پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

ترور" احمدکسروی" بدست فدائیان اسلام

​به ترور «عبدالحسین هژیر»نخست وزیر-درادامه-پرداخته ایم که توسط »سیدحسین امامی»انجام شد.

چگونگی ترور احمدکسروی+مروری برزندگی «کسروی »

« سیداحمد کسروی»متولد ۱۲۶۹تبریز،فرزند ملاقاسم -سید قاسم( یک آیت الله تبریز بود)وی تا ۳۷ سالگی درلباس روحانیت بود«پیشنمازمسجدپدرش» بودوبخاطر دروس حوزوی ،وتسلط درامورفقه به ریاست دادگستری چندین استان برگزیده شد.

«کسروی»درسال ۱۳۰۶ مسجد ولباس روحانیت را رها کرد و به تحصیلات کلاسیک ونویسندگی پرداخت.

نفروسط-عصابدست:سیداحمدکسروی(مدیرکل دادگستری خراسان)،سمت راست کسروی،کسرائی (شهردار قوچان،سمت چپ،دخترش است.

تبریز از مراکز اصلى انقلاب مشروطه بود و کسروى نیز  با انقلابیون بود، حتی در سال ۱۲۹۰ در کنار مجاهدین انقلاب مشروطه با سپاهیان روس، به مبارزه پرداخت و درنیمه فروردین سال ۱۲۹۹ درقیام دموکرات‌ها که رهبری شیخ محمدخیابانی بودمشارکت داشته که بعداز ۵ ماه این قیام شکست خوردو کسروی مجبوربه فراراز تبریز، راهی تهران شد.

«احمدکسروی»در سال ۱۳۰۱ پس از چند ماه ریاست استیناف استان مازندران و دماوند، در امتحان قضایی تهران شرکت کرد و با گرفتن نمره‌ ممتاز به جایگاه قاضی عدلیه رسید و به ریاست عدلیه‌(دادگستری) زنجان انتخاب شدو در سال ۱۳۰۲ ریاست دادگستری( عدلیه‌) خوزستان شد و یک سال و نیم در آن‌جا بود، در سال ۱۳۰۴، کسروی سمت بازرسی و ریاست یکی از محکمه‌های جدیدالتاسیس انتظامی را داشت که «علی‌اکبر داور» وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کردوعذرکسروی راخواستند.
 پدر او روحانى آیت الله بود وامام جماعت مسجد حکم آباد تبریز بود.
کسروى نیزدرس طلبگی خوانده بود. پس از مرگ پدر امام جماعت مسجدپدرش(حکم آباد) واما بعددر سال ۱۳۰۶ مسجد ولباس روحانیت را رها کرد و به تحصیلات کلاسیک ونویسندگی پرداخت.
گزارش  روزنامه از چگونگی ترور کسروی 

روز دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۲۴« احمد کسروی» به دستور نواب صفوی در کاخ دادگستری و در برابر چشمان بازپرس ترور شد. روزنامه اطلاعات در همان روز گزارش ترور کسروی را چنین تشریح کرد:


در ساعت یازده صبح [دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۲۴] در اطاق شعبه ۷ بازپرسی دادسرای تهران که در ضلع جنوب شرقی کاخ دادگستری در طبقه سوم قرار دارد، آقای کسروی مدیر« روزنامه پرچم» با منشی خود «محمدتقی حدادپور» در برابر میز آقای بلیغ بازپرس شعبه هفت نشسته به سوالات او پاسخ می‌داد.
این آخرین جلسه یک بازپرسی طولانی بود که بنا به شکایت جمعی از آقای کسروی به عمل می‌آمد.

چندی پیش نامه‌هایی به دادگستری رسیده و در این نامه‌ها اشاره شده بود بعضی از کتاب‌های آقای احمد کسروی مخالف اسلام است و از دادستان تهران تقاضا کرده بودند از انتشار این‌گونه کتب جلوگیری به عمل آید. دادستان قضیه را به شعبه هفت رجوع کرده بود و امروز در آخرین جلسه بازپرسی، آقای بلیغ به آخرین اظهارات آقای کسروی گوش می‌داد و قرار بود در همین جلسه قرار تعقیب یا منع تعقیب آقای کسروی صادر شود که ناگهان در اطاق باز شد و دو نفر با لباس افسری وارد اطاق شدند. یکی از جیب طپانچه‌ای درآورد و دیگری از بغل خنجری بیرون کشیده و هردو در کمال فراغت بدون واهمه از جمعیتی که همیشه در این سمت از کاخ دادگستری وجود دارد به کار خود مشغول شدند، در برابر چشمان آقای بلیغ بازپرس تیری به زیر چانه آقای کسروی و تیر دیگری به پهلوی راست آقای حدادپور زدند و چند ضربه خنجر بر بردن هردو وارد ساختند. آقای بلیغ که شاهد این منظره هول‌انگیز بود از ترس غش کرد وآن دو نفر  طپانچه و کارد را به روی سینه آقای کسروی که در این وقت مرده بود گذاشته اطاق را ترک کردند و در میان جمعیت ناپدید شدند. 
در این موقع مردمی که صدای تیر آن‌ها را متوجه کرده بود وارد اطاق شده و آقای کسروی و آقای« حدادپور» را مُرده و بلیغ را در حال غش می‌بینند و بر اثر هیاهویی که برمی‌خیزد تمام درهای ورودی کاخ را می‌بندند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:گزارش ترورکسروی ازمنابع مختلف جمع آوری کرده ام که ممکن است بعضی ازقسنتها تکرای باشد-درویرایش- قابل حذف نبودند،برادران فاطمی برای اینکه بتواندپروژه خودرابراحتی سرانجام برسانندبا لباس افسری وارد-دادگاه-اتاق بازپرسی شدند.

برادران امامی با چند نفر از همدستان و توطئه کنندگان که در لباس‌های پاسبان نظامی و متفرقه در راهرو و جلوی در ورودی بازپرسی در میان جمعیت در رفت و آمد بوده اند، وقتی که از استقرار کسروی جلوی میز بازرس مطمئن می شوند، در یک یورش ناگهانی و حساب شده یزدانیان را که دارای جثه کوچکی بود به کناری پرتاب می کنند و یک نفر او را نگه می دارد، سید حسین امامی در یک دست اسلحه و در دست دیگر کاردی بزرگ، می خواهد از اتاقک کوچک عبور کرده وارد اتاق بازرسی م شود.

شهید سید حسین امامی

سیدحسین امامی

«حدادپور» که سرراه او نشسته به عجله بلند می شود که راه «سیدحسین امامی» را سد کند.

«سیدحسین امامی» در این وقت در« بین اتاقک و اتاق بازپرسی« را باز کرده حدادپور کمر امامی را از پشت می گیرد. در حال این کشمکش، برادر بزرگتر، «سید محمدامامی» که با طرح پیش بینی شده به دنبال برادر کوچک(سیدحسین امامی) وارد اتاقک می شود با کاردی بلند از پشت سر چنان ضربه ای به پشت «حدادپور »می زند که به تشخیص پزشک قانونی «۴ دنده حدادپور از بند جدا می شود و نوک کارد هم قلب حدادپور را می شکافد».

۲ ضربه دیگر از پهلو و گردن به حدادپور وارد می شود و گلوله ای نیز از شانه او وارد بدن او می شود که معلوم نیست از طرف برادران امامی شلیک شده و یا از طرف شخص سومی( اسم مستعار الماسیان) که از پشت سر برادر بزرگتر وارد اتاق شده بود، حدادپور را از پای درآوردند.

شهید سید حسین امامی در کنار شهید سید مجتبی نواب صفوی و برخی دوستانش در منزل آیت الله کاشانی

سمت چپ:شهید سید حسین امامی در کنار شهید سید مجتبی نواب صفوی و برخی دوستانش در منزل آیت الله کاشانی

9-شهید سیدحسین امامی در کنار شهیدان: نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی در یکی از اجتماعات ِمنزل آیت الله کاشانی

سیدحسین امامی در کنار  حجت اسلام نواب صفوی و حجت السلام سید عبدالحسین واحدی/منزل آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی.

«سیدحسین امامی» که پایش از چنگ «حدادپور»(منشی کسروی) خلاص شده بود تیری از پشت به کسروی شلیک می کند.

«کسروی» بلند می شود و از طرف راست میز بازرس می رود تا خود را در پناه میز قرار دهد که در حالیکه «پشت صندلی واژگون شده بازپرس گیر کرده بود و دست راستش هچنان از جیب بغلی که اسلحه در آن بود بیرون نیامده بود»

شهید سید حسین امامی در کنار آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

شهید سید حسین امامی در کنار آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

در اثر تیرهای پی در پی ضارب(سیدحسین امامی) و شاید ۲ نفر (همراهان سیدحسین امامی)از پای در می آید.

و آنگاه هر سه نفر خود را با کاردبدن احمدکسروی راهدف قرارمی دهند.

«محمدعلی جزائری» که آن روز در محل کانون بود خبردارم کرد. بلافاصله خودم را به دادگستری رساندم و یک راست به طرف اتاق بازپرسی شعبه ۷ که می دانستم کجاست رفت.

سراسر راهروی بازپرسی به اشغال نیروهای انتظامی و پلیس درآمده بود و هیچ رفت و آمدی در آن نمی شد. در «اتاق بازپرسی شعبه هفت» قفل شده بود و ۲ سرباز و یک پاسبان دادگستری جلوی آن ایستاده بودند و به کسی اجازه ورود نمی دادند.

رفته رفته یاران کسروی از راه می رسیدند. یکی دو تن از اعضای خانواده کسروی و یکی از دامادهایش سراسیمه خود را به آنجا رسانده بودند.

حدود ساعت سه بعد از ظهر نماینده پزشک قانونی و یک افسر شهربانی و دو سه نفر مامور دیگر آمدند و به چندتن از اعضای خانواده و یاران کسروی اجازه دادند وارد راهرو بازپرسی شوند. من یکی از آن ها بودم.

به دستور افسر شهربانی پلیس دادگستری در را باز کرد. با وحشت و دلهره در جلو یک سرباز و پلیس بعد افسر و پزشک قانونی وارد اتاق شدند، بقیه به دنبال آنها. یکی دو نفر که جلوی ما بودند وضع اتاق بازپرسی و «جنازه حدادپور را که جلوی در افتاده بود» دیدند، در همان اتاقک ورودی جلوی در روی صندلی افتادند و شیون آنها بالا رفت. و بعضی از ورود به اتاق منصرف شدند و افراد گریان و از حال رفته را کمک کردند و بیرون اوردند.

فتواى قتل احمد کسروى را مراجع تقلید آن روزگار چون علامه احمد امینى(مؤلف الغدیر) و «حاج آقا حسین قمى» مرجع تقلید پر نفوذ آن روزگار، صادرشده بود.


«امام خمینی»:امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتاب های یک نفر تبریزی بی سروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفدا آن همه جسارت‌ها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد.


نخستین واکنش معترضانه به کتاب«کشف اسرار هزار ساله»(حکمی زاده) با نام    روح الله موسوی (امام خمینی)بودکه در بهار سال ۱۳۲۳ در قم به چاپ رسید.
کتاب کشف الاسرار امام خمینی  نقد علمی و پاسخ به شبهاتی است که در کتاب اسرار هزار ساله«علی اکبر حَکَمی زاده» روحانی و ساکن قم بودکه «رفیقِ شفیق آقای کسروی» بود.

«علی اکبر حکمی‌زاده» ازروحانیون اهل قم بود که با تاثیر پذیری از افکار سید احمد کسروی و «شریعت سنگلجی» کتاب اسرار هزارساله را در سال ۱۳۲۲ در چهل صفحه نوشت و این کتاب از سوی دفتر نشر پرچم و از سوی چاپخانه پیمان قم منتشر شد.

« علی اکبر حکمی زاده» در دوران سلطنت رضا شاه به مانند برخی از نویسندگان و اهل منبر و اهل قلم ، متاثر از تجدد و نوگرایی ، شعار اصلاح دین را سر داد.

«سید احمد فِهری زنجانی» (۱۳۰۱-۱۳۸۵ش) روحانی شیعه و نماینده امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای در سوریه 
«محمدحسن شریعت سنگلجی» (زادهٔ ۱۲۷۱ – درگذشتهٔ ۱۳۲۲ هـ.ش.) ر.حانی قم ونجف
علی اکبر حکمی‌زاده...احمدکسروی


احمد کسروى در سال ۱۲۹۵ به قفقاز سفر کرد و در آن دیار زبان روسى را نیز آموخت .به ایران بازگشت و در ماجراى قیام خیابانى علیه استبداد به او و حزب دموکرات پیوست اما پس از چندى از این جنبش کناره گرفت و به تهران رفت و در سال ۱۲۹۸ در عدلیه آن روزگار استخدام شد.

انتشار تاریخ طبرستان در هفته ‌نامه «نوبهار» و انتشار رساله اى در باب نسخه خطى «ابن اسفندیار»، کسروى را در محافل فرهنگى و آکادمیک به شهرت رساند.
«کسروی» به وهابی‌گری گرایش داشت، از وهابیون حمایت و اقدام به شیعه‌ستیزی می کرد.

احمدکسروی درباره پدرش(ملاقاسم)نوشت:«پدرم روحانی بود،کیش او شیعی می‌بود، ولی از بسیاری چیزها دوری می‌جست... پدرم روضه نمی خواند،به کربلا و مشهد نرفت

در سال ۱۳۰۶ زبان پهلوى را از ایران شناس بزرگ هرتسفلد آموخت و با رها کردن کسوت روحانیت سال ها در دادگسترى دوران رضا شاه در سمت هاى گوناگون و از جمله در خوزستان مشاغلى چون قضاوت را بر عهده داشت.
کسروى در سال ۱۳۰۹ در پرونده اى به زیان دربار راى داد و از کار برکنار شد و وکالت پیشه کرد.

کسروى کتاب هاى شیعى گرى، صوفى گرى، شیخى گرى و بهایى گرى را در همین سال ها منتشر کرد.
کتاب شیعى گرى در سال ۱۳۲۱ منتشر و در همان سال ممنوع و چاپ دوم آن با عنوان«بخوانید و داورى کنید» منتشر شد.
در اردیبهشت سال ۱۳۲۳، چاپ گستردۀ شیعی گری کسروی، آیت الله خمینی در
عبدالحسین هژیر، وزیر کشور
«احمد کسروى» در مهر ماه ۱۲۶۹ متولد تبریز بود. پدرش روحانى و پیش نماز «مسجدحکم آباد تبریز» بود..

۲۰ اسفند ۱۳۲۴ احمد کسروی، تاریخ‌نویس و پژوهشگر ایرانی، به دست فدائیان اسلام ترور شد.

«اسدالله صفا» از اعضای این گروه در خاطراتش شرح قتل کسروی را نوشته که بخشی از آن چنین است: «آن موقعی که ما در زندان بودیم، با شهید نواب، غذای زندان را نمی‌خوردیم؛ بچه‌ها از بیرون وسایل غذا را می‌آوردند و خودمان غذا درست می‌کردیم. یک روز گوشه حیاط نشسته بودیم و داشتیم به همراه شهید نواب برای غذا برنج پاک می‌کردیم. به مرحوم نواب گفتم: «آقا، می‌خواهم چند چیز را از شما بپرسم، اجازه می‌دهید؟» گفت: «هرچه سوال دلت می‌خواهد بپرس.» اول چیزی که سوال کردم، همین بود که شما اول کسی بودید که کسروی را زدید، دوست دارم این ماجرا را برایم تعریف کنید.

قتل کسروی 
مرحوم نواب گفت که من آن مجله «شیعه‌گری» کسروی را خدمت « آیت‌الله‌العظمی حاج آقا حسین قمی »که در زمان خود از مراجع بزرگ نجف بودند، دادم و گفتم‌: «حاج آقا! اگر کسی به این گفته‌ها اعتقاد و باور داشته باشد، حکم آن چیست؟» حاج‌آقا گفت: «یک هفته به من وقت بده.» حاج‌آقا مجله را برد و بعد از یک هفته داد به من و گفت: «هرکس اعتقادش بر این مطالب باشد و با آگاهی نوشته باشد، حکم قتلش بر هر فرد مسلمانی واجب است.»

 

من این را که از حاج آقا شنیدم، بلند شدم و یکسره آمدم منزل آیت‌الله کاشانی. آنجا خودم را به آقای کاشانی رساندم و گفتم که یک چنین جریانی است و من خود آماده‌ام. تکلیفم این است که بروم و آن (کسروی) را بزنم. آقای کاشانی به من گفت: «فرزندم، حالا صبر کن، دست نگه دار.»

حالا مرحوم «آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی» چه حسابی می‌کرد، نمی‌دانم. شنبه روزنامه‌ها را گرفتم، دیدم هیچی در آنها نیست. قبل از آن، منزلش را شناسایی کرده بودم (نزدیکی‌های میدان حر فعلی  (باغشاه سابق) کوچه خورشید بود) روز یکشنبه یا دوشنبه، تک و تنها رفتم که در خانه‌اش را بزنم، دیدم در را باز کرده، دارد از خانه بیرون می‌آید. تا من را دید، دستش را برد برای اسلحه؛ من هم اسلحه را از کمرم درآوردم و سه تیر به طرفش شلیک کردم که افتاد. صدای تیر که بلند شد، مردم ریختند بیرون (آن موقع‌ها کسی باور نمی‌کرد طلبه اسلحه به دست بگیرد. اگر یک فشنگ ازت می‌گرفتند پوست سرت را می‌کندند)

مردم می‌گفتند بگیریدش. (فکر می‌کردند کس دیگری زده است.) گفتم: «کی را بگیرند؟ من او را زدم.» مردم باور نمی‌کردند. کسروی را بردند. چند پاسبان هم من را به پاسگاهی در میدان توپخانه بردند و من هم چند وقتی آنجا زندانی بودم. علمای نجف‌نامه نوشتند به تهران، تلگراف زدند. حتی خود« آیت‌الله کاشانی» اعلامیه پخش کردند در بین مردم و تهدید کردند که اگر یک مو از سر این سید (نواب صفوی) کم شود، دست به اقدامات جدی و اساسی خواهیم زد. مردم و علما دستگاه را بیچاره کردند. آن‌قدر که اعتراض و داد و فریاد زدند، دستگاه مجبور شد اعلام کند: «سند بیاورید تا نواب را موقتا آزاد کنیم تا محاکمه‌شان شروع شود.»

به جده‌ام فاطمه زهرا(س) مردم دو تا گونی سند کولشان کرده بودند عوض یک سند! برای آزادی بنده و سرانجام مردم از زندان شهربانی ما را با سلام و صلوات گذاشتند روی کولشان و با شعارهای الله‌اکبر، زنده‌باد اسلام، زنده باد قرآن، در کوچه، بازار و خیابان نقل و شیرینی پخش کردند،‌ گاو و گوسفند سر بریدند. کسروی را هم بردند بیمارستان، چند وقت بیمارستان بود و نمرد. بعد دوباره برگشتم نجف، علمای نجف هم بسیار استقبال گرم و خوبی از ما کردند. بعد از این ماجرا، عده‌ای که بعدها به جمعیت «فدائیان اسلام» مشهور شدند، دور و برما جمع شدند.

دوستان امامی قصد خارج کردن او از صحنه را داشتند اما یکی از ماموران، امامی را گرفت و تلاش دوستان امامی برای رهانیدن او از مهلکه بی‌نتیجه ماند.
بعد از دستگیری امامی، وی بلافاصله به این اقدام اعتراف کرد و گفت چون زنده ماندن هژیر را به زیان مملکت می‌دانسته، اقدام به ترور او کرده است.
ضاربان کسروی بازداشت شدند و این موضوع بازتاب زیادی در جامعه داشت. اکثر علما و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهم ‏کردن تجمع مردمی، خواستار آزادی زندانیان شدند.
«آیت الله سید حسین طباطبایی قمی»معروف به «حاج‌آقا حسین قمی» (۲۶متولد آذر ۱۲۴۴ در قم - متوفی۱۶ اسفند ۱۳۲۵ در نجف) (از مراجع بزرگ شیعه) از نجف به نخست وزیر (احمد قوام) تلگراف زد و خواستار آزادی سریع ضاربین شد.
ایشان حتی از قتل کسروی دفاع هم کرد و گفت: «عمل آنان مانند نماز، از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته؛ زیرا هر کسی به پیغمبر(ص) و ائمه(ع) جسارت و هتاکی کند، قتلش واجب و خونش هدر است.»
چند روز بعد، دادگاه تجدید ‌نظر نظامی، تحت فشار علما و افکار عمومی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد و سید حسین امامی و سید علی‌محمد امامی را آزاد کرد.

«سیدحسین امامی»،نخست وزیر« هژیر»رابه درک واصل کرد

«عبدالحسین هژیر»،وزیرکشورکابینه محمدساعد،وزیردارایی کابینه احمدقوام وابراهیم حکیمی،وزیربازرگانی کابینه محمدعلی فروغی،وزیرراه کابینه علی سهیلی ووزیرمشاورابراهیم حکیمی ازسوابق ایشان است.

هژیر وزیر دربار شد
«عبدالحسین هژیر»در سن ۴۶ سالگی ،بعد از سقوط کابینهٔ حکیمی، در ۲۳ خرداد ۱۳۲۷ با رأی اکثریت نمایندگان مجلس به نخست ‌وزیری انتخاب و مأمور تشکیل دولت شد.
آخرین مأموریت«سیدحسین امامی»در۱۳ آبان  ۱۳۲۸ هجری شمسی بود.

وی موفق شد با شلیک چند گلوله،«عبدالحسین هژیر» را از پا در آورد.
ماجرا از این قرار بود که در روز سوم محرم برابر با ۱۳ آبان ۱۳۲۸ مراسمی عزاداری از سوی دربار در مسجد سپهسالار برگزار شد.
هژیر در راهروی مسجد ایستاده بود و به هر مداحی که می‌آمد یک خلعت می‌داد.

«سیدحسین امامی» به محض آنکه وارد شد، گردن «هژیر» را گرفت و یک تیر به او شلیک کرد. مردم از صدای تیر وحشت کردند اما گفته شد که لامپ ترکیده است. مردم آرام شدند و دوباره به جای خود نشستند.
امامی به تصور اینکه کار هژیر تمام نشده، یقه او را گرفت و دو تیر دیگر به او زد و همانجا کار تمام شد و نعش هژیر بر زمین افتاد و سپس او را از در پشت مسجد بیرون بردند.
دوستان امامی قصد خارج کردن او از صحنه را داشتند اما یکی از ماموران، امامی را گرفت و تلاش دوستان امامب برای رهانیدن او از مهلکه بی‌نتیجه ماند.
بعد از دستگیری امامی، وی بلافاصله به این اقدام اعتراف کرد و گفت چون زنده ماندن «هژیر» را به زیان مملکت می‌دانسته، اقدام به ترور او کرده است.

دادگاه نظامى، روز ۱۴ آبان، امامى را به اعدام محکوم کرد و او حتى تجدیدنظر هم نخواست و در پایین پرونده خود نوشت: «من آماده کشته شدن بوده و در انتظار شهادتم.»

 «اعدام سید حسین امامی»
با قطعی شدن حکم اعدام امامی، گروه فداییان اسلام تلاش خود را مبنی بر آزادی او آغاز کرده و تصمیم گرفتند تا در شب اجرای حکم به مأموران حمله کرده و امامی را آزاد کنند.
شب هفدهم آبان ۱۳۲۸، فداییان اسلام برای نجات امامی آماده می‌شدند که جوانی روزنامه بدست وارد اتاق شد و گفت: «حکم به تأخیر افتاده است.» فداییان اسلام ناچار آن شب متفرق شدند ولی صبح روز بعد فریاد روزنامه فروشها که می گفتند: «اعدام امامی، اعدام امامی» دلها را لرزاند و اشک حسرت را بر گونه ها جاری کرد.
رژیم که از تصمیم فداییان اسلام مبنی بر آزادسازی امامی آگاه شده بود، خبر تأخیر اجرای حکم را در جراید منتشر کرد و از غروب شانزدهم آبان ۱۳۲۸ خیابانهای متصل به میدان سپه (توپخانه) را به علت حفاری بست. اما در ساعت ۲ نیمه شب چهارشنبه  ۱۸ آبان ۱۳۲۸(۱۷ محرم ۱۳۶۹)پس از قرائت حکم توسط نماینده دادستان« اولین شهید فداییان اسلام« با سرافرازانه به معبودپیوست.
شهید نواب در رثای او گفت: «امامی! ای شهید عزیزما! ای جگر گوشه زهرا! ای قربانی راه خدا! آسوده بیارام و در باغ رضوان خدا، قدم به آسایش بزن... آری! امامی عزیز، اگر نبود دیگر وظایف ما، همچون تو کلام زیبای خدا را بر فراز چوبه دار تلاوت و همچون تو، آخرین نفس خود را با کلمه دلنشین زنده باد اسلام، فریاد می کردیم!»