پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

کادوی"خنده دار"امام خمینی به حاج عیسی+خاطرات خادم بیت امام

«حاج عیسی» درعصرروزپنجشنبه۱۶ دی ۱۴۰۰فوت کرد.

چگونگی ورود(گزینش)حاج عیسی به بیت امام خمینی وخاطرات حاج عیسی راازامام خمینی وحاج احمدآقا +ماجرای یک خادم دیگر(سید)متقلب ومتخلف بود که امام  دستوراخراجش راداد رادرادامه خواهیدخواند.

عشق به «خرمالو»موجب سقوط «حاج عیسی» شد.

«حاج عیسی جعفری»‎‏حاج عیسی یک روز پای درخت خرمالو ایستاده و برای چیدن چند عدد ‏‎ ‎‏خرمالو که بر روی شاخه‌ها باقی مانده بودند نردبانی را که در آنجا بود ‏‎ ‎‏به درخت تکیه ‌داد و با بسم‌الله از درخت بالا رفت .

اما وقتی دید قدش به ‏‎ ‎‏خرمالوها نمی‌رسد از نردبان پایین آمد و نردبان دومی را آورد و با یک ‏‎ ‎‏تکه طناب این دو نردبان را به هم وصل نمود و به درخت تکیه داد و با ‏‎ ‎‏خوشحالی تمام از آن بالا رفت

خرمالوی اول، دوم را که چید،تعادلش راازدست دادکه خودش ‎‏همانند خرمالو از نردبان به زمین افتاد!.

مراسم تجلیل از ۴٠ سال خدمت صادقانه رضا فراهانی

حاج عیسی را فوراً به بیمارستان ‏‎ ‎‏خاتم‌الانبیاء(ص) برده و بستری نمودند. به دلیل شکسته شدن گردن و ‏‎ ‎کوبیدگی بدن چند روز در بیمارستان بستری بود.

به «حاج عیسی» اطلاع دادند ‏‎ ‎‏حضرت امام چون نمی‌توانند به ملاقات شما بیایند می‌خواهد توسط ‏‎ ‎‏«حاج رضا فراهانی» کادویی را که فقط خودش می‌داند در داخل آن چه ‏‎ ‎‏هست برایت بفرستد. ‏

برگزاری مراسم تجلیل از حاج عیسی جعفری خادم حضرت امام خمینی (ره)

‏‏ملاقاتی‌های« حاج عیسی» از فامیل گرفته تا غیر‌فامیل، از دوستان ‏‎ ‎‏و اعضای دفتر امام همه با تعجب به یکدیگر می‌گفتند: امام که از ‏‎ ‎‏این کارها نمی‌کرد حالا چه شده که برای حاج عیسی کادو فرستاده؟ ‏‎ 

‎‏لابد «کادوی امام دیدن دارد» پس بهتر است بمانیم تا «آقای فراهانی »بیاید ببینیم کادوی امام به حاج عیسی چیه.

بعد از مدتی انتظار، ‏‎« ‎‏حاج رضا» سر رسید و «کادوی امام  را روی میز سیار جلوی تخت حاج ‏‎ ‎‏عیسی ‌گذاشت».

حاج عیسی گفت:: حاج رضا !دست شما درد نکند. ‏‎ ‎‏امام چیزی نگفتند؟

حاج رضا گفت: چرا. امام گفت: اول کادو را فقط ‏‎ ‎‏خود حاج عیسی باز کند بعد از آن تو پیغام مرا به او بده.

«حاج عیسی» ‏‎ ‎‏شروع کرد با عجله کادو را باز کردن.

 داخل پاکت «کادوی امام»چی ‏‎ ‎‏بود؟

داخل پاکت ۳ عدد خرمالو بود.

با دیدن این خرمالوها همه زدند زیر خنده.

حاج ‏‎ ‎‏عیسی گفت: حاج رضا پیغام امام را بگو.

آقای فراهانی گفت: امام ‏‎ ‎‏فرمودند: حیف تن سالم شما نبود که برای سه عدد خرمالو گردنت را ‏‎ ‎‏بشکنی!؟

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:چگونگی ورودحاج عیسی به بیت امام خمینی:

« حاج عیسی»یکی از خدمتگزاران بیت حضرت امام بود. خواهر ‏‎ ‎‏وی(اقلیما) که سال‌ها خدمتکار منزل امام بود، باعث شد تا پای حاج عیسی هم ‏‎ ‎‏که در جنوب شهر(شوش) به شغل «جگرفروشی »مشغول بود به بیت امام باز شود. ‏‎ 

« حاج عیسی»می گوید:امام کار آنچنانی با من نداشتند. صبحانه ایشان همان چیزی را می‌خوردند که ما می‌خوردیم. همان شیر یا چایی. ظهر هم مقداری گوشت بار می‌کردند و آبش را می‌خوردند.

شب‌ها هم غذای حاضری می‌خورد مثل نون پنیر و انگور یا نون و پنیر و خربزه. امام تجملاتی نبودند که در خانه‌شان بریز و بپاش باشد.

امام هیچ‌گاه من را دعوا نکردند. امام می گفت خدایا من را با حاج عیسی محشور کن. چنین آدمی باتواضعی چطور ممکن بود من را دعوا کند. حتی امام چایی خودش را خودش درست می‌کرد اما وقتی میهمان برای ایشان می‌آمد؛ من برای آنها چایی می بردم.

حاج عیسی می گوید:من ۵ سال ورم معده داشتم و دکتر می‌رفتم و دارو می‌خوردم. یک روز امام به خواهرم مقداری از از باقی مانده آبگوشت خودش را می‌دهد که برای من بیاورد. من کمی از آن خوردم و انگار آبی بروی آتش بود و از همان روز من خوب شدم. 

« حاج عیسی»می گوید:سال ۱۳۶۰ من مشغول کاسبی بودم(جگرکی) که حاج احمد آقا به خواهرم که از زمان نجف و قبل از انقلاب خدمتکار امام بودند، می ‏گوید که به یک نفر خدمتکار نیاز دارند که شب و روز در خدمتشان باشند.

خواهرم(اقلیما) مرا پیشنهاد می ‏کند.

حاج عیسی می گوید:«حاج احمد آقا» از کار و شغل من می ‏پرسد که خواهر می ‏گوید کاسب است.

«حاج احمد آقا»پس از پرسش پیرامون کسب و کار من در گذشته و حال، آن وقت زنگ زدند که به من احتیاج دارند و گفتند «بیاید جماران»

« حاج عیسی»می گوید:حاج احمد آقا جوری با من رفتار می ‏کرد که فراموش نشدنی است.

اگر یک ساعت نبودم، بلافاصله سراغم را می ‏گرفت که حاج عیسی کجاست؟

حاج عیسی می گوید: روزهایی که برف می ‏آمد، من سحر پا می ‏شدم، راه را باز می ‏کردم، برای اینکه حضرت امام تشریف بیاورند داخل دفتر کارشان و تا صبح که برادران می ‏آمدند من راه را باز کرده بودم.

یک روز برف را روفته بودم، حاج احمد آقا آمد و عبایی گران قیمت را روی دوش من انداخت و گفت، مواظب خودت باش که سرما نخوری.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خاطره حاج عیسی ازشیطنت علی

یک شب «علی» پیش من آمد و بنا کرد به گریه کردن که« امام با من قهر ‏‎ ‎‏کرده »است. گفتم آقا با کسی قهر نمی ‌کنند چرا با تو قهر کرده. بیا برویم ‏‎ ‎‏پیش آقا و علت را بپرسیم. علی را‏‎ ‎‏بغل کردم و خدمت حضرت امام ‏‎ ‎‏رسیدم. موقع نماز بود.

به آقا گفتم علی می ‌گوید که آقا با من قهر کرده ‏‎ ‎‏است آیا شما با علی قهر هستید؟

آقا فرمودند نه حاج عیسی، من با‏‎ ‎‏هیچ‌ کس قهر نمی ‌کنم. آقا سپس آهسته به من فرمودند که موضوع ‏‎ ‎‏این ‌گونه بود که علی مدام در را باز و بسته می ‌کرد و من می‌ ترسیدم ‏‎ ‎‏دستش لای در بماند به او گفتم این کار را نکن و چون حساس است به ‏‎ ‎‏او برخورد و فکر کرد من با او قهر هستم.‏

‏‏حضرت امام چون علی را هنگام نماز پیش خودشان می ‌آوردند و ‏‎ ‎‏علی در کنار ایشان به نماز می ‌ایستاد لذا آن شب هم من علی را بردم و ‏‎ ‎‏دست و صورتش را شستم و او خدمت امام رفت و امام را بغل کرد و ‏‎ ‎‏بوسید و در کنار امام به نماز ایستاد.‏

«سیدرحیم میران»(سمت چپ امام) و«حاج عیسی جعفری»(پشت سرامام خمینی)

‏‏شب‌ ها‏‎ ‎‏ساعت ده که حضرت امام می ‌خواستند بخوابند علی ‏‏مزاحمشان ‏‎ ‎‏می ‌شد با ایشان بازی می ‌کرد و نمی‌ گذاشت امام استراحت کنند.

یکبار امام به ‏‎ ‎‏من زنگ زدند، من خدمتشان رفتم. ایشان فرمودند علی را ببر سرش را‏‎ ‎‏گرم کن تا من بخوابم.

ساعت ۱۱ونیم هم اگر بیدار نشدم بیدارم کن. گفتم ‏‎ ‎‏چشم. علی را آوردم و همینکه روی سینه ‌ام خواباندم، علی یک گاز از ‏‎ ‎‏سینه ‌ام گرفت که سینه ‌ام زخم شد. ساعت ۳۰ : ۱۱ به سراغ امام رفتم و ‏‎ ‎دیدم که ایشان در را از داخل قفل کرده ‌اند. ایشان فکر می ‌کردند من ‏‎ ‎‏نمی ‌توانم از عهده نگهداشتن علی بر بیایم و علی دوباره به سراغشان ‏‎ ‎‏خواهد رفت لذا در را از داخل قفل کرده بود که علی نتواند وارد اتاق ‏‎ ‎‏شود. از داخل آشپزخانه به داخل اتاق رفتم و بالای سر امام رسیدم. «علی» ‏‎ ‎‏تا امام را دید خودش را از بغل من به بغل امام انداخت. امام از خواب ‏‎ ‎‏بیدار شدند و علی را در بغل گرفتند و بوسیدند.‏

« حاج عیسی»بعدازرحلت امام خمینی.

اما بعد از رحلت حضرت امام، حاج احمد آقا به من تکلیف کردند که حاجی! اختیار دست خودت است، چنانچه دلت می ‏خواهد برو، و اگر مایلی بمان و من عرض کردم، ای آقا، کجا بروم. شما باید مرا بدست خود به خاک بسپارید. 

photo_2018-03-16_14-14-29

زمستان١٣٥٨:احمدآقاخمینی، سید حسن خمینى،امام خمینی و على اشراقى .

از آن به بعد حاج احمد آقا سفارش کردند به تمام بچه ‏ها که هوای حاج عیسی را داشته باشید و نگذارید کار زیاد انجام دهد. ایشان مرا آزاد گذاردند، اما من نمی ‏توانستم قرار بگیرم. هر کاری که پیش می ‏آمد انجام می ‏دادم تا حدود بیست روز قبل در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۷۳ ایشان به قم رفت.

مراسم بزرگداشت حاج عیسی جعفری در بیت حضرت امام(س) در قم

تقدیرازحاج عیسی ۲۵مرداد۱۳۹۶

سه چهار روز در قم ماندند، وقتی که برگشتند، به ایشان گفتم، آقا جان، چرا اینقدر در آنجا ماندی، ما که دلمان تنگ می ‏شود و او گفت که دل ایشان هم تنگ می ‏شود و اضافه کرد که در قم کار واجبی داشته است. وقتی رفتم جلو تا چایی جلوی ایشان بگذارم، به دست من چسبید و من علت این کار را از ایشان پرسیدم، حاج احمد آقا گفت، می ‏خواهد دست مرا ببوسد. گفتم آقا جان! این چه کاری است گفتم من سمت غلامی شما را دارم، من نوکر شما هستم، من باید پاهای شما را ببوسم .

بارها می ‏شد که خبر مرگ خودش را به من می ‏داد و می ‏گفت، «حاج عیسی من می ‏میرم، مواظب خانواده ما باش، گفتم آقا جان! خدا نکند، من شاهد فوت شما بشوم، دو سه روز دیگر گذشت و دوباره حاج احمد آقا به من گفت که شوخی نمی ‏کند و خبر از مرگ خود داد. باز چند روز گذشت فرمود:«حاج عیسی! من می ‏میرم مواظب علی باش

علی کوچولوی امام خمینی«سیدعلی خمینی»۲۸سال بعدازرحلت امام خمینی

حاج عیسی می گوید:اینجا دیگر،بااین جمله امام«من می روم،مواظب علی باش»، من خیلی ناراحت شدم و گفتم آقا جان! همه ما می ‏میریم و آنکه نمیرد خداست، آنکه تغییر نپذیرد خداست. و به آرامی از خدمتشان مرخص شدم.

«امام»این اواخر در را می ‏بست و کسی را اجازه نمی ‏داد خدمتشان برسد ولی من چون کلید داشتم در را باز می ‏کردم و مزاحمش می ‏شدم و او می ‏فرمود: «ما حریف همه شدیم که وارد اتاق نشوند ولی حریف حاج عیسی نشدیم». تا روزی که این دنیا را وداع کردند، من روز قبل از آن، ناهار برایشان بردم ولی پس از آن دیگر ایشان را ندیدم، این همان شبی بود که رئیس جمهور فیلیپین آمده بود و من از آن شب به بعد دیگر ایشان را ندیدم تا صبح که در حال بیماری ایشان را دیدم که به بیمارستان می ‏برند.

مراسم بزرگداشت حاج عیسی جعفری در بیت حضرت امام(س) در قم

خاطره منشوری!

حاج عیسی از خاطره ای از امام خامنه‌ای نقل می‌کند:

نظر امام (ره) درباره حضرت آیت‌الله خامنه‌ای - ایسنا

 چند نفر از خواهران می‌خواستند به کوه بروند به من پیشنهاد دادند که من هم با آن‌ها برم من گفتم برای من سخت است اما اصرار کردند گفتند باید بیایید برایتان وسیله هم تهیه کردیم، راضی شدم وقتی سوار ماشین به بالای کوه می‌رفتم آقای خامنه‌ای را دیدم که ایشان هم کوه‌نوردی می‌کنند وقتی ایشان را دیدم از ماشین پیاده شدم پرسید این‌ها چه کسانی هستند گفتم دوستانم هستند و با آن‌ها به کوه آمدم امام خامنه‌ای خندید، بعد که از کوه برگشتیم به دیدار امام خمینی رفتیم آقای خامنه‌ای به شوخی به امام گفت حاج عیسی با چند خانم به کوه آمده بود و می‌گفت این‌ها دوستانش هستند همه خندیدند !.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منابع مورداستفاده مختلف است واما بیشترمنابع اخذشده ازسایت جماران است ،البته ویرایش انجام دادم،که بعضاً تلفیقی بود+افزودن تصاویر.

نکته:رحلت امام خمینی:شامگاه ۱۳خرداد۱۳۶۸/بزرگداشت خادم بیت امام خمینی ۲۵مرداد۱۳۹۶

وفات «حاج احمدآقاخمینی»:  ۲۵ اسفند ۱۳۷۳ درسن ۴۹ سالکی.

«محبوبی» که ممنوع الورودشد!

دربیت امام یک خادم متقلب هم بود !خیلی هم بروبیاداشت تاحدی که محافظان بیت ازدستش شاکی بودند واماحریفش نبودند! که بعدهاکه امام عذرش راخواست«ممنوع الورودشد.

گوشت قربانی(رایگان)دفترامام را قائمکی می گرفت وامادرمحاسبات مالی بیت ثبت می کرد(پولش راازامام می گرفت)

مؤلف کتاب«تشنه و دریا»می نویسد:یکی از خدمتگزاران منزل امام که به غیر از ایران چهارده سال هم در ‏‎ ‎‏نجف در خدمت امام بود. یک بار که می‌خواست پول خرید نان را بگیرد ‏‎ ‎‏به امام گفت: ده تومان نان خریده‌ام. امام از او ‌پرسید: ما یک روز این ‏‎ ‎‏همه نان خورده‌ایم؟ پاسخ داد: خیر آقا دیروز از شما پول نان نگرفته‌ام، ‏‎ ‎‏امام فرمودند: چطور شما بعد از این همه سال نمی‌دانی که پول نان ‏‎ ‎‏دیروز را باید در همان روز از من می‌گرفتی؟ و افزوده بودند: دیروز به ‏‎ ‎‏امروز ربطی ندارد. دیگر تکرار نشود.‏

‏‏یک روز شنیدیم همکاری این خدمتگزار با دفتر امام قطع شده ‏‎ ‎‏است. وقتی به فرزند امام مرحوم حاج احمدآقا اصرار کردیم که ‏‎ ‎‏ماجرای آن خدمتکار را برایمان تعریف کند و پرسیدیم «چطور شد ‏‎ ‎‏امام بعد از این همه سال، عذر سید را خواستند» و دستور دادند مبلغی ‏‎ ‎‏اضافه برحقوق به ایشان بدهند و گفتیم اگر امکان دارد کل این ماجرا را ‏‎ ‎‏تعریف کنید گفتند: بله سید مرد بسیار خوبی بود و امام هم ایشان را ‏‎ ‎‏دوست داشت. مدتی پیش سید به امام گفته بود: چون صف خرید ‏‎ ‎‏گوشت مورد نیاز منزل‌تان از قصابی جماران شلوغ است و از طرفی ‏‎مقدار گوشتی را هم که هر روز از او می‌خرم کم است لذا قصاب به ‏‎ ‎‏من گوشت خوب نمی‌دهد. اگر اجازه بدهید از گوشتی که دفتر هر ‏‎ ‎‏روز با کشتن گوسفند از مردم جهت پذیرایی در اختیار دارد برای ‏‎ ‎‏منزلتان بیاورم. امام در جواب او فرمودند: طبق روال گذشته کارتان ‏‎ ‎‏را انجام دهید و از دفتر برای منزل من چیزی نیاورید. مدتی که از ‏‎ ‎‏این ماجرا گذشت، سید تصمیم ‌گرفت بدون اینکه از امام اجازه بگیرد ‏‎ ‎‏از دفتر گوشت بیاورد و پولش را هم از امام بگیرد. یک روز که سید ‏‎ ‎‏به مرخصی می‌رود ـ او ماهی دو روز به قم نزد خانواده‌اش ‏‎ ‎‏می‌رفت ـ حضرت امام به حاج احمدآقا فرمودند: عذر او را ‏‎ ‎‏بخواهید و پانزده هزار و سیصد تومان هم بدهید برایش ببرند و از ‏‎ ‎‏او تشکر کنید و بگویید ما دیگر نیازی به شما نداریم. این ‏‎ ‎‏تصمیم ناگهانی امام برای همه جای سوال بود که:

«چه شده که مردی با ‏‎ ‎‏آن همه اعتبار و سابقه که واسطه بین امام و بیرون منزل ایشان بود و ‏‎ ‎‏گاهی نامه‌ها و پیغام‌ها و مشکلات مردم را به امام می‌رساند حالا نباید به ‏‎ ‎‏جماران بیاید!

غلامعلی رجایی: هاشمی(ره) گفت، تخریب کنندگان می‌ترسند مطالبی را که دارم، بیان کنم

«غلامعلی رجائی» نوشته:یک یک، سه۴ روز  بعد که «سید» از مرخصی آمد و ‏‎ ‎‏پاسداران سه‌راه بیت ایشان را به دفتر راه ندادند،

او(خادم متقلب) با عصبانیت به ‏‎ ‎‏آنها گفت: این دستور امام نیست.

خدمت سید عرض شد حفاظت سپاه ‏‎ ‎‏این تصمیم را بنا به دستور حضرت امام گرفته است.

هنگامی که(این خادم) به نزد ‏‎ ‎‏دختران امام رفت، دریافت این دستور مستقیم امام بوده است(کاری هم نمی شو کرد).

مؤلف کتاب(تشنه و دریا)درپایان می نویسد:حضرت امام نسبت به نزدیکان و اطرافیان خود بسیار حساس بودند و ‏‎ ‎‏با ملاحظه همه جوانب در اینگونه موارد قاطعانه تصمیم می‌گرفتند.  

«حاج عیسی» قبل از پیروزی انقلاب در تهران شغل آزاد داشت و پس از انتقال امام به جماران به دفتر امام آمد. خواهر او با نام حاجیه «اقیما جعفری» سالها در نجف خدمتکار همسر امام بود و همین قرابت سبب انتخاب حاج عیسی برای خدمت در دفتر امام شد.