فوت: ۱۲ خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت(پیاده) به مشهدمقدس به همراه پدرش آیت اللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی در ۶۱ سالگی درگذشت و در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شدند.
چگونه عراق ابوترابی راشناسایی کرد؟:حاج آقاابوترابی،دراسارت خودش رامعرفی نکرده بوداما در دیماه ۱۳۵۹ ایران، شایع شد که ابوترابی به شهادت رسیده است. مجالس بزرگداشت و سخنرانی های شخصیت هایی چون شهید رجایی و تعطیلی و عزای عمومی در شهرستان قزوین و شرکت آیات عظام: سید هاشم رسولی، یوسف صانعی و محمدعلی نظام زاده، از سوی حضرت امام خمینی در مجلس یادبود ایشان و ابلاغ تسلیت امام ابعادی از شخصیت ایشان را روشن ساخت و دولت عراق نیز، از این طریق عراق، ابوترابی را به عنوان یک روحانی سرشناس، شناسایی کرد.
رازماندگاری حجت الاسلام«ابوترابی»آزاده
خاطراتی از مرحوم ابوترابی، رهبر آزادگان+ماجرای حضورصلیب سرخ ورضایت «ابوترابی»ازشکنجه گران
حاج آقا ابوترابی(سیدوسالاراسیران ایرانی درعراق بود) ده سال اسیر بود.
«حجت الاسلام محسن قرائتی»گفت: من به ابوترابی حساس بودم، هم شاگردی دروان حوزه بودیم. از نوجوانی با هم بودیم. وقتی هم به ایران آمد گفتم:
آقای ابوترابی من و شما هم دوره بودیم. تو ده سال کتک خوردی و من ده سال پلو خوردم. حالا من شرمنده تو هستم. تو بیا ثواب تلویزیون من برای تو، تو ثواب سه چهار روز شلاقهایی که خوردی به من بده. گفت: قبول است. گفتم: کلاه سرت گذاشتم، گفت: قبول است. میخواستم ببینم ابوترابی چطور رهبر شد؟ رهبر خودجوش! رهبر بدون هیچ ستاد، بالاخره کشف کردم چگونه یک نفر بین صد هزار کتک خورده رهبر میشود آن هم رهبر طبیعی و بدون هیچ...
«معلم درسهایی ازقرآن»گفت:ماجرا به این صورت است. یک تیمی از غرب(صلیب سرخ) به عراق میآیند، به بغداد میروند، به اردوگاه سراغ اسرا میروند. هیأتی از غرب برای بازدید میآید. آن هیأت در اردوگاه به ابوترابی میرسد. همین آخوند... میگوید: در اینجا شکنجه هم هست یا نه؟ ایشان طفره میرود و میگوید: بالاخره هرچیزی هرجایی اقتضای خودش را دارد، پای تنور و زیر کرسی گرم است. در برف سرد است. زندان زندان است و اردوگاه، اردوگاه است. اینجا که هتل نیست. هرچه میگویند: جواب ما را بده. اینجا شکنجه هست؟ این صدامیها شما را میزنند یا نمیزنند؟ هرچه میگوید ایشان طفره میرود. سرهنگی که مسئول شکنجه است آنجا ایستاده است. اینها میروند و سرهنگ صدامی به ابوترابی میگوید: من خودم شکنجه گر هستم. چرا نگفتی ترسیدی؟
حجت الاسلام سیدعلی اکبرابوترابی میگوید: نه، من اگر میترسیدم که جبهه نمیآمدم. کسی که جبهه میآید و اسیر میشود... میگوید: پس چرا نگفتی؟ گفت: آخر اینها اروپایی هستند. آمریکایی هستند. غربیها مسیحی هستند. عراق کشور اسلامی است ولو صدام جنایتکار است ولی عراق کشور اسلامی است. قرآن یک آیه دارد و آیهاش این است. اگر امشب شب اول ماه رمضان همین آیه را حفظ کنید من دست شما را میبوسم. «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ» یعنی هرگز خدا اجازه نمیدهد، «لِلْکافِرِینَ» کافرین هم میشناسید، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» مؤمنین هم میشناسید. «سَبِیلًا» یعنی راه، یعنی خدا اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند. اسلام اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند.باید کارشناس سیاسی، حقوقی، چه و چه... راه نفوذ است. خدا اجازه نمیدهد کفار بر مؤمنین نفوذ داشته باشند. اینها غربی و مسیحی هستند، من اگر میگفتم در عراق شکنجه هست، مسیحیها بر مسلمانها راه نفوذ پیدا میکردند. یعنی دکمه فشار پیدا میکردند، هان! پس خود اینها گفتند... چون کشور عراق است و عراق هم مسلمان است، خدا اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها نفوذ کنند و من اگر میگفتم اینجا شکنجه است، آنها هم نفوذ میکردند. یعنی دکمه فشار بر صدام پیدا میکردند. سرهنگ با سواد بود و عرب هم بود و یک سری تکان داد و «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» آیه قرآن است. خدا اجازه نمیدهد مسلمانها در قراردادهایشان، در تعهداتشان جایی را امضا کنند که کفار بر مسلمانها نفوذ کنند.
حجت الاسلام قرائتی نقل کرد که ابوترابی گفت: سرهنگ (عراقی)خجالت میکشد میگوید: من متأسف هستم از اینکه من مسلمان هستم و در ارتش صدام هستم.
آقای ابوترابی میبیند این سرهنگ وا رفت، در مقابل این آیه شرمنده شد ،ابوترابی به سرهنگ میگوید: من میتوانم کاری کنم که خدا تو را ببخشد. میخواهی؟
حاج آقاابوترابی گفت: بله. گفت: جای مرا عوض کن. مرا به یک اردوگاه دیگر ببر، چند روز با ایرانیها صحبت میکنم. باز بیا دو تا سیلی به من بزن. دو سه تا شلاق بزن و بگو این فساد میکند در زندان، یک اردوگاه دیگر مرا ببر. دو سه روز دیگر باز بیا دو تا سیلی بزن و به یک اردوگاه دیگر ببر. من نگران هستم بچه ایرانیها در دوره اسارت در زندان صدام ببُرند و خسته شوند و صبرشان تمام شود.
میخواهم بروم به آنها دلداری بدهم. منتهی راه نفوذ ندارم. من چطور در اردوگاههای دیگر بروم؟ تو که سرهنگ هستی به هوای اینکه من اخلالگر هستم بگو: این اخلالگر است و جایش را عوض کنید. جای مرا عوض کن، یک خرده با این سرباز کار میکنم دوباره بگو: اخلالگر است بیا جای مرا عوض کن. تو مرا کتک بزن و جای مرا عوض کن که من نفسم به این سربازهای ایرانی برسد. اگر این کار را بکنی من تو را دعا میکنم و خودم هم از شکنجههایی که کشیدم حلالت میکنم.
قرائتی گفت(بنقل ازابوترابی):این سرهنگ هم یک قرارداد سری در زندان با ابوترابی میبندد و میآید ایشان را جا به جا میکند. هر یک هفته، دو هفته در یک اردوگاه با یک سیلی و دو تا شلاق این را با ماشین جا به جا میکنند. به این وسیله کتک بخورد و شلاق بخورد ولی دلداری به اسرا بدهد و درس مقاومت به اسرا بدهد. این ساختهی کیست؟ نقش قرآن این است./حجت الاسلام قرائتی -پنج شنبه، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷اولین روزماه رمضان ١٤٣٩خبرگزاری فارس .
توضیحات مدیرسایت-پیراسته فر:درقصه حاج آقاقرائتی اصلاحاتی انجام دادم ام با حرفهای اضافی"سیاسی" ونیز درادامه این داستان باذکره خاطره یک فرمانده ارتش تکمیل خواهدشد،ضمناً این برنامه«درسهایی ازقرآن»ضبط قبلی است،آنچه راکه تلویزیون-قبل ازاخبارساعت۱۹شبکه۱(پنج شنبه، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷)پخش کردخیلی خلاصه بودازآنچه خبرگزاری فارس نقل کرده.
سردار عبدالله عراقی جانشین -سابق-فرمانده نیروی زمینی سپاه خاطرهای از حجتالاسلام علیاکبر ابوترابی روایت کرده است که این خاطره به شرح ذیل است:
سردار عبدالله عراقی گفت: از حاج آقاابوترابی سوال کردیم که چطور شد همه آزادگان شما را به این زیبایی میشناسند؟
حاج آقا ابوترابی در پاسخ ماجرایی را برایمان روایت کرد:«یک روز از صلیب سرخ جهانی برای بازدید و سرکشی از اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق حضور پیدا کردند. همراه این بازرسها رئیس اردوگاه اسرای ایرانیها هم حضور داشت. کسی که همه دستورات شکنجه و امر و نهی اردوگاهها بنا به فرمان او صورت میگرفت. برخی در پاسخ به مأمور صلیب سرخ گله و انتقاد کرده بودند و حرفهایی زده شد. نماینده به سراغ من هم آمد و از وضعیت سوال کرد. پرسیدند نظراتتان درمورد وضعیت فعلی چیست انتقادی دارند؟
من پاسخ دادم:«همه چیز خوب است و ما مشکلی نداریم و اذیت هم نمیشویم»
سردار عبدالله عراقی درادامه گفت:رئیس اردوگاهها که از انسانهای خبیثی بود و دائما در حال صدور دستور شکنجه بچهها بود و برخی را تا مرز شهادت پیش برده بود؛وقتی این حرف رامی شنود، تعجب میکند.
فردای آن روز میگوید بروید «علیاکبر »(اسیر)را پیش من بیاورید.
وقتی حاج آقا(ابوترابی) میرسد، او بلند میشود دست آقای ابوترابی را میبوسد. میگوید شما چطور آن جواب را در پاسخ به نماینده صلیب سرخ دادید؟
شما که دائماً در حال شکنجه هستید و با محدودیت غذا و مکان و سلامتی مواجه هستید.
حاج آقا ابوترابی میگوید: «من هرچه فکر کردم علیه کشور و مسئولان عراق شکایتی کنم دیدم انصاف نیست. بالاخره ما دو کشور مسلمان هستیم و داریم با هم میجنگیم. این مقطع از جنگ هم تمام میشود و دائمی نیست. اما نخواستم شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفار ببرم و در روز قیامت نتوانم پاسخگو باشم».
واکنش فرمانده اردوگاه؟
سردار عبدالله عراقی گفت: مجدداً رئیس اردوگاهها بلند میشود و صورت ایشان را میبوسد و میگوید به غیر از صدور حکم آزادی که اختیارش با من نیست هرکاری میخواهی بگو من برایت انجام میدهم.
حاج آقا میگوید: «به من اجازه دهید من در میان اردوگاهها بچرخم با اسرا و بچهها صحبت کنم نه اینکه آنها به اغتشاش و شورش دعوت کنم بلکه به صبر، تحمل و بردباری دعوتشان کنم و بگویم فرج نزدیک است. انشاءالله شما آزاد میشوید».
از آن زمان به بعد رئیس اردوگاهها با بهانههای مختلفی هرچند ماه یکبار ایشان را به اردوگاههای مختلفی تبعید میکرد و به رئیس آن اردوگاه سفارش میکرد که کاملا ایشان را آزاد بگذارید. این ارتباطگیری حاج آقای ابوترابی با اسرا باعث بالا رفتن روحیه بچهها، افزایش نشاط و شادابی و دعوت به صبر و استقامت بود./۱ شهریور ۱۳۹۳ تسنیم
۲خاطره ازحجت الاسلام پناهیان
«حجت الاسلام علیرضا پناهیان» با ذکر خاطره ی دیگری به نقل از یکی از اسراء گفت: ابوترابی حتی در مقابل دشمنانش نیز از خودگذشتگی نشان می داد، هنگامی که صلیب سرخ از ابوترابی در مورد وضعیت اردوگاه پرسید، سید هیچ حرفی مبنی بر بدرفتاری عراقی ها نگفت وقتی دلیل این کارش را جویا شدند گفت: عراقی ها نیز مسلمانند و نباید مشکلات بین دو گروه مسلمان را به عده ای غیر مسلمان بروز داد.
پناهیان خاطره دیگری از ابوترابی نقل می کند: درزمان نمایندگی مجلس یکی از آزاده ها که مشغول ساختن خانه اش بود ازاودخواست کمک می کند،ایشان حاضر می شود و در کسوت یک کارگر ساده شب ها را در خانه او کار می کرد.
چگونگی آزدادی وتبادل اسرا اززبان مسئولین وقت
میزگردی با حضور سرهنگ «حسین فروتننژاد» رئیس دایره پژوهش، آموزش و فناوری اطلاعات سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس و مدیر اسبق کمیسیونهای اسرا و مفقودین و «مجید شاهحسینی» عضو کمیسیون اسرا و مفقودین در دوران دفاع مقدس و کارشناس ارشد بخش اسرای ایرانی در سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس برگزار شد.
در این بخش، عضو کمیسیون اسرا و مفقودین در دوران دفاع مقدس به آمار تبادل اسرا در دوران دفاع مقدس و تبادل انبوه اسرا در سال ۱۳۶۹ اشاره کرد که در ادامه میخوانید:
در دوران جنگ تحمیلی چه تعداد اسیر و در چند مرحله تبادل شدند؟
«مجیدشاه حسینی»: ۳۹ هزار و ۱۴۰ اسیر در ۶۵ مرحله از ۲۶ خردادماه ۱۳۶۰ تا ۲۶ اسفند ۱۳۸۱ تبادل شدند. در سال ۱۳۶۹، از ۲۶ مرداد ماه تا ۲۴ شهریور ماه در هر روز در تبادل حدود ۸۳۰ تا ۲ هزار اسیر وارد کشور شدند. تا پیش از تبادل انبوه، ۹۶۹ اسیر به کشور بازگردانده شده بودند که پیگیری امورات آزادگان از قبیل درمان، مشکلات مالی، تحصیلی و ... با کمیسیون حمایت از اسرا و مفقودین بود و پیگیری مسائل مربوط به آزادگان پس از تبادل انبوه در سال ۱۳۶۹ به ستاد رسیدگی به امور آزادگان محول شد.
لازم به ذکر است که ستاد رسیدگی به امور آزادگان در خصوص آزادی اسرا هیچ دخالتی نداشتند و تمام تصمیم ها در سطح عالی در این خصوص بر عهده کمیسیون حمایت از اسرا و مفقودین بود.
هر فرد غیرنظامی که به صورت غیرمجاز وارد خاک عراق میشد حداقل محکوم به شش ماه حبس بود. افرادی که برای ماهیگیری یا تجارت وارد خاک عراق شدند، جزو آمار اسرا نبودند.
در تبادل انبوه اسرا در سال ۱۳۶۹، از ۲۶ مردادماه تا ۴ شهریور ماه اسرای ثبت نامی به تعداد ۱۷ هزار و ۲۴۶ نفر و از ۵ شهریور ماه تا ۲۶ شهریور ماه از مفقودین به تعداد ۲۰ هزار و ۲۸۶ نفر، جمعا به تعداد ۳۷۵۳۲ نفر به میهن اسلامی بازگشتند. آخرین تبادل اسرای عراقی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۲ صورت گرفت.
طبق «قطعنامه ۵۹۸ »باید اسرای دو کشور تبادل میشدند اما باز هم کشور عراق بدعهدی کرد و آزادی اسرا دو سال به تعویق افتاد. تا زمان تبادل انبوه حدود ۱۸ هزار اسیر ثبت نام شده داشتیم.
به دنبال حمله عراق به کویت و شرایط سیاسی و نظامی، صدام طی نامهای در مورخ ۲۳ مرداد ۱۳۶۹(۲۲ محرم ۱۴۱۱) به رییسجمهور وقت(هاشمی رفسنجانی) درخواست تبادل اسرا را کرد. در بند چهارم این نامه به پذیرش معاهده الجزایر از سوی دولت عراق اشاره شده است. همچنین در این نامه آمده است که تبادل اسرا در مرز قصر شیرین و خانقین انجام خواهد شد که عملیات تبادل از ۲۶ مرداد ماه آغاز شد.
مرحوم هاشمی رفسنجانی در مورخ ۲۷ مرداد ۱۳۶۹(۲۶ محرم ۱۴۱۱) در پاسخ صدام نوشت: «اعلام پذیرش مجدد «معاهده ۱۹۷۵» از سوی شما راه اجرای قطعنامه و حل اختلاف در چارچوب قطعنامه ۵۹۸ و تبدیل آتش بس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت. شروع عقبنشینی نیروهای شما از اراضی اشغالی ایران را دلیل صداقت و جدی بودن شما در راه صلح با جمهوری اسلامی ایران به حساب میآوریم و خوشبختانه در موعد مقرر آزادی اسراء هم آغاز شد که امیدواریم عقبنشینی نظامیان شما طبق زمانبندی اعلام شده و آزادی اسرای دو طرف با آهنگ و سرعت هر چه بیشتر ادامه یافته و تکمیل شود.»
تبادل در کجا صورت گرفت؟
سمت چپ:«مجید شاه حسینی»(کارشناس ارشد بخش اسرای ایرانی در سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس): صبح جمعه ، ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ به سمت مرز خسروی حرکت کردیم. بعد از قصرشیرین به پل خیرناصرخان رسیدیم. از آنجا اراضی تحت تصرف عراق بود. بعد از قبول قطعنامه تعدادی از نیروهای نظامی کشورهای مختلف از سازمان ملل متحد در مناطق جنگی مستقر شده بودند. چند نماینده از عراق و نماینده کمیته بینالمللی صلیب سرخ برای تبادل در پل خیرناصرخان حضور داشتند اما ما تبادل را از آنجا قبول نکردیم.
«سید محمودرضا آقامیری»، مسئول تبادل اسرا، اعلام کرد که ما تبادل اسرا را در مرز خسروی ـ منذریه انجام خواهیم داد. آنها مجبور به قبول این کار شدند و قرار شد نیروهای عراقی تا مرز میان عراق و ایران عقب نشینی کنند.
با هماهنگی به عمل آمده، ۳۵ اتوبوس ماموریت داشتند که اسرای ایرانی را به داخل کشور انتقال دهند. خانم افراز که در طی دوران دفاع مقدس زحمات بسیاری در هلال احمر برای اسرا و مفقودین کشیده بودند سوار یکی از اتوبوس ها شدند که همراه تیم به مرز بیایند که به دلیل عدم اعتماد به عراقی ها ایشان را از این امر منصرف کردیم.
شرایط اسرای ایرانی هنگام تبادل چگونه بود؟
شاه حسینی: گرمای طاقتفرسایی بود. عراقی ها اسرای ایرانی را در داخل چادرها و شرایط نامناسبی نگه داشته بودند که ما اعتراض کردیم و به همین دلیل بعد از سه روز از شروع آزادسازی برای اینکه اسرای ما اذیت نشوند با تلاش حاج آقا عزیزی و عزیزان استانداری کرمانشاه محوطه ای را شبانهروزی آماده و آسفالت کردند تا اسرای ایرانی در آن محوطه از اتوبوس عراقی ها پیاده شده و سوار اتوبوس ایرانی شوند و بالعکس.
در زمان بازگشت اسرا، نماینده صلیب سرخ در این چادرها با اسرا ملاقات بدون شاهد انجام می داد و سوال میکرد که آیا تمایل داری به کشور خود بازگردی یا خیر؟ در این تبادل انبوه، هیچ یک از اسرای ایرانی حاضر نشدند که به کشور عراق پناهنده شوند. در دوران جنگ تحمیلی تعداد زیادی از اسرای عراقی به جمهوری اسلامی ایران پناهنده شدند و برخی در قالب لشکر بدر به جبهه برگشتند.
اسرای ایرانی در مرز با دیدن اعضای تیم تبادل و عزیزان سپاهی که با لباس سپاه حضور داشتند، جانی دوباره گرفتند و صلوات می فرستادند. عراقیها از این نوع برخورد اسرا به شدت ناراحت میشدند.
اسرا باور نمیکردند که وارد خاک ایران شدهاند، ما را لمس و سوال میکردند که آیا وارد ایران شدیم؟
من مسئولیت شمارش اسرا جهت تبادل را داشتم. به جرات میتوانم بگویم که دستم به کتف تمام اسرای تبادلی خورده است.
شرایط اسرای عراقی هنگام تبادل به چه صورت بود؟
شاه حسینی: سه ایستگاه از جمله همدان و پادگان ابوذر در سرپل ذهاب و مرز خسروی برای اسرای عراقی در نظر گرفته شده بود. هنگام بازگشت، اسرای عراقی، لباس و کت و شلوار و کفش نو بر تن کردند و از سوی کمیسیون اداره اسرای جنگی سوغاتیهایی همچون ساک دستی اصفهان، پسته و گز و ..... به آنها اهدا شد.
آیا پیش آمده که آمار و تعداد اسرا یکسان نباشد؟
شاه حسینی: بله. یک بار به جای هزار نفر، ۹۹۹ اسیر از ماشین پیاده شد. به سرعت با بیسیم خبر دادم که یک اسیر کم است. آن اسیر ایرانی به جهت برخورد با نیروی عراقی از ماشین پیاده شده بود. از این رو یک اسیر عراقی را از ماشین پیاده کردیم. عراقیها میگفتند که بعدا آن اسیر را آزاد خواهیم کرد اما ما نپذیرفتیم. آقای عزیزی که مسئول تحویل اسرای عراقی بودند یک اسیر عراقی را از اتوبوس پیاده و در یک خودرو کولردار نشاندند و گفتیم هر زمان که اسیر ایرانی را بازگرداندید، ما هم این اسیر را آزاد می کنیم. ساعتی بعد آن اسیر ایرانی را به مرز رساندند.
تبادل اسرا بر مبنای چه میزانی انجام شد؟
شاه حسینی: در بند سوم قطعنامه آمده است که هر چه سریعتر اسرای هر دو کشور تبادل شوند.
آن زمان حدود ۱۸ هزار اسیر ثبت نام شده ایرانی و حدود ۵۶ هزار اسیر ثبت نام شده عراقی داشتیم.
اسیر نیز تعریف بین المللی دارد. هر فردی که بعد از بازداشت مورد بازدید صلیب سرخ قرار گرفته باشد، جزو اسرا قرار میگیرد. این در حالی است که آمار بسیار زیادی از مفقودین ما در اردوگاههای بعثی بودند که شماره اسارت نداشتند. ۲۰ هزار و ۲۸۶ نفر هنگام تبادل توسط صلیب سرخ بازدید و شماره اسارت دریافت کردند و بعد وارد کشور شدند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مأخوذه(۲۰ شهریور ۱۳۹۶ مشرق)بااندکی اصلاحات وافزودن تصاویر.
ماجرای حمله صدام به کویت ونجات ایران!
در روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ اولین گروه آزادگان ایرانی به وطن بازگشتند
خداوند چگونه چاره ساز می شود!ایران پیروزمیدان
صدام بطمع تسلط کویت ودسترسی به منابع ودخائرآن کشور-برای اینکه خیالش ازجانب حمله رزمندگان ایران آسوده باشد قطعنامه راپذیرفت.
دوم اوت(اگوست) ۱۹۹۰(پنج شنبه، ۱۱ مرداد ۱۳۶۹) چند ساعت پس از قطع مذاکرات عراق و کویت بر سر تقسیم درآمد نفت یک منطقه مرزی، ارتش عراق به کویت حمله کرد و برق آسا این سرزمین را تصرف و ضمیمه خاک عراق کرد. حمله نظامی با شرکت یکصد هزار سرباز، ۷۰۰ تانک، چهار اسکادران هوایی و کل ناوگان عراق آغاز شده بود. امیر کویت و خانواده او قبلا به کشور سعودی فرار کرده بودند. کاخ امیر، ساختمان وزارت دفاع کویت و چند نقطه حساس دیگر بمباران شد
حمله صدام به کویت: دو هفته پس از اشغال نظامی کویت توسط ارتش صدام و ۲ روز پس از آن صورت گرفت که صدام در نامهای به هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت ایران بار دیگر «عهدنامه ۱۹۷۵ الجزیره» را پذیرفت و به شرایط ایران برای پایان جنگ تسلیم شد و از جمله قول عقبنشینی از مرزهای ایران و آزادسازی اسیران ایرانی را داد.
هنگامی که رزمندگان ایرانی در زمستان سال ۶۵ پشت دیوارهای بصره رسیدند قطعنامه ۵۹۸ مطرح و در سال ۱۳۶۶ به تصویب سازمان ملل متحد رسید. ایران در محتوای قطعنامه نکات مثبت و منفی آن را مورد تأمل قرار داد بنابراین در اولین موضعگیری نه آن را رد کرد، نه پذیرفت.
در ۲۷ تیرماه سال ۱۳۶۷ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ طی پیامی از طرف امام خمینی اعلام شد. عراق پذیرش قطعنامه را به منزله ضعف ایران تلقی کرد و با همراهی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بار دیگر مرزهای ایران را مورد تجاوز قرار داد. مرصاد عملیاتی بود که در پاسخ به تجاوزگری منافقین در عملیات فروغ جاویدان آنان طراحی شده و متجاوزان را به شکست کشاند.
عراق بعد از این شکست که بازتاب گستردهای در رسانههای جهانی و منطقهای داشت، دریافت که در تحلیل دلایل پذیرش قطعنامه از سوی ایران دچار خطا شده است. صدام در ۱۷ مرداد ۶۷ به ناگزیر آتشبس را پذیرفت و اعلام آمادگی کرد که وارد مذاکره شود.
پس از آتشبس و شروع مذاکرات دقیقا دو سال طول کشید تا مبادله اسرا بین دو کشور ایران و عراق به مرحله اجرا درآید، در صورتیکه مطابق بند ۳ قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل و بر اساس کنوانسیون سوم ژنو مصوب ۱۲ اوت ۱۹۴۹، پس از مخاصمه جنگ باید تمام اسرا بدون تأخیر به کشور خود بازگردانده شوند.
شورای امنیت سازمان ملل متحد در ۱۸ مرداد ۶۷ قطعنامه ۶۱۹ را تصویب کرد و به موجب آن گروه ناظران نظامی ایران و عراق و سازمان ملل (یونیماگ) که حدود ۴۰۰ نفر از ۲۵ ملیت مختلف تشکیل شده بود در مرزهای دو کشور ایران و عراق مستقر شدند.
پیگیریها و مذاکرات فیمابین دو کشور دنبال میشد تا اینکه در ۲۶ رمضان ۱۴۱۰ برابر اوایل اردیبهشت ۶۹ صدام، رئیسجمهور وقت عراق طی نامهای خطاب به مقام رهبری و رئیس جمهوری وقت خواستار مذاکرات در راستای صلح شده و پیشنهاد کرد که روز عید مبارک فطر ملاقات مستقیم در یک کشور ثالث مثل عربستان انجام گیرد. هاشمی رفسنجانی، رییسجمهوری وقت در پاسخ نوشت: «ما مصممیم که در راه صلح همانند دوران دفاع، اعتماد مردم را به همراه داشته باشیم» و پیشنهاد داد قبل از تماس رؤسای دو کشور، نمایندهای از سوی طرفین در کشوری ثالث وارد مذاکره شوند و درباره آنچه باید انجام گیرد گفتوگو کند تا زمینه تصمیم نهایی را فراهم سازد.
باب مکاتبات باز شد و ادامه یافت تا اینکه در روز چهارشنبه ، ۱۷ مرداد ۱۳۶۹(۱۶ محرم ۱۴۱۱) ایران طی نامهای بر معاهده ۱۹۷۵ تأکید کرد. رییسجمهوری عراق نیز در پاسخ طی نامهای در ۲۳ مرداد ۶۹ آن را پذیرفت و با تاکید بر اینکه «به هر آنچه میخواستید دست یافتید».
رئیس جمهورعراق نوشت: «مبادله فوری و همه جانبه اسرای جنگ به هر تعدادی که در عراق و ایران به سر میبرند، از طریق مرزهای زمینی و از راه خانقین - قصرشیرین و راههای دیگری که مورد توافق قرار میگیرد صورت خواهد گرفت و ما آغازگر این اقدام خواهیم بود و از روز جمعه ۱۷ اوت ۱۹۹۰ (۲۶ مرداد ۱۳۶۹) به آن مبادرت خواهیم کرد... با این تصمیم، ما دیگر همه چیز روشن شده و بدین ترتیب همه آنچه را که میخواستید و بر آن تکیه میکردید، تحقق مییابد.»
«در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ اولین گروه اسرای جنگی ایرانی ازکشورعراق به ایران بازگشتند»
تمامی مردم ایران این پیروزی را جشن گرفته و شور و هیجانی در خانوادهها و محلهها ایجاد شده بود.
در تاریخ ۲۷ مرداد ۶۹ رئیسجمهور ایران(هاشمی رفسنجانی) خطاب به رئیس جمهورعراق( صدام حسین) نوشت: «اعلام پذیرش مجدد معاهده ۱۹۷۵ از سوی شما تبدیل آتشبس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت.»
«هاشمی رفسنجانی» خود درباره نامهنگاریها با صدام میگوید: «مکاتبات حساس و کارگشای اینجانب با صدام دیکتاتور بغداد در فضا و شرایطی خاص از بیم و امید شکل گرفت که نهایتا به آزادی آزادگان انجامید، ضمن آنکه امروز هم وقتی حامیان سابق صدام دوباره آن نامه را میخوانند، به خاطر ادبیات خاص آن عرق شرم بر پیشانی خویش میبینند.»
اسرای سرافراز ایرانی از چند نقطه مرزی با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود. زیارت حرم امام خمینی و همچنین دیدار با آیتالله خامنهای از نخستین برنامهها و اقدامات مشترک آزادگان ایرانی بود.
«آیتالله خامنهای» در دیدار با آزادگان گفت: «... یکی از چیزهایی که شما را، دلهایتان را زنده نگه میداشت، پر امید نگه میداشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید... مسأله اسارت طولانی فرزندان این ملت به نوبه خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن را به انجام رسانده و اسرای ما همانند ملت ایران از خود آزادمردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند...شما در دوران اسارت شرایط سختی را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابر دشمن شدید.»
در پی بازگشت آزادگان به ایران دستور تشکیل ستاد رسیدگی به امور آزادگان صادر شد. ستاد رسیدگی به امور آزادگان در ۲۲ مرداد ۱۳۶۹، براساس قانون حمایت از آزادگان مصوب ۲۳ آذرماه ۱۳۶۸ مجلس تشکیل شد و در نخستین گام با تبادل انبوه اسرا مواجه شد و براساس همان قانون و با مساعدت و همراهی دیگر دستگاهها مسئولیت این کار عظیم را به دوش گرفت و تبادل بیش از ۴۰۰۰۰ آزاده و به همین تعداد اسیر عراقی را انجام داد. این ستاد بیش از ۲۷۰ واحد ستادی در سراسر کشور تشکیل داد و ارائه خدمات به آزادگان را در زمینههای گوناگون آغاز کرد./منبع:تاریخ ایرانی
زندگینامه رهبرآزادگان عالم
«حجت الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی» فرزندسیدعباس(متولد ۱۳۱۸ قزوین - وفات ۱۲ خرداد ۱۳۷۹)رهبر اسرای ایرانی در ۲۶ آذر ۵۹ پس از نبردهای سخت با دشمنان بعثی در جبهه های خوزستان، به اسارت آنها درآمد و مدت ۱۰ سال را در اسارتگاه های مختلف سپری کرد
وی تا پایان دوره دبیرستان و اخذ دیپلم ریاضی در سال ۱۳۳۶ در مدرسه حکیم نظامی تحصیل می کند و با وجود آنکه مرحوم آقا سید علی علوی (دایی ایشان ) اصرار به ادامه تحصیل سید در آلمان داشته ولی بنا به پیشنهاد پدر در سال ۱۳۳۷ راهی شهر مشهد مقدس شده و در مدرسه نواب به تحصیل علوم دینی می پردازد. دروس مقدماتی و دوره سطح را در حوزه علمیه مشهد و در محضر اساتیدی چون ادیب نیشابوری و مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی می آموزد و سه سال را در مدرسه نواب به کسب علم پرداخته و پس از آن به منظور ادامه تحصیل راهی قم می شود و در مدرسه حجتیه مستقر می شود. مدتی بعد به نجف اشراف مشرف شده و چون در آزمون دانشکده الهیات نجف که وابسته به الازهر مصر است شرکت کرده و قبول می شود، مقدمات ادامه تحصیل را فراهم و دوباره به قم باز می گردد.
با رحلت حضرت آیت الله بروجردی و در ضمن شرکت در مراسم ترحیم آن مرجع تقلید، با حضرت امام خمینی آشنا می شود و با شروع نهضت ایشان در سال ۱۳۴۲ در کنار مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی پا در میدان مبارزه می گذارد.
حضور در جریان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و درگیری مردم با ماموران شهربانی درست یک روز قبل از ورود شاه مخلوع ، شاید مراحل اولیه مبارزه برای سید آزادگان بود، در پی تبعید حضرت امام به نجف اشرف ، مصمم می شود تا به این شهر سفر کند. سید در خاطراتش در این خصوص می نویسد: «زمانی که حضرت امام در ترکیه تبعید بودند، بنده با اتفاق دو نفر دیگر تصمیم گرفتیم که بطور قاچاق به نجف اشرف مشرف بشویم ، لذا به اهواز رفتیم و از اهواز به خرمشهر و به هر صورتی که بود از آب عبور کردیم و رفتیم به سمت بصره و خودمان را به نجف اشرف و کربلا رساندیم . اولین شب جمعه یی که به زیارت آقا اباعبدالله الحسین (ع ) مشرف شدیم در حرم آن حضرت ، حدود ساعت 3 بعداز نیمه شب بود که با خبر شدیم حضرت امام با حاج آقا مصطفی وارد کاظمین شده اند. دیگر، در نجف اشرف با ایشان رابطه داشتیم و تا سال 1349 در محضر مبارکشان بودیم که بعد امری داشتند و آمدیم ایران و در مرز بازداشت شدیم .»
در تصرف پادگان لشکر قزوین در کنار برادرش «حجت الاسلام سید محمدحسن ابوترابی»(امام جمعه موقت تهران) نقش کلیدی داشت .
در جریان ورود و استقبال از حضرت امام در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ عهده دار حفاظت از جان ایشان بود و دقیقا در تمام طول مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا پشت سر خودروی ام.
حاج آقاابوترابی پس از پیروزی انقلاب اسلامی فرماندهی کمیته انقلاب اسلامی قزوین را برعهده گرفته و سپس با رای مردم به عضویت شورای شهر انتخاب و رییس شورا می شود.
با آغاز جنگ تحمیلی راهی مناطق جنوبی کشور می شود و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگ های نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی مشغول می شود. از جمله عملیات های بسیار حساس که به فرماندهی سید آزادگان صورت می گیرد. آزادسازی منطقه حساس و خطرناک «دب حردان » است که شهید مصطفی چمران در بخشی از پیام خود درباره مرحوم ابوترابی چنین می گوید: «... من شهادت می دهم که سخت ترین ماموریت ها را عاشقانه می پذیرفت و هرچه وظیفه او خطرناک تر می شد، خوشحال تر و راضی تر به نظر می رسید»
روزاسارت ابوترابی
در روز ۲۶ آذرماه سال ۱۳۵۹، سید برای انجام یک ماموریت شناسایی و تکمیل اطلاعات قبلی در منطقه اهواز که قرار بود براساس آن یک عملیات گسترده از سوی ستاد جنگ های نامنظم انجام شود راهی می شود. اما براثر اشتباه یکی از همراهانش و در حالی که هفت کیلومتر از نیروهای خودی دور شده و تا دویست متری دشمن پیش رفته بود، در مسیر بازگشت ، از سوی دشمن شناسایی و در حالی که می توانست شخصا نجات یابد اما با نجات همراهان ، خود به اسارت دشمن بعثی که وی را با تانک و نفربر تعقیب می کردند در می آید.
چند ماه اول را در سلول های بغداد و در زیر شکنجه های سنگین بعثی ها می گذراند. در آن موقع در کشور شایع شده بود که سید به شهادت رسیده است و این سبب شد تا در قزوین عزای عمومی اعلام شده و حضرت امام پیام تسلیتی به مجلس شورای اسلامی بدهند.
این موج عزاداری سبب شد تا رژیم بعثی صدام بتواند او را شناسایی کرده و سرانجام پس از دوازده ماه تحمل شکنجه های مرگبار چون سوراخ کردن سر ایشان با میخ در زیر شکنجه ، او را تا پای چوبه دار رفتن و... به اردوگاه های عمومی اسیران منتقل و خبر زنده بودن ایشان به ایران رسید.
اردوگاه های عنبر، موصل شماره ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و رمادیه ۲ «اردوگاه بین القفصین » و تکریت شماره ۵ و ۱۷ و ۱۸ و سلول های بغداد شاهد خوبی ها و تلاش های خستگی ناپذیر آن عارف حکیم می باشد.سرانجام بعد از ده سال اسارت در۲۶ مرداد ۱۳۶۷به به آغوش میهن اسلامی بازگشت
وی بعدازبازگشت دو دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی (مجلس چهارم و پنجم)از زادگاهش رابعهده داشته
خاطرات یکی ازاسرای ایرانی(آزاده)
نفروسط:«غلامعباس محمدحسنی» در خاطراتش چند باری از دیدارهایش با «حاج آقا ابوترابی» می گوید:
اولین دیدار هم مربوط به اردوگاه «الانبار» بود،دیدار حاج آقا ابوترابی برای این اسرای جدید تعجب و خوشحالی را توامان به همراه داشت؛ تعجب از این جهت که در ایران شایعه شده بود وی به شهادت رسیده است و خوشحالی هم از این بابت که برخلاف شایعات، حالا او را زنده میدیدند.
روش زندگی در اسارت را که ازحاج آقاابوترابی آموختیم
«غلامعباس محمدحسنی»:انفاقی که برای او و دیگر همراهانش مایه لذت و خوشحالی بود و دیگر میتوانستند بیشتر از وی بهره ببرند. بهخصوص که به قول غلامعباس، وی هم سن و سالش از آنها بیشتر بود و هم قبل از انقلاب سالها زندانهای ساواک را تجربه کرده بود و در نتیجه راهورسم زندگی در اسارت را میدانست.
اسرا حرف ابوترابی را که شاگرد امام خمینی بود، حجت میشمردند و سوالهای خود درباره راهورسم زندگی در اسارت را که البته تعدادشان قابلتوجه هم بود، از او میپرسیدند. سوالهایی ازایندست که با عراقیها چطور باید رفتار کرد؟ آیا به صلیب سرخیها باید اجازه داد که به داخل آسایشگاه بیایند؟ چطور از آنها باید چیزی خواست و اینکه اصلا آنها دوست هستند یا دشمن؟ چطور باید با اسرایی که به مسائل شرعی پایبند نیستند، رفتار کرد؟ اگر عراقیها اجازه ندادند اسرا نماز جماعت بخوانند، تکلیف چیست؟ اگر عراقیها اجبار کردند که اسرا عمل حرام انجام دهند، تکلیف آنها چیست؟
بعضی از حرفها وپاسخهای ابوترابی برای اسرا «آب روی آتش »بود و آرامشان میکرد. طرز تفکرشان درباره اسارت و مواجهه با عراقیها در آن شرایط را عوض میکرد.
«حاجآقا یک معیار محکم داشت. گفت ما در جبهه جنگ نیستیم. اسلحه دستمان نیست. اینجا هم میدان مبارزه است. اما مبارزهاش فرق میکند با آنجا. باید هم از مقام رزمندگیتان کوتاه نیایید و هم سلامت جسم و روحتان را حفظ کنید. الان حفظ سلامتی واجب است. پیامبر حدیثی دارد معروف به رفع ضرار. مطابق این حدیث در شرایطی که مجبور هستید میتوانید مستحبات و گاهی واجبات را کنار بگذارید. اگر عراقیها میگویند ریشتان را با تیغ بزنید شما باید بزنید. چون اگر نکنید تنبیه میکنند. اینها مروت ندارند. میزنند و نقص عضو میشوید. برای شما واجب است که بدنتان را سالم نگه دارید. اگر نزدن ریش باعث کر شدن گوش بشود، فعل حرام است. باید ریشتان را بزنید. اگر میگویند نماز جماعت نخوانید، نخوانید. نماز جماعت مستحب است. حفظ سلامتی واجب. واجب را فدای مستحب نمیشود کرد. اما اگر روزی گفتند اصلا نماز نخوانید قبول نکنید. اینجا دیگر باید تا پای جان بایستید.»/تاریخ شفاهی
۲۹ مرداد ۱۳۶۷(۷ محرم ۱۴۰۹) جنگ تمام شد،دو سال بعد -۲۶ مرداد ۱۳۶۹ آغاز برگشت آزادگان بود.
خاطره «فرجالله فصیحی رامندی» جانباز۵۵درصدبوئین زهرا
کمپ ۱۷، حدود۱۳ ماه توفیق مجالست با ابوترابی راداشتیم
خاطرم هست، شخصی به نام محسن برای عراقیها جاسوسی کرده و همین منجر شده بود که 56 اسیر متحمل سختترین شکنجهها به مدت دو ماه شوند، این شخص وقتی وارد اردوگاه شد اسرا میخواستند تلافی کنند، به شدت بزنند حتی قصد قتل او را داشتند.
حجتالاسلام ابوترابی آمد جلوی اسرا را گرفت و گفت اگر بخواهید به محسن حرفی بزنید باید اول به من بگویید بعد بروید به او بگویید، ایشان در واقع با شیوهها و راهکارهایی صلح و دوستی را در اردوگاه ایجاد و تقویت میکرد.
«فرجالله فصیحی رامندی»:به جرأت میتوانم بگویم اگر هدایتهای سید آزادگان، حجتالاسلام ابوترابی نبود شاید بسیاری از اسرا سلامت روحی و روانی در اسارت را از دست میدادند./۱۳۹۵/۰۵/۲۶فارس
اگر ابوترابی نبود و آنان را هدایت نمیکرد شاید درصد ناچیزی از این عزیزان از نظر روحی و روانی و جسمی، سالم به آغوش خانوادههایشان باز میگشتند.
آزادگان ما معتقدند اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق، حکم یک دولت و کشوری را داشت که منجی و سکاندار آن سید علی اکبر ابوترابی و ملت آن، آزادگان سرافرازی بودند که با مدیریت و رهبری این سید والامقام آن را اداره می کردند
شجاع آهنگری، آزاده قزوینی: درارودگاه موصل بودیم که یک روز آمدند و اسامی 20 نفر را خواندند که من و حاج آقا هم جزو آنها بودیم، گفتند: صدام حکم اعدام شما را داده اند و بلافاصله هم مأموران عراقی آمدند و ما را بردند.
ابتدا ما را به داخل اتاقی بردند و بعد از دقایقی یک افسر و چند سرباز شلاق به دست وارد شدند، گفتند دستور است که نفری یکصد ضربه شلاق به شما بزنیم و بعد حکم اعدام را اجرا کنیم.
سربازهایی که شلاق به دست داشتند بسیار قوی و قد بلند و خشن بودند به طوری که قیافه ها و حالت های آنها ما را وحشت زده کرده بود.
ما که مانده بودیم چه کار بکنیم ، حاج آقا از جایشان بلند شده و به افسر عراقی گفتند: شما با بقیه کاری نداشته باشید و شلاق همه را به من بزنید.
افسر عراقی وقتی جثه ی کوچک و ضعیف حاج آقا را دید خنده ای کرد و گفت: اگر من ۲ ضربه بزنم که تو مرده ای؟
حاج آقا فرمودند: شما بزنید، اگر من مردم که مردم، ولی اگر زنده ماندم اینها را آزاد کنید. افسر عراقی هم قبول کرد و دستور شلاق حاج آقا را داد، شلاقی که به دست عراقی ها بود از چند رشته سیم مسی درست شده بود که قوی ترین افراد طاقت خوردن یک ضربه ی آن را نداشتند.
صادق ابوالحسنیها : در اردوگاه موصل که بودیم، در محوطه ی اردوگاه دستگاه بلوک زنی و قالب های آن را مستقر کرده بودند که این کار توسط رزمندگان انجام می شد و در قبال انجام این کار مزدی هم به بچه ها تعلق میگرفت.
یک روز یکی از اسرا بچه ها را تحریک کرد و گفت: این بلوک هایی که شما می زنید، عراقی ها به جبهه ها برده و سنگر می سازند تا در پناه آن رزمندگان ما را قتل و عام کنند.
مدتی بچه ها در شرایط سخت زندان بسر بردند تا این که حاج آقای ابوترابی را از اردوگاه عنبر به اردوگاه ما منتقل کردند و ایشان وقتی از وضعیت اسرا با خبر شد، در جمع آنها حاضر شده و گفت: شما اشتباه می کنید، این بلوکها را برای ساختمانهای اردوگاهها استفاده میکنند و مورد مصرف جبهه ندارد، لذا خود ایشان هم مدتی مشغول به بلوک زدن شد و سایر بچه ها هم قبول کردند که این کار را انجام دهند که همگی از سلول خارج و به وضع عادی بازگشتند.
علی اکبرشاهی : در یک دوره ای از ایام اسارت، عراقی ها شدیدا با اقامه نماز جماعت بچه ها مخالفت می کردند و بعد هم به بهانه های مختلف تلاش می کردند که خواندن نماز برای بچه ها به قدری سخت شود که منجر به ترک آن بشود.
یک روز رفتیم سراغ حاج آقا و گفتیم: با توجه به اقداماتی که عراقی ها انجام می دهند، می خواهند نمازجماعت را از ما بگیرند.
حاج آقا گفت: اتفاقا زمانی که در زندان ساواک بودیم، آنجا هم نظیر همین بساط را پیاده کرده و به بهانه های مختلف تلاش می کردند که بچه ها ترک نماز کنند، اما ما باید هوشیار باشیم. ما اصراری بر انجام مستحبات نداریم، اما اگر بخواهند جلوی واجبات ما را بگیرند، ما هم جلویشان خواهیم ایستاد، حتی اگر به کشتنمان ختم شود.
سید عباس ایزدپناه: یک روز، تعرض یکی از نگهبانان عراقی به یکی از اسرای جانباز، موجب سرنگونی و مجروحیت او شد که تعرض همگانی آزادگان را در پی داشت، به طوری که به نگهبانان عراقی حمله کرده و زد و خورد شدیدی پیش آمد که منجر به تیراندازی عراقی ها و کشته و زخمی شدن تعدادی از آزادگان و کشته شدن ۲ عراقی شد.
عراقی ها هم که فکر می کردند مسبب شلوغی حاج آقای ابوترابی هستند ایشان را بردند استخبارات.
وقتی حاج آقا از استخبارات برگشتند بچه ها به دور ایشان حلقه زده و از ماجرایی که بر ایشان گذشته بود جویا شدند که ایشان فرمودند: مرا از اینجا مستقیم بردند به دادگاه و وقتی وارد دادگاه شدم، رییس دادگاه مأمورانی را که مرا آورده بودند، صدا زد و خطاب به آنها گفت: شما چقدر احمق هستید که ایشان را آورده اید دادگاه، فکر می کنید اردوگاه را شما اداره می کنید، اگر ایشان نبود شما از اداره اردوگاه عاجز بودید و بلافاصله هم دستور برگرداندن مرا به اردوگاه صادر کردند./منبع:شبکه دانا
سید علیاکبر ابوترابی سرانجام در دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت به مشهدمقدس به همراه پدرش آیت اللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی در ۶۱ سالگی درگذشت و در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شدند.
خاطره اسارت ابوترابی اززبان خودش:۱۳۹۷/۰۵/۲۹
در ۲۶آذر۱۳۵۹ در تپه های الله اکبر به اسارت درآمدم. در تپه های الله اکبر مدت یک سالی بود که دشمن در مرتفع ترین قله ها سنگر گرفته بود و زمینِ مسطحِ وسیعی جلوش خالی بود. در ارتفاعات مقابل هم که حدوداً بیش از هفت کیلومتر با دشمنی بعثی تجاوزگر فاصله داشت نیروهای جمهوری اسلامی از گردان ۱۰۱ و برادران عزیز پاسدار متعهد در یک قسمت، ما هم با یک گروهی که مسئولیت کلی آن را مرحوم شهید دکتر چمران این بنده صالح خدا عهده دار بودند، وارد عمل شدیم.
با توجه به اینکه مدت یک سال بود نه شناسایی شده بود منطقه و نه مجال حرکتی بود، ما افتخار پیدا کردیم که با حدود صد نفر از بین دشمن عبور کنیم و از پشت با دشمن درگیر بشویم تا نیروها بتوانند این فاصله هفت کیلومتر را پیشروی بکنند و خودشان را به نیروهای دشمن تجاوزگر برسانند.
خدا رحمت کند بنده صالح خدا مرحوم شهید دکتر چمران را! ایشان فرمودند: نگران این هستم که در این جریان با مشکلات زیادی رو به رو بشویم و دوست دارم که بعد از پیروزی در فرستنده عراق، شما صحبت بکنی.
عرض کردم: ما اینجا شهادتش را به جان می خریم. برای صحبت کردن در آن فرستنده هم انشاء ا... افراد صالح تر و شایسته تری خواهند بود.
لذا ما با این گروه روانه آن منطقه شدیم و ایشان هم گردان ۱۰۱ و تیپ خاصی که آنجا مستقر بود، با آنها هماهنگی کردند که وقتی ما از نیروها عبور کردیم و از پشت با آنها درگیر شدیم اینها حرکتشان را آغاز کنند.
شب اول، این هفت کیلومتر را در تاریکی شب، بیش از چهار کیلومتر و نیم تا پنج کیلومترش را گذراندیم. روز دوم بود که لازم بود یک شناسایی دقیقی برای عبور شب دوم داشته باشیم. لذا ما برای شناسایی رفتیم. به دعای خیر مرحوم شهید دکتر چمران و برادران، توانستیم ساعت ۲ بعد از ظهر خودمان را به نیروهای عراقی برسانیم به طوری که فاصله ما با آنها کمتر از ۲۰۰ متر بود.
به یکی از دوستانمان که در فاصله دورتری می خواستند تأمین ما را تقریباً برقرار بکنند اگر شناسایی شدیم سفارش کرده بودیم اگر ما از این تپه هم عبور کردیم شما به هیچ وجه از جایت حرکت نکن! از پناهگاهی که داری بیرون نیا! مگر اینکه با اسلحه به تو علامت بدهیم.
ما از این تپه به صورت خوابیده روی زمین، آهسته بالا رفتیم و همانطور به صورت خزیده به آن سمت تپه که نیروهای بعثی تجاوزگر اشغال کرده بودند، خودمان را رساندیم. بعد از عبور خزیده، آن برادرمان خیال کرد که پشت تپه ای که ما از آن عبور کردیم نیرویی نیست؛ بنابراین، از جایش حرکت کرد و شناسایی شد و رگبار کالیبر ۵۰ به سمت او بسته شد. ما دو نفر بودیم. ایشان فکر کرد تیراندازی به سمت ما است. گفتم: به سمت ما نیست. برویم تو جوی. من پریدم تو جوی؛ ولی ایشان نیامده. فکر کرد رگبار به سمت ما است، فرار کرد. ما هم از آن پناهگاه بیرون آمدیم. در نتیجه، شناسایی شدیم.
بعد از توسل، دو مرتبه برگشتم به سمت همان جای اولی. تانک، زرهی بود تا آمد دور بزند، با سرعت فرو رفت توی رمل و از حرکت باز ایستاد. دیگر، بنده می توانستم به راحتی خود را به تپه ها برسانم؛ اما طمع ما را گرفت. گفتیم: حالا که به توجهات آن حضرت شنی تانک درآمد و توی رملها فرو رفت ما برویم جای برادرمان را شناسایی بکنیم که در تاریکی شب بیاییم و او را ببریم
بعد از چند دقیقه ای که ما را به رگبار بستند و ما هم با خیزهای سه ثانیه سعی می کردیم خودمان را به تدریج و آرام آرام دور بکنیم و دیدند که به ما نمی رسند، تانک را روشن کردند. چون فاصله ما با نیروهای ایران هم بیش از هفت کیلومتر بود.
بالاخره، در بین راه برادری را که همراه بودیم، دستشان مجروح شد. ما هم با ایشان خداحافظی کردیم. نزدیک بود خودمان را برسانیم به تپه های رملی که آنجا دشمن نمی توانست به ما نزدیک بشود. دشمن به سرعت با تانک رفت و راه آن تپه های رملی را به روی ما بست. شاید تصورش مشکل باشد. در این لحظه برای نجات آن برادری که افتاده بود ما توسل خاصی به پیشگاه اقدس آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیدا کردیم. بعد از اینکه تانک، راه رسیدن به تپه های رملی را به روی ما بست، به سمت یک کوهی که هدفی در آن دیده نمی شد، برای دور شدن از این تانک در حرکت بودم که بعد از توسل، دو مرتبه برگشتم به سمت همان جای اولی. تانک، زرهی بود تا آمد دور بزند، با سرعت فرو رفت توی رمل و از حرکت باز ایستاد. دیگر، بنده می توانستم به راحتی خود را به تپه ها برسانم؛ اما طمع ما را گرفت. گفتیم: حالا که به توجهات آن حضرت شنی تانک درآمد و توی رملها فرو رفت ما برویم جای برادرمان را شناسایی بکنیم که در تاریکی شب بیاییم و او را ببریم.
ظاهراً بلافاصله از داخل تانک تماس گرفتند با مرکزشان. یک نفربری که چرخهای لاستیکی داشت، رفت به سمت نیروهای ایران و از آن طرف به سمت من آمد که من خیال کنم آن نفربر ایرانی است. ما هم که موضوع را نمی دانستیم، با دیدن آن خوشحال شدیم و به جای این که به سمت آن برادرمان برویم به سمت این رفتیم. به یکی از آنها گفتم: ما دو نفریم. اجازه بده من بروم و او را بیاورم. برگشتم، دیدم دو مرتبه ما را صدا کرد.
من با ناراحتی بهش گفتم که من می گویم دو نفریم. با سرعت برگشتم به سمت آن برادرمان. دیدم که نفربر با سرعت به سمت ما نزدیک شد. متوجه شدم که نفربر عراقی است. از چنگ او فرار کردم و خودم را پرت کردم توی یک چاله. خیلی گشتند تا اینکه سرانجام نفربر آمد بالای سر من و هر چه گفت بلند شو! دیدم اگر آنجا به تیر او از پا دربیایم بهتر از این است که به اسارت بیفتم. او هم ترحمش گُل کرد و به جای اینکه شلیک بکند، هر چه به ما گفت بلند شو، بلند شو! بلند نشدیم. آمد دست ما را گرفت و کشید داخل نفربر.
سوراخ کردن سراسیر(ابوترابی)برای گرفتن اعتراف
در سلول برای اعتراف گرفتن چندین بار مرا به پای چوبه دار بردند و شماره ۱ و ۲ را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندین بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و یک تیمسار عراقی به افرادی که آنجا بودند گفت: این حق خوابیدن ندارد. ما نیمه شب برای اعتراف گرفتن می آییم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش را با میخ سوراخ می کنیم. نیمه شب آمدند و سرم را با میخ سوراخ کردند؛ ولی ضربه طوری نبود که راحت شوم. آن شب تیمسار عراقی مرا تحویل افسر داد و گفت: شب نباید بخوابد و باید اطلاعات را به ما بدهد.
پذیرای بعدازسوراخکاری
پس از رفتن او، افسری که آنجا بود گفت: مثل اینکه اهل نمازی؟، برو وضو بگیر و نمازت را بخوان. من هم نماز را خواندم و دیدم که ماهی پلو زیادی که اگر دو نفر هم می خوردند سیر می شدند برایم آورد. پست سرش هم یک لیوان چای شیرین. صبح زود هم بیدار کرد و پذیرایی نمود. وقتی که تیمسار آمد، یک احترام نظامی برای او گذاشت و گفت از سر شب تا حالا از او بازجویی می کنم، جز اینکه می گوید من یک شاگرد هستم چیز دیگری نگفته است. در نتیجه، مرا با یک نگهبان به بغداد آوردند و تحویل دادند.
تاریخ آزادی حجت الاسلام علی اکبرابوترابی ازاسارت ۲۵شهریور۱۳۶۹
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:چگونه عراق ابوترابی راشناسایی کرد؟:حاج آقاابوترابی،دراسارت خودش رامعرفی نکرده بوداما در دیماه ۱۳۵۹ ایران، شایع شد که ابوترابی به شهادت رسیده است. مجالس بزرگداشت و سخنرانی های شخصیت هایی چون شهید رجایی و تعطیلی و عزای عمومی در شهرستان قزوین و شرکت آیات عظام: سید هاشم رسولی، یوسف صانعی و محمدعلی نظام زاده، از سوی حضرت امام خمینی در مجلس یادبود ایشان و ابلاغ تسلیت امام ابعادی از شخصیت ایشان را روشن ساخت و دولت عراق نیز، از این طریق عراق، ابوترابی را به عنوان یک روحانی سرشناس، شناسایی کرد.