پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

آخرین لحظات عمرامام خمینی+عکس

​خاطرات دکترفاضل،دکترعارفی،همسرامام،احمدآقا،آیت الله خامنه ای،هاشمی رفسنجانی،موسوی خوئینی ها وسیدرحیم میریان راازآخرین ساعات عمرامام راخواهیدخواند.

لحظات آخر..عمرامام خمینی...۲۳ : ۲۲دقیقه شنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۸...

«دکتر حسن عارفی» پزشک حضرت امام، وقایع آخرین روز حیات امام را در بیمارستان را چنین توصیف کرده است:

از بامداد شنبه  ۱۳ خرداد ۱۳۶۸(٢٨ شوال ١٤٠٩) فشار خون حضرت امام خمینی شروع به سقوط کرد و خواب آلودگی شدت گرفت. در ساعت ۵ صبح با وجود آنکه درجه حرارت ۳۶ درجه سانتیگراد بود ولی امام عزیز احساس سرما می کردند.

در ساعت ۱۴ : ۰۹ دقیقه صبح روز شنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ امام  مبتلا به تپش قلب، بی حالی، ضعف، پایین افتادن تدریجی فشار خون شریانی شدند.

در ساعت ۱۰ صبح اقدامات لازم توسط «دکتر سیم فروش» انجام شد و به علت مشکل ترشحی کلیه از آقایان «دکتر قدس» و «دکتر رهبر» خواسته شد تشریف بیاورند. 

فشار خون با وجود تجویز سرم و آلبومین و عدم دفع و ترشح ادرار به تدریج پائین تر می آمد.

حضرت امام کمی خواب آلوده ولی کاملاً  هوشیار بودند.

ضربان قلب در ساعت۴۶ : ۱۵ به قرار زیر سریع و نامنظم بود. و این فروغ دلها در افق آمال به خاموشی می گرایید.

سقوط تدریجی فشار خون شریانی و نامنظم و سریع شدن ضربان و عدم جواب مناسب به درمان دقیق وخامت حال حضرت امام را نشان می داد و هر لحظه انتظار حادث شدن فاجعه ای دردناک می رفت. به همین دلیل افراد تیم پزشکی ثابت و برادران جراح و پرستاران عزیز با مجهزترین و مدرن ترین امکانات پزشکی در کنار تخت امام عزیز حاضر برای انجام اقدامات پزشکی لازم ایستاده بودند، که ناگهان در ساعت ۵۸ : ۱۵ دقیقه انتقال الکتریسیته از دهلیز به طرف بطن متوقف شد و به دنبال آن به فیبریلاسیون بطنی منجر و فشار خون به صفر رسید.

در ساعت  ۵۸ : ۱۵ مطابق نوار قلبی ، قلب از حرکت باز ایستاد ولی با آمادگی کامل تیم پزشکی با الکتروشوک های مکرر و با قرار دادن پیس میکر خارجی روی قفسه صدری (باطری) و گذاشتن لوله داخل مجرای تنفس و متصل کردن به دستگاه تنفس مصنوعی موقتاً ضربان قلب و تنفس ولو مصنوعی شروع به کار کرد. ولی امام عزیز ما بیهوش بود.

در ساعت ۱۰ : ٢٢ «پیس میکر »کار می کند، ولی عضله قلب در مقابل تحریکات آن منقبض نمی شود.

آخرین ضربه قلب امام خمینی

 ساعت ۱۰ : ٢۳ دقیقه.....شنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۸(٢٨ شوال ١٤٠٩)

«دکتر ایرج فاضل»، یکی از اعضای تیم پزشکی می گوید: « در ساعت سه بعدازظهر، ایست قلبی پیش آمد و قلب از کار ایستاد. با ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی، قلب را دوباره به کار انداخته و لوله تنفسی گذاشتیم و از طریق دستگاه، تنفس مصنوعی دادیم... اما امام تقریباً بیهوش بودند... این کیفیت ادامه داشت تا اینکه...

فشار خون که به تدریج سقوط می‌کرد، به پایین‌ترین حد خود رسید...»

«حاج سید احمد خمینی» می گوید: «ساعت‌های آخر عمر ایشان من می‌دانستم که یکی دو ساعت دیگر، ایشان به خداوند می‌پیوندند.

 من می‌دانستم و دکترها ولی به هیچ کس نمی‌گفتم. جراتش را نداشتم. هر وقت به یاد سختی‌های جسمی که درد زیاد داشتند و همه‌اش صبر می‌کردند و آخ نمی‌گفتند می‌افتم، سخت متاثر می‌شوم.»

 همسر امام خمینی (خانم خدیجه ثقفی)می گوید: عصر بافهمیه جان(زهرا مصطفوی)به دیدن آقا(امام خمینی) رفتم. پرسیدم: «حال‌تان چطور است؟» نگاهی پرغم به صورت من انداختند و هیچ جوابی ندادند و چشم‌هایشان را بستند.دو مرتبه صدایش زدم و گفتم: «آقا... آقا...» باز گوشه چشمی به من انداخت و نگاهی کرد. اما حرفی نمی‌توانست بزند و مجدداً چشم‌ها را روی هم نهاد.

چند دقیقه بیشتر نتوانستم بمانم چون تعدادی از آقایان آمده بودند. روزهای دیگر هم هر روز رفتم اما صبح روز آخر وقتی او را دیدم، به من نگاهی کرد و گفت: «دعا کن بروم» و چشم هایش را بست و به نظرم رسید، به خواب رفت.آن روز حالشان خیلی بد بود. 

من نگران شدم. ظهر به بیمارستان رفتم و به فهیمه گفتم: آقا خوب‌بشو نیست. حال آقا روز به روز بدتر می‌شود. «فهیمه»(زهرامصطفوی) هم گفت: بله من هم همین‌طور می‌فهمم.

امام چگونه دلهره پزشکان را به آرامش تبدیل می کرد؟

آن روزها همه اهل خانه، نگران امام  بودند و کاری از دست هیچ کس ساخته نبود. ما تنها کارمان سر زدن به بیمارستان و سپس مشغول دعا برای آقا بودیم. در آن روز ظهر، آقا چند کلمه‌ای صحبت کرد و بعضی مسائل را گفت. سپس نگاهی به همه انداخت و گفت: «بروید، بروید می‌خواهم بخوابم.» 

از راست: زهرا مصطفوی(فهیمه)همسرِمحمودبروجردی، زهرا اشراقی(نوه امام و همسر محمدرضا خاتمی)، فاطمه طباطبایی(همسرحاج احمدآقا خمینی)

 ما همه از اتاق بیرون آمدیم اما زهرااشراقی (دخترصدیقه مصطفوی دختر ارشد امام خمینی+ آیت الله شهاب الدین اشراقی) کناری ایستاد و آنجا ماند.

آقا(امام خمینی) هم چشم‌ها را روی هم گذارد و خوابید. غروب رفتم دیدم که نفس‌های آقا به تلاطم افتاده است. دست ایشان را گرفتم. دست‌ها یخ کرده بود.

«خدیجه موثقی»(ایران قدس) همسرامام خمینی(متولد۱۲۹۲ – متوفی ۱ فروردین۱۳۸۸) درادامه می گوید:به دکتر عارفی گفتم: «مثل اینکه زحمت‌های شما و دعای ما و بقیه همگی بی‌نتیجه شده است.» دکتر هم نبض آقا را گرفت و با سرتکان دادن، مرا تصدیق کرد...»

«آیت‌الله هاشمی رفسنجانی‌»می گوید:  «‌ساعت سه بعدازظهر(شنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۸) احمد آقا تلفنی اطلاع داد که حال امام وخیم شده و خواست با سایر رؤسای قوا سریعاً به جماران برویم...

 خودمان را با عجله به جماران رساندیم. لحظات آخر تنفس طبیعی بود. امام به زحمت نفس می‌‎کشیدند. فقط یک بار چشم باز کردند و بستند و این آخرین نگاه شان بود.

ائتلافی با حضور آیت‌الله خامنه‌ای و هاشمی + سند

دکترها با عجله قلب را با ماساژ و شوک برقی و باتری و ریه را با تنفس مصنوعی به کار انداختند. تا ساعت ۱۰:۲۰ شب، ایشان را به این صورت نگاه داشتند، ولی دیگر مغز کار نمی‌کرد. فقط یک بار اطلاع دادند که تنفس، طبیعی شد ولی زود این وضع تمام شد...

آقای هاشمی رفسنجانی درادامه می گوید:شیون از داخل خانه و بیمارستان و سپس بیرون خانه بلند شد. حضار را دعوت به صبر کردم و برنامه را برای آنها توضیح دادم. پذیرفتند و آرام گرفتند و قرار شد.

خاطره منتشر نشده آیت الله موسوی خوئینی‌ها از روز رحلت امام

«آیت الله  موسوی خویینی‌ها»می گوید: نوبت بعدازظهر جلسه بازنگری قانون اساسی بود؛ هنوز ننشسته بودم و جلسه تشکیل نشده بود که خبر رسید حال حضرت امام خوب نیست. خودم را به جماران رساندم.

عصرشنبه(۱۳ خرداد ۱۳۶۸)٢٨ شوال ١٤٠ بود و «سران-مسئولین عالیرتبه- نظام» رسیده بودند(حضورداشتند).

روایت مشکوک موسوی‌خویینی‌ها و سرخ‌های مسلمان از امام موسی صدر

کف حیاط کوچک بیمارستان فرشی پهن شده بود. آقایان خامنه‌ای، هاشمی، موسوی اردبیلی، مهندس موسوی، مشکینی، کروبی، احمد آقا (و شاید دو سه نفر دیگر که الان به خاطرم نمی‌رسند) نشسته بودند.

«دکتر فاضل» وضعیت بیماری امام را گزارش می‌داد.

سرانجام دکتر فاضل گفت حضرت امام حداکثر تا هشت ساعت دیگر میهمان شما هستند.

 «آقای خامنه‌ای فرمودند وقتی امام وارد فرودگاه شدند، یک نفر به من گفت که ایشان ۱۰ سال رهبری(حکومت) می‌کنند» - والله یضاعف لمن یشاء - (من چون نزدیک ایشان نبودم شاید بعضی از کلمات را به دقت نقل نکرده باشم)

اولین موضوع گفت‌وگو این بود که محل دفن کجا باشد؟

احمد آقا گفتند من محلی را نزدیک قم در نظر گرفته‌ام و درباره آن توضیح دادند. حاضران آن محل را مناسب ندانستند. یک نفر «زمین قلعه‌مرغی» را پیشنهاد کرد (شاید مهندس موسوی). آنجا هم پذیرفته نشد. سرانجام دولت مکلف شد چند نقطه در تهران و حاشیه تهران را شناسایی و گزارش کند.

جایی که نشسته بودیم محل رفت‌وآمد افراد خانواده امام و نیز اعضای دفتر به داخل بیمارستان بود و افراد مختلف آمدوشد می‌کردند.

آقایان به داخل یکی از اتاق‌های جنب بیمارستان راهنمایی شدند و دور هم نشستند.

پزشکان هم نومیدانه در داخل بیمارستان همچنان بر بالین امام تلاش می‌کردند. در این نشست،

آقایان (صادق)خلخالی، (آیت الله)محمدی گیلانی، (ایت الله محمد)مومن و شاید «طاهری خرم‌آبادی »هم بودند، 

ولی  «احمد آقا »همراه پزشکان بر بالین امام بود.

صحبت شد که بعد از امام برای رهبری چه باید کرد، پس از مقداری سکوت، آقای محمدی گیلانی به جناب آقای خامنه‌ای گفتند چرا خود شما نباشید و دو سه جمله هم در تایید پیشنهاد خود گفتند که متاسفانه در خاطرم نمانده است. آقای خامنه‌ای برآشفتند و به آقای محمدی گفتند «خواهش می‌کنم دیگر این مطلب را تکرار نفرمایید».

آقای«محمد مومن »گفتند که حضرت امام درباره آقای (آیت الله حسینعلی)منتظری فرموده‌اند که رهبر نمی‌توانند بشوند، ولی نفرموده‌اند که عضو شورای رهبری هم نمی‌توانند باشند؛ بنابراین، چه اشکالی دارد که «شورای رهبری» متشکل از ایشان و دو نفر دیگر که از جهت مدیریت و سیاسی صلاحیت دارند تشکیل شود؟ این پیشنهاد، اگر هم طرفداری داشت،

قسمت سوم خاطرات همسر امام خمینی از بیماری ایشان‌‌‌

اما اکثر حاضران با آن مخالف بودند. یک نفر هم آقای(آیت الله محمدرضا) گلپایگانی را پیشنهاد کرد که به خاطرم نمی‌رسد چه کسی بود و چون اطمینان ندارم، بهتر است بگویم خودم این پیشنهاد را دادم! این پیشنهاد هم هیچ طرفداری نداشت. گفته شد (در خاطرم نیست چه کسی اولین بار مطرح کرد) که شورای رهبری متشکل از آقایان خامنه‌ای و هاشمی که از جهت سیاسی و مدیریت مورد قبول همه هستند، به‌ علاوه یک نفر از میان آقایان موسوی اردبیلی و مشکینی تشکیل شود؛ پس از گفت‌وگوی کوتاهی، همه این پیشنهاد را پذیرفتند.

در همین لحظات بود که آقای «سیدرحیم میریان» از خدمتکاران دفترامام خمینی و با بغض و گریه فریاد زد « کار تمام شد».

« آیت الله سید موسوی خویینی‌ها »درادامه می گوید:من متوجه نشدم که آقایان حاضر که همه از رجال و شخصیت‌های کشور بودند، چگونه از اتاق به بیرون ریختند و به سمت اتاق محل بستری رفتند. تنها در خاطرم مانده است که جناب آقای خامنه‌ای داخل حیاط نشسته بودند و به تنه درختی تکیه داده بودند و با همه وجود گریه می‌کردند.

«دکترسیدحسن عارفی» پزشک و همدم یازده سال حضور امام خمینی   در ایران :‌ وقتی امام  فوت کرد، همه گرد امام بودند. من، فرزندان، خانواده و همه بودند. همه ناراحت بودند، آن موقع آقایان خامنه‌ای، رفسنجانی، میرحسین موسوی و آقای موسوی اردبیلی بودند. دوستان دفتری و خانواده، مرحوم حاج احمد آقا حضور داشتند. مسوولین دیگر هم بودند.

دکترعارفی درادامه می گوید:ما کارهایمان را در لحظات آخر انجام می‌دادیم و افراد هم برای ملاقات می‌آمدند. در همان ایامی که امام مریض بود، آقای رفسنجانی و خامنه‌ای و فکر می‌کنم آقای موسوی و اردبیلی آمدند و هر چهار نفر که مسوولین جاهای مختلف بودند، خدمت امام رسیدند، امام به آنها گفت «با هم باشید کسی نمی‌تواند به شما غلبه کند»، یعنی اتحاد را به آنها متذکر شدند. هر جمله امام پند بود. این اتحاد می‌تواند در منزل یا در کار یا در مملکت باشد.

خاطره منتشرنشده رهبر انقلاب از روزهای آخر عمر امام خمینی

«آیت الله خامنه ای»ازروزهای آخرعمرامام خمینی اینگونه روایت می کند:حاج احمد آقا گفت بیایید، مسئله‌ی مهمّی است که درباره‌ی آن صحبت کنیم. رفتیم آنجا. دکترهای قلب که حول‌وحوش امام بودند _ همین آقای دکتر عارفی و دیگر دکترهای ایشان _ آمدند و گفتند وضع امام ازلحاظ قلبی خوب نیست و قلب ایشان خیلی نارسایی و کم‌کاری دارد و می‌شود قلب امام را احیا کرد و مثلاً عمر زیادی به ایشان داد و بنابراین باید روی قلب ایشان عملی انجام بدهیم.

«آیت الله سیدعلی خامنه ای»می گوید: ما آن شب جلسه‌ی طولانی‌ای نسبت به این قضیّه داشتیم. دکترها بودند، ماها هم که آن زمان‌ها دور هم جمع می‌شدیم بودیم.

من، آقای هاشمی، آقای موسوی اردبیلی و احتمالاً آقای مهندس موسوی.

دکترها می‌گفتند اگر امام عمل نکند حدّاکثر شش ماه زنده می‌ماند.

بعضی‌ها معتقد بودند که امام عمل کند. بعضی دیگر می‌گفتند اگرچه عمل خطر دارد امّا یک راه عاقلانه و قابل‌قبول است. اگر بعداً از خودمان سوال کنیم که امام را می‌شد عمل کرد، چرا عمل نکردیم، هیچ جوابی پیش خودمان نداریم.

بالاخره در آن جلسه فکر غالب این شد که امام عمل بکند. خُب، حالا ما که تصمیم‌گیر نبودیم، خود امام تصمیم‌گیر بود.حاج احمد آقا همان شب یا روز بعد یا شب بعد آن آمد و گفت امام قرص و محکم گفته‌اند: «من عمل نمی‌کنم. دکترها بگویند، آقایان بگویند هم عمل نمی‌کنم.».

«آیت الله خامنه ای» می گوید:یک شب خدمت امام رفتیم. آن شب برای این قضیّه نرفته بودیم بلکه جلسه‌ی رؤسای سه قوّه بود و وقتی جلسه منزل حاج احمد آقا می‌افتاد امام هم می‌آمدند و شرکت می‌کردند. امام آمدند و من ناگهان به ذهنم رسید که چیزی به امام بگویم. به امام گفتم: «من معتقدم جسم شما از سنّتان جوان‌تر است. شما در این سن که الان هستید، ریه‌هایتان سالم است، معده‌تان سالم است، خونتان مشکلی ندارد و سالم است، گوشتان سنگین نیست، چشمتان ضعیف نیست، راه که میروید زانوهایتان نمیلرزد؛ هیچ مشکلی ندارید. این جسم از این سن بیست سال جوان‌تر است. فقط یک اشکال کوچک وجود دارد و آن اینکه قلب شما نمی‌تواند این جسم سالم را درست اداره کند. اگر فرض کنیم که عمل جرّاحی با درصد قابل‌قبولی از «نَجاح »و موفّقیّت روی این قلب انجام بگیرد تا این امکان به این جسم داده بشود که برای امّت اسلامی بیست سال دیگر کار کند، نظر شما چطور است؟.

«آیت الله خامنه ای»درادامه می گویند: این حرف، عجیب اثری روی امام گذاشت. حرف خیلی برای ایشان تازه بود. پیدا بود. دیدم ایشان همین‌طور ماندند و جوابی ندارند.

حاج احمد آقا خیلی خوشحال شد از اینکه دید مثل اینکه آثار قبول در امام پیدا شده.

امامی که قرص و محکم می‌گفت عمل قلب نمی‌کنم، پیدا بود که دیگر به آن قرص و محکمی نیست.

«آیت الله خامنه ای»می گویدکه امام خمینی -بعداظهاراتم- گفتند «حالا ببینیم».

ما خاطرجمع شدیم که امام(خمینی) آماده شده‌اند برای اینکه عمل(جراحی) کنند.

امامدّتی گذشت، ظاهراً نظر دکترها عوض شد و عمل بالاخره از آن فوریّت افتاد.

رئیس جمهوروقت ازآن ایام روایت می کند:یک بار حاج احمد آقا مجدّداً گفت که یک جلسه‌ای بگذارید راجع به امام. ما فکر کردیم که همین مسئله‌ی عمل قلب امام است. دیدم حاج احمد آقا خیلی ناراحت و متأثّر است.

 حاج احمد آقاگفت :دکترها تشخیص داده‌اند که امام سرطان دارد.

گفتیم چه اتّفاقی افتاده؟ معلوم شد که در همین یکی دو روزه امام علامتی دیده‌اند و به دکتر گفته‌اند و دکتر گفته باید فوراً معده را معاینه کنیم و بالاخره به این نتیجه رسیده‌اند که سرطان است.

آیت الله خامنه ای می گویدکه حاج احمدآقاپرسید: حال چه‌کار کنیم؟ عمل کنیم یا نکنیم؟

من گفتم حالا به خود امام گفته‌اید یا نه؟

آیت الله خامنه ای می گوید:ظاهراً هنوز به خود امام نگفته بودند که چنین چیزی هست. شاید هم خود امام حدس زده بودند.

از آن روز تا وقتی‌که امام رحلت کردند، بیست روز هم نشد. هفت هشت روزی از آن روز بیشتر نگذشت که قرار شد امام را عمل کنند.

امام جمعه تهران می گوید: آن روز صبحی که بنا بود امام را عمل بکنند، من خیلی ناراحت و منقلب و متأثّر بودم که نتیجه‌ی این عمل چه می‌شود. تفأّلی به قرآن زدم.

آیت الله خامنه ای می گوید:چون آقا مصطفی و آقا مجتبی(فرزندان) خیلی جوانهای باخدایی بودند من به دعای آنها خیلی اعتقاد داشتم. حیفم آمدکه امام را از دعای این جوانهای سالم و صالح و خوب محروم کنم،فلذا (آن۲را)خواستمشان. آهسته به آنها گفتم :ممکن است فردا برای امام یک قضیّه‌ای پیش بیاید، جرّاحی‌ای باشد، امشب(سرنمازشب) حتماً برای امام دعا کنید.

روز سه شنبه، ۲ خرداد ۱۳۶۸ عمل جرّاحی معده‌ی امام با موفّقیّت انجام شد و دفتر امام، طیّ اطّلاعیّه‌ای ضمن اعلام خبر این جرّاحی، حال ایشان را رضایت‌بخش توصیف کرد. حاج احمد آقا خمینی دو روز پس از عمل، با صداوسیما گفتگو کرد و به تشریح جریان عمل امام پرداخت: «یکی دو روز پیش در دستگاه گوارش امام خون دیده شده بود. پزشکان معالج پس از مشورتهای لازم به این نتیجه رسیدند که برای بهبود سریع و بهتر ایشان باید عمل جرّاحی انجام شود. مسئله را با ایشان در میان گذاشتند، ایشان هم قبول کردند و فرمودند هرچه صلاح میدانید انجام دهید. در پی این قضیّه، با فراهم شدن مقدّمات کار صبح سه‌شنبه عمل جرّاحی انجام شد که بحمدالله بسیار خوب انجام شده و در آینده وضعیّت امام بهتر هم خواهد شد.

جمعه، ۵ خرداد ۱۳۶۸، آقای هاشمی رفسنجانی(قبل ازعزیمت برای مصلی) نزد امام رفت و از ایشان خواست اگر پیامی برای مردم دارند بگویند. امام فرمود: «از قول من به مردم سلام برسانید و بگویید دعا کنید که خدا من را بپذیرد، دعا کنید که خدا من را ببرد.».

آیت الله خامنه ای می گوید:وقتی آقای هاشمی سخن امام را با حاج احمد آقا در میان گذاشت و گفت بیان آن مردم را ناراحت خواهد کرد، حاج احمد آقا آن را با امام مطرح کرد. امام فرمود: «خیلی خُب. اگر می‌بینید مردم ناراحت می‌شوند، بگویید اگر ان‌شاءالله خوب شدم و بیرون آمدم، خودم جواب محبّتهای شما را می‌دهم.».

 آقای هاشمی همین جمله امام را در خطبه‌های نماز جمعه بیان کرد.

آیت الله خامنه ای درپایان می گویدامام در آخرین روزهای حیات خود، نگران این بودند که کار بازنگری قانون اساسی در زمان حیات ایشان تکمیل نشود و لذا در همان ملاقات به آقای هاشمی فرمودند: «تا من زنده‌ام بازنگری قانون اساسی را تکمیل کنید.»./پایان خطره ایت الله خامنه ای.

شنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۸«سیدرحیم میریان»ازخاطرات آن روزمی گوید:برادران گفتند، حضرت امام حالشان ‏‎ ‎‏از ساعت یک بامداد این طور شده و مرتب تشنه می‌شوند و خوابشان ‏‎ ‎‏نمی‌برد. من بالای سر امام ماندم و دیدم مرتب احساس عطش دارند. ‏‎ ‎‏حالت عجیبی داشتند و لحظه به لحظه مقداری آب به امام می‌دادیم.‏

‏‏ساعت شش صبح از امام درخواست کردم که آقا اجازه بدهید شربتی ‏‎ ‎‏به شما ‏‏بدهم. فرمودند: نمی‌توانم بخورم.عرض کردم: آقاجان پس اجازه ‏‎ ‎‏بدهید یک لیمو شیرین برایتان آب بگیرم. اجازه دادند. بلافاصله یک لیمو ‏‎ ‎‏شیرین آب گرفتم ‏‏و حضرت امام مقداری از آن را خوردند و می‌خواستند ‏‎ ‎‏بقیه‌اش را نخورند که من اصرار کردم و بقیه‌اش را نیز میل کردند.‏

‏‏ساعت هشت صبح یکی از برادر‌ها به حضرت امام صبحانه داده بود ‏‎ ‎‏که حالت استفراغ به حضرت امام دست داده بود و برگردانده بودند.‏

‏‏ساعت بیست دقیقه به یازده حضرت امام وضو گرفتند و فرمودند ‏‎ ‎‏می‌خواهم نماز بخوانم. آقای انصاری گفت: آقاجان زود است، شما‏‎ ‎‏مقداری استراحت کنید، من ساعت ۱۲ خدمت شما می‌آیم. امام فرمودند: ‏‎ ‎‏خیلی خوب، کمی نیم خیز رو به قبله دراز کشیدند و شروع کردند به ‏‎ ‎‏خواندن نماز‌‌های مستحبی. بعد از ساعت یک که نماز‌‌های مستحبی و ‏‎ ‎‏واجب امام تمام شد به من فرمودند: برو خانواده را بگو بیایند.‏

خادم بیت امام خمینی  می گوید:‏‏خانواده امام راخبر کردم و آنها بالا سر امام آمدند و چون دست امام ‏‎ ‎‏به علت وجود سُرم در دست من بود تمام این لحظات را در کنارشان ‏‎ ‎‏بودم.

آنها حال امام را پرسیدند و آقا فرمودند: من خوبم و لیکن مثل ‏‎ ‎‏اینکه کم‌کم وقت مفارقت فرا می‌رسد. اعضای خانواده، نوه‌ها و حاج ‏‎ ‎‏احمد آقا بالای سر امام بودند. حاج احمد آقا گفتند: آقاجان اینها از ‏‎ ‎عوارض بعد از عمل است و ان‌شاءالله خوب می‌شوید، این عوارض ‏‎ ‎‏برطرف می‌شود، امادیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد. بغض گلوی او ‏‎ ‎‏را گرفته بود و همراه با گریه پیشانی امام را بوسید و از کنار امام رفتند.‏

میران می گوید:‏‏دوباره حضرت امام از من خواستند خانواده را بگویم بیایند. آنها‏‎ ‎‏آمدند. امام اندکی با آنها صحبت کردند و چون دکتر‌ها گفتند اطراف را‏‎ ‎‏خلوت کنید آنها رفتند.‏‏‏دقایقی بعد حضرت امام فرمودند آقایان را بگویید بیایند.

آقایان ‏‎ ‎‏توسلی و صانعی و آشتیانی آمدند و مدت کوتاهی با امام صحبت کردند. ‏‎ ‎‏آنها از اتاق خارج شدند.

حضرت امام فرمودند: آقای صانعی را بگویید ‏‎ ‎‏بیاید.در همان حال به من فرمودند شما هم بروید بیرون.

امام اندکی با‏‎ ‎‏آقای صانعی صحبت کردند.‏‏‏آقای حسن صانعی دقایقی بعد از اتاق خارج شده و به من گفت شما برو ‏‎ ‎‏داخل.

من وارد اتاق شدم. حضرت امام اندکی حالت معده‌درد داشتند. ‏‎ ‎‏به من فرمودند مقداری شکمم را بمال. شروع کردم به مالیدن شکم ‏‎ ‎‏حضرت امام.

سیدرحیم می گوید:عرض کردم آقاجان می‌ترسم بخیه‌ها پاره شود یواش ‏‎ ‎‏می‌مالم.

امام فرمودند : نه، محکم بمال، نترس، بخیه‌ها خوب شده‌اند ‏‎ ‎‏ناراحت نباش.

مقداری شکم و کمی هم شانه‌‌های حضرت امام را مالیدم ‏‎ ‎‏که فرمودند« بس است».‏

میران می گوید:‏‏دست امام در دست‌‌های من بود و آقایان دکتر‌ها هم اطراف ایستاده ‏‎ ‎‏بودند. ناگهان فشار خون آقا پایین آمد. دکتر‌ها مرتب سوزن و سرم ‏‏اضافه ‏‎ ‎‏کردند که فشار را بالا ببرند.

ساعت ۳ بعدازظهرشنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ بود که حضرت امام ‏‎ ‎‏سوال کردند ساعت چند است. مثل اینکه می‌دانستند عمرشان چه ساعتی ‏‎ ‎به پایان می‌رسد و لحظه شماری می‌کردند.

گفتم آقاجان ساعت ۳‎ ‎‏بعدازظهر است. یک ربع بعد ناگهان حالت عجیبی به امام دست داد که ‏‎ ‎‏احساس کردم بیهوش شدند. دکتر‌ها شروع کردند به شوک قلبی بر امام ‏‎ ‎‏وارد کردن و بعد از مدت کوتاهی بحمدلله نفس حضرت امام برگشت و ‏‎ ‎‏یک خوشحالی موقتی به ما دست داد.

در آن لحظاتی که به امام شوک ‏‎ ‎‏وارد می‌شد چون دست امام در دست‌‌های من بود احساس برق گرفتگی ‏‎ ‎‏می‌کردم. دکتر‌ها گفتند دستت را بردار و من فهمیدم که علت برق ‏‎ ‎‏گرفتگی همان شوک قلبی بوده است.‏

‏‏حول و حوش ساعت پنج امام را به اتاق عمل بردند که ببینند خونی ‏‎ ‎‏لخته نشده باشد که جواب منفی بود و بحمدلله مشکلی نبود.‏

‏‏ساعت هفت شب بود که حال حضرت امام بد شد و دیگر سرم و ‏‎ ‎‏سوزن در بدن حضرت امام وارد نمی‌شد یا به کندی داخل می‌شد.‏

‏‏در آن وقت یکی از دکتر‌ها آمد و شروع کرد به گریه کردن و از من ‏‎ ‎‏خواست به عنوان پدر شهید برویم و شفای امام را از خدا بخواهیم. در ‏‎ ‎‏این هنگام همگی ‏‏شروع کردیم به گریه کردن که یکی از نوه‌های حضرت ‏‎ ‎‏امام آمد و گفت شما باید به دکتر‌ها روحیه بدهید تا بتوانند کارشان را به ‏‎ ‎‏بهترین نحو انجام دهند. در آن لحظه دکتر‌ها جلسه‌شان را ‏‏در اتاقی گرفتند ‏‎ ‎‏و تمهیداتی اتخاذ کردند.‏

‏‏ساعت ده شب درجه فشار پایین آمد. دکتر‌ها آماده بودند برای ماساژ ‏‎ ‎‏قلبی، در آن حالت از دکتر عارفی پرسیدند که چه کنیم. دکتر عارفی ‏‎ ‎‏گفت هر کاری از دستتان بر می ‌آید انجام دهید. آقا را ماساژ دادند.

ساعت ‏‎ ‎‏حدود ده و بیست دقیقه بود که حاج احمد آقا آمدند و گفتند ‏‏چه‏‎ ‎‏می‌کنید،دکتر‌ها گفتند آقا را ماساژ قلبی می‌دهیم.

حاج احمد آقا از دکتر عارفی ‏‎ ‎‏پرسید: فایده‌ای هم دارد که اینهمه به امام صدمه می‌زنید؟.

دکتر عارفی ‏‎ ‎‏پاسخ داد: نه آقاجان، فایده‌ای ندارد.

ساعت۲۳ : ۲۲دقیقه شنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۶۸«سیدرحیم میران» می گوید:‏‏در این هنگام حاج احمد آقا فرمودند پس این ‏‏کار‌ها را نکنید و امام را‏‎ ‎‏صدمه نزنید. وقتی که دکتر‌ها دست کشیدند مثل این بود که امام هزار ‏‎ ‎‏سال است که از دنیا رفته‌اند.‏

میریان کیست

سیدرحیم میریان: در اول جنگ من کردستان بودم؛ تقریباً هشت ماه سنندج بودم، بعد عضو سپاه شدم و حدود یک سال در سپاه اصفهان خدمت کردم؛ مدتی از این یک سال را به عنوان محافظت از امام جمعه موقت اصفهان، شیخ اباصالح روحانی، از سوی آقای طاهری و سپاه مأمور شدم؛ به ما گفتند باید دوره عقیدتی بگذرانید، طی گذراندن دوره عقیدتی از دفتر آقای طاهری تماس گرفتند که من گفتم نمی‌توانم نزد ایشان بروم چون سپاه اجازه نمی‌دهد چرا که دوره عقیدتی من کامل نشده است.

سردار کاظمی با پادگان تماس گرفت و دستور آزاد کردن ما را صادر کرد تا به نزد آیت‌الله طاهری بروم؛ من نزد ایشان رفتم، با آیت‌الله طاهری بسیار مأنوس بودم، عقد برادری بین ما جاری‌شده است و سال‌های سال روابط خانوادگی داشتیم. آیت‌الله طاهری به من پیشنهاد آمدن به جماران تهران را داد؛ من با شوق اعلام آمادگی کردم؛ نامه‌ایی به من داد و گفت همراه چند تن از پاسداران به تهران نزد حاج احمد آقا بروید؛ من آن شب بار سفر را به قصد تهران بستم؛ صبح در 3 راه جماران گفتیم با حاج احمد آقا کار داریم، با ایشان تماس گرفتند و اجازه ورود ما را دادند.

وقتی حاج احمد آقا نامه را گرفتند، گفتند همین‌جا بمانید یعنی در همین دفتر بمانید تا بگویم چه کنید؛ یکماه در دفتر ماندیم؛ بعد از چند ماه چند نفر از طرف آقای مشکینی از قم آمدند و چند نفر از طرف آقای موسوی تبریزی از تبریز، چند تن از مشهد از سوی آقای طبرسی آمدند؛ در مجموع ۱۷ نفر شدیم.

حاج احمد آقا به ما گفتند حق ندارید به کسی حتی به سپاه بگویید برای چه کاری اینجا آمدید؛ باید در اینجا مخفی بمانید؛ به‌جز حاج‌آقا سراج که با حاج احمد آقا مشورت داشتند کسی از حضور ما اطلاع نداشت؛ ما باید به‌طور مخفی دور بیت امام خمینی گردش کنیم و مراقبت کنیم، با موتور کوچه‌ها را بررسی کنیم، رفت و آمدها را چک کنیم. برای سپاه مشکل بود که یکباره ۱۷ نیرو در دفتر امام خمینی  حاضر شوند و نزدیک‌ترین افراد به امام خمینی باشند و آنها اطلاعی نداشته باشند؛ اتاق بالای حسینیه را به ما دادند و گفتند که برای خواب و ... اینجا باشیم تا کم‌کم ۲ اتاق در خسروشاهی ساختند و بچه‌ها را به آنجا انتقال دادند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:بعضی ازعکسها،مربوط به روزآخرویاساعات آخرعمرامام نیست.

برای اطلاعات بیشتربه «این لینک »مراجعه کنید:

سرطان-بیماری امام خمینی بود +چگونه تشخیص سرطان داده شد+آخرین روزهای عمرامام

و

دوران بستری امام خمینی دربیمارستان/خاطرات پزشکان تیم درمان+بیماری امام؟