمود طالقانی در حال استقرار در تریبون حسینیه ارشاد و قبل از آغاز سخنرانی.

«دیدگاه امام خمینی دررابطه با آیت الله طالقانی»

امام خمینی:شما دیدید که آن «بیل و کُلنگی» که «قبر» ایشان را کنده بودند و با او «خاک» را بیرون آورده بودند و «مردم با آن بیل و کلنگ چه می‌کردند، عشق بازی می‌کردند، می‌بوسیدند»، حمله می‌کردند، بعضی به بعض و این بیل و کلنگ را می‌بوسیدند؛ چرا می‌بوسیدند؟ بیل و کلنگ که بوسیدنی نیست! برای اینکه آقای طالقانی یک مرد «دُمکراتی» بود بیل و کلنگش را می‌بوسیدند؟!

حال و هوای کربلا در شب اربعین/ بین‌الحرمین قلب تپنده شیعه شد

امام خمینی  درباره  ماجرای تدفین آیت الله طالقانی : به همان انگیزه‌ای که «ضریح ائمه اطهار» و بزرگان ما را می‌بوسند، همان انگیزه مردم را وادار کرد که بیل و کلنگش را ببوسند، برای روشنفکری‌اش نبود؛ برای این بود که این را «نائب پیغمبر» خودشان می‌دانستند.

جوابیه روابط‌عمومی آستان مقدس حرم حضرت معصومه‌(س) در مورد شایعات؛ زائران بدون هیچ مانعی درحال زیارت هستند

امام خمینی  درباره  ماجرای تدفین آیت الله طالقانی-بوسیدن بیل کلنگی که قبرایشان راکنده بود:این «حضرت معصومه»(قم) را دختر امام خودشان می‌دانند که «آستانش» را می‌بوسند. آستانه هم یک خرده طلاست؛ یک خرده آهن است، این آهن و طلا را چرا می‌بوسند؟ خیلی آهن و طلا توی دنیا هست. خوب «لیره» هم دستشان می‌آید، هیچ وقت می‌بوسند؟! این انگیزه علاقه مردم به مبادی است.

////

امام خمینی  درباره  ماجرای تدفین آیت الله طالقانی-بوسیدن بیل کلنگی که قبرایشان راکنده بود:چرا «حجرالأسود» را می‌بوسید و لمس می‌کنید و به او «تَبَرُّک» می‌جویید؟

امام خمینی  درباره  ماجرای تدفین آیت الله طالقانی-بوسیدن بیل کلنگی که قبرایشان راکنده بود:چرا دور یک «خانه سنگی و گِلی»(کعبه)، میلیونها مردم هر سال می‌روند و «طواف» می‌کنند؟ [چون‌] انگیزه، انگیزه الهی است. هر چه مربوط به دستگاه خدا باشد احترام دارد.

امام خمینی  درباره  ماجرای تدفین آیت الله طالقانی-بوسیدن بیل کلنگی که قبرایشان راکنده بود:شما این پوستی که با او جلد «کلام الله»(قرآن) را درست کرده‌اند می‌بوسید و به چشم می‌گذارید؛ خوب «پوست» است، چرا؟ برای اینکه در «جوف»(داخل) این «کلام خدا»ست. همه چیز برای خداست. «ما احترام هم به هرکس بگذاریم برای خدا باید باشد

ملت ما این بیل و کلنگی را که چند روز پیش از این می‌بوسیدند به انگیزه این بود که طالقانی؛ نایب پیغمبر ماست. :صحیفه انقلاب جلد ۹ - صفحه ۵۳۴

***
«وحیده طالقانی» دختر دوم آیت‌الله طالقانی ،به بازخوانی «ماجرای بازداشت مجتبی طالقانی»، غائله ضد انقلاب ..

خانم طالقانی!‌ برای ما درباره نقش آیت‌الله طالقانی در تاریخ انقلاب و ناگفته‌های زیادی که به دلایلی تا کنون از ایشان منتشر نشده است، ‌صحبت کنید.

طالقانی:پدرم سال ۱۲۸۹ شمسی متولد شدند. ۱۲۹۴ به مکتب‌خانه رفتند و ۱۲۹۸ به تهران هجرت و در مدرسه رضوی تحصیل کردند، ۱۳۱۰پدرشان فوت کرد و همان سال به نجف اشرف رفتند و نزد علمای بزرگ نجف ادامه تحصیل دادند و سال ۱۳۱۶ موفق به کسب درجه اجتهاد از آیت‌الله اصفهانی و آیت‌الله حائری در قم شدند. می‌گوید بساط کمونیسم را برچید.

سال ۱۳۱۸ اولین زندان رفتن آیت الله طالقانی  و حبس ۶ ماهه ایشان(آیت الله سیدمحمدطالقانی) بود

وقتی امام گفتند حکومت اسلامی شده و به زنان گفتند باید با حجاب باشید، برخی افراد برآشفته شده و جلوی نخست‌وزیری اعتصاب کرده بودند اما وقتی نزد آقا آمدند، ایشان آنها را آرام کرد.

* منزل پدری ما «خانه انقلاب» بودلطفاً برای‌مان از منزل آیت‌الله طالقانی و نقش آن خانه در دوران حوادثانقلاب صحبت کنید.

طالقانی:«خانه انقلاب» منزل پدری ما بود، البته این خط قرمز نیست که شما بترسید و بگویید خانه انقلاب، جماران بود؛ دکتر پیمان بعد فوت آیت‌الله طالقانی مصاحبه کرد و گفت «امام خمینی درباره طالقانی همه چیز را گفت ما دیگر حرفی برایمان باقی نمانده است

یکی از غفلت‌های رسانه‌ها این است که سراغی از سرنوشت «خانه انقلاب» نمی‌گیرند؛ وقتی امام در پاریس بودند تا تشریف بیاورند، به مدت چند ماه، ‌خانه پدری ما «خانه انقلاب» بود، یک خانه سه طبقه داشتیم که قدیمی ساز هم بود و در زمانی که پدرم زندانی بودند، دوستان پدرم خانه قبلی ما را فروختند و گفتند باید به جای بهتری بروید که آرامش داشته باشید، لذا به خیابان پیچ‌شمیران آمدیم.

در حال حاضر نیز کتابخانه شده است طالقانی:بله، همزمان با اوج گرفتن انقلاب پدرم می‌گفت باید زیر زمین را خالی کنید و به طبقه دوم بردید، بعد از مدتی می‌گفت باید طبقه دوم را نیز خالی کنید و به طبقه سوم بروید، بالاخره همه طبقات را گرفتند و ما را به جای دیگری فرستادند. تمام مشکلات جامعه به خانه ما منعکس می‌شد، وقتی امام هر پیامی برای مردم می‌فرستادند، آن را به شکل نوار مخفی می‌کردند و به منزل ما می‌آوردند و به پدرمان می‌دادند و مجوز انتشار آن را از آقا می‌گرفتند. اکثر پیام‌های امام به آن محل می‌رسید و آن خانه همه کاره بود.

بعد از مدتی که پدر فوت کردند آن خانه را به مادرمان بخشیدیم و مادرمان نیز آنجا را وقف کردند و سپس از وقف در آوردند و آن را به شهرداری دادند البته با این تعهد که آنجا تبدیل به کتابخانه شود.

درباره «مبارزات آیت‌الله طالقانی» بیشتر برایمان توضیح دهید؟
آقا مسائل مبارزاتی خود را از سال ۱۷ شروع کردند، مادرم نوشته بودند که در سال ۱۶ ازدواج کردند و ۲ سال بعد وقتی زمان کشف حجاب بوده است، رضاخان با زور چادر را از سر زنان می‌کشیدند

  باراول- در سال ۱۳۱۸، پدرم بیرون رفته بودند و دیدند آژان ها از سر یک زن چادر کشیدند و شروع به دعوا می‌کنند که چرا این همه در حق مردم اجحاف می‌کنید، همان جا درگیری لفظی می‌شود و ایشان را به شهربانی می‌برند.

باردوم- در سال ۱۳۱۹ پدرم دیدند از مغازه‌ای دزدی شده است و به یک پاسبان اعتراض می‌کند و پاسبان به ایشان می‌گوید جواز عمامه خود را نشان بدهید، که می‌گوید ندارم و او هم می‌گوید که شما آخوندها کلاش هستید و درگیری لفظی می‌شود و آقا می‌گوید که من جواز عمامه همراهم نیست و آنها ۱۴ روز بعد سراغ پدرم آمدند و او را دستگیر کردند و به زندان بردند که البته با وساطت آزاد می‌شوند.

البته پدرم ۵مورد به زندان رفتند.

نواب صفوی در ایران مذهب را به عنوان یک مسئله سیاسی طرح کرد

دفعه سوم که پدرم دستگیر شد، سال ۳۳ بود که نواب صفوی را به همراه خلیل طهماسبی و عبدخدایی در خانه‌مان در امیدیه پنهان کردند،

نواب صفوی عادت داشت سحرها "سروقت صبح"اذان می‌گفت که آقا به او گفت «مرد حسابی اینجا لانه زنبور است، اذان می‌گویی همه همسایه‌ها متوجه می‌شوند» با این وجود کسی متوجه حضور نواب صفوی نشد تا اینکه شبی قشون شاهنشاهی اسلحه بدست به خانه ریختند تا نواب صفوی را بگیرند در حالی که چند روز قبل نواب صفوی از آنجا رفته بود.

بالاخره آقا را می‌برند و بعد از یک مدتی بازپرس از او می‌پرسد که چرا نواب صفوی را راه دادید که می‌گوید سیدی به من پناه آورده بود، اگر برای تو هم مشکلی ایجاد شود به شما هم پناه خواهم داد.

مرحله چهارم دستگیری ایشان در بهمن ۴۱ بود که بعد از ۷ ماه زندانی- اول محرم مصادف با ۱۵ خرداد ۴۲ آقا را آزاد می‌کنند

و مادرم می‌گفت ایشان را آزاد کردند چون حتما مدرکی نداشته‌اند. بعد از چند روز به مسجد هدایت رفتند و گزارش دادند در این چند ماهی که بازداشت بوده‌اند، چطور از آنها پذیرایی شده است؛ تعریف می کردند سحرهای ماه رمضان فقط یک سیب‌زمینی به آنها می دادند.قرار بود یک شب همراه دانشجویان به مسجد بروند و گزارش بدهند که خادم مسجد خبر داده آقا اینجا نیاید، چون به مسجد ریخته بودند.

ممنوع المنبر

مسجد هدایت هم یکی از پایگاه‌های مبارزاتی بود و آقا وقتی ممنوع ‌المنبر می‌شد، پائین منبر می نشستند و حرف می‌زدند. البته آقا نگران بود که به کسی آسیب وارد شود،

مرحله پنجم-بالاخره ۱۵ خرداد ۴۲ به آقا خبر دادند که امام خمینی را در قم دستگیر ‌کردند؛ آقا خبردار می‌شود که احتمالاً دنبال ایشان هم می‌آیند لذا به منزل یکی از دوستان خود در لواسان می‌روند تا از دسترس دور باشند؛ بالاخره از یکی از بچه‌ها خبر آقا را می‌گیرند که کجا حضور دارد و به سمت آن ده رفتند اما آقا بالاخره از آن خانه بیرون آمد و نزد این افراد می‌رود و می‌گوید چه خبر است؟اگر به خودم می‌گفتید می‌آمدم و احتیاجی به این لشکرکشی نبوده است

لذا دوباره ایشان را دستگیر می‌کنند و حدود ۴ماه به زندان عشرت‌آباد ارتش بردند و ایشان را محاکمه کردند؛ در این محاکمه که همه ارتشبدها برای محاکمه آمده بودند، آقا جلوی هیچ کدام از آنها بلند نشد و وقتی گفتند از خودت دفاع کن گفت من دفاعی ندارم.

وقتی محاکمه به ظهر می‌رسید آقا صدای اذان را بلند می‌کرد و می‌گفت وقت نماز است.

بالاخره هیچ دفاعی از خود نکردند تا اینکه به چند سال حبس محکوم شدند.

آقا ۴ماه در زندان بود و ۴ آبان ۴۶ در روز تولد شاه آزاد شدند.

مرحله ششم-سال ۵۰ مرحله بعدی زندانی شدن ایشان بود؛ روز عید فطر دنبال آقا می‌آیند و ایشان را به مسجد می‌برند اما یک عده ساواکی آنها را تهدید کردند که حق ندارید ایشان را مشایعت کنید، سپس آقا هم برای اینکه صدمه‌ای به آنها نخورد، این افراد را متفرق می‌کند و می‌گوید شما نمازتان را در مسجد بخوانید و من نمی‌آیم

 آقا حدود یک ماه در منزل تحت نظر بودند و شهربانی‌چی ها پست عوض می‌کردند که ببینند چه کسی در این خانه رفت و آمد می‌کند؟

مرحله هفتم-بعد از یک ماه مادرم گفت یک عده آمدند که آقا را بگیرند و ببرند و گفتند سؤال و جواب مختصری داریم که همان می‌شود تا اینکه سال ۵۰ آقا را سه ماه به منطقه بد آب و هوای زابل تبعید می‌کنند تا اینکه وقتی برگشتند وکیل گرفتند.

 وقتی وکیل گرفتند حکم ایشان تبعید یک سال و نیمه به یک منطقه خوش‌آب و هوا تغییر کرد و ایشان به بافق کرمان تبعید شدند.

حدود سال ۵۲ ایشان بر می‌گردد

مرحله هشتم-اما در آخرین مرحله سال ۵۷ پدرم را همراه نهضتی‌ها می‌گیرند و در این مدت که محکوم شده بودند در زندان قصر بود.اشاره خوبی داشتید، اما چه شد که منافقین و جریان چپ به فکر مصادره شخصیت آیت‌الله طالقانی افتادند و سعی کردند شخصیت این بزرگوار را به نفع خود مصادره کنند و فضا را طوری نشان دهند که القاء کنند ایشان جز معارضین بود نه از یاران امام و در واقع قصد داشتند نوعی موازی‌کاری بین رهبری حضرت امام با آیت‌الله طالقانی نشان دهند و بحث«پدر طالقانی» را هم مطرح کردند.

طالقانی: آنها تکلیفشان مشخص بود، دوستانشان تعریف می کردند وقتی از آقا پرسیده بودند در زندان اذیت‌تان کردند، ایشان گفته بودند - با این لفظ که کم نیاورد - «نه اذیت نکرده‌اند» با اینکه قطرات آب سرد را قطره قطره روی بدن ایشان می‌چکاندند اما ایشان برای اینکه کم نیاورد می‌گفت آنقدر گرم بود که داشتم هلاک می‌شدم.

نظرتان درباره کتابی که مسعود رجوی درباره آیت‌الله طالقانی نوشته بود، چیست؟

طالقانی:به آنها توجه نکنید و وقت خود را به خاطر آنها نگذارید. مگر هر حرفی را باید اهمیت داد.

*ماجرای بازداشت مجتبی طالقانی، غائله ضد انقلاب و نقش غرضی با توجه به بازداشت دو تن از برادرانتان و تلاش ضد انقلاب برای انتقام گرفتن از آیت‌الله طالقانی، توضیح دهید.

طالقانی:برادرم از مبارزانی بود که با »محمد منتظری»(فرزندآیت الله منتظری) همکاری می‌کرد، البته برادرم تمایلات مذهبی نداشت اما واقعاً‌مبارزه کرده و خیلی هم کمک کردند. آنها با شهید منتظری از کشور خارج می‌شوند و مبارازت خود در لبنان را شروع می‌کنند؛ البته در مبارزات بد رفتاری و تلفات همیشه وجود دارد، لذا برادرم بعد از انقلاب فکر کرد چون انقلاب شده است، می‌تواند به ایران بازگردد، او همسری عراقی لبنانی داشت و خودش عربی بلد بود، 

آقا نامه‌ای به مجتبی برادرم داد که به دست سفیرِ یاسر عرفات در سفارت فلسطین برساند و حتی آقا گفت همسرت را هم با خود ببر.اما آنجا کسی آنها را شناسایی می‌کند و وقتی به طرف منزل می‌آمدند، جلوی ماشین آنها را می‌گیرند و چشم‌شان را می‌بندند و به جای نامعلومی می‌برند تا اینکه در سه راه ضرابخانه پیدا می‌شوند؛ آمریکایی‌ها آنجا برای خود زندان و تشکیلات داشتند و آذوقه چندین ساله آنها آنجا بود و فکر می‌کردند سالها می‌مانند.اما آقا ناراحت بود و مدام قدم می‌زد که اینها، بچه‌ها را به ازای ساواکی‌ها، گروگان گرفته‌اند چراکه ساواک فوراً‌ برچیده نشد و عوامل شاه حضور داشتند، لذا اینها را گروگان گرفتند تا زندانی آنها را آزاد کنند. همه به جنب و جوش افتادند که آنها را پیدا کنند و یکی از برادرانم ماشینی را پیدا کرده بود که آنها را آنجا برده بود، وقتی خبر آوردند دیدیم که آقای غرضی آمد و از آقا عذرخواهی کرد.برای اینکه می‌گفتند« آقای غرضی» مسئول این کار بوده است، من گفتم شما فکر نکردید اگر در این التهابات و بحران‌ها اتفاقاتی برای آقا بیفتد چطور جواب می‌دهید؟ او هم از شرمندگی شروع به نماز خواندن کردن تا آقا آمد.

در فاصله بازداشت شدن مجتبی، آقا از شهر بیرون رفت و سپس خبر آوردند که تهران شلوغ شده و از این مسئله بهره‌برداری می‌کند، سپس امام، سید احمدآقا را فرستاد یا اینکه تلفنی با آقا صحبت کرد که برگردید.

*آیت‌الله طالقانی از حضرت امام آرامش می‌گرفت بنابراین وقتی آقا دید، آنها مشغول بهره‌برداری از این اتفاق هستند، برگشت و خدمت امام رفت، آقا هم در جمع خبرنگاران درباره این اتفاقات گفته بود، خبری نیست، من هر وقت افسرده و آزرده می‌شوم دلم می‌گیرد، نزد امام می‌آیم و از او الهام و آرامش می‌گیرم و باز می‌گردم. همان‌جا، امام به آقا گفته بود آنقدر از اینها طرفداری نکنید، آنها درست‌بشو نیستند و ایشان هم در نماز جمعه آن مسائل را می گویند که «من داشتم خودم را برای شما فدیه می‌کردم» لذا آنها نیز می‌فهمند که باید از آیت‌الله طالقانی قطع امید کنند. 

آقا"طالقانی" پس از انقلاب تنها ۸ ماه عمر کرده و در همان منزل فوت کردند، دائم نیز مشغول حل و فصل مشکلات بودند.

درباره ماجرای نماز جمعه رفتن آیت‌الله طالقانی برایمان‌ توضیح دهید.طالقانی:قضیه نماز جمعه رفتن آقا هم از این قرار بود که ایشان تعریف می‌کرد، سیداحمد آقا پشت تلفن به نقل از امام گفته بود که آقا به نماز جمعه برود، برخی می‌گویند آقا بر نماز جمعه تاکید داشت چون شهید مطهری هم گفته بود نماز جمعه به این مهمی باید در کشور احیا شود. به آیت الله طالقانی امام جماعت می‌گفتند در حالی که به تمام امام جمعه‌ها، امام جمعه موقت می‌گفتند، البته ما روی این چیزها وقت نمی‌گذاریم، اما برخی به من این نکته را گفته‌اند. آقا درباره این پیام امام که توسط سیداحمد آقا گفته شد، می‌گویند امام باید به من حکم بدهد تا بروم که می‌گویند احتیاج به حکم دادن نیست، من می‌گویم برود نماز بخواند.برخی آنقدر جوسازی می‌کنند که آقا به مسائل فقهی و شرعی اعتقادی نداشته است و فقط به مسائل بزرگ می‌پرداخته است، برخی افراد نیز سوءاستفاده کرده‌اند، آیت‌الله طالقانی گفتند باید حکم داده شود تا مردم متوجه شوند نماز فطرشان با نماز جمعه خواندن باطل نمی‌شود، در واقع مخصوصا به این مسائل فقهی و ریز می‌پرداختند

وقتی خواستند بلندگو را نصب کنند آقا گفت اشکال دارد، وصل نکنید چراکه از چرم است و نماز مردم اشکال پیدا می‌کند که گفتند پلاستیک است و مشکلی ایجاد نمی کند. این هم از ماجرای نماز جمعه. حضرت امام هم نصب آیت‌الله طالقانی به امام جمعه را اعلام کردند و سپس دنبال این رفتند که محل نماز جمعه کجا باشد.(درمجلس هم روی صندلی نمی نشست)


طالقانی:متأسفانه بچه‌های آقا فعال نیستند، برخی می‌گویند شهید بهشتی اما به هر حال بچه‌های ایشان فعال هستند.شاید چون بچه‌های آیت‌الله طالقانی دوگانه هستند؟

طالقانی: ‌خیر، یکی از مجلات یک بار عکسی در حال سیگار کشیدن از آقا منتشر کرد که من زنگ زدم و به آنها گفتم آن طرفی‌ها مسئولان خود را مشروب به دست نمایش نمی‌دهند که شما چنین کاری کردید پس حتماً غرضی در کار بوده، به خود آقای طباطبایی گفتم که ایشان گفت اشتباهی شده است البته برخی از برادران خیلی از این عکس خوششان آمد. من فکر می‌کنم آقا مسائلی را می‌فهمد که نمی‌توانست به کسی بگوید حتی گاهی نمی‌توان به فرزند خود اعتماد کرد که چقدر دهانش بسته است.

درباره فعالیت‌های خودتان قبل از انقلاب بیشتر توضیح دهید.

طالقانی:من داروسازی دانشگاه تهران خوانده‌ام. من در تمام دوران، آموزش و پرورش بودم و در دانشکده‌ام درس می‌دادم و پول درمی‌آوردم و زندگی‌ام را اداره می‌کردم و در واقع سربار پدری که با حداقل‌ها زندگی می‌کرد، نمی‌شدم. البته مرا از آموزش و پرورش به بهداشت و درمان منتقل نمی‌کردند و می گفتند باید از تهران به قزوین بروید لذا من هم در آموزش و پرورش ماندم و کارشناس بهداشت شدم.وقتی انقلاب شد، داروساز بودم و به خاطر تخصص خود در ساماندهی بیمارستان‌ها و داروها فعال شدم. بعد از اینکه مسائل انقلاب تمام شد، من هم نزد وزیر بهداشت رفتم چون گفتند هر فردی که در آموزش و پرورش مدرک پزشکی دارد باید به وزارت بهداشت بیاید. تا اینکه رسما جنگ آغاز شد و زمان موشک‌باران، من با ماشین خودم در خیابان‌ها می‌گشتم بلکه بتوانم به مردم کمک کنم. بالاخره سر از هلال احمر درآوردم، آنجا نیز از بین هدایایی مردم به تفکیک داروها می‌پرداختم. سپس به وزارت بهداری بازگشتم و آنها ستاد رسیدگی به مجروحان جنگ را تشکیل دادند که من در بخش دارویی آن فعال بودم تا اینکه قطعنامه پذیرفته شد و ما با اشک و آه از آنها جدا شدیم.

نظر وحیده طالقانی درباره کاندیداتوری اعظم طالقانی و بازگشت اصلاح‌طلبان
وحیده طالقانی در ادامه سخنان خود با اشاره به انتخابات مجلس دهم و تلاش برخی اصلاح‌طلبان تندرو و مجلس ششمی‌ها برای ورود به بهارستان خاطرنشان کرد: آنها (مجلس ششمی‌ها) تشریف بیاورند تا ببینیم دیگر چه کاری می‌توانند انجام دهند و چه شاهکاری خواهند کرد؟! البته نباید عمر مردم را هدر داد و باید بدانیم که خداوند ناظر بر اعمال ماست.
مقطعی که "خودشما" وارد فعالیت سیاسی شدید، مجلس ششم بود؟طالقانی:من آن فعالیت خود را سیاسی نمی‌دانم.
مدیریت سایت-پیراسته فر:وحیده خانم دراین مصاحبه توسط خبرگزاری فارس( اسفند ۱۳۹۲) گرفته شده بعضی وقتها خیلی "جوگیر"شده وفارس هم نهایت "حسن استفاده!"را ازاین قلیان احساسات کرده وبعضاً سئوالاتی می پرسد که طعنه به دولت روحانی باشه وکنایه به استوانه های نظام"هاشمی"و..
این حاجیه خانم بعضی جاها هم  اطلاعات درست نداده یا غلو کرده ویا نخواسته بگه یکی از آنها ماجرای برادرش مجتبی وفعالیت خودش درمجلس ششم ،قسمتهایی را حذف کردم
وحیده علایی طالقانی (نماینده تهران)انتخابات  ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ یکی از۳۳۳ نماینده بودند

چرا آیت‌الله طالقانی در مجلس خبرگان روی زمین نشست؟

می‌دانید که روحانیون چندان اهل روی مبل و صندلی نشستن نیستند؛ به همین دلیل هم یک بار مشاهده کردم که ایشان پس از اتمام یکی از جلسات، از صندلی پایین آمد و روی زمین نشست و دیگران هم دورشان نشستند، علت اینکه صندلی را ترک کرد و روی زمین نشست، اعتراض به اصلی از اصولی که تصویب شده بود، نبود.

آیت الله طالقانی-مجلس خبرگان-اجتناب ازجلوس برکُرسی

حالا از اینکه برخی از اصول مورد قبول ایشان بود یا نبود، اطلاعی ندارم، ولی این عمل ایشان به عنوان اعتراض نبود، عصا دستشان بود و خسته شده بود و گفت: بیایید روی زمین بنشینیم، آمد و نشست و عده‌ای از دوستانش هم دورش نشستند و با هم صحبت ‌کردند.

چرا آیت الله طالقانی در مجلس خبرگان روی صندلی نمی نشست؟

بعدها و به‌ ویژه پس از رحلت ایشان(۱۹ شهریور ۱۳۵۸)، دیدم در بعضی از مطبوعات نوشتند که ایشان به عنوان اعتراض، قهر کرده و روی زمین نشسته است، این، هیچ حقیقت ندارد و علت روی زمین نشستن ایشان مثل آفتاب در نظر من روشن است. به هر حال ایشان در خبرگان کمتر صحبت می‌کرد و بیشتر گوش می‌داد و اگر هم نظری داشت، از طریق یادداشت برای ریاست مجلس می‌فرستاد که شاید آن یادداشت‌ها حفظ شی است که من از آن مرحوم در خاطر دارم.آیت‌الله سبحانی -بهمن ۱۳۹۱خبرآنلاین

زندگینامه: سید محمود طالقانی 

مرحوم آیت‌الله طالقانی در سال ١۲٨٩ هجری شمسی دیده به جهان گشود(۱۹ شهریور ۱۳۵۸ درگذشت)

او در خانواده‌ای اهل علم و فضیلت و دارای روحیات انقلابی و ضد ظلم رشد نمود و برای نخستین بار در مکتب پدرش ابوالحسن آغاز به یادگیری مفاهیم اسلامی‌و درس تقوا کرد. همان کس که امام خمینی (ره) از او به سرآمد پرهیزکاران یاد می‌کند.

او تحصیلات دینی خود را در مدارس رضویه و فیضیه قم به پایان رساند. آیت الله طالقانی در زمان طلبگی آشنایی فراوانی با امام (ره) داشت و روابط متقابل آن دو، بسیاری را در شگفتی افکنده بود.

مرحوم آیت الله طالقانی موفق به کسب اجازه نامه اجتهاد از مرجع بزرگ آن روز آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی شده و بعد از اتمام تحصیلات به تهران آمده و در مدرسه شهید مطهری (سپهسالار سابق) به تدریس علوم دینی مشغول شد. در سال ۱۳۱۸ برای اولین بار خشم خویش را نسبت به رژیم و دستگاه حکومتی، با دادن یک اعلامیه در رابطه با کشف حجاب ابراز کرد و در پی آن دستگیر و زندانی شد.

پس از شهریور ۱۳۲۰، با تشکیل گروههای گوناگون سیاسی، مبارزه را به طور رسمی‌آغاز کرد، اما طولی نکشید که این دوران را وقفه‌ای پیش آمد؛ چرا که پس از کودتای ۲۸ مرداد،ساواک، مرحوم طالقانی را به جرم مخفی کردن نواب صفوی در خانه اش، دستگیر، و به زندان افکند، اما این دستگیری کوتاه و موقت بود و بزودی آزاد و فعالیت دوباره را آغاز کرد. 

 آیت الله طالقانی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران مبارزات ارزنده‌ای داشت و تلاشهای فراوانی در جهت رهانیدن حقوق ملت مسلمان ایران از چنگال استعمارگران چپاول پیشه انجام داد.

آیت‌الله طالقانی در سال ۱۳۴۲ در ارتباط با وقایع ۱۵ خرداد دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد. آیت الله طالقانی در زندان نیز دست از مبارزه و ارشاد برنداشت، رفتار و گفتار مناسبش حتی روی ماموران زندان اثر مثبت گذاشت و در پی همین تلاشهای فرهنگی و تبلیغی بود که در زندان، با نوشتن تفسیر «پرتوی از قرآن» سعی در آشنا کردن افراد به عظمت و سازندگی قرآن کرد.

ایشان درباره خود می‌گوید: «من پیش از این که در کسوت یک سیاستمدار متعارف و معمول باشم یک شاگرد کوچک مکتب قرآن و معلم قرآنم». زندانی شدن مرحوم آیت الله طالقانی در این مرحله بیش از 4 سال طول نکشید و در سال ۱۳۴۶ به واسطه فشارهای داخلی و خارجی بر رژیم شاه از زندان آزاد شد و بعد از آزادی مبارزه را همچون گذشته ادامه داد و در آستانه سال ۱۳۵۰ همزمان با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی دستگیر و به مدت سه سال در زابل و ۱۸ ماه در بافت کرمان در بدترین شرایط به حالت تبعید بسر برد. در سال ۱۳۵۴ مجدداً به دست ساواک گرفتار شد و به ۱۰ سال زندان محکوم شد.

آیت الله طالقانی در دوران انقلاب اسلامی، پس از آزادی از زندان نهایت تلاش خود را در جهت پیروزی انقلاب نمود و پس از پیروزی به ریاست شورای انقلاب اسلامی‌برگزیده شد و در انتخابات مجلس خبرگان قانونگذاری (۱۲ مرداد ۱۳۵۸) از سوی مردم تهران به عنوان نماینده انتخاب شد.

در اوایل مرداد ۱۳۵۸ از سوی امام خمینی مأمور تشکیل نماز جمعه تهران شد و اولین و با شکوه‌ترین نماز جمعه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ‌در پنجم مرداد به امامت ایشان در دانشگاه تهران برگزار شد.

بعد از انتصاب به عنوان امام جمعه تهران، موفق به برگزاری پنج نماز جمعه شد که آخرین نماز جمعه به مناسبت فرا رسیدن سالگرد جمعه خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در بهشت زهرا و کنار مزار شهدا برگزار شد.

سرانجام در سحرگاه نوزدهم شهریور سال ۱۳۵۸ این عالم مجاهد پس از سالها فعالیتهای علمی‌و مبارزات سیاسی علیه رژیم ستم‌شاهی و عمری تلاش خستگی‌ناپذیر در راه پیاده کردن احکام اسلام، در اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت./همشهری

۲همسرآیت الله طالقانی+فرزندان

روزنامه شرق در سالگرد فوت آیت الله طالقانی سراغ یکی از دختران ایشان «طاهره طالقانی» رفته و با او در خصوص زندگی آیت‌الله طالقانی، چگونگی ضبط و ربط دو همسر و بزرگ‌شدن ١٠ فرزند و... 

چرا فرزندان ایشان این‌قدر متفاوت شدند؟

طاهره طالقانی:ما دو خانواده بودیم! می‌دانید که پدر دو همسر داشتند و در نتیجه سبک زندگی {ما دو خانواده} فرق داشت. البته پدر بیشتر زندان بود. به یاد دارم، کلاس اول دبستان بودم. یکی از همکلاسی‌هایم عید به خانه ما آمد. وقتی به استقبالش رفتم، دیدم مردی همراه اوست. به مادرم گفتم دوستم همراه یک آقا آمده! مادرم گفت خب، پدرش است! من تعجب کردم و پرسیدم پس چرا پدر ما نیست؟ گفتم که پدر زندان بود و هفته‌ای یک بار به دیدن او می‌رفتیم. این زندانی‌بودن، تصوراتی را برای من ایجاد کرده بود که باید حصاری بین پدر و فرزند باشد. این خاطره را به این دلیل تعریف کردم. در نبود پدر، نقش مادر خیلی مهم بود. وقتی پدر خانه بود، خیلی خوشحال بودیم. با ما از هر دری صحبت می‌کرد و با ما به اقتضای سنمان رفتار می‌کرد.

  چرا آیت‌الله طالقانی دو بار ازدواج کرد؟

ازدواج اول ایشان سال ١٣١٦ بود. ما بچه‌های همسر دوم ایشان هستیم. البته پدر و مادر چندان مسئله را برای ما باز نکردند. هروقت دراین‌باره از مادر یا پدر سؤال می‌کردیم، می‌گفتند مسئله‌ای بین ماست و به شما ربطی ندارد.

 منزل شما دو خانواده کجا بود؟

طاهره طالقانی:یک خانه در پیچ‌شمیران داشتند و یک خانه دیگر در {شمیران} و خود آیت‌الله هم در زندان قصر بین این دو بودند! به یاد دارم، حتی یک بار در زندان {بر سر همین ملاقات‌ها بین دو خانواده} مشکل پیش آمد. از آن زمان به بعد ملاقات دو خانواده جدا شد؛ یعنی هفته‌ای دو روز ملاقات بود و توافق شده بود که مثلا دوشنبه‌ها روز ملاقات خانواده ما باشد و چهارشنبه‌ها هم زمان ملاقات آن یکی خانواده تعیین شده بود.

مثلا همسرمن: (محمد بسته‌نگار) بسیار به دیدن پدر می‌رفت؛ زیرا پایه آشنایی ما، ارتباط و رفت‌وآمد همسرم به مسجد هدایت و بعد هم زندان بود. بعد از اینکه ازدواج کردیم، یکی از شرط‌هایی که مادرم گذاشت این بود که همسرم برای دیدن پدر خانه آن خانواده نرود! یا مثلا قرار بود که ما خواهر و برادرخود از همسر دیگر پدر را نبینیم! اما برادرهای دو خانواده رابطه بهتری با یکدیگر داشتند. با هم قرار کوه داشتند و لزومی هم نداشت توضیح دهند که با چه کسانی به کوه می‌رفتند، اما برای ما دخترها {خواهرها} شرایط این‌گونه نبود. ما اگر خواهرانمان {دختران بتول خانم} را جایی می‌دیدیم، باید روی برمی‌گرداندیم. مادرم این‌طور می‌خواست. بااین‌حال، پدرم آرزو داشت ما با هم یکی بشویم. پس از فوت مادر ما (در مقطعی) این اتفاق افتاد. در مراسم فوت مادر {ما} دختران {بتول خانم} آمدند.

 مادر شما کی فوت شدند؟

مادر من"توران" ٢٠ اسفند ١٣٥٧ شش ماه پیش از فوت پدر به رحمت خدا رفت.

 ماجرای ازدواج دوم چگونه بود؟

طاهره طالقانیعمه‌ام »تعریف می‌کرد که در مراسم ازدواج پدر با مادرم، همسر اولش {بتول خانم} نیز حضور داشته است. همسر اول با پدر نسبت فامیلی نداشت. اما مادر من (توران) و پدر با هم نسبت فامیلی داشتند.

زمان ازدواج پدر و مادرم (توران) پدرم از بتول خانم، مریم و وحیده را داشته است و ظاهرا عمه‌ام برای پدر، همسر مجدد گرفته است. حتی خود پدر هم اشاراتی به این قضیه داشته و گفته است همسر اولش، او را همراهی نمی‌کرده و {پدر} گفته بود که نمی‌توانیم با هم زندگی کنیم و باید جدا شویم. البته ایشان {بتول خانم} گفته بودند نمی‌خواهم از شما جدا شوم و من را طلاق ندهید.

 مادرم (توران) در گذشته ازدواج ناموفقی داشتهمسر سابقش، حالت روانی داشته و مادرم را با یک فرزند پسر، ترک می‌کند. مادرم، با یک پسر کار می‌کرده و مخارج زندگی را تأمین می‌کرده است. {بعد از آن هم پدر به خاطر تأکیداتی که درباره} تعدد زوجات و البته حمایت از یتیم داشته، تمایل می‌یابند که مجددا ازدواج کنند. در ابتدا مادر مخالفت کرده، ولی مادربزرگ و عمه‌ام با او صحبت می‌کنند و می‌گویند به تو ربطی ندارد و {در نهایت} خودشان تصمیم می‌گیرند.

 یعنی شما دو خانواده تا زمان فوت مادرتان (توران خانم) هیچ ارتباطی با هم نداشتید؟

طاهره طالقانی:چرا. دورادور یکدیگر را می‌دیدیم. مثلا زمانی که برای ملاقات پدر به زندان می‌رفتیم همدیگر را از دور می‌دیدیم. به یاد دارم، یک بار وقت ملاقات دو خانواده یکی شد. ظاهرا قرار بود، ملاقات آنها تمام شود و خارج شوند و بعد ما داخل برویم. این نظم به هر دلیلی رعایت نشده بود و وقتی که ما برای ملاقات داخل زندان شدیم، آنها نیز حضور داشتند. در آنجا برخورد بدی پیش آمد.

مسئولان زندان به پدر ایراد گرفته بودند که تو نمی‌توانی خانواده خود را جمع کنی. فضایی پیش آمد که پدر گفت دیگر به ملاقات نیایید

و حدود دو تا سه ماه به ملاقات نرفتیم. پس از آن بود که تصمیم گرفته شد این فاصله بیشتر رعایت شود. بعد از فوت مادرم (توران) اعظم دیگر خواهرم، در منزل خودشان مراسمی گرفت و مریم و وحیده {دختران بتول خانم} آمدند. الان گاهی تلفنی با هم صحبت می‌کنیم... درحال‌حاضر نیز با پسرها بیشتر در ارتباط هستیم تا با دخترها؛ البته ما پنج فرزند {توران} همیشه دور هم هستیم و دایره خانواده‌مان نیز مرتب بزرگ‌تر می‌شود، نوه‌ها اضافه می‌شوند. در حال حاضر خانواده ما حدود ٥٠ نفر است؛ ولی آنها {خانواده بتول} با هم چنین ارتباطی را ندارند؛ مجتبی پاریس است، حسین هم به طالقان رفته و همان‌جا زندگی می‌کند و به تهران نمی‌آید، مهدی هم که با روزنامه رسالت همکاری می‌کند و هرکدام به‌لحاظ فکری از هم جدا هستند.

 علت این همه تفاوت چیست؟

وقتی پدر از تبعید بازگشت، پیش از زندان‌رفتن، در مسجد هدایت تفسیر می‌گفت؛ ما به پدر پیشنهاد کردیم برای ما هم جلسه تفسیر بگذارد؛ بنابراین هر پنجشنبه همگی جمع می‌شدیم و پدر صحبت می‌کرد، ما انسجام داشتیم؛ ولی آنها کمتر.

 ترتیب حضور آیت‌الله طالقانی در دو خانه به چه شکل بود؟

طاهره طالقانی:همیشه مساوی بود و سعی می‌کرد در حق هیچ‌کس اجحاف نکند. اگر زندان بود که هیچ، اگر زندان نبود، یک روز پیش ما و یک روز هم نزد آنها بود.

آیا خانواده به سیگارکشیدن ایشان اعتراضی داشتند؟ 

طاهره طالقانی:اوج محبت پدر و مادرم این بود که به هم سیگار تعارف می‌کردند! من فکر می‌کنم آدم‌ها را همان‌طور که هستند باید دید. نباید از طالقانی یک بت بسازیم که همه زوایای زندگی او مثبت بوده و هیچ نکته منفی نداشته است. البته بوی سیگار ما را اذیت می‌کرد. هر وقت می‌دیدم اتاق پر از دود است، از اتاق بیرون می‌رفتم و می‌دانستم که پدر و مادر هر دو با هم سیگار کشیده‌اند. پسران ایشان هم سیگاری شدند. ابوالحسن وقتی رگ‌های قلبش گرفتگی پیدا کرد، سیگار را کم کرد، اما دخترها هیچ‌کدام اهل سیگار نیستند. 

 البته ما (شرق) هم اخیرا اشتباهی کردیم و به خاطر برخی ملاحظات، سیگار ایشان در عکس حذف شد... .

حرف ما این بود که می‌شد آن عکس را با عکس دیگری جایگزین کرد؛ نه اینکه سانسور کنند. سانسور کنند؛ یعنی یک قسمت از شخصیت فردی را حذف کرده‌اند و می‌خواهند بگویند آدم‌ها اگر خوب‌اند، خوب‌اند و اگر بد هستند، بد هستند.

آیت‌الله طالقانی شش ماه پس از انقلاب زنده بود و اکثرا او را تا قبل از آزادی‌شان از زندان نمی‌شناختند. فقط تعداد کمی از روشنفکران او را می‌شناختند. بعد از انقلاب اما یکباره همه او را شناختند.

چراکه در مورد مردم حرف می‌زد و حرف مردم را می‌زد و در عین حال سیگار هم به دست داشت! پس از پیروزی انقلاب،

اوایل فروردین یا اسفند ماه برای بازدید به زندان اوین رفت. شب که اخبار از تلویزیون پخش می‌شد، جلوی تلویزیون نشست و با ما اخبار را دید که فیلم مربوط به بازدید او از زندان بود.

طاهره طالقانی:به پدر گفتم: آقا شما سیگار دستتان بود و در سلول‌ها می‌چرخیدید؟!

ایشان گفتند کسی به من نگفت که آنجا دوربین هست که من سیگار را روشن نکنم. برای شخصیت ایشان در انظار مردم سیگارکشیدن جا افتاده بود، مانند دکتر شریعتی. یک بار وقتی به او اعتراض کردم که چرا سیگار می‌کشی می‌گفت خستگی‌ام را در می‌کند. حتی روی سنگ قبر ایشان هم نوشته شده، علت مرگ سکته قلبی. 

 خاطره‌ای از نماز جمعه‌های ایشان دارید؟ 

من عادت داشتم در نماز جمعه در صفوف مردم و بین آنها باشم. به یاد دارم، در دومین نماز جمعه که یکی از دوستانم نیز همراه من بود، در صف‌های جلو، جایی برای نشستن پیدا نکردیم. به او گفتم بیا برویم عقب جا پیدا کنیم و بنشینیم. دوستم گفت نه، آن‌قدر عقب نباید برویم. به همه فریاد می‌زد که این دختر فلانی است و شما باید به او جا بدهید! شما بروید عقب بنشینید که ما اینجا بنشینیم! من تعجب کرده بودم! گفتم من همان عقب‌ترها جایی پیدا می‌کنم. تو می‌خواهی اینجا بنشینی، بنشین! بعد هم که آقا جان صحبت می‌کرد، مرتب می‌گفت این پدر دوستم است که مشغول خطبه‌خواندن است! از آن زمان به بعد یاد گرفتم با کسی به نماز جمعه نروم. 

 بین شخصیت‌های جمهوری اسلامی، ایشان بیشتر با چه کسی مأنوس و اخت بودند؟ 

طاهره طالقانی:با آقای بازرگان. علاوه بر اینکه با آقایان بهشتی، مطهری، منتظری و حجتی در ارتباط بودند./شهریور ۱۳۹۵فردا

***

مرحوم طالقانی دو همسر به نام‌های بتول و توران و از هر همسر خود ۵ فرزند دارد. خبرگزاری خبرآنلاین در آستانه سالروز درگذشت ایشان(۱۷شهریور۱۳۹۵) از دو فرزند آیت الله دعوت کرد تا در یک گپ و گفت خانوادگی زوایایی جدید از ویژگی‌ها، دیدگاه‌ها و نگاه پدرشان به امور مختلف را روایت کنند.

مهدی پسر آیت الله از همسر اول و طاهره دختر آیت‌الله از همسر دوم

طاهره طالقانی: اسمش «توران» بود که اول انقلاب فوت کرد. توران خانم مادر من بود.

مهدی طالقانی: مادر من تا سال ۱۳۸۶ در قید حیات بود و بعد فوت کرد.

خبرآنلاین: می فرمایید فرزندان آیت الله طالقانی به ترتیب سن از کدام مادر متولد شدند؟

مهدی طالقانی: مریم، وحیده، حسین، من"مهدی" و مجتبی مادرمان بتول خانم بودکه تا سال ۱۳۸۶ در قید حیات بود و بعد فوت کرد.

طاهره طالقانی: اعظم، ابوالحسن، طیبه و من"طاهره" (دوقلو هستیم) و محمدرضا مادرمان توران خانم بود،اول انقلاب فوت کرد

مهدی طالقانی: محمدرضا کوچکترین فرزند «آقا»(پدر) است.

خبرآنلاین: پس آیت الله طالقانی ۵ دختر و ۵ پسر داشت؟

مهدی طالقانی: آقا همیشه عدالت را رعایت کرد از هر همسر خود 5 فرزند داشت، حتی در جنیست هم عدالت بود یعنی ۵ پسر و ۵ دختر  (خنده).

خبرآنلاین: در جنسیت که دیگر عدالت خدا مطرح می شود؟(خنده)

مهدی طالقانی: بالاخره آقا هم دستی در این ماجرا داشت (خنده) که دقیقا دو کفه تراز شد.

طاهره طالقانی: من و خواهرم طیبه با یک ساعت اختلاف دوقلو هستیم.

ما دختران آقا نیز بعد از گرفتن دیپلم به عنوان معلم مدرسه استخدام شدیم.

 جز وحیده که دکتر داروساز است ۴ دختر دیگر مرحوم طالقانی معلم هستند.

 من"طاهره"، مریم، طیبه و اعظم معلم بودیم - البته اعظم اول انقلاب به مجلس رفت بعد از مجلس دوباره به مدرسه برگشت و تدریس کرد تا بازنشسته شد.

دارایی آیت الله طالقانی بعدازفوت

 مرحوم طالقانی قبل از انقلاب در مدرسه سپهسالار تدریس می کرد هر گاه او زندان می رفت، یک شیخی بود از مدرسه سپهسالار ماه به ماه در خانه ما می آمد، با وجودی که آقا زندان بود حقوق آقا را پرداخت می کرد. بعد ساواک به مدرسه سپهسالار اعتراض کرد که این آقا زندانی سیاسی است چرا حقوق به او می دهید؟ این طور شد که بالاخره حقوق آقا قطع شد. بعد از انقلاب یادم است وقتی آقا فوت کرد فکر کنم میلیاردها تومان پول در حساب آقا بود. این پولی بود که مردم برای حمایت از خانواده های اعتصابیون قبل انقلاب به حساب آقا واریز کرده بودند یا اگر در راهپیمایی ها پول جمع آوری می کردند به حساب مرحوم آیت الله طالقانی می ریختند.

خبرآنلاین: دقیقا رقمش چقدر بود؟

مهدی طالقانی: نمی دانم، رقم میلیارد تومانی بود. غیر از اینکه افراد عادی پول به حساب آقا می ریختند یک عده هم بودند که کارخانه داشتند فکر می کردند کمی زندگی شان اشکال دارد پولی به حساب آقا واریز می کردند با این فکر که مسئله شان حل می شود. کلا هم آقا نمی دانست چه کسانی پول به حسابش می ریزند. بعد از فوت آقا ما گفتیم این پول را چه کار کنیم، برخی دوستان گفتند به حساب ۱۰۰ امام واریز شود. بر همین اساس دوستان هم تقریبا نگذاشتند و نه برداشتند هر چه پول در حساب های آقا بود به حساب ۱۰۰ امام ریختند. ما به آنها گفتیم شاید ۱۰ هزار تومان پول خود آقا هم در این حساب ها بوده اما همین ۱۰ هزار تومان نیز تمام و کمال به حساب ۱۰۰ امام منتقل شد. خلاصه هیچ پولی ته حساب آقا باقی نماند و والده ما بدون یک ریال درآمد ماند. یعنی آقایی که قبل از انقلاب وقتی هم در زندان بود ماهانه حقوق از مدرسه سپهسالار می گرفت بعد از انقلاب کلا دیگر حقوقی نداشت و حقوقش قطع شد. این آقایی ما استثنا بود.

ما یک آقای استثنایی به نام آقای طالقانی داشتیم که قبل انقلاب وضعش بد نبود اما بعد انقلاب از نظر مالی هیچی نداشت. آقازاده هایش هم همین طوری بودند. من آقازاده ای بودم که قبل انقلاب خیلی وضعم خوب بود، ماشین های آخرین مدل سوار می شدیم برای خودمان کار و کاسبی داشتیم بعد از انقلاب ورشکسته به تقصیر شدیم

خبرآنلاین: پسران مرحوم طالقانی الان به چه کاری مشغولند؟

مهدی طالقانی: ما هیچ کدام بازنشسته نیستیم چون کار دولتی نداشتیم. حتی دفترچه بیمه هم نداریم (خنده). من باید عمل قلب انجام می دادم، دفترچه بیمه نداشتم، گفتم «دفترچه بیمه درمانی رایگان می دهند بروم بگیرم» اما به من ندادند. به هر حال بیمارستان برای آن عمل 10 میلیون تومان پول از من گرفت. (خنده) من در مرکز اسناد انقلاب اسلامی بیمه تکمیلی بودم، گفتم حالا اشکال ندارد مدارک هزینه بیمارستان را به مرکز اسناد انقلاب اسلامی می دهم و از بیمه تکمیلی پولش را می گیرم. رفتم حسابداری مرکز اسناد انقلاب اسلامی و مدارک هزینه عمل قلبم را دادم، بعد دیدم حسابداره (خنده) طفره می رود سه ماه گذشت و پولی برنگشت. سراغ گرفتم گفت «حدود سه میلیون تومان به حساب شما واریز کردند»، گفتم «من ۱۰ میلیون تومان پول عمل قلب دادم بعد ۳ میلیون تومان در قالب بیمه تکمیلی به من بر می گردانید؟»، گفت «سیستم بیمه تکمیلی مرکز اسناد انقلاب اسلامی را خودمان اداره می کنیم، دیدیم اگر بخواهیم ۱۰ میلیون تومان را به شما بدهیم دیگر پولی نمی ماند به کسان دیگری بدهیم»، گفتم «نخواستم» (خنده). عرض کنم تا بالاخره با دعوا رفتیم آن دفترچه را گرفتم، اخیرا مسئول استان تهران بنیاد شهید وقتی شنید داستان من این طور شد یک لطفی انجام داد و من را برای یک سال بیمه تکمیلی کرد. 

اما اینکه چه کار می کنیم؟ من کارهای مختلفی کردم یک مدتی کارگاهی داشتم و لوازم برای شرکت های نفت و گاز می ساختیم بعد پول مان را ندادند در کارگاه را بستیم و فروختیم و از آن کار بیرون آمدم. یک مدت هم بدهکار بودم، بعد کم کم در کار ساخت و ساز وارد شدم آن هم الان متوقف است و خودم را بازنشست کردم. حسین آقا مهندس شیمی از دانشگاه پهلوی شیراز مدرک گرفت او هم یک شرکت داشت دید شرکت نمی چرخد، به طالقان رفت و الان گوسفند دارد و چوپانی و کشاورزی می کند"دامداری" (خنده) ابوالحسن و محمدرضا با هم کار می کنند یک شرکتی دارند دیزل ژنراتور می فروشند، اخیرا شنیدم آنها هم ورشکست شدند (خنده).

فقط یکی از اخوی های ما"مجتبیدر فرانسه به کار گِل"بساز وبفروش" مشغول است. پسر زرنگی دارد از بانک های فرانسه وام می گیرد ساختمان می سازد عَمَلِگی اش را هم آقا مجتبی برادر ما انجام می دهد و یک پولی از پسرش می گیرد. این هم وضعیت زندگی ماست

خبرآنلاین: کدام فرزندان آیت الله طالقانی «سیاسی تر» بود؟

مهدی طالقانی: همه مان مدعی هستیم که خیلی سیاسی بودیم (خنده). یک بردار داریم که خارج است"مجتبی" آنکه می گوید «تخت گاز سیاسی بودم».

خبرآنلاین: آقا مجتبی پر حاشیه؟

مهدی طالقانی: بله، در صورتی که او از همه ما کمتر سیاسی بود چون تقی به توقی خورد فرار کرد رفت (خنده). غیر از مجتبی به نظرم کمتر سیاسی مون محمدرضا بود. قبل از انقلاب ابوالحسن دستگیر شد و زندان رفت. من و حسین دستگیر شدیم.آن زمان همه ما تقریبا چوب خوردیم.

طاهره طالقانی: اعظم هم زمان شاه زندان رفت.

خبرآنلاین: در زندان همراه پدر بودید یا جدا؟

مهدی طالقانی: همه ما جدا بودیم. وقتی ما را گرفتند پدر اتفاقا آزاد بود.

طاهره طالقانی: شما را سال ۱۳۵۳ گرفتند؟

مهدی طالقانی: نه سال ۱۳۵۲ . مادرمون ایستاده بود در راه پله ها ساواک ما را گرفت برد. مادرم می گفت «آقا یک چیزی بگو اینها را دارند می برند» آقا گفت «اشکال ندارد می روند آدم می شوند بر می گردند» (خنده).

خبرآنلاین: وقتی ساواک پسرها را گرفت مرحوم طالقانی این طور گفت اما وقتی اعظم خانم را گرفتند چه واکنشی داشت؟

نگاهی بر رابطه آیت‌الله مهدوی کنی با رهبر انقلاب در مقاطع مختلف

مهدی طالقانی: وقتی سال ۵۴ اعظم خانم را دستگیر کردند، آقا زندان بود. در سال ۱۳۵۴ اکثر روحانیون مثل آقایان «مهدوی کنی»(آیت الله محمدرضامهدوی کنی)، منتظری، هاشمی رفسنجانی و دیگران را به اتهام حمایت مالی از گروه های مسلحانه علیه رژیم پهلوی مثل «مجاهدین خلق» گرفتند. البته یکی از اتهامات آنها را این مسئله اعلام کردند. حمایت مالی از مجاهدین داستان دارد. اولا همه سران متدین سازمان مجاهدین خلق سال 50 اعدام شدندبعد از سال 50 اینها دو دسته شدند یک دسته گروه چپ درست کردند و یک دسته هم اسلامی بودند مثل رجوی. وقتی آقا دید یک گروه اینها چپ شدند کمک هایی خود را که توسط دوستانش به اینها می رساند قطع کرد. آقای طالقانی را اینها تهدید کردند «اگر به ما کمک مالی نکنی تو را می کشیم و شهید نمایت می کنیم» تا این حد علیه آقا موضع گرفتند. در کل مجاهدین دیگر آن مجاهدین قبل از انقلاب نبودند.

سال ۱۳۵۴ که اکثر روحانیون همچون پدرم دستگیر شدند اعظم را برای فشار آوردن به مرحوم طالقانی هم دستگیر کردند.

آقا دوبار به ۱۰ سال زندان محکوم شد. یک بار سال ۱۳۴۲ و یک بار سال ۱۳۵۴ بود.

آقا"طالقانی" با رژیم راه نمی آمد برای همین اعظم را دستگیر، محکوم و تهدید به اعدام کردند تا به آقا فشار بیاورند اما فشارها موثر نبود. تنها آقا و اعظم همزمان در زندان اوین دوران محکومیت خود را گذراندند، بقیه بچه ها این طور نبودند. آقا هفته ای یک بار می توانست برود و اعظم را ببیند.

خبرآنلاین: درباره آقا مجتبی پرحاشیه بیشتر توضیح می دهید؟

مهدی طالقانی: منزل پیچ شمران ما سه طبقه بود. یک دایی داشتیم در آلمان زندگی می کرد که به ایران برگشت و ازدواج کرد. پدر ما به دایی مان پیشنهاد داد که طبقه سوم خانه ما بنشیند.

خانمِ دایی من یک خواهری داشت که چپ(کمونیست) بود، «مجتبی» هم آن زمان پانزده۱۶ سال سن داشت یعنی «بچه دبیرستانی» علاقمند به کارهای سیاسی بود آن هم در حدی که یک اعلامیه بخواند. یک علامیه ای برای فرار «اشرف دهقان» به دست مجتبی می رسد، ساواک خواهر خانم دایی من را گرفت و از او پرسیده بودند اعلامیه را به چه کسی دادی؟ احتمالا او هم اسم مجتبی را می آورد. ساواک به خانه ما ریخت اتفاقا این دفعه هیچ کاری به پدر نداشت و مستقیم به طبقه بالا رفت. من و مجتبی بیرون بودیم قرار بود شام به خانه خاله مون برویم. زنگ زدیم خانه به ما گفتند حسین را بردند شما هم خانه نیایید. بعد من به مجتبی گفتم «ما که چیزی نداریم، بیا برویم خانه ببینیم چه خبر است؟» مجتبی گفت «من نمی آیم تو می خواهی برو» من به مجتبی گفتم «اگر نمی آیی، برو همان خانه خاله بمان». من رفتم، تا رسیدم خانه من را هم گرفتند و گفتند «مجتبی کجاست؟» فهمیدم مشکل مجتبی است. من و حسین را به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند. فصل زمستان بود، برف هم می بارید.

آنجا یک کتکی به من و حسین زدند بعد به من گفتند «مجتبی کجاست؟» من فکر می کردم «مجتبی» خانه خاله است، آنها را یکسری جاها مثل «خانه خواهرم مریم» و خانه شمیران بردم.

طاهره طالقانی: بله، ساواک آقا مهدی را با یک زیرپوش و دمپایی در هوای سرد زمستان به خانه ما آورد.

مهدی طالقانی:بله، از سرمای هوا می لرزیدم، حتی ماشین هم در سربالایی مانده بود من را با دمپایی در این برف ها به در خانه شمیران بردند. (خنده). گفتم «ممکن است مجتبی اینجا باشد» آنجا را هم گشتند و مجتبی را پیدا نکردند چند جای دیگر هم آنها را بردم بعد که مجتبی را پیدا نکردند یک کتکی به من زدند و گفتند «این پسره ما را سر کار گذاشته است» من را به کمیته مشترک برگرداندند. مجتبی همان شب تماسی به آقا می گیرد و می گوید «اعلامیه ای که ساواک در خانه پیچ شمیران پیدا کرد دست خط من است». آقا هم می گوید خانه نیاید، برود قم از یک معتمد پولی بگیرد و برود.

مجتبی هم تقریبا ۱۶ سالش بود. به قم رفت و از کسی که پدرم معرفی کرده بود پولی می گیرد و از راه زمینی به سمت پاکستان می رود.

اتفاقا در راه به ابوشریف که بعدها فرمانده سپاه شد برخورد می کند و با هم به پاکستان می روندمجتبی مجبور می شود که خارج از کشور بماند می دانست به ایران بیاید او را دستگیر می کنند. همان خارج کشور ازدواج می کند.

به تدریج عضو گروه چپ و کمونیستی جداشده از سازمان مجاهدین یعنی پیکار می شود.

یک رادیویی در آلمان بود که برنامه فارسی علیه رژیم پهلوی پخش می کرد مجتبی گوینده آن رادیو می شود. آنجا دو خانم همکار مجتبی بودند که یکی شان شوهر داشت یکی هم بعدها غرق شد. شوهر آن خانم مسئول سازمانی همسرش هم بود. آن آقا به خانمش توصیه می کند که به پاریس برود. با عرض معذرت، واقعیت آن است که مقداری آن خانم بی ریخت بود اما شوهرش خوش تیپ بود و سروگوشش می جنبید، نمی خواست خانمش همراهش باشد بنابراین او را به پاریس می فرستد. مجتبی هم آنجا بود، بعد به پاریس می رود این آقا هم بعداً به پاریس برمی گردد. مجتبی می گفت «این خانم صبح تا غروب می آمد و دائم از فراری بودن شوهرش از خانه و جنبیدن سر و گوش او انتقاد و گله می کرد، به همین علت مشت مشت قرص اعصاب می خورد. در نهایت آن خانم خودکشی کرد و این مسئله به تأیید پزشکی قانونی فرانسه هم رسید.»

انقلاب که شد مجتبی به ایران برگشت.

سال 92 جواب هاشمی را ندادم رفت دنبال روحانی/ عدم موفقیت دولت محرز است/  میانه خوبی با اصلاح طلبی و اصولگرایی ندارم|گفتگوی تفصیلی با سیدمحمد غرضی -  تسنیم

حاج احمدآقاخمینی . سیدمحمدغرضی

ما دیدیم یک سناریو توسط آقای «بشارتی» و آقای «غرضی»(سیدمحمدغرضی) دو سیاسی ورشکسته قبل انقلاب طراحی شده است. هر دوی این آقایان زمان شاه وقتی دستگیر شدند با اولین کشیده گفتند «غلط کردیم و تو را به قرآن ما را ببخشید» خلاصه آنها هم آزادشان کرده بودند. بعد از انقلاب حالا اینها سیاسی درجه یک شدند.

آقای بشارتی می گفت «مجتبی این خانم را در پاریس کشت».

مجتبی می گفت «مگر من آدم کُشم برای چی باید این خانم را می کُشم».

هاشمی رفسنجانی،ولایتی وعلیمحمدبشارتی

واقعیت آن است که اصلیت این خانم جهرمی و همشهری آقای بشارتی بود.

علی محمد بشارتی: بزرگان نظام و مراجع تقلید از روحانی راضی هستند

خلاصه یک چنین داستانی درآوردند که البته فکر نمی کنم این ادعا هم حرف خود «بشارتی» باشد بلکه از یک جایی تحریک شد که این حرف را بزند. براساس ادعای«علیمحمد بشارتی» آن داستان دستگیری مجتبی پیش آمد.«غرضی»(سیدمحمدغرضی)

«آقا»(آیت الله طالقانی)اردیبهشت ۱۳۵۸«مجتبی» را به سفارت فلسطین برای انجام کاری می فرستد، او را در خیابان می گیرند.

سال 92 جواب هاشمی را ندادم رفت دنبال روحانی/ عدم موفقیت دولت محرز است/  میانه خوبی با اصلاح طلبی و اصولگرایی ندارم|گفتگوی تفصیلی با سیدمحمد غرضی -  تسنیم

بعد آقای غرضی ..  مصاحبه می کند که مجتبی تا حالا 17 نفر را کشته است.

آقا می گفت «من می دانم مزخرف می گویند بذار مراجعه کنیم»، آقای هادوی آن زمان دادستان کل بود به او گفتیم «هر پرونده ای از مجتبی وجود دارد و مدرک یا شهادتی است بگویید» آقای هادوی هم یک هفته بررسی کرد و گفت «هیچ چیزی نیست». یعنی براساس یک حرف نسنجیده خلاصه یک جوی درست کردند.

از سمت چپ: نفر اول: امیر شهید مسعود منفرد نیاکی، نفر دوم: مهندس غرضی استاندار سابق خوزستان

نهایتش بعد از فوت آقا اینها دوباره اقدام به دستگیری مجتبی می کنند چون تا آقا زنده بود دیگر جرأت این کار را نداشتند.

من در جایی مهمان بودم زنگ خانه را زدند و گفتند «این ماشین شما است»، گفتم «بله» گفتند «تشریف بیاورید» تا از خانه خارج شدم من را گرفتند و به یک ساختمانی در محله نارمک بردند، گفتند «اینجا سپاه است»،

گفتم «خوب باشد برای چی من را به اینجا آوردید؟»

گفتند «مجتبی کجاست؟»

گفتم «من را به اینجا آوردی همین را بپرسی؟ دیر جنبیدید مجتبی به خارج از کشور رفت» حالا هنوز مجتبی نرفته بود، من خانه ای داشتم و مجتبی آنجا بود. بعد از کمی دعوا بالاخره من را آزاد کردند.

بیرون که آمدم به مجتبی گفتم «برو اینها ولت نمی کنند یک چیزی هم به تو می چسبانند و می کُشنت».

«مجتبی» رفت اما از زمانی که رفت اعلام کرد من جزء هیچ گروه و دسته ای نیستم با هیچ کس هم کار نمی کنم و اینجا به زندگی ام چسبیدم. منتها اینها ول کن قضیه نیستند. یعنی تقی به توقی می شود «محمد غرضی» را به تلویزیون می آورند «مجری»، نظرش را درباره «مجتبی طالقانی» می پرسد. اگر واقعیت را می خواهند خوب من را هم دعوت کنند همانجا جواب غرضی را بدهم.

خبرآنلاین:به جز اعظم خانم که زندانی هم شدند، بقیه خواهرها سیاسی بودند یا خیر؟

آیت الله طالقانی درمصاحبت با دامادش(محمدبسته نگار)همسرطاهره 

طاهره طالقانی: من به تبع سیاسی بودم چون بسته نگار همسرم فعال سیاسی و هم بند پدرم در زندان بود. خواهرم طیبه اما سیاسی نبود.

خبرآنلاین: یعنی آقای بسته نگار از زمان زندان با پدر شما آشنا بودند و زمینه ازدواج شما همان جا فراهم شد؟

طاهره طالقانی: بله، زندان با هم بودند. ما سال ۱۳۵۰ ازدواج کردیم اتفاقا همان موقع من ملاقات می رفتم پدر در زابل تبعید بود. به من می گفتند «حالا ازدواج سیاسی می کنید، جنازه بسته نگار را به زابل برای پدرت می فرستیم». یک سال و خورده ای بسته نگار زندان بود بعد آزاد شد بعد مدتی هم پدر از زابل آمد. سال ۱۳۵۴ دوباره پدر و اعظم را گرفتند. اعظم دو سال زندان بود و مرداد سال ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد.

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:ماجرای بازداشت مجتبی طالقانی

علیمحمد بشارتی:ما پسر آقای طالقانی را در۲۳ فروردین ۵۸ دستگیر کردیم.

درادامه به «چگونگی تشکیل شورای انقلاب وشکل گیری  سپاه پاسداران»  وحواشی واسامی اعضای شورا و فرماندهان  وبنیانگذاران(تصاویر) واتفاقات ایام بازداشت مجتبی طالقانی ،سفراعتراضی آیت الله طالقانی و... خواهیم پرداخت.

حکم بازداشت مجتبی طالقانی را من صادرکردم و آقای« غرضی »دستگیر کرد.

مهندس غرضی

بشارتی می گوید:ترکیب اولیه سپاه ؛ آقای علی دانش منفرد، فرمانده.

سید محمد غرضی، معاون عملیات/ دکترغلامعلی  افروز، مسئول روابط عمومی/ محسن رفیقدوست، مسئول تدارکات و محسن سازگارا مسئول تحقیقات بودند. حجت‌الاسلام حسن لاهوتی هم نماینده ولی فقیه در شورا تعیین شده بود..

از چپ: جواد منصوری و ابوشریف اولین فرماندهان سپاه پاسداران 

بعدآقای جواد منصوری به جای دانش منفرد فرماندهی سپاه را عهده‌دار شد. من هم به عنوان مسئول اطلاعات عملیات تعیین شدم.

کارگزاران می‌خواست از موضع قدرت وزارت کشور را دور بزند

حجت الاسلام حسن  لاهوتی، نماینده ولی‌فقیه -درسپاه-بود و علی دانش منفرد فرمانده بود، دکتر افروز روابط عمومی بود، آقای غرضی مسئول عملیات بود.

 آقای محسن سازگارا – که الآن آمریکاست- مسئول اطلاعات عملیات بود.

پاسخ سید مهدی طالقانی به ادعاهای اعظم طالقانی درباره سریال

سیدمجتبی طالقانی(سمت راست) درکنار پدر(آیت الله سیدمحمودطالقانی)

ما آمدیم مسئول اطلاعات تحقیقات شدیم که از اولین کارهایمان دستگیری مجتبی طالقانی بود

محمد رضا سعادتی در محوطه زندان اوین در کنار اسدالله لاجوردی(رئیس زندان اوین)

حکم مجتبی طالقانی را من نوشتم و آقای غرضی دستگیرش کرد. بعدش هم دستگیری سیدمحمدرضاسعادتی بود./۳۰ دی ۱۳۹۶خبرگزاری مهر

آقای بشارتی درمصاحبه دیگری درباره اتهام مجتبی طالقانی می گوید:هنگامی که ما در زندان بودیم، شایع بود که آقای مجتبی طالقانی افرادی را که حاضر به پذیرش تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین نبودند کشته است که مجید شریف واقفی، مرتضی صمدی لباف از جمله آن‌ها بود.

آقای بشارتی درمورد دلیل این ادعامی گوید: من گفتم از شورای مرکزی مجاهدین خلق آن‌هایی که با تغییر ایدئولوژیک مخالف بودند، کشته شدند و سند من هم« اسناد درونی خود سازمان است»

نگارنده(پیراسته فر):یعنی چون« سازمان مجاهدین خلق »این راگفته ،من دستور بازداشت مجتبی طالقانی رادادم!.این اقدام ناسنجیده آقای بشارتی مشکلات زیادی برای مملکت ایجادکرد-کل کشوررابهم ریخت درحالیکه هیچوفت این ادعا اثبات نشد!باتوجه به اینکه یکی ازویژگیهای منافقین دروغگویی وفریب است(وَاللَّـهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ ﴿١منافقون﴾

آقای بشارتی درادامه می گوید:ما خدمت امام هم گفتیم که ایشان(مجتبی) را احضار کردیم و دستگیر کردیم که ببینیم موضوع چیست. اما آقای طالقانی به نشانه اعتراض تهران را ترک کردند رفتند طالقان و خوب ایشان عضو شورای انقلاب هم بود. همه حتی حزب جمهوری را ما را محکوم کردند و بعد مشکلات زیادی به وجود آمد و منافقین اعلامیه‌های فراوانی ظاهرا در حمایت از آقای طالقانی صادر کردند.

علیمحمدبشارتی می گوید:ما پسر آقای طالقانی را در۲۳ فروردین ۵۸ دستگیر کردیم ،حکم  بازداشت مجتبی طالقانی را من نوشتم و آقای غرضی دستگیر کرد.

ما با‌‌ همان ماشین بلیزر معروف که امام را به بهشت زهرا برد رفتیم خدمت امام،رفیق‌دوست رانندگی می کرد،

خاطرات راننده بلیزر امام از فرودگاه تا بهشت زهرا

آقای دانش‌منفردوآقای غرضی هم بودند.بنده سخنگوی آن‌ها بودم،

بشارتی : آقای دانش‌منفردوآقای غرضی هم بودند.بنده سخنگوی آن‌ها بودم، وقتی رفتیم خدمت امام گزارش دادیم، بنده گفتم آقا !ما به نظر خودمان هیچ خبط و خطایی نکردیم و بنابر وظیفه دیدیم که این آقا(مجتبی) متهم به قتل است، خواستیم که ایشان دستگیر وبازجویی شود وبعداستعفایم را تحویل امام دادم.

امام هم در جواب ما فرمودند: حتی اگر این احمد هم خلاف کرد بازداشتش کنید هیچ کس هم نباید در کار شما دخالت کند؛ اما بروید و رضایت آقای طالقانی را جلب کنید.

بشارتی درمنزل حاج احمدآقا

ماچند بار خواستیم برویم خدمت آقای طالقانی اما مرحوم آقای طالقانی گفته بود که تا زمانی که غرضی و بشارتی هستند، نباید بیایید.

قسمتی ازمصاحبه آقای بشارتی بنقل ازتاریخ ایرانی.

«محسن رفیقدوست»  ماجرای دستگیری «مجتبی طالقانی» رااینگونه روایت می کند:در داستان دستگیری پسر آقای طالقانی، امام ما را به قم احضارکردند.

وزیرسپاه می گوید :من و خانم مرضیه حدیدچی(دباغ)، آقای محمد غرضی و احتمالا آقای محسن رضایی به قم رفتیم.

پرونده پسر آقای طالقانی(مجتبی) را برای امام بردیم.

 امام فرمودند :«اگر این پرونده متعلق به احمد بود و شما احمد را می گرفتید، من از شما تشکر می کردم، 

امااین پرونده مربوط به آقای طالقانی است که حق بزرگی بر گردن مملکت و جوانان ما دارد« بروید ماجرا را یکجوری جمع کنید

منبع:سایت الف۳ شهریور ۱۳۹۵-بنقل ازمصاحبه خبرگزاری مهربامحسن رفیقدوست(فرمانده سابق سپاه-اولین وآخرین وزیرسپاه)/پایان.

«امام خمینی» حتی در ماجرای مجاهدین خلق ، پشت سر آقای طالقانی ایستاده بودند ، امام اجازه نداد بی‌احترامی به آقای طالقانی شود../سایت جماران گفت‌وگویی با عبدالواحد موسوی‌لاری-وزیرکشوردولت سابق /۰۶ آذر ۱۳۹۱انتخاب

علیمحمدبشارتی -نفروسط

بشارتی-وزیرکشور:نفردوم سمت چپ،ردیف اول.

توضیح نگارنده-پیراسته فر:واماخدمت آقای بشارتی بایدعرض کنیم که اولاً امام حکم مسئولیت رابه شما نداده بود که حکم استعفاراتقدیم امام کردید!،ثانیاً یک مطیع امرولایت که درمقابل «ولی امرش» اینطوربااستغنی حرف نمی زند!واین یک تفکرخطرناک است(ازموضع قدرت بارهبر-امام-صحبت کردن)،یعنی چی که «ماهیچ خبط وخطایی نکردیم..!»..من بااین وضع نمیتوانم کاربکنم-اینم استعفایم!..ایشان درجای دیگر -دریک مصاحبه ای-در دفاع ازاقدامش دررابطه با دستگیری مجتبی طالقانی گفته«آن موقع بهترین کار ممکن را من انجام دادم» و درمبارزات قبل ازانقلابش هم همینطوربوده(دریک جایی تعریف می کند که هرچه را خودم تشخیص می دادم  منتشر-عمل-می کردم! واین بی نیازی چیزی شبیه رفتار رحیم «مشایی» احمدی نژادی است وبلکه بیشتر،چون مشایی جرئت اعتراض روبروبا ولایت فقیه رانداشتند واما«بشارتی»این کارراکردندوخودشان را بی ازهرگونه خبط وخطامی دانستند وحتی تهدید-عملی-به استعفاکردند(شبیه احمدی نژاددوران خانه نشینی۱۱روزه).

پرواز انقلاب+عکس

آیت الله حسن لاهوتی(پشت سرآیت الله مطهری)

برچسب ازلاهوتی تافلاحتی - پیراسته فر

لازم به ذکراست که امام خمینی ،حتی به فرماندهان ارشدسپاه حکم -کتبی-ندادند،غیرازآقای لاهوتی  که آن هم تمایلاتش به منافقین بود،۲پسرش مشکل داربودندوسرانجام ناگواری هم داشت)،این نکته قابل ذکراست که امام همیشه حامی سپاه بوده :

حضرت امام خمینی : من از سپاه راضی هستم و به‌هیچ‌وجه نظرم بر‌نمی‌گردد؛ اگر سپاه نبود، کشور هم نبود؛ من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی می‌دارم، چشم من به شماست.

واماحالا خیلی ازبچه مسلمانها، راحت به اصحاب امام خمینی توهین می کنند وحتی به اهل بیت امام خمینی جسارت می کنند،به بهانه واهی،درحالیکه بیت امام همیشه یارو یاوررهبرمعظم انقلاب( آیت الله خامنه ای) بودند واینکه  نگارنده براین باوراست« هرکسی ولایت رابرنتابد وروبرویش بایستد،ماهم روبرویش خواهیم ایستاد » ولی نه اینکه مثل مافکرنکندآن رامتهم به ضد ولایت بکنیم وتوهین وجسارت رانثارش کنیم!.

خداوندبه پیامبرش می فرماید ای رسول من به مردم بگو: قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَىٰ ۗ وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ شَکُورٌ ﴿٢٣شوری﴾اجررسالت احترام به اهل بیت است.

هاشمی رفسنجانی- آیت الله طالقانی- دکتربهشتی

خبرآنلاین: یعنی رابطه مرحوم طالقانی با آقای بسته نگار نسبت به دیگر دامادها بهتر بود.

طاهره طالقانی: بله چون هم زندانی بودند.

خبرآنلاین: آقای طالقانی الان رابطه شما با آقای بسته نگار چه طور است؟ آقای بسته نگار فعال ملی-مذهبی و شما اصولگرا هستید.

مهدی طالقانی: من خیلی اصولگرا هستم!. (خنده) سید حسن آقای خمینی یک حرفی درباره من می زند، او داشت من را به آقای بجنوردی معرفی می کرد و گفت «ایشان مهدی طالقانی است، اصولگراست ولی خاتمی باید برود ته صفش بیاستد.» حالا این حرف را ترجمه کنید ببینید معنی اش چه می شود (خنده).

یک خاطره از روشنفکری آیت الله طالقانی

این همه مردم تورودرکوچه وبازاردیدند،یکبارهم من ببینمت

  طاهره طالقانی:هایده خانم دختر خاله مون بی حجاب بود هر دفعه می آمد منزل در می زد ما می رفتیم در را باز می کردیم، می گفت «اگر آقا است چادر بدهید من با چادر سر کنم به داخل منزل بیایم». یک بار که در خانه ما را زد، من در را باز کردم دیدم هایده خانم است. آقا هم داشت در حیاط قدم می زد،دختر خاله ام خودش در را یواش بست، یک کناری ایستاد تا بروم برای او چادر بیاورم، حاج آقا"طالقانی" همین طوری که قدم می زد آمد در را باز کرد و هایده خانم را دید، گفت «بفرمایید»، (خنده) هایده خانم هم عقب عقب رفته بود و گفت «منتظرم طاهره برای من چادر بیاورد»، آقا گفت «از کوچه آمدی همه شما را دیدند من یکی گناه کردم شما را ببینم!». (خنده) خیلی برای هایده خانم و ما جالب بود

علت مرگ آیت الله طالقانی؟

مهدی:فشارخون داشت  اما بیماری قند و فشار خون آقا خیلی خفیف بود.قرار نیست کسی که فشار خون و قند دارد در سن ۶۸ سالگی یک دفعه سکته کند.      

        

طالقانی اززبان رهبری"آیت الله خامنه ای"

 اوّلاً از آقازاده‌ی مرحوم آقای طالقانی (رحمةالله‌علیه) و دوستان همکارشان تشکّر میکنیم که نام طالقانی و بیت طالقانی را همچنان که آن شخصیّت زندگی کرد و بود، حفظ کردند. بعضی از بیوت و وابستگان به شخصیّت‌ها، بعد از آنکه آن شخصیّت پایش از این عالم مادّی بریده میشود و بیرون میرود، نام او را حفظ میکنند لکن محتوای او را بکلّی -گاهی اوقات به ۱۸۰ درجه عکس- تغییر میدهند. شاید اگرچنانچه ایشان -که خب در بین برادرها به این مسئله همّت گماشتند- همّت نمیکردند و پا جلو نمیگذاشتند، شاید سرنوشت آقای طالقانی هم به همان سرنوشت دچار میشد؛ امّا خب الحمدلله شما توانستید چهره‌ی آقای طالقانی را حفظ کنید.

 آقای طالقانی، یک شخصیّت بسیار مغتنمی بود. این جهاتی که جنابعالی ذکر کردید،(۲) واقعاً در ایشان بود. خدای متعال یک قالب خوبی در ایشان متجلّی کرده بود؛ یک انسان صریح، باصفا، باصداقت. از جمله‌ی خصوصیّات آقای طالقانی، یکی صفای ایشان بود؛ آدم باصفایی بود، آدم باصداقتی بود. وقتی انسان با ایشان می‌نشست، جز یکرنگی و صفا و راستی، واقعاً انسان هیچ چیز نمیدید. ما با ایشان جلسات طولانی [داشتیم‌]؛ بنده هر وقت تهران می‌آمدم -آن‌وقتهایی که ایشان از زندان آمده بودند بیرون- منزل ایشان حتماً یک بار، دو بار میرفتم، می‌نشستیم دو ساعت با ایشان صحبت میکردیم؛ آدم لذّت میبرد از صفا و صداقت این مرد؛ این یکی از خصوصیّات ایشان بود.

 در عین این صفا و صداقت و راستی و درستی، مردی بود در کمال اعتماد به نفس؛ یعنی یکی از خصوصیّات ایشان، اعتماد به نفس بود؛ مطلقاً تحت تأثیر قدرتها و ظواهر و مانند اینها قرار نمیگرفت. من اوّلْ‌باری که آقای طالقانی را دیدم، یا آخر سال ۱۳۴۲ یااوائل سال ۱۳۴۳ که ایشان در «عشرت‌آباد» محاکمه میشدند. رفتم من در دادگاهشان [شرکت کردم‌]؛ گفتند دادگاه عمومی است منتها صندلی محدودی گذاشتند؛ ما خیلی زود رفتیم آنجا که شرکت کنیم و الحمدلله جا پیدا کردیم، رفتیم داخل. من تا آن‌وقت آقای طالقانی را از نزدیک ندیده بودم؛ ایشان و مرحوم مهندس بازرگان و دیگران بودند -آن عدّه‌ی نهضت آزادی- که آنجا محاکمه میشدند و به نظرم آن محاکمه‌ی دوّم هم بود؛ از آن دادگاه‌های پنج قاضی که پنج نفر آن بالا با درجه و نشان و واکسیل(۳) و اینها نشسته بودند؛ آقای طالقانی هم آن جلو بی‌اعتنا نشسته بود؛ اسم ایشان را آوردند، ایشان باید بلند میشد حرف میزد، [ولی‌] ایشان اعتنایی نکرد، همان‌طور که نشسته بود و عصا هم دستش بود -آن‌وقت با اینکه سن ایشان هم زیاد نبود امّا عصا داشت؛ این عصا هم دستش بود- اصلاً اعتنایی نکرد، بلند نشد، جواب نداد؛ یعنی این‌جور بود، آن دادگاهی که جوری آن را ترتیب میدادند که آن متّهم خودش در آن به‌اصطلاح هیمنه‌ی ظاهری دادگاه هضم بشود -معمولاً این‌جور بود؛ ما هم چند بار دادگاه رفتیم، دیدیم- ایشان اصلاً و مطلقا اعتنائی نداشت. وقت تنفّس هم ما رفتیم جلو، ایشان با ما گرم، گیرا -حالا بنده آن‌وقت یک طلبه‌ای مثلاً بودم، یک طلبه‌ی جوانی؛ و شنیده بودند من چون اندکی قبلش زندان قزل‌قلعه بودم و ایشان و مهندس بازرگان شنیده بودند- [وقتی‌] بنده را معرّفی کردند، گرم گرفتند، محبّت کردند؛ به آن مقامات، بی‌اعتنا؛ به ما که یک طلبه‌ای بودیم، این‌جور گرم و گیرا و با محبّت و مانند اینها.

یک مسجد سیاسی بی‌مناره گره‌ خورده با نام آیت‌الله طالقانی

 خود ایشان میگفتند در مسجد هدایت که مال هدایتها و خاندان هدایت و مربوط به آنها بود که اینها فواتحشان را اینجا میگرفتند -در فواتح خاندان هدایت که یک خاندان قدیمی مرتبط با دربار و دستگاه بودند؛ خب ایشان هم پیش‌نماز مسجد هدایت بودند و گاهی شرکت میکردند- من رفتم؛ یکی از زنهایشان یا مردهایشان مُرده بودند و مجلس ترحیم داشتند و من هم آنجا رفتم؛ دمِ در، این امرای بلندپایه با درجه‌های سرلشکری و سپهبدی و فلان همین‌طور ایستاده بودند با لباس‌های فلان؛ از جمله، آن ارتشبد هدایت معروف آن زمان هم ایستاده بود؛ ایشان گفتند من نگاه کردم دیدم من در ردیف اینها نمیتوانم [بنشینم‌]، رفتم آن‌طرف یک جایی نشستم. ایشان میگفت بعد گذشت این قضیّه، افتادیم زندان -در همین اواخر بوده؛ به نظرم این زندانهای آخر بوده- من در حیاط زندان قصر داشتم میرفتم و قدم میزدم؛ دیدم یک نفر آمد جلوی من و [گفت‌] قربان! سلام عرض میکنم، خم شد و تعظیم کرد به من و [گفت‌] سلام عرض میکنم؛ [گفتم‌] علیکم‌السّلام، شما کی‌ هستید؟ [گفت‌] بنده هدایت؛ معرفی کرد خودش را و معلوم شد بله، ارتشبد هدایت است و حالا افتاده زندان. ایشان میگفت دیدم آن آدم با آن جاه و جلال و با آن کَرّوفَر، یک آدم کوچک حقیرِ واقعی است؛ ولی من نه در آن مجلس نه اینجا، فرقی نکرده بودم، من همین خودم بودم! این‌جور بود، با این اعتمادبه‌نفس و احساس شخصیّت.

 این هم ناشی از ایمان بود. ایشان واقعاً مؤمن بود. آن‌وقت همین ایشان، در مقابل امام تواضع میکردند. من تواضع ایشان را در مقابل امام دیدم، هم در غیاب امام، هم در حضور امام. در غیاب امام ایشان به بنده گفتند که آقای خمینی گاهی یک حرفهایی میزند که به نظر آدم نشدنی می‌آید، بعد می‌بینیم واقعاً شد، ایشان به یک‌جایی متّصل است! یعنی برداشت آقای طالقانی این بود -به این مضمون، حالا عین عبارت ایشان یادم نیست- میگفت از یک‌جایی به ایشان خبر میرسد، به یک‌جایی ایشان متّصل است. در حضور امام هم من دیده بودم، ایشان کمال تواضع را در مقابل امام میکردند؛ این آدمی که آن جاه و جلال آن دستگاه‌ها برایش صفر بود و هیچ نبود، در مقابل امام تواضع میکرد.

 شخصیّت‌های ماندگار تاریخ از این‌جور فضائل در وجودشان مستتر است؛ اینها را بایستی باز کرد، شناخت، معرفی کرد. به‌هرحال این تشکیلات شما تشکیلات خوبی است و آقای طالقانی واقعاً سزاوار و شایسته‌ی این است که از ایشان تجلیل بشود، احترام بشود؛ نگذارید نام ایشان فراموش بشود و خصوصیّات ایشان فراموش بشود و نسبت‌های واقعی ایشان با انقلاب، تبدیل بشود به نسبت‌های غیر واقعی؛ اینها را باید مانع بشوید و نگذارید. 

۱) در ابتدای این دیدار -که در چارچوب دیدارهای دسته‌جمعی برگزار شد- آقایان سیّدمهدی طالقانی (فرزند آیت‌الله طالقانی) و موسی‌ حقّانی (مسئول ستاد) مطالبی بیان کردند.

۲) اشاره‌ی مسئول ستاد به این مطلب که در دیدار قبلی ستاد بزرگداشت آیت‌الله طالقانی، معظّمٌ‌له در ۱۹ اسفند ۱۳۸۹، بر مجاهد بودن و انقلابی بودن شخصیّت آیت‌الله طالقانی تأکید فرمودند.

۳) رشته‌های به‌هم‌بافته‌ای که بر شانه‌ی لباسهای رسمی نظامی می‌آویزند.

رهبر معظم انقلاب در دیدار "دوشنبه (۲۵ مرداد ۱۳۹۵)اعضای ستاد بزرگداشت آیت‌الله سیدمحمود طالقانی/۹۵/۰۶/۲۰فارس