خاطره «دکترمهدی بهادری نژاد»ازدکترچمران
«دکترمهدی بهادرینژاد» تحصیلات متوسطه را دردبیرستان البرز تهران گذراند. او در سال ۱۳۳۱ تحصیلات دانشگاهی را در رشتهٔ مهندسی مکانیک در دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران آغاز کرد و در سال ۱۳۳۵ با کسب رتبهٔ اول، فارغالتحصیل شد. وی پس از مدتی کار در یک شرکت مهندسی مشاور در تهران، با استفاده از یک بورس تحصیلی دولتی برای ادامه تحصیل به امریکا رفت.
دانشگاه ویسکانسین-مدیسون
پس از کسب مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه ویسکانسین(Wisconsin-Madison) مدرک دکتری را از دانشگاه «ایلینوی» در سال ۱۳۴۳ دریافت کرد.
و پس از کسب مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه ویسکانسین، مدرک دکتری را از دانشگاه «ایلینوی» در سال ۱۳۴۳ دریافت کرد.
دانشگاه «ایلینویز»اوربانا شامپاین(University of Illinois at Urbana—Champaign)
شهرمعروف« شیکاگو»درهمین ایالت واقع است.
چهره ماندگارکشوردرسال ۱۳۸۰(دکتربهادری نژاد) پس از اخذ دکتری، برای دو سال در آمریکا( میزوری، آریزونا و کالیفرنیا) به تدریس پرداخت و سپس به ایران بازگشت و در دانشگاه شیراز به تدریس مشغول شد و در سال ۱۳۵۱ به مرتبه استادی رسیدو در سال ۱۳۶۶ به دانشگاه صنعتی شریف منتقل شد.
نحوه آشنایی با شهید چمران :
دکتر بهادری نژادمی گوید: آشنایی من با شهید چمران به دوران دبیرستان برمیگردد که هر دو دانش آموز دبیرستان البرز بودیم. من از دبیرستان خاقانی به البرز رفته بودم و ایشان از دبیرستان دارالفنون. لحظه آشنایی را هیچ وقت فراموش نمیکنم. ایشان با یک محبت و عشقی که از خصوصیاتشان بود آمد و سلام کرد و با هم آشنا شدیم. خوشبختانه مسیر دبیرستان تا خانه هامان طوری بود که میتوانستیم با همدیگر دو بار در روز ظهر و عصر مسیر خانه تا مدرسه را طی کنیم و با هم صحبت کنیم و من از شخصیت و معلومات ایشان خیلی استفاده کردم در حالی که تقریبا همسن بودیم.
ایشان(مصطفی چمران) شاگرد بسیار خوبی بودند. هر دو در دبیرستان رشته ریاضی را میخواندیم و سپس هر دو در کنکور دانشکده فنی و همچنین کنکور هنرسرای عالی شرکت کردیم. از آنجا که نتایج دانشکده فنی را دیر اعلام کردند ما یک ماه به هنرسرای عالی میرفتیم که الان همان دانشگاه علم و صنعت است. پس از آن یک ماه، به دانشکده فنی رفتیم. آن موقع درس های دانشکده فنی طوری بود که سال اول تمام دانشجوها با هم درس های مشترک داشتند و ما(بهادری نژاد وچمران) در کلاس ها با هم بودیم. در دانشکده فنی هر دو دوچرخه خریدیم و مسیر دانشگاه تا خانه را با دوچرخه طی میکردیم. خوب آن زمان تهران خلوت بود و مشکلی از بابت تردد ماشین ها نبود. در حالی که الان این کار خطرناک است.
زمانی که ما وارد دانشکده فنی شدیم مقارن با حکومت مرحوم دکتر مصدق بود و حکومت ملیایشان روی کار بود؛ نفت ملی شده بود و دانش آموزان و دانشجویان خیلی درگیر فضاهای سیاسی بودند و ما هم به طبع آن در این فضاها بودیم.
«مهندس مهدی بازرگان» که استاد و مدتی رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران بودند، انجمنی تاسیس کرده بودند به نام« انجمن اسلامیدانشجویان» که دانشجویان مسلمان در آنجا شرکت میکردند و خود ایشان یا دانشجویان سخنرانی داشتند و خیلی استفاده میکردیم.
دکتربهادری نژادمی گوید:یادم هست اولین جلسه ای که در انجمن اسلامیشرکت کردم زمانی بود که دانش آموز سال آخر دبیرستان بودم.
مصطفی چمران به من گفت :باهم برویم جلسه تفسیرآیت الله طالقانی
بترتیب:دکترابراهیم یزدی،دکترچمران،؟،مهندس مهدی بازرگان
شهید چمران به من گفت فلان روز به اتفاق ایشان به دبستان نظامی در خیابان سپه (خیابان امام خمینی )برویم و من با کمال میل پذیرفتم.
در آن جلسه یکی از دانشجویان صحبت میکرد که برای من خیلی جالب بود و در همان جلسه با برادر بزرگتر ایشان دکتر عباس چمران که آن موقع دانشجوی سال اول دانشکده فنی بود، آشنا شدم.
بعد از آن مرتبا در جلسات انجمن اسلامیدانشجویان شرکت میکردم. خود آقای مهندس بازرگان تقریبا ماهی یکبار سخنرانی داشتند که خوب برای ما خیلی جذاب بود.
بترتیب:غاده جابر(همسردکترچمران)،مصطفی چمران،آیت الله طالقانی،مهدی چمران،؟
کار دیگری هم که در زمان دانشجویی میکردیم این بود که به جلسات تفسیر قرآن آیت الله طالقانی میرفتیم که شب های جمعه در مسجد هدایت در خیابان استانبول تهران برگزار میشد.
مسافرکشی بادوچرخه
دکتر بهادری نژاد:من و چمران با دوچرخه به این جلسات میرفتیم و ۲ نفر را هم دوترکه سوار میکردیم.
عکس(دوچرخه)نمادین است.
که یک نفر مرحوم دکتر ابتکار بود و دیگری مرحوم سعید کوزکانیانی که آنها هم دانشجوی دانشکده فنی بودند.
خانم دکترمعصومه ابتکار-پدر-تقی ابتکار
سعید کوزکانیانی با من و چمران همکلاس بود اما «تقی ابتکار» یک سال از ما عقب تر بود و ما خیلی با هم دوست بودیم.
در خیلی از این جلسات مرحوم مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی هم شرکت میکردند.
همانطور که گفتم سال اول درس های بین همه دانشجوها مشترک بود و در سال دوم تعیین رشته میکردیم. آن موقع رشته های الکترومکانیک، معدن، مهندسی شیمیو رشته هایی از این دست ارائه میشد.
قُم- بیت امام خمینی:دکتریدالله سحابی،؟،حاج احمدآقاخمینی،شهیدمهدی عراقی،دکترعلی اکبرمعین فر
تبریز-سفردکتریدالله سحابی وآیت الله مهدوی کنی-حل غائله حزب خلق مسلمان
من و دکتر چمران هر دو الکترومکانیک را انتخاب کردیم. هردو همکلاس بودیم، پهلوی همدیگر هم مینشستیم.
تا آنجایی که من شاهد و ناظر بودم ایشان(چمران) وقت زیادی را برای درس خواندن خارج از کلاس صرف نمیکرد. سر کلاس درس را میگرفت. در موقع فارغ التحصیلی هم شاگرد اول دانشکده بود؛ یعنی معدلش از همه شاگرد اول ها بالاتر بود.
سال چهارم دانشجویان الکترومکانیک از هم جدا شدند و ایشان برق را انتخاب کردند و من هم مکانیک. اما در عین حال چند تا درس مشترک داشتیم. ما با هم دو سال کارآموزی میرفتیم؛ سال دوم و سوم دانشکده. با اینکه کارآموزی سال دوم و سوم اختیاری بود اما با هم بودیم تا اینکه در سال چهارم موضوع کاراموزیمان به خاطر رشته هامان تغییر کرد.
شورای مرکزی«نهضت آزادی»:بترتیب از راست:دکترسید محمد مهدی جعفری، مهندس مهدی بازرگان دکتریدالله سحابی، مجمد بسته نگار ،احمد صدر حاج سید جوادی، احمد علی بابائی،امیرحسین پولادی
بعد از این که فارغ التحصیل شدیم، آقای مهندس بازرگان که از دانشگاه اخراج شده بودند،
«مهندس بازرگان»به اتفاق ۱۰ نفر از اساتید دانشگاه شرکتی به نام «یاد» تاسیس کرده بودند که- مخفف -یازده نفر استاد دانشگاه بود.
ایشان(مهندس مهدی بازرگان) از من دعوت کردند که با ایشان همکاری کنم و من هم با کمال افتخار و علاقه قبول کردم.
مؤسسین شرکت«یاد»:
مهندس مهدی بازرگان،دکتر یدالله سحابی،مهندس عباس امیر انتظام، دکتراسدالله بیژن، دکتر کمالالدین جناب،مهندس عبدالحسین خلیلی،دکتر رحیم عابدی،مهندس منصور عطایی،دکتر محمد قریب،دکتر کریم میربابایی، دکترابراهیم نعمتاللهی
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:بنیانگذاران شرکت یاد/به ترتیب از راست: مهندس عباس امیرانتظام، دکتریدالله سحابی، دکتررحیم عابدی، دکتر کمال الدین جناب، مهندس مهدی بازرگان(ایستاده)، مهندس عبدالحسین خلیلی ودکتر محمد قریب.
آپارتمانی۱۰ طبقه، که یداله سحابی مدیر پروژهاش بوده و میرحسین موسوی و عبدالعلی بازرگان، مدیران شرکت «سمرقند»، مهندسان طراحش.
اردشیر زاهدی، شهناز دختر محمدرضا شاه و فضلالله زاهدی
نخستوزیرِ کودتا(ژنرال فضلالله زاهدی) قرارداد کنسرسیوم(نفتی) را امضا میکند.مهندس مهدی بازرگان بیانیه ای رامنتشرمی کنند دراعتراض به این کنسرسیوم((سال۱۳۳۴)(سال۱۳۳۴) که ۱۱ استاددیگر دانشگاه تهران( دکتر یداله سحابی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر کریم سنجابی، دکتر محمد قریب.. )بیانیه راامضامی کنند(که مجموعاً یازده نفربودند)وخبرکه به گوش شاه می رسد،فرمان اخراخ امضاءکنندگان راازدانشگاه صادرمی کند.
رئیس دانشگاه تعلل می کندکه شایدآتش خشم دربارفروکش کند وامادستور مستقیم ومؤکدشاه بودکه باید رئیس دانشگاه تهران(دکتر علیاکبر سیاسی)هر۱۲نفررا اخراج کند ومهندس مهدی بازرگان هم دستگیر و زندانی میشود(۵ماه درزندان بود)
این اساتیدکه اازکاربیکارشده بودند وحقوق ومزایاهم قطع شده بود درفکرتأسیس یک شرکتی افتادندوباید برای امرار معاش فکری اقدامی بکنندکه تصمیم میگیرند شرکتِ مهندسی «داد» مخفف دوازده استاد اخراجی دانشگاه را تشکیل دهند. یکی از استادان کنار میکشد و «داد» به «یاد» تبدیل میشود.
شرکت «یاد» را با شرکت «سافیر» ادغام و شرکت «سافیاد» را تأسیس میکند. دولت میگوید «ساف»، «سازمان آزادیبخش فلسطین» را تداعی میکند و اسم باید تغییر یابد و به این ترتیب «س» به «ص» تبدیل میشود و این شرکت با نام «صافیاد» که در زمینهی اجرای پروژههای عمرانی وساختمانی (آپارتمانسازی)و تآسیساتی پایه گذاری شده بود./پایان توضیحات نگارنده.
دکتربهادری نژاد درادامه می گوید:بعدا شهید چمران هم به این شرکت(شرکت یاد) آمدند و هر دو به عنوان مهندس با آقای بازرگان همکاری داشتیم.
آن موقع رسم بود که وزارت فرهنگ (علوم) به فارغ التحصیل های رتبه اول بورس تحصیلی میداد و دانشجوهای فنی را به آمریکا اعزام میکردند.
فقط از ما خواسته بودند که از هر دانشگاهی که میخواهیم پذیرش بگیریم.
من و شهید چمران هر دو از بورس تحصیلی استفاده کردیم و من از دانشگاه ویسکانسین برای فوق لیسانسم پذیرش گرفتم و شهید چمران چون برادرش آقای عباس چمران سال قبل شاگرد اول شده بود و از بورس تحصیلی استفاده میکرد، و در ایالت تگزاس در دانشگاهی به نام Texas A&M درس میخواند، پیش برادرش رفت و همانجا فوق لیسانسش را گرفت.
دکتربهادری نژاد می گوید:یادم هست وقتی از کشور خارج میشدیم، در فرودگاه مهرآباد که آن موقع زمستان هم بود، مرحوم مهندس بازرگان و عده زیادی از کارکنان شرکت «یاد» و همچنین عده زیادی از همکلاسی هامان برای بدرقه ما آمده بودند .
آخرین جلسه شوراى مرکز نهضت با حضور مهدى بازرگان در منزل مهندس مسموعى، دى ماه ۷۳ ایستاده از راست: دکتر روحانى، مهندس هندى، مهندس توسلى، مهندس ابوالفضل بازرگان، عبدالعلى بازرگان، دکتر فرزدى، مهندس مسموعى نشسته از راست: دکتر یزدى، صدر حاج سیدجوادى، مهدى بازرگان، دکتر سحابى، مسکین، نوید اعلم، اشفاق، توسلى
من عکسی دارم که این موضوع را نشان میدهد و خوب خیلی برای ما باعث مباهات بود که مهندس بازرگان برای بدرقه ما تشریف آورده بودند. به هر حال با هم با هواپیما رفتیم نیویورک.
چند روزی برای دیدن پایتخت آمریکا به واشنگتن رفتیم و در نهایت به شیکاگو رفتیم که برادر مصطفی ( مرتضی چمران)آنجا زندگی و کار میکردند. چند روزی هم منزل ایشان بودیم که بعد از آن من به «ویسکانسین »رفتم و ایشان به تگزاس. ولی با هم مکاتبات داشتیم و تقریبا هفته ای یک نامه بین من و ایشان مبادله میشد.
آن موقع هنوز تلفن نداشتیم و این قدرها متداول نبود که دانشجویان در خوایگاه ها تلفن داشته باشند و بتوانیم با هم صحبت کنیم.
ششم، هفتم فروردین ۱۳۵۸ بود و من ایشان را بعد از چندین سال دیدم و شبی را در منزل دوست بسیار عزیزمان آقای دکتر ابتکار بودیم و تمام مدت شب با هم صحبت میکردیم. و عکسی هم دارم.این عکس ها را به آقای مهدی چمران داده ام.
عکسی هست که ایشان هستند، برادرشان «عباس چمران »هست، دکتر ابتکار هست، تعداد زیادی از دوستان قدیمی، مهندس یدالله سحابی و… عکس بسیار جالبی هست که روز هفتم یا هشتم فروردین ۱۳۵۸ در حیاط منزل دکتر ابتکار گرفته شد.
ماجرای ۱۶ آذر ۱۳۳۲ اززبان همکلاسی دکترچمران:
دکتربهادری نژاد:من دانشجوی سال دوم دانشکده فنی بودم. آن زمان درس نقشهبرداری به عنوان درسی مشترک به دانشجویان سال دوم دانشکده فنی تدریس میشد و من و مصطفی چمران هر دو سر کلاس درس نقشهکشی در حال آموزش بودیم.
ازسه روزمانده به حضورنیکسون(معاوت وقت ریاست جمهوری امریکا)یعنی از۱۴آذردانشگاه درکنترل نظامیان رژیم بود
دکتربهادری نژادمی گوید:روز ۱۵ آذر یکی از دانشجویان از سربازی به شوخی پرسیده بود «اگر یک تیر به گنجشکهایی که روی درخت هستند، بزنید چند گنجشک را میتوانید، بکشید؟»
سرباز جواب داده بود: «این تیر ارزش دارد، من تیر را به گنجشک نمیزنم بلکه آن را به سینه یک تودهای میزنم.»
در آن زمان «حزب توده »در دانشگاه فعالیت زیادی داشت و تعداد زیادی از دانشجویان عضو این حزب بودند به سربازان تفهیم کرده بودند که تمام دانشجویان دانشگاه جزو حزب توده هستند(یعنی هرفعالیتی راتحرک کمونیستی می دانستند)
چهره ماندگارمی گوید: صبح روز ۱۶ آذردر حالی که استاد مشغول تدریس بود در کلاس باز شد و دو سرباز تنومند در شرایطی که یکی از مستخدمهای دانشکده را به زور به همراه داشتند، وارد کلاس شدند. سربازها به مستخدم میگفتند:بگو چه کسی بود که به سرکار فلانی توهین کرد.؟
مستخدم هم میگفت :«من نمیدانم»
استاد کلاس به حضور آنها اعتراض کرد و اینکه باید احترام کلاس را نگه دارید. سربازان به استاد توهین کردند که به شما مربوط نیست، یکی از سربازها اسلحهاش را روی شقیقه مستخدم گذاشت و گفت :بگو چه کسی بود که توهین کرد؟
او هم از ترس دستش را به سمتی دراز کرد که چند دانشجو در آن قسمت حضور داشتند.
سربازها یکی از دانشجویانی که در آن قسمت از کلاس بود را به بیرون بردند و رفتند. نظم کلاس به هم ریخت و دانشجویان از کلاس بیرون رفتند،همراه شهید چمران به بیرون دانشکده رفتیم. به سمت در شرقی دانشکده که چند پله داشت رفتیم، تعدادی سرباز بیرون دانشکده حضور داشتند، درحالی که داشتیم از دانشکده خارج میشدیم، یکی از دانشجویان فریاد زد که "دست دژخیمان از دانشگاه کوتاه" تا این شعار داده شد سربازانی که بیرون دانشکده بودند به داخل دانشکده آمدند و شروع به تیراندازی کردند.
بهادری نژادمی گوید:من و چمران هنوز درمحوطه دانشکده بودیم؛ هرکسی به سمتی فرار کرد ما هم به سمت در جنوبی دانشکده فرار کردیم، سربازان از در جنوبی بالا آمدند و شلیک می کردند.
دانشجوی وقت دانشکده فنی تهران می گوید: در این وضعیت من بین دو سربازی که مشغول تیراندازی بودند، قرار گرفتم. روی زمین نشستم، مترصد اصابت تیر بودم تنها ۱۰ متر با سربازانی که از در جنوبی وارد شده بودند، فاصله داشتم و مواظب بودم تیر به من اصابت نکند
، پس از مدتی از تیراندازیها من و چند نفر از دانشجویان که در دستشویی دانشکده پنهان شده بودند، به طبقه دوم رفتیم تا از دانشکده خارج شویم، از پلهها پایین آمدیم فضای سالن اصلی دانشکده مملو از آب و خون به هم آمیخته بود.
به این ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگنیا، قندچی و شریعت رضوی شهید شدند و ۲۷ نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند.
هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحان درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند.
بعدازاین حادثه دانشگاه تهران حدود یک ماه تعطیل شد.
***
دانشگاه میزوری(University of Missouri)
ایالت میزوری/دانشگاه ایلینوی در اربانا شامپاین
شهر مدیسون(شیکاگو) در ایالت ویسکانسین
(University of Wisconsin-Madison)
***
برادران شهیدچمران
دکتر عباس چمران متولد ۱۳۰۶ در تهران است. وی برادر بزرگتر شهید دکتر مصطفی چمران است. که از نظر هوش و استعداد نه تنها از مصطفی کمتر نبود بلکه از او گاهی با نبوغ تر بود. وی دکترای برق را از آمریکا داشت.
از عباس چمران به عنوان پدر برق نوین ایران یاد می کنند.
وی بنیانگذار دانشکده برق دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر آن دکتر عباس چمران در دوران وزارت برادرش در وزارت دفاع مشاور او بود که در واقع وی بنیانگذاردانشکده عباسپور و کلانتری و دیگر مراکز علمی در زمینه برق و نظامی بود که مهمترین ان را می توان تاسیس سازمان صنایع دفاعی وزارت دفاع که امروز سازنده بسیاری از ابزار های نظامی و موشکی است دانست.
دکتر عباس چمران نخستین کسی بود که بمب لیزری را در ایران ساخت. و نیز خمپاره انداز های ۶۰ دانست.
دکتر عباس چمران در ۸ ماه پس از شهادت برادرش یعنی اسفند ۱۳۶۱ به علت نامعلومی در ماشین شخصی خود در میدان آزادی فوت می کند.
دکتر مرتضی چمران نیز برادر بزرگتر شهید مصطفی بود. که وی نیز دکترای الکترونیک پزشکی از آمریکا داشت. و مبدع چند دستگاه کاربردی در این زمینه بود.وی نیز در سال ۱۳۶۲ در آمریکا فوت کرد.
از یک خانواده ۳ پسر که هرکدام از انسان های تاثیر گذار بوده اند. باید افرین گفت بر پدر و مادر این شهید.
مهندس مهدی چمران گفت: شهید مصطفی که در دل خانوادهای پرجمعیت پرورش یافت همانند برادران بزرگتر دارای هوش و استعداد خاصی بود، اختراع او باعث شد اولین گام برای تولید و استفاده از کالای داخلی برداشته شود.
کمی از خانواده چمران و اوضاع و احوال آنها بگویید؟ پدر، مادر و برادران...
پدرمان «حسن چمران» در ۷ سالگی از روستای چمرون یا همان چمران (روستایی زیبا و کوهستانی بین ساوه و همدان) به تهران میآید و شروع به کار میکند. او در حالی که تحصیلات ابتداییاش را در مکتبخانههای قدیم گذرانده بود از همان زمان در یک کارگاه بافندگی و جوراب بافی مشغول به کار میشود و در سن جوانی ۲۰ یا ۲۱ سالگی با مادرمان ازدواج میکند.
پدربزرگ مادری ما روحانیای بسیار رشید و اهل ورزش بود و در محله چاله میدان کنار مرقد حضرت سید اسماعیل(ع) شیشه گرخانه داشتند. از این رو فامیلی مادر ما شیشهگر بود. پدر و مادر ما بعد از ازدواج با یکدیگر در خانهای اجارهای در منطقه بازار زندگی خود را آغاز کردند. پدر در سال ۱۳۷۷ و مادر در سال ۱۳۸۳ فوت شدند.
ما ۶ برادر بودیم؛ عباس، مرتضی، مصطفی، مهدی، محمدهادی، نصرالله (حسین) که همه جز مصطفی در محله بازار به دنیا آمدیم.
مصطفی در قم متولد شد و شناسنامه او را در تهران گرفتیم.
خانواده هشت نفره ما ابتدا خانهای اجارهای در سرپولک داشت تا اینکه برای زندگی به منزل دایی رضایی خود رفتیم. دو اتاق به ابعاد ۴ در ۵ و ۲,۵ در ۵ در اختیار ما بود. به جز پدر و مادر و برادران، مادر مادریمان با ما زندگی میکرد. اکثر اوقات خاله ما که فرزند و شوهری نداشت به منزلمان میآمد. به طور کلی زندگی صمیمانه و نزدیکی با یکدیگر داشتیم.
قبل جنگ جهانی دوم پدرم در کارگاه جوراب بافی وضعیت خوبی داشت و حتی مدتی با یکی از معروفین صنف کشباف شریک بود اما پدرم به دلیل عقایدی خاص شراکت را ادامه نداد و در خیابان بوذر جمهوری یا همان ۱۵ خرداد کنونی، مغازهای را خرید و مشغول به کار شد. هر ۶ برادر در کارهای مغازه به پدر کمک میکردیم.
در همان زمان پدر تمام سرمایه و پول خود را صرف خرید نخ کرد اما با شروع جنگ جهانی از آنجاکه دیگر نخ وارد کشور نمیشد، تمام سرمایه پدر از بین رفت. از این رو تا ۷ الی ۸ سال بعد از جنگ جهانی دوم پدر همچنان به دنبال زنده کردن سرمایه خود بود اما به دلیل کاهش ارزش پول، ضربه مالی سختی خورد.
پدر به مسائل عدالت اجتماعی و حلال بودن نان اعتقاد زیادی داشت. مثلا جورابهای بافته شده را که سر بازار به قیمت ۲ تومان فروخته میشد، ۱۷ ریال میفروخت و وقتی دلیل این کار را از او جویا میشدیم میگفت: «از آنجایی که تنها ۱۵ ریال صرف بافتن جوراب شده است باید ۲ ریال روی آن سود بیاید و به قیمت ۱۷ ریال فروخته شود». چنین اعتقادی به زندگی خانواده چمران برکت داده بود به گونهای که علیرغم درآمد کم، زندگی خوبی داشتیم.
همه فرزندان با توصیه پدرم درس را دنبال میکردند و بعد از مدرسه به کمک پدر میرفتند، درحقیقت اینطور نبود که کار باعث رها شدن درس شود.
سال ۱۳۳۰ با بزرگ شدن پسران چمران و حضور دو دانشجو در خانواده دیگر نمیتوانستیم در فضای کوچک خانه دایی رضایی زندگی کنیم. از طرف دیگر دایی ما هم دارای ۵ دختر بود که علیرغم روابط گرم و صمیمانه دو خانواده، زندگی را در آن شرایط سخت میکرد.
از این رو پدرم سرقفلی مغازه خود را ۱۵ هزار تومان فروخت و نصف (حدود ۲۵۰ متر) خانهای که هماکنون خانه موزه است را با ۱۳ هزار تومان خرید. این خانه اتاقهای بسیار بزرگی داشت. یک اتاق برای مرتضی، مصطفی، عباس و من و اتاق دیگر برای پدر و مادر و دو برادر دیگر بود. این خانه دو اتاق دیگر هم داشت که آنها را به یکی از اقوام تازه عروس و داماد اجاره دادیم. من و برادرانم بیشتر عمر خود را در این خانه سپری کردیم.
دوران تحصیل برادران چمران
برادر بزرگم عباس، با دیدن شرایط پدر بعد از پایان کلاس نهم خود به مدرسه پست و تلگراف قدیم رفت و بعد از دو سال آموزش، در اداره پست و تلگراف به عنوان کارمند استخدام شد. سپس شبانه درس خواند و توانست در کنکور دانشگاه فنی پذیرفته شود اما چون دو سال از تحصیل فاصله گرفته بود باید به سربازی میرفت از این رو او را به دانشکده افسری بردند. در دانشکده افسری تمام آموزشهای دانشجویان به سربازان هم داده میشد. عباس بعد از سربازی مجدد کنکور داد و به دانشگاه فنی رفت، شبها در اداره پست کار میکرد و روزها درس میخواند.
دکتر عباس چمران در سال ۱۳۳۵ جزو اولین گروه از دانشجویان بود که به عنوان شاگرد اولها به امریکااعزام میشدند و سپس در آنجا دکترای برق گرفت
و در دانشگاه «جانز هاپکینز»در شهر بالتیمور در ایالت مریلند مشغول تدریس شد. سپس از او برای تدریس در دانشگاه آریامهر یا همان شریف کنونی دعوت شد لذا به شریف آمد و رئیس دانشکده برق شد. می توان گفت آموزش و سیستم برق نوین توسط دکتر عباس در ایران پایه گذاری شد و وی یکی از اساتید برجسته این رشته بود.
برادر دیگرم «مرتضی» بعد از اخذ سیکل برای کمک به پدر، سر بازار لباسهای تریکو میفروخت تا اینکه موعد سربازی او فرا رسید و سرباز نیروی هوایی شد البته مرتضی شبانه درس خواند و دیپلمش را در همان سالها گرفت.
او پس از سربازی بعنوان تکنسین در نیروی هوایی مشغول به کار شد و از همان طریق به آمریکا فرستاده شد. از آنجایی که با مسائل تحصیلی در آمریکا آشنا شده بود دیگر کار را رها کرد، به آمریکا رفت و در آنجا دکترای الکترونیک خود را گرفت.
برادرم «مصطفی »همچون برادران دیگر درسش را ادامه داد و در کنکور رتبه دو رقمی ۱۰ تا ۱۵ را کسب کرد او در طول تحصیل همواره شاگرد اول بود.
خانواده ما توان مالی فرستادن فرزندان به خارج از کشور را برای تحصیل نداشت و شهید مصطفی تنها یک بار در زمان کودکی به مشهد رفته بود. او با استفاده از بورس دولتی به آمریکا رفت.
درواقع دکتر عباس که به آمریکا رفته بود تجربههای خود را به مصطفی منتقل کرد، از این رو مصطفی فوق لیسانس خود را در آمریکا گرفت و توانست در حد بالایی ضمن همکاری با یکی از دانشمندان برجسته آمریکائی (پرفسور اسنون) دکترای خود را در فیزیک الکترونیک دریافت کند. یکی از دوستان شهید مصطفی درباره او می گفت: «یکبار مصطفی را دیدم و از او پرسیدم که درسش چه زمانی تمام میشود او پاسخ داد که تز خود را ارائه کرده و درحالیکه بیش از ۶ ماه از اتمام درسش میگذرد اما استادش بخاطر علاقه فراوان به همکاری پژوهشی با او، تز را نزد خود نگاه داشته است.»؛ درحقیقت استاد علاقه نداشت که کارهای تحقیقاتی را بدون حضور شهید مصطفی ادامه دهد.
گرچه شهید مصطفی میتوانست با درجه فول استادی در بهترین دانشگاههای آمریکا تدریس کند اما به دلیل علاقه فراوان به کارهای پژوهشی بعنوان یک پژوهشگر در شرکتی آمریکایی که برای ناسا کار می کرد، مشغول بود. این امر باعث شد که کارهای بسیار خوبی را در فیزیک پلاسما انجام دهد و بتواند تغییرات و تحولات اساسی را در این رشته به وجود آورد.
ماجرای نمره ۲۲ دکترچمران
برادرانم( عباس و مصطفی) شاگردان ممتاز دانشگاه بودند به گونهای که مهندس بازرگان در درس ترمودینامیک به شهید مصطفی نمره ۲۲ داد و دقیقا جزوه او را به عنوان کتاب این واحد درسی چاپ کرد. این کتاب تا سالها در دانشکده فنی تدریس میشد./۳۱ خرداد ۱۳۹۷انا