پروفسور دینانی،خاطراتش رادرباره مجالست باعلامه طباطبایی وپروفسورکربن درادامه خواهیدخواند.
مرتب میفلسفم، بدبختانه. حتی در خواب!....اما من آرامش را در این میبینم. اگر نفلسفم مُردهام.
عارف هیچگاه از ماورای عقل صحبت نمیکند، ماورای عقل هیچ چیزی نیست. ماورای عقل یعنی خریت. تازه اگر بتوان چنین تشبیهی به کار برد؛ چون« خریت» هم برای خود چارچوب و مفهومی دارد.(حیوانات جنگل هم برای خودشان قوانینی دارند)
ماورای عقل یعنی ماورای آگاهی و ماورای آگاهی چیزی وجود ندارد و یا اگر باشد ارزشی ندارد. هیچ عارفی از ماورای عقل بودن سخن نگفته است. عارف همیشه در تکاپوست و لحظهای آرام نیست. عارف همیشه در راه و سلوک است. اگر این طور نبود میگفتند ساکن یا جالس. عارف سالک است و همیشه میرود. همیشه رفتن آیا همراه با در آرامش بودن است؟ ساکن بودن را به عرفا نسبت ندهید،
خرهای عارف» امروز این حرف را میزنند، چون« عارفِ خر» امروز زیاد داریم.عارف در سلوک دائم است، عارف ساکن، به درد اصطبل میخورد.
پس ما به سوی بینهایت میرویم، اما نمیتوانیم آن را تملک کنیم.
در این سالها که درس فلسفه میدهم و کار فلسفی میکنم، با عرفا هم آشنا هستم.البته فلسفه اسلامی با عرفان آغشته است و نمیشود آنها را از هم جدا کرد.
انسانی که«مساله »ندارند، راحت زندگی میکنند، من سعی میکنم آدمها را مثل خودم بیمار و مسالهدار کنم. راحتشان نمیکنم چون خودم مساله دارم. این بیماری هم مسری است دیگر.
من از شاگردی که مسالهدار نشود خوشم نمیآید. مسالهدار شدن برای من خیلی مهم است
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی/استادمسئله داری که"کرم"دارد
فضولم، «کرم» دارم دیگر!
من شاگرد علامه در درس های روزانه و جلسات خصوصی شبانه شان بودم که در این جلسات تنها تعداد انگشت شماری افراد حضور داشتند، بنابراین من از نزدیک با ایشان ارتباط داشتم و به لحاظ فکری نیز به یکدیگر نزدیک بودیم. ایشان در جلسات روزانه که عمومی برگزار می شد مباحث فلسفی را بیان می کردند که در این جلسات حتی بازاری ها هم حضور داشتند اما در جلسات شبانه تنها به باطن تفاسیر قرآن یا مباحث فلسفی عمیق می پرداختند
من علاوه برشاگردی علامه طباطبایی، ۱۱ سال نیز درس فقه و اصول را نزد امام خمینی خواندم، درس آقای بروجردی و مرحوم سید محمد محقق داماد را نیز درک کردم و البته تقریباً تمام مراجع قم در آن دوران را درس خارجشان را درک کردم .
دکتردینانی می گوید:۱۰ سال درس خارج خواندم و دروس فقه، ادبیات، منطق، بلاغت و اصول را گذراندم اما فلسفه را در دوره ای قوی تر از کلام دیدم و شروع به مطالعه آن کردم،تادرجه اجتهاد در حوزه پیش رفتم، اکنون همدوره ای های من مجتهد هستند و رساله منتشر می کنند و مرجع شده اند. اگر من هم در حوزه بودم، اکنون مرجع بودم.
اما نکته این است که فلسفه را نزد علامه طباطبایی خواندنم و سپس فلسفه غرب را در دانشگاه تحصیل کردم و دیگر پس از سال ها فعالیت دانشگاهی فلسفی، فقه و اصول را کنار گذاشتم.
۳ فیلسوف:دکترغلامرضااعوانی،دکترغلامحسین دینانی،آیت الله سیدمصطفی مقق داماد-باحضوروزیرارشاد-سیدعباس موسوی یکشنبه، ۱۸ اسفند ۱۳۹۲
غلامحسین ابراهیمی دینانی دردر ۵ دی سال ۱۳۱۳ در روستای دینان از توابع اصفهان که امروزه جزو شهر اصفهان است بدنیا آمد- سال ۱۳۴۵ به دانشگاه تهران راه یافت. پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته فلسفه به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد. تا سال ۱۳۵۱ تهران بود. در سال ۱۳۵۲ از رساله دکتری خود دفاع کرد. تا سال ۱۳۶۱ در دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد مشغول تدریس بود و پس از انقلاب شکوهمند اسلامی به عضویت هیئت علمی دانشگاه تهران درآمد. خروج غلامحسین ابراهیمی دینانی از حوزه علمیه و ورود به دانشگاه مشهد (۱۳۵۵) برای تدریس یکی از تحولات و تغییرات مهم در شیوه زندگی وی بود که طرز فکر وی به شیوه های تحقیق دانشگاهی سوق داد. با این وجود به فلسفه و کلام اسلامی وفادار ماند و مضامین این علوم ذهن او را به خود مشغول مینمود. وی در زمان تدریس در دانشگاه مشهد، مقالاتی را برای روزنامهها و مجلات دانشکده تحریر مینمود.
کلاسی که« دانشجوی فراری» نداردوملال آورنیست.
کلاس درسش شلوغ است، هیچ صندلیای خالی نیست. کلاس درس عمومی است و علاوه بر سالن اصلی دو سالن دیگر را هم صندلی چیدهاند و کسانی که در این قسمت نشستهاند میتوانند با دوربین مداربسته درس استاد را گوش دهند. اگر از نیمه کلاس وارد شوی باید آهسته صندلی خالیای پیدا کنی و بنشینی تا مزاحم آنها که با جدیت و تمرکز یادداشت برمیدارند نشوی.
چند سالی هست که دکتر «غلامحسین ابراهیمی دینانی» در « انجمن حکمت و فلسفه ایران » فلسفه درس میدهد. انجمن، ساختمانی بسیار قدیمی دارد با همان معماری دوره پهلوی اول و حیاط و فضای سبزی کوچک در خیابان نوفل لوشاتو. زن و مرد، طلبه و دانشجو، پیر و جوان در کلاس نشستهاند و به درس گوش میدهند و سوال میپرسند.
آیت الله سیدمحمدخامنه ای(رئیس انجمن حکمت وفلسفه) درمیان۲فیلسوف(غلامرضااعوانی وغلامحسین ابراهیمی دینانی)
با نگاه اول به فضای گفتوگو با شاگردانش میتوان فهمید برای آنها استاد محبوبی است. گاهی با شوخی مطلبی را توضیح میدهد و باعث خنده حاضران میشود و زمانی هم با صدای بلند سوالی میپرسد و تلنگری میزند.
استاد دینانی در فلسفه، مو سپید کرده و عمری گذرانده است. تحصیلاتش را با طلبگی آغاز کرده و شاید به همین دلیل همیشه ساده و بیتکلف است. همانطور هم سخن میگوید. اگر کسی حجم تدریس، مباحثات و کارهای فکریاش را دنبال کند باورش سخت به نظر برسد که او 80 ساله است.
دفتر کوچک انجمن جای مناسبی برای گفت وگو نیست، صدای تلفن و گفتوگوی حاضران اتاق را پرسروصدا کرده، با این حال آن چنان رسا و بلند صحبت میکند که به راحتی میتوان صدایش را شنید.
از او میپرسم خیلیها به سخنرانیهای شما علاقه دارند و آنها را در دانشگاه یا تلویزیون (برنامه معرفت) گوش میدهند، اما آنها که اهل سخنرانی گوش کردن و پیگیری مباحث نیستند، چطور میتوانند برای نحوه زیستن از شما ایده بگیرند؟ با آنچه در طول سالیان تحقیق و اندیشه به دست آوردهاید چطور به زندگی نگاه میکنید؟
میگوید: « به سایر اندیشمندان کاری ندارم، اما اگر بخواهید اندیشه من را در زندگی بفهمید، گرفتارید. زندگی من معمولی است و البته انضباط یک آدم معمولی را هم ندارم.
دکتردینانی می گوید:روزی «هایدگر» اندیشههای «ارسطو» را درس میداد. از او پرسیدند« زندگی ارسطو چه بود؟»
هایدگر»جواب داد: «متولد شد، زندگی کرد و مُرد».
دکتردینانی می گوید:«من هم متولد شدم، تا کنون زندگی کردهام و فردا یا یک ساعت دیگر میمیرم، معلوم نیست.»
گزارشگرایسنا می نویسد:وقتی احساس میکند میخواهیم درباره زندگیاش بپرسیم با تاکید فراوانی که از نوعی احتیاط نشان دارد و برای اینکه مطمئن شود خوب منظورش را در مورد اینکه حرفها و نظریات یک فیلسوف ربطی به زندگی شخصیاش ندارد و نباید به دنبال منطبقکردن این دو بر هم بود،فهمیده ایم، میگوید:« مسائل فکری و کاری و نوع نگاه من به زندگی را به زندگی شخصیام نچسبانید. »
وادامه می دهد:«زندگی آدمهای سیاستمدار و آدمهای معمولی را بچسبان، خوب زندگی میکنند، اما اگر کسی فیلسوف است فلسفهاش را به زندگیاش نچسبان که رسوایی است.
غلامرضا اعوانی وغلامحسن دینانی
نابغه فلسفه می گوید:درباره زندگی خودم نمیگویم و از هر چه تا حالا گفتهام هم پشیمانم، البته متاسفانه جاهایی هم نوشته شده است. اینکه چه زمانی و کجا متولد شدهام منتشر شده است.»
ایسنامی نویسد:البته یکی دیگر از دلایل این تاکید این است که استاد معتقد است این بخش از زندگی فیلسوف دردی از کسی دوا نمیکند. پس دکترزینانی میافزاید: «این مسائل به درد کسی نمیخورد. من بیشتر به سوالات مسالهدار جواب میدهم. درباره فلسفه زندگی، خدا و این موضوعات. اصلا شرمنده میشوم بخواهم از زندگی خودم بگویم.»
ایسنا: آیا از آنچه هستید رضایت دارید؟
دکتر،از همان واژگانی که در مباحثش نماد کمفهمی و کج فهمی شده است، استفاده میکند و قاطعانه پاسخ میدهد که «نه؛ اصلا! اگر من به تمام و کمال از خودم راضی بودم یک «خر» میشدم و متوقف. میرفتم و میخوابیدم. وقتی صبح بلند میشوم و راه میافتم به معنای این است که از زندگیام راضی نیستم. اگر راضی بودم مثل یک خر میخوابیدم. راضی نیستم که راه میافتم. کتاب میخوانم، درس میخوانم، شب فکر میکنم، گاهی شبها خوابم نمیبرد. گاهی مباحثه و فضولی میکنم. گاهی هم از بعضیها سوالاتی میکنم که اوقاتشان تلخ میشود. میفهمم که اوقاتشان تلخ میشود، فضولم. «کرم» دارم دیگر، «کرم»! از اینها پیداست که خرسند نیستم. اگر خرسند میبودم که میخوابیدم. هیچ گاه خرسند نبودم و هیچ وقت هم نخواهم شد؛ به همین جهت راه میروم، درس میدهم، مطالعه و مباحثه میکنم.
گاهی مزاحم آدمها میشوم و در بحثها فضولی میکنم. آدم خرسند که صحبت نمیکند.»
دکترزینانی:«خرسند نیستم، اما دوست دارم که باشم. شاید این تلاشها را میکنم که خرسند بشوم اما تا کنون که نبودهام.
درباره گذشته هم بسیار پشیمانی دارم. دلم میخواست طوری دیگری بود. میبینم خیلی کارها باید میکردم ولی نکردم. پشیمانم. اما یقهام را چاک نمیکنم. یک «به درک» میگویم و میگذرم.
استادفلسفه می گوید:هفته پیش که به کلاس میآمدم حال روحیام خوب نبود، نپرسید چرا؟، در ماشین آوازی پخش میشد. مصرع اولش را به یاد دارم و بقیهاش اصلا یادم نیست. میخواند «چون مست شوم هر آنچه بادا باد»!.
دینانی می گوید: دیدم عجب حرف خوبی!
ودرادامه دکترمی گوید:منم در دلم گفتم «هرآنچه بادا باد». راحت شدم و به کلاس آمدم و درس دادم.
این دکترفیلسوف وعارف وشوخ می گوید:چه کارش کنم؟ یقه چاک کنم؟!
من مشکل داشتم. دیدم شاعر میگوید هرآنچه بادا باد. من هم مست نشده گفتم هرآنچه بادا باد. راحت شدم و آن روز آمدم و درسم را دادم.
البته دکتردینانی وقتی احساس می کندکه نکنددانشجویان ویاخوانندگان سخنانش راناجوربرداشت کنندوالگوبگیرند،می گوید:، این راه حل، برای من این گونه جواب داد، اما من هیچ وقت دستور عام به کسی نمیدهم، از من هم نصیحت نخواهید.
وادامه می دهد: نه به کسی نصیحت میکنم و نه از کسی هر نصیحتی گوش میکنم. البته کسی به من نصیحت کند گوش میکنم اما میسنجم ببینم متظاهرانه است یا خیر؟ خیلی از کسانی که نصیحت میکنند متظاهرند و میخواهند بگویند ما از شما چیزفهمتریم و مرتب نصیحت میکنند. حرف را گوش میدهم و اگر پسندیدم میگویم خوب است، اما اگر نپسندیدم رهایش میکنم.
دکتر دینانی چندان اهل مصاحبه با آن سبک و فرم معمولش نیست، حالا هم سر و شکل این حرفها و نحوه گفتوگویمان شباهتی به مصاحبه ندارد. سالها در دانشگاه تهران استادی کرده و چهار سال از بازنشستگیاش میگذرد. بعد از آن هم کار تدریس فلسفه و تحقیق را رها نکرده است. کمتر پیش میآید که نسبت به پرداختن به موضوعات دیگری جز فلسفه علاقهمندی نشان دهد. نسبت به دانشجویانش و حتی سوالاتی که در کلاس طرح میکنند حساس است و شنیدن سوالات کممایه از سوی آنها را تاب نمیآورد.
توضیح میدهد که « من دغدغه فهم دارم و هر روز به چیز متفاوتی فکر میکنم. این کار همیشگی من است. بسته به این که چه کتابی بخوانم و چه موضوعی فکرم را درگیر کند، دغدغهام شکل میگیرد. ممکن است یک تئوری تازه باشد و یا مشکلی در جهان و یا امور مردم و سیاست جهانی. دغدغهها عوض میشود؛ اما همیشه چیزی در من باقی هست و تنها شکل آن عوض میشود.
ذهنم همیشه مسالهساز است. بیمساله باشم میمیرم. همیشه با یک مساله درگیرم. همیشه. یا من را آزار میدهد یا به شکلی حلش میکنم.»
دکتردینانی درتیر۱۳۹۴می گوید:«۸۰ سالم است و در این موقعیت زندگی، آغاز و انجام آن مسالهای است که برایم ارزش اندیشیدن دارد. هر چیز که حل میشود میگویم ثم ماذا؟ مرتب این سوال در ذهنم است. این سوال را درباره کل ۸۰ سال زندگیام هم میپرسم. میپرسم و جواب میدهم. پاسخش را البته نمیتوانم به شما بگویم، شاید خصوصی باشد و به درد هیچ کس نخورد که بخواندش.آخرین جواب را هم ندارم. هر لحظه با یک حرف جدید روبرو هستم.»
«من خود را یک فیلسوف نمیدانم، اما اگر قرار باشد درباره فلسفه حرف بزنیم میگویم کار فیلسوف شغل نیست، فیلسوف میفلسفد. ساعت و روز مشخصی هم ندارد در خواب هم درگیر است. سخت است. درگیرم و درگیری ادامه دارد. مرتب میفلسفم، بدبختانه. حتی در خواب!
البته این بدبختانه را از روی عرف میگویم چون اگر این سختیها را نداشتم معلوم نبود ارزش دیگری داشته باشم و آن وقت بیهوده میشدم.
اگر نمیفلسفیدم بیهودگی حس میکردم. شاید هم احمق میشدم و آن بیهودگی را هم حس نمیکردم.
به هر حال آرامشی نیست. آرامش در این سختیهاست،
«کرم» هم دارم؛ خوب است! اگر «کرم» بخوابد خیلی بد است، این طوری خوب است، درگیری خوب است. فلسفیدن درگیری است و من با آن زندگی میکنم، آرامش که نیست، اما من آرامش را در این میبینم. اگر نفلسفم مردهام.
حالا مرا زنده میخواهید یا مرده؟ اگر زنده باشم راحتی در آن نیست.»
به اینجا که میرسد در حالی که با کاغذی خود را باد میزند، انگار که متوجه چیزی شده باشد میگوید: « عجب حرفهایی میزنم!! چطوری میخواهید این ها را بنویسید؟!»
شاید آنچه بیش از همه موضوعات به آن پرداخته باشد موضوع «عقل» است. تاکید میکند که برای رسیدن به هر پاسخی باید به عقل رجوع کرد. معتقد است خداوند مافوق عقل را نیافریده و اولین مخلوق خدا عقل بوده است. با این حال تقابل عشق و عقل از موضوعاتی است که بسیار به آن پرداخته و در کتاب «دفتر عقل، آیت عشق» دیدگاههایش را تشریح کرده است.
هیچگاه مفهومی با عنوان «ماورای عقل» را نمیپذیرد. میگوید: «خرهای عالم» و «عارفشناسان خرِ» امروز از ماورای عقل صحبت میکنند. نباید آن را به عرفا نسبت داد. عارف هیچگاه از ماورای عقل صحبت نمیکند، ماورای عقل هیچ چیزی نیست. ماورای عقل یعنی خریت. تازه اگر بتوان چنین تشبیهی به کار برد؛ چون« خریت» هم برای خود چارچوب و مفهومی دارد.
ماورای عقل یعنی ماورای آگاهی و ماورای آگاهی چیزی وجود ندارد و یا اگر باشد ارزشی ندارد. هیچ عارفی از ماورای عقل بودن سخن نگفته است. عارف همیشه در تکاپوست و لحظهای آرام نیست. عارف همیشه در راه و سلوک است. اگر این طور نبود میگفتند ساکن یا جالس. عارف سالک است و همیشه میرود. همیشه رفتن آیا همراه با در آرامش بودن است؟ ساکن بودن را به عرفا نسبت ندهید، خرهای عارف امروز این حرف را میزنند، چون عارف خر امروز زیاد داریم.عارف در سلوک دائم است، عارف ساکن، به درد اصطبل میخورد.
پس ما به سوی بینهایت میرویم، اما نمیتوانیم آن را تملک کنیم.
می پرسیم کجا میروی؟ میگوید نمیدانم.
گرفتاری ما این است که میخواهیم بینهایت را تملک کنیم؛ درحالیکه کسی نمیتواند بینهایت را تملک کند.
بینهایت را نمیتوان تصور کرد، در حال طی کردن مسیر هستید و اسمش میشود بی نهایت. سعی نکنید بینهایت را تصور یا تملک کنید./اینهارادکتردینانی می گوید.
غیرمتناهی را نمیشود تملک کرد. عقل هم فقط بینهایت را میفهمد، اما به آن نرسیده است، تصویری از آن ندارد، اما میتواند معنای آن را بفهمد. بینهایت حدود ندارد. اگر تصویر شود دارای حدود میشود. بعضیها میگویند پارادوکس است، از نظر من نیست اما اگر هم شد ایرادی ندارد. من از پارادوکس نمیترسم. میشود موضوعی معنا داشته باشد اما تصور نشود. مانند خداوند. معنا دارد اما قابل تصور نیست.
در این سالها که درس فلسفه میدهم و کار فلسفی میکنم، با عرفا هم آشنا هستم.
البته فلسفه اسلامی با عرفان آغشته است و نمیشود آنها را از هم جدا کرد. کارهای تمام نشده بسیار هم دارم. تا زندهام و نفس میکشم کارهایم را ادامه میدهم.
کتابی به نام «من و جز من» نوشتهام که قرار است منتشر شود. «من» کیست؟
تا کنون از خود پرسیدهاید «من» دارید یا نه؟ «من» خود را تصور کردهاید؟»
«دکتر دینانی»چایش راکه می نوشد، باز همان اصل کهن فلاسفه را یادآوری میکند که فلسفه آموزش اندیشیدن است، نه آموزش اندیشهها. توضیح میدهد که:
« هیچ توصیه و نصیحتی نمیکنم حتی به شاگردانم، من فقط آنها را مسالهدار میکنم. متاسفانه بیمارشان میکنم. مساله ندارند، راحت زندگی میکنند، من سعی میکنم آدمها را مثل خودم بیمار و مسالهدار کنم. راحتشان نمیکنم چون خودم مساله دارم. این بیماری هم مسری است دیگر.
من از شاگردی که مسالهدار نشود خوشم نمیآید. امامسالهدار شدن برای من خیلی مهم است.»
ایسنامی نویسد:با او که صحبت میکنی در بیان احساساتش پردهپوشی نمیکند، سوال میپرسد و تا پاسخی نشنود از آن رد نمیشود. اگر لازم باشد با تلنگری دوباره پرسشش را مطرح میکند تا جوابی بگیرد. حضور قدرتمند و پراضطرابش احساس دوگانهای را برمیانگیزد. دوست داری بپرسی و پاسخ بشنوی با این حال پنهان نمیکند که انتظار و تاب شنیدن هر پرسشی را هم ندارد و برمیآشوبد. شاید آن اضطراب و تلاطم درونی این گونه صورت ظاهر یافته است.
از فرصت یک ساعته استراحت چیزی نمانده و باید به جلسه دیگری برود. اتاق را که ترک میکند تاکید میکند که بیشتر دوست دارد مساله بشنود و در آخر به شوخی میگوید:
« من آدمها را مثل خودم مساله دار میکنم، این سخت است. اما شما خوب زندگی کنید. مساله دار نشوید.»
توضیح نگارنده-پیراسته فر،این گزارش(کلاسداری ودانشجوپروری)ازتیر۱۳۹۴ایسنااست واما بااصلاحات واضافات.
غلامحسین ابراهیمی دینانی متولد ۵ دی ماه سال ۱۳۱۳ در روستای دینان حومه شهر اصفهان است.
دکترزینانی اززبان خودش:پس از پایان تحصیلات ابتدائی در همان روستا براساس انگیزههای دینی به« حوزه علمیه اصفهان» رفتم و در مدرسه «نیم آورد» که از مدارس قدیمی و معروف آن شهر است به تحصیل علوم دینی از قبیل صرف، نحو، منطق، معانی بیان، اصول و فقه اشتغال پیدا کردم بعد از آن برای تکمیل تحصیلات به شهر قم وارد شدم و در محضر اساتید بزرگ آن شهر به تحصیل فقه و اصول دادامه دادم.
در همان ایام ضمن این که در درسهای خارج فقه و اصول شرکت میکردم در درسهای فلسفه علامه طباطبائی نیز حضور پیدا میکردم. علاوه بر درسهای روزانه خود که غالباً تدریس کتاب اسفار ملاصدرا و شفای ابنسینا را شامل میشد جلسههای خصوصی تدریس فلسفه در شبهای پنجشنبه و جمعه را بهعهده داشت که بنده نیز در آن جلسات شرکت فعال و مداوم داشتم علامه طباطبائی در هر سال چند ماه نیز در شبهای جمعه به تهران میرفتند و با پرفسور هانری کرسی فرانسوی در موضوعات مختلف دینی و فلسفی به گفتگو میپرداختند این بنده به همراه مرحوم علامه به تهران میرفتم و در آن جلسات شرکت میکردم پس از وفات آیتاللـه بروجردی که رئیس حوزه علمیه قم بود بنا به عللی قم را ترک کردم و با ورود به شهر تهران از طریق کنکور به دانشگاه تهران وارد شدم و تا اخذ درجه دکتری در رشته فلسفه به تحصیلات خود ادامه دادم پس از اخذ درجه دکتری به دانشگاه فردوسی رفتم و در آنجا به تدریس فلسفه اسلامی مشغول شدم در سال ۱۳۶۲ به دانشگاه تهران منتقل شدم و تا هم اکنون در گروه فلسفه آن دانشگاه به تدریس فلسفه اشتغال دارم در خلال این مدت علاوه بر کار تدریس به تألیف کتابهائی در زمینههای مختلف فلسفی مبادرت کردهام که فهرست آنها به ترتیب زیر چنین است:
۱- قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی در سه مجلد،۲- شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی
۳- منطق و معرفت در نظر غزالی،۴- معاد از دیدگاه حکیم مدرس زنوزی،۵- اسماء و هیهات حق تبارک و تعالی،۶- وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی،۷- نیایش فیلسوت مجموعه مقالات،۸- ماجرای فکر فلسفی در اسلام در سه مجلد،۹- دفتر عقل و آیت عشق.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:در روایتی است که مضمون آن چنین است که،موسی کلیم الله ازراهی عبورمی کرد،«کرم هایی»لای سنگلاخان رامشاهده می کرد، روزی حضرت موسی از خداوند پرسید چرا این کرم را آفریدی و چه حکمتی در خلقت او هست؟
خداوند در جواب او فرمود:یاموسی! این کرم تا کنون چهل بار از من این سؤال را کرده است که موسی را چرا آفریده ای؟!
معنای این روایت آن است که هر چیز در این عالم حکمتی دارد، ولو در چشم ما کوچک بیاید!
زندگینامه دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی
درسال ۱۳۱۳ شمسی درروستای دینان اصفهان، متولد شدم. تحصیلات ابتدایی رادرهمان روستا گذراندم. پس از آن، علی رغم مخالفت خانواده ام، مقدمات علوم دینی ، شامل : صرف و نحو، منطق، معانی ، بیان و همچنین بخشی از فقه را در مدرسه " میناور" اصفهان فراگرفتم. سپس در حوزه علمیه قم ، حدود یک سال در محضر آیت ا... بروجردی و بعد از آن در مکتب استادان دیگر، درس فقه واصول را تا سطوح خارج ادامه دادم. در همان سالها، به دلیل علاقه ام به فلسفه ، در کلاسهای درس روزانه و نیز خصوصی مرحوم علامه طباطبایی، به طور مستمر، شرکت می کردم. سپس به تهران آمدم و در زمینه فلسفه و عرفان اسلامی، مطالعاتم را ادامه دادم.
هیچگاه مفهومی با عنوان «ماورای عقل» را نمیپذیرد. میگوید: «خرهای عالم» و «عارفشناسان خرِ» امروز از ماورای عقل صحبت میکنند. نباید آن را به عرفا نسبت داد. عارف هیچگاه از ماورای عقل صحبت نمیکند، ماورای عقل هیچ چیزی نیست. ماورای عقل یعنی خریت. تازه اگر بتوان چنین تشبیهی به کار برد؛ چون خریت هم برای خود چارچوب و مفهومی دارد.
ماورای عقل یعنی ماورای آگاهی و ماورای آگاهی چیزی وجود ندارد و یا اگر باشد ارزشی ندارد. هیچ عارفی از ماورای عقل بودن سخن نگفته است. عارف همیشه در تکاپوست و لحظهای آرام نیست. عارف همیشه در راه و سلوک است. اگر این طور نبود میگفتند ساکن یا جالس. عارف سالک است و همیشه میرود. همیشه رفتن آیا همراه با در آرامش بودن است؟ ساکن بودن را به عرفا نسبت ندهید، خرهای عارف امروز این حرف را میزنند، چون عارف خر امروز زیاد داریم.عارف در سلوک دائم است، عارف ساکن، به درد اصطبل میخورد.
پس ما به سوی بینهایت میرویم، اما نمیتوانیم آن را تملک کنیم. میپرسیم کجا میروی؟ میگوید نمیدانم. گرفتاری ما این است که میخواهیم بینهایت را تملک کنیم؛ درحالیکه کسی نمیتواند بینهایت را تملک کند. بینهایت را نمیتوان تصور کرد، در حال طی کردن مسیر هستید و اسمش میشود بی نهایت. سعی نکنید بینهایت را تصور یا تملک کنید.
غیرمتناهی را نمیشود تملک کرد. عقل هم فقط بینهایت را میفهمد، اما به آن نرسیده است، تصویری از آن ندارد، اما میتواند معنای آن را بفهمد. بینهایت حدود ندارد. اگر تصویر شود دارای حدود میشود. بعضیها میگویند پارادوکس است، از نظر من نیست اما اگر هم شد ایرادی ندارد. من از پارادوکس نمیترسم. میشود موضوعی معنا داشته باشد اما تصور نشود. مانند خداوند. معنا دارد اما قابل تصور نیست.
در این سالها که درس فلسفه میدهم و کار فلسفی میکنم، با عرفا هم آشنا هستم. البته فلسفه اسلامی با عرفان آغشته است و نمیشود آنها را از هم جدا کرد. کارهای تمام نشده بسیار هم دارم. تا زندهام و نفس میکشم کارهایم را ادامه میدهم.
کتابی به نام «من و جز من» نوشتهام که قرار است منتشر شود. «من» کیست؟ تا کنون از خود پرسیدهاید «من» دارید یا نه؟ «من» خود را تصور کردهاید؟»
غلامحسین ایراهیمی دینانی
چای را که سر میکشد باز همان اصل کهن فلاسفه را یادآوری میکند که فلسفه آموزش اندیشیدن است، نه آموزش اندیشهها. توضیح میدهد که: « هیچ توصیه و نصیحتی نمیکنم حتی به شاگردانم، من فقط آنها را مسالهدار میکنم. متاسفانه بیمارشان میکنم. مساله ندارند، راحت زندگی میکنند، من سعی میکنم آدمها را مثل خودم بیمار و مسالهدار کنم. راحتشان نمیکنم چون خودم مساله دارم. این بیماری هم مسری است دیگر. اما از شاگردی که مسالهدار نشود خوشم نمیآید. مسالهدار شدن برای من خیلی مهم است.»
با او که صحبت میکنی در بیان احساساتش پردهپوشی نمیکند، سوال میپرسد و تا پاسخی نشنود از آن رد نمیشود. اگر لازم باشد با تلنگری دوباره پرسشش را مطرح میکند تا جوابی بگیرد. حضور قدرتمند و پراضطرابش احساس دوگانهای را برمیانگیزد. دوست داری بپرسی و پاسخ بشنوی با این حال پنهان نمیکند که انتظار و تاب شنیدن هر پرسشی را هم ندارد و برمیآشوبد. شاید آن اضطراب و تلاطم درونی این گونه صورت ظاهر یافته است.
از فرصت یک ساعته استراحت چیزی نمانده و باید به جلسه دیگری برود. اتاق را که ترک میکند تاکید میکند که بیشتر دوست دارد مساله بشنود و در آخر به شوخی میگوید:
« من آدمها را مثل خودم مساله دار میکنم، این سخت است. اما شما خوب زندگی کنید. مساله دار نشوید.»2تیر94ایسنا
***
در روایتی است که مضمون آن چنین است که روزی حضرت موسی کرمی را دید و از خداوند پرسید چرا این کرم را آفریدی و چه حکمتی در خلقت او هست؟
خداوند در جواب او فرمود: این کرم تا کنون چهل بار از من این سؤال را کرده است که موسی را چرا آفریده ای؟!!
معنای این روایت آن است که هر چیز در این عالم حکمتی دارد، ولو در چشم ما کوچک بیاید!
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
***
زندگینامه دکتردینانی
درسال۱۳۱۳ درروستای دینان اصفهان، متولد شدم. تحصیلات ابتدایی رادرهمان روستا گذراندم. پس از آن، علی رغم مخالفت خانواده ام، مقدمات علوم دینی ، شامل : صرف و نحو، منطق، معانی ، بیان و همچنین بخشی از فقه را در مدرسه " میناور" اصفهان فراگرفتم. سپس در حوزه علمیه قم ، حدود یک سال در محضر آیت ا... بروجردی و بعد از آن در مکتب استادان دیگر، درس فقه واصول را تا سطوح خارج ادامه دادم. در همان سالها، به دلیل علاقه ام به فلسفه ، در کلاسهای درس روزانه و نیز خصوصی مرحوم علامه طباطبایی، به طور مستمر، شرکت می کردم. سپس به تهران آمدم و در زمینه فلسفه و عرفان اسلامی، مطالعاتم را ادامه دادم.
غلامحسین ابراهیمی دینانی دردر ۵ دی سال ۱۳۱۳ در روستای دینان از توابع اصفهان که امروزه جزو شهر اصفهان است بدنیا آمد- سال ۱۳۴۵ به دانشگاه تهران راه یافت. پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته فلسفه به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد. تا سال ۱۳۵۱ تهران بود. در سال ۱۳۵۲ از رساله دکتری خود دفاع کرد. تا سال ۱۳۶۱ در دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد مشغول تدریس بود و پس از انقلاب شکوهمند اسلامی به عضویت هیئت علمی دانشگاه تهران درآمد. خروج غلامحسین ابراهیمی دینانی از حوزه علمیه و ورود به دانشگاه مشهد (۱۳۵۵ ه. ش) برای تدریس یکی از تحولات و تغییرات مهم در شیوه زندگی وی بود که طرز فکر وی به شیوه های تحقیق دانشگاهی سوق داد. با این وجود به فلسفه و کلام اسلامی وفادار ماند و مضامین این علوم ذهن او را به خود مشغول مینمود. وی در زمان تدریس در دانشگاه مشهد، مقالاتی را برای روزنامهها و مجلات دانشکده تحریر مینمود.
پس در حدود سالهای ۱۳۵۵-۵۶ با انجمن فلسفه ایران به ریاست دکتر سید حسین نصر همکاری و رفت و آمد داشت چنانکه توسط همان مرکز رساله دکترای خود تحت عنوان قواعد کل فلسفه را در سه جلد به چاپ رساند. وی هم اکنون استاد فلسفه دانشگاه تهران میباشد.
غلامحسین ابراهیمی دینانی در حین تحصیل در حوزه علمیه، دروسی چون فقه، اصول، ادبیات منطق و فلسفه و ادبیات را تدریس مینمود. در حدود سالهای ۵۶-۱۳۵۵ نیز هنگامی که وی زمانیکه رساله دکتری خود را نوشته بود، در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس میکرد. وی در سال ۱۳۶۲ به دانشگاه تهران منتقل شد و تا هم اکنون در گروه فلسفه آن دانشگاه به تدریس فلسفه اشتغال دارد در خلال این مدت علاوه بر کار تدریس به تألیف کتابهایی در زمینههای مختلف فلسفی مبادرت کرده است.
در نخستین همایش چهره های ماندگار سال ۱۳۸۰ وی به عنوان چهره ماندگار در رشته فلسفه برگزیده شدند.
* آقای دکتر برنامه «معرفت» شما هنوز هم از شبکه چهار پخش میشود، برنامهتان تا کجا ادامه دارد؟
- قراری که نداریم تا مادامی که مخالفان جلوی ما را نگیرند، ما فعالیت میکنیم.
انتقاد هم به این برنامه شده است؟
- بله مخالفان شدید دارد، بنابراین اگر قطع نشود انشاءالله ادامه خواهیم داد.
دکتردینالی هنگامیکه در مدرسه حجتیه طلبه بود،هم حجره "رهبری" آیت الله سید علی خامنهای بود/سفر به قم ۱۳۳۳
در مدرسه نیمآورد اصفهان مقدمات علمی و ادبی را آموختم و با علاقهای که به درس و کتاب داشتم متوجه شدم که شوق تحصیلم زیاد است، پس از تحصیلات آموزشگاهی شیفته نظام طلبگی شدم بنابراین به حوزه علمیه قم رفته و در مکتب امام خمینی(ره) و سید محمد داماد فقه و اصول آموختم.
چند سال در حوزه درس خواندید؟
- 10 سال درس خارج خواندم و دروس فقه، ادبیات، منطق، بلاغت و اصول را گذراندم اما فلسفه را در دورهای قویتر از کلام دیدم و شروع به مطالعه آن کردم.
اکنون همدورهایهای من مجتهد هستند و رساله منتشر میکنند و مرجع شدهاند. اگر من هم در حوزه بودم، اکنون مرجع بودم.
خروج دکتر دینانی از حوزه علمیه و ورود به دانشگاه مشهد( 1355 ه.ش) برای تدریس
ورود به دانشگاه
- فضای حوزهها در آن دوران بسته البته با معنویت همراه بود، بعد وارد دانشگاه شدم و این یکی از مهترین وقایع زندگی من است. در سال 1345 در دوره لیسانس دانشکده الهیات و در سال 1352 از دوره دکتری دانشگاه فارغ التحصیل شدم. سپس بین سالهای 52 تا 62 طی کنکوری که برگزار شد در دانشگاه مشهد مشغول به تدریس شدم و یک سال بعد از انقلاب اسلامی بود که البته خوب تاریخها را به خاطر ندارم. خودم را به دانشگاه تهران منتقل کردم و از سال 62 تاکنون که با شما صحبت میکنم، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران هستم.
ازدواج
- سال 53، ثمره ازدواجم نیز دو دختر است.
من شاگرد علامه در درسهای روزانه و جلسات خصوصی شبانهشان بودم که در این جلسات تنها تعداد انگشتشماری افراد حضور داشتند، بنابراین من از نزدیک با ایشان ارتباط داشتم و به لحاظ فکری نیز به یکدیگر نزدیک بودیم. ایشان در جلسات روزانه که عمومی برگزار میشد مباحث فلسفی را بیان میکردند که در این جلسات حتی بازاریها هم حضور داشتند اما در جلسات شبانه تنها به باطن تفاسیر قرآن یا مباحث فلسفی عمیق میپرداختند.
*از همان ابتدا در جلسات درس علامه طباطبایی شرکت داشتید؟
- خیر، من در دوره اول جلسات علامه در قم نبودم اما از دوره دوم حضور داشتم، کم کم فهمیدم که ایشان نیز به من نظر خاصی دارند، ایشان فهمیدند که من شعر هم میگویم، یک روز از من سؤال کردند و من نیز تصدیق کردم ولی ایشان صراحتاً گفتند که فعلا شعر نگو! من دلیلش را پرسیدم و علامه گفتند که چون فلسفه میآموزی، ذهنت تخیلی میشود.
متوجه توجه ایشان به خودم شدم بنابراین از همان دوران وارد جلسات شبانه ایشان شدم و من امروز اندیشههایم را مدیون علامه طباطبایی هستم.
علاوه بر ایشان 11 سال نیز درس فقه و اصول را نزد امام خمینی خواندم، درس آقای بروجردی و مرحوم سید محمد محقق داماد را نیز درک کردم و البته تقریباً تمام مراجع قم در آن دوران را درس خارجشان را درک کردم اما نکته این است که فلسفه را نزد علامه طباطبایی خواندنم و سپس فلسفه غرب را در دانشگاه تحصیل کردم و دیگر پس از سالها فعالیت دانشگاهی فلسفی، فقه و اصول را کنار گذاشتم.
شما در جلسات علامه طباطبایی و هانری کُربن شرکت داشتید؟
- بله، مرتباً در این جلسات شرکت داشتم به همراه علامه از قم به تهران میآمدیم. کربن نیز چند ماهی در سال به ایران میآمد و باقی را در فرانسه بود، او به شدت مجذوب فلسفه و عرفان اسلامی شده بود و مطالب و کتابهایش را به زبان فرانسه مینوشت البته اکنون کتابهای او در کشورهای اسلامی به جز عربستان سعودی ترجمه و خوانده میشود برای مثال در مناطقی مثل ترکیه، مالزی، اندونزی، کشورهای حوزه بالکان و ... درباره کربن خیلی انتقادها و مطالب بیان شده است.
من کاری با اینها ندارم که واقعیت او چه بوده اما به ظاهر که به شدت علاقهمند تشیع و مجذوب فلسفه اشراق ملاصدرا بود، آثارش نیز در همین رابطه است به عبارت بهتر میتوان بیان کرد که غربیان از این طریق تا حدودی با فلسفه اسلامی آشنا شدند چرا که متأسفانه در کشورهای اسلامی علاقه به فلسفه کم است و فیلسوفان بزرگ اکثرا ایرانی هستند و همین افراد چون ملاصدرا را نیز چند سالی است که میشناسند اخیراً که کتابهای کربن از فرانسه ترجمه شده کم کم یک شناختهایی در غرب حاصل شده است.
از کربن گفته بود :من اویسی هستم- منظورش چه بود؟
- بله او گفته بود اما منظور این نبود که او مرشدش «اویس قرنی» است بلکه اویسیه فرقهای هستند که معتقدند اصلاً مرشد لازم نیست! خود اویس اصلاً خدمت پیغمبر اسلام(ص) نرسید، یک دفعه آمد و نصفه روزه رفت.
از کربن پرسیدم که حالا مرشد لازم ندارید، ذکر که دارید، ذکر خفی یا جلی شما چیست؟ او گفت: همین که تا صبح ذکر قال الباقر و قال الصادق میخوانم، همین ذکر من است. این جوابی بود که کربن به من داد حالا هر طور میشود این را تفسیر کرد./۹۲/۰۲/۳۱خبرگزاری فارس+منابع دیگر
«دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی» چهره ماندگار فلسفه و عضو انجمن حکمت و فلسفه از دیگر شاگردان علامه ضمن تأکید بر رابطه عمیق علامه با شاگردانش میگوید: «علامه با شاگردانش جلسات شبانهروزی بسیاری داشت که هر جلسه در منزل یکی برگزار میشد، در این مجالس چای و بحث به راه بود و هر کس هم که میخواست سیگار میکشید، علامه هم زیاد سیگار میکشید. در این جلسات بحثهایی مطرح میشد که نظیر آنها را ندیدهام».
روزی فهمید که من شعر میگویم آمد و از من پرسید که تو شعر میگویی و من جواب دادم بله. پاسخ داد خوب است که شعر میگویی اما الان نگو. دلیلش را پرسیدم و ایشان گفت که تو فلسفه میخوانی، خوف این دارم که ذهنت تخیلی تربیت شود»
دکتر سید حسین نصر(فیلسوف و اسلامشناس ایرانی مقیم امریکا) از دیگر شاگردان علامه طباطبایی در گفتوگو با شبکه رادیویی فرهنگ از استاد خود چنین میگوید: «سعادت داشتم قریب بیست سال از ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ در خدمت مرحوم علامه تلمذ کنم و روزهای بسیاری را با ایشان در تهران، قم و دماوند بگذرانم. این سعادت در تمام عمر من فراموش نخواهد شد. بنده نهتنها مجنون و شیفته تعالیم علمی، ذهنی و مفاهیم فلسفی ایشان بودم؛ بلکه تعالیم شخصی و القائات معنوی که در شخصیت ایشان بود، همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند».
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نبایدنقش پروفسورسیدحسن نصررادرترویج فلسفه وگسترش علم(به بهانه حضوردردفترفرح پهلوی)نادیده گرفت،آمدن پروفسورهانْری کُرْبَنْ با دعوت وساپورت دکترنصرانجام می گرفته واین استادفلسفه وعرفان فرانسوی درمنزل یکی ازاستادان دانشگاه تهران(دکترجزائری)بود_جلسات درمنزل دکترجزایری انجام می گرفت.
نکته:مگر«علیبن یقطین»ازاصحاب امام موسیبن جعفر علیه السلام،ازکارگزاران-وزیر در دربار هارونالرشید -نبود!؟ویاعلمای زیادی دردربارپادشاهان صفوی بودند ودردرباردیگرشاهان،که شأن روحانیت رانه اینکه تنزل ندادند،بلکه ارتقادادند،تشیع علوی درزمان صفویان -بطوررسمی-سروسامان گرفت.
توضیحات نگارنده-پیراسته فر:دکترغلامسین ابراهیمی دینالی می گوید
دکتر دینانی می گوید: روزی در حضور علامه طباطبایی-که عده دیگری هم بودند- به هانری کربن گفتم: شما که این گونه با معارف اسلامی آشنا شده اید، استاد وراهنمایتان کیست؟
گفت:من ادریسی ام.
دکتردینالی توضیح می دهدکه «ادریسیون»معتقدبه رهنماواستادنیستند.
وبعدپرسیدم بعدبا چه ذکری مانوس اید؟وگفتم منظورم ذکرخفی نیست،بلکه ذکرجلی است؟
«کربن» در پاسخ گفت: ذکر جلیم «قال الباقر و قال الصادق (ع) است».
دکتردینانی می گوید:علامه طباطبایی بادقت به مذاکراتمان توجه داشت.
پروفسورهانری کربن(Henry.Corbin )متولد،چهارم آوریل ۱۹۰۳(۱۴ فروردین ۱۲۸۲) پاریس،وفات در۷۵سالگی :۱۶ تیر ۱۳۵۷.
علامه طباطبایی وپروفسورکربن
علامه طباطبایی درخاطراتش ازاشنایی باکربن می گوید: در اواخر سال ۱۳۳۷ که به تهران رفته بودم، آقای دکتر جزایری پیشنهاد کردند که طبق درخواست دکتر هانری کربن استاد فلسفه در دانشگاه سوربن فرانسه و رییس انجمن دوستی فرانسه و ایران، ملاقاتی با نام برده به عمل آید و من که از فضایل اخلاقی و مراتب علمی وی شنیده بودم، این پیشنهاد را پذیرفتم و در منزل آقای دکتر جزایری دیدار نخستین با هانری کربن رخ داد. در آن جلسه ایشان گفتند: آن چه که تاکنون در غرب درباره اسلام مطرح شده بیشتر از دیدگاه اهل تسنن است و اگر کسی درباره مذاهب اسلامی دیگر اطلاعاتی بخواهد، فقط از منظر آنان اطلاعات کسب می شود و حتی کسانی که به ایران سفر کرده اند با حقایق مذهب تشیع و معارف اهل بیت، آشنایی پیدا نکرده اند و با فلسفه اشراق هم هیچ گونه برخوردی نداشته اند، تا آن جا که «گوبینو» مستشرق معروف کتاب «اسفار» ملاصدرا را «سفرنامه»! تلقی کرده است. و یا اگر کسی راجع به «فلسفه اسلامی» تحقیق به عمل آورد، آن را با پایان دوران ابن رشد اندلسی، پایان یافته تلقّی می کنند.
علامه طباطبایی می گوید: پس از این بیان، دکتر هانری کربن گفت:
ولی من یک پژوهش گر مسیحی پروتستان هستم، بر این باور رسیده ام که حقایق و معارف اسلام از دریچه تشیع قابل فهم تر است و روی همین اصل من در غرب تلاش کرده ام که مذهب تشیع را آن طور که شناخته ام، معرفی کنم و در این رابطه کتاب شیخ اشراق سهروردی را چاپ کرده ام و درباره مکتب فلسفی میرداماد و ملاصدرا هم مباحثی را در کلاس های درس فلسفه یا نشست ها و سمینارها بیان داشته ام، اما این، مرا قانع نکرده و می خواهم از نزدیک با علماء شیعه آشنا شوم و حقایق تشیع و معارف اهل بیت را از زبان خود آنها بشنوم و اگر مشکلاتی دارم، توسط خود آنها حل و فصل کنم.
علامه طباطبایی عقیده داشت که اگر انسانی به عجز خود واقـف شود و از صمیم قلب هدایت خویش را خواستار گردد، بدیهی است که خداوند متعال هرگز بنده جویای حق و پویای حقیقت را رها نخواهد نمود، چنانچه در قرآن آمده است:«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: سوره عنکبوت آیه 69»
سپس این داستان را نقل کردند: «به یاد دارم هنگامی که در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقی و عرفـانی مرحوم حاج میرزا علی قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم. در این موقع نعاسی (خواب سبک) به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر در مقابل من نشسته اند. یکی از آنها حضرت ادریس (علی نبینا و آله و علیه السلام) بود و دیگری برادر عزیز و ارجمند خودم آقای حاج سید محمد حسن الهی طباطبایی که فعلاً در تبریز سکونت دارند. حضرت ادریس علیه السلام با من به مذاکره و سخن مشغول شدند ولی طوری بود که ایشان القـائ کلام می نمودند و تکلم و صحبت می کردند، ولی سخنان ایشان به واسطه کلام آقای اخوی استماع می شد... و این اولین انتقالی بود که عالم طبیعت را برای من به جهان ماوراء طبیعت پیوست و رشته ارتباط ما از اینجا شروع شد.».
توضیح مدیریت سایت -پیراسته فر:ماجرای جنجالی رقص سماع؟
تایید و ترویج رقص و پایکوبی صوفیانه (سماع) توسط آقای دینانی/نظرات مراجع
جناب آقای دینانی هم که ظاهرا سر قفلی برنامه معرفت شبکه ۴ سیما به نام ایشان زده شده است ،نظریات انحرافی فلسفه و عرفان (و احیانا نظرات شخصی خود) را به خورد مخاطبین (نه چندان آگاه) خود میدهد و در کمال تعجب ، این بدعتها و انحرافات را توجیه و تایید کرده و مخالفان را افرادی فاقد فهم و درک! عنوان می کند.
دکتر دینانی تحریم دکتر دینانی مراجع سماع آقای دکتر دینانی ابراهیمی دینانی استاد دینانی استاد ابراهیمی دینانی
همانطور که قبلا عرض کردیم ، اساسی ترین مشکل مکاتب بشری (من جمله فلسفه و عرفان مصطلح)، خودبنیادی نظری و اعتقادی و بی توجهی و بلکه مخالفت با تعالیم برهانی و عرفانی اصیل و صحیح اهل بیت علیهم السلام است که تاثیرات آن را میتوان در نظریات این مکاتب در عرصه های گوناگون دینی و اعتقادی مشاهده کرد.
با اینکه در آیات و روایات ، بارها از بدعت گذاری و همچنین تفسیر به رای آیات قرآن مجید ، به شدت نهی شده و حتی آن را مساوی و معادل کفر معرفی کرده اما این مسئله در مطالب عرفا و متصوفه به وفور یافت میشود!
یکی از این بدعتها و انحرافات که توسط متصوفه ترویج و تایید میشود ، سماع نام دارد که با رقص ، حرکات موزون و نواختن آلات موسیقی همراه است.
در اصطلاح صوفیان سماع به معنی خواندن آواز و یا ترانه عرفانی توسط قوال یا قوالان (گاه همراه با نغمه ساز) و به وجد آمدن شنوندگان در مجالس «ذکر جلی» است. به مجموعه ی قوالی، نغمه سازی ، به وجد آمدن و رقص، سماع گفته میشود.
در دوره های مختلف ، در سماعِ صوفیان علاوه بر رقص و موسیقی ، مفاسد دیگری هم صورت میگرفته است . من جمله میتوان اختلاط زن و مرد و شاهد بازی را نام برد. همچنین در تاریخ ذکر شده است که برخی (مولوی) سماع را بالاتر از نماز میدانستند و آن را مانند فریضه ای از فرائضقلمداد میکردند! [۱]
این انحراف آنقدر شدید و ناپسند بوده که حتی برخی از سران تصوف ، زبان به اعتراض گشوده و آن را مذمت کرده اند. برای نمونه محیی الدین ابن عربی آندلسی صاحب فتوحات در موارد مختلف از کتابها و رسالههای خود سماع را مطرح کرده است و در بسیاری از موارد موضع شدیدی در برابر آن گرفته است.
وی میگوید : … بعد از مراسم پر هیاهوی سماع، به یکدیگر به خاطر اعمال خود تهنیت میگوییم، در حالی که فرشتگان و ملأ اعلی به ما، به خاطر از دست دادن دین و عقل خود تسلیت میگویند!….. رقص و پایکوبی لایق حضرت حق نیست؛…. وی در ادامه تأکید میکند: «هر کس (در سماع) حرکت و جست و خیز کند و مدّعی شود که: خدا را شهود کردم و خدا من را به خودم نمود، پس او دروغگو است!»[۲]
جناب آقای دینانی هم که ظاهرا سر قفلی برنامه معرفت شبکه ۴ سیما به نام ایشان زده شده است ، نظریات فلسفی و عرفانی (و احیانا نظرات شخصی خود) را به خورد مخاطبین (نه چندان آگاه) خود میدهد و در کمال تعجب ، این بدعتها و انحرافات را توجیه و تایید کرده و مخالفان را افرادی فاقد فهم و درک! عنوان می کند.
بعد از مشاهده تاییدات و توجیهات کذایی و تفسیر به رای های آقای دینانی درباب سماع ، بر آن شدیم وظیفه خود در راستای آگاه سازی عموم را انجام داده و از مراجع معظم درباره صحبت های ایشان استفتاء کنیم و نتیجه این شد که همه مراجع ، سخنان او را رد کرده و مهر بطلان بر آن زدند. بارها از آقای دینانی درخواست شده که در مناظره حضور پیدا کند اما او هم مانند بسیاری از فلاسفه و عرفا ، به توهین به مخالفان پرداخته ، آنها را نادان و جاهل (قریب به مضمون) خوانده و حاضر به مناظره نشده است.
متن صحبتهای آقای دینانی در تایید و ترویج سماع (رقص صوفیانه)
عرض کنم که خب این نسبتهایی که میدن که شما فرمودید هر کسی به اندازه فهم خودش حرف میزنه. یعنی چون در همون مرتبه هستند از رقص فقط الواتی میفهمند و رقاصی میفهمند و هرزه درائی! کسی که رقص رو هرزه درائی میدونه فکر میکنه که رقص مولانا هم هرزه درائیه. این دیگه بیشتر از این هم نمیتونه بفهمه! بیچاره خب چیکار بکنه. این مرتبه فهمش همینه. اون خودش همینه فکر میکنه هر کسی که از رقص صحبت کرد هم در همین حد رقص اوست!
اما من قبل از اینکه وارد بیان و توضیح این مطلب بشم یک حکایتی نقل کنم که البته این واقعیته. سعدالدین حمویه که یکی از عرفای بزرگه. خیلی عارف بزرگیه. در یه جلسه ای نشسته بود که عرفا بودن. اون جلسه سماع بود. شعری خونده شد و حالی دست داد به عرفا و عرفا به رقص درآمدند به حرکت درآمدند. سعدالدین حمویه همچنان آرام نشسته بود در بحر تفکر هیچ تکون نیمخورد.
یه کسی از اونا که در حال رقص بود گفت که مولانا ! جلسه ی سماعه رقصه… تو رو ساکت میبینم! سعدالدین حمویه این آیه رو قرائت کرد- فرمود : «و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمرّ مرّالسحاب»
شما این کوهها رو میبینی که ساکته سالها صامت و ساکت موندن . این کوه رو ما میبینیم هزاران ساله سر جاش تکونم نمیخوره صدا هم نمیکنه. اما در باطن امر و در واقع و نفس الامر این کوه مانند ابر در حرکته. «تمرّ مرّالسحاب….»یعنی مانند ابرها در حرکته. کوهها در حرکتن. ابر هم حرکت میکنه…ابر همیشه در حرکته رقصه. و اون جمله ای که شما فرمودید از خواجه که حکیمه خدا رحمتش کنه حکیم متالهه…
رقص نوعی حرکته …منتهاش حرکتی است که یک مبنایی تکونش میده. یه محرکی داره
مجری : احسنت!
رقص بیخودی که نمیاد که! اصلا رقص بیخودی نمیشه یه محرک میخواد…اگه بیخودی باشه اون حرفه است اون تکنیکه این همین هرزه درائیه . یه رقاص حرفه ای که یه رقص واقعی نمیکنه. اون حرفشه… تکنیکه. اما اون کسی که به رقص میاد یه محرکی از درون داره…محرک از درون. رقص نوعی حرکته ولی حرکت ویژه! نه هر حرکتی رقصه. حرکت ویژه رقصه.
حرکتی است که از نقص به کمال میره. اگه ما رقص رو اینطور معنی کنیم که از نقص به کمال رفتنه ، نه تنها عارف در رقص میاد ، نه تنها انسان در رقص میاد ، هستی در رقصه.
مجری : احسنت!
برای اینکه هستی همواره علی الاتصال و علی الدوام از نقص به کمال میره. از قوه به فعلیت. از مرحله ی قوه به فعلیت.
مجری : رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست!
یعنی از نقص به کمال رفتن. کسی که مونده عرض کردم همون بحث اولی…کسی که به یه چیزی خرسند و قانعه همتش کمه دیگه. یه چیزی بهش رسیده حالا اینو سخت نگه میداره و به همینجا هم قانعه. این حرکت حبّی نداره حرکت کمالی نداره. یعنی به بالاتر نمیخواد برسه. اصلا خواستن نداره. نمیخواد .. همینو میخواد.
اما کسی که هل من مزید میگه برا کمال و هر لحظه بالا و بالا و بالاتر میخواد بره از نقص به کمال بره ، این در واقع در یه رقصه! حالا شجر در رقصه حجر در رقصه دریا در رقصه کوه در رقصه. همین کوه هم حرکت جوهری داره حرکت حبّی داره در رقصه…عالم در رقصه.
منتها رقص عارف باز با رقص جماد و نبات و حیوان یه تفاوتی داره. اونا هم از نقص به کمال میرن. ولی از نقص به کمال رفتن عارف یک حرکت دیگری میخواد. چون عارف یه حرکت فیزیکی داره در بدنش. بدنش هم مانند سایر موجودات در حرکته.چون بدنم که آرام نیست بدنم از نقص به کمال میره. وحتی وقتی پیر میشه رو به نزول میره اونم یه نوع کمالی دیگه است. یعنی اون نزول رو برای کمالی دیگه آغاز میکنه.
اما عارف غیر از حرکت فیزیکی و بدنی که در کل عالم هست یه حرکت روحی داره ، که روحش در حرکته. اصلا روح ریحه پروازه.
این رقص روحانی درونی سرایت میکنه به بدن!!
اون رقص در درونه داره حرکت حبّی در تعالی فکریست و عشقی!!
اما اون روح چنان سیطره بر بدن داره که بدن هم به حرکت درمیاد! یه رقص موزون!
اتفاقا این رقص عارف مطابق همون حرکت درونیشه. یعنی همینطور که قلبش روحش در حرکته بدنش هم به موازات روحش به حرکت درمیاد.
این رقص عارفه! این هرزه درائی نیست که!
مجری : احسنت!
استفتاء از مراجع درباره سخنان آقای دینانی در شبکه ۴ و حکم سماع
سوال : اخیرا یکی از اساتید دانشگاه برای موجه جلوه دادن سماع(رقص صوفیانه) با استناد به سخنان برخی از صوفیان و استشهاد به آیه شریفه (و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمرّ مرّالسحاب) گفته که همه کوهها و ابرها و عالم در رقص و سماع اند . وی همچنین با بیان اینکه سماع حرکاتی موزون ، ناشی از رقص و تلاطم روح است ، سماع را تایید کرده و به دفاع از آن پرداخته است. با توجه به رواج روز افزون تصوف و عرفانهای کاذب خواهشمندیم بفرمایید آیا از لحاظ اسلام سماع حکم رقص را دارد؟ و حکم آن چگونه است؟
پاسخ مراجع معظم
مقام معظم رهبری:
ترویج عقاید باطل صوفیه حرام است. تقرب به خدای متعال با عبادت های جعلی حاصل نمیشود و باید از روش اهلبیت (علیهم السلام) پیروی کرد.
شماره استفتاء : ۲۲۲۷۷۵
آیت الله سیستانی:
موسیقی لهوی حرام است و همینطور غنا که سخن باطل با کیفیت لهوی است حرام می باشد واگر سخن باطل نباشد نیز اشکال دارد , و این روشها بر خلاف طریقه ی صحیحه اتباع اهل بیت (علیهم السلام) است.
آیت الله صافی گلپایگانی:
به هیچ وجه مستند شرعی ندارد باید بدانید افرادی که به اصطلاح عرفا نامیده میشوند اکثریت دارای انحرافات فکری و عقیدتی و روشهای خرافی می باشند و گفتارها و سخنانی دارند که بانصوص قرآن مجید و احادیث شریفه مخالفت دارد. افرادی از این فبیل طریقه متشرعه و ملتزمین به احکام و آداب شریعت را نداشته اند و اگر هم برخی آنها را از عقاید فاسده تبرئه نمایند برای شخص مسلمان آراء و عقایدشان حجت نیست و قدر مسلم این است که این افراد و آرائشان در طول چهارده قرن در محیط مذهب و تشیع هیچگاه مرجع و ملجا نبوده است و در همه ادوار واعصار رهبران عقیدتی شیعه ،افرادی مثل ابن بابویه پدرصدوق وخودصدوق و شیخ مفیدها و شیخ طوسی ها و علامه حلی ها و مجلسی ها و صدها و هزارها علما از این قبیل بوده اند که در ارائه مرزهای بین کفر و اسلام و همواره کلامشان قطعی و قاطع بوده است . اکنون هم راه وصراط مستقیم همان راه آنها است. مع ذلک برای مزید شناسایی به حال این افراد میتوانید به کتابهایی مثل: خیراتیه و فضائح الصوفیه و نقدی بر مثنوی و حدیقه الشیعه و عرفان و تصوف و جستجو در عرفان اسلامی رجوع نمایید.
شماره استفتاء : ۹۰۳۲۷
آیت الله مکارم شیرازی:
در اسلام چیزی به نام سماع نداشته و نداریم و این مطلب ساخته دست برخی از فرقه های منحرف صوفیه است. آن آیات نیز هرگز دلالت بر جواز رقص سماع نمی کند و استدلال و استناد به آن آیات برای جواز این رقص غلط اندر غلط است. جهت اطلاع از عقاید انحرافی صوفیه می توانید به کتاب ما «جلوه حق»رجوع کنید.
آیت الله مظاهری:
حرام است و شرکت در این گونه جلسات نیز جایز نیست.
آیت الله نوری همدانی:
اینگونه برداشتها از قرآن که منشأ آن هوی و هوس میباشد و هیچگونه مستند عقلائی ندارد و تفسیر به رأی است حرام است.
شماره استفتاء : ۲۵۶۲
آیت الله سید محمد صادق روحانی:
اولا حکم رقص را دارد ثانیا حکم تفسیر قرآن به رای نیز دارد ثالثا جزای رجاء تصوف و عرفان کاذب را دارد.
شماره استفتاء : ۵۹۶۵۷
آیت الله محمد عزّالدین حسینی زنجانی:
فرق صوفیه و اعمال آنها از نظر فقه شیعه مورد تایید نبوده و سماع نیز جایز نیست.
آیت الله سید محمد شاهرودی:
سماع و حرکاتی که معروف به رقص سماع است نیز جائز نیست.
آیت الله موسوی اردبیلی:
استناد اینگونه اعمال به آیات قرآن بی اساس و فاقد اعتبار است و انجام آنها شرعیتی ندارد.
شماره استفتاء : ۰۰۰۶۰۶۸
آیت الله گرامی:
آیا حرکات ابر و کوه رقص است؟ گویا معنای رقص را استاد نفهمیده . رقص طبق روایات معتبر حرام است .والسلام
[۱] – ر.ک : http://www.ebnearabi.com/?p=1707 و http://www.ebnearabi.com/?p=1665
[۲] – ادّعای همیشگی و مکرّر سماعیان. شمس تبریزی میگفت: « تو با رقص! به خدا میرسی!»
منبع:سایت ابن عربی
در حاشیه اظهارات دکتر دینانی پیرامون رقص صوفیانه و فتاوی مراجع عظام؛
مقصود جناب دکتر دینانی چه بوده است؟
درج خبر اظهارات دکتر دینانی استاد فلسفه دانشگاه تهران در ستایش از سماع(۱)و رقص صوفیانه (در شبکه چهارم سیما) و فتوای مراجع عظام تقلید بر رد و بطلان این گونه اظهارات در سایت مشرق، با واکنشهای موافق و مخالف فراوانی مواجه شد و خبر مزبور در صدر پر بحث ترین خبرها قرار گرفت.
عده ای از موافقان اظهارات دکتر دینانی که نظراتشان در یادداشت های ذیل خبر به صورت کامنت آمده است این ادعا را مطرح کرده اند که سخنان دکتر دینانی خوب فهمیده نشده و موضوع به مراجع تقلید نیز بد و تحریف شده منتقل شده است و الا منظور آقای دینانی از سماع و رقص یک حالت عالی و بالا و والای عرفانی است که هر کس نمی تواند آن را درک کند و با رقص مرسوم و مبتذل تفاوت دارد و یا این که مقصود ایشان از این رقص همان حرکت از نقص به سوی کمال موجودات است و …. توضیحات و توجیهاتی از این دست.
اما به راستی منظور آقای دکتر چه بوده است؟ البته اندک تاملی در متن اظهارات دکترـ که در خبر مشرق آمده است ـ موضوع را روشن می کند و نشان می دهد که مراجع عظام تقلید نیز به درستی مقصود آقای دکتر را دریافته اند و فنوا داده اند ولی برای توضیح بیشتر باید بگوییم که جناب دکتر در بخشی از سخنانشان گفته اند که:
«عرض کنم که خب این نسبت هایی که میدن هر کسی به اندازه فهم خودش حرف میزنه. یعنی چون در همون مرتبه هستند از رقص فقط الواطی می فهمند و رقاصی می فهمند و هرزه درائی! کسی که رقص رو هرزه درائی میدونه فکر می کنه که رقص مولانا هم هرزه درائیه. این دیگه بیشتر از این هم نمی تونه بفهمه! بیچاره خب چیکار بکنه. این مرتبه فهمش همینه. اون خودش همینه فکر می کنه هر کسی که از رقص صحبت کرد هم در همین حد رقص اوست!»
خب، از اظهارات فوق چنین بر می آید که از نظر جناب دکتر، رقص و سماع مولوی، همان رقص آرمانی و عرفانی بالا و والا است که عده ای نمی توانند والایی و بالایی آن را درک کنند و به انکار بر می خیزند.
اکنون با این مقدمه به توضیح ابعادی از رقص و سماع جناب مولوی می پردازیم تا معلوم شود که بالاخره حق با آقای دکتر است و یا با مراجع تقلید که بر غیر شرعی بودن چنین اعمال و آدابی تاکید و تصریح فرموده اند.
به نوشته کتب متعدد عرفانی مولوی پس از آشنایی با شمس تبریزی و عشق آتشینش به این مرد، به رقص و سماع رو آورد:
کتب مناقب و آثار بر این متفق است که مولانا بعد از این خلوت (خلوت با شمس) روش خویش را بدل ساخت، و به جای اقامه نماز و مجلس وعظ به سماع نشست، و چرخیدن و رقص بنیاد کرد، و به جای قیل و قال مدرسه و اهل بحث، گوش به نغمه جانسوز نی و ترانه رباب نهاد. (۲)
سماع، یکی از ارمغانهایی بود که شمس تبریزی همراه خود برای مولوی آورد. مولوی قبل از ملاقات با شمس، هر چند صوفی بود، ولی اهل سماع و شعر و… نبود.(۳)
و لکن بعد از آشنایی با شمس و انفعال باور نکردنی وى، یکسره به شعر و سماع پرداخت. به خصوص چرخ زدن در حال رقص و سماع را باید یکی از آموزه ها و نوآورى های شمس تبریزی در قونیه به حساب آورد.(۴)
مولوی پس از بر خورد با شمس، موسیقی و دوستی سماع را تا بدان حد گسترش می دهد که حتی به طور هفتگى، مجلسی ویژه بانوان، همراه با گلافشانی و رقص و پاىکوبی زنان در قونیه بر پا می دارد.(۵) … تا جایی که حتی در مواردی چون سرگرم رباب و موسیقی می شده است نمازش قضا می شده است، و با وجود تذکار به وى، موسیقی را رها نمی کرده است، بلکه نماز را ترک می گفته است! (۶)
علاوه بر زنان طبقات مرفه، بین زنان… طبقات پایین و اصناف نیز مولانا علاقهمندانی داشت که به خاطر او مجلس ترتیب می دادند و دعوتش مىکردند. وقتی مولوی در مجلس آنان حاضر می شد، گلبارانش مىکردند و همراه او به سماع بر می خاستند! شبهای جمعه زنان قونیه در منزل امین الدین میکائیل که نایب خاص سلطان بود گرد می آمدند و سماع می کردند. (۷)
روزی علمالدین قیصر سماع بزرگ داشت، و مولانا در آن سماع هر چه پوشیده بود به قوّالان (خوانندگان) بخشیده و همچنین عریان رقص مىکرد! و بعد از سماع، علمالدین لباس سر تاپایی که مناسب او بود آورد و مولانا پوشید و بیرون آمد. در راه آواز "رباب" از خانه ارمنیان شنید، به چرخ آمد و ذوقها کرد تا صباح دیگر بر سر آن راه، در نعره و صیاح بود، باز هر چه پوشیده بود به مردمان شرابخانه بخشید و برفت! (۸)
و بالاخره سلطان ولد (فرزند مولوى) با اشاره به حالت پدر بعد از فراق شمس مىگوید:
شیخ مفتی ز عشق شاعر شد گشت خمار اگر چه زاهد بد
یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شب لحظه ای نمی آسود
خلق از روی وی ز شرع و دین گشتند همگان عشق را رهین گشتند
ورد ایشان شده است بیت و غزل غیر این نیستشان صلات و عمل
عاشقی شد طریق و مذهبشان غیر عشق است پیششان هذیان
کفر و اسلام نیست در رهشان شمس تبریز شد شهنشهشان
گفته منکر ز غایت انکار نیست بر وفق شرع و دین این کار(۹)
بله این خلاصه ای از سماع و رقص عرفانی مولانا بود که جناب دکتر دینانی آن را ستوده و بین آن با هرزه درایی و رقاصی مبتذل فرق گذاشته اند!
فکر می کنم اکنون قضاوت (برای کسانی که شریعت برایشان اصل و معیار و مبنا است) در مورد این که آیا مراجع تقلید در فتوایشان مقصود آقای دکتر را درست فهمیده اند یا نه، بسی سهل و آسان است. البته برای کسانی که دینشان بر مدار تصوف و عرفان است پذیرش اموری چون رقص و سماع و … بسی سهل است چرا که جناب مولوی که از پیامبران محوری مرام تصوف و عرفان صوفیانه است، در مقدمه مثنوی تصریح می کند که: اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع یعنی هرگاه بر عارف و صوفی حقیقت آشکار شود، احکام شریعت باطل می شود!
*م-صالح- طلبه حوزه علمیه قم
————————————————–
۱٫ سماع عبارت است از وجد و سرور و پای کوبی و دست افشانی صوفیان با آداب و تشریفاتی خاص.( فرهنگ معین، واژه سماع)
[۲] . رساله در تحقیق حال و شرح آثار مولوى ص ۷۰، مناقب العارفین، ص ۸۹؛ فروزانفر، بدیع الزمان: احوال و زندگى مولانا جلال الدین محمد، تهران، ۱۳۱۵، ص ۷۰ ـ ۶۹، به نقل از خط سوم، ۵۶ ـ آ
[۳] . خط سوم، ص ۳۹ بخش آ
[۴] . خط سوم، ص ۷۷، بخش آ
[۵] . افلاکى: ۳ / ۴۶۸، ۳ / ۵۹۱، به نقل خط سوم: ۷۴، آ
[۶] . افلاکى ۳ / ۳۲۸، به نقل خط سوم: ۷۵ ـ آ
[۷] . مولانا جلال الدین، ۳۴، دکتر زرین کوب: پله پله تا ملاقات، ۱۶۵
[۸] . مناقب العارفین، ۴۸۹، بنا به نقل تنبیه الغافلین، ۸۰
[۹] . رجوع کنید به: نقد مثنوی، ۳۱۱ ، ۵۶؛ سماع، عرفان و مولوی، ۱۲۵؛ مولانا جلال الدین، ۱۴۹
منبع:۲۶اردیبهشت۹۱مشرق
نظرچندکاربر"کامنت"درزیرخبرمشرق
*محمد:اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع
نوشتید که معنی(!) این عبارت چنین است:
هرگاه بر عارف و صوفی حقیقت آشکار شود، احکام شریعت باطل می شود!
حال که ترجمهاش چنین میشود:هنگامی که حقایق ظاهر شوند / شرایع(شریعتها) باطل میشوند
اصلا اینجا حرفی از احکام شرع(مفرد است این واژه) مقدس اسلام هست؟
گفته شرایع! شرایع ملل و نحل…
کامنتها:
*سامان:۱- مگر جناب استاد دینانی گفته که برید برقصید که انقد بهتون بر خورده؟
۲- مگر جناب استاد رقص لهوانه و الواطی گری و رقص هرزه درایی را تکذیب ننموده ؟(http://khabarfarsi.com/ext/2583575)
۳-اینکه شما به محض شنیدن کلمه رقص ذهنتان سریع به منفی منحرف میشود تقصیر دیگران چیست ؟
۴-مگر استاد رقص منظور خویش را از نقص به کمال معنا نکردند ؟ پس چرا به ایشان رقص عوامانه را نسبت میدهید ؟!!!!!!!!!
۵-مگر استاد در آخر بحث نمیگوید که بدن عارف به موازات قلبش و حالات روحی که دارد به صورت موزون و هماهنگ در حرکته ؟ از شما میپرسم قلب و روح یک عارف چگونه میتواند باشد به نظرتان؟
از بی انصافی که خرج دادید خیلی متاسفم.
*آمین:زنان و پسران نابالغ و کسانی را که در سماع به چشم لهو و عیش می نگریستند در این مجالس راه نمی داد و بدین گونه هرگونه سوء ظنی را از ساحت حوزه سماع خویش دور می کرد (پله پله تا ملاقات خدا)اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب صفحه۱۷۹
*حسین:همین امثال مشرق بودن که تفسیر سوره حمد امام خمینی رو به تعطیلی کشوندند و کاری کردند که امام جرئت تدریس فلسفه و عرفان رو نداشت.
*رسول:من آثار ایشان و آثار عرفا از جمله کتاب های علامه طهرانی را مطالعه کرده ام و انتقاداتی که اقای دکتر نصیری و امثال ایشان به بن عربی و عرفا دارند را دیده ام، تنها چیزی که می توانم بگوییم این است که در عالم اسراری است که گه بزرگان در غالب کلمات بیان می کنند….
نزد ما جواهری از علوم توحید است که اگر مردمان مسلمان بدان آگاه شوند خون ما را حلال می شمارند_امام سجاد(علیه السلام)
برای فهم اسرار تنها و تنها تقوا لازم است و بس……. یا عباد فاتقون
ماوراء الطبیعه یعنی آنچه در ورای طبیعت است؛ که مراد از طبیعت، عالم مادّه و منظور از ماورای آن، عوالم غیر مادّی (عالم مجرّدات) است. ماوراء الطبیعه را در متون اسلامی عالم غیب گفته اند. عالم غیب نیز همان عالمی است که از نگاه حسی ما پوشیده است. که می توانیم با عقل، نشانه هایی از آن بیابیم و با استفاده از وحی، جزئیات آن را به دست آوریم.
اما یک کاربرد غلط نیز برای لفظ "ماوراء الطبیعه" به وجود آمده است که آن را معادل "مابعدالطبیعه" گرفته اند. توضیح این اشتباه از بیان شهید مطهری این گونه است:/شهرسئوال
« در تاریخ فلسفه از مؤلّفات ارسطو اینطور یاد مى شود که وى در جمیع علوم آن زمان (قرن چهارم قبل از میلاد) به استثناى ریاضیات، کتاب تألیف کرده و مجموعه تألیفات وى دائره المعارفى را تشکیل مى داده … و چون فلسفه اولى به حسب ترتیب تألیفى بعد از طبیعیات ذکر شده بود و از طرف مؤلف نام و عنوان خاصى به آن داده نشده بود بعدها متافیزیک (ما بعد الطبیعه) نامیده شد، یعنى قسمت بعد از طبیعیات، و کم کم به مرور زمان به واسطه غلط مترجمین، کلمه «متافیزیک» به معناى ماوراء الطبیعه و علم مجردات تفسیر شد … هر چند این غلط ابتدا یک غلط لفظى به نظر مىرسد لکن این غلط لفظى منشأ غلطهاى معنوى بسیارى شده است.»[۱]
یعنی نباید ماوراء الطبیعه (عالم غیب) را مرادف مابعدالطبیعه اخذ کنیم. چون بحث مابعدالطبیعه، به بحث فلسفی گفته می شود و بحث فلسفی منحصر در غیب و مجردات نیست. به عنوان نمونه یکی از مباحث اصلی فلسفه، بحث از علت و معلول است که این بحث عالم ماده را نیز شامل می شود.
[۱]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ج۶ ص ۷۱.