حاج آقامصطفی خمینی رامسموم کردند
«معصومه حائری»صبح روز پنجشنبه(اردیبهشت ۱۴۰۳)پس از یک دوره بیماری ،فوت کردند.
«مریم خمینی »دومین دختر حاج مصطفی خمینی، تحصیلات دکترا دار،در کشورسوئیس به شغل طباطبت مشغول است.«رازکج راهگی سیدحسین خمینی »درادامه...
عادت حاج آقا مصطفی خمینی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه میکرد و پس از اذان، نماز صبح را میخواند و میخوابید.
ماجرای شب شهادت حاج مصطفی خمینی
معصومه حائری یزدی(همسرحاج مصطفی خمینی):چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچهها خوابیده بودم«ننه»(خادم منزل)میگفت آن شب(اول آبان۱۳۵۶) وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درب خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب.
«ننه» تعریف می کرد من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق «ننه» رو به روی در خانه بود و میتوانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج میشود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند.
آن شب «ننه»(خادم منزل) دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آنها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم یکی از آنها را به ما نگفت.
«ننه» صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمیشود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا میزنم بیدار نمیشود.
معصومه حائری یزدی(همسرحاج مصطفی خمینی):من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است.
من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است... چند تن از همسایهها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.
دیدم دست های آقا مصطفی بنفش شده است و لکّه های بنفش نیز روی سینه و سر شانه هایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای دعایی(نماینده امام ورهبری درروزنامه اطلاعات) به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است. وقتی خواستند از جسد وی کالبد شکافی به عمل آورند، حضرت امام خمینی اجازه این کار را ندادند و فرمودند: «عده ای بی گناه دستگیر می شوند و دستگیری این ها دیگر برای ما آقا مصطفی نمی شود». به هر حال از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و نگذاشتند پزشکان نظر خود را اعلام کنند و حتی پزشکان را نیز تهدید کردند، چون صد در صد عارضۀ ایشان، مسمومیت بود.
سایت عصرایران( ۱ آبان ۱۴۰۰)نوشت: امروز اول آبان، چهل و چهارمین سالگرد درگذشت آیت الله« سید مصطفی خمینی »در دوران «تبعیدامام خمینی »در نجف (در سال ۱۳۵۶) است. هر چند در ادبیات رسمی از این درگذشت به عنوان «شهادت» یاد میشود، ولی خود امام دربارۀ فرزندشان تعبیر «شهید» را به کار نمیبردند و تنها گفتند «از الطاف خفیۀ الهی است».
مراسم ترحیم سیدمصطفی خمینی
نمازجماعت امام خمینی درمسجدهندی-نجف
این اتفاق تابوی طرح نام امام خمینی در ایران را پس از ۱۳ سال شکست و حکومت شاه را در واکنش به استقبال از مراسم یادبود به اشتباهی مهلک – مقالۀ توهینآمیز و حساسیتبرانگیز در روزنامۀ اطلاعات- انداخت چرا که به مثابۀ کبریتی شد در انبار باروت.
با این حال روایت همسر آیتالله سید مصطفی خمینی نیز به گونهای است که شک را به یقین تبدیل نمیکند. نه برای یقین به رحلت طبیعی و نه شهادت.
«معصومه حائری»نوه پسری آیتالله العظمی شیخ عبدالکریم حائری بنیانگذار حوزۀ علمیۀ قم است،این خانم، زندگی بسیار ساده و دور از هیاهو و حاشیهای دارد و تا کنون هیچگاه مصاحبه نکرده و این نخستین گفتوگو با اوست که با نشریۀ «حریم امام» انجام داده است.
مصاحبهکننده «سید مهدی حسینی دورود»(فرزندسید احمد حسینی،متوفی ۲۱رمضان ۱۳۲۴)دینپژوه و روزنامهنگار حوزوی و نزدیک به بیت امام- در اختیار عصر ایران قرار گرفته و همزمان با نشریۀ حریم امام منتشر میشود.
نشریه حریم امام: اگر درباره ازدواجتان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید.
نشریه حریم امام: اگر درباره ازدواجتان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید.
خانم«معصومه حائری یزدی»:درواقع من نمیخواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛ اما طبق رویه و روال خانوادههای سنتی، پدرم نظرش این بود که من ازدواج کنم و من هم قبول کردم و مرحوم حاج آقا مصطفی هم چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز به جهت اعتمادی که به امام و حاج آقا مصطفی داشت جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند و شما با این که این دختر هنوز آقا مصطفی را ندیده است، چطور با ازدواج اینها موافقت کردید؟!
دخترِآیت الله مرتضی حائری گفت:پدرم آدرس محل مباحثه حاج آقا مصطفی را به ما داد و گفت فردا با هم به محل بحث حاج آقا مصطفی بروید و پس از مباحثه ایشان را ببینید.
روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج آقا مصطفی را که در میان بقیه طلبهها مشخص بود و قد بلند و قیافۀ خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی میآمد دیدیم و با این که(داماد) روحانی و ملبس بود، اما معلوم بود که با سایر روحانیون و طلاب تفاوت دارد.
نوه آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی گفت:من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و بعد از یک سال ازدواج کردیم. حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیدهای بود و ما با من جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود.
عروس ارشد امام خمینی گفت: با پیش آمدن وقایع انقلاب و تبعید امام و حاج آقا مصطفی به ترکیه و سپس عراق، من هم به همراه همسر امام به نجف رفتیم و من نزدیک سه سال پدر و مادرم را ندیدم و در این مدت، امکان تماس تلفنی و حتی نامهنگاری وجود نداشت و من هیچ خبری از پدر و مادرم نداشتم و نمیدانستم در چه وضعیتی هستند، آیا زنده هستند یا نیستند و این وضعیت برای من که در اول جوانی بودم خیلی سخت بود...
شما در زمان تبعید امام و حاج آقا مصطفی در ترکیه به آنجا نرفتید؟
معصومه حائری یزدی:حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچهها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آنها مناسب نیست.
همسرِسیدمصطفی درادامه گفت:این نکته نیز جالب و گفتنی است که مرحوم حاج آقا مصطفی از حضور در نجف و در کنار برخی از روحانیونی که افکار متحجرانهای داشتند ناراحت بود و به علت حضور برخی از این روحانیون در بیرونی امام، شاید نزدیک ۱۰ سال به بیرونی ایشان نمیرفت و با ناراحتی و عصبانیت و با صدای بلند میگفت «این چه کاری است که در بیرونی مینشینند و چای میخورند و درباره گوشت و مانند آن حرف میزنند؟!» اما بیرونی مرحوم آیتالله خویی را خیلی قبول داشت.
شما در نجف، منزل مستقل داشتید یا در منزل امام بودید؟
معصومه حائری یزدی: در اوایل با امام زندگی میکردیم و امام هم خیلی به من علاقه داشت و یادم هست هر هفته که میخواست سر و صورتش را اصلاح کند، به من میگفت بیا رو به روی من بنشین تا در کنار اصلاح کردن با هم حرف بزنیم.
عروس ارشدامام خمینی گفت:مژههای امام خمینی هم خیلی بلند بود و من به شوخی میگفتم مژههاتان را هم کوتاه کنید،آقا(امام خمینی) در آن زمان خودش سر و صورتش را اصلاح میکرد و علاوه بر کوتاه کردن موهای سر و صورت، موهای پرپشت ابروهایش را که روی چشمش را میگرفت کوتاه میکرد.
آقا (امام خمینی)خیلی تمیز و اهل رعایت بهداشت بود، به طوری که ما سر سفره برای ایشان دو تا چنگال میگذاشتیم تا اگر دو نوع غذا در سفره بود، هر کدام را با چنگال جداگانهای بردارد. ایشان این قدر تمیز و اهل مراعات بود که میگفتم من خانوادههای روحانی زیادی را دیدهام، اما شما از همه مدرنتر و امروزیتر هستید.
همسرحاج مصطفی خمینی گفت: یادم هست یک بار مرحوم حاج احمد آقا پیش ایشان(امام خمینی) میخواست با دست غذا بخورد که فرمود احمد! اگر میخواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور!.
خاطره دیگری هم به یاد دارم : خانم(همسرامام خمینی) در بشقابی که پلو خورده بود و میخواست خربزه بگذارد و بخورد، باز آقا(امام خمینی) به ایشان تذکر داد.
آقا خیلی مرتب و تمیز بود و به عنوان نمونه دیگر، یک میز جلوی درب خانه بود که آقا(امام خمینی) وقتی وارد منزل میشد، کفشهایش را در میآورد و داخل آن میگذاشت و یک جفت دمپایی برمیداشت و میپوشید.
حاج مصطفی هم مثل امام، مرتب و تمیز و اهل مراعات بهداشت بود؟
معصومه حائری یزدی: ایشان هم خیلی مراعات میکرد؛ منتها در این زمینه به غیر از من به کس دیگری چیزی نمیگفت و تذکر نمیداد. به هر تقدیر به سؤال قبلی شما برگردم که ما پس از مدتی، در نزدیکی منزل آقا منزلی را گرفتیم و به آنجا رفتیم؛ اما مرتب به خانه آقا و پیش خانم میرفتم و رفت و آمد میکردم و برخی از کارهای منزل امام از جمله اتوکردن لباسهای امام و خانم را انجام میدادم .
آقا (امام خمینی)مقید بود که لباس تمیز و اتوکشیده بپوشد؛ درنجف-چون هوا گرم بود و قبای تابستانی را زود، زود میشستند و من هم اتو میکردم.
امام در ایران هم این رویه را داشت؛ منتها در اینجا اتوکش داشتند و اتو کردن به عهده من نبود.
همانطور که همه میدانند حاج آقا مصطفی در بیرون و با رفقا و دوستانش خیلی شوخی میکرد و اهل مزاح بود؛ آیا در خانه هم همینطور بود؟
معصومه حائری یزدی:آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمیکرد و به من نمیگفت این جوری رو بگیر و یا آنگونه که در میان زنان نجف، بهخصوص زنهای روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمیخواست مثل آنها پوشیه بزنم.
ولی روحانیون دیگر در این زمینه سختگیری میکردند و اگر بدون پوشیه بیرون میآمدیم، به امام خبر و گزارش میدادند.
همسرسیدمصطفی خمینی گفت:یادم هست یک روز که پوشیهام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیهات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دستبردار نبود و تا درِ منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت!.
عروس امام گفت:اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها(پوشیه) اعتقاد نداشت، به جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به آن روحانی فضول گفت.
آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و میگفت اگر به خاطر امام نبود، در اینجا نمیماندم و به ایران برمیگشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران میآمد دستگیر میشد.
هفته اول آبان ۱۳۵۶.نجف، آیت الله سید محمد باقرصدردرکنار امام خمینی، در مراسم ترحیم شهید سیدمصطفی خمینی درمسجد هندی نجف
اگر ممکن است ماجرای رحلت مشکوک حاج آقا مصطفی را برای ما شرح بدهید.
حادثه شب رحلت سیدمصطفی خمینی اززبان همسرش
معصومه حائری یزدی:ما یک خدمتکار خانم(ننه) داشتیم که اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا این که وفات کرد و از دنیا رفت.
همسرسیدمصطفی خمینی گفت:من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار که به او «ننه» میگفتیم و زن خیلی فهمیدهای بود و علیرغم بیسوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام میگذاشت، نقل میکنم.
چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچهها خوابیده بودم«ننه»میگفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درب خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب.
«ننه» تعریف می کرد من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق «ننه» رو به روی در خانه بود و میتوانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج میشود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند.
عادت حاج آقا مصطفی خمینی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه میکرد و پس از اذان، نماز صبح را میخواند و میخوابید.
آن شب «ننه» دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آنها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم یکی از آنها را به ما نگفت.
«ننه» صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمیشود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا میزنم بیدار نمیشود.
معصومه حائری یزدی:من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است.
من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است... چند تن از همسایهها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.
همسرسیدمصطفی خمینی درمصاحبه دیگری- مهر ۱۳۹۶ گفته بود:دیدم دست های آقا مصطفی بنفش شده است و لکّه های بنفش نیز روی سینه و سر شانه هایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای دعایی(نماینده امام ورهبری درروزنامه اطلاعات) به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است. وقتی خواستند از جسد وی کالبد شکافی به عمل آورند، حضرت امام خمینی اجازه این کار را ندادند و فرمودند: «عده ای بی گناه دستگیر می شوند و دستگیری این ها دیگر برای ما آقا مصطفی نمی شود». به هر حال از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و نگذاشتند پزشکان نظر خود را اعلام کنند و حتی پزشکان را نیز تهدید کردند، چون صد در صد عارضۀ ایشان، مسمومیت بود.
واکنش حضرت امام و خانم ایشان نسبت به رحلت حاج آقا مصطفی را توضیح بفرمایید؟
معصومه حائری یزدی:ما از آقا(امام خمینی) هیچ نوع گریه و زاری و اظهار ناراحتی ندیدیم.
آقا (امام خمینی)مردی فوقالعاده و بسیار جدی بود و من کسی مثل ایشان ندیده بودم؛ اما خانم(همسرِامام خمینی) اگرچه در انظار عموم گریه نمیکرد، ولی دور از چشم دیگران در طبقه دوم منزل گریه میکرد.
خانم(همسرِامام خمینی)یک «شمد»ی که حاج آقا مصطفی هنگام نماز روی دوشش میانداخت، برمیداشت و روی سینهاش میگذاشت و اشک میریخت و گریه و زاری میکرد.
حجت الاسلام حسین خمینی در کنار سید حسن خمینی
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:« حجت الاسلام سیدحسین خمینی» در سال ۱۳۸۳ به آمریکارفت وبارضاپهلوی هم دیدارداشته و بعدعراق سفر کرد و دیدارهایی هم بابعضی ازضدانقلاب درعراق داشت اما از سال ۱۳۸۴ به کشور برگشته است و اکنون در قم زندگی میکند وبیمارهم هست ازنظرجسمانی.
«شهیدحاج سیدمصطفی خمینی» فرزند دیگری هم داشت که در یورش ناگهانی مأموران ساواک در روز ۱۳ دی ۱۳۴۳ به منزل امام برای دستگیری حاج آقا مصطفی سبب ترس و وحشت همسر او شد که با سقط جنین و از بین رفتن فرزند چهارم ایشان همراه بود.
«حسین سلیمانی »محافظ امام خمینی در پاسخ به این سوال که «امام خمینی در مقطعی به نوهشان سید حسین خمینی تذکری جدی میدهند شما از این ماجرا اطلاع دارید؟»
سلیمانی گفت: «سید حسین خمینی »مخالفتهایی را نسبت به مسیر انقلاب داشتند. امام به ایشان اعلام کرد: اگر شما بخواهید از مسیر اسلام خارج شوید اولین کسی که حکم ارتداد شما را امضا میکند من هستم.
حتی ایشان(سیدحسین خمینی) را در مشهد دستگیر کرده بودند و به اطلاع امام رسانده بودند و امام هیچگونه مخالفتی نکرده بودند.
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:در بهارسال۶۰ آقای سید حسین خمینی که نوه امام بود در زمانی که اختلافات بین بنی صدر(رئیس جمهور) و شهید رجایی(نخست وزیر) تشدید شده بود، به مشهد می رود ودر۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ در مسجد گوهرشاد مشهد ، به نفع بنی صدر سخنرانی تندوتشنج زایی می کند؛ مردم به او حمله می آورند و می خواستند سید حسین خمینی را بزنند و وی که مسلح بوده و سلاح کمری داشته، دست به سلاح کمری اش می برد، بچه های کمیته اورابازداشت می کنند-بعدازهماهنگی باامام خمینی-تحت الحفظ به تهران منتقل می کنند.
نامه امام خمینی به نوه اش:«پسرم، حسین خمینی! جوانی برای همه خطرهایی دارد که پس از گذشت آنها انسان متوجه میشود . من میل دارم کسانی که به من مربوط هستند در این کورانهای سیاسی وارد نشوند، من امید دارم که شما با مجاهدت در تحصیل علوم اسلامی و با تعهد به اخلاق اسلامی و مهار کردن نفس اماره بالسوء، برای آتیه مورد استفاده واقع بشوی»/پایان توضیحات مدیریت سایت.
پاسدارحسین سلیمانی درادامه گفت:اطراف سید حسین را بعضی افراد نامناسب گرفته بودند که متأسفانه منتج به زاویهگیری ایشان با انقلاب گردیده بود. سیدحسین در مدتی که امام در جماران بودند از قم به تهران و به دیدار امام میآمدند و ساعاتی هم در کنار امام حضور داشتند.
پاسدارحسین سلیمانی گفت:در برخی از سفرهایی که مرحوم حاج احمدآقا به نمایندگی از امام به شهرهای مختلف داشتند آقا سید حسین هم در کنار ما حضور داشت،اما امام سید حسین را از دخالت در امور دفتر و کشور منع کرده بودند. سید حسین تقریبا ماهی یکبار میآمدند به پدربزرگ و مادر بزرگ سر میزدند./پایان توضیحات محافظ امام ورهبری.
ادامه مصاحبه همسرسیدمصطفی خمینی:خانم(همسرِامام خمینی)به «حسین» هم فوقالعاده علاقه داشت و عاشقانه به «حسین» علاقه و محبت میورزید و «حسین» در بچگی مدتها پیش ایشان بود و محبت خانم به «حسین» را من نمیتوانم بیان و توصیف کنم.
راز کج راهگی«سیدحسین خمینی »؟
مادرسیدحسین خمینی گفت:«خازن الملوک»(مادرِهمسرِامام خمینی) که آن زمان سالانه، هشت، نه ماه به نجف میآمد و پیش ما میماند، به من میگفت حسین را پیش خودت ببر و نگذار اینجا بماند چون خانم (همسرِامام خمینی)از شدت علاقهای که به حسین دارد، نمیتواند به او امر و نهی کند و به تربیتش برسد و حسین هم «لوس و نُنر» میشود و نمیتواند به خوبی درس بخواند؛ چون خانم (همسرِامام خمینی)به حسین میگفت« اگر دوست نداری، مدرسه نرو!»
به همین جهت «خازن الملوک» به من کمک کرد تا «حسین» را پیش خودم ببرم و به درس و تکالیف و امور مدرسهاش برسم؛ البته تحمل دوری حسین برای خانم خیلی سخت و مشکل بود.
همسرسیدمصطفی خمینی گفت:ناگفته نماند که خود آقا(امام خمینی) هم به «حسین» و دخترم «مریم »خیلی علاقه داشت.
من یادم هست یکی از دخترهای آقا(عمه بچهها) به امام اعتراض کرد که چرا به بچههای من(سیدمصطفی) اینقدر علاقه و توجه نشان نمیدهید؟
یادبود آیتالله سیدمحمد موسوی بجنوردی(پدرخانم سیدحسن خمینی) شامگاه پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ سیدحسین خمینی در ویلچر/فوت موسوی بجنوردی۵ اسفند ۱۴۰۲
آقا (امام خمینی)هم درجواب گفتند:« حسین بچه من و قلب من است».
عروس ارشدامام خمینی گفت:علاقه و محبت امام خمینی به بچههای من هم خیلی زیاد و غیرقابل توصیف است. برخورد و التفاتی که امام با بچههای من داشت با هیچ کس دیگر نداشت و وقتی حسین پیش ایشان میرفت، میگفت بنشین و یک میوه و مثلاً پرتقال بخور تا ببینم که تو خوردی.
امام خمینی با «مریم» هم مثل «حسین» رفتاری بسیار مهربانانه و ملاطفتآمیز داشت.
این علاقه به قدری زیاد بود که خود حاج آقا مصطفی گفت من از علاقه فوقالعاده شما به این بچهها تعجب میکنم. امام هم فرمود اگر نوهدار بشوی، احساس مرا درک میکنی.
همسرسیدمصطفی خمینی گفت:یادم هست،دخترم«مریم» «مریم» وقتی به سن مدرسه رفتن رسید، حاج آقا مصطفی او را به جای مدرسه رسمی، به آموزشگاه زبان عربی و قرآن که «خواهر مرحوم شهید صدر »تأسیس کرده بود فرستاد و «مریم» به خوبی زبان عربی و قرآن را فراگرفت، به طوری که خود خانم بنت الهدی صدر(خواهرِِ آیت الله سیدمحمدباقر صدر) آمد و گفت «مریم» مثل بلبل عربی حرف میزند، چرا شما نمیگذارید به مدرسه برود و درس بخواند؟
«مریم»،قرآن را نیز در همان سن کم خیلی خوب یاد گرفته بود و گاهی پیش آقا میرفت و در حالی روسری ژرژت سفید به سر کرده بود، با لهجه عربی قرآن میخواند که آقا خیلی ذوق میکرد و خوشش میآمد و لذت میبرد. پس از این که«مریم» زبان عربی را یاد گرفت، برخلاف دخترهای سایر علما و روحانیون به مدرسه رفت و چون از هوش خیلی بالایی برخوردار بود، در درس هم پیشرفت بسیار خوبی داشت.
حاصل ازدواج شما با حاج آقا مصطفی چند تا فرزند است؟
معصومه حائری یزدی:خدا ۴ فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها «حسین» و« مریم» برای من باقی ماندهاند.
علت وفات آن دو تا بچه چه بود و کجا از دنیا رفتند؟
معصومه حائری یزدی:۲بچه من که فوت کردند،هر ۲ دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت.
اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
هر ۲ دختر نبودند!
همسرِمرحوم مصطفی خمینی گفت:دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده و اطرافیانم برای این که من بیش از اندازه ناراحت نشوم، گفتند دختر بوده است!.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اولین فرزند معصومه حائری+ مصطفی خمینی، دختری به نام «محبوبه» بود که به علت ابتلا به مننژیت درگذشت.
«مریم خمینی» دومین دختر حاج مصطفی خمینی است. تحصیلات دکترا دارد و مدتی در دوبی و اکنون در سوئیس به شغل پزشکی مشغول است.
شخصیت حاج آقا مصطفی چطور بود؟
معصومه حائری یزدی:حاج آقا مصطفی خیلی مدرن و امروزی بود و شباهتی به آخوندهای دیگر نداشت و مثل آخوندها نعلین نمیپوشید و کفشهایش از خارج میآمد و با این اوصاف زندگی کردن در نجف برای او خیلی سخت بود.
دخترِآیت الله مرتضی حائری گفت:آقا(امام خمینی) و حاج آقا مصطفی هر دو عجیب و غریب بودند؛ مثلاً آقا خیلی منظم و دقیق بود و همیشه دقیقاً سر وقت غذا میخورد و در این زمینه این خاطره شنیدنی است که در زمان تبعید آقا در نجف، گاهی من و خانم به ایران میآمدیم و امام تنها بود و حاج آقا مصطفی برای این که ایشان تنها نباشد، پیش امام میرفت و با ایشان غذا میخورد.
همسرِمرحوم مصطفی خمینی گفت:یک روز حاج آقا مصطفی کمی دیرتر رفت و دید امام غذایش را سر وقت و مطابق معمول خورده و منتظر ایشان نمانده است.
بعد از آن، هر روز حاج آقا مصطفی میرفت و موقع غذا خوردن، کنار امام مینشست و فقط نگاه میکرد و لب به غذا نمیزد و امام هم انگار نه انگار!، به غذا خوردن ادامه میداد و اصلاً به حاج آقا مصطفی تعارف نمیکرد تا غذا بخورد. پدر و پسر کار خود را بلد بودند.
به هر حال آقا و خانم(امام خمینی وهمسرش) خیلی مرتب و منظم و دقیق بودند؛ چون خانم که اصالتاً تهرانی و امروزی و از یک خانواده اصیل بود و خود آقای خمینی هم اصالت خانوادگی بالایی داشت و برادر ایشان، مرحوم آقای« پسندیده» هم یک آدم حسابی به تمام معنا بود.
حسین آقا میگفت بعد از رحلت حاج آقا مصطفی اگر جریان انقلاب و مبارزه پیش نمیآمد و فکر و ذهن امام معطوف به این مسائل نمیشد، امام از غصه مرگ حاج آقا مصطفی دق میکرد و از دنیا میرفت.آیادرست است؟
معصومه حائری یزدی:بله، همینطور است و واقعاً آقا علاقه زیادی به حاج آقا مصطفی داشت، ولی سیستم و شخصیت ایشان طوری بود که ناراحتی و غم و غصه خود را بروز نمیداد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اینجا«سیدحسین ومادرش،حاجیه خانم حائری» ازباب مبالغه-شدت علاقه امام رابه سیدمصطفی میخواسته بیان کند- این جمله راگفته اندوگرنه امامی که مامی شناسیم،شخصیت ودیدگاهش خیلی بالاترازاین این توصیف است.
شخصیت و رفتار امام چطور بود؟
معصومه حائری یزدی:آقا هم جزء بهترین شخصیتهایی بود که من دیده بودم. آقا، هم مهربان واقعی بود و هم خیلی امروزی و مدرن بود و یادم هست شبها که برای نماز شب بلند میشد، مقداری سیب و پرتقال توی بشقاب میگذاشتم و میبردم و کنار سجاده ایشان میگذاشتم تا میل کند.
همسرحاج مصطفی خمینی گفت: من با آقا زندگی کردم و از همه حرکات و سکنات آقا خوشم میآمد و هیچ وقت کاری نکرد که من ناراحت بشوم و خیلی به من علاقه داشت و همانطور که گفتم خیلی تمیز و مرتب بود و یادم هست یک بار گوشه قبایش به ظرف غذا یا چنین چیزی مثل آن خورد که فوری گوشه قبا را بالا زد و به طرف دستشویی رفت و قبا را درآورد و گوشه قبا را شست و برگشت.
عروس ارشدامام خمینی گفت:یک بار به ایشان(امام خمینی) گفتم شما که در خمین بزرگ شدی(بچه دهات هستی!)، چرا این قدر مدرن و امروزی و تمیز و مرتب هستی؟!ایشان هم میخندید.
همسرحاج مصطفی خمینی گفت:من با این که مَحرم امام بودم، اما با چادر چیت خانگی پیش ایشان میرفتم و حاج آقا مصطفی به من میگفت چرا با چادر پیش آقا میروی؟! من هم در جواب میگفتم ما در خانواده خودمان اینجوری بودیم و عادت کردیم تا این که احمد آقا ازدواج کرد و خانم ایشان بدون چادر پیش امام میآمد و آن وقت حاج آقا مصطفی به من گفت همین بهتر است که تو پیش آقا، چادر سر میکنی.
حاج آقا مصطفی هم اهل تهجد و شب زندهداری و مناجات بود؟
معصومه حائری یزدی:بله و در کنار این تقیدات، خیلی مدرن و امروزی هم بود؛ بهطوری که وقتی مسافرت میرفتیم، به من میگفت عبا یا همان چادر عربی را از روی سرت بردار!
من گمان میکردم قصد شوخی دارد و سر به سر من میگذارد؛ اما دیدم خیلی جدی میگوید وقتی بیرون میآییم، چادر را بردار و روسری به سر کن و خوب و محکم ببند و لباس مناسب بپوش تا راحت باشی و بهراحتی تردد کنی. خودش هم چندان در بند تقیداتی که آخوندها دارند نبود.
در باره ارتباط امام موسی صدر با حاج آقا مصطفی هم خاطره دارید؟
قدِبلند«امام موسی صدر»شانس «باجناقی» راازسیدمصطفی خمینی سلب کرد!
همسرحاج مصطفی خمینی گفت:گاهی در منزل ما میخوابید و یادم هست که چون قد بلندی داشت، پاهایش از پتو بیرون میزد.
ایشان می گوید: امام موسی صدر عاشق پدرم بود و برای نزدیکتر شدن به پدرم، از خواهرم که آن زمان حدود ۱۱ سال داشت و کوچک بود خواستگاری کرد که پدرم گفت اولاً این دختر هنوز بچه است و ثانیاً «با این قد بلند و سر به فلک کشیده تو»، شما از نظر ظاهری هم تناسبی با هم ندارید. خواهرم ۱۰ سال از من کوچکتر است و درسخوانده است و تحصیلات عالیه دارد و در قم زندگی میکند و الان که من زمینگیر شدهام، تلفنی با هم ارتباط داریم.
اگر زمان به عقب برگردد و خانم معصومه حائری یزدی جوان شود و حاج آقامصطفی دوباره از ایشان خواستگاری کند، آیا جواب ایشان مثبت است؟
معصومه حائری یزدی: حتماً؛ چون حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:یک مصاحبه خانم «معصومه حائری یزدی» داشته که سایت امام خمینی آن رادر ۲۴ مهر ۱۳۹۶
منتشرکرده بودکه درادامه می بینید،ضمناً دراین مصاحبه ویرایشی انجام داده ام وانتخاب تیتر وجملات داخل پرانتز.
مصاحبه اول همسر سید مصطفی خمینی
لطفاً دربارۀ اخلاق و روحیۀ بارز شهید آیت الله سید مصطفی خمینی و همچنین تألیفات ایشان مطالبی را بفرمایید.
«معصومه حائری یزدی»:او مردی بالاتر از همه چیزهایی که شما فکر می کنید، بود. افکار او خیلی بالا و بلند بود و یک جور دیگر فکر می کرد و بالاخره درک ایشان از مسایل طور دیگری بود. او خیلی باهوش و با قدرت نسبت به مسایل می نگریست و بسیار بر خود تسلط داشت، بسیار عبادت می کرد، همیشه شبها بیدار بود و تا صبح به دعا و نیایش می پرداخت و من اکثراً صدای او را که با صدای بلند گریه می کرد، می شنیدم، خط او، خط اصیل قرآن بود.
همسرِحاج مصطفی خمینی می گفت:او همه چیز را به خوبی درک می کرد. اما هیچ کس نتوانست او را درک کند، حتی من هم نتوانستم او را درک کنم، او بالاتر از همه بود. حاج آقا مصطفی از قدرت های شیطانی رنج می برد و همواره یار مستضعفان بود و همیشه به آنها فکر می کرد.
ایشان تألیفات متعددی دارد، که بعضی از آنها چاپ نشده است، ایشان فقط راجع به سوره حمد حدود ۱۰۰۰ صفحه تفسیر نوشته اند و ۴۶ آیه از سوره مبارکه بقره را نیز تفسیر نموده اند؛ تفسیرهایی که شاید از لحاظ بلاغت و معنی بی نظیر باشد، به طوری که هر کس از فقیه و فیلسوف گرفته تا مهندس و عامی می تواند آن را درک و از آن برداشت کند و طبعاً کسی می تواند این گونه تفسیر ارائه دهد که خود دارای همه این ابعاد باشد.
در زمینه چگونگی مبارزات شهید مصطفی خمینی مطالبی را بیان فرمایید.
«معصومه حائری یزدی»:مبارزات ایشان از سال ۱۳۴۲ ه. ش آغاز شد. ایشان غیر از این که در ایران مبارزه می کرد، در نجف نیز بسیار زحمت کشید و ستم دید. من همین قدر می دانستم که او مبارزه می کند اما از چگونگی مبارزاتش هیچ اطلاعی نداشتم، زیرا محیط نجف طوری بود که ما نمی توانستیم در مبارزات او شرکت داشته باشیم.
رابطه ایشان با حضرت امام خمینی به چه صورت بود؟
«معصومه حائری یزدی»: همان طور که همه می دانند و من هم این مطلب را به خوبی درک کرده بودم، او برای پدر گرامی اش احترام خاصی قایل بود و حضرت امام خمینی هم به حاج آقا مصطفی احترام خاصی می گذاشتند. مصطفی عاشق امام خمینی بود، گرچه ایشان همیشه در حال مسافرت بود و بسیار کم به منزل می آمد، ولی وقتی به عراق رفت، تمام همّش معطوف به امام خمینی بود و فقط به خاطر ایشان در نجف مانده بود، و امام خمینی نیز عجیب در مرگش مقاومت کردند؛ همان گونه که همه مردان خدا توکل بر خدا می کنند و هر چیزی را در راه او فدا می کنند.
کاپیتولاسیون . ونیمه خرداد۱۳۴۲ ماجرای دستگیری امام خمینی
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:از ۱۵ خرداد۱۳۴۲ تا ۱۵ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی به مدت ۱۰ ماه در بازداشت و حصر رژیم شاه بودند.
«امام خمینی» این مدت را در ۵ نقطه گذراندند : زندان باشگاه افسران، زندان قصر، زندان عشرتآباد(۴۰ روز)و ۱۱ مرداد به منزل(نجاتی) در منطقه «داوودیه» تهران که تحت نظر ساواک و مأموران شهربانی بود، منتقل شدند(۳روز) وآخرین بازداشتگاه امام دریکی از منازل تحت اشراف-ساواک «قیطریه» بودکه ۸ماه محصوربود.
مأموران ساواک، امام را در ساعت ۱۰شب ۱۵ فروردین ۱۳۴۳ در میدان نکویی قم، که بیش از صد متر با منزلشان فاصله نداشت، پیاده کرده و به سرعت دور شدند. برخی که امام را شناختند به سوی ایشان شتافتند و با فرستادن صلوات و شعار برای امام ایشان را به منزل رساندند. انبوه جمعیت در مدت کوتاهی روانه منزل امام شد و برخی از علما و روحانیون طراز اول همان شب به دیدار امام آمدند.
وامادیدندزندان ،نهضت راخاموش نمی کند،لذابرای خاموشی چراغ پرفروغ «روح الله»را ۱۳ مهر ۱۳۴۴ازایران اخراج کردند،که امکان دسترسی مردم وعلماباقافله سالاراین نهضت قطع شود/آغاز«تبعید».
« حاج آقا مصطفی خمینی» نیز در روز تبعید امام بازداشت و زندانی شد و در ۱۳ دی ۱۳۴۳ به ترکیه نزد پدر تبعید گردید.
همسرحاج مصطفی خمینی گفت:وقتی مأموران رژیم منحط سابق شبانه آمدند که امام خمینی را در قم دستگیر کنند، هیچ کس نتوانست بفهمد که حاج آقا مصطفی چگونه خود را از پشت بام بلند به امام خمینی نزدیک کرد که همراه او با ماموران برود، اما ماموران از رفتن آقا مصطفی به همراه امام جلوگیری کردند. حاج آقا مصطفی همان شب انبوه جمعیتی را که به دور او حلقه زده بودند با هوشیاری و متانت به آرامش فرا می خواند.
همسرحاج مصطفی خمینی گفت:زمانی که امام را به ترکیه بردند، آقا مصطفی را نیز دستگیر کردند و او تا تهران در کمال آرامش با ماموران به سر برده بود. او را نیز به ترکیه نزد پدر تبعید کردند و از آنجا نیز همراه امام خمینی به عراق تبعید نمودند.
آقا مصطفی همیشه به ایران عشق می ورزید، حتی تصمیم گرفت که همان سال پس از تشرف به مکه به تهران بیاید، اما اجازه این کار را به او ندادند. حاج آقا مصطفی از محیط نجف بسیار رنج می برد، در هوای گرم نجف، در آن جو ناراحت کننده و خفقان آور، علی رغم همه ناراحتی ها، تمام همّ و غمش برای مردم بود. لکن همین عزیمت و تنهایی در نجف از یک لحاظ به نفع ایشان شد، چون بیشتر اوقات را در منزل بودند و فقط برای تدریس بیرون می رفتند. بدین لحاظ وقت زیادی برای تألیف داشتند در نتیجه بیشتر کتابهایشان را آنجا و در آن وضعیت نوشتند. چرا که ایشان خیلی اجتماعی بود و مردمی فکر می کرد اما در آنجا بسیار گوشه گیر و منزوی شده بود.
اگر ممکن است دربارۀ چگونگی شهادت حاج آقا مصطفی مطالبی را بفرمایید.
«معصومه حائری یزدی»:او مردی بسیار قوی و از سلامت کامل برخوردار بود، هیچ گونه ناراحتی و بیماری نداشت به همین دلیل برخلاف آن چه شایع کردند سکته قلبی خیلی بعید به نظر می رسید. همان شب که حاج آقا مصطفی شهید شدند، زودتر از معمول به خانه آمدند، چون قرار بود که ساعت دوازده مهمان بیاید و من سخت مریض بودم، آقای «دعائی» که همسایه ما بود، برای معاینه من دکتر آورد. از طرفی دیگر آقا مصطفی شبها مطالعه داشتند و ما یک ننه داشتیم که اسمش «صغری» بود، آقا مصطفی به او گفت: «برو بخواب، اگر مهمان آمد من در را باز می کنم» و ما دیگر نفهمیدیم که مهمانها چه وقت آمده و کی رفتند و چه شد؟
پس از ملاقات، او طبق معمول به مطالعه و عبادت پرداخته بود. «معمولاً شبها نمی خوابید و فقط بعد از نماز صبح چند ساعتی می خوابید» صبح خیلی زود وقتی ننه به اطاق بالا می رود، می بیند آقا مصطفی پشت میزش نشسته، دستش را روی کتاب گذاشته، سرش به پایین خم شده و حرکت نمی کند. او بهت زده و وحشت زده این مطلب را به من گفت. وقتی من با عجله به اطاق بالا رفته و خود را بالای سر او رساندم، دیدم دست های آقا مصطفی بنفش شده است و لکّه های بنفش نیز روی سینه و سر شانه هایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای دعایی به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است. وقتی خواستند از جسد وی کالبد شکافی به عمل آورند، حضرت امام خمینی اجازه این کار را ندادند و فرمودند: «عده ای بی گناه دستگیر می شوند و دستگیری این ها دیگر برای ما آقا مصطفی نمی شود». به هر حال از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و نگذاشتند پزشکان نظر خود را اعلام کنند و حتی پزشکان را نیز تهدید کردند، چون صد در صد عارضۀ ایشان، مسمومیت بود./منبع: یادها و یادمانها از آیت الله سید مصطفی خمینی ، جلد ۲، ص ۴۰۱./پایان مصاحبه.
مصاحبه همسرامام خمینی بادخترش،زهرامصطفوی آبان۱۳۷۶ : چطور اسم «مصطفی» را انتخاب کردید؟
همسرامام خمینی (خدیجه ثقفی) :من خیلی دوست داشتم که نامش «مصطفی» باشد و نمیدانم آقا چه دوست داشتند، ولی من ایشان را راضی کردم و گفتم که چون نام پدرتان مصطفی بوده است بسیار مناسب است و آقا(امام) هم راضی شدند و اسمش را «محمّد» گذاشتیم، لقبش را «مصطفی» و کنیهاش را «ابوالحسن» گذاشتیم، ابوالقاسم نگذاشتیم که هر سه مشابه حضرت رسول(ص) نشود.
تولد «مصطفی»در چه تاریخی و در کجا بود؟
۲۱ آذر ۱۳۰۹ شمسی،مصادف با(۲۱ رجب ۱۳۴۹) در قم در محلّهای نزدیک «عشق علی» که حالا خراب شده است و به آن «الوندیه» میگفتند. دومین خانهای که اجاره کردیم همین خانه بود. اولین خانه را آقای حاج سید احمد زنجانی پیدا کرده بودند که شش ماه در آن بودیم، ولی به جهاتی که نمیدانم، صاحبخانه نمیخواست یا کرایهاش سنگین بود، بیرون آمدیم.
درباره تحصیل مصطفی و مدرسه رفتن او توضیح دهید.
«مصطفی» خیلی دیر زبان باز کرد و تا چهارسالگی فقط چند کلمه میگفت. وقتی شش ساله شد او را به یک مکتب در نزدیکی منزل گذاشتیم که خیلی در حرف زدنش تأثیر داشت. هفت سالگی به مدرسه موحّدی رفت. کسی هم به درس خواندن او توجّهی نداشت. اوایل، یعنی تا کلاس سوم، گاهی من او را نگه میداشتم تا درس بخواند ولی بعد که بزرگتر شد، اصلاً نمیآمد تا درس بخواند فقط به دنبال بازی بود و شبها میآمد و مقداری نان و پنیر و چای میخورد و میخوابید.
از شروع دوران طلبگی بفرمایید.
بعد از آن که شش کلاس درس خواند، دیگر به مدرسه نرفت، زیرا در آن زمان مرسوم اهل علم نبود که بچهها را به دبیرستان بفرستند. به همین دلیل مشغول تحصیل علوم طلبگی شد.
در هفده سالگی، آقا(امام خمینی) پیشنهاد کرد که«مصطفی» عمّامه بر سر بگذارد و لباس روحانی بپوشد. البته، او در اول خیلی رضایت نداشت، ولی آقا (امام خمینی)چند نفر از دوستان خود را دعوت کرد و در مراسمی او را برای این کار آماده کرد. ظاهراً بعد از آن وقتی از منزل خارج شده بود و دوستانش او را دیده بودند، به او تبریک گفته بودند و تشویق کرده بودند.
به این ترتیب او هم بسیار به تحصیل علاقمند شد و در طلبگی به سرعت رشد کرد، به طوری که معروف بود که خوب درس میخواند و طلبه فاضلی شده است، تا کمکم که بیشتر رشد کرد و خودش به مقامات علمی رسید، حوزه درس تشکیل داد و مدرّس شد.
درباره ازدواج «مصطفی» بفرمایید.
ازدواج مصطفی در ۲۲سالگی بود. یک وقت شایع شد که ما با آقا مرتضی حائری وصلت کردهایم، به طوری که مصطفی میگفت: «وقتی آقای حائری از صحن حرم بیرون میآْید، رفقا میگویند که پدرزنت آمد.»
امّا در مورد فرزندان؛ اولین فرزند آنها «محبوبه» بود که مننژیت گرفت و مرحوم شد. دومین فرزند «حسین» است که معمّم و جوان خوبی است، و سومین فرزند «مریم» است که دکتر شده است. چهارمین فرزند در جریان حمله کماندوهای رژیم و دستگیریهای دوران نهضت سقط و شهید شد.
درباره فعالیتهای داداش(مصطفی) در دوران انقلاب و دستگیری و تبعید او و آنچه خودشان برای شما تعریف کردهاند بفرمایید.
همسرامام خمینی :بعد از تبعید آقا به ترکیه، مصطفی جوابگوی مردم و اجتماعات بود و به فعالیت ادامه داد. به همین جهت او را هم گرفتند و به زندان بردند. دو ماه در زندان بود و بعد از دو ماه او را آزاد کردند، چون عقیده ساواک این بود که دیگر مردم متفرق شدهاند و حوادث را از یاد بردهاند. مصطفی هم تا آزاد شد به قم آمد و به صحن رفت، و آنجا جمعیت جمع شد و با سلام و صلوات او را به خانه آوردند. دو یا سه روز هم در منزل بود ولی وقتی دیدند که مردم قم هنوز آرام نشدهاند ریختند و او را هم گرفتند و به ترکیه تبعید کردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فوت حاج آقا مصطفی خمینی بعلت مسمومیت بود
* فعالیت های انقلابی را از چه زمانی شروع کردید؟
«آیت الله محمدرضا رحمت»( از یاران امام خمینی): بعد از رحلت مرحوم آیت الله بروجردی سال ۱۳۴۰ در چهلم ایشان به صورت جمعی با انجمن پیروان قرآن در مراسم ایشان شرکت کردیم. اولین بار که حضرت امام خمینی را زیارت کردم آن زمان بود. در مشهد سه نفر بودیم که اعلامیه های حضرت امام خمینی و آقایان مراجع را تکثیر میکردیم. آنجا یک فتوکپی اختراعی درست کرده بودیم. یک تکه شیشه، مرکب چاپ و روی شیشه پهن کردیم و ... را روی آن گذاشتیم و کاغذ می انداختیم و چاپ می کردیم. چندین هزار اعلامیه ما چاپ کردیم.۱۳۴۶
* سال ۱۳۴۶ به نجف رفتید.
بله. پایگاه ما بیت امام بود.
* چطور با حاج آقا مصطفی رفیق شدید؟
پیاده که به کربلا میرفتیم، به درس و بحث ایشان و درس اصول و تفسیر ایشان میرفتیم و واقعاً نابغه ای بود.
آیت الله محمدرضا رحمت: بله. معمولاً اینطور است. اصلا فکر این را نمی کردند چون امام را نمی شناختند. حاج آقا مصطفی عالم، دانشمند و به روز بود و میگفتند حتما او خط به امام میدهد. بعد از شهادت حاج آقا مصطفی اینها متوجه شدند اینطور نبوده است.
*حجت الاسلام سیدمصطفی خمینی را مسموم کردند؟
ایشان قبل از شهادت، مدتی به لبنان و سوریه رفت. هر چه بود آنجا انجام شد. بعد که ایشان برگشت خادمی که در منزل ایشان بود گفت ایشان دو مرتبه خون قِی کرد، به ایشان گفتم چرا دکتر نمی روید؟ فرمود مرگ را نمیتوان معالجه کرد.
* امام خمینی اجازه کالبدشکافی سیدمصطفی خمینی ندادند.
نه، ما می گوییم مسموم کردند چون وقتی در پزشکی قانونی رفتم جنازه ایشان خوابیده بود.
تابوت آوردند که جنازه را در تابوت بگذارند، من دیدم که پای راست ایشان کبود است و فقط انگشت شست ایشان زرد است. پای چپ ایشان هم داشت کبود می شد و رگهای پیشانی ایشان هم کبود میشد.
ما یقین کردیم ایشان(سیدمصطفی خمینی) را مسموم کرده اند.
چیز دیگری که حرف ما را تائید کرد این بود بعد از مراسم، به عنوان نیابت از سوی امام نزد آقایانی میرفتیم که برای تسلیت آمده بود. من جمله نزد مرحوم« آقا شیخ علی کاشف الغطا»(علی بن محمدرضا کاشفالغطاء) رفتیم.
ایشان( کاشف الغطا) از علمای عراق بود و با دستگاه سروکاری داشت. ایشان نقل کرد که فلان دکتر گفت اگر سید (امام خمینی) اجازه دهند من کالبدشکافی می کنم و ثابت می کنم ایشان مسموم شده اند. این حرف نتیجه ما را تائید کرد. برای همین یقین به مسمومیت ایشان داریم.
* «آقا شیخ علی شاهرودی» حاج آقا مصطفی را غسل دادند؟
بله. در کربلا حاج آقا علی شاهرودی غسل داد و آقای سید علی هم گفته بود رگ پشت ایشان کبود شده است.
* با ایشان زیاد اربعین می رفتید.
بله.
* به غیبت بسیار حساس بودند؟
کوچکترین احتمالی که می داد می خواست غیبت شروع شود بحث را می چرخاند و عوض می کرد. حاج آقا مصطفی می گفت که من داخل منزل رفتم و دیدم امام پشت پنجره نشسته و فکر می کند. عرض کردم به چه چیزی فکر می کنید؟ امام به هیچ چیزی! گفتم مگر می شود آدم به هیچ چیزی فکر نکند. امام خمینی فرمود فکر من دست خودم است و هر وقت خواستم فکر خوب می کنم و هر وقت نخواستم فکر نمیکنم. امام خمینی عارف عملی بود، عارف بود، نه عارف کشکول و فلان این حرفها. عرفان عملی امام داشت یعنی تمام وجود ایشان عرفان بود.
* شما در عراق زندانی شدید؟
بله. چندین مرتبه.
* یک زمانی که زندان بودید حاج اقا مصطفی خواب شما را می بیند.
بله. در زندان آخری که زندانی بودم وقتی بیرون آمدم، خدمت حضرت امام رفتم و ایشان برخلاف همیشه سوال کردند آنجا چطوری شما را شکنجه میکردند؟ گفتم با کابل به پاهای من میزدند. از خدمت امام بیرون آمدم فهمیدم حاج آقا مصطفی خواب دیده من از زندان آزاد شدم و من را خدمت حضرت امام برده و جوراب های من را درآورده و نشان حضرت امام داده است. امام می خواستند ببینند رویای مصطفی صادق است، یا خیر.
* گفته بودید حاج آقا مصطفی به شدت روی کسانی که با ساواک همکاری داشتند و تفکرات انحرافی داشتند، حساس بودند.
بنی صدر گاه گاهی به نجف میآمد. یک سفر آمده بود که شاید سفر آخرش بود، مرحوم حاج آقا مصطفی گفته بود اگر کار دست او بیفتد خطرناک است.
* پسر حاج آقا مصطفی (سیدحسین)چه کار می کند؟
متاسفانه رفقای خوبی در نجف نداشت. یک مرتبه به او تذکر دادم، ولی او فکر میکرد خودش را میتواند حفظ کند. بعد که به ایران آمد همان رفقا دور او را گرفتند و او را آلوده کردند.
* امام یکبار برخورد جدی با ایشان کردند.
بله؛ ایشان یک بار در مشهد سخنرانی کرد و به امام خمینی اطلاع دادند امام خمینی فرمود ایشان را دستگیر کنند و گفته بودند مسلح است و گفته بودند اگر دست به اسلحه برد، او را بزنید.
* فرزند حاج آقا مصطفی که امام دوست داشتند و نوه ایشان را دوست داشتند، سر این قصه شوخی نداشتند؟
بله. امام درباره دین و اسلام شوخی با احدی نداشتند./دستخط» شبکه پنج سیما-جمعه، ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: سئوال محافظ امام خمینی ازامام:
«چرا اجازه ندادید آقا مصطفی را کالبدشکافی کنند؟».
جواب امام خمینی:اگرکالبدشکافی می شد،انقلاب پیروز نمیشد.
حمید نقاشیان(محافظ امام خمینی): «در روز دوم حضور امام در باغچه کوچک، من نهار کله گنجشکی درست کرده بودم. سفره را انداختیم. امام اول برای من غذا کشیدند بعد برای خودشان. یکی از دغدغههای ذهنیام که همیشه دوست داشتم با امام حلش کنم مسئله شهادت آقا مصطفی خمینی بود. در ادوار مختلف من گاهی فرصت پیدا میکردم این موضوع را با سؤالات مختلف از امام میپرسیدم. ایشان هر بار در پاسخ من سکوت میکردند. من از سال ۵۷ تا اواخر خرداد ۵۸ که دائم در محضر ایشان بودم، این موضوع را سه بار در سه بازه زمانی سؤال کردم و امام سکوت میکردند.
در آن دو روز که با ایشان تنها بودم، در حین غذا خوردن مجدد این سؤال را پرسیدم و گفتم» امام! چرا اجازه ندادید آقا مصطفی را کالبدشکافی کنند؟
امام قاشق را زمین گذاشتند، نگاهی به من کردند و گفتند: انقلاب نمیشد. این جمله حضرت امام یک دنیا تفسیر دارد. اگر قرار باشد این جمله را بشکافیم اولین برداشت این است که امام خمینی میدانستند در اطرافشان جریانات نفوذی وجود دارد و جریاناتی منتظرند که امام یک پردازشی انجام بدهند که با آن پردازش بشود کنه ذهن ایشان را خواند. برای همین امام از ماجرای قتل مرحوم شهید مصطفی خمینی عبور کردند و در بیانیهشان نوشتند که این میتواند الطاف خفیه الهی باشد. این خاطره را گفتم تا بگویم که امام به چه نکاتی وظرافت هایی در فضای اجتماعی، سیاسی دقت و توجه داشتند که این هم بخشی از سلوک ایشان بود. امام شانیت برای خودشان قائل نبودند و این نکته در تمام مراحل زندگیشان خودش را نشان میدهد.»/ ۱۵ خرداد ۱۴۰۱ خبرگزاری فارس با اصلاحات واضافات.
«معصومه حائری»(همسر آیت الله سیدمصطفی خمینی) صبح روز پنجشنبه(اردیبهشت ۱۴۰۳)پس از یک دوره بیماری ،فوت کردند.
«سیدحسین خمینی»(فرزندسید مصطفی)برجنازه مادرش نمازخواند.
همچنین «ایت الله سیدحسن خمینی»،حجت الاسلام یاسر خمینی، حجت الاسلام سیداحمد خمینی(فرزنداحمدآقا) و دیگر اعضای بیت امام و چهره های برجسته حوزه بر پیکر آن مرحومه(معصومه حائری یزدی) اقامه نماز میت کردند./۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
«معصومه حائری یزدی» (همسر شهید آیت الله سیدمصطفی خمینی) صبح ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ پس از یک دوره بیماری «فوت»کردند.
«آیت الله جعفر سبحانی»بر پیکر مرحومه خانم حائری اقامه نماز کرد و پس از طواف گرد مضجع مطهر بانوی کرامت، آن مرحومه در مقبره شیخ فضلالله نوری صحن امام رضا علیه السلام حرم مطهر حضرت معصومه(قم) به خاک سپرده شد.