چی شد که گذارتان به این طرفها افتاد؟!....از بین اینهمه خانه، چی شد که در این خانه را زدید!؟ حتما بین ما و شما تجانسی هست.
علامه حسن زاده آملی خطاب به نادرطالب زاده حیف که طلبه نشدی! آدم ناقلایی هستی!..صدای خنده مهمانان بلند میشود، یکی میگوید: یعنی ناقلاها باید طلبه شوند!؟.
علامه حسن زاده آملی هنگام بدرقه مهمانان(زمان خداحافظی): «میخواهم مطمئن شوم که میروید!».
«پیر اگر شیر هم بود، پیر است»
علامه حسن زاده آملی: «در جوانی فکر میکردم شیر اگر پیر هم بود، شیر است،اما وقتی پیر شدم، فهمیدم پیر اگر شیر هم بود، پیر است!»
گزارش دیداریاسرقدسی،جوادرمضان نژاد و نادرطالب زاده با علامه حسنزاده آملی
ماجرا متعلق به چند نفری است که نادرطالب زاده را نیز شامل میشود و به دیدار علامه میروند و ایشان نیز با خوشرویی از آنها پذیرایی میکند و ضمن دیدار مطالبی را نیز به آنها میگوید ماجرا به زیبایی بیان شده است.
نویسنده وبلاگ شقایق وحشی(قدسی) مینویسد: پنجشنبه گذشته(۲۳ تیر ۱۳۹۰) فرصتی دست داد تا با «نادر طالبزاده» و «جواد رمضاننژاد» راهی منطقهای شویم که بهقول آقای طالبزاده آب و هوایش ما را هم عارف و فیلسوف و منجم و ریاضیدان و فقیه میکند! روستای« ایرا»آمل( زادگاه علامه آیتالله حسنزاده آملی) است؛ دو هزار و ۱۶۰ متر بالاتر از سطح دریا و دقیقا روبروی جبهه جنوبی دماوند. بین این روستا و دماوند، دره هراز است.
ایرا را از آن سوی دره هراز -از رینه و آبگرم لاریجان و از فراز دیو سپید پایدربند- زیاد دیده بودم. حالا اولین بار بود که از ایرا، آن سوی دره را میدیدم: رینه و قله دماوند را. سفر، غافلگیرانه بود. از فرصت مسیر استفاده میکنم. سؤالاتم را مرور میکنم که اگر شد، بپرسم. سعی میکنم که سؤالاتم بهاندازه کافی مهم باشد! آنقدر مهم که بشود بهخاطرش وقت علامه را گرفت.
جلوی خانه علامه که میرسیم، دو برادر هم منتظر ما ایستادهاند. نامشان یادم نیست. با «جواد رمضاننژاد» سلام و علیک میکنند. یکیشان گلکار خانه علامه در آمل است.
کنار ورودی خانه، اتاقی هست که از بیرون هم در دارد«آرامگاه همسر علامه حسن زاده آملی» است که چند سال پیش مرحوم شده. مردم دِه -خانمها بویژه- منتظر فرصتاند که در باز شود و فاتحهای بخوانند.
منتظریم که در خانه به روی ما باز شود. دوربین آوردهایم تا اگر اجازه دادند، ببریم. چند دقیقه بعد،
مهندس نوری -داماد علامه- در را باز میکند. تا دوربین را میبیند، از همان دور اشاره میکند که نه!
دکتر باقر لاریجانی،آیت الله میرزاهاشم آملی(پدر) وآیت الله صادق آملی
داماد دیگر علامه، آقای «دکتر باقر لاریجانی» است؛ برادر علی و صادق و محمدجواد لاریجانی و رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران. مهندس نوری خودش را وقف علامه کرده. هم بهنوعی منشی ایشان است؛ هم راننده و دست آخر داماد! دو سال پیش هم که اولین بار علامه را در مراسم تشییع آیتالله بهجت دیده بودم، همین مهندس نوری همراه علامه بود و ایشان را آورده بود.
یاسرقدسی نوشت: وارد خانه که میشویم، صفای خانه ما را میگیرد؛ صفای معنویاش مانده. به سمت راست خانه هدایت میشویم؛ جایی که علامه دم در ورودیاش منتظر ماست. "تابستانی آمدهاید! اینجا سرد است."(اشاره علامه به لباس مهمانها) این، اولین جملهای است که علامه حسنزاده آملی بعد از سلام به ما میگوید.
وارد اتاق میشویم. علامه و آقای طالبزاده روی صندلی مینشینند. ما ترجیح میدهیم روی زمین -اما نزدیکتر- بنشینیم. از همان لحظه است که صفای علامه حواس ما را از صفای بیرون پرت میکند. به ما که دو زانو نشستهایم، میگوید راحت بنشینید. میگویم راحتیم. میگوید: حرف گوش کن و چهار زانو بنشین! میگوییم چشم.
شوخیهای علامه حسن زاده آملی
شوخیهای علامه شروع میشود؛ شوخیهایی که اصلا نگذاشت فضای دیدار جدی شود و نگذاشت سؤالات مهمام(!) را بپرسم؛ شوخیهایی که قرار نبود قهقهای بلند کند. اما حتی یک لحظه لبخند را از لب مهمانان برنداشت والبته از دایره اخلاق هم فراتر نرفت.
میپرسد: "برای پذیرایی چیزی داریم؟" مهندس نوری(دامادعلامه حسن زاده آملی) میگوید: "بله، چای و میوه و شیرینی." میگوید: "چای بزرگ بیاورید که زودتر پر شوند!"
علامه حسن زاده آملی از یکیکمان میپرسد که از کجا آمدهایم و اهل کجاییم.
جواد که میگوید اصالتاً بابلی است، علامه میگوید: پس همشهری هستیم.
آملی ها و بابلی ها
میگویم: آقا!بابلیها و آملیها که از قدیم باهم مشکل داشتند!
علامه حسن زاده آملی میگوید نه؛ تو ذهنت مشکل دارد که فکر میکنی ما باهم مشکل داریم!
نادرطالب زاده و علامه حسن زاده آملی
مهندس نوری، آقای نادر طالبزاده را معرفی میکند و میگوید که برای حضرت مسیح(ع) سریال ساخته.
نادرطالب زاده وهمسر(لبنانی)
آقای طالبزاده هم توضیح میدهد که برای ساختش از قرآن و انجیل برنابا استفاده کرده.
علامه احسنتی میگوید.
مهندس نوری میگوید:قرار است(طالب زاده) فیلم شما را هم بسازند!.
علامه حسن زاده آملی من آدم خطرناکی هستم. اجازه نمیدهم ازمن فیلم بسازید
علامه میگوید: "نخیر، من آدم خطرناکی هستم. اجازه نمیدهم!" حرف مهندس نوری هم شوخی بود.
علامه خوشامد میگوید و میپرسد: «چی شد که گذارتان به این طرفها افتاد؟!»
دامادشان(نوری) به شوخی میگوید: آقاجون، بیکار بودند!.
علامه حسن زاده آملی میگوید "نه، اینطور نیست. «از بین اینهمه خانه، چی شد که در این خانه را زدید!؟ حتما بین ما و شما تجانسی هست»
علامه حسن زاده آملی از شغل من و جواد و دو میهمان دیگر هم میپرسد.
رو میکند به حاج نادرطالب زاده (بهقول جواد) و میگوید: "حیف که طلبه نشدی! آدم ناقلایی هستی!".
صدای خنده بلند میشود. یکی از جمع میگوید: یعنی ناقلاها باید طلبه شوند!؟.
علامه حسن زاده آملی چند دقیقه بعد از من میپرسد: "یک چیزی بگویم، جسارت نیست؟".
دلهره ورم میدارد. میگویم :نه، بفرمایید.
میگوید: "حیف که طلبه نشدی!".
دوباره لبخندی بر لبها مینشیند.
نفسی میکشم و میگویم "البته طلبهزادهام.
پدربزرگم هم روحانی بودهاند.
علامه حسن زاده آملی متبسم میگوید: "ولی طلبه بودن پدر و پدربزرگت به تو ربطی ندارد".
از پدرم میپرسد که کجا هستند. فامیلم را میپرسد و بعدش اسمم را.
وقتی جواب دادم:قدسی، میگوید: "قدسی فامیل بزرگی است. اما اسمت (یاسر) به بزرگی فامیلت نیست. مثلا محمد خوب بود."
میگویم که نام پدرم محمد است.
«حیف شد طلبه نشدی!»
کمی بعد، با «جواد رمضاننژاد» هم همان جمله را تکرار میکند: "حیف شد طلبه نشدی!"
آقای طالبزاده میگوید: نصیحتی بفرمایید.
علامه حسن زاده آملی میگوید: "چه نصیحتی؟ بگویم که عبادت خدا بکنید و معصیت نکنید!؟"
یاسرقدسی نوشت: یاد آیتالله بهجت میافتم که هربار ازش نصیحت میخواستند، میگفت:« آنچه را که میدانید، عمل کنید؛ ندانستهها را یاد میگیرید»
هفتمین «هزار و یک کلمه» علامه حسن زاده آملی به بازار آمد.
میزبان ۸۳ساله(علامه حسن زاده آملی) هر دو سه دقیقه میگوید: "خیلی لطف کردید؛ صفا آوردید. از بین این همه خانه، در این خانه را زدید. حتما بین ما قرابتی هست.
(علامه حسن زاده آملی) از پیریاش میگوید. و آن جمله حکیمانه را بازگو میکند که: «در جوانی فکر میکردم شیر اگر پیر هم بود، شیر است. وقتی پیر شدم، فهمیدم پیر اگر شیر هم بود، پیر است!»
آنگاه نصیحت میکند که قدر جوانی را بدانیم.
علامه حسن زاده آملی مرتب، میوه و شیرینی تعارفمان میکند. به من که سیب را با چاقو بریدهام، میگوید: "مگر دندان نداری که سیب را گاز نمیزنی!؟".
دوباره و دوباره میگوید که باز هم میوه و شیرینی میل کنید.
علامه حسن زاده آملی اشاره میکند که دیس سیب را به سمتش ببریم.
چند سیب بر میدارد و به ما میدهد.
نادرطالب زاده درکنارآیت الله سیدعلی خامنه ای
یکی از حاضران از علامه میخواهد که به سیبها دعایی بخوانند تا برای «خانم حاملهای» ببرد.
علامه میپرسد: کی هست ایشان؟
میگوید خانمم.
علامه حسن زاده میگوید: پس چرا میگویی خانم حاملهای!؟ بگو خانمم.
همه سیبها را برمیگردانند تا به همهاش دعا بخوانند.
علامه دیس سیب را میگیرد و شروع میکند خواندن و تکرار کردن.
بهنظرم میگفت: "بسمالله رب". تمام که شد،
علامه حسن زاده آملی به همه سیبها فوت کرد و داد دستمان.
به بعضیها دو تا رسید.
علامه حسن زاده آملی میگوید: به عدد حروف بسماللهالرحمنالرحیم ( ۱۹)اگر بسمالله بخوانید و فوت کنید(برای شفای امراض) خوب است.
در بین، دو سه بار هم جملاتی میگوید که از خودمان (مهمانان)خوشمان میآید.
میگوییم: "انشاءالله، الحمدلله".
با خودم میگویم: یعنی باور کنم؟.
علامه میگوید: من اهل تملق نیستم".
هدیه عجیب علامه حسن زاده املی به یک مهمان!
دو بار به من(قدسی) اشاره میکند و میگوید: "سرت را بیار نزدیک".
با خوف و رجا سرم را پیش میبرم(باخودزمزمه میکنم)آیا سرّی را با من در میان خواهد گذاشت؟ یا قرار است تذکری اخلاقی به خودم بدهد؟ اینها توی کمتر از یک ثانیه از ذهنم گذشت.
سرم را که نزدیک میبرم،
«خودکارم را از جیب پیراهنم بر میدارد و به خودم بر میگرداند! میگوید: این، هدیه من به شما!»
بااین هدیه، صدای خنده جمع بلند میشود.
رفع زحمت
وقتی صحبت از رفع زحمت میشود، میگوید: "نخیر، زحمت نیست. اگر هم خواستید بمانید، پایین، رستوران هست،میگوییم غذا بیاورند، البته هر کسی دُنگ خودش را میدهد!.
وقت خداحافظی
وقتی بلند میشویم، او(علامه حسن زاده آملی) هم بلند میشود که ما را بدرقه کند.
بدرقه میهمان توسط میزبان، برای اطمینان از رفتن!
مهمانان: خواهش میکنیم که زحمت نکشد.
علامه حسن زاده آملی میگوید: «میخواهم مطمئن شوم که میروید!».
قدسی می گوید: بهاندازه استحباب، تا روی ایوان میآید.
از خانه که بیرون میآییم، تجمع خانمهای روستا را جلوی در میبینیم که منتظرند در آرامگاه همسر علامه باز شود و بروند فاتحه بخوانند.
از روستای«ایرا» که بهسمت جاده و «دره هراز »سرازیر میشویم،
داریم فضای دیدار و صحبتها و شوخیهای علامه را تفسیر میکنیم؛ مخصوصا آن جملاتی را که خوشمان آمده بود! یکیمان میگوید: "یعنی علامه اینها را از روی علم میگفت یا از روی تعارف؟"
یکی(ازهمراهان) میگوید: "خودش گفت که اهل تملق نیست."
«علمت هم بهاندازه ریشت هست!؟»
«جواد رمضاننژاد»تعریف میکند یکی از مسئولین که ریش انبوهی دارد، چندی قبل، پیش علامه آمده بود. علامه ریشش را گرفته بود و پرسیده بود: "علمت هم بهاندازه ریشت هست!؟" .
با همه اینها میدانستیم که آن یکی دو جمله تملق نیست؛ اما همه حقیقت هم نیست؛ شاید یک خوشبینی مؤمنانه است.
با خودم فکر میکنم چگونه میشود کسی ساعتی لبخند بر لبان دیگران بنشاند؛ بدون آنکه یک نفر برنجد یا یک کلمه زشت توی حرفها باشد.
کمتر از نیم ساعت بعد، به پیشنهاد من، از آن سوی دره سر درآوردیم؛ از« رینه» و« آبگرم لاریجان».
حالا از ورای مادّیت به« ایرا» نگاه میکردیم!.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:این گزارش را از خبرگزاری ایسنااخذکرده ام واما ویرایش انجام داده ام وافزودن تصاویر.
ضمناً آنطوری که سایتهای مختلف را سرک کشیدم ووبلاگ یاسرقدسی،اینطوربرمی آیدکه این دیداردر یکی از روزهای تابستان،پنجشنبه(۲۳ تیر ۱۳۹۰)۱۲ شعبان ۱۴۳۲صورت گرفته است،چون ایشان این پُست رادرتاریخ دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۲ دروبلاگش منتشرکرده است ونوشته:پنجشنبه گذشته.
«نادرطالب زاده »(مستندساز، تهیهکننده و مجری تلویزیون و بازیگر و کارگردان سینما) در روزجمعه ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱( ۶۹ سالگی)درگذشت.
برای آشنایی بیشتراززندگی علامه حسن حسن زاده آملی به این لینک مراجعه کنید: