به اتفاقات دیگرهم پرداخته ایم:ماجرای تحصن سفارتخانه ایران دربغداد،«حاج میرزا علی آقا طبیب»و«حاج آقا میرزا علی شیرازی»درمسجدحکیم اصفهان..«حاج رحیم ارباب»و «آیت الله سید محمد جواد غروی»،مصاحبه با«همسرحجت الاسلام املایی»(اولین زنی که در«نوفل لوشاتو»(پاریس)رفت)و...
زندگینامه آیت الله املایی
آیت الله رمضانعلی املایی+حجت الاسلام محمدحسین املایی(پدروپسر)
حجت الاسلام محمدحسین املایی
محمدحسین متولد ۱۳۲۶خمینی شهر اصفهان می باشد ، دوران کودکی خواندن و نوشتن را آموخت سپس وارد حوزه علمیه اصفهان شد و سطح را به اتمام رسانید. در ۱۳ سالگی به قم رفت.
«حجت الاسلام محمدحسین املایی» درکنارامام خمینی-نوفل لوشاتو
در قم با مبارزات حضرت امام آشنا شد و با اوجگیری نهضت اسلامی به این نهضت پیوست
بعداز واقعه ۱۵ خرداد در مجلس ختمی که در مسجد اعظم برگزار شده بود توسط ساواک دستگیر و به تهران منتقل شد و پس از یکماه حبس در زندان قزلقلعه، آزاد شد. وی بعدها به جرگه یاران محمد محمد منتظری پیوست.
در همین دوران با تبعید امام به ترکیه و نجف، وی نیز به نجف رفت و پس از ۲ سال به کشور بازگشت ومجدداً دستگیر و زندانی شد. پس از آزادی از زندان دوباره به نجف رفت و مدت ۳ سال در نجف اقامت گزید. در سال ۱۳۵۷ به پس از کارشکنی های رژیم بعثی عراق ،امام خمینی قصد عزیمت به کویت را نمودند که دولت آن کشور از ورود ایشان ممانعت به عمل آوردند.در این سفر پر مخاطره »مرحوم املایی» ،«حاج احمد آقا» و«دکتر یزدی» امام را مشایعت می نمودند.
دکترابراهیم یزدی(وزیرامورخارجه اوائل انقلاب-مترجم امام خمینی)نفرپنجم ازسمت چپ-نشسته ها.
حاج سیداحمدآقا :شیخ محمد حسین در ۲۲بهمن سال ۱۳۵۷ به همراه امام به وطن بازگشت و پس ازپیروزی انقلاب مدتی در کمیته انقلاب به فعالیت پرداخت
پسر از زبان پدر
آیت الله رمضانعلی املایی: فرزندم محمد حسین خیلى با هوش و استعداد بود. در همان کودکى که او را با خودم به منزل مرحوم ارباب مى بردم. ایشان مى فرمود: بچه خوش استعدادى است. در ۹ سالگى پیش من شرایع مى خواند. در ۱۲ سالگى شرح لمعه را شروع کرد و بعد هم براى ادامه تحصیل به قم رفت. در قم با مرحوم امام آشنا شدو علاقه شدیدى به ایشان پیدا کردو زمانى که امام به عراق تبعید شد آقا محمد حسین هم به عراق رفت و تا پیروزى انقلاب اسلامى در کنار امام ماند. خیلى به امام ارادت داشت. مى گفت: فقط امام آیت الله العظمى است.
امام خمینی هم به ایشان علاقه داشت و محمد حسین را به فرزندى پذیرفته بودپس از پیروزى هم در خدمت امام و انقلاب بود و سر از پا نمى شناخت. ایشان تازه از خارج به تهران آمده بود و خانواده زنگ زده بودند که اگر ممکن است به اصفهان بیایید تا خویشان و نزدیکان ایشان را ببینند.
وفات
در۱۵اردیبهشت۱۳۵۸ در یک سانحه رانندگی مشکوک که در جاده تهران- قم اتفاق افتاد و در قبرستان شیخین قم مدفون است/تبیان
***
حجت الاسلام محمد حسین املایی از کی وارد نجف شد؟
ا ز سال۱۳۴۵ . آن زمان ۴-۳ نفر بیشتر گرد امام نبودیم و مرحوم املایی ظرف مدت کوتاهی به جمع ما پیوست و خیلی زود به دل همه نشست.
فعالیت های انقلابی اش در نجف از کی شروع شد؟
نجف شرایط بسته و بدی داشت حتی خودِ امام یک سال و اندی در سکوت به سر برد و بعد از آن هم دست به عصا راه می رفت. خیلی ها می گفتند وارد شدن به مسایل سیاسی حرام است و تنها چند نفر از مراجع اعلامیه هایی به حمایت از امام داده بودند. آنجا گویی شعبه ای از ایران بود. کافی بود مثلا حرفی از دهان یک بقال دربیاید کنسولگری فورا واکنش نشان می داد.
آقای املایی، هم علاقمند به امام بود و هم علاقمند به راه امام و برعکسِ خیلی ها که در نجف بودند و به امام هم علاقه داشتند اما به خاطر ترس از حاکمیت ساواک ایران بر نجف حاضر نبودند درگیر مسائل سیاسی بشوند، در این حوزه بسیار فعال بود.
مگر این حاکمیت ساواک در نجف تهدیدی برای آقای املایی و دیگرانی که فعال بودند، به حساب نمی آمد؟
چرا خصوصا برگزاری جلسات با دیگر گروه های انقلابی مثل جبهه ملی ها، نهضت آزادی ها،
توده ای ها که در بغداد دفتر داشتند، در نجف برای ما خیلی مشکل بود و در واقع به عهده یکی دو نفرمان بود که در نجف خانه داشتیم و آنها که در مدارس ساکن بودند، جرات انجام چنین حرکت هایی را نداشتند.
آقای املایی هم در نجف منزل داشت؟
بله ایشان بعد از مدتی منزل محقری در نجف اجاره کرد تا برخی جلسات به آنجا منتقل شود چراکه من، هم از نظر مالی در مضیقه بودم و هم اینکه بیش از پیش تحت نظر قرار گرفته بودم. تا پیش از آن تنها میزبان جلسات بنده بودم که متاهل بودم و مستاجر.
و از آن پس منزل آقای املایی هم تبدیل به مخفیگاه جلسات شد؟
بله. همان اول کار هم هیچ وسیله ای نداشت و ما از خانه هایمان ملزوماتی مثل بشقاب، قند، چای و... می بردیم آنجا و ایشان هم به شوخی می گفت هر چه آوردید را برنگردانید چون اینجا خانه
همه مان است.
آقای املایی به جز برگزاری جلسات با احزاب، چه فعالیت هایی انجام می داد؟
محمدحسین املایی با وجودی که به صورت غیرقانونی وارد عراق شده بود و مدارک نداشت اما فعالیت بسیاری انجام می داد وفعالیت هایش در بحبوحه پیروزی انقلاب نقش پررنگ تری به خودش گرفت. چون مجرد بود به انجام هر کاری تن می داد مثل بنده اما بعضی ها تن به انجام چنین کارهایی نمی دادند.
آقای املایی در تنظیم و تکثیر و توزیع اعلامیه ها نقش داشت. برای انتشار اعلامیه ها باید از وزارت ارشاد عراق که زیر نظر سازمان امنیت عراق بود، مجوز می گرفتیم. من می رفتم دنبال مجوز در بغداد، اگر مجوز نمی داد چاپخانه هم چاپ نمی کرد.
در اواخر حضور امام در عراق هم نشریه ای راه انداختیم تحت عنوان «روحانیت مبارز خارج از کشور» چند شماره در نجف منتشر کردیم. خیلی جا افتاد و مثمر ثمر واقع شد اما با هجرت امام از عراق پایان یافت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فعالیت های فرهنگی آقایان املایی ودعایی درنجف
درزمان تبعیدامام خمینی درعراق،آقای دعایی ازطرف امام خمینی در رادیوبغدادبرنامه اجرامی کرد،این برنامه دردفاع ازنهضت امام خمینی بود
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی»: روزانه دو ساعت برنامه رادیویی(عراق) داشتنیم که «آقای حجت الاسلام املایی» هم در تهیه مطالبش نقش داشت. یک دستگاه زیراکس هم در خانه بود
«حجت الاسلام محمدحسین املایی» درکنارامام خمینی-نوفل لوشاتو
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی» و«حجت الاسلام محمدمنتظری»و آیت الله سیدهادی خسروشاهی»
ماجرای تحصن سفارتخانه ایران دربغداد
ورود و حضور غیرقانونی در نجف در طول این سال ها برای آقای املایی ایجاد دردسر نکرد؟
جمعا ۱۰ نفر از بچه ها گذرنامه نداشتند. از سفارتخانه هم تقاضا کرده بودند اما توجهی نشده بود. ما چند نفر که گذرنامه داشتیم به این ده نفر پیشنهاد دادیم که در سفارتخانه متحصن شوند تا برایشان گذرنامه صادر شود. قرار بر این شد که ما هم همراهشان برویم و هوادارشان باشیم. آن روز درگیری شدیدی بین ما و کارکنان سفارت پیش آمد. سر و کله ها شکست و لباس ها پاره شد و ما در نهایت دستگیر شدیم. حدود ۳ روز در بازداشت بودیم و از بیرون هیچ خبری نداشتیم و موفق هم نشده بودیم دوستانمان در نجف را از وضعیت خود مطلع کنیم. تمام تلاش سفارت هم این بود که ما را به ایران تحویل بدهد. روز سوم بود که ناگهان متوجه سرکشی وزیر کشور حزب بعث از زندان شدیم و وقتی قصد خارج شدن از زندان را داشت از پشت میله ها صدایش کردیم و به او فهماندیم که ما ایرانی هستیم و قصد دارند ما را به ایران تحویل بدهند. ابتدا توجهی نشان نداد و رفت ولی بعد از چند دقیقه بازگشت و گفت که می خواهد با ما صحبت کند. خبر که به گوش تیمور بختیار رسید، آزادمان کردند.
آقای املایی در ماجرای تحصن در بغداد هم حضور داشت؟
بله ایشان یکی از مهره های اصلی این جریان بود. ماجرا از این قرار بود که ارتباط ما با احزابی که در بغداد دفتر داشتند همیشه یکسویه بود به این معنی که همیشه آنها از ما به عنوان روحانیونی که به رهبری امام علیه رژیم تحرک داشتیم، درخواست می کردند که جلساتی را با یکدیگر در نجف یا بغداد ترتیب بدهیم.
آقای املایی یکی از آن دو سه نفری بود که همیشه در این جلسات حساس حضور فعال داشت. شهید منتظری در یکی از سفرهایش به نجف به ما پیشنهاد داد که گاهی هم ما پیشرو باشیم و حالا که رهبری این انقلاب از آنِ ماست استقلال عمل از خود نشان بدهیم. همان زمان دکتر عباس شیبانی در ایران و یک نفر دیگر در اردن به اعدام محکوم شده بودند.
به پیشنهاد شهید منتظری به همین بهانه اعتصابی را به رهبری روحانیت به راه انداختیم. ۸- ۷ نفر از نجف رفتیم بغداد و با رییس دانشکده اقتصاد دانشگاه بغداد صحبت کردیم و آنها پذیرفتند که این تحصن در دانشکده آنها رقم بخورد. رهبری تحصن به دست شهید منتظری بود و معاونت عملیاتی آن را مرحوم املایی به عهده داشت. این تحصن بسیار موثر بود و افراد زیادی در طول این سه روز به ما پیوستند و نتیجه هم داد.
نظر امام راجع به این حرکت چه بود؟
ما از ترس اینکه امام مخالفت کنند، به ایشان چیزی نگفتیم و رفتیم ولی وقتی گزارش تحصن را برایشان بازگو کردیم، حرف هایمان را به دقت گوش کردند و بعد از گزارش ما یک نفس عمیق کشیدند انگار که باری از دوششان برداشته باشند و شروع کردند به تشویق ما و ما از اینعکس العمل بسیار خوشحال بودیم.
ظاهرا ایشان بعضی سال ها برای رساندن اعلامیه های امام به حجاج ایرانی به مکه هم مشرف می شده، درست است؟
از همان سال ۱۳۴۹ که امام برای اولین بار موضوع تشکیل حکومت اسلامی را مطرح کرد و اولین پیام را به حاجیان ایرانی داد، صدور پیام برای حاجیان تبدیل به یک سنت شد و حتی تا بعد از انقلاب نیز ادامه یافت. مرحوم املایی در امر انتشار و توزیع این اعلامیه ها نقش بسیار حساسی داشت و حتی برخی سال ها خودش به عربستان می رفت. سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ یکی از سال هایی بود که آقای املایی خود برای انتشار اعلامیه ها مشرف شد و توانست آنها را در سطح وسیعی منتشر کند.
آن سال بنده و آقای ناصری (آیت الله محمدرضا ناصری یزدی،امام جمعه یزد) دستگیر شدیم. من موفق شدم از دستشان فرار کنم اما آقای ناصری ۲ سال در زندان عربستان ماند.
آقای املایی در نجف دستگیر هم شد؟
خیر، تحت تعقیب بود اما دستگیر نشد.
وضعیت تحصیلی حجت الاسلام املایی در نجف چگونه بود؟
پای درس امام می نشست و در مباحث خارج فقه شرکت می کرد. به کلاس درس اصول حاج آقا مصطفی هم می رفت. درس برخی دیگر از آقایان را هم حاضر می شد اما چندان در مباحث علمی وارد نمی شد چون ما فرصت چندانی پیدا نمی کردیم. اما از نظر مسایل سیاسی و اخلاقی بسیار پخته بود.
از ویژگی های شخصیتی مرحوم املایی برایمان بگویید.
از نیروهای بسیار ارزشی بود. اخلاق بسیار خوبی داشت و روابط عمومی اش خیلی بالا بود. نرمخو بود و با همه کنار می آمد. به گونه ای نبود که بگوید این مذهبی است و این غیر مذهبی. در برابر اختلاف سلیقه هایی که گاهی فضا را متشنج می کرد آرامش خودش را حفظ می نمود و هیچکدام از آنها که با او در ارتباط بودند، از او اظهار نارضایتی نمی کردند.
یکی از خاطرتان با املایی
اواخر حضورمان در نجف تشویق شده بودیم که برویم رانندگی یاد بگیریم. اول من و املایی و یک نفر دیگر یک تاکسی کرایه کردیم. راننده تاکسی ساعتی ۵ تومان می گرفت و در طول ۳ ساعت به سه نفرمان آموزش می داد. اولین بار در اطراف کمیل منطقه ای میان نجف و کوفه شروع کردیم. اول املایی نشست و با اینکه راننده توضیح داده بود ماشین توی دنده بود که استارت را زد و ماشین خاموش شد. راننده دیگر اجازه نداد املایی بنشیند. هر چه اصرار کردیم فایده نداشت اما روزهای بعد کس دیگری را پیدا کردیم و املایی هم تمرین کرد. در رانندگی احتیاط نمی کرد. بعد از بازگشتمان به ایران معمولا یک روز یکبار دو روز یکبار می آمد قم که جاده حادثه خیزی داشت. من شهرستان بودم که خبر دادند ایشان تصادف کرده.
حجت الاسلام املایی همراه امام به فرانسه هم رفت؟
بعد از آنکه سال (۱۵ اسفند ۱۳۵۳) شاه با صدام آن قرارداد را در الجزایر امضا کرد به امام گفتند یا سکوت کن یا هجرت. امام هجرت را انتخاب کرد.
واکنش امام خمینی به سختی های کار-یاران درعراق
تا امام برود فرانسه به ما خیلی خیلی سخت گذشت. حتی یکی دو نفر از ما دستگیر شده و به پنکه بسته شدند. امام موقع رفتن ما ۱۲-۱۰ نفر را صدا کرد و گفت که من محبت های شما را فراموش نمی کنم و یادم نمی رود که به خاطر من چه کشیدید. ایران هم که آمدیم امام ماها را زیر نظر داشت و به مناسبت هایی که پیش می آمد محبت قلبی خودش را نشان
می داد. امام آخر کار در نجف حدود ۱۵-۱۰ روز ممنوع الملاقات شده بود و ما از او خبر نداشتیم تا اینکه خبر رسید که فرموده بعد از نماز شب بیایید کارتان دارم و ما رفتیم و همین صحبت ها را کرد.
مسوولیت آقای املایی پس از انقلاب چه بود؟
ایشان(حجت الاسلام محمدحسین املایی) در ایران وارد کمیته امداد شد. قبل از انقلاب یک تشکیلاتی در ایران برای کمک رسانی به خانواده های زندانیان سیاسی و اعدامی و تروری و... توسط شهیدان عراقی(مهدی عراقی وپسرش حسام) و آقای طالقانی و ... را ه افتاده بود بدون اسم و آرم. همین تشکل بلافاصله پس از پیروزی انقلاب تبدیل به کمیته امداد شد. آقای املایی از همان ابتدا وارد کار شد و بسیار اظهار تمایل می کرد که در چنین جایی کار کند./منبع:دانشنامه مصاحبه حجت الاسلام سید هادی موسوی آذر ۱۳۹۴
«حجت الاسلام سید هادی موسوی» از محافظان امام در نجف و نماینده و رابط دفتر امام با مسوولان حکومتی عراق برای چاپ و نشر اعلامیه های امام بود. وی در خاطراتش می گوید: در نجف به صورت خودجوش ضبطی تهیه کرده و سخنرانی های امام را ضبط می کردم و بعد پیاده سازی نموده و مکتوب می کردم. بعد از انقلاب هم آقا احمد از بنده خواستند مسوولیت صدا و سیما در بیت امام را به عهده بگیرم به این معنی که هر فیلم و سخنرانی که قرار بود از امام منتشر شود، مسوولیتش در سراسر کشور با بنده بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:چگونگی شهادت «مهدی عراقی» وفرزندش حسام
گروه فرقان درروز یکشنبه ۰۴ شهریور ۱۳۵۸ ،« مهدی عراقی»(ساله۴۹) و پسرش« حسام عراقی» و«حسین مهدیان» را ترور کردند
ترور در ساعت ۷ صبح، در خیابان زمرد که خانه «حسین مهدیان» در آنجا قرار دارد و در زمانی که آنها عازم محل کار خود در مؤسسه کیهان بودند، صورت گرفت. تروریستهای فرقان که سوار یک موتور هوندا بودند، به محض مشاهده خودروی حامل آنها از کمینگاه بیرون آمدند و سرنشینان آن را به رگبار اسلحه یوزی بستند.
گلولهای که به گردن مهدی عراقی اصابت کرد موجب مرگ سریع وی شد ولی مردم دو مجروح دیگر را به بیمارستان ایرانمهر قلهک انتقال دادند. حسام عراقی فرزند مهدی عراقی در بین راه جان داد ولی حسین مهدیان که هدف اصلی ترور بود تحت عمل جراحی قرار گرفت و زنده ماند.
این ۲ شهید(پدروپسر)درحضرت معصومه(قم) مدفون هستند.
کویت به امام خمینی اجازه ورودبه خاکش رانداد
دولت فرانسه ازحضورامام خمینی مطلع نبود
اولاً حضور حضرت امام در فرانسه بطور اتفاقى بود، چون بعددستوراخراج امام ازعراق وممانعت از ورودشان به کویت، ایشان پس از تبادل نظر با مرحوم حاج احمد آقا، دو گزینه پیش روی ایشان بود: یکى سفر به سوریه و دیگری سفربه یکی از کشورهای اروپایی و مخصوصا فرانسه.
خاطرم هست که به علت وجود احتمال سفر حضرت امام به سوریه، اینجانب و آقاى علی اکبرمحتشمى پور و آقاى هادی غفارى و چند نفر دیگر که الآن بیاد ندارم، به فرودگاه دمشق رفتیم و منتظر رسیدن پرواز از بغداد ماندیم و تاپیاده شدن آخرین نفر از مسافرین، به ورود حضرت امام امیدوار بودیم و پس از بازگشت مایوسانه به منزل، با خبر شدیم که ایشان بطرف فرانسه پرواز نمودهاند.
جالب توجه است که ابوالحسن بنى صدر و صادق قطب زاده فقط چند ساعت قبل از ورود به پاریس، از تصمیم امام برای عزیمت به فرانسه با خبر شدند. خوب است این راهم بدانید به علت اینکه گذرنامه امام را قطب زاده به مامور گذرنامه داده بود و فامیلى امام در گذرنامه «مصطفوى» بود، پلیس فرانسه متوجه شخصیت حقیقى ایشان نشده و مهر ورود را زد و امام وارد پاریس میشوند.
و در منزلى که با عجله در منطقه" کشان "پاریس در نظر گرفته شده بود، مستقر شدند.
اعتراض همسایگان موجب تغییراقامت ازکشان به نوفل لوشاتوشد-ترددزیاد،ازدحام جمعیت
به مجرد اطلاع دانشجویان ایرانى از حضور امام، آنها مشتاقانه خود را به آن منزل"محله کشان" رساندند و این امر باعث مزاحمت براى همسایگان شد و آنها به پلیس شکایت کردند و وقتى پلیس براى رفع مزاحمت آمد، تازه متوجه حضور امام در پاریس شد!
حضرت امام سریعا براى رفع مزاحمت، به منزلى که در روستایى در حومه پاریس، بنام نوفل لوشاتو و در تملک یکى از ایرانیان بود منتقل شدند، و مقامات فرانسه که در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودند، به حضرت امام پیام دادند که: شما در مدت اقامتتان در فرانسه، حق فعالیت سیاسى ندارید! که ایشان میگویند:« من فقط بعد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، براى عده کمی از برادران حاضر صحبت میکنم»
و آنها با این ذهنیت که این کار نتیجه سیاسى ندارد، موافقت کردند. غافل از اینکه این صحبتها ضبط شده و از راه هاى مختلف از جمله تکثیر نوار، به ایران انتقال داده میشود و براى مردم راهنماى مبارزه و انقلاب خواهد بود.
علاوه بر این،به هر حال لازم بود دولت فرانسه از امام حفاظت کند، لذا چند نفر پلیس مرد در جلوى منزل امام مستقر کردند و براى «بازرسى زنان»در«نوفل لوشاتو» هم امام خمینی «خانم دباغ»(مرضیه حدیدچی)«خواهرطاهره» راازبیروت(لبنان) فراخواند/ ۹۵/۰۹/۲۳حجت الاسلام سیدصادق موسوی در گفتوگو با فارس.
توضیح مدیریت سایت-اقامتگاه ۲روزه امام خمینی درمحله «کشان»فرانسه،منزل غضنفرپوربود.
***
مصاحبه باهمسرحجت الاسلام محمدحسین املایی
همسرمرحوم املایی: ایشان خیلی به روز بود. زبان انگلیسی می دانست، هیچ کدام از اطرافیان امام به اندازه آقای املایی و آقای دعایی نمی توانستند عربی را خوب حرف بزنند به گونه ای که حتی خودِ امام هم مترجم داشتند.
از دانشگاه لبنان لیسانس حقوق گرفته بود ، آن زمان که خیلی از روحانیون رانندگی را بد می دانستند، گواهینامه رانندگی داشت. با شهید چمران ارتباط نزدیکی داشت و در لبنان دوره چریکی دیده بود. عضو «جنبش امل» دردوران نظامی"چریکی"درلبنان کارهای درمانی ، تزریقاتی را هم یادگرفته بود
آقای دعایی روزانه دو ساعت برنامه رادیویی"عراق" داشتند که آقای املایی هم در تهیه مطالبش نقش داشت. یک دستگاه زیراکس هم در خانه بود
نمازجماعت درنوفل لوشاتو
در نوفل لوشاتو که بودیم هر شب پشت سر ایشان نماز می خواندیم و صف های نماز جماعت به گونه ای بود که مرد و زن در یک صف کنار هم می ایستادند. بعد از سکونت امام در تهران هم مرتب در ملاقات های خصوصی می رفتم دیدنشان البته ایشان مرا به عنوان همسر آقای املایی نمی شناختند و من هم چیزی نمی گفتم. معمولا برای دوستانم که می خواستند صیغه عقدشان را امام بخوانند، وقت می گرفتم از جمله برای خانم آلیا که الان نماینده مجلس هستند.
خانم «فاطمه الیا»نماینده تهران
بعد از هجرت امام به فرانسه که آقای املایی هم همراهشان بود، شما چه کردید؟
من سه چهار روز رفتم خانه امام. همسرشان آنجا بودند و عروس هایشان. بعد از چند روز همراه همسر حاج احمدآقا رفتیم کاظمین منزل دختر آیت اله صدر (دختر خاله خانم طباطبایی) آنجا برایمان بلیط هواپیما تهیه کردند و آمدیم ایران. دی ماه بود که عازم فرانسه شدم.
به غیر از شما همسر روحانیون دیگر هم به منزل امام آمدند؟
خیر فقط بنده آنجا بودم.
از خاطراتتان در منزل امام در نجف بگویید.
آن زمان من ۱۹ سال بیشتر نداشتم و سنم از آنها کمتر بود اما در میانشان احساس غریبی نمی کردم. همسر امام خیلی مهربان و خوش برخورد بودند.
همسر حاج آقا مصطفی سید حسین و مریم را داشتند و همسر حاج احمدآقا سید حسن را. توی همان چند روز یک سفر هم همراه فاطمه خانم طباطبایی به کربلا مشرف شدیم.
ما تهران بودیم و من تا تیرماه ۱۳۵۷ که رفتیم نجف اصلا ایشان را ندیده بودم(۴-۳ روزی که در نجف مهمان همسر امام بودم) اما آوازه مبارز بودن ایشان و همراهی شان با امام در میان اقوام پیچیده بود و شخصیتی تحسین برانگیزز داشتند.
یک ماهی که در نوفل لوشاتو در جوار امام به سر بردیم
صیغه عقد ما را امام در منزل خودشان خواندند.
امام و خانواده شان هم در این جشن شرکت کردند؟
یادم نیست. حاج احمد آقا و خانمش بعد از مراسم آمدند و کادو برایمان یک روتختی آوردند. حاج آقا ناصری (امام جمعه فعلی یزد) هم برایمان یک چرخ خیاطی آورد.
از امام هدیه ای نگرفتید؟
ایشان پیش از عقد برایم هدیه فرستادند. یک گردنبند و یک پلاک و زنجیر طلا داده بودند به مادرخانم آقای محتشمی پور بیاورد تهران. محمدحسین آن زمان تلفنی به من گفت که شاید این هدیه ارزش مادی چندانی نداشته باشد اما این را کسی برای تو فرستاده که 35 میلیون آدم در ایران چشم به راهش هستند.
مگر شما به این ازدواج راضی نبودید؟
خانواده ام به خاطر اینکه دخترشان باید در مملکت غریب سر می کرد، نگران بودند. خطراتی هم که به خاطر فعالیت سیاسی متوجه محمدحسین بود، مزید بر علت شده بود. اختلاف سنی مان هم 12 سال بود.
ارتباطتان با خانواده امام تا کی ادامه داشت؟
در طول یکی دو ماهی که نجف بودیم با حاج احمدآقا رفت و آمد خانوادگی داشتیم. در ایران هم ارتباطاتمان ادامه داشت حتی بعد از فوت محمدحسین. روزی که بنی صدر فرار کرد من منزل فاطمه خانم بودم که حاج احمد آقا ناگهان وارد شدند و خبر را به ما دادند و بعد هم از تلویزیون اعلام شد.
برای برگشت به ایران با هواپیمای امام آمدید؟
آقای املایی با هواپیمای امام آمدند اما همه خانم ها از جمله خانم امام ۴-۳ روز بعد با هواپیمای دیگری آمدیم ایران. خیلی از آقایان هم با ما بودند. خاطرم هست خانم مرضیه دباغ هم بود که بعدها در حزب جمهوری هم با هم بودیم.
همسرِحجت الاسلام محمدحسین املایی:بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ که باآقای املایی عازم خمینی شهر شدیم
مسوولیت آقای املایی بعد از انقلاب چه بود؟
ایشان همراه آقایان وحید دستجردی، عسگر اولادی و کروبی در کمیته امداد مشغول شدند.
سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی (۱۳۰۴ – ۱۴ شهریور ۱۳۶۰) رئیس وقت شهربانی ایران در سال ۱۳۵۹ بود. که در اثر انفجار دفتر نخست وزیری در شهریور ۱۳۶۰ ترور شد.
چگونگی فوت حجت الاسلام املایی
امام خمینی ساکن قم بودند و محمدحسین مرتب به قم رفت و آمد داشتند. برای انجام ماموریت کاری با پیکان راهی قم شدند که در جاده حسن -امام حمینی تادوم بهمن ۱۳۵۸درقم بودند وسوم بهمن بدنبال بیماری قلبی به توصیه پزشکان به تهران-جماران-رفتند)آباد تصادف کردند که فردایش بمااطلاع دادندکه فوت کرده است
«محمدحسین» نام مستعار«علمی»داشتند. /منبع:فرصت
زندگینامه پدرحجت الاسلام محمدحسین املایی
« آیت الله رمضانعلی املایی»
پدر ایشان حاج غلامحسین(پدربزرگِ محمدحسین) از طایفه مسگرهای خوزان و از اساتید قرآن بوده است. نسب ایشان از طرف مادرش ماه بیگم آقایی خوزانی به «آقابزرگ آقایی»(محمدنجیم آقایی) بر می گردد.
منزل «محمدنجیم آقایی» در گود خوزان بوده. وی موقع نماز بالای پشت بام منزل، اذان می گفت و سپس به مسجد جامع خوزان رفته و آنجا امام جماعت بوده و هم طبابت می کرد (پزشک بوده) و خود برای جمع آوری گیاهان دارویی به بیابان های اطراف و غیره میرفت. ضمناً دیگر اقوام ایشان حجت الاسلام محدعلی (نادعلی) و محمد آقایی هم می باشند که فوت شده اند.« آیت الله رمضانعلی املایی»
«حجت الاسلام محسن املایی» فرزند ایشان در گفتگو با فرصت در این زمینه می گوید: پدربزرگم در حالی که پدرم نه ماه بیش نداشت در حین مسافرتی که به فریدن جهت کسب و کار داشته اند به رحمت الهی می پیوندد (در همین سفر مال التجارهای که زرد چوبه بود و برای فروش می برده اند به سرقت می رود) و در همان فریدن به خاک سپرده می شوند (ایشان دکان کسبی در آن شهر داشته و هر شش ماه یا چهار ماه یک بار با توجه به مشکلات ایاب و ذهاب که با حیوان بوده به خانواده سر می زده است.)
زندگینامه آیت الله املایی از زبان خودشان
آیت ا... املایی در مصاحبه با مجله حوزه، زندگینامه خود را اینگونه روایت می کند: «اینجانب، به سال ۱۳۳۳ هـ.ق(۱۲۹۳شمسی) در خوزان سده (خمینی شهر) به دنیا آمدم. یک سال از عمرم نگذشته بود که چراغ عمر پدرم خاموش شد و من از نعمت وجود پدر، محروم شدم. بار زندگی بر دوش مادرم افتاد. مادرم، مرا با کار و تلاش بزرگ کرد و زمینه تحصیل مرا فراهم ساخت. در دوران کودکی، مانند دیگر کودکان، به مکتب خانه رفتم و در آنجا، قرآن آموختم.
به خاطر تنگناهای مالی و این که باید کار می کردم، تا مخارج زندگی تأمین شود، نتوانستم در دوران نوجوانی و جوانی به تحصیل بپردازم. از این روی به خاطر علاقه ای که به تحصیل علوم دینی داشتم، در سن بزرگی، تحصیل علوم دینی را آغاز کردم. البته در ضمن کار؛ من همیشه با لباس کار به مدرسه می رفتم و پای درس حاضر می شدم.
جامع المقدمات را در سده، در نزد سید مصطفی ابطحی فروشانی خواندم و سپس راهی اصفهان شدم و مشغول تحصیل گردیدم. دوره رضاخان بود و وضع حوزه بسیار آشفته بود و طلاب هم پراکنده. بیشتر علما، به روستاها و قصبه ها و محله های خود رفته بودند. مدارس، خالی از علما و فضلا بود. حوزه خیلی خلوت بود. درس خواندن برای همگان با دشواریها و سختیهای بسیاری همراه بود و برای من دشوارتر و سختتر. چون من با سر و وضع و لباس کارگری به مدرسه می رفتم و مأموران دولتی، برای من بیشتر مزاحمت ایجاد می کردند. در هر صورت، موفق شدم مقدمات و مقداری از سطوح عالیه را در حوزه اصفهان بخوانم.
چوپانی رمضانعلی
«رمضانعلی املایی» در نوجوانی با شغل چوپانی گوسفندان امرار معاش می نمود. این ایام با زحمات طاقت فرسا می گذرد، نشانه آن دوره اینکه بعضی از ناخنهای پا که در اثر سرما و یخبندان در صحراها و مراتع خراب شده تا اواخر عمر به صورت خاصی مشاهده می شد، بعد از این مرحله آقای املائی که جوان رشیدی بوده مستقلاً اقدام به کار می کند، مشغول بیلزنی، کشاورزی، رسبری و خلاصه مرد صحرا می شود.
شوق تحصیل
محسن املایی در مورد چگونگی اشتیاق پدر به تحصیل علوم دینی میگوید: «پدرم تعریف می کرد شبی دیروقت از مکتب برمی گشتم. در تاریک و بارانی زمزمهای به گوشم رسید، شخصی شعر می خواند. از آن شعر خوشم آمد از طرفی کاغذ نداشتم و تاریک هم بود. قسمتی از جعبه سیگار در راه پیدا کردم و در مسجدی به نام مسجد سیدمحمود رفتم، آنجا چراغ کم نوری بود. به زحمت شعر را نوشتم تا فراموش نشود؛
اینکه گویی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم
بالاخره شور و اشتیاق به علوم دینی او را راهی حوزه علمیه می کند بدون هیچ گونه راهنما و مشوقی. حتی می گفتند بسیاری سعی می کردند مرا از راه تحصیل باز دارند و حرفهای دلسردکننده داشتند اما به عکس من مشتاقتر می شدم.»
گفتم ببینمش مگر درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
چهارسال تحصیل در قم
مرحوم آیت الله املایی در مورد ورودش به حوزه علمیه قم می گوید:
«در اصفهان بودم که مرحوم «آقا سیدابوالحسن اصفهانی» چشم از دنیا فرو بست. پنجاه روز از رحلت ایشان گذشته بود که وارد حوزه قم شدم. در این زمان، مرجعیت و زعامت شیعه، بر عهده آیت ا... بروجردی قرار گرفته بود.
در حوزه مقدسه قم، چهار سال ماندم و از محضر حضرات آیات عظام گلپایگانی، مرعشی نجفی،
محمدتقی خوانساری و بروجردی بهره بردم.»
علت هجرت ازقم به اصفهان
پس از آن که تشکیل خانواده دادم، دیگر برایم مقدور نبود که در قم بمانم؛ از این روی به اصفهان برگشتم و شکر خدای در این حوزه توفیق یافتم از محضر بزرگانی چون مرحوم رحیم ارباب و مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی (ایشان همان استادی است که استاد شهید مطهری از لذت دیدار او در تابستانی وصف ناشدنی در اصفهان در مقدمه کتاب سیری در نهج البلاغه یاد می نماید)کسب فیض کنم. وقتی به حوزه اصفهان آمدم مرحوم ارباب خارج فقه، بحث صلات جمعه می فرمود. اصول نیز می فرمود و من در درس اصول ایشان هم شرکت می کردم. اخلاق و رفتار و منش و بزرگواری و دانش گسترده ایشان، مرا جذب کرده بود و این ویژگیها سبب شد که چهل سال همراه و ملازم و در خدمت آن بزرگوار باشم.
درسهای دیگری مانند رجال، درایه، مقداری از قانونچه و نفیسی، تفسیر مجمع البیان و نهج البلاغه را خدمت مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی فرا گرفتم و با ایشان هم، بسیار مأنوس بودم. یک ماه هم، در درس تفسیر حاج سید علی نجف-آبادی حاضر شدم. این درس، فقط در ماه مبارک رمضان گفته می شد.
آقا رحیم ارباب و املایی
آیت الله املایی –که چهل سال از محضر این فقیه عارف بهره برده است- در وصف استادش می گوید: «مرحوم ارباب(تولد۱۲۵۹-۱۹ آذر ۱۳۵۵وفات)دیدنی بود.
محاسن اخلاقی «حاج رحیم ارباب» را باید از نزدیک دید. نمی شود وصف کرد. او، خالق اخلاق بود. در اخلاق و روش و منش، ویژگیهایی داشتند که در کتابها پیدا نمی شد. یادم می آید آیت الله بروجردی درباره ایشان می فرمود: «عالم عامل». یکبار سخن از نظر کردن به نامحرم و حفظ چشم پیش آمد، مرحوم ارباب فرمود: «تابحال یکبار هم چشم م به نامحرم نیفتاده است!» این سخن وقتی می فرمود که تقریباً هشتاد سال از سن مبارکشان می گذشت. همچنین در اواخر عمر شریفشان بود که سخن از غیبت پیش آمد، فرمود: «تابحال یکبار هم غیبت نکرده ام.»
«آیت الله سید محمد جواد غروی» ازمقیدبودن ارباب به اقامه "نمازجمعه "می گوید:ایشان نماز جمعه را در منزل اقامه میکردند تا این که در سال ۱۳۱۴ شمسی به درخواست من نماز جمعه در منزل ایشان اقامه شد. پس از آن به دلیل افزایش جمعیت نماز جمعه به مسجد تکیه گرگ یراقها و سپس به مسجد جامع منتقل شد. چهار نماز جمعه در این مسجد اقامه شد و در این ایام بود که حاج شیخ اسماعیل پشمی وفات یافت و مخالفین نماز جمعه هفتمین روز را که پنج شنبه بود به جمعه انداخته و برای رفتن به تخت پولاد در آن جا اجتماع کردند و اقامه نماز جمعه غیرممکن بود و مرحوم ارباب نماز جمعه را در «مسجد رکن الدوله» اقامه نمودند و بعد از آن نماز جمعه تعطیل شد. پس از آن مرحوم شیخ حسین علی صدیقین مرحوم ارباب را به مسجد درکوشک دعوت کرد. مدتی بدین منوال سپری گشت تا این که مخالفان امام جمعه ای از شاه خواسته بودند که طی جشن و مراسمی و به امامت منصوب شد و نماز جمعه مرحوم ارباب مجدداً به اتاقی در منزل خودشان انتقال یافت. مدتی گذشت تا توانستیم مرحوم ارباب را برای اقامه نماز به «مسجد گورتان» ببریم که دهکده یی در غرب اصفهان نزدیک منارجنبان است.
مدتی چنین گذشت تا این که آن مرحوم به دلیل نابینایی خانهنشین شد و نماز جمعه به همت «حاج عباس لاهیجی» در انبار چوبفروشی برگزار میشد ولی مخالفین نماز جمعه ساکت ننشستند و نامه یی به رئیس شهربانی وقت نوشتند که فلانی زیر پوشش نماز جمعه چریک تربیت میکند و این اقدامات موجب شد که سازمان امنیت آن وقت از اقامه نماز جمعه در آن محل ممانعت کند و از آن تاریخ به بعد یعنی از سال ۱۳۵۴، نماز جمعه به صورت سیار در منازل اشخاص در آمد.
حاج رحیم ارباب ۳ سال آخر عمر پس از عمل جراحی چشمانش، بعلت سهل انگاری یک پرستار ، نابینا بود
نان ماست غدای یک هفته) دیدنی بود. محاسن اخلاقی ایشان را باید از نزدیک دید. نمی شود وصف کرد. او، خالق اخلاق بود. در اخلاق و روش و منش، ویژگیهایی داشتند که در کتابها پیدا نمی شد. یادم می آید آیت ا... بروجردی درباره ایشان می فرمود: «عالم عامل». یکبار سخن از نظر کردن به نامحرم و حفظ چشم پیش آمد، مرحوم ارباب فرمود: «تابحال یکبار هم چشم م به نامحرم نیفتاده است!» این سخن وقتی می فرمود که تقریباً هشتاد سال از سن مبارکشان می گذشت. همچنین در اواخر عمر شریفشان بود که سخن از غیبت پیش آمد، فرمود: «تابحال یکبار هم غیبت نکرده ام.»
«حجت الاسلام محسن املایی» به حضور پدر در حوزه علمیه اصفهان اشاره کرده و می گوید: «پدرم وارد حوزه اصفهان مدرسه جده بزرگ می شوند. ایشان عصر جمعه با پای پیاده از خمینی شهر به اصفهان حرکت میکردند تا درس صبح شنبه از دست نرود. همراهشان چند عدد نان خانگی و یک تاره کوچک ماست می بردند که یک هفته را باید با آن گذران کرد. دوستان ایشان می گویند این یک کیلو و نیم ماست ترش می شد و کپک می زد و ایشان تحمل می کرد و در تحصیل کوتاهی نمی کرد، شش روز هفته را در مدرسه بود و عصر پنج شنبه به خانه می آمد، صبح جمعه برای کار به صحرا می رفت و دو ریال مزد می گرفت و می خواست خرج هفته خود را با آن بگذراند.
وی ادامه می دهد: پدرم تعریف می کرد که گاهی اوقات فقط من در مدرسه بودم حتی خادم مدرسه هم گاهی به خانه می رفت و من تنها می شدم، حجره مدرسه معروف به حجره گوشواره بود، خیلی کوچک، در این حجره هیچ یک از ضروریات نبود. یک پاره حصیر چوبی در کف داشت و یک آجر پشت درب. من روی حصیر می خوابیدم و آجر را بالشت خود کردم.» گاهی هم برای مزاح میفرمود:«گاهی در مدرسه من بودم و یک گربه!»
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا که از مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
عرفان و زندگی
آیت ا... املایی همواره زاهدانه زندگی می کرد. حجت الاسلام مختاری در این زمینه می گوید: بعد از دوران جوانی که قدری اوضاعشان بهتر گردید به همان سبک زاهدانه مقید بود و هیچگاه در تمام عمر اهل تجمل و دنیاپرستی و جمع کردن مال نبود. ایشان با وجود مقامات علمی و عرفانی، با تواضعی مثالزدنی در میان مردم بوده با کشاورز و رعیت و پا به پای آنها در صحرا مشغول کار بود. کمکم مردم به او علاقه مند شده و برخی تصمیم گرفتند ایشان را به عنوان امام مسجد حاجی (قائمیه) بیاورند ولی آقای املایی در ابتدا قبول نمیکرد. یکی از بزرگان سرشناس محل خدمت آقای ارباب رفته و از ایشان درخواست کمک می کنند.
امامت مسجدبه دستور حاج آقا رحیم ارباب
آیت ا... املایی در گفتگو با مجله حوزه به این موضوع اشاره می کند و می گوید: «دوست نداشتم امام جماعت باشم. به دستور حاج آقا رحیم ارباب به این کار وادار شدم. ایشان به من دستور داد که امامت جماعت این مسجد(مسجد قائمیه) را برعهده بگیرم و هر چه عذر آوردم قانع نشد. ناگزیر پذیرفتم.»
شاگردان آیت الله املایی
از شاگردان ایشان می توان به آیت ا... امینی امام جمعه قم (ایشان خود در مقدمه یکی از کتابهایشان به این موضوع اشاره می کند)، آیت ا... مقتدایی رئیس حوزه علمیه قم، «حاج آقا مهدی میردامادی»، «حاج آقا باقر میردامادی»، «حاج سید ابوالفضل موسوی گورتانی»، آیت ا... جوادی گورتانی و... اشاره کرد.
کلاه نمدی بجای عمامه
عالم ربانی استاد حسین شفیعی شاگرد« آیت الله میرزا علی آقای شیرازی» در کتاب سخن آشنا به خاطره ای از آیت الله املایی می پردازد و می نویسد: «از شاگردان حاج آقا رحیم ارباب هم آقای «ملارمضان املائی سده ای» است. ایشان هم یکی از شاگردان پرسابقه «حاج آقا رحیم» بوده و اهل سده است و همان کلاه نمدی را بر سر دارد و محاسنش آیت الهی و محرابی است. در سده مسجد دارند و مسجدشان هم شلوغ می شود.
مردم ایشان را با همان لباس و کلاه نمدی می شناختند و به ایشان اعتقاد عجیبی داشند.هیچوقت معمم نشد
توسل به حضرت معصومه(س) وشفای درد
شفیعی:یک بار به دیدار ایشان رفتم خاطره ای برایم نقل کردند گفتند: من زمانی برای تحصیل به شهر قم رفتم. بغل رانم تورم کرد و کم کم سیاه شد و عفونت کرد. به دکتر مراجعه کردم گفتند: باید عمل کنی ما هم طلبه بودیم و هزینه زندگی مان خیلی به سختی تأمین می شد شب رفتم به حرم حضرت معصومه (س) و گفتم: ای دختر موسی بن جعفر، مردم از اقصی نقاط مملکت برای استشفا به این جا می آیند. ما مهمان شما هستیم ما طلبه این اجداد شما هستیم و مشکلم را گفتم بعد منقلب شدم و خیلی گریه کردم و با همان حال رفتم منزل و خوابیدم.
شب خواب دیدم «حاج آقا میرزا علی شیرازی»را (درزمان حیات)خواب دیدم به «مسجد حکیم اصفهان» رفته ام، در صفه زیر گلدسته طرف شمال مسجد حکیم، دیدم حاج میرزا علی آقا سه گوشی ایستاده (همیشه سه گوشی می ایستاد تا کسی نباشد تا به ایشان اقتدا کند) رفتم جلو و سلام کردم. همانطور که در بیداری شفقت آمیز احوالپرسی می کرد، احوالپرسی کرد.
گفتم: حاج آقا پایم این طور شده، گفتند: انار بخور، گفتم که عفونی شده گفتند: انار بخور. گفتم دکترها گفته اند که عمل دارد. گفتند انار بخور.
«حاج میرزا علی آقا طبیب» بود و غیر از جنبه معنویتی که داشت تنها کسی بود که قانون ابن سینا را می توانست درس بدهد- صبح که شد رفتم میوه فروشی و ۳ کیلو انار خریدم و ۳ روز آنها را خوردم و پایم خوب شد.
آب کُر باشیم
ایشان در دیداری با برخی از مسؤولان جلسات قرآنی شهر فرمود: «آقا باید آب کُر باشیم تا دیگران را پاک و طاهر کنیم وگرنه خودمان نجس می شویم. اول باید خودمان را مهذّب کنیم تا در دیگران اثر مثبت داشته باشیم وگرنه آلودگی دیگران وجودمان را می گیرد.»
از نهج البلاغه می گفت
از نکات بارز اخلاقی ایشان که باید به آن اشاره نمود، ادب زایدالوصفش و وقار و متانت او در حضور میهمانان و مراجعه کنندگان به منزلش بود که من بارها مشاهده نمودم که حتی برای خوش آمد گویی نوجوانی شخصاً دم درب می آمدند و در اطاق ساده خویش که کتابخانه شخصی اش بود ساعتها دو زانو با حالتی تواضع و با دستانی کشیده و بر روی پاها قرار گرفته و چشمهای رو به پایین بدون آن که به اطراف نگاه می کنند می نشست و سکوتی لبریز از معرفت مکان و زمان را در بر می گرفت و تا کسی سؤال نمی کرد جوابی نمی شنید و مخاطب گاه تا ساعتها در لذت دیدار این مرد الهی از ناگفته ها، چیزها می آموخت و هرگاه لب به سخن می گشود، از نهج البلاغه علی(ع) می گفت و از خطبه های آتشین آن و از استاد عزیزشان میرزا علی آقا شیرازی مطالبی را بیان می نمودند.
مبارزه با تحریفات
مبارزه ایشان با تحریفات صورت گرفته در برخی عزاداریها در آن دوران که کمتر کسی به این صراحت صحبت می نمود، از نکات دیگری بود که باعث دشمنی عدهای جاهل با مرام ایشان شده بود. ایشان در قداست و حرمت مسجد که مخصوص عبادت الهی است تأکید فراوانی داشتند. برگزاری مراسم ختم بدین شکل رایج در مساجد را روا نمی دانستند. حتی حضور هیأت در مساجد را به حسینیه ها حواله می دادند و در مقابل بعضی از افراد به عمد در هنگام نماز جماعت، با طبل و دهل داخل مسجد می گردیدند و بهانه آنها اقامه عزای سیدمظلومان ابا عبدالله الحسین (ع) بود!
مبارزه با بهائیت
مبارزه ایشان با بهائیت و صوفیه نیز داستان دیگری دارد. ایشان می فرمودند: با شخصی که بهایی بودند مباحثه می کردم، وقتی در بحث و جدل کوچکترین توفیقی پیدا نکردند گفتند اصلاً شیخ بهایی به مرام ما بوده است و من با خنده به او گفتم که مرحوم شیخ بهایی در چهارصد سال پیش زندگی می کرده و دین ساختگی شما بیش از ۱۵۰ سال عمر ندارد.
خیلی باتقوا بود
آیت ا... شیخ علی عبودیت در گفتگو با فرصت در مورد ایشان می گوید: او را از مدرسه جده میشناختم. حجره شان طبقه بالای مدرسه قرار داشت. شاگرد آقای ارباب و خیلی باتقوا بود. ما می رفتیم خدمتشان و استفاده می کردیم. بعد از انقلاب، من و آقای اصفهانیان تصمیم گرفتیم هر هفته روزهای جمعه به منزل علما بریم. از همین جهت بعضی اوقات به دیدار آیت ا... املایی میرفتیم. ایشان خودش پذیرایی می کرد و چای می ریخت. آقای املایی واقعاً آدم وارسته ای بود.
یا مسبب الاسباب
از اذکاری که ایشان برای حل مشکلات بسیار تأکید می نمودند این عبارت بود «یا مسبب الاسباب هیئا لنا الاسباب» و به تجربه عدهای واقعاً راهگشا و سبب ساز بوده است. ایشان می فرمودند: خداوند هم سبب ساز و هم سبب سوز است و سررشته همه کارها در دست اوست.
آیت الله املایی آینده طلاب راپیش بینی می کرد
نوجوانی از ایشان در مورد حضورش در حوزه مشورت کرد و و درخواست استخاره نمود. حضرت آیت الله املائی پس از اندکی مکث و تأمل که روش همیشگی ایشان بود فرمودند، شما برای حوزه مناسب نیستید و حوزه نیز برای شما مناسب نیست.
سرانجام جوان متقاضی طلبگی که منع شده بودازرفتن به حوزه
مدتی گذشت و نامبرده را در بین طلاب مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان مشاهده نمودم که با شوق زائدالوصفی مشغول تحصیل بود. این طلبه اهل نماز شب و از افرادی بود که هر شب چهارشنبه به زیارت مسجد جمکران میرفت.
یکسال بعدازطلبگی
مدت یک سال گذشت تا اینکه روزی در خیابان او را مشاهده نمودم که با قیافه ای خاص در حال رفتن بود که پس از احوالپرسی متوجه شدم به کلی بی اعتقاد و منکر بعضی از ضروریات دینی گشته است. دستورالعمل آن پیر الهی را به عینه مشاهده نمودم و متوجه این حقیقت گردیدم که آن چیزی که اولیاء در خشت خام مشاهده می کنند بعضی ها در آئینه نمی بینند.
ارجاع آیت الله بهجت به آیت الله املایی
محسن املایی فرزند ایشان به توصیه آیت ا... بهجت مبنی بر بهره بردن از آیت ا... املایی اشاره می کند و می گوید: «تعدادی از جوانان و طلاب خمینی شهر در قم با آیت ا...العظمی بهجت دیدار می کنند(در زمان حیات آیت ا... املایی). در این دیدار آقا وقتی می شنوند که جوانان از خمینی شهر هستند می فرمایند بروید ملازم صاحب کلاه نمدی شهرتان شوید(کنایه از آیت ا... املایی)».
خدمت به خلق بهترین مستحبات
حجت الاسلام محسن املایی در مورد پدر می گوید:پدر کمتر به زیارت و امور مستحبی می پرداخت و معتقد بود هرکس وظیفه ای دارد. من اگر بتوانم در عوض کاری برای آبرومند گرفتاری انجام دهم ائمه علیهم السلام بیشتر راضی می شوند.
وی ادامه می دهد: ایشان در دیدار با مسؤولین شهر و بعضاً استان تأکید زیادی نسبت به حل مشکلات قشر مستضعف و محروم جامعه داشتند. می فرمود خیلی به جاست که کاری جهت کاهش گرفتاریهای این مردم بشود.
شهید بهشتی و املایی
یکی از شاگردان ایشان، آیت ا... جوادی گورتانی است. وی در گفتگو با فرصت درخصوص شخصیت مرحوم املایی می گوید: «خیلی رعایت حال دیگران را می کرد. من همچنین آدمی به این منظمی و خوبی ندیده ام. دائم الذکر بود. چند نفر برای مباحثه حجره ایشان می آمدند؛ دکتر بهشتی، آقای شیخ یحیی هدایت، شیخ محمدحسن نجفی(سدهی)، حاج آقا بها نحوی (مهدوی) و آقای کلباسی بودند.»
درامد"املایی" ازکشاورزی بود
پدر،آدم بسیار منظم و آرامی بود. ضمن درس کشاورزی هم می کرد. ایشان از درآمدهای مرسوم روحانیون هم استفاده نمی کرد.
ایشان می گفت: مردم تصور می کنند روحانیت همچون فرشتگان زندگی می کنند و وقتی من کیسه ای برنج یا مقداری گوشت برای منزل تهیه می کنم عده ای نگاه خاصی به ما می کنند.
استادازشاگردش می گوید
آیت ا... حاج آقا باقر میردامادی از دیگر شاگردان ایشان در گفتگو با فرصت در مورد آیت ا... املایی می گوید: «از 12 سالگی با آیت ا... املایی آشنا شدم. یک ماه مبارک رمضان پیش آقای املایی معالم را خواندم. وقتی آیت ا... املایی ازدواج کردند پدرم صبح عروسی یک کله قند و مقداری پول هدیه برای ایشان فرستادند و تبریک گفت
در فقر شدید زندگی می کرد. در کوچکی پدرش را از دست داد. مادرش خرجش را می داد با نانوایی در عین فقر خیلی عزتمند بود، حتی نزد استادش هم اظهار فقر نکرد.
دیدار با امام خمینی
آیت ا... املایی در مورد نحوه حضورشان خدمت امام راحل می فرمود: «در پائیز سال 56 برای زیارت عتبات عالیات عراق عازم کربلا و نجف شدم که از قضا حضرت امام خمینی در شهر نجف حضور داشتند و فرزندم شیخ محمدحسین املایی سالیان سال بود که در خدمت امام بود، از این رو در دو نوبت به زیارت حضرت امام نائل شدم، در مرتبه اول فرزندم محمدحسین من را معرفی نمود و حضرت امام محبت وافری به اینجانب نمودند و در مورد حوزه علمیه اصفهان سؤالاتی کردند. در ضمن فرمایشاتشان از من علت نگذاشتن عمامه را سؤال نمودند که من در پاسخ ایشان به عرض رسانیدم که به تقلید از اساتیدم مخصوصاً آیت ا... حاج آقا رحیم ارباب این رویه را در پیش گرفته ایم ثانیاً پس از طی سالهای متمادی این گونه در سلک روحانیت قرار گرفته ام. در مورد دومین دیدار با حضرت امام می فرمودند: دومین دیدار من با حضرت روح ا... دقیقاً یک روز پس از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی بود که تعداد زیادی از طلبه ها و بزرگان حوزه نجف جهت عرض تسلیت خدمت ایشان رسیدند، حضرت امام پس از مشاهده اظهار تأسف و گریه های اهل مجلس فرمودند: حاج آقا مصطفی گریه کن نمی خواهد، رهرو می خواهد و با این بیان خویش تکان روحی سختی به همه وارد نمودند.
پیام امام خمینی به آیت الله املایی
انقلاب که شد حضرت امام از طریق پسرشان(محمدحسین) از ایشان می خواهد که انقلاب شده و اسلام همه گیر شده و شما ملبس با کسوت روحانیت شوید . ایشان متواضعانه در پاسخ می گوید سلام من را به امام برسان و بگو رمضانعلی یک کشاورز است و علوم دینی را برای دلشش فرا گرفته و در حد و اندازه ملبس شدن نیست.
آیت الله رمضانعلی املایی خودش تا آخر ملبس نشدامافرزندش"محمدحسین)رابرای طلبگی به قم قرستاد
وقتی آیت ا... املایی فرزندش محمدحسین را به قم فرستاد، محمدحسین مرید امام شد. او اعلامیه های امام و رساله ایشان را پخش می کرد. مبارزات وی منجر به دستگیریش توسط ساواک شد و ایشان مدتی در زندان قزل قلعه بود. بعد از تبعید حضرت امام به نجف، محمدحسین خود را به امام رسانید و یکی از ملازمین و نزدیکان حضرت امام گردید تا جایی که همراه امام به پاریس رفت و در بازگشت امام به ایران همراه امام به کشور بازگشت. محمدحسین در سال ۱۳۵۸ در اثر تصادفی مشکوک از دنیا رفت. حاج سید احمد خمینی فرزند امام، مجلس ختمی در مسجد امام حسن قم برگزار و امام شخصاً در این مراسم شرکت می کند و آنجا فرمود درگذشت محمدحسین موجب تاثر و تاسف همه است. همچنین در جایی دیگر امام از او یاد کرده و می فرماید او یکی از امیدهای آینده من و اسلام و مملکت ایران بود.
تاریخ فوت حاج ملا رمضانعلی املایی
سرانجام پس از چند سال بیماری در روز جمعه ، ۲۰ بهمن ۱۳۸۵(۲۱ محرم ۱۴۲۸) در سن ۹۵ سالگی درگذشت وپیکرمطهرش در «امامزاده سید محمد» به خاک سپرده شد.
توضیح مدبریت سایت-پیراسته فر:منبع اخذشده:فرصت آنلاین است بااندکی اصلاحات.