به پیامبر اکرم (ص) نیز از آن جهت امی می گویند که خواندن و نوشتن را از کسی نیاموخته بود. این مسأله از نظر تاریخی مسئله ای روشن و قطعی است و برای پیامبر اسلام (ص) کمال محسوب شده، مدح و ستایش ایشان محسوب می گردد و دلیل رسالت و اعجاز آن حضرت است. زیرا اهمیت و ارزش خواندن و نوشتن به عنوان یک هنر برای آن است که انسان بتواند با استفاده از این ابزار از آراء و اندیشه های دیگران که در آثارشان بر جای مانده بهره جسته، تا بر معلومات خویش بیافزاید. کسی که خداوند علوم اولین و آخرین را یک جا به او آموخته است که تمام مردم از رسیدن به آن عاجزند چه نیازی به خواندن و نوشتن دارد؟
صفت امّی در میان صفات پیامبر (ص) از نشانه های نبوت و دلیل رسالت آن حضرت است که با این صفت دارای علم اولین و آخرین است، از غیب آسمانی و زمین خبر می داد و مردم را به راه حق و صراط مستقیم دعوت می کرد.
معنای «امی» بودن پیامبر (ص) چیست؟
اگر أمی بودن به معنای کسی است که سواد خواندن و نوشتن ندارد، این چگونه با پیامبری که جهان هستی را می خواند و به رموز جهان آگاه بود سازگار است؟
در پاسخ بخش اول باید بگوئیم امی به کسی گفته می شود که خواندن و نوشتن را نیاموخته باشد[۱]. به پیامبر اکرم (ص) نیز از آن جهت امی می گویند که خواندن و نوشتن را از کسی نیاموخته بود.[۲] نه اینکه خواندن و نوشتن نمیدانست.
امی بودن پیامبر اسلام (ص) از نظر تاریخی مسئله ای روشن و قطعی است، چرا که تاریخ گواه است بر این که آن حضرت چه قبل و چه بعد از مبعوث شدن به رسالت، نزد هیچ معلم و استادی خواندن و نوشتن را نیاموخته بود، زیرا از یک سو
بیشتر مردم سرزمین حجاز در زمان پیامبر (ص) مردمی عامی بوده و خواندن و نوشتن را نمی دانستند
و از سوی دیگر تعلیم و تعلم به عنوان یک صنعت و حرفه در میان آنان جایگاهی نداشت. از این رو تنها تعداد اندکی در میان آنها از این هنر برخوردار بوده، به طوری که تعداد آنان تنها هفده نفر ثبت شده است. بنابراین، اگر پیامبر اسلام (ص) در آن جامعه خواندن و نوشتن را پیش کسی آموخته بود، یقیناً این مسئله در میان مردم شهرت پیدا می کرد.[۳]
افزون بر آن با توجه به وجود مخالفانی که در صدد بودند تا هرگونه اتهامی را به آن حضرت وارد نموده و هر نسبت ناروایی را به وی بدهند، اگر چنین مسئله ای وجود داشت طبیعی است که مخالفان از آن غافل نمی ماندند و این ادعا را می کردند که پیامبر (ص) به جهت داشتن سواد خواندن و نوشتن، این آموزه ها را از دیگران گرفته است و منشاء وحیانی ندارد.[۴]
حوادث تاریخی بیانگر آن است که پیامبر اکرم (ص) حتی در مدینه بعد از مبعوث شدن به رسالت نیز نه نوشته ای را می خواند و نه با دست خویش چیزی می نوشت و جریان صلح حدیبیۀ یکی از معروف ترین این حوادث است.[۵]
قرآن کریم برای این حقیقت علاوه بر واژۀ "امی" از عبارات دیگری نیز استفاده کرده است؛ مانند: "تو هرگز پیش از این کتابى نمىخواندى، و با دست خود چیزى نمىنوشتى، مبادا کسانى که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند[۶] یا در آیه دیگر می فرماید:تو پیش از این نمىدانستى کتاب و ایمان چیست...[۷]،[۸].
اما این که أمی بودن چگونه با پیامبری که به همۀ رموز جهان هستی آگاه بود سازگار است؟
گرچه در آیات مربوط به بحث، امّی بودن وصف مشترک پیامبر (ص) و دیگران ذکر شده است[۹]
بیسوادی نقض است یاکمال؟
. اما أمّی بودن پیامبر (ص) با أمّی بودن دیگران تفاوت زیادی دارد.
آن چه مسلم است این است که امّی در همۀ این موارد به یک منوال نیست، چرا که در مورد قوم یهود به عنوان سرزنش و مذمت آمده و می فرماید:
و پارهاى از آنان عوامانى هستند که کتاب خدا را جز یک مشت خیالات و آرزوها نمىدانند و تنها به پندارهایشان دل بسته اند.[۱۰]
فرق "امی" با "عامی" چیست؟ پیامبرامی بودیاعامی
و در مورد مردم عرب که می فرماید: "و به آنها که اهل کتاب هستند [یهود و نصارى] و بى سوادان [مشرکان] بگو:آیا شما هم تسلیم شده اید؟[۱۱] نیز به عنوان یک نقص به حساب می آید،
ولی برای پیامبر اسلام (ص) کمال محسوب شده، مدح و ستایش ایشان محسوب گردیده و دلیل رسالت و اعجاز آن حضرت است. مثل صفت تکبر که برای پروردگار عالم صفت مدح است و برای غیر خداوند مذمت و قبح است؛[۱۲] زیرا اهمیت و ارزش خواندن و نوشتن به عنوان یک هنر برای آن است که انسان بتواند با استفاده از این ابزار از آراء و اندیشه های دیگران که در آثارشان بر جای مانده بهره جسته، تا بر معلومات خویش بیافزاید. پیامبر (ص) که عاقل ترین و عالم ترین مردم و شریف ترین موجودات است، نیازی به معلومات بشری ندارد تا خواندن و نوشتن را فراگیرد. کسی که خداوند علوم اولین و آخرین را یک جا به او آموخته است که تمام مردم از رسیدن به آن عاجزند چه نیازی به خواندن و نوشتن دارد؟
بر این اساس برخی از مفسران گفته اند: صفت امّی در میان صفات پیامبر (ص) از نشانه های نبوت و دلیل رسالت آن حضرت است که با این صفت دارای علم اولین و آخرین است، از غیب آسمانی و زمین خبر می داد و مردم را به راه حق و صراط مستقیم دعوت می کرد.[۱۳]
آوردن صفت "امی "برای پیامبر (ص) و "امیین" برای مردم عرب برای توجه دادن مردم به قدرت بی منتهای الاهی است که از میان مردمی جاهل و بی سواد، مردی درس نخوانده و مکتب نرفته را برانگیخت تا آیات خدا را بر آنان بخواند، از عقاید باطل پاکشان سازد و کتاب و علم و حکمت به آنها بیاموزد.[۱۴]
بنابراین، با توجه به آن که قرآن مشتمل بر علوم فراوان است، آوردن آن از سوی کسی که نوشتن و خواندن را فرا نگرفته است از معجزات الاهی به حساب می آید.[۱۵]
پاورقی
[۱] لغت نامه، دهخدا، ج ۲، ص ۱۹۰۱.
[۲] فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص ۱۳۵؛ لغت نامه دهخدا، ج ۲، ص ۲۹۰۲.
[۳] فتوح البلدان، بلاذری، ص ۴۵۹.
[۴] برای آگاهی بیشتر، نک: مجموعه آثار، مرتضی مطهری، ج ۳، ص ۲۰۵ و ۲۰۶.
[۵] مجموعه آثار، ج ۳، ص ۲۱۹.
[۶] عنکبوت، ۴۸. وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون.
[۷] شوری، ۵۲. ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمان.
[۸] مجموعه آثار، ج ۳، ص ۲۲۸.
[۹] قرآن امی بودن دیگران را به صورت جمع «أُمِّیُّونَ» در یک آیه (بقره، ۷۸) و «امیّین» در سه آیه مطرح کرده است (آل عمران، ۲۰ و ۷۵؛ جمعه، ۲).
[۱۰] بقره، ۷۸. وَ مِنهُْمْ أُمِّیُّونَ لَا یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلَّا أَمَانىَِّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّون.
[۱۱] آل عمران، ۲۰، وَ قُل لِّلَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ وَ الْأُمِّیِّنَ ءَ أَسْلَمْتُمْ.
[۱۲] التفسیر الکبیر، ج ۵، ص ۳۱۰.
[۱۳] کشف الاسرار، ج ۱، ص ۲۴۴.
[۱۴] تفسیر نوین، ص ۷.
[۱۵] التفسیر الکبیر، ج ۵، ص ۳۸۰.
اسلام کوئیست
***
چرا به پیامبر ـ امی می گفتند؟
واژة امی یکی از القاب رسول اکرم (ص) است که در قرآن سورة اعراف دوبار ذکر شده است.[۱]
کلمة امی از مادة «ام» است. به معنای مادر و «امّی» در لغت به معنی، «درس نخواندن و ننوشتن»[۲] است و «ی» در این کلمه به معنای نسبت است مانند ایرانی.
دانشمندان اسلامی معانی مختلفی را برای این واژه ارائه داده اند.[۳] که به نحو زیر می توان به آنها اشاره کرد:
* امّی یعنی کسی که از نظر خواندن و نوشتن به همان حالتی است که از مادر متولد شده .
* امی به معنای - ام القری - یعنی کسی که وطن او ام القری است (مکه)
* امی به معنای امت باشد،یعنی کسی که از میان امت برخاسته نه از میان یک طبقة خاص.
آیا امی به معنای بی سوادی است؟
درست است که امی بودن به معنای درس نخواندن است، ولی میان درس نخواندن و بی سواد بودن با جاهل بودن ملازمه ای نمی باشد
درست است که راه متعارف برای کسب دانش درس خواندن است ولی علم پیامبر- از این روش متعارف و معمول به دست نیامده است، بلکه علم و دانش پیامبر(ص)از طریق وحی الهی بوده که کامل ترین و عالی ترین روش هاست.
به قول حافظ نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزة مسئله آموز صد مدرس شد.
نظرشهیدمطهری
در این باره شهید مطهری می نویسد یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم (ص) این است که درس نخوانده و مکتب ندیده است، نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است، احدی از مورخان، مسلمان و یا غیر مسلمان مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوران رسالت است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است.
مردم عرب بالاخص عرب حجاز در آن عصر به طور کلی مردمی بی سواد بودند افرادی از آنها که می توانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار بودند، امکان نداشت کسی که در آن زمان و محیط این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صنعت معروف نشود.[۴]
و از طرفی خاورشناسان که به این امر اعتراف کرده اند چنانکه کارلایل در کتاب معروف الابطال می گوید:
«یک چیزی را نباید فراموش کنیم و آن اینکه محمد هیچ درسی از هیچ استادی نیاموخته است، صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود.»[۵]
بلاذری در آخر فتوح البلدان،آغاز پیدایش خط را در میان اعراب حجاز چنین ذکر می کند «اولین بار سه نفر از قبیلة «طی» که در مجاورت شام بودند. «خط عربی» را وضع کردند،
و هجاء عربی را به هجاء سریانی قیاس کردند بعد عده ای از اهل انبار این خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حیره از اهل انبار فرا گرفتند.» بلاذری با سند روایت می کند که هنگام ظهور اسلام در همة مکه چند نفر باسواد بودند می گوید
اسامی17نفری که درعربستان خواندن ونوشتن بلدبودند
اسلام ظهور کرد و در قریش فقط هفده نفر صنعت نوشتن را می دانستند، علی بن ابیطاب ـ علیه السّلام ـ ، عثمان بن عفان، ابوعبیدة جراح، طلحه، یزید بن ابی سفیان، ابوحذیفه بن ربیعه، حاطب بن عمروعامری، ابوسلمه، ایان بن سعید اموی، خالد بن سعید اموی عبدا لله بن سعید بن ابی سرح، حویطب بن عبدالعزّی، ابوسفیان بن حرب، معاویه بن ابوسفیان، جهیم بن الصلت، علاء بن الحضرمی که از هم پیمانان قریش بود نه از خود قریش، یک زن را نیز نام می برد به نام شغاء دختر عبدالله عدوی بود و این زن مسلمان شد و از مهاجران اولیه به شمار می رفت.»[۶]
با این پیشینة تاریخی ورود صنعت خط به حجاز معلوم می شود که هر کسی در آن زمان و مکان به این صنعت مسلط بوده در بین مردم انگشت نما می شده.
فلسفه درس نخواندن پیامبر
همانطوری که قرآن، به آن در سورة عنکبوت[۷] اشاره کرده است که اگر پیامبر می توانست بخواند و بنویسد مورد تهمت قرار می گرفت و می گفتند که این آیاتی که برای مردم می خواند وحی الهی نیست بلکه یا آنها را از خود می گوید یا کسی به او آموخته است،
که این خود می توانست در اذهان مردم شک و تردید ایجاد کند، که قرآن این را از زبان مخالفان بیان کرده است «و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر»[۸] ولی نخواندن و ننوشتن پیامبر ـ این تهمت را خنثی کرد، چنانچه امام رضا (ع)ـ در مناظره با علمای ادیان مختلف خطاب به رأس الجالوس (عالم یهودی) فرمودند:
از جمله دلایل صدق پیغمبر ما آن است که او شخصیتی یتیم، تهیدست و چوپان بود هیچ کتابی نخوانده و نزد هیچ استادی نرفته با این حال کتابی آورد که حکایت پیامبران و خبر گذشتگان و آیندگان در آن آمده بود.[۹]
بنابر این امی بودن پیامبر به این معناست که آنحضرت قبل از وحی خواندن و نوشتن بلد نبود و جز افراد با سواد مکه نبود ولی پس از وحی به سبب وحی به سر چشمه ی علوم متصل شد.
پاورقی
[۱] . الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِیلِ ... ۖ فَآمِنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿١٥٨-١٥۷﴾
[۲] . فرهنگ الرائد، واژة «ام».
[۳] . تفسیر نمونه، ج ۶، ص ۳۹۷، ۳۹۶.
[۴] . مطهری، مرتضی، پیامبر امّی،
[۵] .مطهری، مرتضی، پیامبر امّی، ص۱۰.
[۶] . همان، ص ۱۵، به نقل از فتوح البلدان بلاذری.
[۷] .وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ ۖ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ﴿٤٨عنکبوت﴾ .
[۸] . نحل/۱۰۳.
[۹] . طبرسی، الاحتجاج
http://www.askquran.ir/
***
رسول درس ناخوانده
یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم ( ص ) این است که درس ناخوانده و مکتب نادیده بوده است نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است . احدی از مورخان ، مسلمان یا غیر مسلمان ، مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی ، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت است ، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است ، و همچنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده است که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است . مردم عرب ، بالاخص عرب حجاز ، در آن عصر و عهد به طور کلی مردمی بی سواد بودند . افرادی از آنها که میتوانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار و انگشت نما بودند . عادتا ممکن نیست که شخصی در آن محیط ، این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفت معروف نشود . چنانکه میدانیم - و بعدا درباره این مطلب بحث خواهیم کرد - مخالفان پیغمبر اکرم در آن تاریخ او را به اخذ مطالب از افواه دیگران متهم کردند ، ولی به این جهت متهم نکردند که چون با سواد است و خواندن و نوشتن میداند کتابهایی نزد خود دارد و مطالبی که میآورد از آن کتابها استفاده کرده است . اگر پیغمبر کوچکترین آشنایی با خواندن و نوشتن میداشت قطعا مورد این اتهام واقع میشد .
۱۷باسواد
خاور شناسان نیز که با دیده انتقاد به تاریخ اسلامی مینگرند کوچکترین نشانهای بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اکرم نیافته ، اعتراف کردهاند که او مردی درس ناخوانده بود و از میان ملتی درس ناخوانده برخاست . کارلایل در کتاب معروف الابطال میگوید : " یک چیز را نباید فراموش کنیم و آن اینکه محمد هیچ درسی از هیچ استادی نیاموخته است ، صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود . به عقیده من حقیقت این است که محمد با خط و خواندن آشنا نبود ، جز زندگی صحرا چیزی نیاموخته بود " .
ویل دورانت در تاریخ تمدن میگوید : ظاهرا هیچ کس در این فکر نبود که وی ( رسول اکرم ) را نوشتن و خواندن آموزد . در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهمیتی نداشتء به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمیدانستند . معلوم نیست که محمد شخصا چیزی نوشته باشد . از پس پیمبری کاتب مخصوص داشت . معذلک معروفترین و بلیغ ترین کتاب زبان عربی به زبان وی جاری شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم داده شناخت (ترجمه فارسیج / ۱۱ ص . ۱۴) .
جان دیون پورت در کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن میگوید : درباره تحصیل و آموزش ، آنطوری که در جهان معمول است ، همه معتقدند که محمد تحصیل نکرده و جز آنچه در میان قبیله اش رایج و معمول بوده چیزی نیاموخته است (چاپ سوم ، ص ۱۷ و . ۱۸).
کونستان ورژیل گیورگیو در کتاب محمد پیغمبری که از نو باید شناخت میگوید : با اینکه امی بود ، در اولین آیات که بر وی نازل شده صحبت از قلم و علم ، یعنی نوشتن و نویسانیدن و فرا گرفتن و تعلیم دادن است . در هیچیک از ادیان بزرگ این اندازه برای معرفت قائل به اهمیت نشدهاند و هیچ دینی را نمیتوان یافت که در مبدا آن ، علم و معرفت اینقدر ارزش و اهمیت داشته باشد . اگر محمد یک دانشمند بود ، نزول این آیات در غار ( حرا ) تولید حیرت نمیکرد ، چون دانشمند قدر علم را میداند ، ولی او سواد نداشت و نزد هیچ آموزگاری درس نخوانده بود . من به مسلمانها تهنیت میگویم که در مبدا دین آنها کسب معرفت اینقدر با اهمیت تلقی شده( چاپ اول ، ص . ۴۵).
گوستاو لوبون در کتاب معروف خود تمدن اسلام و عرب میگوید : این طور معروف است که پیغمبر امی بوده است ، و آن مقرون به قیاس هم هست ، زیرا اولا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به هم بهتر میشد ، بعلاوه آن هم قرین قیاس است که اگر پیغمبر امی نبود نمیتوانست مذهب جدیدی شایع و منتشر سازد ، برای اینکه شخص امی به احتیاجات اشخاص جاهل بیشتر آشناست و بهتر میتواند آنها را به راه راست بیاورد . به هر حال ، پیغمبر امی باشد یا غیر امی ، جای هیچ تردیدی نیست که او آخرین درجه عقل و فراست و هوش را دارا بوده است .
گوستاو لوبون به علت آشنا نبودن با مفاهیم قرآنی ، و هم به خاطر افکار مادی که داشته است سخن یاوهای درباره ارتباط آیات قرآن و درباره عاجز بودن عالم از درک احتیاجات جاهل می بافد و به قرآن و پیغمبر اهانت میکند ، در عین حال اعتراف دارد که هیچ گونه سندی و نشانهای بر سابقه آشنایی پیغمبر اسلام با خواندن و نوشتن وجود ندارد . غرض از نقل سخن اینان استشهاد به سخنشان نیست .
برای اظهار نظر در تاریخ اسلام و مشرق ، خود مسلمانان و مشرق زمینیها شایستهترند . نقل سخن اینان برای این است که کسانی که خود شخصا مطالعها ی ندارند بدانند که اگر کوچکترین نشانهای در این زمینه وجود میداشت از نظر مورخان کنجکاو و منتقد غیر مسلمان پنهان نمیماند . رسول اکرم در خلال سفری که همراه ابو طالب به شام رفت ، ضمن استراحت در یکی از منازل بین راه ، برخورد کوتاهی با یک راهب به نام بحیرا (پروفسور ماسینیون ، اسلام شناس و خاورشناس معروف ، در کتاب سلمان پاک ، در اصل وجود چنین شخصی ، تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او ، تشکیک میکند و او را شخصیت افسانهای تلقی مینماید ، میگوید : بحیرا سرجیوس و تمیم داری و دیگران که رواه در پیرامون پیغمبر جمع کرده اند اشباحی مشکوک و نایافتنی اند، داشته است .
این برخورد ، توجه خاورشناسان را جلب کرده است که آیا پیغمبر اسلام از همین برخورد کوتاه چیزی آموخته است ؟ وقتی که چنین حادثه کوچکی توجه مخالفان را در قدیم و جدید برانگیزد ، به طریق اولی اگر کوچکترین سندی برای سابقه آشنایی رسول اکرم با خواندن و نوشتن وجود میداشت ، از نظر آنان مخفی نمیماند و در زیر ذرهبینهای قوی این گروه چندین بار بزرگتر نمایش داده میشد . برای اینکه مطلب روشن شود لازم است در دو قسمت بحث شود : . ۱ دوره قبل از رسالت . . ۲ دوره رسالت .
در دوره رسالت نیز از دو نظر باید مطلب مورد مطالعه قرار گیرد : . ۱ نوشتن . . ۲ خواندن . بعدا خواهیم گفت آنچه قطعی و مسلم است و مورد اتفاق علمای مسلمین و غیر آنهاست این است که ایشان قبل از رسالت کوچکترین آشنایی با خواندن و نوشتن نداشتهاند . اما دوره رسالت آن اندازه قطعی نیست . در دوره رسالت نیز آنچه مسلمتر است ننوشتن ایشان است ، ولی نخواندنشان آن اندازه مسلم نیست . از برخی روایات شیعه ظاهر میشود که ایشان در دوره رسالت میخواندهاند ولی نمینوشتهاند ، هر چند روایات شیعه نیز در این جهت وحدت و تطابق ندارند .
آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده میشود این است که در دوره رسالت نیز نه خواندهاند و نه نوشتهاند . برای اینکه دوره ما قبل رسالت را رسیدگی کنیم لازم است درباره وضع عمومی عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث کنیم . از تواریخ چنین استفاده میشود که مقارن ظهور اسلام ، افرادی در آن محیط که خواندن و نوشتن میدانستهاند بسیار معدود بوده اند .
اسامی باسوادهای حجاز
بلاذری در آخر فتوح البلدان آغاز پیدایش خط را در میان اعراب حجاز چنین ذکر میکند : اولین بار سه نفر از قبیله طی " ( که در مجاورت شام بودند ) خط ( خط عربی ) را وضع کردند و هجاء عربی را به هجاء سریانی قیاس کردند . بعد عدهای از اهل انبار این خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حیره از اهل انبار فرا گرفتند .
بشر بن عبدالملک کندی برادر اکیدر بن عبدالملک کندی امیر دومه الجندل که نصرانی بود ، در رفت و آمدهای خود به حیره خط عربی را از اهل حیره یاد گرفت . همین بشر برای کاری به مکه رفت و سفیان بن امیه ( عموی ابو سفیان ) و ابوقیس بن عبدمناف بن زهره او را دیدند که مینوشت ، از او خواستند که نوشتن را به آنها تعلیم کند و او به آنها تعلیم کرد . بعد خود بشر با این دو نفر در یک سفر تجارتی به طائف رفتند ، غیلان بن سلمه ثقفی در طائف خط نوشتن را از آنها آموخت . بعد بشر از آن دو نفر جدا شد و به دیار مصر رفت .
عمرو بن زراره که بعد به عمرو کاتب معروف شد نوشتن را از او آموخت . سپس بشر به شام رفت و در آنجا عده زیادی از او فرا گرفتند " . ابن الندیم در الفهرست ، فن اول از مقاله اولی ، به قسمتی از گفته های بلاذری اشاره میکند (الفهرست ( چاپ مطبعة الاستقامة قاهره ) ، ص . ۱۳) . ابن الندیم از ابن عباس روایت میکند که اول کسی که خط عربی نوشت سه نفر از مردان قبیله بولان بودند که قبیله ای است در انبار ، و اهل حیره از مردم انبار فرا گرفتند . ابن خلدون نیز در مقدمه خویش فصل « فی ان الخط والکتابه من عداد الصنائع الانسانیه» قسمتی از گفته های بلاذری را ذکر و تایید میکند (مقدمه ابن خلدون ( چاپ ابراهیم حلمی ) ، ص . ۴۹۲).
بلاذری با سند روایت میکند که هنگام ظهور اسلام در همه مکه چند نفر با سواد بودند . میگوید : " اسلام ظهور کرد و در قریش فقط هفده نفر صنعت نوشتن را میدانستند :
عمر بن الخطاب ، علی بن ابی طالب ( ع ) ، عثمان بن عفان ، ابو عبیده جراح ، طلحه ، یزید بن ابی سفیان ، ابو حذیفه بن ربیعه ، حاطب بن عمرو عامری ، ابوسلمه مخزومی ، ابان بن سعید اموی ، خالد بن سعید اموی ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح ، حویطب بن عبدالعزی ، ابوسفیان بن حرب ، معاویة بن ابی سفیان ، جهیم بن الصلت ، علاء بن الحضرمی که از هم پیمانان قریش بودند نه از خود قریش .
بلاذری فقط یک زن قریشی را نام میبرد که در دوره جاهلیت مقارن ظهور اسلام ، خواندن و نوشتن میدانست و او شفاء دختر عبدالله عدوی بود .
این زن مسلمان شد و از مهاجران اولیه به شمار میرود . بلاذری میگوید : این زن همان است که حفصه همسر پیغمبر را نوشتن آموخت و روزی پیغمبر اکرم به او فرمود : أَلا تُعَلِّمِینَ هَذِهِ رُقْیَةَ النَّمْلَةِ کَمَا عَلَّمْتِیهَا الْکِتَابَةَ.
یعنی همچنانکه نوشتن را به حفصه آموزانیدی خوب است -رُقْیَةَ النَّمْلَةِ (در فتوح البلدان) این کلمه را « رقنه النملة » ضبط کرده که البته اشتباه نسخه است و صحیح آن همان طور که در النهایة ابن اثیر ماده « نمل » ضبط شده است « رُقْیَةَ النَّمْلَةِ» است .
« رُقْیَةَ » جمله هایی بوده ورد مانند که میخوانده اند و آن را برای دفع بلا یا بیماری مفید میدانسته اند.
ابن اثیر در ماده « رقی » میگوید بعضی از اخبار منقول از پیغمبر اکرم « رقی » را منع و بعضی تجویز کرده است ، و خود مدعی میشود که احادیث منع، ناظر است به تعویذ به غیر نام خدا و به اینکه انسان توکلش را از خدا بر گیرد و به این تعویذها اعتماد کند ، و احادیث تجویز ناظر به این است که کسی متوسل به اسماء الهی شود و از خداوند اثر بخواهد .
ابن اثیر در ماده « نمل » میگوید : آنچه به نام« رقیة النملة » معروف است ، در واقع از نوع « رقی » نبوده است ، جمله هایی بوده معروف و همه میدانستند نفع و ضرری نمیرساند . رسول خدا به صورت شوخی و ضمنا نوعی کنایه به همسرش حفصه آن سخن را به شفاء فرمود . جملهها این بوده است :
«العروس تحتفل، و تختضب، و تکتحل، و کلّ شیء تفتعل غیر ان لا تعصى الرّجل»
یعنی عروس در میان جمع مینشستند ، رنگ میبندد ، سرمه میکشد ، عروس همه کار میکند جز اینکه شوهرش را نافرمانی نمیکند . این جمله ها را « رقیة النملة » مینامیدند و ظاهرا در این نامگذاری نیز نوعی شوخی و طنز به کار رفته است . ابن اثیر میگوید : رسول اکرم از روی شوخی و طنز به شفاء فرمود همان طوری که نوشتن را به حفصه یاد دادی خوب بود « رقیة النملة » را نیز یاد میدادی . اشاره به اینکه این خانم فرمان مرا اطاعت نکرد و رازی که به او گفته بودم ( در تاریخ معروف است و آیه اول سوره تحریم ناظر به آن است ) را افشا نمود.) را نیز به وی بیاموزانی .
بلاذری آنگاه چند زن از زنان مسلمان را نام می برد که در دوره اسلام ، هم می خواندند و هم می نوشتند ، و یا تنها می خواندند . میگوید : حفصه همسر پیغمبر مینوشت . ام کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط ( از زنان مهاجر اولیه ) نیز مینوشت . عایشه دختر سعد گفت پدرم به من نوشتن آموخت . کریمه دختر مقداد نیز مینوشت . عایشه ( همسر پیغمبر ) میخواند ولی نمینوشت ، همچنین ام سلمه .
بلاذری سپس نام کسانی را که در مدینه سمت دبیری رسول خدا را داشتند ذکر میکند ، آنگاه میگوید مقارن ظهور اسلام فقط یازده نفر از مردم اوس و خزرج ( دو قبیله معروف ساکن مدینه ) صنعت خط را میدانستند ، و نام آنها را هم ذکر میکند . معلوم میشود صنعت خط ، تازه وارد محیط حجاز شده بوده است و اوضاع و احوال محیط آن روز حجاز چنان بوده که اگر کسی خواندن یا نوشتن میدانست معروف خاص و عام میشد . افرادی که مقارن ظهور اسلام این صنعت را میدانستند ، چه در مکه و چه در مدینه ، معروف و انگشت نما ، و معدود و انگشت شمار بودند ، لهذا نامشان در تاریخ ثبت شد ، و اگر رسول خدا در زمره آنان میبود قطعا به این صنعت شناخته میشد و نامش در زمره آنان برده میشد ، و چون اسمی از آن حضرت در زمره آنان نیست معلوم میشود به طور قطع او با خواندن و نوشتن سر و کار نداشته است .
آیاپیامبر درطول رسالتش نه خوانده ونه نوشته؟
از مجموع قرائن به دست می آید که رسول اکرم در دوره رسالت نیز نه خواند و نه نوشت ، ولی علمای اسلامی چه شیعه و چه سنی در این جهت وحدت نظر ندارند ، بعضی استبعاد کرده اند که
چگونه ممکن است وحی - که همه چیز را می آموخته است - خواندن و نوشتن را به او نیاموخته باشد؟
(بحار، ج / ۱۶ ص . ۱۳۴) ؟ در چندین روایت از روایات شیعه وارد شده که
آن حضرت در دوران رسالت میخوانده ولی نمی نوشته است (بحار ، ج / ۱۶ ص . ۱۳۲) از آن جمله روایتی است که صدوق در علل الشرایع آورده است :
" از منتهای خدا بر پیامبرش این بود که میخواند ولی نمینوشت . هنگامی که ابوسفیان متوجه احد شد ، عباس عموی پیغمبر نامه ای به آن حضرت نوشت . وقتی نامه رسید که او در یکی از باغ های اطراف مدینه بود . پیغمبر نامه را خواند ولی اصحابش را به مضمون نامه آگاه نکرد ، امر کرد همه به شهر بروند . همینکه به شهر رفتند موضوع را به اطلاع آنها رسانید " (بحار، ج / ۱۶ ص .۱۳۳) .
ولی در سیره زینی دحلان جریان نامه عباس را بر خلاف روایت علل الشرایع نقل میکند ، میگوید : " همین که نامه عباس به رسول خدا رسید ، مهرش را باز کرد ، به ابی بن کعب داد بخواند ، کعب خواند و پیغمبر دستور داد کتمان کند . پس از آن رسول خدا بر سعد بن الربیع صحابی معروف وارد شد و موضوع نامه عباس را با او در میان گذاشت و از او نیز خواست فعلا موضوع را پنهان نگهدارد " (سیره زینی دحلان ، در حاشیه سیره حلبیه ، ج / ۲ ص . ۲۴) . بعضی معتقدند که آن حضرت در دوره رسالت ، هم میخوانده و هم مینوشته است . سید مرتضی - به نقل بحار الانوار - میگوید :
عقیده شعبی و جماعتی از اهل علم این است که رسول اکرم از دنیا نرفت مگر اینکه هم خواند و هم نوشت (بحار ج / ۱۶ ص . ۱۳۵ ایضا مجمع البیان ذیل آیه ۴۸ از سوره عنکبوت)
سید مرتضی خود به حدیث معروف دوات و قلم ( یا دوات و شانه ) استناد میکند ، میگوید : " در اخبار معتبر و در تواریخ وارد شده که آن حضرت در حین وفات فرمود دوات و شانه بیاورید تا برای شما دستوری بنویسم که بعد از من گمراه نشوید " (بحار ( چاپ جدید ) ج / ۱۶ ص ۱۳۵) . استناد به حدیث دوات و قلم استناد صحیحی نیست . این حدیث صراحت ندارد که رسول خدا میخواسته است با دست خود بنویسد . اگر فرض کنیم میخواسته است در حضور جمع فرمان بدهد بنویسند و آنها را شاهد بگیرد و به عنوان شهادت از آنها امضاء بگیرد باز تعبیر اینکه «میخواهم برای شما چیزی بنویسم که گمراه نشوید » صحیح است .
به اصطلاح ادبی ، این گونه تعبیرات «اسناد مجازی » است . اسناد مجازی از وجوه فصاحت است و در زبان عربی و غیر عربی شایع است .
دبیران(کاتبان) پیغمبراسلام
از نصوص تواریخ معتبر و قدیمی اسلامی به دست میآید که رسول خدا در مدینه گروهی «دبیر » داشته است . این دبیران وحی خدا ، سخنان پیغمبر ، عقود و معاملات مردم ، عهدها و پیمان نامه های رسول خدا با مشرکین و اهل کتاب ، دفاتر صدقات و مالیاتها ، دفاتر غنائم و اخماس و نامه های فراوان آن حضرت را به اطراف و اکناف مینوشته اند . علاوه بر وحی خدا و سخنان شفاهی آن حضرت که نوشته شده و باقی است ، عهدنامه ها و بسیاری از نامه های رسول خدا نیز در متن تاریخ ثبت شده است . محمد بن سعد در الطبقات الکبیر (ج / ۲ ص ۱۰ - . ۳۸) در حدود صد نامه از آن حضرت که متن اکثر آنها را آورده است نقل میکند .
برخی از این نامه ها به سلاطین و حکمرانان جهان و رؤسای قبایل و حکام دست نشانده رومی یا ایرانی خلیج فارس و سایر شخصیتهاست و مشتمل بر دعوت به اسلام است ، برخی دیگر حکم بخشنامه و دستورالعمل دارد و جزء مدارک فقهی اسلام به شمار میرود ، برخی دیگر به منظور کارهای دیگر است . بسیاری از آن نامه ها معلوم است که به خط چه کسی است ، کاتب نام خود را در آخر نامه قید کرده است . گویند اول کسی که این سنت را در آنجا رایج کرد که نام کاتب در آخر نامه قید شود ، ابی بن کعب صحابی معروف است . هیچیک از این نامه ها و پیماننامه ها و دفاتر را رسول خدا به خط خود ننوشته است ، یعنی یک جا نمیبینیم که گفته باشند فلان نامه را رسول خدا به خط خود نوشت .
بالاتر اینکه هیچ جا دیده نمیشود که رسول خدا یک آیه قرآن را به خط خود نوشته باشد ، در صورتی که کتاب وحی هر کدام به خط خود قرآنی نوشته اند .
آیا ممکن است رسول اکرم خط بنویسد و آنگاه به خط خود قرآنی یا سورهای از قرآن و لااقل آیهای از قرآن ننویسد ؟ ! در کتب تواریخ نام دبیران رسول خدا آمده است . یعقوبی در جلد دوم تاریخ خویش میگوید:
دبیران رسول خدا که وحی ، نامه ها و پیمان نامه ها را مینوشتند ایناناند : علی بن ابی طالب ( ع ) ، عثمان بن عفان ، عمرو بن العاص ، معاویة بن ابی سفیان ، شرحبیل بن حسنه ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح ، مغیره بن شعبه ، معاذ بن جبل ، زید بن ثابت ، حنظلة بن الربیع ، ابی بن کعب ، جهیم بن الصلت ،حصین النمیری(تاریخ یعقوبی ، ج / ۲ ص . ۶۹ )
مسعودی در التنبیه والاشراف تا اندازه ای تفصیل میدهد که این دبیران ، هر کدام چه نوع کاری را به عهده داشته اند
و نشان میدهد که این دبیران بیش از این توسعه کار داشته و نوعی نظم و تشکیلات و تقسیم کار در میان بوده است . میگوید : " خالد ابن سعید بن العاص پیش دست رسول خدا بود ، حاجت های متفرقه ای که پیش میآمد مینوشت ، همچنین مغیرش بن شعبه و حصین بن نمیر . عبدالله بن ارقم و علاء بن عقبه سندهای مردم و عقود و معاملات آنها را مینوشتند . زبیر بن العوام و جهیم بن الصلت صورت مالیات و صدقات را ضبط میکردند . حذیفة بن الیمان عهده دار نوشتن " حرازی " حجاز بود . معیقیب بن ابی فاطمه دوسی غنائم را وارد میکرد
. زید بن ثابت انصاری نامه به حکام و پادشاهان مینوشت و ضمنا سمت مترجمی رسول خدا را داشت . او زبانهای فارسی و رومی و قبطی و حبشی را ترجمه میکرد و همه اینها را در مدینه از اهل این زبانها آموخته بود (در جامع ترمذی از زید بن ثابت نقل میکند :
" پیغمبر اکرم مرا فرمان داد که زبان سریانی را یاد بگیرم " . و هم جامع ترمذی از زید بن ثابت نقل میکند :
رسول خدا به من فرمود لغت یهود را یاد بگیر و گفت به خدا قسم که نمیتوانم در نامه های خود به یهود اعتماد کنم . من در حدود نصف یک ماه یاد گرفتم . بعد از آن هر وقت میخواست به یهود نامه بنویسد من مینوشتم و هر گاه نامهای از یهود برایش میرسید من برایش میخواندم .
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منظورازیادگیری « لغت یهود»زبان قوم یهوداست ویادگیری علوم وفنونی که داشتند وازدیگرقبائل برتری داشتنداست،هم اکنون هم درخیلی علوم پیشروهستند(باهمه مظالمی که دارند).مطلبی از استادشهیدمطهری در ذیل تفسیر آیه(لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ﴿٢٥٦بقره) وثقافت وتمدن یهود مطالبی داردرادراین رابطه درادامه خواهم آورد/پایان توضیح.
. در فتوح البلدان بلاذری صفحه ۴۶۰ میگوید : زید بن ثابت گفت رسول خدا مرا فرمان داد که کتاب یهود را ( به زبان سریانی ) یاد بگیرم ، و به من فرمود که من از یهود بر کتاب خود نگرانم ، نیمی ( از ماه یا سال ) نگذشت که فرا گرفتم . از آن پس من نامه های او را به یهود مینوشتم و نامه هایی که یهود به پیغمبر مینوشتند من برایش قرائت میکردم ).
حنظلة بن الربیع ذخیره بود و هر وقت یکی از آنها که نام بردیم نبود او کارش را انجام میداد و به « حنظله کاتب » معروف شده بود . حنظله در زمان خلافت عمر که فتوحات اسلامی رخ داد به " رها " رفت و در همانجا فوت کرد . عبدالله بن سعد بن ابی سرح مدتی سمت نویسندگی داشت ولی بعد مرتد شد و به مشرکان پیوست .
شرحبیل بن حسنه طابخی نیز برایش نوشته است . ابان بن سعید و علاء بن الحضرمی نیز گاهی برایش مینوشتند . معاویه فقط چند ماهی قبل از وفات رسول خدا برایش نویسندگی کرد . اینها کسانی هستند که رسما مدتی عهده دار سمت « دبیری» بودند . و اما افرادی که احیانا یک یا دو نامه برایش نوشته اند و جزء دبیران پیغمبر به شمار نمیروند ما از آنها یاد نمیکنیم (التنبیه والاشراف ، ص ۲۴۵ و . ۲۴۶) .
مسعودی در اینجا از کتاب وحی و همچنین نویسندگان پیمان نامه های رسمی مانند علی و عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب و غیر اینها نام نبرده است ، مثل اینکه خواسته است کسانی را نام ببرد که سمت دیگری غیر از سمت کتابت وحی عهده دار بوده اند . در تواریخ و احادیث اسلامی به قضایای زیادی برمیخوریم مبنی بر اینکه متقاضیانی از دور یا نزدیک به حضور رسول اکرم می آمده اند و از ایشان تقاضای نصیحت و موعظه ای میکرده اند و آن حضرت با سخنان حکیمانه و پر مغز خود به پرسش آنها با پاسخ داده است . این سخنان فی المجلس یا بعدها نوشته شده است . باز هم در یک جا نمی بینیم که رسول خدا خودش در جواب متقاضیان یک سطر نوشته باشد .
قطعا اگر یک سطر نوشته از پیغمبر اکرم باقی میماند ، مسلمانان به عنوان تیمن و تبرک و بزرگترین افتخار برای خود و خاندان خود آن را نگهداری میکردند ،
همچنانکه درباره حضرت امیر و سایر ائمه چنین جریانها زیاد میبینیم ، که قسمتی از خطوط آن بزرگواران سالها بلکه قرنها در خاندان خودشان یا در خاندان شیعیان محفوظ مانده است .
همین الان قرآنهایی موجود است که منسوب به آن بزرگواران است .
جریان معروف زید بن علی بن الحسین ( ع ) و یحیی بن زید و کیفیت نگهداری آنها از صحیفه سجادیه شاهد این مدعاست . ابن الندیم در فن اول از مقاله دوم الفهرست جریان جالبی نقل میکند ، میگوید : با یکی از شیعیان کوفی که نامش محمد بن الحسین و معروف به ابن ابی بعره بود آشنا شدم . کتابخانه ای داشت که مثل آن را ندیده ام . او آن کتابخانه را از یک مرد شیعی کوفی دریافت کرده بود و عجیب این است که در هر کتاب یا ورقه ای ثبت بود که به خط کی است ؟
جماعتی از علما شهادت خود را بر اینکه خط ، خط کی است نوشته بودند . در آن کتابخانه خطوطی از امامین همامین حسن بن علی و حسین بن علی (ع) موجود بود و نگهداری میشد ، و همچنین اسناد و عهدنامه هایی به خط علی و سایر دبیران رسول خدا موجود بود و از آنها مراقبت میشد (الفهرست ( چاپ مطبعة الاستقامة قاهره ) ، ص . ۶۷)
تا این حد این آثار متبرکه که حفظ و نگهداری میشده است . چگونه ممکن است که رسول خدا حداقل یک سطر نوشته باشد و با آن عنایت عجیب مسلمین به حفظ آثار خصوصا آثار متبرکه - باقی نمانده باشد ؟
مسأله نوشتن آن حضرت حتی در دوره رسالت ، طبق قرائن و امارات منتفی است ، اما مسأله خواندن آن حضرت را در دوره رسالت نمیتوان به طور قطع منتفی دانست ، هر چند دلیل کافی بر خواندن آن حضرت حتی در این دوره نداریم بلکه بیشتر قرائن از نخواندن آن حضرت حتی در این دوره حکایت میکند .
جریان حدیبیه وعدم توانایی پیامبر درخواندن ونوشتن
در تاریخ زندگی رسول اکرم جریانهایی پیش آمده که روشن میکند آن حضرت حتی در دوره مدینه نه میخوانده و نه مینوشته است .
در میان همه آنها حادثه حدیبیه به علت حساسیت خاص تاریخی از همه معروفتر است و با آنکه نقل های تاریخی و حدیثی اختلافاتی با یکدیگر دارند ، باز هم تا حدود زیادی به روشن شدن مطلب کمک میکند . در ماه ذی القعده سال ششم هجری ، رسول خدا ( ص ) به قصد انجام عمره و حج ، مدینه را به سوی مکه ترک کرد ، دستور داد شترهای قربانی را با علائم قربانی همراهشان سوق دهند . اما همینکه به حدیبیه - تقریبا در دو فرسخی مکه - رسیدند قریش جبهه گرفتند و مانع ورود مسلمین شدند . با اینکه ماه حرام بود و طبق قانون جاهلیت نیز قریش حق نداشتند مانع شوند و رسول اکرم توضیح داد جز زیارت کعبه قصدی ندارم و پس از انجام اعمال برمیگردم ، قریش موافقت نکردند .
مسلمانان اصرار داشتند که به عنف وارد مکه شوند ولی رسول اکرم حاضر نشد و نخواست احترام کعبه بریزد . موافقت شد پیمان صلحی میان قریش و مسلمانان منعقد گردد . صورت پیمان صلح را پیغمبر اکرم املا میکرد و علی ( ع ) مینوشت .
پیغمبر فرمود بنویس : بسم الله الرحمن الرحیم
سهیل بن عمرو نماینده قریش اعتراض کرد و گفت این شعار شماست و ما با آن آشنایی نداریم ، بنویسید : بسمک اللهم
رسول اکرم موافقت کرد و به علی فرمود این طور بنویس .
بعد فرمود بنویس این قراردادی است که میان محمد رسول الله و قریش منعقد میگردد .
نماینده قریش اعتراض کرد و گفت ما تو را رسول الله نمیدانیم ، فقط پیروان تو تو را رسول الله میدانند.
ما اگر تو را رسول الله میدانستیم با تو نمیجنگیدیم و مانع ورود تو به مکه هم نمیشدیم ،
اسم خود و اسم پدرت را بنویس .
به علی فرمان داد که بنویس : این پیمانی است که میان محمد بن عبدالله و مردم قریش منعقد میشود.
اینجا بود که مسلمانان سخت برآشفتند ، و هم از این به بعد است که نقل های تاریخی در بعضی خصوصیات با هم اختلاف دارد . از سیره ابن هشام و صحیح بخاری " باب الشروط فی الجهاد والمصالحة مع اهل الحرب " (ج / ۳ ص . ۲۴۲) برمیآید که این اعتراض قبل از نوشتن کلمه «رسول الله » صورت گرفت و همان وقت رسول اکرم موافقت فرمود که به جای« محمد رسول الله »، «محمد بن عبدالله »نوشته شود
. ولی از بیشتر نقل ها برمی آید که
این اعتراض وقتی صورت گرفت که علی این کلمه را نوشته بود و پیغمبر از علی خواست که این کلمه را محو کند و علی از اینکه با دست خود آن کلمه مبارک را محو کند معذرت خواست .
پیامبربه علی گفت :آن کلمه رابمن نشان بده!وپیامبر با دست خود این کلمه را محو کرد و سپس علی نوشت «محمد بن عبدالله»
طبق این نقل ها که هم از طریق شیعه است و هم از طریق اهل سنت ، پیغمبر نه میخوانده و نه مینوشته است.
در کتاب قصص قرآن ابوبکر عتیق نیشابوری سورآبادی که برگرفته ای است از تفسیر وی بر قرآن و در قرن پنجم تألیف یافته و به زبان پارسی است ، جریان حدیبیه را نقل میکند تا آنجا که سهیل بن عمرو نماینده قریش به کلمه « رسول الله »اعتراض کرد . میگوید :
گفت ( سهیل بن عمرو ) چنین بنویس : هذا ما صالح علیه محمد بن عبدالله سهیل بن عمرو.
رسول صلی الله علیه گفت مر علی را که رسول الله بمحای . علی را از دل بر نیامد که رسول الله بمحودی .
هر چند که رسول میگفت ، علی می پیچید .پیامبر گفت : انگشت من بر آن نه تا من بمحایم ، زانکه رسول صلی الله علیه امی بود نبشته ندانستی . علی انگشت رسول بر آن نهاد . رسول الله علیه بمحود ، تا چنانکه مراد سهیل بود نبشت.
یعقوبی نیز در تاریخ خود مینویسد : پیغمبر به علی امر کرد که به جای «رسول الله» محمدبن عبدالله بنویسد .
در صحیح مسلم نیز پس از آنکه مینویسد علی از محو کردن امتناع کرد ، مینویسد : یغمبر اکرم فرمود «فارنی مکانها » فاراه مکانها فمحاها و کتب ابن عبدالله .
به علی گفت جای کلمه را به من نشان بده ، علی نشان داد . پیامبر محو کرد و نوشت « محمد بن عبدالله » (صحیح مسلم ، ج / 5 ص . 174) .
در این روایت از طرفی مینویسد پیغمبر در محو کردن از علی کمک خواست ، از طرف دیگر مینویسد پیغمبر محو کرد و نوشت.
ممکن است در ابتدا به نظر برسد که پس از محو ، خود پیغمبر اکرم نوشت ، ولی مسلما مقصود ناقل حدیث این است که علی نوشت ، زیرا در متن خود حدیث آمده است که پیغمبر برای محو از علی کمک خواست . از تاریخ طبری و کامل ابن اثیر و از روایت دیگر بخاری در باب الشروط تقریبا به صراحت استفاده میشود که کلمه دوم را خود پیغمبر به خط خود نوشت ، زیرا نوشته اند « فاخذه رسول الله و کتب » یعنی پیغمبر از علی گرفت و خود نوشت.
در عبارت طبری و ابن اثیر یک جمله اضافه دارد به این ترتیب : فأخذه رسول الله و لیس یحسن ان یکتب فکتب. /رسول خدا از علی گرفت و در حالی که نوشتن را نمی دانست ، نوشت.
روایت طبری و ابن اثیر تأیید میکند که رسول خدا نمی نوشته است و در حدیبیه به طور استثنائی نوشته است . این روایت شاید نظر کسانی را تأیید کند که میگویند پیغمبر به تعلیم الهی اگر میخواست بنویسد میتوانست بنویسد ولی نمینوشت ، همچنانکه پیغمبر هرگز شعر نسرود و حتی شعر دیگری را نیز قرائت نکرد . احیانا اگر تک بیتی از دیگری میخواست بخواند ، آن را " حل " میکرد ، یعنی کلمات را مقدم و مؤخر و یا در الفاظ شعر کم و زیاد میکرد که از صورت شعری خارج شود ، زیرا خداوند شعر را شایسته مقام او نمیدانست : وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ ﴿٦٩یس).
به طوری که ملاحظه میشود نقل ها در جریان حدیبیه یکنواخت نیست ، و هر چند از بعضی نقلها استفاده میشود که در آن جریان ، کلمه «بن عبدالله » را که به منزله جزئی از امضای آن حضرت شمرده میشود به دست خود نوشته است ، ولی همان نقل ها تأیید میکند که جنبه استثنائی داشته است . در اسد الغابه ذیل احوال تمیم بن جراشه ثقفی داستانی از او نقل میکند که به صراحت می فهماند پیغمبر اکرم حتی در دوره رسالت نه میخوانده و نه مینوشته است ، میگوید :
من و گروهی از ثقیف بر پیغمبر وارد شدیم و اسلام اختیار کردیم . از او خواستیم قراردادی با ما امضا کند و شروط ما را بپذیرد . پیغمبر اکرم فرمود هر چه میخواهید بنویسید ، بیاورید ببینم . ما میخواستیم شرط کنیم که ربا و زنا را به ما اجازه دهد . چون خودمان نمیتوانستیم بنویسیم به علی بن ابی طالب مراجعه کردیم .
علی چون دید ما چنین شرطی داریم از نوشتن امتناع کرد . از خالد بن سعید بن العاص تقاضا کردیم . علی به او گفت میدانی از تو میخواهند که چه بنویسی ؟
او گفت من چکار دارم ؟ هر چه آنها گفتند من مینویسم ، بعد که نزد پیغمبر بردند خودش میداند چه کند . خالد آن را نوشت و نزد پیغمبر بردیم . پیغمبر به یک نفر دستور داد آن را بخواند .
همینکه به «ربا » رسید گفت دست مرا روی کلمه ربا بگذار . او دست پیغمبر را روی آن کلمه گذاشت و پیغمبر با دست خود آن را محو کرد و این آیه قرآن را خواند : یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ ﴿٢٧٨بقره ) .
شنیدن این آیه به روح ما ایمان و اطمینان بخشید . قبول کردیم ربا نخوریم . آن شخص که نامه را میخواند ادامه داد ، به موضوع " زنا " رسید . باز پیغمبر دست خویش را روی آن کلمه گذاشت و خواند:وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَىٰ ۖ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلًا ﴿٣٢﴾ /اسد الغابة ، ج / ۱ ص . ٢۱۶ .
مفهوم کلمه امی
مفسران اسلامی کلمه امی را سه جور تفسیر کردهاند :
۱- درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته اکثریت طرفدار این نظرند و یا لااقل این نظر را ترجیح میدهند . طرفداران این نظر گفتهاند این کلمه منسوب به « ام » است که به معنی مادر است . امی یعنی کسی که به حالت مادرزادی از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشته ها و معلومات بشری باقی مانده است ، و یا منسوب به " امت " است ، یعنی کسی که به عادت اکثریت مردم است ، زیرا اکثریت توده ، خط و نوشتن نمیدانستند و عده کمی میدانستند ، همچنانکه « عامی » نیز یعنی کسی که مانند عامه مردم است و جاهل است (مفردات راغب ، ذیل کلمه - ام - و مجمع البیان ، ذیل آیه ۷۸ بقره .) . بعضی گفتهاند یکی از معانی کلمه - امت- خلقت است و « امی » یعنی کسی که بر خلقت و حالت اولیه که بیسوادی است باقی است و به شعری از «اعشی » استناد شده است (مجمع البیان ، ذیل آیه ۷۸ بقره) ، و به هر حال ، چه مشتق از - ام - باشد و چه از ( امت ، و امت ) به هر معنی باشد ، معنی این کلمه درس ناخوانده است .
۲- اهل ام القری طرفداران این نظر این کلمه را منسوب به « ام القری » یعنی مکه دانسته اند . در سوره انعام آیه ۹۳ از مکه به «ام القری » تعبیر شده است : وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا ۚ وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ ۖ وَهُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿٩٢) .
برای اینکه تو به مکه و آنان که در اطراف مکه هستند اعلام خطر کنی . این احتمال نیز از قدیم الایام در کتب تفسیر آمده است (مجمع البیان ، ذیل آیه ۷۵ آل عمران و آیه ۱۵۶ اعراف ، و تفسیر امام فخر رازی ، ذیل آیه ۷۵ از سوره اعراف) و در چندین حدیث از احادیث شیعه این احتمال تأیید شده است ، هر چند خود این احادیث معتبر شناخته نشده است و گفته شده و ریشه اسرائیلی دارد (مجله آستان قدس ، شماره ٢) .
این احتمال به ادله ای رد شده است (مجله آستان قدس ، شماره . ٢) :
یکی اینکه کلمه « ام القری »اسم خاص نیست و بر مکه به عنوان یک صفت عام نه یک اسم خاص اطلاق شده است . ام القری یعنی مرکز قریه ها . هر نقطه ای که مرکز قریه هایی باشد ام القری خوانده میشود . از آیه دیگر از قرآن که در سوره قصص آیه ۵۹ آمده است معلوم میشود که این کلمه عنوان وصفی دارد نه اسمی : و ما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی امها رسولا .
پروردگار تو چنین نیست که مردم قریه هایی را هلاک کند مگر آنکه قبلا پیامبری در مرکز آن قریه ها بفرستد و حجت را بر آنها تمام کند . معلوم میشود در زبان قرآن هر نقطه ای که مرکز یک منطقه باشد ام القرای آن منطقه است (در یکی از روایاتی که وارد شده کلمه « امی » منسوب به ام القری یعنی مکه است تأیید شده که این کلمه وصف عام است نه اسم خاص ، زیرا میگوید : و انما سمی الامی لانه کان من اهل مکة و مکة من امهات القری یعنی پیغمبر از آن جهت امی خوانده شده است که از اهل مکه است و مکه یکی از ام القریهاست .) . دیگر اینکه این کلمه در قرآن به کسانی اطلاق شده است که مکی نبودهاند . در سوره آل عمران آیه ٢٠ میفرماید : وَقُل لِّلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ ﴿٢٠﴾ .
بگو به اهل کتاب و به امیین ( اعراب غیر یهودی و نصرانی ) آیا تسلیم خدا شدید ؟ پس معلوم میشود در عرف آن روز و در زمان قرآن به همه اعرابی که پیرو یک کتاب آسمانی نبودند « أُمِّیِّینَ » گفته میشده است . بالاتر اینکه این کلمه حتی به عوام یهود که سواد و معلوماتی نداشتند با اینکه اهل کتاب شمرده میشدند نیز اطلاق شده است ، چنانکه در سوره بقره آیه۷۸ میفرماید : وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لَا یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِیّ.
بعضی از فرزندان اسرائیل امی هستند ، از کتاب خود اطلاعی ندارند مگر یک سلسله خیالات و اوهام . بدیهی است یهودیانی که قرآن آنان را « امی » خوانده است ، اهل مکه نبوده اند ، غالبا ساکن مدینه و اطراف مدینه بوده اند . سوم اینکه اگر کلمه ای منسوب به ام القری باشد طبق قاعده ادبی باید به جای«اُمی »،« قروی » گفته شود ، زیرا طبق قاعده باب نسبت در علم صرف ، در نسبت به مضاف و مضاف الیه ، خاصه آنجا که مضاف ، کلمه « اب » یا - ام- یا -ابن -یا « بنت » باشد به مضاف الیه نسبت داده میشود نه به مضاف . چنانکه در نسبت به ابوطالب ، ابوحنیفه ، بنی تمیم طالبی ، حنفی ، تمیمی گفته میشود .
۳- مشرکین عرب که تابع کتاب آسمانی نبودند این نظریه نیز از قدیم الایام میان مفسران وجود داشته است . در مجمع البیان ذیل آیه ٢۱ سوره آل عمران که « اُمیین » در مقابل اهل کتاب قرار گرفته است (وَقُل لِّلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ ﴿٢٠﴾ ، این نظر را به صحابی و مفسر بزرگ عبدالله بن عباس نسبت میدهد و در ذیل آیه ۷۸ از سوره بقره از ابوعبیده نقل میکند ، و از ذیل آیه ۷۵ آل عمران بر میآید که خود طبرسی همین معنی را در مفهوم آن آیه انتخاب کرده است .
زمخشری در کشاف نیز این آیه و آیه ۷۵ آل عمران را همین طور تفسیر کرده است . فخر رازی این احتمال را در ذیل آیه ۷۸ بقره و آیه ٢٠ آل عمران نقل میکند . ولی حقیقت این است که این معنی ، یک معنی جداگانه غیر از معنی اول نیست ، یعنی چنین نیست که هر مردمی که پیرو یک کتاب آسمانی نباشند به آنها « امی »گفته شود هر چند آن مردم تحصیل کرده و با سواد باشند . این کلمه به مشرکین عرب از آن جهت اطلاق شده است که مردمی بی سواد بودهاند . آنچه مناط استعمال این کلمه درباره مشرکین عرب است نا آشنایی آنها به خواندن و نوشتن بوده نه پیروی نکردن آنها از یکی از کتب آسمانی . لهذا آنجا که این کلمه به صورت جمع آمده و به مشرکین عرب اطلاق شده است این احتمال ذکر شده ، اما آنجا که مفرد آمده است و بر رسول اکرم اطلاق شده است احدی از مفسران نگفته که مقصود این است که آن حضرت پیرو یکی از کتابهای آسمانی نبوده است . در آنجا بیش از دو احتمال به میان نیامده است : یکی نا آشنا بودن آن حضرت با خط ، دیگر اهل مکه بودن و چون احتمال دوم به ادله قاطعی که گفتیم مردود است، پس قطعا آن حضرت از آن جهت امی خوانده شده است که درس ناخوانده و خط نانوشته بوده است
در اینجا احتمال چهارم در مفهوم این کلمه داده میشود و آن این است که این کلمه به معنی ناآشنایی با متون کتابهای مقدس باشد . این احتمال به معنی ناآشنایی با متون کتابهای مقدس باشد . این احتمال همان است که آقای دکتر سید عبداللطیف از پیش خود اختراع کرده و احیانا آن را با معنی سومی که ذکر کردیم و از مفسران قدیم نقل کردیم ، خلط کرده است . مشارالیه میگوید : کلمات امی و « أُمِّیُّونَ » در قرآن در چند جای مختلف به کار رفته است ، اما همیشه و همه جا فقط یکی معنی از آن مستفاد میشود . کلمه امی در لغت اصلا به معنی کودک نوزادی است که از بطن مادر متولد میشود و با اشاره به همین حالت حیات و زندگی است که کلمه امی را با معنی ضمن آن به معنی کسی که نمیتواند بخواند و بنویسد تعبیر کردهاند . کلمه امی همچنین به معنی کسی است که در « ام القری » زندگی میکرده است .
ام القری یعنی مادر شهرها ، شهر پایتخت و عمده ، و این صفتی بود که اعراب زمان پیغمبر برای شهر مکه قائل بودند . بنابراین کسی که اهل مکه بود امی نیز نامیده میشد . یک مورد استعمال دیگر کلمه امی برای کسی است که با متن های قدیم سامی آشنایی نداشته است . و از پیروان دیانت یهود یا دین مسیح که در قرآن به عنوان « اهل الکتاب » نامیده شده اند ، نبوده است .
در قرآن کلمه « أُمِّیُّونَ» برای اعراب پیش از اسلام که کتاب مقدسی نداشتهاند و پیرو تورات و انجیل هم نبوده اند ، به کار رفته است و در مقابل کلمه «اهل الکتاب » قرار میگرفته است . در حالی که برای کلمه امی اینهمه معانی مختلف وجود دارد معلوم نیست چرا مفسران و مترجمان قرآن ، چه مسلمان و چه غیر مسلمان ، فقط معنی ابتدایی یعنی نوزاد چشم و گوش بسته را گرفتهاند و آن را به بی سواد و جاهل تعبیر کردهاند و در نتیجه اهل مکه پیش از اسلام را نیز امیون یا گروهی بی سواد معرفی کردهاند ؟ ! " (نشریه کانون سر دفتران ، شماره آبان ماه ۱۳۴۴ ، نقل از نشریه آموزش و پرورش شماره شهریور . ۱۳۴۴)
اولا ، از قدیمترین ایام ، مفسران اسلامی کلمه امی و امیون را سه جور تفسیر کرده اند و لااقل احتمالات سه گانهای درباره آن ذکر کردهاند . مفسران اسلامی بر خلاف ادعای آقای دکتر سید عبداللطیف فقط به یک معنی نچسبیدهاند . ثانیا ، هیچ کس نگفته است که کلمه امی به معنی نوزاد چشم و گوش بسته است که معنی ضمنی آن کسی باشد که نمیتواند بخواند و بنویسد .
این کلمه اساسا در مورد نوزاد به کار نمیرود ، در مورد بزرگسالی به کار میرود که از لحاظ فن خواندن و نوشتن به حالتی است که از مادر زاده شده است ، به اصطلاح علمای منطق مفهوم « عدم و ملکه » دارد . منطقیین اسلامی همواره این کلمه را به عنوان یکی از مثالهای عدم و ملکه در کتب منطق ذکر میکردهاند .
ثالثا ، اینکه میگوید یکی از معانی این کلمه این بوده که با متنهای قدیم سامی آشنایی نداشته باشد ، صحیح نیست . آنچه از اقوال قدمای مفسرین و اهل لغت استفاده میشود این است که این کلمه در حالت جمع ( امیین ) به مشرکین عرب گفته میشده است در مقابل اهل کتاب ، به این علت که غالبا مشرکین عرب بی سواد بودند ، و ظاهرا این عنوان تحقیر آمیز را یهودیان و مسیحیان به آنها داده بودند .
ممکن نیست مردمی فقط به خاطر اینکه با زبان و کتاب مخصوصی آشنایی ندارند ولی به زبان خودشان بخوانند و بنویسند به آنها « امیین » گفته شود ، زیرا به هر حال ریشه این کلمه بنابراین تفسیر نیز کلمه « ام »یا « امت »است و مفهوم باقی بودن به حالت اولی و مادرزادی را میرساند.
و اما علت اینکه این کلمه از ریشه ام القری شناخته نشده است با اینکه به صورت احتمال همواره آن را ذکر میکردهاند ، اشکالات فراوانی است که در این معنی وجود داشته است و قبلا بیان شد . پس تعجب این دانشمند هندی بیجاست . مؤید این مدعا این است که در برخی استعمالات دیگر این کلمه که در روایات یا تواریخ ضبط شده است مفهومی جز « درس ناخوانده» ندارد .
در بحار الانوار جلد ۱۶ چاپ جدید صفحه ۱۱۹ مینویسد از خود پیغمبر اکرم روایت شده است :
نحن امة امیة لا نقرء و لا نکتب .
ما قومی امی هستیم که نه میخوانیم و نه مینویسیم .
ابن خلکان در جلد ۴ تاریخ خود ذیل احوال محمد بن عبدالملک معروف به « ابن الزیات » وزیر معتصم و متوکل مینویسد :
وی قبلا جزء دبیران معتصم خلیفه عباسی بود و وزارت را احمد بن شاذی بصری به عهده داشت .
روزی نامه ای برای معتصم رسید و وزیر آن نامه را برای خلیفه قرائت کرد .
در آن نامه کلمه « کلاء » آمده بود .
معتصم که از معلومات بهره ای نداشت از وزیر پرسید : کلاء چیست ؟
وزیر هم نمیدانست .
معتصم گفت : «خلیفة امی و وزیر عامی »
یعنی خلیفه ای درس نخوانده و وزیری جاهل .
آنگاه گفت بگویید یکی از دبیران بیاید . ابن الزیات حاضر بود و آمد . این کلمه را با چند کلمه دیگر که قریب المعنی بودند معنی کرد و تفاوت آنها را گفت . همین امر مقدمه وزارت ابن الزیات شد.
معتصم که به لغت عامه سخن میگفته است ، از کلمه « امی » ، درس ناخوانده قصد کرده است
منبع:کتاب « محمد خاتم پیامبران »شهیدمطهری
اشتباه بزرگی که باید در این جا از آن اجتناب کرد این است که درس نخواندن غیر از بی سواد بودن است و کسانی که کلمه «امی» را به معنی «بی سواد» تفسیر می کنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند. هیچ مانعی ندارد که پیامبر(ص) به تعلیم الهی «خواندن» یا «خواندن و نوشتن» را بداند بی آن که نزد انسانی فرا گرفته باشد، زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمل مقام نبوت است. شاهد این سخن آن است که در روایاتی که از امامان اهل بیت(ع) نقل شده می خوانیم پیامبر(ص) می توانست بخواند و هم توانایی خواندن داشت و هم توانایی نوشتن. (تفسیر برهان، ج ۴/۲۳۲ ذیل آیات اول سوره جمعه)
اما برای این که جایی برای کوچک ترین تردید برای دعوت او نماند از این توانایی استفاده نمی کرد.و اما در پاسخ به دو حدیثی که مرحوم فیض نقل کرده و به استناد آن ها نسبت خواندن و نوشتن را به پیامبر (ص ) قطعی دانسته است ، می گوییم یکی از این دو روایت به اصطلاح «مرفوعه» است و سند آن فاقد ارزش و روایت دوم از «جعفربن محمد صوفی» نقل شده که از نظر علم رجال شخصی مجهول و ناشناخته است و اما این که بعضی تصور کرده اند که آیه دوم سوره جمعه: « یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة» و آیات دیگری که به این مضمون است، دلیل بر آن است که پیامبر(ص) قرآن را از روی نوشته بر مردم می خواند کاملا اشتباه است، زیرا تلاوت هم به خواندن از روی نوشته گفته می شود و هم به خواندن از حفظ، کسانی که قرآن یا اشعار یا ادعیه را از حفظ می خوانند، تعبیر به تلاوت در مورد آن ها بسیار فراوان است.
دیگر این که کلمه «ام القری» اسم خاص نیست و بر مکه به عنوان یک صفت عام نه یک اسم خاص اطلاق شده است. «ام القری» یعنی مرکز قریه ها. هر نقطه ای که مرکز قریه هایی باشد، «ام القری» خوانده می شود. از آیه دیگر از قرآن که در سوره قصص آیه ۵۹ آمده است معلوم می شود که این کلمه عنوان وصفی دارد نه اسمی: « ما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی امة رسولا».
پروردگار تو چنین نیست که مردم قریه هایی را هلاک کنند مگر آن که قبلا پیامبری در مرکز آن قریه ها بفرستد و حجت را بر آن ها تمام کند. معلوم می شود در زبان قرآن هر نقطه ای که مرکز یک منطقه باشد ام القرای آن منطقه است. ( مجله مشکوة، ش ۲، ص ۴۵)دیگر این که این کلمه در قرآن به کسانی اطلاق شده است که مکی نبوده اند. در سوره آل عمران آیه ۲۰ می فرماید: « و قل للذین اوتوا الکتاب و الامیین ءاسلمتم »؛ بگو به اهل کتاب و به امیین (اعراب غیر یهودی و نصرانی ) آیا تسلیم خدا شدید؟ پس معلوم می شود در عرف آن روز و در زمان نزول قرآن به همه اعرابی که پیرو یک کتاب آسمانی نبودند «امیین» گفته می شده است.بالاتر این که این کلمه حتی به عوام یهود که سواد و معلوماتی نداشتند با این که اهل کتاب شمرده می شدند نیز اطلاق شده است، چنان که در سوره بقره آیه ۷۸ می فرماید: « و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی»؛ بعضی از فرزندان اسرائیل امی هستند، از کتاب خود اطلاعی ندارند مگر یک سلسله خیالات و اوهام. بدیهی است یهودیانی که قرآن آنان را «امی» خوانده است، اهل مکه نبوده اند، غالبا ساکن مدینه و اطراف مدینه بوده اند.
و برخی دیگر از بزرگان به حدیث معروف دوات و قلم ( یا دوات و شانه) استناد می کنند، می گویند: « در اخبار معتبر و در تواریخ وارد شده که آن حضرت در هنگام وفات فرمود دوات و شانه بیاورید تا برای شما دستوری بنویسم که بعد از من گمراه نشوید» (بحارالانوار، ج ۱۶ / ص ۱۳۵)استناد به حدیث دوات و قلم استناد صحیحی نیست. این حدیث صراحت ندارد که رسول خدا(ص) می خواسته است با دست خود بنویسد. اگر فرض کنیم می خواسته است در حضور جمع فرمان بدهد بنویسند و آن ها را شاهد بگیرد و به عنوان شهادت از آن ها امضا بگیرد باز تعبیر این که « می خواهم برای شما چیزی بنویسم که گمراه نشوید» صحیح است. به اصطلاح ادبی، این گونه تعبیرات « اسناد مجازی» است و اسناد مجازی از وجوه فصاحت است و در زبان عربی و غیرعربی شایع است.
نقد نظریه
سپس ملامحسن فیض، سخن مشهور را که پیامبر(ص) خواندن و نوشتن نمی دانست رد می کند و می گوید: در حالی که از اهل بیت (ع) خلاف آن روایت شده است:
۱) در کتاب بصائر الدرجات از محمدبن حسن صفار به اسناد وی از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده که می گوید: امام صادق(ع) فرمود: « همانا پیامبر(ص) می خواند و می نوشت و هر نانوشته ای را نیز می خواند.» (بصائرالدرجات، ص ۶۲).
۲) و به اسناد خود از جعفربن محمد صوفی نقل می کند و می گوید: از ابوجعفرمحمدبن علی الرضا(ع) (امام جواد(ع)) پرسیدم:« یابن رسول ا...! چرا پیامبر را امی می گفته اند؟ فرمود: مردم چه می گویند؟عرض کردم: مردم گمان می کنند که پیامبر را از این جهت امی گفته اند که چیزی ننوشت. فرمود: دروغ گفته اند، لعنت خدا بر ایشان باد! کجا چنین چیزی ممکن است در حالی که خدای تبارک و تعالی در کتاب استوارش می فرماید: « هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه/۲) چگونه ممکن است چیزی را که خوب نمی دانست به مردم تعلیم دهد؟ به خدا سوگند که رسول خدا(ص) به ۷۲ یا ۷۳ زبان می خواند و می نوشت و به این جهت او را امی گفته اند که از مردم مکه از مراکز بزرگ اجتماع بوده است و این همان فرموده خدا در قرآن است: « لتنذر ام القری و من حولها» (انعام/۹۲)» (بصائرالدرجات، ص ۶۲ و صدوق در علل الشرایع، ج۱، ص ۱۱۸)
یکی از مسائلی که در بحث اعجاز قرآن مطرح می شود، «امی» بودن پیامبر اعظم(ص) است. البته موضوع «امی» بودن پیامبر به طور مستقل نیز مطرح و در تفسیر و تبیین آن دیدگاه های متعددی ابراز می شود، به ویژه آن که در قرآن کریم از «امی» بودن پیامبر اکرم(ص) سخن به میان آمده و فرموده است: « هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم»؛ «اوست که در میان درس ناخواندگان پیامبری از خودشان برانگیخت» و در آیات دیگر قرآن نیز از ننوشتن و نخواندن پیامبر(ص) پیش از بعثت سخن گفته است.
این اشارات قرآنی سبب شده تا «امی» بودن پیامبر(ص) به عنوان یک ویژگی از سوی اندیشمندان و مفسران مسلمان مورد بررسی قرار گیرد و آرای مختلفی در این باره ابراز شود. علاوه بر این که «امی» بودن پیامبر(ص) در بحث اعجاز قرآن نیز مورد بررسی قرار می گیرد و با توجه به آن الهی بودن قرآن تایید و لدنی بودن علم و دانش آن حضرت اثبات می شود.به هر حال، این نکته مسلم است که پیامبر (ص) درس نخوانده و مکتب ندیده بود و نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و کتابی آشنا نبوده و هیچ یک از مورخان مسلمان یا غیرمسلمان مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است و همچنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده است که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است.
اما برخی دیگر از بزرگان از جمله مرحوم فیض کاشانی نظریه دیگری دارد و می گوید: هر کس شاهد احوال پیامبر(ص) بوده و یا به اخباری درباره اخلاق، سجایا، رسیدگی به امور توده های خلق و حفظ و انسجام آنان و نزدیک کردنشان به یکدیگر و رهبری ایشان به فرمانبری خود، به دقت گوش فرا داده و پاسخ های شگفت آور آن بزرگوار را به مسائل دشوار و تدبیرات جالبش را در زمینه مصالح خلق و اشارات زیبایش را درباره تفصیل شریعت که فقیهان و خردمندان از دریافت نخستین مراتب از دقایق آن ها در طول عمرشان عاجزند شنیده باشد، هیچ شک و تردیدی به خود راه نخواهد داد که هیچ کدام از این ها با نیروی بشری حاصل نشده است زیرا تحقق چنین اموری جز به استمداد از تاییدات آسمانی و نیروی الهی قابل تصور نیست و این همه از فردی دروغگو و دغل باز نمی تواند سر بزند بلکه شمایل و حالات آن حضرت گواهی قطعی بر راست گویی اوست، تا آن جا که هر گاه عربی آن حضرت را می دید می گفت: به خدا سوگند که این سیمای شخص دروغگو نیست و به صرف دیدن شمایل آن حضرت به راست گویی او گواهی می داد تا چه رسد به کسی که شاهد اخلاق آن بزرگوار بوده و در همه جا و با هر شرایطی سر و کار با احوال او داشته است.
ما برخی از اخلاقیات او را نقل کردیم تا اخلاق نیکوی آن حضرت را بشناسند و به صداقت و ارج و عظمت مقام والایش در پیشگاه خدا توجه پیدا کنند. همه این ها را خداوند به او داده در حالی که او مردی امی بوده و سر و کاری با علم و دانش نداشته و هیچ کتابی را نخوانده و هرگز در طلب علم و دانش مسافرت نکرده است و همواره در چشم نادانان عرب، به عنوان فردی یتیم، ناتوان و ضعیف جلوه می کرد. این همه اخلاق و آداب نیکو به طور مثال، گذشته از علوم دیگر، آگاهی به مصالح فقهی تا چه رسد به شناخت خدا، فرشتگان، کتاب های آسمانی و فرستادگان خدا و دیگر چیزهایی که از ویژگی های نبوت هستند، اگر صریح وحی نبود، از کجا برای او میسر می شد؟ و از کجا بشری از پیش خود به این همه کمالات می رسید؟
اما بسیاری از مفسران و اندیشمندان اسلامی و شیعی با نظریه مرحوم فیض مخالفت ورزیده اند، به ویژه دانشمندان متاخر با رد این ۲ حدیث که مرحوم فیض و همفکرانش به استناد آن خواندن و نوشتن پیامبر(ص) را قطعی دانسته، به رد این نظریه پرداخته اند.
بنابراین شاید بی جا نباشد که برای روشن شدن مطلب به بررسی این ۲ حدیث و نظرات مختلف درباره آن ها دست بزنیم اما چون در کتب مختلف امروز این بحث مطرح شده و در کتاب مختصر استاد مطهری به نام «پیامبر امی» به مقدار کفایت آمده و در دسترس نسل جوان است، به طور خلاصه می توان گفت: درباره مفهوم امی، ۳ احتمال معروف وجود دارد؛ نخست این که به معنی درس نخوانده است. بیشتر طرفدار این نظرند و یا لااقل این نظر را ترجیح می دهند. طرفداران این نظر گفته اند این کلمه منسوب به «ام» است که به معنی مادر است.
امی یعنی کسی که به حالت مادرزادی از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشته ها و معلومات بشری باقی مانده است و یا منسوب به «امت» است، یعنی کسی که به عادت اکثریت مردم است، زیرا اکثریت توده، خط و نوشتن نمی دانستند و عده کمی می دانستند، همچنان که «عامی» نیز یعنی کسی که مانند عامه مردم است و جاهل است (مفردات راغب، ذیل کلمه «ام» ). بعضی گفته اند یکی از معانی کلمه «امت» خلقت است و «امی» یعنی کسی که بر خلقت و حالت اولیه که بی سوادی است باقی است. به هر حال، چه مشتق از «ام» باشد و چه از «امت» و «امت» به هر معنی باشد، معنی این کلمه درس ناخوانده است. ( مجمع البیان، ذیل آیه ۷۸ بقره)دوم این که، به معنی کسی است که در سرزمین مکه تولد یافته و از مکه برخاسته است. سوم به معنی کسی است که از میان امت و توده مردم قیام کرده است.
ولی معروف تر از همه تفسیر اول است که با موارد استعمال این کلمه نیز سازگارتر می باشد و همان گونه که گفتیم ممکن است هر سه معنی با هم مراد باشد. در این که پیامبراسلام (ص) «به مکتب نرفت و خط ننوشت» در میان مورخان بحثی نیست و قرآن نیز صریحا در آیه ۴۸ سوره عنکبوت درباره وضع پیامبر(ص) قبل از بعثت می گوید: « و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون؛ پیش از این نه کتابی می خواندی و نه با دست خود چیزی می نوشتی تا موجب تردید دشمنانی شود که می خواهند سخنان تو را ابطال کنند.»اصولا در محیط حجاز به اندازه ای با سواد کم بود که افراد باسواد کاملا معروف و شناخته شده بودند، در مکه که مرکز حجاز محسوب می شد تعداد کسانی که از مردان می توانستند بخوانند و بنویسند از ۱۷ نفر تجاوز نمی کرد و از زنان تنها یک زن بود که سواد خواندن و نوشتن داشت. ( فتوح البلدان بلاذری، مصر، ص ۴۵۹). مسلما در چنین محیطی اگر پیامبر (ص) نزد معلمی خواندن و نوشتن را آموخته بود کاملا معروف و مشهور می شد. در چنین شرایطی پیامبر(ص) چگونه می توانست با صراحت در کتاب خویش این موضوع را نفی کند؟ آیا مردم به او اعتراض نمی کردند که درس خواندن تو مسلم است، این قرینه روشنی بر امی بودن اوست.
در هر حال وجود این صفت در پیامبر(ص) تاکیدی در مورد نبوت او بود تا هر گونه احتمالی جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبیعت در زمینه دعوت او منتفی شود. پس از بعثت نیز در هیچ یک از تواریخ نقل نشده است که او خواندن و نوشتن را از کسی فرا گرفته باشد، بنابراین به همان حال امی بودن تا پایان عمر باقی ماند.
کونستان ورژیل گیورگیو، در کتاب «محمد پیغمبری که از نو باید شناخت» می گوید: « با این که امی بود، در اولین آیات که بر وی نازل شده صحبت از قلم و علم، یعنی نوشتن و نویساندن و فرا گرفتن و تعلیم دادن است. در هیچ یک از ادیان بزرگ این اندازه برای معرفت قائل به اهمیت نشده اند و هیچ دینی را نمی توان یافت که در مبداء آن، علم و معرفت این قدر ارزش و اهمیت داشته باشد. اگر محمد یک دانشمند بود، نزول این آیات در غار (حرا) تولید حیرت نمی کرد، چون دانشمند قدر علم را می داند، ولی او سواد نداشت و نزد هیچ آموزگاری درس نخوانده بود. من به مسلمان ها تهنیت می گویم که در مبداء دین آن ها کسب معرفت این قدر با اهمیت تلقی شده است.» (چاپ اول، ص ۴۵)
مقاله ای ازشهیدمطهری :آزادی فکروعقیده دراسلام
لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّـهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿٢٥٦بقره)دین و ایمان اجباری نیست.راه واضح است، من فقط از شما تفکر می خواهم، دقت می خواهم.اساسا ایمانی که اسلام می خواهد، قابل اجبار کردن نیست، امکان اجبار ندارد.مگر می شود کسی را آن طوری که اسلام از او ایمان می خواهد، مجبور کرد؟ اگر ممکن باشد که بچه ای را به فلک ببندند، اینقدر چوب به او بزنند تا یک مسئله را حل بکند، چنین چیزی نیز ممکن است.زیر چون کسی نمی تواند مسئله حل بکند.او را باید آزاد گذاشت، فکرش را باید آزاد گذاشت تا مسئله را حل بکند .عقیده اسلامی یک چنین چیزی است.
در شأن نزول آیه لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی نوشته اند عده ای از انصار یعنی مردم مدینه از اوس و خزرج قبل از اینکه پیغمبر اسلام تشریف بیاورند به مدینه، بچه هایشان را می فرستادند نزد یهودیها چون آنها نسبت به بت پرستهای مدینه متمدنتر بودند و بعضی از ایشان (ده بیست نفر) سواد خواندن و نوشتن هم داشتند بر عکس اعراب بت پرست که سواد خواندن و نوشتن نداشتند.اینها بچه هایشان را اغلب می فرستادند پیش آنها که تربیت شوند و چیزهایی یاد بگیرند.این بچه ها که می رفتند پیش یهودیها می دیدند که ثقافت و فرهنگآنها نسبت به پدر و مادر و قبیله خودشان خیلی بالاتر است، به آنها علاقمند می شدند و احیانا به دین ایشان در می آمدند.وقتی که اسلام آمد به مدینه، بت پرستها مسلمان شدند ولی اکثر یهودیها به دین خودشان باقی ماندند الا عده کمی که آنها هم مسلمان شدند.در میان بچه هایی که تحت تربیت یهودیها بودند، عده ای به همان دین یهود باقی ماندند تا قضیه بنی النضیر پیش آمد.قرار شد که بنی النضیر در اثر خیانتی که کرده بودند، نقض عهد و پیمانی که کرده بودند، مهاجرت کنند، جلای وطن کنند و از آنجا بروند.بچه های انصار که به اینها علاقمند بودند و با اینها محشور بودند و حتی دینشان را هم انتخاب کرده بودند، گفتند اگر بناست اینها بروند، ما هم با اینها می رویم.پدرها خواستند مانع آنها شوند، گفتند شما حق ندارید بروید، شما باید بمانید و باید هم مسلمان شوید.آمدند پیش پیغمبر اکرم، فرمود نه، باید ندارد، شما باید اسلام را بر آنها عرضه کنید، اگر پذیرفتند، پذیرفتند و اگر نپذیرفتند ما اسلام اجباری هرگز نمی خواهیم: لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی، دیگر اکنون حقیقت آشکار شده است، راه هدایت از راه ضلالت آشکار است، اگر کسی راه هدایت را نگیرد جز بیماری چیز دیگری نیست.
اسلام با آن عقیده هایی که غالبا تکیه گاه یک رژیمهای ظالمانه است مبارزه کرده.اسلام در همین ایران خودمان آمد چه کرد؟ تا آنجا که می خواست تکیه گاه یک رژیم فاسد را از بین ببرد مبارزه کرد، بعد خود اسلام را عرضه کرد گفت اختیار با خودتان، می خواهید اسلام را بپذیرید می خواهید نپذیرید.این تاریخ اسلام است، شما آن تهمت را نپذیرید، این متن تاریخ است.شرقی و غربی این تاریخ را پذیرفته است.هیچ دینی آزادی عقیده به معنایی که عرض می کنم، آزادی عقیده واقعی را به اندازه اسلام رعایت نکرده است.این مورخین غربی هستند که به این مطلب اعتراف دارند.و لهذا در صدر اسلام اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران، زردشتی بودند.ایرانیها در زمانی مسلمان شدند که اتفاقا حکومتشان حکومت عرب نبود، حکومت ایرانی بود.ایرانیان در زمانی که حکومتشان حکومت ایرانی شد تدریجا مسلمان شدند و الا در زمان حکومت عرب مسلمان نبودند و مسلمان هم نشدند و اعراب هم آنها را مجبور به اسلام نکردند./منبع پیرامون جمهوری اسلامی، مطهری، مرتضی