***
علامه از شهادت شهید مطهری چگونه مطلع شدند؟
همسرعلامه طباطبایی:آقای قدوسی به من گفت خبر شهادت مطهری را آرام آرام به حاج آقا بگو. فردا صبح که به علامه گفتم چنان اشکی ریختند که نمیتوانستند جلوی آن را بگیرند. گفتند: «دیگر مغز مطهری نیست، اینها مغز بودند.» *
درکدام جلسه علامه ازصحبت های ازسخنان شاگردش"مطهری"به شعف درآمدواحساس رقص
یکی از استادان حوزه علمیه قم میگوید: در یکی از جلسات درس علامه طباطبایی رحمه الله پس از اینکه روی آیهای از قرآن بحث شده بود، سؤالی مطرح شد که خود مرحوم علامه به آن سؤال جواب فرمودند. بعد از اینکه حدود پنج دقیقه مرحوم علامه مطلب را تقریر و تبیین فرمودند، استاد مطهری همراه با تواضع حدود ربع ساعت با بیان جدیدتری همان مطلب را تشریح کردند. آن قدر جالب صحبت میکردند که همه سراپا گوش بودند. خود علامه طباطبایی شدیدا به حالت وجد و شوق در آمده بودند. این بود که علامه پس از شهادت استاد مطهری رحمه الله فرمودند: با بودن مطهری در درس، میدانستم چیزی هدر نمیرود. و اگر تعبیر بدی نباشد من به حالت رقص در میآمدم. در همان جلسه هم این حالت شادی و شعف زیاد در مرحوم علامه دیده میشد.
دیدگاه شهید مطهری درباره استادش(علامه طباطبایی)
«این مرد واقعا یکی از خدمتگزاران بسیار بزرگ اسلام است، او به راستی مجموعه تقوا و معنویت است، در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی طی کرده... کتاب تفسیرالمیزان ایشان یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من میتوانم ادعا کنم که بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است...»
«همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم.»
***
عکسالعمل علامه طباطبایی نسبت(انقلاب ) و فعالیتهای جوانان انقلابی چه بود؟
-اواخر انقلاب"آستانه پیروزی انقلاب" بود که همسایهها «الله اکبر» میگفتند و تیراندازی هم میشد. حاج آقا گفت: «من میترسم. اینها خیلی بیحیا هستند، میترسم بیایند همسایه ها را بگیرند و ببرند.»
من گفتم: «حاج آقا نمیشود حرف زد، اگر چیزی بگوییم میگویند ضد انقلاب هستیم!» گفت: «دلم برای اینها میسوزد که جوان هستند.»
بعد من به خانم سبحانی گفتم حاج آقا ناراحت است و او هم به پسرش گفته بود این کارها را نکنید، حاج آقا حال ندارد و ناراحت است. علامه هیچوقت ضد انقلاب نبود.
شنیده شده مرحوم علامه از برخوردهای اول انقلاب انتقادهایی داشتند، آیا اساس انقلاب را قبول داشتند؟
شخصی به آقا گله کرده بود. حاج آقا هم به آقای قدوسی گفت: «این کار چیست؟» ایشان هم فرمود: «حاج آقا جوانها اینطور میکنند. جوانها داغ هستند.» یکدفعه ایراد گرفتند و ایراد دیگری نداشتند
-اما انقلاب را قبول داشتند، شاهد این امر که ایشان انقلاب را قبول داشتند این است که آقای مطهری شاگرد حاج آقا بودند و درس انقلاب را از علامه گرفته بودند.
شهید قدوسی، داماد علامه بودند و از طرفی در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت بزرگی داشتند(دادستان کل کشور)
۴۲ نفر از سران و فعالان انقلاب که بعضی از آنها بعد انقلاب شهید شدند، همه از شاگردان علامه طباطبایی بودند
اتفاقاً خودشان هم همیشه به این نکته اشاره میکردند و میگفتند اینها شاگردهای «من» [با تاکید بر کلمه من] هستند. یک روز به دماوند رفته بودیم و ایشان یک باغی اجاره کرده بودند. حاج آقا عصرها در باغ قدم میزدند. یک روز که ایشان در حال قدم زدن بودند، من هم همراهشان بودم که یک وقت ساختمان را گم نکنند، باغ بزرگی بود. حرف و صحبتی نبود، اما یکدفعه برگشتند و گفتند: «بهشتی را که می دانم شهید کردند، از آقای خامنهای خبر ندارم.»
از روابط بعد از انقلاب و علامه طباطبایی بگویید.
-امام سال ۱۳۵۷ و بعد از تبعیدشان که تشریف آوردند، علامه در مدرسه علوی به دیدنشان رفتند. من هم همراهشان آمدم. من رفتم خانه برادرم. آنها هم رفتند دیدن امام. آقا تشریف بردند مدرسه علوی، امام را دیدند و امام هم وقتی آمدند قم بازدید ایشان را پس دادند. ما با امام خمینی (ره) رفت و آمد داشتیم. من هم به دیدن خانم امام میرفتم و ایشان هم خانه ما می آمد. با دختر امام همسر آقای اشراقی همسایه بودیم. یکدفعه دخترشان به من گفتند: «ما مثل اینکه هم باید دیدنت بیاییم و هم بازدیدت!» چون روضهای داشتند و من نتوانستم بروم. ما با امام همسایه بودیم.
آقای یزدی(آیت الله محمدیزدی) خانهشان را خالی کردند و به امام دادند. امام آنجا ساکن شدند و خیلی هم سر و صدا بود، هر روز طبل و شعار میزدند. ختم آقای مطهری که شد، حاج آقا فرمودند: «من از پلههای مسجد که بالا می رفتم و امام هم پایین می آمدند که تشریف ببرند، سلام و علیک کردیم و امام خندید و گفت من اگر جای شما بودم از سر و صدا شکایت می کردم.» با هم شوخی میکردند و به هم علاقه داشتند.
بمناسبت سالروز رحلت علامه طباطبایی (۲۴آبان۱۳۶۰)، ماهنامه فرهنگ و علوم انسانی «عصر اندیشه» با منصوره روزبه همسر علامه طباطبایی مصاحبه ای داشته اند--۲۴آبان۱۳۹۴خبرگزاری فارس
توجه به ذکرحتی فرشته ای ظاهرشود(حوری بهشتی جلوه گری کند)
آیتالله ضیاءالدین نجفی(مسئول حوزه علمیه شرق تهران) می گوید:علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و میفرمود: استاد ما آیتالله قاضی فرمودهاند: ذکری را که به شما یاد دادهام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژهاش برای شما آشکار شود لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود، مشغول نکند والا آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!
بی اعتنایی علامه طباطبایی به فرشته(حوری بهشتی)
علامه طباطبایی در این باره به داستان ذکر گفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزار مرتبه گفته میشد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کمکم بر من هویدا میشود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشتهای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آوردهام تا میل کنید.
علامه طباطبایی در ادامه فرمودند: چون استاد ما آیتالله قاضی به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک میگفت: من فرشتهام و آب سلسبیل بهشتی برایت آوردهام از دست من بگیر و آن را بنوش.
آیتالله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا «ملک» که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.
استادم (علامه طباطبایی) فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.
علامه طباطبایی برای ما نقل میکردند که آن خاطره آمدن و رفتن فرشته و شکافته شدن سقف هنوز در خاطرم هست و اینگونه من عملا اثر ذکر خدا را در حین گفتن ذکر مشاهده کردم./منبع:فارس
ماجرای پولی که"شاه حسین ولی"به علامه طباطبایی رساند
درنجف بودند که تنگی معیشت گریبانش راگرفته بودکتاب جلویش باز است و او سرش را فرو کرده توی آن و ابروهایش را کشیده به هم. مطپولیلب، باریک و حساس است، اما نمی داند چرا حواسش یک دفعه می رود پی جعبه ای که او و «قمر السادات مهدوی»همسرش- پس اندازشان را آن جا می گذارند، چند روز قبل آن هم تمام شد، چون الان دو سه ماه است که از تبریز پولی برایشان نرسیده. قمرسادات تودار است. چیزی نمی گوید، چون نمی خواهد تو شرمنده شوی. اما تا کی؟ تا کی می توانی این طور سر کنی؟ بدون پول، بدون اتاق گرم. آن زن و بچه چه گناهی کرده اند؟
درهمین احوال وافکار"پریشان حالی"بودکه ناشناسی واردشد.
انگار کسی در می زند. مرد قد بلندی پشت در بود که موها و ریش حنایی رنگ داشت. محمدحسین او را نمی شناخت. مرد گفت «من شاه حسین ولی هستم. خدای تبارک و تعالی می فرماید در این هجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی؟ خداحافظ شما.»
چرا گفت در این هجده سال؟ از کی و چی را حساب می کرد؟ سن او که الان بالای سی سال است. از علوم دینی خواندنش هم که بیست و پنج سال، آن قدرها می گذرد، نجف هم که ده سال پیش آمده... عقلش به جایی قد نداد. چند روز بعد، نامه ای از تبریز آمد. نوشته بودند اوضاع طوری است که نمی شود پول فرستاد عتبات. نوشته بودند زمین ها کسی را می خواهد که بالا سرشان باشد و این که بهتر است برگردند و... چند اسکناس که از لابه لای نامه افتاد جلو پای محمدحسین آن قدر بود که بتوانند قرضی را که داشتند بدهند و تهش خرج برگشتنشان به تبریز هم بماند. با وجود سختی هایی که در این ده سال کشیده بودند، دلشان نمی خواست برگردند. محمدحسین و محمدحسن که دلشان نمی خواست، اما قمرسادات شاید تبریز را بیش تر دوست داشت او چیزی نمی گفت. می گفت: «طوری باشد که شما از درس و مطالعه نیفتید.»
علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند که:
« ... من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید.
روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟
به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر [ تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم و با مردی روبه رو شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، دستار خاصی بود، با فرم مخصوص به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفتم: علیکم السلام
گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید:
در این هجده سال (از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما!
در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟!
اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک « حالت کشفی » برای من رخ داده بود. »
اینطورهم نقل شده است:
مرحوم علامه طباطبایی خود میگوید: "وقتی ما وارد نجف شدیم، من نمیدانستم که چه درسی باید بخوانم و از چه کسی باید درس بگیرم. روزی آقایی دست به شانه من زد، برگشتم و دیدم سیدی است که تا آن تاریخ ایشان را ندیده بودم. سید از پدرم پرسد: شما محمد حسین هستید؟ ایشان هم خود را معرفی میکند آن آقا میگوید: شما آمدهاید که درس بخوایند؛ اما احتمال میدهم که نمی دانید چه درسی باید بخوانید و از چه کسی باید درس بگیرید؟" آن سید بزرگوار سپس به منزل علامه طباطبایی می رود و آنها را راهنمایی میکند. از این پس ارتباط علامه طباطبایی با آن سید که مرحوم سید علی آقای قاضی بوده، شروع می شود.
در سال 1314 شمسی رضا شاه دستور میدهد که از خروج ارز از ایران جلوگیری شود. بنابراین دو برادر نیز که به هیچ وجه از بیتالمال استفاده نمیکردند، بیخرجی میمانند و ناچار می شوند که از دوست و آشنا قرض بگیرند یا از این دکان و آن دکان نسیه کنند و امورات خود را بگذرانند. نامه نگاری به تبریز هم مشکلی را حل نمیکند و آنها هم نمیتوانستند، پولی بفرستند. این موضوع موجب استیصال آنها میشود. بنابراین ناچار میشوند اثاثیه منزل را یک یک بفروشند و خرج کنند.
جناب علامه خود اینگونه میگویند: "فشار و مشکل زندگی، ما را مستأصل کرده بود. از این رو به حرم حضرت علی(ع) رفته و پس از عرض سلام عرض کردم: یا جدا همین طوری طلبه داری میکنید. اما بلافاصله متوجه شدم که اشتباه بسیار بدی کردم و این خلاف توکل است. اما به هر حال این اشتباه را مرتکب شده بودم و به شدت ناراحت و منفعل، سر بزیر و خجل از حرم حضرت امیرمؤمنان بیرون آمدم و به منزل بازگشتم. وارد خانه شدم و متوجه شدم که در خانه هیچ کس نیست. از فرط ناراحتی در گوشه ای از حیات نشستم و برای اشتباهی که کرده بودم، خیلی ناراحت بودم. در همین هنگام مشاهده کردم که درب کوچه باز شد و مردی با لباس بلند وارد شد و گفت: من شاه حسین ولی هستم. خدا سلام میرساند و میفرماید: در این هفده سال من کی شما را تنها گذاشتم؟! و بعدها پولی رسید و من بدهی هایم را دادم." همان روز هم به همسرشان فرمودند: "روزی ما در نجف تمام شده است، حاضر باش که باید به تبریز برگردیم".
شاه حسین ولی کیست؟
این مقبره درتبریز(چایکنار) - نرسیده به پل سنگی و بالاتر از دمشقیه - جنب مدرسه شاه حسین ولی قراردارد
صاحب کتاب روضات الجنان و جنات الجنان " شاه حسین ولی " را از اولاد شیخ شهاب الدین عمر سهروردی متوفی به سال ۸۸۲ق. می داند وبقولی پدرش شیخ حسن سهروردی بود
وی اززمان کودکی اهل تهجدوتفکربوده،در ۵ سالگی صرف، نحو، منطق، معانی، احادیث، فقه و تفسیر را فراگرفت.
شاه حسین ولی خلیفه و جانشین شیخ حسن سمرقندی بود و در سال ۸۸۲ هجریشمسی در سن ۱۱۵ سالگی دار فانی را وداع گفت.
علامه طباطبایی
وقتی نجف بود، عادت داشت بعد از نماز صبح برود بیرون شهر قدم بزند. بیش تر می رفت قبرستان شهر. در تبریز هم همین کار را می کرد. امروز وقتی داشت بین قبرها راه می رفت، یکی از آنها توجهش را جلب کرد. از ظاهر قبر معلوم بود که مال یک آدم حسابی است و وقتی سنگش را خواند دید بعد از کلی القاب و احترامات، نوشته «شاه حسین ولی». همان بود که در نجف آمده بود دم در خانه. اما تاریخ فوتش سیصد سال پیش بود.فهمیدم چرا گفته بودی در این هجده سال... آن موقع هجده سال بود که این لباس ها، این عبا، عمامه تن من بود.»18سال بود که ملبس شده بوده
علامه طباطبایی بمدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.
آیت الله سیدهادی خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل میکردند که: کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم!
بعداز10سال وقفه درتحصیل حوزه،تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بود
امانمی توانست به همسرش بگوید،چون ازاوشرمنده بودبخاطررنجهایی که ازنداری کشیده بوده
بالاخره گفت وهمسروفادارش"قمرسادات"نیزگفت: «هر جا شما بروید ما هم می اییم.»
در قم یک اتاق دراز بیست متری اجاره کردند که قمرسادات وسطش را پرده زد که بشود یک طرف آشپزی کرد. صاحب خانه هم همان جا زندگی می کرد؛ ساختمان آن طرف حیاط. یکی دو ماه اول خیلی سخت گذشت. آب قم شور بود، میوه کم و گران و درخت ها از آن هم کم تر و همه خاک گرفته. برای آنها که از باغ و سبزه تبریز و بریز و بپاش آن خانه درندشت آمده بودند، کمی طول می کشید به این چیزها عادت کنند.
خاطرات"قمر السادات مهدوی"اززبان همسر شهید مطهری: مرحوم علامه در کودکی پدر و مادرش را از دست می دهد. از آنجا که علامه در خانواده ثروتمندی به دنیا آمده بود، برای فرزندان خانواده خدمتکار گرفته بودند تا علامه و برادرشان مرحوم سید محمد حسن الهی را بزرگ کنند.
علامه وقتی به قم مشرف شدند مانند دوران نجف از نظر مالی تحت فشار بودند که این به دلیل نرسیدن عواید املاک و کتابهایشان بود و برای همین، خانه کوچک و محقری گرفتند. همسر علامه خانم قمر السادات مهدوی با اینکه در خانواده متمولی بزرگ شده بود و ظاهرا دختر یکی از تجار تبریز بود بسیار زن فهیم و قانعی بود.
یادم است همسر علامه، که از بستگان ایشان هم بودند، برای من تعریف می کردند که ما در تبریز سالی چند من روغن حیوانی مصرف می کردیم. به قم که آمدیم در منزل کوچکی ساکن شدیم که امکانات زیادی هم نداشت. حداکثر می توانستیم روزی پنج سیر گوشت بخریم. من دنبه های گوشت را جدا می کردم و داخل سبدی که از سقف آشپزخانه آویزان کرده بودم، می انداختم. هر چند روز یکبار دنبه ها را آب می کردم و از آن به عنوان روغن استفاده می کردم. هیچ وقت هم به علامه نمی گفتم ما روغن نداریم که ایشان ناراحت شود و از کار و مطالعه باز بماند. می خواستم فکرش آزاد باشد. دوستی با ایشان برای من درس آموز بود.
به عمرم خانمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغه همسرش را داشته باشد. می گفت: وقتی علامه در حال مطالعه است چای کمرنگ را به اتاق ایشان می برم و به علامه نگاه هم نمی کنم. چای را می گذارم و می آیم بیرون تا مبادا رشته افکارش پاره شود.
-گاهی سه ماه تابستان ما به درکه می رفتیم و یک سال مرحوم علامه و همسرشان هم آنجا بودند و در این سه ماه منزل ما نزدیک هم بود. خیلی از اوقات خانم به منزل ما می آمد و گاهی وقت ها هم ما به منزل آنها می رفتیم.
یک روز که منزل ما آمده بودند، چهار تا تخم مرغ کنار گذاشته بودم که می خواستم با آن کوکو درست کنم. خانم به آشپزخانه آمدند و دیدند من در حال شکستن تخم مرغ هستم. گفت این همه تخم مرغ را برای چند نفر می خواهی درست کنی؟ گفتم برای خودمان، گفتند خانم جان دو تا تخم مرغ هم زیاد است، من برای خودم، حاج آقا و دو پسرمان سه تا تخم مرغ می زنم، دو تا از تخم مرغ ها را نگه دار.
در مدتی که من با ایشان آشنایی داشتم، همیشه به من درس زندگی می دادند. ایشان تمام لباس هایشان را خودشان می دوختند.
- چه خاطره دیگری درباره همراهی و محبت همسر علامه نسبت به ایشان دارید؟
علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.
- ازدواج دوم علامه چه زمانی بود؟
- چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند.
عکسالعمل علامه طباطبایی نسبت(انقلاب ) و فعالیتهای جوانان انقلابی چه بود؟
-اواخر انقلاب"آستانه پیروزی انقلاب" بود که همسایهها «الله اکبر» میگفتند و تیراندازی هم میشد. حاج آقا گفت: «من میترسم. اینها خیلی بیحیا هستند، میترسم بیایند همسایه ها را بگیرند و ببرند.»
من گفتم: «حاج آقا نمیشود حرف زد، اگر چیزی بگوییم میگویند ضد انقلاب هستیم!» گفت: «دلم برای اینها میسوزد که جوان هستند.»
بعد من به خانم سبحانی گفتم حاج آقا ناراحت است و او هم به پسرش گفته بود این کارها را نکنید، حاج آقا حال ندارد و ناراحت است. علامه هیچوقت ضد انقلاب نبود.
شنیده شده مرحوم علامه از برخوردهای اول انقلاب انتقادهایی داشتند، آیا اساس انقلاب را قبول داشتند؟
شخصی به آقا گله کرده بود. حاج آقا هم به آقای قدوسی گفت: «این کار چیست؟» ایشان هم فرمود: «حاج آقا جوانها اینطور میکنند. جوانها داغ هستند.» یکدفعه ایراد گرفتند و ایراد دیگری نداشتند
-اما انقلاب را قبول داشتند، شاهد این امر که ایشان انقلاب را قبول داشتند این است که آقای مطهری شاگرد حاج آقا بودند و درس انقلاب را از علامه گرفته بودند.
شهید قدوسی، داماد علامه بودند و از طرفی در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت بزرگی داشتند.
۴۲ نفر از سران و فعالان انقلاب که بعضی از آنها بعد انقلاب شهید شدند، همه از شاگردان علامه طباطبایی بودند
اتفاقاً خودشان هم همیشه به این نکته اشاره میکردند و میگفتند اینها شاگردهای «من» [با تاکید بر کلمه من] هستند. یک روز به دماوند رفته بودیم و ایشان یک باغی اجاره کرده بودند. حاج آقا عصرها در باغ قدم میزدند. یک روز که ایشان در حال قدم زدن بودند، من هم همراهشان بودم که یک وقت ساختمان را گم نکنند، باغ بزرگی بود. حرف و صحبتی نبود، اما یکدفعه برگشتند و گفتند:
«بهشتی را که می دانم شهید کردند، از آقای خامنهای خبر ندارم.»
از روابط بعد از انقلاب و علامه طباطبایی بگویید.
-امام سال ۱۳۵۷ و بعد از تبعیدشان که تشریف آوردند، علامه در مدرسه علوی به دیدنشان رفتند. من هم همراهشان آمدم. من رفتم خانه برادرم. آنها هم رفتند دیدن امام. آقا تشریف بردند مدرسه علوی، امام را دیدند و امام هم وقتی آمدند قم بازدید ایشان را پس دادند. ما با امام خمینی رفت و آمد داشتیم. من هم به دیدن خانم امام میرفتم و ایشان هم خانه ما می آمد. با دختر امام همسر آقای اشراقی همسایه بودیم. یکدفعه دخترشان به من گفتند: «ما مثل اینکه هم باید دیدنت بیاییم و هم بازدیدت!» چون روضهای داشتند و من نتوانستم بروم. ما با امام همسایه بودیم.
آقای محمدیزدی خانهشان را خالی کردند و به امام دادند. امام آنجا ساکن شدند و خیلی هم سر و صدا بود، هر روز طبل و شعار میزدند. ختم آقای مطهری که شد، حاج آقا فرمودند: «من از پلههای مسجد که بالا می رفتم و امام هم پایین می آمدند که تشریف ببرند، سلام و علیک کردیم و امام خندید و گفت من اگر جای شما بودم از سر و صدا شکایت می کردم.» با هم شوخی میکردند و به هم علاقه داشتند.
مدیریت سایت-پیراسته فر:مصاحبه عصراندیشه-ماهنامه فرهنگ و علوم انسانی- با با «منصوره روزبه» همسر علامه طباطبایی،بمناسبت سالروز رحلت علامه طباطبایی (۲۴آبان۱۳۶۰) بنقل از۲۴آبان۱۳۹۴خبرگزاری فارس.
فوت همسر علامه +واکنش علامه
همسراول علامه طباطبایی«قمر السادات مهدوی» درسال۱۳۴۴ درگذشت.
خانم روزبه(همسردومش)ازهمسراول علامه می گوید:علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.
ازدواج دوم علامه
آقای روزبه:چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند.
سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی (متولد۱۲۸۱ در تبریز، درگذشت ۲۴ آبان ۱۳۶۰)
آیت الله «قدوسی »که بود؟
«آیت الله علی قدوسی» در مرداد ۱۳۰۶ در خانوادهای روحانی در نهاوند به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در مدارس نهاوند به اتمام رساند و در سال ۱۳۲۱ وارد حوزه علمیه قم شد.وی شاگردان علامه طباطبایی بود.
محمدحسین قدوسی:محمد فخارزادهکرمانی، از اعضای نفوذی این گروهک، دستور انفجار دفتر دادستانی و به شهادت رساندن آیتالله قدوسی از سوی منافقین صادر شد. در این عملیات محمد فخارزاده با کار گذاشتن بمبی در سقف کاذب کتابخانهای که در زیر اتاق دادستانی واقع شده بود، در ۱۴شهریور۱۳۶۰ آیتالله قدوسی را به شهادت رساند. پیکر شهید آیتالله قدوسی پس از تشییع در صحن مطهر حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) در قم به خاک سپرده شد.
دفتر کار پدرم در طبقه دوم ساختمان دادستانی قرار داشت و طبقه زیرین اتاق ایشان، کتابخانهای با سقف کاذب بود. کارمندی به نام فخار که مسئول دبیرخانه دادستانی کل انقلاب و از نفوذیهای سازمان منافقین بود، بمبی را در سقف کتابخانه، واقع در زیر اتاق پدرم کار گذاشت و ۱۵دقیقه قبل از انفجار، محل را ترک کرد. در ساعت هشتوچهل دقیقه صبح روز ۱۴شهریور۱۳۶۰، بمب منفجر شد. موج انفجار، پدرم را از طبقه دوم به حیاط پشت دادستانی پرتاب کرد. ایشان دچار ضربه مغزی هم شد. آن زمان من در سپاه مشغول فعالیت بودم که شنیدم دفتر دادستانی منفجر شده است. سریعا راه افتادم و وقتی به آنجا رسیدم، فهمیدم ایشان را به بیمارستان ارتش در خیابان ولی عصر(عج) منتقل کردهاند. وقتی بالای سرش رسیدم، بیهوش بود. بعد هم ایشان را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند و همان جا پدرم به شهادت رسید.
(زمان شهادت دادستان انفلاب بود)
حجت الاسلام دکتر احمد احمدی،شاگرشهیدمطهری: شهید مطهری میگفت صد سال بعد قدر تفسیر المیزان شناخته خواهد شد.
«تفسیر المیزان ناسخ التفاسیر» است
دکتراحمدی گفت: من از زمانی که نخستینبار سال ۱۳۳۶ در درس اسفار و تفسیر علامه طباطبایی در مسجد مدرسه حجتیه حضور یافتم، عاشق ایشان شدم ،از سال ۳۶ تا ۵۶ پیوسته در خدمت ایشان بودم
عکس علامه همیشه همراهم است و هر روز آن را میبوسم.
علامه طباطبایی تجسمی از فضایل بود و فضایلشان آنقدر زیاد است که احصا نمیشود. پس از اتمام درس و خروج از مدرسه حجتیه شاگردان تا منزل هم ایشان را همراهی میکردند و حتی به در منزل خود تکیه میدادند تا بتوانند جواب شاگردان خود را بدهند.
علامه یک دریا ذوق بود. در تبریز و نجف همیشه« تُرکی» صحبت میکرد و ما متعجب بودیم که عبارات نغز و فاخر خود به «زبان فارسی» را از کجا میآورد.
کار فلسفه، رفتن به اوج است و کار شعر، آمدن به سطح و احساسات و عواطف و خدا به این انسان روحی داده بود که هر دو ساحت را به هم پیوسته در خود داشت.
* از عنایات خاص خدا این بود که از سال ۳۶ تا ۵۶ پیوسته در خدمت ایشان بودم. جلسات اسفار و شفا و جلسات شبانه ایشان، جلسه نبود؛ بلکه «بزم بهشتی» بود. در آن زمان خانههای ما اجارهای و بعضاً یک اتاق سه در چهار بود و جلسات سیار ما در همین خانهها برگزار میشد.
* علامه طباطبایی «یک فرشته آسمانی »بود که به زمین آمده بود.
استاد فلسفه دانشگاه تهران در بخش دیگری از سخنان خود علامه طباطبایی گفت: «تفسیر المیزان علامه «ناسخ التفاسیر» است،
شهید مطهری میگفت: صد سال بعد قدر ا ین تفسیر(المیزان) شناخته خواهد شد. یک ذره بافتنی در تفسیر ایشان نبود.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:این جملات گزیده ای ازسخنان حجتالاسلام دکتر احمد احمدی از شاگردان علامه طباطبایی بوددر آیین رونمایی کتاب «گلشن شیدایی»۱۳ اسفند ۱۳۹۲بقل ازخبرگزاری کتاب ایران(ایبنا).
کتاب تفسیر ناسخ التفاسیر و ناصر النحاریر (صدرالاسلام)، اثر شیخ علیاکبر (۱۲۷۰-۱۳۲۶ ق) فرزند میرزا شیرمحمد همدانی، عالم مجتهد ملقب به صدرالاسلام می باشد.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «احمد احمدی» عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی و رئیس سازمان سمت، جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷ در ۷۵سالگی- به دلیل عارضه قلبی- درگذشت.
درکدام جلسه علامه ازصحبت های ازسخنان شاگردش"مطهری"به شعف درآمدواحساس رقص
یکی از استادان حوزه علمیه قم میگوید: در یکی از جلسات درس علامه طباطبایی رحمه الله پس از اینکه روی آیهای از قرآن بحث شده بود، سؤالی مطرح شد که خود مرحوم علامه به آن سؤال جواب فرمودند.
بعد از اینکه حدود پنج دقیقه مرحوم علامه مطلب را تقریر و تبیین فرمودند، استاد مطهری همراه با تواضع حدود ربع ساعت با بیان جدیدتری همان مطلب را تشریح کردند.
آن قدر جالب صحبت میکردند که همه سراپا گوش بودند. خود علامه طباطبایی شدیدا به حالت وجد و شوق در آمده بودند.
این بود که علامه پس از شهادت استاد مطهری رحمه الله فرمودند: با بودن مطهری در درس، میدانستم چیزی هدر نمیرود. و اگر تعبیر بدی نباشد من به حالت رقص در میآمدم. در همان جلسه هم این حالت شادی و شعف زیاد در مرحوم علامه دیده میشد.
دیدگاه شهید مطهری درباره استادش(علامه طباطبایی):«این مرد واقعا یکی از خدمتگزاران بسیار بزرگ اسلام است، او به راستی مجموعه تقوا و معنویت است، در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی طی کرده... کتاب تفسیرالمیزان ایشان یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من میتوانم ادعا کنم که بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است...»
شهیدمطهری درادامه می گوید: «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم.»
نکته های اخلاقی اززندگی علامه طباطبایی
علامه طباطبایی می فرمودند: «حدیثِ : من أخلص لله أربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه: هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند.» را خواندم و تصمیم گرفـتم بدان عمل کنم. پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت.»
و همچنین می نویسد: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی، هر چه می خواندم نمی فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامنگیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم، به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل ـ تقریباً هیجده سال طول کشید ـ هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبایی جهان را فراموش کردم.»
علامه می فرمودند: «سرمایه و دارائی من، این است که مانند ترکهای پشت کوه، صاف و بی غلّ و غشّ به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ارادت و ایمان دارم.»
.نماز شب علامه
استاد علاّمه طبلطبایی میفرمودند: چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرّف شدم، از نقطۀ نظر قَرابت و خویشاوندی و رَحِمیّت گاهگاهی بمحضر مرحوم قاضی شرفیاب میشدم؛ تا یک روز درِ مدرسهای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور میکردند، چون بمن رسیدند دست خود را روی شانۀ من گذاردند و گفتند: «ای فرزند! دنیا میخواهی نماز شب بخوان؛ و آخرت میخواهی نماز شب بخوان!» این سخن آنقدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانیکه به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضی روز و شب بسر میبردم؛ و آنی از ادراک فیض ایشان دریغ نمیکردم. و از آن وقتیکه بوطن مألوف بازگشتم، تا وقت رحلت استاد، پیوسته روابط ما برقرار بود و مرحوم قاضی طبق روابط استاد و شاگردی دستوراتی میدادند و مکاتبات از طرفین برقرار بود.
گفتگوی علامه طباطبایی با حضرت ادریس-نبی
علامه طباطبایی عقیده داشت که اگر انسانی به عجز خود واقـف شود و از صمیم قلب هدایت خویش را خواستار گردد، بدیهی است که خداوند متعال هرگز بنده جویای حق و پویای حقیقت را رها نخواهد نمود، چنانچه در قرآن آمده است:«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: سوره عنکبوت آیه 69»
سپس این داستان را نقل کردند: «به یاد دارم هنگامی که در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقی و عرفـانی مرحوم حاج میرزا علی قاضی(ره) بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم. در این موقع نعاسی (خواب سبک) به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر در مقابل من نشسته اند. یکی از آنها حضرت ادریس (علی نبینا و آله و علیه السلام) بود و دیگری برادر عزیز و ارجمند خودم آقای حاج سید محمد حسن الهی طباطبایی که فعلاً در تبریز سکونت دارند. حضرت ادریس علیه السلام با من به مذاکره و سخن مشغول شدند ولی طوری بود که ایشان القـائ کلام می نمودند و تکلم و صحبت می کردند، ولی سخنان ایشان به واسطه کلام آقای اخوی استماع می شد... و این اولین انتقالی بود که عالم طبیعت را برای من به جهان ماوراء طبیعت پیوست و رشته ارتباط ما از اینجا شروع شد.».
شنیدن اصوات غیبی
استاد فاطمی نیا می گفتند: «یکی از شاگردان استاد طباطبائی بیان می کرد که: با مرحوم علامه کاری داشتم؛ به خانه ایشان رفـته و در زدم، اما کسی در را باز نکرد. هیچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجره های همسایگان ایشان هم، همگی، بسته بود. ناگاه شنیدم صدایی گفت: «علامه در قبرستان حاج شیخ است!». هر چه به اطراف نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفـتم: «به قبرستان حاج شیخ (نو) می روم؛ اگر علامه آن جا بود، هم مطلبم را عرض می کنم و هم درستی و راستی این آوای (صدای) ناشناس برایم روشن می شود.» به قبرستان که رسیدم، علامه را دیدم و ایشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند: «دست و پایت را گم نکن! از این اصوات، بسیار است؛ گوش شنوا نیست!»
عالمی که پول نان رانداشت زنش غُرمی زد
علامه طباطبائی فرمودند: «من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی (برادر آیت الله سید علی قاضی) رفت و آمد می کردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی می کردم. روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتاقی که ما بودیم، آمد و از مرحوم سید احمد برای خرید نان، پول خواست. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قـهرآمیـزی گفت: این هم شد زندگی؟! و رفت. من دیدم که حال استادم دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگ های ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید. آیت الله قاضی به من فرمود: به حیاط برو؛ زیـر برگ های جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفـتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم.»
«و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلا بقدر معلوم: و چیزی نیست مگر آن که گنجینه ها و معادن آن نزد ماست، و فرو نمی فرستیمش مگر به اندازه معلوم (و حساب شده). سوره حجر/آیه 21»
دیدن صُوَر برزخی
علامه گاهی که مجلس را مناسب می دید و احساس می کرد حاضرین آن جلسه که معمولاً از شاگردان خواصش بودند و قدرت و توانایی درک مسائل غیبی را دارند برخی از جریانات و به اصطلاح مکاشفات خود را با عفت خاصی که از ویژگی های برجسته او بود، بازگو می کرد. شهید مطهری هم به این واقعیت اشاره کرده و خاطر نشان ساخته که علامه طباطبایی مسائل غیبی را که مشاهده آن برای افراد عادی دشوار است می دیده اند. /فراهم کردن مخارج علامه
علامه حسن زاده آملی در این باره می نویسد: علامه طباطبایی در مسیر عرفان عملی دارای چشم برزخی بودند و افراد را به صورت ملکوتیشان می دیدند و برای بنده بارها پیش آمد و در محضر علامه طباطبایی شواهدی دراین باره [چشم برزخی] دارم... بنده وقـتی به خدمت آیت الله محمد تقی آملی تشرف حاصل کردم... ایشان فرمودند که ما وقـتی در نجف بودیم در همان وقت، آقای طباطبایی، دارای مکاشفات عجیب و شگفتی بود.
علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند که: «... من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افـتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید. روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفـتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟ به محض اینکه مطلب علمی کنار رفـته و این فکر [تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، بلند شدم رفـتم، در را باز کردم و با مردی مواجه شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، دستار خاصی بود، با فرم مخصوص به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفـتم: علیکم السلام. گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، و خدای تبارک و تعالی می فرماید: در این هجده سال (منظور از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افـتادی، خداحافظ شما!
من هم در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، و یک دفعه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفـتم دم در و برگشتم؟! اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم. معلوم شد که، یک «حالت کشفی» برای من رخ داده بود.»
.همه عالَم، عالِم اند!
استاد امجد از قول علامه طباطبائی نقل می کنند که: «شبی در نجف، بر پشت بام خانه، آماده خوابیدن می شدم که مکاشفه ای برایم رخ داد و دیدم دست و همه اعضایم، می بینند و می شنوند و همان زمان دیدم که همه عالم، عالِم است.»
باز ایشان می گوید: «هرگاه سوالی داشتم و خدمت علامه می رسیدم، قبل از این که پرسش را بیان کنم، جوابش را می فرمودند.»
ذکر الله
علامه می فرمودند: «روزی در باغ بودم. ناگهان متوجه شدم همه کلاغ های روی درخت، یک پارچه «الله! الله!» می گویند!» و نیز می فرمود: «گاهی که به «ذکر» مشغولم، مشاهده می کنم درخت های حیاط خانه هم با من ذکر می گویند.»
.
«یا الله» زائل کننده بیماری
شخصی نقل کرد که گرفـتار وسواس شدیدی شدم؛ به طوری که توانایی تکبیرة الاحرام گفتن نماز را نداشتم. روزی در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتی خود را به عرض آن واصل به حق، رساندم. مرحوم علامه فرمودند: «هرگاه می خواهی نماز بخوانی، یک یا الله بگو، سپس نماز را شروع کن.»
به منزل رفـتم؛ هنگام نماز فرا رسید و آماده به جا آوردن این واجب شدم. در آن حال دیدم اثری از آن بیماری وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نیست و نیازی [هم] به گفتن یا الله پیدا نکردم. فهمیدم همان یا اللهِ آقای طباطبائی باعث شفایم شده است.
.
دائم در نماز!
نجمه السادات (دختر علامه) نقل می کردند: «زمانی در درکه ی تهران بودیم که دیدم مرحوم پدر بر سجاده نماز، مشغول عبادتـند. همان لحظه به حیاط رفـتم و مشاهده کردم که ایشان در حیاط قدم می زنند. باز به اتاق رفـته و دیدم همان لحظه، سرگرم عبادتـند! تعجب کردم که چطور در یک لحظه ایشان در دو جا هستند! این مطلب را با مادرم در میان گذاشتم و مادر فرمود: «دخترم! مگر نمی دانی برخی از انسانها (اولیاء خدا) هنگامی که دست از عبادت می کشند، خداوند فرشته ای را به شکل آنان می آفریند تا به جای آنان عبادت کند؟!»
خبر از آینده
مهندس عبدالباقی فرزند علامه نقل می کند: «روزی مادرم به من گفت: پس از مرگ من، فلان خانم را ـ که خانم شایسته ای است ـ به همسری پدرتان برگزینید.» گفـتم: «مادرجان! زندگی و عمر، دست خداست و کسی از آن خبر ندارد. شما چه می دانید [کدامتان زودتر از دیگری از جهان خواهد رفت ؟!]» مادرم گفت: «خودِ پدرت (علامه طباطبایی) گفـته که عمر من زودتر به پایان می رسد.» و همین طور هم شد! هنگامی که مادرم در بستر بیماری بود، یک روز پدر ما به شدت نگران، غمگین و هیجان زده بود و آرام نداشت و دائم قدم می زد و یاد خدا می کرد و همان روز هم، مادر ما درگذشت و برایم روشن شد که گفـته پدرم درست بود و از پاره ای وقایع آینده خبر داشت.»
خبر از شهادت آیت الله بهشتی داد
پس از واقعه هفـتم تیر که نزدیکان و اطرافیان علامه طباطبایی نمی خواستند خبر شهادت دکتر بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان بدهند، در همین احوال یکی از اطرافیان علامه طباطبایی به اتاق ایشان می روند و علامه به او عبارتی بدین مضمون می فرمایند: «چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است.»
.
رویای صادقه /چشم برزخی
همسر شهید مطهری نقل می کنند: حدود یک هفـته به شهادت استاد مطهری، مرحوم علامه طباطبائی یک روز صبح، ساعت نه، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشی را برداشتند. علامه فرموده بودند که «دیشب حضرت امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم و از حضرت پرسیدم: حال آقا مطهری چطور است؟ایشان تبسم فرموده و جواب دادند: آقا مطهری از دوستان ماست.» [من هنگام گفت و گوی استاد مطهری و علامه، تنها شاهد بودم که آقای مطهری در مقابل علامه تواضع و تعارف می کند. پس از مکالمه آن دو، من از آقای مطهری سؤال کردم: «حاج آقا چه می فرمودند؟» پس از اصرار زیاد من، خواب علامه را برای ما تعریف کردند.
با این که شهید مطهری هنوز در قید حیات بود، علامه در خواب حال او را از حضرت سید الشهداء علیه السلام رسیده بودند و ما بعدها فهمیدیم که این بشارتی برای شهادت مرحوم مطهری بوده است.»
.
خون گریستن موجوداتِ عالم در رثای امام حسین(ع)
مرحوم حجت السلام وجدانی فخر می گوید: «بعد از ظهر عاشورایی به قبرستان «حاج شیخ (قبرستان نو)» در قم رفـته بودم که دیدم مرحوم علامه در گوشه ای از قبرستان هستند. برای عرض ارادت نزدیک شده و عرض سلام و ادب کردم. آن بزرگ چند بار از سوز و گداز به من فرمودند: «آقای وجدانی! می دانید امروز چه روزی است؟!» عرض کردم: «بله؛ امروز عاشوراست.» فرمودند: «می بینی همه دنیا، موجودات، آسمان، زمین و جمادات ـ همه ـ در حال اشکِ خون ریختن و گریستن بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام هستند؟!» متعجب شده و دانستم که ایشان خبر از حقایق هستی می دهند. در همین حال، ایشان خم شده وسنگی از زمین برداشته، آن را به سان سیبی با دست از وسط شکافـتند و میان آن را به من نشان دادند. با چشمان خودم، در میان سنگ، خون دیدم!و ساعتی با بهت و حیرت غرق مشاهده آن بودم. وقـتی به خود آمدم، متوجه شدم که علامه از قبرستان رفـته اند و من در تنهایی به نظاره آن سنگ خونین جگر مشغولم!»
.
توسل به امام زاده برای حل مشکل علمی
یکی از آشنایان علامه نقل می کند: «برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزاده ای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد!»
باز ایشان نقل کردند که: «اهل علمی دیوانه شده بود. او را نزد علامه آوردند و استاد علامه یک ربـع ساعت به وی نگریست؛ در اثر نگاه ایشان، بیمار عاقل و سالم شد.»
. ارادت به خاندان عصمت(ع)
استاد امجد از زبان علامه طباطبائی نقل می کنند که ایشان فرمود: «باطن دنیا، صلوات بر محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) است.»
اکثر افراد تصور می کردند که شاید فیلسوف بزرگی چون علامه طباطبایی کمتر به زیارت برود، روزی در سفر مشهد یکی از حاضرین از علامه پرسید: شما هم به حرم می روید؟ علامه پاسخ داد: «آری» آن فرد پرسید: آیا شما هم مثل عامه مردم ضریح حضرت را می بوسید؟! علامه فرمود: «نه تنها ضریح، بلکه خاک و تخته در حرم را و هر چه متعلق به اوست می بوسم.»
او حتی در حل مسایل علمی و فلسفی و تفسیری، از معنویت ارواح معصومین علیهم السلام، استمداد می جست و گاهی برای حل مسایل تفسیری چندین ساعت، حتی یک شبانه روز به درون گرایی می پرداخت و از خدا و پیامبر و ائمه استمداد می طلبید. علامه می گفت: «ما هر چه داریم از اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داریم.»
آیت الله بهجت درمورد تبرّی جستن از دشمنان اهل بیت(ع) می فرمایند: آقای طباطبائی (ره) می فرمود: «پس از نمازها، معاویه را لعن می کنم زیرا همه مفـاسد قرنها پس از وی را، مستند به او می دانم.»
استاد امجد نقل می کنند که آیت الله طباطبائی می فرمود: «در بازبینی و تصحیح جلد اول المیزان، دو هزار غلط فـاحش یافـتم! (مثلاً به جای «روز» نوشته بودم «شب»!) و در تصحیح بار دوم، ششصد غلط! و حالا بهتر می فهمم «معصوم» و «عصمت» یعنی چه!»
صاحبِ تفسیر البصائر نقل می کند: «اوایل تحصیلم کتابی خواندم که بر مذهب شیعه دوازده امامی تاخته بود. پس از مطالعه آن، حالم دگرگون شد و گریه ام گرفت. بعدها (در سال 1356 ش) که آن خاطره و گریه را به علامه طباطبائی عرض کردم، فرمود: «در آن هنگام (که برای مظلومیت اهل بیت علیهم السلام گریستی) هر چه از خدا می خواستی، می گرفـتی.»
استاد امجد می گوید به مرحوم علامه عرض کردم: وقـتی به حرم مشرف می شویم، چگونه زیارت کنیم؟ فرمودند: «مگر چیزی جز خدا مشاهده می شود؟!» علامه هر ساله ایام فـاطمیه، ده روز در خانه اش برای شهادت حضرت فـاطمه علیها السلام اقامه عزا می نمودند و همه بستگان و اعضای خانواده حتی دخترانشان که در شهرهای دیگر سکونت داشتند مقید بودند، در این مدت در مجلس شرکت کنند. معمولاً در تهران و شهرستانها که می رفتند کمتر دید و بازدید می کردند ولی وقـتی که می گفتند: در همسایگی، یا فلان محل، مجلس روضه و توسلی به حضرت زهرا علیهاالسلام است، فوراً شرکت می کردند. حتی برای رفع خستگی در محافل به علت رفت و آمد زیاد، گاهی مداحی را صدا می کردند تا چند جمله ذکر مصیبت کند و او با عشق و علاقه خاصی شدیداً گریه می کردند. و یک بار هنگام خواندن خطبه حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام به عبارت لیس غیره که رسید، بسیار مبهوت شد؛ بعد رو به ما کرده و فرمود: «شما که این همه کتاب فلسفی و عرفـانی خوانده اید، آیا دیده اید کسی بتواند چنین بگوید؟! » و نیز سفـارش می کرد که شب های قدر، به یاد حضرت فـاطمه زهرا علیها السلام باشیم. در گشودن رمز و راز این سفـارش، کافی است به روایتی از حضرت امام صادق علیه السلام اشاره شود که فرمودند: «فمن عرف فـاطمه حقّ معرفـتها، فقد ادرک لیله القدر: پس هر کس فـاطمه علیها السلام را آن چنان که باید، بشناسد، حتماً شب قدر را درک کرده است.»
مرحوم علامه همچنین مقید بودند که هر سال، ایام شهادت آن بانوی بزرگوار ده روز در خانه شان اقامه عزا کنند و همه بستگان را دعوت نمایند.
یکی از فضلاء درباره شیفتگی و عشق و دلباختگی علامه طباطبایی به اهل بیت(ع) می گوید: به استاد مطهری عرض کردم که شما فوق العاده تجلیل می کنید و تعبیر«روحی فداه» را در مورد ایشان دارید، این همه تجلیل به خاطر چیست؟ استاد مطهری فرمودند: «من فیلسوف و عارف، بسیار دیده ام و احترام مخصوص من به علامه طباطبایی نه به خاطر این است که ایشان یک فیلسوف است، بلکه احترامم به این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بیت علیهم السلام است.
. ارادت به حضرت اباعبدالله الحسین (ع) حتی به آجرهای حسینیه
آیت الله طباطبائی در مجالس عزاداری شاه شهیدان علیه السلام شرکت می کرد و می فرمود: «ما برای سیاهی لشکر بودن، شرکت می کنیم.» آن مرحوم در مجلس مرثیه ای که سیدی در محله ی گذرخان قم تشکیل می داد، شرکت می جستند. یک بار قسمتی از منزل آن سید، نوسازی شده بود و آیت الله طباطبائی در همان قسمت نشسته بودند. در آن هنگام می پرسند: «چه مدت است که در این جا مجلس عزاداری برپاست؟» گفـته بودند: «بیش از چهل سال». مرحوم علامه از آن قسمت نوسازی شده، برخاستند و به قسمت قدیمی خانه رفتند و فرمودند: «این آجرهایی که چهل سال شاهد گریه بر امام حسین علیهالسلام بودند، قداستی دارند که انسان به اینها هم تبرک می جویدد.»
یک بار شخصی به محضر علامه آمده بود، اما ایشان را نمی شناخت و به همین سبب سخنان ناپسندی گفـته بود. وقـتی فهمید شخصی که رو به روی وی نشسته، علامه طباطبائی است، اظهار شرمندگی و عذرخواهی کرد و به ایشان گفت: «من گمان نمی کردم که شما حضرت علامه طباطبائی باشید و از ظاهرتان این گونه تصور کردم که یک مرثیه خوان (امام حسین) هستید!» علامه فرمود: «ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشهدا علیه السلام بودم! همه سال هایی که سرگرم درس و بحث بوده ام، با یک مرثیه خوانی امام حسین علیه السلام برابری نمی کند!»
باز مرحوم علامه می فرمود: «در دوازده سالی که نجف بودم، به جز عاشورا، هیچ روزی درس را تعطیل نکردم. یک سال عاشورا درس را تعطیل نکرده بودم که به چشم درد شدیدی گرفـتار شدم! طوری که نزدیک بود کور شوم. از عظمت امام حسین علیه السلام ترسیدم و از آن پس تصمیم گرفـتم روز عاشورا را تعطیل کنم.»
. حضرت امام رضا (علیه السلام)
علامه می فرمودند: «همه امامان علیهم السلام لطف دارند، اما لطف حضرت رضا علیه السلام محسوس است.»
و در نقلی دیگر، بیان می کردند: «همه امامان معصوم علیهم السلام رئوف هستند، اما رأفت حضرت امام رضا علیه السلام ظاهر است.» و نیز می فرمودند: «انسان هنگامی که وارد حرم رضوی علیه السلام می شود، مشاهده می کند که از در و دیوار حرم آن امام(ع) رأفت می بارد.»
ایشان هر ساله به مشهد مشرف می شد حتی در پنج شش ماه آخر عمر با همه کسالتی که داشت به مشهد مشرف شد. یکی از بستگان نزدیک ایشان می گفت: «با آغوش باز با آن کهولت سن و کسالت، جمعیت را می شکافت و با علاقه ضریح را می بوسید و توسل می جست که گاهی به زحمت او را از ضریح جدا می کردیم...» او می گفت: «من به حال این مردم که این طور عاشقانه ضریح را می بوسند، غبطه می خورم....»
زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان علیهم السلام و این قبیل احترام نهادن ها را تشنیع می کرد. وقـتی سخن او را به مرحوم علامه در حرم رضوی علیه السلام عرض کردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می بوسیدم.» و روزی در صحن حرم امام رضا علیه السلام شخصی به علامه [که اصلاً اذن نمی داد کسی دست ایشان را ببوسد] عرض کرد: «از راه دور آمده ام و می خواهم دست شما را ببوسم.» علامه فرمود: «زمین صحن را ببوس که از سر من هم بهتر است!»
یک بار علامه می خواستند به روضه رضوی علیه السلام مشرف شوند. به ایشان عرض شد: «آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید!» فرمودند: «خوب، من هم یکی از شلوغ ها!» و رفـتند. مردم هم که ایشان را نمی شناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی کردند دستشان را به ضریح مبارک برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقـتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: «چطور بود؟» فرمودند: «خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم!»
حجت الاسلام معزّی نقل می کند که یک بار در ایام طلبگی به مشهد رفـته بودم و در صحن های حرم رضوی علیه السلام گام می زدم و به بارگاه امام علیه السلام می نگریستم اما داخل رواقها و روضه نمی رفـتم. ناگهان دست مهربانی بر روی شانه هایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود: «حاج شیخ حسن! چرا وارد نمی شوی؟!» نگاه کردم و دیدم علامه طباطبائی است. عرض کردم: خجالت می کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا علیه السلام وارد شوم. من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا! آنگاه مرحوم علامه فرمود: «طبیب برای چه مطب باز می کند؟ برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند. این جا هم دارالشفـای آل محمد ـ علیهم السلام ـ است. داخل شو که امام رضا علیه السلام طبیب الأطباء است.»
. حضرت فـاطمه معصومه (سلام الله علیها)
علامه طباطبایی در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها، افطار می کرد، ابتدا پیاده به حرم مشرف می شد و ضریح مقدس را می بوسید، سپس به خانه می رفت.
از علامه خواستند درباره بانوی عفـاف، حضرت فـاطمه معصومه علیها السلام، چیزی بگویند؛ فرمودند: «ایشان مادر ما هستند.» حضرت امام صادق علیه السلام درباره این نوه عزیزشان می فرمایند:«تدخل بشفـاعتها شیعتی الجنة باجمعهم: مقام و قدرت حضرت معصومه علیها السلام چنان است که اگر بخواهند همه شیعیان من، با شفـاعت او به بهشت می روند.»
همه خلق اند زیر سایه ی او آفـتاب خداست معصومه!
یکی از معلمان قم می گوید: روزی مشاهده کردم که علامه طباطبائی هنگام ورود به حرم حضرت فـاطمه معصومه علیها السلام از خاک اطراف درهای صحن به دیدگانش کشید. وقـتی علت این کار را از ایشان پرسیدم، فرمود: «ما که لیاقت نداریم از گرد و غباری که بر ضریح مقدس این خانم و اطراف آن نشسته، به چشممان بکشیم!». .
خبر عبدالباقی از استاد!
علامه طباطبایی می فرمودند: «من و همسرم از خویشاوندان مرحوم قاضی بودیم، او در نجف برای تحقق اصل اسلامی و اخلاقی صله رحم و تفقد از حال ما، به منزلمان می آمد. ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند. روزی مرحوم قاضی به خانه ما وارد شد در حالی که همسرم آبستن بود و من از وضع او آگاهی نداشتم، موقع خداحافظی به همسرم گفت: دختر عمو این فرزندت باقی خواهد ماند و پسر است و آسیبی به او نخواهد رسید، نامش را عبدالباقی بگذارید. تا انشاء الله برایتان بماند. حال این پسر متولد شده و ما اسمش را عبدالباقی نهاده ایم.»
.
صبر بر فراق (نقدی از طرف استاد)
علامه طباطبائی از قول استادشان مرحوم آقای قاضی می فرمودند: «من از باباطاهر تعجب می کنم که در شعرش چنین سروده:
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
چه طور باباطاهر گفـته است: اگر جانان، هجران را پسندد، من هم آن را می پسندم.؟! چگونه انسان می تواند این را بپذیرد؟! عاشق بر هر چیز صبر می کند اما بر فراق، صبر نمی تواند کرد. مولا علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید: مولا و آقای من! گیرم بر عذاب تو صبر کنم؛ بر دوری تو چگونه شکیبا باشم؟!(فکیف أصبر علی فراقک)
.
نقلی از علامه در بیان چهره باطنی اعمال انسان
آیت الله جوادی آملی نقل کردند که علامه طباطبائی فرمودند: «در نجف، شخصی [عامی] مشهور به این شده بود که از اهل معرفت است و چشمش به باطن این عالم باز است. این شخص روز پنج شنبه ای به قبرستان وادی السلام رفـته بود و در حال بازگشت بود که جمعی از علماء، در راه بازگشت او را دیده و از او پرسیدند: شما در وادی السلام چه دیدید؟ ابتدا گفت: فاتحه ای خواندم و بازگشتم. آن عده چون از حال و مقام وی آگاه بودند. اصرا کردند که مشاهده خود را بگوید. او پاسخ داد: من رفـته بودم کنار آن قبرهایی که آماده ساخته بودند تا اگر کسی مرد معطل کندن قبر برای وی نشوند و به سرعت مرده را در آن دفن کنند. از قبرها پرسیدم: این علما می گویند: قبرها مار و عقرب دارند و مرده گنهکار را آزار و اذیت می کنند. آیا این کلام درست است؟ قبرها جواب دادند: ما مار و عقرب نداریم؛ هر کس با خود هر چه بیاورد، با آن همنشین خواهد شد.»
شاید ذکر این نکته مناسب باشد، که آیات و روایات فراوانی این معنی را تأیید می کند از جمله این دو آیه: «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره؛ و من یعمل مثقال ذره شراً یره: پس هر کس هموزن ذره ای، نیکی انجام دهد، (همان) را می بیند و هر کس هموزن ذره ای، بدی انجام دهد، (همان) را می بیند. سوره زلزال/آیات 7و8 » در این دو آیه ذکر نشده «جزای آن اعمال را می بیند». بلکه فرموده است: «خود آن اعمال را خواهد دید.»
این عمل های چو مار و کژ دمت مار و کژدم گردد و گیرد دمت
.
مقام ولیّ خدا
علامه طباطبائی فرمودند: «روزی از خیابان عبور می کردم. بنّایی را در حال چیدن بنای ساختمان دیدم. ناگهان دیدم بنّا پایش لغزید از آن بالا به پایین افـتاد. در همین حال، کارگر او که پایین ساختمان بود، نگاهی به بنا کرد و گفت: «نیفت!» دیدم بنا از همان بالا آرام پایین آمد. من به دنبال کارگر به راه افـتادم تا ببینم او کیست که خود را به کارگری زده است؟! بعد فهمیدم آن فرد، شخصی است که هر روز به محضر مقدس ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجع الشریف ـ مشرف می شود.»
.
راز خلقت انسان!
از قول آیت الله حسن زاده نقل شده: «شبی در این موضوع فکر می کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفرید؟ آیاتی مانند و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدونرا هم که از نظر می گذراندم و این که در تفسیرش فرموده اند: لیعـبـدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به ذهنم می آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفـتی نسبت به خدا نداریـم، پس چه عبادتی؟! و ...» صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که «حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: «گرچه یک نفر!»
تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان علیه السلام افـتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد. دیگران همگی طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز می گردد.» امیر بیان، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا:ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم ـ همگی ـ پس از ما برای ما ساخته و آفـریده شده اند.»
.
اراده بسیار قوی
مرحوم، علامه طباطبایی اراده بسیار قوی ای داشتند. وقـتی که ایشان را برای معالجه به لندن برده بودند پزشکان گفـتند: درمقابل چشم شما پرده ای هست که باید برداشته شود تا چشم، بینایی خود را از دست ندهد. ایشان هم اعلام رضایت کرده بودند. بعد که پزشکان گفـته بودند، برای عمل جراحی باید شما را بیهوش کنیم، مخالفت کرده بودند و فرموده بودند: «بدون بیهوش کردن عمل کنید.» و پزشکان گفـتند، چون چشم باید به مدت پانزده دقیقه باز باشد و پلک نزند ناچاریم که شما را بیهوش کنیم. علامه طباطبایی فرموده بودند: «من چشم خود را باز نگه می دارم.» و به مدت هفده دقیقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتی یک بار هم پلک نزده بودند. این حکایت از ارده بسیار قوی و نیرومند ایشان می کند.
.
توان و ظرفیت فکری فوق العاده
مرحوم علامه اهل مطالعه و تحقیق و تفکر بود. تمام عمر پر برکتش را در مطالعه و تفکر و تألیف و تصنیف و تدریس صرف کرد و آثار گرانبهایی از خویش به یادگار گذاشت. در مطالعه و تفکر قدرت فوق العاده ای داشت. می توانست مدتی تمام حواسش را در یک مطلب متمرکز سازد و بدون اینکه از آن خارج شود فقط درباره آن بیندیشد. اکثر اوقاتش را در تالیف تفسیر المیزان صرف کرد. الطاف الهی شامل حالش شده بود که جز اشتغالات علمی اشتغالاتی نداشت. آنقدر فکر و مطالعه کرد که پزشکان معالج درباره کسالتش گفتند: سلولهای مغزی او به مقدار توانایی خودشان کار کرده اند و دیگر تاب تحمل درک مطالب تازه را ندارند یا به تعبیر پزشکی «اشباع» شده اند.
فرزند ایشان خانم نجمه السادات طباطبایی همسر شهید قدوسی از قول علامه نقل می کند: «وقـتی در نجف اشرف بودم، یک معلم ریاضی پیدا کردم که فقط ساعت یک بعد از ظهر وقت تدریس داشت، من یک بعد از ظهر از این سوی شهر به آن طرف شهر می رفـتم، وقـتی به مکان مورد نظر و جلسه استاد [درس ریاضی] می رسیدم، به دلیل گرمای زیاد و پیمودن راه طولانی آن قدر لباسهایم خیس عرق بود که همان طور با لباس داخل آب حوض می رفـتم و در می آمدم و بعد تنها یک ساعت نزد آن استاد ریاضی درس می خواندم.» بسیار حیرت آور است که انسانی در آن تابستان طاقت فرسای نجف این همه راه را طی نماید تا برای وقـتی مختصر به فراگرفـتن ریاضی بپردازد.
یکی از حاضران درس تفسیر علامه طباطبایی می گوید: «در ماه مبارک رمضانی که در فصل تابستان واقع شده بود، شبها در جلسه درس علامه شرکت می کردیم، برنامه شروع و ختم درس با توجه به کوتاهی شبها به نحوی بود که فرصتی برای خواب باقی نمی ماند، لذا شاگردان تقاضا کردند تدبیری اتخاذ شود که مقداری هم برای خواب در اختیار داشته باشند.» علامه طباطبایی (ره) در پاسخ به درخواست ما فرمودند: «من هم در طول عمرم تا بحال یاد ندارم که شبهای ماه مبارک رمضان را خوابیده باشم.»
به خوبی پیداست که برنامه سالهای دیگر عمر شریف علامه به همین منوال گذشته است، علامه، در شرح حالی که به قلم خود می فرماید: «در برهه ای از عمر، یعنی به مدت هفده سال چنان شوق وصف ناپذیری نسبت به تحصیل به من دست داد که شبهای بهار و تابستان در این مدت تا به صبح به مطالعه و تحقیق مشغولبودم.»
مطالعه درشب قدر
از قول علامه نقل شده : «تابستانها که معمولاً از نجف به کوفه می رفتیم یکی از برنامه هایم این بود که مسائل فلسفی را با اشکال و قضایای منطقی تطبیق می کردم، پس از مقداری مطالعه و تحقیق می خوابیدم ولی بعد از آنکه از خواب بیدار می شدم متوجه می شدم که پاره ای از مسائل را در عالم خواب و رویا حل کرده ام.»
آیت الله حسن زاده آملی در رابطه با پی گیری و استمرار روحیه تحقیق در علامه می فرماید: علامه طباطبایی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید.
روزی فرمود: «من در شبانه روز، شش ساعت را صرف خوردن و خوابیدن و عبادت می کنم و هجده ساعت هم مشغول تفکر هستم. گه گاهی هنگام تفکر خوابم می برد؛ وقـتی بیدار می شوم، افکارم را از آن جا که مانده بود، ادامه می دهم حتی در خواب هم فکرم مشغول بود!»
24 یا 48 ساعت، پیوسته درباره «غایت فعل الهی» می اندیشیدند. نقل شده است که یک بار از دکتر تـقی ارانـی مارکسیست که ایدئولوگ بزرگ و لنین و استالین عصر خود بود، دو، سه سؤال کرد که او مات و مبهوت شد و رفت که پاسخ بیاورد و هنوز هم بازنگشته است! مهندس سید عبدالباقی (فرزند علامه) می گوید: هرگاه خدمت پدر می رسیدم، ایشان را در حال تفکر می یافـتم و تقریباً هیچ گاه ایشان را در حال مطالعه ندیدم، مگر در حد جست و جو در کتاب های منبع و مرجع برای یافتن معنای دقیق کلمه یا نام های خاص یا مطلبی تاریخی و مانند اینها.
.
حالات مناجات و عبادت
یکی از شاگردان علامه طباطبایی در این باره می نویسد: «علامه در مراتب عرفان و سیر و سلوک معنوی مراحلی را پیموده بود. اهل ذکر، دعا و مناجات بود، در بین راه که او را می دیدم غالباً ذکر خدا را بر لب داشت، در جلساتی که در محضرشان بودیم وقـتی جلسه به سکوت می کشید، دیده می شد که لبهای استاد به ذکر خدا حرکت می کرد، و به نوافـل مقید بود. گاهی دیده می شد که در بین راه مشغول خواندن نمازهای نافله است، تا جایی که همسر شهید قدوسی دختر مرحوم علامه طباطبایی می گوید: «یک بار فردی آشنا علامه را در خیابان می بیند و سلام می کند، پدرم به جواب سلام اکتفا کرده و احوال پرسی نکرده بودند، شخص مزبور ناراحت شده و گلایه نموده بود که حاج آقا سنگین جواب داده اند، بعد پدرم برای رفع سوء تفاهم توضیح دادند که هر وقت از خانه بیرون می آیند تا مقصد، نماز نافله می خوانند و ما تا آن هنگام از این موضوع خبر نداشتیم.
شبهای ماه رمضان تا صبح بیدار بود، مقداری مطالعه می کرد و بقیه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذکار مشغول بود. علامه همواره حضور قلب داشت و مداوم مشغول ذکر خدا بود و در تمامی حالات حتی به هنگام پژوهش های علمی، این حالت را فراموش نمی کرد. در لحظات آخر عمرش یکی از شاگردان خصوصی علامه می گوید: از ایشان پرسیدم چه کنم در نماز به یاد خدا باشم و حضور قلب داشته باشم؟ برای شنیدن بیانات استاد، گوشم را نزدیک دهانـش بردم چند بار فرمود: «توجه، مراقبه، توجه، مراقبه، به یاد خدا باش و خدا را فراموش نکن.»
و نیز مرحوم علامه می فرمود: «سخت ترین حالات و اوقاتم، فاصله میان تطهیر و وضو ساختنم است.»
مهندس عبدالباقی، فرزند علامه نقل می کند: «هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: «لا اله الا الله ».
.
اهمیّت به نماز
هنگامی که علامه طباطبائی برای عمل جراحی چشم به خارج سفر کردند در راه، نماز را در هواپیما خواندند و از این جهت خیلی غمگین و ناخرسند شدند. پس از عمل، طبیب جراح به ایشان گفت: «خوشبختانه جراحی چشم شما با موفقیت همراه بود.» علامه فرمودند: «اما من بسیار ناراحتم!» طبیب علت ناخرسندی ایشان را پرسید و ایشان گفتند: «هنگام آمدن، نماز را در هواپیما خواندم و نتوانستم آن گونه که شایسته بود، انجام دهم. از این که در بازگشت هم باید نماز را در هواپیما بخوانم، افسرده ام!» آن طبیب با شرکت هواپیمای گفت و گو می کند تا شرکت، پرواز را تنظیم و در جایی توقـف کند تا علامه نمازشان را روی زمین بخوانند؛ اما شرکت پاسخ می دهد که برایش ممکن نیست. دکتر، بار دیگر با یک شرکت هواپیمایی خصوصی صحبت می کند و آنان می پذیرند که در میان راه، در فرودگاه توقـف کنند تا علامه طباطبائی نمازشان را روی زمین و آن گونه که می پسندند، به جا آورند.»
آیت الله حسن ممدوحی نقل می کنند: «مرحوم علامه طباطبائی جلساتی داشتند که گاهی در منزل خودشان و گاهی در خانه بعضی شاگردانشان تشکیل می شد. یک بار که در اواخر عمرشان قرار بود برای حضور در یکی از جلسات، شبانه از کوچه پس کوچه های تاریک شهر قم عبور کنند؛ با ارتعاشی که در بدن داشتند و راه ناهموار منزلی که آن شب قرار بود بروند و تاریکی کوچه ها، یکی از اطرافیان عرض کرد: احتمال دارد ـ خدای نکرده ـ با این وضع، به زمین بخورید. می شود جلسه این هفـته را مثلاً در خانه خود حضرت عالی برپا کرد تا اذیت نشوید. علامه فرمودند: «مگر ما در روز به وسیله نور خورشید خود را نگه می داریم و مگر نور خورشید باعث می شود زمین نخوریم؟!»
«قل من یکلؤکم بالیل و النهار من الرحمن؟! بگو: چه کسی شما را در شب و روز از [هر آسیب] خدای رحمان حفظ می کند؟! سوره انبیاء آیه 42»
.
تکریم میهمان
یکی از شاگردان علامه نقل کردند که، بارها اتفاق افـتاد که وقـتی به محضرش رسیدم، ایشان شخصاً برایـم چای آوردند و این برای من خیلی سنگین بود و هر چه اصرار کردم که ایشان این کار را انجام ندهند، نمی پذیرفـتند و چون اکثر اوقـات کسی در منزل نبود و اگر هم کسی در منزل بود یک نفر بود که برای انجام کارها بیرون می رفت و لذا ایشان تنها می ماند و شخصاً اقـدام به پذیرایی از میهمان می کرد، در هر حدی که میهمان بود. از هیچ کس حتی فرزندان خود برای پذیرایی و خدمت از میهمان کمک نمی گرفت. هنگامی که درب خانه را می زدند برایش بیگانه و آشنا یا یک یا صد نفر تفاوت نداشت، خودش معمولاً بلند می شد و در را باز می کرد و با روی خوش از مراجعین استقبال می کرد.
در حدیث است که: «أفضل الحسنات تکرمة الجلساء: برترین نیکی ها گرامی داشتن همنشینان است.»
آیت الله عبدالقائم شوشتری می گوید:
: به مرحوم علامه طباطبائی عرض کردم: «من چله نشستم؛ عبادت ها کردم؛ خدمت بزرگان رسیدم و ... اما مشکلم حل نشد!» ناگهان حال ایشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گریستند و در میان گریه فرمودند: «داروی همه دردها خداست! داروی همه دردها خداست!»
.رعد/28» و من اثر این دستور را هم دیدم....
آیت الله سیدمحمدصحفی می گوید در اواخر عمر مبارک علامه، از ایشان خواستم برای آرامش قلب، دستوری بفرمایند، فرمودند: «دست را روی سینه بگذار و سه ـ چهار بار نشسته و ایستاده (یا فرمود: ایستاده و نشسته ـ که یادم نیست) این آیه را بخوان: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله؛ ألا بذکر الله تطمئن القلوب:کسانی که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش می یابد. رعد/28» و من اثر این دستور را هم دیدم....
. سفـارش به دعای سحر و کتاب شریف بحارالانوار
علامه حسن زاده آملی می نویسد: وقـتی به حضور شریف علامه طباطبایی، تشرف حاصل کرده بودم و عرض حاجت نمودم، فرمود: «آقا دعای سحر حضرت امام باقر علیه السلام را فراموش نکن که در آن جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین تر است.»
حجت الاسلام محسن قرائتی نقل می کند که روزی در مسیر راه به علامه طباطبائی(ره) برخوردم. از ایشان خواستم مرا نصیحت کند. ایشان فرمود: «بحار الانوار را زیاد مطالعه کنید و از روایت های آن ساده نگذرید.»
عاطفه زایدالوصف
یک روز شخصی قرآنی به علامه داد و از ایشان خواست که بالای همه صفحات آن خوب و بد نوشته شود تا بتواند با آن استخاره کند و علامه هم پذیرفت. آیت الله قدوسی به علامه اعتراض کرد که «حیف نیست وقت شما صرف این کار بشود؟!» علامه لبخندی زده و فرمود: «نخواستم ردش کنم!» و کار آن بنده خدا را انجام داد.
همسایه ایشان، نقل می کرد: یک روز صبح به دنبال ما فرستاد. با اینکه برای کار شخصی به کسی مراجعه نمی کرد. رفتیم دیدیم که بسیار ناراحت است و نمی توانست مطالعه کند.
معلوم شد که گربه ای در چاه حیاط خلوت خانه اش افـتاده است و با آنکه مرتب برای آن غذا و گوشت می ریخت ولی بسیار ناراحت بود که چرا ما باید غفلت کنیم و سر چاه را باز بگذاریم تا حیوانک در آن بیفـتد. سپس دستور داد که مقنّی بیاورند و در چاه را بکنند و گربه را بیرون بیاورند. طبق نقل فرزندش، این کار حدود 1500 تومان در آن روز برایش خرج برداشته بود. ولی خوشحال بود که برای نجات حیوانی اقدام کرده است.
همسر علامه گفـته بود ما در منزل حق نداشتیم برای از بین بردن مورچه یا سوسک و مانند آن سمپاشی کنیم. چون علامه معتقد بود: «اینها جان دارند و ما حق نداریم آنها را بی جان کنیم، باید بکوشیم منزل را نظافت کنیم تا اینها پیدا نشوند.»
آیت الله جوادی آملی می می گوید:
: علامه طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ عاطفی بودند ... می فرمودند: « ما مرغ خانگی را نمی کشیم؛ باید آن قدر بماند تا بمیرد!»
ایثار و فداکاری
یکی از شاگردان علامه طباطبایی می گویند: «رساله ای در امامت نوشتم و آن را پیش علامه طباطبایی بردم و گفـتم که گه گاهی که از درس و بحث خسته شدید به عنوان یک جلسه استراحت و به تعبیر عامه مردم «زنگ تفریح » این رساله ما را هم نگاه بفرمایید. ایشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا آخر، کلمه کلمه خواندند، تا اینکه پس از مدتی فرمودند که رساله را دیدم و مدتی حدود دو ماه طول کشید تا ایشان رساله را مطالعه کرد. من رفـتم که آن رساله را بگیرم. به من اعتراض کرد که در فلان جای رساله دعای شخصی در حق خودتان نموده اید. من در آنجا حدیثی را عنوان کرده و پس از بیان حدیثی و شرح این حدیث، گفـتم که بار الها توفیق فهم آیات الهی را به اینجانب مرحمت بفرما. علامه طباطبایی فرمودند: «چرا این دعای شخصی را فرمودید. چرا در کنار سفره الهی، دیگران را شرکت ندادید؟» بعد به من فرمود: «تا آنجایی که خودم را شناختم، دعای شخصی در حق خودم نکردم.»
در اصول کافی از ائمه اطهار علیهم السلام همین نقل شده است که دعای شخصی نکنید و بندگان خدا را هم در کنار سفره الهی شرکت بدهید. این تأدیب اخلاقی که حاکی از روحیه ایثار در ایشان بود بسیار در من [به عنوان شاگرد علامه] اثر گذاشت.»
علامه محمد حسین حسینی طهرانی فرمودند:: علامه طباطبایی آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعی بلیغ داشت که من کراراً خدمتشان عرض کردم: آخر این درجه از ادبِ شما و ملاحظات شما ما را بیادب میکند! شما را بخدا فکری بحال ما کنید!
از قریب چهل سال پیش تا بحال دیده نشد که ایشان در مجلس به متّکا و بالش تکیه زنند، بلکه پیوسته در مقابل واردین، مؤدّب و قدری جلوتر از دیوار و پایین دست میهمانِ وارد مینشستند. من شاگرد ایشان بودم و بسیار بمنزل ایشان میرفـتم، و به مراعات ادب میخواستم پائینتر از ایشان بنشینم؛ ابداً ممکن نبود.
ایشان بر میخاستند، و میفرمودند: بنابراین ما باید در درگاه بنشینیم یا خارج از اطاق بنشینیم!
در چندین سال قبل در مشهد مقدّس که وارد شده بودم، برای دیدنشان بمنزل ایشان رفـتم. دیدم در اطاق روی تشکی نشستهاند (بعلّت کسالت قلب، طبیب دستور داده بود روی زمین سخت ننشینند). ایشان از روی تُشک برخاستند و مرا به نشستن روی آن تعارف کردند، من از نشستن خودداری کردم. من و ایشان مدّتی هر دو ایستاده بودیم، تا بالاخره فرمودند: بنشینید، تا من باید جملهای را عرض کنم!
من ادب و اطاعت کرده و نشستم. و ایشان نیز روی زمین نشستند، و بعد فرمودند: جملهای را که میخواستم عرض کنم، اینست که: «آنجا نرمتر است.»!
از همان زمان طلبگی ما در قم، که من زیاد بمنزلشان میرفـتم، هیچگاه نشد که بگذارند ما با ایشان به جماعت نماز بخوانیم. و این غصّه در دل ما مانده بود که ما جماعت ایشان را ادراک نکردهایم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب از این قرار بوده است. تا در ماه شعبان امسال[38] که بمشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اطاق ایشان را در کتابخانه قرار دادیم تا با مطالعة هر کتابی که بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده برای ایشان و یکی از همراهان که پرستار و مراقب ایشان بود پهن کردم و از اطاق خارج شدم که خودشان به نماز مشغول شوند، و سپس من داخل اطاق شوم و بجماعتِ اقامه شده اقتدا کنم؛ چون میدانستم که اگر در اطاق باشم ایشان حاضر برای امامت نخواهند شد.
قریب یک رُبع ساعت از مغرب گذشت. صدائی آمد، و آن رفیق همراه مرا صدا زد، چون آمدم گفت: ایشان همینطور نشسته و منتظر شما هستند که نماز بخوانند.
عرض کردم: من اقتدا میکنم! فرمودند: ما مُقتدی هستیم!
عرض کردم: استدعا میکنم بفرمائید نماز خودتان را بخوانید! فرمودند: ما این استدعا را داریم.
عرض کردم: چهل سال است از شما تقاضا نمودهام که یک نماز با شما بخوانم تا بحال نشده است؛ قبول بفرمائید! با تبسّم ملیحی فرمودند: یک سال هم روی آن چهل سال.
و حقّاً من در خود توان آن نمیدیدم که بر ایشان مقدّم شده و نماز بخوانم، و ایشان بمن اقـتدا کنند؛ و حالِ شرم و خجالت شدیدی بمن رخ داده بود. بالاخره دیدم ایشان بر جای خود محکم نشسته و ب هیچ وجه من الوجوه تنازل نمیکنند؛ من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست خلاف کنم، و به اطاق دیگر بروم و تنها نماز بخوانم.
عرض کردم: من بنده و مطیع شما هستم؛ اگر امر بفرمائید اطاعت میکنم! فرمودند: امر که چه عرض کنم! امّا استدعای ما این است! من برخاستم و نماز مغرب را بجای آوردم، و ایشان اقتدا کردند. و بعد از چهل سال علاوه بر آنکه نتوانستیم یک نماز به ایشان اقتدا کنیم امشب نیز در چنین دامی افـتادیم.
آیت الله سیدمحمدباقرموسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان نقل کرده اند که زمانی در یکی از روزها که مشغول ترجمه المیزان بودم، قرآن دستم بود و تفسیر هم روبرویم و در این حالت می خواستم کتاب دیگری را باز کنم، اما چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود و بهم بخورد، قرآن را از پشت، روی زمین نهادم، علامه طباطبایی که حالات و رفـتارم را مشاهده می کرد، فوراً قرآن را برداشت و بر آن بوسه زد و به من گفت: «دیگر از این کارها نکنید.»
یکی از شاگردان علامه طباطبایی می گوید: وقـتی که غروب فرا می رسید، علامه طباطبایی به تلاوت قرآن مشغول می شدند، عرض کردم آقا چرا در این موقع که هوا تاریک است قرآن می خوانید؟ می فرمود: «قرائت قرآن به نور چشم می افزاید همان گونه که بصیرت دل را افزایش می دهد.» اگر موقـعیتـی پیش می آمد قرائت قرآن و برخی از نوافـل را در راه یا حتی سوار بر اتومبیل انجام می داد... حتی در این اواخر که بیماری رعشه ایشان را گرفـتار ساخته بود و واقـعاً رنجشان می داد و مرتب داروی اعصاب مصرف می کرد، تلاوت قرآن را ترک نمی نمود.
حجت الاسلام قرائتی نقل می کند: خدا رحمت کند علامه طباطبائی را! می فرمود: «هر دو سال یک بار باید تفسیر قرآن نوشته شود. چون هر بار که انسان در قرآن تدبر می کند، به مطالب تازه ای می رسد.»
حجت الاسلام محمد فاضل (تبریزی) نقل می کنند که: ...روزی ایشان در ماشین، قرآنی از جیب خود درآورده و به بنده فرمود: «من عهد دارم که هر روز یک جزء از قرآن را بخوانم و الان چهل سال است که این کار را انجام می دهم. دیشب شما علما مزاحم شدید، نتوانستم بخوانم و اکنون قضا می کنم! هر ماه یک ختم قرآن تمام می شود و باز از ابتدای آن شروع می کنم و هر بار می بینم که انگار اصلاً این قرآن، آن قرآن پیشین نیست! از بس مطالب تازه ای از آن می فهم! از خدا می خواهم به بنده عمر بسیاری دهد تا بسیار قرآن بخوانم و از لطایف آن بهره ببرم. نمی دانید من چه اندازه از قرآن لذت می برم و استفاده می کنم!»
استاد امجد می گوید: «هرگاه از ایشان می پرسیدم: چگونه قرآن بخوانیم؟ می فرمودند: «توجّه داشته باشید که کلام الله است.»
نجمه السادات طباطبائی (فرزند علامه) از قول پدر می گوید: «بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست!»
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «(والله) لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه ولکنهم لایبصرون: (به خدا قسم که) خداوند در سخن خویش (قرآن) بر آفریدگان خود تجلی کرده، اما آنان او را نمی بینند (و توجه ندارند).
علامه(ره) با نهج البلاغه و کتاب های حدیثی همان معامله را می کرد که با قران معامله می کرد، یعنی آن را می بوسید و روی چشم می گذاشت. اگر در مجلسی، کتاب روایی، مانند بحارالانوار، روی زمین بود، آن را برمی داشت و می بوسید و روی طاقچه می نهاد؛ و به قـفسه کتابی که کتاب حدیث در آن بود، پشت نمی کرد.
مکاشفه ای با قرائت سوره ص
علامه حسن زاده آملی فرمودند: شب جمعه هفـتم ماه شعبان 1378 ه ق. در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایى صاحب المیزان تشرف حاصل کرده ام، عرض نمودم حضرت آقـا امشب شب جمعه و شب عید است لطفى بفرمایید، فرمودند: سوره مبارکه ص و القرآن ذى الذکر را در نمازهاى و تیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره ص از ساق عرض نازل شده است.
سپس علامه طباطبایى فرمودند: من در مسجد سهله در مقام ادریس نماز مى خواندم، در نماز وتیره سوره مبارکه ص را قرائت مى کردم که ناگهان دیدم از جاى خود حرکت کردم ولى بدنم در زمین است و اینقدر با بدنم فاصله گرفـتم که او را از دورترین نقطه مشاهده مى کردم، تا پس از چندی به حال اول خود برگشتم. و در وقت دیگری نهر آب دیدم که در روایت آمده است: ص نهر فى الجنه (صاد نهری است در بهشت).
علت نوشتن تفسیر قرآن" المیزان"چه بوده؟
استاد سید محمد علی علوی نقل می کنند که: «روزی با مرحوم آیت الله موسوی گلپایگانی به دیدن علامه طباطبائی در منزلشان رفـتیم. در میان صحبت های آن روز، این سخن پیش آمد که چه انگیزه ای باعث شد که آیت الله طباطبائی، با اینکه اشتغال و تخصصشان فلسفه بود، به قرآن رو آوردند و تفسیر المیزان را نوشتند؟
مرحوم علامه فرمود: «بله؛ من مدتی دنبال فلسفه بودم تا اینکه شبی مادرم را در خواب دیدم که به من گفت: «محمد حسین! تو که این اندازه در پی فلسفه هستی، فردای قیامت چه خواهی کرد؟! دستت خالی است.» مرحوم علامه که به مادر خود علاقه بسیاری داشت و می فرمود: «مادرم حق بزرگی بر گردن من دارد.» ایشان ادامه داد: «در خواب به مادرم گفـتم: «پس چه کنم مادر؟» مادرم گفت: «به دامان قرآن چنگ بزن! در پی قرآن و تفسیر آن برو تا انشاء الله شفـاعتت بکند.» من وقـتی این خواب را دیدم، خیلی مضطرب و نگران شدم و دریافـتم که مادرم کلام بسیار جالبی فرموده است. با خود گفـتم: چه بهتر که این آخر عمری، به ذیل عنایت قرآن، متوسل بشوم و این، انگیزه شد که من شب و روز به نگارش تفسیر المیزان همت بگمارم و بحمدالله، با عنایت خداوند و دعای مادرم، موفق به اتمام دوره آن شدم و این را از برکات عنایت مادرم می دانم.»
و البته این انگیزه و این که علامه در جایی فرموده است که کاستی حوزه قم درباره قرآن و تفسیر، انگیزه مطالعات و نگارش درباره قرآن و تفسیر آن شد، جمع پذیر است. آیت الله جوادی نقل می کنند: علامه طباطبائی، المیزان را ابتدا در تبریز و در دو جلد نوشتند و وقـتی به حوزه علوم دینی قم آمدند، آن دو جلد، با بحث و سؤال شاگردان به بیست جلد رسید. و شما مطالب مشترک المیزان و الحکمت المتعالیه را با هم مقایسه نکنید، المیزان بسیار بالاتر است!
و نیز استاد امجد نقل می کنند که مرحوم علامه، المیزان را پس از سه دوره خواندن بحارالانوار {110 جلد تألیف علامه مجلسی} نوشتند! و نیز شهید مطهری (ره) می گفت: «سی سال طول می کشد تا یادداشت هایی را که از المیزان برداشته ام، تنظیم و مرتب کنم!»
حجت السلام حسین گنجی می گوید: مرحوم علامه برای آیه «الهکم التکاثر، حتی زرتم المقابر» تفسیری لطیف فرمودند که نیاز به دانستن تاریخ و شأن نزول آیه در آن نبود. البته این وجه از تفسیر را در المیزان نیاورده اند. می فرمودند: «آیه می فرماید این کثرت بینی ها و اسب مادی دیدن ها و ... شما را سرگرم کرده است و نمی بینید و توجه ندارید که خداوند، همه کاره است و علت و سبب همه چیز؛ تا جایی که بمیرید و از اصحاب قبر شوید. آن جا دیگر «وحدت» را خواهید دید و اهل «لا اله الا الله» خواهید شد؛ که به اصحاب قبور گفـته می شود: «السلام علیکم یا اهل لا اله إلا الله!».
محاسبه امور
علامه طباطبایی تفسیر المیزان را که می نوشتند، چرک نویس نداشت. ابتدا بی نقطه می نوشتند، بعد که مرور می کردند مجدداً آن را نقطه گذاری می کردند. سئوال کردیم که آقا چرا اول بی نقطه می نویسید، فرمودند: «من حساب کرده ام اول که بی نقطه می نویسم و بعد در مرور نقطه می گذارم چند درصد در وقـتم صرفه جویی می شود.»
استاد امجد نقل می کنند که روزی از ایشان خواستیم که «بحث انسداد» از کتاب کفایه الاصول را برای ما تدریس کند. فرمود: «من تدریس نمی کنم؛ چون به نظر من انسداد درست نیست.» ما اصرار کردیم که بگویید. فرمود: «من برای خدا در روز قیامت برای این کار جواب حاضر نکرده ام. اگر روز قیامت بگویند: چرا عمر خودت و طلاب را تلف کردی؟! من جواب ندارم. این درس را تدریس نمی کنم.»
قدرت نقد و تحلیل علامه
علامه هنگامی که بر کتاب شریف بحارالانوار، تعلیقه می نوشت و در چند مورد آرای مرحوم مجلسی را نقد نوشته بود، به ایشان پیشنهاد شد که از اظهار این گونه مطالب بپرهیزد، تا مورد اعتراض گروهی قرار نگیرد. ولی ایشان اظهار داشت: «در مکتب شیعه، ارزش جعفربن محمّدالصادق از علامه مجلسی بیشتر است. و زمانی که امر دایر شود، که به جهت بیانات و شروح علامه مجلسی، ایراد عقلی و علمی بر حضرات معصومین علیهم السلام وارد گردد، ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسی بفروشیم.»
روحیه ای انتقاد پذیر و قوی
خدمت علامه طباطبائی(ره) گفـته شد: «شخصی، ضد المیزان کتابی نوشته است.» ایشان بدون این که خشمگین شود، فقط دو کلمه فرمود؛ فرمود: «بسیار خوب!»
یک بار به علامه گفتند: «فلان کس از شما انتقاد کرده است.» علامه فرمود: «من که رسوای جهانم! عیب من یکی ـ دو تا نیست؛ خوب این هم رویش.» استاد امجد نقل می کنند: مرحوم استاد، هیچ نامه نام و نشان داری را بی پاسخ نمی گذاشتند. حتی اگر حامل ناسزا به ایشان بود، جوابی کریمانه به آن می دادند. شخصی که ایشان را با سخنانش آزار می داد و با علامه دشمنی می کرد، در مجامع، مورد احترام استاد بود و استاد به او می فرمود: «به حرم که می روم، اول برای شما دعا می کنم!»
هیچ کس نمی توانست علامه را خشمگین کند. به طور خلاصه می توان گفت: «علامه، له شده بود». [یعنی بسیار بسیار متواضع بود.]
امر به معروف و نهی از منکر
یکی از اهل علم می گفت: «زمانی با مرحوم طباطبائی در درس آیت الله محمد حسین اصفهانی شرکت می کردیم. روزی یکی از شاگردان اشکال بی اساسی را مطرح کرد و همه خندیدند و من هم خنده ام گرفت. وقـتی از کلاس بیرون آمدیم با آقای طباطبائی روبه رو شدم که چهره درهم کشیده بود. مرا که دید فرمود: «تو چرا خندیدی؟! اگر مطلبی را تو خوب و روان می فهمی باید خدا را شکر کنی نه این که به دیگران بخندی!» علامه طباطبائی خودشان رفیقی داشتند که از او خواسته بودند هرگاه عیبی از ایشان دید، به ایشان تذکر دهد تا خود را اصلاح کنند.»
علم علامه
آیت الله جوادی آملی یکی از شاگردان برجسته ایشان دراین باره از قول علامه می فرماید: «سالی تابستان را در «درکه» اطراف تهران بسر می بردم و در آن سالها افکار کمونیستی و ماتریالیستی رایج بود، یکی از صاحب نظران افکار مادی میل پیدا کرد که با علامه طباطبایی به بحث آزاد بنشیند، به حضور ایشان رفت. در همان ییلاقی که در تابستان برای تعطیلات تابستان می گذراندند، می فرمودند: «وقـتی که این صاحب نظر آمد از صبح شروع کرد تا پایان روز و بحث به درازا کشید و شاید قریب هشت ساعت ادامه پیدا کرد و من از راه برهان صدیقین با این فرد به سخن نشستم.»
بعداً این صاحب نظر مادیگرا در یکی از خیابانهای تهران یکی از همفکران خود را دید و آن همفکرش از او پرسید: تو در دیدار و در مناظره و گفتگو با آقای طباطبایی به کجا رسیدی؟ گفت: آقای طباطبایی مرا موحد کرد.
ایشان یک کمونیست را الهی کرد و یک مارکسیست را موحد کرد. حرف توهین آمیز هر کافری را می شنید و نمی رنجید و پرخاش نمی کرد.
آیت الله مصباح نقل می کنند: «علامه هنگام درس به چشم شاگردان نگاه نمی کرد، بلکه به زمین یا سقـف می نگریست و درس می گفت. این از شدت حیای ایشان بود. معمولاً برای مطالعه، کتاب های مورد نیاز خود را عاریه می گرفت. اخلاق او همه را جذب می کرد و خود را مثل یکی از طلاب می دانست. او هرگز خود را سرآمد دیگران نمی دانست. او هرگز در برابر پرسشها، حتی اگر ارتباط نداشت، نمی گفت وقت ندارم و هرگز عصبانی و ناراحت نمی شد. و اگر طرف زیاد اصرار می کرد یا حتی در مطلب باطل پافشاری می نمود؛ می فرمودند: «من بیش از این چیزی نمی دانم.» از قول آیت الله مصباح نقل می کنند: وقـتی علامه پاسخ پرسشی را نمی دانستند، با صوت بلند و واضح می فرمودند: «نمی دانم»، اما هنگامی که می خواستند سؤالی را جواب دهند، با صوت آرام سخن می گفتند.
همچنین نقل شده: شب جمعه ای با ایشان به جلسه ای می رفـتیم. در راه چند سؤال از جنابشان کردم؛ فرمودند: «نمی دانم.» سپس افزودند: «مجهولات ما را باید با علم خداوند مقایسه کرد.» یعنی همان طور که خداوند به همه چیز عالم است و علمش بی نهایت، ما هم علم حقیقی به چیزی نداریم و جهلمان بی پایان است. از هیچ عالمی به اندازه ایشان «نمی دانم» شنیده نشده!
یک بار با شخص ماجراجویی هفت ساعت بحث کرد تا سرانجام او را محکوم و قانع کرد و آن شخص پس از شهادت به توحید و نبوت، گفت: «و شهادت می دهم که تو، ولیّ خدایی!»
یکی از اساتید دانشگاه می گوید: «زمانی که در دبیرستان درس می خواندم، دبیر ما از رهگذر آشنایی با علامه، گاهی که آیت الله طباطبایی به تهران می آمد، ایشان را به کلاس ما دعوت می کرد...؛ تا این که بنا شد ما پرسش های خود را از جنابش نوشته، دسته بندی کرده و هنگام تشریف فرمایی شان پاسخ آن ها را بشویم. ایشان وقـتی وارد کلاس شد و صورت سؤال ها را به ایشان دادیم، با این که او در آن مقام بلند علمی بود و ما دانش آموزان دبیرستانی و با سوالاتی سطح پایین، در همان نگاه نخست به برگه، فرمود: «چه کسی گفـته است بنده جواب این همه پرسش را می دانم؟!»
در وسعت ظرفیّت معرفـتی و معلوماتی علامه طباطبایی همین کلام کافی است که خود می فرمودند: «اگر مجالی باشد می توانم همه مسائل قرآن کریم را تنها با استفـاده از یک سوره کوچک بیان کنم.»
از نویسنده معروف لبنانی شیخ جواد مغنیه منقول است که: «از وقـتی که المیزان به دست من رسیده است، کتابخانه من تعطیل شده و پیوسته در روی میز مطالعه ام المیزان است.»
تواضع و فروتنی
استاد فـاطمی نیا از قول عالمی می گوید: «مرحوم استاد طباطبایی، با آن پایگاه رفیع علمی و فلسفی، با مشکلی فلسفی رو به رو شدند و کسی هم نبود که پاسخ ایشان را بداند. همان روزها، همراه خانواده، به یکی از آبادی های کوچک اطراف تهران مسافرت می کنند. در آن جا فرزندان خردسال استاد، از پدر درخواست توت می کنند؛ استاد هم با کمال سادگی و تواضع، کاسه ای به دست گرفـته و برای خرید توت از خانه خارج می شوند. به وسط روستا که می رسند، جوانی در لباس اهل همان ده، ایشان را می بیند و بی مقدمه به علامه می گوید: آن مشکل فلسفی شما راه حلی دارد؛ بیایید به شما بگویم. و همان جا با چند جمله، اشکال علامه را حل می کند، اما استاد طباطبائی در آن لحظه غافل از این بودند که این جوان از کجا می داند ایشان درگیر این سوال است و اصلاً او کیست؟! و ...
به هر حال، جوان خداحافظی می کند و می رود. فردای آن روز، علامه به همان جا رفـته و از بقالی می پرسند:«شما جوان با سوادی با این شکل و سیما دارید؛ او کجاست؟» بقال می گوید: «چنین کسی در این روستا نیست و اصلاً یک نفر هم در این جا الفبا نمی داند!!» باری، روشن نشد که آن جوان که بود و از کجا بود و ...، اما آن عالم ادامه داد: «این از تواضع استاد بود که مشکلشان این گونه حل شد.»
استاد فاطمی نیا نقل می کند: «یکی از آقایان درباره علامه طباطبائی گفـته بود: «آقای طباطبائی خوب است، اما نورانیت ندارد(!)» شخص ساده ای این نکته را در کاغذی نوشته به مرحوم علامه عرضه کرد. ایشان وقـتی این مطلب را خواند، بسیار خندید به گونه ای که شاید در عمرش به آن شکل نخندیده بود. اهل معرفـتی که آن جا شاهد این داستان بود، گفت: «علامه، غریب است و خوش!»
حجت الاسلام تحریری نقل می کنند: «روزی پس از درس و پیش از تعطیلات، یکی از شاگردان به ایشان عرض کرد: «نصیحتی بفرمایید!» ایشان بسیار منفعل و شرمنده شدند و آثار خجلت در چهره شان ظاهر شد و فـرمودند: «من که هستم که بخواهم نصیحت و موعظه کنم؟!»
استاد فاطمی نیا می گوید: «روزی دوچرخه سواری شانزده ـ هفده ساله، با وسیله خود به علامه برخورد و مرحوم علامه به زمین افـتاد و زخمی شد، اما برخاست و زود به سوی آن نوجوان رفـته و گفت: «شما مشکلی نداری؟ دوچرخه ات سالم است؟ ...» در حالی که آن نوجوان، در پاسخ دلجویی استاد، به ناسزاگویی و سرزنش مشغول بود!
حجت الاسلام موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان درباره تواضع علامه می گوید: «از خصوصیات اخلاقی علامه طباطبایی این بود، که هیچگاه با ما در یک اتاق نماز نمی خواند، در وقت نماز، بنده اصرار می کردم که شما باشید تا بنده به شما اقتدا کنم و نماز بخوانم، ایشان لبخندی می زد و به اندرون می رفت. جالب اینکه معمولاً مثل مردم عادی در صف نانوایی و ... می ایستاد در حالی که امکانات زیادتری برایش فراهم بود. هنگام خنده ـ گرچه تبسم بود ـ دستشان را مقابل دهانشان می گرفـتند و هنگام گریستن بر اهل بیت علیهم السلام می دیدم که دانه های درشت اشک از چشمه چشمشان می جوشید.
آیت الله مصباح یزدی در این باره می گوید: در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان [علامه طباطبایی] را داشتم، هرگز کلمه «من» از علامه طباطبایی نشنیدم. در عوض، عبارت «نمی دانم» را بارها در پاسخ سئوالات از ایشان شنیده ام، همان عبارتی که افراد کم مایه از گفتن آن عار دارند. ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی می گفت و جالب این است که به دنبال آن پاسخ سئوال را به صورت «احتمال» و با عبارت «به نظر می رسد» بیان می کرد.
خانم نجمه السادات طباطبایی می گوید: «وقـتی به حرم حضرت معصومه (س) می رفـتند، عادی ترین جاها را انتخاب می کردند و دوست نداشتند جای خاصی داشته باشند، علاقه زیادی داشتند در میان مردم باشند و مقید به حفظ ظواهر دنیوی نبودند و می گفتند: «شخصیت را خدا می دهد و با امور دنیوی هرگز انسان به کسب شخصیت نایل نمی گردد.» روح بسیار حساس و متعالی داشت؛ وقـتی از خدا صحبت می شد یا در برابر شگفتی های جهان آفرینش قرار می گرفتند، آن قدر حالات عجیب از خود نشان می دادند که انسان متحیر می شد که واقعاً در این مواقع در کدام عالم سیر می کنند. گاهی در خانه مطرح می کردند که: «ممکن است انسانی در مواقعی از خدا غافل شود و پروردگار یک تب سخت و خطرناک چهل روزه به او بدهد، برای این که یک بار از ته دل بگوید یا الله و به یاد خدا بیفـتد!»
افـتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
رفـتار با شاگردان
آیت الله سید حسن مرتضوی لنگرودی می گوید: «علامه طباطبایی بسیار کم حرف بود و از هیچ کس به بدی یاد نمی کرد، چشمانی نافذ و نگاهی پرمعنا داشت، در عین سادگی و بی آلایشی باابهت و با وقار بود، خجول بود و شرم حضور داشت، وقـتی تدریس می کرد نوعاً سرشان پایین بود، هیچ گاه برای تدریس بر فراز منبر نرفت. شاگردان به صورت حلقه ای می نشستند، ایشان هم بدون اینکه روی پتو و یا تشکی بنشیند، تدریس می کرد. مانع می شد از انداختن پتو و تشک، و می فرمود: «اگر همین مقدار جایم بلند تر از شما باشد نمی توانم حرف بزنم.»
در برخورد با شاگرد، سبک و شیوه خاصی داشتند و اصلاً تحکم فکر و تحمیل نظر در کار نبود، اگر مسئله ای مطرح می شد ایشان نظر خود را می گفتند و بعد می فرمودند این چیزی است که به نظرمان رسیده است، شما خودتان فکر و بررسی کنید و ببنید تا چه اندازه مورد قبول است، و بدین ترتیب به شاگرد میدان تفکر می داد. در عین حال همواره سعی داشت به هر شاگردی و در هر مجمعی متناسب با درک و استعداد و کشش آنها مطلب القاء کند.»
با آن که تا آن اندازه نسبت به فرصت و وقت حساس بود (تا حدی که مثلاً پس از اتمام نگارش مطالب، نقطه گذاری می کرد تا چند ثانیه وقت کمتری صرف شود)، اما اگر طلبه ای کوچک با ایشان سخن می گفت، تا پایان کلامش گوش می داد و من در عمرم کسی را چنین ندیدم.
خصوصیات رفـتاری علامه
جناب مهندس طباطبایی می گوید: «علامه طباطبایی در خانه خیلی مهربان و بی اذیت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چیزی مثل چای که احتیاج داشتند، خودشان می رفـتند و می آوردند. چه بسا هنگامی که عیال و یا یکی از اولادشان وارد اتاق می شدند، ایشان در جلوی پای آنها بلند می شد و این قدر خلیق و مؤدب بود.
هیچ ممکن نبود کسی با ایشان مدتها معاشرت بکند و بدون اطلاع از خارج بداند که ایشان چه کسی هست. اینقدر صادق و بی آلایش بود و کلاً ایشان از اخلاق اجدادشان برخوردار بود. مرحوم علامه اظهار می داشتند که عمده موفـقیتهایش را مدیون همسرشان بوده است.
در مسافرتها، بسیار باحوصله بودند و در طول سال خیلی وقـتها شب تا طلوع صبح را بیدار بودند و به کارهای علمی شان رسیدگی می کردند؛ چون سکوت شب فرصتی برای ایشان بود تا بتواند خوب کار کند.
در هر24 ساعت، ۱۲ یا ۱۳ ساعت را یکسره کار می کردند و در طول سال فـقط عاشورا را تعطیل می کردند. من از طفولیت تا آخر عمرشان که خدمتشان بودم؛ هیچ وقت یاد ندارم که در ماه رمضان ایشان یک شب بخوابند.
زندگی داخلی شان واقـعاً سرتاسر آموزنده بود، ایشان تیراندازی و اسب سواری را خیلی خوب می دانستند و شناگر بسیار لایقی بودند؛ اهل پیاده روی بوده و کوهنورد ماهری بودند؛ در باغبانی، زراعت و خصوصاً معماری مهارت فوق العاده ای داشتند و در زمینه کارهای طراحی ساختمان می توان از مدرسه «حجتیه فعلی» در قم نام برد.
در کارهای علمی خود بیشتر فکر می کردند و مطالعه زیادی روی کتب مختلف نداشتند به جز در مورد مراجعه به تاریخ و اسم و اختصاصات موجود و بدین جهت در کتابخانه شان خیلی کتاب انباشته نیست. یادم هست که در سن 12 سالگی همه روزه مرا به بیابان برده و به من تعلیم تیراندازی می دادند و به من توصیه می کردند که شکار کردن را یاد بگیر؛ ولی به کار نبر که شکار و کشتن یک جانور گناه است. گفـتم پس شکار برای چه خوب است. گفتند در صورتی می تواند مجاز باشد که انسان با یک ضرورت واقعی که جنبه حیاتی دارد مواجه بشود و الا ممنوع است. سپس ادامه دادند: «من هرگز از تو راضی نخواهم بود اگر یک جانور را بکشی.»
ایشان خیلی خیر خواه، بشردوست، مقید و بی اذیت بودند و من همیشه در زندگی مدیون تربیت های ایشان هستم. ایشان همواره باغچه های خانه را خودش بیل می زد و گلکاری می کرد و در تابستان ها و مخصوصاً پیش از آمدن به قم، در تبریز و در مِلک موروثی خویش، به مدت ده سال زراعت می کرد.»
فرزند ایشان «نجمه السادات طباطبایی» همسر شهید قدوسی می گوید: «همه خصوصیات اخلاقی پدرم، خود به خود در محیط خانوادگی ما نیز تأثیر داشت. ایشان اگر چه وقـت زیادی نداشتند، ولی با این حال برنامه ها یشان را طوری تنظیم می کردند که روزی یک ساعت، بعد از ظهرها، در کنار اعضای خانواده باشند. در این مواقع به قـدری مهربان و صمیمی بودند که آدم باورش نمی شد ایشان فردی با آن همه کار و مشغله هستند. رفـتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفـتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو و مگو و اختلافـی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان می کردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند. آنها واقـعاً مانند دو دوست با هم بودند. پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید می کرد و می گفت که این زن، یازده سال و نیم در «نجف» تحمل هر سختی را کرده است، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده و در همه این مدت من مشغول درس خواندن بودم و خوبیها را به مادرم نسبت می دادند. خودشان می گفتند که از اول ازدواج همیشه با هم یک رنگ و یک دل بودیم. و با بچه ها بسیار صمیمی بودند. گاهی ساعات بسیار از وقت گرانبهای خود را صرف شنیدن حرفهای ما یا آموختن نقاشی به ما و سرمشق دادن برای تکالیفمان می کردند.
در خانه اصلاً مایل نبودند کارهای شخصیشان را کس دیگری انجام دهد و بر سر آوردن رختخواب همیشه مسابقه بود، پدرم سعی می کردند زودتر از همه این کار را انجام دهند و مادرم هم سعی می کرد پیش دستی کند. حتی این اواخر که بیمار بودند و من به خانه شان می رفـتم با آن حالت بیمار برای ریختن چای از جای خود برمی خواستند و اگر من می گفـتم: «چرا به من نگفتید که برایتان چای بیاورم؟» می گفتند: «نه، تو مهمانی، سید هم هستی و من نباید به تو دستور بدهم.» وقـتی مادرم مریض می شد، اصلاً اجازه نمی داد از بستر بلند شود و کاری انجام دهد. مادر من حدود 17 سال پیش فوت کرده است، پیش از فوت حدود 27 روز در بستر بیماری بود و در این مدت پدرم از کنار بستر ایشان لحظه ای بلند نشدند. تمام کارهایشان را تعطیل کردند و به مراقبت از مادرم پرداختند. بسیار وفادار و عاطفی بودند، تا سه چهار سال پس از فوت مادرم، پدرم علامه طباطبایی هر روز سر قـبر او می رفـتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفـته، یعنی دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزار مادرم می رفـتند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند. می گفتند: «بنده خدا بایستی حق شناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی تواند ادا کند.»
صدقه دادن
یکی از ارادتمندان مرحوم علامه می گوید: «روزی آقای طباطبائی را در مشهد دیدم که از کوچه ای عبور می کرد و به فقیری که روی زمین نشسته بود، برخورد. پولی از جیب درآورده و در کف دست خود گذاشت و پیش آن نیازمند نشست و گفت: «بردار!» آن فـقیر پول را برداشت. پس از آن، علامه دست خود را بوسید و برخاست و رفت. بنده به ایشان عرض کردم: «این کار شما ـ که فرمودید «پول را بردار» و دست خود را بوسیدید ـ چه دلیلی داشت؟» فرمود: «در روایت است که صدقه پیش از آن که در دست فـقیر قرار گیرد، در دست خداوند قرار می گیرد. همچنین خدا می فرماید: «یدالله فوق ایدیهم: دست خداوند بالای دست آنان است.» پس رسم ادب این است که دست انسان زیر دست خدا قرار گیرد؛ من به فـقیر گفـتم پول را بردار تا دست خدا ـ که میان دست من و او قرار می گیرد ـ بالاتر از دست من باشد، و هنگامی که در صدقه دادن، ابتدا پول در دست خدا قرار بگیرد، بنابراین دست صدقه دهنده دست خداوند را زیارت کرده است و من، این دست زائر را برای تبرک بوسیدم.»
حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند: «پدرم (امام باقر علیه السلام) هرگاه چیزی صدقه می داد، آن را در کف {دست} سائل می نهاد و پس از آن، آن صدقه را از وی پس می گرفت و می بوسید و می بوییدش و باز آن را به سائل باز می گرداند.»
پرداخت وام به نیازمندان
فرزند ایشان نقل می کند: «پدرم از درآمد زمین زراعی که داشت به روستائیانی که نیازمند بودند وام می داد و رسید می گرفت و چنانچه کسی بعد از دوفصل برداشت محصول قادر به پرداخت بدهی خود نبود، آن را بخشیده و قبض را به خودش پس می داد و از طلب خود صرف نظر می کرد. یکبار چند قبض دست پدرم بود که از این واسطه ها طلبکار بود، آن روز من دیدم قبضها را از جیب خود درآورد، مدتی به آنها نگریست و ناگهان همه را پاره کرد و دور ریخت، در حالی که بیش از حد تصور به پول برای گذراندن معاش عادی احتیاج داشت، من با تعجب پرسیدم: پدر چرا اینکار را کردید؟ نگاهی عمیق به من کرد و گفت: «پسرم اگر داشتند، می آوردند و می دادند، خدا را خوش نمی آید که، من بدانم آنها دستشان خالی است و آنها را تحت فشار قرار دهم و ابراز طلبکاری کنم؟!.»
دفاع از وطن
حضور سربازان روسی در سال ۱۳۲۰، در آذربایجان، ناامنی را افزایش داده بود و مرحوم علامه نیز به ناچار یک قبضه تفنگ و یک قبضه سلاح کمری تهیه کردند و اغلب روزها فرزند خود، سید عبدالباقی را همراه خودشان به بیرون از روستا برده و آموزش تیراندازی و نشانه زنی می دادند. در سال ۱۳۲۱ ـ زمانی که علامه در روستای محل تولد خود ساکن شده بود ـ یک شب چند نفر از روستائیان آمدند و گفتند: «سربازان روسی به روستا حمله کرده اند.» مرحوم علامه فوراً تفنگ را برداشته، در پشت بام سنگر گرفـتند و مشغول تیراندازی شدند. این کار باعث شد سربازان روسی ـ که اغلب بی سلاح هم بودند! ـ برگشته و رفـتند.
درباره شهدا
علامه در اواخر عمرش فرمود: «راهی را که ما عمری با سختی ها و ریاضت ها رفـتیم، این جوان ها و شهیدان انقلاب اسلامی، در یک شب سپری کردند!»
استاد امجد نقل می کنند که: استاد طباطبائی را پس از ارتحالشان در خواب دیدم، به بنده فرمودند: «یک صلوات برای همه شهیدان کافی است!»
. مراقبه و خودسازی
آیت الله استاد حسن زاده آملی می فرماید: یکی از کلمات قصار علامه طباطبایی، این بود که: «ما کاری مهم تر از خودسازی نداریم.»
اواخر عمر مبارکشان دائم می فرمودند: «توجه! توجه!» و این، فراتر از «تذکر» و «تفکر» است. و نیز می فرمودند: «بزرگترین (و سخت ترین) ریاضت ها، همین دینداری است.» در روایتی از حضرت امیر علیه السلام هست که می فرماید: «الشریعة ریاضة النفس: آیین اسلام و احکام آن، ریاضت و ورزیدگی نفس می آورد.»
استاد حسن زاده آملی نقل می کردند: خداوند درجات ایشان را متعالی بفرماید که لفظ «ابد» را بسیار بر زبان می آورد و در مجالس خویش چه بسا این جمله کوتاه و سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که: «ما ابد در پیش داریم. هستیم که هستیم.»
«انما تنتقلون من دار الی دار» انسان از بین رفـتنی نیست، باقی و برقرار است، منتها به یک معنی لباس عوض می کند و به یک معنی، جا عوض می کند.
اثر اعمال انسان
استاد امجد از قول علامه می گوید: «اگر یک کاه برداری، در همه عالم(هستی) اثر میگذارد!» {پس گناه کردن چه اثری بر هستی میگذارد؟}
به استاد طباطبائی عرض شد: «شاعری مدعی است که مشاهداتی دارد و ...» ایشان فرمود: «یک وعده خوراک کامل به او بدهید!» وقـتی غذا را به وی رساندند و سیر خورد، پرسیدند: «حالا هم چیزی می بینی؟» گفت: «نه؛ آن حالت از بین رفت.»
استاد فـاطمی نیا به نقل از علامه می فرمود: «گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.»
همچنین ایشان نقل می کند: در اوایل طلبگی ام، روزی مرحوم علامه به حجره ام تشریف آوردند و فرمودند: «به ظاهر در این جا غیبت شده است!» گفـتم: بله؛ پیش از آمدن شما، چند نفر که درسشان از من بالاتر بود، این جا بودند و غیبت کسی را کردند. علامه فرمودند: «باید می گفتی از این جا بروند، این حجره دیگر برای درس خواندن مناسب نیست؛ اتاقت را عوض کن.»
علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می رفت و معتقد بود: «رفـتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است.» منزل پرخطر سلوک!
آیت الله مصباح نقل می کنند: «آقایی در قم بود که آلبومی از عکس های همه بزرگان و علما درست کرده بود. از هر یک از علما و مراجع عکسی همراه با امضایی از آنان تهیه کرده بود. از من خواستند که عکسی هم از علامه برایش بگیرم ... مرحوم علامه هم عکسی از خودشان را دادند و پشت آن، [این] شعر حافظ را نوشتند.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان! سهل مکن
ورنه تا بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کِی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟ .اشعار علامه
سوزاندان اشعاروغزلیات توسط خودعلامه طباطبایی
مهندس عبدالباقی طباطبایی می گویند: «پـدر، غزلیات و اشعار جالبی داشت که یک روز، تمام آنها را جمع کرد و آتش زد. هیچ کس نفهمید چرا؟ (شاید برای پرهیز از شهرت طلبی بوده است) فقط اشعار خودش نبود، بحثهای پرشور تجزیه و تحلیل اشعار حافظ هم بود که همه را یکجا آتش زد، از ایشان فعلاً ده دوازده شعر باقی مانده که، آنها را هم چون نوشته و به دست دوستان داده بود سالم مانده اند.» در زیر، گزیده ای از آنچه از اشعار علامه باقی مانده ، آمده است:
.غزلی از علامه طباطبایی
مِهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد رخ شَطرنْج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون گشت از سَمَک تا به سِماکش کشش لیلَی برد
من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم راه ذرّهای بودم و مِهر تو مرا بالا برد
من خَسی بیسر و پایم که به سیل افـتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود که بیک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم با برافروخته روئی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی خم ابروت مرا دید و ز من یَغما برد
همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد
چقدر علامه طباطبایی از این شعر خوشایند بودند:
منم که شهرۀ شهرم بعشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در شریعت ما کافری است رنجیدن
به پیر میکده گفـتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت راز پوشیدن
استاد امجد نقل می کنند که علامه نیز به این بیت از اشعار استادش، آیت الله اصفهانی (که در مدح حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است) خیلی علاقمند بود:
مفتقرا ! متاب رو، از در او به هیچ سو زان که مس وجود را فضّه او طلا کند!
دو هزار « لَن تَرانی» از علامه
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی «أرنی» نگفـته، گفتی دو هزار «لَن تَرانی».
انقطاع از دنیا
در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود. در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود: «من دیگر میل به چای ندارم و گفـته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، و میل به غذا ندارم.»
و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.
.
مکاشفه همسر علامه
ایشان می فرمود: «عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگواری بود، ما در معیت ایشان برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شدیم و ایام عاشورا برای زیارت به کربلا می رفـتیم، وقـتی بعد از مدتی به تبریز مراجعت کردیم، عیال ما روز عاشورایی در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود، می گوید: ناگهان دلم شکست و با خود نجوا کردم؛ ده سال در روز عاشورا در کنار مرقد مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بودیم و امروز از چنین فیض عظمایی محروم شده ایم. یک مرتبه دیدم در حرم مطهر در بالا سر ایستاده ام و رو به مرقد مطهر مشغول خواندن زیارت هستم و حرم مطهر و مشخصات آن همچون گذشته بود، ولی حرم خیلی خلوت بود. چون روز عاشورا بود و مردم غالباً برای تماشای دسته های عزادار و سینه زن از حرم به بیرون رفـته بودند و تنها در پایین پای مبارک چند نفری ایستاده بودند و زیارت نامه می خواندند، بعد از مدتی چون به خود آمدم، دیدم، در خانه خود نشسته و در همان محل مشغول خواندن بقیه زیارت عاشورا هستم.»
. حالات علاّمۀ طباطبائی در اواخر عمر شریفشان
حالات استاد در چندین سال آخر عمر بسیار عجیب بوده است، پیوسته متفکّر و درهم رفـته و جمع شده بنظر میرسیدند؛ و مراقبۀ ایشان شدید بود و کمتر تنازل مینمودند. و تقریباً در سال آخر عمر غالباً حالت خواب و خَلسه غلبه داشت، و چون از خواب بر میخاستند فوراً وضو میگرفتند و رو بقبله چشم بهم گذارده مینشستند.
در روز سوّم ماه شعبان (میلاد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام) یکهزار و چهار صد و یک هجریّۀ قمریّه در اتّفاق زوجۀ خود و یکی از طلاّب محترم که اهل فلسفه و سلوک بود و برای رعایت حال ایشان بهمراه آمده بود، به مشهد مقدّس مشرّف شدند، و بیست و دو روز اقامت نمودند. و بجهت مناسب بودن آب و هوا، تابستان را در دَماوند طهران اقامت جستند. و در همین مدّت یکبار ایشان را به طهران آورده و در بیمارستان بستری نمودند؛ ولی دیگر شدّت کسالت طوری بود که درمان بیمارستانی نیز نتیجهای نداد. تا بالاخره به بلدۀ طیّبۀ قم که محلّ سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند؛ و غیر از خواصّ از شاگردان کسی را بملاقات نمیپذیرفتند.
یکی از شاگردان می گوید: روزی بعیادت رفـتم؛ در حالیکه حالشان سنگین بود، دیدم تمام چراغهای اطاقها را روشن نموده، و لباس خود را بر تن کرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سروری زائد الوصف در اطاقها گردش میکنند؛ و گویا انتظار آمدن کسی را داشتند. یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم نقل کردند که در روزهای آخر عمر علامه طباطبایـی در حضورش بودم، دیدم دیده گشودند و فرمودند: «آنها را که انتظارشان داشتم به سراغمان آمدند.» . کیفیّت رحلت و تشییع و دفن علاّمۀ طباطبائی رضوان الله علیه
از یکی از فضلاء قم که از اساتید بندهزاده هستند نقل شد که می گفت: من در روزهای آخر عمر علاّمه عصرها بمنزل ایشان می رفـتم، تا اوّلاً اگر چیزی در منزل نیاز داشته باشند تهیّه کنم، و ثانیاً قدری ایشان را در صحن منزل راه ببرم.
روزی بمنزل ایشان رفـتم و پس از سلام عرض کردم: آقا به چیزی احتیاج دارید؟ ایشان چند مرتبه فرمودند: احتیاج دارم! احتیاج دارم! احتیاج دارم! من متوجّه شدم که گویا منظور علاّمه مطلب دیگری است؛ و ایشان در افق دیگری سیر میکنند. سپس بدرون اطاقی راهنمائی شدم، علاّمه هم وارد همان اطاق شدند و در حالتیکه دائماً چشمشان بسته بود و باز نمیکردند به اذکاری مشغول بودند که من نتوانستم بفهمم به چه ذکری اشتغال دارند؛ تا اینکه موقع نماز مغرب رسید؛ من دیدم علاّمه در همان حالیکه چشمانشان بسته بود، بدون اینکه به آسمان نظر کنند مشغول اذان گفتن شدند، و سپس شروع کردند بخواندن نماز مغرب. من از کنار اطاق دستمال کاغذی برداشته و در مقابل ایشان روی دست قرار دادم تا بر آن سجده کنند. ایشان بر روی آن سجده نکردند. با خود گفـتم شاید از اینجهت که دستمال کاغذی در دست من است و به جائی اتّکاء و اعتماد ندارد سجده نمیکنند. به اندرون رفـتم و چیز مرتفعی برای سجده آوردم و مُهری بر روی آن قرار دادم. ایشان بر آن سجده کردند؛ تا اینکه نمازشان خاتمه یافت. حال ایشان روز به روز سختتر میشد؛ تا ایشان را در قم به بیمارستان انتقال دادند. و در وقت خروج از منزل به زوجۀ مکرّمۀ خود میگویند: من دیگر بر نمیگردم! قریب یک هفـته در بیمارستان بستری میشوند، و در دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه هجدهم شهر محرّم الحرام یکهزار و چهارصد و دو هجریّۀ قمریّه، سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال، و لباس کهنۀ تن را خَلع و بخلعت حیات جاودانی مخلّع میگردند.
دادیم به یک جلوۀ رویت دل و دین را تسلیم تو کردیم همان را و همین را
ما سیر نخواهیم شد از وصل تو آری لب تشنه قـناعت نکنـد ماءِ معیـن را
می دید اگر لعل ترا چشم سلیمان می داد در اوّل نظر از دست نگین را
در دائــرۀ تـاجـــوران راه نـــدارد هر سر که نسائیده بپای تو جبین را
چه رازی نهفته درهمجواری علامه طباطبایی وامام جماعت مسجدسیدعزیزالله تهران!؟
ماجرای دفن علامه طباطبایی-قبرآماده
اشتباه نشود!« آیت الله سیداحمدخوانساری» قصه مابا «صاحب نمازباران»آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری فرق داردکه درپایان خلاصه ای ازاقدامات این بزرگوارراهم آورده ام.
حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان در کتاب «مقالات و رسالات تاریخی« (دفتر چهارم)، از زبان «حجت الاسلام محمد حسین اشعری» فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی، از همدرسان امام راحل این گونه آورده:«علامه طباطبایی این اواخر بیماری پارکینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن.
این اواخر در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود. روزی دکتر منافی وزیر بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم.
مخالفت بااعزام علامه
من مخالفت کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد.
همان
وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است، این مساله را
با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را
نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند. اگر جوری
بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت
بعد درگذشت.
کجادفن شود؟
من تلفنا فوت ایشان را به آقای خمینی اطلاع دادم، ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم داد. من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد.
مخالف بادفن درجای موردنظر
من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند.
آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم، ایشان گفت اینجا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست، من نپذیرفتم. ایشان گفت:
حفاری قبر درمیان بتون آرمه
حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مساله را حل می کنم. معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت.
قبرعلامه طباطبایی درکنارآیت الله خوانساری
از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر.
غروب شد و آقای نجفی آمد. بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که
اینجا قبری از علما بوده است یا نه؟
ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست.
آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید!؟اینجانباشدوآنجاباشد؟
بتون هم باشد-شما-بکنید!
من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است.
بالاخره به این امر تن دادند!(پذیرفتند)
و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ مرمر را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند.
«بتون»ی پیدانشد!
خبری از بتون نبود!
خاک و خاشاک را برداشتند
یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد.
آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم آجرهای بزرگ است. برداشتند.
تقدیر«قسمت»این بود! قبرعلامه از»درغیب»رسید
در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک قبر آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد.
آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه معجزه است، همانجا آقای طباطبائی را دفن کردند.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای روان ومفهوم بودن موضوع،اصلاحاتی انجام گرفته است.
واما چه رازی نهفته است که «حجت الاسلام اشعری» باسماجت ولجاجت مثال زدنیش،نهایتاً منجربه آرام گرفتن علامه طباطبایی رادرکنارآیت الله سیداحمدخوانساری شود!؟(آبان۱۳۶۰علامه طباطبایی فوت می کند،دی۱۳۶۳آیت الله خوانساری) البته علامه ۳سال درانتظارآیت الله ماند(به تعبیری آیت الله خوانساری به علامه طباطبایی ملحق شد)
آیت الله سیداحمدخوانساری کیست؟
آیت الله سید احمد خوانساری »متولد ۱۸ محرم ۱۳۰۹(۲۰ شهریور۱۲۷۰) ۳ ساله بود که پدر را از دست داد،قرائت قرآن به تحصیل ریاضیات مقدمات و سطوح عالیه نزد برادرش(سید محمد حسن) و دامادشان (آیت الله سید علی اکبرخوانساری )پرداخت و در ۱۶ سالگی اززادگاهش(خوانسار) به حوزه اصفهان رفت.
وی در ۲۰ سالگی به نجف عزیمت نمود و پس از کسب فیض از محضر علمای آن حوزه بزرگ به اراک مهاجرت کرد. آیت الله خوانساری رهسپار اراک شد تا از فیض آیت الله حائری بهره گیرد تا در کنار تحصیل به تدریس سطوح بپردازد. پس از تاسیس حوزه علمیه قم و مهاجرت آیت الله حائری به قم ،پای درس مؤسس حوزه علمیه قم حضوریافت.
علمایی چون:شیخ مرتضی حائری یزدی، سید مصطفی صفایی خوانساری، سید موسی صدر، شهید مرتضی مطهری ، مجتهدی تهرانی ، سید رضی شیرازی،سید هادی غضنفری خوانساری،سید محمد جواد پیشوایی،سید محمدمهدی غضنفری،سید حسین شمس خراسانی ازجمله از شاگردان برجسته آن عالم می باشند.
ایشان از سال ۱۳۳۰ شمسی در تهران به تهران رفت و در مدت ۳۵ سال به تدریس و تالیف می پردازد
و پس از فوت امام جماعت مسجدسیدعزیزالله( آیتالله یحیی سجادی،متوفی محرم۱۳۷۰-آبان ۱۳۲۹)،آیت الله بروجردی،ایشان(آیت الله خوانساری )رابرای امامت این مسجد مهم که مرکزانقلابیون، دردل بازاربوده،معرفی می کندتاروزوفاتش(۳۳سال امام جماعت سیدعزیزالله بوده)
آیت الله خوانساری ،عالم مبارزی بود،در نهضت امام خمینی نقش فعالی داشت،در جریان تبعید امام همراه با سایر علمای شهر قم نسبت به این اقدام اعتراض کرد، در بیانهای نوشت:
«حوادث اسفآور یکی دو روز اخیر که منجر به قتل و جرح یک عده مردم بیگناه و توقیف حضرت آیتالله خمینی ، و آیتالله قمی و دیگر آقایان عظام شده است، موجب کمال تأثر و تأسف حقیر گردید با کمال تعجب مشاهده میشود مسئولین امنیت کشور با نهایت گستاخی حضرات آقایان مراجع عظام و علمای اعلام دامت برکاتهم را موافق اموری که مبانیت آنها با شرع مطهر محرز و مکرر تذکر داده شده است، جلوه میدهند، حقیر در این موقع حساس، لازم میدانم اولیا امور را متذکر سازم، انجام این گونه اعمال ضد انسانی نسبت به حضرات علمای اعلام و قتل و جرح مردم بی پناه، نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود، بلکه جز تشدید امور و ایجاد تفرقه و وخامت اوضاع، اثر دیگری نخواهد داشت،...»
۱- محمد یزدی، ۲- محمدمهدی ربانی املشی، ۳- احمد بیگدلی آذری قمی، ۴- ناصر مکارم شیرازی، ۵- سید محمدحسین طباطبایی، ۶- محمدتقی فلسفی
آیت الله خوانساری درکنارآیت محمدرضا توسلی-مدرسه علوی
بامراجعت امام خمینی به وطن به نزدمعمارانقلاب در مدرسه علوی رفت واعلام همکاری کردودست یاری درپیشبرداهداف انقلاب داد.
از آیتالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی نقلشده است : شخصی به منزل آیت الله سید احمد خوانساری رفته و به ایشان جسارت کرد و به فحش و ناسزا ادامه می دهد، تا اینکه وقت اذانمی شود، آیتالله خوانساری می گوید: «ببخشید آقا، وقت نماز است اجازه میفرمایید به نماز بروم!؟»
آن شخص با دیدن این حالاتش،شرمنده می شود و از ایشان عذرخواهی می کند.
مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری چند روز قبل از وفاتشان صورت ملائکه را مشاهده کرده اند. ایشان می فرمودند: من صورت عزرائیل را دیدم که رو به من آمد و برگشت و هفت قدم برداشت، فهمیدم که تا ۷ روز دیگر بیشتر زنده نیستم.
وسرانجام درروزجمعه۱۷ربیع الثانی۱۴۰۵(۲۰دی۱۳۶۳)درسن۹۳ سالگی رحلت می کند.