پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

ترورآیت الله خامنه ای اززبان "همسررهبرانقلاب"ومسئولین مسجدابوذر

​همسرآیت الله خامنه ای:شهیدرجایی به ملاقات اقای خامنه ای آمده بود ،بمن گفت:جریان ترور آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی برای من خیلی سنگین بود....پزشکان  ترکش های بمبی که درریه شان نفوذکرده بوددراوردند.

ناگفته های ترور« آیت الله خامنه ای » اززبان همسرش+دیگران

ششم تیر ماه سال ۱۳۶۰ حادثه‌ای ناگوار رخ داد؛ بمبی دست‌ساز که در رادیوضبطی جاسازی شده بود، در محل سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر منفجر شد. به مناسبت این ترور نافرجام، مصاحبه‌ای از طرف روزنامه جمهوری اسلامی در ۵ تیرماه ۱۳۶۲ با همسر ایشان ترتیب داده شد. گفت وگویی که در آن (خانم منصوره خجسته باقرزاده)همسر آیت‌الله خامنه‌ای، خاطراتی از لحظات پس از حادثه، نحوه دستگیری رهبر انقلاب و تبعید به ‌ایرانشهر، و چگونگی رفتار ایشان در خانواده را بازگو می‌کند.

خانم خامنه‌ای! با توجه به ‌این که در ابتدای ترورهای کور منافقین، اولین ترور در روز ششم تیر بود که طی آن به جان حجت‌الاسلام خامنه‌ای سو قصد شد که خوشبختانه ناموفق ماند، لطفا خاطرات خود را از لحظه شنیدن خبر ترور ایشان بیان کنید.

قضیه از این قرار بود که روزهای شنبه معمولا آقای خامنه‌ای در مساجد تهران نماز جماعت می‌خواندند و مابین نماز ظهر و عصر برای مردم سخنرانی و پاسخ به سوالات داشتند. آن روز هم که شنبه بود، نوبت مسجد اباذر بود و به آنجا رفته بودند. ما برای ناهار منتظرشان بودیم و دیر کرده بودند. کم کم من نگران می‌شدم، ساعت از دو گذشته بود و چون برق منزل قطع بود، ما رادیو نداشتیم و من اخبار را نشنیده بودم و از هیچ جا خبر نداشتم. ترور ایشان در خلاصه اخبار گفته شده بود، ظاهرا همه غیر از من از حادثه خبر داشتند. در این بین از طرف یکی از دوستانمان تلفن شد که ‌آیا جریان ترور آقای خامنه‌ای صحت دارد؟ من بدون این که اظهار بی‌اطلاعی کنم گفتم شما چه خبری دارید؟ گوشی را گذاشتم وپابرهنه و سراسیمه به طرف در منزل دویدم. متوجه ناراحتی چند نفر از پاسدارها که در منزل بودند شدم. اما پاسدارها به ملاحظه من، می‌گفتند معلوم نیست خبر راست باشد. من بی‌اختیار در خانه را باز کردم، دیدم ماشین همسایه حاضر و روشن است.

بعدها فهمیدم‌این همسایه‌های مهربان که قبلا از خبر مطلع شده بودند، ماشین خود را حاضر و حتی روشن کرده بودند که وقتی من مطلع شدم، معطلی نداشته باشم. خوشبختانه برادرم تهران بود، سوار شدیم و به بیمارستان راه‌آهن رفتیم. جمعیت زیادی در آنجا جمع شده بودند. وقتی من وارد سالن شدم، سالن تقریبا پر بود.

پاسدارهای محافظ ایشان را دیدم که با لباس‌های غرق خون به‌شدت ناآرامی می‌کردند. یکی بر سرش می‌زد. یکی دیگر گریه می‌کرد. یکی سرش را به دیوار می‌کوبید. من به پشت در سالنی رسیدم که اتاق عمل در آن جا قرار داشت. 

اجازه نمی‌دادند کسی وارد شود. به مجرد این که در سالن باز شد خود را داخل انداختم

«موسوی» یا عقل نداشت یا خائن بود/ماموریت معصومه ابتکار همچون پدرش از بین بردن محیط زیست است

در این بین، «آقای دکتر منافی» را دیدم، به من گفتند چیزی نیست الان عمل تمام می‌شود.

من مضطرب و منتظر خبر بودم. عده زیادی از روحانیون و نمایندگان مجلس و نزدیکان بودند. از دم در بیمارستان صدای جمعیت می‌آمد که فریاد می‌زدند: «مرگ بر آمریکا و مرگ بر منافق» سر و صدای مردم مانع کار پزشکان بود. 

بدل آقای خامنه ای را دربرانکارد گذاشتند

از طرفی می‌خواستند آقای خامنه‌ای را به بیمارستان قلب منتقل کنند. هلی‌کوپتر هم آورده بودند ولی ازدحام جمعیت به حدی بود که هیچ‌گونه نقل و انتقالی امکان نداشت. بلاخره به‌این نتیجه رسیدند که با تظاهر به‌این که اقای خامنه‌ای را منتقل کرده‌اند، مردم را متفرق کنند.

لذا «برانکاردی» آوردند و شخصی روی آن خوابید. رویش را ملافه کشیدند و او را داخل هلی‌کوپتر گذاشتند و هلی‌کوپتر حرکت کرد. مردم شعار «مرگ بر آمریکا، مرگ بر بنی‌صدر» می‌دادند.

بعد از پرواز هلی‌کوپتر، مردم هم تدریجا متفرق شدند. پزشکان جراح تلاش زیادی می‌کردند تا بلاخره عمل تمام شد. نمی‌دانم چه ساعتی بود ولی گویا نزدیک غروب بود ایشان را به اتاق دیگری بردند. آن وقت به ما اجازه دادند که از پشت شیشه‌ایشان را ببینیم. حالشان خوب نبود. قدری بعد هلی‌کوپتری در بیمارستان به زمین نشست. ایشان را به داخل هلی‌کوپتر بردند. 

چند نفر از پزشکان از جمله آقای «دکتر منافی و آقای دکتر زرگر »همراه با ایشان به بیمارستان قلب رفتند. 

من با برادرم با سرعت زیاد خود را به بیمارستان قلب رساندیم. در راه موتورسوارهای زیادی در حال سر دادن شعار «مرگ بر آمریکا، مرگ بر منافق» به سمت بیمارستان قلب می‌رفتند. وقتی به بیمارستان رسیدیم، ایشان را به آی سی یو(ICU) برده بودند و اجازه نمی‌دادند من جلو بروم. یکی از آقایان نماینده مجلس اظهار داشت که: «حق ایشان است و بگذارید جلو بروند»

همسرآیت الله خامنه درادامه روایت می کند:ایشان بیهوش بود. خونریزی خیلی شدید بود و حال ایشان به هیچ وجه خوب نبود. وقتی آمدم بیرون، آقای هاشمی، آقای باهنر، حاج احمد آقا و شهید فیاض‌بخش و بعضی دیگر از دوستان ایشان را که چند نفرشان شب بعد از آن به شهادت رسیدند، جمع بودند. همه ناراحت بودند. دکترها تلاش می‌کردند که خونریزی بند بیاید ولی ممکن نمی‌شد. دوباره‌ایشان را به اتاق عمل بردند. پس از پایان عمل، یکی از دکترها به اتاقی که من در آن بودم آمد و گفت: «آقای خامنه‌ای بحمدالله حالشان خوب است»

ترکش‌های بمبی را که از ریه‌شان بیرون آورده بودند، به من دادند. چند روزی در آی سی یو بودند و پس ار آن، ایشان را به بخش دیگری انتقال دادند. 

در چند روز اول حال ایشان نامطلوب و نگران‌کننده بود. با این که در یکی از فواصلی که حالشان اندکی بهتر بود مصاحبه هم کردند، اما بارها وضع ایشان نگران کننده شد تا این که بحمدالله بعد از گذشت سه هفته، خطر کمی مرتفع گشت. این بخش کمی از خاطرات آن روزهای من است. همه آن نگرانی‌ها و اضطراب‌ها نه در یاد ماندنی و نه نوشتنی است.

 فرزندانتان چه عکس العملی نشان دادند؟

عکس‌العمل بچه‌ها دور از انتظار نبود. بچه‌های کوچک بعد از شنیدن خبر، هراسان و وحشت‌زده با ناراحتی به سمت کوچه دویدند.« مصطفی «در آن ساعت با بچه‌های مدرسه به جهاد سازندگی رفته بود، وقتی آمد که من در بیمارستان بودم. به من گفت: 

«مامان مبادا گریه و جزع کنی، خدا قهرش می‌آید. این راهی است که خود ما انتخاب کرده‌ایم و ادامه راه از این مسایل زیاد دارد» در مجموع روحیه بچه‌ها خوب بود.

 از خاطرات  پس ازتروربگویید

خانم منصوره خجسته باقرزاده درادامه گفتند:یکی از خاطره‌ها این که آقای رجایی روز بعد از ترور به بیمارستان آمدند و لباس مخصوص پوشیدند و داخل آی سی یو شدند. 

وقتی بیرون آمدند، داخل اتاقی که من در آن جا بودم، قدری نشستند و محبت و دلجویی کردند و گفتند: «جریان ترور آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی برای من خیلی سنگین بود و نمی‌توانم تحمل کنم»

همسررئیس جمهوروقت درادامه گفتند:ایشان(آقای رجایی) نمی دانستند که شهادت جان‌گداز شهید بهشتی و ۷۲ تن را در همان شب باید تحمل کنند(خبرشهادتش رابشنوند).

خانم منصوره خجسته باقرزاده:  خاطره دیگر این که پس از فاجعه هفتم تیر حاج احمد آقا آمدند بالای سر آقای خامنه‌ای و گفتند: «نظر شما در رابطه با کسی که به جای شما باید برود نماز چیست؟» نظر آقای خامنه‌ای،« آقای بهشتی» بود.

حاج احمد آقا گفتند: «آقای بهشتی گفته‌اند وقت ندارند» گزینه بعدی آقای خامنه‌ای، «آقای هاشمی» بود.

خانم منصوره خجسته باقرزاده :آقای خامنه‌ای از من پرسیدند آقای بهشتی نیامدند؟ من گفتم چرا (آمدند)شما خواب بودید چند بار آمدند. آقای خامنه‌ای بسیار خوشحال شدند.

حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت‌الله بهشتی در وقتی اتفاق افتاد، که همسر شما در بیمارستان بودند،چگونه از حادثه حزب اطلاع پیدا کردند و چه عکس‌العملی نشان دادند؟

من در هنگام اطلاع ایشان، در بیمارستان نبودم. همین اندازه می‌دانم که بعد از گذشت ۱۰ روز، آقای هاشمی و حاج احمد آقا آهسته آهسته مطلب را به‌ ایشان تفهیم کردند.

روزنامه جمهوری اسلامی:در رژیم گذشته حجت‌الاسلام والمسلمین خامنه‌ای، مبارزات بسیاری داشته و بارها به زندان رفته و تبعید شده‌اند، لطفا خاطرات خود را از آن دوران بیان کنید.

خانم منصوره خجسته باقرزاده:خاطره‌ای دارم از آذر سال ۵۶ که هرگز فراموش نمی‌کنم. این آخرین دفعه‌ای بود که‌ ایشان دستگیر شدند. از ساعت ۷ شب منزل ما را محاصره کرده بودند. آقای خامنه‌ای منزل نبودند، ساعت ۱۲ به منزل آمدند. ساعت ۳ بعد از نصف شب، مأمورین ساواکی‌ اسلحه‌هایشان را از لای در به داخل آوردند و ایشان را تهدید کردند اما ایشان مقاومت کردند و در را بستند. من خواب بودم، از صدای شکستن شیشه‌های در و فریاد ساواکی‌ها که می‌گفتند: تسلیم، آتش می‌کنیم، بیدار شدم.

از سمت راست : سید میثم و سید مصطفی، آیت الله مجتهدی و سید مجتبی و سید مسعود

دیدم «مصطفی» توی رختخوابش نشسته و با کمال وحشت‌زدگی می‌گوید: «مامان! بابام را کشتن.» آن وقت من متوجه شدم قضیه چیست، از پشت شیشه در، دیدم مأمورین دست‌های ایشان را دست‌بند زده‌اند و چند نفری دارند ایشان را کتک می‌زنند و ایشان هم در همان حال از خودشان دفاع می‌کردند.

من زود چادرم را سرم کردم. مأموری وارد هالی که ما خوابیده بودیم شد و اسلحه‌اش را روی سر من گرفت و اجازه نمی‌داد حرکت کنم. در همان حال برادرم که آن شب منزل ما بود، از خواب پریده بود و دوید داخل هال و گفت چه خبر شده؟

من گفتم خبری نیست، کارهای همیشگی است. مأمور از حرف من عصبانی شده بود. «میثم» توی گهواره گریه می‌کرد. بعد از گذشت مدت زمانی به اتاق کتابخانه که‌ایشان و مأمورین آن جا بودند رفتم. آن ها مشغول گشتن کتاب‌ها بودند، با چند مرتبه رفت و آمد یواشکی، کاغذ و نوشته‌هایی را که‌ایشان خیلی روی آن‌ها زحمت کشیده بودند از اتاق بیرون آوردم.

همسرآیت الله خامنه ای گفتند:اذان صبح شد، ایشان(آقای خامنه ای )خواستند نماز بخوانند، با مراقبت مأمورین وضو گرفتند و نماز خواندند. بعد آماده رفتن شدند. من بقیه بچه‌ها را که خواب بودند، بیدار کردم و برای اینکه خیلی ناراحت نشوند، گفتم بابا می‌خواهد به مسافرت برود، ولی وقتی که بچه‌ها ساواکی ها را با آن اسلحه‌هایشان دیدند، قضیه را فهمیدند.

آقای خامنه‌ای خداحافظی کردند و با مأمورین رفتند. وقتی که هوا روشن‌تر شد دیدم که «روی زمین خون ریخته»، نفهمیدم چی شده تا اینکه بعد از ظهر همان روز از ژاندارمری تلفن کردند که ‌ایشان را می‌خواهند ببرند، اگر مایلید ایشان را ببینید هر چه زودتر به آنجا بیایید. با بچه‌ها به همراه یکی از دوستان ایشان به ژاندارمری رفتیم. ایشان را ملاقات کردیم و آنجا من فهمیدم که(آن خون) بر اثر کتک مزدوران ساواک پای ایشان-بوده که- زخمی شده است.

همسرآیت الله خامنه ای درادامه گفتند:روز بعد دوباره به همین ترتیب به ملاقات رفتیم و گفتند: من به سه سال تبعید در ایرانشهرمحکوم شده‌ام. ایشان پس از این که مدتی از محکومیت خود را در ایرانشهر گذراندند به جیرفت کرمان منتقل شدند. که بعد از چندی به علت انقلاب امت اسلامی ایران، به مشهد آمدند و مابقی محکومیت خود به خود منتفی شد.

روزنامه جمهوری اسلامی:رفتار ایشان در خانه با شما و بچه‌ها چگونه است و ایشان تا چه حد در تربیت فرزندان با شما همکاری دارند؟

خانم منصوره خجسته باقرزاده:رفتار ایشان در منزل بسیار خوب است. با اینکه کارشان زیاد و مسئولیتشان سنگین است و اکثرا وقتی به منزل می‌آیند خسته و به شدت محتاج به استراحت هستند، در عین حال به بچه‌ها روی خوش نشان می‌دهند و با آنان گرم می‌گیرند و تا جایی که وقتشان اجازه بدهد سعی می‌کنند به سئوالات آنان پاسخ بدهند و مشکلاتشان را حل کنند

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مأخذاین گزارش، روزنامه جمهوری اسلامی، ۵تیر ۱۳۶۲، شماره۱۱۷۹است بااندکی ویرایش وافزودن تصاویر.

خانم «منصوره خجسته باقرزاده» متولد۱۳۲۶- پدر وی، حاج محمداسماعیل خجسته باقرزاده از کاسبان مشهد بود. 

منصوره  خانم ،توسط «خدیجه میردامادی»مادرِ آیت الله  خامنه ای به وی معرفی شد و در پاییز ۱۳۴۳ در سن ۱۷ سالگی توسط آیت الله  سید محمدهادی میلانی به عقدحجت الاسلام  سیدعلی خامنه‌ای درآمد-یعنی آقای خامنه ای درسن۲۵سالگی ازدواج نموده اند-رهبرانقلاب متولد ۱۳۱۸ می باشد.

خاطره  رهبری  از کمک دخترشان به بهبودی مجروحیت دست ایشان 

خاطره خواندنی رهبر معظم انقلاب از کمک دخترشان به بهبودی مجروحیت دست ایشان در جریان ترور سال ۱۳۶۰ را در ذیل می‌خوانید.

عکس دیداررهبری باخانواده شهدای حرم -منزل"سردارهمدانی"هانیه نوه شهید۱۳۹۴/۰۸/۰۳-هانیه ۴ماهه(نوه شهید)دخترمهدی

رهبر انقلاب طی بیان خاطره ای فرمودند: دست من، آن اولی که فلج شد، به خاطر حادثه ترور، تا مدتی این دست، اصلاً حرکت نمی‌کرد و ورم داشت. بعد به‌تدریج دیدم که یک‌کمی از شانه حرکت می‌کند

در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت. زیاد سراغ من می‌آمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش می‌گرفتم. یواش‌یواش دیدم با این دست هم می‌توانم بغلش بگیرم.

دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفته‌ام، خیلی تشویق کرد. گفت این بچه دست تو را خوب می‌کند!

وقتی از روی محبت این بچه را بغل می‌گیری، همین باعث می‌شود سنگینی‌اش را تحمل کنی؛ همین‌طور هم شد. بغل می‌گرفتم، می‌آوردم و می‌بردم. بعد یواش‌یواش این دست قوت پیدا کرد.

پیش بینی امام در باره عاقبتِ بنی صدر

 با استیضاح بنی صدر در آخرین روز خرداد۱۳۶۰ و شروع مخالفت های ضد انقلاب با جریان انقلابی ،حوادث داغ تابستان سال ۱۳۶۰ هم آغاز می شود.پیش از فرا رسیدن تابستان ۱۳۶۰ پیش بینی می شد که سال۱۳۶۰ با حوادث مهم و سرنوشت سازی همراه باشد اما شاید کمتر فردی پیش بینی می کرد که تا پایان آن سال بیش از ۱۰۰ مقام مسئول درجه اول نظام به شهادت برسند و به نوعی نظام اسلامی سخت ترین سال حیات خود را پشت سر بگذارد

.تابستان سال ۱۳۶۰ با حوادثی همچون ترور آیت الله خامنه ای ، انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، انفجار دفتر نخست وزیری و ترور بیش از ۳۰۰۰ نفر از شهروندان عادی سپری شد و عنوان داغ ترین تابستان جمهوری اسلامی ایران را به خود اختصاص داد. 

بیمارستان

ششم تیرماه سال۱۳۶۰ در حالی که تنها شش روز از شهادت دکتر مصطفی چمران، گذشته بود، پروژه حذف رهبران اصلی جریان پیرو خط امام، با انفجار بمب کار گذاشته شده در ضبط صوت قرار داده شده بر روی تریبون سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر تهران، توسط سازمان مجاهدین خلق کلید خورد.

اولین ترور با بمب گذاری

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر تهران در حالی که مشغول سخنرانی بودند، توسط جوانی ۲۵ ساله با نام جواد قدیری مورد سوء قصد قرار گرفتند و پس از جراحت شدید به مدت ۴۲ روز تحت معالجه قرار داشتند. خوشبختانه امام جمعه محبوب تهران و نماینده حضرت امام  در شورای عالی دفاع از این سوء قصد، به دلیل کامل عمل نکردن بمب و تنها انفجار چاشنی آن ، جان سالم به در بردند، اما جراحات شدیدی بر ایشان وارد شد. براساس اخبار منتشره در همان زمان، آیت‌الله خامنه‌ای «از نقطه بالای کتف راست و بالای ران سمت راست» مجروح شدند. استخوان ترقوه ایشان شکسته شد و چند رگ و عصب دست راست ایشان نیز قطع شد و در نهایت دست راست ایشان سلامتیش را باز نیافت. تقدیر الهی چنین رقم خورده بود که ایشان برای آینده نظام حفظ و افتخار جانبازان در خیل جانبازان انقلاب اسلامی شوند.

ترور آیت الله خامنه ای و موضع گیری امام خمینی

پس از اعلام خبر ترور آیت‌الله خامنه‌ای که نمایندگی امام  در شورای عالی دفاع و امامت جمعه تهران را برعهده داشت، حضرت امام خمینی، رهبر کبیر انقلاب، پیامی خطاب به ایشان صادر کردند، ایشان در بخش هایی از این پیام آوردند:"-پیام امام خمینی

اکنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله رسول اکرم(ص) و خاندان حسین بن علی (ع) هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و سربازی فداکار در جبهه جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب می‌باشید، میزان تفکرسیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با سوء قصد به شما عواطف میلیون‌ها انسان متعهد را در سراسر کشور بلکه جهان جریحه‌دار نمودند. اینان آن قدر از بینش سیاسی بی‌نصیبند که بی‌درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند و به کسی سوء قصد کردند که آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین‌انداز است. اینان در عمل غیرانسانی به جای برانگیختن رعب، عزم میلیون‌ها مسلمان را مصمم‌تر و صفوف آنان را فشرده‌تر نمودند. آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز فریب‌خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فدای امیال جنایتکاران نکنند و آنان را از شرکت در جنایات آنان برحذر دارند؟ آیا نمی‌دانند که دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهی کشیده و جان آنان به دنبال خودخواهی مشتی تبهکار از دست می رود؟ من به شما خامنه‌ای عزیز، تبریک می‌گویم که در جبهه‌های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم."

آیت‌الله خامنه‌ای نیز در پاسخ به پیام محبت‌آمیز امام خمینی ، با صدور پیامی اظهار داشتند:

"بعد از چهار روز که از این حادثه بر من می‌گذرد به فضل الهی و به کمک و تلاش بی‌دریغ کارکنان عزیز این بیمارستان خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی می‌بینم. هر وقت به یاد این می‌افتم که این حادثه موجب شده امام عظیم‌الشان ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دلسوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارد و دعا کنند در خودم احساس شرمندگی می‌کنم. در راه انجام وظیفه این گونه حوادث ، حوادثی نیست که این‌همه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان، کارمندان این واحدهای پزشکی که واقعا شب و روز را در این کار گذاشته اند، این همه اظهار شد.... من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بی‌پایان خودم را خدمت امام امت اعلام می‌کنم و به ایشان عرض می‌کنم که در مقابل حوادث این چنین ما هیچ انتظار نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که «سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی،...»

در آن مقطع حساس آیت‌الله بهشتی رییس دیوان عالی کشور، محمد‌علی رجایی، نخست‌وزیر، مجلس شورای اسلامی و سایر نهادهای انقلابی و ‌آقای منتظری در پیام‌های جداگانه ضمن محکوم‌کردن سوء قصد به جان آیت‌الله خامنه‌ای منافقین مسوول این اقدام برشمردند.

روزنامه کیهان به مدیریت وقت «حجت‌الاسلام والمسلمین سید‌محمد خاتمی »در سرمقاله خود با عنوان "توده‌های مردم از ماجرای ترور خامنه‌ای می‌گویند" چنین نوشت:"دیروز بخش وسیعی از مردم در مقابل بیمارستان جمع شده بودند... دست به دعا برداشته بودند و با چشم‌های اشک‌آلود از خدای خود می‌خواستند که امام جمعه تهران زنده بماند و توطئه آمریکا نقش بر آب گردد... از هر کس و هر دسته‌ای که سوال می‌کردیم، مردم بلافاصله پاسخ می‌دادند که این کار، کار جنبشی‌ها ( سازمان) است... عمو حسین گفت مگر در نماز جمعه این هفته شرکت نکردید؟ در آنجا آقای خامنه‌ای به سران مجاهدین گفت: شماها را خوب می‌شناسیم، شماها کار امریکا را آسان کردید... اما معلوم بود که جنبشی‌ها نمی‌توانستند کیفر آقای خامنه‌ای را فی‌المجلس ادا کنند! لذا "به زودی و به طور مضاعف" یعنی در همین دیروز به مسجد ابوذر رفتند و در ضبط صوت مواد منفجره گذاشتند."

درگیری‌های پراکنده مسلحانه و اقدام به بمب‌گذاری و آمادگی برای ترورهای گسترده توسط سازمان مجاهدین خلق از فردای سی‌ام خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد. دوم تیرماه بمبی در سالن راه‌آهن قم در لحظه پیاده و سوار شدن مسافرین منفجر شد و ۷ شهید و بیش از ۵۰ زخمی به جای گذاشت. فردای آن روز با هوشیاری مردم یک بمب قوی در جنب یک هنرستان دخترانه درتهران کشف و خنثی شد.

روز جمعه پنجم تیر نیز انتخابات میان‌دوره‌ای مجلس شورای اسلامی در ۱۹ شهر کشور برگزار شد و حضور گسترده مردم در نمازهای جمعه در آن روز با تظاهرات و شعارهای گروه‌های مختلف مردم در مخالفت با بنی‌صدر و سازمان همراه بود.

آیت‌الله خامنه‌ای امام جمعه تهران در سخنان خود ضمن ارائه تحلیلی از عملکرد سازمان مجاهدین خلق خطاب به سران آن گفته بود :"من سوابق و ضعف‌های آنها را می‌دانم و خود آنها می‌دانند که ما به خوبی آنها را می‌شناسیم. من می‌گویم که خودتان را در تاریخ رسوا کردید و حرف‌های خود را تخطئه نمودید... شما ای مجاهدین خلق مقابله خود را با دولت و حکومت اسلامی به حساب مقابله با ارتجاع می‌گذارید. ارتجاع با منطق اسلام یا منطق کمونیسم؟ ارتجاع در منطق اسلام یعنی ارتداد و شماها هستید که مرتجعید."

وی همچنین در سخنان خود جوانان و نوجوانان هوادار سازمان را به تفکر و توجه به واقعیات و پذیرش نصایح خیرخواهان فراخواند و آنان را از دنباله‌روی بدفرجام سران سازمان تحذیر کرد.

منافقین که از این ترور ناکام ماندند، دست از خیانت برنداشتند و یک روز پس این واقعه هفتم تیرماه، مقر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند که موجب شهادت دکتر آیت الله بهشتی و هفتاد و دو تن از یارانش شد؛ شهادتی که به فرموده حضرت امام (ره) در برابر مظلومیت شهید بهشتی چیزی نبود.

اما سازمان رسماً مسوولیت سوء قصد به آیت‌الله خامنه‌ای را با وجودی که حتی بر قسمتی از بدنه داخلی ضبط صوت انفجاری با ماژیک نوشته شده بود: "هدیه گروه فرقان"، بر عهده نگرفت، در آن مقطع جزوه‌ای نیز با امضای این گروه درباره این سوءقصد انتشار یافت.

در حالی که مؤسس و اعضای اصلی این گروه در سال ۱۳۵۸ و  ۵۹ شناسایی و دستگیر شده بودند و هیچ تشکیلاتی از این گروه در سال ۱۳۶۰ در داخل کشور وجود نداشت که قادر به انجام یک اقدام مسلحانه باشد. در برخی از اعلامیه‌ها و جزوات قبلی این گروه از بنیانگذاران و ایدئولوژی سازمان تجلیل و اعلام حمایت شده بود، و قرائن معدودی هم در مورد ارتباط تشکیلاتی سازمان با فرقان وجود داشت، اما آشکار بود که سازمان در همان آغاز عملیات تروریستی خود ـ در تیر ماه ۱۳۶۰با طرح نام گروه فرقان و انتشار اعلامیه جعلی به نام آن گروه، کوشید، تا، هم چهره تروریستی خود را پنهان کند و هم علاوه بر انحراف افکار عمومی، مسوولان امنیتی و انتظامی را نیز گمراه کند.

ضارب آیت الله خامنه ای«تروریست»چه کسی بود؟

معاون وقت دادستانی انقلاب در خاطرات خود تصریح کرده است که «جواد قدیری »یکی از طراحان انفجار مسجد ابوذر بود، وی که نام کاملش« محمد‌جواد قدیری مدرس» است و از اعضای قدیمی و مهم سازمان و نفوذی در کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش بود، بعد از سوءقصد نافرجام به آیت‌الله خامنه‌ای متواری شد و از کشور گریخت. و در سال ۱۳۶۴، نام قدیری در لیست شواری مرکزی سازمان به عنوان "عضو مرکزیت" درج شد. در همان زمان در اغلب خبرهای مطبوعاتی و واکنش‌های اقشار مختلف مردم و گروه‌های سیاسی، بدون کمترین تردیدی،‌ سازمان مسئول انفجار مسجد اباذر معرفی و شناخته می‌شد.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:جوادغدیری دراین مصاحبه می گوید:من قبل از دانشگا درحوزه علمیه تحصیل می کردم،طلبه بودم.

بعدها نیز در بیانیه وزارت خارجه آمریکا درباره سازمان مجاهدین خلق، مجروح شدن آیت‌الله خامنه‌ای یکی از مجموعه اقدامات تروریستی سازمان خوانده شد. سازمان نیز در نفی این واقعیت مجدداً اعلام کرد که سوءقصد به ‌آیت‌الله خامنه‌ای "قبل از شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین" توسط گروه فرقان انجام شده "که هیچ ربطی به مجاهدین نداشت" و کاملاً آشکار است که سازمان بنا به دلایل سیاسی، حقوقی و تبلیغاتی، به رغم پذیرش رسمی مسئولیت بسیاری از اقدامات تروریستی بعدی خود، همچنان مایل و قادر نیست که به نقش خود در انفجار ششم تیر اعتراف کند.

حسین نواب صفوی یکی از رابط‌های اصلی بنی‌صدر و سازمان نیز پس از بازداشت، به رغم اینکه تأکید داشت که بنی‌صدر برای مقابله با نظام بر "بسیج مردم" تکیه می‌کرد، با تردید تصریح کرد که این نکته هم مطرح شد که "اگر نتوانیم مردم را بسیج کنیم، باید اینها را فلج کرد، یک چیزی در همین حدود، شاید گفت باید سران را از بین برد."

رجوی نیز پس از اختلاف با بنی‌صدر دیدگاه‌های او را در مورد ترورهای سال ۱۳۶۰ با به کار بردن الفاظ ناشایست درباره بزرگان نظام چنین تبیین کرد: «آقای بنی‌صدر به خوبی به یاد دارند که در آن اوایل ... رفسنجانی را در شمار «خمسه خبیثه» واجب‌القتل دانسته و به تأکید خواستار آن بودند که در ردیف بهشتی ملعون ـ که هر دو نفر به اضافه سه نفر دیگر دستشان تا مرفق به خون و جنایت آلوده بود ـ مهدورالدم و شایسته مجازات شناخته شود.»

رجوی در بیانی دیگر با تحقیر دیدگاه بنی‌صدر می‌نویسد:«… آنچه بنی‌صدر از مبارزه مسلحانه مجاهدین انتظار داشت، اساساً چیزی جز دفع شرّ تعدادی از مهره‌های بالای رژیم نبود...»

رییس‌جمهور معزول که خود به دستاویزی برای شورش مسلحانه سازمان تبدیل شده بود، با تأکید یا در واقع اعلام موافقت خود با آغاز ترور مسئولان بلندپایه نظام جمهوری اسلامی، تسریع در اقدام برنامه‌ریزی شده قبلی سازمان را خواستار شده بود.

بعدها، سودابه سدیفی، مشاور بنی‌صدر، در پی دستگیری اعتراف کرد که پس از عزل قانونی رییس جمهور و پنهان شدن او، بنی‌صدر به رجوی پیام داد که «باید شروع به زدن رأس‌های آنها [ حاکمیت نظام جمهوری اسلامی] نمود، چاره دیگری نیست.»

روایت شاهد عینی ترور نافرجام آیت‌الله خامنه‌ای در تیرماه سال ۶۰

حجت الاسلام والمسلمین رضا مطلبی امام جماعت مسجد ابوذر تهران نیز در بیان خاطرات خود از روز انفجار آن مسجد آورده است:« دقیقاً یادم هست روز سه‌شنبه یا چهارشنبه بود که روزنامه جمهوری اسلامی نوشت که چنین مراسمی روز شنبه ششم تیرماه در مسجد ابوذر برگزارمی شود. آن بزرگوار در آن روز حدود نیم ساعت و یا سه ربع به ظهر شرعی مانده بود که به مسجد تشریف آوردند و نماز ظهر به امامت ایشان خوانده شد. من هم تنی چند از برادران مسجد را برای جمع‌آوری و تنظیم سوال‌ها آماده و جلسه‌ای کاملاً منظم و آرام را مهیا کرده بودیم. آقا در مقابل تریبون ایستادند و من هم در مقابل ایشان نشسته بودم. صف نماز جماعت هم به همان صورت باقی بود. آقا مشغول صحبت شد و مقدمه صحبت ایشان، به نظرم این گونه بود که آنچه از صدر اسلام تاکنون موجب شکست مسلمانان شده، از ناحیه توطئه‌ها و شایعات بوده و مسلمانان هیچ وقت در غزوات و جنگها از دشمن شکست نخوردند؛ بلکه در هر شکست مسلمانان، توطئه و شایعه به نحوی دخالت داشته است. بعد هم بحث را به زمان خودشان و امام  کشاندند و به بعضی از شایعات مطرح آن روز که علیه مسؤولان نظام رواج داشت، پاسخ گفتند. همین طور که نشسته و مشغول استماع سخنان ایشان بودیم، یک لحظه دیدم که سایه‌ای پشت سر من پیدا شد و متوجه شدم کسی به طرف من می‌آید. برگشتم و دیدم که یک آقایی ضبط صوتی در دست دارد و به طرف تریبون در حرکت است. جمعیت را شکافت، جلو آمد و ضبط را روی تریبون قرار داد.»

وی افزوده است: «محل ضبط صوتها را در بیرون و در محوطه حیاط مسجد تعبیه کرده بودیم. ضبط صوتهایی که شاید تعدادشان نزدیک به پنجاه دستگاه می‌رسید. ولی این فرد به گونه‌ای وانمود کرده بود که گویا ضبط من ضعیف است و از دور صدا را نمی‌گیرد. از سوی دیگر، در آن روز شائبه‌ای مبنی بر ترور، آن هم به این صورت وجود نداشت. یعنی تا آن زمان سابقه نداشت که با کار گذاشتن مواد منفجره در داخل ضبط ، بخواهند مسؤولان را ترور کرده باشند و حتی به ذهن ما و هیچ یک از محافظان ایشان هم چنین چیزی خطور نکرده بود.»

مطلبی خاطرنشان کرده است:« به هر حال، این فرد آمد و ضبط را روی تریبون قرار داد و داخل جمعیت نشست. ضبط را هم طوری قرار داده بود که در قسمت چپ بدن آقا باشد تا در صورت انفجار، مواد منفجره مستقیم به قلب اصابت کند و ایشان در جا شهید شوند. مدت زمانی از گذاشتن ضبط روی تریبون نگذشته بود که بلندگو شروع به سوت کشیدن کرد. قاعده این است که سخنرانان در چنین شرایطی، معمولاً برای رفع این مشکل، جابجا شده و یک تکانی به خود می دهند و یا به جلو و عقب می روند. آقا علی الظاهر هنگام سوت کشیدن بلندگو، تکانی به خود داده و به سمت چپ حرکت کرده بودند که این لحظه با لحظه انفجار همزمان شد. از این رو مواد منفجره ای که قرار بود به قلب ایشان اصابت کند، بر اثر این جابجایی، به دست راست و به قسمت راست بدن ایشان اصابت کرده بود. یک دفعه دیدم صدایی در مسجد پیچید و من نشسته بودم و دیدم که آقا در حالی که ایستاده بودند، به زمین افتادند.»

وی در ادامه بیان خاطرات خود آورده است: «صدای شیون و ضجه مردم بلند شد و همه به ویژه بانوان بر سر و صورت خود می‌زدند که ما بیچاره شدیم و آقا را شهید کردند. من در آن لحظه اول تصورات زیادی از چگونگی این ترور داشتم. گاهی فکر می‌کردم از یکی از خانه‌های مقابل به سوی ایشان شلیک شده، گاهی تصور می‌کردم از خیابان و از پشت سر ایشان را هدف قرار داده‌اند و یا فکر می‌کردم از میان خانم‌ها بوده است. به هر حال، خیلی حیران این مسأله بودم. »

وی همچنین خاطرنشان می‌سازد: «بلافاصله پس از انتقال ایشان به بیمارستان، من هم به آن جا رفتم. بسیاری از مسؤولان به بیمارستان آمده بودند. مقاماتی از کابینه و مجلس حضور داشتند و دکتر منافی وزیر بهداشت نیز شخصاً به بیمارستان آمده بود. پس از آن موضوع تا کنون چند مرتبه شخصاً به خدمت ایشان رسیده‌ام و اتفاقاً یک بار به همراه آیت‌الله جنتی و از سوی سازمان تبلیغات اسلامی، با ایشان ملاقات داشتم. آقای جنتی حاضران را به ایشان معرفی می‌کرد و وقتی به من رسید، سرم پایین بود. آقا فرمودند که من کاملاً ایشان را می‌شناسم. آقای جنتی گفتند که ایشان به خاطر آن واقعه از شما شرمندگی دارند که آقا فرمودند نباید این طور باشد. سلام مرا به مردم مسجد ابوذر برسانید و بگویید که من امیدوارم بتوانم در اولین فرصت سری به آن جا بزنم و دیداری با مردم داشته باشم. یک بار هم در یکی از دوره های انتخابات، برای دادن رأی به مسجد تشریف آوردند.»/منبع:شفاف

هفتم تیرماه، هنوز خبر ترور روز گذشته‌ی آیت‌الله خامنه‌ای داغ بود که ساختمان حزب جمهوری در خیابان سرچشمه‌ی تهران منفجر شد و شهید بهشتی به همراه ۷۲ نفر از اعضای حزب جمهوری به شهادت رسیدند. یک روز بعد محمد کچوئی رئیس زندان اوین به دست یکی از زندانیان به ظاهر تواب منافقین شهید شد. منافقین که از ۳۰ خرداد وارد فاز تقابل مسلحانه با جمهوری اسلامی شده بودند کمی بعد «واحد ویژه»ای برای ترورهای خود راه‌اندازی می‌کنند که دست به ترورهای موفق و ناموفق زیادی می‌زند.

به گزارش ایسنا،‌ ترورِ ششم تیر آیت‌الله خامنه‌ای در همین ایام و انفجار دفتر حزب جمهوری یک روز پس از آن از سویی، و انتشار جزوه‌ی برعهده‌گرفتن ترور به نام بقایای گروهک فرقان از سوی دیگر باعث شکل‌گیری تحلیل‌های مختلفی درباره‌ی عوامل این ترور می‌شود. برخی کارشناسان تاریخی «سازمان منافقین» و برخی دیگر «رهروان فرقان» را عامل ترور می‌دانند. اما آیت‌الله خامنه‌ای توسط چه کسی یا گروهی ترور شد؟

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت سی و چهارمین سالگرد ترور رهبر انقلاب اسلامی، به بازخوانی اسناد ترور ایشان و جزئیات آن بر اساس اعترافات اعضای باقی‌مانده‌ی گروهک فرقان پرداختت که به این شرح است:
فرقـــانی‌ها

«اگر عمری بود و اگر گروه‌هایی از قبیل فرقان اجازه و فرصت دادند، ان‌شاءالله در آینده به کار حزب خواهیم پرداخت؛ حزب جان می‌گیرد، تبلیغاتش را شروع می‌کند، جزوه‌های لازم، کتاب‌های لازم، تبلیغات لازم، تشکیلات لازم را به راه خواهد انداخت؛ ان‌شاءالله درست می‌شود. » ۱۳۵۹/۱/۱۱
این‌ها بخشی از سخنان آیت‌الله خامنه‌ای در فروردین‌ماه ۵۹ در بافق یزد بود که شاید در آن روزها چندان مورد توجه قرار نگرفت؛ چرا که چندماه از دستگیری اعضای اصلی گروه فرقان می‌گذشت. اما بغض فرقانی‌ها از روحانیت بیش از آن بود که با دستگیری و اعدام اکثریت این گروهک خاموش شود.
گروهک فرقان به سرکردگی جوانی به نام اکبر گودرزی در سال‌های ۵۶ و ۵۷ تشکیل می‌شود. او با راه‌اندازی جلسات تفاسیر قرآن، برداشت‌های مادی از منابع دینی را مطرح می‌کرد. فراگیری تبِ تفاسیرِ مادی و مارکسیستی درسال‌های منتهی به انقلاب که توسط افراد و جریان‌های التقاطی ارائه می‌شد، حساسیت برخی چهره‌های فکری انقلاب مثل شهید مطهری را برانگیخت. کار آنقدر بالا گرفته بود که گودرزیِ جوان بیست‌ و چند ساله، بیست جزوه‌ی تفسیر قرآن، شرح صحیفه‌ی سجادیه و نهج‌البلاغه نوشته بود.

شهید مطهری در مباحث خود در سال‌های ۵۶ و ۵۷ اقدام به پاسخ‌گویی به این تفاسیر مادی کرده بود و در چاپ هشتم کتاب «علل گرایش به مادیگری» مقدمه‌ای را با همین عنوان اضافه می‌کند. شهید مطهری با انتقاد از باب‌شدن تفاسیر مادی و التقاطی به نام اسلام، به آنها لقب «ماتریالیسمِ منافق» داد: « مطالعه نوشته‌های به اصطلاح تفسیری که در یکی دو سال اخیر منتشر شده و می‌شود تردیدی باقی نمی‌گذارد که توطئه عظیمی در کار است. در این‌که چنین توطئه‌ای از طرف ضد مذهب‌ها برای کوبیدن مذهب در کار است من تردید ندارم. آنچه فعلاً برای من مورد تردید است این است که آیا نویسندگان این جزوه‌ها خود اغفال شده‌اند و نمی‌فهمند که چه می‌کنند؟ و یا خود اینها عالماً عامداً با توجه به این‌که با کتاب مقدس هفتصد میلیون مسلمان چه می‌کنند، دست به چنین تفسیرهای ماتریالیستی زده و می‌زنند. ما نظر به این‌که در این نوشته‌ها آثار و علائم خامی و بیسوادی را فراوان می‌بینیم و به چند نمونه اشاره خواهیم کرد ترجیح می‌دهیم که فعلاً ماتریالیستی را که به صورت تفسیر آیات قرآن در این یکی دو سال اخیر تبلیغ می‌شود، ماتریالیسمی اغفال شده بنامیم و اگر پس از این تذکرات، باز هم راه انحرافی خود را تعقیب کردند ناچاریم آن ماتریالیسم را «ماتریالیسم منافق» اعلام نماییم.»
آنچه اهمیت فکر انحرافی فرقان را بیشتر می‌کرد، تأثیرپذیری از جنبه‌های منفی تفکرات شریعتی - علیرغم وجوه مثبت آن - خصوصاً بحث «اسلام منهای روحانیت» و «تشیع علوی و صفوی» بود که بر این اساس «روحانیت» را یکی از اصلی‌ترین دشمنان اسلام قلمداد و از آن تحت عنوان «آخوندیسم» یاد می‌کرد. به این ترتیب پس از استقرار جمهوری اسلامی و در حالی که مملکت در تب تجزیه‌طلبی می‌سوخت، فرقان برای مبارزه با آنچه «بلوای آخوندیسم» می‌خواند دست به اسلحه برد.
گروه فرقان از اردیبهشت ۵۸ موج ترورهای خود را با به شهادت رساندن شهید قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش آغاز می‌کند. شهید مطهری در ۱۱ اردیبهشت، حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی ۳ خرداد، شهید تقی‌ حاجی‌طرخانی ۱۶ تیرماه، ۲۴ تیر آیت‌الله سیدرضی شیرازی، ۴ شهریور شهید عراقی و فرزندش حسام[۳]، ۱۰ آبان شهید قاضی طباطبایی امام‌جمعه‌ی تبریز و ۲۷ آذر شهید مفتح در دانشکده‌ی الهیات دانشگاه تهران[۴] توسط فرقان ترور می‌شوند. فرقان در صحنه‌ی هر ترور تعدادی جزوه که در آن به چرایی علت ترور پرداخته پخش می‌کرد و این‌گونه مسئولیت ترور را برعهده می‌گرفت. این ترورها دارای جنبه‌های مختلفی بودند؛ ترورهای سیاسی که شخصیت‌ها را هدف گرفته بود و ترورهایی که برخاسته از ایدئولوژی فرقان بودند و گاهی هم ریشه در دشمنی شخصی گودرزی داشت؛ مثل ترورهای شهید مفتح و حاجی‌طرخانی که از افراد اصلی مسجد قبا بودند که گودرزی را طرد کرده بودند.

برخی تجهیزات که از خانه‌های تیمی فرقان کشف شده بود

دستگیری‌ها توسط تیم بررسی که به دستور امام شروع به کار کرده‌اند از همان اردیبهشت‌ماه شروع می‌شود و چندماه کار اطلاعاتی منجر به شناسایی بیش از ۱۰ خانه‌ی تیمی فرقان می‌شود. نهایتاً طی عملیاتی در ۱۸ دی‌ماه ۱۳۵۸ عناصر اصلی فرقان از جمله اکبر گودرزی رهبر این گروهک دستگیر می‌شوند. با توجه به اینکه اغلب اعضای فرقان جوانان فریب‌خورده بودند، بنابراین دست‌اندرکاران پرونده با برگزاری جلسات صحبت و پرسش و پاسخ کوشیدند ذهن آنها را روشن کرده و از گمراهی نجات دهند. رسیدگی قضایی به جرائم افراد و بحث‌های عقیدتی که ساعت‌ها به طول می‌انجامید به طور موازی دنبال می‌شدند. بحث‌ها و پرسش و پاسخ‌ها در نهایت منجر به بازگشت تعداد قابل توجهی از فرقانی‌ها و توبه‌ی آنها شد.
اکبر گودرزی نهایتاً ۳ خرداد ۵۹ به همراه جمعی دیگر از اعضای فرقان اعدام شد. تعدادی از اعضای فرقان نیز که دستشان به جنایت و قتل آلوده نبود به حبس محکوم شدند. برخی توابین هم به جبهه رفتند و بعدها شهید شدند. پس از اعدام گودرزی فرقان شماره‌ی ۲۵ نشریه را به گودرزی اختصاص داد و با چاپ تصویری از وی در ذیل عکس، عبارت: «مجاهد تشیع مظلوم، شهید ششم ایدئولوژیک شیعه اکبر گودرزی!» را درج نمود. فرقان پیش از این پس از شهید اول، شهید ثانی و شهید ثالث؛ «مجید شریف واقفی» را شهید چهارم و «شریعتی» را شهید پنجم نامیده بود.
پسا فرقــانی‌ها
«محمد متحدی» مسئول شاخه‌ی نظامی فرقان بود که در دستگیری‌های اولیه در اردیبهشت ۵۸ دستگیر می‌شود اما با معرفی خود به عنوان یک فرد عادی و با توجه به اینکه هنوز اعضای اصلی فرقان دستگیر نشده بودند آزاد می‌شود. او یک بار دیگر در آبان‌ماه دستگیر می‌شود اما خود را «مهدی سیفی» معرفی می‌کند و پس از حدود یک‌ماه که در بازداشت به سر می‌برد لوله‌ی شوفاژ زیر پنجره را کج می‌کند و با بریدن میله‌ی پنجره فرار می‌کند.
اغلب ترورها با تأیید اکبر گودرزی و محمد متحدی انجام می‌شد و متحدی خود در ۳ ترور شهید عراقی، تقی حاجی‌طرخانی و ترور شهید قاضی طباطبایی حضور داشت. او عامل شستشوی مغزی تعدادی از جوانان و جذب آنها به فرقان بود. یکی از آنها «مسعود تقی‌زاده» عامل ترور شهید قاضی طباطبایی در آبان ۵۸ بود.
متحدی پس از اعدام گودرزی با جمع کردن اعضای باقی‌مانده‌ی فرقان تشکیلات «رهروان فرقان» را راه‌اندازی می‌کند.

«رهروان فرقان» که به نوعی همان تشکیلات تبریز فرقان بودند با هدف انتقام خون به اصطلاح شهدای فرقان به تهران می‌آیند و ترور آیت‌الله ربانی شیرازی، آیت‌الله موسوی اردبیلی، حجت‌الاسلام عبدالمجید معادیخواه از حکام شرع دادگاه فرقان و آیت‌الله خامنه‌ای را در دستور کار قرار می‌دهند. ترورهایی که بیش از آنکه جنبه‌ی سیاسی یا ایدئولوژیک داشته باشد، جنبه‌ی انتقام‌گیری از نظام و ابراز وجود و حیات فرقان در عرصه را دارد.
۸ فروردین ۶۰ آیت‌الله ربانی شیرازی در شیراز هدف گلوله قرار می‌گیرد ولی به شهادت نمی‌رسد. امام‌خمینی رحمه‌الله در بخشی از پیام خود به ایشان چنین می‌نویسد: «از سوء قصد به جنابعالی مطلع شدم. این نحو برخورد با روحانیون متعهد، برنامه‌ی منحرفین بوده و هست و غرض آنان خارج نمودن جمع کاردان و متعهد از صحنه است؛ غافل از آنکه به حکم تاریخ، روحانیون آگاه در تمام صحنه‌های سیاسی پیشقدم بوده‌اند و ترور اشخاص نمی‌تواند آنان را مأیوس کند و راه را برای بدخواهان به اسلام و کشور باز کنند.»
طرح ترور
«رهروان فرقان» پس از ترور ناموفق آیت‌الله ربانی شیرازی چندین‌بار برای ترور آیت‌الله موسوی اردبیلی و حجت‌الاسلام معادیخواه اقدام می‌کنند، اما موفق نمی‌شوند. هر بار یا بمبی که در مسیر کار گذاشته بودند عمل نمی‌کرد، یا مسیر خودروی حامل شخصیت عوض می‌شد. ناموفق‌بودن ترور به شیوه‌ی بمب‌گذاری در مسیر عبور شخصیت‌ها و بالابودن ریسک ترور به شیوه‌ی سوار بر موتور، «رهروان فرقان» را به سمت ایده‌ی جدید استفاده از ضبط صوت بمب‌گذاری شده می‌برد. ایده‌ای که اولین‌بار توسط محمد متحدی مطرح می‌شود. مسعود تقی‌زاده در این‌باره می‌گوید:
«این طرح مخصوصاً بعد از عدم موفقیت در کارهای [حجت‌الاسلام] معادیخواه یا [آیت‌الله] موسوی اردبیلی خیلی فکر مهدی را مشغول کرده بود. یک طرحی را برای من کشیده بود که از روی آن یکی را درست کنم و آن یک مکعب مستطیل بود که در آن چند سوراخ به نظر ۹ میلیمتری با فواصل مساوی تعبیه شده بود و سپس بعد از تهیه‌ی آن که من به یک تراشکاری دادم و حتی وی مشکوک شده بود و اوستایش گفته بود که این برای اسلحه است و من با هزار مکافات و توجیه بالاخره گرفتم و مهدی بعد از چند روز کار روی آن چیزی درست کرده بود به قرار زیر که چهار تا فشنگ در سوراخ‌ها قرار می‌داد (در هر سوراخ یک عدد) و سپس یک صفحه را که چهار میخ به آن وصل کرده بود و توسط یک محور وسط این صفحه را به سمت مکعب مستطیل می‌کشید که اگر ضامن را کشیده و صفحه را به عقب برده و رها می‌کردیم، میخ‌ها بر روی فشنگ‌ها خورده و آنها هم عمل می‌کردند. البته به نظر درست بود ولی وقتی من و رضا در جاده‌ی سولقان آن را هر چه امتحان کردیم عمل نکرد. اولین دفعه با ماشین رفتیم، حسین هم بود که عمل نکرد. وقتی دفعه‌ی دوم که مهدی می‌گفت حتماً ضامنش را نکشیده‌اید با رضا رفتیم، باز هم نتیجه نداد.
به این ترتیب مسئله مانده بود تا اینکه مهدی طرحش را تغییر داده و این بار به جای چهار سوراخ یک سوراخ گذاشته بود. قسمتی با قطر بزرگ و این همان طرحی بود که در ضبط [ترور آیت‌الله] خامنه‌ای استفاده شد. البته این را امتحان کرده بودم و خوب هم عمل کرده بود. البته به غیر از من مهدی خودش امتحان کرده بود و این دفعه در انتهای آن سوراخ که قطرش حدود ۱cm بود به یک سوراخ کوچک منتهی می‌شد، آن سیم چاشنی برق از آنجا خارج می‌شد و سپس مقداری باروت روی چاشنی ریخته و سپس هم تعدادی ساچمه‌ی بلبرینگ روی آن ریخته و دایره‌ی پلاستیکی و چسب روی آنها گذاشته و ثابت می‌کردند.»
تیری که به سنگ خورد
پس از پیروزی انقلاب، سهم‌خواهی گروهک‌های مختلف التقاطی و حتی مارکسیستی از انقلاب شروع می‌شود. مجاهدین خلق که پیش از انقلاب بر خلاف مشی امام که آگاهی‌بخشی به مردم بود، مشی مسلحانه را در پیش گرفته بودند بعد از انقلاب به آمار کشته‌شدگانشان افتخار می‌کردند. منافقین که نه در انتخابات ریاست جمهوری سال ۵۸ با اقبال مردم روبه‌رو شدند و نه در انتخابات مجلس همان سال، با در پیش گرفتن تز «آلترناتیو» کوشیدند از طریق وحدت با بنی‌صدر نظام را زیر ضربه ببرند. منافقین و بنی‌صدر که از بهمن و اسفند سال گذشته در دو میتینگ ۲۲ بهمن و ۱۴ اسفند تیغ تیزشان را متوجه «حزب‌اللهی‌ها» کرده بودند، روزبه‌روز و بیش از پیش به سمت رویارویی با جمهوری اسلامی رفتند. میتینگ‌های مختلف و قدرت‌نمایی میلیشیا در خیابان‌های تهران از سویی، و مخالف‌خوانی‌های بنی‌صدر از سوی دیگر در کوره‌ی اختلافات می‌دمد. عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل‌قوا توسط امام، چراغ سبزی به جریان مکتبی مخالف بنی‌صدر است. در این میان جبهه‌ی ملی علیه لایحه‌ی قصاص که در مجلس جریان دارد موضع‌گیری و دعوت به تجمع می‌کند که با نهیب امام قضیه منتفی می‌شود. ۲۷ خرداد دو فوریت طرح عدم کفایت بنی‌صدر در مجلس تصویب می‌شود. منافقین که در استراتژی خود قصد داشتند از طریق بنی‌صدر نظام را به شکست بکشانند وقتی با برکناری قریب‌الوقوع بنی‌صدر، تز «آلترناتیو» را شکست‌خورده می‌بینند دست به انتحار می‌زنند. یک روز بعد اطلاعیه‌ای از طرف منافقین صادر می‌شود که ورود آنها به مقابله‌ی مسلحانه با جمهوری اسلامی را اعلام می‌کند. سازمان در این اطلاعیه که به قلم رجوی نوشته شدهضمن اعلام در پیش گرفتن «قاطع‌ترین مقاومت انقلابی از هر طریق» در برابر «مرتجعین انحصارطلب و اوباش چماقدار» اعلام می‌کند «شایسته‌ی سخت‌ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود.»
آیت‌الله خامنه‌ای یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی این ایام است. ایشان در خطبه‌های نماز جمعه‌ی ۲۹ خردادماه با اشاره به پیام امام رحمه‌الله به بیان بخشی از مطالب نگفته‌ای که در طول این چند ماه به احترام امر امام مکتوم نگاه داشته پرداخته و بنی‌صدر و منافقین را تخطئه می‌کند: «برادران! همان‌طور که گفتم، آقای بنی‌صدر شخصاً طرف نیست، یک جریان طرف است. امروز این جریان در این چهره ظاهر شده است، قبلاً در چهره‌های دیگری ظاهر شده بود، روز دیگر ممکن است در چهره‌های دیگری ظاهر شود. هوشیار باشید. جریان نفاق، یعنی کفر پنهانی و زیر پرده را بشناسید؛ این حرف مال امروز نیست، این حرف مال زمانی که گویندگان و رهبر عظیم‌الشّأن ما در میان ما است نیست؛ این جریان مال تاریخ انقلاب ما است. ای نسل‌های جوان، ای نوجوان‌های امروز و مسئولان فردا، ای نسل‌هایی که هنوز نیامدید یا کودک هستید! بدانید این انقلاب از ناحیه‌ی منافقان از همه بیشتر ضربت می‌بیند، حواستان را جمع کنید. خطّ درست در انقلاب اسلامی خطّ نه شرقی و نه غربی است، خطّ پابندی به اسلام فقاهت است، خطّ پابندی به حضور واقعی مردم در صحنه است، خطّ راست‌گویی و صدق و صفای با مردم است؛ نه اینکه به مردم بگویند ما حرف‌ها را به شما می‌زنیم امّا دروغ بگویند و به مردم حرف دروغ بزنند؛ نه اینکه بگویند ما طرف‌دار اسلامیم امّا در عمل تیشه را بردارند به ریشه‌ی اسلام بزنند؛ نه اینکه بگویند ما با شرق و غرب مخالفیم امّا در عمل ساز سیاست‌های خارجی را بنوازند.» ۱۳۶۰/۳/۲۹KHAMENEI.IR
۳۰ خردادماه همزمان با جلسه‌ی مجلس، میلیشیای مجاهدین خلق تهران را به میدان جنگ تبدیل می‌کنند و جنگ خیابانی را شروع می‌کنند. نتیجه‌ی قیام میلیشیا شهادت ۲۵ نفر از مردم است.
آیت‌الله خامنه‌ای نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع، نماینده‌ی مجلس و امام‌جمعه‌ی تهران، یکی از روحانیون فعالی است که از زمان شروع جنگ به طور مداوم بین جبهه، مجلس و جایگاه اقامه‌ی نماز جمعه در رفت‌وآمد است. ایشان همچنین ضمن حضور در شهرهای مختلف، به برگزاری جلسات سخنرانی و پرسش و پاسخ در مساجد هم اهتمام دارد. دست‌اندرکاران مسجد ابوذر در روزهای پرالتهاب خردادماه از آیت‌الله خامنه‌ای برای سخنرانی در این مسجد دعوت می‌کنند. این برنامه به خاطر جلسه‌ی عدم کفایت بنی‌صدر لغو و با یک هفته تأخیر به شنبه ششم تیر منتقل می‌شود. آیت‌الله خامنه‌ای که هم در جبهه و هم در میدان سیاست با بنی‌صدر درگیر بود و شناخت خوبی از او داشت، در جلسه‌ی عدم کفایت او سخنرانی می‌کند و ۱۴ دلیل برای اثبات آن اقامه می‌کند. در نهایت عدم کفایت بنی‌صدر با ۱۷۷ رأی تصویب می‌شود.
عصر سه‌شنبه دوم تیرماه قرار است آیت‌الله خامنه‌ای در مراسم بزرگداشت شهید چمران در مدرسه‌ی عالی شهید مطهری سخرانی کند. آیت‌الله خامنه‌ای و شهید چمران هر دو نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع بودند و یکی از نتایج همکاریشان تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم بود. با توجه به اقدامات مسلحانه‌ی منافقین که از ۳۰ خرداد شروع شده بود احتمال خطر می‌رود، اما خوشبختانه مراسم در امنیت کامل و بدون بروز حادثه‌ای به پایان می‌رسد. پس از پایان سخنرانی جمعیت دور آیت‌الله خامنه‌ای را می‌گیرد. یک نفر با زور می‌خواهد خودش را به ایشان برساند، چندضربه‌ای هم با آرنج به محافظین می‌زند ولی آنها نمی‌گذارند نزدیک شود. وقتی از مراسم برمی‌گردند لباس خونی یکی از محافظ‌ها توجه دیگران را جلب می‌کند. محافظ با تیغ موکت‌بری مجروح شده اما خطر رفع شده بود.
۵ تیرماه آیت‌الله خامنه‌ای در خطبه‌های نماز جمعه منافقین را به سختی به محاکمه می‌کشند: «شما هستید که بعد از آنی که از پدر و مادرهای مسلمانی متولد شدید به طرف کفر رفتید. کتاب‌های شما در دست است، مبانی مارکسیستی و الحادی و کفرآمیز در حرف‌ها و کتاب‌ها و عمل شما مشهود است، شما مرتجعید، شما مرتدید؛ شما هستید که در زندان و در خارج زندان بارها و بارها دوریتان از اسلام بر عناصر مبارز انقلابی مسلمان ثابت شد. بهانه‌ی ارتجاع را به دست می‌گیرید که با جمهوری اسلامی بجنگید؟ اشتباه کردید، کور خواندید؛ این شواهد محکومیت شماست که همه‌ی دنیا و همه‌ی تاریخ در آینده به اینها خواهند رسید. شما نامتان هم در تاریخ نمی‌ماند، اما اگر بماند با لعن و نفرین همگانی خواهد ماند. برای خاطر این‌که یک انقلابی با این همه خونِ دل پیروز شد و امامی و رهبری با چهره‌ی استثنائی در تاریخ ما این انقلاب را هدایت کرد و امتی با این رشادت و این ازخودگذشتگی پایه‌های این انقلاب را با همه‌ی موجودی خودش مستحکم کرد، آن وقت شما چهار نفر خودخواهِ جاهل جاه‌طلب پرمدعا آمدید دارید محصول این همه تلاش و کوشش را می‌خواهید مورد تهدید قرار بدهید و مزاحمت می‌کنید و ایذاء می‌کنید، تاریخ به شما لعن و نفرین خواهد فرستاد.» ۱۳۶۰/۴/۵
در همین ایام «رهروان فرقان» که قصد داشتند آیت‌الله موسوی اردبیلی را در جلسه‌ی تفسیر قرآن که شب‌های جمعه برگزار می‌شد ترور کنند، با سفر ایشان به مشهد و لغو مراسم آن هفته تصمیمشان را عوض می‌کنند. آخرین نفر لیست ترور رهروان فرقان کسی نبود جز آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای. و به این ترتیب پیش‌بینی یک‌سال پیش آیت‌الله خامنه‌ای رنگ واقعیت به خود می‌گیرد:
«این ضبط در مرحله‌ی اول برای موسوی اردبیلی در نظر گرفته شده بود که هر شب جمعه در مسجد کنار خانه‌اش سخنرانی و تفسیر داشت و برای شناسایی مهدی به حسن گفته بود که چون او تفسیر قرآن می‌کند کار در آن زمان از نظر بیرونی خیلی تبلیغ بدی می‌شود، به همین دلیل دفعه‌ی بعد من رفتم و دیدم که امکان دارد که کار با ضبط انجام دهیم، بنابراین برای هفته‌ی بعد مهدی ضبط را تهیه کرده بود ولی درست همان هفته وی بنا بر یک عزا یا عیدی به مشهد رفته بود و نشد. تا اینکه مطلع شدیم [آیت‌الله] خامنه‌ای در محل یک برنامه‌ی پرسش و پاسخ دارد.»
شناسایی‌ به سرعت انجام می‌شود و مسعود تقی‌زاده روز عملیات، ضبط صوت را به مسجد ابوذر می‌برد.

«من روز قبل برای شناسایی مسجد رفته و فردایش با ضبط به محل رفتم. قبلاً مهدی آن را با چراغ امتحان می‌کرد و خوب عمل می‌کرد ولی روز عمل صبحش که من چند دفعه آزمایش کردم، متوجه شدم که زیاد هم قابل اعتماد نیست و با کمی تکان از حالت معمولش بیرون می‌آید.»
آیت‌الله خامنه‌ای که برای گزارش اوضاع جبهه‌ها نزد امام رفته بود، از جماران عازم مسجد ابوذر می‌شود. در بین راه و تا رسیدن به مسجد، شهید بابایی و آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی مسائل جبهه و نیروی هوایی با هم گفت‌وگو می‌کنند. شهید بابایی نماز را پشت سر ایشان خوانده و مسجد را ترک می‌کند. «در همان روزی که آن حادثه‌ی بمب‌گذاری برای خود بنده پیش آمد، قبل از ظهر یا حدود ظهر که من می‌رفتم به طرف آن مسجد، این شهید با من همراه بود. من از خدمت امام آمده بودم و می‌رفتم به طرف آن مسجد، که آن‌جا نماز بخوانیم و برنامه اجرا بکنیم که بعد آن حادثه پیش آمد. این جوان دنبال من آمد تا از خدمت امام آمدم بیرون، آمد همراه من و آن حرف‌ها و نقطه‌نظرهای مصلحانه و دلسوزانه و پرجوش و خروش خودش را هی گفت و گفت و توی اتومبیل هم بنده را رها نکرد و گفت و تا توی آن مسجد هم آمد.» ۱۳۶۶/۵/۲۳


«داستان ترور»
پس از نماز نوبت به برنامه‌ی پرسش و پاسخ می‌رسد. آیت‌الله خامنه‌ای ابتدا از لغو مراسم در هفته‌ی قبل به خاطر جلسه‌ی بررسی عدم کفایت بنی‌صدر عذرخواهی می‌کند. «قبلاً لازم است عذرخواهی کنم از نیامدن هفته‌ی قبل. با این که چنین قراری ما داشتیم، همان‌طوری که می‌دانید، هفته‌ی گذشته روز شنبه مجلس به کار مهمی سرگرم بود و تا ساعت یک بعدازظهر یا یک‌ونیم جلسه ادامه داشت؛ نمی‌توانستیم ما مجلس را ترک کنیم. وقتی هم که آمدیم بیرون، وقت گذشته بود و امکان آمدن نبود.» سؤالات مختلفی مطرح می‌شود که تعدادی از آنها مربوط به شایعات علیه سران حزب جمهوری است. آیت‌الله خامنه‌ای در حال صحبت است. قرار بر این است که ضبط صوت‌ها را جلوی سخنران نگذارند تا بلندگو سوت نزند، اما در اواخر سخنرانی تقی‌زاده ضبط صوت را می‌آورد و جلوی ایشان می‌گذارد. درست سمت چپ، روبروی قلب.
«من ظهر به مسجد رفتم و دیدم که یک نماز به امامت خود [آیت‌الله] خامنه‌ای خوانده‌اند و نماز بعدی را هم من شرکت کردم و سپس وقتی وی برای سخنرانی به پشت میز بزرگی که قرار داشت رفت من بعد از یکی دو دقیقه ضبط را به کار انداخته و جلوی وی گذاشتم. البته چون میز بزرگ بود او برای برداشتن کاغذ سؤال‌ها به آن طرف و این طرف خم می‌شد، من امکان اینکه به هدف بخورد را زیاد نداشتم و دیگر اینکه چون ترس داشتم، قبل از رسیدن نوار به آخر بمب عمل کند هر چه سریع‌تر به کناری رفته و جوراب‌هایم را پوشیدم و سپس به توالت رفته و از آنجا خارج شدم و از کوچه‌ی پشتی به میدان ابوذر که فولکس را آنجا گذاشته بودم رفتم و از محل دور شدم.»
محافظ‌ها گمان می‌کنند ضبط متعلق به مسجد است و مانع آن نمی‌شوند. فقط یکی از آنها کمی آن را جابجا می‌کند که باعث سوت کشیدن بلندگو می‌شود. آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید «آقا این اگر آمپلی‌فایر است، خاموشش کنید. یک بلندگوی رو راست بگذارید صدا ندهد.» محافظ‌ها ضبط را کمی جابجا می‌کنند. صحبت‌ها ادامه می‌یابد که ناگهان صدایی همه را غافلگیر می‌کند.
«من همین‌طوری رفتم به ضبط یه سری بزنم! کمی زیر و بمش را نگاه کردم و بعد ناخودآگاه جاشو عوض کردم، گذاشتم سمت راست، کنار میکروفن، کمی با فاصله‌تر از آقا!
- یکدفعه میکروفن شروع کرد به سوت کشیدن...
- آقا برگشتن گفتن: این صدا را درست کنید یا اصلاً خاموش کنید.
- منبری‌ها این جور مواقع کمی عقب و جلو می‌شن تا بلکه صدا درست بشه!
- من روبروی آقا، کنار در شبستان وایساده بودم، آقا کمی به عقب و سمت چپ رفتند که یکدفعه...
- یه صدای عجیبی توی شبستان پیچید.»
آیت‌الله خامنه‌ای به پهلوی چپ روی زمین می‌افتد. همه فکر می‌کنند تیراندازی شده و روی زمین دراز می‌کشند. محافظ‌ها اسلحه‌شان را مسلح می‌کنند. و یکی از آنها به سمت آیت‌الله خامنه‌ای می‌رود. «هرطور بود راه را باز کردیم و خودم برگشتم پشت تریبون، ضبط صوت مثل یک دفتر ۴۰برگ از وسط باز شده بود. با ماژیک قرمز هم روی جداره‌ی داخلی‌اش نوشته بودند: "اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی"» اما مواضع قاطع و صریح آیت‌الله خامنه‌ای از سویی، و درگیرشدن منافقین با مردم طی چند روز گذشته از سوی دیگر؛ باعث می‌شود هر اقدام تروریستی و خشونت‌آمیزی به پای منافقین نوشته شود. ترور مسجد ابوذر نیز از این قاعده مستثنی نیست.
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند. در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها هم خیلی کم تکان می‌خوردند.
«از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم و هر دفعه هم یک احساسی داشتم. آن حالات، هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود. حالا یکی را عرض می‌کنم: در یکی از حالات، احساس کردم که دارم می‌روم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است. کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛ هیچ دستاویزی! یعنی هر چه هم عمل پشت‌سر خودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست. آدم شک می‌کند: آیا این عمل را با اخلاص به‌جا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد خدایی بود؟ آیا در آن شرک و ریا نبود؟ آیا ملاحظه‌ی این و آن نبود؟ به‌هرحال ماها مرکز عیوبیم. متأسّفانه، همه‌ی شائبه‌ها در ما هست. آن‌جا انسان احساس می‌کند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع می‌شود. من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم و گفتم: «پروردگارا! می‌بینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کرده‌ای وَاِلّا ما رفته‌ایم.» منظورم مردن نبود؛ رفتن از وادی سعادت بود. بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.» ۱۳۷۹/۲/۱۰

آیت‌الله خامنه‌ای به سرعت به بیمارستان منتقل شد و با تلاش‌های تیم پزشکی نجات پیدا کرد. روز بعد حضرت امام خمینی رحمه‌الله پیام دادند که در بخشی از آن نوشته شده بود:
«ما در پیشگاه خداوند متعال و ولی بر حق او حضرت بقیةالله- ارواحنا فداه- افتخار می‌کنیم به سربازانی در جبهه و در پشت جبهه که شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالی به سر می‌برند. من به شما خامنه‌ای عزیز، تبریک می‌گویم که در جبهه‌های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم. والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.»
پس از عملیات ۶ تیر که موجب زخمی‌شدن آیت‌الله خامنه‌ای شد، نیروهای دادستانی انقلاب توانستند ردهایی از «رهروان فرقان» را در مشهد بیابند و در شهریور ۱۳۶۰ «محمد متحدی» و «مسعود تقی‌زاده» دستگیر شدند. مسعود تقی‌زاده در بازجویی‌ها به تفصیل سخن گفت اما محمد متحدی به جز چند جمله حرفی نزد و در دادگاه نیز حاضر به دفاع از خود نشد. دادگاه انقلاب تهران به ریاست آیت‌الله محمدی گیلانی در نهایت تقی‌زاده را به جرم به شهادت رساندن آیت‌الله قاضی طباطبایی، «تولید انفجار به قصد به شهادت رساندن مجاهد فی‌الله حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سید علی خامنه‌ای رئیس‌جمهور محبوب جمهوری اسلام دامت شوکته که متأسفانه منجر به آسیب دیدن معظم‌له شد» و ترور ناموفق آیت‌الله ربانی شیرازی و اقدام به انفجار به قصد شهادت آیت‌الله موسوی اردبیلی و طرح ترور حجت‌الاسلام معادیخواه و سید اسدالله لاجوردی؛ به عنوان «باغی محارب و مفسد» شناخته و به اعدام محکوم می‌کند. تقی‌زاده و متحدی در ۸ بهمن ۱۳۶۰ در نمازجمعه‌ی تبریز -قتلگاه آیت‌الله شهید قاضی طباطبایی- به دار مجازات آویخته می‌شوند.
سال ۶۰ با همه‌ی فراز و نشیب‌ها، درگیری منافقین و بنی‌صدر با جمهوری اسلامی، موج ترورها، حادثه‌های هفتم تیر، هشتم شهریور و سختی‌های جبهه‌های جنگ رو به پایان است. ۲۸ اسفند امام‌جمعه‌ی محبوب تهران که در نتیجه‌ی این ترور ناکام ۹ ماه از نمازجمعه دور مانده بود، به محراب نمازجمعه برمی‌گردد. آیت‌الله خامنه‌ای با برشمردن سختی‌هایی که مردم و انقلاب در این سال پشت سر گذاشته‌اند، سال ۶۰ را «سال ایثارها و شهادت‌ها» و «سال خرج‌کردن ارزنده‌ترین سرمایه‌ها» و کارنامه‌ی این سال را «کارنامه‌ای خونین، سرخ‌رنگ، پردرد و پررنج؛ اما خوش‌عاقبت و نویدبخش و گرم‌کننده» معرفی می‌کند./۶ تیر ۱۳۹۶ایسنا

درادامه خاطرات یک محافظ رهبری که دران لحظه حضورداشته واقا رابه بیمارستان منتقل کرده را خواهیدخواند

خاطرات یک محافظ رهبری"حسین جباری" که دران لحظه حضورداشته واقا رابه بیمارستان منتقل کرده 

 

قبل ازرفتن آیت الله خامنه ای  به مسجدبا مسئول وقت حفاظت سپاه( جبروتی)تماس گرفتم وگفتم  چند نفر نیرو برای چک کردن و تحت نظر گرفتن به محل اعزام شوند. وی که ازطرفداران بنی صدربود)  گفت ما نیرویی نداریم خود شما هر کاری لازم است انجام دهید. کل نیروی‌های ما ۴ نفر همراه بود ولازم بود حداقل ۳ ـ ۴ بروند و کارهای مربوطه را انجام دهند.ما به محل مراجعه و بعد از خواندن نماز من رفتم تا اطراف تریبون را کنترل کنم. دیدم یک ضبط توشیبا چهارگوش روی تریبون قرار داده‌اند. می‌دانستم که ضبط حداقل باید از نظر ظاهری چک شود. آن روز هم اگر از طرف سپاه نیرو می‌آمد بیشتر از کاری که من کردم، کار دیگری انجام نمی‌شد چه بسا جابجایی که من انجام دادم این کار هم انجام نمی‌شد. چکی که من کردم با چک امروز فرق می‌کرد. در آن زمان دستگاه " ایکس ری " نبود که برای چک استفاده شود. یا اون اوائل پیچ گوشتی نبود که ما آن را باز کرده و داخل آن را نگاه کنیم. چک ما در حد روشن کردن ضبط، خارج کردن باطری و نوار بود. در اوائل انقلاب ـ سال ۶۰ ـ در این حد مرسوم بود. من هم در همین حد انجام دادم. تنها کاری که من کردم جابجایی ضبط به این شکل بود که اگر طول تریبون ۶۰ سانتی متر بود، ضبط صوت جایی قرار داشت که نزدیک‌ترین محل در سمت به بدن حضرت آقا ـ قلب ـ می‌شد. من با تصور این‌که ضبط برای، ضبط صدا است و قابل حذف از روی تریبون نیست آن را گوشه سمت راست بالای تریبون قرار دادم. می‌توان گفت ۶۰ سانتی ضبط را از قلب آقا دور کردم.

همسر و دختر بنی‌صدر از ابتدای انقلاب بی‌حجاب بودند / اولین سوال رهبر انقلاب از محافظان پس از به‌هوش‌آمدن چه بود؟

«حسین جباری»(محافظ آیت الله خامنه ای) می‌گوید:آقا نماز و تعقیبات را خواند و جهت جلسه پاسخ به سؤالات پشت تریبون رفتند. من هم برای کنترل به ورودی مسجد رفتم و نشستم که روبروی حضرت آقا بودم. دو نفر از دوستان به نام‌های جواد پناهی و جوادیان دو طرف حضرت آقا ایستادند. بعد از ۷ ـ ۸ دقیقه که گذشت دیدم ناگهان صدای انفجار آمد. من به گمان این‌که گلوله‌ای شلیک شده، اسلحه را که کشیدم دیدم کسی ایستاده نیست. همه روی زمین خوابیده‌اند. ناگهان متوجه شدم که آقا پشت تریبون نیست، در حقیقت افتاده است. با توجه به این‌که مسجد از جمعیت کاملاً پر بود ولی من خودم را به ثانیه بالای سر آقا رساندم و دیدم ایشان غرق خون است. دو دوستی که کنار آقا بودند موج انفجار آنها را گرفته بود و آنها نشسته بودند. من معتقدم همیشه عنایت حضرت حق هست اما از این جا به بعد عنایت ویژه حضرت حق بود. اول به من و بعد به آقا و بعد به این مملکت عنایت کرد. آدم مجروح وقتی روی زمین قرار می‌گیرد، وزن وی بیشتر می‌شود. من یک جوان ۲۰ ساله تا دوستانی که موج انفجار آنها را گرفته بود تا به خود بیایند من آقا را ۵ ـ ۶ متر روی دست حرکت داده بودم تا از جمعیت بیرون ببرم. دوستان که به خود مسلط شده بودند، به کمک من آمدند. جمعیت هم در آن زمان آماده فرار شده بود تا از مسجد خارج شود. گفتیم در مسجد را ببندید که کسی خارج نشود تا حاضران کنترل شوند. قبل از آن ما با داد و بیداد خارج شدیم.

ما حضرت آقا را سوار ماشین کردیم. عرض کوچه به اندازه پهنای یک ماشین بود. آن روز من جز دیدن این مسیر چیز دیگری را نمی‌دیدم. من خودم بچه همان منطقه بودم و با سرعت سرسام آوری ماشین را به حرکت در آوردم. من قبل از انقلاب تا سن ۱۲ سالگی بغل مسجد ابوذر دم پل راه آهن پدرم نانوایی داشت و آن جا زندگی می‌کردیم. کاملاً آشنایی به این منطقه داشتم. وارد خیابان قزوین شدیم یک کلینیک بود. آقا را سریع به داخل کلینیک بردیم.

زمان رسیدن به کلینیک چند دقیقه طول کشید؟

اگر حداکثر زمان را یک دقیقه در نظر بگیریم، شاید اشتباه نگفته باشم. من راننده بودم و وقتی دوستان آقا را به داخل بردند من جلوی درمانگاه با مسلسل ایستادم تا ورودی را کنترل کنم که کسی وارد نشود. چند نفری هم که تجمع کردند با داد آنها را متفرق کردم. کادر درمانگاه با دیدن وضعیت اعلام کرده بودند که این شخص مجروح است و ما کار مجروحین را نمی‌توانیم انجام بدهیم باید به بیمارستان منتقل شود. یک پرستار به همراه یک کپسول اکسیژن به همراه می‌آورند تا مراقب آقا باشند. این جز لطف حق نیست که در آن استرس بالا خطایی نکنی که شرایط سخت‌تر شود. من دیدم وقتی آقا را درون ماشین گذاشتند کپسول اکسیژن بزرگ بود که حدود یک و نیم متر طول دارد. دیدم در ماشین جا نمی‌گیرد. دوستان در بیرون ماشین داشتند می‌کشیدند تا کپسول را بیاورند، من دیدم کار زمان بر است، حرکت کردم. در مسیری حرکت کردم که از نظر ذهنی بلدم بودم. اون لحظه انگار کامپیوتر و جی پی اس من فقط به نزدیک‌ترین مسیر و ورود ممنوع بود و به خیابان انبار گندم که معروف بود فکر می‌کردم. مشاهدات خود من این است که در این مسیر ورود ممنوع ماشین ۲۰۰ کیلومتر سرعت داشت. در مسیر با ۵ ـ ۶ ماشین که راه مال آنها بود مواجه شدم در حالی که نصف کپسول اکسیژن بیرون بود و در ماشین بسته نشده بود. درِ باز ماشین من با خودروهایی که از روبرو می‌آمدند برخورد می‌کرد و انگار ماشین در طول مسیرترمز نداشت.

در طول مسیر من باید رانندگی کنم. مواظب باشم که مسیر را اشتباه نروم. در عین حال به مرکز پیام سپاه اطلاع دادم که «حافظ ۷ » که کد بی سیمی حضرت آقا بود ترور شده و به قلب وی خورده است. چون در آن لحظه احساس من این بود که به قلب خورده است. در آن لحظه تشخیص چپ و راست من از بین رفته بود. من با این سرعت بالا به سمت بیمارستان در حرکت هستم و به مرکز پیام می گویم که به فرض مثال آقای دکتر زرگر، دکتر منافی و دکترهایی که می‌شناختم بگوئید خود را سریع به بیمارستان بهارلو برسانند. همچنین به آمبولانس اورژانس بگوئید به کمک ما بیایند چرا که ما آژیر نداشتیم و فقط بوق داشتیم.

حال و هوای بیمارستان بهارلو بعد از ترور آیت‌الله خامنه‌ای

این مسیر با این سرعت و با این حجم و با این هماهنگی که خداوند به ذهن شما می‌آورد که خطا نکنید، اشتباه نروید. نزدیک‌ترین مسیر را طی کنی.

چیز جالب دیگری که در این مسیر برای من بود. در بیمارستان عمل انجام شده بود و به محض رسیدن ما طوری شد که آقا انگار در نوبت فرد دوم قرارگرفت. به نظر می‌رسید وقت از قبل رزرو شده بود. همزمان وقتی آقا به بیمارستان رسید، نفر اول از اتاق عمل بیرون آمد، اتاق عمل خالی شد و نفری بعدی آقا بود که به اتاق عمل برود. این هماهنگی‌ها غیر از عنایت حضرت حق است؟

دکتر زرگر و دکتر منافی خود را به بیمارستان رسانده بودند و کارهای اولی کنترل خونریزی با گرفتن شریان‌ها را در بیمارستان بهارلو انجام دادند.

یکی از مطالب مهم که باید بگویم این است که آن روز وقتی در بی سیم گفتم به قلب خورده است. آن روز سپاه همان بی سیمی را داشت که شهربانی، کمیته و سایر ارگان‌ها داشتند، بی سیم موجود در تهران از یک نوع بی سیم بود. وقتی شما پیام می‌دادی همه می‌شنیدند. به نظر بی سیم سه ارگان سپاه، شهربانی و کمیته در تهران باید خیلی شلوغ باشد با داد وبیداد و لحنی که من گفتم " حافظ ۷ این اتفاق برایش افتاده است" ساکت باشید، فکر می‌کنم بی سیم تهران از طرف سایر ارگان‌ها حدود نیم ساعت در سکوت بسر برد و پیام‌ها بین من و مرکز سپاه رد و بدل می‌شد. یک نفر دارد با سرعت سرسام آور رانندگی می‌کند و با بی سیم هم صحبت می‌کند. حتی یک دو بار هم برگشتم تا ببینم آقا در چه وضعیتی است. خود آقا گفته است در فاصله کلینیک تا بیمارستان یک بار به هوش آمدم و دیدم ماشین دارد پرواز می‌کند، دوباره بیهوش شدم.

بعد از انجام عمل جراحی در اولین دیداری که با آقا داشتید ایشان به شما چه گفت؟

قبلاً گفتم که ارتباط بین بچه‌های تیم محافظت و آقا ارتباط پدر و پسری هست. درست است که اتفاق برای ایشان رخ داده بود ولی ما هم در آن صحنه حضور داشتیم. با این‌که کلام ایشان باز نشده بود با دستخط و کلام نصفه نیمه از ما پرسید، بچه‌ها ـ محافظان ـ چه شدند. ایشان بعد از بهوش آمدن بعد یک هفته نگران حال محافظان خود بود. وقتی گفتیم که حال همه خوب است. گفتند نه بیاید تا آن‌ها را ببینم. این نشان دهنده ارتباط عاطفی بود که بین بچه‌ها و آقا برقرار بود./ ۷تیر ۱۳۶۰جام جم

حادثه ترورآیت الله خامنه ای  اززبان امام جماعت مسجدابوذر

«حجت‌الاسلام رضا مطلبی» از مبارزین پیش از انقلاب اسلامی است که از اوان نهضت امام همراه با دیگر شاگردان ایشان به قیام و مبارزه برخاست. چهل و اندی سال است که امام جماعت مسجد ابوذر، واقع در خیابان ابوذر تهران(محله فلاح) است.
حجت الاسلام مطلبی از چهره های حاضر در روز ۶ تیرماه سال ۶۰ در مسجد ابوذر بوده است؛ همان روزی که گروهک منافقین با جاسازی مواد منفجره در داخل یک ضبط صوت، قصد جان آیت‌الله خامنه‌ای را کردند اما با عنایت الهی، تیر منافقین به سنگ خورد. مصاحبه خبرگزاری مهر(۶ تیر ۱۳۹۷) با حجت‌الاسلام مطلبی 

از سابقه فعالیت های مبارزاتی خود پیش از انقلاب اسلامی بفرمایید.

من از آن زمانی که امام «ب» بسم‌الله را در انقلاب شروع کرد، دنبال مسائل انقلاب و مبارزه با دستگاه ستمشاهی بودم. قبل از اینکه اینجا(مسجد ابوذر) بیایم -من الان ۴۰ و اندی سال است که امام جماعت مسجد ابوذر هستم- در قم یا بقیه روستاها بودم، تمام محرم‌ها و ماه رمضان‌ها به تبلیغ می رفتم؛ آن زمان در روستاها سپاه دانش راه افتاده بود؛ از سپاه دانش چیزی می‌دانید؟

اصل ششم انقلاب سفید ؟.

این‌ها به معنای واقعی کلمه موی دماغ روحانیان بودند. بسیار ما را اذیت می‌کردند. مثلا می‌گفتند چرا فلان حرف را زدید؛ باید انتهای صحبت‌تان به جان شاه دعا کنید. متاسفانه بعضی، آن زمان برای اینکه منبر بروند، چه بسا یک دعایی هم می‌کردند که حرام، گناه و معصیت بود.

بنابراین شما از همان عنفوان حرکت حضرت امام، وارد جریان‌های مبارزاتی شدید. با کدام چهره‌های انقلابی حشر و نشر بیشتر داشتید؟

افراد بسیاری بودند.

با آیت‌الله خامنه‌ای چه زمانی آشنا شدید؟

حضرت آقا آن زمان در مشهد بودند و به تهران هم می‌آمدند. ما آقا را مانند آقایان هاشمی رفسنجانی، ربانی املشی و ربانی شیرازی، به عنوان فردی عادی، خوب و با سطح بالا می‌شناختیم. این‌ها گروه ممتازی بودند.

شما پیش از انقلاب اسلامی چند مرتبه زندانی شدید؟

یک بار.

جریان دستگیری خودتان را توضیح می فرمایید؟.

در سال ۵۶ حاج آقا مصطفی خمینی به شهادت رسید. برای ایشان مراسم ختمی در مسجد جامع واقع در بازار برگزار کردند. پس از این، برگزاری دومین یا سومین مراسم ختم برای آقامصطفی، در مسجد ابوذر به عهده من گذاشته شد. مسجد ابوذر هم آن زمان، در تهران به لحاظ موقعیت جغرافیایی بسیار دورافتاده بود. من در مسجد اعلام مراسم ختم کردم. مقدمات ختم را هم بسیار مفصل برگزار کردیم. برای اعلام مراسم ختم، از ۳۳ نفر از علمای منطقه(ابوذر) امضاء گرفتم؛ اسم من آخر از همه بود. از مرحوم آقای فلسفی برای سخنرانی در این مراسم دعوت کردیم.

تعدادی را برای پخش اعلامیه‌های مراسم ختم آقامصطفی خمینی مامور کردم. به بچه‌ها گفتم اگر خطری تهدیدتان کرد، بگویید فلانی(اشاره به خودش) مسئول است. کلانتری یازده در منطقه «هفت چنار» تعدادی از این بچه ها را گرفت. فهمیدند که من این‌ها را مامور کرده بودم. من آن شب خواب بودم. ماموران ساعت ۲ بعد از نصف شب به درب منزل ما آمدند. وقتی درب را باز کردم، دیدم ۱۰ یا ۱۵ مامور آمده‌اند. من برای این مساله خود را آماده کرده بودم.

ابدا فکر نمی‌کردم برای اعلام یک مراسم ختم، بخواهند برای من پرونده درست کنند. ماموران خانه مرا گشتند؛ چند جلد کتاب و چند قبض سهم امام پیدا کردند. این‌ها برای من پرونده شد. من را به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند و ۴ ماه در سلول انفرادی نگاه داشتند. پس از برگزاری ۲ یا ۳ جلسه دادگاه، من را به سه سال زندان محکوم کردند و به زندان اوین بردند. از قبل می‌دانستم چه کسانی در اوین حضور دارند. چون اهل مبارزه بودم، می‌دانستم مثلا در بند ۱ یا بند ۲ زندان اوین چه کسانی هستند.

من نذر کرده بودم اگر مرا به بند ۱ بردند، چند روز روزه بگیرم. آقایان هاشمی رفسنجانی، منتظری، لاهوتی و دعاگو در این بند حضور داشتند. من را به بند ۱ بردند. ۱۷، ۱۸ نفر در بند ۱ در یک اتاق بودند. یک اتاق بود که سه نفر در آن بودند و من را هم به آن اتاق بردند. آقایان طالقانی، منتظری، عزت‌شاهی و من در این اتاق بودیم. آقای منتظری در همانجا درس می‌داد و ما در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردیم. با آقای دعاگو، قصص و داستان‌های قرآن را کار می‌کردیم.

تصور می‌کردید سال بعد از این اتفاقات، انقلاب شود؟ 

ابدا. اصلا باور نمی‌کردیم. البته خبرهایی که در زندان به ما می‌رسید، مایه امیدواری بود. خبر تظاهرات را می‌شنیدیم. وقتی زندانی‌ها را در سال ۵۷ آزاد می‌کردند، بعضی از بچه‌ها گریه می‌کردند چون اولا باورشان نمی‌شد و ثانیا فهمیده بودند این زندان‌شدن‌ها روی مردم تاثیر گذاشته است. من ۲ ماه پیش از انقلاب اسلامی آزاد شدم. اصلا دوست نداشتم که آزاد شوم؛ می‌خواستم در زندان بمانم.

وقتی از زندان آزاد شدید شرایط کشور چگونه بود؟

حکومت نظامی بود. همین که از زندان بیرون آمدیم، نرسیده به هتل اوین ما را از ماشین پیاده کردند. نیم ساعت تا برقراری حکومت نظامی وقت داشتیم. یک ماشین «شِوِلِت» جلوی ما نگه داشت. سه تایی سوار شدیم. ما را تا میدان انقلاب برد. وقتی به منزل رسیدم، دیدم برای پدرم مراسم عزاداری گرفته‌اند. پدرم فوت شده بود و من بی اطلاع بودم.

آیا پیش از این باز هم زندانی شده بودید؟

خیر؛ البته من چندین بار بازداشت شدم. مثلا در قم بازداشت شدم و یک شب در بازداشتگاه ماندم.

شما پس از انقلاب مسئولیت گرفتید؟

من فقط ۱۵ سال در معاونت اجتماعی سازمان تبلیغات اسلامی بودم. برای نمایندگی مجلس به من خیلی اصرار می‌شد. خدا رحمت کند آقای عسگراولادی را؛ ایشان یک روز به من گفت: «ما تحقیق کرده‌ایم و شما جایگاه دارید و رای می‌آورید.» من هم در جواب گفتم اگر امام بگوید بمیر، من می‌میرم اما اگر بفرمایند برو نماینده شو، من نمی‌شوم! چون وضعیت خودم و وضعیت خانوادگی‌ام به این مسائل نمی‌خورد.

مسجد ابوذر چه سالی بنا شده است؟

دقیقا نمی‌دانم ولی فکر می‌کنم اوایل دهه ۵۰. درب مسجد بسته بود و امام جماعت هم نداشت. این مسجد را فردی به نام «داوود فلاح» بنا کرد که نام محله‌ای که امروز بعضا فلاح گفته می‌شود، از اسم این فرد گرفته شده است. این فلاح، باجناقی داشت به نام «رحیمی صفت» که بازاری و آدم خوبی بود و الان هم زنده است؛ با شهید «محلاتی» هم دوست بود. این‌ها از قم، روحانی خواستند؛ من هم به اطرافیان امام گفته بودم اگر تهران جایی پیدا شد، حاضرم بروم تهران؛ چون نمی‌توانستم درس بخوانم و زندگی برایم مشکل شده بود. برای همین، شهید محلاتی و امام جمارانی من را به عنوان امام جماعت مسجد، نصب کردند.  

فلاح، ابتدا ارتشی بود. پس از آن متمول و ثروتمند شد. در سال‌های آخر رژیم هم نماینده مجلس شد. از من هم می‌خواست که حمایتش کنم. من که شاگرد امام بودم، امام تمام مشکلات کشور را از مجلس می‌دانست. امام می‌فرمودند: «اگر ما در مجلس یک مدرس داشتیم، این مشکلات پیش نمی‌آمد» من هم حمایت نکردم. 

یک بار فلاح من را به دفترش دعوت کرد، گفت یک سری از روحانیان محله از نامزدی من برای مجلس حمایت کرده‌اند، من همانجا گفتم اگر بتوانم، ساختمان مجلس را روی سر نمایندگان خراب می‌کنم. قبلا شکل مسجد این طوری نبود؛ فقط یک چاردیواری بود که بعدها بقیه را من اضافه کردم. دیوارهای مسجد آن زمان از گچ بود.

به حادثه ترور نافرجام آیت‌الله خامنه‌ای در تاریخ ۶تیرماه سال ۶۰ بپردازیم. چطور شد به فکر دعوت از ایشان برای سخنرانی افتادید؟         

خدا آقا را حفظ کند. دنیای آن روز، دنیای توطئه و شایعه‌سازی بود. مثلا شهید مظلوم بهشتی، تقریبا پَست‌ترین آدم در این کشور شده بود. حضرت علی(ع) دومین انسان روی زمین است اما علی به کجا رسید؟ بالای منبر و پس از نماز به علی فحش می‌دادند. در زمان انقلاب هم همین‌طور شد. آقا آن زمان نماینده مجلس بودند. ایشان تصمیم گرفتند در مناطق جنوبی تهران درباره موضوعات روز انقلاب با مردم صحبت کنند؛ از جمله در خیابان «ری» در مدرسه فیلسوف‌الدوله.

یک بار آقای «بشیر عبدی» از بچه‌های حزب جمهوری اسلامی به من زنگ زد و گفت آیت‌الله خامنه‌ای می‌خواهند برای سخنرانی به مسجد ابوذر بیایند؛ من هم گفتم افتخار می‌کنیم. من جلسه را بسیار خوب اداره کردم. مردم آنقدر جمع شده بودند که مسجد و خیابان‌های اطراف پُر شد. حوالی ظهر روز ۳۱ خردادماه که شد، زنگ زدند گفتند آیت‌الله خامنه‌ای به دلیل استیضاح بنی‌صدر وقت نمی‌کند به مسجد بیاید. من هم با وجود اینکه برای آن مراسم زحمت کشیده بودم، خوشحال شدم. گفتم آخ جون آقا نیاید! اما فقط این پدرسوخته(اشاره به بنی صدر) از مملکت برود.

بنابراین شما قبل از تاریخ ۶ تیر، یک بار در تاریخ ۳۱ خردادماه هم از آقا دعوت کرده بودید؟

بله البته من دعوت نکردم. آن ها خودشان دعوت کردند و ما از خدا خواسته قبول کردیم. فکر نمی کردم آقا بخواهد دوباره بیاید. هفته بعد از آن، روزنامه جمهوری اسلامی در خبری کار کرد که آقا برای سخنرانی به مسجد ابوذر می آیند. آقا روز ۶ تیرماه، یک ساعت مانده به ظهر به مسجد آمدند. ایشان از من خواست تا امامت را به عهده بگیرم، من گفتم ابدا. نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم. آقا میان دو نماز شروع به سخنرانی کردند.

آن زمان هر کسی با یک ضبط صوت به مسجد می‌آمد. در وسط سخنرانی آقا دیدم فردی با یک ضبط صوت در بغل، دارد از میان جمعیت می‌آید. اگر کسی می‌گفت چرا ضبط صوت را بیرون در حیاط نگذاشته‌ای، احتمال داشت بگوید ضبط صوت من ضعیف است و صدا را خوب نمی‌گیرد. اصلا کسی از مساله‌ای مثلا انفجار یا چیزی مثل این، ترس و واهمه‌ای نداشت. اگر یک نفر صدتا ضبط صوت هم با خودش به سخنرانی می‌بُرد، کسی نمی‌گفت چرا این تعداد داری می‌بَری.

پس با وجود ترورهای گروه‌هایی مثل فرقان یا گروه هایی از این دست و شهادت چهره‌هایی مانند مطهری، عراقی یا حتی ترور افرادی مانند هاشمی رفسنجانی، ترس و واهمه ای از پیشامد موضوعات امنیتی نداشتید؟

خیر؛ از این خبرها نبود. هیچ فردی و حتی خود آقا فکر نمی‌کرد درون این ضبط صوت خبری باشد. در اواسط سخنرانی، چون ضبط صوت حاوی مواد انفجاری بود، به یکباره شروع به سوت‌زدن کرد. همانجا آقا فرمودند: «این بلندگو را درست کنید.» فکر می‌کردند اشکال از بلندگو است. قاعده این است وقتی بلندگو ضعیف یا قوی باشد، سخنران عقب یا جلو می‌شود. اگر قوی باشد، مثلا عقب می‌رود. اما خدا خواست که آقا به سمت چپ حرکت کنند که وقتی ضبط صوت منفجر شد، به دست راست ایشان اصابت کرد.

پس از انفجار، ناله و شیون مردم بلند شد. خون روی فرش می‌ریخت. آقا را بلافاصله به چند درمانگاه بردند، چون ابعاد حادثه زیاد بود قبول نمی‌کردند. مجبور شدند ببرند بیمارستان «بهارلو». رادیو بلافاصله خبر را مخابره کرد. نمایندگان مجلس و شخصیت‌ها که به بیمارستان می‌آمدند، می‌گفتند آقای مطلبی! تو که عُرضه نداری، چرا مراسم برگزار می‌کنی؛ چرا دعوت کردی؟ من اصلا از کسی دعوت نکرده بودم. حزب جمهوری اسلامی دعوت کرده بود و من فقط میزبان بودم.

اطلاعاتی از گروهک فرقانیان:

توضیحاتی مدیریت سایت-پیراسته فر:این اطلاعات پراکنده ای بودکه توانستم جمع آوری کنم،علتش هم ازمسئولین دادگاه وعدم انسجام وموازی کاری دربررسی پرونده های این جنایتکاران بوده،،برای مثال به مصاحبه معادیخواه مراجعه کنید که می گوید،برایم حکم قضاوت زده بودند،برای ناطق نوری هم زده بودن،نقاشیان(پاسداربیت امام)مسئول بند این جنایتکاران دراوین بود،....بهرحال:در ساعات اولیۀ صبح، ۱۳اسفند۱۳۵۸تن از اعضای گروه فرقان اعدام شدند:

«امرالله الهی» ضارب سیدمحسن بهبهانی و مدیر آلمانی شرکت مرک.

«حسین نوری» عامل ترور شهید جواد بهمنی محافظ شهید مفتح.

«محمد نوری» عامل ترور اصغر نعمتی رانندۀ شهید دکتر مفتح.

«کمال یاسینی» عامل ترور شهید مفتح؛ محمود کشانی، ضارب حجت‌الاسلام دشتیانه.

«غلامرضا یوسفی» عامل ترور شهیدان مهدی و حسام عراقی.

«سعید واحد» ضارب حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی .

حمید نیکنام، علی بصیری و وفا قاضی زاده، عاملان ترور آقای مطهری .

«علی حاتمی» ،«عباس عسکری»(دانشجوی پلی تکنیک)روی «گودرزی» هم نفوذداشت،لیدربود(بنقل ازحجت الاسلام عبدالمجیدمعادیخواه)

«اکبر گودرزی» در ۱۸ دی ۵۸ همراه با «حسن اقرلو» در خانه‌ای تیمی در خیابان جمالزاده دستگیر شدو  در سوم خرداد ۵۹ همراه برخی دیگر از  همفکرانش تیرباران شد.
رهبر گروه فرقان « اکبر گودرزی » در ۱۸ دی ۱۳۵۸ همراه با حسن اقرلو در خانه‌ای تیمی در خیابان جمالزاده دستگیر شد و در روز ۳ خرداد ۱۳۵۹ در ۲۴ سالگی تیرباران شد.

«اکبر گودرزی» در سال ۱۳۵۶ کلاس‌های تفسیر در مناطق مختلف تهران (نازی‌آباد، سلسبیل‌، قلهک، جوادیه و خزانه) بر پا و نیروهایش را نیز از همین جلسات جذب می‌کرد. البته برخی از این جلسات هم به اقتضای فضای آن سال‌ها در خانه‌های افراد علاقه‌مند تشکیل می‌شد.

 مساجدی که حجت الاسلام  اکبر گودرزی جلسات قرآن را در آنها برگزار می‌کرد: مسجد الهادی خیابان شوش‌، مسجد فاطمیه خزانه‌، مسجد رضوان خیابان اتابک، مسجد شیخ‌هادی و مسجد خمسه قلهک. مسجد «اعظم» هم که ‌کتابخانه قائم در آن بود و جوانان مذهبی به آنجا رفت و آمد داشتند، در اختیار «علی حاتمی« (که در زندان ‌خودکشی کرد) یکی از پیوستگان به فرقانی‌ها بود و افرادی را در همانجا جذب این گروه کرد.
مجموع افراد ترور شده توسط فرقان ١٩ نفر بودند که ۶ تن از آنان مجروح شدند و زنده ماندند. اما مهم‌ترین ترورهای این گروه به شرح زیر است:
۱. تیمسار محمدولی قره‌نی، ۳ اردیبهشت۱۳۵۸
۲. آیت‌الله شیخ‌مرتضی مطهری، ۱۱ اردیبهشت۱۳۵۸
۳. حجت‌الاسلام علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، ۴خردا۱۳۵۸
۴. حاج‌تقی حاج‌طرخانی، تیر۱۳۵۸
۵. آیت‌الله رضی شیرازی، تیر۱۳۵۸.
۶. حاج‌مهدی عراقی، شهریور۱۳۵۸
 ۷. حسام عراقی، شهریور۱۳۵۸
۸. آقای حاج‌حسین مهدیان، شهریور۱۳۵۸
۹. آیت‌الله شیخ‌محمد مفتح، آذر۱۳۵۸

۱۰. آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، آذر۱۳۵۸

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای اطلاعات بیشتر به این لینک مراجعه کنید:

ناگفته های ترور"آیت الله خامنه ای"۶ تیر ۱۳۶۰مسجدابوذر +وضعیت آن زمان کشور

نظرات 1 + ارسال نظر
سیدعبدالله رضایی جمعه 1 اردیبهشت 1402 ساعت 14:59

اسلام به خدیجه هایی که جاپای همسرپیامبر(ص) گذاشتند افتخاری می کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد