تازه اززندان آزادشده بودم،آقای خمینی در قیطریه در حصر بود، گفتم من هم باید بروم اما من هم اصلاً قیطریه را بلد نبودم.
عشق آیت الله خامنه ای به امام خمینی درسال ۱۳۴۲
...باهزارزحمت توانستم دراقامتگاه امام(قیطریه)حصر به دیدارش بروم..
آیت الله خامنه ای می گوید:داخل رفتیم و در اتاقی نشستیم. یکدفعه دیدم حاجآقا(امام خمینی) وارد شد.
افتادم به پای ایشان. افتادم پای حاجآقا را ببوسم. از بس عاشق آقای خمینی بودم.
واقعاً عجیب محبت این مرد همیشه در دل ما بود. ایشان ناراحت شد و نگذاشت پایشان را ببوسم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:بعد نشستیم. گریهام گرفته بود، نمیتوانستم حرف بزنم. ناراحت هم بودم که حالا ایشان خیال میکند چون زندان بودم گریهام آمده است. تصور نمی کند به خاطر شوق دیدار ایشان است.
مدام میخواستم گریهام را نگه دارم، ولی بغض گلویم را گرفته بود. دائماً میخواستم حرف بزنم، اما نمیشد!.
ایشان هم ساکت بودند و تماشا میکردند. ملاطفتی کردند که حالتان چطور است؟
حَصر«امام خمینی» کجابود؟چه مدتی «محصور»بود؟
اولین دستگیری امام خمینی: ۱۰ ماه در بازداشت و حصر بود
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:خلاصه ای از دستگیری وبازداشت -ده ماهه- امام خمینی
از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۱۵ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی به مدت ۱۰ ماه در بازداشت و حصر رژیم شاه بودند. امام این مدت را در ۶ نقطه گذراندند که عبارتند از:
۱- زندان باشگاه افسران ،مدت بازداشت:چندساعت
۲- زندان قصر ،مدت بازداشت: ۱۹ روز
۳- زندان عشرتآباد ،مدت بازداشت: ۴۰روز
۴-«قنات آباد» ،مدت بازداشت:کمترازیک روز
۵- منزلی متعلق به ساواک در «داوودیه» تهران مدت بازداشت ۳ روز
۶- منزل دیگری در «قیطریه»منزل«حاج غلامحسین روغنی» ،مدت بازداشت:۸ماه
ادامه توضیحات مدیریت سایت:همانطورکه آیت الله امام جمارانی گفتند:قبل ازداوودیه ،امام خمینی رابه «قنات آباد»بردند وبعدبه داوودیه آوردند،اسم صاحبخانه هم «روغنی»بود.مدت اقامت دراین خانه راکمترازهشت ماه(۷ماه)نیزگفته اند
امام خمینی در زندان باشگاه افسران تنها چند ساعت ماندند.
سپس به پادگان قصر (بیسیم) انتقال یافتند. ایشان در این مکان، به مدت ۱۹ روز در بازداشت بودند
طی این مدت حکومت شاه با دردسرهای فراوانی مواجه بود. این دردسرها اشکال گوناگونی داشت. در این مدت واکنشهای گستردهای از سوی شخصیتها و مجامع روحانی نسبت به بازداشت امام و سایر زندانیان سیاسی 15 خرداد ظاهر شد.عموم علما و روحانیون شیعة ایران و عراق با صدور اعلامیهها و تلگرامهایی، دستگیری امام و دیگر علما و روحانیون و نیز کشتار مردم عزادار دوازدهم محرم (۱۵ خرداد) را محکوم کردند و کمتر از یک هفته پس از آن واقعه، دهها نفر از برجستهترین مراجع و علمای سراسر کشور به عنوان اعتراض به دستگیری امام به تهران مهاجرت کرده و به بحث و تبادل نظر پرداختند.
در طول مدت بازداشت امام خمینی، رژیم شاه نتوانست کمترین توفیقی در بازجوئی از امام بدست آورد. زیرا ایشان به هیچ یک از سؤالات بازجویان خود پاسخ نمیدادند.
از طرفی نگاه داشتن امام در بازداشتگاه با توجه به نزدیک شدن تدریجی چهلمین روز شهادت قربانیان حادثه ۱۵ خرداد و مراسمی که قرار بود در سراسر کشور برگزار شود، شدیداً رژیم را نگران کرده بود. آزاد کردن امام نیز معنائی جز عقبنشینی و اعتراف به شکست رژیم در رویاروئی با ایشان نداشت.
در چنین شرایطی امام خمینی روز چهارم تیر به پادگان عشرتآباد منتقل شدند و در این مکان به مدت۴۰روز ماندند. امام در این مدت علاوه بر عبادات روزانه و قرائت قرآن و دعا به مطالعه کتابهایی پیرامون انقلاب مشروطیت، استقلال هند، استقلال اندونزی ... نیز پرداختند. در همین مدت تنی چند از علما و روحانیون، از جمله برادر بزرگ امام توانستند که با ایشان ملاقات نمایند. در این دیدار بود که امام غیر مستقیم در جریان مهاجرت علمای شهرستانها به تهران قرار گرفتند و پس از اطلاع از تعطیلی بازار و دروس حوزه، دستور بازگشایی بازار و شروع دروس را دادند.
امام خمینی روز ۱۱مرداد به منزلی در منطقه داوودیه تهران که تحت نظر ساواک و مأموران شهربانی بود، منتقل شدند. در نخستین ساعات ورود امام به داوودیه چند نفر از برجستهترین علمای مهاجر و نیز علمای تهران به دیدار ایشان شتافتند. مردم به محض اطلاع برای دیدار امام روانة محل اقامت ایشان شدند، به طوری که خیابانها و کوچههای اطراف، مملو از جمعیت مشتاق گردید و عبور و مرور خودروها به سختی صورت میگرفت.
از نخستین ساعات صبح روز شنبه ۱۲ مرداد، مغازهداران تهران و شهرستانها به مناسبت آزادی نسبی امام، بر سر در مغازههای خود پرچم نصب کرده و چراغانی نمودند و میان مردم شیرینی و شکلات توزیع کردند.
هجوم سیل آسای مردم به سوی اقامتگاه امام موجب شد، ملاقات با ایشان در پایان روز دوم اقامت از سوی مأموران ساواک و شهربانی ممنوع شود.
امام خمینی ۳ روز در داوودیه بازداشت بودند
بعدازداودیه به منزل دیگری در قیطریه منتقل شدند. در این منزل(روغنی) نیز ایشان ۸ماه اقامت داشتند.
رژیم شاه سرانجام امام را پس از سالگرد واقعه فیضیه و پیش از فرا رسیدن ماه محرم آزاد کرد. مأموران امنیتی ساواک به سرپرستی سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران، شبانه امام را از قیطریه خارج کرده و به قم آوردند مأموران امام را در ساعت ۲۲ روز ۱۵ فروردین ماه ۱۳۴۳ در میدان نکویی قم، که بیش از صد متر با منزلشان فاصله نداشت، پیاده کرده و به سرعت دور شدند. برخی که امام را شناختند به سوی ایشان شتافتند و با فرستادن صلوات و شعار برای امام ایشان را به منزل رساندند. انبوه جمعیت در مدت کوتاهی روانة منزل امام شد و برخی از علما و روحانیون طراز اول همان شب به دیدار امام آمدند. دیدارها تا ساعت۱۲شب ادامه داشت و در روزها و شبهای بعد سیل مشتاقان امام به دیدار مشارالیه رفتند.
منابع:
زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمدحسن رجبی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
نهضت امام خمینی، سیدحمید روحانی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حصربه روایت زندانبانان(مأموران ساواک):مکان حصرامام خمینی کجابود؟
منزل حاج غلامحسین روغنی در خیابان دولت، چهارراه قنات، اول خیابان قیطریه، نبش کوچه هوشمند قرار داشت. خانهی بسیار زیبا، مجلل و شیکی بود. مساحت حیاط آن بیش از ۲۰۰۰ متر بود. باغ بود. سالن پذیرایی خیلی بزرگی داشت با کف سنگ مرمر، یک گلخانه و پاسیو بسیار زیبا و حوض بزرگ مثل یک استخر و ... دیگر امکانات این خانه بود. در طبقه اول ۶-۷ اتاق با سرویس کامل بود.
۲ اتاق هم در اختیار مسئولین حفاظتی قرار گرفت. خانه حاج روغنی ۴ در داشت. ۱ در ماشین رو بزرگ و بغل آن یک در کوچک و از کوچه هوشمند که پشت خانه بود هم ۲ در داشت.
روزنامه جوان(۲۲ آذر ۱۳۹۵ )نوشت:آنچه پیشروی دارید برشی از خاطرات منتشر نشده رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله العظمی خامنهای از دوران حصر امام خمینی در خانهای در منطقه قیطریه تهران است. توضیح آنکه رهبری از جمله شخصیتهایی هستند که در این مقطع زمانی و در شرایط حصر توانستهاند با رهبر کبیر انقلاب دیدار کنند، از این رو خاطرات و توصیفات معظم له از این دوره از حیات سیاسی امام راحل، درخور خانش و استناد فراوان است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب را مفید و مقبول آید.
حصر و تبعید امام در قیطریه
آبت الله سیدعلی خامنه ای گفت:نزدیک عید سال ۱۳۴۳ بود که از زندان آزاد شدم و توانستم با تدبیری خدمت امام که آن وقت در خانهای در قیطریه در حصر بودند بروم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نزدیک عید۱۳۴۳ یعنی حدودهفته آخراسفند ۱۳۴۲(اواخر شوال ۱۳۸۳).
آیت الله سید خامنه ای:وقتی از زندان بیرون آمدم فراموش نمیکنم رفقای تهرانی مان دور ما را گرفتند و غوغایی بود و از مسائل زندان برایشان نقل کردم، از جمله حرفهایی که از زبان آنها شنیدم این بود که آن چند نفر منبری که زندان بودند ـ در ماه رمضان چند روزی آنها را گرفته بودند البته بعد از من دستگیر شده بودند و قبل از من آزادشان کردند.
آنها(رفقای زندانی)که نهایتاً ۱۵،۱۰ روز زندان بودند را از همان زندان دیدن آقای خمینی بردند. حسودیم شد که اینهابه دیدن آقای خمینی رفتند، چرا من نرفته بودم!.
آیت الله خامنه ای علت دیداررفقای زندانیش راباامام خمینی اینگونه گفت:معلوم شد اینها چند نفری چون دستهجمعی با هم بودهاند گفتهاند ما میخواهیم برویم آقای خمینی را هم ببینیم.
ساواک هم اینها(رفقا) را سوار کرده و پیش آقای خمینی برده بود. «خیلی حسودیم شد».
دیدارآیت الله خامنه ای باامام خمینی در قیطریه( درایام حصر)
آیت الله سیدعلی خامنه ای:گفتم من هم باید بروم آقای خمینی را ببینم،ایشان در قیطریه در حصر بود. اما من هم اصلاً قیطریه را بلد نبودم!.
پرسیدیم آدرس کجاست؟ پرسانپرسان با زحمات زیادی خودم را به نزدیکیهای منزل ایشان(قیطریه) رساندم. با توجه به آدرسهایی که به من داده بودند متوجه شدم درست آمدهام. کنار این خیابان باریکی که عبور میکرد زمین بزرگی بود و انتهای زمین دری قرار داشت که در منزل ایشان بود. لب این خیابان جلوی همین زمین نه داخل زمین، ۲ پاسبان ایستاده بودند. متوجه شدم منزل ایشان همین جاست(امام خمینی دراینجامحصورند).
آیت الله خامنه ای می گویداز یکی از پاسبانها پرسیدم:منزل آقای خمینی کجاست؟
پاسبان گفت:میخواهی چکار کنی؟
جواب دادم(آیت الله خامنه ای):میخواهم بروم ببینمش.
پاسبان گفت: نمیشود ببینی.
گفتم: حالا میشود یا نمیشودوگفتم بالاخره خانه کجاست؟
پاسبان گفت: «آن خانه است» در را نشان داد و گفت:اینجاست(محل اقامت امام خمینی)
گفتم: حالا شما مأمور هستید(پاس شماست)؟
پاسبان گفت: بله.
آیت الله سیدعلی خامنه ای: اجازه میدهی بروم ببینمشان؟
پاسبان جواب داد:نه.
آیت الله سیدعلی خامنه ای: قضیه را به آن مأموران گفتم که زندان بودم. یک عده از روحانیون غیر از من زندان بودند و ساواک اینها را آورد و با ایشان ملاقات کردند. من شاگرد ایشان بودم. اینقدر به ایشان علاقه دارم. چرا نباید ملاقاتشان کنم؟ خواهش میکنم بگذارید من هم بروم و چند دقیقه ایشان را ببینم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:او(مأمور) تحت تأثیر صراحت و صداقتم قرار گرفت.
آیت الله خامنه ای می گوید:ما هم آن وقت طلبه جوانی بودیم. با خودم فکر میکنم اگر بنده هم جای آن پاسبان بودم و طلبه جوان و صادقی اینطور پرشور پیشم میآمد قهراً به او اجازه میدادم.
آیت الله خامنه ای می گوید:آن پاسبان موافقت نمیکردواما بالاخره با هم(همکارانش) تبادل نظر کردند و گفت:«برو آقا. به شرطی که ده دقیقه بیشتر طول نکشد.»
آیت الله خامنه ای گفت:ساعت را نگاه کردم و گفتم:«باشد. ده دقیقه.»
استفاده بهینه ازاوقات برای دیدار معشوق «دویدن» دارد!
آیت الله خامنه ای: از آنها(پاسبانها) جدا شدم و دیدم اگر بخواهم یواشیواش بروم ده دقیقه میگذرد. «دویدم» و خودم را به در خانه رساندم و بنا کردم به در زدن.
یک وقت دیدم« آقا مصطفی خمینی» در را باز کرد. با آقا مصطفی خیلی رفیق بودیم. مرا که دید یکدفعه خوشحال شد و مرا بوسید و بغلم کرد. پرسیدم: «حاجآقا کجاست؟»
آقا مصطفی خمینی جواب داد:«حاجآقا اینجاست. بیا داخل.»
عشقبازی جالب بامعشوق
آیت الله خامنه ای می گوید:داخل رفتیم و در اتاقی نشستیم. یکدفعه دیدم حاجآقا(امام خمینی) وارد شد. افتادم به پای ایشان. از چیزهایی که یادم میآید این است که افتادم پای حاجآقا را ببوسم. از بس عاشق آقای خمینی بودم. واقعاً عجیب محبت این مرد همیشه در دل ما بود. ایشان ناراحت شد و نگذاشت پایشان را ببوسم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:بعد نشستیم. گریهام گرفته بود. نمیتوانستم حرف بزنم. ناراحت هم بودم که حالا ایشان خیال میکند چون زندان بودم گریهام آمده است. تصور نمیکند به خاطر شوق دیدار ایشان است.
مدام میخواستم گریهام را نگه دارم، ولی بغض گلویم را گرفته بود. دائماً میخواستم حرف بزنم، اما نمیشد!. ایشان هم ساکت بودند و تماشا میکردند. ملاطفتی کردند که حالتان چطور است؟
آیت الله خامنه ای می گوید:بالاخره با زحمت زیاد تنها حرفی که توانستم به امام خمینی بزنم این بود که گفتم: آقا امسال ماه رمضان ما به خاطر نبودن شما از بین رفت، هدر رفت و حیف شد، خواهش میکنم برنامهای بریزید که ماه محرم آیندهمان از بین نرود. واقعاً حیف است.
ایشان(امام خمینی) گفت بله و تشویق کرد که بله، باید همین کار بشود.
هدیه امام خمینی به آیت الله خامنه ای
آیت الله خامنه ای:خلاصه چند دقیقهای نشستیم و گفتم آقا من ده دقیقه بیشتر از آنها وقت نگرفتم. بلند شدم. خداحافظی کردم و آمدم. کلاً ۱۰، ۱۲ دقیقه شد.
هدیه؟
آیت الله خامنه ای می گوید: آقا مصطفی آمد و از حاجآقا پولی دست ما داد(پولی ازامام خمینی برایم آورد).
آقای خامنه ای گفت:محبتهای اینطوری بسیار داشت، با اینکه آدم هیچ انتظار پول نداشت. حاجآقا هم هیچوقت پول نداشت و آدم بیپولی بود. در عین حال چون حاکی از محبت بود آدم خوشش میآمد. این هم جریان آن دیدار ایشان است که آن محبت، لطف و صفایی را که در دیدار ایشان بود یادم نمیرود.
زندان رفتن برای ما شده بودتفریح!
آیت الله خامنه ای می گوید:برای ما که آن روز جوان بودیم، زندان رفتن و ماجراهای مشکلی که پیش میآمد، خیلی سخت نبود. بیشتر شبیه به سرگرمی بود(زندان رفتن ما)، اما امام خمینی در آن سال، یعنی سال شروع مبارزه ۶۳ ساله بود. در ۶۳ سالگی این مرد با جوشش احساس خود میتوانست احساسات یک ملت را به جوشش آورد. زندان رفتن و تبعید شدن برای کسی در آن سنین کار آسانی نبود، ولی این فداکاری، از خودگذشتگی و خطرپذیری در این مرد آشکار شد.
آیت الله خامنه ای می گوید که امام خمینی میگفتند:«من چرا و از چه چیزی بترسم؟ اگر هم مرا بکشند، ۶۳ سالم هست و تازه در سن پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) که از دنیا رفتند از دنیا خواهم رفت. چه سعادتی از این بهتر؟»
آیت الله خامنه ای می گوید:این منطق او(امام خمینی) بود.
اوایل سال ۱۳۴۳امام خمینی از حصر آزاد شدند
آیت الله خامنه ای:بعد از اینکه در اوایل سال ۱۳۴۳امام از زندان و حصر آزاد شدند و از تهران به قم برگشتند، شاید دستگاه(رژیم شاه) پیش خود انتظار داشت و تصور میکرد امام از آنچنان مبارزات پرشور و پرهیجانی که منتهی به زندانی شدن آن بزرگوار و واقعه خونین ۱۵ خرداد شده بود دیگر سرد و منصرف شده باشند. چنین تصوری در آنها بود و حرف زده و مذاکره کرده و بارها با ایشان در زندان و حصر تماس گرفته، هر چند که پاسخهای قاطع و دندانشکنی از امام شنیده بودند.
امام میگفتند: برای شاه پیغام دادم اینکه تو و دستگاه ساواکت اینقدر مرا میکوبید به نفع من است، به خاطر اینکه مردم به اصالت و حقانیتم اعتقاد پیدا میکنند و میفهمند ما درست میگوییم. اگر درست نمیگفتیم شما اینقدر ما را نمیکوبیدید.
علت آزادی امام خمینی؟
آیت الله خامنه ای علت آزادکردن ازحصررااینگونه گفتند:رژیم شاه نمی توانستند امام را بیش از آن نگه دارند و برایشان مشکلات فراوان سیاسی و اجتماعی داشت و مجبور بودند امام را رها کنند. با خودشان فکر میکردند بعد از این رهایی هم شاید بتوانند مستقیم و غیرمستقیم اثر بگذارند و از ادامه آن مبارزات تند که به وسیله امام رهبری میشد جلوگیری کنند، لکن از اولین روزهایی که امام وارد قم شده بودند، دستهدسته و گروهگروه مردم از اطراف و اکناف کشور راه میافتادند و از شهرهای مختلف خدمت امام در قم میآمدند. همه از وجنات، کلمات و بیانات امام استفاده کردند که مبارزه به همان شکل ادامه داشت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ساواک دلیل آزادب امام خمینی را اینگونه جواب داد:
مصاحبه درفرانسه :خبرنگار(ایرج مصداقی)ازهواداران مجاهدین خلق پرسید:چرا خمینی را در زندان نگاه نداشتید؟
ساواک به این نتیجه رسیده بود که نگهداری ایشان در زندان تأثیر خوبی ندارد و میتواند باعث تحریکات بیشتر شود. به دستور ریاست ساواک و در پی دیدار وی با آیتالله خمینی قرار شد وی به خانهی یکی از مریدانش منتقل شود. توجه داشته باشید ما در شرایط بعد از غائلهی ۱۵ خرداد بودیم و هدف ساواک کاستن از سطح تشنج و تحریکات بود.
این پاسخ «پرویز معتمد» مسئول سابق تیمهای گشت تعقیب و مراقبت و شنود ساواک. او در حمله به مدرسه فیضیه در سال ۱۳۴۲ و بازداشت خمینی شرکت داشت و در دوران حصر خانگی خمینی، ماهها در خانهی حاج غلامحسین روغنی با وی به سر برد و یکی از مأموران دستگیری و تبعید خمینی به ترکیه بود/پایان توضیح.
با پدر به دیدار با امام خمینی رفتیم
آیت الله خامنه ای:ما مشهد بودیم که جریان را شنیدیم. ابوی را به تهران منزل مرحوم آقای« میرزا جعفر لنکرانی» آوردم و آنجا بودیم و از آنجا هم به قم خدمت امام رفتیم. وقتی با پدرم وارد اتاق شدیم، احساس کردم ایشان(امام خمینی) از وضع چشم پدرم قدری ناراحت شدند.
دستم دردست امام
آیت الله خامنه ای:در آن دیدار نکتهای که هیچوقت یادم نمیرود محبت خاصی است که(امام خمینی) به من کردند. وقتی دستشان را بوسیدم مدتی دستم را نگه داشتند و در دستشان فشار دادند که احساس کردم این یک محبت، تشویق و اظهار لطف خاصی است.
آیت الله خامنه ای:چند روزی که در آنجا بودیم ایشان را دیدیم و سپس برگشتیم./پایان
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای سهولت دردرک بهترموضوع اندکی ویرایش(انتخابت تیترمناسب موضوع) وافزودن تصاویرانجام داده ام
آیتالله حاج میرزا جعفر لنکرانی متولد ۱۲۸۲شمسی «لنکران»جمهوری آذربایجان بود و تحصیلات دینی را در ایران سپری کرده است،شیخ جفر،برادرِشیخ محمدفاضل لنکرانی(متوفی ۱۳۸۶شمسی) است،پدرایشان آیت الله شیخ عبدالله لنکرانی است./پایان.
ادامه خاطرات آبت الله خامنه ای :خاطرهای هم دارم که یک بار داشتم خدمتشان میرفتم، در راه به آقا «شیخ محمدجواد حجتی کرمانی» رسیدم و پرسید:کجا میروی؟
جواب دادم: خدمت آقای خمینی میروم.
شیخ محمدجواد حجتی کرمانیگفت: «من هم با ایشان کار دارم.» با آقای حجتی داخل رفتیم. حیاط بزرگی که گرفته بودند زیرزمینی داشت و در اتاق این زیرزمین نشسته بودند. ما هم رفتیم و نشستیم. چند نفر با ایشان کار داشتند که رفتند. به امام خمینی گفتم: خدمتتان کاری دارم. حالش را دارید؟
امام خمینی پرسیدند: چقدر طول میکشد؟.
جواب دادم: ۲۰ دقیقه.
آبت الله خامنه ای درادامه گفت :بعد شروع به صحبت باامام خمینی کردیم.
اینقدر گرم صحبت شدند که سه ربع ساعت طول کشید و ایشان همچنان صحبت میکردند، یعنی خستگیشان برطرف شد، به خاطر اینکه آن گفتوگو برایشان هیجان داشت.
حرفم با ایشان(امام خمینی) این بود که گفتم شما سالی دو بار، سه بار یا چهار بار با این مردم روبهرو هستید. پیشنمازها و ائمه جماعت هر شبانهروز سه بار با همین مردم مواجه میشوند. اگر اینها برخلاف شما کاری کنند و بخواهند علیه شما اقدامی کنند میتوانند و پیش میبرند. یک مقدار با علمای شهرستانها گرمتر و مهربانتر برخورد کنید.
آبت الله خامنه ای می گوید :چند نفر گلههایی(ازامام خمینی) کرده بودند، در واقع خدمتشان رفته بودم که بگویم با علمای شهرستانها قدری بهتر از این رفتار کنید.
ایشان(امام خمینی) گرم صحبت شد وامام خمینی(متقابلاً) بنا کرد به گله کردن که چقدر برخلاف سلیقه خودم، اخلاق و رویهام رفتار میکنم!، با بعضی از افرادی که نباید گرم بگیرم، گرم میگیرم، برای اینکه دلشان جذب شود و به این مبارزه بپیوندند. آقایان و این همه آدم اینجا میآیند و با من ملاقات میکنند و کار دارند. بعضیشان میخواهند بیایند و بدون هیچ زمینه و ضابطهای با من صحبت کنند. در عین حال وقت و ساعت خاصی را گذاشتهام و گله میکنند. چه کنم؟
آبت الله خامنه ای می گوید:ایشان(امام خمینی) به هیجان آمدند و این صحبت سه ربع ساعت طول کشید. گفتند: «باز هم تلاش خودم را میکنم که(آقایان علما) نرنجند.»
آبت الله خامنه ای می گوید:ایشان(امام خمینی) توجه میکردند علمای بلاد را از خودشان نرنجانند. الغرض نسبت به این مسئله ملاحظه و در جذب دلهای علما و توجه دادنشان به اصل قضیه غوغایی کردند.
ماجرای کاپیتولاسیون
در این میان بعد از گذشت چند ماه ماجرای کاپیتولاسیون، یعنی مصونیت اتباع امریکایی در ایران مطرح شد و آن را به صورت قانونی درآوردند که اتباع امریکایی که آن روز شاید حدود 7، 8، 10 هزار امریکایی یا حتی بیشتر در ایران بودند، از لحاظ قضایی مصونیت دارند. یعنی اگر جرمی مرتکب میشدند، اهانتی به کسی میکردند یا مرتکب جنایتی میشدند و خلافی را در کشورمان انجام میدادند، دستگاههای انتظامی و قضایی ما حق تعرض به آنها را نداشتند. این یکی از زشتترین شیوههای تسلط یک قدرت و سلطه سیاسی بر یک کشور است. در کمتر کشوری هم در دنیا چنین سلطهای را قبول کردند. وقتی اتباع کشوری در کشور دیگری زندگی میکنند تابع قوانین قضایی آن کشورند. اگر جنایت و جرمی انجام میدادند بایستی طبق قوانین قضایی آن کشور مجازات شوند. امام در سخنرانیشان به این مناسبت مشروحاً برای مردم بیان کردند.منبع: روزنامه جوان
خاطره «حاج رضاجعفری»(خادم منزل امام خمینی)
از چه سالی در منزل حضرت امام خدمت میکردید و از شب اولین دستگیری ایشان در سال ۱۳۴۱ چه خاطرهای دارید؟
حاج رضاجعفری:بسمالله الرحمن الرحیم. من از سال ۱۳۴۱ در منزل حضرت امام بودم. در آن شب وحشتناک، تعداد زیادی از مأموران ساواک و شهربانی برای دستگیری حضرت امام به قم آمدند و «همه کوچهها و خانهها و خیابانهای اطراف منزل ایشان را محاصره کردند».
چگونگی دستگیری امام خمینی
حاج رضاجعفری(خادم امام خمینی)می گوید:نیمهشب بود که چند تن از مأموران رژیم شاه در خانه را به شدت کوبیدند! بعد که دیدند کسی در را باز نمیکند، با طناب خودشان را از دیوار بالا کشیدند و وارد حیاط شدند. تا مدتها اثر دست و پای آنها روی در و دیوار خانه امام باقی مانده بود.
بعد در اتاقها را باز کردند، ولی هر چه گشتند امام را پیدا نکردند. بعد مشهدی علی، خادم منزل، را ــ که در اتاق کنار اتاق امام خوابیده بود ــ از خواب بیدار کردند و کتک زدند! پس از آن یک پای او را گرفتند و درحالیکه همچنان کتکش میزدند، او را از این اتاق به آن اتاق بردند تا مُقر بیاید و بگوید که امام کجا هستند، اما مشهدی علی لام تا کام حرف نزد! بعد متوجه شدند که حضرت امام به منزل حاج آقا مصطفی ــ که در جنب خانه ایشان قرار داشت ــ رفتهاند؛ به همین دلیل به آنجا هجوم بردند و با قنداق تفنگ و لگد در خانه را شکستند و وارد شدند.
واکنش امام درزمان دستگیری خودش چه بود؟
حاج رضاجعفری:امام وقتی سر و صداها را شنیدند، از اتاق آمدند بیرون و فرمودند: «چه کار دارید؟ چرا مردم را میزنید؟ چرا در را شکستید!؟».
مأموران وقتی صدای امام را شنیدند، دست از اذیت و آزار بقیه برداشتند و یکی از آنها گفت: «مأموریم که شما را ببریم».
امام خمینی لباس و قرآنشان را برداشتند و همراه آنها سوار یک ماشین خیلی کوچک شدند و رفتند.
ایشان(امام خمینی) را از آنجا تا بیمارستان فاطمی با همان ماشین بردند و سپس از آنجا با ماشین دیگری به تهران انتقال دادند. ماشین را تغییر داده بودند تا بتواند به داخل کوچه بیاید.
موقعی که حضرت امام در تهران تحت نظر بودند، توانستید ایشان را ببینید؟
حاج رضاجعفری:بله؛ در آن مدت، چند وقتی در خدمتشان بودم. موقعی که از زندان آزاد شدند، مردم زیادی با اتوبوس و ماشینهای شخصی از شهرهای مختلف به دیدنشان آمدند. حکومت شاه از این وضعیت ترسید و ایشان را ممنوعالملاقات کرد!
چه شد که حضرت امام را از زندان به یک خانه انتقال دادند؟
حاج رضاجعفری:«حاج غلامحسین روغنی» از متمولین(سرمایه داران) بزرگ تهران بود و از دولت تقاضا کرد اجازه بدهند امام در خانه ایشان اقامت کنند. دولت به شرط اینکه غیر از اقوام درجه یک ایشان کسی برای ملاقات نیاید، قبول کرد. امام برای چهار ماه در این خانه ــ که در قیطریه بود ــ در حصر بودند. من و میرزا نادعلی اجازه داشتیم در خدمت امام باشیم و به نوبت ده روز ده روز، جایمان را با هم عوض میکردیم تا بعد از چهار ماه که امام را آزاد کردند و ایشان به قم رفتند.
از روزهایی که حضرت امام در« منزل حاج غلامحسین روغنی در قیطریه» اقامت داشتند خاطرهای دارید؟
حاج رضاجعفری:من هر وقت که احساس میکردم مزاحم امام نیستم، از ایشان سؤالاتم را میپرسیدم. یک روز امام داشتند مطالعه میکردند که خدمتشان رسیدم و عرض کردم: «آقا! بعضی از مطالب کتاب نجاتالعباد با توضیحالمسائل فرق دارند». ایشان فرمودند: «کتاب ها را بیاورید». کتاب را بردم. مطالعه کردند و فرمودند: «به آنچه که در توضیحالمسائل آمده عمل کنید؛ آن صحیح است». بعد شهید آقا مصطفی به من گفتند: دو کتاب را با دقت مطالعه کن و هر جا با توضیحالمسائل تطبیق نداشت، یادداشت کن و به من بده تا من خدمت امام بدهم». من هم این کار را کردم و نوزده مسئله را که با هم تطبیق نداشتند پیدا و یادداشت کردم.
بعد از نخستین دستگیری و زندان، حضرت امام پس از یک سال به قم بازگشتند. از حال و هوای آن روزها برایمان بگویید.
آن روز جمعیت زیادی برای دیدن حضرت امام جلوی در منزل جمع شده بودند و تمام کوچهها و خیابانهای اطراف و همینطور حیاط و اتاقهای منزل ایشان، لبریز از جمعیت بود. امام از پنجره اتاق بالای زیرزمین با مردم دیدار کردند. فشار جمعیت به قدری زیاد بود که شبکههای جلوی دریچه زیرزمین شکست و فرو ریخت، ولی خوشبختانه کسی آسیب ندید. دریچه زیرزمین که خراب شد، راه خروجی برای مردم باز شد و مردم برای خروج از خانه امام از آنجا میرفتند.
پس از پیروزی انقلاب نیز، آیا با حضرت امام دیدار داشتید؟
حاج رضاجعفری:پس از پیروزی انقلاب که حضرت امام به قم تشریف آوردند، آقای «حاج شیخ عبدالعلی قرهی» قول داد که مرا به خدمت ایشان در محل اقامتشان ببرد. متأسفانه در آستانه رسیدن به محل اقامت امام، ایشان مرا در میان جمعیت گم کرد! خودم به درب منزل رفتم و گفتم: فلانی هستم و میخواهم آقا را ببینم. صدای امام را از داخل شنیدم که فرمود: «مش رضاست؟ بگویید بیاید داخل!» این از خاطرات خوب و شیرین من است.
البته بعد از آن، حضرت امام چند بار برای دیدن مرحوم آیتالله پسندیده به این خانه آمدند و من توفیق زیارت ایشان را در اینجا پیدا کردم./منبع :مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر.
خاطرات آیت الله مرتضی پسندیده ازدیدارش بابرادرش(امام خمینی)درایام حصر
آیتالله پسندیده مینویسد: «به وسیله «آقای پناهی» که داماد همشیرهمان بود و در عشرتآباد معلم بود (گرچه نظامی هم نبود ولی استاد نظامیان بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح خدمت ایشان نوشتم که: «شما را بنا است امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به آنجا میآید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست. صلاح نیست شما به آنجا بروید. لذا موافقت نکنید.»
من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: «ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم. و بعداً منزل بگیریم، فعلاً رفتن به آنجا اشکالی ندارد...» هنگامیکه نزدیک بود امام آزاد شود، مهندس کشاورز دامادمان را به اتفاق اخوی، مرحوم آقای هندی، فرستادم به طرف عشرتآباد که دم در ورودی منتظر امام بشوند ولی مأمورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها برگشتند، طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند.»/ خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۳
قبل از انتقال امام به داودیه، امام و« آیتالله سیدحسین قمی» را به دفتر ستاد پادگان میبرند تا حسن پاکروان رئیس ساواک وقت به همراه مولوی رئیس ساواک تهران با امام دیدار داشته باشند. شرایط این دیدار فراهم میگردد. پاکروان در ابتدای سخناناش از موضع نصیحت وارد گفتگو میشود و نکاتی را خطاب به آنها ذکر میکند که امام در سخنانی به این ملاقات و حرفهای پاکروان ضمن بیان خاطرهای اشاره میکند و میفرماید:
«ما را وقتی که از حبس میخواستند بیرون بیاورند آمدند گفتند که بیایید توی آن اطاق، از حبس در آمدیم رفتیم توی اطاق مجللی هم بود نشستیم. پاکروان آمد پیش ما و آن مولوی هر دو آنها... آمدند. و پاکروان در ضمن صحبتهایش گفت که سیاست عبارت از دروغ گفتن است. عبارت از تقلب است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگی است (این تعبیر آخرش بود.) این را بگذارید برای ما، میخواست ما را وادار کند به اینکه ما دخالت در سیاست نکنیم. من به آن گفتم خوب اگر این سیاست عبارت از اینهاست این که مال شما هست، بله بعد هم برداشتند توی آنجا نوشتند که تفاهم شد بین ما و فلان. من هم آمدم سر منبر حسابش را رسیدم.»/صحیفه نور، جلد ۸، ص ۱۸۲
«آیتالله سیدمرتضی پسندیده» هم از عزیمت خود به داودیه در خاطرات خود توضیح دادهاند که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شدیم وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج میزند، مأمورین... هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم، ولی متعرض کسی نمیشوند. مردم روبروی ساختمان که امام در آنجا بود جمع شده بودند. من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عدهای از آقایان از جمله آقای فلسفی آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند...»خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۴
بالاخره، در روز شنبه ، ۱۲ مرداد ۱۳۴۲( ۱۲ ربیعالاول ۱۳۸۳) حضرت امام را تحتالحفظ به منزل «نجاتی» در داودیه منتقل میکنند. دستگاههای امنیتی رژیم که گمان میکردند داودیه نقطه دور افتادهای است در روز جمعه که مطبوعات منتشر نمیشد در بهترین فرصت امام را انتقال دادند. روز بعد روزنامهها خبری را به دستور ساواک منتشر کردند تا در نظر مردم چنین وانمود کنند که انتقال امام از زندان به محل جدید به دلیل تفاهمی بود که میان ایشان و «مقامات انتظامی» بوجود آمده است. این خبر چنین بود: «طبق اطلاع رسمی که از سازمان اطلاعات و امنیت کشور و اصل گردیده است، چون بین مقامات و حضرات آقایان خمینی، قمی و محلاتی تفاهمی حاصل شد که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد و از این تفاهم اطمینان کامل حاصل گردیده است که آقایان برخلاف مصالح و انتظامات کشور عملی انجام نخواهند داد، لذا آقایان به منزل خصوصی منتقل شدند.»/قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ـ کتاب زندان، ص ۱۲
«سیدمحمود محتشمیپور» درباره وضعیت اوضاع خانه نجاتی توضیح میدهد:
«یکی از دوستان که منزلش نزدیک منزل آقای نجاتی بود، به ما خبر داد که در منزل محل اقامت امام، ساواکیها دور بر ایشان هستند و از مردم پذیرایی میکنند، بلافاصله جلسهای تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم در منزل آقای نجاتی حرکتی علیه ساواکیها انجام دهیم.
«سیدمحمود محتشمیپور »(برادرحجت الاسلام سیدعلی اکبرمحتشمی پور)گفت:بعد از ظهر همان روز، چند کیسه شکر و چای و یک سماور آماده کردیم و برای پذیرایی به «خانه آقای نجاتی» رفتیم. از آنجا که بیشتر مأموران ساواک را میشناختیم، توانستیم آنها را یکی یکی کنار بزنیم و خودمان بر اوضاع مسلط شویم. بعد از آن جمعیت بسیاری برای دیدار حضرت امام صف کشیدند، صفی طولانی، دو سه کیلومتر به شکلی که مجبور شدیم چند نفر از همراهان را برای ایجاد نظم به بیرون خانه بفرستیم.»/خاطرات ۱۵ خرداد ـ دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۱۶
سیدمحمود محتشمیپور در بخشی دیگر از خاطراتش چنین توضیح میدهد: «رژیم وقتی دید که جمعیت برای دیدار حضرت امام این همه بیتابی میکند و صف طویل میکشد، دیدار امام را ممنوع کرد به این ترتیب دیگر نگذاشتند مردم به دیدار امام بیایند. آن روز، علمای شهرهای مختلف، آقایان: میلانی، قمی، مرعشی و شریعتمداری نیز آنجا بودند و قصد داشتند با حضرت امام دیدار کنند. سختگیری مأموران به حدی بود که حتی یک شب وقتی آقای میلانی قصد داشت تا به دیدن امام برود، جلوی ورود ایشان را گرفتند. بعد اعلام کردند که ما هم باید از منزل خارج شویم ولی ما سرپیچی کردیم. عدهای از آقایان علما، در حدود پنجاه نفر آن شب در منزل، مهمان امام بودند، وقتی دیدیم برای امام و مهمانهای امام غذایی در نظر گرفته نشده، تصمیم گرفتیم آن شب شام تهیه کنیم، بلافاصله از منزل خارج شدیم و مقداری مرغ و برنج تهیه کردیم. غذا که حاضر شد مطمئن نبودیم که بتوانیم وارد منزل شویم. آن روزها آقایی در نزدیکی خانة ما امام جماعت مسجد بود، به نام «عصار» برادرزاده او «عصار» نامی هم آن وقت رئیس سازمان امنیت شمیرانات بود. من خدمت امام جماعت رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. وقتی نام برادرزادهاش را گفتم بنا کرد به نفرین کردن برادرزادهاش. از او خواستم ترتیبی دهد تا توسط برادرزادهاش شام به محل اقامت امام ببریم. گفت: «از قول من به او بگویید. «پدر سوخته قرتی»، او هم ترتیب ورود شما را به منزل خواهد داد!»
غذا را برداشتیم و راه افتادیم. وقتی نزدیک منزل رسیدیم. مأمورین جلو ما را گرفتند از آنها خواستیم که «عصار» را خبر کنید، وقتی رئیس ساواک آمد. آنچه را که عمویش گفته بود برایش بازگو کردیم، او کلی خندید و بعد اجازه داد تا ما به اقامتگاه امام برویم. به هر ترتیب آن شب توانستیم از امام و مهمانهایشان پذیرایی کنیم.»/ خاطرات۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۰۷
آیتالله پسندیده در این رابطه اظهار داشتهاند که «بار دیگر که خواستم برگردم، مأمورین جلوگیری کردند، من ناچار شدم برای ملاقات امام، توسط خواهرزاده دکتر نصیری و مهندس محتشمی که همکارش بود، سوار ماشین خواهرزاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهرزاده نصیری با خود نصیری روابط خوبی نداشت، ولی با مهندس محتشمی شریک بود چون میدانستم که اتومبیل او را نمیتوانند جلوگیری کنند لذا ناچار با آنها رفتم. وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مأمورین ممانعت کردند، مهندس محتشمی و یکی که ظاهراً مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مأمورین گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات نمودم از آن پس قرار شد امام از منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند در قیطریه».خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۴
محمود محتشمیپور در این باره اظهار داشته که «بعد از مدتی ساواک دید که اقامت حضرت امام در آن مکان برای رژیم خطرناک است و روز به روز، ساعت به ساعت صف ملاقات کنندگان طویلتر میشود، تصمیم گرفتند تا مکان دیگری را برای امام پیدا کنند. این بود که «عصار» رئیس ساواک و آقای «مهدی عراقی» چند روزی را به دنبال محلی مناسب برای انتقال امام گشتند. آقای عراقی چند جا را انتخاب کرد اما «عصار» نپسندید، هر بار میگفت: «این جا از جای قبل بدتر است تا اینکه سرانجام منزل آقای «روغنی» را انتخاب کردند، جایی که کاملاً دور و بر امام محصور بود. آنجا آشپزخانهای راه انداختند که فقط حدود سی، چهل نفر از مأمورین ساواک میتوانستند، صبحانه و ناهار و شام بخورند. امام هم تنها بودند.»خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۹۷
۲۳۰۷۲۹۷۸۶۱۴۰۰۱۲۴۱۸۲ دی ۱۴۰۰، ۰۴:۱۵ ۲۰:۳۰
آقای روغنی که از تجّار محترم بازار بود از حضرت امام درخواست کرد تا به منزل ایشان در قیطریه بیایند و امام نیز پذیرفتند. سیدتقی بیانزاده در خاطراتش به انگیزه آقای روغنی در پذیرفتن حضرت امام اشاره میکنند و اظهار میدارد: «آقای روغنی در بازار آشنا شده بودم، ایشان قبل از آزادی امام، به آقای مطهری گفته بودند خواب دیدهام «آقا امام زمان (عج)» در منزل ما نماز میخواندند. تا اینکه روز قبل، به ایشان خبر دادند، امام را به منزل شما خواهیم آورد. البته ما خبر نداشتیم تصمیم را چه کسی گرفته است، بعد از مدتی به دلیل کوچک بودن محل مراجعات، منزل همجوار آن در نظر گرفتند.»خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص۳۶
«محسن رفیقدوست»(راننده بلیزر امام خمینی هنگام وزودبه ایران۱۲ بهمن ۱۳۵۷) که در آن روزها موفق به ملاقات امام میگردد، در خاطرات خود میگوید: «پس از مدتی به «قیطریه منتقل شدند» که من در آنجا خدمت ایشان شرفیاب شدم همین که ملاقات امام آزاد شد، اعلام شد بار دیگر آن روح گرایش به امام و پیروی از مرجع تقلید در مردم زنده شد و مردم برای دیدار با امام هجوم بردند. در روزهای اول و دوم، از دیدار با امام جلوگیری نمیشد و جمعیت زیادی هر روز ازدحام میکردند تا با امام دیدار کنند. ولی از روز سوم در خانه را بستند و فقط به روحانیون اجازه داده میشد به محضر امام شرفیاب شوند.
یکی از خاطراتی که از حضرت امام و دیدار ایشان با روحانیان یادم میآید در قیطریه بود. آن روز، عده زیادی از علما، در سالن خانه آقای روغنی در قیطریه در محضر امام بودند. یکی از اشخاصی که خدمت میکرد و کارواندار حج بود، به نام «حاجآقا صرّافان» پیش امام رفت و در گوش امام چیزی گفت. وقتی سخن صرافان تمام شد، امام به حالت تشهد نشست در حالی که به شدت عصبانی شده بود و من رگ برافروخته، گردن امام را میدیدم، فرمودند: «خوب از این که آقایان مجاهده کردند و زحمت کشیدند زندان رفتند و زجر دیدند خداوند انشاءالله به آنها اجر بدهد. برای خدا این کار را کردند، خداوند هم اجرشان را میدهد، ولی اگر به خاطر من زندان رفتند کار بیخودی کردند.» وقتی که سخنان امام تمام شد از آقای صرافان پرسیدم که به آقا چی گفتی که این گونه عصبانی شد. گفت: به ایشان گفتم که این آقایان روحانیان زندان رفتند و زجر کشیدند و سختی دیدند، یک دلجویی از آنان بکنید و آقا از این حرف ناراحت شدند.»/خاطرات محسن رفیقدوست، ص ۶۳
« امام خمینی مدت ۸ ماه درقیطریه(خانه غلامحسین روغنی) در حصر بهسر بردند و سرانجام در تاریخ سه شنبه ، ۱۸ فروردین ۱۳۴۳ (۲۴ ذیقعده ۱۳۸۳)آزاد شده و به قم انتقال یافتند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«حاج رضاجعفری»کیست؟
سایت راه دانا(بهمن ۱۳۹۵)نوشت: پیرمردی که بعد از گذشت بیش از ۹۰سال از عمر خود همچنان وقتی که از دوران انقلاب و تجدید خاطرات خود صحبت میکند چنان قوت و قدرتی را در بیان می آورد که جذابیت خاطرات خود را چند برابر میکند. رضا جعفری ،معروف به حاج رضا که به عنوان چای ریز حضرت امام خمینی در منزل ایشان در قم مشغول خدمت بوده است.
با او در کوچه پس کوچه های محله آذر قرار گذاشتیم تا از خاطرات آن روزها برایمان تعریف کند که متن زیر گوشه ای از خاطرات حاج رضا می باشد.
در سال ۱۳۴۱ بعنوان خادم مسجد جامع مشغول به خدمت بودم که با واسطه ی آقای« غلامحسین کرباسچی» به منزل حضرت امام خمینی در قم معرفی شدم، در آن روز ها مراجعات مردم و علما برای دیدار و گفتگو با امام بسیار زیاد بود.
امام خمینی عید نوروز هرسال به من عیدی می داد
حاج رضاجعفری:در یکی از این روزها برای عرض خسته نباشید و تبریک ایام عید به اتاق امام خمینی رفتم که وقتی وارد اتاق این بزرگوار شدم و عید را تبریک گفتم ایشان مبلغی را به عنوان عیدی به بنده دادند، و این رویه تا زمان حضور ایشان در ایران ادامه داشت و هر سال به من عیدی می دادند.
مخفی کردن اعلامیه امام خمینی درسرداب
حاج رضاجعفری:در زمان اوج گیری درگیری های انقلاب مانند هر روز در منزل امام مشغول انجام وظایف خودم بودم که متوجه درگیری در اطراف منزل امام شدم ، دیدم فردی از دست ماموران امنیتی در حال فرار است؛ زمانی که متوجه شدم این فرد حامل اعلامیه های حضرت امام می باشد سریع به جلوی درب منزل رفتم و او رابه سرداب خانه بردم تا مخفی شود و دست ماموران امنیتی شاه به او نرسد. ماموران وارد منزل شدند و تمام خانه را زیرو رو کردند ولی ناموفق از منزل خارج شدن و آن بنده خدا نجات پیدا کرد.
خادم امام خمینی درزمان حصر
حاج رضاجعفری:در زمانی که اما را تحت نظر داشتند به «منزل آقای روغنی» از معتمدین قم رفته بودیم که به دستور دولت آن خانه هم تحت نظر بود.
خادم امام خمینی می گوید:درایام حصرکه درخدمت امام خمینی بودم، دیدارهابا امام خمینی ممنوع شده بود و بنده هم کار زیادی نداشتم و می توانم بگویم بیکار بودم به همین دلیل شروع به خواندن کتاب های امام خمینی کردم.
آن زمان کتاب های توضیح المسائل و «نجات العباد» امام را می خواندم و در حین مطالعه متوجه شدم که برخی احکام با یکدیگر متفاوت هستند که این مورد را به امام خمینی منتقل کردم و ایشان از این کارم خوشحال شدند و مرا تشویق کردند و دلایل ان را بیان نمودند.
«حاج رضاجعفری» فرزند پنجم خود(عباس) را تقدیم انقلاب کرده است
«حاج رضاجعفری» ۷ فرزند پسر دارد که «عباس» فرزند پنجم خود را تقدیم انقلاب کرده است.
در زمان شهادت فرزند حاج رضا امام فرمود فرزند ما شهید شده است
از طرفی هم «علی جعفری» فرزند بزرگ حاج رضا که مشغول خیاطی البسه روحانیون می باشد و برای بزرگانی همچون حاج سید احمد خمینی ،آیت الله طالقانی و حتی رهبر معظم انقلاب هم لباس هایی را دوخته است برخی از خاطرات خود از آن دوران را این گونه نقل می کند.
«علی جعفری»گفت:برادرم «عباس» بسیار زیرک و فعال بود او هم سن و سال حاج سید احمد خمینی فرزند برومند امام خمینی بود و به این واسطه بسیار به خانواده امام خمینی نزدیک بود ، زمانی که ایشان شهید شدند حضرت امام خمینی متاثر شدند و گفتند فرزند ما شهید شده است.
تکثیر نوار و فتوکپی اعلامیه های امام خمینی در گیلان
«علی جعفری» گفت:در آن زمان در روستای لنگرود دستگاه های تکثیر نوار و فتوکپی را پنهان کرده بودیم و مخفیانه صحبت ها و اعلامیه های حضرت امام خمینی را تکثیر می کردیم.
در جریان انقلاب و روزهای منتهی به روزهای پیروزی انقلاب نیز خانه خودمان(شهرستان لنگرود) را به محلی برای پنهان شدن و استراحت سربازان فراری تبدیل کرده و در ایام پس از پیروزی نیز مشغول تامین امنیت شهری بودیم./پایان مصاحبه-بااندکی اصلاحات.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«شهید عباس جعفری» فرزندحاج رضا در سال ۱۳۴۴ در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ در منطقه جنوب در عملیات بیت المقدس در هنگام فتح خرمشهر به شهادت رسید.
برای اطلاعات بیشتربه این لینک مراجعه کنید: